گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد چهارم
.25- انسي (مير حاج) «1»




سيد قطب الدين مير حاج حسيني جنابدي از شاعران صوفي مشرب و زهد پيشه قرن نهم و آغاز قرن دهم هجريست. ذكر او در كتب تراجم گاه در ذيل انسي «2»، و گاه «ميرحاج» «3» و احيانا «جنابدي» «4» و يا «انسي جنابد» «5» آمده است. علت آنست كه وي
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* حبيب السير ج، تهران خيام، 4، ص 345
* مجالس المؤمنين ص 506
* خلاصة الاشعار نسخه خطي
* صحف ابراهيم نسخه خطي
* رياض العارفين ص 65
* تحفه سامي ص 25- 26
* آتشكده چاپ تهران، ص 275
* تاريخ نظم و نثر فارسي ص 321
* ريحانة الادب، ج 1، ص 110
(2)- خلاصة الاشعار، صحف ابراهيم. در مأخذ ذيل «انسي» باشتباه «انيسي» نوشته شد:
آتشكده آذر چاپ آقاي سادات ناصري ص 275
(3)- حبيب السير ج 4 ص 345، تحفه سامي ص 25
(4)- مجالس المؤمنين ص 506
(5)- رياض العارفين ص 65
ص: 418
در قصائد خود عادة «مير حاج» «1» و در غزلها چنانكه خواهيد ديد «انسي» تخلص مي‌كرد و اينكه نامش را در ذيل «جنابدي» آورده‌اند بعلت آنست كه زادگاهش شهر گناباد (جنابد) بود.
انسي از فرزندزادگان شاه نعمة اللّه ولي بود و بر نسق خاندانهاي رياست صوفيه تربيت يافت يعني علوم ادبيه و شرعيه را فراگرفت و بقول تقي الدين «در علوم ظاهري مهارت كامل حاصل داشته ... و او را وراي طور شاعري و شيوه علوم ظاهري كمالات و فضايل» باطني فراهم بوده است. محل تحصيلاتش شهر هرات بود و بعد از اتمام تحصيلات و كسب مقامات ظاهري و معنوي بكناره‌گيري از مشاغل عادي و ارشاد و هدايت مريدان اشتغال داشته و بهمين سبب محل اعتنا و احترام رجال بزرگ عهد خود مانند جامي و امير عليشير بوده است تا بحدي كه بعضي او را از اوليا مي‌دانستند چه در طريق فقر و فنا كسي مثل او نبود و از بزرگان دين و اشراف روزگار خود بشمار مي‌آمد و در همه زبانها ستوده بود. تقي الدين دنبال اين مطالب درباره او مي‌نويسد:
«در مشرب فقر آن چاشني كه حق سبحانه تعالي او را ارزاني داشته هيچكس را از اهل زمان حاصل نگشته. آورده‌اند كه انقطاع و تجردش بمرتبه‌يي بود كه در محلي كه در شهر هرات بتحصيل مشغولي داشت روزي امير عليشير بحجره او درآمد، آن منزل را چون خاطر اهل دل از متاع دنيا خالي ديد، لاجرم بواسطه عادتي كه داشت تفقدي بخاطرش رسيد، جميع مايحتاج از نقد و جنس در آن حجره سامان داد و از آنجا بيرون آمد، چون مير بوثاق خود رجوع نمود و آن اسباب و تجمل را بديد از آنجا بيرون رفت و گفت اين حجره من نيست و آن اسباب را قبول نكرد. و همچنين از ثقات منقولست كه
______________________________
(1)- مانند:
ببخش از كرم بيكرانه بر مير حاج‌كه جز كرم نبود مقتضاي طبع كريم *
زبان ناطق مير حاج بر سر مردم‌هميشه گوهر نظم تو مي‌كند ايثار *
مير حاج ناتوان كه بلطف تو واثقست‌دارد اميد آنكه مرادش كني روا
ص: 419
عبادتش بمرتبه‌يي بود كه اكثر اوقات را بر وظايف طاعات و سنن عبادات مصروف مي‌نمود و چندان سجده كرده بود كه مساجد اعضاي وي نشان پيدا كرده بود و بعضي گويند در محل نماز ويرا چنان حالتي طاري مي‌شد كه خبر از خود نداشت چنانكه گاه بود كه در ركعتي ازو تكرر سجدات ظاهر مي‌شد. مجملا اوقات با بركات را بنحوي صرف نموده كه از افاضل و اعاظم عباد زمان قصب السبق ربوده چه از زمان صبا و طفوليت تا ايام كمال و اوان ارتحال از دار غفلت هرگز از منطق فصاحت آيتش غير از بيان معاني دقيق و كشف و تبيان سراير صدق و تحقيق سر نزده و از مطالع اطوارش بجز طوالع آفتاب تجرد و انقطاع و لوامع تجليات انوار طاعات و عبادات امر ديگر لامع و ظاهر نگشته».
لحن همه كساني كه درباره مير حاج شرحي باختصار يا بتفصيل نوشته‌اند همينست و نكته مسلم اينست كه او بعد از اتمام تحصيلات خود به گناباد بازگشت و مدتي بادامه مجاهداتش در كسب فضائل و كمالات نفساني اشتغال داشت و چندي در زيارت قبور ائمه اطهار گذراند و سپس تأهل اختيار كرد و از خود فرزنداني در گناباد بيادگار گذارد تا بسال 923 در همان ديار درگذشت.
ديوان او را تقي الدين به چهار هزار بيت از قصيده و غزل تخمين زده و نوشته است كه غالبا در جواب شاعران بزرگ پيش از او خصوصا امير خسرو و خواجه حافظ بود و قصايدش كلا در ذكر مناقب ائمه اثني عشر و توحيد و وعظ و تحقيق است. خواند- مير گويد كه «قصه ليلي و مجنون را بنظم آورده باين بيت افتتاح نمود:
اي عشق ترا جهان طفيلي‌مجنون تو شد هزار ليلي» «1» و قاضي نور اللّه شوشتري درباره اشعارش گفته است كه: «از فنون شعر بقصيده و غزل ميل بيشتر داشت و هميشه خاطر بمداحي اهل بيت رسالت مي‌گماشت» «2».
بيان اين نكته خالي از فايده نيست كه او در اواخر عمر از سرودن غزل منصرف
______________________________
(1)- حبيب السير ج 4 ص 345
(2)- مجالس المؤمنين ص 506
ص: 420
شد و بنظم قصائد، بنحوي كه گفته‌ايم، پرداخت و آذر درين‌باره مي‌نويسد «1» كه:
«بزعم فقير خوب كرده، كه غزل را خوب نمي‌فرموده» ولي خلاف گفته آذر انسي در سرودن قصائد متوسط است ليكن در غزل پا دنبال پاي استاداني چون سعدي و حافظ مي‌نهد و گويا علت بي‌عنايتي آذر بدو آن باشد كه انسي در غزل لحن متأخران را كنار گذاشته و بشيوه متقدمان روي نهاده بود. از اشعار او بسبب كميابي چند تشبيب و غزل نقل مي‌شود:
بنام آنكه بذرات عالمست عليم‌خداي پاك خداوند واجب التعظيم
مصوري كه بكلك نگارخانه صنع‌نگاشت صورت انسان در احسن التقويم
مقدري كه ازو يافت نور فيض وجودمكونات مجرد مقدرات جسيم
حكيم لم يزل آن قادري كه پيش خردمحقرست بر كبرياش عرش عظيم
مهندسان رصد بند حكمت او راسماء ذات برو جست قبه تنجيم
ز حفظ اوست كه در باغ دهر ز آتش گل‌بماند پيكر گوگرد خار خشك و سليم
ز طيب نفحه فضلش مروحست شمال‌ز بوي گلشن لطفش معطرست نسيم
خوشا هواي گلستان رحمتش كانجانه غنچه راست تشنج نه نرگسست سقيم **
سپهرگونه برآمد بلند ابر بهارظلال مرحمت افگند بر سر گلزار
مصوريست عجايب بهار رنگ‌آميزچمن ز خانه تصوير او بنقش و نگار
ببين كه باغ گرفتست سبزه را در برنگر كه جوي درآورده سرو را بكنار
بهر طرف كه خرامي خروش قمري مست‌بهرچمن كه درآيي فغان بلبل زار
نموده عارض گلهاي باغ چون رخ دوست‌دميده سبزه لبهاي جوي چون خط يار
در آب بين كه ز گرداب گوشها داردبراي آنكه كند استماع صوت هزار
بصورت يد بيضا شكوفه در بستان‌برنگ آتش موسي شقايق كهسار
قواي ناطقه در طبع سوسن آزادجلاي باصره در چشم نرگس بيمار
______________________________
(1)- آتشكده، ص 275
ص: 421 نظاره كن كه عجب طرفه بر فروخت چمن‌به پيش گل علم عشق بلبلان از خار
عذار نسترن و ياسمن بسايه بيدنمود همچو نجوم از سياهي شب تار
گذشته شاخ بنفشه ز گلشن گردون‌چنانكه رايت بيضاي احمد مختار
جناب سيد كونين و خواجه ثقلين‌كه هست پيكر او نور داور دادار
رسول هاشمي آن سيدي كه در شب قدرگذشته است ز ايوان گنبد دوار ...
**
شدم چو ذره هوايي ز مهر دلداري‌كز آفتاب رخش بهتر است بسياري
فگنده در صفت سايه‌ام سهي سروي‌نهاده بر جگرم داغ لاله رخساري
نديم بزم وصالش نمي‌توانم شدمن شكسته كزو قانعم بديداري
بر اوج گنبد فيروزه فلك داردبه مهر روي تو خورشيد روز بازاري
ز تاب زلف تو در هر طرف پريشاني‌ز چشم مست تو هر گوشه‌ييست بيماري
مكن بعشق ملامت مرا چو مي‌داني‌كه غير عشق نيايد ز عاشقان كاري
كمند عمر اگر بگسلد ندارم باك‌ز زلف او اگر افتد بدست من تاري
براي كشتن خصمان شاه شرع پناه‌چو چشم او نبود در جهان كمانداري
علي ابن ابي طالب آنكه دلدل اوست‌بزير گنبد فيروزه برق رفتاري
جز از نبي مكرم درون معبد خاك‌نبود حضرت حق را چو او پرستاري
اميريم دل كان دستگاه بحر نوال‌كه هست دست جوادش سحاب درباري
بزير ران مطيعان آفتاب و شش‌سمند سركش چرخست اسب رهواري
كشيده است به شمشير آسمان سيمابه پيش لشكر يأجوج فتنه ديواري
بغير سعي جميل گداي حضرت اوسراي دولت دين را كجاست معماري
چو لام الف شده از تيغ تيز او رخنه‌بناي عمر حسودش كه نيست بسياري
ايا ستاره سپاهي كه نيست در عالم‌بسنگ گوهر علم تو هيچ كهساري
كدام سر قدر در خزانه غيبست‌كه منطق تو باول نكردش اظهاري
كسي كه بر كف پاي تو فرق خود سوده‌نهاده بر سر او دست بخت دستاري
ص: 422 بروزگار تو در گلشن زمانه نديدبجز نهال صنوبر كسي دل‌افگاري
ز بيم شحنه عدل تو در جهان امروزبغير چشم بتان نيست مردم‌آزاري **
نماز شام كه چندين هزار مشعل نورز پرده افق آورد آسمان بظهور
درآمدم متألم به محنت آبادي‌كه بر زمين نشاطش فرح نكرده عبور
بدردمندي سي روزه در زمانه علم‌بنامرادي صدساله در جهان مشهور
عناي من چو خطاي زمانه بي‌پايان‌بلاي من چو جفاي ستاره نامحصور
بنامرادي من بيدلي نگشته عيان‌بدردمندي من عاشقي نكرده ظهور
بكوه غصه چو فرهاد بي‌زبان بيماربدست فتنه چو مجنون ناتوان رنجور
حجاب ديده من پرده صباح و مساكمند گردن من رشته سنين و شهور
نه باده در سر من همچو لاله سيراب‌نه جام بر كف من همچو نرگس مخمور
نه دار حشمتم از شمع اختران روشن‌نه بيت عشرتم از دور آسمان معمور
تنم چو شاخ شكوفه مدام در زره است‌ز سهم ناوك دلدوز روزگار غيور
دلم كه هيچگه از باده فرح نشكفت‌بزير پاي حوادث شكسته چون انگور
چو لاله چند توان سوخت ز آتش سينه‌چو غنچه چند توان بود در شكنجه صبور
ازين غمم نتواند رهاند هيچ كسي‌بجز جناب رسول مؤيد و منصور
رسول هاشمي آن خواجه رفيع القدركه هست خاطر او گنج علم را گنجور **
زمانه دست مرا گر بدست يار دهدخوشست اگرچه همه عمرم انتظار دهد
اگر عنان تصرف بعشق او سپرم‌عجب كه عقل مرا ديگر اختيار دهد
چو غنچه با دل تنگم قرين بود چو كسي‌دل شكسته بدان سرو گلعذار دهد
چو زلف خويش ندارد قرار دلبر ماكه ساعتي بر اين بيدلش قرار دهد
چو سيل ديده گريان ما برآرد موج‌ستاره را بحيل بر فلك‌گذار دهد
نويد آمدنش مي‌دهد نسيم چنانك‌نويد مقدم گل باد نوبهار دهد
ص: 423 حباب‌گونه بگردم ميان سيل سرشك‌اگر چنانكه لبش وعده كنار دهد
بر وي چون گلشن اي دل مبين كه ديدن اونتيجه درد دل عندليب زار دهد
شراب ساغر لعل لب تو آن مي نيست‌كه دور چرخ بابناي روزگار دهد
ز ترك چشم تو ترسم كه خنجر مژه رابدست غمزه جادوي جان شكار دهد
بسوخت در شب هجران جگر كجاست كسي‌كه شربتي بمن بيدل فگار دهد
بجان رسيد دل از عشقت اي پري وقتست‌كه حال عرضه بر شاه و شهريار دهد
علي ابن ابي طالب آنكه گردون راز نعل دلدل خود تاج افتخار دهد ...
ايا شهي كه با حباب حضرتت دوران‌نعيم بي‌عدد و گنج بي‌شمار دهد
كمر بكشتن خصم تو هركه بست رواست‌چو كوه اگر فلكش تيغ آبدار دهد
شراب بغض تو از جام كينه هركه خوردزمانه‌اش چو صراحي گلو فشار دهد
كف جواد تو بحريست در افاضه جودكه موج مكرمتش حاصل بحار دهد
بسنگ فتنه كه در منجنيق حادثه است‌شكست خصم تو دهر ستيزه كار دهد
سپهر دولت و دين سده شريفه تست‌كه چرخ را بكرم رخصت جوار دهد
هميشه تا رشحات سحاب فصل بهارطراوتي بگلستان و لاله‌زار دهد
بدست حكم تو با داعنان توسن بخت‌چنانكه دهر دل خود بدان سوار دهد **
طوفان اشك ما كه بيكدم جهان گرفت‌موج از هلال يكشبه بر آسمان گرفت
بر روي گرد بالش خورشيد تكيه زدآنكو چو صبح از همه عالم كران گرفت
در رهگذار وادي هجران چو من نبودمجنون كه مرغ بر سر او آشيان گرفت
اكنون كه هجر بر سر من تاخت توسنش‌گلگون اشك را كه تواند عنان گرفت
در خشكسال هجر توانسي خموش شدمانند بلبلي كه دمش در خزان گرفت **
چو طره تو بتاراج عقل و دين برخاست‌ز جان خسته‌دلان ناله حزين برخاست
بخاك تيره فرو رفت عنبر ساراچو گرد مشك تو از روي ياسمين برخاست
ص: 424 نهال قد تو چون سرو در گلستان ديدبراي خدمتش آزاد از زمين برخاست
چو اشك خويش همان به كه گوشه‌يي گيرم‌چنين كه فتنه چشم تو از زمين برخاست
ز مهر روي تو انسي ز پاي ننشيندچرا كه ذره صفت از براي اين برخاست **
اگر در گوشه غم دور از آن سيمين بدن ميرم‌خلل در كار عشق آيد همان روزي كه من ميرم
مرا بگذار در كوي خود اي شاخ گل رعناكه همچون بلبل از شوق تو نالان در چمن ميرم
ميان خار محنت جان دهم، من كيستم باري‌كه بر بوي سمن يا بر كنار ياسمن ميرم
حديثي كز لب شيرين آن مه بشنوم انسي‌كنم ورد زبان و در ميان آن سخن ميرم **
چون لاله گر ز آتش مي‌سوخت خرمنم‌آنكو مدام باده گلگون كشد منم
دعوي بي‌گناهي اگر مي‌كنم خطاست‌زيرا كه هست خون صراحي بگردنم
عنقاي باغ عزلتم اما هواي تونگذاشت در ضمير هواي نشيمنم
شادم ازينكه از مدد بخت كارسازدر رهگذار دردكشان خاك شد تنم
از دولت محبت پير مغان مدام‌چون غنچه خرقه‌پوش و چو گل پاك دامنم **
اگر چون غنچه در خنده دهان يار نگشايددل صد پاره ما را گره از كار نگشايد
برو اي زاهد خودبين كه گر زنار زلف اينست‌برآنم من كه هرگز هيچكس زنار نگشايد
شب از خون جگر چشمم چنان بر يكدگر بنددكه بر روي تو روز از كوشش بسيار نگشايد
مجوي از خاطر اندوهگين عاشقان جز غم‌كه آنجا كاروان شادماني بار نگشايد
مكن صرف بتان عمر عزيز خويشتن انسي‌كزين سنگين دلانت خاطر افگار نگشايد
ص: 425

26- اميدي «1»

خواجه ارجاسب بن خواجه شيخعلي تهراني معروف به اميدي رازي از شاعران معروف در پايان عهد تيموري و آغاز دوران صفوي است. در لطايف‌نامه (ترجمه مجالس النفائس، از فخري هروي) نامش ذيل عنوان «سعد الدين مسعود الاميدي» و با عناوين «افصح الفصحاء و املح الشعراء ركن الاسلام و المسلمين ...» ذكر شده است «2». نام اصلي او همچنانكه نوشته‌ايم، ارجاسب بود و در ترجمه حكيم شاه محمد
______________________________
(1)- درباره او از منابع زيرين استفاده شود:
* مجالس النفائس امير عليشير تهران، 1323: لطائف‌نامه، ص 141- 142؛ و ترجمه شاه محمد قزويني ص 399- 400
* تحفه سامي، تهران 1314، ص 101- 102
* تذكره ميخانه، تهران 1340، ص 141- 150
* آتشكده آذر، بتصحيح آقاي سادات ناصري، تهران، ص 1067- 1075 و حواشي آن.
* تذكره مخزن الغرايب نسخه خطي
* مجمع الفصحا، ج 2 ص 7- 8
* بهارستان سخن، مدراس 1958، ص 391- 393
* نتايج الافكار، بمبئي 1336 شمسي، ص 38
* گنج سخن، ج 3، چاپ چهارم، ص 6- 12
* تاريخ ادبيات ايران، ج 4، از پرفسور ادوارد برون، ترجمه رشيد ياسمي، چاپ سوم، تهران 1345 ص 176- 177
* احسن التواريخ روملو، ص 177
* تذكره نصرآبادي، تهران ص 526
* حبيب السير، چاپ تهران خيام، ج 4 ص 612- 613
* ريحانة الادب، 1324، ص 107
* هفت اقليم، تهران، ج 3، ص 63- 67
* فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 3 ص 326
* تاريخ نظم و نثر در ايران، تهران 1344، ص 441 و غيره
(2)- مجالس النفائس ص 141
ص: 426
قزويني از مجالس النفائس چنين آمده كه نام دو برادرش لهراسف و گشتاسف بوده است و بهمين سبب «اميني شاعر نام او و نام برادران او شنيده خنديده و گفته: مولانا، مادر تو شاهنامه بوده!» «1» و اما لقب و اسم «سعد الدين مسعود» را اميدي از استاد خود جلال الدين دواني دريافت كرد و چنانكه در لطايف‌نامه آمده در شيراز بدان نام مشهور شد «2» ولي شهرت اصلي او بهمان نام پدريست. اما تخلصش چنانكه همه‌جا آمده «اميدي» است و اين تخلص در اشعار او، چه قصايد و چه غزلها تكرار شده و چنانكه فخر الزماني نوشته شاعر اين تخلص را از استاد خود دواني دريافت «3».
پدرش شيخعلي تهراني پدر بر پدر از اكابر ولايت ري بوده و در آنجا ضياع و عقاري داشت و بهمين سبب است كه در لطايف‌نامه آمده است كه اميدي «بر قريه تهران زراعت دارد» «4».
اميدي در روزگار جواني بقصد تحصيل علوم و كسب معارف از تهران بشيراز رفت و آنجا در خدمت مولانا جلال الدين دواني دانشمند مشهور (830- 908 ه.) بتلمذ پرداخت و از شاگردان سرآمد او شد چنانكه «مولانا از غايت التفات او را مسعود نام نهاد» «5» و او از ميان علوم متداول زمان علم طب را از همه بيشتر آموخت. فخر الزماني درباره اميدي مي‌نويسد كه: «جاه و ساماني كه لازمه اكابرست با ايشان بوده و اوقات خود همگي بصحبت و عشرت گذرانيده و هميشه فصحا و شعرا ازيشان صله مي‌يافته‌اند و مردم اهل را بطريقي رعايت مي‌فرمودند كه خاطرخواه ايشان بوده باشد، شاعري دون مرتبه خود مي‌دانسته، چون طبيعت عالي داشته گاهي اراده شعر گفتن مي‌كرده و هرچه مي‌گفته خوب مي‌گفته» «6».
______________________________
(1)- مجالس النفائس ص 399
(2)- تذكره ميخانه ص 141
(3)- ايضا، ص 141
(4)- مجالس النفائس، ص 141
(5)- مجالس النفائس، ص 141
(6)- تذكره ميخانه ص 141
ص: 427
همين تعين كه فخر الزماني درباره اميدي شرح داده، وسيله آن بود كه او با رجال بزرگ دوران شاه اسمعيل صفوي ارتباط يابد و قصائدي در مدح آنان بپردازد.
از جمله اين رجال يكي امير يار احمد اصفهاني ملقب به «نجم ثاني» بود كه بعد از كشته شدن امير نجم زرگر نخستين وزير شاه اسمعيل در سال 918 (بدست عبيد اللّه خان ازبك)، وزارت پادشاه صفوي يافت؛ ديگر مير عبد الباقي يزدي از اعقاب شاه نعمة اللّه ولي كه بعد از فوت نجم ثاني عهده‌دار وزارت شده و در جنگ چالدران بسال 920 كشته شد؛ و ديگر خواجه حبيب اللّه ساوجي وزير دور ميش خان حاكم كل خراسان (م 932) «1».
اميدي در پايان حيات «در طهران متوطن شد و باغي طرح انداخت و او را موسوم به باغ اميد گردانيد اما هنوز نهال اميدش بارور نگشته بود كه از صدمه صرصر حوادث سمت قاعا صفصفا پيدا كرده و در شهور سنه خمس و عشرين و تسعمائه جمعي بر سر او ريخته بقتلش رسانيدند. بعضي مردم اين امر شنيع نسبت بنور بخشيه كرده‌اند و اللّه اعلم» «2».
شرح واقعه‌يي كه سام ميرزا بدان اشاره كرده چنين است كه ميان اميدي و شاه قوام الدين نواده شاه قاسم بن سيد محمد نور بخش سابقه كدورتي وجود داشته است. اين شاه قوام الدين در ولايت ري قدرتي بهم رسانيده بود و مريدان بسيار فراهم آورده و از راه رعونت مخالفان را مي‌آزرد و در اين ميان طمع در باغ اميد بست و بر سر همين دعوي ميان او و اميدي كار نقار بالا كشيد. سيد بعضي از مريدان را برانگيخت تا شبي بر سر اميدي ريختند و او را كشتند و اين واقعه بسال 925 هجري اتفاق افتاد.
شاگرد معروف اميدي رازي موسوم به «فضل نامي» در ماده تاريخ شهادت استاد خود چنين سرود:
______________________________
(1)- درباره اين هر سه بزرگ رجوع كنيد بحاشيه ص 141- 142 تذكره ميخانه از آقاي احمد گلچين معاني
(2)- تحفه سامي، ص 101
ص: 428 نادر العصر اميدي مظلوم‌كه بناحق شهيد شد ناگاه
شب بخواب من آمد و فرمودكاي ز سر درون من آگاه
بهر تاريخ قتل من بنويس‌آه از خون ناحق من آه (925) و اين «افضل نامي» را هم نوربخشيه بي‌مزد نگذاشته مسموم ساختند تا در جواني در گذشت «1».
اميدي بتصريح فخر الزماني «2» هنگام شهادت بيشتر از شصت و پنج سال نداشت، بنابراين بايد ولادتش بسال 860 هجري اتفاق افتاده باشد. وي كه با شاگردي نزد جلال دواني مقام بلندي در علم و ادب حاصل كرده بود شاگرداني نيز تربيت كرد. از آنجمله يكي همين «نامي» بود كه ياد كرده‌ايم، ديگر «حيراني نيشابوري» كه از غزل‌سرايان قرن دهم بوده و او غير از حيراني همداني است كه بسال 903 درگذشته و در اقسام شعر دست داشته است «3».
پسر اميدي «خواجه محمد طاهر رازي» هم مانند پدر شعر مي‌سروده و برادرزاده اش «خواجه محمد شريف هجري طهراني» از غزل‌سرايان خوب قرن دهم هجري بوده است.
اين خواجه محمد شريف پدر اعتماد الدوله جهانگيري از اعيان دربار جهانگير در هند و جد نورجهان بيگم ملكه معروف هندوستان بوده است «4».
از اميدي اشعار بسيار نمانده است. فخر الزماني گويد «از اشعار آن افصح الفصحا زياده بر هفده قصيده و سه غزل و پانزده رباعي و ساقي‌نامه بر صحيفه روزگار يادگار نمانده» «5». بلي اشعار او اندك و ديوان او مختصرست ولي همين مايه شعر نشان
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به تحفه سامي ص 126
(2)- تذكره ميخانه ص 147
(3)- درباره وي رجوع كنيد به تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 510
(4)- ايضا رجوع كنيد به تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 513
(5)- هفت اقليم ج 3 ص 43 و تذكره ميخانه ص 144- 147. مرحوم سعيد نفيسي ديوان او را به 1500 بيت برآورد كرده است (تاريخ نظم و نثر در ايران ص 441)
ص: 429
مي‌دهد كه او در شاعري زبردست بود. كلام منتخب و پاكيزه او نشان از كثرت مطالعه وي در اشعار فصحا مي‌دهد و مثل اينست كه او تا سخن را استادانه و استوار نمي‌يافت در شمار آثار خود نمي‌پذيرفت و همين امر خود مي‌تواند دليل خوبي براي قلت اشعار وي باشد. علاوه بر اين گويا اميدي بسبب جاه و مكنتي كه داشت از طبع شعر خود بهيأت حرفه‌يي استفاده نمي‌كرد. شعر و حتي مدح دو سه تن از رجال عهد براي او بيشتر جنبه تفنن داشت تا ارتزاق؟؟؟ راه. چند قصيده و غزل كه از او باز مانده استادانه و يادآور مهارت استادان قديم است و ساقي‌نامه او از حيث جزالت و فخامت الفاظ و دقت معاني و افكار عالي خوبي كه در آن بكار رفته بي‌ترديد از جمله ساقي‌نامه‌هاي سرآمد بشمار مي‌آيد. فخر الزماني مرددست كه او طرز ظهير فاريابي را دارد يا شيوه سلمان را، ولي حقيقت آنست كه او طريقه استادان مقتدر پيشين را در برابر چشم داشت، خواه انوري بوده باشد يا ظهير يا هركس ديگر، و نظر بوسعت مطالعه در آثار آنان حاجتي بپيروي از يكي دون ديگري در خود احساس نمي‌كرد. از سخنان اوست:
بر آن سرم كه اگر همتم كند ياري‌ز بار منت دونان كنم سبكباري
اگر بكنج قناعت ز تشنگي ميرم‌بنيم قطره نجويم ز هيچكس ياري
شوم چو غنچه خشن‌پوش، چند همچو گلم‌بسرخ و زرد فريبد سپهر ز نگاري
گرفتم آنكه در ايام قحط كنعانست‌عزيز مصر قناعت چرا كشد خواري
درين سفر كه بود راه دور و بار گران‌چه ياريي طلبد مرد باري از ياري
سري كه پر بود از بار آرزو و هوس‌اگر تهي نكنم آورد نگونساري
مرا ز نان جو خويش چهره كاهي به‌كه از شراب حريفان سفله گلناري
درين رباط دو در مشتري اهل هنرچو نيست غير فرومايگان بازاري
اگر بگرگ دهد همچو يوسفم ز آن به‌كه ناكسي كندم در جهان خريداري
اگر كني ز براي يهود كناسي‌وگر كني ز براي مجوس گلكاري
درين دو كار كريه آنقدر كراهت نيست‌درين دو شغل خسيس آن مثابه دشواري
كه در سلام فرومايگان صدرنشين‌بروي سينه نهي دست و سر فرود آري
ص: 430 مذاق لذت آزادگي عجب نبوداگر شناخته باشي پس از گرفتاري
كه قدر قيمت ايام تندرستي راتوان شناختن اندر زمان بيماري
مسافران نه اقليم عالم بالاچو آمدند درين كهنه چارديواري
گذاشتند متاع جهان و بگذشتندتو نيز چون دگران بگذري و بگذاري
ز راه جاه قدم بازكش كه اين ره رافراز و نشيب فزونتر بود ز همواري
براه خضر قدم نه كزين ره تاريك‌اميد هست كه سررشته‌يي بدست آري
ره مدينه علم اين رهست و اين ره رااگر ز پاي در آيي ز دست نگذاري **
رواق مدرسه گر سرنگون شود سهلست‌قصور ميكده عشق را مباد قصور
بناي مدرسه از جنس عالي و سافل‌خراب گشت و خرابات همچنان معمور
بيا و نكته توحيد بشنو از من مست‌كه آب ميكده دارد خواص آتش طور
ز نور جام چو جام جمت شود روشن‌گرت طهارت باطن كند شراب طهور
مريد پير خرابات گشتم و شستم‌به آب ميكده دست دل از متاع غرور
طواف كعبه و ميخانه كردم و ديدم‌در آن مقام مصيبت در اين نشيمن سور
ز كعبه پير مغانم بصدر مصطبه بردبيمن سعي لقد كان سعيكم مشكور **
تو ترك نيم مستي من مرغ نيم بسمل‌كار تو از من آسان كام من از تو مشكل
كاري نمي‌گشايد از دست مانده بر سرگامي نمي‌برآيد از پاي رفته در گل
تو پا نهي بميدان من دست شويم از جان‌تو خوي فشاني از رخ من خون چكانم از دل
ساغر كشي و خنجر، اهل وفا سراسرخون خورده در برابر جان داده در مقابل
پيمانه حياتم پيش از اجل تو مشكن‌سررشته اميدم پيش از خلل تو مگسل
آهي ز سينه من برق هزار خرمن‌تيري ز غمزه تو مرگ هزار بي‌دل
دنبال آن مسافر از ضعف و ناتواني‌برخيزم و نشينم چون گرد تا بمنزل
كو بخت آنكه گيرم مستش ز خانه زين‌و آن ساعد بلورين در گردنم حمايل
ص: 431 چشم سياه مستش سرمايه جنونم‌زلف دراز دستش در گردنم سلاسل
زلف دراز دستش با اينهمه تطاول‌زنجير عدل بسته در عهد مير عادل **
كاش گردون از سرم بيرون برد سوداي تويا مرا صبري دهد چندانكه استغناي تو
از غرور حسن اگر نبود ترا پرواي مااز جنون عشق ما را نيست هم پرواي تو
شهره شهري چو ماه نو تو از پهلوي ماما بر سوايي علم در عالم از بالاي تو
عشق چون پنهان نماند زين درم آواره كن‌تا نه تو بدنام گردي و نه من رسواي تو
شب نهان از سراميدي بر سر آن كوي روتا نبيند روز آنجا كس نشان پاي تو **
خوش آنكه چاك گريبان بناز باز كني‌نظر بر آن تن نازك كني و ناز كني
تو پاك دامن و من رند پيرهن چاكم‌عجب نباشد اگر از من احتراز كني
چرا ز من گذري با هزار استغنابديگري رسي اظهار صد نياز كني
بچشم من نكني خواب و شرم مي‌دارم‌كه پيش مردم بيگانه پا دراز كني
گمان مبر كه شود عشق بي‌نياز قبول‌اگر به كعبه روي و اگر نماز كني
ترنج غبغب او را نهال گشت بلندتو دست كوته اميدي چرا دراز كني **
شب قصه هجران جگرسوز كنم‌روز آرزوي وصل دل‌افروز كنم
القصه كه دور از تو بصد خون جگرروزي بشب آرم و شبي روز كنم **
اي از تو بلند قدر كاشانه ماآباد ز دولت تو ويرانه ما
از سايه نخل دولتت مي‌خواهم‌همسايه آسمان شود خانه ما
ص: 432

27- هلالي «1»

بدر الدين هلالي استرابادي جغتائي شاعر مشهور و تواناي پايان عهد تيموري است. نسب وي بتركان جغتايي مي‌كشيد و ولادت و نشو و نمايش در استراباد بود.
نامش را در بعض مآخذ نور الدين نوشته‌اند «2» ليكن درست همانست كه ذكر كرده‌ايم و گويا انتخاب تخلص «هلالي» هم از باب تناسب با نام شاعر بوده است. اتفاقا رعايت چنين تناسبي هم در عهد خود شاعر مطرح بوده، سام ميرزا مي‌گويد: «وي بسيار بصحبت من مي‌رسيد، يك‌بار گفت كه نوبت اول كه بملازمت مير عليشير رسيدم، اين مطلع گفتم، شعر:
چنان از پا فكند امروزم آن رفتار و قامت هم‌كه فردا برنخيزم بلكه فرداي قيامت هم و بر ايشان خواندم، بسيار خوشش آمد، پرسيد تخلص تو چيست؟ گفتم هلالي. فرمود كه:
بدري! بدري!» «3».
______________________________
(1)- درباره او رجوع كنيد بماخذ ذيل:
* احسن التواريخ روملو، چاپ تهران بطبع افست، 1347 شمسي، ص 224
* حبيب السير تهران، خيام، ج 4 ص 361- 362
* ترجمه مجالس النفائس (لطائف‌نامه)، تهران 1323 ص 242
* مجمع الفصحا ج 2 ص 55
* نتايج الافكار محمد قدرة اللّه گوپاموي هندي، چاپ بمبئي، ص 780- 784
* تحفه سامي، سام ميرزا، چاپ ارمغان، تهران 1314 شمسي، ص 90- 94
* سلم السموات، ابو القاسم كازروني، تهران 1340، ص 91
* آتشكده آذر بيكدلي چاپ بمبئي.
* مقدمه ديوان هلالي جغتائي، چاپ تهران 1337، بتصحيح مرحوم سعيد نفيسي. در اين مقدمه بمآخذ ديگري كه درباره اين شاعر سخني در آنها رفته، و همه آنها از مقوله مكرراتست، اشاره شد.
(2)- از آنجمله در پاره‌يي از نسخ حبيب السير و نسخه‌هاي چاپي آن.
(3)- تحفه سامي ص 91
ص: 433
هلالي در عنفوان شباب از استراباد بهرات رفت و خدمت امير دانش‌پرور عهد سلطانحسين بايقرا، يعني امير كبير عليشير نوايي را دريافت، و امير بعد از امتحان او را «بر مطالعه تحريض نمود» «1» و او در ظل تربيت آن امير نامدار بكسب فضائل و شاعري پرداخت.
چنانكه مي‌دانيم بعد از وفات سلطانحسين (911 ه) پسرانش بديع الزمان و مظفر حسين ديري سلطنت نداشتند و خراسان چندگاهي محل منازعات شاه اسمعيل صفوي و شيبك خان و عبيد اللّه خان اوزبك بود و از آنجمله هرات چند بار دست بدست گشت و هلالي همچنان در هرات ساكن و در گيرودار اين حوادث گرفتار مشكلات بود. هنگامي كه عبيد اللّه خان بر هرات مستولي شده بود گروهي از شيعيان يا متهمان بتشيع را بقتل رسانيد «2» و يكي از آنها هلالي بود. بنابر آنچه تذكره‌نويسان در شرح احوال هلالي نوشته‌اند، وي در آغاز امر مورد محبت عبيد اللّه خان و جزو ملازمان او بود چنانكه محسود اقران شد و آنان وي را بتشيع متهم داشتند و بهمين سبب بفرمان عبيد اللّه كه سني متعصبي بود بقتل رسيد. از اشارات سام ميرزا و ديگر تذكره‌نويسان چنين برمي‌آيد كه او نزد هر دو فرقه شيعه و سني متهم بود و بقول سام ميرزا «در اواخر عمر او را عجب حالتي دست داد كه ميان شيعه مشهور بسني بود و عبيد اللّه خان اوزبك او را كشت كه تو شيعه‌اي!»
اين واقعه بسال 936 هجري اتفاق افتاد و از عجائب آنكه نام جلاد او سيف اللّه بود و «سيف اللّه كشت» را تاريخ شهادت او يافتند. در تحفه سامي تاريخ مذكور صريح ذكر شده «و كان ذلك في شهور سنة ست و ثلاثين و تسعمائه» و همين تاريخ در عده‌يي از مآخذ تكرار شده است ليكن در بعضي ديگر از آنها باشتباه مؤلفان يا كاتبان سنين نادرست ديگري آمده است كه نقل آنها را لازم نمي‌بينم. در اينكه هلالي شيعه بوده
______________________________
(1)- تحفه سامي ص 91
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 222
ص: 434
ترديدي جايز نيست، چه آنگاه كه منعي در اظهار عقيده خود نمي‌ديد از مدح ائمه شيعه باز نمي‌ايستاد مثلا در قصيده:
تخت مرصع گرفت شاه ملمع بدن‌جيب مرقع دريد شاهد گل پيرهن «1» و همچنين است در آغاز مثنوي شاه و درويش «2». ولي گويا در اين راه تعصبي نمي‌ورزيد و شايد اشاره سام ميرزا به پيش‌آمد عجيب اواخر عمر او يعني اشتهار وي بتسنن نزد شيعه و بتشيع نزد اهل سنت، بعلت همين عدم تعصب و نيز عدم دخالتش در تظاهرات آن دو فرقه بر ضد يكديگر بوده باشد.
اهميت هلالي بيشتر بسبب غزلهاي لطيف و پرمضمون و خوش‌عبارت اوست كه اشتمال آنها بر عواطف رقيق زبانزد همعصران او و سخن‌شناسان بعد از وي بوده است، و مجموع ابيات آنها نزديك به 2800 است. قصائدش كم و كم‌ارزش است، يكي از آنها در مدح عبيد اللّه خان اوزبك است كه گويا از راه ترس و اضطراب ساخته شده باشد و يكي در مدح حسنين عليهم السلام و ديگر قصيده‌يي با التزام شتر و حجره در هر مصراع. اين التزام اخير مسلما از نوع اشعاريست كه معمولا در امتحان شاعران ميان قدما معمول بوده و پيش ازين درباره انواع آنها سخن رفته است. ديوانش حاوي چند قطعه و سي و پنج رباعيست كه بعضي لطيف و دل‌انگيز است. اشتهار او در عهد خود بمهارت در غزلسرايي با زبان ساده روان تا بدانجا بود كه همعصرانش ذوق او را منصرف از اشتغال بمثنوي‌گويي مي‌پنداشتند. هلالي خود در آغاز داستان منظوم و «شاه درويش» به شاعري از همعصرانش كه «بود شخصي به مثنوي مشهور» اشاره مي‌كند و مي- گويد كه درباره وي يعني هلالي گفت: «نيست او را ز مثنوي خبري» «3» و همين تعريض هلالي را بر آن داشت تا دو مثنوي مشهور خود «شاه و درويش» و «صفات العاشقين» را بنظم آورد.
شاه و درويش منظومه‌ييست از متفرعات بحر خفيف (فاعلاتن مفاعلن فعلن)
______________________________
(1)- ديوان ص 205
(2)- ديوان ص 221- 222
(3)- ديوان ص 223- 224
ص: 435
متضمن يكهزار و سيصد و چهل و پنج بيت در عشق بي‌رياي درويشي بشاهزاده‌يي، و صفات العاشقين منظومه‌ييست ببحر هزج در يكهزار و دويست و سي و هفت بيت. اين مثنوي عرفاني و اخلاقي در بيست باب و متضمن مقولاتي است از عشق، صدق، وفا، خلق‌خوش، سخاوت، شجاعت، همت، احسان، تواضع، ادب، اجتناب از نابايسته‌ها، صبر، شكر، توكل، قناعت، كم‌خواري، كم‌گويي، كم‌خوابي، عزلت، توحيد. سخن هلالي در اين دو مثنوي همان سادگي و رواني و يكدستي الفاظ را كه در غزلهايش دارد حفظ كرده است و اگر لطفي در آن دو مثنوي، و يا مثنوي ليلي و مجنون كه بعضي بدو نسبت داده‌اند، باشد از همين راهست نه از راه تازگي افكار و مطالب كه همگي تكرارهايي از گذشتگان است؛ درحالي‌كه بسياري مضامين نو در غزلهاي او ديده مي‌شود. از اشعار اوست:
آرزومند توام، بنماي روي خويش راورنه از جانم برون كن آرزوي خويش را
جان در آن زلفست، كمتر شانه كن تا نگسلي‌هم رگ جان مرا هم تار موي خويش را
خوبرو را خوي بدلايق نباشد، جان من‌همچو روي خويش نيكو ساز خوي خويش را
چون بكويت خاك گشتم پايمالم ساختي‌پايه بر گردون رساندي خاك كوي خويش را
آن نه شبنم بود ريزان وقت صبح از روي گل‌گل ز شرمت ريخت بر خاك آبروي خويش را
مرده‌ام، عيسي دمي خواهم كه يابم زندگي‌همره باد صبا بفرست بوي خويش را
بارها گفتم هلالي ترك خوبان كن ولي‌هيچ تأثيري نديدم گفتگوي خويش را **
در دل بي‌خبران جز غم عالم غم نيست‌در غم عشق تو ما را خبر از عالم نيست
خاك آدم كه سرشتند غرض عشق تو بودهركه خاك ره عشق تو نشد آدم نيست
از جنون من و حسن تو سخن بسيارست‌قصه ما و تو از ليلي و مجنون كم نيست
گر طبيبان ز غم عشق تو مرهم سازندكي‌گذاريم؟ كه آن داغ كم از مرهم نيست
بسكه سوداي تو دارم غم خود نيست مراگر ازين پيش غمي بود كنون آن هم نيست
غنچه خرمي از خاك هلالي مطلب‌كه سر روضه او جاي دل خرم نيست **
ص: 436 چند گيرد جام مي كام از لب ميگون اوساقيا بگذار تا بر خاك ريزم خون او
قصه ليلي و مجنون پاي تا سر خوانده‌ام‌هم تو از ليلي فزوني هم من از مجنون او
مهر آن مه را بجان خواهم كه بس لايق فتادعشق روزافزون من با حسن روزافزون او
داغها دارم بدل چون لاله و نتوان نهفت‌كآن همه داغ درون پيداست از بيرون او
از فسونگر نيست چون بي‌خوابي ما را علاج‌پيش ما افسانه بهتر باشد از افسون او
نامه قتلم نوشت و ساخت عنوانش بخون‌تا هم از عنوان شوم آگاه بر مضمون او
سرو مي‌گويد هلالي قد موزون ترادر عبارت كوته آمد طبع ناموزون او **
گفتي بگو كه بنده فرمان كيستي‌ما بنده توايم، تو سلطان كيستي
جان مي‌دهد ز بهر تو خلقي بهر طرف‌آيا از اين ميانه تو جانان كيستي
اي گنج حسن با تو چه حاجت بيان شودهم خود بگو كه در دل ويران كيستي
مي‌بينمت كه بر سر ناز و كرشمه‌اي‌تا باز در كمين دل و جان كيستي
ما از غمت هلاك و تو با غير هم نفس‌بنگر كجاست درد و تو درمان كيستي
دور از رخ تو روز هلالي سياه شدتا خود تو آفتاب درخشان كيستي (از ديوان غزلها)
گوهر حقه دهان سخنست‌جوهر خنجر زبان سخنست
گر نبودي سخن چه گفتي كس‌در معني چگونه سفتي كس
سرّ كس را كسي چه دانستي‌راز گفتن كجا توانستي
اين سخن گرنه در ميان بودي‌آدمي نيز بي‌زبان بودي
سخن خوش حيات جان و تنست‌دم عيسي گواه اين سخنست
نه سخن از دهن برون آيدكه سخن از سخن برون آيد
اين سخن زاده دو حرف «كن» است‌بلكه اين «كن» دو حرف يك سخنست
اي خرد از سخن روايت كن‌بزبان قلم حكايت كن ...
ص: 437 ياد كن سحرآفرينان رانكته‌دانان و خرده‌بينان را
كه همه مخزن سخن بودندرازدان نو و كهن بودند
عالم از درّ نظم پر كردندهمچو دريا نثار در كردند
ابر رحمت نثار ايشان بادلطف جاويد يار ايشان باد (از مثنوي شاه و درويش)
سحرگاهان كه ابر نوبهاران‌بعشرت خيمه زد بر كوهساران
بساط كوه شد از لاله گل‌رنگ‌برآمد لعل سيراب از دل سنگ
بعشرت خاست نرگس پيش لاله‌پياله داشت بر روي پياله
بهم شاخ و ثمر تسبيح سان شدبرو مرغ سحر تسبيح‌خوان شد
بتندي بسكه سيل از كوه بگذشت‌عيان شد چاكها در دامن دشت
جوانان روي در صحرا نهادندچو گل بر سبزه تر پا نهادند
چو نرگس جام زرين برگرفتندشراب لعل را در زر گرفتند
در آن فرخنده روز عالم‌افروزبگشت سبزه و گلگشت نوروز
بتان جمعي و مشتاقان گروهي‌گذر كردند بر بالاي كوهي
چه كوهي پرشكوه و عرش پايه‌كه بر بام سپهر افگنده سايه
عقابش با هماي مهر هم پرپلنگش با نهنگ چرخ همسر
مه نو كز پس ماهي نمودي‌پس آن كوه چون كاهي نمودي
فلك چون پشته‌يي پيرامن اوكه گردآمد ز گرد دامن او
بهم گفتند معشوقان كه عشاق‌شدند از عشق ما مشهور آفاق
و ليكن صدق ايشان نيست معلوم‌بود بي‌صدق كار عشق معدوم
طريق آزمون را ساز كردندصف عشاق را آواز كردند
خطاب آمد بمشتاقان عاشق‌كه با ماهركه در عشقست صادق
ازين كوه افگند خود را بپايان‌كه صدق خويش را سازد نمايان
همانجا صادقان بر پاي جستندهمانجا كاذبان از پا نشستند
ص: 438 معين شد كه صادق كيست آنجارفيق ناموافق كيست آنجا
بحرمت صادقان را پيش خواندندحريف قلب را از پيش را ندند
بيك بار از نظر انداختندش‌از آن كوه و كمر انداختندش
موافق خيمه بر چرخ برين زدمنافق خويشتن را بر زمين زد
الهي از چه كذبم برون آربراه كشور صدقم درون آر (از صفات العاشقين)

28- هاتفي «1»

مولانا عبد اللّه هاتفي از مثنوي‌گويان متوسط اواخر عهد تيموري و آغاز دوره صفويست. وي بنابر اشارات صريح نويسندگان احوالش خاصه معاصران او از قبيل امير عليشير و ميرخواند و سام ميرزا از خويشان نزديك يا خواهرزاده نور الدين عبد- الرحمن جامي بوده و در مدتي از دوران جواني خود در هرات ملازمت خدمت آن استاد بزرگ
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* تذكره ميخانه، تهران 1340، ص 112- 119
* مجمع الفصحا ج 2 ص 54- 55
* تحفه سامي ص 94- 97
* مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 62- 63
* آتشكده آذر، چاپ آقاي سادات ناصري، ص 375- 384 و حواشي آن صحايف
* حماسه‌سرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ سوم، ص 360- 363
* تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 314- 315
* حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 354- 355
* فهرست كتب خطي مجلس شوراي ملي، ج 3، ص 165- 166
* فهرست نسخ فارسي كتابخانه ملي پاريس ج 3، ص 327 و 333- 335
* فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 2 ص 542- 544
* صحف ابراهيم نسخه خطي
* هفت اقليم، تهران، ج 2، ص 186- 188
* احسن التواريخ حسن بيگ روملو، چاپ افست تهران، ص 174 ذيل حوادث سال 927
ص: 439
مي‌كرده و در حجر تربيت او بسر مي‌برده ولي خلاف خال خود مذهب تشيع داشته است «1».
مولدش ولايت جام خراسان و محل اقامت دائمش هم همانجا بود. ملا عبد النبي فخر الزماني نوشته است «2» كه «پدر ايشان از خواجه‌هاي صاحب جاه خر گردست فاما تولد هاتفي در جام واقع شده «3»، والده او همشيره مولانا عبد الرحمن جامي است. در بهار زندگاني و اوان جواني از وطن خروج نموده سير عراق و آذربايجان باتفاق امير همايون تبريزي «4» كرده‌اند. در اخبار آمده كه عبد اللّه مرد بلندبالاي قوي هيكل بوده، مولوي نامي گرامي حضرت عبد الرحمن جامي بايشان توجهي تمام داشته و عبد اللّه هربار كه از جام بهرات مي‌آمده مظفر حسين ميرزا «5» و امير عليشير كه وزير اعظم و سپهسالار ايشان بوده عزت بسياري هاتفي را مي‌كرده‌اند».
تاريخ ولادت هاتفي را در مآخذ احوالش نمي‌بينيم، فقط اشاره‌يي كه در تذكره ميخانه آمده آنرا تا حدي روشن مينمايد. فخر الزماني گويد كه «چون سن آن عندليب گلزار نكته‌پروري بنود و چهار رسيد، مسندنشين بارگاه عظمت و جلال، شهريار جوان بخت بلنداقبال ... شاه اسمعيل حسيني صفوي در آن سال رايات اجلال بعز اقبال در ملك خراسان برافراشته بود، و از مساعدت بخت بلند و استمداد طالع ارجمند شيبك خان اوزبك را بقتل رسانيده تسخير ممالك خراسان نموده و از حد توران معاودت فرمود. چون عبور ايشان به جام واقع شد نزديكان آن حضرت بعرض اقدس رسانيدند كه هاتفي يكي از مقبولان روزگارست و ديدن آن بزرگوار از واجباتست ...» «6» و بعد مي‌پردازد به داستان
______________________________
(1)- در ليلي و مجنون گويد:
يا رب كه كني خجسته نامم‌در دين دوازده امامم
بخشاي به هاتفي ز كوثريك جرعه بحق آل حيدر
(2)- تذكره ميخانه ص- 111- 112
(3)- ولادت هاتفي و اقامتش بظن غالب در خرجرد جام بود و بنابراين جدا كردن مولد او از ولايت جام فقط مولود عدم اطلاع جغرافيايي فخر الزماني قزويني است.
(4)- امير همايون اسفرايني است نه تبريزي
(5)- يكي از چند پسر سلطان حسين بايقرا
(6)- تذكره ميخانه، ص 115
ص: 440
ملاقات شاه اسمعيل با هاتفي.
ملاقات شاهنشاه صفوي با هاتفي در بازگشت فاتح صفوي از جنگ و قتل شيبك- خان بسال 916 اتفاق افتاد و اين سال مقارن بود با 94 سالگي شاعر. بنابراين ولادت هاتفي بايست در سال 822 هجري اتفاق افتاده باشد، ولي اشكال امر در آنست كه همين مؤلف چند سطر بعد نوشته است كه هاتفي در سال 914 بصد سالگي فوت كرد يعني آنكه ولادتش در سال 814 اتفاق افتاد. منتهي بايد بدانيم كه آن تاريخ 914 كه فخر الزماني در فوت هاتفي آورده بكلي دور از حقيقت است.
ملا هاتفي با آصفي شاعر كه او هم از همعهدان و تربيت‌پذيران از محضر مولانا جامي بود، با مظفر حسين ميرزا و كپك ميرزا و بديع الزمان ميرزا پسران سلطان حسين بايقرا دوستي و معاشرت داشت و هرگاه كه از جام بهرات ميرفت از مصاحبت آنان برخوردار بود و چنانكه نوشته‌اند هاتفي «تمرنامه» را بخواهش بديع الزمان ميرزا بنظم درآورد.
اين مطلب هم درباره وي بتواتر پيوسته است كه ملا بدربار شاهان و امرا و بمدح آنان براي كسب روزي توجهي نداشت «و اوقات خود را بزراعت و عمارت مي‌گذرانيده و هميشه بيل در دست گرفته مشغول بدرخت نشاندن و تخم افشاندن مي‌شده و هر سال مبلغهاي كلي حاصل محصول زراعت باغات ايشان مي‌بوده و همگي حاصل را صرف فقرا و مساكين مي‌كرده اهل طبع ازو بهره‌ها يافته‌اند» «1» و او در طريقت پيرو مشايخ سلسله كبراويه بوده و پهلوي باغ خود خانقاهي ساخته بود و با اهل صفا در آن عبادت و مراقبت نفس مي‌كرد. وي بمعاشرت و آمدوشد با خلق چندان علاقه‌يي نداشت و در «خرجرد جام كه يكي از قصبات خراسانست و مولد اوست چهار باغي ساخته و در آنجا متوطن شده بود، اكثر اوقات در آنرا بسته با مردم كم‌اختلاط مي‌نمود، و در شهور سنه 917 «2» كه صاحبقران مغفور «3» بعد از فتح بلاد خراسان متوجه عراق بودند در حوالي
______________________________
(1)- تذكره ميخانه ص 115
(2)- اين سال 916 است نه 917
(3)- يعني شاه اسماعيل صفوي
ص: 441
قصبه مذكور جهت زيارت منظور آفريدگار شاه قاسم انوار قدس سره نزول فرموده بر سبيل گشت بدر باغ مذكور رسيدند، در بسته يافتند، از شاخ درختي كه از ديوار باغ بيرون آمده بود چند كس بالا رفته مولانا را خبر كردند، باستقبال آن حضرت شتافته روي نياز بر زمين نهاد، و آن حضرت احوال مولانا پرسيده بعد از وقوف بر احوال قدم بر كلبه او رنجه فرمودند و از كمال مكارم اخلاق بر گليم درويشانه او نشسته و از ماحضري كه آوردند تناول فرمودند، بعد از آن طالب شعر شدند، مولانا بيتي چند از شعر خود خواند، تحسين فرمودند و او را بنظم فتوحات شاهي مأمور گردانيدند، مولانا انگشت قبول بر ديده نهاد و منظور عنايت بلاغايت شده موازي هزار بيت از آن كتاب را بنظم آورد ...» «1».
وفات مولانا چندسال بعد از اين ملاقات در همان باغي كه در خرجرد جام داشت بسال 927 هجري اتفاق افتاد و تاريخ آنرا «جامي ثاني چه شد» (927) يافتند و يكي از شاعران عهد اين ماده تاريخ را در سال فوت او ساخت:
از باغ دهر هاتفي خوش‌كلام رفت‌سوي رياض خلد بصد عيش و صد طرب
جان داد و رو بروضه پاك رسول گفت‌روحي فداك اي صنم ابطحي لقب
تاريخ فوت او طلبيدم ز عقل گفت‌از «شاعر شهان» و «شه شاعران» طلب و «شاعر شهان» يا «شه شاعران» مساويست با 927 و اين همان تاريخ است كه خواندمير و سام ميرزا هر دو ذكر كرده و حسن بيگ روملو «2» هم آنرا با تصريح ماه وفات هاتفي يعني محرم سال مذكور تكرار نموده است. بنابراين قول فخر الزماني قزويني در تذكره ميخانه كه وفات مولانا را سال 914 نوشته باطل است. و اگر بمحاسبه‌يي كه پيش از اين با استناد بر قول فخر الزماني قزويني درباره سال ولادت هاتفي (822 ه) كرده‌ام، بتوان اعتماد كرد مولانا هنگام وفات يكصد و پنج ساله بود.
هاتفي كه خود را در قصيده‌سرايي بالادست خاقاني و در غزلگويي به از خسرو
______________________________
(1)- تحفه سامي ص 96- 97
(2)- احسن التواريخ ذيل حوادث 927
ص: 442
دهلوي و حسن دهلوي مي‌دانست «1»، مانند عده‌يي ديگر از شاعران عهد تيموري بخمسه‌گويي نيز همت گماشت. امير عليشير درباره او گفته است «2» «درين تاريخ كه اين رساله نوشته مي‌شد از خمسه جواب ليلي و مجنون و خسرو و شيرين و هفت منظر گفته بود و در مقابله سكندرنامه بنظم ظفرنامه اشتغال مي‌نمود».
هاتفي خود را «تمرنامه» باين طبع‌آزماييها اشاره كرده و گفته است:
من آنروز كز طبع گنجينه‌سنج‌نشستم بصرافي پنج گنج
گرفتم ز ليلي و مجنون نخست‌وز آن صورت دعويم شد درست
شد آن نقش فرخ چو گيتي‌پسندز شيرين و خسرو شدم بهره‌مند
چو آن گلستان را بياراستم‌از آن خوشتر آمد كه مي‌خواستم
چو باز آمدم ز آن همايون سفرسوي هفت منظر فكندم نظر
تماشا گهي كردم آراسته‌كه شد چرخ از رشك آن كاسته و بر اين سه منظومه ليلي و مجنون و شيرين و خسرو و هفت منظر بايد «تمرنامه» را هم كه در مجالس النفائس «ظفرنامه» نام يافته، بيفزاييم كه بهترين و مشهورترين اثر او است. علت تسميه اين منظومه به تمرنامه آنست كه در شرح فتوحات تيمور ساخته شده و دليل آنكه آنرا ظفرنامه گفته‌اند آنست كه هاتفي بنابر تصريح خود مطالب آنرا از ظفرنامه شرف الدين علي يزدي اقتباس كرده است. بتصريح فخر الزماني اين عمل بتشويق ميرزا بديع الزمان پسر سلطان حسين بايقرا انجام شده است. وي مي‌گويد «3»:
«بتحقيق پيوسته كه ظفرنامه را حسب الحكم ميرزا بديع الزمان نظم نموده، الحق كه در آن مثنوي شاعري «4» كرده و از آنچه لازمه سخنوريست دقيقه‌يي فرو گذاشت ننموده،
______________________________
(1)-
دهم در قصائد بد انسان نداكه خاقاني آنجا كند جان فدا
بجلوه درآيد گرآن دلفريب‌كه از دل برد هوش و از جان شكيب
طريق غزل را بداند كه چيست‌كدامست خسرو حسن نيز كيست
(2)- مجالس النفائس (لطائف‌نامه) ص 62
(3)- تذكره ميخانه ص 114- 115
(4)- گويا كه ميخواست بگويد: ساحري كرده.
ص: 443
درين جزو زمان مقبول طبع خاص و عام عراق و خراسان و تركستان است» ولي اين مطلب از گفتار هاتفي بنوعي ديگر مفهوم مي‌شود و بهرحال خود شاعر در باب كتاب تمرنامه و اينكه چگونه آنرا بجاي اسكندرنامه انتخاب كرده است، در آغاز آن بدينگونه سخن مي‌گويد:
شدم چون ز افسانه گفتن خموش‌هواي سكندر، ز دل برد هوش
نكردم ز افسانه بي‌فروغ‌ز اسكندر مرده نقل دروغ
سخن آفرينان حسان كلام‌كه بودند سردفتر خاص و عام
شدند آن حريفان فرخنده راي‌بسوي تمرنامه‌ام رهنماي
كه اين نامور نامه خسروي‌بود درخور خامه مانوي
چو ديدم در آن قصه پر فروغ‌ظفرنامه‌يي يافتم بي‌دروغ ...
يقين شد چو حال تمرخانيم‌حكايات اسكندر ثانيم
نمودم ز عشقش گهر ريزييي‌ز بحر تمر گوهرانگيزييي
ز درياي او گوهر انگيختم‌ز گوش زمانه درآويختم
سراسر حكايات رنگين و راست‌كه در وي نبايد فزود و نه كاست
هر افسانه‌يي را كه آراستم‌نكردم فزون بلكه ز آن كاستم
نمودم در اجمالش آن ساحري‌كه گوساله شد پيش من سامري سام ميرزا درباره اين منظومه مي‌نويسد كه هاتفي «آن كتاب را بمدت چهل سال تمام كرده چرا كه چند نوبت بعد از اتمام بعضي از ابيات را پسند ناكرده از آنجا بيرون كرد، و از آن موازي بيست هزار بيت اصل كتابست و في الواقع آن نظم بسيار خوب و متين است و شاعرانه واقع شده ...» «1» تمرنامه بنام سلطان حسين بايقرا بنظم درآمده و از آن نسخ متعدد در دستست و يكبار نيز بسال 1869 در لكنهو بطبع رسيد ولي خلاف گفته سام ميرزا عدد ابيات آن از حدود 4500 متجاوز نيست.
منظومه پنجم از خمسه هاتفي كه ميبايست باستقبال از مخزن الاسرار ساخته
______________________________
(1)- تحفه سامي ص 96
ص: 444
شده باشد، گويا هرگز بنظم درنيامد ولي شاعر بجاي آن «شاهنامه» يي در ذكر فتوحات شاه اسمعيل صفوي منظوم ساخت كه بتوضيح سام ميرزا عمر او بنظم هزار بيت آن وفا كرد و كارش در اين راه ناتمام باقي ماند. اين منظومه هم ببحر مقارب و از نوع حماسه‌هاي تاريخي است، چنانكه پيش از اين گفتيم.
هاتفي، بعنوان يك شاعر مثنوي‌گوي متوسط، در همه آثارش موفق بود.
سخنش در اين منظومه‌ها ساده و روان است و در آنها بجاي توسل باطلاعات علمي و اصطلاحات فني و نظاير اين كارها، بيشتر بآوردن مضمونها و خيالات باريك و تشبيهات دقيق در اوصاف اشخاص و اعمال آنان و ميدانهاي جنگ و صف‌آراييهاي قتال و امثال اين امور توجه شده است. سخن هاتفي يكدست و خالي از عيوب لفظي و بررويهم پذيرفتني و مقرون بذوقست و بيهوده نيست كه سام ميرزا درباره‌اش نوشته است كه «زبده شعرا و افصح فصحا بوده و در شعر خصوصا مثنوي‌گوي مسابقت از امثال و اقران ربوده». از اشعار اوست:
مغني بيار آن نوآيين نوادل دردمند مرا ده دوا
نوايي كه در مغز جوش آوردبيك نغمه‌ام در خروش آورد ...
بيا مطربا ساز كن چنگ رابنغمه درآر آن خوش‌آهنگ را
ز درماندگيها جدا كن مرابوارستگان آشنا كن مرا
بيا ساقي آن مجلس افروزمي‌كه باشد گل سرخ در ماه دي
بمن ده كه مخمور ديرينه‌ام‌برافروز ز آن نور دل سينه‌ام
بيا اي مغني خاطر فريب‌غزل را ده از حسن آواز زيب
ز انديشه‌ام ده زماني فراغ‌كه دارد خيالم پريشان دماغ
همان منزلست اين منقش رباطكه گسترده آنجا فريدون بساط
همانست اين كهنه نو عروس‌كه زد در عروسيش كاوس كوس
عروس جهانست نااعتميد «1»از اين سست پيمان چه داري اميد
______________________________
(1)- نااعتميد: نااعتماد، غير قابل اعتماد. اعتميد ممال اعتماد است
ص: 445 در آن دلربا دل نبند كسي‌كه هر دم بود غمگسار كسي
همانست اين بركشيده رواق‌كه بنشست داراش در زير طاق
كجايند آن چند انگشترين‌كه روي زمين بودشان در نگين
كجا رفت آيا جم و جام اوچه شد حال آغاز و انجام او
نديده كسي تا ابد زندگي‌خداي جهان راست پايندگي
نماند بكس اين جهان پايدارخداي جهانست بر يك قرار
بيا ساقي آن آب كرده عقيق‌كه در خون بود زو بهشتي رحيق
بمن ده كه فارغ كند از غمم‌رهاند ز انديشه عالمم «1» **
زده تيغ و نيزه يلان بي‌دريغ‌شده نيزه گلگون و گلنار تيغ
ز خون دليران و گرد سپاه‌زمين گشت سرخ و هوا شد سياه
كمان خم چو ابروي خوبان شده‌ز هر گوشه غارتگر جان شده
سپرها فتاده همه واژگون‌چو كشتي كه افتد بدرياي خون
كله خودها گشته وارون همه‌چو دلهاي عشاق پرخون همه
سر نيزه در سينه كاوش گرفت‌ز چشم زره خون تراوش گرفت
تبرزين بخون يلان گشته غرق‌چو تاج خروسان جنگي بفرق
نه از قتل كس نيزه‌ها منفعل‌چو بالا بلندان بي‌رحم دل
شده پرچم طوقها «2» فتنه‌بارچو گيسوي كافر دلان تتار
به بيداد خو كرده گرز گران‌چو دلهاي سنگين سيمين بران
فتاده در آن پهن دشت درشت‌سر ناتراشيده چون خارپشت
ز صفهاي مردان آهن قبايكي كوچه پيدا ز شهر فنا (از تمرنامه)
______________________________
(1)- آنچه از ساقي‌نامه هاتفي نقل شد اندكي از آغاز و چند بيت از پايان آن و مأخوذست از ساقي نامه تمرنامه، كه باستقبال از نظامي ساخته شد.
(2)- طوق: علم و از همينجاست تركيب «پاطوق» يعني پاي علم.
ص: 446 اي سپهر جمال را مه نونكته‌يي چند گويمت بشنو
تا نگردد نقاب رويت موي‌نروي رو گشاده بر سر كوي
هركه چيزي برايگان دهدت‌نستاني اگرچه جان دهدت
مي‌كن از صحبت بدان پرهيزهمچو خاشاك خشك از آتش تيز
تا رخت ساده و جميل بودمي مخور گرچه سلسبيل بود
پسراني كه باده خواه شونداز مي سرخ روسياه شوند
پسران را كند دو كار خراب‌هوس زينت و هواي شراب
واي بر آن پسر هزاران واي‌كه بود مي‌پرست و خودآراي
سرخ و زردي كه لايق مردست‌اشك گلگون و چهره زردست
بهر زن جامه سرخ و زرد آمداز چنان رنگ ننگ مرد آمد (از هفت منظر)
از حكايات گفتني درباره اشعار هاتفي و كيفيت مشق شاعري او در خدمت مولانا جامي اينست كه سام ميرزا نوشته و ديگران از او برداشته‌اند: «گويند او را دغدغه تتبع خمسه شد، با مولانا جامي مطارحه كرد، او گفت تو جواب سه بيت حكيم فردوسي طوسي را بگوي:
درختي كه تلخست ويرا سرشت‌گرش برنشاني بباغ بهشت
ور از جوي خلدش بهنگام آب‌به بيخ انگبين ريزي و شهدناب
سرانجام گوهر بكار آوردهمان ميوه تلخ بار آورد «1» عبد اللّه اين چهار بيت را گفت:
اگر بيضه زاغ ظلمت سرشت‌نهي زير طاوس باغ بهشت
______________________________
(1)- اين ابيات خود جوابي است بر گفته «ابو شكور بلخي» و تكراريست از مضمون او. رجوع كنيد بهمين كتاب، مجلد اول، ص 405 از چاپ سوم آن‌كه پس از چند بار بطبع افست يكبار ديگر با ذكر تاريخ در سال 1351 نشر يافته است.
ص: 447 بهنگام آن بيضه پروردنش‌ز انجير جنت دهي ارزنش
دهي آبش از چشمه سلسبيل‌در آن بيضه دم در دمد جبرئيل
شود عاقبت بيضه زاغ زاغ‌برد رنج بيهوده طاوس باغ هرچند اين ابيات در برابر اشعار فردوسي وسعي ندارد اما جامي تحسين كرده رخصت خمسه گفتن داد» «1» و مي‌گويند كه مولانا جامي «بطريق مطايبه بدو گفت كه نيك گفته‌اي ولي چند جا بيضه گذاشته‌اي تا تمام شود» «2» و الحق لطيفه‌يي زيباست.

29- اهلي شيرازي «3»

شيخ محمد اهلي شيرازي از شاعران معروف قرن نهم است كه دربارهاي تيموري و تركمان و صفوي را ديده و مدتي را بگوشه‌نشيني گذرانده و دوراني نسبة طولاني را از ميانه قرن نهم تا قسمتي از نيمه اول قرن دهم درك كرده است. نام و سنين حيات و سال وفاتش بر سنگ قبر او (كه در جوار تربت حافظ شيرازيست)، چنين
______________________________
(1)- تحفه سامي ص 94- 95
(2)- مجمع الفصحا ج 2 ص 54
(3)- درباره او رجوع شود به:
* مجالس المؤمنين قاضي نور اللّه شوشتري چاپ تبريز 513- 514
* هفت اقليم امين احمد رازي چاپ تهران، ج 1 ص 223- 227
* آتشكده آذر چاپ بمبئي، ص 263- 264
* مجالس النفائس چاپ تهران ص 387
* تاريخ نظم و نثر در ايران، نفيسي، ص 440
* تحفه سامي، چاپ تهران، 1314 ص 103- 104
* بهارستان سخن، چاپ مدراس، ص 402- 403
* ديوان اهلي شيرازي، بتصحيح و بمقدمه آقاي حامد رباني، چاپ كتابخانه سنايي
* تذكره نتايج الافكار، قدرت اللّه گوپاموي هندي، بمبئي، ص 39
* صحف ابراهيم نسخه خطي
* حبيب السير، چاپ تهران خيام، ج 4 ص 606
ص: 448
آمده است: «شيخ محمد اهلي شيرازي طاب ثراه بعمر هشتاد و چهار وفات نمود در سنه 942» و بدين تقدير سال ولادتش 858 هجري قمري بوده. ماده تاريخ وفاتش را ملا- ميرك از معاصرانش بدينگونه سرود:
در ميان شعرا و فضلاپير با صدق و صفا بود اهلي
رفت با مهر علي از عالم‌پيرو آل عبا بود اهلي
سال فوتش ز خرد جستم گفت‌پادشاه شعرا بود اهلي همچنانكه ملا ميرك در اين ماده تاريخ گفته و نيز چنانكه بكرات در اشعار خود شاعر مي‌بينيم، وي بر مذهب شيعه اثني عشري بوده و در اين راه ثبات قدم مي‌ورزيده و در همان حال مشرب تصوف داشته و از صفاي عرفان بكلام خود تازگي و لطافت مي‌بخشيده است.
آنچه درباره احوال او در تذكره‌ها آمده برحسب عادت مجمل و كمتر محل استفاده است مگر شرحي كه در «صحف ابراهيم» مي‌بينيم كه بيشتر مقرون بتحقيق و تفصيل است. هم بنابر آنچه در اين تذكره آمده وي از شاگردان علامه دواني بوده و در اغلب علوم عهد خود خاصه در علوم ادبي اطلاعات وافر داشته است و تنوع آثار او خاصه توجه بآثار مصنوع، خود نشانه‌يي از همين اطلاعات مختلف ادبي وي خاصه در صنايع ملفوظ و معميات و عروض و امثال آنهاست.
وي در جواني از شيراز بهرات رفت و چندگاهي در دربار سلطان حسين بايقرا بسر برد و در همين اوقات قصيده معروف مصنوع خود را، كه بعد ازين معرفي خواهيم كرد، در مدح امير عليشير نوايي سرود و پس از آن بآذربايجان نزد سلطان يعقوب آق‌قويونلو رفت و او را نيز مدح گفت و پس از جلوس شاه اسمعيل بخدمت او پيوست و او را ستود و مثنوي سحر حلال را بنام او ساخت و پس از مرگ آن سلطان بشيراز بازگشت و در آن شهر بسر مي‌برد تا بسال 942 چنانكه ديده‌ايم درگذشت و در كنار مزار حافظ بخاك سپرده شد و مرقدش معروفست.
وي علاوه بر سلاطين مذكور گروهي از صدور و حكام و اكابر زمان را نيز ستوده
ص: 449
است مانند سيد شريف الدين نواده مير سيد شريف الدين علي جرجاني از صدور درگاه شاه اسمعيل، نجم السعاده يا نجم الدين رشتي يا نجم الدين زرگر وزير شاه اسمعيل و نجم الدين ثاني كه بعد از نجم الدين رشتي صدارت شاه اسمعيل يافت و عده‌يي ديگر.
اهلي در سرودن انواع شعر ماهر بود. قصائد خود را باقتفاء استادان مقدم بر خود خاصه انوري و خاقاني و ظهير و كمال اصفهاني و سلمان ساوجي سرود و در غزل از استادان بزرگ پيش از خود خاصه سعدي و حافظ استقبال كرد و باقي انواع اشعار از قبيل تركيب و ترجيع و مقطعات و رباعيات و مخمس و مستزاد و ماده تاريخ و معميات نيز در ديوان او ديده مي‌شود.
اهلي سه قصيده مصنوع دارد كه بترتيب در مدح امير عليشير و سلطان يعقوب و شاه اسمعيل صفوي سرود. قصيده اول را چنانكه اهلي خود در مقدمه آن گفته، در جواب سلمان ساوجي سروده است. قصيده سلمان بدين مطلع شروع مي‌شود:
صفاي صفوت رويت بريخت آب بهارهواي جنت كويت ببيخت مشك تتار «1» و اهلي قصيده خود را باين مطلع آغاز كرد:
نسيم كاكل مشكين كراست چون تو نگارشميم سنبل پرچين كجاست مشك تتار و مدعي است كه آن قصيده مشتمل است بر «اصول و فروع بحور و دوايرسته كه اوزان نوزده‌گانه است و تفكيك بحور آن و تعريف اقسام و حدود قوافي صحيح و معيوب و اسامي آن و انفراع صنايع و بدايع كه متقدمين در كتب جمع كرده‌اند و متأخرين جسته جسته باز نموده‌اند، با نوادر صنايع ...» «2».
قصيده دوم نيز باستقبال از سلمان و بر همان وزن در مدح سلطان يعقوب است، در يكصد و پنجاه و چهار بيت كه صد و ده بيت از آن استخراج مي‌شود و مشتمل است بر همان مزايا كه در قصيده نخستين ديده‌ايم و بدين مطلع آغاز مي‌شود:
هواي جنت كويت نسيم عنبربارفداي نكهت مويت شميم مشك تتار
______________________________
(1)- درباره اين قصيده مصنوع رجوع كنيد بهمين كتاب، ج 3 ص 339
(2)- ديوان اهلي شيرازي ص 776
ص: 450
قصيده سوم باز در جواب سلمان ساوجي و بر همان وزن است در صد و شصت بيت كه قريب صد و بيست بيت از آن استخراج مي‌شود، بدين مطلع:
هواي گلشن كويت نسيم باد بهارگداي خرمن مويت شميم مشك تتار «1» از مثنويهاي اهلي است: «شمع و پروانه» ببحر هزج كه بسال 894 در هزار بيت بنام سلطان يعقوب سروده شده و در واقع تمثيلي است از جذبه و انجذاب طالب و مطلوب در طريقت عارفان و صوفيان، و اهلي آنرا با زبان بسيار دلنشين پرورده و الحق استادانه از عهده مقصود برآمده است.
مثنوي ديگر اهلي «سحر حلال» است در 520 بيت كه بنام شاه اسمعيل صفوي سروده شد و ابياتش ذو بحرين و ذو قافيتين و ذو جناسين است. موضوع اين مثنوي عشق پاك جم بدختر پسر عم خود يعني به «گل» است كه بزواج آندو انجاميد و بعد از آن جم از اسب فروافتاد و مرد و چون خواستند كه برسم آتش‌پرستان جسم او را بسوزانند گل نيز دست افشان و پاي كوبان برقص شعله‌ها پيوست و با دلدار خود يكجا سوخت.
اهلي همچنانكه خود نيز اشاره كرده در ساختن اين منظومه بدو منظومه «مجمع البحرين» و «تجنيسات» كاتبي نظر داشته و منظومه خود را جامع صنايع آن هر دو اثر كاتبي ساخته و درين باب گفته است:
كاتبي آويخت دو محكم كمان‌كآمده در قبضه رستم كم آن
مجمع بحرين و در افشان دو بحرجامع تجنيس و در اوزان دو بحر و علاوه بر اين در مقدمه كوتاهي كه بنثر بر اين منظومه نوشته بهمين نكته اشاره كرده و گفته است كه در محفلي سخن از مجمع البحرين و تجنيسات كاتبي رفت و او مدعي شد كه آن هر دو كار كاتبي را در يك منظومه جمع خواهد كرد، متعصبان بر او اعتراض كردند و گفتند كه از عهده چنان كاري برنخواهد آمد، آنگاه او طرح اين نسخه انداخت
______________________________
(1)- براي مطالعه اين قصائد و كيفيت استخراج ابيات جديد از هر دو سه بيت آنها و صنايع و بحور و انواع قواني كه در آن ابيات مستخرجه بكار رفته است رجوع كنيد بمتن قصائد مذكور كه در ديوان اهلي از ص 775 تا 848 طبع شده است.
ص: 451
«چنانكه مجمع البحرين و تجنيسات بيكجاي جمع آمدند و با وجود اين تكليف لزوم مالا- يلزم، ذو قافيتين هم ملازم آن» كرده شد. اين منظومه چنين آغاز مي‌شود:
اي همه عالم بر تو بي‌شكوه‌رفعت خاك در تو بيش كوه كه در متفرعات دو بحر سريع (مفتعلن مفتعلن فاعلن يا فاعلان) و رمل مسدس (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات يا فاعلن) خوانده مي‌شود و در قوافي ابيات آن رعايت تجنيس نيز شده و اين حال در تمام ابيات آن مثنوي باقيست.
با توجه بقصائد مصنوع و مثنوي سحر حلال اهلي كه روي رزمه اشعار او محسوب مي‌شوند، و همچنين با توجه به معميات و بعضي از اشعار ديگر او، نخستين مطلبي كه در شيوه اهلي بنظر مي‌آيد علاقه اوست بصنايع در اشعارش و اين چنانكه پيش از اين ديديم نتيجه مستقيم توجه معاصران اوست باين امر، ولي چون ازين امر بگذريم سخنش را در غالب اشعارش از قصائد و غزلها و مثنويها و رباعيها و غيره مقرون بمضمونها و انديشه‌هاي خوب و الفاظ منسجم و استوار مي‌يابيم.
از اختصاصات ديوان اهلي اشتمال آنست برچند مجموعه از رباعيات. از آنهاست «ساقي‌نامه رباعي» كه متضمن 101 رباعيست كه همه آنها خطاب به «ساقي» است و بهمين سبب آنرا ساقي‌نامه ناميد. مجموعه ديگر از اين رباعيات «رباعيات گنجفه» است كه اهلي آنرا در وصف صورتهاي گنجفه و بمناسبت عملي كه هريك از آنها در بازي گنجفه دارند سرود. مجموعه ديگر رباعيات عادي و معمول است كه عدد آنها در نسخه چاپي ديوانش به 636 مي‌رسد-. قصائد اهلي متعدد است، مقداري از آن در منقبت رسول و ائمه دين و مرثيه شهداي كربلا عليهم السلام و توحيد و حكمت و باقي در مدح سلاطين و صدور و اكابر زمانست بنحوي كه پيش از اين اشاره كرديم، و در تركيب بندها نيز همين مطالب تكرار مي‌شود. غزلهاي اهلي متعدد است و عدد آنها به 1401 بالغ مي‌گردد و مجموع ابيات ديوانش غير از سه قصيده مصنوع به 14735 مي‌رسد.
از آنجمله است:
آدمي مجموعه علم و حقيقت پروريست‌صورت زيباي او ديباچه صورتگريست
حشمت خيل ملك باقدر آدم هيچ نيست‌شوكت شاهنشهي بيش از علو لشكريست
ص: 452 قبله ملك و ملك آدم بحسن سيرتست‌آفتاب آيينه دلها ز نيكو اختريست
آدمي شو وز تواضع خاك شو زيرا كه ديوگردنش در طوق لعنت از غرور سروريست
پيش از آن كآتش شود ريحان خليل آگاه بودكآتش نمرود از چوب بتان آزريست
چشم آخر بين ز گلبن خار مي‌بيند نه گل‌عين خارست آن رخي كامروز گلبرگ طريست
عاقبت پير است آنكو همچو نيلوفر در آب‌در رخش نارسته پيدا جعد زلف عنبريست
روح‌پرور همچو عيسي تن نمي‌پرور چو خركادمي جانست و جان را فربهي در لاغريست
حسن معني جوي گو آرايش صورت مباش‌بي‌تكلف حسن را در حسن، ديگر زيوريست
عقل مي‌خندد بر آنكس كاو غم دنيا خوردديده مي‌گريد بر آن رويي كه زرد از بي‌زريست
بنده خلق است دنيا دارو گويد خواجه‌ام‌عاشق خر بندگي جاهل ز نام مهتريست
در بلا گر صبر داري همچو نوح اندوه نيست‌كشتي بي‌طاقتان سرگشته از بي‌لنگريست
قصر سلطان را حصار از سنگ و از آهن بودخانه صاحب توكل در حصار بي‌دريست
از تكلف در گذر تا نفس شوخي كم كندسر برون از غرفه زاهد راز زيبا معجريست
دامن از گرد جهان عارف فشاند آزاد شدگر ترا تردامني آلوده دارد از تريست ...
**
هواي ديدنت اي ترك تندخوست مرانگاه كن كه هلاك خود آرزوست مرا
من شكسته چنان تلخكاميي دارم‌كه آب بي‌لب تو زهر در گلوست مرا
تنم بخواب عدم رفت و همچنان بينم‌كه با خيال لبت دل بگفتگوست مرا
از آن شبي كه چو گل در كنار من بودي‌هنوز خرقه صد پاره مشكبوست مرا
كنون كه برق فراقم چو نخل باديه سوخت‌چه وقت سبزه و گشت كنار جوست مرا
چنان فرو شده‌ام در خيال او اهلي‌كه وصل دوست نمايد خيال دوست مرا **
دل مرده از آنم كه مسيحا نفسي نيست‌فريادم از آنست كه فريادرسي نيست
از خانقه‌اي شيخ بكس در نگشايندمعلوم شد امروز كه در خانه كسي نيست
اي مرغ گرفتار كه دوري ز گلستان‌وا ماندگيت جز به شكست قفسي نيست
بگذر چو نسيم از سر اين باغ كه دروي‌هرجا كه گلي سرزده بي‌خاروخسي نيست
گر طالب ياري قدمي پيش نه اي شيخ‌كز صومعه تا دير مغان راه بسي نيست
در سيل غم از جاي شدن كار خسان است‌اهلي چو حريفان سبك بلهوسي نيست **
چو خستگان ز درد دل گشاد مي‌يابندز نامرادي ازين در مراد مي‌يابند
ز باغ روي تو عشاق گل كجا چينندهمين بس است كه بويي زباد مي‌يابند
ص: 453 ببين بگوشه چشمي كه كشتگان غمت‌بدين قدر دل خود از تو شاد مي‌يابند
بتان شهر ببازار حسنت اي يوسف‌متاع خوبي خود را كساد مي‌يابند
بكين اهلي از آن‌رو هميشه‌اند افلاك‌كه داغ مهر تو اش در نهاد مي‌يابند **
نظر بنرگس او كن ز خشم و ناز مپرس‌ز گريه حال دلم بين ز ناله باز مپرس
ببين زبانه آتش ز چاك سينه من‌خبر ز دود دل و آه جانگداز مپرس
حديث بلبل بيدل كه چون جگر خونست‌ز لاله پرس چو پرسي، ز سرو ناز مپرس
بيار باده مپرس از تطاول زلفش‌شبست كوته، ازين قصه دراز مپرس
هزار نكته سربسته ز آن دهان داريم‌ولي حكايت پنهان ز اهل راز مپرس
دلم سجود بتان گر كند مجازي نيست‌تو در حقيقت دل بين و از مجاز مپرس
اگر حديث تو پرسد چه عيب اهلي راكسي نگفت به محمود كز اياز مپرس **
از غير ببر همدم اين بي‌دل و دين باش‌تا چند چناني نفسي نيز چنين باش
چون ملك تو شد ملك ملاحت بوفا كوش‌آن خود همه آن تو بود درپي اين باش
باري چو ستم مي‌كني اي مه چو فلك كن‌ظاهر بنما مهر و نهان درپي كين باش
من شاد بدرد غمي از جام وصالم‌گو بخش من از جام وصال تو همين باش
بي‌مهر پري مهر سليمان چه كند كس‌گو روي زمينش همه در زير نگين باش
با خلق مزن اشك صفت دم ز كدورت‌دل صاف كن و آينه روي زمين باش
جايي كه كند جلوه‌گري زاغ چو طاوس‌اهلي تو چو سيمرغ برو گوشه‌نشين باش **
نه چنان بگرد كويت من ناصبور گردم‌كه گر آستين فشاني چو غبار دور گردم
من خسته در فراقت بكدام صبر و طاقت‌بره فراق پويم ز پي حضور گردم
مهل آنكه خاك سازد اجلم به ناتمامي‌تو بسوز همچو شمعم كه تمام نور گردم
من اگر بخلد يابم ز تو جنس آدمي راز قصور طبع باشد كه خراب حور گردم
به نياز همچو اهلي سگ مي فروش بودن‌به از آنكه مست باري ز مي غرور گردم
ص: 454
** شاعراني كه تاكنون نام برده‌ايم مشهورترين گويندگان قرن نهم و بعضي از آنان در شمار استادان شعر فارسي بوده‌اند؛ ولي اگر قصد مؤلف بر آن بود تا همه شاعران خرد و كلان اين دوران را برشمارد و شرح حالي تفصيل يا باختصار درباره آنان بياورد كار او بسيار بدرازا مي‌كشيد. دوست و همكار دانشمند فقيدم استاد سعيد نفيسي رحمة اللّه عليه، كتابي با رنج و زحمت چندين ساله ترتيب داد بنام «تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي» كه در آن نام و شرح حال بسيار مختصري از هر نويسنده و شاعر را تا پايان قرن دهم هجري برشمرده و در اين راه كمال استقصاء را معمول داشته است.
مجموع شاعران قرن نهم كه او اسم و رسمي از آنان يافته و در كتاب خود درج كرده از مرد و زن به نهصد و چهارده برآمده است، هم فزونتر گردد ار چونانكه بايد بشمري!
از اين شاعران ديوان گروه كثيري بازمانده كه در كتابخانه‌هاي ايران و هند و پاكستان و افغانستان و تاجيكستان و روسيه و اطريش و آلمان و فرانسه و انگلستان و جز آنها پراكنده است، و من خود عده‌يي از آنها را در جست‌وجوهايي كه اينسوي و آنسوي كردم ديده و خوانده‌ام. محتواي اين ديوانها از حيث مطلب و مضمون تفاوت چنداني باهم ندارند، يعني مضامين مكرر و يكنواختي هستند كه با بيان كم‌وبيش يكسان در اين دفاتر گرد آمده‌اند، و اگر خواننده بدانچه از شاعران بزرگ اين عهد و آثارشان آورده‌ام اكتفا كند از حيث شناخت محيط ادبي قرن نهم و آغاز قرن دهم هجري چيزي از دست نداده است.
با همه اين احوال وظيفه‌يي كه در تأليف اين كتاب برعهده گرفته‌ام ايجاب مي‌كند تا چند نام را هم بر فهرستي كه از شاعران دوران تيموري و آغاز عهد صفوي داده‌ام بيفزايم و اين‌بار هم سعي خواهم كرد تا آنانكه نامي از ايشان برده مي‌شود از ديگران مشهورتر و بيشتر از كساني باشند كه اثري و ديواني از آنان باز مانده است. از اينگونه شاعران نام چند تن را، بي‌آنكه قيدي در نظم تاريخي سالهاي وفاتشان داشته
ص: 455
باشم، در اينجا ذكر مي‌كنم «1»:
30- اسيري، شيخ شمس الدين محمد بن يحيي لاهيجي. وي از بزرگان طريقت نوربخشيه بود و پس از مرگ سيد محمد نوربخش از ري بشيراز رفت و خانقاهي در آنجا پي‌افگند و بارشاد و تعليم سرگرم شد تا بسال 912 همانجا درگذشت. بنائي شاعر از جمله كسانيست كه او را مدح گفته و او تأليف‌هاي معتبري در تصوف و عرفان دارد كه مهمتر از همه آنها شرح گلشن راز است بنام «مفاتيح الاعجاز». از ديوان او نسخي در دستست. ازو در شمار نويسندگان اين عهد باز سخن خواهد رفت.
31- فضل اللّه جمالي اردستاني، كه حاج خليفه نام او را جمال الدين احمد نوشته از شاعران و مؤلفان و عارفان معروف قرن نهم هجريست. وي كه مؤسس سلسله‌يي از صوفيان بنام «سلسله پير جماليه» است به «پير جمالي» شهرت دارد و تخلصش در غزلها جمالي است. جمالي در نظم و نثر توانا و داراي آثار متعدد بود. از آنجمله است كليات او كه از آن نسخي در ايران و خارج موجود و مشتمل است بر چند رساله مركب از نظم و نثر، مثنويات، قصائد، ترجيعات، غزليات و رباعيات. وفات جمالي بسال 879 اتفاق افتاد و در برخي از آثارش تاريخ‌هايي از دوران حياتش قيد شده مثلا تاريخ ختم مصباح الارواح سال 868 و تاريخ اتمام فتح الابواب سال 873 است. بلوشه (فهرست نسخ فارسي، ج 3 ص 309) سال وفاتش را 901 نوشته و اين درست بنظر نمي‌رسد.
______________________________
(1)- درباره احوال اين گروه مآخذ متعدد و مختلف است و از بيشتر آنها تاكنون در حواشي صحايف مقدم نامي آمده است مانند: مجالس المؤمنين، بهارستان جامي، نفحات الانس، رياض- الشعراء واله داغستاني، خلاصة الاشعار تقي الدين، تذكرة الشعراء دولتشاه، مجالس النفائس (ترجمه‌هاي فارسي آن)، صحف ابراهيم، خزائن الاشعار، آتشكده، هفت اقليم، تذكره ميخانه، سفينه خوشگو، تحفه سامي، و غيره و غيره، و همچنين فهرستهاي كتابخانه‌هاي مشهور ايران و اروپا و ديگر نواحي عالم مثل فهرست كتابخانه مجلس (ج 3) و فهرست كتابخانه سپهسالار (ج 2) و فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس (ج 3) و فهرست نسخ خطي موزه بريتانيا (ج 1 و 2) و فهرست كتب خطي كتابخانه آستانه قدس رضوي، و جز آنها، و نيز كتاب‌هاي تاريخ نظم و نثر فارسي، طرائق الحقائق، و كشف الظنون و جز آنها.
ص: 456
32- اهلي ترشيزي، يوسف بن محمد بن شهاب ترشيزي از عهد جواني شاعري پيشه كرد، چندي مداحي شاهرخ بن تيمور كرد و تا بعهد سلطان حسين ميرزا بايقرا زيست و بعد از پايان كار تيموريان بتبريز رفت و همانجا درگذشت. غير از ديوان غزلها و ساقي‌نامه كه ازو مشهورست، در روزگار جواني منظومه‌يي بنام تحفة السلطان في مناقب النعمان بنام شاهرخ سرود و آنرا بسال 839 بپايان برد. تحفة السلطان ترجمه منظوميست از كتاب «المواهب الشريفه في مناقب ابي حنيفه» تأليف امام ابو الحسن بيهقي.
33- بساطي سمرقندي، مولانا سراج الدين بساطي در دوران سلطنت سلطان خليل بن اميرانشاه گوركاني در سمرقند ظهور كرد و چون در آغاز كار پيشه حصيربافي داشت، حصيري تخلص مي‌كرد، ليكن باشاره خواجه عصمت بخاري آن تخلص را به «بساطي» مبدل ساخت. بساطي در خدمت خليل سلطان تقرب بسيار داشت چنانكه شبي بخاطر مطلعي از يك غزل هزار دينار بدو بخشيد «1».
وفاتش در هشتاد و هشت سالگي در هفدهم رجب سال 814 در شهر ري اتفاق افتاد. ديوان قصائد و غزليات و مقطعات و رباعيات و معميات او را در كتابخانه ملي پاريس همراه ديوان خيالي ديده‌ام (بشماره 1410Supplement (.
34- خيالي بخاري، احمد بن موسي خيالي كه از مجموعه اشعارش ياد كرده‌ام، يكي ديگر از معاصران و شاگردان خواجه عصمت بخاري بود كه ديوانش در ماوراء- النهر شهرت داشت. وي در عهد الغ بيك مي‌زيست و در حدود سال 850 بدرود حيات گفت. ديوانش بدو هزار بيت مي‌رسد و از آن در ايران و خارج نسخي موجود است و از جمله اشعارش قصيده‌ييست در مدح استاد او عصمت بخاري بدين مطلع:
درين سراچه فاني كه منزل خطرست‌بعيش كوش كه ايام عمر در گذرست ...
وي همانست كه غزل معروفش را بمطلع:
اي تير غمت را دل عشاق نشانه‌خلقي بتو مشغول و تو غايب ز ميانه
______________________________
(1)- و آن مطلع چنين است:
دل شيشه و چشمان تو هر گوشه برندش‌مستند مبادا كه بشوخي شكنندش (تذكره دولتشاه ص 394)
ص: 457
شيخ بهائي تخميس نموده و آن تخميس بسيار مشهورست.
35- رشيد اسفرايني، رشيد الدين محمد از صوفيان و شاعران قرن نهم بود. وي مثنوي خوبي دارد ببحر رمل مسدس موسوم به «المصباح» در شرح مسائل عرفاني كه آنرا چنانكه خود گفته در شرح سه اصل: محبت، فنا، نياز ترتيب داده (شد مرتب بر سه اصل اين گنج راز- در محبت در فنا و در نياز) و آنرا بسال 852 هجري بپايان برده است. از اين منظومه نسخه‌يي در كتابخانه موزه بريتانيا موجود است.
36- رياضي سمرقندي، از شاعران قرن نهم است كه بسال 884 درگذشت.
از او ديواني شامل غزليات و مقطعات در دستست (بلوشه، 3، 308) و او غير از رياضي ديگري در همين عهد است بنام رياضي زاوه‌يي. امير عليشير درباره رياضي سمرقندي نوشته است كه مردي متكبر و بدخلق بود ولي بعضي غزلهايش نيك مي‌افتاد از آن جمله اين غزل است:
بي‌جمالت خار نوميدي بدندان مي‌كنم‌وز درخت گل بجاي غنچه پيكان مي‌كنم
محنت فرهاد را با رنج من نسبت مكن‌سخت جاني كوه اگر مي‌كند من جان مي‌كنم
تا چرا دادم عنان دل بدست كافري‌از ندامت پشت دست خود بدندان مي‌كنم
چشم پرخون رياضي چون نگين لعل شدبروي از عين محبت نام جانان مي‌كنم 37- هلاكي، از شعراي عهد سلطان ابو سعيد تيموري بود. وفاتش در حدود سال 900 ه. اتفاق افتاد. ديوان قصائد و غزليات و مقطعات و رباعياتش در دست است.
38- دوايي سبزواري، او هم از شاعران قرن نهم است كه ديوان غزلها و مقطعات و رباعيات و معميات و مخمساتش بهمراه ديوان هلاكي و رياضي ديده شد.
39- عارفي، مولانا محمود عارفي هروي در حدود سال 792 در هرات ولادت يافت و از شاعران مشهور عهد شاهرخ بن تيمور و از ستايندگان خاص وزير او خواجه پير احمد بن اسحق بود و بسبب قدرتي كه در سخنوري داشت «سلمان ثاني» نام يافته بود.
وفاتش بسال 853 در هرات اتفاق افتاد و همانجا بخاك سپرده شد. وي «ده‌نامه» يي بنام خواجه پير احمد بن اسحق سرود و منظومه‌يي بنام «گوي و چوگان» يار «حالنامه»
ص: 458
دارد باسم سلطان محمد بن ميرزا بايسنقر كه در پنجاه سالگي خود يعني بسال 842 ه بنظم درآورد. اين منظومه پانصد بيتي ببحر هزج مسدس در بيان عاشقي و جانبازي درويشي است نسبت بشاهزاده‌يي و شاعر آنرا با خيال‌پردازيهاي دقيق و كلامي استوار و متين و صحنه‌آرائيهاي مبتكر بنظم درآورد و ابيات خوب در آن فراوانست. از اين منظومه نسخ متعدد در دست است و يك بار در لندن بسال 1931 طبع شده. علاوه بر اين ازو ديوان قصائد و غزليات نيز بازمانده بود و نيز دولتشاه نوشته كه كتاب ما لابد امام ابو حنيفه را در فقه بنظم فارسي درآورد. از غزلهاي معروف اوست:
از غمزه جادوي تو چون ديد اشارت‌نقد دل و دين چشم تو بربود بغارت
اي خسرو خوبان بگدايان نظري كن‌درويش نوازيست گل نخل امارت
ديرينه سراييست جهان دور ز شادي‌اين كهنه رباطيست مبرا ز عمارت
گلگونه رخسار ز خوناب جگر سازدر مذهب عشاق جز اين نيست طهارت
گر عارفي دل شده را بنده‌شماري‌از صدق دعاگوي بود روزشمارت 40- طوسي، مولانا عبد اللّه طوسي از شاعران نام‌آور قرن نهم و غزلسراي بزرگي در آن دوران بود. بعهد سلطان ابو القاسم بابر بن ميرزا بايسنقر (852- 861 ه) شهرت يافت و مورد نوازش و توجه آن پادشاه قرار گرفت. طوسي پس از مرگ بابر بآذربايجان و عراق عجم و فارس رفت و امير جهانشاه قراقويونلو (839- 872 ه) و پسرش پير بوداق او را مورد عنايت قرار دادند تا سرانجام بسال 869 در شيراز درگذشت درحالي‌كه سال عمرش قريب بصد بود. ديوان اشعار طوسي مشتمل است بر قصائد و مقطعات و غزليات. شماره غزلهايش بر ديگر اقسام شعرش مي‌چربد و چنانكه دولتشاه نيز اشاره كرده وي بارسال مثل در شعر خود توجه بسيار داشت. ديوان او يكبار در بمبئي بطبع رسيد ليكن باشتباه بخواجه نصير طوسي نسبت داده شد. از غزلهاي اوست:
آنكه بر روي چو مه زلف دو تا مي‌آردعاقبت بر سر اين شهر بلا مي‌آرد
و آنكه چون سرو قدش در چمن روح نخاست‌بر من دلشده بنگر كه چها مي‌آرد
عالمي را بسخن سوخت، ندانم كآن شمع‌اين همه چرب‌زباني ز كجا مي‌آرد
ص: 459 همره باد صبا سرمه خاك ره تست‌مي‌رسد باد خوش و نور و صفا مي‌آرد
بخيال خم ابروي تو دايم طوسي‌روي اخلاص بمحراب دعا مي‌آرد 41- فتاحي نيشابوري، مولانا يحيي سيبك فتاحي نيشابوري از شاعران و نويسندگان معروف قرن نهم، معاصر شاهرخ، بود. تخلصش فتاحي است ولي چنانكه امير عليشير و غياث الدين خواندمير گفته‌اند نخست تفاحي تخلص مي‌نمود و بعد از آن تفاحي را بفتاحي بدل كرد و گاه (يعني در كتاب اسراري و خماري) اسراري و خماري را هم بگونه تخلص بكار برد. وفاتش بسال 852 اتفاق افتاد. ازو ديوان اشعاري و ده‌نامه و مثنوي مشهور «دستور عشاق» و آثار منثوري مانند شبستان خيال و «حسن و دل» زبانزد اهل زمان بود.
مثنوي دستور عشاق او پنجهزار بيت در بحر هزج مسدس است كه فتاحي آنرا بسال 840 بپايان برد و موضوع آن چنانكه پيش از اين گفته‌ام داستان عشق «دل» است به «حسن» كه تعريضي بسيار شاعرانه و دقيق دارد چنانكه شاعر در آن سخن را در وصف ملك اعظم «عقل» آغاز مي‌كند و صفت اميرزاده «دل» را با مشرف ممالك «نظر» همراه مي‌آورد و آنگاه نظر را از حصار «زهد» بيرون مي‌فرستد و بشهر «هدايت» مي‌كشاند و نزد «همت» مي‌برد ...
همين منظومه، و يا بهتر بگوييم خلاصه آنرا، فتاحي بنام «حسن و دل» بنثري مسجع تحرير كرد كه خود نمونه‌يي خوب از منشآت عهد تيموري است و موضوع آن همانست كه در دستور عشاق آمده و بعبارت ديگر اين كتاب يك داستان تعريضي است كه در آن سرگذشت «دل» فرزند «عقل» كه مقامش در مغرب «گنبد دماغ» و پادشاهي «قلعه بدن» با اوست، مي‌آيد كه در طلب «آب حيات» در تكاپوست و «نظر» را در اين راه بجاسوسي مي‌گمارد و او پس از عبور از شهر «عافيت» بياري «همت» پادشاه شهر «هدايت» نشان آب حيات را در مشرق كه سرزمين «عشق» است، مي‌جويد و داستان با همين روش و همينگونه تعريضها كه مي‌بينيد ادامه مي‌يابد.
حسن و دل بسبب شيوه تازه و نثر دلپذير زيبايش چندبار ترجمه و تهذيب شد.
ص: 460
حاج خليفه در كشف الظنون (ذيل حسن و دل) گويد كه يكبار «ابن سيدي خواجه» معروف به آهي (م 923 ه) آنرا بتركي ترجمه كرد ليكن كارش ناتمام ماند، ديگر بار مولانا محمود بن عثمان معروف به لامعي برسوي (م 938 ه) آنرا ترجمه و تمام كرد.
علاوه بر اينها عمري شاعر ترك آنرا بشعر درآورد و تقليدهايي نيز از آن صورت پذيرفته و دوبار بانگليسي ترجمه شده (ترجمه برون دبلين، 1801 ميلادي و ترجمه ويليام پرايس 1828 ميلادي) و ترجمه‌يي نيز بدست رودلف دوراك بآلماني از آن صورت گرفته است (وين، 1889 ميلادي) «1».
فتاحي را آثار ديگري نيز هست، مانند: شبستان نكات و گلستان لغات كه بسال 843 تأليف كرده، كتاب اسراري و خماري شامل اشعاري در اسامي اغذيه كه از شاعران پيشين تقليد نموده، انشاء مصنوعه، روضه بوستان، تعبيرنامه منظوم، اسرارنامه، رساله البسه. از اشعار او بنقل اين غزل اقتصار مي‌شود «2»:
تو اي سرخيل مهرويان چه نامي‌ملك يا حور يا رضوان كدامي
چو در بستان خرامي سرو نازي‌مهي هرگاه بر بالاي بامي
مرا رخسار و زلف تست مطلوب‌انيس و قوت جان در صبح و شامي
نسيما بگذري گر بر ديارش‌فبلّغ عند معشوقي سلامي
مران از كوي او ما را رقيبافلا ترتد مسائل عن كرامي
گل اندر غنچه تر دامن بود ليك‌دريده پيرهن در نيك نامي
گداي تست فتاحي مسكين‌فحسبي عند اقران احتشامي 42- زاهدي، عزيز اللّه زاهدي متخلص به «عزيز» از شاعران اوايل قرن نهم است. وي منظومه‌يي دارد بنام روضة العاشقين بوزن (فاعلاتن مفاعلن فعلن) كه
______________________________
(1)- شرح مفصل‌تر و جامع‌تر را درباره اين اثر بديع در مقدمه حسن و دل (تهران 1351)، بسعي و اهتمام آقاي دكتر غلامرضا فرزانه‌پور بيابيد.
(2)- درباره او علاوه بر مقدمه حسن و دل كه ياد كرده‌ام رجوع شود به حبيب السير، ج 4 ص 15، مجالس النفائس ص 188.
ص: 461
هر بيت آن هم داراي صنعت تجنيس است و هم ذوقافيتين. وي در مقدمه‌يي كه بنثر بر اين مثنوي نوشته گفته است كه بسال 810 بهرات رفت و آنجا ده سال رنج تحصيل كشيد و بعد بخدمت ميرزا بايسنقر پسر شاهرخ راه يافت و روضة العاشقين را بنام او در سال 820 بنظم درآورد. اين مثنوي در هزار بيت و در شمار ده‌نامه‌هايي است كه در قرن هشتم و نهم بارها ساخته شد و تفاوتش با ده‌نامه‌هاي ديگر آنست كه ببحر هزج مسدس نيست. نسخه‌يي از اين مثنوي در كتابخانه موزه بريتانياست (ريو، 1، 182).
43- عيشي شيرازي، از شاعران معروف قرن نهم و اوايل قرن دهم است. اوائل عهد شاعري او مصادف بود با دوران سلطنت سلطان خليل پسر ميرانشاه بن تيمور كه چنانكه مي‌دانيم از سال فوت جد خود تيمور (807 ه) تا سال 812 در سمرقند بر اريكه سلطنت تكيه داشت و عيشي ده‌نامه خود را كه به «عشرت‌نامه» موسوم است در بحر هزج بنام او ساخت و در آن بده‌نامه اوحدي مراغي و مهر و مشتري عصار تبريزي اشاره كرده است. عيشي عمري طولاني كرد و تا زمان سلطنت سلطان حسين بايقرا حيات داشت.
امير عليشير نام او را در مجالس النفائس آورده و گفته است مردي هزّال و هجو پيشه و شوخ طبع بود.
44- عيشي هروي، او را نبايد با عيشي شيرازي اشتباه كرد. سام ميرزا نامش را حافظ علي و ذيل همين عنوان ثبت كرده است (تحفه سامي، 69). نام پدرش «نور» است و تخلصش عيشي، و بقول سام ميرزا «اصلش از غوريان هرات است، و او بحدت ذهن وجودت طبع موصوف بود و اكثر خطوط را خوب مي‌نوشت و در علم عروض و صنايع اشعار بسيار ماهر است چنانكه قصيده مصنوع خواجه سلمان را مكررا تتبع كرده است ...». اين «حافظ علي بن نور عيشي غورياني هروي» از جمله كسانيست كه در ساختن «قصائد مصنوع» دنباله كار سيد ذو الفقار شرواني را گرفته بودند «1» و از آن ميان چنانكه پيش از اين گفتيم سلمان شهرتي بيشتر دارد. علاوه بر اين حافظ علي جواب قصيده بدايع الاسحار
______________________________
(1)- قصيده مصنوع سيد ذو الفقار بدين مطلع است:
چمن شد از گل صد برگ تازه دلبرواربهار يافت بهاري ز باد در گلزار
ص: 462
قوامي مطرزي را نيز داده است «1» چنانكه خواهيم ديد، و از اين راه حافظ علي صاحب چند قصيده مصنوع شد بدين شرح: 1) قصيده‌يي در جواب سيد ذو الفقار بفرمان سلطان حسين بايقرا و در مدح او بدين مطلع:
حريم حرمت كوي تو جنت ابرارشميم نكهت موي تو راحت احرار كه حافظ علي آنرا بعد از يك سال كار بسال 908 هجري بپايان برد «2». 2) قصيده دوم كه شاعر آنرا هم در جواب سيد ذو الفقار و در مدح شاه اسمعيل صفوي سروده است بدين مطلع آغاز مي‌شود:
شراب شربت ذوقت شفاست اي دلدارعذاب محنت شوقت بلاست بي‌مقدار و صنايع آن بيشتر از قصيده نخستين است. 3) قصيده بديعيه كه حافظ علي آنرا در ستايش سلطان حسين بايقرا و در جواب قوامي مطرزي سرود. در اين قصيده 138 صنعت از صنايع بديعي در همين عدد از ابيات بكار رفته و شاعر آنرا بسال 909 بپايان رسانيده و يك سال در نظم آن كار كرد و آنرا با ديباچه‌يي تقديم سلطان نمود. اين قصيده بدين مطلع آغاز مي‌شود:
اي ز دادت نموده جور فراربي‌مرادت نبوده دور بكار 45- صايني، قوام الدين محمد صايني از شاعران قرن نهم است كه مدتها در بلاد شروان و آذربايجان و ديار بكر و سوريه و مصر زيسته و بسال 830 هجري بدرود حيات گفته است. كليات اشعار او در كتابخانه ملي پاريس بشماره‌Supp .727 ديده شده و تشكيل مي‌شود از قصائد و غزليات و مقطعات و يك مثنوي و معميات و چند قطعه و مكتوب بنثر. از جمله ممدوحان شاعر ميرزا اسكندر و ميرزا بايسنقر تيموري هستند.
46- مثالي كاشاني، از شاعران قرن نهم است كه در ترجمه حكيم شاه محمد از مجالس النفائس (ص 395) «كسي بي‌مثال و بي‌همال» و جامع فنون كمال توصيف گرديده و مطلع غزلي از او نقل شده است. از تحفه سامي (ص 164) نيز مطلب ديگري برنمي‌آيد مگر
______________________________
(1)- مطلع قصيده بدايع الاسحار قوامي مطرزي اينست:
اي فلك را هواي قدر تو بارور ملك را ثناي صدر تو كار
(2)-
تاريخ سال و مدت نظمش چو عقل جست‌گفتم جواب او كه: «بيك سال شد تمام»
ص: 463
آنكه «مي‌خواست كه جواب خمسه گويد و اما باتمام آن توفيق نيافت». ازين خمسه «ناتمام» مثالي كاشاني ليلي و مجنون آن در كتابخانه مجلس شوراي ملي (فهرست، 3، 636) موجودست در سه هزار و دويست و بيست بيت كه شاعر آنرا بر وزن و بشيوه ليلي و مجنون نظامي در سال 897 ه. بپايان برد.
47- ناظري، از معاصران و مداحان سلطان محمد فاتح (855- 886 ه) بود و كليات اشعارش در دستست (بلوشه، 3، 269) و شايد همان ناظري مشهدي باشد كه امير عليشير ازو نام برده. او قصيده و غزل و انواع ديگر شعر مي‌سرود و ديوانش حاوي همه آنهاست.
48- نظام استرابادي، يا نطام معمائي از شاعران شيعي مذهب قرن نهم بود. در آغاز بساختن معميات نظر داشت و سپس بذكر مناقب اهل بيت توجه كرد. در شعر نظام تخلص مينمود. قاضي نور اللّه مقداري از قصائد او را كه در منقبت ائمه است در مجالس المؤمنين نقل كرده است و از مجموعه قصائدش نيز نسخي در كتابخانه‌هاي ايران و خارج موجود است.
سام ميرزا (تحفه سامي، 100) نوشته است كه «نظام معمائي» گاهي بگفتن مثنوي نيز مبادرت مي‌نمود و كتاب «بلقيس و سليمان» از جمله مثنويهاي اوست. وفاتش بسال 921 اتفاق افتاد.
ص: 464