گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
.فصل اول وضع سياسي ايران از آغاز دوره تيموريان تا پايان عهد شاه اسمعيل صفوي‌




سرآغاز

دوراني كه اكنون شروع بمطالعه در باب آن مي‌كنيم، عهديست كه از آخرين سالهاي قرن هشتم و آغاز قرن نهم شروع شده و باوايل قرن دهم هجري، يعني آخرين سالهاي قدرت سلسله تيموري در ايران، و دوران بنيان‌گذاري شاهنشاهي صفوي بهمت شاه اسمعيل، تا مرگ آن سلطان فاتح كامياب بسال 930 هجري، ختام پذيرفته است. علت آنكه دوران پادشاهي شاه اسمعيل در اين فصل ذكر شده آنست كه: اولا نفوذ و قدرت سلسله تيموري تا قسمتي از دوران ظهور دولت صفوي امتداد يافت، و چون آن سلسله بدست ازبكان در ماوراء النهر و ايران منقرض گرديد، هنوز سياست عمومي عهد تيموري بدست تركان مذكور در نواحي شرقي پشته ايران ادامه داشت، و ثانيا ظهور آثار تسلط صفويه و بروز نتايج آن و سياست عمومي كه با تشكيل اين سلسله در ايران رواج پذيرفت، در حقيقت و واقع مربوطست بدوران شاه طهماسب صفوي و بعد از آن، و ثالثا بسياري از نويسندگان و شاعران و عالمان آغاز عهد صفوي از تربيت‌شدگان دوران تيموري بودند و آخرين سالهاي عمرشان با نخستين سالهاي تشكيل سلسله صفوي مقارنه داشته است و خود شاه اسمعيل صفوي از جمله شاعران پارسي‌سرا و تركي‌گوي پايان دوره تيموري بود كه بر روش و شيوه گروهي از گويندگان آن زمان كه در قلمرو دولت عثماني يا در ايران و ماوراء النهر مي‌زيسته‌اند، ديواني بتركي ترتيب داد، و رابعا دوران سلطنت شاه اسمعيل در آذربايجان و قسمت غربي ايران از بسي جهات دنباله دوران تسلط سلسله آق‌قويونلو و داراي همان اختصاصات اجتماعي و لساني و همان علايق ادبي و هنري بود،
ص: 4
و در قسمت شرقي ايران هم هنوز فرصتي در راه تغيير وضع پيشين براي جهانگشاي صفوي حاصل نشده بود.
بر رويهم بايد گفت كه عهد مورد مطالعه ما يك دوره فرهنگي خاص است كه از سالهاي آخر قرن هشتم آغاز شد، و باواخر زندگي شاه اسمعيل اول پايان پذيرفت، و طبعا در ابتداي خود دنباله وضع عهد پيشين را داشت و در پايان خود مقدمه‌يي براي وضع خاص فرهنگي در دوران بعد گرديد؛ و دوره صفوي با تحولات فرهنگي مشهور خود نتيجه قاطع و روشني است از قيام شاه اسمعيل صفوي، و بدين علت و نيز بعللي كه در سطرهاي گذشته بيان شده، مطالعات خود را در وضع اين عهد تا پايان حيات مؤسس سلسله بزرگ صفوي امتداد خواهيم داد.

تيمور و تيموريان‌

در فصل اول از مجلد سوم اين كتاب گفتيم كه امير تيمور گوركان از سال 782 ه. حملات خود را بايران شروع كرد، و اين بعد از فتوحاتي بود كه در ماوراء النهر و خوارزم و دشت قفچاق نصيب او گرديد. در سالهاي ميان 782- 787 خراسان و مازندران و گرگان بتصرف «امير صاحبقران» درآمد و سپس يورش سه‌ساله او از سال 788 تا سال 790 بايران آغاز شد و او در اين مدت قسمت بزرگي از اين سرزمين را، تا گرجستان و ارمنستان از طرفي و فارس از جانبي ديگر، بطاعت خود درآورد، ولي كار نهائيش در تسخير ايران با يورش پنج ساله او، كه از سال 794 تا 798 هجري صورت گرفته بود، انجام يافت و بعد ازين فتوحاتست كه امير گوركان بهندوستان حمله برد و دهلي را بتصرف خود درآورد و آنگاه از سال 802 تا 807 را بكشاكش با سلاطين روم و شام و مصر گذرانيد، و در شعبان سال اخير (يعني سال 807)، هنگامي كه بفتح چين مي‌رفت، سر پرغرور خود را بخاك سياه برد و جهاني را از شر خود فارغ ساخت.
وي مردي بود بلندهمت و دلير و قوي‌پنجه و لشكركش و لشكرشكن، اما در سختگيري و سخت‌كشي بالادست نداشت. قتل عامهاي او در بلاد خراسان و عراق عجم و شام و روم و هند معروفست و عجيب است كه با اين همه مردم اوباري نسبت بزهاد و مشايخ صوفيه
ص: 5
و سادات ارادت مي‌ورزيد، و بهرحال معجوني بود شگفت‌انگيز از متناقضات! هم دعوي عدالت داشت و هم تظاهر بدين‌داري مي‌كرد و هم مردم بي‌گناه را، ببهانه اينكه اميري سركش يا عصيانگري پرخاشجوي از ميانه آنان برخاسته بود، هفتاد هزار و صد هزار از دم تيغ مي‌گذرانيد، و هم هر شهر را پرثروت مي‌يافت با بهانه‌هايي كه مي‌جست بباد غارت مي‌داد. جهانگيري بود چالاك و سفاكي بود بي‌باك كه نه سرداران و مردان مدبري برگرد خود داشت و نه فرزندان لايقي از عقب! فتوحاتش را، اگر بدقت بنگريم، خالي از نظم كامل و نقشه مرتب مي‌يابيم، با آنكه فرصت كافي براي تثبيت اوضاع ممالك مفتوح داشت، چنين كاري را جز با رعب تيغ و هيمنه كشتار بي‌دريغ انجام نداد، و بهمين جهات دولت مقتدر و ممالك پهناورش بعد از مرگ او درهم ريخت و چنان بي‌نظمي در آن حاصل شد كه حتي تدبيرها و جنگاوريهاي شاهرخ هم نتوانست نظام از دست رفته آنرا چنانكه بايد بازگرداند و از تجزيه حتمي آن، جز در همان روزگار شاهرخ، پيش‌گيري نمايد.
وي چهار پسر داشت بنام غياث الدين جهانگير، معز الدين عمر شيخ، جلال الدين ميرانشاه و معين الدين شاهرخ.
نخستين يعني غياث الدين جهانگير در اوايل قدرت پدر در سمرقند درگذشت و پسرش سلطان محمد هم پيش از مرگ تيمور، بسال 805، بدرود حيات گفت، و پسر ديگرش پيرمحمد سمت وليعهدي‌نيا يافت، درحالي‌كه اين سمت حقا مي‌بايست بيكي از اعمامش تفويض گردد.
عمر شيخ كه حكمران فارس بود، در يكي از سفرهاي خود، نزديك بغداد، بتيرغيب گرفتار شد و بسال 796 درگذشت، و ازو پسراني بنام پيرمحمد و ميرزا رستم و ميرزا اسكندر و احمد و بايقرا بازماندند. اما جلال الدين ميرانشاه كه در عهد پدر حكمراني آذربايجان را يافته بود، پيش از مرگ تيمور بر اثر فروافتادن از اسب پريشان‌فكر و مخبط گشت و با اين حال همچنان حكومتش ادامه يافت تا بسال 810 بدست قرايوسف تركمان بقتل رسيد. او هم پسراني داشت مانند ابو بكر، عمر، خليل سلطان، سيورغتمش.
شاهرخ كه از همه بهروزتر بود، از ميان اين پسران كارآمدتر و مشهورتر است،
ص: 6
و چنانكه خواهيم ديد عاقبت او بود كه توانست ممالك پدر را تا حدي از آشفتگي برهاند.
وي چند پسر داشت كه از آن‌ميان الغ بيك و بايسنقر از همه معروف‌ترند.
مجموع اولاد و احفاد ذكور تيمور هنگام مرگش 36 تن بودند، و حال ممالك وسيع و دولت بادآورده‌يي كه براي آنان بدون تعيين تكليف قاطعي بازمانده بود، با چنين تعددي در افراد و اهواء معلوم و مشهود است. تيمور در حيات خويش ممالك مفتوح را بين پسران و نوادگان تقسيم كرد و پيرمحمد فرزند غياث الدين جهانگير را بعلت آنكه فرزند پسر ارشدش بود، و اگر پدرش زنده مي‌بود ولايتعهدي از آن وي ميشد، بوليعهدي برگزيد، ولي هنگامي كه تيمور در سفر جنگي خود در شهر اترار درگذشت، سردارانش ببهانه آنكه پيرمحمد در اردو نبود و ميرزا خليل سلطان پسر ميرانشاه در ركاب جدش بسر مي‌برد، او را بسلطنت برگزيدند و افتراق و دودستگي را از همينجا شروع كردند.
اگر بخواهيم شرح اختلافات و كشاكشهايي را كه از اين پس ميان پسران و نوادگان تيمور رخ داد در اينجا شرح دهيم كار بدرازا مي‌كشد و از شيوه‌يي كه تاكنون در تحرير نخستين فصل از هر مجلد اين كتاب داشتيم دور خواهيم افتاد. همين قدر بايد بدانيم كه جنگها و كشاكشهاي شاهزادگان (ميرزايان) تيموري بدينجا كشيد كه ممالك وسيع تيمور بدو قسمت بزرگ منقسم گرديد، قسمت غربي آن، ايران غربي و عراق عرب و الجزيره و اران و گرجستان و ارمنستان بود كه تحت حكومت جلال الدين ميرانشاه و پسرانش ابو بكر و عمر قرار داشت، و قسمت شرقي يعني خراسان و ماوراء النهر و نواحي مجاور آنها در اختيار شاهرخ درآمد. قسمت نخستين كه در برابر قدرتهايي چون دولت آل جلاير و تركمانان قراقويونلو قرار داشت، ديري در دست تيموريان نماند، و قسمت شرقي كه در دست شاهرخ بود مدتها، تا سقوط قاطع دولت تيموري، براي فرزندان امير تيمور گوركان باقي ماند و شاهرخ با لشكركشيهايي كه كرد، توانست بزودي گرگان و سيستان و كرمان و فارس و عراق عجم را هم بتصرف درآورد، و حتي بانتقام قتل برادر خود جلال الدين ميرانشاه كه بدست تركمانان قراقويونلو كشته شده بود، در سال 823 عازم آذربايجان شود. در اين حمله قرايوسف تركمان، پيش از اينكه بجنگ با شاهرخ دست يازد، بدرود
ص: 7
حيات گفت و شاهرخ با پسران او اسكندر و جهانشاه سه جنگ مقرون بكاميابي داشت تا آنكه جهانشاه با پذيرفتن اطاعت پادشاه تيموري بحكومت آذربايجان باقي ماند.
با توجه بدانچه گذشت كسي كه قسمت اعظم ممالك تيموري را از سقوط و پريشاني نجات داد شاهرخ است. او نسبة پادشاهي نيكونها و از جمله بهترين پادشاهان تيموريست.
مردي بود ديندار و عادل و صلح‌جو و بخشنده و دوستدار علم و ادب و حامي عالمان و اديبان و خواهان آبادي، و در همان حال لشكركشي فاتح و كامياب و شاعر و خوشنويس و هنر- دوست. او هرات را كه مستقر حكومت و سلطنتش بود، با اين همه خصائلي كه داشت، بصورت مركزي فعال براي ادبيات و علوم و هنر درآورد و آنرا محل اجتماع عالمان و اديبان و شاعران و خطاطان و نقاشان ساخت، و تأليف كتب را تشويق كرد و بهرحال وضعي در عهد خود بوجود آورد كه بعد از او مدتي باقي ماند و بايد گفت كه از عوامل اساسي رونق ادبيات و هنر در عهد تيموري يكي همين پادشاه و توجهات خاصه اوست.
از ميان پسران شاهرخ ميرزا غياث الدين بايسنقر را نبايد فراموش كرد كه از عوامل اصلي رونق هنر و ادبيات در عهد تيموريست. وي هم بر سيرت پدر مي‌رفت و اديبان و شاعران و هنرمندان را بزرگ مي‌داشت و خود شاعر و خوشنويس ماهري بود چنانكه اقسام خط را بدرجه استادي مي‌نوشت و محفل او در هرات مجمع ارباب فضل و هنر بود و بسبب علاقه خاص بنسخ نفيس عده‌يي محرر و نقاش و صحاف در دستگاه خود داشت تا كتابخانه‌اش را بنفايس آثار مزين سازند، و از جمله همين نسخه‌هاست شاهنامه معروف به بايسنقري كه از جمله آثار هنري بسيار ارزنده ايرانيست. وفاتش در سي و هفت سالگي بسال 837 در هرات اتفاق افتاد.
غياث الدين خواندمير در ذكر فضايل اين شاهزاده هنرمند چنين نوشته است «1»:
«... با وجود وفور جاه و جلال و كثرت حشمت و اقبال بمجالست ارباب علم و كمال بغايت راغب و مايل مي‌بود و در تعظيم و تبجيل اصحاب فضل و هنر در هيچ وقتي از اوقات
______________________________
(1)- حبيب السير، چاپ تهران، كتابخانه خيام، ج 3، ص 622
ص: 8
اهمال و اغفال نمي‌نمود و خردمندان كامل از اطراف و اكناف ايران و توران بهرات آمده در آستان مكرمت آشيانش مجتمع مي‌بودند و بلغاء وافر فراست و فصحاء صاحب كياست از اقطار و امصار عراق و فارس و آذربايجان بدرگاه عالم پناهش شتافته صبح و شام ملازمت مي‌نمودند، و آن شاهزاده عاليشان در تربيت و رعايت تمامي آن طايفه گرامي كوشيده همه را بوفور انعام و احسان مسرور و شادمان مي‌ساخت، و هركس از خوشنويسان و مصوران و نقاشان و مجلدان در كار خويش ترقي مي‌كرد بهمگي همت بحالش مي‌پرداخت ...»
فرزند ديگر شاهرخ يعني ميرزا الغ بيك، كه حكومت ماوراء النهر داشت و در سمرقند مستقر بود، مانند پدر و برادر بكار علم و ادب اشتياق وافر نشان مي‌داد. وي در جمادي الاول سال 796 در قلعه سلطانيه ولادت يافت و در سال 853 بحكم فرزندش ميرزا عبد اللطيف بقتل رسيد. از سال 814 فرمانروايي ماوراء النهر بدو سپرده شد و او «در وسط بلده فاخره سمرقند مدرسه‌يي رفيع و خانقاهي منيع بنا نموده باتمام رسانيد و بسياري از مزارع و قراء و مستغلات فوايد انتما بر آن بقاع وقف گردانيد و همچنين فرمان داد تا استادان كاردان در آن بلده فردوس نشان رصدي بنياد نهادند، و بطلميوس ثاني مولانا غياث الدين جمشيد كاشاني و جامع كمالات انساني مولانا معين الدين كاشاني در ترتيب آن بنا داد سعي و اهتمام دادند، و از نتايج آن رصد زيجي مرتب گشت كه آنرا زيج جديد گوركاني گويند و اكنون اكثر تقاويم را از آن زيج استخراج نمايند» «1». الغ بيك خود نيز از علوم رياضي اطلاعات كافي داشت و قسمت بزرگي از اوقات خود را در رصدخانه مذكور و در مصاحبت علما و رياضي‌دانان مي‌گذرانيد و غير از آنها كه خواندمير گفته با رياضي‌دانان بزرگ ديگري مانند صلاح الدين موسي معروف به قاضي‌زاده رومي و با مولانا علي قوشجي معاصر و در امر رصد همكار بوده است.
مرگ شاهرخ در سال 850 مبداء تجزيه كلي بازمانده ممالك تيموري گشت، زيرا الغ بيك با همه فضل و دانشش نتوانست طغيانهاي پياپي امرا و شاهزادگان تيموري را فرونشاند و كار او بجايي كشيد كه حتي فرزندش ميرزا عبد اللطيف بر او ياغي
______________________________
(1)- حبيب السير، ج 3، ص 21
ص: 9
شد و او را در سال 853 مقيد ساخت و بدست يكي از امرا بقتل رسانيد، و در اين هنگام هريك از شاهزادگان تيموري بر گوشه‌يي از ممالك نياي خود مستولي شده و علم استقلال برافراشته بودند. ميرزا عبد اللطيف پس از يك سلطنت شش‌ماهه كشته و سرش در مدخل مدرسه الغ بيك آويخته شد (854 ه) و جانشين او ميرزا عبد اللّه بن ميرزا ابراهيم سلطان بن شاهرخ هم از آغاز كار با قيام ابو سعيد نواده جلال الدين ميرانشاه مواجه گرديد و اگرچه او را شكست داد ليكن او از ابو الخير خان اوزبك ياري گرفت و عبد اللّه را در نزديكي سمرقند بقتل رسانيد (855 ه) و در همان اوان ميرزا ابو القاسم بابر پسر ميرزا بايسنقر كه برادر خود ميرزا سلطان محمد صاحب هرات و خراسان را كشته بود، بر آن شهر و بر خراسان و عراق و فارس و كرمان مستولي گرديد، ليكن جهانشاه قراقويونلو سه ايالت اخير را در سال 857 ه. از وي منعزل ساخت و او خود در سال 861 ه.
بدرود حيات گفت.
در اين گيرودارها سلطان ابو سعيد مذكور كه با كشتن ميرزا عبد اللّه ماوراء النهر را در ربقه طاعت آورده بود، بتدريج توانست بر نوادگان شاهرخ غلبه جويد و از خوارزم تا كابل و سيستان را بر متصرفات خود بيفزايد و سپس خراسان و عراق و كرمان را با استفاده از حوادثي كه براي امراي قراقويونلو رخ داده بود، متصرف شود و يك حكومت قوي بعد از شاهرخ ايجاد نمايد كه تا سال 873 هجري برقرار بود، ليكن وي با حريف قوي پنجه‌يي بنام «اوزون حسن آق‌قويونلو» مواجه گشت و عاقبت در جنگي كه بر سر تصرف آذربايجان با او داشت مغلوب و مقتول شد و با قتل او ممالك تيموري با هرج‌ومرج جديد مواجه گشت مخصوصا كه اوزون حسن بآتش اختلاف ميرزا يادگار محمد بن سلطان محمد بن بايسنقر بن شاهرخ با سلطان حسين ميرزا نواده بايقرا پسر عمر شيخ بن امير تيمور كه بر خراسان مستولي شده بود، دامن مي‌زد، ولي كشاكش ميان اين دو شاهزاده عاقبت ببرانداختن آخرين نواده شاهرخ يعني يادگار محمد (875 ه) و غلبه سلطان حسين ميرزاي بايقرا منجر شد و او كه مدتي نسبة طولاني (از 875 تا 911) در خراسان و جرجان
ص: 10
و گاه تا قسمتي از ماوراء النهر حكومت داشت، در شهر هرات مستقر بود و بر اثر توجهات خاص كه باهل علم و ادب و هنر داشت بر رونق آن شهر بيش از پيش افزود و عمارات مختلف و از آنجمله مدرسه و كتابخانه‌يي بزرگ بنا نهاد چنانكه عهد سلطنت او را يكي از ادوار بسيار مهم از باب مركزيت علمي و ادبي و هنري شهر هرات مي‌توان شمرد، و عده كثيري از شاعران و مورخان و مؤلفان معروف در اين مركز در ظل عنايات سلطان حسين ميرزا مجتمع و از توجهات او برخوردار بودند، و از جمله خوشبختيهاي او داشتن امير و نديم صديق و مشاور فاضل و شاعري بنام «اميركبير نظام الدين عليشير» بود كه بدو زبان تركي و فارسي ديوان شعر و مثنويهاي مشهور دارد و مشوق عمده فاضلان روزگار در تأليف و تصنيف و دوستدار شاعران و نويسندگان و از بانيان بزرگ آثار خير بود.
بهرحال مركز علمي و ادبي و هنري هرات كه از دوران حكومت ميرزا شاهرخ، و بعد از آن سلطنت وي، پي‌ريزي شده و با تشويقهاي او و مخصوصا پسرش ميرزا بايسنقر توسعه و تكامل يافته بود، در عهد سلطنت سلطان حسين ميرزاي بايقرا باوج ترقي فرهنگي و هنري خود رسيد و بي‌ترديد در ايجاد مراكز فرهنگي و هنري دوران صفوي مؤثر افتاد.
سالهاي اخير سلطنت سلطان حسين بايقرا مصادف بود با نيرو گرفتن ازبكان و آغاز هجومهاي آنان بماوراء النهر از طرفي و نيرومند شدن دولت نوخاسته صفوي از طرف ديگر، اينست كه غروب عمر سلطان حسين را بايد همراه با افول ستاره دولت تيموري در ايران دانست، اما اين امر دليل بر افتادن قطعي اين دولت از جهان نبود، زيرا يكي از مشهورترين شاهزادگان اين سلسله يعني ظهير الدين بابر كه از اعقاب جلال الدين مبرانشاه بن تيمور بود و نسبش به پنج پشت به فاتح گوركاني مي‌رسيد، وقتي بر اثر تسلط ازبكان بر ماوراء النهر از آن ديار مأيوس شد، از فرغانه كه محل حكومت پدرش و خود او بود بجانب افغانستان گريخت و آنجا را باطاعت خود درآورد و سپس بدخشان را در سال 909 متصرف شد و سال بعد كابل را تسخير كرد و از آنجا بفتح هندوستان پرداخت و بشرحي كه بعد از اين خواهيم ديد، حكومت مقتدر و يا بهتر بگويم امپراطوري
ص: 11
پهناور «مغول كبير» را در هند بنيان گذاشت.
باتوجه بآنچه گذشت مي‌توان يك قرن و اندي دوران تسلط تيموريان را بر ايران چنين خلاصه كرد كه: تيمور با حملات چند ساله خود بر ايران حكومتهاي محلي را برانداخت و يك حكومت مقتدر كه مركز آن سمرقند بود، و ايران امروز ما جزئي از آن محسوب مي‌گرديد، بوجود آورد كه بنابر عللي كه پيش از اين مذكور افتاد پس از او دچار تجزيه شد چنانكه شاهزادگان متعدد تيموري جز در عهد شاهرخ (807- 850) نتوانستند دولت مقتدري كه بر قسمت اعظم از متصرفات تيمور حكومت داشته باشد، تشكيل دهند و بعد از شاهرخ فقط دوران نسبة طولاني سلطنت سلطان ابو سعيد بن- سلطان محمد بن ميرانشان (855- 873) كه قسمت وسيعي از متصرفات دولت تيموري را در اختيار داشت، و دوران سلطنت سلطان حسين ميرزاي بايقرا (875- 911) بر خراسان و گرگان و طبرستان و بعض نواحي مجاور، قابل توجه است، و در همين دوره‌هاي طولاني سلطنت تيموريانست كه خدماتي بفرهنگ و ادب ايراني انجام گرفت.
بر رويهم بايد دانست كه تيموريان اعم از سلاطين يا شاهزادگان اين سلسله.
جز تيمور كه خوي غارتگري و خونريزي داشت، باقي مردمي معتدل و گاه مانند شاهرخ متدين و عدالت پيشه و فرهنگ‌دوست و ادب‌پرور و هنرمندنواز بودند، و اگر اختلافات بزرگ و تفرق آراء و زدوخورد و ستيزه‌جويي آنان با يكديگر نمي‌بود، مي‌توانستند با ذوق فطري كه در بيشترشان نهفته بود، خدمات بسيار مهمي بفرهنگ ايراني انجام دهند، گواينكه با انحطاطي كه از دوران مغول خاصه از اواخر قرن هشتم هجري ببعد در تمدن ايراني ظاهر شده بود، ممكن بود زحمات مفروضشان چنانكه بايد بنتايجي نينجامد.

هنر در عهد تيموري‌

ثروت فراواني كه با غارت ممالك و نواحي مختلف نصيب تيمور و اولاد و احفاد او و سرداران و رجال درباريش شده بود، وسيله خوبي براي توجه آنان به تجملات درباري و آباد كردن شهرها و مراكزي از قبيل سمرقند و هرات و امثال آنها گرديد. از جمله تجملاتي كه اين شاهزادگان متجمل خوش‌ذوق بآنها
ص: 12
توجه داشتند، داشتن اهل ادب و هنر در دستگاههاي خود و تشويق آنان بايجاد آثار مختلف علمي و ادبي و هنري و معماري بود، و چون اينان كه گفتيم همه با تمدن اسلامي و ايراني تربيت شده و بذوقيات ما خو گرفته بودند، با آنكه بظاهر ادعاي مغول بودن مي‌كردند، در باطن و في الواقع بتمدن ايراني روي آوردند و آنرا بزرگ داشتند و ترويج كردند.
جدشان تيمور بسياري از بلاد و آثار آنها را درهم ريخت تا سمرقند را آبادان كند، و اينها با ترميم خرابيها و ايجاد آثار نو قسمتي از صدمات نيا را جبران كردند و گاه در اين راه چنان مبالغه نمودند كه شهرهاي مستقر آنان از آنچه پيش از روزگارشان بود، در آباداني و اشتمال بر آثار جديد درگذشت.
بذل همت تيموريان نسبت بكتاب و بكتابخانه از مسائلي است كه فراموش كردن آن نوعي از بي انصافي خواهد بود. شاهان و شاهزادگان و رجال و حكام اين دولت تقريبا همگي دوستدار كتاب و كتابخانه بودند اما در ميانشان كساني مانند شاهرخ و بايسنقر و الغ بيك و سلطان حسين در اين راه كار را بمبالغه مي‌كشانيدند. درباره بايسنقر نوشته‌اند كه همواره چهل خطاط در دستگاه خود داشت كه زير دست جعفر تبريزي شاگرد عبد اللّه بن مير علي كار مي‌كردند و باستنساخ كتب سرگرم بودند، و آن كتابها را مذهبّان و نقاشان چيره‌دست تزيين مي‌كردند و صحافان ماهر جلدهاي گرانبها براي آنها ترتيب مي‌دادند و ازين راه نفايسي كه هريك بدنيايي ارزد پديد مي‌آوردند. سلطان حسين ميرزاي بايقرا هم در اين كار دست كمي ازو نداشت و نمي‌توان گفت كه ديگر شاهزادگان اين خاندان اگر همان ثروت‌ها و وسيله‌ها را بچنگ مي‌آوردند كم ازين بودند. مگر اولاد بابر كه در هند ثروتي كلان يافته بودند آن آثار بديع و عجيب را از مسجد و كاخ و باغهاي دل‌انگيز و نسخ نفيس و نقاشيها و تصاوير بي‌بديل بوجود نياوردند كه هريك بتنهايي بخزانه‌هايي از الماس مي‌ارزد؟
پيداست نهضت خاصي كه تيموريان در هنر پديد آوردند بعد از زوال حكومت ايشان بزودي از ميان نمي‌رفت، علي الخصوص، كه پادشاهان صفوي هم خود در تشويق
ص: 13
و ترغيب هنرمندان دست كمي از آنان نداشتند. كثرت عدد شاعران و نويسندگان و اهل علم و ادب و تعدد آثار آنان در دوره گوركانيان خود داستاني ديگر دارد كه بجاي خود مذكور خواهد افتاد.

قراقويونلو

طايفه قراقويونلو و يك طايفه ديگر بنام آق‌قويونلو از تركماناني بودند كه در حملات مغولان، بانضمام طوايف زردپوست ديگر آسياي مركزي، بفلات ايران روي آورده در نواحي الجزيره يعني شمال عراق كنوني و جنوب شرقي تركيه سكونت اختيار نمودند. فعاليتهاي اين تركمانان بمناسبت قرب جوار با سرزمين كنوني ايران و تأثيراتي كه در فرهنگ ايراني داشته‌اند، قابل توجه و دقت كافيست. در علت تسميه اين دو طايفه گفته‌اند كه چون طايفه نخستين نقش گوسفند سياه بر بيرق داشتند و طايفه دوم گوسفند سفيد بر رايت خود ترسيم مي‌كرده‌اند، باين دو نام موسوم گرديده‌اند. قراقويونلو كه بر مذهب شيعه بودند در شمال درياچه وان سكونت داشتند و خود بعشاير و قبايلي تقسيم مي‌شدند و از آنجمله است طايفه بهارلو كه بقاياي آنها امروز در حدود دارابجرد فارس سكونت دارند. از اين طايفه «بيرم خواجه» در دستگاه سلطان اويس جلايري (757- 776 ه.) وارد خدمت شد و در سلك امراي او درآمد و پسرش قرا محمد نيز همين مقام را در دستگاه سلطان احمد بن اويس جلايري داشت و پس از وي پسرش قرايوسف جاي پدر را گرفت و اوست كه بتأسيس سلسله‌يي از سلاطين بنام سلاطين قراقويونلو موفق گرديد زيرا در حملات تيمور بر سلطان احمد جلايري پاي از دايره اطاعت مخدوم بيرون نهاد و با او از در مخالفت و جدال درآمد و بر عراق عرب استيلا يافت، ليكن دچار حملات مكرر ميرزا ابا بكر پسر ميرانشاه و ميرزا رستم پسر عمر شيخ گوركاني شد كه از جانب نياي خود تيمور بسركوبي او آمده بودند، و بدين سبب مدتي در فرار بدرگاه سلطان ايلدرم بايزيد عثماني و دستگاه سلطان مصر و حتي در اسارت اين سلطان اخير بسر برد تا بعد از مرگ تيمور در تكاپوي بازيافتن متصرفات خود بازگشت و با فتح ديار بكر ساز و سامان كار را از سر گرفت و بسال 809 با شكست دادن ميرزا ابا بكر در نخجوان بر ايالت آذربايجان مسلط گرديد و يكسال بعد يعني در سال 810 بار ديگر با
ص: 14
ابا بكر و پدرش ميرانشاه درافتاد و ميرانشاه در جنگ كشته شد. از اين پس قرايوسف، رئيس ايل آق‌قويونلو و سپس سلطان احمد جلايري را پياپي شكست داد و اين آخري را در نزديكي تبريز بقتل رسانيد و از طرفي تا حلب و از جانبي ديگر تا ساوه و قزوين و طارم پيش راند و قدرتي فراوان حاصل كرد تا بدانجا كه شاهرخ ناگزير شد براي جلوگيري از او لشكر بآذربايجان كشد و در سال 823 موقعي كه قرايوسف بمقابله پادشاه گوركاني مي‌رفت، بعد از چهارده سال سلطنت، بمرگ مفاجاة درگذشت و پسرش اسكندر (823- 839) و سپس پسر ديگر او جهان‌شاه (839- 872) بجاي او بسلطنت نشستند و آخرين آنها موسوم به حسنعلي ميرزا (872- 873) بر اثر تسلط امراي آق‌قويونلو سلطنت موروث را از دست داد و بساط قدرت قراقويونلو با واقعه او برچيده شد.
مهمترين پادشاه اين سلسله جهانشاه مذكور است كه حوزه قدرتش را تا فارس و خليج فارس و كرمان بسط داد، و حتي شش ماه در هرات بر تخت سلطنت تيموريان تكيه زد و سپس براي رفع غائله دو پسر خود، حسن در آذربايجان و پيربداق در بغداد، بر آنها تاخت و مغلوب و منكوبشان كرد و آنگاه بفكر تصرف ديار بكر افتاد ليكن هنگام شكار از اطرافيان خود دور ماند و در حال فرار از دست اوزون حسن بايندري بقتل رسيد (872 ه.).
وي مردي بدسيرت و ظالم و خونريز ولي سرداري قهار بود، و گاه شعر مي‌گفت ولي نه چندان خوب، از آثار بسيار معروفش مسجد كبود تبريز است كه بسبب زلزله ويران شده و قسمتي از آن باقي مانده است. كاشي‌كاري اين مسجد از بدايع آثار هنري ايران و در نوع خود كم‌نظير است.

آق‌قويونلو

تركمانان آق‌قويونلويا «بايندريه» خلاف قراقويونلو اهل سنت بودند، محل اقامتشان همچنانكه گفتيم ناحيه ديار بكر بود و اين قوم نيز بعد از ضعف جلايريه سر باستقلال بلند كرد و در گيرودار انقلابات كروفري داشت.
اولين امير معروف كه از آن قبيله برخاست «قره عثمان» است كه بغدر و خيانت در سال 800 هجري نخست ولايت سيواس را بچنگ آورد و بعد از آن چون در حمله تيمور بآسياي صغير در خدمت او وارد شده بود، ولايت ديار بكر بدو مقوض گرديد. اولين كسي از ميان
ص: 15
فرزندان و نبيرگانش كه قدرت فراواني حاصل نمود ابو النصر حسن بيك معروف به اوزون حسن (حسن دراز) پسر علي بيگ است كه در سال 857 برادر خود جهانگير را بر كنار نمود و رياست طايفه آق‌قويونلو را در دست گرفت. نخستين سالهاي رياست او تا سال غلبه بر جهانشاه (872 ه.) در جنگها و ستيزهاي مداوم با برادران و امراي محلي اطراف ديار بكر گذشت. حسن بيگ بعلت نزديكي حوزه قدرتش با طرابوزان دختر آخرين امپراطور مسيحي طرابوزان يعني «كارلويوآنس» «1» را بزني گرفته بود و از اين‌رو با او اتحاد داشت، و چون سلطان محمد فاتح پادشاه عثماني در سال 857 قسطنطنيه را فتح كرد، طرابوزان را نيز علي‌رغم اعتراض اوزون حسن بر متصرفات خود افزود و بهمين سبب اوزون حسن شروع بدست‌اندازي بر قلمرو سلطنت عثماني كرد تا عاقبت صلحگونه‌يي ميان حسن و محمد وقوع يافت. بد نيست بدانيم كه مادر شاه اسمعيل يعني منكوحه شيخ حيدر موسوم به «مارتا» «2» خاتون يكي از چهار فرزند اوزون حسن است كه از زن مسيحي او، دختر امپراطور طرابوزان بوجود آمده بود.
بهرحال بعد از آنكه اوزون حسن پس از زد و خوردهاي پياپي با برادران و امراي اطراف ديار بكر و تاخت‌وتاز در بعضي از قلمرو حكومت عثماني قدرتي حاصل كرد، با جهانشاه قراقويونلو مواجه گشت و اتفاقا او را در شكارگاه يافته بقتل رسانيد (872 ه) و بر متصرفات او در ايران مستولي شد. سال بعد با سلطان ابو سعيد تيموري كه بجنگ او آمده بود، در قراباغ اران درآويخت و او را منهزم و اسير كرد و به «يادگار محمد» نبيره شاهرخ سپرد تا بقصاص خون جده‌اش گوهرشاد از زيور حيات عاري سازد. بدين ترتيب تمام آذربايجان و عراق عرب و عجم و فارس و كرمان تا سواحل خليج فارس و عمان در حوزه تصرف او درآمد. واقعه عمده سلطنت اوزون حسن بعد از اين وقايع، جنگهاي مقرون بناكامي با سلطان محمد فاتح، و نيز فتح تفليس در سال 881 هجري بود و او يكسال بعد يعني بسال 882 بدرود حيات گفت.
______________________________
(1)-Karlo Joannes
(2)-Martha
ص: 16
اوزون حسن از جمله پادشاهان معروفي است كه بعلت اهميت موقع سياسي و جغرافيايي ممالك خود توانست مسبب ايجاد روابط خارجي جديدي در تاريخ ايران بشود، روابطي كه در تمام دوره صفويه امتداد داشته و بنوبه خود در تاريخ تمدن ايراني مؤثر بوده است. چنانكه مي‌دانيم جلوس اوزون حسن بر مسند رياست آق‌قويونلو در سال 857 ه (1453 ميلادي) مصادف بوده است با فتح قسطنطنيه بدست سلطان محمد ثاني در همان سال. اين امر و دست‌اندازي پياپي دولت عثماني بر ممالك اروپايي، براي آنها و مخصوصا براي دولت و نيز كه تجارت دريائيش بخطر افتاده بود، قابل اغماض نبود.
بهمين سبب مي‌بينيم كه آن دولت سفيراني بايران نزد اوزون حسن گسيل داشت و كوشش كرد كه اوزون حسن را با خود در برابر دولت عثماني متحد سازد و بدين طريق براي آل عثمان نگراني خاصي از طرف مشرق ايجاد نمايد. اين همان سياستي است كه دولتهاي بزرگ اروپايي در عهد صفويه نيز بكار بردند و بموقع درباره آن سخن خواهيم گفت. از جمله غنايمي كه از اين‌روابط براي مورخان ايراني بازمانده سفرنامه‌ها و يادداشتها و مكاتبات و مراسلاتي است كه از عهد اوزون حسن ببعد از سفرا و سياحتگران اروپايي و يا از پادشاهان اروپا و از پاپ در دستست، و همچنين نامه‌هايي كه از پادشاهان ما بدان صوب مي‌رفته است، و از مجموع آنها بعضي اطلاعات روشن تاريخي نسبت باوضاع ايران بدست مي‌آيد.
اوزون حسن مردي بود شجاع كه از مرتبه‌يي كوچك بمقامات بلند رسيد، با پادشاهان قوي‌پنجه‌يي چون جهانشاه قراقويونلو و ابو سعيد گوركاني و سلطان محمد فاتح درافتاد و ممالك وسيعي را تحت اختيار درآورد. شخصا مردي بود لاغراندام و بلندبالا با اندك قيافه تاتاري، خوش‌طبع و خوش‌مشرب و عاقل، متمايل باعمال خير و بايجاد عمارات و دوستدار علما و ادبا. محل استقرار و بعبارت ديگر پايتختش تبريز بود و از اطراف و اكناف اهل دانش و ادب و هنر را در آنجا گرد آورد.
پسران او، يعني سلطان خليل كه ششماه سلطنت داشت، و سلطان يعقوب كه بعد از قتل برادر از 883 تا 896 فرمانروايي كرد، هم‌مانند پدر دوستدار عالمان و
ص: 17
اديبان و شاعران و هنرمندان بودند و بخيرات و مبرات و ايجاد مراكز تعليم و تدريس توجه خاص داشتند.
در عهد سلطان يعقوب چون شيخ حيدر صفوي، پسر شيخ جنيد و پدر شاه اسمعيل صفوي، قدرت فراواني حاصل نموده بود، فرخ يسار پادشاه شيروان از او دچار اضطراب گرديد و بسلطان يعقوب متوسل شد. يعقوب بي‌آنكه بحقوق خويشاوندي توجهي كند بمدد شروانشاه رفت و سلطان حيدر در جنگي كه با او داشت كشته شد و پسرانش اسير و در قلعه اصطخر فارس محبوس گرديدند.
سلطان يعقوب با يكي از پسران خود در سال 896 بخيانت زنش مسموم و مقتول شد، و بعد از او بسبب اختلافاتي كه ميان شاهزادگان رخ داد، حكومت آق‌قويونلو دچار ضعف گرديد و تاريخ اين دوره از سلسله آق‌قويونلو كه از 897 تا 907 بطول انجاميد، منحصر است بزدوخوردهاي ميان شاهزادگان اين سلسله با يكديگر و نيز مناقشات آنان با خويشاوندان صفويشان كه سرانجام منجر به تسلط شاه اسمعيل صفوي بر متصرفات آنان و جلوس او در سال 907 در تبريز بتخت سلطنت گرديد، بشرحي كه عن قريب خواهيم آورد.

حكام محلي‌

روش تيمور و جانشينان او آن بود كه اگر اميري قبول ايلي مي‌كرد او را بخلعت و نوازش سرافراز مي‌داشتند و همان روشي را كه ايلخانان ايران داشته‌اند نسبت بآنان ادامه مي‌دادند. اينست كه در اين يك قرن كه مورد مطالعه ماست در گوشه و كنار ايران ببعضي سلسله‌هاي محلي باز ميخوريم كه حدود اختياراتشان از نواحي محدود معيني تجاوز نمي‌كرد و در حقيقت بايد آنها را سلسله‌هاي حكام محلي شمرد. مثلا در همين ايام در هرموز و در طبرستان و رويان و شروان و جز آنها حكومتهاي محلي قديم، و يا بهتر بگويم خاندانهاي مقتدر محلي ديرينه، بقدرت ادامه مي‌دادند ولي هيچگونه تأثيري در كليات اوضاع ايران نداشتند و دربارهاي فقيرشان، مگر بندرت، نمي‌توانست پناهگاه شاعران و يا دانشمندان باشد.
ص: 18

حكومتهاي مسلمانان هند

مطلب ديگر كه در كليات اوضاع سياسي اين دوره قابل ذكرست ادامه حكومتهاي مسلمانان هند است كه در مجلد پيشين بمبادي كارشان اشاره شده و تقرير گرديده است كه در اواخر قرن هشتم بر اثر ضعف سلاطين تغلقي كار امراي جزء محلي بسركشي و عصيان كشيده بود و در مملكت «هرج‌ومرج روي نموده كفار اطراف سركشي را پيشه خود ساختند خاصه هندوان شرقي» «1» و حتي امرا و سرداران حكومت دهلي نيز كار اختلاف و كشاكش را بباريكي كشانيدند و براي حكومت مركزي اسلامي قدرتي باقي نگذاشتند. در چنين احوالي بود كه «امير تيمور صاحبقران گيتي‌ستان آشوب و فتنه هندوستان را شنيده در سنه ثمانمائه عازم سفر هندوستان گشت و از آب سند عبور نموده دوازدهم شهر محرم سنه احدي و ثمانمائه بكنار چول جلالي، كه از آن وقت كه سلطان جلال الدين مينكبرني باين چول درآمده بآن نام مشهورست، نزول نمود ...» «2». تيمور در اين حمله شمال هندوستان را دچار نهب و غارت كرد و در بسياري از بلاد بقتل عام و سوختن غلات و يا غارت آن براي لشكريان خويش مبادرت نمود. اين حادثه اگرچه موقت بود ولي بيشتر بر ضعف دولت دهلي و پراكندگي احوال آن افزود و تجزيه را تسريع كرد و حتي باعث شد كه هندوان بعضي نواحي از دست رفته را تصرف كنند و قدرت خويش را تجديد نمايند. باتمام اين احوال دولتهاي محلي مسلمان، كه در سراسر نواحي سند و هندوستان شمالي تا بنگال و دكن حكومتهاي مجزاي خود را نگاه داشته بودند، بر سيرت قديم با شعرا و ادبا محشور بوده آنان را بتأليف و تصنيف ترغيب مي‌كرده و نفوذ فرهنگ ايراني را در هند ادامه مي‌داده‌اند تا نوبت استيلاي ظهير الدين بابر بر هندوستان و عهد تشكيل دولت مغول كبير فرارسيد و او بشرحي كه خواهيم ديد از سال 932 هجري ببعد كه مصادف بود با اوايل دوره صفوي، بدين امر توفيق يافت.
______________________________
(1)- تاريخ فرشته، هند، ج 2 ص 281
(2)- ايضا همان مجلد، ص 282
ص: 19

دولت عثماني‌

در حدود غربي ممالك تيموري، علاوه بر شاهان قراقويونلو و آق- قويونلو، دولت مقتدر ديگري در حال رشد و ترقي بود كه بسبب شركت آن در نشر زبان و ادب فارسي براي ما اهميت بسيار دارد، و آن دولت معروف عثمانيست كه آغاز آن بعهد سلاطين سلجوقي روم مربوطست. تركان عثماني اصلا از قبايل تركمانان غز بوده‌اند كه در حمله مغول از مشرق ايران بجانب مغرب كوچ كرده در حوزه حكومت سلجوقيان روم پذيرفته شدند و در آسياي صغير سكونت گزيدند. يكي از رؤساي اين طايفه بنام عثمان در پايان قرن هفتم هجري (سال 699) حكومتي در ولايت فريگيه تشكيل داد و توانست بعضي از نواحي مرزي دولت روم شرقي را كه در دوران ضعف خود بسر مي‌برد، مسخر كند و بدين ترتيب دولت عظيم عثماني را بوجود آورد كه بتدريج قلمرو تسلط آن از پشت ديوار وين و سواحل درياي آدرياتيك تا عربستان و سودان و جبل الطارق امتداد يافت، و با منكوب ساختن مماليك مصر و بازماندگان خلفاي عباسي عنوان خلافت را هم نصيب خود ساخت و در يك دوره بسيار طولاني از سال 699 تا سال 1293 هجري بر سرپا بود و در طول چند قرن از اين قرون متمادي از جمله تواناترين حكومت‌هاي عهد خود شمرده مي‌شد و چنانكه مي‌دانيم روابط صلح و جنگ آن با ايران از دوران تيموري تا اواخر عهد قاجاري برقرار بود.
تيمور بعد از تحكيم وضع خود در ايران و عراق و گرجستان و نواحي مجاور بسراغ آسياي صغير رفت، و ببهانه تعقيب سلطان احمد جلايري و قرايوسف تركمان كه بسلطان بايزيد ايلدرم پناه برده بودند، بدو حمله‌ور شد و در همين حال قصد مبارزه با سلاطين مصر كرد و بنابر عادت هميشگي خود شهرهاي حلب و دمشق و حمص و بعلبك را دستخوش قتل و غارت نمود و راه خود را بجانب بغداد كج كرد و بانتقام قتل چند تن از سردارانش كه در محاصره اين شهر كشته شده بودند، قتل عام كم‌سابقه‌يي در آن شهر براه انداخت چنانكه هريك از سربازانش مأمور بود كه دو سر بدو تحويل دهد! در اين واقعه چهل هزار سربريده تحويل امير سفاك گوركان شد و ويراني عظيم ببار آمد، و پس از اين مقدمات بجانب انقره (آنكارا) تاخت و سلطان بايزيد را بسختي مغلوب و اسير كرد و بنابر
ص: 20
مشهور در قفسي آهنين انداخت و شهرهاي بروسه و ازمير را نيز مسخر و ويران نمود.
بدين ترتيب دولت تيموري روابط خود را با دولت عثماني از راه جنگ آغاز كرد ليكن حوادث بعد از تيمور فرصت ادامه چنين سياستي را بجانشينان او نداد بخصوص كه با روبروشدن آنان با امراي گردنكش قراقويونلو و آق‌قويونلو چاره‌يي جز ايجاد حسن روابط با سلاطين نيرومند عثماني نبود و بهمين سبب شاهرخ و اولادش با سلطان محمد اول (805- 824 ه) و سلطان مراد ثاني (824- 855) و بايزيد ثاني (886- 918) روابط مكتوب و مبادله تحف و هدايا داشتند و در همين ايام نيز رفت‌وآمد علما و ادباي ايران بدربار سلاطين عثماني و يا مكاتبه آنان با بعضي از مشاهير علما و ادباي ايران جاري بود چنانكه در جاي خود ديده خواهد شد.

روابط خارجي در عهد تيموريان‌

وحشتي كه فتوحات سلاطين عثماني در اروپا پديد آورده بود، بايجاد روابط نزديك آن قاره با تيمور و جانشينان او و همچنين دولتهاي تركمان آق‌قويونلو و قراقويونلو منجر گرديد. اين روابط درست در همان اوقات كه تيمور سرگرم زدوخورد با بايزيد عثماني و فتح آسياي صغير بود آغاز شد و ميان او و هانري چهارم پادشاه انگلستان و هانري سوم پادشاه كاستيل (قسطيله) نامه‌هايي مبادله گرديد و هنگامي كه تيمور در جنگ انقره (آنكارا) بر سلطان بايزيد غلبه جست دو تن از نمايندگان پادشاه كاستيل در اردوي سلطان عثماني حضور داشتند تيمور بآندو اجازه بازگشت داده و سفيري از جانب خود با تحف و هدايا همراه آنان نموده بود و در دنبال همين اقدام جوانمردانه تيمور بود كه پادشاه اسپانيا هيأتي را برياست «كلاويو» «1» بدربار تيمور فرستاد و او بهمراهي سفيري كه تيمور فرستاده بود، تا بشهر سمرقند رفت و در آنجا بخدمت تيمور بار يافت و دربار باشكوه او را ديد و در باره آن و راجع بشهر سمرقند و شهرهاي سر راه خود در سفرنامه‌يي كه تدوين كرده اطلاعات سودمندي داد.
روابط اروپا با ايران، در دوران بعد از تيمور، بيشتر با تركمانان قراقويونلو
______________________________
(1)-Ruy Gonzalez di Clavijo
ص: 21
و آق‌قويونلو ادامه يافت. مقصود از ادامه اين روابط ايجاد مشكلات نظامي براي سلاطين عثماني بود، و چون تركمانان قراقويونلو و آق‌قويونلو با سلاطين عثماني مرزهاي مشترك داشتند طبعا براي منظورهاي سياسي دولتهاي اروپايي مساعدتر بودند. در سالي كه اوزون حسن آق‌قويونلو بتخت سلطنت مي‌نشست (857 ه.)، سلطان محمد فاتح شهر قسطنطنيه را تسخير كرد و اروپا را با يك حادثه تاريخي خطرناك روبرو ساخت. دولت و نيز كه در اين اوقات تجارت مديترانه را در دست داشت از سال 1463 ميلادي تصميم باتحاد با اوزون حسن گرفت و سفيري بنام كوئيريني «1» بايران فرستاد و اوزون حسن نيز سال بعد بمبادله سفيري با دولت و نيز مبادرت كرد و چندي بعد نماينده‌يي بواتيكان نزد پاپ اعزام داشت و بعد از اين آمد و شدها دولت و نيز كاترينوزنو «2» را بنمايندگي تعيين نمود و او بسال 1471 بتبريز رسيد و در همين سال سفيري حاجي محمد نام در تقاضاي اسلحه و مهمات از طرف اوزون حسن بونيز رفت.
مقصود از اين مبادلات پياپي سفيران و مساعدت دولت و نيز به اوزون حسن مشغول داشتن دولت عثماني در جبهه مشرق و دفع شر آن از پيشرفت در بلاد اروپا بود و نتيجه آن چنانكه مي‌دانيم جنگ ميان سلطان محمد ثاني و اوزون حسن در سال 877 ه (1473 ميلادي) شد كه بشكست اوزون حسن پايان يافت؛ و اگرچه اوزون حسن بدولت و نيز قول داده بود كه شكست خود را تلافي خواهد كرد، و بعد از اين واقعه هم مراسلاتي از طرف آن دولت و حكومتهاي اروپايي مبادله شد و سفرائي بدربار اوزون حسن آمدند، ولي او ديگر توانايي مقابله با عثمانيان را حاصل نكرد و دولت ونيز هم ناگزير در سال 1478 با آل عثمان از در مصالحه درآمد «3». سفراي مذكور و سفراي ديگر ونيز مثل يوسف بار بارو «4» و آمبروزيو كنتاريني «5» سفرنامه‌هايي نوشته‌اند كه همگي از حيث اشتمال بر اطلاعات نادر بسيار سودمند است و مجموع
______________________________
(1)-L .Quirini
(2)-Caterino Zeno
(3)- رجوع شود به دائرة المعارف اسلامي، ذيل عنوان اوزون حسن بقلم مرحوم پرفسور مينورسكي.
(4)-Josafa Barbaro
(5)-Ambrosio Contarini
ص: 22
آنها كه شش سفرنامه است بانگليسي ترجمه و طبع شده است «1». بعد از همه اين وقايع بسبب آنكه خطر عثمانيان براي اروپائيان روزافزون بود، رفت‌وآمد سفرا و تجار اروپايي بايران و حفظ روابط با جانشينان اوزون حسن و با سلاطين صفوي ادامه داشت كه بجاي خود مذكور خواهد افتاد.
جانشين واقعي تيمور يعني شاهرخ، بعد از آرام كردن اوضاع كشور، ضمن اشتغال برفع خرابيهايي كه از لشكركشيها و سخت‌كشيهاي پدرش حاصل شده بود، بانديشه گسترش روابط خارجي نيز افتاد. از آنجمله است روابطي كه با سلاطين مملوك مصر داشت و مولانا كمال الدين عبد الرزاق سمرقندي بتفصيل و در موارد متعدد درباره آن سخن گفته و در النجوم الزاهره في اعيان مائة العاشره نيز در ضمن حوادث سنين مختلف بدين روابط و مكاتبات و مبادله ايلچيان اشارات مشروح ديده مي‌شود «2».
در جانب مشرق پادشاهان تيموري با بقاياي امپراطوري مغول در آسيا روابط طولاني داشتند. چنانكه ميدانيم تيمور از فرمان قضا و قدر رخصت فتح چين نيافت و برعكس رفتار او ميرزا خليل و شاهرخ بروابط دوستانه دولت تيموري با دربار پكينگ توجه كردند و بهمين سبب ميانه دو طرف چندين بار سفرايي مبادله شدند. از روي مدارك ايراني تاريخ قديمترين ارتباطات شاهرخ با دربار چين بسال 811 هجري (1408 ميلادي) مي‌كشد و اتفاقا با اطلاعاتي كه از روي سالنامه‌هاي چيني بدست مي‌آيد تاريخ مذكور بهمين زمان يعني 1408 و 1409 ميلادي مربوط مي‌گردد «3». در سال 811 ه. هنگامي كه شاهرخ از رفع غائله شورش سيستان بهرات بازمي‌گشت، ايلچيان
______________________________
(1)-
Six narratives of Travel in Persia by Italians in the sixteenth and sev enteenth Centuries
رجوع كنيد به «از سعدي تا جامي» (ترجمه جلد سوم از تاريخ ادبي برون) چاپ دوم، ص 530- 531
(2)- رجوع كنيد به مطلع السعدين بتصحيح و طبع مرحوم پرفسور محمد شفيع، اجزاء سه‌گانه جلد دوم، لاهور 1365 هجري قمري، صحايف متعدد مختلف و از آنجمله صحايف 290، 644، 684، 687، 721، 834- 837، 868- 871، 1445- 1461، 1462، 1466، 1467، 1468، 1471، 1491 و جز آنها.
(3)-
l, Empire Mongol, 2 eme phase, par lucien Bouvat, Paris 1927, p. 84 ص: 23
«خطا» يعني حكومت شمالي چين مستقر در «پكينگ»، براي بيان تسليت فرمانرواي خود بهرات آمدند و بعد از آنكه مشمول عواطف پادشاه گوركاني قرار گرفتند بكشور خود بازگشتند «1» و اين امر مقدمه آن گرديد كه مجددا در سال 815 از جانب «داي منك خان» پادشاه «چين و ماچين و ساير آن ممالك» ايلچيان بدرگاه شاهرخ آيند و «فرمان همايون نفاذ يافت كه شهر و بازارها آيين بندند و هر صنعت در كمال هنر ظاهر كرده دكان خود را آرايند، و امرا برسم استقبال بيرون رفته مقدم ايشان را بر خود مبارك داشتند، و همه را بتعظيم تمام در شهر آوردند ... حضرت خاقان «2» فرمان فرمود كه باغ زاغان را چون باغ جنان آراسته، يساولان بهرام‌صولت ضرغام‌سطوت هركس را محل و مقام تعيين فرمودند ... و عظماء و امراء ايلچيان را بشرف دستبوس رسانيده و تبركات گذرانيده سخنان ايشان عرضه داشتند ...» «3»
پادشاه چين مكتوبي نيز همراه نمايندگان خود بشاهرخ فرستاد كه ترجمه آن در مطلع السعدين نقل شده است «4». هنگامي كه سلطان گوركاني بسفيران خطاي اجازه بازگشت مي‌داد، يكي از رجال دستگاه خود را بنام «شيخ محمد بخشي» برسم رسالت با ايشان روانه كرد و دو نصيحت‌نامه عربي و فارسي در هدايت و دعوت پادشاه خطاي بدين اسلام مصحوب او نمود «5»، و بار ديگر كه در سال 820 هجري سفراي داي منك خان با سيصد سوار و تحف و هداياي بسيار فرارسيدند، شاهرخ «اردشير تواچي» را همراه آنان بچين بازفرستاد «6» و باز بار سوم در سال 822 اين رسالت از جانب خاقان چين با هدايا و مكتوبي متضمن بيان دوستي و خرسندي خاقان از روابط دوستانه خود با شاهرخ تجديد گرديد، و خاقان چين در مكتوب خويش اظهار اميدواري كرده بود كه بازرگانان دو طرف پيوسته درآمد و شد باشند و اين مراوده «منقطع نباشد تا مردمان همه بدولت امن و
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2 ص 75- 76
(2)- يعني شاهرخ
(3)- مطلع السعدين، ج 2 ص 129
(4)- ايضا ص 129- 130
(5)- ايضا ص 131- 134
(6)- ايضا ص 201- 202
ص: 24
امان و رفاهيت باشند» «1» و از اين‌جا معلوم است كه مقصود پادشاه خطاي از اقدام بايجاد حسن رابطه با دولت نيرومند تيموري ترويج تجارت چين با مغرب بود. اين‌بار هم شاهرخ ضمن بازگرداندن ايلچيان خطاي گروهي را برياست «شادي خواجه» نامزد رسالت مملكت خطاي فرمود. از مطالب قابل توجه آنكه پادشاه‌زاده هنردوست و هنرپرور تيموري ميرزا بايسنقر، از اين مراودات سياسي بفكر استفاده هنري افتاد و همراه اين هيأت يكي از هنرمندان درگاه خود را بنام «غياث الدين نقاش» گسيل داشت «و بتأكيد تمام خواجه غياث الدين را گفته بود كه از آن روز كه از دار السلطنه هرات بيرون رود تا بروزي كه بازآيد در هر شهر و ولايت آنچه بيند، از چگونگي راه و صفت ولايت و عمارت و قواعد شهرها و عظمت پادشاهان و طريقه ضبط و سياست ايشان و عجايب آن بلاد و ديار و اطوار ملوك نامدار، روزبروز بطريق روزنامه ثبت نمايد» «2». اين هيأت در يازدهم رمضان سال 825 هجري بهرات بازآمد و خواجه غياث الدين مذكور سفرنامه‌يي همراه خود آورد كه كمال الدين عبد الرزاق خلاصه و نقاوه آن را در تاريخ خود ذكر كرده است «3»، و در همين سفرنامه باز علاقه و توجه پادشاه چين بامنيت راهها و تأمين تجارت فيمابين بچشم مي‌خورد.
شاهرخ همچنانكه بتوسعه روابط خود با چين علاقه داشت، رابطه با مغولستان را نيز براي محافظت راه تجارت، و آرامش متصرفات خود در آسياي مركزي سودمند مي‌شمرد، و در اين راه سياست پدر خود تيمور را كه ايلچيان به مغولستان فرستاد «4»، پيروي مي‌كرد و بهمين سبب طرح مواصلت با خاندان سلطنتي مغولستان ريخت و دختري «از خاندان سلطنت و دودمان خانيت» بنام «مهرنگار» براي پسر خود ميرزا محمد جوكي بهادر خواستگاري نمود «5».
اگرچه رابطه تيموريان با حكومتهاي هند از حمله تيمور بآن سرزمين آغاز شد، ليكن
______________________________
(1)- مطلع السعدين، ج 2، ص 218
(2)- ايضا ص 267
(3)- ايضا ص 267- 288
(4)- ايضا ص 219
(5)- ايضا ص 218- 220
ص: 25
چنانكه مي‌دانيم فاتح گوركان كار خود را در فتح آن ديار ناتمام گذاشت، و جانشينانش نيز بر اثر اختلافات ميان خود سوداي ادامه لشكركشي بدان صوب را در سر نپروراندند بلكه ميرزا شاهرخ بجاي اين كار برآن شد كه هيأتي را براي كسب اطلاعات درباره هندوستان بدان سوي و بدربار سلطان بيجانگر بفرستد. رياست اين هيأت را مورخ معروف كمال الدين عبد الرزاق سمرقندي مؤلف مطلع السعدين و مجمع البحرين بر عهده داشت و او در غره رمضان سال 845 هجري از راه هرموز باين سفر طولاني رفت و بشرحي كه خود در كتاب خويش بتفصيل آورده است «1»، در سال 847 از راه دريا بجانب ايران بازگشت و در نيمه رمضان سال 848 بهرات رسيد و گزارش سفر خود را بشاهرخ داد و نامه‌يي از فتح خان نبيره فيروز شاه دهلوي (مقصود فيروزشاه ثالث تغلقي است) كه بهمراه رسول خود خواجه جمال الدين فرستاده بود، بعرض شاهرخ رسانيد. فتح خان در اين نامه براي بازگشت بسلطنت دهلي از سلطان تيموري درخواست ياري كرده بود زيرا چنانكه مي‌دانيم بعد از فوت فيروزشاه ثالث دو تن از امراي او بنام ملو خان و سارنگ خان بر كارها مسلط گرديده و محمود نبيره فيروز شاه را بپادشاهي برداشته و حكومت هند را در دست گرفته بودند، و فتح خان كه فراري شده بود در بيجانگر بسر مي‌برد. شاهرخ نامه‌يي بپادشاه بيجانگر نوشت و از او خواست كه فتح خان را در باز يافتن سلطنت پدري ياوري دهد و نصر اللّه جنابدي را برسالت معلوم كرد و بهند فرستاد.
پيداست كه بعد از شاهرخ بسبب تجديد انقلابات، شيوه‌يي كه او در توسعه روابط خارجي بپيش گرفته بود امتداد نيافت ولي بهرحال آمدوشد ميان ايران و ممالك غربي در حال ادامه بود.

تشكيل دولت صفوي‌

در پايان كار سلاطين آق‌قويونلو، گفتيم كه قدرت آن سلسله با قيام شاه اسمعيل صفوي منقضي گشت و بياري او دوران حكومت «تركمانان» بر قسمتي از ايران سپري شد. نسب خاندان صفوي بشيخ صفي الدين اسحق «2»
______________________________
(1)- مطلع السعدين، ج 2، ص 764- 771 و 775- 791 و 796- 830 و 849
(2)- يا ابو اسحق
ص: 26
اردبيلي (م 735 ه) مي‌رسيد كه پيش از اين «1» درباره او، هنگام اشاره به پيشروان تصوف در قرن هشتم سخن گفته‌ايم. وي چنانكه گفتيم تربيت‌شده شيخ زاهد گيلاني (م 700 ه) و جانشين او بود كه بزودي در گيلان و آذربايجان مريد بسيار فراهم آورد و نفوذي عظيم بهم رسانيد. اين خاندان نسب خود را بچند واسطه بامام هشتم شيعيان مي‌رسانيدند و بعضي از محققان اخير بدون دلايل قانع‌كننده‌يي در اين‌باره ترديد كرده‌اند.
جانشينان صفي الدين نفوذ و قدرت نياي خود را در آذربايجان حفظ كردند تا آنجا كه بتدريج عنوان «سلطان» بر آنان نهاده شد و اين عنوان مانند «شاه» از جمله عناوين صوفياني بود كه شرف سيادت داشتند «2». جد شاه اسمعيل، يعني پدربزرگ او سلطان جنيد، كه خديجه بيگم خواهر اوزون حسن آق‌قويونلو را بعقد خود درآورده بود، بر ميزان قدرت و نفوذ مشايخ صفويه بسيار افزود و پسرش سلطان حيدر هم كه دختر اوزون حسن در حباله نكاحش بود، توانايي و نفوذ معنوي و دنيوي را باهم جمع داشت. همين قدرت سياسي و دستگاه دنيوي بود كه سلطان جنيد و سلطان حيدر را فرصت دخالت در امور نظامي آذربايجان داد و اين امر موجب وحشت خويشاوندان آق‌قويونلوي آنان گرديد چنانكه مثلا وقتي سلطان حيدر بخونخواهي پدرش سلطان جنيد با شروانشاه بمبارزه پرداخت، با آنكه در كار خود موفق بود، بر اثر ياوريهاي سلطان يعقوب بشروانشاه، مغلوب و مقتول گشت و پسرانش علي و ابراهيم و اسمعيل بامر آن پادشاه بفارس گسيل شدند تا در قلعه اصطخر زنداني شوند. در عهد سلطنت امير رستم بن مقصود بيك آق‌قويونلو (897- 902 ه) از سه برادر مذكور علي و ابراهيم كشته شدند و اسمعيل كه خردسال بود چندسال در گيلان نزد سادات قوامي بسر مي‌برد تا در سال 905 باردبيل بازگشت و از آنجا بآذربايجان رفت و در اين هنگام نزديك به هفت هزار تن از مريدان پدرش كه از طوايف مختلف ترك نژاد افشار و ذو القدر و شاملو و استاجلو و قاجار و تكلّو بودند بر گرد او جمع شدند. اين سپاه مختلط را بسبب كلاه سرخ‌رنگشان، كه كلاه صوفيان صفوي بود، قزلباش ناميدند و اين تجمع در حقيقت مبداء تشكيل سپاه قزلباش گرديد. در اين هنگام (يعني در سال 905 ه)
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3 ص 173- 174
(2)- مانند: شاه قاسم انوار شاه داعي شيرازي، شاه نعمة اللّه ولي كرماني و جز آنان.
ص: 27
سيزده سال از عمر اسمعيل مي‌گذشت، و او با وجود خردسالي با همين مايه سپاه همت بخونخواهي پدر گماشت، بشروان حمله برد و شروانشاه را كشت و در بازگشت الوند بيك بن يوسف بن حسن آق‌قويونلو را در نزديكي نخجوان شكستي سخت داد و هشت هزار تن از سپاهيان تركمان را هلاك كرد (907 ه) و بتبريز رفته بر تخت پادشاهي نشست و بنام خود سكه زد و مذهب شيعه اماميه اثني عشريه را كيش رسمي كرد و سپس به پيش گيري الوند بيك آخرين پادشاه آق‌قويونلو شتافت و او را منهزم كرد و عراق عجم و فارس و كرمان را ضميمه متصرفات خود ساخت و اندكي بعد عراق عرب و خوزستان و قسمتهايي از قفقاز را بزير نگين درآورد.
ماوراء النهر و نواحي شرقي ايران در اين اوان عرصه تاخت‌وتاز ازبكان بود و محمد خان شيباني معروف به شيبك خان كه بازمانده متصرفات تيموري را از آنان گرفته و پسران سلطان حسين بايقرا را از خراسان رانده بود (913 ه)، دعوي تسلط بر ساير نواحي ايران داشت و خراسانيان خاصه شيعه آن سامان را سخت مي‌آزرد. شاه اسمعيل در سال 916 بخراسان تاخت و ازبكان را در آن سال بسختي منكوب نمود و ده هزار تن از آنان كشت و بدين ترتيب هم ايران را از خطر تسلط يك دسته جديد از زرد پوستان آسياي مركزي نجات داد و هم افغانستان و هندوستان را كه ظهير الدين بابر تيموري بر آنها مستولي شده بود از خطر تجاوز آنان رهايي بخشيد. سال بعد شاه اسمعيل فتوحات خود را تا سرحد آمويه دريا گسترش داد.
فتوحات شاه اسمعيل در سراسر ايران و تشكيل يك دولت قوي شيعي مذهب، و علي الخصوص سركوب كردن ازبكان سني و مخالف سرسخت شيعه، موجب هراس سلطان سليم خان اول عثماني (918- 926 ه) شد چنانكه نخست فرمان داد تا قريب به چهل هزار تن از شيعيان آسياي صغير را از دم تيغ گذراندند و سپس ببهانه آنكه شاه اسمعيل با سلاطين مصر و فرنگ بر ضد دولت عثماني توطئه مي‌كند، بجانب ايران تاخت (920 ه) و در دشت چالدران واقع در مشرق درياچه اورميه تلاقي جانبين شد. سلطان عثماني در اين جنگ يكصد و بيست هزار سپاهي مجهز بتفنگ و توپخانه داشت و حال آنكه سپاه ايران از شصت هزار سوار مسلح بوسايل قديم جنگ تشكيل مي‌شد و با آنكه ايرانيان در اين
ص: 28
جنگ مردانه نبرد كردند، شكست در آنان افتاد ولي سلطان سليم بعلت دستبردهاي مداوم سپاهيان ايراني نتوانست از اين فتح بهره‌يي چندان ببرد و فقط جزئي از متصرفات شاه اسمعيل را تا كردستان بغنيمت برد و بهمين مقدار اكتفا نمود و از آذربايجان خارج شد.
از اين پس شاه اسمعيل كاري جز تحكيم مباني قدرت خود در ايران انجام نداد تا بسال 930 در سي و پنج سالگي بدرود حيات گفت و در اردبيل بخاك سپرده شد و فرزند خردسالش طهماسب، كه در اين تاريخ يازده ساله بود، بجاي پدر نشست و اگرچه در اوايل سلطنت خود دچار حملات ازبكان شد ليكن در سال 935 يعني در پانزده سالگي آنان را شكستي سخت داد و سلطنت صفوي را از سستي و فتوري كه در كمين آن بود رهايي بخشيد. شير را بچه همي ماند بدو.
قيام شاه اسمعيل يكي از وقايع بسيار مهم تاريخ ايرانست. كاميابهاي جهانجوي صفوي در ايجاد يك حكومت مركزي واحد در ايران، و پيش‌گيري از هجومهاي جديد قبايل زردپوست يعني ازبكان، و تعيين مذهب واحدي براي ايرانيان يعني تشيع در برابر تسنن كه مذهب رسمي عثمانياون ازبكان بود، ايرانيان را از حيث استقلال و تشخص تاريخي بمقام پيشين خود بازگردانيد و دوره‌يي را شبيه دوران شاهنشاهي ساساني، با همان محاسن و معايب، در تاريخ ما تجديد كرد.
شاه اسمعيل و پسرانش طهماسب و القاص و سام و بهرام همگي اهل ادب و شعر بودند و او خود بفارسي و تركي شعر مي‌سرود و خطايي تخلص ميكرد و ازين حيث بغالب شاهان و شاهزادگان زمان خود شباهت داشت كه بيشترشان بشعر تفنن مي‌كردند و گاه ديواني بپارسي يا بتركي ترتيب مي‌دادند و شاه اسمعيل خود ديواني دارد بتركي كه چاپ شده و مشهور است.
بحث درباره عهد صفوي، از جهات مختلفي كه درين كتاب موردنظر است طبعا به مجلد پنجم ما موكول مي‌گردد، زيرا نتايج ظهور شاه اسمعيل و ايجاد دولت ديرپاي صفوي طبعا بعد از دوران زندگاني او آشكار شد و سياستي كه او در كشورداري و تثبيت مذهب رسمي تشيع در پيش گرفت آثار اجتماعي و علمي و ادبي خود را در ساليان دراز بعد از وي آشكار ساخت.
ص: 29

فصل دوم وضع اجتماعي ايران در قرن نهم و اوائل قرن دهم‌

عهد كشاكش و ستيز

اين عهد طولاني كه با خونريزي و غارت و نهب بلاد و عباد آغاز شده بود، در بدايت حال وحدتي در حكومت بهمراه داشت، سپس بتجزيه‌يي كوتاه و آنگاه بوحدتگونه‌يي طولاني و باز بدوره‌هاي انقلاب و آرامش و اغتشاش و آسايش تبديل شد و سرانجام وحدتي كه تيمور آرزومند آن بود، بالمره از ميان رفت و ايران با چند حكومت قوي و ضعيف اداره شد تا ستاره اقبال شاه اسمعيل صفوي درخشيدن آغاز كرد و دوره‌يي خاص از تمركز و تشخص سياسي در ايران شروع شد.
در اين دوران پرنشيب و فراز احوال همواره بر يك منوال نبود. گاهي كه باز- مانده‌يي قوي‌پنجه از تيمور، از يك گوشه ممالك او سربلند مي‌كرد، قدرتي از ماوراء النهر تا آذربايجان حكمفرما مي‌شد، و در همان اوان اگر در گوشه‌يي ديگر تركماني شمشيري بران‌تر و انديشه‌يي صائب‌تر داشت تا فارس و كرمان و گاه تا هرات را ميدان ايلغارهاي خود قرار مي‌داد؛ ايراني نژادان هم‌گويي چنان از حوادث سرخورده بودند كه ديگر خود را آماده حكومت و رياست نمي‌شمردند و تحمل چنين «زحمت بيهوده» را براي زردپوستاني كه از آسياي مركزي آمده بودند باز مي‌گذاشتند، دنيا را سهم آنها كرده بودند و آخرت را نصيب خود!
بهرحال دوره دوره كشاكش و ستيز و جنگ و گريز و ده و داركشش و خونريز بود مگر آنكه سلطان دينداري چون شاهرخ از ميان كار قد علم كند، پاره‌يي از ويرانه‌ها را ترميم نمايد، گردنكشان را بر سر جاي خود نشاند و شاهزادگان گردن‌فراز را در دهليزهاي قصور خود بكرنش وادارد و عالمان و اديبان و سادات و مشايخ را بكرم عميم خود دلشاد
ص: 30
سازد، يا در پايان اين‌همه گيرودارها شمشيرزني چالاك همچون شاه اسمعيل قد مردانگي علم كند و حكومت متمركز ملي را كه قرنها صفت سيمرغ و كيميا يافته بود، بايرانيان باز دهد.

فجايع اعمال تيمور

تيمور خود مردي بود از عجايب عالم، هم قتال سخت‌كش و بي‌رحم بود و هم مدعي مرحمت و عطوفت! در لشكركشي جز بآداب جنگ بچيزي كار نداشت، جنگ براي او بمنزله تفريح خاطر بود و فتح هدف غائي در هر اقدام نظامي كه مي‌كرد. خشونت در ذات او كمين كرده بود، و در همان حال هنردوستي و دانش‌پروري بر خوي سركش او پرتوي از لطافت مي‌افگند. سفاكي بي‌باك بود ولي رعايت حال دل‌شكستگان را هم از ياد نمي‌برد «1»، و پيش زهاد و عباد و مشايخ قد باحترام خم مي‌كرد و «حقوق فقرا و طلبه علوم از اوقاف و مدارس بقدر استحقاق بر طبق شرط واقف مقرر داشتي و قطعا و اصلا متعرض مال اوقاف نشدي و وزرا را فرمودي كه مال اوقاف در خزانه او راه ندهند؛ و با اهل علم و حكمت و ارباب دانش بغايت مستأنس بودي و در اعزاز و اكرام ايشان مبالغه نمودي، و باستماع كتب تواريخ و انساب و احوال امم و مواقف و مجاري ملوك ترك و عرب و عجم و شعب آن علم خوضي تمام فرموده ... ديگر در مجلس او بحث مسائل علمي بسيار واقع شدي و در مسائل دقيق تصرف كردي و از مسائل مشهور طب و نجوم اكثر مستحضر بودي ...» «2». با اينهمه در تخريب بلاد و نهب و غارت آنها يد طولي داشت و كشتارهاي بي‌دريغ و زيرورو كردن قلعه‌ها و برجها براي او در زمره ساده‌ترين اعمال و شايد هم از جمله تفريحات خاطر بود. در فتح خوارزم آنقدر از خوارزميان بيچاره اسير گرفت كه براي آنها در شهركش محلي ترتيب داد «و خانه كوچان خوارزم را در آنجا بنشاند» «3». در يورشهايي كه بايران مي‌كرد نهب و تاراج ولايات را از زمره واجبات جنگ مي‌شمرد «4» و «از فرط غضب و سخط بقتل و اسر خواص
______________________________
(1)- مانند عملي كه در فتح قلعه سفيد فارس در رعايت حال سلطان زين العابدين مظفري و عورات او كه در حبس بودند، از او سرزد، طفرنامه شرف الدين علي يزدي، چاپ تهران، ج 1 ص 432- 433
(2)- منتخب التواريخ معيني، معين الدين نطنزي، چاپ تهران 1336 ص 279- 280
(3)- ايضا منتخب التواريخ، ص 305- 306
(4)- ايضا ص 307
ص: 31
و عوام فرمان مي‌داد» «1» و گاه، چنانكه در هرات و اسفزار، آنچه «از قتل و غارت و تعذيب و تعريك و اسرت و ويراني مواضع و پريشاني خلايق» «2» بفرمان او رخ داد چنان شديد بود كه مورخان زمان تخمين مي‌زدند كه «در هيچ زمان و مكان، الا ما شاء اللّه، وقوع نيافته باشد!» «3»؛ و پس از قتل عام وحشيانه‌يي كه اين «امير صاحب‌قران!» در هرات و اسفزار و بعض ديگر از شهرهاي خراسان كرده بود «تا مدتي در كويها و بازارها مرده و كشته بر يكديگر افتاده منتن گشته بود، كه هيچكس را ياراي آن نبود كه تجهيز و تكفين ايشان كند، و مسلمانان آنچه زنده مانده بودند با اهل و عيال از اوطان جلا شده پايمال محنت و اذلال و دستخوش جهال و ارذال گشتند» «4».
اگر اين اوراق را از ذكر اينگونه اخبار ملال‌انگيز پر كنم جز آزار خواننده خدمتي ننموده‌ام، زيرا شيوه تيمور، همه‌جا از ماوراء النهر گرفته تا بلاد روم و شام، تقريبا همين بود و او مخصوصا در بلاد و قلاعي كه با مقاومت مردم روبرو مي‌شد قتل و غارت را بآخرين حد مي‌رسانيد و شواهدي كه در تواريخ احوال او مي‌بينيم، خواه دوستان نوشته باشند و خواه دشمنان، در امثال اين موارد بحديست كه دادن مأخذ و آوردن نمونه بمنزله بردن زيره بكرمانست، و من تعجب ميكنم كه چگونه چنين خون‌آشام بدكرداري، دم از مجالست با علما و زهاد مي‌زد! و مسلما اينهم، كه غالبا دوستانش نوشته‌اند، از جمله تزويرهايي بود كه او بكار مي‌برد، وگرنه آنهمه علما و هنرمند و اهل حرفه را بجلاء وطن يا اجتماع اجباري در سمرقند مجبور نمي‌ساخت تا پايتخت او بقيمت ويراني شهرها و قلاع بيشماري بمنزله اشرف و اعظم بلاد گردد.
از عجايب اخبار درباره اين جهانگشاي قاهر آنست كه گاه تخريب قلعه‌يي و بكشتن دادن قومي كثير را فقط براي تصاحب نفايس يا بدايعي كه خبر مي‌يافت انجام مي‌داد و از آنجمله است كشتار بزرگي كه در گرجستان بخاطر تصاحب يك اسب كرد
______________________________
(1)- روضات الجنات في اوصاف مدينة هرات، چاپ دانشگاه تهران، ج 2 ص 44
(2)- ايضا روضات الجنات ص 44- 45
(3 و 4)- ايضا ص 45
ص: 32
كه در تصرف «آق‌بوقا» بود، و بعد از آنكه عده‌يي از بلاد و قلاع را بهمين سبب «قاعا صفصفا» گردانيد عاقبت آق‌بوقا «عاجز شد و آن مركب ديونهاد پريزاد صرصر بنياد را بحضرت فرستاده بتضرع و زاري پيش ايستاد. چون غرض سلطان صاحب قران از محاصره آن قلاع اين اسب بود بيش از پيش متعرض نگشت و از سر خون ايشان درگذشت!» «1»
همين طماعي و حرص دهشت‌انگيز باعث شد كه او با غارت بلاد و تصرف نفايس و ذخائري كه از ماوراء النهر تا روم و شمال هند بچنگ آورد تجملي كم‌نظير بهم زند، و دربار او از جمله دربارهاي مجلل عالم گردد، و اين معني هم از يادداشتهاي سياحاني كه سمرقند را ديده‌اند و هم از اشارات مورخان ايران بخوبي آشكار است. معين الدين نطنزي يكي از مجالس سرور را كه صاحب قران در «دار السلطنه سمرقند» ترتيب داده بود بتفصيل وصف مي‌كند «2» و ما در عهد شاهرخ نظير همين تجمل و شكوه عجيب و عظيم دربار گوركاني را بكرات و با شواهد مكرر در تواريخ ملاحظه مي‌كنيم.

مصائب و مفاسد عهد

اين قتل‌ها و غارت‌ها، كه براي مسببين آنها ثروت و براي خلق بيچاره فقر و تهيدستي برمي‌انگيخت، تا تيمور زنده بود، در سايه قدرت كم‌نظير او و بامر او انجام مي‌گرفت و بعد از او هم، جز در دوره‌هاي كوتاهي از امن و آسايش، بر اثر اختلاف و كشاكشهاي شاهزادگان و امرا و دست بدست گشتن بلاد در ميان آنها، رخ مي‌داد و خرابي شهرها و قحط و ناداشتي را بدنبال مي‌آورد. فشار بر مردم و اخاذي هم در چنين مواقعي كه هرج‌ومرج و كشاكش و جدال بر دوام باشد، امري عاديست. معين الدين اسفزاري در وقايع سال 861 ه و ضمن بيان حوادثي كه بعد از وفات ابو القاسم بابر ميرزا رخ داده بود، شرحي درباره اوضاع خراسان دارد كه مي‌تواند نمونه روشني از اينگونه نابسامانيهاي عهد مورد مطالعه ما باشد، نابسامانيهايي كه بتكرار رخ ميداد، و فقط منحصر بخراسان هم نبود. وي مي‌نويسد «3»: «در اين سال اختلال
______________________________
(1)- منتخب التواريخ، ص 385- 386
(2)- ايضا منتخب التواريخ ص 399- 404.
(3)- روضات الجنات، ج 2 ص 190- 191
ص: 33
تمام باحوال خراسان راه يافت و در هر گوشه مفسدي و متغلبي سربرآورده خيال استقلال در سر انداخت، و در هر ناحيتي شريري و مفتني خروج كرده سوداي استقلال در دماغ آورد، و بسبب عدم پادشاهي ذي شوكت كه بدفع مضارّ اخطار و انزجار فجار و اشرار اقدام نمايد، در اطراف مملكت سلب و نهب و هرج‌ومرج ظاهر شد، هر خودبيني از خود نوبتي برساخت، و هر خسيسي خود را رئيسي تصور كرد و فحواي تغير الزمان و الاخوان بظهور پيوست، و آن خلل و آفات و فتنه و فترات كه مردم از واقعه شاهرخ ميرزا گمان مي‌بردند باضعاف آن از فوت بابر ميرزا حادث گشت.» و پيداست كه در چنين احوالي دست ظلمه و فسده بجان و مال و اعراض و نواميس مردم گشوده مي‌شود و اجحافات گوناگون از قوه بفعل درمي‌آيد. مثلا در همين اوان كه مشرق ايران دچار مصائب گوناگون بود، براي كسب عوايد بيشتر دولتي طرحي نو انداختند و آن كسب عوائد از «وجه سرشمار» بود كه «بر هر سرا مبلغي رقم كرده حواله نمودند» «1» و بعد باين مبلغ هم اكتفا نشد و بر «وجوهي كه از سرشمار گرفته بودند بر هر ديناري نه دينار ديگر افزوده و تحصيلات نوشتند و محصلان غلاظ و شداد در كار شدند و چون مبلغي كه مدعاي ايشان بود تدارك آن از حيز قدرت مردم متجاوز بود آتش ظلم و بيداد بالا گرفت و دو دستم از سراها و خانها برآمد و مردم از عقوبت و شكنجه بسيار اهل و عيال گذاشته فرار نمودند» «2». اين اوضاع را مورخان محصول انقلابي دانستند كه بعد از بابر ميرزا رخ داد و نوشته‌اند بجاي آنكه بعد از عهد شاهرخ انتظار آن رود، پس از بابر ميرزا وقوع آنرا معاينه ديدند غافل از آنكه حتي در بحبوحه عدل شاهرخي هم نظاير اين ظلم و عدوان در ممالك جاري بود و ظلمه قوم با دادن رشوه و تحفه شغل دوزخي خود را بازخريد مي‌نمودند و كارهاي ديرين را ادامه مي‌دادند. في المثل در عهد شاهرخ عاملي ظالم در فارس بود بنام شيخ ابو الخير كه «مجموع رعاياي فارس» از ستم او بجان آمده و نفير و افغان بآسمان رسانيده بودند،
______________________________
(1 و 2)- روضات الجنات، 2، ص 191- 198؛ و در همين باب رجوع شود به مطلع السعدين كمال الدين عبد الرزاق، ج 2، ص 1124- 1127 كه وضع را بصورت دلخراشتر و مشروحتري توصيف مي‌كند.
ص: 34
«حضرت خاقان سعيد» بر اثر دادخواهي مردم آن عامل را معزول نمود و ديگري را بنام امير صيدي بجاي او گماشت و او چنان آتشي روشن كرد كه «مردم بجان و دل طالب شيخ ابو الخير شدند»! و چون او مرد خواجه معز الدين سمناني بدين سمت معلوم شد ليكن شيخ ابو الخير با تطميع امراي شاهرخ ترتيبي داد كه با هدايا و تحف بسيار بهرات احضار شد. «چون ايلچي به شيراز رفت و نشان همايون رسانيد شيخ ابو الخير در پرواز آمد و چون بمقصد رسيد بشاهزادگان و امرا پيشكشها داده بوسيله آن جماعت شرف دست‌بوس حاصل نمود و چندان تحف و هدايا گذرانيد كه همگنان آنرا عظيم شمردند و از كثرت خدمات شايسته چنان ساخت كه امرا و اركان دولت متفق الكلمه بعرض رسانيدند كه وجود شيخ در مملكت فارس چون نمك در طعام مي‌بايد و مهمات جزيره «1» و شوشتر و ولايت خوزستان تا حدود بغداد بحسن تدبير او تمشيت مي‌پذيرد، و سخنان امرا موافق مزاج اعلي آمده شيخ ابو الخير را بتشريفات فاخر بنواخت و زمام اختيار آن مملكت در قبضه كفايت او نهاد و خدمتش رخصت مراجعت يافته مقرون باحترام و اعزاز متوجه دار الملك شيراز شد و نوبت ديگر طرح اساس حكومتي چنان انداخت كه قلم و زبان از تحرير و بيان آن عاجز و قاصر آمد.» «2»
اينها كه نقل كرده‌ايم نمونه‌هاييست كه فقط براي بازگفت احوال برگزيده شد، بكتابهاي تاريخ كه در اين عهد نوشته شد مراجعه كنيد و مفصلي را از اين مجمل در آنها بيابيد. واقعا غارت مردم و اخّاذي از آنها بظلم و عدوان و شكنجه و آزار امري بود عادي و مطالعه مختصري در احوال سرداران و امرا و وزراي اين عهد مفهوم سخن مارانيك روشن مي‌دارد، اگرچه در ميان آنها بمردان نيكو نهاد و صاحبان خيرات و مبرات و دوستداران دانش و هنر هم باز مي‌توان خورد.
در اين عهد هم مانند عهد پيشين، كشتن برادر و گاه پدر «3» و بني اعمام و كور كردن
______________________________
(1)- يعني جزيره عبادان
(2)- روضة الصفا، چاپ لكهنو، ج 6 ص 247- 248
(3)- رجوع كنيد برفتار عبد اللطيف با پدرش الغ بيك در بيشتر تواريخ عهد تيموري.
ص: 35
و مثله كردن و غارت كردن اموال يكديگر رواج داشت، آدم‌كشي در زمره معايب و مثالب نبود، شرابخواري امرا و شاهزادگان و شاهان چنان بود كه گفتي در دينشان از و اجباتست! ميرزا بايسنقر با همه لطافت طبع بشرابخوارگي در جواني جان درباخت (837 ه.) «1» و پسرش بابر ميرزا كه بعد از توبه از شرابخواري پيمان شكسته و بر سر پيمانه رفته بود در همين پيمان‌شكني جان بقابض ارواح سپرد (861 ه) «2». پيداست كه ثروت بي‌كران تيمور كه از غارت بلاد و خالي كردن آنها حاصل شده و بپركردن جيب اولاد و احفادش انجاميده بود، و غارتهاي پياپيي كه بعد از او جريان داشت، و عوائد فراوان كه از انحاء كشور ميرسيد، تجمل و عيش و نوش و تشكيل مجالس سرور را آسان مي‌نمود و بر شرابخواري نوشيدن عرق را هم كه مؤسس اين خاندان، تيمور، باب كرده بود «3»، مي‌افزود؛ و «بنگ» خود از عهد مغول بانگ بر جسم و جان ايرانيان زده و دست بويراني خانمانها يا زيده بود!
بهرحال عجب نيست كه دنباله مفاسد عهد مغول را در اين عهد بوفور مي‌يابيم زيرا دوران تيموري بزعم متوليان آن هنوز ادامه عهد ايلخانان بود و آنان كه مصائب عهد را در قبضه شمشيرهاي خود مي‌چرخاندند از تيموريان گرفته تا قراقويونلويان و آق‌قويونلويان خود را مغول و تركمان مي‌دانستند و مردم هم همين را مي‌گفتند! «مولانا شمس الدين محمد بن مولانا شيخ علي كه زاهد و عابد و پرهيزگار بود ... نوبتي پيش خاقان سعيد «4» رسيد و گفت: [بستن] صابون خانه نامشروع است و از جهت منع صابون پختن مسلمانان در زحمت‌اند، آن حضرت مگر عذري گفته باشد. خدمت مولوي در حضور حضرت روي بآسمان آورده گفت: الهي، مي‌بيني كه حكم تو مي‌رسانم و اين مغول بچه نمي‌شود؟» «5». حتي در ممالك دوردست هم همين انديشه كه تيموريان دنباله مغولان
______________________________
(1)- مطلع السعدين، ج 2 ص 656- 657
(2)- ايضا از ص 1112 ببعد
(3)- حافظ ابرو، ذيل ظفرنامه، طبع پراگ ص 23؛ از سعدي تا جامي، چاپ دوم، ص 274- 275.
(4)- يعني شاهرخ بن تيمور
(5)- مطلع السعدين، ج 2، ص 719- 720
ص: 36
هستند ادامه داشت «1» و مردم اينها را از اولوس جغتاي مي‌شمردند «2»، و اين معني خود از ادعاي تيمور كه خويشتن را به چنگيزخان منتسب مي‌كرد، بهتر برمي‌آيد و بهمين مناسبت است كه او خود را از «طايفه ايلخانان» مي‌دانست و معرفي مي‌كرد «3»، و از همه بالاتر نظام شامي بوضوح تمام دولت تيموري را از شجره «اوروغ مبارك چنگيز خان» دانسته و صراحة نوشته است كه: «چون شجره دولت اين حضرت در بستان سعادت و اوروغ مبارك چنگيزخان نشوونما يافته است، بلكه در دور آخر و عهد بازپسين باغ و راغ آن خاندان بزرگوار را باغبان سعي اين حضرت آب رفته با جوي آورده و رسوم و قواعد آن پادشاه صاحب قران را در عالم تازه گردانيده و بتخصيص نسل مبارك چغتاي را احياء كرده بمرتبه سلطنت ايران و توران رسانيده، لازمست كه مورخ او در ذكر تاريخ سلطنت تيموري از ذكر تاريخ حضرت جهانگشاي (يعني چنگيز) آغاز كند» «4».
بهرحال اين مغول‌زادگان يا منسوبان مغول و يا جغتائيان و مابقي زورآزمايان عهدشان، يعني تركمانان، دوران تغلب تركان آسياي مركزي را ادامه مي‌دادند، ترك بودند و ترك‌زاد و تاجيكان وسيله ارتزاق و استغناء مادي آنان. اينست كه بر شاهان تيموري عنوان خاقان اطلاق مي‌شد. تيمور در متون آن عهد «خاقان اعظم» است و شاهرخ «خاقان سعيد» و «خاقان روزگار» و غيره و غيره و اين عناوين مخصوصا در مطلع- السعدين بوفور تكرار شده است.
پيداست كه مفاسد زمان در همين اخبار و مطالب كه ذكر كرده‌ايم خلاصه نمي‌شود بلكه بصورتهاي ديگري نيز جلوه مي‌نمايد كه از اهم آنها اختلافات شديد و تفرّق و چنددستگي شاهزادگان و امرا و كشتارها و غارتها و آزارهاييست كه ازين راه پديد مي‌آمده و گسيختگي اوضاع اجتماع را باعث مي‌گرديده است، و اگر در اثناء اين
______________________________
(1)- ايضا مطلع السعدين، ج 2 ص 722
(2)- ايضا 1152
(3)- اين معني در يكي از نامه‌هاي تيمور به سلطان با يزيد تصريح شده است. رجوع شود بنامه منقول ازو در «از سعدي تا جامي» ص 280
(4)- ظفرنامه نظام شامي ص 12
ص: 37
اختلافات فواصلي وجود نمي‌داشت كه در آنها آرامشهايي در اوضاع ايران، و يا قسمتي از آن، حاصل گردد، ناچار بهمان مصائبي در عهد تيموريان باز مي‌خورديم كه در دوران چنگيز و چنگيزيان ديده‌ايم؛ اما دورانهاي آرام و نسبة مقرون برفاه كه در عهد عده‌يي از سلاطين چون شاهرخ و بابر ميرزا و ابو سعيد و سلطان حسين ميرزاي بايقرا در ايران و يا بخشهايي از آن نصيب مردم مي‌شد، نه تنها از اين مصيبت‌ها مي‌كاست بلكه آسايشها و مسرتهايي هم ببار مي‌آورد و اين دوره صد و چندساله را امتيازاتي خاص مي‌بخشيد كه بهمانها از دوران مقدم بر قرن نهم بازشناخته مي‌شود.

عمارت و آباداني‌

عيب مي‌جمله بگفتيم، اما هنرش را هم كتمان نكنيم! تيمور با «يورشهاي» خود بسيار ويراني ببار آورد و بسي از خلايق را بديار نيستي كشاند و كاخهاي ثروت را به بيغوله‌هاي تهيدستي مبدل نمود. اختلافات و كشاكش‌هاي اعقاب او، درازدستيهاي آنان و امرايشان بر ايرانيان و نظاير اين بلاها و فسادهايي كه بهمراه آنها بود، انحطاط تمدن ايراني خاصه انحطاط فكري و سقوط معنوي ايران را بسيار تسريع نمود، اما در اين دوران صد و چند ساله، دوره‌هاي تجديد عمارت و بازسازي اجتماع ايراني و آباداني عده‌يي از شهرها و ترويج بازمانده دانش و ادب و هنر هم وجود داشت، و در عوض كله منارهاي تيمور فرزندان او يا بعضي از سلاطين تركمان مناره‌هاي مساجد و گنبدهاي مدارس و شرفات ايوان قصور را نيز برمي‌افراشتند، كتاب خانه‌ها مي‌ساختند و ثروتهاي بي‌كراني را هم در مراكزي چون هرات و شيراز و تبريز و سمرقند گرد مي‌آوردند كه طبعا باز در ميان خلايق پراكنده مي‌شد و از دستي بدست ديگر مي گشت و از ناحيتي بناحيتي انتقال مي‌يافت.
تيمور شخصا بآباداني و توسعه سمرقند توجه خاص داشت و بهمين قصد «مهندسان كاردان و معماران چابك‌دست روشن‌روان» را از «تمام ممالك فارس و عراق و آذربايجان و دار السلام و ديگر بلاد بدار السلطنه» سمرقند كشانيده و در آنجا مجتمع ساخته بود «1» تا
______________________________
(1)- ظفرنامه شرف الدين علي يزدي ج 1 ص 572
ص: 38
از آنان در طرح عمارتها و باغها و كاخها استفاده كند «1». در دوران شاهرخ كار توسعه و تزيين سمرقند بدست ميرزا الغ بيك ادامه يافت و او در آنجا «ميل ساختن بقاع خير و عمارات عاليه فرمود» و آثار نيكويي از خود در آن شهر بر جاي نهاد «2».
شاهرخ ترميم خرابيهاي پدرش و تجديد آباداني شهرها و ايجاد مدارس و خانقاه‌ها را با علاقه‌يي تمام پي‌گيري كرد. مثلا در يزد بهمت او يا امرا و حكام او مقدار كثيري عمارت و بقاع جديد برپا گرديد «3»، و او «شهر مرو را كه بمرور زمان مدروس و ويران بود بحال عمارت بازآورد» «4» و اين كار را بسال 812 انجام داد و از هنگامي كه تولي خان پسر چنگيز خان آن شهر را ويران كرده بود تا اين تاريخ 194 سال مي‌گذشت. «القصه آن حضرت فرمود كه در مجموع بلاد خراسان ترك و تازيك و دور و نزديك روي بدين مهم آورند، و نخست آب كه قوام معيشت انسان بدان منوط بل اصل خلقت اشياء بر آن مربوطست، جاري ساختند، و فرمان همايون نفاذ يافت كه آب مرو كه از نهر مرغابست و بند آنرا آب برده و جوي انباشته، جوي را باز و بند و بند را باز بندند، و بدين امر خطير از امراء كبير علاء الدين علي كوكلتاش و امير موسي، و از ديوانيان امير علي شقاني مقرر شدند، و كاري كه فرضا پادشاهي با خيل و سپاه بيك سال نتواند كرد باندك مدتي و اسهل فرصتي باتمام رسيد، و زمينهاي چون دل عاشقان خراب و بسان كار هنرمندان بي‌آب چون رخسار خوبان و عذار لاله‌رويان طراوت و صفا و رونق و بها يافت، و اطراف و جوانب كه مساكن ارانب و اماكن ثعالب بود منبت درختان ريّان و مبيت مرغان خويش الحان گشت، و سال اول پانصد زوج عوامل بزراعت مشغول شد و خلايق بتمدن و توطن آن مايل شدند.
طول جوي از سربند تا دروازه علمدار دوازده فرسنگ و عرض در اوايل بيست گز تا پانزده
______________________________
(1)- درباره كاخها و باغهاي تيمور در سمرقند و اسامي آنها رجوع شود به: از سعدي تا جامي، چاپ دوم، صحايف 259- 261
(2)- مطلع السعدين ج 2، ص 236- 239، و نيز رجوع شود به ظفرنامه نظام شامي چاپ فلكس تاور، 1937 ميلادي، ص 167- 168 و موارد ديگر.
(3)- تاريخ جديد يزد، يزد 1317 هجري شمسي، ص 103 ببعد
(4)- مطلع السعدين ج 2، ص 94
ص: 39
گز، و عمق از پنج گز كمتر نيست؛ و در شهر مساجد و بازارها و حمامات و خانات و خوانق و مدارس و ديگر بقاع خير ساختند ...» «1»
اين نوع كوششها كه ميرزا شاهرخ و بعضي از فرزندان و امرا و حكام او در عمران و آباداني داشتند، كم نبود و ازين ميان جهدي كه بانوي او «گوهرشاد بيگم» در اين راه داشت از همه بيشتر و پرارزش‌تر بوده است. از آثار معروف او مسجد جامع و مدرسه و خانقاه شهر هرات و مسجد جامع معروف او در مشهد مشهور و از بدايع هنر معماري و كاشي كاري قرن نهم هجريست. معمار او در اين هر دو شهر استاد بزرگي بود از شيراز بنام «قوام الدين» «2». اين ملكه بزرگ و متنفذ در انقلابات بعد از شاهرخ و در اثناء غائله ميرزا ابو القاسم بابر بدستور سلطان ابو سعيد تيموري بسال 861 بقتل رسيد و در مسجد گوهرشاد هرات در جوار قبر ميرزا بايسنقر مدفون شد.
شهر هرات در عهد شاهرخ و سپس در دوران سلطنت سلطان حسين ميرزاي بايقرا بكمال آباداني و رونق و شكوه خود رسيد. كمال الدين عبد الرزاق ضمن توصيفي كه از آباداني شهر هرات در عهد سلطنت ميرزا شاهرخ كرده، بكوششهاي آن پادشاه در تجديد بناي آن اشاره‌يي طولاني دارد و بازارها و مدرسه‌ها و خانقاه‌ها و باغها و كوشكهاي آنرا بتفصيل تعريف مينمايد و مي‌گويد كه «القصه قبة الاسلام هرات بيمن تختگاه حضرت خاقان سعيد مجمع اساطين سلاطين و مطلع خورشيد پادشاهان روي زمين و كعبه احرار و ابرار و قبله اخيار و احبار و مسكن اقطاب و اوتاد و مأمن زهاد و عبّاد گشت و كار شهر هرات در آن مرتبه رواج و رونق يافت كه لطافت متنزهاتش دجله اشك بر رخسار بغداد روان ساخت و طراوت سمراتش سمرقند را در گوشه طاق نسيان انداخت» «3».
از پسران شاهرخ، ميرزا بايسنقر هم در آباداني هرات و اجتماع شاعران و
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2، ص 95
(2)- درباره اين ابنيه و آثار رجوع كنيد به مطلع السعدين ج 2 ص 214 (حوادث 821) و 645 و 1143 و 1463- 1464 و غيره؛ و نيز به روضات الجنات ج 2 ص 416- 420
(3)- مطلع السعدين ج 2 ص 108- 114، (حوادث سال 813)
ص: 40
هنرمندان در آنجا مؤثر بود و معين الدين اسفزاري چه از آثار او «1» و چه از آثار شاهرخي در آن شهر «2» توصيفاتي دارد.
چه شاهزادگان و خاندان سلطنتي تيموري، و چه امراء آن دولت، مدارس و بقاع متعددي در هرات پديد آوردند كه شرح بعضي از آنها در صحايف آينده خواهد آمد، و در اينجا افزودن اين مطلب لازم است كه در دوران سلطان حسين ميرزاي بايقرا و امير دانش دوست عهد او عليشير نوايي، هم هرات از آباداني بسيار برخوردار بود. درباره سلطان حسين نوشته‌اند كه «در بنياد بقاع خير و مساجد و مدارس و خانقاه و رباطات بغايت مايل و راغب بودي و قصبات معموره و مستغلات مرغوبه از خالص اموال خويشتن خريده وقف نمودي و در تعمير قصور دلگشاي و عمارات فرح‌افزاي سعي و اهتمام نمودي و در طرح باغات و بساتين و نضارت اشجار و رياحين بنفس نفيس لوازم جد و اجتهاد بجاي آوردي» «3».

مقايسه‌يي كوتاه ميان عهد مغولان و تيموريان‌

از مجموع آنچه گذشت معلوم مي‌شود كه حمله تيمور و تشكيل حكومت وسيعي كه او بنياد نهاد، بانضمام همه وقايعي كه بعد از او تا تشكيل دولت صفوي در ايران رخ داد، در حقيقت چيزي جز ادامه اوضاع قرن هشتم هجري نبود. از اين گذشته تيمور و سردارانش همگي از اولوس جغتاي برخاسته و همان رسوم و مقررات اداري را كه در آن سامان داشتند، و خود بر مبناي ياساي چنگيزي مستقر بود، در دوران قدرت خود ادامه دادند، و بهمين سبب بر رويهم وضع خاصي كه مبين تغييرات بزرگ در قواعد حكومت يا مباني زندگاني اجتماعي باشد در اين عهد ديده نمي‌شود.
تفاوت بزرگ تيموريان و تركمانان با چنگيزيان درآنست كه ايشان بسبب اعتقاد بدين اسلام و آموختگي با تمدن ايراني، بدرنده خويي و ويرانگري مغولان نبودند و گذشته
______________________________
(1)- روضات الجنات، چاپ دانشگاه تهران ج 2، ص 87- 88
(2)- ايضا همان مجلد ص 317
(3)- روضة الصفا چاپ لكهنو ج 7 ص 2؛ و نيز رجوع شود بتوصيف مشروحي كه معين- الدين اسفزاري از باغ و كاخ سلطان حسين در هرات دارد، روضات الجنات ج 2 ص 317- 319
ص: 41
از اين آشنايي با شعر و ادب و هنر ايراني از آنها حاميان نسبة خوبي براي ادب و هنر ما بوجود آورد و خدمات ارزنده‌يي بر دست آنها انجام داد. اگر چنگيزيان خيلي دير ايراني شده و دير بفكر حمايت از فرهنگ ايراني افتادند در عوض تيموريان اين كار را بسيار زود، و در پاره‌يي از موارد از همان آغاز كار خود وجهه همت قرار دادند، بسيار زود ايراني شدند و با ايرانيان چنان درآميختند كه ديگر جدايي نپذيرفتند و از آغاز كار خود چنان مقهور فرهنگ ايراني بودند كه هيچگاه از زير بار اين مقهوريت بيرون نيامدند. در تزوكات تيموري، اگرچه انتساب آن به تيمور محل ترديد است، بسياري مطالب مربوط بنشر دين و احترام سادات و علما و زهاد و گسترش قواعد شريعت و امثال آنها مي‌يابيم كه نشانه هم‌آهنگي كامل تيمور و يا سازندگان اين تزوكات (كه از اتباع و ياران و جانشينان او بوده‌اند)، با مباني ديني و اجتماعي اسلام و ايران اسلاميست نه مخالفت با آنها، و آنچه در اين تزوكات بيشتر بشخص او و يا بتشكيلات نظامي مغول مربوط مي‌شود نظامات لشكري و درباري است و در ساير نظامات تازگي چنداني ملاحظه نمي‌گردد «1». با اينحال بعضي از قوانين تشكيلاتي چنگيز تا مدتي در دولت تيموري حفظ شد مانند تشكيل قوريلتاي «2» و استناد برياساي چنگيز در آن موارد كه مباينتي با شرع اسلام نداشت. ياساي چنگيزي تا سال 815 در دولت تيموريان تقريبا بقوت قديم باقي بود بدين معني كه جرائم ممكن بود بدو نحو مورد رسيدگي قرار گيرد يا در محاكم شرع بنابر قواعد فقه اسلامي و يا در محاكم عرف كه قوانين ياسا را مبناي صدور حكم قرار مي‌داد، و اين رسم در سال مذكور بفرمان شاهرخ منسوخ گشت و قواعد فقهي اسلامي انحصارا اساس صدور احكام شد. در طبقات اجتماع هم مطلقا تغييري نسبت بقرن هشتم نمي‌بينيم و همان طبقات درباري يعني شاهزادگان و اهل حرمسراها و وزيران و قضات و مستوفيان و امراي سپاه و نديمان سلاطين كه از ديرباز در دربارها وجود داشت در دستگاههاي سلاطين اين عهد نيز ديده ميشود.
______________________________
(1)- رجوع كنيد به تزوكات تيموري تحرير ابو طالب حسيني تربتي بفارسي با ترجمه انگليسي آن، چاپ اكسفورد 1773 ميلادي. همين چاپ در تهران بطبع افست تجديد شد.
(2)- ظفرنامه شرف الدين علي يزدي، ج 2 ص 447
ص: 42
** دوران فتوحات شاه اسمعيل صفوي كه اندكي از آن با دوران سلطنت سلطان حسين ميرزاي بايقرا مصادف بود و باقي در كشاكشهاي داخلي و يا در نبردآزماييها با ازبكان و عثمانيان، و چند سالي در تمشيت امور كشور و پي‌ريزي دوراني تازه، گذشت، هنوز از نتايج اوضاع جديد بهره‌ور نبود تا از آن مقوله در اين فصل سخني گوييم و بحث ما در اين زمينه بمجلد ديگر موكول مي‌شود.
ص: 43

فصل سوم اديان و مذاهب در قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري‌

سياست ديني تيموريان‌

هنگام سخن گفتن از وضع اديان و مذاهب دوره مورد مطالعه ما نبايد توجهي چندان باديان و مذاهب غير اسلامي داشت زيرا آنها كه باز بسته باسلام نبود بدرجه‌يي از ضعف رسيد كه ديگر اثري در اذهان و افكار نمي‌توانست داشته باشد مگر در افراد معدودي كه بدانها اعتقاد داشتند. حكومت مطلقه با اسلام و مذاهب منشعب از آن بود، و حتي كار شيوع و رسوخ اعتقادات ديني در ميان مردم بدرجه‌يي رسيده بود كه غالبا بخرافات و اوهام مي‌انجاميد، خواه اين اعتقاد راسخ درباره بزرگان مذهب سنت و پيشروان تشيع بوده باشد يا منبعث از احترام بمشايخ تصوف يا پيروي از صاحبان مذاهب جديد كه خود آينه‌هاي تمام‌نمايي از شيوع اوهام و عقايد باطل و مبالغه در اشتغال ذهن بمسائل ديني و مذهبي بودند.
يكي از تفاوتهاي تيمور با چنگيز در آنست كه فاتح گوركان و همه اطرافيان او مسلمان و در اعتقاد ديني و مذهبي خود راسخ و يا متظاهر باين امر بودند، و حتي تحكيم مباني شرع مبين را بهانه جهانگشايي و خونريزي نيز قرار مي‌دادند. چنگيز نامسلمان آزادمنشي بود، و اعقاب او و سران و سربازانشان تا مدتي اعتقادات اصلي خود را محفوظ داشته بودند و كمتر مزاحم اعتقادات محلي مردم مي‌شدند. اما تيمور چنين نبود، او خود را مسلماني مسلمان‌تر از ديگران مي‌دانست و مانند عده‌يي از خلفا و شاهان پيش از خود كه بتحكيم مباني شرع پرداخته يا تظاهر كرده بودند، براي خود برسالتي و مأموريتي در اين ياب قائل بود و بعبارت ديگر خود را يكي از «مجدّدان دين» قلمداد مي‌كرد. در تزوكات تيموري باين مطلب اشارات مشروح مفصلي شده است. بنابر اشارات اين كتاب
ص: 44
تيمور «بناي سلطنت خود را بدين و آيين اسلام» استحكام داد «1» و «اول تزوك كه از مشرق دل» او سرزد «رواج دين و تقويت شريعت محمدي بود» و «در ممالك و اقطار و امصار عالم دين اسلام و شريعت خير الانام را رواج» داد و سلطنت خود را بشريعت آراسته ساخت «2». ادعاي تيمور در اجراي اين «تزوك» آنست كه با تعيين يكي از سادات ذيقدر بصدارت اهل اسلام اوقاف را تحت ضابطه درآورد و براي هر شهر قاضي و مفتي و محتسب معلوم كرد و مساجد و خانقاهها را در هر شهر تعمير نمود و بر سر راهها رباطات بنا كرد و بر نهرها پل بست و در هر شهر علما و مدرّسان گماشت تا مسائل ديني و عقايد شرعي را بمردم تعليم دهند و «علم دين» را از تفسير و حديث و فقه بمسلمانان درس گويند، و امر كرده بود كه صدر، يعني همانكه صدارت اهل اسلام بر عهده او بود، و قاضي القضات «مهمات شرعي ممالك محروسه» را بعرض او برسانند.
با توجه باينگونه اقداماتست كه بادعاي تيمور علماي شرع او را از مجدّدان دين اسلام دانستند كه در رأس هر يكصد سال ظهور كردند و اين مجددان بدعوي آنها عبارت بودند از عمر بن عبد العزيز، مأمون، المقتدر باللّه، عضد الدوله ديلمي، سلطان سنجر، غازان خان، اولجاتيو خان و امير تيمور «3».
درينجا خالي از فايده نيست كه بدانيم در تزوكات تيموري اسم مغولي خداوند يعني «تنكري» با صفت «تعالي» بجاي «اللّه» ذكر ميشود تا معلوم شود كه فاتح گوركاني يك «مغول مسلمان» است، و بهرحال خواه او، در عين كشتارها و غارتهاي بيرحمانه خود، خداوند متعال را بلغت مغولي مي‌پرستيده يا بلغت فارسي آن، تظاهر او بخداپرستي و اظهار اعتقاد بدين اسلام و احترام علما و فقها و زهاد و سادات امريست كه زبانزد مورخان عهد تيموريست.
اتخاذ چنين روشي در تقويت دين، يا تظاهر باين امر، يادآور روشي است كه
______________________________
(1)- تزوكات تيموري ص 174
(2)- ايضا ص 176
(3)- البته فواصل صد ساله تاريخي كه نويسنده يا جاعل تزوك بين اين «مجددان دين» تصور كرده درست نيست و مقصود من هم در متن توضيح تاريخ نيست بلكه بيان ادعاي يك شخصيت تاريخي است.
ص: 45
تركمانان سلجوقي از نيمه اول قرن پنجم هجري در پيش گرفته بودند تا پايه‌هاي حكومت خود را بر ايران و ساير ممالك اسلامي از آن راه استوار سازند و ما در اين‌باره بموقع در مجلد دوم از اين كتاب سخن گفته‌ايم، و نيك ميدانيم كه تركمانان مذكور خود در اين راه مبتكر و پيشگام نبودند بلكه از سلطان تركزاد غزنوي، محمود بن سبكتكين، پيروي مينمودند كه شمه‌يي از فجايع اعمال او را در ري و ديگر بلاد ببهانه تقويت دين و بر انداختن مبتدعه و قرامطه در مجلد اول از اين كتاب بازگفته‌ايم.
تيمور بعضي از فتوحات خود را، كه مسلما بقصد جهانگشايي و فرونشاندن آتش حرص و طمع او انجام مي‌پذيرفت، عنوان «غزو» مي‌داد تا در شمار غازيان اسلام درآيد و از اين «عنوان» نيز نصيبي بردارد. حمله‌يي كه او در پايان عمر خود بچين تهيه مي‌ديد، عنوان جهاد با كفار خطا داشت «1» و تيمور ميخواست جنگ با كافران چين را كفاره كشتارهاي بي‌امان مسلمانان سازد و در قوريلتايي كه براي اعلام تصميم بلشكركشي خطا ترتيب داده بود چنين گفت كه چون در فتح بلاد اسلامي بحكم سياست حوادثي بر زيان مسلمانان رخ داده بود «اين زمان در خاطر چنانست كه بعد ازين بكاري قيام نماييم كه كفّارت آن آثام باشد و خيري كه از دست هركس برنمي‌آيد جنگ كفار است و قلع و قمع مشركان و بي‌دينان كه آنرا قوت و شوكت تمام مي‌بايد. صواب آنست كه همان لشكر را كه آن جرايم از ممرايشان وقوع يافته بجانب چين و خطاي بريم كه ديار كفرست و مراسم غزا و جهاد بتقديم رسانيده بتخانها و آتشكده‌هاي ايشان را خراب سازيم و بجاي آن مساجد و معابد بنا كنيم» «2».
پيداست كه ثروتهاي بي‌كران خان بالغ و خطاي ذهن فاتح گوركان را بخود مشغول داشته بود نه تيمار دين، چنانكه نظير همين حال را ازو در فتح بلاد هند مي‌بينيم و ملاحظه ميكنيم كه مورخ او نظام الدين شامي جنگهاي «حضرت صاحبقراني» را در آن
______________________________
(1)- ظفرنامه شرف الدين علي يزدي ج 2، ص 447
(2)- ايضا همان صحيفه
ص: 46
ديار همواره عنوان «غزو» با كفار مي‌دهد «1». بنابر توضيحات مذكور از نظام الدين شامي در كتاب ظفرنامه‌اش، بسمع تيمور رسيده بود كه پادشاهان دولت دهلي با وجود اعتقاد بدين اسلام راضي شده‌اند كه با «كفار» و «بت‌پرستان» مجاور باشند، با آنان مدارا كنند و از ايشان بباج و خراج قانع گردند و «حضرت خلافت پناهي» از اين معني دل‌آزرده شد و تصميم گرفت كه «عرصه آن بلاد را از لوث وجود كفار فجار پاك گرداند». شايد بهمين سبب بود كه «حضرت خلافت پناهي» در هجوم خود به هند بعلت احتياج لشكر بآذوقه همه مزارع سند را كه در دست ساكنان مسلمان آن ناحيه بود از گندم و جو تهي كرد و مسلمين آن ديار را در گرسنگي رها نمود! بهرحال تيمور در اين سفر هرجا با بت‌پرستان روبرو ميشد بعنوان «غزو با كفار» مي‌جنگيد و هرجا با امراي مسلمان درمي‌آويخت مقصود بازداشتن آنها از فتنه و فساد بود و بهمين جهت بوده است كه «حضرت صاحبقراني» براي كوتاه كردن دست «جمعي از ظالمان» از «ظلم و طغيان» قدم رنجه كرده و از راه دور تا دهلي پيش رفته بود و در جوار همين شهر بود كه تنها در يك حكم دستور داد تا قريب صد هزار هندو «از كفار گبر و بت‌پرست» را كه در دست سپاهيان او اسير بودند بسادگي سر ببرند و كار بجايي رسيد «كه مولاناي اعظم ناصر الدين عمر كه از بندگان و ملازمان آن درگاهست با وجود آنكه در عمر خود گوسفندي ذبح نكرده بود پانزده نفر از آن گبران بر تيغ گذرانيد» «2» و چون تيمور به دهلي نزديك شد با سلطان محمود پادشاه دهلي و سپاه مسلمان او چنان كرد «كه حكايت قتل اصفهان و سيستان منسوخ گشت و از خسته و كشته صحرا و پشته باهم مساوي شد» «3» و دهلي چهار شبانه روز غارت مي‌شد و در آتش مي‌سوخت و بسياري از مردم از بيم خود را با زن و فرزند و خانه آتش مي‌زدند و نابود مي‌كردند و شماره اسيران اين شهر چندان بود كه «كمتر لشكري را بيست نفر برده رسيده بود ... و هرچه ارباب صناعات بودند حكم شد كه بنواب مخدوم‌زادگان و آغايان تسليم دارند و سنگ‌تراشان جهت
______________________________
(1)- ظفرنامه شامي از ص 170 ببعد
(2)- ايضا ظفرنامه نظام شامي ص 188
(3)- ايضا ص 191
ص: 47
خاصه شريفه ضبط كنند «1»» و تنها قومي كه در اين ميان از قتل و غارت و اسارت و نفي بلد معاف شدند، بدعوي نظام شامي، اگر دعوي او راست باشد، «بقاياي خاندان نبوت و نايبان حضرت رسالت» و سادات و علما و قضات و مشايخ بودند كه آنها را در مسجد جامع جهان پناه دهلي جمع كرده و «نگذاشته بودند كه بديشان اذيتي رسد» «2».
بهرحال مقصود آنست كه امير فاتح گوركان بدعوي خود نه قصد فتح بلاد و خونريزي داشت و نه آهنگ نهب و غارت و نه بحرص مال و در طمع نفايس باينسوي و آنسوي مي‌رفت بلكه قصد او يا غزو با كفار بود، و يا دفع ظلم ظالمان از مسلمانان، يعني مسلمانان مظلومي كه همگي بفرمان او اسير يا كشته يا غارت مي‌شدند و زنان و فرزندانشان را چون بردگان باينسوي و آنسوي مي‌بردند، غافل از آنكه همين آتش بيداد دامان فرزندان او را خواهد گرفت و آنها را بجان يكديگر خواهد انداخت تا در پيش روي يكديگر بني اعمام و برادران و گاه زنان خاندان را سر ببرند!
اين بود سرگذشت تجديد حيات اسلام بدست اين هشتمين «مجدد دين» كه بدعوي اطرافيان او، و شايد خود او، «صاحب كرامت» و مخصوص «بتأييد آسماني و ملحوظ بنظر عنايت رباني» «3» بود، ولي با تمام تزويرها دروغ او يقينا در اهل زمان مؤثر بود و لااقل فرزندان و جانشينان او را بدنبال سلسله‌يي از اعتقادات مي‌كشايند و از اين راه بدوره تيموري يك صبغه خاص مذهبي مي‌بخشيد و احترام بمشايخ و زهاد و عباد و علما و سادات را باب مي‌كرد، و همينطور هم شد چنانكه سراسر تاريخ تيموريان مشحونست بابر از اعتقادات شاهان و شاهزادگان بطبقات مذكور و در رأس آنان بعد از تيمور، شاهرخ دومين سلطان مقتدر تيموري را مي‌يابيم.
مي‌گويند كه شاهرخ مردي ديندار و معتقد باجراء اوامر الهي و احكام نبوي بود و بهمين سبب است كه درباره او هم صحبت از «مجدّد دين» بميان آورده و دعوي كرده‌اند
______________________________
(1)- ظفرنامه شامي ص 193
(2)- ايضا همان صحيفه
(3)- ايضا ص 189
ص: 48
كه حديث «انّ الله تعالي يبعث لهذه الامة علي رأس كلّ مأية سنة من يجدّد لها دينها «بحقيقت در حق» او صادق بوده است «1».
كمال الدين عبد الرزاق درباره دينداري شاهرخ ضمن وقايع 844 ه. مي‌گويد كه «از اوان صبي كه صباي سلطنت در حركت بود، تا اين زمان كه بر سرير خلافت جهان تمكن و استقرار فرمود، هميشه تقويت دين مستبين و تمشيت شرع سيد المرسلين پيش نهاد همت عالي نهمت بود و در متابعت فرمان الهي، بتخصيص در قلع و قمع مناهي و ملاهي، غايت مبالغه مي‌نمود» «2» و بهمين سبب نوشيدن شراب را ممنوع كرد و دو محتسب بنام «سيد مرتضي صحاف» و «عبد الجليل قايني واعظ» را به شغل احتساب گماشت تا مردم را از شرابخواري باز دارند، آندو بوي خبر دادند كه شاهزادگان ميرزا محمد جوگي بهادر و ميرزا علاء الدوله خمخانه‌هايي پر از شراب دارند و كس را زهره شكستن خمهانيست. شاهرخ خود بدان خمخانه‌ها رفت و شرابها را بر خاك ريخت چنانكه «مملكت از اوج شريعت رونق ديگر گرفت» «3». اينها همه بود، اما در عين خم‌شكني، فرزند شاهرخ، ميرزا بايسنقر، جان بر سر كار شراب مي‌نهاد! بعلت همين اعتقاد شديد ديني بود كه شاهرخ بشيوه تيمور بهانه نشر شريعت اسلام داشت ولي چون آن سردار جنگجو علاقه‌يي بپرخاشجويي اظهار نمي‌نمود بلكه بدعوت تنها اكتفا مي‌كرد چنانكه در مناسبات و مراسلاتي كه با خاقان چين داشت چنين كرد. كوشش او در تشويق بزرگان باجراء شعائر ديني، و مدد برجال براي گزاردن حج «4»، و نذر كردن براي فرستادن «جامه» و پوشش حرم كعبه «5» و مداومت در زيارت مقابر بزرگان دين و مشايخ، و تعمير بقاع متبركه، طبعا در تكمله چنين اعتقادي انجام مي‌پذيرفت. شاهرخ براي زيارت قبر خواجه عبد اللّه
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2 ص 739
(2)- ايضا همان صفحه
(3)- ايضا ص 740
(4)- ايضا از ص 742 ببعد
(5)- ايضا ص 836؛ و حبيب السير، تهران، چاپ خيام، ج 3 ص 632- 633
ص: 49
انصاري برنامه خاصي در پنجشنبه اول هرماه داشت «1» و مزار او را در گازرگاه بنا نهاد و ايوان و صفه‌ها و جماعت‌خانه‌ها در آن برآورد و املاك و اسباب بسيار بر آن وقف كرد «2»؛ و در سال 843 ه وقتي به مهنه رسيد «احرام زيارت سلطان طريقت و برهان حقيقت صاحب السير و الطير «3» شيخ ابو سعيد ابن ابو الخير قدس سرهما باحترام تمام بسته شرايط زيارت بجا آورد و اولاد امجاد حضرت شيخ را بانعام و اكرام معزز و مكرم گردانيد» «4» و همين عمل را هم در سفر فارس كرد يعني بزيارت بارگاه شيخ مرشد ابو اسحق كازروني پيشواي طريقت مرشديه كازرونيه تشرف يافت «و چون بدان مزار متبرك و مرقد مبارك ... رسيد جبين اخلاص و اعتقاد بر آن آستان فلك نهاد نهاد و هنگام مراجعت زيارت ... سيدي داود قدس سره فرمود و شرف تقبيل خرقه بهترين عالم صلي اللّه عليه و آله و سلم دريافت و بمجموع زيارت مشاهد بزرگان كازرون رفته استمداد نمود» «5»
زيارت مشهد مقدس ثامن الائمه عليه السلام هم از كارهاي مكرر شاهرخ و فرزندان او و غالب سلاطين و شاهزادگان و اميران دولت تيموري بود، چنانكه در سطور آينده خواهيد ديد. مجموع اينگونه اعمال كه بكرات انجام مي‌گرفت، نشان‌دهنده اعتقاد سلاطين تيموري تا پايان عهدشان بمسائل ديني و ترويج احكام دين و بزرگداشت شعائر مذهبي و همچنين مبين عقيده راسخ آنان باحترام مشايخ و علما بود، و چنين حالت گذشته از آنكه انعكاسي از عقايد عمومي مي‌توانست باشد، در آن عقايد نيز مؤثر بوده و لامحاله مردم را بيش از پيش بجانب اين‌گونه مسائل مي‌كشانيده، و وقتي كه با مبالغات همراه مي‌شده بتعصب مي‌گراييده و در همه‌حال موجب نفوذ كلام و بسط قدرت مشايخ تصوف و علماي شرع و سادات مي‌بوده است.
______________________________
(1)- روضات الجنات ج 2 ص 372 و مطلع السعدين ج 2، ص 305
(2)- شرح كامل اين عمارات را در مطلع السعدين ج 2 ص 304- 305 ببينيد
(3)- طير و طيران از جمله كرامات ادعائي است كه براي مشايخ قايل بودند، يعني بر هوا رفتن و در آن نقل مكان يافتن از نقطه‌يي بنقطه‌يي ديگر. و اللّه اعلم.
(4)- مطلع السعدين ج 2 ص 737.
(5)- ايضا ص 184- 185
ص: 50
درباره نفوذ اين دسته‌هاي سه‌گانه اخير و دخالتهايشان در امور اجتماعي و كشوري نمونه‌هايي متعدد در تاريخ دوران تيموري داريم و از اينراه بآساني مي‌بينيم كه آنها چگونه حتي در نقض احكام دولتي و كاستن مالياتها و امثال اين امور هم قدرت تصرف داشته‌اند.
يكي از اين نمونه‌ها چنانكه پيشتر ازين ديده‌ايم، موضوع برانداختن صابونخانه است كه بهمت «مولانا شمس الدين محمد بن مولانا شيخ علي زاهد» انجام گرفت. وي كه مردي متورع و پرهيزكار بود و «بمهمات مسلمانان بنفس شريف قيام مي‌نمود» «1»، چون احداث «صابونخانه» را از طرف دولت و منع كردن مردم را از پختن صابون مخالف شرع مي‌دانست، نزد شاهرخ رفت و گفت: «صابونخانه نامشروع است و از جهت منع صابون پختن مسلمانان در زحمتند!» شاهرخ عذري در اين باب آورد، مولانا برآشفت و در حضور خاقان روي بآسمان كرد و گفت: «الهي، مي‌بيني كه حكم تو مي‌رسانم و اين مغول بچه نمي‌شنود!» شاهرخ في الحال فرمان داد تا صابون‌خانه را براندازند و كسي مزاحم رعيت نشود «2».
از جمله نمونه‌هايي كه براي اظهار احترام بمشايخ و علما داريم عملي است كه ميرزا ابو القاسم بابر در سال 857 ه در فوت شيخ بهاء الدين عمر انجام داد و هنگام تشييع جنازه او «پياده شده از روي نياز و اعتقاد تمام نعش قدسي احتشام را بر دوش همايون ارتسام گرفته و بعد از تقديم شرايط دفن و لوازم آن از احل مال و اجل منال مبلغ وافر عنايت فرمود كه بر سر مزار فايض الانوار عمارتي سازند» «3». نظير همين احترام اعتقادي را از سلطان ابو سعيد در حال حيات خواجه ناصر الدين عبيد اللّه احرار نسبت باو مي‌بينيم، خاصه در واقعه جنگ با ميرزا ابو القاسم بابر در سمرقند «4»، و نيز همين احترامست كه در واقعه امير نور سعيد در سمرقند بسال 865 بخواجه قدرت دخالت و تصرف داد «5»، و نيز بميمنت
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2 ص 719
(2)- در اين باب رجوع شود بمطلع السعدين ج 2 ص 719- 720 حوادث سال 842 و حبيب السير در حوادث همين سال.
(3)- روضات الجنات ج 2 ص 175
(4)- ايضا ج 2 ص 177
(5)- در اين‌باره رجوع كنيد به روضات الجنات ج 2 ص 248- 249
ص: 51
ورود او از بخارا بخراسان «تمغاء بخارا كه مبلغ سنگين و كرامند بود بخشش يافته مطلقا برافتاد، و احكام جهان مطاع در آن ابواب مكمل شد و سلطان ابو سعيد متعهد شد تمغاء تمام ممالك محروسه را با جميع منكرات و مناهي براندازد و خدمت خواجه يازدهم ربيع الاول بسلامت بجانب ماوراء النهر مراجعت فرمود» «1»

دعوي خلافت‌

اينگونه شواهد از آغاز تا انجام عهد تيموري، خاصه از دوران شاهرخ ببعد، بسيار است و استفاده از همه آنها بنوعي از تكرار مي‌انجامد. شايد همين تظاهر بدين يا اعتقاد واقعي بآن، و همچنين دعوي تجديد دين بود كه به تيموريان فرصت ادعاي «خلافت» مي‌داد. مي‌دانيم كه مركز خلافت اسلام پس از سقوط بغداد در سال 616 هجري، از آن شهر بمصر انتقال داده شد و دعوي خلافت تا ديرگاه در قاهره امتداد يافت و ما در اين باب پيش ازين سخن گفته‌ايم «2». اما خلافت آل عباس در قاهره في الواقع يكنوع خلافت اسمي و تشريفاتي و وسيله استفاده مماليك در حكومت و سلطنت بود، نه جانشيني پيغامبر و مراقبت در اجراي احكام الهي، و عجب آنست كه اين مراقبت در اجراء احكام را تركمانان و مغولان مسلمان شده بيشتر حق خود مي‌شمرده و براي خود قائل بنوعي «خلافت» بوده‌اند. داستان خلافت آل عثمان موضوعي است كه فعلا بآن نمي‌پردازيم اما داستان «خلافت» تيمور و جانشينان او مطلبي است كه بكرات از فحواي عبارات مورخانشان مستفاد مي‌گردد. تيمور هم از بيان مورخ مخصوصش نظام شامي عنوان «خلافت پناه» و «خلافت پناهي» دارد «3» و تثبيت اين عنوان براي جانشينان تيمور در آثار مورخان ديگر آن عهد به تكرار انجام گرفته است مثلا براي شاهرخ سخن از «استحقاق تاج خلافت» مي‌رود «4» و او بمنزله آفتابي شمرده شده است كه «از اوج سپهر خلافت» تافته باشد «5»، و سلطان ابو سعيد ميرزا با عنوان «حضرت خلافت پناهي»
______________________________
(1)- روضات الجنات ج 2 ص 249- 250
(2)- رجوع شود به همين كتاب، مجلد دوم، چاپ سوم ص 125- 126
(3)- ظفرنامه نظام شامي ص 171 و 269
(4)- مطلع السعدين ج 2، ص 6
(5)- ايضا همان صحيفه
ص: 52
نام برده مي‌شود «1».
اما عنواني كه بيشتر درباره سلاطين تيموري بدان بازمي‌خوريم و تقريبا در همه تواريخ آن دوران ملاحظه مي‌شود، عنوان «خاقان» است و حتي براي بعضي از آنان مانند شاهرخ اين عنوان علم گرديده و بصورت «خاقان سعيد» در كتب تكرار شده است «2»، و سلطان حسين بايقرا عنوان خاقان منصور داشت «3» و ما درين باب پيش ازين هم اشارتي داشتيم.

اهل سنت و شيعه‌

پيداست كه همراه مبالغاتي كه در اعتقادات مي‌شد بازار تعصب نيز بي‌رواج نمي‌ماند ليكن در اين عهد موضوع اساسي تعصب اختلاف اهل سنت با شيعه است، با اين تفاوت كه در گيرودار اين تعصبات تشيع بطرف قوت و تسنن بجانب ضعف مي‌رفت.
سلاطين و شاهزادگان تيموري بر مذهب حنفي بودند ولي قرائني در دست نيست تا معتقدان بساير مذاهب سنت يا مذهب تشيع را در فشار گذاشته و بپيروي از مذهب خاندان سلطنتي مجبور كرده باشند. گاهي هم از سلاطين اين سلسله آثاري از آزادمنشي در اعتقاد بتسنن يا تشيع ملاحظه مي‌شود مثلا درباره ميرزا ابو القاسم بابر (852- 861 ه) نوشته‌اند كه «روزي با خواص و مقربان نشسته بود و تنگه‌يي «4» در دست دريا عطا گرفته و نوشته آنرا خوانده فرمود كه نام دوازده امام است. يكي از حضار گفت در كدام زمان بوده باشد؟ ميرزا گفت بنام منست. همان شخص گفت هرجا شما را نوعي اعتقاد دارند! آن پادشاه نيك‌اعتقاد گفت: هركس هر نوع اعتقاد دارد گومي دار! من بر طريق سنت و جماعت ثابتم و مذهب امام اعظم ابو حنيفه دارم» «5»؛ و در تزوكات تيموري هم مذهبي از
______________________________
(1)- مطلع السعدين، ج 2، ص 5 و از صفحه 1019 مكررا.
(2)- گويا اين عنوان رسمي شاهرخ بود زيرا كمال الدين عبد الرزاق در مقدمه كتابش و سپس در تمام كتاب اين عنوان را بجاي نام او بكار برده و بدين نكته هم تصريح كرده است.
(3)- روضة الصفا چاپ هند، ج 7 ص 3، 4، 5 و جز آنها
(4)- تنگه: زر و سيم مسكوك
(5)- مطلع السعدين ج 2، ص 1118
ص: 53
مذاهب مقبوله مسلمين بر مذهبي ديگر رجحان نيافته است. با تمام اين احوال دولت تيموري از رسميت مذهب تسنن دفاع مي‌كرد و در پيش‌گيري از سبّ شيخين كه از اعمال عادي شيعيان زمان بود، سختگيري مي‌نمود و در اين راه از تنبيه جسماني متنفذين قوم هم صرف‌نظر نمي‌كرد «1»، و اين معني حتي در آخرين ايام قدرت آن دولت در مشرق ايران معمول بود و دفاع از «طريقه پسنديده اهل سنت و جماعت» و حفظ نام پيشروان اين مذهب را در خطبه‌هايي كه بر منابر اسلام خوانده مي‌شد، لازم مي‌دانستند «2».
باتمام اين احوال مذهب تشيع در ايران آخرين دوره‌هاي ضعف خود را در برابر مذاهب اهل سنت مي‌گذرانيد و فرصتهاي ذيقيمتي را كه در قرنهاي هفتم و هشتم فراهم آورده بود بخوبي مورد استفاده قرار مي‌داد. احترام بسادات و منتسبان بخاندان رسالت در عهد تيموري، هم از دوران تيمور ببعد، مطلبي است كه بلا انقطاع بدان باز مي‌خوريم.
در تزوكات تيموري توصيه شده است كه «مرتبه آل محمد را از جميع مراتب برتر داري و تعظيم و احترام ايشان بجا آري و افراط را در محبت ايشان اسراف نداني كه هرچه از براي خدا باشد در آن اسراف نباشد» «3». همين سيرت را جانشينان فاتح گوركان بي‌كم و كاست تا پايان عهد خود بكار بستند و مخصوصا شاهرخ در اين راه هيچ دقيقه‌يي را فرو نمي‌گذاشت و چه او و چه جانشينان او زيارت مشهد امام ثامن را از فرائض خود مي‌دانستند و بارها سلاطين تيموري بزيارت آن مشهد رفته و آن «آستانه را به نياز و اخلاص» بوسيدند و «جبين ضراعت بر زمين استكانت» سودند «4»، و احترام نسبت بساير ائمه اثني عشر نيز از فحواي كلام مورخانشان بسيار مستفاد مي‌گردد؛ و گاه كار مبالغه در اينگونه مسائل بجايي مي‌كشيد
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2، ص 716
(2)- ايضا ص 1391- 1392
(3)- تزوكات تيموري ص 202
(4)- از عبارات عبد الرزاق سمرقندي در زيارت شاهرخ از مشهد، مطلع السعدين ج 2، ص 715 اخذ شده است. درباره اين زيارتها براي نمونه رجوع شود به: مطلع السعدين ج 2 صفحات 127، 259، 264، 290، 711، 1105 و در ساير كتب تاريخي اين عهد هم از اينگونه شواهد بسيار ديده ميشود.
ص: 54
كه تصور اعتقاد آن سلاطين بتشيع مي‌رفت چنانكه درباره سلطان حسين ميرزاي بايقرا مي‌بينيم «1».
توجه بجريانات مذكور معلوم مي‌دارد كه عهد تيموري براي ترويج تشيع موقع مناسبي بود و شيعه اثني عشري از اين فرصت براي نشر عقايد و اظهار آزادانه مقالات خويش خوب استفاده كردند. نخستين كار ايشان در اين راه حملات پياپي بمذاهب اهل سنت و اصرار در اثبات فساد عقيده آنان بود و در اين راه از سب شيخين «2» و توطئه حذف نام آنها از خطبه «3» و نظاير اين اعمال ابا نداشتند و پيداست كه با اينگونه اعمال خود خشم اهل سنت را بر خويش مي‌انگيختند. كوچكترين قرينه و دست‌آويز براي شيعه آن عهد كافي بود كه غوغايي برانگيزند و سر و صدايي براه اندازند زيرا قدرتشان بآن حد رسيده بود كه هم از انخذال بيرون آيند و هم شيوه تعرض با مخالفان خود پيش گيرند. مثلا چون سلطان حسين بايقرا (جلوس در سال 875 ه.) در شعر «حسيني» تخلص مي‌كرد، شيعه شهرت دادند كه او همكيش آنهاست و مذهب سنت و جماعت بزودي متروك و مطعون خواهد ماند و در اين راه چندان پيش رفتند كه گفتند بايد بر منابر خطبه بنام دوازده امام خوانند و اسامي خلفاي راشدين را از منابر حذف كنند، و از ميان آنان عالمي بنام «سيد حسن كربلايي» كه در جزو ملازمان سلطان حسين درآمده بود، در اين راه بسيار مي‌كوشيد «4».
در گيرودار همين احوال سيدي قايني بنام «علي» كه او را بسبب كوري يك چشم «سيد علي واحد العين» مي‌گفتند، و از خطباي بليغ زمان خويش بود، زبان بتشنيع اهل سنت گشود و عده‌يي را كه نويسندگان سني زمان آنانرا «از اوباش جهال رفض» معرفي مي‌كردند، فريفت و در نقض عقايد سنيان سخنان بسيار بر منبرها گفت. «پس روز عيد اضحي سيد واحد العين در عرصه مصلي بر منبر برآمده اعلام اضلال و اظلام نصب كرد، و زبان بطعن سني مذهبان و تقويت اباطيل شيعه ... بگشاد.» «5». عده‌يي از متعصبان اهل
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2، ص 1391.
(2)- ايضا ص 716
(3)- ايضا ص 1392
(4)- روضات الجنات، ج 2 ص 328
(5)- ايضا ص 329
ص: 55
سنت و جماعت از عيدگاه برخاستند و با شور و شغب بجانب بارگاه سلطان حسين روانه شدند. سلطان حسين نيز كه بعزم نماز عيد حركت كرده بود در راه از فتنه سيد آگاه شده بود، فرمان داد تا او را از منبر فرو كشيدند. پيداست كه شيعه و نماينده‌اشان (سيد- واحد العين) با چنين اقدام متهورانه‌يي در عيدگاه كار خود را چنانكه بايست انجام دادند ليكن اهل سنت و جماعت بتصور «حسن عقيده و پاكي مذهب و صفاي مشرب حضرت اعلي (يعني سلطان حسين)» خود را فاتح پنداشتند و گمان كردند كه با عمل او «دين نبوي و شرع مصطفوي از نو قانوني ديگر گرفت و آييني ديگر يافت و مرتقيان معارج سنت محمدي را رواج هرچه تمامتر حاصل آمد و طاعنان و منكران ملت را مالش و مذلت عظيم رسيد» «1» ولي حقيقت اين امر چنين نبود زيرا شيعه اثني عشريه با ترويج عقايد خود در سراسر ايران پراكنده مي‌شدند و ديگر مانند قرون سابق انحصارا در نواحي خاصي از نجد ايران زندگي نمي‌كردند، و علنا بطعن اهل سنت و بزرگان و پيشروانشان اشتغال داشتند، و اگرچه بعضي از پادشاهان حنفي مذهب تيموري از پيش‌گيري و اظهار عناد با آنها خودداري نداشتند و رجال دربار و شيخ الاسلام‌هاي آنان در مؤاخذه پيشروانشان كوتاهي نمي‌كردند «2»، ولي اين كشاكش دائم در حقيقت بطرف تقويت و ترويج روزافزون تشيع و تشجيع پيروان اين مذهب باظهار عقايدشان پيش مي‌رفت نه در جهت عكس آن. اين كشاكشهاي لفظي و تبليغي، كه گاه بعنف و آزار هم مي‌كشيد، در آثار ادبي و متون تاريخي اين دوره هم البته مشهود است و از آنجمله اشعار و ابياتيست كه جانبين در عيبجويي از يكديگر سروده و در آنها از بدگويي و بدزباني دريغ نكرده‌اند «3».
______________________________
(1)- روضات الجنات ص 330. مورخان باين واقعه با شرح و بسط كافي اشاره كرده‌اند، رجوع شود به مطلع السعدين ج 2 ص 1391- 1392، و روضات الجنات ج 2 ص 329- 330.
(2)- مجالس المؤمنين قاضي نور اللّه شوشتري، چاپ تبريز ص 309
(3)- براي ملاحظه نمونه‌يي از اين مشاجرات ادبي رجوع كنيد به «از سعدي تا جامي» چاپ دوم حواشي صفحات 757- 759 ضمن بيان احوال جامي؛ و نيز بكتاب جامي تأليف آقاي علي اصغر حكمت، تهران 1320 ص 138- 148؛ و نيز رجوع كنيد بهمين كتاب و همين جلد در ذيل احوال جامي.
ص: 56

ذكر مناقب‌

ذكر مناقب آل رسول و ائمه اطهار در اشعار اين عهد هم امري رايجست. نه تنها در قصايد غرايي از شاعران اين زمان مانند ابن- حسام و كاتبي و لطف اللّه نيشابوري و امير شاهي و امير حاج حسيني جنابدي و كمال الدين غياث شيرازي و نظام استرابادي و فغاني شيرازي و لساني و جز آنان مدائحي در ذكر مناقب حضرت علي بن ابيطالب و اولاد او داريم، بلكه حتي سنيان متعصبي مانند جامي هم از اظهار احترام وافر در اشعار و خاصه در مثنويات خود نسبت به «اهل بيت» امتناعي نداشتند و اين معني در آثار منثور اين عهد هم اعم از متون ادبي يا تاريخي بوفور ملاحظه مي‌شود و اينها همه علائم و نشانهاي تمايلي است كه طرفداران سنت و جماعت بتدريج بطرف تشيع و پيشروان آن پيدا مي‌كردند و دانسته يا نادانسته بتقويت طرف مقابل مي‌كوشيدند.

نيرومندي شيعه‌

اما شيعه كه در طول قرن نهم هجري بر قوت خود مي‌افزودند، گويا همين مايه پيشرفت و نفوذ را كافي نمي‌دانستند و بر آن بودند كه قيام و غلبه‌يي بر اهل سنت نموده يا حكومت ايران را بدست گيرند و يا رسميت مذهب خود را مسجل سازند، و اگرچه اين تندروي شيعه در قرن نهم، با غلبه قاطع حنفيان تيموري و تركمانان، بنتيجه‌يي نينجاميد، ليكن چنانكه مي‌دانيم مقدمه سودمندي گشت براي قيام نهايي و غلبه قطعي آنان در آغاز قرن دهم هجري و تبديل مذهب رسمي ايران از تسنن به تشيع.
در اوايل دوره تيموري شيعه از حسن اعتقاد واقعي يا ادعايي تيمور به «آل پيغمبر» و «ذرّيت و آل پيغمبر» كه «حاميان دين محمدي و مفسران وحي الهي و حافظان شريعت احمدي ايشانند و وارث علوم انبيا و مرسلين‌اند» «1»، و همچنين از احترام شگرفي كه شاهرخ و جانشينان او نسبت بسادات مي‌كرده و از حسن اعتقاد و تبجيلي كه درباره ائمه اثني عشر و بقاع آنان ابراز مي‌داشته‌اند، چند بار استفاده كرده كار را باستخفاف شيخين و سبّ آنان كشانيدند و پيداست كه در انتقام گرفتن از ظلمه اموي و لعن و قدح آنان هم هيچ كوتاهي ننمودند «2»، و اين كار خود مورد تأييد قاطبه حنفيان و خاصه شافعيان ايران بود. از جمله
______________________________
(1)- تزوكات، ص 190- 192
(2)- براي نمونه رجوع شود به مجالس المؤمنين ص 318 و ابياتي كه در آنجا نقل شده است.
ص: 57
خبرهاي خواندني اين عصر يكي آنست كه چون تيمور در سال 803 بفتح شام رفت و نهب و غارت مشهور خود را در آنجا انجام داد «1»، «هرچه سرداران خراسان و مازندران كه همراه بودند بتعصب تشيع حفره گورخانه معاويه و يزيد و شمر ذي الجوشن و ساير ملاعين بني اميه را با خاك هامون گردانيدند و بلوث و روث بينباشتند» «1» ولي موضوع لعن بر يزيد و ديگر فسده اموي و يارانشان امري كاملا بلامعارض نبود و گاه مقاومتهايي از جانب بعضي متعصبان قوم در اين راه مي‌شد. «در زمان ميرزا بابر «2» فقيهي دانشمند سمرقندي مولانا مزيد نام بهرات آمده بود، روزي ايشان (عبد الرحمن جامي) در مجلس ميرزا بودند و مولانا مزيد نيز حاضر بود. ميرزا ازو پرسيد كه در لعن يزيد چه مي‌گويي؟ گفت روانيست زيرا كه از اهل قبله بوده. ميرزا روي بايشان (جامي) كرد و گفت مولانا مزيد خود اين مي‌گويد، شما چه مي‌گوييد؟ گفتند ما مي‌گوييم صد لعنت بر يزيد و صد ديگر بر مزيد!». مولانا عبد الرحمن جامي با اين جواب مقرون بايهام، كه نماينده ظرافت طبع و لطافت ذوق او بود، نمايندگي دسته ديگري از اهل سنت را قبول كرده و نشان داده است كه اگر بعضي از متعصبان آن جماعت از باب بغضي كه بر شيعه داشتند حتي از اقدام آنان بر لعن ظلمه اموي خرده‌گيري مي‌كردند، دسته معتدل ديگري از علماي آن جماعت با اين عمل موافقت مي‌ورزيدند، و جامي چگونه مي‌توانست چنين عملي را منع كند درحالي‌كه مثنويهاي او پر است از ستايش اولاد علي و ذكر مناقب آنان.
سخن در اين بود كه شيعه از احترام رائج زمان خود نسبت به «ذرّيه رسول» كه «ورثه علوم انبياء مرسلين» محسوب مي‌شدند، و از بسي عوامل ديگر كه پيش از اين ذكر كرده‌ايم، آغاز بهره‌برداري كرده بودند چنانكه در شواهد گذشته ديديم؛ يا در تجري بر سبّ شيخين در ملاء عام «3» و حذف اسم خلفا از خطبه و جايگزين كردن آن نامها بذكر نام ائمه اثني عشر «4»، و نظاير اين اعمال كه گاه ببرانگيختن خشم علماي اهل سنت و بر
______________________________
(1)- منتخب التواريخ معيني ص 379
(2)- سلطنت از 852 تا 861 ه
(3)- مطلع السعدين ج 2، ص 716
(4)- ايضا ص 1392
ص: 58
خوردهايي ميان دو طرف مي‌انجاميد «1».

بكتاشيه‌

اين پيشرفت روزافزون تشيع چنانكه خواهيم ديد در وضع صوفيه هم مؤثر بود و ببرخي از بزرگان اين فرقه فرصت نشر عقايد مذهبي خود همراه عقايد عرفاني ارزاني مي‌كرد. نمونه بارز اين دسته فرقه بكتاشيه‌اند يعني پيروان سيد محمد رضوي نيشابوري معروف به «حاجي بكتاش» (م 738 ه.) كه از پيشروان بزرگ تصوف قرن هشتم و محل نشر عقايدش آسياي صغير و دوران رواج و انتشار قطعي عقايد و فزوني پيروانش قرن نهم هجري و قرنهاي بعد از آن، در همان سرزمين، بوده است. ولي پيروانش در طعن و لعن مخالفان شيعه اثني عشريه تندرو و متظاهر و در اقامه مراسم تعزيت عاشورا مصر بودند. شعارشان جامه سپيد بود و از جامه كبود كه شعار امويان است نفرت داشتند «2».
اين فرقه در قرن نهم، بتفصيلي كه مشهور است «3» بسياري از مقالات فرقه حروفيه را، كه خود انشعاب گونه‌يي از تشيع بوده است، پذيرفته و ناشر آن مقالات در آسياي صغير شده و وسيله بقاء و ادامه عقايد فرقه مذكور در بلاد روم گرديدند.

نوربخشيه‌

از بكتاشيان سختگيرتر و تندروتر نور بخشيه‌اند. نوربخشيه فرقه مهمي از فرق صوفيه در قرن هشتم و نهم بشمار مي‌آيند، و خلاف بكتاشيه شعارشان سياه بود و اين شعار سياه را علامت تعزيت شهداي كربلا مي‌شمردند «4».
اين فرقه پيرو سيد محمد نوربخش قايني خراساني (م 869 ه.) هستند. ذكر آنها باز هنگام مطالعه در وضع صوفيه خواهد آمد و مراد ما از آوردن نام نوربخش و پيروانش در اينجا بيان اهميتي است كه آنها در نشر تشيع در قرن نهم داشته و حتي يكي از لوازم كمال را در سلوك اعتقاد بتشيع مي‌دانسته‌اند «5». طرفداران اين فرقه تنها دسته از شيعه‌اند كه در قرن نهم بنوعي «قيام» متوسل شدند. نسب سيد محمد بهفده واسطه بامام موسي الكاظم مي‌رسيد. پدرش محمد بن عبد اللّه كه از لحسا بخراسان رفته بود، در قاين توطن جست و سيد محمد بسال
______________________________
(1)- براي نمونه رجوع شود به مجالس المؤمنين ص 309- 310
(2)- طرائق الحقايق ج 2 ص 155
(3)- از سعدي تا جامي، چاپ دوم ص 516- 517
(4)- مجالس المؤمنين ص 307
(5)- ايضا همان صحيفه
ص: 59
795 ه در آن ديار بوجود آمد. وي در تصوف خرقه از دست خواجه اسحق ختلاني كه خود از مريدان مير سيد علي همداني بود، پوشيد، و خواجه اسحق بعد از تسليم مسند ارشاد بمريد خويش دست بيعت بسوي او دراز كرد و با پيرواني كه داشت در حلقه متابعان سيد درآمد و او را دعوت به «خروج»، و بپندار بعضي ادعاي مهدويت كرد. سيد از خروج و اظهار دعوت خود امتناع مي‌ورزيد و مي‌گفت: «حاليا استعداد اين كار چنانكه مي‌بايد نيست و با پادشاهي مثل شاهرخ ميرزا كه بر ايران و توران و هند و عرب و عجم مسلط است بي‌استعداد تمام مقاومت نمي‌توان نمود» «1» ليكن عاقبت مريدان او را بر اين كار وادار كردند (828 ه) و با او بيكي از قلاع ختلان رفتند و آغاز دعوت مردم نمودند اما بزودي دستگير شدند و شاهرخ امر بقتل مريدان سيد داد و خود او را در هرات بزندان افگندند و سپس بفارس و خوزستان بردند و آزاد كردند، و او بعد از آنكه چندي در بلاد مختلف بسر مي‌برد بكردستان رفت و عده‌يي را بر گرد خود جمع كرد چنانكه مدتي سكه و خطبه آن ديار بنام وي بود ليكن باز گرفتار گماشتگان شاهرخ شد. او را بهرات بردند و در آنجا بفرمان شاهرخ ناگزير شد كه بر سر منبر از دعوي خود استنكاف كند ولي كارش بهمينجا ختام نپذيرفت و چندي ديگر در گيلان و مازندران و اطراف ري بسر مي‌برد و مريداني گرد مي آورد تا بسال 869 ه درگذشت. قاضي نور اللّه ضمن توجيه اعمال سيد و اطرافيانش علت اتهام ويرا بدعوي مهدويت آن مي‌داند كه چون خواجه اسحق سمرقندي از استيلاي سلاطين اهل سنت ناراضي بود سيد را «بطريق بعضي از اكابران سلف كه بر متغلبان عباسي و غير هم خروج كردند» باين اقدام تحريض نمود تا «عالم را از لوث متغلبان زمان پاك سازد.» و از باب ترغيب مردم سيد محمد را مهدوي و امام نام نهاد. ليكن معلوم نيست چگونه بعدا اين دعوي منتفي شده باشد زيرا بهرحال پسر نوربخش يعني شاه قاسم فيض بخش معمولا كساني را كه مدعي چنين نسبتي به سيد محمد نوربخش مي‌شدند از اين كار بازمي‌داشت و «مي‌گفت كه شما مير را بدنام مي‌سازيد» «2» و بهرحال چه شاه قاسم و چه فرزندان ديگر
______________________________
(1)- مجالس المؤمنين ص 304
(2)- ايضا ص 305
ص: 60
«مير» يعني سيد جعفر و سيد بهاء الدين در عهد سلاطين اخير تيموري محترم بودند و اين احترام و نفوذ مشايخ سلسله نوربخشيه در عهد صفويه نيز حفظ شد مگر در سختگيري شاه طهماسب درباره يكي از اخلاف سيد محمد نور بخش بنحوي كه در شرح حال اميدي رازي در همين مجلد خواهيد ديد «1». تاريخ ادبيات در ايران ج‌4 60 رسمي شدن تشيع ..... ص : 60