گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذكر بعضی از فضایل امیر المؤمنین عثمان بن عفان رضی الله عنه الرحمن‌





جمعی از حاویان كمالات انسانی مانند ترمذی و نسائی و دار قطنی از ثمامة بنت اخزن قشیری روایت كرده‌اند كه گفت در این اوقات كه اهل فتنه و غوغا امیر المؤمنین عثمان را محاصره مینمودند روزی آنجناب بر بام سرا برآمده و آن مردم را مخاطب ساخته فرمود كه آیا میدانید كه در وقتی كه رسول صلی اللّه علیه و سلم بیمن مقدم محترم شهر مدینه را مكرم گردانید در آن بلده غیر ماء بئر رومه آب عذب نبود و آن حضرت بر زبان وحی بیان گذرانید كه هركس بئر رومه را بخرد و آب آنرا بر اهل اسلام حلال گرداند خبر دهید او را بدخول بهشت پس من خریدم آنچاه را از خالص مال خود شما امروز مرا منع مینمائید كه از آن آب بیاشامم و معاندان جواب دادند كه اللهم نعم بار دیگر ذالنورین رضی اللّه عنه گفت كه آیا میدانید كه مسجد رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تنگ بود و آنحضرت فرمود كه هركس بخرد بقعه آل فلان را و آنرا در مسجد افزاید خبر دهید او را بدخول بهشت پس من آن بقعه را خریدم از خالص مال خود و در مسجد افزودم و شما امروز مرا منع مینمائید كه در آن مسجد دو ركعت نماز بگذارم آنجماعت باز گفتند اللهم نعم و امیر المؤمنین عثمان بار دیگر فرمود كه آیا میدانید كه من تجهیز جیش عسره كردم از صلب مال خود جواب دادند كه اللهم نعم باز گفت آیا میدانید كه رسول صلی اللّه علیه و سلم بر جبل شبیر مكه بود و در ملازمت آنحضرت ابو بكر و عمر بودند و من پس كوه در حركت آمد بمثابه‌ای كه حجاره‌ای از آن بحضیض افتاد پس پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم پای مبارك بر جبل زده گفت (اسكن شبیر فانما علیك نبی و صدیق و شهید ان قالو اللهم نعم قال اللّه اكبر انی شهیدا و رب الكعبة انی شهیدا ثلثا) و امام احمد بن حنبل رحمة اللّه علیه در مسند خود از عبد الرحمن بن سمره رضی الله عنه روایت كرده است كه در وقتی كه رسول صلی الله علیه و سلم بتجهیز جیش العسرة اشتغال داشت عثمان رضی الله عنه بسوی آنحضرت آمد و مبلغ هزار دینار از آستین خود در كنار سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار ریخت
ص: 517
پس دیدم رسول را كه آن وجه را میگردانید در كنار خود و میگفت ضرر نمیرساند عثمان را هر عملی كه كند بعد از امروز این حدیث را دوبار تكرار كرد و در صحیح مسلم از عایشه رضی الله عنها مرویست كه خفته بودم با رسول صلی الله علیه و سلم در خانه خود تكیه زده كاشفا عن فخذیه او ساقیه پس استیذان كرد ابو بكر و او را اذن فرمود و حضرت بر همانحال بود و سخن كرد با صدیق پس اذن درآمدن طلبید عمرو اذن یافت و حضرت بر همان‌سان با او سخن گفت پس استیذان نمود عثمان پس پیغمبر بنشست و جامه خود راست ساخت تا موضعی كه مكشوف بود پوشیده شد عایشه رضی الله عنها گوید كه چون شیخین و ذو النورین رضی الله عنهم از مجلس همایون بیرون رفتند گفتم یا رسول الله ابو بكر و عمر متعاقب یكدیگر درآمدند و از ایشان هیچ دهشت نكردی و باك نداشتی و عثمان كه بعد از ایشان درآمد بنشستی و جامه بر بدن مبارك راست كردی (فقال كیف لا استحی من رجل تستحی منه ملائكة الرحمن) و روایتی آنكه فرمود كه عثمان مردی كثیر الحیاست گفتم شاید او را بمن حاجتی باشد و چون مرا بآن هیئت بیند شرم دارد كه حاجت خود را عرض كند و در جامع ترمذی از طلحة بن عبید الله مرویست كه رسول صلی الله علیه و سلم فرمود كه هر پیغمبری را رفیقی است در بهشت و رفیق من عثمان است در روضة الاحباب مسطور است كه روزی رسول صلی الله علیه و سلم بخانه امیر المؤمنین عثمان تشریف برده دید كه رقیه رضی الله عنها سر ذو النورین را شانه میكند فرمود كه ای دخترك من گرامی دار عثمان را كه بدرستی كه وی اشبه اصحاب منست از روی خلق بمن و روایتی آنكه بر زبان الهام بیان گذرانید كه (انا نشبه عثمان بانبیا ابراهیم علیه السّلام) و هم در كتاب مذكوره مزبور است كه روزی ام كلثوم بنت رسول الله صلی الله علیه و سلم نزد آن سرور رفته گفت زوج فاطمه بهتر است از شوهر من پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم زمانی ساكت بوده جوابی نفرمود آنگاه گفت كه شوهر تو از آنجمله است كه او را خدا و رسول دوست میدارند و او نیز خدا و رسول را دوست میدارد و در بهشت منزلی برای وی تعیین كرده‌اند كه هیچ احدی از امت من فوق آن منزلی ندارد و همدر آن كتاب مسطور است كه روزی جنازه‌ای بنظر حضرت پیغمبر درآوردند تا نماز گذارد اصحابرا فرمود كه شما بروید و نماز گذارید كه من بر این میت نماز نمیگذارم سبب پرسیدند جواب داد كه (انه كان یبغض عثمان ابغضه اللّه) در كتب اكثر علماء سیر این خبر سمت تحریر یافته كه در غزوه حدیبیه كه عثمان رضی اللّه عنه باشارت پیغمبر آخر الزمان بمكه رفته محبوس گشته بود شیطان در معسكر مسلمانان این صدا درانداخت كه مشركان بقتل ذو النورین مبادرت نمودند بنابرآن رسول صلی اللّه علیه و سلم پشت مبارك بر درختی نهاده اصحاب هدایت انتساب را بتجدید بیعت دعوت فرمود چنانچه شمه‌ای از آن حكایت در ذكر غزوه مذكوره سبق ذكر یافت و بعد از وقوع بیت الرضوان بوضوح پیوست كه عثمان در سلك احیا انتظام دارد و حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام بر زبان الهام بیان گذرانید كه چون عثمان برای كار خدا و رسول او بمكه رفته
ص: 518
غایب است میخواهم كه از فضیلت این بیعت محروم ماند پس بدست راست خود اشارت كرده فرمود كه این دست دست عثمان است و دست چپ خویش را گفت این دست من است آنگاه دست چپ را بر دست راست نهاده از قبل ذو النورین با خود بیعت نمود قتاده گوید زهی شرف عثمان كه دست خواجه هردو جهان دست او باشد در روضة الصفا مسطور است كه شخصی از علی مرتضی كرم اللّه وجهه پرسید كه در باب عثمان چه میگوئی جواب داد كه آیة كریمه (إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی) در شأن كسانی نازل شده كه عثمان مقتدای ایشان است و ایضا كلام معجز نظام (الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا) بیان عظم شأن طایفه‌ای میكند كه عثمان بر ایشان سمت تقدم دارد كلبی مفسر گوید كه آیة (الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذیً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) در شأن امیر المؤمنین عثمان است رضی اللّه عنه و بعضی دیگر از مفسران بر آن رفته‌اند كه مراد از تواصوا بالحق در سوره كریمه و العصر ذو النورین است و ایضا عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما و جمعی كثیر از ائمه تفسیر چنان اعتقاد دارند كه كلام معجز نظام (أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ) درباره امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه نازل گشته نقلست كه چون خبر واقعه عثمان رضی الله عنه بسمع عایشه صدیقه رسید با آنكه از آنجناب آزرده خاطر بود زبان بكلمه (انا لله و انا الیه راجعون) گردان ساخته گفت كه شعر
و لو كان فی الدنیا كریم مخلد*خلدت و لكن لیس حی بخالد* بیت
كریم را بكرم گر زیاده گشتی عمر*ترا عطیه ز حق عمر جاودان بودی و چون سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه آن حادثه شنیعه را شنید بگریست و گفت در اوایل ظهور اسلام از برای محافظت دین و ملت خویش بمدینه گریخته بودیم و اكنون از برای صیانت شریعت از مدینه فرار می‌باید نمود از سعید بن المسیب رحمة الله علیه سؤال كردند كه حال عثمان چون بود گفت او مقتول شد در حالتی كه مظلوم بود و قاتل او ظالم و كسی كه برای او مقاتله ننمود معذور بواسطه اشتباه احوال او ایزد متعال عز اسمه از حضرت عثمان رضی الله عنه راضی بود زیرا كه خلیفه‌ای بود لین و رحیم و برو كریم امیر برره و قتیل فجره شب همه شب بیدار بودی و در یكركعت ختم كلام پروردگار كردی بجان جوانمردی نموده بمحاربه رضا نداد تا خون مسلمانان ریخته نگردد و پس از وقوع شهادت او تیغ فتنه از غلاف بیرون آمد و غزوات و فتوحات نهایت پذیرفته تقسیم اموال و غنایم صفت انقطاع گرفت‌

ذكر اسامی ازواج و اولاد عثمان رضی الله عنه‌

علماء اخبار آورده‌اند كه عثمان رضی اللّه عنه در اوان جاهلیت و اسلام هشت زن بعقد خویش درآورد و رقیه و ام كلثوم كه در سلك بنات سید كاینات علیه افضل الصلوة انتظام
ص: 519
داشتند از آنجمله بودند و اسامی سایر ازواج ذو النورین اینست فاخته بنت غزوان ام عمرو و بنت جندب بن عمرو فاطمه بنت ولید بن المغیره و ام البنین بنت عیینة بن حصن فزاری و رمله بنت شیبة بن ربیعه نائله بنت الفرافصه و جمعی از مورخان را اعتقاد آنست كه امیر المؤمنین عثمان را یازده پسر و شش دختر بوده و زمره‌ای هشت پسر و نه دختر گفته‌اند و در مقصد اقصی هفت پسر و هشت دختر مذكور است و از اسامی پسران آنچه متفق علیه است یكی عبد اللّه اصغر است كه از رقیه متولد شده بود و در صغر سن از عالم انتقال نمود و دیگری عبد اللّه اكبر كه فاخته مادر او است دیگر عمرو و ابان و خالد كه والده ایشان ام عمرو است دیگر ولید و سعید كه از فاطمه متولد شده بودند دیگر عبد الملك كه مادرش ام البنین است و در مقصد اقصی عبد اللّه اكبر مذكور نیست و بعضی كه اولاد آنجناب را یازده گفته‌اند نام سه پسر دیگر او را عتبه و شیبه و مغیره نوشته‌اند از نامهای دختران ذو النورین مریم و ام سعد و عایشه و ام ابان متفق علیه است و صاحب مقصد اقصی نام سه دختر دیگر امیر المؤمنین عثمان را ام خالد و اروی و ام ابان الصغری نوشته و تصریح نموده كه مادر ایشان نایله بوده و مورخی كه دخترانش را نه اعتقاد فرموده گوید كه یك دختر عثمان رضی اللّه عنه ام البنین نام داشته و او از سریتی تولد نموده بوده و ایضا آنكس كه دخترانش را شش نفر اعتقاد دارد ام البنین را از آنجمله میشمارد و اللّه اعلم بحقیقة الحال‌

ذكر اسامی جمعی از عمال كه در سال قتل امیر المؤمنین عثمان متصدی اعمال بوده‌اند

در وقت شهادت ذو النورین رضی اللّه عنه در مكه عبد اللّه حضرمی والی بود و در طایف قاسم بن ربیعه ثقفی و در یمن یعلی بن امیه و در بحرین عبد اللّه الفزاری و در مصر عبد اللّه بن سعد ابی سرح و در بصره و خراسان عبد اللّه بن عامر و عبد اللّه خود در بصره نشسته احنف بن قیس را بخراسان فرستاده بود و در كوفه ابو موسی اشعری در آن‌وقت بحكومت اشتغال داشت و در دمشق معاویة بن ابی سفیان و در حمص عبد اللّه بن خالد بن الولید و در فلسطین علقمة بن حكیم و در قرقیسیاء جریر بن عبد اللّه البجلی و در آذربایجان اشعث بن قیس و در اصفهان سایب بن الاقرع و در همدان بشر بن امیة و در ولایت ری سعید بن قیس و قاضی مدینه زید بن ثابت بود و قاضی مكه ابو هریره و كاتب امیر المؤمنین عثمان مروان بود و صاحب شرط عبد اللّه بن مقید تمیمی و حجابت آنجناب بغلامش حمران تعلق داشت‌

گفتار در بیان مجملی از حال خجسته مآل مظهر العجائب و مظهر الغرائب امیر المؤمنین علی بن ابیطالب علیه سلام الله الواهب‌

از وقت ولادت با سعادت تا زمان ادراك دولت شهادت بر طبق خبر خیر اثر اختر
ص: 520
نورافشان سپهر ادب و پیغمبر علی الشان عالی نسب (حیث قال علیه من الصلوات اعلیها و من التحیات انماها انا و علی من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتی) انوار وجود فایض الجود مصطفوی و اضواء ذات میمنت سمات مرتضوی از یك مشكوة پرتو ظهور گرفته و دوحه سدره مثال چمن رسالت و نهال طوبی اتصال گلشن ولایت از فیضان یك جویبار صفت نشو و نما پذیرفته زیرا كه والد بزرگوار خاتم الانبیاء عبد اللّه بن عبد المطلب است و پدر عالی مقدار شاه اولیاء ابو طالب بن عبد المطلب و مادر پاكیزه گوهر علی مرتضی فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است و آن مستوره اول هاشمیه بود كه از وی هاشمی تولد نمود و ولادت شاه ولایت بروایتی روز جمعه سیزدهم رجب سنة ثلاثین از واقعه فیل دست داد و بقولی طلوع آن مهر سپهر خداپرستی از مطلع هستی در سنه ثمان و عشرین از حادثه مذكوره اتفاق افتاد و تولد آن مولود عاقبت محمود در نفس خانه كعبه روی نمود زیرا كه بحسب اقتضاء قضا بلكه بمحض مشیت ایزد تعالی نزدیك بوضع حمل والده ماجده‌اش در طواف بیت اللّه بود و این سعادت بروایتی از اول آفرینش تا غایت هیچ آفریده را میسر نگشته وصیت صحت این خبر نزد مورخان فضیلت‌پرور از شایبه شبهه و دغدغه مظنه در گذشته بیت
شد او در و بیت الحرامش صدف*كسی را میسر نشد این شرف و چون دیده ابو طالب از نور جبین مبین آن گوهر شب چراغ روشنائی گرفت میان او و فاطمه در تعیین اسم شریفش اختلاف واقع شد چه مدعاء ابو طالب آنكه آن قرة العین ولایت را زید نام نهد و فاطمه میخواست كه آن فرزند ارجمند باسد موسوم باشد و قولی آنكه فاطمه آنجناب را حیدر نام نهاد و رجز مصراع
ان الذی سمتنی امی حیدره
- مؤید این قول است بیت
چو مادر بدیدش غضنفر نهاد*از آن صورتش نام حیدر نهاد بالاخره پدر و مادر بنابر استصواب حضرت رسالت مآب یا بموجب تلقین هاتف غیبی اسم همایونش را بر علی قرار دادند اما كنیت جناب ولایت انتساب ابو الحسن و ابو السبطین و ابو الریحانتین و ابو تراب و القاب شاه مردان فراوان است امیر المؤمنین امام المسلمین امام المتقین یعسوب المسلمین قائد الغر المحجلین امیر النحل مرتضی اسد اللّه ولی اللّه بیضة البلد وصی الاحمد در سلك القاب میمنت ایابش انتظام دارد و چنانچه صاحب كشف الغمه از كتاب موالید ائمه كه مؤلف آن عبد اللّه بن خشاب است نقل نموده سید الموصلین و سید الوصیین و قسیم النار و الجنة نیز از جمله القاب حیدر كرار است و نقش خاتم حاتم آئین امیر المؤمنین علی (الملك للّه) بود القصه چون چشم همایون سید عالم صلی اللّه علیه و سلم بر جمال خورشید مثال مرتضوی افتاد و انوار ولایت الهی در بشره خجسته‌اش مشاهده فرمود همگی همت عالی نهمت برتر بیتش مصروف داشت و بعد از آنكه مدت پنج سال از سن شریف آن نهال چمن اقبال بگذشت رسول حضرت ذو الجلال او را از حجر مرحمت والدین بظل عاطفت خویش جای داده بمنزل همایون برد مثنوی
بایام طفلی امام البشر*بسر برد اندر سرای پدر*
بسن صبی نزد خیر الانام*بكسب كمالات كرد اهتمام و چون رسول عالی
ص: 521
مقام صلی اللّه علیه الی یوم القیام بهدایت طوایف انام مبعوث شد امیر المؤمنین علی علیه الرضوان من اللّه العلام بروایتی هشت‌ساله بود و بقولی ده‌ساله و بمذهبی یازده‌ساله و جمیع اقوال آن دری برج ولایت اول كسی است كه تصدیق رسالت آنحضرت كرد و در تقویت امور دین و تمشیت مهام شرع متین لوازم سعی و اهتمام بجای آورد نظم
كمر بست در خدمت مصطفی*شد از سالكان طریق وفا*
باوصاف اشراف موصوف شد*برو سر كونین مكشوف شد*
در اسلام كارش بجائی رسید*كه چشم فلك مثل او كس ندید و در تمامی مواقف كامله و معارك فاضله در ملازمت حضرت رسالت شرایط شجاعت و جهاد و مراسم هدایت و اجتهاد مرعی داشت و باصناف الطاف الهی و انواع اعطاف نامتناهی مفتخر و مباهی گشته رایت ولایت و كرامت در اقطار امصار برافراشت نظم
ز رایش اساس شریعت متین*دلش مهبط نور علم الیقین*
ضمیرش منور بانوار وحی*كلامش مفسر ز اسرار وحی و آنجناب در زمان خلافت امیر المؤمنین ابو بكر و امیر المؤمنین عمر و ذو النورین رضی اللّه عنهم دامن از تكفل امور دنیوی در چیده همگی اوقات فایض البركات را بكسب درجات اخروی صرف نمود و در حین سوانح امور و حوادث ایام و شهور از كمال مكارم اخلاق آن زمره را بسلوك طریق رشد و رشاد دلالت میفرمود و بعد از قتل عثمان رضی اللّه عنه طوایف اشراف و اعیان از اكابر و مهاجر و انصار و اعاظم هر بلاد و دیار از آن مظهر عجایب آثار و مظهر غرایب اطوار التماس نمودند كه مسند خلافت را بذات بزرگوار مزین سازد و پرتو سعی و اهتمام بر انتظام حال موفور الاختلال عالم و عالمیان اندازد و آنجناب جهت ملاحظه ترفیه احوال عباد و بلاد این ملتمس را بشرف اجابت اقتران داده و بروایتی در روز نوروز مثنوی
قدم بر سریر خلافت نهاد*در عدل بر روی امت گشاد*
بزرگان اسلام و اهل یقین*ز اصحاب پیغمبر و تابعین*
طریق اطاعت گرفتند پیش*نگشتند راضی بتقصیر خویش و امیر المؤمنین علی را در ایام خلافت با سه طایفه مقاتله اتفاق افتاد ناكثین و قاسطین و مارقین ماكثین عبارت از طلحه و زبیر است رضی اللّه عنهما و جماعتی كه بنقض بیعت آن حضرت جسارت نمودند و آن محاربه را مورخان حرب جمل گویند زیرا كه عایشه صدیقه رضی اللّه عنها در آن مخالفت با طلحه و زبیر موافقت نموده در روز جنگ بر جملی سوار بود و در آن روز نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم امیر المؤمنین حیدر وزید و بسیار كس از مخالفان كشته گردید اما قاسطین كنایتست از معاویه و جماعتی كه معاونت او می نمودند و مقاتله امیر المؤمنین علی و حرب قاسطین در صحرای صفین اتفاق افتاده بعد از كشش و كوشش فراوان مهم بمصالحه انجامید و قضیه شنیعه تحكیم واقع گردید و مارقین خوارج نهروان را گویند كه سردار ایشان عبد اللّه بن وهب الراسبی بود و در آن جنگ نیز صورت فتح امیر المؤمنین علی را روی نمود و ذو الثدیة با اكثر آن ملاعین در كنار رود نهروان بصوب دوزخ روان شد و بعد ازین وقایع بیت
درآمد ز هجرت چو سال چهل*بماتم نشستند اصحاب دل زیرا كه در آن سال پرملال در صبح روز جمعه هفدهم
ص: 522
یا نوزدهم ماه مبارك رمضان سالك طریق بیدادی عبد الرحمن بن ملجم المرادی بنابر شقاوت جبلی و اغواء ملعونه‌ای كه قطام نام داشت شمشیری را كه بزهر آب داده بود بسر امیر المؤمنین حیدر رسانید و بهمان زخم آن سرور از پای درآمده شهید گردید و در نوزدهم یا بیستم یا شب یكشنبه بیست و یكم شهر مذكور از دار فنا بفردوس اعلی انتقال فرمود و امام حسن رضی اللّه عنه بر آن امام عالی مقام نماز گذارده و قالب مطهرش را بروایت صحیح در نجف دفن فرمود و بنابر وصیت آنحضرت صورت مرقد اشرفش را ظاهر نساخت مدت عمر شریف امیر المؤمنین علی بروایت اصح و اشهر شصت و سه سال بود و بعضی از مورخان پنجاه و هشت سال گفته‌اند و زمان امامتش بمذهب شیعه بیست و نه سال و شش ماه و چند روز بود و اوقاتی كه بامر خطیر خلافت پرداخت بقول صحیح چهار سال و نه ماه و امام عبد اللّه الیافعی بآنكه در مرآة الجنان تصریح نموده كه قتل عثمان رضی اللّه عنه در دوازدهم ذی الحجة سنه خمس و ثلاثین وقوع یافت در اواخر ذكر امیر المؤمنین علی نوشته كه (و كانت خلافته اربع سنین و اربعة اشهر و ایاما) و حال آنكه باتفاق مورخان در همان ایام كه امیر المؤمنین عثمان بقتل رسید طوایف انسان با شاه مردان بیعت كردند و از ذی حجه سنه خمس و ثلثین تا رمضان سنه اربعین چهار سال و نه ماه میشود و العلم عند اللّه الاحد الذی لم یلد و لم یولد

ذكر كیفیت بیعت فرق انام با امیر المؤمنین علی علی نبینا و علیه السلام‌

رسایل ارباب فضایل برین روایت اشتمال دارد كه بعد از ارتحال امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه بچند روز اشراف و قبایل از مردم مصر و كوفه و بصره بملازمت حضرت ولایت مرتبت رفته گفتند كه عثمان بجهان جاودان انتقال نمود و مسلمانان را از امامی چاره نیست مناسب آنكه قدم مكرم بر مسند مشید خلافت نهی و چمن آمال خلایق را از رشحات سحاب عدل و احسان حضرت و نضارت دهی امیر المؤمنین علی فرمود كه التماس شما در باب قبول این مهم چندان اثری ندارد زیرا كه تعیین متصدی منصب خلافت مفوض برای صوابنمای اهل بدر است كه بعلو قدر از امثال و اقران امتیاز یافته‌اند و مصریان این سخن را بمسامع آن طایفه رسانیده و حضار معركه بدر بلكه جمهور اصحاب رسول منشرح الصدر بآستان امامت آشیان شتافتند و بزبان نیاز و اخلاص معروض داشتند كه اهل اسلام را امامی عالی مقام ضرور است و بنابر علو نسب و شرف حسب و قربت قرابت نبوی و متحلق باخلاق مصطفوی و كمال علم و فراست و وفور حلم و كیاست و كسب درجات عالیه اخرویة و ترك مزخرفات فانیه دنیویه هیچ آفریده بتقلد این كار از تو سزاوارتر نیست توقع آنكه قامت قابلیت خود را بخلعت خلافت بیارائی و ابواب مرحمت و رافت بر روی روزگار همگنان بگشائی حضرت ولایت مآب نخست از قبول این امر خطیر ابا فرموده
ص: 523
و بالاخره بواسطه كثرت مبالغه مخلصان بر زبان الهام بیان گذرانید كه این مهم بی‌حضور طلحه و زبیر تمشیت نپذیرد و اجله اصحاب شخصی بطلب آن‌دو عزیز فرستاده ایشانرا طلبیدند و ایشان بمجلس نیامده پیغام فرستادند كه با هركه مسلمانان بیعت نمایند ما متابعت فرمائیم و این صورت در نظر اهل خبرت نامرضی نموده مالك اشتر طلحه را و حكیم بن جبله زبیر را طوعا او كرها حاضر ساختند و آن امام عرصه آفاق از نهایت مكارم اخلاق ایشان را تعظیم و احترام نموده فرمود كه اهل اسلام امام میخواهند و هركدام از شما كه بدین منصب رغبت مینمایند مرا مضایقه نیست طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما جواب دادند كه باوجود وجود تو ما را چگونه این تمنا بر خاطر گذرد آنگاه نخست طلحه دست بدست شاه ولایت رسانیده بیعت كرد و چون دست طلحه بنابر زخمی كه در معركه احد خورده بود شل بود حبیب بن ذویب گفت كه (ید شلا و بیعت لا تتم) و بروایت كشف الغمه و صاحب مقصد اقصی شاه اولیاء بنفس نفیس این كلمه بر زبان راند القصه در آن روز خواص اصحاب دست بیعت بجناب ولایت مآب داده روز دیگر خواص و عوام بدان سعادت عظمی استسعاد یافتند مگر زمره‌ای از مخصوصان امیر المؤمنین عثمان و بقولی عبد اللّه بن عمر و محمد بن مسلمه و حسان بن ثابت و زید بن ثابت و صهب بن سنان و كعب بن مالك و نعمان بن بشیر الحضاری از آنجمله بودند و نعمان بن بشیر الحضاری كف بریده نایله را با پیراهن خون‌آلوده امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه را نزد معاویه بشام برد و بعضی از بنی امیه بمرافقتش بدان ولایت رفته برخی روزی چند در مدینه مختفی گشتند و بالاخره بطرف مكه مكرمه رفتند شاه ولایت هم در اوایل ایام خلافت قصد عزل عمال امیر المؤمنین عثمان كرد چون مغیرة بن شعبه از این اندیشه وقوف یافت بملازمت عتبه علیه شتافت و بزبان دولت‌خواهی معروض حضرت امامت پناهی گردانید كه در باب تغییر حكام بلدان چندان تأخیر باید نمود كه خبر بیعت ایشان انتشار یابد و الا اختلال در قواعد مبانی خلافت پیدا خواهد شد و این سخن مقبول نیفتاده روز دیگر باز مغیره بشرف ملازمت رسید و عرض كرد كه مقتضای رأی امیر المؤمنین عین صواب است در عزل عمله عثمان تأخیر نباید نمود تا موافق از منافق ممتاز گردد و مقارن آن حال عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما از مكه بمدینه رسیده دید كه مغیره از مجلس همایون بیرون میرود و چون بشرف دستبوس امیر المؤمنین علی مشرف گشت پرسید كه مغیره بچه مهم آمده بود آنحضرت فرمود كه دیروز مرا از عزل عمال عثمان رضی اللّه عنه منع می‌نمود و امروز در امر عزل ایشان شرط مبالغه بجای می‌آورد عبد اللّه گفت دیروز نصیحت نموده و امروز خیانت و این گفت‌وشنود بمغیره رسیده گفت هركس كه نصیحت را بسمع رضا اصغاء ننماید با وی خیانت باید كرد در روضة الصفا مسطور است كه چون عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما تدبیر اول مغیره را پسندید و تغیر ولات امیر المؤمنین عثمان بتخصیص معاویة بن ابی سفیان را مصلحت ندید امیر المؤمنین علی سبب عدم رضاء او را بدان امر سؤال كرد جواب داد كه معاویه و اصحاب او طالب جاه و حكومت‌اند و هرگاه تو آنجماعت
ص: 524
را معزول گردانی دست تمنای ایشان از مشتهیات نفس كوتاه گردد و بدین جهت در مقام عداوت آمده ترا بقتل عثمان رضی اللّه عنه متهم دارند و عقاید اهل شام و عراق را بفساد آرند امید آنكه روزی چند بدستور استمرار ایالت شام را بر معاویه قرار دهی تا من بتأنی او را از آن دیار چون موی از خمیر بیرون آرم امیر المؤمنین فرمود (و ما كنت متخذ المضلین عضدا) اعتراضی كه هر دم بر عثمان رضی اللّه عنه داشتند از حیثیت ظلم عمال و گماشتگان او بود و اكنون كه من بر عزل آنجماعت قدرت دارم چگونه در مخلص مسلمانان از تسلط ایشان اهمال نمایم ابن عباس رضی اللّه عنه گفت ای امیر المؤمنین تو بر قوت و شجاعت خود اعتماد داری و حال آنكه تمشیت این امر خطیر بدون تأمل و تدبیر تیسیر پذیر نیست حضرت امیر فرمود كه هرگاه در سوانح امور با تو مشورت نمایم آنچه صواب دانی بگوی و اگر احیانا بخلاف مقتضای رای تو عمل فرمایم شرط متابعت بجای آر عبد اللّه جواب داد كه ایسر مالك عندی الطاعة

ذكر تفویض نمودن حیدر كرار حكومت ولایات را بصحابه كبار

در محرم سنه ست و ثلثین از هجرت خاتم النبیین حضرت مقدس امیر المؤمنین علی عثمان بن حنیف را بحكومت بصره و عمارة بن حسان را بامارت كوفه و عبید اللّه بن عباس بن ربیعه را بایالت یمن و قیس بن سعد بن عباده را بفرمان‌فرمائی مصر ارسال داشت و عبد اللّه بن عباس را بسرداری دمشق نامزد فرمود و عبد اللّه چون میدانست كه معاویه بر آن ولایت استیلاء تمام یافته و بقدم اطاعت پیش نخواهد آمد آن مهم را قبول ننمود و سهل بن حنیف بدان امر متعین شد اما عثمان بن حنیف چون بنواحی بصره رسید عبد اللّه بن عامر دست از حكومت كوتاه كرده پای در راه مكه نهاد و عثمان بشهر درآمده باستمالت سپاهی و رعیت مشغول گشت و عماره چون بكوفه رسید شنید كه مردم كوفه غیر ابو موسی كسی را بامارت قبول ندارند لاجرم بجانب مدینه مراجعت نمود و چون حاكم یمن یعلی بن منبه از قرب وصول عبد اللّه رضی اللّه عنه خبر یافت بیت المال را از نقود و اقمشه خالی كرده بطرف حریم حرم شتافت و قیس بن سعد بعد از آنكه نزدیك بمصر رسید طایفه‌ای از اعیان آن دیار لوازم استقبال بجای آورده او را معزز و محترم بشهر بردند زیرا كه عبد اللّه بن سعد در آن اوان بجانب شام رفته بود اما سهل بن حنیف چون بمنزل تبوك رسید جمعی بیش از شامیان پیش‌آمده پرسیدند كه از كجا می‌آئی و بكجا میروی جواب داد كه علی مرتضی مرا بامارت شام نامزد فرموده گفتند بازگرد كه ما نه بخلافت علی راضی‌ایم و نه بامارت تو سهل گفت هیچكس در این باب با شما اتفاق دارد جواب دادند كه مجموع اهل شام با ما موافق‌اند و خون عثمان را رضی الله عنه از علی طلب خواهند نمود سهل چون این سخن بشنود بمدینه بازگشته كیفیت واقعه را بعرض شاه اولیاء رسانید و این معنی موجب ملال خاطر انور گردید
ص: 525

ذكر مخالفت طلحه و زبیر رضی الله عنهما با امیر عالی شأن و موافقت ام المؤمنین عایشه صدیقه با ایشان‌

بعد از قرار امر خلافت طلحه و زبیر رضی الله عنهما بخدمت حضرت ولایت منقبت شتافته طلحه طلب امارت بصره و زبیر توقع ایالت كوفه نمود امیر المؤمنین فرمود كه ناصر و معین من بغیر شما كسی نیست اگر بمفارقت شما رضا دهم در سوانح وقایع با كه مشورت كنم و ایشان ازین معنی رنجیده طالب بهانه گشتند كه در تهییج فتنه سعی نمایند و در آن اثنا خبر بمدینه رسید كه عایشه رضی الله عنها بعد از فراغ از مناسك حج متوجه مدینه شده بود و چون در آن اثناء راه شنود كه عثمان رضی الله عنه بقتل آمده و علی مرتضی بر مسند خلافت نشسته برین قضیه انكاری بلیغ نمود و بطرف مكه بازگردید بناء علی هذا هوس مخالفت در ضمیر طلحه و زبیر رضی الله عنهما جای‌گیر شده از حضرت امیر اجازت طلبیدند كه بمكه روند و در آن دیار ساكن گشته همگی اوقات را باداء وظایف عبادات مصروف دارند امیر المؤمنین فرمود كه چون اراده شما بر هجران من مقصور است بهرجا كه میخواهید بروید و طلحه و زبیر بحریم حرم شتافته در سلك ملازمان عایشه انتظام یافتند و مقارن آن حال عبد الله بن عامر از بصره با مال وافر و یعلی بن منبه از یمن با خواسته متكاثر بدانجا رسیدند و بعد از تقدیم استشاره خواطر بر مخالفت امیر المؤمنین علی رضی الله عنه قرار داده بنابر استصواب عبد الله بن عامر عزیمت بصره نمودند و فرمودند كه در اسواق مكه مباركه منادی كردند كه ام المؤمنین عایشه و طلحه و زبیر جهت خون امیر المؤمنین عثمان و اصلاح مهمات اهل ایمان بجانب بصره میروند هركس كه طالب احراز مثوبات اخروی است باید كه مرافقت ایشان اختیار نماید و از مردم حرم و غیر ایشان بروایتی هزار نفر و بقولی سه هزار كس بر ایشان جمع شدند و عبد اللّه بن عامر و یعلی بن منبه از اموالی كه از بصره و یمن همراه آورده بودند یراق آن لشكر نموده و یعلی جملی كوه پیكر موسوم بعسكر بدویست دینار خریده پیشكش عایشه صدیقه نمود تا هودجش را بر آن بار كردند و در مقصد اقصی و بعضی دیگر از كتب علماء باقلام بلاغت انتما مرقوم گشته كه در آن ایام عایشه رضی الله عنها خاطر بسفر بصره قرار داد روزی بخانه ام سلمه رفته گفت كه اهل فساد فتنه عظیم انگیخته خون عثمان را بغیر حق ریختند و اكنون طلحه و زبیر جهت خون آن خلیفه مظلوم متوجه عراق عرب شده‌اند و جهت اصلاح احوال امت و استحكام قواعد مبانی ملت من نیز با ایشان مرافقت مینمایم امید آنكه تو نیز درین سفر با ما موافقت فرمائی و ابواب مخالفت نگشائی ام سلمه رضی اللّه عنها از شنیدن این سخنان مضطرب گشته گفت ای عایشه ما كه علو شأن و سمومكان علی بن ابیطالب را بتحقیق میدانیم و قربت قرابت و خصوصیتش را نسبت بحضرت رسالت علیه السّلام و التحیة معلوم داریم بكدام تأویل با او در مقام خلاف آئیم و حال آنكه تو دیروز
ص: 526
عثمان را بكفر نسبت كرده مردم را بر قتل او تحریض مینمودی و امروز میگوئی كه من طلب خون او مینمایم ترا بخدای تعالی سوگند میدهم كه از رسول صلی اللّه علیه و سلم نشنیدی كه فرمود اندكی از ایام و لیالی نخواهد گذشت كه سگان آبی كه در عراق آنرا حواب گویند بر یكی از زنان من بانگ كنند و آن زوجه من در میان فئه باغیه باشد و از استماع این مقال من بمرتبه متغیر شدم كه انائی كه در دست داشتم بر زمین افتاد و رسول صلی اللّه علیه و سلم التفات فرموده گفت چه میشود ترا برای ام سلمه گفتم یا رسول اللّه باوجود شنیدن این حدیث چگونه تغیر بحال من راه نیابد و آنحضرت متبسم گشته و نظر همایون بجانب تو افكنده گفت گمان میبرم كه آن زن تو باشی یا حمیراء و بروایتی حمراء الشفتین عایشه رضی اللّه عنها گفت بلی چنین بود كه بر زبان آوردی و من فسخ این عزیمت كردم كه هیچ نعمتی بهتر از كنج سلامت نیست و چون عبد اللّه بن زبیر كه خواهرزاده عایشه بود و ام المؤمنین او را بغایت دوست میداشت از این قیل و قال خبر یافت نزد عایشه رضی اللّه عنها رفته گفت اگر تو درین سفر با ما همراه نیائی من خود را هلاك میسازم یا سر و پا برهنه رو در صحرا و بیابان می‌نهم و چندان مكر و حیله بتقدیم رسانید كه بار دیگر عایشه صدیقه عزم جزم كرده بمرافقت مخالفان مرتضی متوجه بصره شد و بعد از طی منازل بموضع حوأب رسید و نباح كلاب آن نواحی بشنید از دلیل پرسید كه این آب را چه نامست جواب داد كه حوأب و ام المؤمنین زبان بكلمه استرجاع گشاده طلحه را گفت ترا بخدا سوگند میدهم كه مرا بحرم بازگردانی و طلحه از سبب مراجعت سؤال كرد و عایشه رضی اللّه عنها حدیث مذكور را تقریر فرمود طلحه گفت كه دلیل غلط بعرض رسانیده این آب حوأب نیست و عبد اللّه زبیر جمعی از اعراب را مبلغی كرامند رشوت داد تا نزد ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها اداء شهادت نمودند كه این موضع دیگر است و حوأب نیست و اول گواهی دروغ كه در اسلام واقع شد این شهادت بود و عایشه باز باتفاق ایشان روان گشته چون بنواحی بصره رسیدند عثمان بن حنیف كه بفرمان شاه مردان حكومت آن دیار می‌نمود عمران بن الحصین و ابو الاسود دیلمی را نزد طلحه و زبیر فرستاده از سبب آمدن سؤال نمود و چون داعیه ایشان را معلوم كرد بتهیه اسباب قتال اشتغال فرمود و عایشه بی‌اندیشه روز دیگر بشهر درآمده در فضای میان شهر كه آنرا مربد میگفتند بایستاد و طلحه بر دست راست و زبیر جانب چپ او قرار گرفتند و سپاه برگرد هودج صف كشیده مستعد مصاف گشتند و عثمان بن حنیف نیز بدان موضع شتافته در برابر ایشان بتعبیه مردم خویش پرداخت و تمامی خلق بصره در آن معركه حاضر گشته طلحه و زبیر زبان بتعداد فضایل عثمان رضی اللّه عنه بگشادند و تذكار قتل او كرده جهت طلب خونش از حاضران معاونت جستند و بعضی از بصریان تصدیق ایشان نموده برخی گفتند این دو شخص با علی مرتضی بیعت فرموده‌اند و حالا عهد شكسته میخواهند كه ببهانه طلبیدن دم عثمان زمام امامت و ریاست بچنگ آورند در آن اثنا جاریة بن قدامه تمیمی آواز بركشید كه یا ام المؤمنین
ص: 527
بخدا سوگند كه قتل عثمان نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم آسان‌تر است از این امر كه تو اختیار كرده‌ای و بهتك پرده حرمت خویش قیام نموده و برین جمل ملعون سوار شده‌ای و در میان دو لشكر ایستاده اگر بطوع و رغبت مرتكب این مهم گشته‌ای بمنزل خویش مراجعت فرموده استغفار نمای و اگر ترا به كره بیرون آورده‌اند از مردم اعانت خواه تا ترا بوطن رسانند و طلحه و زبیر را مخاطب گردانیده گفت كه شما اگرچه حواریان پیغمبرید اما در اداء حقوق آنحضرت اهمال ورزیده زنان خویش را در پس پرده نشانده‌اید و زوجه رسول را صلی اللّه علیه و آله و سلم از خانه بیرون آورده در همچنین مجمعی باز داشته‌اید طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما از استماع این مقال اصلا متاثر نشدند و لب بجواب نگشادند و مهم از قیل و قال بجنگ و جدال سرایت كرده چند روز بساط مجادله و مقاتله قایم بود بالاخره در شبی مظلم كه باران میبارید طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما شبیخون بدار الاماره برده قرب چهارصد كس را از متابعان و محافظان عثمان بن حنیف به تیغ ستم و حیف بگذرانیدند و عثمان را دستگیر كرده خواستند كه از پای درآورند لیكن بنابر شفاعت عایشه رضی اللّه عنها از ریختن خون او درگذشت و محاسنش را كه طولی داشت تمام بركنده او را اجازت دادند كه بهرجا كه خواهد رود و عثمان بملازمت شاه مردان شتافته آنحضرت نخست او را نشناخت و بعد از آنكه عثمان نام خود بر زبان آورد امیر متبسم شده فرمود كه پیر از نزد ما رفتی و جوان بازآمدی نقلست كه چون بصره بحیز تسخیر طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما درآمد در باب منصب امامت در میان ایشان مخالفت پیدا شد و عایشه رضی اللّه عنها در تسكین جانبین كوشیده فرمود كه تا زمان تعیین خلیفه عبد اللّه بن زبیر بامر پیش‌نمازی قیام مینماید

ذكر نهضت حضرت ولایت منقبت از مدینه و نزول در منزل ذی قار و بیان توجه آنحضرت بصوب بصره بعد از اجتماع سپاه نصرت آثار

علماء اخبار آورده‌اند كه چون امیر المؤمنین علی شنود كه عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم خواطر بر مخالفت قرار داده متوجه بصره گشته‌اند مدافعت ایشان را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخته از اهل مدینه استمداد فرمود و بعضی از متوطنان یثرب از فرموده تخلف نموده ارجوفه بر السنه و افواه مردم بیكار دایر و سایر گشت و مدنیان بر سبیل اعلان باهم گفتند كه ما علی را نصیحت كردیم كه قتله عثمانرا سیاست نماید تا هیچكس ابواب خلاف نگشاید و او سخن ما را بسمع رضا جای نداد لاجرم نیران فتنه و فساد در اشتعال آمد و ضمیر خورشید آثار حیدر كرار از ساكنان آن دیار آزار بسیار یافته بر جناح استعجال با پانصد كس از ابطال رجال از مدینه نهضت فرمود بقصد آنكه سر راه بر مخالفان
ص: 528
گرفته ایشانرا از وصول بمقصد مانع آید و در آن سفر از اشراف مهاجر و انصار عبد اللّه بن عباس و ابو لیلی بن عمرو بن الجراح و ابو قتاده انصاری و ابو الهیثم بن التیهان النقیب البدری و خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین در ملازمت امام ثقلین بودند و در اثناء راه نزد جناب ولایت مآب بوضوح پیوست كه طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما سبقت گرفته‌اند و ادراك ایشان متعذر است لاجرم در منزل ذی‌قار جهت اجتماع سپاه نصرت شعار توقف نمود و رسولان سخن‌دان متعاقب یكدیگر بكوفه ارسال داشته مردم آن مملكت را جهت معاونت طلب داشت و ابو موسی اشعری كه حاكم كوفه بود خلایق را از نصرت آنحضرت مانع آمده گفت علی و طلحه طلب ریاست می‌نمایند هركس از شما مایل بدنیاست باید كه بیكی از ایشان پیوندد و هركه راغب آخرت است مناسب آنكه پای در دامن انزوا پیچد لاجرم قاصدان شاه مردان مأیوس بازگشته كیفیت حال معروض داشتند و آنحضرت بر شدت خصومت ابو موسی اطلاع یافته قرة العین ولایت امام حسن و عمار بن یاسر را جهت تمشیت آن مهم بكوفه فرستاده چون كوفیان از قرب وصول آن‌دو رفیق صاحب توفیق خبر یافتند جمعی كثیر از مردم خرد اقتباس از اشراف و اوساط الناس باستقبال مواكب كواكب اساس استعجال نموده سعادت دست‌بوس نوردیده رسالت و امامت حاصل گردانیدند و آنحضرت را معزر و محترم بكوفه در آورده خلایق در مسجد جامع مجتمع گشتند و ابو موسی نیز در آن محفل حاضر شد و امام حسن او را معاتب ساخته گفت كه چرا لشكر كوفه را از معاونت شاه اولیا منع نمودی و از سلوك جاده قویم بازداشتی ابو موسی جواب داد كه پدر و مادرم فدای تو باد من از حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم شنیده‌ام كه گفت زود باشد كه فتنه‌ای روی نماید كه در آن فتنه قاعد بهتر از قایم باشد و قایم بهتر از ماشی و ماشی بهتر از راكب و جماعتی كه در بصره‌اند برادران مااند در اسلام و حق عز و علا دماء و اموال ایشانرا بر ما حرام گردانیده است عمار یاسر رضی اللّه عنه از شنیدن این سخنان بیطاقت شده زبان بدشنام ابو موسی بگشاد و یكی از كوفیان بحمایت حاكم خویش با عمار آغاز سفاهت كرد و قولی آنكه در آن روز ابو موسی بر منبر آمده در حضور امام حسن رضی اللّه عنه فرق انام را از متابعت خلیفه بحق منع نمود و بعضی از محبان شاه مردان مانند قعقاع بن عمرو و صعصعة بن صوحان با او در مقام معارضه آمده امام حسن رضی اللّه عنه ابو موسی را گفت كه چون تو از مبایعت امیر المؤمنین علی ذمه خود را بری گردانیده منبر بتو هیچ مناسبت ندارد و ابو موسی در غایت خجالت پایان آمده آن قرة العین نبوت و فتوت قدم بر منبر نهاد و زبان الهام بیان بنصیحت گشاده حاضرانرا بمعاونت و مظاهرت والد بزرگوار خویش ترغیب فرمود و اعیان كوفه دعوت آنحضرت را قبول نموده حلقه اطاعت در گوش كشیدند در آن اثنا مالك اشتر كه از نزد امیر المؤمنین حیدر بكسر ناموس ابو موسی اشعری مامور گشته بود بكوفه رسید و هم از راه بقصر امارت رفته بزخم عمود سر و روی غلامان ابو موسی را درهم شكسته و ایشانرا از دار الاماره بیرون
ص: 529
كرد و غلامان بمسجد دویده خواجه خود را بر كیفیت حادثه مطلع گردانیده ابو موسی بر سبیل تعجیل روی بخانه آورد و مالك اشتر او را سخنان درشت گفته فرمود كه همین لحظه دار العماره را خالی میباید كرد ابو موسی التماس نمود كه یك روز مرا مهلت ده تا بجائی دیگر نقل كنم مالك گفت لا و لا كرامة لك ترا یكساعت مهلت نیست و فرمان داد تا رخوت و امتعه او را بیرون انداختند و آخر الامر بنابر التماس بعضی از احباء او را یك روز مهلت داد تا منزلی پیدا كرده بدانجا رفت و كوفیان بتهیه اسباب سفر پرداخته بعد از سه روز بروایتی هفت هزار نفر در ملازمت امام حسن رضی اللّه عنه بجانب ذی‌قار در حركت آمدند و چون از رفتن ایشان سه روز بگذشت مالك اشتر با دوازده هزار كس دیگر متوجه معسكر همایون گشت و روایتی آنكه تمامی لشكر كه از كوفه بمدد صاحب ذو الفقار بذی‌قار رفتند دوازده هزار بودند و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر وقایع معركه جمل و كشته شدن جمعی كثیر به تیر اجل‌

چون سپاه كوفه در ظل رایت ظفر آیة شاه ولایت مجتمع گشتند آنحضرت بطرف بصره نهضت فرمود و قعقاع بن عمرو را جهت گذاردن پیغام نزد عایشه و طلحه و زبیر رضی اللّه عنهم فرستاد و ایشانرا از وخامت عاقبت مخالفة تحذیر كرده بسلوك طریق مصالحت و موافقت دلالت نمود و قعقاع بعد از وصول بمجلس عایشه و طلحه و زبیر سخنان معقول بمسامع ایشان رسانیده همه را بصلح و صفا مایل گردانید و از آنجانب نیز عاصم بن كلیب با قرب صد كس نزد شاه ولایت برسم رسالت آمد و آنحضرت بگوش هوش ایشانرا بدرر الفاظ هدایت آثار گران‌بار گردانیده آن نصایح مؤثر افتاد و آن صد نفر از بادیه غوایت بسرچشمه هدایت رسیدند و با امیر المؤمنین بیعت كرده دعاگو و ثناخوان ببصره مراجعت نمودند و آنحضرت بعد از طی منازل بنواحی بصره رسیده زاویه را مضرب خیام عساكر نصرت عطیه كه بقول صاحب كشف الغمه بیست هزار كس بودند گردانید و عایشه و طلحه و زبیر نیز بیرون خرامیده با سی هزار نفر در موضع خرسنه منزل گزیدند و كرت دیگر از جانبین ارباب صلاح و تقوی جهت تمشیت امر مصالحت در حركت آمده مقرر بر آن شد كه قتله امیر المؤمنین عثمان از معسكر نصرت نشان بیرون روند تا مهم صلح فیصل یابد و آنجماعت بیش از پانصد نفر بودند و اكثر در سلك صنادید قبایل عرب انتظام داشتند مانند مالك اشتر و علیاء بن الهیثم و عدی بن حاتم و شریح بن اوفی و خالد بن ملجم و غیرهم و چون این طایفه از لشكرگاه شاه ولایت‌پناه خارج گشته بگوشه‌ای نزول نمودند با یكدیگر گفتند كه بی‌شك مصالحه علی و طلحه و زبیر منتهی بر قتل ماست اكنون تدبیری میباید اندیشید كه از این مهلكه نجات یابیم و بعد از قیل و قال خواطر بران قرار دادند كه حیله پیش آرند كه آن مصالحه بمقاتله تبدیل یابد و سحری كه آفتاب فایض الانوار بقصد شبیخون ثوابت و سیار علم زرنگار برافراخت مجموع آن طایفه بر اسبان بادرفتار سوار شده بجانب معسكر عایشه تاختند و دست بانداختن تیر برآوردند ازین جهت شورشی عظیم در آن لشكر افتاده همگنان
ص: 530
تصور كردند كه علی مرتضی برسم شبیخون متوجه ایشان است لاجرم طلحه و زبیر رضی اللّه عنهما بتعبیه سپاه اقدام نموده قدم در معركه جنگ نهادند و قتله امیر المؤمنین عثمان چون دیدند كه تیر تدبیر ایشان بهدف مقصود رسید بازگشته خود را بمعسكر همایون اثر رسانیدند و بنابران كه فوجی از لشكریان عایشه رضی اللّه عنها ایشانرا تعاقب مینمودند آوازه در انداختند كه اینك طلحه و زبیر شبیخون آوردند لاجرم امیر المؤمنین علی نیز بآراستن سپاه صف‌شكن اشتغال نمود القصه صباحی كه خدمتگذاران قضا و قدر هودج زراندود خورشید را بر جمل سپهر كبود بار كردند و نظارگیان آسمان پرده ازرق فام بر سركشیده روی بتماشا آوردند طلحه و زبیر هودج عایشه را رضی اللّه عنها در زره گرفته و بر جمل عسكر نهاده در پیش صف لشكر بازداشتند و میمنه و میسره ترتیب داده رایت قتال و جدال برافراشتند و علی مرتضی نیز چنانچه باید و شاید بتسویه صفوف جنود ظفر ورود پرداخته بر استر بیضاء سرور انبیا سوار شد و فرمود كه ندا كردند كه هیچكس در امر محاربه تعجیل ننماید تا امیر المؤمنین حجت بر ناكثین تمام كند آنگاه شاه ولایت پناه بمیان هردو صف شتافته زبان الهام بیان بنصیحت عایشه و طلحه و زبیر بگشاد و ام المؤمنین عایشه را بر بیرون آمدن از حریم حرمت و رفقاء او را بر شكستن بیعت ملامت فرمود و بروایتی زبیر و بقولی طلحه را نیز پیش طلبید و آن‌دو عزیز از مقام خود در حركت آمده بمرتبه‌ای نزدیك امیر المؤمنین علی رفتند كه گردنهای اسبان ایشان از یكدیگر گذشت و امام المسلمین بعد از اداء مقدمات هدایت آئین از ایشان پرسید كه سبب چیست كه با من علم قتال افراشته خون مرا حلال پنداشته‌اید جواب دادند كه چون تو اهل فتنه را از اطراف طلب كرده بر قتل خلیفه مظلوم ترغیب نمودی بر ما و سایر برایا واجب است كه در خلع تو مراسم سعی و اهتمام بجای آوریم علی مرتضی فرمود كه شما قصاص عثمان از من میطلبید و حال آنكه خون او هنوز از شمشیرهای شما میچكد اكنون بیائید تا مباهله كنیم و دعا فرمائیم كه رضای هركس مقرون بقتل عثمان بوده باشد بعذاب منتقم جبار گرفتار گردد طلحه و زبیر رضی اللّه عنها از مباهله اعراض نموده و امیر در نصیحت ایشان افزوده در آخر با زبیر گفت كه بر خاطر داری كه روزی من و تو در ملازمت حضرت رسالت بجائی میرفتیم و دست من در دست تو بود و آنحضرت ترا گفت ای زبیر علی را دوست میداری جواب دادی كه بلی یا رسول اللّه آنسرور فرمود كه زود باشد كه با او در مقام مقاتله آئی و در آن حال ظالم باشی پوشیده نماند كه مورخان این حدیث را بروایات مختلفه در مؤلفات خود ایراد كرده‌اند و چون محصل جمیع آن روایات مشعر بظلم زبیر است بر امیر المؤمنین علی علیه السلام كلك سخن‌گذار بتكرار آن مبادرت ننمود القصه چون زبیر از آن افتخار اهل سلوك و سیر آن سخن استماع فرمود گفت یا ابا الحسن حكایتی بیاد من دادی كه اگر پیش ازین بخاطر میداشتم هرگز با تو رایت مخالفت نمی‌افراشتم اكنون بخدا سوگند كه با تو حرب ننمایم آنگاه شاه ولایت‌پناه بصف خویش پیوسته و زبیر نزد عایشه صدیقه رفت
ص: 531
و حدیث مذكور را با آنجناب درمیان نهاده قصد نمود كه از آن معركه بیرون رود اما پسرش عبد الله زبان ملامت گشوده گفت تو بجهت این حدیث كه مرتضی بیاد تو داد دست از حرب بازنمیداری بلكه ازو هم شمشیر خون‌ریز ابن ابیطالب ترك ستیز نموده میگریزی زبیر رضی الله عنه از شنیدن این سخن خشمناك شده سه نوبت بر لشكر امیر المؤمنین حیدر حمله كرد و بمیان صفوف درآمده بی‌آنكه كسی را مجروح سازد بازگشت و با عبد الله گفت بر كسی كه جبن استیلا یافته باشد چگونه این دلیری تواند نمود و عبد الله در باب مرافقت در امر محاربت مبالغه از حد اعتدال در گذرانیده زبیر گفت چون با علی مقاتله نمایم كه سوگند خورده‌ام كه هرگز با وی حرب ننمایم عبد الله گفت بكفارت سوگند یكی از غلامان خود را آزاد كن و زبیر آخر الامر این معنی را قبول نموده غلامی مكحول نام را آزاد گردانید و یكی از شعرا در آن قضیه این رجز در سلك نظم كشید شعر
یعتق مكحولا لصون دینه*كفارة لله عن یمینه*
و النكث قد لاح علی جبینه*
و چون حضرت امیر دید كه صلح میسرپذیر نیست فرمود كه كیست از یاران ما كه دل از جان برگرفته یا مصحف مجید نزدیك باین طایفه رود و ایشان را بمضمون كلام معجز نظام دعوت نماید شخصی از لشكریان مسلم نام بقاء جاودانی را بر حیات این جهانی اختیار كرده با مصحفی در دست نزدیك بصف اعدا رفت و بتلقین امیر المؤمنین علی كلمه‌ای چند بر زبان آورد و مخالفان را بقرآن مجید دعوت نمود متهوری دست راست او را بضرب شمشیر بیفكند و مسلم مصحف بدست چپ گرفته دیگری آن دست را نیز مقطوع ساخت و آن مسلمان مصحف را بهردو بازو نگاه داشته بزخمی دیگر از پای درآمد آنگاه نایره قتال اشتعال یافته از جانبین مردان مرد و دلیران معركه نبرد در میدان تاختند و بزخم شمشیر بران و سنان شعله سان خاك بیابان را بخون یكدیگر گل ساختند تیغ یمانی یلان تندخوی آغاز سرافشانی كرد و تیر تیز پرواز دلاوران پرخاش‌جوی شرط جان‌ستانی بجای آورد مثنوی
نمود آغاز شمشیر یمانی*ز دست پهلوانان سرفشانی*
سنان چون شعله آتش برافروخت*بچشم پردلان افتاد و جان سوخت*
كمان و تیر چون پیوست باهم*جدا شد جسم و جان از هم بیكدم* و در آن روز هولناك از اول صباح تا وقتی كه هودج خورشید از بختی افلاك بجانب كره خاك متمایل شد آتش قتال مشتعل بود و بالاخره آفتاب فتح و ظفر از مطلع اقبال امیر المؤمنین حیدر سر برزد و اكثر مخالفان روی بوادی فرار نهادند اما جمعی از اجله بصره شتر عایشه صدیقه را احاطه نموده دست از جنگ باز نمیداشتند بنابرآن شاه مردان محمد بن ابی بكر و مالك اشتر و جمعی دیگر از دلیران را فرمود كه آن اشتر را پی كنند و ایشان بر اهل بصره حملات متواتر نموده خود را بشتر رسانیدند و مالك اشتر بدو ضرب پی‌درپی دو پی جمل را پی كرد و باوجود آنحال شتر از پای در نیامد و مالك متحیر شده مقارن وقوع آنصورت شاه ولایت بدانجا رسیده فرمود كه ای مالك پای دیگر جمل را قلم زن كه او را جن نگاه داشته و مالك بر آن موجب عمل
ص: 532
نموده شتر بیفتاد و بروایت ابو حنیفه دینوری آنجمل را اعین بن ضیعه كوفی پی كرد و بر هر تقدیر چون هودج متمایل شد عایشه رضی الله عنها فریاد بركشید كه (یا ابا الحسن اذا ملكت فاسجح) و آنحضرت محمد بن ابی بكر را گفت كه خواهر خود را دریاب و محمد نزدیك رفته دست بهودج درآورد تا معلوم نماید كه از زخم تیر آسیبی بدو رسیده یا نی و دست او بر دست عایشه خورده ام المؤمنین زبان بنفرین بگشاد و گفت تو كیستی كه دست تو بجائی رسید كه بغیر رسول صلی الله علیه و سلم دست هیچ احدی بدانجا نرسیده محمد بن ابی بكر گفت من از همه‌كس نزدیكترم بتو و دشمن‌ترین مردمم نسبت بتو و ام المؤمنین رضی اللّه عنها برادر خود را شناخته خاطرش آرام گرفت و شاه مردان فرمان داد كه هیچ آفریده گریختگان را تعاقب ننماید و زخم خورده را نكشد و عایشه را بخانه عبد اللّه بن خلف الخزاعی كه در سلك اعیان بصره انتظام داشت و در آن معركه بزخم ذو الفقار بدار القرار شتافته بود فرستاد در كشف الغمه مسطور است كه در جنگ جمل شانزده هزار و هفتصد و نود كس از لشكر عایشه بقتل رسیدند و از سپاه شاه ولایت‌پناه هزار و هفتاد كس شربت شهادت چشیدند و در تاریخ گزیده مزبور است كه در آن معركه بیست هزار كس یا هفده هزار كس كشته گشته و از این جمله هزار نفر از سپاه امیر المؤمنین بودند و باقی از جیش صدیقه و در روضة الصفا مذكور است كه در آن محاربه قرب هفده هزار كس از جنود عایشه رضی اللّه عنها بقتل رسیدند و نزدیك سه هزار نفر از اتباع امیر المؤمنین علی و بعقیده صاحب مستقصی شهداء لشكر آنحضرت از هزار كم بودند و از نهصد زیاده و بقول بعضی از مورخان در آن معركه دویست و هفتاد مرد از قبیله بنی ضبة كه مهار شتر عایشه را بنوبت میگرفتند مقطوع الید گشتند و از جمله قتیلان لشكر عایشه یكی زبیر است و نسبت زبیر رضی اللّه عنه بقصی بن كلاب میرسد بدین ترتیب كه زبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی و قصی در سلك اجداد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم انتظام دارد و مادر زبیر رضی اللّه عنه عمه آنحضرت بود صفیه بنت عبد المطلب و كنیت زبیر ابو عبد اللّه است و او باعتقاد اهل سنت و جماعت از جمله كسانیست كه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم ایشانرا ببهشت بشارت داده و در شان او روایت كنند كه رسول فرمود كه هر پیغمبری را حواری بود و حواری من زبیر است و زبیر بروایتی در سن شانزده‌سالگی و بقولی در دوازده‌سالگی و بمذهبی در بیست و پنج‌سالگی باسلام درآمد و در جمیع غزوات در ملازمت سید كاینات بسر برد و او اول‌كسی است كه در میدان جهاد شمشیر برهنه كرد و كیفیت كشته شدن زبیر رضی اللّه عنه در كتب متداوله برین وجه مسطور است كه چون زبیر در روز جمل عمار بن یاسر را در سلك انصار حیدر كرار دید و میدانست كه سید ابرار فرمود كه الحق مع عمار بر بطلان خویش متیقن شد و بعد از ارتفاع غبار معركه كارزار بجانب حرم پروردگار توجه نموده بحسب اتفاق مرور او بر وادی السباع افتاد و حال آنكه احنف بن قیس با شش هزار كس از مردم قبیله و توابع خود در این مكان نشسته انتظار میكشید كه
ص: 533
هریك از آن‌دو فریق كه غالب شوند بدیشان پیوندد و احنف از دور زبیر را شناخته گفت كیست كه از زبیر خبری معلوم كرده بما رساند یكی از آن حاضران كه او را عمرو بن جرموز میگفتند آن خدمت را قبول كرد و از عقب زبیر در حركت آمده چون بوی رسید پرسید كه یا ابو عبد اللّه مهم این دو سپاه بكجا منجر شد زبیر رضی اللّه عنه جواب داد كه فریقین بانگیختن غبار جنگ و شین اشتغال داشتند كه من بدینجا شتافتم عمرو گفت سبب تخلف تو چه بود زبیر عذری گفته عمرو بموافقت او روان شد و بعد از لحظه‌ای زبیر رضی اللّه عنه عمرو را گفت میخواهم كه بادای نماز پیشین قیام نمایم و تو از من ایمنی آیا من از تو در امان هستم یا نی عمرو گفت بلی و چون زبیر بگذاردن نماز مشغول گشت عمرو بیك ضرب شمشیر مهم او را بمقطع رسانید و از ترجمه تاریخ احمد بن اعثم كوفی و كشف الغمه چنان مستفاد میگردد كه چون زبیر رضی اللّه عنه از معركه بیرون رفت در میان قومی از بنی تمیم فرود آمد و عمرو بن جرموز المجاشعی او را بضیافت برده در وقتی كه زبیر در خواب بود بقتلش مبادرت نمود و بروایت اهل سنت عمرو بعد از آن جسارت بر اسب زبیر سوار شده و شمشیر او را برگرفته نزد امیر المومنین علی رفت و كیفیت حال باز گفت آنحضرت فرمود كه بشارت باد ترا ای كشنده پسر صفیه بآتش دوزخ عمرو بن جرموز چون این مژده بشنید حضرت علی را گفت تو بلای این امتی اگر برای تو كشند بشارت دوزخ شنوند و اگر از تو كشند رقم كفر بر صحیفه حال آنكس كشند آنگاه از غایت خشم سر شمشیر بر شكم خویش نهاده زور كرد كه از پشتش بیرون رفت بیت
خار كه دارد بزبان نیشتر*هم بخلیدن شكند بیشتر مدت عمر زبیر رضی اللّه عنه بروایتی پنجاه و هفت سال بود و بقولی شصت و چهار سال و بعقیده صاحب گزیده زبیر ده پسر داشت از آنجمله عبد اللّه و عاصم و عروه و منذر و مصعب از اسماء بنت ابی بكر تولد نموده بودند و حمزه و خالد و عمرو و عبیده و جعفر از امهات مختلفه و از جمله قتیلان واقعه جمل دیگری طلحة بن عبید اللّه است و طلحه پسر عم ابو بكر صدیق بود و ابو محمد كنیت داشت و در سن بیست و سه‌سالگی مسلمان شده در اكثر غزوات حضرت سید كاینات را ملازمت نمود و بزعم اهل سنت و جماعت طلحه از جمله عشره مبشره است در روضة الصفا مرقوم كلك بیان گشته كه چون در روز جمل زبیر از معركه بیرون رفت طلحه نیز قصد فرار نمود و مروان كه بسبب سعی طلحه در قتل امیر المؤمنین عثمان كینه او در سینه داشت برین داعیه اطلاع یافته بانداختن تیری جان كزای پای طلحه را بر ركاب دوخت و خون در سیلان آمده غلام طلحه ردیف خواجه خود گشت و او را از معركه بیرون برده به خرابه‌ای رسانید و از اسب فرود آورد و طلحه رضی اللّه عنه در همان منزل از عالم انتقال كرد و ایضا در كتاب مذكور مزبور است كه در وقتی كه طلحه رضی اللّه عنه رمقی از حیات باقی داشت نظرش بر شخصی از لشكریان شاه مردان افتاد و او را از نزدیك خود طلبید و بتجدید بیعت امیر المؤمنین پرداخت و در ساعت عالم آخرت را منزل ساخت و آن لشكری بملازمت جناب امامت
ص: 534
منقبت شتافته كیفیت آنحالت را عرض نموده امیر كرم اللّه وجهه فرموده كه ایزد تعالی نخواست كه طلحه را بی‌تجدید بیعت ما ببهشت درآورد و مدت عمر طلحه شصت و دو سال بود و او ده پسر داشت: محمد- عمران- عیسی- یحیی- اسمعیل- اسحق- یعقوب- موسی- زكریا- صالح و از جمله این پسران محمد نیز در آن معركه بقتل آمد و در جامع ترمذی از امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه مرویست كه گفت گوش من از دهان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم شنید كه میگفت طلحه و زبیر هردو همسایه من‌اند در بهشت و از كشته‌شدگان روز جمل دیگری كعب بن سوید ازدی است و او از فقهاء تابعین و قاضی بصره بود و مالك اشتر بقتلش مبادرت نمود و یكی از شهداء لشكر شاه اولیاء زید بن صوحانست و امام یافعی در ذكر زید نوشته (و كان من سادة التابعین صواما و قواما) اما از سیاق كلام صاحب ترجمه مستقصی چنان معلوم میشود كه زید در سلك صحابه انتظام داشته زیرا كه در ذكر او مرقوم كلك بیان گردانیده كه از امیر المؤمنین علی روایتست كه گفت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در شان زید فرمود كه هركه دوست دارد كه بر مردی نظر كند كه بعضی از اعضای او پیش از وی ببهشت خواهد رفت بر زید بن صوحان نظر كند و حال آنكه یكدست زید در محاربه قادسیه مقطوع گشته بود و در مقصد اقصی از محمد بن سیرین منقولست كه خالد بن الواشمه كه بسبب وفور عقل و فطانت و كمال فهم و دیانت نزد عایشه رضی اللّه عنها منزلتی داشت در آخر واقعه جمل پیش او رفت و صدیقه از او پرسید كه طلحه كجاست جواب داد كه مقتول گشت باز سئوال كرد كه از زبیر چه‌خبر داری گفت در اول روز از معسكر بیرون رفت و حالا خبر قتل او شیوع یافته و عایشه رضی اللّه عنها دیگری از صحابه را پرسید جواب شنید كه او نیز بیاران ملحق شده ام المؤمنین گفت باری سبحانه و تعالی مر جمیع ایشان را رحمت كند خالد گفت یا ام المؤمنین از هواداران علی مرتضی زید بن صوحان نیز كشته گشت عایشه گفت او هم از جمله مرحومانست خالد گفت آیا ایزد تعالی این دو طایفه را كه خلاف یكدیگر ورزیده در روی هم شمشیر كشیده‌اند در یك مكان جمع كند عایشه گفت رحمت سبحانی از هرچه تصور كنند وسیع‌تر است و هیچكس را در افعال او مجال چون و چرا نیست و خالد از استماع این سخنان رای عایشه را ضعیف شمرده از متابعت او پشیمان شد و بملازمت شاه ولایت شتافته در جنگ صفین بتدارك مافات قیام نمود در روضة الصفا از شعبی مرویست كه در روز جنگ جمل مروان و عمرو بن عثمان بن عفان و برادرش سعید و عمرو بن سعید بن العاص را اسیر كرده بنظر حضرت امیر رسانیدند عمار بن یاسر گفت یا امیر المؤمنین این جماعت را میباید كشت آنحضرت جواب داد كه اسیران اهل قبله را نمی‌كشیم شاید كه پشیمان شوند و روایتی آنكه چون چشم امیر المؤمنین بر مروان افتاد فرمود اگر خلق ربع مسكون اتفاق نمایند زیادتی ناخن مروان را از وی نتوانند گرفت و او را گفت از زرع تو یعنی از اولاد تو امت را آفت خواهد رسید و این سخن مشعر بر حكومت اولاد آن سرخیل اهل عناد بود بصحت پیوسته كه محاربه
ص: 535
جمل در جمادی الاخری سنه سته و ثلاثین دست داد و امیر المؤمنین حیدر بعد از اختصاص بفتح و ظفر فرمان فرمود كه لشكر نصرت اثر از غنایم اسلحه و دواب را تصرف نموده امتعه و اقمشه قتیلان را بورثه ایشان رسانند آنگاه ببصره درآمد جناح مرحمت بر مفارق اهالی آن بلده مبسوط ساخت و عبد اللّه بن عباس و مالك اشتر را متعاقب یكدیگر نزد عایشه رضی اللّه عنها فرستاد و بوی پیغام داد كه بجانب مدینه مراجعت نماید و میان ایشان و صدیقه گفت و شنید بسیار واقع شده عایشه رفتن مدینه را قبول ننمود بعد از آن شاه مردان بنفس نفیس بمنزل ام المؤمنین تشریف برد و چون بقصر عبد اللّه بن خلف الخزاعی درآمد مخلفه او صفیه كه بام طلحة الطلحات ملقبه بود آواز برآورد كه یا قاتل الاحبه خدای تعالی اولاد ترا یتیم گرداناد چنانچه تو فرزندان مرا بی‌پدر كردی امیر المؤمنین جواب داد كه اگر من كشنده دوستان میبودم هركس كه درین خانه است میكشتم و اشارت بخانه كرد كه عبد اللّه بن زبیر و طایفه از مجروحان لشكر آنجا مختفی بودند و چون امیر المؤمنین بحجره عایشه رضی اللّه عنها درآمد فرمود كه ای حمیرا اگر تو از كردار خویش پشیمانی بجانب مدینه توجه نمای كه ترا از آن بلده گزیری نیست و رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا گفته بود كه یكی از ازواج من با تو قتال خواهد نمود و چون بر وی ظفر یابی او را بخانه‌اش فرست و خانه تو مدینه است و عایشه رضی اللّه عنها طوعا او كرها رفتن آن بلده را قبول فرمود و قولی آنكه آن روز نیز صدیقه فرمان امیر المؤمنین را بسمع رضا اصغا نكرد و روز دیگر آنحضرت امام حسن را پیش او فرستاد و پیغام داد كه اگر بمدینه نمیروی سخنی را كه میدانی درباره تو میگویم و عایشه رضی اللّه عنها مضطرب گشته فی الحال بیراق سفر حجاز مشعول شد و چون حقیقت این حال را از وی پرسیدند جواب داد كه حضرت رسالت مآب صلی اللّه علیه و سلم روزی فرموده بود كه در حالت حیات و بعد از ممات من هریك از امهات مؤمنین را كه علی مرتضی از قبل من طلاق دهد از حباله نكاح من خارج باشد و حالا من ترسیدم كه علی آن سخن را در حق من بر زبان آورد و لاجرم تن برفتن مدینه در دادم القصه چون عایشه رضی اللّه عنها عزیمت سفر حجاز مصمم گردانید امیر المؤمنین علی محمد بن ابی بكر را رضی اللّه عنه فرمود كه در آن سفر مرافقت خواهر خویش نماید و جمعی از نسوان بصره را ملبس بلباس رجال ساخته اشارت كرد كه در آن راه بخدمتكاری صدیقه پردازند و خود با اهل بیت و خواص اصحاب او را مشایعة فرمود و چون در اثناء راه بوقت نزول و ارتحال آن زنان عایشه را امداد مینمودند او ملول بوده میگفت كه علی مرتضی حرمت حرم رسول خدا نگاه نداشت و مرا بملازمت این طبقه مبتلا ساخت و بعد از وصول بمدینه آن عورات لباسهای اصلی خود را پوشیده بنظر عایشه رضی اللّه عنها درآمدند و حقیقت حال بر وی مكشوف گشته زبان بتحسین امیر المؤمنین بگشاد در كشف الغمه مسطور است كه عایشه صدیقه بالاخره از آن مخالفت پشیمان شده هرگاه كه یاد حرب جمل میكرد اظهار تاسف نموده میگریست و همدران كتاب مذكور
ص: 536
است كه بعد از آن واقعه روزی عبد اللّه بن زبیر بر سبیل عتاب عبد اللّه بن عباس را گفت كه قتال كردی با ام المؤمنین و حواری رسول رب العالمین و فتوی دادی بتجویز ترویج متعة ابن عباس رضی اللّه عنه جواب داد كه تو و پدر تو و خال تو عایشه را بیرون آوردید تا با امام برحق و خلیفه مطلق مخالفت كرد و حال آنكه او بوسیله ما ام المؤمنین شده است و ما او را بهترین اولادیم پس خدای تعالی در گذراناد از او و ایضا تو و پدر تو و خال تو با علی مرتضی مقاتله نمودید اگر علی مرتضی رضی اللّه عنه در سلك اهل ایمان انتظام داشت گمراه شدید بسبب محاربه با مؤمنان و اگر كافر بودید بدرستی كه گرفتار خواهید شد زیرا كه از موقف جهاد گریختید اما قضیه متعه ما آن را حلال میدانیم بنابر آنكه از رسول صلی اللّه علیه و سلم حلیت آنرا شنوده‌ایم و او ما را رخصت داده است در آن امر لاجرم بتجویز آن فتوی نوشتیم القصه چون شاه مردان روزی چند در بصره بسر برده ایالت آن ولایت را بعبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه تفویض نموده زیاد بن سمیه را كاتب و نایب او گردانید و بنفس نفیس روز دوشنبه شانزدهم رجب سنه سته و ثلثین رایت عزیمت بجانب كوفه افراخته آن خطه را دار الخلافه ساخت و همدرین سال حذیفة بن الیمان العبسی وفات یافت و حذیفه بنابر سری كه سرور كاینات با او درمیان نهاده بود بحال منافقان مدینه معرفت تمام داشت و بروایت امام یافعی در همین سال سلمان فارسی رضی اللّه عنه ببهشت جاودان شتافت و سلمان بواسطه كمال اخلاص بآستانه مقدس نبویه اختصاص بسیار داشت بمثابه‌ای كه آن حضرت در شأن او فرمود (كه سلمان منا اهل البیت) در سیر السلف مسطور است كه نوبتی امیر نجف در حق سلمان بر زبان الهام بیان گذرانید كه (ادرك العلم الاول و العلم الآخر بحر لا یدرك قعره هومنا اهل البیت) مدت عمر سلمان بروایت اقل دویست و پنجاه و بروایت اكثر سیصد و پنجاه سال بود و در همین سال عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح بجائی كه در آن عالم جهت او ترتیب یافته بود انتقال نمود و او بعد از اسلام مرتد شده از مدینه بمكه گریخت و زبان بغیبت حضرت رسالت منقبت علیه السّلام و التحیة بگشود بنابرآن آنحضرت خونش را هدر ساخت و بالاخره بسبب الحاح عثمان رضی اللّه عنه از وی عفو كرد چنانچه شمه ازین معنی در ذكر فتح مكه مرقوم كلك بیان گشت‌

ذكر اسباب طغیان معاویة بن ابی سفیان‌

مجاهدان معارك اخبار و محافظان عجائب آثار بزبان سنان قلم و بیان بنان خجسته رقم تحریر و تقریر فرموده‌اند كه در آن اوان كه عثمان رضی اللّه عنه جهت دفع مخالفان عمال خود را طلبیده بود روزی در یكی از كوچه‌های مدینه معاویه با كعب الاحبار دوچار خورد و در اثناء مكالمه با او گفت میترسم كه بالاخره اهل خلاف هجوم نموده عثمان را بقتل رسانند كعب گفت وقوع این حادثه بحسب تقدیر امریست ناگزیر معاویه گفت كاشكی مرا معلوم شود كه بعد از وی مهم خلافة بر كدام یك از اصحاب قرار خواهد یافت تا نسبت باو شرایط
ص: 537
اخلاص مرعی دارم كعب جواب داد كه بعد از عثمان این منصب بر صاحب بغله شهبا مقرر خواهد شد اما پس از خونریزش بسیار و حال آنكه در آن روز معاویه بر اشتر اشهب سوار بود لاجرم این سخن در خاطرش جای گرفته در طمع خلافت افتاد و چون امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه كشته شد فوجی از بنی امیه كه از ابن عم حضرت خیر البریه كینه دیرینه در سینه داشتند بوی پیوسته او را بر مخالفت شاه ولایت ترغیب و تحریض نمودند و معاویه خاطر بر طلب خلافت قرار داده همت بر آن گماشت كه عقاید شامیانرا نسبت بحضرت امامت مرتبت فاسد گرداند بنابراین میفرمود كه در ایام جمعه پیراهن خون‌آلود امیر المؤمنین عثمانرا با انگشتان مقطوع نایله بمسجد جامع دمشق میبردند و با مردم چنان ظاهر میكردند كه قتل امیر المؤمنین عثمان بفرموده شاه مردان وقوع یافته و معاویه در این باب چندان مبالغه نمود كه مبارزان شام بتأكید تمام سوگند خوردند كه بر بستر نرم نخسبند و آب سرد نیاشامند تا انتقام خون عثمان از دشمنان نكشند و در خلال آن احوال عمرو بن العاص كه در مكر و تزویر بی‌شبه و نظیر بود از فلسطین بدمشق رسیده مدد علت گردید نقلست كه در آن ایام كه امیر المؤمنین عثمانرا مخالفان در سرایش محاصره مینمودند عمرو بن العاص با اولاد از مدینه بیرون آمده بفلسطین شتافت و بعد از آنكه خبر قتل عثمان رضی اللّه عنه نزد او بتحقیق پیوست بموجب نامه‌ای كه معاویه بطلب او فرستاده بود یا بعشق خود عازم دمشق شد و در باب امضاء آن عزیمت با پسران خویش عبد اللّه و محمد مشورت كرد عبد اللّه گفت شرف ذات و محاسن صفات و علو حسب و سمو نسب امیر المؤمنین علی نزد جمیع طوایف انام وضوحی تمام دارد اولی و انسب آنكه بملازمت آنحضرت شتابی تا سعادت دارین دریابی و محمد جانب نقیض گرفته پدر را گفت مهم ما از پیش علی نگشاید و اگر بخدمت معاویه روی البته نیكو برآید و بروایتی هردو برادر عمرو را بمتابعت شاه مردان ترغیب نمودند و او از قبول آن سخن اعراض كرده گفت علی بسبب وفور كمالات و فضایل نفسانی از امثال ما مردم استغنا دارد مناسب آنست كه پیش معاویه رویم تا بحصول امالی و آمال فایز شویم عبد اللّه گفت مطاوعت علی مستلزم دخول جنات نعیمست و متابعت معاویه مستوجب ورود نار جحیم باقی اختیار تراست و عمرو بن عاص بسخنان پیرانه آن جوان التفات نكرده روی براه آورد و چون بجائی رسید كه راه عراق و شام از یكدیگر جدا میشد از وردان كه غلامش بود پرسید كه هریك از این دو طریق بكجا منتهی میشود وردان اشارت براه عراق كرده گفت این راهی است كه سالك آن بریاض بهشت میرسد و طریق شام را بوی نموده گفت این طریقی است كه رونده آن بعذاب دوزخ می‌پیوندد و عمرو عاص وردانرا استحسان نموده شعری انشا كرد مشعر بآنكه ارتفاع شأن و ارتقاء مكان شاه مردان اظهر من الشمس است اما میل بزخارف دنیوی سبب انحراف از جاده قویم و مانع اقبال بسلوك طریق مستقیم میشود القصه چون عمرو بدمشق رسید بطمع حكومت مملكت مصر با معاویه بیعت كرد و بین الجانبین قواعد اتحاد و محبت مؤكد گردید و مقارن آن حال
ص: 538
عبید اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما كه بواسطه قتل هرمزان از امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه توهم داشت نزد معاویه رفت و بسبب متابعت و مبایعت این دو كس كار ابن ابی سفیان رواج و رونقی تمام یافت و جمیع شامیان میان بخدمتش بسته در امر قتال با ولی حضرت ذو الجلال اتفاق نمودند و چون معاویه شنود كه سعد بن ابی وقاص و عبد اللّه بن عمرو اسامة بن زید و محمد بن مسلمه رضی اللّه عنهم دست بیعت بشاه ولایت نداده‌اند مكاتبت در قلم آورده نزد آن چهار عزیز فرستاد و ایشانرا بمتابعت خود و مخالفت امیر المؤمنین دعوت نمود و آن مكتوبات بمطالعه آنجماعت رسیده از ادعای معاویه تعجب كردند و سخنان خشونت آمیز و كلمات وحشت‌انگیز در جواب نوشتند و در آن مكاتیب شمه‌ای از مفاخر و مناقب اسد اللّه الغالب در قلم آورده اعلام نمودند كه ما بحسب باطن با آنحضرت موافقت داریم و میدانیم كه هركه با خدام آستان امامت آشیانش مخالفت نماید فیروزی نیابد اما بنابر آنكه تیغ در روی اهل قبله نباید كشید در كنج انزوا منزل گزیده‌ایم و هرگز جانب ترا بر علی مرتضی ترجیح نخواهیم نمود و بموافقت تو ابواب مخالفت بر رویش نخواهیم گشود و چون این نوشتها بنظر معاویه رسید از اطاعت آنجماعت مأیوس گشته بجد تمام و سعی مالا كلام در مقام ترتیب اسباب مقابله و مقاتله شد و باندك زمانی سپاه بسیار فراهم آورد

ذكر توجه امیر المؤمنین علی با سپاه عراق بعزم رزم اهل عناد و شقاق‌

بلبل‌نوایان چمن روایات و نغمه‌سرایان گلشن حكایات در این داستان باین دستان مترنم گشته‌اند كه چون بسمع اشرف امیر نجف رسید كه معاویة بن ابی سفیان در طریق بغی و عصیان سلوك می‌نماید و از متابعت ارباب هدایت ابا نموده ابواب مخالفت و طغیان بر روی خود میگشاید بامید آنكه شاید هادی (من یهدی اللّه فما له من مضل) او را از بادیه خلاف و معصیت بجاده قویم وفاق و معرفت رساند چندین كرت رسولان سخن‌گذار و قاصدان بلاغت دثار بدمشق فرستاد و بنوك قلم گوهربار و زبان خامه درر نثار مواعظ دلپسند و نصایح سودمند بر صحایف اوراق مرقوم گردانیده ارسال داشت و آن شیفته محبوب دولت و اقبال و فریفته معشوق جاه و مال را از وخامت مخالفت خلیفه بحق و امام مطلق تخویف و تحذیر نمود اما آن كلمات هدایت نشان در معاویة بن ابی سفیان اصلا تأثیر نكرد و همچنان در مقام عناد بوده مطلقا نسبت بحضرت ولایت منقبت شرط اطاعت بجای نیاورد نظم
امیر نجف شیر پروردگار*ولایت‌پناه كرامت دثار*
سوی ملك شام از كمال كرم‌فرستاده‌گان خجسته شیم*
فرستاد بهر نصیحت‌گری*نمودند ایشان زبان‌آوری*
ز لفظ گهربار شاه نجف*سپهر كرم مهر اوج شرف*
كلام بلیغ درر انتظام*بگفتند با والی ملك شام*
و لیكن چو توفیق یارش نبود*بجز ملك‌جوئی شعارش نبود*
ز مكتوب معجز طراز امیر*ضمیرش نیامد نصیحت‌پذیر*
خلاف امام بحق پیشه ساخت*بقصد خلافت
ص: 539 علم برفراخت*نبودش از آن كار یك ذره شرم*
نشد سنگ از پرتو مهر نرم*نباشد كسی را اگر گوش هوش*
كجا نفع یابد ز صوت سروش*بباران گیاهی نروید ز سنگ*
ز نیكی نگیرد دل سخت رنگ*كسی را كه باشد ز می بیشعور*
چه‌سان یاد آید ز جام طهور*چو پر شد دماغ از بخار ضلال*
دوا كی پذیرد ز حسن جمال
و معاویه هر نوبت در جواب مكتوب حضرت ولایت مرتبت بقلم بیشرمی سخنان درشت نوشته ریختن خون امیر المؤمنین عثمان را بخدام آستان هدایت نسبت مینمود و قاصدان شاه مردان را ناراضی رخصت مراجعت میفرمود و بجد هرچه تمامتر بجمع آوردن سپاه و ترتیب اسباب رزمگاه مشغولی میكرد در افساد عقاید مردم شام بعترت طاهره خیر الانام علیه و علیهم تحف التحیة و السلام مراسم اهتمام بجای می‌آورد و چون بر رای گیتی‌آرای شاه اولیا كالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا گشت كه انطفاء آتش نزاع معاویه بغیر تحریك تیغ آبدار صورت نه‌بندد و قطع ماده خصومت ظلمه شام جز باستعمال سیف و سنان میسر نگردد باطراف و جوانب ممالك مسرعان فرستاد و فرمان داد كه دلیران رزم‌آزمای و شجعان آهن‌فرسای بسده سنیه امامت و عتبه علیه كرامت شتابند و باندك زمانی در بلده كوفه لشكری جمع گشت كه دیده گردون شبیه و نظیر آن در عدد و عدد ندیده بود و بهرام خون آشام از كمال تحلد و شهامت ایشان انگشت حیرت بدندان گرفته تعجب مینمود آنگاه شاه ولایت‌پناه در روزی كه سرداران قبایل و صدرنشینان محافل در مسجد جامع كوفه مجتمع بودند بر منبر برآمده بعد از اداء حمد و ثناء الهی و نعت و درود حضرت رسالت‌پناهی بر زبان فصاحت بیان راند كه ایها الناس همم عالیه بر دفع اشرار شام و قلع اصحاب بغی و ظلام مصروف دارید و در محاربه طایفه باغیه لوازم سعی و اهتمام بجای آرید كه دشمنان دین‌اند و قاتلان مسلمین زمره‌ای كه اسلام ایشان بطریق كره و اضطرار بوده و فرقه‌ای كه تألیف قلوب ایشان بایمان جهت احراز مزخرفات دنیا روی نموده دران اثنا بدبختی اربدنام از غایت دغلی برخاسته گفت ای علی تو میخواهی كه ما با اهل شام كه اخوان مااند در اسلام مقاتله كنیم چنانچه با بصریان محاربه نمودیم و بخدا سوگند كه این معنی از حیز قوه بفعل نیاید مالك اشتر از شنیدن این سخن بیطاقت شده گفت بگیرید این بد اعتقاد را و اربد روی بگریز نهاده جمعی از عقبش بشتافتند و او را دریافته بضرب نعلین از پای درآوردند آنگاه مالك اشتر بعرض رسانید كه یا امیر المؤمنین گمان مبر كه ما بمجرد استماع امثال این هذیانات كه اربد گفت دست از دامان متابعت تو كوتاه گردانیم و در امر قتال و جدال با دشمنان نكبت مآل تأخیر و تقصیر جایز داریم بدلی قوی و املی فسیح بجانب اعدا توجه فرمای و در مقابله و مقاتله ظلمه شام بهیچ‌وجه اعمال و اغفال منمای و جمعی از اعیان آن مجلس مانند عمار بن یاسر و سهل بن حنیف و قیس بن سعد بن عباده و عدی بن حاتم الطائی و غیرهم بتقویت مالك اشتر كلمات پسندیده بر زبان آورده بمحاربت اهل ضلالت اظهار رغبت نمودند و چون خواطر اكابر و اصاغر بر امضاء آن عزیمت قرار
ص: 540
یافت امیر المؤمنین علی ابو مسعود انصاری را بنیابت خویش در كوفه تعیین فرموده رایت نصرت آیت برافراخت و بروایتی در آخر شوال سنه سته و ثلثین نهضت نموده روزی چند نخیله را لشكرگاه ساخت و بقول اكثر مورخان در آن مكان نود هزار مرد خنجرگذار كه از آنجمله هشتاد نفر از اهل بدر و هشتصد كس از صحابه بیعت الرضوان بودند در ظل رایت آیت حضرت ولایت منقبت جمع آمدند و بعد از آن حضرت كوچ فرموده بصوب شام نهضت نمود و در اثناء قطع منازل در حدود جزیره عرب بدیر راهبی رسید كه آنرا بزیر مناری ساخته بودند و امیر المؤمنین در آن محل عنان بكران كشیده راهب را طلبید و راهب با جسمی ضعیف و كسوت سیاه بر بام برآمده پرسید كه سبب طلب من چیست امیر المؤمنین فرمود كه مقداری آب میخواهم راهب گفت كه یك دلو آب خوشگوار ایثار نمایم حیدر كرار گفت مردم ما بسیارند زیاده ازین میباید راهب گفت بیست كس را سیراب سازم امیر المؤمنین فرمود كه بیش ازین میباید راهب گفت سه ظرف آب دارم همه را بنظر آرم امام المسلمین گفت ای راهب آن چشمه‌ای كه نزدیك باین دیر است و شش تن از انبیاء بنی اسرائیل از آب آن آشامیده‌اند كجاست راهب چون این سخن از اسد اللّه الغالب استماع نمود از دیر پایان دویده معروض داشت كه پدر من از پدر خود روایت كرده كه درین منزل چشمه‌ایست از چشم مردم پنهان و آنرا كس نتواند گشود مگر پیغمبری یا وصی پیغمبری و باز آن راهب گفت نزد من صحیفه‌ایست كه نام پیغمبر آخر الزمان و وصی او در آن مكتوبست اگر تو این چشمه را بمن نمائی بر دست تو ایمان آورم مردمك دیده آفرینش گفت من آن چشمه را ظاهر كنم انشاء اللّه تعالی آنگاه شاه ولایت‌پناه صد قدم بجانب شرقی صومعه رفته خطی مدور كه قطر آن بیست گز بود كشید و فرمود كه زمینی كه محاط آن دایره بود حفر نمایند و فرمان بران بموجب فرموده عمل نموده ناگاه سنگی بزرگ ظاهر شد چنانچه هرچند جمعی از مردم قوی سعی كردند آنرا نتوانستند جنبانید بعد از آن شاه مردان بقوت سرپنجه ولایت آن سنگ را برداشته دور انداخت و چشمه آب صافی نمودار گشته تمامی لشكریان و دواب سیراب شدند راهب چون این كرامت از مظهر العجایب مشاهده نمود از سر اخلاص خلعت اسلام در برافكنده صحیفه مسطور را منظور نظیر كیمیا اثر امیر المؤمنین حیدر گردانید و آن سطور مبنی بود از ظهور پیغمبر آخر الزمان و وصول شاه مردان بدان مكان و پدید آمدن چشمه آب بیمن مقدم حضرت ولایت مآب و ایضا چنان بوضوح انجامید كه آن حكایت را شمعون الصفا كه یكی از اكابر حواریانست از عیسی علیه السّلام روایت كرده است شاه ولایت بعد از اطلاع بمضمون آن صحیفه شریفه مراسم شكر الهی بجا آورد و بجانب مقصد توجه كرد و راهب غاشیه متابعت بر دوش گرفته در جنگ صفین بعز شهادت فایز شد از تاریخ احمد بن اعثم كوفی چنان معلوم میشود كه در آن اوان كه شاه مردان از كوفه بجانب شام نهضت كرده قطع منازل و مراحل میفرمود نوبت دیگر میان آنحضرت و معاویه ارسال رسل و رسایل سمت وقوع پذیرفت و در وقتی كه حدود رقه منزلگاه سپاه شاه ولایت‌پناه بود از جانب معاویه
ص: 541
مكتوبی وصول یافت بدینمنوال كه اما بعد ایزد تبارك و تعالی از میان كافه برایا مصطفی را برگزیده و مبهط وحی خویش گردانید تا بلوازم امر رسالت قیام نمود و آنحضرت را از مهاجر و انصار وزیران شایسته و ظهیران بایستی عنایت فرمود كه در ملازمتش مراسم اخلاص و خدمتكاری بجای آوردند و در تمهید اساس شریعت مساعی جمیله بذل كردند و فاضلترین اصحاب و كاملترین احباب ابو بكر صدیق بود رضی اللّه عنه كه بعد از فوت حضرت رسالت‌مآب بسرانجام مهام خلافت قیام نمود و پس از او عمر بن الخطاب آنگاه عثمان بن عفان و تو همیشه ابو بكر و عمر را مخالف بودی و در طریق عداوت ایشان سلوك مینمودی و چون آن‌دو بزرگوار بدار القرار نقل كردند با عثمان رضی اللّه عنه كه نسبت بتو قرابت قرینه داشت قواعد مخالفت مؤكد گردانیدی و قطع صله رحم جایز داشته محاسن افعال او را در نظر برایا لباس مقابح اعمال پوشانیدی و از اطراف ولایات سوار و پیاده بسیار بحرم محترم سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار طلبیدی تا قاصد قتل او گشتند و خود در خانه نشستی و ابواب امداد و مظاهرت آن خلیفه مظلوم بربستی تا خونش ریخته شد سوگند میخورم بعظمت و جلال كریم لا یزال كه اگر تو بمعاونت امیر المؤمنین عثمان برمیخاستی و بانگ بر اهل غوغا زده زبان نصیحت میگشادی از اشارت تو در نمی‌گذشتند و ترك فضولی گفته آنجناب را نمی‌كشتند و دلیل بر آنكه تو بقتل آن خلیفه مظلوم راضی بودی آنكه امروز تمامی كشندگان او را عزیز و مكرم میداری و نسبت بدیشان انواع انعام و احسان بجای می‌آری اگر رضای تو بكشتن عثمان مقرون نبوده باید كه قاتلان او را گرفته پیش من فرستی تا قصاص نمایم آنگاه بخدمت تو شتافته ابواب موافقت بازگشایم و الا ترا و یاران ترا مصراع
نیست نزدیك من مگر شمشیر و السلام
و چون این نامه بنظر انور امیر المؤمنین حیدر رسید برینموجب جواب نوشت كه اما بعد مكتوب تو وصول یافت آنچه در باب اصطفاء محمد مصطفی صلی اللّه علیه و سلم جهت تبلیغ رسالت و هدایت ارباب ضلالت نوشته بودی بوضوح پیوست و للّه الحمد و المنه كه حضرت عزت آن سید ستوده را بمزید لطف و احسان از سایر پیغمبران ممتاز و مستثنی گردانید و بتواتر وحی اختصاص داده مواعیدی كه با وی كرده بود بوفا رسانید و آن حضرت را بر اعداء دین ظفر نصرت كرامت فرمود و ذكر جمیلش را در شرق و غرب عالم مشهور ساخته یوما فیوما در متابعانش بیفزود و مرا از تو عجب می‌آید ای معاویه كه این معنی را در قلم می‌آری و نعمتی كه حق سبحانه و تعالی ما را بدان مخصوص ساخته بر ما میشماری مثل تو درین صورت مثل كسی است كه خرما بهجر و زیره بكرمان فرستد این سخن با من بچه مصلحت میگوئی و از این تكرار و تذكار چه میجوئی مگر می‌پنداری كه این احوال بر خاطر من فراموش گشته است یا آنكه كمال علوشان و سمومكان حضرت مصطفوی را نشناخته‌ام سبحان اللّه با علی بن ابیطالب چگونه توان گفت كه محمد رسول اللّه پیغمبری بزرگ بود و علو شان خاتم پیغمبران از آن مشهورتر است كه محتاج ببیان باشد اما آنچه نوشته
ص: 542
بودی كه فاضلترین اصحاب ابو بكر بود و بعد از آن عمر و عثمان ثالث ایشان بود ترا باین سخن چه مهم است اگر ابو بكر و عمر رضی اللّه عنهما نیكوكردار بودند ترا چه سود و اگر بد افعال بودند ترا چه زیان ابو بكر اگر صدیق بود صدیق ما بود زیرا كه شرف و حقیقت ما و جهالت و بطلان اعدا را تصدیق میفرمود و برین قیاس عمر نیز فاروق ما است زیرا كه برای ما حق از باطل فرق مینمود و عثمان رضی اللّه عنه اگر حمیده افعال بود جزای خویشتن یابد و اگر ناستوده اعمال بود شرر شر بر او تابد كه (إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ) ما را خبر ده ای پسر هند كه تو بر چه كاری و سخن آن بزرگان را چرا در قلم می‌آری آیا نمیدانی كه طلقاء و اولاد طلقا احزاب و ذریات احزاب را در اعمال و افعال مهاجر و انصار مجال دخل نیست مناسب آنكه حد خود نگاه داری و سخنانی كه زیاده از طورتست بر زبان نیاری بنعمة اللّه تعالی كه همچنانكه محمد مصطفی فاضلترین تمامی انبیاست ما را بر جمله مهاجر و انصار تفضیل است نمی‌بینی كه هركس از ما بسعادت شهادت رسید بشرفی مخصوص گردید كه غیر او را آن مرتبت حاصل نیست عم من حمزه را سید الشهدا گویند و برادرم جعفر را الطیار فی الجنة خوانند مسلمان ما در اسلام بر مسلمان شما راجح است و كافر مادر كفر بر كافر شما فایق و اگر ایزد تعالی اهل ایمان را از تزكیه نفس نهی نمیفرمود در این مكتوب شمه‌ای از مناقب و فضایل اهل بیت خود در قلم می‌آوردم بر وجهی كه هر مسلمان كه می‌شنود بدان اعتراف مینمود و اگر مآثر مشهور و مفاخر موفور من ترا فراموش گشته است بعضی از آن بیاد تو دهم ای پسر هند دست از این كار بازدار و مرا بران میار كه كلمة الحق با تو بگویم با زمره‌ای كه از همه حیثیتی بر تو تقدیم یافته‌اند دعوی مساوات مكن و بدانكه ما از بدایع صنایع آفریدگاریم و حكم سایر خلایق نداریم و كمال حلم باعث آنست كه با مردم مجالست مینمائیم و طریق اختلاط مسلوك میفرمائیم مشكوة هدایت از ماست و شجره ملعونه از شما هاشم بن عبد مناف از ماست و سگ اخلاف یعنی امیه از شما شیبة الحمد عبد المطلب از ماست كذاب مكذب از شما طیار بهشت از ماست و طرید پیغمبر خدا از شما حمزه سید الشهداء از ماست و دشمن سنت سید ابرار از شما سیده نساء العالمین از ماست و ام جمیل حمالة الحطب از شما فصلی كه در باب قتله عثمان رضی اللّه عنه نوشته بودی ترا نمیرسد كه طلب خون عثمان از من كنی و از من پسندیده ننماید كه آنجماعت را پیش تو فرستم اگر فرزندان عثمان رضی اللّه عنه كشندگان پدر خود را طلبند محق باشند و اگر تو دعوی می‌نمائی كه من از اولاد عثمان قوت و مكنت و تبع بیشتر دارم لایق آنكه در امری كه اكابر مهاجر و انصار اتفاق نموده‌اند موافقت كنی آنگاه كشندگان عثمان را بحضور من آورده زیان دعوی بگشائی و حجتی كه در آن باب داری فرانمائی تا آن قضیه بموجب حكم كتاب الهی و سنت حضرت رسالت‌پناهی فیصل یابد دیگر آنچه در آخر نامه نوشته بودی كه ترا و یاران ترا نیست بنزدیك من مگر شمشیر ازین سخن بغایت متعجب گشتم یابن آكلة الاكباد تو از كه شنیدی و كی دیدی كه اولاد عبد المطلب
ص: 543
از شمشیر ترسیدند و در جنگ پشت بر دشمن كردند تعجیل مكن و چندان توقف كن كه من بتو رسم تا شمشیرها بینی كه دسته آنها هنوز غرقه در خون برادر تو و خال تو و جد تو و عم تو و عم مادر تو و اسلاف توست اگر در آن معركه منهزم گردی غرایم اصحاب دین و ارباب یقین مشاهده تو گردد و اگر نصرت ترا باشد حقیقت ما را زیان ندارد (انا الی ربنا منقلبون و السلام علی عباد اللّه الصالحین) چون این مكتوب هدایت اسلوب بمعاویه رسید متردد و متحیر گشته بر خود پیچید و ندانست كه چه كند و چگوید و چگونه در طریق جواب آن خطاب پوید آخر الامر این بیت در قلم آورده و نزد حضرة امیر المؤمنین روان كرد شعر
لیس بینی و بین قیاس عتاب*غیر طعن الكلی و ضرب الرقاب* و شاه ولایت مآب این آیه در جواب نوشت كه (إِنَّكَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ القصه چون امیر المؤمنین علی از ناحیه رقة كوچ فرموده از آب فرات بگذشت زیاد بن نصر و شریح بن هانی را با فوجی از سپاه مظفر لوا مقدمه لشكر گردانید و معاویه خبر قرب وصول آنحضرت را شنید باجتماع جنود شام فرمان فرمود و بروایت اكثر مورخان با صد و بیست هزار كس از دمشق در حركت آمده ابو الاعور سلمی را با جمعی كثیر از مردان میدان پیكار در مقدمه ارسال داشت و زیاد نزدیك بابو الاعور رسیده و سپاه او را از اتباع خود زیاده دیده كیفیت حال بامیر المؤمنین علی عرضه داشت نموده امام عالیمقام سرانجام آن مهم را بعهده مالك اشتر كرده چون مالك بزیاد پیوست میان او و ابو الاعور حربی صعب اتفاق افتاد و بعد از آنكه سپهدار شرقی انتساب آفتاب روی بملك شام نهاد ابو الاعور از بیم تیغ مالك اشتر فرار نموده بمعاویه ملحق شد و ابن ابی سفیان بطرف صفین متوجه گشته ابو الاعور را بمحافظت آب فرات مأمور گردانید و از آنجانب اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب بدان منزل رسیده در برابر معسكر معاویه فرود آمد و چون از منع آب خبر یافت صعصعة بن صوحان را برسم رسالت نزد معاویة ابن ابی سفیان فرستاد و پیغام داد كه فیصل قضیه كه ما تیغها از برای آن آب داده‌ایم از محافظت آب باهم است نیز می‌باید كه اشارت نمائی تا كسی لشگریان را از برگرفتن آب منع نكند و صعصعه بمجلس معاویه رفته و بادای رسالت پرداخته معاویه در این باب با اصحاب خویش آغاز مشورت كرد عمرو عاص گفت ای معاویه تو میپنداری كه ساقی كوثر بر كنار آب فرات تشنگی برد و حال آنكه اعنه ظفر مآب عراق در قبضه اقتدار او باشد مصراع
زهی تصور باطل زهی خیال محال*
ولید بن عقبه گفت این مردم اكثر قتله امیر المؤمنین عثمان‌اند و ایشان چند روز آب از آنجناب بازگرفتند مستحسن آنكه ما نیز ایشان را بتشنگی عذاب نمائیم و معاویه بسخن ولید میل نموده صعصعه را بی‌نیل مقصود بازگردانید و ضعیفان لشكر امیر المؤمنین حیدر بواسطه فقدان آب بی‌تاب شده در معسكر نصرت اثر بهای یك مشك آب بسه درم رسید زیرا كه از آن موضع تا محل دیگر كه دست بآب میرسد دو فرسخ مسافت بود لاجرم مالك اشتر نخعی و اشعث بن قیس كندی بملازمت امیر المؤمنین علی شتافته حدیث تنقیص
ص: 544
مردم را جهت آب معروض گردانیدند و گفتند كه اگر از موقف خلافت رخصت یابیم همین لحظه بضرب تیغ آبدار دمار از مخالفان خاكسار برآورده صحرای صفین را از خون ایشان نمونه جیحون گردانیم و شاه ولایت‌پناه اجازت فرموده مالك و اشعث با زیاده از ده هزار مرد جرار مانند بحر در خروش آمدند و بسان ماهی جوشن پوش گشته از برق و باد سرعت سیر استعاره كردند و روی بابو الاعور نهاده بر كنار آب آتش قتال را التهاب دادند و خاكساران شام طریقه انهزام پیش‌گرفته سپاه نصرت مآب در غایت فراغت كنار آب را مضرب خیام سعادت انجام ساختند و معاویه در لجه اضطراب افتاده عمرو عاص زبان بملامتش بگشاد و گفت امروز اگر علی با تو همان معامله پیش گیرد كه تو دیروز با او پیش گرفتی پیداست كه حال بكجا منجر شود معاویه گفت اكنون بگوی كه ظن غالب تو درباره علی بن ابیطالب چیست عمرو جواب داد كه شاه ولایت مآب هرگز آب روی مروت نریزد و مانند تو از برگرفتن آب هیچكس را منع نفرماید معاویه در غایت ندامت و نهایت خجالت دوازده كس از اركان دولت خویش را مثل ضحاك بن قیس و بسر بن ارطاة و مقاتل بن زید و حوشب بن ذی ظلیم و داود بكری نزد آن مهر سپهر دین‌پروری فرستاد تا از آن حضرت التماس نمایند كه در باب تصرف آب مضایقه نفرماید و امیر المؤمنین علی با رؤساء شام ملاقات فرموده و بر مضمون رسالت ایشان مطلع گشته زبان فصاحت بیان باداء ثناء الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی بگشاد و آنجماعت را نصیحت نموده شمه‌ای از مفاخر خویش و مآثر حمزه و جعفر مبین گردانید و فرمود كه با معاویه بگوئید كه ما كسی را از برگرفتن آب مانع نخواهیم شد خاطر از این ممر پریشان ندارد و مقاتل بن زید و داود بكری از رشحات سحاب موعظت آنحضرت فیضی تمام یافته دست در دامان توبه و انابت زدند و در خدمتش توقف نمودند و سایر شامیان بازگشته خبر عدم مضایقه آبرا بابن ابی سفیان رسانیدند بثبوت پیوسته كه بعد از واقعه مذكوره چند كرت جهت الزام حجت شاه ولایت منقبت رسل و رسایل نزد معاویه فرستاده او را بجاده قویم و صراط مستقیم دلالت و هدایت نمود و بدستور پیشتر معاویه بر شارع مخالفت و عصیان ثابت قدم بوده اصلا متابعت آن حضرت را قبول نفرمود و چون فایده بر بیم و امید و تهدید و نوید مترتب نشد امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه بتعبیه سپاه نصرت‌پناه پرداخته بروایتی اتباع خود را بهفت قسم منقسم ساخت و بر هر قسمی شخصی امیر گردانید و اسامی امراء سبعه اینست مالك اشتر حجر بن عدی الكندی بن الربعی الیربوعی خالد بن معمر الدوسی زیاد بن النصر سعید بن قیس الهمدانی قیس بن سعد بن عباده و در آن لشكر ظفر اثر عمار بن یاسر بر جمیع سواران سرور بود و عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء بر تمام پیادگان مهتر و ضبط میمنه تعلق باشعث بن قیس كندی داشت و ریاست میسره مفوض بعبد اللّه بن عباس بود رضی اللّه عنهما و لواء شاه اولیاء را هاشم بن عتبة بن ابی وقاص محافظت مینمود و برین قیاس معاویه نیز جنود شقاوت ورود را هفت بخش كرد و بر هر بخشی كسی را امیر ساخت و نامهاء امراء او اینست عبد الرحمن
ص: 545
بن خالد بن الولید ابو الاعور السلمی حبیب بن مسلم الفهری ذو الكلاع الحمیری عبید اللّه بن عمر الخطاب شرحبیل بن سمط الكندی حمزة بن مالك الهمدانی و در لشكر معاویه سرور سواران عبد اللّه بن عمرو عاص بود و مهتر پیادگان مسلم بن عقبه و ضبط میمنه تعلق بعبید اللّه بن عمر یا ذو الكلاع الحمیری داشت و در میسره حبیب بن مسلم رایت ریاست برافراشت و بعقیده صاحب مقصد اقصی عبید اللّه بن عمر بر سواران سرور بود و عبد اللّه بن عمرو میمنه را ضبط مینمود و رایت معاویه را عبد الرحمن بن خالد داشت و قولی آنكه در میان هر قبیله از قبایل سپاه طرفین سرداری تعیین نموده بودند كه بامر و نهی ایشان میپرداخت و مهمی كه روی مینمود بكفایت مقرون میساخت و اسامی سرداران لشكر شاه مردان بعد از آن هفت نفر كه مذكور گشتند اینست سلیمان بن صرد الخزاعی حارث بن مرة العبدی حصین بن المنذر احنف بن قیس التمیمی عمرو بن الحمق الخزاعی نعیم بن هبیرة الشیبانی اعین بن ضبیعه حارث الاعور عمرو بن عطارد شداد الهلالی شریح بن هانی عمرو بن جبله حصین بن نمیر خزیمة بن جابر بن قدامة السعدی رفاعة بن شداد رویم الشیبانی عدی بن حاتم الطائی جندب بن زهیر الازدی عمرو بن مرثد صعصعة بن صوحان عبد اللّه بن الطفیل عمرو بن حنظله حارث بن نوفل قبیصة بن شداد قاسم بن حنظلة الجهنی سعد بن مسعود الثقفی معقل بن قیس عامر بن واثله ابو ایوب الانصاری ابو الهیثم التیهان النقیب و اسامی سایر امراء سپاه معاویه غیر آنچه مذكور شد اینست ضحاك بن قیس زفر بن الحارث مسلمة بن خالد بسر بن ارطاة حوشب بن حارث جلس بن سعد حسان بن یجدل یزید بن هبیره یزید بن امیة عمرو بن العاص مخارق بن الحارث قعقاع بن ابرهة سفیان بن عمرو حارث بن خالد همام بن قبیصه حوشب بن ذی ظلیم جلس بن ربیعه عباد بن زید یزید بن اسد ظریف بن جلس هانی بن عمیر نایل بن قیس حمزة بن مالك هلال بن ابی هبیره بر ضمایر فطنت مآثر اصحاب خبرت پوشیده نماند كه ارباب اخبار در باب تبیین وقایع و محاربات صفین آن مقدار اختلاف نموده‌اند كه موجب حیرت میشود و اگر درین مختصر جمیع اقاویل اهالی خبر و تفصیل حالات و مقالات و ذكر تمام شهداء و مقتولان صفین مرقوم كلك بیان گردد خامه دو زبان از مقصود كه اتمام كتاب است بازماند لاجرم طریق اختصار مسلوك داشته بر تحریر بعضی از آن امور اقدام مینماید

ذكر زمان مقاتله صفین و بیان كمیت كشتگان آن سرزمین‌

اكثر علماء متقدمین و فضلاء متاخرین چنین آورده‌اند كه وصول امیر المؤمنین و شامیان متمردین در صحرای صفین فی ذی الحجه سنة سته و ثلثین روینمود و در ذی حجة حجه مذكوره و محرم سنه سبع و ثلثین فریقین بمدارا و مواسا گذرانیده و چهارشنبه غره صفر آغاز كر و فر كردند و روایتی آنكه اصحاب هدایت و ارباب غوایت مدت یازده ماه در برابر یكدیگر نشسته باستعجال شمشیر و خنجر مشغول بودند و قولی آنكه مدت مقابله در صفین صد روز بود و نود نوبت مقاتله روی نمود و صاحب ترجمه مستقصی در قلم آورده كه زمان
ص: 546
محاربه بین الجانبین از غره صفر تا دهم ربیع الاول كه چهل روز باشد ممتد شده و وقایع هر روزی را مبین كرده در روضة الصفا از تاریخ ابو حنیفه دینوری منقولست كه در ماه ربیع الاول و ربیع الثانی و جمادی الاولی میان شاه اولیا و معاویة بن ابی سفیان رسل و رسایل متعاقب و متواتر بود و بهیچ‌وجه صورت مصالحه روی ننمود و در آن سه ماه هشتاد و پنج نوبت طبقات هردو لشكر بعزم رزم صف‌آرای گشتند و هر كرت زهاد انام و حفاظ كلام پای در میدان مصالحه نهاده بزلال موعظت نایره قتال را تسكین دادند و از غره جمادی الاخری تا ظهور هلال رجب هر روز بین الجانبین آتش جدال اشتعال داشت و از اول رجب تا آخر محرم هیچكس از فریقین قدم در وادی جنگ و شین ننهاد و باز روز نخست صفر محاربه دست داد و بعقیده صاحب گزیده در آن محاربه بیست و پنج هزار نفر از سپاه امیر المؤمنین حیدر كشته گشتند و از آنجمله بیست و پنج كس از اهل بدر بودند و از لشكر معاویه چهل و پنج هزار كس بقتل رسیدند و در ترجمه مستقصی مذكور است كه در صفین از صف امیر نجف چهل هزار مرد شهید شدند و از تبع معاویه هشتاد هزار و در تاریخ امام یافعی مزبور است كه (قتل بین الفریقین علی ما نقلوا ستون الفاو روی عن ابن سیرین انهم سبعون الفاو العلم عند اللّه تعالی)

گفتار در بیان شمه‌ای از محاربات صفین و ذكر بعضی از مشاهیر قتیلان طرفین‌

مورخ كه تاریخ عالم نهاد*ز اخبار صفین چنین كرد یاد*
كه چون گشت نومید جیش عراق*ز ارشاد ارباب ظلم و شقاق*
صباحی كه خورشید عالی مكان*برافراخت اعلام نصرت نشان*
علم كرد تیغ ظفر انتقام*برزم سپاه سیه روز شام*
امیر نجف شاه ملك عرب*علی قریشی بنام و نسب*
ببست از نطاق كرامت كمر*بیاراست از تاج تأیید سر*
برافراخت رایات دشمن‌شكن*ز درع توكل بپوشید تن*
سپر كرد از حفظ پروردگار*بزد دست در قبضه ذو الفقار*
درآورد پای ظفر در ركاب*برآمد بشبدیز گردون شتاب*
پی نصرتش جمله جیش عراق*كه بودند عاری ز عیب و نفاق*
بصحرای صفین كشیدند صف*گرفته همه گرز و خنجر بكف و از آنجانب معاویه تیغ بیشرمی برمیان بسته و زره بی‌آزرمی پوشیده و سپر وقاحت بر دوش افكنده و سنان قباحت بر دست گرفته بر مركب خذلان و عناد سوار گشت و سایر اهل بغی و ظلام بمتابعتش مسلح و مكمل شده و مهم از حد مدارا و مواسا درگذشت و از هردو طرف شیران بیشه وغا و نهنگان دریای هیجا نظم
درفش درخشان برافراختند*از آن پس بمیدان كین تاختند*
سنان تیز كردند بهر مصاف*كشیدند تیغ جدال از غلاف*
صهیل ستوران برآمد بلند*تزلزل در اركان عالم فكند در روضة الصفا مسطور است كه چون در آن روز فرقه ناجیه و فئه یاغیه در سایه اعلام خویش قرار گرفتند از سپاه ظفر مآب شخصی موسوم بحجل بن اثال قدم در میدان قتال
ص: 547
نهاده مبارز طلبید و از لشكر شام اثال نادانسته در برابر آمده پدر و پسر درهم آویختند و اثال كمر حجل را گرفته قوت نمود كه او را برگیرد و حجل درصدد مدافعه آمده هردو پهلوان از پشت زین بر روی زمین افتادند و مغفر از سر ایشان دور گشته یكدیگر را بشناختند و دست تعرض از دامان عرض هم كوتاه كرده هریك بسپاه خود پیوستند و در این‌روز غیر از این واقعه صورتی دیگر روی ننمود و روایت مقصد اقصی آنكه در روز اول از جانب اسد اللّه الغالب عبد اللّه بن بدیل الخزاعی و از طرف معاویه یحیی بن قیس الخزاعی بمیدان شتافته و آتش قتال اشتعال یافته بجدال یكدیگر پرداختند و از هر طرف جمعی كشته گشته خاك معركه را از خون یكدیگر گل ساختند و روز دیگر عبید اللّه بن غمر رضی اللّه عنه بمیدان آمده محمد بن حنفیه را بمبارزت خواند و محمد رضی اللّه عنه عزم رفتن كرده امیر المؤمنین علی فرزند رشید خود را تسكین داده بنفس نفیس متوجه عبید اللّه گردید و عبید اللّه تاب دیدار ذو الفقار نیاورده فرار برقرار اختیار كرد و بقولی در آن روز میان جعدة بن هبیرة بن ابی وهب القرشی كه خواهرزاده امیر المؤمنین علی بود و عتبة بن ابی سفیان حربی صعب روی نمود و جعده لواء مردانگی برافراخت و بضرب تیغ و سنان عتبه را شكست داده منهزم ساخت و روز سوم حریث كه غلام ابن هند بود مستعد قتال گشته با خواجه خود گفت كه اگر پسر ابو طالب را بقتل آورم باید كه ولایت طبریه را بمن ارزانی داری معاویه گفت زنهار كه با حیدر كرار در مقام قتال نیائی اما اگر هوس جنگ بر ضمیر تو مستولی شده با اشتر دست در كمرزن و عمرو عاص بخلاف معاویه حریث را بحرب شاه اولیا اغوا نمود و آن غلام جاهل بر اسب ابن هند سوار شد و جیبه او را پوشیده بمیدان خرامید و از علی مرتضی التماس مبارزت كرد و آن قدوه احرار بجانب حریث حركت فرموده بمجرد تحریك ذو الفقار او را بدار البوار فرستاد و معاویه از قتل آن نابكار ملول گشته بنابر استصواب عمرو عاص عبید اللّه بن مسعدة الفزاری را بمواعید مرغوبه فریب داد تا جامهای او را در بر كرده بمقاتله شاه مردان شتافت اما چون حیدر كرار ذو الفقار اعجاز آثار بركشید كه بر فرقش زند ابن مسعده فریاد برآورد كه یا امیر المؤمنین من معاویه نیستم و ابو بكره كسوة خود را بر من پوشانیده و مرا بمحاربه تو مأمور گردانیده آنحضرت فرمود كه انصرف ثكلتك امك و آن بی‌سعادت معاودت نموده نزد معاویه رفت و ابن هند آغاز خطاب و عتاب كرده ابن مسعده گفت ای معاویه همچنانكه تو جان خود را دوست میداری من نیز حیات خویش را میخواهم و مرا بولایتی كه تصرف در آن موقوف بحرب شاه ولایت باشد احتیاجی نیست در مقصد اقصی مذكور است كه در روز چهارم از جنگ معاویه عمرو سكونی را بمحاربه شاه اولیا فرستاد و آنحضرت بمقتضاء عادت پسندیده خود نخست عمرو را نصیحت فرموده بسلوك طریق هدی دلالت نمود و چون آن لعین سخن امیر المؤمنین را قبول نكرد آنحضرت كلمه (لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم) بر زبان رانده بسر نیزه او را برگرفت و در هوا نگاه داشته گفت نظر كن عمرو فریاد برآورده
ص: 548
گفت و اللّه كه نار جهنم را دیدم آنگاه جان داده بر زمین افتاد و در روز ششم مغیرة بن خالد البكری كه صاحب رایت قبیله ربیعه بود با خواص قوم خود بمیدان رفته بنابر مالی كه در شام داشت عنان موافقت بجانب معسكر معاویه تافت و اقرباء مغیره آغاز جزع و فزع كرده امیر المؤمنین علی بر مركب تایید سوار گشت و بیك حمله صفوف شامیان را شكافته خود را بمغیره رسانید و او را درربوده بخویشانش ملحق گردانید و گفت اینك ابن عم و رئیس شما آمد اكنون مرا بنصرت او حاجت نیست اگر خواهد در ظل رایت هدایت آیت ما توقف كند و اگر خاطرش مایل بصحبت اهل شقاوت است مضایقه نداریم و مغیره زبان باعتذار گشاده از خیالی كه نموده بود اظهار ندامت كرد در روضة الصفا مذكور است كه روزی احمر غلام ابو سفیان كه از اكثر ارباب عصیان بمزید بطالت و بطلان اشتهار و امتیاز داشت در میدان آمده شاه مردان را بمبارزت خواند صعصعة بن صوحان بانگ بر وی زده گفت بسزا و جزاء خود برساد كه چون تو سگی را بمقاتله خیر العباد فرستاد احمر گفت مثال این سخنان از غایت جبن گفته میشود و در آن اثنا شقران مولی خاتم الانبیاء صلی اللّه علیه و سلم بقتال احمر شتافت و عز شهادت یافت احمر بغرور هرچه تمامتر كرت دیگر امیر المؤمنین حیدر را بمیدان طلبید مردم گفتند ای سگ بازگرد كه تو كفو او نیستی گفت لا و اللّه بازنگردم تا علی را نكشم یا سر در سر این سودا كنم و چون كمال جهالت آن ملعون بر ضمیر انور آن حضرت واضح شد عنان عزیمت بطرف میدان انعطاف داده بازویش را بگرفت و او را برداشته چنان بر زمین زد كه مجموع اعضایش درهم شكست و بعد از كشته شدن احمر كریب بن ابرهه كه بمهابت هیات و وفور قوت متصف بود بمیدان آمده شاه مردان را بمحاربه دعوت كرد و مرتفع بن الوضاح و حارث شیبانی از عقب یكدیگر بمقابله و مقاتله آن بداختر قیام نموده شربت شهادت چشیدند آنگاه شاه ولایت‌پناه آهنگ جنگ كریب كرده عبد اللّه بن عدی الحارثی گفت یا امیر المؤمنین امید وارم كه مرا دستوری دهی تا بحرب این لعین اقدام نمایم اگر غالب آیم فهو المطلوب و الا در ركاب هدایت انتساب تو شهید شده باشم و عبد اللّه اجازت یافته نزدیك كریب رفت و ساعتی نبرد كرده از پای درآمد و از مصیبت او شاه ولایت منقبت متاثر گشته سمند تیزكام را در میدان راند و كریب را از كربت سخط احدیت تخویف نموده نصیحت كرد كه سالك طریق نجات گردد كریب گفت كه باین شمشیر كه در دست دارم مانند تو بسیار كس كشته‌ام و شمشیر حواله اسد اللّه الغالب كرد و آن حضرت حمله او را بسپر صبر دفع فرمود و تیغی بر فرقش فرود آورد كه تا قربوس زین دو پاره شد و از مشاهده آنحال غلغله در سپاه افتاده دوست و دشمن آفرین بر آن دست و بازوی دشمن‌شكن كردند و امیر المؤمنین بصف خویش باز گشته محمد بن حنفیه را بجای خود بازداشت و یكی از ابناء اعمام كریب از غایت كرب نزدیك بمحمد رفته گفت سواری كه پسر عم مرا كشت كجا رفت محمد گفت اینك من بنیابت او ایستاده‌ام و خصم بر وی حمله كرده عاقبت بر دست محمد بقتل رسید و همچنین
ص: 549
یك‌یك تن از قرابتان و دوستان كریب بمقاتله محمد رضی اللّه عنه میشتافتند تا هشت نفر بضرب تیغ بیدریغش عنان بجانب جهنم تافتند و روایت كشف الغمه آنكه بعد از كشته شدن كریب سه كس دیگر از اتباع معاویه بمبارزت شاه ولایت مبادرت نموده بقتل رسیدند آنگاه حضرت امیر المؤمنین علی معاویه را بمحاربه دعوت نمود معاویه گفت مرا بجنگ تو حاجتی نیست اما عروة بن داود كه از جمله اتباعش بود بقتال حیدر كرار شتافته بضرب ذو الفقار از پا درافتاد و علی مرتضی فرمود كه انطلق الی النار و تكبیر گفته بصف خویش پیوست نقلست كه روزی عبد الرحمن بن خالد بن الولید از جانب معاویه بمیان معركه رفته مبارز خواست و مالك اشتر با او برابر شده شمشیری بر مغفرش زد چنانچه خود شكسته تیغ بسر عبد الرحمن رسید و عبد الرحمن بازگشته معاویه را گفت دیگر ما را طاقت نمانده كه خون عثمان را طلب نمائیم معاویه گفت از محاربه بسیار ملول شدی و از این قدر جراحت كه در وقت ملاعبه باطفال رسد نالان گشتی عبد الرحمن گفت تو بفراغ بال بر سریر اقبال نشسته نظاره مینمائی و ما بضرب و طعن شمشیر و نیزه گرفتاریم چرا یكبار تو هم بكارزار اشتغال نمی‌فرمائی معاویه از سخنان عبد الرحمن خندان شده سلاح بر خود راست كرد و روی بصف امیر نجف نهاده رجزی بر زبان راند و بكنایت از قبیله همدان مبارز طلبید سعید بن قیس الهمدانی از سپاه افضل همه طبقات انسانی بمیدان رفته چون دانست كه غنیم او كیست فی الحال اسب برانگیخت و بر او حمله كرد و معاویه مانند گنجشك از بیم چنگال عقاب فرار نموده بخیمه خویش رفت و از غایت خشیت با هیچكس سخن نگفت و همدران روز مالك اشتر بمیدان شتافته عبید اللّه بن عمر عنان عزیمت بمبارزت او تافت و چون نزدیك بمالك رسید از نام و لقبش پرسید و مالك نام خود بر زبان آورد عبید اللّه متأمل شد و گفت ای عم اگر من میدانستم كه تو مبارز میطلبی بجنگ نمی‌آمدم اكنون برخصت تو بازمیگردم مالك اشتر گفت از عار فرار نمی‌اندیشی عبید اللّه گفت اگر مردم گویند (فر جزاه اللّه) بهتر است از آنكه گویند (قتل رحمه اللّه) آنگاه عبید اللّه باشارت اشتر برگشته چون نزد معاویه رسید ابن هند آغاز تعرض كرده گفت ای پسر عم چرا این همه ترس بتو راه یافت در صفت رجولیت میان تو و اشتر چه فرق است عبید اللّه گفت تو چرا بجنگ او نمی روی معاویه جواب داد كه من بمقاتله كسی رفتم كه در شجاعت كم از اشتر نیست یعنی سعید بن القیس الهمدانی عبید اللّه گفت این سخن راست است اما چون سعید بتو نزدیك رسید مانند روباه از چنگ شیر گریختی معاویه گفت بخدا سوگند كه اگر با علی بن ابیطالب در میدان باشم عیب فرار برخود نپسندم در این اثنا آواز مبارك امیر المؤمنین علی بگوش معاویه و عبید اللّه رسید كه میفرمود ای پسر هند دست از ریختن خون مسلمانان كوتاه كن و قدم در میدان نه تا با یكدیگر نبردآزمائی كنیم اگر تو غالب آئی عالمی را بربائی و اگر حضرت عزت مرا نصرت دهد مردم ازین محنت نجات یابند معاویه چون دانست كه قایل این سخن كیست و مقصودش چیست دم بر او فرورفت و عبید اللّه بن عمر بر زبان آورد كه ای معاویه
ص: 550
گفتار موافق كردار باید اینك حیدر كرار ترا میخواند اگر داخل شجعانی و پسر ابی سفیانی بیرون رو تا دست برد ترا نظاره كنیم و معاویه همچنان مهر سكوت بر لب نهاده هرچند عبید اللّه او را بر قتال تحریص نمود بجائی نرسید و چون امیر المؤمنین دانست كه معاویه بمبارزت مبادرت نخواهد نمود عنان یكران بصفوف دشمنان انعطاف داد و میمنه و میسره ایشان را برهم زده در ضمان امان مهیمن منان بازگشت و عبید اللّه معاویه را از آن شجاعت شاه ولایت متغیر دیده با او گفت كه ما ترا از این دلیرتر می‌پنداشتیم از پیش سعید بن قیس بگریختی و چون علی ترا بمقاتله دعوت كرد از بیم او بلرزه درافتادی نمیدانم كه این مهم چگونه تمشیت خواهد پذیرفت و معاویه از شنیدن این سخنان در خشم شده عمرو عاص را گفت می‌بینی كه پسرزاده خطاب جرأت نموده با ما چه خطاب میكند عمرو جواب داد كه راست میگوید مناسب نیست كه ابن ابیطالب در میدان آمده ترا بمبارزت خواند و تو خود را از محاربت معاف داشته قدم پیش ننهی معاویه گفت مگر هوس خلافت داری كه مرا بقتال علی مرتضی ترغیب مینمائی و من هیچكس را ندیدم كه با او بمیدان رفته باشد و بجان خلاص یافته عمرو گفت بخدا سوگند كه مرا طمع خلافت نیست و لیكن این كار تو مستلزم عیب و عار است معاویه خندان شده مقارن آن حال ابن عم خیر الناس لباس خود را تغییر داده بمیدان خرامید و مبارز طلبید عمرو عاص آن حضرت را نشناخته گامی چند پیش نهاد حیدر كرار برگرد عمرو میكشت و نزدیكش نمیرفت تا او دلیر شده از صف لشكر معاویه دورتر افتد و عمرو این معنی را بر جبن حمل نموده چند قدم دیگر پیش رفت و رجزی خواند مضمون اینكه ای كشندگان عثمان اعضای شما را بتیغ تیز ریز خواهم كرد اگرچه ابو الحسن باشد در میان شما و آنحضرت آن رجز را جواب داده عمرو دانست كه غنیم او كیست لاجرم پشت بر معركه كرده روی بگریز نهاد و حیدر كرار سلام اللّه علیه اسب از عقب او برانگیخته نیزه بوی رسانید و سنان نیزه بر دامن زره عمرو آمده از اسب درگذشت و بر قفا افتاده هردو پای خود را علم كرد و چون ازار در پا نداشت عورتش نمودار شد و امیر المؤمنین از مشاهده آنصورت دست از عمرو باز كشیده مراجعت فرمود و بروایتی گفت یا ابن الباغیه برو كه تو آزاد كرده عورت خودی و چون عمرو در غایت خجالت و انفعال نزد معاویه رسید ابن ابی سفیان زبان طعن و تعریض گشاده مدتی در این باب با عمرو سخریت و استهزا میكرد در كشف الغمه مسطور است كه در یكی از ایام صفین كه حضرت امیر المؤمنین بمبارزت معاویه را دعوت میفرمود بسر بن ارطاة كه بشجاعت مشهور بود و از غایت شرارت در عداوت عترت طاهره نبوی غلو مینمود جهت قتال آنحضرت بمیدان شتافت و امیر المؤمنین علی بر او حمله كرد و بسر از وفور وهم خود را بر قفاء انداخت و تقلید عمرو عاص كرده هردو پای خود را مرتفع گردانید تا عورتش برهنه شد لاجرم امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه او را همچنان گذاشته بازگشت و بسر سراسیمه برجسته و خود از سرش افتاد مردم او را
ص: 551
بشناختند و آواز برآورد كه یا امیر المؤمنین این بسر بن ارطاة است آنحضرت فرمود كه بگذارید او را كه لعنت خدای بروی باد و معاویه در خنده شده بسر را گفت (لا بأس علیك فقد نزل لعمرو مثلها) نقله اخبار بقلم خجسته شیم رقم فرموده‌اند كه روزی عزار بن الادهم كه در میان شامیان پهلوانی بود معظم بمیدان آمده عیاش بن ربیعه هاشمی را بمبارزت خواند و عیاش ملتمس او را قبول نموده هردو از اسب پیاده شدند و مدتی درهم در آویخته بالاخره عیاش غالب آمد و بیك ضرب شمشیر مدت عیش عزار بن الادهم را بسر آورد و از آن ضربت اتباع امیر المؤمنین شادمان گشته آواز تحسین باوج علیین رسانیدند و آنحضرت عیاش را طلبیده فرمود كه من ترا و ابن عباس را فرمودم كه از محل خود حركت منمائید و مركز خالی نگذارید چرا خلاف وصیت كرده بمیدان میروی و فرمان مرا سهل میشماری عیاش گفت یا امیر المؤمنین چون دشمن مرا بمحاربت دعوت كرد اگر در برابر او نمیرفتم محمول بر جبن میشد امیر المؤمنین فرمود كه محافظت وصیت امام از قول خصم بهتر است در این اثنا دو مرد از بنی لخم بمواعید معاویه فریفته گشته جهت طلب خون عزار بمیان هردو صف آمدند و عیاش را طلبیدند و حیدر كرار بر اسب عیاش سوار شده و جوشنش را پوشیده بمیدان خرامید و یكی از آن‌دو خون گرفته بر آنحضرت حمله نمود شاه ولایت او را از میان بدو نیم زد چنانچه از حدت شمشیر و سرعت ضرب دلاور دلیر آن شخص دو نیم شده لحظه از اسب نیفتاد و نظاركیان تصور كردند كه زخم خطا گشت و بعد از حركت اسب هر نیمه او بطرفی افتاد و آن مدبر دیگر نیز بضرب ذو الفقار از پای درآمد معاویه چون دانست كه قاتل لخمیان شاه مردان است گفت لعنت بر لجاج باد كه بارگیریست كه هرگاه بر آن نشستم مخذول گشتم در روضة الصفا مسطور است كه روزی از مبارزان شام شخصی عثمان بن وایل الحمیری نام كه در شجاعت سرآمد روزگار بود و نزد ارباب اخبار زیاده بر صد سوار نامدار بمیدان آمده بضرب تیغ عیاش بن ربیعه مقتول گشت و بعد از لحظه‌ای حمزه برادر عثمان كه او نیز در غایت جلادت بود آهنگ جنگ نموده امیر المؤمنین علی سلاح عیاش را پوشید و بجانب حمزه رفته بمجرد تحریك ذو الفقار سر او را با دوش از بدن جدا ساخت آنگاه عمرو بن عیش اللخمی بتصور آنكه قاتل حمزه عیاش است بر امیر حمله كرد و آنحضرت او را چنان دو نیم زد كه نصف بالای جسد آن لعین بر زمین افتاده نیمه پایان بر زین بماند و چون این صورت بدیع مشاهده عمرو عاص گشت گفت غیر علی بن ابیطالب كسی این نوع زخم نتواند زد و معاویه زبان انكار گشاده عمرو گفت تمامی سپاه را بگوی كه بیكبار حمله كنند اگر این سوار حیدر كرار باشد روی گردان نخواهد شد و اگر كسی دیگر باشد خواهد گریخت و معاویه بر آن موجب عمل نموده آنحضرت قدمی از موضعی كه ایستاده بود بازپس ننهاد و هم آنجا اشارت فرمود تا سپاه منصور نیز بمبارزت مبادرت نمایند و در آن روز سی و سه كس از شامیان نابكار بضرب ذو الفقار بدار البوار شتافتند روایتست كه نوبتی از لشگر معاویة بن ابی سفیان ملعونی موسوم بمخارق بن عبد الرحمن بمیدان آمده مبارز خواست و از سپاه آن مظهر
ص: 552
الطاف و ایادی مؤمن بن عبید المرادی با او محاربت نموده شهید شد و مخارق از غضب خالق نیندیشیده سر آن مؤمن را از تن جدا كرد و رویش بر خاك نهاده عورتش را برهنه ساخت و نوبت دیگر در جولان آمده مبارز خواست و مسلم بن عبدربه الازدی در برابر او رفته از عقب مؤمن بجوار مغفرت حضرت مهیمن پیوست و مخارق دو مسلمان دیگر را نیز بعز شهادت رسانید و با مجموع ایشان همان عمل بجای آورد آنگاه شاه ولایت پناه تغییر لباس كرده روی بمیدان نهاد و مخارق بر آن افضل خلایق حمله كرد و آنحضرت بیك ضربت شمشیر نصف بدن او را طولا از پشت زین بر روی زمین انداخت و از اسب فرود آمده سر پرشر آن بداختر را از مركب تن جدا كرد و بر زبر خاك گذاشت چنانچه روی او بجانب آسمان بود و هفت مبارز از ملاعین شام جهت انتقام قتل مخارق متعاقب یكدیگر بمبارزت امیر المؤمنین حیدر مبادرت نموده بمجرد تحریك ذو الفقار از پای درآمدند مخالفان چون صورت حال براین منوال دیدند متوهم گشته دیگر كسی قدم در میدان ننهاد و معاویه غلام خویش حارث را كه بصفت جرأت و جلادت اتصاف داشت مخاطب ساخته گفت همت بر دفع این سوار مصروف دار كه غیر از تو كسی با او قتال نتواند نمود حارث گفت ایها الامیر من این مبارز را چنان می‌بینم كه اگر جمیع پهلوانان شام بهیأت اجتماعی بر وی حمله كنند روی نگرداند بلكه بیشتر ایشان را بقتل رساند غالبا خاطر مبارك تو از من ملال یافته است كه مرا بمحاربه او مأمور میگردانی لاجرم من از جان شیرین دست شسته ترا وداع میكنم و بمیدان میروم معاویه گفت معاذ اللّه كه من بهلاكت تو راضی شوم اگر ترا مصلحت در محاربت این شخص نیست توقف نمای تا دیگری مباشر دفع شر او شود و حارث این معنی را فوزی عظیم دانسته معاویه هرچند دلیران شام را بر قتال امیر المؤمنین تحریض نمود هیچكس زبان بقبول آن امر خطیر نگشود و چون آنحضرت دانست كه كس بمیدان نمی‌آید مغفر از فرق همایون برداشته گفت منم ابو الحسن و از شنیدن آواز آن شاه دشمن‌شكن غلغله در میان دوست و دشمن افتاده حارث بمعاویه گفت پدر و مادرم بفدای تو باد اكنون دانستی كه فراست من چه درجه دارد من اگر بحرب او می‌شتافتم اكنون خود را از جمله مقتولان می‌یافتم در مقصد اقصی مذكور است كه در روز دوازدهم از ایام محاربه ذو الكلاع الحمیری كه موسوم بسمیفع بود باغوای معاویه و امداد عبید اللّه بن عمر بمقاتله ربیعه و همدان اقدام نمود و امیر المؤمنین علی عبد اللّه بن عباس و خندف الحنفی را بمعاونت ربیعه و همدان مامور گردانید و فرمود كه چون نظر خندف بر ذو الكلاع افتد او را بقتل آرد یا كشته شود و چنانچه بر زبان الهام بیان آنحضرت گذشته بود در آن روز ذو الكلاع بر دست خندف كشته گشت و حمیریان كه قوم او بودند انهزام یافتند و نسب ذو الكلاع بملوك بنی حمیر میرسید و او زمان فرخنده‌شان حضرت رسول را صلی اللّه علیه و سلم دریافت اما بسعادت ملازمت آنحضرت فایز نشد و بعد از قتل او پسرش شرحبیل بمعسكر امیر المؤمنین حیدر آمده جسدش را بمعسكر معاویه برد و در روز سیزدهم حوشب بن ذی ظلیم كه از جمله
ص: 553
اعاظم یمن بود و متابعت معاویه مینمود بمیدان آمده بر دست سلیمان بن صرد الخزاعی بقتل رسید و در روز چهاردهم عبد اللّه بن بدیل بن ورقاء الخزاعی كه از جمله اصحاب حضرت رسالتمآب بود و ملازمت جناب ولایت مآب میفرمود بعز شهادت فایز گشت در مقصد اقصی مذكور است كه در آن روز عبد اللّه بن بدیل با قوم و خیل بمعركه شتافته فرمود تا همه غلافهای شمشیر بشكستند و دل در قتال ارباب ضلال بستند و معاویه ابن مسعده را بپیوند حكومت ولایت مكه و توابع فریفته بمقاتله عبد اللّه فرستاد و از جانب امیر المؤمنین حیدر مالك اشتر بامداد عبد اللّه مامور گشته چون جنگ در پیوست ابن مسعده بر عبد اللّه بن بدیل حمله كرد و عبد اللّه حمله او را رد نمود و بیك ضرب شمشیر دست آن بیسعادت را مقطوع گردانید و بضربت دیگر كارش باتمام رسانید و سهل بن عبد اللّه الیشكری كه از جمله ندیمان ابن ابی سفیان بود بعد از ابن مسعده بر دست عبد اللّه بن بدیل كشته گشت آنگاه لشگر شام از اطراف و جوانب عبد اللّه درآمدند و حربی در كمال شدت وقوع یافته آخر الامر عبد اللّه شربت شهادت چشید گویند نود زخم بر اعضای مباركش یافتند یكی بر سر و دو بر رو و باقی بر سایر اعضاء و ابو عمرة الانصاری نیز در آن روز از زخم تیغ معاویه عالم را بدرود كرد و بروایتی هم در آن روز خزیمة بن ثابت انصاری كه رسول حضرت باری گواهی او را بمنزله شهادت دو كس داشته بود و بنابراین او را ذو الشهادتین میگفتند بضرب شمشیر شامیان شهادت یافت و بروایت صاحب مقصد اقصی در روز شانزدهم هاشم بن عتبة بن ابی وقاص كه برادرزاده سعد بود بمبارزت شامیان پای در میدان نهاده از لشكر معاویه جوانی نو رسیده كه بصباحت رخسار و لطافت گفتار اتصاف داشت در برابر هاشم آمده رجزی خواند مضمون آنكه من از اولاد ملوك غسانم و از متابعان عثمان و از طلب‌كاران خون ابن عفان از شاه مردان هاشم گفت ای پسر قتل عثمان در حضور صحابه وقوع یافته و ذمه امیر المؤمنین از این تهمت مبرا است آن جوان گفت اصحاب من میگویند كه امیر شما باقامت نماز قیام نمینماید هاشم گفت ویحك اول كسی كه با رسول صلی اللّه علیه و سلم نماز گذارد او بود و اتباع او اكابر مهاجر و انصاراند كه در سلك اعاظم علما و فقها انتظام دارند جوان چون این سخن بشنید تازیانه بر اسب زد و صفوف را بشكافت و سعادت ملازمت شاه ولایت دریافت و در آن روز ولید بن عقبه با جمعی از فرسان شام بمقابله و مقاتله هاشم قیام نموده او را بعز شهادت رسانیدند و امیر المؤمنین از قتل هاشم غمناك و متالم گشته رایت را بولدا و عبد اللّه ارزانی داشت و عبد اللّه بمیدان رفته چندان قتال كرد كه او نیز روی بروضه رضوان آورد و روز دیگر كه شهسوار خورشید منیر بر سبز خنك سپهر برآمده هیئات جسدانی عالم را بجوشن نورانی بیاراست شاه اولیا درع حضرت مصطفی را علیه من الصلوة انماها در پوشید و بر اسبی بحیر نام سوار شده با اولاد كرام و ابن عباس و عمار بن یاسر رضی اللّه عنهما روی بقبیله معاویه آورد و نام خلقی را از ملاعین شام بضرب حسام خون‌آشام از صحیفه هستی محو كرد و معاویه
ص: 554
در آن روز عبید اللّه بن عمر را با دو هزار سوار جوشن‌پوش بمیدان فرستاده عبید اللّه امام حسن را طلب نمود و محمد بن ابی بكر نزد او رفته زبان بنصیحتش بگشود و گفت عجب خطائی از تو واقع شد كه با معاویه بیعت كردی و حال آنكه اگر معاویه با تو بیعت میكرد مناسب‌تر میبود زیرا كه او طلیق بن طلیق است عبید اللّه جواب داد كه مرا با تو سخنی نیست حسن را بگوی كه نزدیكتر آید و چون امام حسن علیه السّلام پیش او آمد عبید اللّه با آنجناب گفت كه مردم پدر ترا دوست نمی‌دارند هیچ توانی كه این مهم را تو قبول نمائی تا ما دست در دامان متابعت تو زنیم زیرا كه تو فرزند فاطمه رضی اللّه عنها هستی و حالا در تمامی روی زمین از تو كسی بزرگتر نیست امام حسن فرمود ای عبید اللّه شرم نمیداری كه باوجود امیر المؤمنین مرا افضل خلایق میگوئی و حال آنكه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم در حق من و برادرم فرمود كه (انتما سیدا شباب اهل الجنة و ابوكما خیر منكما) ای كاشكی من تار موئی بودمی بر سینه پدر خود آنگاه امام حسن رضی اللّه عنه مراجعت فرموده عبید اللّه مبارز طلبید پهلوانی از سپاه ظفر قرین بر او تاخته بیك ضرب شمشیر كار او را آخر ساخت و در قاتل او اختلاف واقع شد همدانیان گفتند هانی بن خطاب آن مهم را از پیش برد و مردم حضرموت بر زبان آوردند كه مالك بن عمرو عبید اللّه را بقتل آورد و قوم ربیعه قایل شدند كه قاتل او حریث بن جابر حنفی است و ابو حنیفه دینوری در تاریخ خویش آورده كه این روایت بصحت اقربست اما عقیده صاحب ترجمه مستقصی آنكه كشنده عبید اللّه زیاد بن حفصه بود و العلم عند اللّه تعالی در مقصد اقصی و مؤلفات بعضی دیگر از علماء مسطور است كه در روز بیست و ششم از ایام محاربه صفین عمار بن یاسر رضی اللّه عنه عزم رزم مصمم گردانیده عنان یكران بجانب میدان انعطاف داد و علی مرتضی او را از امضاء آن عزیمت مانع شد عمار گفت ای امیر المؤمنین بخدا پناه میگیرم از آنكه عاصی كشته شوم آنگاه بر مخالفان حمله كرده حارث برادر ذو الكلاع الحمیری را كه در برابر او آمد بقتل رسانید و در اثناء اشتعال آتش قتال عطش بر وی استیلا یافته آب طلبید قدحی ضیاح یعنی شیری كه جهت كسر غلظت آب بدان آمیخته باشد بنظرش آوردند و عمار ضیاح را دیده تكبیر گفت و مقداری از آن آب آشامیده بر زبان گذرانید كه رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا خبر داده گفت ای عمار قاتل تو از فیه باغیه باشد و مقتل تو در میان جبرئیل و میكائیل خواهد بود و علامت قتل تو آن باشد كه آب خواهی و قدحی ضیاح پیش تو آرند (بناء علی هذا) من بیقین دانستم كه آخر ایام حیات من امروز است و باز آغاز قتال كرده مدبری كه مكنی بابو العادیه و موسوم به بسار بن سبع بود نیزه بر تهی‌گاه او زد و عمار از آن زخم بیتاب شده از اسب درافتاد و جمعی از اصحاب هدایت بر ابو العادیه حمله كرده او را همانجا بقتل رسانیدند در ترجمه مستقصی از سفیان بن عوف مرویست كه بعد از شهادت عمار رضی اللّه عنه شخصی نزد معاویه رفته گفت مردی متصف بدین صفات از لشكر عراق كشته گشته معاویه گفت آنكس
ص: 555
عمار یاسر است هركس سر او را بنظر من آرد انبانی درهم بدو دهم و پس از لحظه ولید بن عقبه و ابن الجون السكونی پیش معاویه آمده سر عمار را آوردند و هریك بانفراد دعوی قتل عمار كردند معاویه گفت نزد عبد اللّه بن عمرو عاص روید تا میان شما حكم نماید و ایشان بحضور عبد اللّه بن عمرو رفته او از ولید پرسید كه عمار را چگونه كشتی جواب داد كه بر وی حمله كرده بقتلش رسانیدم عبد اللّه گفت تو قاتل او نیستی آنگاه سكونی را گفت از كیفیت قتل عمار مرا خبر ده سكونی جواب داد كه در آن زمان كه بر یكدیگر حمله كردیم طعن من بر وی كارگر آمد و عمار از مركوب جدا شده گفت نجات نیابد آنكه ندامت و خسارت او بحضور جبرئیل و میكائیل بود این سخن میگفت و بر یمین و یسار نظر می‌انداخت تا من سر او را از بدن جدا كردم عبد اللّه گفت (خذا الجواب و بشر بالعذاب) سكونی گفت اگر كشته شویم وای بر ما و اگر بكشیم وای بر ما و انبانرا انداخته بر زبان راند كه (انا للَّه و انا الیه راجعون) و این قیل و قال بسمع معاویه رسیده عبد اللّه را از تلفظ بامثال آن سخنان منع نمود و عبد اللّه گفت تو بدین قدر راضی نیستی كه ما با تو در این محاربت موافقت مینمائیم و اكنون ما را از اظهار آنچه از حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم شنیده‌ایم مانع آئی در بعضی از روایات آمده است كه چون عمار شربت شهادت چشید عبد اللّه بن عمرو ملول و محزون نزد معاویه رفته گفت مردم ما عمار یاسر را كشتند و حال آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم در حق او فرموده بود كه (یا عمار یقتلك الفئة الباغیة) معاویه گفت قاتل عمار كسی است كه او را بجنگ آورده و این سخن بی‌توجیه معاویه بسمع شریف امیر المؤمنین علی رسیده گفت بر این تقدیر حمزه را رضی اللّه عنه حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم كشته باشد نه وحشی و بروایتی آنكه این جواب مسكت را عبد اللّه بن عمرو بمعاویه گفت و معاویه در خشم شده سه روز با عبد اللّه سخن نكرد در بسیاری از نسخ معتبره بنظر درآمده كه امیر المؤمنین حیدر از مصیبت عمار یاسر رضی اللّه عنه بغایت غمگین گشت و بر زبان بلاغت آئین راند كه هركه از وفات عمار تنگدل نشود او را از اسلام نصیبی نباشد خدای بر عمار رحمت كناد روزی كه از قبر او را برانگیزند و در آن ساعت كه او را از نیك و بد سؤال كنند هر وقت كه در خدمت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم سه كس را دیده‌ام چهارم ایشان عمار بوده و اگر چهار كس دیده‌ام پنجم بوده نه یك نوبت عمار را بهشت واجب شد بلكه بارها استحقاق آن پیدا كرده جنات عدن او را مهیا و مهنا باد كه او را بكشتند و حق با او بود و او با حق بود چنانچه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم در شان وی فرمود كه (یدور الحق مع عمار حیثما دار) و امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه بنفس نفیس بر عمار نماز گذارده بدست همایون خویش او را در خاك نهاد مدت عمر عمار نود و یكسال بود رضی اللّه عنه در مقصد اقصی مذكور است كه ابی بن قیس كه صاحب عبد اللّه بن مسعود بود هم در روز قتل عمار شهید شد و پای برادر ابی علقمه در همین روز از دست برد شامیان مقطوع گشت و علقمه پیوسته گفتی كه دوست ندارم كه پای من درست بودی زیرا كه از قطع این عضو
ص: 556
احسن ثواب از مسبب الاسباب طمع میدارم و علقمه بواسطه شهود در معركه صفین بر سایر اصحاب ابن مسعود تفضیل نمودی و بادراك شرف ملازمت علی مرتضی تفاخر فرمودی و از مشاهیر شهداء صفین دیگری ابو الهیثم مالك بن التیهانست كه در سلك نقباء انصار انتظام داشت و بروایت صاحب مستقصی و امام یافعی و بعضی دیگر از مورخین سید التابعین اویس بن عامر القرنی كه از غایت اشتهار و وفور علوشان و سمومكان او از شرح و بیان مستغنی است هم در آن معركه بر دست تبع معاویه كشته گشت در یكی از كتب معتبره بنظر درآمده كه روزی اویس قرنی بر كنار آب فرات وضو میساخت كه ناگاه آواز طبلی بگوش او رسید پرسید كه این چه صداست گفتند آواز طبل شاه ولایت پناه است كه بحرب معاویه میرود اویس گفت هیچ عبادت نزد من از متابعت علی مرتضی بهتر نیست آنگاه بملازمت آنحضرت شتافته غاشیه موافقتش بر دوش داشت تا در یكی از آن معارك شربت شهادت چشید اما عقیده صاحب سیر السلف آنست كه اویس رضی اللّه عنه در غزاء آذربایجان بمرض طبیعی متوجه عالم آخرت گردید رحمة اللّه علیه‌

ذكر مراسله امیر المؤمنین علی رضی الله عنه و معاویة بن ابی سفیان و بیان آخرین محاربه‌ای كه واقع شد در میان ارباب هدایت و اصحاب عصیان‌

واقفان آثار سلف و راویان اخبار خلف صحایف اوراق را باین ارقام مشرف ساخته‌اند كه چون زمان محاربه صفین در صفین امتداد یافت و بسیاری از نامداران عراق و شام كشته گشته در اكثر ایام پرتو انوار فتح و نصرت بر پرچم علم شاه ولایت تافت و معاویه آثار عجز و انكسار بر وجنات احوال اتباع خود مشاهده نمود آغاز حیله و تلبیس كرد و نامه‌ای در قلم آورده نزد ابن عم حضرت خاتم صلی اللّه علیه و سلم ارسال داشت مضمون مكتوب آنكه اگر تو و ما میدانستیم كه مهم محاربه بدین مرتبه خواهد انجامید اصلا در این امر شروع نمی‌نمودیم اكنون صلاح در آنست كه از گذشته هیچ نگوئیم و از طرفین طریقه مصالحه پوئیم و چنانچه ما ببقاء خود امیدواریم تو نیز امیدواری و چنانچه ما از موت خوف و هراس داریم تو نیز خایفی و بر تو پوشیده نیست كه اخیار و صلحا در این مخاصمت و محاربت بقتل رسیدند و اگر بساط جنگ منطوی نگردد بقیة السیف نیز نمانند و من پیش ازین التماس كرده بودم كه حكومت شام را بمن ارزانی داشته مرا تكلیف متابعت خویش نفرمائی و حالا نیز همان ملتمس را تكرار مینمایم باید كه مضایقه نكنی چه ما همه از عبد مناف متولد شده‌ایم و از یك اصل متفرع گشته و هیچ‌یك را از ما بر دیگری تفضل و رجحان نیست و السلام و چون این نامه بامیر المؤمنین علی رسید در جواب نوشت كه اما بعد ای معاویه مكتوب تو بمن رسید و مضمون آن بوضوح انجامید و بغی و عناد و ظلم و فساد تو روشن
ص: 557
گردید آنچه نوشته بودی كه اگر تو و ما میدانستیم كه مهم جنگ بدینجا منجر خواهد شد در این كار شروع نمیكردیم من باری امروز بر كارزار تو حریص‌ترم از آنكه دیروز بودم و یوما فیوما این معنی سمت ازدیاد خواهد پذیرفت و آنچه گفته بودی كه میان ما و شما در خوف و رجا مساواتست چنین نیست زیرا كه شما اهل شك و زیغید و ما ارباب ثبات و یقین دیگر آنكه حرص عراقیان باحراز مثوبات اخروی بیشتر است از میل شامیان بمزخرفات دنیوی اما حدیث التماس حكومت شام بی‌مبایعت و متابعت من قبول نیست پیش از این هم مسألت نموده بودی و باجابت مقرون نگشته بود اكنون چه واقع شد و كدام حق بر ذمه من ثابت كردی كه مستحق آن عطیه گشتی و آنچه قلمی كرده بودی كه ما هردو پسران عبد منافیم این سخن راستست و آن غلط كه هیچ‌یك را بر دیگری فضل و رجحان نیست زیرا كه هرگز عبد شمس چون هاشم نبود و حرب با عبد المطلب برابری نتوانست نمود و صخر یعنی ابو سفیان بگرد ابو طالب نتوانست رسید و ترا با من مقابل نتوان گردانید از آنكه طلیق بن طلیق با رونده طریق توفیق دم مساوات نتواند زد نه ترا مسابقتی در اسلام و نه موافقتی در مهاجرت نبی علیه الصلوة و السلام پس با من كه ابن عم حضرت خاتم و برادر او و وصی او و وارث علم او و خلیفه اویم بچه فضیلت معارضه نمائی و نسبت من با رسول نسبت هارون است با موسی علیهما السلام و اگر باب پیغمبری بمهر نبوت حضرت خاتم الانبیاء محتوم نگشتی هرآینه چنانكه بولایت خاص اختصاص دارم بنبوت عام موسوم میبودم حضرت واهب العطیات مرا بتشریف آیات بینات مشرف ساخته و رایات عنایات بر سر من افراخته اولاد كرام مرا با ابناء لئام تو چگونه قیاس توان كرد و بر خاطر فاتر تو خطور نكند كه مرا از قتال و جدال تو ملال و كلال روی نموده اگر عرب را سعادت موافقت من مساعدت ننمودی ببلائی مبتلا شدندی كه واقعه از آن مشكل‌تر و حادثه‌ای از آن هایل‌تر نبودی (وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ) و السلام و چون این مكتوب فصاحت اسلوب بمعاویه رسید و بر مضمون بصدق مقرون آن مطلع گردید از مصالحه مأیوس گشته مجددا بترتیب اسباب كارزار قیام و اقدام نمود و روز دیگر كه خورشید انور در فضاء سپهر اخضر لواء ضیا گستر برافراخت و افنا و اعدام سپاه ظلمت انجام شام را و جهه همت عالی نهمت ساخت امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه دستیار میمنت آثار نبوی را بر سر بسته و درع فرخنده دثار مصطفوی را دربر افكنده و شمشیر آن خجسته شمایل را حمایل كرده و تازیانه آنحضرت را كه ممشوق نام داشت بر دست گرفته بر مركب تایید ربانی سوار گردید و بمیان هردو صف خرامید و خطبه فصیح بلیغ بر زبان الهام بیان راند و اصحاب هدایت انتساب را بصبر و ثبات وصیت كرده نصایح سودمند نموده بر مقاتله و مجادله ارباب عناد و شقاق ترغیب و تحریض فرمود و سرداران سپاه عراق و حجاز بقدم وفا و وفاق پیش آمده ده هزار سوار كاردیده با تیغهای كشیده بموافقت شاه ولایت بجانب اهل غوایت عنان انعطاف دادند و چون بصفوف مخالفان
ص: 558
نزدیك رسیدند جمله بیك نوبت حمله كردند و بسان شیر ژیان و پیل دمان بمیان شامیان درآمده چندان خون ریختند كه تصور شد كه دست‌وپای مراكب را بحنا رنگین ساخته‌اند و از این دست‌برد پای ثبات معاونان معاویه از جای رفته و بازوی ایشان از حركت باز ایستاده ابن ابی سفیان حیران مانده روی بعمرو عاص آورده گفت یا ابا عبد اللّه امروز دست در عروه وثقی شكیبائی باید زد تا فردا مفاخرت توان كرد عمرو جواب داد كه راست میگوئی و امروز مرگ حق است و حیاة باطل و اگر علی مرتضی با سپاه مظفر لوا برین جمله یك حمله دیگر كند از لشكر ما اثر نماند و در آن روز مالك اشتر همعنان شاه مردان بوده در قتل دشمنان آثار پسندیده بظهور رسانید و بسیاری از پردلان شام را مقتول گردانید و از آنجانب نیز نبرد آزمایان تیغ‌گذار در مقام مدافعه آمده جمعی از اصحاب هدایت انتساب را شربت شهادت چشانیدند و آن شیران بیشه جنگ و طالبان نام و ننگ درهم آویخته كمال جلادت و مردانگی ظاهر گردانیدند و حیدر كرار در آن روز بتأیید پروردگار نظم
بهرسو كه دل دل برانگیختی*بسی سر بفتراكش آویختی*
ز خون سیه‌روزگاران شام*زمین و زمان ساختی لعل‌فام*
زدی بر سر هركه شمشیر كین*دو نیم اوفتادی بروی زمین*
زبان سنانش باهل ستم*بگفتی پیام اجل دمبدم*
بهرسو كه تیرش نمودی عبور*چو خون در رگ خصم كردی مرور و در آن هنگام اشتعال آتش قتال از باد حمله ابطال رجال ساعت بساعت بیشتر از پیشتر میشد تا پردلان را از تیغ و سنان بمشت و گریبان رسید و خون چون رود جیحون در فراز و نشیب كوه و هامون روان گردید و هرگاه كه مبارزان شام طریق انهزام پیش می‌گرفتند امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه دست از كشش و كوشش كوتاه میفرمود و اتباع را نیز از محاربه منع مینمود اصبغ بن نباته و بعضی دیگر از خواص گفتند كه یا امیر المؤمنین ما را چگونه فتح میسر میشود كه در وقت هزیمت اعدا از تعاقب نهی میفرمائی و حال آنكه اگر مردم ما روی بگریز می‌آورند اتباع معاویه در ستیز می‌افزایند آن جناب جواب داد كه معاویه بمضمون كتاب الهی و سنت جناب رسالت پناهی عمل نمی‌نماید و من آن نتوانم كرد كه ابن ابی سفیان میكند و اگر او را علم و عمل بودی با من محاربه ننمودی القصه در تمامی آن روز جنگ قایم بود بلكه زمان زمان صعوبتش می‌افزود باوجود آنكه خورشید خنجر گذار از مهابت آن كارزار اندیشیده رخت اقامت بنهانخانه مغرب كشید و رخسار زمانه مانند دل عاصیان شام تاریك گردید دلاوران آن‌دو سپاه دست از قتل یكدیگر بازنداشتند و بضرب تیغ درخشان و سنان جان ستان همت بر انهدام بناء حیات هم گماشتند و زمره‌ای از ثقات روات آورده‌اند كه در آن شب كه موسوم بلیلة الهریر شد هركس را كه حیدر كرار بضرب ذو الفقار از پای درآوردی تكبیر گفتی و یكی از مخصوصان كه حساب تكبیرات آنجناب را نگاه میداشته روایت كرده كه چون روز شد عدد تكبیرات بپانصد و بیست و سه رسید و در مستقصی از ابی سعد السمعانی مرویست كه معاویه گفت كه در لیلة الهریر جناب امیر بنفس نفیس زیاده از نهصد كس را بقتل رسانید و در روضة الصفا از تاریخ احمد بن اعثم كوفی منقولست كه در لیلة
ص: 559
الهریر در اثناء دار و گیر پیران شام نوحه و بیقراری آغاز كرده بر زبان تضرع و زاری میگفتند كه از خدای بترسید و بر این معدودی چند كه از چندین هزار باقی مانده‌اند ترحم نمائید و بر عیال و اطفال ما ببخشانید و دست از قتال كوتاه فرمائید و هیچ فایده بر این سخنان مترتب نمیگردید و همچنان حرب قایم بود تا آفتاب تابان رایت درخشان برافراشته عالم را روشن گردانید در مناهج السالكین مذكور استكه در آنشب سی و سه هزار نفر از طرفین بقتل آمدند و در كشف الغمه مسطور است كه بروایت مصنف كتاب فتوح در آنشب سی و شش هزار كس مقتول شدند و در مستقصی مزبور است كه در لیلة الهریر دو هزار و هفتاد و یك مرد از سپاه ظفرپناه و هفت هزار كس یا قریب بآن از اهل بغی و طغیان كشته گشتند پوشیده نماند كه صاحب مستقصی و بعضی دیگر از مورخان مراسله را كه در صدر این داستان مرقوم كلك بیان شد بعد از لیلة الهریر تحریر نموده‌اند و برخی دیگر از فضلاء ایراد آن‌دو مكتوب را بدستور این مهجور بر واقعه مذكور تقدیم فرموده‌اند و اللّه اعلم بحقایق الامور و هو خبیر علیم‌

ذكر انطفاء نایره جنگ و شین و بیان قضیه نامرضیه حكمین‌

روایت كنند اهل عز و جهاد*كه چون یافت امر قتال اشتداد*
عیان گشت آثار فتح و ظفر*بر اعلام شاه شجاعت اثر*
بترسید فرمان ده ملك شام*ز تیغ شهنشاه عالی‌مقام و با عمرو عاص كه از جمله خواص او بمزید اختصاص امتیاز داشت در باب تسكین التهاب آتش قتال آغاز مشورت فرمود عمرو گفت از برای روزی چنین حیله‌ای ذخیره كرده‌ام و تدبیری اندیشیده معاویه پرسید كه آن كدام است عمرو گفت این جماعت را بكتاب خدای تعالی دعوت كن تا مخالفت در میان ایشان ظاهر شده بمحاربت نپردازند و معاویه را این سخن مستحسن نموده بقولی در صبح لیلة الهریر و بروایتی در سحر روز دیگر بفرمود تا هر مصحفی كه در معسكر او بود حاضر ساخته بر رؤس رماح استوار كردند و آن اسنه را مانند الویه بر دست گرفته صف كشیدند و لشكر امیر المؤمنین حیدر را چون در آن صبح چشم بر آن سنانها افتاد نخست پنداشتند كه علمها است كه برافراشته‌اند و بعد از لحظه‌ای كه روز روشن شد دانستند كه حال چیست و فضل بن ادهم در پیش قلب لشكر شام و شریح جذامی در امام میمنه و ورقاب بن معمر در پیش اهل میسره آمده ندا كردند كه ای معشر عرب ما شما را بكتاب خدای تعالی دعوت میكنیم باید كه بمضمون آن عمل نمائید و دست از جنگ باز دارید كه اگر من بعد بدستور ایام سابق بر محاربه اقدام فرمائید زنان و فرزندان شما را رومیان و فارسیان اسیر و دستگیر كرده بولایت خویش برند بعد از آن ابو الاعور بر اسب اشبهی سوار شده و مصحفی بر سر نهاده بمیان هردو صف آمد و فریاد بركشیده امثال این سخنان بر زبان راند و چون عراقیان مقوله شامیان را استماع نمودند اختلاف در میان ایشان پیدا شده بعضی گفتند این صورت عین مكر و خدیعتست و برخی
ص: 560
بر زبان آوردند كه نخست ما اتباع معاویه را بكتاب ایزد تعالی دعوت كردیم و چون اجابت نكردند خون ایشان بر ما حلال گشت و اگر اكنون ملتمس ایشان را مبذول نداریم خون ما نیز بر آنجماعت مباح گردد و امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه من از همه‌كس سزاوارترم باجابت كتاب الهی اما مقصود مخالفان از ربط صحایف آیات بر صحایف رایات عمل بمضمون آن نیست بلكه چون از حرب ترسیده‌اند و علامات فتح و ظفر در جانب ما بعین الیقین دیده میخواهند كه باین كید جنگ را تسكین دهند و جان از معركه بدین حیله بیرون برند و من با ایشان مقاتله خواهم نمود تا بحكم باری سبحانه راضی گردند و چون اشعث بن قیس كه اكثر قبایل یمن مطاوعت او می‌نمودند و بعضی دیگر از سرداران سپاه مبلغها از معاویه بر سبیل ارتشا گرفته بودند گفتند ای امیر المؤمنین دعوت معاویه را اجابت كن كه ترا بكتاب سبحانی میخواند كه ما بر عثمان جهت رد این قول خروج كردیم و اگر این ملتمس معاویه باجابت اقتران نیابد ما ترا گرفته بخصم سپاریم امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه از استماع این كلام محزون گشته فرمود كه (انا للَّه و انا الیه راجعون و الی اللّه المشتكی و اللّه المستعان اللهم انت الحاكم فیما بیننا فانك عدل لا یجور) القصه هرچند حیدر كرار سپاه نصرت آثار را بر حرب و پیكار ترغیب نمود و گفت این حیله را عمرو عاص جهت مخلص معاویه و اتباع او اندیشیده بجائی نرسید و لشكریان از برابر مخالفان آغاز مراجعت نمودند مگر مالك اشتر كه بدستور پیشتر در میمنه باستعمال سنان و خنجر اشتغال داشت و چون امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه مشاهده فرمود كه جنود فوج‌فوج باز میگردند دست بر دست كوفته گفت ابن هند غالب آمد در این اثناء عبد اللّه بن الكوا و جمعی از اشقیا كه بعد از این لفظ خوارج بر ایشان اطلاق خواهد رفت از روی مبالغه و الحاح بآنجناب گفتند دعوت معاویه را اجابت باید نمود یا ما را در مخالفت خویش معذور باید داشت و امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجه ضرورة بمصالحه راضی شده خوارج گفتند كسی را بفرست تا مالك اشتر را از حرب منع نموده بازگرداند امیر المؤمنین حیدر یزید بن هانی را بطلب مالك اشتر فرستاده چون یزید پیغام بمالك رسانید اشتر گفت چه وقت مراجعت است كه امارات فتح و ظفر و نصرت ظاهر شده و یزید بخدمت شاه ولایت بازگشته آنچه از مالك شنیده بود بعرض رسانیده و اصوات اشتر و اتباع او ارتفاع یافته گرد و غباری عظیم پدید آمد خوارج بشاه اولیا گفتند كه ما چنان گمان می‌بریم كه اشتر باشارت تو در اشتعال آتش قتال اجتهاد مینماید آنجناب فرمود كه من بر سبیل علانیه یزید را گفتم كه به اشتر بگوی كه دست از جنگ بازدار و مشاوره نكردم كه موجب مظنه شود و كرت دیگر یزید را بطلب مالك روانه گردانید و چون بار دوم پیغام امیر علیه السّلام بمالك رسید گفت مگر این واقعه جهت رفع مصاحف روی نموده یزید گفت آری مالك اشتر گفت و اللّه كه همان لحظه كه دیدم مخالفان مصحفها بر سریرها بسته‌اند دانستم كه در میان سپاه عراق اختلاف و افتراق پیدا خواهد شد آنگاه مالك بكراهیت تمام دست از قتال بازداشته نزد امیر المؤمنین علی
ص: 561
كرم اللّه وجهه رفت و با آنجماعت كه شاه ولایت را بمصالحه تكلیف مینمودند خطاب و عتاب آغاز كرد و بین الجانبین قال و قیل بسرحد تطویل انجامیده نزدیك بآن رسید كه فتنه دیگر پدید آید و چون امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه اهتمام خوارج را در اجابت ملتمس معاویه مشاهده نمود اشعث بن قیس را فرمود كه برفع علامات حرب قیام نمای و اشعث بموجب فرموده بتقدیم رسانیده چون بقوم ربیعه رسید عمرو بن اذنیه با او گفت كه ای اشعث روا باشد كه محبت اهل شام را در دل جای میدهی و حال آنكه ما در خون آن قوم غوطه خورده‌ایم آنگاه شمشیر بر قفاء دابه اشعث زده گفت (لا حكم الا للّه) اشعث گفت شمشیر خود در نیام كن كه شامیان ما را بامری دعوت كردند كه اگر در آن تاخیر مینمودند ما ایشان را بآن كار میخواندیم القصه چون تدبیر عمرو عاص موافق تقدیر آمد معاویه حبیب بن مسلمه را نزد جناب امیر فرستاد و پیغام داد كه كتاب خدای تعالی نطق ندارد تو شخصی را اختیار نمای و من دیگری را تا حكم باشند و بعد از مطالعه آیات بینات الهی اگر ترا بخلافت تعیین نمایند ما رضا دهیم و اگر این مهم را بمن تفویض فرمایند تو نیز باید كه از استصواب ایشان درنگذری و اگر بر غیر ما اتفاق كنند ما هردو دست از طلب بازداریم و امر خلافت را بآن شخص گذاریم اشعث بن قیس چون این سخن شنید گفت معاویه بزبان انصاف سخن میگوید و حسن بن منذر و شقیق بن ثور و بعضی دیگر از یمانیه تقویت اشعث نموده گفتند اكثر شجعان بقتل رسیدند و مردم از محاربه ملول گردیدند البته مصالحه باید كرد در این اثنا عبید اللّه بن الحارث الطائی كه از كثرت عبادت مدت بیست سال بوضو و صلوة عشا باداء نماز بامداد قیام نموده بود و در لیلة الهریر شانزده زخم قوی خورده بخیمه شاه مردان درآمد و امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه او را احترام تمام فرموده گفت ای عبید اللّه خود را چگونه می‌یابی جوابداد كه ای امیر المؤمنین ظاهرا از عمر من روزی یا قریب بروزی زیاده نمانده و آنجناب آب در چشم مبارك آورده فرمود كه دل خوشدار كه بجوار مغفرت رحیم غفار واصل میگردی و حشر تو با شهداء كبار خواهد بود آنگاه عبید اللّه گفت ای امیر المؤمنین چنین شنیدم كه اصحاب تو در مقام خلاف آمده‌اند و ترا بر آن میدارند كه با معاویه مصالحه نمائی زینهار كه بقول ایشان عمل نفرمائی و دست از محاربه این گروه عاصی كوتاه نسازی جناب ولایت پناه جواب داد كه یا عبید اللّه باستظهار كدام ناصر و معین با معاویه و قاسطین مقاتله نمایم و تو ندانسته‌ای كه باوجود آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم قوت چهل پیغمبر داشت مدت سه سال بر سبیل شهرت و اعلان هیچكس را بقبول اسلام و ایمان دعوت نفرمود و بعد از آنكه اظهار نبوت نمود مدت ده سال بقتال اقبال نكرد و چون اعوان و انصار دست در دامن متابعتش زدند بجنگ و جدال مامور شد اكنون اگر مرا نیز هواداران پدید آیند با دشمنان حرب كنم و الا صبر و شكیبائی نمایم چنانچه انبیا و اوصیا تحمل نمودند ای عبید اللّه مرا رسول خدا از قضایائی كه واقع خواهد شد خبر داده و من شكایت قوم را ببارگاه احدیت عرضه خواهم داشت و بامری قیام نخواهم
ص: 562
نمود كه بدان سبب از دایره امامت بیرون آیم عبید اللّه گفت گواهی میدهم كه امام بحق و خلیفه مطلق و علم منصوب میان خداوند و عباد جز تو دیگری نیست زهی سعادت آنكس كه انقیاد و مطاوعت تو ورزد و بسی خسران بآن بدبخت رسد كه متابعت تو نكند ارباب اخبار آورده‌اند كه چون امر مصالحه بتعیین حكمین تعلق گرفت معاویه و اتباع او پیغام دادند كه ما از قبل خود عمرو عاص را بحكومت مقرر ساختیم امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه از جانب ما عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما حكم باشد بروایت مستقصی معاویه گفت میان علی و عبد اللّه بن عباس تفاوتی نیست زیرا كه پسران عم یكدیگراند باید كه كسی دیگر باین كار معین سازند و بقولی اشعث بن قیس و خوارج این سخن بر زبان آوردند و گفتند مختار ما در این قضیه ابو موسی اشعری است و هرچند حیدر كرار علی سید الابرار و علیه سلام الغفار فرمود كه مرا بر ابو موسی اعتماد نیست و شایسته این كار ابن عباس است یا مالك اشتر خوارج مطلقا باین معنی رضا نداده و گفتند ما بغیر ابو موسی كسی را اختیار ننمائیم و كس فرستاده ابو موسی را كه در كنج انزوا پای در دامان خمول كشیده بود طلب داشتند و چون امر خلافت بر حكم حكمین قرار یافت امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه با اشراف عراق و معاویه با معارف شام در میان هردو معسكر مجمعی ساخته اشارت نمودند تا در آن باب وثیقه در قلم آورند كاتب اسد اللّه الغالب عبید اللّه بن ابی رافع آغاز كتابت كرده چون نوشت كه هذا ما صالح علیه امیر المؤمنین علی بن ابیطالب معاویه گفت چه بد مردی باشم من كه باوجود آنكه دانم كه علی امیر المؤمنین است با او مقاتله نمایم عمرو عاص گفت لفظ امیر المؤمنین را محو باید كرد و نام او و نام پدر او را می‌باید نوشت احنف بن قیس گفت ای امیر المؤمنین بمحو لفظی كه منطوق آن امارت مسلمانانست رضا مده كه من میترسم كه اگر آن محو گردد دیگر بتو نرسد امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه گفت اللّه اكبر صدق رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نظیر این قضیه بر دست من جریان یافته چه در روز حدیبیه كه صلح نامه می‌نوشتم در قلم آوردم كه این صلحی است كه محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم میكند با سهیل بن عمرو و بروایتی یا اهل مكه سهیل بن عمرو مرا گفت كه لفظ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را محو كن و بنویس محمد بن عبد اللّه كه اگر ما او را رسول خدا میدانستیم از درآمدن بمكه و طواف كعبه مانع نمی‌گشتیم حضرت رسالت علیه السّلام و التحیة فرمود كه (یا علی امحه فان لك یوما كیومی هذا) و امروز آن روز است اكنون ای عبید اللّه چنانچه میگویند بنویس آنگاه عبید اللّه نوشت كه هذا ما صالح علی بن ابیطالب و معاویة ابن ابی سفیان و كتابت صلح‌نامه را باتمام رسانید ملخص مضمون آن وثیقه آنكه امیر المؤمنین علی و اتباع او و معاویة بن ابی سفیان و اشیاع او قبول نمودند كه بحكم كتاب الهی قیام نمایند و از مضمون آیات بینات پادشاهی درنگذرند و امیر المؤمنین و شیعه او راضی شدند كه عبد اللّه بن قیس یعنی ابو موسی اشعری در این باب حكم باشد و معاویه و معاونان او رضا دادند كه از قبل ایشان عمرو عاص حكم كند و امیر المؤمنین
ص: 563
علی و معاویه از عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص اتخاذ عهد خدای و میثاق او كردند كه قرآن را مقتدای خود سازند و از مقتضای كلام ربانی تجاوز جایز ندارند و آنچه در قرآن مجید یابند بر آنموجب حكم نمایند و اگر آنچه مطلوب ایشان باشد در فرقان حمید نیابند رجوع بسنت سنیه نبویه نمایند و عمدا مخالفت سنت نفرمایند و ایضا عبد اللّه بن قیس و عمرو بن العاص از علی بن ابیطالب و معاویه نیز اخذ عهد و پیمان كردند كه چون حكم ایشان مطابق قرآن و موافق سنت باشد از آن عدول ننمایند و چون این دو حكم در حكم خویش لوازم امانت و دیانت مرعی دارند دماء و اموال و اهالی و اولاد ایشان از تعرض ایمن باشند و اگر پیش از صدور حكم یكی از این دو حكم فوت شود متابعان علی مرتضی رضی اللّه عنه با معاونان معاویه دیگری را از اهل عدل و صلاح بجای او نصب فرمایند و اگر این دو حكم بر مقتضای قرآن و سنت حكم ننمایند امت سید ابرار صلی اللّه علیه و سلم از آن حكم بیزار باشند و خون و مال ایشان را مباح دانند و تا وقت وقوع حكم دماء و اموال و اهالی و اولاد و اتباع و اشیاع جانبین از تعرض و مزاحمت ایمن باشند و اگر حكمین تا ماه مبارك رمضان كه نهایت میعاد زمان حكم است اهمال ورزیده مهم خلافت را قرار ندهند فریقین در امر محاربه مختار باشند و هركس كه در این قضیه مرتكب خلاف و ظلم گردد مجموع امت در دفع شر او اتفاق نمایند و چون آن وثیقه باختتام رسید نوشتند كه (شهد علی ما فی هذا لكتاب الحسن و الحسین ابنی علی و عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن جعفر بن ابیطالب و الاشعث بن قیس) و همچنین جمعی از مشاهیر اصحاب جناب ولایت مآب اسامی سامی خویش بر آن صحیفه ثبت كردند و معارف اتباع معاویه نیز نام خود را بر آن تحریر نمودند و بروایت ابو حنیفه دینوری در آخر آن صلح‌نامه سمت تسطیر یافت كه (و كتب یوم الاربعاء الثلث عشر لیلة) بقیة «1» من صفر سنة سبع و ثلثین) و روایتی آنكه كاتب اسد اللّه الغالب عبید اللّه بن ابی رافع صلح‌نامه‌ای كه نوشته بود تسلیم شامیان نمود و دبیر معاویه عمیر بن عباد الكلبی بهمان مضمون عهدنامه در قلم آورده با اصحاب جناب ولایت مآب داد و عراقیان در وثیقه‌ای كه شامیان داشتند اسامی خود نوشتند و شامیان در عهدنامه عراقیان شهادت خود ثبت نمودند نقلست كه اشعث بن قیس و بعضی دیگر از خوارج هرچند سعی كردند كه مالك اشتر نام خود را بر آن صلح‌نامه نویسد قبول نكرد و میان ایشان سخنان خشونت‌آمیز گذشته امیر المؤمنین حیدر مالك اشتر را تسكین داد و او را از ضرری كه مقدور بود كه از ابناء اشعث باهل بیت رسد اخبار فرمود القصه بعد از قرار آن امر امیر المؤمنین علی بصوب كوفه و معاویه بطرف دمشق باز گشتند و مقرر بر آن شد كه ابو موسی اشعری با طایفه‌ای از اعیان حجاز و عراق و عمرو عاص نیز با معارف شام و اعراب بدومة الجندل كه منزلیست در میان عراق عرب و دیار شام مجتمع گردند و باتفاق یكدیگر در امر خلافت حكم كنند و چون ابو موسی اشعری بشرف
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا بجای بقیه خلت مذكور است (حرره محمد تقی التستری)
ص: 564
دست بوس حضرت امیر المؤمنین علی مشرف شد اصحاب او را بر امری كه خواطر بر آن قرار داده بودند مطلع گردانیده زبان بنصیحتش بگشادند و برعایت جانب حزم و احتیاط وصیت نمودند و چون موعد حكم نزدیك رسید شاه اولیا شریح بن هانی را با پنج هزار كس از خواص خود فرمان داد كه همراه ابو موسی بدومة الجندل روند و عبد اللّه بن عباس را رضی اللّه عنهما بامامت آنجماعت معمور گردانید و معاویه نیز ابو الاعور السلمی و شرحبیل بن سمط الكندی را با جمعی كثیر مصحوب عمرو عاص بدانجانب روان ساخت و بعضی از مورخان گفته‌اند كه با حكمین هشتصد كس در دومة الجندل بودند چهارصد از جانب اسد اللّه الغالب و چهارصد از طرف معاویه و در اثناء طریق بكرات و مرات عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و احنف بن قیس ابو موسی را نصیحت كرده گفتند باید كه بكلمات واهی عمرو فریفته نشوی و چون رأی شما بر امری قرار گیرد تو در اظهار آن مسابقت ننمای و ابو موسی آن سخنانرا قبول نموده و ایشانرا مطمئن گردانید اما چون بدومة الجندل رسید و با عمرو عاص ملاقات كرد عمرو بمقتضاء شیوه ناستوده خویش عمل نموده قدم در وادی مكر و تزویر نهاد و در تعظیم و احترام ابو موسی كوشیده در آن باب چندان مبالغه كرد كه او را فریب داد مجملی از كیفیت آن واقعه شنیعه آنكه بعد از چندگاه كه عمرو عاص نسبت بابو موسی در مقام متابعت و موافقت بسر برد و او را آنمقدار مدح و ثنا گفت كه مغرور شد روزی ابو موسی با عمرو خلوت نموده گفت مهم تعیین خلیفه بدور و دراز كشید و مرا امری بخاطر گذشته كه صلاح امت و رضاء حضرت عزت مترتب بر آنست امید آنكه در این باب اتفاق نمائی عمرو گفت این امر كدامست ابو موسی گفت مناسب آنست كه مرتضی علی و معاویه را از این امر معاف داشته عبد اللّه بن عمر را كه بصفت تقوی و عفاف اتصاف دارد بخلافت تعیین نمائیم عمرو گفت در شان معاویه چه میگوئی كه ولی امیر المؤمنین عثمان است و اگر كسی ترا در آن باب طعن نماید توانی گفت كه من او را ولی عثمان رضی اللّه عنه یافتم و ایزد تعالی در كلام مجید خود میفرماید (مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً) ابو موسی جواب داد كه ای عمرو از خدا بترس و بدانكه اگر كسی بحسب شرف مستحق خلافت گشتی بایستی كه مردم بر ریاست یكی از ابناء ابرهة بن الصباح الحمیری اتفاق كردندی زیرا كه ابرهه از اولاد تبابعه است كه شرق و غرب عالم در حیز تسخیر ایشان بود دیگر آنكه شرف شاه نجف را بشرف معاویه چه نسبت است و پسر ابو طالب را با ولد هند چه مناسبت و اطلاق لفظ ولی بر عمرو بن عثمان الیق و اولی است نه بر معاویه عمرو گفت پسر من عبد اللّه هم فضل دارد و هم صلاح و هم سبق هجرت چه شود اگر بخلافت او رضا دهی ابو موسی گفت ذیل عفت پسر تو بلوث متابعت معاویه و اقدام بر محاربات صفین آلایش دارد عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنه دامن عصمت خود را از این فتنه كوتاه داشته و همت بر اكتساب سعادت اخروی گماشته نوبت دیگر عمرو بر زبان آورد كه ابن عمر شایسته این منصب نیست و رای صواب منحصر در آنست كه هم علی و هم معاویه را از خلافت خلع
ص: 565
نموده این مهم را بشوری حواله كنیم تا هر كرا طوایف برایا مصلحت دانند بر سریر امامت بنشانند و خاطر بر اینمعنی قرار داده هریك از حكمین بمنزل خود شتافتند راقم حروف گوید كه كیفیت این حكایت در اكثر كتب معتبره بر این نهج مذكور است كه مسطور شد اما صاحب ترجمه مستقصی طریق خلاف مسلوك داشته در قلم آورده است كه در آن خلوت عمرو عاص بزبان خدیعت بابو موسی گفت كه مناسب آنست كه علی و معاویه را از تصدی امور خلافت معاف داشته این كار را بعبد اللّه بن عمر تفویض نمائیم و ابو موسی جواب داد كه اگر ما بر منبر علی را خلع نموده نام ابن عمر بر زبان آوریم شیعه امیر المؤمنین علی قصد قتل ما كنند و این معنی منجر بفتنه و فساد گردد عمرو جواب داد كه لایق آنكه تو نخست بر منبر رفته بر زبان آری كه خاطر ما بر آن قرار یافته كه علی و معاویه در امر خلافت دخل نكنند تا ما كسی را كه از اهل صلاح و تقوی بود و پدر او نیز در سلك صحابه پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم منتظم بوده باشد بر سریر امامت بنشانیم آنگاه علی را خلع نمائی و از منبر فرود آئی بعد از آن من بر منبر صعود نموده معاویه را خلع كنم و مردم را بمبایعت ابن عمر ترغیب نمایم و علی كل التقدیرین چون ابو موسی بافسون عمرو عاص فریفته و مغرور گشته از آن خلوت بیرون شتافت و چشم عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بر وی افتاد گفت بخدا سوگند ای ابو موسی ظن من چنانست كه عمرو عاص ترا فریب داده اكنون من نوبت دیگر ترا نصیحت نموده التماس مینمایم كه اگر شما هردو بر امری اتفاق نموده‌اید او را در تكلیم تقدیم فرمای چه او مردی غدار است و من میترسم كه اگر تو در امر متفق پیش از وی سخنی بر زبان آری عمرو اظهار خلاف نماید و از این ممر فسادی متولد گردد كه تدارك نپذیرد ابو موسی گفت ما بر امری اتفاق نموده‌ایم كه بین الجانبین مخالفت واقع نخواهد شد و روز دیگر صباح ابو موسی اشعری و عمرو بن العاص و اكثر عظماء عراق و شام مجمعی ساخته منبری نصب كردند و ابو موسی بعمرو گفت كه بر منبر صعود نمای و حدیثی را كه بر آن متفق شده‌ایم بمسامع خلایق رسان عمرو گفت معاذ اللّه كه من به تو تقدیم نمایم زیرا كه تو از من اسن و افضلی و ابو موسی بر منبر برآمده بعد از اداء ثناء الهی و درود بر مرقد معطر حضرت رسالت‌پناهی بر زبان آورد كه ایها الناس ترفیه احوال رعایا و تنظیم امور برایا منوط و متعلق بآنست كه علی مرتضی و معاویه را از تكفل مهم خلافت معاف و معذور داریم و این كار را بشوری حواله نمائیم تا اهل اسلام هركس را كه شایسته این منصب دانند اختیار فرمایند آنگاه انگشترین از انگشت بیرون آورده گفت من علی و بقولی گفت من علی و معاویه را از خلافت بدر آوردم چنانچه این انگشتری را از انگشت خویش و از منبر فرود آمد و عمرو عاص بر منبر رفته گفت ایها الناس این شخص صاحب خود را از خلافت خلع كرد چنانچه مجموع استماع فرمودید و اكنون من صاحب خویش یعنی معاویه را بخلافت مقرر ساختم زیرا كه او ولی امیر المؤمنین عثمان و طالب خون اوست و از شنیدن این سخن غلغله در میان مردم افتاده ابو موسی فریاد برآورد كه میان ما و
ص: 566
عمرو این مواضعه نبود و عمرو را دشنام داد و او نیز زبان بشتم ابو موسی بگشاد كه چرا خلاف واقع میگوئی مهم را بر این نهج قرار داده بودیم عبد الرحمن بن ابو بكر الصدیق رضی اللّه عنه گفت كاش ابو موسی مرده بودی و چنین حكمی از او صادر نگشتی و عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه گفت گناه ابو موسی نیست بلكه جرم كسی است كه او را باین كار نصب كرده و شریح بن هانی تازیانه چند بر سر عمرو زد و پیوسته تأسف میخورد كه چرا بجای تازیانه شمشیر نزدم و بعضی از حاضران آواز برآوردند كه لا حكم الا للَّه ابو موسی اشعری و عمرو عاص را بحكم ایزدی چه اختصاص و زمره‌ای از اهل عراق خواستند كه تیغ انتقام از نیام برآورده با شامیان آغاز قتال كنند اما عدی بن حاتم طائی مانع شده گفت مقاتله بی‌رخصت امام جایز نیست و طایفه‌ای از قری زبان بدشنام ابو موسی گردان ساخته گفتند كه امیر المؤمنین علی حماقت تو را میدانست لاجرم حكومت ترا مكروه شمرد و فوجی از شیعه علی مرتضی قصد قتل ابو موسی كردند و او روی گریز بجانب مكه آورد و در ترجمه مستقصی مذكور است كه بعد از وقوع قضیه شنیعه مذكوره مردم متفرق بچهار فرقه شدند زمره‌ای گفتند كه لا حكم الا للَّه و ایشانرا محكمه خواندند و خوارج نیز گفتند و گروهی بر زبان آوردند كه ما كار این دو مرد را بخدا بازگذاشتیم و آن گروه را مرجیه نام نهادند و جمعی اظهار كردند كه این تحكیم خطا بود و ما كسی را بامامت و خلافت احق و اولی از علی مرتضی نمی‌شناسیم و رفض میكنیم هركس را كه غیر او باشد و این جماعت بروافض مشهور شدند و فرقه‌ای گفتند بر ما واجب آنست كه كتاب رب الارباب را متابعت نمائیم و هرچیزی را كه كلام الهی زنده كند احیا كنیم و هرچیزی را كه اماتت آن بر طبق فرمان قرآن مقرر باشد بمیرانیم و این فرقه را معتزله نام نهادند القصه چون عمرو عاص آن خدیعت بتقدیم رسانید بمرافقت سایر معاونان معاویه بدمشق رفته بر معاویه بخلافت سلام كرد و عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما با اصحاب جناب ولایت‌مآب بكوفه شتافته كیفیت حادثه را معروض داشتند و بروایت مستقصی بعد از استماع آن واقعه منكره امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه بر رؤس منابر خطبا زبان بلعان معاویه و عمرو بن العاص و ابو الاعور السلمی و حبیب بن مسلمه فهری و ضحاك بن قیس و ولید بن عقبه و ابو موسی بگشایند و چون این خبر بگوش معاویه رسید امر كرد تا امیر المؤمنین علی و سبطین و ابن عباس و مالك اشتر را رضی اللّه عنه بر منبرها ناسزا گویند

ذكر احوال مصر در زمان خلافت امیر المؤمنین حیدر و بیان انتقال مالك اشتر و محمد بن ابی بكر از این عالم بعالم دیگر

چنانچه سابقا مرقوم كلك بیان گشت امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه در اوایل ایام
ص: 567
خلافت قیس بن سعد بن عباده را كه از جمله اعیان عرب و حاوی انواع فضل و ادب بود بایالت ولایت مصر ارسال فرمود و چون قیس بمقصد رسید محمد بن ابی حذیفة بن عتبة بن ربیعه كه در آن اوقات بر آن مملكت استیلا یافته بود عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح را عذر خواسته زمام امور حكومت را در كف كفایت قیس نهاد و بیمن اهتمام قیس تمام مصریان با شاه مردان بیعت نمودند مگر اهل قریه خریثا كه در سلك معتقدان امیر المؤمنین عثمان انتظام داشتند و ایشان بقیس گفتند كه آنچه از خراج بر ما واجب میشود ادا مینمائیم مشروط بآنكه ما را تكلیف بیعت ننمائی تا در عاقبت این امر تأمل كنیم و قیس مصلحت وقت در قبول این ملتمس دانسته با مردم آن قریه كه اهل قوت و شوكت بودند بمدارا زندگانی نمود بیت
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست*با دوستان مروت با دشمنان مدارا و چون معاویه از تمكن قیس بن سعد رضی اللّه عنهما در آن خطه خبر یافت مضطرب شده رسولان متعاقب یكدیگر بمصر فرستاد و قیس را بمبایعت و متابعت خویش دعوت كرد اما خدیعت او در قیس تأثیر ننمود و ابن ابی سفیان از اطاعتش مأیوس گشته آغاز مكر و حیل فرمود و در مجالس چنین اظهار نمود كه قیس از جمله هواخواهان ماست و دلیل بر صدق این سخن آنكه مردم قریه خریثا را كه از جمله شیعه امیر المؤمنین عثمان‌اند تكلیف بیعت شاه مردان نمی‌نماید و چون این حدیث بسمع اشرف امیر نجف رسید قیس را از ایالت آن مملكت معاف داشته محمد بن ابی بكر رضی اللّه عنه بتكفل آن مهم نامزد شد و بعد از وصول محمد بمصر قیس بن سعد بمدینه شتافت و بعضی از متوطنان آن بلده كه اندك نقاری از حیدر كرار كرم اللّه وجهه در دل داشتند زبان بطعن و تشنیع قیس دراز كردند و قیس علی‌رغم اعدا متوجه پایبوس شاه اولیا گشته در صفین بموكب ظفرقرین پیوست و امیر المؤمنین حیدر بیشتر از پیشتر او را منظور عین عاطفت گردانید اما محمد بن ابی بكر رضی اللّه چون در آن مملكت متصدی امر حكومت گشت كس نزد شیعه ذو النورین رضوان اللّه علیه فرستاد ایشان را ببیعت شاه اولیا كرم اللّه وجهه دعوت كرد و آن مردم همان جواب كه بقیس بن سعد رضی اللّه عنهما گفته بودند بوی پیغام دادند و محمد لشكری بسر ایشان ارسال داشته آن سپاه منهزم باز آمدند و این معنی تكرار یافته محمد كیفیت حال را بامیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه عرضه داشت كرد و در آن كتابت تصریح نمود كه رأی قیس بن سعد درباره این جماعت بصواب اقرب بوده علی كرم اللّه وجهه جواب نوشت كه دیگر مزاحم آن طبقه مشو تا آنزمان كه فرمان ما بتو رسد لاجرم محمد نیز با اعدا آغاز مدارا فرمود و چون حرب صفین بنهایت انجامید قضیه حكمین واقع گردید معاویة بن خدیع كه از غایت شقاوت با شاه ولایت عداوت میورزید در آن ولایت اظهار طلب خون امیر المؤمنین عثمان كرد و طایفه‌ای از رنود و اوباش بدو پیوسته شورشی عظیم در مصر پدید آمد و محمد صورت حال را بعرض شاه اولیا رسانیده آنحضرت بمشورت مالك اشتر قیس بن سعد را كرت دیگر نامزد ایالت مصر كرد اما قیس از قبول آن امر استعفا جست و امیر المؤمنین حیدر در سنه ثمان و ثلثین مالك اشتر را ملك
ص: 568
آن ملك ساخته اجازت توجه فرمود و چون این خبر بگوش معاویه رسید دود حیرت بكاخ دماغ او تصاعد نمود چه بیقین میدانست كه هرگاه شاه ولایت پناه از طرف كوفه و مالك از جانب مصر متوجه او گردند در دمشق مجال اقامتش نماند لاجرم باز در گرد مكر و تزویر گشته بدهقانی كه بر سر راه مصر توطن داشت و خود را از جمله محبان او میشمرد نامه نوشت مضمون آنكه مالك اشتر متوجه ولایت مصر است و بی‌شبهه گذر او بر منزل تو خواهد افتاد باید كه او را استقبال نموده ضیافت نمائی و طعامی مسموم بوی دهی و دهقان این سخن را قبول كرده چون مالك بدانجا رسید بموجب فرموده معاویه بتقدیم رسانید و مالك سفر آخرت اختیار نمود و از شیوع این خبر معاویه فرحناك و مستبشر شد و بر خاطر انور امیر المؤمنین حیدر كرم اللّه وجهه حزن و الم استیلا یافت و ایالت مصر را بدستور سابق بمحمد بن ابی بكر بازگذاشته عنایت نامه در این باب ارسال فرمود و در این اثنا آنجناب بدفع خوارج نهروان اشتغال نمود و چون این خبر بسمع معاویه رسید عمرو بن العاص را در سنه مذكوره با شش هزار كس بصوب مصر روان گردانید و در نواحی آن خطه معاویة بن خدیع بعمرو پیوسته میان ایشان و محمد بن ابی بكر رضی اللّه عنه مهم بقتال و جدال انجامید و محمد مغلوب شده بخرابه گریخت و معاویة بن خدیع او را بدست آورده هلاك ساخت و در جوف چهارپای نهاده بسوخت و عمرو عاص بی‌مانع و مزاحمی در مصر علم حكومت برافراخت و چون خبر شهادت محمد بن ابی بكر رضی اللّه عنهما بسمع اشرف امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه رسید اندوه بر ضمیر همایون آنجناب ازدیاد پذیرفت و در آن باب رقعه‌ای بعبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما كه بحكومت بصره اشتغال داشت نوشت و عبد اللّه رضی اللّه عنه بعد از مطالعه آن مكتوب زیاد بن ابیه را بنیابت خویش در بصره گذاشته جهت تسلی خاطر انور امیر المؤمنین حیدر كرم اللّه وجهه بكوفه شتافت و با خود قرار داد كه دیگر از عتبه علیه آنحضرت مفارقت اختیار ننماید

ذكر طغیان اصحاب بغی و عناد و التهاب نایره فتنه و فساد

ارباب فضل و رشاد بنوك خامه بلاغت‌نژاد بر لوح بیان ثبت كرده‌اند كه آتش طغیان معاویة بن ابی سفیان بعد از تسخیر مصر و استماع توجه ابن عباس رضی اللّه عنه از بصره بكوفه اشتعال یافت و عبد اللّه بن الحضرمی را با دو هزار سوار بجانب بصره فرستاد و عبد اللّه بیكناگاه بدان بلده رسید و چون زیاد بن ابیه با او قوت مقاتله نداشت در گوشه‌ای خزید و ابن حضرمی بحكومت مشغول شده جناب امیر المؤمنین بعد از استماع این خبر اعین ابن مجاشع را بدفع او نامزد كرد و اعین ببصره رفته و زیاد بن ابیه بدو پیوسته مستعد قتال شدند و بعضی از اهل تقوی در مقام اصلاح آمده مقرر شد كه روز دیگر ابن حضرمی طریق مصالحه مسلوك دارد اما آن شقی همانشب غدر كرده شبیخون بسر مجاشع برد و او را شهید كرده كرت دیگر زیاد روی بكنج اختفا نهاد و بعد از آن شاه مردان جاریة بن
ص: 569
قدامه را بمدافعه ابن حضرمی نامزد فرمود و میان ایشان حربی صعب روی نمود و این نوبت نوبت گریز بابن حضرمی رسید و جاریه از مقر او خبر یافته آتش در آن مكان زد و ابن حضرمی با موافقان خود كه هفتاد تن بودند همدرین جهان بنایره عذاب معذب گشته رخت هستی بباد فنا دادند و در سنه تسع و ثلثین طغیان ابن ابی سفیان روی در ازدیاد نهاده متعاقب و متواتر جنود جلادت مآثر باطراف بلاد عراق و حجاز فرستاد و آن اشقیا لواء استیلا مرتفع گردانیده بیت
بهرجا كه فرصت همی‌یافتند*عنان جانب نهب می‌تافتند و هر كرت كه شاه ولایت خبر توجه شامیان را می‌شنید سپاه كوفه را بحرب ایشان تحریض میفرمود و كوفیان گاهی شرط فرمان‌برداری بجای آورده مقاتله لشكر معاویه را وجهه همت می‌ساختند و احیانا طریق خلاف مسلوك داشته بدفع خصم نمی‌پرداختند و اینمعنی موجب ملال خاطر انور می‌گشت و در باب زجر و تأدیب مخالفان دعوات اجابت آیات بر زبان الهام بیان میگذشت و در همین سال عقیل بن ابیطالب از اسد اللّه الغالب رنجیده نزد معاویه رفت سبب این معنی آنكه عقیل از بیت المال هر روز دو درم وظیفه داشت و داعیه كرد كه چیزی بر آن اضافه شود تا بفراغت معیشت تواند نمود و اندك طعامی ترتیب فرموده علی را شبی بضیافت طلبید و در اثناء گفت و شنید اظهار افلاس نموده التماس كرد كه چیزی بر وظیفه او زیاده گردانند آنجناب پرسید كه وجه این دعوت را از كجا بهم رسانیده‌ای عقیل جواب داد كه چندگاه هر روز یكدرم و نیم را خرج خود نموده نیم درم را جمع كردم و بمایحتاج این طعام مصروف داشتم امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه فرمود كه براین تقدیر وجه معاش تو را یكدرم و نیم كفایتست چگونه از ضیق معیشت شكایت می‌نمائی و عقیل نوبت دیگر در طلب مبالغه نموده امیر المؤمنین پنهان از او آهنی را در شعله چراغ داغ كرد و ناگاه بر دست او نهاد عقیل مضطرب گشته گفت ای برادر چرا دست مرا سوختی آن حضرت فرمود كه چون تو تحمل این قدر آتش دنیا نمی‌آوری چگونه روا میداری كه من از حقوق اهل اسلام زیاده بر آنچه حصه تو میشود چیزی بتو دهم و بدانجهت عیاذا باللَّه باحراق نایره عقبی گرفتار گردم و عقیل از اینجهت از حضرت امیر المؤمنین روی‌گردان شده بدمشق شتافت و این حركت موجب ازدیاد حزن و الم خاطر همایون علی مرتضی رضی اللّه عنه گشت در ترجمه مستقصی مذكور است كه بعد از وصول عقیل بدمشق معاویه در تعظیم و تبجیل او غایت مبالغه بجای آورده در مجلسی كه بسیاری از اشراف و اعیان حاضر بودند گفت كه عقیل مردیست كه پیوسته ابو طالب او را بر علی تفضیل و ترجیح مینمود عقیل گفت هیهات هیهات ای معاویه هیچ بینائی سها را بر مهر انور عالم‌آراء ترجیح ننماید و هیچ دانائی مور ضعیف را برابر سلیمان اعتقاد نفرماید ذره حقیر را با خورشید منیر چه نسبت و قطره بیمقدار را با سحاب درربار چه مناسبت مصراع
ذره بآفتاب درخشان كجا رسد
خود انصاف ده كه در آن زمانكه ما و تو بعبادت اصنام می‌پرداختیم علی مرتضی باقامت لوازم صلوة و جهاد قیام می‌نمود و آمدن من بنزدیك تو بنابر طمع مزخرفات
ص: 570
دنیوی است و اگر مرا از مثوبات اخروی بهره بودی ترك ملازمت آن قدوه اصفیا را جایز نشمردمی مصراع
آزاد بنده كه بود در ركاب او
القصه میان عقیل و معاویه در آن اوقات مناظرات بسیار بوقوع انجامید و تفصیل آن قال و قیل موجب اطناب است و تطویل و در اوایل سنه اربعین از هجرت خاتم النبیین معاویة بن ابی سفیان بسر بن ارطاة را با سه هزار مرد بجانب حجاز فرستاد تا حرمین شریفین را در تصرف آورده از آنجا بجانب یمن رود و بسر بموجب فرموده عمل نموده ابو ایوب انصاری و قثم بن عباس رضی اللّه عنهم كه از قبل امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه در مدینه و مكه والی بودند پنهان شدند و بسر بسان بلای ناگهان بدان دو بلده طیبه رسیده و از ساكنان آنجا طوعا او كرها بیعت معاویه ستانده بطرف یمن شتافت و چون عبید اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما كه حاكم آن خطه بود از توجه آن ملعون خبر یافت عبد اللّه حارثی را بنیابت خویش تعیین نموده عنان بصوب فرار تافت و بسر در آن ولایت دست بفتنه و فساد برآورده عبد اللّه حارثی را با دو پسر عبید اللّه كه موسوم بعبد الرحمن و قثم بودند عرضه تیغ بیداد گردانید و چون این اخبار بسمع اشرف شاه نجف رسید جاریة بن قدامه را با چهار هزار كس بدفع بسر نامزد فرمود و جاریة متوجه حرب او گشته بعد از وصول بحدود یمن بوضوح پیوست كه بسر بجانب شام شتافته است لاجرم بكوفه مراجعت كرد و امیر المؤمنین تیر دعا بهدف اجابت رسانیده در شأن بسر گفت (اللهم اسلب دینه و عقله) بناء علی هذا بسر در آخر عمر خرف شده آغاز هذیان گفتن كرد و شمشیر طلبید بعضی از خادمانش تیغ چوبین و مشگی پر باد در پیش آن بداعتقاد نهادند و او شمشیر چوبین را بر آن مشك میزد تا بآتش دوزخ پیوست و بر ضمایر اولو البصایر مستتر نماند كه قضیه خروج خوارج نهروان پیشتر از قضایاء مذكوره بوقوع انجامیده است اما قلم خجسته شیم بنابر ملاحظه ارتباط سخن نخست خاطر از بیان كلیات وقایع قاسطین فارغ ساخت آنگاه بتحریر شمه‌ای از حالات و مقالات مارقین پرداخت و من اللّه الاعانة و التأیید انه حمید مجید