گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پنجم
.حماسه‌هاي ديني‌




نظم حماسه‌هاي ديني در بيان منقبتها، معجزه‌ها و پيروزيهاي پيامبر اسلام و بزرگان مذهب شيعه از اوايل اين عهد رايج بود و درين راه از همه خبرها و روايتها، خواه تاريخي و خواه داستاني، كه رونقي بدينگونه منظومه‌ها بخشد استفاده مي‌شده امّا تقريبا همه اين سنخ منظومه‌ها، حتي مهمترين آنها يعني حمله حيدري باذل فاقد ارزشهاي بزرگ ادبي و در شمار مثنويهاي بسيار متوسط حماسي و قهرماني هستند.
صاحبقران‌نامه منظومه قهرماني مهمي است كه ناظم آن را نمي‌شناسيم و آن را مي‌توان از پرارج‌ترين منظومه‌هاي قهرماني دانست كه از دوران صفوي بازمانده است، زيرا: 1) كارنامه يكي از قهرمانان ملي ايران در عهد اسلاميست و 2) پر است از داستانهاي قهرماني كه همه آنها بشيوه داستانهاي ملّي ايران ترتيب يافته و از آنها تقليد و دوباره‌گويي شده است و 3) بيشتر اين اعمال پهلواني در سر-
______________________________
(1)- حماسه‌سرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ سوم، تهران 1352، ص 373.
(2)- فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي موزه بريتانيا، ريو، ج 2 ص 717.
(3)- بنگريد بتاريخ تذكره‌هاي فارسي، ج 2، تهران 1350، ص 509- 510.
ص: 585
زمين ايران جريان يافته و با نام بزرگان ايران همراهست.
علّت آنكه اين منظومه طولاني را در شمار حماسه‌هاي ديني ذكر مي‌كنم آنست كه هم از آغاز درباره يكي از بزرگان ايراني كه قيام ديني كرده بود، يعني حمزه پسر آذرك شاري (معروف به «حمزة بن عبد اللّه خارجي» م 213 ه) پديد آمده «1»، و هم بعد از آنكه نام او را از آن داستان برداشتند آن را به حمزه ديگري، ملقّب به «سيد الشهداء» كه پسر عبد المطلب و عمّ پيامبر اسلام (ص) بوده نسبت داده‌اند، در حالي كه او پيش از لشكركشي تازيان بايران كشته شده و اصلا بايران نيامده و خبري ازو درين ديار نبوده و دخلي در اصل و بنياد اين داستان نداشته است.
اين حمزه پسر آذرك شاري بعلّت پيروزيهايش در سيستان و كرمان و خراسان و افغانستان تا سرزمين سند در زبان داستانگزاران «صاحبقران» لقب يافته بود (- امير حمزه صاحبقران) و بهمين سبب است كه بقصه امير حمزه‌گاه «قصه امير حمزه صاحبقران» نام داده‌اند.
حمزة بن عبد اللّه خارجي از سران و پيشوايان بزرگ «خوارج» در مشرق ايرانست كه در نيمه دوم سده دوم و اوايل سده سوم هجري مي‌زيست، در سيستان بر عامل خليفه عباسي قيام كرد و دعوي خلافت نمود و كرمان و سيستان و خراسان و افغانستان و ناحيه سند را يك چند زيرنگين داشت و كار او چنان بالا گرفت كه هرون الرشيد ناگزير شد بسال 192 ه بتن خود بخراسان رود ليكن چنانكه مي‌دانيم در همين سفر درگذشت و حمزه نيز پس از آن بغزوسند و هند رفت و بسال 213 بدرود حيات گفت «2».
دلاوريهاي اين مرد ديني جنگاور پيروزمند باعث شد كه درباره كارهايش
______________________________
(1)- دوست فاضلم آقاي دكتر جعفر شعار در نقل مطلبي از من درباره منشاء اين داستان (مقدمه قصه حمزه، تهران 1347) نوشته است كه كتاب مذكور (يعني قصه حمزه) بدستور حمزة بن عبد اللّه خارجي تحرير يافته. تصور مي‌كنم مقصود نويسنده محترم «درباره» باشد نه «بدستور». باقي مطلب مرا در متن بخوانيد.
(2)- بنگريد به: دليران جانباز، دكتر صفا، تهران 1355 خورشيدي، ص 141- 153 و بتاريخ ادبيات در ايران، ج 1، چاپ پنجم، 1356 خورشيدي، ص 35- 36.
ص: 586
داستاني قهرماني بر زبان داستانگزاران مشرق جريان يابد، بهمان شيوه كه براي ابو مسلم مروزي ترتيب داده‌اند، و در ابداع آن داستان، همچنانكه در ابو مسلم‌نامه، بسياري از اعمال قهرماني را كه در داستانهاي ملي قديم خود مي‌بينيم، حتي شيوه روايت آن داستانها را، تقليد نمايند و بصورتي قريب باصل درباره اين «امير حمزه- صاحبقران» بيان كنند. ولي چنانكه مي‌دانيم بساط اقتدار خوارج سيستان با روي- كار آمدن دولت‌هاي صفّاري و ساماني برچيده شد و از آن پس ارزش مذهبي حمزة بن عبد اللّه، چون ديگر نام‌آوران خارجي مشرق هم از ميان رفت ليكن داستانش بر زبان راويان و داستانگزاران باقي ماند. پس چاره كار آن بود كه آنرا به «حمزه» ديگري كه از برگزيدگان اسلام است، نسبت دهند؛ چنين كردند و داستان با بعضي تصرّفات بنام اين يك شهرت يافت.
صاحبقران نامه بسال 1073 ه بنظم درآمد، در شصت و دو قسمت [در حالي كه اصل قصه امير حمزه در شصت و نه «داستان» است]، و ناظم در مقدمه منظومه خود ستايش يزدان و نعت پيامبر و فهرست مطلبهاي كتاب را آورده و پس از ختم كتاب داستان ديگري را بنام «احوال قيطور و واقعه وفات عمر» نقل كرده كه راجعست بعمر پسر حمزة بن عبد المطّلب «1». ازين منظومه نسخه‌يي در كتابخانه ملي پاريس‌Ancien fond 279( ( موجودست. تاريخ ادبيات در ايران ج‌5بخش‌1 586 حماسه‌هاي ديني ..... ص : 584
مه حيرتي از منظومه‌هاي حماسي نادريست كه ببحر هزج مسدس مقصور (يا محذوف) سروده شده و موضوع آن جنگهاي پيامبر و بزرگان مذهب شيعه است در متجاوز از بيست هزار بيت، و چنين آغاز مي‌شود:
الهي از دل من بند بردارمرا دربند چون و چند مگذار
الهي ساز آسان مشكلم رانما راهي بملك جان دلم را گوينده در پايان بنام منظومه و عدد بيتها و اسم خود بدينگونه اشاره نموده است:
چو نظم من بنام شاه دينست‌ز روي راستي شهنامه اينست
بمدح شاه بايد راند خامه‌بنام شاه بايد شاهنامه
______________________________
(1)- بنگريد به: حماسه‌سرايي در ايران، دكتر صفا، چاپ سوم، ص 379.
ص: 587 چو دل در فكر تعيين عدد شددوباره ده هزار و هشتصد شد
درين گفتن مدد لطف خدا بودو گرنه حيرتي را حد كجا بود ...
و امّا ملا حيرتي توني «1» از شاعران معروف سده دهم هجريست كه در عهد شاه تهماسب صفوي مي‌زيست و چند گاهي از ملازمان درگاه او بود. سام ميرزا درباره او نوشته است كه: «مشهورست كه از مروست اما خود مي‌گويد كه از تونم. از شعراي مشهورست، در همه باب شعر گفته اما در منقبت بسيار كوشيده. در اوايل جواني بسيار لاابالي و بي‌قيد بود و در اكثر بهجو مردم لب مي‌گشود و اهاجي كه بين او و وحيدي قمي «2» واقع شده مشهورست اما از غايت ركاكت ايراد آن نتوان كرد ...» و نيز قصيده‌يي ازو در هجو مردم قزوين و متّهم داشتن آنان بپيروي از مذاهب اهل سنّت مشهور است «3»، و گويا بسبب همين كارها و تجاهر بلاابالي‌گري چندگاهي مغضوب شاه تهماسب شد و بگيلان گريخت و سپس بخاطر قصيده‌يي كه در منقبت علي بن ابي طالب سرود بخشوده شد، و بعيد نيست كه دوره كوشش او در منقبت از همين زمان و بهمين‌گونه آغاز شده باشد. بعد از آن حيرتي دوباره بپايتخت شاه- تهماسب برگشت و باز چندي ملازمت آن پادشاه كرد و سرانجام بكاشان رفت و همانجا بود تا در ماه صفر سال 961 ه از بام درافتاد و بمرد. يكي از شاعران عهدش
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* ترجمه مجالس النفائس، تهران، ص 153 و 379.
* هفت اقليم، تهران، ج 2، ص 316- 319.
* بهارستان سخن، ص 409- 410.
* آتشكده، تهران، ص 261- 262.
* تحفه سامي، تهران 1314، ص 105 و 126.
* حماسه‌سرايي در ايران، ص 383- 384.
* نتايج الافكار، ص 180- 181.
* ترجمه مجمع الخواص، ص 165.
(2)- تحفه سامي ص 126.
(3)- ترجمه تاريخ ادبيات برون، تهران 1316، ص 136.
ص: 588
ماده تاريخ وفاتش را بدينگونه يافت:
سال فوتش چو خواستم گفتنداو بماه صفر ز بام افتاد (961) پس اينكه آذر گفته كه «طالمي بطمع مال او را كشته) باطلست و سالي نيز كه او درين باب ذكر كرده باطل‌تر.- با آنكه حيرتي در غزل استاد بود، بيشتر بمنقبت‌گويي شهرت يافت و بهرحال او غزلسرايي خوش بيان و قصيده‌گوي و مثنوي‌پرداز بود. ازوست:
بي‌شرميي كه كرد دل كامجوي مابس شرمها اگر كه بياري بروي ما
داريم آرزو كه گشايد خدادري‌گر خلق بسته است در آرزوي ما
مشكن سبوي ما كه مبادا خورد شكست‌ميناي چرخ بر سر جام و سبوي ما ***
گه دل از عشق بتان گه جگرم مي‌سوزدعشق هر لحظه بداغ دگرم مي‌سوزد
همچو پروانه بشمعي سرو كارست مراكه اگر پيش روم بال و پرم مي‌سوزد
من ز خود بي‌خبر و آتش هجران در دل‌وه كه اين شعله شبي بي‌خبرم مي‌سوزد ***
نهادي بر سر بالين من پاي‌سرت بالين بيماري نبيند
مرا كردي بدرد دل گرفتاردلت درد گرفتاري نبيند غزونامه اسيري منظومه‌يي ببحر متقاربست در شرح غزوهاي پيامبر اسلام، و بهمين سبب نام آنرا «غزونامه» گذارده‌ام، و آن سروده شاعري است اسيري نام كه نمي‌تواند نه اسيري لاهيجي (م 912 ه) باشد و نه اسيري رازي (مير غازي) كه چندي در هند مي‌گذرانيد و بآخر بري بازگشت و همانجا بمرد، و نه محمّد قاسم- اسيري (م 1010 ه) معاصر و ملازم جلال الدين اكبر. اين اسيري كه غزونامه را سرود در عهد شاه تهماسب بروم رفت و خدمت سلطان سليمان قانوني (926- 974 ه) اختيار نمود و غزونامه را بنام او پرداخت. ازين گذشته وي خمسه‌يي نيز بتقليد از نظامي ترتيب داد و در آن خود را همشأن جامي دانست:
ص: 589 بود آيت شعر در شان من‌كه مشهور دهر است ديوان من
نه در خمسه‌ام نكته خامي است‌مرا پنجه در پنجه جامي است غزونامه اسيري بدين بيتها آغاز مي‌شود:
بنام خدايي كه بخشنده اوست‌برآرنده كام هر بنده اوست
خداي زمين و خداي زمان‌خداوند روزي ده غيب دان و در آخر كتاب در تاريخ ختم آن گويد:
بود ختم برخير انجام اوكه اين نامه شد ختم بر نام او
بكن سال تاريخ او را طلب‌حساب از «صفات النبي العرب» و «صفات النبي العرب» 967 است «1».
حمله حيدري منظومه ديني معروفيست در سرگذشت پيامبر و علي و كوششهايي كه امام نخستين شيعيان در نشر اسلام و برانداختن دشمنان رسول كرد، و سرگذشت وي بعد از مرگ پيامبر تا پايان خلافت و كشته شدن. اين مثنوي طولاني شروع مي‌شود بستايش خداوند و نعت پيامبر اسلام و امامان تا بدوازدهمين آنان و آنگاه داستان بدينگونه آغاز مي‌گردد:
چنين گفت داننده داستان‌رساننده قصه از راستان
از آن پيش كاحكام ربّ جليل‌رساند بشاه رُسُل جبرئيل
چنين داشت عادت شه انبياكه اكثر برفتي برون از سرا
بكوهي كه حرّا بُد او را لقب‌شدي شهريار قريشي نسب و پس از آن داستان بعثت و باقي رويداده‌هاي دوران حيات محمّد باضافه بسياري روايتها و داستانها درباره كرامتهاي او و شجاعتها و جنگاوريهاي علي و قضيه غدير خم، مرگ پيامبر و جانشيني ابو بكر و عمر و عثمان و واقعه‌هاي عهد آنان براي علي و خاندان محمد، خلافت عثمان و كشته شدن او ...
اين قسمت از حمله حيدري در حدود 24000 بيت و گوينده آن ميرزا محمد باذل ملقب به «رفيع خان» است و باقي كتاب در باب خلافت علي بن ابي طالب و
______________________________
(1)- حماسه‌سرايي در ايران، ص 384 و مأخذي كه آنجا نشان داده‌ام.
ص: 590
سرگذشتش تا ضربت خوردن و مردن را شاعري ديگر باسم ابو طالب فندرسكي اصفهاني تمام كرد، و در سال 1135 ه شاعري بنام «نجف» كه مي‌خواست حمله حيدري باذل را تمام كند، آن قسمت از سروده ابو طالب اصفهاني را بر اثر باذل افزوده است.
مأخذ حمله حيدري درباره زندگاني محمّد كتاب معارج النبوّة و مدارج الفتوة تأليف معين الدين بن شرف الدين حاجي محمد فراهي معروف به ملا مسكين يا معين مسكين (م 954 ه) «1» است.
ناظم اصلي اين منظومه همچنانكه گفته‌ام ميرزا محمد باذل ملقب به «رفيع- خان» «2» است. نسب او بخواجه شمس الدين محمد صاحبديوان جويني مي‌رسيد و خاندانش پيش از انتقال بهند در مشهد بسر مي‌برد. عمش ميرزا محمد طاهر ملقب به «وزير خان» در عهد سلطنت شاهجهان (1037- 1068 ه) از مشهد بهند رسيد و در شمار ملازمان اورنگ زيب عالمگير درآمد و بعد از جلوس عالمگير بر تخت پادشاهي (1069 ه) بنوبت صوبه‌دار برهانپور و اكبرآباد و مالوه شد تا بسال 1083 بدرود حيات گفت.
ميرزا محمد طاهر دو برادر داشت: نخست ميرزا جعفر سروقدّ كه سه پسر او نور الدين محمّد خان و فخر الدين محمّد خان و كفايت خان بهند رفتند و منصب‌ها
______________________________
(1)- رجوع شود به «كشف الظنون»، ستون 1723- 1724.
(2)- درباره او بنگريد به:
* مآثر الامرا، مير عبد الرزاق خوافي، ج 3، كلكته 1891، ص 940.
* بهارستان سخن، مير عبد الرزاق خوافي، مدراس 1958، ص 618- 619.
* سروآزاد، لاهور 1913، ص 141- 142.
* حماسه‌سرايي در ايران، تهران چاپ سوم، 1352، ص 379- 383.
* رياض الشعرا، واله داغستاني، خطي.
* صحف ابراهيم، خطي.
* نتايج الافكار، بمبئي 1336، ص 111.
* كلمات الشعراء، محمد افضل سرخوش، چاپ هند ص 10- 11.
ص: 591
و خطابهاي درخور يافتند.- دوم ميرزا محمود كه او نيز مانند برادر سفر هند اختيار كرد و در آنجا مقامي يافت و محمود پوره در اورنگ‌آباد و محمود پوره ديگر در برهانپور بنام اوست و او در اين جاي دوم بخاك سپرده شد «1». ميرزا محمّد باذل پسر همين ميرزا محمود مشهديست كه در شاهجهان‌آباد ولادت يافت و در دوران پادشاهي عالمگير اورنگ زيب مدتي ملازم شاه‌زاده معزّ الدين بود و از جانب او حكومت كواليار يافت و تا آخر عهد اورنگ زيب در خدمت دولت سر مي‌كرد و پس از آن بدهلي بازگشت و آنجا بسال 1123 درگذشت «2». وي شعر مي‌سرود و بعادت شاعران زمان بيشتر بغزلگويي اشتغال داشت اما شهرتش بسبب منظومه حمله حيدريست كه همچنانكه گفته‌ام بيست و چهار هزار بيت از آن را سرود و باقي را ميرزا ابو طالب فندرسكي اصفهاني تمام كرد. با اين حال مير عبد الرّزاق خوافي شاهنواز خان يكبار در مآثر الامرا عدد بيتهاي آن را چهل هزار و بار ديگر در بهارستان سخن نود هزار نوشته و مير غلامعلي آزاد هم در سروآزاد همين تخمين اخير را پذيرفته و تكرار كرده است و اين اختلاف در تعيين شماره بيتهاي حمله حيدري نشان از اختلاف نسخه‌هاي آن مي‌دهد. حمله بدين بيت آغاز مي‌شود:
بنام خداوند بسياربخش‌خردبخش دين‌بخش ديناربخش و گوينده سبب نظم اين منظومه را بدينگونه بيان كرده است كه: شامگاهي تنها از همدمان و دور از ياران توسن خيال را بآهنگ صيد غزال غزل بهر سو جولان مي‌داد
______________________________
-* فهرست كتابخانه بودلئن، ص 518- 519.
* فهرست نسخه‌هاي فارسي در موزه بريتانيا، ج 2، ص 704.
* ضميمه فهرست نسخه‌هاي فارسي در موزه بريتانيا، ص 211- 212.
*Sprenger ,Oud Catalogue ,p .150
* فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي در كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 404- 405.
(1)- درباره ميرزا محمد طاهر وزير خان و خاندانش مخصوصا بنگريد بمآثر الامرا، ج 3 ص 936- 940.
(2)- ماده تاريخ وفاتش را «جامهر علي بجنتش داد» (1123) يافتند.
ص: 592
ليكن صيدي بدام نمي‌آمد و او را ازين بي‌حاصلي غم‌برغم مي‌افزود:
كه از عالم غيب فرخ سروش‌درآمد چو مرغ سحر در خروش
بمن گفت اي نقش بند خيال‌بري چند بيهوده رنج و ملال
بفكر غزل تا بكي خون خوري‌چنين خون ببيحاصلي چون خوري
چه حاصل ترا از غزل غير اين‌كه بر تو كند سامعت آفرين
ز هاتف شنيدم چو اين گفت نغزبسر آمد از ذوق در جوش مغز
دواندم بهر سوي پيك خيال‌نديدم يكي قصّه بي‌قيل و قال
بغير از دروغي نبد هيچ راست‌كه بي‌آب روغن نيايد زماست
زدم راي با دل درين مدّعابپاسخ دلم گفت باذل چرا
نبندي عروس سخن راحلي‌ز نعت نبيّ و ز مدح علي
در آن داستان هيچ جز راست نيست‌سَرِ مويي آنجا كم و كاست نيست و آنگاه بدشواري كار درين راه اشاره كرده و نام چند تن از استادان فن را در سرودن حماسه‌هاي ملي و تاريخي آورده است كه از باب اهميت موضوع نقل آنها را درينجا لازم مي‌بينم:
چو بر بحر شهنامه كردم گذرصدفها در او يافتم پرگهر
ولي بود بر هر صدف پاسبان‌نهنگي در آن قلزم بي‌كران
بديدم ز هر سو يكي ارجمندستاره سرِ راه را كرده بند
همه زورمند و همه يكه‌تازبملك سخن دست كرده دراز
بگفتم كه اين جاي جولانگريست‌كه ميدانِ مردان بازوقويست
بيارم چرا از كسي پاي كم‌زدم چون در آن دشت اول قدم
رسيدم بفردوسي ارجمندبديدم سر راه كردست بند
ز شهنامه بر دوش گرز گران‌وز آن كرده سركوب بر همگنان
دگرسو اسد شور انداخته‌درفش فريدون برافراخته
دگرسو ستاده نظامي چو كوه‌زفّر سكندر گرفته شكوه
بسوي دگر خواجو آراسته‌ز سام نريمان مدد خواسته
ص: 593 بجاي دگر هاتفي در فغان‌كه اين بنده را بسته صاحبقران
برابر ستاده چو شيران نراز آن راهها ساخته پرخطر
دگر جانب استاده قاسم دليربتأييد فرزند حيدر چو شير
براه دگر قدسي پهلوان‌ستاده باقبال شاه جهان «1» دنبال همين بيتهاست كه باذل موضوع منظومه خود و نام آن را بدينگونه آورده:
چو ديدم سر راه را جمله بندبنيروي مردان اقبالمند
بدل گفتم اكنون چه چاره كنم‌چسان پيش بگذارم اينجا قدم
كه افتاده بر هفتخان ره مرامدد جستم آنگه ز شير خدا
ببردم سوي تيغ حيدر پناه‌دليرانه بگذاشتم پا براه
بيك جلوه كآن برق لامع نمودناستاد در پيش من هركه بود
گرفتم بنيروي شير ژيان‌بيك حمله ميدان ز دست يلان
شكستم دَرِ گنج معني بزوردر آن پاسبانان درافگنده شور
چو چربيد بر دستها دست من‌زدم كوس شاهي بملك سخن
كنون نامه را مي‌شوم مبتدي‌بنام نبيّ و بنام علي
چو صرصر روان گشت چون خامه‌ام‌ز لطف نبي و علي نامه‌ام
بر آن نامه‌ها يافت بالاتري‌شدش نام از آن حمله حيدري حمله حيدري را در هند و ايران طبع كرده‌اند (چاپ تهران سربي و بي‌تاريخ و پر از غلط است).

داستان‌سرايي‌
در تمام دوره‌يي كه مورد مطالعه ماست نظم داستانهاي عاشقانه و پديد آوردن مجموعه از مثنويهايي كه درين زمينه ساخته مي‌شده محل توجه و علاقه شاعران بود. ويژگي همه اين منظومه‌ها نازلتر بودن
______________________________
(1)- درين بيتها منظور از «اسد» اسدي طوسي ناظم گرشاسب‌نامه است، نظامي سراينده اسكندرنامه، خواجو گوينده سامنامه، هاتفي سازنده تمرنامه، قاسم (مراد قاسمي گناباديست) سازنده شاهرخنامه و شهنامه در شرح پادشاهي شاه اسمعيل صفوي، و قدسي صاحب شاهجهان‌نامه (بخشي از آن چنانكه پيش ازين ديده‌ايد).
ص: 594
آنهاست از آنچه پيشتر تا عهد جامي و هاتفي، ساخته شده بود، و ساده‌تر بودن و كوتاه‌تر بودن. بعضي ازين مثنويها كه شاعران سرودن آنها را تعهد كرده بودند ناتمام و برخي چنان كوتاه است كه گويي منظور از ساختن آنها رفع تكليف و اطاعت از امر سفارش دهنده و تعجيل در دريافت پاداش و انعام بوده است و بس.
سادگي زبان و عاري بودن مطلب از ساز و پيرايه‌هايي كه استادان داستانسراي پيشين در اثرهاي خود بكار مي‌بردند، و نيز خالي بودن آنها از تفنّنهايي كه در منظومه- هاي معروف سابق مي‌بينيم از ويژگيهاي اين منظومه‌هاي عهد صفويست.
عده‌يي ازين مثنويها متضمّن داستانهاييست از موضوعهاي ابتكاري مانند «سوز و گداز» يا تمام مثنويهاي «قضا و قدر» و يا همه داستانهايي كه از راه ترجمه از اصل هندي بوجود آمده باشد مثل نل و دمن، كامروپ و كام‌لتا، مدهمالت، هيرو- رانجهن و جز آنها. منظومه‌هاي «محمود و اياز» و «سليمان و بلقيس» و امثال آنها را هم مي‌توان تا حدّي داراي همينگونه موضوعها دانست كه از داستانهاي مورد توجه و نوعي تقليد همراه با بعضي ابتكارها بود. برخي از مثنويها كه استقبالي از يوسف و زليخا ولي در اسم و موضوع بجز آن بوده در شمار اين دسته اخير از تقليدهاي مقرون بابتكار شمرده مي‌شود.
در همه اين دسته‌هاي چندگانه نفوذ شاعران پيشين كه در نظم داستانها شهرت داشته‌اند، خاصه نظامي و خسرو و همچنين دو شاعر قريب العهد باين دوره يعني جامي و هاتفي آشكارست، زيرا سرايندگان آن داستانها بهرحال و با داشتن هر موضوعي كه مقدور بود، مي‌خواستند پاي در جاي پاي استادان گذشته نهند تا شايد بتوانند ازين راه مرتبه‌يي در شعر بدست آورند، و با غلبه چنين خياليست كه بعضي از آنان سعي داشتند تا هر پنج منظومه نظامي و يا هر هفت اورنگ جامي را جواب گويند، و گاه هم بدين حدّ بسنده نمي‌كردند و مانند عبدي بيك شيرازي دو خمسه مي‌ساختند.
از ميان آنها كه درين عهد بنظم يك يا چند منظومه داستاني و يا بجواب گفتن مجموعه‌هايي از مثنويهاي پيشين، و يا ترجمه منظوم داستانهاي هندي، و يا ابتكار و
ص: 595
ايجاد داستاني باقتفاء گذشتگان پرداخته باشند شاعران زيرين را مي‌توان در اينجا ياد كرد. ترجمه حال بعضي ازين گروه كه شهرت بيشتري دارند، در شمار شاعران عهد و در بخش مربوط بدانان درين جلد خواهد آمد و درباره بعضي ديگر بهمين اشاره كه اينجا مي‌كنم بسنده مي‌شود:
از جمله شاعران قديم عهد صفوي ضميري اصفهاني (م 973 ه) است كه بغير از ديوانهاي متعدد غزل كه ترتيب داده بود چند منظومه داستاني داشت بنامهاي:
ناز و نياز، وامق و عذرا، ليلي و مجنون، اسكندرنامه و بهار و خزان.
شاعر پركار ديگري بنام قاسمي گنابادي (م 982 ه) ليلي و مجنون و خسرو و شيرين نظامي گنجه‌يي را بهمراه منظومه‌هاي ديگري كه ديده‌ايم تقليد نمود.
محمد قاسم خان موجي (م 979 ه) شاعر و امير معاصر همايون پادشاه و جلال- الدّين اكبر پادشاه يوسف و زليخا و ليلي و مجنون داشت.
بدري كشميري معاصر و ستايشگر عبد اللّه خان ثاني پادشاه معروف ازبك (991 تا 1006 ه) در مقدمه قصه ذي القرنين چنانكه خواهيم ديد مدّعي سرودن مثنويهاي متعدّدي بود.
سعد الدين رهايي خوافي (مرده در حدود 983 ه) معاصر جلال الدين اكبر پادشاه ليلي و مجنوني بنظم آورد.
عبدي بيگ شيرازي (م 988 ه) كه دو خمسه ترتيب داده است، منظومه‌هاي دفتر درد و جام جمشيدي را در برابر خسرو و شيرين- مجنون و ليلي و خزائن- الملوك را بروزن ليلي و مجنون- هفت اختر و انوار تجلّي را باستقبال از هفت گنبد- آيين سكندري و فردوس العارفين را در برابر شرفنامه و اقبال‌نامه سرود.
محمود بيگ سالم تبريزي منظومه‌هاي مهر و وفا، ليلي و مجنون، يوسف و زليخا را سرود. وي معاصر بود با شاه تهماسب صفوي (930- 984 ه)
وحشي بافقي (م 991 ه) منظومه‌هاي فرهاد و شيرين و ناظر و منظور را سروده است.
ص: 596
عرفي شيرازي (م 999 ه) فرهاد و شيرين ناتمامي ساخت.
مير معصوم نامي صفوي معاصر و مقرّب جلال الدين اكبر منظومه حسن و ناز را كه نظير يوسف و زليخاست، و پري صورت را در برابر ليلي و مجنون بنظم آورد.
ناظم هروي (م 1081 ه) يوسف و زليخاي خوبي بر وزن و باستقبال از يوسف و زليخاي جامي دارد.
فيضي فياضي (م 1004 ه) طرحي براي سرودن يك «پنج نامه» در برابر پنج گنج نظامي داشت بدينگونه: مركز ادوار در برابر مخزن الاسرار، نل و دمن باستقبال از ليلي و مجنون، سليمان و بلقيس نظير خسرو و شيرين، هفت كشور بتقليد از هفت پيكر، اكبرنامه در جواب اسكندرنامه. ازين طرح آنچه بنهايت رسيده و نسخه هاي آنها رائجست مركز ادوار ونل و دمن است. منظومه نل و دمن متضمّن داستان نل (Nala( و دميانتي (Damyanti( از «مهابهاراتا» ست.
نواب ميرزا قوام الدين جعفر آصفخان متخلص به «جعفر» (م 1021 ه) از نامبرداران عهد جلال الدين اكبر و جانشينش جهانگير، منظومه خسرو و شيرين دارد بنام «نورنامه» كه سخن‌شناسان عهد او و پس از وي آن را از بهترين تقليدهايي دانسته‌اند كه از خسرو و شيرين نظامي شده است.
حكيم شفايي اصفهاني (م 1037) منظومه مهر و محبّت را در برابر خسرو- و شيرين سروده است و او چنانكه بعد ازين خواهم گفت دو منظومه حكمي هم دارد.
روح الامين مير جمله (م 1047 ه) منظومه ليلي و مجنون بتقليد از نظامي بنام محمّد قلي قطب شاه (989- 1020 ه) از قطب شاهيان گلكنده سروده و در آغاز آن گفته است كه منظومه «شيرين و خسرو» را هم درباره عشقبازي خسرو پرويز بنظم كشيده است. اين منظومه او بسال 1017 شروع و در 1018 در هشت هزار بيت تمام شد و آن هم بنام قطب شاه مذكورست. وي آسمان هشتم يا فلك البروج را در برابر هفت گنبد بسال 1021 ه بنام سلطان محمد قطب شاه جانشين محمد قلي قطب شاه بنظم آورد.
ص: 597
مير عقيل كوثري (م بعد از 1015 ه) فرهاد و شيرين دارد و آنرا بنام شاه عباس سروده و گفته است كه مقصودش از نظم اين داستان تمام كردن كار وحشي است.
مير محسن رازي (م 1020 ه) از شاعران عهد جلال الدين اكبر مثنوي شيرين و خسرو را باقتفاء نظامي نظم كرد.
زلالي خوانساري (م 1025 ه) هفت مثنوي دارد كه از آن ميان ذره و خورشيد در برابر سبحة الابرار جامي، و آذر و سمندر يا گل و بلبل در برابر ليلي و مجنون نظامي، و سليمان‌نامه يا سليمان و بلقيس بر وزن اسكندرنامه نظامي، و محمود و اياز بر وزن خسرو و شيرين است كه اين آخري از همه مفصل‌تر است و زلالي در نظم آن از فخر الدين علي صفي (م 939 ه) [تحفه سامي، ص 68] و انيسي (م 1014) پيروي كرده. درباره منظومه انيسي و منظومه زلالي بشرح‌حال آن‌دو در همين جلد مراجعه شود؛ و باز در همين دوره صفوي ميرزا محمد علي صائب (م 1081 ه) و حاجي ميرزا ابو طالب مازندراني معاصر شاه سلطان حسين صفوي (1105- 1135 ه) آن را بنظم درآوردند.
محمد شريف كاشي (م 1026 ه) كه در گلكنده خدمت قطب شاهيان مي‌كرد خسرو و شيرين دارد و همچنين‌اند شاپور تهراني (م 1040 ه) و ميرزا ملك مشرقي (م 1050 ه) و ابراهيم ادهم (م 1060 ه) و محمد طاهر وصلي تهراني خويشاوند شاپور تهراني كه نسخه منحصر منظومه او دراينديا آفيس بشماره 328 محفوظست.
محمد قاسم ظرافت لاهوري منظومه عاشقانه‌يي مانند خسرو و شيرين سرود بنام «ثمرة الفؤاد و نتيجة الوداد» كه آن را در دو دفتر، نخستين را بسال 1146 و دومين را بسال 1149 تمام كرد و شماره بيتهاي هردو دفتر 6268 است. نسخه‌يي ازين كتاب بشماره‌Add .18 ,545 در كتابخانه موزه بريتانياست [ريو، 2، 710].
ميرزا ارجمند آزاد كشميري پسر عبد الغني بيك كابلي كشميري (م 1139 ه) منظومه- يي دارد موسوم به «نياز و ناز» كه نظيره‌ييست بر خسرو و شيرين [نسخه‌Or .345 در كتابخانه موزه بريتانيا] و گوينده آنرا بنام مراد خود سيد مير ابو الوفا سروده و
ص: 598
از آنروي نياز و ناز گفته تا با ناز و نياز ضميري اصفهاني اشتباه نشود.

منظومه شاهد و مشهود
داستاني عاشقانه است بر وزن حديقه سنايي غزنوي، از محمد عظيم بن محمد جعفر متخلص به «اكسير» كه به «عظيماي اكسير» نيز شهرت داشته و ديوان غزل دارد.
بينش كشميري (م 1085 ه) از شاعران معروف سده يازدهم در هند است كه ترجمه حالش را خواهيم ديد. وي مثنويهايي دارد كه از آن ميان شور خيال تقليدي از خسرو و شيرين و رشته گوهر در برابر هفت گنبد است. مثنويهاي ديگرش غير از بينش ابصار كه استقبال از مخزن الاسرار است، در مدح اورنگ زيب و بزرگان عهد او و وصف كشمير و لاهور است و اينگونه مثنويها كه بويژه در وصف كشمير سروده شده باشد درين عهد متعدّد است.
حياتي گيلاني (م 1028 ه) منظومه سليمان و بلقيس ببحر متقارب مثمن مقصور در سه هزار بيت دارد.
مير محمد مؤمن عرشي (م 1091 ه) مهرووفا را باستقبال از خسرو و شيرين بنظم كشيد.
در عهد صفوي بدسته‌يي از داستانهاي منظوم بازمي‌خوريم با عنوان «قضا و قدر». مدار اين داستانها بر حكايت از واقعه‌ييست كه از قضا رخ داده و در زندگي قهرمان داستان تغيير عظيم پديد آورده، او را بعشقي گرفتار نموده، بحرمان و يأس افگنده، از ياري جدا داشته و بفراقي گرفتار ساخته است. درينگونه منظومها، اگر آن را نيك بفشاريم، همه مطلب در چند بيت معدود گنجايي دارد، امّا رسم بر آن بود كه شاعر آن را بپروراند و با توصيفهاي متناسب با موضوع شاخ و برگي دهد و از سادگي بيرون آرد، و اين نوعي از طبع‌آزماييهاي صاحب طبعان در آن روزگار بود، و من يكي دو نمونه منتخب ازين «قضا و قدر» ها را هنگام ذكر حال شاعران زمان خواهم آورد.
از جمله كساني كه در عهد صفوي ازينگونه منظومه‌ها پرداخته‌اند سليم تهراني (م 1057 ه) و طالب آملي (م 1035 ه) و حكيم ركنا مسيح (م 1066 ه) و سليم-
ص: 599
يزدي (سده يازدهم) و ميرزا نور اللّه اصفهاني متخلص بضياء (سده يازدهم) و مير- يحيي كاشي (م 1064 ه) را مي‌توان ياد كرد «1».
چنانكه پيش ازين گفته‌ام دسته‌يي از داستانهاي منظوم اين عهد ترجمه‌هايي هستند از ادب هندي كه از پاره‌يي ترجمه‌هاي منثور نيز موجود است چنانكه بجاي خود مذكور خواهد افتاد. اين كار هم از سده دهم آغاز شده و تا پايان عهدي كه مطالعه مي‌كنيم ادامه داشته و معمولا در نظم آنها شاهكار نظامي، خسرو و شيرين، و وزن و شيوه تنظيم آن مورد توجه بوده است. از جمله قديمترين آنها يكي ترجمه منظوم «رامايانا» است كه بفرمان جلال الدين اكبر و بهمت ملا عبد القادر بداؤني بسال 997 ه انجام شد و اينكه بعضي آن را بفيضي فياضي نسبت داده‌اند درست نيست. همين داستان يك بار ديگر بوسيله مسيحا پاني‌پتي در عهد پادشاهي جهانگير (1014- 1037 ه) بشعر درآمده و منظومه مفصلي ازين راه فراهم شده كه بطبع رسيده و مشهور است. شيخ سعد اللّه متخلّص به «مسيحا» «2» «مولدش قصبه كرانه در حوالي شهر پاني‌پت است، ازينجا به پاني‌پتي شهرت دارد. قصه رام و سيتا كه در زبان هندي خالص بود بزبان فارسي نظم نمود و با ملّا شيداي فتحپوري [م 1080 ه] كمال اتحاد داشت ...» «3». ترجمه‌هاي ديگري هم ازين داستان شده است «4» و باز هم درباره آن سخن خواهم گفت.
فيضي فياضي (م 1004 ه) منظومه مشهور خود نل و دمن را كه پيش ازين ياد كرده‌ام، از منظومه معروف حماسي هند مهابهارا تا اخذ كرد و كار خود را در نقل آن بنظم فارسي در سال 1003 بپايان برد.
______________________________
(1)- ازين مثنويها قضا و قدر سليم تهراني و طالب آملي را در ديوانهايشان ديده و همانها باضافه ديگر «قضا و قدر» ها را در مجموعه‌يي از كتابخانه موزه بريتانيا بشماره‌Or .4772 )ضميمه فهرست ريو ص 234- 236) خوانده‌ام.
(2)-
برخوان عطاي تو مسيحا محروم‌چون صورت تصوير كه باشد برخوان
(3)- روز روشن، مولوي محمد مظفر حسين صبا، تهران 1343، ص 738.
(4)- ترجمه رامايانا، تهران 1350، مقدمه بقلم آقاي عبد الودود اظهر دهلوي.
ص: 600
چند سالي بعد نوعي خبوشاني (م 1019) موضوع مثنوي معروف خود «سوز و گداز» را از سرگذشت زني هندو گرفت چنانكه در شرح‌حال آن شاعر خواهيد ديد.
داستانهاي منظومي ازين سنخ كه بعد ازين روزگار در هندوستان ساخته شده باشد متعدّد است «1» و از آنجمله داستان كامروپ «2» و كاملتاست «3» كه چند تن از شاعران آن عهد در هندوستان آن را بنظم كشيدند مانند محمّد مراد كه آن را بنام مير عيسي همّت خان «دستور همّت» ناميد؛ و «تك چند چند» هندي معاصر اورنگ زيب- عالمگير كه «گلشن عشق» نامش داد؛ و حاجي ربيع انجب دهلوي كه آن را باسم «فلك اعظم» بسال 1157 يعني در پايان عهد مورد مطالعه ما تمام نمود. مولوي محمد مظفر حسين صبا درباره اين «انجب» مي‌نويسد: «حاجي ربيع مغربي دهلوي است.
مذهب حكما مطبوعش بود و عمر خود هفتصد سال بيان مي‌كرد و در جواني بدهلي رسيده توطن گزيد و در نظم بمرتضي قلي بيگ صفاهاني تلمّذ داشت ...» «4» و چنانكه اته نوشته است «5» خمسه و ديواني بزرگ داشت و مهابهاراتا را بفارسي درآورد و صد سال بزيست «6».- مير علي شير قانع تتوي صاحب تاريخ تحفة الكرام و تذكره مقالات الشعرا كه نامش خواهد آمد، نيز داستان كامروپ و كاملتا را بشعر پارسي درآورد.
از همين‌گونه داستانهاي منظوم كه داراي موضوع هندي و ترجمه از آن زبان باشد مدهو مالت و منوهر «7» است. اين داستان قصه عشق منوهر پسر پادشاه
______________________________
(1)- هرمان اته‌Hermann Ethe در تاريخ ادبيات ايران (ترجمه دكتر رضازاده شفق، تهران 1337، ص 91- 96) مهمترين آنها را شناسانده است.
(2)-Kamrupa
(3)-Kamalata
(4)- روز روشن، تهران، ص 87.
(5)- تاريخ ادبيات ايران (ترجمه ...) ص 92.
(6)- و نيز بنگريد بفهرست نسخه‌هاي خطي فارسي در موزه بريتانيا، ج 2، ص 711.
(7)-Madhoumalat -Manohar
ص: 601
كانگرا «1» بشهزاده بانو مدهومالت است كه آن را شيخ جمّن يا منجهن «2» نامي بزبان هندو نظم كرده بود و در سال 1059 ناصر علي سرهندي (سهرندي) (م 1108 ه) آن را بشعر پارسي درآورد. چند سال بعد عاقلخان رازي (م 1108) والي دهلي در زمان سلطنت اورنگ زيب همان داستان را باسم «مهر و ماه» منظوم ساخت يعني اسم منوهر را به «مهر» و نام مدهومالت را به «ماه» مبدّل نمود «3» و اين يكي بيشتر از نظم ناصر علي مقبول افتاد.
همين عاقلخان رازي داستان پدماوت «4» را كه آن هم از منشاء هنديست بنام «شمع و پروانه» بنظم آورد و آن چند بار ديگر بنثر و نظم تحرير و سروده شد «5».
شاعري ديگر از اهل سند، مولانا حاجي محمد رضائي، در سال 1053 داستان عاشقانه‌يي را درباره عشق پنون «6» به «سي‌سي» «7» با تبديل اسم عاشق و معشوق به «زيبا» و «نگار» بشعر پارسي نقل كرد و بعد ازو نيز چند بار اين كار تكرار شد «8».
داستان عشق هير «9» به «رانجهن» «10» هم نخستين بار بهمت شاه فقير اللّه آفرين (م 1154 ه) بسال 1143 ببحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف بنظم كشيده شد چنانكه در شرح حالش خواهيد ديد. وي منظومه خود را ناز و نياز ناميد و
______________________________
(1)-Kangra
(2)-Mandjhan ياJamman
(3)- بنگريد به: بلوشه، فهرست نسخه‌هاي فارسي كتابخانه ملي پاريس، ج 3، ص 387؛ و چارلز ريو، فهرست نسخه‌هاي خطي كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2 ص 700؛ و هرمان اته، تاريخ ادبيات ايران (ترجمه ...)، ص 93.
(4)-Padmawat
(5)- اته، تاريخ ادبيات ايران (ترجمه ...) ص 94.
(6)-Panun
(7)-Sisi
(8)- فهرست كتابخانه موزه بريتانيا ص 684؛ تاريخ ادبيات ايران، اته، ص 94.
(9)-Hir
(10)-R ndjhan
ص: 602
چنين آغاز كرد:
بنام چمن ساز ناز و نيازكه خار نيازش بود سرو ناز گارسن دوتاسي «1» خاورشناس فرانسوي اين داستان را از يك تحرير هندي بزبان خود ترجمه و در مجله خاور زمين «2» بسال 1857 چاپ كرد «3».
از منظومه‌هاي ديگر بر همين سياق و از همين سنخ موضوعها «عصمت‌نامه» ملّا حميد و تصوير محبّت از شمس الدين فقير دهلوي را بايد نام برد كه نخستين در 1016 و دومين در 1156 ه سروده شد و موضوع هردو داستان عاشقانه است.
بعضي از منظومه‌هاي عاشقانه اين عهد سرگذشت واقعي شاعرانيست كه در دام عشق افتادند و سپس يا خود بشرح داستان خويش پرداختند و يا دوستي همراز آن را بنظم آورد. منظومه‌يي از نوع اول «ناظر و منظور» حاجي ابرقوهي و منظومه‌يي از نوع دوم «واله و سلطان» فقير دهلوي است.
حاجي ابرقوهي از شاعران سده دهم و ستايشگر شاه تهماسب صفوي بود، ديوان قصيده و غزل و مثنوي و رباعي دارد. مثنوي او در شرح داستان عشق ويست كه بسال 972 سرود:
ما در طبع من اين طفل خيال‌زاد در نهصد و هفتاد و دو سال
چون فلك قرعه پي نامش زدنام اين ناظر و منظور آمد «4» و امّا منظومه واله و سلطان شمس الدين فقير دهلوي (م 1183 ه) درباره عشق بدفرجام واله داغستاني مؤلف رياض الشعر است بدخترعمش خديجه سلطان، و فقير آن را بسال 1160 ه يعني درست در آخرين سال از دوره‌يي كه درباره آن كار مي‌كنم باتمام رسانيد. درباره او و منظومه‌اش بعد ازين سخن خواهم گفت.
______________________________
(1)-Garcin de Tassy
(2)-Revue de l'Orient ,1857
(3)- درباره ناز و نياز آفرين بنگريد به «سروآزاد»، لاهور 1913، ص 205 و نيز رجوع شود بفهرست نسخه‌هاي خطي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2 ص 710.
(4)- فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3، ص 252- 253.
ص: 603

غزلسرايي‌
مهمترين نوع شعر درين عهد غزل است، چنانكه بايد اين دوره ممتد را دوران غزلسرايي در تاريخ ادب فارسي نام نهاد. هركس از شاه و امير و وزير و عالم و عامي كه خواست طبعي بيازمايد از ساختن غزلي غافل نماند، خواه دل‌انگيز و استادانه و خواه سست و عاميانه. ديوان گروهي از شاعران، چنانكه در شرح حالشان خواهيم آورد، تنها با غزلهايشان ترتيب يافته بنحوي كه جز آنها حتي يك رباعي و قطعه نيز در آنها ديده نمي‌شود، و در بعضي ديگر بندرت ديگر نوعهاي شعر بر غزل مي‌چربد، مگر كليات شاعراني كه در چند نوع از شعر يا در همه آنها طبع‌آزمايي كردند و يا دفترهاي شعر گويندگاني كه مثنوي‌سرا يا ترانه‌گوي بودند و بس.
خاصيت اين غزلهاي بي‌شمار يكنواختي عمومي آنها در بيان حالتهاي عشق و وصال و فراق و اميد و حرمان و شوق و يأس و اينگونه عاطفه‌هاي گوناگون بود كه طبعا در شعر غنايي بدانها بازمي‌خوريم. درباره نحوه ايراد مضمونها و نكته‌ها و زبان و چگونگي بيان مقصود در اين غزلها در صحيفه‌هاي پيشين از همين فصل بتفصيل سخن گفته‌ام و ديگر اعاده آن مطلبها درينجا شايسته نيست، تنها افزودن اين نكته لازمست كه غزلهاي آن زمان كه محلّ مطالعه ماست همگي عاشقانه نبودند بلكه بنابر رسمي كه از پيش متداول بود بعضي شاعران ببيان انديشه‌هاي حكمي يا عرفاني خود درين نوع از شعر مبادرت داشتند، برخي بنحو انحصار و بعضي با همراه كردن هردو سه نوع انديشه باهم؛ و از نكته‌هاي شايسته توجّه آميزشيست كه غالبا ميان انديشه‌هاي عرفاني و ديد مذهبي هندي و ايراني اسلامي ديده مي‌شود، و اين امر از جانبي محصول اقامت بسياري از شاعران ايراني در سند و هند و دكن و آميزش با هندوان و عشقبازي با سبزچهرگان هند است كه طبعا بتقارب ذهني و عقيدتي و جهان‌بيني آنان مي‌كشيد؛ و از طرفي نتيجه معاشرت آنان با اهل فضل و ادب هندي نژاد يا ايرانيان هندي شده، بود كه روزبه‌روز در حال افزايش بودند؛ و از جانبي ديگر مولود آشنايي ايرانيان و مسلمانان پارسي‌دان مقيم هند با ترجمه‌هاي آثار متعدد هندي بود كه بتشويق پادشاهان دكن و گوركانيان هند خاصّه جلال الدّين اكبر و
ص: 604
محمّد داراشكوه فرزند شاهجهان فراهم مي‌آمد.
با ذكر اين مطلب نخواسته‌ام اشاره‌يي خاصّ بوجود انديشه‌هاي عالي حكمي و عرفاني در غزلهاي عهد داشته باشم زيرا آنچه ازين قبيل انديشه‌ها در غزلها يا بطور كلي در شعر آن زمان، حتي در شعر آن گروه كه منحصرا عارف يا حكيم بوده‌اند مي‌بينيم، تكرارهاييست از آنچه بزرگان پيشين بنحوي بهتر و كاملتر و دل‌انگيزتر گفته بودند.
اما آنچه در غزل دوران صفوي مهم و قابل توجّه و تازه است استفاده ازين نوع افكار و انديشه‌هاست بصورت نكته‌ها و مضمونهايي كه حكم مثل‌هاي ساير يافته و با رواج ميان عارف و عامي كاربردهاي اجتماعي حاصل نموده و در زندگاني روزمرّه مردم بكار رفته‌اند. اينگونه فكرها بيشتر مبناي اخلاقي و اجتماعي دارند و اگرچه تقريبا همه شاعران غزلگوي زمان را مي‌توان در اين كار شريك و سهيم دانست ولي بعضي مانند طالب و كليم و صائب و غني درين راه توانسته‌اند سرآمد همگان باشند و دست بالاي دستها نهند. در بيتهاي زيرين، كه فقط بعنوان نمونه نقل مي‌كنم، ازينگونه دستورهاي اخلاقي و اجتماعي كه البتّه زاده انديشه‌هاي سنّتي در جهان‌بيني حكمي و عرفاني و اخلاقي ما هستند، مي‌توان ديد؛
از كليم كاشاني:
بي‌ديده راه اگر نتوان رفت پس چراچشم از جهان چو بستي از آن مي‌توان گذشت
مفلسان را كس نمي‌خواهد، ز مينا كن قياس‌تا تهي شد ديگرش كس دست در گردن نكرد
تا تواني ناتوانان را بچشم كم مبين‌ياري يك رشته جمعيّت دهد گلدسته را
در حقيقت تنگدستي مايه ديوانگيست‌در چمن بيد از ره بيحاصلي مجنون شود
ص: 605 آخر بسان فاخته‌ام شد گلو كبودمنّت ز خلق بس‌كه بگردن گرفته‌ام
بر ستمگر بيشتر دارد اثر تيغ ستم‌عمر كوته از تعدّي مي‌شود سيلاب را از صائب تبريزي:
بهمواري ادب كن خصم سركش را كه خاكستربنرمي زيردست خويش مي‌گرداند آتش را
عنان نفس را بگذار تا چندي براه آيدكه از خامي برآرد اسب سركش را دويدنها
بد خوب نگردد از رياضت‌خونريز ز چلّه شد كمانها
مظلوم حيف خود نگذارد بظالمان‌از گريه داغ بر دل آتش نهد كباب
ناگوار از صحبت نيكان گوارا مي‌شودعيب تلخي را ز خُلق خوش هنر سازد گلاب
نيست ناقص را كمالي بهتر از اظهار عجزدستگير ناشناور دست بالا كردنست
در مجالس حرف سرگوشي زدن با يكدگردر زمين سينه‌ها تخم نفاق افگندنست
دوستي با ناتوانان مايه روشندليست‌موم چون با رشته سازد شمع محفل مي‌شود از غني كشميري:
كج را بتكلّف نتوان راست نمودن‌كي تير توان ساختن از چوب كمانها
ص: 606 نيفتد كارسازان را بكس در كار خود حاجت‌بخاريدن نباشد احتياجي پشت ناخن را
بر تواضعهاي دشمن تكيه كردن ابلهي است‌پايبوس سيل از پا افگند ديوار را
سعي بهر راحت همسايها كردن خوشست‌بشنود گوش از براي خوابِ چشم افسانها
تا سركه پيشاني دونان نچشيديم‌دندان طمع كند نشد در دهن ما
در دم صبح، غني، پير فلك مي‌گويدكه قضا نان دهد آن وقت كه دندان گيرد

قصيده‌گويي و مديحه‌سرايي‌
اگرچه دوره مورد مطالعه ما عهد غزل و غزلسرايي بود ليكن نوع قصيده با همه ناتواني كه يافت، همچنان راه خود را در طول زمان مي‌پيمود. بيشتر غزلگويان اين عهد قصيده و طبعا تركيب بند و ترجيع بند هم ساخته‌اند. شاعران معروفي مانند لساني شيرازي، حيرتي توني، محتشم كاشاني، ثنايي مشهدي، عرفي شيرازي، فيضي اكبرآبادي، نوعي خبوشاني، نظيري نيشابوري، ظهوري ترشيزي، شاپور تهراني، طالب آملي و بسياري ديگر تا صائب تبريزي و نورس دماوندي و همانندگانشان در همان حال كه شور خاصي در ساختن غزلهاي دل‌انگيز داشتند بكار قصيده‌گويي نيز پرداخته‌اند.
و بدينگونه، خلاف آنچه در بادي امر ممكنست بنظر آيد، چراغ قصيده با مرگ بزرگاني چون بنايي هروي (م 918 ه) كه او را اشعر شعراي خراسان خوانده‌اند، و مير حاج انسي (م 923 ه) و اميدي تهراني (م 925 ه) و اهلي شيرازي (م 942 ه) كه آخرين سالهاي خود را در عهد بنيانگذار سلسله صفوي مي‌گذرانيدند، خاموش نشد، بلكه تا ديرگاه شعله‌ور بود، منتهي همه آنان كه در راه شاعري قدم برمي‌داشتند و ديوان و دفتري فراهم مي‌آوردند توانايي دست زدن بدين‌كار را نداشتند و يا اگر طبعي مي‌آزمودند شهرتي حاصل نمي‌نمودند.
ص: 607
محرّك شاعران استاد قصيده‌گوي زمان در سرودن اين نوع از شعر، پس از داعيه استادي در فنّ شاعري، نخست فراهم كردن ساز و سامان زندگاني بود و دوم پرداختن بباور داشتهاي مذهبي و كسب ثواب اخروي. اينكه بعضي سرودن قصيده‌هاي ديني (منقبت‌گويي) و رواج آن را درين عهد تنها معلول وضع عهد صفوي مي‌دانند، درست نيست. البته وضع سياسي آن دوره و سعي در اشاعه اعتقاد مذهبي شيعه و تأييد و ترويج نهايي آن طبعا كار را بترغيب شاعران در سرودن قصيده‌ها و تركيبها و ترجيعهاي فراوان در منقبت اهل بيت مي‌كشانيد، ولي چنانكه پيش ازين در شرح‌حال شاعران سده نهم و آغاز سده دهم ديده‌ايم، اين كار بدست چند تن از بزرگان شعراي آن روزگار پايه و بنياد استوار يافت و چون بدوران صفوي رسيد مقتضيات زمان باشاعه بيشتر آن ياوري كرد و چنان شد كه كمتر شاعري را مي‌بينيم كه قصيده ساخته و تركيب و ترجيع پرداخته و ستايشنامه‌هاي مشهوري از پيامبر اسلام و امامان شيعه ترتيب نداده باشد. حتي چندين تن از شاعران را مي‌شناسيم، و در بخش شاعران از همين جلد بنامشان مي‌رسيم، كه تركيبها يا ترجيعهايي باسم دوازده امام ترتيب داده و همه آنانرا بترتيب، هريك را دربندي، ستوده‌اند و اين غير از قصيده‌هاييست كه جداگانه در ستايش پيامبر و منقبت امامان، خاصه نخستين و هشتمين و دوازدهمين از آنان، ترتيب داده و ديوانهاي خود را بدانها آراسته‌اند.
اما مدح شاهان و سرداران و اميران و وزيران در قصيده‌هاي مدحي كه در سراسر اين عهد رواج داشت، سنتي بود ديرين در شعر پارسي و مرده ريگي بود از شاعران پيشين و وسيله‌يي پرحاصل و ثمربخش براي انتجاع و اعاشه شاعران كه طبعا دنباله كار در اين راه بتركيبها و ترجيعها و قطعه‌ها و حتي رباعيها و غزلها نيز مي‌كشيد و مطلبي بود كه تازگي نداشت؛ و چون خريداران اينگونه شعرها در سرزمين هند بيشتر و ثروتشان از همطرازان ايراني بيشتر بود شاعراني كه در هند بسر برده‌اند در اين كار پركارتر بوده‌اند.
زبان قصيده و شيوه نظم آن در آغاز عهد صفوي بيشتر متمايل بهمان طرزي بود كه در قصيده‌هاي شاعران پايان سده هشتم و اوايل سده نهم مي‌بينيم و چنانكه
ص: 608
مي‌دانيم همان طرز با تمايلي محسوس بسبك شاعران اواخر سده ششم و آغاز سده هفتم بوسيله گويندگاني چون بنايي و مير حاج انسي و اهلي شيرازي در پايان سده نهم و آغاز سده دهم تجديد شده بود و چون بعضي از آن استادان چندسالي از دوران صفوي را درك كرده بودند پرورش‌يافتگان طبع آنان نيز در سده دهم و تا چندي از سده يازدهم طرز گفتارشان را دنبال مي‌نمودند. بهمين سبب است كه ما در سده دهم و اوايل سده يازدهم شاعراني را مي‌شناسيم كه زبان قصيده‌سرايان مذكور را در شعر خود بكار مي‌بردند و شيوه سخنوري آنان بشاعراني كه بعد از ايشان در ايران و هند شهرت يافتند شباهت ندارد، بعضي از آن دسته بشيوه شاعران پايان سده هشتم و آغاز سده نهم و بعضي ديگر بدوره‌هاي قديمتر، حتي بعهد شاعران خراساني سده ششم و اوايل سده هفتم بازگشتند. ازين گروهند شاه طاهر دكني (م 954)، حيرتي توني (م 961)، عتابي نجفي (سده دهم)، قاسم كاهي (م 988)، محتشم كاشاني (م 996)، قاضي نور الدين نوري (م 1000)، كمالي سبزواري معروف به «افصح» (م 1020)، نظيري نيشابوري (م 1021)، ظهوري ترشيزي (م 1025)، ملا كامي سبزواري (سده دهم- يازدهم)، عارف ايگي (م 1028 ه). بعضي ازين گروه مثلا شاه طاهر و عارف چنان سخن مي‌گفتند كه گفتي در سده‌هاي پنجم- ششم هجري زندگي مي‌كردند و در دياري از سرزمين خراسان بسر مي‌بردند و اين نبود مگر بعلّت تتبّع آنان در ديوان‌هاي شاعران استاد در سده‌هايي كه گفته‌ام.- چند تن ديگر ازينگونه قصيده‌گويان هستند كه پاره‌هايي از قصيده‌هايشان را در تذكره‌ها مي‌بينيم مثل امير صافي (هفت اقليم، ج 1، ص 283) و صدقي (ايضا، 3، 115) و كمال الدّين چلبي بيگ (ايضا، 3، 237) و فسوني (ايضا، 3، 240) و حيدري (ايضا، 3، 244) و جز آنان.
در عهد همين قصيده‌گويان استاد كساني را مي‌شناسيم كه از سخنشان آثار تازگي مشهود است و مي‌خواهند بر بناي كهن شعر آرايش نو بيفزايند و ازين راه طرزي تازه بيافرينند مثل وحشي بافقي (م 991) و ثنايي (م 995) و عرفي (م 999) و ظهور همين دسته است كه مقدّمه‌يي براي تغيير شيوه در قصيده‌گويي گشت،
ص: 609
همچنانكه در غزلسرايي شد. شيوع غزل هم كه زبان ساده روان و نرم لازمه آنست، وقتي با آموختگي همه شاعران زمان باين نوع از شعر همراه شد، باعث گرديد كه زبان قصيده از طنطنه و صلابت قديم باز ايستد و بسادگي و لطافت و رواني غزل نزديك شود و حتي در پاره‌يي از آنها همان گسيختگي معنوي بيتها كه در بيشتر غزلهاي آن عهد مي‌بينيم راه يابد.
اين تغيير شرايط لفظي و معنوي قصيده، هرچه از ميانه سده يازدهم بپايان دوره صفوي نزديكتر شويم بيشتر مي‌گردد بنحوي كه مي‌توان تاريخ مذكور را تقريبا حدّ زماني فارقي ميان شيوه قصيده‌گويي در عهد مورد مطالعه ما قرار داد.
درين دوره دوم زبان قصيده و تركيب و ترجيع خيلي بيشتر از سابق بزبان تخاطب زمان نزديك شد.
البتّه روشنست كه اين نزديكي قصيده بغزل تنها در نحوه ايراد كلام نبود بلكه از جهت خلق معاني و جنبه فكري و ذوقي هم بين اين دو نوع شعر يك هماهنگي دائم و ناگسستني وجود مي‌يافت و توسعه مي‌پذيرفت و شاعر سعي داشت همان شيوه مضمون آوري و نكته‌پردازي را كه در غزل داشت در قصيده نيز داشته باشد منتهي اينجا آن شيوه را در راه تغزل يا وصف طبيعت و بويژه در ستايش ممدوح و گاه نيز در بيان حال خود بكار مي‌برد چنانكه قصيده‌هاي اين عهد، از خواجه حسين ثنايي و عرفي ببعد، وارد مرحله‌يي جديد از طرز بيان معاني شد و آن برابري لفظ و معني كه پيشينيان شرط عمده بيان در قصيده مي‌شمردند، بذكر مضمونها و معني‌هايي بدل گرديد كه عادة وسيع‌تر از قالبهاي لفظي خود بودند منتهي اگر بدست شاعران استاد مي‌افتادند چنان ادا مي‌شدند كه خواننده متوجّه اين برتري معني بر لفظ نمي‌گرديد زيرا در آنها ردّ پاي انديشه در راه فكري گوينده آشكار و مشهود است و قرينه- هاي كافي براي درك معنيهاي پوشيده موجود؛ امّا اگر شاعري توانايي لفظي كافي و مهارت وافي براي بهره‌برداري از واژه‌هاي مفرد يا مركب در بيان فكرهاي باريك و معاني دقيق نداشت اين روشني معني در سخنش از ميان مي‌رفت، و براي اثبات اين دعوي شاهدهاي بسيار در قصيده‌هاي شاعران متأخّر عهد صفوي مي‌توان يافت.
ص: 610
از ويژگيهاي قصيده و تركيب و ترجيع در عهد صفوي بلندي و تفصيل آنهاست و همين امر باعث بود كه شاعر چند بار در آنها موضوع سخن را تغيير دهد و مسائل مختلفي را در خطاب بممدوح مطرح سازد. پيداست كه سادگي زبان و آزاد بودن شاعر از قيدهايي كه قصيده‌سرايان پيشين داشته‌اند، او را درين دراز نفسي ياوري مي‌كرد. گاه اتفاق مي‌افتاد كه درين قصيده‌هاي بلند، شاعر چندبار بتجديد مطلع مبادرت مي‌نمود.
همين سادگي زبان مايه آن بود كه شاعران كمتر خود را بداشتن رديفهاي دشوار ملزم نمايند و التزامشان در اين مورد از انتخاب اسمهايي مثل آفتاب، آيينه و يا فعلهايي مثل افشاند و اندازد و انداخت و همانند اينها كمتر تجاوز مي‌نمود ولي شيوه‌يي كه پيشينيان در التزام كلمه‌ها و تركيبهاي دشوار [مثل موي و مور، شتر گربه، شتر حجره] براي اثبات مهارت خود در شعر داشتند در اين دوره نيز بندرت دنبال مي‌شد «1».

قصيده‌هاي مصنوع‌
ازين مقدّمه مي‌توان دريافت كه ساختن قصيده‌هاي مصنوع درين دوره كم و بيشتر منحصر بآغاز آن عهد بود، و چنانكه پيش ازين ديده‌ايم «2» شاعراني مانند اهلي شيرازي (م 942) «3» و عيشي هروي «4» (معاصر شاه اسمعيل صفوي) قصيده‌هايي مصنوع بپيروي از سيّد ذو الفقار شرواني و سلمان ساوجي در ستايش سلطان حسين بايقراي تيموري و شاه اسمعيل صفوي داشته‌اند.
اندكي بعد شاعري ديگر بنام جنوني بدخشي معمائي كه در خدمت همايون پادشاه گوركاني بسر مي‌برد و ستايشگر او بود، دنباله كار را درين مورد گرفت.
وي قصيده‌يي ساخت در سي و هشت بيت در ستايش همايون و صنعتهايي كه سيّد-
______________________________
(1)- بنگريد بهمين جلد، ص 551- 552.
(2)- همين كتاب، ج 4، ص 183- 186.
(3)- ايضا، ج 4، ص 447- 455.
(4)- ايضا، ج 4، ص 461- 462.
ص: 611
ذو الفقار و سلمان در قصيده‌هاي خود از آنها غفلت كرده‌اند، در آن آورد «1». مولوي محمد مظفر حسين صبا درباره او مي‌نويسد: «جنوني، بدخشانيست كه دلش عشق منزل بل سراپايش محبّت آب و گل بود و همايون پادشاه نظر بعلم و فضلش در تربيت وي همّت مي‌گماشت. قصائد بسيار مشتمل انواع صنايع و بدايع دارد و اين مطلع قصيده اوست كه در سه بحر خوانده مي‌شود:
رخ تو لاله و نسرين خط تو سبزه و ريحان‌لب تو غنچه رنگين قد تو فتنه بستان يكي فعلا تن چهار بار، دوم مفاعلين چهار بار، سوم مفاعلن فعلاتن دو بار» «2».
اين طبع‌آزمايي پياپي كه در آغاز عهد صفوي براي نظم قصيده‌هاي مصنوع وجود داشته در سراسر آن عهد ادامه يافت امّا ديگر تواناييي كه شاعران پيشين در شناخت رمزهاي سخنوري داشتند نمي‌توانست با همان قوت ادامه داشته باشد و ازينروي صنعت‌گران نام‌آوري درين عهد نداريم كه شايسته ذكر باشند. با اين حال آوردن نام تيمور حسيني، معاصر شاه صفي (1038- 1052 ه) درينجا لازمست. وي بقصد دنبال كردن كار اهلي شيرازي و رفع نقصهايي كه در سه قصيده مصنوع او مي- يافت قصيده‌يي ساخت بدين مطلع:
هزار گلشن رويت بدهر حسن نماغبار برزن كويت بمهر داده ضيا و چنانكه خود در معرّفي آن نوشته (مشتمل است بر يكصد و شصت و دو بيت و قريب يكصد و سي بيت ازو مشتق مي‌شود متناول بر اصول بحور و منشعبات و مزاحفات از مطبوع و نامطبوع كه مخصوص شعراي عربست و دواير ستّه كه مخرج اوزان نوزده‌گانه است و تفكيك بحور و اوزان مختلف و تعاريف اقسام قوافي صحيح و سقيم و ذكر صحت ايطاء جلي در بعضي موارد و حدود محسنات از صنايع بديع و بيان كه برساله فارسي كه اختلاف كثيره داشت ملتفت نشده، بدان عمل شد و قريب
______________________________
(1)- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا قرن دهم هجري، مرحوم استاد سعيد نفيسي، تهران 1344، ص 410- 411.
(2)- روز روشن، تهران 1343، ص 184.
ص: 612
بچهل صنعت از صنايع بديع با چند بحرو لقب قافيه مزيد قصيده مولاناي مذكور [يعني اهلي شيرازي] شده و ببعضي از صنايع كه تكرار در آن قصيده واقع شده بود التفات ننموده متوجّه صنايع غريبه شده مع آنچه وظيفه شعر است از غزل و قطعه و رباعي و مستزاد و لغز و معمّا؛ و ابيات مصنوعه متفرقه را نيز مثنوي توان شمردن ...» «1»

منظومه‌هاي حكمي و عرفاني‌
موضوعهاي اخلاقي (خاصّه اخلاق مبتني بر سنتهاي ديني) و حكمي و عرفاني كه در آنها از راه شرح و توضيح و تمثيل ببيان مطلب و مقصود پرداخته شده باشد، درين دوره كم نيست.
سرمشق شاعران در سرودن اين منظومه‌ها نخست مخزن الاسرار نظامي و بعد از آن منظومه‌هاي مشهوري از قبيل حديقه سنايي غزنوي، بوستان سعدي، مثنوي مولوي، سبحه و تحفه جامي و همانند آنها بوده است، و تقريبا در همه جز تكرار انديشه‌ها و گفتارهاي پيشينيان در طرز نوي از بيان فكر، چيز تازه‌يي ديده نمي‌شود. كار اساسي در سرودن اين منظومه‌ها، مانند منظومه‌هاي داستاني، تقليد و استقبال و جوابگويي، بقصد اثبات توانايي شاعر در شاعريست، نه ابتكار در گويندگي، يا نوآوري در جهان انديشه‌مندي؛ و ازينرو پيداست كه شيوه سخنوري درين دسته از منظومه‌ها تحت تأثير آن استادي از شاعران پيشين است كه منظومه جديد بتقليد ازو ساخته مي‌شد، اگر در جواب مخزن الاسرار بود لحن استاد گنجه و حتي روشي كه او در ستايش خدا و پيامبر و صفت معراج و فصل‌بندي مطلبهاي خود داشت، در نظر گوينده نو بود؛ و اگر از شاعران ديگر بود باز بهمين نحو عمل مي‌شد و اين خود خاصيت اصلي تقليد و نظيره‌گوييست.
شماره شاعراني كه درين راه قدم نهاده باشند و منظومه‌هايي كه ازين راه پديدآمده باشد، كم نيست و سهم اصلي درين كوشاييها با خمسه‌سازان و مقلّدان نظاميست چنانكه درين باب باز بايد از كساني چون هاشمي كرماني (سراينده مظهر آثار)،
______________________________
(1)- نقل از فهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي ايران، ج 3، تأليف ابن يوسف شيرازي، تهران 1318- 1321، ص 534- 535.
ص: 613
قاسمي گنابادي (صاحب زبدة الاشعار)، عبدي بيگ نويدي شيرازي (گوينده مظهر اسرار و جوهرفرد)، وحشي بافقي (نظم كننده خلد برين)، عرفي شيرازي (سازنده مجمع الابكار)، فيضي فيّاضي (گوينده مركز ادوار)، ضميري اصفهاني (طرازنده جنّة الاخيار)، غزالي مشهدي (ناظم نقش بديع و اسرار مكتوم) شروع نمود. نام اين سرايندگان و اثرهايشان را در شعر داستاني پيش ازين خوانده و باز هم در ترجمه حالشان خواهيم ديد. فقط اين نكته گفتني است كه بعضي ازين گويندگان مثل عبدي بيگ شيرازي تنها بپيروي از نظامي اكتفا نمي‌كردند و مثلا همين شاعر اخير مظهر اسرار و جوهر فرد را در دو خمسه خود در جواب نظامي و بوستان خيال را در تقليد از بوستان سعدي سرود چنانكه بيايد؛ يا حكيم شفايي اصفهاني كه ديده بيدار را بتقليد از مخزن الاسرار گفته، نمكدان حقيقت را در جواب حديقه سنايي ساخته است؛ يا روح الامين مير جمله كه مطمح الانظار او نظير مخزن- الاسرار است، آسمان هشتم را بر وزن و در جواب حديقه سروده است؛ يا زلالي- خوانساري كه حسن گلوسوز او جواب مخزن الاسرار نظاميست، شعله ديدارش همانند مثنوي ملّاي روم و ميخانه‌اش همطراز حديقه سنايي و ذرّه و خورشيدش بر وزن سبحة الابرار جاميست.
درين ميان منظومه‌هاي ديگري داريم كه تنها ديني است منتهي آنها هم هر يك بتقليد از يكي از استادان گذشته مذكور فراهم آمده مثل خمسه حسن بن سيّد فتح اللّه هندي كه در نوع خود تازگي دارد [فهرست ريو، ج 2، ص 680- 681]؛ يافوز عظيم از عظيماي نيشابوري (م 1111 ه) كه لحن ديني و حكمي را باهم جمع كرده است [ايضا ص 701]؛ يا مسلك المتقين كه در عرفان و اخلاقست با توجّه بسنّتهاي ديني بر- وفق مذهب حنفي [ايضا ص 702]، يا حقايق المعارف اثر شيخ سعد الدّين احمد معروف به ديوانه و متخلّص بقدّوسي كه موضوع طي مدارج عرفاني را با توجّه بقرآن و حديث مورد بحث قرارداد [ايضا ص 712] و جز آنها.
در ذيل اين گفتار يادآور مي‌شوم كه مولوي احمد در «آسمان اول» از كتاب «هفت آسمان» خود [چاپ كلكته 1873 ميلادي] شرحي مستوفي درباره نظيرسازان
ص: 614
بر مخزن الاسرار آورده است و در آنجا جز كساني كه در سطرهاي پيشين ياد كرده و شرح اثرهايشان را در ترجمه حالشان خواهم آورد، اين اثرها را نام برده كه شايسته ذكرند:
گوهر شهوار از عبدي گونابادي «در رياض الشعرا نوشته عبدي گونابدي اصلش از تونست، شاعر خوبگوي خوش اعتقادي بوده مدّاحي اهل بيت طاهره مي‌كرده، كتاب گوهر شهوار از تصنيفات اوست، از آنجاست:
عشق چو شد قفل بقا را كليدمنّت جان بهرچه بايد كشيد
شكر كه بي‌عشق بتان نيستم‌چون دگران زنده بجان نيستم» «1» منظور انظار از رهايي مروي كه آن را در 982 ه بنام جلال الدين اكبر ساخت و چند بيت زيرين از آنجاست در ستايش پادشاه:
چرخ كه اين قبه خرگاه تست‌هاله زده گرد رخ ماه تست
ذات تو لعلست و جهان حقّه‌يي‌اطلس چرخ از علمت شقّه‌يي
مي ز لبت خون جگر مي‌خوردز هر بدور تو شكر مي‌خورد
مس بقبول تو چو زر مي‌شودعيب بلطف تو هنر مي‌شود «2» مهر و وفا از محمّد بيگ پسر ابو الفتح بيگ تركمان متخلص به «سالم» است.
وي نخست در خدمت قاضي جهان پدر شرف جهان قزويني، در قزوين بسر مي‌برد، از آنجا بشيراز و از آن شهر بتبريز رفت. او را يوسف و زليخا، شاهنامه، و منظومه مهر و وفاست. ازين منظومه اخير اوست:
چون غم پيري بكسي رو نهدروي بر آيينه زانو نهد
هر دم از آيينه زانوي خويش‌روي اجل را نگرد سوي خويش
لرزه درافتد ز ضعيفي بپادست شود از پي رفتن عصا
خلعت شيبت چو دهد آسمان‌رگ شود آجيده‌وش از تن عيان «3» و اين غير از مهر و وفاي ديگريست كه بلوشه در فهرست خود [ج 3، ص 388] معرّفي كرده و بطهماسب قلي بيگ يزدي نسبت داده.
______________________________
(1)- هفت آسمان، ص 99.
(2)- ايضا ص 105.
(3)- ايضا ص 108.
ص: 615
تحفه ميمونه از محمد حسن دهلوي (نيمه دوم سده دهم و نيمه نخستين از سده يازدهم).
منبع الانهار از ملك قمي كه شرح‌حال و آثارش را بجاي خود خواهيد ديد.
دولت بيدار از ملّا شيداي فتحپوري كه بجاي خود ذكر خواهد شد.
ناز و نياز از نجاتي گيلاني معاصر شاه عباس.

ساقي‌نامه‌ها
پيش ازين «2» درباره منشاء ساقي‌نامه‌ها و تاريخ پيدايي آن در شعر فارسي و تحولاتي كه از قرن ششم تا آغاز سده دهم و نظم ساقي‌نامه‌هاي مستقل حاصل نمود، سخن گفته و نيز بدو نوع ساقي‌نامه كه تا بآن روزگار متداول شده بود، يعني ساقي‌نامه ببحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف و ساقي‌نامه بصورت تركيب‌بند يا ترجيع‌بند اشاره كرده‌ام.
از سده دهم ببعد اين قسم از شعر رواج بيشتري يافت و ساقي‌نامه‌سازي از ركنهاي اصلي شاعري و ساقي‌نامه از انواع مهم و معتبر شعر شمرده شد و كمتر كسي از شاعران بزرگ و كوچك را مي‌شناسيم كه درين راه طبع آزمايي نكرده و ساقي‌نامه‌يي باستقلال و يا جزو منظومه‌يي كه معمولا ببحر متقارب و بپيروي از فردوسي (شاهنامه) يا نظامي (اسكندرنامه) سروده مي‌شد، ترتيب نداده باشند.
نوع انديشه‌ها درين ساقي‌نامه‌ها بر رويهم همانست كه پيش ازين عهد بود، با تغييرهايي در نحوه بيان يا با وارد كردن موضوعهايي كه پيش از آن در ساقي‌نامه‌ها مطرح نبود، ولي ساقي‌نامه‌ها همچنان جولانگاهي بود براي اظهار عواطف شاعرانه درباره ناپايداري و بيهودگي جهان و هستي آن، عاقبت دردانگيز ما فرزندان آدم درين نشأه گذران و فناپذير، پناه بردن بعالم مستي و بيهوشي براي رهايي از دردها و غمهايي كه بار منّت اين هستي دروغين بر دوش جان ما مي‌نهد، گريختن از خراب‌آباد جهان از راه روشن خرابات، يافتن گمشده‌هاي آرزو در كوي ميفروش، شهود جلوه راستي و حق در مصطبه پير مغان و رها شدن از تهمت كفر و ايمان، شناخت خود در بيخودي، اعتكاف در خلوتخانه دل و آمادگي سير در
______________________________
(2)- همين كتاب، ج 3 ص 334- 335.
ص: 616
لاهوت و ملكوت و نظاير اينگونه فكرهاي باريك دلپذير.
از اينجاست كه بايد ساختن اين ساقي نامه‌ها را بمنزله كفّاره ستايشگريهاي قصيده‌گويان و بي‌پرواييهاي غزلسرايان دانست و در آنها جلوه انديشه گويندگان را با ساز و ساماني نو تماشا كرد و شاعران را بواقع از مطاوي بيتهاي اين منظومه‌ها شناخت.
درين ساقي‌نامه‌ها شاعر گاه خطاب بساقي مي‌كند و گاه بدامن مغني مي‌آويزد، و در بعضي از آنها مثلا در ساقي‌نامه حكيم پرتوي (م 941 ه) [كه طرز ساقي‌نامه گوئيش در شاعران بعد از وي بسيار مؤثر بوده و در حقيقت شيوه‌يي نو درين قسم از شعر ايجاد كرده «1»]، اصلا اشاره‌يي بمغنّي نيست و او دمادم ساقي را بفريادرسي مي‌خواند. مي‌خواهد بمستي پرده روزگار را بدرد و انتقام ناكاميهاي خود را ازو بكشد زيرا ثمري ازو نچيد مگر ميوه‌هاي جهل‌آلوده بزهر. شهد عمر را بي‌حلاوت يافت و دانشوران را محروم و پرهيزگاران را از سرافرازي در تقوي بركنار.
روزگار چنان در نظرش با محنت مقرون شد كه زنده بر مرده حسرت مي‌برد و چون در عالم هشياري آرامش و سكون نمي‌يابد مي‌خواهد بعالم بيخودي و جنون پناه برد:
درين خاكدان پريشان نهادكه گلبرگ دانش همه برده باد
نبيني بري بر درختان دهربجز ميوه جهل‌آلوده زهر
حلاوت نماندست در شهد عمرهمه طفل جهلست در مهد عمر
نه دانشوران را ز دانش بري‌نه تقوي وران را بتقوي سري
عجب روزگاري گران محنتست‌كه بر مردگان زنده را حسرتست
______________________________
(1)- تقي الدين اوحدي بلياني مؤلف عرفات عاشقين (خطي) هنگام سخن گفتن از مولانا پرتوي شيرازي گويد كه: «اشعار غراي او، خصوص ساقي‌نامه در كمال بمرتبه‌ييست كه نه هركس چنان شعري تواند گفت. اكثر متأخرين در ساقي‌نامه تتبع طرز و روش وي كرده و مي‌كنند، و قائل (يعني خود تقي الدين) نيز ساقي‌نامه‌يي موسوم به: «نشأه بي‌خمار» گفته و اكثر حضرات از معاصرينم بآن طرز و روش ساقي‌نامه‌ها گفته‌اند، اما از وي ممتازست».
ص: 617 مَهِ زندگي را شده غرّه سلخ‌بكام انگبين حياتست تلخ
جهان چون دل عاشقان حزين‌بيكبار زير و زبر شد چنين
بلاريز گرديده گردون دون‌شده كار دين همچو دنيا زبون
چه شاه و گدا و چه نيك و چه بدفروماندگانند در كار خود
چو زلف بتان عالم آشفته است‌بهر دل سيه مار غم خفته است
چو در عالم هوش نَبوَد سكون‌من و عالم بيخودي و جنون
دهم همچو چشم سيه مست يارسر و كار خود را بمستي قرار و سرانجام بر سر راه اين بيخوديها و دل آزردگيها كارش بالتجاء بدرگاه خداي چاره- ساز مي‌كشد تا ازو بسوگندان گران راه رستگاري بخواهد ...
مي‌بينيد كه درينجا سخن از باده‌گساريها و سيه‌مستيها و عربده‌هاي مستانه نيست. مي در ساقي‌نامه‌هايي كه بدين و تيره باشد ناميست مجازي براي آن جرعه جام حقيقت كه آدمي را از تنگناي عالم مجاز برهاند و بسرمنزل هستي جاويد بكشاند.
ميخانه و ميفروش و مي‌آشام و ميگسار و چنگ و دف و ني همه در فرهنگنامه‌هاي اين شاعران معني و مفهومي جز آنچه بظاهر دريافته مي‌شود دارد.
بعضي ازين ساقي‌نامه‌ها با حفظ همه ويژگيها كه گفته‌ام، بمدح پايان مي‌پذيرد، گاه بمدح يكي از امامان و بيشتر بستايش نخستين امام شيعيان چنانكه ساقي‌نامه‌هاي شرف جهان [تذكره ميخانه، ص 161] و ثنايي [ايضا 206] و محمد باقر خرده كاشي [ايضا 618] و نظام دستغيب [ايضا 643] و مير عسكري [ايضا 721] و اوجي كشميري [ايضا 734] و ملهم كاشي [ايضا 928] و جز آنها؛ و گاه بمدح پادشاهان و بزرگان ديگر چنانكه ساقي نامه قاسم گنابادي در ستايش شاه تهماسب [ايضا 173] و اقدسي در مدح شاه عباس [ايضا 243] و نوعي در ستايش ميرزا عبد الرحيم- خانخانان [ايضا 262] و غياثاي منصف در مدح شاه عباس [ايضا 283] و شكيبي در مدح خانخانان [ايضا 307] و صحيفي در ستايش شاه عباس [ايضا 317] و جز آنها.
بعضي از ساقي‌نامه‌ها از صورت منظومه‌هاي موجز بيرون رفته و بتفصيل
ص: 618
گراييده است مثل ساقي‌نامه نوعي خبوشاني [ميخانه 262] و سنجر كاشي [ايضا 325] و ظهوري [ايضا ص 365]؛ و در اين ساقي‌نامه اخير از ظهوري كار تفصيل بحدود چهار هزار و پانصد بيت بنحوي كه در چاپ كانپور (1876 م) مي‌بينيم كشيده است.
شماره بيتهاي ساقي‌نامه نوعي بحدود 350 مي‌رسد. وي كار خود را با توحيد و ستايش «اولين پير ميخانها» آغاز مي‌نمايد و آنگاه بتعريف سخن، صفت شراب، خطاب با ساقي، تعريف بهار، شكايت از روزگار، خطاب مجدّد با ساقي، خطاب با مغنّي، خطاب ديگر با ساقي و اظهار حال خود، ستايش خانخانان، تاريخ اتمام سخن مي‌پردازد و سرانجام بمناجات مي‌رسد و بسوگند از خداي يكتا مي‌خواهد كه او را ازين دير دلگير نادلگشا بميخانه وحدت راهنمايي كند، دامنش را از حيضابه تاك بشويد و لبش را كه در يوزه شراب طهور مي‌كند بيك قطره شرمنده سازد.
اما سنجر كاشي كه ساقي‌نامه‌اش از پانصد بيت درمي‌گذرد، در تحويل سال جام صبوحي در دست مي‌گيرد و بشكرانه دو شادي، نوروز و مي، آغاز مناجات بدرگاه حق مي‌كند و ساقي‌نامه خود را بمدح شاه عباس خاتمه مي‌دهد و درين ميان حكايتها و تمثيلها مي‌آورد، در حب وطن سخن مي‌گويد، فرزند را نصيحت مي‌دهد و تعريف صبح و شب و عشق مي‌كند و مي‌گويد:
غم عالم از دل برد ياد عشق‌دلا وِردِ خود ساز اوراد عشق سخن ظهوري در ساقي‌نامه طولانيش باثناي ايزد پاك آغاز مي‌شود:
كه خورشيد را صورت جام ازوست‌شراب شفق در خم شام ازوست
ازو لاله نشأه بر فرق مي‌وزو شكّر نغمه در كام ني
رگ تاكِ اميد را نم ازولگدكوب مستي سر غم ازو
سكون در رهش همعنان باشتاب‌ازو مست گر ذرّه گر آفتاب
پرستار اورندي و زاهدي‌طلبكار او دَيري و مسجدي
يكي در حرم پاي بست نمازيكي در خرابات مست نياز و با همين لحن استعاري زيبا ستايش آن مركز پرگار هستي را كه زمين و زمان مست
ص: 619
جلوه اويند دنبال مي‌كند و سپس بتعريف بهار مي‌پردازد و بخطاب با زاهد، تعريف ميخانه و ميفروش و ميگسارومي، مذمّت روزگار و اهل روزگار، تعريف دل و عشق، بيان شام و خطاب بمطرب تا بپايان سخن ... درين منظومه بلند چند غزل، هم بر آن بحر متقارب مثمن مقصور و محذوف گنجيده و سوگندنامه (قسميّه) يي دراز و درازتر از همه سوگندنامه‌هاي همانند در آن آمده است و اين سوگندهاي گران بساقيست كه شاعر ازو نگاهي خالي از جفا و ناز مي‌خواهد. وي نيز مانند همه ساقي- نامه‌گويان همه چيز را در جهان فاني عرضه زوال مي‌بيند و فناي پهلوانان و بزرگان تاريخ داستاني ما را، چنانكه رسم بيشتر ساقي‌نامه‌گويانست، شاهد بي‌وفايي‌هاي روزگار مي‌داند و مي‌گويد:
برستم چه كرد اين جفا پيشه زال‌تو خود ناتواني، ببين چيست حال
بشو دست از صلح اين پر نبردكه خون سياووُش در طشت كرد
چهي كند دستان و مكروفنش‌كه هم گيو آنجاست هم بيژنش
ستمهاي گردون نه رسم نويست‌كه هر دخمه‌يي غار كيخسرويست
نگويد بخون سياوش دريغ‌چو اندازد افراسيابانه تيغ
ندارد وفا بانُوي روزگارچو جم كشته هر گوشه شوهر هزار ...
بهرحال، ساقي‌نامه كه در تمام عهد مورد مطالعه ما جولانگاه ذوق شاعران و مجلاي انديشه‌منديها، دردها، غمها، عشقها و آرزوهاي آنان بود، يكي از بهترين اقسام شعرست كه روانهاي ما را بروانهاي نياكانمان پيوند مي‌دهد و از زمانهاي دير و مكانهاي دور دوستيها و آشناييها بهمراه مي‌آورد.
تا اينجا هرچه نوشته‌ام مربوطست بساقي‌نامه‌هايي كه ببحر متقارب مثمن مقصور يا محذوف ساخته شده و «ساقي‌نامه» بمعني مشهور و متداول خود است. نوع ديگر ساقي‌نامه آنست كه بصورت تركيب‌بند يا ترجيع‌بند سروده شده و نخستين بار فخر الدّين عراقي همداني ترجيع‌بند معروف خود را با ترجيع:
در ميكده مي‌كشم سبويي‌باشد كه بيابم از تو بويي سرود كه بساقي‌نامه مشهور شده است و چنانكه مي‌بينيد در بحر هزج مسدس اخرب
ص: 620
مقبوض محذوف (وزن ليلي و مجنون نظامي) است. اين ترجيع‌بند عراقي پس ازو مورد توجّه شاعران شد و موجب گرديد كه ساقي‌نامه‌گويي را تنها در پيروي از شيوه‌يي كه در اصل و اساس نظامي باني آن بود ندانند بلكه در تركيب و ترجيع هم امكان گفت‌وگو با پير مغان و همنوايي با مغنّيان يابند و بر اين منوال ساقي‌نامه- هايي نو آيين بسرايند چنانكه در سده دهم و بعد از آن چند تن از گويندگان ترجيع- بندهايي بدين شيوه ساختند كه عادة ببحر هزج مثمن اخرب مكفوف محذوف (مفعول مفاعيل مفاعيل فعولن) است مثل ترجيع‌بند وحشي بافقي (م 991) كه ترجيعش اينست:
ما گوشه‌نشينان خرابات الستيم‌تا بوي ميي هست درين ميكده مستيم و ترجيع‌بند ابو تراب بيك فُرقتي (م 1025) با اين ترجيع:
ما خشك لبان تشنه ديدار شرابيم‌تا كاسه ما گشت تهي خانه خرابيم و ترجيع‌بند فغفور لاهيجاني (م 1030) با ترجيع زيرين:
ما دجله‌كشي ياد گرفتيم ز استادما را خط بغداد به از خطّه بغداد و ترجيع‌بند نظام دستغيب (م 1029) با ترجيع ذيل:
از دامن ساقي نفسي دست نداريم‌جز ساغر مي پيش كسي دست نداريم و ترجيع‌بند كامل جهرمي (م 1010) با ترجيع زيرين:
ما صاف‌دلان دردكش بزم الَستيم‌با نغمه و مي لب‌بلب و دست‌بدستيم و ترجيع ترجيع‌بند محمد جان قدسي بدينگونه است:
عمريست كه در پاي خم افتاده خرابيم‌همسايه ديوار بديوار شرابيم و از آن ميرك نقّاش (م 1061) چنين:
ساقي بده آن باده كه در ظلّ سحابيم‌لب تشنه رخساره آن آتش و آبيم و نفعي (م بعد از سال 1032) ترجيع‌بند خود را با اين ترجيع سرود:
ما عاشق شوريده و مستان خرابيم‌تا عشق بتانست اسير مي‌نابيم و جز اينها.
ص: 621
بعضي ديگر از شاعران كه همين بحر و وزن را نگاه داشته‌اند، بجاي ترجيع- بند تركيب‌بند سروده‌اند مانند نظيري نيشابوري (م 1021) و حكيم شفايي (م 1037) و حكيم ركنا مسيح (م 1066)، و از ميان اين دسته بعضي چون فصيحي (م 1049) وزن ديگري را برگزيده است در تركيب‌بندي كه مطلع بند اول آن چنين است:
ساقيا آن قدح نور بيارآن چراغ دل منصور بيار مطالب شاعران درين ترجيع‌بندها و تركيب‌بندها از همان سنخ ساقي‌نامه‌هاي مثنوي است كه ببحر متقارب سروده‌اند ولي آن عمق و آزادي در بيان انديشه‌هاي متنوع درين مورد كمتر است. با اين حال تركيب‌بند نظيري از ميان اين دسته از ساقي- نامه‌ها متضمن انديشه‌هاي بلند حكيمانه و عارفانه و از تركيب‌بندهاي عالي در شعر فارسيست. مطلع بند اول نظيري اينست:
آن جلوه كه در پرده روشهاي نهان داشت‌از پرده برآمد روشي خوشتر از آن داشت در پايان مقال بي‌فايده نيست بدانيم كه در عهد صفوي بسبب اهميتي كه بساقي‌نامه‌ها مي‌دادند نسبت بجمع‌آوري و ترتيب دادن سفينه‌يي از آنها هم توجه مي‌نمودند از آنجمله مير عيسي مخاطب به «همت خان «1»» پسر مير ضياء الدّين حسين مخاطب به «اسلام خان» بدخشي، كه در خدمت اورنگ زيب عالمگير مرتبه‌هاي بلند يافته و سرانجام امير الامراء و نگاهبان قلعه اجمير گرديد، مجموعه‌يي از ساقي- نامه‌ها بنام «خمكده» ترتيب داد و قريب بصد و بيست ساقي‌نامه تازه‌گويان در آن جمع كرد. گذشته ازين چنانكه مي‌دانيم ملا عبد النبي فخر الزّماني قزويني تذكره معروف خود «ميخانه» را درباره گروه بزرگي از ساقي‌نامه‌گويان تا زمان خود، با ترجمه حال و نقل ساقي‌نامه هريك، فراهم آورد. درباره او و كتابش بجاي خود سخن خواهم گفت.
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به تذكره روز روشن، ص 938. وفاتش در 1092 بود.
ص: 622

منقبت و مرثيه و ديگر شعرهاي مذهبي‌
كمتر شاعري را درين دوره توان يافت كه قصيده يا تركيب و ترجيعي در ستايش پيامبر اسلام و امامان شيعه نسروده باشد.
چنين بنظر مي‌آيد كه شاعران اين كار را زكوة طبع و قريحه خود بشمار مي‌آوردند و از گزاردن آن بعنوان يك وظيفه محتوم ديني، غفلت نداشتند. امّا نبايد، چنانكه بعضي پنداشته‌اند، منقبت‌گويي را ويژه شعر عهد صفوي و يا ابتكاري از شاعران آن دوره دانست چه اين كار سابقه طولاني در شعر فارسي دارد و علي الخصوص در سده‌هاي هشتم و نهم كه مصادف با نيرو گرفتن فرقه شيعه اثني عشري بود، بشاعران متعدّد منقبت‌گوي بازمي‌خوريم «1» چنانكه منقبت‌گويان دوران صفوي را بايد بمنزله دنبال‌كنندگان كار آنان بحساب آوريم.
نظام استرابادي (م 921) «2» و اهلي شيرازي (م 942) «3» و لساني شيرازي (م 940 يا 41 و يا 42) از نخستين شاعران معروفي هستند كه در آغاز عهد صفوي مي‌زيسته و بسرودن قصيده‌هايي در ستايش اهل بيت شهرت يافته‌اند و حال آنكه تربيت آنان در پايان عهد تيموريان و در زمان غلبه بايندريان بر قسمتي از ايران صورت پذيرفته بود و در آن روزگار آماده شاعري شدند نه در دوره صفويان، و اينها در حقيقت سنّتي را كه شاعران مقدم بر آنان در قرن هشتم و نهم داشتند بسده دهم منتقل ساختند.
پيداست كه غلبه نهايي تشيع و رسمي شدن آن مي‌توانست درين امر تأثير تازه‌يي داشته باشد و چنين نيز بود بويژه كه پس از شاه اسمعيل رسمي كننده كيش دوازده امامي در ايران، پادشاه توبه كاري مثل شاه تهماسب با سلطنت طولاني خود روي كار آمد و سياست ديني پدر را باضافه تظاهرهاي عابدانه و همكاري نزديك با عالمان مذهبي شيعه دنبال نمود، و اگرچه در سلطنت يكساله پسرش شاه اسمعيل-
______________________________
(1)- بنگريد بهمين كتاب، ج 3 ص 336- 338 و ج 4 ص 186- 187.
(2)- ايضا ج 4 ص 463.
(3)- ايضا ج 4 ص 447- 453.
ص: 623
دوم اندك فترتي درين شيوه از حكم‌گزاري حاصل گرديد ليكن بعد از آن، خاصّه در عهد پادشاهي «كلب آستان شاه ولايت عبّاس» و جانشينانش تا بآخر عهد صفوي همان سياست با قوت تمام دنبال شد و كار ايرانيان درين راه بسختگيريها و تعصب‌هاي معروف و مشهور كشيد.
معلومست كه در بحبوحه چنين سياست مذهبي كار منقبت‌گويي هم بهمراه هرگونه تظاهر مذهبي ديگر شيعه رونقي بيشتر از پيش مي‌يافت، و چنين نيز شد، بويژه كه شاه تهماسب با آن رفتار مشهور خود با محتشم كاشاني «1» و شاه عباس با بخشندگي معروفش بشاني تكلّو «2» بر رونق اين بازار پرمشتري افزودند و ستايش از امامان شيعه را در ميان سخنگويان عهد صفوي كاري همگاني ساختند.
از همان روزگار كه شاه تهماسب از پذيرفتن ستايشنامه‌هاي شاعران درباره خود اعراض كرد، گويندگان و ستايندگان بزرگ زمان وي مانند حيرتي توني (م 961) و محتشم كاشاني (م 996 ه) در دنبال پيشروان خود كه نامشان را ديده‌ايم، سرگرم ساختن شعرهاي ديني، بويژه مناقب آل رسول بوده‌اند. درباره حيرتي نوشته‌اند كه «چهل هزار بيت قصيده در مدايح ائمه سروده» بود «3» و ازو منظومه معروفي در ذكر غزوه‌ها و معجزه‌هاي پيامبر و امامان در دستست بنام «شاهنامه» يا «كتاب معجزات» كه درباره آن سخن گفته‌ام «4». بنابراين او توانست شاعري عديل و نظير ابن حسام خوافي (م 875) «5» صاحب ديوان معروف در منقبت و گوينده خاوران‌نامه باشد و قائم مقام آن گوينده نامبردار در سده دهم گردد.
از آن پس كار منقبت‌گويي ادامه داشت و همچنانكه زير عنوان «قصيده‌گويي
______________________________
(1)- عالم‌آراي عباسي، تهران 1350، ص 178؛ تاريخ مختصر تحول نظم و نثر پارسي، تهران، چاپ هشتم، 1353، ص 93.
(2)- تذكره نصرآبادي، ص 8.
(3)- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، سعيد نفيسي، ص 465.
(4)- همين كتاب و همين جلد، ص 586- 588.
(5)- همين كتاب، ج 4، ص 315- 322.
ص: 624
و مديحه‌سرايي» گفته‌ام «1»، قصيده‌ها و تركيبها و ترجيعهاي فراوان در تمام سده‌هاي دهم و يازدهم و دوازدهم درين راه ساخته و پرداخته گرديد و تقريبا همه شاعران نام‌آور عهد درين طبع‌آزمايي شركت داشته‌اند؛ امّا اهميت كار محتشم كاشاني در آنست كه ساختن مراثي اهل بيت را، كه البتّه سابقه‌يي طولاني پيش ازو داشت «2»، با سرودن «دوازده بند» معروف خود، باقتفاء «هفت بند حسن كاشي» «3»، رواجي تازه بخشيد چنانكه از ميان مرثيه‌هاي شهيدان كربلا «شأني ديگر و شرف قبوليّتي بالاتر» «4» يافت و اگرچه چند تن از شاعران بعد ازو كوشيدند كه نظير آن را بياورند ليكن هنوز تركيب‌بند محتشم بهترين و مؤثرترين آنها شناخته مي‌شود. مير عبد- الرّزاق خوافي درباره اين منظومه مي‌نويسد كه: «مرثيه سيّد الشهدا و خامس آل عبا كه مولانا در سلك نظم آورده گوشواره گوش سخنورانست و بر مرثيه شيخ آذري «5» كه هيچكس از شعرا تتبع آن نتوانستند كرد رحجان تمام دارد» «6». ساختن مرثيه اهل بيت پس ازين نيز در ادب فارسي دامنه پيدا كرد و بويژه در عهد قاجاري توسعه يافت.
در شمار اينگونه منقبتها و مرثيه‌هاست بعضي مثنويها كه لحن مذهبي در آنها بر ديگر مطلبها غلبه داشت و يا تنها در موضوعهاي ديني سروده مي‌شد مانند مثنوي حرز النّجات از سليمي توني «7» كه مطلبهايي از «اصول و فروع» دين موافق عقيده دوازده اماميان در آن آمده است؛ و مثنويهايي از ناصر علي سهرندي (سرهندي) «8»؛
______________________________
(1)- همين جلد، ص 606- 610.
(2)- همين جلد، ص 88.
(3)- همين كتاب، ج 3، ص 745- 751.
(4)- نتايج الافكار، ص 622.
(5)- درباره او بنگريد بهمين كتاب، ج 4 ص 323- 333.
(6)- بهارستان سخن، ص 413.
(7)- نسخه‌يي از آن در كتابخانه مجلس موجودست، فهرست آن كتابخانه، ج 3 ص 662.
(8)- فهرست نسخه‌هاي خطي فارسي موزه بريتانيا، ج 2، ص 699،
ص: 625
و شاهراه نجات و مثنوي مشروح ديگري از مجذوب تبريزي «1»؛ و دستور العفاف از «تراب» معاصر شاه سلطان حسين «2» و نظاير اينها، و اين خود غير از بخشهاي طولاني از بيشتر مثنويها خاصّه آنهاست كه باستقبال از مخزن الاسرار نظامي ساخته شده و در آنها پس از درود بر آفريننده جهان ستايشهاي دراز آهنگ از پيامبر و صفت معراج و گاهي منقبت امامان شيعه بنظم درآمد.

معما
پيش ازين «3» درباره توجّه خاصّي كه در سده نهم و آغاز سده دهم بعلم معمّا و بمعمّاسازي مي‌شده سخن گفته و نمونه‌يي از معمّا را براي شناختن آن نشان داده‌ام؛ و نيز در همين جلد (ص 398- 401) باهميت «علم معمّا» و تأليفهايي كه درين عهد راجع بآن كرده‌اند، اشاره شده است.
اين قسم از شعر كه روزي هواخواهان بسيار داشت نوعي ملال‌انگيز از آنست كه از هرگونه ظرافت شاعرانه خاليست. شاه عباس بزرگ نوع مذكور از شعر را بدينگونه توصيف مي‌نمود: «معمّا بلنگري چيني خطائي مي‌ماند كه سرپوش بر سر داشته باشد و گرسنه‌يي بگمان اينكه طعامست سرپوش بردارد و پر از كاه بنظر آيد!» «4». با اين حال گروه بزرگي از اديبان و شاعران عهد صفوي از آغاز تا پايان بساختن و شناختن و گردآوردن معمّا سرگرم بودند و از شگفتيها آنست كه دانشمندي چون قاضي مير حسين ميبدي (م 910) معمّا مي‌ساخت و معمّاهايش شهرت داشت «5»، و يا شيخ زين الدين خوافي متخلص بوفايي (م 940) با اشتغال خاطري كه در تعهّد صدارت همايون پادشاه برايش فراهم بود، از پرداختن بمعمّا خودداري نمي‌كرد و درين نوع شعر ماهر بود «6».
بجز اينان در سده‌هاي دهم و يازدهم از معمّاسازان متعدّد مشهوري خبر
______________________________
(1)- ايضا همان فهرست، ج 2 ص 638.
(2)- ايضا، همان جلد، ص 705.
(3)- همين كتاب، ج 3 ص 117- 121 و 193- 195.
(4)- تذكره نصرآبادي، تهران 1317، ص 9.
(5)- ايضا همان كتاب، ص 512- 513.
(6)- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، ص 411
ص: 626
داريم كه نام مقدّمانشان در آغاز سده دهم در كتاب مجالس النفائس امير عليشير و كتاب تحفه سامي از سام ميرزاي صفوي متخلّص به «سامي»، و اسم بسياري از آن گروه كه تا اواخر سده يازدهم مي‌زيسته‌اند در تذكره نصرآبادي «1» (و از آنجمله خود ميرزا محمد طاهر نصرآبادي) آمده است؛ و از آن ميان مي‌توان نام اين چند تن را بعنوان نمونه آورد: نظام معمّائي (م 921) و برادرش مهدي استرابادي (م 924)، ملّا شهاب معمّايي (م 942)، اهلي شيرازي (م 942)، دردي سمرقندي (م 942)، نثاري توني (م 968)، فضولي بغدادي (م 963 يا 71)، ملّا قاسم كاهي (م 988)، مير حيدر معمّايي (م 1025)، شيخ علي نقي كمره‌يي (م 1025) و جز آنان. ميرزا محمد طاهر نصرآبادي از همه معمّاسازان كه نام برده، و از خود، هريك چند معمّا نقل كرده و آنها را توضيح داده و حلّ كرده است. جوينده بتذكره او رجوع كند.- از اوايل عهد صفوي بجز از منظومه‌ها و تأليفهايي كه پيش ازين ذكر شده «2»، منظومه‌يي درباره معمّا داريم بنام «مخزن گوهر» كه يعقوب شاه نور اللّه بسال 928 ه آن را سروده، نخست معمّا را تعريف كرده و سپس در برابر هر كلمه‌يي شعرهايي آورده است «3».

ماده تاريخ‌
از آغاز تا پايان اين عهد مادّه تاريخهايي، چنانكه در دو سه قرن پيشتر معمول شده بود «4»، ساخته مي‌شد و همه شاعران، خاصّه آن گروه كه در دربارها يا در خدمت صاحبان قدرت و مقام بسر مي‌بردند، بمناسبتهاي گوناگون قطعه‌هايي حاوي تاريخ واقعه بحساب ابجدي مي‌ساخته‌اند.
يكي از موردهاي بسيار رائج در ساختن ماده تاريخ، ذكر ماه و سال وفات بزرگان علم و ادب و شاهان و رجال معروف ديگر بود، مخصوصا شاعران در ساختن ماده تاريخ براي ضبط تاريخ وفات همكاران خود توجه خاص داشته و ازين راه خدمت
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، ص 497- 546.
(2)- همين جلد، ص 398- 401.
(3)- فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج 3، ص 2339.
(4)- همين كتاب، ج 3، ص 340- 343.
ص: 627
سودمندي در شناخت تاريخ حيات و ممات آنان كرده‌اند.
تعيين تاريخها بحساب ابجدي ممكن بود در قطعه‌هاي كوتاه و بلند، يا در پايان منظومه‌هاي مثنوي در يكي دو بيت انجام گيرد و ما تاريخ اتمام عده زيادي از منظومه‌ها را ازين راه مي‌شناسيم، چنانكه تاريخ بناي كاخها، زاد روزها، درگذشتها و جز آنها را؛ و بهرحال اين قسم از شعر يكي از اقسام سودمند آنست كه در چند سده اخير تا بامروز ميان پارسي‌گويان متداول گرديده است. ميرزا محمد طاهر- نصرآبادي آنجا كه «در ذكر تاريخ» سخن گفته نمونه‌هاي گوناگون آن را از شاعران عهد صفوي، از لساني گرفته تا خود كه نزديك باواخر عهد صفوي مي‌زيست، ذكر نموده است و درين راه نام شاعران معروفي مانند لساني، قاسم كاهي، حيرتي توني، هلاكي، وحشي، محتشم، مير حيدر معمائي، مير يحيي قمي، فيضي فياضي را همراه نامهاي بسيار ديگر آورده و بدين‌گونه خواسته است ماده تاريخهاي مشهور را ثبت نمايد «1».
بعضي از ماده تاريخهاي آن زمان چنان خوب ساخته شده كه در شمار شاهكار هاي اين هنر شاعرانست مثلا چنانكه مي‌دانيم شاه اسمعيل ثاني بسال 984 بجاي پدرش شاه تهماسب نشست و سال بعد (985 ه) درگذشت. مير حيدر معمّايي اين قطعه زيبا را در تاريخ جلوس و وفات او سرود كه در آن «شهنشاه روي زمين» (- 984) تاريخ جلوس و «شهنشاه زير زمين» (- 985) تاريخ مرگ ويست:
شهنشاه جم قدر گيتي پناه‌كه مي‌خورد گردون بذاتش قسم
پي تاجداري روي زمين‌برافراخت در دهر سالي علم
دو تاريخ زيبنده مي‌خواست فكركه بر لوح عالم نگارد قلم
يكي بهر جاهش در اقليم دهريكي بهر عزمش بملك عدم
«شهنشاه روي زمين» گشت ثبت«شهنشاه زير زمين» شد رقم «2» ازين نمونهاي عالي و قطعه‌هاي تاريخي زيبا در ديوانهاي شاعران تاريخ-
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، ص 468- 491.
(2)- ايضا ص 476.
ص: 628
ساز فراوانست، امّا گاه شاعراني را مي‌بينيم كه درين راه بتفنن‌هاي خاصي دست زده‌اند مثلا وحشي درباره منظومه «ناظر و منظور» خود كه بسال 966 تمام كرد مصراعي يافت كه چهار بار مي‌توان از آن همان يك تاريخ را استخراج كرد، يكبار از حرفهاي نقطه‌دار، يكبار از حرفهاي بي‌نقطه، يكبار از حرفهاي متصل و بار آخر از حرفهاي منفصل كه در آن مصراعست «1». و همين كار را ميرزا امين نصرآبادي درباره تمام كردن كار خود در نسخه‌برداري از مثنوي مولوي كرد و مصراعي يافت كه مي‌توان از آن چهار بار تاريخ 1077 را استخراج كرد «2». و كار دشوارتر ازين دو را محتشم كاشاني در شش رباعي تاريخ‌دار خود نمود كه مي‌توان از آنها بوجوه مختلف چند بار استخراج تاريخ كرد «3»، و محمد طاهر نصرآبادي در تاريخ بناي هشت- بهشت بسال 1080 نخست مثنويي ساخت كه چهار بار در مصراع آخر از چهار بيت آخر آن تاريخ 1080 را مي‌توان يافت و سپس همتش بدين قانع نشد و دو رباعي ساخت كه هر مصراع آنها همين تاريخ را دارد و آنگاه يك مثنوي بيست و چهار بيتي بدنبال آنها آورد كه هر مصراع از هر بيت همين تاريخ را دارد يعني چهل و هشت بار در چهل و هشت مصراع پياپي همان يك تاريخ تكرار شده است، و همين كار را باز در تاريخ ريختن توپي بسال 1082 ه كرد «4».

هجو و هزل و طنز
درين دوران مانند همه دوره‌هاي شعر فارسي، هجو و هزل و طنز رواج داشته است. هجو كه در قانون ادب مكروه است بيقين در عهد صفوي همچنان مطرود و ناخوشايند بود كه در روزگار ما، و بهمين سبب بعضي از شاعران كه چندي لب بدينگونه سخن مي‌گشودند و ژاژخايي مي‌كردند در ميان اهل زمان نيك پذيرفته نمي‌شدند و ناگزير از ارتكاب اين مكروه توبه مي‌نمودند. مثلا درباره شريف تبريزي (م 956 ه) شاگرد لساني شيرازي
______________________________
(1)- تذكره نصرآبادي، ص 472.
(2)- ايضا ص 486.
(3)- ايضا ص 473- 474.
(4)- ايضا ص 487- 491.
ص: 629
(م 940 يا 41 يا 42) نوشته‌اند كه هم نسبت باستاد خود بي‌ادبيها كرد و هم با يكي از مستوفيان شاه تهماسب، بسبب آنكه صله مدح نداد، درافتاد و او را هجوها كرد.
مداومت شريف در هجو سرانجام مايه كدورت خاطر شاه تهماسب گرديد چندانكه حكم بقتلش داد و بعد او را بخشيد بشرط آنكه ديگر هجو نگويد «1».
از شاعران استاد آن عهد وحشي بافقي (م 991 ه) در هجو زباني تند داشت و ميان او و چند تن از همعصرانش مانند موحد الدين فهمي كاشاني و شجاع الدين غضنفر كاشاني كره جاري «2» و محتشم كاشاني و تابعي خوانساري مهاجات بسيار رخ داد «3»
شاعران معروف ديگري مانند وحيدي قمي (م 942) و حيرتي توني (م 961) و نادم لاهيجاني (مرده در اواسط سده 11) و شفايي اصفهاني (م 1037) و شيداي فتحپوري (م 1080) هريك چند گاهي زبان قلم را بپليدي هجو آلودند امّا درين راه دير نپوييدند و هريك در رشته‌هاي ديگر شعر بويژه عزل شهرت بسيار فراز آوردند.
درباره توانايي حكيم شفايي در هجو نوشته‌اند كه «از تاب شمشير مهاجات او اكثر شعراي عراق و غيره بر خود مي‌لرزيدند» «4» ولي بقول خود چون كردارش پسند صاحب ايران شاه عباس نبود، بدست او ازين كار توبه كرد «5». شيدا چند تن از گويندگان
______________________________
(1)- هفت اقليم، تهران، ج 3، ص 230- 235.
(2)- درباره اين غضنفر كره جاري بنگريد بهفت اقليم، تهران، ج 2 ص 516- 517.
وي بقول امين رازي «با اكثري از شعرا» مناظره و مهاجات داشت. او را مثنوي «پير و جوان» قريب بچهار هزار بيت و ديوان غزل و مجموعه‌يي بنام «پيش آمد احوال» از همه قسم سخني بود.
(3)- در مقدمه ديوان وحشي بتصحيح آقاي دكتر حسين نخعي، تهران 1338، نمونهاي مشروح از اين هجونامه‌ها آورده شده است.
(4)- نقل از سخن تقي الدين اوحدي، عرفات، در ترجمه حال شفايي.
(5)-
رسم هجا چو لازم ماهيت منست‌چون كهربا كزو نتوان برد جذب كاه
اما پسند صاحب ايران نمي‌شوم‌تا با منست اين هنر اعتبار كاه
بار دگر نه از لب و بس، از صميم قلب‌تجديد توبه مي‌كنم اما بدست شاه (شفايي)
ص: 630
معروف عهد خود مثل طالب آملي و مير الهي و كليم را هجو گفت و بر قدسي‌زبان باعتراض گشود و عاقبت خود نيز در دهان هجوگويان افتاد «1».
امّا هزل و طنز در شعر عهد صفوي فاقد نيروي دورانهاي گذشته بود. محمد امين رازي در شمار شاعران استرآباد كسي را كه بايد در سده دهم مي‌زيسته باشد بنام مولانا معين اللّذة كه در شعر معين تخلص مي‌كرد اسم مي‌برد «2» كه «بذله‌گو و شيرين زبان بوده و در بوستان مطايبه باعتدال تازه‌نهالان خاطرش در آن عصر درختي نرسته بود و در گلستان معارضه بخوش‌نوايي بلبلان طيبتش هزاردستاني دستانسرا نگشته، همواره بكلمات هزل‌آميز و سخنان مزاح‌انگيز زنگ كلفت و كدورت از خاطرها زدوده مستحسن اعيان دهر و مستكمل ارباب هر ديار و شهر بودي ...». اين معين اللذة بيتهايي بشوخي مي‌گفت كه بظاهر طيبت و در باطن متضمّن طعن بر بعضي از طبقات اهل زمان بود. مثلا درباره نايب الصدر عهد خود و وكيل او كه پنجه در مال وقف داشتند گويد:
جايي كه نه فضل است و نه دانش نه سرورگر خود همه مجلس شيو خست و صدور
گر غوربَغه «3» در افشره من افتدبه ز آنكه وكيل مير بينم از دور و يا واعظي را چنين تعريف مينمايد:
اي وعظ ترا انكذه و منكذه نه‌وز قول بدت بجز وَبال و بَزَه نه
چون جُغدكِ برنشسته بركنده خشك‌چقّاچق و چقّاچق و هيچش مزه نه اين رباعي او نيز خالي از طنز و بي‌مقصودي نيست:
عيسي صفتان فتح فتوحند همه‌عبد البطنان عذاب روحند همه
زنهار معين چشم مؤاخات مدارز ابناي زمان كه قوم نوحند همه در شعرهاي ديگري كه امين رازي ازو نقل كرده علاوه بر ملّايان عهد بطبقات ديگر خاصه به «ميرزايان» و «قليان» كه مرادش طبقه حاكم دوره‌اش بود، نيز تاخته است
______________________________
(1)- سروآزاد، ص 82؛ بهارستان سخن، ص 475 ببعد.
(2)- هفت اقليم. ج 3، ص 116- 119.
(3)- غوربغه: غورباغه، وزغ، بزغ، وك.
ص: 631
و گذشته ازينها رساله‌يي بنثر دارد كه در هفت اقليم نقل شده و بي‌شباهت برساله تعريفات عبيد زاكاني نيست.
امين رازي شاعران طنزگوي ديگري را هم مانند حافظ صابوني قزويني «1» و «سگ لوند» و «نظام كلاغ» كه هردو از قزوين بوده‌اند در كتاب خود معرفي كرده است «2» كه قريب بزمان تأليف هفت اقليم (1002 ه) مي‌زيسته‌اند.
در نيمه اول سده يازدهم شاعر طنزگوي تواناتري از آنان كه ديده‌ايم زندگي مي‌كرد. وي ملّا احمد فوقي يزدي است كه مردي فاضل و شاعر بود و طنزگويي را پيشه ساخته ديواني متضمّن 3900 بيت درين راه ترتيب داده بود شامل 1) ديباچه 2) نغمات 3) فرهاد و شيرين 4) ساقي‌نامه 5) قصائد و ترجيعات 6) مناجات‌نامه 7) غزليات، كه تمام آن را بهزل گذرانده و بروش عبيد زاكاني حقايقي را در پرده طنز بيان نموده است و خود درباره سخنانش گفته كه «اگرچه شيرازه جامعيت اين رساله برشته هزل بسته اما در زير هر نكته‌اش چندين حرف پندآميز» پنهانست. وي مثلا فرهاد و شيرين خود را چنين آغاز كرده است:
كبوتر باز بام خوش بياني‌چنين زد چكله بر مرغ معاني و ليلي و مجنون را بدينگونه شروع نموده:
سخن تر تيزك بستان فكرست‌سخن طوطي هندستان فكرست و در مناجات‌نامه چنين گفته: «الهي الهي بطوق و بوق قلندران و يكه‌تازي ايشان در عرصه وحدة و بدم و دود نامرادان و نيازمندي ايشان در نزد خلوت ...» «3».

شهرآشوب و شهرانگيز
از رسمهاي شاعران عهد صفوي در شعر ترتيب دادن مجموعه‌هايي است در وصف شهري و مكاني و اصناف خلق در آنها و توصيف خوبرويان هر صنف و اظهار عشق
______________________________
(1)- هفت اقليم، تهران، ج 3 ص 186- 187.
(2)- ايضا همان جلد، ص 188.
(3)- درباره اين شاعر بنگريد بضميمه فهرست نسخه‌هاي خطي كتابخانه موزه بريتانيا، ريو، ص 235؛ و بفهرست كتابخانه مجلس شوراي ملي، ج 3، ص 375- 377؛ و جامع مفيدي، ج 3 تهران 1340، ص 448- 450.
ص: 632
بايشان و يا برعكس هجو و بدگويي از آنان، و اينگونه مجموعه‌ها را عادة «شهر آشوب» و «شهرانگيز» مي‌خواندند. اين مجموعه‌ها حاوي نوع خاصّ تازه‌يي از شعر نيست بلكه آنچه در آنهاست از قبيل همان شعرهاي وصفي و غنايي است با اين امتياز كه منحصرا درباره دسته‌يي معين يا خوبروي معيّني از دسته معيّن فراهم آمده، خواه بتعريف و خواه بتكذيب.
وصف اصناف خلق در جامعه‌يي يا شهري پيش ازين هم در شعر فارسي سابقه داشت مثل مثنوي در صفت نديمان سلطان عضد الدوله شيرزاد كه در قسمت اخير از ديوان مسعود سعد سلمان مي‌بينيم «1»، و يا آنچه در حديقة الحقيقه سنايي در وصف بعضي از اصناف جامعه ملاحظه مي‌كنيم و آنچه در كارنامه بلخ او در مطايبه با بعضي از اطرافيان پادشاه غزنين مشاهده مي‌نماييم «2». امّا نه آنها دفتري خاص را بوجود مي‌آورده و نه شهرآشوب بمعني مصطلح بوده است.
از نخستين مجموعه‌ها با عنوان شهرآشوب و شهرانگيز يكي از لساني شيرازي است شامل 540 رباعي درباره شهر تبريز و پيشه‌وران آن شهر و وصف عشق خود كه آن را مجمع الاصناف ناميد؛ و مجموعه‌يي ديگر از شاعر همزمان او بنام وحيدي قمي (م 942) «3» كه آن هم درباره تبريزست و سام ميرزا آن را «شهرانگيز» ناميده است و محمد امين رازي «شهرآشوب» خوانده امّا اين دفتر مجموعه رباعي نيست بلكه يك مثنوي بر وزن حديقه سناييست و در تحفه سامي درباره آن چنين مي‌خوانيم كه وحيدي «از جهت تبريز شهرانگيزي گفته و اين چند بيت از آنجاست:
شكر للله كه بهر شهرانگيزاز هري آمدم سوي تبريز
تا بوصف بتان تبريزي‌همچو طوطي كنم شكرريزي
وه چه تبريز رشك هشت بهشت‌مردمش خوبروي و پاك سرشت
نازنينان بناز و محبوبي‌در كمال لطافت و خوبي
______________________________
(1)- همين كتاب، ج 2، ص 490.
(2)- ايضا، ج 2، ص 563.
(3)- درباره او بنگريد به: تحفه سامي ص 126- 127؛ هفت اقليم ج 2 ص 504- 505.
ص: 633
و در تعريف پسر شيشه‌گر گفته:
دلبر شيشه‌گر برعنايي‌مردم ديده راست بينايي
بس‌كه شد شيشه‌اش پسنديده‌همچو عينك نهند بر ديده» يكي از شهر آشوبها آنست كه محمد بيگ رشكي همداني از شاعران سده دهم ساخت. تقي الدين اوحدي در عرفات نوشته است كه او «وقتي شهرآشوبي بجهت اردوي شاه جنّت مكان شاه تهماسب و اهل قزوين گفته و بجهت هركس درين قصيده اهاجي ركيكه بسيار گفته، بعد از شهرت حضرت علّيين آشياني او را محبوس كردند بل حكم قتل فرمودند، بجهت معذرت گناه و شفاعت تاجي از ابريشم بافت دوازده ترك يك وصله سر هر تركي نام يكي از ائمه اثني عشر قرار داده و نقش كرده ...»
ساختن شهرآشوب يا شهرانگيز پس از سده دهم همچنان دنبال شد و حتي در شعر تركي نيز مورد تقليد قرار گرفت و حاجي خليفه چند تا از اين شهرانگيزها را ذكر كرده است «1».
______________________________
(1)- كشف الظنون، ستون 1068.
- دوست دانشمندم آقاي احمد گلچين معاني درباره «شهرآشوب در شعر پارسي» و نيز چند شهرآشوب منثور كتابي دارد كه بسال 1346 در تهران بطبع رسيد. از بخت بد در اين ديار دور از ميهن كه سرگرم تأليف اين جلد هستم از مطالعه آن كتاب كه بيقين سودمند و مقرون باطلاع كافيست محرومم و اطلاع بر وجود آن كتاب را از كتاب ديگر ايشان بنام «تاريخ تذكره‌هاي فارسي» (ج 2 ص 814) بدست آورده‌ام.
ص: 634
منتشر كرده‌ايم:
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد اول)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 736 صفحه/ 3000 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد دوم)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 1144 صفحه/ 4000 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد سوم بخش اول و دوم)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 1486 صفحه/ 3700 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد چهارم)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 624 صفحه/ 2200 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد پنجم- بخش اول)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 656 صفحه/ 2700 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد پنجم- پخش دوم)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 786 صفحه/ 2700 ريال
* تاريخ ادبيات در ايران (جلد پنجم- بخش سوم)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا
* تاريخ ادبيات ايران
خلاصه دو بخش جلد سوم از كتاب (تاريخ ادبيات در ايران)
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 322 صفحه/ 750
* گنج و گنجينه
برگزيده دوره گنج سخن و گنجينه سخن
تأليف دكتر ذبيح الله صفا/ 720 صفحه/ 2200 ريال
* فرهنگ تلميحات
(اشارات اساطيري، داستاني، تاريخي و مذهبي در ادبيات فارسي)
تأليف دكتر سيروس شميسا/ 652 صفحه/ 2250 ريال
* سير غزل در شعر فارسي
تأليف دكتر سيروس شميسا/ 320 صفحه/ 1200 ريال
* آشنايي با عروض و قافيه
تأليف دكتر سيروس شميسا/ 128 صفحه/ 450 ريال
* نگاهي تازه به بديع
تأليف دكتر سيروس شميسا/ 152 صفحه/ 800 ريال
* معاني بيان
تأليف دكتر سيروس شمسيا/ زير چاپ
* آئينه در شعر فرخي، سعدي و حافظ
ريكاردو زيپولي/ 72 صفحه/ 150
* ديوان سيف فرغاني
با تصحيح و مقدمه دكتر ذبيح الله صفا/ 912 صفحه/ 1850 ريال
* ورقه و گلشاه عيوقي
به كوشش دكتر ذبيح الله صفا/ 912 صفحه/ 240 ريال
* زخمه جنون (مجموعه شعر)
رحمانيان حقيقي/ 144 صفحه/ 800 ريال
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 5

[بخش دوم]

مقدمه‌

داناي خردآفرين و داراي آسمان و زمين را درود بي‌پايان و سپاس فراوان باد كه توفيق اتمام دومين بخش از پنجمين جلد تاريخ ادبيات در ايران را نصيب اين ناچيز فرمود، و اگرچه كار طبع آن بيش از انتظار بدرازا كشيد، دشواريها را بهمت و بياري دوست و همكار فاضل و شفيقم آقاي دكتر سيد محمد ترابي، كه دقيقه‌يي در پي‌گيري كار از پاي ننشسته است، آسان ساخت.
چنانكه خواننده گرامي ملاحظه مي‌كند، اين بخش با همه تفصيل تنها موقوفست بر بيان حال و آثار شاعران عهد صفوي، خواه آنان كه از ايرانزمين برخاسته و در آن زيسته يا پس از شهرت در شاعري بقصد انتجاع بهند و روم آمدوشدي داشته يا بدانجايها مهاجرت كرده‌اند، و خواه آنانكه در آن ديارها (غالبا ميان خاندانهاي مهاجر ايراني يا وابسته به آنها) زاده شدند و زير نفوذ قاطع فرهنگ ايراني تربيت يافتند و زبان بپارسي‌گويي گشودند.
پس گروه معدودي از شاعران مذكور در اين بخش يا اصلا
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 6
ايراني نبوده و يا مع الواسطه بايران نسبت داشته‌اند و ذكرشان ذيل عنوان «ادبيات در ايران» دور از مسامحه نيست. ازين‌روي شايسته‌تر آن مي‌بود كه در اسم كتاب، درين مجلد و خاصه درين بخش، اندك تغيير راه مي‌يافت تا باين تسامح حاجت نمي‌افتاد، ولي نه چنين تغييري هنگام ادامه تأليف كتاب ميسر بود و نه خاطرم ياري مي‌كرد تا از بيان حال بزرگمرداني از هند و روم و افغان، چون فيضي و نفعي و كاهي و نظاير آنان، در اين فرصتي كه دست داده است، خودداري كنم و آوازه سخن‌آفريني‌هايشان را بگوش پارسي‌گويان و دوستداران ادب فارسي نرسانم.
مطالعه در شعر عهد صفوي و بيان تاريخ آن بي‌مراجعه به احوال و آثار اين بزرگان ناقص خواهد بود. چگونه مي‌توان از تحول شعر فارسي در اين عهد سخن گفت و از بزرگاني چون فيضي و برهمن و غني و غنيمت و بيدل و جز آنان يادي نكرد؟ اينان حلقه- هاي اصلي زنجيري هستند كه از سده دهم تا سده دوازدهم در حال
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 7
تشكيل و امتداد روزافزون بود و برداشتن هريك از آن حلقه‌ها مايه گسستن آن زنجيره فكري و ذوقي خواهد بود.
بهمين‌سبب است كه تاريخ ادبيات ايران را در عهد مذكور نمي‌توان بدون توجه به سير ادب فارسي و نظم و نثر آن در سرزمينهاي مجاور بويژه هند نوشت چه غالب نويسندگان و شاعران آن عهد يا چند صباحي در آن سرزمينها گذرانده و يا پس از اكتساب فنون ادب راهي دربارها و دستگاههاي قدرت خارج از ايران گرديده و يا اگر در آن ديارهاي غير ايراني زاده شدند زير دست استادان ايراني تربيت يافتند و پارسي و پارسي‌گويي را از آنان آموختند.
دربارهاي خارج، خاصه هند، هم‌چنان با سنت‌هاي ايراني خويگر بودند كه بي‌داشتن چندين تن از آن نويسندگان و شاعران ايراني در دسترس شاهان و شاهزادگان آرام نمي‌گرفتند و مترسلان و ملك- الشعراهايشان از ميان اديبان ايراني انتخاب مي‌شدند.
بعضي از گويندگان آن عهد نيمي از دوره شاعري و نويسندگي
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 8
خود را در دكن و هند و پاكستان امروزي مي‌گذراندند و نيمي ديگر را در ايران و بعضي ميان درگاههاي گوناگون مشوق شعر و نثر در سرزمينهاي پهناور هند و ايران و افغانستان و فرارود و روم در حال آمدوشد دائم بودند و يا اگر خود نمي‌رفتند ديوانها و اثر- هايشان را مي‌فرستادند، و يا اگر خود نمي‌فرستادند طالبان آن آثار در آن سرزمينها بجست‌وجوي آنها برمي‌خاستند.
ازينجاست كه براي نويسنده تاريخ ادبيات فارسي در اين دوره جدا كردن اين سرزمينها، خاصه ايران و هند، از يكديگر و جدا نوشتن تاريخ ادبيات فارسي در هر ناحيه، جدا از نواحي ديگر، كاري نه‌تنها دشوار، بلكه سرسام‌انگيز است.
پس اگر من در تدوين اين بخش شرح‌حال چند شاعر معدود غير ايراني را با ترجمه احوال شاعران ايراني درآميخته‌ام نبايد شايسته ملامت باشم بلكه بهمان نحو كه در نخستين بخش اين جلد (ص 420) نوشته‌ام «اميدوارم اين كار كه مشوب بهيچ شائبه سياسي نيست،
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 9
دست‌آويز تأويلهايي چنانكه مي‌دانيم و مي‌شناسيم نگردد و از گامهاي انديشه‌ام غبار ملالي بر صفحه خاطري ننشيند» و اميد است همين توضيح مختصر وافي بمقصود باشد و موجب ترضيه خاطر دوستانم در همه كشورهايي گردد كه در اين كتاب به پارسي‌گويان و مشوقان شعر و ادب پارسي در آنها اشاره كرده و ذكر خيري از آنان نموده‌ام.
راستي را بخواهيد براي من ميسر نيست تا از ياد كساني كه قلبهاي پاكشان در مهر ايران و ادب ايراني مي‌تپيد آني غافل بمانم و همه آنان را، از هندي و رومي و ترك و ايراني، بيك‌سان و با يك نظر كاملا بي‌طرف و خالي از هرگونه ريب و رياي سياسي در كنار يكديگر ننهم و با همه‌دوستي بي‌شائبه نداشته باشم و به آثارشان بيك نحو عشق نورزم. اين پاك‌طينتان در خاطر من از بسيار كساني كه در سرزمين ايران خانه دارند ولي هيچگاه در حفظ و اشاعه فرهنگ ايراني قدمي برنداشته‌اند، ايراني‌ترند. بلي اينها اگرچه در كابل و كشمير و قندهار و دهلي و اگره و حيدرآباد و روم و جز
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 10
آنها بجهان آمدند و مايه‌هاي افتخار ملتهاي وابسته بخودند، اما در دل هر ايراني هم‌چنان خانه كرده‌اند كه ستردن يادشان از خاطر نه‌تنها دشوار بلكه ناممكن است. روانهايشان شاد و اثرهايشان جاودانه در ياد باد.
بياري خداوند توانا و بخواست بي‌چون‌وچرايش، در بخش سوم اين جلد، اگر روزگار فرصت دهد، درباره وضع نثر پارسي و احوال پارسي‌نويسان، بر شيوه دو بخش اول و دوم، سخن خواهم گفت، و تا آن زمان خواننده گرامي را در سايه الطاف و عنايات الهي بازخواهم نهاد.
لوبك، 3 خردادماه 1364
ذبيح الله صفا
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 11

فهرست مطالب‌

دنباله فصل پنجم (زبان و ادب فارسي از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري)
بهره سوم شاعران پارسي‌گوي ص 635- 1420
سرآغاز ص 635- 636
1- لساني شيرازي 636- 641
2- فدايي شيرازي 641- 644
3- نصيبي گيلاني 644- 648
4- پرتوي شيرازي 648- 653
5- هاشمي كرماني 653- 661
6- شاه طاهر دكني 662- 670
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 12
7- شريف تبريزي 671- 674
8- فضولي بغدادي 674- 679
9- شرف جهان قزويني 679- 691
10- اشكي 691- 693
11- ضميري اصفهاني 694- 700
12- غزالي مشهدي 700- 713
13- بدري كشميري 713- 717
14- قاسمي گنابادي 717- 729
15- ميلي هروي 729- 735
16- هجري قمي 735- 741
17- قاسم اردستاني 741- 746
18- عبدي بيك نويدي 746- 754
19- كاهي كابلي 754- 760
20- وحشي بافقي 761- 777
21- ثنايي مشهدي 777- 788
22- ارسلان طوسي 788- 791
23- محتشم كاشاني 792- 799
24- عرفي شيرازي 799- 814
25- عتابي نجفي 815- 817
26- نوري اصفهاني 818- 824
27- حكيم قراري گيلاني 824- 827
28- ولي‌دشت بياضي 827- 832
29- اقدسي مشهدي 832- 838
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 13
30- فيضي فياضي 838- 857
31- سحابي استرآبادي 858- 865
32- منصف اصفهاني 865- 868
33- وحشتي جوشقاني 869- 870
34- رفيع خراساني 870- 873
35- انيسي شاملو 873- 876
36- كوثري همداني 876- 881
37- اماني 881- 883
38- نوعي خبوشاني 883- 892
39- محوي همداني 892- 896
40- نظيري نيشابوري 897- 916
41- زماني يزدي 917- 919
42- جعفر قزويني 919- 928
43- رفيعي كاشاني 928- 931
44- سنجر كاشاني 931- 937
45- شكيبي اصفهاني 937- 943
46- شاني تكلو 943- 949
47- ملك قمي 949- 957
48- فرقتي جوشقاني 957- 965
49- زلالي خوانساري 966- 976
50- ظهوري ترشيزي 977- 988
51- عتابي تكلو 989- 992
52- عارف ايگي 992- 1000
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 14
53- كامل جهرمي 1000- 1003
54- صفي اصفهاني 1003- 1007
55- حياتي گيلاني 1007- 1012
56- نظام دستغيب 1012- 1017
57- نقي كمره‌يي 1017- 1024
58- فغفور گيلاني 1024- 1031
59- نصيراي همداني 1031- 1034
60- مرشد بروجردي 1035- 1039
61- شيخ بهايي عاملي 1039- 1047
62- صوفي آملي 1047- 1055
63- طالب آملي 1056- 1068
64- رضي آرتيماني 1069- 1074
65- شفايي اصفهاني 1075- 1082
66- ضياء اصفهاني 1083- 1087
67- غياثاي شيرازي 1087- 1090
68- نفعي رومي 1090- 1097
69- شاپور تهراني 1097- 1110
70- حسن خان شاملو 1111- 1114
71- نويدي اصفهاني 1115- 1117
72- روح الامين اصفهاني 1117- 1126
73- فصيحي هروي 1126- 1134
74- مشرقي مشهدي 1135- 1144
75- اوجي نطنزي 1144- 1147
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 15
76- قدسي مشهدي 1147- 1158
77- سليم تهراني 1158- 1167
78- قاسم مشهدي 1167- 1170
79- كليم كاشاني 1170- 1181
80- اظهري 1181- 1183
81- الهي اسدآبادي 1183- 1193
82- مسيح كاشاني 1193- 1203
83- حكيم حاذق 1203- 1208
84- سالك يزدي 1209- 1211
85- اسير شهرستاني 1212- 1223
86- صيدي تهراني 1223- 1227
87- سرمد كاشاني 1228- 1230
88- فياض لاهيجي 1230- 1233
89- ملا شاه بدخشاني 1234- 1236
90- برهمن لاهوري 1236- 1241
91- احسن تربتي 2241- 1245
92- فوجي نيشابوري 1246- 1251
93- ذبيحي يزدي 1252- 1255
94- غني كشميري 1255- 1260
95- شيداي فتحپوري 1260- 1266
96- ناظم هروي 1266- 1270
97- صائب تبريزي 1271- 1284
98- فاني كشميري 1285- 1288
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 16
99- عزتي شيرازي 1288- 1292 تاريخ ادبيات در ايران مقدمه‌ج‌5ب‌2 16 فهرست مطالب ..... ص : 11
سالك قزويني 1293- 1301
101- واعظ قزويني 1301- 1306
102- رمزي كاشاني 1306- 1309
103- عرشي دهلوي 1310- 1316
104- مجذوب تبريزي 1316- 1320
105- بينش كشميري 1321- 1326
106- راقم مشهدي 1326- 1330
107- نورس دماوندي 1330- 1333
108- شوكت بخاري 1333- 1339
109- ناصر علي سرهندي 1340- 1346
110- وحيد قزويني 1346- 1351
111- عظيماي نيشابوري 1351- 1353
112- جوياي تبريزي 1353- 1358
113- اثر شيرازي 1358- 1362
114- عالي شيرازي 1362- 1366
115- ميرنجات اصفهاني 1367- 1372
116- سرخوش كشميري 1372- 1376
117- بيدل عظيم‌آبادي 1376- 1386
118- مخلص كاشاني 1386- 1389
119- عالي نيشابوري 1389- 1393
120- شهرت شيرازي 1394- 1397
121- ثابت اله‌آبادي 1397- 1403
تاريخ ادبيات در ايران، مقدمه‌ج‌5ب‌2، ص: 17
122- آفرين لاهوري 1403- 1408
123- گرامي كشميري 1409- 1411
124- غنيمت پنجابي 1411- 1414
125- اميد همداني 1414- 1417
126- فقير دهلوي 1417- 1420
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 635

بهره سوم شاعران پارسي‌گوي از نخستين سالهاي سده دهم تا ميانه سده دوازدهم هجري‌

سرآغاز

با خواندن صحيفه‌هاي پيشين از همين فصل، نخستين نكته‌يي كه مي‌تواند بخاطر خواننده خطور كند فراواني عده شاعرانست درين عهد، بنحوي كه برشمردن همه آنان نيازمند وقتي بسيار باشد. بيشتر شاعران اين سالهاي دراز و سرزمينهاي پهناور كه نامشان در تذكره‌ها و فهرستهاي ايران و هند و روم آمده داراي ديوان يا منظومه‌هاي گوناگونند و از آنها نسخه‌هايي در كتابخانه‌هاي ايران و انيران يافته مي‌شود. برخي ازين ديوانها يا منظومه‌ها بطبع رسيده و از بعضي نسخه‌هاي متعدد يا منحصر در دستست و از دسته‌يي ديگر كه اكنون نسخه‌يي نمي‌شناسيم دور نيست كه نمونه‌هايي بازمانده باشد و روزي شناخته و مشهور گردد. از بعضي شاعران هم آنقدر شعر در جنگها و بياضها و تذكره‌ها نقل شده است كه مي‌توان در ذيل حال هريك صفحه‌هايي را از بازمانده اثرشان انباشت، و گروهي از آنان هم صاحب‌ذوقاني بودند كه نامشان بتصادف در تذكره‌ها آمده و هريك چند بيت شعر مشهور دارند و بس.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 636
از مجموع شاعران يادشده معدودي تالي استادان سده‌هاي هشتم و نهمند و بعضي اگرچه گويندگاني متوسطند اما نمي‌توان اثرهايشان را ناديده گرفت زيرا در حكم دانه‌هاي زنجير تحول زبان و فكر در عهد خودند و نبايد ناشناخته بمانند، و اگر دايره تحقيق را محدود بهمين دو دسته اخير كنيم باز هم بايد بترجمه حال و ذكر اثرهاي گروهي بزرگ بپردازيم، ولي من از ميان آنان درين جلد بذكر عده معيني كه ديوان بيشترشان را ديده و خوانده‌ام، بسنده مي‌كنم و بعضي را بتفصيل و برخي را باختصار معرفي مي‌نمايم و مي‌كوشم تا از هريك مقدار كافي شعر بياورم تا خواننده را در شناخت شيوه سخنوري آنان ياوري كند.
در ترجمه حال و ذكر اثرهاي شاعران معروف عصري كه مورد مطالعه است، چنانكه از آغاز شيوه كارم بود، بقدر وسع و گنجايش اين كتاب، بشناساندن اسلوب بيان آنان نيز اشاره شده است ولي بحث كلي درباره شعر كه در بهره دوم از همين فصل داشته‌ام درين راه بيشتر محل استفاده است زيرا شباهت كار و گفتار بسياري از گويندگان عهد بيكديگر ما را غالبا از بحث مجدد درين باب بي‌نياز مي‌كند وگرنه كار بتكرارهاي ملال‌انگيز خواهد كشيد.
از شاعران آغاز عهد صفوي چند تن را در جلد پيشين ياد كرده‌ام و درينجا دنباله كار را از همان عهد كه طبعا پيوسته بپايان دوره تيموريان و بايندريانست، آغاز مي‌كنم:

1- لساني شيرازي «1»

وجيه الدين عبد الله لساني پسر محمد مشك‌فروش شيرازي از شاعران
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 637
نيمه نخستين از سده دهم هجري و آغاز دوران صفويست. مولدش شيراز بود ولي زندگانيش بيشتر در بغداد و تبريز گذشت و درين شهر اخير از مصاحبت و حمايت بزرگان عهد شاه اسمعيل، از آنجمله پسر دانشمندش سام ميرزا و وزير معروفش امير نجم ثاني برخوردار بود و چون بمديحه‌سرايي خاندان پيامبر نام برآورده بود در او بديده حرمت مي‌نگريستند. قاضي نور الله شوشتري كه ذكر حال او را در پايان مجالس المؤمنين آورده نوشته است كه بالغ بر يكصد هزار بيت شعر در ستايش امامان شيعه داشت و اگر چنين مي‌بود مي‌بايست ديواني عظيم از وي يافته شود! گويا آن مؤلف بسبب شهرت قصيده‌يي كه لساني بمطلع زيرين در ستايش علي بن ابي طالب (ع) دارد:
______________________________
-* بهارستان سخن، مير عبد الرزاق خوافي، مدراس 1958، ص 401- 402.
* نتايج الافكار، محمد قدرة الله گوپاموي هندي، بمبئي 1336، ص 611- 612.
* روز روشن، محمد مظفر حسين صبا، تهران 1343، ص 700- 701.
* تحفه سامي، سام ميرزا صفوي، تهران 1314، ص 104- 105.
* هفت اقليم، محمد امين رازي، تهران ج 1، ص 217- 219.
* طرائق الحقايق، الحاج محمد معصوم الشيرازي، ج 3، ص 54- 55.
* مجالس المؤمنين، قاضي نور الله شوشتري، ص 541- 542.
* رياض الشعراء و اله داغستاني، خطي.
* صحف ابراهيم، علي ابراهيم خان خليل، خطي.
* احسن التواريخ روملو، چاپ افست تهران از روي چاپ كلكته بسال 1931، ص 256، حوادث سال 940 ه.
* آتشكده، لطفعلي بيگ آذر، بمبئي ص 292.
* تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا پايان قرن دهم هجري، سعيد نفيسي، ص 436.
* فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ابن يوسف شيرازي، ج 2 ص 666- 667.
* فهرست كتابخانه موزه بريتانيا، ريو، ج 2، ص 656- 657.
* تذكره پيمانه، احمد گلچين معاني، مشهد 1359، ص 447- 459.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 638 مي‌رسم از گرد راه رقص‌كنان چون صباباد جنون در دماغ عاشق و سر در هوا كار مبالغه را باينجا كشانيده باشد. اين قصيده چنانكه بعد ازين خواهيم ديد مورد استقبال شاعران بود، اما لساني تنها در سرودن ستايشنامه- هاي مذهبي سرآمد شاعران آغاز عهد صفوي نبود بلكه در شيوه‌هاي ديگر سخن نيز مبتكر و بعدها مورد تقليد بوده است از آنجمله در ساختن تركيب- بندهاي كوتاه كه پس از وي كساني مانند هجري و وحشي آنها را تقليد كردند؛ و نيز او پديدآورنده مجموعه و قسمي نو از شعر وصفي و غناييست بنام شهرآشوب يا شهرانگيز كه پيش ازين درباره آن سخن گفته‌ام «1».
مجموعه رباعياتي كه او در توصيف تبريز و پيشه‌وران آن و وصف عشق و جز آن گفته و شهرآشوب ناميده موسومست بمجمع الاصناف و شامل 540 رباعيست كه بطبع رسيده «2».
وي بجز قصيده و رباعي غزل را نيز گاه خوب مي‌سرود. سام ميرزا درباره غزلهايش گفته است كه «اشعار او شتر گربه واقع شده چه يك غزل او كه تمام خوب باشد كمست و اما آنچه خوبست بسيار خوب واقع شده ...» و اين معني از غزلهاي منتخب او كه در ذيل همين گفتار مي‌آورم هم آشكارست.
از ديوانش نسخه‌هاي ناقص در دستست و من نسخه خوبي از آن را در كتابخانه موزه بريتانيا (بشماره 307or ( ديده‌ام كه هشت‌هزار بيت غزل و يك ساقي‌نامه ببحر متقارب مثمن مقصور دارد. نسخه‌يي كه آذر بيگدلي ديده و ياد كرده «قريب بدوازده‌هزار بيت» داشته است و آن قسمت از شعرش كه همراه ديوان اهلي خراساني در كتابخانه مدرسه عالي سپهسالارست از يكهزار بيت درنمي‌گذرد.
وي بر رويهم شاعري خوب و از بازماندگان استادان سده نهم بود
______________________________
(1)- همين جلد، ص 631- 633.
(2)- در ذيل عنوان رساله شهرآشوب در شعر فارسي، آقاي گلچين معاني، تهران 1346.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 639
كه در شيوه شاعري گويندگان سده دهم خاصه محتشم، ضميري، وحشي تأثير داشت و سخن‌شناسان پيشين بدين معني بارها اشاره كرده‌اند. از شاگردان مشهور او شريف تبريزي بود كه ترجمه حالش جداگانه خواهد آمد. وي پاس حرمت استاد را نگاه نداشت و مجموعه‌يي از شعر سست و بي‌معني كه از لساني و يا برساخته و منسوب بدو بود، ترتيب داده و نام آن را «سهو اللسان» گذارده بود و در برابر آن شاگرد ديگر لساني بنام حيدري «لسان الغيب» را در دفاع از استاد خود ترتيب داد. سام ميرزا در باره عمل ناجوانمردانه شريف چنين نوشت: «شعري چند كه شريف شاگرد او مشهور ساخته و موسوم بسهو اللسان گردانيده از روي ستم ظريفيست و از اكثر آنها او را خبري نيست» «1».
سال مرگش در نسخه چاپي تحفه سامي 942 و در ديگر مأخذها 941 و در احسن التواريخ روملو ذيل حوادث سال 940 هجري ثبت شده است.
وي را در مقبره سرخاب تبريز بخاك سپردند. از اوست:
زهي عشقت بباد بي‌نيازي داده خرمنهاخم فتراك شوقت سركشان را طوق گردنها
ز ذوق باده لعل تو مدهوشند و لا يعقل‌شهان بر مسند شاهي و مسكينان بمسكنها
ز گل نازكتري برخور كه با داغ تو چون لاله‌سيه‌چشمان بخون ديده تر كردند دامنها
دم گرمي ببستان برد باد از گرمي خويت‌زبانها بر زمين از تشنگي سودند سوسنها
بخاك آستانت خواب مرگم برده بود امشب‌سگان آن سر كو ناله‌ها كردند و شيونها
شب غم تا نيفتد نور مه در محنت‌آبادم‌ز دود آتش دل بسته بودم راه روزنها
ز بخت بد جهاني دشمن من، دوست دشمن هم‌چه سازد چون كند مسكين لساني با تن تنها *
در مقام لطف جايي نيمشب ديدم تراذوق صحبت داشتي، حالي عجب ديدم ترا
______________________________
(1)- تحفه سامي ص 104، سام ميرزا در ذيل نام شريف (تحفه، ص 121) اين سخن را پيش آورده و از شرمساري و پشيماني شريف در اهانتي كه باستاد خود روا داشته بود سخن گفته است.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 640 آرزوي من همي بوسيدن پاي تو بودوز حياي حسن سر تا پا ادب ديدم ترا
كام جان آتشين چون تشنه‌لب باشد بآب‌پيش از آن در خون عاشق تشنه‌لب ديدم ترا
چشمت از عين طرب با عاشقان در عشوه بودچشم بد غايب كه در عين طرب ديدم ترا
بهر خونريز لساني سر گران كاكل بدوش‌خورده بودي مي، برنگ بُلعجب ديدم ترا *
يك دم از عشق تو بي‌غم نتوانيم نشست‌بي‌غم عشق تو يك دم نتوانيم نشست
غير خوبان جهان مردم عالم هيچندهيچ با مردم عالم نتوانيم نشست
چيست داني غرض عشق نشستن با هم‌پس غرض چيست كه با هم نتوانيم نشست *
روي او خوبست اما رسم و آيينش بدست‌با بدان نيكست و با نيكان بدست اينش بدست
مصلحت بيند كه گردد يار مگذار اي رقيب‌مصلحت خوبست اما مصلحت بينش بدست
نيكوان را زيور از تمكين محبوبي نكوست‌هست بدخواه آنكه مي‌گويد كه تمكينش بدست
دور از آن‌رو خواب دشوار آيد اين درمانده راخواب دشوار آيد آنكس را كه بالينش بدست
آنكه بوي زلف مشكينش مرا آشفته ساخت‌چون لساني گر نگيرم زلف مشكينش بدست *
اي شوخ بقصد دل ما چند توان بودسنگين‌دل و بي‌مهر و وفا چند توان بود
با اهل وفا تيره و چون آينه با غيربا اهل كدورت بصفا چند توان بود
بر گرد مهت دايره بست آن خط نازك‌در دايره جور و جفا چند توان بود
رخسار خراشيدم و بر خاك نشستم‌ماتم‌زده كوي بلا چند توان بود
آن گل بمراد دگرانست لساني‌چون بلبل بيهوده‌سرا چند توان بود *
خوبرويان همه اسباب جفا ساخته‌اندعاشقان را هدف تير بلا ساخته‌اند
هر كجا سيمبران جيب گشادند چو گل‌بيدلان پيرهن از شوق فنا ساخته‌اند
نيست كوته‌نظران را خبر از عشق بتان‌جلوه‌گاه از رخشان ديده ما ساخته‌اند
سبزه جان لب شيرين دهنانست كز آن‌مايه زندگي و شهد شفا ساخته‌اند
لعل سيراب بتان آب حياتست ولي‌تشنه بر خون دل اهل وفا ساخته‌اند
با غم عشق لساني جگرخوار بسازكه بهر درد و غمي سوخته‌ها ساخته‌اند
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 641
*
تو نخل حسني و جز ناز و غمزه بار تو نيست‌كدام عشوه كه در چشم پرخمار تو نيست
گرم بجور و جفا مي‌كشي نمي‌رنجم‌كه مست حسني و اينها باختيار تو نيست
هزار ميوه ز بستان آرزو چيدم‌يكي بلذت پيكان آبدار تو نيست *
نه با تو دست هوس در كمر توان كردن‌نه آرزوي تو از دل بدر توان كردن
نه از پي تو توان آمدن ز بيم رقيب‌نه بي‌تو ره بديار دگر توان كردن
بيا كه گريه من آنقدر زمين نگذاشت‌كه از فراق تو خاكي بسر توان كردن
چنين كه عاشق روي توام، ز بيم رقيب‌كي از جمال تو قطع نظر توان كردن
لساني از پي وصل تو گر زياده رودمتاع زندگيش مختصر توان كردن *
اي فلك ذات تو هر روز روالي دارددر سر از گردش بيهوده خيالي دارد
نه همين خاطر من از تو ملالي داردهيچكس نيست درين پرده كه حالي دارد
صورت حال درين پرده نديدست كسي‌نه چنين صورت حالي بشنيدست كسي
از جفاي تو بتنگم دل سنگي تا كي‌نيستي خانه مور اينهمه تنگي تا كي
گاه روبه‌صفتي گاه پلنگي تا كي‌اي دغل با من يكرنگ دورنگي تا كي
اين چه رنگست كه گه شيشه و گه سنگ شوي‌هيچ رنگي به ازين نيست كه بي‌رنگ شوي ...

2- فدايي شيرازي «1»

فدايي شيرازي از شاعران عهد شاه اسمعيل و از بازماندگان سده نهم
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 642
است كه تا چند سالي از سده دهم زنده و سرگرم كار بود. وي معروفست به «شيخ‌زاده لاهيجي» بنسبت پدرش شيخ شمس الدين محمد لاهيجي متخلص باسيري (م 912 ه) «1» مؤلف كتاب مفاتيح الاعجاز در شرح گلشن راز، كه بعد از سيد محمد نوربخش در شيراز بساط ارشاد گسترده و پيشواي نوربخشيان آن ديار بوده و خانقاهي بنام «نوريه» داشته است. پسرش فدايي در شيراز ولادت يافت و همانجا تربيت شد و پس از پدر بر مسند ارشاد نشست و چون شاه اسمعيل بپدرش ارادت مي‌ورزيد نزد آن پادشاه عزت و اعتباري داشت و «اكثر اوقات با اركان دولت صاحبقران مغفور بتخصيص نجم ثاني زرگر مصاحب بود» «2» و يكبار از جانب شاه اسمعيل نزد محمد شيباني خان (شيبك خان) ازبك بسفارت رفت و سپس طريق عزلت پيش گرفت و در شيراز بود تا درگذشت. وفات او را در سال 927 ه نوشته‌اند و اينكه در بعضي مأخذها مانند «روز روشن» و نتايج الافكار سال 977 (سبع و سبعين و تسعمائه) ذكر شده نادرست بنظر مي‌آيد. وي شعر را بهتر از پدر و بشيوه قديم مي‌ساخت، سام ميرزا در مورد سخنوريش گويد «در
______________________________
-* تحفه سامي، تهران 1314، ص 67.
* هفت اقليم، تهران ج 3، ص 141- 142.
* آتشكده، تهران بتصحيح آقاي دكتر سادات ناصري، ص 841- 842.
* تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، سعيد نفيسي، تهران 1344، ص 322.
* نتايج الافكار، محمد قدرت الله گوپاموي هندي، بمبئي 1336، ص 532.
* روز روشن، مولوي محمد مظفر حسين صبا، تهران 1343، ص 609- 610.
* رياض الشعرا، علي قلي خان واله داغستاني، نسخه خطي.
* رياض العارفين، تهران 1316، ص 390.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي، خطي.
* صحف ابراهيم، علي ابراهيم خان خليل، خطي.
(1)- درباره او بنگريد بهمين كتاب، ج 4 ص 455 و 529- 531.
(2)- تحفه سامي، ص 67.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 643
اصناف شعر خصوصا رباعي بي‌بدل بود، فدايي تخلص مي‌كرد ...» از اوست:
وه كز تو غم خويش نهفتن نتوانم‌وز بيم رقيبان بتو گفتن نتوانم
طالع نگر اي شوخ كه چون در سخن آيي‌بيخود شوم از شوق و شنفتن نتوانم
شوخي دل و دين برد بغارت ز فدايي‌وين طرفه كه مي‌دانم و گفتن نتوانم *
حرم كه قبله بود هر طرف نماز در اوبراي سجده خوبان بهانه عجبيست! *
از باغ جنان فتاده در دام عذاب‌آدم ز پي گندم و من بهر شراب «1»
مرغان بهشتيم، عجب نيست اگراو از پي دانه رفت و من از پي آب *
گر چشم گشايم بجمال تو خوشست‌ور ديده ببندم بخيال تو خوشست
هيچ از تو بجز فراق تو ناخوش نيست‌و آن نيز باميد وصال تو خوشست *
دل عادت خوي جنگجوي تو گرفت‌جان كرد عزيمت سر كوي تو گرفت
گفتم كه خط تو جانب من گيردآنهم طرف روي نكوي تو گرفت *
خواهم كه چو پيراهن گل‌فرسايت‌در جامه جان كشم قد رعنايت
گه بوسه زنم چو آستين بر دستت‌گه سر بنهم چو دامن اندر پايت *
در موسم نوروز زبان شد همه بيدوز آمدنت ببوستان داد نويد
گشتند درختان ز شكوفه همه چشم‌وندر ره انتظار كردند سفيد *
فصل گل‌ومل نواي مرغان بهارهست اين همه و تو غايب اي زيبايار
______________________________
(1)- براستي او «از غايت شرب مدام فرق ميان صبح و شام نمي‌كرد» (تحفه سامي، 67).
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 644 آنجا كه تو حاضري ازينهام چه سودو آنجا كه تو غايبي باينهام چه كار *
بس بند كه بر مشكل خود مي‌بينم‌وز خويش برون منزل خود مي‌بينم
من عشق نمي‌شناسم الا امروزشور عجبي در دل خود مي‌بينم *
هرگاه كه دل بوصل شادان كرديم‌ديديم كه خاطرت پريشان كرديم
ناچار شديم و خو بهجران كرديم‌بر خود دشوار و بر تو آسان كرديم *
اي گل نظري بعندليبان نكني‌مي در كف و ياد بي‌نصيبان نكني
ناكامي و غربت نكشيدي هرگزآنست كه پرواي غريبان نكني *
باز آي كه با سوز و گدازم بيني‌بيداري شبهاي درازم بيني
ني‌ني غلطم كه خود فراق تو مراكي زنده گذارد كه تو بازم بيني

3- نصيبي گيلاني «1»

بابا نصيبي گيلاني از شاعران نيمه نخستين از سده دهم هجريست.
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* تحفه سامي، تهران 1314، ص 110.
* روز روشن، تهران 1343 ص 821- 823.
* فهرست كتابخانه ملي پاريس، بلوشه، ج 3، ص 350.
* آتشكده آذر، تهران، ص 858- 860.-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 645
مولدش گيلان بود و از آنجا در روزگار جواني بتبريز رفت و در آن شهر چنانكه سام ميرزا گفته بحلوافروشي روزگار مي‌گذاشت تا آنكه با فغاني شاعر مشهور (م 922 يا 925 ه) آشنايي يافت و آن گوينده استاد سخن نصيبي جوان را پسنديد و او را بپيشگاه سلطان يعقوب بايندري (884- 896 ه) معرفي كرد و از آن پس نصيبي در همان شهر مي‌بود و تمام دوران پادشاهي شاه اسمعيل صفوي (907- 930 ه) و بخشي از آغاز دوران شاه تهماسب (930- 984 ه) را درك كرد تا درگذشت.
وفاتش را سام ميرزا در «شهور سنه اربع و اربعين و تسعمائه» (944 ه) در تبريز نوشته و اينكه بلوشه آن واقعه را بسال 981 مربوط دانسته درست نيست. ديوان غزل و مقطعات و رباعيات او بشماره 726ment Supple در كتابخانه ملي پاريس ديده شد (1500 بيت). شعرش بشيوه غزلگويان پايان قرن نهم هجري و سخنش روان و سهل ولي متوسط و كم‌مضمونست و در ديوانش بيتهاي سست گاه بچشم مي‌آيد و گاه بيت بي‌معني «1» و يا مضمونهايي كه از ديگران برداشته باشد «2» هم در آن مي‌توان يافت ليكن بيتهاي خوب دلپذير هم دارد. ازوست:
______________________________
-* هفت اقليم، تهران، ج 3 ص 138- 139.
* تذكره غني، محمد عبد الغني، عليگر 1916، ص 136.
* عرفات عاشقين، تقي الدين اوحدي بلياني، خطي.
* صحف ابراهيم، خطي.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* شمع انجمن، هند، ص 466- 467.
(1)- مانند اين بيت:
دل تو بردي و بجان تو خورم من سوگندكه ترا بر من دل‌سوخته يك سوگندست
(2)- مثلا دو بيت اول از غزل دوم كه ازو نقل كرده‌ام، مضمون بيت زيرين از سعدي را دارد:
در رفتن جان از بدن گويند هر نوعي سخن‌من خود بچشم خويشتن ديدم كه جانم مي‌رود
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 646 ساختي آينه خويش دل شيدا راروي خود ديدي و هم روي نمودي ما را
عاشقان را نه جنون راهبر صحرا شدآهوي چشم تو بنمود ره صحرا را
باش دريادل و از ديده دُر اشك بريزكه در آن كو نبود قدر در دريا را
چند بر ما نگري كج، چه شدست اي زاهدراست‌بين باش چو ما و نگر آن بالا را
دل ما را ز خرابات بخلوت مطلب‌كه نباشد هوس شيد دل شيدا را
بشراب دگر از سر نرود سودايت‌هم مگر لعل تو از سر برد اين سودا را
پر كن از بهر نصيبي قدح مي ساقي‌چه غم از كاسه مي عاشق بي‌پروا را *
چو دوش از برم آن سرو سيمتن مي‌رفت‌بچشم خويش بديدم كه جان من مي‌رفت
لبم بشيون و چشمم بگريه طوفان كردكه يار مي‌شد و جان من از بدن مي‌رفت
ز ديده رفت مرا روشني هم اول شب‌كه شمع جلوه‌گر من ز انجمن مي‌رفت
نشد مجال وداعم بگاه رفتن اوپي نظاره‌اش از بس كه مرد و زن مي‌رفت
دلم چو بلبل شوريده باز مي‌ناليدكه سرو گل‌رخم از عرصه چمن مي‌رفت
فغان كه رفت و نظر پس نكرد تا بيندكه چون نصيبي مسكين ز خويشتن مي‌رفت *
نيكورخان كه جانب ما رو نمي‌كننددانسته‌اند هيچ كه نيكو نمي‌كنند؟
وآن عاشقان كه بر رخ نيكو نهند چشم‌هرگز كه گوش جانب بدگو نمي‌كنند
از چارسوي عشق نكويان نمي‌روندتا كار ما تمام بيكسو نمي‌كنند
از بس كه خون كشته آن غمزه خورده‌اندتازي سگانش ميل بآهو نمي‌كنند
دارند روي دل بنصيبي بتان شهرپيش رقيب اگرچه باو رو نمي‌كنند *
كسي كو شد شهيد از غمزه آن چشم بي‌باكش‌بجاي لاله خيزد چشمه خون از سر خاكش
چه گويم وه از آن حالت كه او مي‌نوشد و از شوق‌مرا در آب و آتش افگند روي عرقناكش
لبش گرچه سخن گويد بنرمي با تو اما تونگردي غافل اي دل از خدنگ چشم بي‌باكش
در آن چاه ذقن تا كي دل ما مبتلا باشدطناب زلف مشكين را بر او انداز و بالا كش
نصيبي را سيه گشتي درون از آتش حسرت‌اگرنه دود دل مي‌شد برون از سينه چاكش
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 647
*
بپاي گلبن حسنت هزار دستانيم‌كه هر زمان بزبان دگر ترا خوانيم
ز سرّ عشق تو آگه شدم بلي سرّي‌ز ما نهان نتوان كرد، ما حريفانيم
اگر دمي بنشيني بروي خاك نيازحديث آتش خود در دل تو بنشانيم
چو گنج باطن ما از غم تو معمورست‌بروي ظاهر اگرچه ز رنج ويرانيم
ز ما عمل مطلب چون ز لا مكان آييم‌كه جوهر عملي نيستيم، اركانيم
حديث لعل درينجا كه گوش خواهد كرد؟كه همچو دُر همه از لعل باده غلطانيم
بما مگوي نصيبي سخن ز علم و عمل‌كه جز حديث محبت سخن نميدانيم *
من كه با آن شوخ كمتر آشنايي مي‌كنم‌بيشتر انديشه روز جدايي مي‌كنم
چون ز درد او نيارم گفت يا رب يا ربي‌گويم الله بر درش، يعني گدايي مي‌كنم
جان نبرد از دست آن بيگانه دل يك آشنابُلعجب جايي دلا من آشنايي مي‌كنم
نيستم هشيار يكدم از شراب عاشقي‌طرفه تر بنگر كه دعوي پارسايي مي‌كنم
با نواي ناله‌ها دارد نصيبي حالتي‌تا نگويي ناله‌ها از بي‌نوايي مي‌كنم *
هست زنجير بلا سلسله اهل جنون‌مي‌رود سلسله اهل جنون تا مجنون
چون بمقصود برم ره ز بيابان طلب‌شامگه كوكب اشك ار نشود راهنمون؟
مطلب همت عاليست دلا رتبه عشق‌گرد زهاد مگرد و مطلب از هردون
هيچكس مي نچشيدي بخدا در عالم‌گر نبودي لب آن دلبر دلكش ميگون
آن‌چنان آه بتنگ آمده در دل كه اگردهني باز كنم راست رود تا گردون *
دل رفته چند جويي ز فقير ناتواني‌بتو من نكرده بودم دل خويش را ضماني
نه همين ز ناله من من و همدمم بتنگيم‌بفغان درآمد اكنون ز فغان من جهاني
ندهي از آن لبم كام و دهي هزار وعده‌چه اميد از تو كس را تويي و همين زباني
غم و ناله چند پنهان بدرون كني نصيبي‌گذري فگن برونها كه برآورم فغاني *
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 648 شبهاي وصال دوست را ياد كنم‌در روز فراق دل بدان شاد كنم
و آنگه كه بفكر او فتم، و او نبودبرخيزم و صدهزار فرياد كنم *
آن يار جفاجو كه وفا كم داردبسيار مرا بجور مي‌آزارد
با اينهمه بي‌وفا مرا خواند، آري‌كافر همه را به كيش خود پندارد! *
امروز جدا مانده ز دلدار منم‌بي‌مونس و بي‌رفيق و بي‌يار منم
آنكس كه نخفت در شب تار منم‌القصه بهر غمي گرفتار منم

4- پرتوي شيرازي «1»

حكيم پرتوي شيرازي از شاعران اوايل سده دهم است كه بيست و
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* مجالس النفائس، امير عليشير نوايي، بتصحيح شادروان علي اصغر حكمت، ص 397.
* تحفه سامي، تهران 1314، ص 126.
* صحف ابراهيم، علي ابراهيم خليل، خطي.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* هفت اقليم، امين رازي، تهران، ج 1 ص 254.
* ميخانه بتصحيح آقاي احمد گلچين معاني، تهران 1340، ص 124- 140.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي بلياني، خطي.-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 649
يك سال از آخر عمر را در عهد پادشاهي شاه اسمعيل صفوي سپري كرد.
صاحب ميخانه مولد او را لاهيجان نوشته و گفته كه در جواني از آنجا بشيراز رفت، ولي ديگر مؤلفان تذكره‌ها چنين خبري نداده‌اند و حتي معاصرانش مانند امير عليشير نوايي در مجالس النفائس و سام ميرزا در تحفه سامي او را شيرازي دانسته و ديگران هم همين سخن را تكرار كرده‌اند.
پرتوي از شاگردان علامه جلال الدين دواني (م 908 ه) بوده و دانشهاي عقلي را ازو فراگرفت. گويند كه علامه مذكور مرتبه پرتوي را در مقامات عرفاني مي‌ستود و درباره او مي‌فرمود «ما رأيت اتم مسكنة منه و هو عندي من السالكين». امير عليشير نوشته است كه او در نجوم دست داشت و آمدن پادشاهي را از مغرب و خوانده شدن خطبه بنام او در تبريز بسال 920 در تقويمي كه بنام شاه اسمعيل در همان سال نوشته بود، پيش‌بيني كرد و آن‌چنانكه مي‌دانيم مربوطست بواقعه چالدران و شكست قزلباش و تصرف تبريز بدست سلطان سليم عثماني ...
وفات پرتوي بسال 928 ه در شيراز اتفاق افتاد و او را در جوار مقبره شيخ اجل سعدي بخاك سپردند و اينكه ملا عبد النبي فخر الزماني مرگش را بسال 941 در بغداد نوشته درست نيست.
وي از گويندگان مبرز عهد خود و در انواع سخن استاد بود و بهمين سبب است كه همه معاصران و مؤلفان نزديك بعهدش او را شاعري بليغ دانسته‌اند. سام ميرزا نوشته است كه «پرتو كلام بلاغت انجامش همه‌جا تافته، قبول سخنان مقبولش در دل اهل وفا جا يافته»، و امين رازي در اشاره كوتاهي كه باو دارد گويد «اشعار دلفريب بسيار دارد» و تقي الدين اوحدي او را شاعري «خوش‌طرز و بلندكلام» شمرده و گفته است «اشعار
______________________________
-* آتشكده آذر، چاپ هند، ص 264.
* طرائق الحقايق، ج 3، ص 57.
* تاريخ نظم و نثر در ايران ...، سعيد نفيسي، ص 465.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 650
غراي او خصوص ساقي‌نامه در كمال نه بمرتبه‌ييست كه هركس چنان شعري تواند گفت، اكثر متأخرين در ساقي‌نامه تتبع طرز و روش وي كرده و مي‌كنند» و ملا عبد النبي فخر الزماني كه جمع‌كننده ساقي‌نامه‌ها و واقف بطرز و شيوه ساقي‌نامه‌گويان بود، ساقي‌نامه او را از همه ساقي‌نامه‌ها كه ديده و در ميخانه نقل كرده بهتر دانسته است؛ و او اگرچه بسبب ساقي‌نامه خود مشهور شده ليكن ديوان قصيده و غزل داشته و تقي الدين «قصيده‌يي چند مع غزلي بسيار» از آن ديده بود، و صاحب ميخانه ديوانش را از نظر گذرانده و «قريب بچهارهزار بيت» تخمين زده و نيز گفته است كه در اواخر ايام حيات مثنوييي بطرز حديقه سنايي گفت كه در ميان مردم چندان اشتهاري نيافت. بيتهاي منتخبي از غزل‌هايش در تذكره‌ها نقل شده و دوست فاضلم آقاي احمد گلچين معاني سه غزل او را از جنگ غياثي مذهب كه در اوايل سده دهم نوشته شده و بشماره 3667 در كتابخانه ملي ملك محفوظست، در حاشيه تذكره ميخانه (ص 128- 129) نقل كرده است.
تمام ساقي‌نامه او كه دويست و هشتاد و يك بيت ببحر متقارب مثمن مقصور يا محذوفست در تذكره ميخانه و يكصد و بيست و پنج بيت از همان در تذكره عرفات آمده. ارزش ساقي‌نامه‌اش بيشتر در بسط مطالب و مضمونهاي متداول براي ساقي‌نامه‌ها و بيان احساسات متنوع شاعرانه و عارفانه در آنست. براي كسب اطلاع بيشتر درباره آن بذيل عنوان ساقي‌نامه‌ها در همين جلد (ص 615- 621) مراجعه شود. ازوست:
دلا پرده بردار از روي كاربمستي بدر پرده روزگار
بكن ناخوش دهر بر خويش خوش‌بمستي ازو انتقامي بكش
ز بيداد چرخ مرقع لباس‌علم‌وار دارم بگردن پلاس
ندارد بقا مهر و افسوس چرخ‌تبه كرده اين بيضه طاوس چرخ
صدا هردم آيد ز ديوار و دركزين خاكدان الحذر الحذر
ز هر در درآيد غم سينه‌سوزدر شادماني شده ميخ‌دوز
حلاوت نماندست در شهد عمرهمه طفل جهلند در مهد عمر
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 651 نه دانشوران را ز دانش بري‌نه تقوي ورانرا بتقوي سري
عجب روزگاري گران محنتست‌كه بر مردگان زنده را حسرتست
جهان چون دل عاشقان حزين‌بيكبار زير و زبر شد چنين
بلاريز گرديده گردون دون‌شده كار دين همچو دنيا زبون
چو زلف بتان عالم آشفته است‌بهر دل سيه مار غم خفته است
چو در عالم هوش نبود سكون‌من و عالم بيخودي و جنون
دهم همچو چشم سيه مست يارسروكار خود را بمستي قرار
بمستي ز دنيا و دين وارهم‌كه اين هر دو كوهند سد رهم
مي از نقش هستي كند ساده‌ام‌رهاند ز رنگ ريا باده‌ام
شراب رياسوز هستي‌گدازگدا را ز شاهان كند بي‌نياز
بده مي كه در مذهب و كيش دل‌چه كعبه چه بتخانه در پيش دل
بزن شيشه كفر و ايمان بسنگ‌بنه خشت خُم بر سر صلح و جنگ
غرض را چو يكسو نهد بُلهوس‌سر صلح و جنگش نماند بكس
مشو پاي‌بند گل كفر و دين‌بمستي فشان دست بر آن و اين
سمند طبيعت فلك‌تاز نيست‌تذرو هوس عرش پرواز نيست
بهويي چو از شاخسار بقاهواگير خواهد شدن مرغ ما
بزن عندليبانه زين گلستان‌صفيري بمرغان قدس آشيان
بكن خيمه قيد ازين كهنه فرش‌سراپرده بركش از آنسوي عرش
بكن همچو غنچه ازين باغ دل‌فرو چون درختان مبر پا بگل
چو گل خيمه زن زين ميان بركناركه پامال شد سبزه در رهگذار
بدنيا كساني كه دين باختندز خرمهره فيروزه نشناختند
بيا ساقي از مي مرا وارهان‌كه در بيخودي گردم از آگهان
بدستم ده آن آب آتش مزاج‌كه اينست افسردگان را علاج
ز تحريك اين صيقل غم‌زدامگر گردد آيينه‌ام رونما
بآبي بشويم سيه نامه رادگرگون كنم گردش خامه را
بهنگامه حشر با صد اميددرآيم سيه مست و نامه سفيد
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 652 در خلوت دل ببندم ز غيرشوم عرش پرواز لاهوت سير
بده ساقي آن آب كوثر سرشت‌كزو بشنود روح بوي بهشت
بيك جام مي پخته كن خاميم‌ببين بعد از آن دوزخ آشاميم
بده مي كه طومار غم طي كنم‌دمي پيك انديشه را پي كنم
بده ساقي آن باده بت‌شكن‌فرو ريز در جامم آن دُرد دَن
كه بر كوه اگر ز آن مي بي‌خماربريزي بريزد ز هم‌چون غبار
بذرات اگر بررسد زين شراب‌كند ذره‌يي كار صد آفتاب
نمي گر كشد بحر ازين دُردِ دَردبرآيد بچرخ از ته بحر گرد
انا الحق ز ماهي رسد تا بماه‌ز خرد و بزرگ و سپيد و سياه
بيا ساقي آن باده بي‌گزندكه زاهدفريبست و داناپسند
بده مي كه اين آتش شرك‌سوزشب تيره‌بختان كند همچو روز
غنيمت شمر پنج روزه حيات‌كه دنيا نبخشد بقا و ثبات
شد افسرده صحبت حرارت نماندفنا گشت سود و تجارت نماند
دريغا كه ايام فرصت گذشت‌همه عمر در خواب غفلت گذشت
ندارم كنون غير شرمندگي‌ز پير مغان، آه ازين زندگي
سر خجلت خويش تا زنده‌ام‌من مست در پيش افگنده‌ام
مگر لطف ساقي كند كار خويش‌سر خجلتم را برآرد ز پيش ... «1» *
سر جدا كرد از تنم شوخي كه با من يار بودقصه كوته كرد، ورنه دردسر بسيار بود
تيغ بيداد آن بت صيادوش از خون نشست‌تا فغان و ناله مرغي درين گلزار بود
بخت بد بنگر كه چشمم را بخواب مرگ بست‌در چنين روزي كه با او وعده ديدار بود
صبحدم گردي ز خاك درگهت مي‌برد بادروشن آن چشمي كه در وقتي چنان بيدار بود
دوش خاك خواريم بر سر ز هر سو ريختنددشمنم در كوي او گويي در و ديوار بود
پرتوي چون رشته اميد از آن بت بگسلدكش رگ جان از ازل پيوند با زنار بود
______________________________
(1)- اين مايه ابيات منتخب است از 117 بيت اول از ساقي‌نامه پرتوي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 653
*
نه بخود ناله جرس از دل ناشاد كندگرهي در دل او هست كه فرياد كند
حد من نيست كه برقع ز رخش برفگنم‌گاهگاهي مگر اين بي‌ادبي باد كند
غير ارباب محبت كه درين قحط وفانام مجنون برد و ياد ز فرهاد كند؟
عالمي را بنگاهي بكشد يار اگرچشم ميگون سيه از سرمه بيداد كند
پرتوي تا فتد آن آهوي وحشي در دام‌وه چه گويم كه چه خون در دل صياد كند *
چند گردم بسر كوي تو گريان و خجل‌خاك خواري بسر و پاي محبت در گل
مگسل دست اميد من از آن دامن پاك‌تو مبر رشته مهر و رگ جان گو بگسل
سرم از باده گران دل ز محبت لرزان‌دست از آن‌گاه بسر دارم و گاهي بر دل
دل كجا جان برد از غمزه شوخي كه كندبيكي چشم زدن مرغ هوا را بسمل
درنيايد بفسون پرتوي آن تازه‌جوان‌آه كاين نخل بهر باد نگردد مايل

5- هاشمي كرماني «1»

شاه جهانگير هاشمي كرماني از شاعران سده دهم هجريست. نسبش
______________________________
(1)- در مأخذهاي زيرين ترجمه حال او آمده و در بعض آنها با شرح‌حال ميرهاشم شاه نعمة اللهي آميخته است:
* هفت اقليم، تهران، 1، ص 279- 282.
* هفت آسمان، كلكته 1873، ص 90- 99 و 149.
* طرائق الحقايق ج 3، ص 4 و 42- 43.
* آتشكده، چاپ بمبئي، ص 130 و 327.-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 654
بچهار واسطه بمعين الدين علي حسيني معروف بشاه قاسم انوار عارف و شاعر مشهور سده نهم (م. 835 يا 837 ه) «1» مي‌رسيد و مادرش از تبار شاه نعمة اللّه ولي كرماني بود. نامش چنانكه ديده‌ايم جهانگير بود و عنوان «شاه» را بمناسبت سيادت و ارشاد داشت و هاشمي در عين آنكه نشان‌دهنده نسب اوست تخلصش نيز بوده است.
در بعضي از مأخذها او را «امير هاشمي» نوشته و با «مير هاشم شاه» فرزند مير محمد مؤمن عرشي (م 1091) كه از تبار شاه نعمة الله ولي بود اشتباه كرده‌اند. اين مير هاشم شاه در 1703 ولادت يافته و در 1150 در دهلي كشته شده و همانست كه سلسله هاشمشاهي را كه شعبه‌يي از طريقت نعمة اللهي است بدو منسوب داشته‌اند «2». آميختن شرح‌حال هاشمي و هاشم شاه تذكره‌نويسان را بتناقض‌گوييهايي واداشت كه شرح آن را خواهيد ديد و براي روشن كردن مقال بهتر آنست كه نخست سخن آنان را كه نزديكتر بزمان هاشمي بوده‌اند نقل كنيم زيرا آنان از چنين اشتباهي بركنار بوده‌اند و مير هاشم شاه هنوز در عهد تأليف كتابهايشان بجهان نيامده بود.
امين رازي در هفت اقليم ذيل شاعران كرمان گويد: «شاه جهانگير هاشمي ...
______________________________
-* روز روشن، تهران 1343، ص 922.
* رياض العارفين، تهران 1316، ص 265.
* مجمع الفصحا، ج 2 ص 56.
* ريحانة الادب، ج 4، ص 306- 307.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي بلياني، خطي.
* كشف الظنون حاج خليفه، چاپ دوم ستون 1722.
* تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، سعيد نفيسي، ص 409- 410.
(1)- درباره او بنگريد بهمين كتاب، ج 4، ص 252- 264.
(2)- رياض العارفين، ص 265، طرائق، ص 42 از ج 3.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 655
چون وارد ولايت سند گرديد والي آن ديار ميرزا شاه حسين بن امير ذو النون ارغون مقدمش را گرامي داشته در غايت عزت با وي سلوك كرد و بعد از چند سال مراجعت نموده چون بحوالي كيج (- كفج، قفج) و مكران رسيد جمعي از قطاع الطريق سر راه بر او گرفته رشته حياتش را منقطع گردانيدند و او را بغير از مظهر الآثار كه در تتبع مخزن الاسرار گفته ديواني بود مشتمل بر قصايد و غزل و رباعي ...»، تقي الدين اوحدي نيز نزديك بهمين سخنان دارد و نيز گويد كه وي جامي را ديده و با او صحبتها داشته. واله داغستاني نيز درباره «امير هاشمي المشهور بشاه جهانگير» و تقدمش بر فضلاي مجلس ارغونشاه و نظم مظهر الآثار سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه آن مثنوي را ديده و از آن فيضها برده است. اين مؤلفان همگي نامش را بهمانگونه كه ضبط كرده‌ام آورده‌اند و امين رازي نسبش را از جانب پدر بشاه قاسم انوار و از جانب مادر بشاه نعمة الله ولي كرماني رسانده است.
پس چنانكه مي‌بينيد چه امين رازي كه كتاب خود را در سالهاي 996- 1002 مي‌نوشت و چه تقي الدين اوحدي كه عرفات را در 1022- 1024 تأليف مي‌كرد، اين جهانگير شاه متخلص بهاشمي را شناخته و مظهر- الآثارش را ديده و ياد كرده‌اند و در آن تاريخها هنوز مير هاشم شاه متولد در 1073 و مرده در 1150 زاده نشده بود تا او و اثرش را با ديگري اشتباه كنند، و واله داغستاني هم كه رياض الشعرا را در 1161 ه تنظيم مي‌كرد و قاعدة معاصر مير هاشم شاه نعمة اللهي بود، مظهر الآثار را از شاه جهانگير مذكور دانسته و در اين مورد، يا در بيان حال شاه جهانگير هاشمي، يادي از مير هاشم شاه و پدرش مير محمد مؤمن عرشي كه از نبيرگان شاه نعمة الله بوده‌اند نكرده است.
بنابراين مقدمات سخن دو صوفي نعمة اللهي مشهور يعني رضا قليخان هدايت صاحب رياض العارفين و محمد معصوم شيرازي مؤلف طرائق- الحقايق كه كوشيده‌اند سرگذشت مير هاشم شاه مقتول در دهلي را با هاشمي كرماني بياميزند و نظم مظهر الآثار را بدو يعني بمير هاشم شاه نسبت دهند،
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 656
درست نيست. هدايت در رياض العارفين گويد: «هاشمي كرماني و هو العارف بالله مير محمد هاشم شاه مشهور بجهان شاه (- جهانگير شاه؟) و مكنّي به ابو عبد الله خلف الصدق مير محمد مؤمن عرشي از يك طرف نسبش بشاه نور الدين نعمة الله ولي و از طرفي بشاه قاسم انوار مي‌رسد. ابا عن جدّ مقبول خواص و عوام و مقتداي اهل ايام بودند. وي در دهلي بترويج مذهب حقه و تنسيخ آراي باطله اشتغال داشت و بقوت كمال نفساني و فضايل روحاني علماي زمان خود را مغلوب فرمود، درگهش مرجع فضلا و مجلسش مجمع عرفا و مثنوي مظهر الآثار ازوست. در آتشكده نوشته كه او شيخ- الاسلام بخاراست و يك بيتش ثبت است، ديگرباره در ضمن شعراي كرمان دو بيت از مظهر الآثار وي مندرج است. همانا دو كس پنداشته و از حالاتش چنانكه بايد استحضاري نداشته. ولادتش در سنه 1073 شهادتش در سنه 1150 بوده».
خواننده اگر اين سخنان هدايت را با آنچه پيش ازين آورده‌ام مقايسه كند، بترك‌جوشي كه وي ساخته است بنيكي پي خواهد برد. مير هاشم شاه بمير هاشمي تبديل شده و بجهانشاه مشهور گرديده، از جانب پدر و مادر نسبش بشاه نعمة الله ولي و شاه قاسم انوار رسيده (يعني واژگونه شده) و آنگاه در دهلي كشته شده و مظهر الآثار سروده است در حالي كه در سده‌هاي يازدهم و دوازدهم بسر مي‌برد.
شگفتست كه هدايت مظهر الآثار را در دست داشته و از آن نقل كرده ولي نديده است كه گوينده بساختن و سرودن آن بسال 940 در شهر تته سند تصريح نموده است و آن تاريخ 33 سال پيش از ولادت مير محمد هاشم شاه بود و گذشته از آن گوينده هنگام ساختن مثنوي خود در تته سند مي‌زيست نه در دهلي. و اما داستان اعتراض هدايت بر آذر ازينجا نشأت كرده است كه مؤلف آتشكده يك‌بار [بمبئي، ص 130] هاشمي را كرماني و بار ديگر [ايضا ص 327] در شمار شاعران بخارا و شيخ الاسلام آن شهر دانسته و بقول هدايت «همانا دو كس پنداشته». شرح هاشمي
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 657
كرماني را پيش ازين ديده‌ايم اما اين هاشمي كه شيخ الاسلام بخارا و بقول آذر صاحب مثنوي مظهر الانوار بود و در مدينه درگذشت، از مشايخ نقشبنديه است و شرح او در روز روشن [تهران، ص 921- 922] چنين است كه او شيخ الاسلام بخارا و خلف عصمت بخاري و نبيره خواجه محمد پارسا است و معاصر با عبد الله خان ازبك. خواجه عصمت بخاري بسال 840 درگذشته «2» و خلف او مي‌بايست در نيمه دوم سده نهم و نيمه اول سده دهم زيسته و با سلطان عبد الله ازبك [پادشاهي 946- 947] همزمان بوده باشد. پس در اينكه او و مير محمد هاشم دهلوي دو كسند شكي نيست و اعتراض هدايت ازين حيث وارد نيست. اما دشوار است كه او و جهانگير شاه هاشمي را دو كس بپنداريم زيرا زمان زندگي هر دو يكيست و گذشته ازين هاشمي [چنانكه از آغاز مظهر الآثار بصراحت برمي‌آيد]، بنور الدين عبد الرحمن جامي (م 898 ه) كه از رجال بسيار معتبر طريقت نقشبنديست ارادت مي‌ورزيد و نيز بقول تقي الدين اوحدي بلياني «جامي را ديده و با او صحبتها داشته است» و اين از كسي كه در 940 يعني 42 سال پس از مرگ جامي مظهر الآثار را تمام كرده بود مستبعد بنظر نمي‌آمد. پس چه استبعاد دارد كه هاشمي سراينده مظهر الآثار همان هاشمي باشد كه مدتي شيخ الاسلام بخارا بود، و اسم منظومه‌اش را مظهر الانوار نوشته ولي آن را نديده‌اند. «3»
خلاصه كلام آنكه: شاه جهانگير هاشمي از اعقاب شاه قاسم انوار (م 835) بود و نسب مادرش بشاه نعمة الله ولي كرماني مي‌رسيد. ولادتش در نيمه دوم سده نهم اتفاق افتاد، با جامي (م 898 ه) هم‌صحبتي داشت، (1)- همين كتاب، ج 4 ص 482- 483.
______________________________
(2)- همين كتاب، ج 4، ص 286- 293.
(3)- فقط اين نكته جاي تأمل است كه گفته‌اند هاشمي شيخ الاسلام بخارا در مدينه مرد. شايد چنين خبري معلول بي‌خبري اهل بخارا از شيخ الاسلام خود بعد از خروج از بخارا و بازنگشتن بدانجا باشد.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 658
ظاهرا چندگاهي شيخ الاسلامي بخارا مي‌كرد (؟) و آنگاه بشهر تته در سند رفت و ملازم درگاه ميرزا شاه حسين ابن امير ذو النون والي آن ديار (م 962) «1» گشت و پس از مدتها اقامت در تته و تمام كردن مثنوي مظهر- الآثار خود بسال 940 در آن شهر، از راه قفج (- كوچ، قفص، كيچ) و مكران عازم ايران شد ليكن بدست راهزنان در سال 948 كشته شد.
هاشمي شاعري زبردست بود، قصيده و غزل و مثنوي را خوب مي‌سرود و بويژه در مثنوي‌سرايي توانايي داشت. اثر بسيار معروفش مظهر الآثار اوست كه باستقبال از مخزن الاسرار، بسال 940 در شهر تته، مركز ولايت سند، بپايان برد و درباره تاريخ اتمام آن چنين گفت:
شكر كه اين نظم بدايع نظام‌گشت بتوفيق الهي تمام
در بلد تته حريم شمال‌حرّسها الله عن الاختلال
نهصد و چل بود كه از فيض پاك‌نقش بقا يافت بر اين لوح خاك
نامه خاصي است مبرا ز عيب‌صفحه او مظهر آثار غيب
لا جرم اين نامه قدسي نظام‌شد ز قضا مظهر آثار نام هاشمي در نظم اين منظومه به استاد بزرگ پيش از خود نظامي، امير خسرو و جامي نظر داشته و ختم دور سخن را باين استاد اخير مي‌دانسته و مي‌گفته است:
خاتمه بر نامه دوران كشيدختم سخن بر سر عنوان كشيد و چون نيك مي‌دانست كه فيض الهي متواليست و هر سخن را نوبتي و هر سخنور را فرصتيست، پس از روح نظامي و از نفس خسرو و جامي مدد خواست و گفت:
هاشمي از لوث غرض پاك باش‌برتر ازين مشت غرضناك باش
دست بزن بر سخنان بلندتا نرسد بر سر كاخش كمند
______________________________
(1)- بنگريد بهفت اقليم، تهران، ج 1، ص 467.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 659 باده معني ز نظامي طلب‌چاشني از خسرو و جامي طلب
اهل سخن را بدعا ياد كن‌روح و روان همه را شاد كن گذشته ازينها در ستايش سه استاد بزرگ مذكور بيتهاي بلند در آغاز منظومه خود آورده است و او بحق يكي از مقلدان خوب آن بزرگان و مظهر آثارش بواقع مظهر توانايي او در بيان معاني عرفاني و حكميست.
مولوي آغا احمد علي احمد در هفت آسمان و هدايت در رياض العارفين و پيشتر از آنان امين رازي ازين منظومه و نيز از باقي شعرهايش نمونهاي كافي نقل كرده‌اند. ازوست:
گفت بمجنون صنمي در دمشق‌كاي شده مستغرق درياي عشق
عشق چه و مرتبه عشق چيست؟عاشق و معشوق درين پرده كيست؟
عاشق يكرنگ حقيقت‌شناس‌گفت كه اي محو اميد و هراس
نيست درين پرده بجز عشق كس‌اول و آخر همه عشقست و بس
عاشق و معشوق ز يك مصدرندشاهد عينيت يكديگرند
عشق مجازي بحقيقت قويست‌جذبه صورت كشش معنويست
گوش كن اين بيت كه آزاده‌يي‌گفت بسوداي عربزاده‌يي
«آه من العشق و حالاته‌احرق قلبي بحراراته»
آتش عشق از من ديوانه پرس‌كوكبه شمع ز پروانه پرس
عشق كجا راحت و آسودگي‌عشق كجا دامن و آلودگي
عشق بهر سينه كه كاوش كندخون دل از ديده تراوش كند
گر تو درين سلسله آسوده‌اي‌عاشق آسايش خود بوده‌اي
عشق همه سوز و گدازست و بس‌نيستي و عجز و نيازست و بس
گرم رو عشق در آتش خوشست‌نقد روان صافي و بيغش خوشست
آتش عشق از تو گدازد تراصافتر از آينه سازد ترا
عشق كزو مزرع جان وشنست‌يك شررش آتش صد خرمنست
ما كه درين آتش سوزنده‌ايم‌كشته عشقيم و بدو زنده‌ايم
آب خضر گرچه ز جان خوشترست‌چاشني عشق از آن خوشترست
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 660
*
عشق كه بازار بتان جاي اوست‌سلسله بر سلسله سوداي اوست
گرمي عشاق خرابست عشق‌آتش دلهاي كبابست عشق
عشق نه وسواس بود نه مرض‌عشق نه جوهر بود و نه عرض *
لوح دل از اشك ندامت بشوي‌دست ملامت ز سلامت بشوي
اهل ملامت كه سلامت روندراه سلامت بملامت روند
عشق و شكايت ز ملامت كه چه؟عاشقي و زهد و سلامت كه چه؟
هركه بود مرد ره عشق پاك‌عاشق ترسا بچه باشد چه باك *
مرد رهي، از كجي انديشه كن‌راستي و راستروي پيشه كن
در طي اين ورطه قدم تيز كن‌وز خطر باديه پرهيز كن
پاي برون نه ز مضيق جهات‌روي بگردان ز همه كائنات
هركه كند روي طلب سوي اوقبله ذرات شود روي او
سفله كه زر در گره مشت اوست‌هر درمي ناخن انگشت اوست
گر همه در ناخن او ني كني‌نيم درم حاصل ازو كي كني؟
هركه جفاپيشه و بدخو بوددشمن او خوي بد او بود
هاشمي از مزرع جان توشه گيردر چله خم شو چو كمان گوشه گير *
گفته بي‌فايده بنهفته به‌و آنچه پسنديده بود گفته به
شيخ نظامي كه سخن ملك اوست‌گوش كن اين نكته كه از كلك اوست
لب مگشا گرچه در او نوشهاست‌كز پس ديوار بسي گوشهاست (از مظهر الآثار)
معلم عشق و عارف طوطي و مرآت عرفانش‌سبق معني و صورت ابجد لوح دبستانش
عجب لوحيست لوح مكتب معموره عالم‌كه عالم عالمي معنيست در هر نكته پنهانش
درين ره جز خطر نبود، معاذ الله چه راهست اين‌كه شد ذرات جسم رهروان ريگ بيابانش
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 661 چو صوفي وقت و جدا ز چرخ گردان دامن افشاندنمايد هيأت چرخ دگر از دور دامانش
چو پشت پا زند مانند چوگان بر جهان سالك‌نمايد گنبد گردون چو گويي پيش چوگانش
سراسر ديده شو چون آينه تا روشنش بيني‌كه با اين ديده تاريك هرگز ديد نتوانش
تو تاريكي و گرنه بنگري آن آفتابي راكه تابانست نور فيض بر آباد و ويرانش
در و گوهر كجا آيد بپيش چشم آن رندي‌كه باشد قطره‌هاي اشك چون درهاي غلطانش
چنان از دوست مملو شد محيط باطن عارف‌كه از سر مي‌رود بيرون سرشك چشم گريانش
جهان را در ره معراج همت مشت خاكي دان‌كه در چشم لئيمان مي‌زند از مكر شيطانش
بود منعم باسباب جهان شاد و نمي‌داندكه آخر آن همه خواهد شدن اسباب حرمانش
بمقدار تعلق جان دهد هركس، خوش آن مفلس‌كه از وارستگي شد تلخي جان كندن آسانش *
خوبرويان چه كسانند دلارامي چنددام بدنامي و آشوب نكونامي چند
وه كه پيمانه ما پر شد و در پاي خمي‌نكشيديم ز دست صنمي جامي چند
هاشمي قطع تمنا مكن از صبح وصال‌گر بنوميدي هجران گذرد شامي چند *
كجاست آنكه مرا ساغري بدست دهدنه درد گويد و نه صاف، هرچه هست دهد
چو هاشمي من و خون‌جگر، كه ساقي دهرمي مراد بدون همتان پست دهد *
مي‌روم وز گلشن كويت گراني مي‌برم‌رخت هستي بسته بار ناتواني مي‌برم
اين‌چنين كز آستانت مي‌روم ناداده‌جان‌شرم مي‌دارم كه نام زندگاني مي‌برم *
با تو نبود هوس ساغر مي در سر ماكه همه چشمه خورشيد بود ساغر ما
روزگاريست كه زايل شده از گريه هجرصورت خرمي از خاطر غم‌پرور ما
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 662

6- شاه طاهر دكني «1»

شاه طاهر بن شاه رضي الدين حسيني خواندي انجداني دكني از پيشروان مشهور مذهب اسمعيلي در سده دهم و در همان حال دانشمند و نويسنده و شاعري نامبردار بود. نسب وي به المصطفي لدين الله نزار بن المستنصر- ابو تميم معد بن الظاهر خليفه فاطمي مصر مي‌رسيد، همانكه فرقه نزاريه از اسمعيليان معتقدند كه خلافت بعد از مرگ المستنصر (487 ه) حق او بود نه حق برادرش المستعلي بالله ابو القاسم احمد «2»؛ و علت آنكه اين طاهر بن شاه رضي عنوان «شاه» داشت پيشوايي دسته‌يي از نزاريان بود
______________________________
(1)- درباره او رجوع كنيد به:
* تحفه سامي، تهران 1314، ص 29.
* بهارستان سخن، مدراس 1958، ص 403- 406.
* طرائق الحقايق، تهران 1319 ه ق، ج 3، ص 53- 66.
* تاريخ فرشته، ج 2، مقاله سوم احوال نظامشاه بحري.
* نتايج الافكار، بمبئي 1336، ص 436.
* آتشكده آذر بيگدلي، تهران، ص 1266- 1272.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي بلياني، خطي.
* تذكرة الشعراء غني، عليگر، 1916، ص 83.
* مجالس المؤمنين، قاضي نور الله، ص 342- 344.
* رياض العارفين، هدايت، تهران 1316، ص 169- 170.
* تذكره نصرآبادي، تهران 1317. ص 470.
* روضات الجنات، ج 7، قم 1392 ه ق، ص 197.
* تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي، سعيد نفيسي، ص 367- 368 و 803 ببعد.
(2)- بنگريد بهمين كتاب، ج 2، چاپ چهارم، تهران ابن سينا 1347، ص 168.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 663
چنانكه بزودي خواهيم ديد.
اما علت اشتهارش به «خواندي» انتسابش بخاندان سادات خوانديه است كه اخلاف نزار بن مستنصر بودند. جد شاه طاهر، محمد شمس الدين برادر ركن الدين خورشاه آخرين رئيس فرقه نزاريه صباحيه بود كه بسال 654 بر دست هلاگوي مغول مقيد گرديد و اندكي بعد كشته شد. برادرش شمس الدين بعد از گرفتاري برادر بآذربايجان گريخت و چند سال نهاني بدعوت اشتغال داشت. ازو سه پسر ماند: مؤمن شاه، قاسم شاه و كياشاه.
مؤمن شاه و قاسم شاه هر دو بعد از پدر مدعي امامت شدند و دو فرقه جديد مؤمنيه و قاسميه را بوجود آوردند. قاسم شاه براي دعوت بگيلان رفت و مؤمن شاه بروستاي خواند نزديك رودبار انتقال يافت و همانجا بماند و بساط دعوت بگسترد و بهمين سبب خاندانش به «سادات خوانديه» مشهور شدند «1». بعد ازو بترتيب محمد، رضي الدين، طاهر، رضي الدين، طاهر يعني همين شاه طاهر دكني خلافت و سجاده‌نشيني يافتند، و چون اين شاه طاهر مردي دانشمند و اديب و شاعر و نويسنده بود، بزودي شهرت يافت و پيروان او يعني اسمعيليان مؤمنيه در ايران و عراق و سوريه و مصر و فرارود فزوني گرفتند، چندانكه مورد سوء ظن شاه اسمعيل قرار گرفت و بهمين سبب بظاهر ترك سجاده‌نشيني گفت و در اوايل سال 926 ه بوساطت ميرزا حسين اصفهاني وزير شاه اسمعيل كه از مريدان شاه طاهر بود بشاه اسمعيل معرفي شد و در شمار عالمان درگاه او درآمد و منصب تدريس كاشان حاصل نمود و بدانجا رفت و در آن ديار مريداني نو فراهم آورد و بسياري از معتقدانش نيز از اطراف در آن شهر گرد آمدند چنانكه كلانتران كاشان ازو ببيم افتاده خطر دعوت او را باطلاع پادشاه رسانيدند و شاه اسماعيل را از اعاده قدرت اسمعيليان بوحشت افكندند و او فرمان
______________________________
(1)- بعضي «خوانديه» را خداونديه معني كرده و مخفف آن دانسته‌اند (همچنانكه در خواندگار مخفف خداوندگار، كه عنوان خطابي سلطان عثماني بوده است، مي‌بينيم).
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 664
داد تا پروانه قتلش را بنويسند.
ميرزا حسين اصفهاني كه از جريان امر واقف بود نهاني كس بشاه طاهر فرستاد و او را از خطر آگاه كرد و گفت كه بايد هرچه زودتر از قلمرو حكم آن پادشاه قهار بيرون رود، و شاه طاهر بي‌آنكه فرصت را از دست دهد با خاندان خويش بسرعت خود را ببندر جرون (بندرعباس) رسانيد و در كشتيي كه از قضا همان روز روانه هند مي‌شد نشست و از خطر رست. گويند قورچياني كه فرمان قتل شاه طاهر با ايشان بود پس از رسيدن بكلشان از فرار او آگاه شدند و بسرعت دنبال او را گرفتند ليكن هنگامي بجرون رسيدند كه كشتي بميانه دريا رفته و مرغ از قفس جسته بود!
شاه طاهر درين سفر نخست به بيجاپور پايتخت عادلشاهيان رسيد و آن زمان مصادف بود با پادشاهي اسمعيل عادلشاه (916- 941 ه) ولي او توجهي بحال شاه طاهر نكرد و شاه طاهر در جستجوي حمايتگري ديگر بود كه برهان نظامشاه (914- 961 ه) پادشاه احمدنگر او را بمستقر سلطنت خود دعوت نمود. شاه طاهر در احمدنگر پيروان بسيار فراهم كرد و كارش بالا گرفت چندانكه بوكالت نظام شاه ارتقاء يافت و دين اسمعيلي مذهب رسمي دربار نظامشاهيان گرديد. كيفيت گرويدن نظامشاه بحري بكيش اسمعيلي كه مؤلفان اثني‌عشري سعي كرده‌اند آن را كيش خود بنمايانند، بتفصيل در تاريخ فرشته ضمن بيان حال نظامشاه مذكور نقل شده و عين آن بي‌كم و كاست در طرائق الحقايق آمده است.
با نظري اجمالي بمجموعه منشآت شاه طاهر (انشاء روح‌افزا) بمرتبه و ميزان نفوذ او در دكن خاصه در حكومتهاي نظامشاهي و عادلشاهي و نيز در حوزه‌هاي مذهبي آن سامان پي مي‌بريم و او در چنين مرتبه و مقام بلند اجتماعي و ديني همچنان در احمدنگر بسر مي‌برد تا درگذشت در حالي كه بسبب طول مدت اقامتش در سرزمين دكن بدكني مشهور شده بود.
تاريخ وفاتش را سام ميرزا و قاضي نور الله 952 نوشته‌اند و در بهارستان سخن و طرائق 956 است. بعضي از روايتها حاكي از آنست كه
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 665
او بر دست قاسم بيگ نامي كشته شد و از اينروي ماده تاريخ مرگش را «قاسم بيك كشت» گفته‌اند كه از آن عدد 953 استخراج مي‌گردد و گويا همين تاريخ درست باشد. استخوان او را پس از چند سال بكربلا بردند و در جوار قبر حسين بن علي بخاك سپردند.
كوشش شاه طاهر در نشر مذهب اسمعيليه (شعبه مؤمنيه) در دكن باعث شد كه آن مذهب در هند نيز پيرواني داشته باشد و اكنون از آن قوم در مدراس هند، و نيز در سوريه، بسر مي‌برند و شماره‌شان نزديك بيست‌هزارست و اين فرقه نزاريه مؤمنيه با ديگر فرقه‌هاي اسمعيلي رابطه‌يي ندارند «1».
بعد از شاه طاهر پسرش شاه حيدر كه هنگام مرگ پدر در ايران و بخدمت شاه تهماسب بسر مي‌برد، بهند بازگشت و بر مسند پدر نشست.
برادر شاه طاهر يعني شاه جعفر نيز در ملازمت برهان نظام شاه مرتبه‌يي بلند داشت و از معتمدان او بود و بعد از برادر در همان احمدنگر ماند تا درگذشت.
شاه طاهر دكني از دانشمندان و اديبان و عارفان معروف عهد خود بود. در تفسير و حديث و فقه و اصول و حكمت و رياضي مهارت داشت.
دانشهاي عقلي را نزد شمس الدين محمد خفري «2» فراگرفت و در مجموعه منشآتش نامه‌يي بهمين استاد مي‌بينيم كه بجاي خود ذكر خواهم كرد و نيز در قسمت نثر و نويسندگان اين عهد بتأليفها و نامه‌نگاريها و بعضي از معاصرانش اشاره خواهد شد.
وي از شاعران بزرگ عهد خود بود كه در قصيده و غزل شيوه استادان قديم را دنبال مي‌نمود. از ديوان و منشآت او موسوم به «انشاء روح‌افزا» نسخه‌هايي موجودست و از آنجمله نسخه‌يي بشماره 2114.Supp
______________________________
(1)- در اين‌باره بنگريد بتاريخ نظم و نثر در ايران ...، سعيد نفيسي، ص 803- 805.
(2)- همين كتاب و همين جلد، ص 304.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 666
فارسي در كتابخانه ملي پاريس ملاحظه شد. در آغاز آن نسخه قصيده‌يي از ملا محمد طاهر قمي بخطي غير از نسخه اصل افزوده شد «3» و بهمين‌سبب تمام آن را اشتباها از ملا محمد طاهر مذكور تصور كردند و من اين نكته را بموقع بمسؤل نسخه‌هاي خطي فارسي در آن كتابخانه گوشزد كرده‌ام. بعد از قصيده مذكور كه در تاريخي متأخر نوشته باقي آن نسخه حاوي منشآت و ديوان شاه طاهر دكني است.
اين ديوان شامل قصائد در ستايش نبي، علي مرتضي، شاه تهماسب، همايون پادشاه، شاه نظام شيخ برهان (كه بتكرار او را مدح گفته)، غزل، رباعي و چند ماده تاريخ است. يكي از قطعه‌هايش در ذكر تاريخ مرگ شاه اسمعيل و جلوس شاه تهماسب است. همه اين قصيده‌ها و غزلها و رباعيها و قطعه‌ها استادانه و منتخب و در اقتفاء استادان پيشين است. ازوست:
چو عندليب درآيد سحر بناله زارز خواب ناز كند طفل غنچه را بيدار
ز شير ابر شود سير و غنچه خنده زندبروي مادر بستان چو طفل پستان‌خوار
صبا نهد بلب غنچه لب ز غايت شوق‌شمال دست زند هر طرف بدست چنار
كشد بفرق رياحين شكوفه چتر سفيد«سفيده‌دم كه زند ابر خيمه در گلزار»
نسيم بار چو يابد بخلوت غنچه«گل از سراچه خلوت رود بصفه بار»
دگر پياله نرگس ز باده خالي نيست‌چرا كشد بچنين موسم ابتلاي خمار
مبند در برخ شاهدان باغ امروزوگرنه سر بدر آرند يكسر از ديوار
بيا كه جلوه‌گري مي‌كند جمال ازل‌بجلوه‌گاه دل و ديده اولو الابصار
ز لعل دلكش ميگون غنچه سيراب‌ز چشم جادوي مخمور نرگس بيمار
بده زبان كند آيات صنع را تقريراگر كنند حديثي ز سوسن استفسار
لب شكوفه نيايد بهم ز خنده، مگرشنيد مژده وصل گل از زبان هزار
هزار قطره شبنم درون غنچه نهان‌چنانكه در دل دانا جواهر اسرار
زمانه باز بياراست روي گيتي رابخط سبزه و خال بنفشه فصل بهار
______________________________
(3)- همين جلد، ص 213.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 667 بشست ابر غبار دي از رخ غبرانوشت سبزه بلوح چمن بخط غبار
نشان دولت باد بهار در بستان‌برات روزي مرغان باغ در گلزار
برهنه گشته سر كوه از عمامه برف‌مگر بماتم دي بر زمين زده دستار
ز لطف آب شده تيز خنجر سبزه‌ز اعتدال هوا كند گشته سوزن خار
ز بيد مشك شكستست قدر نافه مشك‌خجل ز گريه بيدست آهوي تاتار
بسايه سمن و سايبان اطلس بيدز تاب مهر بهر جا مهي گرفته قرار
پريوشان ملايك فريب مردم‌كش‌سهي‌قدان صنوبر خرام خوش‌رفتار
همه سمنبر و سيمين‌تن و سمن‌ساعدهمه شكرلب و شيرين‌دهان و شيرين‌كار
در آن زمان كه ز مي لاله را پياله پر است‌پياله گير بروي بتان لاله‌عذار
ببين در آينه جام جلوه ساقي‌كه برفروخته چون گل ز تاب مي رخسار
بيار باده كه مستور نيست از من مست‌رموز عشق كه با كس نكرده‌اند اظهار
حرام نيست مي شوق در پياله عشق‌بشرط آنكه بمستي نهان كنند اسرار
بهرزه پند من اي شيخ خودپسند مده‌مرا كه عاشق مستم بحال خود بگذار
بيمن همت پير مغان خلاص شدم‌ز قيد رشته تسبيح و حلقه زنار
كجاست ساقي سيمين‌بدن كه بزدايدبصيقل مي از آيينه دلم زنگار
ز بار منت دونان بجانم اي ساقي‌سبك برطل گرانم خلاص كن زنهار *
نظر كن بتاريخ شاهان پيشين‌كزين دير ديرينه بستند محمل
كجا شد فريدون فرخنده‌سيرت‌كجا رفت كيخسرو آن شاه عادل
روانست پيوسته از شهر هستي‌بملك عدم از پي هم قوافل
همان گير كز فيض فضل الهي‌شدي بهره‌مند از فنون فضايل
بكلك بديع البيان معاني‌در اقسام حكمت نوشتي رسايل
زدي تكيه بر مسند فضل و دانش‌نهادند نام تو صدر الافاضل
چه حاصل كه از صوب تحقيق دوري‌بنزديك دانا بچندين مراحل *
برآمد گل از مطلع شاخ ديگرچو خورشيد ازين كاخ فيروزه‌منظر
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 668 عيان شد پس از ظلمت دي شكوفه‌كما ادبرَ الليلُ و الصّبحُ اسفَر
صبا جويد از عطسه خار نافه‌هوا گيرد از گريه بيد عنبر
معطر از آن گشته پيراهن گل‌كه در زير او غنچه افروخت مجمر
از آن قد برافراخت در باغ نرگس‌كه در گوش گل افگند حلقه زر
وز آن منحني گشت قد بنفشه‌كه بوسد كف پاي سرو و صنوبر
چرا خاك زر مي‌شود در كف گل‌اگر نيست گل در چمن كيمياگر
كنون كز گل آتش‌پرستست طبعش‌فروزد بر آتشگه شاخ آذر
از آن آب آتش مزاج ار تواني‌پي دفع سوء المزاجم بياور
كه با اختر بخت ناسازگارم‌سر كينه دارد سپهر ستمگر
درين روز فرخنده‌فال همايون‌كه بر مركز عدل مي‌گردد اختر
ندانم چرا مي‌كند جور با من‌سپهر ستم‌پيشه سفله‌پرور
چرا ساخت رخساره بخت ما راچو آيينه طبع جاهل مكدر
چرا محنت از شش جهت شد محيطم‌بدوران فرمانده هفت كشور
محمد همايون كه بخت بلندش‌گذشتست از تارك چرخ اخضر *
لطف ساقي تا بمي همدم نمي‌سازد مرافارغ از انديشه عالم نمي‌سازد مرا
باد بوي زلف يار آورد ور ني بوي گل‌اين‌چنين آشفته و درهم نمي‌سازد مرا
گرچه مي از آينه دل مي‌زدايد غم ولي‌يكزمان آن فكر او بي‌غم نمي‌سازد مرا
از سفال درد درد محنت و غم مي‌كشم‌باده عشرت ز جام‌جم نمي‌سازد مرا
تا خيال آن پري از خود مرا بيگانه كردآشنايي با بني آدم نمي‌سازد مرا
چون بناي هستي من رو بويراني نهادسيل اشك و ديده پرنم نمي‌سازد مرا ...
*
بنمود ماه نيمشب از گوشه‌يي رخسار خوداز ماه كمتر نيستي بنما تو هم ديدار خود
عيدست و خوبان جلوه‌گر هرسو تماشاي دگرصد خار حسرت در جگر ما راز گلرخسار خود
دارم دلي و صد هوس مهري نمي‌بينم ز كس‌پيش كه گويم يك نفس حال دل بيمار خود
از بيم خويش يك زمان چون نيست ياراي فغان‌با ني نهادم در ميان راز دل افگار خود
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 669 تا ني بآواز حزين گويد بر آن نازنين‌حال دل اندوهگين از ناله‌هاي زار خود
سيل سرشكم دم‌بدم سازد برسوايي علم‌شرمندگيها مي‌كشم از ديده خونبار خود
طاهر ره آن سنگدل شب‌كرده‌اي از اشك گل‌امروز خواهي شد خجل از گريه بسيار خود *
اميد وصل نرفت از دل فگار هنوزنشسته‌ام بسر راه انتظار هنوز
دلم ز آتش عشق تو بي‌قرار و همان‌ز گريه غرقه بخون چشم اشكبار هنوز
ز شوق روي تو داريم جان همه حسرت‌ولي ز روي تو هستيم شرمسار هنوز
گمان مبر كه بآخر رسد حكايت عشق‌چو هست حسن ترا ابتداي كار هنوز
شراب بيخودي از سرگذشت طاهر رانشد خلاص ز درد سر خمار هنوز *
تو ناوك مي‌زني بر سينه و من در غم آنم‌كه پيدا مي‌شود از زخم تيرت زخم پنهانم
ز تو صد غنچه اميد در دل داشتم پنهان‌شكفت آخر گل نوميدي از هر خار مژگانم
نه كام از بخت دارم نه اميد زيستن بي‌اوندانم چون كنم، در چاره اين كار حيرانم
دوا از من كه هستم بي‌سروسامان چه مي‌خواهي‌كه من وارسته از فكر سر و فارغ ز سامانم *
برخيز و بركش تيغ كين تا دادن جان بنگري‌وز خنجرم بشكاف دل تا داغ پنهان بنگري
سرو از قدت گردد خجل چون سوي باغ آري گذرگل آب گردد از حيا گر در گلستان بنگري
جايي كه آن رشك قمر گردد بخوبي جلوه‌گراي ديده شرمت باد اگر در ماه تابان بنگري
در مجلس ما اي خضر از چشمه حيوان مگوكز شرم بربندي زبان گر لعل جانان بنگري
طاهر ز خود بيگانه شو تا آشناي او شوي‌وز ديدن خود درگذر تا رويش آسان بنگري *
تا يك نفس از حيات باقيست مرادر سر هوس شراب و ساقيست مرا
كاري كه من اختيار كردم اينست‌باقي همه كار اتفاقيست مرا *
در دهر كسي كه عشق را شايد نيست‌ياري كه ازو دلي برآسايد نيست
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 670 صد گونه ملامت كه نمي‌بايد هست‌يك لحظه فراغتي كه مي‌بايد نيست *
عمري بودم بدولت وصل تو شادهجر آمد و برد لذت وصل از ياد
افسوس ز اوقات ملاقات افسوس‌فرياد ز ايام جدايي فرياد *
چون يار ز چهره برقع ناز گشودعشق آمد و صبر كم شد و شوق افزود
از كعبه مقصود نشان مي‌جستم‌عشقم بسر كوي بتي راه نمود *
گر كسب كمال مي‌كني مي‌گذردور فكر محال مي‌كني مي‌گذرد
دنيا همه سربسر خيالست خيال‌هر نوع خيال مي‌كني مي‌گذرد *
آزرده ز جور فلك مينارنگ‌در گوشه غم نشسته‌ام با دل تنگ
گه ريخته در ديده اميدم خاك‌گاه آمده بر شيشه ناموسم سنگ *
آني كه بجان و دل گرفتار توام‌آشفته‌دل از حسرت ديدار توام
شب تا بسحر بديده خوابم نروداز بس كه خراب چشم بيمار توام *
ماييم كه هرگز دم بي‌غم نزديم‌خورديم بسي خون دل و دم نزديم
بي‌شعله آه لب ز هم نگشوديم‌بي‌قطره اشك چشم بر هم نزديم *
بي‌طاقت و بي‌قرار و بي‌دل ماييم‌در كوي غمت گرفته منزل ماييم
آشوب خيال و آفت عقل تويي‌آشفته آن شكل و شمايل ماييم *
دوش با دردي‌كشان صاف‌دل در پاي خم‌باده مي‌خورديم كآواز آمد از بالاي خم
كاي حريفان چون شما ما نيز رندان بوده‌ايم‌خاك گشتيم و كنون خشتيم بر سرهاي خم
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 671

7- شريف تبريزي «1»

شريف تبريزي از شاعران نيمه نخستين سده دهم هجري و شاگرد لساني شيرازي و از ملازمان درگاه شاه تهماسب صفوي بود. درباره بدزباني و هجاپردازي او اشاره‌هاي پياپي داريم، از آنجمله امين رازي داستان درازي از بدزبانيهايش نسبت بخواجه غياث الدين مستوفي، از درباريان شاه تهماسب، نوشته و پنج بند از تركيبي را كه او در هجو آن مستوفي ساخته بود نقل كرده و گفته است كه سبب آن بدگويي آن بود كه غياث الدين در برابر ستايشي كه شريف ازو كرده بود زفتي كرد و پاداشي نداد. و چون غياث الدين از بدزباني شريف شكايت بپادشاه برد وي بسيار برآشفت و خواست كه آن شاعر را بيازارد ليكن شريف شوخ چشمي كرد و رخصت خواست تا تمام هجونامه را بخواند و چون تمام برخواند تهماسب را خوش آمد و از آزارش چشم پوشيد بدان شرط كه از غياث الدين پوزش خواهد، او چنين كرد و خواجه غياث سي تومان بدو
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* تحفه سامي، ص 121- 122.
* احسن التواريخ روملو، ص 339.
* هفت اقليم، تهران، ج 3 ص 230- 235.
* آتشكده، تهران، ص 115.
* عرفات العاشقين، خطي.
* نتايج الافكار، بمبئي، ص 368.
* رياض الشعراء، خطي.
* ترجمه مجمع الخواص صادقي كتابدار، تبريز، ص 144- 147.
* تذكره غني، ص 73.
* دانشمندان آذربايجان، محمد علي تربيت، ص 192- 197.
* تاريخ نظم و نثر در ايران، ص 464.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 672
داد و از شر زبانش رست.
از كارهاي بسيار زشت شريف آن بود كه مجموعه‌يي از اشعار سست بنام استاد خود لساني گرد آورد و يا برساخت و بدو منسوب داشت و نام آن را سهو اللسان گذارد، ولي بقول سام ميرزا ازين كار نابهنجار پشيمان بود و «سوگند بغلاظ و شداد مي‌خورد كه اين معني باغواي جمعي مفتن كه عقل در سر كار ايشان حيرتي دارد سمت ظهور يافت و آخر از آن بغايت خجل و منفعل بود، يحتمل كه روح مولانا نيز ازو اين عذر پذيرفته باشد».
اگرچه امين رازي گفته است كه او بدعاي بد استاد مرد و چنانست كه مي‌خواهد بگويد پيش از مرگ لساني و بمحض نفرينش بادافراه بدكرداري خود يافت، ليكن چنين نيست و ميان مرگ استاد تا درگذشت شاگرد سالها فاصله بود زيرا همچنانكه سام ميرزا گفته بهنگامي كه خود در اردبيل بسر مي‌برد، در سته ست و خمسين و تسعمائه (956) شريف بآن شهر رفت «و در وباي عامي كه آنجا واقع شده از پاي درآمد و دست تعلقات از دامن حيات گسست و روح شريف او بحظيره قدس پيوست». روملو در احسن- التواريخ هم تاريخ مرگش را همين سال 956 نوشت.- همشاگرد او حيدري در برابر سهو اللسان او كتاب «لسان الغيب» را درباره لساني و دفاع از مقام سخنوري او ترتيب داد [آتشكده، تهران، 113]. از ديوان شريف نسخه‌هايي و از آنجمله يكي در كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار بشماره 1212 موجود است و بقول سام ميرزا «شرافت سخنانش از ديوانش معلوم مي‌شود». وي چون استادش و ديگر معاصران، در سخنگويي پيرو شاعران سده هشتم بود. ازوست:
جز خون دلم بي‌تو ز مژگان چه گشايدزين خار بغير از گل حرمان چه گشايد
بي‌خط تو از سبزه نوخيز چه خيزدبي‌لعل تو از غنچه خندان چه گشايد
خونابه گشاي دل ريشم دگر آمدتا باز ازين رخنه گر جان چه گشايد
اي خضر حيات ابد از نوش لبي جوي‌پيداست كه از چشمه حيوان چه گشايد
چون غنچه شريف از گره دل چه بتنگي‌دل چاك كن، از چاك گريبان چه گشايد
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 673
*
«1» نعمة الله اختر برج سعادت شاه يزدآنكه چرخش سرنمي‌پيچد ز طوق انقياد
چون بتبريز آمد ارباب سخن گشتند ازوبر مراد خويش قادر جز شريف نامراد
با وجود آنكه گفتم مدح او بيش از همه‌از همه كمتر در انعام بر رويم گشاد
گرچه محتاجم وليكن بيش از آنم همت است‌كز عطاهاي كمم گردد دل غمديده شاد
كاشكي هيچم ندادي تا چو حافظ گفتمي«شاه يزدم ديد و مدحش گفتم و هيچم نداد»
«2» زهي ز خوي بدت گرم فتنه را بازارخدا ز خوي تو بيزار و خلق در آزار
ز روي و خوي تو صد بار بر دلست مرابدست و رويت و خويت از آن بتر صدبار
چو سرنگون شود ابروي زرد و چشم كبودكه سقف قصر جمال تراست نقش و نگار
بعينه بچه ماند به نوني از زرنيخ‌كه باشدش ز پي زيب نقطه از زنگار
قلم كه بود كليد در خزانه جودبدست ممسك تو چون رسيد شد مسمار
چو كارم از تو گشادي نيافت چون دفتربپيچ بر خود از اعراض هجو چون طومار
تو از خري در نظم مرا اگر نخري‌نه نظم را شكند قدر و نه مرا مقدار
ولي ترا شكند طمطراق استيفاز من شكست چو يابي بهجو مستوفا
كسي بچشم كبود تو كم نمودارست‌چراكه آينه‌ات در حجاب زنگارست
مرا گمان كه ز نيل است داغ بر زرنيخ‌ترا خيال كه گل كرده زعفران زارست
ز آتش دل ما درگرفته گوگرديست‌كزو هميشه فروزان چراغ ادبارست
بوقت گريه چو قاروره شكسته بودكز آن دو شيشه روان شاشه دو بيمارست
دو لاجورد نگينند ليك ناكنده‌اگر اشاره نمايي‌كننده بسيارست
______________________________
(1) اين قطعه را به نعيم الدين نعمة الله ثاني معروف بشاه نعمة الله يزدي فرستاد.
(2) دو بند از تركيبي كه در هجو غياث الدين مستوفي سرود براي نمونه‌يي از هجاهايش كه معروفست، نقل مي‌شود. چنانكه از گفتار شاعر معلومست غياث الدين مذكور مردي زردموي و كبودچشم بود.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 674 از آن خزف كه تو پيروزه كرده‌اي نامش‌بپيش خرده‌فروشان هزار خروارست
ز چشم و روست بزردي و ازرقي شهره‌پديد گشته ز يك كهربا و خرمهره *
غمش در سينه جا مي‌كرد دل را شاد مي‌كردم‌بتشريف بلا جان را مباركباد مي‌كردم
دمادم دوش از آن دست ملامت مي‌زدم بر سركه يك‌يك پندهاي دوستان را ياد مي‌كردم *
كي غم عاشق ز گشت باغ و صحرا مي‌رودعشق چون با اوست غم با اوست هرجا مي‌رود
آخر عمر شريفست اي صبا رو پيش يارگو يك امروزش مران از در كه فردا مي‌رود *
كو همنفسي تا كنم اظهار غم دل‌ز آن پيش كه بندد غم دل راه نفس را
روزي كه دهم جان و فغاني نكند كس‌معلوم شود بي‌كسي ما همه كس را

8- فضولي بغدادي «1»

محمد بن سليمان بغدادي متخلص بفضولي از شاعران پارسي‌سرا و
______________________________
(1)- درباره او رجوع شود به:
* تحفه سامي، ص 136.
* هفت اقليم، تهران ج 1 ص 110.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي، خطي.
* تذكره نصرآبادي، ص 519- 521 و ص 496.
* آتشكده، تهران ص 916- 920 متن و حاشيه آن صفحه‌ها بتحقيق آقاي دكتر سادات ناصري.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.-
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 675
تركي‌گوي سده دهم هجريست. وي از طايفه بيات و اصلا آذربايجاني بود، ولي زادگاهش در عراق عرب و ظاهرا كربلا بوده و چون زندگانيش بيشتر در بغداد گذشته و آنجا مي‌باشيده بهمين سبب ببغدادي شهرت يافته است.
تحصيلاتش نيز در همان ديار و بيشتر در حله انجام شد و بر كيش دوازده امامي بود. شاعري را از عنفوان شباب آغاز كرد و تا پيش از فتح بغداد بوسيله سپاهيان عثماني، ابراهيم خان والي بغداد را كه از جانب دولت صفوي در عراق مي‌بود مي‌ستود و از سال 941 ببعد كه بغداد در قلمرو دولت عثماني درآمد سلطان سليمان قانوني (926- 974) و وزيرش ابراهيم پاشا و ديگر بزرگان روم را مدح گفت و در پاداش مستمري سالانه از جانب باب عالي برايش معين گرديد تا سرانجام بسال 963 ببيماري طاعون درگذشت.
وي مانند «خطايي» (شاه اسمعيل صفوي) از بنيان‌گذاران ادب منظوم تركي آذربايجانيست و هم مانند او كار اساسيش آنست كه وزنها، قالبها، تركيبها، مضمونها و معنيهاي شعر فارسي را از راه ترجمه و يا بعين عبارت در تركي بكار برده و با اين استفاده از ادب فارسي شعر نوزاد تركي آذربايجاني را حيات بخشيده است. از كليات فارسي او [شامل قصيده و
______________________________
-* روز روشن، تهران 1343، ص 633- 634.
* كشف الظنون، چاپ استنبول، ستون 805.
* فهرست كتابخانه مدرسه عالي سپهسالار، ج 2، ص 646- 647.
* فهرست نسخه‌هاي فارسي در كتابخانه موزه بريتانيا، ج 2، ص 659 و ضميمه آن ص 194.
* فهرست كتابخانه اودOUDE ص 22.
* ريحانة الادب، ج 3، ص 222- 223.
* ترجمه مجمع الخواص صادقي بيگ افشار، تبريز، ص 103- 105.
* مقاله «فضولي، محيط، زندگاني و شخصيت او» ترجمه دكتر خيامپور، نشريه دانشكده ادبيات تبريز، سال 3، شماره 1 و 2.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 676
غزل و قطعه و رباعي و يك ساقي‌نامه بنام هفت‌جام] نسخه‌هاي متعدد موجود است و بطبع رسيده. وي بتركي هم ديوان قصيده و غزل با مثنوي ليلي و مجنون، شاه و گدا، بنگ و باده (بنام شاه اسمعيل در 350 بيت) و جز آن دارد. كتاب روضة الشهداي ملا حسين كاشفي را بزبان تركي ترجمه كرد و «حديقة السعداء» ناميد. وي رساله‌يي بنام لطائف المعارف يا سفرنامه روح دارد كه مناظره‌ييست ميان روح و عشق. رساله‌يي بنظم و نثر باسم «رند و زاهد» پرداخته كه بسال 1275 ه ق در تهران چاپ شد. فضولي بعربي هم شعر مي‌گفت و ديواني بدان زبان دارد. شعر فارسيش خواه مثنوي يا قصيده و غزل و جز آن ساده و روان، در قصيده متوسط و در قطعه و غزل تواناترست، بجز ستايش از بزرگان عهد خود منقبت‌هايي هم دارد و بعضي از قصيده‌ها و قطعه‌هايش متضمن وعظ و اندرز است. ازوست:
اگر عمرها مردم بدسرشت‌بود همدم حوريان بهشت
در آن محفل پرصفا روز و شب‌ز جبريل خواند فنون ادب
بر آن اعتقادم سرانجام كارنگردد ازو جز بدي آشكار
اگر سالها گوهر تابناك‌فتد خوار و بي‌قدر بر روي خاك
برآنم كه كمتر نشيند غبارز خاكش بر آيينه اعتبار
چو از خاك خيزد همان گوهرست‌شهان را برازنده افسرست *
عشقت از دايره عقل برون كرد مراداخل سلسله اهل جنون كرد مرا
در غم عشق بتان هيچكسي چون من نيست‌نظري كن كه غم عشق تو چون كرد مرا
باميدي كه مگر طعنه‌زنان نشناسندشادم از اشك كه آغشته بخون كرد مرا
رسته بودم ز گرفتاري شيرين‌دهنان‌باز لعل تو مقيد بفسون كرد مرا
كم نشد با لب شيرين تو جان كندن من‌وه كه اين شيوه ز فرهاد فزون كرد مرا
از ازل بود فضولي دل من در غم عشق‌فلك آشفته بدينسان نه كنون كرد مرا *
آمد صبا وز آن گل نورس خبر ندادتسكين آتش دل و سوز جگر نداد
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 677 بنمود رخ ولي نظري سوي من نكردفرياد از آن نهال كه گل كرد و برنداد
مي‌خواستم بگريه كنم با تو شرح‌حال‌حيرت بگريه رخصت اين چشم تر نداد
امشب بديده خواست كشد رخت خويش خواب‌سيل سرشك ديده باو رهگذر نداد
خوش آنكه داد جان بتو در اول نظربا ناله‌هاي زار ترا دردسر نداد
اميد داشتم كه ز وصل تو برخورم‌نخل اميد غير ندامت ثمر نداد
از من مجو قرار فضولي بهيچ باب‌چون بخت بد رهم سوي آن خاك درنداد *
برندان از جهنم مي‌دهد دائم خبر واعظمگر مطلق نديده در جهان جاي دگر واعظ
گريبان چاك ازين غم مي‌كند محراب در مسجدكه آب روي منبر برد با دامان تر واعظ
بتفسير مخالف مي‌دهد تغيير قرآن راتمناي تفوق مي‌كند با اين هنر واعظ
دم از كيفيت اعراب مصحف مي‌زند هردم‌بناي خانه دين مي‌كند زير و زبر واعظ
ز كوي آن صنم سوي بهشت هشت‌در هردم‌چه مي‌خواند مرا يا رب كه افتد دربدر واعظ
تنزل از مقام خود نمي‌كرد اينچنين دايم‌اگر در منع مي مي‌داشت قول معتبر واعظ
فضولي نيست ميل صحبت واعظ مر از آنروكه منع اهل دل كرد از بتان سيمبر واعظ *
ني همين سرگرم سوداي بتان تنها منم‌هركه باشد عشق مي‌ورزد ولي رسوا منم
تاري از زلفيست در هر تن كه مي‌جنبد رگي‌ني همين در بند محبوبان مه‌سيما منم
حيرتي دارم كه در هرجا كه باشد پيكرم‌كس نمي‌داند كه آن نقشي است از من يا منم
زين ستم كز دست من امروز دامن مي‌كشي‌آنكه خواهد دست زد در دامنت فردا منم
جاي گر زير زمين سازم ز بيم غم چه سودروي بر من مي‌نهد سيلاب غم هرجا منم
اعتباري نيست دنيا را فضولي پيش ماترك دنيا كرده‌يي گر هست در دنيا منم *
سرم را درد بر بالين محنت سود دور از توتنم در بستر بيچارگي فرسود دور از تو
بر آن بودم كه چون دور از تو گردم كم شود دردم‌ندانستم كه خواهد محنتم افزود دور از تو
بلاي هجر بسيارست و ما بسيار كم‌طاقت‌نميدانيم حال ما چه خواهد بود دور از تو
مرا گفتي كه خواهي مرد در هجران من بي‌شك‌محالست اين سخن كي مي‌توان آسود دور از تو
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 678 نماند از ناله من تاب صحبت همنشينان راكجا شد آنكه ما را صبر مي‌فرمود دور از تو
تو آتش‌پاره‌اي من خار ره، بر من چو بگذشتي‌اثر مگذار كز من برنيايد دود دور از تو
جهان شد تيره در چشم فضولي بي‌مه رويت‌فلك هرگز ره راحت بدو ننمود دور از تو *
ما را هلاك غمزه خونريز كرده‌اي‌تيغي عجب بكشتن ما تيز كرده‌اي
دل را نمي‌رسد ز فرح پاي بر زمين‌تا بسته‌اش بزلف دلاويز كرده‌اي
جانم فداي طور تو باد اي اميد وصل‌كاندوه هجر را طرب‌آميز كرده‌اي
شد تازه داغ شوق تو تا باغ حسن راآراسته بسبزه نوخيز كرده‌اي
اي دل باهل زهد نداري ارادتي‌زين ناكسان خوشست كه پرهيز كرده‌اي
بغداد را نخواست فضولي مگر دلت‌كآهنگ عيشخانه تبريز كرده‌اي *
نوجوانان را خدا در اول نشو و نماچون ملك از هر خطا پاك و مطهر آفريد
شدت تكليف و طاعت را از ايشان رفع كردبر دل احباب نقش طاعت ايشان كشيد
بي‌تردد نعمت جنت بايشان وقف شدبي‌تعب از خوان قسمت روزي ايشان رسيد
تا بتدريج زمان و امتداد روزگارعابدان متقي گردند و پيران رشيد
با زر و زور و حيل اين فرقه معصوم راهركه از عفت بيندازد نخواهد خير ديد *
بهر دفع دشمن و فتح بلاد و حفظ نفس‌پادشه را منت خيل و حشم بايد كشيد
مفلسان كم‌قناعت را ز بهر لقمه‌يي‌از سگان منعمان پيوسته غم بايد كشيد
گوشه‌گيران قناعت‌ورز را در كنج فقرمحنت ستر تن و قوت شكم بايد كشيد
هركرا ميل قناعت هست در دنياي دون‌بر خط جمعيت خاطر رقم بايد كشيد
يا ببايد ساخت با محنت بهرحالي كه هست‌يا ازين سرمنزل محنت قدم بايد كشيد *
اي زلف تو سرمايه رسوايي ماعشق تو بهار گل شيدايي ما
رخسار تو شمعيست كه مي‌افروزداز پرتو او چراغ بينايي ما *
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 679 بخرام كه بينم قد رعناي ترانظاره كنم چهره زيباي ترا
مستانه نهم بپاي تو هردم سربر ديده كشم خاك كف پاي ترا *
آيين وفا ز ماهرويان مطلب‌آسودگي از عربده‌جويان مطلب
رسم بدي از بدان طمع دار ولي‌آثار نكويي از نكويان مطلب *
عمرم بطلبكاري صانع بگذشت‌در حيرت آثار صنايع بگذشت
گر عمر گذشت نيست افسوس مراافسوس ز عمريست كه ضايع بگذشت *
صد شكر كه زهاد بدانديش نه‌ايم‌شيخان سفيه حيله‌انديش نه‌ايم
چون زاهدكان و شيخكان سالوس‌مداح خود و معتقد خويش نه‌ايم *
خوش آنكه دمي با تو كنم سير چمن‌من پر كنم از اشك كنار و دامن
ما را نبود رقيب در پيرامن‌من باشم و تو باشي و تو باشي و من

9- شرف جهان قزويني «1»

ميرزا شرف الدين سيفي حسني قزويني پسر قاضي جهان «2»، متخلص به
______________________________
(1)- درباره او بنگريد به:
* هفت اقليم، تهران، ج 3، ص 169- 171.
* احسن التواريخ روملو، چاپ افست تهران 1342، ص 373- 376 و 416.
* خلاصة الاشعار تقي الدين كاشي، خطي.-* ريحانة الادب، ج 2 ص 304.
* عالم‌آراي عباسي، تهران 1350، ص 171.
* مجمع الفصحا، ج 2، ص 23.
* نتايج الافكار، ص 368- 369.
* عرفات العاشقين، تقي الدين اوحدي، خطي.
* صحف ابراهيم، علي ابراهيم خان خليل، خطي.
* رياض الشعراء واله داغستاني، خطي.
* آتشكده آذر، بتصحيح آقاي دكتر سادات ناصري، ص 1174- 1187.
* تذكره ميخانه بتصحيح آقاي گلچين معاني، تهران 1340، ص 151- 168.
* تاريخ نظم و نثر ...، سعيد نفيسي، تهران 1344، ص 439- 440.
* ايضاح المكنون في الذيل علي كشف الظنون، ج 1، استانبول 1945. ستون 510.
(2)- اين قاضي جهان «مير نور الهدي» نام داشته، (ميخانه، ص 151).
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 680
«شرف» «1» كه نامش را باضافه ابني شرفجهان (- شرف جهان) مي‌نويسند، از خاندان معروف سادات سيفي قزوين، يعني از اعقاب قاضي سيف الدين حسني قزويني بود. اين قاضي سيف الدين در عهد ايلخانان مغول مي‌زيسته و مورد احترام و بزرگداشت اولجايتو سلطان بوده است و بازماندگانش سالياني دير سمت قضاي قزوين داشتند. پدر شرف الدين يعني مير نور الهدي معروف به «قاضي جهان» صبح پنجشنبه دوازدهم محرم سال 888 ه در
______________________________
(1)- اين تخلص كه مأخوذ از اسم شاعرست در پايان غزلهاي او تكرار شده و او غير از «شرف» ديگري بنام شرف الدين علي يزدي است كه پيش ازين (همين كتاب، ج 4 ص 299- 309 و 483- 486) ازو ياد كرده‌ام و او را در تذكره‌ها براي تمايز معمولا شرف يزدي (روز روشن ص 419 و رياض العارفين ص 363 و جز آن) مي‌نامند و اين يك را گاه شرف قزويني و گاه «شرفجهان» مي‌نويسند، و من درين كتاب نخستين را بنام مطلق «شرف» ثبت كرده‌ام. شاعران ديگري هم با تخلص شرف داريم كه در مقام اين دو نيستند.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 681
قزوين ولادت يافت و چنانكه از گفتار امير حسن روملو «1» و خواندمير «2» برمي‌آيد در دوران وزارت قاضي محمد كاشاني (كه از سال 910 بفرمان شاه اسمعيل آغاز شده بود)، قاضي جهان ملازم وي شد و بتدريج در مدارج ترقي سير نمود چنانكه در سال 924 هنگام فتح رستمدار و مازندران بر دست دورمش خان يكي از دو نماينده براي مذاكره صلح «عالي‌جناب، قدوة الاشراف و الاعيان قاضي جهان» بود «3». در سال 930 پس از مرگ شاه اسمعيل كه آخرين وزير او خواجه جلال الدين خواند امير تبريزي و نخستين وزير شاه تهماسب را به دسيسه امير الامراء ديو سلطان روملو در بوريا پيچيدند و وحشيانه سوزاندند «4»، مقام وزارت بقاضي جهان مفوض گرديد ليكن چنانكه مي‌دانيم در اوايل پادشاهي شاه تهماسب ميان دو طايفه استاجلو و تكلو بر سر وكالت پادشاه و در دست داشتن قدرت نزاع درگرفت «5» و در كشاكش اين احوال قاضي جهان بگيلان افتاد و مدتي دراز در زندان مظفر سلطا صاحب آن ولايت بسر برد و او بتحريك صوفيان نوربخشي كه مخالف قاضي جهان بودند آزار بسيار بدو رسانيد تا پس از فرونشستن آتش فتنه مظفر سلطان از حبس رهايي يافت و با مشاركت امير سعد الدين عنايت الله خوزاني بر مسند وزارت نشست و بعد از بركناري امير سعد الدين مذكور در منصب وزارت مستقل شد و پانزده سال باستقلال عهده‌دار اين شغل بود تا آنكه بر اثر پيري و ضعف از آن مقام كناره گرفت و بسال 960 ه درگذشت «6». در خلال اين احوال گوناگون مدتي هم «حكومت
______________________________
(1)- احسن التواريخ ص 373- 376 ذيل رويداده‌هاي سال 960 ه.
(2)- حبيب السير، چاپ تهران خيام، ج 4 ص 560.
(3)- ايضا همان كتاب و همان جلد، ص 560.
(4)- احسن التواريخ روملو، ص 184.
(5)- ايضا، ص 187 ببعد.
(6)- ايضا ص 373- 376؛ و نيز تذكره ميخانه ص 151.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 682
و دارايي مملكت فارس ... بقاضي جهان مرجوع شد» «1». وي مردي باتدبير و در ادب و در بسياري از دانشهاي زمان توانا بود و در لطف انشاء و حسن خط و تهذيب عبارت و لطافت بيان شهرت داشت چنانكه طالبان فن انشاء منشورها و فرمانهاي او را دست بدست مي‌بردند. امين رازي نوشته است كه «... از آثار برّ او يكي اجراي نهر كربلاست كه ابو نصر حسن پادشاه (اوزون حسن) قرب ده‌هزار تومان صرف نموده و بدان موفق نگشت» «2»
ميرزا شرف الدين يكي از دو پسر قاضي جهانست «3» كه در روز چهارشنبه 28 ربيع الثاني سال 912 ه در قزوين ولادت يافت «4»، در جواني مقدمات دانش و ادب را در زادگاه خود فراگرفت «5» و سپس بقول عبد النبي فخر الزماني در مدتي «كه حكومت و دارايي مملكت فارس بوالد ماجدش قاضي جهان مرجوع شد بشيراز رفته» «6» نزد امير غياث الدين منصور دشتكي شيرازي دانشمند نام‌آور عهد (م 948) «7» و خواجه جلال الدين محمود شيرازي شاگرد
______________________________
(1)- تذكره ميخانه ص 151.
(2)- هفت اقليم، ج 3 ص 169.
(3)- ديگري مير عبد الباقي نام داشت. شخصي ديگر بنام قاضي روح الله قزويني (م 948) را هم نوشته‌اند كه برادر شرف الدين بود (عالم‌آراي عباسي، ص 171) ولي او برادر قاضي جهان بود (هفت اقليم، 3، 171).
(4)- اين تاريخ منقولست از ضبط مرحوم استاد سعيد نفيسي در تاريخ نظم و نثر در ايران ص 439، ولي در هفت اقليم، ج 3، ص 170، صبح چهارشنبه هجدهم ربيع الآخر نهصد و دو ضبط شده است، و اين ضبط محمد امين رازي درست بنظر نمي‌آيد زيرا چنانكه خواهيم ديد ميرزا شرف در سال 968 ه. (بضبط روملو در احسن التواريخ) در 56 سالگي درگذشت. پس تاريخ ولادتش همان سالست كه در متن آورده‌ام.
(5)- بروايت فخر الزماني استاد او در مقدمات «نظام الدين احمد قزويني» بود «كه در جميع فنون و علوم نظير و شبيه نداشت» (ميخانه، ص 151).
(6)- تذكره ميخانه، ص 151.
(7)- درباره او بنگريد بهمين كتاب و همين جلد، ص 299- 304.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 683
جلال الدين دواني بكسب دانشهاي معقول همت گماشت و همين آشنايي با شيوه دو استاد معارض يكديگر «1» باعث بود كه بتصريح ملا عبد النبي، ميرزا شرف «سخنان مير و ملا را بنوعي حاصل كرده كه دانشمندان زمان را در مجلس شريفش بدو سخن نبوده» «2» و دانشمندان زمان مانند ابو الحسن بن احمد باوردي معروف به «دانشمند» «3» حكيم و دانشمند مشهور بفضل او گواهي داده‌اند.
دانشهاي شرعي و عقلي در خاندان سادات سيفي ميراث‌گونه‌يي بود، و ميرزا شرف علاوه بر آنها در ادب و دانشهاي ادبي نيز امتياز داشت؛ در خط و انشاء و شعر و حتي در موسيقي و آواز «فريد زمان خود گرديده جميع اكابر زمان بادراك ملازمتش افتخار مي‌نمودند» «4» و او بروش خواجه عبد الحي منشي «5» از صاحب‌قلمان معروف آن روزگار، مي‌نوشت.
ميرزا شرف در مدت اشتغال پدرش بكارهاي ديواني بوي ياري مي‌داد. امير حسن روملو مي‌نويسد: «ميرزا شرف ولد قاضي جهان قزويني وكيل شاه دين‌پناه (- شاه تهماسب) بود، جامع اقسام علوم و مستجمع انواع فضايل و كمالات بود، في الواقع بهر نوع فضيلت و استعدادي كه والد ماجد وي اتصاف داشت او را زياده از آن حيثيات و فضايل بود با ديگر كمالات، بلكه انشاي او بسيار نسبت بپدر زياده‌تر و فطرتش عالي‌تر افتاده بود، سليقه‌اش بشعر بسيار موافق بوده، در شاعري و سخنوري يگانه آفاق. در زماني كه والد ماجد وي متقلد منصب وزارت بود بنيابت آن حضرت بانتظام مهام جمهور انام انتظام داشت و صاحب رقم بود ...» «6».
______________________________
(1)- مقصود اختلافيست كه ميان ملا جلال دواني از طرفي و صدر الدين محمد دشتكي و پسرش غياث الدين منصور و بويژه اين دومي از طرف ديگر در بحثهاي حكمي و كلامي وجود داشت، چنانكه در ذيل احوال غياث الدين منصور نوشته‌ام.
(2)- تذكره ميخانه، ص 152.
(3)- درباره او بنگريد بهمين كتاب و همين جلد، ص 348.
(4)- تذكره ميخانه، ص 152.
(5)- حبيب السير، تهران خيام، ج 4، ص 615.
(6)- احسن التواريخ، ص 416.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 684
با همه اين احوال نوشته‌اند كه ميرزا شرف كمتر بملازمت پادشاه تن درمي‌داد و اين امر موجب رنجش و تكدر خاطر پدرش بود؛ ولي مي‌دانيم كه شرف سابقه خانوادگي خود را در انتساب بدربار صفوي از دست نداد و چنانكه از اشاره قاضي احمد قمي در گلستان هنر بصدر الدين محمد پسر ميرزا شرف برمي‌آيد او يكچند وزارت خراسان داشت و صدر الدين محمد نيز چنانكه خواهيم ديد زندگي را در جزو ملازمان و درباريان صفوي بپايان برد. وفات ميرزا شرف روز يكشنبه 17 ذي القعده سال 968 در پنجاه سالگي اتفاق افتاد و او را در مزار شاهزاده حسين قزوين بخاك سپردند.
يكي از شاعران همعهدش بنام «مجازي» درباره تاريخ وفاتش چنين گفت:
جستم حساب سال وفاتش ز پير عقل‌فرمود: آه آه شرف رفت از جهان (968) امين رازي گويد كه بعد از شرف پسرش صدر الدين محمد جاي پدر را گرفت و «مكان آبا و اجداد را بشموع نيكنامي روشن داشته بفرط قابليت از اقران و امثال ممتاز و مستثني است، خصوص در علم موسيقي و ادوار كه در آسمان آن شيوه مانند هلال انگشت‌نما گشته چند نقش و كار ازو در صفحه روزگار بيادگار مسطور است و در دار الضرب اشعار متقدمين و متأخرين نقد تتبعش بغايت رايج و نيكوعيار» «1». اسكندر بيك منشي اشاره مفصلي باين مير صدر الدين محمد و هنرهايش خاصه خط نستعليق او دارد و گويد كه در آن بسيار ماهر بود چنانكه فرق خط او با مولا سلطانعلي دشوار بود و نيز نويسد كه در علم موسيقي و ادوار سرآمد روزگار و «در تصنيف قول و عمل نادره‌كار و نقشهاي بديعش مجلس‌آراي شكفته‌طبعان و زبانزد گويندگان روزگار» بود، و در عهد سلطان محمد خدابنده از زمره مجلسيان و مقربان شاهزاده حمزه ميرزا بود و در عهد شاه عباس همواره ملازم ركاب بود تا آنكه در سفر خراسان درگذشت.
اسكندر بيك درباره همين مير صدر الدين محمد نوشته است كه بعد از سالها
______________________________
(1)- هفت اقليم، ج 3، ص 171.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 685
مطالعه در كتابهاي تاريخ و تتبع اشعار متقدمان و متأخران تذكره‌يي تأليف كرد كه پيش از او بدان تفصيل تأليف نكرده بودند، ولي ناتمام ماند «1»؛ و اين همان تذكره است كه قاضي احمد قمي در فصل سوم از گلستان هنر ضمن بيان حال مير صدر الدين مذكور بدان اشاره كرده و گفته است كه قريب چهل سال بتأليف تذكرة الشعرايي باسلوب و بطرز دولتشاه سمرقندي سرگرم بود و كاري نساخت و بدين بهانه نزديك دهسال هر ساله مبلغي كلي از خزانه دريافت داشت و بعد گويا گناه ناتمام ماندن آن را بگردن قاضي احمد افگند. مير صدر الدين در ربيع الاول سال 1007 كه در ركاب شاه عباس بخراسان مي‌رفت در بسطام درگذشت.
درباره اعتقاد مذهبي ميرزا شرف جهان ظاهرا گفت‌وگوهايي در ميان بود. فخر الزماني نوشته است كه شرف را در خدمت شاه تهماسب متهم به تسنن و تعصب در آن نمودند و بهمين‌سبب از نظر او افتاد. درستي يا نادرستي اين سخن روشن نيست اما اين نكته گفتني است كه ميرزا شرف ميان معاصران خود متهم بمعاشرتهاي نامطلوب در نظر قشري‌مذهبان بود چنانكه روملو مي‌نويسد «مجملا نقصي كه ذات فايض البركات ميرزا شرف جهان را بود خلطت و مصاحبت مولانا فضل خلخالي «2» بود كه خباثت ذات او بر جهانيان ظاهرست» اين «فضل خلخالي» و برادرش شيخ احمد خلخالي از نبيرگان شيخ ابو يزيد خلخالي بوده‌اند «3» و احمد در خدمت امير غياث الدين منصور دشتكي و مولانا ابو الحسن بن احمد ابيوردي معروف بدانشمند و شمس الدين محمد خفري كه نامشان را بارها درين جلد ديده‌ايم، تحصيل دانش كرد و پس از آن در قزوين مجلس درس داشت تا بسال 975 درگذشت. برادر احمد يعني «مولانا فضل خلخالي» هم مردي دانشمند و بقول امين احمد رازي «بحليه كمالات صوري و معنوي آراسته بود». گويا علت اشتهار
______________________________
(1)- عالم‌آراي عباسي، ص 171- 172.
(2)- در اصل: فضيل خلخالي.
(3)- درباره اين هر دو برادر بنگريد بهفت اقليم، تهران، ج 3 ص 259- 260.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 686
اين دو برادر بخباثت ذات در نظر ظاهربينان، همين اشتغالشان بدانشهاي عقلي و بكمالات معنوي بود، و اينكه ميان اين مولانا فضل و ميرزا شرف دوستي و معاشرت بر دوام بود سببش سنخيت آنها و همگامي در راه تحصيل دانشهاي عقلي نزد استاداني مشترك بوده است.
ميرزا شرف بر سر همه فضيلت‌ها و مقامهاي دنيوي كه داشت، شاعري توانا بود كه همه نويسندگان احوالش بمقام بلند وي در شاعري اعتراف كرده‌اند. امين رازي «فضاي جهان بوقلمون» را «از جواهر نظمش چون صدف افلاك پر در شب‌افروز» دانسته و درباره نثرش نيز بهمين‌گونه سخن گفته است، و آذر كه در داوري نسبت بشاعران عهد صفوي سختگيرست، درباره او گويد: «در مراتب سخنوري بزعم فقير در قزوين كسي تا بحال بحلاوت زبان و ملاحت بيان ايشان نبوده بلكه سرآمد معاصران زمان خود بوده ... بطريقه ضميري و امثال آن شعر مي‌گفته و دوهزار بيت ديوان ترتيب داده». درستست كه ميرزا شرف و كمال الدين ضميري اصفهاني هر دو در قزوين معاشر و مجالس هم بوده‌اند ليكن فرق اين دو در آنست كه ضميري جوابگويي ديوانهاي گذشتگان مي‌كرده ليكن شرف بدنبال كلام مبتكر و منتخب و باحال بوده است و توجهي بكثرت اثرهاي خود نمي‌كرد.
فخر الزماني درباره داوري ضميري اصفهاني نسبت بسخن دوست خود شرف و نگه داشتن حرمت او داستاني ضمن بيان حال ميرزا جعفر بيگ آصفخان نقل كرده است كه در ذيل ترجمه حال «جعفر» خواهم آورد.
بهرحال ميرزا شرف با داشتن سخن منتخب و غزلهاي كوتاه و بسيار باحال خود بنابر گفته تقي الدين اوحدي مبتكر طرز جديديست كه آن را «طرز وقوع» ناميده‌اند و گويد «از متأخرين و متوسطين پيش ازو در آن بنسبت او كم كوشيده‌اند. الحق در شيوه خويش در آن عصر و زمان ممتاز و در روش خود يگانه و بي‌انباز بود و رندان تازه‌گوي گوي سخن از ميدان زبان او آورده‌اند».
شرف مانند ديگر همعصران خود كه در نيمه اول سده دهم و حتي
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 687
مدتها بعد از آن دنباله شيوه شاعران اواخر عهد تيموري را رها نكرده بودند، سعي داشت تا انديشه‌هاي باريك و لطيف را در زبان ساده روشن بيان كند و ازينروي در سخن او و همانندگان وي بدان ابهام كه در شيوه خيال‌بندان سده يازدهم و دوازدهم مي‌بينيم بازنمي‌خوريم. ديوان او را آذر دوهزار بيت و فخر الزماني كه آن را مطالعه كرده بود چهارهزار و هشتصد و پنجاه و پنج بيت و اسمعيل پاشا هزار و يك «احد و الف» بيت نوشته‌اند، و نسخه‌هاي معدودي از آن در دستست. غزلهاي او مشهور و ساقي‌نامه‌اش كه بمدح شاه تهماسب ختم شده، بسبب اشتمال بر انديشه‌هاي حكيمانه و داشتن بيان فصيح قابل توجهست. از اوست:
عجب مانده‌ام زين خم نيلگون‌كه صدگونه رنگ آمد از وي برون
جهان راست آيين ناداشتي‌فلك زود خشمي است دير آشتي
درين باغ كش خار شد دلخراش‌منه دل تماشاگر باغ باش
گذر كن ازين منزل پرستيزتو برخيز ازو تا نگويند خيز
اگر رفت سرمايه گل ز دست‌غنيمت شمر پنج روزي كه هست
چه گويي ز عمر و ز ايام اومبر با چنين كوتهي نام او
بگيتي كسي يافت عمر دوباركزو ماند نام نكو يادگار
بود كوشش ما ز روي قياس‌چو پيمودن راه گاو خراس
كه گردد سحرگاه تا وقت شام‌در اول قدم شامگاهش مقام
نبيني درين تنگنا همدمي‌كه بردارد از خاطر ما غمي
دريغا ز ياران خاكي‌نهادكه رفتند زين خاكدان همچو باد
بصحبت همه شمع مجلس‌فروزچو انجم شب آورده با هم بروز
همه روز در بوستان يار هم‌چو گلها شكفته بديدار هم
دريغا كه اين ديده خونفشان‌نبيند كنون هيچ ازيشان نشان
دمي چند گفتند و خامش شدندز ياد حريفان فرامش شدند
يكي نيست ز آن غمگساران همه‌من و غم، كه رفتند ياران همه
ببالين چسان سر نهم خوابناك‌حريفان همه كرده بالين ز خاك
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 688 كند كنج تنهائيم دل هوس‌ندارد سر صحبت هيچكس
ندارم سر همدمان بيش‌وكم‌اگر راست پرسي سر خويش هم
دريغا كه پرده‌نشينان رازنرفتند جايي كه آيند باز
ز آشفتگي چون بر آن خاك دردفتادم چو خاك و نشستم چو گرد
بر آن خاك فرياد كردم بسي‌بگوشم نيامد جواب كسي
بسا نو كه كهنه شده در جهان‌همان كهنه پير جهان نوجوان
دلا عبرتي گير از حالشان‌فرو شو زماني در احوالشان
بگير آتشي از سفالينه‌جام‌زن آتش در اوراق دفتر تمام
چه خسبيم ايمن درين مرحله‌كه مانديم تنها و شد قافله
نماند درين مرحله هيچكس‌تفاوت بود ليك در پيش‌وپس
گذشته چنان شد كه گويي نبودرود نيز آينده چون رفته زود
پس‌وپيش اين راه چون اندكيست‌رونده اگر پيش و گر پس يكيست
ز ياران دو گامي اگر واپسم‌نه بس دير مانم، بديشان رسم
ندانيم ازينجا كجا مي‌رويم‌چرا آمديم و چرا مي‌رويم
دريغا كه نابرده راهي بجاي‌بناكام بايد شدن زين سراي
ندانسته راز جهان مي‌رويم‌چنان كآمديم آن‌چنان مي‌رويم
ز انديشه خون شد جگرها بسي‌ولي حل نكرد اين معما كسي
كس از سرّ اين پرده آگه نشدخرد را بدانش بدو ره نشد
سخن چند گويي ز اندوه و دردسخن بشنو، اين طرز را درنورد
مجو رهنمايي ز پندار عقل‌كه اين كار عشق است ني كار عقل
چو با عشق گردد دلت آشناشود از صفا جام گيتي‌نما
اگر رخت در كوي مستي بري‌ازين نيستي ره بهستي بري
چه خوش گفت پير خرابات دوش‌گرت محنتي هست جامي بنوش
بنه بر كف آيينه جام راكه در وي ببيني سرانجام را
همان به كه افتي بميخانه مست‌بشويي بمي دست از هرچه هست
بيا ساقي بزم مستان، بيابيا قبله مي‌پرستان، بيا
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 689 بيا وين دم نقد فرصت شمرمبادا كه فرصت نيابي دگر
بده مي كه عمرم بغفلت گذشت‌مده انتظارم كه فرصت گذشت
بمستي دمي آشناييم ده‌وزين خودپرستي رهاييم ده ...
(ساقي‌نامه)
*
اي شوق ديدنت سبب جستجوي ماهردم فزوده در طلبت آرزوي ما
آلوده گشته‌ايم بزرق و ريا كجاست‌ساقي كه از شراب كند شستشوي ما؟
كو باده تا بشيشه گردون ز نيم‌سنگ‌تا كي زمانه سنگ زند بر سبوي ما
گر جذبه‌يي نباشد از آن كعبه مرادپيداست تا كجا رسد اين جستجوي ما
در عشق اگر فسانه شديم اي شرف چه غم‌باشد بگوش يار رسد گفت‌وگوي ما *
اي رفته دل و دين بتمناي تو ما رابيگانه ز خود ساخته سوداي تو ما را
رفتي و سراپاي ترا سير نديديم‌صد داغ بدل ماند ز هر جاي تو ما را
تو وعده بفردا دهيم كشتن و امروزترسم كه كشد وعده فرداي تو ما را
مستغرق عشق تو چنانيم كه نبودبا ياد رخ خوب تو پرواي تو ما را
احسنت شرف اين چه كلام نمكين است‌شوري بدل افگند سخنهاي تو ما را *
خوش آن دم كز رقيبان با من آن بدخو سخن ميگفت‌بد من هرچه مي‌گفتند در خلوت بمن مي‌گفت
فغان كز بخت من اكنون ندارد ره بكوي اوكسي كز حال من حرفي بآن پيمان‌شكن مي‌گفت
شدم خوشدل بسي از خشم پنهانش چو در مجلس‌پي دفع گمان ديگران با من سخن مي‌گفت *
سري كجاست كه در وي هواي كوي تو نيست‌دلي كجاست كه در آرزوي روي تو نيست
بكعبه خواند مرا پير ره، ولي چه روم‌بخانه‌يي كه درو پرتوي ز روي تو نيست
شرف حكايت ناكامي تو سوخت مرامگو مگو كه مرا تاب گفت‌وگوي تو نيست *
ز ضعف تن دل پرداغم از درون پيداست‌چو لاله داغ درون من از برون پيداست
هميشه كينه ما بود در دل تو ولي‌نهفته بود اگر پيشتر، كنون پيداست
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 690 خيال كشتن ما كرده‌اي، نهفته مدارز سرگرانيت اي ترك مست چون پيداست
مپرس طالع ما، چون ز حال ابتر مانشان بخت بد و طالع زبون پيداست
ز جام عشق، شرف، مست گشته‌اي ديگرز چشمهاي تو كيفيت جنون پيداست *
آمد بپرسش من و دردم فزود و رفت‌صبري كه من نداشتم آنهم ربود و رفت
تا كي كشد ز منت اينم كه يك نفس‌آمد بر من و بمرادم نبود و رفت
آخر شرف براه سگان تو جان سپردرسم وفا بمردم عالم نمود و رفت *
خوش آن زمان كه غير منت همزبان نبودراز دلي كه داشتي از من نهان نبود
مي‌گفتمت اگر گله‌يي بود از توام‌كس گفت‌وگوي ما و ترا در ميان نبود
از گفت‌وگوي غير بما بدگمان شدي‌اين بدگماني از تو مرا در گمان نبود *
بازآمديم و شوق تو در دل همانكه بودوز گريه پا بكوي تو در گل همانكه بود
باز آمديم و شوق همان آرزو همان‌سودا همان تصور باطل همانكه بود
هجران كشنده، عشق همان دشمن قديم‌نوميد از وفاي توام دل همانكه بود
كردم سفر و ليك نبردم رهي بدوست‌آواره جهانم و منزل همان‌كه بود
تو در خيال بردن جان شرف هنوزآن ساده‌دل ز فكر تو غافل همانكه بود *
اي رازدار اهل دل و كاردان عشق‌وي ديده سالها ستم بيكران عشق
در بوته محبت و در مجمر بلاصد ره گداختست ترا امتحان عشق
ديري بمان كه جز تو درين دير كس نمانداز دردپروران وز دردي‌كشان عشق
بر لب رسيد جان شرف از جفاي تووقت ترحم است بر اين ناتوان عشق *
رفتيم و اين سراچه پرغم گذاشتيم‌دنيا و محنتش همه با هم گذاشتيم
روز وداع بر سر كويش ز خون دل‌صد جا نشان ديده پرنم گذاشتيم
شد حال ما بكام رقيبان كينه‌جوما كار خود بياري همدم گذاشتيم
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 691 در دل نماند كن مكن عقل را مجال‌اين ملك را بعشق مسلم گذاشتيم
داديم جان براه غم دوست چون شرف‌نامي ميان مردم عالم گذاشتيم *
ز عشقش بر زبان دارند شهري گفت‌وگوي من‌روم زين شهر تا نشنيده ترك تندخوي من
نگردم همزبان با او كه مي‌ترسم شود آگه‌ز عشق من چو فهمد اضطراب از گفت‌وگوي من

10- اشكي‌

مير اشكي قمي از سادات طباطبايي قم بود كه در جواني با شنيدن آوازه كاميابيهاي غزالي مشهدي بقندهار و از آنجا بهند رفت تا باگره رسيد و چندگاهي در شمار شاعران دربار جلال الدين اكبر بود تا آنكه بسال 972 ه در اگره يا در دهلي بدرود حيات گفت. نسخه‌يي از ديوان او بشماره 4616or در كتابخانه موزه بريتانيا ملاحظه شد متضمن غزل بنظم الفبايي، و در پايان آن چند رباعي و قطعه «1». درباره سرنوشت ديوانش نوشته‌اند كه «در هنگام مرض اشعار خود بمير جدايي مصور ترمذي سپرد تا ترتيب بخشد، ميرجدايي ابيات بكار آمد را جدا كرده داخل خزانه افكار خود نمود و باقي را در آب انداخت» «2» و گويند كه «اشعارش شامل دو ديوان غزل و يك ديوان قصايد و يك ديوان اهاجي بوده و در شعر از روش آصفي شاعر معروف قرن نهم پيروي مي‌كرده است» «3». ديواني كه من
______________________________
(1)- ضميمه فهرست ريو، ص 195؛ و نيز بنگريد به:
. 118، 56، 30.p ,Catalogue Oude ,Sprenger .
(2)- نتايج الافكار، بمبئي 1336، ص 41.
(3)- تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي تا قرن دهم هجري، ص 431.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 692
ازو ديدم در حدود نه‌هزار بيت غزل و چند رباعي و قطعه و مفردات دارد و نمي‌دانم آنچه درباره سرنوشت اشعارش نوشته‌اند تا چه ميزان با حقيقت همراهست. شعر او ساده و بطرز وقوعست. ازوست:
سنگي بعالم كو كزو بر سر نخوردم بارهاكو مشت خاكي كز غمش بر سر نكردم بارها
آورده‌اند آن ماه را بهر عيادت بر سرم‌چون از طبيبان خواستم درمان دردم بارها
يكدم من ديوانه را آرام نبود بي‌رخش‌تا گرد كوي آن پري شبها نگردم بارها
از بس كه ياد قامتش هردم كنم، سرو سهي‌چون بيد لرزد در چمن از آه سردم بارها
منسوبه نرد فلك يكباره ني بر هم زنم‌اشكي بساط چرخ را درهم نوردم بارها *
پنداشتم كه ساقي ما مست باده است‌او مست حسن بود كه بيخود فتاده است
نيك و بد زمانه ندانست شوخ من‌جانم فداش باد كه او ترك ساده است
بگشاد يار چاك گريبان خويش رابر روي ما خدا در رحمت گشاده است
بخرام سوي باغ و ببين سرو در چمن‌كز بهر خدمت تو بيك پا ستاده است
حاصل ز آدمي نشود مثل او پديدگويا فرشته‌خوي من از حور زاده است
اشكي، شنيد در حق من قول مدعي‌ورنه مرا براي چه دشنام داده است *
هرگه ز رخ غبار ره از آستين بردگرد غمم ز خاطر اندوهگين برد
از شوق جان فدا من بيدل كنم روان «1»هرگه كه يار دست سوي تيغ كين برد
از روي ناز جانب من چون نگه كندآن مه بيك نگاه ز من عقل و دين برد
از رشك خون شود جگر آهوان چين‌گر بوي زلف يار صبا سوي چين برد
اشكي نهد بخاك درت روي زرد راتا از سگ تو منت روي زمين برد *
از چشم من درازي شبهاي تار پرس‌بي‌خوابي من از مژه اشكبار پرس
اي باد اگر بجانب كويش گذر كني‌حال دل رميده ما ز آن نگار پرس
______________________________
(1)- روان: بسرعت و بچابكي.
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 693 در بزم اي حريف چو بيني مرا خراب‌حال مرا ز ساقي سيمين‌عذار پرس
اي همنفس مرا اگر آشفته بنگري‌آشفتگي من ز سر زلف يار پرس
از من مپرس گريه اشكي براي چيست‌اين راز را ز ديده شب‌زنده‌دار پرس *
ديده وام از مردمان در بزم آن بدخو كنم‌تا بهر چشمي تماشاي جمال او كنم
پيش من مشكل نمايد محنت هجران اوچند روزي گر بوصل آن پريرو خو كنم
وه چه خوش باشد درآرد دست در گردن مراآن پريرو را اگر با خويش همزانو كنم
روي خود را بر رخش خواهم كه مالم دم‌بدم‌طوق چون در گردن او حلقه بازو كنم
ز آتش داغ جنون درگيردم اشكي قفاچون تماشاي قد رعناي آن دلجو كنم *
سوزش عشق فزون كرد مي بي‌غش من‌از دم باده برافروخته شد آتش من
سر عشاق بفتراك جفا مي‌بنددغالبا بر سر كين است بت سركش من
از چه رو خلعت گلرنگ دگر پوشيده‌گر ندارد سر خونريز بت مهوش من
كاسه ديده كنم اشكي بيدل پرخون‌جام مي گر ندهد ساقي حوري‌وش من *
چون قدم از سر كنم كآيم سوي درگاه اوهرسر مويم شود پاي دگر در راه او
چون نهم بر سايه‌اش پا تا نيايد همرهش‌سركشد از زير پاي من رود همراه او
ناله جانكاه عاشق چون ترا دارد زيان‌جان من انديشه كن از ناله جانكاه او
هرچه در دل بگذارند بگذرد در دل مراهست آگاهي دلم را از دل آگاه او
مي‌كشم خود را براي خاطر آن نازنين‌مي‌كنم كاري من بيدل بخاطرخواه او
دل ز زلف او كند ميل زنخدانش مدام‌اين دل ديوانه انديشد كجا از چاه او
رو بديوارش چو اشكي ماند اشك از ديده ريخت‌خواست گيرد اشك در گل اين تن چون كاه او *
من كيم از خان‌ومان آواره‌يي‌بي‌دلي سرگشته‌يي بيچاره‌يي
بي‌دل و دينم كند از يك نظرگر بسوي من كند نظّاره‌يي
چهره تا افروخت از تاب شراب‌شعله در جانم زد آتش‌پاره‌يي
در دلش كي مي‌كند آهم اثرچون دل اويست سنگ‌خاره‌يي
اشكي از كوي بتان آواره شددر جهان نبود چو او آواره‌يي
تاريخ ادبيات در ايران، ج‌5بخش‌2، ص: 694