گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
.ثروتهاي بزرگ‌





همه مورخان بگشاده دستي شاه اسمعيل و بخشش او اشاره كرده ولي درباره فرزندش شاه تهماسب سخن از فراز آوردن مال و اندوختن زر و سيم بسيار گفته‌اند. امير شرف الدين خان بن شمس الدين بدليسي از تربيت يافتگان درگاه تهماسبي، صاحب كتاب مشهور شرفنامه، كه در زمان شاه اسمعيل دوم (984- 985 ه) بصورت برداشتن از خزانه دولتي گماشته شده بود، در اين‌باره توضيحي روشن دارد. از سخن وي معلومست كه شاه تهماسب «بجمع مال و منال و خزينه حرص تمام داشت چنانكه از سلاطين ايران و توران، بعد از قضيه چنگيز خان، بلكه از ظهور اسلام، هيچ پادشاهي در هيچ عصر و زمان در جمع بيت المال بآن مقدار نقود و اجناس و اقمشه و امتعه از ظروف طلا و اواني نقره سعي و اقدام نكرده. درحالي كه شاه اسمعيل مسّود اين اوراق [يعني شرف الدين
______________________________
(1)- سخن گفتن از همه پيشرفتهاي اقتصادي و عمراني در عهد شاه عباس جستار را سخت بدرازا خواهد كشانيد و اگر خواننده جوياي آگهي بيشتري درباره دو جستار «روايي كار اقتصاد و آباداني» و «آباداني و اقتصاد در عهد شاه عباس اول» است، از ميان كتابها و مقالات بسيار بدينها بنگرد:
تاريخ ايران، سرپرسي سايكس، ترجمه فخر داعي، ج 2، ص 238- 289.
تاريخ سياسي و فرهنگي ايران، دكتر لارنس لاكهارت، ايرانشهر، ج 1، ص 440 ببعد
زندگاني شاه عباس اول، نصر اللّه فلسفي ج 1- 4، تهران 1344- 1346.
تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال، چاپ تهران خيام ص 686 ببعد.
تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ابو القاسم طاهري، 1354 ص 315 ببعد.
ايران در زمان صفويه، دكتر احمد تاج‌بخش. تبريز 1340.
ص: 80
بدليسي] را بتفحص خزينه و بيت المال و ساير اموال شاه مرحوم مأمور گردانيد سيصد و هشتاد هزار تومان از نقد طلا و نقره مسكوك و متطلّس و ششصد عدد خشت طلا و نقره هريك از قرار سه‌هزار مثقال شرعي و هشتصد عدد پوشش طلا و نقره و دويست خروار حرير و سي‌هزار جامه و فراجه دوخته از اقمشه نفيسه و اسلحه و يراق و سي‌هزار سوار از جبه و جوشن كجيم و برگستوان در جبه خانه و سه هزار شتر ماده، سه‌هزار رأس ماديان تازي پاكيزه، و دويست رأس اسب خاصه در طويله موجود بود ...».
اشارتهاي سفرنامه نويسان و فرستادگان اروپايي بدربار صفوي هم بنحوي است كه قول شرف الدين بدليسي را تأييد مي‌كند، ليكن در برابر اين مال دوستي مبالغه‌آميز شاه تهماسب پسرانش اسمعيل و محمد خدابنده گشاده‌دستي نياي خود شاه اسمعيل اول را تجديد كردند، چنانكه اين پادشاه اخير خزانه تهماسبي را بزودي با بخششهاي خود و بقصد استوار ساختن پايه‌هاي تخت خويش تهي ساخت و بقول حسن بيگ روملو «خزائن شاه دين پناه [شاه تهماسب] كه در قزوين بود از جواهر و نقود و اسباب و آلات حرب بر امرا و صلحا و سادات و فقرا و لشكري و سفري و حضري قسمت نمود، مواجب لشكر را كه شاه دين پناه مدت چهارده سال بود كه نداده بود، و يك دينار نخواست داد، و اسمعيل ميرزا صديك آنرا بصد فلاكت داده بود، آن حضرت مجموع را شفقت فرمودند چنانكه مرد مجهولي دويست تومان و صد تومان زر گرفت، جهانيان كرم اوگتاي‌قاآن را در طاق نسيان گذاشتند ...» «1» شاه عباس اول اگرچه بر اثر رونق دادن بكار تجارت و اقتصاد بر درآمد خزانه افزوده بود، ليكن او ثروت سرشار دولت را صرف اصلاحات گوناگون لشكري و كشوري و احداث راهها و كاروانسراها و بناهاي آباد مي‌كرد و بهمين سبب آنچه هنگام مرگش در خزينه مانده بود با آنچه نيايش تهماسب باز نهاده بود توانايي برابري نداشت. با اين حال ثروت دولت پس از مرگ وي، بعلت اصلاحاتي كه كرده بود،
______________________________
(1)- احسن التواريخ روملو، ص 503.
ص: 81
همچنان راه افزايش مي‌سپرد بويژه كه تجديد شيوه كشورداري او در عهد شاه عباس دوم توانست مملكت را در راه تازه‌يي از پيشرفت و رونق وارد كند. توجه خاص وي باحداث بناهاي نو مثل باغ و بناي سعادت‌آباد، كاخ مشهور چهل ستون، عمارتهاي طاوسخانه و شبكه و خلوتخانه، پل زاينده‌رود و جز آنها، و بسياري از كارهاي عام- المنفعه ديگرش همگي نشان از ثروتمندي دولت ايران در عهد وي مي‌دهد.
اگر مطالعه‌يي در شكوه و ثروت دربار صفوي در عهد شاه سلطان حسين و رفاه و گشاده‌دستي مردم در زمان او، كنيم مي‌توانيم بآساني تأثير اقدامهاي اقتصادي و اجتماعي شاه عباس اول و دوم را در دوران بعد از آنان ببينيم. محمد هاشم آصف كه پدرش امير حسن و خود او دوران دگرگوني سلطنت صفوي را بحكومت افشاري و زندي و قاجاري درك كرده بودند، شرحي درباره اين ثروت دربار شاه سلطان حسين مي‌دهد «1» و در ضمن آن حكايت مي‌كند كه بر اثر رفاه و آسايش مردم «... شهر دلگشاي خلدآساي دار السلطنه اصفاهان كه پاي تخت اعلا بود، چنان بر متوطنين و ساكنين تنگ شده بود از فرط معموري و آبادي، [كه] جا و مكان خالي نيست و ناياب شده بود، كه زمين ساده ذرعي بده تومان «2» قيمت رسيده بود و يافته نمي‌شد و ازين قيمت بيشتر هم خريد و فروش مي‌شد اما بسيار كم» «3» و چنانكه او مي‌گويد علت اصلي بناي «فرح‌آباد» در دامنه «كوه صفه» همين تنگي جا در شهر بود و او بدنبال اين مدعا از شكوه و جلال و ثروت بي‌كران دوره شاه سلطان حسين گزارشي مي‌دهد كه خالي از مبالغه بنظر نمي‌رسد «4» ولي آنچه بيشتر جالب توجه است گنجينه بسيار پرثروتيست كه خاندان صفوي در پايان عهد خود داشته و آنرا
______________________________
(1)- رستم التواريخ، تهران 2537 شاهنشاهي از ص 69 ببعد.
(2)- هر «تومان» پنجاه «عباسي» بود و هر عباسي سكه‌يي از سيم ناب كه چهار شاهي يعني دويست دينار مي‌ارزيد و بنابراين پنجاه عباسي معادل مي‌شد با ده‌هزار دينار؛ و «دينار» پول رايج ميان مردم بود و هر پنجاه دينار به يك شاهي برمي‌آمد.
(3)- رستم التواريخ ص 71.
(4)- ايضا همان كتاب ص 71 ببعد.
ص: 82
در دوره طولاني فرمانروايي از راه عوائد حاصل از ملك‌هاي خالصه و تحفه‌ها و هديه‌هاي خارج و داخل و ديگر درآمدها فراهم آورده و ذخيره كرده بودند. از آنجمله بود كتابخانه آن خاندان متضمن نسخه‌هاي نفيس از بزرگترين خطاطان دوران اسلامي از ياقوت مستعصمي تا مير عماد و استادان متأخر ديگر- جواهر خانه‌يي مملو از گوهرهاي رنگ‌رنگ آبدار مانند قطعه ياقوت معروف به «مشعشع نور بخش اورنگ زيبي» يا گوهر شبچراغ، و مانند آن- عجايب خانه حاوي شگفتيهايي كه بقول محمد هاشم آصف «از ديدن آنها عقول محو و اوهام مات مي‌گرديد»- داروخانه داراي داروهاي كمياب پرارزش بسيار- جباخانه، سليح‌خانه، ركيب خانه، صندوق خانه، و تزيينات نفيس كاخها كه تقويم مجموع آنها واقعا دشوار بود «1».
بازرگانان مالدار و پرثروت كه از عهد شاه عباس بزرگ بتدريج در اصفهان و خاصه در محله جلفا گردآمده بودند، نيز بسيار بودند مانند ميرزا محمد تقي تاجر باشي، و خواجه مگرديج ارمني جلفايي مشهور به «خواجه سرافراز» كه در پايان عهد صفوي يعني در دوران شاه سلطان حسين مي‌زيسته؛ و درباره ثروت فراوان آنان داستانهايي ميان مردم رواج داشت «2»، و از راه «عوارض» و «ماليات» قانوني كه ازينگونه بازرگانان بزرگ ايران و بازرگانان خارجي خاصه اروپايي و از كشتزارها و چراگاهها و مانند اينها وصول مي‌شد بر ثروت بي‌كرانه خزانه افزوده مي‌گشت.
اگرچه ثروت بي‌منتهاي صفويان و درآمد فراوان دولتي در آخر عهد صفوي بر اثر حيف و ميل دارايي كشور نقصان يافته بود، ولي هنوز براي چپاول و غارت افغانان و فتنه‌جويان ديگري كه از تاخت و تاز آنان استفاده كردند بسيار باقي‌مانده بود.
______________________________
(1)- محمد هاشم آصف توصيف مشروحي از گنجينه‌هاي عهد شاه سلطان حسين كرده كه با خواندن آن ثروت هنگفت خاندان صفوي برخواننده آشكار مي‌شود. رستم التواريخ ص 85 ببعد.
(2)- ايضا ص 94- 98
ص: 83
در عهد نادر با فتحهايي كه او كرده و خاصه با تصرف گنجينه گوركانيان هند و آوردن زر و گوهر از آن سرزمين ثروت سرشاري بايران منتقل گرديد و جنگهاي پرهزينه نادر را بخوبي ترميم كرد، گذشته از آنچه سپاهيان او در قتل عام و غارت نابايسته دهلي بچنگ آوردند، خود نادر تنها از پيشكش‌هاي اميران و دولتيان هند از گوهرينه و نقدينه پيرامون پانزده كرور بهره يافت و اما غنيمتهاي ديگري كه از هند باو رسيده و بايران انتقال يافته از 87500000 تا 30000000 ليره انگليسي برآورد شد و از آن‌جمله بود گوهرهاي تخت طاوس در قلعه سرخ دهلي و الماس مشهور بكوه نور «1».

سرگرميها، جشنها و همگروهي «2» ها

ثروتهاي سرشار عهد صفوي و امنيت و آسايش نسبي كه از آغاز تا پايان آن دوران، جز در بعضي فاصله‌هاي كوتاه، ادامه داشت، مايه شيوع سرگرميها، همگروهيها و وقت گذرانيهايي شد كه يا در آن دوره بوجود آمده و يا از مقوله احياء و تجديد آيينهاي پيشين بود. از جمله اين سرگرميها كه بويژه در اصفهان بسيار ديده مي‌شد گردآمدن مردم از طبقات مختلف در قهوه‌خانها و ميخانها و شربتخانها بوده است. در اين جايهاي آرامش و شادكامي همه مردم از اهل ادب و هنر و تجارت و سوداگري و سماع و شراب، باهم وعده ديدار داشتند و حتي گاه، شاه عباس با بزرگان درگاه يا با بعضي از سفيران در آنها حاضر مي‌شد. در اين جايهاي همگروهي شاه‌نامه- خوانان و داستانگزاران داستانهاي ملي ايران را براي حاضران روايت مي‌كردند و قصه خوانان و دفترنويسان برخي از آنها را تدوين مي‌نمودند و از اينرويست كه بسياري از داستانهاي موجود ما، از انواع مختلف، تحرير شده و كتابت آن زمانست «3».
نوازندگي و آوازخواني (گويندگي) هم از ويژگيهاي اين مكانها بود و بهمين
______________________________
(1)- تاريخ مفصل ايران، عباس اقبال، ص 728.
(2)- همگروهي: فراهم آمدن گروهي از مردم در يك‌جا، اجتماع، اجتماعات.
(3)- درباره قهوه‌خانها از آنروي كه جاي ملاقات شاعران روزگار بود، باز هم سخن خواهم گفت
ص: 84
سبب در آن روزگار گروهي از نوازندگان و گويندگان استاد شهرت يافتند كه در شهرهاي بزرگ بسر مي‌برده و بمجلسهاي ثروتمندان يا در جايهاي آسايش و آرامش همگاني آمدوشد داشتند. مثلا از گويندگان و سازندگان عهد شاه تهماسب و شاه عباس و ميانه اين دو دوره طولاني كساني را مي‌شناسيم كه در هرات و در قزوين و اصفهان شهرت داشته و در خدمت شاهان و شاهزادگان و اميران مقبول و محترم بوده‌اند و تنها شاه تهماسب پس از اجتناب از مناهي نسبت ببعضي از آنان بدرفتاري كرد. بهرحال ازين قوم بوده‌اند: حافظ صابر برقاق، قاسم قانوني، استاد شاه محمد سرنايي، حافظ دوست محمد خوافي، استاد يوسف مودود، حافظ جلاجل، حافظ مظفر قمي، حافظ هاشم، ميرزا محمد كمانچه‌يي، محمد مؤمن، شاهسوار، شمسي شتر كوهي، استاد معصوم كمانچه‌يي، استاد سلطان محمود طنبوره‌يي، ميرزا حسين طنبوره‌يي، استاد سلطان محمد چنگي، مولانا حيدر قصه- خوان، مولانا محمد خورشيد اصفهاني، مولانا فتحي، شاه مراد خوانساري، احمد كمانچه‌يي مير فضل اللّه مشهدي و چند تن ديگر «1».
گذشته از اصفهان در شهرهاي ديگر خاصه در جنوب ايران قهوه خانها و شرابخانهاي بسيار وجود داشت «2» و در غالب آنها شراب را بوفور و قهوه تلخ را برسم تركان مي‌نوشيدند. قهوه‌نوشي از آغاز عهد صفوي از راه روم بايران رسيد و در دوران شاه تهماسب در قزوين متداول گرديد. اگرچه شاه عباس در اواخر سال 1029 چندگاهي شرابخوارگي را منع كرد و خود نيز در آن مدت لب بمي نيالود، ليكن در سال بعد عشق ديرينه خويش را بميخوارگي از سرگرفت و مردم نيز مانند باقي ايام پادشاهي او در اين كار بآزادي عمل كردند «3».
______________________________
(1)- فرمان شاه تهماسب در پذيرايي از همايون پادشاه، يادگار سال 2، شماره 1. عالم آراي عباسي ص 190- 191.
(2)- سفرنامه توماس هربرت انگليسي، نقل از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس ص 325.
(3)- ايضا همان كتاب، ص 327.
ص: 85
از مشروبها يا مخدرهاي ديگر كه در دوران اخلاف شيخ صفي الدين اردبيلي بسيار رواج داشت آب كوكنار يا شربت كوكنار و مفرّح افيوني و بنگ و حشيش و اينگونه زهرهاي جان شكار بود كه درباره آنها و چگونگي استعمالشان در جاي خود سخن خواهم گفت.
از سرگرميهاي ديگر اين دوران شكار بود كه از روزگاران كهن در ايران رواج داشت و در اين زمان از عهد شاه اسمعيل ببعد ميان پادشاهان و سپاهيان و متنفذان محلي بسيار متداول بود و بدين آهنگ يوز و باز و باشه و شاهين و چرغ و شنقار در دستگاههاي امارت تربيت و نگاهداري مي‌شد «1». بازيهايي نيز، اصلا در ميدان نقش جهان اصفهان در حضور پادشاه و سفيران، و بتقليد از آن در جايهاي ديگر انجام مي‌گرفت مانند بندبازي، شعبده‌بازي، معركه‌گيري، كشتي‌گيري و آتشبازي.
چوگان‌بازي «2» و تيراندازي كه با تشريفات خاص در ميدان نقش‌جهان انجام مي‌شد طبعا ويژه سپاهيان بود و حكم تمرين جنگي آنان در روزگاران صلح داشت.
جشنهاي مذهبي و ملي در آن عهد كم نبود خاصه عيدهاي مذهبي شيعه اثني عشري كه با اجراي سياست مذهبي صفويان ملازمه داشت و در آنها مجلسهاي شادي و ساز و سرور تشكيل مي‌يافت و چنانكه آشكارست هيچيك از آنها در زمانهاي بعد از رواج نيفتاد، بويژه آيين سالروز ولادت امام دوازدهم، و چون ايرانيان از روزگاران كهن همواره در انتظار چنين غايب منتظري بوده و هستند از برگزاردن آيينهاي بسيار درين مورد دريغ نداشته و هر سال بر آيينهاي اين جشن افزوده‌اند.
دانستن اين نكته خالي از فايده نيست كه از جشنهاي عهد صفوي كه تاريخ
______________________________
(1)- بنگريد بفرمان شاه تهماسب بحكمران خراسان در پذيرايي از همايون پادشاه، مجله يادگار سال 2 شماره 1 ص 19.
(2)- پيترو دلّاوالّه)Pietro della Valle( جهانگرد نام‌آور ايتاليايي درباره آيين چوگان زدن در ميدان نقش‌جهان و شكوه و جلال و برتري آن بر بازيهاي همانندي كه در اروپا مي‌شد شرحي جاذب دارد. بنگريد بتاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس ص 331- 332.
ص: 86
قطعي تداول آن بايد از اوان تسلط شيعه بر ايران باشد، «جشن عمركشان» بوده است كه بعد ازين در شرح اوضاع ديني درباره آن سخن خواهم گفت.
از جشنهاي ايراني در اين عهد تنها نوروز مقام و مرتبه ديرين را تا اندازه‌يي حفظ كرده بود و آنهاي ديگر كه رسم «گبران و آتش‌پرستان» شمرده مي‌شد، جزميان مزداپرستان ايران كه در وضعي بد بسر مي‌بردند، باقي نبود. علت بازماندن نوروز در آن دوران تعصب‌آلود توافق آنست با روز جلوس علي بن ابي طالب بخلافت (سال 35 ه ق) و نيز مقارنه آن با روز غدير خم (18 ذي حجه) كه در سال دهم از هجرت مصادف بود با روز 29 حوت يعني يك و يا دو روز در سالهاي كبيسه‌دار پيش از نوروز «1». اين امر و خبرهاي پياپيي كه درباره بزرگداشت نوروز از امامان شيعه اثني عشري نقل و يا بدانان نسبت داده شده، مايه بازماندن نوروز و چهره مذهبي گرفتن مراسم آن ميان دوازده اماميان گرديد. در اين روز همه بزرگان و اشراف بسلام پادشاه صفوي مي‌رفتند و هريك در حد مرتبه و فراخور مقام خويش هديه‌يي نفيس بشاه پيشكش مي‌كرد و اگر كسي را چنين هديه گرانبها نبود چند «اشرفي» كه گاه شماره آن بده‌هزار مي‌رسيد تقديم مي‌نمود. حاكمان و واليان ولايتها نيز يا خود هديه‌هاي خويش را عرضه مي‌كردند يا نمايندگانشان در روز نوروز براي تقديم آنها حاضر بودند و در اين ايام هريك از ايرانيان بخوي ديرينه خود جامه‌يي نو دربر مي‌كرد «2».
از جشنهاي آتش ايرانيان «جشن سوري» «3» هنوز هم باقي و به «چهارشنبه سوري» معروفست. مداومت آيين جشن مذكور تا روزگار حاضر ما را بتداول آن در عهد صفوي خستو مي‌كند. ليكن جشن سده اگر در آن عهد وجود داشت تنها ميان
______________________________
(1)- جشن نوروز، از نگارنده اين اوراق، مندرج در يكي از مجموعه‌هاي مقالاتش بنام «گاه شماري و جشن‌هاي ملي ايرانيان»، تهران، انتشارات شوراي عالي فرهنگ و هنر، 2537 (1357)، ص 75.
(2)- ترجمه سفرنامه تاورنيه ص 937.
(3)- گاه شماري و جشنهاي ملي ايرانيان، دكتر صفا، ص 108.
ص: 87
زردشتيان يزد و كرمان بود كه از بس در روزگار مرشدان كامل آزار مي‌ديدند مهاجمان افغاني را با آغوش باز پذيرفتند و با آنان ياريها كردند. كالمستجير من الرّمضاء بالنّار!
از رسمهاي ديگر عهد صفوي برپاداشتن عزاي اهل بيت، و مجلسهاي روضه خواني، وعظ و تذكير، شبهاي احياء و همانند اينها بود.
رسم تعزيه‌داري اهل بيت بويژه كشتگان كربلا، و براه‌انداختن دسته‌هاي عزاداران كه در حال عبور از گذرگاهها نوحه‌خواني مي‌كنند و خود را مي‌زنند و يا گاه بر اثر جوشش خشم و غليان احساسات بخود آسيب مي‌رسانند، از دوران غلبه آل بويه بر بغداد آغاز شد و بتدريج در دوره‌هاي بعد از آن، بنحوي كه در مجلدات پيشين گفته‌ام، توسعه پذيرفت و در عهد صفوي با مبالغه بسيار و تشريفاتي كه هنوز هم در شهرستانهاي ايران باقيست، همراه گشت.
مجلسهاي روضه‌خواني كه از همين دوران رواج يافته و در شمار مراسم مكرر شيعيان درآمده، نام خود را از كتاب معروف كمال الدين حسين بن علي كاشفي سبزواري (م 910 ه) «روضة الشهدا» گرفته است كه بسال 908 ه، يكسال بعد از اعلام پادشاهي اسمعيل پسر سلطان حيدر صفوي در تبريز، نوشته شد. اين كتاب فارسي در ذكر مصيبت اهل بيت و واقعه كربلاست، و رسم بر آن بود كه «روضه خوان» يعني خواننده همين كتاب، آنرا در مجلسي كه عزاداران واقعه كربلا فراهم مي‌آوردند، مي‌خواند و ديگران مي‌شنيدند و مي‌گريستند. پس اينگونه محفلها را «مجلس روضه‌خواني» نام نهادند. كتاب روضة الشهدا بسبب شهرتي كه يافت دوبار بتركي ترجمه شد، يكبار بدست فضولي بغدادي (970 ه) و بار ديگر بهمت جامي قيصري «1». پيداست كه روضه‌خوانان اندك‌اندك از مرحله «خواندن» يا «از برخواندن» كتاب ياد شده پيشتر رفته و باختلاف طبقات از كتابها و دانسته‌هاي ديگر مذهبي بهره برگرفتند و مجلسها را بسخنان تازه و بشعرهاي مناسب مقام آراستند، و گذشته
______________________________
(1)- درباره كمال الدين حسين كاشفي و اثرهايش بنگريد بهمين كتاب، ج 4 ص 523- 526.
ص: 88
ازين در همين مجلسها هم اشعاري كه از قديم بهمت شاعران شيعي مذهب در منقبت يا مصيبت اهل بيت سروده شده بود بر رسم «مناقبيان» «1» بوسيله «مناقب‌خوانان» يا «مدح‌خوانان» يا «مصيبت‌خوانان» با لحن تأثرانگيز خوانده شد و مردم بر آن خوانده‌ها و سروده‌هاي حزن‌آور گريستند و اين رسم هنوز در ايران متداولست.
در اين مجلسهاي عزاي اهل بيت و شهيدان كربلا از روزگاران پيشين چنين معمول بود كه يكي مي‌گفت و ديگران مي‌گريستند و هردوان كار خود يعني گرياندن و گريستن را وسيله‌يي قاطع براي كسب درجات بلند اخروي مي‌شمردند، و هنوز نيز چنين است. در قصيده‌يي از سيف الدين محمد فرغاني شاعر بلندپايه قرن هفتم و هشتم هجري «2» كه بزودي درباره آن سخن خواهم گفت، بيت زيرين رساننده همين معني است:
در گريه سخن نكو نيايدمن مي‌گويم شما بگرييد و اما سرودن شعر در «مراثي اهل بيت» و «ذكر مصيبت شهيدان كربلا» از روزگاران پيش آغاز شده بود و يكي از بهترين نمونه‌هاي آن قصيده‌ييست از سيف الدين فرغاني ياد شده كه مسلما براي خواندن در عزاي «كشته كربلا» سروده شد و گوينده در آن مردم را در طلب «نزول غيث رحمت» بگريستن و نعره زدن و ناليدن و ندبه كردن دعوت كرده است، و آن قصيده بدين مطلع آغاز مي‌شود:
اي قوم درين عزا بگرييدبر كشته كربلا بگرييد «3» سرودن اينگونه منظومه‌ها در عهد صفوي بمقتضاي زمان بسيار بيشتر از پيش روايي گرفت و با سروده‌هاي محتشم كاشاني (م 996 ه) بمرتبه اعلي رسيد، و پس از شيوع اين رسم در ميان شاعرانست كه مجموعه‌هايي از مراثي اهل بيت ترتيب
______________________________
(1)- درباره «مناقبيان» رجوع شود بهمين كتاب، ج 2 چاپ پنجم 2536 شاهنشاهي ص 192- 193.
(2)- درباره او و شرح احوال و آثارش بنگريد بهمين كتاب ج 3 ص 623- 645.
(3)- همين كتاب، ج 3، ص 142- 143.
ص: 89
يافته و در مجلسهاي عزاداري محل استفاده شده است.
تعزيه‌خواني يعني نمايش منظوم واقعه كربلا كه همانند تآترهاي قديم يوناني و رومي در هواي آزاد انجام مي‌شد، از همين دوره رواج يافت و در عهد قاجاري بكمال رسيد، و بموقع درباره آن سخن خواهم گفت.
تشكيل مجلسهاي مذهبي ديگري از دوران صفوي در ايران معمول شد كه شيعيان در آن حضور مي‌يافته و بهمراه يكي از «اهل عمائم» دعا مي‌خوانده و از كتابهاي متعددي كه در تمام آن دوره در بيان «ادعيه و اذكار» فراهم مي‌آمده در اينجاها استفاده مي‌كرده‌اند. اين مجلسها در «ليالي متبّركه» بويژه در شبهاي «احياء» در ماه رمضان تشكيل مي‌شد. كسي كه در اشاعه اين رسم در عهد صفوي كوشيده محقق ثاني علي بن حسين عبد العالي كركي «1» (م 940 ه) معاصر شاه تهماسب است.
وي همانست كه عالمان سني او را مخترع مذهب شيعه لقب دادند «2» زيرا بسياري از سنتها را بدعوي آنكه نايب امام است، گذارد و از آنجمله در «اقامت جمعات و جماعات» سعي بسيار بكار برد «3» و شيوه‌يي كه او در اين راه داشت تا پايان عهد صفوي جاري بود و آخرين كسي از عالمان دين آن دوره كه در اين باب بسيار مي‌كوشيد ملا محمد باقر مجلسي «4» (م 1110 ه) معاصر شاه سليمان و شاه سلطان حسين بود. وي توانست در «ايام شريفه» و «ليالي الاحياء» هزاران تن از خلق را در «مواضع عبادات» و «احياء» گردآورد و بخواندن دعا و ذكر و ورد بگمارد «5».

مفاسد زمان‌

در برابر بسياري از جنبه‌هاي افتخارآميز تاريخ ما كه عهد صفوي بدانها آراسته است فسادهايي هم دامنگير اهل
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بروضات الجنات، ج 4، ص 360 ببعد. عادة نام اين عالم را «علي بن عبد العال» مي‌نويسند.
(2)- ايضا روضات ج 4 ص 362.
(3)- ايضا همان جلد ص 369.
(4)- درباره او بنگريد بروضات الجنات، ج 2 ص 78 ببعد.
(5)- ايضا ج 2 ص 86.
ص: 90
ايرانزمين بود كه بازگفتن بعضي از آنها از باب عبرت خواننده خالي از فايده نيست دسته‌يي ازين فسادها مولود سوءتربيت طبقه حكومت‌گزار آن دوران خاصه قزلباشان بود كه پايه‌هاي تخت صفوي بر شانه‌هاي آنان استقرار داشت ولي فساد دستگاه سلطنت را كه درست پس از دوران طلايي شاه عباسي آغاز يافت، بايد بر سر همه اين تباهيها پنداشت.
محروم ساختن شاهزادگان از زندگي در جامعه و از تمرين فرمانروايي و جنگاوري، وقتي با ثروت سرشار و انباشتگي خزانه سلطنتي بيكجا فراهم آمد، آنان را بعيش و نوش و استماع‌ساز و سرود و غفلت از بود و نبود ملك فراخواند.
جانشين شاه عباس، سام ميرزا، كه در پادشاهي «شاه صفي» خوانده شد، بر همين منوال پرورش يافته و از كار سياست و رياست بي‌خبر مانده بود. در روزگار سلطنت بمهمات ملك علاقه‌يي نشان نداد و مانند ديگر پادشاهان دوره اخير صفوي رشته كارها را بدست وزيران سپرده و خود بباده‌گساري در كنار زنان حرمسرا پرداخته بود. خونخواري و آدم‌كشي او عادة در مستي صورت مي‌گرفت و يكي از بزرگترين قربانيان اين حالت امام قلي خان حاكم فارس و سردار بزرگ شاه عباس بود و گذشته ازين گروه بزرگي ديگر از سرداران سپاه را در اين حال «علف شمشير» گردانيد و اثر اين قتلها شكستهايي بود كه از عثمانيان بر او وارد شد چنانكه پيش ازين گفته‌ايم.
اين خوي زشت باده‌گساري را جانشين شاه صفي، شاه عباس دوم، هم رها نكرد. او با آنكه تنها پادشاه بزرگ صفوي بعد از شاه عباس اولست و از وي اثرهاي خوب بازمانده، در باده‌نوشي چنان افراط مي‌كرد كه از توجه بكار ملك غافل مي‌ماند و با هركس و ناكس بر بساط شراب و كباب مي‌نشست و عاقبت هم جان بر سر اين خوي زشت نهاد و در سي و سه سالگي درگذشت (1077 ه) و اگر خود را بدين‌سان از ميان نمي‌برد شايد عمري درازتر مي‌يافت و مي‌توانست از انحطاط سريع دولت صفوي پيش‌گيري كند.
جانشين وي شاه سليمان (1077- 1105 ه) كه او نيز دوران جواني را در
ص: 91
حرمسرا با زنان و خواجه‌سرايان بسرآورده بود، چنان با آنان الفت داشت كه تصميم- هاي كشوري را در حال مصاحبت و با مشورت ايشان مي‌گرفت و اگر وزارتش بر عهده مرد كارداني مانند شيخعلي خان زنگنه نمي‌بود شايد پايان كار صفويان در دوره همين پادشاه فرا مي‌رسيد. او نيز مانند شاه صفي در حالت مستي و بيخودي بسياري از بزرگان مملكت را بدست جلّادان سپرد.
وقتي بدوران شاه سلطان حسين برسيم تأثير سوء ثروت سرشار و راحت‌طلبي و كامرانيهاي نابخردانه صفويان و دولتياران را بهتر مشاهده مي‌كنيم. از آن روزگار اطلاع مستقيمي داريم از تاريخ‌نويس خوش‌ذوق طنزگرايي بنام محمد هاشم آصف كه خود و پدرش امير محمد حسن خان و نيايش امير شمس الدين محمد كارخانه آقاسي «1» در دستگاههاي اخير دولت صفوي دخيل و شاهد بسياري از جريانها بوده‌اند. وي اطلاعات دقيقي درباره شاه و دربار و بزرگان عهد و مفاسد درباري و اجتماعي و فساد متصديان امور ديني فراهم آورده و در كتاب خود نقل كرده است. بنابر تخميني كه او زده مجموع ثروتي كه شاه سلطان حسين از ميراثهاي گرانبهاي پدران و از درآمد سرشار دولت تنها در راه التذاذهاي جسماني خرج كرده بيست كرور تومان بود «كه هر كروري پانصد هزار تومان و هر توماني ده‌هزار دينار باشد» «2». آنچه از عيش و نوش اين پادشاه بوسيله مؤلف مذكور گزارش شده شگفت‌انگيز و عبرت آميزست و عجيب‌تر آنكه پسر و جانشين شاه تهماسب ثاني از آنچه بر سر پدرش آمده بود پند نگرفت و با ارتكاب كارهاي شرم‌آور قدرت از دست رفته‌يي را كه بزور شمشير و تدبير نادري بازيافته بود، يكباره از كف داد «3».
______________________________
(1)- بنگريد برستم التواريخ ص 109.
(2)- ايضا همان كتاب، ص 83.
(3)- شرح كارهاي شاه تهماسب دوم بعد از شكست از سپاه عثماني (1143 ه) و بازگشت باصفهان و ميخوارگي و عياشي او، و اتخاذ تدبير معروف نادر در نشان دادن آن پادشاه در حال ارتكاب منهيات بسرداران خود و عزل او، در رستم التواريخ (ص 201- 202) به تفصيل آمده و آنچه در آنجا مي‌بينيم همانست كه در ديگر مأخذها با اندك تساهل در نقل حقايق ثبت شده است.
ص: 92

ناسازگاري سرخ كلاهان و اثر آن در وضع دوران صفوي‌

مرداني كه برگرد شاه اسمعيل صفوي جمع آمده بودند از طايفه‌هاي ترك زبان مختلفي بودند كه در آذربايجان و ديار بكر و شام و آناطولي و كرانهاي درياي مازندران سكونت داشتند مانند تكلو، روملو، شاملو، استاجلو، افشار، قاجار و جز آنها. اينان همه از ترك‌نژاداني بودند كه در برابر تركمانان عثماني و آق‌قويونلو و قراقويونلو نتوانستند نمدي از كلاه فرسوده ايران و آسياي صغير ببرند و بدنبال فرصتي مي‌گشتند تا از رويدادهاي آذربايجان و آناطولي و شمال عراق براي رسيدن بآب و نان و جاه‌ومقام، و يا گرفتن انتقام خود از تركمانان امارت يافته مذكور بهره بردارند، و همينكه ستاره بخت «مرشد كامل» درخشيدن آغاز كرد بپيشگاه او هجوم بردند و در شمار قزل بركان يا قزلباشان اصلي درآمده هسته بنيادي سپاه صفوي را تشكيل دادند و مردانه و از جان گذشته در ركاب مرشد جوان خود شمشير زدند.
تا جذبه وجود استثنايي شاه اسمعيل در ميان بود، اين تركان شمشيرزن همه شرطهاي اطلاعت و انضباط را رعايت مي‌كردند، اما همينكه آن كشورگشاي دلاور ببيماري حصبه درگذشت، اين تركان وفادار و شيعيان خالص آغاز نفاق و جدال كردند، و چون دومين پادشاه صفوي تهماسب در آغاز كار خود ده سال بيشتر نداشت دسته‌هاي سرخ كلاه بدنبال همان محرك اصلي يعني طلب قدرت و ثروت بجان هم افتادند خاصه طايفه‌هاي شاملو و روملو و تكلو در مقابله با طايفه استاجلو بكشتار يكديگر برخاستند و يك جنگ بزرگ در نزديكي سلطانيه ميان آنان رخ داد كه بشكست قبيله استاجلو تمام شد «1» (932 ه) ولي كار بهمين جنگ خاتمه نيافت و
______________________________
(1)- احسن التواريخ روملو ص 191- 194.- يك سال بعد از واقعه زبرين يعني در سال 933 ه جنگ ديگري ميان همين قبيله‌ها نزديك اردبيل درگرفت و بپيروزي استاجلو انجاميد. استاجلوها با نيروي كافي بجانب تبريز يعني پايتخت پيش‌رفتند ليكن شكست در آنان افتاد و گروه كثيري از آنان بقتل رسيدند (احسن التواريخ ص 198- 200).
ص: 93
فتنه‌ها ميان آن‌دو گروه بردوام بود و در اين گيرودارها بسي از آنان بديار نيستي شتافتند، و كار حتي بغارت دارايي مخصوص پادشاه كشيد و دسته‌يي از اين تركان درهم افتاده دوبار «مكمل و مسلح» به «دولتخانه» حمله‌ور شدند. از بخت بلند شاه تهماسب اين طايفه‌ها كه بجان هم درافتاده بودند، خود يكديگر را از ميان مي‌بردند و شاه تهماسب نيز كه از استعدادي فطري براي چاره‌گري در اينگونه دشواريها برخوردار بود، با تحريك هر دسته‌يي از آنان دسته ديگر را كشتار مي‌كرد. مثلا وقتي كه يكي از سران شاملو با ايل خود بدولتخانه هجوم كرد طايفه تكلو را بر سر آنان گماشت و كشتاري بواجب از ايشان كرد و بعد كه طايفه تكلو بهمين جسارت مبادرت نمودند شاملوها را مأمور نابود ساختن آن قوم نمود و بسياري از سران آن طايفه را بدين طريق بديار بوار فرستاد «1».- بايد قبول كرد كه در اين غوغاي خطرناك اختلاف سرخ كلاهان كه طبقه واقعي حاكم بر ايران بودند، تنها وسيله بقاي حكومت مركزي واحد پيشوايي مرشد كامل و قيادت مذهبي بعنوان ولايت و رياست اعتقادي بود و اگر چنين نمي‌بود بي‌گمان دوران هروسپ شاهي تركان ديگرباره در ايران بر سر كار مي‌آمد.
در سال 982 ه شاه تهماسب ببيماري تب محرقه گرفتار شد و مزاجش از اعتدال افتاد. سرخ كلاهان كه پايان عمر مرشد كامل را نزديك ديدند باز بر سر تحصيل قدرت بجان يكديگر افتادند و «ميان امرا و اركان دولت خصومت و نزاع چند نوبت واقع شد» «2» و همينكه شاه تهماسب در 15 صفر 984 بدرود حيات گفت جنگ و ستيز وحشتناك بين طايفه استاجلو و طايفه‌هاي تكلو و روملو و افشار و قاجار و بيات و جز آنها درگرفت و بقتل حيدر ميرزا پسر شاه تهماسب كه مدعي جانشيني پدر بود، و طرفداران او منجر گرديد و همين اختلافها بود كه سرانجام به
______________________________
(1)- درباره همه اين وقايع اسف‌آور رجوع شود به «تذكره شاه طهماسب» چاپ برلين 1343 ه ق، از ص 10 تا ص 19.
(2)- احسن التواريخ ص 458.
ص: 94
بيرون آوردن اسمعيل ميرزا پسر ديگر تهماسب از قلعه قهقهه و اجتماع طايفه‌هاي قزلباش بر گرد او و انتخاب وي بپادشاهي كشيده شد و مسلما يكي از علتهاي باز- گشودن دست شاه اسمعيل دوم در قتل بستگان خود و عده كثيري از سران قزلباش همين درگيريهاي چند جانبه بود «1» چنانكه در اين راه حتي از كشتن حامي بزرگ خود حسينقلي خلفا نيز دست بازنداشت و طبعا همه سران استاجلو كه از حيدر ميرزا جانب‌داري كرده بودند از چشيدن جام قهر پادشاه خونريز در امان نماندند و كار اين انتقام گرفتن از استاجلوها بدانجا كشيد كه در هرجاي كشور هركس بر يكي از بزرگان آن طايفه دست مي‌يافت مي‌توانست بي‌هيچ بهانه‌يي او را از پاي درآورد و در همان‌حال هم شاه اسمعيل بقلع‌وقمع صوفيان كرد كه در قزوين اجتماع داشتند همت گماشته در يك روز پانصد تن از آنان را بديار نيستي فرستاد و آنگاه گروه بزرگي از سران قزلباش و شاهزادگان صفوي ببهانه دست داشتن در اين كشتار نابود شدند و پيداست كه همين زياده‌رويها در قتل اين و آن بود كه بقولي بمسموم ساختن شاه اسمعيل دوم بردست يكي از اميران پايان يافت «2».
اما با مردن يا مسموم شدن اسمعيل ثاني اختلاف سران قزلباش پايان نگرفت بويژه كه ناتواني محمد خدابنده پادشاه و دخالتهاي ناموجّه همسرش مهد عليا در كارهاي كشور و مخالفتها يا جانبداريهاي دسته‌هاي قزلباش، آنان را روز بروز بيشتر بجان هم مي‌افگند و يا در طغيان و خودكامگي مصمم‌تر مي‌ساخت و بر هرج ومرج شگفت‌انگيز ايران در يازده سال پادشاهي خدابنده مي‌افزود و حتي دامنه كشاكش را بخاندان شاهي مي‌كشانيد تا بجايي كه خدابنده و پسرش حمزه ميرزا ناگزير براي مطيع كردن طايفه شاملو كه در خراسان بحمايت از عباس ميرزا برخاسته بودند بدان‌جانب لشكر بردند؛ و حمزه ميرزا هرات را كه مقر حكومت برادرش بود در حصار گرفت و عاقبت بشرط تقسيم ايران بدو منطقه نفوذ بين او و عباس ميرزا
______________________________
(1)- درباره همه اين رويدادها بنگريد باحسن التواريخ ص 465 ببعد.
(2)- احسن التواريخ ص 495.
ص: 95
با برادر صلح كرد.
در دنباله همين اختلافها بود كه حمزه ميرزا با توطئه قزلباشاني از طايفه‌هاي تركمان و افشار كشته شد (994 ه) و سپس وضع كشور بدان درجه از نابساماني رسيد كه عباس ميرزا و حاميانش علي قلي خان شاملو و مرشد قلي خان استاجلو از خراسان بقزوين تاختند و اين واقعه بود كه بخلع محمد خدابنده از سلطنت و جلوس شاه عباس بزرگ بسال (996 ه) و رهايي قطعي مملكت از پريشاني منجر گرديد.
شاه عباس كه در عين جواني بياري استعداد فطري خود علت اساسي ضعف سلسله صفوي را خوب شناخته بود بمحض استقلال در امر سلطنت نقشه نابود كردن متنفذان قزلباش را طرح كرد و آنگاه، پيش از آنكه شروع بجنگهاي مشهورش با ازبكان يا عثمانيان نمايد يك لشكر سواره از خزانه خود تشكيل داد و با همان سپاه بدفع سركشان داخلي پرداخت و بياري بعضي از همين سپاهيان بود كه توانست خود را از شر تسلط مرشد قلي خان رئيس قبيله استاجلو برهاند و او را بوضع فجيعي بدست آنان بقتل رساند، اما ضعف قزلباشان هنگامي فرارسيد كه شاه عباس بياري برادران شرلي سه دسته معروف از سپاهيان مجهز خود را بنام «شاه سيون» (- هواخواه شاه) تشكيل داد يعني: دسته قوللر كه سواره‌نظام تفنگدار بود، و دسته پياده نظام، و دسته توپچيان. بعد از تشكيل اين سه دسته كه از طايفه‌هاي قزلباش نبودند، شاه عباس شماره سپاه قزلباش و نيروهاي چريك را كه در هر ولايت از درآمد همان سامان سازمان مي‌يافتند بنصف تقليل داد و بدين طريق از اتكاء قدرت خود بر قزلباشان بي‌نياز گرديد، و چون ارتش «شاه سيون» هم از نژادهاي گوناگون چركس و ارمني و گرجي و تاتار و تركمان و تاجيك تشكيل يافته و اصلا موضوع اتكاء دسته‌هاي سپاهي بر قبيله معيني مطرح نبود، اثر قزلباشان در حمايت يا عدم حمايت از پادشاه از ميان رفت، و يكي از علتهاي ثبات اوضاع در دوران بعد از شاه عباس، با عدم لياقت و كارداني پادشاهان، همين بود و اگر جانشينان شاه عباس
ص: 96
در نگهداري چنين سپاه ورزيده و مجهز مراقبت مي‌كردند و آن را بتدريج متلاشي نمي‌نمودند، دچار وضع وخيم شاه سلطان حسين در برابر افغانان نمي‌شدند.

خشونت و خونريزي رفتارهاي نابهنجار

بنياد سلطنت صفوي از همان آغاز كار بر خشونت و خون- ريزيهايي نهاده شد كه گاه تا مرز توحش و بربريت پيش مي‌رفت. اين خوي خون‌آشامي چهره ناساز خود را بگونه- هاي گوناگون مي‌نمود: گاه در پوشش دين و پراگندن «دين حق»، گاه در جامه سياست و تدبير ملك، و بيشر در راه فرونشانيدن آتش خشم و كينه و نفاق. درين راه سربريدن، دست و پا بريدن، مثله كردن، پوست كندن، كاه در پوست آدميزاد انباشتن، دوشقه كردن، چشم كندن، ميل در چشم كشيدن، خفه ساختن و ازينگونه كارهاي بسيار وحشيانه بآساني انجام مي‌شد و «مرشدان كامل» اگر در فرونشاندن آتش خشم و آزي كه درين زمينه داشتند كسي از دوران نمي‌يافتند بنزديكان خود، بحرم خويش و ببرادران و پسر عمان و آخر كار بفرزندان خود «1» مي‌پرداختند، چنانكه صحيفه‌هاي تاريخ بتلخي تمام گوياي چنين حقيقتهاست.
شاه اسمعيل اول بعد از غلبه بر الوند ميرزاي بايندري در جنگ «شرور» كه بسال 907 ه رخ داد، فرمود تا خليفگان سه‌گانه نخستين (يعني ابو بكر و عمر و عثمان) را در كوي و برزن لعن كنند و «هركس خلاف كند سرش از تن بيندازند» «2» و همين كار را چنانكه خواهيم ديد، در همه مرحله‌هاي بعدي انجام داد و در حقيقت
______________________________
(1)- يكي از پليدترين و پست‌ترين كارهايي كه شايد در شمار بزرگترين جنايتهاي تاريخ باشد كشتن محمد باقر ميرزا مشهور به «صفي ميرزا» پسر ارشد شاه عباس است كه جواني شجاع و نيك‌سيرت و خوشخوي بود. دستور قتل او براي حفظ ظاهر، صورت توطئه شرم‌انگيزي يافته است. يكي از غلامان چركسي شاه بنام «بهبود بيگ» مأمور اين جنايت شده بود. او شاهزاده را در حالي كه تنها و بقصد دولتخانه از كوچه‌يي مي‌گذشت، كشت و بعد بطويله خاص شاهي تحصن جست و پس از اندك زماني بخشوده شد (1024 ه)! (عالم آراي عباسي ص 883- 889). باز درين باره و كور كردن دو پسر ديگر شاه عباس سخن خواهيم گفت.
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 61.
ص: 97
مذهب دوازده امامي را با خون ريختن و ايجاد بيم و هراس همگاني در ايران شايع ساخت و بدتر از همه آنكه هر نوع رفتاري را درينگونه موردها به «حضرات ائمه» نسبت داد يعني مدعي كسب دستور از آنان، چه در بيداري و چه در خواب، بخشونت و كشتار و تاراج گرديد!
يكي از جهانگردان ايتاليايي بنام آنژيوللّو «1» كه شاه اسمعيل را ديده و اطلاعات مشروحي درباره سيرت و شمائل او داده است، در شرحي از كشتار سپاهيان الوند ميرزا و زن و مرد و آل و تبار سلطان يعقوب بايندري، و سيصد تن از درباريان و بسياري ديگر از خاص و عام تبريزيان، چنين نوشته است: «گمان ندارم كه از عهد نرون تاكنون چنين ظالمي بوجود آمده باشد!» «2». وي در شرح ورود شاه اسمعيل بتبريز خشونت‌هاي عجيب ازو نقل مي‌كند «3». اما سخت‌ترين رفتاري كه وي با اسيران خود كرد آنست كه در چيرگي بر كيا حسين چلاوي فرمانرواي مازندران، و «محمد كرّه» حكمران يزد از او سرزد. كيا حسين چلاوي را كه در دژ فيروزكوه پناه جسته بود، بعد از قتل عام ده هزار تن از طرفدارانش در قفسي آهنين محبوس ساخت و آن بيچاره از اضطرار گردنش را بر يكي از سيخهاي سرتيز قفس چندان فشرد تا مرد. با اين حال جسد او را همچنان در قفس بهمراه سپاه تا اصفهان بردند و در آنجا آتش زدند «4». اما عذاب محمد كره ابرقوهي ازين سخت‌تر بود. وي در انقلابهايي كه مقارن قيام شاه اسمعيل بروز كرده بود، يزد را تسخير نموده و سر بطاعت پادشاه صفوي درنياورده بود. شاه اسمعيل در سال (910 ه) او را مغلوب و مقيد كرد و در قفسي محبوس ساخت و فرمان داد عسل بر تنش بمالند «تا از نيش زنبوران الم فراوان
______________________________
(1)-Angiolello .
(2)- ترجمه تاريخ ادبيات ايران، برون، ج 4، تهران 1316 ص 49.
(3)- ايضا ص 50.
(4)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 478؛ احسن التواريخ روملو ص 77؛ عالم آراي صفوي، تهران 1350، ص 98- 99.
ص: 98
بدان جاهل نادان رسد» «1» و او را بهمين حال بهمراه سپاه مي‌بردند تا در اصفهان با هفت تن از اطرافيان خود بحكم پادشاه صفوي با قفس در آتش انداخته شد (910 ه) «2».
در همين سال 910، موقعي كه شاه اسمعيل سرگرم محاصره يزد بود، نامه‌يي از سلطان حسين بايقرا با مقداري تحفه و هديه دريافت داشت ولي چون آنها را لايق مقام و مرتبه خود نمي‌دانست كينه‌يي سخت در دل گرفت و بي‌آنكه مقدمه نقاري ميان او و پادشاه تيموري باشد از راه بيابان يزد بشهر طبس حمله‌ور شد و او و قزلباشان «هركس را در آن بلده يافتند بتيغ بي‌دريغ گذرانيدند و غنيمت بي‌نهايت گرفته آثار كمال اقتدار ظاهر گردانيدند، آنگاه سورت غضب پادشاه عجم و عرب سمت تسكين پذيرفته بفتح قلعه التفات ننمود و عنان مراجعت انعطاف داده بصوب يزد توجه فرمود» «3» و در اين حادثه «قريب هفت هزار كس از مردم طبس كشته شدند» «4».
عقل سليم اين ايلغار ناجوانمردانه را بر مردم بي‌گناه شهري كه اصلا در داستان مكاتبه پادشاه تيموري بفاتح صفوي دخالت نداشتند، نمي‌بخشد و آنرا فقط نوعي از ارضاء شهوت «آدم‌كشي مغولانه» مي‌داند!
رفتار شاه اسمعيل با جسد بيروح محمد شيباني (شيبك خان) هم از گفتنيهاي تاريخست. درستست كه ازبكان با آنهمه تاراج و كشتار كه در خراسان كرده بودند، اصلا شايستگي بخشش نداشتند، اما اين سختگيري تنها نسبت بزندگان جوانمردانه بود نه درباره مردگان و اجساد بي‌روان. و آنگهي، چنانكه بعد از اين خواهيم ديد، جنگهاي ازبكان با دولت صفوي ببهانه‌هاي مذهبي بود نه ارضي. امير حسن روملو مي‌نويسد: «بعضي از ملازمان موكب همايون در ميان كشتگان شيبك خان را يافتند كه از غلبه مردم خفه شده جان تسليم كرده بود خاقان اسكندرشان همان لحظه فرمود
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 84.
(2)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 478- 480؛ احسن التواريخ ص 82- 84؛ عالم آراي صفوي، ص 99- 103.
(3)- حبيب السير، ج 4، ص 480.
(4)- احسن التواريخ ص 85.
ص: 99
كه سر پرشرّ او را از بدن جدا ساخته پوست كندند و پركاه كرده بسلطان بايزيد پادشاه روم فرستادند و استخوان كله‌اش را در طلا گرفته قدحي ساختند و در آن جام شراب ريخته در مجلس بهشت آيين بگردش درآوردند ...» «1». بنابر اشاره نويسنده مجهول تاريخ شاه اسمعيل كه واقعه را ناآگاهانه بنحوي ديگر نقل مي‌كند، چهار دست‌وپاي شيبك خان را نيز بفرمان مرشد كامل از مرفق و زانو بريدند «2» و دست او را در مصاحبت ميرزا محمد طالش براي آقا رستم پادشاه مازندران كه حاضر نشد در جنگ با شيبك خان شركت كند، فرستاد و گفت كه «انديشه از حشمت آقا رستم نكرده و از دوال پايان و كرگساران هيچ پروايي نكند و برود در ميان بيشه مازندران و هيج وجودي بر ديوان مازندران نگذارد» «3» بروايت همين مورخ چون آقا رستم دست بريده شيبك خان را ديد «زهره‌اش شكافت» و بيهوش بيفتاد «4».
اين رفتارهاي نابهنجار آدميزادگان را با همنوعان خويش در سراسر آن عهد همراه هرگونه خشونت و خونريزي ملاحظه مي‌كنيم. شاه تهماسب در حمله‌يي كه بسال 947 ه بقصد «نصرت دين اسلام و تقويت دين رسول» «5» بگرجستان كرد، در آن سرزمين غوغايي از قتل و غارت براه انداخت كه نهب و تاراج ازبكان در خراسان بهيچروي ياراي برابري با آن نداشت. شرح مفصلي كه امير حسن روملو در اين باره مي‌دهد اگرچه شايد موجب انبساط خاطر خود او بود، ليكن بواقع رقت‌بار
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 122.
(2)- عالم آراي صفوي، تهران 1350، ص 314.
(3)- ايضا ص 322. امير حسن روملو در اين‌باره مي‌نويسد: «حاكم مازندران آقا رستم روزافزون روزي پيش از فتح خراسان بر زبانش جاري شده بود كه دست منست و دامن شيبك- خان! چون خاقان اسكندرشان شيبك خان را بقتل آورد حكم كرد كه درويش محمد يساول يك دست شيبك خان را بساري برده در دامن آقا رستم اندازد بنابر آن اعراض كرده رحلت نمود.» (احسن التواريخ، ص 124.)
(4)- عالم آراي صفوي، ص 325- 327.
(5)- احسن التواريخ ص 296
ص: 100
و نشانه‌يي از كمال سنگدلي و بي‌رحميست «1». در اين حمله بي‌رحمانه «غازيان ظفر شعار بزخم خنجر آبدار و شمشير آتش‌بار عرصه ولايت گرجستان را از وجود گبران ناپاك پاك گردانيدند!» «2». مقصود ازين «گبران ناپاك» مسيحيان گرجستانست! ..
و در همان حال روشنگر بدانديشيها درباره بهدينان. در حمله سوم «شاه دين پناه» «3» بگرجستان كه بسال 958 ه انجام شد «غازيان ظفر شعار پست و بلند ديار كفار را احاطه فرمودند و هر كوه و كمر كه گريزگاه آن قوم گمراه بود از لگدكوب دلاوران با هامون يكسان شد و يك متنفس از آن مشركين از دايره قهروكين و اللّه محيط بالكافرين جان بسلامت بيرون نبرد و اهل و عيال و اموال و اسباب بارث شرعي از مقتولان بقاتلان انتقال نمود. خوبرويان گرجي‌نژاد و پري‌وشان آدمي- زاد ... مقيد عبوديّت و پرستاري شدند ...» «4». حسن روملو فجايعي را كه شاه تهماسب و قزلباشان در پوشش «دين» از تخريب و غارت و كشتار و برده كردن زنان و كودكان مسيحي و قتل «كشيشان بدگهر كريه منظر» و خرد كردن ناقوس عظيم هفتاد مني هفت جوش و حتي كندن درهاي آهنين و زرين كليساها و فرستادن آنها «بخزانه عامره» با همه گنجينه‌ها كه در معابد مسيحيان گرج فراهم آمده بود و بسيار نابهنجاريهاي ديگر، با لحني حماسي مقرون بكمال تفاخر شرح مي‌دهد «5» اما نمي‌گويد كه قصد واقعي «شاه دين پناه» و «غازيان ظفر شعار» از آزار مردمان ضعيف يك ولايت بچنگ آوردن خواسته و مال آن ديار و باسارت بردن «پري‌وشان آدمي‌زاد» گرجي بود كه از آن تاريخ ببعد در حرمسراهاي پادشاهان و بزرگان عهد صفوي بوفور يافته مي‌شد- ند و گرنه اينان همان بودند كه چون از حمله سپاهيان عثماني خبر مي‌يافتند آباديهاي سر راهشان را تاراج و تهي مي‌كردند و خود را بدشمن نمي‌نمودند تا با عبور از راههاي
______________________________
(1)- احسن التواريخ حوادث سال 947.
(2)- ايضا ص 297.
(3)- شاه دين پناه لقب و يا عنوانيست كه براي شاه تهماسب بكار مي‌رفته.
(4)- احسن التواريخ ص. 352
(5)- احسن التواريخ، ص 351- 356.
ص: 101
بي‌آب و آذوقه خسته شوند و راه خود پيش گيرند و بوطن مألوف بازگردند «1».
اينگونه خونريزيها كه در سراسر عهد شاه تهماسب جريان داشت مسلما دنباله همان شيوه‌ييست كه سرخ‌كلاهان در قيام «خاقان اسكندرشان» «2» آموخته و بكار برده بودند و موضوع تازه‌يي در دوران پادشاهي صفويان و يا اصولا كار تازه‌يي از عهد خوارزمشاهان آل اتسز و چنگيزيان ببعد نيست؛ ولي آن پادشاه سنت «آدم‌سوزي» راهم كه پدرش باب كرده بود برطاق نسيان ننهاد.
در سال جلوس شاه تهماسب (930 ه) آخرين وزير شاه اسمعيل يعني امير جلال الدين محمد تبريزي معروف به «جلال الدين خواندامير» هنوز بشغل خود ادامه مي‌داد. وي بتوضيح غياث الدين خواندمير مردي فاضل و از خانداني شريف بود «3» و چنانكه امير حسن روملو گفته است «4» ميان وي و لله و امير الامراء شاه تهماسب، ديو سلطان روملو، كدورتي رخ داد و بهمين سبب وي را نيز طعمه آتش كردند.
شاه تهماسب خود اين موضوع را چنان ساده گرفته بود كه در تذكره در كمال ايجاز چنين نوشت: «و خواجه جلال الدين محمد بنابر بعضي قبايح كه ازو صادر شده بود مؤاخذ گشت و آخر سوختندش ...» «5». معروفست كه خواجه در سوختنگاه اين بيت مي‌خواند:
گرفتم خانه در كوي بلا در من گرفت آتش‌كسي كو خانه در كوي بلا گيرد چنين گيرد! اندكي دنبال‌تر ازين واقعه، در سال 932 ه، جماعت شاملو كه مواجبشان نرسيده بود، بخانه خواجه حبيب اللّه، از وزيران و سرداران تهماسب، كه مردي
______________________________
(1)- بنگريد بهمين جلد، ص 15.
(2)- عنوانيست كه معاصران و مورخان شاه اسمعيل بدو دادند.
(3)- حبيب السير، تهران خيام، 4، ص 549- 550 و 598- 599.
(4)- احسن التواريخ، ص 184.
(5)- تذكره شاه تهماسب، چاپ برلين، 1343 ه ق، ص 9.
ص: 102
نيكونهاد بود، ريختند و او و پسر و صد تن از اتباعش را پاره‌پاره كردند، چون سگاني گرسنه كه بر سر مردارها افتند! «... وي بغايت كريم بود و در ماه رمضان هركس كه استعداد گوشت خريدن نداشت زياده از آنچه در آن ماه او را كافي بود بوي دادي. در اوايل زمستان بمحتاجان عور جامه‌هاي پنبه‌دار و پوستين حرارت شعار ارزاني داشتي و مقرر كرده بود كه مريضان محتاج اسباب علاج از شربت‌خانه او ستانند و يكي از ملازمان خود را تعيين كرده بود كه هر روز در اطراف ولايت گرديدي، غريبي كه فوت شده باشد او را كفن دادي و از مردم اكابر كسي كه بصحبت او مي‌رسيد از وي مي‌پرسيد كه اگر در جوار تو محتاجي باشد مرا اعلام كن ...» «1».
در سال 943 ه يكي از سنيان، خواجه كلان غورياني، كه عبيد اللّه خان ازبك را در عبور از ناحيه غور پذيره شده و از بيم آن ازبك پادشاه ايران را بنيكي ياد نكرده بود، بدستور تهماسب محكوم بقتل شد. «فرمان‌بران او را كشان‌كشان بچهار سوق هرات برده پوست كندند و پر كاه كرده بر سر چوب تعبيه كردند!» «2».
سال بعد (944 ه) خواجه كلان ديگري در دام بلا افتاد. او را بتبريز بردند و «چون نظر شاه خجسته نهاد بر آن بد اعتقاد افتاد فرمود كه او را از مناره نصريه از خصيه‌اش آويختند تا بمشقت تمام بدار الجزا انتقال نمود!» «3».
در همين سال خواجه محمد صالح بيتكچي از استراباد برسم اسارت بتبريز برده شد. «چون بتبريز رسيد غازيان بتوهم آنكه الفاظ بي‌ادبانه بر زبان وي جاري نگردد جوال‌دوزي بر زبان آن بد روز زده قوت تكلم ازو سلب كردند و بنظر سياست اثر نواب شاهي رسانيدند. پادشاه ظفر ورود آن مردود را فرمود كه در خم كرده بر بالاي مناره نصريّه برده، بيندازند. فرمانبران امتثال حكم كرده در حال آن
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 198.
(2)- احسن التواريخ، ص 279
(3)- ايضا ص 282.
ص: 103
بد فعال بعالم ديگر انتقال نمود». «1» نظير همين رفتار با مظفر سلطان امير دبّاج (ديباج) شد. بفرمان شاه تهماسب او را در قفس آهنين گذاردند و از ميان دو مناره مسجد حسن پادشاه تبريز آويختند و آتش زدند «2»؛ امير سعد الدين عنايت اللّه خوزاني هم باقفس آهنين طعمه حريق گرديد و ركن الدين مسعود كازروني از عالمان و پزشكان نام‌دار كه بخشم سلطان گرفتار شده بود در ميان شعله‌هاي آتش جان سپرد «3».
خونريزيهاي شاه اسمعيل ثاني چندان بود كه بي‌گمان نشان از جنون خاص او درين راه مي‌دهد و چنان در تاريخ مشهورست كه حاجت ببازگفتن ندارد، و گذشته ازين آنجا كه بحثي از كشتار بستگان بدست شاهان صفويست، از بد كرداريهاي او سخن خواهد رفت، و همانجا حرص شاه عباس اول را درين راه بگونه‌يي مي‌يابيم كه بقتل پسر ارشدش صفي ميرزا و بكور كردن دو پسر ديگرش انجاميد. در عهد آن پادشاه نامور كه خدمتهايش جايي براي انكار تنگ چشمان ناسپاس نمي‌گذارد، گاه برفتارهاي عجيب با خلق خدا باز مي‌خوريم مثلا از جمله كيفرهايي كه در عهد و بفرمانش جاري بوده است جوشانيدن آدميزادگان بود در روغن گداخته و يا پوشانيدن قباي باروتي بر تن محكومان بدبخت و آتش زدن آن، و يا شكم دريدن، زنده پوست كندن، دست و پا بريدن، ميل در چشم كشيدن، گوش و بيني بريدن، سرب گداخته در گلو ريختن، زبان بريدن، بسيخ كشيدن، پوست آدمي بكاه انباشتن، از دروازه‌ها واژگونه آويختن، در پوست گاو كشيدن، در گچ گرفتن و ازينگونه كارهاي نابهنجار «4».
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 285.
(2)- عالم آراي عباسي، ص 111.
(3)- احسن التواريخ، ص 282- 283.
(4)- درباره اين كيفرهاي گوناگون بنگريد به: عالم آراي عباسي كه بتفاريق و بمناسبت خلافهاي بعضي از خدمتكاران يا سركشان در ذكر حوادث سالها آمده است و به «زندگاني شاه عباس اول»، نصر الله فلسفي، ج 2 و مأخذهايي كه آنجا نشان داده شده است؛ و نيز به «تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس» تهران 1354، ص 342.
ص: 104
يكي از كارهاي بسيار وحشيانه دريدن محكوم بدندان و خوردن گوشت او بود! «پادري پول سيمون» از كشيشان كرملي كه بارها در ديوان عدل عباسي حضور داشت و انواع مجازاتها را ديده و وصف كرده، از دوازده سگ آدمي‌خوار و دوازده مرد «زنده‌خوار» سخن مي‌گويد كه حتي در مجلس بار شاه عباس آماده دريدن و خوردن كساني بودند كه پادشاه حكم مي‌داد و فرمان او را بي‌چون‌وچرا مي‌گزاشتند «1». اين زنده‌خواران را «چيگيين» يعني دسته گوشت خام‌خوار مي‌ناميدند و آنان پوششي خاص داشته و مأمور بوده‌اند كه هنگام اجراي حكم محكوم را بدندان بدرند و گوشت خام او را بخورند!
يكي از آباء يسوعي بنام «پدر كروسينسكي» «2» چند سالي از دوره سلطنت شاه سلطان حسين و انقلابهاي بعد از او، تا آغاز عهد شاه تهماسب دوم، با عنوان رياست ژزوئيت‌هاي اصفهان در آن شهر مي‌گذرانيد. وي كتابي پرارزش درباره اواخر دوران صفوي نوشت بنام «تاريخ انقلاب ايران» كه در آن سرگذشت دودمان صفوي را از آغاز تا سال 1727 ميلادي (1140 ه ق) يعني تا مدتي بعد از رفع فتنه افغانان و قسمت بزرگي از دوران پادشاهي تهماسب دوم نگاشته است، و در آن كتاب دوره سلطنت شاه صفي (1038- 1052 ه) را يكي از بدترين دوره‌هاي خون- آشامي تاريخ ايران شمرده و درباره آن گفته است كه «بتحقيق در ايران باين خون- آلودي و بي‌شفقتي هرگز نبوده است» «3» و هم او زمان پادشاهي آن گرج‌زاده خون‌آشام را دوره‌يي از «يك سلسله انقطاع ناپذير از بي‌رحمي و خونريزي» توصيف نموده و چنين وصفي را هرجا كه ازو سخن گفته تكرار كرده است.
اين پادشاه كه در حرمسراي نياي خود تربيت يافته بود هيچيك از صفات او
______________________________
(1)- تاريخ كشيشان كرملي ج 1 ص 158- 159. نقل از: تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 340- 341.
(2)-Pere Krusinsky
(3)- ترجمه تاريخ ادبيات برون، ج 4 ص 90.
ص: 105
را بميراث نداشت و چنان از كار ملك بي‌خبر بود كه بقول يكي از مورخان پايان عهد صفوي «1» اگر در حال مستي فرمان قتل سران و بزرگان را نمي‌داد نشاني از پادشاهيش آشكار نمي‌شد. درباره وي مي‌نويسند كه «هنگام مستي طبع خونخوار و ظالمش خودنمايي مي‌كرد. يكي از قربانيان او امام قلي خان حاكم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنين عده زيادي از سرداران سپاه بدست او بقتل رسيدند و در نتيجه سپاه ايران بعلت آنكه تعداد معتنابهي از امراي مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامي كه جنگ با تركها تجديد شد در مقابل آنان مقاومت كند. اين جنگ دوره مصيبت‌باري را طي كرد و بالاخره در سال 1048 هجري (1638 م) بسقوط بغداد منتج شد. در سال قبل هم شاه جهان امپراطور مغول هند قندهار را دوباره به تصرف درآورد» «2».
صفتهاي نيك جانشين او شاه عباس دوم بديهايش را پوشانيد چنانكه مي‌توان از آنها درگذشت اما پسر شاه عباس دوم، شاه سليمان كه اصلا نام نياي خود شاه صفي را داشت همان ميخوارگي و درشتخويي او را تكرار كرد و بقول كروسينسكي «اهميت عهد او فقط در سياستهاي بيرحمانه و وحشيگريهايي است كه حتي بيان يكي از آنها بر شخص گران مي‌آيد. وقتي كه در حال مستي يا غضب بود، هيچكس از مجاورينش بر جان و مال خود ايمني نداشت. دستها، پاها، بيني‌ها و گوشها بريد، چشمها بيرون آورد و زندگانيها فداي كوچكترين هوس خويش ساخت. شخصي كه در ابتداي مجلس طرب بيش از همه حضار طرف توجه او بود، در انجام مجلس بزم بقربانگاه مي‌رفت. اين حالتي است كه سرجان شاردن نقل مي‌كند و مشار اليه در بعضي از محافل مزبوره خود برأي العين آن وقايع را ديده است. اشخاصي كه
______________________________
(1)- جونس هانوي، داراي چند اثر مهم درباره اواخر عهد صفوي و عهد نادري. برون، 4، ص 94.
(2)- لارنس لاكهارت، تاريخ سياسي و فرهنگي ايران، ايرانشهر ج 1، تهران 1342، ص 442.
ص: 106
بحضور مي‌رفتند چنان خود را در خطر مي‌ديدند كه يكي از بزرگان مي‌گفت وقتي از حضور او مراجعت نمودم چند دفعه توجه كردم آيا سرم روي شانه‌هايم قرار دارد يا نه؟» «1»- عجيب است كه اين مرد با آنهمه درنده‌خويي و تباهي دم از حمايت دين و «حفظه شرع مبين» مي‌زد و از آقا حسين خوانساري مجتهد عهد خود (م 1099 ه) مي‌خواست كه هنگام غيبت او از اصفهان از وي در كار سلطنت نيابت كند و بجايش بنشيند و چنانكه مي‌خواهد در كار ملك تصرف نمايد و آقا حسين نيز چنين مي‌كرد «2». و عجيب‌تر آنكه از چنين مرد سفاك خون آشامي، پسري چون شاه سلطان حسين پديد آمد كه بقول كروسينسكي از كثرت رحم‌آوري حتي در آن موردها كه اجراء سياست لازم و ضرور بود حركتي از خود نشان نمي‌داد و روزي كه بتصادف مرغابيي را با تپانچه مجروح كرد فرياد كشيد كه: واي بخون آلوده شدم!» «3».
گويي ايران با آن پوست كندنها و سوختن‌ها و آويختنها خوگرفته بود و همينكه شاه نرمي و بي‌آزاري پيشه كرد نديمان و خواجه‌سرايان دست بخودكامگي زدند و بيمي از كس بخود راه ندادند و هر وقت كه خواستند سلطان را بصدور حكمهاي ناروا و ارتكاب كارهاي بيجا كشانيدند. شاه تهماسب دوم هم كه در باز- يافتن قدرت از دست رفته خود را بآب و آتش مي‌زد بزودي بازيچه دست نادر شد و آنچه بصرافت طبع خود انجام داد جز نشانه‌هايي از ضعف و شهوت نبود.
فتنه افغانان و سپس ظهور نادر و در دست گرفتن قدرت همه نتيجه همين اوضاع ناسازگار بود كه بويژه از عهد شاه سليمان ببعد جريان داشت. خونريزيها و ويرانگريها و غارتهاي افغانان در ايران، خاصه در اصفهان از شرح بيرون و ذكر آن موجب تأثر و ملالست و چون از آن بگذريم بدوران نادر شاه افشار، از آغاز
______________________________
(1)- تاريخ ادبيات برون، 4، ترجمه ياسمي، ص 91.
(2)- روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 2 ص 351.
(3)- تاريخ ادبيات ايران، برون، ج 4 ص 91- 92 نقل از تاريخ انقلاب ايران تأليف كروسينسكي)Pere Krusinsky(
ص: 107
سپهسالاري تا پايان پادشاهيش مي‌رسيم، كه اگر خدمتهاي بزرگش در نجات دادن ايران از تسلط افغانان و عثمانيان و روسيان و ديگر كاميابيها نمي‌بود، بيقين جز نامي زشت ازو باز نمي‌ماند. خشونتها و آزارهاي بي‌حساب او بويژه از هنگامي آغاز شد كه بناحق و تنها بر اثر سعايت مغرضان و يا از راه بدگماني و ترس بيجا فرزند رشيدش رضا قلي ميرزا را كور كرد (1154 ه) و آنگاه پنجاه تن از بزرگان درگاه را بدين بهانه كه در روز واقعه دست از پايمردي برداشته بودند بدست جلادان سپرد.
بعد از غارت گنجينه‌هاي دهلي عشق بزخارف دنيوي و آزمندي چنان بر او چيره شده بود كه در راه وصول ماليات و عوارض و جريمه‌هاي بي‌حساب دمار از خلايق برآورد و چون ناخشنوديهاي مردم بشورشهايي در بعضي ولايتها كشيد دست بكشتار خلق گشود و در خوزستان و فارس و كرمان و ديگر جايها قتل عامها كرد يا «كلّه‌منارها» برآورد تا پايان غم‌انگيز حياتش فرا رسيد و با فناي ناگهانيش ايران بلبه پرتگاه كشانيده شد (جمادي الاخر 1160 ه).

كشتار خويشاوندان‌

خشونتها و سخت كشيهاي عهد صفوي تنها به محكومان و مظلومان از ميان آحاد ملت منحصر نبود بلكه آتش اين دژخويي بسا دامان نزديكان و بستگان پادشاهان خودكامه را نيز مي‌گرفت چنانكه گروهي بزرگ از شاهزادگان صفوي بر سر اين بدخويي در كام مرگ رفتند و اي بسا كه در ميان آن كشتگان ناحق مردمي با استعداد پيش از آنكه فرصتي از روزگار يابند بديار نيستي شتافتند. شاه عباس بزرگ يكي از همين شاهزادگان مستعد بود كه شاه اسمعيل ثاني فرمان كشتنش را داده و يكي از سران قزلباش، علي قلي خان شاملو، را براي اجراي حكم بهرات فرستاده بود. از خوشبختي علي قلي خان در ماه رمضان بدان شهر رسيد و اجراي فرمان را ببعد از ماه روزه موكول ساخت و قرار بر آن نهاد كه عباس ميرزاي خردسال را در شب سوم شوال 985 ه بديار نيستي فرستد، ولي در شب دوم آن ماه خبر مرگ اسمعيل ثاني بهرات رسيد و شاهزاده
ص: 108
جوان از دام مرگ رست تا بزودي مايه افتخارهايي بزرگ براي كشورش گردد.
بتحقيق بايد گفت يكي از مؤثرترين عاملهاي ضعف خاندان صفوي همين كشتار بستگان بدست پادشاهان بود ولي اين خوي زشت منحصر بدوران سلسله مذكور نيست و مرده ريگي است از دوران تيموري كه اثر آن بزودي در دودمان جديد شاهي آشكار شد چنانكه قسمتي از انقلابهاي عهد شاه تهماسب نتيجه كدور- تهاي او و برادرانش سام ميرزا و القاص ميرزا و بهرام ميرزا بود و از آن ميان طغيان القاص در سال 954 ه بعلت پناه بردنش بپادشاه عثماني خطري بزرگ براي سلطنت شاه تهماسب ايجاد كرده بود.
خويشاوندكشي صفويان ازين روزگار آغاز شد و بعد از تهماسب با كشتار عجيبي كه شاه اسمعيل ثاني از شاهزادگان صفوي كرد «1» بحد اعلاي خود رسيد؛ و در عهد محمد خدابنده با آنكه او خود مردي ناتوان بود، همين وضع بدست نزديكانش ادامه يافت. زنش خير النساء بيگم ملقّب به «مهد عليا» اين‌بار بجاي پادشاه ايفاي نقش اصلي را در كشتار برعهده گرفت و از نخستين قربانيهاي او پريخان خانم خواهر پادشاه و از هوشمندان كارآمد خاندان صفوي بود كه از سالهاي آخر عهد شاه تهماسب تا آغاز دوره سلطنت خدابنده در اداره كارهاي سياسي كشور تأثير بسيار داشت و بويژه در حفظ پايتخت (قزوين) از انقلاب و رفع اختلاف قبيله‌هاي قزلباش تا رسيدن پادشاه جديد يعني خدابنده ميرزا از شيراز و نشانيدن او بر تخت سلطنت همه اقدامهاي اساسي بر عهده او بود، و اينك پاداش خدمتهاي گرانسنگ خود را دريافت مي‌كرد. همينكه شاه نو و همسرش بقزوين رسيدند يكي از اميران قزلباش را بنام خليل خان افشار كه سابقا لله پريخان خانم بود، در مقابل ده هزار تومان پول نقد و تمام اسباب و اثاثيه مجلل پريخان خانم، مأمور خفه كردن آن بانوي مدبّر مقتدر كردند و او فريب ديو آز بپذيرفت و با پرورده خود بي‌وفايي كرد! اين
______________________________
(1)- همين جلد، ص 18.
ص: 109
را هم بدانيم كه پريخان خانم از مادري چركسي و خالويش شمخال خان سلطان يكي از سرداران لايق ايران در خدمت شاه تهماسب و شاه اسمعيل ثاني بود، و طبعا در توطئه نابودي خواهرزاده مي‌بايست دامي نيز در راه خالو بگسترانند. يكي ديگر از قبيله افشار بنام امير اصلان مأمور اين جنايت شد تا در پاداش حكومت شكّي را كه بر عهده شمخال خان بود بوي گذارند «1». اين هردو «اقدام شاهانه» در نخستين روز ورود محمد خدابنده بقزوين باضافه قتل شاه شجاع فرزند شيرخوار شاه اسمعيل ثاني انجام يافت. اين درازدستي «مهد عليا» مقدمه درازدستيهاي ديگر او بود كه نتيجه قطعي آن كشته شدن خودوي و بروز اختلافي عظيم ميان محمد خدابنده و حمزه- ميرزا از طرفي و عباس ميرزا از طرفي ديگر، گشت و سرانجام بحمله عباس ميرزا و طرفدارانش بقزوين و اعلام سلطنت شاه عباس در سال 996 ه پايان گرفت.
هنگامي كه شاه عباس قدرت را در دست گرفت، خاصه بعد از قلع‌وقمع سران متنفّذ قزلباش، مي‌بايست محاسبه دقيقي از جريانهاي نامساعد خانوادگي صفويان بكند و همراه نظم عمومي كه در كشور ايجاد مي‌كرد، نظمي هم در رابطه اعضاء خاندان صفوي بوجود آورد و ترتيبي دهد كه بعد ازو دودمانش راه زوال نپيمايد. اما او نه تنها چنين نكرد بلكه همان راه بيگانگي را با نزديكان پيمود و حتي گامهاي خود را در پيمودن اين راه پرخطر تندتر و استوارتر ساخت. وي در ابتداي پادشاهي پدر و برادران و چند تن ديگر از خويشاوندان را در خفا بدژ ورامين فرستاد و در آنجا زنداني كرد و اگرچه در دومين سال پادشاهيش بدانان آزادي داد ليكن باز همان نقارهاي پيشين خانوادگي شاه جوان را بتجديد خشونت برانگيخت، چنانكه محمد خدابنده تا بسال مرگ خود (1004 ه) در حرمسرا زنداني گشت و برادران شاه عباس ابو طالب ميرزا و تهماسب ميرزا و برادرزاده‌اش اسمعيل ميرزا كور شدند. چند سال بعد همين انگيزه كدورتهاي خانوادگي و بدگماني نسبت بنزديكان باعث شد
______________________________
(1)- درباره اين وقايع رجوع كنيد بعالم آراي عباسي، تهران، ج 1 ص 226 ببعد، و باحسن التواريخ ص 500- 502.
ص: 110
كه شاه عباس حتي بر پسران سه‌گانه خود نبخشايد، ارشد آنان صفي ميرزا را بكشد و دو پسر ديگر محمد ميرزا مشهور بخدابنده ميرزا، و امامقلي ميرزا را كور كند.
همين پادشاه نيرومندست كه دربندان كردن پسران را در حرمسرا باب نمود و از بيم آنكه مبادا منشاء توطئه‌يي شوند چنان درباره آنان سختگير بود كه اگر كسي از بزرگان دولت بدانان تقرب مي‌جست جان بر سر اين كار مي‌نهاد. مسلما اين بدرفتاري شاه عباس نسبت بفرزندان خود يكي از بزرگترين علتهاي ضعف و انحطاط سلطنت صفوي پس از وي گرديد زيرا صفي ميرزا كه ارشد اولاد وي بود و پس ازو حق جانشيني داشت جواني شجاع و جنگاور و خوش‌خوي و بردبار و عاقل و مورد محبت و علاقه عموم طبقات بود و اگر كشته نمي‌شد مي‌توانست پايه‌هاي سلطنت صفوي را مانند پدر استوار نگاه دارد، در صورتيكه پسرش سام ميرزا كه پس از نيا با نام شاه صفي بسلطنت نشست، جواني درنده‌خوي و سست رأي بود كه در گوشه حرمسرا برآمده بود و با نابهنجاريهاي خود چنانكه ديديم از نقطه آغازي انحطاط دولت صفوي قدم برداشت. اين خويشاوندكشي صفويان، بعد از شاه عباس همچنان ادامه يافت و شاه صفي در اين راه چنان پيش‌رفت كه از قتل محارم و صيد آهوان حرم نيز شرم نكرد. رفتار بسيار ناجوانمردانه نادر شاه با پسر دلير و برازنده‌اش رضا قلي ميرزا هم‌چنان زبانزد است كه حاجت باعاده شرح ندارد، رفتاري كه اگر رخ نمي‌داد شايد بنياد شاهنشاهي پرشكوه نادر بدان آساني فرونمي‌ريخت.

باده‌گساري‌

از عيبهاي بزرگ صفويان شرابخوارگي همه آنان حتي آنهاييست كه شراب را در قسمتي از مدت فرمانروايي خود منع كرده بودند. مي‌دانيم كه ايرانيان با شيوع اسلام يكباره از شوق ديرينه‌يي كه بباده كهن داشتند قطع نظر نكردند و اين عادت مخصوصا در دستگاههاي فرمانروايي شاهان و اميران و ديگر صاحبان قدرت رواج و روايي بسيار داشت. اما در طول تاريخ بنام فرمانرواياني باز مي‌خوريم كه بسبب اعتقاد ديني و يا بعلتهاي ديگر در ترك اين ناشايست
ص: 111
از خود شايستگي نشان داده‌اند و پادشاهان صفوي كه هريك عنوان مرشد كامل و دعوي رياست ديني داشته و بعنوان ترويج دين حق شمشير مي‌زده‌اند، ناگزير مي‌بايست هيچگاه گرد اين منكر نگردند ولي آنان نه تنها چنين نكردند بلكه دوران قدرتمند- يشان يكي از دوره‌هاي رواج شرابخوارگي و رونق «شرابخانه‌ها» و خرابات بود.
اگرچه در سال 939 ه يعني در نهمين سال سلطنت شاه تهماسب «فرمان همايون شرف نفاذ يافت كه محتسبان آبروي پياله و جام عقوبت انجام را ريخته شيشه ناموس ايشان را بسنگ افسوس زنند و بنصايح الحق مرّ پنبه غفلت از گوش صراحي بكشند و اگر سركشي كند گردن او را نرم سازند» «1» ولي بعد از عهد آن پادشاه دوباره نوشيدن مي آزاد شد و بويژه در دوران امن و آرامش شاه عباسي شرابخانها رونق يافت. «بسياري از جهانگردان خارجي و سفيران بيگانه كه در اين عهد بحضور شاه عباس رسيدند و شاهد اعمال اين شهريار در سفر و حضر بودند، درباره عشق مفرط وي بشراب مطالبي نگاشته‌اند. بطور كلي مردم ايران، بويژه اغنيا علاقه فراواني بباده‌گساري داشته‌اند. توماس هربرت «2» يك‌جا در سفرنامه خود شرح مي‌دهد كه بهترين تحف حكام و واليان بزرگ بدرگاه شاه شرابهاي ناب بود. وي درباره مي گساري مردم اين عهد مي‌نويسد: ميان تركان و ايرانيان تفاوت بسيار است، از آنجمله در ميگساري، چه تركان بتبعيت از اوامر و نواهي دين بظاهر از استعمال مسكرات اجتناب مي‌ورزند اما پنهاني مي‌نوشند و حال آنكه ايرانيان كنوني مثل ايرانيان ادوار باستان آشكارا و بافراط ميگساري مي‌كنند» «3».
اگرچه شاه عباس در 1029 ه شرابخواري را منع كرد و اين امر او جز در
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 246.
(2)-Sir Thomas Herbert
(3)- تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس ابو القاسم طاهري، تهران 1354 ص 327. قسمت منقول از سر توماس هربرت انگليسي از سفرنامه ذيقيمتي است كه نوشته.
ص: 112
فارس يعني قلمرو حكومت امام قلي خان و در شيراز كه بهترين شرابها را در آنجا تهيه مي‌كردند، در همه‌جاي كشور بدقت اجرا شد، اما شاهنشاه هشت ماه بعد از صدور فرمان مذكور يعني در جمادي الثانيه سال 1030 بر خمارآلودگان بخشايش آورد و از منع شراب دست برداشت. بنا بر آنچه «پيترو دلّاوالّه» «1» اشاره كرده است علت رفع اين ممنوعيت آن بود كه شراب‌خواران بعد از محروم شدن از صرف مي ناب بآب كوكنار و ترياك روي آوردند و خواستند تا بد را ببدتر دوا كنند.
عادت بشرابخواري بعد ازين همچنان بقوت خود برقرار بود و جانشينان شاه عباس در راه اين افراط گامها را فراختر برمي‌داشتند. نواده او شاه صفي چون مست مي‌شد درنده‌خويي خطرناك و آدم‌كشي بي‌باك از كار درمي‌آمد و شاه عباس دوم اگرچه در آغاز سلطنت منع شراب كرد اما خود زودتر از همه توبه شكست و چنان در شرب مدام افتاد كه بيشتر اوقات از كار ملك غافل مي‌ماند و پسرش شاه سليمان هرچه برسنش افزوده مي‌شد بنوشيدن مي آزمندتر مي‌گشت؛ و اما شاه سلطان حسين، با آنكه دم از زهد و مسلماني مي‌زد نتوانست دست از مي خوشگوار بكشد. در آغاز كار از مسكرات پرهيز داشت ليكن بزودي وسوسه نديمان و اهل حرم در او درگرفت و چنان آلوده عيش و مستي شد كه بقول كروسينسكي از مقتضيات امور چشم پوشيد و عنان كارها را بدست نديمان و خواجه‌سرايان داد «2» و «از تأثير سپهر آبنوسي آخر الامر دولتش چنان بمغلوبيّت و مقهوريّت و مخذوليّت و منكوبيّت و ذلت و افتضاح انجاميد كه ذكر آنها باعث كلال و ملال و غم و هم شنوندگان خواهد شد» «3».
در همان روزگار كه تخت‌نشينان تبريز و قزوين و اصفهان در كاخهاي خود
______________________________
(1)-Pietro della valle سياح معروف ايتاليايي.
(2)- لاكهارت، تاريخ سياسي و فرهنگي ايران، ايرانشهر ج 1 ص 446؛ برون، تاريخ ادبيات ايران، ج 4، ص 92.
(3)- رستم التواريخ، تهران 2537 شاهنشاهي، ص 99.
ص: 113
بساط شراب مي‌گستردند، اخلاف ظهير الدّين بابر هم در قصرهاي باشكوه فتحي‌پور سيگري و آگره و دهلي از دلرباييهاي «دختر رز» سرگرم التذاذ بودند و در بزمهايشان انواع شراب از شراب انگوري و «رام رنگي» و «شراب قندي» يا «شراب شكري» بكار برده مي‌شد. طالب آملي ملك الشعراي دربار جهانگير گويد:
نه باده شكري سازدم نه انگوري‌از آن ز شيشه و پيمانه مي‌كنم دوري *
مگو كه باده انگور دردسر داردكه آب غوره شرف بر ني شكر دارد
نه‌ايم منكر صهبا وليك مي‌گوييم‌كه رام رنگي ما نشأه دگر دارد
قدح پر از مي انگور كن كه طالب راشراب قندي هندوستان ضرر دارد

خوگريهاي «1» زيان‌آور

اين طالب آملي، شاعر تواناي نيكوسخن، كه از جواني باز بميخوارگي خوي كرده بود، در صرف افيون و بكار بردن مفرّح افيوني نيز اصرار داشت و گاه چنان در اين راه زياده‌روي مي‌كرد كه نيروي گفتار ازو سلب مي‌شد. معروفست كه در نخستين باريابي بحضور جهانگير پادشاه چندان افيون بكار برده بود كه زبانش از گفتار بازماند و شعري را كه ساخته بود نتوانست بخواند و در قطعه‌يي كه بعد از آن ساخت علت اين عارضه را بدينگونه شرح داد:
دو چيز مهر زبان سخنوري گرديدمرا ببزم شهنشاه خوش عيار سخن
يكي زبوني طالع كه دايم از اثرش‌بهر ديار قريبم بگونه‌گونه محن
دگر زيادتي نشأه‌يي كه نامش رانمي‌توانم از شرم بر لب آوردن
مفرّحي زده بودم «2» بقصد گفتن شعرعُروج نشأه آن كرد هرچه كرد بمن و اين «نشأه» يي كه طالب نمي‌توانست از شرم نامش را برلب آرد، معجوني بود
______________________________
(1)- خوگري: عادت، اعتياد. نياكان ما چه خوش گفتند كه «خوگري بتر از عاشقي است!»
(2)- زدن: مجازا بمعني بكار بردن مخدر و مسكر.
ص: 114
از افيون و ديگر چيزهاي سستي‌آور (- مخدّر) كه آنها كه از مي پرهيز مي‌كردند آن را چون «كيف حلال» بكار مي‌بردند تا دهان به «حرام» نيالايند، از چاه پرهيز مي‌كردند و بگرداب مي‌افتادند. كليم كاشاني در دو بيت زيرين همين مفرح را از ممدوح طلب مي‌كند:
بلند قد را، سرگشتگان وادي غم‌مفرحي پي دفع ملال مي‌خواهند
چو باده بي‌تو حرامست، ز آن نمي‌طلبندحرام عيشان كيف حلال مي‌خواهند «1» اين مفرح افيوني همانست كه شاه اسمعيل ثاني را از پاي درآورد و او را از خود و خلق را ازو رهايي بخشيد! درست نميدانم كه عادت بافيون و مفرح افيوني و شربت كوكنار «2» از چه هنگام در ايران رواج يافت. هرچه باشد اين بلاي خانمانسوز پيش از عهد صفوي بايران روي آورده بود و درست از آغاز آن عهد در ايران و هند رواج داشت.
واژه «افيون» از ريشه يوناني «اوپيون» «3» گرفته شده است. خشخاش از دوران بسيار قديم در مصر عليا كاشته مي‌شد و بعد از عهد جنگهاي صليبي زراعت آن در آسياي صغير رائج گشت و از آنجا بايران آورده شد و بتدريج در بسياري از ناحيتهاي اين كشور كه استعداد كافي براي تربيت گياه ياد شده دارد، پراگند، و آنگاه از اين ديار بهندوستان و از آنجا بچين رفت. طرز استخراج شيره از حقه خشخاش يعني كوكنار هم در كتابهاي كهن پزشكي مانند آثار ديسقوريدوس «4» و جز او مذكور است
______________________________
(1)- شعر العجم، شبلي نعمان، ترجمه فخر داعي، ج 3، تهران 1334، ص 147- 148.
(2)- كوكنار، ناركوك، نارخوك، غوزه و حقه خشخاش كه افيون شيره آنست.
(3)-Opion
(4)-Diskourides d'Anazarbas )در متون تازي: ديسقوريدس العين زربي) پزشك مشهور يوناني سده نخستين ميلادي. مولف كتاب معروفي در داروهاي گياهي كه نزد عالمان اسلامي به» الحشائش» شهرت دارد. درباره او بنگريد بتاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، دكتر ذبيح اللّه صفا، چاپ چهارم، تهران 2535 (1355)، ص 115.
ص: 115
و در سر راه شيوع كشت خشخاش از مصر تا بچين همه‌جا مورد استفاده قرار گرفت «1».
در اثرهاي پزشكان و داروشناسان اسلامي استفاده از افيون در تهيه بعضي معجونها و مفرّحها توصيه شده اما نه بقصد نشأه و «كيف» بلكه براي دارو و درمان، و گمان مي‌رود كه استعمال آن در ايجاد لذت از مرده ريگهاي دوره مغولان و مقارن همان زمانهايي باشد كه بنگ در ايران رائج شده بود، چنانكه بكار بردن «عرق» از دوران تيمور ببعد در ايران متداول شده «2» و در عهد صفويان نيز بكار رفت.
مفرّحي كه از شيره كوكنار (افيون) با زعفران و دارچين و بعضي ادويه ديگر بصورتهاي مختلف ترتيب مي‌داده و «ترياك» يا «مفرح افيوني» مي‌ناميده‌اند، از عهد شاه تهماسب ببعد در ايران بكار برده مي‌شد. «كمفر» «3» جهانگرد و پزشك آلماني سده هفدهم ميلادي درباره اينگونه تركيبها و طرز تهيه آنها در ايران توضيحات سودمندي داده است. «4»
غير از اين مفرح جوشانده‌يي نيز از كوكنار و بنگ و حشيش و بعضي ادويه هندي فراهم مي‌آمده كه به «آب كوكنار» معروف بوده و آن هم از عهد شاه تهماسب بكار مي‌رفت و گروهي از رجال درباري و متعيّنان بدان عادت داشتند «5» و جوشانده سكرآور وحشتناكي بود كه استعمال زائد از حد آن بمرگ منتهي مي‌شد.
تركيب ديگري هم از همين قبيل وجود داشت كه بصورت «حبّ» فراهم مي‌آمد مانند حب فلونيا كه تركيبي بود از بنگ و حشيش و آن هم ايجاد سكر شديدي
______________________________
(1)- درباره افيون و چگونگي رواج آن در ايران رجوع شود به: Encyclopedie de I'Islam, novelle edition, Tome I, P. 251- 252, art. Afyun'par G. E. Dubler.
(2)- همين كتاب ج 4 ص 35 نقل از حافظ ابرو، ذيل ظفرنامه، ظبع پراگ ص 23.
(3)-Kaempfer
(4)- تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 328- 329.
(5)- ايضا همان كتاب و همان صفحه.
ص: 116
مي‌نمود و گروهي از خلق بدان مبتلا بودند.
از اينگونه معجونها، غير از «كيف» گاه براي آرام كردن دردهاي سخت نيز استفاده مي‌كردند. درباره علت اعتياد شاه اسمعيل ثاني بترياق يعني معجون افيوني بهمين نكته اشاره كرده‌اند. روملو نوشته است كه: «وي ترياق مي‌خورد بافراط، و قولنج عظيمي داشت، هرچند روز يك نوبت قولنج مي‌شد چنانكه مردم مضطرب مي‌شدند ...» «1» با اين سخن روملو شايعه‌يي كه درباره مسموم شدن اسمعيل ثاني بدست حسن بيگ حلواچي اوغلي وجود داشت تكذيب مي‌شود، و نيز از فحواي گفتار او چنين برمي‌آيد كه از «ترياق» براي تسكين دردهاي حادّ استفاده مي‌شد همچنانكه از مرفين در عهد ما. بهرحال اسمعيل دوم چنان فريفته افيون و فلونيا بود كه ببعضي از نزديكان و نديمان خود باصرار از آن تركيبهاي زهرآگين مي‌خورانيد «2».
در دورانهاي بعد اين معجونهاي مرگ‌بار همراه ديگر مسكرات همچنان بكار مي‌رفت و حتي مخالفت شديد شاه عباس با ترياك و ترياكيان نتوانست از شيوع آن بكاهد. مردم آزاد اگر مي‌خواستند آنرا آشكار و پنهان، و امرا و رجال پنهان از ديگران بكار مي‌بردند و چنانكه سر توماس هربرت در سفرنامه خود گفته در طبقات مختلف گروهي بخوردن ترياق و نوشيدن شربت كوكنار خويگر بودند.
پيش ازين گفته‌ام كه شاه عباس در سال 1029 شراب را منع كرد ولي بنابر اشاره «پيترو دلّا والّه» «3» در سفرنامه خود اين فرمان چنان موجب رواج افيون و مسكرات ديگر شد كه شاه را از كرده پشيمان ساخت. پس فرمان خود را لغو نمود
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 495.
(2)- عالم آراي عباسي، اسكندر بيك تركمان، تهران، ج 1 ص 219.
(3)-Pietro della valle ,lI ,p .108 .
ص: 117
و در عوض براي پيش‌گيري از خريد و فروش ترياك مقرراتي وضع كرد «1»، ولي همينكه آن پادشاه قوي‌پنجه روي در نقاب خاك كشيد، هرگونه دار و گيري در اين‌باره از ميان رفت و بازار خريد و فروش كوكنار و ترياك رواج گرفت و چنانكه تاورنيه «2» در سفرنامه خود اشاره كرده است بعهد شاه عباس دوم چندين «كوكنارخانه» يعني دكانهاي فروش و آشاميدن شربت كوكنار، در اصفهان وجود داشت و نوشندگان آن شربت چنان مي‌شدند كه همچون ديوانگان مي‌خنديدند و حركتهاي شگفت‌آور مي‌كردند «3».
در دوران پادشاهان اخير صفوي مركزهاي مهمي از بازرگاني افيون در ايران وجود داشت كه نه تنها در درون كشور فعاليت مي‌كرد بلكه مبداء صدور ترياك بقلمرو دولت عثماني از يك‌سو و سرزمين هند از سويي ديگر، نيز بود و از آن ميان يزد و اصفهان از همه بيشتر اهميت داشت «4»، و صدور ترياك بهند باعث شده بود كه اين مخدر خطرناك در حوزه فرمانروايي «مغول كبير» رواج و اثر بسيار حاصل كند و بسياري از برگزيدگان آنرا بكار برند «5».
استعمال افيون و بنگ و چرس و حشيش بعد از دوران صفوي همچنان در ايران و كشورهاي مجاور ادامه يافت و پيش‌گيريهاي دولت ايران ميان سالهاي 1300 تا 1357 ه ش، و حتي منع كشت خشخاش بمدتي محدود، و مبارزه سخت با تجارت آشكار و پنهان افيون و ديگر ماده‌هاي مخدّر، مانع خويگري ايرانيان بدين بلاهاي
______________________________
(1)-Encyclopedie de l'Islam ,N .E Vol .I ,p .252
(2)-Jean -Baptiste Tavernier جهانگرد فرانسوي (1689- 1605 م)
(3)- ترجمه سفرنامه تاورنيه ص 943. نقل از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 329.
(4)-
Chardin, Voyages, Amsterdam, 1735, III, 14, 92 sqq. 58,; 67, etc.
آنسيكلوپدي اسلام، طبع جديد، ج 1 ص 252.
(5)- بنگريد بهمين جلد، ص 113- 114.
ص: 118
جان شكار نگرديد. پيشينيان ما بيهوده نگفته‌اند كه: خوگري بتر از عاشقي است!
در دوران صفوي تنها كسي از شاهان كه واقعا با استعمال افيون و فلونيا و شربت كوكنار مخالفت صريح مي‌كرد شاه عباس اول بود، چنانكه پيش ازين گفتم.
وي بقدري ازينگونه خوگريهاي زشت بيزار بود كه مي‌گفت «بمردم ترياكي و بي‌هنر مواجب نمي‌دهم» «1».
اگرچه نوشيدن شراب با همه رواجي كه داشت، گناهي شرعي شمرده مي‌شد ليكن حتي عالمان دين ممكن بود گاه عيبش را بهنرش ببخشند «2». مثلا صدر الدين محمد دشتكي شيرازي پسر حكيم مشهور غياث الدين منصور دشتكي «3» در رساله‌يي كه در ذمّ شراب و بنگ و غنا نوشته گفته است: انّ الخمر و ان كان فيها اثم كبير و لكن فيها منافع للنّاس كما حقّقنا حقيقة نفّعها ...» «4» اما استعمال بنگ را بعلت زيان‌آوريهاي بسيارش خطايي نابخشودني دانسته است. وي در رساله ياد شده كه بسال 961 ه، مقارن سلطنت شاه تهماسب صفوي تأليف كرده، از قول پدرش غياث- الدين منصور (م 948 ه) توضيحاتي درباره حشيشة البنج (گياه بنگ) كه از بوته شاهدانه برّي يا بستاني يا هندي گرفته مي‌شود، داده و گفته است كه: اهل بطالت و درويشان و قلندران آنرا صرف مي‌كنند و مي‌پندارند كه بياري آن مي‌توان به راستاي- تصوّف و شناخت- حق و ارتقاء بمقامات عارفان نائل شد. آنگاه نوشته است كه مردم عادت كرده‌اند آنرا در مفرّحات بكار برند و شيوع آن بيشتر از شرابست و بهمين سبب تازيان آنرا شراب عجمان (خمر الاعاجم) نامند در صورتي كه در بلاد آنان
______________________________
(1)- زندگاني شاه عباس، نصر اللّه فلسفي، تهران چاپ دانشگاه، ج 2 ص 272.
(2)-
عيب مي‌جمله بگفتي هنرش نيز بگوي‌نفي حكمت مكن از بهر دل عامي چند حافظ
(3)- درباره او رجوع كنيد بهمين جلد، هنگام ذكر حكما
(4)- روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 7، ص 189.
ص: 119
بيشتر از ايران بكار برده مي‌شود؛ سپس بذكر حرمت آن در نزد همه مسلمانان جز بعضي از شافعيان پرداخته «1» و حديثهايي از پيامبر در نابايستگي بنگ آورده است كه اگرچه با توجه بقرينه‌هاي تاريخي مجعول بنظر مي‌آيند ليكن نقل و انتشار آنها در قرن دهم، و شايد قرن نهم، نشانه‌ييست از ناخرسندي گروهي از مسلمانان از ابتلاء بچنين عادت ناشايسته. در همه اين حديثها كلمه «بنج» كه معرّب «بنگ» است بكار رفته كه در صدر اسلام هنوز بزبان عربي راه نيافته بود. از آن جمله است: سيأتي زمان علي امّتي يأكلون شيئا اسمه البنج، انا بري‌ء منهم و هم بريئون منّي؛ و: من احتقر ذنب البنج فقد كفر؛ و: من اكل البنج فكأنّما هدم الكعبة سبعين مرّة و كأنّما قتل سبعين ملكا متقّربا و كأنّما قتل سبعين نبّيا مرسلا و كأنّما احرق سبعين مصحفا و كأنّما رمي الي اللّه سبعين حجرا و هو ابعد من رحمة اللّه من شارب الخمر و آكل الرّبا و الزّاني و النمّام» «2».
اين را بايد دانست كه استعمال حشيش كه از برگ گياه شاهدانه (شهدانج) بدست مي‌آيد، از دنياي قديم يعني از دوران آكاديان و بابليان و آشوريان و مصريان كهن معمول بود، منتهي در آرام كردن دردها و در درمان‌هايي كه حاجت بتخدير داشت. در كتيبه‌هاي بابل و آشور سده هشتم پيش از ميلاد بنام «كنّابو» «3» يعني گياه شاهدانه باز مي‌خوريم و اين همان واژه‌ييست كه در پارسي «كنب» و «كنف» و در تازي «قنّب» شده است.
اما «بنگ» كه يك واژه فارسي است بر ماده سبزي اطلاق مي‌شود كه از برگ شاهدانه و سيكران (بزر البنج) مي‌گيرند و در اوستا بصورت بنگهه «4» (بانون غنّه)
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 7 ص 188- 189.
(2)- ايضا، ج 7، ص 189.
(3)-Kunnabu
(4)-bangha
ص: 120
يعني مخدّر و مستي دهنده بكار رفته و همريشه است با واژه سانسكريتي «بهنگا» «1» (بانون غنّه) و همين كلمه است كه در عربي بصورت «بنج» پذيرفته شده است. گويا استعمال اين ماده براي كيف و لذّت اصلا از هندوستان آغاز شده باشد چه در آنجاست كه سائيده برگ شاهدانه را با آرد و ادويه و «گنجا» «2» آميخته بنام «بهنگا» براي تخدير و التذاذ بكار بردند. گنجا يا چرس عبارتست از گرد يا ماده چسبنده‌يي كه بر گل شاهدانه مي‌نشيند و براي گرفتن آن ماده در هند و ايران روشهاي مختلفي رائجست.
در كتابهاي طبي مسلمانان از حدود سده چهارم هجري ببعد، علاوه بر حشيش، نام بنج در جزو سموم ذكر شده است. البته پيش از آن در كتاب السمّوم منسوب به «جابر ابن حيّان» از بنج بعنوان داروي مخدر ياد شده منتهي چنانكه مي‌دانيم در صحت انتساب كتابهاي كيميا و پزشكي به جابرن حيّان و حتي در وجود چنين مؤلف پركاري كه از علوم اولين و آخرين با خبر بود، ترديد بسيارست و نيز روشنست كه بعضي از مؤلفات منسوب باو از كدام دانشمندانيست كه در قرنهاي بعد ازو مي‌زيسته‌اند «3». اما از جمله قديمترين مؤلّفان مسلّم كتابهاي داروشناسي و پزشكي ابو منصور موفق بن علي هروي صاحب كتاب مشهور فارسي «الابنيه عن حقايق الادويه» «4» (سده چهارم يا آغاز سده پنجم ه) شهدانج يعني دانه گياه معروف را براي انواع درد سر و درد گوش توصيه نموده است. مؤلفان ديگر اسلامي هم در مداواي اينگونه
______________________________
(1)-bhanga
(2)-ganja
(3)-
Aldo Mieli, La Science arabe, Leiden 1938, p. 55- 58, 8, 9, 13, 24, 25, 31, 63, 65, et App. II.
(4)- درباره ابو منصور هروي و اثرش بنگريد بهمين كتاب ج 1، چاپ پنجم 2536 شاهنشاهي، ص 625.
ص: 121
دردها از شهدانج و واژه عربي آن قنّب ياد كرده‌اند.
استعمال حشيش بيرون از قلمرو دانش پزشكي در ميان مسلمانان قدمت چنداني ندارد. از طرفي در داستانهاي الف ليلة و ليلة (هزار و يك شب) بارها باستفاده از حشيش براي خوابانيدن در حكايات اشاره شده است. بايد بدانيم الف ليلة و ليلة بنحوي كه اكنون رائجست همان هزار افسان (- الف خرافة) نيست كه از زبان پهلوي بعربي نقل شده و ابن النديم (قرن چهارم هجري) از آن در الفهرست ياد كرده است بلكه چنانكه مي‌دانيم بسياري عناصر اسلامي از عرب و مصر و ايراني و جز آن در آن نفوذ كرد و محققان مجموع داستانهاي آن را بسه بخش منقسم مي‌دارند: قسمت اصلي مأخوذ از ادبيات پهلوي و قسمت بغدادي و قسمت مصري؛ ولي حتي قسمتي كه از مبداء ايرانيست از قبول تأثيرهاي گسترده اسلامي بركنار نيست «1». بنابراين موضوع استفاده از حشيش در اين كتاب بعنوان مخدر خواب‌انگيز نمي‌تواند بصورت عادتي كهن در ايران پيش از اسلام، يا حتي نخستين سده‌هاي اسلامي شناخته شود. «2»
با اينهمه نبايد پنداشت كه استعمال حشيش و يا اعتياد بآن در تمدن اسلامي فقط در سده‌هاي اخير رواج گرفته است بلكه اطلاعات مستقيم ما در اين باب تا بحدود قرن ششم هجري مي‌رسد و آن موضوع بكار رفتن حشيش است در ميان دسته‌يي از شيعيان اسمعيلي كه به «نزاريه» شهرت داشته و در سوريه و ايران پراگنده
______________________________
(1)- درباره الف ليلة و ليلة رجوع شود بمقاله ممتع‌E .Littmann در دائرة المعارف اسلامي، طبع جديد، ج 1، ص 369- 375.
(2)- درباره حشيش و سوابق تاريخي آن رجوع شود به مقاله حشيش در دائرة المعارف اسلامي، چاپ جديد، ج 3 ص 273- 275 بقلم‌M .Levey ؛ و درباره بنگ بنگريد بمقاله بنج بقلم م. ميرهوف‌M .Meyerhof در دائرة المعارف اسلامي، طبع جديد، ج 1 ص 1045- 1046.
ص: 122
بوده‌اند «1». اين فرقه اسمعيلي براي مرعوب ساختن مخالفان خود يا كشتار آنان از جانبازاني بنام «فدايي» استفاده مي‌كردند كه سرگذشت آنان و كارهايي كه در اين راه انجام داده‌اند مشهورست. پيشروان فرقه ضمن تربيت فدائيان و بقصد القاء مطالبي بدانان در نوعي از حالت بي‌خبري، بنابر مشهور از حشيش استفاده مي‌كردند.
بهمين سبب از قرن ششم هجري پيروان طريقه نزاريه را در سوريه «حشيشيّه» و «حشّاشين» نام دادند و همين نامست كه بوسيله جنگجويان صليبي بصورت اسم عام اسمعيليان باروپا برده شد «2».
درباره اينكه چگونه بعضي از داعيان نزاريه بفدائيان بنگ مي‌خورانيده و آنان را در عوالمني كه به بهشت تشبيه يا تعبير مي‌كرده سير مي‌داده‌اند، پيش ازين اشاره‌يي داشته‌ام «3»، و نيز در آنجا گفته‌ام كه ماركوپولو «4» در شيوه تربيت فدائيان و بهشت حشّاشين شرحي در سفرنامه خود آورده است «5». توضيحات ماركوپولو در آن سفرنامه با شرحي كه ديگر مؤلفان غربي و نگارندگان شرقي آورده‌اند نيز سازگار است و از آن جمله با آنچه «آرنولد لوبكي» «6» ذكر كرده است «7».
استعمال حشيش و بنگ بعد از دوره صفوي همچنان برواج خود در ميان ايرانيان ادامه داد و براي كيف و التذاذ بكار رفت. ناظم الاطبّاء نفيسي (1263- 1342
______________________________
(1)- درباره نزاريه بنگريد بهمين كتاب، ج 2، چاپ پنجم، 2536 شاهنشاهي ص 168
(2)- اين نام حشاشين بعدها بصورت‌assassin )s( در زبان فرانسوي تغيير يافته است بمعني قاتل.
(3)- همين كتاب، ج 2 چاپ پنجم ص 174- 175.
(4)-Marco polo جهانگرد ونيزي (1254- 1323 م) كه تمام آسيا را تا سوماترا سياحت كرد.
(5)- سفرنامه ماركوپولو، چاپ لندن، 1938 ميلادي، ج 1 ص 40 ببعد.
(6)-Arnold de Lubeck ,Chronicon Slavorum ,IV ,16 .
(7)-
Encyclopedie de l'Islam, nouvelle edition, art. Hashishyya, par B. Lewis, tome III, p. 275- 276 ص: 123
ه ق) در «فرنودسار» «1» ذيل واژه «بنگ» شرح زيرين را مي‌نويسد كه بسبب آشنايي كه او از راه شغل پزشكي با طبقات مختلف درباري و غير درباري زمان داشته قابل توجهست. وي گويد: «بنگ: ماده سبزي كه از برگ كنب گيرند «2» و از آن بنگ آب ساخته دراويش مانند مخدر مسكر بنوشند، و ازين ماده سبز ماده سقّزي و سمّي گيرند كه چرس گويند «3» و آن را در سر قليان با تنباكو مخلوط كرده بكشند و كيف كنند» «4» و همين عمل اكنون با آميختن حشيش و توتون سيگار انجام مي‌شود.
ابتلا باينگونه چيزهاي سستي‌انگيز در عهد صفوي باعث تأليف رساله‌هايي درين باب يا نظم شعرهايي در بدگويي يا ستايش آنها و اظهار نفرت از آنها يا ميل بدانها شده است، مثلا از توتون و تنباكو كه بوسيله بازرگانان فرنگ يا از راه آسياي صغير بايران و هند آورده و معمول شده و حتي بكشت آن هم آغاز كرده بودند، در شعر نظيري نيشابوري بدينگونه ياد شده است:
ني سنبل تنباكويي نه آتش رخساره‌يي‌دل بوي خامي مي‌دهد بي‌داغ آتشپاره‌يي
در نخل تنباكو نگر صوفي شده بازآمده‌در كوي خود سرگشته‌يي در شهر خود آواره‌يي
چون بيد مجنون هر طرف افگنده از سر طرّه‌يي‌چون دلق سالك هر كجا افگنده از برپاره‌يي ولي سرمد كاشي (م 1069) آن را بدين‌سان نكوهيده است:
______________________________
(1)- نام كتاب سودمنديست در لغت فارسي و عربي كه در جاي خود معرفي خواهد شد.
(2)- بصحفه 119- 120 از همين جلد مراجعه شود.
(3)- ايضا همان صفحه.
(4)- فرنودسار، چاپ اول، ج 1، ص 651.
ص: 124 تنباكو چيست آفت برگ اميدگلخن به از آن گلو كه اين دود كشيد
از تنباكو نفع توان داشت گمان‌از دود اگر خانه توان كرد سپيد «1» و شيخ علي نقي كمره‌يي «2» (م 1060 ه) از عالمان مشهور مذهبي صرف توتون را تحريم كرد و رساله‌يي درين راه ترتيب داد بنام «في حرمة التتن و شرب دخانه» «3».
فلونيا و افيون و كوكنار هم ازينگونه سستي انگيزهاست كه سخن نيك و بد درباره آنها ميان گويندگان عهد روان بود. رضي الدين آرتيماني خويگران بترياك (ترياكيان) را درين رباعي سخت بباد نكوهش گرفته و گفته است:
ترياكي اگر سينه كني صد چاكش‌از دل نرود خباثت امساكش
چون غنچه ترياك سرافگنده بپيش‌سر بر نكند تا نرسد ترياكش بعضي از شاعران چنان بافيون و تركيبهاي افيوني گرفتار بودند كه همه استعداد خود را در عشق باين زهر قاتل مي‌باختند. درباره ميرزا ابو تراب بيگ فرقتي كه ترجمه حالش را خواهيد ديد نوشته‌اند كه «در آخر عمر شعر كم گفتي چرا كه فلونيا گذرا «4» شده بود و كيفيت افيون او را مغلوب خود ساخته» «5». وي بگفته اوحدي بلياني در عرفات «هر روز چهل مثقال بلكه بيشتر فلونيا مي‌رساند، لهذا شعله آتش طبعش في الجمله فرونشسته كه از نهال فكرتش گل تازه سر برنزده».
مخفي رشتي از ملا زمان امام قليخان حاكم فارس چندان در شرب كوكنار مبالغه مي‌كرد كه او را «كوكناري» لقب داده بودند و او حتي در مجلس امام قليخان نمي‌توانست از نوشيدن شربت كوكنار خودداري كند. «6»
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 311.
(2)- او غير از علي نقي كمره‌يي ديگريست كه در شعر نقي تخلص مي‌كرد. بشرح حالش در همين جلد بنگريد.
(3)- روضات الجنات، ج 4، ص 382- 383.
(4)- گذرا: مؤثر
(5)- تذكره ميخانه، تهران 1340، ص 413.
(6)- نتايج الافكار، بمبئي 1336، ص 649- 650.
ص: 125
در نكوهش بنگ و حشيش و چرس هم بهمينگونه سخنان ميان اثرهاي شاعران و اهل قلم در آن روزگار باز مي‌خوريم. شاه قاسم فهمي قزويني درباره بنگ گويد «1»:
افراط بنگ عالم حيراني آوردحيراني و هزار پريشاني آورد
اول برد ز عالم انسانيت برون‌آخر ترا بنشأه حيواني آورد
ناصح مگو كه بنگ خور و ترك باده‌گيركاري چرا كنم كه پشيماني آورد و فضولي بغدادي مثنويي بنام بنگ و باده دارد چنانكه در ترجمه حالش خواهيد ديد.
بعضي رسواييهاي شاعر معروف ميرزا ابراهيم ادهم پسر مير رضي آرتيماني كه بنگ خوار قهّاري بود، دانستني است «2» و ميرزا جلال اسير چنان گرفتار بنگ- خواري بود كه گاه كارش بپريشانگويي مي‌كشيد. بشرح حالش بنگريد. او چنان در ارتكاب اين گناه زبانزد بود كه رندان از راه استهزاء ببنگ خواري وي سوگند مي‌خوردند «3».
صفي اصفهاني (م 1028) كه شرح حالش را خواهيد ديد از بنگيان روزگار بود، اين بيت ازوست:
در وقت خمار چون يزيدم‌بنگم چو رسيد با يزيدم و سليم تهراني از خنده ناپايدار و ديوانه‌وار بنگيان و گريه ماليخوليانه مستان اين
______________________________
(1)- هفت اقليم امين رازي، تهران، ج 3 ص 179.
(2)- بهارستان سخن، مدراس 1958، ص 505- 507.
(3)- مقصود «قسميه لطفعلي بيگ افشار» است و اين بيت از آن:
بسلطان علي بيگ و جام ميش‌ببنگ جلالي و آب ويش تذكره نصرآبادي، ص 33. و اين سلطان علي بيگ از معاصران شاه عباس اول بود. نصرآبادي ص 27.
ص: 126
مضمون زيبا را يافت:
ماتم و سور اين جهان خراب‌گريه مست و خنده بنگيست.
و يقينا خواننده ابتلاء زيان‌بخش طالب آملي را بمعجون افيون‌دار و گرفتاري ابو طالب كليم را بمفرّح افيوني كه از آن به «كيف حلال» تعبير نموده و در آغاز اين گفتار آورده‌ام فراموش نكرده است «1».

توان‌يابي فرهنگ تازي‌

از ويژگيهاي عهد صفوي كه نمي‌توان ناگفته گذاشت، يكي تجديد نفوذ فرهنگ و زبان عربي و ديگر امتداد يافتن غلبه عنصر ترك بر ايرانست.- درباره موضوع نخستين مي‌دانيم كه از دوران حمله مغول، بويژه پس از انقراض خلافت عباسي، نوعي از انقطاع ميان ايرانيان و مركز ثقافت عربي اسلامي (بغداد) حاصل شد و گسترش آن‌كه از هر حيث روزافزون شده بود، سستي پذيرفت. اين سستي در عهد فترت پس از ايلخانان و در دوران چيرگي تيموريان و تركمانان بحدّ اعلا رسيد؛ ولي در دوره صفوي ببعضي جهات موقع مناسبي براي توان يافتن آن فرهنگ و نفوذ مجدّدش از راه آموزش و پرورش در انديشه و زبان طبقه باسواد ايران فراهم آمد.
با قيام شاه اسمعيل و اعلام رسميت مذهب شيعه دوازده امامي، تشيّع براي بيشتر ايرانيان بمنزله مذهبي نو و بي‌سابقه بود، مگر براي اقليتي كه پيش از آن بر اين طريقه مي‌رفتند. ليكن چه اين طبقه اخير و چه آنانكه بتازگي در صف دوازده اماميان درآمده بودند، بشرحي كه در فصل اوضاع ديني خواهيم ديد، از داشتن عالمان مذهبي توانا و مطّلع محروم بودند زيرا پس از آزادي شيعه در عهد تسلط ايلخانان، چنانكه در مجلّد سوم اين كتاب گفته‌ام، بيشتر عالمان شيعه مثل ابن طاوس حلّي
______________________________
(1)- همين جلد ص 113 به بعد.
ص: 127
و محقّق حلّي و ابن فهد حلّي و علّامه حلّي و پسرش فخر المحقّقين حلّي، و شهيد اول شمس الدين عاملي و ابن ميثم بحراني و گروه بزرگ ديگر از سرزمينهاي عربي خاصه الحساء و البحرين و جبل عامل و چند شهر از عراق عرب، ظهور كرده و آن ناحيتها را بمركزهاي اصلي تحقيق در دانشهاي مذهبي دوازده اماميان مبدل ساخته و همگي آنان از اصل عرب و غير ايراني بوده‌اند.
با اين وصف، وقتي سخن از نشر تشيّع در ايران بميان آمد، دست نياز ايرانيان بسوي آن مركزها دراز شد و از همان روزگار ببعد، نخست بدعوت و بتشويق شاهان صفوي و بدنبال آن در راه بهره‌مندي از مزيّتهاي مادّي، عالمان شيعي مذهب مذكور از ناحيتهاي ياد شده پياپي با خاندانهاي خود بايران روي آوردند و در شهرهاي بزرگ ايران سكونت گزيدند.
اگر كسي بخواهد از شماره اين خاندانهاي مهاجر نظري اجمالي كسب كند تنها مراجعه بكتاب امل الآمل تأليف شيخ محمد بن حسن معروف به «الحّر العاملي» كافيست. در آن كتاب نام بيشتر از يكهزار و يكصد تن از عالمان ذكر شده كه جز چند تن از معاصران ايراني‌نژاد مؤلف، و يا گروه معدودي از عالمان پيشين، باقي همگي از جبل عامل و البحرين و الاحساء و از عراق عرب آمده و در ايران سكونت گزيده و بتأليف و تعليم اشتغال ورزيده بودند و يكي از آنان همين مؤلف يعني الحّر العاملي بود كه در مشهد اقامت داشت.
پيداست كه اين گروه فقط عالمان قابل ذكر در كتاب امل الآمل‌اند نه همه آنانكه از ديارهاي ياد شده آمده و نامشان در كتابهاي مشابه ديگر مذكور است، و نه آنها كه بعد از حرّ عاملي بايران مهاجرت نمودند، و نه خاندان و پسران و دختران و نوادگانشان كه با حفظ سنتهاي خانوادگي در ايران زيسته و باقي‌مانده‌اند، و نه شاگردان بيشمار آنان كه طبعا باستادان خود اقتدا مي‌نمودند.
تمام آنچه اين طبقه نوشته و گفته‌اند، و نزديك بتمام آنچه فرزندان و شاگردان
ص: 128
ايراني يا ايراني شده آنان تأليف كرده‌اند، بتازيست و روشنست كه تعليماتشان، چنانكه تعليمات و تقريرات شاگردان و تربيت يافتگانشان، هم بدين زبان بود، و اينها بر رويهم در نشر مجدّد زبان و فرهنگ عربي در ايران تأثير بسيار داشته است.

امتداد غلبه تركان‌

در همان حال كه اين توان يابي مجدد و نامرئي بتدريج انجام مي‌يافت، يك جريان فرهنگي غير ايراني ديگر كه از قرنهاي پيش آغاز شده بود، بقّوت ديرينه خود ادامه مي‌داد كه اگر بخواهيم معرفي روشني از آن بكنيم بايد آن را «امتداد غلبه قبايل ترك‌نژاد بر ايران» بناميم. توضيح اين مقال آنكه از دوران غلبه تركان قراخاني و ختايي و بويژه از عهد حمله تركمانان سلجوقي ببعد طوايف متعددي از زردپوستان غز و قراغز و قرقيز و كيماك و يغما و چگل و توخشي و قفچاق باضافه غلامان ترك كه باسارت مي‌آورده و در ايران سكونت مي‌داده‌اند، بقلمرو گسترده فرهنگ ايراني راه جسته، حكومتهايي تشكيل داده و در ناحيتهاي مختلف اين كشور پهناور سكونت گزيده در حوادث بزرگ اجتماعي و سياسي ايران دخالتهايي جسته‌اند «1».
در حمله مغول و تاتار بايران، بهمراه آنان و يا بتدريج در دنبال حمله و غلبه آنها، قبيله‌هاي ديگري مانند اويغور و كرائيت و نايمان و شعبه‌هاي متعدّدي از تركمانان بقلمرو فرهنگي ايران آن روزگار يعني ايران و آسياي مركزي و قفقاز و قسمتهاي شرقي آسياي صغير و شمال عراق عرب راه جسته در آنها ساكن شدند و يا حكومتهايي پديد آوردند.
پيداست كه بعد از ضعف حكومت ايلخاني، و در آن روزگار كه حكومتهاي
______________________________
(1)- درباره اين قبيله‌هاي ترك و پيشرفت آنها در سرزمين ايران و تشكيل حكومت و نتايجي كه از اين جريان حاصل شده بنگريد بهمين كتاب، ج 2 ص 3- 37 و 68- 100.
ص: 129
پراگنده و ناتوان محلي در ايران بر سر كار بود، امير تيمور گوركان بهمراهي تركان جغتائي، ايلغار مغول را تجديد كرد و با حكومت متمركزي كه ايجاد نمود، فرصت اظهار وجود را از اين حكومتهاي ترك نوپا براي مدتي سلب كرد ولي همينكه هيمنه تيمور و تيموريان در مشرق فلات ايران فرونشست تركمانان از جانب غرب آن فلات سر برآوردند و بزودي صفحات شمال غرب و مركز و جنوب ايران را از چنگ همنژادان ديگر درآوردند و چندي ازين وقايع نگذشت كه دودمان شيخ صفي الدّين اردبيلي از طريق پيوند خانوادگي با آنان درآميختند و جزو آنها و حتي رقيبشان گرديدند بدين معني كه نياي شاه اسمعيل يعني جنيد بن صدر الدين ابراهيم پيشواي صوفيان صفوي با اوزون حسن بايندري مؤسس سلسله تركمانان آق‌قويونلو (872- 882 ه) كه در ديار بكر مستقر بود، از در دوستي و اتحاد درآمد، خواهر او خديجه بيگم را بهمسري گرفت و از همين زن تركمان پسري بنام حيدر ولادت يافت كه بعد از كشته شدن پدر در سال 860 ه جانشين او شد. گويا از همين زمان بود كه زبان مادري مرشدان كامل از زبان محلي ايراني آذري به تركي تبديل يافت. سلطان حيدر (كشته در 893 ه) هم پيوند خويشاوندي خود را بسا تركمانان سپيد گوسپند حفظ كرده دختر- دائي- خود اوزون حسن، يعني علمشاه خاتون معروف به «بگي‌آغا» را بزني گرفت و از همين زنست كه شاه اسمعيل صفوي ولادت يافت، و او اگرچه بشيوه همه بزرگ‌زادگان و شاهان و شاهزادگان زمان پارسي مي‌دانست «1» و شعر پارسي هم مي‌گفت «2»، ليكن تركي را بعنوان زبان مادري داشته و ديوان اصلي او بدان زبان تنظيم يافته بود، و آن همان مجموعه شعرهاي تركيست كه آكادمي علوم
______________________________
(1)- بنگريد بهمين كتاب، ج 4، ص 129- 146.
(2)- ايضا، ج 4، ص 136- 137
ص: 130
آذربايجان شوروي باعنوان «شاه اسمعيل خطائي «1» اثر لري» بسال 1966 ميلادي طبع كرده است.
وقتي شاه اسمعيل بعد از اقامت پنج ساله لاهيجان را ترك گفت، چون به طارم رسيد «نظر در احوال عساكر نصرت مآثر كرده موازي هزار و پانصد كس از صوفيان روم و شام ملازم ركاب ظفر انتساب يافت» «2». اين صوفيان روم و شام طرفداران مشايخ صفوي بودند كه در قلمرو دولت عثمانيان و تركمانان بسر مي‌بردند و مجموع آنان كه در آذربايجان و دياربكر و آناطولي و كرانه‌هاي جنوب غربي درياي مازندران پراگنده بودند، از قبيله‌هاي مختلف ترك زبان تشكيل مي‌شد كه نام آنان در بيان احوال شاه اسمعيل صفوي از هنگام كودكي تا قيام وي بر ضدّ الوند ميرزاي آق‌قويونلو بدفعات در تاريخ‌هاي مربوط ذكر شده مانند طايفه‌هاي قرامانلو، ذو القدر، قپچاقي، صوفيان ديار روم، صوفيان قراجه داغ و تومان و مشكين، استاجلو، شاملو، روملو، حميدلي، تكلو، افشار، قاجار، ورساق، باي‌برتلو و جز آنها «3». از مجموع اين قبيله‌ها كه در همه دوران قيام صفويان از عهد سلطان جنيد و سلطان حيدر و سلطان علي و شاه اسمعيل ببعد مدار كارها بر آنان بود، دسته مشهور «قزل بورك» يا «قزلباش» يعني سرخ كلاه، و سرخ سر، بوجود مي‌آمد و آنها بودند كه تمام حادثه‌ها تا زمان تشكيل سپاه «شاه سيون» در عهد شاه عباس بزرگ بر محور وجودشان مي‌چرخيد، همه پيروزيها بهمت آنان انجام گرفت، حكومت شهرها و للگي پادشاه‌زادگان و سرداري سپاه و بست و گشادكارهاي كشوري و لشكري در دست آنان بود و فرهنگ قومي آنها بعنوان فرهنگ غالب و حاكم در ميان ايرانيان رواج مي‌يافت و زبانشان زبان شاهان و خانواده‌هاي شاهي و زبان رسمي يا زبان نخستين از دو زبان رسمي و رائج
______________________________
(1)- خطائي تخلص شاه اسمعيل در شعر تركي و پارسي او بود.
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 26.
(3)- اين نامها را در احسن التواريخ روملو صفحه‌هاي: 5، 6، 26، 41، 42، 46، 59 و جز آنها بدفعات مي‌بينيد و نيز در تاريخهاي ديگر عهد خاصه در عالم آراي عباسي.
ص: 131
مملكت بود، و سرانجام با سست شدن پايه‌هاي قدرت صفوي دو طايفه از ميان همين طايفه‌ها، يعني افشار و قاجار توانستند قدرت حكومت مركزي را در ايران تجديد كنند.
يكي از علتهاي سستي بنياد فرهنگ ايراني و ضعف و فتوري كه در زبان و ادب فارسي در عهد مورد مطالعه ما رخ داد همين موج نو از چيرگي تركان و تركي زبانان بود كه چون با توان‌يابي دوباره فرهنگ تازي در ايران همراه گشت بصورت خطري مهيب درآمد. براستي اگر ايران آن زمان دو پناهگاه بزرگ فرهنگي عثماني و گوركانيان هند را نداشت ادب فارسي بروزگار بسيار بدي دچار مي‌شد.
اين نكته روشنست كه شاه اسمعيل و فرزندانش فارسي مي‌دانستند و بفارسي شعر مي‌ساخته و كتاب مي‌نوشته‌اند «1»، ولي زبان ارتباطي شاهان با قزلباشان و اطرافيان خودخواه و ناخواه تركي بود و تصميم‌هاي مرشد كامل تنها مي‌توانست بمعاضدت زبان تركي بپيروان و سپاهيان ترك زبان او ابلاغ شود و همين امر بخودي خود باعث شد كه زبان تركي بصورت زبان درباري صفوي درآيد و تا آخر بهمان حال بازماند.
بر سر اين بلاي ترك‌مآبي عهد صفوي بايد اثرهاي بازمانده از حكومت تركان جغتائي و هجومهاي پياپي ازبكان را در ايران شرقي افزود، بويژه كه در آن عهد فرا- رود (ماوراء النّهر) عملا در قلمرو حكومتهاي ازبك كه طايفه‌يي از مغول بوده‌اند، قرار گرفت و بالمّره از ايران جدا شد و كوششهاي نادر در مطيع ساختن خانات بخارا و خيوه (1152- 1153 ه) اگرچه با كاميابي همراه بود ولي نتيجه مداومي از آن به دست نيامد و «فرارود» كه از پيرامون سده ششم هجري در ذهن ايرانيان پاره‌يي از خاك تركستان بشمار آمده بود، تركستاني واقعي گشت!
______________________________
(1)- بنگريد بهمين جلد، فصل پنجم.
ص: 132

فصل سوم وضع ديني ايران از اوايل سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري‌

وضع كلي دينها و مذهبها

دوران صفوي عهد غلبه و رواج قطعي مذهب شيعه امامي اثني عشريست. هنگام قيام شاه اسمعيل كيشها و آيينهاي ايران همان حال را داشتند كه در آخرهاي عصر تيموري بود يعني: دين رسمي اسلام بروش اهل تسنّن بود و از ميان مذهبهاي سني مذهب حنفي كيش خاندانهاي تيموري و جغتايي و بيشتر ايلها و طايفه‌هاي ترك‌نژاد شرقي و قبيله‌هاي بلوچ و افغان بود و در ناحيتهاي جنوبي و مركزي و غربي ايران مذهب شافعي غلبه داشت.- از شيعيان گروههايي در مركزهاي ديرين خود مانند شمال ايران، مشهد، سبزوار و بيهق، ري، قم و كاشان متمركز و بعضي در ناحيتهاي ديگر بصورت اقليتها پراگنده بودند و چنانكه پيش ازين «1» گفته‌ام كيش آنان در حال توسعه و رواج بود و بعلّت احترام روز افزوني كه نسبت بخاندان رسالت اظهار مي‌شد و نيز بنابر وضعي كه بعد از غلبه مغول بر ايشان
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 52 ببعد و بويژه ص 56- 58.
ص: 133
حاصل شده بود، كمتر مورد تعرض و آزار بودند مگر بندرت و بعلتهاي محلي و انگيزه‌هاي شخصي پيداست كه با قيام شاه اسمعيل و اعلام رسميت تشيع وضع ديگرگون شد، تشيّع مذهب اكثريت گرديد و تسنن كيش اقليت، چنانكه در بسياري از ناحيتها و شهرها بالمّره متروك ماند و ببعضي از قسمتها، چنانكه هنوز هم هست محدود شد.
غير از تشيع امامي اثني عشري، دسته‌هايي از شيعه غاليه «1» در مغرب ايران، و بازمانده‌يي از شيعه اسمعيليه نيز در آغاز عهد صفوي بوده‌اند و شاه طاهر پيشواي اين فرقه اخير در دوران قدرت شاه اسمعيل ناگزير شد ايران را ترك گويد و بدكن مهاجرت كند، چنانكه در بيان حالش خواهيم گفت.
از دينهاي پيشين آيينهاي زردشتي و يهودي و ترسايي هم در عهد صفوي باقي ماند؛ مسيحيان قلمرو دولت صفوي در گرجستان، ارمنستان و بعضي از بخشهاي غربي آذربايجان مي‌زيستند و شاه عباس اول گروهي از ارمنيان را در آذربايجان و گيلان و مازندران و اصفهان مستقر ساخت.
در عهد شاه تهماسب اول نسبت بعيسويان خاصه اهل گرجستان رفتارهاي بسيار خشن سر زد چنانكه پيش ازين [ص 99- 100] ديده‌ايم ليكن بعد ازو بويژه در عهد شاه عباس اول و شاه عباس دوم با آنان بمهرباني رفتار مي‌شد؛ اما حال و كار زردشتيان درين دوره بر همان شيوه نابهنجار پيشين بود تا آنجا كه ناگزير شدند با محمود افغان در برانداختن صفويان همگامي كنند [همين جلد، ص 30].

بازگفتاري درباره تشيع‌

شيعه دوازده امامي (اماميه اثني عشريه) همچنانكه در جستار- هاي گذشته اين كتاب ديده‌ايد، شاخه‌ييست از معتقدان بجانشيني علي بن ابي طالب و نفي آن از سه خليفه نخستين مسلمانان. اختلاف اين دسته يعني معتقدان بخلافت علي (ع) با ديگر فرقه‌هاي اسلامي
______________________________
(1)- درباره اين دسته كه هنوز هم باقيست، در جلد ششم ازين كتاب سخن خواهم گفت.
ص: 134
بر سر مسأله امامت آغاز مي‌شود «1» يعني درباره پيشوايي مسلمانان بعد از مرگ پيامبر اسلام، همانكه بتعبير ديگر خلافت يعني جانشيني پيامبر است دربرگزاشتن فرمانهاي خدا.
موضوع اين اختلاف آنست كه دسته‌يي از مسلمانان تعيين جانشين را امري الهي و بنصّ و تصريح پيامبر مي‌دانند (شيعه و باصطلاح اهل سنت: اهل رفض، رافضي) و دسته ديگر آنرا بانتخاب و انتصاب امّت جايز مي‌شمرند (اهل سنت و جماعت، و باصطلاح شيعه: ناصبي). اين دو طرز تفكر اگرچه در آغاز انگيزه سياسي داشت ليكن بسرعت رنگ اعتقادي گرفت و اصرار و ابرام درين دو گونه اعتقاد بتعصّب و بروز حادثه‌هاي غم‌انگيز منجرّ گرديد كه در جلدهاي پيشين بارها بدانها اشاره شد.
گذشته ازين، هردو انديشه مذكور گرچه در آغاز بسيار ساده و دور از چونها و چراها بود، بزودي مايه بحثها و مشاجره‌هاي گوناگون شد و در تاريخ ممتد اسلامي بظهور فرقه‌هاي متعدد و قيامهاي نظامي و ديني و انقلابها و كشتارها كشد. با اين
______________________________
(1)- اهل سنت و شيعه ريشه تاريخي اين اختلاف را تا بسال دهم از هجرت و سپس بروز درگذشت پيامبر (سيزدهم ربيع الاول سال 11 ه) مي‌رسانند و در اثبات حق براي هريك از دو طرف دليلهايي اقامه مي‌كنند و چون بازگفت آن گوي و مگويها در اينجا مطرح نيست خواننده را بدو كتاب زيرين كه نخستين در پايان روزگار رسمي بودن تسنن در ايران و دومين در نخستين سالهاي رسمي شدن تشيع نگارش‌يافته است مراجعه مي‌دهم: 1) روضة الصفا چاپ لكهنو ج 2 از ص 210 ببعد و ص 220- 222 خاصه موضوع اختلاف علي بن ابي طالب با ابو بكر و تأمل در بيعت با او در صفحه اخير. 2) حبيب السير. تهران خيام، ج 1 ص 411- 412 و 446- 448؛ و نيز بنگريد به: ص: 135
تفاوت كه تشعّب در ميان اهل سنّت چه در اصول معتقدات و چه در فروع احكام خيلي زودتر از آن امر در ميان شيعه متوقّف شد ولي در بين شيعه مسأله جانشيني امامان و موضوع مهمتر ديگر يعني «غيبت» و «رجعت» خود مسبّب تشكيل فرقه‌هاي جديد گرديد و دامنه اين اختلافها تا عهد نزديك بما كشيده شد، و در اين باب هم هرجا كه لازم بود در جلدهاي پيشين باختصار سخن گفته‌ام.
از ميان سه دسته اساسي شيعه كه هنوز هم باقي هستند يعني: شيعه اماميه اثني عشريّه، شيعه زيديّه و شيعه اسمعيليّه، فرقه‌يي كه بيش از همه در عهد مورد مطالعه ما منشاء حوادث شده دسته اولّست.

مختصري در قيامهاي دوازده اماميان تا عهد شاه اسمعيل‌

قيامهاي شيعه، از زيديان و اسمعيليان و دوازده اماميان، در تاريخ ايران پيش از سده دهم هجري اصلا تازگي نداشت.
از آنچه زيديان و اسمعيليان و شعبه‌هاي كوچك اسمعيليه خاصه قرمطيان در درازاي عهد اسلامي كردند، پيش از اينها در همين كتاب سخن گفته شد. امّا پس از هجوم مغول بر ايران بافتوري كه در اسلام ايجاد شد، بويژه بعد از سقوط بغداد و انقراض خلافت عباسي يا انتقال آن بمصر و ادامه اسمي در قاهره، شيعه كه تا اين هنگام دچار دشواريهاي بسياري بودند، نفسي تازه كردند؛ و ظهور متكلّمان و محدّثان و فقيهان بزرگ اين فرقه از عهد فعّاليت خواجه نصير الدّين طوسي (م 672 ه) و تمايل غازان بتشيّع و پذيرفتاري آن بوسيله اولجايتو خان همه انگيزه‌هايي براي تجديد نيروي شيعه گرديد و ازين پس آنانرا بقيامهاي محلي براي تشكيل حكومتهاي جديد برانگيخت.
در اين انگيزش نوين دست بالايين از پيشروان تصوّف و دين بود چنانكه از ميان آنان نخست دسته‌يي از درويشان شيعي مذهب سبزوار كه بر سيرت فتيان و جوا- نمردان مي‌زيستند، قيام سربداران را بوجود آوردند و حكومتي در خراسان تشكيل
ص: 136
دادند كه از 738 ه تا روزگار يورشهاي تيمور بر سرپا بود؛ در همان اوان مير قوام الدين مرعشي آملي كه چند گاهي در خراسان بسير و سلوك اشتغال داشت بياري مريدان حكومت مستقلي از حدود سال 760 ه در مازندران پي‌افگند كه تا سده دهم هجري همچنان بر همه يا بر قسمتي از آن ديار فرمان مي‌راند.
درستست كه تشكيل اين حكومتهاي محلي شيعه مقدمه قيامهاي سياسي اين فرقه در دورانهاي بعد بود، ولي اولا اين قدرتهاي كوچك ببخشهاي محدودي از ايران انحصار داشت و مقصود شيعيان را در عالمگير كردن تشيع برنمي‌آورد و ثانيا يورشهاي تيمور و چيرگي تركان سني مذهب جغتايي بر ايران نقشه شيعيان را در رسمي كردن مذهب شيعه نقش بر آب كرد. بنابراين تشيع مي‌بايست راه خود را براي كسب عموميت در ايران از سر گيرد. قيامهايي كه در عهد تيموريان با دعوي مهدويت انجام شد مانند قيام سيد محمد مشعشع در خوزستان و قيام سيد محمد نوربخش درختلان و سپس در جايهاي ديگر؛ و همچنين اقدام حاجي بكتاش بايجاد فرقه بكتاشيه و حمايت از حروفيه در طي همين راه دراز انجام گرفت و سرانجام با نهضت صفويان تا روي كار آمدن شاه اسمعيل بنتيجه قطعي رسيد.
مشعشعيان شاخه كوچكي از انشعابهاي شيعه اثني عشري هستند كه در «حويزه» حكومتي مذهبي تشكيل دادند. مؤسس اين فرقه سيد محمد بن فلاح واسطي (م 866 ه) در حدود سال 840 ه دعوي خود را آشكار كرد و دستاويزش در اين اقدام يك دعوي قديم در عالم تشيّع بود يعني ادّعاي مهدويّت. وي در هفده سالگي از واسط به «حلّه» رفت و در خدمت عالم بزرگ شيعه شيخ جمال الدين احمد بن فهد حلّي (756- 841 ه) «1» بفراگرفتن دانشهاي مذهبي شيعه همت گماشت و گويا در همان اوان تحصيل گاه زبان بدعوي مشهور خود مي‌گشود و با آنكه استاد او را از اعاده اين گفتار باز مي‌داشت وي همچنان در پندار خود استوار بود و حتي يك سال در مسجد جامع كوفه اعتكاف
______________________________
(1)- درباره او بنگريد بامل الآمل، حرّ عاملي، نجف، ج 2 ص 21 و نيز باعيان الشيعه.
ص: 137
گزيد و در آن حال بسيار مي‌گريست و چون سبب گريه را از وي مي‌پرسيدند مي‌گفت:
بر آنان مي‌گريم كه بشمشير من كشته خواهند شد! چون بواسط بازگشت در دعوت خود راسخ‌تر شد و بزودي پيرواني از عشيره‌هاي عرب خوزستان فراهم آورد چندانكه توانست بر حويزه چيره گردد و بساط فرماندهي بگستراند. وي گاه خود را مهدي و گاه جانشين او معرفي كرده و عنوان «ولي اللّه» اختيار نموده و زيارت‌نامه‌يي براي خود ترتيب داده بود كه پيروانش هر روز آن را مي‌خواندند و در كتاب خود بنام كلام المهدي داستان كهن حلول جوهر الوهيت را در علي بن ابي طالب از سر گرفته و ازين راه بفرقه اهل حق مشابهت يافته بود. وي ذكري متضمن همين معني ترتيب داد كه پيروانش در حال عبادت و ستايش آن را مي‌خواندند و در حالت بيخودي كه بر آنان دست مي‌داد اعمال شگفت‌آور انجام مي‌دادند. غياث الدين خواندمير در اين باب گويد «جماعتي از اعراب حويزه كه ايشان را مشعشع گويند بالوهيت حضرت شاه ولايت عليه السلام و التحية قايلند و چنان استماع افتاده كه بعد از مبادرت بعبادتي كه معهود آن قومست ايشان را كيفيتي طاري مي‌شود كه در آن حالت مطلقا تيغ و تير بر بدن ايشان تأثير نمي‌كند چنانكه قبضه شمشير در زمين فرو برده و شكم بر نوكش نهاده قوّت مي‌كنند و لفظ علي اللّه بر زبان مي‌رانند تا آن شمشير مانند كمان خم مي‌شود يا مي‌شكند ...» «1» از دنباله گفتار خواندمير چنين برمي‌آيد كه مشعشعيان اين دعوي الوهيت را براي خود سيد محمد و جانشينانش نيز داشتند چنانكه مقارن قيام شاه اسمعيل صفوي بالوهيت سلطان محسن و سپس پسرش سلطان فيّاض اعتراف مي‌نمودند «2». بهرحال قيام مشعشعيان كه با تزوير و دروغ همراه بود دولتي محلي را در بخشي از خوزستان بوجود آورد كه از سده نهم هجري تا چند سده بعد گاه با قوت و گاه با ضعف ادامه داشت.
______________________________
(1)- حبيب السير، تهران خيام، 4 ص 496.
(2)- ايضا ص 496- 497.
ص: 138
در سال 914 ه كه شاه اسمعيل لشكر ببغداد كشيد، خبر يافت كه «قوم مشعشع حالا بالوهيّت فيّاض كه از فيض عنايت حضرت عزّت بي‌بهره است اعتراف مي‌نمايند و رقم نسخ بر احكام شريعت غرّا كشيده باديه ضلالت و غوايت مي‌پيمايند» «1»، پس از بغداد بجانب حويزه شتافت و سلطان فياض را كه بمقابله آمده بود مغلوب و مقتول ساخت و حكومت حويزه را بيكي از قزلباشان واگذاشت ليكن اين شكست مايه انقراض حكومت آل مشعشع نگرديد و در سال 948 كه شاه تهماسب بخوزستان سفر كرده بود رئيس مشعشعيان «سيد سجادين بدران مشعشي» براي عرض اطاعت و انقياد بخدمت او شتافت و پادشاه صفوي حكومت حويزه را باز بوي رجوع نمود «2».
ازين پس دولت آل مشعشع بصورت يك حكومت خراجگزار صفوي باقي ماند و حتي در جريان محاصره اصفهان سيد عبد اللّه مشعشع با دوازده هزار عرب در زمره مدافعان اصفهان حضور داشت ليكن وقتي جنگ آغاز شد صلاح در آن دانست كه ناظر اوضاع باشد و چون شكست در سپاه مدافعان افتاد غارت لشكرگاه اصفهان را فوزي عظيم شمرد و در اين راه با مهاجمان همگام شد «3».
همين رفتار زشت مشعشعيان مايه آن شد كه چون نادر بقدرت رسد كمر بقلع و قمع آنان بندد، و او بهمين قصد در سال 1150 ه لشكر بحويزه كشيد و دولت مشعشعي را برانداخت ولي پس از كشته شدنش در سال 1160 بازماندگان آن خاندان قدرت خود را تجديد كردند و در عهد زنديان و قاجاريان ضمن اطاعت از دولت مركزي با نوعي قدرت محلي بحيات خود ادامه دادند «4».
______________________________
(1)- حبيب السير، 4 ص 497.
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 300- 301.
(3)- بنگريد بهمين جلد، ص 30 و 31.
(4)- درباره مشعشعيان رجوع شود به:
ص: 139
فرقه نوربخشيه كه پيش ازين اشارتي كوتاه بكيفيّت احوالشان داشتم «1»، بعد از عهد تيموري نيز بكارشان ادامه دادند و اگرچه سيد محمد نوربخش با دعوي مهدويت آغاز كار كرده بود و خود را امام عصر و صاحب تجلي مي‌دانست ليكن جانشينانش بدعوت خانقاهي بسنده مي‌كردند، و چون اين شعبه از صوفيان در دوران صفوي فعاليت مؤثري داشت، بجاي خود درباره آن سخن خواهم گفت.
و اما صفويه مهمترين دسته از اين قبيل طبقات بوده‌اند كه نهضتشان بهتر و بيشتر از همه به نتيجه‌يي انجاميد. خاندان صفوي شهرت اجتماعي خود را از خانقاه آغاز كرد «2» و بزودي آنرا با مذهب امامي اثني عشري درآميخت و با قدرتي كه از راه گرد آوردن مريدان و معتقدان بدست آورد، بساط ارشاد را براي جولان در ميدانهاي جنگ و شركت در حوادث سياسي ترك گفت. اتكاء اين خاندان در قيام نظامي و سياسي بر طايفه‌هاي جنگاوري بود كه حلقه ارادت مرشدان صفوي را در گوش كرده و در راه اجراي فرمانشان جان‌بركف نهاده بودند. اينها تركماناني بودند ساكن ناحيتهاي اناطولي و شام و دياربكر و كناره‌هاي جنوب غربي درياي مازندران، كه
______________________________
مشعشعيان يا بخشي از تاريخ خوزستان، سيد احمد كسروي، تهران 1324.
خاندان مشعشعي يا ذيل تاريخ مشعشعيان، جهانگير قائم مقامي، مجله يادگار، سال دوم شماره نهم، ص 9- 26.
حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 496- 497.
عالم آراي صفوي، تهران 1350، ص 135- 138.
احسن التواريخ روملو، ص 300- 301.
عالم آراي عباسي، ص 35، 502، 524، 914- 915، 951- 952، 959، 1012. Encyclopedie de l'Islam, nouvelle edition, tome IV, P. 52
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 58- 60 و 78.
(2)- درباره صوفيان صفوي كه سلسله‌يي از «صوفيه معروفيه» اند، رجوع شود بطرائق الحقائق، ج 2، ص 144- 145.
ص: 140
بقبيله‌هاي متعددي منقسم مي‌شدند و از عهد تركمانان سلجوقي بطريق مهاجرت در آن ناحيتها گردآمده بودند و از همان ايام ببعد در اوضاع آسياي صغير و قسمتهايي از ايران تأثير داشتند. تمايل اين تركمانان بمذهب شيعه از پيرامون سده ششم هجري سابقه دارد «1» و حتي در آن روزگار شايع بود كه هنگام ظهور مهدي موعود تركان در ركاب او شمشير خواهند زد «2».
طايفه‌هاي مذكور در دوران جانشينان شيخ صفي الدين اردبيلي (م 735 ه) بتدريج بطريقت صوفيه صفويه درآمدند و شايد يكي از علتهاي تمايل خاندان شيخ صفي از مذهب شافعي بمذهب امامي اثني عشري داشتن همينگونه مريدان و لزوم همرنگي و هماهنگي با آنان بود و گرنه دليلي بر شيعي بودن خاندان ياد شده از ابتداي كارشان در دست نيست و بالعكس از اشاره حمد اللّه مستوفي (م بعد از 740 ه) در نزهة القلوب برمي‌آيد كه اهل اردبيل در عهد او شافعي و مريد شيخ صفي الدين بوده‌اند، و نيز از توضيحات ابن بّزاز در صفوة الصفا كه در شرح‌حال مرادش شيخ صفي الدين است، مطلبي درباره شيعي بودن او بدست نمي‌آيد. جانشينان شيخ صفي- الدين تا چندگاه بر مذهب سرسلسله خود بودند و سپس، همچنانكه گفته‌ام، بدنبال گرويدن تركمانان شيعي مذهب بطريقت آنان، بمذهب دوازده اماميان تمايل يافتند تا دور پيشوايي در سال 830 ه بشيخ جنيد رسيد. وي كه بر اثر دخالت جهانشاه قراقويونلو در موضوع پيشوايي طريقه صفويه با او اختلاف يافته بود، بامير حسن بيگ بايندر رئيس تركمانان آق‌قويونلو پناه برد و او كه بر مذهب اثني عشري بود با جنيد از در دوستي درآمد و خديجه بيگم خواهر خود را بزني بدو داد. سلطان حيدر، كه موضوع تشيع صفويان در عهد رياست او آشكارا شد از همين مادر شيعي مذهب بوجود آمد «3».
اين نكته قابل ذكر است كه تغيير عقيده از مذهب شافعي بمذهب امامي اثني
______________________________
(1)- بنگريد بهمين كتاب، ج 2، چاپ پنجم ص 189 ببعد.
(2)- همين كتاب، ج 2، ص 190- 191. تاريخ ادبيات در ايران ج‌5بخش‌1 140 مختصري در قيامهاي دوازده اماميان تا عهد شاه اسمعيل ..... ص : 135
(3)- و نيز بنگريد بتحقيق آقاي ابو القاسم طاهري در همين باره در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 133 ببعد.
ص: 141
عشري چندان دشوار نبود. توضيح اين مقال آنكه مذهب شافعي از ميان مذهبهاي اهل سنت نزديكي بسيار بمبادي مذهب اماميه دارد و محمد بن ادريس شافعي شخصا بعلي بن ابي طالب و خاندان او ارادت خاص مي‌ورزيد و «بيرون از مناقب در حق حسين و شهداي كربلا مراثي بسيار گفته است» «1» و بهمين سبب حتي در قرن ششم هجري كه دوره غلبه سلجوقيان حنفي مذهب بود از شركت عالمان شافعي در مراسم تعزيت شهيدان كربلا نشانه‌هايي مي‌بينيم «2». گذشته ازين شافعيان مانند شيعه اثني عشري بغيبت «صاحب الزمان» و رجعت او اعتقاد دارند و از ميان عالمان آن فرقه چند تن در اين باب رساله‌هايي نوشته‌اند مانند ابو عبد اللّه محمد بن يوسف بن الكنج الشافعي مؤلف «البيان في احوال صاحب الزمان» و حافظ ابو نعيم اصفهاني شافعي مؤلف مشهور كتاب المصاحف در رساله‌هاي «الاربعين» و «ذكر المهدي» و حافظ محمد بن طلحه شافعي در كتاب «مطالب السؤل في مناقب آل الرسول» و جز آنها «3».
پيداست كه خاندان شيخ صفي الدين بعد از قبول مذهب امامي سابقه مذهبي نياكان خود را دگرگون ساخته آنرا بتاريخ قديمتري بالا بردند و طبعا شيخ صفي الدين مؤسس طريقت صفويه را از شيعيان خالص جلوه دادند ولي مورخان و مطلعان مخالف آن خاندان ازين تزوير تاريخي اطلاع داشته و آن را باز مي‌گفته‌اند. در نامه‌يي كه منشيان عبيد اللّه خان ازبك از قول او بشاه تهماسب نوشته‌اند يك‌جا صريحا باين معني، يعني سنّي بودن جدّ او شيخ صفي الدين اشاره كرده و پادشاه صفوي را از اينكه مذهب اجدادي را رها ساخته و به «رفض» گراييده است سرزنش نموده و گفته‌اند: «اما با آن طايفه گفتگوي و مجادله داريم كه مذهب و ملت پدران خود را
______________________________
(1)- كتاب النقض، تهران 1331، ص 402.
(2)- همين كتاب، ج 2 چاپ پنجم، ص 195.
(3)- رجوع شود ببحث طولاني ميرزا محمد اخباري (م 1178 ه) در كتاب تحفة الامين، منقول در روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 7، ص 135- 136.
ص: 142
گذاشته تابع بدعت و ضلالت شياطين شده، طريق بر حق را برطرف كرده رفض و تشيع اختيار نموده ...» «1»؛ و باز جاي ديگر نوشته‌اند: «پدر كلان شما جناب مرحوم شيخ صفي را هم‌چنين شنيده‌ايم كه مردي عزيز و اهل سنت و جماعت بوده» «2».
در همين نامه است كه موضوع سيادت صفويان هم كه گويا پيشوايان اين خاندان بعد از شيعه شدن براي رونق بيشتر كار بر خود بسته بودند، بكنايه و تعريض مورد شك و ترديد قرار گرفته و بعد از شرحي درباره مقام معنوي علي بن ابي طالب (ع) چنين گفته شده است كه اگر شما صفويان واقعا از نسب او مي‌بوديد چنين و چنان مي‌كرديد و بويژه اين عبارت متضمن تعريضي نزديك بتصريح است: «ديگر ايشان «3» دعوي فرزندي و محبت حضرت مرتضي علي عليه السلام مي‌كنند از دو بيرون نيست:
فرزند آن بزرگوار هستند يا نيستند. چون دعوي فرزندي مي‌كنند «4» چرا كه حضرت رسول صلي اللّه عليه و سلّم فرموده كه هركس پدر كس ديگر را گويد كه پدر منست و پدر او نباشد، آن‌كس ببهشت درنمي‌آيد، و اگر فرزند حضرت مرتضي علي عليه السلام‌اند آن بزرگوار كدام مرده را از گور بدر آورده و سوخته است «5» و چند كس را ريش و
______________________________
(1)- احسن التواريخ ص 230.
(2)- ايضا ص 231.
(3)- يعني شاه تهماسب صفوي.
(4)- گويا از اينجا جمله‌يي نظير اين: «.. نه بر طريق صواب مي‌روند» بعمد حذف شده باشد و در غير اين صورت عبارت ناقص و ابتر است.
(5)- گويا اشاره‌يي باشد بحمله شاه اسماعيل در سال 907 ه بشروان و بيرون آوردن جسد سلطان خليل پادشاه شروان از گور و آتش زدن آن بانتقام قتل جد او سلطان جنيد. بنگريد به احسن التواريخ ص 47.- و يا شايد بازگفتي باشد از ويران كردن قبر ابو حنيفة النعمان پيشواي سنيان حنفي در سال 914 ه پس از فتح بغداد، بفرمان شاه اسمعيل؛ همراه با ديگر بي‌ادبيها.
حيرتي شاعر با اشاره بهمين كار گفته است:
شيعه بر گور حنيفه مؤمنا ديدي چه كرد؟هست ريدنگاه شيعه سجده‌گاه سنيان! بنگريد بفهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3، محمد تقي دانش‌پژوه، حاشيه ص 2157.
ص: 143
ابرو تراشيده در گوش حلقه انداخته خليفه اسلام ساخته «1» ...» «2».
اين تعريضها بي‌شك بيان انديشه كساني بود كه از دعوي سيادت كه صفويان براه انداخته بودند، خبرها داشتند؛ اما اين دعوي چنان در عهد قيام شاه اسمعيل مورد قبول پيروان او شده بود كه ديگر صفويان را در ادامه اين ادعاي بي‌بنياد دچار هيچگونه ترديد و دودلي نمي‌كرد و حتي دعوي ارتباط مستقيم آنان را در بيداري و خواب با «حضرات ائمه» بآساني محل قبول تركان خوش‌باور سرخ كلاه مي‌ساخت.
درباره كيفيت اين ارتباطهاي دائم شاه اسمعيل و پسرش شاه تهماسب بانياكان نو- يافته‌اشان، و حتي دريافت شمشير و تاج و فرمان قاطع در قتل عام مخالفان تشيع از «صاحب الامر» و ديگر امامان شيعه، بعد ازين سخن خواهم گفت.
اما بالاتر از همه اينها دعوي مشايخ صوفيه صفويه، و يا شايد تنها اعتقاد پيروانشان بود به «حلول جوهر الوهيت» در جسم مرشد «3»، و شايد عنوان مرشد كامل كه تا اواخر عهد سلطنت صفويان براي آنان بكار مي‌رفت، از همين دعوي نشأت كرده باشد «4».

قيام صوفيان صفوي‌

استوار شدن بنياد اعتقاد قبيله‌هاي چندگانه تركمان «5» نسبت به پيشوايي شريعتي و طريقتي مشايخ صفويه، دعوي اين مشايخ بسيادت و ارتباط با ائمه دين و حتي حلول جوهر
______________________________
(1)- اشاره است بساختن خليفه دروغين از باب استهزاء و تمسخر كه در عهد صفويان مي‌كرده‌اند و نوعي از تفريحات بود.
(2)- احسن التواريخ، ص 230- 231.
(3)- بنگريد به: دائرة المعارف اسلامي، طبع جديد، ج 4 ص 51.
(4)- ميدانيم كه صفويان در اين دعوي حلول جوهر الوهيت در جسم مرشد كامل تنها نبودند و در عصر آنان همين نكته در دعوي نوربخشيه و پسيخانيه و حروفيه و مشعشعيه بصورتهاي گوناگون وجود داشت.
(5)- يعني تركمانان قرامانلو، ذو القدر، قپچاق، قراجه داغ و تومان و مشكين، استاجلو، شاملو، روملو، حميدلي، تكلو، افشار، قاجار، ورساق، باي برتلو و جز آنها.
ص: 144
الهي در آنان و شايستگيشان براي رياست بر امت محمدي، نيرو گرفتن اعتقاد بتشيع و عناد نسبت باهل سنت و خلفاي آنان كه غاصبان حق شمرده مي‌شدند، وقتي با رياست‌جويي مشايخ صفويه جمع شد انديشه قيام و آرزوي تشكيل حكومت را در اخلاف شيخ صفي الدين رسوخ داد.
وقتي دور پيشوايي صوفيان صفوي بشيخ جنيد رسيد «1»، نخستين بار و بي‌آنكه سابقه‌يي در كار باشد براي خود عنوان «سلطان» اختيار كرد و بزودي با جهانشاه قراقويونلو در افتاد و با حسن بيگ بايندري از در دوستي درآمده خواهر او را بزني گرفت و «نيت جهانباني و كشورستاني بخاطر خطير گذرانيد» «2» و در گيرودار همين كشورستانيها بود كه در سال 860 ه در نبرد با امير خليل اللّه شروانشاه كشته شد «3».
پسرش حيدر با حفظ عنوان «سلطان» همان سنت پدر را ادامه داد و گذشته ازين در ايجاد نوعي از انضباط نظامي در پيروان خويش و استوار ساختن روحيه سلحشوري و جنگ‌آوري در آنان كوشش بسيار كرد و هم اوست كه كلاه يا تاجي دوازده ترك «4» از سقرلات «5» سرخ برسم شعار و نشانه درويشان صفوي براي خود و پيروانش ترتيب داد «6» و ازين راه همه تركمانان تابع طريقه خود را كه از طايفه‌هاي مختلف بودند،
______________________________
(1)- سلطان جنيد جانشين شيخ شاه ابراهيم و او جانشين خواجه علي و او جانشين صدر الدين موسي و او جانشين شيخ صفي الدين اردبيلي بود.
(2)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 425.
(3)- حبيب السير، 4، ص 426.
(4)- دوازده ترك نشانه دوازده امام بود و بتنهايي مي‌توانست دليل قاطعي بر انحراف صفويان از مقاصد عاليه تصوف بجانب اعتقادات مطلق مذهبي باشد. اما بواقع در كلاه فقر بجز سه ترك نيست:
«ترك دنيا ترك عقبي ترك ترك»!
(5)- سقرلات يا سقرلاط «نوعي از جامه پشمين كه از فرنگ آورند و رنگ آن سرخ پررنگ است» فرنودسار، ج 3، ص 1908.
(6)- حبيب السير، 4، ص 426- 427.
ص: 145
يكسان و يك نشان بزير يك لوا درآورد تا با شعاري واحد و با احساس يگانگي در ركاب مرشد كامل و در راه نشر تشيع شمشير زنند و جانبازي كنند. بسبب داشتن همين كلاه سرخ رنگ بود كه از آن پس صوفيان صفوي را قزلباش يعني سرخ‌سر، يا قزل‌برك يعني سرخ‌كلاه خواندند.
اين سرخ‌كلاهان صوفي مسلك شيعي مذهب بنابر بازبستگي بقبيله‌هاي خود بدسته‌هايي منقسم مي‌شدند كه هريك رهبري بنام خليفه و مجموعا رئيسي با تعيين مرشد كامل داشتند باعنوان خليفة الخلفا كه فرمانها و وصاياي مرشد كامل را بهمه آنان ابلاغ مي‌نمود. اين تقسيمات در همان حال كه نظام طريقتي داشت بصورت نظام ارتشي و جنگي هم محل استفاده بود.
سلطان حيدر (كشته در 893 ه) و جانشينش سلطان علي (كشته در 899 ه) بشيوه سلطان جنيد در طلب رياست و قدرت شمشير زدند و جان باختند و اين قيام منظم و مداوم كه بتدريج بهيأت يك نهضت سياسي و نظامي پرانضباط درآمده بود، مقدمات كار شاه اسمعيل را در قيام نهايي او فراهم آورد.

مرتبه والاي مرشد كامل‌

مقام بلند «شيخ» و «مرشد» در تاريخ تصوف بهيچروي تازگي ندارد. در همه طريقتها براي پيران خاصه آنها كه مؤسس طريقه بودند، رابطه نزديك با آنسوي جهان آخشيجان پنداشته مي‌شد و ازينروي نسبت دادن هرگونه «كرامت» بدانان چنان در ميان پيروان طريقتها رواج داشت كه خواننده تيزبين را گاه ازينهمه زود باوري آدميزادگان بخشم مي‌افگند. اين كرامتها از اشراف بر ضماير آغاز و بتصرف در امور طبعيت ختم مي‌شد و شگفت است كه حتي حكيم آگاهي چون پورسينا براي اثبات اين «كرامتها» با اتكاء بر شيوه حكمت مشّائي خويش بجست‌وجوي دلائل مي‌پرداخت «1»! اما او در اين راه از حدّ اتصال نفوس مهذّب مشايخ بعقل فعّال كه
______________________________
(1)- بنگريد به سه نمط آخر از كتاب الاشارات و التنبيهات، خاصه نمط نهم با عنوان «في
ص: 146
«مدبر امور كره مادون قمر» است، فراتر نرفت و حال آنكه در نظر معتقدان موضوع اتصال اين نفوس بملكوت اعلي امري ثابت و انكارناپذير بود. در سده نهم اين اتصال بصورت حلول جوهر الوهيت در نفوس برخي از مشايخ مانند سيد محمد نوربخش و سيد محمد مشعشع و ديگران درآمد، چنانكه پيش ازين گفتيم، و پيداست كه در چنين حالي پيشروان صوفيه صفويه هم بي‌كار نماندند و همين دعوي را تكرار كردند، و يا اگر چنين گناهي از آنان سر نزده باشد معتقدان و پيروانشان چنين مقامي فوق مقامهاي عادي آدميان براي آنان قائل شدند و سرانجام همان نغمه‌ها را تكرار نمودند كه فرقه‌هاي حلوليه از ديرباز در تمدن اسلامي سرداده بودند «1» و خداوند عالميان را از فراز مسند عزت و كبريائش بجسدهاي فناپذير آدميان پايين آورده.
نمي‌دانيم كه در ميان صوفيان صفوي اين فراخ گامي از كي آغاز شده بود ولي اين را مي‌دانيم كه تصور مذكور پيش از عهد شاه اسمعيل شيوع داشت. فضل اللّه بن روزبهان در عالم آراي اميني «2» مدعّيست كه پيروان سلطان جنيد براي شيخ خويش قائل بمرتبه الوهيت بودند و پسرش سلطان حيدر را «پسر خدا» مي‌شمردند «3». اين پيروان كه خنجي از آنان سخن مي‌گويد ده هزار تن از صوفيان صفوي بوده‌اند كه
______________________________
مقامات العارفين». عبد السلام فارسي در ترجمه اشارات شيخ اين قسمت را با نثري فصيح بفارسي درآورده است. ترجمه اشارات و تنبيهات، تهران 1332، ص 245- 256 و: گنجينه سخن، دكتر صفا، ج 3، تهران 1353، ص 238- 246.
و نيز درباره اين كوشش شيخ الرئيس رجوع كنيد به: تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، دكتر صفا، چاپ چهارم، تهران 2535 (1355)، ص 257- 260 و باز همان كتاب، ص 228- 230.
(1)- همين كتاب، ج 1، چاپ پنجم، تهران 2536 (1356) ص 61- 63.
(2)- همين كتاب، ج 4، تهران 2536 شاهنشاهي ص 539.
(3)- عالم‌آراي اميني، نقل از: تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 137
ص: 147
از روم آمده و در ركاب شيخ جنيد با سپاه سلطان خليل پادشاه شروان مي‌جنگيده‌اند.
بگفته فضل اللّه اين «ابلهان روم» با آنكه جسد مرشد خود را در ميدان جنگ آغشته بخاك‌وخون مي‌يافتند او را مرده نمي‌شمردند و سخن گفتن از مرگ جنيد براي آنان با بيم هلاكت همراه بود.
دور نيست كه فضل اللّه خنجي بعلت عنادي كه با خاندان شيخ صفي الدين داشت، در بيان اين مطلب راه مبالغه پيموده باشد اما چون دنباله چنين فكري را در عهد شاه اسمعيل و گرماگرم جنگها و كشتارهاي او هم مي‌بينيم، نمي‌توانيم حقيقت گفتار پسر روزبهان را يكباره انكار كنيم.
تاريخ‌نگاران صفويه از بيان چنين مطلبي كه در نظر آنان كفر آشكار بود، خود- داري داشتند و بجاي آن مرشدان كامل را بصورتهاي ديگري مي‌ستودند اما اشاره‌هاي مسافران فرنگي كه در دوران قدرت شاه اسمعيل در ايران بودند، غالبا سخنان خنجي را تأييد مي‌كند مثلا يك بازرگان و نيزي «1» مي‌گويد: «متابعان اين صوفي، خاصه لشكريانش، او را مانند خدايي مي‌پرستند. بعضي از آنها بي‌سلاح بجنگ مي‌روند و معتقدند كه مرشد در گرمگاه مصاف حافظ و مراقب آنان خواهد بود ...» «2». در دنباله سخن همين بازرگان اين مطلبها را مي‌خوانيم: «بهمان‌سان كه مسلمانان روي زمين همه‌جا جمله لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه را بر زبان جاري مي‌كنند ورد زبان ايرانيان لا اله الا اللّه اسمعيل ولي اللّه است. همه‌كس بويژه سپاهيانش ويرا جاوداني مي‌شمرند.» «3» نظير همين معني از گفتار ديگر فرنگياني كه در آن روزگار بتبريز رسيده بودند، برمي‌آيد «4» و از همه اين اشارتها معلوم مي‌شود كه شاه اسمعيل از اينكه پيروانش
______________________________
(1)- يادداشتهاي اين بازرگان كه نامش معلوم نيست، در مجموعه‌يي بنام مسافرتهاي جهانگر- دان و نيزي مندرج است كه بسال 1873 ميلادي در لندن بطبع رسيده.
(2)- ترجمه تاريخ ادبيات ايران، برون، 4 ص 40.
(3)- تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 155.
(4)- اشاره سفير ونيزي‌Angiolello مندرج در مسافرتهاي جهانگردان ونيزي، لندر 1873 ص 102. ترجمه تاريخ ادبيات ايران، برون، 4، ص 48- 49
ص: 148
او را خدا خطاب مي‌كردند متغيّر و خشمگين بود «1».
علت امتناع «مرشد كامل» از دنبال كردن اعتقادي كه تا آن زمان فقط در حلقه صوفيان صفوي رواج داشت، آن بود كه از آن پس قلمرو قدرت صفويان منحصر بآن حلقه محدود نبود و مي‌بايست جهت اعتقادي ديگري كه در موازات اعتقادات عموم باشد اختيار كرد و آن همان دعوي ارتباط با امامان شيعه اثني عشري در بيداري و خواب و ادعاي مأموريت مستقيم از جانب امام دوازدهم و وراثت «خلافت مرتضوي» و سرانجام دعوي مقام و مرتبه‌يي در حد امامت بود كه در قديمترين كتابهاي تاريخ دوران صفوي باشارتهايي متضمن آن معني باز مي‌خوريم؛ از آن جمله در حبيب السير كه مؤلف آن قسمت مربوط بشاه اسمعيل را در هرات و دور از پايتخت شاه اسمعيل تأليف مي‌كرد «2»، از آن پادشاه معمولا با اين وصفها و عنوانها ياد شده است: «در درياي ولايت» (تهران خيام، 4 ص 434)، «ثمره شجره بوستان امامت» (نيز، ص 462)، «قدوه خاندان كرامت و امامت» (نيز، ص 467)، «وارث خلافت مرتضوي» (نيز، ص 467)، «پادشاه مرتضوي خصال» (نيز ص 435، 545)، «كرامت‌نژاد» (نيز، ص 427)؛ در همين كتاب پيروان شاه اسمعيل «خدّام امامت آشيان» (نيز، ص 463) شمرده شده و خاندان صفوي «دودمان امامت مكان» (نيز، ص 429) معرفي گرديده است.
اين مقام والاي طريقتي و شريعتي مرشدان كامل پيروان آنان را تا حدّ سجده كردن و نماز بردن بآنان پيش مي‌برد و همين زمين بوس خود يكي از علتهاي تصور- خدايي مرشدان كامل در نظر ناظران خارجي بود. موضوع نماز بردن بر اين مرشد- ان يعني پادشاهان صفوي بارها باعتراض ديگر مسلمانان كشيده شد. يكي از اعتراضهاي سلطان عثماني آنست كه بشاه تهماسب شده بدين مضمون كه: «كيف تأذنون في ان
______________________________
(1)- ايضا، ترجمه تاريخ ادبيات برون، 4 ص 49.
(2)- رجوع كنيد بشرح‌حال غياث الدين خواندمير، همين كتاب ج 4 بويژه بصفحه 544.
ص: 149
يسجد لكم النّاس مع انّ السجود لغير اللّه تعالي كفر ليس به يقاس» و امير غياث الدين منصور حكيم، وزير شاه تهماسب ناگزير بود در پاسخ آن اعتراض از قول پادشاه چنين بنويسد: «حكاية سجود الرعية لنافهي مثل سجود الملائكة لجدّنا آدم حين اوحي الامر بذلك اليهم انما يفعلون ذلك شكرا لللّه سبحانه و تعالي علي ما انعم بنا عليهم و اظهار الكمال المسرة علي ما ظهر منّا باعانة اللّه و امضاء اللّه من اعلاء كلمة الحق و اطفاء نايرة الباطل في بلاد اللّه علي رغم اعداء اللّه.» «1»
در نامه عبيد اللّه خان ازبك بشاه تهماسب هم همين معني تكرار شده و او سجده كردن را جز براي خداوند كفر دانسته و ادعا كرده است كه صفويان اين كردار زشت را بر رعيت الزام و تحميل نموده‌اند. «2»
سجده كردن و زمين بوسيدن در برابر مرشدان كامل و پادشاهان صفوي حتي براي خارجيان و سفيراني كه بار مي‌يافتند الزامي بود. شاردن در مجلد سوم از سفرنامه خود مي‌گويد وقتي سفيري بخدمت پادشاه مي‌رسيد مي‌بايست زانو بزند و سه بار زمين را ببوسد بنحوي كه پيشانيش بر زمين بسايد، و آنگاه نامه‌يي را كه از جانب پادشاه خود آورده بود، بپادشاه ايران بدهد.

اعتقاد بمرشدان كامل و جانبازي در راه آنان‌

مطلبهايي كه در ذيل اين عنوان مي‌نويسم از آنچه تاكنون گفته شد نيز بنيكي آشكارست. اعتقاد قزلباشان نسبت بمرشدان چنان بود كه جانبازي در راه او برايشان حكم كسب ثواب اخروي داشت و بمنزله شهادت در جنگهاي صدر اسلام بود «3». درباره شاه اسمعيل چنين مي‌پنداشتند كه او با «صاحب الامر مهدي»
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 7، ص 192.
(2)- احسن التواريخ، ص 231.
(3)- عالم آراي صفوي، تهران 1350، ص 74 و موردهاي متعدد ديگر در همان كتاب و نيز اشارتهاي سفرنامه نويسان كه پيش ازين ديده‌ايم يا پس ازين خواهد آمد؛ و بسي از سخنان و نقلهاي وقايع‌نگاران دوره صفويان.
ص: 150
ملاقات كرد و ازو تاج و شمشير و خنجر و كمر با رخصت «خروج» گرفت «1»، و مادام كه با آن شمشير مي‌جنگد ظفر با اوست. دعوي خوابهاي شاه اسمعيل و شاه تهماسب هم در واقع كوششي ديگر در راه استوار كردن اعتقاد پيروان و آماده ساختنشان در جانبازي و از خودگذشتگي بود. توضيح آنكه شاه اسمعيل در بيشتر جنگها و اقدامهاي خويش مدّعي بود كه در حالت رؤيا از جدّ خود علي بن ابي طالب دستور جنگ مي‌گيرد و يا تدبيرهاي لازم را مي‌آموزد و بپندار پيروانش اين رؤياها از زمان كودكي و پيش از رسيدن بمرتبه شهرياري بدو دست مي‌داد «2»، و اين معني در عهد صفويان جزو حقايقي بود كه از كتابي بكتابي نقل مي‌شد. روملو ازينگونه رؤياهاي «خاقان اسكندرشان» چندبار ياد كرده و از آنجمله در ابتداي قيام او بسال 906 پيش از عزيمت بجانب شروان، چون اختلافي در اين باب ميان اطرافيان او بروز كرد، او «قرارداد كه امشب استخاره خواهيم كرد، آنچه ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين فرمايند آن را بفعل خواهيم آورد. روز ديگر خاقان اسكندرشان سالكان طريق دولتخواهي را بپايه سرير شاهي طلب داشته فرمود كه دوش از ارواح مطهره ائمه دين صلوات اللّه عليهم اجمعين بر ما محقق شد ...» «3» و بعد از فتح شروان و تسخير قلعه باكو ضمن محاصره قلعه گلستان باز مدعي تكرار اين معني شد و بدين تدبير قزلباش را از پاي قلعه گلستان بسوي تبريز كشيد و «در آن اثنا در خواب خاقان
______________________________
(1)- ايضا عالم آراي صفوي ص 45- 47؛ 50؛ 53؛ 54. اصطلاح «خروج» كه در اين مورد بكار رفته گويا با معنائي كه دوازده اماميان از آن مي‌گرفتند، بعلت ادعاي مأموريت شاه اسمعيل از جانب صاحب الامر مهدي، بي‌رابطه نباشد. در اصطلاح اين فرقه «خروج» بجاي «رجعت» استعمال مي‌شود. اما بايد در نظر داشت كه در همين كتاب ياد شده بارها خروج بمعني قيام نيز بكار رفته يعني نهضت كردن و برخاستن در طلب رياست و سلطنت.
(2)- ايضا عالم آراي صفوي ص 43 و 44- 45 و 64.
(3)- احسن التواريخ، ص 42.
ص: 151
اسكندرشان يكي از حضرات ائمه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين درآمده امر فرمود كه از پاي قلعه گلستان برخاسته بجانب آذربايجان عنان عزيمت معطوف دارد» «1» و طبعا هنگام بروز مشكلات نظير همين «واقعه‌ها» بمرشد كامل دست مي‌داد تا دستورهاي لازم را از «حضرات ائمه» كسب كند «2».
اعتقاد راسخ قزلباشان و مريدان «مرشدان كامل» باعث بود كه بعضي از كارهاي آنان را، همينكه از حد عادت فراتر مي‌رفت، از مقوله «كرامات» بينگارند مثلا داستان گذشتن شاه اسمعيل و سپاهيانش را از رود كر. توضيح آنكه شاه اسمعيل پيش از رسيدن بفرّخ يسار شروانشاه و حمله باو مي‌بايست از رودخانه كر بگذرد؛ پس يكي از سران قزلباش را با دو هزار سوار فرستاد تا پلي بر آن رودخانه بندند. آنان وقتي برودخانه رسيدند كه ساحل مقابل را سپاهيان شروانشاه فرا گرفته بودند و ناگزير بشاه اسمعيل خبر دادند كه پل بستن ميسر نيست و شاه تدبيري ديگر انديشد. اما «شاه با سپاه آمد و زدخود را بر آب دريا، بتوفيق خداي عالم يك كس را آب نبرد» «3». اين مطلب را خواندمير نيز بتفصيل ذكر كرده و كاميابي شاه اسمعيل را در اين مورد نتيجه «هدايت بخت» و «مضمون حديث همايون مثل اهل بيتي كمثل سفينة نوح» دانسته و نوشته است كه «بواسطه وقوع آن امر غريب ارادت و اعتقاد جنود ظفر ورود نسبت بزبده اولاد صاحب مقام محمود بيفزود» «4».
اگر خواننده بداستان فريدون و كيخسرو كه هردو فرّشاهي داشتند و از اشويان دين مزدايي بودند، بنگرد، ماننده همين كار شگرف را چون نوعي معجزه در سرگذشت آنان مي‌يابد. نخستين در دنبال كردن اژي دهاك از اروندرود گذشت و دومين هنگام
______________________________
(1)- ايضا همان كتاب، ص 47.
(2)- عالم‌آراي صفوي، ص 55.
(3)- عالم‌آراي صفوي، ص 57؛ و نيز بنگريد به احسن التواريخ ص 43.
(4)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 455- 456.
ص: 152
گريز از تورانيان همراه گيو و فرنگيس آمويه دريا را بي‌كشتي گذاره كرد بي‌آنكه تار مويي از آنان كم شود. «1»
منظور از مقايسه اين دو داستان آنست كه مريدان شاه اسمعيل و نويسندگان احوالش چه در دوران حيات و چه پس از مرگ او، درباره وي تصور احوالي نظير «كرامت» و «معجزه» مي‌كردند و بهمان نحو كه پيش از اين ديده‌ايم او را وليّي از اولياء اللّه مي‌شمردند «2» و اين معني در يادداشتهاي جهانگردان و سفرنامه نويسان اروپايي آن روزگار هم تكرار شده است و چون مطالب آنان را با آنچه مؤلف كتاب عالم‌آراي صفوي نوشته مقايسه كنيم هماهنگي بسيار ميان آنها مشاهده مي‌نماييم، مثلا در اينجا مي‌بينيم كه جنگجويان تصور مي‌كنند در راه شيخ خود بدرجه «شهادت» نايل مي‌شوند «3» و يا ملاحظه مي‌كنيم كه سرخ‌كلاهان حتي كمترين تصور نامساعدي را درباره پيشواي خويش «كفر» مي‌شمارند. «4»
درباره شاه تهماسب هم نظير همين اعتقاد وجود داشت. بقول «ون سان دالسّاندري» سفير ونيز در دربار شاه تهماسب مردم ايران او را مانند خدا ستايش مي‌كردند. او گويد كه: نزد كساني كه بيمار يا تنگدست بودند اثر شفابخش نام شاه تهماسب زيادتر از ياري خواستن از درگاه خداوند تصور مي‌شد. پاره‌يي نذر مي‌كردند كه اگر بمراد دل خود برسند ارمغاني پيش وي فرستند و برخي باميد آنكه دعايشان مستجاب شود درهاي دولتخانه را در قزوين مي‌بوسيدند. گروهي چنان بكرامتهاي آن «سيد بزرگوار» اميدوار بودند كه آب وضويش را اكسير تب ريز مي‌شمردند و تكه‌يي
______________________________
(1)- حماسه‌سرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ دوم تهران 1333 خورشيدي: فريدون:
(ص 461- 469) و كيخسرو (ص 515- 524).
(2)- همين كتاب و همين جلد، ص 143.
(3)- عالم‌آراي صفوي ص 58- 59.
(4)- ايضا ص 113.
ص: 153
از پارچه تن پوش يا شالش را براي تبّرك يا ايمني از چشم بد هميشه همراه داشتند «1».
البته اين «مرشد كامل» هم از دعوي كرامات دور نبود و مانند پدر ادعا مي‌كرد كه در حوادث دشوار «حضرات ائمه معصومين» بخواب او مي‌آيند و او را راهنمايي مي‌كنند. در واقعه معروف خود با ازبك مي‌نويسد: «در آن شب آقا و مولاي خود حضرت امير المؤمنين و امام المتّقين و يعسوب الدين اسد اللّه الغالب علي بن ابي طالب عليه السلام را در واقعه ديدم كه بر روي من تبسم فرموده گفت فتحي نيكو الحمد لللّه ترا ميسر شد!» «2» و باز مي‌گويد: «... در شب چهاردهم بشهر ذيحجه مذكور «3» كه از هري سه منزل بيرون آمده بوديم تب كردم و چند روز مريض بودم، شب در واقعه ديدم كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در خانه زينل خان كه در قزوين است و در آن محل دولتخانه بود، نشسته‌اند و جوان محاسن سياهي كه تخمينا بيست و پنج ساله بوده باشد در عقب سر آن حضرت بر سر پاي استاده بود. من پيش آن حضرت رفته زمين خدمت بوسيدم و بدو زانوي ادب نشستم و سؤال كردم كه يا حضرت، قربانت شوم، بدان طرف «4» مي‌روم، آيا مرا با جماعه اوزبك جنگ مي‌شود يا نه؟
حضرت امير المؤمنين فرمودند كه اي تهماسب، تا غايت «5» كدام مهم تو بجنگ ساخته شده كه ديگرباره شود؟ مرتبه ديگر سؤال كردم كه قربانت شوم، بفرماي كه حال ما در آن طرف آب «6» چون خواهد شد؟ جواب فرمودند كه در آن طرف آب هيچ نيست، هرچه هست در اين طرف آبست. سه مرتبه تكرار اين سخن كردم، همين
______________________________
(1)- نقل از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 212.
(2)- تذكره شاه تهماسب، چاپ برلين، 1343 ه ق، ص 15.
(3)- يعني ذيحجه سال 938 ه.
(4)- مقصود بجانب خراسان و بجنگ ازبكان است.
(5)- يعني تا اين زمان.
(6)- يعني آنسوي آب آمويه، فرارود، ماوراء النهر.
ص: 154
جواب فرمودند ...» «1».
شاه تهماسب موضوع توبه خود را از شرابخوارگي و ارتكاب ديگر مناهي نيز نتيجه دو رؤيا در دو شب پياپي وصف كرده است و مي‌نويسد كه: «در سن بيست سالگي كه اين سعادت نصيب شد اين رباعي را انشاد كردم:
يك چند پي زمرّد سوده شديم‌يك چند بياقوت تر آلوده شديم
آلودگيي بود بهر رنگ كه بودشستيم بآب توبه آسوده شديم» «2» ازين رباعي بروشني دريافته مي‌شود كه «مرشد كامل» چند گاهي باستعمال حشيش و بشرابخوارگي دچار بود، و چون از اين آلودگيها دست شست بدعوي او «از كلّ مملكت فسق و فجور برافتاد» ليكن ديده‌ايم كه چنين نبود، اگرچه شاه تهماسب شخصا تا پايان حيات در اين راه ثابت‌قدم و در تظاهر باجراي احكام شرع پاي برجا ماند «3».
مطلب مهمي كه از سطرهاي گذشته برمي‌آيد آنست كه سرسپردگي و اعتقاد شديد صوفيان قزلباش بخاندان شيخ صفي سرّ اصلي و اساسي پيشرفتهاي سريع آن در بدو تشكيل شاهنشاهي صفويست، و اگر چنين اعتقاد راسخي مخصوصا در پادشاهي طولاني شاه تهماسب وجود نمي‌داشت شايد بقاي دستگاه وسيع سلطنت شاه اسمعيل در برابر فشارهاي شديد دو دولت عثماني و ازبك، با احترازي كه شاه تهماسب از رويارويي با دشمنان داشت، بآساني ميسر نمي‌گشت.
اعتقاد به «مرشد كامل» و شيوع چنين تعبير و اصطلاحي «4» ميان درويشان
______________________________
(1)- تذكره شاه تهماسب، ص 23.
(2)- تذكره شاه تهماسب، ص 30- 31.
(3)- ايضا، ص 14، 17، 21، 22، 23، 48 و جز آنها.
(4)- عالم آراي صفوي، ص 38، 343، 574، 592، 593 و جز آنها.
ص: 155
صفوي چنان بود كه از همان آغاز كار پيشروان آنان را بجهانجويي و جهانگيري برمي‌انگيخت و اين اعتقاد بعد ازين هم مدتها باقي ماند و مسلما ادامه يافتن همين اعتقاد راسخ بمرشدان و تصور مقامات بلند ديني براي آنان بود كه بنيادي استوار براي دراز آهنگي پادشاهي صفويان گرديد و گرنه نابسامانيهايي كه چند بار در پادشاهي آنان رخ داده بود قاعدة مي‌بايست بنابودي آن سلسله بينجامد.
اين اعتقاد همانقدر كه براي امتداد دوران صفوي سودمند بود، در اواخر عهد صفويان بزيان كشور تمام شد، زياني كه حتي ظهور نادر نتوانست آنرا جبران كند و شايد بتوان گفت كه پيامدهاي نامطلوب آن دامنگير خود نادر هم گرديد.
اين وضع درست همانند پايان عهد ساساني در تاريخ پيش از اسلام ايرانست زيرا در آن روزگار اعتقاد ديني مردم بشاهنشاهان ساساني مايه آن شده بود كه مردم با همه بي‌نظمي‌هاي بعد از دوران خسروا پرويز و نابسامانيهاي اوضاع بسازند و بفرمان روايي هيچيك از سرداران كه توانايي تشكيل حكومت جديدي را داشتند، تن در ندهند و عاقبت خود با هرچه بود و نبود بر سر اين اعتقاد نادرست بروند.
همين اعتقاد شديد مردم باعث بود كه دولت صفوي از ضربه دروني درهم نريزد، و كساني هم كه بعد از سقوط دولت شاه سلطان حسين خواستند زمام امور را در دست گيرند يا بعنوان حمايت از فرزند و فرزندزادگانش و يا بصورت وكالت و نمايندگي از طرف آن خاندان حكومت كردند.
از اين اعتقاد شديد، مخصوصا در دوران شاه اسمعيل، گاه بداستانهاي شگفت- انگيزي بازمي‌خوريم. از آن جمله است واقعه «كشته شدن خليل سلطان». وي از سران قزلباش و حاكم فارس بود، در جنگ چالدران خدمتي چنانكه مي‌بايست از او مشهود نيفتاد و شاه اسمعيل تصميم به بادافراه او گرفت. پس «كور سليمان قورچي» را مأمور كشتن او كرد و بشيراز فرستاد و او «در وقتي بدان بلده رسيد كه خليل سلطان مجلسي در كمال زيب و زينت آراسته بود و با اكثر امرا و مقّربان خود بتجّرع شراب ناب و استماع نغمات چنگ و رباب اشتغال مي‌نمود ... كور سليمان مانند بلاي
ص: 156
ناگهان بدان محفل درآمده ... آهسته در گوش وي گفت كه حكم قضا مضا براين جمله شرف نفاذ يافته كه ترا بضرب دوازده چوب تأديب نموده مراجعت نمايم و در ساعت بازگردم ... لايق آنكه بخلوتخانه درآيي تا حسب الحكم عمل نموده بازگردم.
خليل سلطان به نهانخانه درآمده كور سليمان از عقبش بشتافت و نشاني كه در باب قتلش بمهر همايون رسيده بود ظاهر كرد. خليل سلطان گفت: چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را؟ و كور سليمان علي الفور سرش از تن جدا ساخته از آن خانه بيرون آورد ...» «1».
مأموريتهاي گوناگون قزلباش در كشتن يا كور كردن شاهزادگان و بزرگان دولت صفوي هم بهمين سادگي و با همين قاطعيت و اطاعت بي‌قيدوشرط از مرشدان، انجام مي‌گرفت!
اين نكته هم نبايد فراموش شود كه مقبول افتادن ادعاي صفويان در سيادت و انتساب بخاندان امامت در نفوذ اجتماعي آنان و ادامه قدرت و حكومتشان بسيار مؤثر بود و اين جنبه مذهبي آنان هرچه بر عمر حكومتشان و استواري اعتقاد مردم به خاندانهاي سيادت افزوده مي‌شد، بيشتر قوت مي‌گرفت. اگر رسيدن مرشدان كامل بپادشاهي اندك‌اندك از وجهه خانقاهي آنان كاست، دعوي سيادت اين نقصان را جبران كرد.
نسبت داشتن بچنين خاندان «سيادت و كرامت» تا آن درجه در نظر ايرانيان اهميت يافته بود كه حتي چند مدت بعد از زوال دولت صفوي، وقتي اعقاب فتحعلي خان قاجار (كشته در 1139 ه) خواستند اريكه شهرياري ايران را تصاحب كنند با افسانه- سازي خود را بصفويان بستند و از نسل آنان دانستند. در اين باب بجاي خود سخن خواهد رفت.
______________________________
(1)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 550- 551.
ص: 157

خشونت و سختگيري در مبارزه با تسنن و رسمي كردن تشيع‌

«مرشدان كامل» از هنگامي بكاميابيهاي نهايي رسيدند كه بهانه‌هاي ديني را بر مقالات خانقاهي افزودند، صوفياني سرسپرده را بحربه تعصب مجهز كردند و بجان مخالفان خود انداختند و چنان كردند كه سر از پاي نشناخته بقربان‌گاه مي‌رفتند و مي‌كشتند يا كشته مي‌شدند. چنين نهضتي كه تعصب- كور آتش‌افروز- آن بود، جز با سخت كشي و خشونت كار نمي‌توانست داشت و چنين نيز بود. شاه اسمعيل خود اين سختگيريها و خشونت‌ها را ببهانه اطاعت از فرمان امامان دين آغاز كرد و پيروانش نيز با يقين قاطع بدرستي آن هنجار راه او را دنبال كردند.
نخستين لهيب اين تعصب بسال 906 ه نزديك شماخي در جنگ با امير خليل اللّه شروانشاه زبانه كشيد. بعد از شكست خليل سرش را بريدند و سپس بپيكر وصل كرده بسوختند و از سرهاي كشتگان منارها ساختند «1» و از آن پس اين شيوه ناميمون را هرجا كه دستشان رسيد معمول داشتند.
هنگامي كه شاه اسمعيل الوند ميرزاي بايندري را در شرور منهزم ساخت (907 ه) و بتبريز وارد شد تصميم قاطع برسمي كردن تشيع گرفت و «هم در اول جلوس همايون فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پيوست كه خطباي ممالك آذربايجان خطبه بنام نامي ائمه اثني عشر سلام اللّه عليهم الي يوم الحشر خوانند و پيش‌نمازان تمامي بلدان در اقامت صلوة و ساير عبادات رسوم مذموم مبتدعه را منسوخ گردانند.
مؤذنان مساجد و معابد لفظ اشهد انّ عليا ولي اللّه داخل كلمات اذان سازند و غازيان عابد و لشكريان مجاهد از هركس امري مخالف ملت بيضا مشاهده نمايند سرش از تن بيندازند» «2» و نتيجه اجراء اين سياست آن شد كه آوازه منقبت امامان شيعه بر سر منبرها بلند شود و «سنيان متعبد و خوارجيان متعصب از وهم حسام بهرام انتقام
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 45.
(2)- حبيب السير، تهران خيام، 4، ص 467- 468.
ص: 158
غازيان عظام خاسر و خائب و حيران و هارب روي باطراف آفاق نهند» «1»
اعلام رسميت تشيع بهمين حد خاتمه نيافت بلكه با كشتار عده‌اي و سكوت اجباري عده‌يي ديگر همراه بود. صاحب تاريخ عالم آراي صفوي شرح اين واقعه را با تفصيل بيشتري آورده است «2» و بنابر توضيح او اين‌بار نيز «مرشد كامل» مدعي ارتباط با پيشروان دين در عالم رؤيا گرديد. در اين رؤيا بدو آموخته شد كه اگر تبريزيان بقبول مذهب شيعه تن درندهند چگونه آنان را طعمه شمشير آبدار قزلباشان سازد. بحساب اين تاريخ‌نويس از شش بهر مردم تبريز تنها دو بهر كيش دوازده امامي داشتند و هنگام لعن بر خليفگان سه‌گانه «بيش با دو كم مباد» گفتند و آن چهار بهر ديگر نيز از بيم شمشيرهاي برهنه قزلباشان چنين كردند. اما گويا واقعه بدينگونه پايان نگرفت و در اين داستان تبّرا و تولّاي تبريزيان بسيار سرها «علف شمشير» سرخ كلاهان گشت و اين معني از اشاره يك بازرگان ونيزي كه در تبريز بود آشكارست «3» و حتي بتصريح يكي ديگر از آنان مجموع كساني كه در اين حادثه و حادثه‌هاي همانند بعدي در تبريز بقتل رسيدند به بيست هزار تن بالغ گشت «4».
اين شيوه هرجا كه نشانه‌يي از خلاف در آنها ديده مي‌شد بكار رفت و همواره با تهديد و كشتار همراه بود. هنگامي كه شاه اسمعيل بعد از شكست و قتل محمد شاهي- بيگ بسوي هرات مي‌رفت يكي از ملازمان وزيرش نجم ثاني را براي اعلام ورود پادشاه بدان شهر گسيل داشت. با رسيدن اين فرستاده كه قليخان نام داشت بيم و هراس بر شهر مستولي شد چه از راه نارسيده چند تن را سر بريد و قاضي هرات را كه در
______________________________
(1)- حبيب السير ص 468.
(2)- عالم آراي صفوي، ص 64- 65.
(3)- سفرنامه جهانگردان ايتاليايي، لندن 1873 منقول در: ترجمه تاريخ ادبيات برون، 4، ص 49.
(4)- سفرنامه آنژيوللو. تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 153 و 160.
ص: 159
«لعنت بر اعداي دين و دولت» تعلل ورزيده بود «1» با خطيب شهر در مسجد گردن زد و سپس كلانتر و شيخ الاسلام را پيش چشم هرويان همانجا بقتل آورد و پنجهزار تومان نقد را كه مردم براي نجات شيخ الاسلام گردآورده بودند تصرف نمود و گفت: «هر كس لعنت بر خلفاي ثلاثه مي‌كند يك تومان از اين‌زر باو مي‌دهم. شيعيان خبردار شدند و لعن كردند و هر سري يك تومان زر گرفتند، و آن‌چنان واهمه‌يي در دل مردم هرات كار كرد كه چون او را مي‌ديدند قالب تهي مي‌كردند ...» «2» «و در آن چند روز قريب بده‌نفر از كدخداهاي بزرگ سني را كشت كه مي‌گفت لعنت كنيد، تا ايشان اندك ايستادگي مي‌كردند بدست خود گردن مي‌زد، تا مي‌گفت از ترس او همان‌دم بآواز بلند ناچار لعنت مي‌كردند» «3».
اما سفاك‌ترين كس از ميان پيروان شاه اسمعيل در راه مبارزه با اهل سنت و كشتار بي‌امان آنان، نجم ثاني امير يار احمد اصفهاني، وزير معروف او بود. وي در جنگهاي فرارود با سنيان آن ديار رفتارهاي بسيار خشن داشت و بسي از آن بيچارگان را گروها گروه بتيغ قزلباشان سپرد. از جمله بدترين قتل عامهاي نجم ثاني در آن ديار كشتار گروها گروه قرشي است. وي حتي از كشتار جمعي سيّدان سني مذهب آن قلعه خودداري نكرد و گفت: «سيّد سني را ما سيد نمي‌دانيم!» و سپس آنها را كه در مسجد تحصن جسته بودند يكجا طعمه شمشيرها كرد چنانكه در آن قتل عام مجموعا پانزده هزار تن بجرم سني بودن طعم هلاك چشيدند «4».
در آن ايام رسم چنان بود كه باسيران جنگ ابلاغ تشيع مينمودند و بنابر اصطلاح قزلباشان از آنان مي‌خواستند تا «علي وليّ اللّه» بگويند. اگر مي‌گفتند
______________________________
(1)- عالم آراي صفوي ص 346.
(2)- ايضا همان صفحه.
(3)- ايضا ص 347.
(4)- درباره اين قتل عام بنگريد به: حبيب السير، تهران خيام، ج 4 ص 527- 528 و به عالم آراي صفوي ص 371- 372.
ص: 160
رستگار مي‌شدند و اگرنه يا بقتل مي‌رسيدند و يا در آتش مي‌سوختند «1»؛ و اين وضع درست ما را بياد نخستين دوران ابلاغ دين اسلام و نشر آن مي‌افگند كه هم از آغاز كار اسلام بر محصوران و اسيران عرضه مي‌شد و اگر پذيرفته نمي‌آمد كار بجنگ و كشتار مي‌كشيد. قزلباشان نيز چنين بودند، بمخالفان پيشنهاد تبّرا و تولّا مي‌كردند، اگر مي‌پذيرفتند آسوده بودند و گرنه بي‌درنگ جان بر سر كار مخالفت مي‌نهادند.
اين رفتار را شاه اسمعيل و سرخ كلاهان، همه‌جا بيك شيوه داشته‌اند. هنگامي كه شاه اسمعيل بسال 909 ه در تعاقب سلطان مراد آق‌قويونلو بشير از تاخت، بعد از فتح آن شهر چندي آنجا ماند «2». در اين اوان حوزه علمي شيراز از بركت وجود استاداني كه از اواخر عهد تيموري بازمانده بودند اهميت علمي خاصي داشت «و كان اكثر علمائها من المخالفين»، يعني مخالفان مذهب شيعه و بر طريقه اهل سنت.
«شاه اسمعيل امر باحضار آنان كرد و فرمان داد تا خليفگان سه‌گانه را دشنام گويند ولي آنها از اين كار خودداري كردند زيرا تقيّه در نزد آنان (يعني اهل سنت) معمول نيست «3»، پس فرمان داد تا آنان را بكشند. بعد از آن بشاه اسمعيل گفته شد كه يكي ازين دانشمندان بنام شمس الدين خفري «4» صاحب حاشيه بر الهيات كتاب تجريد، باقي‌مانده است! شاه او را بخواند و فرمان داد تا آن خليفگان را لعن كند. خفري چنين كرد و بدترين دشنامها را نثار آنان نمود و از مرگ رست و چون از خدمت پادشاه بيرون آمد ياران او را پذيره شدند و گفتند چگونه از مذهب خويش برگشتي و پيشوايان سه‌گانه خود را دشنام دادي؟ وي در پاسخ بپارسي گفت: يعني از براي
______________________________
(1)- عالم آراي صفوي ص 53- 54، 62- 63، 111 و جز آن.
(2)- حبيب السير، 4، ص 469- 475 درباره فتح عراق و فارس.
(3)- مقصود از تقيه در نزد شيعيان كتمان عقيده مذهبي خود است در مقام اضرار، و اين از آنجا پديد آمد كه فرقه ياد شده مدتهاي دراز در معرض خطر اهل سنت و تعصب آنان بود.
(4)- مراد شمس الدين محمد خفري دانشمند مشهور است كه ذكرش در شمار فيلسوفان خواهد آمد.
ص: 161
دو سه عرب كون برهنه مرد فاضلي همچون من كشته شود!» «1».
ازينگونه فاضلان كه بجرم نافرماني در لعن خليفگان سه‌گانه كشته شدند، قاضي مير حسين ميبدي (م 909 ه) صاحب حاشيه شمسيه و شرح حكمة العين و شرح هدايه در حكمت و حاشيه طوالع در كلام و جز آنهاست «2». شرح هدايه اين فاضل جليل هنوز هم از كتابهاي معتبر درسي در حكمت پورسيناست. ديگر ازينگونه فاضلان امير غياث الدين محمد اصفهاني است كه «كثرت مكنت و ثروت آن جناب نه آن مرتبه داشت كه بدستياري قلم و بنان شرح آن توان داد» «3» و او معلوم نيست بچه سبب و گويا براي مال و مكنت و نفوذ فراواني كه داشت بغضب خاقان اسكندر- شان گرفتار شده راه ديار نيستي پيمود «4».
گروهي ديگر از دانشمندان سني كه فرصت گريز داشتند بخاك عثماني يا بهند رفتند و يا بفرارود پناه بردند و از آن جمله‌اند مصلح الدين شافعي لاري از دانشمندان بزرگ قرن دهم، شاگرد ملا جلال الدين دواني كه بروم رفت و همانجا بسال 979 ه درگذشت «5»؛ و ملا عبد العلي بيرجندي دانشمند بسيار معروف كه نامش را در شمار عالمان خواهيم ديد؛ و خواجه مولاناي اصفهاني (م 920 ه) كه از آذربايجان بهرات و از آنجا به بخارا گريخت و همانجا بود تا درگذشت «6»؛ و امير عبد الو- هاب شيخ الاسلام تبريز در عهد بايندريان كه نخست بهرات و سپس بروم رفت و همانجا ماند «7»؛ و فضل اللّه بن روزبهان خنجي كه بفرارود رفت و همانجا بود تا بعد از سال
______________________________
(1)- بنگريد به روضات الجنات، ج 7 ص 195.
(2)- احسن التواريخ ص 82.
(3)- حبيب السير، 4، ص 607.
(4)- حبيب السير، 4، ص 607.
(5)- تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، ص 355- 356.
(6)- حبيب السير، 4، ص 607 و نيز همين جلد ص 73.
(7)- ايضا همان جلد ص 609.
ص: 162
921 بدرود حيات گفت و در بخارا بخاك سپرده شد «1».
از داستانهاي خواندني كه در اين ميان شيوع يافته بود موضوع تغيير مذهب خاندان دشتكي شيرازي است. اين خاندان در قرن نهم و قرن دهم اعتبار فراوان داشته و رياست و علم را باهم جمع كرده بود و درباره آن بويژه وزير و حكيم مشهور امير غياث الدين منصور (م 948 ه) در ذيل احوال فيلسوفان عهد بتفصيل سخن خواهم گفت. اين دودمان نيز مانند اكثر اهل زمان خود بر مذهب اهل سنت بود و بعد از نهضت صفويان طريقه‌يي نو براي تغيير آئين يافت يعني بقول قاضي نور اللّه شوشتري در مجالس المؤمنين، يكي از آنان بخواب ديد كه كتاب مشكوة را در اخبار و احاديث بخدمت پيامبر اسلام مي‌برد و او بر حديثهاي اهل سنت انگشت محو مي‌كشيد و اثر انگشت وي بر آنها مي‌ماند و چون از خواب برآمد كتاب را بر همان منوال يافت كه در عالم رؤيا ديده بود و از ينروي همه آن خاندان قبول تشيع كردند. قاضي نور اللّه نوشته است كه هنوز اثر آن انگشت بر نسخه يادشده خاندان دشتكي شيرازي باقيست. پيداست كه اين «رؤيا» تأثيري بسيار سودمند در حفظ رياست خاندان دشتكي داشت چنانكه امير غياث الدين منصور يك چند وزارت شاه تهماسب كرد و بازماندگان وي تا ديرگاه مقام بلند خود را در فارس حفظ نمودند و بر مراد خود زيستند.

تعصبهاي مذهبي‌

نهضت صفويان، بنحوي كه تاكنون با آن آشنايي يافته‌ايم، مي‌بايست هم از آغاز كار با واكنشهاي سخت سياسي و مذهبي همراه باشد. نخستين نشانهاي اين واكنش از نامه‌هايي كه ميان بايندريان و عثمانيان درباره سلطان حيدر و پيروانش مبادله شد آشكارست. سلطان يعقوب بايندري (884- 896 ه) در نامه‌هايي فارسي كه بسلطان بايزيد ثاني (886- 918 ه) نوشت، آن شيخ را سرحلقه ارباب ضلال و مريدان او را گناهكاراني اعداي دين
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 4، ص 538- 540.
ص: 163
و دشمنان پيامبر معرفي نموده «1» و الوند ميرزاي بايندري (905- 907 ه) هم در نامه فارسي خود بدان سلطان وعده داده است كه دربرانداختن «اوباش قزلباش» از بذل هيچ كوشش دريغ نورزد، و با يزيد در جواب فارسي خويش از وعده مساعدت براي مقابله با «طايفه باغيه قزلباشيه» سخن گفت.
لحن اين مكتوبها از دوراني كه شاه اسمعيل خشونتهاي فرقه قزلباش را با قوت تمام آشكار ساخته و بسبّ خليفگان سه‌گانه و كشتار سنيان پرداخته بود شديدتر شد. سلطان سليم در نامه فارسي خود كه بتاريخ 920 ه بعبيد اللّه خان ازبك نوشته پادشاه نوخاسته صفوي را «صوفي بچه لئيم ناپاك اثيم افّاك ذميم سفّاك» خوانده و عبيد اللّه را بخونخواهي پدر تحريض نموده است و پادشاه ازبك در پاسخ وي كه بفارسي است و در همان سال 920 ه نگاشته، بكشته شدن نجم ثاني وزير و سردار لايق شاه اسمعيل در فرارود (918 ه) اشاره كرده و او را «سگ كوچكي كه نايب و سردار سگ بزرگ بود» شمرده و سرخ‌كلاهان را «زنادقه اوباش و ملاحده قزلباش» لقب داده است و اين تعبير از قزلباشان به «زنديق» و «ملحد» از تعبيرهاي رائج آن عهد ميان سنيان بود.
اختلاف صفويان با عثمانيان و ازبكان بدينگونه آغاز شد. هردو طرف يكديگر را ملحد و مخالف آيين پيامبر و دشمن خدا مي‌شمردند و بنام «دين حق» شمشير بر روي يكديگر مي‌كشيدند. قزلباشان در هر ناحيه كه بدستشان مي‌افتاد سني كشي مي‌كردند و سنيان عثماني و ازبك هم هرگاه فرصت ايلغار بايران مي‌يافتند همين كار را در مقابل انجام مي‌دادند.
هجومهاي محمد شيباني خان كه از پايان عهد تيموري آغاز شده بود در عهد
______________________________
(1)- از مجموعه منشآت دولتي گردآورده فريدون بيگ منشي دربار عثماني در قرن دهم هجري، چاپ استانبول 1274 ه ق در دو مجلد. نقل از ترجمه تاريخ ادبيات برون، 4، ص 54. اشاره به باقي نامه‌هاي اين مجموعه نيز مبتني است بر نقل ادوارد برون در همان كتاب از صفحه ياد شده تا ص 60.
ص: 164
صفوي ادامه يافت و بعد از كشته شدن او در عهد رياست عبيد اللّه خان جنبه مذهبي گرفت و دنبال شد. ازين پس هرگاه ازبكان بر قسمتهاي شيعه‌نشين ايران استيلا يافتند از قتل عامهاي وحشت‌انگيز خودداري ننمودند. در سال 935 ه هنگامي كه عبيد اللّه- ازبك در يكي از حمله‌هاي خود بر هرات مستولي شد هركس را كه متهم بلعن خلفا بود بمجرد شهادت دو تن بديار نيستي فرستاد و درين ميان رندان بهره‌هاي مالي خوب برداشتند. هركس را كه مال و ثروتي داشت بتهمت لعن خلفا بچنگ عبيد اللّه مي‌افگندند و دارايي او را بغارت مي‌بردند. روملو اين واقعه را چنين توصيف مي‌كند: «از اموري كه در آن ايام از آن قوم ناتمام بوقوع انجاميد آن بود كه با هركسي از مردم هرات كه به اندك جهاتي گمان مي‌بردند دست در دامن وي مي‌زدند و بنزد قاضي مي‌بردند و مي‌گفتند كه اين مرد در زمان قزلباش لعن صحابه كرده است و آن بدبخت بي‌آنكه تحقيق احوال نمايد بمجرد شنيدن صيغه شهادت از آن‌دو كذّاب بي‌سعادت حكم بقتل مي‌كرد. محتسبان او را ناحق كشان‌كشان بميدان هرات مي‌بردند و بسان دزدان بقتل درمي‌آوردند. بسا مردم سني مذهب متعصب كه سبب مال او را شيعه گفتند در آن زمان كشته گرديد و بسا شيعيان محتاج و مواليان بي‌تاج كه بنابر عدم تموّل سالم ماندند ...» «1»
چند سال بعد، در 942 ه كه باز عبيد اللّه خان هرات را متصرف شده بود، «هر روز بحكم آن خان بي‌ايمان پنج شش كس بواسطه تشيع باقوال جهّال در چهار سوق هرات كشته مي‌شدند و روستاييان بي‌ديانت و شهريان با خيانت با هركس كه عداوتي داشتند او را گرفته بنزد قاضي مي‌بردند كه اين مرد در زمان قزلباش لعن ابو بكر و عثمان كرده است. بسخن آن‌دو گواه جاهل قاضي بقتل آن مظلوم حكم مي‌داد ... از شومي ايشان امواج محن و افواج فتن بدرجه اعلي رسيد و سلب و نهب در اطراف خراسان شايع گرديد ...» «2».
______________________________
(1)- احسن التواريخ، 222.
(2)- ايضا، ص 272.
ص: 165
قيام شاه اسمعيل، در همان حال كه بر آتش گزافه‌كاريهاي ازبكان در مشرق ايران دامن زد، خشم سلاطين عثماني و مفتيان سني مذهب آن ديار را عليه ايران و شيعيان برانگيخت چنانكه در داخله سرزمين خود با شيعه درافتادند و بر آن شدند كه با قطع ريشه آن قوم خويشتن را از گرفتاريهاي آينده برهانند؛ عالمان سني مذهب آن ديار هم در پايتخت محفلي ساخته فتوي دادند كه دعويهاي مذهبي شيعيان از مقوله كفر است و آنان كافرند و جهاد با كافر واجب و ثواب كشتن شيعي از هر كافر حربي ديگر بيشتر است «1». در همان حال نيز سلطان عثماني از راه مكاتبه با عبيد اللّه خان ازبك او را بمداومت دادن در حمله‌هاي خود بر ايران تحريض مي‌كرد و مرزهاي غربي ايران را با تحريك كردان سني آشفته مي‌ساخت.
در اين ميان حادثه‌يي رخ داد كه بر ثبات قدم عثمانيان در اين مخالفت افزود.
بدين معني كه صوفيان شيعي مذهب روم كه از ديرباز در حلقه مريدان صفويه درآمده بودند، از پيروزي‌هاي شاه اسمعيل چنان مست باده غرور شدند كه بانديشه تقليد ازو در چيرگي بر شهرهاي نزديك بخود افتادند، و خليفه آنان شاه قلي باباي تكلو پانزده- هزار صوفي شمشيرزن گردآورده بر حاكم ولايت تكه ايلي شوريد و او را كشت «و جمعي كثير از روميان اسير و دستگير شدند. شاه قلي بابا مقيّدان را بتمامي از تيغ گذرانيد» «2» (917 ه). اين پيروزي شاه قلي بابا را بطمع تسخير ولايتهاي ديگر انداخت ولي در ادامه جنگهاي خود كشته شد و گروه بزرگي از صوفيان همراه او نيز در اين جنگها بقتل رسيدند و باقي بايران گريختند.
اين واقعه دولت عثماني را مصمم ساخت كه خطر صوفيان شيعي را از ريشه بركند. سه سال بعد از واقعه شاه قلي‌بابا در عهد سلطنت سلطان سليم (918- 926 ه) هركس كه با صوفيان تكه‌ايلي رابطه و در قيام شاه قلي‌بابا بنحوي دخالت يا با آن
______________________________
(1)- سليم‌نامه، منقول در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، ص 163.
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 125.
ص: 166
رابطه داشت از دم تيغ گذشت و پيشاني ديگران را كه در اين فتنه دست نداشته اما متهم برفض بودند داغ كردند تا از آن پس شناخته شوند. در اين واقعه چهل هزار تن از شيعيان بقتل رسيدند و همه مورّخاني كه درباره اين كشتار «مغولانه» سخن گفته‌اند آنرا بسيار سخت و وحشيانه دانسته‌اند. فن هامر در تاريخ عثماني نوشته است كه «قتل عام مزبور يكي از دهشتناكترين اعماليست كه بنام مذهب صورت گرفته است حتي نسبت به سبعيّت‌هايي كه در هيئت تفتيش مذهبي در اسپانيا و كشتار سن بارتولومي ظهور يافت» «1».
آزار شيعيان بوسيله دولت عثماني و كار گزارانش، از آن پس هيچگاه انقطاع نپذيرفت و تا پايان عهد صفوي امتداد داشت. ميدانيم كه سلطان مراد چهارم عثماني (1032- 1049 ه) بسال 1048 در دوران شاه صفي بغداد را محاصره و فتح كرد و شاه صفي كه قدرت بازگرفتن آن شهر را در خود نمي‌ديد ضمن تقاضاي صلح بغداد را بدولت عثماني واگذاشت. در اين اوان نوح افندي مفتي روم فتوايي متضمن سخت‌ترين تصميمات اهل سنت عليه شيعه داد و در آن جنگ با شيعيان و كشتار آنان و برده ساختن زنان و فرزندانشان را واجب اعلام نمود و در همين فتوي شيعه را كافر و فاجر دانسته و گفته است كه آنان انواع كفر و طغيان و عناد و فسق و زندقه و الحاد را در خود جمع كرده‌اند و هركس كه درباره كفر و الحاد و وجوب جنگ با آنان و جواز كشتن آن قوم ترديد كند مانند خود آنان كافر است. نوح افندي دليل
______________________________
(1)-Von Hammer ,Gesch .d .Osmanisch .Reich نقل از ترجمه تاريخ ادبيات برون، ج 4، تهران 1316، ص 58.
درباره قتل عام مذكور، گذشته از اشاره برون در تاريخ ادبيات خود (ترجمه مذكور) بنگريد به: تاريخ مفصل ايران، از مرحوم عباس اقبال آشتياني ص 666؛ و قسمت تاريخ فرهنگي و سياسي ايران بقلم لارنس لاكهارت، مندرج در كتاب ايرانشهر، ج 1 تهران 1342 ص: 436؛ و تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، تهران 1354 ص 160- 161.
ص: 167
اصلي جهاد با رافضيان را كفر و طغيان ايشان شمرده و بعد از شرح مبسوطي درباره اين طغيان و كفر (البغي و الكفر) بدين نكته تصريح كرده است كه: «فيجب قتل هؤلاء الاشرار الكفار الفجّار، تابوا او لم يتوبوا، فلا يجوز تركهم علي ما هم عليه باعطاء الجزية و لا بأمان موقّت و لا بأمان مؤبّد، و يجوز استرقاق نسائهم لانّ استرقاق المرتدة بعد ما لحقت بدار الحرب جائز و يجوز استرقاق ذراريهم تبعا لامّها تهم لان الولد يتبع الامّ في الاسترقاق» «1».
شيخ علي نقي كمره‌يي طغايي شيرازي (م 1060 ه) از معاصران شاه صفي و شاه عباس دوم در ردّ اين فتواي نوح افندي حنفي و در مسأله امامت كتابي در دو مجلد تأليف كرده است؛ ولي اين نظر اهل سنت نسبت بشيعه پيش از فتواي نوح افندي يا بعد از آن بارها اظهار شد و مطلقا مطالب تازه‌يي نيست. در نامه‌يي كه عبيد اللّه خان ازبك بشاه تهماسب نوشته «2» و پيش ازين بقسمتي از آن اشاره شده، اين مطلب اخير يعني ادعاي كفر و الحاد شيعه در نظر اهل سنت نيز تصريح گرديده است. وي در اينجا قزلباشان را «اهل بدعت و ضلال» دانسته و با تأسف توضيح داده است كه آنان در هرات «مساجد و معابد را طويله اسبان و خران كرده بلكه مبرز ساخته بودند و همه كاشيهاي زرنگار را ويران كرده درها و چوبها را جهت هيمه برده بودند و اكثر مساجد و معابد را شرابخانه ساخته بوده‌اند».
از جمله علتهاي اعتراض عبيد اللّه خان بر شاه تهماسب و ديگر شيعيان ايران در اين نامه آنست كه اينان در «سبّ شيخين» اصرار مي‌ورزيدند. وي گويد: «با وجود آنكه مي‌دانند كه سبّ شيخين كفر است اين كفر را شب و روز شعار خود ساخته» اند! از جانب سلطانان عثماني هم بارها به «سب خلفاي ثلاث» اعتراض شده است خاصه كه آنان مدعي خلافت بوده و دفاع از مقام خلافت را وظيفه خود مي‌شمرده‌اند.
در نامه‌يي كه سلطان روم بشاه تهماسب نوشته دشنام گفتن بخليفگان سه‌گانه را عمل
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 4 ص 383- 384.
(2)- احسن التواريخ، ص 226- 233.
ص: 168
مردم جلف و سبكسار و فرومايه دانسته است «1» و البته نظاير اين اعتراضها بسيار بود.
دشنام گفتن بخليفگان سه‌گانه كه از آغاز دوران صفوي در ايران شيوع يافته بود گاه ببعضي تظاهرها يا برپاداشتن جشنهايي هم مي‌كشيد. از آن جمله است «جشن عمر كشان». اين جشن مي‌بايست در 26 ذي حجه هر سال برگزار شود. ليكن شيعه آن را در نهم ربيع الاول برپا مي‌داشتند و مجلسي در بحار الانوار (ج 8، ص 313) خبري در اين باب و بايستگي مسرت شاعيان در آن روز از مآخذ پيشين نقل كرده، اگرچه خلاف ضبط مورخانست. يكي از معروفترين كتابها در اين باب كه محل مراجعه عالمان مذهبي شيعه بوده كتاب «عقد الدرر في بقربطن عمر» است كه حاجي ميرزا حسين نوري (م 1320 ه) از آن در كتاب شاخه طوبي كه آن نيز درباره مرگ عمر است استفاده و نقل كرده است. گويا اين كتاب در سده دهم تدوين شده باشد و در آن خبرها و شعرهاي بسيار بتازي در ذكر فضائل اين روز و بايستگي سرور و شادماني شيعيان امامي در آن و پوشيدن جامه‌هاي خوب و صرف طعامهاي لذيذ و نيكي كردن بشيعيان تهي دست، آمده است؛ و جز اين دو كتاب كه برشمرده‌ام چند كتاب ديگر در همين باب بدست عالمان مذهبي شيعه اماميه مدون گرديده «2». نگارنده اين كتاب در روزگار كودكي چندبار شاهد برگزاردن آيين اين جشن در شهربار- فروش مازندران (- بابل) بود كه مردم عادي و زنان و كودكان در آن گرد مي‌آمدند.
در اين مراسم آدمكي از بوريا و كاه كه آنرا عمر نام مي‌دادند، مي‌ساخته و بنفت مي‌آغشته و آتش مي‌زده و گرد آن بدست كوفتن و سرود خواندن و شادماني كردن مي‌پرداخته‌اند. پيداست كه چنين آييني ممكن نبود در عهد غلبه اهل سنت، جز در خفا، برگزار گردد، و مساعدترين دوران رواج آن عهد صفوي و دوره دشنامگويي بسه خليفه نخستين مسلمانان بود.
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 7 ص 192.
(2)- بنگريد بشرح مبسوطي كه ذيل نام كتاب «عقد الدرر في بقر بطن عمر» در فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3 ص 1415- 1421 در متن و حاشيه آمده است.
ص: 169
اين اختلاف شيعه و سني و لعن و طعن دو طرف بر يكديگر البته ايجاد مزاحمتهايي از هر سوي بر سوي ديگر مي‌كرد مثلا دشنام گفتن بسه خليفه نخستين در ايران مايه آن بود كه اهل سنت در قلمرو دولت عثماني بر عالمان شيعي بتازند و آنان را آزار دهند چندان‌كه ناگزير شدند از شيخ علي بن حسين بن عبد العالي كركي مجتهد بزرگ عهد شاه تهماسب كه در سب خلفاي سه‌گانه مبالغه مي‌نمود، درخواست كنند تا دست از اين درشتخويي بردارد. در پيامي كه عالمان شيعي مكه چند مدت دنبال‌تر ازين، بعالمان مذهبي و اهل منبر اصفهان فرستادند اين عبارت جالب توجهست كه: «انكم تسبّون ائمتهم في اصفهان و نحن في الحرمين نعذب بذلك اللعن و السبّ» «1».
در اينجا وارد اين بحث نمي‌شوم كه عالمان شيعه و اهل سنت در اثبات و ردّ نظرهاي خود و مخالفان چه كوششها و اثرهايي داشته‌اند چه جاي اين سخن در جستار دانشهاي ديني آن عهد است، اما اين نكته قابل ذكرست كه بحث و جدل در اين موضوع در حد بيان و بنان محدود نمي‌ماند و بفتواي الحاد و نفي بلد و كشتن و سوختن و اينگونه كارهاي نابهنجار هم مي‌كشيد چنانكه پيش ازين در شرح كارهاي شاه اسمعيل بنمونه‌هايي از آن بازخورده‌ايم. طبعا اگر از ميان عالمان شيعه نيز كسي بچنگ پادشاهان مخالف مي‌افتاد همين رفتار با آنان جاري بود و نمودار بارز آن كشتن قاضي ضياء الدين نور اللّه شوشتري مرعشي (956- 1019 هجري) مؤلف كتابهاي مشهور مجالس المؤمنين و «احقاق الحق و ازهاق الباطل» است. در اين دو كتاب قاضي شوشتري سخت بر «ناصبيان» تاخته و هرجا توانسته با اقامه دليلها و برهانها در باطل شمردن مذهب آنان كوشيده است، و بسبب همين ابرام و اصرار در ناصواب دانستن مذاهب اهل سنت بود كه بدستور نور الدين محمد جهانگير (1014- 1037 هجري) آنقدر او را با تازيانه خاردار زدند تا مرد، و من طبعا در همان مبحث دانشهاي ديني كه گفته شد درباره اين عالم جليل و كتابهايش سخن خواهم گفت.
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 4 ص 362.
ص: 170

عالمان دين‌

با مطالعه در آنچه گذشته است روشن مي‌شود كه حوزه اقتدار صفويان و سرخ‌كلاهان در محيطي كاملا دور از دنياي گذشته شيعيان دوازده امامي يا ديگر فرقه‌هاي شيعه تشكيل يافت و بيش از هرچيز متكي بود بر اعتقاد عاميانه و دور از تحقيق و تعليل مطالب مذهبي. هنگامي هم كه شاه اسمعيل بقصد خونخواهي پدر و نياي خود از لاهيجان بطارم و از آنجا باردبيل و سپس بجانب شروان و باكويه و گلستان و تبريز مي‌شتافت، همه سران و اطرافيان او جنگجوياني از قبيله‌هاي مختلف تركمان بودند كه پيش ازين شناختيم، و او بعد از فتح تبريز و اعلان تشيع و الزام مردم به «سب خلفاي ثلاث» و ذكر ولايت علي بن ابي طالب در خطبه‌ها، از ياوري يك حوزه علمي شيعه در ايران كه آمادگي كار داشته باشد، برخوردار نبود. گذشته ازين شيعه در درازاي دوران تيموري نتوانستند در ايران، چنانكه بايد، فعاليتي داشته باشند تا امكان تشكيل حوزه‌هاي علمي بزرگي برايشان فراهم باشد. بنحوي كه پيش ازين گفته شد «1» بعد از سقوط بغداد بدست هلاگو و ضعف عالمان اهل سنت در ايران و عراق، حوزه دانشهاي مذهبي شيعه در حله و ديگر شهرهاي عراق قوت گرفت، و هنگامي كه صفويان براي تعليم مراسم شرعي تشيع حاجت بعده‌يي از عالمان دين يافتند مراكز مهم و اصلي تجمع اينگونه عالمان مذهبي بيشتر در عراق عرب و بحرين و جبل عامل لبنان بود.
شاه اسمعيل و پسرش شاه تهماسب براي تعليم اصول و فروع مذهب امامي اثني عشري نخست از عالمان معدودي كه در ايران و در دسترسشان بود استفاده كردند و آنان را بشهرهاي مختلف فرستادند «2» و يا بترجمه و تأليف كتابهايي درباره فقه دوازده اماميان گماشتند. روملو در ذيل واقعه فتح تبريز و اعلام رسميت تشيع مي‌نويسد كه: «در آن اوان از مسايل مذهب حق جعفري و قواعد و قوانين ملت ائمه اثني عشري
______________________________
(1)- همين كتاب و همين جلد، ص 126 و 127.
(2)- ضمن وجود شواهد مختلف بنگريد به حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 608 و روضات الجنات، ج 7 ص 196 و جز آنها.
ص: 171
اطلاعي نداشتند زيرا كه از كتب فقه اماميه چيزي در ميان نبود و جلد اول از كتاب قواعد اسلام «1» كه از جمله تصانيف سلطان العلماء المتبحرين شيخ جمال الدين مطهر حلّي است كه شريعت پناه قاضي نصر اللّه زيتوني داشت از روي آن تعليم و تعلم مسايل ديني مي‌نمودند تا آنكه روزبروز آفتاب حقيقت مذهب اثني عشري ارتفاع پذيرفت» «2».
نتيجه فقدان عالمان كافي براي آموختن اصول و فروع دين اسلام بر طريقه مذهب امامي اثني عشري آن شد كه پادشاهان صفوي دست نياز بجانب عالمان شيعي مذهب كشورهاي عربي زبان دراز كنند و در نتيجه از آغاز تا اواخر عهد صفويان بتدريج گروه بزرگي از آنان بايران مهاجرت نمايند و در اين كشور باقي بمانند.
پيش ازين بدين نكته اشارتي داشته «3» و بعد از اين در سر گذشت دانشهاي ديني باز فرصت گفتار در اين زمينه خواهيم داشت.
عالمان مذكور با تعليمات خود در ايران و عراق حوزه‌هايي براي دانشهاي ديني پديد آوردند، و در اين حوزه‌ها بر اثر حمايت پادشاهان صفوي و گنج‌افشانيهاي آنان و ديگر مالداران و صاحبان جاه و مقام بسرعت گروه بزرگي از عالمان مذهبي جديد تربيت و در سراسر ايران پراگنده شدند.
كسب احترام روزافزون اينگونه عالمان و برخورداري آنان از رفاه و تن‌آساني فراوان نه تنها موجب غلبه و نفوذ اجتماعي آنها گرديد بلكه در طبقات جوان كه دنبال سوادآموزي و كسب دانش بودند، شوقي وافر بفرا گرفتن دانشهاي مذهبي و درآمدن در صف عالمان دين پديدآورد، و اين شوق چنان قاهر و غالب بود كه هركه ازين پس راه مدرسه مي‌پيمود منحصرا در آرزوي آموختن دانشهاي شرعي و در مقدمه آنها، زبان عربي، بود و گفتي كه همگان دانش را منحصر بهمين دو رشته از اطلاعات
______________________________
(1)- مقصود كتاب «قواعد الاحكاء» است كه محقق كركي آنرا شرح كرد.
(2)- احسن التواريخ ص 61.
(3)- همين كتاب و همين جلد، ص 126 و 127 ببعد.
ص: 172
مي‌شمردند و آن ديگر دانشها را كه در حوزه علمي اسلامي رائج بود يا بر طاق نسيان نهادند و يا جز براي برآوردن نيازهاي ديني بدانها نپرداختند.
بر اثر توجه بكسب دانشهاي ديني ايجاد مدرسه‌هاي مذهبي رواج گرفت و براي آنها تعيين موقوفه‌ها و مستمريها و تقديم نذرها و نيازها بيش از آنچه در روز- گاران پيشين بود، باب شد.
در عهد صفويان رياست ديني بر عهده «صدر الشريعه» بود و اين مقام از دوران تيموري وجود داشت. صدر عهده‌دار همه كارها و سازمانهاي مذهبي بود و از جانب او در شهرها نماينده‌يي با عنوان «شيخ الاسلام»، براي بست و گشاد مسائل شرعي و مراقبت در اجراي قاعده‌ها و قانونهاي ديني گماشته مي‌شد و پيداست كه عالمان محلي با وي همكاري داشتند، مگر آنكه گاه ستيزه‌هايي ميان آنها درمي‌گرفت.
اين شيخ الاسلامان نقش «محتسب» را كه در روزگاران پيش بود، اجرا مي‌كردند. از اواخر سده يازدهم هجري بجاي صدر الشريعه كسي با عنوان «ملاباشي» يعني رئيس ملايان رعايت و اجراي احكام شرع را زير نظر مي‌گرفت و اين ملاباشيان در عهد پادشاهان اخير صفوي نفوذ بسيار و در امور مملكت دخالت و تأثير فراوان داشتند.
از جمله كارهاي صدر الشريعه و شيخ الاسلام و ملاباشي و ملايان تابع او، غير از نظارت در رعايت و اجراي احكام دين و رسيدگي بهمه نيازهاي شرعي مردم، تشكيل «جماعات» و برگزاردن «جمعات» بود. مراد از جماعات فراهم آمدن مردم براي بعضي مراسم مذهبي مانند تشكيل مجلسهاي سوگواري يا مجلسهاي «احياء» و اينگونه كارها بود كه برخي از ملّاباشيان مانند ملا محمد باقر مجلسي اهتمامي خاص درباره آنها داشتند. «جمعات» يعني نمازهاي جمعه هم بوسيله همين دسته برگزار مي‌شد.
منصب قضا بفرمان پادشاه بكسي تفويض مي‌گشت، بدين معني كه پادشاه يكي از عالمان بلند مقام شرع را عنوان «اقضي القضاة» «1» مي‌داد و او قاضيان شهرها
______________________________
(1)- درباره اين عنوان بنگريد به حبيب السير، 4، ص 608 و جز آن.
ص: 173
را معين مي‌كرد، بهمان نحو كه از قديم متداول بود.
اما برگزاردن نماز جمعه در غيبت امام، يعني پيش از رجعت امام منتظر، ميان عالمان ديني شيعه محلّ بحث و مشاجره سخت بود «1»، بعضي آنرا حرام مي‌شمردند و گروهي ديگر واجب مي‌پنداشتند. مثلا از ميان عالمان مذهبي مشهور شيخ لطف اللّه- بن عبد الكريم عاملي (م 1032 ه) نماز جمعه را در غيبت امام واجب مي‌دانست «2» و علي نقي كمره‌يي (م 1060 ه) رساله‌يي بعنوان «حرمة صلاة الجمعة» داشت «3» و عليرضاي شيرازي مشهور به «تجلّي» (م 1085 ه) رساله‌يي در همين باب يعني منع نماز جمعه در غيبت امام نگاشت «4». بعضي از عالمان مانند محمد طاهر بن محمد حسين قمي، مخالف فيلسوفان و صوفيان، تاركان نماز جمعه و كساني را كه در تحريم آن كتابي تأليف مي‌كرده يا سخني مي‌گفته‌اند، تكفير مي‌نمود «5» و «ملّاباشي» عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين يعني ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه) در برگزاردن «جمعات» و تشكيل «جماعات» و برپاي داشتن «مجامع عبادات» و «ليالي الاحياء» و ماننده اينها نگرش و كوششي ويژه داشت تا بدانجا كه پس از مرگ او ديگر چنان مجلسهاي پر ازدحام را نشان نداده‌اند «6».
عالمان مذهبي شيعه در عهدي كه مطالعه مي‌كنيم از حيث تأمين معاش در درجات گوناگون قرار داشتند. بيشتر مجتهدان بزرگ و مرجع را از پادشاهان مستمري و وظيفه خاص بود و گاه بفرمان شاهان برايشان مسكني خريده مي‌شد «7»
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 255؛ روضات الجنات، ج 6 ص 82- 83.
(2)- روضات الجنات ج 1 ص 32.
(3)- ايضا همان كتاب، ج 4، ص 383.
(4)- ايضا، ج 2، ص 69.
(5)- روضات الجنات، ج 4، ص 144.
(6)- ايضا، ج 2 ص 86.
(7)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 154، 157 و جز آن.
ص: 174
و گذشته ازين سهم امام يعني مالياتي كه مي‌بايست بامام زمان پرداخت، از جانب ثروتمندان معتقد در اختيار آنان گذارده مي‌شد و يا مي‌بايست كه بحكم اداء وظيفه گذارده شود، و بر سر همه اينها از عايدي- موقوفه مدرسه‌ها و مسجدها و تكيه‌ها بمدرّسان و پيشنمازان و برگزارندگان منقبت‌ها و تعزيتهاي پيشوايان دين سهمي مي‌رسيد و متولّيان اوقاف توزيع اين سهميه‌ها را بر عهده مي‌گرفتند.

نفوذ عالمان مذهبي‌

با سياست استوار ديني كه صفويان و سرخ‌كلاهان در پيش گرفتند ناگزير همان وضع در ايران تجديد مي‌شد كه در عهد رواج سياست ديني غزنويان و سلجوقيان و ديگر حكومتهاي ترك‌نژاد ايران برقرار بود. در آن دوران يكي از چند نتيجه مستقيم سياست مذهبي غلبه عالمان شرع و تسلط آنان در همه مركزهاي اجتماعي و حتي سياسي بود، و من در مجلدهاي پيشين ازين كتاب هرجا كه مي‌بايست درين‌باره سخن گفته‌ام. سياست ديني صفوي هم‌چنين ثمري داشت و حالتي از غلبه عالمان مذهبي پديدآورد كه از ميانه سده دهم آغاز شد و جز در بعضي فترتهاي كوتاه همواره بقوت خود باقي ماند. اگرچه شاه اسمعيل شخصا عالمان شرعي شيعه را بديده احترام مي‌نگريست و از بذل لطف و مال بدانان دريغ نمي‌ورزيد، ليكن تسلط او بر امور چنان بود كه مجالي بديگران براي تحميل نفوذ خود نمي‌داد و اين چيرگي عالمان دين بر همه امور شرعي و عرفي در واقع از زمان پادشاهي تهماسب آغاز شد. هنوز چند سالي از دوران سلطنت اين پادشاه نگذشته بود كه از جميع «مناهي» توبه كرد (939 ه) «1» و شاعري گمنام در تاريخ اين تصميم چنين گفت:
سلطان كشور دين تهماسب شاه عادل‌سوگند داد و توبه خيل سپاه دين را
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 246؛ تذكره شاه تهماسب، برلين 1343 ه ق، ص 30- 31.
ص: 175 تاريخ توبه كردن شد «تَوْبَةً نَصُوحاً» «1»سرّ الهي است اين منكر مباش اين را «2» نتيجه اين اقدام آن شد كه در سراسر كشور «شرابخانها و بوزه «3» خانها و بيت اللطف و ساير نامشروعات» را بستند «4» و صرف بنگ و حشيش و بوزه و شراب از ملاء عام بمجلسهاي پنهاني خواص و عوام انتقال يافت.
اين اقدام تهماسب مقدمه دوره‌يي از دعوي تعبّد و تقدّس بوسيله پادشاه صفوي و ملازمانش شد كه تا پايان حيات او (984 ه) بدرازا كشيد و در خلال همين مدتست كه كار معاشرت شاه با عالمان دين و حتي حضور در مجلسهاي بحث آنان بالا گرفت و احترام و اعتقاد بعالمان دين تا بدانجا رسيد كه حتي، بشيوه صوفيان نسبت بمشايخ خود، براي آنان دعوي «كرامت» شد «5».
درستست كه در ميان اهل سنت حديثها و خبرهايي در حفظ حرمت «علماء امت» جاريست، اما در بين شيعه اثني عشري حديث خاصي در اين مورد بامام صادق نسبت داده شده كه قوت و حكومت عالمان شرعي آن فرقه را ببالاترين حد مي‌رساند و كساني را كه از اطاعت آنان سرباز زنند در شمار مشركان و دشمنان خدا درمي‌آورد و آن چنين است «انظروا الي من كان منكم قد روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فارضوا به حكما، فاني قد جعلته حاكما، فاذا حكم بحكم فمن لم
______________________________
(1)- از «تَوْبَةً نَصُوحاً» سال 963 استخراج مي‌شود و بنابراين يا شاعر را اشتباهي دست داده و يا اين شعر را شاعر بي‌اطلاعي در زماني دور از تهماسب سروده است.
(2)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 547.
(3)- بوزه نوعي شراب بود كه از آرد برنج و ارزن و جو مي‌ساختند و در ايران و فرارود (ماوراء النهر) بسيار مي‌نوشيدند.
(4)- تذكره شاه تهماسب، ص 30. شاه تهماسب درباره اين توبه بتفصيل در تذكره خود سخن گفته و يك رباعي هم بدين مناسبت سروده است. همين جلد، ص 154.
(5)- احسن التواريخ، ص 256؛ روضات الجنات، ج 4، ص 371- 372 و 375، و جلد 1، ص 81- 82 و جز آن.
ص: 176
يقبله منه فانما بحكم اللّه استخفّ و علينا ردّ و هو رادّ علي اللّه و هو علي حد الشرك». «1» پيداست با نشر چنين حديثي ميان اثني عشريان ميزان قدرت و نفوذ عالمان شرع بكجا مي‌رسد، خاصه كه بر اين مطلب موضوع نيابت مجتهد اعلم و اتقي از امام غايب و نيابت ساير مجتهدان بدرجاتهم از نايب امام قدرت شرعي والايي بدين قوم مي‌بخشد.
اين موضوع نيابت از امام غايب و همچنين استناد بحديثي كه نقل كرده‌ام، از مطلبهايي است كه هم از آغاز عهد صفوي محل توجه پادشاهان بوده و دست طبقه ياد شده را در همه كارهاي عرفي و شرعي باز مي‌كرده است. يكي از اسرار قدرت و نفوذ عظيم عالمان ديني شيعه در عهد صفوي در رعايت همين دو نكته نهفته است. شاه تهماسب در فرمانهايي كه درباره اطاعت از محقق كركي (م 940 ه) داده چندبار، چنانكه خواهيم ديد، او را باعنوان «نايب الامام» ستوده و علاوه بر اين در يكي از يادداشتها كه مي‌گويند بخط او بود، بعد از اشاره بحديث مذكور كه بامام صادق نسبت داده شده، چنين نوشته است: «لايح و واضح است كه مخالفت حكم مجتهدين كه حافظان شرع سيد المرسلين‌اند با- شرك در يك درجه است. پس هركه مخالفت خاتم المجتهدين، وارث علوم سيد المرسلين نائب الائمة المعصومين ... كند و در مقام متابعت نباشد بي‌شائبه ملعون و مردود و در اين آستان ملك آشيان مطرود است ...
كتبه طهماسب بن شاه اسمعيل الصفوي الموسوي» «2».
چنين حكم و دستوري خطمشي دولت صفوي را تا پايان اين عهد معلوم كرد و اگرچه جانشين شاه تهماسب يعني شاه اسمعيل با اظهار تمايل بعالمان اهل سنت، چنانكه خواهيم ديد، نظر و حكم مذكور را اندكي سست نمود ليكن چون دوران قدرتش كوتاه بود در اين نظام مذهبي شديد رخنه‌يي حاصل نشد بخصوص كه شاه عباس بزرگ با تجديد احترام عالمان دين سياست مذهبي نياي خود را
______________________________
(1)- نقل از روضات الجنات، ج 4، ص 362- 363.
(2)- روضات الجنات، ج 4، ص 363.
ص: 177
با قوت تمام دنبال نمود.
اين قدرت و نفوذ اگرچه با انقراض صفويان و ظهور نادر و كم اعتنايي او بعالمان مذهبي و نپرداختن كريمخان زند باين موضوع چندگاهي فرونشست ليكن بزودي در عهد فتحعلي شاه باوج كمال رسيد، چنانكه بعد ازين گفته خواهد شد.
چون دولت صفوي حاجت بافزايش عالمان شرع بطريقه اماميان داشت، از همان آغاز كار خود شروع بتشويق آنان از راه مساعدتهاي مالي كرد. اين كار از عهد شاه اسمعيل شروع شد و در عهد شاه تهماسب بكمال رسيد و او براي گروهي از عالمان شيعه كه در قلمرو سلطنت وي مي‌زيستند مستمري و هدايا و حتي موقوفه‌هايي برقرار كرد. از جمله براي ابراهيم بن سليمان قطيفي بحراني «1» كه هديه‌ها و جائزه‌هاي شاه تهماسب را نپذيرفته و گفته بود كه حاجتي بدان ندارد و بهمين سبب هم محقق كركي او را سرزنش كرد و گفت كه نمي‌بايست آنها را ردّ كند، چه در اين صورت خلاف سنت امام حسن مجتبي عمل كرده است كه جوائز معاويه را مي‌پذيرفت درحالي‌كه شاه تهماسب بدتر از معاويه نيست، و شاه تهماسب براي همين محقق ثاني وظيفه و مقرري سالانه معين كرد و از جمله سالي هفتصد تومان بعنوان سيورغال در بلاد عراق عرب بود و علاوه بر اين موقوفاتي براي او و فرزندانش معلوم نمود و حتي چنانكه بتواتر گفته شده شاه تهماسب او را در كارهاي پادشاهي نايب خود ساخت و فرمان داد كه در همه كشور حكم او را اطاعت كنند و محقق مذكور هم درباره دستور خراج و كيفيت تدبير كارهاي خلق احكامي باطراف مملكت فرستاد و حتي جهت قبله را در ايران، علي رغم آنچه عالمان علم هيئت معين كرده بودند، تغيير داد «3» و معروفست كه چون در قزوين بخدمت شاه تهماسب رسيد پادشاه بدو گفت: «تو از من بپادشاهي
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به: روضات الجنات ج 1، ص 25- 29.
(2)- ايضا همان جلد، ص 25.
(3)- ايضا ج 4، ص 361.
ص: 178
سزاوارتري زيرا تو نايب امامي و من از عاملان تو، و در اجراي امر و نهي تو آماده‌ام!» «1».
غلو و مبالغه پادشاه صفوي درباره اين عالم مذهبي شيعه بويژه در فرمان موقوفه و مقرري كه بنام وي صادر كرد، بكمال رسيد. در همين فرمان بود كه شاه تهماسب دست محقق كركي را در هر عزل و نصب و يا صدور هر حكم و فرمان بازگذاشت «2».
حرمتي كه همين پادشاه براي احمد بن محمد اردبيلي معروف به «مقدّس» (م 993 ه) مرعي مي‌داشت كمتر از اين نبود. سيد نعمة اللّه جزائري در كتاب مقامات آورده است كه مقدس نامه‌يي در تقاضاي مساعدت بسيّدي بشاه تهماسب نوشت.
چون نامه بدست پادشاه رسيد باحترام از جاي برخاست تا آنرا بخواند؛ ناگهان ديد كه مقدس وي را در نامه خود برادر خطاب كرده است و چنان شد كه فرمان داد تا كفنش را بياوردند و نامه را در آن نهاد و وصيت كرد كه با همان دستخط او را بخاك بسپارند ... «3»
پايه‌هاي احترام و نفوذ عالمان شرعي شيعه بدينگونه در دوران صفوي نهاده شد و در عهد اقتدار شاه عباس بزرگ استوارتر گرديد. وي براي دانشمندان مذهبي قائل باحترام بسيار بود، برايشان وظيفه خاص معيّن مي‌كرد، آنان را بتأليف كتابهايي در مسائل مذهبي شيعه مي‌گماشت، بديدنشان مي‌رفت «4» و بعضي را در موكب خود بسفر مي‌برد و با ايشان در راه گفت‌وگو و مزاح دوستانه داشت «5»؛ درباره شيخ لطف اللّه بن عبد الكريم عاملي كه بتازگي از جبل لبنان فرا رسيده بود، احترامها ملحوظ داشت «6»، براي پيش‌نمازي او و بنام وي مسجد مشهور اصفهان را بنا كرد و مقرري
______________________________
(1)- روضات الجنات ج 4، ص 361.
(2)- ايضا، ج 1، ص 364.
(3)- ايضا ج 1، ص 84.
(4)- ايضا ج 1، ص 33.
(5)- ايضا ج 2، ص 62 ببعد.
(6)- ايضا ج 1، ص 32.
ص: 179
و راتبه خاص در نظر گرفت، چه همشهري آن مرد يعني شيخ بهاء الدين عاملي كه خود از مقربان درگاه بود، وي را بپادشاه بزرگ صفوي معرفي كرده بود «1».
نويسندگان احوال عالمان دين كه شرح اينگونه احترامهاي پادشاهان را با آب و تاب در كتابهاي خود مي‌آورند، مقدس اردبيلي ياد شده را كه ظاهرا در سال 993 ه، سه سال پيش از آنكه شاه عباس بپادشاهي رسد، بدرود حيات گفته بود، طول عمر عنايت نموده و همعصر اين پادشاه توانا نيز ساخته‌اند تا داستان يك مكاتبه مجعول را ميان آن‌دو رايج كنند «2»؛ ولي اين نكته روشنست كه پادشاه فاتح صفوي در نامه‌هاي خود بدينگونه عالمان از رعايت كمال احترام خودداري نداشت «3».
شاه عباس دوم هم در پيروي از سيرت نياي همنام خود در بزرگداشت عالمان دين اهتمام بسيار داشت. ميرزا محمد طاهر وحيد قزويني (م 1110 ه) در تاريخ «عباس
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 1، ص 31.
(2)- نوشته‌اند كه شاه عباس در بزرگداشت مقدس اردبيلي در غياب وي مبالغه مي‌كرد و تحفه‌ها و هديه‌هاي شگرف برايش مي‌فرستاد و ازو كه در نجف بسر مي‌برد خواهش مي‌كرد كه بسرزمين ايران بيايد ولي او در پاسخ اقامت در عتبات را ترجيح مي‌داد و از قبول درخواست پادشاه سرباز مي‌زد و همين عالم در مكتوبي كه از باب شفاعت يكي از گناهكاران بشاه عباس نوشته اين عبارت را آورده است: «باني ملك عاريت عباس بداند! اگرچه اين مرد اول ظالم بود اكنون مظلوم مي‌نمايد. چنانچه از تقصير او بگذري شايد كه حق سبحانه و تعالي از پاره‌يي از تقصيرات تو بگذرد. كتبه بنده شاه ولايت احمد الاردبيلي». و گفته‌اند كه شاه عباس اصلا ازين خطاب بي‌ادبانه نرنجيد و در جواب چنين نوشت: «بعرض مي‌رساند عباس، كه خدماتي كه فرموده بوديد بجان منّت داشته بتقديم رسانيد. اميد كه اين محبّ را از دعاي خير فراموش نكنند. كتبه كلب آستانه علي، عباس» (روضات الجنات ج 1، ص 84- 85)
(3)- وي يكي از عالمان عصر خود بنام (شيخ خضر) را در مكاتبات چنين خطاب مي‌نمود:
«بموقف عرض حضرت مخدومي قبله‌گاهي مدظله العالي مي‌رساند.» (طرائق الحقائق، 3، 72)
ص: 180
نامه» كه در شرح سلطنت آن پادشاهست، درين باب شاهدهاي مختلفي ذكر مي‌كند كه از آن جمله است درخواست پيش‌نمازي شاه عباس ثاني از ملّا محسن فيض كاشاني (م 1091 ه) و اقتدا بدو، و مأمور كردن ملا خليل اللّه قزويني (م 1089 ه) بتأليف شرحي بر كتاب كافي از كتابهاي اربعه شيعه و گماشتن ملا محمد تقي بن مقصود علي مجلسي (م 1070 ه) بشرح كتاب ديگر از اركان اربعه شيعه يعني من لايحضره الفقيه «1».
اين پادشاه در ترفيه حال عالمان دين كوشش بسيار داشت و در تعيين وظيفه و راتبه از محل اوقاف براي آنان غفلت نمي‌ورزيد و حتي براي بعضي از آنان كه از حيث مقام و مسكن در تنگنا بودند، خانه مي‌خريد «2». در شرح‌حال ملا محسن فيض ياد شده نوشته‌اند كه «شاه قدردان شاه عباس ماضي «3» چون آوازه عدالت آن جناب را از دور شنيده بود ايشان را طلب داشته در سفر انيس و جليس بوده كمال قرب داشت» «4».
همين شيوه بزرگداشت عالمان شرع در عهد جانشين شاه عباس دوم يعني شاه سليمان مرعي بود و او نيز در فراهم آوردن اسباب معاش و مقام عالمان و حفظ حرمت آنان و دعوتشان از عتبات بايران و گماشتن باداء وظيفه‌هاي شرعي مبالغه مي‌نمود «5» و گويي كه مي‌خواست كفاره گناهان خود را ازين راه بدهد! از بزرگان عهد او يكي آقا حسين پسر آقا جمال خوانساري است. اين پدر و پسر هردو از دانشمندان بزرگ در دانشهاي عقلي و نقلي بوده‌اند، و شاه سليمان كه با همه ملازمان بدرشتخويي رفتار مي‌كرد چنان در تبجيل آقا حسين مي‌كوشيد كه گستاخانه با وي مي‌نشست و سخن مي‌گفت. روزي بديدار پادشاه رفت و چون نشست ديد كه او «جبه‌يي گرانبها
______________________________
(1)- عباسنامه، چاپ اراك، 1329، ص 177، 184، 186، 193 و 255.
(2)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 154 در شرح‌حال ملا رجبعلي تبريزي (م 1080 ه)؛ و نيز در شرح‌حال ميرزا محمد حسن شرواني (م 1099 ه)، تذكره نصرآبادي ص 157.
(3)- مقصود شاه عباس ثاني است.
(4)- تذكره نصرآبادي، ص 155.
(5)- روضات الجنات، ج 2، ص 351.
ص: 181
پوشيده است چنانكه چشم زمانه مانند آن را در زيبائي و نرمي و جواهرنشاني نديده.
آقا «1» دستش را بزير آن جبه برد و آنرا بستود، و هنگامي كه از نزد پادشاه بيرون رفت، سليمان فرمان داد تا آن را در جامه‌داني بگذارند و نزد او برند و از اينكه چنين تحفه ناچيزي درخور مقام او نيست پوزش طلبيد و درخواست تا آن را بپذيرد» «2». همين پادشاه يكبار كه از پايتخت بيرون مي‌رفت از آقا حسين خواست كه بنيابت او، بر جايش بنشيند و فرمان‌دهي كند و او نيز چنين كرد «3».
نفوذ قاطع ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه)، ملاباشي ايران بعد از آقا حسين خوانساري در امور كشوري عهد شاه سليمان و شاه سلطان حسين معروفست. وي همچنانكه ديده‌ايد بعد از وفات آقا حسين بسال 1099 ه رياست ديني و دنيوي يافت و ملاباشي ايران گرديد و بويژه از ضعف شاه سلطان حسين و ملا منشي او براي دخالت در كار ملك بهره گرفت چنانكه درباره او نوشته‌اند كه پادشاهي سلطان حسين موقوف بر وجود او بود و چون مرد آثار فتور در آن آشكار گرديد «4» ولي حقيقت امر آنست كه يكي از چند علت خرابي كار آن پادشاه ناتوان غلبه اين مرد متعصب سخت- كش و يارانش بود. وي در سختگيري و آزار اهل سنت، و بر كساني كه متهم ببدعت و الحاد مي‌شدند، و در كشتار صوفيان و نشر خرافات و اوهام و نظاير اين گزافه- كاريها مشهورست «5».
______________________________
(1)- «آقا» عنوانيست كه ايرانيان شيعي در مقام اشاره بعالمان شرعي خود بكار مي‌برند.
(2)- روضات الجنات، ج 2 ص 351.
(3)- ايضا همان جلد و همان صفحه.
(4)- ايضا همان جلد، ص 78.
(5)- رجوع شود بكردارهايي كه ازو ضمن بيان حالش برشمرده‌اند. روضات الجنات، ج 2، ص 78- 93.- از جمله كارهاي جالب ملا محمد باقر مجلسي يكي اينست كه سفارش كرده بود تا هركس كه مي‌مرد كسانش چهل امضاء از شاهدان روي كفن آن مرده جمع مي‌كردند
ص: 182

خوي و كردار عالمان شرع‌

اين نشر خرافات و اوهام شايد بدون بدانديشي و قصد سوء انجام مي‌گرفت زيرا تعليماتي كه اين قوم مي‌ديدند آنان را بتوقف در گفتار پيشينيان و قبول وادار مي‌كرد.
اين تعبد و پذيرفتاري بي‌انديشه خوييست كه ميان مسلمانان از ديرگاه پديد آمده و گسترش يافته بود، يعني از دوره شكست معتزليان و چيرگي اشعريان بر انديشه مسلمانان و نتيجه آن تعبد و تقليد و عدم توسل بعقل در حل دشواريهاي ديني و اكتفا بخبر و حديث و به‌قول سلف صالح، و اعتقاد بجبر و تجسم و جز آنهاست كه از اوايل قرن
______________________________
در اداي شهادت بدرستي ايمان مرده. مراد اين بود كه وقتي در «شب اول قبر» نكير براي گرفتن اقرار بنزد مرده مي‌آيد آن بيچاره دليل كافي براي دفاع از خود داشته باشد. اين «عالم» روزي كه در مسجد جامع اصفهان سرگرم وعظ بود، فرمان داد تا كفن او را آوردند و چهل تن از مؤمنان حاضر در آن مجلس شهادت خود را در اثبات ايمان شيخ الاسلام بر آن نقش كردند. (روضات الجنات، ج 2، ص 89- 90).- از جمله كارهاي ديگر او يكي شكستن بتي است كه هندوان مقيم اصفهان، نهاني و دور از نظر اغيار مي‌پرستيدند. چون ملا محمد باقر ازين كار آگهي يافت شكستن بت را وجهه همت ساخت. هندوان پذيرفتند تا نقدينه‌يي گزاف بپردازند و بت را ناشكسته و سالم از ايران بيرون برند ليكن وي تن بدين گذشت درنداد. بت را شكست و يكي از ملازمانش ريسماني بر گردن آن انداخت و در كوچه و بازار اصفهان بر زمين كشيد. (ايضا روضات الجنات، ج 2 ص 79).- از اصلاحات بزرگ او در عهد شاه سليمان يكي آن بود كه فرمان داد تا مردم در اقامت نماز جمعه و تشكيل مجلسهاي عبادات و عزا و شبهاي احياء شركت كنند، و چنان شده بود كه در روزهاي معروف شيعه و شبهاي احياء هزاران تن مردم در اينگونه مجلسها گرد مي‌آمد- ند، و در همان مواقع كه كشورشان آماده سقوط و درافتادن در معرض قتل و غارت و شورش و طغيان مي‌شد، غافل از همه فتنه‌هاي روزگار وقت را بشب‌زنده‌داريها و گريه و زاريها مي‌گذراندند (ايضا روضات الجنات ج 2، ص 86). ولي همين عالم بزرگ كه براي توشه راه آخرت از شاهدان ايمان خود نوشته مي‌گرفت بتصريح شاگرد و همكارش سيد نعمة اللّه جزايري، در زندگي داخلي با تجمل و شكوه و آراستگي بزينتهايي كه در آن روزگار ميسر بود، بسر مي‌برد چنانكه حتي شلوارهاي زنان خدمتكار و كنيزكان او از قماشهاي گرانبهاي كشميري بود. (ايضا روضات الجنات، ج 2، ص 90).
ص: 183
پنجم ببعد در ايران با آن مواجه بوديم «1»، و توانا شدن همين دسته در تمدن اسلامي است كه مقدمه انحطاط فكري روزافزون آن گرديد بويژه كه تا پايان عهد صفوي بسبب حاجتي كه بتدوين نهائي مسائل تشيع وجود داشته دسته اخباريان چيره بودند و كوشش دراز آهنگ همين دسته است كه در آثار ملا محمد باقر مجلسي خاصه در بحار الانوار او انعكاس يافته.
در فصل آينده كه به بحث در وضع علمي زمان اختصاص دارد، شرحي در باره «ميوه‌هاي ناگوار» از ماحصل انديشه‌ها و انديشيده‌هاي اين عالمان داده خواهد شد كه براي آگهي از چگونگي نشر خرافات و اوهام بوسيله آنان بايد بدان مراجعه كرد.
نه تنها بسياري ازين عالمان شرع نزد مردم دانشمند بجهل منسوب بودند، بلكه بين خود آنان نيز بسيار كسان بودند كه بيكديگر نسبت ناداني مي‌دادند. حسين عقيلي رستمداري از دانشمندان دوران شاه تهماسب صفوي، در حدود سال 978 ه از شيراز باصفهان و از آنجا بقزوين رفته و كتاب خود رياض الابرار را در شرح موضوعات علوم تأليف نموده بود. وي اميد داشت كه در پايتخت پادشاهي بزرگ چون تهماسب بجمع عالمان و خردمندان باز خورد، ليكن اميدش در آنجا بيأس انجاميد و بهمين سبب در ديباچه كتاب خود شرحي مبسوط در بدگويي عالمان ديني قزوين آورده و آنان را بجهل مركّب منسوب كرده و متصف بحرص و آز و بسياري از نقصها و عيبهاي ديگر دانسته است، درحالي‌كه شاه تهماسب در همان اوان، چنانكه پيش ازين گفتم، از بذل مال و مقام و مرتبه بدانان دريغ نمي‌كرد و وزير دانشمند خود غياث الدين منصور دشتكي شيرازي را كه در عهد خويش سرآمد فاضلان و حكيمان بود «2» بخاطر علي بن حسين بن عبد العالي كركي برنجاند.
______________________________
(1)- در اين باب بنگريد بهمين كتاب، ج 1، ص 240- 244 و 277- 278 و جلدهاي بعد از آن.
(2)- رجوع كنيد به جستار دانشهاي عقلي در فصل آينده همين جلد.
ص: 184
رفتار تند اين مرد تازي و اختيار فراواني كه شاه تهماسب دربست و گشاد- كارها بدوداد چنان بر ملازمان و عالمان ديگر گران آمده بود كه بسياري از آنان بدشمني او برخاستند و نامه‌هاي بهتان‌آميزي عليه او به «دولتخانه» افگندند و چون دم از نيابت امام غايب مي‌زد يك عالم تازي ديگر را بنام شيخ ابراهيم قطيفي بحراني بدين مقام شناختند. از ميان رجالي كه با او مخالفت داشتند امير جمال الدين محمد استر- آبادي وزير شاه اسمعيل و شاه تهماسب- و امير غياث الدين منصور مذكور- و امير نعمة- اللّه حلي كه خود از دعويداران نيابت بوده- و امير محمود بيگ مهردار و عده‌يي ديگر را نام برده‌اند و حتي گفته‌اند كه امير محمود بيگ مذكور و چند تن ديگر از امراي دولت باهم قرار داده بودند كه بخانه او هجوم برند و او را بكشند ليكن در همان روز مواضعه محمود بيگ در بازي چوگان از اسب درافتاد و مرد؛ و عاقبت بتصريح عده‌يي از نويسندگان احوال او سرانجام همين «امناء دولت» او را مسموم كردند و «قد قتل شهيدا» «1».
در مخالفتي كه با محقق كركي درگرفته بود، چنانكه در فهرست ستيزه‌جويانش ديده‌ايم، چند تن از عالمان شرعي شركت داشتند مانند شيخ ابراهيم قطيفي بحراني كه در موضوع نيابت از امام غايب ميان او و محقق مذكور هم‌چشمي و ستيزه‌گري بود، و امير نعمة اللّه حلي، يكي ديگر از تازي نسبان دولتخانه تهماسبي، كه «از جمله سادات رفيع الشان حله بود و فضايل و كمالات آن حضرت و مهارت در علومي كه از لوازم اجتهادست بمرتبه‌يي بود كه جمعي گمان اجتهاد بدو داشتند» «2» و او نيز بهمدستي شيخ ابراهيم قطيفي دعوي معارضه با محقق ثاني مي‌كرد و «كتابات بشيخ ابراهيم قطيفي مي‌نوشت و او را بر بعضي امور كه مستلزم نقض حضرت خاتم المجتهدين بود
______________________________
(1)- درباره همه اين مطلبها و توضيح‌هاي بيشتر بنگريد بترجمه حال علي بن حسين بن عبد العالي كركي عاملي مشهور به محقق كركي يا محقق ثاني در روضات الجنات ج 4 ص 360- 375؛ و احسن التواريخ روملو ص 254- 256.
(2)- احسن التواريخ ص 254.
ص: 185
ترغيب مي‌كرد» «1» [مقصود از خاتم المجتهدين همين محقق كركي است] و كسان ديگري مانند ملا حسين اردبيلي، قاضي مسافر، و گروهي ديگر از عالمان دين و فقيهان «2».
اين ستيزه‌جوييهاي عالمان شرع با يكديگر معمولا بر سر «رياست» درمي- گرفت، يكي از عوامل اصلي اين رياست دنيوي رسيدن بمرحله‌يي از اطلاعات در حديث و فقه شيعه بود كه از آن به «اعلميت» تعبير كنند، و نيز قرار داشتن در مقامي از «تقوي» كه مورد قبول همگان باشد. پس وقتي اين «حافظان دين» با يكديگر بستيزه‌گري برمي‌خاستند مي‌بايست هردو وسيله رياست را از يكديگر سلب كنند چنانكه درباره محقق كركي مذكور، با وجود جانبداري دربار صفوي ازو، مي‌كردند و پيش ازين ديديم. از ميان دشمنان ياد شده محقق كركي شيخ ابراهيم قطيفي از همه سختگيرتر بود چنانكه تهمت‌هايي بدو مي‌زد و بدو نسبت ناداني و عدم فضيلت و حتي بي‌ديني و بيدادگري مي‌داد و او خود مدعي نيابت و رؤيت امام غايب بود و گروهي از عالمان شرعي دوران صفوي زير دست او تربيت شده و كسب «اجازه» نموده‌اند «3».
شيوه‌يي كه ابراهيم قطيفي و محقق ثاني در اينگونه ستيزه‌جوييها و بدزبانيها داشتند مرده ريگي براي آيندگان گشت «و لكن هذه طريقة قد جري عليه جملة من العلماء من تخطئة بعضهم بعضا في المسائل، و ربما انجر الي التجهيل و الطعن في العدالة» «4». گام برداشتن در اين راه ناهموار ميان عالمان شيعه كاري تازه نبود و پيشينه‌يي دراز داشت «5» و بعد از صفويان، در دوران بعد نيز ادامه يافت، و اگر قرار بر ذكر همه اين اختلافها و شرح و توضيح آنها نهم سخنم درين مقام بدرازا خواهد كشيد
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 254.
(2)- روضات الجنات، 4، ص 370؛ احسن التواريخ، ص 255.
(3)- درباره نامهاي شاگردان مشهورش بنگريد بشرح احوال وي در روضات الجنات ج 1، ص 25- 29 و نيز بهمان كتاب ج 2 ص 70- 71.
(4)- رياض العلماء ميرزا عبد اللّه افندي منقول در روضات، ج 2 ص 70- 71.
(5)- روضات الجنات ج 2 ص 71.
ص: 186
و بهتر است كه جوينده چنين مقالات بكتابهاي مربوط مراجعه كند و اگر چنين كند بسيار ببازبستن «كفر و الحاد و فساد» و همانند اين گزافه‌كاريها بيكديگر، در ميان آن پيشروان امت باز خواهد خورد، حتي ميان بزرگان چون: ملا محسن فيض كاشاني و شيخ علي شهيدي و محقق سبزواري و محمد طاهر قمي و سيد محمد موسوي معروف به مير لوحي و محمد باقر مجلسي كه همگي از سران طريقت اماميه اثني عشريه در دوران صفوي و مقتداي خلق زمان بوده‌اند «1».
از كارهاي ديگر اين عالمان دين و حافظان شرع مبين اقتباسهاي بي‌نام و نشاني از اثرهاي يكديگر است كه از باب نگهداشت ادب نام آنرا «انتحال» مي‌گذارم و اين كار كه خود ادامه اعمال پيشينيان بود، هم از آغاز عهد صفوي ميان «فاضلان» زمان رواج داشت چنانكه دو تن از عالمان مشهور را بنام ابو الحسن كاشاني و ملا ميرزا جان شيرازي ذكر كرده‌اند كه كتابهاي كمياب غياث الدين منصور دشتكي شيرازي حكيم معروف ابتداي قرن دهم را بنام خود درآورده و آنگاه مدعي شده‌اند كه از همان كتابهاي حكيم دشتكي جز نام باقي نيست! ملا ابو الحسن كاشاني ياد شده در يكي از رساله‌هاي خود شش دليل بر اثبات واجب الوجود آورده و آنها را از مخترعات قريحه مستقيم خود شمرده است و حال آنكه همه آنها را از شرح هياكل النور مير غياث الدين منصور برداشته است «2».
درباره محمد باقر بن محمد مؤمن سبزواري (م 1090 ه) معاصر شاه عباس دوم و شيخ الاسلام عهد او نوشته‌اند «3» كه بيشتر عبارتها و معنيهاي كتاب «ذخيرة المعاد في شرح الارشاد» را از كتاب مدارك الاحكام سيد نور الدين علي بن حسن موسوي
______________________________
(1)- درباره همه اينها بنگريد به: فهرست دانشگاه تهران ج 3 ص 1497- 1505 و 1880؛ احسن التواريخ روملو ص 255؛ روضات الجنات ج 1 ص 25 ببعد و ج 2 ص 68- 78 و ج 4 ص 144 و ج 6 ص 144 و 80- 81.
(2)- روضات الجنات، ج 7، ص 179- 180.
(3)- ايضا همان كتاب، ج 2، ص 69.
ص: 187
عاملي بي‌ذكر نام او بدفتر خود درآورده است.
از اينگونه «انتحال» ها در ميان عالمان ياد شده بسيار است «1»، و اين غير از نقلها و تكرارهاي مطالب فراوان و بي‌شماري از كتابها و رساله‌هاي يكديگر و از گفتارهاي گذشتگان است كه عادة بي‌ذكر مأخذ انجام گرفته و يكي از علتهاي بنيادي در انبوهي اين همه تأليفها و تصنيفها در دانشهاي شرعي ما گرديده و غالبا تكرار مكرر و زائد بر حاجت و تنها براي اثبات لياقت اجتهاد يا اظهار علم و اطلاع صورت تدوين يافته است.

انقطاع از پيوندهاي ملي‌

آموزش عالمان ديني روزگار صفوي و پس از آن، چنانكه پيش از اين گفته شد، با استاداني آغاز يافت كه همگي از مركزهاي ديني شيعه در بحرين و شام و لبنان و عراق عرب آمده بودند، و يا در همان‌جايها بساط تعليم مي‌گسترده و شاگرداني را كه از ايران مي‌رفتند تربيت مي‌نموده‌اند. ازين روي عالمان ديني اين دوره از چند جهت زير تأثير مستقيم فرهنگ تازي بودند، درسها را با زبان تازي آغاز مي‌كردند و تا بآخر با آن زبان سروكار داشتند و بيشتر تأليفهاي خود را بعربي خوب يابد، و گاه نادرست «2» نوشتند و از اين راه، دوراني تازه از چيرگي فرهنگ تازي، بر سر دوره‌هاي پيشين، در ايران پديد آوردند.
با اين وصف اگر گروه ياد شده را يكباره دور از دوستداري فرهنگ ايراني بيابيم جاي شگفتي نيست. آشنايي با فرهنگ هر ملت تنها از راه آموختن تاريخ
______________________________
(1)- بنگريد بفهرست دانشگاه تهران، ج 3 ص 603- 605 داستان دزدي صاحب كتاب «كاشف الحق» از كتاب حديقة الشيعه اردستاني كه در جستار تصوف خواهيم شناخت. اين دزدي با تغييرات بسيار جزئي در آغاز و انجام و برخي جايهاي ديگر حديقه و درآوردن كتاب بنام مؤلف (!) جديد، صورت عمل پذيرفت!
(2)- اثرهاي حاج ملا هادي سبزواري حكيم عهد قاجاري از نمونه‌هاي بارز اين «غلطنويسي» در زبان عربيست. بنگريد بفهرست دانشگاه تهران، ج 2، ع منزوي، ص 372- 373.
ص: 188
و زبان و ادب و جست‌وجو در انديشه‌ها و آيين‌ها و باورها و فرآمدهاي ذوقي و فكري او ميسر است. گروه ياد شده همه اينها را كه گفتيم تنها در ارتباط با قوم عرب، حتي از دوره جاهليت، فرا مي‌گرفتند و گذشته از كشش نژادي كه بسياري از آنان بسبب پيشينه خانوادگي، بسرزمينهاي تازي‌نشين داشتند، از اين راه هم بازبسته بدان سرزمينها و بازگشاده از پيوندهاي ملي ايراني مي‌شدند.
اثبات اين دعوي تنها از راه مطالعه نوشته‌ها و كتابهاي بازمانده از اين قوم ميسر است چنانكه اگر بتصادف نامي از گذشته ايران و ايرانيان بر قلم آنان رفت بنيكي نبود بنحوي كه در سطرهاي آينده از همين جستار خواهيد خواند، و در مقابل كتابها و نوشته‌هايشان پر است از ذكر جميل عرب و «رجال و اقوام و انساب و اشعار و امثال و ايام و ليالي مشهوره و اعياد» آن قوم كه خود انعكاسي است از آنچه در محضر استادان خود آموخته و يا بسفارش آنان خوانده و بياد سپرده‌اند.
از آقا حسين خوانساري (م 1099 ه) مجتهد معروف و متنفذ دوران شاه سليمان پرسيدند اين حديث صحيح است كه: «ان الدنيا كانت بايدي الفرس قبل هذا الخلق» يعني پيش از خلقت آدميان جهان در دست ايرانيان بود (؟) و او بطعنه از باب تصحيح كلام چنين پاسخ داد: «لابل كانت ابدا بايدي الحمار!» «1». اين سخن يادآور گفتار مشهور صاحب بن عبّاد اديب و فقيه معروف شيعي مذهب و وزير آل بويه است «2» كه از كثرت عرب دوستي كه داشت مي‌گفت بآيينه نمي‌نگرم تا چشمم بيك عجمي نيفتد! و باز هم اين سخن شايسته نگرش است كه اتفاقا در بيان حال پسر عباد و در
______________________________
(1)- و هذا يشبه بما نقله الراغب في محاضراته انّه قيل لشعار الفقيه باصبهان: اين درب الحمير؟ فقال ادخل ايّ درب شئت فكلها دروب الحمير. روضات الجنات، ج 2 ص 356.- با اين تفسير مراد آقا حسين از جوابش چنين مي‌شود كه هم پيش از اين خلقت و هم پس از آن هميشه در دست خران بود! و با اين تعبير تكليفها روشنست!
(2)- درباره او بنگريد بهمين كتاب، ج 1 ص 639 و به «دانشنامه ايران و اسلام، ص 682- 686 و به دائرة المعارف اسلامي، طبع جديد، ج 3 ص 692- 694 و مآخذ مذكور در آنجا.
ص: 189
ذكر كتاب «فضائل النيروز» او نوشته‌اند كه: «لاشرف للنيروز ايضا عند احد من المسلمين الا باعتبار رجوع الخلافة الي امير المؤمنين» «1».
بيقين در نتيجه همين انقطاع از گذشته بود كه دوازده اماميان از پيرامون سده پنجم و ششم در برابر داستانگزاران و «فضائليان» سني كه داستانهاي ملي ايران را براي مردم روايت مي‌نمودند، داستانهائي حماسي از جنگاوريهاي دودمان پيمبري بهمان شيوه داستانهاي ملي ايراني ساخته بودند و مدح خوانان و «مناقبيان» آنها را براي مردم مي‌خواندند، و بر اهل سنت طعن مي‌زدند كه قومي را برانگيختند «تا مغازيهاي بدروغ و حكايات بي‌اصل وضع كردند «2» در حق رستم و سرخاب و اسفنديار و كاووس و زال و غير ايشان و خوانندگان اين ترهاب را در اسواق بلاد ممكّن كردند تا مي‌خوانند، تا رد باشد بر شجاعت و فضل امير المومنين، و هنوز اين بدعت باقيست، كه: باتفاق امت محمد مصطفي مدح گبركان «3» خواندن بدعت و ضلالت است» «4».
لحن بسيار شديد شيخ عبد الجليل رازي «5» عالم شيعي سده ششم هجري در عبارت منقول نشانه‌ييست از پندار او و عالمان همطرازش نسبت بنياكان خويش، و
______________________________
(1)- روضات الجنات ج 2، ص 29. راجع بنظر شيعه دوازده امامي درباره نوروز و ارزش مذهبي آن رجوع شود بهمين كتاب و همين جلد، ص 86.
(2)- پيداست كه اين ادعاي «وضع» يعني «جعل» داستانهاي رستم و سهراب و اسفنديار و جز آنها تنهازاده تعصب و بغض نسبت بگذشته است و مسلما صاحب كتاب النقض كه اين عبارت ازو نقل شده از كهن بودن داستانهاي ياد شده آگاه بود و شگفت است كه او لا اقل بگفتار هم‌آيين خود فردوسي درباره اين داستانها ننگريست تا بازگفتن آنها را منحصر بسنيان نشمارد!
(3)- گبرك واژه مصغّر استهزايي است كه اين عالمان مذهبي براي امت زردشت بكار مي‌بردند.
(4)- كتاب النقض، تهران 1331، ص 34- 36، و نيز بنگريد بشرح مفصلي كه از ص 192 تا 195 ج 2 تاريخ ادبيات در ايران نوشته‌ام.
(5)- درباره او و اثرش، كتاب النقض، بنگريد بهمين كتاب، ج 2، س 985- 988.
ص: 190
نيز نشانيست از نفرت آن قوم از داستانهاي ملي ايراني زيرا در آن داستانها مفاخر نياكانشان نهفته است و بازگفتن همين مفاخر است كه در نظر آنان «مدح گبركان» و از مقوله «بدعت و ضلالت» بود و هست «1».
همين نفرت از داستانهاي ملي سبب شد كه بيشتر منظومه‌هاي داستاني و يا سرگذشتهاي قهرماني و پهلواني كه پيش از عهد مغول فراهم آمده بود، از دوره غلبه عالمان مذهب دوازده امامي متروك شود چنانكه نسخه‌هاي آن آثار بيشتر در هند، ميان پارسيان آن ديار و يا در دستگاه مغول كبير و رجال آن درگاه يافته مي‌شد و بندرت در ايران.
شگفت است كه عالمان شيعي حتي از نشر داستان ابو مسلم خراساني (ابو مسلم نامه) هم كه در تحريرهاي عهد صفوي چهره بسيار متعصبانه شيعه اثني عشري در برابر اهل سنت پذيرفته است «2» خوشدل نبوده‌اند. مطهّر بن محمد مقدادي در كتابي كه بسال 1060 در رد صوفيان فراهم آورده است گويد كه مير لوحي «3» مردم را از ذكر ابو مسلم خراساني و بازگفتن سر گذستشان منع مي‌كرد و بهمين سبب صوفيان عوام را بآزار او برانگيختند. اگرچه بهم بازبستن اين دو جريان پيوند دادن آسمان با ريسمانست ليكن بد گفتن مير لوحي از ابو مسلم آشكار و اين نكته روشنست كه بهمراه مير لوحي چند تن از عالمان دين دفترهايي در سرزنش كردن بو مسلم پرداخته‌اند «4»
______________________________
(1)- در اينجا اين سخن گستاخانه سيف الدين فرغاني بيادم آمد كه يكبار ديگر نيز بدان در مجلد سوم همين كتاب استشهاد كرده‌ام:
نزد عاشق گل اين خاك نمازي نبودكه نجس كرده پرويز و قباد و كسري است
(2)- آقاي اقبال يغمائي نسخه‌يي از اين داستان را كه از تحريرهاي همين دوره و مقتبس از تحرير قديمتريست در انتشارات گوتنبرگ، تهران، طبع كرده است.
(3)- مقصود سيد محمد بن محمد موسوي سبزواري از عالمان مذهبي دوران پادشاهان اخير صفوي و معارض با معاصر خود ملا محمد باقر مجلسي است كه بدگوييهاي او از مجلسي دوم و پدرش ملا محمد تقي مجلسي و وارد كردن ايرادهاي بسيار سخت بر آنها مشهور است.
(4)- الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 4، ص 151.
ص: 191
و از آنهاست رسالتي از سيد احمد پسر زين العابدين علومي عاملي بنام «اظهار الحق و معيار الصدق» كه بسال 1043 نوشت «1». مير لوحي در رساله «ترجمة ابي مسلم» او را از آن باب كه دودمان ستمكار عباس پسر عبد المطلب را بخلافت نشانده و بفر- مانروايي امامان شيعه نينديشيده بود ملامت كرد، ولي گويا بياد نداشت كه ابو مسلم مروزي و ابو سلمه خلّال پيشروان قيام بر بني اميه، پس از فتح ايران و عراق كساني بنزد بزرگاني از آل علي مانند جعفر بن محمد الصادق و عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علي و عمر الاشرف بن علي بن حسين بن علي فرستادند و آنان را بخلافت خواندند ليكن با خودداري همه آنان از پذيرفتاري پيشنهاد خود روبرو شدند؛ پس ناگزير بخلافت عباسيان تن در دادند و اين كار پايه و مبناي كينه‌يي بود كه ابو العباس سفّاح و برادرش منصور دوانيقي از اين دو بنيان‌گذار خلافت خود در دل گرفتند؛ نخستين در عهد سفاح بتوطئه غافلگير و كشته شد و دومين را منصور بناجوانمردي در خانه خود بخون درنشاند، چنانكه در كتابهاي تاريخ بتفصيل بازگفته‌اند «2».
مير لوحي خود در كتاب «كفاية المهتدي في معرفة المهدي» شرحي آورده است درباره مخالفت سختي كه «مردم نادان» بعلت بدگويي او از ابو مسلم مروزي با وي كرده و شمشير كين از نيام كشيده و قصد كشتن او نموده و بر وي آزارها روا داشته‌اند و اينكه نگارش هفده رساله بوسيله عالمان دين (در جانبداري ازو و بدگويي از ابو مسلم خراساني و داستانش يعني ابو مسلم‌نامه) در راه دفاع از او بوده است «3».
حقيقت امر آنست كه داستان ابو مسلم (ابو مسلم‌نامه) يك رمان قهرماني ايرانيست كه ايرانيان شرقي آنرا بشيوه داستانهاي ملي خود پرداخته و كينه خويش را بامويان
______________________________
(1)- الذريعه ج 4، ص 150؛ و نيز فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3 ص 1497- 1498.
(2)- بنگريد بمقاله من بنام «ابو مسلم خراساني» دليران جانباز، ص 63- 106.
(3)- فهرست اين هفده رساله در الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج 4 ص 151 آمده است، بدانجا مراجعه شود.
ص: 192
و يارانشان كه جانبدار سياست‌نژادي عربي بوده‌اند، در آن نشان داده‌اند، و شايد سبب دشمني عالمان شرعي از خاندانهاي عاملي و بحراني و جز آن، با آن كتاب بهمين سبب بوده است و گرنه اين كتاب كه گويا اصلا روايت ابو طاهر محمد بن حسن طرسوسي «1» صاحب دارابنامه و قهرمان‌نامه بود، در روايتهاي عهد صفوي چنان بسليقه دوازده اماميان تغيير صورت داده است كه «حفظه دين مبين» نمي‌بايست اصلا بيمي از آن بخاطر راه دهند «2».
چون قدرت پادشاهان گوركاني هند با جلب خشنودي و حمايت مسلمانان آن ديار و عالمان آن قوم بستگي داشت، اين قوم در آن سامان نيز از نفوذ خود براي آزار مخالفان و از آن جمله صوفيان بهره برگرفتند و بفتواي خويش جمعي از آنان را بديار نيستي فرستادند. از آنجمله است سرمد كاشاني شاعر معروف كه بسال 1070 ه بديار نيستي فرستاده شد و يكسال پيش از واقعه آن شاعر عارف پيشه واقعه محمد دارا شكوه پسر و وليعهد شاه جهان رخ داد. وي از بزرگان سلسله قادريه هند و صاحب كتابهاي پرارزشي در تصوف و عرفان است و بتحريك برادرش اورنگ زيب و بفتواي عالمان شرع كه حكم بزندقه و الحادش داده بودند بسال 1069 ه كشته شد.

رخنه‌هايي در تشيّع و در نفوذ عالمان مذهبي‌

در بنيان نفوذ عالمان شرع عهد صفوي، با همه استواري كه داشت، دو سه بار رخنه و خللي راه جست كه با ترك حمايت از تشيع يا موقوف گذاردن سياست ديني از جانب قدرت مركزي همراه بود و اين وضع نخستين بار در سلطنت
______________________________
(1)- درباره او و آثارش رجوع شود بمقدمه دارابنامه طرسوسي، بتصيح اين بنده، چاپ دوم، تهران، 2536 شاهنشاهي، ص: بيست و شش- بيست و هفت.
(2)- ازين داستان نسخه‌هاي متعدد در دستست و آقاي اقبال يغمايي يكي از تحريرهاي آن را در شمار انتشارات گوتنبرگ تهران طبع كرده است. در همين نسخه چاپي (ص 32) ابو طاهر طرسوسي بعنوان «راوي اخبار» ياد شده است.
ص: 193
كوتاه شاه اسمعيل ثاني (27 جمادي الاولي سال 984 تا 3 ذي الحجه سال 985 ه) پيش آمد. اين فرزند دلير و جنگجوي شاه تهماسب كه در خلق و خلق همانند نياي خود بود، در چند جنگ محلي با عثمانيان دلاوريهايي داشت و با اين حال بپاره‌يي علل نزديك بيست سال را تحت الحفظ در دژ قهقهه قرا داغ گذراند و همين امر او را كينه‌جو و آماده انتقام و مخالفت با بسياري از رفتارهاي پدر كرد و از آنجمله بود مخالفتي كه او پس از رسيدن بپادشاهي با سياست مذهبي شاه تهماسب آغاز نمود.
پدرش از بيست سالگي طريق زهد پيش گرفت «و قاعده آن حضرت آن بود كه يك روز ناخن مي‌گرفتي و يك روز ديگر صباح تا شام در حمام مي‌بودي و اكثر اشياء را نجس مي‌دانست و نيم‌خورده خود را بآب و آتش مي‌ريخت و در نخوردن شراب غلوّي عظيم داشت و قرب پانصد تومان ترياق فاروق «1» بآب حّل كرد و جميع لذات را ترك كرده بود ...» «2» و رفتارش با عالمان شيعه آن بود كه پيش ازين ديديم. شاه اسمعيل ثاني كه ازين رفتارها بيزار بود خلاف همه آنها عمل كرد. نخست با رفتاري انتقامجويانه برادران و كسان خود را يكي پس از ديگري بقتل رسانيد «3» و صوفيان را بشدت سركوب كرد «4» و در همان حال راه بي‌اعتنائي بعالمان دين سپرد و حتي مخالفت با تشيع و تقويت مذهب اهل سنت را وجهه همت قرار داد خاصه كه تربيتش در تبريز زير دست امير معين الدين سيد ابو الفتح محمد بن عبد الباقي حسيني شريفي شيرازي معروف به «ميرزا مخدوم» (947- 998 ه) نواده مير سيد شريف گرگاني كه از عالمان معروف حنفي مذهب است، انجام شد و ازينروي بمذهب اهل سنت تمايل جسته بود «5».
______________________________
(1)- ترياق فاروق يكي از چند نوع مفرح افيون‌دار بود.
(2)- احسن التواريخ روملو، ص 489.
(3)- بنگريد بفهرستي ازين كشتگان در احسن التواريخ، ص 490.
(4)- ايضا همان كتاب، ص 486- 487.
(5)- تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، تهران 1344، ص 350.
ص: 194
اين ميرزا مخدوم مؤلف كتابي در رد بر تشيع است بنام «نواقض الروافض» كه خود كوتاه شده از كتاب بزرگ ديگريست كه او در اين باب نوشته بود. وي كتاب نواقض الروافض را در سال 988 ه بسلطان مراد ثالث (982- 1003 ه) تقديم داشت و اين همان كتابست كه قاضي نور اللّه شوشتري (م 1019 ه) كتاب مصائب النواصب را در رد بر آن تأليف كرد. ميرزا مخدوم بعد از مرگ شاه اسمعيل ايران را ترك گفت و بخاك عثماني رفت و مقام مفتي و قاضي مكه و عراق و مدّرسي مدرسه مرجانيه بغداد يافت.
شاه اسمعيل دوم بر اثر القاآت اين استاد و وزير خود و علي رغم رسم و شيوه پدري آغاز مخالفت با عالمان شيعه و راه و رسم شاعيان در دشنام‌گويي بخليفگان سه‌گانه كرد. آنان را از «سبّ و لعن» بازداشت و هركه را ازين راه مستمري مي‌گرفت ازين نعمت باد آورد محروم ساخت «1» و عالماني را كه بتهمت سني‌گري از درگاه رانده شده بودند در سايه حمايت خود درآورد و فرمان داد تا نام امامان را بر سكه‌ها نقش نكنند و همه كساني را كه از بازار با رونق زهدفروشي در عهد شاه تهماسب بهره‌ور بودند از آب و نان انداخت و مجلسهاي بحث ميان عالمان شيعه و سني ترتيب داد و حتي گاه با عالمان شيعي تندي و بد زباني مي‌كرد تا آنجا كه متهم بترويج مذهبهاي اهل سنت گرديد.
بنابر آنچه از نوشته‌هاي عالمان شيعي برمي‌آيد «2» گذشته از ميرزا مخدوم مذكور گروهي ديگر از ناصبيان يعني اهل سنت و قلندريّه كه با اسمعيل در دژ قهقهه زنداني بودند در رفتار او تأثير داشتند و تنها كسي از ميان عالمان شيعي كه با پادشاه نو در اين راه كه پيش گرفته بود مخالفت آغاز كرد امير سيد حسين كركي عاملي بود و اسمعيل فرمان داد تا او را در گرمابه‌يي بسيار گرم زنداني كنند چندانكه بيم
______________________________
(1)- عالم‌آراي عباسي، تهران، ج 1 ص 214.
(2)- روضات الجنات ج 2 ص 322- 323.
ص: 195
هلاكتش مي‌رفت ليكن خود در همان اوان مسموم شد! اما گويا شاه اسمعيل دوم تا دم مرگ شيوه مخالفت را با تشيع دنبال كرد و در اواخر ايام خود بر اثر اعترا- ضهاي بعضي از سران قزلباش دست از اين كار برداشت و مسلما بر اثر همين تغيير روش بود كه روملو در شرح سلطنت وي، او را از حاميان دين خوانده و گفته است كه «آن حضرت در اقامت جمعه و جماعات و امضاي احكام صيام و صلوة و استدامت امر معروف و نهي منكرات و رفع بدع و مناهي و زجر و رفع ملاهي يد بيضا نمود» «1» و حال آنكه رفتار «آن حضرت» در آغاز پادشاهيش مسلما خلاف اين بود كه مورخ مذكور درباره وي نوشته است.
دومين خطري كه بمذهب دوازده اماميان روي آورد سخت‌تر و پاينده‌تر بود و آن حالتي است كه با چيرگي افغانان آغاز شد و بعد از آن با تسلط نادر بر كارهاي كشوري و لشكري و رسيدن او بمقام سلطنت امتداد يافت.
فتنه افغانان چنانكه مي‌دانيم نتيجه مستقيم نابخردي شاه سلطان حسين و درباريان او و از ارمغانهاي خشونت شيعيان نسبت باهل سنت و كشتار و آزار آنان سرچشمه گرفته بود. «در آن وقت شيعيان ... «2» از مطالعه مصنفات و مؤلفات علماي آن زمان چنان مي‌دانستند كه خون سنّيان و مالشان و زنشان و فرزندشان حلالست ...
و شروع نمودند بايذا و آزار نمودن اهل سنّت» «3» افغان و همين امر سبب شد كه رئيس افغانان غلجائي پس از نوميد شدن از دادرسي «امناي ملّت» در اصفهان، ناگزير از عالمان سنّي فتوايي در بايستگي جنگ با شيعه و كشتارشان گرفت و همان فتواست كه دستاويز قيام افغانان شد و كار را بمحاصره اصفهان و مخذول و منكوب كردن سران دولت و عالمان امت شيعه كشانيد (1134 ه).
______________________________
(1)- احسن التواريخ، ص 480- 481.
(2)- بجاي اين نقطه‌ها در اصل دشنامهاييست بر شيعيان.
(3)- رستم التواريخ، محمد هاشم آصف، چاپ دوم، تهران 1352، ص 115.
ص: 196
پيداست كه سپاهيان سني مذهب افغان و سران و مفتيانشان در دوران پيروزي و حكومت از درازدستيهايي كه پيش مي‌آمد خودداري نداشتند و رفتار خشونت آميزشان از حيث تعرّض بجان و مال و ناموس شيعيان بهرجا كه رسيدند، خاصه در اصفهان، مشهور است «1» چنانكه اسمعيل بن محمد مازندراني معروف به «خواجويي» (م 1173 ه) در يكي از رساله‌هاي خود كه در اوان حمله افغانان تأليف كرده آن دوران را عهد كشتار مؤمنان و در افتادن زنانشان در دست مردم ملحد فاجر و غارت اموال و اولادشان بدست بي‌دينان كافر و دوران رواج ظلم و بيداد و غم و اندوه و هرج و مرج معرفي نموده و شرحي غم‌انگيز درباره آن داده است «2».
عالم معروف ديگر امير محمد حسين بن امير محمد صالح خاتون‌آبادي دختر زاده ملا محمد باقر مجلسي كه در همين اوان از اصفهان گريخته و در خاتون‌آباد واقع در دو فرسنگي آن شهر سكونت گزيده بود، شرحي طولاني‌تر در اين باره داده و آتش فتنه‌يي را كه در عراق عرب و عجم بالا گرفته بود وصف كرده و خاصه وضع اندوهبار اصفهان و قحط و غلاي شديد آن را در محاصره افغانان و نهب و غارت و كشتار و هتك ناموس شيعيان و نظاير اين فجايع را بتفصيل بيان كرده و از آن جمله است اين عبارت غم‌انگيز او: «و احزناه علي تخريب المدارس و المعابد و فقدان الفضلا و العلماء و الصلحاء و وامصيبتاه علي اندراس كتب الفقها و انمحاء آثارهم بين الاذكياء الطالبين للاهتداء» «3» و همين خاتون‌آبادي هم از آزار آنان در امان نماند چنانكه او را زدند و بزندان افگندند و اموالش را غارت كردند و بعضي از كسانش را كشتند و او بزحمت توانست با بعضي از ياران، بعد از تحمل شدائد جان از معركه بيرون برد.
روشنست كه افغانان بعد از تسلط بر ايران و تشكيل دولت مستعجل خويش،
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 1، ص 114.
(2)- ايضا همان كتاب و همان جلد، ص 115
(3)- روضات الجنات، ج 1، ص 116- 117.
ص: 197
و با آنچه با مذهب شيعه و عالمان اين مذهب و مركزهاي درس و بحث آنها كردند، رسميت مذهب شيعه را در قلمرو فرمانروايي خود بجاي نگذاشتند و حتي اشرف افغان بنحوي كه پيش از اين گفته شد در پيمان صلحي كه بسال 1139 با سلطان عثماني بست سمت او را بعنوان خليفه مسلمانان و امير مؤمنان پذيرفت.
بعد از فتنه افغانان دوران چيرگي نادر و نزديكان او رسيد كه خلاف سياست صفويان با عالمان مذهبي شيعه صفايي نداشتند و او خود در مجلس مشهور صحراي موقان شرطهايي براي قبول پادشاهي با ايرانيان در ميان نهاد كه نشانه طرفداري از مذهبهاي اهل سنّت و مخالفت مدارانمايي با مذهب جعفري بود؛ و حتي در سخناني كه در اين مورد بدو نسبت داده مي‌شود مخالفتش با سياست صفويان در ترويج تشيع بخوبي آشكار است، زيرا او نشر طريقه «رافضيان» و سب خليفگان را در ايران از جمله علتهاي اصلي فساد و آشوب و از ميان بردن امنيت و آرامش دانسته است و چون صدر الصدور با اين گفتار مخالفت آغاز كرد بفرمان فاتح افشاري از حليه حيات عاري شد «1».
از پنج شرطي كه نادر براي پذيرفتن مقام پادشاهي با ايرانيان بست دو شرط بزيان كيش جعفري بود نخست آنكه ايرانيان از انكار و عناد گذشته خود نسبت باهل سنت دست بردارند تا اهل سنت مذهب جعفري را مانند مذهبهاي چهارگانه و پنجم آنها بشناسند. و دوم آنكه در خانه كعبه كه ركنهاي چهارگانه‌اش خاص پيشوايان چهار مذهب اهل سنت است، ايرانيان در يكي از آنها با سنيان شريك شوند و بطريقه جعفري نماز بگزارند و اين دو شرط همراه چند شرط ديگر در مجلس موقان كه از بزرگان سياسي و نظامي و مذهبي تشكيل شده بود، پذيرفته گشت (1148 ه) و بعد از آن بسال 1156 ه در مجمعي از عالمان اهل سنت و تشيع در نجف تصويب شد ليكن سلطان عثماني آن را مردود دانست. گذشته ازينها چون نادر از دشت موقان
______________________________
(1)- تاريخ ايران، سرپرسي سايكس، ترجمه فخر داعي، ج 2 تهران 1330 ص 365.
ص: 198
بقزوين رسيد فرمان داد اوقاف مملكت را كه در دست عالمان شرعي و در واقع تيول آنان بود بسود سپاهيان نادري ضبط كنند.

موضوع خلافت‌

پيش ازين «1» سرگذشت خلافت اسلامي بعد از گشوده شدن بغداد بدست هولاگوي مغول باختصار بيان شد و گفته‌ام كه از آن پس مركز خلافت عباسي بقاهره انتقال يافت و در پناه مملوكان مصر درآمد (659 ه)، و بعد از آن بازماندگان دودمان عباسي با فرمانبرداري از سلاطين مصر عنوان ظاهري خلافت را تا سال 923 ه حفظ كردند. در اين سال سلطان سليم اول عثماني (918- 926 ه) بر كشور مصر تسلط يافت و كمي بعد حرمين را نيز ضميمه متصرفات خود نمود و در آنها خطبه بنام سلطان سليم خوانده شد و بدين ترتيب خليفگان عباسي كه اسما در مصر رسم خلافت نياكان را ادامه مي‌دادند از آن عنوان ظاهري كه داشتند محروم شدند و چيزهايي را كه مدعي تعلق آنها به پيامبر اسلام بودند بعثمانيان واگذاشتند و حق خلافت بسلطان سليم و پس ازو بجانشينانش اختصاص يافت و از اين تاريخ سلاطين عثماني عنوان امير المؤمنين اختيار كردند. «2»
پيداست كه پادشاهان صفوي و همه شيعيان اماميّه چنين عنواني را براي سلطان عثماني نمي‌شناختند و يكي از علتهاي اختلاف ميان دو دولت نيز همين بود و حتي در عهد تسلط افغانان پادشاه عثماني كه چشم طمع بولايتهاي غربي ايران دوخته بود و خيال جنگ با اشرف افغان داشت، از مفتيان سرزمين خود فتوي گرفت كه با وجود او كه امير مؤمنانست كسي ديگر حق پيشوايي و پادشاهي بر مسلمانان ندارد و اين تدبيرانديشي از آن روي بود كه سپاهيان دولت عثماني جنگ با يك پادشاه سنّي و سپاهيان سنّي او را جايز نمي‌شمردند، و سرانجام در پيمان
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 3، ص 125- 126.
(2)- احسن التواريخ ص 461. طبقات سلاطين اسلام ترجمه عباس اقبال، تهران 1312 ص 171.
ص: 199
صلحي كه بسال 1139 ه ميان سلطان احمد سوم و اشرف افغان بسته شد يكي از شرطها كه بر اشرف تحميل گرديد پذيرفتن عنوان امير المؤمنين براي فرمانرواي عثماني بود. اما چون دولت افغانان دوامي نكرد اين پذيرفتاري زود بناباوري انجاميد «1».
در همان حال كه عثمانيان كبّاده خلافت مي‌كشيدند، گوركانيان هند نيز چنين دعوايي داشتند. اين دعوي از زمان نيايشان امير تيمور گوركان آغاز شده بود كه مورخ خاصش نظام شامي (شنب غازاني) وي را با عنوانهاي «خلافت پناه» و «خلافت پناهي» ياد مي‌كرد. پس ازو ديگر پادشاهان تيموري هم عنوانهايي ازين قبيل داشتند «2».
بعد از آنكه بازمانده دولت تيموري بهندوستان منتقل شد همين عنوان خلافت مدتها براي جانشينان ظهير الدين بابر حفظ گرديد و آنها با عنوانهايي مانند «خليفه بر حق» «3» و «حضرت خلافت مرتبت» «4» و فرزندان و دودمانشان با توصيفهايي مثل «گوهر سحاب خلافت كبري» «6» و «دودمان خلافت» ياد مي‌شدند و دربارشان «موقف خلافت كبري» و پايتختشان «دار الخلافه» «7» نام داشت «*» كليم كاشاني در
______________________________
(1)- شگفتست كه باوجود رابطه مذهبي و دوستي ميان سلطان عثماني و پادشاهان ازبك، اينها نيز از دعوي عنوان خلافت بدور نبودند. براي نمونه بنگريد باحسن التواريخ روملو ص 98 داستان فتح هرات بر دست شيبك خان (913 ه) و خطبه خواندن بنام او.
(2)- همين كتاب، ج 4، ص 51- 52.
(3)- سكينة الاولياء داراشكوه چاپ هند.
(4)- شاه جهان‌نامه، چاپ هند، ج 2، ص 4.
(5)- ايضا شاه جهان‌نامه، ج 1، ص 277.
(6)- ايضا همان كتاب، ج 2، ص 80.
(7)- بنگريد بكتابهاي: پادشاه‌نامه، منتخب اللباب، شاه جهان‌نامه و نظاير آنها در موارد مكرر.
(*) راجع باين نوع تعبيرها درباره اثبات خلافت گوركانيان هند باز نگاه كنيد به:
ص: 200
تهنيت ولادت داراشكوه پسر شاه جهان گويد:
يكي اختر از برج شاهي دميده‌كه نورش گرفته زمه تا بماهي
گرامي خلف اين‌چنين بايد الحق‌ز صاحبقران خلافت پناهي
بفّر فريدونيش هركه ديده‌بدارا شكوهيش داده گواهي و اين عنوان «صاحبقران» هم كه در قطعه بالايين آمده در تاريخهاي دوره گوركانيان هند بارها تكرار شد و مرده ريگي است از تيمور گوركان براي جانشينانش.
و اما پادشاهان صفوي، اگرچه عنوان خلافت گاه درباره‌اشان بكار رفته «1» ولي مقصود از خلافت در اين مورد «خلافت مرتضوي» «2» است نه خلافت بدان معني كه ميان اهل سنّت متداول بود، و اين مرتبه خلافت براي پادشاهان ايران در آن عهد و بعد از آن، و همچنين عنوان «دار الخلافه» براي پايتخت‌هايشان از همين وجهه اخير آن ناشي بود، ولي عنوانهايي كه در عهد شاه اسمعيل عادة برايش بكار مي‌رفت بيشتر اوصافي بود از قبيل «وارث خلافت مرتضوي»، «درّ درياي ولايت» «ثمره شجره بوستان امامت» و نظاير آنها؛ و با همين انديشه بود كه خاندان صفوي را «دودمان امامت مكان» مي‌خواندند «3» و اين حال تا آخر عهد آن طايفه بقوت خود برقرار بود و چنين مي‌پنداشتند كه پادشاهان آن سلسله سلطنت را چون و ديعه‌يي از امامان در اختيار دارند و اين بيت از محمد طاهر نصرآبادي درباره شاه سليمان پدر شاه سلطان حسين گوياي همين معني است:
______________________________
جهانگيرنامه محمد صالح كنبوي لاهوري وقايع سال 1024 چند بار و 1037 و جز آن- و به پادشاه‌نامه ملا عبد الحميد لاهوري وقايع 1065 و 1037.
(1)- احسن التواريخ روملو، ص 60.
(2)- حبيب السير، تهران خيام، 4، ص 467.
(3)- ايضا حبيب السير، ج 4، ص 434، 462، 467، 429 و جز آنها و احسن التواريخ، ص 60.
ص: 201 پادشاهي كه علي بن ابي طالب بست‌كمر شاهيش از دست ولايت بميان «1»

تصوف و صوفيان‌

ستيزه‌جويي با صوفيان‌

عهد صفوي، اگرچه با نهضت دسته‌يي از صوفيان آغاز شد، ليكن دوراني نامساعد بحال تصوف است و هرچه بپايان آن نزديكتر شويم اين نابساماني را بيشتر و روشنتر مشاهده مي‌كنيم و بوضعي نامطلوب باز مي‌خوريم كه از آن روزگار فراتر رفت و تا بآغاز پادشاهي محمد شاه قاجار (1250- 1264 ه) ادامه يافت بي‌آنكه بتواند سير عمومي تصوف و عرفان ايراني را متوقف سازد و يا از تمايل فطري ايرانيان بدين شيوه خاص از جهان‌بيني بكاهد.
براي وضع نامطلوب تصوف در اين عهد دو علت اصلي مي‌توان شناخت:
چيرگي صوفيان صفوي و غلبه عالمان قشري.
دسته صوفيان صفوي در زمان قيام و توسعه قدرت شاه اسمعيل و پسرش شاه تهماسب فاقد جنبه تربيتي تصوف بود؛ و نه تنها از مقاصد عالي آن خبر نداشت بلكه بدان اعتقادي عاميانه مي‌ورزيد و از آن اطاعتي ناآگاهانه مي‌كرد؛ و چون بطريقت مشايخ خود جاهلانه عقيده داشت هر جريان اعتقادي ديگر را در اين راه مردود مي‌شمرد و كمر بنابودي آن مي‌بست.
تركان صوفي شعار قزلباش از موقعي كه سلطان جنيد و سلطان حيدر بجاي خرقه درويشي جامه رزم براندامشان كردند و تسبيحهاي عابدانه‌اشان را بشمشيرهاي براّن مبّدل ساختند، و آنها را از زواياي خانقاهها بفراخناي ميدانهاي جنگ كشانيدند، ديگر در حقيقت و واقع صوفي نبودند ليكن با شگفتي مي‌بينيم كه باصرار خود را صوفي مي‌گفته و دم از صوفي‌گري مي‌زده و پيشوايان خود را با عنوان
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 6.
ص: 202
مرشد كامل مي‌ستوده‌اند «1».
اين دعوي صوفيگري تا مدتي از دوران صفوي باقي ماند، اما نه حالت اين قوم سرخ كلاه شبيه بمجاهدت و تحمل رياضت صوفيان پيشين بود و نه «مرشدان كامل» آنان مانند مشايخ گذشته در مقام ارشاد قرار داشتند بلكه اين هردو عنوان تنها ميراثي بود از دوره‌يي كه نياكان دودمان صفوي بتعليم پيروان خود اشتغال داشته و هنوز بر مسند فرمانروايي تكيه نزده بودند.
بايد گفت نظام خاص خانقاهي كه صوفيان صفوي داشتند، آنگاه بدرستي از هم گسيخت كه شاه اسمعيل دوم با حسينقلي خلفا، خليفة الخلفاي مرشد كامل، راه بي‌مهري سپرد و سرانجام او را بخواري كور كرد. مي‌دانيم كه همين «مرشد كامل» در كشتار برادران و برادرزادگان و صوفيان پايتخت و سرخ كلاهان ديگر مبالغه بسيار كرد و اينها همه رخنه‌هايي بود كه در كلاه دوازده ترك حيدري مي‌افتاد. بعد ازين، جنگهاي طولاني طايفه‌هاي قزلباش با يكديگر و سستي و تباهي كار مرشد كامل در دوران پادشاهي محمد خدابنده، بر تفرقه صوفيان سرخ كلاه افزود و طبعا رشد قدرت عالمان مذهبي هم در اين ميان بضعفي كه در آن نظام حاصل شده بود شدت بخشيد چنانكه وقتي دور پادشاهي بشاه عباس رسيد ديگر از قدرت تصوف و قزلباشان صوفي شعار چندان چيزي باقي نمانده بود.
همين قزلباشان صوفي‌نما، همينكه در قيام شاه اسمعيل با آن تعصب شگرف بنشر تشيع و كشتار مخالفان آن پرداختند، نادانسته بسست كردن نهضت اصلي خود، كه بهر صورت بر بنياد تصوف استوار بود، دست زدند. از پوست تخت درويشي
______________________________
(1)- در صفحه‌هاي زيرين از كتاب عالم آراي صفوي بسيار بعنوان صوفي براي سرخ كلاهان و بدعوي صوفيگري و يا بلقب مرشد كامل براي پادشاه صفوي باز مي‌خوريم و در ديگر مأخذهاي عهد صفوي هم از يافتن اينگونه نسبتها و عنوانها نوميد نتوان بود:
113، 114، 121، 153، 295، 304، 305، 322، 330، 405، 417، 418 427، 428، 460، 468، 524، 560 و جز آنها.
ص: 203
برخاستند و بسجّاده زاهدان نشستند اما چون زهد بدان امارت‌جويان شمشيرزن و دردي‌خواران حشيش آشام نمي‌برازيد، هردو قدرت از دستشان رفت و بمرجعهاي ديگر تعلق گرفت.
مهمترين مرجعي كه اين قدرت معنوي را بخود اختصاص داد، حوزه فعاليت عالمان مذهبي شيعه بود. اين گروه كه از آغاز عهد صفوي بر اثر حاجت شديد ايرانيان شيعي شده و شيعيان ايراني شده براهنمايان مذهبي، از ديار عربان بساحت عجمان روي آوردند، مهماناني بودند كه بزودي بر ميزبانان خود چيره شدند. اينان بسائقه انديشه‌هاي مذهبي خود كه از ديرباز بميراث داشتند با جريانهاي فكري و ذوقي ايرانيان و از آنجمله با تصوف بمبارزه برخاستند.
اما مبارزه عالمان مذهبي اسلام، خاصّه شيعه با صوفيان امري تازه نبود، جنگي ديرينه بود كه از قرنهاي پيشين بازمانده و بدين عهد رسيده بود. سيّد مرتضي ابن داعي رازي عالم شيعي قرن ششم و هفتم هجري «1» صوفيان را بكفر و الحاد نسبت داده و بزرگاني از قبيل حسين بن منصور حلّاج و شبلي و بايزيد بسطامي را كافر و ملحد دانسته و مقالات ايشان را از مقوله كفر و زندقه شمرده و «صد هزار لعنت» بر آنان و بر كساني ديگر از همين فرقه فرستاده است زيرا بنظر او صوفيان بي‌دين و مردود و زنديق و دشمن اهل بيت و تارك فرايض و وضو و نماز و غسل هستند «2».
علت اين دشمني عالمان شيعه با صوفيان آنست كه عالمان مذكور «ولايت» و راهبري خلق را خاص امام و در غيبت وي ويژه نوّاب او مي‌دانند و حال آنكه صوفيان اقطاب و مشايخ خود را در زمره اولياء اللّه درآورده اطاعت از آنان را
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 2، ص 1033- 1034.
(2)- تبصرة العوام، تهران 1313، ص 122، 126، 127، 129، 131- 132.
ص: 204
پنهان و آشكارا واجب مي‌شمرند و بعالمان شرع كه مدّعي جانشيني پيامبر و ائمه دين‌اند وقعي نمي‌گذارند؛ و پيداست كه دو پادشاه در اقليمي نگنجند اگرچه درويش با همه خلق خدا بر گليمي بخسبد.
با توجه باين نكته تا هنگامي كه عالمان مذهبي شيعه بقدرت تام خود در عهد صفوي دست نيافته بودند، صوفيان كم و بيش از تعرض آنان رنجي نمي‌ديدند اما ديري نكشيد كه با توان‌يابي اين دسته دشنام گفتن و نسبت دادن كفر و زندقه و الحاد بدانان و تأليف رساله‌ها و كتابها در ردّ تصوف و نكوهش صوفيان آغاز شد و اين درست مصادف بود با اوايل قسمت دوم از دوران پادشاهي صفويان.
تا اين زمان، يعني در قسمت اول از عهد صفوي، چه در ميان عالمان دين و چه در بين حكيماني كه عادة تأليفهايي در برخي از دانشهاي شرعي نيز داشتند، تمايل بعرفان و وارد شدن در بحثهايي از قبيل يگانگي هستي و گرايش بعشق و مكاشفه عرفاني و ماننده اينها را مشاهده مي‌توان كرد؛ و اينها همگي تربيت يافتگان سده دهم هجريند كه تا پاره‌يي از سده يازدهم مي‌زيسته و هريك بنوعي از زلال معرفت عرفاني سيراب بوده‌اند و گفتارشان گاه با جذوه‌هايي از شعله شوق و جذبه‌هايي از پرتو ذوق صوفيانه همراه بود، مانند: شيخ بهاء الدين عاملي (م 1031 ه) و مير محمد باقر داماد متخلص باشراق (م 1041 ه) و مير ابو القاسم فندرسكي (970- 1050 ه) و ملا صدر الدين ابراهيم شيرازي (م 1050 ه) و همدرس او ملا مسيحاي گيلاني و چند تن ديگر ...
طبقه‌يي كه بي‌فاصله بعد ازين دسته آمدند، مانند ملا محمد تقي مجلسي (م 1070 ه) و ملا محسن فيض كاشاني (م 1090 ه) و برخي از همگامانشان كه بجاي خود نام برده خواهند شد، چون تربيت يافتگان استادان بزرگ پيشينند مانند آنان علم شريعت و طريقت و حكمت را باهم جمع كرده و بي‌آنكه تعارضي بين آنها مشاهده نمايند عطش تحقيق را با سيراب شدن ازين سرچشمه‌هاي تفكر فرو مي‌نشاندند و هنوز محيط تعصب‌آميزي كه با سياست ديني صفوي خلق شده بود در آنان اثر
ص: 205
نداشت «1».
اما بخشي از زندگاني همين گروه اخير مقارنه داشت با پيدائي دسته‌يي كه افكارشان محصول واقعي آن محيط تعصب‌آميز بود، يعني گروهي از عالمان قشري كه مبارزه با انديشه‌گران و فيلسوفان و صوفيان و حتي با اهل اجتهاد بوسيله همين گروه آغاز شد و از بدبختي در نيمه دوم عهد صفوي غلبه واقعي بر محيط فكري و اجتماعي و حتي دخالت گونه‌يي در محيط سياسي ايران هم با همين جمع بوده است.
در زمره اين گروه مقدّم، يعني آنها كه در مقالاتشان بانديشه‌هاي صوفيان و عارفان تمايل جسته بودند ملا محمد تقي مجلسي (1003- 1070 ه) «2»، پدر ملا محمد باقر مجلسي، كه از فقيهان عاليمقدار شيعه اماميه است، سخت در معرض ملامت برخي از همطرازان خود قرار گرفت و از آن ميان سختگيرتر از همه عالم محدث اخباري معروف محمد طاهر بن محمد حسين نجفي (م 1098 ه) بود كه بعلت اقامت در قم به محمد طاهر قمي يا محقق قمي مشهور شده است «3». وي با مجلسي مذكور بر سر
______________________________
(1)- مؤلفان صوفيه در قرنهاي اخير نام چندين تن از عالمان مشهور شيعه را در شمار طرفداران طريقه خود ياد كرده از هريك شواهدي دال بر اعتقاد يا تمايلشان بمتصوفه و مقالات آنان آورده‌اند مانند: شهيد اول- سيد حيدر آملي- جمال الدين احمد بن فهد حلي- شيخ علي بن هلال جزائري- سيد محمد بن فلاح شوشتري مشعشعي- شهيد ثاني- محقق كركي- شيخ محمد ابن علي احسائي- سيد نور اللّه شوشتري- شيخ بها الدين عاملي- ملا محمد باقر سبزواري- ملا محمد تقي مجلسي و عده‌يي ديگر (طرائق الحقائق، ج 1 ص 118- 144.)
(2)- وي در شرح فارسي و عربي «من لا يحضره الفقيه» و شرح فهرست رجال آن كتاب «چندان مطالب حقيقت تصوف را ذكر فرموده كه مجال انكار براي احدي نيست.» (طرائق- الحقائق، ج 1، ص 150). در طرائق بخشهاي مفصلي از سخنان ملا محمد تقي از شرح عربي و شرح فارسي من لا يحضره الفقيه نقل شده كه نشاندهنده مجاهدتها و رياضتهاي او در راه تحصيل كمالات نفساني بشيوه متصوفه و نماينده اعتقادش بمباني عرفان و تصوف است. (طرائق الحقائق ج 1، از ص 144 ببعد).
(3)- درباره او بنگريد بامل الآمل ج 2 ص 277؛ تذكره نصرآبادي، تهران 1317 ص 374؛ اعيان الشيعه ج 45، ص 252؛ الذريعه، ج 6 ص 157؛ روضات الجنات ج 4 ص 143- 146 و جز آن.
ص: 206
موضوع تصوف منازعه سخت و مكاتبه‌هايي داشت كه بكدورت فيمابين انجاميد «1».
پسر ملا محمد تقي مجلسي، ملا محمد باقر، از دشمنان بي‌امان صوفيان و بهمين سبب مورد سرزنش شديد شاگرد مير داماد و شيخ بهائي، يعني سيد محمد بن محمد موسوي سبزواري معروف به «مير لوحي» است، خاصه در پيش گرفتن راهي خلاف رفتار پدر در همگامي با اهل عرفان «2». ملا محمد باقر چون انتساب پدر را بتصوف خلاف شيوه‌يي مي‌ديد كه خود در دشمني با آن قوم داشت، بپندار خويش در تطهير پدر و بري ساختن او از نسبت داشتن به «اين شجره خبيثه زقّوميه» كوششها كرد «3».
وي در رساله‌يي تازي ار آن خود بنام «اعتقادات» چنين نوشت: «بپرهيزيد از آنكه درباره پدر دانشمندم آخوند ملا محمد تقي مجلسي گمان بد بريد و چنين پنداريد كه او از جمله صوفيان و يا معتقد بدوستي طريقه و مذهبشان بود. هرگز چنين نبود و چگونه مي‌توانست چنين باشد درحالي‌كه او آشناترين و داناترين مردم زمان خود بخبرهاي اهل بيت و سخنان ايشان بود. بلكه او مردي بود پارسا و پاكدامن كه در آغاز كار خود نام تصوف بر خويش نهاد تا صوفيان بدو پيوندند و اروي نگريزند و بدين وسيله آنان را با بحثهاي نيكو و سودمند براه راست خواند، و چون در پايان زندگاني ديد كه ازين مصلحت‌انديشي سودي برنميخيزد و درفشهاي گمراهي و سركشي برافراشته شده و لشكرهاي شيطان چيرگي يافته‌اند دريافت كه آنان آشكارا دشمنان خدايند. پس از ايشان كناره جست و كفرشان را آشكارا نمود؛
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 4، ص 144.
(2)- درباره او و سخنان بسيار تندش بر محمد باقر مجلسي و ايرادهايي كه بصوفيگري و عوام‌فريبي ملا محمد تقي مجلسي و آنگاه كوشش پسرش در رد صوفيه داشت بنگريد بفهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 ص 1497 ببعد.
(3)- مستفاد از عبارت طولاني پر از دشنام كه در قصص العلما چاپ لكنهو قسمت دوم ص 19 در اين باب آمده و بتمامي در ترجمه تاريخ ادبيات برون، ج 4، ص 257 نقل شده است.
ص: 207
و من بباورداشتهاي پدر داناترم و نوشته‌هايش در اين‌باره نزد منست» «1».
ملّا محسن فيض (م 1091 ه) هم مانند ملّا محمد تقي مجلسي مقامي بلند در ميان عالمان دين داشت ولي در مشرب حكمي و عرفان و ذوق ازو بسيار پيشتر و بالاتر بود. درباره او نوشته‌اند كه از بسياري جهات بر مشرب حجة الاسلام امام محمد غزّالي طوسي (م 505) مي‌رفته و طرح برخي از اثرهايش بر منوال آثار آن متفكّر مذهبي است. كتاب محجّة البيضاء وي را جانشين احياء علوم الدّين غزّالي در جمع آثار شيعه اماميه دانسته‌اند. از جمله مطلبهايي كه در كتابهايش انگيزه طعن عده‌يي از عالمان شرع شده اعتقادش بيگانگي هستي (وحدت وجود) است ولي اين دليل همگامي وي با صوفيان نيست بلكه او در كتاب «كلمات الطريفه» بر صوفيان ظاهري و آنها كه تصوف را بر خود مي‌بستند و يا دعوي اتصال و اطّلاع از غيب و همانند اين گفتارهاي صوفيان را مي‌كردند تاخته و گفته است كه اينان از علم معرفت و مشاهده معبود و مانند اين مطلبها جز لفظ چيزي نمي‌دانند «2».
البته همگامي فيض با عارفان و وارد شدنش بمبحثهاي عرفاني در پاره‌يي از كتابهاي خود و داشتن چنان لحن آشكاري در اشعارش، تا آنجاست كه نمي‌توان منكر تمايل او بمقالات عاليه متصوّفه و خاصه بحقايق عرفاني شد، و پيداست كه
______________________________
(1)- نقل باختصار و با اصلاح عبارتي از طرائق الحقائق، ج 1، ص 145. آقاي محمد تقي دانش‌پژوه نيز خلاصه‌يي از اين گفتار را در فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران ج 3، ص 535 آورده است در ذيل نام «اعتقادات» كه رساله‌ييست از ملا محمد باقر مجلسي در «اعتقادات» و «اعمال».
(2)- شاگرد معروف فيض سيد نعمة اللّه جزائري شرحي مفصل در دفاع از اعتقاد استاد خويش و برائت او از مقالات اينگونه صوفيان دروغين آورده است. روضات الجنات، ج 6 ص 93- 96.
ص: 208
مردي با آنهمه منزلت كه بتواند سزاوار جانشيني اسنادي بلند مرتبه چون صدراي شيرازي شود يقينا صوفي پشمينه‌پوش ظاهر فريبي نبود كه از تصوف بظواهر آن بسنده كند ولي از حقيقتهاي والاي عرفاني فرسنگها بدور ماند. در حقيقت آنچه متعصّبان قوم از نوشته‌هاي فيض بتصوف تعبير مي‌كردند انديشه‌هاي عرفاني او بود نه تصوف ظاهري و قشري، و همين بود كه بر آن ظاهربينان سبحه شمارگران مي‌آمد و زبان و بيانشان را در نكوهش وي گويا مي‌كرد.
بهرحال، دوره‌يي از تاريخ تصوف در عهد صفوي (قسمت اول آن عهد) كه بنظائر فيض ختم شد، دوراني بود كه بقول ميرزا محمد باقر موسوي خوانساري «مذهب تصوف در ديار عجم شهرت و روايي داشته و ايرانيان را در تمايل بآن غلّو و مبالغه‌يي بوده است و ملا محسن فيض كه زير نفوذ تعليمات ملّا صدراست در اين راه بمرتبه اعلي رسيده بود» «1».
همان ستيزه‌جويي كه با ملا محمد تقي مجلسي از باب توجه بتصوف شده بود، با همعصرش فيض نيز صورت گرفت. شيخ يوسف بن احمد بحراني (م 1186 ه) صاحب لؤلؤة البحرين اين عالم محدّث اخباري را كه بر مجتهدان مي‌تاخته و آنها را فاسق و كافر مي‌شمرده، سخت ملامت نموده و گفته است كه خود او در بعضي از مقالات خويش بر مذهب صوفيان و فيلسوفان رفته تا بجايي كه كارش بكفر انجاميده و از آن جمله است سخناني از وي كه نشان از قول بوحدت وجود مي‌دهد؛ و آنگاه گويد: «من رساله‌يي زشت و قبيح ازو يافتم كه در آن بروشني اين اعتقاد را باز گفته و در آن بر پندارهاي ابن العربي زنديق رفته است، و ما بعضي از سخنان او را از آن رساله و رساله‌هاي ديگرش در كتاب خود كه در ردّ صوفيان و به النفحات
______________________________
(1)- نقل بمعني از روضات الجنات، ج 6، ص 91.
ص: 209
الملكوتيّه موسومست، آورده‌ايم ...» «1».
ستيزه‌جوي سخت‌گير ديگري كه با فيض پرخاشگريها مي‌كرد ملا محمد طاهر قمي (م 1098 ه) است كه پيش از اين نام وي را ديده‌ايد و باز هم خواهيد ديد.
اين مرد چنان با فيض درشتخوي بود كه او را شيخ گبر نام داده بود «2» ولي سرانجام بنادرستي ايرادهاي خود پي برد و با او از در آشتي درآمد. يكي ديگر از همطرازان فيض بنام شيخ علي شهيدي كه نام وي را بعد ازين هم خواهيد ديد، از مخالفان قهّار صوفيان بوده و از ملا محسن فيض بدشنامهاي بسيار زشت و شرم‌انگيز ياد مي‌كرده است «3».
اين مخالفتها كه با آخرين عرفان دوستان قرن يازدهم مي‌شده ما را با گروهي از معاندان تصوف آشنا مي‌سازد كه كينه توزاني آشتي‌ناپذير با صوفيان و عارفان بوده و در اين راه دفترها مي‌پرداخته و بزرگاني را از ملّا صدرا تا فيض و همعهدا- نشان را بتيغ زبان مي‌خسته‌اند؛ و ما در دنبال اين مقال نام و آثارشان را خواهيم ديد؛ اما اين پرخاشگريها بمنزله مقدمه‌يي بود براي كينه‌ورزيهاي بسيار سختي كه از پايان قرن يازدهم با تصوف و عرفان آغاز شده و در قرنهاي دوازدهم و سيزدهم بسختگيريها و خشونتها كشيد.
نيرومندترين كسي كه در اين دوره اخير با صوفيان درافتاد، چنانكه پيش ازين به مناسبت گذشت، ملا محمد باقر مجلسي (م 1110 ه) بود. در يادداشتهايي كه از او بر نسخه‌يي از تهذيب الاحكام شيخ الطائفه طوسي باقي‌مانده است «4»، چنين مي‌بينيم كه: «چون ديدم كه مردم بصوفيان بدعت‌گذار و حكيمان زنديق مي‌پردازند، آن بود كه در برابر آنان اثرهاي امامان را ميانشان پراگندم» و او براستي درين راه چنان
______________________________
(1)- لؤلؤة البحرين، نقل از روضات، 6، 90.
(2)- روضات الجنات، ج 4، ص 146.
(3)- روضات الجنات، ج 6، ص 80- 81.
(4)- نسخه دانشگاه تهران. فهرست، ج 3، ص 1241 ببعد.
ص: 210
بود كه نوشته‌اند «سعي غاية السّعي في سدّ تلك الشقاشق الغافرة و اطفاء بائرة تلك البدع البائرة» «1» و باز درباره وي نوشته‌اند كه نه پيش ارو و نه پس از وي هيچكس با او ... دربر كندن ريشه مخالفان دين و بدعت‌گذاران خاصه صوفيان، برابر نبوده است «2»؛ اما شگفت است كه ازين دشمن بزرگ تصوف سخناني در تأييد تصوف شيعي و صوفيان دوازده امامي نقل شده است «3»، و آن پاسخي است مشروح در پرسشي كه از وي شده، و براي من محقّق نيست كه اين سخنان را ملا محمد باقر براي خشنود داشتن صفويان گفته و يا چنين فتوايي را صوفيان پس از دوران حيات ملا محمد باقر جعل كرده و بدو نسبت داده‌اند تا از شدت آزار مخالفان خود بدين تدبير بكاهند.
سرزنشها و نكوهشهاي عالمان شرع باهل تصوف فراوانست و مطالعه‌يي در آثار آنان اطلاعات بسيار در اين راه در دسترس ما مي‌نهد و رساله‌هاي متعدّدي كه اين قوم در ردّ بر صوفيه نوشته‌اند بتنهايي براي ارائه عناد آنان نسبت باهل خانقاه و حتي عارفان كافي است. براي آنكه نمونه‌يي از اين نكوهشها در دست باشد بخشهاي كوتاهي از سخنان ملا محمد طاهر قمي را در اينجا مي‌آورم «4». ازو پرسيدند كه آيا درستست كه بايد هنگام «ذكر» و «فكر» صورت «شيخ» را در قلب مشاهده نمود؟ و او پاسخي مشروح بصورت رساله‌يي در ردّ اين دستور صوفيان نوشته و آنرا بمنزله دام تزويري دانسته كه در راه سالك مي‌گسترند تا او را بمرتبه‌يي بكشانند تا بهنگام ياد كردن خالق صورت شيخ را بجاي وي در ذهن مرتسم سازد و همان كند كه غلات مي‌كنند يعني چنين پندارند كه شيخ (مرشد) انساني كامل است كه
______________________________
(1)- روضات، 6، 91.
(2)- لؤلؤة البحرين منقول از روضات الجنات، ج 2، 78.
(3)- طرائق الحقائق، ج 1، ص 151- 153.
(4)- ايضا ج 1، از ص 219 ببعد.
ص: 211
خدا در او ساكن مي‌گردد و تكلم مي‌كند، و بحالتي ارتقاء مي‌جويد كه ازو بولي يا امام حي ناطق بتوان تعبير كرد چنانكه مولوي گويد:
پس امام حيّ ناطق آن ولي است‌خواه از نسل عمرخواه از علي است يا شاه نعمة اللّه گويد:
خواهي كه خداي خود ببيني‌در چهره سيّدم نظر كن يا مانند بعضي ديگر از غلات شود كه گويند خدا در هيأت خلق ظاهر مي‌شود و از صورتي به صورتي انتقال مي‌جويد ...
و در همين پاسخنامه عباراتي بسيار تند درباره صوفيان و درويشان و قلندريان و پيشوايان آنان دارد و از آن جمله گويد: «پس هركه ملاحظه حال درويشها و جماعت قلندريه را بكند اگر هزار غيب بگويند و اگر هزار قاب طعام از سقف خانه حاضر كنند و هزار مرده قبرستان را بچشم مريد وانمايند كه يك مو اعتقاد بآنها نبايد كرد. در جايي‌كه از مثل محمد بن عبد اللّه (ص) باليقين ثابت نباشد احياء ده نفر ميّت، چگونه از براي قلندري كه گاهست از لواطه و شرب خمر و امثال آن مضايقه نكند و يك مسئله از مسائل دين خود را نداند و حتي غسل جنابت را نداند، هزار ميّت از قبرستان باستقبال او بيرون مي‌آيند؟ و اگر غيب هم بگويد و كرامات ديگر ظاهر كند همان جهل او بشريعت مقدّسه بلكه ساير علوم و معارف هم شاهد كذب و بطلان اوست ...» «1» ... و آنگاه چند تن از بزرگان تصوف را ياد كرده و گفته است كه ائمه دين از آنان تبرّي مي‌نموده‌اند و «اين جماعت را ذرّه‌يي مناسبت با شرع و اهل شرع و ائمه اطهار نبوده ...» «2».
محقّق قمي در دنبال همين سخنان مي‌گويد كه مقصود اين رئيسان طريقت
______________________________
(1)- نقل از طرائق الحقائق، ج 1 ص 225.
(2)- ايضا همان جلد و همان صحيفه.
ص: 212
«بغير دنياپرستي و عوام‌فريبي چيزي نيست و بسياري از ايشان امرشان بفضيحت انجاميد و بسياري از مريدان ايشان افشاي اسرار آنها كرده‌اند كه ايشان را هيچ غرضي بغير حرمت دنيا و سركردگي و رياست اهل حمقي چيزي نيست و تتبع احوال ايشان را كه كرديم نه از مسائل دين چيزي دانستند و نه طريق غسل و نماز خود را مي‌دانستند و بافعال شنيعه هم بعضي از ايشان معروف بودند بلكه از معتمدين و ثقات كه مدتي فريب ايشان خورده بودند مسموع شد كه در فروع دين بي‌مبالات و بي‌پروا بودند بسرحدّي كه جزم حاصل مي‌شد بعدم اعتقاد ايشان اصلا، و از پيشينيان ايشان بي‌اعتقادي بعبادات و طاعات معروف و مشهور ...» «1»
و باز گويد: «جماعت قلندريه كه از زمان ما تا بمعروف كرخي مي‌رسد، هيچيك از اينها را توثيقي و تعديلي ثابت نيست و آنچه معاين است از مشايخي كه در عصر ما مرشد بودند مثل مشتاقعلي و مقصود علي و معصومعلي و نرر علي و امثال آنها كه مريدان ايشان در شأن ايشان غلو داشته‌اند، و مريدان صاحب كمال ايشان آنها را بصفات خاصه الهيه خطاب مي‌كردند و تالي تلو عبادت با آنها بسر مي‌بردند، محقق شد كه متصف بهمه ناخوشيها بوده‌اند و احوال همگي بفضيحت و رسوايي رسيده و معلوم شد كه بغير عام فريبي و دنياپرستي و رياست عوام كالا- نعام و بي‌مبالاتي در دين و بي‌خبري از احكام شرع مبين از براي ايشان نبوده. اگر همه مشايخ اين زمان اين طايفه بدنشان اين جماعتند حال ايشان معلوم ...» «2».
سخنان محقق قمي در اين رساله بسيار مفصّل و طولانيست و پيداست كه صوفيان نيز بر اين تعريضها و تعرّضها جوابهاي مشروع مستدلّ داشتند كه نمونه آنرا هم در طرائق الحقائق از صحيفه 232 تا 264 از جلد اول مي‌يابيم.
______________________________
(1)- طرائق الحقائق ص 225- 226 از ج 1.
(2)- ايضا ص 226 از همان مجلد.
ص: 213
محقق قمي كه شعر نيز مي‌سروده در قصيده‌يي طولاني «1» صوفيان و فيلسوفان را سخت بباد استهزاء و انتقاد گرفته است. از آن قصيده بيتهاي زيرين در نكوهش صوفيان و عارفانست:
جماعتي پي تسخير ابلهان پوشندكلاه و خرقه و عرعر كنند همچو حمار
كنند رقص چو آواز مطربان شنوندكشند آه ز بهر بتان لاله عذار
كنند نغمه سرايي چو مطربان امابهانه كرده خدا بهر گرمي بازار
بدل نباشدشان ذره‌يي ز مهر خدااگرچه لاف محبت زنند ليل و نهار
بسر نباشدشان جز هواي كاكل و زلف‌بسر گواه بود ذات عالم الاسرار
ز راه دين طلب سيم و زر كنند اين قوم‌از آن شدند مريدان مالك دينار
هواي درد انا الحق فتاده در سرشان‌از آن كنند چو حلّاج كفر خود اظهار
ز روي جهل دم از وحدت وجود زنندزنند لاف انا الحق از آن سبب بسيار
زنند لاف خدايي بذكر سبحاني‌همين كمست ز آيين كفرشان زنّار
جميع پيرو حلّاج و بايزيد و جنيدتمام بي‌خبر از شرع احمد مختار
ز جهل در همه عمر خويش در ره دين‌نمي‌روند بطرز ائمه اطهار
كنند دعوي تسخير جنيان بدروغ‌كه تا كنند الاغان انس را افسار
زنند دستك و رقصند، اي مسلمانان‌نهيد پنبه بگوش و كنيد استغفار
كنند رقص ز جهل و نهند طاعت نام‌كنند دين خدا را بلعب و بازي خوار
نمي‌رسند بجايي اگر تمامي عمرزنند چرخ پياپي چو اشتر عصّار
كنند عاشقي امردان و مي‌گويندبود مجاز پل عشق حضرت جبّار
خدا گواه منست آنكه عاشقي هرگزنبوده است ز آيين حيدر كرّار
بناي قاعده دينشان بود بر جهل‌ز اهل دانش و بينش از آن كنند كنار
ز راه شرع برون مي‌برند مردم راحذر كنيد ازين قوم يا اولي الابصار
______________________________
(1)- اين قصيده موسوم است به «مونس ابرار» و تمامي آن با شرح در نسخه خطي بشماره 2114.Suppl )فارسي) در كتابخانه ملي پاريس نقل شده.
ص: 214
درستست كه بيرون از قلمرو تشيع، صوفيان چندان بدشواري سر نمي‌كردند ليكن در آن جايها نيز هرگاه فرصتي نصيب عالمان مي‌شد با اهل خانقاه ستيزه‌گري آغاز مي‌كردند چنانكه در هند چند تن از سران تصوف در دست آن طبقه طعم مرگ چشيدند. داراشكوه پسر شاه جهان كه از سران فرقه قادريه بود و در تصوف و عرفان دفترهاي سودمند پرداخت، بسال 1069 بفتواي عالمان دين كشته شد و خاندانش برافتاد و باز در همان روزگاران حكيم سرمد كاشاني، از تربيت يافتگان محضر مير فندرسكي و ملا صدراي شيرازي، را كه در هند بسر مي‌برد بسال 1070 بفتواي ملاقوي نام و فقيهان ديگر بقتل رسانيدند «1».
از كارهاي شگفت‌انگيزي كه مفتيان عثماني در مخالفت با آثار عارفان كردند، يكي فتواييست كه ابو السعود محيي الدين محمد حنفي مفتي قسطنطنيه در عهد سلطان سليمان اول، داد. اين مفتي چون در الهامات آسماني حافظ شيرازي «خرافات خارج از نطاقات شريعت شريفه» يافته بود، بهتر آن دانست كه مسلمانان از خواندن آن احتراز جويند و «سمّ افعي را ترياق نافع نشمرند» «2». اين سخن در كشوري گفته مي‌شد كه دو شرح معروف از ديوان حافظ آنجا تدوين شده و ديوانهايي باستقبال از غزلهاي حافظ بتركي ترتيب يافته و ديوان لسان الغيب زينت‌افزاي بسياري از كتابخانها و خانه‌ها بوده است.

كتابهايي در ردّ تصوف‌

در ستيزه جوييهاي عالمان مذهبي با صوفيان، تنها بدشنام و نكوهش بسنده نمي‌شد بلكه رساله‌ها و كتابهايي هم درين راه فراهم مي‌آمد و درين امرگاه حكيمان روزگار نيز كه شيوه متصوفه، و يا بهتر بگوييم متشبّهان بمتصوفه، را در دعوي شناخت حقايق
______________________________
(1)- بهارستان سخن، مدارس 1958 ميلادي، ص 512- 515؛ رياض العارفين، تهران 1316، ص 141- 143. شرح حالش را در شمار شاعران اين عهد خواهيد ديد.
(2)- كشف الظنون طبع استنبول، ستون 784؛ مجله يادگار سال اول شماره نهم، ص 76- 78.
ص: 215
مردود مي‌دانسته‌اند، شركت داشتند. حكيم صدراي شيرازي كه نام و آثار او را در شمار فيلسوفان خواهيد ديد، كتابي دارد بنام «كسر الاصنام الجاهليّة في كفر جماعة الصوفية» و شاگرد معروفش ملا محسن فيض كاشاني در مقاله شصت و دوم و شصت و سوم و شصت و چهارم از كتاب «الكلمات الطريفة» و نيز در كتاب بشارة الشيعة در نكوهش صوفيان سخناني مشروح دارد.
درباره حكيم صدرا نوشته‌اند «كان حكيما فلسفيا صوفيا بحتا» «1» و اين انتساب او بتصوف درست نظير همان نسبتي است كه بشاگرد و دامادش فيض در اين مورد مي‌دادند. اما اين نكته روشنست كه صدرا و فيض هردو در مقالات خود متمايل بحقايق عرفاني و بيان مقاصد عاليه متصوفه بوده‌اند نه پاي‌بند ظواهري كه صوفيان در سنّتهاي خانقاهي بدانها دلبستگي داشته‌اند، و ازين‌رويست كه گفته‌اند نظر ملا صدرا در كتاب كسر الاصنام الجاهليه «به متدلّسين و متشبّهين است بصوفيه» «2»، و چنين نيز هست، چنانكه برخي از محققان در قسمت دوم از نام اين كتاب يعني «في كفر جماعة الصوفيه» تصرفي را جايز دانسته‌اند تا بتوان خواند: «... في مدح جماعة الصوفيه» «3» زيرا كه صدراي شيرازي در اين كتاب در ستايش «اهل اللّه و ارباب التصوف» كه بمدارج واقعي عرفان رسيده باشند، مبالغه مي‌كند بهمان نحو كه پشمينه پوشان ظاهرساز و پوست‌نشينان دروغپرداز را سخت مي‌نكوهد.
سيد نعمة اللّه جزائري شاگرد فيض در كتاب «مقامات» ضمن دفاع از استاد خود كه متهم بتصوف بود گفته است كه استاد استادش يعني ملّا صدرا منكر طريقه صوفيان بوده و كتاب كسر الاصنام الجاهليه را هم با همين اعتقاد نوشته است. بدنبال همين مقال در كتاب روضات الجنات (ج 6، ص 100) چنين آمده است كه علت تاختن صاحب لؤلؤة البحرين، شيخ يوسف بحراني، بحكيم صدرا و مولانا فيض اين
______________________________
(1)- لؤلؤة البحرين، نقل از طرائق الحقائق، ج 1 ص 96.
(2)- طرائق الحقائق، ج 1، ص 97.
(3)- طرائق الحقائق، ج 1، ص 97.
ص: 216
بود كه او از شيوه ارباب معقول بي‌خبر بوده و ميان آنان كه حكيم ربّاني بوده‌اند با فقير صوفي و لا قيد مدّعي تفاوت نمي‌گذارده است، در صورتي كه جدايي ميان آن دو گروه همانست كه بين بينا و كور و بهشتي و دوزخي و ميان حقيقت‌جويان و دروغپردازانست.
اما عالمان شرع ازين حدّ فراتر مي‌رفتند و بعارف و صوفي هردو بيك چشم مي‌نگريستند، يكي را از باب اعتقاد بمسائلي از قبيل مكاشفه و شهود و وحدت وجود، و ديگري را بسبب سنتهاي خانقاهي و سماع و سرود و جز آنها كه در ديده آنان خلاف شريعت و سرمايه ضلالت بود. اين دسته در دوره‌يي كه مطالعه مي‌كنيم دفترها در ردّ صوفيان پرداختند و از ميان آنان اين گروه شايسته ذكرند:
1) محمد طاهر بن محمد حسين قمي، صاحب كتاب «الفوائد الدينية في الردّ علي الحكماء و الصوفية» و كتاب ديگري بنام «ملاذ الاخيار» و رساله «تحفة الابرار».
از رساله‌يي كه در پاسخ سؤالي درباره منع از ترسيم صورت شيخ بهنگام «ذكر» و «فكر» نوشته پيش ازين نام برده‌ام و نيز از قصيده‌اش. وي در آن رساله بصوفيان و پيشوايانش و مباني اعتقادات اين فرقه سخت تاخته است، و در كتاب نخستين خود گروهي از عالمان و عارفان را تكفير كرد و حتي كساني را هم كه در كفر آنان ترديد كنند كافر شمرد و در آثار خويش پوشيدن خرقه و صوف و چلّه نشستنها- (اربعينات) و عزلت از خلق و سماع و حتي بر زبان آوردن دو كلمه طريقت و حقيقت و اعتقاد بعشق حقيقي و بمكاشفات عرفاني و بتجرد ارواح را كفر و ضلالت دانسته است «1». وفاتش در 1098 اتفاق افتاده و پيش ازين بمآخذ احوالش اشاره كرده‌ام.
2) مير لوحي، سيّد محمد بن محمد سبزواري از معاصران ملا محمد تقي مجلسي و پسرش ملا محمد باقر و معارض و مخالف آن‌دو، از ستيزه‌گران با متصوفه و داراي تأليفاتي در اين‌باره بود، و خود در مقدمه كتاب «كفاية المهتدي في معرفة
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 4، ص 144- 145.
ص: 217
المهدي» كه اربعيني است «1» درباره غيبت و رجعت، بكتابهايي از خود در ردّ تصوف اشاره كرده است مانند: «تنبيه الغافلين و اخزاء المجانين» و «اعلام المحبّين» و «رياض المؤمنين و حدائق المتقين» «2».
3) شيخ علي بن محمد بن حسن عاملي (1013- 1103 ه) كه بعلت انتساب به «شهيد ثاني» «3» به شهيدي معروف بود، مانند عده‌يي ديگر از عالمان شيعي عهد صفوي از جبل عامل باصفهان آمده و در آنجا مانده و همانجا درگذشته است. وي از دشمنان سرسخت صوفيان بود و از آنان بعبارات زشت ياد مي‌كرد. كتاب «السهام المارقه من اغراض الزنادقه في الرّد علي الصوفيه» و كتابي ديگر در تحريم غنا از اوست كه در آن بعالم معاصر خود ملا محمد باقر سبزواري «4» تاخته و عبارتهاي سخيف ركيك درباره او نوشته و او را «بي‌سواد» و «مدّعي» خوانده و از اينكه او معتقدان بقدم عالم (يعني حكما) را «تكفير» نمي‌كرده بسيار خشمگين بوده است! همين «آقا شيخ علي» با ملا محسن فيض هم درافتاده و درباره او سخناني ناروا در پايان رساله تحريم الغنا گفته و دشنامهاي زشت داده و كافر و ملحد شمرده است و فيض نيز بسبب آنكه نسب شيخ علي بچهار واسطه بشهيد ثاني مي‌رسيده از او به تاريخ ادبيات در ايران ج‌5بخش‌1 217 كتابهايي در رد تصوف ..... ص : 214
______________________________
(1)- مراد از اربعين و اربعينات كتابهايي هستند حاوي چهل حديث در يك موضوع معين از موضوعهاي مذهبي شيعه اماميه اثني عشريه.
(2)- فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3 ص 61؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 ص 1497.
(3)- يعني زين الدين بن علي بن احمد عاملي مقتول بسال 966 ه.
(4)- ملا محمد باقر بن محمد مؤمن سبزواري (م 1090 ه) از عالمان نامبردار عهد شاه عباس دوم و مورد احترام او و وزيرش خليفه سلطان و در حكمت و كلام و فقه و اصول و حديث از سرآمدان عهد خود بود. وي با ملا محسن فيض دوستي و همفكري بسيار داشت.
درباره معارضات شيخ علي عاملي و همچنين شيخ ابراهيم قطيفي با ملا محمد باقر سبزواري بنگريد بطرائق الحقائق ج 1 و بروضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ج 2، ص 68- 78.
ص: 218
«هضم رابع» تعبير نموده است «1».
4) شيخ محمد حسن معروف به حرّ العاملي (م 1104 ه) صاحب كتاب مشهور امل الآمل از عالمان اخباري سده يازدهم هجري بود كه از وي تأليفات بسيار بر جاي مانده و از آنجمله است «الرّد علي الصوفيه» يا «اثني عشريه» در دوازده باب.
حرّ در اين رساله نزديك بيكهزار حديث در ردّ بر صوفيه (؟) نقل كرده است «2». وي با حكيمان و اصوليان نيز ستيزه مي‌كرد و حتي شهادت كساني را كه بفراگرفتن علم اصول سرگرم بودند و يا كتابهاي وابسته باين دانش را مي‌خواندند نمي‌پذيرفت «3».
5) ملا احمد توني بشرويه‌يي در مشهد مجاور و با حرّ عاملي مذكور معاصر بود. وي نيز رساله‌يي در تحريم غنا و دفتري «في الرّد علي الصوفيه» داشت «4».
6) ملا محمد باقر مجلسي كه پيش ازين مخالفت او را با اهل طريقت ذكر كرده‌ام، در باب ذكر از كتاب عين الحيوة شرحي در نقض متصوفه نگاشته است.
7) محمد اسمعيل بن محمد حسين مازندراني معروف به «خواجويي» (م 1173 ه) رساله‌يي فارسي دارد بنام «الرّد علي الصوفيّه» كه گويا همان باشد كه در روضات الجنات باسم «الرد علي الصوفية الملعونة» ضبط شده و آن هم بفارسي است «5».
8) به ملا احمد بن محمد اردبيلي «6» مشهور به «مقدس اردبيلي» (م 993 ه) كتابي فارسي بنام حديقة الشيعه نسبت داده مي‌شود كه قسمتي از آن در ردّ تصوف و بدگويي از صوفيان و انباشته از حديثهاي مجعول درباره آنانست. انتساب چنين
______________________________
(1)- روضات الجنات، ج 6، ص 80- 81.
(2)- امل الآمل، حر عاملي، نجف 1385 ه ق، ج 1 ص 144.
(3)- درباره او و اثرها و انديشه‌هايش بنگريد بمقدمه امل الآمل و به روضات الجنات، ج 7، ص 96- 105.
(4)- امل الآمل، ج 2، ص 23.
(5)- روضات الجنات، ج 1، ص 114- 119.
(6)- طرائق الحقائق ج 1 ص 99؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 ص 601- 602.
ص: 219
كتاب بويژه آن بخش كه در نكوهش تصوف و صوفيانست، بمقدس اردبيلي بارها بوسيله عالمان دين و نويسندگان احوال آنان مردود شمرده شده است «1». در قسمت الحاقي اين كتاب كه در ردّ بر تصوفست، شرحي درباره آغاز كار صوفيه آمده و اينكه باني اين طريقه ابو هاشم عثمان كوفي (سده دوم) است كه مانند رهبانان پشمينه مي‌پوشيد و مثل ترسايان قائل بحلول و اتحاد بود، با اين تفاوت كه ترسايان اين مزيّت را براي عيسي مسيح قائلند و او براي خود، و در اين دو دعوي [يعني دعوي حلول و دعوي اتحّاد] مردّد بود تا بمرد، در ظاهر جبري بود و در باطن ملحد و دهري «2»، و مرادش از آوردن اين طريقه بر هم زدن اسلام بود، از امامان چند حديث در طعن او وارد است، پيروان او را خواه صوف مي‌پوشيدند و خواه نه «صوفي» مي‌گفتند.
بعد ازو سفيان ثوري و بايزيد بسطامي و حسين بن منصور حلاج و نظاير اينان آمدند و هريك اصلي برمباني اعتقادات مذكور افزودند و مقالاتي كه همه كفر و زندقه بود آوردند؛ و ايشان را بتعبيرهاي گوناگون، غير از «صوفي» بعنوانهاي ديگر نيز خوانده‌اند مانند حلوليه و اتحاديه و وحدتيه (- وحدت وجودي) و مبتدعه و زرّاقيّه (مكّاران، خدعه‌گران) و غاويه (گمراهان) و غاليه و متصلّفه (لاف‌زنندگان)، و چون خود سخنان خويش را در اصطلاحهاي خاصي بكار بردند آنرا تصوف گفته و ازين راه متصوفه ناميده شدند ... در پايان اين سخنان آمده است كه از امامان شيعه حديثهاي بسيار در طعن اين طايفه روايت شده و متقدمان مذهب شيعه در ردّ مذهب آنان كتابهاي بسيار نوشته‌اند؛ و خلاصه سخن درباره بزرگان اين طايفه آنكه همگي ملحد و زنديق بوده‌اند ... «3» اين بود نموداري از بخش نكوهش صوفيان كه بر كتاب حديقة الشيعه افزوده شده و بنام مقدس اردبيلي كه خود تمايلات صريح عارفانه داشته، شهرت يافته است. سازنده و پردازنده آن معز الدين محمد پسر
______________________________
(1)- ايضا همان مأخذها.
(2)- دهري: قائل بازليت دهر (- زمان) است مانند زروانيان.
(3)- تمام آنرا در طرائق الحقائق، ج 1 ص 101- 102 و يا در متن متداول حديقة الشيعه ببينيد.
ص: 220
ظهير الدين محمد حسيني اردستاني معروف به «ملا معزّ» ساكن حيدرآباد هند است كه در سده يازدهم هجري مي‌زيسته و نه تنها اين قسمت كتاب را در ميانه آن قرن ساخته بلكه حديثهاي مذكور در آن را نيز جعل كرده و بر حديثهاي بي‌شمار- بر- ساخته عالمان دوازده امامي سده‌هاي واپسين افزوده است. اين ملا معز ضمنا كتاب حديقة الشيعه را دزديده و با تغييرات مختصري كه در آن داده بنام كاشف الحق موسوم ساخته و بپادشاه شيعي غلكنده سلطان عبد اللّه (م 1083 ه) تقديم داشته است.
درباره او نوشته‌اند كه وي دنبال زخارف دنيوي بهند رفته و در دربار قطب شاهيان راه جسته و در آنجا بكارهايي كه گفته‌ايم دست يازيده است «1».

بقاي تصوف‌

درستست كه ستيزه‌جوييهاي عالمان مذهبي، از ميانه عهد صفوي ببعد با تصوف و صوفيان، و حتي با عرفان ايراني، سخت و طولاني بود، ليكن با همه شدت و توانايي نتوانست بنياد اين جريان خاص فكري و ذوقي را براندازد.
نهضت‌هاي صوفيان شيعي‌مذهب دوران تيموري كه پيش ازين بدان اشاره كرده‌ام «2»، ضامن بقاي تصوف در دوران ترويج قهرآميز تشيع و همچنين در عهد غلبه عالمان قشري مي‌توانست بود و چنين نيز شد زيرا صوفيان شيعي در زمره ديگر شيعيان، بي‌آنكه حاجت بتظاهر داشته باشند، توانستند خود را از دوره شدت عمل بيرون كشند و بحيات اجتماعي خود ادامه دهند.
از سويي ديگر ميان عالمان اخباري و اصولي و بعضي از حكيمان بيش و كم كساني بودند كه يا خود بنحوي تمايل بمقالات عارفان و صوفيان داشتند و يا در برابر آنان خاموش مي‌نشستند و بدين طريق صوفيان مجال بازماندن و گستردن دايره كوشايي خود مي‌يافتند.
______________________________
(1)- مستدرك الوسايل، ج 3 ص 394، فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3 ص 600- 605.
(2)- همين كتاب، ج 4 ص 77- 78.
ص: 221
در همين احوال، اگر ايران آن عهد جولانگاه آماده‌يي براي صوفيان نبود، در بيرون از مرزهاي آن محيطهاي امني براي آن قوم وجود داشت مانند قلمرو دولت عثماني كه در آن بكتاشيان شيعي و مولويان سنّي آزادانه عمل مي‌كردند و بويژه آثار «حضرت مولانا» «1» و پيروان او حرمت فراوان داشتند؛ و هندوستان كه در آن سهرورديان و چشتيان و نعمة اللهيان و مرشدان و قادريان و همانندگان آنان بآساني و با احترام بسر مي‌بردند، و هنوز هم صوفي مشربان آن ديار با نگاهداشت همه سنتهاي پيشين در مراسم خود شركت مي‌كنند، و من كه آرزوي حضور در مجلس سماع صوفيان داشتم باين آرزوي خود در غياث‌آباد دهلي، در خانقاه چشتيان، بر مزار نظام الدين اوليا و امير خسرو دهلوي رسيدم و بروان آزادگاني كه آنجا خفته‌اند درود فرستادم و همين لذت معنوي در قونيه، بر مزار مولانا جلال الدين محمد و خانقاه مولويان، دست داد.
همزمان با سختگيريهاي قزلباشان نسبت باهل سنّت، فرقه‌هاي صوفيه سنّي هم طرد شدند و از آن ميان فرقه مرشديه كازرونيه زحمت بسيار ديدند و گروهي از آن جماعت كشته شدند. آزردن صوفيان سني و شيعي همچنان ادامه داشت تا دور رياست ديني بملا محمد باقر مجلسي رسيد كه بحكم او تكفير و آزار و شكنجه كردن صوفيان بنهايت شدت يافت و حتي از صوفيان سرخ‌كلاه هم در اين راه صرف‌نظر نشد.
بر اثر اين شدت عمل بيشتر طريقتهاي تصوف ايراني عملا از آغاز قرن دوازدهم هجري ببيرون از مرزهاي ايران انتقال يافت و بر طريقتهايي كه پيش از آن بود افزوده شد و مهمترين آنها، كه هنوز هم در خارج از ايران پيرواني دارند عبارتند از دنباله سهرورديه مولتان، چشتيه، قادريه، خلوتيه، بكتاشيه، مولويه، نقشبنديه، رفاعيّه، نعمة اللهيه و جز آن. طريقه نعمة اللهيه چنانكه خواهيم ديد از دوران زنديان بايران بازگشت داده شد و در همان حال بازمانده فرقه‌هاي ديگر بتدريج و خاصه از اواسط
______________________________
(1)-Mevl n تلفظ كلمه مولانا و عنوان ويژه براي جلال الدين محمد بلخي است در تركيه و در سرزمين‌هايي كه بوسيله عثمانيان با مولانا آشنا شدند مانند ناحيه‌هاي مسلمان‌نشين يوگسلاوي و غيره.
ص: 222
سده سيزدهم دنباله تعليمات خود را گرفتند و بدين ترتيب از سلسله‌هايي كه گفتيم تا بامروز جمعيت‌هايي در ايران و هند و آسياي صغير و آسياي مركزي وجود دارند كه در مجلد ديگر اين كتاب درباره آنها سخن خواهم گفت.

اثرهاي صوفيان‌

صوفيان اين عهد، در ايران و انيران، اثرهايي كه غالبا در مرتبه‌هاي دوم و سوم اهميت قرار دارند، بنظم و نثر پديد آوردند و آيين پيشينيان را در اين راه دنبال كردند. هيچيك از اين كتابها و دفترها ارزش آثار عارفان بزرگ گذشته را ندارد، نه از حال و ذوق و فصاحت آنان در اينجا اثريست و نه از عمق فكر و انديشه پاره‌يي از آنها در اينها خبري. بيشتر در آنها به بيان آيينها و سنت‌ها، تعبيرها و اصطلاحها و يا تكرار مطلبهاي گذشتگان با شرح و بياني كه درخور زمان باشد توجه شده است. بعضي هم در شرح‌حال و اثرها و سخنان عارفان پيشين و يا ترجمه احوال مشايخ متأخر است.
درباره مثنوي مولوي در اين عهد دنباله كارهاي قرن نهم و آغاز قرن دهم گرفته شد و حتي بر اثر نفوذ و شيوع روزافزون اين اثر جاويدان، بتلخيص و توضيح و تفسير آن توجهي بيشتر از پيش شد و ازين راه چند كتاب بفارسي و تركي فراهم آمد مانند:
جزيره مثنوي از ملا يوسف مولوي معروف به «سينه‌چاك» (م 953 ه) كه در آن 360 بيت برگزيده از مثنوي شرح شده است.
شرح مصطفي بن شعبان سروري (م 969 ه) بفارسي.
شرحي در شش مجلد بتركي از شمعي (م بعد از سال 1000 ه).
شرح تركي ديگري از سودي (متوفي پيرامون سال 1000 ه).
شرح مبسوطي از دفتر اول مثنوي بدست عبد اللّه بن محمد رئيس الكتاب عثماني (م 1072).
شرح ديگري بتركي از درويش علي.
شرح موسوم به كاشف الاسرار بفارسي از حسن چلبي معروف به ظريفي.
ص: 223
شرح ممزوجي كه شيخ عبد المجيد معروف به شيخ سيواسي (م 1049 ه) باشاره سلطان احمد خان عثماني ترتيب داد و توانست بداستان نخجير و شير در اواسط دفتر اول برسد.
شرح موسوم به «ازهار مثنوي و انوار معنوي» در بيان مشكلات مثنوي از علائي ابن محبي واعظ شيرازي. وي در اين كتاب نخست بشرح ديباچه پرداخته آنگاه بتوضيح الفاظ عربي كه در هريك از دفترهاي مثنويست بترتيب حرفها و سپس بر همين منوال بتوضيح واژه‌هاي فارسي آن همت گماشته است.
فاتح الابيات در شش مجلد از شيخ اسمعيل انقروي مولوي معروف به «دده» پسر احمد مولوي (م 1042 ه)؛ و نيز از همين مؤلف كتاب جامع الآيات در شرح آيتهاي قرآن و حديثها و شعرهاي عربي و بعضي از واژه‌هاي دشوار مثنوي بتركي.
اسمعيل دده در اين كتاب گفته است كه چون بسال 1035 ه بشرح دفتر پنجم مثنوي رسيد نسخه‌يي از مثنوي به دست او افتاد كه تاريخ تحرير آن سال 814 ه و در هفت دفتر بود، آنرا خريد و بتمامي خواند و دانست كه بيقين از مولوي است، درحالي‌كه مشهورست كه مولوي مثنوي را در شش دفتر نظم كرد. صوفيان مولويه اين سخن را سخت انكار كردند و بر او چهار اشكال وارد آوردند ليكن اسمعيل دده از اعتقاد خود باز نايستاد و آن اعتراض‌ها را مردود دانست و دفتر هفتم را هم شرح كرد.- همين اسمعيل دده در سال 1041 (يكهزار و چهل و يك ه) منتخبي از مثنوي فراهم آورد بنام «نصاب المولوي» و آن را بسه قسمت كرد: بخش نخست در آداب طريقت، بخش دوم در آداب شريعت و بخش سوم در معرفت و حقيقت «1».
شرح مثنوي از محمد رضا صاحب مكاشفات رضوي (سده يازدهم ه).
شرح محمد قره‌طوي رومي متخلص به ضعيفي.
شرح «روح البيان» از شيخ اسمعيل حقي ابن مصطفي اسلامبولي حنفي (م
______________________________
(1)- درباره همه اين شرحها بنگريد به: كشف الظنون، ستونهاي 1587- 1589.
ص: 224
1137 ه).
شرح سيد عابد ده يعقوبي كابلي نقشبندي حنفي «1».
كتابهاي ديگر عرفاني از اين عهد داريم كه بصرافت طبع و ذوق مؤلفان، خارج از دايره شرح و تفسير نوشته شده است مانند:
«رياحين البساتين» بفارسي تأليف وحيد الدين ابو الحسن محمد مريد شيخ زين الدين الاسفر غاني بسال 971 در بخارا. اين كتاب در سيزده فصل نوشته شده و مراد از نگارش آن بيان بنيادهاي تصوف و «سلوك» است و در آن بسي حكايات از زندگاني پيغامبر اسلام و ياران او و پيشوايان تصوف آمده است تا سرمشق سالكان طريقت باشد. وحيد الدين در تأليف اين كتاب مأخذهايي را نشان داده است كه مؤيد مراجعه او بمآخذ معتبر پيش مانند كشف المحجوب جلابي هجويري، كيمياي سعادت غزالي، تذكرة الاولياء عطار، نفحات الانس جامي و شواهد النبوه جامي است. مطلبهاي اصلي كتاب عبارتست از بحث درباره: فنا، ذكر و فكر، تقرب، ترك، ادب، تواضع، حسن خلق، حلم، كمال نفس، سخا، كرامت، مسائلي كه فارق ميان معتزله با ساير اهل سنت است «2».
«رسالة في التوحيد» بفارسي، تأليف شيخ نظام الدين عبد الشكور تهانيسري «3» در «تحقيق سخن بعضي صوفيه كه در توحيد هفت مرتبه نهاده‌اند از علم اليقين و عين اليقين و حق اليقين و حقيقة الحق و حق الحقيقه ...». بلوشه حدس زده است كه اين شيخ نظام الدين همان جلال الدين محمود تهانيسري باشد كه نامش در سفينة الاوليا آمده و پدرش اهل بلخ و موسوم بوده است به قاضي محمد؛ در هفت سالگي همه علوم اسلامي
______________________________
(1)- ايضاح المكنون في الذيل علي كشف الظنون، تركيه، ج 2، 1947، ستون 427.
(2)- درباره اين كتاب بنگريد به: E. Blochet, Catalogue des manuscrits persans de la Biblio- theque Nationale, tome 1, p. 112- 113.
(3)- خوانده شود: تانيسر.
ص: 225
را آموخته و بعد بخدمت شيخ عبد القدوس كنكوي درآمده و در ذي الحجه 989 ه در نود و شش سالگي بدرود حيات گفته و در تهانيسر بخاك سپرده شده است «1».
اگرچه اين حدس بلوشه را عينا ياد كرده‌ام ليكن تنها تهانيسري بودن دو تن دليل يكي بودن آن‌دو نمي‌تواند بود. همين مؤلف يعني شيخ نظام الدين رساله ديگري درباره لاهوت و ملكوت و بحث در وجوه سه‌گانه واحديت، احديت، وحدت دارد بفارسي «2».
«الجواهر الخمس» بفارسي تأليف شيخ ابو المؤيد محمد بن خطير الدين كه رساله‌يي مختصر است درباره پنج موضوع عبادت، زهد، دعوت، اذكار، عمل محققان اهل طريقت. اين رساله را شيخ بسال 956 در گجرات نوشت «3» و عبد النبي العثمان الشطاري شرحي بر سومين بخش ازين رساله (درباره دعوت) پرداخته و بگفته خود در تهيه آن از تأليف استاد خود شيخ سراج الدين عبد اللّه صوفي شطاري بنام كشف الانوار از شرح جواهر اسرار استفاده كرده است «4».
«ارشاد الطّالبين» رساله‌ييست فارسي بطريقه صوفيان درباره توحيد و فنا.
مؤلف آن يكي از مشايخ چشتيه هند بنام جلال الدين محمود تهانيسري است كه بسال 989 وفات يافته. اين رساله بچند بخش منقسم گرديده و هر بخش آن با واژه «فصل» آغاز شده است «5».
«عشره كامله» رساله‌ييست بفارسي از خواجه محمد بن ابو محمد محمود بن محمد
______________________________
(1)- بلوشه، فهرست نسخ خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 1 ص 118.
(2)- ايضا همان مأخذ و همان صفحه.
(3)- كشف الظنون، استنبول، ستون 614.
(4)- بلوشه، فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 1، ص 119.
(5)- ايضا، ج 1 ص 125- 126.
ص: 226
دهدار شيرازي (م 1016 ه) «1». وي از دانشمندان و عارفان و متكلمان سده دهم و آغاز سده يازدهم هجريست. اين دفتر را درباره ده مسئله از مسئله‌هاي عرفاني نگاشته و در آن داستاني از تكفير ابو سعيد ابي الخير ميهني عارف بزرگوار آغاز سده پنجم هجري آورده است.
«درّ يتيم» رساله فارسي ديگريست از خواجه دهدار كه بسال 1319 خورشيدي در شيراز چاپ شده. در اين رساله با همه تظاهر بعرفان‌پيشگي طبقاتي از انديشه- مندان مانند حروفيان و سوفسطائيان و نقطويان را همراه ملحدان و كفّار هند در شمار پست‌ترين آفريدگان خداوند در مي‌آورد.
«رساله توحيد» اثر ديگريست بفارسي از همين مؤلف در يك مقدمه و سه فصل و يك خاتمه.
«وحدة الوجود» از خواجه دهدار است بتازي درباره اينكه هستي منحصر است بذات واجب و همه موجودات پرتوي از آنند؛ و بحث درباره اصالت وجود و اصالت عقل و علّيت هستي براي تشخّص و تفرّد و عينيّت علم واجب الوجود.
«ترجمه رساله اقرب الطرق الي الله» بفارسي از خواجه دهدار. متن عربي اين رساله از آثار نجم الدين كبري (م 617 ه) است «2» در سيروسلوك مشتمل بر ده قاعده:
توبه، زهد، توكل، قناعت، عزلت، ملازمت ذكر، توجه بخدا، صبر، مراقبت، رضا. طامة الكبري در اين رساله از ميان سه راه بخداوند (يعني: 1- راه اهل معاملت و سنت 2- راه اهل رياضت و مجاهدت 3- راه اهل سلوك و محبت و جذبه) راه
______________________________
(1)- درباره او و آثارش بنگريد به:
تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، ص 397. Catalogue of the Persian Manuscripts in the British Museum, II, p. 816.
فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3 ص 2257- 2261 و ص 517.
(2)- درباره اين كتاب و ديگر آثار نجم الدين كبري بنگريد بهمين كتاب ج 2 چاپ پنجم ص 1013- 1014.
ص: 227
سوم را انتخاب كرده و شرطهاي ده‌گانه آن را چنانكه گفته‌ام بيان مي‌نمايد.
«رساله ذوقيّه» بفارسي از خواجه دهدار «كه كلمه‌ييست برسم انموذج از ذوقيات عقلي و معقولات ذوقي بطريقي كه مطابق مشرب صافي صوفيه و متكلمين نيز باشد».
«رساله اصطلاحات صوفيان» از خواجه دهدار بفارسي كه بنابر آنچه در آغاز آن آمده از كلام شيخ عبد الرزاق كاشي (م 736 ه) كه بتازيست گرفته شد.
«رساله مشواق» بفارسي از ملا محسن فيض (م 1090 ه) درباره معني و مقصود از پاره‌يي واژه‌ها و اصطلاحها كه صوفيان بويژه شاعران عارف پيشه بكار برده‌اند مانند رخ و زلف و خال و خط و شراب و ساقي و خرابات و بت و زنّار و جز آنها.
مراد فيض از نگارش اين رساله آن بود كه حقيقت اشارات و تعريضهاي صوفيان را معلوم نمايد و از طعن و ملامت قشرپرستان درباره آنان پيش‌گيري كند.
«الحقائق القدسيّه و الرّقائق الانسيّه» يا «المبداء و المعاد» بعربي، نوشته نور- الدين محمد بن مرتضي نواده برادر فيض، كه در آن بعضي از مبحثهاي فلسفي و كلامي را بروش عارفان و با همان لحن و سبك مورد بحث قرار داده و كتاب خود را در سال 1105 بپايان برده است «1».
«الكلمات النوريّه و الآيات السريه» بعربي از همان مؤلف در هفتاد كلمه و يك خاتمه درباره مسئله‌هاي عرفاني و فلسفي همراه با شعرهاي فارسي «2».
سفينة الاولياء از محمد داراشكوه (م 1069 ه) پسر شاه جهان حاوي سرگذشت پيران طريقت جنيديه و قادريه و نقشبنديه و چشتيه و كبراويه و سهرورديه، و زنان عارف و جز آن. اين كتاب در 1049 تأليف شد.
«سكينة الاولياء» در شرح‌حال مشايخ قادريه از آغاز تا بعهد مؤلف آن دارا- شكوه. تأليف اين كتاب بسال 1059 خاتمه پذيرفت.
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3، ص 489.
(2)- ايضا همان كتاب و همان جلد، ص 479.
ص: 228
«رساله حق‌نما» در تحقيقات عرفاني، هم از داراشكوه كه بسال 1056 ه از نگارش آن فراغت يافت.
«حسنات العارفين» متضمن شطحيات مشايخ پيش از مؤلف آن. اين كتاب را داراشكوه بسال 1062 نوشت.
«مجمع البحرين» در مقايسه عرفان اسلامي و هندي و يافتن وجه اشتراك ميان آن‌دو. اين كتاب را داراشكوه بسال 1065 تأليف كرد.
«سرّ اكبر» يا «سرّ الاسرار» كه ترجمه‌ييست از بخشي از «اوپانيشادها» از زبان سانسكريت بپارسي بهمت داراشكوه و بياري يكي از عالمان ديني هندو.
درباره همه اين اثرهاي پارسي داراشكوه كه بطبع رسيده و مشهور است بجاي خود توضيح كافي داده خواهد شد.
«رساله صاحبيّه» اثريست از خواهر داراشكوه، جهان آرابيگم دختر شاه جهان، بفارسي. وي كه نخست بر طريقت چشتيه بود، بپيروي از برادر بطريقه قادريان پيوست و اين كتاب را بر شيوه آنان بپارسي خوبي نوشت.
ص: 229

فصل چهارم وضع علوم از سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري‌

وضع عمومي علوم‌

دوره‌يي كه درباره آن مطالعه مي‌كنيم عهد انحطاط دانشهاي عقلي در ايران و انتقال آنها بكشورهاي مجاور. و دوران ترقي و توسعه نهايي دانشهاي مذهبي دوازده اماميان در قلمرو دولت صفوي است.
هنگامي كه شاه اسمعيل اول در رسمي كردن عقيده مذهبي خود كوشش مي‌كرد، جمعي از دانشمندان ايراني، كه ميراث‌دار دانشهاي عقلي باز مانده از دوران تيموري و بايندري بودند، و حاضر بترك اعتقاد مذهبي خود نمي‌شدند، بقتل رسيدند، و دسته كوچكي بدگرگونگي اعتقاد مذهبي تن درداده در ايران باقي ماندند و گروه بزرگي از آنان از بيم جان از ايران گريختند؛ چنانكه دانشمندان خراسان بفرارود و بسرزمين هند پناه بردند و عالمان آذربايجان بخاك عثماني و بسي از دانايان فارس و كرمان و خوزستان بعربستان. بهمين سبب است كه در سده دهم هجري شاهد وجود بسياري از فرهيختگان ايراني در كشورهاي چندگانه ياد شده‌ايم كه همگي با زن و فرزند جلاي وطن كرده و در آن سرزمينها مانده‌اند و اين مسلما يكي از بزرگترين اثرهاي نامطلوبي بود كه رفتار شاه اسمعيل و سرخ‌كلاهان در محيط علمي
ص: 230
ايران بر جاي گذارد.
اگر عهد صفوي براي جبران چنين زيان بزرگي مساعد مي‌بود مي‌توانست هم جاي دانشمنداني را كه ايران در آغاز سده دهم از دست داده بود، پركند و هم كاروان دانش را در فرصتي طولاني و مغتنم از مراحل تكامل بگذراند. اما چنين نشد و پادشاهان صفوي در دوران ممتد قدرتشان سعي خود را منحصر بتشويق و تربيت عالمان دين كردند و محيطي در ايران بوجود آوردند كه توانست فقط آماده براي تكامل سريع دانشهاي مذهبي شيعه باشد.
ويژگي چنين «علم» چنانكه مي‌دانيم، اتكاء آنست بر گذشته و آنچه از «سلف صالح» بازمانده باشد. در اينگونه دانشها هرگونه استدلال و اثبات بر گرد محور نقل دور مي‌زند نه استناد بر عقل و فر نهادهاي بي‌طرفانه آن، و پيداست كه در چنين عوالمي از قاعده‌هاي مسلّم دانشهاي تجربي و اثباتي، كه بنياد همه پيشرفتهاي جهان نوين است، خبري نيست.
چند انديشه‌مند فاضل هم كه در اين دوره ظهور كردند، و نامها و اثرهايشان را پس ازين خواهيم ديد، همه با اين روش كار خود را آغاز نموده و سپس در دنبال انديشه- هاي خود بفراخناي «عقل» و دانشهاي عقلي وارد شدند، درحالي‌كه مرده ريگ پيشين را با خود داشتند و از قبول تأثيرهاي آن دست برنداشتند؛ و اگر روشنتر بگوييم متفكّراني بودند. در خدمت اعتقادات ديني خويش نه عالماني بمعني جهاني خود، و بعيد نيست كه اگر بار «علم قال» را بر دوش عقل نمي‌نهادند، راه بهمان منزلهايي مي‌بردند كه همزمانانشان در مغرب‌زمين بدانها رسيدند.
پس دوره مورد مطالعه ما از حيث علوم بهيچروي نمي‌توانست نظير دوراني باشد كه بزرگان علم را در ايران، مانند محمد بن موسي خوارزمي و رازي و ابو الوفاء بوزجاني و ابو ريحان بيروني و همانندگان آنان، پرورش داد. عهدي كه آن مردان بلندمرتبه را تربيت مي‌كرد هنوز در دنبال نهضت علمي اواخر عصر ساساني و امتداد آن در اوايل عهد اسلامي ايران سير مي‌كرد، و دوره‌يي كه ما در آن
ص: 231
مطالعه مي‌كنيم نهضت فكري اسلامي خاصي را كه از قرن پنجم و ششم هجري در ايران آغاز شده بود، و پيش ازين درباره آن گفت‌وگو داشته‌ايم، ادامه مي‌داد، و ازينروي عهد توقف در انديشه‌هاي پيشينيان و عدول نكردن از آن مقوله‌ها بود، و اگر بحثي درمي‌گرفت در نحوه تلقي آن مقولات بود نه از باب شكّ و ترديد در آنها يا قبول و انكار آنها بصرافت طبع.
در چنين احواليست كه استناد تام و تمام بر محفوظات رواج مي‌گيرد و پيداست كه هرچه اتكاء بر حافظه بيشتر شود از نيروي عاقله بيشتر كاسته مي‌شود؛ چنين نيز بود تا بدانجا كه بيشتر عالمان اين دوره كه عنوان جامعيت در معقول و منقول را داشته‌اند مردمي بودند كه «متون» را از برداشته و حتي يكعدّه مثالهايي را كه پيشينيان در توضيح قاعده‌ها بكار برده بودند تكرار مي‌كرده و نيروي تغيير و تبديل آنها را بمثالهاي تازه‌تر و مأنوس‌تر فاقد بوده‌اند.
اين نكته شايان توجهست كه تكامل و توسعه شگفت‌انگيز دانشهاي مذهبي شيعه در اين دوره محصول همكاريهاي وسيع عالمان ايراني با همطرازانشان بود كه از كشورهاي عربي زبان مي‌آمده و در ايران مي‌مانده و بتربيت عالمان جديد همّت مي‌گماشته‌اند.
اما درباره دانشهاي عقلي عكس اين حالت وجود داشت يعني آنها كه بدينگونه دانشها سرگرم بودند، اگر احيانا در ايران تربيت مي‌يافتند، از بازار كاسد علم در اين ديار مي‌گريختند و بخاك عثماني يا بهند روي مي‌نهادند تا در آن جايها از حمايت و تشويق پادشاهان و صاحبان جاه و مقام بهره‌مند شوند. عادة تأليفهاي اين عالمان عقلي ايراني، اگر در خاك عثماني بودند بيشتر بتازي و اگر در سرزمين هند سر مي‌كردند غالبا بفارسي بود. شماره عالماني كه در ايران تربيت شده يا در اين ديار باقي‌مانده باشند در اين دوره كم بود و مطالعه فهرست اين دسته از عالمان و آثارشان در همين جستار مي‌تواند گواه دعوي ما باشد.
اما وضع عمومي دانشهاي معقول چنين بود كه: در آغاز اين عهد آنچه از
ص: 232
حوزه‌هاي علمي دوران تيموري و بايندري باقي‌مانده بود، بصورت ميراثي بمحيط نامساعد عهد صفوي انتقال يافت و بتدريج نيروي خود را از دست داد و بنهايت ضعف و سستي انجاميد. نتيجه اين حال آن بود كه در قرن دهم و بخشي از سده يازدهم بنام گروهي از دانشمندان باز مي‌خوريم كه يا از عهد پيشين بازمانده و يا زيردست همين بازماندگان تربيت يافته بودند ولي چون اقتضاي زمان جويندگان جديد دانش را بسوي حوزه‌هاي مذهبي مي‌كشانيد، طبعا از شماره عالماني كه بدانشهاي رياضي و طبيعي روي آورند كاسته مي‌شد.
مهمترين شاخه از دانشهاي معقول كه در اين دوره اهميّت و اعتباري داشت منطق و حكمت بود كه آن هم با بازماندگان حوزه‌هاي علمي عهد تيموري در ايران، مانند شمس الدين محمد خفري و غياث الدين منصور دشتكي آغاز شد و با مير داماد و صدراي شيرازي بدرجاتي جديد از ترقي ارتقاء جست و سپس در مرحله توقف و انحطاط تدريجي و شرح و تفسير و بازگويي سخن متقدمان و اكتفا بتعليم بعضي از متنهاي مشهور باقي ماند، درحالي‌كه شديدا در استخدام دانشهايي از قبيل علم كلام و علم اصول، و در خدمت دين براي استشهاد و اثبات پاره‌يي از آيات و اخبار درآمده بود، و با تمام اين احوال از آسيب حمله‌ها و مخالفتهاي سخت كه از جانب بعضي عالمان مذهبي نظير محقق قمي و محمد باقر مجلسي و ديگران با آن مي‌شد، در امان نماند.
شماره كساني كه در اين عهد، در دانشهاي نظري و رياضي و طبيعي كتاب نوشته باشند كم نيست اما نكته اينجاست كه: 1) بيشتر اين كتابها بدست عالماني فراهم آمد كه در بيرون از ايران بسر مي‌برده و گروهي از آنان ايراني نبوده‌اند.
2) از اين كتابها هرچه در دانشهاي عقلي است يا تكرار سخنان گذشتگان بصورتي ناقص‌تر از پيش، و يا شرح و حاشيه بر آنها، و يا تلخيص آنها و شرح آن تلخيص‌هاست؛ و هيچ‌كار اساسي كه بتواند جاي كارهاي استادان بزرگ قرن چهارم و پنجم را بگيرد در اين عهد انجام نيافت مگر منحصرا بدست ملا صدراي شيرازي در معدودي از
ص: 233
آثارش. اگر دوران ممتّد ثبات و ثروت صفوي با روشن‌بيني بيشتري همراه مي‌بود شايد براي آشنايي با دانشهاي عملي راهي پديد مي‌آورد چنانكه در بعضي از فنون مانند اسلحه‌سازي و ساعت‌سازي، با تقليد از استادكاران و آموزندگان فرنگي، اندك توفيقي حاصل شد؛ و شگفت است كه شاه عباس صفوي باهوش خداداده‌اش، در همان حال كه اجبار زمان را در استفاده از فنون غربيان احساس مي‌كرد از آن تنها براي توپ و تفنگ در مقابله با عثمانيان بهره برد و از هيئت‌هاي غربي براي راه بردن براز ترقياتي كه آغاز كرده بودند استفاده‌يي ننمود و فقط بمجالست با عالمان مذهبي و بزرگداشت آنان بسنده كرد.

دوره جامعيت‌

از ويژگيهاي دانش‌اندوزي در اين دوران، كوشش در راه جامعيت است، يعني رسيدن بدرجه‌يي كه بلوغ بمرحله نهايي آن تلقّي مي‌شد و چنين مرتبه‌يي حاصل نمي‌گشت مگر با دانستن يك دوره كامل از همه دانشهايي كه بتدريج در تمدن اسلامي رسميت و قبول عام يافته بود و آن مقدماتي است از طبيعي و رياضي و بحثهايي در حكمت مقبول نزد مسلمانان و همراه كردن آنها با همه دانشهاي شرعي از تفسير و حديث و كلام و فقه و مقدمه‌ها و شعبه‌هاي آنها. سعي در رسيدن بچنين جامعيتي طبعا از آن هنگام معمول شد كه دانشهاي متداول در تمدن اسلامي بمرحله نهايي تدوين رسيد و سپس كتابهاي درسي معيني در هر باب شناخته شد و براي تعليم و تعلّم بكار رفت و اگر بجلدهاي پيشين اين كتاب مراجعه كنيد خواهيد ديد كه اين وضع از پايان قرن هفتم و بويژه در سده هشتم هجري به پيش آمد و از آن ببعد است كه طالبان مستعد علوم توانستند با يك دوره تحصيل منظم در هر دانشي كتابي معين را نزد استاد بخوانند و يك دوره از متون را باصطلاح خود از نظر بگذرانند و جامع همه آن دانشها شوند و حال آنكه پيش از آن دانشمندان معدودي كه بندرت چنين مرتبه‌يي مي‌يافتند ناگزير بودند از راه تحقيق طولاني و تحمل رنج فراوان و صرف عمري دراز در چنين راه دشواري قدم نهند.
ص: 234
در دوران صفوي بعضي از عالمان را مي‌شناسيم كه جامع معقول و منقول بوده و در بيشتر آن دانشها اثرهايي از خود بازنهاده‌اند مانند غياث الدين منصور دشتكي و مير داماد و صدر الدين شيرازي و آقا حسين خوانساري و ملا محسن فيض و چند تن ديگر.
اين طالبان جامعيت در حفظ ميراثهاي علمي گذشتگان بواقع تحمل زحمت مي‌كردند و در محيطي كه فاقد بسياري از وسيله‌ها براي تكميل اطلاع دانش‌طلبان بود، براي آموختن هر مطلب در زاويه «حجره» هاي مدارس شبها را بسپيده‌دمان مي‌كشانيدند و در راه دانشهايي كه هيچگاه به نتيجه محسوس نمي‌انجاميد زندگاني را بانجام و آغازي را بفرجام مي‌بردند.
يكي از همدورگان مقدس اردبيلي (م 993 ه) ملا حبيب اللّه شيرازي معروف به ميرزا جان باغ نوي «1» (م 994 ه) بود كه هردو نزد جمال الدين محمود شيرازي شاگرد جلال الدين دواني درس مي‌خوانده و از دانشمندان جامع عهد خود شده‌اند.
باغ نوي از عالمان متكلم اصولي منطقي و صاحب چند اثر معروف در اين زمينه- هاست. درباره او نوشته‌اند كه از كثرت اشتغال بمطالعه و تحقيق و دقت در متنهاي درسي و علمي شبها را ببامداد مي‌كشانيد و حتي براي ريختن پيشاب از جاي بر نميخاست چنانكه چون بامداد به پيشابگاه مي‌رفت ازو با پيشاب خون مي‌تراويد و صاحب روضات درين‌باره توضيحي دارد كه بايد خواند «2»!
گاه بهمراه اينگونه مرارتها كه طالبان علم بر خود مي‌گماردند بارهاي سنگيني از زحمت و رنج استادان هم بر دوش آنان گذارده مي‌شد و در اين‌باره خوبست داستان دانش‌آموزي سيد نعمة اللّه جزائري شوشتري (م 1112 ه) را بخوانيم كه چگونه با همدرسان خود براي خانه ساختن آموزگار سنگ و آجر مي‌كشيد و يا
______________________________
(1)- منسوب به «باغ نو» محله‌يي در شيراز.
(2)- درباره اين توضيح «طبيبانه» و شرح‌حال ميرزا جان بنگريد به: روضات الجنات ج 3، ص 12 و نيز به ج 1 ص 82 ذيل ترجمه مقدس اردبيلي.
ص: 235
چون ياران ديگر بارهاي استاد را از اينجا بدانجا مي‌برد و در همان حال چگونه از تهيدستي و گرسنگي پوست خربزه را كه بر زمين افگنده بودند بآب مي‌شست و بجاي طعام صرف مي‌كرد «1».
از اين نمونه‌ها در تاريخ علم و عالمان دوره اسلامي ما خاصه در چهار پنج قرن اخير بسيار است و اتفاق را بيشتر دانشمندان و اديبان و شاعران ما در چنين حالي از تهي‌دستي و با رنجبرداريهاي بسيار در راه دانش‌آموزي بمرتبه‌هاي بلند رسيده و در تاريخ ايران نام‌آور شده‌اند و تا روزگار تحصيل من و همدرسانم هنوز نمو- دارهايي ازينگونه جوانان تنگدست رنجبردار ديده مي‌شدند كه بسّد رمقي بسنده مي‌كردند و در راه تحصيل دانش شب از روز باز نمي‌شناختند.
اما اينگونه رنجبرداريها بكوشش كسي مي‌مانست كه تخم در شوره‌زار افگند. سعي در شناخت جهاني كه پروردگار دانا هر حركت و تحول را در آن تابع قانوني خاص كرده، ممكن نيست مگر در تماس مستقيم با همان جهان حركت و تحوّل، و چنين تماس براي كسي كه در درياي الفاظ غوطه‌ور باشد و تخيلات پيش ساخته‌يي را در گوشه انزواي خود بنيروي منطق ارسطويي اثبات كند، هرگز ميسر نيست و او هيچگاه بدان نتيجه‌ها نمي‌رسد كه طرفداران تجربه و استقراء رسيده‌اند.
كساني كه در حوزه دانش‌هاي تجربي و اثباتي سنت‌گرايي آغاز كرده و خود را در تاروپود گفتارهاي گذشتگان درافگنده باشند و از اين «زندان ابد» راهي بعالم خارج نجويند، فقط در همان عوالم ابتدائي گذشته باقي مي‌مانند و هرگز بمحيطي كه جهان تازگيهاست نمي‌رسند چنانكه اين «جامعان علوم» كه آنهمه در درك گفتار پيشينيان رنج مي‌برده و شرح و حاشيه پيروان آنها را در تفسير و اثبات گفتارهايشان بدفعات مي‌خوانده‌اند هم هيچگاه بجايي نرسيدند و تنها ارزش وجودي آنان نگهداشت نسبي ميراثهاي فكري گذشته بود.
______________________________
(1)- در كتاب قصص الحكما چاپ لكنهو بنقل از گفتار سيد نعمة اللّه جزائري شرح مفصل اين مرارتها آمده است. ترجمه تاريخ ادبيات برون، ج 4 ص 234.
ص: 236

زبان علمي‌

نكته ديگر كه در اين طرح كليات شايسته گفتنست آنكه زبان اصلي اين عهد در دانشهاي شرعي عربي بود و فارسي درين مورد عنوان زبان درجه دوم داشت. تقريبا تمام كتابهاي اصلي كه در همه دانشهاي شرعي، مگر تفسير قرآن. نوشته شده و يا كتابهاي اساسي حكمت، بتازيست و آنچه درين رشته‌ها بزبان فارسي نوشته‌اند، اگرچه كم نيست، ليكن هميشه در شمار كتابها و رساله‌هاي درجه دوم و سومست، و يا ترجمه‌هاييست از كتابهاي اساسي شيعه براي آنكه عامه اهل ايران را بكار آيد، و بندرت كتابي مشهور مثل جامع عباسي بفارسي تدوين شده است.
در پاره‌يي از دانشها مانند رياضيات و هيئت و نجوم و پزشكي و داروشناسي غلبه با كتابهاي فارسيست چنانكه مي‌توان درينگونه علوم زبان فارسي را مقدم بر زبان عربي دانست و البته اين نهضتي است كه از دوران پيش بعهد صفوي انتقال يافت. و اين نكته هم نبايد فراموش شود كه باقتضاي عهد هيچيك ازين دسته كتابها در مقام و مرتبه كتابهاي معتبر قديم كه بهمين زبان نوشته شده باشد مانند دانشنامه و ذخيره يا اثرهاي مشهور افضل الدين كاشاني و نظاير آنها نيست.

مدرسه‌ها و مركزهاي تعليم‌

اشاره
شماره مدرسه‌ها در دوره‌يي كه مطالعه مي‌كنيم بسيار بود، چه آنها كه از قديم، خاصّه از دوران تيموري بازمانده بود و چه آنها كه در عهد صفوي ساخته و بر جويندگان دانشهاي ديني وقف كرده بودند. البته هنگام تحقيق درباره محلهاي تعليم دانشهاي شرعي نبايد تنها بمدرسه‌ها بسنده كرد چه شماره بزرگي از مسجدها هم بايد درين رديف درآيد؛ درين دسته از مسجدها علاوه بر شبستان و محل عبادت حجره‌ها و مدرس‌هايي وجود داشته و دارد كه بكار تعليم دانشهاي ديني مي‌آيد و عكس اين حالت براي دسته‌يي از مدرسه‌ها هم وجود دارد.
در اينجا ذكر فهرست‌وار همه مدرسه‌ها و مسجدهايي كه براي تدريس محل استفاده بود، دشوارست زيرا ذكر همه آنها نوعي تكرار در ارائه نمونه است مثلا در اصفهان شماره مدرسه‌هاي موجود بسي مي‌رسد كه مهمترين آنها از عهد صفويست
ص: 237
و عدد مسجدها كه بيشتر محل درس و بحث نيز هست از يكصد و هشتاد در مي‌گذرد.
از ميان مدرسه‌هاي قديم مدرسه ملا عبد اللّه (م 1022 ه) از دوران شاه عباس بزرگ است كه بفرمان او بنا شده. در عهد شاه عباس دوم دو مدرسه بنام جدّه بزرگ و جده كوچك در سالهاي 1058 و 1059 ه بنا شد.- بعضي از مدرسه‌ها و مسجدها باختصاص براي عالمان همزمان پادشاهان بنا شده است مانند مدرسه ملا عبد اللّه كه پيش ازين گفتيم و مسجد شيخ لطف اللّه و مسجد حاج آقا رحيم ارباب و مسجد قاضي هندي و مدرسه صدر و مدرسه صدر خواجو و جز آن. از ميان همه مدرسه‌هاي اصفهان مدرسه چهارباغ يا مدرسه مادر شاه يا مدرسه سلطاني از باب ظرافت و نفاست معماري و كاشي‌كاري كم نظير خود مهمتر و عالي‌تر و از جمله اثرهاي كم‌نظير قديمست. بناي اين مدرسه در حدود سال 1128 ه بفرمان شاه سلطان حسين بپايان رسيد و پادشاه خود حجره‌يي در آن مدرسه داشت و بعضي از اوقات خود را در آنجا بدرس و و فحص مي‌گذرانيد. از ميانه اين مدرسه‌جويي مي‌گذرد و آن را صحن بزرگي با حجره‌هاي متعدد و مسجد و حوض خانه و آشپزخانه است.
از مدرسه‌هاي معروف ديگر كه در عهد صفويان ساخته شد مدرسه نوّاب است در خيابان نادري مشهد كه در دوران سلطنت شاه سليمان بسال 1086 بوسيله ميرزا صالح نقيب رضوي بنا گرديد. مدرسه ملا محمد باقر در همان شهر و از دوره همان پادشاهست كه بسال 1083 احداث شد و مدرسه ميرزا جعفر در شمال شرقي صحن عتيق مشهد (سال 1059 ه) و مدرسه خيرات خان از دوران شاه عباس دوم «1».
از آثار عهد صفويه و زنديه در شيراز مي‌توان اين مدرسه‌ها را نام برد: مدرسه حكيم، مدرسه محبيه، مدرسه مقيميّه «2»، مدرسه خان، مدرسه ايمانيه، مدرسه تقويه،
______________________________
(1)- سالنامه شرق، مشهد، سال 1318 ه ش.
(2)- مدرسه مقيميه را حاجي مقيم نامي از طايفه آتشي‌ها در اواخر عهد صفويان ساخت (آثار عجم ص 497).
ص: 238
مدرسه خنجيه، مدرسه دشتكيه «1»، مدرسه زينبيّه، مدرسه شريفيّه، مدرسه صالحيه، مدرسه مؤمنيّه، مدرسه محسنيّه، مدرسه محمّديه، مدرسه هاشميّه، مدرسه باهليّه، مدرسه قوام، مدرسه نظاميّه «2».
بيشتر اين مدرسه‌ها در دوره قاجاريان و در زمان سلسله پهلوي بازسازي شد و نام بعضي از آنها بسبب همين بازسازيها چند بار تغيير يافت، مثلا مدرسه حكيم را كه در عهد صفويان بنا شده بود، هم در آن دوران تعمير كردند و چون چندي بعد ميرزا آقاي حكيم شيرازي از عالمان عهد قاجاري در آن تدريس مي‌كرد بدين نام معروف شد. مدرسه محبيّه از آثار ميرزا محب اللّه مستوفي بود كه آن را بسال يكهزار و اندي بنا نهاد و بعدها ميرزا علي اكبر نامي آن را مرمت كرد و بهمين سبب آن را مدرسه ميرزا علي اكبر هم ناميده‌اند. مدرسه نظاميه كه از آثار قديم بود يك‌بار بهمت ميرزا نظام الملك وزير فارس بسال 1070 تعمير شده و بنام او شهرت يافت و سپس بسال 1294 ه بفرمان حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزاي قاجار بدست محمود خان مرودشتي مرمت شد و گويند ملا احمد اردبيلي (م 993 ه) چندي در آن مدرسه تدريس مي‌كرد. مدرسه خان از بناهاي اللّه وردي خان سردار معروف عهد صفوي و پسرش امام قلي خان است كه بسال 1024 ه بنا كرد و املاك بسيار بر آن وقف نمود. فرصت الدوله شيرازي اين مدرسه را چنين وصف كرد: «اين مدرسه از ديگر مدرسه‌ها بزرگتر و باشكوه‌تر است. دورتابدورش سي و دو حجره است و بهمين عدد است حجرات فوقانيه‌اش و بهرچهار سمت آن طاقي بلند و ايواني دلپسند ساخته‌اند و پيشاني طاقها و حواشي رواقها را بكاشيهاي الوان زينت داده و سوره‌هاي قرآن نوشته‌اند. حوضي بزرگ هشت گوشه در وسط آنست و برفراز كرياس دالانش
______________________________
(1)- آن را مدرسه منصوريه هم گويند و از ساخته‌هاي امير صدر الدين محمد دشتكي است در سال 883 ه براي پسرش غياث الدين منصور.
(2)- فارسنامه ناصري ص 162- 163 و آثار عجم فرصت الدوله شيرازي، بمبئي 1354 ه ق، ص 494- 498.
ص: 239
يك ارسي هفت دهنه بزرگ است كه در آن صدر المتألهين شيرازي مباحثه مي‌فرموده» «1»

1- دانشهاي ديني‌
مراكز تجمع طالبان علوم شرعي‌
در تاريخ تعليم و تعلّم دانشهاي ديني اين عهد چند حوزه عمده در ايران براي گردآمدن مدرسان آن دانشها و طالبان علم شهرت يافته و علاوه بر آنها حوزه‌هاي ديگري هم در خارج از ايران يعني در شهرهاي عراق محل توجه قرار گرفته بود. طبعا اين حوزه‌ها در شهرهايي مستقر بود كه يا اهميت و ارزش سياسي و اقتصادي داشته و محل تمركز جمعيت و ثروت كافي بوده است و يا مؤمنان بسبب مركزيت مذهبي بدانها اقبال مي‌نموده‌اند، خواه در ايران و خواه بيرون از آن و حتي در قلمرو دولت عثماني و محل نفوذ اهل سنّت. شهرهايي از قبيل شيراز، تبريز، قزوين، اصفهان و مراكز ولايتها و ايالتهاي پرثروت از دسته اول و شهرهايي چون مشهد، قم، كربلا و نجف از دسته دوم بود. پيداست كه در عهد صفويان پايتخت‌هاي آنان خاصه آخرين آنها اصفهان بعنوان مركز اساسي دانشهاي ديني و محل تجمع استادان معروف و شا- گردان متعدد آنان بود.
بنابر عادتي كه از ديرباز ميان مسلمانان جاري بود، مجلسهاي درس شرعي معمولا در مدرسه‌ها و گاه در مسجدهايي كه قسمتي از آنها براي استفاده درسي ساخته شده بود، تشكيل مي‌يافت و در آنها حجره‌هايي براي اقامت شاگردان و استادان وجود داشت و ما پيش ازين نمونه‌هايي از اين هردو تربيت‌گاههاي شرعي را ذكر كرده‌ايم.
باز هم بخوي ديرين مسلمانان، خواه استاد و خواه شاگرد ممكن بود در يكي
______________________________
(1)- آثار عجم، بمبئي 1354 ه ق، ص 495.
ص: 240
از مركزهاي تجمع و شهرها كه گفتيم اقامت كند و از آنجا بجاي ديگر نرود ولي بعضي ديگر هرچندگاه در يكي از شهرها بسر مي‌بردند چنانكه در شرح عالمان اين عهد گروه بزرگي از شاگردان را مي‌بينيم كه در طلب علم از شهري بشهري و حتي از كشوري بكشوري ديگر مي‌رفتند و همچنين استاداني را مي‌شناسيم كه شهر علمي و درسي خود را چندبار تغيير مي‌دادند و عاقبت در يكي از آنها اقامت دائم مي‌گزيدند.
اما تربيت‌شدگان آنان‌كه خود را براي خدمتهاي شرعي آماده مي‌كردند بنابر عادت پس از اخذ درجه اجتهاد و «اجازه» هاي درسي و روايتي بشهر و ديار خود باز مي- گشتند و تنها سرآمدان آنها در مركزهاي مهم علمي باقي ماندند تا جاي استادان پيشين را در تعليم و تأليف يا احراز منصب‌هاي عالي ديني بگيرند.

تدوين نهائي دانشهاي مذهبي شيعه‌
اين نكته را نبايد فراموش كرد كه عالمان علوم شرعي در اين عهد كه عصر غلبه شيعه دوازده امامي در ايران بود، با سعي فراوان و بر بنياد كوششهاي محّدثان و فقيهان و متكلمان پيشين خود توانستند بتدوين نهائي دانشهاي مذهبي شيعه برسند. هرچه حديث و خبر، خواه صحيح و خواه ضعيف كه بر طريقه دوازده اماميان روايت شده بود جمع كردند، از آنها دفترها ساختند و درباره آنها بهر نوع تحقيق كه ممكن بود اعم از استخراج احكام و اندرزها و دستورهاي زندگاني و جز آن پرداختند؛ و درباره وجوه مختلف احكام فقهي اعم از آنكه واقعي باشد يا فرضي مطالعه كردند و كتابهاي موجز و مشروح در مجموع احكام فقه شيعه تأليف كردند؛ و در علم كلام و تفسير و تدوين ادعيه و اذكار آخرين كوششهاي خود را بكار بردند و خشك و تري در اين راه باقي ننهادند و اين تنها توفيقي بود كه اين عالمان بي‌شمار در راه «علم» حاصل كردند.
در اين راه طولاني تدوين پستيها و بلنديها بسيار بود. بعضي از عالمان دين در رعايت امامت علمي نامبردار و گروهي ديگر يا در اين باب گشاده دست و يا يكباره باين خوي عالمانه بي‌اعتنا بودند. نتيجه اين بي‌اعتنايي از طرفي و اصرار
ص: 241
در انتساب هر كمالي بگذشته و رفع هر نقصاني از راه استناد بحديث و خبر و يا اثبات هر ادّعايي از مدّعيات شيعه بجعل خبر و حديث مي‌كشيد و گروهي از عالمان شيعه را در چهار قرن اخير مي‌شناسيم كه مطلقا در اين راه ترديدي بخود راه نمي‌دادند و هرگاه موقع و مقام را مقتضي مي‌ديدند بجعل خبر مي‌پرداختند و يا حديثي را باعلم بضعف و حتي اطمينان بجعل آن روايت مي‌كردند و ما در جاي خود بنمونه- هايي ازين خبرسازيها باز خواهيم خورد.

ملّيت عالمان شرع‌
پديدآورندگان اين آثار ديني بر دو دسته بودند: آنها كه اصلشان از شيعيان سرزمينهاي ديگري مانند لبنان خاصه جبل عامل، بحرين، و بعضي از شهرهاي شيعه‌نشين عراق و امثال آنها بود، و آن گروه كه منشاء ايراني داشتند و در آغاز كار بيشتر زيردست گروه نخستين تربيت مي‌شدند.
پيش ازين درباره علت دعوت عالمان شيعي غير ايراني از بحرين و عراق و لبنان بايران و روي آوردن آن گروه بشهرهاي اين كشور سخن گفته‌ايم. از ميان اين طبقه خاندانهايي را مي‌شناسيم كه از آغاز عهد صفوي بايران آمده در شهرهايي كه مركزيتي داشت توطن اختيار كردند. اينان يا بدعوت و خواهش پادشاهان صفوي و يا بميل و علاقه خود ايران را چون ميهي نو برگزيدند و انگيزه بنيادي در اين امر نياز ايرانيان شيعي بداشتن عالمان مذهبي بود زيرا بر اثر فترت ديرين كيش دوازده امامي در ايران، فقيهان اين فرقه نسبت بنياز همگان نادر بودند و بهمين سبب دولت صفوي مهاجران مذكور را از طريق دعوت و تعيين «سيورغال» بكار خود تشويق و تحريض مي‌كردند، و چون اين مهاجران در «بلاد عجم» بآب و نان مي‌رسيدند طبعا همديارانشان نيز بدنبال آنان براه افتادند و هريك شهري از اين كشور را براي باشيد نگاه خود برگزيدند. بعضي از اينان در آغاز ورود اصلا فارسي نمي‌دانستند «1» ليكن چيزي نمي‌گذشت كه بحكم احتياج فارسي مي‌آموختند
______________________________
(1)- مثلا سيد نعمة اللّه جزائري شوشتري، از عالمان، مشهور مذهبي در اواخر عهد صفويان
ص: 242
و گاه خود يا فرزندانشان بتأليف كتابها و رساله‌هايي بپارسي نوفيق مي‌يافتند، ولي از بيان اينكه «قومي از عرب‌اند» امتناعي نداشتند و بهرحال زبان اصلي و رسمي آنان در تأليف و تعليم عربي بود، و اين زبان رسمي علمي در حوزه تعليمي آنان و شاگردان و جانشينشان همچنان بقّوت خود باقي ماند.
از جمله نخستين عالمان شيعه كه بدعوت شاهان صفوي بايران آمدند نور- الدين علي بن حسين بن عبد العالي كركي عاملي معروف به محقق ثاني (م 940 ه) «1» است كه بسيار مورد احترام عالمان شيعي بعد از خود است. وي پيش از آنكه بايران آيد هر سال هفتاد هزار دينار از شاه اسمعيل وظيفه داشت تا آن مبلغ را ميان طالبان دانشهاي مذهبي شيعه تقسيم كند، و اين نشان از نيازي مي‌دهد كه آن پادشاه بتربيت عالمان شرعي شيعه و حلب آنان بايران احساس مي‌كرد. محقق ثاني در عهد شاه تهماسب از شام بمصر و از آنجا بعراق عرب و سپس بايران سفر كرد و در قزوين بخدمت پادشاه رسيد و آن شاه براي او سالانه هفتصد تومان «سيورغال» تعيين كرد
______________________________
هنگامي كه با برادرش در راه مهاجرت بايران، بشيراز رسيدند، از يكي از آشنايان اين عبارت را آموخته و بحفظ سپردند كه: «مدرسه منصوريه را مي‌خواهيم» و با تكرار آن براه افتادند.
او خود در سرگذشت خويش اين داستان را چنين شرح داده است: «... پس با پاي برهنه آن راه را طي كرديم، و من يازده ساله بودم، و در وقت نماز صبح بشيراز رسيديم. پس بخانه آن شيخ كه با ما بود رفتيم و منزلش از مدرسه منصوريه دور بود و ما مي‌خواستيم در آن مدرسه منزل كنيم زيرا كه بعضي از اقارب ما در آنجا بود. پس آن شيخ گفت كه اين راه را بگيريد و بگوئيد كه: مدرسه منصوريه را مي‌خواهيم! و ما فارسي نمي‌دانستيم. پس ما رفتيم و سخن را تقطيع كرديم، يك كلمه را من ضبط كردم و كلمه ديگر را آن ديگري ضبط كرد. پس هركه را مي‌ديديم يكي مي‌گفت مدرسه منصوريه و آن ديگري مي‌گفت مي‌خواهيم تا بآن مدرسه رسيديم» (نقل از ترجمه تاريخ ادبيات برون، ج 4 ص 233- 234 و آن خرد منقرلست از كتاب قصص العلما چاپ تهران، ص 333.
(1)- درباره او بنگريد به لؤلؤة البحرين ص 151- 154؛ روضات الجنات ج 4 ص 360- 375؛ فهرست مدرسه عالي سپهسالار، ج 1 ص 379- 380 و جز آنها.
ص: 243
و مزارعي در عراق براي او و اولادش وقف نمود. محقق كركي عده كثيري از فقيهان و محدثان شيعي را تربيت كرد كه همگي منشاء تربيت گروه بزرگي از عالمان ديگر شدند و بعضي از آنان كساني بودند كه از جبل عامل يا از عراق و بحرين آمده بودند و بعدها در شمار عالمان شيعي ايران قلمداد شدند. پسر محقق ثاني يعني عبد العالي بن شيخ علي كركي «1» و دخترزادگانش سيد حسين بن سيد ضياء- الدين كركي عاملي «2» و سيد حسين بن سيد حيدر كركي عاملي «3» از ميان اخلاف او شهرت يافته از طرف پادشاهان صفوي بشغل قضاء قزوين و اردبيل و جز آن گمارده شدند و چنانكه مي‌دانيم يك دختر محقق ثاني مادر مير محمد باقر بن مير شمس الدين داماد بوده است كه پدرش بسبب مصاهرت با محقق عنوان «داماد» يافت.
همين محقق كركي بشاه تهماسب توصيه كرد تا دانشمند شاعي ديگري را از حبل عامل شام بايران بخواند و او عزّ الدين حسين بن عبد الصمد جبعي عاملي (م 984 ه) پدر شيخ بهاء الدين عاملي است كه در عهد شاه تهماسب بايران آمده چندي در اصفهان بود و سپس بامر شاه تهماسب مدتي بنوبت شيخ الاسلام قزوين و خراسان و هرات شد و اگرچه بعد از چندي خدمت ببحرين رفت و همانجا ماند ليكن پسرش بهاء الدين بفرمان شاه تهماسب در ايران ماندني شد.
شيخ حرّ عاملي، محمد بن حسن بن علي (م 1104 ه) كه از سال 1073 در مشهد مجاورت اختيار كرده و همانجا در گذشته كتاب مشهور خود امل الآمل را درباره عالمان جبل عامل نوشته و در آنجا چه از خاندان محقق ثاني و چه از خاندان خود مؤلف و ديگر عامليان عده كثيري را مي‌يابيم كه دنبال كارهاي فقهي بايران آمده در شهرهاي مختلف ماندند و ايراني شدند.
از البحرين و عراق نيز گروه بزرگي از عالمان مذهبي شيعه بشيوه عامليان عمل
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به روضات الجنات ج 4 ص 199 ببعد.
(2)- ايضا روضات ج 2 ص 320 ببعد
(3)- ايضا همان جلد ص 62 ببعد.
ص: 244
كردند و خود و فرزندانشان بايران مهاجرت نمودند و در اين سرزمين بخدمات شرعي اشتغال ورزيدند و همينجا ماندند.
اين مهاجرتها تا پايان عهد صفوي هيچگاه منقطع نگرديد. مثلا يكي از شاگردان و همكاران معروف ملا محمد باقر مجلسي در تأليف كتاب بحار الانوار دانشمنديست بنام سيد نعمة اللّه جزائري كه پيش ازين هم چند بار بمناسبت نام او را ديده‌ايد. وي باتفاق برادرش بايران آمد و در شيراز نزد چند تن از عالمان عرب‌نژاد كه آنجا مجتمع شده بودند مانند سيد هاشم احسائي و شيخ جعفر بحراني و شيخ عبد علي الحويزي درس خواند و چندي هم از محضر ميرزا ابراهيم پسر ملا صدرا شيرازي بهره‌مند بود و سپس باصفهان رفت و از چند عالم دانش آموخت و سرانجام در شوشتر مستقر گرديد و بشوشتري معروف شد و پسرش سيد نور الدين علي و نواده‌اش سيد عبد اللّه هردو از محدثان و فقيهان معروف ايران شدند.
دومين فرقه عالمان مذهبي اين عهد آنها هستند كه از منشاء ايراني بوده‌اند.
از اين گروه دسته كوچكي بازمانده عهد تيموري و يا تربيت شدگان آنان بودند كه بيشتر بدانش‌هاي عقلي و كمتر بدانشهاي شرعي اشتغال داشتند و از ميان آنان مردان بزرگي مثل غياث الدين منصور دشتكي و شمس الدين محمد خفري (م 942 ه) و مصلح الدين محمد لاري (م 979 ه) و ملا ميرزا جان باغ نوي شيرازي (م 994 ه) و مانندگانشان را مي‌شناسيم؛ و دسته بزرگتر ايرانياني بودند كه زيردست عالمان غير ايراني مذكور تربيت يافتند و بزودي رياست بيشتر حوزه‌هاي مذهبي را در دست گرفتند و بنوبه خود بتربيت عالمان ايراني جديد در دانشهاي شرعي پرداختند مانند شيخ محمد تقي مجلسي و پسرش ملا محمد باقر مجلسي و آقا جمال خوانساري و پسرش آقا حسين و پسر او آقا جمال ... وعده كثير ديگر كه بجاي خود نام و اثرهاي آنان را خواهيم ديد.

قراءت قرآن‌
دانشهاي مربوط بقرآن طبعا در اين دوره‌هم روي رزمه همه دانش‌هاي ديني بود و از آن جمله قراءت قرآن و علم تجويد
ص: 245
است. با آنكه قدمهاي بسيار اساسي درباره اين علم در دورانهاي گذشته، خاصه در نخستين قرن‌هاي هجري، برداشته شده بود، باز هم در اين دوره كتابهايي در اين باب تدوين شد كه البته ارزش كتابهاي قديم را ندارد. از آنجمله است:
ترجمه «الدّر النّظيم» از عربي بفارسي بدست احمد بن حاجي محمد سكّاكي طبسي كه كار خود را در سال 926 ه بپايان رسانيد. اين كتاب حاوي مطالبي است در فضائل تلاوت قرآن و آداب و طريقه ختم آن و اثرها و خاصيت‌هاي آيه‌ها و سوره‌هاي قرآن «1».
الكشف عن القراءات السبع تأليف قاضي سعيد قمي (م 1103 ه) شاگرد ملا محسن فيض (م 1091 ه). قاضي سعيد در اين رساله ميان اختلاف قرائتهاي قرآن را با تأويلهاي عرفاني جمع نموده است «2».
تحفة القرّاء بفارسي در علم قراءت و تجويد تأليف ملا مصطفي قاري تبريزي بسال 1067 ه. وي گفته است چون مدار قرائت قرآن در اين زمان قرائت عاصم «3» گرديده رساله خود را در بيان آنچه لازمه آن قرائت و اختلافهاي راويان اوست از اول تا بآخر قرآن نوشته است. ملا مصطفي اين كتاب را بنام شاه عباس دوم در يك مقدمه و دوازده فصل و خاتمه پرداخته و سپس در سال 1068 رساله‌يي در پنج فصل بنام «متمّم تحفة القرّاء» در بيان اسم هر سوره و عدد آيات آن و جزو و نصف جزو و حزب و وقف لازم و وقف معانقه و وقف غفران و وقف النّبي و سجده‌هاي واجب و سنّت و سكته تأليف كرده و رساله ديگري هم در شرح‌حال عاصم و راويان او و سند قراءات عاصم و سند قراءت خود و استاد خود در پنج فصل نوشته و به «ملحق
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3، ابن يوسف، ص 14.
(2)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1 ص 182.
(3)- مراد عاصم بن ابي النجود معروف به «ابن ابي النجود» (م 129 ه) از قرّاء سبع است.
بنگريد به‌همين كتاب، ج 1، چاپ پنجم 2536 (1356 ه ش) ص 68.
ص: 246
تحفة القرّاء» موسوم نموده است «1». بدينگونه ملاحظه مي‌شود كه تحفة القراء يكي از كتابهاي خوب و نسبة جامع در قراءت قرآن بزبان فارسي است.
خلاصة القراءة بفارسي تأليف محمد مؤمن بن عبد الكريم قاري از علماي قراءت قرن دوازدهم هجري «2».
منظومه «الكامل في الصّناعة» در تجويد سروده شيخ جعفر بن كمال الدين زين- القراء بحريني (م 1091 ه) بعربي، درسي باب «3».
رساله تجويد بفارسي از محمد بن محسن بن سميع قاري در مقدمه و هشت فصل و خاتمه «4».
شرح لغتهاي قرآن هم در اين عهد بمنزله ياوري در خواندن قرآن و دريافتن معنيهاي آن، گذشته از آنچه در كتابهاي تفسير مي‌بينيم، معمول بوده «5»، و همچنين بود تنظيم فهرست براي آن مانند «كشف الآيات» از ملا موسي هزاره‌يي (سده يازدهم هجري) و «الرّسالة الواضحة لاستخراج الآيات القرآنية» تأليف ملا محمد ابن علي كربلائي از سده يازدهم هجري و «كشف الآيات» محمد رضا نصيري طوسي از سده يازدهم هجري «6».

تفسير قرآن‌
و اما تفسير قرآن در اين عهد از جمله دانشهاي رائج ديني بود چنانكه كتابها و رساله‌هاي متعدد بصورتهاي گوناگون و بزبانهاي فارسي و عربي پرداخته شد. تفسيرهاي قرآن در عهد مورد مطالعه ما بر
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه سپهسالار، ج 1 (1313- 1315 ه ش) ص 184؛ فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي ج 3، ص 10- 11 و: Catalogue des manusclits Persans par Blochet, tome 1, p. 23
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1، ص 186.
(3)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1 ص 178- 180.
(4)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 1، ص 187
(5)- فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3 ص 29 و 36.
(6)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1 ص 214.
ص: 247
چند دسته بود:
نخست شرحهايي بر تفسيرهاي قديم كه از ميان آنها شرحهايي كه بر كتاب انوار- التنزيل بيضاوي نوشته شده بيشتر از همه است. «1» اين شرحها و تعليقه‌ها در ايران بدست عالمان شيعي و در بيرون از ايران بدست عالمان اهل سنت و تشيع در سراسر سده‌هاي هشتم و نهم و دهم و يازدهم فراهم آمده و اين دليل روشني است بر اهميت كتاب ياد شده ميان مسلمانان اعم از شيعه و سني. «2» از آن جمله است حاشيه محيي الدين محمد بن مصلح الدين مصطفي قوجوي (م 951 ه) در هشت مجلد كه بهترين حاشيه بر انوار التنزيل شمرده شده است؛ و حاشيه قاضي زكريا بن محمد انصاري (م 926 ه)؛ و حاشيه ابو الفضل كازروني (م 945 ه)؛ و حاشيه شيخ محمود بن حسين افضلي حاذقي گيلاني (م پيرامون سال 970 ه)؛ و دو حاشيه صغري و كبراي مصطفي بن شعبان سروري (م 969 ه)؛ و حاشيه عصام الدين ابراهيم بن محمد بن عربشاه اسفرايني (م 943 ه)؛ و تعليقه مصلح الدين محمد لاري (م 979 ه)؛ و تعليقه محمد امين معروف به ابن صدر الدين شرواني (م 1020 ه) «3»؛ و حاشيه محيي الدين محمد بن محمد بردعي تبريزي (م 927 ه)؛ و حاشيه اسمعيل بن عبد اللّه شرواني (م 942 ه)؛ و حاشيه نور- الدين بن نور اللّه شرواني (م 1065 يا 1095 ه)؛ و حاشيه قاضي صالح قره‌باغي شرواني (م 1073 ه)؛ و حاشيه مهدي فكاري شيرازي (م 975 ه) و دو حاشيه از شيخ بهاء الدين محمد بن حسين بن عبد الصمد عاملي اصفهاني (م 1031 ه). همه اين حاشيه‌ها و تعليقه‌ها، همراه عده كثيري ديگر از همين قبيل كه بر تفسير بيضاوي نوشته شده «4»
______________________________
(1)- درباره اين تفسير از بيضاوي و شرحهاي آن و آگهي كوتاه از ترجمه حالش بنگريد به‌همين كتاب، ج 3، چاپ دوم. تهران 1353، ص 218- 219.
(2)- درباره اين شرحها و تعليقه‌ها مخصوصا رجوع شود بكشف الظنون ستونهاي 188- 194 و بايضاح المكنون ستونهاي 138- 142
(3)- نقل باختصار و انتخاب از كشف الظنون، ستونهاي 188- 193.
(4)- ايضاح المكنون في الذيل علي كشف الظنون، تركيه 1945 ميلادي، ج 1 ستونهاي
ص: 248
بزبان عربيست كه چون قسمت بزرگي از آنها در خارج از ايران فراهم شده و از ايرانيان نيست، از ذكر آنها خودداري شده است.
تأليف تفسيرهايي بزبان عربي، نه شرح يا حاشيه بر آثار گذشتگان، هم در اين عهد ميان عالمان شيعي معمول بود و از آنجمله است:
كنز الدقائق تأليف ميرزا محمد بن محمد رضاي قمي كه در 1097 ه از تنظيم آن فارغ شد «1».
الوجيز في تفسير القرآن العريز تأليف علي بن حسين از خاندان «ابي جامع» كه تأليفات ديگري نيز دارد و از عالمان قرن يازدهم است.
تفسير معين تأليف نور الدين محمد بن مرتضي اخباري از عالمان سده يازدهم و آغاز سده دوازدهم، نواده برادري ملا محسن فيض كاشاني، و صاحب تأليفات ديگري مانند «حقائق قدسيّه» و «كلمات نوريّه» «2».
تفسير سوره انسان با سوره دهر تأليف شمس الدين محمد گيلاني معروف به ملا شمسا از عالمان سده يازدهم صاحب كتاب تحقيقات.
تفسير مقتبس الانوار من الائمة الاطهار از محمد مؤمن بن شاه قاسم سبزواري (م بين سالهاي 1070- 1077 ه). وي در اين كتاب معنيهاي آيات را چنانكه از امامان درك كرده‌اند بيان نموده و گاه روايتهاي آنرا نقل كرده و قصه‌هاي قرآن را نيز از كتاب مجمع البيان طبرسي آورده است. مؤلف در اين كتاب مدعيست كه قرآن را جز از طريق استناد بحديثهاي درست نبايد تفسير كرد «3».
______________________________
139- 142: و نيز فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 1 ص 43، 121، 122، و فهرست كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج 1 ص 93، 94، 95.
(1)- فهرست مدرسه عالي سپهسالار، ج 1، ص 164.
(2)- بنگريد بفهرست كتابخانه آستانه قدس رضوي. ج 1 شماره 182، و فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1 ص 65- 66.
(3)- فهرست مدرسه عالي سپهسالار، ج 1 ص 175- 176.
ص: 249
تفسير مرآة الانوار تأليف ابو الحسن شريف عاملي (م 1138 ه) در دو مجلد.
جلد اول مشتمل است بر مقدمات تفسير بروش اخباريان شيعي و شيوه تأويل باطني آنان كه شباهت بسيار بتأويل اسمعيليان دارد، و در آن اخبار بسيار از پيشينيان نقل شده؛ و جلد دوم شامل تفسيريست از نصف سوره بقره. جلد اول اين كتاب بسال 1295 ه ق در تهران بنام عبد اللطيف كازروني چاپ شده و اين انتساب در چاپ دوم كه بسال 1375 انجام گرفته اصلاح گرديده است «1».
تفسير برهان سيد هاشم بن سليمان بحراني (م 1107 ه) با استناد بر خبرهايي از پيامبر و امامان. در مقدمه اين كتاب مطلبهاي گوناگوني راجع بقرآن و فضيلت آن و بيان انواع آيتها از محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و جز آن و تقسيم محتواي قرآن و علت نزول آن بزبان عربي و همانند اين موضوعها نوشته شده است. اين تفسير بسال 1295 ه ق در تهران بطبع رسيد. شيوه كار در تدوين مطلبهاي ياد شده و بحث در تفسير آيتها استناد و اكتفا بنقل خبرهاست بي‌هيچگونه تصرفي.
دسته‌يي از تفسيرهاي اين عهد بقصد استخراج احكام فراهم آمده و از جمله آنهاست:
زبدة البيان في براهين احكام القرآن بعربي معروف به «آيات الاحكام اردبيلي» تأليف احمد بن محمد معروف به مقدس اردبيلي (م 993 ه) از عالمان بزرگ ديني در سده دهم كه تأليفهاي متعدد در فقه و كلام دارد و از عالمان معدود مذهبي است كه تعلقي بتصوف داشت؛ راما تفسير آيات الاحكام او بترتيب كتابهاي فقه تنظيم شده و شامل هجده كتابست، نخستين در طهارت و واپسين در قضا و شهادت، و آيتهاي قرآني را در هريك ازين «كتابها» بجاي خود آورده و بنابر خبرهايي كه از اهل بيت رسيده تفسير نموده است «2».
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 3 ص 2785.
(2)- فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1 ص 83؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 1 ص 124- 125.
ص: 250
آيات الاحكام نام تفسير ديگريست تأليف ميرزا محمد بن علي استرآبادي (م 1028 ه) صاحب تأليفات متعدد مانند رجال كبير و رجال وسيط و رجال صغير و حاشيه تهذيب و جز آنها. اين كتاب نيز بشيوه تدوين كتابهاي فقهي فراهم آمده و در آن بحديثها و خبرهايي كه از امامان نقل شده استناد گرديده است «1».
مسالك الافهام الي آيات الاحكام از جواد بن سعد اللّه كاظميني معروف به «فاضل جواد» از عالمان قرن يازدهم شاگرد شيخ بهاء الدين عاملي (م 1031 ه) و صاحب كتابهاي ديگري مانند غاية المأمول در شرح زبدة الاصول شيخ بهائي و جز آن.
از عالمان ديگر شيعي كه درباره «احكام القران» كتاب نوشته‌اند كساني مانند محمد بن حسن طبسي (سده دهم ه) و شاه قاضي يزدي صاحب تفسير قطب شاهي و سيد محمد سعيد قهپايي (م 1092 ه) و سيد محمد حيدر عاملي (م 1139 ه) و مير سيد ابراهيم قزويني (م 1149 ه) را مي‌توان نام برد.
تفسيرهاي عرفاني اين عهد كه آميخته با تعبيرهاي حكمي و كلامي باشد، قابل ذكر است. منتهي بايد دانست كه اين كتابها بشيوه تفسيرهاي عرفاني فارسي كه پيش ازين ديده و شناخته‌ايم، و با همان شوروحال نيست، و نه مانند تعبيرهاي دلپذير صوفيانه كه مشايخ بزرگ پيشين در «مجالس» خود از آيه‌هاي قرآني مي‌كرده- اند، و حتي روش كار در اين تفسيرها بگونه‌يي ديگر و بيشتر متكي است بر خبرها و حديثهاي منقول از اهل بيت همراه با توجيهات و تأويلات عرفاني و كلامي آميخته با اصطلاحهاي حكمي و بمنظور اثبات احكام قرآني و سخنان منقول از بزرگان دين.
گاه هم موضوع بصورت عكس اين قضيه درمي‌آيد و بهيأت استخراج مطالب عرفاني و حكمي از آيتها و خبرها با توسّل بهرگونه تأويلي كه لازم باشد جلوه‌گر مي‌گردد.
از جمله اينگونه تفسيرهاست آنچه از ملا صدراي شيرازي (م 1050 ه) داريم مانند اسرار الآيات و انوار البيّنات در بيان تفسير آيات قرآني از نظر عرفاني و فلسفي.
______________________________
(1)- فهرست كتابخانه مدرسه سپهسالار ج 1 ص 85.
ص: 251
ملا صدرا در مقدمه اين كتاب بعد از تقسيم حكمت باقسام نظري و عملي گويد چون دانشمندان پيشين قاعده‌هاي مسائل فرعي را چندبار از قرآن استخراج كرده‌اند، اكنون من مي‌پردازم بمسائل اصولي. اين كتاب يك مقدمه و سه «طرف» دارد درباره 1) علم ذات واجب 2) افعال او 3) معاد؛ و بسال 1319 ه ق همراه قسمتي از كتاب الحكمة لعرشيه آن استاد در تهران چاپ شد. وي تفسيري ديگر دارد بنام متشابه القرآن در شش فصل كه در آنها روشهاي گوناگون دانشمندان را در تفسير آيه‌هاي متشابه توضيح داده و مذهب خود را در تأويل چنين آيه‌ها بيان كرده و سرانجام بعضي از آيه‌ها را بطريق تأويل حكيمانه و عارفانه تفسير نموده است. بعضي تفسيرهاي او مانند تفسير آية الكرسي و تفسير سوره ياسين و تفسير سورة الجمعة و تفسير آية النّور و تفسير سورة الواقعة و امثال آنها هم موجودست و قسمتي از آنها كه هريك بمنزله رساله‌ييست در مجموعه‌يي بنام مفاتيح الغيب در تهران بسال 1320 ه ق طبع شد «1».
تفسير صافي و تفسير اصفي و تفسير المصطفي كه بترتيب مفصل و متوسط و مختصر است، هرسه از آثار شاگرد مشهور ملا صدرا، يعني ملا محسن فيض كاشاني (م 1091 ه) صاحب تأليفات متعدد در فقه و حديث و حكمت و عرفانست. وي در مقدمه تفسير صافي دليلهايي مي‌آورد در اينكه علم قرآن نزد اهل بيت است نه نزد ديگران و فصلي دارد در بيان گونه‌هاي جوراجور تفسير و تأويل و ظهر و بطن و حّد و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و جز آنها، يك فصل هم اختصاص دارد به اقسام آيه‌ها و مشتمل بودن آنها بر بطنها و تأويلها، و در پايان آن مقدمه بتوضيح اصطلاحهاي خود در آن تفسير پرداخته و علاوه برآوردن خبرهايي ضمن تفسير آيه‌ها انديشه‌هاي عرفاني و اشراقي
______________________________
(1)- از اين كتابها و رساله‌هاي حكيم صدراي شيرازي نسخه‌هاي خطي متعددي هم در كتابخانهاي ايران موجود و محفوظ است بنگريد بروضات الجنات، ج 4 ص 121؛ و بفهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار ج 1، ص 87 و 128؛ و بفهرست كتابخانه دانشگاه تهران ج 1 ص 7 و 40 و 194.
ص: 252
خود و استادش ملا صدرا را نيز در گزارش قرآن گنجانيده است «1».
تفسيرهاي فارسي اين عهد بيشتر، خاصه آنها كه ارزش ادبي دارد، بدست كساني پرداخته شد كه از تربيت‌يافتگان عهد تيموري و بايندري بوده‌اند و يا بوسيله شاگرد- ان همين گروه اخير. پيداست كه اينگونه كتابها از باب اهميت خاص خود در ادبيات فارسي عهد صفوي بايد در فصل مربوط بادب فارسي معرفي شود و چنين نيز خواهد شد، و در اينجا براي آنكه دنباله سخن را رها نكنيم بايد بذكر مهمترين آنها بپردازيم يعني: تفسير شاهي يا آيات الاحكام تأليف مير سيّد ابو الفتح محمد بن ابو سعيد حسيني شريفي (م 950 ه) نواده مير سيد شريف گرگاني و شاگرد قاضي‌زاده رومي دانشمند بزرگ سده نهم.- تفسير جلاء الاذهان تأليف ابو المحاسن حسين بن حسن گرگاني (سده دهم) معروف به تفسير گازر.- تفسير منهج الصادقين از ملا فتح اللّه بن ملّا شكر اللّه كاشاني (م 988 ه).- تفسير ترجمة الخواص تأليف علي بن حسن زواري كه بسال 946 ه فراهم آمده.- تفسيرهاي عرفاني از خواجه محمد بن محمود دهدار.- لطايف غيبي و عواطف لاريبي تأليف احمد بن زين العابدين عاملي (م ميان 1054- 1060 ه) كه تفسيريست بشيوه متكلمان.