.3- علوم ادبي
اشاره
در قرن نهم شيوه كار در علوم ادبي همانست كه در قرن هشتم بود، يعني تلخيص و تحشيه و شرح و شرح شرح كتب درسي، و گاه نظم قواعد ادبي زبان عربي بقصد تسهيل كار متعلمان اين علوم و امثال اين اعمال ... در اين ميان نكتهيي كه قابل توجهست كاسته شدن از ميزان تأليفات بزبان عربي و افزوده شدن بر شماره كتابهاي فارسي در زمينه علوم ادبي است، و اين خود نشانهييست از ادامه داشتن گسيختگي ارتباط ايرانيان در زير سلطه مغولان و
______________________________
(1)- فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 137
(2)- ايضا، ج 2، ص 96
(3)- ايضا ج 2، ص 99- 100
ص: 111
تركان جغتايي از قلمرو رواج فرهنگ عربي اسلامي. در برابر اين گسيختگي پيوند ميان زبان فارسي و تركي از راه ترجمه بسياري از آثار فارسي بتركي، و همچنين تدوين كتبي در لغت از فارسي بتركي يا عكس آن، در اين عهد روزافزون بود.
علم لغت تازي و پارسي
علماي لغت در اين دوره بسه دسته تقسيم ميشوند: 1) نخست آنانكه كار پيشينيان را درباره زبان عربي ادامه دادند ولي اينان در ايران كار مهم تازهيي نكردند جز تلخيص كتابهاي پيشينيان يا فارسي كردن بعضي از كتابهاي اساسي و اينها همه نمايشگر تغيير شيوه كار در فن ادب عربي و سادهتر شدن آن نزد پارسيگويان و انصراف روزافزون آنان از گرايش تام و تمام بادب عربي بود. 2) ديگر دستهيي كه انحصارا بتأليف كتبي در لغت فارسي بفارسي توجه داشتند و اين گروه را بايد پيشوايان نهضت عظيم لغتنويسي فارسي در قرن دهم و يازدهم شمرد. علت بزرگ رواج كار اين گروه حاجت عمدهيي بود كه در قلمرو دولت عثماني و نيز در هندوستان بآموختن زبان پارسي احساس ميشد و هر كار اساسي كه در تدوين اينگونه كتب انجام گرفته باشد در همان دو قلمرو حكومت زبان پارسي بوده است و لا غير. 3) دسته سوم لغتنويسان تركي هستند كه كارشان نشاندهنده شيوع عظيم زبان تركي در ايران و در قلمرو تسلط تركان عثماني و حاجت اهل قلم و ديوان بدين زبان بود.
در ميان دسته نخستين از جمله كتب معتبر قديم در لغت عرب، كه مورد توجه تلخيص كنندگان قرار گرفت كتاب صحاح اللغه جوهري فارابيست كه تلخيص يا تحشيه آن مسبوقست بقرنهاي پيشين خاصه قرن هفتم و هشتم هجري، و از جمله اين دسته كتابها كه در قرن نهم تنظيم شد كتاب «الجامع» تأليف سيد محمد بن سيد حسن بن سيد علي (م 866 ه) است كه تأليف آن بسال 854 ه در شهر ادرنه و بنام سلطان محمد فاتح انجام گرفت «1». ديگر از اين گونه كتابها مختصر الصحاح تأليف شيخ مفلح الصيمري است كه بهشتاد سالگي در 933 درگذشت «2». كتاب القاموس فيروزآبادي هم در تمام قرنهاي بعد از تأليف همواره مورد توجه
______________________________
(1)- كشف الظنون بند 572؛ و نيز فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه، ج 2، ص 369
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 281 و 282
ص: 112
شارحان و تلخيصكنندگان و حاشيهنويسان بوده است «1».
از جمله كتابهاي معتبر لغت عربي بپارسي كه در اين عهد تأليف شده كنز اللغات است كه از زمان تدوين ببعد همواره مورد مراجعه طالبان علوم ادبي عربي بوده است. مؤلف آن محمد بن عبد الخالق بن معروف معاصر كاركيا محمد پادشاه گيلان است. اين پادشاه محلي گيلان از سال 851 تا 883 ه حكومت ميكرد و صاحب كنز اللغات كتاب خود را باسم او و پسرش كاركيا ميرزا علي (مقتول بسال 911 بر دست برادر خود) تأليف نموده و در اين راه از قرآن و اكثر كتابهاي لغت عربي و تفسير و حديث و فقه و طب استفاده كرده است. وي در آغاز هر باب بذكر مصادر مبادرت نموده و از بيان مشتقات آنها خودداري كرده و بعد از ذكر مصادر بلغات غير مشتقه پرداخته است «2».
از لغتنامههاي پارسي كه در اين عهد تأليف شده باشد ذكر نام منظومه اداة الفضلا اثر قاضي خان بدر محمد دهلوي معروف به «دهاروال» در اينجا بمورد است. وي بعد از مطالعات طولاني در ديوانهاي اشعار پارسي و در لغتنامها منظومه خود را بسال 822 ه بانجام رسانيد و آنرا به قدر خان بن دلاور خان از امراي هند تقديم كرد «3».
پيش از اين «4» ذكري از يكي از لغتنامههاي فارسي بنام شرفنامه «منيري» «5» كردهام كه اگرچه مؤلف آن در قرن هشتم و نهم ميزيست ليكن، چون تأليف كتاب در قرن مورد مطالعه ما انجام گرفته اعاده ذكر آن با توصيف بيشتري از آن دفتر در اينجا لازم بنظر ميآيد. مؤلف اين
______________________________
(1)- همين كتاب ج 3، ص 286
(2)- درباره كنز اللغات رجوع كنيد به كشف الظنون بند 1518 و فهرست نسخ فارسي كتابخانه موزه بريتانيا تأليف ريو؛ و فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس تأليف بلوشه ج 2، ص 178- 182 كه حاوي شرح مستوفائي در معرفي كتابست؛ و فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار تأليف ابن يوسف ج 2 ص 251- 252؛ و فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 2 تأليف آقاي ع. منزوي ص 439؛ و مقدمه كنز اللغات نسخ خطي و مطبوع.
(3)- فهرست نسخ فارسي كتابخانه موزه بريتانيا، ريو ص 491؛ فهرست بلوشه، ج 2 ص 195- 196
(4)- همين كتاب ج 3 ص 287
(5)- منيري بضم اول و سكون ثاني و فتح ثالث
ص: 113
كتاب ابراهيم قوام الدين فاروقي مريد شيخ شرف الدين احمد بن يحيي المنيري منسوب به محل منير (بضم اول و سكون دوم و فتح سوم) است كه خود از مريدان نظام الدين اولياء بود و بسال 782 در ولايت بهار درگذشت. مريد او ابراهيم فاروقي كتاب خود را بنام همين شيخ «شرفنامه منيري» ناميد «1» و آنرا در آغاز سال 878 بپايان برد «2» و بسلطان ابو المظفر باربك- شاه كه از 864 تا 879 بر بنگال حكومت ميكرد درآورد. اهميت شرفنامه در آنست كه براي هر لغت شاهدي از شاعران بزرگ ذكر شده است. در آغاز اين كتاب ديباچهيي منظوم و سپس شرحي درباره حروف مفرده و مركبه فارسي (پيشوندها و پسوندها) آمده و لغتنامه آن بترتيب حروف تهجي و شرح لغات فارسي است و در پايان فصلي هم باسامي و اعداد تركي اختصاص يافته است «3».
در همين دوره چند لغتنامه فارسي بتركي تأليف شده است كه رواج آنها شاهديست بر نشر روزافزون زبان فارسي در قلمرو حكومتهاي تيموري و تركمان و عثماني. از جمله اينهاست: كتاب نثار الملك تأليف لطف اللّه بن ابي يوسف حليمي كه كتاب خويش را بتاريخ 872 ه بنام سلطان بايزيد بن محمد عثماني تأليف كرد. وي يك لغت فارسي بنام بحر الغرائب تأليف نموده و سپس شرحي بر آن بنام «القاسميه» نوشته است «4».
كتاب معتبر ديگر كه بقصد تدوين قواعد زبان پارسي و ذكر معاني لغات پارسي بتركي نوشته شده «وسيلة المقاصد الي احسن المراصد» است تأليف كاتب رستم مولوي كه اثر خود را در سال 904 صورت كمال بخشيد. وي نيز مانند حليمي از پارسيدانان روم است و كتاب خود را نخست براي تربيت فرزندان خويش و طبعا بقصد خدمت بهمزبانان خود نگاشت «5».
______________________________
(1)- خود در اين باب گفته است:
سراپا كه مملو ز درّ دري استشرفنامه احمد منيري است
(2)- گويد:
ز هجرت هشتصد و هفتاد و هم هفتگذشت و يك مهي افزون بر آن رفت
(3)- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار، ج 2 ص 189- 191؛ فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 196- 199
(4)- درباره همه اين آثار «حليمي» رجوع شود به فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس تأليف ادگار بلوشه، ج 2، ص 224- 227 و 229- 231
(5)- ايضا همان جلد ص 231- 233
ص: 114
كوشش لغتنويسان ترك زبان پارسيدان در تأليف لغتنامههاي پارسي بتركي و حتي گاه ترتيب منظومههايي بدين آهنگ، در قرن دهم امتداد يافت و در حقيقت دنبال كاري كه در قرن نهم آغاز شده بود در قرن دهم و بعد از آن رها نشد و در اين باب، البته بجاي خود سخن خواهد رفت.
صرف و نحو تازي و پارسي
تدوين كتابهايي در صرف و نحو عربي، در اين عهد، بر شيوه ديگر دانشها مقصور بوده است بنگارش شروح و حواشي بر آثار علماي سلف، و مقصود از اين حاشيهنويسيها و شرح و شرح بر شرح و حاشيه بر شرح همواره خدمت بطالبان علم در مدارس و تسهيل كار در فراگيري بود و بس؛ و همچنانكه در ساير دانشها باب شده بود، در صرف و نحو عربي هم ترتيب دادن دفترهايي بپارسي يا حتي ايجاد منظومههاي پارسي در ذكر قواعد زبان تازي معمول اهل زمان بود. چنانكه در آغاز اين دوران، مير سيد شريف جرجاني كتاب صرف مير را براي نوآموزان بپارسي تدوين كرد و بعد از آن، هم در اين قرن، رسالهها و منظومههايي باسامي و عناوين مختلف ترتيب يافت كه همگي آنها ساده و وافي بمقصود در تعليم طلاب مبتدي علوم عربي است و نام تدوينكنندگان غالب آنها روشن نيست و بحدس بايد بيشتر آنها در همين دوره مورد مطالعه ما ترتيب يافته باشد «1». كتابهاي معتبر صرف و نحو عربي مانند مغني اللبيب ابن هشام «2» و الفيه ابن معطي «3» و الفيه ابن مالك «4» و «كافيه» و «وافيه» ابن حاجب «5» در اين دوره همچنان مورد شرح و حاشيه نويسي بر شرح بوده است، مثلا بر وافيه ابن حاجب شرح شهاب الدين احمد بن عمر هندي (م 849) كه بعد ازو ملا بيان اللّه خانپوري و الكازروني و غياث الدين منصور بر آن حواشي
______________________________
(1)- درباره اين رسالات و يك منظومه از ميان آنها رجوع كنيد به فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس تأليف بلوشه، ج 2 ص 161- 165. غالب رسالاتي كه در اين صحايف ذكري از آنها رفته از آثار قرن نهم بنظر ميآيند. و اللّه اعلم؛ و نيز رجوع كنيد بفهرست مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 386- 387.
(2)- همين كتاب، ج 2 ص 292
(3)- ايضا ص 288
(4)- ايضا همان صحيفه
(5)- ايضا همان صحيفه
ص: 115
نوشتهاند، از اين عهد است، و همچنين است شرح عيسي بن محمد الصفوي (م 906) و شرح حكيم شاه محمد بن مبارك قزويني (معاصر شاه سليمان عثماني) موسوم به كشف الحقائق و شرح محمد بن محمد الاسدي القدسي (م 808) بنام «المناهل الصافيه في حل الكافية»، و شرح مير حسين ميبدي بنام مرضي الرضي، و شرح نور الدين عبد الرحمن جامي (م 898 ه) بنام «الفوائد الضيائيه» كه از شروح معتبر كافيه شمرده ميشود زيرا جامي در آن فوائد شروح كافيه را تلخيص و تهذيب كرده و نظم شايستهيي بدانها داده و زياداتي بر آنها افزوده است، و عصام الدين ابراهيم بن محمد الاسفرائني (م 943 ه) حاشيهيي بر آن نوشت و بسي از سخنان استاد را در آن رد كرد، و بر آن حواشي متعدد ديگر هم نوشته شده كه مهمتر از همه حاشيه شاگرد جامي بنام عبد الغفور لاري (م 912 ه) است «1».
نظير همين كوششها را نيز علماي خارج از ايران، يا ايراني، در شرح و تحشيه شروح الفيه ابن مالك داشتهاند «2» و همچنين است درباره الفيه ابن معطي «3».
مطلب گفتني مهم در اين دوره آنست كه در قلمرو حكومت عثمانيان، بسبب توجهي كه بزبان پارسي ميشده، از اين عهد گروهي بجمعآوري قواعد دستوري زبان فارسي پرداختهاند. چنانكه ميدانيم اين كار در ادب پارسي تازگي نداشت و از چندي پيش مثلا از دوران تأليف دستور دبيري اثر محمد ميهني «4» ببعد ميان اديبان و مترسلان متداول بود، ليكن بسبب استغناء ايرانيان از تأمل در قواعد زبان خود، توجهي چنانكه بايد بدان نميشد.
اما از آن هنگام كه زبان فارسي در هند و در ممالك تابعه عثماني شيوع يافت ناگزير احساس چنين حاجتي بيشتر شد و گرايش پارسيشناسان بتدوين قواعد زبان دري آغاز يافت و كتابهايي در دستور يا بهتر بگوييم در صرف و نحو پارسي بياري زبانهاي تركي و عربي فراهم آمد و تدوين آنها در قرن دهم و يازدهم و دوازدهم شايعتر شد. از جمله اينهاست تاج الرؤس و غرة النفوس
______________________________
(1)- درباره اين شروح و حواشي رجوع كنيد به كشف الظنون حاج خليفه از ستون 1372 ببعد.
(2)- كشف الظنون، ستونهاي 151- 155
(3)- ايضا ستونهاي 155- 156
(4)- گنجينه سخن، دكتر صفا، ج 2، چاپ دوم ص 175
ص: 116
تأليف احمد بن اسحق قيسري (قيصري) از اهالي قيساريه روم. مؤلف در آغاز اين كتاب چنين ميگويد «... معلومست كه محققان ادب در لغات عرب استقراء و تتبع را دليل گرفته قوانين نهادهاند كه بدان اسماء و افعال و حروف و متصرفات اينها را درمييابند و غير ايشان نيز بسبب آن از الفاظ عرب مستفيد و محظوظ ميگردند و هيچكس را داعيه آن باعث نگشته كه در غير تازي قاعدتي نهد تا فرس و ترك و تازي و غير ايشان بر سبيل تسهيل از زبان يكديگر بهرهمند گردند. پس منقح اين كلمات و مصحح اين لغات ... در اصطلاحات السنه تأمل نمود و قواعدي از آن خوبتر و مضبوطتر كه در لسان عرب نهادهاند يافت و او نيز بوسع طاقت در آن فن كلمهيي چند از اسماء و افعال و حروف از آنچه بخاطر آمد از زبان فارسي بقلم آورده جريدهيي موسوم بتاج الرؤس و غرة النفوس وضع كرد.» «1»
اين كتاب بايد زودتر از «اقنوم عجم» كه تأليف آن قبل از سال 898 هجري صورت پذيرفته «2» و نيز زودتر از كتابهايي مانند شامل اللغه تأليف حسن بن حسين مؤلف پيش از سال 918 و تحفه شاهدي مؤلف بسال 920 (تأليف ابراهيم بن خداي دده شاهدي) ترتيب يافته باشد «3». اين كتاب اگرچه فاقد ارزش تحقيقي دقيق در دستور فارسي است ليكن بهرحال از باب طرح موضوع قابل توجه است چنانكه چندي بعد از قيسري «رستم المولوي» كتابي در لغت فارسي بنام وسيلة المقاصد الي احسن المراصد ترتيب داد و در آغاز آن منظومهيي در بيان قواعد زبان فارسي گنجانيد. وي خود تاريخ ختم كتاب خويش را سال 904 ه گفته است «4». و اين كار بعد از عهد مورد مطالعه ما، همچنانكه گفتيم، ادامه يافت.
علوم بلاغت و شعر و انشاء تازي و پارسي
در اين عهد نهضت شرح و تحشيه كتابهاي مشهور بلاغي كه در دورانهاي پيشين پديده آمده بود، همچنان ادامه داشت. از آنجمله است ادامه كار درباره مفتاح العلوم سكاكي «5» و درباره
______________________________
(1)- نقل از فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2 ص 228
(2)- فهرست مخطوطات بودليان، اته، شماره 1686
(3)- فهرست كتابخانه ملي پاريس، ج 2، ص 228
(4)- ايضا ج 2 ص 231- 233
(5)- كشف الظنون، ستونهاي 1762- 1768
ص: 117
تلخيص المفتاح جلال الدين قزويني (خطيب دمشق) و شرح مفصل آن از «تفتازاني» معروف به «مطول» كه مير سيد شريف جرجاني (م 816 ه) و حسن بن محمد شاه فناري (886 ه) و محمد ابن فرامرز مشهور به «ملا خسرو» (م 885 ه) و ابو القاسم بن ابو بكر ليثي سمرقندي و حاشيه شيخ الاسلام هرات احمد بن يحيي (م 906 ه) و شيخ علاء الدين علي بن محمد شاهرودي بسطامي مشهور به «مصنفك» (م 871 ه) (آغاز در هرات بسال 830 و انجام در بسطام بسال 832 ه) و شمس الدين محمد بساطي (م 842 ه) و نظام الدين عثمان خطايي (م 901) و عده كثير ديگري بر آن حواشي نگاشتهاند «1»؛ و همچنين بر حاشيه مير سيد شريف جرجاني بر تلخيص المفتاح. علاوه بر اينها بر مختصر المفتاح حواشي و شروح متعدد ديگري در همين عهد، خواه در ايران و خواه در روم، نگاشته شده است كه ذكر همه آنها سخن را بدرازا ميكشاند «2».
در اين عهد شاهد نهضت خاصي از جانب ادباي پارسيگوي در تدوين قواعد علوم بلاغي و بعضي از فنون ادبي فارسي هستيم و در همان حال هم ميبينيم كه محققان ادب اوقات خود را بيشتر در شرح صنايع و مخصوصا در توضيح معميات و لغزها و حل مشكلات اشعار در اين زمينه صرف ميكنند و علت آن خود توجه خاص شاعران و اديبان و متأدبان زمانست باين نوع سخنان پوشيده مبهم و كوشش خاص در گشودن گرههاي الفاظ براي دريافت معاني.
از اوايل اين عهد كتابي در فن معما داريم بنام «الاحياء في حل المعما» كه مؤلف آن «منوچهر تاجر» ملقب به «بديع تبريزي» شاگرد كمال خجندي شاعر معروف پايان قرن هشتم «3» است. در آغاز اين كتاب بديع تبريزي گزارش گونهيي از زندگاني خود ميدهد كه بنابرآن وي در سال 794 ه در عنفوان شباب همراه پدرش ببازارگاني تا بلاد روم سفر كرده بود و بعد از وفات پدر از راه اردبيل به ايران آمد. و تا اين هنگام «محبتنامه» يي بنام «انيس العارفين» بنظم درآورده بود و در اردبيل يكي از دوستان و بازرگانزادگان از وي درخواست تا كتابي در شرح معميات بنگارد. منوچهر تاجر ميگويد كه اين كار در بادي امر دشوار مينمود زيرا
______________________________
(1)- كشف الظنون ستونهاي 473- 476
(2)- كشف الظنون ستونهاي 476- 479
(3)- همين كتاب ج 3 ص 1131- 1137
ص: 118
پيش ازو كسي كتابي در اين باب ننوشته بود و او اين كتاب (يعني الاحياء في حل المعما) را خود، بصرافت طبع، تصنيف كرد و گفت كه «اين تأليف اختراع خاص اين فقير است».
الاحياء در يك «مقدمه» و بيست و چهار «اصل» و «خاتمه» تأليف شد و بديع تبريزي كتاب خود را ضمن سفرهاي خويش ترتيب داد و در شهر يزد بپايان برد.
نشر اين كتاب در تأليف كتاب ديگري در همين فن و بنام «حلل مطرز در فن معما و لغز» مؤثر افتاد و مؤلف اين كتاب يعني شرف الدين علي يزدي مؤلف مشهور ظفرنامه (م 858 ه) «1» بنوبه خود در تأليف كتابي ديگر بنام حلية الحلل بر دست نور الدين عبد الرحمن جامي مؤثر بود و شرف الدين علي خود هم از اين كتاب خلاصهيي ترتيب داد با پارهيي تغييرات، بنام «منتخب حلل مطرز». كتاب حلل مطرز را شرف الدين علي در شيراز هنگامي كه در خدمت ابو الفتح ابراهيم سلطان پسر شاهرخ بسر ميبرد نوشت. در آغاز اين كتاب، بعد از مقدمه دو «اصل» يكي «در بيان صور حروف و مجاري بروز و ظهور آن» و ديگري «در تبيين معني دلالت و اشارت بعضي از وجوه و طرق آن» نوشته شده و آنگاه در پنج «حله» مطالب ذيل شرح داده شده است: 1) شرح ماهيت معمي و لغز 2) نمايش و آرايش وجوهي كه تعلق بتكميل صورت اسم داشته باشد 3) در بيان تحصيل ماده حرفي بحسب صورت كلامي كه اظهر و اشهر صور حرفست 4) بيان مقصد بحسب صورت كتابي 5) در تعيين قواعدي كه مبتني است بر صورت معنوي و عددي حرف. از اين كتاب و منتخب آن نسخي موجود است «2».
همچنانكه گفتيم، حلل مطرز محرك نور الدين عبد الرحمن جامي در تأليف حلية الحلل گرديد و او آنرا بسال 856 ه بنام ميرزا ابو القاسم بابر (م 861 ه) نگاشت و براي فصول و بخشهاي آن كلماتي مانند «افسر» و «عقد» و «سمط» و اصطلاحات گوهر فروشان را بكار برد.
وي سه رساله ديگر در معما دارد و در همه اين رسالات راههاي حل معما و انواع معماها را نشان داده است. يكي از اين سه رساله اخير منظومهييست در شصت و هفت بيت و چنين آغاز ميشود:
______________________________
(1)- تاريخ وفات او را سالهاي 834، 850 856 هم نوشتهاند
(2)- رجوع كنيد به كشف الظنون ستون 688؛ فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 280- 281؛ فهرست كتب خطي كتابخانه مجلس شوراي ملي ج 3 ص 137- 138 و جز آنها.
ص: 119 ... كه اعمال معمائي سه قسم استكه هريك گنج اسما را طلسم است
يكي اعمال تحصيلي كه از ويبتحصيل حروف آرد خرد پي
دوم آنها كه در تكميل صورتبود صاحب معما را ضرورت
سوم اعمال تسهيلي كه دانازوي گردد بر آن باقي توانا «1» با آنكه جامي خود از مقتدايان اهل «معما» شمرده ميشد، در برابر «معمائي» ديگري بنام ملا مير حسين بن محمد حسيني نيشابوري معروف به «مير حسين معمائي» سپر انداخت و گفت: «اگر ميدانستم كه ملا مير حسين معمائي بهم ميرسد معما نميگفتم «2»». وي كتابي در معما دارد موسوم به «دستور معما» كه تأليف آن بسال 904 هجري صورت گرفت و بر آن چند شرح بپارسي و تركي نوشته شد مانند شرح مصلح الدين مصطفي ابن شعبان سروري بتركي كه در سال 965 تأليف شد و شرح ضياء الدين اردوبادي متخلص به شفيقي. شرحي بر اين شرح اخير بوسيله عبد الوهاب صابوني نوشته شده است. علاوه بر تأليف دستور معما يا رساله معما به مير حسين معمائي نسبت نظم منظومهيي هم داده ميشود. وفاتش بسال 904 اتفاق افتاد «3».
مقارن زمان مير حسين معمائي، اديب ديگري هم وقت خود را بميزان بيشتري صرف تأليف رسالات مختلف در حل معما يا توضيح قواعد آن ميكرد. وي سيد شريف معمائي متخلص به «شريفي» صاحب رساله «افكار الشريف» در بيان قواعد معما و حل آنست. وي غير از اين رساله كتب ديگري هم در فن خود داشت مثل: الفية الشريف، مجمع القواعد في الاسم الواحد، رساله شريفيه، تحفة الشريف، ايهام الشريف. افكار الشريف را شريفي بسال 906 تأليف نمود و آنرا بر هفت «اقليم» و هر اقليم را به «شهرستان» و «بلده» و «باغ» و غيره منقسم ساخت «4».
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 2 ص 391- 397
(2)- تذكره نصرآبادي، چاپ ارمغان ص 500. گويا نسبت دادن چنين گفتاري بجامي از مخترعات تذكرهنويسان باشد.
(3)- درباره رساله مير حسين معمائي و شروح آن رجوع شود به كشف الظنون ستونهاي 1742- 1743؛ فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 286- 287؛ حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 343
(4)- درباره او و آثارش رجوع كنيد. بفهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 281- 283
ص: 120
از كتابهاي ديگري اين عهد در فن معما كتاب «ضابطه حل معما» تأليف مولانا كمال الدين محمد بدخشي است كه «در زمان ميرزا الغ بيك سرآمد شعراي سمرقند بود» «1»، و در شمار بزرگان عهد سلطان حسين بايقرا نيز ازو ياد كرده و گفتهاند كه «بحلاوت گفتار و بلاغت اشعار اتصاف داشت و همواره همت بر نظم معما و تأليف قواعد آن فن ميگماشت. مدت سي سال در ملازمت امير نظام الدين عليشير اوقات گذرانيد و چند رساله در علم معما مرقوم كلك فصاحت انتما گردانيد ...» «2». از جمله اين رسائل يكي همين ضابطه حل معماست كه نام بردهام. مؤلف مدعي است كه رساله خود را بنظر جامي رسانيده و محل التفات آن استاد و پسند خاطر امير كبير عليشير گرديده بود. بدخشي هم كتاب خود را در سه قسمت كرده اعمال سهگانه تسهيلي و تحصيلي و تكميلي حل معما را در آنها نشان داده و هر قسمت را بچند بخش منقسم و هريك از آنها را در «ضابطه» و «تتمه» يي مرتب نموده است «3».
از جمله دانشمندان دوران اخير تيموري مولانا يوسف بديعي بود كه چندگاهي در سمرقند و سپس در هرات و بلاد ديگر خراسان بسر ميبرد و «در علم عروض و صنايع و بدايع شعري و فن معما صاحب وقوف بود و در تبيين قواعد معما رساله مفيد تأليف فرمود ... وفاتش در شهور سنه سبع و تسعين و ثمانمأية (897 ه) در سرخس اتفاق افتاد» «4».
ديگر از بزرگان مؤلفان فن معما «مولانا سيفي بخاري» از معاصران امير كبير عليشير نوايي است. وي مدتي در هرات بتحصيل علوم گذراند و سرانجام بموطن خود بخارا بازگشت و همانجا بدرود حيات گفت. رساله او در معما مشتمل است بر مقدمه و چهل قاعده و چند «تنبيه» و «خاتمه». وي شهرانگيز يعني منظومهيي درباره ارباب صناعات دارد بنام «صنايع البدايع» كه بصورت غزل در وصف ارباب صناعات و حرف ساخته و نيز رسالهيي در عروض تأليف كرد
______________________________
(1)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 38
(2)- ايضا حبيب السير ج 4 ص 347
(3)- فهرست كتب خطي كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3 ص 130- 131
(4)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 337
ص: 121
كه به «عروض سيفي» مشهور است و بسال 1872 همراه قافيه جامي در پاريس بطبع رسيده «1».
در علم عروض، علاوه بر عروض سيفي و رسالهيي در عروض از جامي، رسالهيي ديگر از همين دوره داريم بنام تحفة الشعرا تأليف صفي الدين علاء بن صفي الدين علي از مؤلفان قرن نهم در شرح ابياتي كه جوهري از شاعران معاصر امير عليشير نوايي در علم عروض سروده بود «2».
ادباي اين عهد علاوه بر علم عروض در علم قافيه هم بتأليف رسالاتي توجه كردند مثلا جامي رسالهيي در اين علم دارد كه هم بطبع رسيد و هم نسخ آن كم نيست، و عطائي شاعر عهد امير عليشير، يعني مير عطاء اللّه بن محمود الحسيني (م 919 ه) رسالهيي در اين باب نوشته است. وي كتابهايي هم در علم بديع تأليف كرده است بنام «تكميل الصناعه» و «بدايع الصنايع» درباره «محسنات لفظيه» و «محسنات معنويه» و «محسنات لفظيه و معنويه» «3».
كتاب ديگري كه جامع فنون ادبيست «بدايع الافكار في صنايع الاشعار» است، اثر ملا حسين واعظ كاشفي سبزواري دانشمند و نويسنده پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري.
وي در آغاز اين كتاب شرحي درباره انواع شعر (قصيده، غزل، قطعه، رباعي، فرد، مثنوي، مسمط، ترجيعات و غيره) آورده و آنگاه فصلي از كتاب را بصنايع شعري و فصلي را بعلم نقد شعر اختصاص داده، و «خاتمه» كتاب را كه شامل هفت قسمت است به بحث در «علم قافيه» موقوف ساخته است. اين كتاب در حقيقت تجديد تأليفي است از موضوعات «المعجم» شمس قيس رازي بجز علم عروض، ولي در ارزش و مقام بسي از آن پايينتر قرار دارد با اين تفاوت كه كتاب مقدماتي سادهيي در مباحث مذكور شمرده ميشود.
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
*- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 346
*- فهرست كتب خطي آستان قدس رضوي، ج 7 (2) ص 559- 560
*- تذكره عرفات از تقي الدين اوحدي، خطي
*- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 2، ص 449
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 2، ص 449- 450
(3)- فهرست كتب خطي آستان قدس رضوي جلد هفتم (1) ص 216- 218؛ مجالس النفائس (ترجمه ...) تهران 1323 ص 266
ص: 122
رسالات بينام و نشان ديگري هم در علم عروض و قوافي و فنون مربوط بشعر از همين دوره بفارسي داريم كه اقبال ادباي زمان بدانها ما را در تصور اينكه نهضت فارسينويسي درباره فنون ادبي پارسي در اين دوران رواج و رونقي داشته، راسختر ميسازد.
و اما در فن ترسل و انشاء فارسي استاداني در همين عهد، خواه در ايران و روم و يا در ديار هند سرگرم كار و ايجاد آثار بوده و شيوه قدما، خاصه مترسلان قرن هشتم را در اين راه ادامه ميداده و بعضي از آنان بتأليف كتابهايي نيز درباره اين فن سرگرم بودهاند و از آنجملهاند:
خواجه محمد گيلاني معروف به «گاوان» (م 886 ه) صاحب مناظر الانشاء و رياض الانشاء؛ نور الدين عبد الرحمن جامي مؤلف رساله منشآت در دستور نامهنگاري؛ و ملا حسين بن علي واعظ كاشفي (م 910 ه) مصنف مخزن الانشا و صحيفه ثاني. درباره اين دسته از نويسندگان و آثارشان هنگام ذكر احوال و آثار مؤلفان و نويسندگان زمان سخن خواهيم گفت.
ص: 123
فصل پنجم زبان و ادبيات فارسي در قرن نهم و اوايل قرن دهم هجري
سرآغاز
اين فصل همچنانكه در مجلد پيشين گفتهام، فصل اساسي اين كتاب در هريك از مجلدات آنست، زيرا موضوع سخن در آن زبان فارسي و شعر و نثر فارسي و شرح حال و ذكر آثار و شيوه سخنگويي شاعران و نويسندگانست، و فصول ديگر في الواقع مقدماتي بود براي اين فصل. براي سهولت در كار، فصل حاضر كه تا پايان اين جلد ادامه خواهد داشت، به پنج «بهره» تقسيم ميشود كه در آنها راجع به وضع زبان و ادب فارسي و شعر فارسي و شاعران پارسيگوي و نثر فارسي و پارسينويسان سخن خواهد رفت. توضيحات بيشتري درباره اين فصل بزرگ از هر مجلد اين كتاب در آغاز فصل پنجم از مجلد سوم آمده و خواننده ارجمند ميتواند بدان مراجعه كند.
قسمتهاي اصلي اين فصل بصورت زيرين مورد بحث قرار خواهد گرفت:
1- بهره نخست: وضع عمومي زبان و ادب فارسي در قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري
2- بهره دوم: شعر فارسي در قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري
3- بهره سوم: شاعران پارسيگوي از اواخر قرن هشتم تا اوايل قرن دهم هجري
4- بهره چهارم نثر فارسي از آغاز قرن نهم تا اوايل قرن دهم
5- بهره پنجم پارسينويسان قرن نهم و آغاز قرن دهم
ص: 124
بهره نخست وضع عمومي زبان و ادب فارسي
تشويق اهل ادب و هنر
دورهيي كه مورد مطالعه و تحقيق ماست از آخرين سالهاي قرن هشتم آغاز شده و تا بچند سالي از آغاز قرن دهم امتداد مييابد.
اين دوره كه اندكي بيش از يكصد سال بدرازا كشيد يكي از دورههاي مهم ادب فارسي است كه با همه نقايص خود بسياري وجوه رجحان و برتري را داراست، بنحوي كه ميتوان آنرا آخرين دوره مهم قديم در ادب فارسي و عهدي شمرد كه ديگر تجديد نشد و نيز دوراني دانست كه بنوبه خود مقدمه آغاز عهدي كاملا نو در ادب فارسي (يعني عهد صفوي) گرديد.
درستست كه عهد مورد بحث ما از حيث ثبات پادشاهيها چندان دوره خوبي نبود اما از باب ارزش خدمات پادشاهان و شاهزادگان و امرا و رجال مسلما يكي از دوره- هاي بسيار مهم و پرثمر بوده است. باز معلوم است كه در اين دوره كشاكشهاي مدعيان سلطنت در ممالك وسيع تيموري بسيار رخ داده و بسي خونها در اين گيرودارها بر زمين ريخته است، اما اولا اين كشاكشها هيچيك بنيانكن و خانهبرانداز نبود و بيشتر باختلاف امرا بر سر تصرف ممالك و بلاد ختم ميشد نه بكشتار گروها گروه و ويران كردن شهرها و برانداختن مراكز علم و ادب و امثال اين امور، و ثانيا تمام عناصري كه در اين كشاكشها دخالت داشتند حتي تركمانان و ازبكان، همگي مشوق علما و ادبا و شعرا بودند و اگر سستي و فترتي در كار علم و ادب در اين دوره باشد تقصير فقط از آن عناصر نيست بلكه معلول عللي ديگر نيز هست كه بايد آنها را در حوادث عهد مغول ببعد جستوجو كرد.
ص: 125
شعر دوستي و ادب پروري تيموريان
توجه بعلم و ادب و هنر بوسيله شاهان و شاهزادگان تيموري امريست كه گويي جزو فطرت و خوي طبيعي آنان بود. اشارات مورخان و مؤلفان باين امر بحدي در كتب اين عهد تكرار ميشود و آنقدر در شرح حال نامآوران. زمان بدان باز ميخوريم كه ميتوان صحايف متعدد را از آن اخبار آكند. درباره شاهرخ نوشتهاند كه «پيوسته پيرامون مجلس عالي افاضل موالي و اماثل اهالي حاضر بودند و در فواصل اوقات و فواضل ساعات بمباحثه علوم دينيه و مذاكره علوم يقينيه و قراءت كتب تفسير و حديث و فقه و تواريخ اشتغال مينمودند» «1». پدرش بحق يا ناحق تا ميتوانست دانشمندان و نامآوران زمان را، از هر دسته كه بودند، بسمرقند ميكشانيد تا آنجا را تالي پايتختهاي معروف ايران در ادوار پيش از خود كند، و چنانكه در ذكر احوال شاعران و نويسندگان خواهيم ديد، در ميان اين عده از بزرگان گروهي از نويسندگان و شاعران نيز بودهاند، و عجيبست كه لشكركش قهاري چون تيمور همچنانكه قدرت سلسله تيموري را پيريزي كرد، توجه سلسله خود را به هنر و ادب نيز آغاز نمود و باني چنين كاري در دولت تيموري بود.
از اختصاصات ديگر تيمور يكي اين بود كه براي هريك از پسران خود نيز دربار شاهي ترتيب داد و برسم شاهان پيشين براي آنان ندمايي از شاعر و اديب و دانشمند گرد آورد. اميرانشاه و عمر شيخ ميرزا و شاهرخ بهادر خان، هم در حيات پدر، و چه بعد از او، همواره عدهيي شاعر و نويسنده خوب در ميان حواشي خود داشته و آنانرا بانواع نعم مينواختهاند، و نوادگان تيمور مانند پير محمد و خليل سلطان و بايسنقر و الغ بيك و ابراهيم سلطان خود در اين راه كار را بمبالغه كشانيدند و از ثروت بيكراني كه بچنگشان افتاده بود در راه ترغيب و تحريض اهل ادب كمال استفاده را نمودند.
عنايت شاهزادگان تيموري بادب و هنر، و احيانا مسائل علمي، از جمله مطالب قابل توجه در اين عهد است، و من براي نمونه نام چند تن از آنان را در اينجا ميآورم:
______________________________
(1)- مطلع السعدين، ج 2، ص 876- 877
ص: 126
ابراهيم سلطان بن شاهرخ (م 838) خطاطي ماهر بود تا حدي كه بعضي او را بياقوت مستعصمي نزديك ميدانستهاند «1» و درباره او نوشتهاند كه: «بانواع عنايات و رعايت كه درباره اهل فضل فرمود بچوگان مكرمت گوي سبقت از ميدان همگنان ربود و از غايت عنايت كه نسبت باين طايفه گرامي داشت خاطر دوربين او بمعاونت اين جماعت پيكري جان- پرور چون كتاب ظفرنامه بر صفحه روزگار گذاشت، و الطف جهان و اشرف ايران مولانا شرف الدين علي اليزدي را طاب ثراه بنوعي تربيت فرمود كه رشحات اقلام گوهر فروغ مولوي چنان دري جهانافروز بعالميان نمود ...» «2»
درباره ميرزا بايسنقر پسر ديگر شاهرخ و توجه خاص او بهنرها و آداب پيش از اين چند بار بمناسبت سخني گفته شد، وي خطاطي هنرمند بود، شعر ميگفت، بكتاب و جمع آوري آن علاقه خاص داشت، و درگاه او از معروفترين پناهگاههاي اهل فضل و ادب و هنر بود، «بمجالست ارباب علم و كمال بغايت راغب و مايل ميبود و در تعظيم و تبجيل اصحاب فضل و هنر در هيچ وقتي از اوقات اهمال و اغفال نمينمود و خردمندان كامل از اطراف و اكناف ايران و توران بهرات آمده در آستان مكرمت آشيانش مجتمع ميبودند و بلغاء وافر فراست و فصحاء صاحب كياست از اقطار امصار عراق و فارس و آذربايجان بدرگاه عالم پناهش شتافته صبح و شام ملازمت مينمودند و آن شاهزاده عاليشان در تربيت و رعايت تمامي آن طايفه گرامي كوشيده همه را بوفور انعام و احسان مسرور و شادمان ميساخت ...» «3» و نظاير همين معاني را درباره او در كتابهايي مانند روضات الجنات «4» و مطلع السعدين «5» و با مبالغات بيشتري در تذكرة الشعراء دولتشاه و امثال اين مآخذ ميتوان يافت.
______________________________
(1)- مطلع السعدين ج 2، ص 1465
(2)- ايضا ص 675- 676 و نيز درباره عنايت ابراهيم سلطان بتأليف ظفرنامه رجوع شود به همان كتاب ج 2 ص 303 و همچنين رجوع شود به حبيب السير، تهران خيام، ج 3 ص 624
(3)- حبيب السير ج 3 ص 622
(4)- ج 2 ص 87
(5)- ج 2 صفحات 654 و 1464
ص: 127
درباره الغ بيك بن شاهرخ و توجه او بعلم و مجالست با علما و كارهايي كه در اين راه كرد پيش ازين سخن گفتيم «1» و چنانكه ميدانيم او وقتي كه بسلطنت رسيد دچار طغيان پسرش عبد اللطيف شد و بسال 853 بقتل رسيد و اين پدركش هم بيش از شش ماه در پادشاهي نپاييد و بخسران ابدي دچار شد. وي با اينهمه نابهنجاري و با نامردمي كه كرد مردي بود شجاع و معروف بلطف طبع وحدت ذهن، «با علما صحبت داشتي و فوايد ايشان بر لوح خاطر نگاشتي. فن تاريخ و نجوم ميدانست» «2» زيرا بهرحال در دامان پدري فاضل تربيت يافته بود. اين پدر و پسر چندين شاعر بزرگ را در سمرقند تربيت كردند و بسهم خود به پيشرفت علم و ادب ياري بسيار نمودند.
اينها كه گفته شد همه از باب نمونه بود، وگرنه همانطور كه گفتم، كمتر شاهزاده تيموري را ميشناسيم كه ذوقي نداشته، بهنري نپرداخته، شعري نگفته و بشعر ديگران حالي نكرده و شاعران و نويسندگاني در درگاه خود نپرورده باشد. حتي امراي بزرگي از عهد تيموريان ميشناسيم كه بپيروي از پيشروان خود در راه پرورش هنرمندان شورها و شوقها نشان دادهاند. در اوايل اين عهد مردي از امراي بزرگ تيموري ميشناسيم بنام امير جلال الدين فيروز شاه از صاحب منصبان بزرگ درگاه شاهرخي كه بسال 838 درگذشت. وي از ممدوحان شعراي زمان بود و مردي «حميده خصال و ستوده فعال بود و بصدق نيت و صفاي عقيدت ملازمت اهل اللّه و ارباب انتباه مينمود و هميشه سرانجام مهمات سادات و علماء و مشايخ و فقرا و باقي رعايا و عامه برايا بر ذمت همت خود لازم شناخت، و در رفاهيت احوال اين جماعت و فراغت رعيت و عمارت ولايت حسن كياست و لطف سياست مصروف ساخت» «3» و مردي ديگر در همين مقام و بر همين سنت امير علاء الدين عليكه كوكلتاش بود كه بخيرات و مبرات و تربيت اهل علم و ادب شهرت داشت «4». و در پايان اين عهد امير
______________________________
(1)- همين كتاب و همين مجلد ص 102- 103، و نيز رجوع شود به مطلع السعدين ج 2 ص 993
(2)- مطلع السعدين ج 2 ص 1006
(3)- مطلع السعدين ج 2 ص 840 و نيز رجوع شود بموارد مختلف از حبيب السير
(4)- حبيب السير ج 3 ص 629 و مطلع السعدين ص ج 2 746- 747
ص: 128
كبير عليشير نوايي كه خود شاعري بزرگ بزبان تركي و شاعري متوسط بزبان فارسي (با تخلص فاني) بود، تا بدانجا بمعاشرت با شاعران و اهل ادب رغبت داشت كه بسياري از اموال خود را در اين راه صرف ميكرد و ما در ذكر احوال او و نيز در ذكر احوال عدهيي از شاعران كه در اين مجلد خواهيم آورد بدين معني باز خواهيم خورد.
دوست و سرور امير عليشير، آخرين پادشاه مقتدر تيموري، ميرزا سلطان حسين شخصا از مشوقان بسيار معروف ادب و ادباست و بهمت او هرات در پايان قرن نهم و چند سالي از اوايل قرن دهم، بسيار و بيشتر از آنچه بود، بمركزيت هنري و ادبي و علمي شهرت يافت و مجمع عده زيادي از مشاهير عرفا و ادبا و شعرا گرديد و او «در رعايت سادات عظام و علماي اسلام و فضلاي روزگار و شعراي بلاغت شعار هرگز تغافل و اهمال ننمودي و در انجاح ملتمسات و وصول سيور غالات و انعامات اين زمره كريمه همواره احكام مطاعه مبذول فرمودي» و بسبب همين تشويق و ترغيب، هرات در دوران سي و پنج ساله حكمروايي او مجمع ادبا و علما و شعر او نويسندگان معروفي شد كه فهرست اسامي آنان را خواند مير بتفصيل در كتاب خود آورده است «1» و از ميان آنان مشاهيري مانند كمال الدين عبد الرزاق صاحب مطلع السعدين و ابن حسام شاعر و مولانا يوسف بديعي معمائي و مولانا نور الدين عبد الرحمن جامي و كمال الدين عبد الواسع نظامي با خرزي صاحب منشآت معروف و امير خواند محمد صاحب روضة الصفا و مولانا كمال الدين حسين واعظ سبزواري و سيفي شاعر و بنائي شاعر و آصفي شاعر و هاتفي شاعر و هلالي شاعر و زلالي شاعر و عده معتني به ديگري از اكابر عهد را ميتوان نام برد. بقول سام ميرزا در تحفه سامي دوازده هزار تن از علما از خزانه اين پادشاه ادب پرور وظيفه و راتبه داشتند و اين خود دليل روشني است بر تجمع آن همه عالم و عارف و اديب و شاعر و هنرمند در خدمت او. سلطان حسين شخصا هم بنثر و نظم اشتغال خاطر داشت و وجود او و دوست و مشاور معروفش امير عليشير از اسباب عمده رواج شعر و ادب در پايان قرن نهم و علت شهرت مركز ادبي و هنري معروف هرات در آن دوران گرديد كه بعدا در ايجاد مكتبهاي ادبي ايران و هند اثر آشكاري داشت.
______________________________
(1)- حبيب السير ج 4 ص 333- 363
ص: 129
از جمله عادات خواندمير و سلف او ميرخواند آنست كه در پايان عهد هريك از سلاطين تيموري شعرا و نويسندگان و مشايخ بزرگ دوران آنان را فهرستوار ذكر كنند و با مراجعه مختصري كه بدوران سلطانحسين بايقرا كردهايم نمونهيي از همين فهرستنگاريها بدست ميآيد. با مطالعه در اين فهرستها متجاوز از دويست شاعر را در عهد تيموريان ميشناسيم ولي اگر همين فهرستها را با مراجعه به كتابهايي نظير تذكره دولتشاه و مجالس النفائس و امثال آنها تكميل كنيم عددي كه بدست ميآيد خيلي از اين بيشتر خواهد بود.
شاهان و شاهزادگان پارسيگوي
اگر به كتابهايي كه در اواخر عهد تيموريه يا اوايل دوران صفويه در ذكر احوال شاعران قرن نهم و اوايل قرن دهم نوشته شده است، مراجعه و در مطالعه باحوال شاهان و شاهزادگان شاعر در اين دوران اكتفا كنيم، بفهرستهاي طولاني از پارسيگويان كه از خاندانهاي سلطنت و امارت، چه در ايران و چه در خارج از اين كشور، برخاستهاند دست مييابيم. از جمله اين كتابهاست تذكره دولتشاه كه مؤلف آن غالبا در ذيل احوال شاعران بذكر شاهان و شاهزادگان حامي آنان و بيان خدمات ادبيشان پرداخته است، و بهتر از آن كتاب مجالس النفائس است كه در مجلس هفتم از آن فهرست نامهاي عدهيي از شاهزادگان تيموري ذكر شد و نظير همين كتاب، تحفه سامي تأليف سام ميرزاست كه در «صحيفه» اول از كتاب خود (ص 6- 21 چاپ تهران) نام شاهان و شاهزادگان سخنور صفوي و تيموري و عثماني و اوزبك را با توضيحاتي درباره احوالشان و بعضي از ابيات معروف آنان آورده است و پيداست كه تذكرهنويسان بعد مانند آذر در آتشكده و هدايت در مجمع الفصحا و فاضل خان گروسي در انجمن خاقان و امثال آنان همين انديشه را پيروي كرده و يا اطلاعات خود را از مآخذ مذكور گرفتهاند.
يكي ديگر از اينگونه كتابها «روضة السلاطين» است از فخري هروي از شاعران و مؤلفان اوايل عهد صفوي كه خواست كتابي بنويسد در ذكر شاهان و شاهزادگان شاعر تا عهد خود. وي در اين كتاب يك باب را اختصاص داده است به پادشاهان و امراي ازبك و
ص: 130
مغول، و يك باب را به شاهان و شاهزادگان تيموري، و يك باب را بشاهان و شاهزادگان مظفري و جلايري و تركمانان آققويونلو و قراقويونلو و چهار تن از نخستين چهرههاي درخشان صفوي يعني شاه اسمعيل و شاه طهماسب و سام ميرزا و بهرام ميرزا و دو تن از عثمانيان، و باب ديگري را به چند تن از پادشاهان هند مقارن دوره تيموريان و غيره «1» ...
شاعران تيمورينسب
عنوان باب سوم اين كتاب، كه در نوشتن آن استفاده كثيري از ترجمه مجالس النفائس امير عليشير شده، چنين است: «در ذكر احوال سلاطين سمرقند و خراسان، از اولاد امير تيمور گوركان كه بشعر ميل فرمودهاند و گفتهاند» و تنها ذكر فهرست نام اين شاهان و شاهزادگان، ما را بعلت اصلي آنهمه تشويق كه تيموريان از شاعران و اديبان و منشيان ميكردهاند راهبري ميكند. از آن ميان خليل سلطان پسر ميرانشاه بن تيمور كه بعد از وفات نياي خود، از سال 807 تا 812 در سمرقند سلطنت داشت، عدهيي شاعر را در دستگاه خود تربيت ميكرد و آنانرا بصلات جزيل مينواخت. وي «بغايت خوشطبع و ظريف و نكتهگذار بود، و هميشه در مجلس او خوش طبعان حاضر بودند، و خود نيز شعر را پخته ميگفت، چنانچه خواجه عصمت در تعريف ديوان اشعار او ميگويد:
دل كبابيست كزو شور برانگيختهاندوز نمكدان خليلش نمكي ريختهاند «2» نمونهيي از شعر او را دولتشاه آورده است «3».
نواده ديگر تيمور، اسكندر ميرزا پسر ميرزا عمر شيخ بن تيمور كه بعلت حكومتش در شيراز (تا سال 818 ه) به اسكندر شيرازي مشهور بوده، نيز در فهرست شاعران ذكر شده است.
زين الدين ابا بكر ميرزا (م 884 ه) پسر سلطان ابو سعيد ميرزا (م 873 ه) پسر سلطان محمد ميرزا پسر ميرانشاه بن تيمور شعر فارسي و تركي را خوب ميسرود.
______________________________
(1)- اين كتاب بهمت و بكوشش دوست فاضلم آقاي سيد حسام الدين راشدي در جزو مجموعه سندي ادبي بورد حيدرآباد بسال 1968 ميلادي طبع شده است.
(2)- روضة السطلاطين ص 33
(3)- تذكرة الشعراء ص 396- 397
ص: 131
الغ بيك ميرزا پسر شاهرخ (م 853 ه) كه در شمار دانشمندان بزرگ اين دورانست شعر فارسي را خوب ميگفت و اين مطلع مشهور را بنام او نوشتهاند:
هرچند ملك حسن بزير نگين تستشوخي مكن كه چشم بد اندر كمين تست غياث الدين بايسنقر ميرزاي مشهور (م 837 ه) پسر شاهرخ همراه هنرهاي ديگر خود هنر شاعري نيز داشت و نام خود (بايسنقر) را در شعر برسم تخلص ميآورد.
معروفست كه برادرش سلطان ابراهيم ميرزا چند بار خواجه يوسف گوينده و سازنده را از وي طلب كرد. بايسنقر اجابت ننمود و اين بيت را ببرادر نوشت:
ما يوسف خود نميفروشيمتو سيم سياه خود نگه دار.
اين مطلع ازوست:
نديدم آن دو رخ اكنون دو ماهستولي مهرش بسي در جان ما هست «1» و تخلص اين غزل چنين است:
غلام روي او شد بايسنقرغلام روي خوبان پادشاهست پسر اين بايسنقر سلطان ابو القاسم بابر ميرزا كه از سال 852 تا 861 سلطنت ميكرد مردي شاعردوست و شاعر بود و در شعر بابر تخلص ميكرد. اين غزل مشهور از اوست:
در دور ما ز كهنه سواران يكي مي استو آن كودم از قبول نفس ميزندني است
اين سلطنت كه ما ز گداييش يافتيمدارا نداشت هرگز و كاووس را كي است
مي نوش و جرعهيي بمن دردمند بخشرند شرابخواره به از حاتم طي است
سنگ محك مي است، ميآريد در ميانپيداكننده كس و ناكس همين مي است
داني كمان ابروي خوبان سيه چراستكز گوشههاش دود دل خلق در پي است
دارد بزلف او دل زناربند ماسوداي كفر و كافري و هرچه دروي است
بابر رسيد ناله زارت بگوش يارليلي وقوف يافت كه مجنون درين حي است «2» اين بابر ميرزا را بسبب تمايلي كه بدرويشي داشت «بابر قلندر» ميگفتند «3».
______________________________
(1)- مجالس النفائس ص 125
(2)- منقول از تذكره دولتشاه ص 488؛ و روضة السلاطين ص 39
(3)- روضة السلاطين ص 38
ص: 132
عبد اللطيف ميرزا (م 853) نبيره شاهرخ همچنانكه گفتيم بشعر توجه و بشاعري ميل داشت و ازو ابياتي بيادگار است. اين مطلع ازوست:
بر دل و جان صد بلا از يك نظر آورد چشممن چه گويم شكر او، يا رب نبيند درد چشم.
از همين گروهست سلطان مسعود ميرزا پسر سلطان محمود ميرزا پسر سلطان ابو سعيد ميرزا (متوفي بسال 913 ه) كه در «فارسي» عارفي و در تركي «شاهي» تخلص ميكرد و برادرش ميرزا ثاني (بايسنقر ثاني) (م 905 ه) كه عادلي تخلص ميكرد و اين غزل ازوست:
در دل من بس كه مهر آتشين رخسارهييستداغ خونين بر دلم نبود كه آتش پارهييست
آنكه برد از من قرار و صبر و عقل و دين و دلآفت ديني، بلايي، كافري، خونخوارهييست
گشتهام ديوانه و ز مردم گريزان ميشومچون مرا در سينه سوداي پري رخسارهييست
عادلي را اي كه ميپرسي بكوي عشق كيستدردمندي، خاكساري، بيكسي، بيچارهييست سلطان حسين ميرزاي بايقرا (م 911 ه) متخلص به «حسين» بفارسي و تركي شعر ميگفت و ديوان شعر تركيش بطبع رسيده و از پسرانش بديع الزمان ميرزا (م 923 ه) متخلص به «بديعي» بحسن شعر معروف بوده و اين مطلع ازوست:
وزيدي اي صبا بر هم زدي گلهاي رعنا راشكستي ز آن ميان نورسته شاخ گلبن ما را و پسر ديگرش شاه غريب ميرزا (متوفي بسال 902 ه) با تخلص «غريبي» شعر فارسي و تركي ميسرود و ديوان فارسي او متضمن غزلهاي خوب در دستست و از غزلهاي خوب او يكي اينست:
دوستان هر گه گذر سوي مزار من كنيدجاي تكبيرم دعاي جان يار من كنيد
تن چو خواهد خاك گشتن كاشكي پيش از اجلپايمال توسن چابك سوار من كنيد
گر ندانيد آنچه با فرهاد و مجنون عشق كردحال ايشان را قياس از روزگار من كنيد
چون بجام باده لعل روحبخش او رسيدلاي او را مرهم جان فگار من كنيد
من ازو رسواي خلق و او بمن بيالتفاترفت كار از دست بيرون فكر كار من كنيد
قاتل من تا زخيل مهوشان دانند كيستصورتش را نقش بر لوح مزار من كنيد
چون غريبي گوهر افشاند بوصف لعل اوگوش سوي درّ نظم آبدار من كنيد
ص: 133
پسر ديگر سلطان حسين ميرزا، فريدون حسين ميرزا متخلص به «فريدون» (م 916 ه) هم غزلسراي خوبي بود و مقداري از اشعار او از غزل و رباعي در دستست. اين غزل زيبا ازوست
ترا كه خال سيه در چه زنخدانستهزار يوسف گم گشته بر تو حيرانست
براه عشق چو بنهادهاي قدم، زاهدمگو كه قطع بيابان عشق آسانست
ز راه عشق سلامت نميتوان رفتنكه كوههاي بلاريگ اين بيابانست
هر آنكه خاك سر كوي دوست منزل كردبه پيش ديده او به ز باغ رضوانست
ز تيغ يار فريدون مكش سر تسليمچرا كه بودن و نابودن تو يكسانست و همچنيناند پسران ديگر سلطان حسين مثل محمد حسين ميرزا و سلطان محسن ميرزا و محمد مؤمن ميرزا و مظفر حسين ميرزا كه همگي داراي اشعار شيرين و دلپذير بودند.
از ميان شاهان و شاهزادگان متعدد ديگر تيموري كه همگي شاعر و شعر دوست و شاعر پرور بودند، در ختام اين مقال بذكر ظهير الدين محمد بابر شاه پسر عمر شيخ ميرزا (متولد بسال 888 و متوفي بسال 937 ه) ميپردازيم كه شاعر و نويسنده خوبي بفارسي و تركي بوده است و ديوان فارسي و تركي او بطبع رسيده است «1». وي در شعر بابر تخلص ميكرده است.
تركمانان پارسيسراي
در همان دوران كه شاهرخ بهادر دبدبه لمن الملكي ميزد، در آذربايجان و قسمتي از آسياي صغير تركمانان قراقويونلو و آققويونلو قدرتي نوين را پيريزي ميكردند كه تا پايان حيات شاهرخ حكم نيابت از او داشت و بعد از وفات آن سلطان استقلال تام و تمام يافت و گاه دامنه قدرت آن دو دولت تا بعراقين و فارس بسط مييافت، و حتي يكبار تا بخراسان كشيده شد. اين سلاطين هم بسهم خود، و بلكه خيلي بيش از آنچه انتظار برود، بادب فارسي اظهار علاقه ميكردند، منشيان زبردست پارسينويس و مورخان و ادباي بزرگ و شاعران استاد را در دربار خود گرد ميآوردند و با آنان مجالست و معاشرت مينمودند و حتي چند تن از آنان خود شاعر بوده
______________________________
(1)- حواشي روضة السلاطين فخري هروي ص 232
ص: 134
و ديوان شعر ترتيب دادهاند و عنايت و توجه خاص آنان بادب باعث شد تا تبريز در اين دوره يكي از مراكز بسيار مهم ادب فارسي گردد و اين مركزيت تا دوران تشكيل شاهنشاهي صفوي باقي بماند.
از ميان پادشاهان قراقويونلو جهانشاه (841- 872 ه) كه پادشاه فاتح مقتدري بود، شعر فارسي و تركي را استادانه ميسرود و در شعر «حقيقي» تخلص ميكرد و بقول فخري هروي «نظم او درويشانه و بتصوف نزديك» بود «1» از وي ديوان فارسي و تركي بازماند كه نسخه آن در كتابخانه بريتيش ميوزيوم باقيست «2». پسرش پير بود اق ميرزا كه از 866 تا 871 در بغداد حكومت داشت، شعر ميگفت و در اشعارش بنام خود «بداق» تخلص مينمود و از آثارش مقداري در كتب تذكره و جنگها باقيست. اين پدر و پسر بر سر تملك بغداد با يكديگر بجنگ برخاستند و چنانكه ميدانيم پير بداق در سال 871 بر اثر محاصره بغداد و بتوطئه پدر و برادرش كشته شد. در گيرودار اين اختلاف ميان پسر و پدر ابياتي مبادله شد كه نشان از مهارت هر دو در شعر فارسي ميدهد «3». جهانشاه به پير بداق اين ابيات را فرستاد:
اي خلف از راه مخالف بتابتيغ بيفكن كه منم آفتاب
شاه منم ملك و خلافت مراستتو خلفي از تو خلافت خطاست
غصب مكن منصب پيشين ماغصب روا نيست در آيين ما
اي پسر ارچه بشهي درخوريبا پدر خويش مكن سروري
تيغ مكش تا نشوي شرمسارشرم منت نيست، ز خود شرم دار
تيغ كه سهراب برستم كشيدهيچ شنيدي كه ز گيتي چه ديد
با چو متي تيغفشاني مكندولت من بين و جواني مكن
گر سپهم پا بركاب آوردريگ بيابان بحساب آورد
كوه بجنبد چو بجنبم ز جايچرخ بخيزد چو بخيزم بپاي
______________________________
(1)- روضة السلاطين ص 68
(2)- ايضا تعليقات آن كتاب ص 270
(3)- اشعار مذكور در تذكره دولتشاه ص 518- 520 نقل شده و همانرا در متن آوردهايم.
ص: 135 گرچه جوانيت ز فرزانگيستاين ز جواني نه كه ديوانگيست
كودكي ار چند هنرپرور استخرد بود گر همه پيغمبر است
كي رسد اين مرتبه و فن بتواز پدر من بمن از من بتو پير بداق ابيات زيرين را در جواب بپدر فرستاد:
اي دل دولت بلقاي تو شادباد ترا شوكت و بخت و مراد
نيستم آن طفل كه ديدي نخستبالغم و ملك ببالغ درست
شرط ادب نيست مرا طفل خواندبخت چو بر جاي بزرگم نشاند
هر دو جوانيم من و بخت منبا دو جوان پنجه بهم برمزن
با منت از بهر تمناي ملكخام بود پختن سوداي ملك
تيغ مكش بر رخ فرزند خويشرخنه مكن گوهر دلبند خويش
پخته ملكي دم خامي مزنمن ز تو زادم نه تو زادي ز من
شاخ كهن علت بستان بودنخل جوان زيب گلستان بود
كشور من نيست كم از كشورتلشكر من نيست كم از لشكرت
خطه بغداد بمن شد تمامكي دهم از دست بسوداي خام
چون تو طلب ميكني از من سريرمن ندهم گر تو تواني بگير ميان جهانشاه و جامي مكاتبه برقرار بود و جهانشاه ديوان خود را براي ملاحظه استاد فرستاده و جامي قطعهيي در جواب او سروده و در آن قطعه بمناسبت تخلص «حقيقي» كه جهانشاه داشت او را «شاه حقيقي» وصف كرده «1» و او را پادشاه «دانش مآب» و «عرفانپناه» خوانده «2».
جهانشاه هدايايي نيز براي جامي فرستاده و جامي در پاسخ ازو اظهار امتنان كرده بود «3».
______________________________
(1)-
بصورت پرستان كوي مجازز شاه حقيقي نشان داده باز
(2)-
سخن كوته از زاده طبع شاهكه دانش مآبست و عرفانپناه (مأخوذ از كتاب جامي، استاد علي اصغر حكمت، ص 35)
(3)- ايضا كتاب «جامي» ص 36
ص: 136
اوزون حسن آققويونلو (م 883 ه.) و پسرش يعقوب بيگ (م 896 ه.) و پسر ديگرش يوسف بيگ (م 896 ه.) هم هر سه با جامي روابط نزديك داشتند. هنگامي كه جامي از سفر حج بازميگشت «چون بتبريز رسيد قاضي حسن و مولانا ابو بكر تهراني و درويش قاسم شغاول كه اعظم صدور و اقرب ندماء حسن بيگ بودند با ساير امراي كبار و اعيان آن ديار استقبال ايشان كردند و با عزاز و اكرام تمام ايشان را در منازل خوب و مواضع مرغوب فرود آوردند و باعث گشته كه ايشان با حسن بيگ ملاقات فرمودند و حسن بيگ رعايت اكرام و احترام بتقديم رسانيد و تحف و هداياي پادشاهانه گذرانيد و با برام تمام التماس باشيدن كرد، ايشان ملازمت والده مسنه خود را بهانه ساخته متوجه خراسان شدند.» «1» اين رابطه خوب در تمام دوران سلطنت اوزون حسن و سپس تا پايان حيات يعقوب بيگ همچنان باقي بود و جامي با سلطان يعقوب رابطه نزديكتري داشت و مثنوي سلامان و ابسال را بنام او ساخت و چند قصيده در مدح او سرود و با وزير سلطان يعقوب يعني قاضي عيسي ساوجي كه مردي اديب و شاعر بود نيز همين مراوده و مكاتبه را داشته است.
سلطان يعقوب مردي شاعر و شاعردوست و خوشطبع بود و تبريز در دوران سلطنت دوازده سالهاش از مهمترين مراكز تجمع شعرا در آن عهد شده بود. سام ميرزا درباره او مينويسد «2» كه «در زمان خلافت وي اختر شعر از حضيض هبوط در اوج ثريا رسيده و شيوه شعر و شاعري چون ملت سامري در ميانه بني اسرائيل شهرت تمام يافت» و سپس يك رباعي منسوب باو را نقل كرده است. سلطان يعقوب مجموعهيي از اشعار ترتيب داد كه بنام او به «جنگ يعقوبي» معروفست و متضمن ابياتي از شعرا تا عهد بديع الزمان ميرزاست «3».
شاه اسمعيل شاعر
جانشين همه حكومتهاي تيموري، و تركماني و ازبكي، و براندازنده همه آنها در ايران، و پديدآورنده حكومت متمركز ايران، و تجديد كننده عظمت و استقلال آن، شاه اسمعيل صفوي (م 930 ه)، خود از شاعران خوب
______________________________
(1)- رشحات عين الحيات صفي الدين علي نقل از «جامي» ص 37
(2)- تحفه سامي ص 18 تاريخ ادبيات در ايران ج4 136 شاه اسمعيل شاعر ..... ص : 136
(3)- اين مجموعه در موزه توپ قاپوسراي بشماره 2153 و 2160 محفوظست. رجوع شود به تعليقات روضة السلاطين، ص 270
ص: 137
بزبان فارسي و تركي بوده و «خطائي» تخلص ميكرده است. وي ده نامهيي در 1400 بيت نظم كرده كه بسال 1948 در باكو بطبع رسيد و ديوان اشعار تركي او را هم آكادمي علوم آذربايجان شوروي بنام «شاه اسمعيل خطايي اثر لري» بسال 1966 منتشر ساخت. از اشعار فارسي اوست:
باز گرد اي جان كه جسمم بي تو درافكند كيستمردهيي را بار ديگر آرزوي زندگيست
گر منم اينجا دلم آنجاست در خدمت مقيمگرچه ز آن حضرت تنم دور است جان در بند كيست
پيش مهر عارضت مه خودنما گر شد چه شدهر چراغي را بقدر نور خود تا بندگيست
عاشقان را رخنهها از گريه بر رخ شد پديدرخنه بر ديوارهاي خانه از بارندگيست
نرگس ار با چشم مستت لاف زد اينك ببينسر به پيش افكنده با صد عذر ازين شرمندگيست
پيشه كن افكندگي تا بر سرآيي در زميناي خطايي سرفرازي خود نه از افكندگيست؟ اين تخميس زيبا را از غزل حافظ، شهريار فاتح صفوي در كمال توانايي كرده است:
تو آن گلي كه خراب تو گلعذاراننداسير بند كمند تو شهسوارانند
ببند دانه و دامت چو من هزارانندغلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشيارانندتو با كرشمه و ناز و گدا بعجز و نياز
كنون كه صاحب حسني بحسن خويش بناز ص: 138 ترا رقيب و مراشد سرشك محرم رازترا صبا و مرا آب ديده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق راز دارانندرسيد موسم گل، عيش و كامراني كن
گذشت عمر گراني مكن رواني كنخلاف زاهد مكار تا تواني كن
در آبميكده و چهره ارغواني كنمرو بصومعه آنجا سياهكارانند
سپاه خال و خطت ميكنند غارت ديننشسته ابرو و چشمت ز گوشهها بكمين
كشيده صف ز خطا تا بروم لشكر چينگذر بكن چو صبا بر بنفشه زار و ببين
كه از تطاول زلفت چه سوگوارانندچو آفتاب رخت نيست ماه در خاور
نهاده پيش قدت سرو سركشي از سرنديده ديده چو روي تو اي پري پيكر
بزير زلف دو تا چون نگه كني بنگركه از يمين و يسارت چه بيقرارانند
ببين كه مردم چشمت چو آهوي صيادز خال دانه ز زنجير زلف دام نهاد
ز خال و دانه خطايي چنين بدام افتادخلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
كه بستگان كمند تو رستگارانند «1» ______________________________
(1)- غزل و مخمسي كه نقل شده هر دو از روضة السلاطين فخري هروي و تعليقات آقاي حسام الدين راشدي بر آن اخذ شده است.
ص: 139
پسران شاه اسمعيل يعني شاه طهماسب و سام ميرزا و بهرام ميرزا نيز شاعر و نويسنده و هنرمند بودند و وضع اين خاندان در آغاز پادشاهيشان نشان ميدهد كه برسم زمان يعني بوضعي كه در همه خاندانهاي شاهي پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم معمول بوده، با تعليمات ادبي و تمرين شعر و شاعري تربيت يافته و مانند ديگر امرا و شاهزادگان عهد خود برآمده بودند «1».
پارسي و پارسيگويي در آسياي صغير
در خارج از ايران، خواه در آسياي صغير و خواه در هندوستان هم نسبت بادب فارسي بديده اعتبار و اعتنا نگريسته ميشد. پيش از اين درباره چند تن از لغتنويسان و ادباي پارسيگوي يا كساني كه لغتهاي فارسي بتركي تأليف ميكرده و در آسياي صغير بسر ميبردهاند، اشاراتي داشتيم. سلاطين عثماني هم از آغاز تشكيل دولتشان، بزبان و ادب فارسي با عشق و علاقه خاص مينگريستند. راجع بعلل رواج فارسي پيش از عهد عثمانيان در آسياي صغير پيش ازين، در مجلد دوم و سوم سخن گفتيم و دانستيم كه اين امر معلول حوادثي تاريخي است كه از اوايل عهد سلاجقه، و مخصوصا با سلاجقه آسياي صغير، آغاز ميشد و در عهد حملات مغولان و در دوره فرمانروايي ايلخانيان بصورت قاطعي توسعه مييافت، چنانكه در قرن هفتم و هشتم، آسياي صغير يكي از مراكز بسيار مهم ادب فارسي و محل اجتماع شاعران و نويسندگان پارسيگوي، مخصوصا عده كثيري از عارفان ايراني بود كه بدان ديار مهاجرت كرده و بساط تعليم و تربيت گسترده و آثار شيوايي بنثر و نظم پارسي پديد آورده بودند. دولت عثماني كه از 699 هجري با اعلام استقلال عثمان اول آغاز شده بسرعت طريق توسعه و ترقي پيمود، و ارث تمام ترقيات ادبي عهد سلاجقه روم گرديد و بروش همان سلسله همواره عدهيي از پارسيدانان و پارسيگويان در آن دربار ثروتمند نگاهداري ميشدند و زبان فارسي يكي از دو زبان عمده و اساسي درباري بود. پيداست
______________________________
(1)- درباره شاعري شاه اسمعيل و خاندان او رجوع كنيد به روضة السلاطين فخري هروي ص 69- 72 و تعليقات آن از آقاي حسام الدين راشدي ص 271- 272؛ و تحفه سامي ص 7- 10 و مآخذ ديگري كه در روزگاران بعد سمت تدوين يافت.
ص: 140
كه نفوذ فرقههاي صوفيه، خاصه مولويه در آسياي صغير، كه سلاطين عثماني خود از معتقدان آن بودهاند، در اين ميان بفارسيداني و فارسيخواني شاهزادگان و شاهان عثماني، و بتبع آنان همه درباريان و رجال دولتشان ياوري ميداد و مثنوي «حضرت مولانا» و آثار سعدي و حافظ و ديوانهاي شاعران بزرگ و كتابهاي مشهور ادب فارسي در دستگاههاي قدرت آنان دستبدست ميگشت و در كتابخانههاي متعددي كه ترتيب ميدادند جمع آوري و در قلمرو حكومت وسيعشان منتشر ميشد.
نامههاي فارسي سلاطين عثماني از آغاز عهدشان، و داشتن منشيان زبردست فارسي نويس از بدايت حال در دربار، هم بخوبي نشان ميدهد كه اينان نه تنها در تملك آناطولي وارث سلاجقه بودهاند بلكه در نگاهداشت و اشاعه زبان فارسي نيز كار آنانرا دنبال مينمودهاند. در ميان مجموعه منشآت فريدون بيگ «1» چندين نامه فارسي از اوايل عهد عثماني داريم و از آنجمله است نامههايي كه ميان سلطان بايزيد اول ايلدرم (سلطنت از 792 تا 805 هجري) و قرايوسف تركمان قراقويونلو (810- 823 ه) مبادله شده و هر دو بفارسي است، و نيز نامههايي كه ميان بايزيد و سلطان احمد جلاير و چند نامه ديگر ميان بايزيد و تيمور كه همگي بفارسي است مگر نخستين آنها كه چون از جانب تيمور بعربي تحرير شد جواب آن نيز بعربي است.
اخلاف ايلدرم هم بروش اسلاف رفتند و از آنان نيز نامههاي بسيار زيادي بفارسي بيادگار مانده و از آن جمله در منشآت فريدون بيگ مراسلاتي از سلطان محمد اول (805- 824 ه) و سلطان محمد دوم فاتح (855- 886) و بايزيد دوم (886- 918 ه) داريم كه بشاهرخ تيموري و قرايوسف تركمان قراقويونلو و اسكندر بن قرايوسف (823- 839 ه) و سلطان خليل شروانشاه و جهانشاه بن قرايوسف (839- 872 ه) و الغ بيگ بن شاهرخ و بايسنقر ابن شاهرخ و امير حسن بيگ آققويونلو معروف به اوزون حسن (872- 882 ه.) تا به شاه
______________________________
(1)- مجموعه فريدون بيگ گردآورده يكي از منشيان عثماني است بنام احمد فريدون توقيعي كه در قرن دهم هجري ميزيسته و مجموعه خود را از آثار منشيان بزرگ پيش از خود بسال 982 ترتيب داده است. اين مجموعه بسال 1858 در استانبول در دو مجلد چاپ شد.
ص: 141
اسمعيل صفوي نگاشته شده و همه آنها بنثر مصنوع مترسلانه تحرير يافته است و طبعا نامههايي كه طرفهاي مكاتبه بآنان مينوشتهاند بر همين منوال بود.
اين پادشاهان فارسيدوست گذشته از آنكه منشيان ادبشناس و شاعران پارسي گوي و پارسيدانان خوب در درگاه خود داشتند، با عالمان و اديبان و شاعران بزرگ ايران هم نامههاي ملاطفتآميز فارسي مبادله ميكردند. باز در مجموعه منشآت فريدون بيگ نامههايي است بفارسي كه پادشاهان عثماني به دانشمندان و شاعران ايراني مثل جلال الدين دواني و احمد تفتازاني و مولانا عبد الرحمن جامي نوشتهاند و با مطالعه آنها خواننده درخواهد يافت كه تحرير آنگونه رسائل كار منشيان زبردست ورزيده استاد ديده است و بس.
بسبب عنايات خاصي كه جامي، بيآنكه بقسطنطنيه برود، از سلاطين عثماني ميديد، دفتر سوم از مثنوي سلسلة الذهب را بنام بايزيد كرده و در آغاز آن دفتر چنين ياد نموده است:
مهبط العز و العلي، سلطانبايزيد الدرم شه دوران
خاك يونان زمين از او گلشنجان يونانيان ازو روشن و يا در مدح سلطان محمد فاتح او را «شاه مجاهد غازي» «1» خوانده و متصف بانواع صفات عاليه دانسته است. بهرحال اين سلاطين بزرگ زمان از بذل مال و اظهار كمال لطف و عنايت نسبت بفضلاي ايراني و يا پارسيدانان و پارسيگويان، اعم از آنكه در دربارشان بسر ميبردند يا در بلاد ايران و دور از قلمرو تسلطشان زندگي ميكردند، ابا نداشتند، و بهمين سبب در دستگاه آنان هميشه عدهيي از بزرگان علم و ادب ايراني بسر ميبردند، و ما پيش ازين، هنگام بحث درباره ادب و ادبا، بسي بدينگونه بزرگان بازخوردهايم و اگر كسي مايل بآشنايي بيشتر با اسامي اينگونه مردان باشد ميتواند از كتاب كشف الظنون حاج خليفه بسيار استفاده كند.
براي آنكه نمونهيي از «شكار» رجال علم و ادب ايراني بوسيله سلاطين عثماني ملحوظ نظر خواننده شود نقل اين عبارات از رشحات عين الحيات صفي الدين علي سبزواري درباره
______________________________
(1)-
پيش شاه مجاهد غازيبگشا لب به نكتهپردازي
ص: 142
جامي در اين صحيفه بجا مينمايد. وي ميگويد «1» كه چون مولانا جامي در بازگشت از سفر حج «از دمشق متوجه حلب شدند و بحلب رسيدند، در آن ولا قيصر روم توجه ايشان را از خراسان بجانب حجاز شنيده بود، بعضي كسان خاصه خود را همراه خواجه عطاء اللّه قرماني ...
مصحوب پنجهزار اشرفي منقود و صد هزار ديگر موعود پاي مزد خدام ايشان كرد، بزبان مسكنت و نياز التماس نمود كه ايشان چند روزي پرتو التفات بر ساحت مملكت روم اندازند و ساكنان آن مرزوبوم را بقدوم شريف خود بنوازند، و از اتفاقات حسنه آن بود كه ايشان پيش از رسيدن رسولان قيصر بچند روز برحسب الهام آسماني از دمشق متوجه حلب شده بودند، چون رسولان بدمشق رسيدند ايشان را نديدند، تأسف بسيار ورزيدند و ايشان هنوز در حلب بودند كه خبرآمدن مردم قيصر بطلب ايشان از دمشق رسيد، بيتوقف از حلب روي بتبريز نهادند كه مبادا آن رسولان از دمشق بحلب آيند و ايشان را بالحاح و ابرام طلب نمايند ...» داستان فلورنهاي طلاي بايزيد كه بخدمت جامي و جلال دواني فرستاد، خود مشهور است.
شاعران عثمانينسب
از ميان شاهان عثماني تا اوايل قرن دهم چند شاعر خوب را ميشناسيم كه بفارسي و گاه بتركي شعرهاي دلپذيري ساختهاند «2».
سلطان سليم (918- 926 ه) از شعراي خوب فارسي بوده است. فخري هروي مينويسد كه «به شعر گفتن بسيار ميلي داشته اكثر شعرا و عرفا بشعر او مايلند، علي الخصوص شعر را بزبان فارسي ميگويد. ديوان اشعارش را تمام ديدم ...» وي در اشعار خود سليم و گاه سليمي تخلص ميكرد و از غزلهاي اوست:
در عاشقي دو ديده من چون گريستندخوبان خجل شدند و همه خون گريستند
از غم بسوختند چو ديدند حال منآنانكه بر ملامت مجنون گريستند
در خنده خواندند بتان نامهام وليآگاه چون شدند ز مضمون گريستند
بر درد من ز زخم رقيبان سنگدلاز دوستان زياده چو جيحون گريستند
______________________________
(1)- نقل از كتاب «جامي» تأليف آقاي علي اصغر حكمت، ص 47- 48
(2)- درباره آنان مخصوصا مراجعه شود به تحفه سامي صحيفه اول؛ و به روضة السلاطين فخري هروي ص 72- 78
ص: 143 در فكرم اي سليم كه چون گشت حالشانآنها كه دور از آن لب ميگون گريستند پسر او سلطان سليمان خان (926- 974 ه) هم شاعر خوبي بود كه بفارسي و تركي هر دو شعر ميساخت و در هر دو زبان «محبي» تخلص ميكرد. اين مطلع ازوست:
ديده از آتش دل غرقه در آبست مراكار اين چشمه ز سرچشمه خرابست مرا و نقل اين غزل از وي هم خالي از لطف نمينمايد:
باز آشفتهام از حسرت عنبر بوييبسته شد جان و دلم در گره ابرويي
از كه پرسم خبرش يا ز كه جويم، چه كنمدل آواره كه گم ساختهام در كويي
آه ازين دل كه شد آشفته زلف سيهيواي از آن ديده كه آموخته شد با رويي
او بصد ناز درون دل من جلوهكنانمن ديوانه نظر ميكنم از هر سويي
خلق گويند دل و جان محبي كه ربودراست گويم كه؟ فسونهاي لب دلجويي
ادب فارسي در هند
در هندوستان ادب فارسي همچنان حيات چند صد ساله خود را ادامه ميداد و با رواج روزافزون اسلام و ادامه تعليمات صوفيه و تشويقهاي پايانناپذير خاندانهاي متعدد حكومتي بر توسعه و تحكيم مباني آن افزوده ميشد. خاندانهاي اين عهد مثل سلاطين بهمني در كلبرگه، فاروقيان در خانديش، پادشاهان كشمير، و خاندانهاي جديدتري مثل عماد شاهيان، عادلشاهيان، نظام شاهيان، قطب شاهيان و نظاير آنها همگي منشيان و شاعران فارسي زبان در دستگاههاي خود داشته و بعضي از افراد آنها شعر فارسي ميگفتهاند. مثلا نظام الملك بحري مؤسس سلسله نظام شاهيه كه از 896 تا سال 1004 در ولايت احمد نگر فرمانروايي ميكردند، خود مردي ادب آموخته و شاعر پارسيگوي بود و در شعر سپهري تخلص ميكرد «1»، و از ميان سلاطين بهمني، كه غالبا مردمي ادبدوست بودند، فيروز شاه بهمني ملقب به روزافزون شاه «2» «شبها تا دو بهروسه بهربا علما و مشايخ و شعرا و قصهخوانان و افسانهگويان و نديمان و خوشطبعان طبيعت شكفته ميداشت و مرتبه شاهي را منظور نداشته با اين جماعت مذكور برادرانه سلوك
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به تاريخ فرشته ج 2 ص 180- 197
(2)- ايضا رجوع شود به تاريخ فرشته ج 1 از صفحه 587 ببعد
ص: 144
ميكرد ...» «1» و هميشه ميگفت كه «تحفه هر مملكت مردم صاحب كمال آن مملكت است» «2» و «اشعار متقدمين را خوب ميفهميد و گاه گاه خود نيز شعر ميگفت و چندگاه عروجي تخلص ميكرد و چندگاه فروزي ... و در اكثر علوم خصوصا تفسير و اصول و حكمت طبيعي و نظري مهارت تمام داشت و از اصطلاحات صوفيه باخبر بود و در هفتهيي سه روز شنبه و دوشنبه و چهارشنبه درس ميگفت» «3» و علت مهارت او در علوم آن بود كه نزد مير فضل اللّه انجوي شيرازي كه از شاگردان خوب سعد الدين تفتازاني بود درس خوانده بود و او را همواره بعزت و احترام در دربار خود نگاهداري ميكرد و «وكيل السلطنه» و «ملك نايب» لقب داده بود. محمد قاسم فرشته از اشعار او دو غزل را، نخستين با تخلص «عروجي» و دومين با تخلص «فروزي» نقل كرده است كه لحن فارسيگويان هند بنيكي از آنها آشكار است «4». اين رباعي از اوست:
در آتش هرزه فكر زايل نكنيانديشه بهر خيال مايل نكني
اين نقد خزينه دماغست، بكوشتا صرف بجنسهاي باطل نكني و چند غزل ديگر كه از او ديدهام همه با تخلص «فيروز» ساخته شده «5» و از آنجمله است اين غزل:
ما دو صد ملك سكندر در گدايي يافتيمدر لباس فقر گنج پادشايي يافتيم
تا شويم از خويشتن بيگانه اندر راه عشقبا مقيمان در او آشنايي يافتيم
بيرضاي ما بسي آمد ز ما اندر وجودما سزاي خويش را در بيرضايي يافتيم
از فراقش زار ميناليم در هر صبح و شامتا ز خاك آستان او جدايي يافتيم
گر دهد فيروز را بوسي ز لب گويم مدامما نواي خويش را در بينوايي يافتيم فخري عده ديگري از ملوك هند را بنام بورخان و ملك حسام الدين و ابو الحسن لانگاه
______________________________
(1)- تاريخ فرشته ج 1 ص 588
(2)- ايضا ص 589
(3)- ايضا ص 591
(4)- ايضا ص 614
(5)- روضة السلاطين ص 81- 83
ص: 145
و ملك فخر الدين تورانشاه اسم برده «1» و از هريك غزل و غزلهايي نقل كرده است كه دليل غور آنان در شعر و ادب فارسي است، و خلاصه كلام آنكه ادب فارسي در ظل عنايات شاهان و خاندانهاي متعدد امارات هند در قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري همچنان در حال توسعه و انتشار بود و آماده آن ميشد تا در عهد آل بابر بذروه اعلاي ترقي در آن سرزمين برسد.
پارسي و پارسيگويي در آسياي مركزي
در آسياي مركزي، خاصه در ماوراء النهر، هنوز بقية السيف شاعران استاد بسر ميبرده و بعضي مانند برندق خجندي خود از آن ديار برميخاستند. سمرقند بزرگترين مركز علمي و ادبي اين سامان بود و خاصه در دوره ممتد حكومت الغ بيك ميرزا رونقي بسيار يافته و همچنانكه يكي از مراكز علمي شده بود محل اجتماع شاعران معروفي نيز بوده است و شاهزادگان تيموري كه تا عهد سلطان حسين بايقرا در اين سامان حكومت ميكرده و گاه آنرا مستقر سلطنت قرار ميدادهاند همگان شيوه خانوادگي خود را در تشويق شاعران و اديبان پيروي كرده و بعضي از آنان نيز چنانكه ديدهايم خود شعر ميسرودهاند، و نكته قابل بيان آنكه خانزادگان مغول و ازبكان نيز كه از ديرباز در آسياي مركزي دستگاهي داشتند و يا در دوره ضعف تيموريان بر ناحيه ماوراء النهر و خوارزم استيلا يافتند، از مشوقان شعر او گاه خود شاعر بودند مثل محمد خان شيباني و برادرزادهاش عبيد اللّه خان و يونس مغول پسر يونس بوقا خان و پسرش سلطان محمود خان و غيره «2»، و اينان كه غالبشان شعر تركي هم ميسرودند، شاعري را با زبان پارسي آغاز ميكردند.
با مطالعه اين سطور دريافته ميشود كه زبان فارسي در اين دوره نيز مانند عهد مغول در حال رواج بود و فرهنگ ايراني همراه شعر و نثر فارسي همچنان در گيرودار حوادث نامطلوب توسعه مييافت، يعني همچنانكه چند بار و در چند مورد از آثار خود گفتهام، اگرچه ايران از حيث ظاهر در حال شكست و در معرض تاختوتاز نژادهاي غير ايراني بود ولي فرهنگ
______________________________
(1)- روضة السلاطين ص 83- 86
(2)- درباره آنان رجوع شود به روضة السلاطين فخري هروي، چاپ سندي ادبي بورد حيدرآباد 1968 ميلادي، ص 23 ببعد.
ص: 146
ايراني بياري همان حوادث ناگوار و از خلال همان احوال نامساعد بر قلمرو حكومت و فرمانروايي خود ميافزود.
شروع و شيوع ادب تركي
در همان حال كه شعر و نثر فارسي بر اثر تشويقهاي تيموريان و تركمانان و عثمانيان و پادشاهان هند رواج داشت، يك زبان ادبي ديگر يعني تركي نيز در قرن نهم رواج مييافت و بنيادي استوار پيدا ميكرد. عناصر ترك زبان ماوراء النهر خاصه تيموريان و اطرافيان و خاندانهاي وابسته بدانان، و همچنين تركمانان قراقويونلو و آققويونلو و تركان آسياي صغير كه اصلا از تغزا و غوزهاي آسياي مركزي بودهاند، بر اثر تمادي معاشرت و آميزش با ايرانيان و ارتباط دايم با زبان و ادب فارسي و حتي اشتغال گروهي از آنان بشعر فارسي، تدريجا براي ايجاد آثار ادبي بزبان رائج بين خود مهيا شدند. در اين مورد هم زبان و ادب فارسي همان اثري را داشت كه در زبان اردو ميبينيم، يعني تركيبات و تعبيرات و تشبيهات آماده و فرهنگ موسع و پيشساخته آنكه تمامي در اختيار ترك زبانان مذكور قرار گرفته و وسيله طبع آزماييهاي آنان گرديده بود، سرمايه كارشان در شعر و نثر تركي شد و بدانان فرصت داد تا بآساني و بيحاجت بطي قرون و عبور از مراحل مختلف تحول ادبيات جديد تركي را بوجود آورند، و يا بهتر بگوئيم، شعر و نثر فارسي را تبديل بشعر و نثر تركي كنند «1».
شعر تركي گفتن امري تازه نيست و در حقيقت بوسيله شاعران پارسيگويي مثل سلطان ولد پسر جلال الدين محمد بلخي و شاه قاسم انوار و قبولي و امثال آنان آغاز شد ولي نضج واقعي آن در عهد تيموريان حاصل گشت زيرا از اوايل آن دوران ببعد است كه بنام گروهي از تركيسرايان صاحب ديوان بازميخوريم و يا فهرست شاعراني مانند مير حيدر مجذوب، لطفي، نصيبي، قطبي، لطيفي، مير علي كابلي، مير حيدر تركيگوي و جز آنان بنظر ما ميآيد، و حتي شاهان و شاهزادگاني را مييابيم كه بفارسي و تركي طبعآزمايي ميكردند. مثلا امير
______________________________
(1)- اگر تزوك تيموري چنانكه غالبا حدس زدهاند مجعول نباشد، بايد آنرا يكي از اولين آثار منثور بسيار مهم بزبان تركي جغتائي دانست، و اگر هم اثري ساختگي مربوط بدوره تيموريان ايران يا هند باشد لااقل بايد آنرا يكي از آثار قابل توجه ادب تركي دانست.
ص: 147
عليشير و فخري هروي هر دو درباره خليل سلطان پسر ميرانشاه (سلطنت از 807 تا 812 ه.) نوشتهاند كه بنظم تركي مشغول بود و يك مطلع تركي ازو نقل كردهاند «1» و البته از قوت طبع او در شعر فارسي و از اشعار فارسي او هم بياطلاع نيستيم. پسر عم او اسكندر ميرزا (م 818 ه) پسر ميرزا عمر شيخ بن تيمور كه چندسال در فارس و اصفهان حكومت داشت، شاعري را بنام «مولانا حيدر تركيگوي» در درگاه خود داشت كه امير عليشير نوايي او را «از استادان شعراء ترك» شمرده است «2». اين مولانا حيدر تركيگوي كه مداح اسكندر ميرزا بود، دو مثنوي بتركي داشت بنام «مخزن اسرار» و «گل و نوروز» كه هر دو را بنام اسكندر ميرزا سرود «3» و خود اسكندر ميرزا هم شعر تركي ميگفته و ازو ابياتي بدين زبان نقل كردهاند «4».
پسر ديگر عمر شيخ ميرزا يعني «سيدي احمد ميرزا» (متولد بسال 792 ه) كه در غزل و مثنوي ابيات مشهور بفارسي دارد، شاعر تركيگوي نيز بود و ازو ابياتي بتركي نقل شده است «5».
درباره جهانشاه تركمان قراقويونلو (م 872 ه) پيش ازين گفتيم كه ديوان تركي و فارسي دارد كه نسخهيي از آن در كتابخانه موزه بريتانيا محفوظ است.
مقصود من در اينجا برشمردن يكايك شاعران تركيگوي قرن نهم و آغاز قرن دهم نيست بلكه مراد از ذكر اين شواهد آن بود تا بدانيم كه شعر تركي از اوايل قرن نهم هجري رواج گرفت، و اين نكته را بايد بر آنچه گفته شده است بيفزاييم كه اوج ادب تركي در اواخر قرن نهم و اوايل قرن دهم با ظهور شاعران و نويسندگان بزرگي مانند امير عليشير نوايي و ظهير الدين بابر مؤلف با برنامه و شاه اسمعيل صفوي متخلص بخطايي صاحب ديوان مشهور صورت گرفته است. امير عليشير كه در شعر تركي «نوايي» تخلص ميكرد، در حقيقت
______________________________
(1)- روضة السلاطين ص 34 و مجالس النفائس (لطائفنامه) ص 125
(2)- مجالس النفائس (لطائفنامه) ص 124
(3)- آقاي حسام الدين راشدي در حاشيه ص 34- 35 روضة السلاطين ابياتي از اين هر دو مثنوي تركي نقل كرده است. بدانجا مراجعه شود.
(4)- ايضا همان كتاب حاشيه ص 35
(5)- مجالس النفائس (لطايفنامه) ص 126 و روضة السلاطين ص 40 و تعليقات آن ص 219- 220.
ص: 148
بزرگترين كسي است كه در پايان اين عهد شعر تركي را بحد اعلاي كمال خود رسانيد و توانست با تقليد از همه انواع شعر فارسي از مثنوي و قصيده و غزل و غيره شعر تركي بسرايد و منظومهها و ديوانهايي ترتيب دهد. او حتي در كتاب «محاكمة اللغتين» خود كه آنرا در باره حكومت ميان دو زبان فارسي و تركي نوشته، مدعي رجحان زبان تركي بر فارسي شده است و گويا اين اشتباه از آنجا بدو دست داده بود كه آن تركي كه وي مدعي برتري آن بر فارسي بود، از همه نيروهاي آماده زبان فارسي و عربي استفاده كرده و آن را بر بضاعت مزجات خود افزوده بود!
مير عليشير «1» علاوه بر آثار متعدد خود بنثر تركي مانند منشآت تركي، محاكمة اللغتين، مجالس النفائس و غيره، منظومههاي حيرة الابرار، فرهاد و شيرين، مجنون و ليلي، سد سكندر، سبعه سياره را بتقليد از نظامي، و ديوانهاي غرائب الصغر و نوادر الشباب و بدايع الوسط و فوائد الكبر را بتركي تنظيم كرد و بدين ترتيب بادب تركي سرمايه وافري داد كه دستمايه شاعران و نويسندگان متعدد بعد از وي گرديد.
تأثير زبان تركي در زبان فارسي
همين بنيانگيري و توسعهپذيري ادبيات تركي در قرن نهم ميتواند ما را آسان بمطلبي ديگر دلالت كند و آن نفوذ لغات تركي جغتائي در زبان فارسي و ادامه استعمال عدهيي از كلمات و تركيبات مغولي است كه از دوران پيش بزبان فارسي راه جسته بود. در كتب منثور، خاصه تواريخ اين دوره، از ظفرنامه شامي و ظفرنامه شرف الدين علي يزدي تا مطلع السعدين و روضة الصفا و حبيب السير كلمات و تركيبات تركي و مغولي ديده ميشود و معلومست كه بسياري از آنها در ديوانخانها و در تشكيلات لشكري و كشوري زمان استعمال ميشد و از آن طريق در آثار منشيان راه ميجست.
در شعر فارسي اين دوره نيز بر رسم شعراي قرن هشتم بعضي از لغات تركي و مغولي مييابيم و حتي در ديوانهاي بعضي از شاعران زمان مانند قبولي و شاه قاسم الانوار، و بعضي ديگر كه پيش از اين هم نام بردهايم، چند غزل يا قطعه تركي آمده و يا ملمعات تركي و فارسي گنجانيده شده است. ولي بررويهم بايد باين نكته توجه داشت كه اثر زبان تركي و مغولي
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به همين كتاب، صحايف آينده، تحت عنوان فاني
ص: 149
در شعر فارسي اين دوره بشدت دوره پشين نبود زيرا از دوران تسلط مستقيم مغول و ايلخانان مدتي ميگذشت و تيموريان و اطرافيانشان هم خيلي زود بر آستان استادان ادب پشت خم كردند و فارسيدانان و حتي گاه پارسيگويان و پارسيشناسان بدي از كار درنيامدند و در عهد آنان بازار مغول مآبي كمتر رواج داشت تا پارسي نشاني، و حتي بايد گفت كه بيشتر كلمات مغولي و تركي كه در شعر اين دوره ميبينيم بازمانده دوره پيشين و شايد هم برگزيده و باقيمانده از مجموع بزرگتر و بيشتري بوده است. از ميان كلمات مغولي و تركي كه در اشعار اين عهد بكار رفته ذكر اين چند نمونه را كافي ميدانم كه مشتمل است بر كلمات: يرليغ، پرچم، قاپو، قاپوچيان، باورچي، بيتكچي، نوئين، آل تمغا، قوقون (خربزه) ايلچي.
نقش يرليغ كمالش رحمة للعالمينصرف توقيع جلالش ياوسين و طاوهاست
ساخته چون پرچم مصطفوي جعد شامروز دلافروز را بر رخ رخشان حجاب
گر پوستين كنيم زره بر بدن رواستاز دست مشت و قاپوي قاپوچيان برف (ابن حسام)
باورچي و نديم و بتكچيش بر فلكبا طوع و طبع و فرمان خورشيد و ماه و تير
از اردوي قضا يافت نوئين نامي آخريرليغ باستاني ز امضاي حكم اول (لطف اللّه نيشابوري)
آن نبيني كه صاحب تمغامينهد داغ جمله بر كالا
دمي كه ميگذرد ز آن نشان مجوي دگرچرا كه ايلچي عمر بينشان گذرد (آذري)
بهر عزل عامل منصوب و نصب ناميهآل تمغاييست از سلطان دريا بار گل
تنم تاربريشم گشت جويد يار جان تمغابلي ابريشم باريك را باشد گران تمغا ...
(كاتبي)
زنهار در قوقون بحقارت نظر مكنچون رشك كوزههاي نباتست خربزه
داري از حق ملكت بيمنتهايرلغش اللّه يهدي من يشا (قاسم الانوار)
ص: 150
غير از اين نمونهها، كه خود مشتي از خروارست، مفردات و تركيبات فراوان ديگر تركي هم در پارسي آن دوران ديده ميشود و اينها همه علاوهييست بر آنچه پيش از اينها در زبان ما راه جسته بود، و از ميان همه اين تركيها و تركزبانيها، بسياري تا اواخر دوران قاجاري بكار ميرفت و بعضي هنوز همچون مرده ريگي از آن زمانهاي تاريك بازمانده است.
از كلمهها و تركيبهاي ديگر تركي آن زمانست: قورچي (سرباز محافظ)- تواچي (حسابدار)- شيلان (هنگام صرف طعام)- يراق (ساز و برگ)- الكا (قسمتي از ولايت)- بلوك (ناحيه، بخش)- يورت (سرمنزل)- قشون (سپاه)- يورش (هجوم)- قاپچي (حاجب)- قوشچي (بازدار) جيبا (سلاح)- جيبا خانه (انبار سلاح)- قورخانه (زرادخانه)- ايلغار (حركت تند، هجوم)- جوانغار (ميسره)- برانغار (ميمنه)- قدغن (ممنوع، منع)- قروق (مخصوص، ويژه)- آذوقه (توشه)- چپاول (غارت)- قمچي (تازيانه)- قيچي (مقراض)- تالان (تاراج) و جز آنها ...
افزايش واژههاي تازي
و اما اگر بميزان تأثير زبان عربي در فارسي اين دوران توجه داشته باشيم بمطالب تازهيي باز نميخوريم. پارسي زيباي دري مدتها بود كه لگدكوب تازي دوستان شده بود و تربيتيافتگان مدارس اين عهد هم طبعا مانند پيشينيان خود آنچه از مفردات و تركيبات عربي در مدرسه ميآموختند در نوشتههاي خود بكار ميبردند و شايد در زبان گفتوگوي آنان نيز، همين حالت وجود داشت. زبان عربي در ايران، همراه توسعه دين اسلام و عمر آن و ادامه آن در ميان ايرانيان، نفوذ و تأثير روزافزون مييافت و بنابر همين اصل است كه هرچه بدورانهاي اخير نزديكتر شويم تأثير زبان تازي را در زبان پارسي بيشتر مييابيم و هرچه در زمانهاي قديم بالاتر رويم كمتر. اما بواقع در منشآت اين عهد، حتي در آثار ساده و خالي از تكلف و تصنع، ميزان بكار بردن واژهها و تركيبهاي تازي، بيرون از شمار است، و بدتر از همه آنكه همراه اين واژهها و تركيبها، قاعدههاي زبان تازي نيز بپارسي راه مييافت، و پيداست كه اين هر دو جريان امري تازه نبود بلكه ادامه رسمي بود كه از حدود قرن ششم آغاز شده، در قرن هفتم و هشتم افزايش يافته، در قرن نهم تندتر از پيش گرديده بود، و بعد از آن دوران هم از شتاب باز نايستاد. من باسيري بسيار شتابآميز و سخت كوتاه در برخي از كتابهاي اين دوران چند واژه و تركيب تازي يا متأثر از آنگونه تركيبها را در اينجا ميآورم كه بيقين برخي از آنها مرده-
ص: 151
ريگ دورانهاي پيشتر است ولي بهرحال نشاندهنده نگرش نياكان ما در دوره تيموري بزبان زمان ميتواند بود:
لازم الاحترام- اسلام ملاذي- آصف صفاتي- صعود بقا- هبوط فنا- ميلان- بتحت حكم ...- مستغرق بحر معاني- بحر لايتناهي- هدايت ازلي- عنايت لم يزلي- بعد اليوم- عاليمقام- عاليمقدار- معتمد عليه- علي اسرع الحال- اقتضاء قضاء الهي- مطمح نظر ساكنان مسالك- علي اختلاف طبقاتهم و درجاتهم- كرة بعد اخري- بالمره- مرفوع الطبع- مسلوب اليد مقبول القول- محضا لله- قربة الي اللّه- عليحده (علي حده) ... في الحال- في الفور- بقية السيف- علي التوالي- علي التحقيق- علي الطليعه- لامحاله- بسمع قبول استماع كردن- در ملازمت ركاب سعادت اياب ...- بر صحيفه ضمير ...- زمام انتظام ... و بسي از اينگونه تركيبها كه هريك جاي واژه يا تركيب زيبايي از پارسي دلانگيز ما را گرفت و آنرا بديار فراموشي گسيل داشت.
عيب كار در اين است كه با اينگونه گشادهدستيها زبان عربي چنان با پارسي در آميخت و لغتهاي تازي چنان در هر زاويه و هر گوشه از گفتار ما جا باز كرد كه جزو آن گشت چنانكه اكنون بيرون ريختن آنها دشوار و هر نهضتي در اين راه دير و بسيار دير شده است!
پارسيگويان كممايه
سربار همه اين نارساييها تهي بودن كيسه بسياري از نقادان سخن آن عهد از سرمايه كافي ادب بود. زبان فارسي در آثار ادبي دوران تيموري دستخوش تحولات بسيار شد و دنبال فراز و نشيبهايي كه حوادث روزگار در پيش راهش نهاده بود، در بسي از مراحل نشيبها را بر فرازها برتري داد.
در اين گيرودار واژهها و سخنهاي عاميان و پارسيناشناسان تهيمايه، از زبان تهيمايگاني چند در پارسي بهشتي ما راه جست، تركيبها و كلمههاي نادرست رواج گرفت، برخي از شاعران درس ناخوانده و استاد نديده و سخن استادان ناشنيده قاعدههاي دستور فارسي را بديده بياعتنايي نگريستند، و يا بهتر بگويم، مسامحات شعري را قاعده و دستور انگاشتند، چنانكه استواري كلام در سخن پارهيي از شاعران و نويسندگان آن زمان، هرچه از آغاز آن بپايانش نزديكتر شويم، كمتر و در عوض سادگي و پيشپاافتادگي آن بيشتر ميشد.
ص: 152
علتهاي اصلي اين تحول را بايد در اوضاع زمان خاصه در ادامه غلبه تركان و ترك زبانان دانست. با اين غلبه متمادي چنانكه ميدانيم و ديدهايم، زبان تركي رواج پذيرفت و حتي هم از اوايل اين دوران شاعران تركيگوي در ايران و ماوراء النهر ظهور كردند و سرودن شعر تركي چنان خوش افتاد كه بعضي از پارسيگويان هم هوس ساختن غزلها و قطعات بدان زبان و افزودن آنها بر ديوانهاي خويش نمودند، و در همين دوره است كه در بعضي نواحي ايران و ماوراء النهر بر اثر تمادي اقامت و تسلط تركمانان و قبايل ترك نژاد زبان تركي شايع شد و يا مقدمات شيوع آن فراهم گرديد. اين وضع كلي طبعا در ضعف اطلاعات فارسيزبانان مؤثر و مايه زيان بزرگي براي زبان ما بود و اگر بزمزمه برتري زبان تركي كه امير عليشير در محاكمة اللغتين بلند كرده است بدقت گوش دهيم، بآساني در خواهيم يافت كه آن معلول بحثهاييست كه ناگزير پيش ازو بوسيله مدعيان بميان آمده و در كتاب نوايي نواي واضحي يافته است.
از مسائل ديگري كه مسلما در سستي زبان فارسي در آثار ادبي اين دوران مؤثر افتاد آنست كه استادان زبان فارسي كه ميبايست مربي شاعران و نويسندگان جديد باشند بتدريج از ميان رفتند و در نتيجه كار شعر و نثر بدست كساني افتاد كه بهره آنان از فنون ادب كم بود. در آغاز اين دوره بنام و آثار عدهيي از شاعران و نويسندگان بازميخوريم مانند نظام شامي و شرف الدين علي يزدي و خواجه محمد پارسا و لطف اللّه نيشابوري و برندق خجندي و عصمت بخاري و رستم خورياني و ابن حسام و كاتبي كه از طرز سخنشان معلوم است كه در مكتب استاد پرورش يافتهاند. اينان كه تربيتيافتگان ادباي قرن هشتم و در سخنوري مقلد استادان سلف بودند، بنحوي بشيوه آنان آموخته شده بودند كه نميتوانستند از- سنت سخنوران پيشين در زبان و ادب فارسي سرپيچي كنند ولي چون دوره سخن آوراني رسيد كه بقريحه خداداد و استعداد خود بيشتر پايبند بودند تا بفراگرفتن زبان و قواعد ادب از راه تعلم در خدمت استاد و تتبع در آثار متقدمان، رخنههايي در سد استوار شعر و نثر پارسي راه جست و قيدها و التزاماتي كه استادان پيشين براي سخنوري بر خود مينهادند از ميان رفت.
دولتشاه سمرقندي كه از سخنشناسان پارسي در پايان اين عهدست بدين حقيقت واقف بوده و سبب كمارزشي سخن را در دوران خود همين بيمايگي سخنوران ميدانسته
ص: 153
است. وي با لحني كه تأسف و تحسر از آن مشهودست گويد: «... در اين روزگار قدر اين فرقه شكست يافته و متزلزل شده است، سبب آنكه نااهلان و بياستحقاقان مدعي اين شغل شدهاند، هرجا كه گوش كني زمزمه شاعري است و هرجا نظر كني لطيفي و ظريفي و ناظريست، اما شعر از شعير و ردف از رديف نميدانند. مصراع: هرچه كه بسيار شود خوار شود. و گمان غلط بردهاند كه مقصود از شعر نظم است و بس، و ندانستهاند كه در حجاب اين حجله ابكار اسرار است و در درون اين حجره مخدرات افكار، و بيچارگان ساده نظم سادهدل جهت سادهرويان زنخي ميزنند ...» «1»
يك مطالعه كوتاه و تصفح سريع در مجالس النفائس و تحفه سامي صحت گفتار دولتشاه را بر ما آشكار ميسازد و بآساني ملاحظه ميكنيم كه چه بسا از اهل حرفه و از مردمان ادب نياموخته و استاد ناديده در اين دوران سرگرم شعر بوده و براي خود ديوان ترتيب ميكرده و شعر را و ادب را وسيله ورود در محافل خاص قرار ميداده و يا بدستاويز آن دنبال «كيف و حال» ميرفتهاند.
جامي استاد بزرگ اين عهد كه نقاد سخن و قافله سالار ادب در عصر خود بود، نيز ازين كممايگي معاصران متأسف و رنجيدهخاطر بود تا بدانجا كه با همه عشق خود بشعر و شاعري از همكاري با گروهي شاعرنماي كمذوق و كماطلاع و خسيس طبع اظهار ملالت ميكرد و از دوراني كه شاعران بعد از كسب فضائل و آراستگي بهنرها شاعري پيشه ميكردند با دردمندي ياد مينمود و اين ابيات را بر قلم ميآورد «2»:
شعر در نفس خويشتن بد نيستپيش اهل دل اين سخن رد نيست
ناله من ز خست شركاستتن چو نالم ز شر ايشان كاست
پيش ازين فاضلان «3» شعر شعاركسب كردي فضائل بسيار
بودي آراسته بفصل و هنربودي آزاده از فضول سير
______________________________
(1)- تذكرة الشعراء، تهران، ص 13
(2)- سلسلة الذهب، هفت اورنگ، تهران، ص 64- 66
(3)- كذا في الاصل. بكار بردن فاعل جمع براي فعل مفرد از جامي بعيد است. شايد در اصل چنين نبود، و اللّه اعلم.
ص: 154 حكمت و اصل و فرع ورزيدهبه ترازوي شرع سنجيده
مستمر بر مكارم اخلاقمشتهر در مجامع آفاق
طيب انفاسشان مروح روحجنبش كلكشان كليد فتوح
همه را دل ز همت عالياز قناعت پر، از طمع خالي
وه كز ايشان بجز فسانه نماندجز سخن هيچ در ميانه نماند
كيست شاعر كنون يكي مدبركه نداند ز جهل هر از بر
نكند فرق شعر را ز شعيرراحت خلد را ز رنج سعير
همت او خسيس و طبع لئيمهمه آفاق را حريف و نديم
روز و شب كوبكوي و جاي بجايميدود چون سگان سوختهپاي
ژاژ خايد ظرافت انگاردهرزه گويد لطيفه پندارد ...
گشته زينگونه خست و ابرامشعر مذموم و شاعران بدنام
هركه مخذول و خاسرش خوانندخوشتر آيد كه شاعرش خوانند
لفظ شاعر اگرچه مختصرستجامع صد هزار شين و شر است
نيست يك خلق و سيرت مذمومكه نگردد ازين لقب مفهوم جامي در ضمن همين ابيات، علاوه بر ناداني و جهالت شعراي عهد خود، از پستي و سفلگي آنان نيز بسي ناليد و چون خود مردي ابي الطبع و بلندانديشه بود نميتوانست تجارت پيشگي گروهي از متشاعران عهد را ناديده بگيرد و از آن بگذرد و اين معني چنان انديشه او را مشغول داشته كه چند بار ديگر از شاعري خود اظهار ندامت نموده است.
اما جهل و ناداني و صفات مذموم و عادات ناستودهيي كه جامي بشاعران دوره خود نسبت داده، اگرچه از بلاياي شايع در آن روزگار بود، اما بيماري همهگير نبود و ما عداي مردم لهو پيشه شاعرنما يا اهل حرفه عوام سستانديشه، مردم فاضل و دانشمند و سخنگويان توانايي نيز بودهاند كه در همين جلد باحوال و آثار گروهي از آنان اشاره خواهيم كرد، ليكن با مراجعهيي مختصر بكتب تذكره همان قرن و يا قرن دهم كه درباره گويندگان اين عصر اطلاعات فراوان دارد، بنام شاعران كممايه بسيار باز ميخوريم و وقتي بشهرت و اعتبار بعضي از آنان واقف شويم بر ميزان شگفتي ما افزوده ميشود.
ص: 155
از جمله اين شاعران كممايه پراستعداد يكي بساطي سمرقندي بود. وي در بدايت حال حصيرباف بود و «حصيري» تخلص ميكرد، «و خواجه عصمت بخاري چون قابليت ذهن او بديد گفت حصيري قابل بساط بزرگان نيست، ترا بساطي تخلص كردن اولي است» «1». جامي درباره او گفت شعر وي خالي از لطافتي نيست اما از فضائل مكنسبه بسيار عاري بوده است چنانچه «2» از اشعار وي ظاهر است» «3» اگر در قول جامي ترديدي داريد باين غزل كه مشهور بوده و دولتشاه از او نقل كرده است بنگريد:
ميچكد دم بر دم از ميم دهانش آب حياتصاد چشمي را كه مثل او نديدم هيچ ذات «4»
من ز بخت شور خود بريانم اي پستهدهنتا بگرد شكر تو رسته ميگردد نبات
تشنهلب در كربلاي هجر ميميرم عجبمن كه بر وجه حسن از ديده ميبارم فرات
آن پريرخ با بساطي گفت از روي عتابگرد اين بازي مگرد آيا نميترسي ز مات! پيداست كه اينگونه مردمان متذوق تربيتنايافته گاه سخنان شيرين هم داشتند اما زيان نادانستن آنان بيش از سودي بود كه از ذوق لطيفشان عائد ادب ميگرديد.
همين بساطي بعضي ابيات خوب و مطلعهاي شيرين دارد و از آنجمله از بابت مطلع زيباي زيرين يكهزار دينار از خليل سلطان بن ميرانشاه بن تيمور ستاند:
دل شيشه و چشمان تو هر گوشه برندشمستند مبادا كه بشوخي شكنندش پيداست كه با افول ستاره عمر استادان و مربيان بزرگ قديم هم كه ميبايست مربي شاعران و نويسندگان جديد باشند، كار سخنوري بدست كساني افتاد كه بهره غالب آنان از فنون ادب ناچيز بود و طبعا اين دسته توانايي تربيت جانشيناني نداشتند كه بتوانند بر اثر استادان بزرگ قديم گام نهند و بهمين دليل است كه وقتي دور شاعران و منشيان تربيتشده در پايان قرن هشتم بنهايت رسيد ديگر استادان توانايي را در ميان گويندگان
______________________________
(1)- تذكرة الشعراء ص 393
(2)- چنانچه درست نيست، يعني «چنانكه»
(3)- بهارستان، چاپ وين، ص 102
(4)- مثل آنست كه شاعر خواسته بمناسبت «صاد» كه در آغاز مصراع آورده در پايان «ضاد» را بياورد و آنرا «ذات» و هم بمعني «ذات» بكار برده (؟)
ص: 156
دوران تيموري از اواسط قرن نهم ببعد نميتوان يافت مگر آنكه در داوري آثارشان قائل بمسامحاتي باشيم، و در اين ميان بايد بعض افراد نادر و كمياب را كه بشيوه قدما كار كرده و از فنون مختلف ادب و علم توشههايي اندوخته بودند مستثني دانست. مثلا بنائي شاعر اواخر قرن نهم كه در آموختن فنون ادب و مقدمات بعضي از علوم كار كرده بود تا نيمه راه كمال پيش رفت و با همه قوت طبع و نيروي قريحه باز هم در كار خود نقصهايي دارد و با تمام اين احوال، نظر برجحاني كه بر بسياري از همطرازان خود در پايان قرن نهم داشت بر آنان، خاصه بر امير عليشير كه پيشوا و مقدم آنان شمرده ميشد، بديده تحقير مينگريست، ولي نور الدين عبد الرحمن جامي كه جامع علوم و فنون در عصر خود بود و قوت طبع سليم را با رنج كسب و تحصيل همراه ساخته و تتبع در آثار استادان پيشين را نصب العين همت قرار داده بود، بذروه مقام استادي اعتلاء جسته و بحق بزرگترين شاعر و نويسنده استاد عهد خود گرديده بود.
مقصود از ورود در اين مبحث تخطئه شاعران و نويسندگان قرن نهم نيست زيرا در ميان آنان هنوز بسياري مردان شايسته و درخور تحسين را ميشناسيم كه رابطه خود را با استادان پيشين كموبيش برقرار داشته بودند و اين رابطه بنسبت شدت و ضعفي كه در مشتغلان ادب بفنون داشت آنانرا در سطوح مختلف و درجات متفاوت قرار ميداد، و با تمام اين احوال قرن نهم، با بعضي جنبههاي ضعف كه در آن ميتوان يافت، آخرين دوره مهم از ادوار ادبي ايران بشيوه قديم بود، و درست در آخر همين عهد يعني پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم است كه نتايج گسيختگي رابطه با استادان بزرگ پيشين در آثار ادبي آشكار ميگردد و بدنبال آن فصلي جديد در ادب فارسي گشوده ميشود.
در ميان بعضي از آثار سخنوران دوره دوم قرن نهم بارها بضعف تأليف كلام و تسامح آنان نسبت بقواعد لغوي و دستوري بازميخوريم و از آنجمله است:
حاجت كجا بود بشبستان ما چراغكانجا بس است پرتو روي چو ماه تو (فاني)
در مصرع اول از بيت مذكور ضعف تأليف بشدت مشهود است.
ص: 157 بزندان دوري بسازم ضروريچو از گلشن وصل بويي ندارم (شاهي)
ضروري بجاي بضرورت، ضرورة و مانند آن بكار رفته است.
بدر چو حلقه رساندم رسيد و در بگشادبلطف مغبچه نيم مست خوابزده (فاني)
حلقه رساندن تركيب تازهييست از اواخر قرن نهم كه بوي تركي از آن ميآيد.
نشين بسبز خطان در ميان سبزه كه منز دور چشم بر آن سبزه دميده نهم (آصفي)
يعني: نشين با سبز خطان ...
من باده بمردم خردمند خورميا از كف خوبان شكر خند خورم (هلالي)
يعني با مردم خردمند ...
تا صبحدم ز نالهات اي دل ز گلرخيهر شب شكست مرغ سحرخيز ميكني (فاني)
«شكست مرغ سحرخيز كردن» تركيب عجيبي است.
شهي كه گرنه سحاب عنايتش بوديگهر ز بحر نيايد (ظ: نيامد) برون و گل از خار (امير همايون اسفرايني)
ميبايست بگويد
«گهر ز بحر برون نامدي (نيامدي) و گل از خار»
. يعني بجاي «نيايد» يا نيامد ميبايست فعل «نيامدي» يا مخفف آنرا بكار ميبرد.
دفع جنون عشق را خواهيم اي حكيم عقلتا بكشي به سلسله، حلقه زلف يار كو؟ (فاني)
يعني «اي حكيم عاقل».
فاني بدل ز رهگذر ديده شد بلاباشد سلامتت سوي آن رهگذر مرو (فاني)
ضعف تأليف مصراع دوم آشكارست. ميتوانست بگويد «خواهي سلامتي» (با ياء وحدت نه مصدري) و آنهم چندان دلپذير نيست.
بيتيغ تو صعبست مرا قطع ره دورره دور و هوا گرم و بخود آب ندارم (آصفي)
يعني «با خود آب ندارم».
ص: 158 اي همنفس چند كه ياريد بمنعاشق شدهام مرا گذاريد بمن (هلالي)
يعني «ياريد با من»
سرير سلطنت ارجاد هند شاهي راسگان آن سر كو را غلام خواهد بود (شاهي)
يعني «بر سرير سلطنت ...».
اي كه گشتي سوي ميخانه برندان پيرووجه مي گر نبود جان گرو و جامه گرو (فاني)
يعني «پيرو رندان ...».
هركه باشد هست در طور صلاح از من زيادمن بر سوايي ولي از هيچكس كم نيستم (آصفي)
ضعف تأليف در مصراع اول آشكار است.
چه ميكنم ز دياري كه نيست يار آنجاكجاست خاك رهش تا شوم غبار آنجا (ملاصدر)
شايد مقصود از تركيب «چه ميكنم ز دياري» چه طرف ميبندم ...، چه سودي برميگيرم ... باشد، و العهدة علي القائل.
كاشكي دانستمي از دل گناه خويش راتا بمژگان پاك ميكرديم راه خويش را (آذري)
شاعري كه در تنگناي وزن افتاده بود بجاي «ميكردم» صيغه جمع آنرا بكار برد و حال آنكه در مصراع اول فعل را مفرد آورده.
شديم كشته هنوز از توام سرافكندهسر از خجالت تيغت به پيش افكنده (بساطي)
«شديم» را شاعر از راه اضطرار و ناتواني بجاي «شدم» استعمال كرده است.
بارخت صورت چين چند كند دعوي راپيش رويت چه محل دعوي بيمعني را (خيالي)
حرف «را» در مصراع اول زائد و مخل فصاحت بنظر ميآيد.
نماند صبر و طاقت آتش غم چون شود تيزماز آن چون شعله بنشينم دمي صد بار و برخيزم (ابو النصر مهنهيي)
كراهت استعمال «تيزم» در مصراع اول آشكار است.
ص: 159 آن يار خشم رفته كه با ما بجنگ بوددي سنبلش ز تاب ميآشفته رنگ بود (شاهي)
يعني: «بخشم رفته».
هر كردار نعمت او كفران بوداو نباشد مؤمن و كفر آن بود (كاتبي)
او» در مصراع اول زائد است و تركيب بهتر «هركه او را ...» است، و شايد هم شاعر اصلا چنين ساخته بود: «هر كرا در نعمتي كفران بود» (؟)
زيد و عمر و بكر و خالد هر چهارچار باشد نزد ما ايشان يكيست (نعمة اللّه ولي)
فعلهاي مفرد را كه بجاي صيغه جمع آورده نگاه كنيد. «ايشان» از اينگونه مسامحات بسيار دارند.
در ابيات ذيل «با تو بودن» را شاعر بر اثر ناتواني طبع «بتو بودن» كرده و «مادر و پدر» را «مادر پدر» (كه معني مادر بزرگ ميدهد) آورده و فعل آنها را در صيغه مفرد استعمال نموده است:
گفتا بتو بودنم محالستبا روي سيه چه جاي خالست
مادر پدرم اگر هلاكستچون يار مرا بود چه باكست
مادر پدرم چه سود چون خاككز صورت هر دو گشتهام پاك (مكتبي شيرازي)
باز هم اين «در خانه ميخانه» ديد نيست!
رفتم بدر خانه ميخانه نشستمآن توبه سنگين بيكي جرعه شكستم (نعمة اللّه ولي)
ص: 160
بهره دوم شعر فارسي در قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري
رواج شعر و كثرت شعرا
دوره تيموري كه از اواخر قرن هشتم تا اوايل قرن نهم امتداد داشت و پايان آن با چندين سال از آغاز عهد صفوي همزمان بود، از دورههاي بزرگ رواج شعر در تمام سرزمين ايران و نواحي مجاور آن و تعدد شگفتانگيز شاعران شمرده ميشود. نخبه شاعراني كه نامشان در پايان عهد سلاطين تيموري تا آخر عهد شاه اسماعيل صفوي در حبيب السير آمده بتنهايي از 200 تن ميگذرند، و فقط در همين دوران يكصد و چند ساله پانصد و هفتاد و چهار شاعر در فهرست گويندگاني ذكر شدهاند كه امير عليشير نوايي از مجموع احوال و آثارشان كتاب مجالس النفائس را ترتيب داده است. استاد فقيد سعيد نفيسي كه از راه تحقيق و استقصاء متمادي اسامي همه يا نزديك بهمه شاعران را تا قرن يازدهم در كتاب «تاريخ نظم و نثر در ايران» گرد آورده، فقط در قرن نهم بيشتر از يك هزار شاعر را نام برده و شرح حال و آثار معدودي از آنان را باختصار مذكور داشته است. فهرستهاي دوگانه اخير همه كساني را كه در آن دوران لب بشاعري گشوده بودند دربرميگيرد زيرا چنانكه ميدانيم گذشته از شعراي عادي تقريبا غالب اهل فضل و دانش و بيشتر شاهان و شاهزادگان تيموري و تركمان و عثماني و بسي از رجال دولت آنان و حتي عده كثيري از زنان «1» شعر ميسروده و گروهي از آنان ديوان شعر
______________________________
(1)- درباره زنان شاعر اين عهد مخصوصا رجوع شود به جواهر العجائب از فخري هروي كه همراه روضة السلاطين و ديوان فخري هروي بهمت و سعي آقاي حسام الدين راشدي در مجموعه سندي ادبي بورد حيدرآباد بسال 1968 چاپ شد.
ص: 161
داشتهاند چنانكه بايد گفت اشتغال بادب و شعر و شاعري از جمله فضائل طبقات درس خوانده شده بود.
اين گروه بزرگ شاعران از همه طبقات برميخاستند و معمولا اگر از ميان درس خواندگان منتخب بيرون آمده بودند شاعراني برگزيده و پيرو سنت استادان بودند، ولي اگر از بين اهل حرفه و پيشه پديد ميآمدند طبعا بيشتر بذوق و قريحه خداداد متكي بودند تا بكسب ادب از راه تحصيل و طلب علم در خدمت استاد «1».
مطالعه صحايف گذشته از همين فصل درباره توجه سلاطين و امرا بادب و ادبا و شعرا در قرن نهم و تأثير اين تشويق در افزايش عده سخنوران ما را از تفصيل كلام در مرحله حاضر بازميدارد ولي نكتهيي كه قابل ذكرست آنكه در دربارهاي تيموريان و تركمانان همواره برسم قديم عدهيي از شعراء موظف بسر ميبردند كه كارشان مدح سلاطين و وزرا و امراي بزرگ، و گذراندن فصائد مدحي خود در ايام رسمي خاصه در جشنها، و نيز تسليت بسلاطين در مرگ كسان و بستگان، و تهنيت جلوس و فتح و نظاير اين وقايع و مواقع بوده است، و همين رسم شايسته است كه چنانكه ميدانيم از آغاز عهد شعر فارسي موجب ترويج آن در ايران گرديد.
تفاوت تيموريان با ايلخانان در اين مورد آنست كه ايلخانان در اينگونه مراسم شركت جدي نداشتند مگر در اواخر دوران ايلخاني كه دوران آموختگي آنان با تمدن و
______________________________
(1)- امير كبير عليشير نوايي ضمن ذكر طبقات مختلفي از علما و فقها و طبقات ديگري كه شعر ميگفتند، يك «قسم» از اقسام مجلس نهم از كتاب خود را به «ذكر لطايف ارباب هنر» يعني خوشنويسان و موسيقيدانان اختصاص داده و باب ديگري به «ذكر لطايف ساير عوام».
در اين «قسم» كه ششمين قسم از اقسام مجلس نهم از كتاب اوست (ص 150- 169 از مجالس النفائس، لطائفنامه) صاحبان حرف مختلف را آورده است مثل: ملا عبد الصمد افشانگر، مولانا علمي قانوننواز، ملا حاجي محمد فوطهيي فوطهفروش، ملا صادقي گلكار، مولانا حيدر كلوچهيي كلوچهپز، خواجه حافظي حكاك، ملا درويش محمد رنگ و روغنكار، ملا فيضي كاردگر، ملا شاه محمد ابريشمكار، ملا مقصود تيرگر، ملا يوسفي طبيب، ملا خلقي بخاري بزاز، ملا احمد سراج و غيره و غيره ...
ص: 162
فرهنگ اسلامي و ايراني بود، و پيش از آنان مدحگويي از ايلخانان هم چندان شيوع نداشت و هم بيشتر اقدامي از جانب سخنوران بود نه بخواست و ابرام فرمانروايان، و مطالعه احوال شاعران قرن هفتم و قرن هشتم در عهد ايلخاني نشان ميدهد كه حامي شعرا بيشتر وزرا و مستوفيان عهد مغول بودهاند تا ايلخانان و خانان مغول، و اين امري بسيار طبيعي است، زيرا اين دسته اخير اولا چنين رسمي و سنتي در مغولستان و تاتارستان نداشتند و ثانيا تا دير گاه زبان ما، آنهم زبان ادبي ما، را نميدانستند و نيز مدتها بدين و اعتقادات و سنتها و آيينهاي ما وقعي نميگذاشتند. اما تيموريان خلاف آن دسته، با آنكه از تركان جغتايي و از اولوس جغتاي، و حتي بادعاي خود مغول بودهاند، اما ديرگاهي بود كه مسلمان شده و با پارسي گويان درآميخته و ادب و آداب آنان را پذيرفته بودند. خود تيمور تظاهر بهنردوستي ميكرد و ميخواست سمرقند را مركز بدايع و محل اجتماع افاضل و اماثل قوم سازد، و پسران و پسر زادگانش هم از دوران قدرت پدر زيردست معلمان و استادان ايراني تربيت يافته زود با هنرهاي ظريف خاصه خط و انشاء و شعر و نقاشي آشنا شدند و در نتيجه بتشويق و ترغيب صاحبان اين هنرها پرداختند.
تيموريان از اين حيث حتي بر شاهان دوره فترت بين ايلخانان و آغاز حمله تيمور نيز رجحان داشتند، زيرا اگرچه آن پادشاهان ايراني و غالبا شعردوست و ادبپرور بودهاند، ليكن روزگارشان در جنگ و ستيز سپري ميشد و ثروت و شكوه دستگاهشان نيز هيچگاه بشاهان و شاهزادگان معروف و مقتدر تيموري نرسيد و وسعت ممالكشان هم هرگز بدان مقدار نبود.
بدلايلي كه گفتيم تيموريان از راههاي مختلف و بعلل متعدد عهدهدار تشويق شعرا و ادبا شدند يعني: هم بعلت ثروت و شكوه دستگاههايشان و هم بسبب اشتغال شخصي بشعر و بهنرهاي زيبا و هم بدانجهت كه خواستند دربارهايشان نظير و شبيه دربارهاي باشكوه گذشته ايران باشد و خود را بالادست سلسلههاي معروف پيشين قرار داده مراسم دربارهايشان را تجديد كنند.
نظير اين عمل را تركمانان قراقويونلو و آققويونلو، و حتي سلاطين ازبك و سلاطين عثماني در همين عهد دنبال كرده و انجام دادهاند و چنانكه ميدانيم انتقال ظهير الدين
ص: 163
بابر بسرزمين هند و تشكيل دولت ثروتمند مغول هند خود وسيله امتداد اين رسم درباري در هند شد، يعني گردآوردن شعراء موظف در دربار و داشتن ملك الشعراء و تشويق شاعران بنظم قصائد و سرودن منظومههاي گوناگون برسم قدما و غيره.
اما فقط دربار سلاطين نبود كه در اين عهد شعر و شاعري را رواج ميداد، بلكه تشويق و پيشقدمي دستگاههاي قدرت در اين دوره يكي از چند علت رواج شعر بود. موضوع مهم آنست كه در اين دوره شاعري جزو زندگاني گروه كثيري از ايرانيان و از لوازم حيات آنان شده بود چنانكه بسي از گويندگان بودند كه يا حاجتي بشاعري نداشته و يا سرگرم مشاغل مختلف ديواني و غير ديواني بوده و از آن راهها ارتزاق ميكردهاند ولي شاعري سرگرمي آنان در مواقع فراغت بود، فقط بصرافت طبع شعر ميگفتند و ديوان ترتيب ميدادند و مجالس شعر ايجاد ميكردند. يكي از اين مجالس شعر آن بود كه امير عليشير نوايي داشت «1» و مجلس ديگر آنكه بنابر نقل در عرفات العاشقين روزهاي دوشنبه و جمعه از شعرا در محضر نور الدين عبد الرحمن جامي تشكيل مييافت. شاهان و شاهزادگان و امرايي را در اين عهد ميشناسيم كه ديوانهاي شعر ترتيب ميدادند و ما پيش از اين درباره آنان سخن گفتيم.
سادگي و رواني شعر
شعر فارسي در قرن نهم بررويهم متمايل بسادگي و رواني بود.
ميدانيم كه بعضي از شاعران در اين عهد بر اثر پيروي از قدما يا بسبب تمايل بصنايع و تكلفاتي در شاعري، بشعر مصنوع و دشوار تمايل داشتند (و ما در باره آنان بموقع سخن خواهيم گفت)، اما اين امر عموميت نداشت، و حتي همان شاعران مقلد و گاه متصنع، اشعار ساده بسياري هم داشتند كه مجموع آنها عادة بيشتر، و چند بار بيشتر، از اشعار دشوارشان بود. اشعار ساده نداي دل و ذوقشان بود و اشعار مصنوع و دشوار لازمه اظهار استادي و مهارتشان در شعر و بقصد ارتزاق. بيشتر مثنويها (اگر بقصد هنرنمايي و تصنع ساخته نميشد) و همه غزلها و غالب قصيدهها (اگر جوابگويي قصائد دشوار يا قصائد مصنوع و متضمن صنايع منشاء اوزان و ابيات مختلف نبود) بزبان ساده روان و گاه نزديك بزبان محاوره ساخته ميشد، و يكي از علل سستي برخي از ابيات و يا بكار بردن تركيبهاي
______________________________
(1)- رجوع شود به شرح حال بنائي در همين جلد
ص: 164
نازل در پارهيي از اشعار اين دوره همين نزديكي بزبان محاوره است؛ اما اينكه غالب شاعران خاصه غزلگويان در پايان اين دوره بزبان ساده تخاطب متمايل شده بودند بدين علت بود كه چنانكه در صحايف گذشته گفتهايم رابطه گروهي از آنان با آثار استادان بزرگ پيشين نقصان يافته و نيز دستهيي از آن شاعران ترك زباناني بودند كه فارسي ميآموختند و هنگام سخنگويي ناگزير سادهگويي ميكردند زيرا عروج در مراحل اعلاي فصاحت كار آنان نبود، تركاني بودند كه پارسي ميگفتند ولي عمر نميبخشيدند و جان مشتاقان ادب را تازه نميكردند؛ يا كار سادگي و فرار از سنت پارسيگويان در پارهيي از موارد بخطاگويي يا سستي تعبيرات ميكشيد چنانكه پيش ازين گفته و نمونههايي دادهايم «1».
نكتهسنجي و مضمونآفريني
همراه اين سادگي بيان كه علي الاغلب در شعر فارسي اين عهد ميبينيم يك خاصيت ملازم آن را هم بايد تشخيص دهيم و آن توجه به نكتهسنجي و بنكتهيابي و نكتهگويي است، يعني گنجانيدن نكات باريكي در اشعار همراه با خيال دقيق و نازك بيني تام. اينها همان نكات تازه بديعند كه معمولا از آنها در شعر به «مضمون تعبير ميكنيم و بنابر عادتي كه در قرون اخير براي ما حاصل شده است در هر غزلي دست كم دو سه بار در جستجوي آنيم.
چنين نازك خياليها و نكتهپردازيها امر تازهيي در شعر فارسي نبود، و مخصوصا در شعر غنائي ما وجود داشت، اما هرچه از قرون مقدم بقرون متأخر نزديك شويم قوت آنرا محسوستر و بهمين نسبت سادگي الفاظ را براي سهولت بيان بيشتر مييابيم. در غزل شاعران قرن هفتم تا اواخر قرن هشتم، مگر در بعضي موارد نادر، جانب اين هر دو جزء كلام بنوعي گرفته شد كه خواننده احساس نقصاني در معني و لفظ نميكند و حتي در اين ميان شاعراني از قبيل خواجو و سلمان و خاصه حافظ توانستهاند نكتههاي دقيق بسيار در الفاظ عالي منتخب بگنجانند و خواننده را گاه از قدرت شگفتانگيز خود بحيرت افگنند، و همين توانايي ساحرانه است كه باعث شد جانشينان آنان، و بويژه شيفتگان حافظ شيرازي، دنباله كارش را در نكتهآفريني
______________________________
(1)- و نيز درينباره رجوع شود باستقصاء دوست فاضلم آقاي دكتر احسان يار شاطر در «شعر فارسي در عهد شاهرخ»، تهران 1334، ص 106- 112
ص: 165
بگيرند غافل از آنكه «قبول خاطر و لطف سخن خدادادست»، نكته الهام شدنيست و لفظ آموختني، اما نه الهام در خاطر قابل بيمقدمات تعليم و تفكر امكان مييابد و نه لفظ فصيح معجزهآسا را قريحه توانا پيش از كسب ادب و مطالعه آثار استادان چيرهدست ايراد تواند كرد.
از اواخر قرن هفتم تا قرن دهم با مقدماتي كه گفته و ديدهايم، اين هر دو شرط اخير در كمتر كسي مانند عبد الرحمن جامي جمع بود. و اگر اين شاعر استاد را مستثني بدانيم، قاعده عموم چنين است كه هرچه تا اواخر قرن هشتم در مدارج زمان صعود كنيم اجتماع هر دو شرط مذكور را با شدت و ضعفي در شاعران بيشتر ميبينيم و هرچه نزول نماييم كمتر، و طبعا در اين مورد اخير هم باشد تها و ضعفها مواجه خواهيم بود. لازمه پيروي از نكتهآفرينيهاي حافظ احراز همان قدرت فكري و لفظي اوست ولي شاعران عهد مذكور غافل از اين اصل بگونهيي روزافزون بتكاپوي يافتن نكتههاي باريك افتادند و در گيرودار اين تكاپو گاهي از رعايت جانب الفاظ بازماندند و با اين عمل مقدمات ايجاد سبكي را در ادب فارسي فراهم كردند كه از آغاز قرن دهم قوت آشكاري يافت و در دوره صفويان بتدريج كار را بجايي كشانيد كه مثلا يكي از سران شيوه «خيالپردازي» يعني ميرزا جلال اسير در اسارت مطلق مضامين افتاد و در شكنجههاي اين اسارت مطلق گاه سنت زبان مادري خود را در تركيب الفاظ هم از ياد برد و از بيان عبارتهاي نامفهوم ابا نكرد «1».
______________________________
(1)- مانند:
درد دلم گمان مه و ساله ميكندخون جگر خيال گل و لاله ميكند
غبارم معذرت پيش از شكستن توبه ميگرددگناه مست او را مشق استغفار ميدانم
خلق بيساختگي بوي گلابش نشودآنقدر گل كه ز گلزار تو كل چيدم
شد بيستون چو حوصله سختي خمارفرهاد برق تيشه مي دير ميرسد و چه خوب در مقطع غزلي بدينگونه وصف حال ميكند:
كس نميفهمد زبان گفتگوي ما اسيرهرچه ما ديديم با بيگانه ميدانيم ما
ص: 166
پيداست كه گرد مضامين و نكات تازه بديع در شعر، خاصه در غزل، گرديدن كاري بسيار شايسته و درخور است، بدان شرط كه اولا درين راه مبالغه نكنند و ثانيا بخاطر معني لفظ را مهمل نگذارند.
سخن در اين بود كه هرچه از آغاز اين عهد بپايان آن نزديكتر شويم غلو در مضمون يابي و مضمونسازي را بيشتر و بهمان نسبت هم دقت در الفاظ و يكدست نگاه داشتن آن و انتخاب را در آن كمتر ميبينيم. لازمه اين حكم اينست كه توجه بمعني و بياعتنايي بالفاظ در اين عهد مطلقا بشدت دوران بعد يعني عهد صفوي نبود و شاعران نكتهسنج خوب بسيار در اين عهد ميزيستند و يا لااقل در ديوانهاي شاعران اگر ابيات قابل ايراد مييابيم در همان ديوانها باشعار دلپذير و استوار هم بسيار بازميخوريم. ايراد مثل در اين مورد اخير عملي زائدست چه در ذيل احوال شاعران نمونهاي اشعارشان نيز آمده است و ذكر شواهد در اثبات سهلانگاريهاي بعضي شاعران نيز پيش ازين گذشته و بتكرار آن حاجتي نيست ولي بيان اين مطلب خالي از فايده نيست كه سخنگويان اين عهد نكتهپردازي و مضمونيابي را از وظايف شاعر ميپنداشتند و چنانكه علي آتشي گفته شعر ساده بينكته را نشريافتني و ماندني نميدانستند:
شعري كه بود ز نكته سادهماند همه عمر يك سواده «1» و گويا مانند امير شاهي چنين ميپنداشتند كه اگر در شعر خيال بديع نباشد لذتي در استماع آن نيست:
شاهي خيال خاص بگو از دهان دوستچون نيست لذتي سخنان شنوده را و يا تصور ميكردند كه خيالانگيزي است كه مايه جلب نظر خاص و عام و بدست آوردن صلات پادشاهان ميگردد و «قبولي» وار ميگفتند:
ز انگيز شعر گشت قبولي قبول شاهشاعر صله به پشتيانگيز ميزند «2»
______________________________
(1)- يك سواده: يك بار استنساخ شده، غير مشهور و عاري از حليت انتشار
(2)- در اين بيت قبول بمعني «مقبول» و «صله زدن» (!) بمعني «صله گرفتن» بكار رفته است. تركيب «انگيز شعر» هم خالي از بيمزگي نيست. بيت سست و كممايه است!
ص: 167
اكنون بيفايده نميبينم كه بعضي از مضامين را كه شاعران اين عهد، خوب و بد، آفريدهاند فهرستوار بياورم:
از امير همايون اسفرايني:
دل بسوداي بتان دادن ز خود گم گشتنستخودفروشي را خريداري در اين بازار نيست
شب مرا در كنج تنهايي نه خواب غم گرفتبيتو از خون جگر مژگان من درهم گرفت
دور ازو يك لحظه نتوانش بصد زنجير داشتهر دلي كو خوي با آن زلف خم در خم گرفت
خوشدلم در عاشقي با آب چشم خود كزوهرچه جز نقش تو از لوح ضميرم شسته شد
چشم او در خواب و مژگانش بخونريز كساناي خوش آن مستي كه خوابش عين بيداري بود
ز سيل ديده سرگردان شدم در وادي هجراننپنداري كه از راه تمناي تو برگشتم
من از سجود بتي آنچنان شدم كه ملكز بهر رشته تسبيح برده ز نارم
نشان زخم ناخن نيست بر اين سينه پرخونخيال ابرويش عكس از درون افكنده بر بيرون از فغاني شيرازي است كه گرد گرديها با گرد كرد.
منم اي سوار گردي بعنان تو روانهنروم ز پيش راهت بجفاي تازيانه
آلوده گردي ز پي صيد كه گشتيغرق عرقي از دل گرم كه گذشتي
گردي شوم نشينم بر دامن قبايشپنهان ز چشم مردم مالم رخي بپايش از كاتبي نيشابوري است.
شد استخوان تنم همچو موي و زين سببستبروزگار جواني سپيدمويي ما
بر عشق تو از خيل خرد ديده ببستيمبر مردم بيگانه ببندند گذرها
ص: 168 بخواب زلف سياه تو ديدهام يك شبهنوز خاطر محزون من پريشانست
هدايت تو بعشقم دليل شد ورنهبكسب علم لدني نميتوان آموخت
مريض عشق ندارد اميد بهبوديشنيدم از حكما مرگ را دوايي نيست
پاي در ديده نه و از مژهام باك مدارز آنكه در پا نرود خار كه نمناك بود
حديث چشم ترا گفت كاتبي با خلقهزار رخنه ز هر گوشه رو بمردم كرد
پر آتش است جهان از پر كبوتر مهرمگر كه نامه شوق منست بر بالش
آن لعل لب تست كه گرد دهنستيا خون منست بر گذرگاه عدم از عصمت بخاري:
كرم كن اي اجل زودم به بيهوشي مرگ افكناگر داني كزين ديوانگي هشيار خواهم شد
نهان از ديده با تو عشق ميبازم كه در گريهبسي تردامني ديدم ز چشم اشكبار خود
مشام خلق پر از نكهت وفا گرددبهر ديار كه از خاك من غبار برند
كباب شد دل و ياراي آه گرم ندارمكه طعمه سگ كوي تو بوي دود نگيرد
از درد ميناليد دل خون كردمش يكبارگيبر بوي وصلت تا بكي موقوف درمان دارمش از امير شاهي:
كسي كه زلف تو بيند بخواب در شب تارعلي الصباح پريشانيست تعبيرش
مشاطه زلف يار بانگشت ميكشدز آنرو كه نسبتي بقلم نيست دوده را
عمري دهان تنگ توام در خيال بودجان رميده را همه فكر محال بود
گفتم رسد ميان توام باز در كنارگفتا برو كه آنچه تو ديدي خيال بود
طراري آن طره ز رخسار تو پيداستهرجا كه رود دزد بمهتاب نمايد
تا نيشكر شكسته نشد كام ازو نيافتدر وي كسي رسد كه برآيد ز بند خويش
خيال خال تو آسايش دلست از آنبداغ تازه مداوا كنند ريش كهن
ص: 169 درون دل خيال قامتت راستمرا تيري است در پهلو نشسته
ز ضعف دل چو سويت مينويسم نامه ميترسمكه روزي خويش را بر بال مرغ نامه بربندم از آصفي:
زابر حادثه چون داغهاي آبله ماندنشان ژاله تن زار خاكساران را
ز بسكه ريختم امشب ستارههاي سرشكزمين كوي تو آموخت كار گردون را
گداييي ز لب اوست در خيال مرااگرچه باده طلب داشتن گدايي نيست
ناتوان بس كه شد آن نرگس خوابآلودهنتوانست نقاب مژه را بالا داشت
شبم خيال تو در ديده بيم طوفان دادز حال بحر بمردم خبر دهد ملاح
ميدمد صبح، مگر مادر ايام گشاددر وفاتم شب هجران تو گيسوي سفيد
در شفق ديد مه عيد و اشارتها كردپير ما سوي ميسرخ بابروي سفيد ...
اين ابيات را فقط از باب نمونه از چند شاعر برگزيده آوردهام و اگر قصد سير در همه ديوانهاي شاعران، يا برگزيدههاي ابيات آنان در تذكرهها بود، صحايف كثير در اين راه از بياض بسواد ميآمد. نكتهيي كه در اين سير حاصل ما ميشود آنست كه شعر، خاصه غزل (و كمتر از آن قصيده و ساير انواع سخن منظوم)، در عهد مورد مطالعه ما براستي با لطافت و نازك طبعي خاصي همراه شد و اين از زيباييهاي شعر اين دوره است.
چند شاعر استاد
شاعران اين عهد با بعضي خردهگيريها كه بر آنان شده، بررويهم از بسياري جهات با شاعران دورههاي بعد از خود تفاوت و بر آنها برتري دارند. نخست آنكه گويندگان اين دوران هنوز بازماندهيي از ميراث فصاحت قدما را در اختيار دارند و اقدام آنان باستفاده از زبان عهد خود در مرحله شروع و آغاز است، و هنوز گوينده در بسي موارد از رعايت موازين سخنوري عاجز نيست. در قسمت بزرگي از اين دوره شاعران خوب و نامآوري زيسته و آثار بديعي در انواع شعر پديد آوردهاند مانند نور الدين عبد الرحمن جامي، قاسم الانوار، آذري طوسي، عصمت بخارايي، بسحق اطعمه، بهاء الدين برندق خجندي، كاتبي نيشابوري، امير شاهي سبزواري، ابن حسام، آصفي هروي، بنايي هروي، امير همايون اسفرايني، بابا فغاني، اهلي ترشيزي، اهلي شيرازي، رستم خورياني، لطف اللّه نيشابوري، انسي، هلالي، مسيحي، داعي ...
ص: 170
اين شاعران نامآور حافظان واقعي زبان فارسي و نگهبانان سنت ادبي قديم بودهاند و شاگرداني كه زيردستشان تربيت يافتند هريك بقدر استعداد بهرهيي از سنت ادبي را از آنان بارث برده و بآيندگان سپردهاند، و اگر نقص يا تحول و دگرگونگيهاي خاص در آثار آنان و تربيتيافتگانشان ميبينيم معلول عوامل زمان خاصه عوامل سياسي و اجتماعي بوده است.
اين شاعران هريك بصورتي سنتهاي پيشين را در شعر ادامه دادند، بعضي با نظيره گوييهايي بر پيشينيان مثنويهاي عاشقانه و داستانهاي منظوم را چند بار بشعر درآوردند، بعضي ديگر همين خدمت را بصرافت طبع و بيآنكه تقليد صرف از قدما كنند انجام دادند، گروهي با ساختن قصائد بشيوه پيشينيان و يا جوابگويي قصائد معروف قديم زبان قصيده و ظرافتكاريها و صنعتگريهاي قصيدهگويان بزرگ را ادامه دادند، دستهيي شيوه غزلسرايي قرن هشتم را دنبال كردند و با كوششهاي خود اندكاندك سبكي تازه در غزلگويي پديد آوردند كه از آنان بقرن دهم انتقال يافت و باب تازهيي در شعر فارسي گشود.
وجود اين شاعران و آثار آنان نشان ميدهد كه عهد تيموري همچنانكه از حيث نشر هنرهاي ظريف، دوره بارور و پرثمري بود از حيث شعر نيز يكي از ادوار مهم و شايد آخرين دوره مهم ادبي قديم ايران محسوب ميگردد و از بسياري جهات درخور مطالعه دقيق و تحقيق وسيع است.
هنر و ادب
قرن نهم و آغاز قرن دهم بيترديد از دورانهاي مهم رواج هنرهاي ظريف است و اين كمال حاصل نشد مگر در پرتو ذوق شاهان و شاهزادگان تيموري و امرا و تشويق و ترغيب آنان درباره اهل هنر و نيز علاقه خاصي كه بعمارت و آباداني و ايجاد ابنيه و آثار و تزيين آنها بانواع زينتها داشتند. بحث در اينباره البته مربوط خواهد بود بكساني كه بتأليف كتابي در تاريخ هنر ايران مبادرت جويند و در اينجا مقصود ما از بيان اين مطلب آنست كه بدانيم هنرمندان اين عهد هريك بنحوي با ادب فارسي سروكار داشته و گاه در آن صاحب مقام و مرتبه بلند نيز بودهاند. عدهيي از شاعران اين دوران را ميشناسيم كه از موسيقي و خط و گاه نقاشي و تذهيب اطلاع و يا در آنها مهارت داشتهاند و
ص: 171
همچنين بودند كساني كه اشتهار بخوشنويسي يا موسيقي و نقاشي داشتند ولي هنر شاعري را نيز بر هنرهاي ديگر خود ميافزودند. مولانا سيمي نيشابوري از شاعران معروف اين زمان «به شش قلم خط نوشتي و در علم كتابت و هنر شعر و علم معما در روزگار خود نظير نداشت و رنگآميزي كاغذ و سياهي ساختن و افشان و تذهيب حق او بود و در اين علوم رسايل دارد، و مولانا عبد الحي كه در خط سياق و دبيري سرآمد است شاگرد مولانا سيمي بود ... و بعهد علاء الدوله گويند كه مولانا سيمي در يك شبانه روز سه هزار بيت نظم كرده و نوشته در معركهيي كه خواص و عوام مشهد جمع بوده و دهل و نقاره ميزدند، نه بقضاي حاجت برخاست و نه طعام خورد و نه خواب كرد، و آن ابيات سه حكايت بود كه بامتحان مردم اهل نظم كرده و ابيات آن داستانها روان و بعضي مصنوع بوده، عقل درين صورت عاجز ميشود كه اين حال فوق طبيعت است، چون سخني در افواه عوام افتاده است، العهدة علي الراوي» «1»
نمونه ديگر از اين شاعران هنرمند مولانا بنائي هروي است كه ضمن كسب فضائل در حسن خط كوشيد چنانكه از خوشنويسان معروف زمان خود گرديد و سپس بفن موسيقي تمايل يافت و چون صوتي خوش داشت در نواختن و سرودن مهارت يافت تا آنجا كه رسائلي در اين فن تأليف كرد «2». امير شاهي سبزواري (امير آق ملك) شاعر مشهور اين دوران، كه نامش در شمار شاعران خواهد آمد، از خط و موسيقي و نقاشي بهره داشت، انواع خطوط را خوب مينوشت، عود را نيكو مينواخت و در نقاشي و تذهيب مشهور بود «3». فتاحي نيشابوري شاعر مشهور صاحب مثنوي شبستان خيال و «تعبير خواب» بقول خواندمير «همواره بقلم گوهر نگار نقش تأليف و تصنيف برورق روزگار مينگاشت»
نزديك بتمام كاتبان و خوشنويسان و عدهيي از مذهبان و هنرمندان ديگر اين دوران را كه در مراكزي مانند تبريز و شيراز و هرات و سمرقند مجتمع بودهاند، ميشناسيم كه شعر
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 465
(2)- رجوع شود به مجالس النفائس و نيز بهمين كتاب شرح احوال بنائي
(3)- خوشنويسان، مرحوم دكتر مهدي بياني، ص 77- 79 و مآخذي كه نشان داده.
ص: 172
ميسروده و كموبيش در طريق ادب گام برميداشتهاند. دوست و همكار فقيدم دكتر مهدي بياني كتاب پرارزشي در ذكر نام و بيان احوال خوشنويسان (نستعليقنويسان) فراهم آورده است «1» كه با مطالعه در آن آثار و احوال اين دسته از خطاطان را ميتوان شناخت و گذشته از آن با تصفح در كتب تاريخ اين دوره مثل مطلع السعدين و روضة الصفا و حبيب السير و كتب تذكره خاصه مجالس النفائس و تذكرة الشعرا و كتاب تحفه سامي كه اندكي دنبالتر سمت تأليف يافته، ميتوان نام بسياري از اين خوشنويسان شاعر را يافت و من در اينجا بياشاره مجدد بمآخذ نام عدهيي از آنان را ميآورم و جوينده ميتواند بمنابعي كه گفتهام مراجعه كند. اينها كه نامشان در ذيل ميآيد همه از اوايل قرن نهم تا اوايل قرن دهم سرگرم كار و ايجاد آثار بودهاند:
معروف بغدادي، محمود رفيقي و پسرش مجنون هروي، ياري هروي، نامي سبزواري، مير علي هروي، مير علي تبريزي، علاء الملك سبزواري، اظهر تبريزي، انوري بلخي، بايزيد پوراني، بايسنقر ميرزا، جعفر بايسنقري، حافظ هروي، خضر شاه، سلطان علي قايني، سلطان علي مشهدي، سلطان محمد خندان، سلطان محمد (نور) هروي، شير علي، عبد اللّه بياني، عبد الرحيم انيسي خوارزمي، عبد الصمد مشهدي، عبد الكريم خوارزمي و جز آنان ...
از صاحبان هنرهاي ديگر مثل تصوير و تذهيب و تجليد و موسيقي هم گروهي در شمار اينگونه هنرمندان سخنور درميآيند، غالبا شعري ميساخته و كموبيش در اين راه توانا و ناتوان بودهاند، همتي ميكردند و قدمي برميداشتند و پيوند جاوداني را كه ميان مظاهر گوناگون ذوق آدمي وجود دارد ثابت و آشكار مينمودند.
آرايشهاي لفظي و معنوي شعر
اگرچه در عهد مورد مطالعه ما شعر بطور كلي متمايل بسادگي است، اما در همان حال هم علاقه خاصي بارايشهاي لفظي و معنوي در ميان گويندگان زمان ملاحظه ميشود. اين تمايل بصنعت در شعر فارسي امري تازه و منحصر بهمين دوره نيست و ما اثر آن را در ادوار پيشين- يده و بموقع
______________________________
(1)- چاپ اين كتاب از 1354 در جزو انتشارات دانشگاه تهران آغاز شده و قسمت اخير آن بعد از فوت آن دوست عزيز بسال 1348 پايان يافته است.
ص: 173
توضيحات كافي دادهايم، و حتي بايد گفت كه تصنع عدهيي از شاعران يك نوع پيروي از بعضي شاعران پيشين و دنباله كار آنان بصورتي شديدتر است.
مقصود ما از آرايش معنوي كلام توجه خاص است بايراد تشبيهات و استعارات و مجازها اگرچه غريب و بعيد باشد، و مخصوصا زيادهروي در ايراد مضامين ديرياب و نكتههاي باريك در شعر، و توسل بخيالات و باصطلاح «خيالانگيزي»، و ايجازها و اطنابها در ذكر معاني و امثال اينها. همه اين آرايشهاي معنوي بجاي خود دلانگيز و مطلوب و اگر زياده از حد و يا در غير محل و موضع خود باشد ملالانگيز و ناخوشآيند است. مبالغه در مضمونسازي كه در اين دوره رواج داشت منشاء اصلي افراط در غالب اين آرايشهاي معنوي بود و توسل بخيالات باريك و تصورات مبهم و ايهامها و استعارات غريب را بهمراه ميآورد. علت اينكه بعضي از سخنشناسان زمان با مبالغه در ايراد مضامين باريك مخالفت ميورزيدند همين بود. نور الدين عبد الرحمن جامي كه از استادان مسلم اين عهد است، هنگامي كه درباره خلاق المعاني كمال الدين اسمعيل سخن ميگويد بمعاني دقيق او اشاره ميكند و چنين مينويسد كه: «اما مبالغه وي در تدقيق معاني عبارات وي را از حد سلاست و رواني بيرون برده است «1»» و جايي كه خلاق المعاني بعلت دقت فراوان در معاني ببيراهه افتد شاعراني كوچكتر از او را كه در اين عهد ميزيستهاند تكليف روشن است.
در مورد الفاظ، علاقه دستهيي از شعراي اين عهد بتصنع و آرايشگري خيلي بيش ازين بود، و گروهي ازين قوم، خاصه آنانكه در قصيده مهارتي داشتند، دست شعراي متقدم را از پشت بستند! و عجب درآنست كه هرچه تصنع شاعران در آن عهد بيشتر بود سخنشناسان زمان بدانان بيشتر بديده احترام مينگريستند. دولتشاه هنگامي كه بدينگونه سخنسرايان ميرسد آنانرا بفضل و دانش ميستايد مثلا درباره لطف اللّه نيشابوري ميگويد كه «مرد دانشمند و فاضل بوده و در سخنوري در زمان خود نظير نداشته و صنايع شعر را از استادان كم كسي چون او رعايت نمود و او در همه نوع سخنوري كامل است «2».» از همين لطف اللّه نيشابوري چنانكه خواهيم ديد اشعاري روايت كردهاند كه از كثرت دشواري شاعران را از
______________________________
(1)- بهارستان چاپ افست تهران 1348 (از روي نسخه چاپ وين) ص 98
(2)- تذكرة الشعرا ص 352
ص: 174
باب امتحان بنظيرهگويي آنها دعوت مينمودند «1» و همين شيوه آزمايش طبع شاعران نشان دهنده توجهي است كه بصنايع در شعر ميشد نه بحقيقت شعر و معني واقعي آن.
داوري دولتشاه درباره كاتبي شاعر بزرگ قصيدهسرا هم بر همان منوال است كه در باره لطف اللّه نيشابوري ديدهايم، و حتي با مبالغه بيشتر، چنانكه گويد «معاني غريبه صيد دام او شد و توسن تند نكته داني طبع شريف او را رام گرديد» «2» در حاليكه جامي سخنشناس تيزبين عهد او را بنوعي ديگر معرفي ميكند و مينويسد: ويرا معاني خاص بسيار است و در اداي آن معاني نيز اسلوب خاص دارد اما شعر وي يكدست و هموار نيست، شتر گربه افتاده است!» «3»
بهرحال مسلم است كه در اين عهد تصنع يك وسيله اظهار مهارت در شعر بود و اين خود ادامه روشي است كه پيش ازين در قرن هفتم و هشتم رائج بود.
چنانكه در شرح حال بعضي از شاعران اين عهد مانند لطف اللّه نيشابوري و كاتبي و و بنائي و اهلي شيرازي و ابن حسام خواهيم ديد، بكار بردن رديفهاي دشوار، التزام بعضي از كلمات در تمام ابيات يك قصيده و گاه در تمام مصراعهاي آن، ساختن مثنويهاي ذو بحرين و ذو قافيتين و يا التزام انواع جناس در تمام ابيات يك مثنوي، پايبند شدن بصنايع خاصي مانند لف و نشر در تمام يك قصيده، استعمال كلمات دشوار عربي يا آميختن تركيبات مشكل آن زبان با فارسي و بعنوان فارسي، و نظاير اين تكلفات در ميان شاعران اين دوره بسيار رواج داشته است. براي نمونه سيري در ديوان قصائد ابن حسام در اينجا بيمناسبت نيست. اين يكي از قصائد اوست:
باز چو مستاناز سر دستان
رفته به بستانبلبل محرم
نغمهسرايانرقصنمايان
خرم و خندانخوشدل و بيغم
بر ورق گلبهر توسل
كرده منقشخامه سركش
ز آب زرترتحفه ديگر
مدحت حيدرساخت مرقم
او بتضرعاو بتشرع
او بتفضلاو بتأمل
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 355
(2)- تذكرة الشعرا ص 429
(3)- بهارستان ص 102
ص: 175 بنده مولاوالي والا
بر همه اعلاوز همه اقدم
هم بتصوفهم بتكلف
هم بنظافتهم بلطافت
جوهر ازهرجان منور
جسم مطهرروح مجسم اين قصيده طولاني است. صنعت مهم آن تسميط، تربيع، ترصيع، مماثله، لف و نشر مرتب است و صنايع ديگري هم ميتوان از آن استخراج كرد. بيتها را ميتوان دو بار با جابجا كردن اجزاء خواند، مثلا بيت اخير را اينطور هم ميتوان نوشت بيآنكه در قافيه خللي راه جويد:
هم بتصوف جوهر ازهر هم بتكلف جان منورهم بنظافت جسم مطهر هم بلطافت روح مجسم ابن حسام قصيده ديگري دارد بر همين منوال كه بجاي تربيع صنعت تسديس دارد و باقي صنايع مذكور هم در آن ديده ميشود، بمطلع ذيل:
اي طارم نيلوفرياي طوق طاق چنبري
در ديدها خوشمنظريگلشن سراي اخضري
فرش بساط اغبريشعري و شعري سما او يك قصيده دارد كه در هر مصراع آن التزام شتر و حجره كرده است (!) كه البته التزام بسيار دشواريست:
شترسوار قضا ميرسد به حجره تنكه بر شتر بنهد بار جان ز حجره تن
چو پيش حجره رسيد از شتر فرود آيدبرون حجره شتر را ببسته دست و دهن بر رويهم قصائد ابن حسام، با آنكه كارش منقبتگويي اهل بيت است، پر است از صنايع و دشواريهاي لفظي و التزامات و استعمال رديفهاي سخت و نظاير اين تكلفات، و شايد او اين همه زحمت را از آنروي تقبل ميكرد كه بيشتر مأجور باشد وگرنه گوشهگيري و عزلت و اشتغال بستايش بزرگان دين، كه خود زندگاني را بسادگي گذرانده بودند، اينهمه تكلف و تنوق نداشت! درباره قصيده مصنوع او كه بشيوه سلمان سروده و آنرا «سحريه» ناميده است، بزودي سخن خواهيم گفت.
شاعر مشهور ديگر اين عهد لطف اللّه نيشابوري قصائد خود را بشيوه قدما و در جواب عدهيي از قصائد معروف قديم ميساخت. وي كه قصيدهسراي خوبي است، بنابر رسم
ص: 176
متقدمان و شاعران مورد تقليد خود علاقهيي خاص برديفهاي گوناگون حرفي و اسمي و فعلي داشت مثل: داشته، باشي، همي برم، پوستين را، ما، بود، آورد، برآورد، روزگار، آورده است، گرفت، آفتاب و ماه، آتش و باد و آب و خاك، آسمان و زمين «1»؛ و بكار بردن تجنيسها و مراعات نظير در تغزلها و غزلها و رباعيهاي او هم كم نيست. وي چنانكه در شرح حالش خواهيم آورد دو رباعي دارد كه در مراعات نظير سروده، در يكي از آندو «2» چهار روز و چهار سلاح و چهار رنگ و چهار گوهر و چهار عنصر و چهار گل را رعايت نمود، مولانا نسيمي نيشابوري را بدين رباعي امتحان كردند تا آنرا جواب گويد و او يك سال در اينباره تفكر كرد و از عهده برنيامد «3»
شمس الدين محمد كاتبي نيشابوري هم يكي از اين متصنعان است. وي قصيدهسراي چيرهدستي است كه قصائد خود را برسم زمان در جواب قصيدهگويان بزرگ قرن هفتم و هشتم سروده و چنانكه بايد از عهده برآمده است. قدرت طبع او چندان بود كه در عين نگاهداشت لفظ و معني تقريبا همهجا آرايشهاي گوناگون لفظي و معنوي را نيز در قصايد خود معمول داشته، رديفهاي مشكل اختيار كرده و التزامات دشوار نموده است. او هم از كسانيست كه التزام «شتر» و «حجره» در هرمصراع از يك قصيده خود نموده و آن قصيده را بهتر از ابن حسام كه پيش ازين گفتيم پرداخته است:
مرا غميست شتر وارها بحجره تنشتر دلي نكنم غم كجا و حجره من
گريزم از شتران سپهر و حجره خاككه حجره راست شترهاي مست پيرامن ... تا آخر قصيده، و عجب آنست كه اين شتر حجرهها را بمنقبت و سپس بموعظه و زهد كشانيده و قصيده خود را با مهارت بپايان برده است. از جمله رديفهاي مشكلي كه كاتبي انتخاب كرده
______________________________
(1)- در اين سه رديف اخير بين: «آفتاب و ماه» و «آتش و باد و آب و خاك» و «آسمان و زمين» صنعت مراعات نظير هم رعايت شده است
(2)- يعني اين رباعي:
گل داد پرير درع فيروزه بباددي جوشن لعل لاله بر خاك افتاد
داد آب چمن خنجر مينا امروزياقوت سنان آتش نيلوفر داد (؟)
(3)- تذكرة الشعرا ص 355 و خلاصة الاشعار تقي الدين در شرح حال لطف اللّه نشابوري (ذيل اشعار او)
ص: 177
شكوفه و گلهاي بنفشه و نرگس و لاله و گل است. او رديفهاي دشوار ديگر هم در قصايد طولاني مدحي خود اختيار نموده است مخصوصا يك قصيده كه با رديف (ريخته» «1» و با چهار بار تجديد مطلع كه يادآور هنرنماييهاي خاقاني در قصائد مصنوع و پرآهنگ اوست. قصيده ديگري با رديف «فتح» دارد كه آن هم خالي از دشواري نيست. رديفهاي گوناگون قلم، دوات، صلح، دست، برآورد، ساخت. باد، اسب، بهار، گيرد، يافت، كن، دارند، و امثال اينها هم در قصايد او بسيارست و او با اينهمه توانايي در قصيدهگويي غزل را هم خوب ميساخته و- البته در همه اين اشعار استعمال همه صنايع را جايز ميشمرد و پيداست كه تكلف او، چنانكه همه شعراي ديگر، در غزلها بسيار كمتر از قصيدههاست و اين حكم در همه اين عهد و مسلما در ادوار ديگر عموميت دارد. كاتبي مثنويهاي مصنوع هم ساخته است مثل مجمع البحرين و تجنيسات يا ده باب تجنيسات كه هر دو معروف بوده است.
اهلي در مقدمه مثنوي سحر حلال خود ميگويد كه وقتي در محفلي از ادبا حاضر بود، سخن از مجمع البحرين و تجنيسات كاتبي رفت و همه زبان بتعريف گشودند «كه دو كمان دعوي از قوت بازوي طبع انگيخته و بر سر ميدان سخنوري آويخته يكي مجمع البحرين و يكي نسخه تجنيسات و پهلوانان عرصه سخن با قوت بازوي فكرت و زورآزمايي از آن هر دو كمان فرو ماندهاند». اين سخن اهلي بوضوح ميرساند كه در محافل ادب ميزان سنجش مهارت و قدرت شاعر در سخنوري كلام مصنوع او بوده است و هرچه صنايع دشوارتر اعجاب سخن شناسان بيشتر. اما اهلي شيرازي كه ازين تعريفها بستوه آمده و آتش حميتش برافروخته بود تصميم گرفت كه دست بالاي دست كاتبي برآورد، پس مثنوي سحر حلال را ساخت «چنانكه مجمع البحرين و تجنيسات بيكجاي جمع آمدند و با وجود اين تكليف لزوم ما لا يلزم و ذوقافيتين هم ملازم آن» كرد! و آن مثنوي چنين آغاز ميشود
اي همه عالم بر تو بيشكوهرفعت خاك در تو بيش كوه كه هم بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» و هم «مفتعلن مفتعلن فاعلن» خوانده ميشود (ذو بحرين)، و هم ذو قافيتين است و هم داراي جناس. وي سه قصيده مصنوع دارد كه بعد از
______________________________
(1)- بمطلع ذيل:
از ناف مغرب نافه بين بيدا به بيدا ريختهو آن نافه را از نيفه بي صد چين بصحرا ريخته
ص: 178
اين درباره آن سخن خواهيم گفت و قصايد ديگرش هم از حيث استعمال رديفهاي دشوار مختلف و گاه در قصائد طولاني قابل توجهست.
شگفت است كه اين بلاي تصنع گاه گريبانگير شاعران خوش ذوقي مانند هلالي جغتايي هم ميشد و او نيز قصيدهيي با التزام شتر و حجره در هر مصراع دارد بدين مطلع:
شتر كشيدي گر بار دل ز حجره تنشدي نزار شتر زير بار حجره تن و بعيد نيست كه اين قصيده را براي نشان دادن مهارت خود در بكار بردن صنايع سروده باشد زيرا او شاعر قصيدهگوي نبوده و جز چند قصيده معدود ندارد.
تقليد و جوابگويي
از اعمال ديگري كه نزد شاعران قرن نهم و آغاز قرن دهم فراوان ديده ميشود تقليد شاعرانست از گويندگان مقدم و يا حتي از معاصران. اين تقليد بدو صورت در شعر جلوه كرده است: نخست تقليد از سبك و شيوه سخنگويي استادان مقدم و دوم جوابگويي يا استقبال اشعار پيشينيان بهمان وزن و قافيهيي كه گفته شده بود. شاعران قصيدهگوي اين دوران بتمامي دنبال نهضتي را گرفته بودند كه از اواخر قرن ششم هجري در آذربايجان و عراق آغاز شده و در قرن هفتم و هشتم امتداد يافته بود. شيوه سخنگويي اين قصيدهسرايان بيشتر زير نفوذ سبك انوري و ظهير و خاقاني و كمال الدين اسمعيل و سلمان ساوجي است و هنرنمايي بزرگ شاعران در آن بود كه همه قصايد دشوار اين شاعران را جواب گويند و اگر بتوانند مشكلي بر مشكلات سابق بيفزايند تا استادي و مهارت آنان بيشتر آشكارا شود، اگر آنان قصيدهيي را با يكبار تجديد مطلع ساختند، اينها بكوشند تا آن تجديد مطلع را بدو سه بار برسانند، و اگر آنها قصايدي با استخراج چند وزن و چند قطعه و چند صنعت ساختهاند اينها كاري كنند كه دستكم دو سه گام بيشتر نهند و قس علي ذلك، و اين حال خاصه در ساختن «قصائد مصنوع» كه بزودي عنواني خاص براي آن خواهيم داشت ملاحظه خواهد شد. از ميان شعراي اين عهد كساني مانند رستم خورياني، لطف اللّه نيشابوري، بابا سودايي، ابن حسام، برندق خجندي، كاتبي، بنائي و لطفي را ميشناسيم كه سعي بليغ در راه جوابگويي قصائد استادان پيشين داشتند و در پارهيي از آثار خود نيز موفق بودند و از وجوه اعتبار آنان در عصر خود يكي آنست كه تذكرهنويسان غالبا باين هنر شاعران مذكور براي
ص: 179
اثبات فضيلتشان اشارات صريح دارند «1». معمولا وقتي ميخواستند بدرجه فضل و مهارت شاعر در سخنوري واقف شوند آنانرا بجوابگويي قصائد دشوار امتحان ميكردند. مثلا درباره كاتبي نوشتهاند «2» كه بايسنقر ميرزا او را بقصيده ذيل از كمال الدين اسمعيل:
سزد كه تا جور آيد ببوستان نرگسكه هست در چمن و باغ مرزبان نرگس امتحان كرد و او آن قصيده را جواب گفت. اين قصيده در ديوان كاتبي هست بدين مطلع:
بتخت باغ ز جم ميدهد نشان نرگسكه جام دارد و دست درم فشان نرگس و آن در مدح «بهار گلشن اقبال بايسنقر خان» است. و او قصيده ديگري برديف نرگس ولي بوزن و قافيهيي ديگر دارد كه آن هم در مدح بايسنقر ساخته شده بمطلع ذيل:
ساقيا سبزه و گل دارد و ساغر نرگسميكشد ساغر و گلها زده بر سر نرگس و باز در شرح حال مولانا قنبري نيشابوري از شعراي عهد ميرزا بابر بن بايسنقر (852- 861 ه) نوشتهاند كه مردي عامي بود ولي قصايد محكم و پرمعنائي ميگفت و «بعضي افاضل در كارا و متحير بودند و او را در جواب قصايد اكابر امتحان ميكردند و سخن او را محكم مييافتند» «3». و قصيده استوار زيرين كه ازو در مدح بابر نقل شده بر وزن و قافيهييست كه بارها بوسيله قصيدهسرايان مورد آزمايش طبع قرار گرفت:
اين گهرها بين كه در درياي اخضر كردهاندزين مشاعل آتش خوربين كه چون بركردهاند ...
نظير كوششهاي قصيدهسرايان اين عهد را در تقليد و استقبال از پيشينيان، در ميان غزلسرايان عهد نيز ملاحظه ميكنيم. اين دسته كوشيدهاند تا سعدي شيرازي و خسرو دهلوي و حافظ شيرازي و كمال خجندي را مقتداي خود شمرده غزلهاي آنان را پاسخ دهند و حتي شاعراني را ميشناسيم كه براي اينگونه كارها ديواني خاص ترتيب دادهاند مثلا بنايي هروي كه قصيدهگوي توانايي است، بعد از جوابگويي بيشتر قصيدهسرايان
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 473 و 478 و غيره؛ مجالس النفائس ص 49
(2)- تذكرة الشعراي دولتشاه ص 430
(3)- تذكرة الشعرا ص 527
ص: 180
پيشين و غزلسرايان متقدم در نخستين ديوان خود، بر آن شد تا ديواني خاص از غزليات براي استقبال غزلهاي سعدي و حافظ ترتيب دهد، پس تخلص «بنائي» را رها كرد و عنوان شعري «حالي» اختيار نمود و ديواني نو از جوابهاي خود بر غزلهاي سعدي و حافظ ترتيب داد تا عطش تقليد را فرونشاند، و از بدبختي نزديك بتمام غزلهايي كه در اين دوره ساخت متوسط و در برابر قصائد زيباي او سستمايه و بيارزش است! شاعران ديگر نيز كموبيش همينطورند. فاني (امير عليشير نوايي) يك ديوان غزلهاي فارسي دارد كه در آن قسمت اعظم غزلهاي سعدي و خواجه و بعضي ديگر از شاعران را جواب گفته و بعضي از غزلهاي او هم كه از مخترعات خود قلمداد نمود معلوم نيست چندان ابتكاري باشد زيرا در ميان آنها هم غزلهايي را مييابيم كه استقبال از دو استاد بزرگ شيرازست.
در اين مرحله ذكر اسم شاعران مقلد يا تعداد غزلهاي آنان كه بتقليد و باصطلاح خودشان در جواب غزلسرايان پيشين سروده شده باشد، كاري زائد است. مقصود آنست كه اگر بخواهيم چنين كنيم بايد از نخستين شاعران اين عهد آغاز نماييم و بآخرين آنان سخن را پايان دهيم.
همين تقليد و نظيرهگويي شعرا را در مورد مثنويهاي عاشقانه و عارفانه و دهنامهها و حماسههاي ديني يا تاريخي نيز ميبينيم و ذكر اين مثنويها بجاي خود خواهد آمد.
نكتهيي كه بايد در ذيل اين مباحث آورد آنست كه نميتوان شاعران آن عهد را از باب آنكه بخيالات باريك و بمضمونگويي و تصنع و تكلف ميپرداخته و از حقيقت شعر، چنانكه امروز ميانديشند، غافل بودهاند، سرزنش كرد زيرا ميزان و مقياس فصاحت و بلاغت همين بود، سخنشناسان در غزل مضمون دقيق و نكته باريك و سخن خيالانگيز جستجو ميكردند و در قصائد و مثنويها شعر ساده و روان و فصيح قدما را كه داراي معاني روشن و دلپذير بود بشوخي ميگرفتند چنانكه حتي رودكي «استاد شاعران» را، براي سادگي يكي از بهترين قصائد و عاليترين مطلعهاي فراموش ناشدني او سرزنش مينمودند و ازينكه سخنشناسان قديم چنين شعر ساده بيصنعت نااستواري (!) را ستودهاند تعجب ميكردند! سخن درباره قصيده بسيار معروف رودكي است كه بدين مطلع آغاز ميشود:
ص: 181 بوي جوي موليان آيد هميياد يار مهربان ياد آيد همي دولتشاه پس از آنكه شش بيت ازين قصيده را نقل كرد، از آن خسته و ملول شد و «ايراد مجموع آن را» خارج از تحمل تذكره خود دانست و حتي ازينكه امير نصر بن احمد آنهمه از زيبايي و فصاحت سخن سلطان شاعران متأثر شده بود بشگفتي افتاد و نظر «عقلا» را در رد محاسن اين قصيده بدينگونه سمت تحرير بخشيد كه: «1» «عقلا را اين حكايت بخاطر عجيب مينمايد، كه اين نظمي است ساده و از صنايع و بدايع و متانت عاري، چه اگر درين روزگار سخنوري اين نوع سخن در مجلس سلاطين و امراء عرض كند مستوجب انكار همگنان شود»، اما جاي شكر است كه دولتشاه استاد را «بمجرد اين سخن» انكار نمينمايد و ميگويد «او را در فنون علم و فضايل وقوفست» يعني سرانجام او را بمعيار دورانهاي متأخرتر از رودكي ميسنجد «2»، چنانكه ديگر استادان بزرگ پيشين را هريك بسبب اهميتي كه در يكي از فنون صنايع و بدايع داشتهاند ميستايد مثلا غضائري را بدين سبب كه در «صنعت اغراق و اشتقاق» بنظر او مسلم بود و «شعرا او را درين دو صنعت مسلم» ميداشتند باستادي ميشناسد و از اشعار استاد عنصري بنقل قصيدهيي كه «صنعت سؤال و جواب» دارد اكتفا ميكند «3» و ارزش سخنان اين استاد را از آن باب ميداند كه «مجموع آن اشعار مصنوع و معارف و توحيد» است «4». امير معزي بسبب قصيده ذوقافيتين خود «5» نظر او را بخود ميكشانيد «6» و قطران بعلت آنكه «در اشعار مشكله مثل مربع و مخمس و ذوقافيتين و غير ذلك بسيار كوشيده» «7» و ديگران هريك ببهانهيي از اين دست؛ و بعيد نيست كه وجود چنين معيارهايي در سخنشناسي موجب آن شده باشد كه چندي بعد سخنشناسي ديگر،
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 38
(2)- تذكرة الشعرا ص 39
(3)- ايضا ص 50
(4)- ايضا ص 53
(5)-
اي تازهتر از برگ گل تازه تربرپرورده ترا خازن فردوس ببربر
(6)- ايضا ص 66
(7)- ايضا ص 77
ص: 182
يعني تقي الدين كاشاني، در خلاصة الاشعار درباره فغاني چنين گزارش دهد كه «اهل خراسان در زمان وي اشعارش را نپسنديدهاند و منكر آن طرز بودهاند زيرا كه سخنانش منافي طرز ايشانست». علت اين امر آنست كه فغاني، چنانكه در شرح حال او خواهيم ديد، پيرو استادان شيراز و تجديدكننده شيوه لسان الغيب در عهد خود بود و به «حافظ كوچك» شهرت داشته و خلاف معاصرانش كه در مراكز ادبي خراسان بسر ميبردند پيرايشگري را در شعر نميپسنديده است.
شعر مدحي و قصايد
چنانكه در مجلد پيشين ديديم قرن هشتم بوجود عدهيي قصيدهسراي توانا مانند حسن متكلم، بدرچاچي، خواجوي كرماني، ركن صاين، ابن يمين، سلمان ساوجي، ابن نصوح و نظاير آنان آراسته بود كه سنت شعراي قصيدهسراي مداح را، با همه مشكلات زمان، امتداد داده و در حفظ ميراث پيشينيان كوشيده بودند. ظهور قدرت تيموري و خاندانش كه از اواخر آن قرن آغاز شده بود بدلايلي باعث ادامه سنت مذكور گرديد. يكي از اين علل بزرگ اقدام تيمور به تشكيل دستگاههاي پرشكوه درباري براي خود و فرزندان و فرزندزادگانش بود كه بنابر سنت تاريخ ايران يكي از لوازم آنها وجود عدهيي از شاعران همراه منشيان و مستوفيان و منجمان و پزشكان و ديگر دانشمندان بود. در همين دربار اصلي و دربارهاي تابع آن عدهيي شاعر و قصيدهسرا از آغاز دوره تيموري گرد آمدند و چون اندكي بعد دربارهاي تركمانان هم بر بارگاههاي تيموري افزوده شد آنها نيز همين سنت را نگاه داشتند و عدهيي شاعر و مداح را در پناه خود گرفتند. اينست كه ميبينيم نه تنها شاعراني كه فطرة متمايل بقصيدهگويي بودند بسائقه ذوق و بمناسبت شغل و وظيفه خود سرگرم ساختن قصائد مدحي و يا مناقب ائمه و معصومين شدند بلكه غالبا غزلگوياني هم كه قدرت قصيده گويي داشتند بدانان ميپيوستند. با مطالعهيي در احوال و آثار شاعراني كه در همين مجلد ذكر آنان خواهد آمد، ملاحظه ميكنيم كه غالب آنها، كموبيش و زشت و زيبا قصائدي سروده و همچنانكه پيش ازين بشرح و توضيح بيان كردهايم، در آن قصائد دنبال انواع تكلفات رفتهاند. اساس و مبناي كارشان در نظم اين قصائد پيروي، جوابگويي و آرايشگري بود. بعضي مانند كاتبي و لطف اللّه و برندق و ابن حسام و اهلي شيرازي و بنايي
ص: 183
در اين راهها بتناسب زمان خود توانا و برخي ديگر متوسط يا ضعيف بودند و بر روي هم از استادان خود كه در پايان قرن هشتم ميزيستهاند، پيروي ميكردند.
موضوع اين قصائد عادة حمد باري عز اسمه، نعت رسول، ذكر مناقب ائمه اثني عشر خاصه علي بن ابي طالب و علي بن موسي الرضا عليهم السلام، زهد، وعظ، عرفان، حكمت، بثشكوي، مفاخره، هزل، هجو، مدح پادشاهان و شاهزادگان و اميران و وزيران و صاحبان مناصب ديگر بود. اغراق و مبالغه در همه اين موارد و در اوصاف بتمام معني رواج داشت و همچنانكه در غزلسرايي اين عهد ايراد مضامين دقيق مطبوع ميافتاد در قصائد نيز ايراد چنين مضامين، بشرطي كه ملائم با شيوه قصيدهسرايي باشد، خوشايند بود و خواننده ميتواند با مطالعه در نمونهاي پارهيي قصائد كه نقل كردهايم بدين معني پي برد.
سرودن تغزل و نسيب و تشبيب در آغاز قصائد مدحي و حتي گاه در مقدمه مناقب بين شاعران قصيدهگوي رائج بود، با همان شيوه و روشي كه از پيشينيان بشاعران اين دوران رسيده بود، و اوصاف معاشيق يا بيان وصفهاي طبيعت خود بهانه تازهيي براي مضمون يابي و ايراد معاني باريك بشاعران ميداد. ساختن قصائد طولاني با يك يا دو سه بار تجديد مطلع، گنجانيدن غزل در قصيده، و امثال اينها هم بشيوه شاعران قرن ششم و هفتم و هشتم از لوازم استادي و مهارت قصيدهگويان پنداشته ميشد.
قصائد مصنوع
مقصود ما از قصائد مصنوع نوعي از قصائد است كه در آنها توشيحات و دوايري بكار رود كه از مجموع هرچند بيت ابيات جديد با بحور و اوزان تازه بدست آيد و ضمنا شاعر صنايع ديگري را هم كه بتواند در آن بگنجاند.
پيش از اين مجلد در سوم از همين كتاب (ص 338- 339) درباره اينگونه قصائد از آغاز تا اواخر قرن هشتم سخن گفتهايم. آخرين قصيده مهم ازين نوع آنست كه سلمان ساوجي در مدح خواجه غياث الدين محمد بن رشيد الدين فضل اللّه ساخته و در آن نزديك يكصد و بيست صنعت گنجانيده بود و آن قصيده او بر وزن و قافيه قصيده سيد ذو الفقار شرواني و بدين مطلع بوده است:
صفاي صفوت رويت بريخت آب بهارهواي جنت كويت ببيخت مشك تتار
ص: 184
و عجب است كه شاعران عهد مورد مطالعه ما هم كه خواستند قصائد مصنوعي ترتيب دهند همان وزن و همان قافيه را اختيار كردهاند.
ابن حسام شاعر منقبت گوي بزرگ اين عهد قصيدهيي دارد بنام «سحريه» كه هم موشح است و هم چهل و يك بيت بوزنهاي جديد از آن استخراج ميشود و از حروف اول همه ابيات قصيده هم سه بيت مستقل بوزن تازهيي بدست ميآيد. آن قصيده كه در نعت حضرت رسول است، بدين مطلع آغاز ميشود:
كرا هواي بهارست و جانب گلزاركه نوعروس چمن جلوه ميدهد رخسار از شاعران ديگر اين عهد اهلي شيرازي دست بالاي دست همه برده و سه قصيده مصنوع ساخته است 1) در مدح امير عليشير 2) در ستايش سلطان يعقوب قراقويونلو 3) بنام شاه اسمعيل صفوي؛ و اين هر سه قصيده هم بر همان وزن و قافيهييست كه از سيد ذو الفقار شرواني ببعد اتخاذ شده است.
اهلي در مقدمه «قصيده اول» كه در مدح امير عليشير ساخته بدينگونه طرح موضوع نموده است كه بعد از مطالعه صنايع و بدايع قصيده مصنوع سلمان ساوجي ملاحظه شد كه آن قصيده از تشريف و تعريف قافيه عاري و از اين باب ناقص است. پس واجب بود «قصيدهيي بطريق تتبع انشاء نمودن موشح بالقاب ... امير كبير ... عليشير ... مشتمل بر اصول و فروع بحورود و ايرسته كه اوزان نوزدهگانه است و تفكيك بحور آن و تعريف اقسام و حدود قوافي صحيح و معيوب و اسامي آن و انفراع صنايع و بدايع كه متقدمين در كتب جمع كردهاند با نوادر ضنايع كه فكر بكر اين غرقه بحر جانگدازي اهلي شيرازي اختراع كرده است ...» «1» مطلع اين قصيده چنين است:
نسيم كاكل مشكين كر است چون تو نگارشميم سنبل پرچين كجاست مشك تتار «قصيده دوم» در صد و پنجاه و چهار بيت است موشح بالقاب سلطان يعقوب كه صد و ده بيت از آن استخراج ميشود مشتمل بر فروع و اصول بحورد و ايرسته كه اوزان نوزدهگانه است و تفكيك بحور و تعريف اقسام حدود قوافي صحيح و معيوب و اسامي آن با حركات
______________________________
(1)- ديوان اهلي شيرازي، تهران 1344، ص 775- 776
ص: 185
و سكنات قافيه و انواع ايطاء جلي و خفي و اصناف صنايع و بدايع كه در كتب متقدمين و متأخرين جمع آمده با بعضي از نوادر صنعت كه شاعر خود اختراع كرده است، و اين قصيده بدين مطلع آغاز ميشود:
هواي جنت كويت نسيم عنبربارفداي نكهت مويت شميم مشك تتار اما «قصيده سوم» كه در مدح شاه اسمعيل است صد و شصت بيت دارد كه قريب صد و شصت بيت ديگر از آن استخراج ميشود و مشتمل است «بر اصول بحور و منشعبات و مزاحفات و دوايرسته كه اوزان نوزدهگانه است و تفكيك بحور و اوزان مختلف چنانكه نزديك هفتاد و پنج وزن مختلف نموده ميشود» و تعريف اقسام و حدود قوافي صحيح و سقيم و حروف قافيه از يك حرف تا نه حرف بترتيب ... با حركات و سكنات و القاب قوافي مذكور ... و عيوب قافيه كه اقسام ايطاء جلي و خفي است ... و همچنين بحور نامطبوع عرب بر دو وجه ...
و اكثر صنايع و بدايع كه در كتب متقدمين گرد آمده با صنعتي چند» كه شاعر خود اختراع كرد. اين قصيده بمطلع ذيل آغاز ميشود:
هواي جنت كويت نسيم باد بهارفداي نكهت مويت شميم مشك تتار و چنانكه ملاحظه ميكنيد اهلي در قصيده اول خود از سلمان پيشي جسته و در قصيده دوم خود بر قصيده اول و در قصيده سوم بر قصيده دوم. نقل اين قصائد و بحور و قوافي مستخرج از آنها و صنايع مندرج در آنها در اين صحايف امكان ندارد ليكن براي آنكه خواننده بر كيفيت كار شعرا در اينگونه «قصايد مصنوع» وقوف يابد يك قسمت از آنها را با ابيات و بحور يا اوزاني كه از آنها استخراج ميشود و قوافي و صنايع آنها در اينجا ميآوريم و ذكر همين مثال كافيست تا خواننده دريابد چگونه اوقات شريف آدمي در دوران مورد مطالعه ما صرف اينگونه كارهاي ناسودمند ميگرديد! براي تسهيل كار نخست پنج بيت اول از «قصيده سوم» اهلي در اينجا نقل و سپس به تجزيه و تحليل آنها بمنظورهاي مذكور پرداخته ميشود.
هواي گلشن كويت نسيم باد بهارگداي خرمن مويت شميم مشك تتار
مگر گشود در جان هواي آن سر كويكه بوي عنبرسا را دميد از آن گلزار
يقين كه عارض و روي تو در حد خوبي استكه هست عاشق خونين جگر از آن افكار
شدست گر درخت زلف از شكن خرمنبخوشه چين تو مشك ختن كند ايثار
هنوز در حد چين نيست جعد طره توكه رفت تا حد چين زو نسيم عنبربار
ص: 186
از دو بيت اول فوائد ذيل حاصل ميگردد:
1- يك بيت ذو بحرين كه هم از بحر هزج مثمن سالم است (چهار بار مفاعيلن در هر مصراع) و هم بر وزن هزج مثمن مجتث مخبون (مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن) بدينگونه:
هواي گلشن كويت نسيم كشور جانهاگداي خرمن مويت شميم عنبرسا را 2- قافيه مستخرج «مجرد مقيد» است.
3- صنايع دوگانه: ذو بحرين، و ترصيع در بيت مستخرج مشهود است.
از سه بيت زيرين فوائد ذيل بدست ميآيد:
1- يك بيت بر وزن رجز مثمن مذال (مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلان) بدينگونه:
اي در حد خوبي رخت زلف از شكن در حد چينخونينجگر از بوي تو مشك ختن تا حد چين 2- قافيه مردف بردف مفرد.
3- صنايع: ذو قافيتين و تجنيس تام.
شاعر ديگري ازين دوران بنام حافظ علي بن نور هروي متخلص به «عيشي» چند قصيده مصنوع دارد كه آنها را بنام سلطان حسين بايقرا و شاه اسمعيل صفوي ساخت و ما درباره آنها ذيل نام عيشي هروي سخن خواهيم گفت.
مناقب و ديگر اشعار ديني
قسمتي از قصائد قصيدهگويان در اين عهد موقوفست بر ذكر مناقب رسول و ائمه دين اينگونه قصائد عادة همراهست با غلو در ذكر اوصاف و مناقب و كرامات پيشروان تشيع و بيان اعتقاد مبالغهآميز شعرا نسبت بآن سروران. برخي از گويندگان عهد چنان دل بدين امر دادند كه از مجموع نعوت و مناقب و مراثي پيشوايان دين ديواني خاص بوجود آوردند، مثلا ابن حسام يك ديوان كامل از قصايد و ترجيعات و تركيبات و تربيعات و تخميسات و تسديسات و تثمينات در توحيد و ستايش رسول و اهل بيت يا در مراثي بعضي از آنان دارد كه در آغاز رواج چاپ در ايران بطبع سنگي و با غلطهاي وافر كثير چاپ شده است؛ و نظام استرابادي (م 911 ه) ديواني كامل در همين باب يعني توحيد و نعت رسول و منقبت ائمه دين دارد كه نسخه كامل آن موجودست «1». ذكر مراثي شهداي كربلا را چه او و چه
______________________________
(1)- فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 2 ص 321
ص: 187
بيشتر شاعران ديگري كه ياد خواهيم كرد بتفصيل در قصائد آوردهاند چنانكه كارشان را ميتوان مقدمه شيوع همين نوع شعر در عهد صفوي دانست. از شاعران ديگري كه در آثارشان ازين نوع مدايح يا مراثي ديني ديده ميشود برندق خجندي، اهلي شيرازي، كاتبي، فغاني، انسي (امير حاج جنابدي)، لطف اللّه نيشابوري، نظام استرابادي، اوحدي سبزواري و چندين تن ديگر را ميتوان نام برد.
منظومه خاوراننامه ابن حسام را نيز ميتوان بعنوان يك منظومه ديني در ذيل عنوان مذكور آورد ليكن چون من اينگونه منظومهها را در شمار حماسههاي ديني ميآورم، در مبحث ديگري از آن ياد خواهم نمود. پيداست آنچه از حمدها و نعوت و مناقب كه در مقدمات مثنويهاي آن دوران گنجانيده شده در شمار همينگونه اشعار ديني است. از آن مثنويها هم بجاي خود ياد خواهد شد.
يك نوع ازين مثنويهاي ديني آنست كه درباره بقاع متبركه و بيان مناسك حج ساخته شده. فتوح الحرمين اثر محيي الدين لاري كه در اين زمينه ساخته شده در بحر هزج و بتقليد از رسالهيي است كه جامي در همين باب دارد. محيي الدين لاري اثر خود را بسال 911 ه بانجام رسانيد و خود بسال 933 درگذشت «1».
غزل
نوع ديگر شعر در اين دوره غزل است كه ذهن اغلب و نزديك بتمام شاعران عهد را بخود مشغول داشته بود. در مجلد پيشين «2» رواج روزافزون غزلهاي عاشقانه و غزلهاي عارفانه و حكيمانه در دو قرن هفتم و هشتم مورد توضيح قرار گرفت. در آنجا گفتيم كه در قرن هشتم شيوهيي نو از آميزش دو نوع غزل عارفانه و عاشقانه پديد آمد كه در آن افكار عرفاني و حكمي آميخته با عواطف رقيق عاشقانه و تفكرات عميق شاعرانه بزبان لطيف و فصيح غزلگويان پيشين، همراه مضامين عالي و بيان روشن بليغ ادا ميشد. نمونه عالي اين نوع غزلهاي دلانگيز فارسي را در اواخر قرن هشتم در آثار سلمان ساوجي و خواجوي كرماني و حافظ شيرازي و ابن نصوح شيرازي و كمال خجندي ملاحظه ميكنيم. اين غزلگويان، جز معدودي از آنان، قصيدهسازان ماهري هم بودهاند، خاصه كساني از قبيل خسرو دهلوي
______________________________
(1)- فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 2، ص 317
(2)- صحايف 320- 323
ص: 188
و حسن دهلوي و سلمان و خواجو و ابن نصوح؛ و با اين حال غزلهايشان بتمامي داراي زبان و كيفيت بيان غزل است بنحوي كه از استادان قرن هشتم انتظار ميرود.
نخستين شاعران دوران تيموري مثل لطف اللّه نيشابوري (م 816 ه) و كاتبي (م 839 ه) و رستم خورياني (م 834 ه) و عصمت بخاري (نصيري) (م 840 ه) و برندق خجندي (ابن نصرت) (م حدود سال 837 ه) هم مانند استادان قرن هشتم مهارت در قصيده سرايي را با ذوق غزلگويي جمع داشتند، هم در قصيده توانا بودند و هم در غزل، و با همه جستجوهايي كه براي پيدا كردن نقصي در اشعارشان ميشود بررويهم سخن يكدستي داشته، ماعداي تقليد و تكرار مضامين قدما شاعران زبردستي شمرده ميشدهاند و شيوه اشعارشان در غزل همان بود كه استادانشان در اواخر قرن هشتم داشتند و همان روشي را كه باشعار خسرو و سلمان و حافظ و كمال خجندي و نظاير آنان ختم شده بود ادامه ميدادند، منتهي روزبروز اصرار در مضمونيابي و خيالانگيزي در آنان بيشتر ميشد و اين لازمه راهي بود كه آنان در پيروي از غزلگويان قرن هشتم انتخاب كرده بودند، يا ميبايست در حدي كه غزلسازان آن قرن رسيده بودند، متوقف شوند، و اين ممكن نبود، و يا ميبايست همان راه را ادامه دهند اگرچه بسنگلاخ نكتهپردازيها و مضمونآوريها درافتند. پس همين كار اخير را كردند و پيش رفتند و جانشينانشان در باقي قرن نهم و آغاز قرن دهم هم همچنين كردند و رسيدند بدانجا كه پيش از اين در ذيل عنوان «نكتهسنجي و مضمونآفريني» بدان اشاره كرديم.
از مسائلي كه بايد درباره غزلسرايي اين عهد گفت آنست كه همه شاعران اين دوران حتي آنها كه قصيدهسرايان ماهر بودند، بغزل تمايل داشتند، و آنها كه حرفهشان شاعري نبود ولي ذوقي داشتند و شعري ميگفتند، سعي اصليشان غزلسازي و ترتيب دادن ديوانهاي غزل بود، چنانكه گذشت. اين غزلها بيشتر داراي مضمونهاي عاشقانه بود، مگر در آثار شاعران صاحب فضل و حكمت شعار و عارف پيشه، و البته شاعراني در اين عهد هم داريم مثل قاسم انوار و نعمة اللّه ولي و انسي و آذري و جامي كه عارف پيشه بودند يا ذوق عرفاني داشتند و غزلهايشان يا بتمام معني عرفاني بود و يا ذوق و حال صوفيانه در آنها بر ساير معاني غلبه ميكرد.
ص: 189
اما نوع غزلهاي عاشقانه و عارفانه يا غزلهاي بينابين همانست كه پيش از اين بود و ما در دو مجلد پيشين از اين كتاب درباره آنها سخن گفتهايم و مطلب تازه گفتني در اين باب نداريم، و تفاوتهاي اساسي اين نوع غزلها با نظاير آنها در ادوار سالف همان دقت روزافزون در مضمونها و نكتهها و غفلت تدريجي شاعران در رعايت جانب لفظ است. اين را هم بايد دانست كه بسبب ركود و انحطاط فزونيپذير افكار طبعا از قوت افكار عرفاني در غزل كاسته ميشد و سخن شاعران در اينگونه غزلها بيشتر در حول مقداري اصطلاحات دور ميزند نه در محور افكار بلند مولوي و اوحدي و خواجو و حافظ و جز آنان. از اختصاصات جديد غزلهاي عاشقانه اظهار بيش از پيش عجز و زبوني و انخذال و ابراز يأس و ناكامي و سازش با هرگونه اهانت و جفا و آزار معاشيق و خاكنشيني و تن در دادن بمعاشرت با سگان كوي معشوق و معشوقه و نظاير اين رذالتهاست، و عجب درآنست كه حتي سلاطين و سركشاني از دولتهاي عثماني و تركماني و تيموري كه غزل ميساختهاند ازين گونه مطالب در غزلهاي خود ميآوردهاند و اين نكته معلوم ميدارد كه اينها مشتي قوالب لفظي رائج در ميان شاعران بود كه علي الرسم در غزلها ميگنجانيده و كاري بتناسب يا عدم تناسب آنها با موقع و مقام گوينده نداشتهاند.
حماسههاي تاريخي و ديني
در اين دوران با وجود شكستهاي پياپي ايرانيان از زردپوستان و با حكومتهاي تركان جغتائي و تركمانان و تطاول ازبكان و امثال اين مصائب سخني از حماسه ملي در ميان نميتوانست بود و همان اظهار علاقهيي كه گروهي از متذوقين اين عهد به منظومهاي استادان پيشين خاصه فردوسي ميكردند، بايد نعمتي بزرگ و فوزي عظيم شناخته شود، اما در مقابل اين حال و بهمان ترتيبي كه در قرن هفتم و هشتم پيش آمده بود، نظم منظومهايي بشيوه منظومهاي حماسي در شرح حال گردنكشان قوم يا در ذكر مغازي و مفاخر بزرگان دين ميان شاعران معمول بود.
از جمله حماسههاي تاريخي، يا تاريخهاي منظوم كه بوزن و بشيوه حماسي شاهنامه استاد طوس در اين عهد پديد آمده، يكي آنست كه شرف الدين علي يزدي (م 858 ه) ترتيب
ص: 190
داد و نسخهيي از آن در كتابخانه ملي پاريس موجود است «1». در ظفرنامه شرف الدين علي هم بسياري ابيات ببحر متقارب درباره تيمور و بدايع اعمال و افعال او ملاحظه ميشود كه در بعضي از آنها عنوان «صاحب قران» تكراري ميگردد «2» و اگر همه آنها از مؤلف كتاب نباشد ناچار قسمتي كه اشارات صريح بحوادث جنگهاي تيمور دارد از مخترعات مؤلف است.
در همين اوان كه شرف الدين علي يزدي منظومه خود را در ذكر هنرهاي «صاحبقران» ترتيب ميداد منظومه ديگري بوجود ميگراييد بنام «بهمننامه» از شيخ فخر الدين حمزة ابن علي ملك طوسي اسفرايني بيهقي متخلص به آذري كه بعد از هشتاد و دو سال بسال 866 بدرود زندگاني گفت. بهمننامه آذري چنانكه در ذكر احوال او خواهيم آورد در شرح سلطنت سلاطين بهمني دكن است كه از سال 784 در آن سامان سلطنت آغاز كردند و او اين منظومه را در دوران سلطنت احمد شاه اول (825- 838 ه.) و بنام او ببحر متقارب بشيوه شاهنامه فردوسي ساخت.
منظومه ديگر از اين جنس (يعني از حماسههاي تاريخي يا تاريخهاي منظوم) كه در اين دوره ساخته شد، تمرنامه يا تيمورنامه است در باب زندگاني و فتوحات تيمور. ناظم اين منظومه مولانا هاتفي خرجردي از شاعران پايان عهد تيموري و آغاز دوران صفوي است كه بعد ازين درباره او و اثرش سخن خواهيم گفت. هاتفي اين منظومه را، كه گاه ظفرنامه نيز خوانده ميشود، بنام سلطان حسين بايقرا ببحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف سروده است.
هاتفي منظومه ديگري از همين نوع و بهمين وزن دارد بنام «شاهنامه». سام ميرزا در تحفه سامي گويد كه شاه اسمعيل پس از فتح بلاد خراسان و هنگام زيارت مقبره شاه قاسم انوار، هاتفي را بنظم فتوح شاهي مأمور كرد.
______________________________
(1)-
E. Blochet, catalogue des manuscrits persans, tome 3, p. 266
(2)- مانند:
سپه را همه دست و دل شد قويباقبال صاحبقران از نوي
كه يا رب بر اين شاه صاحبقرانكه آراست گيتي با من و امان
بقايي ز يادت ز اندازه بخشبهر لحظهاش دولتي تازه بخش
همه كام او را برآور بخيربهيچش مباد احتياجي بغير ...
ص: 191
شاعري ديگر از همعصران هاتفي بنام ميرزا قاسم گنابادي چند منظومه از نوع حماسههاي تاريخي دارد يكي درباره سلطنت شاهرخ بن تيمور بنام شاهرخنامه در پنجهزار بيت و ديگري درباره شاه اسمعيل و شاه تهماسب بنام «شهنامه قاسمي» و ديگري درباره شاه تهماسپ بنام «شهنامه نواب عالي». درباره اين منظومها و آثار ديگر ميرزا قاسم گنابادي بجاي خود سخن خواهم گفت «1»
مهمترين منظومه از نوع «حماسههاي ديني» را مولانا محمد بن حسام الدين مشهور بابن حسام (م 875 ه) در اين عهد سروده است. نام اين منظومه «خاوراننامه» است و شاعر آنرا بسال 830 هجري در ذكر سفرها و جنگهاي علي عليه السلام در سرزمين خاوران سروده است و هنگام بيان احوال ابن حسام درباره آن باز سخن خواهيم گفت.
داستانسرايي
با همه كوششهايي كه شاعران اين عهد در ابتكار موضوعات جديدي براي داستانهاي منظوم خود ميكردند، در مباني كار خود پيرو داستانسرايان بزرگ پيش از خود خاصه نظامي و خسرو و متابعان آنان در قرن هفتم و هشتم بودهاند. شيوه عمومي عهد در يافتن معاني دقيق و نكتههاي باريك البته درين نوع از شعر نيز مؤثر بود. از ميان داستانهاي منظوم متعددي كه در تذكرهها بگويندگان اين عهد نسبت دادهاند ميتوان اينها را ذكر كرد:
از بين مثنويهاي كاتبي (م 839) شاعر معروف اوايل اين عهد بعضي مثل ناظر و منظور (معروف به مجمع البحرين) و كتاب دلرباي از جمله داستانهاي منظوم اين دورانند.
فتاحي نيشابوري شاعر اواسط اين عهد ر (م 852 يا بقول حاج خليفه بسال 853) منظومهيي عاشقانه دارد بنام «حسن و دل» كه آنرا بسال 840 باتمام رسانيده است و او خود نام آنرا دستور عشاق نهاده است. درباره اين منظومه در ذيل احوال فتاحي سخن خواهم گفت.
نور الدين عبد الرحمن جامي ضمن آثار متعدد منظوم خود بهترين منظومههاي عاشقانه اين دوره را بنام يوسف و زليخا و ليلي و مجنون سروده است كه هر دو نظيرهگوييست بر نظامي، نخستين بر خسرو و شيرين و ثانوي بر ليلي و مجنون او.
______________________________
(1)- فعلا درباره بهمننامه و سرودههاي هاتفي و قاسمي رجوع كنيد به حماسهسرايي در ايران از محرر اين اوراق، چاپ سوم صحايف 359- 366
ص: 192
تقليد معروف ديگري را از ليلي و مجنون نظامي مكتبي شيرازي (م 916 ه) كرده است و آن از جمله معروفترين نظمهاي اين داستان مشهورست.
حالنامه يا گوي و چوگان از مولانا محمود عارفي هروي كه بسال 842 سروده شد در عشق درويشي است بشاهزادهيي، و منظومه هلالي بنام شاه و درويش بيشباهت بآن نيست منتهي بر وزني ديگر.
شمع و پروانه اهلي شيرازي منظومه عاشقانه ابتكاري خاصي است كه در اواخر اين دوره ميبينيم، و همچنين است مثنوي سحر حلال او در داستان عشقبازي جم با گل كه آن هم در عالم خود تازگي دارد.
هاتفي خرجردي شاعر پايان اين عهد (م 927 ه) بتقليد از نظامي منظومههاي داستاني شيرين و خسرو و ليلي و مجنون و هفت منظر را سروده است كه نسخ آن همراه خمسه هاتفي در دست است.
ميرزا قاسم قاسمي گنابادي نيز همراه منظومههاي مثنوي ديگر خود داستانهاي شيرين و خسرو و ليلي و مجنون و عاشق و معشوق را بنظم درآورد.
ديگر ازينگونه منظومهها بلقيس و سليمان نظام استرابادي است كه ذكر او گذشته است و او از قصيدهگويان معروف ديني در عهد خود بود. در اين منظومه نظام عشق ملكه سبا را به سليمان موضوع داستان خود قرار داده است «1».
اشعار عرفاني و اخلاقي
ساختن اشعار عرفاني در اين عهد خالي از رواج نيست بدين معني كه هم پيشروان تصوف در اين زمان و هم شاعراني كه ذوق و مشرب عرفاني داشتهاند بساختن اينگونه اشعار سرگرم بودند. نظم غزلها و قصائد عرفاني بشيوه صوفيان خانقاهي و يا بآيين قلندران (قلندريات) و يا همراه با شطحيات بوسيله عارفاني نظير سيد نعمة اللّه ولي و قاسم انوار، و غزلهايي كه بمشرب عرفا ساخته شده باشد، بوسيله عده كثيري از شاعران از آغاز اين عهد ببعد بلا انقطاع معمول بود. مثنويهاي عرفاني هم همين حال را داشت و غالبا يا بتقليد از مثنوي مولانا جلال الدين بود مثل انيس العاشقين قاسم انوار
______________________________
(1)- فهرست نسخ خطي كتابخانه ملي پاريس ج 3 ص 321
ص: 193
و منظومهيي ببحر رمل از سيد نعمة اللّه ولي كه در ديوانش بياسم و رسم خاصي ميبينيم، و عشق نامه شاه داعي شيرازي و سلامان و ابسال جامي كه همه آنها بشيوه مولوي، ولي نه بدرازاي سخن او، همراه با ذكر شواهد و امثال و حكاياتست. مثنويهاي متعدد ديگر مثل گلشن ابرار كاتبي، سه نامه يا محب و محبوب و تحفة الاحرار و سبحة الابرار و سلسلة الذهب و صفات العاشقين هلالي و بعضي از مثنويهاي شاه داعي و غيره معمولا بر وزنها و بشيوهييست كه نظامي اتخاذ كرده و ليكن اساس كار شعرا در آنها بر ذكر معاني حكمي و عرفانيست.
نظير همين احوال را هم در اشعار اخلاقي اين عهد ميبينيم كه عادة در آنها معاني عرفاني و اخلاقي بهم آميخته است. بسياري از قصائد را از شعراي مختلف مييابيم كه در زهد و موعظه و ذكر نصايح و تشويق خواننده باعراض از زخارف دنيوي و امثال آنها سروده شده و يا مثنويهاييست كه گاه بتقليد از بوستان سعدي و يا مخزن اسرار نظامي و يا بر وزن و بشيوه مثنوي مولوي بنظم درآمده مثل ده باب تجنيسات كاتبي در مسائل اخلاقي ببحر رمل و مثنوي لطف اللّه نيشابوري بر وزن مخزن الاسرار حاوي حكاياتي در اخلاق، و مثنوي گنج روان شاه داعي بر وزن و بشيوه بوستان سعدي. در اين مثنويها، في الواقع تعيين حدود و فواصل بين مشربهاي عرفاني و تربيتي دشوار است، چنانكه در منظومهايي كه بعنوان اشعار عرفاني گفتيم هم نشان دادن چنين حد فاصلي آسان بنظر نميآيد. علت اين امر آنست كه با نفوذ شديد تصوف در روحانيات مردم ايران كه از قرن هفتم ببعد حاصل گرديد، زندگاني و افكار و اعمال پيشروان تصوف سرمشق تفكر و نمونه كار و كردار محسوب ميگرديد و هنگام بحث در تربيت و اخلاق از تعاليم صوفيان همچنان استفاده ميشد كه از دستورهاي اخلاقي و راهنماييهاي شرع و متشرعان.
معما
از انواع بسيار رائج شعر در اين دوران معماست. درباره معميات و كتبي كه در شرح و توضيح آنها تأليف شده باشد پيش از اين سخن گفتهايم و اينك بايد بدانيم كه در قرن نهم معما از انواع بسيار متداول در شعر فارسي و از وجوه اظهار مهارت و استادي در سخنگويي و يكي از طرق امتحان حدت ذهن و سرعت انتقال بود. هرچه از اوايل اين عهد باواخر آن نزديكتر شويم رواج اين نوع شعر را بيشتر و توجه شاعران را بدان زيادتر
ص: 194
مييابيم، و آن در حقيقت بمنزله علمي بود كه همه از آن اطلاع نداشتند. مثلا دولتشاه كه خود در ابواب ادب عصر وارد و از آنها مطلع بود بعجز خود در درك معميات اعتراف دارد و در باره مولانا سيمي نيشابوري ميگويد كه او در «علم معما» در روزگار خود بينظير و معماهايش «بين الفضلا» متداول بود «1» و آنگاه معمايي را از او نقل كرده و گفته است كه «ميگويند» كه چندين اسم مختلف از آن استخراج ميشود و سپس بدينگونه از جهل خود نسبت بدان «علم» پرده برميدارد كه: «چون اين ضعيف را درين علم چندان وقوفي نيست العهدة علي المستخرج» «2»، و اين بنده محرر اين اوراق بايد بگويم كه من حتي آن قيد «چندان» را كه دولتشاه بكار برده است نميتوانم در حال خود بياورم زيرا آن هوشمندي را ندارم كه از آسمان بريسمان برسم يا با ريسمان بآسمان عروج كنم!
اما در برابر جاهلان بدين «علم» كساني بودند كه معماگويي سرمايه آنان در اظهار دانش بود و چون بيكديگر ميرسيدند بساط معميات را گسترده و استخراج اسامي را از آنها فخري و مرتبتي ميشمردند و در اين راه از قواعد و قوانيني كه معمائيان در رسالات خود درج كرده بودند ياري ميجستند. امير عليشير، كه خود از اين معماگويان و معماجويان بود، نام گروهي از همكاران خود را در ضمن اسامي شعرا آورده و نمونهايي از معماهايشان ذكر كرده است و در اينجا براي آنكه خواننده از آن نوع شعر نمونهيي ببيند دو معماي ذيل را از همان كتاب نقل ميكنم. وي درباره «مولانا صدر ديوانه» مينويسد: «كاتبي خوب بود و شعر و معما زيبا ميگفت، معميات باسم نود و نه نام حضرت حق سبحانه و تعالي گفته و از جمله اين معما باسم العليم از آنهاست، معما:
سر بپاي او فدا ناكرده توچون وصالش را تمنا كرده تو ...
و مولانا معمائي باسم «حمزه لنگ» گفت، معما:
بره رفتن او هست محتاج چوبخر لنگ بيچوب چون ره رود» «3»
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 464
(2)- ايضا ص 465
(3)- ترجمه مجالس النفائس ص 386
ص: 195
و گاهي در استخراج نام ازين معماها بايد بتصورات دور و دراز توسل جست تا شايد انديشه بمقصود گوينده راه برد مثلا در بيت ذيل:
جان از لب لعل تو و دل از سر زلفتجوينده آب خضر و عمر درازند از لب يعني جلو لعل «لام» را ميگيريم كه بحساب ابجدي «سي» ميشود و دل از سر زلف برميداريم تا «ف» بدست آيد و حاصل سي+ ف ميشود «سيف» (!!». در اينجا بايد خواننده بفراست دريابد كه مقصود شاعر از دل «قلب» و مراد از قلب معني لغوي آن يعني واژگونگي است و واژگونه «زلف» «فلز» ميشود و آنچه «از سر» فلز برميداريم «ف» است. البته گاهي هم حاصل معماها آسانتر بدست ميآيد، و در هر دو حال هم ساختن و هم حل آن محتاج زمانهاي فراغت طولاني و اتلاف بيخردانه وقتست!
ذكر اطعمه و اقمشه
در اين دوره نوعي شعر هزلآميز بوجود آمد كه در دورانهاي پيشين سابقه نداشت و آن جوابگويي و تضمين غزلها و ديگر اشعار پيشينيانست همراه با وصف اغذيه و اطعمه و اشربه يا اقمشه و البسه كه همواره ملازم با شوخ طبعي است. در دورانهاي پيش گاهي به اشعاري در توصيف اغذيه باز ميخوريم مثلا قصيده تتماجيه از شمس الدين احمد بن منوچهر شست كله «1» يكي از اين قبيل اشعارست كه در آن وصف يكنوع از غذاها و كيفيت تهيه و بسياري از خصائص و اوصاف آن با هنرنماييهاي شاعرانه بيان شده است. در پايان قرن هشتم و اوايل قرن نهم يكي از شاعران عهد بنام «بسحق اطعمه» همين كار را با تأثر از يك شاعر مقدم و قريب العهد خود يعني عبيد زاكاني ادامه داد و تكميل كرد. بدين معني كه او در عين وصف اطعمه و بيان لذائذ آنها يك عمل مقرون بشوخي و مزاح را نيز انجام داد و آن گرفتن غزلهاي خوب متقدمان يا معاصران و گذاردن كلمات و تركيبات مربوط بتوصيف اطعمه است جاي لغات و تركيباتي كه آن ديگران بجد و در بيان معاني عاليه غنائي يا حكمي و عرفاني بكار برده بودند؛ و بهمين سبب گاهي نشانهاي شوخي و شيطنت از آن آشكار ميشود. مثلا شاه نعمة اللّه ولي صوفي رياست جوي عهد او يك غزل ساخت كه بعيد نيست حاكي از بلندپروازيهاي عارفانه او بوده باشد و مطلع آن چنين است:
______________________________
(1)- درباره او و تتماجيهاش رجوع كنيد بهمين كتاب، جلد دوم ص 852 ببعد
ص: 196 غرقه بحر معرفت ماييمگاه موجيم و گاه درياييم و بسحق در پاسخ او چنين ساخت:
رشته لاك معرفت ماييمگه خميريم و گاه بغراييم و سيد ساخته بود:
ما از آن آمديم در عالمتا خدا را بخلق بنماييم و بسحق گفت:
ما از آن آمديم در مطبخكه بماهيچه قليه بنمايم و اين استقبال گويا بمذاق «سيد» چندان خوش نيامده و چنانكه در شرح حال بسحق خواهيم ديد حكايتي از سيد و بسحق در اين مورد شايع شده بود.
حقيقت امر آنست كه ابو اسحق با استقبال و جوابگويي و تضمين اشعار پيشينيان و معاصران براي سخن گفتن از مطاعم و ملذات نخواسته است شكمخوارگي خود را ثابت كند بلكه تمام ابيات او نشان از آرزوي ارضاء ناشده غرائز انساني در گيرودار محروميتها و ناداشتيهاي طبقات معيني دون طبقات مرفه است. مثلا با خواندن اين مطلع حافظ كه نشان از انديشه ژرف شاعر در مقام تنبه از گذشت عمر و فوات فرصت ميدهد:
مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نويادم از كشته خويش آمد و هنگام درو بسحق بياد گرسنگيهاي خود و طبقه پيشهوران همطراز خود ميافتد «1» و چنين وانمود ميكند كه با شكم تهي بدينگونه سخنان نبايد از راه رفت و بنابر مثل عاميانه عهد ما فكر نان بايد كرد كه خربزه آبست! در چنين حالي است كه بسحق شعر حافظ را بدينگونه جواب ميدهد:
طبق پهن فلك ديدم و كاس مه نوگفتم اي عقل بظرف تهي از راه مرو
چرخ گو اين عظمت چيست چو نتوان كردنقرص خورشيد تو يك روز بناني بگرو
اگرم گندم بغرا نبود بفروشمخرمن مه بجوي خوشه پروين بدو جو
دست بر دنبه بريان زن و يخني بگذارسخن پخته همينست نصيحت بشنو ...
______________________________
(1)- شغل بسحق پنبهزني و او بهمين سبب ملقب و معروف به «حلاج» بود.
ص: 197
يا مثلا در جواب و تضمين اين غزل از حافظ:
وقت را غنيمت دان آنقدر كه بتوانيحاصل از حيات اي جان اين دمست تا داني بسحق ميگويد:
هرزمان كه دريابي نان گرم و بورانيوقت را غنيمت دان آنقدر كه بتواني
نان وسعتر و صوفي ما و مرغ و مشكوفيآن بدوست شايسته وين بماست ارزاني يا اين قطعه كه آنهم همراه با تضمين است:
برنج با حبشي دوش گرميي كردندچنانكه قليه هنوز از در مقالاتست
بخواند نان تنك در مذمت حبشيدو مصرعي كه در آنجا بسي دلالاتست
گليم بخت كسي را كه بافتند سياهسفيد كردن آن نوعي از محالاتست از همه آنچه نقل كرديم و از غالب موارد اشعار بسحق، مخصوصا در جوابها و تضمينهاي او، نوعي زهر خند پيداست و او ازين حيث، و همچنين در شيوه استقبال و تضمين اشعار پيشينيان براي مقاصد خاص خود، شبيه و حتي پيرو عبيد زاكاني است. منتهي موضوع اصلي سخن را تغيير داده و بجاي شرح مستقيم مفاسد جامعه بيان آرزوهاي گرسنگان را در بوي سفره متنعمان برگزيده است.
خود بسحق يكجا خواسته است بشعر خود رنگ حكمي بدهد. وي در پايان مثنوي «اسرار چنگال» «1»، آنجا كه «شرح حال نان» را گفته، چنين آورده است:
باش چون بسحق دايم چرب و نرمدر ميان آب سرد و نان گرم
نان گرمت شهوت نفسانيستآب سردت حكمت انسانيست
سر انسان در لباس نان و آبگفته شد و اللّه اعلم بالصواب ولي در ترجيعبندي كه باستقبال و نظيرهگويي ترجيعبند معروف سعدي ساخته «ترجيع» را طوري انتخاب كرده است كه نشاندهنده همان استنباط ما درباره اشعار اوست، يعني درباره بيان آرمانهاي گرسنگان در بوي سفره رنگين فراخ دستان. وي در هريك از بندهاي اين ترجيعبند يكي از طعامهاي معروف را با شرح و توضيح تمام وصف ميكند و آنگاه اين «ترجيع» را در آخر هريك از آن بندها ميآورد:
______________________________
(1)- چنگال نوعي خوراك لذيذ است كه فارسيان از خرما در روغن سازند
ص: 198 اي گرسنگان سفرهپردازوي سوختگان آتش آز! بهرحال بسحق با مجموعهيي كه در وصف اطعمه ترتيب داد و با شوخ طبعي و هزل و گاه طنزي كه در آن اوصاف پيش گرفته هم موضوع تازهيي بر موضوعات ادبي فارسي افزوده و هم سبكي خاص در اين راه پديد آورده كه بعد ازو مورد تقليد قرار گرفته است، مثلا اندكي بعد ازو شاعر ديگري بنام نظام الدين احمد در همان زادگاه بسحق، يعني شيراز، ظهور كرد كه دنبال كارش را گرفت و چندان درباره اطعمه سخن گفت كه او هم مانند پيشرو خود لقب «اطعمه» گرفت «1».
و نيز چندي بعد از بسحق اطعمه شاعر ديگري بنام نظام محمود قاري يزدي همان عمل بسحق را در راه توصيف انواع البسه انجام داد. وي ظاهرا در نيمه دوم قرن نهم ميزيست و غير از عدهيي از متقدمين آخرين شاعراني را كه براي جوابگويي انتخاب كرده شاه قاسم انوار، عصمت بخارايي، كاتبي نيشابوري، خيالي بخارايي و آذري طوسي هستند. ديوان او را مرحوم ميرزا حبيب اصفهاني در استانبول بطبع رسانيد و ارزش آن في الواقع در ذكر انواع پارچهها و پوششها و اسامي و اوصاف آنهاست اما مهارت بسحق در او ديده نميشود.
انواع ديگر شعر
انواع ديگر شعر از قبيل مرثيه، هجو، ساقينامه، ماده تاريخ و نظاير اينها بهمان شيوه و روش كه در دوران پيش ديديم در اين عهد رائج بود و اگر انواع شعر را بحسب قالب و ظاهر آن مورد توجه قرار دهيم غير از قصيده و غزل و مثنوي كه در صحايف اخير بسيار درباره آنها سخن گفتهايم، انواع ديگري مانند تربيع و تخميس و تسديس و حتي تثمين، تركيببند، ترجيعات، رباعي، مقطعات بوفورد در ديوانهاي شاعران ديده ميشود و معاني و مضاميني كه در آنها بكار ميرفت از همان نوع مطالبي است كه تاكنون گفتيم از قبيل مدح، هجو، هزل، حكمت، عرفان، منقبتگويي و جز آنها.
اعتراضات شعرا بر يكديگر
از مسائلي كه نميتوان ناگفته گذاشت طعن و تسخر شاعران اين دوره است بر يكديگر درباره اينكه چگونه ديوان عمرو و زيد را دزديده و شعر اين و آن را بنام خود كرده يا مضمونهاي كسي را
______________________________
(1)- درباره او باز، هنگام بيان احوال بسحق، سخن خواهيم گفت.
ص: 199
شاخ و بال شكسته در غزل خود آوردهاند و امثال اينها. علت اين بدگمانيها روشن است، شاعران اين دوره مقلدند نه مبتكر و وقتي صحبت از تقليد باشد انتحال مضمون و استقراض معني و امثال اينگونه اعمال هم لازمه آن خواهد بود. شاعران اين عهد كه همه از اينگونه كارها ميكردند، بيرعايت جانب انصاف و در آن حال كه عمل خود را از ياد ميبردند ديگران را بباد ملامت ميگرفتند. گاه از دزدي آنان سخن ميگفتند، و گاه آنها را بشتر گربه گفتن (يعني چرت و پرت بافتن) و يا بانتساب شعر ديگري بخود متهم ميكردند. مثلا قبولي كه همه قصائد و غزلهايش باستقبال از اين و آن ساخته شده درباره آصفي چنين گفت:
آصفي، آن تويي كه در ره شعردزديت پيشه گشت و عراكي
تو كجا و حكايت شعراهله، اي گاو كون ترياكي! و كاتبي عصمت بخارايي را بتاراج كردن ديوان امير خسرو دهلوي متهم نموده و درباره او چنين سروده است:
مير خسرو را عليه الرحمه شب ديدم بخوابگفتمش عصمت ترا يك خوشهچين خرمنست
شعر او چون بيشتر از شعر تو شهرت گرفت؟گفت باكي نيست، شعر او همه شعر منست! و باز كاتبي نيشابوري سيمي نيشابوري «1» را بدزديدن اشعار خود متهم ساخته و بدينگونه نقد سخن پرداخته است:
ميان شهر نيشابور سيميچو اشعار مليح كاتبي ديد
بمشهد رفت و بر نام خودش بستنمك خورد و نمكدان را بدزديد اما «امين الدين نزلابادي» «2» جزاي كاتبي را بدينگونه داد:
اگر كاتبي در سخن گه گهيبلغزد بر او دقّ نگيرد كسي «3»
______________________________
(1)- درباره او فعلا رجوع كنيد به تذكرة الشعراء دولتشاه از ص 464 ببعد.
(2)- درباره او رجو كنيد به تذكره دولتشاه ص 508- 509
(3)- يعني كسي او را ملامت نكند.
ص: 200 شتر حجره را گر نكو گفته است «1»شتر گربهها نيز دارد بسي كاتبي بر شاعران پيشتر از خود هم رحم ننموده و روان «حسن دهلوي» و «كمال حجندي» را در گور بدينگونه آزرده است:
گر حسن معني ز خسرو برد نتوان كرد عيبز آنكه استادست خسرو، بلكه ز استادان زياد
ور معاني حسن را برد از ديوان كمالهيچ نتوان گفتن او را دزد، بر دزد اوفتاد! «2» گاهي اين اعتراضات در پوشش مطايبه بيان ميشد ولي مقصود گوينده همان بود كه ديگران بصراحت بيان ميكردند. اعتراض جامي به ساغري از جهت خالي بودن ابيات او از معني بدين نحو بيان شده است:
ساغري ميگفت دزدان معاني بردهاندهركجا در شعر من معني رنگين ديدهاند
ديدم اكثر شعرهايش را، يكي معني نداشتراست ميگفت آنكه معنيهاش را دزديدهاند.
______________________________
(1)- كاتبي يك قصيده برديف شتر حجره دارد، باحوال او مراجعه كنيد.
(2)- يعني: دزد بدزد زد
ص: 201
بهره سوم شاعران پارسيگوي از اواخر قرن هشتم تا اوايل قرن دهم هجري
اشاره
در اين دوره كه بيك قرن و نيم بالغ ميشود، بنابر توضيحاتي كه پيش ازين دادهايم شماره شاعران بسيار زياد بود و آثار نزديك بتمام گويندگان درجه اول و دوم آن عهد باقي مانده است، و اگر بنقل نمونههايي از شاعر، بصورتي كه در تذكرهها معمولست اكتفا كنيم كمتر شاعري ازين دوره داريم كه شعري ازو نديده باشيم، حتي از آنان كه حرفه شاعري نداشتند و يا شاهان و شاهزادگان و صدور و امرائي كه گاهي بتفنن غزلي ميساختند و ابياتي ميپرداختند.
اگر قرار بر آن باشد كه همه شاعران پارسيگوي اين دوران را كه در قلمرو دولت عثماني و در دستگاه تركمانان و تيموريان و امراي مسلمان هند ميزيستهاند در اين مبحث برشماريم كار ما بدرازا خواهد كشيد، پس بذكر عدهيي از مشهورترين آنان اكتفا ميكنيم خاصه كه عده اين «منتخبين» هم چندان كم نيست و ذكر نام و آثار آنان صحايف كثيري از اين مجلد را خواهد گرفت.
1- لطف اللّه نيشابوري «1»
مولانا لطف اللّه نيشابوري از شاعران قرن هشتم و اوايل قرن نهم هجريست كه با عمر طولاني خود پايان عهد ايلخانان و دوران طغا تيموريان و آل كرت و سربداران را در
______________________________
(1)- علاوه بر معلوماتي كه از اشعار شاعر حاصل شده، براي كسب اطلاعات ديگر درباره او ميتوان بمنابع ذيل رجوع كرد:
* مجمل فصيح خوافي حوادث سال 808
بقيه پاورقي در صفحه بعد
ص: 202
خراسان درك كرده و سپس در زمان تسلط تيمور بر آن سامان، او و پسرانش اميرانشاه و شاهرخ را مدح گفته و تا قسمتي از عهد سلطنت شاهرخ نيز زنده بوده است. بدين ترتيب او را بايد حقا از تربيتيافتگان قرن هشتم هجري و دوران پيش از تيموريان شمرد چنانكه از سبك سخن و نوع سخنوري وي نيز همين معني مشهودست.
ذكر نام او از مجمل فصيح خوافي كه تا حوادث سال هشتصد و چهل و پنج هجري را شامل است، ضمن وقايع سال 808 هجري، با اشارهيي بغايت كوتاه آغاز شده و از آن پس مؤلفان پايان قرن نهم و آغاز قرن دهم ببعد ازو بابهام و اختصار ياد كردهاند بنحوي كه از آنچه در ذكر احوالش نوشتهاند اطلاعي چندان سودمند و وافي بمقصود بدست نميآيد و مثلا آگهي دولتشاه ازو چندان كم بود كه ظهورش را در روزگار تيمور دانسته است و حال آنكه او پيش از تيمور چند تن از شاهان و صدور را در خراسان مدح گفته بود. در حقيقت بايد گفت كه اگرچه ولادت و تربيت و ظهور مولانا لطف اللّه بسي پيش از غلبه تيمور بر خراسان اتفاق افتاده بود ليكن مؤلفان پايان تيموري او را تنها در زمره رجال عهد آن سلسله
______________________________
- بقيه پاورقي از صفحه پيشين
* مجالس المؤمنين، تبريز، ص 502- 503
* هفت اقليم، تهران، ج 2 ص 265- 267
* مرآة الخيال، بمبئي، ص 57
* بهارستان سخن، مدرس، ص 351- 352
* آتشكده آذر، تهران، ص 707- 710
* رياض العارفين، تهران، ص 215- 216
* تذكره دولتشاه، تهران، ص 352- 359
* مجمع الفصحا، تهران، ج 2 ص 29- 30
* خلاصة الاشعار، نسخه خطي
* صحف ابراهيم نسخه خطي
* تاريخ نظم و نثر در ايران، تهران، ص 210
* تذكره نصرآبادي، تهران، ص 315
* لطائف الطوائف، تهران، ص 274- 276 و 281- 282
* خزانه عامره ص 397
ص: 203
ميشناخته و در ذكر احوال او بدانچه مربوط بهمان دوران بود اكتفا ميكردهاند، چنانكه از نوشتههايشان نه اصل و نسبش آشكارا ميشود و نه بدايت حالش پيدا.
بهرحال اسم اين شاعر همانطور كه در همه مآخذ آمده «لطف اللّه» بوده و نظر بمقامات معنوي كه داشته از وي همهجا با عنوان «مولانا» ياد شده است. هيچكس از مؤلفان به تخلص شعري او اشارهيي ندارد و تنها با مراجعه باشعارش ميتوان دريافت كه از نام خويش براي لقب شعري استفاده ميكرده و تخلص خود را «لطف» ميآورده «1» و در اين راه ببعض گويندگان پيش از خود يا معاصر خود اقتفا مينموده است.
مولد او را نيشابور نوشتهاند و او خود هم در اشعارش اشاراتي بدان شهر دارد، بدانگونه كه شاعران بشهر و ديار خود دارند، و از آنجمله دو بيت زيرين نيك نشان دهنده اين معني است:
بود مضطر هنرور در نشابوربفضل ار بگذرد از چرخ تاسع
در او اوقات خود ضايع مگردانكم او! انّ ارض اللّه واسع و باز او را در وصف زلزله شديد نيشابور بسال 808 «2» رباعيي است كه نشانهيي از تعلق خاطر وي بدان شهر مصيبت ديده بود:
شهري كه در او فرض بدي نافلهادر مجمع او جمع شدي قافلها
توقيع اذا زلزلت الارضش كرددر يك دو نفس عاليها سافلها از تاريخ تولد «لطف» اطلاعي نداريم ولي چنانكه خواهيم ديد او در اواخر ايام
______________________________
(1)- چنانكه گفت:
مقدسا گنه لطف اگرچه صد كوهستبنزد عفو تو كمتر بود ز يك پرگار
چو با سفينه نوح التجا كني، لطفابورطههاي خطر ايمن از بلا باشي
تو اين مواعظ اگر هم ز «لطف» گوش كنيبعمر باقي در عالم بقا باشي
اي كردگار مجرم بخشاي گنج بخشجان آفرين رزق ده مهربان ما
الطاف و فضل و مرحمت خويش وامگيراز «لطف» آنزمان كه سرآيد زمان ما
گويند دل لطف جگر خسته و شيداستاكنون نه چنين است كه تا بود چنين بود
(2)- مجمل فصيح خوافي، حوادث سال 808
ص: 204
وزارت خواجه علاء الدين محمد فريومدي وزير خراسان (م 742 ه.) «1» شاعري نوجوان بود و ازينروي بايد در حدود اواسط نيمه اول قرن هشتم ولادت يافته باشد.
اوايل عمر لطف اللّه، همچنانكه از دو بيت منقولش برميآيد، در نيشابور بكسب هنرها و فضايل گذشت و بعد از تحصيل قدرت شاعري بخدمت خواجه علاء الدين محمد فريومدي صاحب ديوان خراسان روي آورد. اين خواجه فاضل همانست كه ابن يمين فريومدي شاعر در خدمتش سمت استيفاء و تحرير طغراها داشت و در چند قصيده او را مدح گفت «2». وي در روز چهارشنبه 27 شعبان سال 742، هنگامي كه از بيم تطاول سربداران باستراباد ميگريخت كشته شد. مولانا لطف اللّه چنانكه خود در يكي از قصائدش اشاره كرده، در دوران جواني و آغاز شاعري بخدمت اين وزير دانشمند راه جسته و سخنش محل اعتنا و توجه او بوده است، و نيز در خدمت همين وزير بود كه لطف اللّه با ابن يمين فريومدي آشنايي يافت و اشعار خود را بر او عرضه كرد و مورد تشويق و تحسين آن استاد قرار گرفت. لطف قصيده مذكور را در بيان حال دوران شباب ساخته و چنين گفته است:
ياد شب و روزي كه مرا يار قرين بودبا يار قرين كلبه من خلد برين بود
با طالعم اجرام به تثليث قران داشتتا بارخ دلخواه همه كام قرين بود
ديوان عرب چشم مرا منظر و منظوردوران پدر بخت مرا يار و معين بود
عيشي بمرادم بدو كاري بگشادميسري بيسارم بدو يمني بيمين بود
بر دو قصب من ز يمن بود و زششترداه «3» و رهي «4» از مملكت راي «5» و تكين بود «6»
در رشته نطقم در نظم ارچه بها داشتدر مخزن فكرم گهر نظم دفين بود
______________________________
(1)- رجوع كنيد بهمين كتاب ج 3 ص 952 و 953
(2)- رجوع شود به ديوان ابن يمين فريومدي، تهران، ص 24، 59، 67 و صحايف ديگر.
(3)- داه: نوكر، خدمتكار، خادم
(4)- رهي: چاكر، غلام
(5)- مملكت راي: هندوستان
(6)- مملكت تكين: تركستان
ص: 205 نه بيم تنم بود و نه تشويش دلم بودنه فكر بدنيا و نه تكليف بدين بود
عمري دگر از گردش چرخ و روش دهردل در گرو مهر و مه زهره جبين بود
در ملك دلم تحفه جان بدغم جانانبر خاتم دل مهر بتان مهر نگين بود
بدشيفته منطق من آنكه عطاردبر منطقه از خرمن او سنبلهچين بود
كردي ز مديح و غزلم رامش و نازشگر شاه زمان بود و گر ماه زمين بود
در مجلس عالي، نكت و رشحه كلكمصحف نظر مير علاء حق و دين بود
در شعر بهرزاده فكر ازيم طبعمتحسين امير الشعرا ابن يمين بود
سالي دو سه در خدمتشان شاد ببودمباقي دلم از دهر پريشان و غمين بود
امروز بري گشته ز عيش است بدينسانآن دل كه رهي را بغم عشق رهين بود
از دست شد آن مست كه در ميكده عشقاز بوده و نابوده نه خرم نه حزين بود
چون عمر گرانمايه من در سر دل رفترفت از دل من آنچه ز دلخواه گزين بود
واقع همه گويي كه خيالي بدو خوابيكاندر نظر چشم و دل واقعهبين بود
گفتم زره تير حوادث بگريزماز شست قضا دهر كمانكش بكمين بود
جز غبن همه ساله و هر روزه نبد هيچسودي كه مرا حاصل از ايام و سنين بود
در قصر سپنجي جهان خاطر ما رايك ناز و نوا بود و صد اندوه و انين بود
گويي اسد طالع من روز و لودمبا نور فلك در كشش و كوشش و كين بود
گويند دل لطف جگر خسته و شيداستاكنون نه چنينست كه تا بود چنين بود بيشتر ابيات اين قصيده بسبب اهميتي كه در بيان بدايت حال شاعر دارد نقل شد و نشان ميدهد كه او در خانداني مرفه و صاحب مكنت بدنيا آمد و در ظل عنايات پدر در رفاه پرورش يافت و از تحصيل علوم ادبي و مطالعه ديوانهاي شاعران تازيگوي، بنا برسم روزگار خود، برخوردار بود. تا آنگاه كه پدر زنده بود بعيش و شادكامي و دانش آموزي و تمتع از همدم و همسر گذراند و هم در آن روزگار، پس از فراغ از دانشاندوزي و ادب آموزي مديحهگويي و غزلسرايي آغازيد و بمجلس عالي صاحب ديوان علاء الدين محمد فريومدي راه جست و از فيض انفاس ابن يمين فريومدي (م 769 ه.) مستفيض و از تحسين
ص: 206
و تشويق او مستفيد شد و سالي دو سه در خدمت آنان شاد بود و چون فلك دور علاء الدين محمد را در نوشت و مجلس عالي او را دربست، وي رنجوردل و فرقتزده و از عيش بري شده پايان عمر را چنانكه از آخرين ابيات قصيده آشكارست در پريشانحالي گذراند و اين معني چنانكه از اشارات دولتشاه و ساير تذكرهنويساني كه با اواخر ايام حياتش آشنا بودند، نيز بخوبي برميآيد.
مسلما تاريخ ورود «لطف» بدستگاه صدارت علاء الدين محمد فريومدي پيش از سال 742 و همچنانكه از فحواي قصيده مذكور آشكارست، در عنفوان شباب بود و بعد ازين زمان شاعر در نيشابور و سبزوار و بيهق معاصر و مواجه با امراي سربداري بوده و بعضي از آنان را مدح گفته است. از قديمترين اين امرا كه مدح او را در اشعار مولانا لطف اللّه ميبينيم تاج الدين علي چشمي معروف به «علي شمس الدين» (باضافه ابني) «1» است. وي از ممدوحان ابن يمين نيز بود و بعد از چندسال سلطنت و كامراني بسال 755 در سبزوار بر دست سربداري ديگري بنام حيدر قصاب بقتل آمد و ابن يمين اين دو بيت را در مرگ وي سرود:
چون هفتصد و پنجه و پنج رفت از سالبيش از دو نمانده بدزماه شوال
خورشيد لقا علي شمس الدين رااز خنجر حيدرآمد عمرش بزوال «2» از ديگر سربداران كه ممدوح لطف اللّه بودهاند سلطان نظام الدين يحيي كرابي است كه در سال 759 بر دست برادر زنش كشته شد. او نيز از ممدوحان ابن يمين بوده و اين شاعر اخير چندين قصيده در ستايش وي سروده است.
آخرين پادشاه سربداري خواجه نجم الدين علي مؤيد (766- 788 ه.) واپسين امير ايراني است كه مولانا لطف اللّه ستود و در قصيده دشواري بمطلع:
______________________________
(1)- اسم او را استاد فقيد عباس اقبال آشتياني در تاريخ مفصل ايران از استيلاي مغول ... (چاپ دوم ص 477) شمس الدين علي چشمي نوشته و حال آنكه در مجمل فصيح خوافي همهجا (صفحات 74، 76، 84) علي شمس الدين در حالت اضافي ذكر شده و ابن يمين نيز چنانكه در متن ميبينيد اسم او را بهمين نحو آورده است. اضافه علي به شمس الدين اضافه ابني و لقب او تاج الدين است.
(2)- مجمل فصيحي، حوادث سال 755
ص: 207 دي آن زمان كه دست سحر تيغ صيقليآميخت از قراب سپهر سجنجلي نام او را بدينگونه آورد:
با پايه هنر غم روزي مخور، مگركز مقدم شه كرم و جود غافلي
گفتم كه كيست آن ميمون قدوم؟ گفتخورشيد جود و بحر كرم نجم دين علي
فرزانهيي كه مشتري حكمتست و فضلدانا دلي كه منبع فضلست و فاضلي ...
و چون چنانكه ميدانيم اين امير با تيمور از در مدارا درآمده و در سفرها همراه او بوده، بعيد نيست كه وسيله معرفي مولانا به «امير صاحبقران» شده باشد بنحوي كه مولانا توانست ازين پس تا چندگاهي در زمره ستايشگران عهد تيموري درآيد.
لطف اللّه از تيموريان نخست امير صاحبقران تيمور گوركان (م 807 ه.) را در چند قصيده ستود و از آنجمله در نخستين قصيدهيي كه بستايش وي اختصاص داد به «عز قبول شاه» اظهار اميد كرد «1»، و در قصيدهيي ديگر گفت كه پيش از تشرف بدرگاه او تهيدست و پريشان بود و بيمن نعمتي كه ازو يافت روي آسايش ديد «2».
پسر تيمور، جلال الدين اميرانشاه (م 810 ه.) نيز از ممدوحان شاعر بود و او بقول دولتشاه «3» «بمدح پادشاهزاده محترم اميرانشاه بن تيمور گوركان قصائد غرا دارد ... و اميرانشاه او را رعايت كردي و زر دادي ...» لطف اللّه در قصيدهيي ميگويد كه اگر شاهزاده
______________________________
(1)-
شاه تمور خان الغ آنكه بيمن عدل اوساخت غزال از ايمني در كنف اسد وطن
... اي بر راي انورت سر سپهر منكشفدر دل پاك گوهرت گنج علوم مختزن
معتكف جناب تو روز و شبست و «لطف» راهر دو بمدح ذات تو روز و شبند مرتهن
عز قبول شاه اگر تربيتي كند و رااز ره بندهپروري و ز سر لطف خويشتن
بهر مديح ذات تو درج كند بشعر دررشته درو گوهر از درج عبارت سخن
(2)-
من بنده كه تادي ز جگرخواري ايامبا اختر جابر بدم و خاطر مجبور
امروز ز فيض كرم و عز قبولتبا نعمت موسومم و با عزت موفور
آري ز گل و لاله زمين چهره فروزدكز ابرو ز خورشيد برد فيض نم و نور
از تربيت جود تو احوال خرابمشد يكسره در سايه اقبال تو معمور
در شكر تو شعرم همه كس گفت چو بشنيدكين گوهر منظوم به از لؤلؤ منثور ...
(3)- تذكرة الشعرا، ص 358
ص: 208
بر شعرش بديده قبول بنگرد بر علو سخن و بلندي نامش خواهد افزود «1».
پسر ديگر تيمور شاهرخ (سلطنت از 807 تا 850 ه) ممدوح ديگر لطف اللّه از تيموريان است كه شاعر نه سال اول از دوران فرمانرواييش را درك كرد و چنانكه از قصائد او برميآيد آن پادشاه را در دوران سلطنتش ستوده است. از فحواي سخن «لطف» در مدح شاهرخ تهي دستي و نابرخورداري او از هنر خويش آشكارست «2» و اين ميرساند كه سخن تذكرهنويسان در اينكه وي غالب اوقات را به پريشانحالي و تهيدستي ميگذرانيد چندان دور از حقيقت نيست.
تا اينجا آنچه درباره مولانا لطف اللّه نوشتهام مستفاد است از اشاراتي كه در اشعار او ديده شده است. اكنون بپردازيم بدانچه از تذكرهها درباره او برميآيد و آن خود مربوط است باواخر ايام حيات او و اطلاعاتي كه بيشتر با وضع زندگاني شاعر در دوران تيموري سازگار است:
در اين قبيل اشارات چنين آمده است كه مولانا لطف اللّه از ولايت نصيبي داشتي و بكار دنيا كمالتفات بودي و ازين سبب است كه گويند مولانا ضعيف طالع بوده است ... و ظهور مولانا در روزگار دولت خاقان كبير ... امير تيمور گوركان انار اللّه برهانه
______________________________
(1)-
خديو عرصه دوران و شاه كشور ايرانمعز ملك و ملت مير ميرانشاه فرخفر ...
... شها گر فاضلان هستند عالي بارگاهت راكه از هر علم هريك راست حظ و حصه اوفر
بمدحت اندر اكمال بدايع چون كمال اكملبوصفت اندر اظهار صنايع چون ظهير از هر
بنظم آورد بيتي چند در تمديح اين حضرتبرسم بندگي اين بنده آورد اندر اين محضر
معاني ذر سواد او چو زلف مهوشان دلكشلطايف بر بياض او چو حال شاهدان درخور
بسمع اشرف اعلي اگر يك ره قبول افتدز اقبالت شود شعرش بقدر از شعريان برتر
كند چون نامه بر نامت ز اوصاف شود ناميز تحسينت فروزد دل ز احسانت فرازد سر
چو درجي پرورد گردد چو ديبايي پر از صورتچو ديواني پر از معني چو بستاني پر از زيور
(2)-
اي شاه ممالك ملك سرور دينداربهرام فلك قدر طغان بزم كيانوار
داراي جهان شاهرخ شاه تمور خانكاندوخت ز تو دولت و دين عزت و مقدار ...
... تو شاه هنرورزي و من بنده هنركوشز آثار هنر چيست مرا اين همه آزار
آنرا كه بود لطف تو ياور بستاندداد دل از ايام ستم پيشه غدار
نقاد خرد داند وراي چو تو شاهيو آنكس كه برد ره بمعاني كه گفتار
كز درج شكر برطبق عرض دريغستجز بهر نثار تو چنين گوهر شهوار
ص: 209
بوده و بمدح پادشاهزاده محترم اميرانشاه بن تيمور گوركان قصايد غرا دارد ... و اميرانشاه ميرزا او را رعايت كردي و زر دادي و مولانا باندك فرصتي آن مال برانداختي و بفلاكت ميگرويدي و در آخر عمر و نهايت پيري، مولانا از شهر نيشابور بديه اسفريس «1» كه بقدمگاه امام رضا عليه التحية و الثنا مشهورست، نقل فرمود و باغي داشت كه در آنجا بسر بردي و با مردم كم اختلاط نمودي. روزي جمعي از عزيزان بزيارت مولانا رفتند، ديدند كه در حجره مولانا بسته است، چندانكه در بزدند كسي جواب نداد، گمان بردند كه مولانا عمدا جواب نميدهد، يكي از آن مردم بر بام سرا آمد، ديد كه مولانا سر بسجده نهاده، فرود آمد و در سرا بگشود تا عزيزان درآمدند، و مولانا سر برنميداشت، شخصي سر مولانا را برداشت، ديد كه مرغ روح بزرگوارش از قفس بدن پرواز كرده، ياران همچون باران اشك خونين در فراق آن درّ درياي وحدت ريختند، و مولانا را بعد از شرايط اسلام در قدمگاه امام معصوم رضا دفن كردند و در دست مبارك مولانا اين رباعي نوشته يافتند:
ديشب ز سر صدق و صفاي دل مندر ميكده آن روحفزاي دل من
جامي بمن آورد كه بستان و بنوشگفتم نخورم، گفت براي دل من! و كان ذلك في شهور سنة ست عشر و ثمانمائه (816) و مولانا بنهايت پيري رسيده بود» «2».
تقي الدين كاشي هم بمقامات لطف اللّه در سلوك اشارهيي دارد و سرانجام سخن را باينجا ميكشاند كه «لاجرم بسياري از طوايف امم او را از جمله اوليا ميدانند و جمعي كثير از خواص اكابر عالم وي را از زبده عرفا ميخوانند از آنجمله آوردهاند كه مدة العمر بكار دنيا التفات ننمود و دايم الاوقات بوظايف طاعات و عبادات قيام و اقدام ميفرمود و گاهي كه بنظم اشتغال ميساخت بجز نعت و منقبت حضرات خير المرسلين و امام المتقين پيرامن خاطر نميگذاشت»
همه اشارات دولتشاه و تقي الدين درباره مقامات بلند روحاني و ترك دنيا و اعراض از شاعري جز براي نعت و منقبت، چنانكه تاكنون از مطالعه در احوال شاعر برآمده دور از حقيقت مينمايد مگر آنكه آنها را مربوط بچندسال اخير از دوران زندگاني او بدانيم.
______________________________
(1)- در متن چاپ تهران اسفراين (؟)
(2)- نقل باختصار از تذكرة الشعراء دولتشاه چاپ تهران ص 358- 359
ص: 210
اما سخن از «ضعف طالع» و «عدم مساعدت بخت و زبوني طالع» او با توضيحات مشروحي كه دولتشاه و ديگر تذكرهنويسان نوشتهاند شايد نتيجه شكايات خود شاعر از بدي طالع و نا مساعدي بخت «1» باشد و ازينگونه افسانهسازيها درباره شاعران بمناسبت بعضي از ابيات آنان در قرون اخير كم نيست.
مطلب تازهيي كه تقي الدين بر سخنان پيشين ميافزايد داستان عشق مولاناست به خباز پسري، كه از قبيل ماجراهاي عشقي است كه او براي همه شاعران تراشيده و مطلقا شايستگي ذكر ندارد و عجب آنست كه تقي الدين اين داستان را با داستان «ضعف طالع» لطف اللّه آميخته و بدان شكل خاصي بخشيده و سرانجام گفته است كه: مولانا لطف- اللّه را بعد از آن واقعه جذبهيي رسيد و يكبارگي از دنيا و اهل دنيا معرض گرديد چنانچه «2» بعضي اوقات سروپا برهنه گرديدي و كودكان در عقب وي دويدندي و او ايشان را دشنام دادي، و سبب آن بوده كه مولانا رويي بغايت مدور داشته مانند بارس هركه بوفيوز ميگفتند. مولانا بيطاقت ميشده و دشنام ميداده و اضطراب بسيار ميكرده ...»
معلوم نيست كسي كه او را جذبهيي رسيده و از دنيا و ما فيها اعراض كرده بود چگونه عمر را تا چندي پيش از مرگ بمداحي سلاطين و عرض هنر خويش در راه كسب زخارف دنيوي گذرانده، و آنكه سروپا برهنه در كوي و برزن ميگشت و بازيچه كودكان كوي بود، چگونه با عزّت در دربارها راه ميجست و شرف ملازمت شاهان مييافت؟ بنابراين قبول
______________________________
(1)- مثلا در اين قطعه
طالعي دارم آنكه از پي آبگر روم سوي بحر برگردد
ور بدوزخ روم پي آتشآتش از يخ فسردهتر گردد
ور ز كوه التماس سنگ كنمسنگ ناياب چون گهر گردد
ور سلامي برم بنزد كسيهر دو گوشش بحكم كر گردد
اسب تازي اگر سوار شومزير رانم روان چو خر گردد
اينچنين حادثات پيش آيدهر كرا روزگار برگردد
با همه شكر نيز بايد گفتكه مبادا ازين بتر گردد و همچنين است در غالب قصائد و اشعار شاعر كه در آنها ابياتي دال بر شكايت از نامساعدي بخت و بدي احوال و حرمان و اندوه ديده ميشود.
(2)- يعني «چنانكه»
ص: 211
گفتار امين احمد رازي در اين باب آسانتر است كه گفت: در آخر عمر از خلق انقطاع جسته در اسفريز اقامت مينموده تا فوت گشته» «1»
تاريخ وفات او را دولتشاه و تقي الدين 816 نوشتهاند و اين سال مصادفست با نهمين سال از فرمانروايي شاهرخ كه لطف اللّه او را در دوران پادشاهيش مدح گفت و چون ميدانيم كه شاعر در چندسال آخر حيات از خلق گوشه گرفت و طبعا ترك مداحي سلاطين گفت، پس سال مذكور بايد صحيح باشد تا فرصت گوشهگيري چند ساله واپسينش بشمار درست آيد. در اين صورت صحت سال 810 كه در مجالس المؤمنين «2» و خزانه عامره «3» آمده مخدوش ميگردد. قول هدايت «4» نيز كه سال وفاتش را 786 نوشته چنان نادرستست كه ما را از هرگونه بحثي درباره آن مستغني ميدارد.
قريب هشتصد بيت از اشعار لطف اللّه نيشابوري را تقي الدين كاشي در خلاصة الاشعار نقل كرده است. استاد فقيد سعيد نفيسي نوشته است «5» كه: «ديوان وي نزديك چهار هزار بيت بدستست.»، من هنوز آن ديوان را نديدهام ولي از آن مايه شعر كه تقي الدين نقل كرده آشنايي با بسياري از مطالب درباره احوال و شيوه شاعري «لطف» و حكومت درباره نحوه سخنوري او ميسر است.
لطف اللّه شاعري است قصيدهگوي و در اين نوع از شعر توانا و جانشين قصيدهسرايان بزرگ خراسان است با تفاوتهايي كه نتيجه گذشت ايام و تحولات تدريجي زبان ميتواند بود. اگر قصايد او را با قصايد ابن يمين مقايسه كنيم آنها را در بنياد بهم بسيار نزديك مييابيم، و او هم مانند آن استاد مقدم و مشوق خود در قصايد سخني سهل و روان دارد كه خلاف قصيدهگويان قرن هفتم و هشتم و متابعان خاقاني و سلمان از بلاي تكلفات و
______________________________
(1)- هفت اقليم، چاپ تهران، ج 2 ص 265
(2)- مجالس المؤمنين ص 502
(3)- خزانه عامره ص 397
(4)- مجمع الفصحا ج 2 ص 29؛ رياض العارفين چاپ دوم ص 215
(5)- تاريخ نظم و نثر در ايران ص 210
ص: 212
تصنعات دور است چنانكه او خود را براي ساختن اشعار مصنوع و قصائدي كه حاوي صنايع گوناگون و منشاء استخراج ابيات باوزان جديد و امثال اين تكلفها باشد برنج نميافكند بلكه هميشه بشيوه فصحاي خراسان سخن را روان و مقرون بكمال فخامت ميآورد و در سرودن انواع شعر تواناست.
با همه اين احوال معلوم نيست چرا دولتشاه و بتبع او تذكرهنويسان ديگر همگي مدعيند كه او در ساختن اشعار مصنوع استاد بود و «صنايع شعر را از استادان كم كسي چون او رعايت نمود» «1». گويا علت اين ادعا شهرت يك رباعي باشد از وي كه نخست دولتشاه از قول شيخ آذري مطرح كرده است «2»: «شيخ آذري عليه الرحمه در جواهر الاسرار ميگويد كه باعتقاد من اين رباعي كه مولانا لطف اللّه در مراعات نظير گفته ممتنع الجوابست لله در قائله:
گل داد پرير درع فيروزه بباددي جوشن لعل لاله بر خاك افتاد
داد آب سمن خنجر مينا امروزياقوت سنان آتش نيلوفر داد «3» چهار روز و چهار سلاح و چهار رنگ و چهار جوهر و چهار عنصر و چهار گل رعايت نموده، گويند ملا نسيمي را بدين رباعي امتحان كردند، مدت يك سال درين تفكر كرد و نتوانست كه جواب گويد و بعجز اعتراف نمود»
راستست كه مولانا لطف اللّه در سرودن اين رباعي، بيآنكه رواني سخن خود و دل انگيزي معتاد آنرا از دست دهد، در مراعات نظير بغايت قصوي رسيده است اما اين آزمايشهاي گذران طبع دليل اشتغال دائم يك شاعر بانواع تصنعات نيست و درباره «لطف» هم چنين نبود و ارزش او همچنانكه گفتيم در ايراد سخن سهل و فخيم است نه آنچه سخنشناسان صنعت جوي قرن نهم و دهم معيار تقدم و تأخر شعرا قرار ميدادند.
مولانا لطف اللّه غير از قصائدي كه در مدح سلاطين ساخته قصائد متعدد ديگر در
______________________________
(1)- تذكرة الشعرا ص 352
(2)- ايضا ص 354
(3)- مصرع چهارم اين رباعي محل تأمل است زيرا در مراعات نظير ايام «فردا» از آن حذف شد مگر آنكه از جناس ناقص «نيلوفر داد» چنين استفادهيي كنيم.
ص: 213
حمد خداوند و نعت رسول و منقبت علي بن ابي طالب عليه السلام و ائمه طاهرين خاصه علي بن موسي الرضا عليه التحية و الثنا و قصائدي در تحقيق و موعظه و نصيحت سروده است و از فحواي قصائدي كه در مناقب ائمه سروده تشيع او آشكار ميشود و حتي او تيمور را بعنوان «ملجاء آل بو الحسن» يعني آل علي مورد ستايش قرار داده است «1» و اينكه قاضي نور الله نام و ذكر احوال او را در شمار شاعران شيعي مذهب آورده درستست. وي با توجه بمضامين اشعار و موعظه و نصايحش اخلاقا مردي بلندطبع بنظر ميآيد كه بحطام دنيوي پايبند نبود و آنچه در باره او نوشتهاند كه هرچه زر از سلاطين مييافت در روزي چند ميپراكند، با توجه باشعارش درست بنظر ميرسد و گويا كارش از تهيدستي گاه بجايي ميكشيد كه از هنر خود بيزاري مييافت و حق با او بود زيرا دورانش عهدي نبود كه قدر سخن بلند و طبع توانايش را بشناسند.
از سخنان اوست:
آمد بسي زمان و رود گر زمان مااندر زمان زماندهد كس نشان ما
بس دير نگذرد كه ز دستان روزگاراز روزگار محو شود داستان ما
خون كم رود ز چشم و سر و آستين ماكس چشم نفگند بدر و آستان ما
بر روي سنگ غازه شود آب چشم مادر چشم خاك سرمه شود استخوان ما
زين كاندر آه و زاري و رنج و عنا گذشتديماه و تيرماه و بهار و خزان ما
ز اندوه عمر رفته و آينده اجلنه هوش و توش ماند و نه تاب و توان ما
ماندند دور اگر همه اخوان ما ز مارفتند اگرچه پيش همه همرهان ما
آشفته خاطرم كه درين پرخطر طريقبيبرگ نيست چون ما در كاروان ما
آه از زمان رحلت و از عقبههاي راهبار گران ما و ره بيكران ما
تا چون در آن دم اين تن دلخسته جان دهدچون جان ستاند از تن ما جانستان ما
همچون تن قصب كه بريزد ز تاب ماهدر خاك ريزد اين تن چون پرنيان ما
حالي كه پيشبينش ما اين زمان نهانستيكسر در آن زمان همه گردد عيان ما
واي از دمي كه در نظر ما كنند عرضكردار و كارهاي عيان و نهان ما
______________________________
(1)-
سايه رحمت خدا ناصر ملت هديحامي شرع مصطفي ملجاء آل بو الحسن تاريخ ادبيات در ايران ج4 214 1 - لطف الله نيشابوري ..... ص : 201
ص: 214 امروز شك مدار كه فردا شود يقينهر نيك و بد كه ميگذرد در گمان ما
زين كاسه نگون سروزين سفره كبودخوناب و زهر باست همه آب و نان ما
زنهار اي پسر كه يكي پند بهرهمندبپذير و گوش دار ز ما از بيان ما
بر راه شرع گرد نه بر گرد شعر بيشتا خوار و نابكار نگردي بسان ما
شرعست آنچه نفع و نجاح و نجات ماستشعرست هرچه هزل و هوا و هوان ما
گر در زمان پيش هنر سودمرد بوداندر زمان ما هنر آمد زيان ما
اي كردگار مجرم بخشاي گنجبخشجان آفرين و رزقده مهربان ما
در حفظ خويش چون تن ما داشتي نگاهاز فضل خويش هم تو نگهدار جان ما
الطاف و فضل و مرحمت خويش وامگيراز «لطف» آن زمان كه سرآيد زمان ما **
در كوي غم نه راه بپايان همي برمدر درد دل نه راي بدرمان همي برم
ني پاي در ره سروسامان همي نهمنه ره بكار بيسروسامان همي برم
از روزگار عافيت اميد ميكنمتا لاجرم عناي فراوان همي برم
زو كام دل چگونه تمنا كنم كه منمنت پذيرم ار ز كفش جان؟؟؟
تابان چو شمس روز هميآورم بشبگريان شبان چو شمع بپايا؟؟؟
دشوار ميبرم بره صبر بار دلتو ظن مبر بمن كه من؟؟؟
پاي ندم بدامن صبر اندر آورمهر شامگه كه سر؟؟؟
در اشتياق طلعت فرخنده منظريعمريست كانتظار بدوران همي برم
يعقوبسان ببوي ملاقات يوسفياندوه دل بكلبه احزان همي برم
يوسف نيم به تهمت فضل و هنر، وليبس رنج كاندرين چه و زندان همي برم
از سوز سينه شعله بخورشيد ميكشموز دود دل نفير بكيوان همي برم
از راي تاب چشمه خورشيد ميدهموز نطق آب چشمه حيوان همي برم
بهر دو نان نياز بدونان نياورمتا آبروي از پي دونان همي برم
حاجت بخلق بهر مني نان نميبرمگر ميبرم بخالق منان همي برم
ص: 215 كي بارم از دل انجم و اركان برد هميكاين بار دل ز انجم و اركان همي برم
حاشا كه سر بروضه خلد آورم فرودگر ظن برم كاميد برضوان همي برم
نه نيز ميل وصلت حورا همي كنمنه اشتياق طلعت غلمان همي برم
اندر قمارخانه اين ششهري بساطمزد سخنوري ز حريفان همي برم
كشور خداي ملك كلا مم بتيغ كلكتبليغ با عدو و باعوان همي برم
در مدح كف ببذل درو گوهر آورمدر ذم زبان بخنجر بران همي برم
در صدر فاضلان گرو فسحت سخنگاه بيان بدعوي و برهان همي برم
نيني من آن نيم كه بر اقران ره سبقهر شب ز شمع خاطر رخشان همي برم
آنم كه پيش اقران هر شب بدرد چشمشمعي بكف ره از پي اقران همي برم
مورم كه زير پاي لگدكوب حادثاتباري ز عجز افتان خيزان همي برم
ناچيز ذرهيي بر خورشيد ميبرمپاي ملخ بصدر سليمان همي برم
گر ناورم ببزم دلاويز نغمهييمستانه نالهيي بخمستان همي برم
نتوانم ار ز ساغر مستان كشيد صافدر دي بخمستان سوي مستان همي برم
با دفتر فصاحت حسان حقپرستبيهودههاي باطل طيان همي برم ...
**
سيل اشك از غم هجران بسرم آن آوردكه قضا بر سر عالم گه طوفان آورد
پيش از آن كز دل ما عيش و طرب برد ايامبدل ما غم و تيمار فراوان آورد
آورد بخت ز هرچيز بهركس خبريبخت برگشته مرا انده و حرمان آورد
ناورد هول قيامت بدل آن هول و فزعكه بما فرقت ياران شب هجران آورد
صبر و تسكين ز دلم حسرت احباب ببردرنج و محنت ببرم فرقت ياران آورد
دهر بر خوان جهان زهر برآميخت بشيرميزبان فلك آنرا كه بمهمان آورد
گاه پرخاش تهمتن نه برويين تن كردبامن اين شيوه كه آن زال بدستان آورد
هر بلا كآورد احداث تو گويي مجموعهمه بهر من مهجور پريشان آورد
چرخ هر نعمت و راحت كه بتابستان دادبدلش زحمت و محنت بزمستان آورد ...
ص: 216 ... اي دل غمزده بسيار منال از احداثمر ترا گرچه جفاهاش بافغان آورد
نيك بنگر كه هم او نعمت و راحت بكه دادكه نه آخر غم و رنجي ز پي آن آورد
خرم آن دل كه درين مرحله ناز و نيازترك جان كرد و بجان روي بجانان آورد
گرچه آب سخنم نزد خرد آتش رشكدر دل زاده بحر و گهر كان آورد
ده سفينه گهر از لطف بدانگي كه خريدز آنچه از قلزم خاطر بخراسان آورد ***
حجاب ره آمد و جهان و مدارشزره تا نيندازدت بر مدارش
چو ميجويدت رنج راحت مجويشچو ميداردت خوار عزت مدارش ...
بباد دي و تاب تيرش نيرزدنعيم خزان و نسيم بهارش
نه با راحت وصل او رنج هجرشنه با نوش خرماي او نيش خارش
صد اقداح نوشين نوشش نيرزدبيك جرعه زهر ناخوشگوارش
رخ دل ز معشوق دنيا بگردانمكن منتظر ديده در انتظارش
كه هست و بود بهر او گشته كشتهبهر گوشه همچون تو عاشق هزارش
چه بيني؟ يكي گنده پير جوان طبعاگر چادر اندركشي از عذارش
كه دل بردن و بيوفاييست رسمشجگر خوردن و جان گداريست كارش
همه غنج و رنجست فن و فريبشهمه بوي رنگست نقش و نگارش
كنار از ميان تو آن روز گيردكه خواهي كه گيري ميان در كنارش
قرار از دل تنگ آنگه ربايدكه تو دل نهي بر اميد قرارش
نماند ز دستان اين زال ايمنتني گر بود زور اسفند يارش
كسي را كه او معتبر كرد روزيبروز دگر كرد بياعتبارش
مر اوراست تمكين و تشريف و عزتكه پوشيد و پاشيد و ميداشت خوارش ...
خنك آنكه شادان و غمگين ندارددل از بود و نابود ناپايدارش
بپرهيزد او از متاعي كه نبودقبول خردمند پرهيزكارش
ص: 217 قبول خرد گر بدي رد نكرديشه اوليا صاحب ذو الفقارش
سلام خداوند دادار داوربرو باد و اولاد و آل و تبارش ***
ابر بهار آب ز دريا برآوردخرگاه نيلگون بثريا برآورد
وز دست باد بركه و هامون كند نثارهر گوهر و دري كه ز دريا برآورد
از آب آبگينه و، مينا كند ز گلتا گل ز خار و لاله ز خارا برآورد
از ساحران شام كشد كين كليم صبحاز جيب طور چون يد بيضا برآورد
در زير پر فاخته گردد نهان فلكتا بيضه زمين پر ببغابر آورد
گردون غمام را، چو زمانه لئام را،از پايه نشيب ببالا برآورد
گويي دم شمال سرافيل ناميه استاموات خاك را چوبا حيا درآورد
از خاك تار گوهرتر تا كند پديداز خار خشك خوشه خرما برآورد
شاهنشه بهار بعالم چو زد علمگرد از سر سپهكش سرما برآورد
نسرين از آب درقه سيمين بتن كندسوسن ز خاك خنجر مينا برآورد
برق از هوا درخش چو تيغ علي زندتندر فغان چو دلدل شهبا برآورد
بر پشت گاو زد چو فريدون خور درفشناي سپاه سبزه بصحرا برآورد
در حسن يوسفي جو نمايد گل از نقاببلبل بلحن داود آوا برآورد
گل گر كه يوسفست بمصر چمن، چراخود را برنگ و بوي زليخا برآورد
بلبل چو وامق از غم گل چون كند خروشگل را عذار رنگ چو عذرا برآورد
فرخ كسي كه وقت گل از جام ميدميخرم بوصل دلبر زيبا برآورد
از رخ چو پرده شاهد زيبا برافكنددل را ز دين چو زاهد صنعا برآورد
ز ابرو و غمزهها ز كمين چون كمان كشدافغان ز «لطف» بيدل شيدا برآورد
با يار بادهخور، مخور اندوه بيشوكمكت ره زند، ز دين و ز دنيا برآورد
از دست دوست گرمي گلرنگ دركشيرنگت برنگ لاله حمرا برآورد
از عقل پرعقيله برآرد دمار ميچون عقل شد بحيله بهل تا برآورد
ص: 218 از روزگار اميد مكن كام دل كه نيستآن كو اميد كس بتمنا برآورد
كم خور غم جهان كه فزونيش مرد رااز ذوق حال و عيش مهنا برآورد
آن روز ازو هراس وز كينش حذر نمايكو با تو دم بمهر و تولا برآورد **
بكار دنيي و دين اتفاق كن با خلقگرت بديده عقل اندرست بينايي
كه گر دليل نمايي خواص خصم شوندوگر نبرد كني با عوام برنايي
كه قول صادق و راوي صادق القولستكه التقية ديني و دين آبائي **
در بلخ پرير لاله آتش انگيختدي نيلوفر بمرو در آب گريخت
در خاك نشابور گل امروز شكفتفردا به هري باد سمن خواهد بيخت
2- رستم خورياني
خواجه حسام الدين رستم خورياني از شعرا و رجال معروف اوايل قرن نهم هجري بوده است. مولد او خوريان از روستاهاي بسطام بود و بهمين سبب گاه به خورياني و گاه به بسطامي معروفست. لقب او را تقي الدين «حسام الدين» نوشته و استاد فقيد سعيد نفيسي «1» «نظام الدين» ضبط كرده و دولتشاه «2» مطلقا ذكري از آن ننموده است. وي در اشعارش «رستم» تخلص ميكرده، چنانكه در نمونهاي آثارش خواهيد ديد.
رستم خورياني نيز مانند چند تن از شاعران اوايل عهد تيموري، از تربيتيافتگان قرن هشتم هجري است. از تاريخ ولادتش اطلاعي نداريم ولي چون بفحواي سخن دولتشاه هنگام شاعري در دستگاه شاهزاده عمر بن ميرانشاه (م 809 ه) «پيرانه سال» «3» بود پس بايد در حدود اواسط قرن هشتم يا اوايل نيمه دوم آن قرن بدنيا آمده باشد.
______________________________
(1)- تاريخ نظم و نثر فارسي ص 297
(2)- تذكرة الشعرا ص 421
(3)- ايضا ص 422
ص: 219
دولتشاه به پيروي از تقي الدين و باقتفاء اين هر دو استاد فقيد سعيد نفيسي او را منحصرا از شاعران دستگاه شاهزاده عمر بن ميرانشاه دانسته و داستاني هم ازو و «خواجه حافظ رازي» پيشكار و وزير عمر نقل كردهاند. عبارت دولتشاه در اينباره چنين است:
«خواجه رستم مردي خوشگوي و لطيفطبع بوده و احيانا عملداري كردي، مرد معاشر بوده و آنچه از عملداري بروز بدست آوردي شب را با لطيف طبعان خوردي. گويند كه بوقت وزارت خواجه حافظ رازي كه يكي از وزراي فاضل بوده و در زمان اميرزاده عمر بن اميرانشاه بن امير تيمور گوركاني ... مدبر دولت او بود، عمل دهستان بر خواجه رستم قرار يافت و خواجه رستم پيرانه سال بلهو و طرب زندگاني ميكرد و خواجه حافظ او را در اينطور ملامت كرده اين مصراع بدو نوشت: «رندي و هوسناكي در وقت شباب اولي» و او في الحال اين مطلع بخواجه فرستاد:
اين خرقه كه من دارم در رهن شراب اوليوين دفتر بيمعني غرق مي ناب اولي» تقي الدين هم همين مطلب را با توضيحي كموبيش متفاوت نقل و سپس ماجراي عشق او را به سراج پسري منصور نام بيان ميكند و او را در جستجوي محبوب تا هرات و از آنجا باتفاق محبوب به موطن شاعر ميكشاند و چون داستان عشق را پايانناپذير ميداند بذكر باقي احوالش چنين ادامه ميدهد كه «آوردهاند كه در زمان دولتشاه عمر بن ميرانشاه مدتي در استراباد بامر حكومت از جانب آن شاهزاده منصوب بوده رايت مفاخرت برميافراخت و چون ميان شاهزاده مذكور و سلطان شاهرخ در حدود ولايت جام جنگ واقع شد و شكست بر شاهزاده افتاد بتفصيلي كه در كتب مذكور است، خواجه رستم از امر حكومت استعفا خواسته بوطن خود مراجعت نموده و باقي ايام حيات را بدستور پيشتر بلكه بيشتر بفراغت و عيش گذرانيده در پناه قناعت و عافيت آسوده ...»
چنانكه از گفتار دولتشاه و تقي الدين برميآيد اطلاع آنان از زندگاني رستم خورياني منحصر بوده است بقسمتي از دوران حيات او كه در خدمت عمر بن ميرانشاه گذراند.
اين عمر بن ميرانشاه نواده تيمور است كه بعد از دچار شدن پدرش باختلال حواس بفرمان نياي خود تيمور، و بمشاركت برادرش ابو بكر، در حكومت با پدرش سهيم گشت و سپس او و پدرش دچار غائله قرايوسف تركمان شدند و عمر بعم خود شاهرخ پناه برد و سپس بر
ص: 220
او عصيان كرد و چندي بر ري و فيروزكوه و جرجان استيلا داشت تا سرانجام در جنگي كه در ولايت جام ميان او و عمش شاهرخ درگرفت مجروح شد و در ذي الحجه سال 809 بدرود حيات گفت.
با اين تفصيل رستم خورياني بايست مدتي كوتاه در خدمت عمر بن ميرانشاه گذرانده باشد و اگر مدتي درازتر در خدمت او بود، ناگزير هم از دوران حيات تيمور خدمت آن شاهزاده را درك كرد (؟)
اما تذكرهنويسان اصلا توجه نداشتند كه رستم خورياني بعد از روزگار عمر بن ميرانشاه بيست و پنج سال ديگر در قيد حيات بود و مدتها از اين دوران و يا شايد همه آن را در خدمت شاهزاده ديگري از تيموريان بسر ميبرد و او الغ بيك بن شاهرخ است كه ممدوح اصلي و مسلم شاعر بوده و رستم در ستايش او قصائد متعدد سروده است. چنانكه ميدانيم ميرزا الغ بيك در روزگار پدرش، از سال 812 تا سال 850 بر ماوراء النهر حكومت ميكرد و بعد از آن بسلطنت رسيد. در اين دوره طولاني در دار الحكومه خود سمرقند ابنيه و آثار معروف از آنجمله رصدخانه مشهور خود را ايجاد كرد و همواره عدهيي از دانشمندان و اديبان معروف عهد را در درگاه خود داشت و با غالب آنان محشور بود. رستم خورياني مدتي از اين فرمانروايي طولاني مغيث الدين الغ بيك را در ماوراء النهر درك كرد و جزو ملازمان و ستايشگران او بود و قصائد و تركيببندها و مقطعات متعدد در ستايش او يا بيان ارتباطي كه با درگاه او داشت سرود و چون در غالب آنها ويرا شاه و شهزاده خطاب ميكند «1» معلومست كه بدوران سلطنت سه ساله الغ بيك نرسيده و از بعضي مدايحش معلوم ميشود كه چندگاهي شاهزاده از او آزردهخاطر و بهمين سبب شاعر از درگاه او دور بود «2» و در خراسان و شايد مولد
______________________________
(1)-
شاه و شهزاده الغ بيك بهادر كه بدادزنگ بيداد ز آيينه ايام زدود
(2)- مثلا در قطعه زيرين از كدورت خاطر شاهزاده اظهار ملالت ميكند و ازو تقاضاي بذل عنايت مينمايد و ميگويد:
خورشيد آسمان سعادت مغيث ديناي آنكه نيست جز در تو هيچ مأمنم
مهر هواي درگه دولت پناه تودر دل مقيم گشته چو جانست در تنم
از عمر بادم آن نفس آخرين كه منجز در هواي مجلس عاليت دم زنم ...
بقيه در صفحه بعد
ص: 221
خود ميگذراند و سپس بدعوت مكتوب الغ بيك بخدمت او بازگشت و او نه بحرص منصب بلكه بحق نمك شاهزاده دوباره بسمرقند رفت «1» و از آن پس مدتي در درگاه شاهزاده گذراند و سپس به بسطام رفت و همانجا بود تا بقول تقي الدين در «شهور سنه اربع و ثلثين و ثمانمائه» (834 ه.) بدرود حيات گفت.
تقي الدين درباره كليات آثارش چنين مينويسد: «خواجه را در مدت حيات، چه زمان دولت و حكومت و چه در عاشقي و ايام مودت اشعار بسيارست و قصائد و غزليات و مقطعات بيشمار، و ديوان وي قبل ازين شهرت تمام داشته و اشعار نيكو از همه قسم در سلك نظم انتظام داده ليكن درين ايام ناياب و مهجورست و بعد از طلب بسيار و تفحص زياده از حد ديواني از آن جناب بنظر راقم رسيد زياده بر چهار هزار بيت بود». متجاوز از هشتصد بيت از اين ديوان را تقي الدين در خلاصة الاشعار نقل كرد و از آن مايه ابيات آشنايي با نحوه سخنگويي رستم خورياني آسان و معلوم است كه او برسم شاعران قرن هشتم با آثار استادان مقدم بر خود آشنايي كافي داشته و براي پرداختن بشاعري فنون ادب را بحد كفايت آموخته بود. اشعارش از انواع مختلف قصيده و تركيب و مقطعات و غزليات و رباعيات بوده است.
در قصيده دنباله سبك خراسانيان قرن هفتم و هشتم را دارد و بررويهم غزلياتش لطيفتر
______________________________
- بقيه از صفحه پيشين
تا آفتاب خاطرت از من غبار يافتحقا كه چون شبست سيه روز روشنم
بودم چو گل بياد قبولت گشاده لبچون غنچه تنگ دل شده خامش چو سوسنم
حاشا چگونه سركشم از امر عاليتچون هست حق نعمت تو طوق گردنم
بگذر ازينكه نيك و بدي رفت پيش ازينمن بعد بيرضاي تو گردم زنم زنم
در من نگر بعين عنايت روا مدارمطعون دوست گشته و مقهور دشمنم
تا دستگيريم نكند آستين تودر خون ديده ميكشد از غصه دامنم ...
(1)- در قصيدهيي گويد:
... برده بودم بسر كوي عدم رخت وجودباز از آن كوي مرا دولت سلطان آورد
نامم از لوح زمان محو بكلي شده بودنامه شاه مرا نام بديوان آورد
تا نگويند بزرگان كه مرا اين همه راهحرص منصب طمع دانه احسان آورد
ني كه حق نمك شاه مرا مويكشانبسمرقند ز اقصاي خراسان آورد
كسري عهد مغيث الحق و الدين كه خدايبفنون هنرش سرور اقران آورد ...
ص: 222
و دلاويزتر از باقي اشعار اوست و غالب آنها را رستم باستقبال از غزلگويان بزرگ پيش از خود مانند جلال الدين محمد بلخي و سعدي و حافظ ساخته و پرداخته است. از اشعار او، بسبب آنكه كمتر در دسترس است، ابياتي بيشتر از حد معتاد انتخاب و نقل ميشود:
اي دل بيا ز دامن دنيي بدار دستدر آستين فاقه كش از روزگار دست
بيرون منه ز دايره اعتقاد پايدر زير سنگ حرص مكن زينهار دست
با اين عروس چست مرو در ميان كه اوبسيار كرده باد گران در كنار دست
دنيي و آخرت بحقيقت دو خواهرندپيوند آن اگر طلبي زين بدار دست
با بوي دود عود دل سوخته بسازبگشا ز بند نافه مشك تتار دست
چون آفتاب اگر طلبي روشني دلدر دامن علي زن و آل و تبار دست
شاهي شهاب ثاقب رأي سماك رمحسلطان كان يمين، شه دريا نثار دست
شاهي كه ماه رايت رايش ز روي روزبر روي آفتاب زدي ز اقتدار دست
در ابتداي طينت آدم نيافريدبالاي دست دست علي كردگار دست
سر ميدهد در آرزوي پاي مرتضي«رستم» نداد اگرچه باسفنديار دست
شاها منم كه طوطي شكر زبان مندر بوستان مدح تو برد از هزار دست
هركس بيادگار بنايي نهادهاندما را نداد بهتر از اين روزگار دست **
چو بنهاد آسمان از سر مرصع تاج سلطانيفراغت يافت شاه انجم از نظم جهانباني
برافكندند مهرويان انجم برقع از عارضتو گويي قصر مينا شد لطايف خانه ماني
ز دست فرقت يوسف لقاي خويش من بودماسير بيت احزان گشته چون يعقوب كنعاني
بسان غنچه سر در خرقه از افكار بيبرگيچو نرگس ديده بر ره مانده از انواع حيراني
چو زلف از عارض زيباي گلرو ماه فرخاريز جمعيت نهاده حال من رو در پريشاني
به پير خردهدان يعني خرد گفتم كه اي از توهميشه گشته حل انواع مشكلهاي انساني
بفكر ثاقب صايب مرا فرماي تعليميكه جان زين ورطه هايل برم بيرون بآساني
خرد آهسته در گوش دلم گفت از سر رأفتكه اي مستغرق درياي فكر از فرط ناداني
چو نطق عيسوي داري برفعت برتر از چرخيچو هستت حكمت يونان بدولت به ز يوناني
ص: 223 براي آنكه ناگاهي دو نان آري بكف دايمجگر پر سوز مانند تنور از دست دو ناني
چرا بايد كشيدن برتري از اين و آن بارينه آخر بنده ديرينه داراي دوراني
محيط مركز دولت مدار نقطه دانشخديو كشور نصفت ملا ذانسي و جاني **
نماز شام كه مهر از نظر نهفت جمالنمود گوشه ابرو ز طرف جبهه هلال
من از كناره بام نظاره گاه دوانبسوي كلبه احزان شدم باستعجال
كه همچو چرخ ز بهر نثار مجلس شاهز بحر طبع كنم بر طبق عقود لآل
نهاده سرچو بنفشه ز فكر بر زانوعنان طبع سپرده به نقشبند خيال
كه ناگهان ز سر رأفت و طريق وفاقبسان سرو روان با هزار غنج و دلال
درآمد از درم آن آفتاب مهرويانبتار زلف درافكنده عنبرين خلخال
كشيده بر گل صد برگ رخ زغاليه خطنهاده بر سر ميم دهن ز عنبر خال
ز باده لب لعلش هزار جان مدهوشبحلقه سر زلفش هزار دل دلال
نشست و خاست ز روي وفا و راه وفاقگشاد و بست نقاب و دراز براي وصال
ز ازدحام تحير نبود هيچ مرامجال نطق زدن با وجود حسن مقال
چو ديد صورت دلبستگي و حيرت منگشود قفل ز درج گهركه كيف الحال
تو در رياض معاني هزار دستانيزبان چو لاله بكام اندرون چه داري لال
زمين بعذر ببوسيدم آنگهي گفتمكه اي لطايف طبعت روان چو آب زلال
رسيد عيد و مرا نيست تحفهيي در دستچگونه بوسه دهم آستان كعبه مثال
گرفت لعل بلؤلؤ كه دم مزن زين قيلفكند رشته بر ابرو كه در گذر زين قال
تو بندهاي و بنزديك عقل تحقيقستكه جز دعا نبود بنده را بدست مثال
تو از كجا و تكلف كجا ز جان ميگويدعاي شاه جهان بالغدو و الآصال
سرير بخش سلاطين الغ بك گوركانجهانگشاي ممالك ستان دشمن مال ...
**
ما را بعشوه آن صنم دلنواز كشتصد بار زنده كرد لبش، غمزه باز كشت
ص: 224 گفتم مكش بخون من خسته، بناز گفتچشمم هزار چون تو بيك تركتاز كشت
بردم نياز تا كه نيازاردم دگرآن نازنين برغم نيازم بناز كشت
فرهاد را شمايل شيرين ز راه بردمحمود را كرشمه چشم اياز كشت
مگشاي لب ز غم مگر اي دل رهي بجانبسيار شمع را كه زبان دراز كشت
با غير دوست راز گشادن طريق نيستمنصور را دقيقه افشاي راز كشت **
ديشب چراغ مجلس ما ماهتاب بوددر خاتم مراد نگين لعل ناب بود
بود آفتاب چهره بكاري نديم ماكز عارضش نصيب دلم ماهتاب بود
سروي نشست برطرف چشم ما بنازكز لطف روي او گلتر در حجاب بود
بر هر زمين كه پاي نهاد آن فرشتهخويگردش غبار غاليه خاكش گلاب بود
آمد بجاي نور مرا در سواد چشمليكن چو عمرش از پي رفتن شتاب بود
داد از تبسم لب لعلش عنان ز دستصبري كه پاي حال مرا چون ركاب بود
آباد شد بيك نفس از يمن مقدمشملك دلشكسته كه ملكي خراب بود
رستم وصال او بدعا خواست از خدايمنت خداي را كه دعا مستجاب بود **
خوشست باده دريغا كه بيخمار نباشدنكوست عمر چه حاصل كه پايدار نباشد
بدست بلبلي از باغ روزگار نيايدگلي كه در كف از آنش هزار خار نباشد
در مراد برويش عجب كه باز گشايدكسي كه بسته زنجير زلف يار نباشد
مشو ز حادثه دلتنگ اي عزيز چو دانيكه كار گردش گردون بيك قرار نباشد
گدايي از در خلوتسراي اهل نظر كنكه خاك روبي اين آستانه عار نباشد
درين طريق بدان نهج پاي نه كه پس از مرگز رهگذار تو بر خاطري غبار نباشد **
چشمي كه ديد روي تو گل آرزو نكردجاني كه يافت خاك درت مشك بو نكرد
هر دل كه پيش روي نكويت نباخت جاننقد حيات صرف بوجه نكو نكرد
ص: 225 كس دم نزد ز دوست كه مقصود درنيافتآري، مگر بحسن وفا جستوجو نكرد
دعوت مكن بصومعهاي متقي مراكاين پابرهنه با سر سجاده خو نكرد
رستم بترك كوزه جانبخش مي نگفتتا دور چرخ خاك وجودش سبو نكرد **
زهي ز كاكل تو پاي مشك چين دربندفكنده عشق تو در جان خاص و عام كمند
كمند موي تو دارد هزار حلقه بگوشگمان مبر كه اسيران آن كمندكمند
ز خوان وصل مرا از چه چون مگس رانيكه من ببويي ازين خانه گشتهام خرسند
گزير از آن لب شيرين نميشود ممكنبهيچ روي ندارد مگس شكيب از قند
دگر برابر اصنام سجده كس نكنداگر ز روي تو نقشي بسومنات برند
چو گشت با غم عشق تو آشنا رستمعزيز خلق شد، از جان خويش دل بركند **
تماشا را گرت روزي گذر بر بوستان افتدباستقبالت آيد سرو و در پايت روان افتد
بتيغ غمزه ميخواهد كه ريزد خون ما چشمتلبت را گو كه نگذارد كه خوني در ميان افتد
دل ما را كه زلفت برد گو نيكو نگه دارشكه در دامي چنين مرغي بعمري ناگهان افتد
تو قصد كشتنم داري و من ترسان ازين معنيكه ناگه روي تيغت را گذر بر استخوان افتد
رسد گر جان بلب رستم ز عشق او دهن مگشامبادا كزدم گرم تو آتش در جهان افتد **
اي از نسيم زلف تو دل عنبرين دماغجان را بآب روي جمال تو تازه باغ
خط تو گرد روي چو بر لاله گرد مشكزلف تو بر عذار چو بر ماه پر زاغ
بر برگ گل بنفشه جعدت كشيده نيلبر جان لاله آتش رويت نهاده داغ
با روي تو بهار چه حاجت زمانه رابا آفتاب بر نفروزد كسي چراغ
از زاهد فسرده مجوييد سر عشقنشنيده است كس سخن طوطي از كلاغ
رستم، هواي كعبه مقصود كردهايسوداي مال و مرتبه بيرون كن از دماغ **
بيا تا برقع از روي عروس گل براندازيمبياراييم بزم عيش و مي در ساغر اندازيم
ص: 226 بخاك پاي خم تاج سر جم در گرو گيريمعقيقين آب آتش رنگ در جام زر اندازيم
اگر دولت دهد ياري و گردد بخت هم زانونهال عيش بنشانيم و تخم غم براندازيم
اگر واعظ نگيرد دست باز از كار ميخوارانبيك جام ميش سرخوش بپاي منبر اندازيم
و گر تلخي كند صوفي و با ما ترش بنشيندبشيرينكاري از ميخانه رختش بر دراندازيم
چو دلداري نميدانند خوبان ختا رستمبيا تا خويشتن را ما بدشت خاور اندازيم **
روزگاريست كه ما با غم تو ساختهايمدين و دنيي بتمناي تو در باختهايم
در خيال دل ما صورت شادي نگذشتتا بجان قدر غم عشق تو بشناختهايم
تا نسيمي بمشام از سر كوي تو رسدخانه بر رهگذر باد صبا ساختهايم
مشعل نور بخورشيد برافروختهايمتا بنامت علم عشق برافراختهايم
از پي خيل خيال تو بخوناب جگرخانه ديده و دل شسته و پرداختهايم
راز دل اشك يكايك همه با مردم گفتز آن بدينگونهاش از چشم برانداختهايم **
اگرچه خون ز فراق تو در جگر دارمگمان مبر كه بدوري دل از تو بردارم
بصورت ار ز تو دورم نيم بمعني دورخيال روي تو پيوسته در نظر دارم
دلم تو بردي و گفتي تو دل مده بكسيدل از كجاست، مگر من دل دگر دارم
حرام باد مرا شربت محبت و وصلز درد هجر تو پرواي جان اگر دارم
چو رستم از تر و خشك جهان ندارم هيچوليك بيتو لبي خشك و چشم تر دارم **
بنمود رخ كه قبله اهل صفاست اينبگشاد چين زلف كه مشك ختاست اين
بر برگ گل زغاليه خطي كشيده بازيعني كه نقش خامه صورت گشاست اين
گفتم حكايتي دل گم گشته را، لبشگفتا اسير چاه زنخدان ماست اين
جستم مفرّح دل رنجور ناتوانكرد او بلب حواله كه دار الشفاست اين
گفتم ز درد عشق بنالم، خيال دوستبا من براز گفت كه عين دواست اين
ص: 227 حسني كه كس نديد و ندارد تراست آنمهري كه كم ببود و بباشد مراست اين
من جان بتو سپردم و تو دل بديگريو آيين دوست داري و شرط وفاست اين
رستم صبور باش بدرد بلاي عشقتدبير جز رضا نبود چون قضاست اين **
اي در طريق مهرت هر ذره را هواييقربان عيد وصلت هرجا كه مه لقايي
ني بيجمال رويت مشتاق را حضوريني بينسيم مويت عشاق را نوايي
سوداي روي و مويت بر جان و دل فرستدهر روز تازه دردي هر شب كهن بلايي
از دامن هوايت و ز موي دلربايتهر وصلهيي و دستي، هر حلقهيي و پايي
در دور ماه رويت خورشيد هرزه گرديدر عهد جام لعلت ياقوت كم بهايي
تا چند سوز عشقت دارد نهفته رستمترسم كه دود ناگه سربرزند ز جايي **
آمد بر من دي زره لطف زمانيزيبا صنمي سرو قدي موي مياني
سيمين ذقني ماه رخي غاليه موييشيرين سخني خوش نفسي چرب زباني
آشوب جهان فتنه شهر آفت خلقيمحبوب تن آرام دلي راحت جاني
در سر و قبا كرده بدل بردن شهريبر كوه كمر بسته بتاراج جهاني
چشمش زده راه دل هر شاه و گداييزلفش شده دام ره هر پير و جواني
ز ابروي بخم تا به بناگوش كشيدهچشمش بكمين دل عشاق كماني
بنشست چو بنشست بهر گوشه غباريبرخاست چو برخاست ز هر سوي فغاني
رستم بهواي رخ و زلف و خط و خالشترك سر و جان و دل و دين كرد رواني «1» **
اي ملك جان گرفته چشمت بتركتازيلعل لب تو كرده با در بلطف بازي
بر ماه خوانده رويت درس جهانفروزياز سرو برده قدت منشور سرفرازي
هرگز نيامد از تو پاكيزهتر وجودياز عالم حقيقت در كسوت مجازي
______________________________
(1)- رواني: بسرعت، بچالاكي. اين كلمه بدون ياء (يعني: روان) هم بكار برده ميشود
ص: 228 حسنت شكسته بر مه هنگامه در نكوييلعل تو بسته با جان پيمان بدلنوازي
لاف محبت اي دل نتوان زدن درين رهتا جان نازنين را با دوست در نبازي
رستم بنقد جان راز اخلاص صرف او كندر بوته محبت تا چند دلگدازي **
بر شاخ سرو دوش بگلبانگ بلبليميگفت رازي از سر اخلاص با گلي
كاي نور ديده باد فنا تند ميجهددر كار عمر بهتر ازين كن تأملي
چندين مكن بسلسله دور حسن نازميدان كه نيست دور بقا را تسلسلي
اين قصر خوش هواست بغايت وليك نيستاركان چار صفه او بيتزلزلي
چون دو روزگار نه بر وفق راي ماستبر نائبات دهر ببايد تحملي
بر خاك آستان تو رستم نهاده رويبيرون ز آب ديده ندارد توسلي