گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذكر وقایع سال پنجم از هجرت حضرت رسالت مآب (ص) و بیان غزوه مریسیع و حرب احزاب‌





بروایت بعضی از اهل سیر غزوه ذات الرقاع درین سال واقعشده و سبب این غزوه آنكه شخصی بمدینه خبر آورد كه بنی انمار و ثعلبه لشكری جمع كرده قصد اهل اسلام دارند و خیر الانام علیه الصلواة و السلام براینمعنی مطلع گشته امیر المؤمنین عثمان بن عفان را در مدینه خلیفه گذاشته با چهارصد كس یا هفتصد كس جهة دفع شر كفار توجه فرمود و وجه تسمیه ذات الرقاع بروایتی آنست كه نزدیك بآن موضع كه مسكن كافران بود كوهی است كه قطعه از اجزاء آن سرخ واقع شده و قطعه سیاه و قطعه سفید و قولی آنكه از ابو موسی
ص: 357
اشعری مرویست كه گفت من با جمعی از یاران خویش در آن سفر بودم و پایهاء ما مجروح شده رقعها و وصلها بر آن بستیم بنابرآن غزوه را ذات الرقاع گفتند و این روایت دلالت بر آن میكند كه این غزوه بعد از فتح خیبر وقوع یافته باشد زیرا كه ابو موسی پس از آن فتح از حبشه بملازمت حضرت رسالت‌پناه صلی الله علیه و سلم رسید بناء علی هذا بعضی از افاضل متأخرین در مؤلفات خود نوشته‌اند كه می‌تواند بود كه غزوه ذات الرقاع دو نوبت واقع شده باشد القصه چون رسول صلی الله علیه و سلم نزدیك بمساكن اهل ضلال رسید بوضوح انجامید كه رجال بقلل جبال گریخته نسوان در آن منازل مانده‌اند و چون توهم آن بود كه اگر مسلمانان غافل شوند مشركان از كوه فرود آمده دست باستعمال سیف و سنان بگشایند رسول صلی اللّه علیه و سلم در آن موضع نماز خوف گذارد و این اول نماز خوفی بود كه در اسلام گذارده شد و مدت این سفر پانزده شبانروز كشیده حضرت رسالت مآب در ضمان صحت و عافیت بمدینه مراجعت فرمود و روایتی كه در روضة الاحباب مسطور است وقوع این غزوه در سال ششم از هجرت بود و اللّه تعالی اعلم و از جمله وقایع سال پنجم دیگری غزوه دومة الجندل است و دومة الجندل بضم دال باعتقاد صاحب مستقصی نام موضعی است كه از آنجا تا كوفه ده مرحله است و تا دمشق نیز ده مرحله سبب این غزوه آنكه بمسامع خیر البریه صلی اللّه علیه السّلام و التحیة رسید كه حاكم آن موضع مذكور اكیدر بن عبد الملك كه نصرانی بود و در تحت طاعت قیصر بسر می‌برد لشكری جمع كرده عزیمت مدینه دارد بنابرآن نبی آخر الزمان سباع بن عرفط را در مدینه خلیفه ساخته با هزار نفر علم توجه برافراخت و در اثناء راه مراعی و مواشی مخالفان بدست افتاده چون این خبر بگوش اهل دومة الجندل رسید متفرق گشتند و حضرت رسالت روزی چند در دومة الجندل رحل اقامت انداخته سرایا باطراف و جوانب فرستاد و در ضمان فتح و تأئید بمدینه مكرمه مراجعت فرمود و دیگری از وقایع این سال غزوه مریسیع است كه آن را غزوه بنی المصطلق نیز گویند مصطلق لقب خزیمة بن سعد بن عمیر بن ربیعة بن حارثة بن عمرو است و حارثه عبارت از خزاعه است و چنانچه در مقصد اقصی مذكور است مریسیع آبیست در خزاعه میان مكه و مدینه قریب بساحل القصه در سال پنجم از هجرت بسمع مبارك حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة رسید كه پیشوای بنی المصطلق حارث بن ابی ضرار لشكر جرار فراهم آورده با اهل اسلام داعیه محاربه دارد لاجرم آن حضرت كارسازی سپاه نصرت دستگاه نموده رایت مهاجرین را بعلی مرتضی رضی اللّه عنه داد و علم انصار را بسعد بن عباده تفویض فرمود و عمر بن الخطاب را در مقدمه تعیین كرد و بر میمنة زید بن حارثه را گماشت و بر میسره عكاشة بن محصن را بازداشت و باین ترتیب و آئین متوجه اعداء دین گشته در آن سفر بسیاری از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه شدند و در میان سپاه اسلام سی سر اسب بود ده سر از مهاجران و بیست سر از انصار و از امهات مؤمنین عایشه و ام سلمه در آن غزوه بشرف مصاحبت
ص: 358
خیر البریه علیه السّلام و التحیة مشرف بودند و چون حارث ابن ابی ضرار از توجه سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم خبردار شد لواء شقاوت انتما بدست صفوان شامی داده پای در میدان مقابله و مقاتله نهاد و نیران قتال اشتعال یافته حیدر كرار یكی از شجعان كفار را كه مالك نام داشت با پسرش بزخم ذو الفقار از پای درآورد و ابو قتاده صاحب رایات مشركانرا كشته بواسطه امداد ملائك عظام رعبتی تمام بر ضمایر اهل كفر و ضلام استیلا یافت و مسلمانان بفتح و نصرت مخصوص شده ده نفر از بنی مصطلق بقتل آوردند و بقیه آنقوم باسیری افتاده اموال و جهات ایشان غنیمت گشت و چنانچه در كشف الغمه مسطور است امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه برة بنت حارث ابن ابی ضرار را برده گرفته بنظر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم رسانید و آن حضرت او را جویریه نام نهاده در سلك سایر امهات مؤمنین انتظام داد و روایتی آنكه جویریه در سهم ثابت بن قیس بن شماس الانصاری افتاده بود و ثابت او را بحضرت بخشید و زمره گویند ثابت جویریة را مكاتب گردانید و او جهت استعانت نزد حضرت رسالت رفته آنحضرت نجم كتابت جویریه را بثابت عنایت كرده او را بحباله خویش درآورد و چون صحابه برین وصلت اطلاع یافتند باهم گفتند نشاید كه اقرباء حرم خیر البریه بذل اسر و رقیت ما گرفتار باشند آنگاه جمیع سبایاء بنی المصطلق را مطلق گردانیدند و درین سفر میان سنان بن وبره جهنی هم سوگند قبیله خزرج و جهجاة بن سعید غفاری اجیر امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در وقت كشیدن آب آتش نزاع التهاب یافت سبب آنكه هردو بیك‌بار در چاه دلو فروگذاشتند و یك دلو در چاه افتاده دیگری بیرون آمد و هریك را مدعا آن بود كه دلوی را كه بیرون آمده تصرف نماید و این معنی منجر بآن شد كه آن‌دو شخص درهم آویخته جهنی فریاد برآورد كه (یا معشر الانصار) و جهجاه نعره زد كه یا معشر المهاجرین و هردو فریق با شمشیرهای كشیده بجانب ایشان شتافتند و نزدیك بآن رسید كه فتنه عظیم روی نماید و چون بوضوح پیوست كه جهجاه بی‌جهتی جهنی را مشتی زده چنانچه خون از روی او بسیلان آمده بعضی از مهاجران در تسكین آن فتنه كوشیدند و سنانرا خاطرجوئی نمودند تا از مقام مخاصمت درگذشت و كیفیت این منازعت بگوش عبد اللّه بن ابی سلول منافق رسیده در غضب شد و با بعضی از منافقان خود گفت كه قوت و شوكتی كه مهاجرانرا پیدا شده بسبب معاونت ماست و بخدا سوگند كه مثل ما و ایشان همچنانست كه (سمن كلبك یكلاك) و بر زبان نامبارك راند كه (لئن رجعنا الی المدینة لیخرجن الاعز منها الاذل) و مراد آن مدبر از لفظ اعز وجود ذلیلش بود و از كلمه اول نفس عزیز حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه و زید بن ارقم انصاری رضی اللّه عنه كه در آن محفل حاضر بود باوجود صغر سن ابن ابی سلول را سخنان درشت گفته خشمناك از مجلس او بیرون رفت و كیفیت واقعه را بعرض حضرت خاتم الانبیا رسانید آنحضرت فرمود كه تو بد شنیده باشی و زید بر صدق سخن خود اصرار نمود عمر گفت یا رسول اللّه حكم فرمای تا گردن این منافق را از بار سر سبك گردانم و حضرت
ص: 359
رسول صلی اللّه علیه و سلم این معنی را قبول ننمود و باوجود غایت حرارت هوا كوچ فرمود تا آن گفت‌وشنود درمیان نیاید و سعد بن معاذ با اسید بن حضیر رضی الله عنه در وقتی كه آنحضرت بر ناقه قصواء سوار شده بخدمت رسیده پرسید یا رسول اللّه سبب حركت در این وقت چیست آن حضرت سخنان ابن ابی سلول را بدو گفته كیفیت رنجش خاطر همایون بسمع نامبارك عبد اللّه رسید و بنابر نصیحت بعضی از انصار بملازمت سید ابرار شتافت و زبان بانكار گشاده تكذیب زید بن ارقم نمود و جمعی از مدنیان گفتند یا رسول اللّه سخن كودكی را درباره بزرگ شهر ما باور نتوان كرد و رسول صلی اللّه علیه و سلم عذر عبد اللّه را پذیرفته انصار ابواب ملامت بر روی زید ابن ارقم گشادند و او محزون گشته سوره (إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ) در باب تصدیق سخن او نازل شد و اكابر انصار زبان سرزنش بر آن خاكسار دراز كردند و همدرین سفر در صبحی كه بسبب فقدان گردن بند عایشه صدیقه رضی اللّه عنها حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه الی یوم الحساب در منزل بی‌آب توقف كرده بود و وقت نماز در رسید آیت تیمم نزول یافت و حدیث افك هم درین سفر شایع گشت و بعد از وصول حضرت رسالت مآب بمدینه طیبه آیاتی كه مشتمل است بر بطلان آن بهتان فرود آمده جمعی كه آنسخنان از ایشان صادر گشته بود بتعزیر شرعی مؤدب شدند و در همین سال رسول خداوند ذو الجلال زینب بنت جحش را كه سابقا در حباله زید بن حارثه رضی اللّه عنه بود داخل امهات مؤمنین گردانید و در روز عروسی او آیت حجاب نازل گردید و بقول اكثر اهل سیر هم درین سال غزوه خندق كه آنرا حرب احزاب نیز گویند وقوع یافت و در آن غزوه عمرو بن عبدود بر دست علی مرتضی كرم اللّه وجهه كشته شده بقعر جهنم شتافت مفصل این مجمل آنكه چون یهود بنی نضیر از وطن مألوف جلا شده جدا از معاون و نصیر در قلاع خیبر رحل اقامت انداختند و بعضی از اشراف ایشان مثل حیی بن اخطب و سلام بن ابی الحقیق و كنانة بن الربیع شب‌وروز در این اندیشه بودند كه آیا بچه كیفیت از اهل اسلام انتقام بكشند آخر الامر بیست نفر از آن قوم بمكه رفته با ابو سفیان و موافقان او بر مخالفت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة عهد بستند بعد از آن بقبیله غطفان و بنی قیس غیلان شتافته آن قوم را نیز با خود متفق ساختند و همچنین بقبایل دیگر توجه نموده همین عمل بجای آوردند و ابو سفیان لشكر شیطان را جمع كرده با چهار هزار نفر كه هزار و پانصد شتر و سیصد اسب داشتند از مكه بیرون آمد و در مر الظهران عیینة بن حصن سردار بنی غطفان و فزاره و طلیحة بن خویلد پیشوای بنی اسد و حارث بن عوف سردار بنی مره و برة بن طریف مقتداء قوم اشجع و امثال ایشان با لشكرهای آراسته بقریش پیوستند و باتفاق متوجه مدینه گشتند و چون اینخبر بسمع شریف خیر البشر صلی اللّه علیه و آله و سلم رسید بعد از تقدیم مشورت باستصواب سلمان فارسی رضی اللّه عنه خاطر انور بر كندن خندق قرار یافت و با سه هزار نفر از مهاجر و انصار بدامن كوه سلع كه متصل مدینه است حفر خندق را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخت و مسلمانان بجد تمام كمر جد و اجتهاد
ص: 360
برمیان بسته حضرت رسالت نیز گاهی بآن امر مشغولی مینمود و در عرصه شش روز آن كار صفت اتمام یافته در ایام مذكوره معجزات غریبه از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة بحیز ظهور آمد از جمله آنكه در آن اثنا كه اهل اسلام بحفر خندق قیام مینمودند روزی سنگی بزرگ پیدا شد كه در غایت صلابت بود چنانچه هر تیشه كه بر آن زدند بشكست و رسول صلی الله علیه و آله و سلم از این صورت آگاهی یافته بنفس نفیس بدان مكان تشریف برد و میتین بر سنگ زده برقی از آن بدرخشید و سنگ شكافته گردید و رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتكبیر گشاده مسلمانان موافقت كردند و در ضرب دوم نیز برقی از سنگ لامع گشته باز رسول صلی الله علیه و سلم زبان بتكبیر بگشاد و اصحاب هم تكبیر گفتند و در ضربت سیم سنگ قطعه‌قطعه شده و كرت دیگر برقی از آن درخشیده سنگ شكاف شكاف گردید رسول صلی الله علیه و سلم تكبیر گفت و مسلمانان موافقت كردند آنگاه حضرت رسالت‌پناه (ص) بسلمان فارسی ملتفت گشته سلمان رضی الله عنه گفت یا رسول الله چیزی مشاهده كردم كه هرگز مثل آن ندیده بودم رسول صلی الله علیه و سلم صحابه را گفت آنچه سلمان دید شما دیدید گفتند بلی یا رسول الله آنحضرت فرمود كه در وقت لمعان برق اول قصرهای حیره و مدائن را مانند دندانهاء كلاب بمن نمودند جبرئیل مرا خبر داد كه امت من بر آنجا استیلا خواهند یافت و در روشنی دوم قصور شام را بصفت مذكور دیدم و جبرئیل مرا اخبار كرد كه آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و در وقت جستن برق سیوم قصرهاء صنعاء یمن را هم بدان صفت بمن نمودند و جبرئیل مرا اخبار كرد كه آن موضع در تصرف امت من قرار خواهد گرفت و اهل اسلام از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده منافقان بر زبان آوردند كه محمد بوعده فتح عراق و شام و یمن اصحاب خود را مغرور می‌سازد و حال آنكه از خوف مشركان قریش در گرد مدینه خندق فرو می‌برد و بعقیده شیخ سعید كازرونی آیت (وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً) در آن باب نازل شد و از آنجانب چون كفار در نواحی مدینه منزل گزیدند حیی بن اخطب بقلعه بنی قریظه كه در عهد و پیمان پیغمبر صلی الله علیه و سلم بودند رفت و با كعب بن اسد كه كلانتر آن طایفه بود ملاقات نمود و او را بر نقض عهد باعث گشته چندان شیطنت كرد كه بنی قریظه در خلاف شرف دودمان عبد مناف با او موافق شدند و پس از آنكه خبر شكستن پیمان آن جهودان بی‌ایمان در میان مسلمانان اشتهار یافت خوفی عظیم و هراس بیقیاس بر خواطر ایشان سمت استیلا پذیرفت و مقارن آن حال نواصی خیول مشركان نمایان شده مالك بن عوف و عیینة بن حصن با بنی اسد و غطفان و فزاره از بالای وادی شرقی مدینه درآمدند و قریش و بنی كنانه از پایان وادی پیدا شدند و از عدت و ابهت و كثرت و شوكت كافران دلهاء ضعفاء اهل اسلام از جای رفت و چشمهای ایشان خیره گشت (كما قال الله سبحانه و تعالی إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا الی آیة) بعد از آن‌كه وفود احزاب و جنود
ص: 361
اعراب را چشم بر خندق افتاد انگشت حیرت بدندان گرفتند زیرا كه هرگز مثل آن‌جائی ندیده بودند و بمحاصره اهل اسلام قیام نموده از جانبین احیانا بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند درین اثنا روزی مشركان بهیأت اجتماعی مستعد قتال گشته بكناره خندق آمدند و عمرو بن عبدود كه بوفور جرأت و غایت شجاعت در میان قبایل عرب مشهور بود چنانچه او را با هزار مرد جرار برابر میداشتند باضرار بن الخطاب و عكرمة بن ابی جهل و نوفل ابن عبد اللّه و هبیرة بن ابی وهب و مرداس الظهری مضیقی از خندق پیدا كرده تازیانه بر اسبان زدند تا بآنطرف خندق جستند و عمرو از كمال جلادت قدم در میان میدان نهاده مبارز طلبید و بنابر آنكه دلاوران سپاه اسلام غایت مردانگی و تهور او را میدانستند سرها در پیش انداخته خشك بایستادند (كانما علی رؤسهم الطیر) پوشیده نماند كه این تركیب ناظر بآنست كه در ولایت عرب كنه در سر شتر بسیار پیدا می‌شود و كلاغ از هوا فرود آمده بر سر شتر می‌نشیند و آنها را بمنقار برمی‌چیند و در آن هنگام شتر مطلقا حركت نمیكند از خوف آنكه مبادا كلاغ بپرد و كنه در سر او بماند القصه چون عمرو بن عبدود مبارز طلبید و هیچكس از اهل اسلام بمقاتله او اقدام ننمود حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود كه هیچكس باشد كه شر آن لعین را از سر خلق باز كند نهنگ دریای وغا یعنی علی مرتضی رضی اللّه عنه گفت (یا رسول اللّه انا له) و بقولی بر زبان آورد كه انا ابارزه اما رخصت نیافت و چون عمرو طلب مبارز را مكرر گردانید و غیر از اسد اللّه الغالب علی ابن ابیطالب علیه السّلام كسی بمحاربه او رغبت ننمود در نوبت سوم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه (اذن منی یا علی) و جناب ولایت مآب نزدیك حضرت رسالت ایاب رفته آنحضرت دستارش را برداشت و باز بر سرش بست و شمشیر خود را باو عطا فرمود و دست بدعا برآورده گفت (اللهم اعنه) آنگاه شاه ولایت‌پناه بجانب عمرو بن عبدود توجه نمود و جابر بن عبد الله انصاری جهت آنكه معلوم نماید كه مهم بكجا خواهد انجامید از عقب او روانشد و چون علی رضی الله عنه نزدیك بعمرو رسید او را مخاطب گردانید كه ای عمرو چنان شنیده‌ام كه تو گفته‌ای كه هیچ‌كس مرا بیكی از سه امر دعوت ننماید مگر آنكه قبول كنم عمرو گفت بلی امیر فرمود كه من ترا دعوت مینمایم بآنكه متقلد ملت اسلام گردی و صحیفه كفر و عناد را درنوردی عمرو گفت این مدعاء تو تیسیر نمی‌پذیرد علی علیه السّلام گفت پس لایق بحال تو چنان می‌نماید كه دست از محاربه مسلمانان بازداشته بدیار خود مراجعت كنی عمرو گفت نسوان قریش هرگز اینسخن نگویند من كه بر ایقاء نذر خویش قادر شده باشم چگونه دست از حرب بازداشته روی بجانب دیگر آرم و حال آنكه عمرو بعد از فرار از معركه بدر نذر كرده بود كه روغن بر خود نمالد تا انتقام از حضرت خیر الانام علیه الصلواة و السلام نكشد شاه مردان فرمود كه ملتمس ثالث آنست كه از اسب فرود آئی تا باهم مقاتله كنیم عمرو از شنیدن اینسخن خندان شده گفت این خصلتی است كه گمان نمی‌برم كه هیچكس از شجعان عرب این را از من التماس نماید باز
ص: 362
گرد كه من دوست نمی‌دارم كه مرد كریمی مثل تو بر دست من كشته شود و حال آنكه میان من و پدر تو طریقه محبت مرعی بود امیر فرمود كه اگر دوست نمیداری كه خون مرا بریزی من دوست دارم كه ترا بقتل آرم عمرو بن عبدود از استماع اینسخن برآشفت و از اسب فرود آمده چنانچه در كشف الغمه مسطور است كه شمشیر بر روی اسب خود زد تا بازپس رفت و بروایتی اسب خود را پی كرد و بجانب علی رضی الله عنه حمله آورد و آن جناب از برای دفع ضرر سپر در كشید و آن كافر متهور تیغ بسر آن سرور رسانید سپر شق شده و اثر زخم بفرق مباركش رسید آنگاه شاه ولایت‌پناه بیك ضرب ذو الفقار بدن خبیث آن خاكسار از مصاحبت روح جدا ساخت و بآواز بلند تكبیر گفت از جابر بن عبد الله مرویست كه چون علی مرتضی و عمرو بن عبدود قصد یكدیگر كردند آن مقدار گرد و غبار ارتفاع یافت كه كیفیت كارزار معلوم نمی‌شد چون آواز تكبیر حضرت امیر مسموع شد دانستم كه عمرو بقتل آمده است نقلست كه بعد از كشته شدن عمرو بن عبدود ضرار بن الخطاب و هبیرة بن ابی وهب بر مرتضی علی كرم الله وجهه حمله كردند و آنجناب نیز متوجه ایشان گشت و چون چشم ضرار بذو الفقار حیدر كرار افتاد پشت بر معركه گردانیده روی بصوب فرار آورد و هبیره ساعتی بر قتال اصرار نمود و پس از آنكه اضرار ذو الفقار بدو رسیده زره افكنده از عقب ضرار بشتافت و نوفل ابن عبد الله نیز گریزان گشته در آن اثنا از اسب در خندق افتاد و مسلمانان نوفل را سنگ‌باران كرده او فریاد زد كه بهتر ازین میتوان كشت و مرتضی علی تیغ بیدریغ بدو رسانیده متوجه دوزخش گردانید گویند كه چون شاه ولایت انتما سر عمرو بن عبدود را از بدن جدا ساخت التفات بزره او كه در غایت جودت بود نكرد و خواهر عمرو بسر وقت برادر رسیده و حالش را بدان منوال دیده گفت (ما قتله الا كفو كریم) و چون دانست كه برادرش بضرب ذو الفقار حیدر كرار كشته گشته این دو بیت در سلك نظم كشید شعر
لو كان قاتل عمرو غیر قاتله*لكنت ابكی علیه اخر الابدی
لكن قاتلة من لا یعاب به*من كان یدعی قدیما بیضة البلد القصه چون علی رضی الله عنه خرمن زندگانی اهل ظلام را بشعله حسام خون‌آشام سوخته و رخسار فایض الانوار بسان شمع فلك افروخته بخدمت حضرت رسالت بازگشته سر عمرو را در پای عرش‌سای آن حضرت انداخته بیتی چند گفت كه اواخر آن ابیات اینست شعر
عبد الحجارة بسفاهة رأیه*و عبدت رب محمد بصواب*
لا تحسبن الله خاذل دینه*و نبیه یا معشر الاحزاب و حضرت رسالت مآب جناب ولایت ایاب را بنوازش بیكران اختصاص داده گفت كه (المبارزة علی ابن ابیطالب یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامه مثنوی
ز تیغ علی عمرو چون كشته گشت*فلك نامه دولتش در نوشت*
رسول خدا گفت از یكدلی*كه در روز خندق مصاف علی*
به از هر عمل كاندرین روزگار*كنند اهل دین تا بروز شمار و چنانچه در كشف الغمه مسطور است كه ابو بكر و عمر رضی الله عنهما در آن مجلس برخاسته بتقبیل سر مبارك علی قیام نمودند بثبوت پیوسته كه بواسطه قتل عمرو بن عبدود اهل
ص: 363
اسلام مستظهر و ارباب ظلام پریشان خاطر شدند اما جنگ همچنان قایم بود و كفار در اكثر ایام بكنار خندق آمده بانداختن تیر و سنگ می‌پرداختند و اصحاب سید ابرار جهت مدافعت و ممانعت ایشان رایت مقاتلت و محاربت می‌افراختند در آن اثنا بمحض عنایت ربانی حب مسلمانی در دل نعیم بن مسعود غطفانی جای گرفته نهانی نزد رسول صلی الله علیه و سلم آمد زبان بكلمه توحید گویا گردانیده گفت یا رسول الله هیچ‌كس از كفار بر اسلام من اطلاع ندارد اگر اجازت فرمائی بروم و بحیله كه توانم جمعیت و موافقت مشركان را به پریشانی و مخالفت مبدل گردانم و آن حضرت او را رخصت فرموده نعیم بمیان احزاب مراجعت نمود و نخست با بنی قریظه ملاقات كرده گفت از كمال محبت و اتحادی كه نسبت بشما دارم نصیحتی بخاطرم گذشته باید كه بسمع قبول اصغا نمائید جواب دادند كه هرچه تو فرمائی چنان كنیم نعیم گفت در قضیت مخالفت محمد مهم شما آن صورت ندارد كه مهم قریش و غطفان زیرا كه اگر ایشان بر محمد ظفر نیابند بی‌دغدغه بدیار خود شتابند و شما را بحسب ضرورت در یثرب می‌باید بود و این معنی مقرر است كه هرگاه محمد شما را تنها یابد تیغ انتقام بیرون آورد و شما را با وی طاقت مقاومت نباشد پس مناسب چنان مینماید كه چند كس از قریش و غطفان بگرو ستانده نگاه دارید تا هرگاه كه آنجماعت بمنازل خود روند و محمد قصد شما نماید بالضرورت ایشان را بمعاونت مراجعت باید كرد و كلانتران بنی قریظه چون نعیم را از جمله مخلصان خود می‌دانستند تصدیق اینسخن نموده خواطر بر آن قرار دادند كه مادام كه از مشركان جمعی بگرو نستانند علم محاربت مرتفع نگردانند آنگاه نعیم نزد ابو سفیان و رؤساء قریش رفته گفت خبری از جانب یهود بمن رسیده و وفور اخلاص مقتضی آنست كه شما را بر كیفیت آن مطلع گردانم بشرط آنكه آنچه درین باب از من بشنوید ظاهر نسازید گفتند چنین كنیم بگوی كه چه شنوده‌ای گفت یهود از نقض عهد پشیمان شده نزد محمد (ص) كس فرستاده و قبول نموده‌اند كه چند كس از مردم شما را ببهانه گرو ستانده پیش او فرستند تا محمد از ایشان راضی شود و معاهده تازه گرداند اكنون باید كه اگر از شما طلب دارند كسی بدیشان ندهید پس نزد اعیان غطفان رفته همین سخنان را با ایشان درمیان نهاد و روز دیگر كه شنبه بود ابو سفیان و كلانتران غطفان عكرمة بن ابی جهل را با جمعی نزد بنی قریظه فرستادند و پیغام دادند كه اقامت ما درین دیار بسیار شد و دواب علیق نمی‌یابند بمیدان قتال شتابید تا خاطر از مهم محمد (ص) فارغ سازیم بنی قریظه جواب دادند كه ما در روز شنبه حرب نمی‌نمائیم و در سایر ایام نیز قدم در میدان نخواهیم نهاد تا وقتی كه شما جمعی از مردم خود را بگرو پیش ما نفرستید زیرا كه می‌ترسیم كه قبل از آنكه كار محمد فیصل یابد شما بمساكن خود بازگردید و او قصد استیصال ما نماید و چون این خبر بابو سفیان و غطفانیان رسید باهم گفتند كه و اللّه نعیم راست گفت و ببنی قریظه پیغام نمودند كه ما هیچكس برسم گرو نزد شما نفرستیم اگر میل جنگ دارید قدم پیش نهید و الا شما دانید بناء علی هذا احزاب بر یكدیگر بی‌اعتماد گشته سلك اتفاق ایشان بگسیخت و تزلزل تمام
ص: 364
بحال اهل ظلام راه یافت از جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه مرویست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم سه روز متصل بر احزاب دعا كرده انهزام ایشانرا از ایزد سبحانه و تعالی مسألت نمود و بین الصلوتین روز آخر كه چهارشنبه بود آن دعا مستجاب گشته حضرت وهاب بی‌ضنت باد صبا را بفرستاد تا زلزله در لشگرگاه كفار انداخت و اساس اجتماع احزاب را خراب و ویران ساخت و بروایتی ملائكه عظام بامر الهی اوتاد خیام اهل ظلام را بكندند و آتشهای ایشانرا كشتند چنانكه آن لشگر نكبت اثر چاره منحصر در فرار دانسته هر قبیله در غایت خذلان روی باوطان خود آوردند و اهل سیر مدت اقامت احزاب را در نواحی مدینه جهت محاصره از بیست و چهار روز تا بیست و نه روز گفته‌اند و در آن ایام سه كس از مشركان بدوزخ شتافتند عمرو بن عبدود نوفل بن عبد اللّه محزومی- عثمان بن منبه عبدری و شش نفر از انصار سید ابرار در آن غزوه عنان بجانب ریاض جنان تافتند و اسامی پنج نفر از ایشان اینست سعد بن معاذ كه بتیر یكی از مشركان رك اكحل او مقطوع گشته بود و بعد از فیصل مهم بنی قریظه بفرادیس جاودان توجه نمود انس بن اوس- عبد اللّه بن سهل- طفیل بن النعمان- كعب بن زید رضی اللّه عنهم القصه چون جنود احزاب انهزام یافتند و حضرت خیر البشر منصور و مظفر از دامن كوه سلع بنفس مدینه مراجعت فرمود و برایت ابن عباس رضی اللّه عنهما بخانه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها درآمد و اندام همایون از گردوغبار معركه پیكار شسته باداء نماز پیشین قیام نمود و همان زمان جبرئیل امین دستاری سفید بربسته و بر استری نشسته ظاهر شد و گفت ای محمد (ص) خدا از تو عفو كناد كه سلاح از خود بازكردی و حال آنكه ملائكه هنوز مسلح و مكمل‌اند فرمان پروردگار عالمیان چنانست كه امروز بجنگ بنی قریظه توجه نمائی و اكنون من رفتم كه زلزله در حصار ایشان افكنم بعد از آن بلال باشارت رسول خداوند ذو الجلال در اسواق مدینه ندا كرد كه هركه فرمان‌بردار خدا و رسول اوست باید كه نماز دیگر در نواحی حصار بنی قریظه گذارد لشگر اسلام بطوع و رغبت تمام در ملازمت علی مرتضی رضی اللّه عنه كه صاحب رایت حضرت خیر الانام بود روان شدند و سید ابرار صلوات اللّه علیه و آله الاخیار سلاح پوشیده و عبد اللّه بن ام مكتوم را در مدینه خلیفه ساخته با اعیان مهاجر و اشراف انصار متعاقب حیدر كرار توجه فرمود و در آن غزوه سه هزار كس ملازم آنحضرت بودند و سی و شش سر اسب داشتند از علی كرم اللّه وجهه روایتست كه گفت چون نزدیك قلعه بنی قریظه رسیدم شخصی از آن قوم از بالای حصار مرا دیده ندا كرد كه (قد جاء كم قاتل عمرو) و از راجزی شنیدم كه گفت (قتل علی عمروا صاد علی صقرا قصم علی ظهرا ابرم علی امرا هتك علی سترا) من گفتم (الحمد للّه الذی اظهر الاسلام و رفع الشرك) در اكثر كتب مسطور است كه چون علی مرتضی بپای قلعه بنی قریظه رسید رایت فتح آیت بر زمین نصب كرد جهودان از بالای حصار زبان بسب و شتم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بگشادند و آنجناب ابو قتاده را بمحافظت لواء منصور مامور گردانیده باستقبال حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم شتافت و معروض داشت كه یا رسول اللّه نزدیك بحصار
ص: 365
یهود مرو كه زود باشد كه خدایتعالی ایشانرا رسوا كند آنحضرت فرمود كه گمان می‌برم كه چیزی از ایشان شنیده‌ای كه موجب ایذاء من میشود جناب امیر گفت آری رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود كه چون مرا ببینند امثال آن سخنان نگویند و آنحضرت نزدیك بآن قلعه تشریف برده گفت (یا اخوة القردة و الخنازیر انا انزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین) جهودان گفتند (یا ابا لقاسم ما كنت قط جهولا و لا فحاشا) و از شنیدن این سخن حیا بر خیر البرایا غلبه كرده بازپس رفت و بروایتی بمرتبه متأثر شد كه نیزه كه در دست داشت از كف مباركش بیفتاد و ردا از دوش همایونش بر زمین آمد و خیمه حضرت نبوی را در برابر آن حصار نصب كرده جنود اسلام مدت بیست و پنجروز یا پانزده روز بنی قریظه را محاصره كردند آنگاه یهود بتنگ آمده از حصار بیرون شتافتند مشروط بانكه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سعد بن معاذ را در مهم ایشان حكم سازد و روایتی آنكه چون یهود از غایت اضطرار بحكم خدا و رسول راضی شده از قلعه پایان آمدند اشراف اوس كه در زمان جاهلیت حلیف بنی قریظه بودند بنزد پیغمبر آخر الزمان صلی اللّه علیه و سلم زبان بدرخواست جرایم و اثام ایشان بگشودند آنحضرت فرمود كه راضی میشوید كه من یكی از شما را در این مهم حكم سازم اوسیان راضی شده حضرت رسالت فرمود كه من سعد بن معاذ را در این امر حكم گردانیدم آنگاه اكابر اوس كس بمدینه فرستادند تا سعد را بلشگرگاه رساند و حال آنكه تیری در حرب احزاب بدست سعد رضی اللّه عنه رسیده و رگ اكحلش را بریده بود و خون روان گشته و او دعا كرده بود كه الهی مرا چندان از مرگ امان ده كه بنی قریظه را بمراد خویش به‌بینم و مسئولش بعز اجابت اقتران یافته خون از آن زخم بازایستاده بود لیكن سعد را غایت ضعف میسر نشده بود كه در این غزوه ملازم رسول صلی اللّه علیه و سلم باشد القصه چون سعد نزدیك بمجلس مقدس نبوی رسید آنحضرت روی بانصار آورده فرمود كه (قومو السید كم) و جمعی از بنی عبد الاشهل او را استقبال نموده از مركبی كه سوار بود فرود آوردند و در موضعی مناسب نشاندند و سعد بعد از اخذ عهد و پیمان از اوسیان كه در قضیه بنی قریظه از فرموده او تجاوز ننمایند و استجازه از حضرت رسالت‌پناه گرفت گفت حكم میكنم كه مردان بنی قریظه را تمام بكشند و زنان و كودكان ایشانرا مسلمانان برده گیرند و اموال این طایفه را در میان یكدیگر قسمت نمایند رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه ای سعد درباره یهود حكمی كردی كه حق عز و علا در بالای هفت آسمان همین حكم كرده بود نقلست كه چون یهود بنی قریظه از قلعه فرود آمدند محمد بن مسلمه دست و گردن رجال ایشانرا كه بعقیده صاحب كشف الغمه نهصد نفر و بقولی هفتصد كس و بروایتی چهارصد تن بودند به بست و بمدینه برد و عبد الله ابن سلام بضبط نسا و ذراری و اموال و اسلحه و امتعه ایشان متعین شده در آن حصار هزار و پانصد شمشیر و سیصد زره و دو هزار سپر و اثاث و اوانی بسیار یافتند و اغنام و جمال و دواب و مواشی یهود بینهایت بود و چون رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف برد فرمود
ص: 366
كه در موضعی مناسب خندق كندند و علی علیه السّلام و زبیر رضی اللّه عنهما بكشتن آن طایفه مأمور گشته فوج‌فوج از ایشانرا بكنار آن خندق می‌آورند و گردن می‌زدند و از مشاهیر آن جماعت كه بقتل رسیدند یكی كعب بن اسد بود و دیگری حیی بن اخطب بثبوت پیوسته كه چون مهم یهود بنی قریظه بر نهج مسطور فیصل یافت خون از جراحت سعد بن معاذ رضی اللّه عنه بسیلان درآمد و در وقت سكرات سید كاینات علیه افضل الصلوة ببالین او رفته سر سعد را بر زانوی همایون خود نهاده گفت الهی سعد در راه تو زحمتها كشید و تصدیق پیغمبر (ص) تو نمود و هر حقی كه در اسلام بر وی بود ادا كرد روح او را بخوب‌تر وجهی بردار سعد آواز آنحضرت را شنیده چشم باز كرد و گفت السلام علیك یا رسول اللّه من گواهی میدهم كه تو رسول خدائی و چنانچه میباید تبلیغ رسالت بجا آوردی و سر خود را از زانوی حضرت برداشت و چون پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم از منزل سعد بیرون آمد سعد همان لحظه برحمت ایزدی پیوست و جبرئیل امین نازل شده گفت ای محمد كیست از اصحاب تو كه وفات یافته و ابواب سموات از برای او مفتوح گشته و عرش رحمن بمرگ او در اهتزار آمده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه حالا بر سر بالین سعد بودم و او را بر جناح سفر آخرت یافتم آنگاه حضرت رسالت‌پناه بخانه سعد تشریف برده فرمود تا او را غسل دادند و بر وی نماز گذارده جنازه‌اش را ببقیع رسانیدند و دفن كردند منقولست كه بعضی از اصحاب بحضرت نبوت مآب گفتند كه سعد مردی جسیم بلند بالا بود و ما تابوت او را در غایت خفت یافتیم آنحضرت فرمود كه من دیدم كه نعش سعد را ملائك برمی‌داشتند بثبوت پیوسته كه سعد بن معاذ رضی اللّه عنه قبل از وصول رسول صلی اللّه علیه و سلم بمدینه بر دست مصعب بن عمیر ایمان آورده و بنی عبد الاشهل را كه قوم او بودند جمع كرده پرسید كه من چگونه كسی‌ام در میان شما جواب دادند كه سید ما و افضل ما توئی سعد گفت مكالمه میان من و شما حرامست مادام كه تمامی رجال و نسوان شما بخدا و رسول او ایمان نیاورند و همان روز در تمامی آن قبیله از مرد و زن یكنفر نماند كه مؤمن و موحد نبوده باشد مدت عمر سعد بن معاذ سی و هفت سال بود و از جمله وقایع سال پنجم از هجرت بروایت صاحب مستقصی آنست كه حضرت مصطفی علیه من الصلوة اطیبها در ذیحجه همانسال ابو عبیدة بن الجراح را با سیصد كس بجانب سیف البحر ارسال داشت و ابو عبیده بصوب مقصد روان شده توشه مجاهدان دین در آن سفر یك انبان خرما بود و در اوایل سفر هر روز هر نفری از آن لشكر یك خرما میخورد بعد از آن مهم به نیم خرما قرار یافت آنگاه رزاق علی الاطلاق ماهی از دریا بساحل انداخت كه مدت یكماه غذای آن سیصد كس از گوشت آن بود گویند كه بزرگی آن ماهی بمرتبه بود كه جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه بر شتر خویش سوار از زیر ضلعی از اضلاع آن بگذشت از واقدی مرویست كه چون در آن سریه توشه اصحاب روی در نقصان نهاد قیس بن سعد بن عباده رضی اللّه عنه گفت كیست كه شتری بخرما بفروشد بشرط آنكه شتر حالا تسلیم نماید و خرما در مدینه بستاند عمر بن الخطاب رضی الله عنه
ص: 367
اینسخن شنیده بر زبان آورد كه عجبست از این جوان كه بمال پدر دست‌درازی میكند و از خود چیزی ندارد قیس از استماع این كلام متغیر شده گفت پدر من پیادگانرا سوار میسازد و گرسنگان را سیر میگرداند قرضی را كه من از برای مجاهدان راه خدا كرده باشم چگونه ادا نكند پس مردی از جهینه پنج شتر به دو وسق خرما بقیس فروخت و قیس هر روز یك شتر را كشته بر آن سیصد كس قسمت مینمود و دو شتر مانده بود كه ماهی از بحر بیرون افتاد و ابو عبیده نگذاشت كه آن‌دو شتر را قیس بكشد و چون بمدینه رسیدند سعد بن عباده زبان بتحسین پسر گشاده نخلستانی بوی داد كه هر سال پنجاه وسق خرما از آن حاصل میشد و بهای شتران را بجهینی رسانید و او را جامه نیز پوشانید و چون كیفیت واقعه بعرض حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة رسید نسبت بقیس فرمود كه (انه من بیت جواد)

ذكر وقایع سنه سادسه از هجرت نبویه و بیان كیفیت مصالحه حدیبیه‌

در عاشر محرم الحرام این سال محمد بن مسلمه با بیست و نه كس از اصحاب بموجب فرموده حضرت رسالت مآب بجانب بنی كلاب در حركت آمد و روز مختفی شده شب قطع مسافت مینمود و او را در آن سفر با بنی بكر بن كلاب محاربه اتفاق افتاده ده نفر از كفار بقتل رسیدند و بقیه آنقوم انهزام یافته صد و پنجاه شتر و سه هزار گوسفند از اموال ایشان غنیمت مسلمانان شد و محمد بن مسلمه سالما غانما بازگشته در آخر ماه مذكور بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم رسید و هم در این سال سید ابرار با دویست سوار مهاجر و انصار بعزیمت انتقام خون عاصم بن ثابت و اصحاب رجیع متوجه بنی لحیان گشت و كافران بر نهضت آنحضرت اطلاع یافته فرار برقرار اختیار كردند و رسول صلی الله علیه و سلم بموضع شهادت عاصم و رفقاء او رسیده یك روز توقف نموده مراجعت فرمود و مدت اینسفر چهارده شبانروز بود و در همین سال غزوه ذی قرد كه آنرا غزوه غابه نیز گویند بوقوع پیوست كیفیت این واقعه از سلمة بن الاكوع براین وجه مرویست كه گفت من روزی پیش از پیشین بارباح مولی مصطفی از مدینه بیرون رفتم و من بر اسب ابو طلحه انصاری سوار بودم و غابه منزلیست كه از مدینه تا آنجا دوازده میلست بطرف شام و بهنگام طلوع فجر عبد الرحمان بن عیینة بن حصن فزاری با چهل سوار از غطفان بذی قرد كه مرعی شتران پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و سلم بود آمد و شتربان را كشته هشت شتر شیردار آن حضرت را بغارت برد و من اسب را برباح دادم تا بمدینه شتابد و رسول صلی الله علیه و سلم را از این واقعه آگاه گرداند آنگاه بر زبر پشته برآمدم و سه نوبت نعره زدم كه یا صباحاه و بسرعت هرچه تمامتر از عقب كفار روان شده و بدیشان نزدیك رسیده آغاز تیراندازی كردم و آن مقدار ایشان را تعاقب نموده تیر انداختم كه مضطر شده شتران را
ص: 368
گذاشتند و من شتران را بجانب مدینه رانده همچنان از عقب دشمنان می‌شتافتم و بزخم تیر ایشانرا مجروح میساختم تا وقتی كه عاجز كشته نیزه‌ها و بردهای خود را می‌انداختند تا من بآنها مشغول شده دست از جنگ بازدارم و چون سی نیزه و سی برده از ایشان گرفتم عینیة بن بدر فزاری با فوجی از مشركان بمدد آن قوم رسید و جمعی از ایشان متوجه من شدند و مقارن آنحال احزام اسدی و ابو قتاده انصاری و مقداد بن اسود كندی از میان درختانی كه در آن راه بود ظاهر گشتند و مشركان وصول مسلمانان را جهت امداد مشاهده نموده روی بوادی گریز نهادند و احزام از عقب ایشان توجه كرده من عنان اسب او را گرفتم و گفتم چندان صبر كن كه رسول بدینجا رسد احزام گفت ای سلمه اگر بوحدانیت حضرت عزت ایمان داری میان من و شهادت حایل مشو لاجرم دست از عنانش باز داشتم و احزام خود را بعبد الرحمان بن عینیة رسانیده درهم آویختند و عبد الرحمان نیزه بر احزام زده او را شهید گردانید و از اسب خود فرود آمده بر اسب وی سوار گردید و همان لحظه ابو قتاده بعبد الرحمان رسیده بیك طعن نیزه كارش را كفایت كرد و بر اسب وی سوار شد و بعد از قتل عبد الرحمان مخالفان بشعبی كه در آنجا چشمه آب بود و آنرا ذی قرد میگفتند درآمدند و میل كردند كه از آن آب بیاشامند و باز توهم نموده بتعجیل تمام روی بانهزام آوردند و من تنها ایشان را تعاقب نموده دو اسب دیگر گرفتم و بازگشتم و در ذی قرد بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة رسیده معروض داشتم كه یا رسول الله دستوری ده تا با صد كس كه مختار من باشند از پی مشركان بروم و امید میدارم كه یكی از ایشانرا زنده نگذارم آنسرور فرمود كه همچنان كن گفتم بآن خدای كه ترا گرامی گردانیده كه چنین كنیم آنحضرت تبسم فرمود كه ای پسر اكوع (اذا ملكت فاملج) و ایضا بر زبان وحی رسول صلی الله علیه و سلم گذشت كه (خیر فرساننا الیوم ابو قتاده و خیر رجالتنا سلمه) و سهم پیاده و سواری بمن داد و بمدینه بازگشته مرا ردیف خویش ساخت و هم در این سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با صد كس بقبیله بنی سعد بن بكر بطرف فدك ارسال داشت سبب آنكه در مدینه اینخبر شایع شد كه مردم قبیله مذكوره در صدد جمع لشكر آمده داعیه دارند كه باتفاق یهود خیبر متوجه مدینه شوند و علی رضی اللّه عنه بیخبر بر آنجماعت رانده كفار هزیمت غنیمت شمرده و پانصد شتر و دو هزار گوسپند ایشان بدست شاه مردان افتاده قرین فتح و نصرت بملازمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة مراجعت فرمود و همدرین سال بواسطه قلت بارندگی و كثرت عسرت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة با اصحاب سعادت انتساب بصحرا رفته بعد از اداء دو ركعت نماز دعاء باران كرد و همان لحظه رشحات سحاب عنایت رب الارباب فایض گشت و مدت هفت شبانروز باران فراوان بارید و بروایت دیگر آنكه بروز جمعه بر منبر مسجد مدینه حضرت خیر البریه بقرائت خطبه اشتغال داشت كه اعرابی بمسجد درآمده در برابر منبر بایستاد و از قلت بارندگی و هلاكت مواشی و تخریب حرث استغاثه نمود آنحضرت دست بدعاء برآورده فرمود كه (اللهم استغنا اللهم استغنا) همان
ص: 369
زمان ابر در آسمان پیدا شده چندان بارید كه هنوز رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای منبر بود كه آب از سقف مسجد درآمده بر محاسن مباركش چكید و یك هفته علی الاتصال غمام انعام الهی فایض بود و جمعه دیگر در همان وقت باز همان عرب بار دیگر بنزد یك منبر آمده از هلاكت مواشی و انقطاع سیل بجهت كثرت امطار شكایت كرد و آن حضرت سبب سرعة ملال و انتقام بنی آدم از حالی بحالی تعجب نموده و تبسم فرموده روی بقبله دعا آورد و فرمود (اللهم حوالینا و لا علینا) و همان زمان سحاب متلاشی گشته در حوالی آن بلده طیبه باران می‌بارید و در نفس شهر قطره نمیچكید روایتست كه چون رسول صلی اللّه علیه و سلم دید كه باران در نواحی مدینه می‌بارد و در نفس شهر آفتاب می‌تابد چنان بخندید كه نواجد همایونش ظاهر شد و فرمود كه خدایتعالی مكافات ابو طالب كناد كه اگر در حیات بودی از آن ابیات كه انشا كرده بود چشمش روشن گشتی كه باشد كه آن نظم را برخواند و اسد اللّه الغالب شعر ابو طالب را كه بیت اولش اینست شعر
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه‌سال الیتامی عصمة للارامل در مجلس بخواند و بعقیده مترجم سیر شیخ سعید كازرونی ترجمه ابیات ابو طالب براین موجبست نظم
خدا داد باران بما تشنگان*بتعظیم پیغمبر انس و جان*
ازو یافته روزی ایتام ما*و زو گشته سیراب انعام ما*
بنو هاشم اندر پناه ویند*همه طالب عز و جاه ویند*
بهر رزم غالب محمد بود*بنصرت ز یزدان مؤید بود*
نداریم ما دست از دامنش‌وگر كشته كردیم پیرامنش و در همین سال بقول بسیاری از اهل علم و كمال حج خانه كعبه فرض شد و بعضی از اهل سیر بر آن رفته‌اند كه فرضیت حج در سال نهم از هجرت وقوع یافته و پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در خواب مشاهده فرمود كه بزیارت بیت اللّه رفته عمره گذارد و كلید خانه بدست گرفته بعضی از صحابه سر تراشیدند و برخی موی چیدند و چون كیفیت واقعه را با یاران درمیان نهاد منبسط گشته گمان بردند كه آن سعادت هم در آن سال دست خواهد داد آنگاه حضرت رسالت‌پناه عازم گذاردن عمره شده اصحاب را بكار سازی امر نمود و هفتاد شتر جهت هدی تعیین كرده ضبط آن شتران را بعهده ناجیة بن جندب اسلمی فرمود و عبد اللّه بن ام مكتوم را در مدینه خلیفه گذاشته با هزار و چهارصد یا هزار و پانصد یا بیست هزار و ششصد كس در روز دوشنبه اول ذیقعده بجانب مكه مكرمه روان شد و در ذو الحلیفه احرام بسته زبان وحی بیان بگفتن كلمات تلبیه گردان ساخت و در منزل عسفان خبر رسید كه قریش از توجه آنسرور وقوف یافته و لشكری جمع ساخته بموضع بلدح آمده‌اند و میخواهند كه اهل اسلام را از طواف بیت اللّه الحرام مانع آیند سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بعد از استماع این خبر بحكم (وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ) با اكابر صحابه قرعه مشورت درمیان انداخت و رای جمله بر آن قرار یافت كه هركه ایشان را از طواف كعبه منع نماید با وی مقاتله كنند و پس از طی منازل و مراحل چون هوای ثنیة المرار از غبار موكب آیت آثار سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار مشكبار گشت ناقه قصواء كه مركب خاصه حضرت مصطفی بود زانو بر زمین نهاد و هرچند عنف كردند برنخاست
ص: 370
مردم گفتند خلاوت القصواء از رفتن بازماند قصواء- خاتم الانبیاء علیه من الصلوة اطیبها و ازكیها فرمود (ما خلات القصواء و لكن جلسها جالس الفیل) و بعد از آن فرمود كه بآن خدائی كه نفس محمد بید قدرت اوست كه قریش هیچ امر از من مسألت نمی‌نمایند كه مستلزم تعظیم حرم باشد مگر آنكه باجابت مقرون گردانم بعد از آن ناقه را بزجر برانگیخت و از راه انحراف جسته بر سر چاهی كه در اقصای حدیبیه بود و آبی اندك داشت منزل گزید و اصحاب از قلت آب شكایت كرده حضرت رسالت مآب تیری از قندیل خویش بیرون آورد و فرمود كه در آن چاه نهادند و همان لحظه آب بسیار در فوران آمد از جابر بن عبد الله انصاری رضی الله عنه مرویست كه گفت در حدیبیه بعضی از اصحاب بنزدیك خیر البریه رفته گفتند یا رسول الله در این منزل آب نیست مگر در ركوه تو و حال آنكه در پیش آن حضرت ركوه‌ای بود كه از آن وضو میساخت و رسول صلی الله علیه و سلم دست مبارك بر آن ركوه نهاده آب از میان انگشتان همایونش در جوشش آمد چنانچه از چشمه‌ها جوشد و ما از آن آب خوردیم و وضو نیز ساختیم از جابر رضی الله عنه پرسیدند كه آن آب بخوردن و وضو ساختن چند كس وفا كرد جواب داد كه بخدا سوگند كه چندان آب فوران كرد كه اگر صد هزار می‌بودیم كفایت میكرد القصه چون حوالی حدیبیه بشرف نزول حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیة مشرف گشته بر چرخ برین مفاخرت نمود بدیل بن ورقاء خزاعی و عروة بن مسعود ثقفی و حلیس كنانی متعاقب یكدیگر از معسكر قریش نزد حضرت خیر البشر صلوات اللّه علیه الی یوم المحشر آمدند و شتران هدی را دیده معلوم كردند كه آن حضرت داعیه محاربه ندارد بلكه به نیت گذاردن عمره و طواف خانه كعبه قدم رنجه فرموده و خاطر اشرف همایونش مایل بمصالحه است و این سه كس متفق اللفظ و المعنی زبان بنصیحت قریشیان گشوده و گفتند مصلحت نیست كه جماعتی را كه بطواف بیت اللّه آمده باشند و شتران قربانی همراه آورده از آن امر مانع آیند و حلیس در این باب بیشتر مبالغه نموده گفت ای معشر قریش بآن خدائی كه نفس من در قبضه قدرت اوست كه اگر محمد را از طواف كعبه بازدارید من باتمام احایش از شما مفارقت نمایم و قریش در تسكین او كوشیده گفتند صبر كن ای حلیس كه ما برحسب دلخواه با محمد صلح كنیم نقلست كه حضرت خیر البریه بعد از وصول بحدیبیه خراش بن امیه را بمكه فرستاد تا قریش را از داعیه‌ای كه داشت آگاهی دهد و چون خراش بمكه رسید قریشیان بر قتل او اتفاق نمودند اما احبایش خراش را خلاص ساخته بسلامت بازگردانیدند و خراش شدت غلظت قریش را بعرض خاتم الانبیاء رسانیده آنحضرت عمر بن الخطاب را فرمود كه ترا بمكه میباید رفت و خاطر نشان مشركان كرد كه ما بزیارت خانه كعبه آمده‌ایم و عزیمت محاربه نداریم فاروق اعظم رضی اللّه عنه گفت یا رسول اللّه بر ضمیر مهر تنویر تو روشن استكه عداوت قریش با من در چه مرتبه است و در مكه از بنی عدی هیچكس نیست كه مرا از شر ایشان صیانت نماید مناسب آنكه عثمان بن عفان را باین مهم نامزد فرمائی كه نزد قریش بسیار عزیز
ص: 371
است و آنجا اقارب و عشایر دارد این سخن مستحسن افتاده عثمان رضی اللّه عنه بموجب فرموده رسول آخر الزمان بجانب ابو سفیان و سایر قریشیان روان شد و در منزل بلدح ابان بن سعید بن العاص عثمان را دیده بر مركوب خویش نشاند و ردیفش گشته او را در ضمان صحت بمجلس ابو سفیان رسانید و ذو النورین رضی اللّه عنه شرط تبلیغ رسالت بجای آورده قریش گفتند كه ما نمی‌گذاریم كه محمد بیت اللّه را طواف نماید اما با تو مضایقه نداریم عثمان رضی اللّه عنه جواب داد كه من پیش از رسول خدا بآن امر قیام ننمایم مشركان از شنیدن این سخن در خشم شده آنجناب را اجازت مراجعت ندادند و بروایت صاحب مقصد اقصی ده نفر دیگر از مهاجران را كه از عسكر همایون خیر البشر بمكه رفته بودند نیز گرفته حبس نمودند و چون اقامت عثمان رضی اللّه عنه در مكه زیاده از آنچه متصور بود روی نمود شیطان در لشگرگاه مسلمانان این صدا درانداخت كه اهل مكه عثمان را كشتند رسول صلی اللّه علیه و سلم از استماع این خبر متأثر شده فرمود كه ازینجا نروم تا آنچه با قریش باید كرد نكنم و در پای درخت سیمره كه در آن نواحی بود نشسته اصحاب هدایت انتساب را طلبید تا بیعت نمودند بر آنكه در محاربه ثبات قدم ورزیده روی گردان نشوند و این بیعت را علماء فن تفسیر و سیر بیعت الرضوان خوانند زیرا كه آیه كریمه (لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) در شأن جمعی نازل گشت كه داخل آن بیعت بودند القصه چون خبر بیعت الرضوان بگوش كافران رسید رعبی در دل ایشان افتاده سهیل بن عمرو را گفتند برو و میان ما و محمد مصالحه كن بهر نوع كه دانی و سهیل از افق مجلس مقدس آن مهر سپهر نبوت طلوع نمود و مهم صلح را باتمام رسانید و از روضة الاحباب و سیر شیخ سعید كازرونی چنان معلوم میشود كه سهیل همین یكنوبت جهة امر مصالحت بحدیبیه آمده بود اما از كلام مقصد اقصی چنان مستفاد میگردد كه سید انبیا علیه من الصلوة اطیبها و ازكیها در منزل حدیبیه اوس بن خولی و عباد بن بشر و محمد بن مسلمه را تعیین فرموده بود كه هریك از ایشان با طایفه‌ای از مسلمانان بنوبت شبها سپاه نصرت‌پناه را حراست نمایند و در آن زمان كه عثمان رضی اللّه عنه در مكه بود شبی محمد بن مسلمه پنجاه كس از مشركان را كه جهت دست برد بنواحی معسكر ظفر اثر آمده بودند اسیر و دستگیر كرد بعد از این سهیل بن عمرو با جمعی از اهل مكه بملازمت حضرت رسالت شتافته معروض داشت كه حبس عثمان با بعضی دیگر از مهاجران كه بحریم حرم آمده بودند برضاء اصحاب رأی و تدبیر نبود بلكه فوجی از سفها برین حركت شنیعه اقدام نمودند اكنون التماس از مكارم اخلاق تو چنانست كه باطلاق جمعی از یاران كه بر دست محمد بن مسلمه اسیر شده‌اند حكم فرمائی رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه من وقتی ایشان را مطلق العنان كنم كه عثمان و سایر اصحاب مرا بدینجا فرستید سهیل بن عمرو حویطب بن عبد العزی و مكرز بن حفص كس بمكه فرستاده آنچه از حضرت مقدس نبوی شنوده بودند اعلام نمودند قریش عثمان و كسانی را كه محبوس داشتند گذاشتند آنحضرت نیز اسیران محمد بن مسلمه را اطلاق فرمود آنگاه سهیل و رفقاء او بمكه بازگشته و كیفیت
ص: 372
بیعت الرضوانرا با قوم درمیان نهاده و نوبت دیگر جهة تمهید بساط مصالحه بحدیبیه آمدند و علی كلا التقدیرین چون چشم سهیل از آفتاب انوار طلعت حضرت رسالت علیه الصلاة و التحیة روشنی پذیرفت گفت یا محمد قریش با تو صلح میكنند بشرط آنكه امسال از اینجا بازگردی و سال آینده تشریف آورده بقضاء عمره قیام نمائی و رسول صلی الله علیه و سلم این معنی را قبول فرموده صورت مصالحه برین منوال روی نمود كه تا مدت ده سال مسلمانان و مشركان قریش بمقاتله یكدیگر اقدام ننمایند و سرا و علانیة متعرض نفوس و اموال یكدیگر نشوند و از اهل شرك هركس بعهد و زنهار سید ابرار درآید قریش مزاحم او نگردند و هركس هم سوگند قریش باشد باو مسلمانان تعرض نرسانند و از عبده اصنام هركس بیرخصت ولی خود پیش حضرت رسالت آید با آنكه در سلك اهل اسلام انتظام یافته باشد او را باز فرستند و از مسلمانان هركس مرتد شده پناه بقریش برد او را نگاه دارند و چون سال دیگر احمد مختار با مهاجر و انصار جهت اداء عمره بمكه آیند زیاده از سه روز توقف ننمایند آنگاه شاه ولایت‌پناه باشارت حضرت رسالت دستگاه آغاز نوشتن صلح نامه كرده چون خواست كه بنویسد بسم الله الرحمن الرحیم سهیل گفت بخدا سوگند كه ما رحمن را نشناسیم بنویس كه بسمك اللهم چنانچه پیشتر می‌نوشتی خیر البشر فرمود ای علی آنچه سهیل میگوید بنویس و علی بموجب فرموده سید المرسلین عملنموده در قلم آورد كه هذا ما قضی علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو جرات كرده بعرض رسانید كه اگر ما برسالت تو اعتراف میداشتیم ترا از طواف بیت الله منع نمیكردیم ای علی بنویس كه محمد بن عبد الله حضرت رسالت‌پناه فرمود كه ای علی لفظ رسول الله را محو كن و بجای آن ابن عبد الله بنویس علی مرتضی گفت دست من بمحو صفت رسالت از اسم شریف تو جاری نمیشود و بروایتی كه در كشف الغمه مسطور است رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه دست مرا بر آن كلمه بنه و امیر بر آن موجب عمل فرمود پیغمبر صلی الله علیه و سلم لفظ رسول الله را محو كرده گفت یا علی ترا نیز مثل این روزی در پیش است و بقول بعضی از اهل سیر آنكه خیر البشر هرگز خط ننوشته بود بعد از حك لفظ رسول الله بانامل مبارك خود عوض آن ابن عبد الله نوشت و عقیده زمره‌ای آنكه علی مرتضی آن كلمه را در قلم آورده كتابت صلحنامه باتمام رسانید و از اهل اسلام ابو بكر صدیق و عمر بن الخطاب و ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و ابو عبیدة بن الجراح و محمد بن مسلمه و ابو جندل بن سهیل بن عمرو رضی الله عنهم اسامی خویش بر آن صحیفه نوشتند و از كفار حویطب بن عبد العزی و مكرز بن حفص و جمعی دیگر شهادت خود ثبت كردند و بنی خزاعه حلیف پیغمبر صلی الله علیه و سلم شدند و بنو بكر هم سوگند قریش گشتند نقلست كه از وقوع صلح مذكور بر نهج مسطور حزن و الم موفور بر خاطر اصحاب حضرت رسالت مآب استیلا یافت چه مدعای ایشان آن بود كه همدر آن سال بشرف زیارت كعبه مشرف شوند و صورت فتح مكه روی نماید از عمر بن الخطاب رضی الله عنه مرویست كه گفت در آن روز دغدغه عظیم
ص: 373
در ضمیر من پیدا شده بنزد رسول صلی الله علیه و سلم رفتم و گفتم كه تو پیغمبر برحق هستی فرمود كه بلی هستم گفتم ما برحق هستیم و دشمنان بر باطل فرمود كه بلی گفتم آیا مقتولان ما در بهشت هستند و كشتگان ایشان در دوزخ فرمود كه نعم گفتم پس بچه سبب ما این همه منقصت و مذلت قبول می‌كنیم و باین طریق صلح نموده بازمیگردیم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود ای پسر خطاب بدرستی كه من فرستاده خدایم و او مرا ضایع نگذارد و بروایتی فرمود كه من رسول خدایم و نافرمانی وی نكنم و او نصرت دهنده منست فاروق اعظم گوید كه بعد از آن با رسول اللّه گفتم تو با ما نگفتی كه زود باشد كه بزیارت خانه كعبه رویم و طواف بجا آریم فرمود كه آری و لكن هیچ گفتم كه امسال این معنی میسر خواهد شد گفتم نی پس رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه غم مخور ای عمر كه تو بزیارت خانه كعبه خواهی رفت و عمر رضی اللّه عنه همچنان ملول و محزون از مجلس همایون بیرون آمده نزد صدیق اكبر رضی اللّه عنه شتافت و آنچه با حضرت خیر البشر گفته بود با وی درمیان نهاد و ابو بكر گفت كه ای عمر برو و دست در ركاب نبوت انتساب آن حضرت زن و زبان اعتراض نگشای كه او فرستاده خدایست و هرچه كند بمقتضای وحی باشد بثبوت پیوسته كه بعد از وقوع صلح حضرت رسالت مآب اصحاب را فرمود كه برخیزید و شتران هدی را نحر كنید و سر تراشید و سه نوبت این سخن را تكرار نمود هیچكس اجابت نكرد و رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم بنزد ام سلمه رضی اللّه عنها كه در آن سفر بشرف مصاحبت آنسرور مشرف بود رفته از عدم فرمان‌برداری اصحاب شكایت كرد ام سلمه گفت یا رسول الله چون یاران خاطر بر آن قرار داده بودند كه امسال بزیارت خانه سرافراز خواهند شد و آن سعادت میسر نگشت بغایت محزون و غمناك‌اند اگر ضمیر انور تو متوجه آنست كه ایشان امتثال فرمان نمایند با هیچكس سخن مگوی تا وقتی كه شتران خود را قربان كنی و سر مبارك بتراشی و رسول قرشی صلی الله علیه و سلم از خیمه ام سلمه بیرون آمد و بموجب استصواب او عمل فرمود و اصحاب كه آن صورت مشاهده نمودند فی الحال بنحر شتران پرداختند و بعضی سر تراشیدند و برخی موی سر كوتاه كردند و حضرت رسالت سه نوبت برای محلقین و یك نوبت جهة مقصرین از حضرت رب العالمین آمرزش طلبید القصه بعد از آنكه قرب بیست روز حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة در منزل حدیبیه اقامت نمود عنان عزیمت بطرف مدینه انعطاف داد و در اثناء راه بمنزل صهباء ایزد تعالی سوره كریمه (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً) فرو فرستاد و در اواخر همین سال شرف دودمان عبد مناف بشش كس از ملوك اطراف مكاتیب نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و اسامی آن پادشاهان اینست نجاشی ملك حبشه- هرقل قیصر روم- خسرو پرویز فرمان فرمای مدائن- مقوقس پادشاه اسكندریه- حارث بن ابی شمر غسانی حاكم شام- هوذة بن علی حنفی والی یمامه و نامه نجاشی را بعمرو بن امیه ضمری و مكتوب هرقل را بدحیة بن خلیفه كلبی و نوشته خسرو را بعبد الله بن حذافه سهمی و مخاطبه مقوقس را بحاطب بن ابی
ص: 374
بلتعه و مراسله حارث را بشجاع بن وهب اسدی و رقعه هوذه را بسلیط بن عمرو عامری ارزانی فرموده نزد آن سلاطین حشمت آئین ارسال داشت اما نجاشی چون از رسیدن عمرو بن امیه و آوردن نامه همایون خیر البریه وقوف یافت از سریر كامرانی فرود آمده بملاحظه رعایت تعظیم و تكریم و اظهار فروتنی بر زمین نشست و آن مكتوب مرغوب را ستانده و بوسیده بر چشم خود مالید و فی الحال زبان خجسته بیان بگفتن كلمه طیبه توحید گویا گردانید اما هرقل در بیت المقدس بود كه دحیه كلبی نامه همایون نبی عربی را بدو رسانید و چون بمطالعه آن صحیفه شریفه سرافراز شد فرمود كه به‌بینید كه در این دیار از قوم این شخص كه دعوی پیغمبری میكند هیچكس هست كه از وی استعلام احوال او نمایم یا نی فرمان‌بران در مقام تفتیش و تفحص آمده ابو سفیان را با بعضی از قریشیان یافتند و بپای تخت هرقل رسانیدند و قیصر حالات خیر البشر را كما ینبغی از ابو سفیان معلوم نمود دانست كه آن حضرت همان پیغمبری است كه صفت آن در انجیل مكتوبست و عیسی علیه السّلام بمقدم همایونش بشارت داده و لیكن از بیم زوال ملك بشرف ایمان مشرف نگشت و بقولی خفیه برسالت آن مهر سپهر جلالت اعتراف نمود و بسبب خوف نصاری این معنی را ظاهر نفرمود اما خسرو پرویز از آن جهت كه حضرت رسالت اسم همایون خود را بر نام او مقدم نوشته بود غضبناك شده آن نامه نامی را پاره كرد مثنوی
بدست ستم خسرو بدنهاد*بدرید مكتوب خیر العباد*
نشد محو از صفحه روزگار*رقمهای آن نامه نامدار*
ولی طی شدش نامه زندگی*نبردند نامش بفرخندگی و پرویز بارتكاب آن سوء ادب قانع نگشته نشانی بباذان كه از قبل او حاكم یمن بود ارسال نمود مضمون آنكه چنان معلوم شد كه شخصی در دیار حجاز دعوی نبوت میكند باید كه دو كس را بدانجانب فرستی تا او را گرفته نزد من آورند و باذان بموجب فرموده عمل نموده با تویه و خرخسره را جهت آن مهم بمدینه فرستاد و ایشان بمجلس شریف پیغمبر آخر الزمان رسیده گفتند باذان بنابر فرمان پرویز ما را بدینجانب روان كرده تا ترا بمداین رسانیم طریقه آنكه انقیاد امر نموده با ما بیائی كه باذان در باب مهم تو سفارش نامه بملك الملوك یعنی پرویز خواهد نوشت رسول الله صلی الله علیه و سلم از استماع سخنان پریشان ایشان تبسم فرموده بر زبان الهام بیان گذرانید كه شما امروز آسایش نمائید تا فردا جواب سخن خود بشنوید و روز دیگر آن دو شخص بخدمت خیر البشر شتافته آن حضرت فرمود كه بباذان بگوئید كه پروردگار من در شب گذشته پرویز را بقتل آورد و پسرش شیرویه بر تخت سلطنت نشست و بدانید كه اگر باذان بنبوت من ایمان آرد حكومت یمن را بدستور معهود بوی بازگذارم و ایلچیان از استماع این خبر متحیر گشته چون از مهابت مجلس اشرف اعلی یارای گفت و شنید نداشتند بطرف یمن مراجعت كردند و بعد از وصول كیفیت را بسمع باذان رسانیده مقارن آنحال مكتوب شیرویه مبنی از قتل خسرو پرویز بدو رسید و در آن كتابت قلمی شده بود كه بآن عزیز كه در حجاز دعوی نبوت میكند تعرض منمائی تا فرمان من بتو
ص: 375
رسد و چون حاكم یمن تاریخ قتل خسرو را با سخن سلطان بارگاه اصطفا موافق یافت كلمه شهادت بر زبان رانده مسلمان شد و بسیاری از اهل یمن با وی موافقت نمودند در روضة الاحباب مسطور است كه حضرت رسالت مآب در وقتی كه قاصد باذان خرخسره را اجازت مراجعت ارزانی فرمود كمری كه آنرا از سیم و زر زیور كرده بودند بوی ببخشید بنابرآن یمنیان خرخسره را ذو المفخره خواندند و حالا نیز اولاد او را بآن لقب ملقب می‌گردانند و مفخره بلغت حمیر عبارت است از كمر اما مقوقس حاطب بن ابی بلتعه را عزیز و گرامی داشت و نامه نامی حضرت مقدس نبوی را بتعظیم و احترام تمام مطالعه نمود و لیكن بقبول ملت بیضا موفق نگشت و برسم هدیه چهار كنیزك تركیه كه یكی مسماة بماریه بود و دیگری بشیرین و خواجه‌سرائی و استری سفید كه آنرا دلدل میگفتند و دراز گوشی كه عفیر یا یعفور نام داشت و نیزه و بیست جامه‌وار قماش و هزار مثقال طلا ترتیب نموده تسلیم حاطب كرد تا پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم برد و بحاطب صد مثقال طلا و پنج جامه انعام فرموده رخصت انصراف ارزانی داشت و چون حاطب بملازمت حضرت رسالت رسید و هدایاء مذكوره را بگذرانید آن حضرت نسبت بمقوقس فرمود كه این خبیث بملك خود بخیلی نمود و حال آنكه پادشاهی او را بقائی نخواهد بود و فوت مقوقس در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه دست داد و در روضة الاحباب مسطور است كه رسول صلی الله علیه و سلم رقم قبول بر هدایاء مقوقس كشیده ماریه را برسم تسری نگاهداشت و خواهر وی شیرین را بحسان بن ثابت بخشید و حال آن‌دو كنیزك دیگر معلوم نیست كه بچه انجامید و بر یعفور گاهی سوار می‌شد و آن حمار در سفر حجة الوداع سقط گشت و دلدل را برای سواری خاصه خویش اختیار فرموده بعد از فوت سید ابرار حیدر كرار بر آن استر می‌نشست و چون حضرت امیر المؤمنین بخلد برین شتافت امام حسن علیه السّلام آنرا سواری میكرد تا استر هلاك شد اما حارث بن ابی شمر در غوطه دمشق بمطالعه نامه همایون رسول ملك بیچون سرفراز گشت مكتوب مرغوب را بر زمین افكنده بقبول دین اسلام موفق نشد و صد مثقال طلا بشجاع بن وهب انعام كرده او را اجازت مراجعت داد و حاجب حارث كه ملت نصاری داشت از شجاع صفات رسول صلی الله علیه و سلم را معلوم نموده جمال حالش بحلیه ایمان تجلی یافت و چند جامه بشجاع ارزانی داشت ازو درخواست فرمود كه سلام و نیاز ویرا بخاتم الانبیا رساند و چون شجاع بخدمت آن حضرت بازگشت كیفیت واقعه را بازگفت بر زبان وحی بیان جاری شد كه هلاك باد ملك حارث تیر دعا بهدف اجابت رسیده حارث در سال هشتم از هجرت وفات یافت اما هوذة بن علی الحنفی سلیط را تعظیم كرده نامه شریف شارع ملت حنیف را گرامی داشت و در جواب آن خطاب هدایت انتساب نوشت كه چه نیكو طریقه است كه مردم را بآن میخوانی و چون من خطیب و شاعر قوم خودم و مردم را از من خوفی و خشیتی هست باید كه مرا درین امر شریك خود گردانی و بعضی از بلاد را بمن گذاری تا متابعت تو كنم و سلیط را بانعام اثوابی كه در هجر
ص: 376
بافته بودند و چیزهای دیگر نوازش نموده بازگردانید و او بملازمت حضرت رسید و مكتوب هوذة را عرض كرد آن حضرت فرمود كه اگر از من یك دانه خرما كه بر زمین افتاده باشد طلب نماید بوی ندهم هلاك باد وی و ملك وی بعد از مراجعت از غزوه فتح مكه جبرئیل امین خبر وفات هوذة را بسید المرسلین رسانید و هم در سال ششم از هجرت میان اوس بن الصامت بن قیس بن ابی حازم الانصاری و زوجه وی خویلة بنت ثعلبة بن قیس بن مالك الخزرج ظهار واقع شد و آیة (قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُكَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَكِی إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَكُما إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ الی آخر الایات) در آن باب نازل گشت و هم در این سال ام رومان كه زوجه ابو بكر صدیق بود و والده عایشه صدیقه رضی الله عنها از عالم انتقال نمود و بقولی در آخر همین سال ابو هریره دوسی بملازمت حضرت مقدس نبوی رسیده جمال حالش بزیور اسلام مزین گردید

ذكر وقایع سنه سابعه از هجرت خیر البشر مصدر ببیان فتح قلاع خیبر

باتفاق اكثر اهل سیر در اوایل سال هفتم از هجرت شفیع روز محشر بمقتضای وعده صادقه حی اكبر حیث قال عز و جل (وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ) بعزیمت فتح خیبر با هزار و چهارصد نفر از شجعان دلاور از مدینه نهضت فرمود و سباع بن عرفط غفاری را در آن بلده خلیفه گذاشته عكاشة بن محصن اسدی را مقدمه لشكر گردانید و در میمنه عمر بن الخطاب را تعیین كرد و در میسره دیگری از اصحاب مقرر گردید و دویست سر اسب در آن سپاه موجود بود از آن جمله سه سر اسب بحضرت رسالت صلی الله علیه و سلم اختصاص داشت و آن حضرت بعد از قطع مفاوز و مسالك از راه وادی حرضه بمیان قلاع خیبر درآمده چون چشمش بر آن دیار افتاد اصحاب را بتوقف امر كرد و دست دعا برآورده بر زبان معجز بیان گذرانید كه (اللهم رب السموات السبع و ما اضللن و رب الارضین السبع و ما اقللن و رب الشیاطین و ما اضللن و رب الریاح و ما ادرین اسئلك خیر هذه القریة و خیر ما فیها و اعوذ بك من شرها و شر ما فیها) پس فرمود (امشوا علی بركة الله) و مقداری مسافت طی نموده در منزلی كه آنرا منزله میگفتند نزول فرمود نقلست كه یهود خیبر بنابر آنكه از توجه خیر البشر خبر یافته بودند هر روز و هر شب جمعی مسلح و مكمل گشته جهة استخبار از حصار بیرون می‌آمدند و شرایط تفحص بتقدیم رسانیده بازمی‌گشتند اما در آن شب كه رسول عجم و عرب بدانجا رسید ایزد تعالی برایشان خواب غفلت گماشت چنانچه تا زمان طلوع آفتاب هیچكس از جهودان بیدار نشده و صباح در كمال اضطراب بیلها و زنبیلها برداشته از قلعه بیرون خرامیدند كه بر سر مزارع خویش روند كه ناگاه چشم ایشان بر سپاه حضرت افتاد گفتند محمد و اللّه محمد و الخمیس یعنی این محمد است با لشكری
ص: 377
منقسم به پنج قسم كه آن مقدمه و جناحین و قلب و ساقه است و بازگشته بقلاع خود درآمدند و چون رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم یهود را بر آن منوال دید فرمود كه (الله اكبر خربت خیبرا انا اذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین) آنگاه خیبریان قلاع خود را مضبوط ساخته دست بانداختن تیر و سنگ بگشادند و دلاوران معركه غزا و جهاد در باب محاصره سعی نموده هر روز داد شجاعت و مردانگی میدادند و باندك زمانی حصار نطاة و حصن شق و قلعه صعب مفتوح گشت مثنوی
گرفتند آن لشكر متفق*حصار نطاة و دگر حصن شق*
دگر قلعه صعب مفتوح گشت*بسی كس ز كفار مجروح گشت*
پس از فتح این قلعهای متین*سپاه رسول شجاعت قرین*
نمودند قصد حصار قموص*بسی صعب دیدند كار قموص*
كه آن قلعه بود رفعت‌پناه*نبردی بر او پیك اندیشه راه بصحت پیوسته كه در وقت محاصره قلعه قموص درد شقیقه عارض حضرت مقدس نبوی گشته بنفس نفیس در معارك قدم رنجه نمی‌فرمود اما هر روز رایت نصرت آیت را بیكی از اعیان مهاجر و انصار داده بحرب اهل حصار می‌فرستاد مثنوی
بهر صبح كین مهر خنجر گذار*شدی عازم فتح نیلی حصار*
بحكم رسول ظفر اقتباس*پی فتح آن حصن عالی اساس*
یكی از صحابه ستاندی علم*نهادی بمیدان مردی قدم*
و لیكن مسخر نگشتی حصار*مكرر شد این واقعه چند بار در روضة الاحباب مسطور است كه از احادیث صحیحه بثبوت پیوسته كه روزی ابو بكر صدیق رضی الله عنه لوا برداشت و بپای قلعه رفت و مقاتله كرده صورت فتح در آینه خیال مشهود نگشت و روز دیگر عمر رضی الله عنه علم برگرفته و جنگ پیش برده مقصود بحصول نه پیوست و روایتی آنكه امیر المؤمنین عمر روز اول بحرب اقدام نمود و روز دوم صدیق اكبر و روز سیم باز عمر بامر قتال قیام فرموده بی‌نیل مقصود بمعسكر خیر البشر رسید و خسرو كواكب مواكب با علم زرنگار متوجه دیار مغرب گردید سرور بطحا و یثرب علیه الصلوات الله الواهب فرمود كه (لا عطین الرایة غدا رجلا كرارا غیر فرار یحب الله و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یفتح اللّه علی یدیه) از سهل بن سعد ساعدی مرویست كه در آن شب كه رسول عرب این حدیث بر زبان وحی بیان گذرانید غلغله در میان صحابه افتاد كه آیا فردا لواء ظفر انتما بدست كه خواهد رسید و چشم كدام یك از ما بدیدن چهره فتح روشن خواهد گردید بیت
چشم میدارند جمعی دیدن رویش بخواب*تا خود این دولت نصیب دیده بیدار كیست و بعضی كه نقاری از حیدر كرار در خاطر داشتند باهم میگفتند كه مقرر است كه مراد از این شخص علی بن ابیطالب نیست زیرا كه چشم او بمثابه‌ای درد میكند كه پیش پای خود را نمی‌بیند در روضة الصفا مسطور است كه علی مرتضی رضی اللّه عنه بنابر عارضه رمد در مبداء حال ازین غزوه تخلف نموده در مدینه توقف فرمود و بالاخره مفارقت حضرت رسالت بر خاطر هدایت مآثرش گران آمده باوجود الم از عقب سید عالم صلی اللّه علیه و سلم توجه كرد و در اثناء راه یا بعد از وصول بخیبر بموكب همایون خیر البشر پیوست و در آن شب كه حدیث مذكور بسمع شریفش رسید بر زبان الهام بیان گذرانید
ص: 378
كه (اللهم لا معطی لما منعت و لا مانع لما اعطیت) صباح روز دیگر كه خسرو خاور علم نورافشان در فضای عالم كن فكان برافراخت و هفت قلعه نیلگون گردون را بیك نهضت مفتوح و مسخر ساخت اشراف مهاجر و انصار بامیدواری بسیار بر در خیمه سید ابرار جمع آمدند و منتظر التفات ضمیر آفتاب آثار همایون بایستادند و چون از خیمه بیرون آمده نظر بجانب اصحاب انداخت فرمود كه علی بن ابی طالب كجاست گفتند چشمش درد میكند (فقال ارونیه ترونی رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله یأخذها بحقها لیس بفرار) و چون سید اخیار باحضار حیدر كرار امر فرمود سلمة بن الاكوع دست آن جناب را گرفته بنزد آنسرور اصحاب آورد (فقال ما تشتكی یا علی فقال رمدا ما ابصر معه و صداعا برأسی فقال له اجلس وضع رأسك علی فخذی ففعل علی رضی اللّه عنه ذلك فدعاله النبی صلی اللّه علیه و سلم و تفل فی یدیه فمسحا علی عینه و رأسه فانفتحت عیناه و سكن الصداع) و بروایتی سید البشر آب دهان اطهر در چشمان امیر المؤمنین حیدر ریخت (و علی كلا التقدیرین) از آن روز باز آنجناب درد چشم و درد سر نكشید و بقولی هم در آن مجلس رسول صلی اللّه علیه در شأن شاه مردان این دعا كرد كه (اللهم اذهب عنه الحر و البرد) و بروایتی (اللهم قه الحر و البرد) فرمود لاجرم بعد از آن علی مرتضی از گرما و سرما متأثر و متضرر نگشت القصه چون در آن صباح انوار عنایت الهی و لمعات عواطف حضرت رسالت‌پناهی بر صفحات حال جناب ولایت دستگاهی تافت رایت نصرت آیت برگرفته بجنگ اهل قلعه قموص شتافت و بعد از وصول بظاهر آن حصن حصین علم را بر توده سنگ فروبرده جهودئی را از بالای حصار چشم بر حیدر كرار افتاد پرسید كه تو كیستی جواب داد كه منم علی بن ابیطالب یهودی روی بقوم خود آورده گفت (غلبتم و ما انزل علی موسی) یعنی سوگند بآن كتابی كه بموسی نازل شده كه مغلوب گشتید آورده‌اند كه اول كسی كه در آن روز از آن حصار بیرون آمد بعزم رزم حارث یهودی بود برادر مرحب و او دو نفر از مسلمانان را شهید كرده بضرب ذو الفقار حیدر كرار روی بدار البوار آورد و آنگاه مرحب جهت انتقام برادر قدم در میدان نهاد و او پهلوان بالا بلند تنومند بود و در آن روز دو زره پوشیده و دو شمشیر حمایل نموده و نیزه‌ای كه سنانش سه من وزن داشت بدست گرفته بود و عمامه بر سر بسته و مغفر بر زبر آن نهاده چون بمیان میدان رسید خواندن رجزی آغاز كرد كه بیت اولش اینست شعر
قد علمت خیبرانی مرحب*شاكی السلاح بطل مجرب و شیر یزدان بجانب او روان شده رجزی خواند كه بیت نخستینش اینست شعر
انا الذی سمتنی امی حیدره*كلیث غابات شدید قسوره و مرحب بشمشیر حمله بر حضرت امیر كرده شاه شجاعت‌پناه پیش‌دستی فرموده ذو الفقار چنان بر سر آن ملعون نابكار فرود آورد كه از سپر و خود گذشته اثر زخم بدندانهایش رسید و بعضی تا قرپوس زین گفته‌اند آنگاه نیران قتال اشتعال یافته چون هفت كس از جهودان بر دست شاه مردان كشته شدند سایر اعدا پشت بر معركه كرده روی بقلعه آوردند و حیدر كرار رضوان اللّه علیه ایشان را تعاقب نموده در آن اثنا
ص: 379
بضرب یكی از مخالفان سپر از دست شاه مردان بیفتاد و دیگری آنرا برگرفته بقلعه گریخت مثنوی
سپر در زمان قتال و جدال*بیفتاد از دست شاه رجال*
برآشفت آن شاه عالی اثر*در قلعه را كند و كردش سپر - از امام وافر مفاخر امام محمد باقر رضی اللّه عنه روایت كرده‌اند كه چون امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه در حصن را گرفته بجنبانید تمامت آن حصار بجنبید كه صفیه دختر حیی بن اخطب از تخت بیفتاد و روی او مجروح شد و در خیبر بعقیده بعضی از روات هشتصد من وزن داشت و برخی سه هزار من گفته‌اند و در كشف الغمه مسطور است كه هفتاد كس از برداشتن آن عاجز بودند مثنوی
بنزدیك آن دست با اقتدار*كه گوید ز وزن در آن حصار*
كه كرد است بر وی بسوی سپهر*سپهرش سپر بودی و قبه مهر القصه یهود خیبر كه آن امر غریب از امیر المؤمنین حیدر مشاهده نمودند فغان الامان بایوان كیوان رسانیدند و شاه مردان بعد از استجازه از پیغمبر آخر الزمان ایشان را امان داده آن در را بمقدار هشتاد وجب از پس پشت خود دور انداخت و بروایت بعضی از شیعه بخندق حصار درآمده آن در را مانند جسر بر كتف مبارك نگاهداشت تا اهل اسلام عبور نمودند و بقلعه درآمدند و چون خبر فتح خیبر بخیر البشر رسید مسرور گشته در وقت ملاقات با علی مرتضی فرمود كه (قد بلغنی سعیك المشكور و صیغك المذكور قد رضی اللّه عنك و رضیت انا عنك) و امیر المؤمنین را رقت روی نموده قطرات اشك بر جبین مبینش روان شد رسول صلی اللّه علیه و سلم پرسید كه یا علی این گریه شادیست یا گریه غم جواب داد كه گریه فرحست یا رسول اللّه و چگونه فرحناك نباشم كه تو از من راضی گشته‌ای آن حضرت فرمود كه نه تنها من از تو راضیم بلكه ایزد تعالی و ملائكه نیز از تو راضی‌اند بصحت پیوسته كه علی كرم اللّه وجهه خیبریان را بآن شرط امان داد كه هریك از یهود یك شتر وار طعام برداشته از آن دیار بیرون روند و سایر اموال خود را بمسلمانان گذارند و اگر چیزی پوشیده و پنهان دارند خون ایشان هدر باشد و كنانة بن ابی الحقیق یك پوست شتر كه از زر و زیور مملو بوده پنهان كرده این صورت ظاهر شد و بنابر شرط مذكور خون یهود مباح شد و خاتم الانبیا علیه من الصلواة افضلها كنانه را تسلیم محمد بن مسلمه نمود كه بعوض خون برادر خود محمود كه در آن جنگ شهید شده بود بقتل آورد و از سر كشتن سایر جهودان درگذشت اهل اسلام از قلاع خیبر اموال موفور و اجناس غیر محصور و برده بسیار و مراعی و مواشی بی‌شمار و اسلحه فراوان غنیمت گرفتند از آن جمله در حصن قموص صد جوشن و چهارصد شمشیر و هزار نیزه و پانصد كمان یافتند و از آن غنایم خمس بحضرت مقدس نبوی اختصاص پذیرفت تتمه میان مسلمانان قسمت یافت و صفیه دختر حیی بن اخطب كه زوجه كنانة بن ابی الحقیق بود در سهم دحیه كلبی افتاد رسول صلی اللّه علیه و سلم در عوض او چیزی بدحیه عنایت كرد و صفیه را در حباله نكاح آورد و بوقت مراجعت از خیبر در منزل صهباء با وی زفاف فرمود نقلست كه بعد از وقوع فتح خیبر زینب بنت حارث یهودی زوجه سلام بن مشكم بزغاله بریان كرده مسموم ساخت و
ص: 380
چون شنیده بود كه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم گوشت شانه و سر و دست را دوست میدارد در آن دو عضو زهر بیشتر تعبیه نمود و آن بریان را برسم هدیه نزد خیر البریه فرستاد و چون آن حضرت لقمه از آن طعام در دهان بنهاد اندكی خائیده بینداخت و فرمود كه دست از اكل این بریان باز دارید كه زبان حال این گوشت پاره با من بزبان آمد و گفت مرا مسموم ساخته‌اند و اصحاب ترك طعام خوردن كرده بشر بن براء كه لقمه‌ای از آن گوشت فرو برده بود هم در آن مجلس رنگش متغیر گشته وفات یافت و بقولی بعد از یكسال بجوار رحمت ایزد متعال پیوست و حضرت خیر البریه یهودیه را طلبیده از وی پرسید كه تو را بدین عذر چه باعث آمد جواب داد كه با خود اندیشیدم كه اگر ملكی باشی زهر در تو اثر كرده از سر خلق باز شوی و اگر نبی بتحقیق باشی حضرت عزت تو را از مضرت زهر محافظت نماید زمره‌ای از اهل سیر برآنند كه پیغمبر آخر الزمان این جریمه را از یهودیه عفو نمود و فرقه گویند كه بقتل و صلب او حكم فرمود اما باتفاق متعرض سایر جهودان خیبر نشد و مزارع آن سرزمین را بدیشان داد تا مزروع گردانیده هرچه حاصل شود نصفی را به بیت المال فرستند و نصفی را باجرة خویش بردارند در بسیاری از كتب سیر مسطور است كه در وقت محاصره و محاربه خیبر نود و سه كس از یهود بدوزخ شتافتند و پانزده نفر از مسلمانان سعادت شهادت دریافتند از آن جمله یكی محمود بن مسلمه انصاری بود برادر محمد بن مسلمه و او در اوایل ایام محاصره روزی بعد از محاربه بسیار در سایه دیوار حصار ناعم میل استراحت نمود بتصور آنكه در آن قلعه كسی نیست و كنانه بن التحقیق یا مرحب علی اختلاف الروایتین سنگی از بالای حصار بر سرش زد و محمود بدان زخم متوجه ریاض جنت گشت و دیگری از شهدای خیبر عامر بن سنان بن اكوع بود و او روزی در برابر مرحب آمده آن كافر متهور تیغی بر سر عامر زد و شمشیر در سپر محكم شده عامر نیز شمشیر بر وی انداخت و بتقدیر ایزدی تیغ بر زانوی عامر آمده بآن زخم درگذشت و سلمة بن الاكوع كه عم عامر بود گریان نزد پیغمبر آخر الزمان رفته گفت یا رسول الله جمعی از یاران تو میگویند كه عمل عامر باطل است زیرا كه بشمشیر خود كشته گشته آن حضرت فرمود كه دروغ گفته‌اند بدرستی كه او را دو اجر است پوشیده نماند كه اسامی سایر مسلمانان كه در خیبر شهید شده‌اند از كتب سیر معلوم نشد بنابرآن خامه ستوده مآثر بر ذكر محمود و عامر اختصار نموده عنان بیان را بصوب دیگر انعطاف داد در روضة الاحباب مسطور است كه در روز فتح خیبر جعفر بن ابی طالب و زوجه وی اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما و شش نفر از اشعریین كه ابو موسی از آن جمله بود از جانب حبشه بملازمت خیر البشر صلی الله علیه و سلم رسیدند و چون آن حضرت جعفر را دید منبسط گشته فرمود نمیدانم كه بوقوع كدام یك ازین دو امر شادمان‌ترم بقدوم جعفر یا فتح خیبر و جعفر و رفقاء او را از غنائم خیبر حصه‌ای ارزانی داشت نقلست كه در آن‌وقت كه حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم بنواحی خیبر رسید محیصة بن مسعود را بجانب فدك ارسال فرمود تا اهالی آنموضع را باسلام دعوت نموده از وخامت عاقبت تمرد تحذیر نماید و محیصة
ص: 381
حسب فرموده بتقدیم رسانیده یهود فدك نخست جوابهای درشت گفتند و بعد از دو سه روز كه از فتح بعضی از قلاع خیبر خبر یافتند بقدم اعتذار پیش‌آمده یكی از رؤساء خود را كه نون بن یوشع نام داشت با جمعی نزد حضرت مقدس نبوی فرستادند تا بتمهید بساط مصالحه قیام نمایند و چون آن جماعت بملازمت عتبه علیه نبوت رسیدند بعد از قیل و قال مهم صلح بر آن قرار یافت كه اهل فدك نصف اراضی خود را برسول صلی الله علیه و سلم مسلم دارند و نصف دیگر از ایشان باشد در مقصد اقصی بدین عبارت مزبور است كه بعضی گویند حضرت رسالت بسوی فدك امیر المؤمنین علی را فرستاد و مصالحه بر دست امیر واقع شد بر آن نهج كه امیر قصد خون ایشان نكند و حوایط خاص از آن رسول باشد پس جبرئیل فرود آمد و گفت حق تعالی میفرماید كه حق خویشان بده رسول گفت خویشان من كیستند و حق ایشان چیست جبرئیل گفت فاطمه است حوایط فدك را بدو ده و آنچه از آن خدا و رسول است در فدك هم بدو ده و پیغمبر علیه السلام فاطمه را بخواند و از برای او حجتی نوشت و آن وثیقه بود كه بعد از وفات رسول صلی الله علیه و سلم پیش ابو بكر آورد و گفت این كتاب رسول خداست كه از برای من و حسن و حسین نوشته است انتهی كلامه در بسیاری از كتب معتبر بقلم علماء فن سیر مرقوم گشته كه چون حضرت خیر البشر خاطر انور از جانب كفار خیبر جمع ساخته طبل مراجعت كوفته علم عزیمت بصوب وادی القری برافراشت و پس از طی چند مرحله در موضع صهباء منزل گزید و در وقتی كه سر مبارك در كنار حیدر كرار نهاده بود آثار وحی بر آن سرور ظاهر شد و زمان نزول وحی آن مقدار امتداد یافت كه آفتاب بدیار مغرب شتافت و بعد از انجلاء وحی خاتم الانبیاء از علی مرتضی پرسید كه نماز عصر گذارده‌ای جواب داد كه نی رسول صلی الله علیه و سلم دست بدعا برآورد كه الهی اگر علی در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده آفتاب را بازگردان تا باداء صلوة عصر قیام نماید از اسماء بنت عمیس رضی الله عنهما مرویست كه گفت بعد از آن‌كه آفتاب غایب شده بود دیدم كه طلوع نموده بر كوه و هامون تافت بمثابه كه لمعان خورشید را طوایف برایا برأی العین دیدند و علی كرم اللّه وجهه نماز دیگر بگذارد و این معنی داخل معجزات حضرت نبوی و موجب افتخار و مباهات جناب مرتضوی گشت و چون حضرت مصطفی علیه من الصلوة اشرفها از صهباء كوچ فرموده بوادی القری رسید یهود آن موضع بمظاهرت بعضی از مشركان عرب قدم در میدان قتال نهادند و اهل اسلام نیز بتصویه صفوف پرداخته ابواب جنگ و جدال بگشادند و در آن روز با آنكه یازده نفر از جهودان بقتل آمدند غالب از مغلوب متمیز نشد اما صباح روز دوم خوف و رعبی تمام بحال اهل ظلام راه یافته بوادی فرار شتافتند و نعمتی وافر و غنیمتی متكاثر بدست سپاه اهل اسلام افتاد و چون یهودان از فتوحات لشگر نصرت انتما خبر یافتند طریق مصالحه مسلوك داشته جزیه قبول نمودند و حضرت مقدس نبوی صلوات الله و سلامه علیه قرین فتح و ظفر بمدینه طیبه شتافته سرایا باطراف و جوانب دیار عرب فرستاد و آنگاه بتهیه اسباب سفر عمرة القضا فرمان داد و در ذیقعده
ص: 382
همان سال با دو هزار از مهاجر و انصار بجانب مكه معظمه توجه فرموده ابو ذر غفاری را در مدینه بخلافت تعیین نمود و در آن سفر صد اسب جنیبت و اسلحه بی‌نهایت و شصت یا هفتاد شتر جهت هدی همراه برد و ضبط اسبان جنیبت بمحمد بن مسلمه تفویض كرده مهم محافظت اسلحه را ببشیر بن سعد بازگذاشت و رسول صلی الله علیه و سلم چون بحریم حرم رسیده مشركان بقلل جبال رفتند و بموجبی كه در كتب مبسوطه مذكور است آن حضرت بمكه درآمد و ادای عمره بجای آورده سه روز توقف فرمود و میمونه بنت حارث الهلالیه را كه خواهر زن عباس بود داخل امهات مؤمنین ساخت آنگاه بصوب مدینه علم عزیمت برافراخت‌

ذكر وقایع سال هشتم از هجرت رسول ثقلین و بیان فتح مكه و غزوة حنین‌

در اوایل این سال بقول بسیاری از اهل اخبار خالد بن الولید و عمرو بن العاص و عثمان بن طلحة بن ابی طلحه عبدری در مدینه بملازمت آن مهر سپهر سروری رسیده زبان بكلمه طیبه توحید گویا گردانیدند و همدرین سال سریه موته واقع شده و موته چنانچه شیخ ابن حجر در شرح صحیح بخاری آورده قریه‌ایست از قرای بلقاء بزمین شام و از آنجا تا بیت المقدس دو مرحله است و سبب ارسال سپاه بدان موضع آن بود كه حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم مكتوبی بحارث بن عمیر ازدی داد تا نزد حاكم بصری برد و حارث بعد از قطع منازل بموته رسیده در آن مقام بفرمان شرحبیل بن عمرو غنائی كه از امراء قیصر بود كشته گشت و این خبر بسمع اشرف خیر البریه رسیده زید بن حارثه را بر سه هزار كس از مهاجر و انصار امیر ساخت و فرمود كه بجنگ مخالفان شام اقدام نمایند و در وقت وداع گفت كه اگر زید در این جنگ شهید شود جعفر بن ابی طالب امیر باشد و اگر جعفر نیز بسعادت شهادت رسد عبد اللّه بن رواحه بامارت لشگر قیام نماید و اگر عبد اللّه نیز این عالم را بدرود كند هر كرا مسلمانان خواهند بر خود امیر كنند گویند یهودئی در آن مجلس حاضر بود كه رسول صلی اللّه علیه و سلم این وصیت نمود روی بآن حضرت آورده گفت یا ابا القاسم اگر تو در دعوی نبوت صادقی هر كرا بامارت نامزد كردی باید كه در این سفر كشته گردد زیرا كه انبیاء بنی اسرائیل چون سپاه بجنگ اعدا می‌فرستادند اگر صد كس را بدین نهج بامارت تعیین مینمودند همه كشته میشدند القصه زید بن حارثه رضی اللّه عنه با لشگر نصرت اثر بصوب مقصد توجه نموده چون شرحبیل از عزیمت ایشان آگاه شد سپاهی درهم كشیده برادر خود سدوس را با پنجاه نفر از پیش فرستاد و سدوس در وادی القری بجنود خیر البرایا رسیده در حین محاربه بقتل آمد و شرحبیل از استماع این خبر متوهم شده بقلعه گریخت و از قیصر استمداد نموده پادشاه روم جمعی كثیر بمدد شرجیل ارسال داشت و بسیاری از قبایل عرب نیز بوی پیوستند چنانچه عدد مخالفان از صد هزار تجاوز كرد و مسلمانان بعد از وقوع بر كثرت اعدا قرعه مشورت درمیان انداخته آخر الامر خواطر بر محاربه قرار دادند و در صحرای موته تلاقی فریقین روینمود و نخست زید بن
ص: 383
حارثه علم برگرفت و پای در میدان نهاده جنگ میكرد تا شهید شد و عمر زید بن حارثه پنجاه و پنج سال بود آنگاه جعفر رضی اللّه عنه رایت برداشته روی بكفار آورد و دشمنان غلبه كرده دست راست او را بینداختند و جعفر علم را بدست چپ گرفته بضرب تیغ یكی از اشرار آن دستش نیز مقطوع شد پس جعفر لواء را بهردو بازوی خود نگاهداشته بزخم رومئی از پا درآمد پس از آن عبد اللّه بن رواحه باخذ رایت اقبال بمیدان قتال اقدام نموده او نیز شهادت یافت و اهل اسلام بعد از كشته شدن عبد اللّه رضی اللّه عنه خالد بن الولید را بامارت تعیین كردند و خالد آن روز تا شب در میدان حرب بطعن و ضرب مشغول بود و روز دیگر اوضاع لشكر را تغییر داده مخالفان تصور نمودند كه اهل اسلام را مدد رسیده ازین جهة اندیشناك شده بگریختند و مسلمانان در ضمان صحت و نصرت متوجه مدینه گشتند بثبوت پیوسته كه در آن روز كه در صحرای موته جنگ قایم بود حق سبحانه و تعالی حجاب از پیش چشم مصطفی برداشت چنانچه خصوصیات حالات آن معركه را مشاهده نموده حاضرانرا از شهادت زید و جعفر و عبد اللّه بن رواحه رضی اللّه عنهم علی الترتیب خبر داده فرمود كه بعد از این رواحه شمشیری از شمشیرهای ایزد تعالی علم برگرفته فتح بر دست او تمشیت پذیرفت بنابرین خالد بسیف اللّه ملقب شد و حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و سلم در آن روز در شأن جعفر رضی اللّه عنه فرمود كه جعفر ببهشت درآمد و حق عز و علا عوض دو دست او دو بال از یاقوت سرخ باو عنایت كرد تا در فضای جنان بهر جانب كه خواهد طیران كند لاجرم بعد از آن او را جعفر طیار خواندند نقلست كه بعد از سه روز یا چهار روز از واقعه موته یعلی بن منبه كه یكی از حاضران آن غزوه بود بملازمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیه رسیده آنحضرت فرمود كه ای یعلی من ترا خبر دهم یا تو مرا خبر میدهی یعلی گفت تو خبر ده یا رسول اللّه حضرت رسالت‌پناه كیفیت حالات را بر زبان وحی بیان گذرانید یعلی گفت بحق آنخدائی كه ترا براستی بخلق فرستاده كه از حدیث قوم هیچ ترك نفرمودی از اسماء بنت عمیس زوجه جعفر رضی اللّه عنهما مرویست كه گفت در روزیكه خبر واقعه جعفر بمدینه رسید خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم بخانه ما آمد و اولاد جعفر محمد و عبد اللّه را طلبیده هردو را ببوسید و ببوئید و من آثار ملال در ناصیه حال آنحضرت مشاهده نموده گفتم یا رسول اللّه مگر خبری از جعفر بتو رسیده فرمود آری برادر و ابن عم من جعفر شهادت یافت و جمعی از یاران كه با او بودند نیز شهید شده‌اند اسماء گوید كه چون این سخن شنیدم برخواستم و آغاز گریه و افغان كردم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه ای اسماء هذیان و ناشایسته مگوی و دست بر سینه مزن آنگاه بخانه فاطمه رضی الله عنها رفته دید كه در فراق جعفر میگرید و الم خاطر خیر البشر از گریه فاطمه زهرا زیاده شده فرمود كه علی مثل جعفر فلیبك الباكیه یعنی اگر گرینده بگرید باید كه بر مثل جعفر گریه كند بعد از آن گفت جهة آل جعفر طعامی مرتب سازید كه ایشان بمراسم تعزیت اشتغال دارند و این قاعده كه از برای مصیبت‌زدگان طعام فرستند از آن روز در میان مردم مدینه پیدا
ص: 384
شده دیگر از وقایع سال هشتم از هجرت سریه ذات السلاسل است كیفیت اجمال آنكه بمسامع علیه نبویه رسید كه جمعی از اشرار بنی قضاعه داعیه دارند كه از اطراف دیار اسلام را تاخت كنند و آنحضرت عمرو بن العاص را با سیصد نفر از مهاجر و انصار بدفع كفار نامزد فرمود و چون عمرو بآب سلاسل رسید بوضوح انجامید كه اعداد اعدا از آن زیاده است كه با سیصد نفر خود را در عداد جهاد ایشان توان آورد بنابرآن رافع بن مكیث جهنی را بمدینه باز گردانیده استمداد نمود و رسول صلی الله علیه و سلم ابو عبیدة بن الجراح را با دویست كس از مهاجر و انصار كه شیخین رضی الله عنهما از آنجمله بودند بمدد عمرو روانه ساخت و فرمود باید كه مخالفت در میان شما واقع نشود چون ابو عبیده رضی الله عنه بعمرو پیوست و وقت نماز درآمد خواست كه امامت كند عمرو مانع شده گفت امارت و امامت این لشكر تعلق بمن میدارد و تو بمعاونت من مأموری و چون ابو عبیده را حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم باجتناب سلوك طریق خلاف وصیت فرموده بود بعمرو اقتدا كرد آنگاه سپاه اسلام بمنازل اهل ظلام شتافته دست بغارت و تاراج برآوردند و مواشی بسیار غنیمت گرفته با حصول مقصود بمدینه بازگشتند در روضة الصفا مسطور است كه چون اهل سریه بخدمت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة رسیدند آنحضرت از عمرو و حال مردمی را كه همراه او بودند استفسار نمود عمرو از موافقت ایشان شكر گفته رسول صلی الله علیه و سلم هم از سپاه پرسید كه عمرو با شما چگونه معاش كرد ایشان نیز زبان بشكر عمرو گشادند اما گفتند بامدادی در حال جنابت بامر امامت قیام نمود و مقتداء انبیا علیه من الصلوة افضلها چگونگی آنواقعه را از عمرو سؤال كرد او جواب داد كه در آن روز سرمائی مفرط بود و من بمقتضاء آیه (وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیكُمْ إِلَی التَّهْلُكَةِ) از هلاكت نفس خویش اندیشیده بغسل نپرداختم رسول صلی الله علیه و سلم ازین سخن متبسم شده فرمود كه نظر كنید در وی كه از برای خود چگونه بهانه پیدا كرد و بروایتی كه درج الدرر بذكر آن ناطق است هم درین سال اتخاذ منبر جهة جلوس خیر البشر در وقت خواندن خطبه وقوع یافت و باتفاق علماء سیر در همین سال انوار فتح مكه از مطلع تأییدات سبحانی از افق توفیقات ربانی بر وجنات احوال فرخنده مآل سالكان طریق مسلمانی تافت بیان این سخن آنكه در وقت مصالحه حدیبیه بنی خزاعه بزنهار سید ابرار صلی الله علیه و آله الاطهار درآمدند و بنی بكر هم سوگند قریش گشتند و چون در میان آن‌دو قبیله در سوابق ایام پیوسته نایره عداوت مشتعل بود درین اوقات كه ایشان را از جانب تعرض سپاه اسلام فراغتی روی نمود بر سر مخالفت قدیمی رفتند و روزی یكی از بنی بكر هجو رسول صلی الله علیه و سلم بر زبان راند و غلامی از خزاعه او را منع كرد و آن شقی ممتنع نشد و غلام خزاعی رحمة الله علیه سر و روی او را درهم شكست و بدین جهت آتش عصبیت بین الجانبین التهاب یافته بنو بكر التجا بقریش كردند و ایشان دفتر عهد و پیمان پیغمبر آخر الزمان را بر طاق نسیان نهاده آنجماعت را بسلاح امداد نمودند بلكه طایفه از اعیان قرشیان مثل
ص: 385
سهیل بن عمرو و حویطب بن عبد العزی و عكرمة بن ابی جهل و صفوان بن امیه و مكرز بن حفص هیأتهاء خود را متغیر گردانیده بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند و بعد از ارتكاب این حركت ناپسند از شكستن عهد پشیمان شده ابو سفیان متوجه مدینه گردید تا پیش از آنكه اینخبر مسموع خیر البشر شود در تجدید مراسم صلح كوشیده مدت مصالحه را زیاد گرداند در صحاح اخبار ورود یافته كه در سحر آنشب كه كفار قریش بر سر بنی خزاعه شبیخون بردند حضرت خیر البریه كه در حجره میمونه بود در وقتیكه از طهارت خانه بیرون آمد فرمود كه نصرت نصرت میمونه رضی الله عنها پرسید كه یا رسول الله با كه حدیث میكنی جوابداد كه رجز خواننده بنی كعبست از خزاعه كه طلب معاونت مینماید و میگوید كه قریش بمدد بنی بكر اقدام نمودند و بعد ازین گفت‌وشنود بسه روز عمرو بن سالم خزاعی بمدینه رسید و صورت شبیخون قریش را مشروح معروض گردانید و همدرین اوان ابو سفیان به یثرب آمده بخانه دختر خویش ام حبیبه كه در سلك ازواج صاحب التاج و المعراج انتظام داشت رفت و بر فراش آنحضرت نشست ام حبیبه آن و ساده را در نوردیده گفت این فراش سید اهل نظافتست و ذات تو مقرون بشرك و نجاست ابو سفیان بخشم از پیش دختر بیرون رفته بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم شتافت و هرچند در باب تجدید قواعد مصالحه سخن گفت جواب شافی نیافت آنگاه با شیخین رضی اللّه عنهما گفت و شنید نموده از ایشان نیز كلمه كه موافق مدعاء او باشد استماع ننمود بعد از آن بعتبه علیاء فاطمه زهرا رضی اللّه عنها رفته از آنجا نیز نومید بازگشت پس با علی رضی اللّه عنه ملاقات كرده گفت یا ابو الحسن مرا راهی نمای كه موصل بمطلوب باشد كه بغایت عاجز و متحیرم علی فرمود كه باید كه در میان انجمن برخیزی و بآواز بلند بگوئی كه من از هردو طرف قوم را بجوار خود در آوردم ابو سفیان گفت اگر بفرموده تو عمل نمایم مهم من تمشیت پذیرد جناب ولایت مآب جوابداد كه معلوم نیست كه بمجرد این سخن كار تو كفایت شود اما چاره غیر ازین بخاطر نمیرسد آنگاه ابو سفیان در مجلس خاص برخواسته آواز برآورد كه ایقوم بدانید و آگاه باشید كه من از هردو جانب مردم را بزنهار خود درآوردم و ظن من آنست كه محمد جوار مرا رد نكند بعد از آن این سخن بعرض آنحضرت نیز رسانید و همین جواب شنید كه ای ابو سفیان تو این سخن میگوئی پس از آن ابو سفیان بمكه رفت و چون مهمی كه ساخته بود با قوم خود درمیان نهاد گفتند هیچ كار نساخته و هیچ مهم نپرداخته و علی ابن ابی طالب علیه السّلام با تو هزل كرده و تمسخر نموده كه گفته مردم جانبین را در زنهار خود درآور القصه بعد از رفتن ابو سفیان حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه بكارسازی لشكر اشتغال نمود اما با كسی نگفت كه عزیمت كدام طرف دارم و مناجات كرد كه (اللهم خذ علی ابصارهم فلا یرونی الا بغتة) و بقبائل و احیاء عرب قاصدان فرستاده پیغام داد كه هركه بخدا و رسول او ایمان دارد باید كه در اوایل ماه مبارك رمضان مسلح و مكمل در مدینه باشد درین اثنا حاطب بن ابی بلتعه مكتوبی بصنادید قریش نوشت مضمون آنكه رسول
ص: 386
صلی اللّه علیه و سلم بجمع كردن لشكر و ترتیب مایحتاج سفر مشغولست غالب ظن من آنست كه مقصد آنحضرت غیر مكه جائی نیست خواستم كه مرا بر شما حقی ثابت گردد بنابرآن این مكتوب نوشتم و السلام و این كتابت را بزنی داد تا در موی خود پنهان كرده روی بمكه نهاد و سید المرسلین باخبار جبرئیل امین ازین معنی واقف شده علی مرتضی و زبیر بن العوام را رضی اللّه عنهما فرمود كه بروید تا روضه جناح و در آن موضع زنی را خواهید یافت كه مكتوبی مصحوب اوست آن نوشته را از وی گرفته بیاورید و چون علی و زبیر بآن زن رسیدند و طلب نامه نمودند انكار كرد و ایشان شرایط تفحص بجای آورده از آن مكتوب اثر نیافتند بالاخره علی مرتضی كرم اللّه وجهه گفت بخدا سوگند كه رسول خدا با من دروغ نگفته و شمشیر از نیام بیرون آورده آنضعیفه را بقتل تهدید نمود لاجرم ترسیده مكتوب را از میان موی سر خود بیرون آورده بآنجناب تسلیم كرد و چون آن كتابت بنظر انور حضرت رسالت رسید حاطب را طلبیده پرسید كه ترا چه چیز بر تحریر این مكتوب باعث آمد حاطب گفت یا رسول اللّه بخدا سوگند كه بر جاده متابعت تو ثابت و راسخم و غرض من از نوشتن این نامه آن بود كه حقی بر قریش ثابت كنم تا بمحافظت عیال و اموال من كه در مكه‌اند قیام نمایند و رسول صلی اللّه علیه و سلم تصدیق سخن حاطب كرده عمر گفت یا رسول اللّه اجازت فرمای تا گردن این منافق را بزنم و آنسرور در تسكین عمر كوشیده گفت او از اهل بدر است القصه حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم بعد از ترتیب لشكر و تهیه مایحتاج سفر ابن ام مكتوم یا ابو ذر غفاری را در مدینه خلیفه گذاشت و بقولی در ماه مبارك رمضان رایت نصرت نشان بجانب مكه مباركه برافراخت و بر سر چاه ابو عتبه بعرض لشكر هدایت اثر اشتغال نموده از مهاجر هفتصد مرد در حیز شمار آمد و سیصد سر اسب در میان ایشان بود و از انصار چهار هزار ملازم موكب ظفر آثار بودند و پانصد سر اسب داشتند و از قبیله مزنیه هزار نفر آمده بودند كه صد زره و صد اسب در میان ایشان بود و از مردم اسلم چهارصد مرد بملازمت سید عالم اختصاص یافته بودند و از بنی كعب پانصد كس شمرده شده خواجه كاینات از آن موضع نهضت فرمود چون بمنزل فدك رسید قرب هزار مرد نیزه گذار كه اكثر بر اسب سوار بودند از بنی سلیم بسپاه نصرت شعار پیوستند و همچنین از اطراف و جوانب دیار عرب متابعان سید المرسلین بمعسكر ظفر اثر ملحق می‌گشتند چنانچه بروایت اقل عدد آن سپاه بده هزار رسید و چون ذو الحلیفه یا بیوت السقیا بیمن مقدم سید عالم صلی الله علیه و سلم رشك‌افزای این سبز طارم گشت عباس رضی الله عنه از جانب مكه تشریف آورده ملازم ركاب سعادت انتساب شد و مقارن آن حال ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب و عبد اللّه بن ابی امیه كه آن یك پسر عم و این یك پسر عمه رسول صلی اللّه علیه و سلم بود بتقبیل انامل همایون سرافراز شده ایمان آوردند و پیغمبر آخر الزمان بعد از طی چند مرحله بمر الظهران كه بر چهار فرسخی مكه است رسیده شب در آن منزل توقف نموده و فرمود
ص: 387
كه آتش بسیار برافروختند و در آنشب عباس از استیصال قریش اندیشیده بقصد آنكه ایشان را تنبیه نماید كه بموكب همایون آیند وجهة خویش امانی حاصل كنند بر استر خاصه خیر البشر نشسته تا موضع اراك عنان باز نكشید و در آن منزل بابو سفیان و جمعی دیگر از قریشیان كه بتجسس از مكه بیرون آمده بودند بازخورده بایشان گفت كه حال چیست و متوجه حریم حرم كیست و ابو سفیان چاره‌جوی گشته عباس رضی اللّه عنه او را ردیف خویش گردانیده بجانب معسكر ظفر اثر مراجعت كرد و عبور ایشان بر در خیمه عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه افتاده چون عمر بر ابو سفیان نظر انداخت گفت ایدشمن خدا الحمد اللّه كه بر تو دست یافتم و شمشیر كشیده بتعجیل شتافت تا پیش از عباس بنزد حضرت رسول رفته رخصت قتل ابو سفیان حاصل كند عباس نیز تیزتر روان شده مقارن یكدیگر بخیمه خیر البشر درآمدند و در مجلس آنحضرت میان عباس و عمر رضی اللّه عنهما در باب قتل و امان ابو سفیان قیل و قال بسیار واقع شده آخر الامر عباس او را بخیمه خویش برد و صباح باز نزد سید عالم صلی اللّه علیه و سلم آورده آنحضرت ابو سفیانرا باسلام دعوت فرمود عباس او را از ضرب تیغ فاروق اعظم ترسانیده ابو سفیان طوعا او كرها كلمه توحید بر زبان آورد بعد از آن عباس گفت یا رسول اللّه ابو سفیان مردی جاه دوست است او را بعنایتی مخصوص گردان حضرت فرمود كه (من دخل دار ابو سفیان فهو آمن و من القی السلاح فهو آمن و من اغلق بابه فهو آمن و من دخل مسجد الحرام فهو آمن) پس ابو سفیان باجازت حضرت رسالت بمكه بازگشته عباس رضی اللّه عنه بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم از عقبش شتافت و او را در محلی تنگ نگاهداشت تا كثرت سپاه اسلام را ملاحظه نموده هیبت جنود الهی در دلش قرار گیرد و چون لشگر اسلام بعظمت و آراستگی تمام بنظر ابو سفیان درآمد گفت ایعباس در عالم كرا اینمقدار تجمل و حشمت باشد بدرستیكه ملك برادرزاده تو عظیم شد عباس جوابداد كه ای ابو سفیان این رسالت و نبوتست نه مملكت آنگاه ابو سفیان بر سبیل تعجیل بمكه شتافته بشارت امان باهل حرم رسانید و حضرت سید كاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات بذی طوی رسیده فرمان داد كه زبیر رضی اللّه عنه با مهاجران از اعلی مكه درآمده رایتی كه بر دستش بود در حجون نصب كند و خالد بن الولید رضی اللّه عنه با بنی اسلم و غفار از اسفل مكه درآید و لواء خود را در منتهابیوت بزند و سعد بن عباده رضی اللّه عنه با قوم خود از ثنیه مدینین متوجه گردد و بنفس نفیس با طایفه‌ای از خواص اصحاب از طریق اذاخر توجه فرمود و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان صدور یافت كه هیچكس از اهل اسلام با ارباب كفر و ظلام مقاتله نكند لیكن اگر جمعی از اشرار و سفها در مقام قتال آیند لشگر فرخنده اثر بدفع ایشان قیام نمایند و در آن روز بر زبان سعد بن عباده رضی اللّه عنه گذشت كه الیوم یوم الملحمه یعنی امروز روز جنگ و ستیز است ابو سفیان این سخن شنیده فی الحال بملازمت حضرت رسالت شتافت و آنچه سعد گفته بود بعرض رسانید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرد كه امروز روز مرحمت است نه روز ملحمه و
ص: 388
علی كرم الله وجهه را فرمود كه علم را از دست سعد بستاند و نگاه دارد و بروایتی آنكه بپسر او قیس دهد نقلست كه عكرمة ابن ابی جهل و صفوان بن امیه و سهیل بن عمرو با فوجی از اهل شرارت در آن روز سر راه بر خالد بن الولید گرفته نایره جنگ و جدال اشتعال یافت و از مسلمانان كزر بن جابر بن عبد الله فهری و حبیش بن خالد اشعری بعز شهادت رسیده از كفار بروایتی بیست و هشت كس كشته گشتند و بقیة السیف سلاح انداخته رایت هزیمت برافراختند و رسول مهیمن بیچون در موضع حجون سر و تن از گرد راه شسته زره در پوشید و خود بر فرق همایون نهاده با اكابر مهاجر و انصار بمسجد الحرام درآمد و زبان معجز بیان به تكبیر ملك منان گشاده بیت الله را طواف نموده و نواحی خانه را از لوث اصنام پاك ساخت و هبل را كه اعظم بتان قریش بود جناب ولایتمآب مرتضوی بفرموده حضرت مقدس نبوی بر خاك مذلت انداخت بیت
ز لوث وجود بت و بت‌پرست*در آنروز بیت الحرم بازرست در بسیاری از كتب راویان اخبار سید اخیار صلی الله علیه و آله الاطهار مرقوم اقلام صحت آثار گشته كه مشركان بتی چند بزرگ در موضعی بلند نهاده بودند چنانچه دست بآن نمیرسید و علی مرتضی رضی الله عنه بعرض خیر الانام صلی الله علیه الی یوم القیام رسانید كه یا رسول الله پای مبارك بر دوش من نه و این اصنام را فرود آر سید ابرار گفت یا علی ترا طاقت ثقل نبوت نیست تو پای بر دوش من نه و باین امر قیام نمای و آنجناب پای بر كتف مبارك آنحضرت نهاده آن بتان را پایان انداخت نقلست كه در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم از امیر پرسید كه خود را چون مییابی جوابداد كه یا رسول الله چنان می‌بینم كه حجب مكشوف گشته و گوئیا سر من بساق عرش مجید میساید و بهرچه دست دراز كنم به پنجه اقتدار من درمی‌آید آنحضرت فرمود كه ایعلی خوشا وقت تو كه كار حق میكنی و خوشا حال من كه بار حق میكشم و روایتی آنكه فرمود یا علی علیه السّلام رسیدی بآنچه میخواستی جواب داد كه بلی یا رسول الله بخدائی كه تو را مبعوث گردانیده كه چنان پندارم كه اگر قصد كنم دست بآسمان رسانم آنگاه شاه مردان خود را بر زمین انداخت و تبسم نمود سید عالم صلی الله علیه و سلم فرمود كه یا علی سبب خنده چیست گفت یا رسول الله مرا تعجب آمد كه از همچنین جای بلند خود را بیفكندم و هیچ‌گونه المی بمن نرسید حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم فرمود چگونه الم بتو رسد كه بردارنده تو سید المرسلین بود و فرود آورنده تو جبرئیل امین و این چند بیت زاده طبع یكی از شعرای عربست كه درین قضیه نظم نموده شعر
قیل لی قل لعلی مدحا*ذكره یخمد نارا موصده*
قلت لا اقدم فی مدح امرئی ضل ذو لب الی ان عبده*و النبی المصطفی قال لنا*
لیلة المعراج لما صعده*وضع الله بظهری یده*
فاحس القلب ان قد برده*و علی وضع اقدامه*
فی محل وضع الله یده
آنگاه حضرت رسالت‌پناه كلید در بیت الله را از عثمان بن طلحة بن ابی طلحه گرفت و در خانه را گشاده بعد از محو صوری كه بر دیوار آن مقام بزرگوار كشیده بودند بدانجا درآمد و باداء نماز و عرض و نیاز قیام نموده بیرون خرامید و در آستانه خانه ایستاده عضادتین
ص: 389
در را بگرفت و گفت (لا اله الا الله وحده لا شریك له صدق وعده و نصر عبده و حزم الاحزاب وحده) و روی باكابر قریش كه صف زده انتظار میكشیدند كه درباره ایشان چه حكم واقع شود آورده فرمود چه میگوئید و چه گمان میبرید از من نسبت بخویش عظماء مكه جوابدادند كه خیر میگوئیم و نیكوئی گمان میبریم برادر كریم و پسر برادر كریمی كه بر ما قدرت یافته آنحضرت گفت كه من با شما همان میگویم كه یوسف علیه السّلام با برادران جفا كار خود گفت كه (لا تثریب علیكم الیوم یغفر الله لكم و هو ارحم الراحمین) و همچنین فرمود كه (اذهبوا فانتم الطلقا) یعنی بروید كه شما آزادگانید بصحت پیوسته كه قبل از آنكه سید بطحا و یثرب بمكه درآید حكم فرمود كه یازده مرد و شش زن را بنابر كثرت جرایم و آثام ایشان را هركجا یابند بكشند و اسامی آن یازده مرد اینست كه مسطور میگردد (عبد العزی بن خطل) (عبد الله بن سعد بن ابی سرح) (حویرث بن نفیذ) (مقیس بن صبابه) (هبار بن الاسود) (صفوان بن امیة) (كعب بن زهیر) (عبد الله بن الزیعری) (حارث بن الطلاطله) (وحشی قاتل حمزه رضی الله عنه) (عكرمة بن ابی جهل) ازین جمله عبد العزی و حویرث و مقیس و حارث در روز فتح بضرب تیغ حامیان حوزه ایمان كشته شدند و هبار و صفوان و كعب و عبد اللّه بن الزبعری و وحشی و عكرمه در آن روز گریخته بالاخره حب اسلام در دل ایشان افتاده بعضی شفعا انگیخته و برخی لطف رسول صلی اللّه علیه و سلم را شفیع ساخته نزد آنحضرت آمدند و در سلك اهل اسلام منتظم گشتند و عثمان رضی اللّه عنه روزی چند عبد اللّه بن ابی سرح را كه برادر رضاعی او بود در خانه خود پنهان ساخت آنگاه دست ویرا گرفته بمجلس همایون حضرت مصطفی علیه من الصلواة انماها درآورد و بمبالغه تمام خونش را درخواست نمود و آنجناب از جواب اعراض فرموده ذو النورین در مبالغه افزوده آخر الامر نزدیك رسول صلی اللّه علیه و سلم رفت و سر مباركش را ببوسید و تضرع بسیار نموده گفت یا رسول اللّه عبد الله را امان دادی آنسرور فرمود كه آری و چون عثمان و عبد اللّه از مجلس همایون بیرون رفتند حضرت رسالت مآب اضحاب را مخاطب ساخته گفت چه‌چیز مانع شد یكی از شما را كه برخیزد و این سگ را بكشد عباد بن بشر گفت یا رسول اللّه بدانخدائی كه ترا براستی بعثت فرموده كه منتظر اشارت گوشه چشم تو بودم آنحضرت فرمود كه سزاوار نیست هیچ پیغمبری را كه خائنة اعین باشد و از جمله آن شش زن كه خون ایشان بفرمان حضرت خیر البشر هدر شده بود یكی هند بود مادر معویه و او نقابی بر رو فروگذاشته و در میان جمعی از نسوان پیش آنحضرت آمده مسلمان شد و امان یافت دیگر سه كنیزك ابن خطل بودند قریبة و فرتنی و ارنب قریبه و ارنب كشته گشته فرتنی بگریخت و بالاخره مسلمان شد و دیگری ساره بود كه در سلك جوار بنی المطلب انتظام داشت و او بقول صاحب كامل التواریخ در روز فتح بر دست علی كرم اللّه وجهه بقتل رسید ششم ام سعد بود كه هم در آن روز بدوزخ شتافت در روضة الاحباب مسطور است كه گویند كه فتح مكه در سیزدهم ماه مبارك رمضان واقع شده و جمعی برآنند كه در بیستم ماه مذكور
ص: 390
آن فتح دست داد و سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بقیه آنماه و شش روز از شوال در مكه توقف فرمود و در آن ایام قضایاء روینمود یكی آنكه فاطمه بنت اسود بن عبد الاسد مخزومی كه برادرزاده ام سلمه بود چیزی بدزدید و این معنی بثبوت پیوسته رسول صلی اللّه علیه و سلم حكم بقطع ید او فرمود و اسامة بن زید زبان بشفاعت گشاده آنحضرت در غضب رفت و خطبه خواند بعد از ادای حمد و ثنای باری تعالی فرمود كه ایها الناس بدانید و آگاه باشید كه امم ما تقدم بدان جهة هلاك شدند كه چون شریفی در میان ایشان دزدی كردی دست از وی بازداشته اقامت حد ننمودندی و هرگاه ضعیفی باین امر مبتلا گشتی اجراء حد بر وی نمودندی پس اشارت كرد كه دست مخزومیه را بریدند دیگر آنكه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن ولید را رضی اللّه عنه با سی سوار بموضع نخله فرستاد تا بتخانه عزی را خراب كرد و همچنین عمر و عاص روی بتخریب بتخانه سواع آورد و بمیان قبیله هذیل رفته آن بت را به‌شكست و هم در آن ایام بموجب فرموده سید كاینات سعد بن زید اشهل با بیست سوار بموضع مشلل رفته بتخانه مناة را كه در زمان جاهلیت معبود اوس و خزرج و غسان بود ویران نمود و در آن موضع زنی سیاه برهنه ژولیده موی كه نوحه میكرد بنظر سعد درآمد و سعد آن زن بقتل رسانیده بخدمت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بازگردید دیگر از وقایع زمان توقف در مكه آنكه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار خالد بن الولید را با سیصد و پنجاه مرد از مهاجر و انصار و بنو سلیم بناحیه یلملم بقبیلة خزیمه فرستاد تا ایشانرا باسلام دعوت نماید و حال آنكه آن قبیله در زمان جاهلیت عوف پدر عبد الرحمن وفاكة بن المغیره عم خالد را كشته بودند القصه چون خالد به بنو خزیمه نزدیك رسید ایشان رعایة للحزم سلاح پوشیده باستقبال شتافتند و بعد از ملاقات با خالد اظهار اسلام نمودند خالد گفت بچه جهة مسلح شده‌اید جوابدادند كه میان ما و فلان قبیله از عرب عداوت است چون گرد سپاه پیدا شد پنداشتیم كه آنجماعت بر سر ما می‌آیند خالد این عذر را نه‌پسندید و گفت سلاح از خود جدا كنید آن مردم بموجب فرموده عمل نموده خالد هریك از ایشانرا بیكی از اتباع خود سپرد و سحری فرمود تا ندا كردند كه هركس اسیری كه دارد بقتل آورد بنو سلیم اسیران خود را كشته مهاجر و انصار آنجماعت را بگذاشتند یكی از اسیران بملازمت خاتم پیغمبران شتافته كیفیت حال عرضه داشت كرد سید ابرار دو بار یا سه بار بر زبان درربار آورد كه (الهم انی ابرء الیك مما صنع خالد) آنگاه شاه ولایت‌پناه را مبلغی مال داده بمیان بنی خزیمه فرستاد تا دیت كشتگان و عوض اموال تلف شده ایشان را ادا نماید و در استرضاء خاطر آنجماعت اهتمام فرماید و علی كرم اللّه وجهه بدانجا رفته و آنمردم را جمع آورده بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم بتقدیم رسانید و بعد از ادای دیت مقتولان و تاوان اموال مبلغی دیگر از آنچه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرستاده بود زیاد آمد و علی كرم اللّه وجهه آنرا نیز بایشان كرم كرده بجانب مكه بازگشت و پیغمبر عجم و عرب بسبب قضیه مذكوره
ص: 391
چند روز با خالد در مقام قهر و غضب بود و بعد از استرضاء بنی خزیمه بشفاعت بعضی از صحابه نوبت دیگر باو التفات فرمود راویان اخبار خیر البشر در كتب معتبره سیر مرقوم خامه صحت اثر گردانیده‌اند كه چون واقعه فتح مكه در اطراف دیار عرب انتشار یافت اكثر قبایل سر بر خط متابعت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة نهادند مگر بنی هوازن و ثقیف كه بر مخالفت آنحضرت اتفاق نموده مالك بن عوف النضری را بایالت موسوم گردانیدند و مالك بن عوف بقول صاحب مقصد اقصی با سه هزار مرد و بروایتی كه در روضة الاحباب مذكور گشته چهار هزار كس فراهم آورده با عیال و اطفال و جهات اموال متوجه وادی حنین شد و درید بن صمه جشمی را كه چشمش از حلیه بینائی عاطل بود و صد و بیست سال یا صد و شصت سال از عمرش گذشته و باصابت رأی و تدبیر اتصاف داشت همراه خود گردانید و چون باوطاس رسیدند درید بن صمه آواز گریه اطفال و افغان زنان شنیده پرسید كه این چه اصواتست جواب دادند كه لشگریان بموجب فرمان مالك بن عوف اهل و عیال و امتعه و اموال خود را مصحوب گردانیده‌اند تا در جنگ سستی نكنند و درید این رأی را خطا شمرده با مالك ملاقات كرد و گفت آوردن مال و عیال مناسب بحال ابطال رجال نیست زیرا كه اگر زمانه مقتضی گریز باشد مردم منهزم را هیچ‌چیز باعث بر ستیز نشود لایق آنكه نسوان و كودكان و اغنام و جمال را بازگردانی تا اگر شكستی روی نماید عیال و اطفال بدست مخالفان اسیر نگردند و اموال در تصرف مردم بیاید مالك التفات بدین سخن نكرده روی براه نهاد و درید جشمی در خشم شده از مرافقت بازایستاد القصه چون خبر اتفاق هوازن و ثقیف بسمع شریف حضرت مصطفوی رسید عتاب بن اسید را در مكه بخلافت تعیین نموده با ده هزار سپاه خاصه و دو هزار از طلقاء مكه و بروایتی شانزده هزار مرد تیغ‌گذار در عشر اول از شوال بجانب كفار نهضت فرمود در آن لشگر در میان مهاجران سه علم بود و عمر بن الخطاب و علی مرتضی و سعد بن ابی وقاص رضی اللّه عنهم محافظت آن اعلام ظفر اعلام می‌نمودند و انصار دو علم داشتند و صاحب رایت ایشان سعد بن عباده و حباب بن منذر بودند و بقولی در آن سفر هر بطن و قبیله رایتی علیحده برافراشتند نقلست كه چون آن جنود ظفر درود از مكه بیرون رفته نظر خجسته اثر صدیق اكبر بر آن كثرت و شوكت افتاد بر زبان مباركش گذشت كه ما امروز بسبب قلت سپاه مغلوب نخواهیم شد و بواسطه صدور این سخن در حنین اول لشكر نبی ثقلین شكست یافتند و آیت (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ كَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ الی آیة) در آن باب نازل گشت القصه چون سپاه اسلام بوادی مذكور رسیدند بجهة تنگی گذرگاه مفترق بچند فرقه شده فوج فوج از طرق متعدده سحری هر فرقه از گذری بدانجا درمی‌آمدند كه بیك ناگاه مخالفان كه تیر غدر بكمان مكر پیوسته در كمین‌گاه نشسته بودند بر ایشان حمله كرده تیرباران كردند و رعبی تمام بحال جنود اسلام راه یافته طریق انهزام پیش گرفتند و اول طایفه كه منهزم شدند بنی سلیم بودند خیل خالد بن الولید رضی اللّه عنه و گریز آن لشكر در
ص: 392
آن روز بمرتبه‌ای رسید كه بروایت صاحب كشف الغمة زیاده از ده كس كه نه نفر از آن جمله هاشمی بودند كسی نزد رسول صلی الله علیه و سلم نماند و اسامی ایشان اینست علی مرتضی عباس بن عبد المطلب- فضل بن العباس- ابو سفیان بن الحارث- نوفل بن الحارث- ربیعة بن الحارث- عبد الله بن زبیر بن عبد المطلب عتبه و معتب پسران ابی لهب و عاشر این جماعت ایمن ابن ام ایمن بود و قولی آنكه در آنروز بوقت فرار غیر از چهار نفر كه عبارتست از علی مرتضی و عباس و ابو سفیان بن الحارث و عبد الله بن مسعود هیچكس در ملازمت آنحضرت ثبات قدم ننمود و چون سید عالم صلی الله علیه و سلم انهزام اهل اسلام را مشاهده فرمود بآواز بلند ایشانرا بصبر و ثبات دلالت نمود و میگفت الی این ایها الناس و از غایت دهشت هیچكس از پس نمینگریست و آنحضرت در آن روز بر استر بیضا سوار بود و آنرا بجانب كفار نهیب داده بر زبان وحی بیان میگذرانید كه انا النبی لا كذب انا ابن عبد المطلب و ابو سفیان بن الحارث عنان استر را گرفته و عباس بن عبد المطلب از جانب راست دست در ركاب فلك‌فرسای آنحضرت زده از حمله مانع می‌آمدند و در آن اثنا مالك بن عوف متوجه رسول صلی الله علیه و سلم شده ایمن بن ام ایمن سر راه بر وی گرفت و جنگ میكرد تا روی بریاض جنت آورد بعد از آن مالك سعی نمود كه خود را بخاتم الانبیاء رسانید اما سپس مانند فیل محمود و اسب شطرنج خشك ایستاده مدعایش بحصول نپیوست نقلست كه در وقت فرار اصحاب سید ابرار ابو سفیان و جمعی كه بر سبیل كراهت زبان بكلمه توحید گویا گردانیده بودند آغاز شماتت كرده هذیانات بر زبان می‌آوردند اما بخلاف ایشان صفوان بن امیه با آنكه مسلمان نشده بود مغموم گشته آنجماعت را از تلفظ بآن سخنان منع میكرد و می گفت اگر مردی از قریش والی ما باشد نزد من دوستر است از آنكه شخصی از هوازن حاكم شود محمد بن اسحق از شیبة بن عثمان بن ابی طلحه روایت كند كه گفت چون رسول صلی الله علیه و سلم بطرف حنین توجه نمود من بعزیمت آنكه فرصت یافته بانتقام پدر و برادر خود را كه در احد كشته شده بودند از وی بكشم مرتكب آن سفر گشتم و در وقت انهزام سپاه اسلام شمشیر از نیام كشیده قصد كردم كه از دست راست پیغمبر صلی الله علیه و سلم درآیم عباس بن عبد المطلب را دیدم كه زرهی سفید پوشیده و ایستاده محافظت آنحضرت مینماید پس خواستم كه از جانب چپ او درآیم ابو سفیان بن الحارث را دیدم كه آنطرف را صیانت مینماید آنگاه از عقب حضرت رسالت‌پناه درآمده خواستم كه تیغ تیز را كارفرمایم ناگاه شعله آتش در میان من و او در لمعان آمده نزدیك بود كه مرا بسوزد از كمال وهم دست بر چشم نهادم در این اثنا خاتم الانبیا علیه من الصلوة ازكها بجانب من نگریسته فرمود كه یا شیبه ادن منی و من بموجب فرموده نزدیك رفته آنحضرت دست بر سینه من فرود آورد گفت (الهم اذهب عنه الشیطان) و بخدا سوگند كه در آنساعت آن سرور نزد من محبوب‌تر بود از گوش و چشم من و باشارت حضرت رسالت‌پناه با كفار آغاز كارزار كردم و اگر فی‌المثل پدرم در مقام قتال آمدی تیغ تیز را بر وی حكم میساختم بصحت پیوسته كه در صباح روز جنگ حنین عباس كه آواز
ص: 393
بلند داشت بفرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم مسلمانان را ندا كرده فریاد برآورد كه (یا معشر الانصار یا اصحاب السمره یا اصحاب سورة البقره) و این ندا بگوش سپاه اسلام رسیده از اطراف و جوانب بخدمت سرور آل غالب شتافتند و قرب صد نفر از انصار و غیر ایشان جمع آمده بر مشركان حمله آوردند آنحضرت فرمود كه حالا تنور حرب گرم گشت آنگاه مشتی خاك بدست آورده و شاهة الوجوه گفته بجانب مخالفان انداخت و هیچ چشمی نماند كه قدری از آن ریگ در آن جای نكرد و بعد از آن بر طبق آیه كریمه (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها) بامداد لشكر سماوی نسیم ظفر و نصرت بر اعلام هدایت اعلام حضرت رسالت وزیده مشركان روی بوادی گریز نهادند در كشف الغمه و بعضی دیگر از نسخ علماء ائمه مسطور است كه در آن معركه كافری متهور ابو جرول نام بر جملی سوار شده روی بمیدان جدل نهاد و رجزی خوانده مبارز طلبید دلاوران سپاه اسلام از طول قامت و عظم جثه او اندیشه‌مند شده كسی بمبارزتش رغبت نمی‌نمود كه ناگاه شاه ولایت‌پناه بطرف آن مدبر شتافته بضرب تیغ آبدار دمار از روزگارش برآورد و این معنی سبب استظهار سپاه سید ابرار و موجب انكسار كفار خاكسار گشت نقلست كه در آن جنگ چهار نفر از مسلمانان بعز شهادت فایز شدند و هفتاد كس از مخالفان كشته گشتند و بروایت كشف الغمه از آن جمله چهل نفر بضرب تیغ امیر المؤمنین حیدر صفدر بدوزخ شتافتند آورده‌اند كه گریختگان معركه حنین منقسم بسه قسم شدند طایفه‌ای با مالك بن عوف بطرف حصار طایف رفتند و گروهی بجانب بطن نخله توجه نمودند و فرقه‌ای باوطاس گریختند و رسول صلی اللّه علیه و سلم ابو عامر اشعری را با جماعتی كه برادرزاده ابو عامر ابو موسی و زیبر بن العوام رضی اللّه عنهما از آنجمله بودند در عقب مشركانی كه مقر ایشان اوطاس بود روان فرمود در درج الدرر مسطور است كه چون ابو عامر با لشكر ظفر اثر باوطاس رسید درید بن صمه با ششصد نفر از كفار بداختر بر زبر تلی ایستاده بود و بین الجانبین حربی صعب دست داده درید بدست ربیعة بن رفیع كه در سلك تبع زبیر رضی اللّه عنه انتظام داشت كشته گشت و ابو عامر در برابر ده كس از مشركان رفته نه نفر ایشان را بقتل رسانید و بضرب شمشیر عاشر ایشان شربت شهادت چشید و برادرزاده‌اش ابو موسی قایم‌مقام عم شده در اعلاء اعلام اسلام طریق سعی و اهتمام مسلوك داشته از كفار سیصد نفر كشته گشته بقیة السیف روی بوادی فرار نهادند و صدای فتح اوطاس در طاس نیلگون گردون افتاده سپاه ظفر قرین بپابوس خاتم النبین شتافتند و در آن دو معركه شش هزار برده و بیست و چهار هزار شتر و چهل هزار وقیه نقره و زیاده بر چهل هزار گوسفند غنیمت مسلمانان شده فرمان واجب الاذعان از موقف نبوت صدور یافت كه غنایم را در منزل جعرانه جمع آورده عباد بن بشر انصاری بضبط و محافظت آن اموال پردازد آنگاه حضرت رسالت‌پناه رایات ظفر آیات بقصد حصار طایف برافراخت و علم خاصه را بعلی مرتضی داده ابو عبیدة بن الجراح با خالد بن الولید
ص: 394
را با هزار مرد جرار مقدمه لشكر ساخت و بنفس نفیس همایون متعاقب ایشان در حركت آمده بعد از وصول بطایف كفار چهار دیوار حصار را پناه كرده آغاز انداختن تیر و سنگ نمودند و مسلمانان نیز بنیاد حرب و پیكار فرموده جمعی كثیر زخم‌دار شدند و در ایام محاصره دوازده نفر از اصحاب سعادت انتساب شربت شهادت چشیدند و عبد اللّه بن ابی بكر برادر عایشه رضی اللّه عنهما و عبد اللّه بن ابی امیه برادر ام سلمه رضی اللّه عنها از آن جمله بودند نقلست كه در ایام محاصره طایف حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب مرتضوی را با جمعی از اهل صدق و صفا نامزد فرمود كه در اطراف آن دیار سیر نموده هرجا بتی یابند درهم شكنند شاه ولایت‌پناه با رفقا روی براه آورده در اثناء قطع مسافت طایفه از دلاوران قبیله خثعم راه بر ابن عم حضرت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم گرفتند و قدم در میدان مقاتله نهاده شهاب نامی كه بمزید شهامت از امثال و اقران ممتاز بود از میان قوم بیرون آمده مبارز طلبید علی رضی اللّه عنه آهنگ جنگ او كرده هرچند ابو العاص بن ربیع آن جناب را منع نموده گفت كه مناسب نیست كه سردار لشكر ابتدا بحرب كند علی مرتضی این سخن را بسمع رضا نشنود و در برابر آن كافر متهور رفته بیكضرب ذو الفقار او را بدار البوار فرستاد و بقیه كافران هزیمت غنیمت شمرده شاه مردان تمامی یتان هوازن و ثقیف را كه در آن نواحی یافت بشكست و بخدمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مراجعت فرمود آن حضرت شاه ولایت منقبت را طلب داشت و مدتی ممتد با آنجناب راز گفت و اسرار درمیان نهاده این معنی موجب تعجب اصحاب گشت و عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه با حضرت گفت یا رسول بی‌حضور ما با این عم خویش خلوت گزیده راز میگوئی (فقال یا عمر ما انا انتجیه و لكن اللّه انتجاه) یعنی بنابر اقتضاء رأی خود با او راز نگفتم بلكه بیت
بفرمان دانای راز نهان*گشادم باین راز با او زبان القصه چون بروایتی مدت هژده روز زمان محاصره امتداد یافت بر ضمیر انور خیر البشر صلی اللّه علیه و آله الی یوم المحشر روشن شد كه در آن ایام فتح قلعه طائف تیسیرپذیر نیست از آنجا كوچ فرمود و بمنزل جعرانه تشریف برد و غنایم حنین را تقسیم نمود و مطایاء آمال جمعی از اهل مكه را كه نومسلمان شده بودند جهت تألیف قلوب ایشان از عطایاء بی‌انتهای خویش گرانبار گردانید و اشراف مهاجر و انصار را بنابر وفور وثوق و اعتمادی كه بر جانب ایشان داشت چیزی كمتر عنایت كرد انصار ازین معنی در خشم شده گفتند پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم قریش و سایر قبایل عرب را بانعامات خود مفتخر ساخت و ما را بدستور ایشان چیزی نداد و حال آنكه ما پیوسته مرتكب امور شاقه میشویم و هنوز خون این مشركان از شمشیرهای ما می‌چكد و این سخن بسمع همایون حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه رسیده فرمان داد تا اكابر انصار در خیمه مجتمع گردند و غیر ایشان كسی در آن مكان نباشد آنگاه باتفاق شاه ولایت‌پناه بدانجا تشریف برده بخاطرجوئی انصار زبان معجز بیان بگشاد و قلوب ایشانرا بسخنان عنایت نشان تسلی داد و فرمود كه شما راضی نیستید
ص: 395
كه مردم با شتر و گوسپند بمنازل خود بازگردند و شما با رسول خدا بخانهای خویش روید و همچنین فرمود كه انصار خاصه من و صاحب سر من‌اند اگر تمام مردم براهی روند و انصار براهی من سلوك طریق انصار اختیار نمایم خدایا انصار را بیامرز و اولاد انصار را بیامرز و اولاد اولاد انصار را بیامرز انصار از شنیدن اینسخنان فرحناك شده و رقت كرده چندان گریستند كه محاسن ایشان تر گشت نقلست كه حضرت مقدس نبوی عباس بن مرداس اسلمی را از غنایم حنین چهار شتر عنایت كرد و او محزون گشته از غایت خشم بیتی چند در آن باب انشا نمود و آن ابیات بسمع شریف سید كاینات رسیده امیر المؤمنین علی را فرمود كه برخیز و زبان او را قطع كن و مرتضی برخاست و دست عباس را گرفته روان شد عباس گفت یا علی زبان مرا قطع خواهی كرد جناب ولایت مآب فرمود كه بموجب فرموده رسول صلی اللّه علیه و سلم عمل خواهم نمود و چون بخطا بر شتران رسیدند ابن عم خیر الناس عباس را گفت اختیار كن ازین شتران از چهار نفر تا صد نفر عباس گفت پدر و مادرم فدای شما باد چه كریمید و چه حلیمید و نیكو خلق دارید پس امیر المؤمنین عباس را گفت حضرت خاتم الانبیاء ترا در عداد اهل اخلاص شمرده و چهار شتر انعام كرده اگر خواهی كه در سلك اشراف مهاجر و انصار انتظام یابی بهمان اكتفا نمای و اگر میل داری كه داخل مؤلفه قلوب گردی صد شتر بگیر عباس بموجب استصواب شاه ولایت مآب بهمان چهار شتر قانع شده شاكر و راضی بازگشت بصحت پیوسته كه هنوز منزل جعرانه از نور حضور آن مهر سپهر نبوت روشن بود كه قریب به بیست كس از اشراف هوازن بعتبه علیه رسالت رسیده اظهار اسلام نمودند و از سید ابرار التماس استرداد اموال و اطلاق اسیران خویش كردند و آنحضرت ایشان را بمیان اموال و سبایاء مخیر گردانیده بنی هوازن اخذ اسیران را اختیار نمودند و سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار و صحبه الاخیار بعد از اجتماع اصحاب هدایت شعار كیفیت ملتمس ایشان را بر زبان وحی بیان آورده فرمود كه سبایاء ایشان آنچه متعلق به بنی هاشم است من بایشان مسلم داشتم اكنون اگر شما نیز از سر آن در می‌گذرید منت خواهد بود و الا بقرض بمن دهید تا از هرجا غنیمتی بمن رسد در عوض هر برده شش شتر بشما رسانم اصحاب چون اهتمام خیر الانام را صلی الله علیه و سلم در آن امر مشاهده نمودند رقم اطلاق بر تمامی سبایاء هوازن كشیدند آنگاه حضرت رسالت‌پناه از حال مالك بن عوف پرسیده وفد هوازن گفتند مالك در حصار طایف بسر میبرد آنحضرت فرمود كه اگر بنزد ما آید اهل و عیالش را با اموال بوی دهیم و صد شتر دیگر اضافه نمائیم و چون این خبر بمالك رسید زبان بكلمه توحید گویا گردانید شبی بخدمت رسول شتافت و مشمول مكرمت بیدریغ گشته حكومت قوم و قبیله و هر طایفه كه در نواحی طائف باسلام درآیند باو تفویض یافت بعد از آن پیغمبر آخر الزمان در بیست و دوم ذی قعده از جعرانه احرام عمره بسته بمكه رفت و شرائط زیارت بیت الحرام بجای آورده عتاب بن اسید را والی بیت الحرام گردانید و معاذ بن جبل و ابو موسی
ص: 396
اشعری را جهة تعلیم احكام اسلام در آن بلده گذاشته اعلام ظفر اعلام بجانب یثرب برافراشت و پس از وصول بآن بلده طیبه در ماه ذو الحجه ولادت ابراهیم از ماریه قبطیه روینمود و ابو رافع آن بشارت را بحضرت رسالت رسانیده بانعام غلامی سرافراز گشت و در روز هفتم از تولد آن مولود عاقبت محمود رسول صلی الله علیه و سلم فرمود تا سر او را تراشیدند و بوزن مویش نقره صدقه كرده بترتیب عقیقه فرمان داد و بروایتی ام برده كه دختر منذر بن زید و زوجه براء بن اوس بود برای ارضاع ابراهیم مقرر شد

ذكر وقایع سال نهم از هجرت حضرت رسالت و بیان غزوه تبوك و نزول سوره برائت‌

چون هلال محرم سال نهم از هجرت سید عالم صلی الله علیه و سلم بر طارم سپهر خضرا هویدا گشت آنحضرت عمال جهت اخذ زكوة تعیین فرموده بریدة بن الحصیب را بمیان بنی غفار و اسلم فرستاد و عباد بن بشر را به بنی سلیم و مزینه و عمرو بن العاص را بفزاره و ضحاك بن سفیان را به بنی كلاب و رافع بن مكیث را بجهینه و بشر بن سفیان كعبی را به بنی كعب و تمامی قبائل مذكوره بادای زكوة پرداختند و جماعت مذكوره را مقضی المرام بجانب مدینه روان ساختند اما بنی كعب چون زكوة مواشی خود را جدا گردانیدند آن اموال بنظر بنو تمیم بسیار نموده بر بنی كعب انكار كردند كه چرا این مقدار مال بمحمد می‌باید داد و دست بشمشیر برده بقصد بشر كمر بستند چون بشر صورت حال بر آن منوال دید بخدمت حضرت رسالت صلی الله علیه و سلم بازگردید و كیفیت واقعه معروض گردانید عتیبة بن حصین فزاری با پنجاه سوار بتأدیب بنو تمیم مأمور گشته مغافصه بمیان آنجماعت تاخت و اموال ایشان را غارت كرده یازده مرد و زن و سی كودك اسیر ساخت و اموال و اسیران را بمدینه برد طایفه از بنو تمیم مثل اقرع بن حابس و عطارد بن حاجب و زبرقان بن بدر و نعیم بن سعد و عمرو بن الاهتم و قیس بن عاصم بطلب سبایاء متوجه مدینه گشتند و بعد از وصول در وقتی كه رسول صلی الله علیه و سلم در حجره عایشه بنوم و استراحت اشتغال داشت بمسجد مقدس نبوی درآمدند و چون ایشان را معلوم نبود كه آنحضرت در كدام حجره است بدر هر حجره كه می‌رسیدند فریاد میزدند كه ای محمد بیرون آی و هرچند بلال بتسكین ایشان می‌پرداخت بجائی نمی‌رسید تا آنكه سید عالم صلی الله علیه و سلم از خواب درآمده بیرون شتافت و چون از اداء نماز پیشین فارغ گشت بنو تمیم آغاز مفاخرت و مباهات كرده عطارد بن الحاجب برخاست و خطبه‌ای خوانده شمه‌ای از شرف قبیله بنو تمیم بیان كرد و باشارت همایون حضرت نبوی ثابت بن قیس بن شماس انصاری در برابر او خطبه بر زبان رانده بعضی از مناقب و مآثر انصار و مهاجر ادا نمود آنگاه زبرقان بن بدر كه شاعر تمیمیان بود بیتی چند انشاء كرد و حسان بن ثابت از موقف نبوت بجواب او
ص: 397
مأمور شده كلمه‌ای چند در سلك نظم كشید كه موجب تحسین و آفرین گردید بعد از آن اعیان بنی تمیم بعظم شأن و فصاحت بیان محمدیان قایل گشته سراچه قلوب ایشان بانوار ایمان صفت روشنائی گرفت و رسول صلی الله علیه و سلم باطلاق اسیران آن قوم حكم نمود و ایشان را بعطایا سرافراز ساخته رخصت معاودت ارزانی فرمود و همدرین سال حیدر كرار بموجب فرموده سید ابرار صلوات الله علیه و آله الاخیار الی انقراض الادوار با صد و پنجاه سوار جهت تخریب بتخانه فلس بمیان قبیله طی شتافت و آن بتخانه را ویران كرده عدی ولد حاتم از بیم تیغ ابن عم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم بطرف شام گریخت و خواهرش با برده بسیار و اموال بیشمار بدست حیدر كرار رضی الله عنه افتاده آنجناب بقسمت غنایم پرداخت اما دختر حاتم را داخل سبایا نگردانید و همراه خود بمدینه آورد و رسول صلی الله علیه و سلم آن ضعیفه را بموجب دلخواه او بوطن مالوف باز فرستاد و چون دختر حاتم با برادر ملاقات كرد او را از احوال سید كاینات علیه افضل الصلوة آگاه گردانیده بجانب مدینه روانه ساخت و عدی در سال دهم از هجرت بملازمت آنحضرت رسیده مسلمان شد دیگر از وقایع سال نهم آنكه خاطر اشرف سید المرسلین از امهات مؤمنین ملالتی یافته قسم یاد فرمود كه مدت یكماه با ایشان ملاقات نفرماید و در سبب این سوگند ارباب سیر وجوه متعدده گفته‌اند روایت مشهوره آنكه روزی حفصه رضی الله عنها از حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة رخصت طلبیده بدیدن پدر خود رفت و در غیبتش آنحضرت ماریه قبطیه را در همان خانه طلبداشته بصحبت وی مشغولی نمود و حفصه همان لحظه از منزل پدر باز گشته بر حقیقت حال اطلاع یافت و آغاز گریه كرده گفت یا رسول الله در فراش من با كنیزك مجامعت مینمائی رسول صلی الله علیه و سلم چون غایت اضطراب حفصه را مشاهده فرمود در مقام تسلی خاطر او شده گفت تو راضی هستی كه من ماریه را بر خود حرام سازم جواب داد كه هستم و سید عالم صلی الله علیه و سلم آن كنیزك را بر خویشتن حرام كرد اما حفصه را وصیت فرمود كه این راز را با هیچكس مگوی و حفصه بحسب ظاهر این معنی را قبول نمود و چون رسول صلی الله علیه و سلم از خانه بیرون رفت كیفیت حال را با عایشه صدیقه درمیان نهاد و در وقتی كه عایشه رضی الله عنها بشرف ملاقات سرور كاینات فایز گشت بزبان تعرض گفت یا رسول الله در ایام نوبت من با ماریه صحبت دار تا باقی اوقات ازواج ترا خالص و سالم باشد و رسول صلی الله علیه و سلم از شنیدن این سخن متغیر گشته جهت تأدیب زوجات مطهرات سوگند خورد كه مدت یكماه ایشان را نه‌بیند و آیات اوایل سوره تحریم در آن ایام نازل شد و آنحضرت بعد از آنكه بیست و نه روز امهات مؤمنین را از شرف مصاحبت خود محروم ساخت بار دیگر طریق التفات مسلوك داشته نخست بحجره صدیقه رضی الله عنها رفته بتفقد حال او پرداخت و همدرین سال رجم سبیعه غامدیه كه بزنا اعتراف نموده بود بوقوع پیوست بیان این سخن آنست كه قبل از این تاریخ بسه سال عورتی از غامد بمجلس همایون رسول مهیمن بیچون آمده بزنا اعتراف نمود
ص: 398
و التماس اجرای حد شرع كرد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه بازگرد و از ایزد تعالی طلب آمرزش نمای سبیعه گفت یا رسول اللّه میخواهی كه مرا بازگردانی چنانچه فلان زن را بازگردانیدی و حال آنكه وی آبستن است از زنا خاتم الانبیا علیه من الصلوة افضلها پرسید كه توهم از زنا حامله‌ای گفت آری رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه صبر كن تا وضع حمل نمائی و او را بشخصی از انصار سپرد كه بتكفل او قیام نماید تا وقتی كه وضع حمل كند و چون مدت حمل او بسر آمد آن انصاری رسول را خبردار كرد آنحضرت فرمود كه تا زمانی كه مدت رضاع انقضا نیابد او را نتوان كشت و پس از مدتی آن زن كودك را از شیر بازكرده و نان‌پاره بدستش داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد و بار دیگر طلب اجرای حد شرع نمود آنحضرت كودك را بیكی از اهل اسلام سپرده فرمان داد تا كوی حفر كردند و آن زن را تا سینه در آن كو نشانده اشارت فرمود تا سنگسار كردند و خالد بن الولید از پیش روی سبیعه سنگی بر سرش زده چند قطره خون بروی خالد رسید زبان بدشنام آن ضعیفه گردان ساخت سید عالم صلی اللّه علیه و سلم خالد را گفت بآنخدائی كه نفس من بید قدرت اوست كه سبیعه توبه كرده كه اگر تمغاچی بدینسان توبه كند البته آمرزیده شود و چون كار سبیعه باتمام رسید اصحاب بامر حضرت رسالت مآب بر جسدش نماز گذارده مدفون گردانیدند و از معظمات وقایع این سال دیگری غزوه تبوك است و سبب آن غزوه آن بود كه كاروانی از شام بمدینه آمده آوازه در انداخت كه حاكم روم لشكری فراهم آورده قصد مدینه دارد بنابرآن سید عالم صلی اللّه علیه و سلم عزیمت آن طرف كرده مهاجر و انصار را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و از دیگر قبایل عرب كه شرف اسلام دریافته بودند استمداد نمود و چون در آن اوان در میان مدنیان قحط و عسرت درجه كمال داشت و هوا در نهایت حرارت بود اصحاب در اول حال ارتكاب آن غزوه را كاره بودند و میخواستند كه در سایه اشجار بسر برده از اثمار حلاوت آثار محظوظ باشند و آیه كریمه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِیلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الْأَرْضِ) در این باب نازل شد پس از آن مجاهدان دین بجد تمام آغاز یراق جهاد نمودند و از موقف نبوت فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ یافت كه متمولان صحابه فقرا و مساكین را بشتر و زر و سایر مایحتاج سفر معاونت نمایند و اصحاب در آن باب طریق سخاوت و جوانمردی مسلوك داشته بروایت روضة الاحباب ابو بكر رضی اللّه عنه از سر تمامی اموال خود برخاست و عمر بن الخطاب نصفی از جهات خود را بنظر درآورد و عثمان ذو النورین دویست شتر یا سیصد شتر جهاز بسته ترتیب كرد و بقولی هزار مثقال طلا نیز صرف آن لشكر نمود و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه چهل اوقیه طلا با چهار هزار درم نقره مصروف داشت و بر این قیاس دیگر اغنیا اموال فدا ساخته سی هزار مرد شمشیر زن مرتب و مكمل گشتند و رسول عجم و عرب در ماه مبارك رجب المرجب از مدینه بیرون رفته در ثنیة الوداع بعقد الویه قیام فرمود و از اعلام ظفر قرین مهاجرین لواء بابو بكر صدیق و بروایتی زبیر بن
ص: 399
العوام رضی اللّه عنه تفویض كرد و لواء اوس را با سید بن حضیر داده رایت خزرج را بابو دجانه انصاری سپرد و خالد بن الولید را مقدمة الجیش ساخته در میمنه طلحة بن عبید اللّه را باز داشت و عبد الرحمن بن عوف را بر میسره گماشت و در آن لشكر ده هزار اسب و دوازده هزار شتر موجود بود روایتست كه در وقت عزیمت غزوه تبوك بر ضمیر انور مقدس نبوی ظاهر گشت كه در آن سفر با اعداء دین مقاتله وقوع نخواهد یافت بنابرآن شاه مردان را در مدینه بر سر اهل و عیال گذاشته بخلافت خویشتن تعیین نمود و امهات مؤمنین را گفت از سخن و صواب دید امام المسلمین اصلا تجاوز جایز ندارید و بعد از رفتن پیغمبر ذو المنن اهل نفاق بر حال آنسرور مؤتمن حسد برده بر زبان آوردند كه خیر الانام علی را جهت اجلال و اكرام در مدینه نگذاشته بلكه چون بر ضمیر انور نبوی گران آمد كه او را در این سفر همراه برد خلافت خود بوی داد بیت
چو آن سرور شنید این داستان را*فضیحت خواست آن ناراستان را القصه حضرت امیر سلاح پوشیده از عقب حضرت مصطفی صلی الله علیه و سلم روان شده در جرف شرف ملاقات حاصل نموده سخنان منافقان را بعرض رسانید آنحضرت فرمود كه ای برادر من بمدینه مراجعت نمای كه تو خلیفه منی در اهل من و سرای هجرت من و قبیله من (اما ترضی ان تكون منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی) مثنوی
علی را چنین گفت خیر الانام*كه ای كرده در كار دین اهتمام
ترا از من آن منزلت شد پدید*كه نسبت بهارون موسی رسید*
مگر آنكه نبود پس از من نبی*نبوت ز مردم شود اجنبی در كشف الغمه مسطور است كه حضرت شفیع الامة در این حدیث نبوت را بجهت آن استثنا كرد كه نزد برایا بتحقیق انجامد كه غیر از مرتبه پیغمبری هر مرتبه كه هارون را از موسی علیهما السلام میسر بود شاه مردان را نیز نزد آنحضرت آن منزله مقرر است و مقدر (و هذه فضیلة ما شاركه فیها احد من البشر) لاجرم امیر المؤمنین حیدر كرم الله وجهه زبان الهام بیان بشكر مهیمن منان جاری ساخت و بجانب مدینه طیبه بازگشته پرتو اهتمام بر محافظت احوال اهالی آن بلده انداخت و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم عازم مقصد گشته بواسطه قلت زاد و كثرت حرارت هوا سپاه مظفر لوا در غایت محنت و نهایت مشقت طی منازل و مراحل میفرمودند و آب نیز در آن سفر كم‌یاب بود بنابرآن آن لشكر بجیش العسرة موسوم شد و در آن سفر جمعی از منافقان بطمع اخذ غنیمت همراه گشته پیوسته مسلمانان را از كفار تخویف مینمودند و این معنی در پریشانی خواطر مردم می‌افزود و در آن غزوه در وقت رفتن و بازگشتن از حضرت سید كاینات و خلاصه موجودات علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات خوارق عادات و معجزات باهرات بظهور می‌انجامید از جمله آنكه ناقه آنحضرت غایب شد چنانچه هرچند در طلب آن شتر سعی نمودند و اطراف آن وادی را پیمودند نیافتند در آن اثنا منافقی زید نام بر زبان آورد كه محمد از آسمان خبر میدهد و نمیداند كه شتر او كجاست و این سخن بسمع اشرف نبوی رسیده فرمود كه من نمیدانم مگر چیزی را كه خدای تعالی مرا بر آن مطلع گرداند حالا
ص: 400
مرا اعلام كردند كه ناقه قصوی در فلان تپه است و زمامش بر درختی پیچیده بروید و ناقه را بیاورید جمعی بدانجا رفته چنانچه آن حضرت فرموده بود شتر را یافتند دیگر آنكه روزی خیر البشر صلی الله علیه و سلم فرمود كه فردا چاشتگاه بچشمه تبوك خواهیم رسید باید كه هركس پیشتر برسد تا زمان رسیدن من دست بآب نرساند معاذ بن جبل رضی الله عنه روایت كند كه چون رسول صلی الله علیه و سلم روز دیگر بدان چشمه رسید دیدیم كه دو مرد آنجا ایستاده‌اند و اندك آبی در تك چشمه میدرخشید و آنحضرت از آن دو شخص پرسید كه دست باین آب رسانیده‌اید گفتند آری آنگاه حضرت رسالت‌پناه فرمود كه اندك‌اندك آب از آن چشمه برداشتند و جمع ساختند تا آن مقدار آب حاصل شد كه دست و روی مبارك خود را با آن آب شست و آن غساله را در چشمه ریخته آب از آن در فوران آمد بمثابه‌ای كه تمام سپاه را كفایت كرد در روضة الاحباب مسطور است كه چون حضرت رسالت مآب بمنزل تبوك رسید و چند روز بسعادت و اقبال بگذرانید بوضوح پیوست كه خبر توجه قیصر بجانب مدینه اصلی نداشت لاجرم با اصحاب شرط مشورت بجای آورده عزم مراجعت جزم فرمود و خالد بن الولید را با چهارصد و بیست سوار بر سر حاكم دومة الجندل اكیدر بن عبد الملك نصرانی فرستاده بجانب مدینه بازگشت نقلست كه خالد شبی بنواحی قلعه دومة الجندل رسیده بموجبی كه رسول صلی الله علیه و سلم در وقت اجازت بوی گفته بود اكیدر را با برادرش حسان و معدودی از ملازمان در بیرون قلعه یافت كه بشكار گاو كوهی اشتغال مینمودند آنجماعت را شكاری‌وار درمیان گرفته حسان بقتل آمد و اكیدر گرفتار شده باقی ایشان بحصار گریختند و برادر دیگر اكیدر كه مصاد نام داشت بضبط قلعه پرداخته خالد باكیدر گفت كه ترا بجان امان داده نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم می‌برم بشرط آنكه اشارت نمائی تا در قلعه را بگشایند و دو هزار شتر و هشتصد اسب و بروایتی هشت صد برده و چهارصد زره و چهارصد نیزه تسلیم نمایند و ایالت دومة الجندل بدستور سابق بر تو مقرر باشد اكیدر این مصالحه را قبول نموده ببرادر پیغام فرستاد تا در قلعه را بگشاد و اشیاء مذكوره را سرانجام كرده هردو برادر در مصاحبت خالد روان شدند و سعادت ملازمت حضرت رسالت را دریافته و ملتزم جزیه گشته بدومة الجندل شتافتند و روایت مقصد اقصی در این باب آنست كه خالد اكیدر و مصاد را در مدینه بشرف خدمت آنحضرت رسانید و آن‌دو برادر را توفیق رفیق گشته زبان بكلمه توحید گویا گردانیدند و كتابتی در باب حكومت دومة الجندل از موقف نبوت ستانده بدیار خود بازگشتند به ثبوت پیوسته كه چون رسول صلی اللّه علیه و سلم از غزوه تبوك مراجعت نموده بمدینه رسید بتخریب مسجد ضرار كه منافقان مدینه باشارت ابو عامر راهب خزرجی نصرانی جهت اضرار اهل اسلام بنا كرده بودند فرمان داد و معد بن عدی با برادرش عامر حسب فرموده بتقدیم رسانیده اساس آن نفاق‌آباد را منهدم و محترق گردانیدند و همدرین سال از اطراف دیار عرب فوج‌فوج اشراف و اعیان قبایل بمدینه
ص: 401
طیبه می‌آمدند و بشرف ملازمت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم مشرف گشته تحف و هدایا بعرض میرسانیدند و احكام اسلام آموخته بمساكن خویش بازمیگشتند و كثرت آمد و شد امثال این مردم بجائی رسید كه آن سال را سنة الوفود نام نهادند در كشف الغمه مسطور است كه بعد از غزوه تبوك اعرابی بمدینه آمده بسمع شریف حضرت مقدس نبوی صلی اللّه علیه و سلم رسانید كه قومی از عرب در وادی الرمل مجتمع گشته داعیه دارند كه شبیخون بر سر اهل یثرب آورند بنابرآن نبی آخر الزمان لوائی بابو بكر صدیق رضی اللّه عنه عنایت كرده آنجناب را سردار جمعی از اصحاب صفه و غیر ایشان گردانیده بدفع شر آنجماعت نامزد فرمود و حال آنكه ایشان در وادی كثیرة الحجارة و الاشجار كه انحدار در آن دشوار بود منزل داشتند و امیر المؤمنین ابو بكر چون بدانجا رسید بیكبار كفار از اطراف و جوانب حمله آورده سپاه اسلام انهزام یافتند آنگاه حضرت رسالت مآب رایتی دیگر بسته بعمر بن الخطاب ارزانی داشت و آنجناب را با طایفه از مسلمانان جهت تدارك آن مهم ارسال فرمود و امیر المؤمنین عمر نیز بطریق ابو بكر بازآمده عمرو عاص متكفل سرانجام آن امر گشت و او نیز از میدان ستیز گریخته منفعل بمدینه رسید بعد از آن حضرت مقدس نبوی جناب مرتضوی را لوائی عقد فرموده آنجناب را سردار طایفه از سپاه ظفرپناه گردانید و فرمان داد كه شیخین و عمرو عاص رضی اللّه عنهم نیز بآن لشكر در آن سفر مرافقت نمایند و از استصواب شاه كرامت انتساب تجاوز جایز ندارند و آنحضرت تا مسجد احزاب امیر المؤمنین علی را مشایعت فرموده در شأن آنجناب بیت
دعاهائی كه بر لب نارسیده*نوید فاستجبناها شنیده بر زبان وحی بیان گذرانیده بجانب وادی الرمل گسیل نمود و علی مرتضی رضوان اللّه علیه متوجه مقصد گشته شب سیر میفرمود و روز از راه بیك‌طرف رفته میل استراحت میكرد و چون بنزدیك مساكن مشركان رسید از طریقی كه منتهی بفم وادی میشد بآهستگی در حركت آمد بنفس نفیس پیش‌پیش لشكر میرفت و عمرو عاص از حركات و سكنات شاه عالی مقام استشمام شمایم فتح و فیروزی نموده خواست كه آن مهم را بزبان آورد بنابرآن بشیخین رضی اللّه عنهما گفت كه در این راه از وحوش و ذیاب این وادی خطرهاست مصلحت آنست كه از جانب اعلی وادی بر سر اعداء دین شبیخون بریم شیخین این سخن را با علی مرتضی درمیان نهادند اما بسمع قبول راه نیافت و آنجناب خاطر نشان ایشان فرمود كه از سلوك طریق فم وادی بكام دل از اعادی انتقام میتوان كشید و از راهی كه عمرو عاص را روی نموده دست در گردن مقصود حمایل نمیتوان كرد لاجرم صدیق اكبر و فاروق اعظم دیگر گوش بسخن عمرو عاص نكردند و او مضطرب شده زبان بتخویف مسلمانان بگشود و از متابعت شاه ولایت ایشان را نهی نمود لیكن كسی بسخن او ملتفت نشد و علی مرتضی بمقتضاء رأی صواب نمای خود طی مسافت میفرمود صبحی كه بحقیقت مقارن شام خذلان مشركان بود ناگاه بسر ایشان رسیده صمصام انتقام در ارباب كفر و ظلام نهاد و آن جماعت تاب دیدار انوار ذو الفقار
ص: 402
حیدر كرار نیاورده مانند خفاش از پرتو آفتاب فرار نمودند و خورشید نصرت و ظفر از افق عنایت ملك دادگر طالع گشته سوره و العادیات در آن باب نازل شد و حضرت رسالت مآب اصحاب را بفتح بشارت داد و چون علی مهام اعداء دین را بر طبق دلخواه ساخته اعلام مراجعت برافراخت و بحوالی مدینه نزدیك رسید سرور پیغمبران یاران را باستقبال شاه مردان مأمور گردانید و خود پیش‌پیش ایشان روان شد و در آن‌وقت كه چشم حیدر كرار بر سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار افتاد از اسب پیاده گشت آنحضرت فرمود كه یا علی سوار شو كه خدا و رسول از تو راضی‌اند و علی مرتضی از غایت مسرت گریان شده رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه یا علی (لو لا اننی اتق ان یقول فیك طوایف من امتی ما قالت النصاری فی المسیح عیسی بن مریم علیه السّلام نقلت فیك الیوم مقالا لم تمر بملاء من الناس الا اخذوا التراب من تحت قدمیك) نظم
چنین گفت آنروز خیر الانام*كه اندیشه دارم ز بعضی مهام*
وگرنه حدیثی ز قدر علی*همی گفتم از غایت یك‌دلی
كه بر هركه كردی ز امت گذر*نهادی بجای قدمهاش سر*
ز خاك قدمهاش برداشتی‌از آن آبروی دگر داشتی و آخر شوال یا اوایل ذیقعده همین سال عبد اللّه بن ابی سلول منافق كه پیوسته مرتكب امور نالایق میشد وفات یافت و صاحب كلمه (بعثت لا تمم مكارم الاخلاق) قصد كرد كه بر آن سرخیل اهل نفاق نماز گذارد و هرچند فاروق اعظم رضی اللّه عنه حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم از آن امر منع كرد بجائی نرسید و آن سید سرافراز بر عبد اللّه نماز گذارد اما هنوز از موضع صلوة دور نشده بود كه آیه (وَ لا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً الایة) فرود آمد و همدرین سال نجاشی پادشاه حبشه داعی حق را لبیك اجابت گفته بریاض رضوان خرامید و سید عالم صلی الله علیه و سلم در مدینه بر وی نماز غائبانه گذارده طلب مغفرت فرمود بثبوت پیوسته كه در اواخر ذیقعده سنه مذكوره حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة را داعیه شد كه بمكه شتافته باقامت مناسك حج اسلام قیام نماید اما چون بمسامع علیه رسید كه مشركان برسم جاهلیت برهنه و عریان طواف بیت الله میكنند از غایت كراهیت اختلاط با ایشان در آن صورت عزیمت حج را در عقده تأخیر انداخت اما ابو بكر صدیق رضی الله عنه را سردار سیصد نفر از مهاجر و انصار گردانیده فرمان داد كه بمكه رود و خلایق را مناسك حج تعلیم كرده از اوایل سوره براءت تا چهل آیه بر مردم خواند و بعد از توجه ابو بكر جبرئیل امین بر سید المرسلین نازل گشته گفت فرمان رب العالمین چنانست كه اداء رسالت نكند الا تو یا شخصی كه از تو باشد لاجرم حضرت خاتم صلی الله علیه و سلم امیر المؤمنین را طلبیده و بر حكم الهی مطلع گردانیده فرمود كه از عقب صدیق بشتاب و اوایل سوره براءت را از وی بستان و در موقف حج بر مردم خوان و این چهار حدیث را نیز بسمع خلایق رسان اول آنكه در بهشت در نیاید مگر نفس مؤمن دوم آنكه من بعد هیچ برهنه طواف خانه كعبه نكند سیوم آنكه هیچ مشرك حج نگذارد چهارم آنكه از اهل كفران هركس عهدی موقت با خدا و رسول خدا داشته باشد تا انقضاء
ص: 403
آن‌وقت بر عهد خود ثابت بود و اگر عهد او موقت نبود تا چهار ماه در امان باشد و پس از گذشتن این مدت اگر مسلمان نشود خون و مال او هدر بود و علی مرتضی بر ناقه غضباء خاتم الانبیا سوار گشته و بجانب حریم حرم شتافته در منزل عرج بابو بكر صدیق رسید و چون ابو بكر آنجناب را دید پرسید كه یا علی امیر آمده‌ای یا مأمور جواب داد كه فرمان چنانست كه آیات اوایل سوره برائت را بمن تسلیم نمائی كه آنرا بر مردم خوانم و كلمات اربعه مذكوره را بمسامع خلایق رسانم امیر المؤمنین ابو بكر شرط اطاعت بجای آورده در موافقت امیر المؤمنین علیه السّلام حیدر بمكه شتافت و در هر موقفی از مواقف حج كه جناب ولایت مآب آن آیات بینات را قرائت فرموده كلمات اربعه مذكوره را بسمع خلایق میرسانید صدیق اكبر نیز خطبه خوانده مناسك حج را مبین میگردانید و بعد از فراغ از آن قضایا امیر المؤمنین علی با ابو بكر صدیق بخدمت حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام مراجعت فرمودند در اعلام الوری مسطور است كه چون امیر المؤمنین ابی بكر بملازمت حضرت رسول علیه الصلوة و السلام رسید از آنحضرت پرسید كه یا رسول اللّه از من چه صادر شد كه از قرائت سوره برائت ممنوع گشتم رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه هیچ منقصتی بحال تو راه نیافته (و لكن الامین هبط الی عن اللّه عز و جل بانه لا یؤدی عنك الا انت او رجل منك و علی منی و هو اخی و وصیّ و وارثی و خلیفتی فی اهل بیتی و امتی بعدی یقضی دینی و ینجز و عدی و لا یؤدی عنی الا علی) در كشف الغمه مسطور است كه بعد از غزوه تبوك عمرو بن معدی كرب الزبیدی بملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم مبادرت نموده زبان بكلمه توحید گویا گردانید و مقارن آن حال ابی بن عثعث الخثعمی را كه قاتل پدرش بود در مدینه دیده كشان‌كشان بآستان نبوت آشیان آورد تا رخصت قصاص حاصل نماید رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود كه (هدر اسلاه ما كان فی الجاهلیه) و عمر بن معدی كرب از اینجهت مرتد گشته روی بدیار خود نهاد و در اثناء راه طایفه از بنی الحارث بن كعب را غارتیده بقبیلة خویش ملحق گردید و چون این خبر بسمع همایون خیر البشر رسید امیر المؤمنین علی را بر طایفه از مهاجرین امیر گردانیده بجانب عمرو و قوم او فرستاد و خالد بن الولید را با فوجی از سپاه بقصد اعراب جعفی ارسال داشت و مقرر ساخت كه بعد از تلاقی عسكرین امام ثقلین بر هردو لشگر سرور باشد و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه و سلامه علیه خالد بن السعید بن العاص را مقدمه خیل خود گردانیده خالد بن ولید آن منصب را بابو موسی اشعری ارزانی داشت و چون چند منزل مطوی گشت اعرابی كه خالد متوجه ایشان بود متفرق بدو فرقه شدند فرقه‌ای بیمن رفتند و جماعتی به بنی زبید پیوستند و علی مرتضی از اینحال وقوف یافته رسولی نزد خالد فرستاد و پیغامی داد كه هرجا رسیده باشی تا وقت وصول من توقف نمای و خالد التفات باین سخن نكرده علی مرتضی رضی اللّه عنه خالد بن سعید را فرمان داد كه از عقب خالد بن ولید بشتاب و هرجا كه باو رسد نگاه دارد و خالد بن سعید حسب فرموده بتقدیم رسانیده چون امیر المومنین علی با خالد بن الولید رضی اللّه عنه
ص: 404
ملاقات نمود و بنابر مخالفتی كه كرده بود او را سخنان درشت گفت آنگاه متوجه عمرو بن معدی كرب گشت نقلست كه چون قوم عمرو از توجه علی مرتضی خبر یافتند او را گفتند یا ابا ثور این جوان قرشی را كه متوجه اینجانب شده كه از تو باج بستاند چگونه می‌بینی عمرو جواب داد كه هرگاه او مرا ببیند كیفیت حال معلوم گردد و بعد از تلاقی فریقین عمرو قدم در میدان نهاده مبارز طلبید حیدر كرار در برابر او رفته بانگ بر وی زد و قدم ثبات عمرو بمجرد استماع آن آواز از جای رفته هزیمت غنیمت شمرد و سپاه اسلام تیغ در اهل كفر و ظلام نهاده برادر و برادرزاده عمرو را كشتند و منكوحه او را با چند زن دیگر اسیر گرفتند آنگاه شاه ولایت‌پناه خالد بن سعید را جهت اخذ صدقات همانجا گذاشته فرمان داد كه هركس از گریختگان مراجعت نموده ایمان آرد او را امان دهد و بعد از معاودت علی عمرو بن معدیكرب نزد خالد رفته مسلمان شد و عیال و اطفال او از قید رقیت نجات یافتند روایتست كه در آن سفر پس از وقوع فتح و ظفر امیر المؤمنین حیدر جاریه‌ای از جواری خمس را جهت خاصه خویش اختیار كرد و خالد بن الولید بر كیفیت واقعه مطلع شده در این باب مكتوبی بحضرت رسالت مآب نوشته بمصحوب بریدة بن الحصیب ارسال داشت و بریده بیشتر از لشكر بمدینه شتافته نوشته خالد را رضی اللّه عنه بحضرت مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم تسلیم نمود و چون آنحضرت بر مضمون آن كتاب مطلع شد متغیر شده رنگ رخسار فایض الانوارش از غضب برافروخت بریده گفت یا رسول اللّه اگر مردم بر ارتكاب امثال این امور اجازت یابند فیه مسلمانان ضایع شوند حضرت مقدس نبوی صلی الله علیه و سلم گفت و یحك یا بریده احداث نفاق كردی نسبت بعلی بدرستیكه علی بن ابیطالب را حلالست از غنیمت آنچه مرا حلال است و علی بن ابیطالب بهترین مردمان است ترا و قوم ترا و بهترین كسانیست كه پس از من باشند كافه امت را یا بریده بپرهیز از آنكه دشمن داری علی را كه خدای تعالی ترا دشمن دارد بریده گوید در آن زمان آرزو بردم كه زمین شكافته شود تا من فرو روم و گفتم (اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسول الله) یا رسول الله از برای من آمرزش خواه كه من بعد از آن هرگز در مقام عداوت علی نباشم و در شان وی نگویم مگر خیر و حضرت رسول جهت من استغفار نمود و پس از آن شاه مردان نزد من محبوبترین خلایق بود

گفتار در بیان وقایع سال دهم از هجرت رسول واجب الاتباع و ذكر آمدن نصاری نجران بمدینه و وقوع حجة الوداع‌

در این سال نیز از اطراف و جوانب وفود اعراب بملازمت حضرت رسالت مآب میشتافتند و بشرف اسلام مشرف گشته مقضی المرام عنان مراجعت بمساكن خود معطوف میساختند و از جمله آنجماعت یكی جریر بن عبد الله البجلی بود كه با صد و پنجاه كس از مردم قبیله بجلیه بسعادت پای بوس حضرت مقدس نبوی سرافراز گشت و بتخریب بتخانه ذی الخلصه
ص: 405
مامور شده گفت یا رسول الله از اینجا تا ذی الخلصه مسافتی بعید است و من بر اسب سوار نمی‌توانم شد كه آن راه را بسرعت درنوردم و اگر بر شتر سوار گشته روی بمقصد آرم مدتی میباید كه بمقصود فایز شوم آنحضرت بعد از شنیدن این سخن انگشتان همایون خود را بر سینه جریر زده فرمود كه (اللهم ثبته و اجعله هادیا مهدیا) از جریر منقولست كه گفت چون این دعا درباره من واقع شد و رخصت یافتم بر اسبی تند سركش سوار گشتم و بآن خدائی كه محمد را براستی بخلق فرستاده تصور كردم كه آن اسب بزیر ران من بسان گوسفندیست و شب و روز میراندم تا بذو الخلصه رسیدم و آن بتخانه را منهدم گردانیدم دیگر از جمله وفود وفد بنی حنیفه بود و ایشان چون بمدینه رسیده باشارت حضرت رسالت در سرای رمله بنت الحارث نزول كردند و بتقبیل بساط نبوت استسعاد یافته ایمان آوردند در روضة الاحباب مسطور است كه مسیلمه كذاب كه داخل وفد بنی حنیفه بود از ملازمت رسول صلی الله علیه و سلم تخلف نمود و در منزل توقف كرد و بر زبان آورد كه اگر محمد امر حكومت را بعد از خود بمن گذارد متابعتش نمایم و الا فلا و سید الانبیاء علیه من الصلوة افضلها با ثابت بن قیس بن شماس و بعضی دیگر از یاران بمنزل مسیلمه تشریف برد و بر زبر سر او ایستاده بشاخ خرمائی كه در دست داشت اشارت فرمود و گفت اگر این را از من طلب نمائی بتو ندهم و تو تجاوز نتوانی كرد از آنچه ایزد تعالی در شأن تو تقدیر نموده و اگر بعد از من باقی مانی هرآینه حق عز و علا ترا هلاك سازد و بدرستی كه من گمان میبرم ترا آنكس كه بمن نموده‌اند در شان او آنچه نموده‌اند و حال آنكه رسول صلی الله علیه و سلم در واقعه دیده بود كه در دستهای او دو سوار طلاست و از آنجهت محزون گردیده وحی آمده بود كه باد در آنها دم و آنحضرت باد بر آنها دمیده هردو ناپیدا گشته بود و خیر الانام علیه الصلوة و السلام یكی از این دو سوار را باسود عنسی و دیگریرا بمسیلمه كذاب تعبیر فرمود القصه چون مسیلمه بدیار خود بازگشت زبان بدعوی نبوت بگشاد و جمعی از اهل ضلالت بوی ایمان آوردند و او نامه بحضرت پیغمبر نوشت بر این منوال كه (من مسیلمة رسول الله الی محمد رسول الله اما بعد فانی قد اشركت فی الامر معك و ان لنا نصف الارض و لقریش نصفها و لك المدر و لی الوبر و لكن قریشا قوم یغدرون) یعنی این نامه از مسیلمه رسول خداست بسوی محمد كه پیغمبر خداست اما بتحقیق كه ایزد تعالی مرا در امر نبوت با تو شریك ساخته و ما راست نصفی از زمین و مر قریش را نصفی دیگر مدر از آن تو و وبر ازان من و لیكن قریش گروهی غدارند و این نوشته را مصحوب دو كس بمدینه فرستاد و چون فرستادگان او بملازمت حضرت رسالت علیه السلام و التحیة رسیدند و آن نامه را معروض گردانیدند از ایشان پرسید كه اعتقاد شما درباره مسیلمه چیست گفتند او در نبوت با تو شریك است رسول صلی الله علیه و سلم تبسم فرموده گفت كه اگر كشتن رسول ممنوع نبودی شما را گردن میزدم و فرمود كه جواب مكتوب مسیلمه را باین عبارت نوشتند كه (من محمد رسول اللّه الی مسیلمة الكذاب سلام علی من اتبع الهدی قد بلغنی
ص: 406
كتابك كتاب الكذب و الافك و الافتراء علی اللّه فان الارض للّه یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین) و تتمه احوال مسیلمه كذاب در اوایل جزو چهارم از این مجلد مذكور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی و همدرین سال فیروز دیلمی كه خواهرزاده نجاشی بود بخدمت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة آمده جمال حالش بحلیه ایمان محلی گردید و همدرین سال باذان حاكم یمن كه ذكر اسلام او سابقا مرقوم خامه دو زبان گشته بود وفات یافت و چون پرتو این خبر بر پیشگاه ضمیر انور خیر البشر تافت بعضی از ملك او را به پسرش شمر ارزانی داشت و زمام اختیار گوشه‌ای از آن دیار را در قبضه اقتدار عامر بن شهر همدانی نهاد و بر قطری دیگر ابو موسی اشعری را والی گردانید و ناحیه‌ای را بیعلی بن امیه و طرفی را بمعاذ بن جبل ارزانی فرمود و از كلیات وقایع این سال دیگری قضیه مصالحه نصاری نجران و نزول آیه كریمه مباهله است و كیفیت این واقعه چنان بود كه پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن نامه‌ای بنصاری نجران نوشته ایشان را باسلام دعوت فرمود و نجرانیان شرط مشورت بجای آورده سی كس یا چهارده كس را از میان خود برگزیده بمدینه فرستادند تا صفات و حالات سید كاینات را بواجبی معلوم نموده خبر بدیشان رسانند و در میان آن مردم سه كس بسمت تقدم موسوم بودند اول عبد المسیح كه عاقب لقب داشت و این عبد المسیح امیر و صاحب مشورت نصاری نجران بود دوم ایهم كه او را سید میگفتند و سید صاحب الرجال و مجتمع آن طایفه بود سیم ابو الحارث بن علقمه كه مدرس و عالم آنجماعت بود و از سیاق كلام صاحب كشف الغمه معلوم میشود كه عبد المسیح نام شخصی از نجرانیان بوده و عاقب از دیگری و بر این تقدیر كلانتران نجرانیان چهار نفر بوده باشند القصه چون وفد نجران بمدینه رسیدند انگشتریهای طلا در انگشت كرده و حلهای ابریشمی پوشیده بمجلس همایون رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و زبان بسلام بگشودند آنحضرت اصلا جواب نداد و التفات بحال ایشان نفرمود و نجرانیان روی بجانب مشرق كرده بمقتضاء كیش خویش باداء صلوة قیام نمودند و بعد از فراغ از از آن امر بنزدیك رسول علیه الصلوة و السلام رفته هرچند سخن گفتند جواب نشنودند لاجرم محزون از مجلس همایون بیرون آمدند و با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنهما ملاقات كردند و كیفیت بی‌التفاتی سید كاینات را پرسیدند كه اكنون مصلحت ما چیست ذو النورین و عبد الرحمن بن عوف علی مرتضی را كه در انجمن تشریف داشت گفتند یا ابا الحسن رای شریف تو در باب مهم این جماعت چه اقتضا میكند جناب ولایت مآب جواب داد كه طریقه صواب آنست كه این مردم انگشترهای طلا از دست بیرون كنند و بجای این جامها كه دربر كرده‌اند اثوابی كه در راه می‌پوشیدند بپوشند و نزد حضرت رسالت روند تا منظور نظر عنایت شوند و نصاری بموجب فرموده علی مرتضی رضی اللّه عنه عمل نموده چون پیش رسول صلی اللّه علیه و سلم رفتند و سلام گفتند آن سرور زبان مبارك بجواب بگشاد و گفت بآنخدائی كه مرا براستی بخلق فرستاده كه در كرت اول كه این
ص: 407
جماعت نزد من آمدند شیطان همراه ایشان بود آنگاه حضرت رسالت‌پناه ایشانرا باسلام و ایمان دعوت فرمود نصاری ابا و امتناع نمودند و اسقف از آنحضرت پرسید كه چه میگوئی در حق مسیح خیر الانام علیهما الصلوة و السلام جواب داد كه او بنده برگزیده خدا بود و فرستاده وی اسقف گفت هیچ میدانی كه عیسی را پدری بوده آنحضرت فرمود كه نی اسقف گفت پس چگونه گفتی او بنده‌ایست مخلوق و حال آنكه هیچ مخلوقی را نه‌بینی الا آنكه او را پدری باشد رسول فرمود كه امروز جواب شما را نمیگویم در این شهر باشید تا جواب سؤال خود بشنوید و روز دیگر این آیه نازل شد كه (إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ الی عَلَی الْكاذِبِینَ) و سید المرسلین نجرانیان را طلبیده این آیه هدایت آئین را برایشان خواند و نصاری بر اعتقاد خود مصر بوده آنحضرت فرمود كه بیائید تا با یكدیگر مباهله كنیم یعنی درباره هم دعا كنیم و گوئیم كه لعنت خدا بر اهل كذب و افترا باد ترسایان گفتند امروز ما را مهلت ده تا برویم و بعد از استخاره و استشاره فردا بامر مباهله قیام نمائیم و خیر الانام علیه الصلوة و السلام ایشان را اجازت داده چون نجرانیان بمنزل خود رفتند و آغاز مشورت كردند اسقف گفت كه اگر فردا محمد با فرزندان و اهل بیت خویش بمباهله آید شما از ارتكاب آن امر اجتناب نمائید كه بلا بر نصاری نازل خواهد شد و اگر یاران و اتباع خود را بمباهله نیاورد با او مباهله كنید القصه بیت
صباحی كه بر دوش افكند مهر*عبای ملون ز چارم سپهر حضرت رسالت با علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن و حسین صلوات الله علیهم اجمعین از حجره همایون بیرون آمده متوجه مقام مباهله گشت (قال فی كشف الغمه عن عایشه رضی الله عنها ان رسول الله صلی الله علیه و سلم خرج و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم علی ثم قال انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهر كم تطهیرا) در آن اثناء رؤساء نصاری پیدا شده چون چشم ایشان بر آن پنج تن عالی شأن افتاد اسقف پرسید كه اینها چه كسانند كه با محمد می‌آیند گفتند این جوان پسر عم و داماد و دوست‌ترین خلق است بسوی او یعنی علی ابن ابیطالب كرم الله وجهه و این دو صبی پسران دختر اویند از علی و این زن دختر اوست فاطمه مادر این پسران كه گرامی‌ترین خلایق‌اند پیش او اسقف گفت بخدائی كه جان من در قبضه قدرت اوست كه من جمعی را می‌بینم كه اگر از ایزد تعالی در خواهند كه جبل را از زمین بركنند بركنده شود با او مباهله مكنید كه بخاصه خود آمده بنابر وثوقی كه بر پروردگار خود دارد و اگر با او مباهله كنید زمان بر شما متغیر شود و بلا فرود آید و در همه روی زمین یك نصرانی نماند و اگرنه ملاحظه جانب قیصر بودی من مسلمان میشدم و لیكن با او مصالحه كنید بر آنچه مصلحت باشد نظم
چو چشم نصاری و اهل عناد*بر آن پنج عالی گهر اوفتاد*
چنین گفت اسقف كه این پنج فرق*كه مانند شان نیست در غرب و شرق*
چو خواهند از كردگار جهان*كه این كوه را بركند از مكان*
شود آن دعا در زمان مستجاب*ز نفرین ایشان كنید اجتناب*
شنیدم كه در گرد آن ص: 408 پنج شمع*كه در سایه پرورده بودند جمع*
چو پروانه میگشت روح الامین*كه ای پادشاهان دنیا و دین*
در این سایه گر جای باشد مرا*كنم سرفرازی بهردو سرا القصه چون نصاری سخن ابو الحارث را بشرح مذكور شنیدند گفتند یا ابا القاسم ما با تو مباهله نمیكنیم و لیكن مصالحه میكنیم و آنحضرت بصلح راضی شده مهم بر اینموجب قرار یافت كه نجرانیان هر سال دو هزار حله تسلیم نمایند كه قیمت هر حله چهل درم باشد هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب و همچنان متشبث بملت خود باشند و كسی متعرض ایشان نشود و در آن باب صلح‌نامه در قلم آمد و آن صلح‌نامه تا زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه در میان نجرانیان بود آنگاه تغییر بقواعد آن راه یافت به ثبوت پیوسته كه بعد از تأكید قواعد مصالحه نصاری بجانب نجران بازگشته ابو عبیدة بن الجراح را رضی الله عنه جهت آوردن آنچه قبول نموده بودند همراه بردند و بروایتی كه در روضة الاحباب مسطور است سید و عاقب نوبت دیگر بملازمت خیر البشر رسیده ایمان آوردند و همدرین سال ابراهیم فرزند رسول صلی الله علیه و سلم وفات یافته بریاض رضوان شتافت و پیغمبر آخر الزمان از آن مصیبت محزون گشته قطرات اشك بر جبین همایونش روان شد و ابراهیم را در بقیع دفن كرده فرمود كه چون مدت رضاع فرزند من در دنیا تمام نگشته بود ایزد تعالی دو دایه در بهشت برای تكمیل ارضاعش تعیین فرمود و در همان روز كسوف بوقوع پیوست و رسول صلی الله علیه و سلم باقامت نماز كسوف قیام نموده خطبه بلیغه خواند و مردم را گفت كه آفتاب و ماه دو آیت‌اند از آیات قدرت الهی بجهت مردن و زیستن هیچ آفریده گرفته نشوند و هرگاه چنین واقعه‌ای روی نماید باید كه نماز گذارید و صدقه داده دعا كنید و در همین سال حضرت مقدس نبوی جناب ولایت مآب را فرمود كه بجانب یمن رود و بیمن كلام هدایت انجام و ضرب حسام بهرام انتقام ساكنان آن مقام را از بادیه ضلال بشارع اسلام آورد و در مقصد اقصی مذكور است كه در وقت توجه علی مرتضی بطرف یمن حضرت مصطفی لوائی عقد كرده بدان جناب داد و بدست مبارك خود عمامه سه پیچ بر سر حیدر بسته دو علامة گذاشت یكی از جانب پیش قریب بذراعی و دیگری بطرف قفا نزدیك بشبری و گوش هوش آن شیر بیشه و غارا بغرر نصایح گرانبار گردانیده اجازت فرمود و امیر المؤمنین علی با سیصد كس از اهل اسلام بصوب مقصد توجه نموده چون پای در اراضی یمن نهاد جمعی كثیر از مشركان بقدم مقاتله پیش‌آمدند و جناب ولایت مآب نخست ایشان را بقبول ملت بیضا دعوت فرموده آنجماعت آن سخنانرا بسمع رضا اصغا ننمودند لاجرم ابن عم سید عالم صلی الله علیه و سلم صف قتال آراسته از جانبین طلب‌كاران نام و ننگ بمیدان جنگ شتافتند و از كفار قرب بیست كس كشته گشته بقیة السیف روی بانهزام آوردند آنگاه شاه ولایت پناه كرت دیگر پیش رفته آنجماعت را باسلام دلالت نمود و ایشان زبان بكلمه توحید گویا گردانیده از اموال خویش آنچه حق الله بود جدا ساختند در روضة الاحباب بروایت براء بن عاذب مسطور است كه چون در یمن اعداء دین علی مرتضی را استقبال كرده قدم
ص: 409
در میدان قتال نهادند آنجناب بعد از آرایش سپاه بمیان معركه رفت و كتاب حضرت رسالت مآب را بر یمنیان خوانده ایشان را بایمان دعوت نمود قبیله همدان بیكبار مسلمان شده شاه مردان در آن باب عریضه به پیغمبر آخر الزمان علیه الصلوة الرحمن در قلم آورد و آنحضرت بعد از وقوف بر مضمون آن مكتوب همایون فرحناك شده سجده شكر الهی بتقدیم رسانید و فرمود كه السلام علی اهل همدان از مستقصی و بسیاری از كتب معتبره چنان معلوم میشود كه تصرف امیر المؤمنین حیدر در كنیزك سبی و خبر بردن بریدة بن الحصیب آن قضیه را نزد پیغمبر صلی الله علیه و سلم بروجهی كه سابقا مسطور گشت در این سفر بوده و باتفاق جمیع روات هنوز علی كرم الله وجهه در یمن بود كه خیر الانام صلی الله علیه و آله الی یوم القیام عزیمت گذاردن حج اسلام را فرموده بجانب مكه نهضت نموده به ثبوت پیوسته كه چون حضرت مقدس نبوی علیه السّلام عزم اقامت مناسك حج جزم فرمود بقبایل عرب پیغام فرستاد كه هركس كه داعیه حج دارد باید كه بما پیوندد خلق بسیار از اطراف بلاد و دیار در مدینه مجتمع گشتند تا از اول كار همراه سید ابرار و اخیار بوده آداب حج بیاموزند و حضرت رسول صلی الله علیه و سلم بروایتی در روز شنبه بیست و پنجم ذیقعده غسل نموده و فرق همایون را شانه كرده روغن در موی مشك بوی مالید و بدن مبارك را مطیب ساخته از اثواب مخیط مجرد گردانید و ازار و ردا پوشیده در مسجد مدینه نماز پیشین گذارد و بذو الحلیفه شتافته نماز دیگر را در آن منزل قصر كرد و شتران هدی را اشعار و تقلید نموده بناجیة بن جندب اسلمی سپرد و در آن سفر سیدة النساء فاطمه زهرا و امهات مؤمنین بتمام در هودجها نشسته همراه بودند و بروایتی صد و چهارده هزار و بقولی صد و بیست و چهار هزار كس در آن راه بخدمت حضرت رسالت‌پناه استسعاد یافته زبان بتلبیه گشودند و در اثناء راه از اسماء بنت عمیس كه در آن زمان منكوحه ابو بكر صدیق رضی الله عنه بود پسری متولد گشت و بمحمد موسوم شد اسما از حضرت مصطفی استفسار كرد كه با احرام چه كنم آنحضرت فرمود كه غسل كن و لجام به بند و بر احرام خود ثابت باش و تلبیه میگوی القصه بعد از قطع منازل و طی مراحل شب یكشنبه چهارم ذی حجه از فر نزول خاتم الانبیاء علیه من الصلوة اطیبها غیرت سپهر خضرا گشت و آنحضرت صبح یكشنبه در آن منزل باداء نماز بامداد قیام نموده از طرف اعلی بمكه درآمد و بمسجد الحرام تشریف برد و سایر شرایط زیارت ركن و مقام بجای آورد و استلام حجر الاسود كرد و در میان كوه صفا و مروه چنانچه معهود است سعی فرمود آنگاه فرمان داد كه هركس هدی همراه ندارد از احرام بیرون آید و حلال گردد و در روز ترویه در حین توجه بمنا احرام حج بندد و هركس هدی همراه داشته باشد تا روز نحر بر احرام خود ثابت باشد ابو بكر صدیق و عمر فاروق و طلحه و زبیر رضی الله عنهم و بعضی دیگر از اصحاب كه هدی مصحوب خود آورده بودند بر احرام باقی مانده سیدة النساء و امهات مؤمنین كه هدی نیاورده بودند از احرام بیرون آمدند در این اثنا علی مرتضی رضی اللّه عنه از یمن رسید و شتری
ص: 410
چند كه به نیت هدی حضرت رسالت‌پناه همراه داشت بنظر انور رسانید از آنجناب پرسید كه چون احرام بستی چه نیت كردی جواب داد كه گفتم بارخدایا بهمان نیت احرام بستم كه رسول تو احرام بسته خیر الانام علیه الصلوة و السلام فرمود كه من احرام حج بسته‌ام و هدی با خود آورده تو نیز بر احرام خویش ثابت باش و در هدی شریك من شو و چون علی المرتضی سید النسا را دید كه جامه رنگین پوشیده و از احرام بیرون آمده بزبان انكار گفت كه چرا حلال گشتی جواب داد كه بموجب فرموده حضرت رسالت مآب عمل نمودم و آنحضرت تصدیق این سخن فرمود و در صحاح اخبار ورود یافته كه سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روز یكشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و شب پنجشنبه در مكه توقف نموده روز پنجشنبه كه هشتم ذی الحجه بود با طوایف برایا بمنا تشریف برد و شب در آن مقام بوده روز دیگر بعد از اداء نماز بامداد و قبل از طلوع آفتاب متوجه عرفات گشت و پس از وصول بعرفات و زوال خورشید از وسط السماء بر راحله خویش نشسته ببطن وادی رفت و همچنان سواره خطبه‌ای در غایت فصاحت و بلاغت مشتمل بر بعضی از احكام شریعت و محتوی بر اصناف موعظت و نصیحت بر زبان وحی بیان جاری گردانید پس از آن نماز پیشین و پسین بیك بانك و دو قامت بگذارد آنگاه روی بقبله دعا آورده و در آن باب مبالغه فرمود و بروایت علماء اهل سنت و جماعت در این روایة (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) نازل گشت و چون آفتاب میل بمنزلت غروب نمود آن مهر سپهر نبوت از عرفات بمزدلفه شتافت و نماز شام و خفتن را بیك بانك و دو قامت ادا فرمود و آن شب آنجا بود و نماز صبح را در اول وقت بگذارد و پیش از طلوع خورشید روان شد چون بجمرة العقبه رسید هفت عدد سنگ‌ریزه بینداخت و در آن روز در منا خطبه‌ای بلیغ خوانده آنچه در روز عرفه از احكام دین مبین ساخته بود اعاده فرمود و سخنان دیگر نیز اضافه نمود و بعد از آن بقربانگاه شتافته از جمله شتران قربانی با آنچه علی مرتضی از یمن آورده بود بصد نفر می‌رسید شصت و سه نفر را بدست مبارك خود قربان فرموده و بقیت را علی مرتضی نحر كرد آنگاه حضرت رسالت‌پناه سر تراشیده موی همایون را بمیان اصحاب قسمت نمود و گفت كه از هر شتری از شتران قربانی قطعه گوشت در دیگ انداخته پختند و از آن گوشت و شوربای آن باتفاق یاران تناول فرمود و بعد از آن سواره بمكه شتافت و پیش از نماز پیشین همچنین سواره طواف كعبه كرد و نزدیك بچاه زمزم رفته دلو آب طلبید و بیاشامید پس باقی روز شنبه و یكشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه در منا اقامت فرمود و در آخر روز سه‌شنبه كه آخر ایام تشریق است بموضع محصب كه آنرا بطح نیز خوانند تشریف برد و شب چهارشنبه آنجا بیتوته كرده سحر چهارشنبه باز بمكه رفت و پیش از طلوع صبح طواف وداع نموده از طرف اسفل مكه بیرون خرامید و متوجه مدینه گشته طی مسافت میفرمود تا بمنزل غدیرخم كه در نواحی جحفه است رسید در كشف الغمه مسطور است كه حضرت شفیع الامة صلی اللّه علیه و سلم بعد از وصول بغدیرخم در آن موضع
ص: 411
كه بسبب فقدان آب و علف قابلیت نزول نداشت فرود آمد و اهل اسلام لوازم متابعت بتقدیم رسانیدند و سبب نزول در آن منزل بود كه قبل از آن حضرت مقدس نبوی بحسب وحی سماوی مأمور شده بود كه جناب ولایت مآب مرتضوی را بخلافت خویش نصب فرماید و آنحضرت اظهار این صورت را جهت دریافت وقتی كه از اختلاف مأمون باشد در عقده تأخیر انداخته بود و چون بموضع غدیرخم رسید و معلوم گردید كه پس از تجاوز از آن مكان طوایف انسان از موكب همایون جدا شده بطرف منازل خود خواهند رفت و اراده ازلی مقتضی آن بود كه تمامی آن مردم از این معنی باخبر باشند این آیه نازل شد كه (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ یعنی فی استخلاف علی و النص علیه بالامامة وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) و چون بنابر مدلول كریمه مذكوره وجوب نصب امیر المؤمنین بخلافت متحقق گشت حضرت رسالت در آن موضع منزل گزید و فرمود تا سایه بعضی از اشجار آن حوالی را صفا داده و پالانهای شتران را جمع ساخته بر زبر یكدیگر نهادند و بلال باشارت آنحضرت ندا كرد كه الصلوة جامعه و بروایتی آواز برآورد كه (حی علی خیر العمل) و خلایق مجتمع گشته رسول صلی اللّه علیه و سلم بر بالای آن پالانها برآمد و علی مرتضی نیز بفرموده آنحضرت بالا رفته بر یمین سید المرسلین بایستاد و آن سرور بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی از انتقال خویش بعالم بقا مردم را آگاه گردانید و فرمود كه من در میان شما دو امر عظیم می‌گذارم كه اگر دست در آن زنید گمراه نشوید و یكی از آن‌دو بزرگتر است از دیگری و آن‌دو چیز گرانمایه قرآنست و اهل بیت من و این هردو از یكدیگر جدا نشوند تا در لب حوض كوثر بمن رسند پس فرمود كه (یا ایها الناس الست اولی بكم من انفسكم) آیا نیستم من اولی بشما از نفسهای شما از اطراف و جوانب آواز برآمد كه بلی آنحضرت فرمود كه هركه من اولی‌ام باو از نفس او علی بدو اولی است از نفس او آنگاه دست شاه ولایت‌پناه را گرفته گفت (من كنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث كان) پس امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه بموجب فرموده حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم در خیمه نشست تا طوایف خلایق بملازمتش رفته لوازم تهنیت بتقدیم رسانیدند و از جمله اصحاب امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه جناب ولایت مآب را گفت بخ‌بخ یابن ابیطالب (اصبحت مولائی و مولا كل مؤمن و مؤمنة) یعنی خوشا حال تو ای پسر ابو طالب بامداد كردی در وقتی كه مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه بودی بعد از آن امهات مؤمنین برحسب اشارت سید المرسلین بخیمه امیر المؤمنین رفته شرط تهنیت بجای آوردند و بروایت علماء مذهب امامیه آیه كریمه (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) در این‌روز نازل گشت و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (اللّه اكبر علی اكمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالاتی و الولایة لعلی ابن بیطالب) القصه چون حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة در غدیرخم از قضیه
ص: 412
مذكوره فراغت یافت كوچ فرموده بجانب مدینه شتافت و پس از وصول بدان بلده طیبه این كلام درر انتظام بر زبان همایونش جاری شد كه (لا اله الا اللّه وحده لا شریك له له الملك و له الحمد یحیی و یمیت و هو علی كل شی‌ء قدیر آئبون تائبون عابدون ساجدون لربنا حامدون صدق اللّه وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده)

ذكر عرض مرض بر ذات خجسته صفات سید كاینات و بیان وقایع سال یازدهم از هجرت آنحضرت تا زمان وفات‌

ناظمان مناظم اخبار نبوی و عالمان معالم آثار مصطفوی برشحات سحاب قلم درربار بر صفحات ریاض مؤلفات صحت دثار مبین و مبرهن گردانیده‌اند كه چون رسول واجب الاتباع صلی اللّه علیه و سلم از حجة الوداع مراجعت نموده خطه یثرب را از شعاع انوار جبین آفتاب قرین روشن ساخت پهلوی همایون بر بستر بیماری نهاده روزی چند صاحب فراش بود و خبر این عارضه كه غیر مرض موت آنحضرت است در اطراف دیار عرب منتشر گشته سه مرد و یك عورت را داعیه سروری پیدا شد و بدعوی نبوت زبان گشادند از جمله مردان یكی مسیلمة بن ثمانة بن كثیر بن حبیب بن الحارث الحنفی است و دیگری طلیحة بن خویلد اسدی و سیم اسود بن كعب عنسی و آن زن سجاج تمیمیه بود بنت حارث بن سوید و چون مهم آنجماعت در زمان خلافت امیر المؤمنین ابو بكر رضی اللّه عنه بفیصل انجامید در اوایل جزو چهارم از این مجلد كیفیت مآل احوال ایشان مذكور خواهد گردید انشاء اللّه تعالی متون كتب جمهور اهل سیر مشحون است باین خبر كه در ماه صفر سال یازدهم از هجرت خیر البشر ابو بكر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذو النورین رضی اللّه عنهم بل اكثر یاران را بتهیه اسباب سفر امر فرمود و اسامة بن زید بن حارثه رضی اللّه عنه را برایشان امیر كرده فرمان داد كه غزوه روم را پیش نهاد همت ساخته تا نواحی انبی كه موضع شهادت جعفر طیار و زید بن حارثه رضی اللّه عنهما بود بروند و شرایط كشیدن انتقام بتقدیم رسانیده مراجعت نمایند و گوش هوش اسامه را بدرر نصایح و مواعظ گرانبار ساخته رخصت ارزانی داشت و اسامة رضی اللّه عنه موضع جرف را لشكرگاه كرد به نیت آنكه پس از اجتماع مردم روی براه آورده و بعد از تعیین جیش اسامه بدو سه روز سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم را مرضی عارض شد و در آن ایام بسمع همایونش رسید كه امارت اسامه بر خاطر اجله اصحاب گران آمده میگویند كه پیغمبر آخر الزمان غلامی را بر مهاجرین والی گردانید و از اینجهت غضبناك شده باوجود ظهور تب و وفور صداع بمسجد تشریف برد و بر منبر برآمده بعد از حمد و ثنای باری تعالی فرمود كه ایها الناس این چه سخن است كه در باب امارت اسامه از شما بمن رسیده اگر شما امروز طعن در امارت اسامه میكنید پیش از این در امارت پدر وی طعن كرده‌اید بخدا سوگند كه زید قابل امارت بود و پسرش
ص: 413
نیز صلاحیت این امر دارد وصیت مرا در شأن وی قبول نمائید و با وی احسان بجای آورید كه او از جمله اخیار شماست آنگاه از منبر فرود آمده بحجره همایون شتافت و مردم فوج فوج بملازمت آن حضرت رفته شرط وداع بجای آورده باسامه می‌پیوستند و در روزی كه اسامه داعیه كوچ داشت خبر اشتداد مرض آنسرور را شنیده عنان مراجعت انعطاف داد در روضة الاحباب از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه مرویست كه گفت حضرت رسالت علیه الصلوة و السلام بیكماه پیش از فوت خود خواص اصحاب را بخانه عایشه رضی اللّه عنها طلبیده چون چشم همایونش برایشان افتاد قطرات اشك بر رخسار فایض الانوارش روان شد و ادعیه صالحه بر زبان خجسته بیان گذرانیده از انتقال خویش تنبیه فرمود اصحاب گفتند یا رسول اللّه وقت رحلت تو كی خواهد بود جواب داد كه زمان مرافقت انقضا یافته و اوان مفارقت نزدیك رسیده و من بسدرة المنتهی و جنة الماوی و رفیق اعلی و كاس اوفی و عیش منها و اصل میگردم اصحاب پرسیدند كه ترا غسل دهد فرمود كه از مردان اهل بیت من بحسب قرب قرابت گفتند یا رسول اللّه كفن ترا از چه چیز سازیم فرمود كه از همین جامها كه پوشیده‌ام و اگر خواهید از حلهای یمانی یا اثواب مصری باز پرسیدند كه نماز بر تو كه گذارد و در گریه افتادند و آنحضرت نیز گریان شده فرمود كه شكیبائی نمائید و ابواب تحمل بر روی خود بگشائید باید كه چون مرا بشوئید و در كفن پیچید هم در این خانه همچنان بر جنازه بر كنار قبر بگذارید و همه ساعتی برون روید (فان الله تبارك و تعالی اول من یصلی علی) یعنی اول ایزد سبحانه و تعالی رحمتی خاص بر من نازل خواهد گردانید بعد از آن جبرئیل و میكائیل و اسرافیل بترتیب بر من نماز خواهند گذارد پس ملك الموت با جمعی كثیر از ملایكه باقامت نماز قیام خواهند نمود آنگاه شما فوج‌فوج درآئید و بر من نماز گذارید اول مردان اهل بیت من بعد از آن نسوان عترت من پس صبیان بعد از آن دیگر یاران اصحاب كرت دیگر سئوال كردند كه ترا دفن كند جواب داد كه اهل بیت من با گروهی انبوه از ملایكه و حال آنكه شما ایشان را نه بینید و ایشان شما را به‌بینند پس حاضرانرا وداع كرده گفت سلام من برسانید بدانجماعت از متابعان من كه غایب‌اند و هركس پیروی ملت من كند تا روز قیامت و بعد از این گفت و شنید بروزی چند حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة باستغفار برای اهل گورستان بقیع و شهداء احد مامور گشته برانموجب بتقدیم رسانید در اكثر كتب سیر مسطور است كه ابتداء مرض خاتم الانبیاء علیه افضل التحایا در خانه میمونه رضی الله عنها روی نمود و سایر زوجات مطهرات آنجا جمع گشته آنحضرت دو سه نوبت فرمود كه (این انا غدا) یعنی من فردا كجا خواهم بود و امهات مؤمنین را از تكرار این كلام چنان معلوم شد كه خاطر عاطر خیر الانام علیه الصلوة و السلام مایل بآن است كه در ایام مرض در حجره صدیقه رضی الله عنها باشد و براینموجب اتفاق نمودند و بروایتی سیدة النسا فاطمه زهرا علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات بامهات مؤمنین گفت كه خواجه كاینات را مشقت خواهد رسید كه در وقت مرض هر روز بخانه یكی از شما آمد شد نماید
ص: 414
همه بر یكجا اتفاق كنید و ایشان بخانه عایشه رضی اللّه عنها راضی شده آنحضرت از حجره میمونه بیرون آمد دستی بر كتف علی مرتضی صلوات الله و سلامه علیه و دستی بر دوش فضل بن عباس و پایهای مبارك بر زمین میكشید تا بحجره صدیقه رسید و بدین روایت در تمامی ایام بیماری آنجا گذرانید قولی دیگر آنكه شیخ سعید كازرونی از امام جعفر الصادق صلوات الله و سلامه علیه نقل نموده كه حضرت خیر الانام را در اوقات خستگی بر جامه خوابانیده برمیداشتند و بنوبت بخانه امهات مؤمنین می‌بردند و علی كلا التقدیرین چون سید ثقلین پهلوی همایون بر بستر ناتوانی نهاد تبی در غایت حرقت طاری گشته مرض روزبروز سمت تزاید میگرفت و قوی جسمانی ضعیف ساعت بساعت ضعف بدن صفت تضاعف می‌پذیرفت نظم
بضعف قوی شد بدن ممتحن*قوی‌تر شدی دم بدم ضعف تن*
رخ سرور انبیاء رسل*برافروخت از تب چو اوراق گل*
عرق بود بر روی او در نظر*ز شبنم بر اوراق گل پاك‌تر*
چو نرگس دو چشمش نرفتی بخواب*ز بوی خوشش رشك بردی گلاب از مادر بشر بن البراء مرویست كه گفت در وقت مرض موت و غایت حرارت تب نزد رسول عجم و عرب درآمده گفتم یا رسول الله بر هیچكس همچنین تب گرم كه بر بدن مبارك تست مشاهده نكرده‌ام فرمود كه برای آن این‌چنین است كه اجر ما مضاعف شود ای ام البراء مردم در باب مرض من چه میگویند گفتم میگویند كه مرض رسول خدا ذات الجنب است آنحضرت فرمود كه سزاوار لطف پروردگار نیست كه آنمرض را بر پیغمبر خویش استیلا دهد چه آن عارضه از همزات شیطانست و شیطانرا بر من دست نیست و لیكن این مرض من اثر آن گوشت زهرآلود است كه با پسر تو در خیبر لقمه از آن بدهان بردیم و در هرچند وقت الم آن بر من تازه میشد و این نوبت زمان انقطاع رشته زندگانیست در نسخ جمهور اهل سیر مسطور است كه خیر البشر صلی الله علیه الی یوم المحشر در ایام مرض سیدة النساء فاطمه زهرا را طلبیده بعد از تقدیم لوازم عطوفت و اظهار مراسم ملاطفت و ترتیب رواتب تفقد و تمهید قواعد تعهد بطریقه اختفا و مساره بوی گفت كه ای قرة العین كامرانی و میوه شجره زندگانی بدانكه در سنوات سابقه هر سال یكنوبت جبرئیل امین جهة درس قرآن مبین بزمین میآمد و امسال دو نوبت بر من نازل گشته بآن امر پرداخت این معنی دلالت بر آن دارد كه اجل موعود نزدیك رسیده و زمان بودن من در جهان فانی بنهایت انجامیده از استماع این خبر مشقت اثر خاطر عاطر زهرا اندوهناك شده و از فواره دیده قطرات عبرات بر صفحات وجناتش فرو دوید و از تصور الم مفارقت سید عالم صلی الله علیه و آله و سلم بر خود لرزیده بزبان حال و قال بنالید بیت
هنوز سرو روانم ز چشم ناشده دور*دل از تصور دوری چو بید لرزانست آنحضرت چون اضطراب جگرگوشه خود را ملاحظه فرمود باز ابواب تلطف بر رویش گشوده سر مباركش نزدیك سینه بی‌كینه خویش برده آهسته گفت ای فرزند بجان پیوند من خوشدل باش كه سیدة النساء روضه رضوان تو خواهی بود و پیشتر از سایر اهل‌بیت طاهره تو با من ملاقات خواهی نمود بتول زهرا رضی الله عنها تسلی یافته خندان
ص: 415
شد عایشه گفت ای فاطمه هرگز غمی را بفرح نزدیك‌تر از این اندوه تو ندیدم سبب آن غم و موجب این شادی چه بود بتول زهرا علیه الصلوة و السلام جواب داد كه اسرار سید ابرار را فاش نتوان كرد و در آن روز كیفیت این گفت و شنود را مخفی داشته بعد از فوت آنحضرت حقیقت حال را ظاهر فرمود و دیگری از وقایع زمان مرض سید عالم صلی الله علیه و سلم آنكه سعید بن جبیر رحمة اللّه علیه روایت كرده كه ابن عباس رضی الله عنه گریه بسیار كرده گفت در روز مذكور كه مرض حضرت رسول صلی الله علیه و سلم اشتداد یافته بود یارانرا فرمود كه اسباب كتابت بیاورید تا برای شما چیزی نویسم كه هرگز گمراه نشوید پس اصحاب اختلاف كرده بعضی گفتند كه بموجب فرموده پیغمبر صلی الله علیه و سلم عمل باید نمود و برخی جانب نقیض گرفته بر زبان آوردند كه مناسب نیست در این محل آنحضرت را بكتابت مشغول داریم و بین الجانبین نایره نزاع اشتعال یافته آوازها بلند گشت چنانچه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم از آن گفت و شنود بتنگ آمده از سر آن مهم درگذشت و روایتی آنكه امیر المؤمنین عمر بن الخطاب یا دیگری از كبار اصحاب گفت كه آیا این سخن از آنجمله آن سخنان پریشانست كه مریضان در حین اشتداد مرض میگویند یا نی و عقیده علماء شیعه آنست كه سبب عدم رضاء اصحاب بتحریر آن كتاب آن بود كه رسول صلی اللّه علیه و آله میخواست كه در باب ولایت امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه وصیت نامه قلمی گرداند و این دو بیت كه در كشف الغمه ثبت شده مشعر باین معنی است شعر
اوصی النبی فقال قایلهم*قد ضل یهجر سید البشر*
وادی ابا بكر اصاب ولم*یهجر و قد اوصی الی عمر القصه چون اختلاف اصحاب در مجلس حضرت رسالت مآب از حد اعتدال تجاوز نمود آن حضرت فرمود كه برخیزید از پیش من كه سزاوار نیست منازعت نزد هیچ پیغمبری و مع ذلك سه وصیت میكنم شما را یكی آنكه اهل شرك را از جزیره عرب اخراج نمائید دوم آنكه وفود اعراب را كه نزد شما آیند جوایز و صلات بدهید سلیمان احول كه یكی از راویان این حدیث است گوید نمیدانم وصیت سیم را سعید بن جبیر قدس سره مصلحت گفتن ندید یا آنكه گفت و عناكب نسیان بر خاطر من تنید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما مرویست كه فرمود بدرستی كه مصیبت بزرگ آن بود كه رسول صلی اللّه علیه و سلم را از نوشتن وصیت نامه مانع آمدند بصحت پیوسته كه حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة در ایام مرض دو نوبت بر منبر رفته بعد از اداء حمد و ثناء باریتعالی بنصیحت خلایق اشتغال نمود كرت اول در باب سفارش و رعایت جانب انصار سخنان بسیار فرمود و در نوبت اخیر جهة اداء حقوق كلمات معجز آیات بر زبان فصاحت بیان جاری گردانید بلكه این معنی را از حیز قوه بفعل رسانید و شخصی را كه گفت سه درم در ذمه تو حق دارم خشنود گردانیده سه درم بوی تسلیم نمود نقلست كه در ایام بیماری آن مقتداء انبیاء مرسلین در وقت اداء صلوة یك نوبت بمسجد تشریف برده شرایط امامت بجای آوردی اما در اواخر مرض سه روز بیرون نتوانست آمد و در آن ایام بموجب اشارت آنحضرت امیر المؤمنین ابی بكر
ص: 416
رضی اللّه عنه پیش‌نماز خلایق بود و بروایتی هفده وقت نماز بجماعت از حضرت رسالت فوت شد در كشف الغمه از جناب ولایت مآب مرتضوی مرویست كه در ایام بیماری حضرت مقدس نبوی هر روز و هر شب جبرئیل نازل میشد و میگفت یا محمد بدرستی كه حضرت پروردگار ترا سلام میرساند و میگوید كه خود را چگونه می‌یابی و حال آنكه او دانا تر است بچگونگی حال تو از تو لیكن اراده ایزدی از این پرسش آنست كه شرف و كرامت ترا زیاده گرداند از آنچه عطا فرموده است و عیادت مرضی در میان امت تو سنت شود و اگر آنحضرت میگفت كه ای جبرئیل خود را دردناك می‌یابم روح الامین میفرمود كه ای محمد بدرستی كه حق سبحانه و تعالی بر تو سخت نمیگیرد و هیچ احدی در بارگاه احدیت گرامی‌تر از تو نیست و لیكن باری عز و علا دوست میدارد كه بشنود آواز ترا و میخواهد كه تو با وی ملاقات كنی در وقتی كه مستوجب درجه و ثواب و كرامتی كه جهة تو آماده كرده است شده باشی و اگر پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم میفرمود كه خود را براحت و عافیت می‌یابم جبرئیل میگفت كه یا محمد مراسم حمد الهی بجای آور چه بدرستی كه خدایتعالی دوست میدارد كه تو بشكر و ثناء او قیام نمائی تا بیشتر گرداند آنچه بتو عطا فرموده است از نیكوئی در روضة الاحباب و بسیاری از كتب علماء افادت مآب مذكور است كه پرسش جبرئیل امین بموجب فرموده حضرت رب العالمین در سه روز آخر ایام خستگی سید المرسلین واقع بود و در روز سیم عزرائیل با فرشته اسمعیل نام كه سرداری هفتاد هزار فرشته بدو تعلق دارد بر حجره همایون حاضر گشت و جبرئیل بعد از تقدیم لوازم پرسش معروض گردانید كه ملك الموت بر در ایستاده اذن دخول میطلبد و پیش از این نسبت بهیچ متنفسی این ادب از وی صادر نشده و بعد از این نیز صدور نخواهد یافت حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه ای امین خدا او را دستوری ده تا درآید و ملك الموت پس از حصول رخصت درآمده بسمع شریف آن حضرت رسانید كه یا محمد بنابر فرمان حق عز شانه من مطیع امر و نهی توام اگر اجازت دهی روح مطهر ترا قبض كنم و الا مراجعت نمایم سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بجانب جبرئیل نگریسته روح الامین گفت یا محمد خداوند غفار مشتاق دیدار تست لاجرم آنحضرت اشاره فرمود تا عزرائیل بمهمی كه متعلق باوست مشغولی نمود در كشف الغمه بروایت امام عالی مآثر محمد بن علی الباقر صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است كه قریب بوفات سید كاینات علیه و آله افضل الصلوات مردی بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید و امیر المؤمنین علی صلوات اللّه علیه بیرون رفته از وی پرسید كه چه حاجت داری جواب داد كه میخواهم نزد سید عالم درآیم جناب ولایت مآب فرمود كه محل مقتضی آن نیست حاجت خود را بگوی (فقال الرجل لا بد من الدخول علیه) پس علی مرتضی رضی اللّه عنه بازگشته از حضرت خیر الانام اذن دخول حاصل كرد و آن مرد بر زبر سر خیر البشر نشسته گفت یا نبی اللّه من رسول پروردگارم بسوی تو آنحضرت فرمود كه كدام رسول خدائی جواب داد كه ملك الموتم ایزد تعالی مرا بتو فرستاده است و ترا
ص: 417
مخیر گردانیده میان لقاء خود و رجوع بدنیا خاتم الانبیاء فرمود كه مرا چندان مهلت ده كه جبرئیل امین نزول نماید و با او مشورت كنم و همان لحظه جبرئیل نازل گشت و گفت (یا رسول اللّه و للآخرة خیر لك من الاولی و لسوف یعطیك ربك فترضی لقاء اللّه خیر لك فقال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم لقاء ربی خیر لی فامض لما امرت به) و روایتی آنكه چون ملك الموت بر در حجره همایون آمده اذن دخول طلبید زهرا رضی اللّه عنها به پس در شتافته او را گفت رسول خدا بحال خود مشغول است و اكنون ملاقات میسر نیست بار دیگر ملك الموت رخصت طلبیده همان جواب شنید و در نوبت سیم آواز چنان بلند گردانید كه هركس در منزل مقدس نبوی بود از هیبت بر خود بلرزید و حضرت رسالت بحال افاقت آمده استفسار نمود كه چه واقعه است فاطمه زهرا رضی اللّه عنها كیفیت واقعه را بازگفت آنحضرت فرمود كه ای فاطمه دانستی كه با كه سخن میكردی زهرا گفت (اللّه و رسوله اعلم) سید كاینات گفت این ملك الموت است هادم اللذات و مفرق جماعات بیوه كننده نسوان و یتیم سازنده فرزندان فاطمه زهرا كه این حدیث شنود آواز برآورد كه (وا مدینتاه خربت المدینه) و خیر البریه دست سیدة النسا را گرفته بر سینه فرخنده خود نهاد و زمانی ممتد چشم نگشاد و زهرا رضی اللّه عنها سر پیش گوش آنحضرت برده گفت جان من فدای تو باد در من نظری كن و با من یك سخن بگوی آن سرور چشم مبارك بازكرده فرمود كه ای دختر من گریه را موقوف دار كه حمله عرش بموافقت تو میگریند و بدست همایون قطرات عبرات از رخساره آن قرة العین نبوت پاك كرد و در تسكین خاطر حزین آن درة القلاده رسالت كوشید و او را بشارتها داده گفت خدایا فاطمه را در مفارقت من صبری كرامت فرمای و با وی گفت چون روح مرا قبض كنند زبان بكلمه استرجاع بگشای چه هر مصیبتی كه بكسی رسد در برابر آن عوض میسر است فاطمه گفت یا رسول اللّه كدام كس و چه چیز ترا عوض تواند بود آنگاه بار دیگر حضرت رسالت‌مآب دیده برهم نهاده زهرا رضی اللّه عنها گفت (و اكرب اباه) آن حضرت فرمود كه هیچ كرب و غم بعد از این بر پدر تو نخواهد رسید پس عایشه رضی اللّه عنها پیش رفته التماس وصیتی نمود رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود وصیت همانست كه ترا دیروز كرده‌ام باید كه بر آن موجب عمل نمائی و حفصه رضی اللّه عنها نیز نزدیك آنحضرت رفته بدستور صدیقه بازگشت و قولی آنكه تمامی زوجات مطهرات را بسكون در گوشه خانه خود و مصون بودن از نظر نامحرم وصیت فرمود پس بفاطمه زهرا گفت پسران خویش را بیاور و سیدة النساء امام حسن و امام حسین را نزد خیر الانام برده ایشان زبان بسلام بگشادند و در برابر آن سرور بنشستند و چون جد بزرگوار خود را بدان منوال دیدند آغاز گریه و افغان نمودند بمثابه‌ای كه هركه در آن خانه بود بر درد دل ایشان زار زار بگریست بیت
دوستان روز وداع است فغان برگیرید*دل بیكبارگی از جان و جهان برگیرید امام حسن روی خود بر رخسار خاتم الانبیاء نهاد و امام حسین سر خویش بر سینه آن سرور گذاشت و آن حضرت بنظر شفقت و مرحمت
ص: 418
در ایشان نگریسته هردو را ببوسید و ببوئید و در باب تعظیم و احترام ایشان وصایا بتقدیم رسانید آنگاه باحضار شاه ولایت‌پناه فرمان داد و چون آن جناب حاضر شد سر از بستر برداشته امیر المؤمنین حیدر در زیر بغل مباركش درآمد و سر آنسرور را بر بازوی خود نهاد و آنحضرت گفت ای علی فلان یهودی در ذمت من این مبلغ دین دارد البته آنرا اداء نمای ای علی اول كسی كه بر لب حوض كوثر بمن رسد تو خواهی بود و بعد از فوت من مكروه بسیار بتو خواهد رسید باید كه دل‌تنگ نگردی و دست در عروه وثقی تحمل زده در طریق مصابرت سلوك نمائی و چون مردم بجانب دنیا رغبت كنند تو آخرت اختیار فرمای جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنه گوید كه كعب الاحبار در زمان خلافت امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی الله عنه بمدینه آمده از وی پرسید كه آخر سخنی كه نبی آخر الزمان بآن متكلم گشت كدام بود فاروق اعظم جواب داد كه از مرتضی علی سؤال كن و كعب آن سخن را از علی پرسید جواب شنید كه در محلی كه آن سرور بر سینه من تكیه كرده بود و سر او بر دوش من نهاده فرمود كه (الصلوة الصلوة) كعب گفت بلی آخرین وصیت انبیا این باشد امیر المؤمنین علی كرم الله وجهه فرماید كه خیر الانام صلی الله علیه الی القیام این سخن میگفت و آب دهان مباركش بمن می‌رسید كه ناگاه حال خجسته مآلش تغییر یافت و من بی‌تحمل شده عباس را گفتم مرا دریاب و عباس نزدیك آمده باتفاق یكدیگر خیر البشر را بر بستر خوابانیدیم نقلست كه چون ملك الموت رخصت یافته بقبض روح مطهر آن سرور مشغولی نمود سكرات موت غالب گشته گاهی رنگ روی همایونش زرد و گاهی سرخ میشد و در آن زمان دست در قدحی پرآب كه در پیش آنحضرت نهاده بودند میكرد و بر جبین مبین مالیده میگفت (اللهم اعنی علی سكرات الموت) و در سقف خانه نظر انداخته و دست خود را برداشته بر زبان وحی بیان می‌آورد كه (الرفیق الاعلی) كه ناگاه دست حق پرستش مایل گشته بدار بقا پیوست نظم
آن طاق بارگاه نبوت فروشكست*و آن قصر باشكوه رسالت خراب شد*
سلطان هردو كون ز هجر آتشی فروخت*دلهای اهل بیت بكلی كباب شد*
ماتم‌سرای گشت سپهر چهارمین*روح القدس بتعزیت آفتاب شد حجله‌نشینان تتق عصمت و مستورات شبستان طهارت كه آن حالت مشاهده نمودند گریه و زاری و ناله و بیقراری آغاز كردند و از سینه چاك آه دردناك بركشیده متوطنان عالم بالا و معتكفان ملاء اعلی را بناله و افغان درآوردند جملگی ساكنان فلك نیلوفری در این مصیبت عظمی از شیوه صبر و تحمل بری گشته و از شیمه شكیب و اصطبار عاری شده با اهل بیت آن مهر سپهر پیغمبری مشارك بودند و مساهم و تمامی طبقات انسان و ملك و پری در این تعزیت كبری با اصحاب آن آفتاب افق سروری موافق بودند و متألم نظم
ای ز هجرانت زمین و آسمان بگریسته*در میان خون نشسته عقل و جان بگریسته*
ماهیان در بحر و آهو در بیابان زارزار*ماه و مهر آسمان جمله جهان بگریسته
نی همین اهلجهان بهر تو ماتم داشتند*حور هم زین غصه در دار جنان بگریسته*
خون فشان ص: 419 ای دیده بهر سیدی كز ماتمش*جبرئیل اندر فلك با قدسیان بگریسته*
چون برآوردند افغان زان مصیبت اهل بیت*چشم انجم بر دل پر دردشان بگریسته ابیات دردآمیز و اشعار شوق‌انگیز كه عترت بزرگوار و صحابه بلاغت شعار در مرثیه سید ابرار و سند اخیار در سلك نظم كشیده‌اند بسیار است و ایراد آن موجب اطناب و اكثار لاجرم بر تحریر سه بیت كه از سیدة النساء فاطمه زهرا نقل نموده‌اند اختصار مینماید شعر
اذا اشتد شوقی زرت قبرك باكیا*انوح و اشكو لا اراك مجاوبی*
ایا ساكنی الصخر اعلمتنی البكا*و ذكرك انسانی جمیع مصائب*
فان كنت عنی فی التراب مغیبا*فما كنت عن قلب الحزین بغایب

ذكر غسل و تكفین سید المرسلین صلی الله علیه و آله الی یوم الدین‌

بروایت تقات فضیلت قرین و حكایات روات افادت آئین بثبوت پیوسته كه چون وفات سید ابرار نزد اكابر مهاجر و انصار محقق شد ابو بكر صدیق بلوازم پرسش اهل بیت قیام نمود و باتفاق فاروق اعظم و ابو عبیدة بن الجراح رضی الله عنهم جهت قرار مهم خلافت بسقیفه بنی ساعده رفت و رجال اهل بیت در حجره همایون را بسته پرده از بردیمانی آویختند و عباس و پسران او فضل و قثم و اسامة بن زید و صالح كه آزاد كرده خواجه كاینات بود و شقران لقب داشت جسد مطهر آنحضرت را برداشته باندرون پرده بردند و بموجب ندائی كه از غیب شنیدند بی‌آنكه بدن بی‌بدیلش را برهنه سازند بغسل مشغول گشتند و علی مرتضی متعهد شستن سید عالم صلی الله علیه و سلم بود و فضل رضی الله عنه پیراهن آنحضرت را بالا برمیداشت تا شاه ولایت را بسهولت تمشیت غسل میسر گردد و عباس و قثم ذات فایض البركاتش را از این پهلو بر آن پهلو میگردانیدند و اسامة بن زید و شقران آب بر حضرت رسالت مآب می‌ریختند و بروایتی غیر از این شش نفر در مغسل خیر البشر كسی حاضر نبود و قولی آنكه اوس بن خولی انصاری را بنابر التماس انصار در آن خانه گذاشته بودند اما هیچ امری متعلق بوی نبود از امام جعفر صادق رضی الله عنه روایت كرده‌اند كه در زمانی كه علی مرتضی حضرت مصطفی را غسل میداد هر آبی كه در پلك چشم آن نور دیده آفرینش جمع میشد علی مرتضی آن را می‌آشامید و بقولی كه در روضة الاحباب مسطور است بعد از اتمام امر غسل شاه ولایت مآب قطره چند آب كه در گوشه چشم و گوناف شرف دودمان عبد مناف جمع گشته بود بمكید و علی التقدیرین این معنی موجب ازدیاد علم و حفظ ابو السبطین گردید در سیر كازرونی و بعضی دیگر از كتب محدثان از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست كه حضرت مقدس نبوی را در جامه سفید سحولی كفن كردند كه هیچ‌یك از آنها قمیص و عمامه نبود و قولی آنكه كفن پیغمبر ذو المنن دو جامه سفید و یك بردیمانی بود و مشك
ص: 420
و حنوط بر كفن و سجده‌گاه آنحضرت پاشیدند و گویند جبرئیل آن حنوط را از بهشت آورده بود و بعد از فراغ از آن امور آنحضرت را بر سریری خوابانیده چنانچه وصیت فرموده بود مدتی در آنجا تنها گذاشتند از علی مرتضی كرم اللّه وجهه منقولست كه گفت فوت حضرت رسالت علیه السّلام و التحیه روز دوشنبه واقع شد و روز سه‌شنبه از جانب آسمان آوازی شنیدیم كه درآئید ای گروه مسلمانان و بر پیغمبر خود نماز گذارید آنگاه بهمان ترتیب كه در حدیث عبد اللّه بن مسعود سبق ذكر یافت عترت بزرگوار و اصحاب عالیمقدار بر جنازه رحمت اندازه سید ابرار نماز گذاردند و در مدفن پیغمبر ذو المنن بین الاصحاب اختلاف واقع شد و بالاخره بنابر استصواب شاه ولایت مآب در همان موضع كه روح مقدس آنحضرت را قبض كرده بودند مرقد شریفش را مقرر فرمودند و ابو طلحه انصاری بحفر قبر اشتغال نموده لحد ترتیب داد و شقران قطیفه در ته قبر گسترده در نیم شب یا سحر چهارشنبه علی مرتضی و عباس و فضل و قثم و عبد الرحمن بن عوف و بقولی عقیل بن ابیطالب و اسامه و شقران نیز بمضجع رسول صلی اللّه علیه و سلم درآمدند و بدن بی‌بدیلش را مدفون ساختند گویند كه آخر كسی كه از قبر خیر البشر بیرون آمد امیر المؤمنین حیدر بود و بعضی قثم را گفته‌اند و روایتی آنكه مغیرة بن شعبه خاتم خود را در قبر انداخته بدان بهانه پس از همه كس بقبر درآمد و انگشتری را بیرون آورده گفت (انا اقربكم عهدا الی النبی صلی اللّه علیه و سلم) و این روایت را اكثر اهل سیر تضعیف نموده‌اند القصه چون مخصوصان بارگاه نبوت از قبر محفوف برحمت بیرون آمدند خاك ریخته آن مرقد را مسطح و بقولی مسنم ساختند و بمقدار یك شبر از زمین بلند گردانیده آب بر آن پاشیدند و پس از آنكه از این امر نیز باز پرداختند نخست بدر خانه سیدة النسا فاطمه زهرا رفته شرایط پرسش بجای آوردند بتول عذرا از ایشان پرسید كه رسول خدا را دفن كردید جواب دادند كه آری فرمود كه چون از دل خود رخصت یافتید كه خاك بر آنحضرت ریختید آخر نبی الرحمه بود گفتند یا ابنة رسول اللّه خواطر ما از این معنی متألم و متأثر است اما حكم ربانی را تدبیری نیست و قضای آسمانی را تغییری نی آری سرانجام دنیای غدار اینست و عاقبت كار عالم ناپایدار همین فرق انام را بتمام از قصور بقبور منزل باید گزید و خواص و عوام را علی الدوام از بادیه هستی بزاویه نیستی باید خرامید خیاط كارخانه قدم وجود هیچ موجودی را بی‌طراز عروض عدم ندوخته و فراش سرابستان لطف و كرم در عالم پرستم چراغ رأفتی را بی‌تندباد آفتی نیفروخته مثنوی
چنین است آئین این خاكدان*بقای جهان كی بود جاودان*
چو خورشید تابد ز اوج كمال*همان لحظه یابد كمالش زوال*
بعالم كه افروخت شمع بقا*كه ننشاند آنرا نسیم فنا*
نهالی در این باغ كی سركشید*كه از دهره دهر ایذا ندید*
گلی در بهار جهان كی شگفت*كه باد خزانش ز گلبن نرفت*
چنین یاد دارم ز اهل سیر*كه آن پیشوای تمام بشر*
سپهر شرف مهر اوج كرم*رسول عرب مقتدای عجم*
بنزدیك رفتن ز دار فنا*میان بقا و لقاء خدا*
مخیر شد و ملك باقی گزید*ز دنیا برید و بعقبی رسید*
ص: 421 بیا ای خردمند عالی‌نژاد*تو هم اقتدا كن بخیر العباد*
مجو ملك فانی ز بهر مقام*منه دل بر این چرخ فیروزه فام*
اساس اقامت بجائی فكن*كه آنجا نباشد فنا بی‌سخن اللهم صلی علی محمد سید الوری و آله مصابیح الدجی و اصحابه نجوم الفلك العز و العلی و سلم علیه تسلیما مباركا كثیرا كثیرا

ذكر شمه‌ای از حالات زوجات طاهرات و سراری حضرت سید كائنات و سند مكونات علیه شمایم الصلواة و نسایم التحیات‌

در روضة الاحباب از ثقات روات مرویست كه حضرت مقدس نبوی در مدت حیات دوازده زن بحباله نكاح درآورده با ایشان زفاف فرمود و از آنجمله یازده متفق علیه است و یكی مختلف فیه كه زوجه بود یا سریة چنانچه اشارتی بدان خواهد رفت انشاء اللّه تعالی و باتفاق اهل سیر نخستین منكوحه سید البشر خدیجه كبری است (و هی خدیجة بنت خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی بن كلاب) و نسب شریف آن زبده مطهرات عصمت مآب در قصی بنسب حضرت رسالت ایاب اتصال مییابد و خدیجه اقرب ازواج طاهراتست از روی حسب و نسب بسید عجم و عرب و كنیت خدیجه ام هند بود و لقب او طاهره و مادر خدیجه رضی اللّه عنها فاطمه است بنت زایدة بن الاصم از بنی عامر بن لوی و خدیجه اول بعقد عتیق بن عاید بن عبد اللّه مخزومی درآمد و از وی پسری و دختری آورد و پس از فوت عتیق ابو هاله بن نباش بن زراره تمیمی او را بخواست و اسم ابو هاله بقولی مالك بود و بروایتی زراره و بعقیده زمره‌ای زبیر و بمذهب فرقه‌ای هند و باعتقاد اهل سنت و جماعة خدیجه را از ابو هاله نیز دو فرزند در وجود آمد هاله و هند و بعضی از مورخان بر آن رفته‌اند كه شوهر نخست خدیجه رضی اللّه عنها ابو هاله بوده و زوج ثانی عتیق و این روایت مختار ابن جوزی است القصه چون ثانیا شوهر خدیجه رضی اللّه عنها فوت شد بسیاری از صنادید و اشراف قریش بمناكحتش رغبت نمودند اما آنجناب بازدواج هیچكس رضا نداد زیرا كه بعد از غروب هلال بقاء عمر ابو هاله بمغرب فنا شبی در خواب دید كه آفتاب از آسمان بخانه وی فرود آمد و نور آن از آنجا انتشار یافت و كیفیت واقعه را به پسر عم خویش ورقة بن نوفل عرض كرد ورقه گفت تعبیر این رؤیا آنست كه پیغمبر آخر الزمان ترا بحباله نكاح درآورد و خدیجه رضی اللّه عنها از نام و نسب رسول عجم و عرب تفتیش نمود ورقه آنچه از این باب معلوم داشت بجناب عفت مآب گفت بنابراین خدیجه پیوسته انتظار طلوع آن آفتاب سپهر نبوت میكشید تا وقتی كه بسعادت مناكحتش فایز گردید و در آن زمان كه انوار عنایت سید كاینات بر وجنات احوالش تافت آنحضرت بیست و پنج ساله بود و بروایت جمهور اهل سنت خدیجه رضی اللّه عنها چهل ساله بود در كشف الغمه از ابن عباس رضی اللّه عنه مرویست كه خدیجه در بیست و هشت‌سالگی بعقد حضرت مقدس نبوی درآمد و مهر او دوازده اوقیه
ص: 422
طلا بود به ثبوت پیوسته كه جمیع اولاد حضرت خیر العباد از خدیجه رضی اللّه عنها تولد نمودند مگر ابراهیم كه از ماریه قبطیه در وجود آمد و تا خدیجه كبری رضی اللّه عنها در حیات بود خلاصه موجودات علیه افضل الصلوة بنابر ملاحظه خاطر شریفش بمناكحت عورت دیگر میل ننمود مناقب و مفاخر خدیجه بسیار است و فضایل و كمالات او بیشمار و او اول كسی است كه به نبوت سید ابرار ایمان آورد و جمیع اموال و جهات خود را در رضای او صرف كرد و از امیر المؤمنین علی منقولست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (خیر نساء الامم السالفه مریم و خیر نساء هذه الامة خدیجه) یعنی بهترین نسوان امم سالفه مریم است مادر عیسی و بهترین زنان این امت خدیجه است و از ابن عباس رضی اللّه عنها مرویست كه حضرت مقدس نبوی فرمود كه افضل زنان اهل بهشت مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیة بنت مزاحم خواهند بود و از انس بن مالك روایت كرده‌اند كه رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت كه (حسبك من نساء العالمین مریم بنت عمران و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و آسیة امرأة فرعون) و در كشف الغمه مسطور است كه (قالت عایشة لفاطمة الا ابشرك انی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم یقول سیدة اهل الجنة اربع مریم بنت عمران و فاطمه بنت محمد و خدیجه بنت خویلد و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون) و ایضا در كتاب مذكور مزبور است كه حضرت رسالت علیه السلام و التحیة فرمود كه بهشت مشتاقست بچهار كس از نسوان مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم و خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد در بسیاری از كتب معتبره مرقوم اقلام صحت اثر گشته كه روزی جبرئیل علیه السّلام نزد حضرت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام آمده گفت یا رسول اللّه این خدیجه است كه می‌آید و برای تو طبقی پر از طعام با ادام می‌آرد چون بتو رسد او را از پروردگار او و از من سلام برسان و بشارت ده ویرا بخانه‌ای در بهشت از یك لؤلؤ مجوف كه در آن خانه هیچ خصومت و تعبی نبود و چون حضرت مصطفی سلام ایزد تعالی و جبرئیل را بخدیجه كبری رسانید گفت (ان اللّه هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیك یا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته و علی من سمع السلام الا الشیطان) و این كلام بلاغت نظام دلالت میكند بر كمال فهم و فطانت خدیجه رضی اللّه عنها زیرا كه بجودت ذهن دانست كه سلام را بر حق تعالی رد نمیتوان كرد چنانچه بر برایا رد می‌كنند و از آنجهت نگفت كه (و علی اللّه السلام) بموجبی كه بعضی از صحابه گفتند در تشهد و ممنوع گشتند از عایشه رضی اللّه عنها روایت كرده‌اند كه گفت غیرت نبردم بر هیچ زن مثل غیرتی كه بر خدیجه بردم باوجود آنكه در وقتی كه من بشرف فراش رسول مشرف گشتم وی در حیات نبود زیرا كه خاتم الانبیاء او را بسیار یاد مینمود گاه بود كه گوسپندی میكشت و آنرا قطعه‌قطعه ساخته به نسوانی كه دوستان خدیجه بودند می‌فرستاد و من از غیرت با او میگفتم كه گویا هیچ زن غیر از خدیجه نبوده و آنحضرت میفرمود كه وی صفات خوب بسیار داشت و فرزندان مرا از وی حاصل شد و نوبتی هاله خواهر خدیجه بر در خانه آمده بر سبیل استیذان دست بر در زد پس رسول
ص: 423
صلی اللّه علیه و سلم استیذان خدیجه را یاد كرده مضطرب و محزون و بروایتی مسرور و فرحناك گشته گفت خدایا این را هاله گردان من غیرت بردم و گفتم چند یاد عجوزه‌ای از از عجایز قریش كنی كه از غایت پیری دندان در دهان وی نمانده بود و عمر خویش گذرانیده و ایزد عز اسمه دیگری بهتر از او بتو ارزانی داشته آنحضرت در غضب شد چنانكه موی پیش سر وی در حركت آمد و فرمود كه مثل خدیجه هیچ زنی خداوند تعالی بمن نداد ایمان آورد بمن وقتی كه همه مردم كافر بودند و راست‌گوی داشت مرا وقتی كه همه مردم تكذیب من میكردند و مواسات نمود بمال خود با من وقتی كه همه مردم مرا محروم میداشتند و بخشنده بی‌منت مرا از وی فرزندان كرامت كرد صدیقه رضی اللّه عنها گوید با نفس خویش گفتم كه دیگر هرگز خدیجه را ببدی یاد نكنم و روایتی آنكه گفت كه دیگر هرگز با تو در باب خدیجه عتاب ننمایم و گویند روزی ام زفر كه ماشطه خدیجه بود بنزد حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة آمد آن حضرت او را اعزاز و اكرام نموده گفت این زنی است كه در عهد خدیجه بخانه ما می‌آمد (و ان حسن العهد من الایمان) وفات خدیجه رضی اللّه عنها بروایت اشهر و اصح در ماه مبارك رمضان سال دهم از بعثت بوقوع انجامید و رسول صلی اللّه علیه و سلم بقبرش درآمده او را مدفون گردانید مدفنش مقبره جحونست و مدت عمر عزیزش بقول مشهور شصت سال بود و بروایتی شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقة الحال سودة رضی اللّه عنها ام الاسود كنیت داشت و هی بنت زمعة بن قیس بن عبد شمس بن عبدود بن نضر بن مالك بن جبل بن عامر بن لوی بن غالب و در لوی نسبش به نسب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اتصال مییابد مادرش شموس بود بنت قیس بن عمرو بن زید بن لبید بن خداش و سوده در اول حال زن پسر عم خود سكران بن عمرو بن عبد شمس بود و از وی پسری داشت عبد الرحمن نام و عبد الرحمن در زمان امیر المؤمنین عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در حرب جلولا شهادت یافت و سكران و سوده در اوایل بعثت باسلام درآمده در سلك مهاجران حبشه انتظام یافتند و بعد از مدتی كه از آن بلده بمكه معاودت كردند سوده شبی در واقعه مشاهده نمود كه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بجانب وی آمده پای بر گردنش نهاد و این خواب را با شوهر خویش گفت سكران جواب داد كه اگر راست میگوئی من خواهم مرد و محمد ترا خواهد خواست و پس از فوت سكران در سال دهم از بعثت حضرت رسالت پیش از تزویج عایشه رضی الله عنها بروایت صحیح سوده را عقد فرمود و مهر وی چهارصد درهم نقره بود و چون سوده را كبر سن بفرسود در سال هشتم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم اراده طلاقش كرد سوده رضی اللّه عنها بعرض رسانید كه یا رسول اللّه مرا طلاق مده كه من بتو هیچ طمع ندارم و آرزوی شهوت از من انقطاع یافته اما میخواهم كه روز قیامت در زمره ازواج مطهرات تو محشور شوم و من نوبت خود را بعایشه بخشیدم و سید عالم صلی الله علیه و سلم از آن قصد تجاوز فرمود از ابو هریره رضی الله عنه مرویست كه گفت رسول صلی الله علیه و سلم تمامی ازواج خویش را
ص: 424
در حجة الوداع همراه خود برد و چون از آن سفر بازگشت گفت این حج اسلام بود كه گذاردید و از گردن شما ساقط شد بعد از این باید كه ترك مسافرت كرده بهیچ‌جا نروید و همه امهات مؤمنین پس از فوت سید المرسلین بحج رفتند مگر سوده و زینب بنت جحش كه بموجب وصیت مذكوره عمل نموده گفتند كه بعد از خاتم الانبیا بر هیچ دابه‌ای سوار نشویم وفات سوده رضی الله عنها بروایتی در اواخر ایام خلافت امیر المؤمنین عمر اتفاق افتاد و بقولی در سنه اربع و خمسین من الهجره در زمان استیلاء معاویه آن صورت دست داد و بنابر روایت اول نخستین كسی است كه برای او نعش ترتیب دادند عایشة بنت ابی بكر الصدیق رضی الله عنهما ام عبد الله كنیت داشت و مادر وی ام رومان بود بنت عمیر بن عامر بن دهمان بن الحارث بن غنم بن مالك بن كنانه و چنانچه سابقا مذكور شد خاتم الانبیا بعد از انتقال خدیجه كبری بجنت اعلی عایشه رضی الله عنها را در وقتی كه شش‌ساله بود بعقد خویش در آورد و در سال اول از هجرت كه نه‌ساله شد با وی زفاف نمود و مهر صدیقه رضی الله عنها بروایتی متاعی بود كه پنجاه درم می‌ارزید و بقولی پانصد درم مهر داشت و عایشه رضی الله عنها باتفاق علما از جمله مفتیان صحابه بود و بمزید عقل و فطانت از سایر امهات مؤمنین امتیاز تمام داشت و بعضی از فضلا رضی الله عنهم روایت نموده‌اند كه رسول صلی الله علیه و سلم در شأن وی فرمود كه (خذوا ثلثی دینكم عن هذه الحمیراء) لاجرم جمعی كثیر از صحابه و تابعین از صدیقه حدیث روایت نموده‌اند و از عروة بن الزبیر رضی الله عنها مرویست كه گفت من ندیدم هیچ احدی را بمعانی قرآن و فریضه و احكام حلال و حرام و شعر عرب و علم نسب اعلم از عایشه رضی الله عنها و این حدیث در فضیلت آن جناب بصحت پیوسته كه (فضل عائشة علی النساء كفضل الثرید علی سایر الطعام) و از صدیقه رضی الله عنها منقولست كه گفت مرا فضیلت و مزیت داده‌اند بر سایر زنان رسول صلی الله علیه و سلم بده چیز اول آنكه بكری غیر از من بشرف مناكحت آنحضرت مشرف نگشت دوم آنكه پدر و مادر هیچ‌یك از امهات مؤمنین در راه خدای تعالی هجرت نكرده‌اند غیر از پدر و مادر من سیم آنكه در باب طهارت ذیل و عفت من آیات نازل شد چهارم آنكه پیش از آنكه پیغمبر مرا بعقد خویش در آورد جبرئیل صورت مرا در حریر پاره‌ای بآنحضرت نمود و گفت این شخص را بزوجیت قبول كن پنجم آنكه من و رسول صلی الله علیه و سلم از یك ظرف غسل میكردیم و هیچ زن دیگر را این شرف میسر نبود ششم آنكه آنحضرت نماز میگذارد و من بخلاف زنان دیگر در پیش‌نماز او مضطجع میبودم هفتم آنكه در جامه خواب هیچ‌یك از ازواج طاهرات وحی نازل نمیشد مگر در جامه خواب من هشتم آنكه روح مطهر خیر البشر را در میان سینه و شش من قبض كردند نهم آنكه آن حضرت در روز نوبت من وفات یافت دهم آنكه در خانه من مدفون گشت در روضة الاحباب مسطور است كه از حضرت رسالت مآب پرسیدند كه دوست‌ترین آدمیان نزد تو كیست فرمود كه عایشه گفتند از مردان گفت پدر وی و در صحاح اخبار وارد شده كه چون صحابه كمال محبت حضرت
ص: 425
رسالت‌مآب را بصدیقه میدانستند هدایاء خود را در روز نوبت عایشه میفرستادند و نزد آن حضرت امهات مؤمنین دو گروه بودند گروهی عایشه و حفصه و سوده و صفیه و گروه دیگر ام سلمه و سایر زوجات طاهرات پس گروه ام سلمه رضی الله عنها با او گفتند كه از خواجه كاینات علیه افضل الصلوة التماس نمای كه با خلایق بگوید كه ارسال هدایا را مخصوص بروز نوبت عایشه نسازند بلكه آنحضرت در خانه هریك از امهات مؤمنین كه باشد هركس هدیه داشته باشد بفرستد و ام سلمه این ملتمس را بعرض رسانیده خاتم الانبیا علیه من الصلوة انماها فرمود كه مرا در باب عایشه ایذا مكن بدرستی كه وحی در جامه خواب هیچ زنی بر من فرود نمی‌آید مگر در جامه خواب عایشه ام سلمه گفت (اتوب الی الله تعالی من اذاك یا رسول الله) و چون آن زمره از ام سلمه نومید شدند بفاطمه زهرا توسل جستند و سیدة النسا در این باب با حضرت رسالت مآب سخن كرده آنحضرت فرمود كه ای دختر من تو دوست نمیداری آنچه من دوست میدارم زهرا رضی الله عنها گفت بلی دوست میدارم رسول صلی الله علیه و سلم فرمود پس دوست‌دار عایشه را در تاریخ حافظ ابرو از ربیع الابرار و كامل السفینه منقول است كه در شهور سنه ستة و خمسین كه معاویة بن ابی سفیان جهت بیعت یزید بمدینه رفته حسین بن علی المرتضی و عبد الله بن عمر و عبد الرحمن ابن ابی بكر و عبد الله بن زبیر رضی الله عنهم را برنجانید صدیقه رضی الله عنها زبان ملامت و اعتراف بر وی بگشاد و معاویه در خانه خویش چاهی كنده سر آن را بخاشاك پوشید و كرسی آبنوس بر زیر آن نهاد آنگاه صدیقه را جهت ضیافت طلب داشت و بر آن كرسی نشاند تا در چاه افتاد و معاویه سر چاه را بآهك مضبوط كرده از مدینه بمكه رفت اما در روضة الاحباب مسطور است كه عایشه رضی الله عنها شب سه‌شنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سنه ثمان و خمسین بمرض طبیعی درگذشت و هم در آن شب او را برداشته ابو هریره رضی الله عنه بر وی نماز گذارد و قاسم بن محمد بن ابی بكر الصدیق و عبد الله بن عبد الرحمن بن ابی بكر بقبرش كه در گورستان بقیع حفر كرده بودند درآمدند و او را دفن كردند و العلم عند الله تعالی حفصه بنت عمر بن الخطاب رضی الله عنها مادر وی زینب بود بنت مظعون بن حبیب بن وهب بن حذافه و تولد حفصه رضی الله عنها پیش از بعثت بپنج سال دست داد و او در اول حال زن خنیس بن حذافة بن قیس سهمی بود و بعد از فوت خنیس كه در سلك حضار معركه بدر انتظام داشت در آخر سال دوم یا اوایل سال سیم از هجرت رسول صلی الله علیه و سلم حفصه را بحباله نكاح درآورد و نوبتی آنحضرت وی را طلاق داد و در آن ایام قدامه و عثمان كه پسران مظعون و خالان حفصه بودند بر وی درآمدند حفصه نزد ایشان بگریست و گفت و الله كه رسول الله صلی الله علیه و سلم مرا از سیری طلاق نداده در اینسخن بودند كه آنحضرت تشریف قدوم ارزانی داشت حفصه چادر بر سر انداخت آن سرور فرمود كه جبرئیل بمن گفت كه (راجع حفصه فانها صوامة قوامة و انها زوجتك فی الجنة) بعقیده صاحب گزیده فوت حفصه در زمان خلافت عثمان بن عفان رضی الله
ص: 426
عنه فی سنة سبع و عشرین اتفاق افتاد و بروایت روضة الاحباب در وقت استیلاء معاویه در سال چهل و یك یا چهل و پنج یا چهل و هفت یا پنجاه از هجرت آن صورت دست داد و مروان بن الحكم بر وی نماز گذارد و مدت عمر حفصه بروایتی شصت سال بود مدفنش گورستان بقیع است زینب بنت خزیمه رضی الله عنها نسبش بشش واسطه بعامر بن صعصعه می‌پیوندد و او در اول حال زن طفیل بن الحارث بن عبد المطلب بود و طفیل زینب را طلاق داده بقولی برادرش ابو عبیدة بن الحارث و بروایتی عبد الله بن جحش اسدی او را بخواست و چون زوج ثانی زینب بجهان جاودانی شتافت در ماه رمضان سال سیوم از هجرت حضرت رسالت او را بعقد خویش درآورد و زینب هشت ماه بشرف ازدواج آنحضرت مشرف بوده در ماه ربیع الآخر سال چهارم وفات یافت و بعضی از مورخین چنین گفته‌اند كه زینب زیاده از سه ماه در خانه رسول الله صلی الله علیه و سلم نبود كنیت او ام المساكین است و زینب بسبب شفقت و مرحمتی كه نسبت بفقرا و مساكین مینمود باین كنیت اشتهار یافته بود ام سلمه بنت ابی امیه رضی الله عنها هند نام داشت و اسم ابو امیه بعقیدة ابن جوزی سهیل و بقول بعضی دیگر از مورخان حذیفه بود (و قیل هو هشام بن المغیرة بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم بن نقسطة بن مرة بن كعب بن لوی بن غالب) و مادر ام سلمه عاتكه بود كه عمه حضرت رسالت است و ام سلمه رضی اللّه عنها در اول حال زن ابو سلمه عبد اللّه بن عبد الاسد بن عبد یالیل بود و مادر ابو سلمه نیز عمه پیغمبر بوده بره بنت عبد المطلب و ام سلمه را از ابو سلمه چهار فرزند در وجود آمد زینب و سلمه و عمرو و دره و ام السلمه و ابو سلمه از جمله مهاجران حبشه بودند و چون از آنجا آمدند در جنگ احد ابو سلمه را زخمی رسید و بعد از چندگاه وفات یافت و سید كائنات ام سلمه را خواستگاری نمود و در شوال سال چهارم از هجرت عقد مناكحت منعقد گشت و مهر ام سلمه رضی اللّه عنها بروایتی متاعی بود كه بده درم می‌ارزید و او را در ملازمت خاتم الانبیاء منزلتی عظیم پیدا شد وفاتش در زمان یزید بن معاویه در سال شصت و یكم از هجرت بوقوع پیوست و ابو هریره بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت و آخر زنی از ازواج طاهرات سید كاینات كه فوت شد ام سلمه بود مدت حیاتش را هشتاد و چهار سال گفته‌اند و العلم عند اللّه تعالی زینب بنت جحش رضی اللّه عنها نسب جحش بخزیمة بن مدركه كه از اجداد رسول است صلی اللّه علیه و سلم می‌پیوست براین منوال كه جحش بن رباب بن یعمر بن ضیمر بن مرة بن كثیر بن دودان بن اسد بن خزیمه و مادر زینب نیز عمه حضرت پیغمبر بود و هی امیه بنت عبد المطلب و كنیت زینب ام الحكم بود و نامش در اصل بره و حضرت خیر البریه آن نام را بزینب مغیر گردانید و زینب را در اول حال رسول صلی اللّه علیه و سلم از برای زید بن حارثه خواستگاری نمود و او و برادرش عبد اللّه بن جحش از این مواصلت ابا كردند و آیه كریمه (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ) الآیة در آن باب نازل گشته ایشان بدان مواصلت رضا دادند آنگاه حضرت رسالت‌پناه زینب را بعقد زید درآورد
ص: 427
و از برای مهر ده دینار زر سرخ و شصت درم نقره و مقنعه و چادری و پیراهنی و پنجاه مد گندم و سی صاع خرما نزد زینب روانه كرد و مدت یكسال یا بیشتر زینب با زید بسر برده میان ایشان سازگاری نشد چنانچه زید پیش حضرت رسالت از زینب شكایت كرده گفت یا رسول اللّه دختر عمه ترا طلاق میدهم آنحضرت باوجود آنكه بحسب وحی سماوی دانسته بود كه زینب در سلك امهات مؤمنین انتظام خواهد یافت زید را گفت زن خود را نگاهدار و بترس از پروردگار و چند روز دیگر زید با زینب زندگانی كرده بالاخره او را طلاق داد و چون عدت زینب منقضی شد پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در ذیقعده سال پنجم از هجرت زید را فرمود كه برو و زینب را برای من خواستگاری نمای و زید بموجب فرموده عمل نموده زینب گفت اینسخن را جواب نتوانم گفت تا وقتی كه با پروردگار خود مشورت نمایم پس بگوشه‌ای رفته بدرگاه كریم كارساز عرض نیاز نمود و در مقام مناجات گفت كه (اللهم ان رسولك یخطبنی فان كنت اهلاله فزوجنی منه) و تیر دعا بهدف اجابت رسیده این آیه نازل شد كه (فَلَمَّا قَضی زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَیْ لا یَكُونَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً) آنگاه حضرت رسالت‌پناه بی‌اذن بخانه زینب تشریف برد و زینب بر زبان آورد كه یا رسول اللّه بی‌خطبه و بی‌گواه آنحضرت فرمود كه (اللّه المزوج و جبرئیل الشاهد) و بترتیب طعام ولیمه اشارت كرده مردم را از گوشت و نان سیر گردانید و در همان روز آیت حجاب فرود آمد چنانكه تفصیل آن حكایت در كتب مبسوطه مسطور است وفات زینب در سال بیستم از هجرت روی نمود و فاروق اعظم بر وی نماز گذارده در بقیع مدفون گشت مدت عمرش پنجاه و سه سال بود جویریه رضی الله عنها نام وی در اصل بره بود و حضرت خیر البریه آن اسم را بجویریه تغییر فرمود و هی بنت الحارث بن ابی ضرار بن حبیب بن عایذ بن مالك بن خزیمه خزاعیه و جویریه در اول حال در سلك ازدواج ذو الشقر بن مسافع بن صفوان انتظام داشت و مسافع در غزوه مریسیع مقتول گشته رسول صلی الله علیه و سلم در شعبان سال پنجم یا رمضان سال ششم از هجرت او را عقد فرمود چنانچه سابقا شمه‌ای از این معنی مذكور شد وفات جویریه در سنه خمسین یا در سنه ست و خمسین در مدینه دست داد و مروان بن الحكم بر وی نماز گذارد و مدت عمرش بروایت ابن جوزی شصت و پنج سال بود ام حبیبه بنت ابی سفیان رضی الله عنها بروایتی رمله نام داشت و بقولی هند و مادر وی صفیه است عمه عثمان بن عفان رضی الله عنه و هی بنت ابی العاص بن امیة بن عبد شمس و ام حبیبه در اوایل ظهور اسلام ایمان آورده در حباله نكاح عبد الله بن جحش اسدی بسر میبرد و همراه او بحبشه رفت و ام حبیبه را از او دختری حاصل گشت حبیبه نام و عبد الله در اواخر ایام حیات مرتد گشته ملت نصرانیت اختیار كرد و هم در حبشه در ضلالت بمرد و در سال ششم از هجرت حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة نامه بنجاشی نوشت كه ام حبیبه را برای من بخواه و نجاشی مضمون آن مكتوب همایون را بام حبیبه پیغام كرده فرمود كه
ص: 428
كسی را وكیل خود ساز و ام حبیبه خالد بن سعید بن العاص را بدان امر تعیین نمود و نجاشی در حضور جعفر طیار رضی الله عنه و بعضی دیگر از صحابه مهاجران حبشه بوكالت حضرت رسالت مآب ام حبیبه را عقد فرمود و چهارصد دینار زر سرخ یا چهار هزار درم نقره مهر او ساخته آن وجه را در مجلس تسلیم خالد كرد و ام حبیبه را بشرحبیل بن حسنه و جمعی از مهاجران حبشه بملازمت رسول صلی الله علیه و سلم فرستاد و در سال هفتم از هجرت ام حبیبه بشرف مصاحبت حضرت عزت مشرف گشت وفاتش در زمان حكومت معاویه فی سنة اثنی و اربعین یا سنه اربع و اربعین در مدینه وقوع یافت و مروان بن الحكم بر وی نماز گذارد و قولی آنكه فوتش در شام اتفاق افتاد صفیه بنت حیی بن اخطب رضی اللّه عنها از یهود بنی نضیر بود از سبط هارون علیه السّلام و مادرش ضره نام داشت بنت شموال و صفیه در اول حال زن سلام بن مشكم بود و میان ایشان مفارقت دست داده كنانة بن الربیع بن ابی الحقیق او را بخواست و كنانه در غزوه خیبر بقتل رسیده صفیه داخل سبایا شد و خیر البرایا علیه من الصلوة افضلها او را آزاد كرده بعقد خویش درآورد و عتاق او را صداق گردانید و در منزل صهبا زفاف بوقوع انجامید و صفیه در وقتی كه بسعادت مصاحبت خیر البریه رسید هفده‌ساله بود و بعقیده صاحب گزیده در سنه ست و ثلثین از عالم انتقال نمود و بقولی در سال پنجاه و بروایتی در سنه اثنین و خمسین وفاتش اتفاق افتاد مدفنش گورستان بقیعست میمونة رضی اللّه عنها در اصل بره نام داشت و خیر الانام علیه الصلوة و السلام آن نام را بمیمونه تغییر داد و هی بنت الحارث بن حزن بن بجیر بن هزم بن رویبة بن عبد اللّه بن هلال بن عامر بن صعصعه و مادر او هند بود بنت عوف بن زهیر بن الحرب از بنی حمیر و قیل من بنی كنانه و در شأن هند گفته بودند كه (هی اكرم عجوز جمعت علی الارض اصهارا) زیرا كه او را ایزد تعالی دامادان عالی شان عنایت كرده بود و بیان اینسخن آنكه هند را از حارث دو دختر بود میمونه و ام الفضل میمونه بحباله نكاح سید عالم صلی اللّه علیه و سلم درآمد و ام الفضل را عباس رضی اللّه عنه در سلك ازدواج كشید و هند از عمیس خثعمی كه شوهر اولش بود نیز دختران داشت از آنجمله یكی اسماء است كه در اول حال زوجه جعفر بن ابیطالب بود و بعد از جعفر صدیق اكبر رضی اللّه عنهما او را بخواست و پس از فوت ابو بكر بشرف مصاحبت شاه ولایت كرم اللّه وجهه مشرف شد و دختر دیگر هند زینب بنت عمیس را سید الشهداء حمزه رضی الله عنه در حباله نكاح داشت و دختر دیگرش سلمی بنت عمیس را شداد بن الهاد خواسته بود و بروایت صاحب كشف الغمه سلمی منكوحه حمزه بود القصه میمونه در زمان جاهلیت در عقد نكاح مسعود بن عمرو ثقفی بسر میبرد و چون میان ایشان مفارقت اتفاق افتاد ابو رهم بن عبد العزی یا حویطب بن عبد العزی یا فروة بن عبد العزی یا سبرة بن ابی رهم یا عبد یا لیل بن عمرو او را بحباله نكاح درآورد و بعد از وفات شوهر ثانی میمونه بیمن مساعدت بخت و طالع در سال هفتم از هجرت بسعادت مناكحت رسول صلی اللّه علیه و سلم فایز گشت و آنحضرت در وقت مراجعت از عمرة القضا در منزل شرف میمونه را بشرف
ص: 429
زفاف مشرف ساخت و از غرایب اتفاقات آنكه وفات میمونه هم در آن مرحله دست داد و هم آنجا مدفون شد و آن صورت بعقیده صاحب گزیده در سنه ثمان و ثلثین روی نمود و بروایتی در سنه احدی و خمسین و بقولی در سنه احدی و ستین و قیل فی سنة ثلث و ستین و قیل فی سنة ستة و ستین و بر تقدیر صحت یكی از ایندو روایت آخر زنی از امهات مؤمنین كه فوت شد میمونه بوده باشد نه ام سلمة و العلم عند الله تعالی اما سراری سید المرسلین صلوات الله و سلامه علیه چهار نفر بودند اول ماریة قبطیه بنت شمعون كه مقوقس ملك اسكندریه برسم هدیه برای حضرت خیر البریه علیه السّلام و التحیة فرستاده بود و آنحضرت بملك یمین در وی تصرف كرده ابراهیم از او در وجود آمد و فوت ماریه در زمان خلافت عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی سنه ستة عشر اتفاق افتاد و در گورستان بقیع مدفون شد دوم ریحانة بنت زید بن عمرو و قیل بنت شمعون در روضة الاحباب مسطور است كه ریحانه از جمله سبایاء بنی نضیر بود و بقولی از بنی قریظه و پیغمبر صلی الله علیه و سلم او را بجهت خاصه خویش اختیار فرموده مخیر ساخت میان دین اسلام و دینی كه داشت و ریحانه مسلمان شده آن حضرت بملك یمین در او تصرف نمود و روایتی آنكه در محرم سال ششم از هجرت او را آزاد كرد و بعقد خود درآورد واقدی این قول را مرجح داشته و ابن عبد البر و غیره ریحانه را از جمله سراری شمرده‌اند وفاتش در قولی در سال حجة الوداع بوده و بروایتی در زمان خلافت عمر فاروق و الاول هو الاصح سیوم كنیزكی جمیله كه از سبی بحضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم رسیده بود چهارم كنیزكی كه زینب بنت جحش بآنحضرت بخشیده بود پوشیده نماند كه چون در تعداد نسوانی كه پیغمبر آخر الزمان علیه صلوات الرحمن ایشان را عقد نموده بود و زفاف نفرموده یا خواستگاری كرده و عقد اتفاق نیفتاده فایده معتد به متصور نیست خامه مشكین عمامه رقم تخفیف بر ذكر ایشان كشید و عنان بیان را بصوب تحریر شمه‌ای از احوال اولاد امجاد خیر العباد معطوف گردانید (انه حمید مجید)

ذكر اولاد امجاد خیر العباد صلی الله علیه و آله الی یوم التناد

باتفاق جمهور اولاد ذكور شفیع روز نشور سه نفر بودند قاسم و عبد اللّه و ابراهیم اما قاسم پیش از بعثت در مكه از خدیجه رضی اللّه عنها متولد شد و دو سال عمر یافته بجهان جاودان شتافت و عبد الله كه ملقب بطیب و طاهر است ایضا در مكه از خدیجه بعد از بعثت تولد نموده در طفولیت از عالم انتقال فرمود و ابراهیم در مدینه از ماریه قبطیه در ذی حجه سال هشتم از هجرت از كتم عدم بعالم وجود آمد و روز هفتم از تولد او رسول صلی الله علیه و سلم گوسفندی برای او عقیقه كرد و سرش را تراشیده بوزن موی او نقره تصدق فرمود و بروایتی ام سیف زن ابو سیف آهنگر بارضاع ابراهیم مقرر گشت و ابراهیم قرب یكسال و نیم زیسته در سال دهم از هجرت درگذشت و ابراهیم را قابله او غسل داد و قولی آنكه فضل بن
ص: 430
عباس رضی الله عنهما آن مهم را بتقدیم رسانیده و عبد الرحمن بن عوف رضی اللّه عنه بر وی آب میریخت و حضرت رسالت مآب در مغسلش حاضر بود در روضة الاحباب مسطور است كه روایت صحیح آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم بر ابراهیم نماز گذارد و بر سر قبر وی نشست تا او را دفن كردند و فضل ابن عباس و اسامة بن زید بقبرش درآمدند و چون از دفن فراغت یافتند براست ساختن صورت قبر پرداخته آب پاشیدند و اول مرقدی كه آب بر آن ریختند در اسلام قبر ابراهیم بود و العلم عند الله الودود

اما بنات مكرمات سید كاینات علیه افضل الصلواة و اكمل التحیات‌

بمذهب تمامی علماء اهل سنت و جماعت چهار نفر بودند زینب و رقیه و ام كلثوم و سیدة النساء فاطمه زهرا و صاحب اعلام الوری و بعضی دیگر از سالكان مذهب امامیه را عقیده آنست كه حضرت خیر البریه را غیر از سیدة النساء دختری نبوده زینب و رقیه و ام كلثوم ربایب آنحضرت بوده‌اند از خدیجه و ظاهر كلام مؤلف كشف الغمه درین باب موافق مذهب اهل سنت است زیرا كه در وقت تعداد ازواج و اولاد امیر المؤمنین علی صلواة الله و سلامه علیه نوشته كه محمد الاوسط امه امامه بنت ابی العاص و هذه امامه بنت زینب بنت رسول الله و ایضا در وقت تعداد اولاد خدیجه از عتیق بن عائد مخزومی و ابو هاله زینب و رقیه و ام كلثوم را مذكور نساخته و العلم عند الله تعالی و تقدس اما زینب رضی اللّه عنها بنابروایت اول در سال سی‌ام از واقعه فیل تولد نمود و چون بحد بلوغ رسید او را با پسر خاله‌اش ابو العاص بن الربیع بن عبد العزی بن عبد الشمس بن عبد مناف در سلك ازدواج كشیدند و ابو العاص در جنگ بدر اسیر گشته زینب قلاده را كه خدیجه رضی اللّه عنها بوی داده بود جهت فدای شوهر خود از مكه بمدینه ارسال داشت و چون چشم رسول صلی اللّه علیه و سلم بر آن گردن بند افتاد از خدیجه یاد كرده رقت بسیار نمود و آن را باز فرستاده ابو العاص را اطلاق فرمود اما بوی گفت كه چون بمكه رسی باید كه زینب را بدینجانب فرستی كه اسلام و كفر میان شما جدا ساخته است و ابو العاص این معنی را قبول نموده حسب الوعده بتقدیم رسانید و بعد از چندگاه حب اسلام در دل ابو العاص افتاده بمدینه آمده مسلمانشد و بروایتی حضرت رسالت مآب بهمان نكاح اول زینب را بوی داد و بقولی تجدید عقد فرمود و زینب را از ابو العاص پسری علی نام و دختری مسماة بامامه در وجود آمد و علی نزدیك ببلوغ از عالم انتقال نمود و امامه را علی مرتضی بعد از فوت سیدة النساء بموجب وصیت بحباله نكاح درآورد وفات زینب در زمان حیات خواجه كاینات علیه افضل الصلواة در سال هشتم از هجرت بوقوع پیوست و سوده بنت زمعه و ام سلمه و ام ایمن و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و حضرت خیر البریه علیه السلام و التحیه لنگوته خود را عنایت كرد كه شعار وی ساختند و بعد از غسل و تكفین و نماز پیغمبر صلی الله علیه و سلم بقبر زینب درآمده او را دفن فرمود
ص: 431
اما رقیه رضی الله عنها بنابر مذهب اهل سنت در سال سی و سیم از واقعه فیل متولد شده و چون بسن بلوغ رسید عتبة بن ابی لهب او را در سلك ازدواج كشیده و لیكن قبل از آنكه زفاف واقع شود سوره تبت نازل شد و ابو لهب ولد خود را بطلاق رقیه تحریض كرده آن شقی بموجب فرموده پدر عمل نمود و در برابر خیر البشر او را طلاق داد و زبان بگفتن انواع هذیانات دیگر بگشاد و آنحضرت دست بدعا برآورده گفت (اللهم سلط علیه كلبا من كلابك) و عتبه همدران نزدیكی بجانب شام رفته در منزل زرقاء شبی شیری بسر وقتش رسیده او را بقعر جهنم روان گردانید و بعد از آن پیغمبر آخر الزمان رقیه را بعثمان بن عفان داد و عثمان بجانب حبشه با وی هجرت كرد و رقیه از ذو النورین پسری آورد عبد الله نام و عبد الله دوساله یا شش‌ساله شده خروسی منقار بر چشمش زد و بآن سبب وفات یافت انتقال رقیه از دار ملال بسرای بهجت مآل در سال دوم از هجرت بوقوع انجامید و بروایت اصح در آنوقت رسول صلی الله علیه و سلم هنوز از غزوه بدر بمدینه نرسیده بود
اما ام كلثوم رضی الله عنها آمنه نام داشت و او را در اول حال بمعیة بن ابی لهب عقد كرده بودند و معیه نیز بموجب فرموده پدر و متابعت برادر پیش از وقوع زفاف ام كلثوم را طلاق داد و پس از وفات رقیه در سال سوم از هجرت خیر البریه او را بامیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه در سلك ازدواج كشید و بروایتی او را از ذو النورین فرزندی حاصل نشد و بقولی فرزندان پیدا شدند اما در صغر سن وفات یافتند و ام كلثوم در سال نهم از هجرت بریاض رضوان انتقال نمود اسماء بنت عمیس و صفیه بنت عبد المطلب و ام عطیه انصاریه او را غسل دادند و رسول صلی الله علیه و سلم بر سر قبرش حاضر گشته بگریست و چون ام كلثوم را بقبر درآوردند فرمود كه (منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارة اخری) پس گفت (بسم اللّه و فی سبیل اللّه و علی ملة رسول اللّه) و فرمود كه درزهای خشت را بگیرید كه ازین ممرنفعی بمیت نمیرسد و لیكن احیانا موجب تسلی خاطر زندگان میگردد
اما سیدة النساء فاطمه زهرا رضی الله عنها باتفاق جمیع افاضل علما و تمامی اكابر فضلا عزیزترین فرزندان پیغمبر آخر الزمان بود و از سایر اخوات و اخوان بشرف ذات و محاسن صفات و علو مرتبه و سمو منقبت ممتاز و مستثنی مینمود در كشف الغمه مسطور است كه این خشاب در تاریخ موالید و وفات اهل بیت سید كاینات باسناد خود از ابی جعفر محمد بن علی الباقر رضی اللّه عنه نقل نموده كه تولد فاطمه رضی اللّه عنها بعد از ظهور نبوت و نزول وحی به پنج سال اتفاق افتاد و در وقتی كه هژده سال و هفتاد و پنجروز از عمر شریفش گذشته بود از عالم رحلت فرمود و بروایتی سن عزیزش هژده سال و یكماه و پانزده روز بود (و كان عمرها مع ابیها بمكة ثمانیة سنین و هاجرت الی المدینة مع رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فاقامت معه عشر سنین فكان عمرها ثمانیة عشر سنة و اقامت
ص: 432
مع امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بعد وفات ابیها خمسة و سبعون یوما و فی روایة اخری اربعون یوما) و در تلقیح ابن جوزی مذكور است كه ولادت فاطمه رضی اللّه عنها پنجسال قبل از بعثت وقوع یافته و در روضة الاحباب درین باب دو روایت مزبور است روایت اول موافق آنچه از تلقیح نقل كرده شد و قول ثانی آنكه در سال چهل و یك از واقعه فیل آن اختر سپهر نبوت از افق ولادت طلوع نمود و ایضا در كتاب مذكور سمت تحریر پذیرفته كه وفات فاطمه رضی اللّه عنها در شب سه‌شنبه سیوم ماه رمضان وقوع یافته بعد از فوت پیغمبر بشش ماه و بقولی سه ماه و بروایتی بیست و نه روز و بمذهب فرقه‌ای سی و پنجروز و باعتقاد طایفه‌ای بیست و چهار روز و قول اول اصح است و بنابراین دو روایت كه از روضة الاحباب در باب ولادت فاطمه نقل كرده شد عمر آنجناب بیست و هشت سال یا بیست و دو سال بوده باشد و العلم عند اللّه تعالی در كشف الغمه بروایت سالكان طریق ائمه منقولست كه سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار فرمود كه در شب معراج از اثمار اشجار خلد آثار رطبی تناول كردم كه نرم‌تر از مسكه بود و شیرین‌تر از عسل و از آن خرما نطفه‌ای در صلب من بحصول پیوست بعد از هبوط بزمین با خدیجه نزدیكی نمودم و خدیجه كبری بفاطمه زهرا حامله شد لاجرم هرگاه كه من مشتاق رایحه بهشت میشوم بنزدیك فاطمه میروم و او را می‌بویم و جناب افاضت شعاری مولا كمال الدین حسین الواعظ السبزواری در روضة الشهدا از روضة الواعظین شیخ مفید نقل نموده كه چون خدیجه كبری بفاطمه زهرا رضی اللّه عنها حامله شد خاتم الانبیا علیه من الصلوة اطیبها فرمود كه ای خدیجه مرا امین خدا خبر كرد كه این فرزند تو دختریست او را فاطمه نام كن كه اسمی باشد پاكیزه و با بركت و چون خدیجه را زمان وضع حمل نزدیك رسید كس نزد بعضی از خویشان خود فرستاد كه بیائید و از من كفایت كنید آنچه نسوان از یكدیگر كفایت كنند آنجماعت چون از خدیجه بواسطه ازدواج رسول صلی اللّه علیه و سلم رنجیده بودند التماس او را اجابت ننمودند و اینمعنی موجب ملال خاطر خدیجه كبری رضی اللّه عنها شده ناگاه چهار زن مشابه بزنان بنی هاشم بر وی ظاهر گشتند و خدیجه از آن نسوان توهم نموده یكی از ایشان گفت مترس كه خدایتعالی ما را نزد تو فرستاده است و ما خواهران توئیم من ساره‌ام و این یك مریم بنت عمرانست و سیوم كلثوم خواهر موسی و چهارم آسیه زن فرعون و اینان رفقاء تو خواهند بود در بهشت پس یكی از آن زنان بر جانب راست و دیگری بطرف چپ و یكی از پیش‌رو و دیگری بر پس‌پشت خدیجه بنشستند تا فاطمه متولد شد و در آن زمان نوری از آن مولود بدرخشید كه خانه‌های مكه را احاطه كرد و در شرق و غرب زمین هیچ خانه نماند كه از آن نور روشن نگردید بیت
نوری از روزن اقبال در افتاد مرا*كه از آن خانه دل شد طرب‌آباد مرا و نیز در كتاب مذكور مزبور است كه حضرت واهب العطایا ده حور از جنت اعلی بحجره طاهره خدیجه فرستاد با هریكی طشتی و ابریقی و آن اباریق آب كوثر داشت پس آنزن كه در پیش روی
ص: 433
خدیجه بود فاطمه را فراگرفت و بدان آب بشست و خرقه سفید بیرون كرد بغایت خوشبوی و ویرا در آن خرقه پیچید و رقعه دیگر بمثل آن بطریق مقنعه بر سرش افكند و گفت بگیر ای خدیجه وهم بخود راه مده كه بركت با اوست و در نسل وی و زنان دیگر خدیجه را تهنیت گفتند و خدیجه فاطمه را فرستاد در غایت فرح و بهجت و چون حضرت رسالت درآمد قرة العین خود را در كنارش نهاد و آنحضرت او را فاطمه نام كرده‌ام محمد كنیت داد و القاب فاطمه رضی اللّه عنها (مباركه) و (طاهره) و (زكیه) و (راضیه) و (مرضیه) و (محدثه) و (بتول) و (زهرا) است از امام بحق ناطق جعفر الصادق رضی اللّه عنه مرویست كه حضرت مقدس نبوی روزی فاطمه را گفت یا فاطمه آیا میدانی كه چرا تو مسماة بفاطمه شده علی مرتضی كرم اللّه وجهه بپرسیدن وجه تسمیه مسابقت جسته آنحضرت جوابداد كه (لانها فطمت و هی شیعتها عن النار) و از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه روایت كرده‌اند كه از رسول صلی اللّه علیه و سلم سؤال كردند كه بتول چیست جوابداد كه بتول آن زنیست كه حمره نه‌بیند هرگز یعنی حایض نشود (فان الحیض مكروه فی بنات الانبیاء) مرویست كه سبب تسمیه سیدة النسا را بزهرا از امام محمد باقر رضی اللّه عنه سؤال كردند (فقال ان اللّه خلقها من نور عظمته فلما اشرقت اضاءت السموات و الارض بنورها و غشیت ابصار الملائكة و خرت الملائكة للّه ساجدین و قالوا الهنا و سیدنا ما هذا النور فاوحی اللّه الیهم هذا نور من نوری اسكنة فی سمائی و خلقته من عظمتی اخرجه من صلب نبی من انبیائی افضله علی جمیع الخلایق و اخرج من ذلك النور ائمة یقومون بامری و یهدون الی حقی و اجعلهم خلفائی فی ارضی بعد انقضاء وحیی) چنانچه سابقا مرقوم كلك بیان گشت در سال دوم از هجرت میان شاه مردان و سیدة نسوان علیهما التحیة و الغفران عقد مناكحت منعقد شد و در آن زمان زهرا رضی اللّه عنها بروایت اهل سیر نه‌ساله بود و بقولی چهارده‌ساله و بزعم زمره‌ای بیست‌ساله در صحاح اخبار وارد است كه از عایشه پرسیدند كه از آدمیان بنزد پیغمبر انس و جان دوسترین كسی كه بود جوابداد كه فاطمه گفتند از مردان گفت شوهر وی و ایضا از عایشه منقولست كه گفت ندیدم هیچ احدی را از فاطمه زهرا مانندتر برسول خدا از روی فصاحت كلام و سكینه و وقار در قعود و قیام و چون فاطمه بر خیر الانام درآمدی آنحضرت برخاستی و او را ببوسیدی و برجای خود بنشاندی و هرگاه حضرت رسالت پناه بخانه وی رفتی فاطمه علیها السلام نیز بهمین طریقه با پدر بزرگوار خود عمل نمودی و نیز بثبوت پیوسته كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (فاطمة بضعة منی من اذاها فقد اذانی و من اغضبها فقد اغضبنی) و در بعضی از اخبار آمده است كه (ان الله یغضب بغضب فاطمة و یرضی لرضاها) از ثوبان مولی رسول آخر الزمان مروی است كه چون خیر البشر بسفری میرفت آخر كسی را كه وداع میكرد فاطمه زهرا بود و چون مراجعت میفرمود اول با بتول عذرا ملاقات مینمود و در كشف الغمه بطریق ابن غرفه از ابو ایوب انصاری روایتست كه رسول صلی الله علیه و سلم گفت كه (اذا كان یوم القیمة نادی منادی من بطان
ص: 434
العرش یا اهل الجمع نكسوا رؤسكم و غضوا ابصاركم حتی تجوز فاطمة علی الصراط فتمروا معها سبعون الف جاریة من حور العین) و از ابو سعید خدری رضی الله عنه نقلست كه رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه فاطمة (خیر نساء هل الجنة الا ما كان من مریم بنت عمران) و در كتب فریقین بطرق متعدده سمت ورود یافته كه چون آیة كریمه (وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ) نازل شد خواجه كاینات علیه افضل الصلوة مزرعه فدك را بفاطمه زهرا رضی الله عنها مسلم داشت و امیر المؤمنین ابو بكر رضی الله عنه در اوایل ایام خلافت خود آن مزرعه را با سایر متروكات سید موجودات داخل بیت المال كرده بفاطمه باز نگذاشت و چون علی كرم الله وجهه و فاطمه زهرا رضی اللّه عنها درین قضیه بآنجناب سخن گفتند گفت كه من از رسول خدا صلی اللّه علیه و سلم شنیدم كه فرمود (نحن معاشر الانبیاء لا نورث) و در كشف الغمه از امام محمد باقر منقولست كه پس از فوت رسول صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی سیدة النساء را گفت برو نزد خلیفه رسول خدا و میراث خود را طلب نمای و فاطمه نزد خلیفه رفته گفت میراث پدر مرا بمن ده امیر المؤمنین ابو بكر گفت (النبی لا یورث فقالت الم یرث سلیمان داود فغضب و قال النبی لا یورث فقالت رضی اللّه عنها الم یقل زكریا فهب لی من لدنك ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث فقالت الم یقل یوصیكم اللّه فی اولادكم للذكر مثل حظ الانثیین فقال رضی اللّه عنه النبی لا یورث) القصه درین قضیه میان امیر المؤمنین علی و فاطمه و شیخین رضی اللّه عنهم چنانچه در بعضی از كتب مبسوطه مذكور است گفت و شنید بسیار بوقوع انجامید و ابو بكر صدیق رضی اللّه عنه فدك را باهل بیت باز نگذاشت و نیز از متروكات سید كاینات چیزی به بتول عذرا نداد (و هذا عند الجمهور من غرایب الوقایع و الامور) ارباب اخبار آورده‌اند كه چون فاطمه علیه السّلام بمصیبت خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام گرفتار شد از صبح تا شام و از شام تا بام آن مقدار گریه و زاری و ناله و بیقراری نمود كه اهل مدینه از گریه او بتنگ آمده بزبان نیاز عرضه داشتند كه ای دختر پیغمبر خدا اگر بروز می‌گرئی بشب آسایش كن تا ما را هم آرامشی باشد و اگر بشب گریه میكنی بروز خاموش باش تا ما را نیز آسایشی بحصول پیوندد و از امام جعفر رضی الله عنه روایتست كه گفت گریندگان كثیر البكاء و الاحزان در عالم پنج تن بودند اول آدم كه بعد از هبوط از بهشت چندان اشك بارید كه دو رود در جبین او پیدا شد دوم یعقوب كه در فراق یوسف چندان گریست كه چشمهایش از حلیه بینائی عاطل ماند سیوم یوسف كه در زندان از مفارقت یعقوب آنمقدار گریان بود كه زندانیان بتنگ آمدند چهارم فاطمه رضی الله عنها كه در فراق خیر الانام آنقدر گریست كه اهل مدینه بوی پیغام فرستادند كه ای قرة العین خواجه كونین (لقد اذیتنا بكثرة بكائك) آنگاه بتول عذرا شبها بمقابر شهدا رفته گریه میكرد پنجم امام چهارم كه جهة مصیبت كربلا پیوسته اشك می‌بارید بمثابه كه هرگز طعامی پیش آن امام عالی مقام ننهادند كه از آب چشمش تر نشده باشد از امام عالی مآثر محمد الباقر مرویست كه گفت
ص: 435
بعد از فوت حضرت مقدس نبوی هیچكس فاطمه را خندان ندید تا وقتی كه وفات یافت نقلست كه زهرا رضی الله عنها در مرض موت سلمی آزاد كرده حضرت مصطفی را طلبیده فرمود كه برای من مقداری آب مهیا ساز كه غسل كنم گوید سلمی كه زهرا بعد از ترتیب آب غسلی كرد كه هرگز ندیدم كه كسی بدان خوبی غسل نموده باشد پس جامهاء پاك خود را طلبیده بپوشید آنگاه فرمود كه فراش مرا در میان خانه بینداز و من بموجب فرموده عمل نموده فاطمه رضی اللّه عنها بر آن فراش تكیه كرد بر پهلوی راست روی بقبله و دست راست در زیر روی خود نهاد پس گفت ای سلمی من همین لحظه از دار فنا بسرای بقا انتقال مینمایم و غسل نموده‌ام باید كه هیچكس مرا برهنه نسازد این بگفت و طایر روح مطهرش بجانب حظایر قدس پرواز كرد و بعد از لحظه‌ای امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه بخانه درآمده و كیفیت حال را دانسته قطرات عبرات از سحاب دیده اشكبار فروبارید در روضة الاحباب مسطور است كه این واقعه را بهمین طریق محمد بن سعد كاتب واقدی در طبقات خویش ایراد نموده اگر بصحة پیوندد از مخصوصات فاطمه علیها التسلیمات باید دانست زیرا كه مخالف حكم فقها است در كشف الغمه مسطور است كه بتول زهرا علیها الرضوان نزدیك بوقت وفات اسماء بنت عمیس را طلبیده گفت كه ای اسماء روزی جبرئیل علیه السّلام نزد پدرم آمد در وقتی كه مریض بود و قدری از كافور بهشت جهة حنوط وی بیاورد و پدر من آنرا منقسم بسه قسم ساخت بخشی را خود برداشت و دو بخش بمن داد و گفت قسمی را برای خود و قسمی را بجهة علی مرتضی نگاه‌دار، ای اسما آن كافور را كه چهل مثقال است در فلان موضع نهاده‌ام بیست مثقال را كه حصه منست بیاور و نزدیك سر من بگذار و بیست مثقال دیگر را برای علی مرتضی بسپار و اسماء بموجب فرموده بتقدیم رسانید آنگاه فاطمه او را گفت از اینجا بیرون رو و مرا تنها بگذار و بعد از ساعتی كه انتظار كشی مرا بخوان اگر جواب دهم فبها و الا بدان‌كه من نزد پدر بزرگوار خود رفته‌ام و اسماء از خانه بیرون شتافته و لحظه منتظر بوده آواز برآورد كه (یا بنت محمد المصطفی یا بنت من كان من ربه قاب قوسین او ادنی) هیچ جواب نشنید لاجرم بخانه درآمد و جامه از روی مبارك سیدة النساء در كشید دید كه از دار ملال بسرای سرور انتقال نموده لاجرم اسماء از پای در افتاده بتقبیل اقدام زهرا رضی اللّه عنها اقدام نمود و گفت ای بتول عذرا چون بروضه پدرت رسی از من سلام و نیاز عرضه‌دار و در آن حین حسن و حسین از در درآمده پرسیدند كه ای اسماء مادر ما در خوابست اسماء جوابداد كه ای پسران جگر گوشه رسول خدا مادر شما در خواب نیست بلكه بجوار مغفرت رب الارباب انتقال فرموده لاجرم سبطین سید الثقلین آغاز گریه و زاری و ناله و بیقراری نمودند و جهة اعلام علی مرتضی رضی اللّه عنه روی بمسجد خیر الانام صلی اللّه علیه و آله الی یوم القیام نهادند و چون نزدیك بدان بقعه متبركه رسیدند آواز گریه ایشان بلند شده بعضی از صحابه كه در ملازمت شاه ولایت نشسته بودند گفتند چه چیز شما را بگریه درآورد ای فرزندان رسول خدا ایزد تعالی
ص: 436
چشمهای شما را مگریاناد و ریحانتین خواجه كونین باظهار آن حال زبان گشاده حیدر كرار از غایت حزن و اندوه بر وی درافتاد و گفت ای دختر پیغمبر خدا خاطر خود را بعد از آن حضرت بتو تسكین میدادم پس از تو بكه تسكین دهم و از الم آن مفارقت رقت بینهایت فرموده این دو بیت انشا نمود شعر
لكل اجتماع من خلیلین فرقة*و كل الذی دون الفراق قلیل
و ان افتقادی فاطمه بعد احمد*دلیل علی ان لا یدوم خلیل آنگاه شاه ولایت‌پناه بحجره طاهره شتافته اسماء را بغسل و تكفین سیدة النساء عالمین مأمور گردانید و جسد مطهرش را در بقیع غرقد دفن كردند صاحب كشف الغمه گوید كه (قال ابن بابویه رحمة اللّه علیه جاء هذا الخبر كذا و كذا و الصحیح عندی انها دفنت فی بیتها فلما زاد بنو امیة فی المسجد صارت فی المسجد قلت الظاهر و المشهور ممانقله الناس و ارباب التواریخ و السیر انها دفنت فی البقیع كما تقدم) در روضة الاحباب مسطور است كه بر جنازه رحمت اندازه فاطمه بقولی مرتضی علی و بروایتی عباس نماز گذارد و روز دیگر شیخین و سایر اصحاب خیر البشر بامیر المؤمنین حیدر بر زبان عتاب گفتند كه چرا ما را خبر نكردی تا شرف نماز فاطمه را دریابیم شاه ولایت‌پناه فرمود كه بنابر وصیتش چنین كردم در روضة الشهداء مسطور است كه بروایت اهل بیت وفات دختر سید كاینات در شب سه‌شنبه سیوم ماه مبارك رمضان سنه احدی عشر من الهجرة اتفاق افتاد و در روضه مقدسه مدفون شد راقم حروف گوید كه بعضی از روات طریق اهل بیت گفته‌اند كه زهرا بعد از خاتم الانبیاء بهفتاد و پنجروز فوت شد و برخی چهل روز گفته‌اند و در كشف الغمه از كتاب ذریه طاهره كه مصنف آن دولابیست مرویست كه زهرا بعد از مصطفی سه ماه بزیست و از امام محمد باقر رضی اللّه عنه نود و پنج روز مرویست و هیچ‌یك ازین روایات اقتضا نمی‌كند كه آن مصیبت عظمی در سیوم ماه مبارك رمضان وقوع یافته باشد زیرا كه بتحقیق وفات سید كاینات در اواخر صفر یا اوایل ربیع الاول همان سال واقع بوده و العلم عند اللّه تعالی در تلقیح ابن جوزی مسطور است كه فاطمه زهرا رضی اللّه عنها چهار فرزند داشت امام حسن و امام حسین و زینب و ام كلثوم و زینب را با عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنه در سلك ازدواج كشیدند و ازو دو پسر در وجود آمدند عبد اللّه و عون و ام كلثوم را عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه در زمان خلافت خود بحباله نكاح درآورد و از وی پسری متولد شد زید نام و بعد از فوت امیر المؤمنین عمر عون بن جعفر او را بخواست و چون عون نیز فوت شد محمد بن جعفر بمناكحتش رغبت نمود و محمد را از ام كلثوم دختری بوجود آمد و چون محمد نیز بعالم سرمد انتقال فرمود عبد اللّه بن جعفر ام كلثوم را عقد كرد و فوت او در خانه عبد اللّه بوقوع انجامید و بروایت ابن اسحق و لیث بن سعد رضی اللّه عنهما فاطمه را دو فرزند دیگر بود موسوم بمحسن و رقیه و آن هردو در صغر سن وفات یافته‌اند و در روضة الاحباب مسطور است كه از زینب و ام كلثوم نیز مطلقا نسل نماند پس ذریه طاهره حضرت خاتم الانبیاء علیه من الصلوة
ص: 437
اطیبها و ازكیها منحصر باشد در اولاد امجاد امام حسن و امام حسین سلام اللّه علی نبینا و علیهما و علی سایر الائمة المعصومین الهادین سلاما وافرا متواترا كثیرا الی یوم الدین‌