گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
.- 6- وضع سياسي و اجتماعي و ديني و علمي و ادبي ايران از آغاز سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري‌




اشاره

ص: 5

فصل اول خلاصه وضع سياسي ايران از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري «1»

سرآغاز

دوره‌يي كه اينك كار خود را درباره آن آغاز مي‌كنم، دوران مهمي از تاريخ ايرانست كه نيك و بد احوال آن در وضع روزگاران بعد بتمام معني مؤثر است. اين دوران و دنباله منطقي آن تا انقلاب مشروطيت، با فراز و نشيبهايي كه داشت، مجموعه‌يي از اضداد با جنبه‌هاي خوب و بد آن شمرده مي‌شود، زيرا در همان حال كه با كاميابيهاي نظامي و سياسي و با جنگاوريها و پيروزيهاي مرداني چون شاه اسمعيل و شاه عباس صفوي و نادر شاه افشار همراه بود، با فرمانروايي مرداني نالايق و عياش و با نفوذ مفسده‌جويان و با پيشوايي فكري و عقلي متعصبان كوته‌نظر جاهل نيز ملازمه داشت؛ و اگرچه با ايجاد
______________________________
(1)- درباره مطالب اين فصل بمأخذهاي زيرين مراجعه كنيد:
حبيب السير، غياث الدين خواندمير، تهران خيام: ج 4، 1333.
عالم آراي عباسي، اسكندر بيك منشي، چاپ اول، تهران 1317 و چاپ دوم تهران 1350.
تاريخ سلاطين صفويه، ميرزا محمد معصوم، تهران 1351.
مآثر الامرا، مير عبد الرزاق خوافي، شاهنوازخان. 3 جلد، كلكته 1888- 1890.
واقعات دراني، ميروارث علي سيفي، پنجاب 1963 ميلادي.-
ص: 6
وحدت ملي در آن عهد مركزيت و تماميت ايران كه با حمله تازيان و هجوم مغول و ايلغار تيمور از ميان رفته بود، احياء شد ولي در همان حال با برتري يافتن شمشير-
______________________________
- نادر شاه، ترجمه دكتر رضازاده شفق، تهران 1339.
دره نادره، ميرزا مهديخان منشي استرابادي، تهران 1341.
جهانگشاي نادري، ميرزا مهديخان منشي، تهران 1341.
اردبيل در گذرگاه تاريخ، صفري، ج 1، تهران 1350؛ ج 2، تهران 1353.
شيخ صفي و تبارش، سيد احمد كسروي، چاپ اول تهران 1323.
مشعشعيان، سيد احمد كسروي، تهران 1324.
رستم التواريخ، محمد هاشم آصف، چاپ سوم تهران 1357.
مجله يادگار، عباس اقبال آشتياني، سال دوم، تهران 1324.
تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ابو القاسم طاهري، تهران 1354.
طبقات اكبري، نظام الدين احمد، كلكته 1913 ميلادي.
همايون نامه، گلبدن بيگم، لندن 1902 ميلادي.
اكبر نامه، ابو الفضل علامي، كلكته 1877 ميلادي.
تذكره شاه طهماسب، برلين 1343 ه ق.
تذكره نصرآبادي، تهران 1317.
شاه جهان نامه، محمد صالح كنبولاهوري، هند.
پادشاه نامه، ملا عبد الحميد لاهوري (3 جلد) كلكته 1867 ميلادي.
روضة السلاطين، فخري هروي، چاپ سندي ادبي بورد، حيدرآباد 1968 ميلادي.
عالم آراي صفوي، تهران 1350. همين كتاب بنام «عالم آراي شاه اسمعيل» يك بار بسال 1349 در تهران چاپ شده است.
شاه اسمعيل صفوي باهتمام دكتر نوايي، تهران 1347.
تاريخ فرشته، محمد قاسم فرشته، اول و دوم، بمبئي، 1832.
نامه عالم آراي نادري، محمد كاظم، مسكو 1966 ميلادي.
ص: 7
زنان بي‌فرهنگ سرخ كلاه و با چيرگي عالمان قشري ظاهربين دوراني جديد از
______________________________
- بدايع الوقايع، زين الدين محمود آصفي، ج 1 و 2، 1961 ميلادي.
شاه طهماسب صفوي باهتمام عبد الحسين نوايي، تهران 1350.
تاريخ نادر شاهي، محمد شفيع تهراني، تهران 1349.
زندگاني شاه عباس اول، نصر اللّه فلسفي، ج 1 تا 4، تهران 1344 تا 1346.
فرامين و احكام دوران صفوي، تقي موسوي، باكو 1965 ميلادي.
طبقات سلاطين اسلام، استانلي لين‌پول. ترجمه عباس اقبال آشتياني، تهران 1312.
حماسه‌سرايي در ايران، دكتر ذبيح اللّه صفا، چاپ سوم تهران 1353.
تاريخ ادبيات در ايران، دكتر ذبيح اللّه صفا، ج 4 تهران 1356.
روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ميرزا محمد باقر موسوي، ج 1، تهران 1390 ه ق و ج 4، تهران 1391 ه ق. و چاپ جديد آن در چند جلد.
تاريخ ايران، ژنرال سرپرسي سايكس، ترجمه سيد محمد تقي فخر داعي گيلاني، جلد دوم، چاپ اول 1330.
تاريخ مفصل ايران از صدر اسلام تا انقراض قاجاريه، عباس اقبال، تهران 1346.
تاريخ ادبيات ايران، پروفسور ادوارد برون، ج 4، ترجمه رشيد ياسمي، تهران 1316.
تاريخ سياسي و فرهنگي ايران، دكتر لورنس لاكهارت‌Dr .L .Lockhart چاپ شده در «ايرانشهر» (مجموعه‌يي كه توسط كميسيون ملي يونسكو در ايران زير نظر شادروان علي اصغر حكمت و با شركت گروهي از اهل تحقيق درباره ايران فراهم آمده)، ج 1، تهران 1342 از ص 253 ببعد.
خلاصه تاريخ سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران از آغاز تا پايان عهد صفوي، دكتر ذبيح اللّه صفا، تهران 1356.
دليران جانباز، دكتر ذبيح اللّه صفا، تهران 1355.
ايران در زمان صفويه، دكتر احمد تاج‌بخش، تبريز 1340.
تذكرة الملوك، با مقدمه و ترجمه مرحوم پرفسور مينورسكي‌V .Minorsky ، لندن 1943
ص: 8
تنزل فكري و عقلي و ادبي در ايران پي‌ريزي شد كه نه تنها با سقوط دولت صفوي از ميان نرفت، بلكه هنوز و شايد تا ديرگاه هم برقرار خواهد ماند؛ و باز اگرچه اين عهد با انضباط شديدي كه شاه اسمعيل باني آن بود، و با نظام درباري و اجتماعي والايي كه شاه عباس بزرگ بوجود آورده بود، يكي از دوره‌هاي خوب تاريخ
______________________________
- انقراض سلسله صفويه، دكتر لورنس لاكهارت، ترجمه ابو القاسم دولتشاهي، تهران 1344. ص: 9
ايران شمرده شده است، ليكن در همان حال با بي‌نظمي‌ها و كشتارها و قانون شكنيهايي كه در پادشاهي كساني چون شاه اسمعيل دوم و شاه سلطان محمد خدابنده و شاه صفي و شاه سليمان و شاه سلطان حسين و شاه تهماسب دوم و قسمت اخير سلطنت نادر رواج يافته بود، مي‌تواند از عهدهاي ناسازگار تاريخ هم بشمار آيد.
باري تاريخ ايران درين عهد پراست از ملائم و ناملائم، زشت و زيبا و نيك و بد، و اينها را جز با توضيح كافي و مطالعه مشروح در احوال اين دوران نمي‌توان بازگفت. پيداست كه در اداي چنين وظيفه‌يي دشوار بار سنگين تحقيق بر دوش تاريخ نويساني خواهد بود كه مطالعات اجتماعي و فرهنگي را با ذكر وقايع سياسي همراه كنند، و آنچه من درين مجلد خواهم نوشت شمه‌ييست از ترسيم كلي اوضاع تا بتوان با مطالعه آن محيط فكري دوران را بهتر و بيشتر شناخت.
اما مطلبي كه در سرآغاز اين مطالعه طولاني نبايد فراموش شود اشاره‌ييست بموضوع آميزش دين و سياست درين عهد كه مقصود از آن جلوه دادن سلطنت است بصورت يك مأموريت مقدس ديني و الهي. توضيح اين مقال آنست كه نابغه خردسال صفوي شاه اسمعيل، با دعوي گماشتگي از سوي «امام زمان» و ادعاي يافتن كمر و شمشير و تاج و فرمان «خروج» از او «1»، طغيان خود را بر پادشاهان عهد كه همگي از اهل سنت بوده‌اند، بصورت قيامي مذهبي و مأموريتي ديني ارائه كرد و مدعي شد كه هرچه مي‌كند بحكم و اراده «صاحب الامر» است كه بنا بر اصول اعتقادي اماميان درباره مسأله امامت «2»، ولي عصر و فرمانرواي باستحقاق عالم است. سپس اين دعوي با رؤياهايي كه او و پسرش تهماسب مدعي بوده و بگفتار خود در آنها دستورهاي
______________________________
(1)- عالم آراي صفوي، از نويسنده ناشناخته در عهد صفويان، تهران 1350، ص 47.
(2)- درباره امام و «امامة» و مقصودهاي مختلف از آن در ميان فرقه‌هاي اسلامي و از آن جمله فرقه‌هاي اماميه رجوع شود به: Imama, par W. Madelung, Encyclopedie del'Islam, nouvelle edition, tome III, P. 1192- 1198. ص: 10
جنگ و ستيز از پيشوايان دين مي‌گرفته و بسرداران ابلاغ مي‌كرده‌اند «1»، دنبال شد و اندك‌اندك موضوع چنان مسلم و جدي شد كه نصب شاهان صفوي بسلطنت از جانب امامان صورت يك حقيقت اعتقادي گرفت، بويژه كه عالمان مذهبي آن دوران هم در هماوايي و همگامي با پادشاهان صفوي از پاي ننشسته حديث‌هايي جعل كردند درباره تأييد پادشاهي شاه اسمعيل و ديگر فرمانروايان صفوي «2»، و اين اعتقاد تا پايان عهد صفوي باقوت تمام رايج و زبانزد همگان و محور اصلي فعاليتهاي سياسي
______________________________
-
Histoire de la Philosophie islamique islamique, par Henry Corbin, tome 1, Paris 1964, P. 53- 109.
(1)- درين باب بنگريد بفصلهاي اوضاع اجتماعي و اوضاع ديني در همين جلد.
(2)- «در فارسنامه ناصري حاجي ميرزا حسن طبيب شيرازي فسائي (چاپ سنگي تهران در 1313 ه ص 91 در دنبال سرگذشت شاه اسمعيل و رخداده‌هاي سال 908) از جلد پنجم خلاصة التواريخ آورده كه نگارنده آن [يعني مير احمد بن مير محمد حسيني قمي، معروف به مير منشي معاصر شاه تهماسب اول] مي‌نويسد: من از شيخ بهايي حديثي شنيدم كه در آن از فرمانروايي شاه اسمعيل آگاهي داده شده است بدينگونه: ان لنا باردبيل كنز و اي كنز فليس بفضة و لا ذهب و لكنه رجل من اولادي يدخل تبريز مع اثني عشر الفا راكبا بغلة شهباء و علي رأسه عصابة حمراء، سپس مي‌گويد كه سيد كبير سيد حسن بن سيد جعفر عاملي كركي استاد پدر فقير بپدرم گفت كه در اوائل پادشاهي اسمعيل كه بطوس مي‌رفتم بتبريز رسيدم و شاه در شكار بود. در بازگشت از آن بر اشتري سفيد سوار بود و براي گرفت چشم دستمال سرخي بر سر بسته داشت و لشكر هم بده‌هزار سوار مي‌رسيد و در آن هنگام اين حديث بيادم آمد» (نقل از فهرست دانشگاه تهران، ج 3 ص 1208- 1209). اين ميرمنشي تا بخشي از عهد شاه عباس زنده بود و بسال 1001 درگذشت.
يكي ديگر از عالمان ديني دوران صفوي حديثي را كه مربوط بظهور كسي از سرزمين ديلم است كه مشرك و مؤمن را باطاعت خود درمي‌آورد [و قاعدة بايد بنفع يكي از سلاطين ديلمي جعل شده باشد]، درباره شاه عباس دوم دانسته كه دولتخانه او در ديلمه كوچه قزوين بود! (ايضا همان كتاب و همان جلد ص 1207)
ص: 11
و اجتماعي و ديني و فكري بوده است «1» و بايد در مطالعاتي كه در پيش داريم در نظر باشد و نتيجه‌هاي آن بمورد تحقيق درآيد.

جانشينان شاه اسمعيل صفوي‌

چنانكه پيش از اين ديده‌ايم «2» شاه اسمعيل صفوي (907- 930 ه) در حداثت سن با نبوغ خداداد و توانايي شگفت- انگيز و سرعت عمل بسيار كشوري آشفته را كه عرصه كشاكش تركمانان و تيموريان و ازبكان بود، در مدتي كوتاه بزيرلواي يك دولت مركزي درآورد كه هم تماميت فرهنگي خود را بازيافت و هم توانست با قدرتهاي خاور و باختر كشور آماده در آويختن باشد.
اين مرد مصمم و توانا يقينا در طول زمان مي‌توانست منشاء خدمتهاي شگرف- تري بايران باشد و سلسله‌يي را كه بنيان نهاده بود با آينده‌يي روشنتر براي بازماندگان خود باقي گذارد ليكن نتوانست از عمري دراز برخوردار گردد و پنجه مرگ او را، با همه زورآوري كه داشت، در عين جواني درهم شكست و ببيماري حصبه بساط عمرش را درنورديد (930 ه) و كشوري را كه هنوز بوجود او نياز داشت نصيب فرزند خردسالش تهماسب ميرزا كرد كه از تاريخ مرگ پدرش تا سال 984 ه بر ايران فرمانروايي نمود. وي در تذكره‌يي كه از احوال خود ترتيب داده آغاز پادشاهيش را از ده سالگي ضبط كرده است «3». اگرچه اين خردسالي شاه تهماسب ببعضي از سران قزلباش فرصت آشوبگريهايي داد ليكن هنوز نيروي راه برنده قيام شاه اسمعيل مانع آن بود كه شيرازه‌يي كه بسته بود بآساني فرو گسلد.
در عهد او ازبكان از حمله‌هاي مكرر بخراسان دست برنداشتند چنانكه پس
______________________________
(1)- بيت زيرين، در مدح شاه سليمان شاهديست بر اين مدعا (تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 6):
پادشاهي كه علي بن ابي طالب بست‌كمر شاهيش از دست ولايت بميان
(2)- همين كتاب، ج 4، ص 25- 28.
(3)- تذكره شاه تهماسب، برلين 1343 ه ق، ص 9.
ص: 12
از مرگ شاه اسمعيل بسرداري پادشاه خود عبيد اللّه خان بر آن مرز تاختند و با تاخت و تاز پنج ساله بسي ويراني ببار آوردند و گروهي از مردم آن ديار را كشتند تا آنكه شاه تهماسب بسال 934 ه لشكر بدان سوي كشيد و عبيد اللّه خان كه در جنگ مجروح شده بود بفرارود (ماوراء النهر) گريخت ولي باز در همان سال و بار ديگر دو سال پس از آن بخراسان هجوم برد و هرات را در حصار گرفت و يك سال و نيم چون بلايي بر آن بوم سايه افگند و چون باز از آمدن شاه تهماسب و سرخ كلاهان آگهي يافت فرار را برقرار برگزيد و همين كار را در سال 940 ه كه سام ميرزا حاكم خراسان بر برادر خود تهماسب طغيان نموده از هرات بقندهار رفته بود، تكرار كرد و هرات را بباد غارت داد تا در سال 943 ه چون از عزيمت شاه تهماسب بجانب خراسان آگهي يافت، آن سامان را رها كرد و از راه بلخ ببخارا بازگشت و بسال 946 ه همانجا بمرد «1».
حمله‌هاي عثمانيان نيز در عهد شاه تهماسب تا چند گاهي بر ايران تجديد مي‌شد چنانكه سلطان سليمان خان قانوني (926- 974 ه) بسال 939- 940 ه كه شاه تهماسب سرگرم كار خراسان بود بايران تاخت و تا سلطانيه و گيلان پيش آمد ليكن برف و سرماي سخت او را ناگزير بتخليه آن سامان و هجوم بعراق و فتح بغداد كرد و سال بعد نيز باز بآذربايجان حمله برد و اين بار هم چندان در آن ديار نماند و ازين پس واقعه مهمي ميان دو طرف رخ نداد تا طغيان القاص ميرزا برادر ديگر شاه تهماسب.
وي كه از سال 944 ه ببعد حكومت شروان را بر عهده داشت، در سال 951 ه بر برادر شوريد و اگرچه شاه او را بخشيد ليكن باز در 953 ه عصيان از سرگرفت و بخاك عثماني گريخت و سلطان سليمان را بحمله مجدد بر ايران برانگيخت. سپاهيان عثماني تبريز را مسخر كردند و القاص ميرزا با شش‌هزار سوار تا همدان و اصفهان پيش‌رفت و از آنجا ببغداد تاخت و عاقبت چون تركان با القاص اختلاف يافتند او را رها كردند و آن شاهزاده در كردستان بدست سپاهيان تهماسب افتاد و در زندان برادر جان سپرد.
______________________________
(1)- عالم آراي عباسي، تهران 1350: ص 50- 67.
ص: 13
در سال 958 ه شاه تهماسب بعد از مطيع كردن گرجستان و شروان و خشونت كم سابقه‌يي در آن ديار، پسر دلير خود اسمعيل ميرزا را بفتح ارزنة الروم فرستاد و بسرداري او آنچه از ارمنستان و كردستان كه سلطان سليمان تصرف كرده بود، باز گرفت. سلطان سليمان بتلافي برخاست و بسال 960 ه بنخجوان حمله برد ليكن بزودي بمستقر حكومت خود بازگشت.
در 966 ه يكي از پسران سلطان سليمان يعني بايزيد بايران پناهنده شد. شاه تهماسب او را بگرمي پذيرفت ليكن سرانجام بزندان افگند و پس از چند گاه بدنبال صلحي كه با سلطان سليمان نمود (968 ه) او را بپدر بازداد و ازين پس صلح با دولت عثماني تا پايان زندگاني شاه تهماسب برقرار بود.
از رويدادهاي قابل ذكر در دوران پادشاهي تهماسب پناه آوردن همايون پادشاه هند است بايران. وي پسر و جانشين ظهير الدين بابر بنيان‌گذار سلسله گوركانيان هند (م. 937 ه) است و اگرچه دنبال فتوحات پدر را در هند گرفت ليكن بر اثر مقاومت شير شاه افغان پادشاه دهلي (946- 952 ه) و شكستهايي كه ازو يافت بسال 951 ه پناه بشاه تهماسب برد و پس از يك سال اقامت در ايران بياري قزلباشان بدفع دشمنان پرداخت و قندهار را در همان سال تصرف نمود و بنابر عهدي كه كرده بود بقزلباشان سپرد و از آن پس تا سال 962 ه بعد از جنگهاي پياپي با مخالفان خود دهلي را مسخر كرد و يك سال بعد از بام كتابخانه خويش كه براي تماشاي برآمدن زهره و گزاردن نماز رفته بود، بزمين درافتاد و جان سپرد و پسرش جلال الدين اكبر مشوق بزرگ و نام‌آور زبان و ادب فارسي (پادشاهي از سال 963 تا 1014 ه) بجاي او نشست.
سفر همايون پادشاه بايران از حيث تشييد و تجديد رابطه خاندان تيموري با ايران و فرهنگ ايراني، و حفظ و ادامه دوستي ميان جانشينان شاه اسمعيل و بازماندگان ظهير الدين بابر اهميت بسيار داشت. همايون پادشاه در مدت اقامت خود در ايران با بعضي از اهل شعر و ادب و هنر آشنا شد و جمعي از آنان را بهمراه خود بهندوستان برد، و نيز از گروهي ديگر خواست تا بعد از بازگشت و استقرارش در ملك بنزد او
ص: 14
روند و آنان نيز چنين كردند و اين امر موجب شد كه ادب و هنر ايراني پناهگاهي نو و بهتر از آنچه تا آن زمان داشت، در سرزمين هند فراهم آورد و ازين راه گسترشي جديد حاصل كند و اين گسترش مخصوصا در عهد جانشينش جلال الدين اكبر محسوستر و آشكارتر گردد. در نتيجه همين نفوذ مجدد فرهنگ ايرانيست كه سبك نقاشي عهد گوركانيان در هند كه آميزه‌يي از صورتگري ايراني و هنديست و نزد اهل فن بسبك مغول هندي شهرت دارد، پديد آمد. از جمله نگارگراني كه همايون بهندوستان طلبيد مير سيد علي تبريزي و عبد الصمد شيرازي بودند. اين دو مأمور شدند كه با همكاري صورتگران هندي مجلسهايي براي داستان «امير حمزه» ترسيم كنند. ازين راه هزار و چهارصد مجلس فراهم آمد كه در عهد پادشاهي جلال الدين اكبر آماده گشت «1».
______________________________
(1)- درباره همايون پادشاه و پناهندگي او بايران و پي‌آمد آن بنگريد به:
اكبرنامه، ابو الفضل علامي، كلكته 1877 ميلادي.
طبقات اكبري، نظام الدين احمد، كلكته 1913 ميلادي.
همايون نامه، گلبدن بيگم، لندن 1902 ميلادي.
عالم آراي عباسي، اسكندر بيك‌منشي، تهران 1350.
احسن التواريخ، امير حسن بيك روملو، تهران چاپ افست 1347.
طبقات سلاطين اسلام، استانلي لين پول، ترجمه عباس اقبال آشتياني، تهران 1312 ص 293- 294.
و نيز بنگريد بمقاله آقاي عبد الحسين نوايي زير عنوان «يادي از عظمت ايران» مجله يادگار، تهران، سال دوم شماره اول ص 9- 28؛ و به «فرمان شاه طهماسب صفوي در استقبال و پذيرايي نصر الدين محمد همايون ...» در شماره 2 از مقاله «پژوهشي در كتاب قصص الخاقاني» مندرج در شماره 184 و 185 مجله هنر و مردم، بهمن و اسفند 1356، بقلم آقاي دكتر سيد حسن سادات ناصري.
ص: 15
بجز اين رويدادها از آنچه در عهد شاه تهماسب شايسته باز گفتن است هجوم خشونت باريست كه سه بار بگرجستان كرد و قزلباشان درين هجومها كه از سال 947 تا 958 بدرازا كشيد، از كشتن و بستن و اسير كردن مرد و زن و كودك و غارت و ويرانكاري وحشيانه هيچ باقي نگذاشتند «1». باقي حوادث دوران او از قبيل حادثه‌هاي عادي ايران يعني طغيان حاكمي و هجوم مخالفي و در گرفتن جنگهاي محلي و كشتارهاي معتاد زمان بود كه در كتابهاي تاريخ مندرجست.
از مجموع آنچه در شرح سيرت شاه تهماسب نوشته‌اند چنين برمي‌آيد كه فاقد بسياري از خصلتهاي عالي پدرش بود: از جنگ بيم داشت و تا مي‌توانست بقول خود خويشتن و مسلمانان را در مهلكه نمي‌افگند و در عوض توسل بحيله را در برابر دشمن زورمند مباح مي‌شمرد. مثلا در برابر پيشرفتهاي سلطان سليمان قانوني در كشور خويش آباديهاي سر راه او و سپاهيانش را از خواربار و علوفه تهي مي‌كرد و يا مي‌سوزانيد و با تذكار نيرومندي سپاه عثماني چنين مي‌گفت: «علاج ما اينست كه از هر جانب راه آذوقه ايشان را مسدود سازيم. جنگ با ايشان همينست و سواي اين ديوانگي و بي‌صرفگي است» و مي‌نوشت كه «در حرب خواه بگريز و خواه بفريب، نوعي مي‌بايد كرد كه فرصت بدشمن نداد» «2». البته نبايد انكار كرد كه اين نظرهاي او نشان از تدبير او و نوعي از حيله‌گري مي‌داد كه اثرهاي آن را در سياست داخلي وي نيز مي‌بينيم.
وي مردي بود لئيم و بسا از بامداد تا شام را برسيدگي دفترها مي‌گذراند تا طلبها را تا آخر دريافت و ذخيره كند. خست او باعث شد كه مستمري سپاهيان را در چهارده سال آخر از پادشاهي خود نپردازد؛ از بيست سالگي ببعد كه توبه كرده بود
______________________________
(1)- بنگريد به: احسن التواريخ روملو حوادث سالهاي مذكور در متن و مأخذهايي ديگر خاصه عالم آراي عباسي.
(2)- درباره گفتارهاي شاه تهماسب كه در متن آمده بنگريد به «تذكره شاه تهماسب» چاپ برلين، ص 28، 29، 51، 53
ص: 16
حالتي شبيه بوسواس داشت، چنانكه بسياري از روزها از بام تا شام در گرمابه بشست و شوي و گرفتن ناخن مي‌گذراند؛ بيشتر چيزها را پليد مي‌دانست و بدانها دست نمي‌يازيد؛ بزنان و آميزش با آنان بويه بسيار داشت و با همه رفتي مال فراوان در پاي آنان مي‌ريخت؛ در جواني نوشتن و نقاشي را دوست ميداشت و بعد از آن خرسواري پيشه كرد و ازينروي در عهد او خرهاي مصري بازين و برگ زرين در آمدوشد بودند و شاعري طنزگوي معروف به «بوق العشق» درين‌باره گفت:
بي‌تكلف خوش ترقي كرده‌اندكاتب و نقاش و قزويني و خر در اواخر حيات سالها از «دولتخانه» بيرون نيامد و بفرياد دادخواهان نرسيد.
بهمين سبب گماشتگانش بدادخواهان كه خويشتن را بديوارهاي دولتخانه مي- آويخته و از بسياري خشم و اندوه پيراهن بر تن مي‌دريده‌اند، دشنام مي‌گفتند و آنان را بسنگ و بتازيانه مي‌آزرده و بسياري را مي‌كشته‌اند. او مي‌گفت كه در كشور قاضيان را گماشته است تا بداد مردم برسند و ديگر حاجتي بداوري او نيست. غافل از اينكه آن قاضيان از گناهكاران رشوت مي‌ستاندند و بي‌گناهان را مي‌آزردند و چون از بي- عنايتي پادشاه بحال آنان خبر داشتند از بيدادگري پروا نمي‌كردند. «پادشاه دين‌پناه» شاعران را ببهانه آنكه مبالغه‌گر و دروغپردازند بخود راه نمي‌داد، اما حقيقت حال آن بود كه نمي‌خواست سيم و زري كه انباشته بود صرف آنان شود و در همان حال چنان بارباب دانشهاي عقلي بي‌اعتنا بود كه بسياري از دانشمندان ايران در عهد وي از كشور بيرون رفتند اما جانب عالمان شرعي شيعه را بسيار مي‌گرفت و از آنجمله دستور داده بود كه فرمان محقق كركي را كه مجتهدي عرب‌نژاد بود در سراسر كشور بپذيرند. بهيچ جاي كشور از بيم پرداخت مستمري داروغه نمي‌فرستاد و بهمين سبب دزدي و ناامني و جنگ و ستيز مردم با يكديگر در عهد او بسيار شايع بود.
با اين همه كه گفتيم سرخ كلاهان او را كه مرشد كامل و مرادشان بود، بسيار دوست مي‌داشتند و اگر چنين نمي‌بود يقينا حاصل رنجهاي شاه اسمعيل در تشكيل
ص: 17
حكومت بعهد پادشاهي با اين همه خصلتهاي مذموم بر باد مي‌رفت «1».
از اواخر پادشاهي شاه تهماسب آثار ضعف در حكومت آشكار شد وهينه نظام شاه اسمعيلي از ميانه برخاست. اميران و خانان طايفه‌هاي سرخ كلاه بويژه در جانب‌داري از شاهزادگان با يكديگر باظهار مخالفت پرداختند و زنان حرمسرا نيز در اين دو گانگيها وارد شدند.
كار اختلاف بدانجا كشيد كه بمحض فوت شاه تهماسب در شب سه‌شنبه پانزدهم ماه صفر سال 984 ه دو دسته از قزلباشان بجان يكديگر افتادند. حيدر ميرزا پسر محبوب شاه تهماسب كه بوصايت پدر مي‌بايست جانشين او شود، و هنگام مرگ شاه تهماسب در حرمسرا بر بالين پدر بود، در گيرودار مبارزات دسته‌هاي مخالف، بي‌آنكه فرصت بيرون رفتن از حرمخانه و نجات جان خود داشته باشد، در برابر چشم مادر شربت مرگ نوشيد و اسمعيل ميرزا كه تا آن هنگام نزديك بيست سال در دژ معروف قهقهه زنداني بود، براي سلطنت دعوت شد و بنام شاه اسمعيل ثاني و با عنوان «پادشاه عالم پناه» در قزوين براريكه سلطنت تكيه داد «2».
از اين تاريخ يعني از سال 984 تا سال 995 ه شاهنشاهي صفوي دستخوش اغتشاشها و انقلابها و قتلها و غارتهاي پياپي بود و فجايعي كه در اين مدت رخ داد در تاريخ ايران كمتر نظير دارد.
______________________________
(1)- درباره آنچه گذشت بنگريد به:
احسن التواريخ روملو، تهران 1342 افست شده از روي چاپ كلكته، 1931 ميلادي ص 488- 489؛ تذكره شاه تهماسب، چاپ برلين صفحه‌هاي مختلف؛ جهان آراي غفاري نسخه موجود در موزه بريتانيا؛ يادداشتهاي بعضي از مسافران و سفيران كه در عهد شاه تهماسب بايران آمدند مانند وين چنتود الساندري)Vincento d'Alessandri( كه در سال 1571 ميلادي بايران آمد و بياري حيدر ميرزا پسر شاه تهماسب بخدمت پادشاه رسيد؛ و آنتوني جنكين‌سن‌Antonny Jenkinson انگليسي و جز آنان؛ و نيز بنگريد به: تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، تهران 1354 ص 181 ببعد.
(2)- احسن التواريخ از ص 465 ببعد؛ عالم آراي عباسي از ص 193 ببعد.
ص: 18
شاه اسمعيل دوم اگرچه بيش از يك سال و نيم پادشاهي نكرد، در همين مدت كوتاه بسياري از برادران و برادرزادگان خود را از بيم آنكه مبادا منازع او شوند از ميان برد. هنگامي كه او بر تخت سلطنت جلوس مي‌كرد از برادران وي هشت تن مانده بودند و او هفت تن از آنان را كه هريك حكومت شهري و دياري داشتند بقتل رسانيد، بر برادرزادگان خردسال خود نيز رحم نكرد و بر آن بود كه برادر بزرگتر خود محمد خدابنده را با پسرش عباس ميرزا كه حاكم هرات بود بديار نيستي فرستد كه مرگ آمد و آب از آسيا افگند. بروايتي مسموم شد ليكن بقولي درست‌تر از مبالغه در شرابخواري و صرف معجون افيون‌دار از پاي درآمد «1» (985 ه).
بعد ازين واقعه اميران و سران قزلباش محمد ميرزا، بزرگترين پسر شاه تهماسب را كه از بيماري آبله كور شده و در آن زمان حاكم فارس بود و بنابر حكم شاه اسمعيل دوم مي‌بايست كشته شود، بپادشاهي برگزيدند (985- 996 ه). دوران يازده ساله سلطنت اين پادشاه سست راي درويش مآب كه آلت دست اين و آن بود، دوره‌يي سياه از بي‌ساماني احوال و آشوب و طغيان و تمرد بزرگان كشور و رواج فسادها و تباه‌كاري‌ها و نابهنجاريها بود. همسرش مهدعليا خير النساء بيگم بعلت بيماري و ناتواني شوهر بر كارها مسلط شد، و گروهي را از ميان اعضاء خاندان پادشاهي و رجال و بزرگان كه مزاحم خود مي‌دانست از ميان برد.
پسر بزرگ شاه محمد خدابنده، حمزه ميرزا كه جواني شجاع و لايق بود بي تدبيري و ضعف پدر را تا حدي جبران مي‌كرد و اگر اين شاهزاده دلير در دستگاه سلطنت نمي‌بود شايد مملكت دچار تباهي بيشتر و مصيبت‌هاي تحمل ناپذيرتر مي- گرديد، اما او نيز بآساني دستخوش فساد و نابخرديهاي اميران و سران كشور شد و وجود لايق او چنانكه مي‌بايست سودي ببار نياورد.
اين اوضاع پريشان دشمنان قديم ايران يعني ازبكان و عثمانيان را كه چندگاهي
______________________________
(1)- نوشته‌اند كه يكي از مقربانش حسن بيك حلواچي اوغلي با دشمنانش همداستان شده مغز فيل بخوردش دادند و خفه‌اش كردند، و نيز گويند كه چون بافراط ترياق كه معجوني افيون‌دار بود، مي‌خورد، مسموم شد. احسن التواريخ ص 395.
ص: 19
آرام بودند، دوباره بتكاپوي تجاوز افگند. نخست عثمانيان بجنگهاي سرحدي دست زدند و پس از برخورداريهاي مقدماتي تعرضهاي گسترده‌تري را آغاز كردند.
سلطان مراد سوم (982- 1003 ه) بعضي از سرداران مشهور خود مانند مصطفي پاشا و سنان پاشا و فرهاد پاشا را پياپي با سربازان بسيار و توپخانه‌هاي نيرومند بايران گسيل داشت و آنان گرجستان و شروان و اران و برخي از ناحيتهاي شمالي آذربايجان را تصرف كردند. عاقبت در سال 993 ه تبريز، با آنكه خدابنده پادشاه و پسرش حمزه ميرزا از آن دفاع مي‌كردند، بتصرف نيروي عثماني درآمد و فقط مبارزات مردانه تبريزيان و خرابكاريهاي آنان و همچنين نبردهاي نامرتب حمزه ميرزا توانست سدي در برابر نيروي مهاجم عثماني شود و آنان را از پيشرفت بيشتر در داخله ايران منصرف سازد. عاقبت دو طرف بصلح رضا دادند و سفيراني از ايران بدرگاه «خواندگار «1»» رفتند.
در اين اوان كار ضعف حكومت صفوي بنهايت رسيده بود، تمام سران قزلباش كه از قبيله‌هاي مختلف ترك‌نژاد بودند بجان يكديگر افتادند و بسياري از سران لشكري و كشوري از راه جنون و ديوانگي نابود شدند و براي خاندان سلطنتي اهميت و اعتباري باقي نماند. سلطان محمد خدابنده بهيچ روي از عهده اداره كردن كارها برنمي‌آمد، مهد عليا نيز در تصرف امور و عزل و نصب سران قزلباش بيداد مي‌كرد. حمزه ميرزاي جوان كه گروهي از اميران قزلباش همسال او ويرا احاطه كرده و بباده گساري تشجيع نموده بودند، چنان ببي تدبيري كار مي‌كرد كه همه دولتخواهان را از گرد خود پراگند. در اين سوي و آن سوي كشور هر جا اميري و سرداري از قزلباشان علم طغيان برافراشته بود و ديگر براي «مرشد كامل» حرمتي و ابهتي نمانده بود.
______________________________
(1)- خواندگار يا خوندگار كوتاه شده از واژه خداوندگار فارسي و عنوان رايج سلاطين عثماني بود. در تذكره شاه تهماسب و ديگر متنهاي تاريخي دوران صفوي بسيار بكار رفته است.
ص: 20
كار جسارت سرداران بجايي كشيده بود كه دست اهانت بخاندان شاهي دراز كردند، بحرمسراي سلطنتي ريختند و مهد عليا خير النساء بيگم همسر خدابنده پادشاه و مادر حمزه ميرزا و عباس ميرزا را در سال 987 ه بوضعي فجيع آشكارا بقتل رسانيدند.
آشفتگيهاي كشور در وضع خراسان نيز اثر كرد. سرخ كلاهاني از دو طايفه شاملو و استاجلو كه با عباس ميرزا در آن سامان مي‌زيستند از فرمانبرداري پادشاه سر باز زدند و بر آن شدند كه عباس ميرزا را بپادشاهي نشانند. سلطان محمد ناگزير حمزه ميرزا را براي فرو نشاندن شورش بخراسان فرستاد. نبرد ميان دو برادر بدرازا كشيد و سرانجام هردو از در آشتي درآمدند و قرار بر آن نهادند كه پدر را در سلطنت نگاه دارند و حكومت هرات و خراسان سهم عباس و فرمانروايي عراق نصيب حمزه باشد.
بعد ازين پيمان آشتي، حمزه ميرزا بجانب تبريز شتافت و عثمان پاشا سردار عثماني را از آن شهر بيرون راند (993 ه) ولي خود بسال 994 ه بخيانت گروهي از قزلباشان كشته شد.
چون اين خبر بخراسان رسيد سران قزلباش با عباس ميرزا كه درين زمان هجده ساله بود، از مشهد بسوي قزوين حركت كردند و در ذي الحجه سال 996 ه بدان شهر رسيدند و عباس ميرزا را بسلطنت برداشتند و سلطان محمد كه آن وقت در شيراز بسر مي‌برد بقصد سركوب مخالفان بجانب قزوين حركت كرد ليكن چون در ميان راه طرفدارانش پراگنده شدند ناگزير بپادشاهي پسر رضا داد و بدينگونه دوره‌يي جديد از شاهنشاهي صفويان آغاز شد.
شاه عباس (996- 1038 ه) نجات دهنده شاهنشاهي صفوي از زوال و رساننده آن بعظمت و كمال است. اين نابغه نوسال هنگامي بقدرت رسيد كه دولت صفوي نه در درون كشور ارجي داشت و نه در بيرون از آن بهايي. سركشان داخلي از هر سوي كر و فر داشتند، بخشهايي پهناور از باختر كشور صفوي در چنگ عثمانيان
ص: 21
بود، ازبكان در خاور تاخت و تاز و چپاول و تاراج مي‌كردند و سرخ‌كلاهان نيز از دخالت در كار ملك باز نمي‌نشستند خاصه طايفه استاجلو برياست مرشد قليخان و طايفه شاملو بسركردگي علي قليخان كه هردو از راه اتحاد با يكديگر شاه عباس را از خراسان آورده و به سلطنت رسانيده بودند.
نابغه نوسال مصمم بود كه با همه اين انگيزه‌هاي سستي و ناتواني بجنگد و مخالفان قدرت را از ميان ببرد. پس نخست ببهانه خون برادر سرداران مقتدري را كه در اين كار دست داشتند يا متهم بدين خيانت بودند سر بريد و مال و مكنت آنان را مصادره كرد. سپس عده‌يي ديگر را كه با تسلط مرشد قلي استاجلو بر كارهاي ملك مخالفت داشتند بدست مرشد قليخان بديار عدم فرستاد. خود مرشد قلي هم با جمعي از قزلباشان در محاصره هرات بدست ازبكان از ميان رفت و علي قلي خان شاملو نيز كه بر امور سلطنت غلبه و تصرف تام داشت در سر راه سفر بخراسان در چادرش پاره‌پاره شد؛ و بدين ترتيب عاملان اصلي ضعف و ناتواني دولت در مدتي كوتاه از ميان رفتند. عاملان پرخطر ديگر سركشان داخلي بودند كه در ولايتهاي مختلف مانند يزد و كرمان و گيلان و رستمدار و كجور و لر كوچك و جز آنها بعصيان و طغيان خود ادامه مي‌دادند.
شاه عباس همه اين سركشان را تا سال 1005 ه از ميان برد و در همان حال چون مي‌دانست كه جنگ همزمان در دو جبهه خاوري و باختري كشور با كاميابي همراه نخواهد بود، با دولت عثماني از در صلح درآمد و تبريز و شروان و گرجستان و قسمتي از لرستان و عراق را بدان دولت واگذاشت و با خيالي آسوده از سال 1006 ه آهنگ دفع ازبكان كرد.
پادشاه ازبكان عبد اللّه خان ثاني (991- 1006 ه)، از كارآمدترين شاهان آن طايفه، مانند پدران خود چشم طمع بخراسان دوخته بود و پسرش عبد المؤمن خان در چند سال از دوره ضعف سلطنت صفوي خراسان را بباد غارت داده تا دامغان پيش آمد و بسياري نفائس از هرات و مشهد و ديگر شهرها بتاراج برد. شاه عباس
ص: 22
در سال 1006 در هرات بر ازبكان پيروز گشت و چون عبد اللّه خان در همين اوان بدرود حيات گفت و پسرش عبد المؤمن نيز شش ماه بعد از پدر بدست اميران خود كشته شد، بلاي ازبكان تا پايان عمر شاه عباس كبير از ايران مرتفع گرديد و او بعد ازين واقعه دسته‌يي از كردان را براي حفظ ايران از حمله‌هاي ازبكان در مرزهاي خراسان مستقر ساخت (1007 ه) و وضعي بوجود آورد كه تا چندين سال آرامش آن استان محفوظ ماند.
در بازگشت از سفر خراسان بقزوين، شاه عباس دو برادر انگليسي را بنام سر رابرت شرلي «1» و سر آنتوني شرلي «2» كه با جمعي از هموطنان خود بقزوين آمده بودند، پذيرفت. بياري همين برادران و كارشناسان ملازم آنان بود كه پادشاه ايران وضع ارتش را سروسامان داد و در اندك مدتي پانصد توپ برنجي و مقدار كثيري تفنگ با شصت‌هزار تفنگدار فراهم آورد و بجاي قزلباشان پيشين ارتش تازه‌يي مركب از يكصد و بيست‌هزار سوار و بيست‌هزار پياده ترتيب داد و نخبه‌يي از قزلباشان را نيز نگاه داشت و آنگاه در جنگهايي كه از سال 1011 تا 1034 چندبار درگرفت بر سپاهيان عثماني شكستهاي سخت وارد كرد و همه متصرفات آنان را در ايران و عراق عرب بازپس گرفت.
شاهنشاه صفوي همراه اين كاميابيها از كار خليج فارس هم كه تسلط دولتهاي غربي در آن ريشه دوانيده بود، غافل ننشست چنانكه سردار معروف او اللّه ورديخان حاكم فارس در سال 1009 ه بعد از مطيع كردن خانان لار بحرين را از چنگ پرتغاليان بيرون آورد و در 1023 ه امامقلي خان فرزند و جانشين اللّه وردي بفتح بندر جرون كه در جوار بندر عباس امروزيست موفق شد و سپس با همكاري عاملان شركت هند شرقي انگلستان و استفاده از كشتيهاي آن شركت قشم و هرموز را در سال 1031 تسخير نمود و عاقبت پرتغاليان در سال 1034 ه با شاه عباس از در صلح درآمدند و
______________________________
(1)-Sir Robert Sherley
(2)-Sir Anthony Sherley
ص: 23
قدرت آنان پس از يك قرن و اندي در خليج فارس پايان گرفت.
گذشته ازين كاميابيها شاه عباس در ايجاد يا حفظ و گسترش رابطه سياسي و اقتصادي با كشورهاي خارج موفقيتهاي بسيار داشت و او بي‌ترديد يكي از بزرگترين پادشاهان ايران و همرديف شهر ياران سازمان دهنده‌يي از قبيل داريوش و انوشيروان است. كاميابي او در تأسيس يك ارتش منظم قوي، ايجاد امنيت داخلي، كوتاه كردن دست بيگانگان از ايران، آباداني و بناي كاخها و عمارتها و مسجدها، احداث راهها و كاروانسراها براي ترويج بازرگاني، بسط عدل و داد و كسب اطلاع از حال و كار مردم، سختگيري در اجراي فرمانها، تشويق عالمان دين، ترويج هنر و هنرمندان، گستردن رابطه‌هاي خارجي و مانند اينها كمتر در تاريخ دوران اسلامي ما نظير دارد.
با همه اين ويژگيهاي افتخارآميز، دامان شهرتش ببرخي از زشتيها آلوده است.
از آنجمله خونريزيهاي بي‌دريغ و مجازاتهاي بسيار خشونت‌آميز او و كشتن و كور كردن پسران سه‌گانه خود و همانند اين كارهاست كه در فصل ديگر ذكر خواهد شد و بهرحال با همه توفيق‌هايي كه او در كار ملك داشت با مرگ او دولت صفوي بسرعت راه انحطاط پيمود و محققان و ناقدان تاريخ بعضي از مقدمات اين انحطاط را در دوران سلطنت اين پادشاه قوي‌پنجه جست‌وجو مي‌كنند.
از ميان جانشينان شاه عباس بزرگ، يعني شاه صفي (1038- 1052 ه) و شاه عباس دوم (1052- 1077 ه) و شاه سليمان (1077- 1106 ه) و شاه سلطان حسين (1106- 1135 ه)، تنها شاه عباس دوم تا حدي شايسته آن بود كه نام نياي خود و تخت او را تصاحب كند و آن سه ديگر با زياده‌روي در كشتار و تبهكاريهاي گونه‌گون، نينديشيدن در كار ملك و راي زدن با زنان حرم و با خواجه سرايان، كيفر ندادن بدكاران و بدانديشان و بيدادپيشگان، و يا مبالغه در درويش مآبي و ملا- پيشگي و بازگذاشتن دست ملايان و ملاباشيان دربست و گشاد كارها و در ترويج تعصب و خام‌انديشي و همانند اين كج‌رويها مايه تباهي كار و سستي پايه‌هاي
ص: 24
فرمانروايي خود و ناتواني حكومت مركزي و گسيختن شيرازه امور شدند و شاهنشاهي زورمند صفوي را بلب پرتگاه سقوط كشانيدند.
نتيجه منطقي اين فسادها و تباهي‌ها آن گشت كه دولتي با آن همه شكوه و قدرت با حمله قومي ناتوان و بي‌بهره از ساز و سامان جنگ، يعني افغانان علجايي و ابدالي، بدان آساني از ميان برود.
از رويداده‌هاي شايسته گفتار در دوران اين چهار پادشاه نخست تجديد حمله هاي عثمانيانست بايران كه اندكي پس از مرگ شاه عباس، در عهد سلطنت سلطان مراد چهارم (1032- 1049 ه) و بسرداري صدر اعظم او خسرو پاشا آغاز شد و تركان تا بخشي از قسمتهاي داخلي ايران پيشرفت كردند و چندگاهي بغداد را در محاصره گرفتند و باز در سال 1043 ه حمله‌هاي خود را تكرار نمودند، و در سال 1045 ه سلطان مراد خود با سپاهيانش بآذربايجان تاخت و ايروان را مسخر كرد و تا تبريز پيش آمد و آن را آتش زد ولي سرماي سخت او را ناگزيرساخت تا بداخله خاك عثماني بازگردد. سلطان مراد در سال 1048 صدر اعظم جديد خود محمد پاشا را بفتح بغداد فرستاد و شاه صفي تقاضاي صلح نمود و آن شهر را بدولت عثماني واگذاشت.- در مدت تسلط افغانان بر ايران باز نيروي عثماني تا بنزديكيهاي اصفهان پيش آمد ليكن كاري از پيش نبرد جز اينكه اشرف از در صلح درآمد و سلطان را با عنوان «امير المؤمنين» سزاوار اطاعت دانست.
از گرفتاريهاي بزرگ ديگر در زمان چهار پادشاه ياد شده شدت دست‌اندازيهاي دولت روس (مسكوي) بود در متصرفات ايران. اين تجاوز را تزاران روس از دوران پادشاهي تهماسب آغاز كرده بودند بدين معني كه پس از گسترده شدن دامنه پيروزيهايشان و رسيدن بكناره‌هاي درياي مازندران طمع در ناحيتهاي شمالي قفقازيه بستند و ببخشهاي خاوري گرجستان تاختند و اين كار را تا عهد شاهنشاهي شاه عباس دنبال نمودند ليكن كاري كه در خور گفتار باشد از پيش نبردند و نيرومندي ايران در روزگار آن پادشاه نيز آنان را چند گاهي از پي‌گيري اين انديشه بازداشت و
ص: 25
چون آن زمانه بسر آمد موقع براي تجاوز روسيان مناسب گرديد چنانكه در دوران شاه عباس دوم گروهي كه بهشتصد تن برمي‌آمد بنام گفت‌وگو در باز كردن راه بازرگاني ايران و روسيه بقزوين فرستادند و چون آشكار شد كه آنان تنها در بويه گرفتن بخشودگيهاي گمركي آمده‌اند از ايران بيرون رانده شدند. در اين زمان پتر بزرگ تزار روسيه بود. وي ازين كار دولت ايران سخت برآشفت و بكشتيهاي خود در درياي مازندران دستور داد تا فرح‌آباد را آتش بزنند و سپاه بكنار مرداب استرآباد پياده كنند. اين سپاهيان در شبه جزيره ميانكاله محصور و بيشترشان دستگير شدند. در روزگار شاه سلطان حسين باز پتر بزرگ انديشه خود را كه دست يافتن بر آبهاي گرم بود، از سرگرفت و با دولت ايران به بهانه‌هايي از در جنگ درآمد و بعد از آنكه افغانان كار دولت صفوي را ساختند بنام حمايت و جانبداري از شاه تهماسب دوم همه كناره‌هاي درياي مازندران را از دربند تا استراباد تسخير كرد و شاه تهماسب نيز كه در جست‌وجوي يار و ياور بهردري مي‌زد با ريسمان تزار فراچاه رفت و در خيال حمايت آن مرد گسترش خواه دربند و باكويه و همه كناره‌هاي جنوبي درياي مازندران را تا استراباد رسما بدو واگذاشت بي‌آنكه تزار گامي درياي او بردارد، تا آنكه ظهور نادر شاه كارها را دگرگونه كرد.
ديگر از رويداده‌هاي روزگار اين چهار پادشاه تاخت و تاز گوركانيان هند بود بر استان قندهار كه آن را از زمان ظهير الدين بابر همواره از آن خويش مي‌پنداشتند و از عهد پادشاهي شاه جهان (1037- 1068 ه) اين دعوي را از سرگرفتند و آن را تصرف كردند و تا سال 1059 بر آن چيرگي داشتند و پس از آن اگرچه چندين‌بار بر آن ديار تاختند ليكن ديگر نتوانستند آنرا تسخير كنند.
اما بلاي بزرگ در روزگار اين پادشاهان چهارگانه سستي تدريجي بود كه بر پيكر دولت صفوي چيره مي‌شد. شاه صفي پسرزاده شاه عباس بزرگ جواني بي تدبير بود كه بجاي نياي خود نشست و در چهارده سال شاهنشاهي هيچگونه لياقتي از خود نشان نداد و اگر رشادت سرداران تربيت شده نيايش در برابر هجومهاي عثمانيان
ص: 26
و فتنه گرجيان و ايلغارهاي ازبكان نبود كار مملكت بر سوايي مي‌كشيد. عاقبت هم بغداد و عراق عرب از دست ايران بيرون رفت و در داخله كشور نيز نابسامانيهاي بسيار رخ داد. بر سر اين بي‌لياقتيها وي مردي عياش و شرابخواره‌يي بي‌رحم بود كه از كشتن و كور كردن مستوفيان و وزيران و سرداران و شاهزادگان و مردم ديگر حتي زنان حرمسرا ابا نداشت و بسياري از كارگزاران دولت و مردان شايسته ملك چون زينل خان شاملو سپه سالار و امامقلي خان سردار لايق شاه عباس بزرگ و فاتح هرموز با سه فرزند دليرش در چنين داهيه دهشتناك از ميان رفتند. شاه عباس دوم هم كه طبعي ملايم‌تر داشت و بعمارت وآباداني و رعايت حال عالمان دين بيشتر مي‌پرداخت، در اوايل سلطنت طولاني خود ميرزا تقي اعتماد الدوله صدر اعظم را بتحريك بدخواهان كشت (1055 ه)، و با آنكه چندگاهي باده‌گساري را منع كرد، خود چنان گرفتار اين بلا شد كه از تدبير ملك بازايستاد و با هركس و ناكس بشرابخواري نشست، و عاقبت هم در جواني (سي و پنج سالگي) جان بر سر اين كار نهاد.
جانشين او صفي ميرزا كه پس از چندگاه شاه سليمان ناميده شد، بنابر رسمي كه از زمان شاه عباس بزرگ باب شده بود، دوران كودكي را تا زمان سلطنت در يكي از كاخهاي شاهي زنداني و با اهل حرم همنشين بود و تربيتي كه شايسته شاهانست نداشت و در نتيجه مردي سست‌راي و عياش و خرافي ببار آمد و از معاشرت با زنان و خواجه‌سرايان و مشورت با آنان در كار پادشاهي و سرسپردگي ملايان دست برنمي‌گرفت و اگر وزير با تدبيري چون شيخ عليخان زنگنه نمي‌داشت كارها سخت نابسامان مي‌گشت؛ و او گذشته ازين خوشبختي در تمام پادشاهيش از تعرض دولتهاي بيگانه هم در امان زيست اما اين آرامش مانع تباهي كار ملك نبود كه بر اثر فساد دستگاه حكومت و اميران و دولتيان و شاهزادگان و ملازمان سلطان و اهل حرم و دخالت عالمان دين و غلبه آنان، روبفزوني مي‌نهاد و آثار اين انحطاط در روزگار پادشاهي سلطان حسين كه مردي بسيار سست رأي و بي‌تدبير و ناتوان
ص: 27
بود، بنهايت رسيد و سركشي امراي ولايات و خودكامگي آنان و تجاوزهاي گسترده پتر بزرگ تزار روسيه در كناره‌هاي جنوبي درياي مازندران و اينگونه بي‌نظميها در كشور شدت يافت بي‌آنكه «پورسون حسين» «1» پادشاه ساده‌دل صفوي، و اطرافيان عافيت‌جوي او را از خواب گران بيدار كند و پادشاه را كه دل بحرمسراي با رونق و پر از حوران بهشتي بسته «2» و هنگام فراغ از كار زنان و تجرع كأس مدام «3» با مدعيان «علم» به طلبگي نشسته و دل از ملك و كار ملك گسسته بود، بخود آرد و از عاقبت شومي كه در كمين وي بود، برحذر دارد.
اينها همه سهل، اما بدتر از آنها آتش اختلاف و ناخشنودي بود كه زبانه‌هاي خود را هر روز بالاتر مي‌كشيد. از جانبي خواجه‌سرايان و دولتيان و ملايان متنفذ باهم بر سر كسب قدرت رقابت مي‌كردند و براي يكديگر پاپوش مي‌دوختند و از جانبي ديگر دستورهاي شاه كه زير نفوذ و بفتواي ملايان، در آزار سنيان صادر شده بود، مردم داغستان و بلوچستان و افغانستان و ديگر جايهاي سني‌نشين را بر دولت
______________________________
(1)- كروسينسكي (Krusinsky( از آباء يسوعي كه پيش از هجوم افغانان در اصفهان مي‌زيست، در وصف شاه سلطان حسين مي‌گويد: «اين پادشاه حالت طلبگي داشت و از علم فقه بي‌اطلاع نبود، بي‌اندازه تحت نفوذ ملاها واقع مي‌گشت و در انجام دادن مراسم ديني و تلاوت قرآن جدي بليغ داشت بحدي كه براي خود لقب ملا يا پورسون حسين (Porson Hossein( تحصيل كرده بود» (تاريخ ادبيات برون ج 4، ترجمه رشيد ياسمي، تهران 1316 خورشيدي، ص 92). وي حجره‌يي خاص طالب علمي خود در مدرسه مادر شاه اصفهان داشت كه هنوز هم بنام او مشهورست.
(2)- در اين‌باره بنگريد بشرح مستوفاي محمد هاشم آصف، رستم التواريخ، چاپ سوم، تهران 2537 شاهنشاهي، ص 74- 76.
(3)- كروسينسكي در اين باب گويد: «هرچند بدوا در نهي منكرات سعي كامل مبذول مي‌داشت اما بعدها باصرار مادربزرگ و ابرام ندماي شرابخوار و خواجه‌سرايان جاه طلب لب بآن مايع ممنوع آلوده ساخت و بتدريج چنان در وي تأثير نمود كه بهيچ‌وجه مقتضيات كار را رعايت نكرده تمام مشاغل را باختيار ندما و خواجگان خود وا مي‌گذاشت.» ادوارد برون، تاريخ ادبيات ايران، ج 4 ترجمه ياسمي، ص 92.
ص: 28
مي‌شورانيد. راهها نيز ناامن بود و راهداران بجاي حمايت از كاروانها از آنان باج و تالان مي‌خواستند. درباريان و خانان و حاكمان و واليان در پايتخت و استانها بگرد آوردن مال و مكنت و تاراج ملك و ملت پرداخته بودند و شاه نيز آن‌چنان غرقه درياي لذائذ بود كه بهيچ كار ديگر نمي‌پرداخت.
بدتر از همه اينها گسيختگي نظام ارتش بود كه پس از مرگ شاه عباس بزرگ آغاز شد. امنيت ظاهري كه پس از آن پادشاه چند گاهي در ايران برقرار بود مايه آن گرديد كه پادشاهان اهتمامي در نگاهداري نيروي نظامي شاه عباسي نداشته باشند ضعف و تباهي كار ارتش ايران با كشتار بيشتر سرداران آزموده سپاه بفرمان شاه صفي و شاه سليمان بآخرين درجه رسيد و شاه سلطان حسين و درباريان خود بهيچ روي اعتنايي بكار سپاهيان و سپاهيگري نداشتند بنحوي كه چون بلوچها در زمستان سال 1110 ه طغيان كرده كرمان را فروگرفتند، دربار شاهي متوسل بگريگوري يازدهم والي گرجستان شد و او توانست آن فتنه را دفع كند. اين گريگوري يازدهم همانست كه به «شاهنواز خان» و «گرگين خان» شهرت دارد و اوست كه بعد از بروز ناآرامي در ميان قبيله‌هاي سني افغان مأمور حكومت بر قندهار و آرام نگاه داشتن آن سامان شد (1116 ه) و چنان غوغايي از آزار و كشتار در آن سرزمين بپا كرد كه كار بطغيان و عصيان افغانان و قتل او و همه گرجياني كه در قندهار بودند، كشيد.
غلبه افغانان بر اصفهان تقريبا بهمان سهولت انجام گرفت كه چيرگي تازيان بر تيسفون. زيرا آخر عهد صفوي از حيث فساد دربار شاهي و تباهي كار ملك و غلبه اوهام و خرافات و چيرگي عالمان شرع در كار مملكت، يعني پرداختن آنان باموري كه باز بسته بدانش و اطلاعاتشان نبود، و خودكامگي واليان و حاكمان و سركشي رئيسان ايلها و تبارها و گسيختگي كامل ارتش و فقدان نيروي كار آزموده نظامي و مانند اين عاملهاي خردكننده با پايان عهد ساساني يكسان و همانند بود و طبعا نتيجه كار هم مي‌بايست در هردو داهيه و مصيبتي كه بايرانيان رسيد بر يك منوال باشد.
ص: 29
واقعه از اينجا آغاز شد كه بر اثر آزارهاي گرگين خان گروهي از غلزائيان قندهار بدادخواهي باصفهان رفتند ليكن هيچگاه شاه را كه در حرمسرا مي‌گذراند نيافتند و ويژگيان گرجي شاه سلطان حسين هم سدي استوار بر سر راه آنان بودند، و چون كارد باستخوان رسيد ميرويس غلزائي كلانتر قندهار بتن خود راهي اصفهان شد تا مگر گرهي از كار فروبسته افغانان بگشايد ليكن خاصگيان گرجي او را نيز سرگردان نگاه داشتند و او عاقبت باسم سفر حج از اصفهان بيرون رفت و چون بپايتخت بازگشت وضع را آشفته‌تر ديد و اتفاق را با فرستادگان پتر بزرگ كه در اصفهان بودند بازخورد. آن جماعت بخوبي از بي‌سروساماني اوضاع آگاه بودند و مي‌كوشيدند كه آبرا گل‌آلوده‌تر كنند تا هم دولت از پا افتاده صفوي يكباره بزانو درآيد و هم آرزوي تزار در دست يافتن بر تمام كناره‌هاي درياي مازندران آسانتر بنتيجه برسد. پس ميرويس را بشورش در قندهار تشويق كردند و آوازه حمله پتر بزرگ را بگرجستان و ارمنستان با همدستي گرگين خان در اصفهان درافگندند. در نتيجه ميرويس دوباره كلانتري قندهار يافت و مأمور شد كه مراقب كارهاي گرگين نيز باشد. ميرويس در 1113 ه گرگين خان را غافلگير كرد و كشت و بياري غلزائيان سر بشورش برداشت و پس از زد و خوردهايي بر قندهار مسلط و مستقل شد. اندكي بعد افغانان ابدالي نيز در هرات سر بشورش و اعلان استقلال برداشتند. بعد از ميرويس پسرش محمود ابداليان را مطيع خود كرد و اين كار را بعنوان خدمتي بدربار غفلت زده اصفهان جلوه داد و لقب حسينقلي خان و يك شمشير مرصع و حكومت قندهار را برسم پاداش گرفت (1120 ه).
در اين اوان، كه سركشي و طغيان از همه‌سوي گسترش مي‌يافت، ملك- محمود سيستاني حكمران تون كه خود را از بازماندگان صفاريان مي‌دانست، مشهد را تصرف كرد و بر خراسان مستولي شد (1122 ه).
محمود غلزائي هم سيستان و كرمان را تسخير كرد ليكن از لطفعلي خان داغستاني والي فارس شكست خورد و بقندهار گريخت. عمّ لطفعلي خان يعني
ص: 30
فتحعلي خان اعتماد الدوله كه وزير شاه سلطان حسين بود بر آن شد تا والي فارس را براي بركندن ريشه فساد بقندهار روانه كند ليكن درباريان فاسد كه از توفيق وزير و برادرزاده‌اش خشنود نبودند پادشاه نادان صفوي را بر آن داشتند تا او را كور و خانه‌نشين كند و از اين راه لطفعليخان را هم از كار انداخته معزول و مقيد ساختند.
اين كار بي‌خردانه داغستانيان را خشمگين ساخت چنانكه بشروان تاخته قتل و غارت وحشتناكي براه انداختند و سپس بگرجستان حمله بردند و در آن سامان نيز ويراني بسيار ببار آوردند (1131 ه). برادرزاده گرگين خان، واختانگ ششم «1» آماده قلع و قمع شورشيان ياد شده بود كه بر اثر توطئه دولتيان از اصفهان فرمان رسيد تا با آنان مدارا شود. واختانگ ازين فرمان چنان برآشفت كه سوگند خورد هرگز بخاطر پادشاه دست بشمشير نبرد و چنين نيز كرد يعني هنگامي كه پادشاه صفوي در محاصره افغانان افتاد، بدرخواست كمك وي پاسخي نداد و او را رها كرد تا در چنگ دشمنان گرفتار بماند.
محمود كه اين بار راه پيشرفت را بازديد، با گروهي اندك دوباره سيستان و كرمان را تصرف كرد (1134 ه) و از راه يزد باصفهان يورش برد و سپاه نامنظم اصفهان را كه بمقابله آمده بود بآساني تارومار كرد و اصفهان را در محاصره گرفت.
نكته سزاوار گفتن در اين ميانه آنست كه دو قوم درين يورش افغانان را ياري دادند تا دولت صفوي را براندازند: نخست زردشتيان كرمان و يزد كه از بس از قزلباشان و شاعيان و ملايان ظاهربينشان خواري كشيده بودند هجوم افغانان را فوزي عظيم شمردند. دوم سيد عبد اللّه مشعشع پيشواي مشعشعيان كه بعد ازين در باره آنان سخن خواهم گفت. اين فرقه مذهبي هم كه مبغوض اهل زمان بودند از آزار صفويان بركنار نماندند و با اين حال هنگامي كه افغانان بجانب اصفهان پيش
______________________________
(1)-Wachtang VI .
ص: 31
مي‌رفتند سيد عبد اللّه با دوازده‌هزار عرب بياري پادشاه صفوي آمد ولي نهاني بسرقصد تاراج داشت چنانكه هنگام رويا رويي سپاه اصفهان با سپاه محمود افغان از جاي نجنبيد مگر براي غارت اردوگاه ايران كه پس از شكست شرم‌انگيز سپاه اصفهان رخ داد.
ديگر از نكته‌هاي عبرت‌انگيز كه در گيراگير واقعه افغانان شايسته بيانست اين‌كه: شاه سلطان حسين و ديگر مؤمنان كه ياراي ستيزه با افغانان نداشتند بنذر و نياز و چله‌نشيني، و دعا و وردهاي گوناگون كه براي دفع همه بلاها و بيماريها و فتنه‌ها در كتابهاي «علما» مندرج بود، و بسحر و جادو و احضار پادشاه جن با سپاه جنيان، و استفسار از احكام نجومي، و نوشتن نامه به «حضرت صاحب الامر» و بمشمع نهادن و بآب دادن آن، و همانند اين چاره‌گريهاي زنانه متوسل شدند تا مگر آن بلاي بي‌امان را از خود بگردانند «1» اما با اين همه «تدابير» كاري از پيش نرفت و اصفهان در محاصره هشت ماهه چنان گرفتار قحط و غلا شد كه گندم مني به پنج و ده تومان (دوهزار درهم) رسيد و سپس نه گندمي در ميان بود و نه جوي و برنجي و ارزني، و كار بخوردن گوشت خر و شتر و سگ و موش و اجساد مردگان و كشتن و خوردن كشتگان كشيد در حالي كه همه‌چيز در بيرون حصار يافته مي‌شد «2».
______________________________
(1)- درين‌باره بنگريد بشرح جالب محمد هاشم آصف كه پدرش در فتنه افغان زنده بود.
رستم التواريخ، ص 143- 144
(2)- روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ميرزا محمد باقر خوانساري: ج 1، تهران 1390 ه ق ص 117- 118؛ تاريخ ايران سرپرستي سايكس ترجمه فخر داعي ج 2 تهران 1330 خورشيدي ص 325 ببعد؛ مشاهدات مسافران و مأموران خارجي مذكور در تاريخ ادبيات برون، ج 4، ترجمه رشيد ياسمي ص 105؛ گزارش مأموران شركت هند شرقي هلند در اصفهان منقول در شماره 1 مجله ايران ديروز (تهران، تابستان 1357) زير عنوان «روزنامه سقوط اصفهان».
ص: 32
عاقبت در دوازدهم محرم سال 1135 اصفهان تسليم شد و محمود دو روز بعد در كاخ چهل ستون بر تخت سلطنت نشست و تاج پادشاهي را كه «طلبه علوم شرعيه» مدرسه چهار باغ اصفهان تسليم او نموده بود، بر سر گذاشت و بدوران پادشاهي او كه از رسواترين عهدهاي تاريخ ايران بود پايان بخشيد.
بعد از تسليم كردن تاج و تخت صفوي بدست شاه سلطان حسين بمحمود افغان، پسر سلطان حسين يعني تهماسب دوم در قزوين اعلام سلطنت كرد (1135 ه) ليكن بهمين اعلام ساده اكتفا نمود و چون فوجي از افغانان بقزوين تاختند او آن شهر را رها كرد و بتبريز گريخت و پس از آن هم چندگاهي آلت دست فتحعلي خان قاجار و سپس متكي بر دلاوري و اراده نادر قلي بيك افشار بود و عاقبت هم بدست همين سردار نامي از پادشاهي عزل شد (1144 ه) و بعد ازو نيز چندگاهي نوبت اين سلطنت اسمي با پسرش عباس سوم بود (1144- 1148 ه) و با اعلام سلطنت نادر اين آخرين نشانه پادشاهي تبار شيخ صفي الدين اردبيلي از ميان رفت و نوبت شاهنشاهي بنادر قلي بيگ افشار رسيد كه با عنوان «نادر شاه» بر اريكه سلطنت تكيه داد.

علتهاي انقراض سلسله صفوي‌

دولت صفوي در يك هسته اعتقادي و انضباطي صوفيانه بتدريج از دوران پيشوايي شيخ صفي الدين اردبيلي (م 735 ه) و جانشينان او شكل پذيرفت و وقتي دور ارشاد بشاه اسمعيل رسيد قدرت اعتقادي تازه‌تر و شديدتري بر آن افزوده شد و آن باور داشت اين دعوي بود كه قيام كننده صفوي برگزيده و برگماشته صاحب الامر و مفتخر بدريافت تاج و كمر و شمشير از دست اوست و بايد در ركاب او براي نشر دين حق شمشير زد، كشت و كشته شد تا توان بسعادت ابدي رسيد.
بدينگونه دوره‌يي از انضباط و از خود گذشتگي مقرون بتعصب بسيار شديد، اگرچه كوتاه بود، در تاريخ ايران آغاز شد كه از بعضي جهت‌ها تجديدي از همان وضع صدر اسلام و همان سختگيري و كشتار بر سر اعتقاد ديني و پيروي از يك نوع
ص: 33
انضباط اعتقادي استوار بود. اگر اين اعتقاد و انضباط بهمان وضعي كه آغاز شده بود باقي مي‌ماند يقينا دولت صفوي دوران درازتري را از تاريخ ايران شامل مي- گشت، اما چنين نماند و بزودي اختلاف و دودستگي و طمع ورزي و سركشي و طغيان اميران و دولتيان از يك طرف، و خودكامگي و عياشي و فساد و راحت‌طلبي و بي كفايتي بيشتر «مرشدان كامل» و شاهان از طرفي ديگر، دولتي را كه با چنان قوت و جهش آغاز شده بود دچار سستي و تباهي نمود.
يكي از مهمترين انگيزه‌هاي اين سستي و تباهي سوء تربيت شاهزادگان صفوي بود، خلاف آنچه در نحوه تربيت شاهزادگان عثماني و ازبكي و حتي گوركانيان هند مشاهده مي‌شد. چنانكه در شرح وضع اجتماعي اين عهد خواهيم ديد بيشتر شاهزادگان صفوي يا در حيات پدران كشته يا كور يا زنداني يا معتكف گوشه حرمسرا مي‌شدند، و يا اگر از چنين بندهايي مي‌رستند در دام توطئه‌هايي مي‌افتادند كه پسر عمّان و برادران سلطنت يافته در طريق حياتشان مي‌گستردند و مسلما هيچيك از سلسله‌هاي پادشاهان ايران در ارتكاب اين سنخ جنايت بگرد خاندان صفوي نرسيد و اگر در گيرودار اين غوغاي خويشاوندكشي شاهزاده‌يي چون عباس ميرزا، برحسب اتفاق و از حسن تصادف از قتل حتمي نجات نمي- يافت، با انقلابها و شورشهاي پايان عهد سلطان محمد خدا بنده و با ناتواني آن پادشاه سست راي عليل، كسي براي تصاحب تاج و تخت صفوي باقي نمي‌ماند و پادشاه نامبرداري چون «شاه عباس كبير» آوازه عظمت ايران را تا سرزمينهاي دوردست نمي‌رسانيد. اين پادشاه توانا دولت بيمار صفوي را كه بحالت احتضار افتاده بود از بستر ناتواني بيرون كشيد و بر سمند كامياري برنشاند و در حقيقت نهضت شاه اسمعيلي را كه بعد ازو با آهنگي منظم راه فتور مي‌پيمود، با همان شجاعت باضافه تدبير و كارداني خاص خود تجديد كرد و در مدتي قريب بنيم قرن ايران را در رديف شكوهمندترين كشورهاي آن روزگار قرار داد.
اما همه تاريخ‌دانان وقتي بخواهند فصل انقراض حكومت و سلسله صفوي
ص: 34
را بنويسند از همين شاهنشاه بزرگ آغاز سخن مي‌كنند. شگفت است كه اين مرد توانا درست مانند مرد تواناي ديگري كه تاريخ ايران در دوره‌يي مشابه عهد صفوي بخود ديد، يعني خسرو انوشيروان، در همان حال كه جان تازه‌يي بقدرت خاندان خود بخشيد، مقدمه انقراض آن نيز شد. شاه عباس با درهم شكستن سيطره سرخ كلاهان مدافعه اعتقادي آنان را نسبت بخاندان صفوي هم از ميان برد. درستست كه او براي تجديد نيروي سلطنت چاره‌يي جز ضعيف ساختن آن گروه كه در حقيقت حكم حكومتي را درون حكومتي ديگر يافته بود، نداشت ولي از آن پس شمشير زنان «مرشد كامل» «1» يا يكباره از كارها كنار رفتند و يا اگر بصورت قسمتي كوچك از نيروي عظيم دولتي باقي ماندند، در حكم حاكمان يا سپاهيان يا فرماندهان جيره‌خوار بودند و همينكه جانشينان شاه عباس نسبت باين سپاهيان جيره‌خوار بي‌عنايتي آغاز كردند ضعف ايران از حيث قدرت نظامي آشكار شد و اين نيرو بدنبال نيروي اعتقادي كه از ديرگاه بسستي گراييده بود، راه نيستي گرفت.
آن پادشاه بزرگ چنانكه مي‌دانيم، بزور سپاه منظمي كه ترتيب داده بود توانست صلح و امنيت بي‌سابقه ممتد براي ايران فراهم كند و جانشينان او كه قدر نيروي نظامي را در ايجاد چنين صلح طولاني نمي‌شناختند، فريب آرامشي را كه هنوز از پرتو لياقت شاه عباس بزرگ در ايران برقرار بود، خورده آغاز سهل‌انگاري در كار ارتش كردند. نخست آنكه خلاف نياي خود كه آنان راحتي بهنگام صلح با ورزشهايي همچون شكار و چوگان بازي و تيراندازي و همانند آنها، بپي‌گيري خوي جنگجويي عادت مي‌دادند، از اينگونه كارها بر اثر تن آساني كه در آنان راه جسته بود، خودداري نمودند؛ دوم آنكه بجاي خرج كردن مبلغهايي از خزانه در راه نگاهداشت
______________________________
(1)- نبايد مانند برخي از اهل تحقيق چنين پنداشت كه عنوان مرشد كامل در عهد شاه عباس از ميان رفته بود. اينك شاهدي از سخن حسنخان شاملو حاكم هرات در عهد آن پادشاه
شها تويي كه چو پا در ركاب عزم كني‌زمانه جان بره ابرشت نثار كند
پياده‌ام بره بندگي، اميدم هست‌كه لطف مرشد كامل مرا سوار كند
ص: 35
آن سپاه، كوشيدند تا آن پولها را در خزانه شاهي بينبارند، و دربارهاي خود را بجاي آراستن بوجود جنگاوران و سرداران شايسته و مردان كارديده بزرينه و سيمينه و گوهرينه آراسته سازند و برتري جويي را در چنين ظاهرهاي فريبنده بپندارند.
نتيجه اين اشتباه آن شد كه هنگام حمله محمود افغان بر اصفهان نه سپاه منظمي در پايتخت بود و نه اسلحه كافي، حتي باروت! تا آنجا كه كارگزاران سلطنت صفوي براي حفظ جان پادشاه تقاضاي باروت و توپچي كار آزموده از مأموران شركت هند شرقي هلند مي‌كردند و مأموران آن شركت ببهانه مجهز نبودن و ضعف و ناتواني خود درين مورد آنان را بمراجعه و توسل بشركتهاي انگليسي و فرانسوي مستقر در اصفهان تشويق مي‌نمودند و سرانجام چون كار بجنگ كشيد سي يا چهل‌هزار سپاهي از اصفهان از دوازده هزار سپاه محمود شكست خوردند و برسوايي تمام تارومار شدند. بسياري ازين سپاه سي يا چهل هزار نفري بچوبدستي مسلح بوده‌اند! ...
«1» علت بزرگتر ديگر در افتادن دولت صفوي بسراشيب انحطاط و زوال پيش گرفتن سياست خاص شاه عباس نسبت بوليعهد و شاهزادگان ديگر بود. تا دوران او معمول چنان بود كه شاهزادگان، حتي از خردسالي، بحكومت شهرهاي مهم مانند هرات و مشهد و شيراز و تبريز و جز آنها گماشته مي‌شدند و عده‌يي از سران قزلباش آنان را در بست و گشاد كارها ياري مي‌دادند. نخستين كسي كه اين رسم را از ميان برد شاه عباس اول است كه گويا از اينكه پسر محبوب و دليرش صفي ميرزا مانند او كه پدر را از سلطنت بركنار كرده بود، روزي مزاحم وي گردد، بيمناك بود؛ و او نه تنها بهمين خودداري از واگذاشتن حكومت و اقتدار محلي بصفي ميرزا بسنده نكرد بلكه با اندك بدگماني آن جوان شجاع را كه مورد علاقه ايرانيان بود، كشت و دو فرزند ديگرش امام قلي ميرزا و محمد ميرزا معروف بخدابنده ميرزا نيز بزودي كور
______________________________
(1)- بنگريد بگزارش مأموران شركت هند شرقي هلند مذكور در پاورقي صفحه 31.
ص: 36
و خانه‌نشين شدند و اين دومي كه تاب كوري و خانه‌نشيني نداشت خود را كشت! شاهنشاه مقتدر صفوي با همه مآل‌انديشي كه داشت بسبب همين ترس، نوادگان خود را بخواجه‌سرايان و اهل حرم سپرد تا در كنار خواجگان و زنان بزرگ شوند و از آن ميان سام ميرزا را خوب مي‌شناسيم كه بعد از جلوس بجاي نيا باسم پدر خويش ناميده شد و «شاه صفي» لقب يافت. وي دوران سلطنت خود را به باده‌گساري و خوش‌گذراني با زنان بسرآورد و زمام امور را در دست وزير و نديمانش نهاد. باقي پادشاهان صفوي تا آخر بر همين منوال تربيت شدند و هنگامي كه شاه سلطان حسين بمحاصره افغانان دچار شد در «دمورقاپي ... چهل شاه‌زاده صاحب ريش ... و صد و ده شاه‌زاده بسن پانزده سال و چهارده سال كمتر بودند» «1» كه يقينا گروه بزرگي از آنان حاصل همخوابگيهاي متمادي آن «پادشاه جمشيد نشان» با زنان و كنيزكان بي‌شمارش بود. همه اين شاهزادگان از همان تربيتي برخوردار بودند كه شاه عباس بزرگ مرسوم كرده بود يعني ادب آموختن از زنان حرم و خواجه‌سرايان و سواد اندوختن از معلمان و مؤدباني كه معمولا در سرخانه بزرگان آمدوشد مي‌كردند.
ليكن از تربيتي كه لازمه فرمانروايي و لشكر آرايي بود بهره‌يي نداشتند و بهمين سبب چون پادشاهي يافتند بست و گشاد كارها بدست وزيران و خواجه‌سرايان و اهل حرم افتاد و پادشاهاني كه وجودشان مدار كلي امور بود بمردان عاطل بيهوده‌يي مبدل گرديدند و در اين ميان هم بر اثر سعايت و دخالت مغرضان يا در نتيجه درنده خويي شاه صفي و شاه سليمان و بي‌لياقتي شاه سلطان حسين بسياري از مردان لايق و مؤثر بقتل رسيدند كه فقدان بعضي از آنان مانند امامقلي فاتح هرموز و زينل خان شاملو سپهسالار ضايعه‌يي بزرگ براي كشور بود. از جمله آخرين كارهاي اينگونه پادشاهان كه پايه‌هاي تخت پادشاهي صفويان را بطور قطع درهم شكست كور كردن و زنداني ساختن فتحعلي خان اعتماد الدوله داغستاني وزير اعظم شاه سلطان حسين
______________________________
(1)- رستم التواريخ، چاپ سوم، 2537 شاهنشاهي ص 146.
ص: 37
و بزندان افگندن خويشاوند دلير او لطفعلي خان درهم‌شكننده نخستين حمله افغانان و رنجانيدن خويشاوند شجاع آنان واختانگ والي گرجستان مدافع تاج و تخت ايران در برابر قبايل سركش لزگي بود كه همه آنها بتحريك و توطئه نديمان و مشاوران مغرض و خائن شاه سلطان حسين كه سود خود را در برانداختن اين مردان مي‌دانستند انجام شد و در نتيجه اصفهان بدان آساني و با آن همه رسوايي بدست افغانان افتاد.
گرفتاري بزرگ ايران در پايان عهد صفوي اعتقاد بيشتر مردم بدين امر بود كه شاهان صفوي مأموران و نصب شدگان امامانند بحكومت و بسلطنت «1» و دولتشان بحكم احاديث و اخباري كه عالمان دين نقل كرده‌اند «مخلّد و بظهور قائم آل محمد متصل» است «2». اين تصور باطل بمردان لايقي كه توانايي قيام عليه صفويان داشتند امكان مذهبي و اجتماعي چنين اقدامي را نمي‌داد و حتي نادر قلي افشار كه بعد از كاميابيهاي نظامي مقدمات كار سلطنت را براي خود فراهم مي‌آورد، ناگزير شد چندگاهي بعنوان نيابت و وكالت «عباس ثالث» فرزند شاه تهماسب دوم زمام امور سلطنت را در دست داشته باشد.
شايد اگر اين اعتقاد بحقانيت پادشاهي صفويان در چنين زماني وجود نمي- داشت صاحب قدرتي از گوشه‌يي برمي‌خاست و آن قدرت ضعيف شده را از ميان مي‌برد و جاي يكي از آن پادشاهان سست‌راي بعد از شاه عباس بزرگ را مي‌گرفت؛ اما در اين مورد هم وضع پايان عهد ساساني تجديد شد چنانكه در آن تاريخ هم ايرانيان چنين مي‌پنداشتند كه فرمانروايي بر ايران از روي حق و لزوم شرعي ويژه خاندان ساساني است نه حق سركشان و زورمنداني از قبيل بهرام چوبين و مانندگان او. بهمين سبب بود كه هيچيك از زورآزمايان داخلي كه هركدام چند صباحي بر
______________________________
(1)- درين‌باره بجاي خود سخن گفته خواهد شد.
(2)- گذشته از ص 9 از همين مجلد، درين باره بنگريد بكتاب رستم التواريخ ص 98 و 143.
ص: 38
تيسفون تسلط يافتند نتوانستند خود را شاهنشاه بخوانند بلكه ببهانه حمايت از شاهزادگان ساساني فرمانراوييهاي كوتاهي كردند و از ميان رفتند، و عاقبت تغيير حكومت ساساني، درست مانند دگرگوني پادشاهي صفوي، بدست مردمي انجام شد كه از بيرون و خارج از محيط اعتقادي ايرانيان آمده بودند. اين را بايد از عيبهاي صريح حكومتهايي شمرد كه در آنها سياست و دين توامانند.

افشاريان‌

چنانكه پيش ازين ديده شد با حمله افغانان دولت شاه سلطان حسين بآساني درهم ريخت، مانند كوهي كه بكاهي بند باشد! در ايامي كه محمود افغان اصفهان را در محاصره مي‌گرفت، تهماسب ميرزا سومين فرزند شاه سلطان حسين در انديشه گردآوردن نيرو از اصفهان گريخت ليكن بجاي آنكه بلا را از خود بگرداند در شهر قزوين بخوش‌گذراني نشست و همينكه خبر تسليم شدن پدر بدو رسيد سلطنت خود را در آن شهر اعلام كرد (1135 ه)، و اندكي بعد در برابر حمله فوجي از افغانان به تبريز گريخت. محمود (1135- 1137 ه) و پس از او اشرف (1137- 1142 ه) چند سالي بر قسمتهايي از ايران پادشاهي داشتند و در اين مدت از قتل عامها و كشتارهاي پياپي و آزار و غارت هيچ فرونگذاشتند چنانكه شرح همه كارهاي آنان بملالت خاطر مي‌انجامد. دو دولت روسيه و عثماني هم كه دنبال نمدي از كلاه درهم‌گسيخته صفوي مي‌گشتند، بي‌ساماني كشور را دست موزه چيرگي بر بخشهايي از ايران كردند و سرانجام شمال و خاور آن را ميان خود تقسيم نمودند. بخش روسيه تمام كناره‌هاي درياي مازندران از دربند قفقاز تا استراباد، و سهم عثماني آذربايجان و كرمانشاهان و همدان شد و دولت اخير بدنبال چنين قراري تبريز را محاصره كرد. شاه تهماسب كه در جست‌وجوي متحدي بود، چيرگي پتر تزار فزوني‌جوي روسيه را بر همه سرزمينهايي كه چشم بر آنها دوخته بود، پذيرفت بدان شرط كه نيرويي بياري وي فرستد. پتر هم جوانمردي كرد و همه سرزمينهاي ياد شده را گرفت اما كسي بياري شاه بي‌تاج و تخت صفوي نفرستاد.
دولت عثماني هم دچار پات‌رزم اشرف شد و او اگرچه تا نزديك اصفهان پيش‌رفت
ص: 39
ليكن آخر كار سپاهيان سلطان از مبارزه با يك دولت سنّي خودداري كردند و پراگنده شدند و كار ميان دو طرف بصلح كشيد بدان شرط كه اشرف سلطان عثماني را «امير المؤمنين» و «خليفه مسلمين» بشناسد و سلطان هم از همه سرزمينهاي غربي ايران چشم پوشد و اشرف را پادشاه ايران بداند.
با همه اين احوال حكومت حقيقي ايران گرداگرد وجود شاه تهماسب ثاني كه فاقد هرگونه لياقتي بود، شكل مي‌پذيرفت زيرا نخست فتحعلي خان قاجار و اندكي بعد نادر قلي بيك افشار ببهانه بازگرداندن سلطنت بصفويان زمام اختيار دولت شاه تهماسب را در دست گرفتند.
نادر قلي بيك كه بعد از تصاحب تخت و تاج ايران نادر شاه افشار خوانده شد، از عشيره كوچك قرخلو، شعبه‌يي از ايل افشار، بود. ايل ياد شده دسته‌يي از تركمانان بودند كه مقارن حمله مغول بآذربايجان رفتند و در دوران شاه اسمعيل به ابيورد خراسان كوچانده شدند. نادر در ميان عشيره مذكور بسال 1100 ه در دستگرد (از ناحيه دره‌گز خراسان) ولادت يافت. در هژده سالگي بخدمت يكي از رئيسان ايل افشار ابيورد كه حاكم آن ديار بود، درآمد و دختر او را بزني گرفت و پس از وي بجاي او عهده‌دار رياست قبيله و حكومت ابيورد شد و بدينگونه زندگي نظامي و سياسيش آغاز يافت.
در اين اوان ملك محمود سيستاني كه در خراسان دم از استقلال مي‌زد، نادر را بدفع ازبكان مأمور كرد و او اندكي بعد سر از طاعت محمود پيچيد و با او بستيزه پرداخت و يكبار او را در نزديكي مشهد منهزم ساخت و شاه تهماسب را بخراسان دعوت كرد، و چون تهماسب دعوت او را پذيرفت بسياري از طرفدارانش در خراسان بنادر پيوستند و كار او بالا گرفت و بدو لقب تهماسبقلي (چاكر تهماسب) داده شد.
تهماسبقلي در محرم سال 1139 ملك محمود سيستاني را در مشهد محاصره كرد و در صفر همان سال فتحعلي خان قاجار را كه سمت سپهسالاري شاه تهماسب داشت از ميان برد و بجاي او سپهسالار گرديد، و چون كار ملك محمود را در ربيع الثاني سال
ص: 40
1139 ه تمام كرد بسرعت دنبال كار افغانان ابدالي كه در هرات استقلال داشته و تا حدود قائنات پيش آمده بودند رفت و تا 1141 ه غائله آن قوم را خواباند و بي‌درنگ آهنگ اصفهان نمود و اشرف را در ربيع الثاني 1142 ه در مورچه خورت بسختي شكست داد و سپس او را تعقيب كرده در دشت زرقان نزديك شيراز بار ديگر منهزم نمود چنانكه سر از پاي نشناخته بجانب لار گريخت و در راه بسياري از افغانان از پاي درآمده يا كشته شدند. اشرف از لار آهنگ بازگشت بقندهار كرد ليكن در بلوچستان كشته شد و غائله افغانان بپايان رسيد و بدينگونه تاج و تخت صفويان كه از سال 1135 تا سال 1142 ه در تصرف بيگانه بود بهمت نادر دوباره، ولي براي مدتي كوتاه يعني سه سال ديگر (از ربيع الثاني 1142 تا ربيع الاول 1145 ه) نصيب صفويان گرديد و اين مدت براي نادر كافي بود تا هم‌دست روسيان و عثمانيان را از ايران كوتاه كند و هم افغانان ابدالي را كه دوباره قيام كرده بودند بسر جاي خود نشاند. سپس شاه تهماسب را كه در جنگ ناانديشيده‌يي با عثمانيان شكستي سخت خورده و تا همدان و كرمانشاه و تبريز را از دست داده و در اصفهان بعياشي و ارتكاب كارهاي زشت پرداخته بود، باصلاح ديد بزرگان مملكت از سلطنت خلع كرد و پسر خردسالش عباس ميرزا را بجاي وي بسلطنت برگزيد و خود نايب السلطنه شد (1145 ه).
پس ازين مقدمات تا سال 1148 ه نادر در چند جنگ با عثمانيان ناحيتهايي را در عراق و ارمنستان و گرجستان پس‌گرفت و در همان حال سرداران او بعضي شورش- هاي داخلي را از ميان بردند. آنگاه از آن سوي رود ارس بدشت موقان آمد و در آنجا اردو زد و در همان دشت بود كه واقعه انتخاب وي بسلطنت و تاجگذاري او رخ داد (24 شوال 1148 ه) و بدين ترتيب دولت صفوي كه بعد از واقعه اصفهان تنها اسمي از آن مانده بود قطعا منقرض شد.
پيشامدهاي بعد ازين تاريخ تا كشته شدن نادر (يازدهم جمادي الاخر 1160 ه) بسيار است و غير از لشكر كشيهاي داخلي او كه همه بقصد سركوب سركشان انجام شده، فتح قندهار (1150 ه) و لشكركشي بهند و فتح دهلي (1151 ه) و پيروزيهاي
ص: 41
مكرر در جنگ با دولت عثماني قابل ذكرست. اين جنگها كه با دولت عثماني شد بيشتر بر سر قبولانيدن شرطهاي مذهبي نادر بر عثماني و بستن پيماني براي تعيين مرزهاي مشخص با متصرفات آن دولت در جانب ايران بود و عاقبت اين پيمانه نامه ميان دولت عثماني و سفيران نادر (ميرزا مهديخان منشي و مصطفي خان شاملو) بسال 1160 ه امضاء شد و مفاد آن شناختن مرزهاي ايران و عثماني بنابر پيمان ميان شاه صفي و سلطان مراد چهارم، تعهد كارگزاران عثماني در حفظ سلامت حاجيان ايراني و نقل و انتقال آنان در راه زيارت كعبه، تعيين سفيراني در دو پايتخت بمدت سه سال، بازداشتن ايرانيان از دشنام‌گويي بخليفگان سه‌گانه، ترك دشمني و ادامه صلح از هردو جانب، مطالبه نكردن باج و خراج از بازرگانان يكديگر ... بود.
با همه اين خدمتها كه نادر بايران كرده بود هيچگاه نتوانست اعتماد ايرانيان را جلب كند و اين بي‌اعتمادي و نارضايي خاصه از هنگامي كه سلطنت ايران را بزور دسيسه تصاحب كرد و ببرانداختن آخرين بازمانده صفوي پرداخت قوت گرفت و بعد از چندي بشورش‌هاي پياپي مردم در اين سوي و آن سوي كشور پهناورش كشيد و درين ميان داستان شورش ازگيان داغستان و سفر نادر از مشهد بدان ديار (محرم 1154 ه) و تير انداختن مردي ناشناخته بر او و متهم شدن پسر دلاور نادر يعني رضا قلي ميرزا بدين جنايت و كور كردن او در داغستان پيش آمد كه يكباره آن سردار پرتدبير را بآدم‌كش بي‌باكي مبدل ساخت و مال دوستي بي‌حسابش كه بعد از فتح دهلي گريبانگير او شده بود بر اين آتش سنگدلي و خونريزي دامن زد چنانكه در مطالبه مال از هركس و هر ديار راه مبالغه پيش‌گرفت و ازين راه آسيبهاي بسيار بايرانيان رسانيد و سخت‌كشي و آزار و قتل عامهاي او مانند كارهايش در شوشتر و شيراز و لار و ساختن كله منارها در فارس و كرمان و كور كردن گروهي بزرگ از زيردستان و همانند اين كارهاي نابهنجار او بجايي كشيد كه عرصه را بر مردم تنگ كرد و كار را بشورشها و انقلابهاي پياپي و بدگماني ميان او و سردارانش كشانيد چنانكه چند تن از آنان كه نادر در انديشه كشتنشان بود، شبانگاهي در فتح‌آباد خبوشان، بسراپرده او هجوم بردند و او را از پاي درآوردند (جمادي الثاني 1160 ه).
ص: 42
اين واژگونگي حال را در نادر مي‌توان بگونه‌يي از ديوانگي تعبير كرد و اگر اين حال به پيش نمي‌آمد جهانگشاي افشار بي‌ترديد يكي از درخشان‌ترين چهره هاي تاريخي جهان مي‌بود. وي كشوري را از غرقاب نيستي بديار هستي كشانيد و بدان آبرو و رونق و شكوه بخشيد و حد مملكت را بهمان مرزها رسانيد كه قلمرو فرهنگ ايرانيست، و در دنبال پيروزگريهاي خود بموضوعهايي چون ايجاد نيروي دريايي در درياي مازندران و در خليج‌فارس همت گماشت، و بالاتر از همه در تغيير محيط تعصب‌آلود و خرافه آمودي كه صفويان و همدستان متعصبشان پديد آورده بودند، كوشش بسيار كرد، بكشوري از هم گسيخته و درهم‌ريخته نظمي و نسقي داد، اما گردش ايام بالاي دست او بود و نگذاشت كه او ديرزيد و نيكوكار و سودمند باقي بماند تا شد آنچه شد و گذشت آنچه گذشت!
با كشته شدن نادر خاندان افشاري اهميت خود را بگونه‌يي آشكار از دست داد و اگرچه تا قسمتي از دوران قاجاري باقي ماند ولي بزودي بيك حكومت ضعيف محلي در خراسان مبدل گرديد و در سال (1218 ه) بعهد پادشاهي فتحعليشاه قاجار منقرض شد.
*** در پايان اين مطالعه كوتاه كه در شناخت محيط سياسي ايران از اوايل سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري داشته‌ايم، اشاره مختصر و فهرست واري بوضع آسياي صغير و قلمرو دولت عثماني، هندوستان و فرارود شايسته مي‌نمايد زيرا:
1) بخشهايي ازين سرزمينها كه نام برده‌ام تا پيش از دوران معاصر جزو خاك ايران و در قلمرو مستقيم فرهنگ ايراني قرار داشته است مانند همه سرزمينهاي ميان آمويه دريا و سير دريا و بخشهاي گسترده‌يي از خراسان كه در دوران قاجاريان بچنگ روسيان افتاده يا دولت نوساخته و نوخاسته افغان بگونه‌هايي كه بجاي خود خواهم گفت آنرا ضميمه خاك خود كرده است، و مانند بعضي از ولايتهاي عثماني در مرزهاي
ص: 43
غربي و جنوب غربي آن، و ولايت سند از شبه قاره هند. قسمتهاي ديگري از تمام سرزمين هند و آسياي صغير بشرحي كه در مجلدهاي پيشين اين كتاب ديده‌ايد، از سده‌هاي پيشين زير نفوذ شديد فرهنگ ايراني درآمده بود بنحوي كه هنگام بحث در تاريخ فرهنگ و ادب ايراني نمي‌توان، و نبايد، آنها را ناديده گرفت و بويژه از كوششهاي گسترده‌يي كه بسود زبان و ادب فارسي در آنها انجام مي‌گرفت صرف نظر كرد.
2) با قيام شاه اسمعيل و سرخ كلاهان تركي زبان و با ادامه سياست مذهبي تعصب‌انگيز و سفاهت‌آميز دولت صفوي و كارگزارانش در برابر سنيان، و همچنين با انقلابهايي كه در دوران سلسله ياد شده تا فتنه افغان رخ داد بسي از ايرانيان خود را از آتش بلا بيرون افگنده جاي آرام و آسايش را بيرون از زادگاه خود جست وجو كرده و در سرزمينهاي ياد شده سكونت گزيده و همانجا بخلق آثار خود در علم و ادب پرداخته‌اند.
3) گوركانيان هند از عهد همايون و خاصه از دوران جلال الدين اكبر ببعد، بنحوي خاص حمايت از فرهنگ ايراني بويژه زبان و ادب فارسي را بر عهده گرفتند؛ و سلاطين عثماني و همه بزرگان درگاهشان در تشويق و ترغيب عالمان ايراني و ايجاد كتابخانه‌هاي پرارزشي از نسخه‌هاي فارسي كه هنوز هم گنجينه‌هايي از آنها در تركيه باقي است، كوششهاي ديرباز داشتند، درحالي‌كه پادشاهان صفوي و سرخ كلاهان همزمان با فعاليتهاي ياد شده در اين راهها كاري كه شايسته گفتار باشد انجام ندادند.
رعايت اين نكته‌ها ما را بر آن مي‌دارد كه در ذيل اين مبحث نگاهي، اگرچه كوتاه، بوضع سياسي سرزمينهاي زبرين نيز بيفگنيم. اما پرداختن بدين موضوع نبايد خواننده اين كتاب را باين انديشه اندازد كه من، خداي ناخواسته و ناكرده، آن سرزمينها را بعنوان قلمرو سياسي دولتهاي ايراني بحساب مي‌آورم. روشنست كه چنين نيست و در جلدهاي پيشين ازين كتاب نيز چنين نبود.
ص: 44

دولت عثماني‌

پيش ازين ديده‌ايم كه رابطه دولت تيموري و دولت عثماني با جنگ و همسايگي ميان تيمور و بايزيد اول (سلطنت 792 تا 805 ه) آغاز شد ليكن حادثه‌هاي نظامي بعد از تيمور و تشكيل دولتهاي قراقويونلو و آق قويونلو ميان دو دولت عثماني و تيموري فاصله افگند و رابطه آنها از راه مكاتبه و فرستادن تحفه‌ها و هديه‌ها انجام مي‌گرفت، و در اين ميان رفت‌وآمد دانشمندان و اديبان ميان دو كشور برقرار سابق ادامه داشت.
وقتي شاه اسمعيل صفوي با رسمي كردن مذهب دوازده اماميان و اصرار در دشنام‌گويي خليفگان سه‌گانه و كشتار اهل سنت كار خود را آغاز كرد، پادشاهان عثماني كه تا اين هنگام بداخله ايران تجاوز نكرده بودند، همت بر آن گماشتند كه هم در تعقيب شيعيان طرفدار صفويه و هم برسم اعتراض بدولت صفوي در آزار سنيان و بدگويي بزرگان اهل سنت، سرخ كلاهان را تنبيه كنند. جنگ چالدران بدينگونه آغاز شد و كيفري سخت بود كه بصفويان و قزلباشان داده شد و رعبي كه از آن حاصل شد تا دوران هنرنماييهاي شاه عباس بزرگ باقي ماند چنانكه شاه تهماسب تا پايان عمر خود از رويارويي با سپاهيان عثماني برحذر بود «1»، اما عثمانيان تا پايان عهد صفوي هيچگاه از مبارزه مذهبي با آن دولت باز نايستادند و بدين بهانه هر وقت توانستند در داخله كشور ايران پيش‌رفته بعضي از شهرها و دژها را ويران كرده يا طعمه آتش ساخته‌اند. جنگهاي ايران و عثماني كه تا دوران پادشاهي نادر، و بعد از آن، ادامه داشته در حقيقت نتيجه‌يي جز خونريزيهاي دائم و صرف مال و مكنت دو كشور ببار نياورد. در سراسر اين جنگها تنها يك‌بار سپاهيان عثماني ادامه آنرا جائز ندانستند و آن هنگامي بود كه لشكريان خواندگار اشرف افغان را در عقب- نشيني بسوي اصفهان تعقيب مي‌كردند و عاقبت ادامه ستيز را با يك پادشاه سني و سپاهيان سني مذهب او حرام شمرده دست از جنگ برداشتند و ازين راه مايه پيروزي اشرف گرديدند.
______________________________
(1)- رجوع شود بهمين كتاب و همين جلد ص 12- 13.
ص: 45
از دوران شاه اسمعيل تا پايان پادشاهي نادر هجده سلطان عثماني از بايزيد ثاني (886- 918 ه) تا محمود اول (1143- 1168 ه) بر كشور خود فرمان راندند و در عهد همين پادشاهانست كه دائم جنگ و صلح بي‌سرانجام و آمدوشد بي‌حاصل سفيران عثماني و ايراني ادامه داشت، ولي اگر اين شهرياران در جانب ايران كاميابي محسوسي نداشتند در اروپا و شمال افريقا و بخشي از آسيا پيروزيهاي بسيار يافتند و تا پشت ديوارهاي وين پيش رفتند و سراسر اروپا و حوزه رياست مسيحيت را در آن ديار بوحشت طولاني دچار ساختند؛ و در ضمن همين پيشرفتهاست كه بعد از فتح شام و مصر و عربستان (923 ه) در حرمين خطبه بنام سلطان سليم خان اول (918- 926 ه) خواندند و ازين تاريخ بود كه سلطانان عثماني عنوان خلافت يافتند. پسر همين سلطان سليم يعني سلطان سليمان اول كه تا 974 ه سلطنت كرد امپراطوري عثماني را از مرزهاي ايران تا تنگه جبل الطارق و از كناره‌هاي دانوب تا سواحل درياي سرخ و كرانه‌هاي افريقا در مديترانه گسترش بخشيد و اگرچه فواره قدرت عثماني درست بعد از همين سلطان «كبير» آغاز سرنگون شدن كرد، ليكن آن دولت تا بعد از جنگ اول بين الملل و تشكيل جمهوري تركيه از بازمانده خاك عثماني باقي ماند.
ثروت سرشار سلطانان عثماني و تسلط آنان بر بخشهاي بسيار پهناوري از كشورهاي اسلامي باعث شد كه درگاهشان مركز اجتماع گروه بزرگي از دانشمندان و اديبان ديارهاي گوناگون گردد. دسته بزرگي از اين عالمان و اديبان از آغاز عهد صفوي ببعد بعلتهايي كه پيش ازين گفته‌ام از ايران مهاجرت كرده و در دوره‌هايي محدود يا نامحدود در خاك عثماني باقي‌مانده و كتابهايي بعربي و بفارسي در آنجا تأليف نموده‌اند. علاوه بر اين بر اثر توجه خاصي كه پادشاهان عثماني و بزرگان دولتشان بزبان و ادب فارسي داشتند، پايتخت آنان از پناهگاههاي بزرگ شاعران و اديبان زمان و محل گردآمدن نسخه‌هاي فراوان از كتابهايي كه عالمان و اديبان ايراني بتازي و پارسي تأليف كرده‌اند، در كتابخانهاي شاهان و بزرگان درگاهشان گرديد كه هنوز
ص: 46
هم بسياري از آنها در جاي خود باقيست. اجتماع همين كتابهاي بيشمار و كتابهاي ديگري از سراسر بلاد اسلامي در روم باعث شد كه بهترين كتابها در ذكر موضوعات علوم و معرفي كتابهايي كه در فنون مختلف تا عهد مؤلفانشان پديد آمده بود، در آن ديار بوجود آيد مانند مفتاح السعاده تأليف طاش كبري‌زاده و كشف الظنون حاجي خليفه و ايضاح المكنون اسماعيل پاشا و هدية العارفين در ذكر نام و بيان خلاصه احوال مؤلفان و شاعران و عالمان و اديبان عربي و فارسي و تركي، و جز آن. گذشته از اينها چون زبان فارسي در حوزه اين امپراطوري پهناور بعنوان زبان نيم رسمي دولتي و اشرافي بكار مي‌رفت، در سراسر خاك عثماني، حتي در يوگواسلاوي امروزين، زبان فارسي و آثار استادان بزرگ ايراني خاصه سعدي و مولوي و حافظ رائج بود و در خاندانهاي رجال و بزرگان تعليم مي‌شد. در فصلهاي مختلف اين مجلد نام كساني را از عالمان و اديبان ايراني خواهيد يافت كه زندگي را در خاك روم و در خدمت سلطانان و بزرگان آن ديار گذرانيده و بنام آنان اثرهايي فراهم آورده‌اند.
خلاصه سخن آنكه اگر در عهد فرمانروايي سلسله صفويان بعلتهاي مختلفي كه شمه‌يي از آنها در فصل مربوط باز نموده خواهد شد، درباره دانشهاي عقلي و ادبي و پرورش سخنوران فارسي كوتاهي مي‌شد، وجود دولت عثماني در خارج از ايران قسمتي ازين كوتاهي و قصور را جبران مي‌نمود و جبران قسمتي ديگر را براي گوركانيان هند باقي مي‌گذاشت.

دولت گوركاني هند

اشاره

اين گوركانيان هند كه بتعبير مورخان غربي و مؤلفان هندي «مغول هند» يا «مغول كبير هند» ناميده مي‌شوند، اخلاف ظهير الدين بابر تيموري معاصر و هم‌پيمان شاه اسمعيل صفوي در مبارزه با اوزبكان، بوده‌اند. اينان مانند نياكانشان بزبان و ادب فارسي و هنر و فرهنگ ايراني عشق مي‌ورزيدند و دربارهايشان را بوجود گروهي بزرگ از شاعران پارسي‌گوي و پارسي‌نويسان و فرهنگ‌دانان ايراني مي‌آراستند.
ص: 47
نسب ظهير الدين بابر در پشت چهارم بجلال الدين ميرانشاه پسر امير تيمور گوركان مي‌رسيد و در آغاز جواني بر قسمتي از فرارود فرمانروايي داشت ليكن چون ازبكان او را از آن ديار راندند بافغانستان هجوم برد و در همان حال از راه اتحاد با شاه اسمعيل چندبار در بازگرفتن فرارود كوشيد و چون ديد كه كارش با ازبكان بسامان نمي‌رسد آن ديار را رها كرد و در گسترش حوزه قدرتش در سرزمين افغانستان اهتمام جست و پس از آنكه كابل را بسال 910 ه فراچنگ آورد آن را پايتخت خود كرد و از آنجا بهمراهي فوجهايي از تركان جغتاي كه خود آنان را مغول مي‌ناميد، حمله‌هاي خويش را برهند آغاز كرد و از سال 932 ه تا سال 937 ه كه سال مرگ اوست، تمام بخشهاي شمالي هند را از رود سند تا بنگاله تصرف كرد «1».
همزمان با اين كوششها سلسله‌هاي متعددي از پادشاهان مسلمان در شبه قاره هند حكومت مي‌كردند كه در دستگاههاي امارت همگي آنان زبان و ادب فارسي رسمي بود و مردان سياست و فرهنگ ايراني بر سر كارها بوده زمام امور را در دست داشتند و بويژه در اين اوان تا چند مدتي از عهد گوركانيان هند نبايد از اهميت سلسله‌هاي پادشاهان دكن كه محل اجتماع بسياري از بزرگان علم و ادب و سياست ايراني بوده است غافل ماند «2». بابر و جانشينان معروفش ناصر الدين همايون (937- 963 ه) و جلال الدين اكبر (963- 1014 ه) و نور الدين جهانگير (1014- 1037 ه) و شهاب الدين شاهجهان (1037- 1068 ه) و محيي الدين اورنگ زيب (1068- 1118 ه) بتدريج همه اينها را از ميان بردند و بر سراسر هند تسلط يافتند بنحوي كه هنگام مرگ اورنگ زيب تمام هندوستان جز قسمت كمي از شبه جزيره دكن ملك گوركانيان هند شده بود و در آن بهره كوچك هم نحوي فرمانبرداري از دولت گوركاني
______________________________
(1)- درباره او گذشته از توضيحات كافي خواندمير در حبيب السير بنگريد به اكبر نامه ابو الفضل علامي ج 1 ص 67- 92.
(2)- درباره فهرست اين حكومتها و پادشاهانشان بنگريد به «طبقات سلاطين اسلام» ص 265- 292.
ص: 48
وجود داشت.
بعد از اورنگ زيب آثار ضعف تدريجي در سلسله گوركانيان هند آشكار شد و در اين ميان بازگشت روزافزون اميران و راجه‌هاي محلي بقدرت، حمله نادر شاه افشار بهند، دخالتهاي شركتهاي فرانسوي و هلندي و انگليسي خاصه دسيسه‌ها و دست‌اندازيهاي شركت هند شرقي انگليس انحطاط دولت گوركاني را تسريع نمود و آن سلسله بسال 1275 ه هنگام سلطنت بهادر شاه ثاني بدست انگليسيان برافتاد.
دوره پادشاهي گوركانيان هند عهد اعتلاء نفوذ فرهنگ ايراني و رواج بي‌چون و چراي زبان و ادب فارسي در سراسر شبه قاره هند بود و اين رواج و نفوذ خاصه با استقرار سلطنت همايون بعد از بازگشت از ايران مسلم و پابرجاي گرديد. پيش ازين «1» شرحي درباره تأثير پناهندگي همايون بايران و بازگشتش بكشور خويش در نشر زبان فارسي و فرهنگ ايراني در هندوستان نوشته‌ام. اين نفوذ و رواج كه در دوران پادشاهي جلال الدين اكبر معاصر شاه عباس اول بكمال خود رسيد، بعد از آن همچنان در حال گسترش بود و وضعي در هند بوجود آورد كه ديگر زبان و شعر و نثر پارسي اختصاص بكساني نداشت كه از اصل ايراني بودند بلكه بسياري از هندوان مسلمان و نامسلمان، يا بازماندگان ايرانياني كه از روزگاران پيش بهندوستان رفته بودند در شمار سخنوران نامبردار بزبان فارسي درآمدند و از ميانشان نويسندگان و گويندگان استادي همانند فيضي فياضي و ابو الفضل علامي و داراشكوه و برهمن وفاني كشميري و غني و بسياري ديگر ازينگونه بزرگمردان برخاستند.
با مراجعه‌يي ببخش شعر و شاعران و نويسندگان و مؤلفان در همين جلد بروشني تمام ديده مي‌شود كه شهرهاي بزرگ هند در عهد چند پادشاه نخستين گوركاني براستي بمحيطي ايراني تبديل شده و جولانگاه و مأمن فرهنگ ايراني بوده است
______________________________
(1)- بنگريد بهمين كتاب و همين جلد ص 13- 14.
ص: 49
و اينان نه تنها خود و فرزندانشان پارسي‌دان و گوينده و نويسنده بدين زبان بودند بلكه همه سرداران و وزيران و بزرگان درگاهشان نيز چنين و بيشتر آنان از خاندانهاي مشهور ايراني بودند، و قدم هر شاعر زبان‌آور يا نويسنده سخن گستري را كه از ايران فراز مي‌رسيد برديده مي‌نهادند و در نوازش آنان دقيقه‌يي را فرونمي‌گذاشتند.
در همان زمان كه در ايران صفوي بيشتر عنوانها و سمتهاي لشكري و درباري و ديواني تركي بود [مانند: اونچي باشي، ايل‌بيگي، بيگلربيگي، چرك‌چي باشي، سورسات باشي، قورچي باشي، گرك يراق باشي، يورتچي باشي، قوللر باشي، ايشيك آقاسي ...] بسياري از خطابها (- لقبها، عنوانها) در هند فارسي متداول آن زمان بود [مثل: ميرجمله، بخشي، هزاري، خانجهان، خاندوران، خانخانان، آصفخان، ارادتخان، اسلام خان، اصالتخان، اشرف خان، اعتقاد خان، افضل خان امانتخان، مهابتخان، شايسته خان، شاهنواز خان و جز آنها چنانكه در كتابهاي مربوط بآن ديار و بهتر و گردآمده‌تر از همه در مآثر الامراء مير عبد الرزاق خوافي مخاطب بشاهنواز خان مي‌توان ديد].
شاهان و شاهزادگان گوركاني هند نيز نامهايي چون همايون، جهانگير، شاهجهان، داراشكوه، اورنگ زيب، جهاندار، شهريار، خسرو، پرويز، دارا، كام‌بخش، فرخ‌سير، نيكوسير بر خود مي‌نهادند، و مؤلفان و تاريخ‌نويسان درباري در كتابهايشان بجاي ماههاي تازي و سالهاي تركي [سيچقان ئيل، اودئيل، بارس‌ئيل، توشقان ئيل و جز آنها] كه در ايران معمول بود، از تقويم اسلامي و گاه‌شماري ايراني بيك‌سان استفاده مي‌نمودند «1» و حتي در تقويم شمسي معروف بتاريخ الهي كه بامر جلال الدين اكبر بهمراه اعلام دين الهي تنظيم شده و تقويم رسمي دربار گرديده
______________________________
(1)- براي نمونه بنگريد به: شاهجهان نامه محمد صالح كنبولاهوري كه در ذكر بيشتر حادثه‌ها نخست روز و ماه و سال تقويم اسلامي را آورده و آنگاه روز و ماه تقويم ايراني را مثل روز انيران آبانماه و خرداد روز آذرماه و ماننده آن ذكر نموده؛ و نيز بنگريد به «اكبر نامه» ابو الفضل علامي و به پادشاه نامه ملا عبد الحميد لاهوري.
ص: 50
بود، همه ماهها از فروردين تا اسفند ارمذماه ايراني بوده است.

ازبكان‌

اما فرارود (ماوراء النهر) در سراسر عهد صفوي سرچشمه دشواري‌هايي براي ايرانيان خاوري بود و اين دشواريها پي‌آمد چيرگي قبيله‌هاي تازه‌يي بود بر آن سامان كه از اعقاب مغولان و از خاندان «شيبان» و به «اوزبك» مشهور بودند و شعبه‌يي از آنها از آخرهاي سده نهم ببعد مزاحم شاه- زادگان بازمانده تيموري در فرارود گرديدند و آنها را بتدريج تا آغاز سده دهم از آن ديار بيرون راندند و خراسان را نيز از چنگ فرزندان سلطان حسين بايقرا بدر آوردند. درين اوان بود كه قدرت محمد خان شيباني (شيبك خان) رئيس قبيله‌هاي اوزبك ماوراء النهر بكمال رسيده «از ولايت بسطام و دامغان تا نهايت بلاد تركستان در تحت تصرفش قرار گرفت» «1».
قبيله‌هاي اوزبك بدو دسته بزرگ منقسم مي‌شدند: دسته‌يي از آنان برياست ابراهيم پسر پولاد از اعقاب منگو تيمور «خانات بخارا» را تشكيل دادند و گروهي ديگر برياست عربشاه پسر ديگر پولاد «خانات خيوه و خوارزم» را بنياد نهادند.
نسب پولاد به «منگو تيمور» و ازو بچند واسطه به «شيبان» و ازو به «جوجي» پسر چنگيز خان مغول مي‌رسيد.
اميران خانات بخارا و خانات خيوه و خوارزم همان پادشاهان ازبكند كه در تاريخ دوران صفوي آنهمه بنامشان بازمي‌خوريم و يكي از آخرين آنها كه در پايان اين عهد يعني در دوران پادشاهي نادر بنواحي شمال شرقي ايران تاخته بود ايلبرس خان فرمانرواي خوارزم است كه نادر او را در سال 1153 ه مقهور و مقتول ساخت «2».
ازبكان مسلمان و مانند ديگر تركان آسياي مركزي بر مذهب اهل سنت بوده‌اند و بهمين سبب با شاه اسمعيل صفوي و سرخ كلاهان كه بنام ترويج مذهب شيعه قيام كرده بودند بمعارضه برخاستند و تعرضهاي خود را بر ايران تا پايان عهد صفوي بارها
______________________________
(1)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 392.
(2)- درباره خاندان شيبان بنگريد به طبقات سلاطين اسلام، تهران 1312 ص 212 ببعد.
ص: 51
تكرار كردند و چون شاه اسمعيل در كشورگشايي خود متعرض اهل سنت و عالمان و اديبان سني بود و آنان را ناگزير بپذيرفتن تشيع مي‌كرد، آنانكه ميل بتغيير مذهب نداشتند بكشورهاي همسايه ايران و از آنجمله بفرارود مي‌گريختند و بخدمت پادشاهان ازبك درمي‌آمدند و از جمله مشهورترين آنان يكي فضل اللّه بن روزبهان خنجي اصفهاني «1» دانشمند و مورخ و مؤلف معروف، صاحب عالم آراي اميني در تاريخ خاندان بايندري، و مهمان نامه بخارا در تاريخ سلسله امراي ازبك، و سلوك الملوك در اخلاق است كه بنام عبيد اللّه خان نوشته شده. گذشته ازين شاهان و شاهزادگان ازبك، بويژه كساني مانند محمد خان شيباني و برادرزاده‌اش عبيد اللّه خان و يونس مغول پسر يونس بوقاخان و پسرش سلطان محمود خان و جز آنان غالبا شاعران پارسي گوي بوده و يا شاعري را با زبان فارسي آغاز مي‌كرده و آنگاه بشعر تركي مي‌پرداخته‌اند «2».

رابطه‌هاي خارجي‌

از مطلبهاي شايسته مطالعه در دوران صفوي رابطه روزافزونيست كه ميان ايران و مغرب زمين پديد مي‌آمد. پيداست كه اين كتاب بهيچ روي جاي آن نيست كه درين مطلب بسيار مهم و اساسي بشرح و تفصيل بپردازم و بهمين سبب كوشش خواهد شد كه با رعايت جانب اختصار ببعضي جريانهاي قابل ذكر درين باره اشاره شود.
در دوران پيش، چنانكه ديديم، خواه بوسيله قراقويونلويان و آق‌قويونلويان و خواه در زير لواي تيمور و تيموريان رابطه خارجي ايران با خاور و باختر در حال توسعه بود «3».
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود بهمين كتاب، ج 4 ص 538- 540.
(2)- رجوع شود به: روضة السلاطين فخري هروي، چاپ سندي ادبي بورد، حيدرآباد 1968 م. ص 23 ببعد و نيز بهمين كتاب و همين جلد، فصل پنجم.
(3)- رجوع شود بهمين كتاب، ج 4 ص 20- 25.
ص: 52
انگيزه بنيادي غربيان در داشتن رابطه با ايران سه مطلب بود: نخست بازرگاني و فرازآوردن سودهاي مالي؛ دوم دفاع از خود در برابر هجومهاي سنگين و پيشرفتهاي سريع عثمانيان در كشورهاي اروپا و سرزمينهاي كرانه مديترانه، سوم حمايت از عيسويان و نشر مسيحيت در قلمرو حكومت صفوي. در امر بازرگاني پرتغاليان بسبب برخورداري از بحريه نيرومند و چيرگي بر راه دريايي كه از دماغه اميد و اقيانوس هند مي‌گذشت و از سويي بخليج فارس و از سويي ديگر بكناره‌هاي هندوچين ختم مي‌شد، بر ديگران پيشدستي و برتري داشتند و بهمين دليل بود كه از آغاز قرن شانزدهم ميلادي شروع بدست‌اندازي در خليج فارس كردند و آلبوكرك «1» درياسالار معروف پرتغالي در سال 1507 ميلادي (913 ه) با هفت كشتي بر جزيره هرموز حمله بر دو آنرا بعد از جنگي نسبة سخت متصرف شد و دژي در آن بنا كرد و همينكه اين موفقيت نصيب پرتغاليان شد چيرگي بر سراسر خليج و در دست گرفتن تجارت در دريا بار بانحصار آنان درآمد.
اين رويدادها مصادف بود با دوران مبارزه‌هاي شاه اسمعيل صفوي و نخستين سالهاي قدرت او و بهمين سبب دولت نوپاي صفوي نتوانست بموضوع با نظر جدي بنگرد. اندك‌اندك اهميت بازرگاني خليج فارس و مقام آن در مسأله بحرپيمايي در درياي عمان و اقيانوس هند دولتهاي غربي ديگر را هم در صحنه تنازع وارد كرد و از آنجمله بودند هلنديان و انگليسيان و اسپانيوليان. پرتغاليان هم از اوضاع آشفته ايران، كه بعد از مرگ شاه تهماسب تا مدتي ادامه داشت، استفاده كرده بعضي از بندرها را مانند جرون يا گمبرون (بندرعباس) و جاسك بتصرف درآورده و بعبارت ديگر از آبهاي خليج فارس بخاك ايران تجاوز نموده بودند و اين امر مايه تحريك حس رقابت دولتهاي ديگر با دولت پرتغال شده بود. در اين گيرودار پرتغاليان بسال 1030 ه
______________________________
(1)- آلفونس دالبوكرك‌Alphonse d'Albuquerque )م 1515 م) درياسالار مشهور پرتغالي باني قسمت پرتغالي هند و مستعمرات آن كشور در خليج فارس
ص: 53
قسمتي از جزيره قشم را بتصرف درآوردند و قلعه‌يي در آن بنا نهادند و هنوز بناي قلعه بپايان نرسيده بود كه با سپاهيان ايران و با مردم لار درآويختند و بيش از هزار تن از آنان كشتند.
اين واقعه همزمان بود با سي و پنجمين سال از سلطنت شاه عباس بزرگ و تا اين زمان يك قرن و اندي از تسلّط نظامي پرتغال بر خليج فارس مي‌گذشت و در سراسر اين مدت گويا دولت صفوي يا اصلا متوجه خطر استعمار پرتغالي نبود يا بدان چندان اهميتي نمي‌داد، ولي واقعه مذكور شاه عباس را بيدار و از اهميت حادثه خبردار ساخت.
خبر كشتار ايرانيان بدست پرتغاليان هنگامي بشاه عباس رسيد كه در زرد كوه بختياري در راه اقدام به پيوند دادن كارون بزاينده رود، بسر مي‌برد. وي ازين جسارت پرتغاليان سخت برآشفت و بسردار مشهور خود امامقلي خان پسر اللّه وردي خان، فرمانرواي فارس، دستور داد كه متجاوزان را از بندر جرون و جزيره‌هاي هرموز و قشم بيرون براند و چون نيروي دريايي در اختيار نداشت بر آن شد كه از رقابت دولتهاي بزرگ كه در خليج فارس نيروي دريايي داشتند استفاده كند. پس با انگليسيان طرح اتحاد ريخت و وعده داد كه جاي پرتغاليان را در تجارت خليج فارس بدانان بسپارد بدان شرط كه با دولت ايران در قلع و قمع آن قوم همراهي كنند و بعد از پايان جنگ غنيمتها را ميان خود تقسيم نمايند و از دستاوردهاي گمركي بندر گمبرون هم بهره‌يي بانگليسيان داده شود.
امامقلي خان بياري نيروي دريايي انگلستان و با فراهم كردن دويست قايق ايراني سپاهي بفرماندهي امامقلي بيگ و پولاد بيگ و شاه قلي بيگ و شارق علي و علي بيگ بجزيره‌هاي هرموز و قشم فرستاد و آنها را از چنگ پرتغاليان بيرون آورد (1031 ه).
داستان فتح جزيره قشم و جزيره هرموز (جرون) در دو منظومه حماسي جنگ نامه كشم، و جرون نامه كه در حدود سال 1032 بدست شاعري بنام «قدري»
ص: 54
پرداخته شده بنظم درآمد «1».
پس از فتح جزيره جرون (هرموز) و قشم و بندر جرون (گمبرون) بافتخار شاه عباس نام بندر اخير را باسم او «بندر عباس» خواندند. شاه عباس بعد ازين فتح بزودي انگليسيان را از خيال خامي كه داشتند منصرف و تسلط خود را بر خليج مستقر ساخت و حتي آنان را از بناي استحكامات در بندرهاي جنوب بازداشت.
پرتغاليان نيز بعد از اين شكست تمام امتيازهاي خود را در خليج فارس از دست دادند و فقط از شاه اجازه يافتند كه در بندر كنگ نزديك بندر لنگه تجارتخانه‌يي بسازند «2».
رابطه ايران با كشورهاي غربي در عهد صفويان منحصر بدانچه در خليج فارس گذشته است، نبود، بلكه دنبال ارتباطهايي كه از عهد تيموريان و تركمانان با آنها وجود داشته در سال 970 ه (1562 م) نخستين رابطه سياسي و اقتصادي ميان ايران و انگلستان آغاز شد و آنتوني جن كينسن «3» كه حامل نامه اليزابت اول ملكه آن كشور براي شاه تهماسب بود، در قزوين بحضور پادشاه صفوي رسيد. مقصود ازين رسالت ايجاد رابطه بازرگاني با ايران بود و اگرچه جن كينسن بسبب مسيحي بودن از درگاه «مرشد كامل» رانده شد ولي بهرحال اين رابطه بازرگاني ميان دو كشور سرگرفت و هيأت اعزامي جن كينسن توانست چند سال بعد از راه روسيه با ايران تجارت كند و اين رابطه را پس از اين رسالت برادران شرلي (سر آنتوني شرلي و سر رابرت شرلي) كه پيش ازين نامشان را ديده‌ايد «4»، استوارتر كرد با اين تفاوت كه اين بار پادشاه روشن‌بيني چون شاه عباس بزرگ زمام كارها را در دست داشت و نمايندگان غرب را بجرم مسيحي بودن از درگاه نمي‌راند و فرمان نمي‌داد كه جاي پايشان را براي ازاله نجاست بشويند!
______________________________
(1)- حماسه‌سرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ سوم، تهران 1353 ص 366- 370.
(2)- نقل از: خلاصه تاريخ سياسي و اجتماعي و فرهنگي ايران از آغاز تا پايان عهد صفوي، دكتر صفا، تهران 2536 (1356) ص 253- 255.
(3)-Anthony Jen Kinson
(4)- همين كتاب و همين جلد ص 22
ص: 55
در سال 1032 ه شاه عباس رابرت شرلي را براي تسريع در اجراي عهدنامه بازرگاني ميان ايران و انگلستان بدان كشور فرستاد و چندي بعد نماينده‌يي ايراني بنام نقد علي بيگ بفرنگستان اعزام داشت و دولت انگلستان نيز در 1036 ه (1627 م) سفيري بنام سر دودمور كوتن «1» بايران گسيل كرد و در اين ميان شركت هند هلند بعد از كسب اجازه از دولت در ايران بفعاليت پرداخت و توانست بزودي از رقيب انگليسي خود در كار تجارت با ايران پيش‌افتد. فرانسويان نيز در دوران شاه عباس بزرگ سعي فراوان براي دست زدن بفعاليتهاي تجاري بكار بردند ليكن اقدامهايشان در اين راه سالها بعد بنتيجه رسيد.
دوره ميان سلطنت شاه صفي و هجوم افغانان دوران بهره‌برداري از كوششهاي شاه عباس بزرگ براي گسترش رابطه سياسي و بازرگاني با مغرب زمين بود و بهمين سبب دولتها و مؤسسه‌هاي بازرگاني كه تا آن هنگام اجازه فعاليتي در ايران كسب كرده بودند، بكار خود ادامه دادند. شاه عباس دوم مانند نياي خود برابطه دولت ايران با دولتهاي فرنگستان اهميت مي‌داد. در عهد اين پادشاه كشيشي فرانسوي بنام رافائل دومان «2» بسال 1642 ميلادي (1052 ه) باصفهان رسيد. وي رياضي‌دان ماهري بود و با مطالعه در وضع اجتماعي ايران و فراگرفتن زبان فارسي توانست كتابي درباره ايران بنام «وضع ايران در 1660» «3» كه بمنزله گزارشي براي كلبر «4» وزير دارايي فرانسه بود، فراهم آورد. اين كتاب شامل همه دانستنيهايي بود كه كلبر براي تشكيل شركت فرانسوي هند شرقي لازم داشت. در سال 1664 ميلادي (1075 ه) گروه آميخته‌يي از نمايندگان دولت فرانسه و شركت فرانسوي هند شرقي بايران آمدند و بعضي امتيازهاي بازرگاني بدست آوردند ليكن نخستين قرارداد تجارتي ميان ايران و فرانسه بسال 1708 ميلادي (1120 ه) با كوشش ميشل «5»
______________________________
(1)-Sir Dodmor Cotton
(2)-Raphael du Mans
(3)-Etat de la Perse en 1660
(4)-Colbert
(5)-Michel
ص: 56
نماينده فرانسه بسته شد و اين قرارداد ضمنا متضمن موادي براي حمايت روحانيان و مبلغان مذهبي فرانسوي در ايران نيز بود.
روسيان كوشش خود را براي ايجاد رابطه سياسي و اقتصادي با ايران از عهد شاه عباس دوم آغاز كردند اما چه در اين زمان و چه در دوره شاه سلطان حسين و حتي در عهد شاه تهماسب ثاني هميشه از عقد معاهده بازرگاني مقصودهاي سياسي نيز داشته‌اند. قصد آنان در اين كار بظاهر ايجاد رابطه دوستانه و در باطن بدست آوردن اطلاعاتي از ايران در راه توسعه طلبي خود و نيز تحصيل امتيازهايي بود كه تنها بنفع آنان باشد. مثلا در سال 1664 ميلادي (1075 ه) دو نماينده با 800 عضو از روسيه بايران آمدند و بزودي معلوم شد مرادشان از فرستادن اين گروه كثير آنست كه از موقع سياسي خود براي معافيت گمركي استفاده كنند. اين امر موجب خشم ايرانيان و مرگ يك تن از گروه ياد شده گرديد. در سال 1708 ميلادي (1120 ه) باز هيأتي روسي بسرپرستي «اسرائيل اري» «1» باصفهان رسيد كه همين مقصود يعني معافيت از پرداخت عوارض گمركي را در پوشش مأموريت سياسي داشت. هفت سال بعد ولينسكي «2» نامي از جانب تزار براي مذاكره درباره تجارت ابريشم ايران باصفهان آمد كه در خفا مأمور فراهم آوردن دانستنيهايي از نيروي نظامي ايران بود و چون تزار روسيه بياري اين سفير از بي‌ساماني كار در عهد شاه سلطان حسين آگهي يافت، چنانكه پيش از اين گفته‌ام آغاز دست‌اندازي بقلمرو دولت صفوي كرد.
رابطه شركتهاي بزرگ هند شرقي انگليسي و هلندي باضافه آمد و شدهايي ميان دربار ايران و دربار پاپ و امارتهاي آلمان و جز آنها نيز در اين دوران ادامه داشت و بيشتر منظور از آن يا ترغيب دولت ايران بجنگ با دولت عثماني بود و يا تجارت و كسب منفعت‌هاي مادي. در مورد نخستين پادشاهان فرنگ و حتي پاپ، جانشين عيسي مسيح، با ظاهري آراسته بدولت ايران وعده ياوريهاي بسيار مي‌دادند
______________________________
(1)-Israel Ori
(2)-A .P .Volynsky
ص: 57
تا با عثمانيان بجنگ و ستيز برخيزد و آنان را چندگاهي از شرّ لشكركشيهاي پياپي خواندگاران باروپا باز دارد، ولي چون جنگ ميان ايرانيان و عثمانيان در مي‌گرفت فرنگيان پاي پس مي‌كشيدند و هردو را بحال خود مي‌گذاشتند، شايد هم علت اين پيمان‌شكنيها آن بود كه آل عثمان و اخلاف شيخ صفي الدين براي ستيزه‌گري با يكديگر نيازي ببرانگيزاننده و محرك نداشتند و بهانه‌جوييهاي ارضي و ديني براي آن‌دو بسنده بود.
در رابطه‌هاي بازرگاني هم همواره كشورهاي اروپايي دنبال جلب سودهاي يكسويه مي‌گشتند و در انديشه كسب اجازه فعاليتهاي گسترده تجاري و معافيت از گمرك و ماليات و همانند اينها بودند و در همه حال از تقاضاي حمايت و رعايت جانب هيأتهاي مذهبي مسيحي هم غافل نمي‌نشستند.
تجارت ميان ايران و اروپا در عهد صفوي، و آمد و شد سفيران و بازرگانان و صنعت‌گران و مبلغان مذهبي مسيحي و بعضي از اهل حرفه و هنر اروپايي بايران و رواج ساخته‌هاي فرنگيان مانند ساعتهاي سويس، قبله‌نما (قطب‌نما)، عينك و چيزهاي شيشه‌يي، بافته‌ها بويژه ماهوت و اطلس و كمخاي فرنگي و تافته شامي، و همچنين تأثير سبك نقاشي فرنگي در اواخر عهد صفوي، بنحوي كه در تصويرهاي چهل ستون اصفهان مي‌بينيم، و نظاير اينها همگي نتيجه مستقيم ارتباطهاييست كه در دوران مورد مطالعه ما ميان ايران و اروپا در حال گسترش بود؛ و اين تأثيرها طبعا در دوران بعد از صفوي روزبروز گسترده‌تر و ژرف‌تر گرديد. دامنه تأثير اين رابطه‌ها حتي بادب فارسي نيز كشيد و وصف فرنگيان مضمونهايي در اختيار شاعران زمان گذارد. شاهدان و زيبارويان فرنگ، حسن فرنگ، رخ فرنگ، بت فرنگ، مي پرتگال (پرتغال)، باده پرتگال (پرتگالي) و اينگونه واژه‌ها بهمراه اين مضمونها و وصفها بسيار بكار مي‌رفته است و از آنهاست غزل زيرين از ملا اسمعيل ذبيحي شاعر سده يازدهم صاحب منظومه «نرگسدان» كه پس از اين ياد خواهم كرد.
دارم دلي از چشم سياه تو فرنگي‌وحشي‌تر از آهوي نگاه تو فرنگي
ص: 58 جان يابد اگر سجده كنم در قدم توآن بت كه بَديرستِ اله تو فرنگي
دارند سر كشتنم از همسري هم‌بخت من و وارونه كلاه تو فرنگي
مذهب دل و دين داده ناز تو ستمگردين خاك‌نشين سر راه تو فرنگي
خورشيد فلك رنگ چو مهتاب ببازداز شرم بَرو روي چو ماه تو فرنگي
بتخانه دل را كند از فيض چراغان‌ياد رخ خورشيد پناه تو فرنگي
از قتل ذبيحي مكن انديشه كه عيسي‌خواهد ز خدا عذر گناه تو فرنگي «1» و باز ازو و از ديگر شاعران عهدست:
يا بما يار مشو يا چو شدي چون ما شوما چو رسواي جهانيم تو هم رسوا شو
عاشق و رند غزلخوان و فرنگي مشرب‌رند و لاقيد و ملامت‌كش و بي‌پروا شو (ذبيحي)
از فرنگي نرگسي تير نگاهي خورده‌ايم‌شمع سبزي بر سر لوح مزار ما زنيد (ميرزا جلال اسير) تاريخ ادبيات در ايران ج‌5بخش‌1 58 رابطه‌هاي خارجي ..... ص : 51
بي‌نقش چين نه حسن فرنگ آفريدنست‌بهزادي تو دست ز دنيا كشيدنست (بيدل)
غارت سرشته نگه كافر توايم‌ياد از غبار ما كن و طرح فرنگ ريز (بيدل)
ساقي بجام ريز مي پرتگال راماه تمام ساز بيك شب هلال را (غني كشميري)
فرنگي شاهدانت ساقي بزمندهان اي دل‌صنم مي‌گوي و مي‌كش باده‌هاي پرتگالي را (طالب آملي)
راحت نبود بزير اين خيمه تنگ‌يك خيمه و صد گروه ترسا و فرنگ
ز ابناي زمانه داوري مهر مجوي‌پرورده روزوشب نباشد يكرنگ (قاضي داوري)
ز دل بگويم با آن بت فرنگ كه چه‌ز حال شيشه بگويد كسي بسنگ كه چه (قصاب)
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، ص 300.
ص: 59 پياله نقش دگر زد رخ فرنگ تراشراب روغن گل شد چراغ رنگ ترا (شوكت بخاري)
دو منظومه «جنگ نامه كشم» و «جرون نامه» كه پس ازين در شمار منظومهاي حماسي معرفي خواهم كرد، هم نتيجه همين رابطه‌هاي ايران و فرنگ در آن روزگارست.
درباره رابطه ميان دولت ايران با دولتهاي عثماني و ازبكان و گوركانيان هند مطلب همانست كه در صفحه‌هاي پيشين گذشته است و نيازي بباز گفتن ندارد. ازين رابطه‌هاي همسايگي آنچه ميان ايران و هند جريان داشت از همه سودمندتر و شايان توجه بيشتر است. اين رابطه دوستي و برادري بدست بنيانگذاران دو سلسله صفوي و گوركاني هند يعني شاه اسمعيل و ظهير الدين بابر بنياد نهاده شد. واقعه مرو ميان شاه اسمعيل و شيبك خان چنانكه مي‌دانيم به پيروزي ايران تمام شد. از جمله اسيران مرو يكي خواهر ظهير الدين بابر بود كه شاه اسمعيل او را با احترام بنزد برادر گسيل داشت و همين جوانمردي موجب ارادت بابر بپادشاه جوان صفوي گرديد.
بعد از آن شاه اسمعيل چند بار ظهير الدين را در نبردهايي كه با ازبكان داشت ياوري كرد ولي چنانكه مي‌دانيم بابر بعد از ناكامي در برابر ازبكان ناگزير فرا رود را رها كرد و بفتح افغانستان همت گماشت و سرانجام در سال 932 ه بهند تاخت و سلطنت گوركانيان هند را بنياد نهاد. بعد ازو پسرش همايون بشرحي كه پيش از اين ديده شد بر اثر شكست از شير شاه و مخالفتهاي برادران بشاه طهماسب پناه برد و بياري او قندهار را فتح نمود. اين واقعه رابطه مودت را ميان دو طرف بيش از پيش استوار ساخت و اگرچه حمله نابايسته نادر بهندوستان و كشتار دهلي و تاراج گنجينه‌هاي آن رنجشي زوال ناپذير در هند ايجاد نمود، ليكن هيچگاه نتوانست بنياد دوستي و رابطه فرهنگي روزافزون ميان دو جانب را سست كند. آمدوشد ميان ايران و و هند در تمام دوران مورد مطالعه ما بصورت ارتباط فرهنگي و مهاجرت و داد و ستد بازرگاني داير بوده است، و دوملتي را كه چنين بيكديگر پيوسته و در ارتباط دايم و همه سويه باشند كمتر مي‌توان در مشرق زمين يافت.
ص: 60

فصل دوم نگاهي بوضع اجتماعي ايران از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري‌

ترسيم كلي اوضاع‌

پيش از آنكه سخني در وضع اجتماعي اين عهد گفته آيد ذكر چند نكته را بر سبيل اشاره اجمالي، و بيان بعضي از كليات را در اينجا لازم ميدانم.
1) در اين، بحث كليات بسياري مطالب را باشاره و بي‌ذكر مأخذها و شاهدها نه چنانكه شيوه من در كار تحقيق است، بيان مي‌كنم. علت آنست كه همه آنها يا در مبحث اوضاع سياسي بمناسبت مقام و باجمال آمده و يا در گفتارهاي آينده با ذكر شاهد و مأخذ به تفصيل نسبي بمورد مطالعه و بحث درمي‌آيد.
2) در آنچه در اين ترسيم كلي اوضاع مي‌نويسم جز بذكر حقيقت‌هاي شيرين و تلخ و گوارا و ناگوارنظري ندارم و افسوس مي‌خورم كه تاريخ قاضي خشك و سخت‌گيريست و ترازوي عدالت آنرا با شاهيني بسيار تيز ساخته‌اند و از داوريهاي آن، خوش‌آيند باشد يا ملال‌انگيز، بهيچ‌روي نتوان شانه خالي كرد.
3) دوران مورد مطالعه ما از حيث جريانات اجتماعي بر رويهم عهد نامساعدي بود. اين درستست كه قيام شاه اسماعيل و سرخ كلاهان، بيك دوران جديد از
ص: 61
هروسپ شاهي «1» كه در ايران آغاز شده بود، پايان بخشيد، و با اعلام مذهب رسمي تشيع ايرانيان را خواه و ناخواه بجانب نوعي از وحدت كه جنبه ديني داشت سوق داد اما در مقابل مايه گسترش و رواج مفاسد و بنيادگذاري پايه‌هاي انحطاط فكري و علمي و ادبي و اجتماعي، و شيوع خرافات و سبك مغزيهاي تحمل‌ناپذير در ايران گرديد.
4) درين دوران بنام سه تن از مفاخر تاريخ نظامي و سياسي ايران باز مي‌خوريم و عادة آنرا از دورانهاي با رونق تاريخ ايران مي‌شماريم و شايد از پاره‌يي جهات در اين راه بدرستي پاي نهاده باشيم اما در همان حال كه در طريق سرافرازي سير مي‌كنيم نبايد بسياري اعمال زشت و نابخشودني را كه در اين عهد افتخار جاري بود فراموش كنيم كه بجاي خود انگيزاننده شرم و خفت است. بلي در همين دوران بارور تاريخ ايران بتازيانه زدن و كشتن دادجويان و باز گذاشتن دست بيدادگران، كشتارهاي بزرگ مردم، كور كردن، پوست كندن آدميزاد، سوزاندن فرزندان آدم در آتش يا در قباي باروتي، افگندن انسان در قفس و سوزانيدن او، محبوس ساختن آدمي در خم و فرود انداختن از بالاي مناره مسجد، بريدن گوش و زبان و بيني و بسياري از اين‌گونه عملهاي وحشيانه از جمله كارهاي جاري و عادي بود. شرابخوارگي و اعتياد بافيون و حبّ فلونيا و چرس و بنگ و حشيش در اين دوران نه تنها ميان مردم عادي بلكه بين طبقات برگزيده كشور و در خاندان سلطنتي و ميان پادشاهان بهمراهي نديمانشان باب بوده و آن گروه را اندك‌اندك از جنگاوري و دلاوري كه در آغاز دوران صفوي داشتند به سستي و زبوني پايان آن عهد افگند.
5) اگر در آغاز اين عهد انضباط شديد و از خود گذشتگي حيرت‌انگيز سرخ كلاهان را در ركاب سردار شجاع مردانه‌اشان ملاحظه مي‌كنيم، چيزي از
______________________________
(1)-harvisp shahi . هروسپ يعني گونه‌گون و بعض غير معين. هروسپ شاهي تركيبي است كه من آن را بمعني پادشاهي‌هاي گونه‌گون و متعدد بكار برده و در برابر كلمه فرانسوي)feodalite( نهاده‌ام كه عادة آن را به «ملوك الطوائف» ترجمه مي‌كنند درحالي كه تركيب ملوك الطوائف تنها هنگامي رساننده چنين معنايي تواند بود كه پادشاهاني از چند طائفه برخاسته باشند نه‌چند حكومت كه مرداني زورمند در كشوري بر اين و آن تحميل نمايند.
ص: 62
افول ستاره «خاقان اسكندرشان» «1» نمي‌گذرد كه با احساس تأسف پراگندگي آراء و جنگهاي خانگي آنان را بر سر مطامع دنيوي در نوبتهاي گوناگون مي‌بينيم و نيز ملاحظه مي‌كنيم كه چگونه فرمانروايي چند تن از پادشاهان نالايق و عياش و نفوذ گروهي از مفسده جويان و آزمندان و دراز دستان و دام گستريهاي بدعت گذاران دوران باشكوه صفوي را بعهدي نامساعد براي پيشرفت ايران و ايرانيان، در زماني كه دنياي غرب بپاخاسته بود، تبديل نمود و از بلنديهاي شكوه به پستيهاي انحطاط فروافگند.
6) خلاصه سخن آنكه اگر نيك و بد اين عهد را در ترازوي سنجش بگذاريم، بديها بر خوبيها مي‌چربد. دوره‌ييست كه از حيث نظامي خوب شروع شد و بوضعي بسيار بد پايان يافت و اگر ظهور مردي توانا چون نادر شاه افشار دنبال شكست شرم‌انگيز سلطان حسين اتفاق نمي‌افتاد رسوايي تاريخي ملت ايران بدين آسانيها فراموشي‌پذير نبود. عهديست كه با ثروت و سروسامان كار آغازيد و بغارت و تهي‌دستي و بي‌ساماني انجاميد؛ با بازمانده‌يي از رونق نسبي دانشهاي عقلي كه در عهد تيموريان و تركمانان فراهم آمده بود بعرصه حيات آمد و با انحطاط كامل آن دانشها عمرش بنهايت رسيد. قيام متعصبانه شيعيان اثني عشري دوره‌يي از پيروزگري را پي‌افگند و سرانجام مردمي گرفتار انواع خرافات باقي گذاشت كه بزودي در دام بدعت‌گذاران عهد قاجاري درافتادند و بر آتش پراگندگي انديشه‌ها دامن زدند. نتيجه اين همه عاملهاي ناباب و ناساز آن بود كه جامعه ايراني در بعد ازين عهد يعني در دوران قاجاريان جامعه‌يي تهيدست با جامعه گرداناني تهي مغز ببار آمد كه تقريبا همه‌چيز خود را از دست داده بود و تنها گذشته‌يي افتخار- آميز داشت كه آنرا نمي‌شناخت؛ ملتي ماند ولي مليت خود را چنانكه بود درك نمي‌كرد. بقول سون هدين «2» ايراني بود «در حال احتضار» و «سرزميني كه با خودش دشمني داشت و خودش خودش را تهديد به سقوط مي‌كرد و فقط مسابقه
______________________________
(1)- لقبي كه براي شاه اسمعيل اول بكار برده مي‌شد كه البته اشارتي به پيروزمندي او بهمان نحو كه اسكندر داشت، در آن ديده مي‌شود.
(2)-Sven Hedin جهانگرد مشهور سوئدي (1865- 1952 ميلادي.)
ص: 63
ميان همسايه‌هاي نيرومند، انگليس و روسيه، آنرا تا حدي بر سرپا نگه مي‌داشت» «1» سرزميني كه در حدود ده ميليون از باقيمانده مردم خود، گرفتاران چنگال بيماري و جهل و ناتواني را، غذا مي‌داد اما نه براي آنكه زندگي كنند بلكه فقط براي آنكه نميرند!
7) چنين دوره پرماجرايي را نمي‌توان بيك نگاه شناخت و نيز نمي‌توان ناديده از آن گذشت. همه را بايد بررسي كرد و بايد گفت اما آوخ كه اين كتاب جاي بيان همه آنها نيست بلكه در اينجا تنها ذكر نكاتي بايسته است كه از حيث ترسيم كلي محيط فكري زمان بكار ما آيد و از آنها بعضي در همين فصل «اوضاع اجتماعي» و بعضي ديگر در فصل اوضاع ديني خواهد آمد. ليكن اين فصلها را من همواره بعنوان مقدمه كتاب فراهم مي‌آورم و دو فصل اساسي من در اين تأليف آنهاست كه موقوف بر شناخت ادبيات و دانشها در هر عهديست، و اگر كسي همه فصلهاي اين مجلد را بدقت بخواند خواهد ديد در دوره‌يي كه تصور مي‌كنيم ايران از قيد اسارت زردپوستان آسياي مركزي رسته بود، چگونه گرفتار مصيبت كساني شد كه ترك‌تر از ترك بودند، قبايل و اقوام مختلفي كه همان درشتخوييها و همان سنتهاي تركمانان و حتي زبان و اصطلاحهاي لشكري و كشوري آنان را بي‌كم و كاست در اين عهد بكار بردند؛ و نيز ملاحظه خواهد كرد كه چه وسايلي در كار آمد تا آخرين مايه‌هاي دانش كه از پايان عهد تيموري بازمانده بود بتدريج از دست برود؛ و باز خواهد ديد در دوره‌يي كه وحدت ايران پس از زمانهاي دراز دوباره بدست آمده بود، ايرانيان براي نگاهداشت ادب و انديشه‌هاي نياكان خود چگونه دريوزه‌گر تركان عثماني و گوركانيان هند گرديدند.

تجديد وحدت سياسي و ملي و مذهبي‌

يكي از والاترين ارزشهاي تاريخي صفويان آنست كه در دوره چيرگي و تشكيل حكومتشان كشور ايران بصورت يك سرزمين مستقل در محدوده جغرافيايي و فرهنگي و با
______________________________
(1)- نقل با اندك تغيير در زمان فعلها، از كتاب كويرهاي ايران، ترجمه پرويز رجبي، تهران 2535 شاهنشاهي، ص 700.
ص: 64
مرزهاي ويژه آن در دورانهاي استقلال خود درآمد و بدينگونه از ديگر كشور- هاي اسلامي بطور قطع متمايز و مشخص گرديد. توضيح آنكه با چيرگي تازيان بر ايران، اين كشور جزئي از امپراطوري پهناور اسلامي شد و بعد از آن هم كه بهمت صفاريان و سامانيان استقلالي بدست آورد همواره در دست اميراني بود كه خواه ايراني و خواه ترك، تنها بر قسمتي از ايران فرمانروايي داشته و «منشور امارت» خويش را از خليفه بغداد كه در نعمت غارت آورد و عيش دين پرورد خود غوطه مي‌خورد، بچنگ مي‌آورده‌اند. بعد از آن دور چيرگي تركمانان سلجوقي و هنگامه ايلغار مغول و تاتار فراز آمد تا كردند آنچه تازي نكرد و بردند آنچه غز و كيماك و قراختاي و قفچاق نبرد! پس از آنها فرماندهان پراگنده بد فرجام ايراني و سپس جبار خون آشام جغتائي سرزمين ايران را در زير سم اسبان خود كوفتند و آنگاه فرزندان آن ستمكار به باد افراه بدكرداريهاي پدر گرفتار شده بجان هم افتادند و دوره‌يي نو از گيرودار و ستيزه و پيكار پديد آوردند و تركمانان سپيد گوسپند و سيه گوسپند نيز در اين ترك جوشيها با آنان يار شدند تا سر- انجام شاه اسمعيل صفوي بدستياري سرخ كلاهان اين سّد سديد را شكست و حكومت ايران را بدست پادشاهاني از اعقاب خود داد كه هركه و هرچه بودند از درون ايران برمي‌خاستند و بر همه سرزمين تاريخي ايران فرمانروايي داشتند
بدين‌سان فصل نوي در تاريخ ايران گشوده شد و كشوري كه سده‌هاي دراز در گسيختگي و هروسپ شاهي بسر برده و يا جزو امپراطوريهاي وسيع تركمانان سلجوقي و مغول و تيموري و تركمانان آق قويونلو و قراقويونلو شده بود، سرزميني واحد و مستقل گشت كه فرمان‌بردار پادشاهي از خود بود با مرزهايي همسان زمان ساساني و دولتي كه باز بشيوه عهد ساساني با دين توأمان بود.
در آن سال كه نابغه خردسال صفوي سپاه قزلباش را بجانب تبريز سوق مي‌داد (907 ه)، علاوه بر شروانشاهان در شروان و الوند ميرزاي بايندري در
ص: 65
آذربايجان و صوفيان صفوي كه سرگرم ايلغار خود بودند «چند حاكم كه هريك داعيه استقلال داشتند در ولايت ايران لواي انا و لا غير برافراشته بودند بدين تفصيل:
خاقان اسكندرشان در آذربايجان و سلطان مراد در اكثر عراق و مراد بيگ بايندر در يزد و رئيس محمد كرّه در ابرقوه و حسين كياي چلاوي در سمنان و خوار و فيروزكوه و باريك بيگ پرناك ابن علي بيگ در عراق عرب و قاسم بيگ بن جهانگير بيگ بن علي بيگ در ديار بكر و قاضي محمد باتفاق مولانا مسعود بيدگلي در كاشان و سلطان حسين ميرزا در خراسان و امير ذوالنون در قندهار و بديع الزمان ميرزا در بلخ و ابو الفتح بيگ بايندر در كرمان» «1».
خاندان صفوي در چنين موقعي كه تشتت و تجزيه بكمال رسيده بود براي چيره شدن بر همه ايرانزمين بتكاپو افتاد و بوحدتي دست يافت كه سير تاريخ ايجاد آن را آسان ساخته بود. بعد از حكومت واحد تيمور گوركان و تسلط طولاني اعقاب او بر همه قلمرو فرهنگ ايراني و شيوع روزافزون مذهب تشيع، ايران داشت بصورت يك قلمرو واحد حكومتي درمي‌آمد، يعني عواملي شبيه بعوامل اجتماعي آغاز دوره ساساني در حال وجود يافتن بود. در اين ميان دو نيروي گسترش جوي در دو جانب ايران استقرار مي‌يافت: عثمانيان در مغرب و ازبكان در مشرق، و ايرانزمين در ميان اين دو قدرت فشرده مي‌شد و براي دفاع از خود احساس حاجت بوحدت مي‌كرد، احساسي ناخودآگاهانه؛ و يكي از علت‌هاي پيشرفت بسيار سريع قدرت صفوي همين احساس مبهم ملي بوحدت و تمركز بود و ادامه همين احساس است كه بعد از وفات شاه اسمعيل در دورانهاي سخت حكومت صفويان يعني در گيرودار كشاكش زورمندان ملك تا اوايل عهد شاه عباس اول، باز باعث باقي ماندن وحدت ملي ايرانيان در برابر دشمنان شرق و غرب گرديد.
نخستين عامل اساسي كه در ايجاد اين وحدت و تمركز تأثير داشت گرايش ملت ايران بمذهب تشيع و دوري روزافزون از مذهب‌هاي اهل سنت بود. اين
______________________________
(1)- احسن التواريخ روملو، ص 62.
ص: 66
دوري روزافزون از هنگام سقوط بغداد بر دست هلاگوي مغول بطور جزم آغاز شد و بشرحي كه در دو مجلد پيشين ازين كتاب ديده‌ايم پيوسته در حال گسترش بود بنحوي كه هر ساله تمايل ايرانيان ببزر گداشت پيشروان شيعه دوازده امامي بيشتر و آثار اين احترام در نظم و نثر پارسي آشكارتر و در ميان طبقات جامعه پايدارتر گرديد و چون كار بنهضت سرخ كلاهان شيعي و اعلام رسميت مذهب آنان كشيد قبول آن براي مردم آسان شد و ما چگونگي اين قبول و كيفيت تغيير سريع مذهب را در شرح اوضاع ديني زمان خواهيم ديد.
دومين وسيله و عاملي كه بايجاد اين وحدت و تمركز ياري كرد دفاع ناگزيران ايرانيان از هستي و سنت و اعتقاد خود بود در برابر هجوم ممتد چندين سدگي تركان آسياي مركزي بر ايران، و چنين بنظر مي‌رسد كه اثر اين هجومهاي ديرياز و كشتارها و تاراجهاي پايان‌ناپذير در دل ايرانيان مانند دملي در حال آماس كردن و سرگشودن بود و تنها نشتري مي‌خواست تا سربگشايد و اين همان قيام شاه اسمعيل بياري قزلباشان بود كه بنام و نشان تصوف و تشيع انجام گرفت.
هنگامي كه امير يار احمد اصفهاني معروف به «نجم ثاني» دومين وزير شاه اسمعيل صفوي، ازبكان ماوراء النهر را هر جامي يافت بدار بوار مي‌رسانيد، آنان چنين مي‌گفتند: «گويا روزگار اين بلاي سياه را در برابر قتل عام چنگيز خان و امير تيمور خان بانتقام فرستاده است بجانب تركستان، چون جزاي عمل حق است و اين دجّال «1» است، اگرچه دجّال را اين قهر و غضب و تغلّب نيست» «2». با همين انديشه انتقام بود كه نجم ثاني هنگام فتح قلعه قرشي كه مقر
______________________________
(1)- دجّال (از ريشه سرياني دگّالاdaggala يعني دروغگو) نام كسي است كه بعقيده مسلمانان در پايان زمان مي‌آيد و مدتي كه آنرا از 40 روز تا 40 سال نوشته‌اند بر عالم حكومت خواهد كرد. داستان دجال در اسلام از مسيحيت اقتباس شده است. درباره آن رجوع شود به «آنسيكلو- پدي اسلامي»، چاپ جديد، ص 77- 78، مقاله دجال بقلم‌A .Abel .
(2)- عالم آراي صفوي، تهران 1350 ص 375.
ص: 67
ازبكان بود «فرمود كه حتي سگها و گربه‌هاي قرشي را بقتل درآوردند، و فرمود كه هموار كنيد «1»، و چون ديّار در آن ديار نماند، گفت: حال اندك دلم تسلي شد، عوض قتل- عام چنگيز و امير تيمور را كردم! ...» «2». همين نجم ثاني از اطاعت يا اظهار انقياد و التجاي شاهزادگان تيموري مانند بابر و برادرزاده‌اش اويس ميرزا و بعضي از شاهزادگان ازبك يعني بازماندگان مغول بدرگاه شاه اسمعيل بهمانگونه خشنود بود كه از شكست يا انخذال آنان، زيرا اين هم در نظر او نوعي از انتقام بود كه ايرانيان از مغولان و تركان جغتاي يا اقوام مشابه آنان مي‌گرفتند و او در اين حال مي‌گفت: «نمردم و ديدم كه نواده چنگيز خان و تمام پادشاهان تركستان التجا بدرگاه پادشاه آوردند!» «3».
شاه اسمعيل خود هنگامي كه با ازبكان مي‌جنگيد، ايشان را «ترك تنگ چشم خيره‌سر» خطاب مي‌كرد «4» درحالي‌كه سپاهيان قزلباش او خود ترك تصور مي‌شده و در مقابل تاجيكان يعني ايرانيان قرار مي‌گرفته‌اند «5». «*»
______________________________
(1)- يعني قلعه را با خاك يكسان كنيد!
(2)- عالم آراي صفوي ص 372.
(3)- عالم آراي صفوي ص 343.
(4)- ايضا ص 444.
(5)- ايضا ص 425 و 594 ببعد.
(*)- در مأخذي كه مطالب زبرين از آن نقل شده (يعني «عالم آراي صفوي» و بتسميه ديگر «عالم آراي شاه اسمعيل») اشاراتيست موهم بر اين‌كه كتاب ياد شده يكبار در عهد شاه تهماسب تحرير شده و بعد از آن تا بعهد پادشاهي شاه سليمان چند بار بهنگام نسخه برداري در آن اندكي دست برده‌اند، و آخرين تاريخ آن سال 1086 مصادف با دوران پادشاه مذكور بود. تاريخ حيات شاه اسمعيل در اين كتاب در همان حال كه منطبق بر واقعات تاريخي است خالي از تصرفات اعتقادي هم نيست، و بر رويهم كتابيست نشان دهنده روحيه عامه ايرانيان در عهد صفوي و ازين روي نكته‌هايي كه از آن نقل شده اگر هم منسوب بگويندگان آنها باشد نه از ملفوظات واقعي آنان، بيان كننده اعتقاد عموم مردم و نشان دهنده نظر آنهاست نسبت بكساني كه از دور ايلغار مغول و تاتار تا قيام شاه اسمعيل ايران را بصحنه كشتارها و تاراجهاي پياپي مبدل ساخته بودند؛ و اينكه شاه اسمعيل و وزير دلير و توانايش نجم ثاني سرداران و بزرگاني از ايران بودند كه شكستها و ناكاميهاي گذشته را جبران مي‌كردند.
ص: 68
سرّ اينكه قيام شاه اسمعيل بدان سرعت و با مخالفتهاي كم در ايران پذيرفته شد، و در مدتي كوتاه بايجاد يك حكومت ملي و مذهبي واحد و متمركز انجاميد، همين ارضاء خاطر ملتي بود كه چند صد سال از هجومهاي زردپوستان غارتگر و قتال رنج كشيده و اينك هم از پيشرفت روزافزون ازبكان كه تا نزديكيهاي سمنان پيش آمده و همه‌جا را بباد كشتار و غارت داده بودند در اضطراب و وحشت بسر مي‌برد.
در ايجاد اين وحدت، دانسته يا نادانسته موضوع حفظ مرزهاي طبيعي ايران و قلمرو فرهنگي آن هميشه موضوع اصلي مبارزه‌هاي دولت صفوي و نادر شاه افشار بود و تنها در دوران ضعف زنديان و قاجاريان بود كه اين مبارزات سستي گرفت و باستعمارگران شرق و غرب فرصت پيشرفت در خاك ايران داده شد.

ارزش تاريخي دولت صفوي‌

رسيدن ايرانيان بمرزهاي طبيعي خود، و در بعضي مواقع خاصه در عهد پادشاهي شاه عباس بزرگ و نادر بمرز دوران ساساني، بازيافتن وحدت ملي و تشخّص ملي، و بازگشت بهمان نيرويي كه در دوران اشكانيان و ساسانيان مدتها پشت امپراطوري روم را مي‌لرزانيد، بايران شكوه و جلال پيشين را باز داد. پايداري ايران در برابر دولت بسيار نيرومند عثماني در اين دوره شبيه است بمقابله دليرانه چند صد ساله ايران عهد اشكاني و ساساني در برابر دولت تواناي روم و جانشين آن، دولت بيزانس (روم شرقي). اين مقاومت چنانكه مي‌دانيم براي اروپا كه جدا معرض خطر دولت عثماني شده بود، بسيار گرانبها بود بنحوي كه مآل انديشان قوم در آن ديار دولت صفوي را مايه نجات خويش و نعمتي براي خود مي‌پنداشته و بهمين سبب با پيامهاي دلگرم كننده خود پادشاهان ايران را بادامه جنگ و ستيز با خواندگار تحريض مي‌كرده‌اند. بعد از عقب‌نشيني سلطان سليمان قانوني از آذربايجان و تحمل تلفات سنگيني از سرما و برف و فقدان خواربار «1»، فرستاده و نيز در دربار
______________________________
(1)- بنگريد بهمين جلد ص 12.
ص: 69
عثماني با مير خود چنين نوشت: «تا آنجا كه عقل سليم گواهي مي‌دهد اين امر جز مشيت باري تعالي چيز ديگري نيست زيرا مي‌خواهد كه جهان عيسوي را از ورطه اضمحلال نهايي رهايي بخشد ...» «1» و سفير ديگري از دولتهاي فرنگ كه در استانبول بسر مي‌برد، همين معني را بدين عبارت بيان كرد كه: «ميان ما و ورطه هلاك فقط ايران فاصله است، اگر ايران مانع نبود عثمانيان بسهولت بر ما دست مي‌يافتند ...» «2».
اما همين فايده‌يي كه تشكيل دولت صفوي براي نجات اروپا داشت زياني بزرگ براي عالم اسلام بود، بدين معني كه با رسمي كردن تشيع و ضعيف ساختن تسنن وحدت مذهبي ممالك اسلامي را كه تا آن دوران باقي‌مانده بود، از ميان برد و آن محيط پهناور و يگانه جغرافيايي را از وسط قطع كرد و بخطر انداخت. ثانيا دولت عثماني كه امپراطوري اسلام را با همان قدرت دوران اموي تجديد كرده و سرگرم توسعه پياپي آن بود، بر اثر مناقشه‌هاي ممتد با صفويان همواره از مرز- هاي شرقي خود بيمناك بود و ناگزير بخش بزرگي از نيروي نظامي خويش را در آن جانب صرف مي‌كرد و از پيشرفت و تمركز نيرو در جبهه‌هاي اروپا باز مي‌ماند و اين همان بود كه دولتهاي اروپايي مي‌خواسته و سفيران خود را بدنبال آن تا تبريز و قزوين و اصفهان مي‌فرستاده‌اند.
اگر از ديد تاريخي ايران معاصر بموضوع بنگريم، دولت صفوي داراي دو ارزش اساسي و حياتيست: نخست ايجاد ملتي واحد با مسؤليتي واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نيز در مقابل سركشان و عاصيان بر حكومت مركزي. دوم ايجاد ملتي داراي مذهبي خاص كه بدان شناخته شده و بخاطر دفاع از همان مذهب دشواريهاي
______________________________
(1)- نقل قوليست از:Trevisiano سفير دولت و نيز يا در دربار سلطان عثماني.
بنگريد بتاريخ سياسي و اجتماعي ايران ...، طاهري، ص 193.
(2)- نقل قوليست ازBusbecq سفير فرديناندFerdinand در دربار عثماني. بنگريد به ج 4 تاريخ ادبيات برون، ترجمه رشيد ياسمي، تهران 1316 ص 8.
ص: 70
بزرگ را در برابر هجومهاي دو دولت نيرومند شرقي و غربي تحمل نموده است.
در اين مورد مذهب رسمي شيعه دوازده امامي همان كاري را انجام مي‌داد كه اكنون ايده‌اولوژيهاي سياسي در تشكيل حكومتهاي ملي مي‌كنند. از نامه‌يي كه عبيد اللّه- خان ازبك بپادشاه ايران، تهماسب صفوي، نوشت كاملا مشهود است كه چگونه اين اختلاف مذهبي بنوعي از دوگانگي سياسي هم منجر مي‌شد. وي در علت مبارزات نظامي خود با دولت ايران برها كردن «طريقه حق» يعني شيوه اهل سنت و پيروي ايرانيان از بدعت گذاران و ضلالت پيشگان اشاره مي‌كند و مي‌گويد:
«اما با آن طايفه گفتگوي و مجادله داريم كه مذهب و ملت پدران خود را گذاشته تابع بدعت و ضلالت شياطين شده، طريق بر حق را برطرف كرده رفض و تشيع اختيار نموده ...» «1» و در حقيقت سرمايه اختلاف فيمابين را پيروي از دو طريقه مذهبي اسلام مي‌داند، و اين نشان مي‌دهد كه ازبكان و محرّكان غربي آنان يعني عثمانيان از يك‌سو و صفويان و متابعانشان از سويي ديگر يكي از دو نوع تلقي نظريه‌هاي فقهي و اجتماعي اسلام را بهانه جنگ و تسخير متصرفات يكديگر مي‌ساختند و ازين راه هنگامه جوييهاي خود را مشروع جلوه مي‌دادند درحالي‌كه هيچيك از دولت‌هاي سه‌گانه اختلاف اساسي در مسائل فرهنگي و خاصه زبان و ادب با يكديگر نداشتند، هرسه ترك زبانان پارسي‌گوي و مسلماناني ناقض احكام اسلامي بودند.
بهرحال، با تشكيل دولت صفوي گذشته ديريازي از گسيختگي پيوندهاي ملي ايرانيان بدست فراموشي سپرده شد و بار ديگر بقول برون از ملت ايران «ملتي قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ايام سلطنت شاه عباس اول بحدود امپراطوري ساسانيان رسانيد» «2».
رشته اصلي و اساسي اين پيوند ملي، همچنانكه گفته‌ام، مذهب تشيع دوازده امامي بود، و گرنه با وضعي كه آن ايام در ايران وجود داشت هيچ عامل ديگري
______________________________
(1)- احسن التواريخ روملو، ص 230.
(2)- برون، ج 4 تاريخ ادبيات ايران، ترجمه رشيد ياسمي ص 1.
ص: 71
نمي‌توانست چنين تأثيري در بازگرداندن آن پيوند و همبستگي داشته باشد چنانكه سنيان ايران كه در عهد شاه اسمعيل و شاه تهماسب بسختي زير فشار قرار گرفته بودند، بقاي دولت عثماني و ضميمه شدن ايران را بخاك آن دولت آرزو مي‌كردند. در مجموعه فريدون بيگ منشي «1» چند بيت شعر فارسي ببحر هزج ديده مي‌شود از دانشمندي بنام خواجه اصفهاني، يا خواجه مولاناي اصفهاني «2» كه در آن همراه تهنيت فتح چالدران بسلطان سليم عثماني بوي هشدار داده است كه نبايد «قزل برك» (- قزلباش، سرخ كلاه) يعني شاه اسمعيل را بعد از شكست بحال خود رها كند و روا ندارد كه مشتي «گبر» و «ملحد» اصحاب محمد (يعني: ابو بكر، عمر و عثمان) را دشنام دهند و بايد در راه نصرت «دين» بت‌شكني پيشه كرده ملك فارس (- ايران) را بملك روم منضم سازد:
قزل بُركست همچون مارِ افعي‌سرش را تا نكوبي نيست نفعي
تويي امروز ز اوصاف شريفه‌خدا را و محمد را خليفه
روا داري كه گبر و ملحد و دددهد دشنام اصحاب محمد؟
تو او را بشكني از زور مردي‌سرش را نابريده بازگردي «3»؟
اگر گيرد اماني در سلامت‌بگيرم دامنت را در قيامت
چنين ديدم ز اخبار پيمبركه ذوالقرنين بُد در رُوم قيصر
بذوالقرنين از آن خود را علم كردكه ملك فارس را با روم ضَم كرد
______________________________
(1)- فريدون بيگ از منشيان دولت عثماني بود كه مجموعه‌يي از نامه‌هاي دولتي عثماني را پيش از سال 991 ه فراهم آورده و «منشآت السلاطين» نام داده است. اين مجموعه كه حاوي اطلاعات تاريخي سودمنديست در دو مجلد بسال 1274 ه در استانبول چاپ شد. بعضي از منشآت ياد شده بفارسي و باقي بتركي و بعربي است و زمان تحرير آنها از عهد امير تيمور يعني از آخر قرن هشتم هجري ببعد است.
(2)- درباره او بنگريد بحبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 607.
(3)- مقصود آنست كه: با آنكه او را بمردي و مردانگي شكست دادي بي‌آنكه از ميان
ص: 72 بيا از نَصرِ دين كَسرِ صَنَم كن‌بملك روم ملك فارس ضم كن «1» چند بيت معدود مذكور، وقتي با قرينه‌ها و خبرهاي تاريخي همراه شود، اين معني را مي‌رساند كه بسياري از سنيان ايران، حتي آنانكه از بيم خونريزيهاي قزلباشان نگريخته بودند، با چنين آرزويي مخالفت نداشتند چنانكه دسته‌هايي از كردان سني كه متمايل بطاعت از يك پادشاه شيعي نبودند، بي‌هيچ‌گونه مقاومت و مخالفتي در قلمرو عثماني باقي ماندند؛ و دست بدست گشتن بعضي از ناحيتهاي كردنشين مذكور ميان دو دولت عثماني و صفوي در اين معني اثري ننمود.
چنين انديشه‌يي اصلا در ايران دوران اسلامي تازگي نداشت، بدين معني كه پس از استقرار قطعي فرهنگ اسلامي در ميان ايرانيان و سستي پذيرفتن سياست ملي و نژادي كه در قرن‌هاي سوم و چهارم و نيمي از سده پنجم هجري بود، سلطنت هر مسلمان سني خواه ايراني و خواه انيراني، بي‌هيچگونه مخالفت بنيادي پذيرفته مي‌شد، مگر از جانب قدرت‌جويان رقيب؛ و سرّ موفقيت غلامان و قبايل گوناگون ترك‌نژاد در حكومت چندسدگي آنان بر ايران همين بود.
با مروري بر آنچه گفتيم روشن مي‌شود كه اگر با قيام شاه اسمعيل صفوي و رسمي كردن تشيع گونه‌يي از تشخص ملي در ايران حاصل نمي‌شد غلبه عثمانيان در عهد گسترش متصرفات آنان بر ايران و پذيرفته شدن آن در كمال سهولت، استبعادي نداشت؛ و ارزش قيام مذكور و نيز تأثير رسميت تشيع در ايجاد نوعي از پيوند ملي ميان ايرانيان از همينجا معلوم مي‌گردد.

روايي كار اقتصاد و آباداني‌

ثبات قدرت دويست و پنجاه ساله صفوي و پيش‌گيري نسبي آن دولت از ايلغارها و قتلها و غارتهاي پياپي قوم‌هاي نيم- وحشي كه بايران مي‌تاختند مايه گسترش آباديها و فزوني
______________________________
برداري بازگشته‌اي توضيح آنكه سلطان سليم نتوانست از فتح چالدران نتيجه مطلوبي حاصل نمايد و بي‌آنكه شاه اسمعيل را تعقيب كند و كارش را بسازد بآناطولي بازگشت.
(1)- نقل از ج 4 تاريخ ادبيات ايران، برون، ترجمه ياسمي چاپ اول ص 63.
ص: 73
جمعيت و روايي صنعت و بازرگاني شد، آيينها و فَرنَهاد «1» هايي در آنچه بنگهباني كشور از دستبرد يغماگران مي‌پيوست فراهم آمد، راههاي كاروان رو در درون كشور ساخته شد و شهرها و آباديها و بناها و مدرسه‌ها و مسجدها و رباطها و كاروانسراهاي بسيار در همه سوي ايران احداث گشت. در كارهاي صنعتي و هنري و معماري آنچنان پيشرفتي فراز آمد كه آن دوران را از ممتازترين زمانهاي تاريخ ايران ساخت. نخستين درخشش‌هاي اين دگرگوني را مي‌توان از همان اوان پادشاهي شاه اسمعيل فرا ديد آورد چنانكه در دوران حكم‌گزاري او شهرهايي مانند اردبيل و تبريز و خوي و اصفهان روبگسترش نهاد. اردبيل شهر مقدس صفويان و آرامگاه نخستين پيشواي صوفيان سرخ كلاه بود، و مردم بسيار از ديار- هاي گونه‌گون بآهنگ زيارت شيخ صفي الدين بدانجا مي‌آمدند و از اين راه بر ثروت آن مي‌افزودند. خوي مركزيت سپاهي داشت و يك بناي «دولتخانه» «2» در آن برپا بود كه با «دولتخانه» تبريز كوس برابري مي‌زد. تبريز كه نخستين پايتخت صفويست پيش از شاه اسمعيل از آبادگريهاي دودمان بايندري برخوردار و بكاخها و مسجدها و گرمابه‌ها و بناهاي ديگر آراسته و فراز آمد نگاه گويندگان و نويسندگان و دانشيان و هنرمندان نامور زمان بود، و چون دور بشاه اسمعيل رسيد بسي از بزرگان پس از برافتادن دولتهاي كوچك بدرگاهش روي نهادند و بدان شهر رونقي تازه بخشيدند. در اين ميان بويژه دسته‌يي از هنرمندان هرات را بايد بياد داشت كه با انتقال بتبريز مركز هنري تازه‌يي از آن شهر آراسته ساختند. گذشته ازين شهر تبريز از زمان تيموريان ببعد از مركزهاي بزرگ دادوستد و آمدوشد بازرگانان شده بود و در عهد شاه اسمعيل و چندگاهي از دوران پادشاهي پسرش تهماسب بازار گرمتري از پيش براي مبادله كالاها يافت.
نهضت بازرگاني كه با ايجاد قدرت متمركز صفوي آغاز شده بود، يكي
______________________________
(1)- فرنهاد، قانون و قاعده
(2)- دولتخانه: باصطلاح عهد صفوي كاخ شاهي و مركز كارهاي دولتي بود.
ص: 74
از دو سلسله جنبان رابطه‌هاي ايران با انيران گرديد. آن سلسله جنبان ديگر، چنانكه مي‌دانيد، بيم فرنگيان از پيشرفتهاي عثمانيان در خاك اروپا و تحريك و ترغيب مزورانه ايرانيان بدنبال كردن جنگ با خواندگاران بود.
بعد از دوران شاه اسمعيل آوازه توانايي ايران همه اروپا را فراگرفت و آمد و شد مردم آن ديار بايران، چه بآهنگ بازرگاني و چه براي كارسازيهاي سياسي فزوني يافت. سفر آنتوني جنكين سن «1» انگليسي براي پي‌ريزي رابطه بازرگاني ميان انگلستان و ايران از راه درياي مازندران از جمله قديمترين سفرهايي از اين قبيل است «2» كه پس از مرگ شاه اسمعيل اتفاق افتاد و اينگونه سفرهاي بازرگانان و سوداگران كه در برابر متاعهاي خارجي كالاهاي ايراني را بكشورهاي ديگر مي‌بردند تا پايان عهد صفوي بسيار بوده است.
پيداست كه مركز تجارت خارجي پس از آنكه قزوين بعهد شاه تهماسب پايتخت ايران گرديد، بدين شهر انتقال يافت ولي تبريز همچنان اهميت و مقام خود را در تجارت و حمل و نقل كالاها حفظ كرد. هنگامي كه در زمان سلطنت شاه عباس بزرگ نوبت پايتختي باصفهان رسيد اصفهان مركزيت تجاري فراوان يافت ومحل استقرار بسياري از نمايندگان و فرستادگان شركتهاي بزرگ مانند شركتهاي هند شرقي هلند و انگليس و فرانسه و همانند آنها گرديد. ذكر اهميت هيچيك ازين مركزهاي بازرگاني نبايد ما را از بيان ارزش بازرگاني خليج فارس و بندرهاي آن غافل سازد.
بعد از آنكه شاه تهماسب صفوي پايتخت را از تبريز بقزوين انتقال داد، آن شهر بتدريج رونق و گسترش يافت و بزودي بصورت يكي از بزرگترين مركزهاي مبادله كالاها درآمد بنحوي كه كاروانهاي بسيار از چند جاي كشور بدانجا مي‌رفتند
______________________________
(1)-Anthony Jen Kinson
(2)- جنكين‌سن در سفر اول خود بعلت مسيحي بودن توفيقي نداشت ولي بعدها موفق شد راه بازرگاني را از روسيه بايران داير نمايد.
ص: 75
و از آنجا، هرگاه جنگ و ستيزي ميان ايران و عثماني نبود، از راه حلب و يا از راه بازرگاني استانبول استفاده مي‌كردند ولي چنانكه پيش ازين ديده‌ايم، شاه تهماسب براي جلوگيري از پيشرفتهاي سپاه عثماني در داخل خاك ايران از شيوه جنگي خاصي استفاده مي‌كرد كه عبارت بود از ايجاد ويرانيهاي گسترده‌يي در اطراف نيروي مهاجم و سپس فرسودن آن از طريق حمله‌هاي پراگنده «1»، و اين شيوه، گذشته از زيانهاي فراوان كه براي ساكنان يا زارعان آن ناحيتها ببار مي‌آورد باعث بسته شدن راهها و دشواري كار تجارت نيز مي‌گرديد. با تمام اين احوال بازرگانان آن عهد، حتي با استفاده از راهي كه از درون خاك روسيه مي‌گذشت كالاهاي بسيار از خارج بايران و از ايران باروپا مي‌برده در بازارهاي مهم كشورهايي مانند لهستان و سوئد و دانمارك و آلمان مي‌فروختند.
بعد از دوران ديرياز پادشاهي شاه تهماسب كه بيشتر آن قرين آرامش بود، بازرگاني خارجي، حتي در دوران شاه اسمعيل ثاني و محمد خدابنده پادشاه، همچنان ادامه داشت و نامه‌ها و سفرنامه‌هاي بازرگانان اروپايي آن عهد، خاصه تجار ونيزي پر از اطلاع درين‌باره و نيز درباب وضع كلي ايران در آن دوره است.

آباداني و اقتصاد در عهد شاه عباس اول‌

هنگامي كه سخن از رونق وآباداني در عصر صفوي رود، دوران چهل و دو ساله پادشاهي شاه عباس اول پيشتر و بيشتر از همه بياد خواننده مي‌آيد زيرا عهد اين دومين نابغه دودمان صفوي بواقع دوراني زرين است كه نزديك نيم قرن از عصر دويست و پنجاه ساله مورد مطالعه ما را دربرگرفته است، و نه تنها بهمين مدت از پادشاهي او ختم نشد بلكه تا نزديك بپايان دوره صفويان بدرازا كشيد بويژه كه پادشاهي شاه عباس دوم هم تا حدي وسيله‌يي براي پايداري آن روايي و شكوه گرديد و بدينگونه نابهنجاريهاي سلطنت شاه صفي (1038- 1052 ه) و شاه سليمان (1077-
______________________________
(1)- براي نمونه بنگريد به «تذكره شاه طهماسب» چاپ برلين 1343 ه ق، ص 33- 35 و نيز صحايف 37- 42 و ص 51 ببعد و، همچنين مراجعه شود بهمين كتاب و همين جلد ص 15.
ص: 76
1105 ه) و شاه سلطان حسين (1105- 1135 ه) را هم در سايه خود پوشانيد.
پيش ازين «1» ديديم كه اين مرد تواناي مدبر چگونه، هم از آغاز جواني، توانسته بود سركشان داخلي و مهاجمان خارجي را يكي پس از ديگري بجاي خود نشاند و در همان‌حال كه همه انديشه‌هايش در گرو نگاهباني ايران از گزند اين و آن بود، باصلاحات داخلي نيز بپردازد. ره‌آوردهاي او از اين راه دشوار چهره‌هاي گوناگون دارد. او بهمان اندازه كه بگسترش داد و دين، بزرگداشت عالمان، تشويق هنرمندان و همانند اين كارها نظر داشت، بتجارت و روايي كار اقتصاد، راه‌سازي، معماري، احداث شهرها يا تكميل كردن و توسعه بخشيدن بدانها نيز توجه مي‌نمود، و چون مي‌دانست كه نگهباني از امن و امان و سرعت عمل در نقل و انتقال نيروهاي نظامي بي‌داشتن راههاي ارتباطي ميسر نيست، بايجاد چندين جاده و بناي كاروان- سراهاي بسيار بر سر راهها پرداخت و چون بيشتر وقتش در سياحت كشور مي‌گذشت خود بهترين پاسدار و نگهبان آن راهها بود؛ و گذشته ازين، امنيت بي‌سابقه‌يي كه او در كشور پديد آورده بود، استفاده كاروانهاي بازرگاني را ازين راهها بسيار آسان مي‌ساخت «2».
تأثير كاروان‌سراهاي شاه عباسي در بهبود وضع كاروانها و آسايش كاروانيان و نيز در روايي كار تجارت ترديد ناپذير بود بويژه در راههاي كم‌آب يا در كوهستانهاي سخت‌گذاره، و اين تأثير سودمند نه تنها بعهد شاه عباس انحصار نيافت بلكه تا زمان احداث راههاي ارابه‌رو بدرازا كشيد. اين كاروانسراها اگرچه بناي ساده‌يي داشت، ليكن استواري آن مايه بازماندن بسياري از آنها تا روزگار ما گرديد. آييني كه شاه عباس در ساختن كاروان‌سراها گذارد پس ازو رها نشد بلكه او با دست زدن بدين كار نهضتي پديد آورد كه تا پايان دوران صفوي، حتي در زمان شاه سلطان حسين،
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد، ص 20 ببعد.
(2)- از جمله اين راه‌سازيها كوششهاي فراموش ناشدني شاه عباس در ساختن راه كوهستاني مازندرانست، بنگريد بعالم آراي عباسي، تهران 1350 ص 989- 991.
ص: 77
بدرازا كشيد. شماره اين كاروان‌سراها چه در اصفهان و چه در جايهاي ديگر كشور در اواخر عهد صفوي بسيار بود چنانكه پيرامون سال 1084 ه (دوران شاه سليمان) شاردن سياح نامور فرانسوي از وجود 1802 كاروان‌سرا تنها در اصفهان خبر داده است «1» و در ميان عامه اهل ايران هنوز شايع است كه فقط شاه عباس 999 كاروان- سرا در ايران بنا كرد «2» و طبعا ذكر چنين شماره‌يي براي نشان دادن كثرت است.
يكي از آخرين كاروان‌سراهايي كه در اصفهان ساخته شد «سراي فتحيه» اصفهانست كه بناي آن بدوران شاه سلطان حسين نسبت داده مي‌شود و گذشته ازين هنوز چند كاروان‌سراي بزرگ از عهد صفوي در اصفهان باقي است از آنجمله كاروان‌سراي عظيم شاهي پهلوي مدرسه مادر شاه اصفهان كه در سالهاي اخير بهتل باشكوه شاه عباس مبدل گرديد و در اين تبديل و تكميل بزنده كردن هنر عهد صفوي و قاجاري توجه بسيار شد.
ساختن مسجدها و آب انبارها و ساختمانهاي عالي و كاخهاي پادشاهي و پي‌افگندن پلها و احداث خيابان در برخي از شهرها و يا حتي ايجاد شهري مانند «اشرف البلاد» (- بهشهر امروزي) و نظاير اين كارهاي بزرگ شاه عباس خود از علتهاي بنيادي روايي كار و توزيع ثروت در عهد آن مرد بزرگ بود. دو مسجد شيخ لطف اللّه و شاه كه هردو در كنار ميدان نقش جهان اصفهان بنا شده بصورت دو گوهر فروزان بر تارك هنر ايراني درخشيده و زينت‌افزاي تاريخ تمدن دوران صفوي شده‌اند.
كوشش شاه عباس در توسعه اصفهان و در آوردن آن بصورت يكي از بزرگترين پايتخت‌هاي قرن يازدهم هجري، خود يكي از نشانه‌هاي دورنگري آن مرد تواناست. وي در سال 1000 ه ق پايتخت را از قزوين باصفهان منتقل ساخت و آن را كه بعد از عهد سلجوقي از اعتبار افتاده بود، رونق بخشيد و خود و بزرگان
______________________________
(1)- تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور ... ص 216.
(2)- تاريخ مفصل ايران ... ص 687.
ص: 78
دولتش كاخها و مسجدها و باغها و خيابانها در آن ساختند. ميدان نقش جهان (ميدان شاه) و چهار بازار را شاه عباس در سال 1011 ه و بناي مسجد شاه را در 1019 ه پي‌افگند و براي اقامتگاه شاهانه ساختمان هفت طبقه‌يي بنام عالي‌قاپو در كنار ميدان احداث كرد. اين شهر بزرگ تا پايان عمر شاه عباس بمرتبه‌يي از گسترش رسيد كه جهانگردان آن روزگار و سفيران اروپايي آنرا از جمله آبادترين و بزرگترين پايتخت‌هاي آن روزي جهان معرفي نموده‌اند.
آزادمنشي شاه عباس بزرگ نسبت بارمنيان و استفاده از آنان در امر تجارت و آباداني، خود يكي از عاملهاي بزرگ توسعه اصفهان بود. شهر جلفاي اصفهان كه در جوار پايتخت ساخته شده بفرمان پادشاه كليسايي عظيم يافت و همين امر گروهي نو از ارمنيان را بدان شهر كشانيد و بر رونق بازار سوداگران اصفهان افزود. بعضي از شهرهاي ديگر ايران خاصه آذربايجان و مازندران و گيلان نيز از وجود اين مردم كوشا بي‌بهره نماند.
بدينگونه اصفهان در مدتي كوتاه كه از سي سال درنمي‌گذشت بزرگترين شهر آن روز ايران و داراي باغهاي بزرگ و دوازده دروازه و آباديهاي بسيار شد و نظير همين توسعه در ديگر شهرهاي بزرگ مانند كاشان و مشهد و تبريز و برخي از بلاد شمال و جنوب ايران بر اثر گسترش كارهاي اقتصادي و افزايش امن و امان حاصل گرديد.
شهرت جهانگير شاه عباس در كشورداري، و اصلاح وضع اقتصادي ايران، و تسلط بر خليج فارس بتجارت خارجي ايران رونق بسيار بخشيد چنانكه اصفهان و بندرگاههاي خليج بارانداز بازرگاناني شد كه از اروپا و از كشورهاي همسايه مي‌آمدند. وي در سال 1032 ه (1623 م) رابرت شرلي را براي تسريع در اجراي عهدنامه بازرگاني با انگلستان بدان ديار فرستاد و پس از چندي نماينده ديگري بنام «نقد علي بيگ» بهمين قصد باروپا گسيل داشت. يكي از مهمترين كالاهاي بازرگاني كه پيش از شاه عباس و خاصه در عهد او و بعد از آن باروپا فرستاده مي‌شد ابريشم
ص: 79
بود. غير از انگليسيان و پرتغاليان، هلنديان و فرانسويان نيز در ايجاد و ادامه رابطه بازرگاني با ايران كوشش بسيار مي‌كردند و در دوره شاهان اخير صفوي بازرگانان روسي هم بويژه در شماخي و شروان و باكويه فعاليت تجاري داشتند و بيشتر بتجارت ابريشم مشغول بودند و گاه نيز متاع روسي مثل پارچه و برنج بايران مي‌آوردند «1