گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذكر مجملی از حال خوارج نهروان و كشته شدن اكثر ایشان‌





در صحیحین بروایت ابو سعید خدری رضی اللّه عنه مرویست كه روزی حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه زهیبه را كه علی مرتضی كرم اللّه وجهه از غنایم یمن بمدینه فرستاده بود در میان اقرع بن جلس و عینیة بن حصین فزاری و علقمة بن علاثه عامری و زید الخیل قسمت میفرمود و حرقوص بن زهیر تمیمی كه ملقب است بذو الخویصره در آن مجلس بود در اثناء قسمت روی بدانحضرت آورده گفت اتق اللّه یا محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم اصحاب را مخاطب ساخته فرمود كه بدرستیكه از نسل این شخص قومی پیدا شوند كه قرآن قرائت كنند و قرآن از حناجر ایشان تجاوز ننماید و بكشند اهل اسلام را و
ص: 571
بگذارند عبده اصنام را بیرون روند از اسلام (كما یمرق السهم من الرمیه) اگر زمان خروج ایشان را دریابید بكشید ایشان را و مانند قوم عاد مستأصل گردانید و چون حرقوص بن زهیر كه بروایت اكثر ذو الثدیه عبارت از اوست در سلك عظماء خوارج نهروان انتظام داشت و حدیث مذكور بر آن طایفه باغیة صادق می‌آید و مورخان ایشان را مارقین گویند و كیفیت خروج آن ملاعین چنان بود كه در آن اوان كه ابو موسی اشعری بجانب دومة الجندل می‌رفت حرقوص بن زهیر و زرعة بن مالك بعرض امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه رسانیدند كه زمام حكم خداوند را بدست ابو موسی مده و از تحكیم اجتناب فرموده باجتماع عساكر فرمان فرمای تا باتفاق حرب اهل عناد و شقاق را وجهه همت سازیم آنجناب گفت كه بمقتضاء آیات بینات كلام ربانی وفا بعهد و پیمان از شرایط ایمانست و شیمه غدر و نقض میثاق سبب ناخشنودی مهیمن منان و من هرگز شكستن عهد روا ندارم و نقش این امر مذموم را بر لوح خاطر نگذارم عبد اللّه بن الكوا و بعضی دیگر از اشقیا چون این كلمات استماع نمودند آواز برآوردند كه لا حكم الا للَّه ارسال ابو موسی بدومة الجندل گناه است از این فعل توبه كن جناب ولایت مآب جواب داد كه این امر گناه نیست بلكه منشأ آن ضعف و سستی رأی شماست زیرا كه در آن روز كه شامیان مصاحف بر رؤس رماح بستند و شما دست از حرب بازداشتید من هرچند گفتم كه این حیله‌ایست كه معاویه و عمرو عاص جهت مخلص خود اندیشیده‌اند قبول ننمودید تا مهم بصلح انجامید زرعه گفت اگر ابو موسی را از رفتن منع نكنی و دست از تحكیم باز نداری ما با تو قتال نمائیم امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه تبالك می‌بینم كه بنیزه من كشته خواهی شد جواب داد كه مقصود من همین است حرقوص گفت بگوی كه گناه از من صادر شد توبه كردم امیر المؤمنین فرمود كه از من گناهی صدور نیافته بلكه شما گناه‌كارید در این اثنا شخصی معروض داشت كه یا امیر المؤمنین این طبقه بسیار شده‌اند و داعیه دارند كه اگر از فرستادن ابو موسی تبرا ننمائی با تو حرب كنند آنجناب فرمود كه من هم با ایشان جنگ كنم در كشف الغمه مسطور است كه قبل از انقضاء مدتی كه در صلح‌نامه صفین مكتوب بود دوازده هزار كس از خوارج در قریه‌ای كه آن را حرورا گویند جمع آمدند و عبد اللّه بن الكوارا بر خود امیر ساخته بمخالفت شاه ولایت مبادرت نمودند و امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه نخست عبد اللّه بن عباس را رضی اللّه عنهما نزد آن قوم فرستاد و ایشان را براه راست دلالت فرمود و چون فایده‌ای بر ارسال ابن عباس رضی اللّه عنهما مترتب نشد حضرت امیر بنابر التماس ایشان بنفس نفیس بدانجا شتافت و عبد اللّه بن الكوا با ده كس از خواص خود بنزد آنجناب رفته بعد از آنكه نصایح سودمند و سخنان دلپسند شنود و دانست كه امیر المؤمنین پس از انقضاء مدت موعود بمحاربه قاسطین توجه خواهد فرمود با آن ده كس از مذهب خوارج رجوع نمود و بموكب همایون پیوسته بقیه خارجیان متفرق شدند القصه چون خبر حكم حكمین بر نهج مسطور بكوفه رسید ضلالت خوارج بیشتر از پیشتر شده عبد اللّه بن
ص: 572
وهب الراسبی را بریاست برگزیدند و پس از تقدیم مشورت یك‌یك و دودو از كوفه بنهروان شتافتند و نامه بخوارج بصره نوشته عبد اللّه بن سعید عبسی را بدانجانب فرستادند تا ایشان را بصوب نهروان روان كردند و بعد از وصول عبد اللّه ببصره جمعی كثیر از آن ولایت در حركت آمده بعبد اللّه بن وهب ملحق گشتند و چون خبر اجتماع آن طایفه بسمع اشرف امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه رسید نامه‌ای در قلم آورده نزد ایشان روان گردانید و صورت آن مكتوب اینست كه (بسم اللّه الرحمن الرحیم من عبد اللّه علی امیر المؤمنین الی عبد اللّه بن وهب الراسبی و یزید بن الحصین و من تبعهما سلام علیكم فان الرجلین الذین ارتضیاهما للحكومة خالفا كتاب اللّه و اتبعا هواهما بغیر هدی من اللّه فلما لم یعمل بالسنة و لم یحكما بالقرآن تبرأنا من حكمهما و نحن علی امرنا الاول فاقبلوا رحمكم اللّه الینا فانا سایرون الی عدونا و عدوكم لنعود لمحاربتهم حتی یحكم اللّه بیننا و هو خیر الحاكمین) و چون این مكتوب هدایت اسلوب بخوارج رسید در جواب نوشتند كه تو در آنوقت كه بتحكیم رضا دادی كافر شدی اگر تائب گشته رعایت شرایط ایمان نمائی ما در آنچه مسئول تست نظر كنیم و اگر بر جریمه خویش اصرار فرمائی ترا بسلوك طریق مستقیم دعوت نمائیم و هیچ شك نیست كه ایزد تعالی اهل خیانت را دوست نمیدارد و چون این جواب دور از صواب بعرض جناب ولایت مآب رسید از اطاعت آنجماعت مأیوس گشت و مهم ایشان را سهل پنداشته نخیله را لشگرگاه ساخت و بعزم رزم شامیان لواء ظفر انتما برافراخته باجتماع عساكر نصرت مآثر فرمان داد و زیاده بر شصت هزار مرد مقاتل مجتمع شده قبل از توجه بصوب دمشق خبر متواتر شد كه خوارج در سواد عراق دست بفتنه و فساد برآورده‌اند و هر كرا با ایشان در مذهب موافق نیست كافر میخوانند و عبد اللّه بن خباب الارت و منكوحه او را بمجرد آنكه گفته‌اند كه نصب حكمین مخالف شریعت سید الثقلین نبوده بقتل رسانیده‌اند و ام سنان صیداویه را نیز بهمین بهانه بعالم آخرت روانه كرده‌اند و الحالة هذه بغارت و خون ریختن مشغول‌اند و امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه بعد از استماع این اخبار بنابر استصواب اصحاب كبار دفع خوارج را اهم و اولی دانسته با عساكر نصرت شعار بصوب نهروان روان شد و بعد از آنكه نزدیك بمعسكر مارقین رسید نوبتی بنفس نفیس و كرتی بتوسط عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما با آن طایفه معارضه نموده اعتراضات ناموجه ایشان را جوابهای مسكت ملزم گفت و در قضیه رضا بمصالحه معاویه و نصب حكمین بقصه صلح حدیبیه و كلمه (یحكم به ذوا عدل منكم) و كریمه (فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها) تمسك جست اما هیچ فایده‌ای بر آن سخنان هدایت نشان مترتب نگشت و جناب امیر المؤمنین بتعبیه لشگر ظفر قرین پرداخته میمنه را بیمن مقدم حجر بن عدی الكندی زیب و زینت داد و در میسر شیث بن ربعی را بازداشت و بر جمیع سواران ابو ایوب انصاری را رضی اللّه عنه سرور گردانید و فرمود كه تمام پیادگان در فرمان ابو قتاده رضی اللّه عنه باشند و از آنجانب خوارج نیز بتسویه صفوف قیام نموده در میمنه
ص: 573
یزید بن حصین رایت جنگ و شین برافراخت و میسره را شریح بن ابی اوفی العبسی بوجود شوم خود ملوث ساخت و حرقوص بن زهیر ریاست سواران را قبول كرد و بروایتی عبد اللّه بن الكوا مراسم سرداری پیادگان بجای آورد و چون هردو لشگر در برابر یكدیگر صف آرای گشتند امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه فرمود كه رایتی در موضع معین نصب كردند و دو هزار كس را بمحافظت آن علم مامور گردانیده فرمان داد تا ندا كردند كه هركس از مخالفان بسوی آن رایت شتابد امان یابد و هركس بجانب كوفه رود نیز ایمن ماند در آن اثنا فروة بن نوفل اشجعی كه از رؤساء خوارج بود باتباع خویش گفت من نمیدانم كه بی‌جهت با علی كه ولی خدا و وصی مصطفی است چرا قتال باید كرد و با پانصد كس از مارقین جدا گشته بطرف دسكرة رفت و طایفه دیگر از آن قوم بكوفه شتافته فوجی در ظل رایت مذكور قرار گرفتند در تاریخ ابو حنیفه دینوری مسطور است كه (و استامن الی الرایة منهم الف رجل فلم یبق مع عبد اللّه بن وهب الاقل من اربعة آلاف رجل) و در ترجمه مستقصی مذكور است كه با عبد اللّه بن وهب دو هزار و هشتصد كس باقی ماند و آن ملاعین زبان بكلمه لا حكم الا للَّه و لو كره المشركون گشاده بیكبار بر سپاه نصرت شعار حمله كردند و غبار معركه هیجا بالا گرفته و آتش قتال اشتعال پذیرفته در اثناء كر و فر عبد اللّه بن وهب از غایت شقاوت شاه ولایت را بمبارزت خواند و بیك ضربت ذو الفقار بدار البوار پیوسته سپاه ظفر پناه بر سایر خوارج تاختند و مهم ایشان را برحسب دلخواه ساختند چنانچه از آن طبقه زیاده از نه نفر جان بیرون نبردند و از لشگر نصرت قرین بیش از نه كس شهید نشدند و در ترجمه مستقصی مذكور است كه امیر المؤمنین علی پیش از خروج خوارج فرموده بود كه قومی از دین بگریزند چنانكه تیر از كمان میگریزد و اگرچه قرآن خوانند قرآن از حلق ایشان نگذرد و دل ایشان را ثبات بر احكام قرآن نباشد و بحق آنخدائی كه دانه را بشكافت و آدمی را از خزانه كرم خویش لباس وجود پوشانید كه رسول صلی اللّه علیه و سلم با من قرار داده و مرا اخبار فرمود كه تو با ایشان محاربه خواهی كرد و ایشان از بادیه غوایت بمنهج هدایت باز نیایند مانند تیر رفته كه بشست باز نگردد و علامت این جماعت آنكه در میان ایشان مردی باشد كه بجای یكدست در منكب او گوشت پاره بود بسان پستان زنان كه بر سر آن مویها باشد چون سبلت گربه و ایضا شاه ولایت قبل از شروع در قتل خوارج فرمود كه در این معركه عدد شهداء سپاه ما از درجه آحاد بمرتبه عشرات نرسند و از مخالفان زیاده از نه نفر جان بیرون نبرند از عبیده سلمانی مرویست كه گفت چون امیر المؤمنین علی حدیث ذو الثدیه را بیان فرمود من سه نوبت آنحضرت را سوگند دادم كه تو این سخن را از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدی و امیر المؤمنین علی هر نوبت قسم یاد كرد كه شنیدم و چون خوارج كشته گشتند آنجناب فرمود كه ذو الثدیه را در میان كشتگان طلب كنند جمعی هرچند او را جستند نیافتند و بعرض رسانیدند كه شخصی متصف باین صفت در میان قتلی نیست امیر المؤمنین كرم اللّه
ص: 574
وجهه گفت بخدا سوگند كه ذو الثدیه در میان ایشان است و بار دیگر جمعی بطلب ذو الثدیه برخاسته او را در زیر چهل قتیل یافتند هم بر آن صفت كه جناب امیر گفته بود و آنجناب سجده شكر بجای آورده اصحاب را گفت كه اگر سبب اعتراض شما نگشتی خبر میدادم كه رسول خدا قتله این طایفه را چه وعدها فرمود القصه بعد از آنكه خاطر خطیر حضرت امیر از مهم خوارج فراغت یافت زبان باداء ثناء الهی و درود بر مرقد معطر جناب رسالت پناهی برگشاد و فرمود كه چون حضرت ملك منان ابواب لطف و احسان بر روی روزگار شما مفتوح گردانید و اعداء دین را مغلوب و مقتول ساخت لایق آنكه متوجه قتال گمراهان شام شوید و قضیه قاسطین را نیز مانند واقعه مارقین بفیصل رسانید اشعث بن قیس باتفاق جمعی از معارف سپاه عرض كرد كه یا امیر المؤمنین سهام ما باتمام رسید و شمشیرهای ما كند گشت و نیزه‌های ما بشكست ما را بكوفه رسان تا بتجدید و تجدد اسلحه خود پردازیم و از سر استظهار تمام استیصال ظلمه شام را پیش نهاد همت سازیم و این ملتمس درجه قبول یافته شاه مردان عنان عزیمت بجانب كوفه انعطاف داد و بعد از وصول بنواحی آن بلده نخیله را لشگرگاه ساخته فرمود كه هركس مهمی داشته باشد بشهر رود و یك روز توقف نموده مراجعت نماید تا زودتر عزیمت سفر شام بامضاء رسد و روز دیگر یا بعد از انقضاء چند روز علی الاختلاف القولین اندكی از اهل ناموس در ملازمت امام الثقلین مانده سایر سپاه لشگرگاه را خالی گذاشته راحت نفس بر ارتكاب كارزار اختیار كردند امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه پس از مشاهده این حالت بكوفه درآمد و كوفیان بتمهید معذرت قیام نمودند اما مقبول نیفتاد آنگاه هرگاه كه شاه مردان خطبه خواندی مردم آن خطه را توبیخ و سرزنش فرمودی و چون اظهار رنجش آنجناب مكرر شد جمعی از اعیان آن ولایت بخدمت مبادرت جسته گفتند یا امیر المؤمنین تو بهر جانب كه توجه نمائی ما از ملازمت ركاب هدایت انتساب تخلف نخواهیم نمود و این سخن مقبول مزاج همایون امیر المؤمنین افتاده فرمود تا حارث همدانی ندا كرد كه هركس بصدق نیت و صفاء طویت موصوفست باید كه فردا در فلان موضع كه شایسته اجتماع سپاه است حاضر گردد روز دیگر چون امیر المؤمنین حیدر بمعسكر خرامید دید كه زیاده از سیصد كس جمع نشده‌اند فرمود كه اگر عدد این جماعت بهزار میرسید درباره ایشان فكری می‌اندیشیدم و در آن منزل دو روز در غایت حزن و اندیشه بسر برده بكوفه مراجعت كرد و بروایت اكثر مورخان واقعه خوارج نهروان در سنه ثمان و ثلثین روینمود و همدرین سال صهیب بن سنان الرومی كه از جمله سباق اسلام بود وفات یافت در سیر السلف مسطور استكه (كان صهیب من النمر قاسطه سبته الروم من الموصل صغیرا) و صهیب بوقت فرصت از روم گریخته بمكه شتافت و پرتو انوار اسلام بر وجنات احوالش تافت كنیتش ابو یحیی بود و موتش در مدینه روی نمود و هم درین سال سهل بن حنیف الانصاری الاوسی كه از جمله عظماء اصحاب بدر و فضلاء اشیاع امام واجب الاتباع بود در كوفه
ص: 575
روی بعالم آخرت آورد و آنجناب بروی نماز گذارده بر فوتش تأسف خورد و در سنه تسع و ثلثین معاویه دو هزار كس فرستاد تا در راه حجاج عراق آبار و حیاض را بینباشتند و همت بر منع اهل اسلام از طواف بیت اللّه الحرام گماشتند چون مردم از اینجهت معاویه را ملامت كردند گفت بنابرآن بر این فعل اقدام نمودم كه مسلمانان را در مكه امامی نیست و روایت امام یافعی آنكه در سنه مذكوره میان موافقان شاه مردان و متابعان معاویة بن ابی سفیان در باب اقامت مناسك حج نزاع واقع شد و باهتمام ابو سعید خدری رضی اللّه عنه مهم بصلح انجامید بر اینموجب كه هیچیك از فریقین در امر امامت حجاج مدخل ننمایند و شیبة بن عثمان جمحی مقتدا باشد تا فرق انام حج اسلام بگذارند و در اوایل سنه اربعین خوات بن جبیر الانصاری البدری كه در سلك شجعان زمان انتظام داشت در هفتاد و چهار سالگی رایت عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در همین سال وفات ابو مسعود عقبة بن عمرو الانصاری كه از اهل عقبه بود روی نمود و بروایتی همدرین سال ابو اسید الساعدی مالك بن ربیعه بدری وفات یافت و قولی آنكه فوت ابو اسید در سنه ستین اتفاق افتاد و مدت حیاتش هفتاد و پنج سال بود و همدرین سال معیقب بن الدوسی كه در سلك مهاجران حبشه منتظم بود و اشعث بن قیس الكندی كه شمه‌ای از احوال او در ضمن حكایات سابقه مذكور گشته وفات یافت و مدت عمر اشعث شصت و سه سال بود و در ماه رمضان همین سال شهادت حضرت شاه ولایت روی نمود

ذكر واقعه هایله و مصیبت شامله امیر المؤمنین و امام المسلمین علی بن ابیطالب علی نبینا و علیه سلام الله الواهب‌

سنت سنیه ایزد تعالی (وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا)* بر اینمنوال سمت استمرار پذیرفته كه هركس از راه محبت و اخلاص بقدم نیاز و اختصاص ساحت بارگاه احدیت پیماید و بدست ارادت و بندگی ابواب ملازمت درگاه الوهیت بر روی روزگار محبت خود بگشاید باران غموم و بلایا از غمام محن و رزایا بر فرق او ریزان شود و انوار ابتهاج و راحت آثار افراح و بهجت از صفحات احوالش گریزان گردد و مرویه صحیحه (ان اللّه اذا احب قوما ابتلاهم) مؤید این دعوی است و كلمه فصیحة (البلاء للولاء كاللهب للذهب) مؤكد اینمعنی بیت
دوستی چون زر بلا چون آتش است*زر خالص در دل آتش خوشست و لهذا نزول نوائب بر اكابر انبیا كه محرمان حریم كبریااند بیشتر از سایر بر ایامی بوده است و حلول مصائب بر اعاظم اولیا كه مقربان عالم بالااند اكثر از جمیع خلایق روی مینموده تن كدام نبی است كه گداخته شعله تعب او نیست و دل كدام ولی است كه نشانه سهام كرب او نیست بلكه بر آتش بلاء او در هر بادیه هزار هزار دل كبابست و از دود ابتلاء او در هر زاویه هزار هزار دیده پر آب رباعی
اندر همه دشت خاوران سنگی نیست*كز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست*
در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست*كز دست غمت نشسته دل تنگی نیست و مصداق
ص: 576
این سیاق نزد علماء آفاق از تأمل در وقایعی كه میان امیر المؤمنین و امام المسلمین اسد اللّه الغالب علی بن ابیطالب و معاویة بن ابی سفیان و شامیان واقع شده بر وجهی كه شمه از آن سبق ذكر یافت (كالشمس فی رابعة النهار) ظاهر و آشكار میگردد زیرا كه باوجود آنكه باتفاق جمیع طوایف امت آن مهر سپهر امامت خلیفه بحق و امام مطلق بود و پیش از تمامی اهل اسلام بمتابعت نبی امی علیه الصلوة و السلام اقدام فرمود و خصوصیت نسبی و حسبی و مقارنت نسبی و مكتسبی با رسول عربی باكمل وجهی حاصل داشت و پیوسته در ملازمت آنحضرت رایت غزو و جهاد و لواء علم و اجتهاد می‌افراشت و در میدان شجاعت و مردانگی از مجموع مبارزان ادوار گوی مسابقت می‌ربود و در ایوان سخاوت و فرزانگی بر جمیع كریمان اعصار سابق و فایق مینمود و اكثر اكابر مهاجر و انصار غاشیه متابعتش بر دوش گرفته بودند و بیشتر اشراف بلاد و امصار حلقه متابعتش در گوش كشیده آنحضرت را بر طبق دلخواه بر معاویة بن ابی سفیان كه بی‌شایبه اشتباه طلیق بن طلیق بود و در سلك مؤلفه قلوب انتظام داشت استیلا میسر نگردید و از آنجهت مدتی مدید روزگار فرخنده آثار بانواع غصه و غم و اصناف حزن و الم گذرانیده بالاخره بدرجه رفیعه شهادت رسید منقولست كه نوبتی یكی از مخصوصان سده سنیه امامت و منتسبان عتبه علیه كرامت از آنجناب پرسید كه یا امیر المؤمنین باوجود انواع فضایل صوری و معنوی و اصناف كمالات دنیوی و اخروی كه ذات فایض البركات ترا حاصل است سبب چه بود كه ابن هند را مغلوب نتوانستی ساخت جواب داد كه دنیا بدو پا قائمست یكی حق و دیگری باطل من اراده كردم كه بیك پا قایم گردد میسر نشد طرفه حالتی استكه والیان ولایت هدایت بواسطه جفاء دنیاء بیوفا همواره در زوایاء یأس و حرمان می‌نشینند و سالكان مسالك غوایت از كج‌روی فلك بی‌سر و پا پیوسته در ریاض آمال و امانی اثمار دولت و كامرانی می‌چینند مقربان بارگاه سبحانی بسبب حصول سعادات جاودانی از مستلذات عالم فانی مهجور و مردودان درگاه یزدانی بواسطه وفور تسویلات نفسانی باحراز مرادات این جهانی مغرور مثنوی
فلك بر خویش پیچان اژدهائیست*پی آزار ما زور آزمائی است*
رساند هر كرا یك لحظه راحت*كند سالی ز دنبالش جراحت*
بهر اختر كزو روشن چراغیست*نهاده بر دل آزاده داغیست*
هزاران داغ هست و مرهمی نی*وز آن بیمرهمی هیچش غمی نی* غرض از این تشبیب و مقصود از این ترتیب ایراد واقعه مصیبت‌فزای شاه اولیا و قدوه اصفیا است كه در سنه اربعین از هجرت خاتم الانبیاء دست داد و بدانجهت كوكب هدایت و اقبال از اوج عزت بحضیض مذلت افتاد مثنوی
دل اهل اسلام از آن غم شكست*شه چرخ چارم بماتم نشست*
قمر زان الم جیب جان چاك زد*زحل جامه در خم افلاك زد*
فرشته ز سوز درون پر بسوخت*عطارد ورقهای دفتر بسوخت مستحفظان اخبار و مستخبران آثار اگرچه اتفاق دارند كه شهادت حضرت ولایت منقبت بر دست عبد الرحمن بن ملجم المرادی بوقوع انجامید اما در كیفیت حال آن لعین شقاوت
ص: 577
مآل و چگونگی وقوع آن امر شنیع اختلاف بسیار واقع است روایتی آنكه ابن ملجم در اصل از مصر بود و در وقت خروج مصریان جهت مخالفت امیر المؤمنین عثمان با ایشان همراهی نمود و بعد از آن واقعه بكوفه افتاده در ملازمت شاه ولایت بسر میبرد و قولی آنكه پس از واقعه نهروان شاه مردان بمحمد بن ابی بكر نوشت كه چند كس از فرسان مصر بدینجانب روانه ساز و محمد بموجب فرموده بیست نفر از شجعان كوفه ارسال داشت و یكی از آنجمله عبد الرحمن بن ملجم بود و چون نظر امیر المؤمنین حیدر بر آن سند بداختر افتاد فرمود كه: شعر
اشدد حیازك للموت فان الموت لاقیكا*و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیكا یعنی میانرا سخت بربند از برای مرگ كه مرگ بتو ملاقات خواهد كرد و جزع مكن از مرگ چون بوادی تو فرود آید در روضة الشهداء مسطور است كه امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه در وقت خروج خوارج نهروان رسولان باطراف بلدان فرستاده مدد طلبید از یمن ده تن بملازمت امیر صف‌شكن آمدند كه عبد الرحمن بن ملجم داخل ایشان بود و هریك از آن ده‌نفر تحفه‌ای بنظر امیر المؤمنین حیدر رسانید و قبول فرمود مگر تحفه ابن ملجم كه در حیز قبول نیفتاد و آن شمشیری بود بغایت قیمتی و آن لعین ازین جهت غمگین شده در خلوتی بمجلس همایون درآمد و گفت یا امیر المؤمنین سبب چیست كه از رفیقان من هدیه قبول نمودی و شمشیر مرا كه در میان عرب شبیه ندارد نمی‌ستانی امیر كرم اللّه وجهه فرمود كهم ای عبد الرحمن این تیغ را چگونه از تو بستانم و حال آنكه مراد تو از من بدین شمشیر حاصل خواهد شد ابن ملجم از شنیدن این سخن اظهار جزع كرده بر زمین افتاد و گفت یا امیر المؤمنین هیهات هیهات هرگز مباد كه این صورت در خیال من گذرد و این فكر محال در خاطرم خطور كند من بعشق ملازمت این آستان دل از وطن برداشته‌ام و نقش مهر و محبت خدام این خاندان بر صحیفه ضمیر نگاشته جناب امیر گفت این امریست بودنی و صورتیست روی نمودنی و تو عنقریب از جاده وفاق بپایه نفاق خواهی گرفت و خاك بیمروتی و شقاوت و بر فرق دولت خواهی ببخت مصراع
آئین مهر و رسم وفا عادت تو نیست
ابن ملجم گفت یا امیر المؤمنین اینك من در نظر تو ایستاده‌ام اشارت فرمای تا دستهای مرا قطع نمایند و اگر تحقیق فرموده‌ای كه این امر از من واقع خواهد شد مرا بقصاص رسان آنجناب فرمود كه چون هنوز از تو فعلی صدور نیافته كه مستحق عقوبت باشی چگونه ترا قصاص فرمایم اما مخبر صادق صلی اللّه علیه و سلم مرا از این كار اخبار كرده و یقین میدانم كه قول او بصدق اقتران خواهد یافت و روایتی آنكه ابن ملجم در سلك خوارج انتظام داشت اما از كوفه مجال فرار نیافت و در معسكر امیر المؤمنین حیدر ماند تا وقتی كه مهم قوم او فیصل پذیرفت و در بعضی از روایات آمده است كه چون علی مرتضی رضی اللّه عنه از نهروان بجانب كوفه روان شد ابن ملجم رخصت طلبید كه پیشتر بدان بلده شتابد و مژده فتح و نصرت بمردم رساند و از موقف امامت اجازت یافته چون بكوفه درآمد گرد محلات میگشت و بآواز بلند خبر ظفر میگفت در آن اثنا چشمش بر جمیله قطام‌نام كه دختر اشجمع تمیمی بود افتاد
ص: 578
و شیفته حسن و جمال و غنج و دلال او گشته گفت ای آرام جان و مونس دل ناتوان از كدام قبیله جواب داد كه از تیم الرباب و آن قبیله تمام خوارج بودند و جمعی كثیر از ایشان در نهروان كشته شده بودند ابن ملجم باز پرسید كه بیوه یا شوهر داری جواب داد كه بیوه‌ام آنگاه ابن ملجم بزبان نیاز او را خواستگاری نمود قطام گفت مهر من سه هزار دینار است و كنیزكی جمیله مغنینه و سر علی بن ابیطالب ابن ملجم گفت زر و كنیزك را قبول دارم اما قتل حیدر كرار بغایت دشوار است و چون پدر و برادر و بعضی دیگر از خویشان قطام در نهروان كشته شده بودند گفت ای عبد الرحمن مال و كنیزك بتو می‌بخشم اما از سر قتل علی در نمیگذرم چون شعله عشق در كانون درون عبد الرحمن برافروخته بود و خرمن صبرش بشرار برق محبت متوجه سر قبول جنبانید و از غایت شرارت بموجبی كه مذكور خواهد شد آنحضرت را بدرجه شهادت رسانید راقم حروف گوید كه این روایت در نظر واقفان مواقف هدایت ضعیف مینماید زیرا كه باتفاق مورخین واقعه نهروان در سنه ثمان و ثلثین بوقوع پیوسته و شهادت شاه ولایت در سنه اربعین واقع گشته و روایتی كه اكثر مورخان والاگهر بقلم صحت اثر ایراد كرده‌اند آنست كه چون بعد از واقعه نهروان بعضی از خوارج كه زنده مانده بودند در اطراف بلاد متفرق گشتند عبد الرحمن بن ملجم المرادی و برك بن عبد التمیمی و عمرو بن بكر السعدی در مكه مجتمع شده روزی از كشتكان نهروان یاد كردند و بر قتل آن ملاعین تأسف خورده گفتند كه اگر علی بن ابیطالب و معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن العاص كشته شوند فتنها ساكن و خواطر مطمئن گردد آنگاه عبد الرحمن گفت من مهم علی را كفایت كنم و برك بر زبان آورد كه من كار معاویه را باتمام رسانم و عمرو گفت كه من قلوب را بقتل عمرو مسرور گردانم و چنان قرار دادند كه در صبح هفدهم ماه رمضان هریك از ایشان مهمی را كه متقبل شده‌اند سرانجام نمایند آنگاه شمشیرهای خود را زهر آب داده هریك متوجه مقصد گشتند و بروایت امام یافعی شخصی كه كشتن معاویه را قبول نموده بود حجاج بن عبد اللّه الضمیری نام داشت و متقبل قتل عمرو عاص موسوم بدادویه الغبری بوده القصه چون شخصی كه داعیه خونریزی معاویه داشت بدمشق رسید در سحر روز موعود كمین كرده در وقتی كه معاویه بنماز بیرون می‌آمد ضربتی بر الیه او زد و گفت كشتم ترا ای دشمن خدا و فی الحال اعوان معاویه او را گرفته پیش آوردند و معاویه بقتل او اشارت كرده آن شخص گفت اگر ترا خبری گویم تو شادمان شوی مرا هیچ نفعی كند معاویه پرسید كه آن كدامست جواب داد كه امشب برادرم عبد الرحمن علی بن ابیطالب را بقتل رسانید معاویه گفت همچنانكه ترا كشتن من دست نداد شاید كه او را نیز میسر نشده باشد و بروایت اصح آن خارجی را بكشت آنگاه معاویه طبیبی طلبید و استعلاج زخم سرین خود نمود طبیب گفت موضع زخم را داغ باید كرد یا شربتی خورد كه قاطع نسل باشد معاویه شق ثانی را اختیار كرده آن جراحت التیام پذیرفت اما شخصی كه اتمام امر عمرو عاص را قبول نموده بود چون بمصر رسید در شب موعود
ص: 579
بسر راه عمرو عاص رفته منتهز فرصت بنشست اتفاقا در آنشب عمرو را درد شكم گرفته بنماز بامداد بیرون نیامد و خارجه عامری را فرمود كه بمسجد رفته امامت كند و چون خارجه بنزدیك مسجد رسید آن شخص بیك ضربت شمشیر او را بكشت و مردم قاتل را گرفته نزد عمرو بردند و چون چشمش بر عمرو افتاد دانست كه دیگری كشته گشته گفت و اللّه ای فاسق كه من غیر از ترا اراده نداشتم عمرو جواب داد كه من بحمایت وجع البطن از ضرب تیغ تو نجات یافتم آنگاه بگفت تا او را بكشتند اما عبد الرحمن بن ملجم چون بكوفه رسید چنانچه مذكور شد قطام را كه در عرب بكمال حسن و جمال ضرب المثل بود دید و طالب وصل او گردید قطام امر تزویج را بقتل علی مرتضی رضی اللّه عنه تعلیق نموده عبد الرحمن گفت من خود جهت همین مهم بكوفه آمده‌ام و قطام از خویشان خویش وردانرا مددكار آن نابكار ساخت و عبد الرحمن شبیب بن بحره اشجعی را نیز با خود متفق گردانیده آن مهم را باتمام رسانید به ثبوت پیوسته كه در آن اوان كه زمان شهادت حضرت ولایت منقبت نزدیك رسید چندین كرت بكنایة و صریح از اینمعنی اخبار نمود بلكه پیش از آن اوقات نیز هرگاه تقریبی میشد اظهار آن واقعه میفرمود چنانچه بعضی از ثقات روات آورده‌اند كه معاویه را نوبتی این دغدغه در خاطر پیدا شد كه آیا شاه اولیا پیش از مرگ او بفردوس اعلی خواهد خرامید یا او پیشتر بمقر خویش خواهد رسید و در این باب تأمل نموده دانست كه این مشكل را غیر از علی مرتضی كسی حل نتواند كرد آنگاه سه نفر از اعراب را فرمود كه متعاقب یكدیگر بكوفه روند و خبر فوت او را با مردم گویند و آنچه در آن باب از جناب ولایت مآب شنوند بگوش او رسانند و آن سه شخص متوجه كوفه گشتند در وقتی كه امیر المؤمنین علی در مسجد كوفه بموعظه فرق انام قیام می نمود یكی از ایشان بدان مجلس درآمد و گفت كه ای كوفیان بشارت باد شما را كه معاویه فوت شد یاران از شنیدن این سخن در اهتزاز آمدند اما حضرت امیر كرم اللّه وجهه همچنان بر سر حرف خود بود و پس از لحظه‌ای دیگری از آن سه عرب بمسجد رسید همان خبر گفت و فرح اصحاب روی در ازدیاد نهاد و عرب سوم نیز همانساعت بدان محفل درآمده گفت معاویه هلك بر ملك اختیار كرد جوش و خروش مجلسیان مضاعف گشت و امیر نجف مطلقا بدان سخن التفات نفرمود لاجرم بعضی از حاضران گفتند یا امیر المؤمنین چرا بر فوت اینچنین دشمن قوی اظهار مسرت نمی‌نمائی و در این باب هیچ نمیفرمائی آنجناب اشارت بلحیه و سر مبارك خود كرده فرمود كه معاویه نمیرد تا این را از این رنگین نه بیند در روضة الصفا مسطور است كه در سفری اسب ابن ملجم مفقود گشت و او نزد امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه آمده اسبی توقع كرد آنجناب ملتمس او را مبذول داشته فرمود مصراع
ارید حبائه و یرید قتلی
یعنی من اراده عطاء او میكنم و او قصد قتل من دارد و صاحب ترجمه مستقصی این مصراع را چنین نوشته كه ارید حیوته و یرید قتلی من حیاتش میخواهم و او قتل من نقلست كه در ماه رمضان سنه اربعین در روزی كه امیر المؤمنین در مسجد كوفه
ص: 580
بنصیحت خلایق اشتغال میفرمود بسوی امام حسن نظر كرد و گفت ای پسر من از این ماه چند روز گذشته است جواب داد كه سیزده روز پس در امام حسین نگریست و فرمود كه یا بنی از این ماه چند روز باقی مانده است گفت هفده روز آنگاه شاه ولایت پناه دست بمحاسن فرود آورده گفت در همین ماه بدبخت‌ترین مردم آخر الزمان لحیه مرا از خون سر من خضاب كند و بیتی بر زبان الهام بیان گذرانید مضمون آنكه قتل من می‌خواهد نامردی از قبیله مراد و من بوی نیكوئی میخواهم و ابن ملجم این سخن را شنیده مضطرب گشت و چون امیر المؤمنین حیدر از منبر فرود آمد نزد آنجناب رفت و گفت یا امیر المؤمنین پناه میگیرم بحضرت رب العالمین از آنچه نسبت بمن گمان می‌بری و از تو در میخواهم كه اشارت فرمائی تا مرا بكشند یا دستهای مرا ببرند امیر كرم اللّه وجهه فرمود كه پیش از قتل قصاص نباشد و لیكن رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا خبر داده است كه كشنده تو از قبیله مراد باشد و عبد الرحمن همچنان در مقام استبعاد بود شاه مردان گفت ترا بخدا سوگند میدهم كه راست بگوی كه تربیت‌كننده تو در طفولیت یهودیه بوده گفت آری آنجناب فرمود كه آن زن یهودیه روزی ترا گفت كه ای بدبخت‌تر از عاقر ناقه صالح گفت بلی چنین بود آنگاه جناب ولایت پناه ساكت شده روی از وی بگردانید بصحت پیوسته كه در ماه مذكور امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه شبی در خانه امام حسن و شبی در منزل امام حسین رضی اللّه عنهما افطار مینمود و زیاده از سه لقمه تناول نمیفرمود و میگفت من بیش از شبی چند مهمان شما نیستم و در ترجمه مستقصی از ام موسی كه سریه شاه ولایت بود مرویست كه در آن سحر كه شهادت امیر المؤمنین حیدر مقرر بود آنجناب دختر خود ام كلثوم را گفت كه ای دخترك من چنان می‌بینم كه این صحبت روح‌پرور در میان ما عنقریب منقص میگردد و طایر نفس نفیس قفس قالب شكسته بمرافقت متوطنان ملاء اعلی می‌پیوندد ام كلثوم قطرات اشك از سحاب دیده فروباریده گفت ای پدر این چه خبر محنت‌اثر است و این چه حكایت پرشور و شر این نه قصه‌ایست كه بگوش هوش توان شنود و نه غصه‌ایست كه از نكابت آن ایمن توان بود بیت
از فراق تلخ میگوئی سخن*هرچه خواهی كن و لیكن آن مكن* امیر المؤمنین گفت ای فرزند بجان پیوند كدام دلست كه از این اندوه پاره نیست و كدام جانست كه در وقت نزول قضاء ایزد تعالی بیچاره نیست دوش حضرت مصطفی صلی اللّه علیه و آله و سلم را در عالم رؤیا مشاهده نمودم كه بدست مبارك غبار از روی من می‌افشاند و مرا نزدیك خود طلبیده میگفت ای علی بجانب ما بیا كه ترا هیچ باكی نیست و آنچه بر تو واجب بود ادا نمودی و روایتی آنكه جناب ولایت مآب خواب خود را با حسن مجتبی رضی اللّه عنه تقریر فرمود و امام حسن متاثر گشته اظهار گریه و زاری نمود در روضة الشهدا مسطور است كه در آن شب حضرت ولایت انتما تا سحر بطاعت مشغول بود و مطلقا خواب نفرمود و ساعت بساعت بساحت سرا آمده در آسمان نگریستی و گفتی (صدق رسول اللّه) و اللّه كه هرگز رسول صلی اللّه
ص: 581
علیه و سلم دروغ نگفت پس چه چیز بازمیدارد كشنده مرا از كشتن من و بر همین منوال میگذرانید تا وقت آن آمد كه بمسجد رود آنگاه تجدید وضو كرده میان همایون ببست و فرمود شعر
(اشدد حیازك للموت فان الموت لاقیكا*و لا تجزع من الموت اذا حل بوادیكا* شعر
ای دل صبور باش كه از مرگ چاره نیست*كو دل كز این مصیبت و اندوه پاره نیست و چون جناب مرتضوی از خانه بیرون آمده بمیان سرا رسید بطی چند كه آنجا بودند در روی مبارك امیر بانك كردند و بقولی دامن آن جناب را گرفتند و یكی از خادمان چوبی بر آن مرغان زده امیر كرم اللّه وجهه فرمود كه دست از اینها بازدار كه نوحه‌كنندگان بر من و بروایتی گفت كه (هن صوایح تتبعها نوایح) آنگاه جناب ولایت مآب بمسجد شتافته چنانچه شیوه ستوده‌اش بود بانك نماز گفت و حال آنكه ابن ملجم و شبیب و وردان در آن شب نزد قطام بسر برده بشرب خمر اقدام نموده بودند و چون آواز اذان بگوش آن ملعونه رسید ملاعین مشار الیهم را از خواب برانگیخته گفت اینك علی بانك نماز میگوید بروید و مهم او را كفایت كنید و آن سه بدبخت بمسجد شتافته شبیب و وردان بر در مسجد بنشستند و ابن ملجم بدرون آن بقعه درآمد و چون امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه از اداء اذان فارغ گشته قدم در مسجد نهاد شبیب شمشیری بینداخت اما بر طاق مسجد آمد و بشكست و وردان هم بتیغی حمله كرد اما بر دیوار خورد و آن‌دو لعین گریخته ملعون سوم تیغ بر فرق همایون آنجناب زد و گفت (الحكومة للَّه لا لك و لا اصحابك) و روایتی آنكه ابن ملجم صبر كرد تا امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه در محراب ایستاده احرام نماز بست و سجده اول بجای آورد و چون سر از سجده برداشت آن شقی شمشیر فرود آورد و باتفاق مورخان آن تیغ بر همان موضع آمد كه روز حرب خندق عمرو بن عبدود زخم زده بود و تا مغز سر آن سرور شكافته شد و امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه گفت كه (فزت و رب الكعبة) یعنی سوگند به پروردگار كعبه كه بمطلوب فایز شدم و امام حسن را فرمود تا شرایط امامت بجای آورده با مردم نماز گذارد و در مستقصی مذكور است كه بعد از آن حادثه عظمی وردان لعنه اللّه بخانه خود رفت و شخصی از حالش وقوع یافته او را بدوزخ فرستاد و شبیب جان بتك پا بیرون برد و چون مردم جمع آمده از امیر المؤمنین پرسیدند كه ضارب این زخم كیست فرمود كه خدای تعالی او را ظاهر گرداند و بطرف راست مسجد اشارت كرد كه همین ساعت از این در درآید و ابن ملجم در آن صباح شمشیر خون‌آلود بر دست گرفته در كوچه‌های كوفه میدوید مردی از بنی عبد قیس پیش‌آمده گفت تو كیستی گفت عبد الرحمن ابن ملجم گفت ای لعین امیر المؤمنین علی را تو زخم زده باشی خواست كه انكار نماید خدای تعالی در زبانش انداخت كه آری آن شخص فریاد بر آورده مردم را خبر كرد تا ابن ملجم را گرفته پیش امیر المؤمنین كرم اللّه وجهه بردند و بروایتی كه در روضة الشهدا مسطور است ابن ملجم بعد از آنكه آنجناب را زخم زد بسرای ابن عم خود رفت و سلاح از تن باز كرد در این‌حال صاحب‌سرا درآمد و او را
ص: 582
مشوش دیده و گفت مگر قاتل امیر المؤمنین توئی آن لعین بجای لا نعم گفت و آن شخص گریبان او را گرفته بنظر امیر المؤمنین حیدر رسانید و چون چشم آنجناب بر وی افتاد فرمود یا اخا المراد مگر من بد امیری بودم شما را گفت معاذ اللّه یا امیر المؤمنین گفت ترا چه بر آن داشت كه اولاد مرا یتیم ساختی و رخنه در قصر حیاتم انداختی نه من با تو نیكوئی كرده بودم گفت بلی اما واقع شد آنچه واقع شد (و كان امر اللّه قدرا مقدورا) و در روضة الصفا مسطور است كه چون حضرت ولایت انتما نظر بر ابن ملجم انداخت فرمود (كه ما كذبت و ما كذبت) این شخص زخم زننده من است بعد از آن او را گفت كه ای دشمن خدای نه تو مشمول مكرمت و احسان من بودی گفت آری امیر فرمود كه چه چیز ترا باعث شد براین امر جواب داد كه چهل صباح شمشیر خود را تیز كرده از باری تعالی مسئلت نمودم كه بدترین خلق را بآن مقتول گردانم امیر المؤمنین فرمود كه (اراك مقتولا به و انت شر خلق اللّه) بعد از آن شاه مردان فرمود كه عبد الرحمن را بزندان برید و طعام و شراب از او باز مدارید پس اگر من زنده مانم بمقتضاء رأی خود با او عمل نمایم و اگر بمیرم او را یك ضربت شمشیر بیش مزنید كه او مرا زیاده از یك زخم نزده است آنگاه شاه ولایت پناه را بر گلیمی خوابانیده و بخانه بردند اولاد امجاد و بنات مكرمات و زوجات طاهرات كه آنجناب را بدان حالت مشاهده كردند فریاد و زاری و ناله و بیقراری باوج فلك زرنگاری رسانیدند و جیب شكیبائی بدست اضطراب چاك زده مضمون این مقال ورد زبان گردانیدند نظم
شعله آتش هجران تو جان میسوزد*در فراق تو دل پیر و جوان میسوزد*
این چه دردیست كزو خون جگر میریزد*وین چه شوریست كزو جان جهان میسوزد و ضعف آنجناب ساعت بساعت سمت تزاید میگرفت و الم آن زخم لحظة فلحظه صفت تضاعف می‌پذیرفت و چون زمان رحلت نزدیك آمد امام حسن و امام حسین را رضی اللّه عنهما طلبیده نصایح سودمند بتقدیم رسانید و در باره ایشان دعوت اجابت آیات بر زبان همایون گذرانیده و بتكرار كلمه طیبه توحید مواظبت مینمود تا آنزمانكه مرغ روح مطهرش بجانب عالم بالا پرواز فرمود از مقتداء مؤتمن امیر المؤمنین حسن رضوان اللّه علیه مرویست كه گفت بعد از رحلت شاه ولایت منقبت شنیدم كه هاتفی میگفت از این خانه بیرون روید و این ولی خدا را بما گذارید و چون از خانه بیرون رفتیم آوازی بگوش ما رسید كه محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم درگذشت و وصی او شهید گشت آیا بعد از این محافظت دین كه خواهد كرد دیگری گفت هركه متابعت سیرت ایشان كند و چون آواز تسكین یافت بخانه درآمدیم امیر المؤمنین علی را شسته و در كفن پیچیده یافتیم و روایت دیگر آنكه جناب امیر كرم اللّه وجهه در وقت ارتحال فرمود كه چون من نقل نمایم از زاویه خانه لوحی پدید خواهد آمد مرا بدانجا بخوابانید و غسل دهید و چون از آستانه خانه كفن و حنوط پدید خواهد آمد مرا بدان تكفین كنید و در تابوت نهید و تابوت را در میان خانه وضع نمائید و فرزندان مرا طلب دارید تا وداع پدر خود كنند آنگاه نوبتی حسن و كرتی حسین بر من
ص: 583
نماز گذارند و چون پیش تابوت من از زمین برخیزد شما پایان تابوت را بردارید و هرجا كه سر تابوت بر زمین آید مرا آنجا بگذارید و قبر حفر كنید و چون تابوتی از ساج پدید آید مرا آنجا دفن فرمائید و اولاد عظام بموجب فرموده آنجناب بتقدیم رسانیده همدران شب در نجف بهمین موضع كه حالا مطاف طواف خلایق اطراف و اكناف عالم است جسد مطهرش را مدفون گردانیدند و بر طبق وصیت موضع قبر را با زمین هموار ساختند تا اعدا بر آن اطلاع نیابند و تا زمان هارون الرشید غیر از ائمه اهل بیت هیچ كس بر آن معنی وقوف نداشت و سبب پی‌بردن مردم بدان مرقد عطرسا و مشهد جنت‌آسا آن بود كه روزی هارون در آن سرزمین شكار میكرد آهوئی چند بپشته كه مدفن امام المسلمین بود پناه بردند و هرچند سك بر آن آهوان دوانیدند و جانور پرانیدند مطلقا تعرض ننمودند و بازگشتند هارون از مشاهده این صورت متعجب شده خواست كه سر آن معنی را بازداند و بعد از تقدیم مراسم تفتیش پیری گفت از پدران بما چنین رسیده است كه جسد مطهر امیر المؤمنین حیدر اینجا مدفون است لاجرم هارون ترك شكار كرد و لوازم طواف مزار فایض الانوار بجای آورد نقلست كه پس از انتقال امیر المؤمنین علی امام حسن كرم اللّه وجههما عبد الرحمن بن ملجم را برحبه مسجد آورده گفت تو نیستی كه امیر المؤمنین علی را كشته جواب داد كه بلی آنگاه آنحضرت یك ضربت بر وی زد و عبد اللّه بن جعفر رضی اللّه عنهما میل در چشمش كشید و بروایتی دست و پایش را قطع كرده زبانش را ببرید و گروهی از شیعه جسد آن میشوم را در بوریائی پیچیده بسوختند پوشیده نماند كه در باب تكفین و تدفین جناب امیر المؤمنین روایات دیگر نیز ورود یافته و خامه مكسور اللسان خوفا عن الاكثار زبان بایراد آن اقوال نمی‌گشاید و چون بتوفیقات الهی شمه‌ای از مفاخر و مناقب آن مظهر عجایب و مظهر غرایب در صدر مجلد ثانی مذكور خواهد شد در این مقام بر ذكر اولاد و ازواج آنجناب اختصار مینماید

ذكر تعداد ازواج و اولاد فاضلترین عترت خیر العباد صلوات الله علیه و آله الی یوم التناد

بروایت حافظ ابرو و بعضی دیگر از مورخان نام‌جو امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه در اوقات حیات نه زن بحباله نكاح درآورد اول بتول عذرا فاطمه زهرا بنت خیر الوری علیه و آله من الصلوة افضلها و من التحیات اكملها و تا سیدة النسا در عالم فنا اقامت داشت علی مرتضی كرم اللّه وجهه بمناكحت دیگری رغبت نكرد دوم ام البنین كلابیه بنت حزام بن خالد بن جعفر بن ربیعه كلابی سوم اسماء بنت عمیس الخثعمیه چهارم ام حبیبه بنت ربیعة الثعلبیه پنجم امامه بنت ابی العاص بن الربیع كه از زینب بنت خدیجه رضی اللّه عنهما تولد نموده بود و بروایت اكثر زینب دختر كلانتر خیر البشر بود ششم خوله بنت جعفر بن قیس بن مسلمة بن ثعلبة بن یربوع الحنیفه هفتم حجاء بنت امرء القیس بن عدی الكلابیه هشتم لیلی بنت مسعود بن
ص: 584
خالد بن ثابت بن ربعی التمیمیه نهم ام سعد بنت عروة بن مسعود الثقفیه اما اولاد ذكور امیر المؤمنین حیدر بروایت اكثر و اشهر پانزده نفر بودند برین موجب (حسن) و (حسین) و (محسن) ابناء (فاطمه) زهرا علیهم رضوان اللّه تعالی (عبد اللّه) و (عثمان) و (عباس) و جعفر كه از ام البنین متولد شده بودند و در كربلا شهید گشتند (عبید اللّه) و (ابو بكر) كه مادر ایشان لیلی بود ایضا در كربلا بعز شهادت فایز شدند یحیی و عون از اسماء در وجود آمدند (محمد الاكبر) كه بمحمد حنفیه اشتهار یافته از خوله تولد نمود (و عمر الاكبر) از ام حبیبه در وجود آمد (محمد الاوسط) بروایت مستقصی مادرش امامه بود (محمد الاصغر) بقول صاحب مقصد اقصی از ام ولد تولد نمود و باتفاق مواقف النساب از پنج پسر جناب ولایت مآب نسل ماند (حسن) و (حسین) و (محمد حنفیه) و (عباس) (عمر) رضی اللّه عنهم اما بنات مكرمات شاه كرامت صفات بروایتی هفده تن بودند باین ترتیب (زینب الكبری) و (ام كلثوم الكبری) دختران فاطمه زهرا (ع) (رقیه بنت ام حبیبه) (ام الحسین) و (رمله الكبری) كه از ام سعد تولد نموده بودند و مادر سایر دختران شاه مردان از كتبی كه در وقت تحریر این مختصر در نظر بود بوضوح نپیوست اما اسامی ایشان اینست (ام هانی) (میمونه) (ام كلثوم صغری) (زینب الصغری) (فاطمه) (امامه) (خدیجه) (ام الكرام) (ام سلمه) (جمانه) (نفیسه) (ام جعفر) و بروایت صاحب كشف الغمه محسن بعد از وفات سید كاینات و قبل از انقضاء مدت حمل از فاطمه رضی اللّه عنها ساقط شد و ایضا در آن كتاب مكتوبست كه در روز شهادت شاه ولایت كرم اللّه وجهه چهار نفر از ازواج آنجناب زنده بودند (امامه بنت ابی العاص) و هی بنت زینب بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و (لیلی بنت مسعود التمیمیه) و (اسماء بنت عمیس الخثعمیه) و ام البنین الكلابیه و بقول بعضی از مورخین اولاد ذكور امیر المؤمنین حیدر چهارده نفر بوده‌اند و اولاد اناث نوزده و روایتی آنكه عدد بنات شاه امامت صفات از هژده تجاوز ننمود و درین باب اقوال دیگر نیز وارد گشته كه تفصیل آن موجب تطویلست و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب‌

اظهار شكر پروردگار باتمام مجلد اول ازین ارقام و اختتام سخن دعاء بر دوام دولت آصف جم احتشام‌

للَّه الحمد و المنه كه بمساعدت توفیق ابدی و موافقت تأیید سرمدی این جمیله بدیع منظر كه مدتی مدید در لباس سواد مختفی بود كسوت بیاض پوشید و این مخدره لطیف پیكر كه عهدی بعید از منصه ظهور هجران مینمود در خلعت تصحیح و حلیه تنقیح جلوه‌گر گردید نظم
شكر كه این پیكر مشكین نقاب*كرد عیان عارض چون آفتاب*
با رخ پر زیب و لب دلنواز*جلوه‌گر آمد بر اهل نیاز یعنی مجلد اول ازین اجزا كه صحایف حكایاتش غمزدای خواطر اهل ملالست شرف اتمام گرفت و قسم نخستین ازین اوراق كه
ص: 585
لطایف روایاتش فرح‌افزای ضمایر اصحاب اقبالست زینت اختتام پذیرفت بعبارات رایقه و اشارات لایقه از شیوه تكلف اغراق و اغلاق دور و نزدیك بسرحد وضوح و ظهور مثنوی
سوادش نور بخش دیده حور*بیاضش از فروغ صدق پرنور*
سطورش جلوه‌گر چون عقد گوهر*ز الفاظ بلیغ روح‌پرور*
عباراتش چو آب زندگانی*درو پیدا جواهر از معانی
چو الحان اغانی بهجت افزا*چو صبح كامرانی عالم‌آرا و عمده جمله محسنات آنكه اقتران دارد بنام نامی و القاب گرامی سپهر مقداری كه خورشید فایض الانوار عدالتش چون انوار خورشید منور كاشانه غمدیدگان مظلوم است و بهار نضارت آثار دولتش چون آثار نضارت بهار مفرح قلوب ستم‌رسیدگان مغموم نسایم خلق كریمش چون هوای فروردین روحی تازه در قالب عالم دمیده و شمایم لطف عمیمش مانند نافه آهوی چین مشام عالمیان را معطر گردانید مثنوی
نسیم خلق او هرگه وزیده*ز سنگ خاره گلها بردمیده*
چو نور عدل او شد عالم افروز*زمستان گشت چون ایام نوروز* غبار آستان مكرمت آشیانش كحل الجواهر حدقه امید و سحاب اقبال بی‌انتقالش خضرت بخش حدیقه سعادت جاوید نظم
سپهر كرم مهر روشن‌ضمیر*ببرج شرف آفتاب منیر*
افاضل نواز و فضایل دثار*بلطفش مباهی صغار و كبار*
مشیر سلاطین جم احتشام*انیس خواقین عالی مقام امین دولت خانی نگین خاتم كامرانی آصف نصفت صافی ضمیر صاحب حشمت صایب تدبیر ناظم مناظم نامداری بانی مبانی كامكاری عالیجاه معانی پناه عدالت دثار جلالت دستگاه كریم الدولة و الدنیا و الدین خواجه حبیب اللّه سلمه اللّه و ابقاه و بلغه فی الدارین الی ما تیمناه رجاء واثق و وثوق صادق كه این صفحات بی‌سامان منظور نظر كیمیا اثر آنحضرت گشته خطایاء قلم برقم اشفاق اصلاح یابد و پرتو انور عواطف از مطلع اعزاز بر وجنات احوال مؤلف تابد مثنوی
هست امیدم كه برغم سپهر*آصف جم قدر منوچهر چهر*
مكرمت آثار عدالت دثار*مظهر لطف و كرم كردگار*
چشم برین عقد درر افكند*جانب این نسخه نظر افكند*
از سر زلات قلم بگذرد*مائده لطف و كرم گسترد*
لب بگشاید پی تحسین من*شاد كند خاطر غمگین من*
تاج عنایت بنهد بر سرم*خلعت احسان فكند در برم*
تا كنم از خامه گوهر نثار*جیب فلك پر درر شاهوار*
از رشحات قلم سحر فن*تازه كنم باز ریاض سخن*
در چمن این رقم دلنواز*بلبل طبعم چو شود نغمه‌ساز*
هر نفسی فكر نوائی كنم وز سر نوساز ثنائی كنم*بلكه كنم از سر فیضان قلم*
روی زمین رشك بهشت ارم*پاك كنم نقد سخن راز غش*
وز سر اخلاص كنم پیش‌كش*نطلبم از دهر دگر هیچ كام*
تا شود این نامه بنامش تمام*ای ز شرف مهر سپهر وجود*
باطن تو مهبط انوار جود*قبله اقبال مرا روی تست*
جان و تنم خاك سر كوی تست*دست تو ابریست كه بارد گهر*
نور دلت غیرت شمس و قمر*چون بهواداری آن نور پاك*
ابر كند تربیت مشت خاك*بشكفد از خاك گلی هرزمان*
بلكه شود خاك چو باغ جنان*بسكه دمد لاله و ریحان ازو*
رشك برد روضه رضوان ازو*ملك‌پناها دل تو شاد باد*
ملك دل از لطف تو آباد باد* ص: 586 كار تو در مملكت سروری*تا به ابد باد هنرپروری*
تا بود از جود بعالم نشان*باد غمام كف تو در فشان*
خلعت اقبال بقد تو چست*نامه آمال بنامت درست*
چون بدعا رسم بود اختتام*شد سخن من بدعایت تمام* بر ضمایر ناظران صحایف اخبار و خواطر واقفان مواقف آثار محجوب و مستور نماند كه تحریر این حكایات صحت اثر كه مجلد اول است از كتاب حبیب السیر بمقتضای فحوای (الشی‌ء لا تثنی الا و قد تثلث) كرت ثالث بتحریك انامل مؤلف سمت تیسیر گرفت و كتابت این سواد مشكین‌نژاد در اثناء سفر هندوستان كه مصراع
هر روز بمنزلی و هر شب بجائی*
بسر میبایست برد بر طبق دلخواه دوستان صفت اختتام پذیرفت طوطی شیرین كلام قلم كه بسان تجار بحار و امصار از زنگبار دوات ظلمانی صفات جواهر آبدار در هر بلاد و دیار بر منصه اظهار می‌آورد لآلی متلالی این واقعه بدیعه را براین منوال در سلك بیان انتظام میدهد كه هر كرا پرتو اندیشه و فروغ عقل فطنت پیشه بر صفحات كاینات تافته باشد بتحقیق داند كه دوران اجسام ضعیف عرصه خاك و سیران اجرام جسیم عالم افلاك موافق علم و ارادت صانع بیچونست و سكون جبال ثابتة الاركان و حركت بحار لازمة الجریان مطابق حكمت و مشیت خالق كن فیكون ذراة ذریات ابو البشر در هوای فضای قضای او مانند گوی در خم چوگان سرگردان و طبقات ممكنات هنرپرور در بیدای ناپیدای تقدیر او بسان خاشاك در وقت اهتزاز تندباد بهر طرف شتابان (هو الذی یسیركم فی البر و البحر) بناء علی هذا المقدمة المسلمة مسود این احوال در اواسط شوال سال نهصد و سی و سه از وطن مألوف و مسكن معهود یعنی دار السلطنه هرات (حمیت عن الآفات) بجانب ولایت قندهار لازال مرجع الفضلاء الاخیار اتفاق توجه افتاد در ایام توطن در آن بلده محروسه افتتاح تحریر این سواد دست داد اما قبل از آنكه عدد اجزاء از مرتبه آحاد تجاوز نماید و زبان خامه صحایف این نامه را بحلیه جلیه تلك عشرة كاملة بیاراید قاید قدر گریبان جان این ناتوان را گرفته و بطرف كشور هندوستان كشید و بتاریخ عاشر جمادی الثانی سنه اربع و ثلثین و تسعمائه مرتكب آن سفر پر خوف و خطر گردید و بجهة بعد مسافت و مس آفت از حرارت هوا و وقوع پشكال و طغیان آبها مدت هفت ماه در طی طریق اوقات گذرانید و در روز شنبه چهارم محرم الحرام سنه خمس و ثلثین و تسعمائه بدار الخلافه اگره كه اكنون مستقر سریر سلطنت روز افزونست رسید همان روز بمساعدت بخت فیروز غبار درگاه فلك اقتدار پادشاهی كه تحریر نام و القاب نواب كامیابش در امثال این محال مناسب رعایت طریقه ادب نیست كحل الجواهر دیده رمد دیده گشت و بیشایبه انتظار بتقلیل قوایم سریر سپهر مقدار سرافراز شده پایه قدر این خاكسار از فرق فرقدین درگذشت بیت
غبار كوی او را می‌شنیدم كحل بینائی*بحمد اللّه نمردم تا بچشم خویشتن دیدم و بعد از اندك زمانی كه در آن دیار بسر برد مزاج موفور الابتهاج از قانون اعتدال بمنهاج اعتلال عدول نمود و مرضی صعب قوی طبیعی را ضعیف ساخته ساعت بساعت اسباب ناتوانی بیفزود مدت سه چهار ماه ترتیب اشربه
ص: 587
و تقلیل اغذیه فایده نداد و تركیب مفرحات و استعمال ادویه نافع نیفتاد لاجرم قطعه
* چنان شدم ز ضعیفی كه برد باد صبا*بهر نفس بدنم را بكشور دیگر*
بآب و تاب نماندم كه تاب آتش تب*گداخت جسم مرا همچو موم بر اخگر آخر الامر حكیم علی الاطلاق از دار الشفاء (و اذا مرضت فهو یشفین) شربت صحت كرامت فرمود و سر عجز از بالین ناتوانی برداشته انامل مشیت مسبب الاسباب ابواب شفا بر روی روزگار این بیمار برگشود و همدران ایام در سایه اعلام ظفر اعلام پادشاه گردون غلام خلد اللّه ملكه الی یوم القیام توجه بجانب بنگاله اتفاق افتاده در هر منزلی كه اندك توقفی میشد مسافر سریع السیر قلم بیشائبه سكون بنان قاصر بیان را بطرف تسوید این اوراق حركت میداد تا در مرحله تیر مهانه كه نزدیكست بمحل اجتماع آب سرد و نهر گنگ این كتاب زینت اتمام یافت و كلك سخن‌آرا از آمدوشد فارغ شده فروغ اختتام برین صفحات مشگین ارقام تافت و بیمن عنایت و حسن رعایت سعادتمندی كه بمحامد ذات و محاسن صفات و عظم شان و قدم خاندان از سایر ارباب جاه و جلال ممتاز و مستثنا گشته و بجودت طبع لطیف و نفاست نفس شریف و لطف گفتار و حسن كردار پایه قدرش از تمامی اصحاب دولت و اقبال بمراتب در گذشته مثنوی
صدارت رتبتی كز احترامش*بود برتر ز هر صدری مقامش*
خجسته سیرتی كز فرط احسان*كند صید دل افراد انسان ذهن و قادش در ادراك اقسام علوم بدرجه كمال ترقی نموده و طبع نقادش در میدان اكتساب انواع فنون قصب السبق از امثال و اقران ربوده صور حقایق معانی در آئینه ضمیر عكس پذیرش مصور و نقوش دقایق نكته دانی بر صحیفه خاطر مهر تنویرش محرر مثنوی
فضیلت‌پرور كامل درایت*عواطف گستر شامل عنایت*
بطبع پاك در عالم فسانه*بحسن خلق سر خیل زمانه سطور منثوراتش كامثال اللؤلؤ المكنون زیور گوش هوش اكابر افاضل و عقود منظوماتش كانهن الیاقوت و المرجان فرح‌بخش خواطر اعاظم اماثل مثنوی
سپهر فضل و مهر اوج اقبال*در دریای احسان بحر افضال*
چمن‌آرای گلزار فضایل*سخن پیرای گفتار افاضل* نقاوه دودمان اصحاب یقظه و انتباه خلاصه خاندان اعاظم اولیاء اللّه مثنوی
گرامی گوهری از بحر عرفان*منور اختری از برج ایقان*
چراغ دودمان زین خوافی*كه گر بودی بعهدش بشر حافی*
نهادی سر بپایش از ارادت*شمردی خدمتش را از عبادت مزین مسند صدارت و برتری مرتب اسباب امارت و سروری مقوی اركان ملت غرا مر بی؟؟؟ تاریخ حبیب السیر ج‌1 587 اظهار شكر پروردگار باتمام مجلد اول ازین ارقام و اختتام سخن دعاء بر دوام دولت آصف جم احتشام ..... ص : 584
لكان شریعت بیضا ملاذ فضلاء سخنور و پناه سخنوران فضل‌پرور آنكه مصراع
كند در علم طبعش موشكافی*
شیخ زین الدوله و الدین الخوافی ادام اللّه علو مناصبه و سمو مناقبه مثنوی
الهی تا بود خورشید تابان*ز مشرق جانب مغرب شتابان*
دلش روشن ز انوار یقین باد*دعا گویش همه روی زمین باد.
تمام شد جزو چهارم از جلد اول حبیب السیر بتاریخ پنجم ماه جمادی الاخری سنه ثلث و سبعین و ماتین بعد الف من الهجرة النبوبة علیه الاف التحیة.
ص: 588