.رسمي شدن تشيع
كوشش مداوم شيعه در تحصيل برتري بر سنيان، با ضعف قطعي تيموريان بجايي كشيد كه تنها يك نهضت مساعد جديد ميتوانست آنرا بنتايج قطعي برساند، و اين همان قيام دلاورانه شاه اسمعيل صفوي بود براي تشكيل حكومت واحد و متمركزي در سراسر ايران و برانداختن همه عوامل مساعد بحال تسنن در اين سرزمين، يا در افتادن با عوامل ديگري كه از خارج ايران اهل سنت و جماعت را تقويت ميكرد.
انتساب صفويان به خاندان رسالت، يا دعوي آن، و اعتقاد بسيار شديدي كه پيروان صفويه بمشايخ و پيشوايان خود داشتند، و ادعاي ارتباط معنوي و روحاني شاه اسماعيل بائمه اطهار، و تعصب سختي كه عليه اهل سنت در او بود، همگي وسايل قاطعي براي درگيري سخت بين سلسله سلطنتي جديد با اهل سنت شد، و بسبب وجود همين عوامل بود كه چون جهانجوي نوخاسته صفوي در تبريز بر مسند شاهي نشست مذهب تشيع را آيين رسمي كشور خويش كرد و «هم در اول جلوس همايون فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پيوست كه خطباي ممالك آذربايجان خطبه بنام نامي ائمه اثني عشر سلام اللّه عليهم الي يوم الحشر خوانند و پيشنمازان تمامي بلدان در اقامت صلوة و ساير عبادات رسوم مذموم مبتدعه را منسوخ گردانند، و مؤذّنان مساجد و معابد لفظ اشهد انّ عليا ولي اللّه داخل كلمات اذان سازند، و غازيان عابد و لشكريان مجاهد از هركس امري مخالف ملت بيضا مشاهده نمايند سرش از تن بيندازند، لاجرم صيت منقبت ائمه معصومين و دعاي دوام دولت پادشاه هدايت آيين بر سر منبر بلند گشت و روي زربنقش اسامي سامي آن هداة راه يقين
______________________________
(1)- درباره نوربخشيه رجوع شود به: مجالس المؤمنين ص 303- 309؛ طرائق الحقائق ج 2 ص 143- 144 و برساله آقاي دكتر شاه حسيني در همين باب.
ص: 61
و القاب ميمنت آيات خسر و حشمت قرين مزين شده برتبت از همه اشياء درگذشت ...» «1».
سياست صريح مؤسس سلسله صفوي در رسمي ساختن مذهب شيعه و سختگيري شديد نسبت باهل سنت و حتي قتل و آزار آنان تا پايان حيات او ادامه داشت و مسلما يكي از علل تيرهشدن روابط او و دربار عثماني كه بجنگ چالدران انجاميد همين بود و نيز جنگ و ستيز او با ازبكان و كشتارهايي كه بفرمان وي در ماوراء النهر رخ داد، هم از نتايج همين طرفداري صريح از شيعه و مخالفت سخت و خشونتآميز با اهل سنت بود. و بهرحال اقدامات مساعد وي در راه تقويت و ترويج تشيع عمل قاطعي در راه رسمي كردن اين مذهب در ايران بوده و نتايج سياسي و اجتماعي و علمي و ادبي خاصي را در اين سرزمين بهمراه داشته است كه طبعا بايد هنگام مطالعه و تحقيق درباره دوران صفوي از آن سخن گفت.
حروفيه «2»
هنگاميكه سخن از وضع ديني عهد تيموري و وضع تشيع در آن دوران رود ذكر «فرقه حروفيه» اهميت و مرتبه خاصي پيدا ميكند. اين فرقه اگر چه در ايران دير نپاييد ليكن بعللي كه خواهيم گفت توانست دنباله وجود خود را در آسياي صغير تا بروزگار ما بكشاند، و آنرا بايد از نهضتهاي شگرف دين در تاريخ ايران بشمار آورد. مؤسس اين فرقه مرديست بنام فضل اللّه نصيحي استرابادي كه در نيمه دوم قرن هشتم ميزيسته و تاريخ زندگاني او، بسبب بغض معاندين و عدم توجهي
______________________________
(1)- حبيب السير ج 4 ص 467؛ و خلاصهيي از همين قول را نيز در احسن التواريخ روسلو ص 61 ميبينيم.
(2)- درباره اصول عقايد فرقه حروفيه و سرگذشت آنها رجوع كنيد به: Clement Huart: Textes Persans relatifs a la seste des Houroufis. Leyden, 1909. Dr. Riza Tevfiq: Etude sur la religion des Houroufis, publiee dans l, cevre susmentionne a partir de p. 219 a 313.
از سعدي تا جامي (ترجمه ج 3 از تاريخ ادبيات ادوارد برون بدست آقاي علي اصغر حكمت) چاپ دوم از ص 505 تا 523 و از ص 657 تا 661
از ميان متون منسوب بحروفيه مخصوصا از منظومه استوانامه يا اسكندرنامه در اينجا بيشتر استفاده شده است.
در مآخذ مذكور نام مآخذ متعدد ديگري هم آمده است كه خواننده خود بدانها مراجعه خواهد كرد.
ص: 62
كه بضبط آن شده تاريك است. ولادت او را در 740 ه نوشته و سنه قتلش را 796، 800 و 804 ذكر كردهاند. اثر مشهور او كتاب جاويدان كبير است و علاوه برين اثر اساسي عدهيي آثار منظوم و منثور ديگري هم از پيروان فضل اللّه استرابادي در دست داريم. نظر بصعوبتي كه در فهم افكار و اشارات او وجود دارد، و نيز بعلت غرابت سخنان و دعاوي وي، و بجهت اينكه مدعي حلول است، دشمنان او كوشيدهاند تا سخنانش را سخيف و باطل و غيرقابل اعتناء نشان دهند و حال آنكه او از يك طرف دنباله عقيده وحدت وجود را گرفته، و از جانبي ديگر بفرقههاي حلولي كه پيش ازو در تمدن اسلامي شهرت يافته بودند نزديك شده، و نيز از جهت اهميتي كه در بيان رموز به «حروف» داده با سمعيليه نزديكيهايي دارد، و بهرحال يك دبستان جديد فلسفي و ديني را پيريزي كرده كه اگر صبغه ديني را از آن سلب مينمود مسلما شهرت و رواج بيشتري مييافت.
علت اشتهار فضل اللّه استرابادي به «حروفي»، همچنانكه خواهيم ديد آنست كه او فيض هستي را كه از ذات خالق سرچشمه ميگيرد به «نطق» يا «كلام»، و سريان آنها را در موجودات به «حرف» تعبير نموده و هريك از سي و دو حرف الفباي فارسي را جلوهيي از جلوات وجود شمرده و اجتماع يا تركيب هرچند تا از آنها را منشاء تركيبات صورت و هيولي و پيدايي وجود جسماني اشياء دانسته است.
فضل اللّه استرابادي مذهب خود را در عهد تيمور افشاء كرد و چندگاهي در بلاد مختلف بتبليغ عقايد خود پرداخت و پيرواني در آنها فراهم آورد و در خلال همين احوال اشعاري نيز در تشريح و توضيح عقايد خود ميسرود و ميان پيروان خود ميپراكند و اواخر عمر او بيشتر در آذربايجان خاصه در تبريز و شروان و باكو گذشت تا آنكه بفرمان جلال الدين ميرانشاه پسر تيمور، كه حروفيان او را «مارانشاه» يا «مارانشه» لقب دادند، كشته و سوزانيده شد. درباره تاريخ اين واقعه همچنانكه گفتيم دو سه قول وجود دارد كه پيش ازين نقل شد.
در اينجا بايد بدانيم كه حروفيان بعد از كشته شدن پيشرو خود آرام ننشستند، بدين معني كه از طرفي بخونخواهي او و از جانبي ديگر بنشر عقايدش همت گماشتند.
ص: 63
انديشه خونخواهي فضل اللّه استرابادي عاقبت به كارد زدن شاهرخ بدست احمد لر انجام شد. تاريخ وقوع اين حادثه سال 830 و محل آن مسجد جامع هرات بود، احمد لر درجا كشته شد و بعد از تفحصاتي كه درباره او شد معلوم گرديد كه او در تيمچهيي طاقيهفروشي داشت و عدهيي از بزرگان مانند مولانا معروف خطاط بغدادي كاتب خاص شاهرخ و خواجه عضد الدين دخترزاده مولانا فضل اللّه استرابادي و جمعي ديگر بنزد او آمدوشد ميكردند و اين توطئه را آنان براه انداختهاند عضد الدين و جمعي ديگر را كه با احمد لر اتفاق داشتند بقتل رساندند و امير سيد قاسم الانوار تبريزي را كه در اين واقعه مظنون بود از هرات اخراج كردند و مولانا معروف را بعد از آنكه چند بار بپاي دار بردند، عاقبت بزندان افكندند «1»، و باين ترتيب توطئه حروفيان، كه اگر بثمر ميرسيد وسيلهيي براي علني شدن دينشان بود، به نتيجهيي نينجاميد، ليكن نشان داد كه با وجود سختگيري تيموريان نسبت بفضل اللّه و پيروانش هنوز پيروان مقتدري ازو در ايران بسر ميبردند.
اما در راه نشر عقايد فضل اللّه استرابادي، مريدان معروف او بر آن شدند كه در ممالك اسلامي پراكنده شوند و اوقات خود را وقف تبليغ و ترويج مقالات پيشرو خود نمايند، از آنجمله «شيخ ابو الحسن علي الاعلي» نزد درويشان بكتاشيه آسياي صغير رفت و بتعليم كتاب جاويدان فضل اللّه استرابادي پرداخت چنانكه بكتاشيان بزودي مقالات او را پذيرفتند و نهاني بنشر آنها پرداختند درحاليكه ظاهرا مدعي تشيع بودند و هستند و خود را پيرو مذهب جعفري ميدانند. اينان در حفظ آثار فضل اللّه و جانشينان وي اصرار دارند و از افشاء اسرار خود بشدت امتناع ميكنند.
بنظر حروفيه همه موجودات مركبه فناپذير و گذران و در حال تغير و تبدلاند و جهان ممكنات قائم بوجود خود نيست بلكه تبدلات آن محتاج علتي است و آن علت نيرويي است كه بايد ابدي و لايزال باشد، و آن وجود مطلق است كه بمنزله قوت ازليه و علت نامتناهي و سرمدي است. اين قوت ازليه واحد و بسيط است و تا در «حال عما» است فقط شبيه
______________________________
(1)- رجوع شود به: مطلع السعدين ج 2، ص 314- 317-؛ حبيب السير، ج 3 ص 615- 617؛ روضات الجنات ج 2 ص 84- 86
ص: 64
بخود و هنوز بمنزله گنجينهيي نهاني (كنز مخفي) است. نخستين جلوه و سريان او نطق يا كلمه (كلام نفسي) است كه بصورت بيست و هشت حرف الفباي عربي و چهار حرف الفباي فارسي (سي و دو حرف) ظهور كرد و اين را حروفيه «كلام ملفوظ» نامند.
اين حروف بسيط جوهر يا اصل همه عالم وجود جسماني و تقريبا بمنزله هيولي در نزد مشائين، و تركيبات يا الحاقات بيشمار آنها با يكديگر بمنزله اجتماع صورت و هيولي در عالم محسوسات است. حروف تا از يكديگر در حال انفصال باشند «مدرك» نيستند پس تعقل و تواجد نتيجه اجتماع يا تركيب آنها با يكديگر است و از تركيبات مختلف آنها هيولي و صورت و همچنين حس و ادراك بوجود ميآيد و بعبارت بهتر وجود هر شئ معلول يك اجتماع و تركيب خاص از چند حرف است كه تشخص و تعين مخصوص بخود را حاصل ميكند و يك «جزء ناطق» از «نطق» يا «كلمه» پديد ميآيد. اين سي و دو حرف ظهورات «كلام نفسي» و صفات سي و دوگانه ذات ذو الجلالند، اما آن اجتماع يا تركيبي از حروف كه خلاصه همه تركيبات ديگر شمرده ميشود «بسمله» و يا «بسم اللّه الرحمن الرحيم» است كه زبده و خلاصه خلقت است و اگر امكان عدمش ميبود عالم وجود در يك طرفة- العين بهمراه آن معدوم ميگرديد.
همه «صفات ذو الجلال» مانند ذات حق قديم و در آن مكتوم است، ذات حق عده زيادي اسماء و صفات دارد كه بر دو دسته اسماء جمال و اسماء جلال منقسم ميگردند.
«رحمن» نمونه عام از دسته اول و «قهار» نمونه عام از دسته دوم است. اين صفات ملازم ذات حق و مانند آن لايتغير و فناناپذير و دائماند.
چنانكه ديديم نخستين ظهور هستي كلمه يا نطق (لفظ) بود. كلمه در مرحله تعينات درسي و دو حرف جلوه كرد و اجتماع و تركيب هرچند حرف منشاء افاضه نيرويي براي تشكيل هيأتهاي مادي اشياء گرديد چنانكه بايد گفت وجود همه چيز بحروف و وجود حروف به نطق و وجود نطق يا كلمه بقوت ازليه و وجود قوت ازليه بوجود مطلق است. اما نطق يا كلمه فقط تقدم ذاتي بر حروف و بالنتيجه بر وجود هريك از انواع دارد با اين تبصره كه افراد هريك از انواع وجودشان منوطست بازمنه محدود معين.
ص: 65
اشياء را ظاهري و باطني است كه نخستين محسوس و دومين نامحسوس است.
ذات مطلق كه غير محسوس و نامرئي است باطن (روح) اشياء و بالنتيجه از دسترس حواس بيرون و پادشاه بيزوال لايزال لايتغير است. قوت ازلي كه همان ذات مطلق باشد باطن موجوداتست نه ظاهر آنها و سي و دو حرف وسيله افاضه آن از باطن بظاهر اشياء، و اين افاضه بطريق «صوت و صداست» كه نشانهيي از «بيان الهي» است، يعني همان «كلام ملفوظ».
با اين تفصيل معلوم ميشود كه حروف و كلام ملفوظ و كلمه و قوه ازلي و ذات مطلق همگي تعبيرات مختلفي از يك مفهوم در مراتب مختلف وجود و ظهور است، و اگر بخواهيم كلام خود را از جامه اين تعبيرات و اصطلاحات و استعارات عاري كنيم بحقيقتي ميرسيم كه نو افلاطونيان و اشراقيان و عارفان هم بدان رسيدهاند. چه در اينجا صحبت از وجود يك حقيقت (يا ذات مطلق) در عالم است كه در همه موجودات ساري و در باطن آنها مستغرق و مكتوم و بعبارت سادهتر خود آنهاست، و اين چيزي نيست غير از انديشه «وحدت وجود» كه در اين مورد فقط تعبيرات خود را تغيير داده و صحبت از كلمه و كلام ملفوظ و حروف و غيره بميان آورده است. و شايد بسبب همين مشرب عرفاني باشد كه حروفيه با فلاسفه مخالفت شديد داشته و آنان را با انواع دشنامها در آثار خود ياد كردهاند.
بعقيده حروفيان انسان «كون جامع» و نسخه كبراي خلقت است. او «برزخ كبري» است، يعني از راه شناخت انسانست كه ميتوان بشناخت حق نايل شد، و باز از اين حد نيز فراتر رفته ميگويند خداوند در هيأت آدم جلوه كرده و بهمين سبب فرشتگان را فرمان داد تا بر او نماز برند و ابليس كه چنين نكرد مبغوض و مطرود شد «1». اين جلوه حق، يا بهتر بگوييم حلول ذات مطلق در هيأت افراد كامل، در يكصد و بيست هزار پيامبر تكرار شد كه همه بنوعي گرفتار شيطانها شده در مصائب افتادند و آخرين آنها فضل اللّه نصيحي استرابادي است كه حروفيه او را «شهيد اعلي» و «ذبح اعظم» لقب دادهاند. و آخرين حرف حروفيه آنست
______________________________
(1)-
اين نور قديم كبرياييكور است بذات رهنمايي
از دلق و لباس جمله عالمپوشيد لباس و دلق آدم
تا گشت ازين كمال مسجودشيطان كه نكرد گشت مردود
چون منكر صورت خدا شددر فسق و فساد رهنما شد
ص: 66
كه او، يعني فضل اللّه، خدا بود، خداي خالق نور و ظلمت، خداي عالم ... «1»
درباره اعتقاد حروفيان بيش ازين اطاله كلام نميدهم و فقط در اينجا بايد يادآوري كنم كه از مذهب حروفي، درست در همان سالهايي كه اين مذهب در حال شكل گرفتن بود، مذهب ديگريزاده شد و آن مذهب نقطوي است كه بوسيله مردي بنام «محمود پسيخاني گيلاني» متخلص به «نعيمي» پديد آمد. محمود مدتها در آذربايجان بسر برد، و چندگاهي از مريدان و پيروان فضل اللّه استرابادي بود و سپس از خدمت او طرد شد و گويا علت اين طرد شدن پديدآوردن مذهب جديدش در سال 800 و يا عدم انقياد كافي او نسبت به پيشواي خود بوده است. بهرحال درباره او نوشتهاند كه مردي دانا و پرهيزگار بود و جهان را بتجريد گذرانيد تا بسال 831 درگذشت و او اگرچه مذهب خود را در آغاز قرن نهم پيافكند ليكن شهرت و رواج طريقه او بقرن دهم كشيد و در آن قرن يعني در دوران سلطنت صفويان كشتار بزرگي از پيروان طريقه او كردند و بنابراين بحث درباره آنان را بهمان قرن موكول ميداريم «2».
تصوف
اعتقاد شديد سلاطين و شاهزادگان تيموري و امرايشان بمشايخ صوفيه، قرن نهم را يكي از ادوار مساعد براي رواج تصوف و نفوذ روزافزون صوفيه ساخت. سراسر تاريخ تيموريان پر است از تبجيل و بزرگداشت صاحبان قدرت نسبت ببزرگان و پيشروان تصوف در اين زمان، خاصه كه تصوف در اين عهد تا حدودي رنگ ديني يافته بود و اختلاف بزرگ قرنهاي پيشين ميان صوفيه و علماي شرع بندرت تكرار ميشد و بهمين سبب جدا كردن اصحاب شريعت از اصحاب طريقت در اين دوره دشوار است مگر در بعضي از طريقتهاي نادر مثل طريقت شاه قاسم انوار كه باو طعنهايي
______________________________
(1)- فعلا درينجا فرصت بحث بيشتر درباره كليه مقالات حروفيه ندارم زيرا اين بحث خود بتنهايي بتسويد صحايف كثير خواهد انجاميد و اگر كسي فرصت قرائت كتابها و رسالات حروفيه را نداشته باشد ميتواند مقاله مرحوم دكتر رضا توفيق را كه پيش ازين در ذيل صفحه 61 بدان اشاره كردهام بدقت بخواند.
(2)- درباره نقطويان رجوع كنيد برسالهيي بهمين نام از آقاي دكتر صادق كيا در شماره 13 از مجموعه ايران كوده
ص: 67
زده و اصحاب او را اهل اباحت و تهاون نسبت بشريعت و سنت، دانستهاند «1» و همين تهمت كه البته خلاف نظر شيعه است نشاندهنده انتظاريست كه اهل زمان از اصحاب تصوف داشتهاند.
اين امتزاج شريعت و طريقت باعث بود كه مشايخ بزرگ و اصحاب خانقاهها در شمار متصديان امور شرع درآيند و انتظار مردم از آنها و رفتار و كردارشان همان باشد كه از حفظه دين و علماي شرع مبين بوده است.
از طرفي ديگر ميدانيم كه با شيوع تصوف علمي در قرن هفتم و وارد شدن اصول تصوف و عرفان در كتب علمي و درسي و در سلسله موضوعات علوم، بتدريج اين مشرب از انحصار متصوفه بيرون آمد و اهل مطالعه و اطلاع و صاحبان ذوق بر بسياري از دقائق آن آگهي يافتند، و بهمين سبب است كه ملاحظه ميكنيم از قرن هشتم ببعد عرفان و اصطلاحات عرفاني بشدت در اشعار و آثار صاحبذوقان پارسيگوي نفوذ يافته است و از آن پس كمتر غزلي و يا شعر متناسبي را از چاشني عرفان خالي مييابيم. بنظر من از همين ادوار ببعد است كه درويشي و انديشههاي درويشانه در پوست و استخوان پارسيگويان نفوذ كرده و با آنها مانده و حتي از اهل مطالعه و اطلاع و ادب هم تجاوز كرده و بمردم عادي سرايت نموده است. اينست كه در قرن نهم و آغاز قرن دهم، يعني همين دوره مورد مطالعه ما، كمتر شاعر و نويسنده يا عالمي را مييابيم كه از ذوق عرفان بيبهره مانده باشد و جلوههايي از آن را در آثارشان نيابيم.
مسلم است كه توجه پادشاهان قرن هشتم و نهم بمشايخ و احترام بدانان و اظهار اعتقاد و انفياد نسبت باصحاب خانقاهها در اين شيوع و رواج كمنظير و در عموميت دادن انديشههاي صوفيانه مؤثر بوده است، و از طرفي ديگر سختيهاي روزگار و ناپايداري احوال جهان طبعا بر توجه مردم بمقاصد صوفيان ميافزود يعني آنها را بيش از پيش بمعنويات و ترك علائق دنيوي تشويق مينمود و همراه خانقاهيان براه ميانداخت و اين صفت عمومي
______________________________
(1)- نفحات الانس، تهران، ص 592- 593
ص: 68
تاريخ اجتماع ايران در دوران تغلب قبايل و غلامان ترك و ايلغارگران تاتار و مغول و تركان جغتايي و اوزبك است، اجتماعي كه بيانقطاع با ناكامي و فقر و فساد طبقات حاكمه و غلبه تبهكاران فاسد و آدمكشان بيباك روباروي بود و جز درگاه قدوسي حق مهربي و ملجائي نداشت.
بر اثر اين عوامل گوناگون رواج تصوف و درويشي در قرن نهم بسيار بود اما نبايد تصور كرد كه اين توسعه و رواج در عمق انجام گرفته بلكه هرچه بود بيشتر سطحي بود و مشايخ و بزرگاني كه كوس بزرگي مينواختند مردمي ميانهحال و گاه بسيار متوسط بودند كه با محيط خود سازگاري داشتند و اين حقيقتي نيست كه فقط در تصوف و عرفان آن عهد مشهود بوده باشد بلكه در همه جنبههاي فكر هم ملحوظست.
جريانات مختلف تصوف و عرفان هم كه در اين دوره بدانها باز ميخوريم هيچيك تازگي و اهميت خاصي ندارد چه همه آنها دنباله تحولات قرن هفتم و هشتم هجري را در اين زمينهها ميپيمودند و در بيشتر آنها ظاهر بر باطن و تزهد و تقشف بر ذوق و تفكر غلبه داشت و اگر يك فرقه تمايل گونهيي بذوقيات حاصل ميكرد، مانند پيروان قاسم الانوار، دچار طعن مخالفان ميشد، بخصوص كه در اين دوره در پي تظاهر سلاطين و امرا باجراء احكام شرع و بر اثر قوت روزافزون علماي شرعي و محتسبان ببعضي از اعمال صوفيه و علي الخصوص بسماع و غناي ايشان اعتراضاتي ميشد «1» و شيخ مقتدر متنفذي ميبايست تا تواند كه از
______________________________
(1)- در رشحات عين الحيات آمده است: «روزي حضرت مولانا سيف الدين احمد شيخ الاسلام هرات با ساير اصحاب تدريس بصحبت شريف ايشان (يعني: مولانا عبد الرحمن جامي) آمدهاند و ايشان بعد از تقديم مراسم ضيافت خوانندگان و سازندگان را فرمودهاند تا در آن مجلس غزلها خواندهاند و نقشها پرداخته و سازها نواخته. اتفاقا بعد از آن صحبت بدوسه روزي حضرت مخدوم (يعني جامي) بجانب زيارتگاه برسم سيري بيرون رفتهاند و آنجا با شيخ شاه كه از مشايخ متورعين بوده است ملاقات كردهاند، و كيفيت صحبت شيخ الاسلام و خوانندگي و سازندگي آن مجلس پيش از رفتن ايشان بشيخ شاه رسيده بوده است. در اثناء صحبت شيخ شاه گفته است كه شما مقتداي علماي عالم و پيشواي عرفاي عرب و عجم باشيد، چگونه است كه در مجلس شريف شمالي و اسباب طرب مينوازند و اصول دائره و امثال آن ميسازند؟ چون شيخ اين اعتراض كرده است سر پيش گوش وي بردهاند و سخني در پرده سر و خفا بسمع او رسانيدهاند كه هيچكس از اهل مجلس بر مضمون آن اطلاع نيافته است. بيكبار فريادي از نهاد شيخ برآمده و بيهوش افتاده و بعد از زماني بحال خود آمده در نظر ايشان نيازمندي بسيار نموده و ديگر بامثال آن سخنان زبان نگشود.
ص: 69
غوغاي آنان بركنار ماند.
اما در واقع و حقيقت صوفيان زمان همه بر يك منوال نبودند و همه در جستجوي جمال حق و وصول بساحت قدوسي ذات مطلق تكاپو نميكردند، بلكه عدهيي از آنان كه تظاهر باين صفات مينمودند، از صوفي خانقاهي و درويش راهي و قلندر و ملامتي، مردمي شكمخواره و بيكاره و افسار گسيخته بودند كه در زير خرقههاي شرابآلود خود انباني از گناه پنهان داشتند ولي در ظاهر دعوي ذكر و زهد و كرامات ميكردند و مردم بيچاره ساده لوح را بدنبال خود ميكشانيدند، درست مثل دسته ديگري كه در لباس فقها و زهاد و عباد از جمله فسقه روزگار و در زمره دامگستران خلق خدا بودند. جامي در ضمن بحث درباره اقسام گروههاي متصوفه در زمان خود، يعني در عصر مورد مطالعه ما، گفتار مشروحي دارد «1» كه طالب اطلاع كافي بايد بآن مراجعه كند. او در اين شرح مستوفاي خود صوفيان را بچند طبقه تقسيم كرده و اوصاف هريك را برشمرده است.
صوفي در نظر او و هر محقق ديگر بدو طبقه واصلان و سالكان تقسيم ميشد. اهل وصول مشايخ صوفيهاند كه از شرايط بزرگ كار آنان كمال متابعت از تعليمات و سنن پيغامبر اسلام است. اين دسته بعد از وصول بمدارج كمال مأذون و مأمور بدعوت خلق ميشدند تا آنان را براه راست بكشانند. اما دسته ديگري از واصلان مأمور بدعوت خلق نشدند و تكميل ديگران بايشان مفوض نگشت.
اما سالكان يا طالبان ثواب آخرتند (زهاد- فقرا- خدام- عباد)، و يا مشتاقان جمال حق (متصوفه- ملامتيه). طبقه نخستين خود را ميبينند و براي خود دست و پاي حور و قصور ميكنند و طبقه دومين خود را هشته و در آرزوي ديدار جمال كعبه قدوسيت در بيابان شوق حريف خار مغيلان و شريك اندوه و حرمان گشتهاند. متصوفه طالبان تهذيب و كمالاند اما كتمان رياضت و عبادت و طاعت نميكنند و ملامتيه هم در طلب تهذيب و كمال ره ميسپرند اما از اظهار طاعت هراس دارند تا مبادا بتهمت تزوير و ريا آلوده شوند. از دسته
______________________________
(1)- نفحات الانس، چاپ تهران ص 8- 17
ص: 70
نخستين «فقرا» را بايد في الواقع مبتديان راه تصوف دانست، چه لازمه فقر ترك دنياويست و صوفي آن كسي است كه از مرحله ترك دنياوي بيرون آمده و در مرحله ترك ماسوي اللّه قدم نهاده باشد. بهمين سبب است كه فقرا از تعليمات مشايخ صوفيه بهره برميگيرند و بدانان اقتدا ميكنند. مقصود از «خدام» خدمتكاران خانقاهها و مشايخ و صوفيهاند كه اين كار را در طلب رضاي حق ميكنند. «عباد» آنانكه در راه نيل بثواب اخروي روزگار خود را بعبادت بگذرانند.
چون ازين دستهها بگذريم ميرسيم بدستههاي «متشبه» كه خود به متشبهه محقق و متشبهه مبطل منقسم ميگردند. متشبهان مبطل كه بصوفيان مانند «جماعتي باشند كه خود را در زمره صوفيان اظهار كنند و از حليت عقايد و اعمال و احوال ايشان عاطل و خالي باشند و ربقه طاعت از گردن برداشته خليع العذار در مراتع اباحت ميچرند و گويند تقيد باحكام شريعت وظيفه عوام است كه نظر ايشان بر ظواهر اشياء مقصور باشد اما حال و اهل حقيقت از آن عاليتر است كه برسوم ظاهر مقيد شوند، و اهتمام ايشان بمراعات حضور باطن بيش نبود، و اين طايفه را باطنيه و اباحيه «1» خوانند»
دسته صوفيان ملامتي هم متشبهاني داشتند كه جامي آنها را زنديق و بيدين ميشمارد زيرا در اظهار فسق و فجور مبالغت ميكردند و مدعي بودند كه اين بيبند و باري را براي جلب ملامت خلق مرتكب ميشوند. متشبهان بساير دستهها را بر همينها قياس كنيد.
توضيحات جامي درباره متصوفه عهد خود، كه نظير آنها را در اشعار او هم ميبينيم، نشاندهنده حقيقتي است كه بيان كرده و گفتهايم كه در ميان صوفيان زمان دستههاي شكمخواره فاسدي بودند كه دلق پشمين را وسيله جلب منفعت و سرمايه عشرت قرار ميدادند، ولي نبايد پنداشت كه اين دروغگويي بهمين قرن نهم اختصاص داشت، پيش ازين عهد و بعد از آن هم ازين گروههاي مزور در ايران يافته ميشد كه بسالوس و ريا روزگار ميگذاشتند و مردم سادهلوح را آلت كسب منافع دنيوي خود ميساختند. از علل
______________________________
(1)- در اصل: مباحيه
ص: 71
بزرگ اين دستانسازي و خرقهبازي كثرت توجهي بود كه مردم، و طبعا سلاطين و اميران و اميرزادگان، بحال مشايخ و عارفان و صوفيان و صوفي نمايان داشتند، موقوفات بسيار و نذورات فراوان در اختيارشان قرار ميگرفت و مردم براي متبرك شدن از انفاس آنان بر يكديگر پيشي ميجستند و بدانان تقرب مينمودند «1».
صوفيه در برابر اهل شرع
از عجايب امور آنست كه متصوفه با همه نفوذ و احترامي كه در اين عهد داشتند، هنوز هم آماج تير ملامت اهل شرع بوده و در معرض سختگيريها و دشمنيهاي آنان قرار داشتهاند. علت اين امر در مرحله نخست اظهار تورع تيمور و خاصه شاهرخ و دعوي حمايت دين و مبارزه با اهل الحاد و مبتدعه از جانب آنان بوده است، بهمين سبب است كه در شرح حال اين دو پادشاه و جانشينان آنان برتق و فتق بسياري از امور مهم شرعي در محضر آنان باز ميخوريم.
نفوذ قطعي علماي شرع در اين دوره كه هم محصول توجه شاهان تيموري بدانان و هم معلول رسوخ روزافزون شرع و تعصبات ديني در آنان بود، فرصت خوبي براي اظهار عناد ديرين فقها و علماي ظاهربين نسبت بمشايخ صوفيه ميداد، چنانكه همواره منتهز فرصتي بودند تا لكهيي بر دامان شهرت آنان نهند و بنحوي پايههاي نفوذ اجتماعيشان را بلرزانند.
در چنين مواردي بهترين و سودمندترين سلاح، حربه تكفير بود، حربهيي كه در تمدن اسلامي بارها بر ضد فيلسوفان و حكيمان و عارفان بكار رفت، و عجب آنست كه با همه
______________________________
(1)- براي نمونه رجوع كنيد برفتار ميرزا ابو القاسم بابر و بزرگان دستگاه او با درويش بابا علي خوشمردان و درويش اوزون صوفي و جماعت درويشاني كه در مشهد گرد آمده و بدعوت سلطان در مجلس او حضور يافته بودند، مطلع السعدين ج 2، ص 1109- 1111 و حبيب السير چاپ تهران كتابخانه خيام ج 4 ص 62؛ و همچنين رفتار بابر با محمد العكاشي الرواسي، ايضا مطلع السعدين ج 2 ص 1111، راجع باين محمد العكاشي رجوع شود به تذكره دولتشاه، تهران، ص 492.
و باز درباره رفتار بابر و ميل او «به سخنان فقرا و اهل اللّه» و اينكه او اكثر نكات لمعات و گلشن راز و فصوص الحكم را از نظر گذرانيده بود، رجوع كنيد به مطلع السعدين ج 2 ص 1117- 1118
و نظير اين احوال را درباره ساير تيموريان من البدوالي الختم بوفور ميتوان در صحايف تواريخ يافت.
ص: 72
نزديكيها و انطباقهايي كه عرفان و شريعت با يكديگر و بر يكديگر حاصل كرده بودند، هنوز هم ميان دو گروه مذكور صلحي نيفتاده و صفايي چنانكه بايد پديد نيامده بود. در گيرودار اين مبارزات اهل طريقت و اهل شريعت، گاه خود متشرعان هم اگر پاي از گليم خود فراتر مينهادند، در دام ميافتادند و بعتاب همكاران دچار ميآمدند. نمونه بارز اين گروه صائن الدين علي بن محمد تركه اصفهاني فقيه و عالم مشهور قرن نهم هجري (م 830 ه.) است كه خاندانش در اوان حملات تيمور بامور شرعي طبقه حنفيه اصفهان سرگرم و محل عنايت فاتح گوركان و فرزندانش بوده است و خود او چندگاهي از جانب شاهرخ قضاي يزد را برعهده داشت. وي بسبب تمايلي كه بتصوف و معاشرتي كه با بعضي از عارفان و تأليفاتي كه در عرفان داشت از جانب فقهاي ديگر روزگار متهم بپيروي از متصوفه شد چندانكه شاهرخ او را براي اطلاع از كيفيت حال بهرات احضار كرد.
احضار صائن الدين را بسبب اين بيت دانستهاند:
وضم عينيهما حجة علي العميو فتح عينك بالبصيرة يا علي و گويند بعضي از علماي هرات مضمون اين دو مصراع را كفر دانستند چنانكه صائن الدين ناچار شد انتساب آنرا بخود انكار كند! «1»
صائن الدين در كتاب خود بنام نفثة المصدور اول «2» ازين حالت اظهار شگفتي ميكند كه چگونه است تا مردم اشتغال بهيئت و نجوم را كه بسي از كفريات در آنهاست خلاف شريعت نميشمارند ولي بر او معترضند كه چرا در جواني چيزي در باب تصوف نوشته است و حال آنكه او عملا همواره سرگرم بفقه و حديث بوده و بقضا اشتغال داشته است. صائن الدين دنبال اين دفاع از اين باب هم متعجب است كه چگونه تصوف را كه از علوم اسلامي است ميتوان مردود دانست و حال آنكه همه مشايخ از اهل سنت و جماعت و مردمي ديندار بوده و در عهد او هيچكس مانند خواجه محمد پارسا (از كبار مشايخ نقشبنديه) محل احترام امير تيمور و همه مردم نبوده و كسي بر وي مجال اعتراض نيافته است «3».
______________________________
(1)- حبيب السير چاپ كتابخانه خيام، ج 4، ص 10
(2)- صائن الدين دو نفثة المصدور نوشته است كه به اول و آخر شهرت دارند.
(3)- مفصل اين مجمل را در مقدمه آقاي جلالي نائيني بر ترجمه «المل و النحل» بيابيد، چاپ دوم، تهران 1335، ص 36- 37؛ و نيز طرائق، 3، ص 30.
ص: 73
نظير همين مشكل در زندگاني كمال الدين حسين خوارزمي شارح مثنوي مولوي و عارف نامدار قرن نهم (م 836 يا 839 ه) پيشآمد و آن چنانست كه او غزلي ساخت بدين مطلع:
اي در همه عالم پنهان تو و پيدا توهم درد دل عاشق هم اصل مداوا تو و طايفهيي از فقها آن غزل را بحسب ظاهر خلاف احكام شرع تصور كردند و او را تكفير نمودند و كيفيت حال را بعرض شاهرخ رسانيدند. او فرمان باحضار كمال الدين داد تا در محضر علما محاكمه شود، كمال الدين جواب معترضان را بر وجه صواب ادا كرد و از آن بليه رهايي يافت «1».
نظاير اين اعتراضات را بر بزرگان صوفيه يا بر علمايي كه بنحوي با صوفيان ارتباطي در مشرب داشتند باز هم در تراجم رجال قرن نهم ميبينيم و اين نشان ميدهد كه تصوف و عرفان با آنهمه وسعتي كه در مشرب و با نفوذي كه در ارواح داشت و با حلاوتي كه بشعر ميبخشيد و با صفايي كه در اذهان پديد ميآورد، بيشتر از آنچه در روزگاران گذشته ديديم در تنگناي اعتراضات اهل ظاهر ميافتاد، و بعيد هم نيست كه نفوذ شديد مشايخ در اذهان و كثرت اعتقاد مردم بدانان و بكراماتشان مايه تحريك حسد و بغض اهل ظاهر و اصحاب شرع ميشد و آنان را بدينگونه تظاهرات خصمانه و اعمال متعصبانه ميكشانيد.
اهل قال و اهل حال
بعد از آنكه در قرن هفتم عرفان جنبه علمي و اثباتي پيدا كرد، و در قرن هشتم در كتب موضوعات علوم و در مدارس محل ممتازي براي ثبت و تعليم يافت، در قرن نهم همان وضع را توانست ادامه دهد. بعقيده من جنبه وحدت وجودي و ظهوري شديدي كه در عقايد فرقه حروفيه وجود دارد، و آنرا باختصار تمام بيان كردهايم، نوعي از همين فكر است كه در طريقه ديگري از بيان اظهار شده است، ولي طريقه محيي الدين ابن العربي و پيروان او هم بجاي خود در تعليمات صوفيه ادامه داشت و آخرين فرد بارزي را كه با اين روش از تفكر ميتوانيم در قرن نهم نشان دهيم مولانا عبد الرحمن جامي است. سعي وي برآن بود كه آثار ابن العربي و شاگردانش را شرح و تفسير
______________________________
(1)- رجوع شود به حبيب السير، ج 4 ص 9
ص: 74
كند و از همين راهست كه آثار معروف خود را بنام نقد النصوص في شرح نقش الفصوص الحكم ابن العربي و شرح لمعات عراقي پديد آورد و آثار ديگر او مثل لوايح و مقدمه نفحات الانس خود شواهد ديگري بر نفوذ همين طريقت در سخن سراي بزرگ جام است.
در ضمن آنكه تصوف علمي بوسيله عدهيي از دنبالهگيران عقايد ابن العربي در اين دوره ادامه داشت، در همان حال هم دسته ديگري كه بشيوه وجد و حال قانع بوده و جذبات شوق را با تعليمات قرآني درهم ميآميخته و از آن شيوه خاصي را كه جلال الدين محمد بلخي نمايشگر بزرگ آنست، پديد ميآوردهاند، همچنان در اين قرن سرگرم كار خود بودند، و هيچگاه هم در تاريخ تصوف ايراني از كار باز نايستادند. اين امر طبعا بتأليف شروحي بر مثنوي ميانجاميد مانند دو شرح معروف فارسي از كمال الدين حسين بن حسن خوارزمي عارف قرن نهم هجري (مقتول بسال 836 يا 839) كه يكي موسوم است به «جواهر الاسرار و زواهر الانوار» و ديگري به «كنوز الحقائق في رموز الدقائق»، و شرح ديگري از علاء الدين علي بن محمد معروف به «مصنفك» (م 875 ه) كه در همين عهد بفارسي نوشته شده و او قسمتي از ابيات مثنوي را انتخاب نموده و شرح كرده است؛ و دو تلخيص معروف از ملا حسين واعظ كاشفي بيهقي سبزواري بنام «لباب المعنوي» و «لب لباب»؛ و اين كار يعني شرح و تفسير و تلخيص و انتخاب مثنوي بسبب نفوذ شديد آن ميان اهل تصوف بعد ازين روزگار هم ادامه داشت «1».
آثار متصوفه
تأليف كتب و رسالات منثور يا منظوم در تصوف و شرح و بيان مقاصد متصوفه و عرفا، خواه بفارسي و بعربي، و خواه اختصاصا درباره سلسلههاي معين و طريقتهاي مشخص، و خواه بطور كلي در اين عهد برقرار سابق معمول بود و قسمتي از آنها از جمله كتب اساسي در تصوف محسوب ميشود.
از جمله مشاهير مؤلفان صوفي مشرب اين زمان كه ضمنا از پركارترين آنان نيز بايد شمرده شود امير نور الدين نعمة اللّه بن مير عبد اللّه (م 834 ه) پيشرو فرقه نعمة اللهيه است كه علاوه بر ديوان شعر مشحون از مطالب عرفاني، رسالات متعدد مختلف در شرح و توضيح
______________________________
(1)- رجوع شود به: كشف الظنون حاج خليفه، چاپ استانبول بندهاي 1587- 1589
ص: 75
اصول عقايد عرفا بعربي و بيشتر بفارسي دارد مانند: رساله سلوك- رساله توحيد- رساله نصيحتنامه- رساله نوريه- رساله محبتنامه- رساله معارف- رساله تحقيقات- رساله نفسيه- رساله خلوت- رساله توكل- في تحقيق الايمان- رساله نكات- شرح فص الاول من فصوص الحكم- بيان اصطلاحات- رساله روحيه و بسي رسالات و مقالات ديگر «1».
يكي از كتب بسيار مهم و معتبر عرفاني عهد كه از تاريخ تأليف تاكنون از مراجع اصلي فارسي درباره عرفانست، شرح گلشن راز شيخ شمس الدين محمد بن يحيي بن علي گيلاني لاهيجي نوربخشي است بر منظومه معروف شيخ محمود شبستري. وفات شمس الدين محمد بسال 912 ه. اتفاق افتاده است.
مشايخ سلسله نقشبنديه در اين دوره علاوه بر فعاليت بسيار وسيعي كه در نشر عقايد خود داشتند، با كوشش بسيار سرگرم تأليف و تصنيف رسائل در ذكر عقايد خود كه بيشتر متمايل بشيوه ابن العربي است، بودهاند. از جمله آثار آنهاست: فصل الخطاب في المحاضرات و كتاب الفصول الستة و رساله قدسيه از خواجه محمد پارسا (م 822 ه). اين رساله اخير كه بفارسي زيبايي نگارش يافته خود شرحي است بر ملفوظات بهاء الدين نقشبند (728- 791 ه.)؛ از جمله آثار ديگر نقشبنديان رسالهييست بنثر و نظم در شرح مراتب سلوك از خواجه علاء الدين عطار (م 802 ه) جانشين خواجه بهاء الدين نقشبند، و كتاب ترجمه طالبين و ايضاح سالكين از خواجه محمد عوض بخاري، و عدهيي از رسايل كه بهمت دكتر موله در مجموعه فرهنگ ايران زمين مجلدات 6 و 7 و 8 بطبع رسيده، و اصول نقشبنديه تأليف علي بن حسين كاشفي سبزواري در يك مقدمه و سه اصل، و كتاب انيس الطالبين تأليف ملا حسام الدين خواجه يوسف حافظ البخاري كه در شرح مقامات و مقالات خواجه بهاء الدين نقشبند بعد از فوت او نگارش يافته است «2»، و تأليفات نور الدين عبد الرحمن جامي كه بموقع
______________________________
(1)- آقاي دكتر جواد نوربخش كرماني مجموعه بزرگي از رسالات نعمة اللّه ولي در سه مجلد فراهم نموده و در جزوههاي متعدد طبع كرده است، جزاه اللّه.
(2)- حاج خليفه اين كتاب را تأليف صلاح الدين ابن مبارك و تاريخ تأليف آنرا 785 نوشته و اين اشتباهست. رجوع كنيد به فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس تأليف ادگار بلوشه ج 1 ص 76. مسلم است كه تأليف كتاب مذكور بعد از 791 هجري كه سال فوت بهاء الدين نقشبند است، نوشته شده و مؤلف هم نام خود را در كتاب ذكر كرده است.
ص: 76
مذكور خواهد افتاد از همين فرقه، و رسالات و كتب متعدد ديگر كه بجاي خود درباره آنها سخن خواهم گفت.
سلسلههاي بزرگ صوفيان
از سلسلههاي معروف صوفيه در اين عهد سلسله نقشبنديه يا «خواجگان» است. اين سلسله منسوبست به خواجه بهاء الدين نقشبند (م 791 ه.) كه نسب تعليمش بخواجه عبد الخالق غجدواني و از او تا بشيخ ابو الحسن خارقاني ميرسيد و چون همه مشايخ اين سلسله عنوان خواجه داشتند اصحاب طريقت مذكور بخواجگان مشهور شدند. از اين سلسله مشايخ مشهوري را در قرن نهم ميشناسيم مانند خواجه علاء الدين عطار و خواجه حسن عطار و خواجه محمد پارسا و خواجه ابو نصر پارسا و خواجه علاء الدين عجدواني و خواجه نظام الدين خاموش و خواجه عبد اللّه امامي اصفهاني و سعد الدين كاشغري و خواجه عبيد اللّه احرار و مولانا عبد الرحمن جامي. نقشبنديان بر مذهب سنتاند و بچند شعبه منقسم ميگردند.
صاحب طرايق كه در سياحتهاي خود ازين فرقه بسيار ديده بود گويد دستهيي از آنها ملامتيهاند و دستهيي ديگر از اهل سنت و جماعت و ملتزم بتمام الزامات شرعي، و دسته بسيار قليلي از آنان شيعه اثني عشرياند «1».
از سلسلههاي ديگر اين عهد كه مركز آن در هرات بود، سلسله «خلوتيان» است كه نسب تعليمشان به شيخ محمد خلوتي و ازو به معروف كرخي ميرسيد. از مشاهير اين طايفه شيخ سيف الدين خلوتي (م 783) مريد شيخ محمد خلوتي، و بعد ازو ظهير الدين خلوتي (م 800 ه.) است «2»
از فرق ديگر صوفيه در اين عهد سلسله قادريه است كه هنوز هم از سلسلههاي مشهور تصوف شمرده ميشود و بيشتر در هند و عراق رواج دارد. مؤسس اين سلسله محيي الدين عبد القادر گيلاني از خانداني مشهور در گيلان و از اهل قريه «نيف» در آن سامانست.
______________________________
(1)- طرائق الحقايق ج 2 ص 158، و نيز رجوع شود به نفحات الانس، تهران، ص 384- 406 و به: زبدة المقامات چاپ هند.
(2)- درباره آنها رجوع شود به طرائق ج 2 ص 163 164
ص: 77
وفاتش بسال 561 اتفاق افتاد و نسب تعليم او به معروف كرخي ميرسيد. «1»
ديگر سلسله «پير جماليه» منسوب به پير جمال الدين اردستاني (م 879) است كه نسب تعليمش به شهاب الدين سهروردي ميكشيد و تأليفات متعددي داشت.
در همين ايام كه سلسلههاي مذكور در ايران و نواحي شرقي بر سر كار بودند «سلسله مولويه» منسوب به مولانا جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد بلخي (م 672 ه.) در آسياي صغير و در ايران رايج بود و آثار استاد دست بدست ميگشت و براي آنها شرحها و تلخيصهايي ترتيب مييافت. مركز اجتماع اين دسته قونيه در آسياي صغير بود و جانشينان «خداوندگار» در آنجا بتربيت پيروان اشتغال داشتند.
دو فرقه معروف چشتيه اجمير و دهلي و سهرورديه مولتان كه در قرن هفتم و هشتم در سرزمين هندوستان نيرو گرفته بودند، همچنان بر قوت خود باقي بودند. درباره رجال اين سلسلهها در هند خاصه چشتيه كتب و رسالات متعدد داريم مانند سير الاولياء ميرخرد كرماني و تحقيقات چشتي مولوي نور احمد چشتي (لاهور 1964 ميلادي) و اسرار الاوليا از ملفوظات شيخ فريد الدين كه بدر اسحاق از پيروان او جمعآوري كرد (قرن هفتم هجري).
اين كتاب ديرگاهيست كه در مطبعه منشي نول كشور در هند بطبع رسيده همچنانكه رساله «وقايع شاه معين الدين چشتي»، و «سير الاقطاب» و دليل العارفين و غيره.
سلسلههاي صوفيان شيعه
بهمان ميزان كه تشيع در قرن نهم رواج ميگرفت سلسلههاي صوفيان شيعي مذهب نيز بيشتر ميشدند و نيروي آنها افزايش مييافت. قديمترين سلسله شيعي مذهب اين زمان سلسله صوفيه صفويه پيروان شيخ صفي الدين اسحق اردبيلي بودند كه بتدريج در آذربايجان و بلاد اطراف قدرتي بهم رساندند و در تمام قرن نهم بر اثر مصاهرت با تركمانان آققويونلو و عوامل مساعد ديگر در حال توسعه قدرت و فراهمآوردن دستگاهي شبيه بسلطنت بودند تا چنانكه ميدانيم در آغاز قرن دهم بسلطنت ايران رسيدند. درباره مؤسس اين سلسله از صوفيان ادعاي سيادت شده و گفتهاند كه از نسل امام موسي الكاظم (ع) بوده و نسب تعليمش بشيخ ابو النجيب ضياء الدين ميرسيد.
______________________________
(1)- طرائق الحقائق، ج 2 ص 159
ص: 78
شاه قاسم (قاسم الانوار)، يعني سيد معين الدين علي بن نصر تبريزي، كه خود از اجله عرفا و شعراي شيعي مذهب قرن نهم و بنابر بعضي اقوال متمايل بانديشههاي فرقه حروفيه بود، از تربيتيافتگان همين سلسله صفويه است. وي در سال 757 ولادت يافت و بسال 837 در خرجرد جام درگذشت.
از سلسلههاي بسيار متنفذ شيعه در اين عهد سلسله نعمة اللهيه است منسوب به امير سيد نور الدين نعمة اللّه بن مير عبد اللّه (تولد در حدود 730 و وفات بسال 834 هجري، مدفون در ماهان كرمان) كه پيروان و خلفاي بزرگ متعددي از وي در قرن نهم بر كار بودند مانند سيد نظام الدين محمود شاه داعي الي اللّه شيرازي معروف به «شاه داعي» و متخلص به «داعي» كه از شاعران معروف و بزرگ قرن نهم هجريست؛ و سيد شمس الدين اقطابي و سيد شمس الدين ابراهيم بمي كرماني؛ و شاه برهان خليل اللّه پسر شاه نعمة اللّه و غيره. وجود اين سلسله در قرن نهم از علل و اسباب مؤثر نشر تشيع بوده است.
فرقه معروف ديگر كه آنهم در نشر تشيع تأثير عمدهيي داشته و حتي دعوت آن فرقه بصورت نوعي از قيام نيز جلوه كرده بود، فرقه «نوربخشيه» است كه پيش ازين درباره آن و همچنين مؤسس آن سيد محمد نوربخش سخن گفتهايم. اين سلسله نسب تعليم خود را بمعروف كرخي و از او بحضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام ميرسانيد. از پيروان مشهور اين سلسله قاضي نور اللّه شوشتري صاحب مجالس المؤمنين است «1» و از مشاهير ديگر شيخ بهاء الدين جبل عاملي و ملا محسن فيض كاشاني را شمردهاند «2»
______________________________
(1)- طرائق الحقايق ج 2 ص 143
(2)- ايضا، همان كتاب و همان صفحه
ص: 79
فصل چهارم وضع علوم در قرن نهم و اوايل قرن دهم هجري
ملاحظه كلي
وضع علوم و انتشار يا عدم انتشار آنرا در دوران بعد از مغول و خاصه بعد از قرن هشتم از دو جنبه ميتوان مطالعه كرد: از جنبه كميت و يا وضع ظاهري آن و از جنبه كيفيت يا وضع معنوي آن. اگر علوم را در قرن نهم و آغاز قرن دهم بلحاظ ظاهري آن نگاه كنيم وضع مطلوبي داشت و اگر مقصود وضع معنوي آن يعني پيشرفت واقعي بسبب تفكرات نو و ابتكارات و تأليفات مهم و پايدار باشد عكس قضيه صادق است. چگونه ميتوان در سراشيبي انحطاط و ابتذال فكر و انديشه پيشرفت و تعالي را جستوجو كرد و از مردمي كه تا آن روزگار مورد هجوم و قتل و غارت و ويرانكاريهاي متمادي چند دسته از بيابانگردان آسياي مركزي قرار گرفته و زير بار نظامات وحشيانه آنان زيسته و با آنان معاشرت كرده و از آنان خوي بد و سفاهت و سخافت رأي آموخته بودند انتظار تربيت بزرگاني چون ابو ريحان و پور سينا و نظاير آنان را داشت؟ تمام حقايق و واقعيات تاريخي اين نظر را ثابت ميكند و ما را بهمان نتيجه ميرساند كه ابن خلدون را در بحث خود رسانيد و ما آنرا در مجلد سوم از همين كتاب بترجمه آوردهايم «1» و در اينجا تنها چند جمله از آنرا بازگو ميكنيم. وي گويد كه چون شهرهاي ماوراء النهر و خراسان و عراق «ويران گرديد و تمدن از آنها زايل شد، دانش هم بسبب چيره شدن خوي بيابان گردي بر ايرانيان يكباره از ميان آنان رخت بربست ...». جز اين نيست، در زير نفوذ خونخواران آدمكش بياباني وحشي آدم تربيت نميشود و متفكر مبتكر ببار نميآيد. خونخوار ويرانكاري چون چنگيز و احفاد او و رياكار خونآشامي مانند تيمور و اولادش چگونه ميتوانستند محيط مساعدي براي پرورش انديشه و ارتقاء علم و تربيت عالمان مبتكر بيافرينند؟ در عصر جهانگشاي مغول
______________________________
(1)- همين كتاب ج 3 ص 205- 206
ص: 80
عطا ملكي بود تا بگويد كه در عهد او «مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته و طبقه طلبه آن در دست لگدكوب حوادث پايمال زمانه غدار و روزگار مكار شدند» «1» اما تيمور مزور مورخاني را خريد تا هرچه از او گفتند خوبست. اينان جز منصب خليفة اللهي را همراه همه ملكات فاضله سزاوار او ندانستند و البته در جزو اين فضايل حمايت از علم و علما و مدارس را هم بقلم آوردند، يعني آن عالمان بيچارهيي كه اسيروار همراه «مهندسان كاردان و معماران چابك دست روشنروان ... از تمام ممالك فارس و عراق و آذربايجان و دار- السلام «2» و ديگر بلاد بدار السلطنه «3» جمع شده بودند» «4»! وي كساني را مانند مير سيد شريف جرجاني از شيراز بپايتخت خود كوچانيد «5» و بعبارت ديگر همان عملي را انجام داد كه چنگيز ميكرد يعني بردن اهل اطلاع و محترفه بمغولستان براي آباد كردن آنجا ببهاي ويراني ممالك و بلاد مفتوحه!
فرزندان تيمور و جانشينان و اعقاب او هم البته علماي شرع و مشايخ صوفيه را بسبب اعتقادات ديني يا خرافي خود بزرگ ميداشتند اما نه بقصد اشاعه علوم عقلي و حكمت و حكما بلكه بعلت حرمت شرع يا تظاهر باين احترام. بهرحال «علما» در عهد تيمور غالبا صبغه ديني دارند و حد اكثر آنست كه «جامع معقول و منقول» باشند و شما ميدانيد كه آن «علوم معقول» هم كه اين دسته ميدانستند تا اين زمان كاملا صبغه ديني گرفته بود و عالماني كه بعلوم طبيعي يا رياضي بپردازند هم بسيار كم بودند و هم درسخواندگان مطلعي بودند نه عالمان مبتكر و كساني مانند قاضيزاده رومي و غياث الدين جمشيد كاشاني كه خود از افراد بسيار انگشتشمار اين دوراناند، اگر در برابر دانشمندان بزرگ و متعدد ايران در قرنهاي سوم و چهارم و پنجم گذارده شوند نه چندان جلوهيي دارند و نه في الواقع مستحق چنين جلوهيي هستند.
______________________________
(1)- جهانگشاي جويني چاپ ليدن، ج 1 ص 3
(2)- دار السلام: بغداد
(3)- مقصود سمرقند پايتخت تيمور است
(4)- ظفرنامه شرف الدين يزدي ص 572 و ايضا ص 193
(5)- ايضا همان كتاب ص 320
ص: 81
مطلب ديگر درباره «جامعان علوم معقول و منقول» اين دوره آنست كه اينان واقعا واجد صفت «جامع» بودند اما نه صاحب عنوان «ذيفن» و «مبتكر». «متون» را خوب ميدانستند و «شرح» ميكردند و بر آنها «حاشيه» مينوشتند و يا «مختصراتي» از آنها فراهم ميآوردند و بعد آن «مختصر» ها را از راه شرح و تفسير «مفصل» و «مطول» ميكردند و باز كسي بفكر تهيه «تلخيص» از آنها ميافتاد و سپس ديگران بر آن تلخيصها تفسيرها مينوشتند و در مدرسهها بين طلاب علوم بكار ميبردند تا مگر باز چند «جامع علوم معقول و منقول» ديگر از ميان آنان برخيزند.
اينست سرگذشت دوره ممتدي از توقف علم و انحطاط فكر در ايران كه تنها فايده آن نگاهداري سنتهاي علمي و ادبي و پيشگيري از اضمحلال و فناي قطعي آنها بود. توقفي كه از قرن ششم تا قرن چهاردهم هجري بطول انجاميد، توقفي ملالانگيز و طبعا بيثمر!
با اين توضيح اگر ما در اين عهد از كسي بعنوان عالم بزرگ يا اديب سترگ ياد كنيم بتناسب همان زمان سخن گفتهايم، مقصود كسي است كه از ديگران بيشتر و بهتر ميدانست و دانش خود را بهتر در معرض نمايش درميآورد، نه كسي كه بيشتر و بهتر از ديگران معضلات علمي را حل كرده و راههاي تازهتري براي رسيدن بنتايجي تازهتر نشان داده باشد.
دربارها و دستگاههاي كساني مانند شاهرخ و پسرش بايسنقر و پسر او ابو القاسم بابر و يا ميرزا ابو سعيد و يا سلطان حسين ميرزاي بايقرا، و همچنين دستگاههاي سلسلههاي تركمان «سپيد گوسپندان» و «سيه گوسپندان» همه محل تجمع اينگونه عالمان و يا اديباني است كه توصيف كردهايم، و اگر هم در ميان آنان كساني مانند فضل اللّه استرابادي و پيروان او مطلب تازهيي ميآوردند بيآنكه بر آنان گوش فرادارند، آنانرا سرميبريدند و ريسمان بر پايشان ميبستند و عبرة للناظرين در كوي و برزن ميكشيدند و يا حتي اگر در ذوقيات زبان را بگونهيي تازه ميگرداندند مانند قاسم الانوار متهم بفساد عقيده ميشدند.
بهرحال عهد مورد مطالعه ما دوره ابتذال سليقه و فكر و نقصان دقت و فقدان تحقيق است، و وجود افراد انگشتشماري كه در حيطه فكر و ذوق در اين يك قرن و اندي ظهور
ص: 82
كرده و بقياس با اهل زمان و دوره زندگاني خود قابل توجه و شايسته تبجيل و احترامند، دليل هيچگونه رجحاني براي اين عهد انحطاط نيست. در اين دوران گويي ذوق لطيف و انديشه بلند ايراني كه راه افول ميپيمود جاي خود را از مغزها بسر انگشتان آورده و در آثار هنرمندان از نقاشان و خطاطان و معماران و كاشيسازان و نظاير آنان جلوهگر شده بود! در گيرودار ملانوازيها و درويشپروريهاي سلاطين و ميرزايان تيموري يك تن را مييابيم كه علاقهيي بعلم، بمعني اصلي آن، داشت و او ميرزا الغ بيك است كه سمرقند را، از بركت وجود دانشمنداني كه تيمور از راه عنف بپايتخت خود آورده بود، تبديل بيك مركز موقت جديد در علم رياضي و نجوم ساخت، ستارهيي كه خوش درخشيد ولي زود افول كرد. در اين مركز بزرگاني از قبيل ملا علي قوشجي و قاضيزاده رومي و غياث الدين جمشيد كاشاني، بقية السيف علماي ايراني، گرد آمده بودند و با شاهزاده جغتايينسب دانش دوست در كار دانش همگامي ميكردند. درستست كه اينها در كار رصد و زيج قدم تازهيي برنداشتند ولي تازگي اقدامشان در همين عملشان، يعني يك عمل استثنايي در يك دوره نامساعد و ناسازگار بود و بس، و پس از آن ديگر تكرار نشد زيرا چراغ دانش واقعي آخرين پرتو خود را پيش از خاموشي افشانده بود!
مدارس و مراكز تعليم
اشاره
بهمان ميزان كه اعتقاد ديني در دنباله قرن هشتم و مخصوصا با دينداري مردم كشانه تيمور در پايان آن قرن، و سپس با عبادتپيشگي شاهرخ در قرن نهم و متشابهان او تا اوايل قرن دهم، شيوع يافته و بتظاهرات گوناگون كشيده بوده است، بهمان ميزان هم ايجاد آثاري كه برواج شرع مبين و تربيت حفظه دين ياوري كند افزايش يافت، و بهمين سبب درين عهد بسي مسجد و مدرسه و خانقاه و يا مقابر مشايخ طريقت احداث يا مرمت شد.
تعداد اين اماكن زياد بود، خواه آنها كه سلاطين و خاندان سلطنتي بنا كرده و خواه آنها كه امرا و بزرگانشان برآورده بودند، مانند مدرسه امير فرمان شيخ از مقربان شاهرخ كه بسال 843 وفات يافت. وي اين مدرسه را در هرات ساخته و مدرساني در آن گماشته بود؛ و مدرسه معروف امير چقماق شامي در يزد كه بسال 841 احداث گرديد، و مدرسه ملكت
ص: 83
آغا از زنان شاهرخ در بلخ، و مدرسه جلال الدين فيروز شاه در هرات، و مدرسه گوهرشاد بيگم باضافه مدارس و مساجد متعدد ديگر در آن شهر «1»، و مدرسه گوهرشاد در مشهد طوس و مسجد ديگري كه پريزاد از جواري شاهرخ در همان شهر بنا كرد، و مدرسه ديگري كه يوسف خواجه از امراي شاهرخ بسال 843 ه در آن شهر ساخته و اكنون بنام مدرسه «دودر» در بازار بزرگ مشهد باقيست، و مدرسهيي كه ميرزا الغ بيك در سمرقند بنا كرده و بسياري از مزارع و ديهها و املاك بر آن وقف نموده بود، و مدرسه بيگه سلطان بيگم زوجه سلطان حسين بايقرا در هرات كه بنام پسرش بديع الزمان ميرزا «بديعيه» نام يافته بود، و مدرسه سلطان حسين بايقرا در همان شهر، و مدرسه صدر الدين محمد دشتكي شيرازي (م 883) در محله دشتك شيراز، و مدرسه حافظيه در يزد «2» و غيره و غيره.
مقصود از ذكر اين چند اسم آوردن نمونههايي بوده است در ضمن اين مقال وگرنه شماره اينگونه مدارس و همچنين بقاع ديگر كه در عهد تيموري خاصه در دوران ممتد سلطنت شاهرخ (807- 850) و دوره سلطان حسين بايقرا (875- 911) و ديگر صاحبان قدرت و متمكنان اين عهد در بلاد ايران پديد آمده بسيار است، و حاجت بتكرار نيست كه اين ابنيه از جمله آثار خير و موقوف بر تعليم علوم شرعي و داراي مدرس و مسجد و محل سكونت براي طلاب علوم ديني و خدمتگزاران آنان بوده و گاهي براي مدرسان هم در آنها حجراتي وجود داشته است، اما موضوع دروس در آنها طبعا علوم شرعيه و علوم ادبيه عربي من باب مقدمه كار، بر مبناي كتب درسي قرن هفتم و هشتم و تلخيصها يا شروح و حواشي آنها بوده است، خالي از هرگونه ابتكار يا تفكرات و تحقيقات تازه بلكه مقرون بتكرار و تعبد و تقليد از سلف و منازعات و مشاجرات لفظي و لا غير، و اگر مجالس مباحثه و مناظرهيي هم ميان علماي وقت ترتيب مييافت مبني بر همين طريقه و روش بوده است. براي نمونه
______________________________
(1)- درباره مدارسي كه در چند سطر اخير بآنها اشاره شده مراجعه كنيد به مطلع السعدين ج 2، صفحات: 738، 1445، 840، 751؛ و به حبيب السير ج 3 ص 633؛ روضات الجنات ج 2 ص 100 و غيره
(2)- رجوع كنيد به: ايرانشهر، ج 1 تهران 1342 شمسي ص 726- 727 مأخوذ از مقاله مشروح نگارنده اين سطور و مآخذي كه در آنجا نشان داده شده.
ص: 84
واقعهيي را، مربوط بسال 860 ه در اينجا نقل ميكنيم: در دوران سلطنت ميرزا ابو القاسم بابر، ميرزا سلطان ابو سعيد از سمرقند تحفي بخدمت فرستاد، از آنجمله بود «زيج جديد سلطاني» يعني زيج ميرزا الغ بيك، و رساله لب اللباب از خواجه ابو الوفاء خوارزمي «1». ميرزا ابو القاسم بابر كه بمسائل عرفاني (بر مشرب ابن العربي)، و طبعا بمقدمات آن، توجه داشت و «مجلس همايون او بخوشطبعان جهان مشحون بود، و سخنان از مشكلات فنون در ميان ميافتاد، و هركس بقدر قابليت آنچه ميدانست بر طبق عرض مينهاد، و ميان موالي كه باقتضاء همت عالي ملازم مجلس همايون بودند، مباحثه واقع شد كه لفظ فكر كه قدماء منطقيان به حركتين و متأخران بترتيب امور معلومة تفسير كردهاند «2»، اختلاف عبارت ميان اين دو جماعت بنابر نزاع لفظي است يا خلاف معنوي؟ ميرزا ابو القاسم بابر ائمه عظام و اعزه كرام را كه در دار السلطنه مقام داشتند طلب فرمود و از رأي منير ايشان استكشاف آن مبحث نمود، جناب اعالي ملجاء الافاضل و الاهالي، مولانا قطب الدين احمد القاضي الامامي مد ظله العالي، و مولاناء اعظم عمدة العلماء مولانا شمس الدين محمد الجاجرمي، و مولاناء اعظم قدوة الفضلاء مولانا نعيم الدين عبد الرحيم كاشغري حاضر شدند و اين مبحث در ميان آمد، بعد از مباحثه بسيار خدمت مولانا قطب الدين احمد الامامي و مولانا شمس الدين محمد الجاجرمي نوشتند كه مفهوم از حاشيه امير سيد شريف رحمه اللّه بر شرح مطالع «3» آنست كه نزاع لفظي باشد، حيث قال بعد تحقيق قول المتقدمين و المتأخرين فان نزاع انما هو في اطلاق اللفظ لا بحسب المعني، و مولانا عبد الرحيم كاشغري نوشت كه اين نزاع معنوي است؛ و ان القول ما قال الامامي!» «4»
______________________________
(1)- وي از كبار مشايخ صوفيه در قرن نهم هجري متوفي بسال 835 بود، حبيب السير چاپ تهران خيام، ج 4 ص 8- 9
(2)- براي همه اين مطالب رجوع كنيد به كتاب كشاف اصطلاحات الفنون، التهانوي، كلكته 1862، ج 1 ص 33 ببعد و مخصوصا ج 2 ص 1120- 1123
(3)- مقصود مطالع الانوار قاضي سراج الدين ارموي (م 682) است. رجوع كنيد به همين كتاب ج 3 ص 243- 244 و 1220- 1223
(4)- مطلع السعدين ج 2، ص 1104- 1105
ص: 85
دقتي در همين ماجرا معلوم ميدارد كه چگونه در تحقيقات علمي وقت ببحث در الفاظ ميگذشت و ميزان اطلاع علما چه بود و بچه نحو در «سطوح» و «متون» متوقف گشته و از كنه مقاصد علمي بازمانده بودند.
در امتحانها و آزمايشهايي كه از علما يا متعلمين ميشد همين شيوه اكتفاء بسطوح و متون جاري بود و آخرين مرتبهيي كه از معلم خواسته ميشد اجتهاد در يك قول يا يك متن بوده است و براي خواننده اين سطور اطلاع از طريقه آزمايش كمال الدين عبد الرزاق كه بفرمان شاهرخ ميرزا انجام گرفته در اينجا كافيست «1».
نكتهيي كه با مرور در اين دو مورد اخير بر ما روشن ميشود. علاقه عدهيي از سلاطين و امراست بعلم و ادب كه درباره آن هنگام تحقيق در وضع ادبي اين عهد سخن خواهيم گفت، و اينجا فقط تذكار همين نكته كافيست كه سلاطين تيموري بشيوه امرا و پادشاهان گذشته ايران ميخواستند تا بدربارهايشان مركزيت علمي بدهند و بدين فخر مباهي باشند اما مثلشان در اين راه مثل كسي بود كه با كيسه تهي ببازار رود. آنان در مراكزي چون سمرقند و هرات و شيراز و تبريز كه سلاطين و شاهزادگان بزرگ در آنها مستقر بودهاند، گروهي از علمان و اديبان زمان را گاه بجبر و گاه باختيار گرد آوردند، تا عالم بزرگ كه باشد و اديب سترگچه.
اگر بدقت در آثار اين دوره بنگريم و آنها را از حيث كميت و در كيفيت با آثار دورههاي پيشين مقايسه كنيم، و شماره دانشمندان و اديبان و پايه و مايه آنان را در كار علم و ادب با نظاير آنان بسنجيم بصراحت معترف خواهيم شد كه اين دوره «دورهيي خالي و تهي است»، و دوره انحطاط است، انحطاطي مخوف و مكب، توقف و تقهقري كه مولود حملات مغول و تاتار و انقلابات ناشي از آن و فتنه سهمگين تيمور جغتايي بود و پيشبيني چنين وضعي هم از قرن هفتم و هشتم هجري براي كسي كه در تحقيق تاريخي بسلسله علل و معاليل توجه ميداشت آشكارا ميتوانست بود.
______________________________
(1)- براي اطلاع از اين آزمايش و علمايي كه در آن حاضر بودند رجوع كنيد به مطلع- السعدين ج 2، ص 731- 734
ص: 86
غالب آثاري كه در قرن نهم و آغاز قرن دهم بوجود آمد، اگر درباره مسائل علمي باشد قانعكننده نيست، و اگر راجع بتاريخ و موضوعات متفرع از آن نوشته شده باشد بايد با احتياط مورد مطالعه قرار گيرد. با همه اين احوال هنوز علما و فضلاء اين دوره و آثارشان از بسياري جهات بر دوران بعد از خود برتري دارند زيرا دوران بعد همه اين نقائص را از جهت انديشه و فكر داشت باضافه تعصب كمنظير!
باتوجه بآنچه گذشت و با تأمل در سخن ابن خلدون كه بندي از آن در سطور پيش نقل شد، اين نكته بآساني دريافته ميشود كه غالب كتب مهم اين دوره درباره علوم و آداب در سرزمينهاي غربي ممالك اسلامي تأليف شده و اين هم از نتايج مستقيم حمله مغول و فتنه تيمور و انقلابات و نابسامانيهاي ميان اين دو واقعه سهمگين است، بدين معني كه نزديك بتمام دانشمندان و مردمان روشنبين ايراني در گيرودار اين حوادث از راه گريز يا مهاجرت به ممالك اطراف پناه بردند، و در همانجايها ماندند و بساط تدريس گستردند و بتربيت شاگرداني كه بعدها جانشين آنان شدهاند توفيق يافتند، و پيداست كه چون در اين فصل قصد ما اكتفا بوضع علوم در قلمرو فرهنگ ايراني است از ذكر نام دانشمندان و مؤلفاني كه در نواحي ديگر از ممالك اسلامي ظهور كردهاند خودداري خواهيم كرد.
يك نكته ديگر هم مانده است كه ناگفته نميگذاريم، و آن اينكه در همين دوره تهي آتش فرومرده انديشه ايراني بگسترش خود در زير خاكستر حوادث ادامه ميداد منتهي وضع زمان آنرا بيشتر بتفكرات صوفيانه، كه متأسفانه نحوه مثبتي از انديشهمندي نيست، ميكشانيد و بهمين سبب در ميان بزرگان اين طايفه بچند اثر متوسط بازميخوريم كه تا حدي شايسته عرضه داشت در برابر آثار پيشينان ميتواند بود و يا بعضي از علماي انگشت شمار را مييابيم كه ميراث داران گذشته و ناقلان انديشههاي پيشينيان بآيندگان بودهاند.
ص: 87
1- علوم شرعي
علم القراءة و تفسير و حديث
در قرائت قرآن دانشمند بزرگي ازين دوران برنخاست مگر يك عالم غير ايراني كه پيش ازين نام او را آوردهايم «1» و او ابو الخير محمد بن محمد الجزري (751- 833 ه.) است كه تيمور او را در يورش خود بجزيره و شام بسال 805 چون ديگر غنايم از آن سرزمين بسمرقند برد و از آن پس تا پايان حياتش در بلاد ماوراء النهر و خراسان و فارس سرگردان بود و اواخر عمرش را در شيراز گذراند و در آن شهر دار القرآني تأسيس كرد و چون بمرد فرزندانش بلاد آسياي صغير و مصر را كه در آن روزگار رونقي بيشتر داشت براي اقامت برگزيدند و اگرچه از علم پدر بهرهها داشتند ولي هيچيك جاي او را نگرفتند.
گمان ميرود علت آنكه از ايرانيان كسي در آن دوران گرد «علم القراءة» نگشت و بادامه تحقيق در اين راه همت نگماشت بسنده كردن آنان بود بآثار متقن گذشتگان و احساس نكردن حاجت بكار تازهيي در اين باب.
اما در تفسير قرآن كار بيشتري در اين عهد شده و تأليفاتي بتازي و بپارسي بوسيله عالمان سني و شيعي و گاه از سنخ تفاسير صوفيه پديده آمده است ولي نه بارزش و اهميت تفسيرهايي كه پيش از آن دوران بفارسي يا بعربي داشتهايم. از آن جمله است:
جامع البيان في تفسير القرآن (يا: جوامع التبيان). اين كتاب تأليف معين الدين محمد بن عبد الرحمن ايجي صفوي (830- 892 ه) است كه از علماي شافعي مذهب قرن نهم و ازايگ (ايج) فارس بود. وي كتاب خود را بعربي تأليف كرده و اساس كارش را بر اختصار گفتار مفسران پيشين قرار داده بود تا مختصري در اين فن تهيه كند. معين الدين صفوي خود در مقدمه تفسير خويش مهمترين تفسيرهايي را كه مأخذ كارش بوده است ذكر ميكند «2».
تفسيري بفارسي بنام «جلاء الاذهان» از قرن نهم بازمانده است. مؤلف آن ابو المحاسن
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3 ص 217
(2)- رجوع شود به كشف الظنون، چاپ استانبول، بند 610- 611 و 452؛ و نيز به فهرست كتب خطي فارسي و عربي مدرسه عالي سپسالار، تاليف ابن يوسف شيرازي، ج 1، ص 99.
ص: 88
حسين بن حسن جرجاني است كه از شيعيان آن عهد بوده و بهمين سبب سعي كرده است تا تفسير خود را موافق اخبار اهل بيت بنويسد. جلاء الاذهان مقدمهيي در هفت فصل درباره مقدمات تفسير و بيان اطلاعاتي درباره قرآن و معاني آن دارد «1». اين تفسير به «تفسير گازر» نيز مشهور است.
بر «انوار التنزيل و اسرار التأويل» قاضي بيضاوي، علاوه بر حواشي و شروحي كه نوشتهاند و پيش ازين نام بردهايم «2»، حاشيه ديگري بعربي از همين عهد داريم منسوب به شيخ عنايت اللّه بخاري «3» كه مقصود از تأليف آن حل بعضي از مشكلات تفسير بيضاوي است.
بر كتاب كشاف زمخشري هم ميرسيد شريف جرجاني (م 816) «4» حاشيهيي در آغاز اين عهد نوشته و اين حاشيه موقوفست بر شرح قسمتي از ابتداي كتاب مشهور جار اللّه.
سيد رسالهيي هم دارد در تفسير و توضيح لغات و مفردات قرآن بفارسي ساده كه بترتيب سورههاي قرآن از سوره فاتحه تا سوره ناس مرتب گرديده است و نام آن «ترجمان القرآن» است. ترتيب سورهها در بعضي از نسخ اين كتاب عكس آنست كه نوشتهايم يعني از سوره ناس تا بسوره بقره «5». گويا سيد با توجهي كه بجنبه درسي كتب خويش داشت اين كتاب را نيز براي مبتديان و متعلمان تأليف كرده باشد.
در پايان اين عهد مؤلف پركار پارسي نويس، ملا حسين واعظ كاشفي (م 910 ه) چند تأليف در تفسير قرآن كريم دارد: نخست «جواهر التفسير لتحفة الامير» است كه بنام امير علي شيرنوايي تأليف شده و مجلد اول آن بسال 890 بپايان رسيده و جلد دوم آن ناتمام مانده است. اهميت اين تفسير فارسي مخصوصا در اينست كه در مقدمه آنكه به چهار «اصل»
______________________________
(1)- فهرست كتب خطي مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 101- 105؛ و فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 1 ص 85- 87
(2)- رجوع كنيد بهمين كتاب، ج 3 ص 218
(3)- فهرست مدرسه سپهسالار، ج 1 ص 113- 114
(4)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب، ج 3 ص 291- 292
(5)- كشف الظنون، استانبول، بند 448 و 451؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1، ص 31- 35
ص: 89
منقسم ميگردد، توضيحات ممتعي درباره شناخت قرآن و فضائل آن نوشته شده «1». كتاب ديگر ملا حسين در تفسير كه آن نيز بفارسي است «مواهب عليه» يا «تفسير حسيني» است كه كاشفي آنرا بعد از اتمام جلد اول جواهر التفسير بروجه اختصار، تأليف نموده و بسال 899 از تأليف آن فراغت يافته است. مواهب عليه در تهران بطبع رسيد «2». همين مؤلف تفسيري بر سوره يوسف دارد بنام «جامع الستين». علت اين تسميه آنست كه آيات سوره مذكور را در شصت فصل تفسير نموده است. علاوه بر اين جامع الستين بسبب استشهادات مؤلف بقصص و حكايات و اشعار فارسي مختلف جنبه ادبي نيز دارد «3»
ديگر از كتب تفاسير اين دوران تفسيري است از سيد علاء الدين علي سمرقندي متوفي در حدود سال 860 هجري در لارنده. علاء الدين اين تفسير را با انتخاب از كتب تفاسير تهيه نموده و اضافاتي بر آن منتخبات الحاق نموده و كتاب خود را بحر العلوم ناميده است «4».
ديگر تفسير محمديه از شيخ علاء الدين علي بن محمد شاهرودي بسطامي (م 875 ه) معروف به «مصنفك» است در چند مجلد بفارسي كه بنام سلطان محمد خان فاتح عثماني بسال 863 در شهر ادرنه تأليف شده و اختيار زبان فارسي هم بامر آن سلطان بوده است. مصنفك تفسير ديگري دارد بنام «ملتقي البحرين» كه مخصوصا از لحاظ اهميت خود بسبب قواعد نحوي كه در آن ذكر شده مشهور بود «5».
از جمله تفاسير عرفاني اين زمان «تفسير خواجه محمد پارسا» (شيخ محمد بن محمود بخاري) از مشاهير مشايخ نقشبندي است كه بسال 822 در سفر حج درگذشت. اين كتاب در تفسير بعضي از سورههاي قرآن بروش متداول عارفان فراهم آمده است.
ديگر از تفاسير معروف اين عهد تفسير سوره فاتحه است از علامه مجد الدين محمد بن
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ح 1، ص 111- 112
(2)- مواهب عليه بتصحيح آقاي جلالي نائيني، تهران، 1317 هجري شمسي.
(3)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 1 ص 100
(4)- كشف الظنون، بند 225.
(5)- كشف الظنون، استانبول، بند 458
ص: 90
يعقوب فيروزآبادي (م 817) كه خود آنرا «الاياب في تفسير فاتحة الكتاب» ناميده است «1» و ما پيش از اين بدان اشاره نمودهايم «2».
از تفاسير فلسفي اين عهد ميتوان آثار علامه جلال الدين محمد بن اسعد الصديقي الدواني (م 908 ه) «3» را نام برد. وي سورههاي كافرون، اخلاص، معوذتين را تفسير كرده است و مجموع آنها را «تفسير القلاقل» مينامند. اين تفسيرها همچنانكه گفته شد جنبه بحثهاي فلسفيدار و روش كار در آنها همانست كه پيش از اين از آثار ابو علي سينا ببعد ديدهايم. مؤلف در آنها خلاف مفسران ديگر چندان توجهي به ذكر موارد لغوي يا لفظي ندارد «4». تفسير معروف ديگر دواني «التهليليه» نام دارد كه بفارسي ساده در توجيه «لا اله الا اللّه» نگارش يافته و مؤلف بحث خود را در دو «مقام» انجام داده است، مقام اول بعلوم ظاهريه و مقام دوم به علوم باطنيه اختصاص دارد «5».
كتب حديث در اين دوره بندرت از جانب مؤلفان ايراني و خاصه پارسينويسان تأليف شده است. با اين حال مناسب است كه در اينجا يادي از اربعين جامي كنيم. وي بسال 886 ه «چهل كلمه» از سخنان پيغامبر را براي سهولت فهم و حفظ آنها بنظم فارسي ترجمه كرده و در پايان كتاب آنرا «اربعين» ناميده و گفته است:
اربعينهاي سالكان جاميهست بهر وصول صدر قبول
نبود از فضل حق عجيب و غريبكه بدين اربعين رسي بوصول.
از جمله كتب معروف حديث در اين عهد «الرسالة العلية في الاحاديث النبوية» است از حسين بن علي كاشفي (م 910 ه). كاشفي در اين رساله چهل حديث نبوي را آورده و آنها را بهشت دسته يا «اصل» تقسيم نموده است: 1) در توحيد و ايمان و اسلام و نعت و ذكر
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 455
(2)- همين كتاب ج 3، ص 220
(3)- وفات او را در سال 907 نيز نوشتهاند (كشف الظنون، چند بار).
(4)- درباره اين تفسيرها رجوع كنيد به: كشف الظنون، ستونهاي؛ 450 و 457؛ و نيز به فهرست دانشگاه تهران، ج 1 ص 47.
(5)- فهرست دانشگاه تهران ج 1 ص 74
ص: 91
اوليا 2) در عبارات و آنچه متعلق بدانست 3) در فضائل قرآن و دعوات و اذكار 4) در مكارم اخلاق و فضائل انساني 5) در اوصاف رديه و رذايل اخلاق 6) در آداب اهل سلطنت و امارت 7) در آنچه تعلق بازمنه و امكنه و البسه و اطعمه و اشربه دارد 8) در احاديث متفرقه؛ و در پايان كتاب خود را بمرقع. درويشان مانند كرده است كه «هر پارهيي از جايي اندوخته و برشته مناسب بر يكديگر دوخته» شده باشد «1».
علم كلام
چون از تفسيرهاي فارسي مذكور بگذريم، درباره ديگر علوم شرعي خاصه حديث و فقه و فروع آنها حركت و نهضت قابل توجهي در جانب ايران ملاحظه نميكنيم بلكه كارهاي اصلي اين دوران را در ابواب مذكور علماي آسياي صغير و شام و مصر و امثال آن نواحي انجام دادهاند. اما علم كلام، خواه كلام شيعه و خواه كلام فرقههاي ديگر دور از توجه و علاقه اهل آن زمان نبود، با اين تبصره كه هر كار كه در اين دوران در زمينه علم مذكور شده از قبيل حاشيه و شرح يا تأليفاتيست كه نسبت بآثار متقدمان در درجه چندم از اهميت و اعتبار قرار ميگيرد.
از جمله عالمان معروف شيعه كه آثارش محل اعتناء و استفاده دانشمندان شيعي ايراني در اين عهد و دورانهاي بعد از آن بود علي بن محمد بن يونس العاملي (م 877 ه) است.
وي تأليفات متعدد در حديث و فقه و كلام داشت. از جمله آنهاست كتاب «الصراط المستقيم الي مستحقي التقديم» كه مؤلف آنرا بقصد اثبات امامت ائمه اثني عشر نوشته و پيش از مبحث امامت ساير مباحث علم كلام را در آن مطرح نموده و مورد تحقيق قرار داده است «2»
از عالمان بزرگ ديگر اين زمان بايد نخست علامه مير سيد شريف جرجاني را ياد كرد كه از مشاهير دانشمندان قرن هشتم است و تا چندسال از آغاز قرن نهم يعني (سال 816 ه) زنده و از جمله غنائمي بود كه تيمور بسمرقند كشانيد. ذكر او بتكرار در مجلد سوم از همين كتاب آمده و در اينجا بر كتابهاي سابقش در شعب مختلف علوم دو كتاب را ميافزاييم: يكي رسالهيي در فلسفه و كلام كه مير سيد شريف آنرا در پاسخ پرسشهاي اسكندر بن عمر شيخ بن
______________________________
(1)- فهرست دانشگاه تهران، ج 5 ص 1328- 1332
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 1 ص 275
ص: 92
تيمور نوشته و بسال 815 از اصفهان براي او فرستاده است. اين رساله بفارسي و در ده فصل است و در اين فصول از حكمت آفرينش و نخستين آفريده و موضوع تركيب جان و تن و معاد و فرشته و اهريمن و حساب و عقاب و مسأله معراح و برخي مطالب ديگر از كلام سخن رفته است «1». مير قصيده عينيه ابن سينا را در كيفيت پيوند جان و تن مانند عدهيي ديگر از حكما شرح كرده است. درباره دو اثر ديگرش يعني شرح مواقف ايجي و حاشيه تجريد الكلام خواجه نصير پيش از اين در مجلد سوم سخن گفتهايم.
از عالمان بزرگ علم كلام كه در علوم ديگر شرعي و حكمت و تصوف نيز دست داشت ابن ابي جمهور شمس الدين محمد احسائي است كه در قرن نهم و چند سالي از آغاز قرن دهم هجري بيشتر در گرگان و خراسان ميزيست. از آثار معروفش در راللئالي العماديه في احاديث الفقهيه است كه بسال 899 در استراباد تأليف نمود. ديگر زاد المسافرين اوست كه در خراسان از تأليف آن فارغ شد و سپس بسال 878 شرحي بنام كشف البراهين بر آن نوشت.
ديگر المجلي في مرآت المنجي در كلام و حكمت است و ديگر مناظراتي است كه با بعضي از فضلاي عهد خود در مشهد داشت «2».
در اينجا ذكري از ترجمه كتاب الملل و النحل شهرستاني كه در اين عهد انجام يافته بيفايده نيست. كتاب مذكور را افضل الدين صدر تركه اصفهاني بپارسي درآورده و نام اين ترجمه را «تنقيح الادلة و العلل» ناميده است.
بر عقائد عضديه (از عضد الدين ايجي) «3» در قرن نهم عدهيي از علماي كلام شروحي نوشتهاند كه از آن جمله است شرح علامه مير سيد شريف جرجاني (م 816) و حاشيه علاء الدين علي طوسي (م 887) بر آن، و حاشيه ديگري كه محمد بن فرامرز معروف به ملاخسرو (م 862 ه) و احمد بن موسي معروف به خيالي متوفي بعد از سال 862 بر آن نوشتهاند. ملا جلال
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3 ص 266
(2)- ايضا ص 625- 627
(3)- همين كتاب، ج 3 ص 229. متأسفانه در صفحه مذكور از جلد سوم بين سطرهاي ششم و هفتم مقداري مطلب مربوط به قاضي عضد الدين ايجي و كتابش «العقائد» ساقط شده است.
ص: 93
دواني (م 908) نيز در سال 905 شرحي بر آن ترتيب داد و گويند كه اين آخرين تأليف دواني بود. بر اين شرح حواشي متعدد نوشتهاند و از آنجمله است حاشيه احمد بن محمد تفتازاني (م 906) نواده علامه تفتازاني بزرگ «1».
بر كتاب عقائد نسفي هم كه از كتب معروف كلامي در قرن ششم است «2» شارحان قرن نهم بر سيره قرون مقدم بنوشتن شروح و حواشي سرگرم بودند. از جمله شروح معروف اين كتاب چنانكه در مجلد سوم ديديم شرح تفتازاني بود. بر اين شرح شروح و حواشي متعدد نوشته شد از آنجمله است حاشيه خيالي (احمد بن موسي متوفي بعد از سال (862 ه)، و حاشيه علاء الدين علي بن محمد معروف به مصنفك (م 871) بر شرح مذكور، و حاشيه ملازاده هروي (احمد بن عثمان، م 900 ه) و غيره و غيره «3».
بر كتاب مواقف عضدي «4» هم در قرن نهم شرحها و حاشيههايي چند نوشته شده است كه بيشتر آنها علي الرسم در خارج از ايران خاصه در بلاد روم تأليف يافت. در آغاز عهد تيموري چنانكه قبلا ديدهايم مير سيد شريف جرجاني شرح معروف خود را بر اين كتاب نوشت و بعد از آن عدهيي ديگر بر آن شرح شروح و حواشي نگاشتهاند مثل حاشيه فناري (حسن بن محمد م 886 ه) و حاشيه خواجهزاده (م 893 ه) كه بامر سلطان بايزيد خان نوشته، و حاشيه مولي سيدي علي العجمي (م 860) و حاشيه مولي فتح اللّه شرواني (م 891) بر قسمت الهيات آن كتاب و بر حاشيه قاضي شمس الدين بساطي (م 842) و غيره «5».
كتاب تجريد الكلام خواجه نصير طوسي هم چنانكه بجاي خود ذكر شده «6» در اين دوره از جمله موضوعات مهم كار براي شارحان و حاشيهنويسان بوده است و ما بقسمتي از آنها در جاي خود اشاره كردهايم و علاوه بر آنها در اينجا حواشي جلال الدين دواني را بر شرح جديد (يعني شرح علاء الدين قوشجي متوفي بسال 879 بر كتاب مذكور) و رد مير صدر الدين محمد
______________________________
(1)- كشف الظنون، ستون 1144
(2)- همين كتاب، ج 3 ص 229
(3)- كشف الظنون، ستونهاي 1145- 1149
(4)- همين كتاب، ج 2 ص 229
(5)- كشف الظنون، ستونهاي 1891- 1894
(6)- همين كتاب ج 3 ص 230
ص: 94
شيرازي را بر او و جواب اعتراضات صدر الدين بوسيله جلال الدين دواني (كه معروفست به حاشيه جديد) و اعتراضات مجدد مير صدر الدين شيرازي را نام ميبريم و گرمي كار محققان را درباره اين كتاب از همين مناقشات دو استاد محقق قياس ميتوان كرد.
2- علوم عقلي
وضع عمومي علوم عقلي
همچنانكه پيش از اين بتفصيل گفتهام، در اين دوره وقت مؤلفان علوم عقلي بيشتر به «شرح» و نوشتن «حاشيه» يا فراهم آوردن تلخيصها و امثال اين امور ميگذشت و كار بزرگي در زمينه دانشها انجام نميشد. از ميان علمايي كه بدين كارها ميپرداختند بعضي جامع علوم معقول و منقول بوده و در ابواب گوناگون كار ميكردهاند. از بزرگترين اين رجال در آغاز عهد تيموري مير سيد شريف جرجاني و در اواخر آن دوره جلال الدين محمد دواني هستند و در فاصله زماني ميان اين دو بنام عده قابل توجهي از علما باز ميخوريم كه بيشتر در بلاد روم و عدهيي ديگر در دستگاههاي تركمانان آذربايجان و گروهي در سمرقند و هرات و شيراز پراكنده بودند ولي سنخ كار همگي يكسان بود. اگر در منطق و مباحث مختلف آن كار ميكردند، كارشان شرح و گزارش بود و اگر در رشتههاي حكمت رنج ميبردند در مباحث مختلف از فلسفه مشاء و اشراق و يا حكمت پيوند يافته از آنرو، و مباحثاتي در عرفان كه پيشينيان بميان آورده بودند، سرگرم نگارش رسالات بوده و در اين باب هم همان سيرت عمومي را در شرح و تلخيص و تحشيه دنبال مينمودهاند. در ساير علوم وضع بهتر ازين نبود و كساني مانند غياث الدين جمشيد كاشاني كه در مسائل رياضي بعضي ابتكارات تازه رسيده بود، در اين عهد چنان نادرند كه حتي پيش گرفتن بحثي درباره آنان نيز زائد بنظر ميآيد.
منظور اصلي در تنظيم اين شرحها و حاشيهها و خلاصهها هم در حقيقت دنبال كردن روشي بود كه از قرن هفتم و هشتم در تهيه كتب درسي پيش گرفته بودند، و چون اطلاع از زبان و ادب عربي در اين دوران بشدت رو بكاهش رفته بود، از جمله مساعي علما يكي آن بود كه اين كتابهاي علمي را، اعم از آنكه درسي باشند يا غير درسي، بزبان فارسي بنويسند،
ص: 95
و از عجايب امور آنكه حتي در بلاد روم هم اين ميل بفارسينويسي وجود داشت چنانكه در باره تفسير مصنفك بدان بازخوردهايم، و بر همان منوال بسياري ديگر از كتب در ابواب مختلف علوم، كه در ديار روم و بدستور سلاطين آن سامان نوشته ميشد، بفارسي بود. درستست كه علت اساسي اين كار عدم تمايل اهل زمان بزبان عربي بوده است ولي بعيد نيست كه ناتواني مؤلفان در تأليف بدان زبان هم يكي از علتهاي توجه آنان بپارسينويسي بوده باشد.
از نكات قابل ذكر در وضع عمومي علوم عقلي در اين دوره يكي آنست كه ميبينيم از شدت مخالفتي كه متشرعين نسبت بآنها ابراز ميكردهاند كاسته شده و از طعن و لعن و نسبت دادن الحاد و زندقه بعالمان علوم عقلي كمتر سخن بميان آمده است. شايد علت بزرگ اين سكوت آن باشد كه تا اين دوره علوم عقلي خاصه حكمت و شعب آن كاملا باستخدام شريعت درآمده بود و ديگر حاجتي باظهار عناد نسبت بآنها احساس نميشد و آنها كه دم از حكمت ميزدند دينداران صاحب اعتقادي بودند كه در آثار خود پيشتازانهتر از عالمان دين در تمسك باعتقادات ديني و اثبات آنها رفتار ميكردند، و اظهار مخالفت و عناد نسبت بحكمت و استدلال فلسفي بيشتر سهم متصوفه يا متشبهان بدانان شده بود. حروفيه بنابر شيوه خاص ظهوري و اشراقي خود، و صوفيه با پيروي از راه و رسم معهود خويش سخناني در رد فلاسفه، خاصه مقالات آنان در حكمت الهي، داشتند و در اينجا براي در دست داشتن شواهدي بهتر آنست كه بدو تن از پيشروان طريقت كه هر دو نفوذ معنوي بسيار در معاصران خود داشتهاند، و بسخناني كه گفتهاند اشاره كنيم:
ازين دو يكي شاه قاسم انوارست كه در بيت ذيل از نظريه سنائي كه در ترجيح ذوق ايماني بر مقالات حكماي يوناني اظهار كرده بود «1»، دفاع كرده و چنين گفته است
حكمت يونانيان حصار نمگردداز ضرر تندباد قهر خدايي
حكمت امجد شنو ز ملت احمدپير كهن دير دهر خواجه سنايي «2» اما حملات شديد را بر حكمت و حكما شاعر و دانشمند بزرگ اين عهد نور الدين عبد الرحمن
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 2، ص 289- 290
(2)- ديوان شاه قاسم انوار، تهران 1337، ص 341
ص: 96
جامي انجام داده و چند بار عقيده خود را در اينباره بيان كرده است. جامي در بدگويي از فلسفه مضموني را تكرار نموده است كه در قرن ششم رايج بوده يعني مشوب دانستن فلسفه به «سفه» «1»؛ و در همان حال فلسفيان را مردمي «دينبرانداز» شمرده و بخواننده خود توصيه كرده است كه در طلب حقيقت شرع محمدي را رها نكند و شيفته مقالات يونانيان نشود. وي گويد:
فلسفه چون اكثرش آمد سفه پس كلّ آنهم سفه باشد كه دارد حكم كل آنچ اكثرست
فلسفي از گنج حكمت چون بفلسي ره نيافتمي ندانم ديگري را سوي آن چون رهبرست
حكم حال منطقي خواهي، ز حال فلسفيكن قياس از آنكه اصغر مندرج در اكبرست
حكمت يونانيان پيغام نفس است و هواحكمت ايمانيان فرموده پيغمبرست
نيست جز بوي نبي سوي خدا رهبر ترااز علي جوبو، كه بوي بو علي مستقذر است
دست بگسل از شفاي او كه دستور شفاستپاي يگسونه ز قانونش كه قانون شرست
صاحب علم لدني را چه حاجت خط و لفظصفحه دل مصحف است آنرا كه قرآن از برست **
چون فلسفيان دين براندازاز فلسفه كار دين مكن ساز
پيش تو رموز آسمانيافسون زمينيان چه خواني
يثرب اينجا، مشو چو دوناناكسير طلب ز خاك يونان
______________________________
(1)- همين كتاب ج 2 ص 292
ص: 97 گر حرفشناس دين زبون نيستاز سور مدينه دين برون نيست ...
ره نيست جز آنكه مصطفي رفتتا مقصد قدس راستپا رفت
مي كن برهش نگاه و ميروميبين پي او براه و ميرو
زآن ره كه ز پاي او نشان نيستبرگرد كه جز هلاك جان نيست اين دو پيشواي صوفيان در حقيقت عقيده و نظر همطريقتان خود را نيز در ابيات مذكور بيان داشتهاند زيرا صوفيان دريافت و شناخت حقيقت را از راه استدلال ميسر نميشمارند بلكه در نظر آنان پاك كردن آينه دل و مرآت ضمير از راه طهارت و مجاهدت و رياضت و عشق ميسر است و چون زنگار هوا حبس از آينه باطن پاك شد و پرده علائق از آن بكناري رفت جلوه جمال حق آسان ميشود. و در راه طولاني سلوك كه بچنين مرحلهيي از وصول خواهد رسيد پيروي از احكام شرع امري اجتنابناپذير است. حكايتي كه جامي در قياس ميان اصحاب استدلال و اهل حال و رجحان دومين بر اولين آورده معني مقصود ما را در اين راه خوب روشن ميكند:
فاضلي وادي برهان پيمايدر بيابان جدل جان فرساي
عمر در بحث و جدل طي كردهپاي يكران امل پي كرده
نه دلش را ز طريقت نورينه سرش راز حقيقت شوري
صوفيي ديد ز آلايش پاكزده در چهره آسايش خاك ...
گفت كاي روي تو چون خوي درشتكرده بر صحبت دانايان پشت
با شناسايي خود ساختهايگو خدا را بچه بشناختهاي؟
گفت از آن فيض كه هرلحظه ز غيبريزدم بر دل و جان پاك ز عيب
فاضلش گفت بدين كشف نهانچون شوي قائد كوران جهان؟
گفت من غرق شنا ساوريمنيست كاري بشناسا گريم
هركه پي بر پي من بشتابدهرچه من يافتم او هم يابد! و چون چنانكه ميدانيم طريقتهاي صوفيه ميان اهل سنت و شيعيان اين عهد هر دو رواج و نفوذ داشت، پس اين فكر هم در ميان آنان شايع بود و حتي بايد بگوييم كه متفلسفان روزگار نيز همچنين كششي بجانب مباني عرفان داشتند و از آن بدور نبودند
ص: 98
اما آن دسته كه بتعلم و تعليم حكمت ميپرداختند، بهر شيوه و روشي كه تمايل ميداشتند، همان طريقه علمي را در اين راه تعقيب ميكردند كه در ساير علوم اين عهد وجود داشت، يعني كار اصلي و اساسيشان تلخيص و شرح و ايضاح آثار گذشتگان بود و احيانا خود رسالات و كتبي هم مينوشتند. پيداست كه در رأس تمام آثار مورد مطالعه كتاب الاشارات و التنبيهات ابو علي سينا و شرح آن بوسيله امام فخر رازي و خواجه نصير الدين طوسي قرار داشت كه در زمره كتب اساسي در تدريس حكمت بود و محاكمه بين دو شارح مذكور و نوشتن حواشي بر شروح و تلخيص و حتي نظم كردن كتاب پور سينا در تمام قرن نهم و قرن دهم از جمله كارهاي اساسي علماي زمان بوده است «1» با اين تبصره كه اصولا تمام مطالب حكمي در اين دوران با مسائل ديني و عرفاني خلط و آميزش شديد يافته بود و شارحان و حاشيهنويسان كتب فلسفي اين عهد روزبروز شدت اين امتزاج ميافزودند، و از پيشروان اين عمل در قرن نهم بزرگاني مانند علامه شمس الدين الفناري و قاضي زاده رومي و علامه خواجهزاده و علامه علي قوشجي و علامه جلال الدين دواني هستند و خواننده آگاه بخوبي ميداند كه اين كوشش علماي قرن نهم بنوبه خود دنباله و ذيل مساعي و مجاهداتيست كه از ابتداي آشنايي مسلمانان با حكمت يوناني و اسكندراني آغاز يافته و روزبروز بر شدت آن افزوده شده بود، و البته اين امري بسيار طبيعي و اجتنابناپذير در جامعه بزرگي است كه همه تشكيلات رسمي و مباني زندگي روزانه آن بر «شريعت» گذارده شود.
نظير كاري كه در قرن نهم و اوايل قرن دهم با اشارات پور سينا ميكردند با ساير كتب معروف حكمت نيز ميشد، مثلا بر شرح معروف علامه قطب الدين شيرازي بر حكمة الاشراق سهروردي در قرن نهم حاشيهيي بفارسي بدست مولانا عبد الكريم متوفي بسال 900 نوشته شد «2»؛ و بر حكمة العين نجم الدين دبيران الكاتبي «3» علامه مير سيد شريف جرجاني در آغاز عهد تيموري حاشيهيي نوشت و حاشيه ديگري بدست كمال الدين مسعود شيرازي (م 905 ه)
______________________________
(1)- در اين باب رجوع كنيد به كشف الظنون، ستونهاي 94- 96
(2)- كشف الظنون، ستون 685
(3)- همين كتاب، ج 3 ص 255
ص: 99
ترتيب يافت. از جمله كتب مهم درسي كه از ميان اين شروح مختلف بيرون آمد و تا زمان ما در تعليم حكمت معمول است شرح هدايه قاضي مير حسين بن معين الدين ميبدي (م 910 ه) است.
كتاب هدايه را اثير الدين ابهري شاگرد امام فخر رازي در سه مبحث منطق و طبيعي و الهي نوشت «1» و ميبدي شرح معروف خود را بر آن ترتيب داد و شرح ديگري هم بوسيله صدر الدين محمد شيرازي بر آن ترتيب يافته است «2».
بزرگترين و نامبردارترين حكيم در پايان عهد تيموري جلال الدين محمد بن اسعد صديقي دواني از مردم قريه «دوان» از اعمال كازرونست. ولادتش بسال 830 در قريه مذكور اتفاق افتاد و تحصيلاتش در شيراز سپري شد و مجلس درس او نيز در همان شهر مستقر بود و مدتي در دوران تسلط پادشاهان آققويونلو بر ايران منصب قاضي القضاتي فارس بر عهده وي بود و در همان حال از تعليم غافل نبود و شاگردان معتبري مانند كمال الدين حسين ميبدي يزدي شارح هدايه ابهري و جمال الدين محمود و سعد الدين اسعد پسر ملا جلال، كه هر دو از همدرسان معروف حكمت در شيراز بودهاند، زير دست او تربيت يافتند. پايان عمر استاد در زادگاهش دوان سپري شد و او بسال 908 در آنجا درگذشت و قبرش همانجا باقيست.
از دواني در حكمت و كلام و عرفان آثار متعدد بازمانده است. از آنجمله است اثبات الواجب كه بنام سلطان محمد فاتح در سال 886 نوشت و به صفت «قديم» موصوفست، و كتاب ديگري بهمين نام دارد معروف به اثبات الواجب جديد. بر اين هردو كتاب چند حاشيه و شرح نوشته شده است. ديگر از اينگونه آثار ملا جلال است سه حاشيه بر شرح تجريد قوشجي و شرحي بر عقايد عضد الدين ايجي و رسالهيي در علم النفس و رسالاتي بنام افعال العباد، افعال اللّه تعالي، التصوف و العرفان، تنوير المطالع قديم و تنوير المطالع جديد كه هر دو حاشيه بر شرح مطالع قطب الدين رازي است از مير صدر الدين دشتكي، التوحيد، الجبر و الاختيار، شرح هياكل- النور شهاب الدين سهروردي. وي علاوه بر اينها در منطق و تفسير و مسائل رياضي و اخلاق
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3، ص 255
(2)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 3 ص 284؛ و نيز نگاه كنيد به كشف- الظنون، ستونهاي 2028- 2029
ص: 100
نيز آثاري بپارسي و بتازي دارد «1».
منطق
در علم منطق هم علماي اين عهد روزگار را بحاشيه نوشتن و شرح كردن آثار پيشينيان ميگذراندند و در مقدمه كار همه آنان آثار مير سيد شريف گرگاني دانشمند مشهور قرار دارد كه در اوايل اين عهد بسال 816 بدرود حيات گفت و نام او را در مجلد سوم از همين كتاب در شمار دانشمندان پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم ديدهايم. وي حاشيهيي بر ديباچه شرح قطب الدين رازي (م 766 ه.) بر مطالع الانوار سراج الدين ارموي (م 682 ه.) دارد كه موسي بن قاضي محمود رومي معروف به قاضيزاده كه از علماي مشهور قرن نهم و از همكاران الغ بيك در تأليف زيج اوست، حاشيهيي برآن نوشته است. بر شرحي كه قطب الدين رازي بنام لوامع الاسرار بر اين كتاب نوشته بود و پيش ازين در مجلد سوم آنرا معرفي كردهايم، حسن بن علي شافعي (م 816 ه) و مولانا داود و مولانا عبد الرحيم شرواني حاشيههايي نوشتهاند. بر حاشيه مذكور از مير سيد شريف نيز حواشي جديدي داريم مثل حاشيه مولانا لطفي (مقتول بسال 900 ه)؛ و سيف الدين احمد بن محمد نواده سعد تفتازاني (م 842 ه) و علاء الدين علي طوسي (م 887 ه) هم شروحي برآن دارند كه شرح علاء الدين طوسي بفارسي است و بامر سلطان محمد خان عثماني تأليف شد «2».
ملا جلال دواني هم ضمن كارهاي ديگرش در اين حاشيهنويسيها و گزارشگريها شركت داشت و از آنجمله حاشيهيي دارد بر قسمتي از كتاب تهذيب المنطق تأليف سعد الدين تفتازاني (م 792 ه.) كه بعربي نوشته و آن يك بار در لكنهو و بار ديگر در تهران طبع شده است و بعدها در قرن دهم و يازدهم هجري بر اين حاشيه حواشي ديگري نوشتهاند.
قاضي مير حسين بن معين الدين ميبدي (م 910 ه) كه از علماي معروف در منطق
______________________________
(1)- درباره او از ميان مراجع مختلف رجوع شود به: حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 604- 605؛ ريحانة الادب، ج 2 ص 26- 28؛ «شرح زندگاني جلال الدين دواني، علي دواني، چاپ قم.
(2)- درباره همه شروح و حواشي مطالع الانوار، كه متعدد و مختلف است، رجوع كنيد به كشف الظنون ستونهاي 1715- 1717
ص: 101
و حكمت در اين عهدست، بر آداب بحث شمس الدين محمد سمرقندي «1» شرحي بعربي نوشته است و باز قطب الدين گيلاني و كمال الدين مسعود شرواني رومي (هر دو از علماي قرن نهم) بر همين كتاب شرحهايي نوشتهاند، و علاوه بر اينها چندين شرح ديگر درباره همين كتاب موجود و متداولست.
از كتب متداول منطق در قرن نهم و تا زمان ما كتاب «كبري» است از علامه مير سيد شريف جرجاني مسبوق الذكر كه عصام الدين ابراهيم بن محمد اسفرايني از علماي اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم (م 943 ه) شرحي بفارسي بر آن نوشته است.
بر كتاب ايساغوجي نجم الدين دبيران «2» شروحي بعربي داريم كه از آنجمله است شرح نور الدين علي بن ابراهيم شيرازي شاگرد مير سيد شريف گرگاني كه بسال 862 درگذشته است، و شرح شيخ زكريا بن محمد انصاري (م 910 ه) و نظم آن بوسيله نور الدين علي بن محمد اشموني (م 900 ه)، و شرح معروف ديگري از شمس الدين محمد بن حمزه فناري (م 834) از ندماي سلطان بايزيد كه چند بار بطبع رسيده و از متون متداول درسي بوده است و بر اين شرح چند حاشيه نوشتهاند مثل فوائد البرهانيه از برهان الدين بن كمال الدين و فرائد السنيه في رحل الفوائد الفناريه از ابو بكر بن عبد الوهاب حلبي و غيره «3».
بر كتاب شمسيه نجم الدين دبيران (كاتبي) هم شروح متعددي نوشته شده و از آنجمله در آغاز عهد تيموري مير سيد شريف جرجاني (م 816) حاشيهيي بر آن نگاشت و بر اين حاشيه حواشي متعددي نوشتند مانند حاشيه مولي قره داود و حاشيه برهان الدين بن كمال الدين بن حميد و حاشيه سيدي علي العجمي (م 860) و حاشيه ابو الحسن دانشمند الابيوردي و حاشيه مظفر الدين شيرازي و حاشيه جلال الدين محمد دواني و حاشيه قرجه احمد (م 854). باز شرح ديگري از شمسيه درين عهد داريم از علاء الدين علي بن محمد معروف به «مصنفك»
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3 ص 246
(2)- ايضا همين كتاب، ج 3، ص 242
(3)- درباره كليه حواشي و شروح ايساغوجي نجم الدين دبيران رجوع كنيد به كشف- الظنون، ستونهاي 206- 208
ص: 102
(م 871) بفارسي و شرح ناقص ديگري از جلال الدين محمد بن احمد محلي (م 864 ه) و شرح ديگري از احمد بن عثمان تركمان جوزجاني (م 844 ه) و شرح ديگري از ابو محمد زين الدين عبد الرحمن بن ابي بكر بن العيني (م 891 ه) «1».
چنانكه ديدهايد در علم منطق كار علماي قرن نهم چه در ايران و چه در خارج بشرح و تحشيه و شرح بر حاشيه و حاشيه بر شرح مجدد و امثال اين امور گذشته است. تنها فايدهيي كه در اين تكرارهاي پيدرپي وجود داشت پيدا كردن راههاي جديد در حل مشكلات و شبهات و يا رسيدن ببعضي نكات تازه در ابواب مختلف منطق بوده است كه اگر كسي بتواند آنها را با صبر و شكيبايي از يكايك اين تأليفات استخراج و مرتب و مبوّب كند بنتايج قابل ملاحظهيي خواهد رسيد.
رياضيات
مهمترين مركز علوم رياضي در اين دور سمرقند، مستقر ميرزا الغ بيك پسر ميرزا شاهرخ است. وي از سال 812 ه بحكومت ماوراء النهر تعيين شد و تا سال فوت پدرش شاهرخ (850 ه) در اين منصب باقي بود و از آن پس چنانكه ميدانيم دو سال و هشت ماه سلطنتي مقرون بمخالفت برادرزادهاش ميرزا علاء الدوله پسر ميرزا بايسنقر و پسرش ميرزا عبد اللطيف داشت و عاقبت بدست پسر مقيد و بفرمان او كشته شد (853 ه). اين پادشاهزاده دانشدوست و دانشمند در مدت طولاني حكومت خود بر ماوراء- النهر و اقامت در شهر آباد سمرقند، فرصت كافي براي تعلم علوم رياضي و استفاده از محضر چند دانشمند كه در آن شهر گرد آمده بودند، براي ايجاد رصدخانه و تأليف زيج مشهور خود داشت. از اين دانشمندان كه ضمنا از جمله مشاهير علماي قرن نهمند يكي صلاح الدين موسي مشهور به قاضيزاده رومي و ديگري علاء الدين علي بن محمد القوشچي و ديگر غياث- الدين جمشيد بن مسعود كاشي و ديگر معين الدين كاشاني معلم عبد العلي بن محمد بيرجندي و خواهرزاده غياث الدين جمشيد، و ديگر جلال الدين اسطرلابي بودهاند. الغ بيك بياري اين دستياران فاضل رصدخانه سمرقند را در سال 823 ه تأسيس كرد و رصد ستارگان در اين مرصد تا سال 841 ادامه داشت. در اين ميان غياث الدين جمشيد درگذشت و نوشتهاند كه
______________________________
(1)- درباره تمام شروح شمسيه رجوع كنيد به كشف الظنون ستونهاي 1063- 1064
ص: 103
قاضيزاده نيز پيش از اختتام زيج وفات يافت (؟) ليكن ملا قوشچي تا پايان كار با شاهزاده همگامي داشت تا آنكه زيج در سال 841 باتمام رسيد و به «زيج سلطاني گوركاني» موسوم گشت و آنرا «زيج جديد سلطاني» و «زيج الغ بيك» نيز مينامند. بنابر شرحي كه در مقدمه اين زيج آمده باني آن «برزيج جديد ايلخاني كه جناب حكمت مآب خواجه نصير الدين طوسي استخراج نموده بود فوايد و لطايف افزود و در تقويم آفتاب و كواكب ديگر تفاوت صريح ظاهر ساخت ...». اين زيج بسرعت اشتهار و انتشار يافت و مصدر احكام تدوينكنندگان تقويم، بعد از تأليف آن، گرديد و آخرين كار اساسي است كه در ايران و بزبان فارسي درباره هيئت و تنجيم انجام پذيرفت. بر اين زيج هم برسم آن روزگار شرحهايي نوشته شد مثل شرح فارسي ملا محمود بن محمد مشتهر به «ميرم» در رجب سال 904 موسوم به دستور العمل في تصحيح الجدول، شرح ملا علي قوشجي و تعريبي نيز از آن ترتيب يافت بنام تذكرة الفهيم في عمل التقويم «1».
از ميان رياضيداناني كه نامشان را ذكر كردهايم غياث الدين جمشيد بن مسعود ابن محمود كاشاني دانشمند بسيار مشهوري در تاريخ علوم رياضي است. زندگاني او در كاشان و اصفهان و سرانجام در سمرقند گذشت و در اين شهر اخير بهمكاري با الغ بيك در ايجاد رصدخانه او در بيرون شهر سمرقند پرداخت و قريب بهفت سال در آنجا سرگرم كار رصد بود و در همانجا درگذشت. تاريخ وفات او را در سالهاي 832 و 840 هجري نگاشتهاند و اولي اصح بنظر ميآيد و اين هم مسلم است كه او تا پايان كار تأليف زيج الغ بيكي زنده نبود. غياث الدين تأليفات متعدد و بعضي اكتشافات در مسائل رياضي و نجومي دارد. از جمله آثار اوست:
الابعاد و الاجرام كه نسخهيي از آن در كتابخانه مدرسه فاضليه مشهد موجود است.
نزهة الحدائق في كيفية صنعة الآلة المسماة بطبق المناطق. اين آلت كه «جام جمشيد» هم نام دارد از مخترعات غياث الدين جمشيد است و براي تقويم كواكب و تعيين عرضها و ابعاد آنها از زمين و نيز تعيين احوال مختلف آنها مانند رجوع و خسوف و كسوف و نظاير
______________________________
(1)- رجوع كنيد بفهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، تأليف ادگار بلوشه، ج 2، ص 63- 65؛ و به كشف الظنون حاج خليفه ستونهاي 966- 967
ص: 104
اينها فراهم آمده و كتاب نزهة الحدائق در بيان كيفيت ساختن و عمل با آنست. غياث الدين بر اين كتاب ذيلي درباره اختراع و كيفيت استعمال يك آلت نجومي ديگر بنام «لوح الاتصالات» نوشت موسوم به «الالحاقات العشرة». اين هر دو كتاب بطبع رسيده است.
مفتاح الحساب اثر معروف ديگري از غياث الدين است كه در آن باستنباط بسياري از قواعد هندسي و حسابي و جبر نائل گرديد. اين كتاب كه بچاپ رسيده در يك مقدمه و پنج مقاله براي ميرزا الغ بيك نوشته شد و سپس غياث الدين خود خلاصهيي از آن بسال 824 ترتيب داد بنام تلخيص المفتاح و سپس شرحي بر همين تلخيص نوشته است بنام «تنوير- المصباح في شرح تلخيص المفتاح».
زيج خاقاني كتابيست در تكميل زيج ايلخاني خواجه نصير الدين طوسي و غياث الدين آنرا بسال 816 براي ميرزا شاهرخ تأليف نمود.
آثار ديگري مانند سلم السماء- محيطيه درباره نسبت قطر و محيط دايره- كماليه و غيره نيز از غياث الدين باقي مانده است و بهرحال او از جمله رياضيدانان مبتكر و بزرگ ايرانست كه در فن خود تالي خواجه نصير طوسي شمرده ميشود «1».
همكار معروف غياث الدين جمشيد در ايجاد رصد مراغه دانشمند بزرگ موسي ابن قاضي ملا محمود رومي معروف به قاضيزاده رومي از رياضيدانان بزرگ قرن نهم هجري است.
پدرش ملا محمود قاضي شهر بروسه روم بود و بهمين سبب است كه پسرش به «قاضيزاده» شهرت يافت. وي نخستين تحصيلات خود را در بلاد روم انجام داد و سپس بخراسان و ماوراء- النهر هجرت كرد و در آن سامان از دانشمندان كسب اطلاع نمود و بمراتب عاليه علوم خاصه در رياضيات دست يافت. وي از نخستين استادان الغ بيك و در طرح رصد سمرقند راهنماي وي بود ليكن پيش از اتمام كار رصد درگذشت و او هم مانند همكار فاضل خود غياث الدين نتوانست تا پايان كار رصد و تدوين زيج باقي بماند. از آثار معروف او شرح اشكال التأسيس است. اشكال التأسيس كتابيست در هندسه تأليف شمس الدين محمد بن اشرف سمرقندي از
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به كشف الظنون موارد مختلف، از آنجمله ستونهاي 1760- 176 و 1941- 1942؛ و به ريحانة الادب ج 3 ص 165- 166؛ و بفهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 4 ص 866- 868، و جز آنها.
ص: 105
علماي بزرگ قرن ششم هجري و آن حاوي سي و پنج شكل از كتاب اقليدس است. قاضيزاده اين كتاب را بسال 815 ه در سمرقند شرح نمود و سپس شاگرد او ابو الفتح محمد بن سعيد الحسيني تعليقهيي بر آن نوشت و نيز مولانا فصيح الدين محمد در محرم سال 879 حاشيهيي بخواهش امير علي شير بر آن ترتيب داد.
ديگر از آثار قاضيزاده كتاب شرح ملخص است در هيئت. كتاب الملخص في الهيئة از آثار معروف محمود بن محمد چغميني خوارزمي (م 745 ه) است «1» و بسبب اهميتي كه در تعليم علم هيئت داشت شروحي بر آن هم از قرن هشتم نوشته شد كه بجاي خود مذكور داشتهايم. بعد از آن شروح مهمتر از همه همين شرح قاضيزاده است كه استاد آنرا براي ميرزا الغ بيك در سال 814 يا 815 تأليف نمود و مدتها از جمله كتب مهم درسي در تنجيم بود و بهمين سبب چند بار در ايران و هند بطبع رسيد. اين شرح قاضيزاده را معمولا شرح چغميني مينامند.
بر اين شرح قاضيزاده، شاگرد معروفش فتح اللّه بن ابو زيد شرواني شرحي نگاشته است «2».
استاد نامبرداري كه از ميان اين همكاران توفيق يافت همكاري خود را با الغ بيك تا تدوين و تأليف زيج الغ بيكي امتداد دهد، علاء الدين علي بن محمد سمرقندي معروف به «قوشچي» و «ملا علي قوشچي» يا «فاضل قوشچي» شاگرد قاضيزاده رومي است. علت اشتهار او به «قوشچي» آنست كه او در بدايت حال بازدار الغ بيك و موظف بحفظ مرغان شكاري او بود و يا بقولي الغ بيك از كثرت علاقهيي كه بدو داشت گاه در شكار گاه بازداري خود را بدو وا ميگذاشت. بهرحال مسلم است كه او از مقربان بلامنازع شاهزاده تيموري بود و چون بسال خردتر از او بود غالبا بخطاب «اوغلوم» (يعني: «فرزندي») خوانده ميشد. ملا علي از جانب الغ بيك مأمور اتمام كار رصد و زيج بود و او اين امر را بنيكي بنهايت رسانيد و زيج الغ بيكي را كه غياث الدين جمشيد و قاضيزاده رومي با فرارسيدن اجل نتوانستند باتمام رسانند بپايان برد
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3 ص 274
(2)- درباره اين كتابها و شروح آنها رجوع كنيد به كشف الظنون حاج خليفه ستونهاي 1819- 1820 و 105؛ و به ريحانة الادب ج 3 ص 267؛ و به فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 4 ص 907، و غيره.
ص: 106
(841 ه.) و همچنان از خدمت الغ بيك برخوردار بود تا آنكه الغ بيك بعد از فوت شاهرخ بسلطنت رسيد (850 ه) و سپس بشرحي كه در تواريخ مسطور است بدست پسرش ميرزا عبد- اللطيف مقتول شد (853 ه.) و آن ميرزاي پدركش هم ششماه بيشتر نپاييد، و انقلابات زمان ملاي دانشمند را از توقف بيشتر در دستگاه تيموريان منصرف ساخت و قصد خدمت در نزد سلاطين آققويونلو او را بتبريز كشانيد و سپس از جانب اوزون حسن براي عقد مصالحه فيمابين آن پادشاه مقتدر و سلطان محمد خان ثاني عثماني (855- 886 ه) باستانبول رفت و باصرار و خواهش آن سلطان با راتبه و وظيفه بسيار و با عزاز و اكرام تمام همانجا بماند و در مدرسه اياصوفيه بتدريس پرداخت و در همان شهر بود تا بسال 879 هجري درگذشت. ملا علي قوشچي در ابواب مختلف علوم ديني و عقلي تأليفاتي داشت كه از مهمترين آنها رسالة في علم الهيئة بفارسي است كه چند بار بطبع رسيده و از كتب مهم درسي بوده است. ديگر از آثارش رسالهيي فارسي در علم حساب- الرسالة الفتحيه بعربي- شرح زيج الغ بيك بنام سلم السماء است «1».
شاگرد قوشچي، عبد القادر بن حسن روياني لاهيجي از رياضيدانان اواخر قرن نهم است و همچنانكه بلوشه ميگويد «2» او بايد همان نظام الدين عبد القادر جيلاني باشد كه خواند مير نام او را در شمار علماي عهد سلطان حسين ميرزا آورده است «3». خواندمير ميگويد كه او در زمان سلطان حسين از گيلان بهرات رفت و در آنجا بتحصيل علوم همت گماشت و همانجا بمطالعه فن حكمت و تنجيم پرداخت. مسلما در ذكر احوال او اشارات مذكور در حبيب السير بسيار مجمل است و او بايد پيش از شروع سلطنت سلطان حسين ميرزا درك خدمت قوشچي را كرده و در عهد سلطان حسين (875- 911 ه) در شمار مشاهير عهد درآمده باشد. از وي كتابي بفارسي مانده است بنام «زيج ملخص ميرزايي» كه آنرا بنام سلطان علي ميرزا نواده سلطان ابو سعيد تيموري نوشت. اين زيج در چهار مقاله تهيه شده است 1) در معرفت تواريخ 2) در روش ستارهها و موضع ايشان در طول و عرض 3) در معرفت اعمال نجومي و توابع آن 4) در
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به: فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2، ص 67- 65؛ متمم فهرست ريو ص 112؛ ريحانة الادب ج 3 ص 324- 325
(2)-Catalogue des manuscrits persans ,II ,67
(3)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 618
ص: 107
استخراج طالع. عبد القادر كتاب خود را با تلخيص از زيجهاي معروف پيش از خود خاصه زيج الغ بيكي و زيج جامع سعيدي از ركن الدين آملي، ترتيب داد. از اين زيج نسخي در كتابخانها و از آنجمله نسخهيي در كتابخانه ملي پاريس و نسخهيي در كتابخانه مركزي دانشگاه تهران موجود است «1».
در اوائل قرن نهم منجمي بنام محمد حسيني (يا: محمد بن الحسين) و معروف به «سيد منجم» شهرت داشت كه بتصريح حاج خليفه در سال 803 زنده بود و ازو تأليفي مختصر در معرفت احكام نجوم باقي مانده است بنام لطائف الكلام (الكرام) في احكام الاعوام بفارسي.
از اين كتاب نسخي در دستست و از روي آن معلوم ميشود كه تأليف كتاب در حدود سال 823- 824 اتفاق افتاده است «2».
در «حساب العقود» رسالهيي بفارسي از مورخ و عالم مشهور شرف الدين علي يزدي مؤلف ظفرنامه بازمانده است بنام «كنه المراد في علم الوفق الاعداد» و او كتاب ديگري در علم حساب و يكي ديگر در «اسطرلاب» نوشته است «3». درباره حساب العقود كتاب فارسي مشروحتري بدست يعقوب بن محمد بن علي طاوسي در يك مقدمه و سه «لوح» و يك خاتمه تأليف شده است «4».
از منجمان بزرگ قرن نهم ركن الدين بن شرف الدين حسيني آملي متولد بسال 800 و متوفي بعد از سال 860 هجريست. وي پس از خروج از زادگاه خود مدتي در فارس و كرمان و هند و عاقبت در هرات گذراند و در زندگاني با سختيها مواجه شد. از تأليفات اوست: زيج
______________________________
(1)- درباره اين زيج رجوع كنيد به فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 67- 68؛ و بفهرست كتابخانه مركزي دانشگاه ج 4 ص 895- 897.
(2)- كشف الظنون، ستونهاي 1553- 1554؛ فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه، ج 4، ص 936- 937.
(3)- كشف الظنون ستون 1521؛ فهرست دانشگاه تهران، 4، ص 836. براي كسب اطلاع درباره نسخ ديگر اين كتاب بهمين مرجع اخير مراجعه كنيد.
(4)- كشف الظنون، ستون 1521.
ص: 108
مفاتح الاعمال، زيج جامع سعيدي بنام سلطان ابو سعيد تيموري (855- 873 ه) «1»، و پنجاه- باب سلطاني بنام ميرزا ابو القاسم بابر (852- 861 ه) در اسطرلاب «2».
فاضل و نويسنده پركار پايان قرن نهم ملا حسين واعظ كاشفي (م 910 ه) مجموعهيي از هفت رساله در اختيارات نجومي نوشت موسوم به «سبعه كاشفيه». اينها عبارتند از مواهب الزحل، ميامن المشتري، قواطع المريخ، لوامع الشمس، مباهج الزهره، مناهج العطارد، و لوايح القمر. وي رسالهيي نيز در علم اعداد دارد.
دانشمند محقق ملا جلال دواني كه پيش ازين ذكر او گذشته است، آثاري در مسائل رياضي دارد مانند شرح سي فصل خواجه نصير الدين طوسي- حاشيه بر شرح چغميني- شرح تحرير اقليدس خواجه نصير.
موسيقي
از قدماي موسيقيدانان اين عهد و از مهمترين آنها دانشمند سازنده نوازنده بزرگيست بنام خواجه كمال الدين ابو الفضائل عبد القادر مراغي كه بسال 754 ولادت يافت و بتاريخ 837 هجري درگذشت. وي مدتي در خدمت جلايريان خاصه سلطان اويس و پسرش سلطان احمد تقرب تمام داشت و بعد از غلبه تيمور بر بغداد و فرار سلطان احمد جلايري، بامر تيمور بسال 800 هجري بسمرقند رفت و بعد از عهد فاتح گوركان در خدمت ميرزا شاهرخ بتقرب تمام در هرات بزيست تا چنانكه گويند بسال 837 در آن شهر به بيماري وبا درگذشت. از آثار معروف او يكي جامع الالحان است بفارسي كه كتاب مشروحي است در موسيقي و حاوي همه مسائل مربوط بآن علم، و او آنرا براي پسرش نور الدين عبد الرحمن در سال 816 ه تأليف كرده است. كتاب ديگر او كه تلخيصي است از كتاب مذكور، مقاصد الالحانست كه بسال 821 بنام ميرزا شاهرخ و در بعض نسخ بنام سلطان محمد بن سلطان مراد عثماني تدوين شد. مقاصد الالحان يك مقدمه و دوازده باب و يك خاتمه دارد. ديگر از آثار خواجه عبد القادر مراغي كتاب الموسيقي- زبدة الادوار-
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 4 ص 842- 843
(2)- فهرست دانشگاه تهران، ج 4، ص 833 با توجه بكليه منابعي كه در همين مأخذ نشان داده شده است.
ص: 109
شرح ادوار ارموي- كنز الالحان في علم الادوار است «1».
طب
تأليفات علماي اين عهد در طب غالبا بفارسي و بيشتر شرح كتب قديم يا جمعآوري مجموعه اطلاعات از آثار قدماست. از جمله اينهاست شرح الاسباب و العلامات. مؤلف كتاب الاسباب و العلامات، چنانكه پيش از اين ديدهايم، نجيب الدين ابو حامد محمد بن علي سمرقندي (مقتول بسال 618 ه) است «2» و برهان الدين نفيس بن عوض بن نفيس كرماني در سال 827 شرح استواري بر آن نوشته و از اين راه به شهرت كتاب بسي افزوده است. برهان الدين نفيس از اطباي مشهور قرن نهم است كه مدتي در سمرقند در خدمت ميرزا الغ بيك بسر ميبرد و شرح اسباب را بعربي بنام او ترتيب داد. وي شرحي بر كتاب «موجز القانون» ابن نفيس قرشي «3» نيز نوشته و آنرا بسال 841 باتمام رسانيده است. اين شرح را از بهترين شروح موجز القانون شمردهاند.
محمد بن علاء الدين بن هبة اللّه سبزواري معروف به غياث متطبب كتابي بفارسي دارد بنام «قوانين العلاج» يا «شفاء الامراض» و يا «رساله در معالجات امراض بدن» «4» در چهارده باب، و در آن از كيفيت مداواي هريك از امراض سخن گفته و كتاب را در سال 871 بپايان برده است. اطلاعات اين كتاب مبتني است بر بخش دوم از كتاب الاغراض في الطب سيد اسمعيل گرگاني «5». پسر غياث متطبب، محمد، از كتاب پدرش خلاصهيي بنام «زبدة قوانين
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 156
* فهرست كتابخانه بودليان، هرماناته، شماره 1843
* دانشمندان آذربايجان، محمد علي تربيت، تهران 1314، ص 258- 264
* فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه، ج 3 ص 108
(2)- همين كتاب ج 3 ص 277.
(3)- ايضا همان مجلد ص 274- 275
(4)- اين اسامي مختلف بترتيب در فهرست كتابخانه ملي پاريس و نسخه دانشگاه تهران و نسخه كتابخانه موزه بريتانيا آمده و همه يكي است.
(5)- رجوع شود به فهرست نسخ فارسي موزه بريتانيا ص 477؛ و فهرست كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 133؛ و فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه ج 4 ص 786.
ص: 110
العلاج» ترتيب داده است «1». از آثار ديگر غياث متطبب «مرآة الصحة» است كه مؤلف با وجود تفصيل مطالبش آنرا «مختصر» وصف كرده است. اين كتاب بدو قسمت منقسم است: در قسمت اول از طب نظري و در قسمت دوم از طب عملي بحث شده. طب نظري شامل يك مقدمه و يك مقاله و طب عملي شامل پنج مقاله و يك خاتمه است. غياث الدين اين كتاب را در سال 896 ه. بنام سلطان بايزيد عثماني (886- 918 ه) تأليف كرد «2».
از كتب ديگر طبي اين عهد كه بفارسي تأليف شده «تشريح البدن» است تأليف منصور بن محمد بن احمد بن يوسف بن الياس. اين كتاب در بعضي نسخ «رساله در تشريح بدن انسان و كيفيت اوضاع آن» ناميده شده و داراي يك مقدمه و پنج فصل در تشريح استخوانها و اعصاب و عضلات و عروق و اورده، و يك خاتمه است. مؤلف كتاب خود را به ميرزا ضياء الدين پير محمد بهادر (مقتول بسال 809) نواده تيمور تقديم داشته است. كتاب تشريح- البدن در سال 1264 ه. ق. بنام تشريح منصوري در لكنهو بطبع رسيد و معلوم است كه اين اسم منسوبست بنام مؤلف چنانكه گذشت. همين منصور بن محمد بن احمد كتاب معتبر ديگري بفارسي دارد بنام «كفايه مجاهديه» كه آنرا «كفايه منصوري» هم مينامند و آن هم در لكنهو بطبع رسيده است. اين كتاب بدو «فن» منقسم گرديده، در قسمت نخستين از طب نظري و در دومين بخش از طب عملي سخن رفته است «3