گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
گفتار در بیان بعضی از احوال حضرت رسالت مآب از وقت طفولیت تا زمان اوان وصول بسن شباب‌





چون از رفع عیسی علیه سلام الله تعالی مدت هشتصد سال یا ششصد و بیست سال یا پانصد و هفتاد و هشت سال علی اختلاف الاقوال درگذشت و اوقات فترت امتداد یافته
ص: 299
اولو العزمی مرسل نگشت كه از میامن انفاس مسیحا اقتباس قلوب مرده اصحاب ضلالت را حیاتی مجدد كرامت نماید و برشحات سحاب هدایت قالب پژمرده ارباب غوایت را صفت نضارت عنایت فرماید اشتغال طوایف انام بمناهی و عبادت اصنام از حد اعتدال تجاوز نموده و انوار معرفت معبود حقیقی در نقاب حجاب مختفی شده تلبیس ابلیس ابواب شرك و طغیان بر روی عاصیان برگشود مثنوی
ز نور هدی خلق گشتند دور*ز تاریكی شرك جستند نور*
نشد اندر آن مدت دیرباز*بتاج رسالت سری سرفراز*
بمحراب طاعت قدی خم نشد*كسی در عبادت مسلم نشد*
نشد چشم كس تر باشك ندم*نزد كس براه شریعت قدم*
شد از دود نیران خیل مجوس*سپهر برین تیره چون آبنوس*
ز نادانی خویش قوم یهود*گرفتند در پیش راه جحود*
شد آواز ناقوس ترسا بلند*تزلزل در اركان ایمان فكند*
ز تلبیس ابلیس شخصی نرست*سراسر جهان پر شد از بت‌پرست*
چنین بود احوال عالم خراب*كه ناگه برآمد بلند آفتاب یعنی نسیم عنایت ازلی از مهب عاطفت لم یزلی در وزیدن آمد و صبح سعادت ابدی از مطلع سیادت احمدی دمیدن آغاز نهاد نور نبوت كبری از افق ام القری طالع شد و آفتاب رسالت عظمی از اوج سپهر بطحا لامع گشت نظم
برآمد به برج شرف اختری*نه اختر كه شاه بلند افسری*
بگلزار هاشم گلی برشگفت‌كه گشتند مردم از آن در شگفت*
بباغ رسالت نهالی دمید*كه ظل ظلیلش بطوبی رسید
عجب كوكبی بر سپهر جلال*برآمد كه از نور او لا یزال*
چراغ هدایت چنان برفروخت‌كه از پرتوش جان كفار سوخت و چون حریم حرم بلكه شرق و غرب عالم بوجود فایض الجود حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم صفت اضائت پذیرفت و بروایت بیشتر علماء سیر اول كسیكه آنحضرت را شیر داده ثویبه بود كنیزك ابو لهب بشیر پسر خود مسروح نام و بدین جهة حمزة بن عبد المطلب و ابو سلمة بن عبد الاسود مخزومی و عبد الله بن جحش اسدی برادر رضاعی حضرت مقدس نبوی گشتند زیرا كه ثویبه ایشان را نیز سیر شیر كرده بود و جمعی از اهل سیر بر آن رفته‌اند كه خیر البشر نخست یك هفته از پستان آمنه شیر خورد آنگاه ثویبه مرضعه آنحضرة گشت و بعد از سه چهار ماه كه ثویبه بامر ارضاع پرداخت آن عطیه نصیب حلیمه بنت ابی ذویب عبد الله بن الحارث شد و حلیمه آن گوهر كان سعادت و حلم را از مكه بمیان بنی سعد بن بكر برد سبب اینمعنی آنكه در آن اوقات عادت صنادید قریش آن بود كه اولاد خود را بمرضعات میدادند تا بفراغت با ازواج خویش بر فراش قربت توانند غنود و ایضا تعفن و حرارت هواء مكه ضرری باطفال خورد سال نرساند بنابراین در فصل بهار و خزان زنان از قبایلی كه در حوالی حرم مسكن داشتند بمكه آمده اطفال قریشیان را می‌ستاندند و همراه خویش میبردند و بعد از انجام ایام رضاع باز آورده تسلیم آبا و امهات میكردند و بهمین دستور در سال ولادت خیر البریه علیه السّلام و التحیه نساء قبیله بنی سعد بمكه مكرمه آمده از آنجمله حلیمه بارضاع نبی واجب الاتباع سرافراز شده و آن حضرت را بمیان قبیله بنی سعد برد از حلیمه روایتست كه گفت در وقتیكه باتفاق نسوان
ص: 300
بنی سعد متوجه حریم حرم گشتم من و شوهرم كه یكسر دراز گوش لاغر داشتیم كه از غایت نحافت مجال رفتار نداشت و ناقه‌ای ضعیف مصحوب ما بود كه قطره‌ای شیر بهیچ تدبیر از وی تیسیر نمی‌پذیرفت لاجرم از عقب كاروان افتان و خیزان طی مسافت مینمودیم و من از اطراف و جوانب غرایب مشاهده میكردم چنانچه بر هرچه میگذشتم می‌گفت خوشا وقت پستان تو ای حلیمه كه آن نور تابان شیرازان خواهد خورد و ما بعد از نسوان قبیله بمكه رسیدیم و آن زنان اطفال متمولان قریش را تا آنزمان ستانده بودند لاجرم ملول و محزون گشته از آمدن پشیمان شدیم در آن اثناء شخصی دیدیم كه انوار بزرگی از چهره او میدرخشید و ندا میكرد كه هیچ‌كس باشد از زنان شیردار كه رضیعی نگرفته باشد حلیمه گوید كه بعد از شنیدن این سخن تفحص نام و نسب آنشخص نموده چون دانستم كه عبد المطلب بن هاشم است پیش رفته شرایط تحیت بجای آورده خود را برو عرض كردم پرسید كه از كدام قبیله‌ای و چه نام داری جوابدادم كه از بنی سعد و نام من حلیمه است تبسمی نموده فرمود خوش خوش در تو دو خصلت نیكوست سعادت و حلم آنگاه گفت ایحلیمه مرا كودكی است یتیم محمد نام و او را بر تمام زنان بنی سعد عرض كردم بجهة آنكه پدر ندارد قبول ننمودند و امیدوارم كه تو ازو سودمند شوی گفتم بروم و با شوهر خود مشورت نمایم فرمود كه هیچ اكراهی بر تو نیست و چون پیش شوهر رفته صورت واقعه را در میان نهادم مبتهج و مسرور شده گفت ایحلیمه بشتاب و آن كودك را قبول كن كه مبادا دیگری فرا گیرد اما خواهرزاده من مانع شده بجهة مبالغه او اندك تزلزلی ببنیان عزیمت من راه یافت و بالاخره خاطر برستاندن سید اوایل و اواخر داده نزد عبد المطلب رفتم تا مرا به خانه آمنه برد و چون بدانجا درآمدم زنی دیدم كه روی او چون بدر منبر میتافت و در روی من خندیده مرا بحجره فرزند خویش درآورد كودكی بنظرم درآمد كه بشره‌اش مانند خورشید انور بود فریفته جمال با كمال او شده رگهای بدنم پر شیر شده پستان راست در دهانش نهادم بمكید چون پستان چپ بر وی عرض كردم ملتفت نگردید عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما گوید در آنزمان حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم را بعدل موفق گردانیدند كه یك پستان جهة شریكی كه داشت بگذاشت حلیمه گوید كه چون آن حضرت را بخانه بردم و بنظر شوهر خود درآوردم سر بسجده نهاده گفت ایحلیمه كودكی آوردی كه من در میان بنی آدم از وی بهتر ندیدم و چون شب شد و مردم بخواب رفتند من بیدار گشته نوری دیدم كه از محمد (ص) ساطع میشد و مردم سبزپوش مشاهده كردم كه بر بالین او ایستاده بودند شوهر خود را از خواب برانگیختم و او از ملاحظه این امر بدیع تعجب نمود بكتمان آن وصیت فرمود گفت تا این طفل متولد شده احبار یهود و علما انصاری شب‌وروز آرام و قرار ندارند و ما با توانگری ابدی بخانه خود میرویم القصه بعد از هفت روز كه در مكه توقف كردیم عزم مراجعت نموده من بر دراز گوش خود سوار شدم و محمد را در پیش گرفتم درازگوش دست بر زمین زده و سر بجانب آسمان افراشته بنشاطی تمام
ص: 301
متوجه كعبه شد و سه بار سر بر زمین نهاده بازگشت و در رفتار بر جمیع مراكب قافله سبقت گرفت و زمان بنی سعد متعجب شده گفتند این همان دراز گوش تو نیست كه در وقت توجه بجانب مكه قوت رفتار نداشت گفتم كه همان دراز گوش است گفتند درینجا سریست و این درازگوش را شأنی عظیم است و من شنیدم كه درازگوش در آنوقت گفت و اللّه كه مرا شأنی عظیم است كه زنده شدم و قوت گرفتم ای زنان بنی سعد غافل مانده‌اید كه من حامل كیستم من حامل محمد رسول رب العالمینم كه خرمی دنیا و نور سعادت عظمی ازوست القصه حلیمه از امارات سعادت و سروری و علامات سیادت و برتری در وقت ارضاع آن مهر سپهر پیغمبری چندان امور غریبه مشاهده نمود كه شرح آن بگفتن و نوشتن راست نیاید و از آثار یمن مقدم ولد آدم صلی اللّه علیه و سلم آنمقدار خیر و بركت نصیب او گشت كه قلم در زبان از تحریر شمه‌ای از آن بعجز و قصور اعتراف مینماید از حلیمه مرویست كه گفت حضرت پیغمبر پیوسته از پستان راست شیر خوردی و هرگز التفات بجانب پستان چپ نكردی و مانند اطفال دیگر جامه خود را ببول و غایط ملوث نساختی و هر روز در وقت معین بقضاء حاجت پرداختی و چون هنگام سخن گفتن وی شد نوبتی ازو شنیدم كه میگفت (اللّه اكبر اللّه اكبر الحمد لله رب العالمین) و روایتی آنكه حلیمه گفت اول كلامی كه از خیر الانام شنیدم این بود كه در نیم شبی گفت (لا اله الا الله قدوسا قدوسا نامت العیون و الرحمن لا تأخذه سنة و لا نوم) بعضی از ارباب سیر آورده‌اند كه چون دو سال از عمر خیر البشر درگذشت حلیمه آنحضرت را بمكه نزد آمنه برد و بنابر آنكه دل از دیدار فایض الانوار آن برگزیده پروردگار نمیتوانست كند بار دیگر ببهانه حرارت هواء مكه آنحضرت را بقبیله خویش آورد و درین نوبت بروایتی كه در اكثر اهل كتب سنت و جماعت مرویست قصه شق صدر واقع شد چنانچه شرح آن در نسخ مشهوره مسطور است و بعد از آن واقعه حلیمه خایف گشته سرور كاینات را بمكه برد و در ضمان عافیت و كرامت بآمنه سپرد و در آنوقت بقول بعضی از مورخان سن شریف نبی آخر الزمان علیه الصلواة الرحمن به پنجسالگی رسیده بود و چون آمنه نوبت دیگر دیده بدیدار آفتاب كردار احمد مختار صلی الله علیه و آله الاطهار و صحبة الاخیار روشن گردانیدام ایمن را كه كنیزك عبد الله بود و بحسب ارث تعلق بحضرت رسالت‌پناه میداشت بحصانت آنحضرت مقرر فرمود بیت
بمادر چو شد همنشین در زمان*ببست ام ایمن بخدمت میان و در سال ششم از ولادت خیر البریه آمنه آنحضرت را بمدینه برد تا باخوال عبد الله كه ایشان از بنی عدی بن النجار بودند ملاقات نماید و در منزلی كه آنرا دار النابغه میگفتند یكماه اوقات گذرانیده بجانب مكه بازگشتند و در مرحله ابوا آمنه مریض شده بعالم بقا رحلت نمود بیت
شد آن دری آسمان شرف*جدا همچو در یتیم از صدف و آمنه هم در آن موضع مدفون شده ام ایمن آنحضرت را بحریم حرم رسانید و عبد المطلب در صدد كفالت آن صدرنشین ایوان رسالت آمده بر فوت آمنه تأسف بسیار خورد و آن در درج نبوت را خاطرجوئی نموده از اولاد
ص: 302
صلبی خود گرامی‌تر میداشت و در سال هفتم از میلاد مقرون باسعاد خیر العباد در میان قریش قحط و غلائی بوقوع پیوست و زحمت جوع در معدها شیوع یافته ساعت بساعت عسرت می‌افزود بالاخره بنابر خوابی كه رقیقه بنت ابی صیفی بن هاشم دید صنادیه قریش از عبد المطلب التماس نمودند كه بدعاء باران اشتغال نماید و عبد المطلب شرف دودمان لوی بن غالب را مصحوب خویش گردانیده با طایفه‌ای از اشراف قوم بجبل ابو قبیس شتافت و دست دعا بدرگاه ایزد سبحانه و تعالی برآورده ببركت وجود خاتم الانبیا علیه من الصلوات اطیبها همان لحظه غمام انعام الهی فایض گشت و باران فراوان باریده نهال مآل قریشیان خضرت و نضارت پیدا كرد و چون سن شریف حضرت مقدس نبوی بهشت سالگی رسید عبد المطلب پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در اوقات مرض تعهد حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم بابو طالب حواله كرد و ابو طالب بعد از فوت عبد المطلب تا انقضاء ایام زندگانی در تربیت و حمایت آنحضرت مساعی جمیله مبذول داشت و همواره در باب حراست و محافظتش اهتمام نموده نقش تقصیر هرگز بر صفحه ضمیر ننگاشت در روضة الاحباب مسطور است كه بعد از آنكه دوازده سال و دو ماه و ده روز از سن شریف آن نیر عالم‌افروز درگذشت ابو طالب جهة تجارت عازم ولایت شام گشت و میخواست كه حضرت خاتم را صلی الله علیه و سلم در حریم حرم بگذارد و چون پرتو شعور آنحضرت براین عزیمت افتاد و گمان برد كه ابو طالب میخواهد كه صبح مرافقت بشام مفارقت مبدل گرداند نزد او رفت و گفت ایعم مرا بامید كه میگذاری كه نه پدر دارم و نه مادر ابو طالب از استماع این سخن رقت بینهایت كرده حضرت رسالت را در آن سفر همراه خویش گردانید و بعد از طی منازل و قطع مراحل چون بقریه كفر كه از آنجا تا بصری شش میل مسافت است رسیدند راهبی بحیرا نام نیكو سرانجام كه از دیرباز در دیری كه در آن مقام بود بامید دیدار خیر الانام علیه الصلواة و السلام آرام گرفته انتظار مقدم شریفش میكشید از وصول كاروان قریش واقف گردید و بر بام صومعه رفته دید كه قطعه ابری بر سر كاروانیان سایه انداخته و بموافقت ایشان حركت مینماید بحیرا كه این حال را مشاهده نمود با خود گفت ظاهرا مطلوب من در میان كاروانیانست و چون اهل كاروان نزدیك بقریه مذكوره منزل كردند ابو طالب باتفاق سرور دودمان غالب در پای درختی فرود آمدند و آن قطعه ابر بر زبر سر ایشان سایه گسترده بروایتی شاخهای آن شجره منبسط گشته خضرت و نضارت پیدا كرد و گمان راهب از مشاهده این صورت بسرحد یقین رسیده از بام دیر پایان آمد و فی الحال طعامی ترتیب داده كاروانیان را بخانه طلبیده و ابو طالب مطلوب راهب را در منزل گذاشته با سایر همراهان بسر سفره بحیرا حاضر گشت و چون بحیرا دانست كه مقصود وی تشریف حضور ارزانی نداشته التماس نمود كه آنحضرت را نیز بمجلس آوردند و بحیرا نظر بر صفحات احوال خیر الوری انداخته آثار و علاماتی كه در كتب متقدمین مطالعه نموده بود بعین الیقین مشاهده فرمود و بعد از تفرق مهمانان ابو طالب را با حضرت
ص: 303
مصطفوی نگاهداشته دیگر دلایل و شواهد نبوت را معلوم كرد آنگاه ابو طالب را گفت این جوهر گران‌بها خاتم جمیع انبیا است و یهود شام در سلك دشمنانش انتظام دارند زنهار او را بدانولایت نبری و بسرعت هرچه تمامتر بطرف مكه مباركه مراجعت نمائی ابو طالب نصیحت راهب را بسمع رضا اصغا نموده امتعه خود را در بصری حسب المدعا بفروخت و بجانب ام القری بازگشت و در سال هفدهم از ولادت سید عالم صلی الله علیه و سلم زبیر بن عبد المطلب و بقولی عباس بن عبد المطلب آنحضرت را همراه خویش بمملكت یمن برد و در اثناء راه خوارق عادات از آن منبع سعادات مشاهده فرموده در ضمان صحت و عافیت مراجعت كرد و در سال بیستم گاهی ملایكه عظام بر حضرت خیر الانام افضل الصلوة ظاهر میشدند و دل همایونش را احتیاط مینمودند و با یك دیگر میگفتند كه این اوست و لیكن هنوز وقت ظهورش نیست و آنحضرت اینحالت را بابو طالب گفته ابو طالب او را نزد كاهنی كه دعوت بت میكرد برد و كیفیت واقعه را تقریر نموده طلب معالجت فرمود كاهن بعضی از اعضاء خاتم الانبیا را بنظر در آورده و حركات و سكناتش را مشاهده كرده گفت ای ابو طالب خاطر شریف جمع دار كه برادرزاده تو هیچ مرض ندارد و شیطان برو مسلط نیست بلكه ملائكه كرام بر وی ظاهر میشوند و دل او را ملاحظه مینمایند بجهة مصلحت نبوت لاجرم خاطر ابو طالب اطمینان یافت‌

ذكر توجه حضرت خیر الانام نوبت دیگر بجانب شام و تزویج خدیجه كبری بعد از مراجعت از بلده بصری‌

اكثر علماء سیر بصحت اینخبر تصریح فرموده‌اند كه چون سن شریف خیر البشر صلوات الله علیه ما طلعت الشمس و القمر به بیست سالگی رسید بسبب ستمكاری سپهر غدار و تواتر نوائب روزگار قلت مال و عسرت حال قرین اوقات ابو طالب شد و شمه‌ای ازین معنی با سید ابرار اظهار كرده گفت شنیدم كه كاروانی از قرشیان بجانب شام روان میشوند و خدیجه بنت خویلد بر سبیل مضار به چیزی بمردم می‌دهد كه سودا و معامله نمایند اگر چنانچه مبلغی از وی بستانی و بتجارت روی شاید كه نفعی از آن ممر بحصول پیوندد و پیش از آنكه حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة از خدیجه رضی الله عنها این التماس نماید كیفیت گفت‌وشنود مذكور بعرض او رسید و نزد آنحضرت خبر فرستاد كه چون غایت امانت و نهایت دیانت تو وضوحی تمام دارد دو برابر آنچه بسایر تجار مال می‌دهم بتو ارزانی میدارم مناسب آنكه بر عزیمت سفر شام جازم شوی و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه این سخن را با عم خود درمیان نهاده ابو طالب گفت این رزقیست كه وهاب بی منت از خزانه كرم بینهایت بتو ارزانی داشته است پس خدیجه بدانچه وعده كرده بود وفا نمود و غلام میسره نام را ملازم خیر الانام علیه السّلام گردانید و بروایتی یكی از قرابتان خود را كه موسوم بخزیمة بن حكیم بود نیز بمرافقت آنحضرت امر فرمود و میسره و خزیمه در آن
ص: 304
سفر از خیر البشر خوارق عادات مشاهده كرده چون نزدیك بدیر بحیرا رسیدند و در پای درختی منزل گزیدید راهبی نسطور نام كه بعد از فوت بحیرا قایم مقامش گشته بود و از كتب سماوی معلوم داشت كه در سایه آن شجره ننشیند مگر پیغمبری از بام دیر نزول كرده آنحضرت و خضرت آن درخت را دیده فی الحال فرو دوید و مانند پروانه برگرد آن شمع شبستان رسالت گشته بعضی دیگر از علامات نبوت را تحقیق نموده و میسره را از حقیقت حال آنحضرت اعلام داده وصیت كرد كه او را بشام نبری كه در آن دیار دشمن بسیار دارد مبادا كه كسی قصدی اندیشد القصه بعد از آن بصری شام مطلع صبح طلعت خیر الانام علیه السّلام گشت و هر متاعی كه خدیجه فرستاده بود به بهاء تمام فروخته شد و آنحضرت باتفاق رفقا مراجعت فرموده در نیم‌روزی بنواحی حرم رسیدند و در آنزمان خدیجه كبری با جماعتی از نسا در غرفه‌ای نشسته بود كه ناگاه دید كه جمعیتی از جانب شام می‌آیند و دو مرغ بر زبر سر یكی از آن مردم پردرپر بافته سایه كرده‌اند خدیجه ازین معنی متعجب گشته همان لحظه میسره بخدمت رسید و سخنان نسطور راهب و كراماتی كه از سید كاینات علیه افضل الصلواة و اكمل التحیات در آنسفر دیده بود بعرض رسانید تعجب خدیجه زیاده شده پس از حساب امتعه و اموال بوضوح پیوست كه از جهاتیكه در تصرف خیر البشر بوده ربح فراوان بحصول موصول گشته بنابرین مقدمات محبت خلاصه موجودات علیه افضل التحیات در دل خدیجه جا گرفته زبان حالش بفحوای این مقال گویا شد كه رباعی
انصاف بده ایفلك مینافام*تا زین دو كدام خوبتر كرد خرام*
خورشید جهانتاب تو از جانب صبح*یا ماه جهانگرد من از جانب شام آنگاه خاطر بر ازدواج سید اوایل و اواخر قرار داد نفیسه بنت میمونه را واسطه ساخت تا تقریبی انگیخته ما فی الضمیر او را بعرض آنحضرت رساند و خیر البشر بدان مناكحت راغب گشته خدیجه گفت مصراع
بساعتی كه شود مشتری از آن مسعود
عم و پسر عم خود عمرو بن اسد و ورقة ابن نوفل بن اسد را جهة انعقاد مجلس نكاح طلبداشت و حضرت نبوی صلوات الله و سلامه علیه بمرافقت اعمام خویش حمزة ابن عبد المطلب و ابو طالب بخانه خدیجه تشریف برد و هریك از ابو طالب و ورقة بن نوفل در آن محفل خطبه فصیحه بلیغه بر زبان رانده خدیجه را بحباله ازدواج خیر الوری درآوردند و مهر خدیجه رضی اللّه عنها بروایتی چهارصد مثقال طلا بوده و بقولی هشت شتر مایه و بعقیده زمره‌ای پانصد درهم نقره و توفیق میان این سه روایت خالی از اشكالی نیست القصه هم در آنروز كه عقد نكاح منعقد گشت برجیس اوج اصطفا با آن زهره خورشید سیما مقارنه كرده زفاف بوقوع پیوست بیت
سعادت برگشاد اقبال را دست*قران مشتری در زهره پیوست و میان حضرت خیر الانام علیه الصلواة و السلام و خدیجه كبری رضی اللّه عنها الفت بیغایت و محبت بینهایت واقعشده خدیجه كه اعقل و اجمل نسوان قریش بود از كمال اخلاص و دوستداری جمیع اموال و جهات خود را طفیل سید كاینات گردانید و آنحضرت نیز پیوسته با او در مقام خاطرجوئی بوده در مدت مصاحبت مضمون كلمه كریمه
ص: 305
(وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ) معمول میداشت‌

ذكر بناء خانه كعبه باهتمام قریشیان و بیان شمه‌ای از وقایع كه روی نمود در آن اوان‌

به ثبوت پیوسته كه در سال سی و پنجم از ولادت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة اكابر قریش خانه كعبه را بواسطه مرور ایام نزدیك بانهدام رسیده بود و سقف نداشت باز كرده به تشید اساس و تمهید بناء آن پرداختند و چون اركان خانه ارتفاع یافته وقت آن رسید كه حجر الاسود را در موضعش استوار گردانند اختلاف در میان قبایل قریش بوقوع انجامید چه هر قبیله‌ای را داعیه شد كه آنسنگ متبرك را كسی از ایشان در محلش مضبوط سازد و بعد از قیل و قال مهم بر آن قرار گرفت كه هركس كه نخست از باب بنی شیبه كه یكی از ابواب مسجد الحرام است درآید در آن قضیه حكم باشد و هیچ آفریده‌ای از حكم او تجاوز ننماید در آن اثنا بانی مبانی شریعت غرا علیه من الصلواة انماها از آن در درآمد و قوم بقدوم همایونش اظهار ابتهاج نموده گفتند اینك محمد امین رسید هرچه درین باب مقتضای رأی صوابنمای او باشد باید كه هیچكس از آن تجاوز ننماید و چون صورت نزاع بر ضمیر آفتاب شعاع آنحضرت روشن گشت رداء همایون گسترده حجر الاسود را درمیان آن نهاد و از هر قبیله شخصی را طلبیده عتبة بن ربیعه و ابو حذیفة بن المغیره و عدی بن قیس بخدمت شتافتند و باشارت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة هركدام یك گوشه رداء را گرفته بدان طریقه حجر الاسود را برداشتند و بپای كار رساندند آنگاه حضرت نبوت‌پناه بدست همایون آن سنگ متبرك را از میان ردا برگرفته بموضعش استوار كرد و چون دیوار خانه موازی بیست گز ارتفاع یافت آن را مسقف ساخته مبنی بر شش ستون گردانیدند و حجر را كه عبارت از حایطی مستدیر است از خانه بیرون گذاشتند و چون این بنابر خلاف قواعد ابراهیم علیه السّلام بوقوع پیوست نوبتی آن مؤسس ابنیه رسالت علیه السّلام و التحیه با عایشه رضی اللّه عنها گفت (لو لا ان قومك حدیث عهد بالكفر لنقضت الكعبه و رددتها علی قواعد ابراهیم و جعلت لها بابا شرقیا و بابا غریبا) و بنابر استماع اینحدیث عبد اللّه بن زبیر در ایام حكومت خویش بناء قریش را منهدم ساخته بموجب داعیه حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه خانه را بحال عمارت باز آورد و چون در ایام تسلط عبد الملك مروان حجاج عبد اللّه بن زبیر را بقتل رسانید آن بنا را ویران كرده باز بدستور قریشیان خانه را آبادان گردانید و چون هرون الرشید بر مسند ایالت متمكن گردید خواست كه بناء حجاج را خراب ساخته باز بقاعده عبد اللّه اساس خانه را بلند گرداند اما یكی از علماء او را مانع شده گفت خانه كعبه را ملعبه ملوك مساز بنا بر آن هرون الرشید از سر آن داعیه درگذشت القصه بیت
چو شد سن خیر البشر سی و هفت*علامات بعثت نمودار گشت و اول چیزی از آن امارات كه بر حضرت سید كاینات علیه افضل الصلوات ظاهر شده خوابهاء راست بود (و كان لا یری رؤیا لا جاءت مثل فلق الصبح)
ص: 306
دیگر آنكه قریب بایام بعثت خیر البشر بر هر حجر و شجر كه بگذشتی آوازی از آن بسمع همایونش رسیدی كه السلام علیك یا رسول اللّه و چون تنها براهی رفتی شنیدی كه شخصی او را ندا كرده گفتی یا محمد هرچند از یمین و یسار نگاه كردی كسی را ندیدی و وهم بر ضمیر وحی پذیرش غالب گشته بطرفی دویدی و هم در آن اوان فیض محبت الهی بمرتبه‌ای بر فضاء دل هدایت نمای آنحضرت استیلا یافت كه آثار ما سوی اللّه را از صحیفه خاطر معجز مآثرش محو كرد و در قطع علایق و عدم اختلاط با خلایق بمثابه‌ای مبالغه نمود كه هركس از عقلا بر آن حال اطلاع می‌یافت كلمه (ان محمد اعشق ربه) بر زبان آورد

ذكر ابتداء نزول وحی الهی و كیفیت بعثت حضرت رسالت پناهی‌

واقفان اسرار آسمانی و عارفان آثار قرآنی چنین آورده‌اند كه چون زمان فرود آمدن جبرئیل و اوان نزول آیات تنزیل نزدیك رسید اعراض از مؤانست جنس انس و اغماض از مصاحبت معشر بشر بر ضمیر انور پیغمبر صلی اللّه علیه الی یوم المحشر مستولی گردید لاجرم عنان عزیمت بصوب كعبه وصال انعطاف داده اكثر اوقات در غار حرا باستحكام قواعد اركان عبادت میپرداخت و ریاض ریاضت و عبودیت را بآب نیاز و هواء اخلاص سرسبز و ناضر میساخت و چون چندگاه روزگار خجسته آثارش برین منوال بگذشت و مخزن باطن اعجاز میامنش محل ورود اسرار الهی و مورد فیوض انوار نامتناهی گشت جبرئیل امین بفرموده رب العالمین از اوج سدرة المنتهی ببسیط غبرا آمده در رغرر الفاظ قرآنی و جواهر زواهر كلمات فرقانی بگوش هوش آنحضرت رسانید و خاتم نبوت بانگشت درایتش درآورده قامت قابلیتش را بخلعت فاخره ختمیت مشرف گردانید نظم
آن گهر تاج فرستادگان*تاج ده گوهر آزادگان*
دید بسر افسر پیغمبری*یافت ببر خلعت دین پروری*
تافت بر او پرتو انوار وحی*گشت دلش مظهر اسرار وحی تفصیل این اجمال آنكه بعثت حضرت رسالت‌پناه مدت شش ماه بطریقه رویاء صالحه بود چنانچه هر خوابی كه میدید تباشیر تعبیر آن مانند صبح صادق از مطلع احوال آن حضرت طلوع می‌نمود آنگاه در جبل حرا روح الامین خود را بر آن سرور ظاهر گردانیده گفت یا محمد منم جبرئیل فرستاده حق عز و علا بسوی تو و تو رسول خدائی این آیه بخوان بر زبان آورد كه (ما انا بقاری) یعنی من خواننده نیستم پس جبرئیل رسول را صلی اللّه علیه و سلم گرفته محكم بفشرد و بازگفت بخوان و همان جواب شنید و این فشردن و گفتن و شنیدن سه نوبت تكرار یافته بعد از آن جبرئیل گفت (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) و بروایت اكثر و اشهر هم در آن روز روح الامین پاشنه بر زمین مالید تا چشمه آب پیدا شد و سید المرسلین را تعلیم وضو كرد و پیش رفته احرام صلواة بست و آنحضرت بوی اقتدا فرمود و دو ركعت نماز گذارد آنگاه حضرت
ص: 307
رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم بمنزل خدیجه رضی اللّه عنها تشریف برد و حال آنكه در آن زمان وهم بسیار بر ضمیر فایض الانوارش استیلا یافته بود و خدیجه را چون چشم بر جمال آفتاب اوج رسالت افتاد بنور فراست دریافت كه آنحضرت صورتی موافق مقصود در آئینه بهبود مشاهده فرموده بنابرآن مضمون این مقال بر زبان آورد كه یا محمد امروز جمال تو سیمای دگر دارد واقعه‌ای كه تو را پیش‌آمده بازگوی و بالفاظ آبدار غبار ابهام از لوح خاطرم بشوی آنحضرت بعد از تسكین رعبی كه داشت حكایات گذشته با خدیجه گفت و آیات منزله را بر وی خواند و فرمود (لقد خشیت علی نفسی خشیة) و خدیجه رضی اللّه عنها بسخنان سنجیده و دلایل پسندیده سید عالم را صلی اللّه علیه و سلم تسلی داده برخصت آنحضرت نزد پسر عم خویش ورقة بن نوفل كه در سلك احبار نصاری انتظام داشت رفت و گفت یابن عم خبر ده مرا از جبرئیل ورقه گفت قدوس قدوس و فی روایت قال سبوح سبوح جبرئیل را در دیاری كه اهل آن به عبادت اصنام قیام مینمایند كه یاد كند جبرئیل امین حضرت رب العالمین است و وحی بتوسط وی بر انبیا نازل میشود خدیجه گفت محمد میگوید كه جبرئیل بر من فرود آمد و تمامی واقعه را تقریر كرد ورقه گفت بخدا سوگند كه اگر جبرئیل فرود آمده باشد حقتعالی خیر و بركت بلا انتها باین دیار ارزانی دارد به تحقیق كه جبرئیل ناموس اكبر است كه بموسی و عیسی نازل میشد آنگاه گفت ایخدیجه محمد را بنزد من فرست تا كیفیت حال را بیواسطه از وی بشنوم خدیجه التماس ورقه را بخاتم الانبیا علیه من الصلوة افضلها رسانیده آنحضرت نزد او رفت و حكایت نزول جبرئیل و آوردن آیات تنزیل را بازگفت ورقه گفت (ابشر یا محمد ثم بشر) بدرستیكه من گواهی میدهم كه تو آن پیغمبری كه عیسی علیه السّلام بقدوم تو بشارت داده و زود باشد كه مامور شوی بقتال و جهاد با كفار اگر من آن روز را دریافتمی هرآینه ترا نصرت نمودمی و میان سر آن سرور را ببوسید القصه ورقه تصدیق رسالت آنحضرت كرده خاطر همایونش را مطمئن گردانید و و بعد از آن باندك زمانی فوت شده بدریافتن اوان دعوت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه فایز نشد و بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است رسول (ص) در شان وی فرمود (لقد رأیت القس فی الجنة علیه ثیاب خضر لانه آمن بی و صدقنی) باتفاق جمهور اهل سیر بعد از نزول جبرئیل مدت سه سال وحی انقطاع یافت و اینمعنی موجب حزن و ملال خاطر انور نبوی گشته از غایت حزن چند نوبت قصد فرمود كه خود را از قله كوه بیندازد و هربار جبرئیل بر آنحضرت ظاهر شده میگفت یا محمد تو پیغمبر خدائی بحق لاجرم دل مباركش تسكین میگرفت و ضمیر همایونش اطمینان میپذیرفت و از جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه مرویست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه در زمان فترت وحی روزی براهی میرفتم ناگاه از آسمان آوازی شنیدم و بالا نگریسته روح الامین را دیدم كه در میان آسمان و زمین بر كرسی نشسته است ازین جهة خائف شده بخانه شتافتم و گفتم زملونی زملونی پس مرا بچیزی بپوشانیدند و همان زمان این آیه نازل گشت (یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ
ص: 308
فَأَنْذِرْ وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ وَ ثِیابَكَ فَطَهِّرْ وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ) بعد از آن وحی سمت تواتر پذیرفته و من باظهار دعوت زبان گشاده روزبروز اسلام قوت گرفت و بروایت جمهور اهل سیر مقارن بعثت خیر البشر شیاطین بواسطه شهب ثاقب از استراق سمع ممنوع گشته و كاهنان از فن كهانت بی‌نصیب شده از سر آن دعوی گذشتند

ذكر نخستین كسیكه شرف اسلام و سعادت متابعت حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام دریافت و تعداد اسامی بعضی از اصحاب كه در اوایل ایام بعثت انوار ایمان بر صحیفه احوال ایشان تافت‌

بر ضمیر انور واقفان سیر پوشیده نخواهد بود كه در میان علماء فن سخنور اختلافست كه اول كسیكه تصدیق نبوت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم نمود كه بود اكثر محققان دانش اثر بر آن رفته‌اند كه خدیجه كبری رضی اللّه عنها نخستین سعادتمندیست كه باین موهبت عظمی سرافراز گشته و از عبد اللّه بن عباس رضی الله عنهما درین باب روایتی وارد شده و نزد فرقه‌ای بروایت عمرو بن عینیه و ابو سعید خدری و حسان بن ثابت به ثبوت پیوسته كه پیشتر كسی كه بوحدانیت الهی و رسالت جناب ختمی پناهی ایمان آورده ابو بكر صدیق بوده و موافق عقیده این فرقه نیز از ابن عباس روایتی هست و پیش زمره دیگر بروایت ابو ذر غفاری و سلمان فارسی و مقداد بن اسود كندی و خباب بن الارت و جابر بن عبد اللّه انصاری و خزیمة بن ثابت انصاری و زید بن ارقم بن مالك رضی اللّه عنهم بصحت انجامیده كه در تحلی به حلیه ایمان علی مرتضی بر تمامی اصحاب سبقت دارد و این زمره نیز مطابق اعتقاد خود از ابن عباس روایتی یافته‌اند و در مجلد ثانی از روضة الاحباب مسطور است كه بمذهب اهل تحقیق صحیح آنست كه بعد از خدیجه كبری هیچكس از فرق برایا در متابعت حضرت مصطفوی بر علی مرتضی سابق نیست و پس از آن زید بن حارثه را این سعادت دست داده آنگاه ابو بكر صدیق بتصدیق آنحضرت زبان گشاد پس بلال حبشی ایمان آورد و بعضی از ائمه دین گفته اند كه اقرب باحتیاط آنست كه گویند كه اول مؤمنان از نسوان خدیجه است و از صبیان شاه مردان و از احرار رجال ابو بكر و از موالی آزاد زید بن حارثه و از عبید بلال حبشی رضی اللّه عنهم و بصحت پیوسته كه هم در اوایل ایام بعثت جعفر بن ابی طالب مشرف گشتند و هم در آن اوقات بهدایت ابو بكر صدیق عثمان بن عفان و زبیر بن العوام و طلحة بن عبید اللّه و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف و ابی عبیده بن الحارث رضی الله عنهم مسلمان شدند آنگاه ابو عبیدة بن جراح و ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی و عثمان بن مظعون و ارقم بن ابی الارقم در سلك اتباع حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم منتظم گشتند و بعد از این جماعت عمار بن یاسر و مادرش سمیه و ام سلمه بنت ابی امیة بن مغیره و خوله بنت حكیم و سعد
ص: 309
بن زید و صهیب رومی و خباب بن ارت و عبد الله بن مسعود و عامر بن خنیس بن حذاقه و جمعی دیگر از مردان و زنان بتدریج ایمان آوردند

ذكر دعوت فرمودن حضرت خاتم الانبیاء علانیه مردم را باسلام و بیان هجرت اصحاب سید ابرار بواسطه ایذا و اضطرار كفار

بلبلان گلشن علم سیر و طوطیان شكرستان خبر در تقریر این داستان زبان حلاوت بیان بدین‌سان گشوده‌اند كه حضرت رسالت علیه السلام و التحیه در اوایل بعثت مدت سه سال مردم را پنهانی بوحدانیت جناب جلال سبحانی دعوت میفرمود و چون آیت هدایت (فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِینَ) نازلشد بطریق آشكار خلایق را بجاده دین قویم و شارع شریعت مستقیم دلالت كرد و از شرك و عبادت اصنام نهی نمود و هم در آن ایام آیه كریمه (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَكَ الْأَقْرَبِینَ) نازل گردید و سید المرسلین دعوت و انذار خویشان نزدیكتر پیش نهاد عالی نهمت گردانید و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه منقولست كه فرمود چون آیت مذكوره نزول نمود رسول صلی الله علیه و سلم مرا به ترتیب طعامی امر كرد و من بعد از تهیه اسباب ضیافت چهل نفر از اقرباء آنحضرت را طلبیدم و ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب از آنجمله بودند و چون طعام حاضر كردیم سید الانام علیه الصلوة و السلام مقداری گوشت بدست مبارك خود گرفته بعضی از آنرا تناول فرموده و تتمه آن را در حوالی طبق نهاده گفت (خذو باسم الله) و همه ایشان طعام خورده سیر شدند و بدانخدائیكه جان علی در قبضه قدرت اوست كه یك نفر از ایشان آنمقدار طعام كه میسر شده بود تنها تناول كردی و همچنین از قدح شیر كه بهم رسانیده بودم مجموع سیراب گشتند و بعد از اكل و شرب پیش از آنكه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم تكلم فرماید ابو لهب روی بقوم آورده گفت برخوردار باد آنكس كه صاحب شما یعنی محمد را بسحر منسوب كرده است و با پیغمبر صلوات الله علیه گفت كه قریش را طاقت مقاومت با جمیع قبایل عرب نیست مناسب آنست كه بنو هاشم ترا حبس كنند تا هرگز چهره عیش و نشاط نه بینی و این صورت بر ما آسان‌تر است از آنكه با مجموع قوم عرب مقاتله نمائیم و هیچكس با عشیرت خود این بدی نیندیشیده است كه تو می‌اندیشی گفتگوی ابو لهب بر ضمیر نیر سید عرب گران آمده هیچ نگفت و قوم متفرق شدند مرتضی علی كرم اللّه وجهه فرماید كه نوبت دیگر خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه ایعلی این مرد یعنی ابو لهب آنروز در تكلم مسابقت كرد و سخنش آن بود كه شنیدی بار دیگر طعامی آماده ساز من بموجب فرموده عمل نموده چون اقرباء آنحضرت حاضر شدند و از اكل و شرب فارغ گشتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بعد از اداء ثناء آفریدگار فرمود كه بخدا سوگند كه اگر با همه خلق دروغ گویم بشما نخواهم گفت و بدانخدائی كه جز او معبودی نیست كه من رسول خدایم بسوی شما و بسوی كافه خلایق و اللّه كه شما میمیرید همچنانكه در خواب میشوید و برانگیخته خواهید شد چنانچه بیدار میگردید و هرآینه بدانچه عمل نمائید محاسب شوید و جزاء
ص: 310
نیكی احسان و سزای بدی نیران خواهد بود علی مرتضی كرم اللّه وجهه گوید كه چون سخن رسول (ص) بدینجا رسید من گفتم یا رسول اللّه من كه از همه ایشان بسال خردترم ترا تصدیق نمودم و بتو گرویدم و در خدمت تو بجان بكوشم و خاك قدم تو را بكحل الجواهر نفروشم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم مرا نوازش فرموده گفت كه این برادر من است و وصی من سخن او را بشنوید و از فرموده او تجاوز جایز مدارید قوم این سخن شنیدند برخاستند و خنده‌زنان با ابو طالب گفتند دیدی كه محمد پسر تو را بر تو مهتری داد و تو را مأمور گردانید بصحت پیوسته كه مادام كه خیر الانام علیه الصلوة و السلام متعرض به بیان عیوب بتان قریش نمیشد آنطایفه نیز دست تعرض از دامن عرض آنحضرت كوتاه می‌داشتند و هرگاه بر محافل ایشان میگذشت می‌گفتند این پسر عبد المطلب است كه از آسمان خبر می‌دهد و دعوی میكند كه ملائكه با من سخن میگویند و بعد از آن‌كه آیات قرآن مبنی از بطلان اوثان فرود آمد قرشیان با نبی آخر الزمان اظهار عداوت و استهزاء كردند و در ایذاء و اضرار سید ابرار و صحابه عالیمقدار لوازم سعی و اجتهاد بجای آوردند و بیهوده‌گویان زبان سفاهت گشاده كمر تعصب و ستیز برمیان بستند و عیب‌جویان خاك نامردی در دیده مروت پاشیده دل آنحضرت را بسنگ جور و جفا جستند گاهی آن بیت القصیده زمره انبیا را شاعر خواندند و لحظه‌ای آن مظهر اعجاز اصفیا را ساحر گفتند ساعتی آن مركز دایره عقل و خرد را بجنون منسوب كرده لباس بیشرمی شعار خود ساختند و زمانی سردفتر مخبران صادق را بكذب متهم داشته لوای بی‌آذر می‌افراختند در سیر كازرونی مسطور است كه چون قریش استماع نمودند كه حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم آلهه باطله ایشان را طعن و قدح میفرماید بهیأت اجتماعی نزد ابو طالب رفته گفتند كه تو بزرگ و سرور مائی انصاف ما از برادرزاده خود بستان و او را از سب خدایان ما منع نمای تا ما نیز محمد را بخدای او باز گذاریم و ابو طالب شرف دودمان لوی بن غالب را بحضور قوم طلبیده گفت صنادید قریش از تو انصاف میطلبند كه تو دیگر آلهه ایشان را دشنام ندهی و ایشان نیز دست از ایذاء تو باز دارند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه من ایشان را بامری دعوت مینمایم كه بهتر از آن تصور نتوان كرد و عرب و عجم مطیع و منقاد ایشان گردند ابو جهل گفت آن كدام است تا ده نوبت بجای آوریم آنسرور فرمود كه لا اله الا الله بگوئید قریش گفتند كه التماس دیگر فرمای رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان وحی بیان راند كه اگر آفتاب را از آسمان فرود آورید و بر دست من نهید غیر ازین نخواهم گفت قوم غضبناك برخاسته گفتند ما تو را و خدای تو را دشنام دهیم و هرگز از آلهه خویش اعراض ننمائیم و آیه (جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ عُجابٌ) و كریمه (وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‌ءٌ یُرادُ) در آن باب نازلشد و چون ابو طالب در حمایت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم غلو نمود و قریش دانستند كه باوجود حمایت و رعایت ابو طالب بذات خجسته صفات خواجه كاینات علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات
ص: 311
چندان اذیتی نمیتوانند رسانید بیت
لواء شقاوت برافراختند*بایذاء اصحاب پرداختند اكثر ضعفاء صحابه را گرفته بعذابهاء گوناگون تعذیب مینمودند و تكلیف میكردند كه از دین حق تبرا نمایند از آنجمله پدر و مادر عمار یاسر و سمیه را چندان ایذاء نمودند كه بسعادت شهادت رسیدند و اول كسانی از امت محمد صلی الله علیه و سلم كه بدان درجه علیه فایز شدند ایشان بودند و چون حركات ناشایست اصحاب ضلال از حد اعتدال متجاوز گشت رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را رخصت فرمود كه بجانب حبشه هجرت نمایند و در ماه رجب سال پنجم از بعثت یازده مرد و چهار زن پوشیده و پنهان از میان سیه‌دلان قریش بیرون رفته روی بدیار سیه پیكران آوردند و عثمان بن عفان و زوجه وی رقیه بنت خیر البریه علیه السّلام و التحیة و زبیر بن العوام و عبد الرحمن بن عوف و عثمان بن مظعون و ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی و زوجه وی ام سلمه از آنجمله بودند و این جماعت به كشتی از دریا عبور نموده در ضمان صحت و عافیت بمقصد رسیدند و در جوار ملك حبشه كه موسوم باصخمه بود قرار گرفته از ایذاء كفار فارغ گردیدند در روضة الاحباب مسطور است كه بعد از رفتن مهاجران بحبشه بروزی چند سوره و النجم نازل گشته آن مهر سپهر نبوت آیات آن سوره را در محفل قریش بآواز بلند قراءت فرمود و در آنحین ابلیس لعین فرصت یافته در وقتی كه آیت (أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّی وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْری) بر زبان وحی بیان آنحضرت میگذشت این كلمه بگوش بت‌پرستان رسانید كه (تلك الغرانیق العلی و ان شفاعتهن لترجی) و از استماع این كلام عبده اصنام فرحناك شده چون رسول صلی الله علیه و سلم بعد از فراغ از تلاوت سوره سجده كرد جمیع مشركان كه حاضر بودند غیر ولید بن مغیره سر بسجده نهادند و باهم گفتند كه چون محمد خدایان ما را با حسن وجهی یاد نمود ما نیز دیگر با او استهزا ننمائیم و ابواب امداد برویش بگشائیم جبرئیل امین سید المرسلین را از القاء شیطان لعین واقف ساخته این معنی موجب ملال خاطر انور پیغمبر گشت و كریم پوزش‌پذیر جهة تسلی ضمیر نبی بشیر این آیه فرستاد كه (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّی أَلْقَی الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ) و مشركان ازین حال آگاهی یافته بار دیگر نسبت بخیر البشر در مقام عصیان و طغیان آمدند لیكن چون خبر اظهار اطاعت ایشان بگوش مهاجران حبشه رسید بمقتضاء كلمه حب الوطن من الایمان بجانب حریم حرم بازگشتند و بعد از وصول از حقیقت واقعه خبر یافته و تعذیب و تشنیع مشركان را از پیشتر بیشتر دیده و شنیده نوبت دیگر عازم حبشه شدند و درین كرت جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه با جمع كثیر از رجال و نسوان صحابه با ایشان موافقت فرمودند و نجاشی نسبت باین جماعت طریق احسان مسلوك داشته مهاجران بفراغ خاطر در حبشه توطن نمودند و چون خبر رفاهیت صحابه بمسامع قریشیان رسید از غایت حسد عمرو بن عاص و عمارة بن الولید و بروایتی عبد الله بن ابی ربیعه را با تبركات لایقه نزد نجاشی فرستاده التماس نمودند كه مهاجران را بطرف حرم بازگرداند و عمرو بن عاص
ص: 312
و عماره بعد از طی منازل بحبشه رسیده بوسیله نواب نجاشی اداء رسالت نمودند و امراء نجاشی كه از قریشیان رشوتها ستانده بودند عرض كردند كه ما را ازین غربا هیچ فایده متصور نیست مناسب چنین مینماید كه ایشان را باین رسولان سپاریم تا بمكه برند نجاشی این سخن را نپسندید و بر زبان گذرانید كه هرگز طایفه‌ای را كه التجا بما آورده باشند تسلیم خصم نكنم تا وقتیكه بر حقیقت آنحال اطلاع نیابم آنگاه بانعقاد مجلسی عظیم حكم فرموده باحضار مهاجران اشارت نمود و صحابه جعفر ابن ابی طالب را مقتدای خود ساخته بدان مجلس شتافتند و جعفر بعد از تقدیم لوازم تحیت و تسلیم بعبارات لایقه كیفیت بعثت حضرت رسالت و طغیان اهل ضلالت و نزول آیات بینات الهی و چگونگی انكار سالكان مسالك تباهی را بی‌تحاشی معروض نجاشی گردانید و بقراءت آیتی چند از كلام حضرت خداوند مأمور گشته آغاز تلاوت سوره مریم كرد و چون بدین آیت رسید كه (فَكُلِی وَ اشْرَبِی وَ قَرِّی عَیْناً) نجاشی گریان شده و اساقفه كه صحف انجیل در نظر داشتند چندان اشك فشاندند كه محاسن ایشان تر گشت و نجاشی بر زبان آورد كه (ان هذا لهو الحق) بخدا سوگند كه این كلام و آنچه بر موسی و عیسی فرود آمده از یك مشكوة است آنگاه روی بعمرو عاص و رفیق او آورده گفت و الله كه این جماعت را بشما نسپارم و نسبت بدیشان شرایط رعایت و عنایت بجای آرم و جعفر و اصحاب از آن مجلس سرافراز و مستظهر و رسولان قریش محزون و پریشان خاطر بیرون رفتند و عمرو بن عاص روز دیگر بخدمت نجاشی شتافته گفت این طایفه عیسی را بعبودیت منسوب میدارند و نجاشی كرت دیگر جعفر را رضی الله عنه طلبیده پرسید كه درباره روح الله چه میگوئید جعفر گفت آن میگوئیم كه خدای ما گفته (هو عبد الله و رسوله و كلمة القاها الی مریم و روح منه) و نجاشی خاشاكی از زمین برداشته گفت میان حال عیسی و آنچه شما گفتید این قدر فرق نیست مرحبا شما را و آنكسی كه شما از نزد وی آمده‌اید و من گواهی می‌دهم كه او رسول خداوند است پس تحف و تبركات قریش را باز داده گفت چون خدایتعالی ملك را بی‌رشوت بمن ارزانی داشته من نیز رشوت نگیرم و سخن اهل غرض را درباره مهاجران بسمع قبول نشنوم آنگاه عمرو بن عاص و عماره خائب و خاسر بازگشتند و جعفر ایمن و مطمئن خاطر با رفقاء خود در آن دیار متوطن شد نقلست كه پدر نجاشی را كه در بلاد حبشه بفرمان فرمائی قیام مینمود بغیر از او فرزندی نبود و برادرش دوازده پسر داشت و اركان دولت او بتصور آنكه هرگاه پادشاه بمیرد چون او را زیاده از یك پسر نیست ملك به بیگانگان انتقال خواهد یافت بیك ناگاه آن بیگناه را بكشتند و برادرش را بر تخت پادشاهی نشاندند و چون نجاشی كه اصخمه نام داشت و در وقت قتل پدر خوردسال بود چون بسن رشد و تمیز ترقی فرموده فرمود آثار دولت و اقبال از ناصیه احوال او ظاهر گشت كشندگان پدرش باهم گفتند كه اگر این جوان زنده ماند یمكن كه پس از انقراض ایام سلطنت عم خود بپادشاهی رسد و از ما انتقام خون پدر كشد آنگاه باتفاق نزد عمش رفتند و رخصت قتل اصخمه طلبیدند
ص: 313
پادشاه از قبول آن امر ابا نمود و بعد از قیل و قال اجازت داد كه او را از آن ملك اخراج نمایند و آنطایفه اصخمه را بیكی از مسافران دریا فروختند و مقارن آنحال خرمن حیات عم نجاشی بصاعقه محترق شده اركان دولت او قابلیت سلطنت در هیچ‌یك از پسران او ندیدند و از فروختن اصخمه پشیمان شده از عقب تاجر بشتافتند و نجاشی را بعنف ستانده و ببارگاه برده بر تخت نشاندند غرض از عرض این حكایت آنكه كلام نجاشی كه گفت خدای تعالی ملك را بی‌گرفتن رشوت بمن ارزانی داشت مشعر باین قضیه است آورده‌اند كه مرد تاجر كه نجاشی را خریده بود جهة طلب وجه خود بحبشه مراجعت فرموده هرچند تردد نموده از بایعان زر طلبید بجائی نرسید بالاخره بدرگاه پادشاه رفته عرض داشت كرد كه اركان دولت تو غلامی بمن فروختند و باز بتغلب ستانده در اداء آن ثمن تعلل مینمایند امیدواری بكمال عدالت شهریاری آنكه فرمان واجب الاذعان نفاذ یابد كه غلام یا بهاء آن را بمن دهند آن پادشاه معدلت‌پناه بازرگان را شناخته روی بامرا آورده گفت كه این شخص راست میگوید یكی ازین دو صورت را اختیار نمائید امرا منفعل شده زر تاجر را باو رسانیدند در درج الدرر و بعضی از كتب سیر مسطور است كه از جمله مهاجران حبشه هشتاد و چند مرد و یازده زن از قریش بودند و هفت نفر دیگر از قبایل و بعد از آنكه حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیة از مكه مباركه بمدینه طیبه هجرت فرمود از رجال سی و سه كس و از نسوان هشت نفر بكریم حرم بازگشتند و از آنجمله دو مرد در مكه مردند و هفت نفر محبوس شدند و بیست و چهار كس دیگر در واقعه بدر بدان بدر سپهر نبوت پیوستند و جعفر رضی الله عنه بمرافقت سایر مهاجران در سال هفتم از هجرت متوجه ملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیه شدند و پس از فتح خیبر بدان سعادت عظمی و عطیه كبری رسیدند

گفتار در ایراد اسباب درآمدن سید عالم صلی الله علیه و سلم بشعب ابو طالب باتفاق بنی هاشم و بنی المطلب و بیان بیرون آمدن آنحضرت از آنموضع و ذكر بعضی دیگر از وقایع و حوادث‌

باتفاق اكثر اهل سیر در سال ششم از بعثت خیر البشر حمزه رضی الله عنه كه عم آن حضرت بود در سلك اهل اسلام انتظام یافت و در همین سال پرتو انوار ایمان بر وجنات حال عمر بن الخطاب تافت و چون كفار قریش دیدند كه روزبروز اعلام اسلام روی در ارتفاع دارد و رایات كفر و ظلام میل بانحضاض مینماید مضطرب گشته ابو جهل بن هشام و شیبه و عتبة بن ربیعه و نضر بن الحارث و عاص بن وائل و عقبة بن ابی معیط با جمعی دیگر از غلظاء مشركین بقصد قتل سید المرسلین كمر بسته نزد ابو طالب رفتند و زبان بگفتن این سخنان
ص: 314
گشادند كه چون محمد ملت محدث درمیان آورده و پیوسته بطعن و سب آلهه ما اوقات مصروف میدارد وظیفه آنكه او را بما تسلیم نمائی تا بقتل رسانیم و الا یقین دانی كه با تو در مقام حرب و قتال خواهیم آمد و پس از رفتن ایشان ابو طالب سرور آل غالب را طلبیده آنچه از قوم شنیده بود بعرض آنحضرت رسانید و گفت مناسب چنان مینماید كه زبان از تقریر عیوب معبودان این گروه شریر كشیده داری تا مهم باستعمال سیف و سنان سرایت نكند رسول صلی اللّه علیه و سلم از شنیدن این سخن گمان برد كه ابو طالب را فتوری در امر حمایت و رعایت آنحضرت پیدا شده فرمود كه ای عم آنچه من میگویم و میكنم بفرمان خداوند است سبحانه و تعالی سرزنش مشركان بدكیش و تهدید و تخویف بیگانه و خویش مرا ازین امر مانع نیاید اگر تو بتقویت و تمشیت مهم من قیام نمائی تو را بهتر خواهد بود و الا نصرت آسمانی و عنایت سبحانی كار مرا كفایت خواهد نمود آنگاه برخاست تا از مجلس بیرون رود ابو طالب را از استماع كلام خیر الانام رقتی تمام دست داده آنحضرت را باز گردانید و گفت ای برادرزاده من بكاریكه مأمور گشته‌ای قیام نمای و بسرانجام مهمی كه ترا فرموده‌اند اشتغال فرمای كه تا من زنده باشم كسی از اعدا بتو نكایتی نتواند رسانید و ابو طالب درین باب بیتی چند در سلك نظم كشید و دو بیت از آنجمله اینست شعر
و اللّه لن یصلوا الیك بجمعهم*حتی اوسد فی التراب دفینا*
فاصدع بامرك ما علیك غضاضة*و ابشر بذاك و قرمنك عیونا آنگاه بنی هاشم و بنی مطلب را حاضر ساخته در باب محافظت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم از شر اصحاب ضلالت از ایشان استمداد نموده و غیر ابو لهب تمامی اهالی آن دو قبیله این معنی را قبول كرده مؤمنان آنقوم بجهة احراز مثوبت و كافران بنابر تعصب و حمیت كمر موافقت برمیان بستند و ابو طالب در محرم سال هفتم از بعثت باتفاق آنجماعت حضرت رسالت را بشعبی كه منسوب باو بود درآورد و چون كفار قریش جد ابو طالب را در حفظ و حمایت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشاهده كردند شیشه مروت و رعایت صله رحم را بسنگ شقاوت بشكستند و با یكدیگر عهد و پیمان بستند كه با بنی هاشم و بنی مطلب طریقه مناكحت و متابعت و مخالطت مرعی ندارند و تا توانند نگذارند كه بدیشان منفعتی عاید شود بلكه جهة ایصال مضرت در طریق اهتمام سلوك نمایند و درین باب عهدنامه نوشته از در خانه كعبه آویختند لاجرم كار بر اهل اسلام بغایت دشوار شد چه هرگاه كه یكی از ایشان برای سرانجام مهمی از آن شعب بیرون می‌آمد اشرار كفار ایذاء بسیار بدو میرسانیدند و اگرچه در موسم حج بحسب ظاهر متوجه اضرار ایشان نمی‌شدند اما نمیگذاشتند كه كسی از اهل قافله یا مقیمان بازار مكه طعام بآن زمره ناجیه فرو شد و ولید بن مغیره و ابو جهل بن هشام از سایر اهل ظلام در تضییق ارباب اسلام بیشتر میكوشیدند و ابو طالب در آن اوقات اطراف شعب را استوار كرده در محافظت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار اهتمام بسیار مینمود و در شب‌وروز لحظه‌ای از مراقبت حال آن آفتاب عالم‌افروز غافل و ذاهل نبود و چون قرب سه سال حال برین منوال بگذشت
ص: 315
و زمان مشقت بنهایت متقارب گشت قادر متعال ارضه‌ای را بر آن وثیقه قاطعه گماشت تا هر حرف كه غیر نام حضرت حق عز اسمه در آن مكتوب بود بخورد و بروایتی اسامی ایزدیرا خورده سایر كلمات را گذاشت و ایضا هشام بن عمرو بن الحارث العامری و زهیر بن ابی امیه مخزومی و مطعم بن عدی و نوفل بن عبد مناف و ابو البختری بن هشام و زمعة بن الاسود بن المطلب بن عبد العزی باوجود كفر بر حال اهل اسلام ترحم نموده شبی باهم اتفاق كردند كه آن صحیفه قاطعه را قطعه‌قطعه كنند و صباح روز دیگر در مجمع قریش اظهار نقص آن معاهده كرده ابو جهل و بعضی دیگر از جهله كفره بقدم منازعت پیش‌آمدند و در آن اثناء ابو طالب بآن مجلس تشریف آورده كیفیت استیلاء ارضه را بر آن وثیقه بروجهی كه از حضرت خیر البریه شنیده بود تقریر فرمود و فرمود كه اگر آنچه محمد در این باب بمن گفته است موافق واقع باشد شما از سر این معاهده در گذرید و الا من برادرزاده خود را بشما سپارم تا آنچه مدعا داشته باشید درباره او بتقدیم رسانید قریش این سخن را مستحسن شمرده چون آن صحیفه را باز كردند بموجبی كه بر زبان وحی بیان رسول صلی اللّه علیه و سلم گذشته بود واقع بود از آن جهت انفعال تمام بحال قریشیان راه یافت اما ابو جهل همچنان در طریق عناد سلوك مینمود آنگاه آن پنج نفر كه اسامی ایشان مسطور گشت آن كاغذ كهنه را پاره‌پاره ساختند و سلاح پوشیده بدر شعب رفتند و حضرت رسالت مآب را با اصحاب و احباب از آنجا بیرون آوردند تا در ضمان صحت و عافیت در منازل خویش نزول اجلال نمودند و این واقعه در سال دهم از بعثت دست داد و هم درین سال وفات ابو طالب اتفاق افتاد نظم
بسال دهم عم خیر البشر*كه در خدمتش عمر بردی بسر
بدست اجل داد نقد حیات*محالست در دار دنیا ثبات در روایات اهل بیت سید كاینات علیه و علیهم افضل الصلواة و التسلیمات آمده است كه ابو طالب در اواخر اوقات حیات بنی هاشم را جمع كرده گفت یا بنی هاشم (انتم صفوة اللّه و قلب العرب و انتم حزب اللّه و راس الحسب منكم سید المطاع و منكم المقدم الشجاع) آنگاه ایشان را بتعظیم بیت اللّه و رعایت صله رحم و اعانت عایل و اداء امانت و صدق حدیث وصیت نمود و فرمود كه بر شما باد كه نسبت بمحمد لوازم متابعت و معاونت بجای آورید كه او امین قریش و صدیق عربست و بامری آمده است كه دل تصدیق آن كرده و زبان براستی آن قایل شده و بخدا سوگند كه من چنان می‌بینم كه اشراف اطراف رقبه بربقه اطاعت او در خواهند آورد و گردن كشان اكناف مقالید بلاد خود را تسلیم او خواهند كرد ای بنی هاشم بدو تقرب جوئید و بنفس و مال او را تقویت نمائید (فو اللّه لو كانت لی مدة و فی اجل تأخیر لكفیته الكوافی ولد فعت عنه الدواهی) در مؤلفات بسیاری از علماء كبار بروایت محمد بن اسحق یسار كه از اعاظم اهل اخبار است سمت تحریر یافته كه سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار در وقت مرض موت ابو طالب فرمود كه ایعم بگفتن كلمه طیبه توحید مبادرت نمای تا در روز جزا بدان وسیله تو را شفاعت كنم ابو طالب جوابداد كه بخدای كه اگرنه اندیشه از
ص: 316
ملامت قریش بودی كه گویند كه ابو طالب از خوف وقت مرگ مسلمانشد هرآینه چشم تو را بگفتن این كلمه روشن میساختم آنگاه حال وی تغییر یافته زبان در دهانش می‌جنبید و چیزی میگفت عباس رضی اللّه گوش نزدیك به دهانش برده با رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت ای برادرزاده من ابو طالب كلمه‌ای را كه تو بگفتن آن امر مینمودی میگوید و ثقة الحفاظ ابو الكرام عبد السلام بن محمد بن حسن در مستقصی از ثقات علماء نقل كرده است كه اتفق ائمة اهل البیت ان ابا طالب مات مسلم و خلاف اهل البیت ان فی الاسلام خلاف غیر معتبر) و باوجود این ورود روایات صحت آیات و ثبوت حكایت شداید محن و مقاسات كه ابو طالب در حمایت و رعایت سید كاینات و پسندیده مكونات علیه شمایم الصلوة و نسایم التحیات كشیده اعتقاد اكثر اهل سنت و جماعت آنست كه او مشرك از عالم رفته و توفیق گفتن كلمه طیبه توحید نیافته در روضة الصفا مسطور است كه چون ابو طالب فوت شد اسد اللّه الغالب رسول صلی الله علیه و سلم را از آنواقعه آگاه گردانید و آنحضرت فرمود كه برو و او را بپوش و خاموش باش تا نزد من آئی علی كرم اللّه وجهه بموجب فرموده عملنموده بملازمت حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بازگشت نوبت دیگر خیر البشر گفت برو او را غسل ده و با هیچكس سخن مگوی تا پیش من آئی و علی برین موجب بتقدیم رسانیده راوی گوید كه بعد از آن رسول صلی الله علیه و سلم در حق علی مرتضی دعائی كرد كه در عوض آن اشتران سرخ موی نمیخواهم از ابن عباس رضی الله عنه مرویست كه حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه پیش پیش جنازه ابو طالب میرفت و میگفت ایعم صله رحم بجای آوردی و نیكوئیها كردی جزاك الله خیرا در كشف الغمه از مناقب ابو المؤید موفق بن احمد الخوارزمی منقولست كه ابو طالب را چهار پسر بود و یك دختر اسامی پسران اینست طالب عقیل جعفر علی مرتضی و هریك از این پسران به ترتیب مذكوره بده سال از دیگری بزرگتر بوده و از طالب نسل نماند اما دختر ابو طالب فاخته نام داشت و او را بحسب كنیت ام هانی میگفتند مدت عمر ابو طالب بروایت روضة الصفا هشتاد و چند سال بود و فوت او چنانچه مذكور شد در سال دهم از بعثت روی نمود و بعد از آن واقعه بسه روز یا سی و پنجروز فوت خدیجه كبری رضی الله عنها دست داد و از این دو مصیبت عظمی كه متعاقب یكدیگر اتفاق افتاد قوافل حزن و اندوه و الم بر ضمیر انور حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم استیلاء یافت بمثابه‌ای كه آنسال را سال حزن نام نهادند بیت
زاد بار شادی و اقبال حزن*نوشتند آنسال را سال حزن - به ثبوت پیوسته كه بعد از وفات ابو طالب اشرار كفار در ایذاء و اضرار سید ابرار و سند اخیار صلی الله علیه و سلم بمرتبه‌ای مبالغه نمودند كه آنحضرت را در حریم بطحا مجال اقامت نماند لاجرم آنحضرت بجانب طائف شتافت و عبد یا لیل و مسعود و حبیب اولاد عمرو بن عمیر را كه در آنزمان رؤساء قوم ثقیف بودند باسلام دعوت نمود مدت دو روز یا سی روز در میان ایشان توقف كرده معجزات باهره ظاهر فرمود اما هیچكس از آن قبیله بحضرت نگروید و آن سه لعین سفهاء و اراذل قوم را بر آن داشتند كه سنگ بجانب رسول صلی الله علیه و سلم و زید بن حارثه كه در ملازمتش بود انداختند و سر زید و پای عرش
ص: 317
سای آنحضرت را مجروح و خونین ساختند مثنوی
ز نور جبین رسول خدا*بطائف بر افروخت شمع هدا*
ولی تیره دل مشركان لئیم*كه بودند در شهر طائف مقیم*
ز تاریكی بخت ظلمت سرشت*نجستند از آن شمع راه بهشت*
كسی را كه شد كور چشم خرد*بنور هدایت كجا پی‌برد*
دل سخت كفار خذلان مآب*نشد نرم از پرتو آفتاب*
چه خوش گفت داناء راز كهن*كه در مخزنش بود گنج سخن*
كه حاصل كند نیكبختی بزور*بسرمه كه بینا كند چشم كور*
توان پاك كردن ز زنگ آئینه*و لیكن نشاید ز سنگ آئینه*
چو زان طائفه نزد خیر البشر*عیان گشت اطوار اصحاب شر*
غم خاطرش زان جهة در فزود*ز طائف ببطحا عزیمت نمود* در اثناء راه ببطن نخله رسیده شب آنجا توقف فرمود و در وقتیكه پری پیكران كواكب جلوه‌گری میكردند پیغمبر انس و جن صلوة الله و سلامه علیه در نماز ایستاده بآواز بلند قرائت مینمود و در آن زمان هفت نفر یا نه نفر از جنیه نصیبین بدان مقام رسیده و آواز قرائت قرآن شنیده هم آنجا ایستادند تا آنحضرت از اداء صلوة فراغت نمود آن گاه خود را بر خاتم الانبیاء ظاهر ساخته بقبول دین اسلام موفق گشتند و بموجب اشارت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم به نصیبین مراجعت كرده قوم خویش را بشریعت بیضا دعوت نمودند و بسیاری از پریان دین قویم را پذیرفتند و نادیده آن مردم دیده آفرینش را دوست گرفتند و بعد از سه ماه از واقعه بطن نخله فوجی كثیر از آن طایفه بشعب حجون آمده بملاقات خواجه كاینات فایز شدند عبد الله بن مسعود كه آنشب در ملازمت آنحضرت بود امور عجیبه مشاهده فرمود القصه روز دیگر خیر البشر صلی الله علیه و سلم از بطن نخله بطرف مكه در حركت آمده در میان راه شنید كه سفهاء قریش داعیه دارند كه در سلوك طریق بی‌ادبی تقلید كفار طائف كنند بنابران بر زبر جبل حرا ساكن گشت و كس نزد بعضی از رؤساء قوم فرستاده التماس جوار نمود و اكثر كفار دست رد بر سینه ملتمس مقتدای اخیار نهاده بالاخره مطعم بن عدی این معنی را قبول كرده و با اقارب و عشایر سلاح پوشیده آنحضرت را بمكه درآورد و در همین سال حضرت رسالت علیه السلام و التحیه عایشه بنت ابی بكر صدیق و سودة بنت زمعه رضی الله عنهما را در حباله نكاح جای داد و با سوده كه بنت زمعه بود زفاف كرده بنابر صغر سن عایشه رضی الله عنها عروسی موقوف ماند و در سال اول هجرت در مدینه آنصورت روی نمود

ذكر عروج سید كاینات علیه روایح الصلوات و فوایح التحیات بر معارج سموات‌

چنانچه سابقا بر سبیل اجمال از مؤلفات ارباب فضل و كمال نقل كرده شده عارجان معارج اخبار نبوی و ناهجان مناهج آثار مصطفوی خلاف نموده‌اند كه قضیه غریبه معراج در كدام سال واقع بوده بعضی را اعتقاد آنست كه اینصورت بدیع دو نوبت روی نمود و ایضا این معنی مختلف فیه است كه پیغمبر صلی الله علیه و سلم از كدام محل متوجه عالم
ص: 318
بالا گشته چه بعضی از احادیث دلالت بر آن میكند كه آنحضرت در خانه خاصه خود بود كه جبرئیل نزول نموده او را بمعراج برده و روایتی آنكه خیر البریه در حطیم تشریف داشته كه آنصورت دست داده و قولی آنكه در حجره‌ای بوده و روایت اشهر آنكه در آن شب رسول عرب و عجم در خانه ام هانی بنت ابو طالب بتهیه اسباب خواب اشتغال مینموده كه جبرئیل جهة آن مهم آنحضرت را از آنجا بیرون آورده و برین قیاس در میان روات اختلافست كه روح مطهر خیر البشر صلی الله علیه و سلم را با جسد در حالت بیداری بمعراج برده‌اند یا آنكه در وقتی كه حضرت رسالت مآب در خواب بوده روح شریفش را بملاء اعلا رسانیده‌اند و جسد اطهرش را همچنان گذاشته‌اند چنانچه در روضة الاحباب مسطور است كه عایشه رضی الله عنها و معویه و حسن بصری برین مذهب رفته‌اند و سخن محمد بن اسحق نیز مشعر باین معنی است و بعضی برآنند كه اسرای خیر الوری تا بیت المقدس به بیداری بود و عروج بر طبقات سموات بخواب و ظاهر آیه (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی) مؤید این روایتست و اكثر اكابر سلف و خلف بر آن رفته‌اند كه معراج خاتم الانبیاء علیه من الصلوات اتمها و انماها به بیداری بود و روح مطهر آنحضرت بمرافقت جسد معطر در بعضی از شب از مكه به بیت المقدس رفته و از آن جا باوج سموات عروج فرموده و نزول آیت با عنایت (ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی) مؤید این معنی است القصه بیت
نیمه شب آن پیك الهی ز دور*آمد و آورد براقی ز نور و براق مركبی بود از استر خوردتر و از درازگوش بزرگتر رویش مشابه روی آدمی و گوشهاء او مانند اذن فیل و یال او مثال یال اسب و گردنش بسان گردن كرگدن و دنبالش چون دم اشتر و سینه‌اش همچو سینه استر و قوایمش بقولی چون قوایم گاو و بروایتی مثل قوایم شتر و سمهاء او بسم گاو مانند بود و سینه او شبیه یاقوت احمر مینمود و پشتش مماثل در بیضاء بود كه از غایت صفا میدرخشید و دو پر بر ران داشت كه ساق وی را می‌پوشید و زینی از زینهاء مراكب بهشتی برو نهاده بودند و آن مركب بمرتبه‌ای تیزرفتار بود كه تا آنجا كه چشم كار میكرد بیك گام میخرامید مثنوی
جوادی قمرسیر و گردون‌خرام*براقی چو نور بصر تیزگام*
ز آب و ز خاكش نبوده سرشت*چریده ببستان سرای بهشت*
نبوده ز زین و لجامش گزند*نینداخته كس بسویش كمند*
كه ناگه بحكم جهان آفرین‌گرفتش عنان جبرئیل امین*
رسانید نزدیك خیر الانام*كه ای داده كار زمین را نظام
خرامش كن امشب بسوی سپهر*خجل ساز از روی خود ماه و مهر* لاجرم سید عالم صلوات اللّه علیه و سلم پای مبارك در ركاب سعادت انتساب آورده مصراع
برق صفت جست بپشت براق
و بمرافقت جبرئیل و میكائیل و جمعی دیگر از فرشتگان متوجه مسجد اقصی گشت و بعد از وصول ارواح مشاهیر انبیا را آنجا بصورت جسمانی حاضر یافته باشارت جبرئیل پیش رفت و دو ركعت نماز گذارد و پیغمبران و ملایكه اقتدا بانحضرت كردند و پس از فراغ نماز و اداء مناء و حمد كریم كارساز جبرئیل علیه السّلام آن پیغمبر عالیمقام را بموضع
ص: 319
صخره بیت المقدس برد و نردبانی كه یك پایه آن از یاقوت سرخ و یكی از زمرد سبز و یكی از طلا و یكی از نقره بود از صخره تا آسمان ظاهر شده بیت
و زانجا رسول فلك احتشام*برآمد برین چرخ فیروزه فام و چون بآسمان اول رسید جبرئیل آن حضرت را بباب الحفظه كه یكی از ابواب سپهر دنیاست رسانید و طلب فتح الباب نموده فرشته اسمعیل نام كه با دوازده هزار فرشته بر آن در موكل است پرسید كه كیست جبرئیل جواب داد كه منم از جبرئیل باز سئوال كرد كه كیست با تو گفت محمد اسمعیل گفت او را طلبیده اند روح الامین گفت آری پس در بگشود گفت مرحبا به فنعم المحی جاء و باین دستور صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت جبرئیل طبقات سموات را در نوشته غرایب و عجایب بسیار ملاحظه فرمود و آدم را در آسمان اول و یحیی و عیسی را در فلك دوم و یوسف را در سپهر سیوم و ادریس را در آسمان چهارم و هارون را در فلك پنجم و موسی را در فلك ششم و ابراهیم را در سپهر هفتم دید و با هریك از انبیاء عالی‌شان مراسم تحیت و سلام بتقدیم رسانید و بعد از طی طبقات سموات سبعه بسدرة المنتهی رسید و آن درختیست كه میوه آن در بزرگی مثل سبوهاء هجر و برگ آن مانند گوش فیل و غاشیه آن از نور خداوند جلیل و چندان فرشته در حوالی آن شجره بودند كه عدد ایشان غیر علام الغیوب كس نمیداند و مقام جبرئیل علیه السّلام در میان آندرختست از حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه منقولست كه فرمود كه در اصل سدرة المنتهی چهار جوی دیدم دو نهر ظاهر و دو نهر مخفی و از جبرئیل حال آن جویها را پرسیدم جوابداد كه دو نهر باطن داخل انهار بهشتست و دو جوی ظاهر نیل و فرات به ثبوت پیوسته كه در نواحی سدرة سه ظرف بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم آوردند یكی پر از عسل بود و دیگری از شیر و سیم از خمر نبی بشیر به شیر میل فرموده آنرا بیاشامید جبرئیل آنحضرت را گفت نیكو كردی فطرت را یعنی دین اسلام را فراگرفتی و امت تو بر آن خواهند بود اگر خمر را می‌آشامیدی امت تو گمراه میشدند و اگر به عسل میل مینمودی حلاوت دنیاء دنی ایشان را فریفته میساخت بروایت جمعی كثیر از روات سیر حضرة خیر البریه علیه السلام و التحیه در آن شب ببهشت برین خرامید و عجایب و غرایب جنان و منازل و درجات بهشتیان را مشاهده فرموده از میوه اشجار ریاض خلد آثار تناول نمود و همچنین در همانشب رسول عرب را صلوات اللّه و سلامه علیه بر دركات دوزخ و كیفیت عذاب و عقاب كفر و اهل عصیان اطلاع حاصل شد و چون حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت امین ایزد تعالی از سدرة المنتهی درگذشت جبرئیل آنحضرت را بر خود تقدیم كرد و از عقب روان گشت تا بحجابی رسید آنگاه فرشته‌ای از وراء حجاب دست بیرون آورده آنحضرت را برداشت و جبرئیل بازایستاد بیت
چنان گرم در تیه قربت براند*كه در سدره جبرئیل از او باز ماند بعد از آن خاتم الانبیا تنها قطع مسافت نموده چون هفتاد حجاب طی فرمود براق نیز ساكن شده و رفرفی سبز ظاهر گشت كه نور آن بر نور آفتاب غالب بود رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن رفرف نشسته پس از قطع منازل بپای عرش مجید رسید و باصناف الطاف الهی فایز گردید مثنوی
چو ص: 320 بگذشت از هفتمین آسمان*درآمد بخلوتگه لامكان*
اداء ثناء الهی نمود*ز عصیان ما عذرخواهی نمود*
ز اعزاز و اكرام دید آنچه دید*بشارت ز غفران امت شنید و در آن شب كریم عطابخش خواتیم سورة البقره را بحضرت خیر الوری علیه من الصلواة اشملها بیواسطه عنایت فرمود و در شبانروزی پنجاه وقت نماز بر امت بلند رتبتش فرض فرمود آن‌گاه رسول صلی اللّه علیه و سلم مفتخر و سرافراز بازگشت و چون در آسمان ششم بموسی علیه السلام رسید پرسید كه بچه چیز مامور گشتی حضرت جوابداد كه در شبانه‌روزی پنجاه وقت نماز بر امت من واجب شد موسی كلیم اللّه فرمود كه امت تو استطاعت آنكه از عهده اداء این طاعت بیرون آیند ندارند و من پیش از تو تجربه مردم كرده‌ام مناسب آنكه مراجعت نموده طلب تخفیف كنی سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگشته طالب تخفیف شده حق سبحانه و تعالی ده وقت نماز را وضع فرمود، چون رسول مهیمن بیچون باز بموسی رسید كلیم اللّه جهة مسألت تخفیف كرت دیگر آنحضرت را بازگردانید و ده وقت دیگر تخفیف یافت و همچنین حضرت رسالت سه نوبت دیگر باستصواب جناب موسی آمدوشد فرمود تا پنجاه وقت نماز به پنج وقت قرار گرفت و چون باز حضرت موسی خیر الانام را گفت بازگرد و از پروردگار خود طلب تحفیف نمای آنحضرت گفت (رجعت الی ربی حتی استحییت منه و لكنی ارضی و اسلم) بعد از آن گرم رو منزل اسری به بسط بسیط غبرا مراجعت فرمود و هنوز جای خوابش گرم بود در روضة الاحباب از صاحب زین القصص مرویست كه رفتن و بازآمدن حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعراج در عرض سه ساعت از شب وقوع یافت و وهب بن منبه و محمد بن اسحق چهار ساعت گفته‌اند مثنوی
دگر روز كین آفتاب منیر*برآمد بمعراج چرخ اثیر*
رسول عرب سرور كاینات*برخساره بد غیرت آفتاب*
خرامید خرم به بیت الحرام*بیان كرد احوال شب را تمام*
نمودند ارباب ایمان قبول*نكردند تصدیق جمعی جهول*
نمودند از روی جنگ و جدال*نخست از علامات اقصی سؤال*
دگر از امارات تجار شام*كه بودند از اهل بیت الحرام*
رسول قریشی بوفق صواب*بگفت از سؤالات ایشان جواب*
ولی آن گروه ضلالت سیر*نگشتند از آن معجزه بهره‌ور*
بكوری چه شد چشم و دل مبتلا*نه بیند ز كحل الجواهر جلا*
مزاجی كه فاسد شد از زهر دهر*نیابد ز تریاق فاروق بهر

ذكر ابتداء اسلام انصار و متابعت ایشان با سید ابرار

بیت
نغمه‌سرایان ریاض خبر*در چمن سیرت خیر البشر در بیان این داستان بدین سان زبان گشوده‌اند كه رسول صلی اللّه علیه و سلم در مراسم حج و عمره خود را بر اشراف قبایل عرب عرض كردی و ایشان را باسلام دعوت نموده لوازم نبوت بجای آوردی و در سال یازدهم از بعثت شش كس از متوطنان مدینه در عقبه منظور نظر هدایت اثر خیر البشر گشته آنحضرت ایشان را بقبول ملت بیضا ترغیب نمود و آیتی چند از كلام خداوند قرائت
ص: 321
فرموده مدنیان چون در آن اوان بكرات از یهودان شنیده بودند كه وقت ظهور پیغمبر آخر الزمان است باهم گفتند كه و الله این آن پیغمبریست كه جهودان ما را از بعثت او خبر میدهند انسب آنست كه بوی ایمان آوریم تا كسی از اهل مدینه درین امر بر ما سبقت نداشته باشد آنگاه زبان بكلمه توحید گویا گردانیدند و گفتند یا رسول الله در میان هیچ دو قبیله عداوت بآن مشابه نیست كه در میان قرابتان ما (فلعل الله یجمع امرهم بك فان اجتمعوا علیك فلما رجل اعز منك) و آن شش دولتمند از بنی خزرج بودند و اسامی ایشان اینست اسعد بن زراره- معوذ بن حارث بن رفاعه- عقبة بن عامر بن ابی رافع بن مالك بن عجلان- قطبة بن جدیده- جابر بن عبد الله بن رباب و چون این شش نفر از آن سفر مراجعت نموده بمدینه رسیدند خبر بعثت خیر البشر را با ساكنان یثرب درمیان نهادند و ذكر آنحضرت در آن بلده اشتهار یافته پرتو انوار ایمان و اسلام بر وجنات احوال بسیاری از متوطنان آندیار تافت و در سال دوازدهم از بعثت دوازده كس از ایشان بمكه مكرمه شتافته در عقبه بعز ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة معزز شدند و با آن حضرت بیعت نمودند كه در حالت عسر و یسر و زمان نشاط و اندوه از فرموده خدا و رسول او در نگذرند و این بیعت را اهل سیر بیعت عقبه اولی گویند و از جمله اهل آن بیعت ده نفر از قبیله خزرج بودند و دو كس از قوم اوس و اسامی خزرجیان اینست (اسعد بن زراره) (معوذ) (و معاذ) پسران عفراء «1» (رافع بن مالك) (سعد بن عباده) (منذر بن عمیرو) (عبادة بن الصامت) (یزید بن ثعلبه) (عقبة بن عامر بن ابی) (قطبة بن عامر بن جدیده و نامهای اوسیان اینست ابو الهیثم مالك بن التیهان- عویم بن ساعده و اینجماعت در وقت مراجعت بفرموده حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة مصعب بن عمر را همراه خویش بمدینه بردند بیت
بارشاد آنقوم نیكوسرشت*بسی كس روانشد براه بهشت بلكه اكثر قبیله اوس و خزرج باظهار شعار اسلام مبادرت نموده در سال سیزدهم از بعثت جمعی كثیر بحریم حرم شتافتند و از آنجمله هفتاد مرد و بروایتی هفتاد و سه مرد و دو زن در شب دوم از لیالی ایام تشریق در شعب عقبه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسیده نظم
پس از عرض اخلاص و شرح نیاز*نمودند بیعت بآن سرفراز*
كه وقت نشاط و زمان كسل*نسازند فرمان او را بدل*
چو هجرت كند سید المرسلین*توجه نماید به یثرب زمین*
حراست كنندش ز اصحاب شر*ببازند در راه او سیم و زر و چون قواعد این بیعت كه مورخان آن را بیعت عقبه ثانیه گویند استحكام تمام یافت سید المرسلین باشارت جبرئیل امین در میان مدنیان دوازده نقیب تعیین فرمود ده نقیب از خزرج و دو نقیب از اوس اسامی نقباء خزرج برینموجب است (اسعد بن زراره) (براء بن معرور) (رافع بن مالك بن عجلان) (سعد بن عباده) (سعد بن خیثمة) (سعد بن الربیع) (عبادة بن الصامت) (عبد الله بن رواحه) (عبد الله بن عمرو بن حزام) (منذر بن عمرو بن خنیس) و نامهاء نقیبان اوس اینست ابو الهیثم مالك بن التیهان- اسید بن حضیر و بعد از آنكه حضرت
______________________________
(1) (عفراء بنت عبید بن ثعلبة نام مادر معوذ و معاذ است و نام پدر آنها حارث بن رفاعه بوده حرره محمد تقی الشوشتری)
ص: 322
رسالت صلی الله علیه و سلم از امر بیعت بازپرداخت و جماعت مذكوره را بنقابت مقرر ساخت شیطان بر سر عقبه برآمده فریاد برآورد كه ای اهل منا بدانید كه مردم یثرب با محمد بیعت كردند و بر حرب شما اتفاق نمودند روز دیگر قریش بمیان قافله مدینه رفته گفتند ایقوم اوس و خزرج ما شنیدیم كه شما بمخالفت ما بمحمد بیعت كرده‌اید جمعی از مشركان یثرب كه از آن مهم خبر نداشتند سوگند خوردند كه این سخن غیر واقع است و خاطر كفار اطمینان یافته چون انصار بمدینه بازگشتند حقیقت آنحال بر قریشیان ظاهر شد بنابرآن در ایذاء و اضرار اتباع احمد مختار صلی الله علیه و آله مادام الفلك الدوار بیشتر از پیشتر مبالغه نمودند و خیر البشر اصحابرا اجازت هجرت داده اكثر بمدینه شتافتند و از تنقیض و تشویش مشركان قریش نجات یافتند

ذكر جمع آمدن اشرار قریش بمشورت جهة اذیت رسول غالب و تشریف بردن آنحضرت بخطه یثرب‌

چون مشركان قریش مشاهده نمودند كه اهل توحید را مصراع
مانند مدینه مأمنی پیدا شد
گمان بردند كه رسول صلی الله علیه و سلم بدانصوب هجرت خواهد فرمود در دار الندوه مجتمع گشتند و در دفع خیر البریه علیه السّلام و التحیة قرعه مشورت درمیان انداختند و شیطان بصورت پیری صایب تدبیر خود را بدان مجلس رسانید چون قریشیان از وی پرسیدند كه تو كیستی جوابداد كه از اهل نجدم و موجب جمعیت شما را دانسته‌ام تا در باب مهمی كه پیش گرفته‌اید لوازم امداد بتقدیم رسانم آنگاه قریش آغاز قیل و قال نموده رأی شخصی از ایشان بر حبس نبی آخر الزمان و تدبیر دیگری بر اخراج آنسرور قرار گرفت اما پیر نجدی در باب تخطئه این دو تدبیر دلایل گفته در ابطال آن كوشید ابو جهل بن هشام گفت انسب و اولی چنان مینماید كه از هر قبیله شخصی چند جلد بر سر محمد روند و بیكبار تیغ در او نهاده بقتلش رسانند تا خون او در قبایل پراكنده شود و چون بنی عبد مناف را قوت مقاومت با تمامت قبایل نباشد ناكام بدیت راضی شوند و پیر نجدی این رأی را تحسین نموده و خواطر كفار بر آن قرار یافته متفرق شدند و همان لحظه جبرئیل امین نازل گشته آیت كریمه (وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَ یَمْكُرُونَ وَ یَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماكِرِینَ) بر سید المرسلین خواند و پیغام رب العالمین رسانید كه در شب مقام معهود باستراحت نپردازد و روز دیگر متوجه مدینه گردد و چون لباس روزگار بسان قلوب اشرار كفار تاریك شد رؤساء قریش مثل ابو جهل و ابو لهب و ابی بن خلف و بنیه و منیه پسران حجاج و نضر بن حارث و عقبة بن ابی معیط و حكم ابن ابی العاص و طلحة بن عدی با فوجی دیگر از كفار چنانچه قرار داده بودند بقصد قتل سید ابرار صلی الله علیه و آله الاخیار توجه نمودند و حضرت خیر الانام امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه طلبیده از كیفیت حادثه آگاه گردانید و گفت امشب برد سبز مرا بپوش
ص: 323
و در خوابگاه من تكیه كن و دل قوی دار كه مكروهی بتو نخواهد رسید علی مرتضی كرم الله وجهه بموجب فرموده عمل نموده آن برد را بردوش كشید و نفس نفیس را فدای ذات مقدس خیر البریه كرده در فراش خاص آنحضرت تكیه فرمود و چون مشركان بر در خانه رسول صلی الله علیه و سلم جمع آمدند باستصواب ابو لهب صلاح در آن دانستند كه آن شب سرور عجم و عرب را محافظت كنند و چون صبح صادق طالع شود باتمام آن مهم پردازند تا بنی هاشم و بنی مطلب را معلوم شود كه قبایل عرب بهیأت اجتماعی بر آن امر منكر اقدام نموده‌اند اما سید عالم صلی الله علیه و سلم چون امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه را قایم‌مقام خویش گردانید از حجره همایون بیرون رفته قرائت سوره (یس) آغاز كرده و مشتی خاك برداشته بر سر آن بادپیمایان پاشید و از آن خاك بر سر هركس كه رسید در جنگ بدر بی‌آبروی شده بآتش دوزخ پیوست نقلست كه در آنشب علی مرتضی لقب از غایت شجاعت و دلیری بر بستر آن مهر سپهر پیغمبری آرام گرفت باری سبحانه و تعالی بجبرئیل و میكائیل وحی فرمود كه در میان شما دو كس عقد مواخات بستم و عمر یكی از شما را بر عمر دیگری بیشتر مقدر گردانیدم بگوئید كدام یك از شما حیات برادر خود را دوستر میدارید و اختیار زندگانی دیگری را بر زندگانی خود اختیار میكنید هریك از آن دو ملك مقرب گفتند كه ما حیات خود را دوستر میداریم و اختیار زندگانی دیگری بر زندگانی خویش نمیكنیم باز ندا رسید كه چرا مثل علی مرتضی نمیباشید كه میان محمد و او عقد برادری بستم و او جان گرانمایه خود را فدای نفس نفیس محمد كرده حیات او را بر حیات خویش ترجیح نمود اكنون ازین طارم خضرا بخطه غبرا روید و علی را از شر اعدا محافظت نمائید ایشان بر زمین حرم نزول فرموده جبرئیل بالای سر و میكائیل در پایان پای علی رضی الله عنه مقام كردند روح الامین گفت بخ‌بخ كیست مثل تو ایعلی كه خدایتعالی مباهات كرده بتو بر ملائكه مقربین و آیه كریمه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) در آنواقعه نازلشد متون كتب مشحون است باینخبر كه چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم خاك بر مفارق ناپاك مشركان پاشیده از ایشان درگذشت پس از لحظه ابلیس لعین بصورت انسان بدان معركه آمده پرسید كه سبب این جمعیت چیست گفتند انتظار بیرون آمدن محمد داریم شیطان سوگند بر زبان آورد كه محمد از خانه بیرون آمده بر شما عبور نمود و خاك بر مفارق شما ریخت مشركان دست بر سر نهاده فرقهاء خود را پر غبار ادبار یافتند و از شكاف در احتیاط كرده امیر المؤمنین علی مرتضی كرم اللّه وجهه را دیدند و گفتند اینك محمد در مضجع خود خفته و برد سبز را بر خود پوشیده آنگاه بعزم دست برد پای در خانه نهاده علی كرم اللّه وجهه برخواست و مشركان را جزم شد كه آن شخص در قول خود صادق بوده از علی پرسیدند كه محمد كجاست جوابداد كه شما بدانید كه شب را در طلب او بروز رسانیده‌اید اهل ضلالت در عین خجالت ساعتی شاه ولایت را محبوس گردانیده بالاخره باشارت ابو لهب دست از آنجناب بازداشتند و بجست
ص: 324
و جوی رسول صلی اللّه علیه و سلم مشغول شدند از عایشه رضی اللّه عنها منقولست كه گفت روزی بوقت استوا كه حرارت مفرط بر هوا استیلا داشت صاحب مقام محمود بخلاف معهود بخانه ما آمد و پدرم را گفت مرا بهجرت مأمور گردانیده‌اند ابو بكر گفت یا رسول اللّه باهم باشیم رسول فرمود كه بلی آنگاه بتعجیل تمام تهیه اسباب سفر كرده خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بمرافقت صدیق اكبر رضی اللّه عنه متوجه غار ثور گشت روایتست كه در آن راه جهة آنكه پی گم شود آن‌دو رفیق صاحب توفیق بسر انگشت پا طی مسافت میكردند و آخر الامر راهنمای اهل تحقیق مانده شد و ابو بكر صدیق آنحضرت را بر پشت گرفت و بغار رسانید و پیشتر بدانجا دررفته سوراخهای آن منزل مظلم را بوصلهائی كه از جامه خود منفصل ساخت مسدود گردانید و یك سوراخ مانده پاشنه پای مبارك بر آن نهاد آنگاه حضرت خیر العباد بغار درون رفت و ماری در آنغار سالهای بسیار انتظار مقدم سید ابرار میكشید زخمی بر پاشنه پای صدیق رضی اللّه عنه زد تا آن جناب پای خود گرد كرد و مار بیرون آمده منظور نظر خیر البشر گشته آنحضرت از وی پرسید كه چرا یار مرا زخم زدی جوابداد كه یا رسول الله مدتیست كه منتظر ملازمت تو بودم اگر این كار نمیكردم از شرف ملاقات تو محروم می‌ماندم و میدانستم كه الم آن زخم بدعای تو تسكین یابد رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تصدیق نموده بیمن نفس مسیح‌آسا پای مبارك صدیق اكبر را رضی اللّه عنه شفا ارزانی داشت القصه چون سید ابرار در آن غار قرار گرفت دو كبوتر بر در آنغار آشیانه ساخته بیضه نهادند و عنكبوت پرده بر در غار تنیده از رشحات سحاب موهبت الهی درختی در آن مقام سر برافراخت و روز دیگر اهل طغیان قایفی گرفته سر در كوه و بیابان نهادند و قایف كه بابو كرز موسوم بود باجتهاد بسیار نشان پی یافته نزدیك بغار ثور رسیده قرشیان را گفت مطلوب ازین غار در نگذشته و چون بعضی از كفره بغار آنمقدار نزدیك رفتند كه ابو بكر رضی اللّه عنه اندیشمند گشته شمه ازین معنی اظهار كرد حضرت خیر الانام در باب تسلی خاطر آنجناب شرایط لطف و عنایت بجای آورد چنانچه آیه كریمه (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا) افاده اینمعنی میكند القصه چون قرشیان آشیانه كبوتر و پرده عنكبوت را بر در غار ثور دیدند التفات بقول قایف نكرده نومید و حیران بازگشتند ابو جهل گفت تا در مكه ندا نمودند كه هركه محمد و یا ابن ابی قحافه را بیاورد یا ما را بسر یكی از ایشان برد صد شتر بدهیم روایت كنند كه احمد مختار صلی الله علیه مادام الفلك الدوار سه شب در آن غار توقف نموده در آن لیالی عبد الله بن ابی بكر رضی الله عنه هر شب بغار میرفت و هر خبر كه مییافت عرض میكرد و عامر بن فهیره كه آزاد كرده ابو بكر بود قدحی شیر بدانجا می‌آورد و عبد الله بن اریقط را باجرت گرفته و دو شتر بدو سپرده مقرر ساخته بودند كه در صبح روز سیم شتران را بدر غار ثور رساند و بمراسم راه بری قیام نماید و بعد از انقضاء مدت مذكور عبد الله بموجب فرموده عمل نموده رسول صلی الله علیه و سلم و ابو بكر
ص: 325
رضی الله عنه بر یك شتر نشستند و عبد الله و عامر بر شتر دیگر و بتعجیل هرچه تمامتر از طریق سواحل بجانب مدینه روانه گشتند و تا گرمگاه روز دیگر در هیچ منزلی قرار نگرفتند آنگاه فرود آمده و در سایه سنگی لحظه‌ای آسوده باز براه افتادند و در منزل قدید گذر حضرت خیر البشر بر خیمه ام معبد عاتكه بنت خالد خزاعیه افتاده خیر البریه علیه السّلام و التحیة دست مبارك بر پشت یكی از اغنام او كه از غایت ضعف و ناتوانی از رفتار بازمانده بود كشید و از فواره پستان آن گوسفند شیر فراوان در فوران آمد چنانچه تمامی حاضران سیر شیر گشتند و هر ظرفی كه در آن خیمه بود پر شد و آن گوسفند ببركت دست حق‌پرست آن حضرت هژده سال بزیست و دیگر از وقایع آنسفر آنكه سراقة بن مالك مدلجی بطمع صد شتر كه قریش وعده كرده بودند بر اسب خویش نشسته از عقب رسول صلی الله علیه و آله و سلم بشتافت و چون نزدیك بآنحضرت رسید اسبش بسر درآمده و پیاده شده بازلام تفأل جست و با آنكه فالی كه مكروه طبع او بود روی نمود باز متعاقب آنسرور در سیر آمد و چنان تند راند كه آواز قرائت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم را شنیده نوبت دیگر اسبش بسر درآمد و او بزجر الاغ را برانگیخته و تاخته چون میان او و رسول صلی الله علیه و سلم موازی دو نیزه مسافت بیش نماند آنحضرت مناجات كرده گفت الهی شر سراقه را از ما كفایت كن مقارن این دعا قوایم اسب سراقه بزمین فرورفت سراقه پیاده شده فریاد برآورد كه یا محمد دعا فرمای كه اسب من خلاص شود تا من بازگردم و هركس كه از عقب تو متوجه شود بازگردانم و بدعای حضرت مصطفی اسب سراقه مطلق العنان گشته و سراقه امان نامه از آنحضرت گرفته مراجعت نمود و بسیار كس را كه بطلب رسول صلی الله علیه و سلم می‌آمدند بازگردانید دیگر آنكه بریدة بن الحصیب الاسلمی با هفتاد نفر از قبیله خود بطمع شترانیكه قریش قبول كرده بودند سر راه بر حضرت رسالت‌پناه گرفت شیخ سعید كازرونی در سیر خود آورده است كه چون رسول صلی الله علیه و سلم بریده را دید پرسید كه نام تو چیست جوابداد كه بریده آنحضرت گفت (برد امرنا) یعنی نیكو شد كار ما و باز سؤال كرد كه از كدام طایفه‌ای بریده گفت از بنی اسلم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه سلامت یافتم و بار دیگر پرسید كه در بنی اسلم از كدام قبیله‌ای بریده جوابداد كه از بنی سهم آنحضرت گفت (خرج سهمك) یعنی بیرون آمد سهم تو بریده چون لطف گفتار و نور رخسار و طلاقت لسان و فصاحت بیان پیغمبر انس و جان را مشاهده نمود بسعادت اسلام فایز شد و دستار خود را گشاده بر سر نیزه علم ساخته پیش‌پیش آنسرور روان گشت آورده‌اند كه سكنه مدینه بعد از وقوف بر توجه خیر البریه علیه السّلام و التحیه از مدینه هر صباح بطریق استقبال بحره می‌آمدند و چون هوا گرم می‌شد بازمی‌گشتند روزی بدستور معهود مراجعت نموده بودند كه چشم یهودی بر سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار افتاده بی‌اختیار فریاد برآورد كه ای بنی قبیله آن بخت و سعادت كه انتظار مقدمش میكشیدید آمد و ایضا در غایت فرح و استبشار باستقبال استعجال نموده در بالاء
ص: 326
حره بعز دست بوس آن مقتداء احرار سرافراز گشتند و آنحضرت بمحله قبا در میان بنی النجار بسرای كلثوم بن هدم یا سعد بن خیثمة نزول فرمود و چند روز آنجا توقف نموده در آن ایام ببناء مسجد قبا كه آیه كریمه (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی) از عظم شأن آن روایت میكند پرداخت و آن اول بقعه‌ایست كه حضرت مصطفی علیه من الصلوة اشرفها در مدینه ساخته آنجا نماز گذارد به ثبوت پیوسته كه بعد از توجه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بمدینه امیر المؤمنین علی مرتضی كرم اللّه وجهه مدت سه روز در حریم حرم توقف كرده ودایع خلایق را كه نزد آنحضرت بود بصاحبانش رسانیده آنگاه پیاده متوجه یثرب گردید و بقول بعضی از علماء شیعه جمعی از غلظاء كفره مرتضی علی رضوان اللّه تعالی را تعاقب نمودند و بین الجانبین مهم بجنگ و جدال سرایت كرده شاه ولایت بظفر و نصرت اختصاص یافت و هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم در محله قباء بود كه بملازمت آنحضرت رسید و باصناف الطاف از امثال و اقران ممتاز گردید و بروایت اهل فضیلت سنت و جماعت آنكه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه آن راه را پیاده طی كرده بود و آبلهاء برپای مباركش ظاهر گشته بعد از وصول بخدمت رسول صلی اللّه علیه و سلم آنحضرت دست همایون برپای آنجناب مالیده و دعاء شفا خوانده آنعارضه بصحت تبدیل یافت بلكه دیگر در مدت العمر ابن عم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درد پا نكشید

ذكر وقایع سال اول از هجرت سید ابرار علی سبیل الایجاز و الاختصار

نزد علماء اخبار و فضلاء به ثبوت پیوسته كه رسول صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز جمعه از محله قبا متوجه نفس مدینه شد و چون بمنازل بنی سالم بن عوف رسید در بطن و اثونا از راحله فرود آمده بخواندن خطبه و اداء نماز جمعه قیام و اقدام نمود و این اول نماز جمعه بود كه آنحضرت در مدینه گذارد و بعد از نماز پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از آنجا نیز در حركت آمده در هرچند قدم یكی از مشاهیر شهر زمام ناقه خیر الانام را میگرفت و بزبان نیاز میگفت یا رسول اللّه منزل مرا بشرف نزول همایون مشرف گردان تا شرایط اخلاص بتقدیم رسانم و آنحضرت میفرمود كه مهار شتر مرا بگذارید كه او مامور است و همچنین میرفت تا بزمینی كه حالا مسجد متبركه مدینه است رسید ناقه در آن موضع بزانو درآمده ابو ایوب انصاری رضی اللّه عنه پیش دوید كه یا رسول اللّه وثاق من نزدیكترین منازل است باین زمین اگر اجازت فرمائی احمال و اثقال ترا به بنده خانه برم مصراع
كرم نما و فرود آ كه خانه خانه تست
رسول صلی اللّه علیه و سلم دستور داده ابو ایوب آنخدمت بجای آورد و حضرت رسالت‌پناه مدت هفت ماه در خانه ابو ایوب بسر برد و هم در آن ایام كه خیر الانام علیه الصلوة و السلام بمدینه طیبه نزول فرمود عبد اللّه بن سلام كه از جمله احبار یهود بود و بمزید علم و دانش امتیاز تمام داشت باسلام درآمد و در سال اول از هجرت حضرت رسالت آن سرزمین را كه محل نزول همایون بود از صاحبانش كه دو یتیم بودند
ص: 327
سهل و سهیل نام خریده ببناء مسجد و حجرات عالیات قیام نمود و هم در آن سال زید بن حارثه و ابو رافع كه غلامان خواجه كاینات علیه افضل الصلوة بودند بفرمان آنحضرت از مدینه بمكه رفته فاطمه و ام كلثوم و سوده را رضی اللّه عنهن به یثرب آوردند و عبد اللّه بن ابی بكر رضی اللّه عنها نیز مادر خویش ام رومان و خواهران خود اسماء و عایشه را رضی اللّه عنها بمدینه رسانید و در جمادی الاول همین سال سلمان فارسی مسلمان شده در سلك خدام خیر الانام علیه الصلوة و السلام انتظام یافت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایت كند كه سلمان با من گفت كه پدر من دهقانی بود كه در بعضی از قراء اصفهان توطن داشت و به پرستش آتش قیام مینمود و من نیز پیوسته نزد ضعیفه مجوسیه باشتعال نار اشتغال داشتم و نسبت بآتش مراسم تعظیم عبادت بجای می‌آوردم و در روزی كه متوجه ضیعتی از ضیاع پدر خود بودم بكنیسه كه بر سر راه بود در رفتم جمعی را دیدم كه بطاعت معبود حقیقی مشغولی میكردند اطوار آنجماعت در نظرم مستحسن نموده بدان ملت درآمده و پدرم برین واقعه مطلع شده مرا مقید ساخت و من بحیله‌ای كه دانستم خود را از آن قید خلاص ساختم و بمرافقت كاروانی از اصفهان بشام شتافتم و در كنیسه‌ای بخدمت اسقفی قیام نمودم و آن اسقف پیوسته مردم را بتصدق تحریص مینمود و آنچه اصحاب خیبر باو می‌آوردند همه را ذخیره كرده فلی بهیچ مستحقی نمیداد لاجرم عداوت او بر ضمیر من مستولی گشت و چون دست قضا بساط حیات او را در نوشت مردی بغایت عابد و زاهد قایم‌مقام او شد و من چندگاه دیگر در ملازمتش بسر برده بعد از آنكه آن عزیز پهلو بر بستر ناتوانی نهاد مرا براهبی كه در موصل بود نشان داد و من پس از فوت وی بدان بلده شتافتم و شرف ملازمت آن راهب را دریافتم و آن زاهد موصلی در وقت وفات مرا از حال اسقفی كه در نصیبین بعبادت حضرت رب العالمین اشتغال داشت خبر كرد و من از موصل بدان سرزمین رفته چند وقت دیگر در خدمتش روزگار گذرانیدم و چون هادم اللذات بر سر او تاختن آورد مرا براهبی كه در عموریه بطاعت خالق البریه قیام مینمود حواله فرمود و من پس از فوت وی بدانجا رفته بچند مدت دیگر در مصاحبت راهب عموریه روز بشب رسانیدم و بعد از آنكه صبح زندگانی او بشام وفات نزدیك رسید پرسیدم كه پس از حرمان از خدمت تو روی امید بكه آرم جوابداد كه ظهور پیغمبر آخر الزمان صلواة اللّه علیه در دیار عرب نزدیك شده است و هجرت سرای او بنخلستانی باشد در میان دو سنگستان باید كه سعی نمائی خود را بملازمت آنحضرت رسانی تا بمرادات جاودانی فایز گردی و یكی از علامات آن قبله ارباب سعادات آنست كه صدقه نخورد و بهدیه رغبت نماید و مهر نبوت در میان هردو شانه وی باشد سلمان فارسی رضی اللّه عنه گوید بعد از فوت راهب عموریه چند روزی در آن دیار بمهمی اشتغال نموده گاو و گوسفند چند بهم رسانیدم و بهمراهی كاروانی از بنی كلب روی بصوب حجاز آوردم و بعضی از كلانتران كاروان را گفتم كه چون در مرافقت شما بمقصد رسم این مواشی را بشما مسلم خواهم داشت و پس از وصول بوادی ام القری كاروانیان
ص: 328
سلوك طریق غدر نموده مرا بعثمان یهود اشهلی فروختند و چون چند گاهی بخدمت آن یهودی پرداخته مرا به پسر عم خود بیع كرد و در ملازمتش بمدینه رفتم چون چشم من بر آن بلده افتاد جزم دانستم كه مهاجر سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خواهد بود و هم در آن اوان وصول پیغمبر آخر الزمان بدان سرزمین وقوع یافته در محله قباء نماز شامی بخدمت آنحضرت شتافتم و مقداری خرما بنظر انورش رسانیده گفتم كه این صدقه است رسول میل ننمود و باصحاب اشارت كرد كه بخورید و چون خیر البریه علیه السلام و التحیة بنفس مدینه تشریف آورد باز بشرف ملازمت مشرف شده خرمائی چند بردم و گفتم این هدیه است آنحضرت بتناول آن مبادرت فرمود از سلمان مرویست كه گفت در نوبت ثانی بیست و پنج خرما برده بودم و بیست و پنج نفر از صحابه بصحبت خیر البشر نشسته بودند و من دانهاء خرما را كه افكندند شمردم هزار عدد بشمار درآمد و در نوبت سیوم كه بملازمت حضرت رسالت رسیدم بجانب پشت آنحضرت میل كردم و بنور فراست غرض من بر ضمیر انور نبوی روشن شده رداء همایون از كتف خویش بینداخت و دیده انتظار كشیده من بر مهر نبوت افتاده آن را بوسیدم و گریان شده كلمه توحید بر زبان آوردم آنگاه سرگذشت خود را معروض داشتم و بعد از چند روز آن آفتاب عالم‌افروز مرا گفت خود را از آن یهودی بازخر و من از مالك خویش التماس اینمعنی نموده جوابداد كه سیصد نهال خرما بنشان و بپرور تا ببر در آید و چهل اوقیه طلا تسلیم نمای تا رقبه ترا از ربقه رقیت آزاد گردانم و من كیفیت طلب او را بعرض خیر البرایا علیه من صلواة انماها رسانده بامر آنحضرت در زمینی گوها فرو بردم و اصحاب بنابر اشارت حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم سیصد نهال بمن عنایت كردند و آنسرور ارباب هدایت بدست مبارك خود آن نهالها را بنشاند و جمیع نهال هم در آنسال بار آورد مگر یك نهال كه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه نشانده بود و چون حضرت مقدس نبوی علیه صلوات الله و سلامه بدان نخلستان رسید و آن نخل را دید فرمود كه (ما بال هذه النخله) امیر المؤمنین عمر گفت یا رسول الله (انا غرستها) آنحضرت فی الحال آن نهال را بركند و باز بجایش نشانده همان لحظه خوشهاء خرما از آن نخل آویزان گشت آنگاه سلمان آن نخلستان را تسلیم خواجه خود نموده در تامل بود كه چهل اوقیه طلا از كجا بهم رساند در آن اثناء از اموال غنیمت مقدار بیضه مرغی زر سرخ بنظر انور خیر البشر آوردند و آنحضرت سلمان را طلبداشته آن را بوی داد و گفت برو و این را بیهودی تسلیم گردان سلمان گفت یا رسول الله آنچه بر منست بیش ازین است سید المرسلین آن طلا را از وی گرفته و زبان معجز نشان بر آن كشیده فرمود كه بگیر این را كه حق عز و علا آنچه بر تست باین ادا كند سلمان گوید بآنخدائی كه نفس من در قبضه قدرت اوست كه چون آن بیضه طلاء را وزن نمودم چهل وقیه برآمد نه بیش و نه كم لاجرم آنوجه را بیهودی تسلیم نمودم و از قید رقیت نجات یافته روی بملازمت خواجه كونین آوردم دیگر از وقایع سال اول آنكه فریضه نماز پیشین و نماز دیگر و نماز خفتن كه دو ركعت بود مقرر
ص: 329
شد كه چهار ركعت گذارند و نماز بامداد نماز شام بحال خود ماند و سنت اذان هم در آن سال در میان آمد و منصب مؤذنی بر بلال حبشی قرار گرفت و در همین سال عقد مواخات میان اصحاب خواجه كاینات علیه افضل الصلوة سمت انعقاد یافت از كتب اكثر اهل سیر چنان بوضوح می‌پیوندد كه عقد مواخات ده نوبت بوقوع پیوسته نوبت اول اختصاص بمهاجران داشته و انصار را در آن دخلی نبوده چنانچه از عبد الله بن عمر رضی الله عنه مرویست كه گفت رسول صلی الله علیه و سلم عقد برادری بست میان ابو بكر و عمر و طلحه و زبیر و عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی الله عنه پس علی مرتضی گفت یا رسول الله میان یاران عقد برادری بستی و جهة من برادری تعیین نكردی آنحضرت فرمود كه (انت اخی فی الدنیا و الاخره) اما كیفیت مواخات ثانی آنست كه بعد از هجرت به پنج ماه یا هشت ماه در میان چهل و پنج نفر از مهاجر و چهل و پنج كس از انصار واقع شد و درین مواخات بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است حضرت رسالت مآب عقد برادری بست میان ابو بكر صدیق و خارجة بن زید انصاری و ابو عبیدة بن الجراح و سعد بن معاذ و زبیر ابن عوام و سلمة بن سلامه انصاری و عثمان بن عفان و اویس بن ثابت انصاری و طلحة بن عبید الله و كعب بن مالك انصاری و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن الربیع و سلمان فارسی و ابو الدرداء رضی الله عنهم اجمعین و درین باب كتابتی قلمی شد مضمون آنكه آنجماعت در معاونت هم تقصیر ننمایند و از یكدیگر میراث برند و اصحاب مواخات بنابر نوشته مذكوره از یكدیگر میراث میبردند تا بعد از غزوه بدر آیت (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ)* نازل شده آن حكم منسوخ گشت در كشف الغمه بروایت حذیفة بن الیمان مرویست كه چون حضرت مقدس نبوی در وقت مواخات هریك از رجال مهاجران را نظیری از انصار پیدا كرده میان ایشان عقد برادری بست دست علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه را گرفته گفت این برادر من است (قال حذیفه فرسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم سید المرسلین و امام المتقین و رسول رب العالمین الذی لیس له شبیه و نظیر و علی اخوه) در اعلام الوری مذكور است كه در سال اول از هجرت یهود بنی قریظه و بنی نضیر و بنی قینقاع نزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتند و گفتند یا محمد خلق را بچه چیز دعوت میكنی آنحضرت فرمود كه بشهادت ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله آنگاه اوصاف خود را بروجهی كه در توریة مزبور بود تعداد نمود یهود گفتند هرچه گفتی شنیدیم و ما بجهة آن آمده‌ایم كه قواعد مصالحه را استحكام دهیم نه با تو باشیم و نه بر تو تا آن زمان كه ما را معلوم شود كه مهم تو و قوم تو بكجا می‌انجامد سید عالم صلی الله علیه و سلم ملتمس ایشان را قبولنموده فرمود تا جهة هرقبیله صلح‌نامه در قلم آوردند دیگر از وقایع سال نخستین از هجرت سید المرسلین آنكه گرگی از رمه گوسپندی در ربود و شبانی از عقب دویده گوسپند را از چنگال گرگ بیرون آورد و گرگ بزبان فصیح گفت كه چرا رزقی را كه ایزد تعالی بمن ارزانی داشته بود بازستدی شبان متحیر شده گفت هرگز از این عجب‌تر امری ندیدم كه گرگ تكلم كند گرگ گفت ازین عجب
ص: 330
تر آنست كه مردی در میان این نخلستان كه واقعست در میان دو سنگستان شما را از گذشته و آینده خبر میدهد و چوپان كه از یهود بود نزد صاحب مقام محمود رفته كیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت شبان را تصدیق نموده فرمود كه اینصورت از جمله علامات قیامت است و همدرین سال حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه با عایشه بنت ابی بكر الصدیق رضی الله عنه زفاف فرموده و تولد عبد اللّه بن زبیر بروایتی همدرین سال روی نموده و هم درین سال حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بر قبر براء بن معرور كه پیش از قدوم آنحضرت بیك ماه در مدینه وفات یافته بود نماز گذارد و او در سلك نقباء انصار انتظام داشت و ایضا وفات اسعد بن زراره كه داخل نقباء بود همدرین سال اتفاق افتاد و او را در بقیع غرقد دفن كردند و باعتقاد اهل مدینه اسعد اول سعادتمندیست كه در بقیع مدفون گشت و در همین سال بناء حیات كلثوم بن الهدم منهدم شد و او پیش از رسیدن پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم بمدینه ایمان آورده بود و همدرین سال ولید بن مغیره پدر خالد و پدر عمرو عاص بن وائل السهمی كه از جمله غلظاء مشركین بودند در سفر سقر باهم مرافقت نمودند

ذكر وقایع سنه ثانیه از هجرت خیر البریه علیه السلام و التحیه‌

باتفاق مورخان در سال دوم از هجرت نبی آخر الزمان بماه شعبان روزه شهر رمضان فرض شد و صدقه فطر واجب گشت و حضرت خیر الوری روز عید بصحرا خرامیده نماز به جماعت بگذارد و همدرین سال در منتصف شعبان قبله از جانب بیت المقدس بطرف كعبه معظمه زادها اللّه تشریفا و تكریما تحویل یافت و تزویج شاه اولیا علی مرتضی بسیدة النساء فاطمة الزهرا رضی اللّه عنهما هم درین سال بوقوع پیوسته در بسیاری از كتب معتبره بروایت ثقات نقله مرویست كه قبل ازین وصلت روزی ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه مبادرت نموده خیر النساء را خواستگاری كرد آنحضرت بر زبان آورد كه در مهم فاطمه انتظار وحی میكشم صدیق اكبر این سخن را بعمر رضی اللّه عنه در میان نهاده فاروق گفت حضرت رسالت مآب (ص) التماس تو را قبول نفرموده آنگاه فاروق اعظم جهة آن امر بمجلس خیر البشر شتافته همان جواب كه امیر المؤمنین ابو بكر شنیده بود استماع نمود و بروایتی كه در اعلام الوری مذكور است بعد از خواستگاری شیخین بعضی از صحابه بامیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفتند چرا خطبه زهرا نمیكنی جواب داد كه چیزی ندارم گفتند كه حضرت رسالت از تو چیزی نطلبد آنگاه علی مرتضی رضی الله عنه بصحبت حضرت خیر الانام علیه صلوات الله رفت و از غایت حیا بی‌آنكه سخنی گوید باز گشت و روز دوم نیز بهمین دستور مراجعت نمود و چون روز سیم بمجلس همایون شتافت رسول صلی الله علیه و سلم گفت ایعلی هیچ حاجتی داری جوابداد كه آری آنحضرت فرمود مگر آمده كه فاطمه را خطبه كنی گفت بلی یا رسول اللّه و خیر البرایا این التماس را بحسن قبول مقرون گردانید پس جبرئیل نازلشده گفت یا محمد حق حق سبحانه و تعالی امر كرده است
ص: 331
ترا كه فاطمه را بحباله علی مرتضی درآوری (فقال النبی صلی اللّه علیه و سلم لفاطمة ان علی ابن ابی طالب ممن عرفت قرابته و فضله فی الاسلام و انی سالت ربی ان یزوجك خیر خلقه و احبهم الیه و قد ذكر من امرك شیئا فما تری فسكتت فقال رسول الله و سلم و هو خارج من عندها الله اكبر سكوتها اقرارها) و در مناقب ابو المؤید خوارزمی از امام عالیمقام حسین بن علی علیه السّلام منقولست كه روزی خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام در خانه ام سلمه نشسته بود كه فرشته‌ای كه بیست سر داشت و در هر سری هزار زبان ظاهر گشت و آنحضرت او را جبرئیل پنداشته گفت یا جبرئیل هرگز بدین صورت نزد ما نیامده بودی آن فرشته گفت یا رسول اللّه من جبرئیل نیستم (انا ضرضائیل بعثنی اللّه الیك لتزوج النور من النور) پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم گفت ای ضرضائیل كرا بكه میباید داد گفت دختر خود فاطمه را بعلی مرتضی عقد كن (فزوج النبی صلی اللّه علیه و سلم فاطمة من علی بشهادت جبرئیل و میكائیل و ضرضائیل) در آن اثنا نظر خیر البشر صلی اللّه علیه الی یوم المحشر بر میان دو كتف ضرضائیل افتاده بر آنجا نوشته دید كه (لا اله الا اللّه محمد رسول الله و علی بن ابیطالب مقیم الحجة) و از ضرضائیل پرسید كه چندگاهست كه این كلمه بین الكتفین تو مكتوب گشته جوابداد كه پیش از آفرینش عالم بدوازده هزار سال و ایضا در مناقب خوارزمی از امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه و ام سلمه و سلمان رضی الله عنهم مرویست كه رسول صلی الله علیه و سلم در خانه ام سلمه بود كه شاه ولایت‌پناه جهة خطبه فاطمه رضی الله عنها بدانجا تشریف برد و بعد از اظهار ما فی الضمیر نبی بشیر آنجناب را مخاطب ساخته فرمود كه بشارت باد تو را ای علی بدرستی كه ایزد تعالی در سپهر خضرا فاطمه را در سلك ازدواج تو كشید و پیش از آمدن تو فرشته‌ای كه وجوه و اجنحه كثیره داشت نازلشده مرا گفت (السلام علیك و رحمة الله و بركاته و ابشر یا محمد باجتماع الشمل و طهارة النسل فقلت و ما ذاك ایها الملك فقال لی یا محمد انا شیظائیل الملك الموكل باخذ قوایم العرش سألت ربی عز و جل ان یاذن لی فی بشارتك و هذا جبرئیل علیه السّلام فی اثری بخیرك من ربك عز و جل بكرامة الله) و هنوز سخن شیظائیل باتمام نرسیده بود كه جبرئیل نازلشده پس از تقدیم تحیت و سلام حریر پاره بیضا از حریر پارهای بهشت كه در آن دو سطر نوشته بودند بقلم نور نزد من نهاد و من از حبیب خود جبرئیل پرسیدم كه چیست این حریر و برآنجا چه چیز نوشته‌اند جوابداد كه بدرستی كه حقتعالی اطلاع یافت بر اهل ارض اطلاع یافتی و ترا از جمیع خلق برگزیده برسالت خود مبعوث گردانید و ثانیا بر ساكنان خطه غبرا مطلع شده از برای تو برادری و وزیری و صاحبی و دامادی اختیار فرمود و دختر تو فاطمه زهرا را با او در سلك ازدواج كشید باز پرسیدم كه كیست این شخص (فقال لی یا محمد اخوك فی الدنیا و الاخره و ابن عمك فی النسب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) آنگاه جبرئیل گفت یا رسول الله اشجار بهشت و دوحه طوبی بامر الهی اثمار برآورده بحلل مزین و محلی گشتند و حورا جمال حال خود را بزیورها بیاراستند و ملائكه در حوالی بیت المعمور مجتمع شده رضوان منبری از نور كه
ص: 332
آدم در روز عرض اسماء بر فرشتگان بر آن صعود فرموده بود نصب نمود پس بموجب وحی الهی راحیل كه بطلاقت لسان و حسن بیان اتصاف دارد بر آن منبر برآمده باداء حمد و ثناء ایزد تعالی متوطنان سموات را فرحناك و مسرور ساخت (قال جبرئیل علیه السّلام ثم اوحی الی ان اعقد عقدة النكاح فانی قد زوجت امتی فاطمة بنت حبیبی محمد من عبدی علی ابن ابیطالب فعقدت عقدة النكاح و اشهدت علی ذلك الملائكه اجمعین و كتب شهادتهم فی هذه الحریرة و قد امرنی ربی عز و جل ان اعرضها علیك و ان اختمها بخاتم مسك و ان ارفعها الی رضوان و ان الله عز و جل لما اشهد الملائكه علی تزویج علی من فاطمه امر شجرة طوبی ان ینشر حملها) و آن شجره بار خود را نثار كرده ملائكه و حورعین آنرا برچیدند و تا قیامت بآن مفتخر خواهند بود یا محمد ایزد تعالی مرا امر فرموده است كه تو را مامور گردانم كه میان علی و فاطمه رضی الله عنهما در زمین نیز عقد زوجیت منعقد گردانی در كشف الغمه و بعضی از كتب سیر از انس بن مالك رضی الله عنه منقولست كه گفت من نزد حضرت مقدس نبوی صلواة الله و سلامه علیه نشسته بودم كه آثار وحی در بشره همایون او ظاهر گشت و پس از لحظه‌ای وحی منجلی شده آنحضرت فرمود كه ای انس هیچ میدانی كه جبرئیل بمن از خداوند عرش چه پیغام آورده انس گوید كه گفتم یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد چه چیز است آن فرمود كه پیغام آنست كه (ان الله تعالی یأمرك ان تزوج فاطمه من علی) آنگاه رسول گفت ای انس برو و ابو بكر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و طایفه از انصار را بگوی كه رسول خدا شما را میخواند من بموجب فرموده عمل نمودم و چون مجلس منعقد شد حضرت مصطفی علیه من الصلواة اتمها و انماها بعد از اداء حمد و ثناء باری تعالی فرمود كه بنابر امر جناب جلال سبحانی فاطمه علیه السّلام را بزنی بعلی دادم بمهر چهارصد مثقال نقره اگر علی باین راضی شود و حال آنكه هنوز امیر المؤمنین بدان مقام تشریف نیاورده بود پس بفرموده رسول الله صلی الله علیه و سلم طبقی بسر آورده حاضران آنرا از هم ربودند و همان لحظه علی مرتضی علیه رضوان الله حاضر شده مصطفی علیه التحیة و الثناء در روی وی تبسم فرموده و گفت یا علی ایزد تعالی مرا امر كرده است كه فاطمه را بزنی بتو دهم و من او را در سلك ازدواج تو كشیدم بمهر چهارصد مثقال نقره بدین راضی هستی (قال رضیت یا رسول الله ثم قام علی فخر لله ساجدا فقال النبی صلی الله علیه و سلم جعل الله فیكما الكثیر الطیب و بارك الله فیكما قال انس فو الله لقد اخرج منهما الكثیر الطیب) و بروایتی امیر المؤمنین در مجلس حاضر بود بموجب اشارت رسول صلی الله علیه و سلم خطبه فصاحت بیان بر زبان رانده گفت كه (قد زوجنی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم بنته فاطمه و جعل صداقها درعی هذا و قد رضیت بذلك فاسئلوه و اشهدوا فقال المسلمون لرسول اللّه صلی الله علیه و سلم زوجته یا رسول اللّه فقال نعم فقالوا بارك اللّه لهما و علیهما و جمع شملهما) به ثبوت پیوسته كه چون علی مرتضی سیدة النساء رضوان الله علیها را خطبه فرمود رسول الله صلی الله علیه و سلم گفت یا علی مهر او چه میسازی جوابداد كه
ص: 333
یا رسول الله در دست من چیزی نیست آنحضرت فرمود كه زره حطمیه تو كجاست گفت موجود است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه آن را صداق ساز در كشف الغمه مسطور است كه آن زره را علی مرتضی رضوان الله تعالی بچهارصد درهم نقره بعثمان ذو النورین رضی الله عنه فروخت و بعد از قبض دراهم امیر المؤمنین عثمان گفت یا علی (الیست اولی بالدرع منك و انت اولی بالدراهم) پس درع را برسم هدیه بازداد و امیر المؤمنین علی دراهم و زره را بنظر انور مصطفی صلوات الله علیه آورده كیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت امیر المؤمنین عثمان را دعاء خیر كرده یك قبضه از آن وجه بامیر المؤمنین ابو بكر صدیق رضی الله عنه داد و گفت ازین زر جهة دختر من آنچه مناسب خانه او باشد بخر سلمان و بلال حبشی را همراه او گردانید و ابو بكر صدیق رضی الله عنه از آن وجه كه شصت و سه درهم بود بعضی از جزئیات كه تفصیل آن در كتب مبسوطه مسطور است بهم رسانید و باقی دراهم را حضرت خیر البریه نزد ام سلمه رضی الله عنها فرستاد و از آن جمله ده درهم بولیمه و دیگر دراهم بسایر مایحتاج آن امر مصروف گشت و بروایتی آنكه از آن چهار صد درهم دو دنگ را ببوی خوش صرف كردند و تتمه را بدیگر ضروریات و بعد از انعقاد نكاح بمدت سه ماه میان آن آفتاب اوج ولایت و زهره برج رسالت زفاف بوقوع پیوست و در شبی كه ایشان را بیك دیگر میسپردند حضرت رسول صلی الله علیه و سلم پس از اداء نماز خفتن ركوه آب برداشته بحجله داماد و دختر درآمد و آب دهان مبارك در ركوه انداخته و معوذتین و ادعیه قرائت فرموده مقداری از آن آب بر سر فاطمه و میان پستان او پاشید و قدری دیگر بر سر علی و میان دو كتف او ریخت و فرمود كه (الهم انهما منی و انا منهما اللهم كما اذهبت منی الرجس و طهرتنی و طهرهما) آنگاه فرمود برخیزید و بجای خود روید و در حین مراجعت سید المرسلین صلی الله علیه و سلم فاطمه رضی الله عنها گریان شد آنحضرت فرمود ای دختر من سبب گریه چیست ترا بزنی بكسی دادم كه در اسلام بر همه كس سابق است و در علم بر همه فایق و تو در معرفت حضرت عزت بر همه راجح و بروایتی فرمود كه شخصی را شوهر تو كردم كه بهترین اهل‌بیت من است و همچنین گفت كه بآنخدائی كه نفس من بید قدرت اوست كه (لقد زوجتك سید فی الدنیا و انه فی الاخرة لمن الصالحین) و بقولی گفت كه (زوجتك سیدا فی الدنیا و الاخرة) در بعضی از كتب سیر مرویست كه سعد بن معاذ رضی الله عنه كفشی و طایفه از انصار چند صاع ذرة برسم هدیه آوردند و طعام عروسی فاطمه رضی الله عنها از آن مرتب شد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته كه تفصیل آن موجب تطویل است نقلست كه در صباح روز چهارم از زفاف شرف دودمان عبد مناف كرت دیگر بخانه فاطمه رفته لوازم پرسش و نوازش بتقدیم رسانیده در وقتی كه قصد مراجعت فرمود زهرا گفت یا رسول الله مرا طاقت خدمت خانه نیست خادمه‌ای عنایت فرمای كه معاونت من كند آنحضرت فرمود كه ایفاطمه خادمه میخواهی یا آنچه بهتر از آن باشد زهرا باشارت علی مرتضی گفت آنچه بهتر باشد فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم
ص: 334
(تسبحین الله عز و جل فی كل یوم ثلثة و ثلثین مرة و تحمدنیه ثلثا و ثلثین و تكبر نیه اربعة و ثلثین فذلك مأته باللسان الف حسنة بالمیزان یا فاطمه ان قلتها فی صبحه كل یوم كفاك الله ما اهمك من امر الدنیا و الاخرة) در كشف الغمه از امام همام عالی مآثر صاحب المناقب و المفاخر جعفر بن محمد الباقر رضی الله عنه مرویست كه عقد نكاح امیر المؤمنین علی و سیدة النساء رضوان الله علیهما در شهر مبارك رمضان سنه مذكوره وقوع یافته و زفاف در ذو الحجه همانسال و شیخ سعید كازرونی گوید كه نكاح و زفاف هردو در ماه ربیع الاول روی نموده در روضة الاحباب مسطور است كه در ماه رجب یا صفر عقد منعقد گشت و زفاف هم در آن ماه و بقولی بعد از آن بوده و الله اعلم و احكم‌

ذكر شمه‌ای از تتمه احوال سال دوم از هجرت و بیان اختصاص یافتن اهل اسلام در موضع بدر بفتح و نصرت‌

اكثر مجاهدان میدان سیر و بیشتر مجتهدان معركه خبر آورده‌اند كه در سال دوم از وصول خیر البریه علیه السّلام و التحیة بمدینه طیبه نسخ فرمان (لَكُمْ دِینُكُمْ وَ لِیَ دِینِ) به (أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ) تبدیل یافت و قائل كلمه (انا النبی بالسیف) كمر ظفر اثر (اقتلوا المشركین) بر میان همت بسته عنان عزیمت بحرب كفار تافت نظم
بسال دوم بهترین عباد*برافراخت رایات غزو جهاد*
كمر بست بر قتل اعداء دین*چه گفتش خدا اقتلوا المشركین و باصطلاح اهل سیر و حدیث در هر لشگری كه خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بنفس نفیس تشریف داشته‌اند آن را غزوات و غزوه خوانند و در هر سپاهی كه خود حاضر نبوده آن را سریة گویند و بروایتی مجموع غزوات سید كاینات علیه افضل الصلوة نوزده بوده و بقولی بیست و یك و بعقیده زمره‌ای از اهل سیر آنسرور بیست و چهار غزوه فرمود و بمذهب فرقه‌ای بیست و هفت و سرایای خیر البرایا از پنجاه متجاوز است و آنحضرت را در نه غزوه با اصحاب اضلال قتال اتفاق افتاده در بدر و احزاب و بنی قریظه و مریسیع و خیبر و وادی القری و فتح مكه و حنین اهل اسلام را نصرت و ظفر دست داده و میان علماء اخبار اختلافست كه نخستین غزوات و اول سرایاء خاتم الانبیاء كدام بوده چه محمد بن اسحق با طایفه‌ای بر آن رفته‌اند كه نخستین غزوه سید المرسلین غزوه ابوا بوده و برخی گفته‌اند كه اول غزوه عشیرة روی نموده و همچنین فرقه‌ای گمان برده‌اند كه اول سریه خیر البریه علیه السلام و التحیة ارسال حمزة بن عبد المطلب است بسر راه قافله قریش و زمره‌ای اعتقاد دارند كه نخستین سرایا سریه ابو عبیدة بن الحارث بوده در روضة الاحباب مسطور است كه در اواخر سال اول از هجرت یا اول سال دوم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم سعد بن عباده را در مدینه خلیفه ساخته بقصد جمعی از قریش و قبیله بنی ضمرة لواء عزیمت برافراشت و چون بمنزل ابوا رسید مخشی بن عمرو پیشواء بنی ضمرة التماس صلح كرد و آنحضرت با وی مصالحت نموده مراجعت فرمود آنگاه ابو عبیدة بن الحارث بن عبد المطلب را كه شیخ المهاجرین
ص: 335
لقب داشت با شصت نفر از اهل هجرت بر سر جمعی از قریش كه جهة مهمی از مكه بیرون آمده بودند فرستاد و علمی سفید ترتیب داده آنرا بمسطح بن اثاثه تسلیم فرمود و بروایتی اول علمی كه در اسلام بسته شد آن بود و ابو عبیده در آنسفر با كفار قریش كه ریاست ایشان بابو سفیان بن حرب یا عكرمة بن ابی جهل یا مكرز بن حفص متعلق بود اتفاق ملاقات افتاده تیر بجانب یكدیگر انداختند و اول كسیكه تیر بطرف مشركان افكند سعد بن ابی وقاص بود و بت پرستان از اهل ایمان متوهم شده فرار نمودند و ابو عبیده بمدینه مراجعت نمود و هم در آن اوان خبر بمدینه رسید كه جمعی از قریش كه جهت تجارت بجانب شام رفته بودند بازگشته بمكه میروند و آنحضرت عم خود حمزه را رضی اللّه عنه با سی نفر از مهاجر بسر راه كاروان فرستاد و لواء سفید ترتیب داده ابو مرثد غنوی را علمدار آن سپاه ساخت و حمزه رضی اللّه عنه علم توجه افراخته قرب كنار دریا بقریشیان كه ابو جهل در آن میان بود رسید و از جانبین آهنگ جنگ نموده آخر الامر بسعی مجدی بن عمرو جهنی كه هم سوگند فریقین بود مهم بصلح انجامید و همدرین سال حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن ابی وقاص را رضی اللّه عنه با بیست كس از مهاجران بقصد كاروان قریش بحراز كه نزدیك جحفه است فرستاد و سعد بموضع مذكور رسیده بوضوح پیوست كه قریشیان در گذشته‌اند لاجرم بمدینه بازگشت و همدرین سال سید المرسلین با دویست كس از مهاجرین بقصد قافله قریش از مدینه توجه فرموده تا منزل بواطه رفت و بی‌آنكه با كفار ملاقات دست دهد مراجعت نمود و دیگر از غزوات سال دوم از هجرت آنكه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم با صد و پنجاه كس یا دویست نفر از مهاجران بقصد كاروان قریش كه ابو سفیان رئیس ایشان بود و بجانب شام میرفتند تا منزل عشیره كه موضعی است از بطن ینبع تشریف برد و بكاروان نرسیده بمدینه بازگشت و همدرین سال پسر عم خود عبد اللّه بن جحش اسدی را با هشت نفر یا دوازده نفر از اكابر مهاجرین ببطن نخله فرستاد و عبد اللّه بعد از وصول بدان منزل بجمعی از قریشیان كه از طائف مویز و ادیم بار كرده بمكه میبردند در غره رجب دوچار خورد و مسلمانان بتصور آنكه آنروز سلخ جمادی الاخری است مشركانرا غافل ساخته بیك ناگاه بر سر ایشان تاختند و یكی از اهل اسلام واقد بن عبد اللّه نام بزخم تیری عمرو بن الحضرمی را كه مهتر كاروان بود بقتل رسانید و دیگران عثمان بن عبد اللّه و حكم بن كیسان را اسیر كردند و اموال كاروان بتصرف مسلمانان درآمده سالما غانما بازگشتند و چون بمدینه نزدیك رسیدند با آنكه تا آنغایت آیتی كه دلالت بر فرضیت خمس كند نازل نشده بود عبد اللّه بن جحش خمس غنایم را جهة خاتم الانبیاء جدا نمود و بقیه را بر یاران خود قسمت فرمود و این اول خمسی است كه برای رسول صلی اللّه علیه و سلم افراز كردند و نخستین غنیمتی است كه میان مجاهدان تقسیم یافت و چون اینواقعه در ماه حرام اتفاق افتاده بود مؤمن و مشرك بر عبد اللّه بن جحش و اصحابش زبان طعن و تشنیع دراز ساختند و رسول صلی الله علیه و سلم حكم فرمود كه هیچكس در غنایمی كه آورده بودند تصرف نكند و اهل سریه
ص: 336
ازین حركت پشیمان شده بترس و بیم روزگار میگذرانیدند تا آیت (یَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ كَبِیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ) نازلشد و عبد الله بن جحش و یاران او از این غم رهائی یافته رسول صلی الله علیه و سلم غنایم را بموجبی كه سابقا مسطور گشت قسمت فرمود نقلست كه قریش جهة مخلص عثمان بن عبد الله و حكم بن كیسان فدیه ارسال داشتند و بنابر آنكه سعد بن ابی وقاص و عتبة بن غزوان رضی الله عنهما كه داخل سریه عبد الله بن جحش بودند بسبب گمشدن اشتری بازپس مانده بودند حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم فرمود كه چون یاران ما بسلامت بازآیند اسیران شما را اطلاق فرمایم و پس از آنكه سعد و عتبة بمدینه رسیدند خیر الانام علیه السّلام آن دو تن را باسلام دعوت فرمود حكم بن كیسان ایمان آورد و عثمان بن عبد الله مشرك بازگشت و بر كفر مرد و همدرین سال غزوه بدر كبری كه آن را بدر قتال نیز گویند بوقوع انجامید و در آن معركه بقتضای آیة كریمه (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ) اعلام اسلام ارتفاع یافته رایات كفر و ظلام نگونسار گردید سبب این غزوه آنكه بسمع شریف خیر الانام علیه الصلوة و السلام رسید كه ابو سفیان با قریشیان و اموال فراوان از شام بازگشته متوجه مكه مكرمه‌اند بنابرآن با سیصد و پنج نفر از صحابه كه از آن جمله هشتاد كس از مهاجر و باقی از انصار بودند و هفتاد شتر و دو اسب یا سه اسب و شش زره و هشت شمشیر داشتند بعزیمت گرفتن سر راه بر كاروان در دوازدهم یا در ششم یا در سیم ماه مبارك رمضان از مدینه طیبه روانشد و ابو سفیان ازین واقعه خبر یافته ضمضم غفاری را بمكه فرستاد تا از قریش استمداد نماید در بسیاری از كتب سیر مسطور است كه قبل از وصول ضمضم بحریم حرم شبی عاتكه بنت عبد المطلب خوابی دید كه از مهابت آن بترسید و صباح با عباس گفت كه دوش خوابی دیدم كه دلالت بر آن میكند كه عنقریب قریش ببلیه گرفتار شوند و من آنخواب را با تو میگویم بشرط آنكه هیچكس را برین سر اطلاع ندهی و عباس اخفاء آن راز را قبول نموده عاتكه گفت در خواب چنان مشاهده كردم كه شترسواری آمده در ابطح بایستاد و سه نوبت بآواز بلند گفت بقریش بشتابید بكشتن‌گاه خود و بعد از آن بمسجد الحرام رفت و مردم از عقبش درآمده آنسوار ببام خانه كعبه نمودار شده سه نوبت دیگر همان سخن بآواز بلند بر زبان آورده باز او را بر سر كوه ابو قبیس دیدم كه همان كلام را اعاده مینمود آنگاه از سر كوه سنگی غلطانید و آن سنگ پاره‌پاره شده هیچ خانه در مكه نماند كه قطعه‌ای از آن سنگ در آنجا نیفتاد مگر خانه‌های بنی هاشم و بنی زهره و عباس چون از خانه بیرون رفت از وصیت خواهر غافل گشت و آنخواب با ولید بن عتبه كه دوست او بود درمیان نهاد و همانروز آن سخن اشتهار یافته بگوش ابو جهل لعین رسید و روز دیگر در وقت طواف خانه عباس را گفت یا ابو الفضل چند روز است كه این عورت بمرتبه نبوت فایز گشته عباس گفت كدام عورت ابو جهل گفت خواهر تو عاتكه كه چنین واقعه دیده عباس منكر شده ابو جهل آغاز سفاهت كرد و گفت كه شما قانع نیستید
ص: 337
كه مردان شما دعوی نبوت میكنند اكنون زنان شما دعوی پیغمبری مینمایند ما تا سه روز صبر میكنیم اگر اثری ازین خواب ظاهر نشود مكاتیب باطراف قبایل عرب میفرستیم كه دروغگوی قبایل بنی هاشمند عباس رضی الله عنه زبان بدشنام او گشاده گفت تو سزاوار تری بلوم و كذب از ما از عباس رضی الله عنه مرویست كه گفت چون شب بخانه رفتم زنان قبیله جمع آمده مرا ملامت كردند كه چرا از ابو جهل آنسخنان را تحمل نمودی و او را زجر نفرمودی و من نسوان را تسكین داده گفتم بار دیگر اگر ابو جهل ازین مقوله سخنی گوید او را منزجر گردانم و در روز سیم ازینواقعه خشمناك از خانه بمسجد الحرام درآمدم و ابو جهل را آنجا یافته بجانب او روانشدم و او مرا دیده به تعجیل از مسجد بیرون دوید با خود گفتم غالبا اثر خشم در بشره من مشاهده كرده فرار مینماید اما همان زمان دانستم كه سبب اضطراب او از استماع آواز الغوث الغوث ضمضم غفاری بوده و بعد از آن غبار تفرقه بمرتبه ارتفاع یافت كه بیكدیگر نپرداختیم القصه چون ضمضم بحریم حرم رسید و پیغام ابو سفیان بقوم رسانید اكثر اكابر و اصاغر قریش تهیه سفر كرده نهصد و پنجاه نفر از مشركان متوجه حرب پیغمبر صلی الله علیه و سلم گشتند و در میان ایشان هفتصد شتر و صد سر اسب بود مجموع سواران و بعضی از پیادگان زره داشتند و هر روز یكی از بزرگان قوم سپاه را طعام میداد و باتفاق اكثر ثقات عباس بن عبد المطلب و عتبة بن ربیعه و امیة بن خلف و حكیم بن حزام و نضر بن الحارث و ابو جهل بن هشام سهل بن هشام و بنیه و منیه پسران حجاج از جمله مطعمان جنود شقاوت درود بودند به ثبوت پیوسته كه چون ابو سفیان ببدر رسید و خبر توجه سپاه اسلام نزد او بتحقیق انجامید راه گردانید و قافله را بمكه رسانید قیس بن امرأ القیس را نزد قوم ارسال داشت و پیغام داد كه جهة بیرون آمدن شما حمایت كاروان بود اكنون كه ما در ضمان عافیت بحریم حرم رسیدیم مناسب آنست كه شما نیز مراجعت نمائید و قیس با صنادید قریش ملاقات نموده باداء رسالت پرداخته ابو جهل گفت كه و الله باز نگردیم تا ببدر نرسیم و در آنجا شراب نخوریم و عشرت ننمائیم و چون چنین كنیم آوازه شوكت و حشمت ما در اطراف دیار عرب منتشر شود و قوم بالضرورة بسخن ابو جهل عمل نموده بجانب سپاه اسلام در حركت آمدند اما بنی زهره باستصواب اخنس بن شریق كه حلیف ایشان بود مراجعت نمودند و از آنجانب چون حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام بوادی صفرا نزول فرمود كیفیت توجه صنادید قریش را جهة حمایت كاروان استماع نمود و بمقتضای كریمه (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اعیان صحابه طریق مشورت مسلوك داشته چون اكابر مهاجر و اعاظم انصار اظهار اخلاص و اتحاد نمودند و از صمیم القلب در امر محاربه اتفاق بجای آوردند آنحضرت بر زبان گذرانید كه بروید ببركت حضرت عزت و بشارت باد شما را كه ایزد تعالی مرا بر یكی ازین دو طایفه یعنی قافله و جمعی كه جهة حمایت از مكه بیرون آمده‌اند ظفر و نصرت وعده كرده و اقدی روایت كند كه رسول صلی الله علیه و سلم در شانزدهم ماه مبارك رمضان بوادی بدر درآمده علی بن ابی طالب و زبیر بن العوام و سعد بن ابی
ص: 338
وقاص را با بعضی دیگر از صحابه بخبرگیری نامزد فرمود و اشارت بموضعی كرده گفت امیدوارم كه نزدیك بچاهی كه آنجاست خبر یابید و امیر المؤمنین علی با رفیقان بدان مكان شتافته با جمعی از سقایان قریش باز خوردند و دو غلام را كه یكی یسار نام داشت و دیگر اسلم بطریقه لف و نشر مملوك سعید بن العاص و منیة بن الحجاج بودند بگرفتند و بمنزل اشرف حضرت مقدس نبوی علیه السّلام رسانیدند در وقتی كه آنحضرت باداء نماز اشتغال داشت و چون بعضی از حاضران اسیران را دیدند از ایشان پرسیدند كه شما كیستید گفتند ما سقایان قریشیم این سخن موافق مزاج اصحاب نیفتاد زیرا كه ملایم مزاج ایشان آن می‌نمود كه گویند ما كسان كاروانیانیم بنابران گفتند دروغ میگوئید و لت در غلامان بستند لاجرم ایشان بر زبان آوردند كه ما ممالیك ابو سفیان و كاروانیانیم و اصحاب دست از ایذاء ایشان بازداشته در آن رسول صلی الله علیه و سلم از اداء نماز فراغت یافته صحابه را گفت كه چون این غلامان راست گفتند لت خوردند و پس از آنكه دروغ گفتند بازرستند آنگاه حضرت رسالت پناه متوجه سقایان شده پرسید كه قریش كجااند جوابدادند كه در پس این تل ریگ كه نمایانست و آن را عدوه قصوی و كثیب عقنقل میگفتند القصه خیر البشر از كمیت عدد و اسامی حاضران آن لشگر سئوال فرمود چون كیفیت حال بوضوح پیوست روی بیاران آورده گفت كه مكه جگر گوشهاء خود را بجانب شما افكنده است بعد از آن در باب منزل شرط مشورت بجای آورده بنابر استصواب حباب بن المنذر از آنجا كوچ كرده و بر سر چاه آخرین بدر فرود آمده سایر یاران را اشارت فرمود تا نزدیك آنچاه حوضی كندند و پرآب ساختند و در روز جنگ طایفه از مشركان قصد كردند كه از آن حوض آب خورند و مسلمانان در صدد ممانعت آمده حضرت رسالت‌پناه فرمود كه بگذارید ایشان را تا آب بیاشامند و هركس از كفار از آن آب خورد از معركه بدر جان بدر نبرد مگر حكیم بن حزام كه آن روز جان از آن مهلكه بیرون برد به ثبوت پیوسته كه چون رسول صلی اللّه علیه و سلم در منزل مذكور نزول اجلال فرمود سعد بن معاذ رضی اللّه عنه جهة آنحضرت عریشی ترتیب نموده در آن اثناء كفار نمودار گشته پیش پیش همه زمعة بن الاسود بر اسبی سوار بود و جولان میكرد و پسرش در عقب او می‌آمد و چون آنطایفه در برابر معسكر همایون فرود آمدند رعبی تمام بر ضمیر اهل ظلام استیلا یافته عتبة بن ربیعه باتفاق حكیم بن حزام و جمعی دیگر خواستند كه طریق مصالحت مسلوك دارند و از محاربت اجتناب نموده بازگردند اما بالاخره بنابر اغواء ابو جهل خاطر بر مقاتله قرار داده باشتعال آتش پیكار پرداختند در روضة الاحباب و بعضی دیگر از مؤلفات علماء افادت مآب مسطور است كه در لشكر اسلام سه علم بود و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم علم اعظم را كه تعلق بمهاجران میداشت بمصعب بن عمیر داد و لواء خزرج را بحباب بن المنذر و رایت اوس را بسعد بن معاذ و شعار مهاجران یا بنی عبد الرحمن و شعار خزرج یا بنی عبد اللّه و شعار اوس یا بنی عبید اللّه بود و بروایتی شعار مجموع سپاه نصرت شعار یا منصور امت بود و مقصود از كلمه یا منصور امت
ص: 339
آنست كه ای غازی موعود بنصرت بكش دشمن خود را و در لشكر مشركان نیز سه علم بود طلحة بن ابی طلحه و ابو عزیز بن عمیر و نضر بن الحارث كه از بنی عبد الدار بودند و در آنروز بحمل رایات نكبت آیات كفار قیام نمودند بالجمله صباح روز هفدهم ماه مبارك رمضان كه آفتاب عالم‌تاب بفضاء سپهر خضرا خرامید برماح خطی خطوط شعاعی جنود نجوم را منهزم و منكوب گردانید و نقش وجود مواكب كواكب را از صفحه نمایش محو كرده بنهان‌خانه فنا رسانید جوشن‌پوش (و اللّه یعصمك من الناس) بتسویه صفوف سپاه سپهر اساس قیام نمود و ایضا صنادید قریش بانواع حدت و طیش صف قتال آراسته بمیدان شتافتند و نخست كسی از مشركان كه قدم در معركه جلادت نهاد عتبه بن ربیعه بود با برادر خود شیبه و پسر خویش ولید و از سپاه اسلام معاذ و معوذ ابناء حارث و عوف بمبارزت ایشان مبادرت نمودند و بعضی بجای عوف عبد اللّه بن رواحه گفته‌اند و چون ایشان نزدیك بمشركان رسیدند عتبه و شیبه پرسیدند كه شما چه كسانید جواب دادند كه فلان و فلانیم از انصار كفار گفتند بازگردید كه ما را بشما مهمی نیست و ما طالب بنی اعمام خودیم مسلمانان بازگشته عتبه و شیبه فریاد برآوردند كه یا محمد اكفاء ما را بیرون فرست و حضرت مصطفی علیه من الصلواة اشرفها حمزة ابن عبد المطلب و علی ابن ابیطالب علیه السّلام و ابو عبیدة بن حارث را بمحاربه ایشان نامزد فرمود عتبه در برابر حمزه رضی اللّه عنه آمد و شیبه متوجه ابو عبیده رضی اللّه عنه شد و ولید كه خال معویه بود بمبارزت امیر المؤمنین علیه السّلام مبادرت نمود و آنجناب در ساعت بیك ضربت ولید را بدوزخ روان گردانیده حمزه نیز بشمشیر خون‌ریز پیكر عتبه را ریز ریز كرد و شیبه زخمی قوی برپای ابو عبیده زد چنانچه در میان میدان افتاده مغز استخوان ساقش مترشح گشت و آن‌دو شیر بیشه هیجا یعنی حمزه و شاه اولیا رضوان الله علیهما بمدد ابو عبیده شتافته شبیه را بقتل رسانیدند آنگاه نایره قتال اشتعال یافته شمشیر آبدار حیدر كرار خرمن حیات كفار خاكسار را بباد فنا میداد و سایر شجعان اهل اسلام نیز لوازم كشش و كوشش بجای آورده سنان جان ستان ایشان مشركان را بجانب آتش دوزخ میفرستاد و در خلال این احوال سید عالم صلی الله و سلم بعریشی كه جهة آنحضرت ترتیب داده بودند درآمد و دست مناجات بدرگاه قاضی الحاجات برآورده بمبالغه تمام ظفر و نصرت اهل اسلام را مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده ناگاه در مقام استیناس نعاس بر مردم دیده خیر الناس غلبه كرد و همان ساعت از خواب درآمده بشارت وصول سپاه ملائكه مقربین جهة امداد جنود مسلمین بگوش هوش حاضران رسانید و از عریش بیرون خرامیده آیت وافی عنایت (سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ) بر زبان وحی بیان گذرانید و قبضه ربك و سنگ‌ریزه از زمین برگرفته و شاهت الوجوه گفته بجانب مشركان انداخت و جنود اسلام را تسلی داده بحرب اصحاب كفر و ظلام دلیر ساخت از امیر المؤمنین علی رضی الله عنه منقولست كه فرمود در روز بدر سه نوبت متعاقب هم بادی تند بوزید اول جبرئیل بود با هزار نفر از ملائكه و دوم میكائیل با هزار دیگر و سیم اسرافیل
ص: 340
با هزار دیگر و در آن روز ملائكه دستارهای سرخ و زرد بر سر داشتند و بر اسبان ابلق سوار بودند القصه چون تایید الهی قرین حضرت رسالت‌پناهی گشت كفار روی بانهزام آورده هفتاد نفر از ایشان كشته شدند و هفتاد نفر دیگر باسیری افتادند و از جمله قتیلان بروایتی سی و شش كس بزخم تیغ و سنان علی رضی اللّه عنه بقعر جهنم پیوستند و بعضی از اهل سیر كمتر ازین گفته‌اند و از جمله جماعتی كه بواسطه مبارزت جناب ولایت منقبت بقتل رسیدند عاص بن سعید بن العاص بود و حنظلة بن ابی سفیان برادر معویه و طعیمة بن عدی و نوفل بن خویلد و زمعة بن الاسود و عمر بن عثمان بن كعب عم طلحة بن عبید اللّه و عثمان و مالك برادران طلحه و منیة بن الحجاج السهمی و در آن روز ابو جهل بزخم تیغ معاذ و معوذ پسران عفراء از پای درافتاده عبد اللّه بن مسعود بعد از وقوع فتح سر آن شقی را از بدن جدا كرده نزد حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم برد و عاصم بن ابی عوف السهمی و معبد بن وهب بضرب تیغ ابو دجانه انصاری بقتل رسیدند و امیة بن خلف و پسرش علی را عبد الرحمن بن عوف اسیر كرده بطرفی میبرد كه ناگاه چشم بلال حبشی كه از آن‌دو كافر فاجر در مكه متضرر شده بود برایشان افتاد و انصار را بر قتل ایشان ترغیب نموده كار امیة و علی بزخم شمشیر حبیب بن یصاف انصاری و حباب بن المنذر بآخر انجامید و از جمله اسیران آن معركه عباس بن عبد المطلب است و عقیل بن ابی طالب و ابو العاص بن الربیع و ابو عزیر بن عمیر و ولید بن المغیره و ابو عزه و عمرو بن عبد اللّه الجمحی الشاعر و وهب بن عمیر بن وهب الجمحی و سهیل بن عمرو و عقبة بن ابی معیط و نضر بن الحارث و از آنجمله عباس و عقیل در سلك اهل اسلام انتظام یافتند و عقبة بن ابی معیط و نضر بن الحارث بتحریك شمشیر اسد اللّه الغالب بقعر جهنم شتافتند و بروایتی نضر بن الحارث را عاصم بن ثابت بدوزخ فرستاد و ابو عزه بنابر افلاس خلاص شد اما او را سوگند دادند كه من بعد بر جنگ مسلمانان اقدام ننماید و بعضی دیگر از اسیران فدا داده و برخی چندگاه بمعلمی اطفال انصار پرداخته مطلق العنان شدند و از ارباب توحید در روز بدر چهارده كس شربت شهادت چشیدند و از آنجمله شش تن از مهاجران بودند و هشت نفر از انصار و ابو عبیدة بن الحارث بن عبد المطلب در سلك شهداء مهاجرین انتظام دارد و در آن روز چون ابو عبیده از ضرب شمشیر شیبه از پا درآمد و او را برداشته نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم بردند گفت یا رسول اللّه من شهید نیستم آنحضرت فرمود كه بلی تو شهیدی و مرغ روح ابو عبیده بعد از مراجعت از بدر در موضع صفرا یا روحاء بجانب عالم قدس پرواز كرد و همانجا مدفون شد مدت عمرش بقول صاحب مقصد اقصی هشتاد سال بود و دیگری از شهداء معركه بدر عمیر بن الحمام بود عمیر در آن روز در صف قتال ایستاده خرمای چند در دست داشت و میخورد در آن اثنا بگوش او رسید كه حضرت مقدس نبوی بر زبان معجز بیان میگذرانید كه هركس كه درین روز با كفار مقاتله نماید یا شهید شود بهشت جاودان جای او باشد و عمیر بعد از شنیدن این سخن خرماها را از دست افكنده جنگ میكرد تا روی بروضه
ص: 341
رضوان آورد و دیگری از شهداء آن معركه معوذ بن عفراء انصاری است كه ابو جهل لعین بضرب شمشیر او از پای درآمد و دیگری عمیر بن ابی وقاص است برادر سعد و او در سن شانزده سالگی بود كه بر دست سهیل بن عمرو بن عبدود شهد شهادت چشید و عبد اللّه بن مظعون نیز از جمله شهداء بدر است و او در آنوقت سی ساله بود و ایضا خالدین بكیر در سن سی و چهارسالگی در آن معركه شهید شد القصه بعد از وقوع این فتح نامدار و انداختن جیفه مردار كفار بچاه بدر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبة الاخیار بسر آنچاه تشریف برد و نام كشتگان را كه در آنجا انداخته بود بر زبان راند و فرمود (هل وجدتم ما وعد ربكم حقا فانی قد وجدت ما وعدنی ربی حقا) عمر بن الخطاب گفت یا رسول الله با اجساد بی‌ارواح سخن میگوئی آنحضرت فرمود كه شما نیستید شنواتر از ایشان سخنی را كه من میگویم قتاده روایت كند كه در آنزمان حق تعالی مشركان را زنده گردانیده بود تا آواز رسول الله صلی الله علیه و سلم را بشنوند و حسرت و ندامت ایشان زیاده گردد و درین باب روایات دیگر نیز ورود یافته و ایراد آن لایق بسیاق این مختصر نیست به ثبوت پیوسته كه چون احمد مختار صلی الله علیه و سلم الی انقراض الادوار در ضمان حفظ و حمایت پروردگار بطرف مدینه بازگشت در وادی صفرا بر سر تلی نشسته غنایم آن معركه را قسمت فرمود و بر شتر ابو جهل رقم اختصاص كشید و بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است شمشیر منیة بن الحجاج را كه موسوم بذو الفقار بود بامیر المؤمنین علی انعام فرمود و باتفاق اهل سیر هشت كس را كه برخصت آنحضرت جهت سرانجام بعضی از مهام در آن غزوه حاضر نبودند حكم حضار بدر داده حصه غنیمت ارزانی داشت و اسامی آنجماعت كه سه نفر از مهاجر و پنج كس از انصار بودند اینست كه نوشته میشود عثمان بن عفان- طلحة بن عبد الله- سعید بن زید- ابو لبابة بن عبد المنذر كه از قبل آنحضرت در مدینه خلیفه بود عاصم بن عدی- حارث بن خاطب- خوات بن جبیر- حارث بن صمه و برین تقدیر اصحاب بدر سیصد و سیزده كس باشند بعدد لشكر طالوت وقتی كه با جالوت محاربه مینمود در صحاح اخبار وارد است كه چون مهم اسیران كفار بر فدیه قرار یافت آیه عتاب‌آمیز (ما كانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَكُونَ لَهُ أَسْری حَتَّی یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ) نازل گشت و این معنی موجب ملال خاطر حضرت شده چون سابقه عنایت ربانی شامل حال امت پیغمبر آخر الزمان بود متعاقب كریمه مذكوره این كلام معجز نظام نزول نمود كه (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) و گویند شكستی كه اهل اسلام را در وقعه احد واقعشده بواسطه اخذ فدیه بود روایتست كه چون نبی آخر الزمان از معركه بدر بازگشت مصراع
ملك در ركاب و فلك همعنان
بنواحی مدینه مكرمه رسید بعضی از اعیان انصار را كه از موكب همایون تخلف نموده بودند مثل اسید بن حضیر و عبد الله بن انیس و غیر هما بمراسم استقبال استعجال كرده بلوازم اعتذار و اداء تهنیت فتح و نصرت قیام و اقدام نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه عذر ایشان را پذیرفته دعاء خیر بر زبان
ص: 342
معجز بیان گذرانید و قرین لطف و عنایت پروردگار آن بلده طیبه را بیمن مقدم شریف مشرف گردانید و چون گریختگان معركه بدر بمكه مباركه رسیدند و كیفیت ارتفاع اعلام اسلام و نگونسری رایات كفر و ظلام را بسمع ابو لهب رسانیدند از غایت حزن و اندوه عدسه بیرون آورد و پس از روزی چند با قبح وجهی عزم جهنم كرد و در همین سال عمیر بن عدی عظماء یهودیه بنت مروان را كه بهجو حضرت خیر البشر زبان میگشاد باستصواب آنحضرت بكشت و عمیر بن وهب جمحی باغوای صفوان بن امیة بن خلف كمر قصد خیر البریه علیه السّلام و التحیة برمیان بسته از مكه بمدینه آمد و آنحضرت بنابر وحی سماوی بر فساد نیت او مطلع گشته چون عمیر بمجلس همایون رسید فرمود كه ترا صفوان بچه مهم فرستاده بنابرآن عمیر كلمه توحید بر زبان راند و در سلك اهل اسلام منتظم گردید و هم درین سال آن برگزیده ملك متعال با طایفه از ابطال رجال جهة عصیان و نقض عهد یهود بنی قینقاع بنواحی حصار ایشان شتافته آغاز محاصره فرمود و جهودان كه هفتصد نفر بودند بعد از پانزده روز در درون قلعه بتنگ آمده و بحكم خدا و رسول رضا داده بحسب ضرورت بیرون آمدند و بنابر الحاح و بمبالغه عبد الله بن ابی سلول منافق صاحب مقام محمود از سر خون یهود در گذشته باخراج ایشان حكم فرمود و بعد از فراغ مهم بنی قینقاع رسول صلی الله علیه و سلم بمدینه بازگشته باداء نماز عید اضحی و سنت قربانی قیام نمود نقل است كه ابو سفیان بعد از واقعه بدر نذر كرده بود كه روغن بر خود نمالد و با زنان مصاحبت نكند تا انتقام از خیر الانام علیه الصلوة و السلام نكشد و در اواخر این سال با دویست نفر از اهل ضلال بنواحی مدینه آمد و سحری در ناحیه عریض شخصی از انصار را دیده بقتل رسانید و چند درخت خرما را سوخته بخیال آنكه نذرش بوفا رسید بازگشت و حضرت رسالت پناهی ازین جرات آگاهی یافته با دویست نفر از صحابه در عقب ابو سفیان روانشد و مشركان از توجه آنحضرت واقف گشته انبانهاء سویق را كه همراه داشتند بجهة سهولت رفتار بینداختند و مسلمانان آنها را برگرفته آنغزوه را غزوه سویق نام نهادند در تاریخ امام یافعی مسطور است كه درین سال عثمان بن مظعون رضی الله عنه وفات یافت روایتست كه در اوایل اسلام روزی در مجمع قریش لبید شاعر این بیت خود را كه شعر
الا كل شیی‌ء ما خلی الله باطل*و كل نعیم لا محالة زائل میخواند عثمان چون مصراع اول را شنید گفت صدقت و بعد از استماع مصراع ثانی فرمود (كذبت نعیم الجنة لا یزول) و باغواء لبید بعضی از مشركان طپانچه بر روی عثمان زدند كه یك چشم او كبود شد و عثمان در آن باب قطعه‌ای گفته كه بیت اولش اینست شعر
ان تك عینی فی رضاء الرب نالها*هذا ملحد فی الدین لیس بمهتد در سیر السلف از عایشه بنت قدامة بن مظعون مرویست كه رسول صلی الله علیه و سلم رخسار عثمان را بعد از وفات تقبیل فرمود و بر وی نماز كرده در بقیع بدفنش اشارت نمود و بروایت امام یافعی تولد عبد الله بن زبیر درین سال بوقوع انجامید و العلم عند الله الحمید المجید
ص: 343

گفتار در ایراد وقایع سال سیم از هجرت و ذكر غزوه احد و بیان برخی دیگر از حوادث كه مقارن آنحرب واقعشد

در اوایل سال سیم از هجرت حضرت رسالت عبد الله بن ام مكتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت آیت بدست شاه ولایت داد و با دویست سوار از مهاجر و انصار بقصد جمعی از بنی سلیم و غطفان بقرقرة الكدر تشریف برد و بی‌آنكه با كفار اتفاق ملاقات افتد مراجعت كرد اما درین سفر پانصد شتر بدست اهل اسلام درآمد و غزوه ذی امر كه آنرا غزوه انمار نیز گویند همدرین سال واقع شد و در وقت عزیمت بآن سفر خیر البشر عثمان بن عفان را رضی الله عنه در مدینه بنیابت خود تعیین فرموده با چهارصد و پنجاه كس از لشكر نصرت اثر بجانب بنی ثعلبه و محارب در حركت آمد و آنجماعت از توجه آنحضرت واقف گشته در قلل جبال متحصن گشتند اما در روزیكه بواسطه بارندگی اثواب حضرت رسالت (ص) مآب نمناك بود و آنها را بر درختی انداخته در سایه شجره باستراحت اشتغال مینمود غورث كه او را دعثور بن الحارث میگفتند و بصفت شجاعت و مردانگی اتصاف داشت رسول صلی الله علیه و سلم را در سایه آن درخت دیده با شمشیری كشیده بر سر آنسرور دوید و گفت كیست كه ترا حمایت كند از من حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة فرمود كه ایزد سبحانه و تعالی و فی الحال جبرئیل چنان بر سینه دعثور زد كه شمشیر از دستش بیفتاد و خیر البشر برخاسته و شمشیر را برداشته گفت كیست كه ترا حمایت كند از من دعثور گفت هیچكس آنگاه كلمه توحید بر زبان راند و مسلمانشد و رسول الله صلی الله علیه و سلم بمدینه مراجعت نمود مدت این سفر یازده روز بود و همدرین سال زید بن حارثه رضی الله عنه بفرمان خیر البریه علیه السّلام و التحیة با صد سوار از مهاجر و انصار بر سر راه قافله قریش كه از راه عراق بشام می‌شتافتند رفت و رؤساء كفار فرار نموده قرب صد هزار درم اموال كاروانیان بدست مسلمانان افتاد و در چهاردهم صفر همین سال كعب بن اشرف یهودی كه پیوسته زبان نامبارك بهجو حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام میگشاد و مشركان را بر محاربه و مخالفت آنحضرت ترغیب میكرد بسعی محمد بن سلمه و ابو نایلة و بعضی دیگر از شجعان قبیله اوس كشته گشت و همچنین ابو رافع تاجر حجاز كه در سلوك طریق شقاوت قدم بر قدم كعب داشت باهتمام عبد الله بن عینیه و عبد الله بن انیس و ابو قتاده كه از قبیله خزرج بودند بقتل رسید و همدرین سال ابو سفیان با سه هزار نفر از لشكر شیطان كه هفتصد كس از آنجمله زره‌پوش بودند و دویست سر اسب و سه هزار شتر داشتند بجانب مدینه توجه نمودند و جهة تذكار قتلاء بدر و ترغیب مردم بر حرب پانزده هودج ترتیب داده بعضی از نسوان را همراه خود گردانیدند و عباس رضی الله عنه كه در آنزمان در مكه مباركه تشریف داشت مكتوبی مخبر ازینواقعه نزد خیر البشر فرستاد و آنحضرت قصد
ص: 344
كرد كه در مدینه متحصن گردد و بمدافعه كفره قیام نماید اما بالاخره بواسطه الحاح و مبالغه بعضی از جوانان جنگجوی بكراهیت تمام در نماز دیگر روز جمعه چهاردهم یا ششم شهر شوال عبد الله ابن ام مكتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار نفر از ابطال رجال كه صد كس از آن جمله زره‌پوش بودند متوجه حرب اهل ظلال گردید اما عبد الله ابن ابی سلول در اثناء راه با سیصد نفر از منافقان بازگشت و در آن غزوه در میان لشكر اسلام سه علم بود علم اوس را سعد بن عباده داشت و لواء خزرج را حباب بن المنذر و لواء خاصه حضرت مصطفی را جناب ولایت مآب مرتضوی و بروایتی آنعلم در دست مصعب بن عمیر بود القصه بنابر روایت اول صباح روز شنبه پانزدهم شوال نزدیك بكوه احد تقارب ارباب توحید و اصحاب كفر بتلاقی منجر شد و حضرت خیر البریه بتعبیه سپاه قیام نموده عكاشة بن محص اسدی را بر میمنه گماشت و در میسره ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی و ابو عبیدة بن الجراح و سعد بن ابی وقاص را در مقدمه تعیین نمود و جای مقداد بن عمرو را بر ساقه مقرر فرمود و عبد الله بن عمرو بن حزام یا عبد الله بن جبیر را با پنجاه تیرانداز بمحافظت شكاف عینین كه بر یسار سپاه نصرت شعار بود مأمور ساخت و ایشان را وصیت كرد كه بهیچ‌حال از آن موضع حركت نكنند خواه مسلمانان غالب شوند و خواه مغلوب و ابو سفیان نیز به ترتیب لشكر نكبت اثر قیام نموده خالد بن الولید را والی میمنه گردانید و عكرمة بن ابی جهل بفرموده وی صاحب میسره گردید و عبد الله بن ابی ربیعه را بر تیر اندازان كه صد نفر بودند امیر ساخت و لواء را بطلحة بن ابی طلحه عبدری كه او را كبش كتیبه میگفتند تفویض كرد و چون نایره قتال اشتعال یافت طلحة بن ابی طلحه بمیدان شتافته مبارز طلبید و شیر بیشه هیجا یعنی شاه اولیا علی مرتضی سلام الله علیه مصراع
چو سیلی كه آید ز بالا بزیر
بر سر آن بداختر تاخته به یك ضرب ذو الفقار كار او را تمام ساخت و بعد از قتل طلحة بن ابی طلحه رایت قریش را برادرش مصعب برداشته و بزخم پیكان جان ستان عاصم بن ثابت بقتل رسید آنگاه برادر دیگرش عثمان علم برگرفته او نیز به تیر عاصم عازم سفر سقر شد و بروایتی عثمان بضرب تیغ حمزه مقتول گردید و پس از قتل عثمان ابو سعید بن طلحة بن ابی طلحه و حارث بن طلحه و مسافع بن طلحه و كلاب بن طلحه و جلاس بن طلحه و ارطاة بن شرحبیل و شریح بن قارض متعاقب هم علمدار گشته بضرب تیغ مجاهدان دین راه سجن پیش گرفتند و آخر الامر غلامی از بنی عبد الدار صواب نام رایت اهل ظلام را برداشته او نیز بضرب ذو الفقار حیدر كرار بدار البوار پیوست (و قال فی كشف الغمه روی عن ابیعبد الله جعفر بن محمد عن ابیه رضی الله عنهما قال كان اصحاب اللواء یوم احد تسعة كلهم قتلهم علی ابن ابیطالب رضی الله عنه) و باتفاق جمهور اهل سیر امیر المؤمنین حیدر در آن روز بیشتر از جمیع اصحاب خیر البشر لوازم شجاعت و تهور بتقدیم رسانیده مشركان را منهزم گردانید و مسلمانان باخذ غنیمت مشغول شده اكثر آنجماعت كه بامر خواجه كونین بمحافظت شكاف عینین قیام مینمودند بخلاف رای سردار خود جهة اخذ
ص: 345
غنیمت عنان بمعركه تافتند و خالدین الولید و عكرمة بن ابی جهل اینمعنی را دانسته بیك ناگاه بر سر عبد الله راندند و او را با رفقا شهید ساخته از پس پشت سپاه اسلام درآمدند و تیغ كین آخته صورت غلبه ایشان را دست داد و فوجی از مسلمانان كشته گشته زمره بوادی فرار شتافتند چنانچه بروایتی كه در كتاب مذكور مسطور است زیاده از چهارده نفر كسی در ملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة نمانده و از آنجمله هفت نفر از مهاجر بودند و هفت كس از انصار و اسامی مهاجرین برین موجبست علی ابن ابیطالب ابو بكر بن قحافه عبد الرحمن ابن عوف سعد بن ابی وقاص زبیر بن العوام طلحة بن عبید الله ابو عبیدة بن الجراح و نامهای انصاریان این است حباب المنذر- ابو دجانه- عاصم بن ثابت- حارث بن صمه- سهل بن حنیف- اسید بن حضیر- سعد بن معاذ و بعضی بجای ابن معاذ و اسید بن حضیر سعد بن عباده و محمد بن مسلمه را نوشته‌اند و از این چهارده عزیز هشت كس بر موت با یكدیگر بیعت كرده عهد بستند و این هشت كس عبارتست از امیر المؤمنین علی و طلحه و زبیر و ابو دجانه و حارث بن صمه و حباب بن المنذر و عاصم بن ثابت و سهل بن حنیف و ایشان در مقاتله مشركان آثار مردانگی بظهور آورده باوجود كثرت اعدا آسیبی بذات هیچكس از نام‌بردگان نرسید و ایضا در كشف الغمه مسطور است كه در روز احد چون اهل اسلام از هجوم جنود اصحاب ظلام انهزام یافتند خیر الانام علیه الصلوة و السلام از علی مرتضی رضی اللّه عنه پرسید كه چرا با قوم در امر فرار اتفاق اختیار نكردی علی مرتضی جوابداد كه چگونه بروم و ترا تنها بگذارم بخدا سوگند ازین موضع قدم فراتر ننهم تا كشته شوم یا آنكه ایزد تعالی ایجاز وعده خویش كند آنحضرت فرمود كه ایعلی حق عز و علا وفاكننده وعده خود است آنگاه سه طایفه از كفار متعاقب یكدیگر متوجه خیر البشر شده هربار حیدر كرار باشارت آنحضرت شر ایشان را بزخم ذو الفقار مندفع گردانید و از فرقه اول هشام بن امیة المخزومی و از زمره ثانیه عمرو بن عبد اللّه الجمحی و از فوج ثالث بشر بن مالك عمری را بقتل رسانید بصحت پیوسته كه در آنروز كه حیدر كرار بدفع اشرار كفار ذو الفقار اعجاز آثار آخته بود و لواء سعی و اجتهاد برافراخته از جانب آسمان ندائی بگوش همگنان رسید كه (لا فتی الا علی لا سیف الا ذو الفقار) و بقولی قائل این كلام جبرئیل بود علیه السّلام و بروایتی رضوان خازن بهشت و ایضا در آنروز وقتی كه بموجب فرموده سید المرسلین امیر المؤمنین و امام المسلمین علیه السّلام بر جمعی كثیر از ابطال مشركین حمله كرده سلك جمعیت ایشان را از هم بگسیخت جبرئیل گفت یا رسول اللّه ملائكه تعجب مینمایند از حسن مواسات و جوانمردی علی علیه السّلام فقال رسول صلی اللّه علیه و سلم (ما یمنعه من ذلك و هو منی و انا منه فقال جبرئیل علیه السّلام انا منكما) در اكثر كتب سیر مسطور است كه در معركه احد خیر البشر بنفس نفیس مباشر امر قتال گشته نظم
در آن روز از دست برد قضا*بدندان آن سرور ابنیا*
یكی سنگ خورد و شكستی رسید*شد از عقد در لعل و مرجان پدید و بروایت اصح
ص: 346
رامی آن حجاره عتبة بن ابی وقاص بود برادر سعد وقاص در روضة الصفا مسطور است كه در روز احد عبد اللّه بن قمیه و عتبة بن ابی وقاص و عبد اللّه بن شهاب زهری و ابی بن خلف بر قتل رسول صلی اللّه علیه و سلم باهم عهد بسته بودند و زمره‌ای عبد اللّه بن حمید اسدی را نیز داخل آن چهار خاكسار گردانیده‌اند و بن قمیه علیه اللعنه چندان سنگ بجانب آنحضرت انداخت كه رخسار آفتاب كردار او مجروح شده حلقهاء خود بر جبین مبینش نشست و روایتی آنكه بواسطه شمشیری كه آن ملعون بذات همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم رسانید آنحضرت در كوی افتاد و از چشم مردم و مردم چشم پنهان گشته شیطان فریاد برآورد كه ای مردم محمد بقتل رسید و این خبر شایع شده موجب حزن و تفرق اهل اسلام و سبب تفریح خواطر اصحاب كفر و ظلام گردید نقلست كه اول كسی كه آنحضرت را در آن كو شناخت كعب بن مالك انصاری بود آواز برآورد كه (هذا رسول اللّه حیا سویا) سید عالم صلی اللّه علیه و سلم اشارت فرمود كه خاموش باش و چون مسلمانان از حیات خواجه كاینات خبر یافتند از اطراف و جوانب بملازمتش شتافتند و طلحه بدان كو درآمده پشت خم كرد تا آنحضرت پای مبارك بر پشتش نهاد و علی دست همایون حضرت رسالت‌پناه را گرفت تا از آنجا بیرون شتافت بصحت پیوسته كه سید المرسلین در شان آن پنج لعین كه بر قتلش عهد بسته بودند دعا فرمود بعضی از ایشان در همان معركه كشته گشته بقیة السیف بسال نرسیدند در مقصد اقصی مسطور است كه در روز احد ابی بن خلف لعنة اللّه علیه حضرت رسالت‌پناه را دیده گفت لا نجوت ان نجوت و بر آنحضرت كه در میان صمه و سهل بن حنیف ایستاده بود حمله كرد و مصعب بن عمیر پیش رفته بزخم نیزه آن شقی شهید شد آنگاه رسول صلی اللّه علیه و سلم نیم نیزه كه در دست سهل بود ازو بستد و بر گردن ابی زد و ابی عنان بصوب فرار گردانیده از الم زخم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بسان گاو بانگ میكرد تا وقتی كه روی بدوزخ آورد و در بعضی روایات آمده است كه نوبتی زید بن وهب از عبد اللّه بن مسعود پرسید كه چنین شنیده‌ام كه در روز احد بغیر از علی مرتضی و ابو دجانه و سهل بن حنیف رضی اللّه عنهم در خدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچكس نمانده بود این خبر مطابق واقع است یا نی جوابداد كه در اوائل حال كه سپاه اسلام روی بوادی انهزام نهادند بجز مرتضی احدی در نزد مصطفی نماند و بعد از ساعتی عاصم بن ثابت و ابو دجانه و سهل بن حنیف و طلحة بن عبید اللّه بملازمت خیر البشر شتافته كمر محاربت برمیان بستند زید باز پرسید كه ابو بكر و عمر كجا بودند گفت ایشان نیز بگوشه رفته بودند و چون از حال عثمان بن عفان استفسار نمود گفت او نیز بطرفی شتافته در روز سیوم از جنگ پیدا شد و بنابر آنكه مفر او بمنزل عریض بود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود بدرستیكه درین واقعه عریض رفتی از علی مرتضی كرم اللّه وجهه منقولست كه گفت كه در آن روز هولناك من و ابو دجانه و سعد بن ابی وقاص رضی الله عنهم هریك در طرفی بمنع و دفع طایفه‌ای از مشركان مشغول بودیم تا آنزمان كه خدایتعالی فرج روزی كرد و چنانچه در اكثر كتب سیر مسطور
ص: 347
است كه در روز احد جمعی دیگر از صحابه مثل ابو عبیدة بن الجراح و طلحة بن عبید اللّه و ابو طلحه انصاری نیز لوازم شجاعت و پردلی بتقدیم رسانیدند و دو انگشت طلحه رضی اللّه عنه بزخم تیغ ابن قمیه یا صابت بن مالك بن زهیر جشمی از كار بازماند القصه چون قتال اهل ضلال بنهایت انجامید حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة با جمعی از صحابه كه مجتمع گشته بودند بشعب احد درآمد و هند بنت عتبة بن ربیعه كه زوجه ابو سفیان و مادر معویه بود باتفاق سایر نسوان قریش فضای میدان را از مردان شمشیرزن خالی دیده و بر سر شهداء شتافتند و بغیر از حنظلة بن ابی عامر راهب كه ملقب بغسیل الملائكه است تمامی شهیدان را مثله ساختند و هند جگر عم خیر البشر حمزه را از شكمش بیرون آورده بمكید بنابرآن او را آكلة الاكباد میگفتند و بعد از این قضایا ابو سفیان و اتباع او را داعیه رجوع بمكه پیدا شده نخست ابو سفیان نزدیك بشعب احد آمد و فریاد بركشید كه محمد در میان قوم هست یا نی و باشارت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم اصحاب ساكت بوده ابو سفیان باز آواز برآورد كه آیا پسر ابو قحافه زنده است یا نی و هیچكس بجواب زبان نگشاده نوبت دیگر گفت آیا پسر خطاب چه حال دارد و این كرت نیز جواب نشنیده روی بمردم خود آورده گفت اینجماعت كه نام بردم همه كشته گشته‌اند عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه از استماع این مقال بی‌تحمل شده بآواز بلند گفت ای دشمن خدای این كسانی كه نام بردی همه زنده‌اند و بروایت مقصد اقصی چون ابو سفیان از حال پیغمبر (ص) سؤال كرد امیر المؤمنین علی علیه السّلام فرمود بخدای كه محمد زنده است و سخن تو را می‌شنود آنگاه ابو سفیان آغاز نوازش معبود باطل خود كرده گفت (اعل هبل اعل هبل) اصحاب بامر حضرت رسالت مآب جواب دادند كه (اللّه اعلی و اجل) باز ابو سفیان گفت (العزی لنا و لا عزی لكم) مسلمانان جوابدادند كه (اللّه مولانا و لا مولی لكم) پس ابو سفیان بر زبان آورد كه (یوم بیوم و الحرب سجال) و نیز گفت كه وعده میان ما و شما سال آینده منزل بدر است و امیر المؤمنین علی علیه السّلام یا دیگری از اهل اسلام بموجب فرموده خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام زبان بقبول گشاده ابو سفیان بطرف مكه روانشد و بروایت اكثر اهل سیر در واقعه احد قرب سی نفر از مشركان بقتل رسیدند و از اینجمله بقول محمد بن اسحق دوازده نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر كرار كشته شدند و اسامی ایشان اینست طلحة بن ابی طلحه ابو سعید بن طلحه- كلدة بن طلحه- ابو عبد اللّه بن جمیل بن زهره- ابو الحكم بن الاخنس بن شریق الثقفی- ولید بن حذیقة بن المغیره و برادرش امیة ارطاة بن شرحبیل بن امیه- عمرو بن عبد الله بن الجمحی- بشر بن مالك صواب مولای بنی عبد الدار در روضة الاحباب مسطور است كه در زمانی كه رسول صلی الله علیه و سلم بشعب درآمد عثمان بن عبد الله بن المغیرة المخزومی مسلح و مكمل بر اسب ابلقی سوار از عقب آنسرور بشتافت و ناگاه پای اسب آن لعین در گوی فرورفته از پشت بر روی زمین افتاد و بضرب تیغ حارث بن صمه رخت زندگانی بباد فنا داد و عبید الله بن حاجز عامری بجانب حارث شتافته بشمشیر خون‌ریز ابو دجانه
ص: 348
ریزریز شده و سایر مشركان بیمن اجتهاد بعضی از مجاهدان دین كه اسامی ایشان سبق ذكر یافته مقتول گشتند اما از مسلمانان در آن معركه بروایتی هفتاد نفر و بقولی شصت و پنج كس بسعادت شهادت استسعاد یافتند و از آن جمله چهار نفر از مهاجرین بودند و باقی از انصار و یكی از شهداء مهاجرین عم سید المرسلین حمزة بن عبد المطلب است رضی الله عنه كنیت او ابو یعلی بود و بعضی ابو عماره گفته‌اند در نسخ معتبره از وحشی كه قاتل آن جناب بود مرویست كه گفت من غلام جبیر بن مطعم بن عدی بودم و در روز بدر عم خواجه من طعیمة بن عدی بر دست حمزه كشته گشته بود بنابرآن جبیر در وقت توجه بجانب احد بمن گفت اگر تو حمزه را بقتل رسانی آزاد باشی و در اثناء راه گاهی هند نیز جهة انتقام كشیدن پدر خویش عتبه مرا بدان امر تحریض كردی و گفتی كه اگر این كار بدست تو تمشیت پذیرد بتربیت من اختصاص یابی و در روز احد در وقتی كه نایره قتال اشتعال یافت من بمعركه رفته حمزه را دیدم كه مانند شتر مست بمیدان درآمد و صفوف مشركان را برهم زده در آن حال سباع بن عبد العزی خزاعی كه مادرش در مكه باختنان نسوان قیام نمودی در برابر مسلمانان شتافته مبارز خواست حمزه رضی الله عنه سر راه بر سباع گرفته نخست او را بحرفت مادرش سرزنش كرد آنگاه بضرب تیغ جسد آن ملعون را بر خاك افكنده طعمه سباع گردانید و من در پس سنگی در كمین نشستم تا حمزه رضی الله عنه نزدیك بدانجا رسید پس حربه‌ای بطرف وی انداختم و آن تیغ بر زیر ناف آن زبده آل عبد مناف آمده از جانب دیگر سر بدر كرد و او متوجه من شده همان لحظه از پای درآمد و بعد از آن هند بسر وقت حمزه رسید و گوش و بینی او را برید و جگرش بیرون آورده بمكید نقلست كه بعد از مراجعت اهل ضلالت بجانب مكه در وقتی كه ارباب هدایت بتفحص حال شهدا قیام نمودند حضرت رسالت فرمود كه حال حمزه چیست كه او را نمی‌بینم علی مرتضی رضی الله عنه بجست‌وجوی عم خود مشغول شده ناگاه جسد مباركش را افتاده دید اشك بر عارض همایونش فرو دویده آنحضرت را بر صورت واقعه مطلع گردانید رسول صلی الله علیه و سلم بنفس نفیس بدانجا شتافته چون عم خویش را مثله كرده یافت بغایت محزون گشت و گفت (مما وقفت موقفا قط اغیظ لی من هذا) پس قسم یاد فرموده بر زبان وحی بیانش جاری شد كه چون بر قریش دست یابم هفتاد كس را از ایشان مثله كنم جبرئیل نازل گشته این آیت آورد كه (وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ) رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه صبر میكنم و از سر آنعزیمت درگذشته كفاره سوگند داد و در سیر السلف مذكور است كه حمزه رضی الله عنه از حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم دو سال اسن بود و مؤلف اعمار الاعیان مدت عمرش را پنجاه و نه سال گفته است و الله اعلم و از جمله شهداء مهاجرین دیگری عبد الله بن جحش اسدی است و او پسر عمه خیر البرید علیه السّلام و التحیة بوده زیرا كه مادرش دختر عبد المطلب است مسماة بامیة نقلست كه در صباح روزیكه حرب احد بوقوع پیوست عبد الله مناجات كرد كه خدایا درین جنگ
ص: 349
شخصی را كه بشدت بأس و قوت موصوف باشد غنیم من گردان تا اگر بر من ظفر یابد گوش و بینی مرا ببرد و چون در وقت ملاقات از من سؤال كنی كه ایعبد الله گوش و بینی تو را چرا بریده‌اند جواب دهم كه از برای محبت تو و رسول تو پس مرا تصدیق فرمائی و گوئی كه آری تو گوش و بینی بریده مائی از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه مرویست كه صباح عبد الله بن جحش این مناجات نمود و آخر روز دیدم كه كفار گوش و بینی او را از ریسمان آویخته بودند و او را با حمزه رضی الله عنه در یك قبر دفن نمودند مدت عمر عبد الله از چهل سال متجاوز بود و دیگری از شهداء مهاجرین مصعب بن عمیر است كه از بنی عبد الدار بود و اسلام بسیاری از اهل مدینه بیمن اهتمام او روی نمود و در مقصد اقصی و بعضی دیگر از مؤلفات علماء مذكور است كه در آنوقت كه مسلمانان از معركه احد روی گردان شدند مصعب كه رایت مهاجرین در دست داشت خیال فرار پیرامن خاطر نگذاشت و ابن قمیه باو رسیده بضرب شمشیر دست راستش بینداخت و مصعب علم بدست چپ گرفته گفت كه (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل) و ابن قمیه علیه اللعنة بزخم تیغ دیگر دست چپش را نیز قلم زده مصعب كرت دیگر آنكلمه را تكرار نمود و آنعلم را بزور هردو بازو بسینه خود منظم گردانید و ابن قمیه نیزه بوی رسانید كارش بآخر انجامید گویند كه انقطاع و تجرد مصعب از مزخرفات دنیویه بمرتبه‌ای بود كه چون شهید شد از وی پوست پاره ماند كه چون سرش را بآن می‌پوشیدند پایهایش مكشوف میگشت و چون پایش را ستر میكردند رویش باز میماند بیت
غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود*ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است و از آنجمله شهداء انصار یكی ذكوان بن عبد قیس است و او داخل اهل بدر بود و مرتبه‌اش در خدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة بجائی رسید كه نوبتی فرمود كه هركس دوست دارد كه مردی به‌بیند كه بر سبزه بهشت راه میرود باید كه بسوی ذكوان نظر كند در روضة الصفا مسطور است كه چون اهل اسلام متوجه احد گشتند ذكوان رضی الله عنه دختران و نسوان خود را وداع كرده ایشان گفتند یا ابا السبع دولت دیدار كی دست خواهد داد جوابداد كه روز قیامت و پس از تلاقی فریقین چندان محاربه نمود كه بسعادت شهادت رسید و در آخر جنگ حضرت مقدس نبوی (ص) فرمود كه هیچكس از حال ذكوان خبری دارد جناب علی مرتضی رضی الله عنه گفت یا رسول الله من دیدم كه سواری در عقب او میرفت و میگفت مرا نجات مباد اگر تو نجات یابی آنگاه شمشیری بر دوش او فرود آورد و من آن سوار را تعاقب نموده از پشت زین بر زمینش افكنده چون نگاه كردم ابو الحكم بن الاخنس بن شریق بود و دیگری از شهداء حنظلة بن ابی عامر راهبست از واقدی مرویست كه حنظلة بن ابی عامر قریب بواقعه احد جمیله بنت عبد الله بن ابی را بحباله خویش در آورد و در شبی كه روزش جنگ واقع شد باجازت حضرت رسالت در مدینه توقف نموده با منكوحه خود زفاف كرد و صباح متوجه حرب‌گاه گشته جمیله چهار كس را آورد تا حنظله پیش ایشان اقرار فرمود كه ازالت بكارت جمیله نموده و چون
ص: 350
گواهان سبب این اشهاد از وی پرسیدند جوابداد كه دوش چنان در خواب دیدم كه فرجه در آسمان پیدا شد و حنظله از آن فرجه بدانجا درآمده آسمان باز بحالت اول معاودت نمود و تعبیر اینواقعه وقوع شهادت حنظله است بنابرآن من گواه گرفتم تا كسی مرا طعن نتواند كرد القصه چون حنظله بمعركة احد رسید ساعتی بقتال پرداخته بر دست جعونه یا شداد بن الاسود شهید گردید و رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه من دیدم كه ملائكه حنظلة بن ابی عامر را غسل میدهند و چون بمدینه مراجعت نمود از جمیله حال حنظله را پرسید جواب داد كه حنظله از غایت حرص بر جهاد بی‌آنكه رفع جنابت كند سلاح بسته بمعركه شتافته بنابرین قضیه حنظله را غسیل الملائكه لقب دادند و دیگری از شهداء معركه احد عمرو بن ثابت بن وقش است واقدی روایت كند كه عمرو پیوسته در نبوت حضرت رسالت متردد بود و كما ینبغی قبول احكام اسلام نمینمود اما در صباح آنروز بهدایت ملهم الرشاد از سر صدق زبان بكلمه طیبه توحید جاری گردانیده روی باحد نهاد و چندان محاربه نمود كه شهادت یافت و چون خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بر شهادت او واقف شد فرمود كه (انه لمن الجنة) و دیگری از جمله شهداء انصار عمرو بن الجموح است كه از بنی سلمه بود و او چهار پسر داشت كه بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم قیام مینمودند و خود بواسطه آنكه اعرج بود در معارك بخدمت آنحضرت نمیرسید اما در وقتی كه رسول صلی اللّه علیه و سلم متوجه احد گشت عمرو را هوس جهاد پیدا شده هرچند قوم او را ازینحركت منع كردند و گفتند كه (لیس علی الاعرج حرج) بجائی نرسید و نزد حضرت رسالت‌پناه رفته گفت یا رسول اللّه میخواهم كه باین پای لنگ عرصه بهشت را بپویم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (لا جهاد علیك) عمرو التماس خویش را مكرر ساخته رخصت یافت و در روز احد با پسر خود خلاد و عبد اللّه بن عمرو بن حزام كه برادر منكوحه اش هند بنت عمرو بن حزام بود شهید گشت از واقدی مرویست كه در روز احد چون اخبار موحش بمدینه رسید عورات جهة تحقیق حالات متوجه معسكر شدند و عایشه رضی اللّه عنها نیز در حركت آمده در اثناء راه هند را دید كه شوهر و برادر و پسر خود را بر شتری بار كرده بمدینه می‌آورد از وی پرسید كه خبر چیست جوابداد كه ذات فایض البركات سید كائنات مقرون بصحت و سلامت است دیگر هر مصیبتی كه باشد سهلست صدیقه باز استفسار نمود كه اینها چه كسانند كه میبری هند گفت كه شوهرم عمرو و برادرم عبد اللّه و پسرم خلاد است آنگاه شتر بزانو درآمده صدیقه رضی اللّه عنها گفت كه مصراع
جمل از ثقل حمل از رفتار بازایستاد
هند جوابداد كه ظاهرا سبب توقف شتر امری دیگر است آنگاه شتر را بزجر برانگیخت نوبت دیگر آن جمل بخسبید و چون زمامش را بطرف گردانید در رفتار آمد هند نزد سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم شتافته كیفیت واقعه معروضداشت آنحضرت فرمود كه (ان الجمل مأمور) بعد از آن از هند پرسید كه عمرو در وقت توجه چه گفته بود هند جواب داد كه این دعا كرده كه (الهم لا تردنی الی اهلی) خیر البشر فرمود كه بنابراین شتر بجانب
ص: 351
نرفت و ایضا هند را بشارت داد كه شوهر و برادر و پسر تو در بهشت بمرافقت یكدیگر بسرمیبرند و دیگری از شهداء احد وهب بن قابوس مزنی است و برادرزاده او حارث بن عقبة بن قابوس است و ایشان در روز احد از جبل مزینه بمدینه آمده چون از كیفیت واقعه وقوف یافتند از عقب رسول صلی اللّه علیه و سلم بمعركه شتافتند و آثار شجاعت و مردانگی بظهور آورده بعز شهادت فایز شدند سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنه گوید كه من دیدم كه بعد از شهادت وهب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر سرش ایستاده میگفت (رضی اللّه عنك فانی راض) و چون او را در قبر نهادند آنحضرت بدست مبارك خود بردی كه علمهاء سبز داشت بر وی پوشید و دیگری از شهداء انصار انس بن النضر است عم انس بن مالك رضی اللّه عنهما نقلست كه انس در معركه احد امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه را دید كه با طایفه‌ای از اهل سلام در مقام تحیر بگوشه‌ای نشسته از سبب حزن پرسید جوابدادند كه رسول صلی اللّه علیه و سلم بقتل رسید گفت پس شما دیگر حیات چه میكنید برخیزید و با اعدا مقاتله نمائید تا كشته شوید پس انس شمشیر كشیده متوجه میدان شد و در آن اثناء بسعد بن ابی وقاص بازخورده گفت و اللّه كه من بوی بهشت از جانب احد می‌شنوم آنگاه بر قلب لشگر قریش حمله كرده محاربه مینمود تا شهید شد گویند كه زیاده از هشتاد زخم بر بدنش رسیده بود و از جمله شهداء معركه احد دیگری خارجة بن زید انصاری بود در روضة الصفا مسطور است كه در وقتیكه خارجة بن زید سیزده زخم داشت مالك بن الدخشم باو رسیده گفت شنودی كه محمد را كشتند خارجه جوابداد كه بی‌تقدیر خدای عز و علا كشته نگردد و نمیرد تو برو و برای نصرت ملت خود مقاتله كن و دیگری از آنجمله سعد بن الربیع بود آورده‌اند كه در آنروز جگرسوز حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه كیست كه معلوم نماید كه سعد در سلك احیاء انتظام دارد یا كشته شده یكی از انصار بتفحص حال او اشتغال نموده سعد را افتاده دید در حالتی كه رمقی از جان باقی داشت و آنچه از لفظ گوهرافشان نبی آخر الزمان شنیده بود بوی رسانید سعد گفت دوازده زخم جان‌گداز بر من زده‌اند و امید از حیات انقطاع یافته سلام من بخیر الانام برسان و بگوی كه سعد میگوید كه حق سبحانه و تعالی ترا از ما جزای خیر دهاد و بهترین جزائی كه از امتی به پیغمبر ایشان داده باشد و قوم را بگوی كه در خدمتكاری آنحضرت از خود بتقصیر راضی نشوید و همان لحظه بهار عمر سعد بن الربیع بخریف ممات مبدل شده سعادت ابدی نصیبش گشت و چون سخنان او بعرض حضرت رسالت صلی اللّه علیه السلام و التحیه رسید فرمود كه (اللهم ارض عن سعد بن الربیع) و دیگری از شهداء آنمعركه یمان بن جبل یعسی است كه پدر حذیفه بود در مقصد اقصی سمت تحریر یافته كه یمان پیر سال‌خورده‌ای بود و در آنروز در سر كوهی متحصن گشته بود بالاخره هوس ادراك سعادت شهادت او را بر آن داشت كه شمشیر خود را گرفته بمعركه شتافت و اهل اسلام یمان را نشناخته در اثناء مبارزت بقتلش مبادرت نمودند و پسرش در آن وقت فریاد زد كه این پدر منست بجائی نرسید زیرا كه مسلمانان از غایت دهشت و تحیر
ص: 352
ندانستند كه او چه میگوید و از جمله هفتاد نفر دیگری عبد الله بن جبیر بود و جمعی كه با او در محافظت شكاف عینین ثبات قدم ورزیده بودند و اسامی تتمه شهداء از كتبی كه در تحریر این مختصر در نظر بود بوضوح نه پیوست بنابرآن مرقوم كلك بیان نگشت بعضی از علما را عقیده آنكه خاتم الانبیاء علیه من الصلوة انماها بر حمزه رضی الله عنه نماز گذارد و جنازه هریك از شهدا را كه می‌آوردند پهلوی سید الشهداء نهاده باداء صلوة قیام مینمود چنانچه هفتاد كرت بر حمزه نماز گذارده شد و قولی آنكه آنحضرت بر شهیدان احد نماز نگذارد و مجتهدان مذهب امام شافعی ترجیح این روایت كرده‌اند و باتفاق ارباب اخبار شهداء را بی از آنكه بشویند در همانموضع دفن فرمودند و در آخر همان روز حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بمدینه مراجعت فرمود و در اثناء راه بهر قبیله كه میرسید مردان و زنان بر سر راه آمده بر صحت ذات اعجاز صفات آنحضرت شكر الهی بتقدیم میرسانیدند و میگفتند كه هر مصیبت كه غیر مصیبت تست سهل و آسانست و حال آنكه اكثر آنجماعت مصیبت‌زده بودند به ثبوت پیوسته كه در روز دوم از واقعه احد كه یكشنبه بود خبر بمدینه رسید كه ابو سفیان با متابعان از مراجعت بجانب مكه پشیمان شده و باز بخیال قتال عزیمت مدینه نموده بنابراین آن نبی آخر الزمان لواء ظفر انتما را بعلی مرتضی داده با همانجماعت كه در احد همراه موكب همایون بودند بعزم مقاتله اعداء توجه فرموده تا منزل حمراء الاسد تشریف برده اشارت كرد كه در معسكر نصرت اثر در آنشب در پانزده موضع آتش افروختند و معبد بن ابی معبد خزاعی كه باوجود كفر نسبت بحضرت رسالت دم از اخلاص میزد و در آنوقت بمكه میرفت با ابو سفیان و حزب شیطان ملاقات نموده ایشان را از حرب مسلمانان بترسانید و گفت كه محمد با جمعی كثیر از مهاجر و انصار به نیت انتقام شما متوجه است و من او را در حمراء الاسد گذاشتم و كفار از استماع اینخبر متوهم شده فی الحال بر جناح استعجال بجانب مكه روانشدند و این معنی بر ضمیر انور خیر البشر واضح گشته در صحت و عافیت بمدینه طیبه شتافت روایتست كه در حمراء الاسد ابو عزة شاعر و معاویة بن المغیره را مسلمانان گرفته نزد رسول صلی الله علیه و سلم آوردند و چون ابو عزة در وقتی كه اهل بدر او را اسیر كرده بودند در مجلس اشرف نبوی عهد نموده بود كه دیگر بر جنگ حامیان حوزه دین اقدام ننماید و دفتر عهد و پیمان را بر طاق نسیان نهاده در روز واقعه احد همراه كفار بود سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار بقتل او حكم فرمود و او بزبان تضرع و زاری مخلص خود را مسألت كرد آنحضرت گفت كه (لا یلدغ المؤمن من حجر واحد مرتین) و عاصم بن ثابت او را گردن زده عثمان بن عفان رضی اللّه عنه زبان بشفاعت معویة بن المغیره بگشاد و حضرت خیر البریه معاویة بن المغیره را امان داد اما فرمود كه اگر بعد ازین تاریخ بسه روز او را در مدینه یابید بكشید و بر طبق آیت (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ)* در روز چهارم از این شریطه آنخون گرفته را در مدینه دیدند و زید بن حارثه و عمار بن یاسر بفرموده سید عالم او را بقتل
ص: 353
رسانیدند و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم از هجرت سریه رجیع واقعشد و رجیع نام آبیست از آبهای بدیل و كیفیت آنواقعه چنان بود كه سفیان بن خالد هزیلی بعد از غزوه احد با جمعی از قبیله عضل و قاره بمكه رفته كفره قریش را تهنیت گفت و در آن ایام كه در حریم حرم مقیم بود شنود كه سلافه بنت سعد زن طلحة بن ابی طلحه نذر كرده بود كه هركس كه سر عاصم بن ثابت را كه كشنده دو پسر او بود نزد وی برد صد شتر خوب بآن كس دهد قوت طامعه سفیان در حركت آمده پس از آنكه بمیان قوم خود بازگشت حیله‌ای برانگیخت و هفت كس را بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة فرستاد تا اظهار اسلام نموده گفتند یا رسول اللّه جمعی كثیر از مردم قبیله ما ایمان آورده‌اند اكنون ملتمس آنست كه فوجی از صحابه را همراه ما بمیان ایشان فرستی تا بتعلیم قواعد شریعت قیام نمایند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم التماس آنقوم را قبول نموده ده كس از كبار اصحاب كه عاصم بن ثابت و مرثد بن ابی مرثد و حبیب بن عدی و زید بن دثنه و عبد اللّه بن طارق از آنجمله بودند بموجب اشارت آنحضرت با ایشان روان شدند و چون نزدیك آبی كه رجیع نام داشت رسیدند یكی از آن هفت منافق پیشتر رفته سفیان را خبر كرد و آن ملعون با دویست مرد مسلح بقصد مسلمانان حركت نموده در وقتی كه آن سعادتمندان بكوهی بالا میرفتند بدیشان باز خورد و خواست كه همه را در صورت امان بجنگ آرد اما عاصم باتفاق یاران بر آن كافران تیرباران كردند و بعد از آن‌كه سهام باتمام رسید عاصم تیغ بركشیده بر زبان نیاز از كریم كارساز مسألت نمود كه سر او از شر كافران مصون ماند و این دعا بنابر آن بود كه میدانست كه سلافه نذر كرده كه در كاسه سرش شراب آشامد و عاصم بعد از قتال و جدال در آنروز شربت شهادت چشیده چون مشركان خواستند كه سر او را از تن جدا سازند دیدند كه زنبور موفور بر گرد بدن عاصم جمع آمده لاجرم دست از آن كار بازداشتند و خیال كردند كه در شب زنبوران كم شوند بآن مهم پردازند چون شب درآمد حق عز و علا سیلی فرستاد تا جسد عاصم را ببرد و مشركان در غایت خذلان بازگشتند و در روز قتل عاصم از آن ده نفر هشت كس دیگر شهید شدند و حبیب بن عدی و زید بن وثنه بدست كفار گرفتار گشته كسان سفیان ایشان را بمكه بردند و بفروختند و مشركان قریش آن‌دو عزیز را كه از جمله زهاد صحابه بودند در موضع تنعیم بردار كردند نقلست كه چون حبیب بپای دار رسید از قاتلان خویش رخصة طلبیده دو ركعت نماز گذارد (و هو اول من سن الركعتین عند القتل) بصحت پیوسته كه اهل ضلالت جهة انتشار قوت و شوكت خویش حبیب را بردار گذاشته چهل كس را بمحافظتش برگماشتند و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر كیفیت واقعه وقوف یافته زبیر بن العوام و مقداد بن الاسود را رضی اللّه عنهما جهة فرود آوردن حبیب از دار بجانب مكه فرستاد و ایشان شبی به تنعیم رسیده و محافظان حبیب را خفته یافته جسد آن بزرگ دین را كه بعد از انقضاء چهل روز از قتل همچنان تازه بود و خون ازو میچكید و بوی مشك میدمید زبیر در پیش اسب گرفت و باتفاق مقداد روی براه
ص: 354
مدینه نهاد و صباح روز دیگر قریش ازین واقعه آگاه شده هفتاد كس را از عقب زبیر و مقداد فرستادند و آنجماعت چون بدیشان رسیدند زبیر از اسب فرود آمده حبیب را بر زمین نهاد و فی الحال زمین شق شده او را فرو برد و كفار این امر بدیع را مشاهده كرده چون میدانستند كه بر زبیر و مقداد زود ظفر نمیتوانند یافت بصوب مكه بازگشتند گویند كه سفیان بن خالد بكشتن عاصم و اصحاب او خورسند شده بجمع آوردن سپاه پرداخت تا بمحاربه حضرت رسالت‌پناه (ص) شتابد و پرتو اینخبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافته شخصی را كه موسوم بعبد اللّه بن انیس بود بفرستاد تا در شبی كه آن شریر بخواب غفلت رفته بود سر پر شر او را از تن جدا ساخت و در اواخر همین سال یا اوائل سال چهارم خبر بمدینه رسید كه طلیحه و سلمه پسران خویلد مردم بنی اسد را بر جنگ حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم تحریص مینمایند و داعیه دارند كه نواحی یثرب را تاخت كنند بنابر آن آنحضرت ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی را با صد و پنجاه كس از مهاجر و انصار بدان جانب فرستاد و ابو سلمه ولید بن زهیر طائی را دلیل خویش ساخته از بیراهه تا حدود قطن كه آبیست از آبهای بنی اسد رفته و سه غلام آن قبیله را كه برعی اغنام قیام مینمودند اسیر كرد و بنی اسد اینخبر یافته از منازل خود بمواضع حصین گریختند و ابو سلمه بدانجا شتافته آنچه توانست از شتر و گوسفند بحیطه تصرف در آورد و بعد از انقضاء ده روز سالما غانما بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة رسید

ذكر وقایع سنه اربعه‌

در اوایل این سال خیر البرایا علیه افضل التحایا بنابر التماس ابو براء عامر بن مالك كه او را ملاعب الاسنه میگفتند هفتاد تن از زهاد صحابه را كه عامر بن فهیره و حارث بن صمه و حزام و سلیم پسران ملحان و عمرو بن امیه ضمری از آنجمله بودند بهدایت و ارشاد اهل نجد مأمور گردانیده منذر بن عمرو ساعدی را بامارت ایشان تعیین كرد و چون این گروه قطع منازل و طی مراحل نموده به بئر معونه رسیدند عامر بن الطفیل كه برادر زاده ملاعب الاسنه بود از غایت شقاوت جمعی كثیر از بنی سلیم و عطیه و رعل و ذكوان فراهم آورده بیك ناگاه بر سر اصحاب هدایت‌پناه تاخته غیر عمرو بن امیة ضمری همه را شهید ساخت و عمرو بجانب مدینه شتافته در اثناء راه بدو مشرك كه از قبیله عامر بن الطفیل بودند بازخورد و چون ایشان در خوابشدند هردو را كشته بعد از آنكه بمدینه رسید كیفیت واقعه را بعرض رسانید سید الانبیاء علیه من الصلوة انماها بر فوت اصحاب هدایت انتساب تأسف خورده جهة قتل آن‌دو عامری عمرو را بسهو و خطا منسوب داشت و فرمود كه آن‌دو شخص در امان من بودند و حالا اداء دیت ایشان واجبست نقلست كه چون ابو براء از كیفیت حادثه آگاهی یافت بغایت محزون و متألم شد و بدان سبب هم در آن ولا بعالم آخرت انتقال نمود و حضرت رسالت‌پناه در شأن عامر بن الطفیل دعا فرموده گفت كه (اللهم اكفنی عامرا)
ص: 355
و عامر در وقتیكه در خانه زنی سلولیة بود طاعونی بسان طاعون شتر برآورده و از حیات نومیده شده گفت (غدة كغدة البعیر و الموت فی بیت سلولیه) آنگاه بر اسب خویش نشسته از پشت زین روی باسفل السافلین آورد بصحت پیوسته كه هم در آن اوان كه عمرو بن امیه قضیه كشتن عامریان را بعرض خیر البریه علیه السّلام و التحیة رسانید آنحضرت بحصار یهود بنی نضیر كه حلیف اهل اسلام بودند تشریف برد و در باب دیت آن‌دو شخص استعانت جست یهودان نخست بحسب ظاهر این معنی را قبول نمودند و آخر الامر نسبت بسید اول و آخر عذری بخاطر گذرانیدند و جبرئیل امین آنحضرترا بر خیال یهود اطلاع داده رسول صلی الله علیه و سلم فی الحال بطرف مدینه بازگشت و محمد بن مسلمه را نزد بنی النضیر فرستاد كه ازین دیار بیرون روید زیرا كه عهد شكسته اندیشه قصد من داشتید و یقین دانید كه بعد از انقضاء ده روز ازین تاریخ هركس از شما را درین دیار یابند بفرمان من گردن خواهند زد یهود ازین تهدید اندیشیده بتهیه اسباب سفر پرداختند اما بالاخره باغواء عبد الله بن ابی خاطر بر توقف قرار دادند و حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم ابن ام مكتوم را در مدینه خلیفه گذاشته رایت هدایت‌آیت را بشاه ولایت ارزانی داشت و متوجه بنی النضیر شده نماز دیگر در نواحی قلعه ایشان گذارد و مدت پانزده روز زمان محاصره امتداد یافته عبد الله بن سلام و ابو لیلی مازنی بموجب اشارت سید كاینات بقطع نخیلات یهود قیام نمودند در كشف الغمه مسطور است كه در اوقات محاصره یكی از تیراندازان یهود كه موسوم بغرورا بود تیری بجانب خیمه خیر البرایا انداخت چون شب درآمد علی مرتضی از معسكر ظفر اثر غایب گشته بعضی از اصحاب غیبت آنجناب را بعرض حضرت رسالت مآب رسانیدند آنحضرت فرمود كه می‌بینم كه جهة كفایت بعضی از مهمات شما بیرون رفته است و مقارن آنحال شاه مردان سر پر غرور غرورا را در پای آنسرور انداخت و گفت یا رسول اللّه این سر آن ملعونیست كه تیر بجانب خیمه تو انداخته بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم از كیفیت واقعه تفتیش فرموده جناب ولایت ایاب جوابداد كه من آنملعون را بصفت شجاعت متصف دیدم و بخاطر گذرانیدم كه شاید او را جرأت بر آن دارد كه شب از قلعه بیرون آید و هركه را غافل یابد برباید و من در كمینگاه نشسته ناگاه مشاهده نمودم كه آن لعین شمشیری برهنه در دست با نه كس دیگر از حصار بیرون آمد و من بر او حمله كرده سرش از تن برداشتم و موافقان او چنان نزدیكند كه اگر جمعی همراه من گردانی امید دارم كه برایشان ظفر یابم رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو دجانه و سهل بن حنیف را با هشت نفر دیگر از ابطال برحال مصحوب امیر المؤمنین علی گردانید و آنجناب از عقب یاران غرورا بشتافت و آنجماعت را در بیرون قلعه یافته باتفاق رفقا همه را بقتل رسانید و رؤس نامبارك ایشان را نزد حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة آوردند و بفرموده آنحضرت سرها را بر در سراهای بنی خطمه آویختند القصه چون كار بنی نضیر در تنگنای حصار دشوار شد كس پیش سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم فرستادند كه ما را بگذار تا ازین دیار بیرون رویم آنحضرت فرمود
ص: 356
كه امروز این ملتمس درجه قبول نمییاید مگر آنكه اسلحه خود را بگذارید و از اموال آن مقدار كه مواشی شما برتواند داشت ببرید و بقیه را رها كنید جهودان از غایت اضطرار باین معنی راضی شده جلاء وطن اختیار كرده بعضی بقلاع خیبر رفتند و برخی در اطراف آفاق پراكنده گشتند و همدرین سال غزوه بدر موعد كه آن را غزوه بدر صغری نیز گویند واقع شد بیان اینسخن آنست كه چون در روز احد ابو سفیان با مسلمانان گفته بود كه سال دیگر در میان ما و شما موعد ملاقات بدر است و یكی از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب جوابداد كه آری اگر خدا خواسته باشد چون زمان وعده نزدیك رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم عبد اللّه بن رواحه را در مدینه خلیفه گذاشته لواء ظفر انتما بعلی مرتضی رضوان اللّه تعالی عنایت فرمود و با هزار و پانصد كس از مهاجر و انصار كه ده اسب داشتند متاع تجارت برگرفته بجانب بدر توجه نمودند و ابو سفیان با دو هزار مرد كه پنجاه اسب همراه ایشان بود از مكه بیرون آمده تا مر الظهران بشتافت اما چون در میان مشركان عسرت بینهایت بود چنانچه بغیر سویق چیزی نداشتند كه تغذی نمایند از آن عزیمت پشیمان شده مراجعت كردند و اهل اسلام هشت روز در بدر توقف فرموده و امتعه تجارت ببهاء تمام فروخته بمدینه طیبه بازگشتند و در همین سال شرب شراب بر امت خیر الانام (ص) حرام شد و آیت (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ) نازل گشت و بروایتی در سال ششم و بقولی در سال هفتم تحریم خمر سمت تحقق پذیرفت و هم در سال چهارم از هجرت فاطمه بنت اسد بن هاشم كه والده امیر المؤمنین علی بود بریاض رضوان انتقال نمود و اینمعنی موجب ملال ضمیر انور حضرت مقدس نبوی و جناب ولایت مآب مرتضوی گشته آنحضرت جامه مبارك خود را كفن فاطمه كرد و بر وی نماز گذارده جسدش را در بقیع دفن فرمود و در همین سال ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومی وفات یافت و رسول صلی اللّه علیه و سلم زوجه ابو سلمه ام سلمه را كه دختر عمه آنحضرت بود بعد از انقضاء ایام عدت بعقد خود درآورد