گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
مقدمه‌





اشاره

بقلم: استاد دانشمند جلال الدین همایی
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم در خلال آن همه مصائب و بدبختی كه حمله چنگیز و تیمور در كشور ما ببار آورد و در عوض آن همه آثار علمی و ادبی كه در تركتازیهای مغولان از دست ما بیرون رفت و اوهام و خرافات و آداب و رسوم ناپسند خانمان برانداز جانشین عادات و سنن قویم ملی ما گردید، دو چیز گرانبها نصیب مملكت ما شد: یكی صنایع ظریفه، دیگر شیوع تاریخ‌نویسی بزبان فارسی
چون ایرانیان توجه مغولان و اخلاف تیمور را باین دو امر دیدند و دریافتند كه ذوق و علاقه آنها از میان همه علوم و فنون فقط بصنایع ظریفه و فن تاریخ و قصص متمایل است فرصت را غنیمت شمرده، در برابر خرابیها كه بر مملكت ایشان وارد شده و آثار گرانبهایی كه از دست ایشان بدررفته بود برونق و تجدید این دو امر كه اتفاقا با طبع و ذوق ایرانی نیز سازگاری داشت، قناعت كرده در ترقی و بسط و شیوع آن كمال سعی و جد و جهد را از خود بروز دادند و قضیه (ما لا یدرك كله لا یترك كله) را كار بستند- و در نتیجه همین سعی و اهتمام ایرانیان باذوق بود كه دربار هرات بوجود آمد و تحت حمایت و توجه سلطان حسین بن منصور بن بایقرا ابن عمر شیخ ابن تیمور گوركان (جلوس وی بتخت هرات دهم رمضان 873 قمری موافق سوم آوریل 1468 میلادی وفاتش در هفتاد سالگی روز دوشنبه یازدهم ذی الحجه 911 هجری موافق پنجم مه 1506 میلادی واقع شد) و وزیر بزرگوارش امیر علیشیر نوائی (ولادتش 844 در هرات وفاتش دوازدهم جمادی الثانیه 906 موافق سوم
ص: 4
ژانویه 1501 میلادی در 62 سالگی واقع شد) كه اتفاقا هردو از علاقه‌مندان و مروجان بزرگ ادبیات و صنایع ظریفه بوده‌اند مكتبی ممتاز بوجود آمد و بازار این فنون رونق و شكوهی بی‌سابقه یافت و ارباب فن از اطراف و اكناف ایران بدان مهد ادب‌گستر ذوق‌پرور كه پناهگاه ادبا و هنرمندان بود شتافتند و بازار ادبیات و صنایع ظریفه را چندان گرم كردند كه دنباله رواجش بعهد مشعشع صفویه رسید.
سلاطین صفویه نیز كه از هر جهت درصدد احیاء و حفظ مآثر ملی ایران بودند در صیانت آن هردو یادگار گران‌ارز و حمایت ارباب ادب و هنر كوشیدند و فن تاریخ نویسی فارسی را با صنایع ظریفه بحد اعلای عظمت و زیبایی و ترقی و رواج رسانیدند و در تحت حمایت و توجه آن‌دو دربار بزرگ (دربار هرات و صفویه) شاهكارهای نثر فارسی و صنایع ظریفه بوجود آمد كه از افتخارات عظیم ایران در دنیا محسوب میشود و هنوز ملل راقیه جهان دربرابر آثار باعظمت آن‌دوره سر تعظیم خم میكنند و بر ذوق و دست هنرآفرین ایرانیان آفرین میگویند.
از جمله مورخان معروف فارسی از استیلای مغول تا اوایل دولت صفویه عبارتند از:
1- علاء الدین عطاملك جوینی صاحب تاریخ جهانگشا
2- خواجه رشید الدین فضل اللّه همدانی وزیر صاحب جامع التواریخ رشیدی
3- ادیب عبد اللّه شیرازی مؤلف تاریخ وصاف
4- ادیب فضل اللّه صاحب تاریخ معجم
5- حمد اللّه مستوفی قزوینی صاحب تاریخ گزیده و نزهة القلوب
6- قاضی بیضاوی مؤلف نظام التواریخ كه تفسیر بیضاوی معروف هم ازوست.
7- قاضی احمد غفاری صاحب تاریخ نگارستان و جهان‌آرا
8- شرف الدین علی یزدی صاحب ظفرنامه تیموری
9- كمال الدین عبد الرزاق سمرقندی صاحب مطلع السعدین
10- حافظ ابرو (شهاب الدین عبد اللّه بن لطف اللّه خوافی معروف بحافظ ابرو) مؤلف زبدة التواریخ
ص: 5
11- معین الدین محمد اسفزاری مؤلف روضات الجنات فی تاریخ مدینة هرات كه بنام سلطان حسین بایقرا تألیف كرده است
12- فصیح احمد بن جلال الدین محمد مؤلف كتاب مجمل فصیحی
13- میر خواند مؤلف روضة الصفا
میر محمد بن سید برهان الدین خاوند شاه ابن كمال الدین محمود بلخی معروف بمیر خواند با پنج واسطه از اعقاب سید اجل بخاری اصلش از سادات ماوراء النهر است كه رشته نسبشان بزید بن علی بن الحسین سلام اللّه علیه می‌پیوندد
میر خواند یا میر محمد بن خاوند شاه بیشتر ایام عمر خود را در هرات تحت حمایت امیر علیشیر نوائی گذرانید و كتاب روضة الصفا را در هفت مجلد بنام او تألیف كرد و همانجا در 66 سالگی روز دوم ذی القعده 903 وفات یافت و در مقبره شیخ بهاء الدین عمر مدفون شد (حبیب السیر: مجلد 3 جزو 3) و همین كتاب است كه مرحوم رضا قلی خان هدایت در عهد ناصر الدین شاه قاجار سه جلد ذیل مشتمل بر تاریخ عهد صفوی و افشاری و زندی و قاجاری تا زمان ناصر الدین شاه بر آن افزوده و دوره روضة الصفای ناصری را در ده مجلد پرداخته‌ست.
14- خواندمیر مؤلف حبیب السیر كه موضوع بحث ماست و اكنون مفصلتر بشرح حالش میپردازیم:

خواندمیر مؤلف حبیب السیر

خواجه غیاث الدین ابن خواجه همام الدین محمد ابن خواجه جلال الدین ابن برهان الدین محمد شیرازی «1» معروف به خواندمیر از ادبا و مورخان نامدار قرن دهم هجری مؤلف كتاب حبیب السیر و دستور الوزراء و چند كتاب دیگر است كه بعدا ذكر خواهیم كرد.
پدرش خواجه همام الدین محمد مدتی در دستگاه میرزا سلطان محمود
______________________________
(1)- نسب‌نامه خود را در ضمن داستان وزارت پدرش خواجه همام الدین نوشته است (حبیب السیر: جزو 3 جلد 3 ص 237 طبع طهران)
ص: 6
(متوفی محرم 900 ه) فرزند سلطان ابو سعید گوركان پادشاه ماوراء النهر وزارت داشت.
بشرحی كه خود حبیب السیر مینویسد میرزا سلطان ابو سعید گوركان در 22 رجب 873 بقتل رسید، ارشد اولادش میرزا سلطان محمود بود كه روز پنجشنبه دوم رمضان آنسال در ایام گرفتاری پدرش بهرات آمد و از آنجا بتسخیر نواحی بدخشان و ختلان و ترمد رفت و سلطان حسین بایقرا هرات را بگرفت برادر كوچكترش میرزا سلطان احمد كه بسمرقند حكومت میكرد در ذی القعده 899 فوت شد، و از این تاریخ سلطنت سمرقند و سایر بلاد ماوراء النهر یكسر بدست میرزا سلطان محمود افتاد اما طولی نكشید كه خود او نیز در محرم سنه 900 درگذشت.
وزارت او در اكثر اوقات بخواجه همام الدین ابن خواجه جلال الدین محمد پدر صاحب حبیب السیر مفوض بود «2»
مادرش دختر میر خواند صاحب روضة الصفا بود- و باین سبب خود را بنسبت فرزندی و او را بعنوان پدری و (ابوی مخدومی) خطاب می‌كرد- و همین امر موجب اشتباه بعضی شده است كه خواندمیر را فرزند صلبی میر خواند توهم كرده‌اند و حال آنكه خود او در حبیب السیر (مجلد سوم جزو سوم: ص 239 طبع طهران) در شرح‌حال سید برهان الدین خاوند شاه پدر صاحب روضة الصفا وجه قرابت خود را با او تصریح می‌كند باین قرار كه می‌گوید:
از سید برهان الدین خاوند شاه سه پسر ماند یكی امیر خواند محمد یعنی صاحب روضة الصفا «كه والد بزرگوار والده مسود اوراق است» دیگر سید نظام الدین سلطان احمد كه در خدمت سلطان بدیع الزمان میرزا منصب صدارت داشت، سوم سید نعمة الله كه مجذوب متولد شد یعنی اختلال مشاعر داشت ... الخ
______________________________
(2)- عبارت حبیب السیر این است:
وزارت او در اكثر اوقات برای صواب نمای والد مسود اوراق خواجه همام الدین ابن خواجه جلال الدین محمد ابن خواجه برهان الدین محمد شیرازی مفوض بود (ص 237 مجلد سوم طبع طهران)
ص: 7
و در شرح‌حال میر خواند می‌گوید:
«راقم حروف نسبت بآن حضرت علاقه فرزندی ثابت دارد و بزبان گستاخی خود را در سلك شاگردانش می‌شمارد
چه نسبت ذره را با مهر انورنمی‌شاید خزف در عقد گوهر
اگر خواهم كه باشد آبرویم‌همی‌گویم كه من شاگرد اویم
نه شاگردم غلام كمترینم‌بگرد خرمن او خوشه چینم حضرت ابوی مخدومی را در اواخر ایام حیات میل بانقطاع و انزوا شد .. الخ.
جزو 3 مجلد 3 ص 302 طبع طهران»
و چون در نوشته‌های خود او (جزو 3 مجلد 3) دیدیم كه نام پدر صلبی خود را خواجه همام الدین ابن خواجه جلال الدین محمد ابن خواجه برهان الدین محمد شیرازی معرفی می‌كند، باین نتیجه مسلم قطعی میرسیم كه میر خواند پدر حقیقی او نبوده بلكه جد مادری وی بوده، و باین مناسبت، و نیز بعلت اینكه در تحت تعلیم و تربیت وی قرار داشته، خود را بعنوان فرزندی و او را بمقام پدری خطاب می‌كرده است.
بعضی با تصدیق این امر كه میر خواند جد مادری خواندمیر بوده است نوشته‌اند كه اگر برهان الدین محمد شیرازی جد خواندمیر همان پدر میر خواند باشد معلوم میشود كه صاحب حبیب السیر برادرزاده صاحب روضة الصفا یعنی میر خواند عموی خواندمیر بوده است «1».
این استنباط بكلی غلط و اشتباه است زیرا ممكن نیست كه خواندمیر هم برادر زاده و هم نوه دختری میر خواند باشد، چه لازمه این فرض آنست كه دختر برادر در حباله ازدواج برادر آید تا هم عمو باشد و هم جد مادری- و این نوع ازدواج از محرمات قطعیه اسلام است و صریح آیه قرآن مجید میفرماید «حُرِّمَتْ عَلَیْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ» «2»
______________________________
(1)- حواشی كتاب از سعدی تا جامی: ص 487
(2)- سوره نساء: ج 4 آیه 22
ص: 8
این اشتباه از این جهت ناشی است كه نام خواجه جلال الدین در سلسله نسب خواندمیر از قلم افتاده و برهان الدین جد اول وی فرض شده و حال آنكه جد دوم او بوده است- و بنابراین باید گفت كه اگر همین برهان الدین، پدر میر خواند صاحب روضة الصفا باشد خواندمیر علاوه بر اینكه نوه دختری یعنی سبط او بوده، نوه و حفید برادر وی هم میشده است باین معنی كه پدرش خواجه همام الدین دختر عموی خود را بزنی گرفته بود- و بنابراین میر خواند هم عموی پدر و هم جد مادری خواندمیر می‌شده، و این فرض صحیح است اما آنچه مسلم داریم فقط قسمت جد مادری است و اینكه میر خواند عموی پدر خواندمیر هم باشد هیچ دلیل ندارد و ظاهرا تشابه نام برهان الدین بعضی را باین اشتباه انداخته است!
هرچه بود خواندمیر در تحت تعلیم و تربیت میر خواند بزرگ شد و در دوره مشعشع امیر علیشیر نوائی در هرات میزیست و از حمایت و پرورش آن وزیر ادب‌پرور بهره‌مند و متمتع شده بود اما دوره نبوغ و ظهور اثر مهمش كه كتاب حبیب السیر باشد مصادف گردید با عهد دولت شاه اسماعیل اول صفوی كه اتفاقا ظهور وی با وفات امیر علیشر نوائی در سال 906 مقارن افتاد و شعرا و دانشمندان و هنرمندانی كه از این تاریخ ببعد ظهور كرده‌اند علی الظاهر متعلق بدوره صفویه محسوب میشوند هرچند كه مبادی تربیت و پرورش آنها مربوط بدوره قبل بوده باشد،
نظیر این معنی در تاریخ ادبیات ما مكرر اتفاق افتاده است كه ظهور تربیت شدگان یك عهد مصادف با دوره‌های بعد شده، و نمایش افتخاراتی كه از عصر سابق مایه و پایه گرفته نصیب عصر لاحق گردیده است، چنانكه بسیاری از مفاخر عهد غزنوی تربیت‌شدگان دوره سامانی بودند و ظهور گروهی از پرورش یافتگان دوره غزنوی با عصر سلاجقه مقارن افتاد و همچنین نظیر خواجه نصیر الدین طوسی و مولوی و سعدی و امثال ایشان كه از مفاخر عهد مغول شمرده میشوند با اینكه پایه و مایه علمی و تربیتی ایشان مولود دوره‌های قبل از مغول و در حقیقت از بقایای تمدن قرون سابقه بود كه روزگارشان با عهد مغولان مصادف و مقترن ساخت- بسیاری از تربیت‌شدگان عهد زندیه نیز ظهورشان با دوره قاجاریان موافق افتاد- و این خود یكی از قضایای مسلم تاریخ تمدن است كه آثار تعلیم و تربیت و تحولات علمی و اجتماعی
ص: 9
یك نسل و یك دوره، در نسلها و دوره‌های بعد آشكار میگردد.
بالجمله خواندمیر یكی از ادبا و مورخان بزرگ قرن 9- 10 بود كه در دوره سلطان حسین بایقرا و امیر علیشیر نوائی سرمایه گرفت و اندوخته‌های خود را در دوره ظهور صفویه بخرج داد.
خواندمیر در حدود سال 880 هجری قمری در هرات ولادت یافت «1» و تحت تربیت و تعلیم جد مادریش میر خواند مؤلف روضة الصفا درس خواند و در ظل حمایت و ترشیح سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش امیر علیشیر نوائی پرورش گرفت، بعد از وفات سلطان حسین در 911 از مخصوصین پسرش بدیع الزمان میرزا گردید.
در ماه شوال 912 كه محمد خان شیبانی (شیبك خان) هرات را گرفت وی در رنج و زحمت آن غائله با اهالی هرات شریك و همدرد بود.
در سال 916 شاه اسماعیل صفوی محمد خان شیبانی را كشت و هرات را مستخلص گردانید از آن تاریخ حكومت هرات و سایر اقطاع خراسان بدست حكام صفوی افتاد و امیر خان از طرف شاه اسماعیل حاكم هرات گردید و امنیت در آن ناحیه استقرار یافت تا وقتی كه عبید اللّه خان ازبك بخراسان تاخت و در 927 هرات را محاصره كرد و دوباره امنیت آن نواحی را متزلزل ساخت.
خواندمیر در جریان این قضایا ساكن هرات بود و گاهی در امنیت خاطر و زمانی در تشویش و نگرانی زندگانی میكرد- دنباله اقامتش در هرات ظاهرا تا حدود 934 طول كشید- در این سال بهندوستان رفت و روز چهارم محرم 935 در شهر آگره بدربار بابر شاه راه یافت بعد از مرگ بابر در 927 نزد پسرش همایون شاه مقرب گردید و كتاب همایون‌نامه یا قانون همایون را بنام وی پرداخت.
وفاتش باصح اقوال در اواخر سال 942 بهندوستان اتفاق افتاد و حسب الوصیه در مزار خواجه نظام الدین اولیاء نزدیك امیر خسرو دهلوی بخاك رفت «2»
______________________________
(1)- دلیل ولادتش در حدود 880 این است كه خود او در مقدمه حبیب السیر كه بنوشته خودش در اوائل سنه 927 شروع كرده است می‌نویسد در این تاریخ «سنین عمر از حدود اربعین هفت هشت مرحله تجاوز كرده» یعنی حدود 47- 48 سال داشته بنابراین ولادتش حوالی 880 می‌شود.
(2)- رجوع شود بكتاب تاریخ فرشته و شاهد صادق
ص: 10

تألیفات خواند میر

مهمترین تألیفات خواندمیر بی‌شبهه همین كتاب حبیب السیر است كه جداگانه درباره آن گفتگو خواهیم كرد.
این كتابرا بنوشته خودش در 927 شروع و در 930 عهد دولت شاه اسماعیل صفوی ختم كرده است.
در مقدمه این كتاب شش فقره از مؤلفات خود را كه قبل از 927 تألیف شده است باسامی ذیل ذكر میكند:
«خلاصة الاخبار و اخبار الاخیار و منتخب تاریخ وصاف و مكارم الاخلاق و مآثر الملوك و دستور الوزراء»
كتاب دستور الوزراء بفارسی مشتمل است بر اسامی وزراء و صدور نامدار سلاطین و ملوك ایران كه بنام سلطان حسین بایقرا و یكی از بزرگان دولت وی كمال الدین محمود در سنه 906 تألیف كرده سپس در 914 در آن تجدیدنظر نموده است و این كتاب خوشبختانه بطبع رسیده است.
كتاب مآثر الملوك هم بفارسی است مشتمل بر سخنان پادشاهان كه آن را هم بنام امیر علیشیر نوائی ظاهرا در حدود 906 تألیف كرده است
خلاصة الاخبار هم بنام علیشیر نوائی در 904 شروع و در 905 ختم شده و بمنزله تلخیصی از كتاب روضة الصفای میر خواند است.
سال تألیف سه كتاب دیگرش اخبار الاخیار و منتخب تاریخ وصاف و مكارم الاخلاق بتحقیق بر نگارنده معلوم نیست اما مسلم است كه آنها نیز از مؤلفات قبل از حبیب السیر یعنی پیش از 927 هجری قمری است.
از جمله كتبی كه بعد از حبیب السیر تألیف كرده همایون‌نامه است كه پیش ذكر كردیم و دانستیم كه این كتاب را بنام همایون شاه پسر بابر شاه دهلی بعد از 937 كه مرگ بابر شاه است تألیف كرد.
ص: 11
غیر از اینها مؤلفات دیگر هم داشته كه در مقدمه حبیب السیر بعد از ذكر شش كتاب بعبارت «و دیگر نسخ» اشاره كرده و نام نبرده است.
اكنون بشرح كتاب حبیب السیر كه مقصد اصلی ماست میپردازیم:

كتاب حبیب السیر

معروفترین كتاب تاریخ فارسی كه بعد از عهد مغول تاكنون پس از كتاب روضة الصفا تألیف شده همین كتاب حاضر حبیب السیر است كه طبع جدید آن بنظر خوانندگان محترم میرسد.
تاریخ شروع تألیف این كتاب اوائل 927 و پایانش در ماه ربیع الاول 930 بوده است- تاریخ شروع را در مقدمه و تاریخ اختتام را در خاتمه و اثناء كتاب مخصوصا چند موضع در جزو چهارم از مجلد سوم تصریح می‌كند.
در خاتمه می‌نویسد «و لله الحمد و المنه كه تا غایت كه تاریخ هجری بماه ربیع الاول سنه ثلاثین و تسعمائه رسیده این پادشاه مرتضوی خصال ... الخ» «1»
و در موضع دیگر می‌نویسد «تا غایت كه تاریخ هجری بماه ربیع الاول 930 رسیده است» «2» و در پایان بخش خاتمه در عجایب و غرایب بر و بحر كه آخرین فصول كتابست دو ماده تاریخ برای ختم كتاب می‌آورد یكی جمله عربی (آثار الملوك و الانبیا) دیگر جمله فارسی (خبر از جهانیان) كه هردو بحساب جمل 930 میشود و بعدا عین عبارت كتاب را نقل خواهیم كرد.
كتاب حبیب السیر از ابتدای تألیف تاكنون پیوسته مورد توجه و مراجعه فضلا و علاقه‌مندان بتاریخ قرار گرفته و نسخ خطی بی‌حد و حصر از آن موجود است كه خود از اهمیت كتاب نزد فضلا و ارباب ادب حكایت میكند.
______________________________
(1) مقصودش شاه اسماعیل اول صفوی است. خاتمه جزو چهارم از مجلد سوم.
(2) جزو چهارم از مجلد سوم: ص 378 طبع اول
ص: 12

اجزاء و مجلدات حبیب السیر

اشاره

كتاب حبیب السیر مشتمل است بر یك مقدمه بنام افتتاح و خاتمه بعنوان اختتام و سه مجلد كه هر جلدی بچهار جزو بخش میشود و بقول خودش جمعا 12 عقد است كه هر 4 عقدی در یك درج منتظم شده است.
مقدمه یا افتتاح: در ذكر اول مخلوقات.
خاتمه یا اختتام: در عجایب ربع مسكون كه بمنزله قسمت جغرافیا و كتاب مسالك و ممالك است.

جلد اول‌

در تاریخ قبل از اسلام تا ظهور اسلام و احوال خلفای راشدین در چهار بخش:
1- انبیا و حكماء- 2- ملوك قدیم عرب و عجم و قیاصره- 3- ظهور خاتم انبیاء 4- خلفای راشدین.

جلد دوم‌

در ذكر مناقب ائمه اثناعشر و حكام بنی امیه و بنی عباس و سلاطین معاصر آنها در چهار جزو یا چهار بخش:
1- فضائل ائمه اطهار- 2- حكام بنی امیه- 3- خلفای عباسی- 4- طبقات سلاطین كه معاصر عهد اموی و عباسی بوده‌اند.

جلد سوم‌

سلاطین و حكام بعد از خلفای عباسی شامل سلسله‌های مغول و تیمور و غیره تا اوایل عهد صفویه هم در چهار جزو:
1- حكومت مغولان از چنگیز و اعقابش 2- طبقات سلاطین معاصر عهد مغولان مانند اتابكان فارس و لرستان و غیره 3- عهد تیموریان و اخلاف تیمور و سلاطین معاصر آندوره تا ظهور دولت صفوی 4- ظهور دولت صفوی و شرح ایام شاه اسماعیل تا ماه ربیع الاول از سنه 930 هجری قمری.
ص: 13

سرگذشت تألیف و وجه تسمیه حبیب السیر

سرگذشت تألیف و وجه تسمیه كتاب حبیب السیر بطوری كه از نوشته‌های خود مؤلف در مقدمه و اثناء مطالب مستفاد می‌شود بدین قرار است:
این كتاب را در اوائل سال 927 نهصد و بیست و هفت هجری قمری (موافق 1521 میلادی) برای غیاث الدین امیر محمد بن امیر یوسف حسینی كه از اكابر نقبای سادات و قضات و صدور هرات بود شروع بتألیف كرد- مقدمه كتاب و قسمتی از جزو اول مجلد اول را نوشته بود كه اوضاع هرات باز برآشفت و میر غیاث الدین در 56 سالگی روز چهارشنبه هفتم ماه رجب همان سال (927) بدست دشمنان داخلی كه سردسته آنها امیر خان حاكم هرات بود بقتل رسید- و باین سبب چند ماه كار تألیف متوقف مانده بتعویق افتاد.
اوضاع هرات بعد از قتل محمد خان شیبانی (916) و تسلط شاه اسماعیل صفوی بر این نواحی قرین آرامش و امنیت شده بود و در همین فرصت خواندمیر بتألیف كتاب پرداخت.
در سال 927 عبید الله خان اوزبك سربلند كرده بتسخیر هرات لشكر كشید و آنجا را محاصره كرد و باین سبب باز اوضاع هرات شوریده و درهم گردید.

میر غیاث الدین محمد حسینی كه حبیب السیر برای وی آغاز شد

میر غیاث الدین بتفصیلی كه در خود حبیب السیر نوشته از سادات حسینی است كه سلسله نسبش بحسین اصغر ابن امام زین العابدین علی بن الحسین علیه السلام میرسید در اثر لیاقت و شایستگی از مرتبه نقابت بمقام قضاوت و صدارت ترقی كرد و امور خراسان خاصه هرات در قبضه تدبیر و كفایت وی منتظم بود.
در محاصره هرات بدست عبید اله خان ازبك، میر غیاث الدین خدمتهای بزرگ باهالی هرات انجام داد و تدبیرهای عاقلانه وی در جلوگیری از تسلط ازبكان بر شهر بسیار سودمند افتاد و لیكن بعد از رفع این غائله بطوری كه گفتیم بدست دشمنان داخلی بقتل رسید.
ص: 14
صاحب حبیب السیر در ضمن وقایع آن ایام داستان قتل وی را بتفصیل شرح میدهد و در ضمن آن قضیه نیز بسرگذشت تألیف كتاب اشاره میكند باین عبارت:
«چون خامه مشكین عمامه و بنان عنبرین شمامه بنابر اشاره علیه آن قدوه اولاد خیر البریه در تألیف این نسخه شریفه شروع نموده بود و در اثناء اشتغال بانتظام جواهر عقد اول از این درج لالی انواع اكرام و انعام از آن صدر عالیمقام مشاهده فرمود در این هنگام كه سیاق كلام بذكر شهادت آن صاحب سعادت رسید خاطر فاتر متوجه آن گردید كه نخست صحایف این اوراق را بتحریر شمه‌یی از احوال خجسته مآلش بیاراید آنگاه كیفیت آنواقعه هائله را بر لوح بیان نقش نماید ..:
جزو 4 مجلد 3 ص 381 طبع اول»
سپس واقعه قتل او را شرح میدهد و بعض مراثی و ماده تاریخها را كه در قتل او ساخته‌اند نقل می‌كند- از جمله خواجه ضیاء الدین میرم گفت:
چون میر محمد خلف آل عبازین دیر فنا رفت سوی ملك بقا
تاریخ شهادتش رقم كرد ضیاو اللّه شهید هو یحیی الموتی و شهاب الدین احمد خفری گفت:
چون كرد بتیغ جان ستان چرخ فلك‌از لوح زمانه نام میرك را حك
گفتم كه حساب سال این واقعه چیست‌دل گفت كه قتل بندگان میرك

اتمام حبیب السیر بنام خواجه حبیب اللّه وزیر دورمیش خان‌

گفتیم كه تألیف كتاب حبیب السیر بسبب قتل غیاث الدین و وقایع آشفته هرات كه علت عمده‌اش محاصره عبید اللّه خان اوزبك بود مدتی بتأخیر افتاد، اكنون بچگونگی اتمام آن می‌پردازیم:
اوضاع هرات مجددا در اثر عنایت شاه اسماعیل و حكومت دورمیش خان و وزارت كریم الدین خواجه حبیب الله ساوجی قرین آرامش گردید و خواند میر هم دوباره با اشاره و تشویق خواجه حبیب الله وزیر دنباله تألیف را گرفت و آن
ص: 15
را در ماه ربیع الاول 930 هجری قمری (موافق 1524 میلادی) بپایان رسانید و چون سبب تألیف قسمت اعظم كتاب همین خواجه حبیب اللّه بود آن را حبیب السیر فی اخبار افراد البشر نام نهاد. كه قسمت دوم آنرا تلخیص كرده حبیب السیر میگویند
بتفصیلی كه خود خواندمیر می‌نویسد در اواسط سال 927 دورمیش خان از طرف شاه اسماعیل حاكم مختار همه نواحی خراسان و هرات گردید- ابتدا وزیر خود خواجه حبیب اللّه را در قم گذارده خود عازم خراسان شد و بعد از چندی خواجه حبیب اللّه بدو پیوست.
خواجه حبیب اللّه روز یكشنبه ششم ماه صفر از سال 928 وارد هرات شد و روز دوشنبه هفتم همین ماه علما و سادات و صدور هرات را بحضور خواست و فرمان شاه اسماعیل را مبنی بر تفویض نواحی خراسان بدورمیش خان با اختیار كامل در عزل و نصب حكام برای مردم هرات خواند و اوضاع رو بآرامش و امنیت گذارد و هرج‌ومرج و ناامنی از بین رفت.
در همین موقع بود كه خواندمیر دوباره قلم بدست گرفت و تألیف خود را باتمام رسانید
از آنچه گفتیم معلوم شد كه مدت فترت تألیف هفت هشت ماه از رجب 927 تا حوالی ماه صفر 928 طول كشیده و تمام كتاب را در مدت حدود 3 سال و 8 ماه پرداخته است.
خواندمیر در اثناء كتاب مكرر از خواجه حبیب اللّه نام برده و مراتب عدل و رأفت و تدبیر و سیاست او را بنظم و نثر ستوده است- از جمله در ورود او بهرات گوید.
رسید مژده كه آمد كریم دولت و دین‌نظام ملك جلالت حبیب اهل یقین
بلندمرتبه آن آصفی كه می‌سزدش‌تمام ملك سلیمانیش بزیر نگین (1) و نیز در بیان مراتب عدل و رأفت وی میگوید:
كریم دین حبیب اهل بینش‌خجسته در بحر آفرینش
ص: 16 بیمن دولت دورمیش خانی‌اساس عدل را گردید بانی
برحمت چاره بیچارگان شدمراد خاطر آوارگان شد
ز رویش گشت چشم بخت پرنورز خویش خاطر غمناك مسرور
نمود ابر كفش گوهرفشانی‌نضارت یافت گلزار امانی
سحاب همتش آمد درربخش‌درخت بخت دهقان شد ثمربخش
كنون ز انصاف او در بیشه آهورود با شیر نر پهلو بپهلو
بشاهین مرغ آبی راز گویدكبوتر حال خود با باز گوید
نلرزد برگ بید از تندی بادنیاید هیچكس را یاد بیداد «1» در مقدمه كتاب كه چگونگی تألیف را شرح میدهد چون بنام خواجه حبیب اله میرسد شرحی مبسوط با عبارات منشیانه معمول آن زمان درباره القاب و فضایل و كمالات علمی و اخلاقی وی مینویسد و ضمنا بدین اشعار او را می‌ستاید.
ز رایش منتظم احوال عالم‌ز كلكش گلشن اقبال خرم
ز عدلش عرصه آفاق معمورز لطفش گشته رسم جور مهجور
وجودش در دریای فضائل‌كفش گوهرفشان بر فرق سائل
سلیمان زمانرا اوست آصف‌سریر سروری از وی مشرف
سپهر جود را خورشید انوربباغ فضل سرو سایه‌گستر
امین دولت خان زمانه‌بحسن خلق در عالم فسانه
افاضل پرور عالی مناصب‌فضیلت‌گستر وافر مناقب
ارسطو فطنت كامل درایت‌عطارد مكنت شامل عنایت «2» توضیحا اشعاری كه در این فصل ذكر شد باستثنای دو رباعی ماده تاریخ قتل میر غیاث الدین كه گوینده آنها معلومست، باقی همه ظاهرا از آثار طبع خود صاحب حبیب السیر است كه درجه متوسط او را در شعر و شاعری نشان میدهد
اكنون عین عبارت او را درباره تاریخ و چگونگی تألیف كتاب با تلخیص و پیراستگی از حشو و زوائد اوصاف و القاب بشنوید:
______________________________
(1)- جزو 4 مجلد 3 ص 384
(2)- مقدمه كتاب: ص 7 طبع حاضر
ص: 17

نوشته خود خواندمیر درباره تاریخ و چگونگی تألیف حبیب السیر

«راقم این حروف بنده فقیر غیاث الدین بن همام الدین المدعو بخواند میر از مبادی سن رشد و تمیز تا غایت كه سنین عمر عزیز از حدود اربعین هفت هشت مرحله تجاوز كرده همواره بتصحیح روایات احوال سابقه و تنقیح حكایات آثار لاحقه مایل و راغب می‌بود و پیوسته بمطالعه كتب تواریخ و ممارست صنعت انشاء اشتغال و اعتنا می‌نمود.
و بعد از وقوف بر اوضاع فرق بنی آدم و اطلاع بر چگونگی حالات طوایف امم گاهی بنابر اشارت عظماء ملك و ملت در شیوه نظم و نثر مجلدات در سلك انشاء كشیده منشآت مكمل و مرتب گردانیده مانند خلاصة الاخبار و اخبار الاخیار و مآثر الملوك (و منتخب تاریخ وصاف و مكارم الاخلاق) «1» و دستور الوزراء و دیگر نسخ فوائد انتما- و بیمن عنایت الهی هریك از این تالیفات كه از نهانخانه ضمیر بساحت ظهور آمد پرتو التفات بعضی از اهالی روزگار بر صفحات احوالش تافت و بشرف قبول طبایع زمره‌یی از ابناء اهل زمان بل فضلاء سخندان اقتران یافت.
مؤید این حال و مؤكد این مقال آنكه در اوائل سنه سبع و عشرین و تسعمائه (927) خاطر خطیر حضرت نقابت منقبت مملكت پناه صدارت مرتبت امارت دستگاه جامع فضائل صوری و معنوی فایز بمقاصد دنیوی و اخروی غیاث الدولة و الدنیا و الدین امیر محمد الحسینی روح اللّه روحه و زاد بین الشهداء فتوحه مایل بترویج فن سیر و اخبار و راغب بتألیف این ضعیف بی‌مقدار گشته بانشاء مجموعه‌یی كه جامع مجملی از وقایع ربع مسكون و شامل «2» شمه‌یی از حوادث عالم بوقلمون باشد اشارت نمودند و در باب تكمیل و ترتیب آن بقدر امكان مراسم سعی و اهتمام ظاهر فرمودند- و من بنده «3» بموجب اشارت علیه آن افتخار عترت نبویه بجد تمام و
______________________________
(1)- مابین دو نشان در طبع طهران سقط شده و در چاپ اول موجود است
(2)- شمایل: در طبع طهران تحریفست
(3)- بعده: طبع طهران تحریف كاتب است
ص: 18
جهد ما لا كلام در تألیف این روایات شروع كردم و بهمگی همت و جملگی نهمت روی بتصنیف این حكایات آوردم و عزم جزم نمودم كه فراید فواید اخبار انبیاء و مرسلین و خلفا و سلاطین را از بحار مؤلفات افاضل التقاط «1» كرده در سلك دوازده عقد منتظم گردانم و هر چهار عقد از عقود دوازده‌گانه را در درجی درج كرده بمنصه ظهور رسانم.
چون جواهر زواهر درج اول در سلك تحریر و تزیین جلوه‌گر گشت ناگاه دست تقدیر ایزدی عز و علا بساط نشاط و انبساط از بسیط خطه خراسان درنوشت و آفتاب جهانتاب برج نقابت سر در نقاب اغتراب كشید و گوهر گرانمایه درج سیادت در دفینه تراب مدفون گردید.
طایفه‌یی از ظلمه كه بواسطه وجود فایض الجود آن مظهر رشد و رشاد مجال تسلط و بیداد نداشتند سر بفتنه و فساد برآوردند و دست باشتعال آتش جور و عناد دراز كردند.
نوایر نوایب و مصایب متعاقب التهاب یافت و بواعث مكارم و مراحم از نظر اصاغر و اعاظم بسرحد عدم شتافت، مزاج روزگار از صلاح بفساد انجامید و رواج متاع این بی‌مقدار بكساد مبدل گردید.
عروسان معانی كه در كسوت الفاظ خود را آراسته بامید دیدار همچنان خواستگاری هر لحظه جلوه می‌نمودند در پس پرده حرمان مستور شدند و ابكار افكار «2» كه نقاب حجاب از عارض چون آفتاب برگرفته منظور انظار آن بزرگوار بودند در پس زانوی نومیدی نشسته مانند آب زندگانی در سیاهی مختفی گشتند
بجیب صبر زین غم چاك افتادنی كلك از الم برخاك افتاد
عروسان سخن در پرده جستندبروی خود در امید بستند
ورقهایی كه دایم در نظر بودسوادی كز شرف نور بصر بود
______________________________
(1)- التفات: در طبع طهران غلط است
(2)- انكار: در طبع طهران اشتباه كاتب است
ص: 19 بكنج طاق نسیان كرد منزل‌ز آب دیده شد آغشته در گل
زبان خامه شد خشك از مركب‌پریشان گشت اجزای مرتب هرگاه انامل بی‌حاصل بمقتضی عادت جبلی میل می‌نمود كه این در مكنون را كه در بحر خاطر مخزون بود در رشته بیان كشد غواص قلم از قبول آن امر ابا می فرمود كه اكنون بچه امید زبان سخن‌گزاری توان گشود و بكدام نوید زنگ حزن و ملال از آیینه خاطر بدحال توان زدود.
حاصل نشد از سعی مراد دل من‌مسكین من و سعیهای بی‌حاصل من چون چندگاه اوقات تیره بدین و تیره‌گذران بود و انكشاف جمال مطلوب بهیچوجه روی نمی‌نمود ناگاه آفتاب عنایت آلهی از افق سعادت نامتناهی طالع گشت و شب محنت‌اندوز بروز عالم‌افروز مبدل گشت، نسایم مراحم از مهب لاتیا سوا من روح اللّه بر كشت‌زار مآرب اقارب و اجانب وزید و شمایم مكارم از مخزن «ان للّه فی ایام دهركم نفحات» بمشام جان اقاصی و ادانی رسید.
مخلص سخن آنكه بیمن عنایت نواب كامیاب آلهی (یعنی شاه اسماعیل مؤسس دولت صفوی) زمام ایالت خراسان بكف كفایت و قبضه درایت عالیحضرت عدالت پناه ایالت دستگاه ابو منصور دورمش خان درآمد و بیمن اقدام خدام این خان گردون غلام جراحات ایام سمت التیام گرفت و متمنیات طبقات انام از خواص و عوام با حسن وجهی صفت سرانجام پذیرفت
برافراخت رایات عدل و كرم‌برانداخت آیین ظلم و ستم
شد از دولت خان حشمت قرین‌فضای خراسان چو خلد برین و صور این سعادات نقاب از چهره مقصود نگشود و پیكر این مرادات از وراء استار غیب روی ننمود مگر بتوجه رای صواب‌نمای و اصابت تدبیر ملك‌آرای ممالك‌پناهی مشید مسند ایالت و اقبال مجدد رسوم جلالت و افضال كریم الدولة و الدنیا و الدین خواجه حبیب الله اعلی اللّه تعالی معالم الاسلام بدوام ایامه و نضر ریاض مطالب الانام بر شحات اقلامه
ص: 20
چون قاید توفیق این معتكف زاویه خمول را بآستان مكرمت آشیانش رسانید و بشرف صحبت شریفش مشرف گردانید و وفور میلان طبع نقاد آن مهر سپهر سرافرازی را بتألیف فن سیر و مغازی بدید آنچه از این عقود ثمین در رشته تحریر منتظم شده بود بنظر كیمیا اثرش رسانید، اشارت علیه نافذ گردید كه تتمه این اجزاء باقلام اهتمام بر صحیفه ظهور آورد و آن جواهر را بیش از این در درج ضمیر مستور نگذارد.
و هرچند این مستمند بسبب تفرق حال و توزع بال و حدوث صنوف محنت و دل‌شكستگی و وقوع وفور حیرت و سرشكستگی رقم نسخ بر تعلیق این نسخه كشیده بود و ریحان خطوط این بوستان را برقم نسیان مرقوم گردانیده با خود محقق داشت كه یكبارگی توقیع بطلان بر رقاع انشاء كشد و دیگر زبان قلم و قلم زبان را از تحریر و تقریر اخبار و آثار معاف دارد- اما چون محاسن اوصاف ذات و مكارم اطوار صفات آن حضرت را ملاحظه نمود، بار دیگر خامه فصاحت گستر سخن‌گزاری آغاز كرده بنان بیان بامیدواری بی‌پایان روی بصوب تحریر این حكایات دلپذیر آورد.
و چون این تألیف شریف كه مشتمل است بر چگونگی سیر معشر بشر بذكر اسامی و القاب حضرت ممالك پناهی حبیب الهی تزیین پذیرفت نام همایون اقسامش بر حبیب السیر فی اخبار افراد البشر قرار گرفت و نوادر حكایات و بدایع روایات در ضمن افتتاحی و سه مجلد و اختتام صفت اتمام خواهد یافت و در هر مجلدی پرتو اهتمام بر ترتیب چهار جزو خواهد تافت «1»
______________________________
(1)- ص 4- 9 طبع حاضر.
ص: 21

ماده تاریخ اختتام تألیف حبیب السیر

علاوه بر چند موضع كه در خاتمه و اثناء مجلد چهارم تصریح بتاریخ اختتام تألیف در سنه 930 شده است و پیش اشاره كردیم در پایان بخش خاتمه كتاب كه تحت عنوان بدایع غرایب ربع مسكون و عجایب وقایع جهان بوقلمون مطالبی راجع بمسالك و ممالك و عجایب بر و بحر نوشته خود مؤلف دو ماده تاریخ برای تألیف خود ساخته است.
یكی جمله عربی «آثار الملوك و الانبیا» كه بحساب جمل 930 میشود بدون ملاحظه همزه مدی آخر (انبیاء).
دیگر جمله فارسی «خبر از جهانیان» كه آنرا بنظم هم درآورده، و بمناسبت اینكه سخن در عجایب عالم بوده چنین نوشته است:
«و از همه عجیب‌تر آنكه این ذره احقر را با وجود قلت بضاعت و عدم استطاعت و دلی ناخوش و دماغ مشوش رفیق توفیق مساعدت نمود و مساعد تأیید معاونت فرمود تا در اندك زمانی معظم وقایع انبیا و ائمه و ملوك و سلاطین و مشایخ حكما و علما و فضلا را از اول آفرینش تا غایت در سلك تحریر كشید و در تصحیح روایات و تنقیح حكایات بقدر امكان لوازم امعان بجای آورده این مجموعه را باتمام رسانید.
شكر كه این نامه بعنوان رسیدپیشتر از عمر بپایان رسید و چون این نامه نامی بر آثار انبیا و ملوك محتوی است اتمامش در سالی اتفاق افتاد كه (آثار الملوك و الانبیا) از تاریخش خبر داد- و ایضا لفظ (خبر از جهانیان) از این سال مخبر است و باین تاریخ مشعر.
چون خامه كرد قصه اهل جهان بیان‌شد سال اختتام خبر از جهانیان» دنباله آن ابیاتی است بطرز مثنوی از آثار خود خواندمیر مشتمل بر مدح و ستایش و دعای خواجه حبیب اللّه كه چند بیت ذیل از آنجمله است:
ص: 22 ممالك مدارا هنر پروراكرم گسترا آصفا سرورا
بنام تو كردم كتابی تمام‌كه باقی بود تا بروز قیام
بنام تو این نامه شد ناموراز آن گشت نامش حبیب السیر
سه قسم است این نامه و هركدام‌چو درجی است مشحون بدر كلام
كنون ای عطابخش حاتم شیم‌چنان می‌سزد كز كمال كرم
مرا ز اهل دنیا كنی بی‌نیازز هم كسوتانم دهی امتیاز
خدایا كه این نامه دلفریب‌كه از نام این نامور یافت زیب
بانظار تحسین اهل سخن‌كه هستند واقف ز راز كهن
همیشه بفضل تو منظور بادعیوبش ز چشم كسان دور باد
برآور گل معرفت از گلم‌منور كن از نور عرفان دلم
بارقام اسلام ده اختتام‌كتاب بقای مرا و السلام

بحث انتقادی درباره حبیب السیر

اشاره

شرح همه خصوصیات و مزایا و انتقادات ادبی و تاریخی كتاب حبیب السیر با ذكر شواهد و امثال، موضوع مقاله بلكه رساله جداگانه و محتاج بفرصت و مجال وسیعی است كه برای نگارنده در تنگنای وقت نگارش این مقدمه مختصر عجالة حاصل نیست- و لیكن برای اینكه از آن مطالب هم شمه‌یی ذكر كرده و مقدمه كتاب را از آن موضوع مهم بكلی خالی نگذاشته باشیم بیادداشت چند جمله فهرست‌وار می پردازیم.

1- جامعیت كتاب‌

كتاب حبیب السیر از جهت جامعیت و تنوع مطالب تاریخی ما بین كتب تاریخ فارسی بعد از روضة الصفای میر خواند هیچ نظیر و مانندی ندارد- و روی هم رفته جامعترین كتابی است كه تاكنون در این موضوع تألیف شده و خوشبختانه نسخه كامل آن از دستبرد حوادث مصون و در دسترس طالبان مستفید قرار گرفته است.
ص: 23
صاحب حبیب السیر تمام قصص و افسانه‌ها و اساطیر مربوط بدوره‌های قبل از اسلام را با همه مطالب تاریخی دوره‌های بعد از اسلام تا زمان خودش كه مقارن با عهد سلطنت سلطان حسین بایقرا و شاه اسماعیل اول صفوی است در این كتاب درج كرده و از این جهت خدمتی بسیار بزرگ بتاریخ و ادبیات ایران انجام داده است.

2- تقسیم حبیب السیر بدو بخش ممتاز

خوانندگان محترم از روی فهرست جامعی كه خوشبختانه برای طبع حاضر تهیه و ضمیه آن چاپ شده است از جزئیات مطالب مندرج در این كتاب اطلاع حاصل میكنند و از این جهت احتیاجی بشرح و تفصیل نداریم.
اما از نظر كلی مندرجات كتاب بدو بخش ممتاز تقسیم میشود:
قسمت اول از آغاز خلقت عالم تا ظهور حضرت ختمی مرتبت صلوات اللّه علیه كه از افتتاح تا آخر جزو دوم از مجلد اول است مشتمل بر داستان تكوین عالم و آفرینش آسمان و زمین و تعیین اول مخلوقات و چگونگی خلقت آدم و حوا و ظهور بنی‌آدم و قصص انبیا و حكماء سلف از قبیل حكایت طوفان نوح و نمرود و شداد و احداث روضه ذات العماد و قضیه حضرت ابراهیم و اسماعیل و انبیاء بنی اسرائیل و قصه یوسف و فرعون مصر و حضرت موسی و خضر و احوال لقمان و فیثاغورس و افلاطون و سقراط و ارسطو و امثال آن- و تاریخ سلاطین قدیم ایران از پیشدادیان و كیان و اشكانیان و ساسانیان و ملوك عرب و غیره بتفصیلی كه در خود كتاب دیده می‌شود.
قسمت دوم از ظهور اسلام تا اوائل عهد صفویه كه از آغاز جزو سوم از مجلد اول است تا آخر بخش چهارم از مجلد سوم شامل وقایع ایام حضرت رسول اكرم صلی اللّه علیه و سلم و خلفاء راشدین و ائمه اطهار و دولت اموی و خلفای عباسی و سایر طبقات سلاطین و ملوك اسلامی تا سال 930 هجری قمری كه اواخر عهد شاه اسماعیل مؤسس سلطنت صفویه است.
ص: 24

3- بخش اول حبیب السیر از آغاز آفرینش تا ظهور اسلام‌

اكثر نوشته‌های قسمت اول كتاب حبیب السیر از نوع اساطیر و قصص و افسانه های ملی و مذهبی است كه همه ملل و اقوام عالم كم و بیش داشته و دارند.
و سرتاسر مندرجات كتاب در این قسمت تكرار مطالبی است كه در كتب تاریخ و قصص قدیمتر مخصوصا روضة الصفا كه بزرگترین سند و سرمشق تألیف خواند میر بوده است درج شده و همان روایات و حكایات را با تغییر عبارات و احیانا بدون تصرف نقل كرده و غیر از تفننات منشیانه چیزی بر مسطورات گذشتگان نیفزوده است.
همین مطالب بود كه پیش اسلاف ما در قرون متمادی جزو حقایق مسلم تاریخی پذیرفته شده بود و آنرا بعنوان وقایع و قضایای محققه برای یكدیگر زبان بزبان و كتاب بكتاب نقل و روایت میكردند- و در صحت این قضایا مخصوصا روایاتی كه بوجهی از وجوه با مبادی و كتب مذهبی مانند تورات و قرآن مجید ارتباطی داشت اصلا انكار و تردید نداشتند تا بتحقیق و احتجاج محتاج باشند.
دلیل قاطع و حجت بالغه ایشان در تصدیق و نقل این قضایا روایاتی بود كه در كتب سیر الملوك و قصص انبیاء و تاریخ طبری و نوشته‌های اصمعی و واقدی و ابو حنیفه دینوری و امثال آن خوانده یا از مشایخ معتمد خویش شنیده بودند- و عالیترین درجه تثبت و تحقیقشان این بود كه چیزی را بدون سند مشاهده یا قرائت كتب و سماع از شیوخ ننویسند و روات را جرح و تعدیل كنند و موثق را از ناموثق تمیز بدهند.
صاحب حبیب السیر در مندرجات قسمت اول كتاب آن درجه از تحقیق و تتبع را هم نداشته و فقط بنوشته‌های منظم مرتب قبل از خودش مخصوصا كتاب روضة الصفا اعتماد و همانها را نقل كرده و در منقولات خود نهایت امانت و درستی
ص: 25
را بخرج داده است چندانكه خواننده این كتاب چندان احتیاجی بروضة الصفا نخواهد داشت، و اگر روضة الصفا را خوانده باشد از مطالعه این كتاب هیچ لذت و تمتعی نخواهد برد.

4- فواید خواندن و دانستن داستانهای انبیاء و پادشاهان قدیم‌

با این احوال خواندن و دانستن آن مطالب برای كسانی كه با فنون تاریخ و ادبیات سروكار دارند و در تتبع احوال و افكار ملل و اقوام كار می‌كنند دارای فوائد و نتایج بسیار است كه از آنها صرف‌نظر نمی‌توان كرد- چه بر فرض كه اطلاع از آن قصص و حكایات برای خود تاریخ فی نفسه از نظر صحت و سقم قضایا و سرگذشت حوادث واقعی مفید نباشد، قدرمسلم برای تاریخ تحول افكار و شرح رموز و اسرار روایات و داستانهای ملی و مذهبی، و برای تاریخ خود تاریخ كاملا مفید و سودمند بلكه از بعض جهات لازم و دربایست است.
بسیاری از امثال و قصص انبیاء سلف در قرآن مجید ذكر شده و تفسیر این آیات محتاج بدانستن آن روایات است.

5- نفوذ قصص انبیا و داستانهای قدیم در ادبیات‌

از جهت دیگر تمام حكایات و داستانهای ملی و مذهبی قدیم بهمین شكل كه در نوشته‌های حبیب السیر و روضة الصفا و نظایر آن می‌خوانیم مانند قصه خلقت آدم و حوا و اخراج ایشان از بهشت بسبب خطای تناول از شجره منهیه، و قصه هابیل و قابیل و هاروت و ماروت. و دعوت چند صد ساله نوح، و گلستان شدن آتش بر حضرت خلیل، و ریاضت شاقه ایوب، و حكایت چوپانی كردن شعیب، و سرگذشت موسی با فرعون و خضر و هارون، و داستان یحیی و عیسی و امثال آن و همچنین افسانه‌های سیمرغ و زال، و جنگ رستم با اسفندیار و نظایر آن، در زبان
ص: 26
و ادبیات ما نفوذ كرده و در مدت چندین قرن چندان تكرار شده كه حالت لغات و اصطلاحات و كنایات و امثال سایره اصلی بومی را بخود گرفته است- و بعبارت دیگر اگر خود داستان و افسانه در اصل جزو اساطیر و خرافات بوده، از جنبه ادبی حكم اصول و مبادی مسلمه را پیدا كرده است بطوریكه ادراك معانی و لطایف اشعار و منشآت و محاورات متداول فارسی بدون دانستن آن قصص و حكایات بهیچوجه میسر نیست و باین جهت احتیاج فارسی زبانان بخواندن و دانستن این بخش از كتاب حبیب السیر و نظایر آن نیز قطعی و مسلم است.
محض نمونه پاره‌یی از اشعار گویندگان معروف را كه در آنها اشاره به داستانهای انبیاء سلف شده و بر سبیل نمودار عشری از اعشار و دانه‌یی از خروار است ذكر می‌كنم:
ناصرخسرو گوید:
ورت آرزوی لذت حسی بشتابدپیش آر ز قرآن سخن آدم و حوا
این عورت بود آنكه پیدا شددر طاعت دیو از آدم و حوا
بهارون ما داد موسی مر آنرانبوده است دستی بدان سامری را
چو هاروت و ماروت لب خشك از آنست‌ابر شط و دجله مر آن بدنشان را ***
چو هاروت ار توانستی باینجا آیی از گردون‌از اینجا هم توانی شد برون چون زهره زهرا ***
اندیشه كن از حال براهیم و ز قربان‌و آن عزم براهیم كه برد ز پسر سر ***
ص: 27 كه پسر بود دو مر آدم رامه قابیل و كهترش هابیل
مر كهین را خدای ما بگزیدتا بكشتش بدین حسد قابیل خاقانی گوید:
مریم بكر معانی را منم روح القدس‌عالم ذكر معالی را منم فرمان‌روا
حسن‌یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس‌قول احمد را خطا گفتند جمعی ناسزا
لشكر عادند و كلك من چو صرصر از صریرنسل یأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا ***
كمان گروهه گبران ندارد آن مهره‌كه چار مرغ خلیل اندر آورد ز هوا ***
یوسف من گرگ مست باده بكف صبح فام‌وز دو لب باده رنگ سركه‌فشان از عتاب
هست چو صبح آشكار كز رخ یوسف برددیده یعقوب كحل فرق زلیخا خضاب
عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح‌اینت خلف كز شرف عطسه او بود باب جمال الدین محمد بن عبد الرزاق اصفهانی:
باد شاگرد دم عیسی شده است از بهر آنك‌چشم نرگس را كشد بی‌ماء حصرم توتیا سعدی میفرماید:
چه غم دیوار امت را كه باشد چون تو پشتی‌بان‌چه باك از موج بحر آنرا كه باشد نوح كشتی‌بان ***
ص: 28 گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی‌روا بود كه ملامت كنی زلیخا را ***
در كوی تو معروفم و از روی تو محروم‌گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده حافظ:
پدرم روضه رضوان بدو گندم بفروخت‌ناخلف باشم اگر من بجوی نفروشم ***
جایی كه برق عصیان بر آدم صفی زدما را چگونه زیبد دعوی بی‌گناهی ***
در آسمان نه عجب گر بگفته حافظسرود زهره برقص آورد مسیحا را ***
آیینه سكندر جام‌جم است بنگرتا بر تو عرضه دارد احوال ملك دارا
هنگام تنگدستی در عیش كوش و مستی‌كاین كیمیای هستی قارون كند گدا را قسمت عمده مثنوی مولوی تفصیل همین قصص و حكایاتست كه در شرح‌حال پیغمبران سلف می‌خوانیم
پاره‌یی از مردم كوتاه‌نظر خواندن و نوشتن این روایات را تضییع عمر می شمارند، و برخی برعكس توهم میكنند كه شك و تردید در صحت آن وقایع موجب سستی عقاید مذهبی و تزلزل در اركان دین میشود.
بعقیده ما این هر دو گروه سخت در اشتباهند- دلیل بطلان عقیده دسته اول را از مسطورات پیش فهمیدیم، و درباره گروه دوم می‌گوییم.

6- چگونگی ورود قصص انبیا در قرآن مجید

ورود قصص انبیاء و اصحاب كهف و امثال آن در قرآن مجید بمنظور تاریخ‌گویی و بیان عقاید خود پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم نبود، تا اگر تردیدی در صحت آن قضایا برود، نعوذ باللّه با صدق دعوت منافات داشته باشد- بلكه
ص: 29
مقصود این بود كه از همان قصص و حكایات كه مابین مردم آن زمان مخصوصا اهالی جزیرة العرب متداول و مشهور بود نتایج اخلاقی برای هدایت مردمان گرفته شود.
و این عمل بقول علمای منطق از مقوله استحسانات خطایی و احتجاجات جدلی است كه بقضایای مقبوله مسلمه و امور مشهوره متمسك می‌شوند و موقتا آنرا می‌پذیرند تا طرف دعوی را بقبول دعوت خویش ملزم سازند خواه آن قضایا در واقع صدق باشد یا كذب!
از باب مثال قصه حضرت یوسف را كه در تورات و قرآن مجید هردو آمده است بخوانید و با یكدیگر مقایسه كنید تا معلوم شود كه قرآن مجید بچه نظر این داستان را بعنوان احسن القصص ذكر كرده و هر قسمتی از آنرا با چه لطایف ادبی و اخلاقی آراسته و پرورش داده است!
واضحتر بگویم پیغمبر اسلام صلوات اللّه علیه بدعوت مورخی قیام نكرد، چنانكه بدعوی منجمی و مهندسی و شیمی‌دانی و امثال آن هم مبعوث نشد- و قرآن مجید كتاب تاریخ و هیئت و نجوم و شیمی و فیزیك نیست تا دعوت آلهی آسمانی را كه در هر عصر و زمانی ثابت و برقرار و از دسترس تحول افكار بشری دور است، با فنون اكتسابی كه هر لحظه دستخوش تغییر و تبدیل افكار و اوضاع بشر می‌شود، بیامیزیم و توهم كنیم كه اگر مثلا مساحت كره زمین و محاسبه خسوف و كسوف و فورمول شیمی و ساختن هواپیما و اتومبیل در آن نباشد نقصی در دعوت اسلام خواهد بود.
منظور و هدف اصلی اسلام تربیت اخلاقی و اصلاح نفوس و نجات دادن بشر از گمراهی و ضلالت بود و بتأیید آلهی برای همین منظور مبعوث گردید، و سراسر قرآن مجید هم مبتنی بر همین دعوت است، و اگر در ضمن آیات اشاراتی بمبانی و اصول علمی بشری باشد باز برای تأیید همان منظور آمده و در جزو فواید و نتایج فرعی تبعی محسوبست.
بالجمله اسلام كاری براست و دروغ قصص و حكایات قدیم نداشت، می‌خواست
ص: 30
از همان قضایا كه زبانزد مردمان بود برای دعوت اخلاقی خویش نتیجه بگیرد- نتیجه هم گرفت و مقصود اصلی خود را كاملا عملی ساخت.
مثنوی مولوی هم از سرچشمه فیض‌بخش قرآن مجید آب خورده و از همان كانون نور و مشعل هدایت اقتباس كرده و در نتیجه گرفتن از قصص انبیا و داستانهای قدیم داد تحقیق و عرفان را داده است.
باری از اصل مقصود دور افتادیم، اكنون باز بر سر سخن اول برمی‌گردیم كه نوشته‌های قسمت اول كتاب حبیب السیر (از ابتدای خلقت تا ظهور اسلام) هرچند از مقوله افسانه‌ها و داستانهای باستانی باشد خواندن و دانستنش مفید بلكه لازم است.

7- باز نمودن روش تازه در فن تاریخ با اشاره بتحول افكار

راست است كه ما اكنون در عصری زندگانی می‌كنیم كه فن تاریخ از روش نقل و روایت محض بیرون آمده و جنبه‌یی آمیخته با استدلال نظری و عقلی بخود گرفته و تحقیقات و اكتشافاتی كه مولود قرون جدیده است اساس تاریخ دوره‌های قدیم را بكلی خراب كرده و بساطی تازه گسترده است كه با دستگاه مؤلفات پیشینگان هیچ مشابهت و سازگاری ندارد و اكنون همه آن نوشته‌ها كه مربوط بانبیا و حكما و سلاطین روزگاران قدیم پیش از اسلام است در شمار افسانه‌ها و اساطیر اولین قلمداد می‌شود.
با این حال باز من معتقدم كه از دانستن و خواندن این افسانه‌ها بجهاتی كه پیش ذكر كردم چاره‌یی نیست و ناگزیر آنها را هم باید خواند و دانست.
وانگهی افكار و معلومات بشر پیوسته در تحول و تبدل است، هر روز كشفی تازه می‌شود و معلومی جدید جای مجهول قدیم را می‌گیرد.
همانطور كه تحقیقات و اكتشافات امروز، بساط اندیشه‌های دیروز را درهم نوردید، از كجا كه اكتشافات فردا، دستگاه علوم و فنون امروز را برهم نزند و هرچه
ص: 31
را كه نسل معاصر جزو حقایق علمی و تاریخی می‌شمارد نسلهای بعد داخل افسانه‌ها و اباطیل قلمداد نكنند؟!
اگر حق مطلب را بخواهید، بشر خوابناك هرچند صباح با افسانه‌یی سرگرم می‌شود و بخواب میرود- دیری نمیگذرد كه داستانی جانشین داستانی می‌گردد و افسانه‌یی تازه جای افسانه كهن را می‌گیرد و ما را خواه و ناخواه خواب می‌كند.
اما آنچه راجع بآغاز آفرینش جهان گفته‌اند حق مطلب را از مثنوی مولوی بشنوید:
آسمانها و زمین یك سیب دان‌كز درخت قدرت حق شد عیان
تو چو كرمی در میان سیب دراز درخت و باغبانش بی‌خبر
پشه كی داند كه این باغ از كی است‌كو بهاران زاد و مرگش دردی است
كرم كاندر چوب زاییده است حال‌كی بداند چوب را وقت نهال اكنون می‌پردازیم بقسمت دوم كتاب حبیب السیر كه از ظهور اسلام است تا اوایل دوره صفویه‌

8- بخش دوم حبیب السیر از ظهور اسلام تا اوایل عهد صفوی‌

در بخش دوم كه مؤلف وارد مسائل و قضایای تاریخی شده تا جایی كه در حوصله اطلاع و استقصاء وی بوده تاریخ همه سلسله‌ها و طبقات سلاطین و حكام معروف بعد از اسلام را تا زمان خود نوشته و در این قسمت نیز بقول خودش از بحار مؤلفات افاضل التقاط كرده و از نوشته‌های پیش مخصوصا روضة الصفا مایه گرفته و مندرجات آن كتاب را با اطلاعات تازه‌تر كه مربوط بعصر زندگانی خود او می باشد در این كتاب درج كرده است
ص: 32

9- مختصات حبیب السیر و امتیاز آن از روضة الصفا و تواریخ دیگر

برای اینكه خوانندگان از مزایای حبیب السیر و قسمتهای اضافی این كتاب بر روضة الصفا بخوبی اطلاع پیدا كنند بتوضیح ذیل مبادرت می كنیم:
كتاب روضة الصفای هفت‌جلدی چاپ بمبئی (مورخ 1263 قمری و 1847 مسیحی) تا آنجا كه ریخته قلم خود میر محمد بن خاوند شاه معروف بمیر خواند است بپایان جلد ششم كه در تاریخ امیر تیمور و جانشیان اوست تا وفات سلطان ابو سعید تیموری در دوم رجب سال 873 هشتصد و هفتاد و سه قمری و شماره اسامی یازده پسر او ختم می‌شود.
و تفصیل احوال و وقایع پسران ابو سعید را موكول بمجلد هفتم می‌كند كه اثری از آن موجود نیست- و اگر در این‌باره و قسمتهای دیگر از قبیل تاریخ ایام ممدوحان و مربیان خود سلطان حسین بایقرا و امیر علی شیر نوائی چیزی نوشته باشد شاید از سواد ببیاض نیامده و اصلا از بین رفته یا مسوداتش بدست نوه دختری او خواندمیر صاحب حبیب السیر افتاده و در تألیف خود از آن استفاده كرده است- اما نگارنده معتقدم كه اصلا چیزی راجع بتاریخ بعد از 873 ننوشته بود و دلیل خود را بعدا خواهم گفت
هرچه گو باش، قطعی است كه نوشته‌ها و یادداشتهای میر خواند از ماه ذی القعده سنه 903 نهصد و سه كه تاریخ وفات اوست تجاوز نخواهد كرد- و بعد از آن هرقدر علاوه باشد ساخته قلم و پرداخته فكر و اهتمام خواندمیر صاحب حبیب السیر و از مختصات كتاب اوست كه در اصل روضة الصفا و كتب دیگر سابقه ندارد و بعد از خواندمیر نیز هركس در این‌باره چیزی نوشته مأخذش همین كتاب حبیب السیر است.
ص: 33

10- مدت 57 سال تاریخ اختصاصی معاصر حبیب السیر بعد از تاریخ اختتام روضة الصفا

آن قسمت كه مربوط بزمان خود خواندمیر است، و باین سبب آنرا معتبر ترین و تازه‌ترین اجزاء كتاب باید شمرد، تاریخ مدت متجاوز از نیم قرن یعنی حدود پنجاه و هفت سال می‌باشد از ماه رجب سنه 873 كه سال وفات سلطان ابو سعید گوركان و تاریخ پایان جلد ششم روضة الصفا بوده تا ماه ربیع الاول از سال 930 اواخر عهد شاه اسماعیل صفوی كه تاریخ ختم حبیب السیر است چنانكه قسمت معاصر روضة الصفا كه بخشی از جلد ششم متعلق بدوره تیموریان است مهمترین و متقن‌ترین بخشهای آن كتاب محسوب می‌شود.

11- تحقیق در تاریخ تالیف روضة الصفا و قسمت اختصاصی حبیب السیر

دلیل اینكه قسمت اختصاصی حبیب السیر را مدت 57 سال از 873- 930 گفتیم این است كه تاریخ ختم تألیف روضة الصفا بطوری كه خود مؤلف اتفاقا در اثناء مطالب كتاب تصریح كرده سنه 899 هشتصد و نود و نه هجری است باین قرار كه:
در حوادث سنه 813 هشتصد و سیزده ایام سلطنت شاهرخ پسر امیر تیمور كه از وی بخاقان سعید عبارت كرده است می‌گوید در این سال بنای مدرسه و خانقاه كه در شمالی قلعه اختیار الدین طرح كرده بودند باتمام رسید «و اكنون كه تاریخ هجری بسنه تسع و تسعین و ثمانمائه منتهی شده در غایت معموری است: ص 281 جلد ششم روضة الصفا طبع بمبئی سنه 1263 قمری» و جلوتر از آن در مجلد پنجم ضمن وقایع سلطنت اوكتای قاآن می‌نویسد «اكنون قریب بسنه تسعمائه هجری است:
ص 59»
ص: 34
پس معلوم می‌شود كه در سنه 899 كه سه چهار سال بآخر عمر میر خواند رسیده بود بتألیف جلد پنجم و ششم اشتغال داشته و دنباله حوادث را تا سال 873 نوشته بوده است
و از نوشته‌های خود او در خاتمه مجلد ششم معلوم می‌شود كه در آن ایام سخت مریض بوده و از شدت درد گرده و ضعف جگر سخت می‌نالیده و تاریخ وقایع جلوس شاهرخ را كه مصادف با سال 807 بعد از مرگ پدرش امیر تیمور گوركان بود تا سنه وفات سلطان ابو سعید تیموری یعنی 873 در حال رنجوری و ناتوانی تألیف كرده بطوری كه از شدت درد قادر بر نشستن و خاستن و تحریر یك صفحه پشت‌سرهم نبوده است «1».
از طرف دیگر می‌بینیم صاحب حبیب السیر كه نزدیكترین اشخاص باوست در سرگذشت احوالش می‌نویسد در اواخر ایام حیات میل انزوا و انقطاع از مردم كرده از اختلاط خلایق دامن درچید و مدت یك سال در گذرگاه بیرون شهر هرات گذرانید و اكثر اوقات را بعبادت و كسب سعادت اخروی مصروف داشت و در ماه رمضان 902 بسبب ابتلا بمرض سوء القنیه از آن مقام بشهر مراجعت كرده بر بستر ناتوانی افتاد و مدتی بیمار بستری بود تا در دوم ذی العقده 903 وفات یافت «2».
از مجموع این قرائن بنظر نگارنده چنین مستفاد می‌شود كه صاحب روضة الصفا
______________________________
(1)- چون كمیت خوش خرام قلم بر میدان جلوس خاقان سعید (یعنی شاهرخ پسر امیر تیمور گوركان) رسید ضعف جگر و درد گرده بمثابه‌یی بر راقم حروف استیلا یافت كه قوت حركت بل مجال نشستن نماند و اطبای مسیحا نفس بمعالجه این غریب بی‌كس پرداخته بسلوك طریق پرهیز كه در نظر بصیرت بسیار دشوار نمودار شاد نمودند كمینه از اشارت آن جماعت تجاوز جایز نداشت و با وجود این ضعف قوی و احتیاط كه فرموده بودند در اكل و شرب از كتابت منع نكردند و مخلص این معنی را فوزی عظیم دانسته بكار خود مشغول شد و از بدایت سلطنت خاقان سعید تا نهایت دولت میرزا- سلطان ابو سعید این ضعیف بر پهلوی راست افتاده می‌نوشت و از صعوبت درد میان نتوانست كه یك صفحه را نوشته در سلك تحریر كشد و اگر بعضی از لیالی از كتابت صحف اعراض می‌نمود و باستراحت مشغول میشد خوابهای عظیم دیده از هول آن بیدار می‌گشت یا حرارت مفرط بر مزاج مستولی شده بحال انتباه می‌افتاد .. الخ:. خاتمه مجلد ششم روضة الصفا: ص 408 طبع بمبئی.
(2)- جزو 3 حبیب السیر- ص 302 و جلد هفتم روضة الصفا: ص 124.
ص: 35
بعد از سنه 899 كه سال اشتغال بتألیف مجلد پنجم و ششم آن كتابست تا هنگام وفات (ذی القعده 903) سه چهار سال آخر عمر را پیوسته در بیماری و نقاهت بسر می‌برده و یك سال از این مدت را هم در انزوا و عبادت گذرانده و روی‌هم‌رفته در این مدت حال تألیف و تحریر برای او دست نداده، و در نتیجه روضة الصفای او بمجلد ششم با ده بیست سطر از دیباچه جلد هفتم ختم شده و بانجام دادن وعده‌یی كه در خاتمه آن مجلد برای مجلد هفتم میدهد و می‌گوید «و آنچه بر سبیل تفصیل بنظر رسید در مجلد سابع بعد از اراده قادر صانع رقم‌زده كلك بیان خواهد گشت» «1» توفیق نیافته است
بهمین دلیل در سابق اظهار عقیده كردم كه مؤلف روضة الصفا اصلا چیزی راجع بوقایع بعد از 873 ننوشته بود- و هرچه از این تاریخ ببعد نوشته شده باشد مربوط بصاحب حبیب السیر و از مزایا و مختصات این كتابست.

12- تحقیق درباره جلد هفتم روضة الصفا

اما جلد هفتم روضة الصفا كه دنباله شش جلد دیگر بنام محمد بن خاوند شاه میر خواند در بمبئی بسال 1263 قمری موافق 1847 مسیحی طبع شده است مشتمل بر تاریخ ایام سلطان حسین بایقرا از هنگام ولادت تا وفات و سرگذشت اعقاب وی تا ماه ذی القعده سال 929 (تسع و عشرین و تسعمائه) كه حدود بیست و شش سال بعد از وفات میر خواند مؤلف روضة الصفا می‌شود فقط قسمت دیباچه كوتاهش كه حدود بیست سطر چاپی است ظاهرا از خود میر خواند و باقی عینا حرف بحرف ریخته قلم خواندمیر در كتاب حبیب السیر است كه آنرا بی‌كم زیاد از روی این كتاب نقل و جلد هفتم روضة الصفا قرار داده‌اند «2».
عجب این است كه در همین مجلد صفحه 124 شرح‌حال میر خواند مؤلف روضة الصفا با ذكر تاریخ وفاتش در دوم ذی العقده 903 همانطور كه در سطور قبل نقل كردیم
______________________________
(1)- خاتمه جلد ششم روضة الصفا طبع بمبئی: ص 408
(2)- تمام جلد هفتم روضة الصفا كه در چاپ متداول بمبئی 144 صفحه می‌شود عین كتاب حبیب السیر است جزو 3 مجلد 3 صفحات 239- 320 چاپ طهران سنه 1271 قمری
ص: 36
درج شده «1» و در خاتمه نیز اشعاری كه اشاره بنام خواجه حبیب اللّه ممدوح و مشوق صاحب حبیب السیر دارد آمده است.
جوهر نامش ز شرف با نصیب‌نزد خداوند چو ذاتش حبیب «2» باری یكی از خصایص و مزایای كتاب حبیب السیر تاریخ حدود 57 سال (873- 930) دوره معاصر مؤلف است كه از اواسط جزو سوم از مجلد سوم شروع و بخاتمه جزو چهارم از این مجلد كه پایان مجلدات كتابست ختم می‌شود.
واضح است كه این قسمت از نظر تاریخی بسیار معتبر و گرانبها و از قسمتهای اول كتاب تازه‌تر و مفیدتر است.

13- تذكره رجال حبیب السیر

امتیاز دیگر حبیب السیر از روضة الصفا و سایر تواریخ سابق این است كه در آخر هر دوره‌یی از ادوار تاریخ فصلی مخصوص در شرح‌حال وزرا و صدور رجال و اجله سادات و نقبا و مشایخ علما و فضلا و شعرا و ارباب قلم و هنرمندان معروف آن‌دوره نوشته كه از فصول ممتاز بسیار مهم و سودمند این كتابست.
و اگر این فصول را جداگانه مرتب و مدون سازند تذكره‌یی مختصر و مفید از كار در می‌آید كه جامع مشاهیر رجال علمی و ادبی و صنعتی و دیوانی است.
اما این فصول در همه دوره‌ها و بخشهای كتاب یكدست و همسنگ نیست بلكه هرقدر بآخر كتاب نزدیكتر می‌شود مایه‌اش در كمیت و كیفیت بیشتر و اطلاعاتش صحیح‌تر و متقن‌تر است- و از اینجا معلوم می‌شود كه اطلاع مؤلف از اسامی و احوال رجال دوره تیمور ببعد یعنی عهد معاصر خودش بیشتر از دوره‌های قبل بوده است.
خوشبختانه این خوش‌سلیقگی كه خواندمیر در حبیب السیر بكار برده سرمشق مؤلفان
______________________________
(1)- این شرح‌حال در حبیب السیر چاپ طهران جزو سوم مجلد سوم ص 302 مسطور است
(2)- این بیت و ابیات دیگر در حبیب السیر ص 320 جزو 3 مجلد 3 مذكور است
ص: 37
دوره صفوی مخصوصا صاحب عالم‌آرای عباسی واقع شده كه در پایان تاریخ هر یك از سلاطین صفویه فصلی جامع در تذكره مشاهیر رجال معاصر وی شامل طبقات فقها و شعرا و ارباب قلم و هنرمندان و اسامی وزراء و صدور نوشته كه از قسمتهای بسیار سودبخش متقن آن كتاب است.

14- سبك نثر و انشاء حبیب السیر

صاحب حبیب السیر بشرحی كه پیش گفتیم در ظل تعلیم و تربیت جد مادری خود میر خواند مؤلف روضة الصفا ببار آمده بود و در حق وی هم از نظر اخلاقی و هم از جنبه علمی و ادبی اعتقادی بسزا داشت و منشآت او را بكمال بلاغت و فصاحت می‌ستود «1»
______________________________
(1)- در عنوان شرح‌حال میر خواند می‌نویسد «حضرت مخدوم امجد امیر خواند محمد از سایر اولاد عظام امیر خاوند شاه بلكه از اكثر علمای فضایل پناه بجودت طبع سلیم و سلامت ذهن مستقیم امتیاز تمام داشتند و در ایام جوانی تحصیل كمالات نفسانی نموده در علوم معقول نقش مهارت بر لوح ضمیر می‌نگاشتند و فور وقوف آن حضرت در فن تاریخ و صنعت انشاء بمرتبه‌یی بود كه قلم سخن‌آرا تبیین آن را بعجز و قصور اعتراف دارد و كمال بلاغت آن مهر سپهر سیادت در تحریر حكایات و تقریر روایات درجه‌یی داشت كه بنان بیان فصحا توضیح آن را كما ینبغی از جمله محالات می‌شمارد، تألیف كتاب افادت ایاب روضة الصفا بر ثبوت این دعوی برهانی است معین و تلطیف آن نسخه فصاحت انتما بر وقوع این معنی دلیلی است مبرهن و راقم حروف نسبت بآن حصرت علاقه فرزندی ثابت دارد و بزبان گستاخی خود را در سلك شاگردانش می‌شمارد، سبحان اللّه غلط گفتم انتساب قطره بدریا عین بی‌ادبی است و اقتباس ذره از خورشید والا غایت بو العجبی- اگر كلك سخن‌گزار در این مقام بیش از این در ذكر مكارم اخلاق و محاسن آداب آن حضرت مبالغه كند شاید كه مردم عیب‌جوی بنابر نسبت مذكور بخودستایی حمل نمایند و گفتار این بی‌مقدار را داخل لاف و گزاف دانسته زبان اعتراض بگشایند لاجرم از اطناب اجتناب نمود» (جلد سوم جزو سوم: ص 302)
قبل از عبارت «اگر كلك سخن‌گزار» سه بیت هم آورده است «چه نسبت ذره را با مهر انور:. الخ كه چون در سابق نقل كرده بودیم اینجا تكرار نكردیم و مخصوصا عین عبارت را آوردیم تا ضمنا نمونه‌یی از قسمتهای نثر مسجع مترسلانه كتاب كه مخصوص تراجم احوال رجال و مقدمه كتاب و تشبیب و پیش درآمد عناوین و وقایع مهم است نقل شده باشد- نمونه‌های نثر ساده معمولی كتاب را هم بعد از این نقل خواهیم كرد.
ص: 38
و چون بصحت نوشته‌های وی در روضة الصفا اطمینان و اعتماد داشت و اسلوب انشاء او را نیز می‌پسندید آن كتاب را سرمشق تألیف خود قرار داده و تقریبا همان شیوه را در تنظیم و ترتیب و سبك تحریر و نگارش حبیب السیر پیروی نموده و از شدت عنایتی كه بگفته‌ها و نوشته‌های استاد خود داشته است محتویات كتاب او را احیانا با همان تعبیرات كه بیش و كم تصرف در آن شده باشد یعنی با تغییر و تبدیل و جابجا كردن كلمات یا ایجاز و اطناب عبارات نقل كرده است «1» و این عمل از وی بعقیده من ناشی از كثرت ممارست و همان شدت عنایت است نه داخل باب انتحال و سرقت.
باری سبك انشاء حبیب السیر بشیوه منشیانه معمول رایج آن زمان یعنی قرن نهم و دهم
______________________________
(1)- صاحب روضة الصفا در وجه تسمیه آدم می‌گوید: «چون پیكر مبارك آدم از ادیم ارض یعنی روی زمین مخلوق گشت موسوم بآدم شد».
در حبیب السیر می‌نویسد: «چون جسم شریف آدم از ادیم ارض یعنی روی زمین مخلوق گشت موسوم باین اسم شد».
روضة الصفا در داستان هابیل و قابیل: «ناظمان درر سخن و راویان خبر نو و كهن آورده‌اند كه حوا هر بار حامله گشتی پسری و دختری آوردی»
حبیب السیر در آن‌باره: (ناظمان درر سخن و راویان اخبار كهن چنین آورده‌اند كه در هر نوبت كه حوا حامله می‌شد بخشنده بی‌منت پسری و دختری باو كرامت می‌كرد».
روضة الصفا در داستان هاروت و ماروت گوید: «بعضی از اصحاب اخبار گفته‌اند كه چون ادریس بمنقبت مضمون كریمه وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا فایز شد و در عالم بالا مصاحب گشت او را قیاس بآدم كرده گفتند».
حبیب السیر در آن‌باره: «نسخ بعضی از ارباب اخبار بدین معنی اشعار دارد كه چون ادریس جلیس معتكفان عالم بالا گشت بزبان زمره‌یی از ملائكه گذشت».
روضة الصفا در بیان نسب امیر تیمور گوركان: «هرچند صاحبقران كامكار كه قدوه سلاطین گردون اقتدار بود بنابر گوهر نفس و طینت پاك و علو حسب و فضیلت عنصر و سمو نسب از شرح آثار و مناقب آباء و اجداد عظام خویش كه هریك از ایشان بر سپهر رفعت و كامكاری بدر تابان و بر آسمان حشمت و بختیاری خورشید درخشان بودند استغنایی دارد».
حبیب السیر: «هرچند كه بسبب شرف نفس و كرم ذات و وفور حشمت و علو همت صاحبقران وافر مكرمت از شرح فضایل آباء كرام و نشر مناقب اجداد عظام استغنای تمام دارد»
از مقایسه عبارات فوق معلوم می‌شود كه صاحب حبیب السیر تا چه‌اندازه بروضة الصفا نظر داشته است.
ص: 39
هجری است كه روح صنعتگری در ادبیات نیز نفوذ كرده پیكر نظم و نثر فارسی را بصنایع ظریفه بدیع آراسته بود.
روشن‌تر بگویم: دوره تیموریان را از نظر جامع كلی باید عهد صنایع ظریفه شمرد- همان تكلفات و ریزه كاریها كه در فنون خط و نقاشی و تذهیب و تشعیر و سوخت‌سازی و منبت‌كاری و امثال آن بكار میرفت، در سبك شعرا و نویسندگان نیز كم‌وبیش اثر بخشید و شیوه مصنوع مترسلانه كه از دوره‌های قبل وارد ادبیات فارسی مخصوصا قسمت نثر شده بود در آن‌دوره مورد قبول و پسند طبایع واقع شده رایج و معمول گردید.
و همین سبك منشیانه بود كه دنباله‌اش بدوره‌های بعد كشید و از ایران هم بواسطه سلاطین تیموری بهندوستان انتقال یافت و هرچه پیش‌آمد بر تكلف و تصنع افزوده شد.
از خصایص این سبك آوردن كلمات و جمل مترادف و آراستن عبارات بصنایع بدیعی از قبیل سجع و جناس و مراعات نظیر و تشبیهات و مجازات و استعارات و آوردن امثال سایره و آیات و اخبار و اشعار فارسی و عربی است كه غالبا عنصر عربی كلماتش بر فارسی نیز می‌چربد، و مخصوصا قسمت مترادفاتش گاهی باندازه‌یی طولانی و بی‌مزه می‌شود كه آنرا از مقوله اطناب ممل و تطویل بلا طایل باید شمرد- و این خاصیت در منشآت اواخر عهد تیموری ببعد در ایران، و همچنین بعد از زمان بابر شاه در هندوستان روزافزون می‌شود تا جایی كه بعض نویسندگان واقعا تطویل و اطناب را از حد بدر می‌برند و برای ادای یك جمله كوتاه چند صفحه را از حشو و زواید و تشبیهات و مجازات بارد پر می‌كنند كه از حدود بلاغت خارج است و انصاف را از عیوب آن نوع نوشته‌ها محسوب میشود.
پاره‌یی از منشیان بی‌سلیقه عیب تعقید را نیز ضمیمه تطویل كرده و منشآت خود را بكلی از لطف و بلاغت انداخته‌اند.
من خود در سبك منشیانه قدیم غیر از همین دو چیز (تطویل و تعقید)
ص: 40
عیب دیگری نمی‌شناسم، كسانی كه آن شیوه را بكلی سر تا پا تخطئه میكنند خود دانند؟
منشیان قدیم از زبان و ادبیات فارسی و عربی اطلاع كافی داشتند و تا این مایه را تحصیل نكرده بودند كلمه منشی و مترسل و نویسنده برایشان اطلاق نمی شد، و نوشته‌یی كه از آن مایه‌ها اثری نداشت اصلا داخل آثار ادبی بشمار نمی‌رفت.
اكنون گروهی تنك مایه بمحض یاد گرفتن زبان مادری دست‌وپا شكسته، قلم بدست می‌گیرند و خود را نویسنده قلمداد می‌كنند، و چون از خواندن و فهمیدن آثار نظم و نثر قدیم عاجزند زبان طعن و طنز دراز كرده گذشتگان را بباد ناسزا می‌گیرند كه چرا مطابق فهم و درجه سواد ناقص ایشان نگفته و ننوشته‌اند!
اگر گوش پند پذیرد داشته باشند عرض می‌كنم بجای خرده‌گیریهای نابمورد، دامن همت بكمر زنند و چندگاه تحصیل كنند و سطح معلومات خود را بالا ببرند تا دریابند كه لذت درك لطایف سخنان پیشینگان بمراتب بیشتر از عیب‌گویی و سقط راندن برایشانست و اللّه الموفق.
اما نثر حبیب السیر انصاف باید داد كه از منشآت بسیار پخته شیوای طرز مسجع معمول آن زمانست كه در اعمال صنایع بدیعی و آوردن مترادفات حد بسیار متوسط را بكار برده، پاره‌یی از مواضعش مانند مقدمه و تشبیب عناوین و پیش درآمد حوادث مهم و تراجم احوال رجال از نوع نثر مسجع مترسلانه است كه در مباحث پیش نمونه آنرا نقل كرده‌ایم- و باقی كتاب از قید تصنعات منشیانه هم آزاد شده بسیار سلیس و روان است
در قسمت مصنوع مترسلانه‌اش علاوه بر سجع بعض صنایع بدیعی دیگر را نیز آورده «1» اما از حد اعتدال خارج نشده و روی‌هم‌رفته نه چندان مشكل است كه از نثرهای مغلق شمرده شود، و نه چندان در ایراد صنایع بدیعی و تطویل
______________________________
(1)- از باب مثال بعبارتی كه از خود كتاب در سرگذشت تألیف نقل كردیم مراجعه و ملاحظه شود كه برای آوردن صنعت بدیعی تناسب و مراعات نظیر مابین اصطلاحات انواع خط رقاع و نسخ و تعلیق و محقق و ریحان، چگونه عبارت پردازی كرده است.
ص: 41
و اطناب مبالغه كرده است كه موجب ملالت و سآمت خاطر خوانندگان باشد.
با این حال اگر سطح معلومات محصلان امروز برای فهم حبیب السیر كافی و پایه تحصیلاتشان بادراك معانی و لطایف ادبی این كتاب رسا نباشد، گناه از مؤلف نیست، تقصیر از قامت نارسای بی‌اندام ماست!
از جمله خصایص انشاء و جمله‌بندی این كتاب آوردن افعال وصفی است است كه در نثر فارسی قرن 9- 10 معمول و رایج شده و دنباله‌اش بعصر حاضر كشیده است «1».
______________________________
(1)- عبارات ذیل مشتمل بر افعال وصفی، و ضمنا نمونه‌یی از طرز انشاء ساده بی‌تكلف كتابست.
اواسط كتاب در ضمن وقایع و احوال دوره سلطنت غازان خان مینویسد
«در اوایل حال كه سلاطین چنگیز خانی بر ممالك ایران استیلا یافتند بسبب عدم وقوف تمیز عالم از جاهل نمی‌توانستند و هركس را در زی اهل علم و صلاح می‌دیدند تعظیم كرده دانشمند می‌دانستند و این معنی بر طایفه‌یی از جهال ظاهر شده دراعه وقاحت بر دوش افكندند و امرای مغول را ملازمت كرده ابواب تواضع و تملق بازگشادند و رشوتها داده منشور قضا و دیگر مناصب شرعی درست كردند و در انحطاط مراتب اعاظم كوشیده كار بجایی رسانیدند كه بزرگان صاحب ناموس دست از اعمال و اشغال شرعیه كوتاه گردانیدند».
نیز در همان فصل است.
«همت عالی بر رفع دعاوی باطله گماشته حكم فرمودیم كه هركس درصدد مبایعه ملكی آید نخست بدار القضا رفته و مرافعه نموده بشهود عدول ملكیت خود را ثابت سازند آنگاه ملك بیشتری بیع كرده اگر تمسكی داشته باشد تسلیم نماید و نزد قاضی اقرار كند و قاضی كیفیت مرافعه را مسجل ساخته مشروح بنویسد».
در اواخر كتاب ضمن وقایع عهد شاه اسماعیل صفوی می‌نویسد
«چون امیر نجم ثانی از جام قضای سبحانی شربت شهادت چشید هوس تسخیر بلاد خراسان در ضمیر حكام ماوراء النهر پیدا شد و نخست جانی بیك سلطان از آب آمویه جیحون گذشته متوجه هرات شد امراء و اشراف آن بلده چون بر این حال وقوف یافتند بیشتر از پیشتر در استحكام برج و باره كوشیده احمد بیك صوفی اغلی قلعه اختیار الدین را مضبوط ساخت و حسین بیك لله در برج میرزا سلطان احمد كه میان شرق و شمال شهر است رایت اقتدار برافراخت»
ص: 42

طبعهای سابق حبیب السیر و مزایای طبع حاضر

این كتاب در سابق دو چاپ سنگی داشت.
1- طبع بمبئی مورخ سنه 1263 قمری هجری و 1847 مسیحی كه اولین چاپ كامل حبیب السیر بشمار میرود و در همین تاریخ روضة الصفای هفت‌جلدی نیز در بمبئی بطبع رسیده است.
2- چاپ طهران كه تقریبا هشت سال بعد در سال 1271 قمری طبع شده است مدتی متجاوز از صد سال گذشت كه اقدامی در تجدید طبع این كتاب نشده بود تا در زمان حاضر توفیق الهی شامل حال جناب آقای محمد علی صاحب كتابفروشی خیام گردیده بشایستگی كمر اهتمام بربست و تمام مجلدات آنرا از روی طبع اول بصورت حاضر در چاپخانه حیدری تجدید طبع كرد و زحمت مقابله و تصحیح را هم خود مشارالیه با همدستی كاركنان كتابخانه بر عهده گرفت و از این رهگذر خدمتی شایسته بفرهنگ ایران انجام داد و از باغ هنر میویی شیرین تحفه دوستان ادب ساخت كه در دوره معاصر تازه و نوبر است.
در این زمان كه متاسفانه دواعی علمی و ادبی رو بضعف و سستی نهاده و نوشته‌های پوچ بی‌مغز نوظهور جای آثار گران‌ارز قدیم را گرفته و طبع و نشر كتب پرمایه جدی تقلیل یافته و بیم آنست كه خدای نخواسته رغبت طبایع عامه از خواندن كتب مفید بهزلیات و افسانه‌های ضلالت‌انگیز منحرف گردد، این عمل آقای محمد علی ترقی حقیقة درخور تحسین و ستایش است ادام اللّه تعالی توفیقاته العالیه.
مهمترین مزایای طبع حاضر فهرست جامع كامل مطالب و اسامی رجال و اماكن است كه بسیار مفید و سودمند میباشد.
ص: 43
اگر مقدار اوقات كه هر خواننده‌یی برای جستجوی مطالب منظور خود از یك كتاب صرف میكند در نظر بگیریم اهمیت این نوع فهارس و خدمتی كه فهرست‌نویسان برای عموم ارباب علم و ادب انجام داده‌اند بخوبی واضح میشود و روشن میگردد كه فهرست جامع هر كتابی بمنزله سالها عمر است كه بخوانندگان آن كتاب بخشیده باشند.
دراین‌باره مثالی می‌آورم تا مقصود من واضح‌تر شود:
ابن خلكان برای ضبط تاریخ وفات ابو الوفاء بوزجانی دانشمند ریاضی‌دان معروف (متولد 328 متوفی 387) مدتی متجاوز از بیست سال متحیر و سرگردان بود تا اتفاقا آنرا در تاریخ كامل ابن اثیر یافت و از انتظار بیست ساله بیرون آمد «1»
اگر فهرست جامعی كه اروپائیان برای این كتاب نوشته و در دسترس ما گذاشته‌اند در دست ابن خلكان بود متجاوز از بیست سال خودش در جهل و حیرت و كتابش ناقص و تهی جای نمی‌ماند!
این بود معنی اینكه گفتم فهارس كامل در حكم این است كه مدتی بر اعمار خوانندگان محقق علاوه كرده باشند.
توفیق آقای محمد دبیر سیاقی كه فهرست كتاب بهمت ایشان تهیه شده است و سایر جوانان ادب دوست زحمت‌كش را در ادامه این نوع خدمات گرانبهای فرهنگی از خداوند خواستارم شكر اللّه مساعیهم.
در خاتمه مطلبی را كه بارها در نوشته‌های خود گوشزد كرده‌ام اینجا باز تكرار می‌كنم، تا وقت نگذشته است باید در احیاء آثار مهم قدیم و ایجاد تالیفات تازه پرمغز سودمند بكوشیم كه عامه اهل سواد خصوص طبقه جوانان طبعا بخواندن
______________________________
(1)- ذكرت تاریخ الولادة و اخلیت ییاضا لاجل تاریخ الوفاة لعلی اظفر به ثم انی وجدت تاریخ الوفاة فی تاریخ شیخنا ابن الاثیر قد ذكرها فی هذه السنة المذكورة فالحقتها و كان بین شروعی فی هذا التاریخ و ظفری بالوفاة اكثر من عشرین سنة (ج 2 ص 197 طبع طهران)
ص: 44
كتاب رغبت دارند و روزگارشان بدون این سرگرمی نمی‌گذرد، خلاصه اینكه احتیاج طبیعی مردم باسواد بخواندن كتاب مسلم است- تا نوشته‌های زیان‌بخش بكلی جای كتب مفید را نگرفته و ذائقه جوانان این كشور بالمره تغییر نیافته است، كتب نغز دلچسب مفید برای آنها تهیه كنند و غذای لذیذ روحانی بایشان برسانند كه
تا نبیند طفلكی كه سیب هست‌او پیاز گنده را ندهد ز دست وفقنا اللّه لطلب مرضاته بحق محمد و آله الطاهرین و السلام.
بتاریخ چهارم تیر ماه 1333 شمسی موافق 23 شوال 1373 قمری هجری
جلال الدین همایی
ص: 1

[دیباچه]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم (رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً) لطایف اخبار لآلی نثار انبیاء عالی مقدار و شرایف آثار معالی دثار سلاطین ذوی الاقتدار حمید الاثر و حبیب السیر وقتی تواند بود كه موشح باشد بحمد و ثنای واجب الوجودی كه جلال صفات كمالش از وصمت هدایت مبراست و كمال صفات جلالش از منقصت نهایت معرا ذات مقدسش بیجهتی بحقیقت موجود و حقیقت هر موجودی در پرتو نور وجودش نابود رباعی
ای نور وجودت بحقیقت موجود*از جود تو عرش و فرش آمد بوجود*
لطف تو اگر مساعدت ننمودی*هرگز نشدی آدم خاكی مسجود صانعی كه چون مشیت بی‌علتش بتمشیت امور ایجاد و تكوین تعلق گرفت موافق نص (أَعْطی كُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ) هر فرد از انواع ممكنات را بخلعتی لایق اختصاص داده پیكر بدیع اثر انسانی را مطابق كلمه (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ) در خوبترین صورتی از كتم عدم بعالم وجود رسانید و افسر پر زیور (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ) بر فرق معشر بشر نهاده خلعت با بجهت (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا) در قامت قابلیت ایشان پوشانید بیت
ز فضلش وجود از عدم شد پدید*ز فیضش فضیلت بانسان رسید دانائیكه چون حدیث (إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) در مجامع صوامع ملكوت شایع ساخت متكلمان (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ) از گفتار خویش نادم شده قدم در طریق اعتذار نهادند و چون صیت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) در بساط بسیط غبرا انداخت مسبحان (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) جبین انابت بر زمین اطاعت سوده زبان اعتراف بكلمه (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا) گشادند رباعی
آنان‌كه طریق معرفت میپویند*پیوسته گل علم و ادب میبویند
هرگه سخن از كمال علمش گذرد*سبحانك لا علم لنا میگویند پادشاهی كه تا اساطین سلاطین بر درگاه جلالش از روی تضرع و ابتهال زبان حال و قال بسؤال (إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ) نگشایند منشور اقتدارشان بطغرای غراء (وَ اللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ یَشاءُ) زینت نیابد و تا خواقین مقدرت آئین در ساحت مملكت لایزالش بپای مسكنت سلوك طریق عبودیت نه‌پیمایند آفتاب نصرت و ظفر از مطلع (وَ یَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً) بر پرچم علم شوكت ایشان نتابد (تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ) نظم
خدایا توئی خالق انس و جان*بحكم تو شد ملك و دین توأمان*
ز صنع تو پیداست بالا و پست*بامر تو موجود شد هرچه هست*
بشر فر فرخندگی از تو یافت*سر افسر زندگی از تو یافت*
برافراخت اعلام اقبال و جاه*یكی شد پیمبر یكی پادشاه*
ترا تاجداران گردن فراز*نمایند سجده ز روی نیاز*
تو بخشی هدایت بهر سروری‌دهی تاج شاهی بدین پروری*
كه سازد اساس شریعت قوی*دهد ملت احمدی را نوی
ص: 2 الهی چه یارای فهم و خرد*كه ره سوی كنه كمالت برد*
چو غایت نباشد كمال تراچسان وصف گوید جلال ترا*
درین ره خرد چون ز رفتار ماند*بنعت پیمبر گهر برفشاند آن پیغمبری كه ذات عالی شأنش رحمت عالمیان بود مصراع مختوم بخاتم نبوت كلمه كریمه (وَ ما أَرْسَلْناكَ)* شاهد این دعوی است و آن عالی گوهری كه وجود ناقص الجودش مقصود ایجاد عالم كن فكان مصراع منصوب بمنصب رسالت مرویه صحیحه (لولاك لما خلقت الافلاك) مؤید این معنی است مقدمی كه بموجب كلام معجز آئین (كنت نبیا و آدم بین الماء و الطین) پیش از آفرینش آسمان و زمین اعلام هدایت و رایات عنایت در فضای عالم قدس و ساحت خطایر انس برافراخت مكرمی كه تا اختر سعادت اثر نور موفور السرورش بر طینتی كه تخمیر كرده ید قدرت بود پرتو نینداخت همای بلند پرواز روح كثیر الفتوح آن منزل شریف را نشیمن عزت نساخت نظم
بگلزار عالم ز روز نخست*چو قد شریفش نهانی نرست*
محقق شده نزد هر ذی نفس*كه مقصود ایجاد او بود و بس یعنی سید انبیاء و سید اصفیاء صدر صفه امكان محرم خلوتخانه لامكان سلطان سریر (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً) پادشاه تخت‌گاه (رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) مؤید مقتدا مقدم مهتدا مالك ممالك اصطفا حبیب اللّه محمد (ص) نظم
رسول امین امی مقتدا*سپهر شرف مهر اوج هدا*
پناه عرب پادشاه عجم*شفیع گناه جمیع امم*
ملاذ تمام مهان و كهان*حبیب خداوند هردو جهان*
بتاج كرامت سرش سرفراز*بپایش ملك راست روی نیاز*
چو نورش ز رخسار آدم نمود*ملایك نمودند او را سجود*
ز علمش خبر یافته انس و جان*بتدریس ادریس عالی مكان
باو داشت نوح نبی اختصاص*از آن شد ز طوفان محنت خلاص*
چو شد اهل دل را بسویش دلیل*ز خلقت بیفزود قدر خلیل*
مسیحا كه احیا نمودی دمش*بشارت رسانید از مقدمش صلوات اللّه و سلامه علیه و عترته سیما وصیه و وارث علمه و خلیفة المكرم بتكریم (انا مدینة العلم و علی بابها) المشرف بتشریف (انت منی بمنزلة هرون من موسی) مظهر العجائب و مظهر الغرایب امیر المؤمنین امام المسلمین ابی الحسنین علی ابن ابی طالب علیه التحیه و السلام نظم
امام امم پادشاه نجف*سپهر كرم مهر اوج شرف*
سر سروران هدایت نشان چراغ حرم رهنمای جهان*دلش شهر علم و كفش بحر جود*
رخش آفتاب سپهر وجود*بعلم لدنی چنان شد علم*
كه حل كرد اشكال لوح و قلم*ادا چون كنم وصفت ای مقتدا*
كه وصف تو برتر بود از ادا*كمال تو بیحد و غایت بود*
ثنای تو را كی نهایت بود*درود فراوان نثار تو باد*
بر اولاد عالی تبار تو باد
(اللهم صل علی المصطفی و علی المرتضی و سایر ائمة المعصومین الهادین صلوة طیبة وافرة متواترة الی یوم الدین)
اما بعد بر ضمیر عارفان معارف سخن‌سازی و خاطر خطیر واقفان مواقف نكته پردازی پوشیده و پنهان نخواهد بود كه مطالعه فن سیر و آثار زنگ حزن و ملال از مرآت جنان ناظمان مناظم فضل و كمال بزداید و ممارست علم تاریخ و اخبار و ابواب اطلاع بر بدایع وقایع و احوال بر روی روزگار صاعدان مصاعد عزت و جلال بگشاید
ص: 3
مفاخر مصنفات فصاحت صفات این فن منیف از قوه احتمال افزون است و مآثر مؤلفات بلاغت آیات این علم شریف از احاطه دایره خیال بیرون متون اخبارش جامع حكایات سیر سلف و فنون آثارش حاوی روایات ارباب شرف سواد الفاظ گزیده‌اش چون مردمك دیده منور حدقه باصره امید و بیاض صفحات پسندیده‌اش بسان پرتو آفتاب خضرت‌بخش حدیقه سعادت جاوید شمایم صحایفش مثال هوای روضه احباب وسیله نزهت قلوب غمدیده و نسایم لطایف مانند زلال عذوبت مآل واسطه شفای صدور ستم رسیده نفحات ریاض انس از گلستان سطورش در دمیدن و فیوضات گلذار قدس از بهارستان ظروف حروفش در وزیدن افتتاح كلام منظومش كه ارزشحات اقلام صراف طبع نقاد بلآلی الفاظ ترصیع یافته تاج مآثر تألیفات فضلا و سخن‌شناس و اختتام انشاء منثورش كه از قطرات ارقام وصاف ذهن وقاد بنوادر معانی تزئین پذیرفته زیب مفاخر تصنیفات بلغاء فضیلت اقتباس وقوف بر حقایق اسرار سالفه بی‌تصحیح روایاتش سمت سهولت نگیرد و اطلاع بر دقایق آثار سابقه بی‌تنقیح حكایاتش صفت میسر نپذیرد انوار شواهد نبوت مصطفوی كه مقصد اقصی طالب آن مطالب كمال است از مشارق صحاح مرویاتش طالع و آثار دلایل ولایت مرتضوی كه مطلب اعلی سالكان مسالك اقبال است از مطالع حسان منقولاتش لامع معرفت بداة راه یقین كه از مطاوی اوراقش تحقیق میگردد موجب كشف غمه و منقبت ولاة ممالك دین كه از فحوای اجزایش بوضوح می‌پیوندد و سبب هدایت طوایف ائمه عبارات راحت افزایش متضمن قصص انبیاء عظام و اشارات محنت‌زدایش متكفل پیمان تذكرة الاولیاء كرام ظفرنامه ملوك صاحبقران شمه از نوادر گفتارش و سیر عامه اصحاب حكم و فرمان اندكی از وقایع بسیارش فراید فوایدش لایق گوش هوش سلاطین جهان‌گشا و مواید عوایدش حلاوت‌بخش كام حكام گیتی‌آراء عجائب تجارب امم از مضمون بصدق مقرونش پیدا و غرایب عواقب همم از مقتضاء فحوایش هویدا نظم
چنین یاد دارم ز اهل هنركه علم خبر به ز درج درر*
اگر حظ چشم از درر حاصل است*بصیرت ز علم خبر كامل است
بر اخبار و آثار نو و كهن*ز تاریخ واقف شوی بی‌سخن*
گهی باز گوید ز پیغمبران‌گهی راز گوید ز نام‌آوران*
خبر گویدت گه ز خیر البشر*گه از حال شاهان نماید خبر
گهی از حكیمان حكایت كند*گهی از كریمان روایت كند*
ندارد در این دیر روز از مدارچو این علم علم دگر اعتبار*
نبینی كه قرآن وافی الشرف*بود مشتمل بر حدیث سلف
ز افعال ارباب دین و دول*ز اعمال اصحاب ملك و ملل*
خبر مینماید كتاب مبین‌بلفظ فصیح بلاغت قرین*
چو تاریخ را این شرف حاصل است*پسندیده مردم فاضل است بناء علی هذا المقدمة المسلمه از بدو ایجاد جهان تا این زمان در جمیع اوقات و اوان افاضل سخن‌آفرین و اكابر فضائل آئین در علم سیر و اخبار باقلام لطایف آثار ارقام فواید انتظام بر صحایف روزگار مرقوم گردانیده‌اند و با نامل اجتهاد و اهتمام بدایع وقایع ربع مسكون و غرایب حوادث عالم بوقلمون را لباس عبارت و كسوت استعارت پوشانیده
ص: 4
اند نظم
هركه آمد حكایت نو ساخت*علم و دانش از سخن پرداخت*
چون بهار حیات او دی شد*نامه زندگانیش طی شد*
دگری گلشن سخن آراست*داستان نو و كهن پیر است*
نبود این حدیث را سر و بن*كی بپایان رسد بیان سخن و بی‌شائبه تكلف و غائله تصلف اگر مشاطه خامه اهل علم و غمامه نبودی گوش و گردن عروسان سخن از درر الفاظ و معانی چگونه آرایش گرفتی و اگر قابله بنان لطافت بیان فضلاء عالیشأن سعی ننمودی چهره آئینه كردار ابكار افكار از غازه عبارات و غالیه استعارات چسان آراسته شده بر منصه ظهور نمایش پذیرفتی رباعی
چون بكر سخن روی نكو آراید*وز معنی دلفریب حسن افزاید*
گر كلك بنان اهل انشاء نبود*برقع ز جمال خود چسان بگشاید ناظم این عقود شاهوار و راقم اینحروف درر نثار بنده فقیر و ذره حقیر غیاث الدین بن همام الدین الحسینی المدعو بخواند امیر (رب یسر علیه كل عسیر) كه خوشه‌چین خرمن آن طبقه عظیم الشان و ریزه‌خوار خوان احسان آن طایفه متعالی مكان است بحسب مناسبت ازلی بلكه بمحض ارادت لم یزلی از مبادی سن رشد و تمیز تا غایت گه سنین عمر عزیز از حدود اربعین هفت هشت مرحله تجاوز كرده همواره بتصحیح روایات احوال سابقه و تنقیح حكایات آثار لاحقه مایل و راغب میشود و پیوسته بمطالعه كتب تاریخ و ممارثت صنعت انشاء اشتغال و اعتناء مینمود بعد از وقوف بر اوضاع فرق بنی آدم و اطلاع بر چگونگی حالات طوایف امم گاهی بنابر اشارت عظماء ملك و ملت و احیانا بر سبیل رسم و عادت در شیوه نظم و نثر مجلدات در سلك انشاء كشید و منشآت مكمل و مرتب گردانید مانند خلاصة الاخبار و اخبار الاخیار و منتخب تاریخ وصاف و مكارم الاخلاق و مآثر الملوك و دستور الوزراء و دیگر نسخ فواید انتما و بیمن عنایت الهی و فیض فضل نامتناهی هریك از این تألیفات كه از نهان‌خانه ضمیر بساحت ظهور آمد پرتو التفات بعضی از اهالی روزگار بر صفحات احوالش تافت و بشرف قبول طباع زمره از ابنای زمان بل فضلای سخندان اقتران یافت مثنوی
بلبل كلك من بگلشن راز*كرد از هر چمن سخن آغاز*
فیض روح القدس مدد فرمود*زین سبب هركه نغمه‌اش بشنود*
شد بنقد روان خریدارش*گشت از اول محب گفتارش مؤید اینحال و مؤكد این مقال آنكه در اوائل سنه سبع و عشرین و تسعمائه خاطر خطیر و ضمیر مهر تأثیر حضرت نقابت منقبت مملكت پناه صدارت مرتبت امارت دستگاه جامع فضایل صوری و معنوی قاید مقاصد دنیوی و اخروی مظهر آیات عزت و جلال مظهر عنایات دولت و اقبال نظم
سپهر مهر علم و اوج بینش*گرامی در بحر آفرینش*
منور شمعی از نور ولایت*ضیابخش شبستان هدایت حاوی كمالات نفسانی مطلع انوار عواطف ربانی افضل و اشرف النقباء بالیقین العلمی و العینی غیاث الدولة و الدنیا و الدین امیر محمد الحسینی روح اللّه روحه و زاد بین الشهداء فتوحه مایل بترویج فن سیر و اخبار و راغب بتألیف این ضعیف بیمقدار گشته بانشاء مجموعه كه جامع مجملی از وقایع ربع مسكون و شامل شمه از حوادث عالم بوقلمون باشد اشارت نمودند و در باب تكمیل و ترتیب آن
ص: 5
بقدر امكان مراسم سعی و اهتمام ظاهر فرمودند و من بنده بموجب اشارت علیه آن افتخار عترت نبویه بجد تمام و جهد لاكلام در تألیف این روایات شروع كردم و بهمگی همت و جملگی تهمت روی بتصنیف این حكایات آوردم و عزم جزم نمودم كه فراید فواید اخبار انبیاء مرسلین و خلفاء سلاطین را از بحار مؤلفات افاضل فصاحت قرین التفاط كرده در سلك دوازده عقد منتظم گردانم و هر چهار عقد از عقود دوازده‌گانه را در درجی درج كرده بمنصه ظهور رسانم و چون جواهر زواهر درج اول در سلك تحریر و تبیین جلوه‌گر گشت ناگاه دست تقدیر ایزد عز و جل بساط نشاط و انبساط از بسیط خطه خراسان درنوشت آفتاب جهان تاب برج نقابت سر در نقاب اغتراب كشیده و گوهر گرانمایه درج سیادت در دفینه تراب مدفون گردید محمد سیرتی كه رواج نقد هنر بسبب توجه ضمیر انور او بوده از ستم زمانه غدار روی بعالم عقبی نهاد و یوسف طلعتی كه فراغ فضلاء سخنور از فروغ آفتاب جمالش روی مینمود از جفای اخوان مردم آزار در چاه هلاك افتاد نظم
آن یوسف مصر عز و اقبال*خورشید سپهر فضل و افضال*
از اوج سریر عزت و جاه*در چاه فنا فتاد ناگاه و طایفه از كلمه كه بواسطه وجود فایض الجود آن مظهر رشد و رشاد مجال تسلط و بیداد نداشتند سر بفتنه و فساد برآوردند و دست باشتعال آتش جور و عناد دراز كردند نوایر نوایب و مصایب متواتر و متعاقب التهاب یافت و بواعث مكارم و مراحم از نظر اصاغر و اعاظم بسرحد عدم شتافت مزاج روزگار از اصلاح بفساد انجامید و رواج مطاع این بی‌مقدار بكساد مبدل گردید خانه عنبرین عمامه غرقه بخون گشته بر زیر خاك افتاد و دوات مشكین رشحات از غایت تنگدلی سیاه پوشیده بیرون خود را بسان درون از سواد مداد لباس سوگواری داد ساحت كاغذ بواسطه سیلان سرشك دمادم چون رخسار خوبان ساده عذار از نقوش خط پاك گردید و دیده خون‌فشان این صفحات پریشان را بسان منصه صوامع صرافان از عقود لعل و مرجان پر گردانید عروسان معانی كه در كسوت الفاظ خود را آراسته بامید دیدار همچنان خواستگاری هر لحظه جلوه مینمودند در پس پرده حرمان مستور شدند و ابكار افكار كه نقاب حجاب از عارض چون آفتاب برگرفته منظور انظار آن بزرگوار می‌بودند در پس زانوی نومیدی نشسته مانند آب زندگانی در سیاهی مختفی گشتند نظم
بجیب صبر زین غم چاك افتاد*نی كلك از الم بر خاك افتاد*
دوات از غصه شد با دوده دمساز*دهانش ماند از بهر فغان باز*
تعجب گشته غالب آنچنانش*كه انگشت قلم شد در دهانش*
درونش چون برونش گشت بی‌نم*زبان خامه شد زین درد ابكم*
سرشگ از روی كاغذ نقش خط شست*ز خون دیده لاله از زمین رست*
عروسان سخن در پرده جستند*بروی خود در امید بستند*
ورقهائی كه دایم در نظر بود*سوادی كز شرف نور بصر بود*
بكنج طاق نسیان كرده منزل*ز آب دیده شد آغشته در گل*
زبان خامه شد خشك از مركب*پریشان گشت اجزای مرتب و هرگاه انامل بیحاصل بمقتضاء عادت جبلی میل مینمود كه این در مكنون را كه در بحر خاطر محزون بود در رشته بیان كنند غواص
ص: 6
قلم از قبول این صورت ابا فرمود بزبان حال مضمون این مقال بگوش هوش میرسانید كه عمری مخدرات ضمیر را بخون جگر پروردم و مدتی ریاض آمال را بآب دیده دربر آوردم و قبل از آنكه دیده غمدیده از دیدار آن بتان خورشید عذار تمتعی نبیند و دل ستم كشیده از آن بساتین حضرت آئین بدست آرزو میوه مراد چیند بسبب روش ناهموار چرخ غدار و بجهة گردش ناهنجار زمانه ستمكار ماه رخسار آن لعبتان حورسرشت بعقده خسوف گرفتار شد و ساحت باراحت آن گلزار بهجت آثار از حبوب سموم غموم بمحنت وصول حریف خریف مبتلا آمد اكنون بچه امید زبان سخن‌گذاری توان گشود و بكدام نوید رنك حزن و ملال از آئینه خاطر بدحال توان زدود نظم
از آب الم سرشته آمد گل من*وز آتش عشق حل نشد مشكل من*
حاصل نشد از سعی مراد دل من*مسكین من و سعی‌های بیحاصل من* و چون چند ماه اوقات تیره بدین و تیره‌گذران نمود انكشاف جمال مطلوب بهیچوجه روی ننمود ناگاه آفتاب عنایت الهی از افق سعادت نامتناهی طالع گشت و شب محنت‌اندوز بروز عالم افروز مبدل شده چرخ جفاكار از سر آزار ابناء روزگار درگذشت و نصایح مراحم و رأفت از مهب (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ) بر كشت‌زار مآرب اقارب و اجانب وزید و نسامیم مكارم و عاطفت از مخزن (ان للّه فی ایام دهركم نفحات) بمشام جان اقاصی و ادانی رسید از رشحات سحاب عدل و انصاف در روضه زندگانی اكابر و اشراف كه از صرصر جور و بیداد مانند وادی غیر ذی زرع بود گلهای امانی بشكفت و از فیضان غمام نصفت و انعام درخت بخت خواص و عوام كه در خشك سال ظلم و عناد از صفت خضرت عاری مینمود سمت نشو و نما پذیرفت زبان فرخنده بیان روزگار ندای غم‌زدای (فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) ادا نمود و گوش هوش صغار و كبار نوای فرح افزای (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً) استماع فرمود نظم
از پرتو مهر اوج اقبال*شد رشك فلك ریاض آمال*
وز فیض غمام لطف و احسان*شد همچو بهشت گلشن جان*
هست این سخنان منشیانه*در وصف عدالت زمانه آن به كه ز غایت هدایت*
گویم بصریح این حكایت
ملخص سخن آنكه بیمن عنایت نواب كامیاب شاهی بلكه بمحض مكرمت نامتناهی الهی زمام ایالت و سرافرازی و عنان عدالت و بنده‌نوازی در ولایات خراسان بكف كفایت و قبضه درایت عالی مكانی درآمد كه طلیعه سپاه دولتش بهر جانب كه روی آورده صبح اقبال از مطلع امانی و آمال طالع شده و جناح همای شوكتش بدهر دیار كه سایه گسترده آفتاب فتح و ظفر از اوج اقتدار لامع گشته سرپنجه شیر شكارش مفتاح ابواب امن و امان و شعشعه شمشیر بدیع آثارش سرانجام اسباب نصرت را ضمان سنان جان ستانش باملاء (نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ) زبان تیز و پرچم لوای كشورگشایش بنسامیم (وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ) دلاویز نظم
روز هیجا كه بخت بیدارش*خواب بخت عدو كند تعبیر
تیغ خون ریز او گشاده زبان*آیت فتح میكند تفسیر . لطفش قوافل آمال را بمنازل آرزوی اولیا فرود آورده و قهرش رواحل آجال را بمراحل اعداء راهنمونی كرده عدل كاملش تمهید مبانی دین و دولت و حزم شاملش ضامن تشیید قواعد ملك و ملت نظم
ص: 7 جوان‌بختی كه دوران كهن سال*بدو داده نوید فتح و اقبال*
بخلق خوش جهانی زنده كرده*رسوم دین و دانش زنده كرده* مقرب بارگاه عالم پناه شاهی انیس الدوله البهیة الباهره جلیس الحضرت العلیه القاهره متمثل فرمان (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ) المؤید بتائید اللّه المستعان معین السلطنة و الخلافة ابو المنصور درمش خان جعل اللّه الایام تابعة لاحكامه و الاجرام السماویه سایرة علی وفق مرامه و بیمن اقدام خدام این خان گردون غلام جراحات جارحات ایام سمت التیام گرفت و متمینات طبقات انام از خواص و عوام باحسن وجهی صفت سرانجام پذیرفت و قسوم رسوم مذموم از صحایف روزگار انعدام یافت و نقوش صور ظلم و بیداد از اوراق لیل و نهار روی برتافت نظم
برافراخت رایات عدل و كرم*برانداخت آئین و ظلم و ستم*
شد از دولت خان حشمت قرین*فضای خراسان چو خلد برین* نه آهو را از چنك پلنك نهیبی و نه طیهو را از خجلت عقاب آسیبی باد صرصر را یارای آن نه كه غباری بكس رساند و باز بلند پرواز را زهره آن نه كه هوای صید كبوتری بخاطر گذراند نظم
شد از انصاف خاقان سرافراز*بصحرا شیر با نخجیر همراز*
نلرزد برك بید از باد صرصر*كند با باز دمسازی كبوتر و صور این سعادات نقاب از چهره مقصود نگشود و پیكر این مرادات از وراء ایسار غیب روی ننمود مگر بتوجه رأی صواب نمای و اصابت تدبیر ملك‌آرای ممالك پناهی كه تا پرتو انوار ضمیر خورشید تأثیرش بر چمن مملكت تافته حدیقه امانی اهل دولت و كامرانی بشكفتن انواع ازهار كواكب آثار سمت اضائت گرفته و تا رشحات سحاب احسان فراوانش بر گلشن جلالت فایض گشته در روضه آمال اصحاب فضل و كمال اصناف ریاحین نضارت آئین صفت نمایش پذیرفته نهال قامت با استقامتش تا در جویبار اقبال سر كشیده ستم‌دیدگان زمان در ضلال نصفت غنوده‌اند و غمام دست درر نثارش تا بر گلزار افضال نازل گشته محنت رسیدگان دوران التقاط فراید فواید نموده‌اند اعتدال خلق جان‌فزایش هوای ربیعی را قوت طبیعی بر احیاء بخشوده و لطایف كلام دلگشایش ابواب مرام بر روی معتكفان زوایای ناكامی گشوده بیت
تا دم جان‌بخش او مژده رسان در رسید*مرده صد ساله را جان به بدن دردمید تفوق او بر صنا دید آفاق از وصمت تشبه و ارتیاب محروس و مصون و پایه اقتدارش در اشاعت انوار و احسان از منزلت آفتاب بلند خباب افزون تدبیر صایبش حارث حدود ملك و ملت و ضمیر ثاقبش مدبر امور دین و دولت نظم
ز رایش منتظم احوال عالم*ز كلكش گلشن اقبال خرم*
ز عدلش عرصه آفاق مأمور*ز لطفش گشته رسم جور مهجور*
وجودش در دریای فضایل*كفش گوهرفشان بر فرق سایل*
سلیمان زمان را اوست آصف*سریر سروری از وی مشرف*
سپهر جود را خورشید انور*بباغ فضل سرو سایه‌گستر*
امین دولت و خازن زمانه*بحسن و خلق در عالم فسانه*
افاضل پروری عالی مناصب*فضیلت‌گستری وافر مناقب*
ارسطو فطنت كامل درایت*عطارد مكنت شامل عنایت*
مشید مسند ایالت و اقبال مجدد رسوم جلالت*و افضال مظهر آیات حشمت و
ص: 8 كامكاری*ناصب رایات عظمت و نامداری كامل شامل عطا جامع رأفت وافر سخا ملاذ جمهور اكابر عالم مرجع افاضل اعاظم بنی آدم آصف نصفت غالی مناصب خورشید عطیت وافر مناقب مستخدم اصحاب یقظه و انتباه كریم الدولة و الدنیا و الدین خواجه حبیب اللّه اعلی اللّه تعالی معالم الاسلام بدوام ایامه و نضر ریاض مطالب الانام برشحات اقلامه بی‌شایبه تكلف سخن‌وری و غائله تصلف مدح‌گستری این مهر سپهر سروری بنابر اقتضای عادت جبلی بلكه بمقتضای سعادت لم یزلی همت بلند نهمت بر ترفیه حال عامه رعایا بل كافه برایا مصروف داشته سوختگان نایره بیداد را در ظلال تربیت و رعایت جای داد و بانامل عنایت فراوان ابواب مرحمت و احسان بر روی مظلومان شكسته بال باز گشاد چنانچه باید و شاید بتدارك اختلال احوال سادات و علما و فضلا پرداخت و جمیع اهل فضل و هنر و هنروران فضیلت اثر را متمول الطاف و اعطاف بیكران ساخت نظم
برافراخت اعلام انصاف و دادباحسان دل خلق را كرد شاد*
بدرگاه او كس نكرد التجا*مگر آنكه حاجات او شد روا
نیفكند بر بینوائی نظر*مگر آنكه كردش غنی از گهر*
بهر گوشه مستمندی كه بودز انعام عامش براحت غنود*
ز اهل هنر هركه آمد برش*بگسترد ظل كرم بر سرش
جهانی شد از رأفتش بهره‌ور*به تخصیص ارباب فضل و هنر و چون قاید توفیق معتكف زاویه خمول را بآستانش رسانیده و بشرف ادراك صحبت شریفش مشرف گردانیده روحی دید در بدن مصور و ملكی یافت در صورت بشر طبع مشكل گشایش از فنون فضایل واقف و ذات معالی صفاتش باصناف كمالات متصف صور حقایق معانی در آئینه ضمیر عكس‌پذیرش بقلم تحقیق تصویر پذیرفته و نقوش دقایق نكته‌دانی بر صحیفه خاطر تنویرش بخامه توفیق صورت تحریر گرفته و كالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا گشته كه این صاحب حشمت صایب تدبیر و آصف نصفت صافی ضمیر باوجود توافر اسباب مكنت و كامكاری و اجتماع مواد عظمت و نامداری هرگاه از تنظیم امور حكمت و تنسیق مهام مملكت فراغت می‌یابد منتبع سنن سنیه سلف نموده اوقات خجسته ساعات را بر تحصیل مسائل دینی و تحقیق معارف یقینی و استكشاف سیر و اخبار نبوی و استنباط مغازی و آثار مصطفوی و استخبار سلوك ائمه ابرار و استطلاع باحوال سلاطین ذوی الاقتدار مصروف میدارد و از حكایات سیر سلف و روایات اكابر خلف و اعمال ستوده متقدمین و شیم رضیه مفاخرین و محاسن اطوار علماء كبار و احاسن آثار فضلای بزرگوار آنمقدار بر لوح خاطر خطیرش مرتسم گشته كه عقل دوراندیش تذكار آنرا محال میشمارد و بنابر وفور میلان طبع نقاد آن مهر سپهر سرافرازی بتألیف فن سیر و مغازی هم در آن ایام آنچه ازین عقود و در ثمین در رشته تحریر منتظم شده بود بنظر كیمیا اثرش رسید و اشارت علیه نافذ گردید كه تتمه این اجزا را باقلام اهتمام بر صفحه ظهور آورد و آن جواهر زواهر را بیش از این در درج ضمیر كسیر مستور نگذارد و هرچند این مستمند بسبب تفرق حال و توزع بال و حدوث صنوف محنت و دلشكستگی و وقوع وفور حیرت و سرگشتگی و تجرع اقداح قصص
ص: 9
روزگار و تتابع آلام قصص محنت آثار رقم نسخ بر تعلیق این نسخه كشیده بود و ریحان خطوط این بستان را برقم نسیان مرقوم گردانیده باخود محقق داشت كه یكبارگی توقیع بطلان بر رقاع انشا كشد و دیگر زبان قلم و قلم زبان را از تحریر تقریر اخبار و آثار معاف دارد شعر
نگردد بگرد سخن‌پروری*كشد خط بر آئین مدحت‌گری*
نیارد برون تیغ نطق از نیام*نیاید دگر در مصاف كلام اما چون محاسن اوصاف ذات و مكارم اطوار صفات و شمول اعطاف شمایل و عموم الطاف خصایل آنحضرت را ملاحظه نمود دست در عروه وثقای اقبال مصون از انتقالش زده و در ظلال دولت خجسته مآلش پناه جسته بار دیگر خامه فصاحت‌گستر سخن‌گذاری آغاز كرد و بنان بیان بامیدواری بی‌پایان روی بصوب تحریر اینحكایات دلپذیر آورد شعر
بود در دست غم چرخ اثیر*بلبل طبع سخنگوی اسیر*
از خزان ستم دهر خموش*وز فراق گل احسان مدهوش*
ناگهان باد بهاری بوزید*نكهت گلشن لطف تو رسید*
گشت محنت‌كده چون گلزارش*از دل زار برون شد خارش*
آمدش بار دگر یاد سخن*كرد در مدح تو بنیاد سخن*
دارم امید كه این طرفه كلام*كه چو عقد گهر آمد بنظام*
بنماید بمددكاری غیب*پیش ارباب هنر دور از عیب*
لطف بی‌غایت اسباب كرم*كند اصلاح خلل‌های قلم*
تبیین نام این نامه نامی
و تفصیل اقسام این صحیفه گرامی بر ضمیر انور فضلای سخن‌ور و خاطر از هر بلغای هنرپرور در نقاب ارتیاب مستور نماند كه چون این تألیف شریف كه مشتمل است بر چگونگی سیر معشر بشر بذكر اسامی و القاب خصومت ممالك پناهی حبیب الهی تزئین پذیرفت نام همایون اتسامش بر حبیب السیر فی اخبار افراد بشر قرار گرفت و نوا در حكایات و بدایع روایات حبیب السیر در ضمن افتتاحی و سه مجلد و اختتامی صفت اتمام خواهد یافت و در هر جلدی پرتو اهتمام بر ترتیب چهار جزو خواهد تافت برین موجب كه مرقوم میگردد و كیفیت این اجمال به تفصیل میپیوندد.

[جزء اول ذكر اول مخلوقات و تاریخ انبیاء عظام]

افتتاح در ذكر اول مخلوقات حضرت جهان آفرین‌

و كیفیت آفرینش آسمان و زمین و بیان سلوك جان و بنی الجان و ریاست ابلیس در میان ایشان مجلد اول در بیان احوال انبیاء عظام و حكماء گرام و سلاطین كه فرمانفرما بوده‌اند پیش از ظهور اسلام و ذكر شمه از سیر حضرت سید المرسلین و وقایع زمان خلفاء راشدین بر چهار جزو جزو اول در ذكر انبیاء مرسلین و سالكان مسالك یقین و بیان مجملی از احوال حكماء اعنی المؤمنین منهم رحمه اللّه تعالی عنهم جزو دوم در ذكر ملوك عجم و سلاطین عرب جزو سوم در بیان شمه از سیر حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصلوة انماها و ازكاها جزو چهارم در تبیین وقایع ایام خلفاء راشدین مجلد دوم در ذكر مناقب و مفاخر ائمه اثنی‌عشر سلام اللّه علیهم الی یوم المحشر و بیان وقایع زمان حكام بنی امیه و بنی عباس و پادشاهان كه معاصر عباسیان بوده‌اند و در اطراف جهان حكومت نموده‌اند محتوی
ص: 10
بر چهار جزو جزو اول در ذكر وقایع فضایل و مآثر ائمه اثنی‌عشر سلام اللّه علیهم (ما طلعت الشمس و القمر) جزو دوم در ذكر وقایع ایام حكام بنی امیه جزو سوم در ذكر احوال زمان خلفای عباسیه جزو چهارم در ذكر حالات بعضی از طبقات سلاطین كه معاصر عباسیان بوده و در اطراف جهان بنفاذ فرمان اتصاف داشته‌اند و رایات استیلا و استقلال افراشته‌اند مجلد سوم در توضیح وقایع ایام حكومت طوایف سلاطین و خواتین كه بعد از انقضاء زمان استیلای عباسیان در اقطار امصار پادشاهی كرده‌اند و مراسم جهانبانی و كشورستانی بجای آورده‌اند و ذكر طلوع آفتاب اقبال شاهی بفیض فضل نامتناهی الهی بر چهار جزو جزو اول در ذكر خاقان تركستان و بیان حكومت چنگیز خان و اولاد او در بلاد جهان جزو دوم در ذكر حالات زمان طبقات ولات كه معاصر چنگیز خانیان لباس پادشاهی پوشیده‌اند و كاس عنایت بی‌نهایت الهی نوشیده‌اند جزو سوم در ذكر ظهور صاحبقران امیر تیمور گوركان و بیان وقایع ایام سلطنت آنحضرت و اولاد بزرگوارش تا این زمان جزو چهارم در ذكر كشورگشائی و فرمان‌روائی نواب كامیاب حضرت شاهی و اختصاص یافتن خلایق در ظلال رایات اقبالش باصناف الطاف نامتناهی اختتام در ذكر بدایع و غرایب ربع مسكون و عجایب و غرایب جهان بوقلمون و بر طباع آفتاب شعاع مطالعه‌كنندگان این كلمات بی سامان پوشیده و پنهان نخواهد ماند كه مجملی در ذكر احوال بعضی از مشاهیر صحابه و اكابر تابعین و اعاظم سادات و علماء و فضلاء و شعراء و امرا و وزراء در اثناء بیان اخبار ملوك و خلفاء سمت گذارش خواهد یافت و پرتو جد و اهتمام راقم این ارقام بقدر امكان بر تصحیح حكایات و تنقیح روایات خواهد تافت و بتوفیقات سبحانی و تأییدات ربانی كلیات واقعات را بعبارات لایقه و اشارات رایقه در سلك تحریر خواهد كشید و از تكلفات مترسلانه و ایراد الفاظ غیر مانوس اجتناب واجب خواهد دید (و من اللّه الاعانة و التوفیق انه هو القادر علی ما یشاء بالتحقیق) افتتاح در ذكر آنكه اول مخلوقات چیست و افضل موجودات كیست و بیان كیفیت آفرینش عالم و شمه از حال جان و بنی الجان تا زمان ظهور خلیفه اعظم‌

گفتار در بیان اول چیزی كه خلعت خلقت پوشیده و در بزم هستی جام فرح انجام محبت نوشید

بر ضمایر فطنت مآثر اهل دانش و بینش و خواطر خبرت مداثر واقفان كارخانه آفرینش مختفی و مستتر نخواهد بود كه برطبق حدیث صحیح (كان اللّه و لم یكن معه شیی‌ء) در ازل ذات عز و جل موجود بود و هیچ‌چیز دیگر بر منصه هستی جلوه ظهور نمی‌نمود و چون ارادت كامله الهی بمقتضای فحوای (كنت كنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لاعرف) اقتضای آفرینش ممكنات عالم علوی و سفلی نمود نخستین چیزیكه از مطلع سپهر خلقت طلوع كرد نور فایض السرور محمدی بود زیرا كه از شاه ولایت و پناه اهل هدایت اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب كرم اللّه وجهه مرویست كه
ص: 11
روزی از حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصلوة افضلها پرسید كه اول مخلوقات چیست آنحضرت جوابداد كه (نور نبیك) و این حدیث از طریق جابر بن عبد اللّه انصاری نیز سمت ورود یافته و مع ذلك بسیاری از اكابر علما در اول مخلوقات ایزد تعالی اختلاف كرده‌اند و منشأ اختلاف ظاهر آنست كه درین باب احادیث دیگر به ثبوت پیوسته (كما قال اول ما خلق اللّه القلم و قال ایضا اول ما خلق اللّه نوری و قال اول ما خلق اللّه العقل فقال له اقبل فاقبل و قال له ادبر فادبر فقال عزتی و جلالی بك اعطی و بك امنع و بك اثیب و بك اعاقب) و علمای فن حدیث و سیر در باب جمع و توفیق میان احادیث مذكوره بر تقدیر صحت همه چند وجه گفته‌اند و اكثر افاضل متأخرین این توجیه را پسندیده‌اند كه مراد حضرت خیر البشر از عبارات ثلثه یكجوهر است و آنجوهر باعتبار صفات و حیثیات مختلفه باسماء متعدده موسوم شد مصراع
ز انكه كرده نام باشد یك حقیقت را
رواست و تفصیل این تأویل آنست كه گویند جوهری كه نخستین مصنوعات است از آن حیثیت كه بخود ظاهر بود و مظهر غیر و فیضان كمالات از بارگاه واهب العطایات بتوسط وی بر ذات مقدس نبوی واقع گشت آنحضرت آنرا نور گفته اضافت بخود فرموده باعتبار آنكه نقاش علومست و بر لوح محفوظ یا بر صحایف نفوس معتبر بقلم گشت و از آنجهة كه وجود و مبدأ خویش و سایر اشیا را تعقل كرد بعقل اتسام یافت بروایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اول چیزیكه بعد از قلم مخلوق شد لوح محفوظ بود و نخست كلمه كه قلم بفرموده ایزد تعالی بر لوح نوشت (بسم اللّه الرحمن الرحیم انی انا اللّه لا اله الا اللّه محمد رسولی من استسلم لقضائی و صبر علی بلائی و شكر علی نعمائی و رضی بحكمی كتبته صدیقا و بعثته یوم القیامة مع الصدیقین و من لم یستسلم لقضائی و لم یصبر علی بلائی و لم یشكر علی نعمائی و لم یرض بحكمی فلیختر الها سوائی) بعد از آن آنچه در علم اللّه مقدر بود در شأن مخلوقات تا روز قیامت قلم بحكم حضرت عزت بر صفحات لوح مثبت گردانید و در بعضی از نسخ معتبر بنظر این ذره احقر درآمده كه فیاض علی الاطلاق نور محمدی را كه زمره از فضلا آنرا جوهر بیضا گویند منقسم بدو قسم ساخت قسمی در غایت لطافت و قسمی دیگر درین اوصاف دون مرتبه اولی از قسم نخستین كه موسوم بنور بود ارواح انبیا و رسل و اولیا و اشخاص شریفه علویه را آفرید و از قسم ثانی كه آنرا نار می‌گفتند جان و بنی الجان و سایر اجسام سفلیه را موجود گردانید و ازین مقدمه بوضوح می‌پیوندد كه اقدم و افضل مخلوقات نور حضرت رسالت‌پناه است زیرا كه ما سوی اللّه بواسطه آن نور صفت خلقت یافته‌اند و جمیع كائنات از پرتو آن شمع جهان‌افروز بسر منزل وجود شتافته‌اند بیت
چه عرش و چه فرش و چه بالا چه پست*طفیل وجودش بود هرچه هست

ذكر خلق شدن طبقات آسمان و زمین بمحض ارادت رب العالمین‌

واقفان حقایق عالم بالا و عارفان دقایق ساحت غبرا روایت كرده‌اند كه صانع بیچون
ص: 12
عز و علا از بعضی اقسام نور خیر الانام علیه الصلوة و السلام جوهری مانند یاقوت خضرا كه طول آن ده هزار ساله راه بود خلق نمود پس بنظر هیبت بر آن جوهر تجلی فرمود و او بر خود لرزید بتمام آب شد پس عرش را موجود گردانید در آنزمان غیر عرش اعظم و آب چیزی موجود نبود چنانچه آیه (وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ) مفید این معنی است بعد از آن كرت دیگر آب را منظور نظر عزت ساخت آب بر خود بجوشید و دخانی و كفی از آن حاصل شد و اجزای كف در میان جهان كه حالا كعبه معظمه در آن مكانست جمع آمد باری سبحانه و تعالی از آن كف زمین را آفرید و از آن دخان آسمان را مخلوق گردانید و كلمه كریم كریمه (ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ) شاهد این دعوی است فرد
یك بحر بود ز اول خلقت كه موج زد*موجش جبل بخار سما كف تراب شد علماء معالم تنزیل و عرفاء موافق تأویل بر طبق نص كلام (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ) اتفاق دارند كه طبقات سماوات و ارضین و سایر اجرام علوی و سفلی در شش روز آن جهانی كه هر روزی عبارت از هزار سال است از كتم عدم بعالم وجود آمد اما این مسئله مختلف فیه است كه آفرینش كدام روز بوده و در هر روزی كدام اشیاء در كسوت هستی ظهور نموده محی السنة ابی محمد حسین بن مسعود در تفسیر معالم التنزیل آورده است كه جمعی از یهود به مجلس شریف صاحب مقام محمود علیه شرایف الصلوة و لطایف التحیات آمده گفتند كه یا محمد خبر ده ما را از آنچه خدایتعالی آفریده است در ایام سته آنحضرت فرمود كه خالق كن فیكون روز یكشنبه و دوشنبه زمین را آفرید و جبال و معادن را در روز سه‌شنبه مخلوق گردانید و روز چهارشنبه امصار و انهار و اقوات را پدیدار آورد و سموات و ملائكه را از بامداد پنجشنبه تا سه ساعت روز جمعه خلق كرد و ایضا حضرت عزت در ساعت اول روز جمعه آجال را و در ساعت ثانیه آفات را و در ساعت ثالثه آدم را علیه السلام موجود ساخت یهود گفتند (صدقت ان اتممت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و ما ذاك قالوا ثم استراح یوم السبت و استلقی علی العرش) پس حق سبحانه و تعالی این سخن را بر ایشان رد كرده آیت كریمه مذكوره را نازل گردانید و در بعضی از كتب احادیث بروایت ابو هریره رض مرویست كه گفت (اخذ رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم بیدی فقال خلق اللّه البریة یوم السبت و خلق الجبال فیها یوم الاحد و خلق الشجر فیها یوم الاثنین و خلق المكروه یوم الثلثاء و خلق النور یوم الاربعاء و بث فیها الدواب یوم الخمیس و خلق الادم یوم الجمعه آخر الخلق فی آخر ساعات الجمعة فیها بین العصر الی اللیل) در متون الاخبار مذكور است كه اصحاب توریة اخبار نموده كه خالق علی الاطلاق روز یكشنبه آسمان را خلق نمود در میان دو آب مافوقها و ماتحتها و روز دوشنبه زمین و آنچه در آنست از اشجار و اثمار و جبال و معادن و عیون و انهار پدید آورد و در روز سه‌شنبه ماه و آفتاب و سایر كواكب سیارات و ثابتات و آنچه جوهر است از این باب موجود گردانید و روز چهارشنبه انواع دواب را از وحوش و طیور و باقی حیوانات بری و بحری آفرید و
ص: 13
خلقت آدم و حوا سلام اللّه علیهما روز پنجشنبه بوقوع پیوست و تكمیل آفرینش جمیع اشیاء روز جمعه روی نمود و ایضا در كتاب مذكوره مزبور است كه بزعم اهل توریت ابتداء خلقت روز یكشنبه واقع شد و روز فراغ و استواء بر عرش روز شنبه بود و از این جهة روز شنبه را تعظیم كرده‌اند و عید خود ساخته‌اند و اعتقاد اهل انجیل آنست كه آغاز آفرینش روز دو شنبه است و روز استوی روز یكشنبه است و لهذا آنطائفه یكشنبه را عید اعتبار نموده عظیم شمرند اما اجماع اهل اسلام برآنست كه مبدأ خلق روز شنبه بود و روز جمعه را كه سابع آن ایام است مكرم داشته عید مؤمنان میخوانند و در بعضی از شروح مشارق الانوار مشروح گشته كه چون روز شنبه حق تعالی از خلق ارض و سما فارغ گشته بود یهود آن روز را از برای اشتغال بعبادت و ترك اهتمام سرانجام امور دنیوی اختیار نمودند و نصاری روز یكشنبه را كه ابتدای آفرینش در آن روز واقع شد جهة شكرگذاری بطاعت حضرت باری صرف كردند و بنابر آنكه خلق آدم علیه السلام در روز جمعه بوقوع پیوست هادی توفیق رفیق اهل اسلام گشت تا آن روز را بصرف طاعات و ادای وظایف عبادات انسب و اولی داشتند و حكمت در آنكه خلق اشیاء بتدریج سمت حدوث یافت آنست كه فرق عباد متنبه شوند كه تأنی در مهام از جمله سنن سنیه حضرت سبحانیست و شتاب در امور داخل وسواس شیطانی و هواجس نفسانی و الا خدای تعالی قادر بر آنكه به طرفة العینی تمامی مخلوقات را موجود گرداند و بیك لحظه جمیع ممكنات را لباس هستی پوشاند (فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ رب العالمین)

ذكر مجملی از احوال جان و بنی الجان و بیان حكومت و ریاست ابلیس در میان ایشان‌

بر طبق آیت كریمه هدایت نشان (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ) حضرت حی قیوم پیش از آفرینش آدم علیه السلام از آتش خلقی آفرید و بحكم (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ) آنطایفه را شریعتی كرامت كرده و بعبادت خویش مأمور گردانید و بروایت ابن عباس رضی اللّه عنه اسم ابو الجن سوماست و جان لقب اوست اما حضرت مخدومی ابوی مرحومی السید السند الامجد امیر خواند محمد رحمه اللّه در كتاب بلاغت انتمای روضة الصفا از مترجم اسفار آدم ابو عیسی جعفر بن یعقوب الاصفهانی نقل كرده‌اند كه جان موسوم بطارنوس بود و اولاد و اعقاب او مادام كه اوامر و نواهی الهی را مطیع و منقاد بودند در غایت رفاهیت روزگار میگذرانیدند و چون یكدور ثوابت نزدیك بانتها رسید آغاز عصیان و طغیان نمودند منتقم جبار بعد از الزام حجت اكثر ارباب معصیت را بدار البوار فرستاد و بقیه ایشان را كه ربقه اطاعت در ربقه داشتند بتجدید شریعتی عطا فرمود و حلیائیس را كه هم از آن قوم بود بر ایشان والی ساخت و چون یكدوره دیگر بر این قضیه بگذشت بنی الجان كرت دیگر قدم در وادی نافرمانی نهادند و ثانیا بعقوبت ایزدی معاقب گشته
ص: 14
جمعی از صلحا كه بر صراط مستقیم راسخ بودند بازماندند و شخصیكه بلمیقا نام داشت بر ایشان حاكم و فرمانروا شد و چون دوره ثالثه انقضا یافت دیگرباره آنجماعت از جاده دین قویم انحراف نموده بسخط الهی مبتلا گشتند و حكومت بقیه آن طبقه بر ماهوس كه جمال حالش بر نور فضل و صلاح آراسته بود تعلق گرفت و او تا زمان انتقال بعالم بقا بامر معروف و نهی منكر میپرداخت و بعد از فوتش اشرار بنی الجان باز آغاز فتنه و فساد كردند و باری تعالی رسولان جهة هدایت و ارشاد برایشان فرستاد و آن گمراهان اصلا متنبه نگشتند تا دوره رابعه منتهی شد و حكمت حضرت عزت اقتضای تجددی كرده طایفه از ملائكه عظام بمقاتله ارباب ظلم و ظلام شتافتند و اكثر ایشان را بقتل آورده ابلیس را كه بقول اصح از آن ملاعین بود و عزازیل نام داشت با فوجی از صبیان اسیر ساختند و ابلیس با ملائكه بآسمان رفته نشو و نما یافت و در طاعت و عبادت بمرتبه مبالغه نمود كه مقرب درگاه حضرت احدیت شده برتبه تعلیم فرشتگان مشرف گشت و چون بنی الجان از مواضع اختفا بیرون آمده بحسب طول زمان نوبت دیگر بسیار شدند و بدستور طریق غوایت مسلوك داشتند ابلیس هدایت و ارشاد ایشان را از خالق بلاد و عباد مسألت نموده با فوجی از ملائكه از آسمان بر زمین شتافت و جمعی از مطیعان بنی الجان بدو پیوسته عزازیل یكی از ایشان را كه موسوم بود بهلوت بن بلامت برسم رسالت نزد علماء ارباب جهالت فرستاد تا ایشان را از نافرمانی جناب كبریاء سبحانی تحذیر نماید و آنقوم بی‌باك آن شخص را هلاك ساختند چون از موعد مراجعت او مدتی درگذشت ابلیس دیگری را بدان امر نامزد كرد و آن گروه ناپاك او را نیز كشته این قضیه شنیعه بار دیگر تكرار یافت و كرت آخر یوسف بن یاسف بفرموده عزازیل بمیان ایشان رفته آنقوم قصد قتل او نیز كردند عاقبت یوسف بلطایف الحیل از زخم گرگ اجل امان یافته خود را بابلیس رسانید و كیفیت حادثه را معروض گردانید و عزازیل بعد از استجازه از ملك جلیل اكثر آن گمراهان را كشته در بسیط زمین رایت حكومت برافراشت و بخار عجب و پندار بكاخ دماغ او تصاعد نموده خود را از جمیع مخلوقات اعلم و افضل پنداشت ابیات
ز راه تفاخر بفوج ملك*گهی بر زمین بود و گه بر فلك*
نبود آگه از كار و كردار خویش*كه خواهد غلط كرد هنجار خویش پیوسته در مجالس ملائكه مقربین بحسب ظاهر بر كمال فضیلت خویش دلایل و براهین اقامت كرده باطنا باخود مخمر نمود كه اگر منصب خلافت از بارگاه الوهیت بشخصی دیگر مفوض گردد گردن بمتابعتش در نیاورد بلكه در هلاك او شرایط سعی و اهتمام مرعی دارد و در خلال آن احوال جمعی از فرشتگان كه بمشاهده لوح محفوظ رفته بودند در غایت حزن و ملال بازآمده با عزازیل گفتند كه امروز از ملاحظه لوح چنان معلوم كردیم كه عنقریب یكی از مقربان جناب جلال سبحانی بلعنت ابدی مخصوص خواهد گشت و ما هریك از عاقبت كار خود هراسانیم امید آنكه دعا كنی كه تا هیچ‌كس از ما بدان بلیه عظمی مبتلا نگردد ابلیس بر زبان آورد كه این نایبه بما و شما نسبت ندارد و مدتی مدید است كه من برین قضیه مطلع گشته‌ام و با كس
ص: 15
نگفته‌ام القصه شیطان بسخن فرشتگان چندان التفاتی نكرد و بتضرع و استغفار اشتغال ننمود بنابرآن بخذلان ابدی و خسران سرمدی گرفتار گشت نعوذ باللّه منها و در اثناء آن اوقات صدای كوس خلافت آدم در جهان افتاد و ندای (إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً) بگوش هوش عالمیان رسید ملائكه از روی تعجب گفتند (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) حضرت علام الغیوب در جواب ایشان فرمود كه (إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ) و فرشتگان از استماع این جواب بر جرأت خویش متنبه شده بقدم اعتذار و سلوك طریق استغفار پیش‌آمدند اما ابلیس همچنان مغرور بوده بر انكار اصرار نمود و هو الغفور الودود.

مجلد اول در بیان احوال انبیاء عظام و حكماء كرام و سلاطینی كه فرمانفرما بوده‌اند پیش از ظهور اسلام‌

و ذكر شمه از سیر حضرت سید المرسلین و وقایع زمان خلفاء راشدین مشتمل بر چهار جزو جزو اول در ذكر انبیاء مرسلین و سالكان مسالك یقین و بیان مجملی از احوال حكماء اعنی المؤمنین منهم رحمهم اللّه تعالی (گفتار) در ایراد كمیت عدد انبیاء عظام در بیان مراتب نبوت بقول افاضل كرام و علماء ذوی الاحترام
بلبل‌نوایان چمن روایت و نغمه‌سرایان انجمن حكایت آورده‌اند كه ابو ذر غفاری رضی اللّه عنه روزی از مخبر صادق و پیغمبر حضرت خالق علیه الصلوة و اكمل التحیات پرسید كه عدد انبیا چند بوده است آنحضرت جواب فرمود كه صد و بیست و چهار هزار باز سؤال كرد كه از این جمله چند نفر مرسل بوده‌اند خیر البشر گفت سیصد و سیزده نفر (قال الراوی فقلت من كان اولهم قال آدم قلت نبی مرسل قال نعم ثم قال یا ابا ذر اربعة هرمانیون آدم و شیث و اخنوخ و هو ادریس و هو اول من خط و خاط و نوح و اربعة من العرب هود و صالح و شعیب و نبیك یا ابا ذر و اول انبیاء بنی اسرائیل موسی و آخر هم عیسی ع قلت كم انزل اللّه من كتاب قال مأته صحیفة و اربعة كتب علی شیث خمسین صحیفة و علی اخنوخ ثلثین و علی ابراهیم عشر صحایف و علی موسی قبل التوراة عشر صحایف و انزل التوریة و الزبور و الانجیل و الفرقان) و بروایتی عوض موسی آدم علیهما السلام مذكور گشته و اللّه تعالی اعلم و بر ضمیر فضلاء سخندان پوشیده و پنهان نخواهد بود كه نبی باعتقاد جمعی از مورخان كسی استكه بصفات حمیده و سمات پسندیده آراسته بود و بمجرد خواب یا الهام رب الارباب بدعوت قومی مأمور شود و پیغمبر مرسل كسیست كه بتوسط فرشته وحی بر وی نازل گردد و امت را بمشایعت شریعتی مأمور گرداند اعم از آنكه صاحب صحیفه و كتاب باشد یانی و بقولی اولو العزم پیغمبریست كه واضع شریعتی بود و برین تقدیر آدم و نوح و ابراهیم و موسی
ص: 16
و عیسی (ع) و محمد مصطفی صلواة اللّه علیهم اجمعین اولو العزم باشند و طائفه گفته‌اند كه مراد اولو العزم رسولیست كه واضع شریعتی مجدد و ناسخ ملت ما قبل بود و بنابراین سخن آدم علیه السلام اولو العزم نباشد و بزعم بعضی از مورخان ظاهر كلمه (وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً) مؤید این قولست و حضرت افضل الانامی مولانا نور الدین عبد الرحمن جامی در شواهد النبوة از فتوحات مكیه نقل فرموده كه نبی عبارت از كسی است كه بر وی شریعتی فرود آمده باشد من عند اللّه بطریق وحی كه متضمن باشد آن شریعت بیان كیفیت پرستش وی مر خدای را عزوجل و چون مأمور شود كه آن شریعت را بغیر خود رساند او را رسول گویند و اولو العزم رسولی است كه مأمور باشد بقتال و جهاد جمعی كه ایمان نیاوردند بخلاف نبوت و رسالت كه در آن این شرط نیست و باصطلاح علماء متكلمین رسول عبارت از پیغمبریست كه صاحب كتاب باشد و اولو العزم كنایت از رسولی است كه مأمور بجهاد بود و باتفاق ائمه اخبار خاتم پیغمبریست كه شریعت او هرگز منسوخ نگردد و بعد از وی دیگری بنبوت مبعوث نشود و از فحوای این كلمات بوضوح می‌پیوندد كه مراتب پیغمبران منقسم بچهار قسم است اول نبوت و این قسم عموم دارد زیرا كه جمیع انبیاء مرسلین درین مرتبه شریك‌اند دوم رسالت و این قسم خصوص دارد زیرا كه نبی غیر مرسل را شامل نیست سیم اولو العزم و این قسم از مرتبه ثانیه خصوصیت بیشتر دارد چهارم خاتمیت و این قسم اخص اقسام است و غیر از ذات كاملة الصفات محمدی علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات هیچ‌كس بوصول این مرتبه علیه مشرف نگشته صلی اللّه علیه و آله المهدیین الهادیین و علی سایر الانبیاء و المرسلین الی یوم الدین.

گفتار در بیان آن‌كه از زمان خلقت آدم علیه السلام تا اوان ظهور حضرت خیر الانام صلی الله علیه و سلم الی یوم القیمة چند سال منقضی شده‌

مستحفظان وقایع ایام و مستخبران حوادث شهور و اعوام درین باب اختلاف بسیار كرده‌اند و در مؤلفات خود بر سبیل اجمال و تفصیل روایات متعدده در قلم آورده چنانچه شمه ازین معنی صورت تحریر مییابد و پرتو اهتمام بر ایراد بعضی از روایات مختلفه میتابد محمد بن جریر الطبری كه از سایر سالكان مسالك سخنوری بمزید اعتبار اشتهار دارد در یك محل از مؤلف خویش مرقوم كلك بیان گردانیده كه چنانچه در شاهنامه بزرگ منقولست از وقت ظهور آدم تا زمان حضرت خاتم علیهم الصلوة و السلام شش هزار و سیزده سال بوده و پنجهزار و نهصد نیز گفته‌اند و در موضع دیگر تحریر فرموده كه بقول علماء یهود از روزگار آدم تا ایام هجرت سید عالم چهار هزار و چهل سال و سه ماه بوده و بروایت اخبار نصاری پنجهزار و صد و هفتاد و دو سال و ایضا از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما در مؤلف مذكور مرویست كه از زمان آدم تا طوفان نوح علیهم السلام دو هزار و دویست و پنجاه و شش سال بود و از طوفان تا بوقت ابراهیم علیه التحیة و التسلیم هزار و هفتاد و نه
ص: 17
سال و از روزگار خلیل الرحمن تا هنگام موسی (ع) پانصد و شصت و پنجسال بود و از ایام موسی تا زمان سلیمان علیهم الجنة و الغفران پانصد و سی و شش سال و از وقت سلیمان تا اوان ذو القرنین رومی هفتصد و هفده سال و از هنگام سكندر تا زمان عیسی (ع) سیصد و شصت و نه سال و برین تقدیر از روزگار آدم تا ایام عیسی (ع) پنجهزار و پانصد و بیست و دو سال باشد و ابو الفتح ناصر بن محمد الحصیبی كه مؤلف معارف است و از معارف علماء مؤلف بدین معنی تنبیه نموده كه بروایت وهب بن منبه عمر آدم (ع) هزار سال بود و از انتقال ابو البشر تا وقوع طوفان دو هزار و دویست و چهل و دو سال و از طوفان تا فوت نوح سیصد و پنجاه سال و از وفات نوح تا انتقال ابراهیم دو هزار و دویست و چهل سال و میان ابراهیم و موسی هفتصد سال و از موسی تا داود پانصد سال و از داود تا عیسی هزار و صد سال و از رفع عیسی (ع) تا ولادت خاتم الانبیا ششصد و بیست سال و برین تقدیر از خلقت آدم تا زمان میلاد سید عالم صلی اللّه علیه و سلم هشت هزار و هفتصد و پنجاه و هشت سال باشد و حمزة بن الحسن اصفهانی كه از ناظمان منتظم سخندانی بمزید اعتماد استثنا دارد روایت كرده كه از روز خلقت آدم تا مولد نوح (ع) هزار و پنجاه و شش سال بود و از ولادت نوح تا میلاد ابراهیم هزار و هشتصد و نود و دو سال و از تولد ابراهیم تا زمان رسیدن یعقوب بمصر دویست و نود سال و از رسیدن یعقوب بمصر تا وقت وفاتش هفده سال و از فوت اسرائیل تا بناء بیت المقدس چهار صد و هفتاد سال و از بناء بیت المقدس تا هنگام تخریب آن چهار صد و ده سال و از خرابی بیت المقدس تا زمانیكه عمر بن الخطاب آن را مفتوح ساخت هزار و پانصد و پنجاه و چهار سال و بدین روایت از زمان خلقت ابو البشر تا اوان هجرت شفیع روز محشر قریب پنجهزار و ششصد و نود سال بود و افضل المتأخرین مولانا كمال الدین حسین خوارزمی در مقصد اقصی آورده‌اند كه از وقت ولادت خاتم الانبیا تا عیسی (ع) ششصد و بیست بیست سال بود و از عیسی (ع) تا داود هزار و دویست سال و از داود تا موسی پانصد سال و از موسی تا ابراهیم هفتصد و هفتاد سال و از ابراهیم تا طوفان نوح هزار و چهار صد و بیست سال و از طوفان تا آدم دو هزار و دویست و چهل سال و برین تقدیر از میلاد حضرت خاتم تا وقت خلیفه اعظم صلواة اللّه علیهما شش هزار و هفتصد و پنجاه سال بوده باشد و در این باب روایت دیگر نیز سمت ورود یافته اما چون راقم حروف بعدم اطناب مامور است بایراد آن اقوال مبادرت ننمود و عنان بیان را بذكر مجملی از احوال مشاهیر انبیا و مرسلین صلواة اللّه علیهم اجمعین انعطاف داد (هو موفق بسلوك طریق السداد و ملهم بطریق الرشد و الرشاد).

ذكر آدم علیه السلام‌

جمعی كثیر از اهل تفسیر و جمعی عفیر از علماء تحریر فرموده‌اند كه آدم اسمی است عجمی مانند آذر و شالخ و آنرا اشتقاق نیست و فرقه از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه
ص: 18
نقل نموده‌اند كه چون جسم شریف آدم از ادیم ارض یعنی روی زمین مخلوق گشت موسوم باین اسم شد و زمره گویند بجهة سمرة لون خلیفه اعظم را آدم گفتند و برین تقدیر لفظ آدم مأخوذ از ادمه باشد و بعضی گفته‌اند كه لفظ آدم مشتق بود از آدمه (بین الشین اذا خلطت بینهما) و صاحب تفسیر تیسیر چنین تقریر نموده (و یجوزان یكون من الادمة بفتح الهمزة و الدال و هی باطن الجلد و البشرة ظاهرها) و این اقوال دلالت بر آن میكند كه آدم عربی باشد و آنچه امام نوری در تهذیب الاسماء اللغات نقل كرده كه نام همه پیغمبران عجمی است الا چهار كس آدم و صالح و شعیب و محمد صلی اللّه علیه و سلم مؤید این اقوال است و باتفاق اصحاب اخبار كنیت آنجناب ابو محمد و ابو البشر بود و لقب شریفش صفی اللّه و آدم علیه السلام اول افراد انسانیست و نخستین بشریست كه افسر نبوت بر سر نهاده در بهشت درآمد و شریعت ابو البشر مشتمل بود بر خداپرستی و صلوة و صیام و قربان و اجتناب از شرب خمر و گوشت خنزیر و كتاب آنجناب بقولی محتوی بود بر چهل صحیفه و بیست و یك نیز گفته‌اند و مضمون صحف او اسرار حكمت طبیعی و معرفت منافع و مضار ادویه و كیفیت تسخیر جن و شیاطین بود و مورخان را در تعیین جنت آدم علیه السلام اختلافست زیرا كه جماعتی از صحابه و تابعین گویند كه بهشت آدم جنت المأوی بوده و طایفه گفته‌اند كه آن جنت را حق سبحانه و تعالی جهة آدم خلق نموده بود و هریك از فریقین در اثبات مدعاء خود دلایل معقوله و براهین منقوله اقامت فرموده‌اند و باز طائفه ثانیه كه بهشت آدم را غیر جنت مخلده اعتقاد دارند اختلاف كرده‌اند كه آن بهشت در آسمان بوده یا در زمین چه فرقه بر آن رفته‌اند كه آن جنت در سپهر برین بوده و زمره دیگر جانب حضیض گرفته‌اند چنانچه ابو الحسن فاریابی در كتاب اسوله جامعه آورده است جنة آدم در دیار فلسطین بود (و هی كان بستانا كثیرة المخضرة یؤید هذا انه صار مامورا و منهیا و الامر و النهی لا یكون الا فی الدنیا) و آنچه قاضی ناصر الدین بیضاوی در اوایل تفسیر خویش در باب جنت آدم نقل نموده مؤید این قول است و بر هر تقدیر بروایت ابن عباس رضی اللّه عنهما آدم در بهشت نبود مگر ما بین عصر و غروب آفتاب از ایام آنجهانی و بعضی از علما گویند كه آنجناب نیمروز كه عبادت از پانصد سال است در بهشت اقامت داشت بعد از آن بتلبیس ابلیس با كل ثمره شجره ممنوعه مبادرت نموده از بهشت بیرون افتاد و مدت هزار سال عمر یافته صنعت دهقنت و رشتن و بافتن و استخراج آهن و فن هندسه و بقولی علم طب و موسیقی در ایام حیات آنجناب سمت اختراع پذیرفت و بروایتی خانه كعبه را آدم علیه السلام بنا كرده و ابو البشر از عالم رحلت ننمود تا عدد اولاد و احفاد او بچهل هزار نرسید اما فرزندان صلبی از بیست پسر و نوزده دختر بودند و بعضی برآنند كه بیست و یك پسر و بیست دختر از صلب آدم علیه السلام بوجود آمد و اللّه تعالی اعلم
ص: 19

گفتار در بیان كیفیت آفرینش آدم و حوا و ذكر مجملی از احوال ایشان در جنت اعلی و خطه غبرا

بثبوت پیوسته كه چون ارادت صانع بیچون و مثبت خالق كن فیكون بآفرینش خلیفه اعظم یعنی آدم تعلق گرفت جبرئیل امین بفرمان رب العالمین از سدرة المنتهی پرواز نموده به بسط غبرا آمد و قصد كرد كه یك قبضه خاك از طبقات زمین برگیرد و خاك از كیفیت حال پرسید جبرئیل جوابداد كه باری سبحانه و تعالی میخواهد كه از تو شخصی موجود گرداند و بر سریر خلافت بنشاند خاك گفت پناه میگیرم از تو بخداوند كه از سر این امر درگذری چه ممكن است كه از من شخصی بوجود آید و بشیوه نافرمانی اقدام نماید و بدین واسطه از عالم بالا بلا نازل گردد و من تحمل سخط الهی و غضب پادشاهی ندارم روح الامین بر عجز و بیچارگی زمین ترحم كرد و مراجعت نمود و صورت واقعه را عرض فرمود بعد از آن میكائیل و اسرافیل بدین خدمت مأمور گشته مانند جبرئیل بی‌نیل مقصود بازآمدند پس عزرائیل بدین مهم نامزد شده بزمین شتافت استغاثه و سوگند زمین را نپذیرفت و یك قبضه خاك در الوان و صفات مختلف و متفاوت از تمام روی زمین برگرفت و در میان مكه وظایف تا فضای در بهشت ریخت و بواسطه این حركت از عزرائیل صفت قلت رحم بوضوح انجامیده قبض روح بنی آدم برو قرار یافت و بر طبق حدیث (خمرت طینة آدم بیدی اربعین صباحا) دست قدرت در عرض چهل روز طینت آدم (ع) را تخمیر فرمود و چون قالب ابو البشر خشك شده بمرتبه صلصالی رسید مدتی مدید در یكی از موضعین مذكوره افتاده بود و در آن اوقات ملایكه عظام بنظاره آن پیكر بدیع میرفتند و روزی ابلیس بدانجا رسیده دست بر شكم آدم زد و آوازی مسموع او شده گفت این شخص میان تهی است و زود باشد كه ببلای جوع مبتلا شود پس از فرشتگان پرسید كه اگر حضرت حق شما را بطاعت آدم مأمور سازد چه میكنید جوابدادند كه ما از فرمان الهی گردن نه پیچیم و سر بتابعت او درآوریم ابلیس گفت مناسب چنین است اما بخاطر گذرانید كه اگر باطاعت آدم علیه السلام مأمور گردد بقدم فرمان‌برداری پیش نیاید و هرگاه برو دست یابد از پا پیش درآرد نقلست كه چون تخمیر خلقت آدم علیه السلام باتمام انجامید و تعدیل و تناسب اعضای او بانجام رسید و وقت آنشد كه صبح زندگانی خلیفه اعظم از افق عواطف ربانی دمیدن گیرد و لوامع انوار حیات از مطالع آن بینه فایض البركات سمت درخشیدن پذیرد همای روح مقدس مصحوب روح القدس بجانب آن قالب شتافته از طرف سر مباركش آغاز دخول نمود و بهرجا كه رسید آن سفال بگوشت و پوست متحول میشد در آن اثنا ابو البشر عطسه زد و بالهام ربانی زبان بشكر مهیمن هنان گشاده گفت (الحمد للّه) و از سابقه عنایت لم یزلی بجواب (یرحمك ربك) مشرف گشت و چون روح بتمام بدن آدم درآمد برطبق كریمه (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) بتعلیم جمیع اسماء مسمیات حتی القصعة و القصیعه دانا شده
ص: 20
گفته‌اند تكلم بلغات مختلفه آنجناب را معلوم شد و درین باب وجوه دیگر نیز مرویست كه ایراد آن لایق بسیاق این مختصر نیست القصه بعد از آنكه خلیفه اعظم بتشریف تعلیم اسماء سرافراز شد حق سبحانه و تعالی مسمیات اسما را بر ملایكه عرض كرده از اسامی آنها سؤال فرمود ایشان از جواب عاجز شده آدم (ع) از عهده بیرون آمده قائلان (أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ) بزبان اعتذار گفتند كه (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ) آنگاه ملائكه عظام بسجود آن ذات كاملة الصفات مأمور شدند و مجموع بقدم انقیاد پیش‌آمدند مگر ابلیس كه پیشانی فرمان‌برداری بر زمین ننهاد لاجرم از دخول بهشت ممنوع گشته مردود و ملعون ابدی شد و آدم علیه السلام ببهشت خرامیده خاطرش بانیسی همدم و جلیسی محرم مایل گردید و در آن اثناء داور بیدار وحی لا منام سلطان منام را بر شهرستان حواس آنجناب استیلا داده حوا را از استخوان پهلوی چپش بیافرید و چون آدم بیدار شد او را دید پرسید كه تو چه‌كسی حوا جوابداد كه مرا حق عزوجل از برای تو مخلوق گردانیده و آدم متبشر گشته عقد زوجیت میان ایشان وجود گرفت و بروایت اشهر از خوردن گندم ممنوع شدند و ابلیس از فراغت آدم علیه السلام و حوا در ریاض انس و خطا بر قدس خبر یافته نایره حقد و حسد در باطن ناپاك او اشتعال یافت و قصد اغوا كرده بپای مردی طاوس و دستیاری مار ببهشت درآمد و هیأت خود را متغیر ساخته بآدم و حوا ملاقات نمود و بتسویلات شیطانی و تخیلات نفسانی ثمره شجره ممنوعه را در نظر ایشان جلوه داد و چندان وسوسه كرد كه با كل آن مبادرت فرمودند و هنوز آن میوه در معده آدم و حوا قرار نیافته بود كه لباسهای بهشتی از سر و تن هردو افتاده عریان شدند و عورت خود را ببرگ درخت انجیر پوشیده بر طبق خطاب (اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ)* آدم و حوا علیهما السلام و شیطان و طاوس و مار از بهشت بیرون افتادند باتفاق اكثر مورخان آدم بكوه سراندیب نزول نمود و حوا بجده و شیطان بملتان و طاوس بهندوستان و مار باصفهان و چون آدم بعالم محنت فرجام رسید از نافرمانی جلال سبحانی بیشتر از پیشتر نادم گشته بتوبه و زاری و ناله و بیقراری مشغول گردید و بعد از انقضای سیصد سال یا دویست سال بالهام ملهم الرشاد كلماتی را كه موجب قبول توبه او شد بر زبان راند و جبرئیل امین بشارت مغفرت رسانیده محنت براحت تبدیل یافت اما باوجود این حال آثار انفعال از صفحات احوالش لایح بود و از بهشت و مجالست ملائكه بسیار یاد مینمود وجهة اطمینان خاطر مباركش كریم عطا بخش بیت المعمور را كه خانه‌ایست از یكدانه یاقوت سرخ از آسمان بدینموضع كه حالا خانه كعبه معظمه است فرستاد و آدم را بطواف آن مأمور گردانید و آدم علیه السلام از سراندیب بطرف آن مقام لازم الاحترام در حركت آمده اثر قدم شریفش بهر زمین كه رسید بمرور ایام معمور گشته بلاد و امصار در آن مواضع حدوث یافته و بعد از وصول بمكه مباركه از جبرئیل تعلیم گرفته بمناسك حج پرداخت آنگاه باشارت روح الامین بكوه عرفات شتافته در طلب حوا جد نمود اتفاقا حوا نیز از جده بدان حدود میآمد و هردو بر زیر آن جبل
ص: 21
یكدیگر را دیده و نشناخته جبرئیل سبب معرفت ایشان شد و بدین جهة آن كوه را بعرفات موسوم ساختند و آدم و حوا علیهم السلام بعد از استجازه از بارگاه احدیت بجانب سراندیب رفته بامریكه مستلزم بقای نسل تواند بود پرداختند ذكر قابیل و هابیل ناظمان دررسخن و راویان اخبار كهن آورده‌اند كه هر نوبت كه حوا حامله میشد بخشنده بی‌منت یك پسر و یك دختر باو كرامت میكرد و آدم علیه السلام بموجب وحی سماوی دختر بطنی را با پسر بطن دیگر در سلك ازدواج میكشید و چون قابیل با توام خود اقلیما متولد شد و بعد از وی هابیل با لبودا در وجود آمد و مجموع بحد بلوغ رسیدند ابو البشر اقلیما را نامزد هابیل كرد و لبودا را بزوجیت قابیل منسوب گردانید قابیل از قبول این امر سر باز زده گفت تو بنابر آنكه هابیل را از من دوستر میداری میخواهی كه خواهر مرا كه بمزید حسن و جمال مستثنی است بوی دهی و حال آنكه من هرگز مفارقت او اختیار نخواهم نمود و آدم علیه السلام فرمود كه این امر بر فرمان باری سبحانه و تعالی وقوع مییابد محبت هابیل را درین قضیه دخلی نیست و چون قابیل بر سخن خود اصرار نمود آنجناب او را گفت كه تو و هابیل قربان كنید تا قربانی هر كه قبول افتد اقلیما او را باشد و در آن اوان طریقه قربان چنان بود كه هركس از جنس مأكولات چیزی در قربانگاه نهادی و آتشی از آسمان بیامدی و آن قربانرا مساس كردی اگر مقبول بودی از جنس خود ساختی و الا همچنان بگذاشتی القصه قابیل خوشه گندمی و هابیل گوسفندی بقربانگاه آوردند و آتش ظاهر شده از قربان هابیل اثر نگذاشت و قربان قابیل را همچنان رها كرد و قابیل از اینمعنی متغیر گشته هابیل را بكشتن تهدید نمود هابیل گفت ایزد تعالی قربان از اهل تقوی قبول نماید و اگر تو بقصد قتل من دست دراز كنی من دست خود نگاه دارم زیرا كه از حضرت حق عز و علا میترسم در این اثنا آدم علیه السلام جهة طواف ركن و مقام متوجه مكه مباركه شده قابیل وقتیكه هابیل را بر سر كوهی در خواب یافت بزخم سنگی او را چنان ساخت كه تا قیامت بیدار نگردد و چون نمیدانست كه با میت چه باید كرد او را برداشته چند روز در كوه و دشت میگشت تا دو غراب در نظر قابیل نزاع نمودند و یكی مر دیگریرا كشته بمنقار خویش زمین را بكند و كلاغ مرده را در زیر خاك پنهان كرد و قابیل از مشاهده اینصورت متنبه شده بدفن برادر پرداخت و هابیل بیست ساله بود كه شربت شهادت چشید و مقتل او بروایتی كه در تفسیر كازرونی مذكور است زمینی بود كه مسجد جامع بلده بصره آنجا تعمیر یافته از امام عالیمقام جعفر الصادق علیه السلام منقولست كه گفت چون آدم و حوا سلام اللّه علیهما از بهشت بیرون آمدند حوا را دختری متولد شد عناق نام وعوج پسر اوست و بر عقب عناق قابیل تولد نمود و بعد از قابیل هابیل بوجود آمد و بعد از آنكه قابیل بمرتبه بلوغ رسید حقتعالی پری آفرید بصورت آدمیان حنانه نام و بزنی بوی داد و چون سن هابیل از سر حد صبی درگذشت حوری در كسوت بشریت ظاهر شده بوی متعلق گشت و ازین جهة میان برادران منازعت انفاق افتاد القصه چون آدم علیه السلام از طواف بیت اللّه الحرام مراجعت
ص: 22
كرد و احوال عالم را متغیر دیده هابیل را نیافت دانست كه حال چیست لاجرم بر قابیل لعنت نمود و بروایتی قصد قصاصش فرموده و قابیل از پدر متوحش گشته و اقلیما را برداشته به جانب یمن رفت و بپرستش آتش پرداخت چه شیطان با او گفت كه آتش قربان هابیل را بجهة آن قبول كرد كه بعبادتش اشتغال مینمود
و اولاد قابیل در آن سرزمین بسیار شدند و بارتكاب فسق و فجور مشغول گشتند بصحت پیوسته كه چون آدم نسبت بهابیل دلبستگی تمام داشت كلمه چند در مرثیه قرة العین خویش انشا فرموده آن را بسایر فرزندان یاد داد و وصیت كرد كه بطنا بعد بطن آنرا بر اعقاب خود خوانده لوازم مصیبت هابیل بجای آورند و چون آن كلمات بروایت اصح منشور بود بلغت سریانی بیعرب بن قحطان بن هود البنی علیه السلام رسید بزبان عربی همه را كسوت نظم پوشانید و اول آن ابیات اینست شعر
تغیرت البلاد و من علیها*و وجه الارض مغبر قبیح و آن روایت كه اشعار مذكوره را آدم علیه السلام در سلك نظم انتظام داده ضعیف و مرجوح است زیرا كه صاحب كشاف و جمعی كثیر از علمای نیكو اوصاف بدین معنی تصریح نموده‌اند كه دامن عصمت انبیا علیهم السلام از تهمت گفتن شعر مبرا بوده و العلم عند اللّه تعالی‌

حدیث استخراج ذریت ابو البشر و انتقال آنجناب و حوا بعالم دیگر

آدم صفی علیه السلام من الملك الوفی روزی بعد از آنكه از طواف بیت اللّه فراغت یافت بوادی النعمان شتافته بخواب رفت و درین حین حضرت رب العالمین ذریت آنجناب را بتمام از پشتش بیرون آورده بوی نمود و ندائی از عالم بالا بگوش ذریات آدم رسید كه (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ) مجموع گفتند كه (قالُوا بَلی) كه پروردگار ما توئی و آدم علیه السلام بجانب یمین نظر كرده اشخاص نورانی دید و در طرف شمال اشباح ظلمانی مشاهده نمود و در آنزمان كه بدست راست متوجه بود جوانی بچشمش درآمد كه بسیار میگریست از جبرئیل پرسید كه این كیست و سبب گریه‌اش از چیست روح الامین جوابداد كه داود پیغمبر است و موجب بكای او ذلتی است كه از وی صدور خواهد یافت آدم از مدت عمر داود سئوال فرمود جبریل گفت مقرر چنانست كه داود شصت سال در دنیا باشد آدم علیه السلام بسبب قلت ایام حیات بر داود ترحم كرده گفت الهی از عمر من چهل سال بردار و اضافه حیات او نمای مسئلت بعز اجابت رسیده زمان زندگانی داود صد سال مقرر شد و آدم علیه السلام بعد از این قضیه بمقتضای وحی آسمانی بدیار یمن رفته قابیل و اولاد او را بسلوك طریق هدی دعوت و از عبادت آتش نهی فرمود بعضی از آنقوم متابعت جد بزرگوار اختیار كردند و بقیه آن طایفه همچنان در وادی كفر و عصیان بسر بردند و چون نهصد و شصت سال از عمر آدم گذشت عزرائیل بملازمتش رسیده قصد قبض روح مطهرش نمود آدم گفت وقت اینكار نیست زیرا كه خالق موت و حیات مدت اقامت مرا در دنیا هزار سال مقرر فرموده ابو یحیی
ص: 23
جوابداد كه تو از عمر خویش چهل سال بداود بخشیده آدم بنابر نسیان این واقعه را انكار فرمود عزرائیل صورت حال را معروض بارگاه لایزال گردانید حكم شد كه آدم را تا گذشتن چهل سال دیگر ازین تصدیع معاف دارد و داود را نیز صد سال در این منزل پرملال بگذارد و چون مدت مذكور نیز مصراع
بگذشت چنانكه بگذرد باد بدشت
مرضی بذات حمیده صفات خلیفه اعظم طاریشد و باشارت جبرئیل شیث را كه حامل نور محمدی بود وصی ساخته و شرط وصیت بجای آورده روز جمعه طایر روح پرفتوحش بحظایر قدس پرواز نمود و روح الامین بتجهیز و تكفین آنجناب پرداخته شیث علیه السلام بر وی نماز گذارد و بدن بی‌بدیلش را در كوه ابو قبیس دفن فرموده حوا بعد از فوت آدم بیك سال یا هفت سال علی اختلاف الاقوال از عالم انتقال نمود و در جنب آنجناب مدفون شد سلام اللّه علیهما و علی جمیع الانبیاء و المرسلین الی یوم الدین‌

ذكر شیث علیه السلام‌

شیث لفظی است سریانی مرادف هبة اللّه و اول كسیست كه بتعلیم حكمت و درس علوم پرداخت بنابراین حكما او را اوریاء اول گفتند چه معنی اوریا بلغت سریانی معلم است و تولد شیث بعد از هابیل به پنجسال روی نمود و بروایت صاحب معالم التنزیل در آنوقت آدم علیه السلام را صد و سی سال بود شیث علیه السلام جهة اكرام نور محمدی صلی اللّه علیه و سلم بی‌توام بوجود آمد چنانچه در روضة الصفا مسطور است شیث نخستین كسی است كه جمال حالش بحلیه لحیه محلی شد و انساب جمیع خلایق بدان جناب منتهی میشود زیرا كه نسل بقیه اولاد آدم (ع) در طوفان و بعد از آن انقطاع یافت و شیث علیه السلام اكثر اوقات در زمین شام بسر میبرد و پس از فوت پدر افسر نبوت بر سر نهاده پنجاه صحیفه بر وی نازل گشت و آن صحف اشتمال داشت بر علوم حكمی و ریاضی و الهی و صنعت مسكله چون اكسیر و غیره و شریعتش موافق ملت ابو البشر بود
و شیث در زمان نبوت بموجب فرمان حضرت عزت بمیان اولاد قابیل كه بسیار شده بودند رفته ایشان را بسلوك طریق هدایت دلالت نمود و اندكی از ایشان بوی گرویده بقیه در صحرای ضلالت سرگردان ماندند و چون بیت المعمور را بعد از فوت آدم بآسمان برده بودند شیث در همان موضع خانه كعبه را بسنگ و گل معمور گردانید و بعد از آنكه نهصد و دوازده سال در دنیا بسر برد روی بعالم عقبی آورد انوش ارشد اولاد شیث بود و مادر او بروایتی حوری بود كه ایزد تعالی بیواسطه ابوین او را آفریده بشیث ارزانی داشت و انوش در وقتیكه شیث علیه السلام ششصد و پنجاه ساله بود تولد نمود و معنی انوش صادق است و او پس از وفات پدر بموجب وصیت قایم مقامش كشته بسرداری طوایف انام پرداخت در تاریخ جعفری مسطور است كه اول كسیكه صدقه داد و امر بتصدق نمود انوش بود باتفاق حمد اللّه مستوفی و مؤلف تاریخ بنا كتی انوش نخستین شخصی است كه
ص: 24
درخت خرما نشاند مدت حیات او بروایت اخبار یهود و نصاری نهصد و شصت و پنجسال بود و بزعم این جوزی نهصد و پنجاه سال بود و بقول قاضی بیضاوی ششصد سال و اللّه اعلم بحقیقت الحال
قینان بن انوش بعد از فوت پدر بموجب وصیت متعهد ریاست بنی آدم شد و معنی قینان بلغت عربی مستولی است و بقول صاحب گزیده آغاز عمارت بابل او كرد باتفاق محمد بن جریر الطبری و حافظ ابرو مدت عمرش ششصد و چهل سال و بروایت ابن جوزی نهصد و ده سال
مهلائیل بن قینان باشارت والد خود متصدی امر امارت گشت و در زمین بابل قرار گرفت و به بنای شهر سوس قیام نمود و مهلائیل مرادف ممدوح است مدت حیاتش بروایت طبری نهصد و بیست و شش سال و بقول ابن جوزی هشتصد و نود و پنج سال بود
برد بن مهلائیل برد ببای موحده و باء منقوطه بدو نقطه تحتانیه وارد گشته و بقول بعضی نام او یارد بوده و بر هر تقدیر چنانكه در درج الدرر در سلك بیان منتظم گشته معنی آن اسم ضابط است و برد بموجب وصیت پدر در میان اولاد ابو البشر حاكم گشت و باعتقاد صاحب تاریخ جعفری جویها از رودخانه بیرون آورد و خوردن گوشت مرغ و ماهی اختراع كرد و خدای تعالی او را چهل پسر بخشید و (برد) خوردترین اولاد خود را كه موسوم بخنوخ بود و از اشوت تولد نموده بود ولیعهد گردانید مدت حیات برد بروایت ابن جوزی كه در اعمار الاعیان بیان كرده نهصد و شصت و هفت سال بود

ذكر ادریس علیه السلام‌

اسم شریف آنجناب خنوخ یا اخنوخ بود و ادریس لقب اوست و بقول بعضی از علماء ادریس و خنوخ دو اسم عجمی است و اعتقاد زمره آنكه خنوخ سریا نیست و ادریس عربی (و انما سمی ادریسا لكثرة دراسته الصحف) در روضة الصفا مسطور است كه اوریاء ثالث كه مشهور است در كلام حكما عبارت از ادریس است و او در میان یونانیان بطرسمین و ارمس مشهور است و اعراب آنجناب را هرمس و المثلث بالنعمة خوانند و از هرمس مراد عطارد است و از نعمة در كلمه مذكوره نبوت و حكمت و حكومت است و مولد ادریس علیه السلام منف است از دیار مصر و آن جناب در وقت وفات آدم علیه السلام صد ساله بود و بعضی سیصد و شصت ساله گفته‌اند و ادریس در اوایل حال نزد عاذیمون مصری كه ملقب باوریاء ثانیست و در سلك انبیاء یونان انتظام داشت تلمذ می‌نمود و معنی عاذیمون نیك‌بخت است و ادریس بعد از فوت ابو البشر بدویست سال مبعوث گشت و سی صحیفه باو نازل شد و آن صحف اشتمال داشت براسرار سماویات و تسخیر روحانیات و علوم عجیبه و فنون غریبه و معرفت طبایع موجودات و غیر ذلك و ادریس (ع) صد و پنجسال یا صد و بیست سال بدعوت خلایق پرداخته و جمعی كثیر از سرگشتگان بادیه عصیان بسبب هدایت آنجناب از ظلمات غوایت نجات یافته بانوار
ص: 25
ایمان و ایقان فایز شدند و گروهی بنابر قساوت قلب راه بسرچشمه مقصود نبردند و بسلوك بادیه كفر و ضلال اصرار كردند و عودت آن پیغمبر بزرگوار اقرار بوحدانیت حضرت پروردگار بود و عمل بعدل و امر میفرمود بنمازی كه در شریعتش مقرر بوده و بروزه داشتن در ایام معلومه هر ماهی و بجهاد و زكوة اموال و غسل از جنابت و حیض و مس موتی و نهی مینمود از خوردن گوشت خوك و شتر و حمار و كلب و از گل باقلا و اشیاء مضره بدماغ مانند مسكرات و مخدرات منع میكرد و سنت جهاد و سبی ذریات كفار از جمله سنن سنیه آن پیغمبر عالیمقدار است صنعت كتابت بوساطت قلم و حرفت خیاطت از نتایج طبیعت پاكیزه اوست و آنجناب اول كسی است كه علم نجوم را دانسته بوضع اسامی بروج و كواكب و ثوابت و سیار پرداخت و شرف و هبوط و دست؟؟؟ و وبال و نظرات سیارها پدید آورد و در تاریخ حكما مذكور است كه ادریس (ع) خلایق را به هفتاد و دو نوع لغت دعوت فرمود و صد شهر بنا كرد كه كوچك‌ترین آنها شهر رهاست و بناء اهرام مصر منسوب بآنجناب است و ایضا در تاریخ مذكور مزبور است كه ادریس علیه السلام امت خود را از عدد پیغمبرانی كه بعد از او مبعوث گشتند اعلام نمود و از واقعه طوفان اخبار فرمود و آنجناب بروایتی وقت رفتن بآسمان هشتصد و شصت و پنج ساله بود و بقول بعضی چهار صد و پنج ساله بود و العلم عند اللّه الودود.

ذكر رفع ادریس علیه السلام بآسمان‌

در روضة الصفا مسطور است كه ادریس علی نبینا و علیه السلام در طاعات و عبادات بمرتبه مبالغه میفرمود كه اعمال خیر او باعمال تمامی بنی آدم برابری میكرد و عزرائیل ازین معنی وقوف یافته بعد از استجازه از درگاه احدیت بملازمت ادریس شتافت و چون شرایط مصاحبت بینهما منعقد شد جناب نبوی از ملك الموت التماس فرمود كه روح مرا قبض نمای و عزرائیل باذن ملك جلیل او را تلخی مرگ چشانیده باز روحش ببدن درآورده ادریس بار دیگر ازو التماس نمود كه مرا بر احوال دوزخ مطلع گردان عزرائیل این ملتمس را نیز مبذول داشته نوبت دیگر ادریس پیغمبر ازو توقع رؤیت بهشت فرمود و ملك الموت باذن ملك اكبر او را بر پر خویش نشانده بجنت برد و چون ادریس لحظه به تماشای حور و قصور و اشجار و انهار پرداخت عزرائیل گفت وقت بیرون رفتن است ادریس ازین حركت ابا نموده خود را بیكی از درختان جنان متعلق گردانید و هرچند عزرائیل در باب مراجعت مبالغه كرد بجائی نرسید در خلال این قال حضرت ذو الجلال فرشته را بمحاكمه ایشان فرستاد و آن فرشته از كیفیت حال پرسید عزرائیل گفت من بنابر التماس این شخص روحش را قبض كرده باز بجسدش درآوردم و دوزخ را بوی نمودم و او را به بهشت رسانیدم تا لحظه نظاره فرموده بیرون رود اكنون نمیخواهد كه معاودت نماید ادریس بر زبان الهام بیان گذرانید كه بموجب كلمه (كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ)* من شربت مرگ چشیده‌ام
ص: 26
و بحكم (إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها) بر دوزخ گذشته‌ام و بمقتضای آیت (وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ) كه درباره بهشتیان واقع است از اینجا بیرون نمیروم آنگاه ندای الهی در رسید كه مزاحم ادریس مشوید كه حق بجانب اوست و بعضی از علما آیه كریمه (وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِیًّا) را كنایت از وصول ادریس علیه السلام باین درجه علیه داشته‌اند و در تاریخ گزیده مذكور است كه ادریس چنانچه با عزرائیل شرط كرده بود از بهشت بیرون آمد باز ببهانه آنكه نعلین فراموش كرده‌ام بازگشت و همانجا قرار گرفت و در تاریخ طبری مسطور است كه بعد از رفع ادریس پسرش متوشلخ بریاست بنی آدم پرداخت و مدت سیصد و هفت سال عمر یافته چون بجهان جاوید شتافت ولدش لمك بعضی ازو بلمكان و زمره بلامك تعبیر كرده‌اند و فرقه نامش را لامخ گفته‌اند قایم‌مقام پدر شد و مدت عمرش هفتصد و هشتاد سال بود.

ذكر ابتداء پرستش اصنام در میان ذریت آدم علیه السلام‌

صاحب متون الاخبار از شرح این معنی اخبار نموده كه ادریس (ع) را دوستی بود كه پیوسته به مجلس شریف او آمدوشد نمودی و به صیقل كلمات حكمت آیاتش زنگ اندوه از آینه دل زدودی و بعد از رفع آن جناب آن عزیز بواسطه حرمان از مصاحبتش اضطراب بسیار كرده در غایت حزن و ملال اوقات میگذرانید ابلیس مجال شیطنت یافته به صحبت آنعزیز رفت و گفت اگر میخواهی مشابه ادریس از برای تو ترتیب نمایم تا بجهة رؤیت آن ترا اطمینان حاصل شود دوست ادریس اینصورت را مستحسن شمرده ابلیس وعده خود بوفا رسانید آنعزیز را از دیدن آن پیكر غم و الم كمتر گشت و آن صنم را در خانه كه غیر ازو كسی بدانجا نرفتی نهاده هر صبح و شام بملازمتش قیام نمودی اتفاقا آنعزیز در آنخانه بعلت فجأه رخت بمنزل دیگر كشید و چون چند روزی مردم او را ندیدند بدان خانه درآمده نزدیك آن بت مرده‌اش یافتند و خلایق از ملاحظه آن صورت متعجب شده شیطان به هیأت انسان در میان ایشان ظاهر گشت و گفت ادریس و این عزیز كه از جمله مخصوصانش بود این صنم را كه خدای زمین است میپرستیدند بنابرآن دعای ایشان بعز اجابت میرسید وسوسه شیطان در آن مردمان اثر كرده هركس توانست شبیه آن بت صورتی تراشید و بعبادت آن مشغول گردید روایت دیگر درین باب آنكه بعد از فوت آدم و قبل از ظهور ادریس علیهما السلام جمعی صلحاء مستجاب الدعوة بودند موسوم بود و سواع و یغوث و یعوق و نسر هریك از این گروه كه از عالم انتقال مینمودند متعلقان او جهة تسلی بمثال او تمثالی میساختند و بمحافظت آن میپرداختند و چون ایام حیات اوایل منقضی شد ابلیس با اولاد و احفاد آنجماعت گفت كه این اصنام آلهه شمااند و بپرستش سزاوار ایشان سخن شیطان را بسمع قبول شنوده بعبادت اصنام قیام نمودند و این بتان در طوفان نوح مفقود گشته ابلیس همه را بدست آورده وود را به بنی كلب
ص: 27
و سواع را بهذیل و یغوث را بمدلج و یعوق را بخزاعه و نسر را بحمیر داد تا معبود خود ساختند و بدین واسطه این رسم مذموم تا زمان ارتفاع اعلام اسلام شایع بود و درین باب اقوال دیگر نیز ورود یافته اما چون راقم حروف در مقام اختصار است بدان روایات تعرض ننمود.

ذكر هاروت و ماروت‌

نسخ بعضی از ارباب اخبار بدین معنی اشعار دارد كه چون ادریس علیه السلام معتكفان عالم بالا گشت بر زبان زمره از ملایك گذشت كه چه میكند این خاطی در میان طائفه كه هرگز منقصت معصیت منسوب نشده‌اند و این سخن در بارگاه احدیت ناپسند نموده خطاب آمد كه اگر شما بمنزله ایشان شوید هرآینه مرتكب معاصی گردید و بنابرآن كه حقیقت اینحال بر شما ظاهر گردد حكم حكیم علی الاطلاق صادر شد كه اختیار كنید از اخیار قوم خود جمعی را تا بمیان آدمیان رفته بامر حكومت بر نهج عدالت اقدام نمایند مقیمان عالم علوی برحسب فرموده عزا و غزا باو عزازیل و بقولی عزائیل را بجهة تمشیت این مهم نامزد كردند و آنعزیزان در زمین شتافته در اكل و شرب و سایر شهوات نفسانی در روز با طوایف افراد انسانی سمت مشاركت مییافتند و در شب بآسمان رفته صفات بشریت از ایشان زایل می‌شد و آن سه فرشته مامور بودند بعبادت الهی و اجتناب از قتل ناحق و شرب خمر و ارتكاب زنا القصه بعد از چند روزی عزائیل به تهییج غبار فتنه متنبه گشته از امر حكومت استعفا نموده و مسؤل او بشرف قبول رسیده بمقام اصلی خود بازگردید و دو عزیز دیگر كه ملقب بهاروت و ماروت بودند بدستور معهود بر مسند ایالت متمكن بودند در خلال آن احوال روزی جمیله كه در حسن صورت خورشید مثال بود و او را بعربی زهره و بسریانی ناهید و بفارسی بیدوخت میگفتند و چنانچه در معالم التنزیل مسطور است ملكه بلدی از بلاد فارس بود جهة سرانجام مهمی نزد آن‌دو ملك رفت و ایشان از مشاهده طلعت آن مشتری ماهیت در عشق او بیطاقت گشته كیفیت حال را از یكدیگر پنهان داشتند و از منزل او شرط استفسار بجای آورده گفتند تو بخانه خود بازگرد تا مادر این امر تامل نموده در انتظام آن لوازم اهتمام بتقدیم رسانیم و زهره بازگشت و هاروت و ماروت چون از مجلس حكم برخاستند هریك پنهان از دیگری بوثاق زهره خرامیدند و بر در خانه زهره یكدیگر را دیده بحسب ضروریات اظهار ما فی الضمیر كردند و از زهره رخصت دخول طلبیده بوثاق او درآمدند و لوازم تعشق و نیاز بجای آورده طالب مواصلت شدند زهره گفت ملت شما مخالف كیش منست تا بت مرا سجده ننمائید مقصود خود از من حاصل نتوانید كرد فرشتگان گفتند این فعل از ما چگونه صادر شود (إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَكَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ)* زهره گفت اگر بت نمی‌پرستید اسم اعظم را كه ببركت آن شما را عروج بر طبقات سماوات میسر است بمن آموزید
ص: 28
ایشان از قبول این ملتمس نیز ابا نموده زهره گفت كنیزكی صاحب جمال دارم او را عوض خود بشما دهم دست از من بازدارید هریك از ایشان در جواب این سخن مضمون این بیت بر زبان آوردند بیت
من و فكر تو چه بینم بجمال دگران*كه خیال تو مرا به ز وصال دگران زهره گفت ظرفی شراب ناب دارم باری آن را بیاشامید تا بمطلوب خود رسید هاروت و ماروت گفتند ارتكاب خمر از سایر ملتمسات آسان‌تر است و چون قدحی چند تجرع كردند و از بخار می ارغوانی غلیان سكر در ایشان تأثیر كرد آنچه مدعای زهره بود از تعظیم بت و تعلیم اسم اعظم بتقدیم رسانیدند درین حال شخصی بر آن منزل عبور كرده از حركات شنیعه فرشتگان وقوف یافت زهره با ایشان گفت این شخص بر فضایح اعمال و قبایح افعال شما مطلع شد انسب آنست كه او را بقتل آورید تا در میان طوایف انسان ملوم و معاقب نشوید هاروت و ماروت از كمال بیهوشی آن بیچاره را كشتند زهره بقوت اسم اعظم بآسمان رفت (قال صاحب متون الاخبار فمنعت و مسخت كوكبا فی السماء فهی الزهرة من الكواكب السبعة السیارة التی اقسم اللّه بها فلا اقسم بالخنس و التی فتنت هاروت و ماروت امراة لانت تسمی زهرة لجمالها فلما بغت مسخها اللّه شهابا) القصه چون این افعال سیئه از هاروت و ماروت صدور یافت پادشاه ملك و ملكوت با ملائكه خطاب فرمود كه ملاحظه احوال كسانی نمایند كه مختار شما بودند ایشان گفتند (ربنا انت اعلم بعبادك) و چون هاروت و ماروت از خواب مستی بیدار گشتند بهلاك خود متیقن شده آغاز گریه و زاری نمودند و در آن اثنا جبرئیل امین از بارگاه منتقم جبار نزد ایشان رفته در گریه موافقت فرموده گفت باری سبحانه و تعالی شما را مخیر گردانید میان عذاب دنیا و عقاب عقبی ایشان تعذیب دنیویرا اختیار كرده هردو را در غار كوه بابل سرنگون آویختند و صبح و شام بامر الهی معذب گشته تا قیام ساعت روزگار تیره برین و تیره خواهند گذرانید و سخت‌ترین عذاب‌های ایشان آنست كه گاهی چنان مغلوب شهوت میگردند كه مزیدی بر آن متصور نیست گویند كه جبرئیل آن‌دو فرشته را كلمه تعلیم كرد كه در وقت طغیان شهوت آن را بر زبان آورند بدان جهة اندك تسكینی یابند و روایتی آنكه قضیه مذكوره در زمان بعثت ادریس سمت وقوع پذیرفت و بشفاعت آنجناب مهم هاروت و ماروت بر تعذیب دنیوی قرار گرفت در روضة الصفا مسطور است كه شخصی در علم سحر مهارت بینهایت داشت چون وفات یافت پسرش را هوس تعلیم آن فن شده او را به پیری ساحر دلالت كردند چون جوان بنظر پیر رفت و ما فی الضمیر خود را ظاهر كرد پیر گفت تا با هاروت و ماروت ملاقات ننمائی مقصود تو بحصول نه پیوندد و آنگاه باتفاق بغاری كه در میان دو كوه بود رفتند و پیر جوان را گفت باید نزد هاروت و ماروت نام حق عز اسمه بر زبان تو جریان نیابد جوان این سخن را بسمع قبول جای داده باشارت پیر قدم در غار نهاد و چون قرب هفتصد پایه طی كرد آواز مهیب سهمناك بگوش او رسیده بترسید و در آن اثنا چشمش بر دو شخص بردار افتاد كه ایشان را سرنگون آویخته بودند و چشمهای ایشان بسان مشعلها افروخته
ص: 29
بود لاجرم عنان اختیار از دست بداده گفت (لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه) ملكین از استماع كلمات طیبه برخود لرزیده گفتند ایجوان مدتیست كه این كلام هدایت انجام بگوش ما نرسیده مگر حالا ساكنان بساط غبرا بدین كلمه تكلم مینمایند جوان گفت آری هاروت و ماروت او را تحیت گفته سبب آمدنش پرسیدند جوان صورت واقعه را عرض كرد فرشتگان او را بنصایح سودمند از مقام تعلیم سحر گذرانیدند و گفتند فرج ما نزدیك آمد زیرا كه قیامت قریب شد و جوان از آن مقام تایب مراجعت نمود (و التوفیق من اللّه المعبود)

ذكر نوح علیه السلام‌

والد بزرگوار آن پیغمبر عالیمقدار لمك ابن متوشلخ ابن ادریس است و مادرش مستوره بود بناموس مسماة بقینوس و اسم شریف نوح علیه السلام ساكن بوده و بعضی ساكت و سكت و یشكر نیز گفته‌اند و آدم ثانی و شیخ الانبیاء و نجی اللّه از جمله القاب آنجنابست بسیاری از افاضل در مؤلفات خود ثبت كرده‌اند كه نجی اللّه را بجهة كثرت اشتغال نوحه و زاری و گریه ملقب گردانیدند و در روضة الصفا مسطور است كه برین تقدیر لازم می‌آید كه نوح از نوحه مشتق باشد و حال آنكه ارباب عربیت اتفاق دارند كه نوح اسم عجمی است و نوحه عربی نمیتواند بود كه كلمه عجمی را از عربی اشتقاق نمایند مگر آنكه بعربیت نوح قائل شوند و این معنی خلاف ظاهر است (و العلم عند اللّه تعالی) و باتفاق تمامی علماء فن سیر و تفسیر نوح علیه السلام اول پیغمبریست كه نسخ شریعت ما قبل نموده امت را از عذاب بیم كرد و نخستین رسولیست كه اهل ضلالت بدعای او هلاك شدند و اول كسیكه بعد از خاتم الانبیا علیه السلام انماها در روز جزا سر از خاك بردارد نوح علیه السلام خواهد بود و آنجناب بقول بعضی از اصحاب اخبار بهدایت و ارشاد كافه عباد مبعوث گشت و عموم طوفان تمام اطراف جهان را مؤید این قولست و زمره را اعتقاد آنكه رسالت نوح علیه السلام و التحیة باهل بابل و توابع آن اختصاص داشت و ظاهر آیه (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی قَوْمِهِ)* تائید این عقیده مینماید و در تاریخ طبری مسطور است كه نوح علیه السلام جهة هدایت ضحاك و اتباع او كه بت‌پرستان بیباك بودند مبعوث بود و در نظام التواریخ مزبور است كه ابراهیم علیه التحیة و التسلیم در عصر ضحاك بامر دعوت اشتغال نمود و حضرت مخدومی مرحومی در روضة الصفا قول ثانی را ترجیح كرده‌اند و جهة اثبات آن معنی دلیل پسندیده در قلم آورده القصه نوح علیه السلام بعد از وفات آدم (ع) بصد و بیست و شش سال تولد نمود و در وقت بعثت بروایتی صد و پنجاه ساله و بمذهبی دویست و پنجاه ساله و بقولی سیصد و پنجاه ساله بود و بر طبق نص (فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً) مدت نهصد و پنجاه سال بامر دعوت اشتغال داشت و بعد از طوفان دویست و پنجاه سال یا سیصد و پنجاه سال دیگر عمر یافت و زمره برآن رفته‌اند كه نوح علیه السلام پنجاه ساله مبعوث شده و نهصد و پنجاه سال بدعوت اهل ضلال پرداخت و همانسال كه از كشتی بیرون آمد بریاض جنان
ص: 30
خرامید و در متون الاخبار مسطور است كه بقول بعضی از روات تولد نوح در زمان حیات آدم در هزار سال اول از آفرینش وقوع یافت و در هزار سال ثانی در وقتیكه چهارصد و پنجاه ساله بود مبعوث شد و نهصد و پنجاه سال بدعوت اشتغال نموده بعد از هلاك قوم به پنجاه سال از عالم انتقال فرمود و علی كل التقادیر نوح علیه السلام دراز عمرترین جمیع انبیا بود.

گفتار در بیان مجملی از عناد اهل عصیان و صفت كشتی نوح و وقوع طوفان‌

نقله اخبار انبیاء عظام و حمله آثار اصفیاء كرام مرقوم خامه اهتمام گردانیده‌اند كه چون بعد از رفع ادریس (ع) اكثر طوایف انام طریق ضلالت و طغیان و سبیل غوایت و عصیان مسلوك داشتند و از عبادت معبود حقیقی گردن پیچیده اعلام فسق و فساد و رایات كفر و عناد برافراشتند حضرت كبریاء سبحانی نوح علیه السلام را مرتبه بلند رسالت عنایت كرده بهدایت و ارشاد فرق عباد مأمور ساخت و نوح علیه السلام هرچند سرگشتگان بادیه غوات را از پرستش اصنام و سلوك طریق تباهی منع كرد و بانقیاد احكام و اوامر و نواهی الهی امر فرمود مفید نیفتاد و در آن مدت زیاده از هشتاد نفر كسی بآنجناب ایمان نیاورد و فجره كفره همواره بقدر امكان در ایذا و اضرار آن پیغمبر عالیمقدار میكوشیدند و مواعظ سودمند و نصایح دلپسند آنجناب را بر جنون حمل میكردند و چون نوح علیه السلام از ایمان اهل ظلم و ظلام نومید شد دست دعا برآورده بر زبان معجز بیان گذرانید كه (رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِینَ دَیَّاراً) و این مسألت بعز اجابت اقتران یافته وحی بر آنجناب نازل گشت كه درخت ساج بنشان و بعد از رسیدن آن بترتیب كشتی اشتغال نمای كه ما خرمن حیات این خاكساران را از رهگذر آب بباد فنا خواهیم داد و مجموع را بآتش دوزخ فرستاد منقولست كه نهال ساج را جبرئیل (ع) بنظر آن پیغمبر عالی گهر آورده نوح علیه السلام آن را در زمین فرو برد و بعد از چهل سال آن نهال بحد كمال رسید آن را بریده و خشك ساخته باتفاق اولاد عظام خویش یافت و سام و حام علیهم السلام و اجیری در بریه بهما از صحاری كوفه بتراشیدن كشتی مشغول گشت و در آن ایام بر طبق آیه هدایت انجام معجز نظام (وَ یَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ) هرگاه اهل ظلام بر آن پیغمبر عالیمقام میگذشتند تمسخر و استهزا كرده میگفتند كه حال این دیوانه را مشاهده نمائید كه از مرتبه پیغمبری بدرجه درودگری رسیده در وقتی كه آب كم‌یابست بترتیب سفینه میپردازد و نوح علیه السلام در جواب ایشان بر زبان وحی بیان میگذرانید كه چون بحر عذاب رب الارباب در تلاطم آید و مجموع غریق گرداب فنا گشته بآتش دوزخ پیوندید هرآینه استهزا و تمسخر بر شما از جانب ما مناسب نماید همچنانكه حالا شما بر ما استهزا میكنید القصه كشتی نوح علیه السلام مشتمل بر سه طبقه صورت اتمام یافت و در طول و عرض آن مورخان اختلاف بسیار كرده‌اند چنانچه طول آنرا از هزار و دویست گز تا هشتاد
ص: 31
زرع گفته‌اند و عرض آن را از ششصد گز تا پنجاه زرع و ارتفاعش سی گز تا چهل گز بود و بیرون و درون آن سفینه بقیر و زفت تطلیه یافت و جهة بقاء نوع مقرر شد كه از هر جنس از اجناس حیوانات جفتی بكشتی درآورند طبقه اعلی جهة مأوی طیور تعین پذیرفت و طبقه سفلی برای وحوش و دواب و طبقه اوسط مسكن نوح و اولاد و اتباع او گشت و نوح علیه السلام بموجب وحی سماوی جسد آدم را در تابوتی نهاده بكشتی درآورد و بحسب اتفاق در آن اوقات كواكب سبعه سیاره در برج سرطان كه طالع جهانست اجتماع نموده بودند و پس از آن باندك زمانی بموجب كلمه (حَتَّی إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ) آب از تنور نان‌پزی نوح علیه السلام كه بروایت جمهور در كوفه بود در فوران آمد و مدت چهل شبانه‌روز آب از زمین برمیجوشید و از آسمان بارانهای بزرگ قطره میبارید و نوح علیه السلام با متابعان و اصناف حیوان به ترتیبی كه سبق ذكر یافت در اوایل ماه رجب بكشتی درآمد و جهان را سراسر آب فروگرفت و بصحت پیوسته كه نوح را پسری بود در دخول كشتی با نوح علیه السلام اتفاق ننمود و آنجناب هرچند ولد خود را از آب تحذیر فرمود بسمع قبول نشنود و گفت (سَآوِی إِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ) لاجرم آن پسر با مادر در نظر نوح (ع) غریق فنا گشتند نوح علیه السلام گفت (رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِینَ) خطاب آمد كه او از اهل تو نبود زیرا كه بارتكاب اعمال غیرصالح قیام نمود در روضة الصفا مسطور است كه چون آب از تنور نوح برجوشید یكی از اهل توحید نزد صغردوس كه حاكم آن دیار بود رفته او را بر كیفیت حال اطلاع داد و صغردوس بهدایت ملك قدوس فی الحال نزد نوح علیه السلام رفته از صورت واقعه تفتیش كرد آنجناب جوابداد (ایها الملك قد جاء امر ربك) و صغردوس متوهم گشته بكشتی درآمد و نجات یافت مصراع
چه‌باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتیبان
باتفاق مورخان طغیان طوفان بمرتبه رسید كه از قله بلندترین جبال آب موازی چهل گز درگذشت و مع ذلك از آینه زانوی عوج بن عنق كه در حداثت سن بود تجاوز ننمود اما سایر كفار خاكسار از رهگذر آب بآتش دوزخ پیوستند و در باب اطفال آن بادپیمایان میان مفسران خلافست بعضی را عقیده آنكه قبل از طوفان بچهل سال هیچ زنی از نسوان كافران حامله نشد بنابرآن در وقت طوفان در میان ایشان اصلا كودكی نبود و زمره گفته‌اند كه صبیان كفار پیش از طوفان بنابر اقتضای قضای ملك المستعان باجل طبیعی مرده بودند نقلست كه چون كشتی نوح در جریان آمد بمكه شریفه شتافته هفت كرت گرد زمین حرم گشت و اطراف آفاق را سیر كرده بعد از پنج ماه بر قله كوه جودی قرار گرفت و یك ماه دیگر بر سر آن جبل ساكن بود و پس از آنكه نوح علیه السلام دانست كه وقت خروج نزدیكست غراب را فرستاد تا از كیفیت حال و كمیت آب خبری بیارد غراب پرواز نمود بمرداری دوچار خورد و بخوردن آن مشغولشده باز نیامد نوح علیه السلام بر وی لعنت كرده دعا فرمود كه مردود خلایق بود و روزی او از جیفه مهیا باشد آنگاه كبوتر را جهت آن
ص: 32
مهم ارسال داشت و كبوتر ورق زیتون در منقار گرفته بازآمد نوح (ع) دانست كه آب گمشده اشجار پدیدار گشته در حق كبوتر دعای خیر كرد كه پیوسته مطبوع طباع آدمیان باشد چون بوضوح پیوست كه وقت خروج از كشتی است در روز عاشورا خلایق از كشتی بیرون آمدند و در پایان كوه جودی قریه بنا كرده آنرا سوق الثمانین نام نهادند زیرا كه ساكنان آن زیاده از هشتاد نفر نبودند و بعد از انقضای اندك فرصتی از آن هشتاد نفر نوح و سه پسر او یافث و سام و حام و عورات ایشان مانده سایر آن مردم بدار بقا پیوستند و نوح علیه السلام تمامت ربع مسكون را منقسم بسه قسم ساخته هر قسمی را به یكی از اولاد عظام خود مخصوص گردانید چنانچه از سیاق كلام آینده بوضوح خواهد انجامید و چون ذكر یافث بن نوح علیه السلام درین اوراق بمحل خود مسطور خواهد گشت حالا خامه پسندیده ارقام به بیان شمه از حال سام و حام قیام مینماید و بنابر اقتضای سوق سخن جام در ذكر تقدیم مییابد (و من اللّه الاعانة و التوفیق)
حام علیه السلام بقول فرقه از علماء اسلام در سلك انبیاء عظام انتظام داشت و نوح علیه السلام در زمان تقسیم ربع مسكون دیار مغرب و زنج و حبشه و هندوستان و سند و اراضی سودان را بحام تفویض نمود و حام بدان مقام شتافته حق سبحانه و تعالی او را نه پسر كرامت فرمود هند سند زنج نو به كنعان كواش قبط بربر و حبش و در سبب تغییر لون ذریاتش مورخان وجوه متعدده گفته‌اند از جمله آنكه روزی نوح علیه السلام در خواب بود و عورتش مینمود حام بر آن بگذشت و نپوشید و بعقیده صاحب گزیده بخندید و این سوء ادب موجب آنشد كه رنگ اولادش سواد پیدا كرد و پیغمبری از نسلش منقطع گردید و وجه دیگر آنكه نوح علیه السلام در كشتی اولاد و اتباع خود را از مباشرت نسوان منع كرد و حام مخالفت فرمود پدر جایز داشته با منكوحه خویش نزدیكی نمود و نوح برین واقعه مطلع شده دعا كرد كه (اللهم غیر نطفته) و تیر این مسألت بهدف اجابت رسیده اولاد حام سیاه فام متولد شدند نقلست كه چون ذریه حام بسیار گشت بتقدیر ایزدی هر فرقه تكلم بلغتی نمودند لاجرم از صحبت یكدیگر متنفر شده هر گروهی بطرفی رفتند و به تعمیر موضعی پرداختند.
سام علیه السلام چنانچه صاحب مقصد اقصی مرقوم خامه بلاغت انتما گردانیده كه مادر سام عموریه است بنت بر اخیل بن ادریس النبی و بروایت مقدسی و بعضی دیگر از مورخان آنجناب از كبار انبیاء مرسل بود و بكثرت كیاست و وفور فراست و صلاح نفس و نجابب ذات از سایر اولاد نوح علیه السلام امتیاز داشت لاجرم آنحضرت او را بوصایت ولایت عهد خویش تعیین نمود و در وقت تقسیم اراضی عالم شام و جزیره و عراق و فارس و خراسان را بوی داد و بروایتی حضرت واهب العطایا سام را نه پسر بخشید ارفخشد كه ابو الانبیاست و كیومرث كه پدر ملوك عجم است و اسود كه بقول صاحب بناكتی شهر نینوی و رحبه و مداین از بناهای اوست و یقن و شام و روم پسران اویند و نورج كه میان
ص: 33
مورخان ازو جز نامی نمانده و لاود كه فراعنه مصر از نسل او پیدا گشتند و عیلم كه تعمیر خوزستان بوی منسوبست و ارم كه قوم عاد از جمله احفاد اویند و نورد كه بزعم حمد اللّه مستوفی چهار پسر داشت آذربیجان و آران و ارمن و موغان و چون سام علیه السلام پانصد سال و بقولی ششصد سال در دار فنا بقا یافت بعالم آخرت شتافت و اولاد و احفاد او در اطراف آفاق متفرق گشتند

ذكر هود نبی علیه السلام‌

آنجناب را بعضی از ثقات علماء ولد شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح علیه السلام شمارند و برخی گویند هود ابن عبد اللّه بن رباح بن حارث بن عاد بن عوص بن ارم بن سام و مادر هود بقول صاحب مقصد اقصی بكیه است بنت عویلم بن سام و هود لفظی است عربی و اسم شریف او بعبری عابر است و هود علیه السلام بعد از هشتصد سال از فوت نوح بهدایت و ارشاد قوم عاد كه در ولایت یمن در موضعی كه آنرا احقاف میگفتند ساكن بودند مبعوث گشت و مدت پنجاه سال اهل عناد را بشریعت نوح علیه السلام دعوت كرد كسی از ایشان بوی نگروید مگر اندكی و بعد از هلاك اصحاب كفر و فساد هود علیه السلام با اهل ایمان بناحیه حضرموت شتافته پنجاه سال دیگر زندگانی یافت آنگاه بحظایر قدس خرامید و چنانچه حضرت امیر المؤمنین علی علیه السلام روایت فرموده بموضع مذكور در تلی سرخ مدفون گردید مدت حیاتش بقولی چهارصد و شصت سال بود و باعتقاد عامه مفسران صد و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقت الحال‌

گفتار در بیان تمرد و عناد قوم عاد و ابتلای ایشان بغضب خالق‌

چون اولاد عاد بن عوص بن ارم بن سام كه بطول قامت و ضخامت جثه از سایر ذریات آدم امتیاز تمام داشتند بشدت بطش و كثرت قوت خود مغرور گشته اعلام كفر و فساد برافراشتند و بعبادت اصنام كه یكی از آنجمله را صمودا و دیگری را صمدا می‌گفتند پرداخته خط كان لم یكن بر احكام شرایع انبیاء عظام كشیدند و هود علیه السلام براهنمائی ایشان مبعوث شد و چنانچه مذكور گشت مدت پنجاه سال آنفرقه ضلال را بسلوك طریق رشد و رشاد و ترك شرك و فسق و فساد دلالت فرمود و از آنجماعت غیر از مرثد بن سعد بن نمیر و لقمان بن عاد و اندكی از ضعفا كسی بآنجناب نگروید و بقبول احكام شریعتش موفق نشد و آن‌دو تن نیز از بیم قوم ایمان خود را پنهان میداشتند و چون هود علیه السلام از هدایت اهل غوایت مأیوس گشت و از ایذا و اضرار كفار خائف شد برایشان دعا كرد و مسؤل او عز قبول یافته مدت هفت سال یا سه سال عادیان از فیضان سحاب عنایت رب الارباب محروم گشتند و بلاء قحط و غلاء باكمل وجهی شایع شده قوم بعد از تقدیم مشورت چنانچه در آنزمان معهود بود قیل بن نمیر و لقمان بن عاد و لقیم بن هزال و مرثد بن سعد بن غیر و یك
ص: 34
دو كس دیگر را جهة دعاء استسفا بمكه مباركه فرستادند و چون آنگروه بحریم حرم رسیدند در خانه معاویة بن بكر كه داخل عمالقه بود و با ایشان خویشی داشت فرود آمدند و مدت یكماه بعیش و تنعم گذرانیده از غایت شعف ببسط بساط نشاط از ابتلاء یاران و طلب باران فراموش كردند بالاخره بتنبیه معویه از مجلس عشرت برخواسته لقمان و مرثد باظهار ایمان خود مبادرت جستند و قیل باهم كیشان چند شتر و گوسپند قربان كرده بلوازم استسقا پرداختند و مقارن دعای ایشان سه قطعه ابر در هوا هویدا گشت سرخ و سفید و سیاه هاتفی آواز داد كه ای قیل یكی ازین قطعات سحب را اختیار كن قیل ابر سیاه را اختیار كرد صدائی بگوش او رسید كه عجب خاكستری مهلك بقوم خود فرستادی كه یكی از ایشان را زنده نخواهد گذاشت آنگاه آنغمام سیاه متوجه قوم عاد شد چون چشم عادیان بر آن ابر افتاد بتصور فیضان باران شادمان گشتند و كیفیت حال را هود علیه السلام دانسته با متابعان از میان عاصیان بیرون رفت و در روضة الصفا مسطور است كه اول شخصی از عادیان كه بر آن قضیه هایله اطلاع یافت زنی بود مهدد نام كه چون چشم او بر آن ابر افتاد نعره زد و بیهوش گشت و بعد از آنكه بحال خود آمد از او پرسیدند كه چه واقع شد جوابداد كه چیزی می‌بینم مانند آتش درخشنده و جمعی مهیب مشاهده میكنم كه آن را بطرف ما می‌آرند آنگاه از آن ابر صرصری عظیم در اهتزاز آمد و قوم شدة جنبش باد را دیده در عقبه اموال و اهالی خود را جمع ساختند و مردان دستهاء یكدیگر را گرفته باعتقاد قوت خویش بایستادند نقلست كه قوه آنجماعت بمرتبه بود كه اگر خواستندی دست در كمر كوه زده آن را بجنبانیدندی و طول قامت ایشان از شصت گز تا صد گز بود القصه آن صرصر عقیم مدت هشت روز و هفت شب برایشان وزیده نخست جهات و عیال و اطفال عادیان را در ربود و بعد از آن ایشان را نیز نیست و نابود نمود و این واقعه در ماه شوال بود بهنگام ایام عجوز كه اهل تنجیم آن را در اواخر تقاویم مینویسند و سبب تسمیه آن اوقات بایام عجوز آنكه عجوزه از آنقوم از بیم باد در زیر زمین بخانه رفته قرار گرفت و روز هشتم آن اثر صرصر بآن پیره‌زن رسیده او را بیارانش ملحق گردانید القصه قیل و اصحاب او در اثناء راه این واقعه را شنیده هم از آنجا متوجه قعر جهنم گشتند در تاریخ طبری مسطور است كه مرثد بن سعد و لقمان بن عاد كه مؤمن بودند چون ازینحال واقف گشتند از غیب آوازی شنیدند كه هریك از شما حاجتی كه دارید طلب نمائید تا باسعاف مقرون شود مرثد گفت خدایا مرا آن مقدار گندم عنایت كن كه تا زنده باشم كفایت كند و لقمان گفت یا رب مرا عمر هفت كركس كرم فرمای و هردو مسألت بشرف اجابت اقران یافته مرثد در مكه مباركه مقیم شد و منعم حقیقی ابواب رزق بر وی مفتوح گردانید و لقمان كركس بچگان متعاقب هم میپرورد و هریك هشتاد سال زنده بوده بعالم دیگر پرواز میكرد و چون كركس هفتم كه موسوم به لبد بود جان شیرین تسلیم نمود مرغ روح لقمان از آشیانه بدن طیران فرمود مصراع
آنكه پاینده و باقیست خدا ص: 35 خواهد بود
از عجایب آنكه حمد اللّه مستوفی لقمان مذكور را كه صاحب نسور است لقمان حكیم پنداشته و در تاریخ گزیده باینمعنی تصریح كرده و حال آنكه این لقمان باتفاق مورخان از قوم عاد است و لقمان حكیم معاصر داود علیه التحیة و التسلیم بوده و در مبادی احوال در سلك ممالیك یكی از بنی اسرائیل انتظام داشته چنانچه كتب معتبره بذكر اینحكایت ناطق است (فسبحان اللّه لا یسهو)

ذكر شدید و شداد و بیان احداث روضه ذات العماد

به ثبوت پیوسته كه شدید و شداد پسران عاد بن عملاق بن لاود بن سام علیه السلام بودند و قوم عمالقه بدین عملاق كه بعضی ازو بعملیق تعبیر كرده‌اند منسوبند و شدید در شام بفرمان‌فرمائی فرق انام قیام مینمود و هود علیه السلام گاهی بمجلس شدید رفته او را بقبول دین قویم و سلوك صراط مستقیم دعوت میفرموده شدید اگرچه بسعادت ایمان فایز نشد اما در عدل و داد باقصی الغایت میكوشید و هرگز درباره هیچ متنفسی ظلم و تعدی نمی‌پسندیدند و چون او فوت شد شداد حاكم عباد گشته هود علیه السلام او را نیز باسلام دعوت كرد شداد گفت اگر من متابعت تو نمایم حضرت سبحانی بمن چه انعام فرماید هود علیه السلام جوابداد كه بهشت عنبر سرشت و ثمه؟؟؟ از صفات جنت در تحت عبارت آورد شداد گفت این سهل چیزیست من در همین جهان جنانی برای خود بسازم و برین عزیمت عازم شده نزد ضحاك بن علوان كه خواهرزاده او بود و دیگر حكام اطراف ایلچیان روا نكرد تا از جنس زر و نقره و گوهر و مشك و عنبر و سایر اجناس نفیسه در هرجا هرچه یابند بپای تخت رسانند و آن بدبخت بعد از حصول نقود نامعدود و جواهر فرمود تا در موضعی خوش آب و هوا از منزهات شام باغی وسیع مشتمل بر قصر بدیع طرح انداختند و جدار آن را خشتی از سیم و خشتی از زر ساختند و فرمود تا هریك از سرهنگان او كه عدد ایشان بهزار میرسید در آن بستان از برای خود كوشكی تعبیه نمایند و آن گلستان در مدت پانصد سال بر وجهی صورت اتمام یافت كه بقول بعضی از مفسران آیت (ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ) از كمال تكلف و عظم شان آن حكایت می‌كند و شداد در نواحی حضرموت اینخبر شنیده بر جناح استعجال بدانجانب توجه نمود در اثناء راه آهوئی در نهایت زیبائی بنظر او درآمد شداد بطمع صید اسب برانگیخته چون از سپاه خود دور افتاد سواری مهیب دید كه متوجه اوست شداد متوهم گشته سوار نزدیك رسیده پرسید كه بسبب این عمارت كه ساختی از چنگ اجل امان یافتی شداد از مهابت این سخن بر خود بلرزید و گفت كه تو كیستی جوابداد كه ملك الموتم و بقبض روح تو آمده‌ام شداد گفت مرا چندان امان ده كه یك نظر برین گلستان بهشت نشان اندازم عزرائیل گفت رخصت نیست آنگاه شداد از اسب افتاده فارس روحش از مركب تن پیاده گشت و سپاهش از جانب آسمان آوازی هایل شنیده بنار جهنم واصل شدند و آنعمارت عالی از
ص: 36
عیون مردم پنهان ماند نقلست كه نوبتی از عزرائیل پرسیدند كه درین مدت كه بقبض ارواح اشتغال مینمائی بر هیچ‌كس ترحم نموده جوابداد بلی مرا بر عجز و بیچارگی دو كس رحم آمد اول بر طفلی كه در كشتی متولد شد و همان لحظه سفینه غرق گشته آن كودك بر تخته پاره مانده باد مخالف هر نفس او را بطرفی میبرد و دیگر بر شداد كه مدت پانصد سال زحمت كشیده چنان گلستانی ساخت و بعد از اتمام از دیدن آن محروم گشت و چون این سخن از عزرائیل سر برزد ندای الهی در رسید كه ای عزرائیل بعزت و جلال من كه آن كودك بیچاره شداد بود كه من بمحض قدرت خود او را از آن امواج بلا نجات داده صاحب تخت و تاج گردانیدم چون طریق كفران نعمت مسلوك داشته بقهر و سخط ما مبتلا گشت (نعوذ باللّه من غضب اللّه) در تاریخ طبری مسطور است كه در زمان معاویة ابن ابی سفیان كه والی شام بود شخصی شتری گم كرده بود در بعضی از بیابانهای آنولایت بطلب گمشده خود میگشت ناگاه بوستانی بنظرش درآمد كه هرگز مثل آن گمان نبرده بود بدانجا شتافته هرچند سعی كرد از جواهری كه بر جدار و اشجار آن تعبیه كرده بودند چیزی تصرف كند نتوانست نمود بالاخره از آنچه بجای سنگ‌ریزه در تك نهار و حیاض ریخته بودند مقداری برداشت و نزد معاویه آورد حاكم شام متعجب شده این قضیه را با كعب الاحبار كه اخبار سالفه را نیك دانستی در میان نهاد كعب الاحبار گفت آن بهشت شداد است و در كتب سلف دیده‌ام كه شخصی موصوف بصفات كذا از امت خاتم الانبیا بدان‌جا رسیده و چون آن شخص را حاضر ساختند آنصفات در چهره او موجود بود معاویه در طمع افتاده جمعی را با آن عرب همراه كرد تا ایشان را بدان بوستان برد و آنجماعت هرچند سعی كردند و مسافت پیمودند آنعمارت را باز نیافتند معاویه و اعرابی را مصحوب عبد اللّه بن قلامه نزد امیر المومنین علیه السلام و التحیة ارسال داشته و كیفیت واقعه را معروض گردانید آنحضرت پیغام فرستاد كه آنچه كعب الاحبار در این باب تو را اخبار نموده مطابق واقع است و دیگر هیچ آفریده را دیده بر آن موضع نیفتند

ذكر صالح پیغمبر علیه السلام‌

صالح نبی علیه التحیة و الدعاء بر طبق آیه كریمه (وَ إِلی ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً)* از نسل ثمود بن عابر بن ارم بن سام بود و صاحب متون الاخبار گوید صالح بن عبد بن حاثر بن ثمود و باعتقاد حمد اللّه مستوفی پدر صالح علیه السلام عبید بن عابر بن ثمود و باعتقاد بعضی اسف بن ناصح بن عبید مذكوره بود و بر هر تقدیر صالح علیه السلام در سن چهل سالگی بپوشیدن خلعت نبوت مشرف گشته بارشاد قوم ثمود كه در دیار حجر مقیم بودند مبعوث شد و بروایت اقل مدت چهل سال آنفرقه ضلال را بشریعت نوح علیه السلام دعوت نمود و جندع بن عمرو و اندكی از ضعفای آنقوم بعد از اظهار معجزه ناقه بدو ایمان آوردند و بقیه همچنان در كفران مانده پس از سی سال كه آن شتر در میان ایشان بود قدار بن
ص: 37
سالف ناقه را بكشت و شتر بچه از نظر ثمود ناپدید شده عذاب الهی بر آن سالكان طریق تباهی نازل گشت و صالح علیه السلام با صد و ده كس كه ایمان آورده بودند بمكه رفت و در آن مكان متبرك اوقات را بطاعت و عبادت میگذرانید تا زمانیكه متوجه بارض جنت گردید صنعتش تجارت بود و مدت حیاتش دویست و پنجاه و هشت سال و بروایتی دویست و هشتاد سال مرقد منورش بقول صاحب گزیده بمكه مكرمه در دار الندوه است و بعضی میان ركن و مقام گفته‌اند

گفتار در بیان كفر و طغیان قوم ثمود و تولد نمودن ناقه صالح از حجری كه در حجر بود

بروایت اكثر اهل خبر قوم صالح را بجهة آنكه از نسل ثمود بن عابر بن سام بودند باعتبار پدر قبیله ثمود میگفتند و ابو البركات عبد اللّه ابن احمد نسفی در تفسیر مدارك آورده كه (قیل و سمیت ثمودا لقلة بایها من الثمد و هو الماء القلیل) و مساكن آنجماعت حجر بود كه در میان حجاز و شام واقعست و ثمود بعد از هلاكت عادیان استیلای تمام یافته بسلوك طریق شرك و عبادت اوثان در غایت بدعت و ظلم و لوازم طغیان قیام و اقدام نمودند و از بارگاه الوهیت صالح علیه السلام بهدایت ایشان مبعوث گشته زبان الهام بیان بنصیحت آن سرگشتگان بادیه غوایت بگشاد اما غیر از اندكی از ضعفاء قوم كسی بدانجناب ایمان نیاورده و عبده اصنام از گفت و شنید و تهدید و وعید صالح علیه السلام بتنگ آمده روزی گفتند ای صالح اگر تو در دعوی كه میكنی صادقی بیا تا روز عید بصحرا رفته بدعا و نیاز اشتغال نمائیم و حقیقت هر ملت كه بتحقیق پیوندد مجموع آن كیش را اختیار فرمائیم صالح علیه السلام بدین همداستان شده در روزی كه در آنزمان عید بود اهل ایمان و اصحاب كفران بعیدگاه رفتند. نخست مشركان پیش بتان روی بر زمین مالیده دعا كردند كه مدعاء صالح بحصول نرسد پس مقتدای آنطایفه كه موسوم بجندع بن عمرو بود باتفاق رؤساء قوم گفت ایصالح اگر تو میخواهی كه ما بوحدانیت ایزد تعالی و نبوت تو قایل شویم باید كه دعا كنی تا ازین سنگ كه در برابر ماست ناقه بزرگ كه حامله باشد بیرون آید و هم در ساعت وضع حمل نماید و آن شتر بچه مثابه مادر باشد صالح علیه السلام دست نیاز بدرگاه قادر كارساز برداشته مدعاء قوم ثمود را عرضه نمود و آنسنگ از آنچه بود بزرگتر شد و برخود لرزیده شكافته گشت و از آن میان ناقه عظیم خلقت بیرون آمده فی الحال از آن ناقه شتری در بزرگی مانند مادر متولد شد و جندع بن عمرو و جمعی از خواص او كه معجزه چنان مشاهده كردند بسعادت ایمان فایز شدند و بقیه آنطائفه صالح را بسحر نسبت نموده همچنان در بیابان كفران ماندند آورده‌اند كه ناقه صالح بعد از وضع حمل روی بعلف‌زارها آورده بچریدن مشغول گشت و چنین مقرر شد كه آب چاهی كه اغنام و مواشی ثمود از آن آب می‌آشامیدند روزی ناقه را باشد و روزی چهار
ص: 38
پایان ایشان را و صالح قوم را از اضرار ناقه منع فرمود و گفت مادام كه این شتر در میان شما باشد عذاب الهی نازل نگردد ایشان گفتند معاذ اللّه كه از ما نسبت باین شتر قصدی واقع شود صالح علیه السلام بموجب وحی سماوی گفت آنكس كه قاصد خون این ناقه خواهد بود در این ماه از عدم بوجود می‌آید ثمود و قوم باخود قرار دادند كه هر پسری كه در آن ماه متولد شود بقتل آورند و ده پسر در آن ماه متولد شد نه نفر را كشتند و بنابر آنكه سالف كه والد ولد دهم بود بكشتن پسر خود تن در نداد دست ازو باز داشتند و سالف آنشقی را قدار نام نهاده بتربیتش اقدام مینمود و چون آن بداختر بسن شباب رسید بمواعید غیره و صدوف كه دو كافر مالدار بودند و بسبب آنكه چراگاه بر اغنام و مواشی ایشان تنگ شده بود و چندان آب نیز بسهولت میسر نمیشد كینه ناقه در دل داشتند فریفته شده باتفاق جندع بن عمرو و هفت بی‌سعادت دیگر در وقتیكه ناقه متوجه آب بود سر راه بر او گرفتند و نخست مصدع بزخم تیری ناقه را مجروح ساخته قدار كه بزرقت عین و قصر قامت موصوف بود شتر را پی كرد و دیگران رسیده كارش بآخر رسانیدند و صالح (ع) از این واقعه آگاهی یافته بمیان قوم شتافت رؤساء قوم بقدم اعتذار پیش آمده گفتند چون این قضیه بی‌وقوف ما سمت وقوع پذیرفته امید میداریم كه معاتت نگردیم صالح گفت سعی كنید كه شتر بچه بمیان شما درآید چه بآن واسطه از سخط الهی ایمن مانید قوم ثمود از عقب بچه ناقه كه بقله كوهی رفته بود شتافته كوه سر بفلك اخضر كشید و چشم شتر بچه بر صالح افتاد سه نوبت بانگ كرد كه یا صالح وا اماه و از نظر همگنان غایب گشت صالح علیه السلام قوم را گفت بعدد هر آواز یكروز شما را مهلت است بعد از آن بعذاب جبار منتقم گرفتار خواهید شد ایشان بزبان سخریت گفتند علامت صدق این سخن چه باشد صالح علیه السلام فرمود كه نشانه عذاب آنست كه فردا رنگ رخساره شما زرد گردد و روز دوم سرخ شود و سوم روز مجموع سیاه روی شده روز چهارم بعقوبت الهی معاقب شوید و چنانچه بر زبان مبارك صالح علیه السلام گذشت در ایام ثلثه وجوه قوم ثمود هر روز برنگی برآمده در آن اثنا قاصد جان صالح علیه السلام گشتند و آنجناب با اهل اسلام بطریق نهانی از میان اصحاب عصیان بیرون رفته در منزل نفیل نامی كه از اعاظم ثمود بود و باوجود شرك حمایت موحدان مینمود نزول فرمود و در صبح روز چهارم از موعد كه چهارشنبه بود آوازی از طرف آسمان بگوش گمراهان ثمود رسید كه از مهابت آن نفری جان نبرد (فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ)* در تفسیر كازرونی مزبور است كه از آنقوم هیچكس زنده نماند مگر دختركی ضریعه نام كه او نیز كافره بود و بعد از هلاك قوم بوادی القری شتافت و مردم آنجای را از كیفیت حال آگاهی داد آنگاه آب طلبید و مقارن آنطلب ابری پیدا شده باران بارید و ضریعه از آب باران آشامیده فی الحال بیاران ملحق گردید پوشیده نماند كه باتفاق اكثر مورخان بعد از طوفان تا زمان بعثت خلیل الرحمن غیر هود و صالح علیهما السلام پیغمبری مبعوث
ص: 39
نگشته اما در تاریخ گزیده بعد از ذكر صالح علیه السلام قصه اصحاب رس و حنظلة بن صفوان مذكور است و در روضة الصفا احوال ذو القرنین اكبر قبل از ذكر ابراهیم علیه التحیة و التسلیم مزبور و راقم حروف را سلوك طریق تتبع آن‌دو كتاب مناسب نموده نخست بذكر حنظله و ذو القرنین پرداخت آنگاه حكایت ابراهیم علیه السلام را مرقوم قلم اهتمام ساخت‌

ذكر اصحاب رس و بعثت حنظله بن صفوان جهة ارشاد ایشان قال الله تعالی كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس‌

صاحب صحاح گوید كه رس نام جائیست كه بقیه قوم ثمود را بود و در متون الاخبار مسطور است كه بقول بعضی از اهل تفسیر رس قومی بودند از یمامه كه خدایتعالی پیغمبری را كه نامش حنظله بود و بروایتی یس نام داشت بهدایت ایشان مبعوث گردانید و آنگروه بیعاقبت تكذیب پیغمبر خود كرده او را در چاهی حبس فرمودند و بسنگی عظیم كه جمعی از برداشتن آن عاجز بوده سر آن چاه را استوار ساختند و غلامی سیاه فام كه بآن پیغمبر عالیمقام ایمان آورده بود به پشت خود هیزم كشیده و فروخته از بهای آن طعام میخرید و از شكاف آن حجر در چاه می‌انداخت تا موجب سد رمق حنظله میشد و چون مدت دو سال حال برین منوال بگذشت منتقم جبار آن كفار را هلاك گردانید و فرشته ارسال داشت تا سنگ را از سر چاه برگرفته حنظله را بیرون آورد و باو وحی فرستاد كه آنغلام سیاه رفیق تو در بهشت خواهد بود و روایتی آنكه حق سبحانه و تعالی بسبب حسن‌نیت و صفای طویت آنغلام را آنمقدار قوت كرامت كرد كه سنگ را از سر چاه برداشته و ریسمانی فرو گذاشته حنظله را بالا كشید اما در تاریخ گزیده حكایت اصحاب رس و حنظله بدین طریق مسطور است كه در زمین مغرب از قوم ثمود پادشاهی بود موسوم برس و این ملك در اوایل حال به پرستش معبود حقیقی قیام مینمود و چون زمان سلطنتش امتداد نمود عجب و غرور بخود راه داده دعوی الوهیت كرد و مردان آنقوم لواطه كردندی و با چهارپایان جمع آمدندی و زنان آلتی از پوست دوخته استعمال نمودندی اكنون آن نوع نسوان را رس خوانند و گاهی پی از آن آلت خود را برهم مالیدندی و حالا مثل آنعورات را ستری گویند و چون جرایم و آثام اهل كفر و ظلام از حد اعتدال تجاوز كرد كریم متعال حنظلة بن صفوان را كه از نسل فهر ابن قحطان بود بدعوت ایشان مبعوث گردانید و حنظله مدتی بهدایت ارباب غوایت پرداخته فایده بران مترتب نشد لاجرم هلاكت آنقوم را از حضرت احدیت مسألت نمود و تیر دعای او بهدف اجابت رسیده باریتعالی آب باران را از ایشان بازگرفت و رس و اتباع او از قحط و تنگی غله بتنگ آمده و این معنی را از حنظله دانسته او را تیر باران كردند اما بحسب تقدیر تیر بازگشته بر مقتل تیرانداز می‌آمد و اكثر لشگرش كشته رس بقلعه رفت و قابض ارواح متعاقب بدانجا شتافته او یك سال امان طلبید تا ایمان آورد
ص: 40
ملك الموت باذن الهی رس را ایمن گردانیده او در آن اوقات به تشیید بروج مشیده از آهن و روی و ارزیز قیام نمود لیكن بر طبق آیه كریمه (أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ) نتیجه بر آن ترتب نیافت و بعد از انقضای مدت مذكور آن بیعاقبت بجانب جهنم شتافت و اللّه اعلم بالصواب‌

ذكر ذو القرنین اكبر علیه السلام‌

بروایت مشهور بین الجمهور اسم شریفش اسكندر است و این اسكندر بقول بعضی از مفسران و اكثر اهل خبر غیر اسكندر رومی فیلقوس است و زمره بران رفته‌اند كه ذو القرنین بجز اسكندر رومی كه مالك ممالك دنیا گشت كسی نیست و بروایت اول در نسب ذو القرنین اختلافست چه طایفه گفته‌اند كه او پسر عجوزه فقیره بود كه بخشنده بی منت او را بدرجه بلند سلطنت رسانید و در روضة الصفا مسطور است كه نسب ذو القرنین اكبر بیافث بن نوح علیه السلام می‌پیوست و همچنان وجه تسمیه او بذو القرنین مختلف فیه است بعضی گفته‌اند كه چون ذو القرنین طرفی دنیا را كه عبارت از مشرق و مغرب است طواف نمود باین لقب ملقب گشت و برخی را عقیده آنكه او كریم الطرفین بود ابا و اما بنابر آنش ذو القرنین گفتند (و قال صاحب متون الاخبار سمی ذو القرنین لانه كان صفحتا رأسه من صفر و قیل من نحاس و قیل حدید و قیل من ذهب) و مذهب زمره آنكه او را دو ضفیره یعنی دو گیسوی بافته بود و از مالك ممالك ولایت علی المرتضی علیه السلام در تفسیر مدارك مرویست كه (انه لیس یملك ولایتی و لا كن كان عبدا صالحا ضرب علی قرنه الایمن فی طاعة اللّه فمات ثم بعث اللّه فقرب قرنه الایسر فمات صبغة فسمی ذو القرنین) و ایضا صاحب متون الاخبار از آن مقتدای اخیار نقل نموده كه (لانه كان نبیا بعثه اللّه الی قوم فكذبوه و ضربوه علی قرنی راسه فقتلوه فاحیاه اللّه تعالی فسمی ذو القرنین) و بنابرین دو حدیث در نبوت ذو القرنین نیز اختلافست و در روضة الصفا مسطور است كه مجاهد از عبد اللّه بن عمر روایت نموده كه ذو القرنین اكبر از جمله انبیاء مرسلست زیرا كه حق عزوجل او را بخطاب خویش مشرف گردانیده میفرماید قلنا یا ذو القرنین الایة و این خطاب مخصوص نتواند بود مگر بذوات كاملة الصفات انبیاء عظام علیهم السلام و مؤلف مدارك در تفسیر آیه كریمه مذكوره نوشته كه (ان كان نبیا فقد اوحی الی بنی قاهرة النبی) و ایضا وقت ظهور ذو القرنین مختلفه فیه است از سخن مترجم تاریخ طبری چنان معلوم میشود كه ذو القرنین با ابراهیم علیه السلام معاصر بوده و بعضی گفته‌اند زمان ذو القرنین بعد از موسی بوده و فرقه پس از زمان عیسی گفته‌اند و در روضة الصفا مسطور است كه ذو القرنین اكبر باوجود استقلال در امر سلطنت و بسطت مملكت زنبیل بافتی بوقوف نفس و نفقه عیال از آن عمر حاصل فرمودی زمان سلطنتش بروایتی چهل سال بوده سیر كردن او ربع مسكون را بیست و هشت سال در اعمار الاعیان مزبور است كه (عاش ذو القرنین الفا و ستمائه و اهل الكتاب یقولون عاش ثلثة آلاف سنة و اللّه اعلم بالصواب
ص: 41

گفتار در بیان نهضت ذو القرنین باقطار و امصار و مشاهده بعضی از عجایب روزگار و غرایب اطوار

در كتب راستان این داستان از سنان بن ثابت الاصبحی بدینسان مرویست كه ذو القرنین اكبر بعد از صالح علیهما السلام مبعوث گشته در دیار فرنگ اقامت مینمود و همواره بجهاد كفار قیام و اقدام مینمود و چون بموجب الهام ربانی داعیه سیر بلاد و كشورستانی در خاطرش پیدا شد نخست بدیار مغرب رفته مدت یكسال در آنجانب بفتح بلاد پرداخت و هر كس از جاده قویمه شریعت و طریقه مستقیمه اطاعت گردن پیچید سرش از تن جدا ساخت و از آنولایات به بیت المقدس آمده بعد از چندگاه ببلاد مشرق رفت در آنسفر نیز در لوازم غزو و جهاد مراسم سعی و اجتهاد بتقدیم رسانید و در آن اثنا بشهری كه مساكن یأجوج و ماجوج در حدود آن بود رسید و پادشاه آن بلده باستقبال ذو القرنین شتافته بقبول دین اسلام موفق شد و با رعایا و سپاه باصناف الطاف اختصاص یافت و به هنگام مجال شمه از اختلال احوال خود بسبب تعرض یأجوج و مأجوج كه از ذریات منشج بن یافث‌اند معروض داشت و ذو القرنین جهة تعمیر سد اعلام سعی و اهتمام برافراشت و چنانچه قرآن مجید بذكر آن ناطقت طریق فساد یاجوج و مأجوج را مسدود گردانید و در تفسیر مدارك مسطور است كه ما بین السدین صد فرسخ بود و بعضی از مورخان صد و پنجاه فرسخ گفته‌اند و ارتفاعش را دو هزار و هشتصد ارش تعیین كرده‌اند
و محمد بن جریر الطبری و بعضی دیگر از اهل تاریخ سد یأجوج و مأجوج را از آثار ذو القرنین رومی شمرده‌اند و العلم عند اللّه تعالی در متون الاخبار مسطور است كه ذو القرنین در اثناء اسفار خود بطایفه از صلحاء بنی آدم رسید و نزد او بتحقیق پیوست كه آنجماعت بیوجود حاكمی با یكدیگر در كمال عدالت زندگانی مینمایند و آنچه از هر ممر بدست می‌آورند بسویت تقسیم میفرمایند و بر سرایهای خود در نه نشانده‌اند و هریك بر در سرای خود قبری كنده‌اند و در میان ایشان قحط و غلا و خصومت و نزاع واقع نمیشود لاجرم تعجب نموده پرسید كه بچه سبب در ابواب بیوتات خود قبور حفر كرده‌اید جوابدادند كه برای آنكه از مرگ فراموش نكنیم باز سئوال فرمود كه چرا سرایهای شما در ندارد جوابدادند كه در میان ما كسیكه ازو خیانت در وجود آید موجود نیست و استحكام ابواب بیوتات برای دفع مضرات خاین میباشد ذو القرنین دیگر كرت پرسید كه چرا كسی را بامارت خود نصب نكرده‌اید گفتند ما با یكدیگر ظلم و تعدی روا نمیداریم و تعیین امیر برای رفع جور و حیف میباشد باز اسكندر سئوال فرمود كه چونست كه در میان شما توانگر نیست جوابدادند كه جهة آنكه مادر تكثیر اموال سعی نمینمائیم باز پرسید كه چرا در میان شما نزاع و اختلاف واقع نمیشود گفتند بواسطه تألیف قلوب ما با یكدیگر ذو القرنین باز سئوال كرد كه بچه جهت در میان شما هیچ‌كس فقیر و حاجتمند نیست جوابدادند كه بجهت
ص: 42
آنكه هرچه در دست ما می‌افتد بسویت تقسیم مینمائیم باز پرسید كه چون است در میان شما قحط و غلا بوقوع نمیانجامد گفتند برای آنكه از استغفار در هیچ‌حال غافل نمیباشیم اسكندر باز سئوال كرد كه چون است كه هیچ‌كس از شما غمناك و محزون نمیبینم گفتند برای آنكه ما دل بر نزول بلایا نهاده‌ایم باز پرسید كه سبب چیست كه آفاتی كه مردم را میباشد بشما نمیرسد جواب دادند كه برای آنكه توكل و یقین ما بر كرم ایزد تعالی درستست ذو القرنین بازگفت كه مرا خبر دهید كه آبا و اجداد شما نیز بهمین طریق پسندیده اوقات می‌گذرانیده‌اند گفتند بلی بلكه پدران ما در این صفات از ما بهتر بودند نقلست كه ذو القرنین در اوقات سیر بلاد و امصار حدیث چشمه حیات استماع كرده بجانب ظلمات نهضت فرمود. خضر (ع) كه بقول صاحب مدارك وزیر و پسر خاله‌اش بود در مقدمه او روا نشد و بروایت صاحب متون الاخبار الیاس (ع) نیز در آنسفر با او مرافقت فرمود و ایشان بآب حیوان رسیده و از آن آشامیده جاوید زنده ماندند و تا زمان وصول ذو القرنین همانجا قرار گرفتند و چون اسكندر بآنجا رسیده از سبب توقف پرسید كیفیت حال باز گفتند ذو القرنین فرمود كه جامی آب بمن دهید تا بیاشامم و خضر و الیاس علیهما السلام بموضع چشمه شتافته آن را باز نیافتند و اسكندر باتفاق آن‌دو پیغمبر هرچند در طلب مبالغه نمود پی بسر كوی مقصود نبرد لاجرم مأیوس مراجعت كرد بیت
ابحیوان كه سكندر طلبش میفرمود*روزی خضر نبی گشت و از آنشد خشنود در روضة الصفا مسطور است كه ذو القرنین در اواخر ایام حیات سپاه را اجازت داده در دومة الجندل رخت اقامت انداخت و بادای طاعات و عبادات قیام مینمود تا آن زمان كه مرغ روحش از قفس قالب پرواز كرده ریاض قدس را منزل ساخت شعر
چنین است آئین این خاكدان*بقای جهان كی بود جاودان

ذكر ابراهیم علیه التحیة و التّسلیم‌

از لفظ صدق آثار گوهر نثار عالیمقداریكه باعث شروح در ترتیب این اوراق توجه رأی آفتاب اشراق او بود استماع افتاده كه افضل المتبحرین فخر الملة و الدین امام فخر الدین الرازی در بعضی از مؤلفات خود مرقوم قلم حقیقت رقم گردانیده كه در باب پدر ابراهیم علیه السلام دو روایتست اول آنكه پدرش مؤمن و موحد بجوار مغفرت احدیت انتقال نموده و آزر كه او را تارخ نیز گویند عم آنحضرت بوده كه ملازمانش را تربیت میفرموده و جمعیكه بدین قول قایلند متفرق بدو فرقه‌اند زمره میگویند كه آزر والده ابراهیم را بعد از فوت پدرش بحباله نكاح درآورده بود و طایفه را عقیده آنكه میان ایشان عقد زوجیت منعقد نشده روایت دوم آنكه آزر پدر حقیقی ابراهیم علیه التحیة و التسلیم بوده این قول موافق مذهب اهل سنت و جماعت است زیرا كه نزد ایشان مؤمن بودن جمیع آبا و اجداد خیر العباد صلی اللّه علیه و آله و سلم شرط نیست و ظاهر كلام
ص: 43
معجز اثر (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ) و دیگر آیات بینات ربانی كه در قصه خلیل الرحمن نازل گشته تائید این قول مینماید و روایت اول مختار علماء مذهب علیه امامیه است بجهة آنكه نزد ایشان به ثبوت پیوسته كه جمیع آبا و اجداد و امهات حضرت خاتم تا آدم متحلی بحلیه ایمان بوده‌اند و باتفاق تمامی علماء آزر كافر از عالم رفته و آنكه ابراهیم علیه التحیة و التسلیم از وی پدر تعبیر میفرموده منافی این قول نیست چه در قرآن مجید امثال این اطلاق واقعست از جمله در این آیت كریمه كه (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) و حال آنكه اسمعیل عم یعقوب بوده نه پدرش و بصحت رسیده كه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه در شأن عباس فرموده كه (عم الرجل صنوابیه) و در تاریخ طبری مسطور است كه نام پدر ابراهیم بعربی آزر بوده و بعبری و پهلوی تارخ و برخی را عقیده آنكه یكی ازین دو اسم لقب او بود و پدر آزر باتفاق مورخان ناخور نام داشت و بروایتی كه حضرت مخدومی استادی ملاذی سیدی سندی جمال الحق و الحقیقة و الدین در كتاب افادت انتساب روضة الاحباب مرقوم رقم بلاغت مآب گردانیده‌اند كه در میان ناخور و ارفخشد بن سام بن نوح علیه السلام پنج كس واسطه بوده‌اند و بعضی از مورخان كمتر ازین گفته‌اند و چون اسامی آنجماعت مختلف فیه و غیر مصحح است قلم شكسته رقم بتحریر آن مبادرت ننمود و مادر ابراهیم (ع) بروایتی نونا نام داشت و بقولی اذنبا بنت بریر بن فالغ و مولد شریفش بمذهبی بلده سوس است از بلاد اهواز و بقول اصح آنحضرت در كوثار یا قریه بابل تولد نمود و ابراهیم اسمی است عجمی مرادف اب رحیم یعنی پدر مهربان و لقب آنحضرت خلیل است و خلیل الرحمن و كنیت او ابو الانبیا و ابو محمد و ابو الصفیان است و ابراهیم علیه التحیة و التسلیم بعد از تولد مدت پانزده سال در غاری یا سردابه كه مادرش ازو هم نمرود جهة او مرتب گردانیده بود بسر برد و چون از موضع اختفا بیرون خرامید در سن شانزده سالگی یا بیست و هفت سالگی نمرود و متابعانش را بملت حنیف دعوت فرمود و بر آنحضرت دو صحیفه كه محتوی بر حكمت و موعظت بود نازل گشت و چون كفار آن پیغمبر بزرگوار را در منجنیق نهاده بآتش انداختند و نیران بروی گل و ریحان شد پس از انقضای سه روز یا هفت روز بالتماس نمرود از آن مكان بیرون آمده در سن سی و هشت سالگی از بابل هجرت فرمود و در هشتاد سالگی بسنت ختان كه قبل از آن معهود نبود قیام نموده در صد و پنجاه سالگی سفیدی در محاسن مباركش پدید آمد و حال آنكه پیش از آن بیاض در لحیه افراد انسان ظاهر نگشته بود بنابرآن ابراهیم علیه السلام اظهار اضطراب كرده حقیقت آنحالت از بارگاه احدیت سؤال نمود خطاب آمد كه ای ابراهیم این وقاریست كه بتو ارزانی داشته‌ایم و آنحضرت مسرور شده گفت (اللهم زدنی وقارا) و ابراهیم اول پیغمبریست كه در راه خداوندی هجرت فرمود و اول كسی را كه روز جزا حله خواهند پوشانید او خواهد بود قتال بشمشیر و قسمت غنیمت و گستردن سفره ضیافت
ص: 44
و قطع موی لب و مسواك و مضمضه و استنشاق و فرق موی سر و كندن موی بغل و ستردن شعر عانه و چیدن ناخن و استنجا بآب و پوشیدن سراویل از جمله سنن آن پیغمبر عالی جنابست و شریعت آنحضرت ناسخ ملت نوح علیه السلام بود و صنعتش دهقنت بود و در تعمیر قری و بلاد اهتمام تمام میفرمود مدت حیاتش بقول مشهور دویست سالست و بروایت مسعود رازی صد و نود و پنجسال مدفن همایونش مزرعه جیرونست از توابع شام صلی اللّه علیه و آله و سلم علی نبینا و علیه و علی سایر الانبیا الی یوم القیام‌

گفتار در بیان عصیان و تمرد نمرود

نزد جمهور مورخان نمرود ولد كنعان بن سام بن نوح است و معنی لفظ نمرود لم یمت است و آن كافر مشهور مالك ممالك شرق و غرب گشت بلكه بقول اكثر ارباب اخبار تمامی ربع مسكون را در تحت تصرف آورد و در متون الاخبار و بعضی دیگر از كتب فضلاء خبرت آثار مسطور است كه هیچ‌كس از ملوك تمامی روی زمین را تصرف ننمود مگر چهار كس دو مؤمن و دو كافر مؤمنان سلیمان و ذو القرنین بودند علیهما السلام و كافران نمرود و بخت النصر اما تسخیر بخت النصر جمیع بلاد را نزد اهل تحقیق به ثبوت نه پیوسته بلكه اكثر متقدمین و متأخرین آن روایت را تضعیف نموده‌اند باتفاق ارباب اخبار نمرود اول كسی است كه اختراع تاج كرده آن را بر سر نهاد و علم تكبر و تجبر برافراشته زبان بدعوی الوهیت گشاد و آن بدكیش بتان بمثابه صورت خویش تراشیده باطراف ولایات فرستاد و مردمرا بعبادت آنها مأمور گردانید و در اثناء فتنه و فساد آن سرخیل اهل عناد روزی جمعی از منجمان و كاهنان بملازمتش رفته عرض كردند كه از اوضاع فلكی ما را چنان معلوم شده كه امسال در دار الملك تو شخصی متولد گردد كه چون اندك زمانی از عمر او بگذرد مردم را بقبول دینی مجدد ترغیب نماید و اساس پادشاهی تو را منهدم سازد و نمرود از استماع این سخن متغیر گشته هژده كس را از مردم بابل بمعتمدی سپرد تا ایشان را از مصاحبت زنان مانع آید و امر فرمود عورات قابله بی‌تحاشا بخانها درآیند و از حال نسوان حامله واقف بوده هر پسری كه از كتم عدم بعالم وجود قدم نهد بازش معدوم گردانند كسائی گوید كه در وقتیكه آن لعین این حكم كرده بود صد هزار طفل بقتل رسیدند و در روزیكه منتهی بشبی میشد كه آن نطفه مطهره در رحم مادر قرار یابد نمرود بواسطه اخبار اهل نجوم این حال را معلوم نموده فرمود تا جمیع مردان از شهر بیرون رفتند و بر در دروازه‌ها معتمدان گماشت كه كسی را در شهر نگذارند و زنان را نیز بیرون راه ندهند اتفاقا نمرود را در آن شب مهمی ضروری پیش‌آمد و بنابر اعتمادی كه بر پدر ابراهیم (ع) داشت او را جهة كفایت آنكار بشهر فرستاد و او بقصر پادشاه رفته و مهم را ساخته در حین مراجعت چشمش بر نونا افتاد كه بتماشاء قصر نمرود آمده سیر میكرد آتش شهوتش اشتغال یافته بامری كه مستلزم انتقال آن نطفه پاك بود قیام نمود مادر ابراهیم
ص: 45
حامله شد و حمل خود را از مردم نهان میداشت و چون نزدیك بآن رسید كه روی زمین از فر وجود خلیل رب العالمین زیب و زینت پذیرد مادرش چنانچه در متون الاخبار مسطور است بسردابه كه جهة اختفاء فرزند خود در زیر زمین ترتیب نموده بود یا بغاری كه در بیرون شهر بود رفته وضع حمل نمود بطریقی كه كسی برین سر اطلاع نیافت و ابراهیم در آن موضع پرورش یافته هرگاه كه مادرش دیرتر بدانجا می‌رسید انگشتان خود را مكیده از یكی شیر و از دیگری عسل بیرون می‌آمد و موجب تغذیه و تسلیه نفس نفیس او میشد و بعد از انقضای پانزده سال خلیل ملك متعال شبانگاه از زاویه اختفا بیرون خرامید و چشمش بر زهره افتاده بر سبیل استفهام گفت (هذا ربی) چون زهره آغاز غروب كرد ازو اعراض فرموده در ماه نگریست و گفت (هذا ربی) و قمر نیز غارب گشت و شب درگذشت چون خورشید انور برزد علم جهان‌فروزی ابراهیم گفت (هذا رَبِّی هذا أَكْبَرُ) و بعد از آنكه زوال آفتاب را نیز مشاهده نمود بر زبان الهام بیان گذرانید كه (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِینَ) آورده‌اند كه بعد از بیرون آمدن ابراهیم ع نونا آنحضرت را بخانه برده بآزر نمود و تا زمانیكه خلیل الرحمن بطعن بتان زبان نگشوده بود آزر نسبت باو شفقت میفرمود و چون ابراهیم علیه السلام بهدایت و ارشاد فرق انام مأمور گشته خواص و عوام را بدین حق دعوت فرمود و از عبادت اصنام نهی كرد چند كرت میان آنحضرت و آزر مناظره و مجادله واقع شد چنانچه قرآن مجید بذكر آن ناطقست و بعد از شیوع این قضیه كیفیت واقعه بسمع نامبارك نمرود رسیده باحضار ابراهیم فرمان داد و خلیل الرحمن ببارگاه نمرود شتافته مانند دیگران سر بسجده او فرو نیاورد نمرود پرسید كه مرا چرا سجده نكردی ابراهیم علیه السلام فرمود كه من غیر پروردگار خود دیگری را سجده نكنم نمرود گفت پروردگار تو كیست ابراهیم گفت پروردگار من آنكس است كه میمیراند و زنده میگرداند نمرود گفت من باین صفت موصوفم آنگاه دو زندانی را حاضر ساخته یكی را كشت و دیگری را رها كرد و گفت اینك میرانیدم و زنده گردانیدم ابراهیم ازین سخن اعراض نمود و دست در برهانی روشن زده گفت خدای من آفتاب را از مشرق بیرون می‌آرد اگر می‌توانی از مغرب بیرون آر (فَبُهِتَ الَّذِی كَفَرَ) نمرود از معارضه عاجز آمد و ابراهیم علیه السلام از آن معركه بازگشته از سر اهتمام و اجتهاد خلایق را بقبول ملت بیضا خواندن گرفت و چون خواست كه عجز و انكسار اصنام بر فرق انام ظاهر شود و در روز عیدی كه اهالی بابل بعیدگاه میرفتند ببهانه سقم در شهر توقف كرده بعد از غیبت كفار در بتخانه را بگشاد و اكثر بتان را درهم شكسته تبر بر گردن بت بزرگ نهاد و مردم از صحرا بازگشته بعادت معهود به بتخانه درآمده از مشاهده آنصورت فریاد و فغان برآوردند و نمرود را از كیفیت حادثه آگاه گردانیدند و جمعی كه در وقت توجه بعیدگاه از ابراهیم علیه السلام شنیده بودند كه آهسته میگفت (تَاللَّهِ لَأَكِیدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا
ص: 46
مُدْبِرِینَ) این سخن بعرض نمرود رسانیدند و آنكافر متهور باحضار ابراهیم فرمان داد چون حاضر شد گفت تو كرده این فعل را بمعبودان ما حضرت فرمود كه بزرگتر ایشان اینكار كرده پس گفت بپرسید از اصنام خود اگر تكلم توانند نمود مشركان در غایت خجالت سرها در پیش انداختند و گفتند تو میدانی كه ایشان سخن نتوانند گفت و ابراهیم بار دیگر آنطائفه را مخاطب ساخته بر زبان گوهرافشان گذرانید كه (أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُكُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ) و آتش قهر نمرود مردود از ملاحظه آنحال و استماع آن مقال التهاب و اشتغال یافته بعد از تقدیم مشورت خاطر بر سوختن ابراهیم قرار داد و حكم كرد تا محوطه وسیعه مرتب گردانیدند و هیمه بسیار در آنجا جمع آورده آتش در آن زدند و بتعلیم شیطان منجنیق ساخته ابراهیم علیه السلام را دست و پا بسته در منجنیق نهادند و بآتش انداختند و چون ابراهیم از منجنیق جدا شد افغان از ملایكه مقربین امین خود را باو رسانید و گفت هیچ حاجتی داری جواب داد مرا بتو حاجتی نیست جبرئیل گفت بآنكس كه داری مسئلت نمای ابراهیم علیه السلام گفت (حسبی ربی من سؤالی علمه بحالی) درین اثنا خطاب حق سبحانه و تعالی در رسید (یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ) و چون ابراهیم در میان آتش فرود آمد اصناف ازهار و ریاحین شكفته سبزه‌زار و چشمه آب خوشگوار ظاهر گشت و فرشته بصورت انسان جهة موانست خلیل الرحمن در آن مكان پیدا شد بعد از سه روز یا هفت روز نمرود برای تفتیش حال ابراهیم بر موضعی مرتفع رفته و بجانب آتش نگریسته دید كه ابراهیم با شخصی دیگر بر زیر سبزه خرم نشسته و در اطراف او گل شكفته و ریحان رسته از مشاهده آنحالت دود حیرت بكاخ دماغ نمرود صعود نمود و فریاد برآورد كه یا ابراهیم از آتش بدین عظمت چگونه خلاصی یافتی خلیل الرحمن علیه السلام فرمود كه این عطیه عظمی از فضل ایزد تعالی است نمرود گفت توانی كه بنزدیك ما آئی جواب داد آری و فی الحال برخاسته و قدم بر اخگر نهاده نزد نمرود رفت و آنمردود را نوبت دیگر بعبادت ملك اكبر دعوت نمود نمرود گفت ایمان آوردن من متعذر است اما جهة پروردگار تو قربانی عظیم میكنم خلیل الرحمن صلوات اللّه علیه فرمود كه اگر تو بوحدانیت الهی اعتراف ننمائی قربانی كه كنی بعز اجابت اقتران نخواهد یافت و نمرود بر امضاء آن نیت مصر بوده چهارپای بسیار كه از آن جمله چهار هزار گاو بود قربان نمود

گفتار در بیان صعود نمرود و كیفیت هلاك آن مردود

چون كمال اقتدار حضرت پروردگار چند بار در قضیه ابراهیم علیه التسلیم مشاهده نمرود گشت بخیال قتال یا رؤیت جمال ملك متعال داعیه كرد كه بآسمان رود بنابرآن مناره در غایت رفعت ساخته و بر آنجا رفته آسمانرا همچنانكه از روی زمین میدید بنظر درآورد و شرمسار از آن منار پائین آمده و مناره افتاده آوازی هایل بگوش اهالی
ص: 47
بابل رسید چنانچه بیهوش گشتند و بعد از افاقت تبلیل در السنه ایشان پدید آمد بنابر آن بلده را بابل گفتند باوجود اینحال نمرود نكبت مآل متنبه نشد و بخیال رفتن بآسمان فرمان داد تا چهار كركس بچه را پروردند و چون كركسان بزرگ شدند صندوقی كه گنجایش دو كس داشت و بر دو در مشتمل بود ترتیب دادند و روزی چند طعمه كركسان را باز گرفت و با یكی از خواص در صندوق نشست و چهار قطعه گوشت بر چهار گوشه صندوق تعبیه كرد در هر پایه‌اش یكی از نسور مذكور را بربست و كركسان قطعات گوشت را بر زبر سر دیده صندوق را برداشتند و بقوت هرچه تمامتر بجانب علو پرواز نمودند و بعد از سه شبانه‌روز كه بالا پریدند نمرود بطرف آسمان نگریست فلك را همچنان دید كه از روی زمین میدید و سوی زمین نگاه كرده غیر از ظلمت چیزی بچشمش درنیامد لاجرم توهم نموده با جلیس خود گفت كه گوشت‌ها بجانب اسفل بیاویزد آنشخص به موجب فرموده عمل كرده كركسان بازگشتند و نمرود در غایت انفعال از آسمان بزمین رسید بعضی از ارباب اخبار آورده‌اند كه نمرود بعد ازین واقعه از ابراهیم علیه السلام استدعاء حرب نمود و خلیل الرحمن این التماس را بعز قبول مقرون گردانیده در روز موعود با سپاه بسیار بصحرا شتافت و ابراهیم تنها در برابرش بایستاد و نمرود و جنود نامعدود او از كمال تهور آنحضرت متحیر شده ناگاه بفرمان الهی لشگر پشه در رسید و سر و روی نمرودیان را گزیدن گرفت چنانكه مجموع منهزم شدند و چون نمرود متعجب و مبهوت بقصر خویش درآمد پشه در غایت حقارت لبش را بگزید بعد از آن بدماغش بالا رفته آنجا منزل گزید و طایفه برآنند كه این قضیه پیش از صعود نمرود و بعد از مخلص ابراهیم از آتش دست داد و در تاریخ طبری مسطور است كه پس از قضیه رفتن نمرود به جانب آسمان و هجرت خلیل الرحمن از بابل حق سبحانه و تعالی فرشته را فرستاد مصور بصورت بشر بنزد نمرود و آن ملك زبان بنصیحت آن مردود گشاده گفت بیش ازین جرأت منمای و بارتكاب معاصی اقدام مفرمای پیغمبر خدایرا عز و علا بآتش افكندی و ازین بلده عذر خواسته بغربت فرستادی و آهنگ آسمان كرده ابواب تعب بر روی خود گشادی ازین اطوار ناپسندیده توبه كن و الا منتقم جبار بضعیف‌ترین مخلوقی ترا هلاك سازد نمرود جواب داد كه من غیر از خود اله و پادشاهی ندانم و اگر تو درین سخن كه میگوئی صادقی پادشاه آسمان را بگوی كه سپاه خود را بفرستد تا با یكدیگر حرب نمائیم فرشته گفت لشگر بمعركه حاضر ساز كه جنود ملك اكبر مهیاست و نمرود سه روز مهلت خواسته بعد از اجتماع سپاه بسیار بصحرا رفت بروجهیكه مذكور شد از جیوش پشه انهزام یافته پشه در كاخ دماغ او مأوی گزید و مغز سرش میخورد و او را تعذیب مینمود و نمرود مدت چهل سال در غایت مرض و ملال اوقات گذرانید آنگاه بدوزخ شتافت و مدت سلطنتش بروایت مشهور بین الجمهور چهارصد سال بود و ایضا در تاریخ مذكور مزبور است كه چون نمرود هلاك شد پادشاهی بابل بیكی از اقرباء او نبط نام داشت انتقال نموده و
ص: 48
نبط صد سال حكومت كرده پس از فوت او ولدش هشتاد سال پادشاه بود و چون او نیز نماند پسرش بیست سال بسلطنت گذرانید آنگاه بعضی از قرابتان او سیصد سال در اقبال بسر بردند بعد از آن ایالت بابل منتقل گشت بملوك عجم و روایت مؤلف تحفة الملكیة آنكه بعد از نمرود شخصی فمورش نام زمام امور ملك بابل بدست آورد و اختراع دار الضرب و ابداع دراهم و دنانیر و حلی از طلا و نقره در ایام دولت او وقوع یافت و چون هشتاد و پنجسال باقبال بگذرانید بعالم دیگر منزل گزید ضامرش ملك آن ملك شد و در زمان ضامرش رسم مكائیل و موازین پیدا گشت و او هفتاد و دو سال پادشاهی كرد آنگاه اطركركس بر وی خروج نموده غالب شده او را قتل فرمود و پوست سرش دباغت داده بر سر نهاد و بسبب آنكه دو گیسو از آن پوست سر آویخته بود اطركركس را ذو القرنین گفتند و او چهل سال باستقلال گذرانید پس ازو ارفحشاط پادشاه شد و قصد كرد كه عم ابراهیم علیه السلام حصرون بن ناخور را بكشد و حصرون برین معنی وقوف یافته بحیله كه دانست ارفحشاط را بقتل رسانید بدین واسطه اضطراب در آن مملكت پیدا شد و بعد از انقضای پنجسال جماعتی كه ایشان را ثوریان میگفتند در موصل والی شده بابل را نیز بحیطه ضبط درآوردند و پس از انقضای ایام دولت ثوریان این ملك منتقل گشت بملوك عجم و اللّه اعلم و احكم.

ذكر هجرت ابراهیم علیه السلام و توطن نمودن در بعضی از حدود شام‌

ثقات روات مرقوم اقلام اهتمام گردانیده‌اند كه چون ابراهیم علیه السلام از حرقت آتش نمرود نجات یافت و آزر بعالم دیگر شتافت نمرود خلیل را در خلوتی طلبیده گفت بواسطه این ملت محدث كه پیدا كرده خلل بمهمات ملكی راه مییابد باید كه از مملكت من هجرت كنی زیرا كه اینچنین پروردگاری كه تو داری دست از محافظت تو باز نخواهد داشت ابراهیم این معنی را قبول فرموده با برادرزاده خود لوط بن هاران و ساره بنت لومر ابن ناخور كه دختر عمش بود و هردو در سلك اهل ایمان انتظام داشتند بجانب شام رفتند و در اثناء راه بقصبه حران ساره را كه بحسب حسن و جمال از سایر نسوان امتیاز و استثنا داشت و بروایتی در آنوقت سی و هفت ساله بود در حباله خویش آورد و چون بنواحی مصر نزول كردند حاكم آندیار كه بقبول زمره سنان بن علوان و بعقیده فرقه صادوف نام داشت خبر یافت كه مردی غریب بدان حدود آمده و عورتی جمیله همراه دارد كس فرستاده ابراهیم علیه السلام را طلبید و پرسید كه ضعیفه كه همراه داری چه كس تست خلیل الرحمن از خوف آنكه بزوجیت اعتراف نماید آن ظالم قاصد جان او شود یا بطلاق تكلیف كند جواب داد كه خواهر منست یعنی در دین و آن لعین كسی مصحوب خلیل رب العالمین ارسال داشت تا ساره را نزد او فرستد و چون ساره بحضور او رفت و دست بطرفش دراز كرد دستش خشك شده لاجرم تضرع نمود ساره را گفت اگر
ص: 49
دست من بدعاء تو صحت یابد دست از تو بازدارم و بنابر مسألت ساره دستش نیك شد تا سه نوبت این قضیه تكرار یافت پس كنیزكی بساره بخشید و گفت (ها اجرك علی دعائك لی) و او را رخصت معاودت داد در آن زمان حجاب از پیش چشم ابراهیم مرتفع شده بود و كیفیت واقعه را مشاهده مینمود القصه خلیل الرحمن از آن مكان بنواحی فلسطین شتافته در بیابانی پی آب چاهی كند و بر سر آنچاه ساكن گشت چون طعامی كه همراه داشت تمام شد جوالی برگرفت و بطلب گندم متوجه خانه یكی از دوستان خود شد و بعد از یأس از وجدان گندم جهة تسلی خاطر ساره و هاجر جوال را پر ریگ ساخته بازآمد و از غایت حزن بخواب رفت و ساره و هاجر جوال را پر گندم دیده مقداری بدست آس آرد كرده نان پختند و چون ابراهیم علیه السلام بیدار شد پرسید كه این طعام از كجا میسر شده ساره جوابداد كه از این گندم كه از خانه خلیل خود آورده ابراهیم فرمود بلكه از خزانه عنایت خدای كه خلیل منست این رزق بدست افتاده بنآء علی هذا آنجناب را خلیل اللّه لقب دادند و ابراهیم علیه السلام لوازم شكر و سپاس بتقدیم رسانیده بعضی از آن گندم بزراعت مصروف داشت و باندك زمان در گرد خلیل الرحمن خلق بسیاری جمع آمده آنموضع را بابراهیم‌آباد نام نهادند و مكنت و استعداد ابراهیم صفت تزاید پذیرفته سنت ضیافت در میان آورد و بالاخره از مردمی كه در آن منزل مجتمع گشته بودند برنجید و از میان ایشان بیرون رفته هم در آنحدود و در موضعی كه آن را قبط میخواندند یا در مزرعه جیرون كه اكنون بقدس خلیل اشتهار یافته منزل گزید و تا آخر عمر عزیز آنجا گذرانید

ذكر تولد اسمعیل و اسحق علیهما السلام بعنایت خلاق‌

بر صفحه ضمیر دانش‌پذیر فضلاء انام مرقوم اقلام بلاغت انتظام گشته كه چون ابراهیم خلیل الرحمن را از ساره فرزندی متولد نشد و ساره فهم كرد كه خاطر خطیر آنحضرت مایل بآنست كه بخشنده بیمنت او را فرزندی كرامت فرماید هاجر را بوی بخشید و ابراهیم بملك یمین در هاجر تصرف كرده آن مستوره حامله گشت و بعد از انقضای مدت حمل اسمعیل تولد نموده خلیل الرحمن را نسبت بدان دلدار شد محبتی مفرط پیدا شد و ساره را عرق رشك و غیرت در حركت آمده آغاز اضطراب فرمود و سوگند یاد كرد كه سه عضو از اعضای هاجر را قطع كند و هاجر در گوشه اختفا منزل گزیده آخر الامر بنابر شفاعت ابراهیم علیه السلام مهم بر آن قرار یافت كه دو نرمه گوش هاجر را سوراخ كرده و یكی از اعضای نهانی او را مقطوع گرداند و هاجر از كنج انزوا بیرون آمده ساره بدان طریقه سوگند خود را راست گردانید و سنت سوراخ كردن گوش و اختتان در میان زنان از آنزمان باز پیدا شد و باوجود آنحال نایره غیرت ساره صفت انطفا نپذیرفت و ابراهیم را گفت این كودك را با مادرش بجائی بر كه از آب و آبادانی دور باشد و چون خلیل الرحمن بموجب فرمان ملك منان باسترضاء خاطر ساره مأمور بود هاجر و اسمعیل
ص: 50
را بمكه برده باشارت جبرئیل ایشان را آنجا ساكن گردانید و سه روز در حرم بوده و حین مراجعت بنظر مرحمت در هاجر و پسر نگریست و گفت (رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِكَ الْمُحَرَّمِ) و بعد از غیبت ابراهیم علیه السلام و تشنه گشتن اسمعیل چشمه زمزم از اثر مقدمش در زمین حرم پیدا شد و در آن اثنا قبیله جرهم و قطورا كه از جانب یمن بطرف شام میرفتند بدان مقام شریف رسیده و از پدید آمدن آب زمزم وقوف یافته باجازت هاجر همانجا رحل اقامت انداختند و بر زبان حال مضمون این مقال ورد خود ساختند مصراع
مردن اینجا به كه بودن زنده در جای دگر
و اسمعیل در میان آنقوم نشو و نما یافته ابراهیم در سالی یكنوبت بمكه می‌آمد و هاجر و پسر را دیده بی آنكه از پشت یراق فرود آید بازمیگردید و بثبوت پیوسته كه ساره پس از تولد اسمعیل همواره بتضرع و زاری از حضرت باری فرزندی طلبید و بروایت اصح بعد از پنجسال از ولادت اسمعیل دعاء ساره بشرف اجابت رسید و جبرئیل امین روزی با جمعی از فرشتگان متوجه استیصال قوم لوط بود نخست بمنزل شریف خلیل الرحمن آمد و آنحضرت و ساره را بر وجهیكه كلام ایزد تقدس و تعالی بذكر آن ناطقست به وجود اسحق و یعقوب بشارت داد كه (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ) و ساره متعجب و مبتهج گشته بعد از هفت روز از شنیدن این بشری حامله شد و چون اسحق تولد نمود ابراهیم علیه السلام زبان الهام بیان بحمد و ثناء حق سبحانه و تعالی گشاده گفت (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْكِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعاءِ)

ذكر لوط علیه السلام‌

لوط بن هارون كه برادرزاده خلیل الرحمن بود چون در ملازمت عم بزرگوار خویش از بابل هجرت فرموده بموضع حران رسید بهدایت و ارشاد اهالی مؤتفكات كه پنج شهرستان بود در نواحی اردن از بلاد شام مبعوث گشته بدانجا شتافت و اسامی آن بلاد بروایتی اینستكه مثبت میگردد «سدوم» «عمود» «اصبوایم» «ازوما» «صفر» و لفظ مؤتفكات مرادف مكذبانست و در هریك از آن پنج شهرستان زیاده بر صد هزار مرد مقاتل بودند و آن ملاعین باوجود بت‌پرستی بقطع طریق و فعل شنیع لواطه كه بروایت اصح پیش از آن از هیچ طایفه سر بر نزده بود اقدام مینمودند و لوط علیه السلام بدانجا رفته و عورتی از آنقوم در حباله نكاح آورده مدت بیست سال یا سی و هفت سال علی اختلاف الاقوال ایشان را بدین قویم و ملت ابراهیم دعوت فرموده و از عذاب و ایزدی ترسانید و در آنمدت غیر بنات مكرمات و نبایر آنجناب كسی بوی نگروید و بروایت طبری عدد متابعانش به چهارده رسید و لوط علیه السلام بعد از هلاكت متوطنان مؤتفكات با اتباع خود بخدمت خلیل الرحمن صلواة اللّه علیه شتافت و چون مدت هفت سال از آن قضیه منقضی شد در روز چهارشنبه دهم ربیع الاول بجوار مغفرت ایزد متعال انتقال فرمود و اوقات حیاتش هشتاد
ص: 51
و دو سال بود و آنجناب در ایام زندگانی بصفت دهقنت و زراعت اشتغال مینمود

ذكر مبتلا شدن كفار مؤتفكات به معظم‌ترین آفات و بلیات‌

بروایت اعاظم روات و اكابر ثقات بصحت پیوسته كه چون فسق و فساد و كفر و عناد ساكنان مؤتفكات از حد اعتدال تجاوز نمود و لوط علیه السلام از متابعت آنفرقه ضلال نومید گشت دست نیاز بدرگاه كریم كارساز برآورده گفت (رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ) و حضرت مجیب الدعوات دعاء پیغمبر خود را بشرف اجابت مقرون گردانیده جبرئیل امین را با جمعی از ملائكه مقربین بهلاك آنقوم ناپاك مأمور ساخت و ایشان بصورت جوانان زیبا منظر نخست بمنزل ابراهیم علیه السلام رفته و بشارت تولد اسحق و نجات لوط از اهل شقاق را بدانحضرت رسانیده از آنجا بجانب مؤتفكات در پرواز آمدند و بروایتی كه مختار بعضی از اهل تفسیر و تحقیق است لوط علیه السلام را بر سر مزرعه یافتند و شرط تحیت بجای آورده لوط جوابداد و ایشان را از جنس افراد انسان پنداشت و فرشتگان تا وقت غروب آفتاب در مصاحبت لوط علیه السلام بسر برده كرم ذاتی او چنان اقتضا فرمود كه ایشان را ضیافت فرماید اما بسبب آنكه اشرار كفار آن نبی عالی‌مقدار را از مهمانداری منع مینمودند و قصد جوانان ساده عذار میكردند محزونشد و با فرشتگان گفت آیا بسمع شما نرسیده كه شرارت نفس و افعال ناپسندیده این قوم بچه مرتبه است و من ازین گروه طایفه بدتر گمان نمیبرم و چون ملائكه از بارگاه احدیت چنان مامور گشته بودند كه بعد از آنكه سه نوبت لوط بر شرارت آنجماعت گواهی دهد ایشان را هلاك سازند جبرئیل كه آن سخن را از لوط شنید گفت این شهادت نخستین است آنگاه لوط فرشتگان را مردمی خانه كرده باتفاق روان گشتند و بدروازه شهر رسیده باز لوط همان كلمات را اعاده كرد و جبرئیل گفت (هذه شهادت ثانیه) و چون بدر سرای لوط رسیدند نوبت دیگر لوط همان قول را بر زبان آورد روح الامین گفت (هذه شهادة ثالثه) و لوط علیه السلام مهمانان را بخانه برده با منكوحه خود كه از جمله آنقوم بود و جمال حالش بحلیه ایمان تحلی نداشت گفت طعامی جهت این مردم مرتب گردان و كسی را بر اینحال اطلاع مده و آن مكاره در اثناء پختن طعام ببهانه از خانه بیرون رفته اقربا خود را از كیفیت حسن مهمانان اعلام نمود و رؤساء كفره ده كس بطلب ایشان نزد لوط علیه السلام فرستادند و رسولان پیغام قوم را بلوط رسانیده آنجناب جوابداد كه مرا نزد این مهمانان شرمنده مسازید تا دختران خود را با شما در سلك ازدواج كشم ایشان گفتند ما را بدختران تو میلی نیست و تو میدانی كه غرض ما از طلب مهمانان چیست و لوط از تسلیم جوانان ابا فرموده دو كس از رسولان بخانه كه فرشتگان نشسته بودند درآمدند و دست دراز كردند تا یكی از ایشان را گرفته بیرون برند روح الامین بادی در چشمهای ایشان دمیده آن‌دو لعین كور گشتند و آن ده كس مراجعت نموده كلانتران خود را ازین حادثه آگاه
ص: 52
كردند كفار بار دیگر كس نزد لوط فرستادند و پیغام دادند كه تا غایت بهر نوع كه خواستی در میان ما معاش كردی و اكنون ساحران را در خانه خود راه داده تا جهان‌بین مردم ما را كور میكنند میباید كه امشب ازین ولایت بیرون روی وگرنه فردا هردو چشم تو را كور خواهیم كرد و لوط اندیشناك شده پنداشت كه فرشتگان جاودانند و ملائكه توهم لوط را ملاحظه فرموده حقیقت حال و سبب آمدن خویش را ظاهر كردند و لوط علیه السلام مبتهج و مسرور گشته با اصحاب و متعلقان همان شب از میان آن مخذولان بیرون رفت و هنگام سحر كه قرین شام نكبت اعدا بود از سرحد مؤتفكات گذشته متوجه منزل ابراهیم شد و بوقت دمیدن صبح جبرئیل پر مبارك در زمین فرو برده آن پنج شهرستانرا برداشت و آنمقدار بالا برد كه آواز خروس ایشان را ملائكه سموات شنودند پس نگون‌سار كرد كما قال عز و علا (فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها) و روایتی آنكه اهالی چهار شهرستان از مؤتفكات بعذاب رب الارباب گرفتار گشته متوطنان صفر بسبب عدم ارتكاب فعل شنیع لواطه از آن بلیه سالم بودند نقلست كه در آن سحر كه لوط و متابعانش از سرحد مؤتفكات می‌گذشتند زوجه او بنابر قرابت و قرب ملت كه بآن قوم داشت هر لحظه بازپس مینگریست كه ناگاه سنگی بسرش رسیده او را براه عدم روان گردانید (نعوذ باللّه من سخط اللّه و غضبه)

گفتار در بیان بناء بیت الحرام و ذكر قربان كردن ابراهیم اسمعیل را علیهما السلام‌

بروایت اصح اول كسی كه ببناء كعبه اشتغال نمود شیث بن آدم بود علیه السلام و طوفان نوح آن بنا را ویران كرد و تا زمان خلیل الرحمن آنخانه معمور و آبادان نشده بود و چون مشیت حضرت عزت چنان اقتضاء فرمود كه شرف آن بناء متبركه خلیل الرحمن و اولاد او را باشد ابراهیم علیه السلام باشارت جبرئیل از ولایت شام بمكه مكرمه شتافته بتعلیم روح الامین و مدد اسمعیل ببناء بیت اللّه قیام نمود و ملائكه حجر الاسود را كه آدم علیه السلام از بهشت همراه آورده بود و در وقت طوفان در كوه ابو قبیس ودیعت نهاده بودند آورده ابراهیم آن را بجایش استوار ساخت و بعد از اتمام آن مقام واجب الاحترام ابراهیم و اسمعیل علیهما السلام گفتند (رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) و جبرئیل نازل گشته و بشارت قبول رسانیده پدر و پسر بوجهی كه جبرئیل ایشان را تعلیم نمود شرایط مناسك حج بجای آوردند و قصه قربان كردن ابراهیم فرزند ارجمند خود را بمذهب زمره از روات بعد از تشیید بنای كعبه بوده و بعقیده‌ای آنواقعه پیش از تعمیر خانه بوده و ایضا در میان فضلا ملت و عظماء امت اختلاف است كه ذبیح اسمعیل بوده یا اسحق و چون از ملاحظه دلایل فریقین رجحان سخن جمعی كه اسمعیل را ذبیح گفته‌اند سمت توضیح دارد و چنانچه در روضة الصفا مسطور است امام ائمة الهدی جعفر الصادق
ص: 53
علیه سلام اللّه تعالی برین مذهب بوده جواد خوش‌خرام خامه عنان بیان بدانصوب معطوف داشته باز مینماید كه ابراهیم علیه السلام نذر كرده بود كه چون واهب بی‌منت او را فرزندی كرامت فرماید قربة الی اللّه او را قربان نماید و اسمعیل و اسحق كه متولد شدند آن نذر بر خاطر عاطر پدر ایشان فراموش گشت تا شبی در منا بعالم رؤیا مشاهده نمود كه شخصی با وی میگوید كه فرمان ملك منان چنانست كه ولد خود را قربان كنی چون خلیل اللّه بمقام بقظه و انتباه آمد متفكر گشت كه آیا این رؤیا رحمانیست یا از قبیل اضغاث احلامست بنابرآن آن روز بترویه موسوم شد و شب دوم نیز همین خواب دیده او را عرفان حاصل آمد كه آن رؤیا صالحه است و آن روز بعرفه اتسام یافت و شب سوم باز همانخواب دیده عزم نحر اسمعیل كرد لاجرم آنروز را یوم النحر گفتند و در آن صباح هاجر بموجب اشارت ابراهیم سر اسمعیل را شسته و روغن در موی مشكبویش مالیده ابراهیم و اسمعیل بمرافقت یكدیگر بجانب شعب روان گشتند و خلیل الرحمن صلواة اللّه علیه در وقت توجه اسمعیل را گفت كه كارد و ریسمان بردارد كه هیزم خواهیم آورد و در اثناء راه ابلیس نزد ابراهیم و اسمعیل علیهما السلام رفته آغاز فریب و تلبیس نموده خواست كه بوسوسه آنخواب را شیطانی فرا نماید و ابراهیم را از طاعت حكم الهی و اسمعیل را از فرمان حضرت نبوت پناهی بگذراند اما پدر و پسر از شر او ایمن مانده شیطان از جناب ایشان نومید گشت و بصورت پیری پیش هاجر رفت و گفت هیچ میدانی كه ابراهیم پسر تو را كجا برده است گفت آری میخواهد كه هیمه بخانه آرد ابلیس گفت كه غلط كرده میخواهد كه او را قربان كند هاجر گفت ابراهیم از آن رحیم‌تر است كه نسبت بفرزند خود قتل روا دارد ابلیس گفت او گمان برده است كه اینخواب موافق امر یزدانیست هاجر گفت ما حكم ربانی را قبول داریم لاجرم آن مدبر خائب و خاسر بازگشت و چون ابراهیم بشعب درآمد اسمعیل را گفت ای پسرك من بتحقیق كه من دیدم در خواب كه تو را ذبیح میكنم پس نظر كن كه چه چیز می‌بینی اسمعیل جوابداد كه ای پدر من بجای آر امری كه بآن مأمور شده (سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ) آنگاه اسمعیل ابراهیم را گفت دست و پای مرا ببند تا اگر در وقت قربان گشتن اضطراب نمایم جامه همایون تو پرخون نشود و مرا در روی خوابان تا چشم مباركت بر چهره من نیفتد و بواسطه حركت عرق شفقت ابوت در فرمان‌برداری جناب جلال پروردگاری اهمال بوقوع نیانجامد و پیراهن مرا بهاجر رسان تا از استشمام آن تسلی حاصل نماید و ابراهیم علیه السلام دست در حبل متین اصطبار زده دست و پای اسمعیل را بست و كارد بر حلق مباركش كشید اما هرچند بیشتر سعی كرد كمتر برید و این صورت سه نوبت تكرار یافته ابراهیم علیه السلام متعجب شد در آن اثنا آوازی شنید كه ای ابراهیم بدرستی كه راست گردانیدی خواب خود را و ابراهیم بازپس نگریست كبشی بنظر آمد و به روایت ابن عباس آن كبشی بود كه هابیل قربان كرده بود و ایزد تعالی او را زنده گردانیده درینمدت بمرغزار بهشت میچرید القصه چون چشم خلیل الرحمن بدان گوسپند
ص: 54
افتاد متوجه گرفتنش شد و كبش گریخته ابراهیم از عقبش بشتافت و نزدیك هر جمره از جمرات هفت سنگ بطرف او انداخت در جمره كبری آنرا بگرفت و در منا قربان فرمود و در بعضی از تفاسیر بنظر این حقیر درآمده كه در وقت كشتن گوسفند جبرئیل گفت (اللّه اكبر اللّه اكبر) و اسمعیل فرمود (لا اله الا اللّه و اللّه اكبر) و ابراهیم بر زبان راند كه (اللّه اكبر و للّه الحمد) و در خلال آن احوال جبرئیل دست‌وپای اسمعیل را گشاده گفت هرچه میخواهی از حضرت الهی مسألت نمای كه وقت اجابت دعاست اسمعیل دست نیاز بدرگاه مهیمن بنده‌نواز برآورده بر زبان الهام بیان راند كه یا رب جمیع بندگان خود را كه مؤمن بدار جزا نقل كرده‌اند بیامرز و جراید جرایم ایشان را بزلال غفران شسته گردان و بروایتی ابراهیم فرمود كه (لا اله الا اللّه و اللّه اكبر) و اسمعیل گفت (اللّه اكبر و للّه الحمد) و بر هر تقدیر سنت تكبیر در وقت ذبح از آنزمان پیدا شد در روضة الصفا از مناهج الطالبین منقولست كه چون ابراهیم را قربان ساختن اسمعیل دست نداد ابواب ملالت بر روی وی بگشاد و ایزد تعالی وحی فرستاد كه چون اسمعیل حامل نور خاتم الانبیاست كارد تو بر وی كارگر نیاید آنگاه علو درجات سید ابرار و آل بزرگوار او بر خلیل الرحمن منكشف گشت و ابراهیم صلوات اللّه علیه در آن میان درجه حسین بن علی رضی اللّه عنهما را مشاهده كرده گفت یا رب این چه‌كس است كه باین مرتبه رسیده ملك جلیل فرمود كه این حسین است كه از جمله احفاد اسمعیل و اولاد خیر العباد خواهد بود ابراهیم گفت الهی من حسین را از اسمعیل دوست‌تر میدارم ملك اكبر فرمود كه ما او را بفدای اسمعیل قبول كردیم پس بدین روایت كه از صادق آل محمد بصحت رسیده است در آیت (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ) ذبح عظیم كنایت از حسین است نه از آن كبش زیرا كه گوسفندی را آنمقدار عظیم نیست كه حضرت پروردگار او را ذبح عظیم گوید (و العلم عند اللّه الفرد الصمد)

ذكر حج گذاردن ابراهیم و اسمعیل و ساره علیهما السلام و بیان انتقال ایشان بجوار مغفرت خالق البریة

واقفان اخبار انبیاء مرقوم اقلام بلاغت انتما گردانیده‌اند كه چون ابراهیم از بناء كعبه معظمه زادها اللّه تعالی تعظیما فراغت یافت اسمعیل علیه السلام را بخلافت خود در آن مقام شریف گذاشته بجانب شام شتافت و سال دیگر باتفاق ساره و اسحق احرام حج بسته باز بمكه مباركه تشریف برد و بعد از اقامت مراسم طواف رفقاء ثلاثه اسمعیل را وداع كرده روی توجه بجانب شام نهادند و به ثبوت پیوسته كه چون سن شریف ساره از صد و سی سال درگذشت بجوار رحمت حق انتقال نموده در مزرعه جیرون مدفون گشت و ابراهیم علیه السلام بعد از فوت ساره مخدره از اهل كنعان مسماة بقطورا بنت یقطن بجباله نكاح در آورد و چنانچه در متون الاخبار مسطور است آنحضرت را از آن عورت شش پسر
ص: 55
در وجود آمد اما هیچ‌یك از آن پسر بشرف نبوت نرسید و یكی از ایشان مدین نام داشت و اسامی پنج نفر دیگر صفت تصحیح نپذیرفت بنابرآن مرقوم نگشت اكثر اهل خبر آورده‌اند كه ابراهیم علیه السلام از خالق موت و حیات مسألت نموده بود كه تا من طالب مرگ نشوم بدن مرا از لباس زندگانی عریان نگردان و این دعا بعز اجابت اقتران یافته چون زمان رحلتش نزدیك رسید ملك الموت مصور بصورت پیری ضعیف به مجلس شریف خلیل الرحمن تشریف آورد و ابراهیم علیه السلام بنابر سنت سنیه خود طعامی پیش او نهاده دست ابو یحیی برداشتن لقمه در لرزه آمد و آن را باهتمام تمام گاهی بسوی گوش و گاهی بجانب دهن میبرد ابراهیم از وی پرسید كه ای عزیز این چه حالتست كه ملاحظه میكنم عزرائیل گفت این همه عجز و ضعف كه می‌بینی بجهة كبر سن است ابراهیم علیه السلام باز سؤال كرد كه چند ساله باشی ملك الموت بدو سال عمر خود را از ابراهیم زیاده گفت خلیل الرحمن فرمود كه تو دو سال از من بزرگتری آیا بعد از گشتن این مدت ناتوانی من باین مرتبه خواهد رسید ابو یحیی گفت بلی ابراهیم ازین جهة مایل بدار بقا گشته گفت الهی مرا بلقاء خود مشرف گردان و همان لحظه عزرائیل بامر ملك جلیل بقبض روح ابراهیم پرداخت و عالم فانی را از بركت وجود همایونش عاری ساخت و آنحضرت در مزرعه جیرون كه اكنون بقدس خلیل اشتهار دارد در پهلوی ساره مدفون شد

ذكر اسمعیل علیه السلام‌

در معالم التنزیل مسطور است كه چون ابراهیم در وقت طلب فرزند مناجات كرده بر زبان آورد كه اسمع یا ایل ولد ارشدش باسمعیل موسوم شد و ایل بلغت عبری ایزد تعالی را گویند و كنیت اسمعیل علیه السلام ابو العرب بود و باعتقاد بعضی از مورخان اول كسیكه بعربی تكلم كرد اسمعیل بود اما اكثر اهل تحقیق گفته‌اند كه (اول من تكلم بالعربیة یعرب بن قحطان بن هود علیه السلام) و توفیق بین الروایتین بدینطریق ممكن است كه گویند اول كسیكه از اهل یمن بعربی تكلم كرد یعرب بن قحطان بود و نخستین شخصی از موطنان مكه كه بدان لغت سخن گفت اسمعیل بود علیه السلام القصه چنانچه سابقا مسطور گشت هنوز از سن شریف اسمعیل دو سال نگذشته بود كه ابراهیم او را بمكه مكرمه برده ساكن گردانید و اسمعیل میان قبیله جرهم و قطورا كه از ذریات سام بن نوح بودند نشو و نما یافته چون ده ساله گشت قضیه قربان كردن آنجناب و فدا فرستادن رب الارباب واقع شد و پس از آنكه پانزده سال از عمر شریف او درگذشت هاجر در وقتی كه نود ساله بود بجوار مغفرت حی اكبر پیوست و اسمعیل علیه السلام عمرة بنت اسعد بن اسامه را كه از قوم عمالقه بود در حباله نكاح آورد و مقارن آنحال در زمانی كه اسمعیل در شكار بود ابراهیم خلیل جهة ملاقات قرة العین خود بمكه شتافته چون بدر وثاق پسر رسید و عمره را دید جمال حالش را از حلیه انسانیت عاری یافت لاجرم او را گفت هرگاه
ص: 56
شوهر تو بیاید او را بگوی كه آستانه خانه خود را تغییر ده و بعد از مراجعت ابراهیم اسمعیل بخانه آمد و از كیفیت آن گفت و شنود وقوف یافته دانست كه ابراهیم اطوار عمره را نه پسندیده لاجرم او را طلاق داد و سیده بنت مضاض بن عمرو الجرهمی را بخواست و بار دگر كه ابراهیم بدیدن اسمعیل تشریف آورد اتفاقا باز اسمعیل بشكار رفته بود و ابراهیم ع با سیده سواره ملاقات نموده پرسید كه تو چه‌كسی جوابداد كه امراة اسمعیل ام ابراهیم گفت معاش شما بر چه‌سان گذرانست سیده زبان بشكر و سپاس الهی گشاده ابراهیم را گفت فرود آی تا لوازم ضیافت بتقدیم رسانم ابراهیم گفت مجال ندارم سیده گفت موی همایون تو را گردناك و ژولیده میبینم رخصت فرمای كه بشویم ابراهیم اجازت داد سیده سنگی آورد و ابراهیم پای راست بر آن سنگ نهاده پای چپ همچنان در ركاب نگاه داشت تا نصف ایمن سر او شسته گشت بعد از آن سیده سنگ را بطرف ایسر برد و ابراهیم پای چپ را بر آن سنگ نهاد تا آن نیمه سرش نیز مغسول گشت و اثر قدم همایونش بر آن سنگ بماند و بعضی از مفسران مقام ابراهیم را عبارت از آن سنگ داشته‌اند و چون سیده از شستن سر ابراهیم علیه السلام فارغ شد مقداری پنیر بر طبقی نهاده پیش آورد تا تناول كرد و ابراهیم احوال سیده را مزین بزیور تقوی و مكارم اخلاق دیده فرمود كه چون شوهر تو بازآید باو بگوی كه عتبه خانه تو بغایت مناسبست آن را متغیر نگردانی و عنان مراجعت بجانب شام انعطاف داد و پس از آنكه اسمعیل بخانه آمد از كیفیت حال واقف شد سیده را گفت بشارت باد تو را كه پدرم بمراقبت تو وصیت فرموده و اسمعیل مادام الحیوة بمفارقت او رضا نداد نقل استكه اسمعیل در وقت وفات ابراهیم صلواة اللّه علیه نود ساله بود و بروایتی هم در ایام حیات پدر بزرگوار بارشاد اهالی حضرموت مبعوث گشت و محمد بن جریر الطبری گوید بعد از فوت ابراهیم بهدایت بعضی از ساكنان حدود یمن مامور شد پنجاه سال یا چهل و هفت سال اصحاب ضلال را بقبول ملت ابراهیم و سلوك طریق مستقیم دعوت فرمود و كسی از آن گمراهان بوی نگروید لاجرم بحریم حرم بازگشت و آنجا وفات یافت صنعت آنجناب تیر ساختن و تیر انداختن بود و مدت عمر عزیزش صد و سی سال و بعضی هفت سال ازین زیاده گفته‌اند مرقد همایونش در حجر قریب بقبر هاجر است و عدد اولاد ذكور آنجناب بدوازده نفر رسیده بود از آنجمله ثابت و قیدار مشهورند و اسامی بقیه ایشان در كتب تاریخ غیر مذكور و العلم عند اللّه الغفور

ذكر سبب ظهور عبادت اصنام در میان احفاد اسمعیل علیه السلام‌

در متون الاخبار و برخی دیگر از مؤلفات اخیار مسطور است كه چون كثرت احفاد اسمعیل بمرتبه رسید كه زمین حرم را گنجایش ایشان نماند بعضی از آنجماعت بعزم توطن در دیار عرب از مكه مكرمه بیرون رفتند و هركس از آنقوم كه عازم سفر میشد سنگی از احجار حجاز با خود میبرد و در منزل اقامت آنسنگ را در جای پاك نهاده به دستور زیارت بیت اللّه آنرا طواف میكرد و بالاخره اینمعنی منجر بآن شد كه هر سنگی
ص: 57
كه در نظر ایشان مستحسن مینمود آنرا برداشته بزیارتش میپرداختند و بعد از چندگاه بتلبیس ابلیس احكام شریعت خلیل الرحمن را بر طاق نسیان نهاده آغاز بت‌پرستی كردند اما در فیصل بعضی از قضایا بر آن ملت عمل نموده تعظیم حریم حرم بجای می‌آوردند و طایفه گفته‌اند كه موجب عبادت اصنام در میان ذریت اسمعیل علیه السلام آنشد كه اساف و نایله كه مردی و زنی بودند از بنی جرهم بواسطه كمال شرارت نفس و اشتعال نایره شهوت در نفس خانه كعبه باهم مباشرت نمودند و جبار شدید الانتقام هردو را سنگ گردانیده مردم آن‌دو جسد سنگین را از بیت اللّه بیرون آوردند اساف را بر سر كوه صفا و نایله را بر مروه نصب كردند و بمرور ایام شهور و اعوام ساكنان مكه مباركه بپرستش آنها مشغول گشتند و باعتقاد زمره آنكه نخست شخصی كه ملت حنیف ابراهیم را تغییر داده مردم را بعبادت اساف و نایله مامور گردانید عمرو بن طی خزاعی بود و ایضا عمرو هبل را كه اعظم اصنام قریش بود از شام بمكه آورده فرق انام را به پرستیدن آن امر كرده و بعد از وقوع این حركت از آن ضال مضل طریقه ناپسندیده بت‌پرستی در میان قبایل عرب سمت شیوع یافت و تا زمان ارتفاع اعلام اسلام آن شیوه ناستوده صفت استمرار پذیرفت‌

ذكر اسحق علیه السلام‌

بعد از تولد اسمعیل به پنج سال یا چهارده سال علی الاختلاف الاقوال جمعی از ملائكه در وقتی كه متوجه تعذیب قوم لوط بودند بخانه خلیل الرحمن رفته آنحضرت را بوجود اسحق بشارت دادند و چون بروایت صاحب مدارك در آنزمان ساره نود ساله بود و ابراهیم صد و بیست ساله از شنیدن آن بشری عظمی در شگفت مانده گفت (یا ویلتی‌ء الدوانا عجوز و هذا بعلی شیخا ان هذا لشیی‌ء عجیب) ملائكه گفتند از كمال قدرت بخشنده بی‌منت امثال این امور غریب نیست و پس از انقضای هفت روز از این صورت ساره حامله شد و چون وضع حمل نمود آن فرزند ارجمند را باسحق موسوم گردانیدند و اسحق لفظی است عربی مرادف ضاحك و اسحق علیه السلام در زمان حیات پدر عالیشان بارشاد اهالی كنعان مبعوث گشته از حدود فلسطین بدان سرزمین شتافت و بلوازم امر نبوت قیام نموده رفقا بنت ناخور بن تارخ را كه دختر عمش بود در حباله نكاح آورد و اسحق را از رفقا دو پسر بیك شكم متولد شد یعقوب و عیص و اسحق علیه السلام در كبر سن از مشاهده اشیا بچشم سر محروم گشته چون عمر عزیزش بروایت محمد بن جریر الطبری بصد و بیست سال و بقول مؤلف اعمار الاعیان بصد و شصت سال رسیده و بمذهب بعضی دیگر از مورخین بصد و هشتاد سال پیوسته از عالم فنا بسرای بقا رحلت فرموده یعقوب و عیص بتجهیز و تكفین پدر بزرگوار پرداخته بدن بی‌بدیلش را در قدس خلیل دفن نمودند
ص: 58

ذكر یعقوب علیه السلام‌

باتفاق جمهور ارباب اخبار ولادت باسعادت آن پیغمبر عالیمقدار در زمان حیات ابراهیم و ساره بوقوع انجامید و بقول علماء فن تفسیر و سیر وجه تسمیه آن مولود عاقبت محمود بدین اسم آن بود كه آنجناب متعاقب عیص تولد نمود و در آنوقت دست بر عقب عیص داشت و راقمرا در حین تحریر این حكایت چنان بر ضمیر كسیر گذشت كه چون ملائكه مبشرین بوجود اسحق ابراهیم و ساره را بولادت یعقوب نیز بشارت داده گفتند كه از عقب اسحق پسر بلند اختر دیگر متولد خواهد گشت كما قال سبحانه و تعالی (فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ) میتواند بود كه همین معنی سبب تسمیه یعقوب علیه السلام شده باشد و العلم عند اللّه تعالی اما لقب یعقوب اسرائیل است و اسرائیل بقول اكثر ائمه تفسیر مرادف عبد اللّه است چه اسرا بلغت عبری عبد را گویند و ایل اللّه را و بعضی گویند كه اسرائیل و صفوة اللّه یك معنی دارد و در تاریخ طبری و روضة الصفا مسطور است كه یعقوب بعد از هجرت از وطن مالوف باین لقب ملقب گشت (لانه اسری بالیل) و اسرائیل از كبار انبیاء عالی مقدار است و مرسل بهدایت اهالی كنعان و اكثر انبیاء كه بعد از آنجناب مبعوث گشتند از نسل پاك او بودند و مدت دعوت یعقوب علیه السلام پنجاه سال بود و آنجناب در نود سالگی بهجران یوسف گرفتار شد و بعد از چهل سال كه در كنج بیت الاحزان در غایت حزن و ملال گذرانید بار دیگر آفتاب جمال یوسفی از مطلع وصال طلوع كرده در خطه مصر پدر و پسر بدیدار یكدیگر مبتهج و مسرور گشتند و چون یعقوب بروایت اكثر و اشهر مدت هفده سال و بقول ابو الفتوح رازی بیست و چهار سال در مصر بكام دل بگذرانید گلشن حیات را بدرود كرده بریاض رضوان منزل گزید و یوسف علیه السلام جسد همایونش را بعد از تقدیم تجهیز و تكفین در تابوتی كرده از مصر بقدس خلیل رسانید و همان لحظه جنازه عیص نیز از روم بدان مرز و بوم رسیده آن‌دو در گرانمایه در یكصدف مدفون گشتند مدت حیات ایشان صد و چهل و هفت سال بود

گفتار در بیان سبب رنجش خاطر عاطر عیص از یعقوب و رفتن اسرائیل نزد لیان و مراجعت نمودن برحسب مطلوب‌

نزد كبار اصحاب اخبار بصحت رسیده كه اسحق علیه السلام عیص را از یعقوب دوستر میداشت و رفقا را با یعقوب محبت بیشتر بود و در ان اوقات كه اسحق بدیده ظاهر چیزی نمیدید روزی عیص را گفت بزغاله كوهی صید كرده و بریان ساخته نزد من رسان تا دعا كنم كه ایزد تعالی از صلب تو انبیاء بیرون آرد و عیص بجانب صیدگاه توجه نموده رفقا یعقوب را از حدیث آگاه اسحق گردانید و گفت مناسب آنست كه تو در این امر سبقت نمائی تا دعای مذكور در شان تو صدور یابد و یعقوب فی الحال بزغاله فربه بریان كرده بنظر پدر
ص: 59
آورد و بوی بریان بمشام اسحق علیه السلام رسیده پرسید كه این چیست رفقا گفت كه بریانیست كه از پسر خود طلب نموده بودی و اسحق بعد از اكل طعام زبان سئوال گشاده گفت خدایا بركت و نبوة نصیب اولاد این فرزند من گردان كه با طعام من قیام نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده بروایتی هفتاد هزار كس از نسل یعقوب بمرتبه شریف نبوت مشرف شدند بثبوت پیوسته كه عیص نیز مقارن دعا شكاری بریان پیش پدر برده گفت آنچه مطلوب تو بود آوردم اسحق دانست كه درین باب صورت خدیعتی روی نموده لاجرم جواب داد كه آن دعا درباره یعقوب واقع شد اما دعا كنم تا پادشاه علی الاطلاق ذریت تو را بسیار گرداند و ملوك ذوی الاقتدار را از نسل تو ظاهر سازد و برینموجب بتقدیم رسانیده عیص دختر اسمعیل را در حباله نكاح آورد و او را از آن منكوحه اولاد امجاد تولد نمودند از آنجمله یكی روم نام داشت و روم در زمینی كه حالا موسوم برومست ساكن گشته بروایت اصح و اشهر قیاصره از صلب او ظاهر شدند و رومیان را بنی الاصفر بجهة آن گفتند كه رنك روم بن عیص مایل بصفرت بود و در تاریخ طبری مذكور است كه كثرت اولاد و احفاد عیص بجائی رسید كه تمامی بلاد اسكندریه و مغرب از ایشان پر گشت القصه چون دعاء اول درباره یعقوب واقع شد عیص را ازین معنی دل برآشفته قصد ایذا و اضرار برادر نمود و یعقوب همواره ازو متوهم میبود و بعد از فوت اسحق آن هراس بیقیاس شده یعقوب شبی از كنعان بیرون آمد و بجانب قدان كه مسكن خال او لیان بود شتافت و دختر لیان را كه مسماة براحیل بود خواستگاری فرمود لیان جوابداد كه اگر هفت سال خدمت كنی دختر خود را بتو دهم و یعقوب بموجب فرموده عمل نموده بعد از انقضای مدت مذكور لیان لیا را كه دختر بزرگتر او بود در حباله نكاح یعقوب درآورد و چون آنحال بر یعقوب ظاهر شد زبان به تشنیع و سرزنش خال گشاده گفت مرا بعد از ارتكاب چندین مشقت فریب دادی لیان گفت عیب است كه چون دختر كلان در خانه باشد خورد را بشوهر دهند اگر خاطر تو براحیل متعلق است هفت سال دیگر خدمت كن تا او را نیز بتو دهم و اسرائیل این معنی را قبول فرمود و شرط شبانی بجای آورده راحیل را نیز بخواست و لیان دو كنیزك كه یكی مسماة بفلهه بود و دیگری بزلفه بخانه یعقوب فرستاد و یعقوب را از لیا شش پسر بوجود آمد و اسامی ایشان اینست روبیل شمعون یهودا لاوی زیالون یشجر و بعضی عوض یشجر یشتاجر گفته‌اند و از راحیل یوسف و بنیامین متولد شدند و برخی ابن یامین نوشته‌اند و فلهه از یعقوب دو پسر آورد دان و ثعثالن و از زلفه نیز دو پسر تولد كردند كاد و اشیر و بروایتی جاد و اشر و اسباط در كلام مجید عبارت از این دوازده پسر یعقوب است و چون اسرائیل بموجب حدیث حب الوطن خواست كه بكنعان مراجعت كند لیان گفت یكسال دیگر اینجا باش تا اغنام خود را دو قسم ساخته یك بخش را نامزد تو گردانم و هر بره نر كه از آن گوسفند بوجود آید بتو بخشم یعقوب این ملتمس را اجابت فرموده بعنایت الهی هر بره كه در آن سال از
ص: 60
آن رمه تولد نمود نر بود و لیان از مشاهده اینحالت در تعجب افتاده یعقوب را گفت كه یك سال دیگر توقف نمای تا هر میشی كه از آن قسم دیگر امسال ماده بوجود آید ترا باشد اسرائیل این سخن را بسمع رضا جا داد و در آن سال از تمامی گوسفندان برهای ماده بظهور آمد و یعقوب با عیال و اطفال و اغنام و اموال بكنعان رفت چون عیص را نظر بر روی برادر افتاد بیهوش گشت و پس از لحظه بخود آمده اخوان بدیدار یك دیگر اظهار استبشار نمودند آنگاه عیص سلوك طریق مسافرت اختیار كرده بدیار روم رفت و چون یك سال از مدت اقامت یعقوب در كنعان بگذشت بنیامین از راحیل متولد شد و همان زمان راحیل طبل رحیل كوفته بعالم بقا شتافت و بدان واسطه این مولود بابن یامین موسوم گشت زیرا كه بلغت عربی مادر مرده را بنیامین یا ابن یامین گویند