گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذكر ظلمی كه از عباسیان بكاظم علیه السّلام رسید و بیان مسموم شدن آنجناب در زمان خلافت هارون الرشید





علماء صاحب تأیید مرقوم كلك بیان گردانیده‌اند كه چون محمد بن ابی جعفر منصور كه مهدی لقب داشت از عظم‌شان كاظم علیه السّلام و میل طوایف انام بملازمت آن امام عالی‌مقام خبر یافت از زوال ملك خویش اندیشیده آنجنابرا از مدینه ببغداد طلبید و محبوس گردانید بعد از چندگاه شبی حضرت ولایت‌پناه اسد اللّه الغالب علی بن ابی طالب علیه السّلام را در خواب دید كه فرمود (یا محمد فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فی الارض و تقطعوا ارحامكم) و چون بیدار شد ربیع حاجب را طلب نموده باحضار امام موسی امر فرمود از ربیع منقولست كه گفت چون پیش مهدی رسیدم این آیت را بآواز خوش میخواند و مرا گفت كه فی الحال موسی بن جعفر را بیار بموجب فرموده عمل نمودم و مهدی با كاظم معانقه كرده او را نزدیك خود بنشاند و خوابی كه دیده بود بر زبان راند و گفت هیچ توانیكه مرا ایمن گردانی از آنكه بر من و اولاد من خروج نكنی موسی بن جعفر جواب داد كه و اللّه كه هرگز این داعیه نكرده‌ام و شان من نیست كه اینكار كنم مهدی گفت صدقت پس مرا گفت كه ده هزار دینار بوی ده و ساختگی حیلتی كن كه تا بمدینه بازرود ربیع گوید كه من در همان شب مایحتاج كاظم را بهم رسانیدم و او را روان گردانیدم از خوف آنكه مبادا مانعی پیدا شود و امام علیه السّلام تا ایام ایالت هارون در مدینه مكرمه بفراغت گذرانید و دیگر مهدی مزاحم اوقات شریفش نگردید و چون نوبت دولت برشید رسید جمعی از اهل حسد نزد او زبان بغیبت موسی علیه السّلام و التحیة گشادند و هارون در سالیكه بحج رفته بود بمدینه شتافته آنجناب را مقید ببصره فرستاد و عیسی بن جعفر بن منصور كه در آنوقت حكومت آن ولایت تعلق بدو میداشت بفرمان رشید كاظم علیه السّلام را مدت یكسال محبوس گردانید و رشید بالاخره او را بقتل آن جناب مامور ساخته عیسی از آن امر شنیع استعفا نمود و رشید امام را ببغداد برده بفضل بن ربیع سپرد و موسی در حبس فضل مدتی اوقات شریف گذرانیده چون فضل نیز از ریختن خون كاظم رضی اللّه عنه احتراز كرد هارون فضل بن یحیی برمكی را بمحافظت آن مظهر فضل و كمال مامور ساخته فضل بن یحیی آنجنابرا در خانه تنك بازداشته بعد از
ص: 80
آنكه صیام ایام و قیام لیالی و كثرت طاعت و عبادت آن مهر سپهر سیادت را مشاهده نمود باكرام و احترامش اقدام فرمود و اینخبر در رقه برشید رسید نامه عتاب‌آمیز بفضل فرستاد و او را بر قتل كاظم رضی اللّه عنه تحریض كرد و فضل از آن فعل محترز بوده هارون در غضب شد و مسرور خادم را طلبیده مكتوبی سربمهر بوی داد و گفت همین زمان ببغداد شتاب و هم از راه بمجلس موسی بن جعفر رو و اگر او را در آسایش و رفاهیت بینی این كتابترا بعباس بن محمد رسان و بگوی كه بمضمون آن عمل نماید آنگاه رقعه دیگر بوی داده گفت این نوشته را بسندی بن شاهك تسلیم نمای و او را باطاعت عباس مامور ساز و مسرور متوجه ببغداد شده هیچكس ندانست كه او را بچه كار فرستاده‌اند و چون بدان بلده رسید فی الحال بر موسی بن جعفر رضی اللّه عنه درآمد و آنجنابرا همچنان دید كه نزد رشید گفته بودند بنابرآن علی الفور با عباس بن محمد و سندی بن شاهك ملاقات كرده آن دو مكتوب را بدیشان رسانید و همان دم قاصدی بطلب فضل بن یحیی رفته او را پیش عباس و سندی آورد و عباس سیاط را طلبیده اشارت كرد تا فضل را بخوابانید و سندی صد تازیانه بر فضل زد و فضل بغایت متغیر و متأثر از آنخانه بیرون شتافته مسرور كیفیت حال را برشید نوشت و هارون بفضل خبر فرستاد كه موسی رضی اللّه عنه را تسلیم سندی نماید آنگاه در مجلس خاص هارون روی بمردم آورده گفت فضل بن یحیی نسبت بمن در مقام عصیان آمده اطاعت فرمان نمی‌نماید برو لعنت كنید و مردم زبان بلعن فضل گشاده چون پرتو شعور یحیی بن خالد برین قضیه افتاد نزد رشید رفته آهسته از جریمه پسر عذرخواهی نمود و گفت من بكفایت مهمی كه فضل در سرانجام آن تهاون ورزیده قیام مینمایم و هارون مبتهج و مسرور گشته حاضرانرا گفت كه فضل بن یحیی را بنابر عصیانی كه ازو صدور یافته بود لعن كرده بودم اكنون باز در مقام اطاعت آمده فرمان‌برداری میكند لاجرم من نیز نسبت با او طریقه محبت و عنایت مرعی خواهم داشت كه شما نیز او را دوست دارید بعد از آن یحیی بن خالد ببغداد شتافته چنان ظاهر ساخت كه خلیفه مرا جهت تعمیر سواد و تفحص مهمات عمال بدینجانب ارسال داشته است و چند روز بآن اعمال اشتغال- نموده آنگاه سندی بن شاهك را در خلوتی طلبیده ما فی الضمیر خود را با او در میان نهاده فرمود كه طعام مسموم بآن امام معصوم دادند تا درگذشت و بروایتی كه در شواهد النبوه مسطور است یحیی زهر در رطب تعبیه كرده نزد آنجناب فرستاد و چون امام مظلوم آنرا تناول نمود بر سمیتش مطلع شد و فرمود كه امروز مرا زهر دادند و فردا بدن من زرد خواهد گشت پس نصفی سرخ خواهد شد و پس‌فردا رنك تن من سودا پیدا خواهد كرد آنگاه روی بعالم آخرت خواهم آورد چنانچه بر زبان همایونش گذشته بود بوقوع انجامید در كشف الغمه مسطور استكه چون كاظم علیه السّلام بفردوس اعلی نقل فرمود سندی بن شاهك هیثم بن عدی و بعضی دیگر از علماء و فقهای بغداد را طلبیده گفت نظر كنید در موسی تا شما را معلوم شود كه باجل طبیعی درگذشته و اثر جراحت و حتف بر اعضای او ظاهر نیست و آنجماعت نظر بر جسد مطهر
ص: 81
آن امام عالی گوهر انداختند پس از آن نعش همایونشرا برداشته بسر جسر دجله بردند و چون جمعی را مظنه شده بود كه امام قایم منتظر موسی بن جعفر است و غیبت آنجناب كنایت از مدت حبس اوست یحیی بن خالد اشارت نمود تا منادی كردند كه (هذا موسی بن جعفر الذی تزعم الرافضیة انه لا یموت فانظروا الیه) پس مردم در آن امام عالیشان نگریستند و او را مرده دیدند آنگاه تابوت محفوف برحمت حی لا یموت را برداشته در مقبره بنی هاشم دفن نمودند و حالا آن مزار بزرگوار مطاف صغار و كبار بلاد و امصار است سلام اللّه علی نبینا و علیه و علی سایر الائمة العظام الی قیام الساعة و ساعة القیام‌

ذكر اولاد امام موسی علیه السّلام‌

بقول اكثر علماء كرام و فضلاء عظام كاظم علیه السّلام بیست پسر و هژده دختر داشت و اسامی اولاد ذكور آنجناب اینست علی الرضا زید ابراهیم عقیل هرون حسن حسین عبد اللّه اسمعیل عبید اللّه عمر احمد جعفر یحیی اسحق عباس حمزه عبد الرحمن قاسم جعفر الاصغر و بعضی عوض عمر محمد نوشته‌اند و نامهای بنات مكرماتش اینست خدیجه ام فروه اسماء علیه فاطمه ساریه آمنه ام كلثوم زینب ام عبد اللّه زینب الصغری ام القاسم حكیمه اسماء الصغری محموده امامه میمونه ام سلمه و حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده آورده استكه كاظم رضی اللّه عنه را سی و هفت فرزند بوده از پسر و دختر علی الرضا و ابراهیم و العباس و القاسم لامهات اولاد شتی و اسمعیل و جعفر و هارون و الحسن لام ولد احمد و محمد و حمزة لام ولد و عبد اللّه و اسحق و عبید اللّه و زید و الحسین و الفضل و سلیمن لامهات الاولاد و فاطمة الكبری و فاطمة الصغری و ام جعفر و رقیه و حكیمه ام ابیها و رقیة الصغری و كلثوم و لبابه و زینب و خدیجه و علیه و آمنه و حسنه و ساریه و بریهه و عایشه و ام سلمه و میمونه و ام كلثوم و افضل اولاد امام موسی بلكه اشرف جمیع برایا علی بن موسی الرضا بود اما زید بن موسی در ایام خروج ابو البرایا بر اهواز والی شده بصره را در حیز تسخیر كشیده آتش در خانها و باغات بنی العباس زد بنابرآن زید النار لقب یافت و حسن بن سهل بازید النار پی كار كرد او را بدست آورد و بمرو نزد مامون فرستاد و مامون آنجنابرا پیش برادر بزرگوارش علی الرضا علیه السّلام ارسال داشت امام باطلاق او حكم فرمود اما مدت الحیوة با وی سخن نگفت و آخر الامر مامون زید النار را بزهر هلاك ساخت علماء نسابه گویند كه از وی عقب نمانده و العلم عند اللّه تعالی اما احمد بن موسی بصفت كرم و جلالت قدر و نباهت شان اتصاف داشت و نزد كاظم رضی اللّه عنه بغایت عزیز و محترم بود و تمول آنجناب بمرتبه رسید كه هزار برده آزاد كرد اما محمد بن موسی در قیام لیل و تجدید وضو و گذاردن نماز مبالغه تمام مینمود و پیوسته در ادای وظایف طاعات و عبادات اجتهاد میفرمود اما ابراهیم بن موسی بصفت كرم و شجاعت موصوف بود و در زمان مامون مدتی از قبل محمد بن زید بن زین العابدین رضی اللّه عنهم بایالت ولایت یمن قیام نمود و نسل
ص: 82
ابراهیم از دو پسرش موسی و جعفر باقی ماند و همچنین سایر اولاد امجاد كاظم علیه السّلام بسمات حمیده و صفات پسندیده اتصاف داشتند و مادام الحیوة تخم هدایت و ارشاد در زمین قلوب سالكان مسالك اسلام میكاشتند

ذكر امام هشتم علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما

میلاد كثیر الاسعاد آن امام عالی‌نژاد بروایت اكثر علماء فضیلت نهاد در یازدهم ذی الحجة سنة ثلث و خمسین و مائه بمدینه اتفاق افتاد و بقول بعضی از ارباب اخبار آن صورت در یازدهم ربیع الآخر سنه مذكوره دست داد و زمره‌ای از مورخان بران رفته‌اند كه علی الرضا علیه السّلام در سنه ثمان و اربعین و مائه تولد نمود و باتفاق اهل تاریخ والده آنجناب ام ولد بوده اما نام آن مخدره مختلف فیه است در شواهد النبوة مرقوم گشته كه (و لها اسماء منها اروی و نجمه و سمانه و ام البنین و استقر اسمها علی تكتم) و در كشف الغمه از حافظ عبد العزیز جنابذی منقولست كه آن مستوره مسمات بسكینه نوبیه بوده و بعضی نامش را خیزران مربسیه گفته‌اند لقبش شعری است (و قیل ذلك كما قال الشاعر فی مدحه علیه السّلام شعر
الا ان خیر الناسنفسا و والداو رهطا و اجداد اعلی المعظم
انتسابه لعلم و الحكم ثامنا
اماما یؤدی حجة اللّه تكتم و این نظم دلالت بر آن میكند كه اسم شریف مادر آن امام عالی گوهر تكتم است و اللّه اعلم و نام و كنیت امام هشتم با نام و كنیت اسد اللّه الغالب ابو الحسن علی بن ابیطالب علیه السّلام موافق بود و القاب آن جناب بسیار است رضا و مرتضی و صابر و رضی و وفی از آنجمله است (قال فی فصل الخطاب قیل لابی جعفر محمد بن علی الرضا علیهم السلام ان اباك سماه المامون الرضا و رضیته لولایة عهده فقال بل اللّه سبحانه سماه الرضا لانه كان رضاء اللّه عز و جل فی سمائه و رضا رسوله صلی اللّه علیه و سلم فی ارضه و خص من بین آبائه الماضین بذلك لانه رضی به المخالفون كما رضی به الموافقون و كان ابوه موسی الكاظم رضی اللّه عنه یقول ادعو لی ولدی الرضا و اذا خاطبه قال یا ابا الحسن) نظم
امام علی نام عالی‌نسب‌پناه عجم مقتدای عرب
ازو بود راضی جهان‌آفرین
از آنرو رضا گشت او را لقب و ابو الحسن علی الرضا رضی اللّه عنه بروایت اول در زمان فوت جد خود صادق علیه السّلام پنج‌ساله بود و در وقت وفات كاظم علیه السّلام سی و سه‌ساله و در سنه احدی و ماتین كه سن شریف آن امام عالیشان بچهل و هشت رسید مامون آنجنابرا بولایت عهد خود تعیین نمود و بروایت اكثر علماء علی بن موسی الرضا علیه السّلام بسبب قصد مامون در ماه رمضان سنه ثلث و ماتین در قریه سناباد از اعمال طوس روی بروضه رضوان آورد و قیل سنه ثمان و ماتین مدت حیاتش بقول اصح قرب پنجاه سال بود و زمان امامتش بیست سال و مرقد همایونش سرای حمید بن قحطبه طائی است در قبه كه مدفن هارون الرشید بود و حالا آن مزار بزرگوار و روضه فایض الانوار مطاف طواف اعیان و اشراف روزگار است و قبله آمال و كعبه اقبال اصاغر و اعاظم اقطار بلاد
ص: 83
و امصار نظم
سلام علی آل طه و یس‌سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضة حل فیها
امام یباهی به الملك و الدین و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین سیما الائمة المعصومین الهادین‌

گفتار در بیان بعضی از فضایل و كمالات آن امام عالیمقام علی نبینا و علیه الصلوة و السلام‌

اقارب و اجانب از مشرق تا مغرب بر وفور علوشان و سمو مكان آن امام وافر احسان اعتراف داشته‌اند و دارند و اقاصی و ادانی بلكه جمیع افراد انواع انسانی مناقب و مفاخر آن حمیده مآثر را بر صحایف ضمایر نگاشته‌اند و می‌نگارند كرامتش از هرچه تصور توان كرد بیشتر بود و امامتش بموجب نص آباء بزرگوارش معین و مقرر نظم
از آن زمان كه فلك شد بنور مهر منورندیده دیده كس چون علی موسی جعفر
سپهر عز و جلالت محیط علم و فضیلت‌امام مشرق و مغرب ملاذ آل پیمبر
حریم تربت او سجده‌گاه خسرو انجم‌غبار مقدم او طوطیای دیده اختر
وفور علم و علو مكان اوست بحدی‌كه شرح آن نتواند نمود كلك سخنور قلم
اگر همگی وصف ذات او بنویسد
حدیث او نشود در هزار سال مكرر در كشف الغمه از هشام بن احمد كه در سلك خواص كاظم انتظام داشت مرویست كه گفت روزی كاظم مرا مخاطب كرده فرمود كه هیچ دانسته كه از تجار مغرب كسی آمده است گفتم ندانسته‌ام گفت كه آمده است پس با وی سوار شدیم و برفتیم تا بتاجر مغربی رسیدیم و او را گفتیم هركنیزكی كه آورده بر ما عرض كن هفت كنیزك بما نمود و كاظم علیه السّلام هیچكدام را قبول نفرمود و گفت كه دیگر عرض كن جواب داد كه دیگر نمانده است مگر جاریه بیمار كاظم گفت چه شود كه آنرا نیز بما نمائی تاجر این التماس را اجابت نموده كاظم بازگشته روز دیگر مرا گفت برو و غایت ثمن كنیزك بیمار را از تاجر پرسیده بهرچه بگوید او را بیع نمای و من پیش مغربی رفتم و از بهای آن جاریه سؤال كردم جواب داد كه او را از مبلغ كذا كم نمیفروشم گفتم بدان مبلغ كه نام بردی من ویرا خریدم گفت من هم بتو فروختم اما بگوی كه آنمرد كه دیروز همراه وی بودی كیست گفتم مردیست از بنی هاشم گفت از كدام قبیله هاشم گفتم بیش ازین نمیدانم پس گفت ترا خبری دهم من این كنیزك را در اقصاء مغرب خریدم و زنی از اهل كتاب با من گفت كه این كنیزك از كیست گفتم او را برای خود خریده‌ام گفت كلا و حشا هرگز این كنیزك بتو مخصوص نتواند بود باید كه او نزد بهترین اهل زمین باشد و از وی باندك زمانی فرزندی در وجود آید كه از شرق تا غرب مانند وی كسی نبود راوی گوید كه چون آن جاریه را بكاظم علیه السّلام رسانیدم بعد از انقضای اندك وقتی رضا علیه السّلام از وی تولد نمود و روایتی آنكه والده امام رضا علیه السّلام نجمه نام داشت و در اول حال كنیزك حمده بود كه مادر كاظم است و حمیده شبی محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم را در خواب
ص: 84
دید كه فرمود نجمه را به پسر خود موسی بخش كه زود باشد كه از وی فرزندی متولد گردد كه بهترین اهل زمین باشد و آن حمیده صفات برطبق اشارت سید كاینات عمل نمود و امام هشتم از نجمه تولد فرمود آنگاه حمیده او را طاهره نام نهاد از طاهره مرویستكه گفت در آن ایام كه بعلی بن موسی الرضا علیه السّلام حامله بودم اصلا ثقل حمل احساس نمیكردم و در اوقات نوم از شكم خود آواز تسبیح و تهلیل و تقدیس و تمجید می‌شنودم و هول و هیبت بر من مستولی شده چون بیدار میگشتم هیچ صوتی بگوش من نمیرسید و در اندم كه رضا علیه السّلام در وجود آمد دیدم كه دستها بر زمین نهاده بود و سر بجانب آسمان برداشته و لبهای او می‌جنبید چنانكه كسی سخن گوید و مناجات كند در شواهد النبوة مسطور است (عن موسی الكاظم رضی اللّه عنه انه قال رأیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی المنام و امیر المؤمنین علی علیه السّلام معه فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم علی ابنك ینظر بنور اللّه عز و جل و ینطق بحكمه یصیب و لا یخطی و لا یجهل قد ملی حكما و علما) در كشف الغمه از مؤلف راوندی منقولستكه ابو اسمعیل سندی گفت كه شنیدم در سند كه خدایتعالی را حجتی است در میان عرب و از سند بقدم طلب بیرون آمده مرا بعلی الرضا علیه السّلام دلالت كردند پس بملازمتش رفته بزبان سندی بر وی سلام كردم زیرا كه عربی نمیدانستم و امام بهمان زبان سلام مرا جواب گفته هرچه بلغت سندی بوی گفتم بهمان لغت جواب شنیدم و در آن اثنا عرضكردم كه من در سند استماع نمودم كه حضرت ایزدی را حجتی است در عرب بطلب او از وطن بیرون آمده‌ام فرمود كه رسیدی بمطلوب و منم آنكس بپرس هرچه میخواهی پس آنچه اراده داشتم از وی سؤال كردم و در وقت برخواستن گفتم كه من بلغت عرب دانا نیستم میخواهم كه دعا كنی كه خدای تعالی مرا بدان زبان ملهم گرداند تا با اعراب بعربی سخن توانم كرد پس دست خود را بر هردو لب من مالید و از آن وقت باز بلغت عربی متكلم شدم و از ابو الصلت هروی مرویستكه گفت علی الرضا علیه السّلام با مردم سخن میكرد بلغات ایشان و و اللّه كه امام رضا علیه السّلام فصیح‌ترین مردم و داناترین ایشان بود بهر زبانی و لغتی و من روزی او را گفتم كه یا بن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم من تعجب میكنم از معرفت تو بلغات مختلفه پس گفت یا ابا الصلت انا حجة اللّه علی خلقه و نمی‌تواند بود كه ایزد كسی را بر خلق خود حجت سازد كه عارف بلغات ایشان نباشد آیا بتو نرسیده است كه امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه گفت اوتینا فصل الخطاب و هل فصل الخطاب الا معرفة اللغات حكایت فضلاء فصاحت شعار در مؤلفات بلاغت آثار باین معنی اشاره كرده‌اند كه در آن اوان كه علی الرضا علیه السّلام بموجب استدعای مامون در مرو مقیم بود دعبل بن علی الخزاعی كه از جمله شعرای عرب بمزید فضل و ادب امتیاز داشت در مدح آل اقبال مآل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قصیده غرا در سلك نظم كشیده پنج بیت اول آن اشعار این است كه شعر
ذكرت محل الربع من عرفات‌و اسكنت دمع العین بالعبرات
و قل عری صبری و زادت صبابتی‌و سوم دیار اقفرت و عرات
مدارس آیات ص: 85 خلت من تلاوةو منزل وحی مغفر العرصات
لآل رسول اللّه بالخیف من منی‌و بالبیت و التعریف و الحجرات
دیار علی و الحسین و جعفرو حمزة و السجاد ذی الثفنات و این قصیده در بعضی از روایات پنجاه بیت زیادت است و مشاهد و قبور اهل‌بیت در آن ابیات مذكور است از دعبل روایت كرده‌اند كه گفت چون این قصیده را پیش رضا رضی اللّه عنه خواندم استحسان فرمود و گفت این ابیات پیش كسی دیگر مخوان مگر باجازت من و خبر آن نظم بمامون رسیده مرا طلب داشت و گفت كه قصیده مدارس آیات را بخوان من تعلل كردم مامون فرمود كه امام رضا علیه السّلام را حاضر كردند و گفت یا ابا الحسن دعبل را از قصیده مدارس آیات سؤال كردم نخواند آنجناب مرا گفت كه ای دعبل بخوان آن ابیات را بموجب فرموده عمل نمودم مامون تحسین كرد و پنجاه هزار درم عطا داد و امام رضا علیه السّلام نیز نزدیك باین انعام فرمود من گفتم كه یا سیدی میخواهم كه مرا از جامهای خود چیزی ببخشی تا كفن من باشد پیرهنی كه پوشیده بود و منشقه لطیفه بمن عنایت كرد و فرمود كه اینها را نگاهدار كه بآن از آفات محفوظ خواهی شد بعد از آن از خراسان بجانب عراق متوجه شدم در راه بعضی از كردان خود را بر قافله ما زدند و هرچه یافتند غارت كردند چنانكه مرا پیرهنی كهنه ماند و بس بر هیچ‌چیز انقدر تأسف نخوردم كه بر آن پیراهن و منشقه شریفه و در آن سخن امام رضا علیه السّلام كه بآن نگاهداشته خواهی شد از آفتها متفكر بودم ناگاه دیدم كه یكی از كردان بر اسب من سوار شده جامه بارانی مرا پوشیده آمد و نزدیك من بایستاد بانتظار جمعیت اصحاب خود این بیت را خواندن گرفت كه (مدارس آیات خلت من تلاوت) و بگریست با خود گفتم عجب است كه دزدی از كردان لاف محبت اهل بیت میزند پس در طمع افتادم كه شاید پیراهن و منشقه مذكوره بدست آید كرد را گفتم یا سیدی این قصیده را كه گفته است گفت ترا باین چه كار گفتم در اینجا سری است كه خواهم گفت گفت دعبل بن علی شاعر آل محمد صلی اللّه علیه و سلم گفتم ای سیدی و اللّه كه دعبل منم و این قصیده را من گفته‌ام استبعاد بسیار نمود و اهل قافله را طلبید و پرسید كه این كیست همه گواهی دادند كه این دعبل است كرد هرچه از قافله گرفته بود همه را بازپس دادند و ما را بدرقه شده از محل خطر گذرانید پس من و قافله از بركت آن پیراهن و منشقه از آن بلیه نجات یافتیم طبرسی در اعلام الوری از ابن ابی الصلت الهروی روایت كرده است كه گفت در وقتی كه دعبل قصیده مدارس آیات را بر امام رضا علیه السّلام میخواند چون بدین بیت رسید كه شعر
و قبر ببغداد لنفس زكیةتضمنها الرحمن فی الغرفات امام رضا علیه السّلام فرمود كه ای دعبل باین موضع دو بیت دیگر الحاق كنم تا قصیده تو تمام شود گفتم بلی یا بن رسول اللّه پس امام علیه السّلام فرمود كه شعر
و قبر بطوس یا لها من مصیبةالحت علی الاحشاء بالزفرات
الی الحشر حتی یبعث اللّه قایمایفرج عنا الهم و الكربات دعبل پرسید كه آن قبر كه خواهد بود یا بن رسول اللّه جواب داد كه قبر من و زود باشد كه طوس محل آمدوشد دوستان اهل‌بیت شود و هركه مرا زیارت كند درین غربت
ص: 86
با من باشد در درجه من روز قیامت آمرزیده و از ابو الصلت روایت است كه گفت از دعبل شنیدم كه گفت چون این دو بیت را بر امام رضی اللّه عنه خواندم كه شعر
خروج امام لا محالة خارج‌یقوم علی اسم اللّه و البركات
یمیز فینا كل حق و باطل‌و یجزی علی النعماء و النقمات بگریست گریستنی سخت بعد از آن سر بالا كرده گفت (یا خزاعی نطق روح القدس علی لسانك بهذین البیتین) آیا میدانی كه كیست این امام و كی بیرون خواهد آمد گفتم نمیدانم مگر آنكه شنیدم كه امامی ظهور خواهد نمود از شما كه زمین را از عدل پر كند پس گفت ای دعبل امام بعد از من محمد پسر من و پس از محمد پسر اوست علی و بعد از علی ولد اوست حسن (و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فی غیبة المطاع فی ظهوره لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلك الیوم حتی یخرج فیملاء الارض عدلا كما ملئت جورا) در كشف الغمه مذكور است كه مردی از اهل خراسان امام رضا علیه التحیة و الغفران را گفت یا بن رسول اللّه دیدم رسول خدا را صلی اللّه علیه و سلم در خواب كه گوئیا مرا میگوید كه (كیف انتم اذا دفن فی ارضكم بضعتی و استحفظتم ودیعتی و غیب فی ثراكم لحمی) پس امام رضا رضی اللّه عنه او را گفت منم كه مدفون خواهم شد در زمین شما و منم بضعه از پیغمبر شما و منم آن ودیعت و لحم پس آنكس كه مرا زیارت كند در حالی كه بداند آنچه واجب گردانیده است خدایتعالی از حق من و اطاعت من پس من و پدران من شفیعان او خواهیم بود و در روز قیامت و آنكس كه باشیم ما شیعیان او نجات می‌یابد و اگرچه باشد برو مقدار گناه جن و انس (و لقد حدثنی ابی عن جدی عن ابیه ان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال من زارنی فی منامه فقد زارنی فان الشیطان لا یتمثل فی صورتی و لا فی صورة احد من اوصیائی و لا فی صورة احد من شیعتهم ان الرؤیا الصادقه جزء من سبعین جزأ من النبوة) پوشیده نماند كه امثال این مقال از آن امام خجسته‌مآل بسیار منقولست اما راقم حروف از اطناب و املال اندیشیده درین گفتار بر همین مقدار اختصار نمود و هو الغفور الودود

ذكر بیعت مأمون با امام رضا علیه السّلام و ایراد كیفیت وفات آنجناب و حكایاتی كه مناسب است بدان باب‌

علماء افادت‌مآب و فضلاء فصاحت‌ایاب آورده‌اند كه در آن اوان كه مامون در ممالك عالم نافذ فرمان بود زمام ایالت ولایت عراق عرب را در قبضه اقتدار حسن بن سهل نهاد و خود در بلده مرو اقامت مینمود و در آن اوان در اطراف ممالك حجاز و یمن غبار فتنه و آشوب ارتفاع یافته بعضی از سادات اهل‌بیت بطمع خلافت رایت مخالفت افراشتند و چون مردم عراق بحكومت حسن بن سهل راضی نبودند جمعی كثیر بمبایعت و مطاوعت علویان پرداخته خلاف مامونرا سهل و آسان پنداشتند و این اخبار در مرو بسمع مامون رسیده با فضل بن سهل ذو الریاستین كه مقرب‌ترین اركان دولت او بود قرعه مشورت در میان انداخت كه آیا استقامت امور ملك و ملت بكدام تدبیر تیسیر پذیرد و بنابر استصواب فضل
ص: 87
خاطر بر ان قرار داد كه علی بن موسی الرضا را رضی اللّه عنه بولایت‌عهد خویش تعیین نماید تا سایر سادات بقدم اطاعت پیش آیند و دیگر در طلب خلافت سعی نفرمایند آنگاه خال خود رجاء بن ابی الضحاك را بهمراهی دیگری از مخصوصان بمدینه فرستاد تا بمبالغه تمام و احترام لاكلام آن امام عالیمقام را بمرو رسانیدند و بعد از آن بواسطه یكی از خواص با آنجناب گفت مكنون ضمیر من آنست كه دست از سرانجام مهام فرمان‌فرمائی كوتاه كرده مسند خلافت را بوجود همایون تو مزین سازم امام رضا علیه السّلام برین سخن انكاری عظیم فرموده بقدم قبول پیش نیامد و قاصد عدم رضاء امام رضا را در تكفل آنمهم با مامون گفته خلیفه او را بازگردانید و گفت با او بگوی كه اگر بالفعل در امر خلافت دخل نمیفرمائی باید كه ولایت‌عهد مرا قبول نمائی كه از تعهد این امر چاره نیست و آنجناب كرت دیگر از اجابت ملتمس مامون ابا فرموده چون مبالغه از حد اعتدال متجاوز گردید و كار بتخویف و تهدید انجامید امام رضا علیه السّلام سر رضا جنبانید و مأمون مبتهج و مسرور شده مجلسی در غایت عظمت ترتیب داده و ساده بزرگ نهاده آنجنابرا بر آن‌جا نشاند و اكابر و اشراف و امرای اطراف را بار داده فرمود تا با آن مهر سپهر امامت بیعت كردند و بروایت شیخ مفید اول كسی كه شرط مبایعت بجای آورد عباس بن مأمون بود آنگاه از علویان و عباسیان و امرا و اعیان هركس كه حاضر بود بیعت نمود و خطبا و شعرا برخاسته در تعریف مأمون و توصیف امام ربع مسكون خطبه غرا و اشعار فصاحت انتما انشاء و انشاد كردند و بصلات كرامند محظوظ و بهره‌مند شدند و وجوه دنانیر و رؤس منابر باسم و لقب آنصاحب مناقب و مفاخر مزین و مشرف گشته صیت این بشارت بشرق و غرب عالم رسید و اعلام و اثواب اسود كه شعار عباسیان بود برایات و البسه خضراء مبدل گردید بیت
آن كار كه اقبال همیخواست روا شدو ان كام كه ایام همیخواست برآمد در شواهد النبوة مسطور است كه چون امام رضا علیه السّلام ولایت‌عهد مأمون را قبول فرمود در آن باب فصلی نوشت و در آخر آن صحیفه ثبت كرد كه (الجفر و الجامعه یدلان علی ضد ذلك و ما ادری ما یفعل بی و لا بكم ان الحكم الا للّه یقص الحق و هو خیر الفاصلین لكنی امتثلت امر امیر المؤمنین و اثرت رضاه و اللّه یعصمنی و ایاه) در مؤلفات ارباب اخبار مرقوم اقلام بلاغت آثار گشته كه چون خبر ولایت‌عهد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیه السّلام در اقطار بلدان و امصار اشتهار یافت صغار و كبار بقدم مبایعت و متابعت پیش آمدند و اظهار استبشار نمودند مگر جمعی از عباسیان و غلات شیعه ایشان كه بر بغداد استیلا داشتند و آنجماعت از كمال شقاوت سعادت بیعت امام علیه السّلام را درنیافتند و بر مامون لعنت كرده گفتند كه او از صلب هارون الرشید نیست چه اگر فرزند هارون بودی خلافت را ازین خاندان بیرون نبردی و با عم مامون ابراهیم بن مهدی بیعت كرده او را بر مسند ایالت نشاندند و از این واقعه شمه مسموع مامون گشته از فضل بن سهل حقیقت حال را استفسار نموده فضل عرض كرد كه مردم ابراهیم را بر تخت امارت نشانده‌اند نه بر سریر خلافت و در آن ایام چند كرت میان ابراهیم
ص: 88
بن مهدی و برادر فضل حسن بن سهل كه والی عراق بود محاربات روی نموده پریشانی تمام باحوال بلاد و عباد راه یافت و آن اخبار متعاقب و متواتر بخراسان میرسید اما فضل بنابر مصلحت برادر خود در كتمان آن پوشیده با مامون نمیگفت در آن اثنا روزی علی بن موسی الرضا علیه السّلام با مامون خلوت كرده آنچه از بدایت امارت حسن بن سهل تا آن غایت دست داده بود بتفصیل با مامون گفت و فرمود كه فضل جهت رعایت جانب حسن این اخبار را از تو پنهان داشته و فی الحقیقة خیانت كرده مصراع سخن اینست كه من میگویم آنگاه مامون متوجه بغداد شده چون بسرخس رسید بر سبیل خفیه چهار كس را فرمود تا فضل بن سهل را در حمام بقتل رسانیدند و بر پلاس تعزیت نشسته آنجماعت را قصاص كرد و او از آنجا طبل رحیل كوفته بعد از وصول بطوس امام رضا علیه السّلام را زهر داد تا روی بفردوس اعلی نهاد و سبب صدور این حركت شنیع از مامون بروایت بعضی از مورخان قصه خلافت ابراهیم بن مهدی و مخالفت عباسیان بود و بقول طایفه موجب تغییر مزاج مامون نسبت بامام ربع مسكون آن شد كه آنجناب پیوسته بمقتضای (قل الحق و انكان مرا) در نصیحت مامون مراسم مبالغه بجای میآورد و اصلا در گفتن سخن حق مداهنه نمیكرد و از آنجهت غبار ملال بر حاشیه ضمیر مامون می‌نشست و بعد از تراكم آن غبار مامون خاك ادبار بر فرق خود پاشیده مرتكب آن امر قبیح گردید و از عقوبت روز جزا و خصومت خاتم الانبیا نیندیشید و فرقه از اهل خبر گفته‌اند كه علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه باجل طبیعی متوجه روضه رضوان گردید زیرا كه ارادت مأمون نسبت بدانجناب نصاب كمال داشت و محال مینماید كه با وجود وفور محبتی كه او را بخاندان نبوت و ولایت بود بدان كار اقدام نموده باشد و لهذا صاحب كشف الغمه مرقوم قلم خجسته شیم گردانیده كه (بلغنی من اوثق به ان السید رضی الدین علی بن طاوس رحمه اللّه كان لا یوافق علی ان المامون سقی علیا علیه السّلام و لا یعتقده و كان رحمه اللّه كثیر المطالعة و النقیب و التفتیش علی مثل ذلك) در بعضی از كتب مسطور استكه در آن اوان كه مأمون قصد امام رضا علیه السّلام داشت روزی بحسب اتفاق با یكدیگر طعام خوردند و امام بیمار شده مأمون نیز اظهار مرض نمود و عبد اللّه بن بشیر را فرمود كه دست از ناخن چیدن بازدار تا دراز شود عبد اللّه گوید كه چون اظفار من طولی پیدا كرد مأمون چیزی مانند تمرهندی بمن داد و گفت این را بهر دو دست خود خمیر كن و بمال من بموجب فرموده عمل نمودم مامون مرا بتوقف در همان مكان مامور گردانید و خود پیش امام رضا علیه السّلام رفته از حالش پرسید جواب داد كه امید وارم كه بهتر شوم مامون گفت الحمد للّه كه امروز بهترم و اكنون كسی پیش تو خواهد آمد كه بمعالجه قیام نماید امام گفت من بآمدن كسی احتیاج ندارم مأمون در خشم شده گفت امروز آب انار باید آشامید آنگاه مرا طلبیده گفت چند انار آوردم گفت دانهای این انار را بهر دو دست بیفشار چنان كردم آنگاه مامون بدست خویش آن آب انار را بامام علیه السّلام داد تا بیاشامید و بعد از دو روز وفات یافت و از ابو الصلت هروی منقولستكه گفت روزی
ص: 89
در خدمت امام رضا رضی اللّه عنه ایستاده بودم با من گفت كه بمقبره هارون الرشید رو و از چهار جانب آنخاك بیار چون چنان كردم خاك را ستانده ببوئید و بینداخت و فرمود كه زود باشد كه درینموضع برای من قبر حفر كنند و سنگی ظاهر شود كه اگر كلنگی كه در خراسان است بیارند آنرا قلع نتوانند كرد بازگفت برو و از فلان موضع خاك بیار و پس از آنكه آوردم فرمود كه جهة من در این موضع قبر خواهند كند باید كه بگوئی كه هفت درجه فروبرند و میان قبر را شق كنند و اگر مانع شوند بگوی كه تا لحد كنند و باید كه لحد دو زراع و شبری باشد كه آنرا واسع ذو الرحمه وسیع گرداند آنقدر كه خواهد و بدانكه در زمان حفر قبر از جانب سر من رطوبتی ظاهر خواهد شد بكلامی كه ترا تعلیم میكنم تكلم كن كه آب زیاده شود و لحد پر گردد و در آن آب ماهیان كوچك بینی این نان را كه بتو میدهم ریزه‌ریزه كن و در آن آب انداز تا ماهیان بخورند آنگاه ماهی بزرك پیدا شود و آن ماهیان خرد را برچیند چنانچه هیچ‌یك از آنها نماند پس ماهی بزرك نیز غایب گردد و چون آنرا نه‌بینی بكلامیكه ترا تعلیم كردم تكلم كن كه تمامی آب انعدام یابد و آنچه گفتم نكنی مگر بحضور مأمون و سخن بدینجا رسانده باز امام فرمود كه یا ابا الصلت فردا پیش این جانی خواهم رفت اگر از مجلس او بیرون آیم و چیزی بر سر خود نپوشیده باشم با من سخن‌گوی كه با تو سخن خواهم كرد و اگر چیزی بر سر خود انداخته باشم با من تكلم مكن ابو الصلت گوید كه روز دیگر علی بن موسی الرضا رضوان اللّه علیهما بعد از ادای فریضه بامداد جامه پوشیده منتظر بنشست تا غلامی از پیش مامون بطلب او آمد و امام متوجه شده من از عقب روان گشتم و آنجناب بمجلس مامون درآمد در وقتی كه در پیش او طبقهای میوه نهاده بودند و در دست خویش خوشه انگور داشت و چون مامون امام را دید برجست و شرط معانقه بجا آورده میان هردو چشمشرا ببوسید و آنخوشه عنب را بدست امام عجم و عرب داده گفت یا بن رسول اللّه از این خوبتر انگور دیده امام علیه السّلام فرمود كه انگور نیكو در بهشت باشد پس مامون گفت ازین انگور تناول فرمای امام رضا علیه التحیة و الثنا ابا نموده گفت مرا از خوردن انگور معاف دار و مامون مبالغه كرده گفت مگر ما را متهم میداری آنخوشه را ستانیده و چند دانه انگور خورده باز بدست امام رضا علیه التحیة و الثنا داد و آنجناب دو سه دانه انگور خورده باقی را بینداخت و برخواست مامون پرسید كه بكجا میروی جواب گفت بآنجا كه فرستادی و چیزی بر سر مبارك پوشیده بیرون شتافت و من با وی سخن نگفتم تا بمنزل مقدس خود رسید و فرمود كه در سرا را بستند و بر فراش خویش تكیه كرد و من در میان سرا محزون و غمناك بایستادم ناگاه جوانی دیدم كه در سرا پیدا شد خوب‌روی و مشكبوی بغایت شبیه برضا رضی اللّه عنه بتعجیل او را استقبال نموده گفتم از كجا درآمدی كه در بسته بود گفت آنكس مرا در اینجا آورد كه از مدینه در یكساعت باینجا رسانید باز پرسیدم كه تو كیستی جوابداد كه من حجة اللّه محمد بن علی‌ام آنگاه پیش پدر درآمد و من نیز باشارت او موافقت نمودم
ص: 90
و چون امام علیه السّلام قرة العین خود را دید برخاست و معانقه كرده او را بسینه خویش منضم ساخت و میان هردو چشمشرا ببوسید و ثمره شجره نبوت را در فراش خویش كشیده آن در درج فتوت روی بر دیده پدر نهاد و با وی در سر سخنها گفت كه من ندانستم آنگاه بر دو لب مبارك امام رضا علیه السّلام كفی دیدم سفیدتر از برف كه محمد بن علی علیهما السّلام آنرا می‌لیسید و دران اثنا پسر عالیقدر دست در میان جامه و سینه پدر منشرح الصدر بر ده چیزی مانند عصفور بیرون آورد و فروبرد و امام رضا علیه التحیة و الثنا بجوار مغفرت ملك علام پیوست و امام محمد گفت كه ای ابو الصلت از خزانه آب و تخته بیار گفتم در خزانه نه آب است و نه تخته باز فرمود كه هرچه ترا میگویم چنان كن و من بخزانه رفته آب و تخته یافته بحضورش بردم و مستعد آن شدم كه در غسل مطهر امام رضا علیه السّلام ولد ارشدش را مدد نمایم فرمود كه یا ابا الصلت با من دیگری هست كه امداد مینماید و چون امام محمد تقی از غسل علی الرضا رضی اللّه عنه فارع گشت فرمود كه در خزانه جامه‌دانی هستكه در آن كفن و حنوطست بیرون آر و من بخزانه رفتم آنجا جامه‌دانی دیدم كه هرگز ندیده بودم آنرا پیش تقی رضی اللّه عنه بردم تا پدر خود را تكفین كرده نماز گذارد و بعد از آن گفت تابوتی حاضر ساز گفتم نجار را بگویم تا مرتب سازد گفت در خزانه رو رفتم تابوتی یافتم كه هرگز ندیده بودم و چون پیش امام محمد علیه السّلام آوردم رضا رضی اللّه عنه را در تابوت نهاده دو ركعت نماز آغاز كرد و هنوز سلام باز نداده بود كه تابوت در جنبش آمده میل علو نمود و در سقف خانه شكافی افتاده تابوت از آنجا بیرون رفت گفتم یا بن رسول اللّه مامون همین لحظه بیاید و امام رضا علیه السّلام را طلب دارد ما در جواب چه گوئیم و چه كنیم فرمود كه خاموش باش كه تابوت زود باز خواهد گشت آنگاه گفت ای ابو الصلت هیچ پیغمبری نیستكه در مشرق مرده باشد و وصی او در مغرب بمیرد مگر كه باری سبحانه و تعالی میان اجساد و ارواح ایشان جمع كند و پیش از تمام شدن این سخن باز سقف خانه شق گشته تابوت فرود آمده محمد بن الرضا رضی اللّه عنه برخاسته پدر خود را از آنجا بیرون آورد و بر فراش خوابانید چنانچه گوئی بغسل و تكفین او نپرداخته‌اند بعد از آن مرا گفت كه برخیز و در باز كن چون بموجب فرموده عمل نمودم مامون و خدام او را بر در سرا ایستاده دیدم محزون و گریان و جامه‌دران و مامون میگفت (یا سیداه فجعت بك) بعد از آن بتجهیز و تكفین امام هدایت‌قرین قیام نمودند و در جانب قبله هارون بحفر مرقد منور مشغولی كرده من در آن موضع حاضر شده مأمونرا بر وصیت امام اطلاع دادم گفت هرچه رضا رضی اللّه عنه فرمود بجای آر و چون قبر را بكندند آنچه بر زبان همایون آنجناب جریان یافته بود از ظهور آب و ماهیان و غیر آن بوقوع انجامید و مامون آن امور غریبه را معاینه دیده گفت ابو الحسن چنانچه در زمان حیات عجایب و غرایب بما می‌نمود بعد از وفات نیز ظاهر میسازد و یكی از نزدیكان مامون با وی گفت كه هیچ میدانی كه اینها بر چه‌چیز دلالت میكند گفت نمیدانم بیان كن گفت وقوع این صورت اشارت بآنستكه ملك و دولت
ص: 91
شما ای بنی العباس با وجود كثرت شما مانند این ماهیانست كه چون وقت آجال شما دررسد ایزد تعالی مردیرا از ما بر شما مسلط گرداند كه تا همه را بسرحد عدم رساند مامون گفت صدقت ابو الصلت گوید كه چون مامون از مراسم تعزیت امام رضا علیه السّلام و التحیة باز پرداخت گفت یا ابا الصلت آن كلام كه امام رضا علیه السّلام ترا تعلیم كرده بود با من بگوی بزبان راستی قسم یاد كردم كه آن سخن همان زمان از صحیفه خاطرم محو شد و مامون در غضب رفته بحبس من فرمان داد و من مدت یكسال در محبس مانده روزی از غایت دلتنگی گفتم خدایا بحق محمد و آل محمد كه مرا ازین شدت فرجی روزی كن هنوز این دعا باتمام نپیوسته بود كه محمد بن علی بن موسی الرضا علیهم السلام را دیدم كه درآمد و گفت دلتنگ شدی یا ابا الصلت گفتم آری و اللّه فرمود كه برخیز و بیرون رو و بر قیودی كه داشتم دست زد تا بگشاد و دست مرا گرفته از زندان بیرون برد و حارسان مرا میدیدند اما نتوانستند كه با من سخن گویند و تقی رضی اللّه عنه فرمود برو و در ضمان خدایتعالی و ودیعت او كه دیگر تو بمأمون نرسی و او بتو نرسد ابو الصلت در زمان نقل این حكایت گفت كه تا این زمانكه دیگر میان من و مأمون ملاقات بوقوع نه‌پیوسته پوشیده نماند كه كرامات و خوارق عادات امام رضا علیه السّلام بسیار است و بركات مشهد منور و فیوضات مرقد معطر آن جناب بیشمار و تفصیل آن امور مقدور خامه شكسته‌زبان نبوده لاجرم در طریق اختصار سلوك نمود

ذكر اولاد امجاد امام ابو الحسن علی بن موسی الرضا سلام اللّه تعالی علیهما

بقول اكثر ارباب خبر آن امام عالی‌گهر پنج پسر داشته و یك دختر و اسامی ایشان اینست محمد تقی حسن جعفر ابراهیم حسین عایشه و بعضی از مورخان چنان عقیده دارند كه امام هشتم را غیر از محمد تقی علیه السّلام ولدی نبوده و بزعم حمد اللّه مستوفی از جمله اولاد امجاد آنجناب حسین رضی اللّه عنه در قزوین مدفونست‌

ذكر امام نهم محمد بن علی الرضا علیهما تحف التحایا

باتفاق اكثر فضلاء ولادت شریف امام نهم در هفدهم ماه مبارك رمضان سنه خمس و تسعین و مائه در مدینه مكرمه اتفاق افتاد و بعضی در دهم رجب سنه مذكوره گفته‌اند و مادر نیك‌اختر آن امام عالی‌نژاد ام ولد بود مسماة بخیزران و قیل ریحانه و قیل سبیكه و قیل سكینه مریسیه و امام نهم در كنیت و نام با امام محمد الباقر موافق بود بنابرآن آنجنابرا ابو جعفر ثانی گویند و لقبش تقی و جواد و قانع است و مرتضی و منتجب نیز گفته‌اند و ابو جعفر ثانی در زمان وفات پدر پسندیده صفات خود بروایت هفت‌ساله و چندماهه بود و در ذی الحجه عشرین و مأتین در بغداد بفردوس برین خرامید و در مقبره بنی هاشم نزدیك
ص: 92
بمرقد منور جد خود ابو الحسن موسی الكاظم رضی اللّه عنه مدفون شد و بعضی از علمای شیعه و اهل سنت بر آن رفته‌اند كه معتصم خلیفه آن امام عالیمقام را زهر داد و طایفه گفته‌اند كه بسبب وصول اجل طبیعی روی بجنت اعلی نهاد اوقات حیاتش بیست و پنج سالست و زمان امامتش هفده سال و العلم عند اللّه الكبیر المتعال‌

گفتار در بیان بعضی از فضایل آن امام خجسته شمایل‌

در اوایل ایام صبی و مبادی اوان نشوونما شمایم امامت و سروری از صادرات افعال آن غنچه گلبن نبوت در دمیدن بود و نسایم كرامت و دین‌پروری از واردات احوال آن نهال گلشن فتوت در وزیدن رخسار فایض الانوارش سپهر علم و دانش را آفتابی بود از افق دودمان مصطفوی طالع گردیده و قامت موفور الاستقامتش گلزار مجد و معالی را شجره بود بر جویبار خاندان مرتضوی بالا كشیده دلایل امامتش بموجب نص آباء نامدارش در غایت ظهور و امارات جلالتش در كتب متقدمین و متاخرین باقلام اهتمام مسطور مثنوی
امام تقی نقی جوادفطانت‌نهاد كرامت‌نژاد
ز صلب شریف علی الرضا ز اولاد دین‌پرور مرتضی‌گل سوری بوستان رسول
نهال ثمربخش باغ بتول‌بفضل كرم آنچنان شهره گشت
كه صیتش ز اوج فلك درگذشت‌ز حد بود بیرون كرامات او
ز حصر است افزون مقامات او
در كشف الغمه مذكور است كه ابو جعفر ثانی محمد التقی رضی اللّه عنه بعد از فوت پدر در سن یازده سالگی روزی در یكی از كوچهای بغداد با جمعی از اطفال ایستاده بود ناگاه مأمون كه قصد شكار داشت بدانجا رسید و كودكان از سر راه بیكطرف گریخته جواد بر جای خود توقف فرمود و مأمون آنجنابرا دیده پرسید كه ای كودك تو چرا با كودكان دیگر از سر راه نرفتی جوابداد كه ای امیر المؤمنین راه تنك نیست كه برفتن خود آن را بر تو گشاده گردانم و نیز جریمه ندارم كه از آن وهم بگریزم و ظن من بتو آنست كه بی‌جریمه آزار بكسی نرسانی مأمون را سیرت و صورت و تكلم و فصاحت آن شكوفه گلشن رسالت مقبول افتاده سئوال كرد كه نام تو چیست جوابداد كه محمد گفت پسر كیستی فرمود كه ولد علی بن موسی الرضا رضی اللّه عنه مأمون بر رضا ترحم و ترضی نموده درگذشت و چون از دیواربست شهر بیرون رفت بازی را بنذر جواد رضی اللّه عنه بر طایری انداخت و آن باز مدتی مدید از نظر غایب شده چون بازآمد در منقار وی ماهی خورد كه رمقی از حیات باقی داشت بود و مأمون از مشاهده آن حال بغایت متعجب گشته آن ماهی را بدست گرفته مراجعت نمود و بآن كوچه رسید بار دیگر اطفال از سر راه دور شدند و امام جواد علیه السّلام بدستور اول بجای خود ایستاده مأمون گفت ای محمد چه‌چیز است در دست من فرمود كه (ان اللّه تعالی خلق بمشیته فی بحر قدرته سمكا صغارا تصیدها بزاة الملوك فیختبرون بها سلالة اهل النبوه) چون مأمون این سخن بشنید تعجب بسیار نمود و در وی نگریسته گفت انت ابن الرضا
ص: 93
حق و احسانی كه نسبت بامام جواد علیه السّلام میكرد مضاعف ساخت از ارشاد شیخ مفید منقولست كه امام محمد تقی هنوز در صغر سن بود كه در علم و كمال بمرتبه ترقی نمود كه در آن زمان با او هیچكس برابری نمی‌توانست كرد لاجرم مأمون شیفته آن گل نوشكفته گشته خاطر بر آن قرار داد كه دختر خود ام الفضل را بجباله نكاح آنجناب درآورد و نزد عباسیان این قضیه بوضوح پیوسته نایره حقد و حسد در بواطن ایشان اشتعال یافت و ترسیدند كه مبادا مأمون ولایت‌عهد خود را بجواد رضی اللّه عنه دهد و ملك از بنی عباس انتقال نماید بنابرآن نزد مأمون رفته ما فی الضمیر خویش را با وی در میان نهادند و گفتند وصلت تو با آل ابیطالب موجب زوال مملكتست و خلاف رای خلفای صاحب فطنت و تو میدانی كه میان عباسیان و علویان عداوت و دشمنی در چه مرتبه است مأمون جوابداد كه آنچه میان شما و اولاد امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه كدورت و نزاع واقع شده از جانب شما بوده نه از طرف ایشان و اگر انصاف در میان آید آل مرتضوی بتكفل امر امامت از ما سزاوار ترند و تمهید بساط عداوت كه از خلفاء سابق نسبت بدیشان وقوع یافته موجب قطع صله رحمست و پناه میگیرم من بخداوند عز و جل ازین كار و ابو جعفر محمد بن علی با وجود خوردسالی در علم و فضیلت بر جمیع فضلاء عالم فایق است لاجرم خاطر بر آن قرار داده‌ام كه دختر خود را با وی در سلك ازدواج كشم عباسیان گفتند كه تو غلط كرده‌ای او كودكیست كه هنوز از فقه و معرفت چیزی نیاموخته اگر البته او را داماد خواهی ساخت چندگاهی صبر كن تا تحصیل نماید آنگاه بمقتضای صواب‌دید خود عمل فرمای مامون گفت من بحال این جوان داناترم از شما بدرستی كه او از اهل‌بیتست كه علم ایشان بتأیید الهی و الهام جناب جلال پادشاهیست و اگر میخواهید كه اینمعنی بر شما ظاهر شود او را در حضور شما امتحان نمایم عباسیانرا این سخن معقول افتاده گفتند مجلسی ترتیب كن تا ما یكی از فقها را بیاوریم كه از محمد بن علی مسئله‌ای از علم شریعت سئوال نماید اگر برطبق صواب جواب گوید و دانش او ظاهر شود با وی وصلت نمای و الا ازین كار اجتناب فرمای و مهم بر این سخن قرار یافته آنجماعت نزد یحیی بن اكثم كه قاضی زمان و فقیه دوران بود رفتند و او را بر معارضه جواد رضی اللّه عنه تحریض نموده قبول كردند كه آن اگر خلاصه خاندان علم و كرم را ملزم سازد از نفایس اموال آنچه خواهد بدو دهند و مامون مجلسی عظیم آراسته امام محمد تقی علیه السّلام را بر مسند پهلوی خود بنشاند و هریك از علما و فضلا را در موضعی مناسب رخصت جلوس ارزانی داشت بعد از آن باشارت مامون و اجازت امام ربع مسكون یحیی بن اكثم از آن جناب پرسید كه چیست حكم محرمی كه بقتل صید اقدام نموده باشد (فقال له ابو جعفر رضی اللّه عنه قتله فی حل او فی حرم عالما كان المحرم او جاهلا قتله عمدا ام خطأ حرا كان المحرم ام عبدا صغیرا كان ام كبیرا مبتدیا بالقتل ام معیدا من ذوات الطیر كان الصید او من غیرها من صغار الصید كان او من كبارها مصرا علی ما فعل او نادما لیلا كان قتله الصید او نهارا) از شنیدن این كلام فطنت التسام یحیی بن اكثم ابكم شده از غایت
ص: 94
حیرت ندانست كه چه جواب گوید و عجز او بر اهل مجلس ظاهر گشت نقلست كه بعد از وقوع عقد و تفرق خلق مامون حقیقت آن مسئله از امام محمد تقی علیه السّلام سؤال كرد امام جواب داد كه چون محرم صیدی بكشد در حل از مرغان بزرك پر گوسفندی كفارت باشد و اگر در حرم آن كار كند جزاء او قیمت دهد و اگر گوری شكار كند برو گاوی لازم آید و اگر صیدش شترمرغی باشد جزاء او شتری واجب شود و اگر آهو بود گوسفندی دهد در حل و در حرم جزاء او قیمت دهد و اگر احرام محرم بحج باشد كفارت را بمنا كشد و جزاء صید بر جاهل و عالم یكسان باشد و اگر محرم در صید مقید بود با وجود وجوب جزاء آثم باشد و اگر مخطی بود گناه‌كار نشود و اگر كشنده صید آزاد باشد جزاء بر نفس او بود و اگر بنده باشد جزا بر مالكش باشد و اگر محرم خوردسال باشد برو كفارت نباشد و اگر بالغ بود كفارت دهد و از محرم نادم عقاب آخرت ساقط گردد و مصر را عذاب آخرت باشد و مبتدیرا كفارت لازم آید و معید را خدایتعالی انتقام كشد مامون گفت (احسنت یا ابا جعفر احسنك اللّه جزاك الحمد للّه علی هذه النعمة و التوفیق لی فی الرای) آنگاه در اقربای خود نگریسته گفت (اعرفتم الآن ما كنتم تنكرونه) و جواد علیه السّلام را گفت كه (اخطب جعلت فداك لنفسك فقد رضیك لنفسی و انا نزوجك ام الفضل ابنتی) و ابو جعفر رضی اللّه عنه بزبان فصاحت بیان گذرانید كه (الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الا اللّه اخلاصا بوحدانیة و صلی اللّه علی محمد سید بریته و الاصفیاء من عترته اما بعد فقد كان من فضل اللّه علی الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انكحوا الایامی منكم و الصالحین من عبادكم و امائكم ان یكونوا فقراء یغنهم اللّه من فضله و اللّه واسع علیم ثم ان محمد بن موسی یخطب ام الفضل بنت عبد اللّه المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمه بنت محمد علیهما السلام و هو خمسمائة درهم جیاد فهل زوجته یا امیر المؤمنین بها علی هذا لصداق المذكور) پس مأمون گفت كه آری بدرستی كه من بزنی بتو دادم ای ابو جعفر دختر خود ام الفضل را بر صداق مذكور فهل قبلت النكاح امام گفت كه قد قبلت ذلك و رضیت به پس مامون خواص و عوام را علی قدر مراتبهم بجوایز و صلات كرامند نوازش فرمود و نسبت بابو جعفر مادام الحیوة در مقام محبت و رعایت بود و بعد از چندگاه ازین تزویج یراق آنجناب نموده رخصت توجه بجانب مدینه ارزانی داشت و امام انام با اهل‌بیت و خدام متوجه وطن گشته چون بكوفه رسید نزدیك نماز شام در مسجدی كه در صحن آن درخت سدره بود نزول فرمود و ظرفی آب طلبیده در پای آن درخت وضو ساخت و نماز شام بگذارد و قصد كرد كه از مسجد بیرون رود چون نزدیك بآن درخت رسید دید كه میوه تازه بار آورده مردمی كه همراه بودند آن اثمار را بتبركی باز كرده بخوردند و حال آنكه آن درخت غایت میوه بار نیاورده بود نقلست كه ام الفضل از مدینه به پدر نوشت كه جواد بر سر من سریه گرفته و زن خواسته مأمون در جواب قلمی كرد كه ترا بدان جهة باو نداده‌ام كه حلال خدایرا بر وی حرام گردانم
ص: 95
زینهار كه دیگر مثل این مكتوبات بمن ارسال ننمائی و امام محمد تقی علیه السّلام در مدینه بفراغت عبادت میفرمود تا در اوایل سنه عشرین و ماتین كه معتصم خلیفه آنجنابرا ببغداد طلب نمود و در اواخر همان سال برگزیده ایزد متعال از دار ملال بریاض رضوان انتقال فرمود و دو پسر و دو دختر یادگار گذاشت علی النقی الامام و موسی و فاطمه و امامه علیه و علیهم صحایف السلام و التحیة

ذكر امام دهم علی بن محمد بن علی الرضا علی نبینا و علیهم من التسلیمات انماها

تولد امام دهم بروایت اكثر اهل خبر در اواسط ماه رجب در سنه اربع عشر و ماتین بمدینه اتفاق افتاد و قیل سنة اثنی و عشر و مأتین مادر نیك‌اخترش ام ولد بود مسماة بسمانه (و یقال ان امه ام الفضل بنت المأمون) و آنجناب در اسم و كنیت با علی المرتضی و علی الرضا علیهما السلام موافق بود و بناء علی هذا او را ابو الحسن ثالث گویند و القاب شریفش نقی است و هادی و عسكری و ناصح و متوكل و فتاح و مرتضی و در اعلام الوری مسطور است كه عالم و فقیه و امین و طیب نیز از جمله القاب آن جناب است و امام ابو الحسن علی الهادی در وقت وفات پدر بزرگوار خود شش‌ساله بود و متوكل خلیفه در زمان ایالت خویش یحیی ابن هرثمة بن اعین را بمدینه فرستاد تا آنجنابرا بسر من رای كه حالا بسامره اشتهار یافته آورد و هادی بعد از آنكه مدت ده سال و چند ماه آنجا مقیم بود در ماه جمادی الآخر یا رجب سنه اربع و خمسین و ماتین بر؟؟؟ قدس انتقال فرمود و در سرائی كه بسامره داشت مدفون شد و بروایت علماء شیعه معتز خلیفه آنجنابرا زهر داد و اهل سنت گویند كه فوتش بمقتضای اجل طبیعی اتفاق افتاد مدت عمر عزیزش بروایت اصح چهل سال و اوقات امامتش سی و سه سال و چند ماه و العلم عند اللّه‌

گفتار در بیان مجملی از مفاخر و مآثر امام همام مؤید ابو الحسن علی بن محمد خصهما اللّه تعالی باللطف السرمد

سیر حمیده و شیم پسندیده و محاسن اطوار و مكارم آثار آن امام عالیمقدار بسیار است و شرف ذات و محامد صفات و علو مراتب و سمو مناقب آنقدوه صغار و كبار زیاده از حد انحصار انوار باطن خجسته میامنش منور محراب عبادت بود و آثار محاسن فضایلش مرتب اسباب سعادت اختصاص وجود فایض الجودش بسریر امامت معین و اشتغال ضمیر فیض‌پذیرش باستكمال فنون فضیلت مبین نظم
امام علی‌نام هادی‌لقب‌كه ظاهر ازو گشت فضل و ادب
ازو نور ایمان فروزنده بودباو سنت مصطفی زنده بود
فرومرده بدعت بایام اونبودی بجز مكرمت كام او
سپهر شرف را رخش آفتاب‌دلش واقف سرام الكتاب
بتاج امامت سرش سرفرازفتاده بپایش ملك از نیاز بثبوت پیوسته كه
ص: 96
در زمان متوكل عباسی والی مدینه عبد اللّه بن محمد بنابر مباینتی كه میان اصحاب سعادت و ارباب شقاوت می‌باشد قاصد ایذاء امام ابو الحسن علی النقی شده آغاز سعایت كرده عریضه مشتمل بر غیبت و شكایت آنسرور اهل هدایت ببغداد فرستاد بنابرآن متوكل یحیی بن هرثمة بن اعبن را بمدینه ارسال داشت تا آن امام عالیمقام را بسرمن رای رساند و ابو الحسن رضی اللّه عنه مصحوب یحیی بسرمن رای رفته آنجناب را در خان الصعالیك كه موضعی ناخوش بود فرود آوردند و صالح بن سعید كه بسعادت محبت اهل‌بیت مستعد بود در خان الصعالیك بر امام علی النقی درآمد و گفت یا بن رسول اللّه جعلت فداك این جماعت در همه امور اخفاء قدر و اطفاء نور تو میخواهند لاجرم ترا درین منزل موحش فرود آورده‌اند فرمود كه ای ابن سعید تو هنوز درینمقامی پس بدست مبارك خود اشارت كرد و باغهای خرم و جویهای آب روان و قصور (فیهن خیرات حسان و ولدان كانهم لؤلؤ مكنون) ظاهر گشت صالح گوید كه از مشاهده آن حال حیرت بر من غلبه كرده امام فرمود كه ای ابن سعید ما هرجا كه هستیم این منزل با ماست و ما در خان الصعالیك نیستیم حكایت در كشف الغمه مسطور است كه جمعی از اهل اصفهان كه ابو العباس احمد بن النصر از جمله ایشانست روایت كرده‌اند كه شخصی از متوطنان بلده مذكور كه عبد الرحمن نام داشت و شیعی‌مذهب بود ازو پرسیدند كه سبب چیستكه تو بامامت علی الهادی اعتقاد كرده و نسبت بدیگری از سادات این عقیده نداری جواب داد كه من ازو چیزی مشاهده نمودم كه دلالت بر امامتش میكرد گفتند چه‌چیز دیده ازو گفت من مردی فقیر بودم اما بصفت جرات و طلاقت لسان اتصاف داشتم و در یكی از سنوات مردم اصفهان مرا با جمعی جهت دادخواهی بدرگاه متوكل خلیفه فرستادند و روزی بر در دار الخلافه ایستاده بودم كه ناگاه حكم شد كه علی بن محمد را حاضر سازند پس من از بعضی نزدیكان پرسیدم كه كیست این شخص كه خلیفه باحضار او فرمان فرموده گفتند مردیست علوی كه رفضه او را امام می‌پندارند و بر زبان آوردند كه ظاهرا متوكل او را بقتل خواهد رسانید من با خود گفتم ازینجا بهیچ طرف نمیروم تا به‌بینم كه این شخص چگونه مردیست ناگاه جناب امامت‌پناه بر اسبی سوار پیدا شد و خلایق بر یمین و یسار طریق ایستاده در وی مینگریستند و چون چشم من بر وی افتاد محبتش را در دل جای داده در نفس خود دعا كردم كه ایزد تعالی شر متوكل را ازو مندفع سازد و هادی رضی اللّه عنه پس از آنكه نزدیك رسید بجانب من اقبال فرموده گفت (استجاب اللّه دعاك و طول عمرك و كثر مالك و ولدك) و بعد از ظهور این سخن از امام لرزه بر اندام من افتاد چنانچه بعضی از حضار بر تغیر حال من وقوف یافته پرسیدند كه ترا چه میشود گفتم خیر است و چون باصفهان بازگشتم واهب بی‌منت ابواب رزق بر من گشاده كثرت مال من بمرتبه رسید كه آنچه در خانه دارم قیمت آن هزارهزار درم است سوای اسباب و املاك و جهاتی كه در خارج سرای من است و خدای تعالی ده فرزند دل‌بند بمن ارزانی داشت و حالا هفتاد و چند سال از عمر من گذشته است (و انا اقول بامامة هذا الذی اعلم ما فی
ص: 97
قلبی و استجاب اللّه دعائه لی) حكایت از ابو العباس فضل بن احمد بن اسرائیل الكاتب منقولست كه گفت در آن اوان كه پدرم كاتب منتصر عباسی بود روزی با وی بمجلس منتصر درآمدم دیدم كه متوكل بر سریر پسر نشسته و زبان بملامت منتصر گشاده پس پدرم بایستاد و من نیز در عقب او ایستادم مدتی مدید و حال آنكه متوكل پیوسته پدرم را در مجالس خود بجلوس امر میكرد اما در آن روز بجهت خشمیكه بر او استیلا یافته بود او را نگفت كه بنشین و من می‌دیدم كه ساعة بساعة رنك او متغیر می‌شد و فتح بن خاقان را میگفت این آنكس است كه تو میگوئی و فتح در تسكین او كوشیده میگفت این سخن دروغ استكه با شما گفته‌اند عاقبت اشتعال نایره غضب متوكل سمت ازدیاد گرفته گفت كه و اللّه میكشم این مرائی زندیق را و او آنكسی است كه بدروغ دعوی امامت می‌نماید و در دولت من طعن میكند بعد از آن چهار كس از اجلاف اتراك طلبیده هریك را شمشیری داد و گفت هرگاه علی بن محمد بر من درآید او را بكشید و گفت و اللّه كه او را خواهم سوخت بعد از قتل و چون ابو الحسن رضی اللّه عنه بدان مجلس درآمد لبهای مباركش می‌جنبید و آثار كرب و جزع در بشره همایونش مرئی نمیگردید و پس از آنكه متوكل امام را دید برجست و از سریر بپایان آمده بتقبیل دست و میان دو چشمش قیام نمود و گفت (یا سیدی یا بن رسول اللّه یا خیر خلق اللّه یا ابن عمی یا مولائی یا ابا الحسن) و هادی گفت (اعیذك یا امیر المؤمنین باللّه) پس متوكل از آن جناب پرسید كه بچه سبب درین وقت تشریف آورده جواب داد كه قاصد تو مرا طلب كرد متوكل گفت دروغ گفته است این فاعله بازگردای سید من آنگاه فتح بن خاقان و عبید اللّه بن خاقان و منتصر را بمشایعة هادی رضی اللّه عنه مأمور ساخت و بعد از مراجعت امام علیه السّلام آن چهار ترك را طلبیده پرسید كه چرا بآنچه شما را امر كرده بودم قیام ننمودید جواب داد كه شدة هیبت ابو الحسن ما را از آن كارها مانع آمد و حال آنكه در حوالی او بیشتر از صد شمشیر دیدیم آنگاه متوكل متبسم شده فتح بن خاقان را گفت (هذا صاحبك و قال الحمد للّه الذی بیض وجهه و اثار حجته) حكایت در كتب معتبره مزبور استكه نوبتی متوكل بیمار گشته خراجی بیرون آورد كه اطبا از معالجه آن عاجز گشتند و مادر خلیفه نذر كرد كه اگر پسر او شفا یابد مال بسیار نزد هادی فرستد و در آن اثنا روزی فتح بن خاقان كه در سلك مقربان خلیفه انتظام داشت با وی گفت كه كسی پیش علی بن محمد التقی می‌باید فرستاد و استعلاج كرد شاید بدوائی نافع اشارت كند و متوكل برین موجب عمل نموده هادی علیه السّلام فرمود كه فلان چیز بر آنجا نهید كه نفع خواهد رسانید باذن اللّه تعالی چون آن سخن بعرض متوكل رسید بعضی از حاضران زبان باستهزا گشاده بخندیدند فتح بن خاقان گفت در تجربه این دوا زیان متصور نیست آنگاه آنچه هادی رضی اللّه عنه فرموده بود بر خراج نهادند فی الحال انفجار یافته آنمرض بصحت مبدل شد و مادر متوكل هزار دینار در صره كرده و مهر خود بر آن نهاده بهادی رضی اللّه عنه فرستاد و پس از روزی چند ازین قضیه یكی از سعاة با متوكل گفت كه در خانه هادی مال بسیار و
ص: 98
سلاح بیشمار است متوكل سعید حاجب را فرمود كه نیم‌شب بخانه هادی درآی و آنچه از اموال و اسلحه یابی باوی بیار از سعید مرویست كه گفت نیم‌شب نردبانی بر بام سرای علی بن محمد التقی رضی اللّه عنه نهاده بالا رفتم و بدرجه از سرای فرود آمدم و چون تاریك بود ندانستم كه بكجا روم ناگاه آواز هادی شنیدم كه میگفت ای سعید بجای خود باش تا شمعی بیاورند و همان زمان شمعی آوردند و پیش آنجناب رفتم دیدم كه جامه پشمین دربر و كلاه پشمین بر سر و سجاده از حصیر در زیر پای انداخته و متوجه قبله نشسته گفت خانها در پیش تست درای و آنچه یابی بردار درآمدم از آنچه گفته بودند هیچ نیافتم مگر آن صره كه مادر متوكل بوی فرستاده بود همچنان بمهر بود و كیسه دیگر با آن و آن نیز مهر داشت بعد از آن هادی رضی اللّه عنه گفت كه این مصلی نیز پیش تست به‌بین آنرا برداشتم در زیر آن شمشیری یافتم در غلاف همه را برگرفتم و نزد متوكل بردم و خلیفه صره را بمهر مادر خود دیده از كیفیت آن استفسار نمود گفتند كه این را در وقت مرض تو نذر كرده بود متوكل فرمود كه یك صره دیگر بآن منضم ساختند و با كیسه و شمشیر پیش هادی رضی اللّه عنه بردند سعید حاجب گوید كه آن اشیا را بامام رسانیدم شرمنده و گفتم یا سیدی بر من بسیار دشوار بود كه بی‌اذن بسرای تو درآمدم و لیكن مأمور بودم فرمود (و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون) اما اولاد امام ابو الحسن علی النقی پنج نفر بودند حسن حسین محمد جعفر عایشه و بعضی از مورخان بجای عایشه عالیه نوشته‌اند و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر امام یازدهم حسن بن علی العسكری علی نبینا و علیهما سلام اللّه تعالی‌

ولادت همایون این امام با احترام در مدینه مكرمه فی سنه احدی و ثلثین و مأتین دست داد و بعضی از مورخان در هشتم ربیع الآخر سنه اثنی و ثلثین و مأتین گفته‌اند و مادر آنجناب ام ولد بود مسماة بحدیث یا سوسن و قیل عفان و قیل حرسنه و امام یازدهم در نام و كنیت با امام حسن بن علی المرتضی رضوان اللّه علیهما موافق بود لقبش زكیست و عسكری و خالص و سراج نیز گفته‌اند و زكی رضی اللّه عنه در زمان فوت پدر خویش هادی رضی اللّه عنه بیست و سه‌ساله یا بیست و دوساله بود و در ربیع الآخر سنه ستین و ماتین در ایام دولت معتمد خلیفه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست طبری گوید كه (و ذهب كثیر من اصحابنا الی انه علیه السّلام مضی مسموما و كذلك ابوه و جده و جمیع الائمة علیهم السلام و اللّه اعلم بحقیقة ذلك) مدة عمر امام ابو محمد الحسن علیه السّلام بروایت اول 29 سال بود و بقول ثانی 28 سال و زمان امامتش هفت سال یا شش سال مدفن همایونش در سرمن رای نزدیك بمرقد پدر عالی‌گوهر اوست سلام اللّه علی سید المرسلین و علیهما و علی سایر الائمة الهادین الی یوم الدین
ص: 99

گفتار در بیان بعضی از سیر سنیه و مآثر مرضیه آن مهر سپهر سروری یعنی امام ابو محمد حسن الزكی العسكری‌

صحایف لیل و نهار بر قوم محاسن اطوار و مفاخر آثار آن امام عالیمقدار مشعر است و لطایف گفتار فضلاء بزرگوار از كرایم افعال و احاسن اعمال آن مقتدای ستوده خصال مخبر باطن خجسته میامنش مهبط انوار اصناف علوم ربانی بود و ظاهر فرخنده مآثرش مظهر انواع كرامات اعجاز آیات مینمود مسند امامت بوجود فایض الجودش مزین و حقایق اسرار كلام الهی از الفاظ گوهربارش مبین نظم
امام حسن خلق عالی‌مكان‌حسینی‌نژاد كرامت‌نشان
گل گلشن خاتم الأنبیاچراغ شبستان آل عبا
دری بود از بهر احسان و جودمنورمهی بر سپهر وجود
رخش آفتاب سپهر جلال‌قدش سرو گلزار فضل و كمال از محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم روایتست كه گفت در وقتیكه بضیق معیشت گرفتار بودیم پدرم گفت بیا تا نزد این مرد یعنی ابو محمد زكی علیه السّلام رویم كه بصفت جود و سخاوت موصوفست و بسمت بذل و سماحت معروفست گفتم تو ویرا می‌شناسی گفت نی میان ما و او معرفتی نیست آنگاه قدم در راه نهادیم در اثناء طریق* پدر من گفت كه بس محتاجیم بآنكه ما را پانصد درهم دهد تا دویست درهم را جامه سازیم و دویست درهم را آرد خریم و صد درهم در سایر اخراجات صرف نمائیم و من با خود گفتم چه باشد كه مرا سیصد درهم دهد كه صد درهم را جامه سازم و صد درهم نفقه كنم و صد درهم را ببهای درازگوش دهم و بجانب كوهستان روم چون بدر خانه حسن عسكری علیه السّلام رسیدیم پیش از آنكه با كسی سخن كنیم غلام وی بیرون آمد و گفت علی بن ابراهیم و پسر وی محمد درون آیند چون درآمدیم و سلام كردیم فرمود كه ای علی ترا از ما چه باز داشتكه تا این وقت نیامدی پدرم گفت ای سیدی شرم میداشتم كه باین حال پیش تو آیم و پس از آنكه مراجعت نمودیم غلام امام در عقب ما آمد و صره بپدر من داد و گفت در اینجا پانصد درهم است دویست درهم برای كسوت و دویست درهم بهای آرد و صد درهم برای سایر اخراجات و صره دیگر بمن داد و گفت كه این سیصد درهم است صد درهم برای لباس و صد درهم برای نفقه و صد درهم بهای درازگوش اما باید كه بكوهستان نروی و بفلان موضع توجه نمائی و من بموجب اشارت زكی رضی اللّه عنه بدانجا شتافته مستوره بحباله نكاح درآوردم و در همان روز مبلغ دو هزار دینار بمن رسید در كشف الغمه از ابو هاشم الجعفری مرویستكه گفت كه یكی از موالی امام حسن زكی علیه السّلام رقعه بآنجناب نوشته التماس نمود كه دعائی بدو تعلیم نماید امام این دعا قلمی فرمود كه (یا اسمع السامعین و یا ابصر المبصرین و یا اعز الناظرین و یا اسرع الحاسبین و یا ارحم الراحمین و یا احكم الحاكمین صل علی محمد و آل محمد و اوسع لی فی رزقی و مدلی فی عمری و امنن علی برحمتك و اجعلنی ممن تنصر به لدینك و لا تستبدل بی غیری) ابو هاشم گوید چون این دعا را
ص: 100
خواندم با خود گفتم (اللهم اجعلنی فی حزبك و فی زمرتك) پس امام علیه السّلام بجانب من توجه فرموده گفت (انت فی حزبه و فی زمرته) زیرا كه تو بخدا ایمان داری و رسول او را تصدیق مینمائی و اولیاء او را می‌شناسی و متابعت ایشان میكنی (فابشر ثم ابشرو) از حسن بن طریق نقلست كه دو مسئله در خاطر من خلجان میكرد و میخواستم كه آن دو مسئله را بابو محمد رضوان اللّه علیه نویسم یكی آنكه هرگاه قائم آل محمد ظهور نماید بچه‌چیز حكم خواهد كرد و چگونه خواهد بود طریق حكم او در میان مردم دیگر آنكه بپرسم از علاج تب ربع پس در محل كتابت از ذكر حمی ربع غافل شدم و رقعه را بدو فرستادم در جواب نوشت كه سؤال كرده بودی از قائم آل محمد بدانكه هرگاه او ظهور نماید حكم خواهد نمود در میان مردم بعلم خود كقضاء داود لا یسئل البنیه و بودی تو كه میخواستی سؤال كنی از تب ربع و فراموش كردی بنویس بر ورقه این آیه را كه یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ و آن ورقه را بر محموم بند تا شفا یابد بموجب فرموده او عمل نمودم و آن بیمار صحت یافت بثبوت پیوسته كه امام حسن عسكری علیه السّلام را غیر از ابو القاسم محمد المهدی فرزندی نبوده و باعتقاد جمهور علماء اثنا عشریه قائم آل محمد و صاحب الزمان عبارت ازوست بیت
بگو محمد و رستی كه ملك و ملت راتفاخرست بنامش چه جای القابست

ذكر امام مؤتمن ابو القاسم محمد بن الحسن علیهما السلام‌

تولد همایون آن در درج ولایت و جوهر معدن هدایت بقول اكثر اهل روایت در منتصف شعبان سنه خمس و خمسین و ماتین در سامره اتفاق افتاد (و قیل فی الثالث و العشرین من شهر رمضان سنه ثمان و خمسین و ماتین) و مادر آن امام عالی‌گهر ام ولد بود مسماة بصیقل‌نام یا سوسن و قیل نرجس و قیل حكیمه و آن امام ذو الاحترام در كنیت و نام با حضرت خیر الانام علیه و آله تحف الصلوة و السلام الی یوم القیام موافقت دارد و مهدی و منتظر و الخلف الصالح و صاحب الزمان و حجة و قائم از جمله القاب آن جنابست و صاحب الزمان در وقت وفات پدر بزرگوار خود بنابر روایت اول كه بصحت اقربست پنج‌ساله بود و بقول ثانی دوساله و حضرت واهب العطایا آن شكوفه گلزار نبوت را مانند یحیی بن زكریا سلام اللّه علیهما در حالت طفولیت حكمت كرامت فرموده او را در صغر سن امام گردانید چنانچه عیسی صلواة الیه علیه را در وقت صبی بمرتبه بلند رسالت رسانید و صاحب الزمان علیه سلام اللّه المنان در زمان معتمد خلیفه فی سنه خمس و ستین و ماتین یا سنه ستة و ستین و مأتین علی اختلاف القولین در سردابه سرمن‌رای از نظر فرق برایا غایب شد و بنابر مذهب اثنی‌عشریه تا غایت مختفی است و هرگاه اراده ازلی بظهور او تعلق گیرد نقاب اختفا از چهره آفتاب‌آسا برخواهد داشت و همت عالی‌نهمت بر ترویج شریعت غرا و دفع ظلمه و اشقیا خواهد گماشت و بر خواطر مهر تنویر فضلاء روشن‌ضمیر ظاهر خواهد شد بنابر صحاح اخبار كه از حضرت سید ابرار و سند اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار نزد علماء
ص: 101
بزرگوار و فضلاء عالیمقدار بثبوت پیوسته جمیع فرق امت نبوی و تمامی طوایف ملت مصطفوی اتفاق دارند كه ظهور مهدی بوقوع خواهد انجامید و بواسطه حسن اهتمام و یمن اجتهاد آن امام با احترام اطراف امصار و بلاد از عدل و داد پر خواهد گردید اما این مسئله مختلف فیه است كه مهدی موعود امام محمد بن حسن العسكری علیه السّلام خواهد بود یا دیگری از بنی فاطمه عقیده اهل سنت و جماعت آنست كه قائم آل رسول شخصی خواهد بود از اولاد بتول كه در آخر الزمان تولد نماید و مذهب امامیه آنكه مهدی عبارت از محمد بن حسن عسكریست كه در سردابه سرمن‌رای مختفی گشته و چون مشیت حضرت احدیت بخروج او تعلق گیرد ظهور خواهد فرمود و زمره‌ای بر آن رفته‌اند كه مهدی آخر الزمان عیسی بن مریم است علیهما السلام و این بغایت ضعیف است زیرا كه احادیث صحیحه ورود یافته كه مهدی از بنی فاطمه خواهد بود و عیسی علیه السّلام باو اقتدا كرده نماز خواهد گذارد و اهل سنت و جماعت اگرچه بدان قایل نیستند كه صاحب الزمان محمد بن حسن عسكری است اما بعظم شأن و سمو مكان آن مقتدای طوایف انسان اعتراف دارند و او را از جمله كبار اولیا و اعاظم اصفیا می‌شمارند دلیل بر صدق این سخن آنكه در شواهد النبوة مسطور استكه (قال الشیخ علاء الدوله احمد بن محمد السمنانی قدس سره فی ذكر الابدال و اقطابهم و قد وصل الی الرتبه القطبیه محمد بن الحسن العسكری رضی اللّه عنه و عن آبائه الكرام ائمة اهل‌بیت الطهاره و هو اذا اختفی دخل فی دایرة الابدال و ترقی مندرجا طبقه الی انصار سید الاوتاد و كان القطب علی بن الحسن البغدادی فلما جاء بنفسه و دفن فی شونیزیه صلی علیه محمد بن حسن العسكری علیه السّلام و جلس مجلسه و بقی فی رتبة القطبیة تسع عشرة سنه ثم توفا اللّه تعالی الیه بروح و ریحان و اقام مقامه عثمان بن یعقوب الجونی الخراسانی و صلی هو و جمیع اصحابه علیه و دفنوه فی مدینة الرسول صلی اللّه علیه و سلم) اما مذهب فرقه امامیه آنست كه مهدی آخر الزمان غیر از محمد بن حسن رضی اللّه عنهما كسی نیست و آنجنابرا دو غیبت ثابت است یكی غیبت قصری یعنی كوتاه‌تر و آن از وقت ولادت آنجنابست تا زمان انقطاع سفارت دوم طولی یعنی درازتر و آن از زمان انقطاع سفارتست تا وقتی كه خدای تعالی ظهورش را تقدیر كرده است و در غیبت قصری صاحب الزمانرا علیه السّلام سفیران بوده‌اند كه یكی بعد از دیگری بدان امر قیام مینموده‌اند و حاجات خلق را بوی رسانیده جواب می‌آورده‌اند و آن سفارت بر شخصی علی بن محمدنام اختتام یافته و علی بن محمد در سنه سته و عشرین و ثلثة مائه بروضه رضوان شتافته و بعد از وی دیگر هیچ سفیری امام را ندیده و حدیثش نشنیده در كشف الغمه از ابی بصیر منقولست كه گفت ابو عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام فرمود كه (لا یخرج القائم علیه السّلام الا فی وتر من السنین سنة احد او ثلث او خمس او سبع او تسع) و ایضا از آن امام عالیمقام مرویست كه گفت (ینادی باسم القائم علیه السّلام فی لیلة ثلاث و عشرین من شهر رمضان و یقوم فی یوم عاشورا و هو الیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السّلام) و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه رحمه اللّه چهل حدیث در
ص: 102
باب مهدی رضوان اللّه علیه استخراج نموده و از حدیث هفتم كه از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما روایت كرده چنان معلوم میشود كه خروج آنجناب در قریه خواهد بود كه آنرا كرعه گویند و در اعلام الوری از امام جعفر علیه السّلام نقلست كه چون قائم رضوان اللّه علیه ظاهر شود پشت مبارك بر دیوار خانه كعبه نهد و سیصد و سیزده مرد برو جمع گردند و اول كلامی كه امام علیه السّلام بآن ناطق گردد این آیه باشد كه (بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) بعد از آن بگوید كه منم بقیة اللّه و خلیفه او و حجت او بر شما پس سلام نكند برو مسلمانی مگر برینموجب كه (السلام علیك یا بقیة اللّه فی الارض) و از مفضل بن عمر الجعفی روایت كرده‌اند كه گفت شنیدم از ابی عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام كه میگفت (اذا اذن اللّه جل اسمه القایم فی الخروج صعد المنبر فدعاء الناس الی نفسه و تاشدهم اللّه و دعاهم الی حقه و ان یسیر فیهم لسنة رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و یعمل فیهم بعمله) پس خدایتعالی برانگیزد جبرئیل را تا نزد او رود و فرود آید جبرئیل در حطیم و بگوید قائم را كه بچه‌چیز میخوانی پس قائم علیه السّلام خبر كند او را و بگوید جبرئیل من اول كسی‌ام كه با تو بیعت میكنم بگشای دست خود را پس دست مبارك امام را مسح نماید بعد از آن سیصد و سیزده مرد شرط مبایعت بجای آورند و قائم علیه السّلام در مكه اقامت فرماید تا وقتی كه عدد اصحاب آنجناب بده هزار رسد آنگاه از آنجا بمدینه رود و بروایتی از مدینه بنجف و كوفه شتابد و جبرئیل علیه السّلام بر دست راست و میكائیل بر دست چپ او باشد با پنجهزار فرشته و در آن منزل شریف روز جمعه بر منبر برآمده زبان باداء خطبه بگشاید و از استماع آواز امام آنمقدار گریه بر فرق انام غلبه كند كه ندانند كه چه میگوید و در جمعه ثانیه بار دیگر خطبه خوانده با مردم نماز جمعه بگذارد آنگاه بر پشت مرقد معطر امام حسین علیه السّلام نهری حفر كرده آب بنجف آورد و بروایتی در پشت كوفه مسجدی بنا نماید كه مبنی باشد بر هزار باب و اللّه اعلم بالصواب و نزد اكثر علماء شیعه بثبوت پیوسته كه منتظر علیه السّلام مانند داود پیغمبر بعلم خود در میان معشر بشر حكم نموده از مدعی بینه طلب ندارد اما در مدت خلافتش اختلاف واقع است عبد الكریم الخثعمی از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت كند كه صاحب الزمان هفت سال سالك طریق خلافت و اقبال خواهد بود و لیكن مقدار هرسالی از آن سنوات برابر ده سال از سنوات متعارفه امتداد خواهد داشت و روایت ابو داود از هشام آنستكه قائم رضوان اللّه علیه نه سال بتمشیت امور ملك و ملت قیام خواهد نمود و قولی آنكه زمان ظهور آنجناب نوزده سال خواهد بود اما ایام و شهور آن اعوام چنانچه نوشته شد تطویل خواهد یافت و بعد از آن بریاض قدس انتقال خواهد فرمود و العلم عند اللّه الودود

ذكر بعضی از احادیث و اخبار كه دلالت دارد بر ظهور نسب آن امام عالیمقدار

از ابو سعید خدری رضی اللّه عنه روایتست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه
ص: 103
(یكون فی امتی المهدی ان قصر عمره فسبع سنین و الافثمان و الافتسع یتنعم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قط البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدرارا و لا تدخر الارض شیئا من نباتها) خلاصه معنی این حدیث آنست كه خواهد بود در میان امت من مهدی اگر كوتاه باشد عمر او یعنی زمان خلافت او هفت سال خواهد بود و الا هشت سال و اگرنه نه سال و برفاهیت و تنعم خواهد بود امت من در زمان او بمثابه كه مثل آن تنعمی هرگز هیچ نكوكاری و بدكرداریرا میسر نشده باشد و ببارد برایشان آسمان باران و ذخیره نكند زمین چیزی از نبات را روزی ابو جعفر منصور دوانیقی از آباء خود عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما روایت كرده استكه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم گفت كه (لن تهلك امة انا فی اولها و عیسی بن مریم فی آخرها و المهدی فی وسطها) یعنی هلاك نشوند امتی كه من در اول ایشان باشم و عیسی در آخر ایشان و مهدی در میان ایشان و ابو داود ترمذی در صحیحین خود باسناد خود از عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه روایت كرده‌اند كه رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت كه (لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد یطول اللّه ذلك الیوم حتی یبعث اللّه رجلا منی او من اهل‌بیتی یواطی اسمه و اسمی اسم ابیه اسم ابی یملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا) یعنی اگر باقی نماند از دنیا مگر یكروز هرآینه دراز گرداند ایزد تعالی آنروز را تا برانگیزد خدا مردیرا از من یا از اهل‌بیت من كه موافق باشد نام او با نام من و نام پدر او با نام پدر من و پر سازد زمین را از عدل و انصاف همچنانكه پر شده باشد از ظلم و جور و ایضا ابو داود بسند خود روایت نموده است كه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام گفت كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (لو لم یبق من الدهر الا یوم لبعث اللّه رجلا من اهل بیتی یملاها عدلا كما ملئت جورا) و ایضا ابو داود رحمه اللّه نقل نموده است كه ام سلمه رضی اللّه عنها گفت كه از رسول صلی اللّه علیه و سلم شنیدم كه میگفت كه (المهدی من عترتی من ولد فاطمة) و زهری از امام زین العابدین و آنجناب از پدر خود حسین بن علی رضی اللّه عنهم روایت نموده است كه رسول صلی اللّه علیه و سلم سیدة النساء رضی اللّه عنهما را گفت كه مهدی از اولاد تو خواهد بود و از حذیفة بن الیمان رضی اللّه عنه منقولست كه گفت خطبه خواند از برای ما رسول خدا و ذكر كرد آنچه واقع خواهد شد و بعد از آن گفت كه اگر باقی نماند از دنیا مگر یكروز هرآینه دراز گرداند خدای تعالی آنروز را تا برانگیزد مردیرا از اولاد من كه هم‌نام من باشد پس سلمان رضی اللّه عنه برخاسته گفت یا رسول اللّه (من ای ولدك هو قال من ولدی هذا) و دست بر حسین رضی اللّه عنه زد و از سلمان رضی اللّه عنه نقل كنند كه گفت درآمدم بر رسول صلی اللّه علیه و سلم درحالیكه حسین رضی اللّه عنه بر ران مبارك آنحضرت نشسته بود و پیغمبر بتقبیل عینین و دهان مبارك او اشتغال مینمود و میگفت تو سید بن سیدی و پدر ساداتی و امام بن الامامی و پدر ائمه و تو حجت ابن حجتی و پدر نه حجتی از صلب خود كه نهم ایشان قائم خواهد بود و از جابر بن یزید الجعفی مرویست كه گفت شنیدم از جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه
ص: 104
عنه كه میگفت كه چون ایزد تعالی نازل گردانید بر پیغمبر خود این آیه را كه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ) گفتم یا رسول اللّه می‌شناسیم ما خدا و رسول او را پس كیستند اصحاب امر كه خدایتعالی طاعت ایشانرا قرین ساخته است بطاعت تو پس گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم كه (هم خلفائی من بعدی یا جابر و ائمة الهدی بعدی اولهم علی بن ابیطالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین ثم محمد بن علی المعروف فی التوریة بالباقر و ستدر كه یا جابر فاذا لقیته فاقرأه منی السلام ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسی بن جعفر ثم علی بن موسی ثم محمد بن علی ثم علی بن محمد ثم حسن بن علی ثم سمی و كنیتی حجة اللّه فی ارضه و بقیته فی عباده محمد بن الحسن بن علی ذلك الذی یفتح اللّه عز و جل علی یدیه مشارق الارض و مغاربها و ذلك الذی یغیب عن شیعته و اولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بامامته الا من امتحن اللّه قلبه للایمان) جابر گوید كه گفتم یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم آیا در ایام غیبت او شیعه او از او انتفاع یابند (فقال علیه السّلام ای و الذی بعثنی بالنبوة انهم لیستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته كانتفاع الناس بالشمس و ان علاها سحاب) ای جابر این از اسرار مكنونه الهی است پس پنهان دار این راز را مگر از كسی كه از اهل آن باشد و از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه روایتست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه خلفاء اوصیاء من و حجج ایزد تعالی بر خلق بعد از من دوازده خواهند بود اولهم اخی و آخرهم ولدی گفتند یا رسول اللّه كیست برادر تو فرمود كه علی بن ابیطالب رضی اللّه عنه گفتند كیست ولد تو (قال المهدی الذی یملاها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما و الذی بعثنی بالحق بشیرا لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول اللّه ذلك الیوم حتی یخرج ولدی المهدی فینزل روح اللّه عیسی بن مریم فیصلی خلفه و تشرق الارض بنور ربها و یبلغ سلطانه المشرق و المغرب) و در صحیح بخاری و مسلم رحمهما اللّه از ابو هریره رضی اللّه عنه مرویست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم گفت (كیف انتم اذا نزل ابن مریم فیكم و امامكم منكم) یعنی چون باشید شما وقتیكه فرود آید پسر مریم در میان شما و حال آنكه امام شماها از شما باشد و مسلم روایت كرده است كه جابر بن عبد اللّه رضی اللّه عنه گفت كه شنیدم از رسول صلی اللّه علیه و سلم كه میگفت (لا تزال طایفة من امتی یقاتلون علی الحق ظاهرین الی یوم القیمة فینزل عیسی بن مریم علیهما الصلوة و السلام فیقول امیركم یقال صل بنا فیقول الا ان بعضكم علی بعض امراء مكرمة من اللّه لهذه الامة) یعنی پیوسته طایفه‌ای از امت من مقاتله خواهند كرد بر حق و غالب خواهند بود تا روز قیامت پس فرود خواهد آمد عیسی بن مریم علیه السّلام پس بگوید امیر آن طایفه بیا و نماز گذار با ما یعنی امامت نمای پس بگوید عیسی من امامت نمیكنم شما را بدرستی كه بعضی از شما بر بعضی امامانند بجهت كرامتی كه خدایتعالی باین امت عنایت كرده است و بر ضمایر مطالعه كنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نخواهد ماند كه از مضمون احادیث مذكوره بنابر زعم شیعه اثنا عشریه كالشمس فی وسط السماء ظاهر و هویدا میگردد كه مهدی از
ص: 105
عترت طاهره نبویه از اولاد امجاد امام حسین علیه السّلام خواهد بود بلكه بثبوت می‌پیوندد كه صاحب الزمان محمد بن حسن عسكریست و بعد از انقضاء زمان غیبت طولی ظهور خواهد نمود و عیسی بن مریم علیهما السلام چون از آسمان فرود آید در نماز بآنجناب اقتدا خواهد كرد و لوازم اطاعت و شرایط متابعتش بجای خواهد آورد مثنوی امام زمان مهدی منتظر* كه گفتی پیمبر ز حالش خبر نهالیست از گلشن اصطفا* ثمربخش اصحاب صدق و صفا جهان روشن از لمعه روی او* شب قدر تاری ز گیسوی او سرشته بآب كرامت گلش* محیط علوم لدنی دلش چو سازد لواء خلافت بلند* درآرد سر عاصیان در كمند مه رایتش ثالث ماه خور* ز عدلش شود جمله آفاق پر چو گردد بمحراب دین مقتدا* كند ابن مریم بدو اقتدا

گفتار در ایراد كیفیت ولادت آن مهر سپهر سیادت و بیان شمه‌ای از كرامات اعجاز آیات آنحضرت و ذكر اسامی بعضی از انام كه او را دیده‌اند و از كلام معجز انتظامش بهره‌ور گردیده‌اند

در شواهد النبوة مذكور است از حكیمه عمه امام حسن عسكری نقلست كه گفت روزی پیش ابو محمد رفتم فرمود كه ای عمه امشب باینجا باش كه خدایتعالی ما را خلفی عنایت خواهد كرد گفتم این فرزند از كه خواهد بود كه در نرجس اثر حمل نمی‌بینم فرمود كه ای عمه مثل نرجس همچون ام موسی است كه حمل وی جز در وقت ولادت بظهور نخواهد پیوست حكیمه گوید كه آن شب آنجا توقف نمودم و چون شب بنیمه رسید بتهجد برخاستم و نرجس نیز تهجد گذارد و در وقت سحر با خود گفتم صبح نزدیك شد و آنچه ابو محمد گفت ظاهر نگشت در آن اثناء آواز ابو محمد شنیدم كه میگفت ای عمه شتاب مكن آنگاه متوجه خانه گشتم كه نرجس در آنجا بود و با وی ملاقات كرده دیدم كه لرزه بر اعضایش افتاده او را بسینه خود منضم ساختم و سوره اخلاص و انا انزلنا و آیة الكرسی خوانده بر وی دمیدم از شكم وی آواز آمد كه هرچه من میخواندم او نیز میخواند و پس از لحظه خانه روشن گشت نظر كردم پسر ابو محمد بزمین آمده بود و در سجده افتاده ویرا برگرفتم ابو محمد رضی اللّه عنه از حجره خود آواز برآورد كه ای عمه فرزند مرا پیش من آر نزد وی بردم او را بر كنار خود نشاند و زبان در دهان وی كرد و فرمود كه سخن گوی ای فرزند من باذن اللّه تعالی طفل گفت (بسم اللّه الرحمن الرحیم وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) بروایتی كه صاحب كشف الغمه از ابن خشاب درین باب نقل نموده تتمه این آیه را نیز خواند (وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا یَحْذَرُونَ) و بر حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم و علی المرتضی و سیدة النسا و سایر ائمه هدی علیهم السلام صلوات فرستاد و حكیمه گوید كه بعد از آن مرغان سبز اطراف و جوانب ما را فرو
ص: 106
گرفتند و ابو محمد رضی اللّه عنه یكی از آن مرغانرا خوانده گفت (خذ فاحفظه حتی باذن اللّه بالغ امره) از ابو محمد سؤال كردم كه این طایر كیست و آن دیگران كیانند فرمود كه جبرئیل است و دیگران ملائكه رحمتند بعد از آن گفت ای عمه این را بمادرش رسان (كَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) بموجب فرموده عمل نمودم و ایضا از حكیمه منقولست كه چون محمد بن حسن علیهم السلام تولد نمود ناف‌بریده و ختنه‌كرده بود و بر ذراع ایمن او مكتوب بود كه (جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً) و دیگری روایت نموده استكه چون صاحب الزمان متولد گشت بدو زانو درآمده سبابه خود را بجانب آسمان برداشته آنگاه عطسه زد و گفت (الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله عبدا داخرا غیر مستنكف و لا مستكبر) و در كشف الغمه از نسیم خادم امام حسن عسكری رضی اللّه عنه منقولست كه گفت درآمدم بر صاحب الزمان علیه السّلام بعد از تولد او بده شب پس عطسه زدم گفت یرحمك اللّه و من فرحناك شدم قائم گفت ترا بشارتی دهم در باب عطاس (هو امان من الموت ثلثة ایام) و از حكیمه رضی اللّه عنها روایت استكه گفت درآمدم بر ابی محمد بعد از وضع حمل نرجس بچهل روز دیدم كه صاحب الزمان راه میرود در صحن‌سرا و ندیدم لغتی افصح از لغت او و ابو محمد تبسم كرد و گفت (انا معاشر الائمة تنشاء فی یوم كما ینشاء غیرنا فی السنة) نظم اگر كرد در مهد مهدی سخن* ز صنع الهی تعجب مكن كه عیسی كه گوی فصاحت ربود* بهنگام طفلی سخن‌گوی بود حكایت یكی از ثقات گوید كه روزی نزد ابو محمد رضی اللّه عنه رفتم بر دست راست وی خانه دیدم كه پرده از در آن آویخته بودند پرسیدم كه یا سیدی بعد از تو امامت تعلق بكه خواهد داشت گفت آن پرده را بردار چنان كردم از آنخانه كودكی بیرون آمد در كمال پاكیزه‌گی و صباحت و بر رخسار ایمن او خالی بود و دو گیسو داشت و آمد و در كنار ابو محمد نشست و ابو محمد فرمود كه یا بنی ادخل الی وقت المعلوم و آن كودك بخانه درآمد و من بسوی او نظر میكردم آنگاه ابو محمد رضی اللّه عنه مرا گفت برخیز و ببین كه درینخانه كیست و من بخانه شتافته هیچكس را ندیدم حكایت در كشف الغمه از رشیق حاجب مرویست كه گفت معتضد خلیفه مرا با دو كس دیگر طلبداشته گفت كه حسن بن علی در سرمن‌رای فوت شده است بتعجیل تمام بروید و خانه او را احاطه كنید و هركرا آنجا یابید وی را بكشید و سر او را نزد من آورید و ما بموجب فرموده بسامره شتافته ناگاه بسرای عسكری رضی اللّه عنه درآمدیم منزلی دیدیم در غایت نزاهت و خوبیكه گوئیا همین زمان باتمام رسانیده‌اند و در آنجا پرده یافتیم از دری فروگذاشته و آنرا برداشته سردابه بنظر ما درآمد بآنجا درآمدیم دریائی دیدیم در اقصای آن حصیری بروی آب انداخته و شخصی بخوبترین صورتی بر زیر آنحصیر در نماز ایستاده آن شخص بما التفات نكرد و یكی از آن دو نفر كه با من بودند سبقت گرفته خواست كه پیش وی رود در آب غرق شده آغاز اضطراب نمود و من دستش بگرفتم و او را خلاص ساختم بعد از
ص: 107
آن دیگری خواست كه پیش او رود و او را نیز همان حال واقع شده من متحیر گشته گفتم ای صاحب‌خانه از خدایتعالی و از تو عذر میخواهم و اللّه كه من ندانستم كه حال چیست و بكجا میآیم اكنون بخدای بازگشتم هرچند از اینگونه سخن گفتم بمن ملتفت نشد لاجرم مراجعت نموده نزد معتضد رفتیم و كیفیت حال بازگفتیم گفت این راز را پنهان دارید والا بفرمایم كه شما را گردن زنند حكایت در شواهد النبوة از كشف الغمه مسطور استكه اسماعیل بن الحسن الهرقلی كه در حدود حله بود گفت كه بر فخذا یسر من ریشی پیدا شد كه همه اطباء از تداوای آن عاجز آمدند و در هربهار آن ریش منشق گشته خون و ریم از آن بسیار میرفت و الم آن عضو مرا مانع ارتكاب اشتغال میگشت پس روزی از هرقله بحله رفته بمجلس رضی الدین علی بن طاوس درآمدم و از آن مرض شكایت نمودم و سید اطباء حله را طلبیده و ریش مرا بدیشان نموده استعلاج فرمود گفتند این قرحه بر زبر عرق اكحلست و علاج آن قطع است و قطع مستلزم خطر آنگاه رضی الدین گفت من ببغداد میروم باید كه با من بیائی شاید كه طبیبان آن بلده علاج این مرض توانند كرد و من در صحبت آنجناب ببغداد رفته حكماء آنجا نیز از معالجه آن عارضه اظهار عجز نمودند و من از اطباء نومید گشته بمشهد روح‌افزاء سرمن‌رای رفتم و پس از طواف مراقد ائمه بسردابه درآمدم و از ایزد تعالی استعانت جسته از ائمه استمداد نمودم و چند روز در آنمنزل متبرك بسر برده بعضی از شبها بقیام گذرانیدم در آن اثنا روزی بكنار دجله شتافته غسل كردم و جامه پاك پوشیدم و متوجه مشهد شریف گردیدم دیدم كه از آن جانب چهار سوار پیدا شدند شمشیر بر میان بسته و یكی از ایشان نیزه در دست داشت و دیگری فرجی در بر گمان بردم كه از شرفاء مشهدند و چون بمن رسیدند سلام گفتند جواب دادم آن نیزه‌دار بر طرف دست راست فرجی دار بایستاد و دو كس دیگر بر جانب چپ وی قرار گرفتند پس آن فرجی پوش مرا گفت كه تو فردا بجای خود پیش اهل خویش خواهی رفت گفتم آری فرمود كه پیش آی كه ریش ترا به‌بینم پیشرفتم دست دراز كرد و ریش مرا بیفشرد چنانچه درد بسیار كرد و آن نیزه دار مرا گفت (افلحت یا اسمعیل) من متعجب شدم كه نام مرا چون دانست و گفتم (افلحت و افلحتم انشاء اللّه تعالی) و همان شخص مرا تنبیه كرد كه این امام است پیش دویدم و او را در بر كشیدم و زانویشرا ببوسیدم پس روان شد و من نیز روان گشتم مرا گفت بازگرد گفتم من هرگز از تو جدا نخواهم شد بار دیگر گفت مراجعت نمای كه صلاح در آنست من همان جواب گفتم صاحب نیزه گفت شرم نمیداری كه امام دو نوبت تو را فرمود كه بازگرد و تو اطاعت ننمودی لاجرم بایستادم چون مقداری راه رفت روی بازپس كرد و گفت چون ببغداد رسی ترا ابو جعفر یعنی مستنصر خلیفه خواهد طلبید زینهار كه از وی چیزی قبول نكنی و من چندان بایستادم كه ایشان از نظر من غایب گشتند بعد از آن بمشهد رفتم و از احوال سواران استفسار نمودم گفتند كه از شرفاء این نواحی بودند من گفتم بلكه امام بود سؤال كردند كه امام صاحب نیزه بود یا صاحب فرجی گفتم صاحب فرجی گفتند ریش خود را
ص: 108
نمودی گفتم آری آنرا بیفشرد پس پای خود را برهنه كردم از آن قرحه اثری ندیدم از غایت دهشت در شك افتادم كه آنمرض در آن پا بود یا در پای دیگر و آنرا نیز برهنه كرده صحیح یافتم پس مردم بر من ازدحام نموده پیراهنم را بدریدند و سكنه آن روضه مقدسه مرا از چنگ خلق خلاص ساخته بخزانه درآوردند و نام و نسب و مسكن مرا پرسیدند و سؤال كردند كه كدام روز از بغداد بیرون آمده‌ای و من صورت حال را تقریر كرده آنشب آنجا بوده نماز صبح گذارده بجانب بغداد بازگشتم و چون بدانجا رسیدم خواص و عوام دار السلام بر من جمع شدند زیرا كه آن واقعه را شنوده بودند و كثرت ازدحام بدان مرتبه انجامید كه نزدیك بود كه هلاك شوم و در آن اثنا وزیر مستنصر كه قمی الاصل بود سید رضی الدین را طلبیده از وی تحقیق آنخبر نمود و سید بدان مجمع شتافته مرا از مزاحمت مردم نجات داده و پیاده شده ران مرا احتیاط فرمود چون از مرض من هیچ اثری ندید بیهوش گشت و بعد از افاقت بمجلس وزیر شتافته مرا پیش وی برد تا كیفیت حادثه را تقریر كردم و وزیر اطبا را طلبیده از حقیقت عارضه من استفسار نمود گفتند علاج آن قرحه منحصر است در قطع و در قطع خطر موت متصور است وزیر گفت بر تقدیریكه آن قرحه را قطع كنند و این شخص نمیرد بچندگاه علاج پذیرد گفتند بدو ماه اما در موضع قطع مغاكی سفید خواهد ماند كه موی از آنجا نروید باز وزیر پرسید كه شما كی این ریشرا دیده‌اید گفتند ده روز استكه دیده بودیم پس من باشارت وزیر ران خود را برهنه كرده همكنان ملاحظه كردند كه اصلا اثر مرض در آن نمانده و یكی از حكماء صیحه‌ای زده گفت (هذا عمل المسیح) بعد از آن مرا نزد مستنصر بردند و خلیفه چون آن امر غریب را شنید مبلغ هزار دینار بمن انعام فرمود و من بنابر نهی امام علیه السّلام آن وجه را نگرفتم صاحب كشف الغمه گوید كه من در بعضی از ایام این حكایت را بجمعیكه نزد من بودند میگفتم چون سخن تمام شد یكی از آن مردم گفت كه من شمس الدین محمدم ولد صلبی اسمعیل كه صاحب این واقعه است لاجرم از آن حسن اتفاق متعجب شدم و از وی پرسیدم كه تو ران پدر خود را در وقت مرض دیده بودی گفت من در آن اوان خوردسال بودم اما بعد از صحت مشاهده كردم موی در آن موضع برآمده بود و اثری از جراحت نمینمود و شمس الدین محمد در آن مجلس حكایت كرد كه بعد از وقوع آن قضیه پدرم در مفارقت حضرت امامت منقبت بغایت محزون می‌بود تا آنكه در زمستانی رخت اقامت ببغداد كشید بامید آنكه شاید یكبار دیگر آن سعادت را دریابد و در هرچند روز یكنوبت بسامره میرفت و باز بدار السلام مراجعت میكرد چنانكه در آن زمستان چهل كرت آمد شد فرمود و اللّه الموصل الی كل مطلوب و مقصود و ایضا صاحب كشف الغمه روایت كند كه حكایت كرد بمن سید باقی ابن عطوة العلوی الحسینی كه پدرم عطوة در یكی از اعضای خود مرضی داشت و او بر مذهب زیدیه بود و میگفت كه من تصدیق اقوال شما نمی‌نمایم و بحقیقت مذهب اثنا عشریه قایل نمی‌شوم تا وقتیكه بیاید صاحب شما یعنی مهدی و مرا ازین مرض نجات
ص: 109
دهد و این سخن بكرات از پدرم صادر شده شبی در وقت نماز خفتن آواز صیحه و استغاثه او بگوش من و جمعی كه با من بودند رسید بر سبیل تعجیل خود را بوی رسانیدم چون ما را دید گفت (الحقوا لصاحبكم فالساعه خرج من عندی) و ما از پیش او بیرون آمده هیچكس را ندیدیم و مراجعت كرده كیفیت حال پرسیدیم گفت درآمد بر من شخصی و گفت یا عطوة پرسیدم كه تو كیستی گفت منم صاحب بینی تو آمده‌ام كه ترا از آن مرضی كه داری شفا دهم پس دست دراز كرده عضو مجروح مرا بیفشرد و برفت و من دست بآن موضع رسانیده از مرض اثر ندیدم سید باقی گوید كه بعد از آن پدرم مدتی در ضمان صحت بود و این حكایت سمت اشتهار پذیرفت حكایت از محمد بن ابراهیم بن مهریار منقولست كه گفت بعد از فوت ابی محمد الحسن رضی اللّه عنه پدر من اظهار سفارت صاحب الزمان نموده من در آن باب دغدغه داشتم تا آنكه مالی كه نزد او مجتمع گشته بود در كشتی نهاده متوجه بغداد شد و من نیز بمشایعة او بسفینه درآمدم در آن اثنا بمرض سخت مبتلا گشت و گفت مرا بازگردان كه این مرض موتست و فرمود كه بپرهیز ازین مال و شرط وصیت بتقدیم رسانید كه آنرا بامام زمان رسان و بعد از سه روز وفات یافت پس من با خود گفتم كه پدر من همچنان كسی نبود كه بچیزی غیر صحیح وصیت كند مناسب آنست كه آن اموال را بعراق برم و خانه‌ای بر كنار شط بكرایه گرفته بنشینم و هیچكس را بر ما فی الضمیر خود مطلع نگردانم پس اگر چیزی بر من ظاهر شود چنانچه پدرم گفت این اشیا را تسلیم نمایم و الا در مصالح خویش مصروف دارم و برین عزیمت بدار السلام رفته بعد از چند روز قاصدی رقعه‌ای بمن رسانید و مضمون آن نوشته مشعر بود به كمیت و كیفیت آن اموال و وصیتی كه پدر من كرده بود و آنچه من باخود خیال بسته بودم لاجرم همه را تسلیم نمودم و قاصد نوبت دیگر بازآمده پیغام رسانید كه ما ترا قایم‌مقام پدرت گردانیدیم و من فرحناك شده مراسم حمد الهی بجا آوردم حكایت از محمد بن شاذان النیشابوری مرویست كه گفت چهار صد و هشتاد درم نزدیك من جمع شده بود كه بصاحب الزمان می‌بایست فرستاد و من دوست نداشتم كه آن دراهم را قبل از آنكه بپانصد رسد ارسال دارم پس بیست درم از خاصه خود بآن منضم ساخته مصحوب اسدی كه در آن وقت سفیر آنحضرت بود ارسالداشتم و ننوشتم كه از آنجمله بیست درم از من ضم كرده‌ام و جواب برینموجب ورود یافت كه وصلت خمس مایه درهم لك فیها عشرون درهما و امثال این حكایات از آن برگزیده حضرت واهب عطایات بسیار منقولست و خامه مشكین عمامه از اطناب اندیشیده بر تعداد اسامی جمعی كه بزعم طایفه‌ای از مورخین آن امام كرامت‌قرین را دیده‌اند یا سفارت نموده توقیعاتش را باهل سؤال رسانیده‌اند اختصار مینماید صاحب كشف الغمه از ارشاد شیخ مفید نقل نموده است كه از محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق رضی اللّه عنهم كه در زمان خود در عراق اسن اولاد رسول بود صلی اللّه علیه و سلم مرویست كه گفت رایت ابن حسن بن علی بن محمد بین المسجدین و هو غلام و از فتح نامی كه در سلك ممالیك
ص: 110
یكی از اعیان زمان انتظام داشت منقولست كه گفت شنیدم كه ابو علی بن مظهر میگفت كه من دیده‌ام محمد بن حسن را و صفت قامت او میكرد و از جاریه ابراهیم بن عبیدة النیشابوری كه از جمله صالحان بود روایتست كه گفت من ایستاده بودم با ابراهیم بر كوه صفا پس آمد صاحب الامر علیه السّلام تا آنكه توقف كرد با ابراهیم و كتاب مناسك او را گرفت و با او سخنان گفت و از ابو عبد اللّه بن صالح روایتست كه آنجناب را در برابر حجر الاسود دیده بود و احمد بن ادریس از پدر خود نقل نموده كه گفت بعد از فوت ابو محمد رضی اللّه عنه من پسر او را دیدم و دست مباركش را بوسیدم صاحب كشف الغمه از اعلام الوری كه مصنف طبرسیست نقل كرده كه وراه من الوكلاء ببغداد محمد بن عقیل العمری و ابنه و حاجز البلابلی و العطار و من اهل الكوفة العاصمی و من اهل الاهواز محمد بن ابراهیم بن مهریار و من اهل قم محمد بن اسحق و من اهل همدان محمد بن صالح و من اهل الری السامی و الاسدی و من آذربیجان القاسم بن العلاء و من نیشابور محمد بن شاذان و من غیر الوكلاء من اهل بغداد ابو القاسم بن ابی حلیس و ابو عبد اللّه الكندی و ابو عبد اللّه الجنیدی و هارون النفرار و النیلی و ابو القاسم بن رمیس و ابو عبد اللّه بن فروخ و مسرور الطباخ موالی ابی الحسن رضی اللّه عنه و احمد و محمد ابناء الحسن و اسحق الكاتب من بنی نوبخت و صاحب الفراء و صاحب الصرة المختومه و من همدان محمد بن كثیر و جعفر بن حمدان و الدینور حسن بن هارون و احمد و اخوه ابو الحسن و من اصفهان ابن باذشاله و من الصمیره زیدان و من قم الحسن بن نصر و محمد بن محمد و علی بن محمد بن اسحق و ابوه و الحسن بن یعقوب و من اهل الری القاسم بن موسی و ابنه و ابن محمد بن هارون و صاحب الحصات و علی بن محمد و محمد بن محمد كلینی و ابو جعفر الرفاة و من قزوین مرداس و علی بن أحمد و من شهر زور ابن الحال و من فارس المجروح و من مرو صاحب الالف دینار و صاحب المال و الرقعة البیضا و ابو ثابت و من نیشابور محمد بن شعیب بن صالح و من الیمن الفضل بن یزید و الحسن ابنه و الجعفری و ابن الاعجمی و السمیساطی و من المصر صاحب المولدین و صاحب المال بمكة و ابو رجاء و من نصیبین ابو محمد الوحبائی و من اهل الاهواز الحصینی و ایضا در كتاب مزبور مذكور است كه از جمله سفراء صاحب الزمان رضی اللّه عنه ابو هاشم داود بن القاسم الجعفریست و محمد بن علی بن هلال و ابو عمرو عثمان بن سعید السمان و ابنه ابو جعفر بن عثمان و عمر الاهوازی و احمد بن اسحاق و ابراهیم بن مهریار و محمد بن إبراهیم و آخر كسی كه بامر سفارت آنحضرت قیام نمود ابو الحسن علی بن محمد سمری بود و فوت او در منتصف شعبان سنة ثمان و عشرین و ثلثمائه واقع شد و از ابو محمد حسن بن احمد مرویست كه گفت من در سال فوت علی بن محمد در بغداد بودم و قبل از وفات او روزی بوی ملاقات نمودم توقیعی ظاهر ساخت كه سواد آن این است بسم اللّه الرحمن الرحیم یا علی بن محمد اعظم اللّه اجر اخوانك فیك فانك میت ما بینك و بین ستة ایام فاجمع امرك و لا توص الی احد یقوم مقامك بعد وفاتك فقد وقعت الغیبة التامة فلا ظهور الا بعد اذن اللّه تعالی و ذلك بعد طول الامد و قسوة القلب و امتلاء الارض جورا) ابو
ص: 111
محمد گوید كه این توقیع را نقل نموده از نزد علی بن محمد بیرون آمدم و در روز ششم باز پیش او رفتم و دیدم كه در مقام ارتحالست در خلال آن احوال ازو پرسیدند كه كیست وصی تو گفت للّه الامر هو بالغه و فی الحال از عالم انتقال نمود و العلم عند اللّه المعبود

ذكر علامات ظهور امام علیه السّلام و اختتام این جزو میمنت انجام‌

برطبق روایات علماء اخبار حوادثی كه قبل از ظهور امام علیه السّلام سمت وقوع خواهد پذیرفت و علامات انقطاع غیبت آنحضرت خواهد بود بسیار است و راقم این حكایات افادت آثار در مقام اختصار است بنابرآن قلم خجسته رقم بر ذكر بعضی از علامات كه از سید كاینات یا ائمه هدایت صفات مرویست مبادرت مینماید و رقم تخفیف بر سایر قضایا میكشد در كشف الغمه از عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما منقولست كه حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (لا یقوم الساعة حتی یخرج القائم المهدی من ولدی و لا یخرج المهدی حتی یخرج ستّون كذّابا كلّهم یقول انا نبی) یعنی قایم نشود قیامت تا بیرون آید قایم مهدی از اولاد من و بیرون نیاید مهدی تا وقتی كه بیرون آیند شصت دروغ‌گوی كه هریك دعوی نبوت كنند و ایضا از ابن عمر رضی اللّه عنهما مرویست كه رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه (یخرج المهدی و علی راسه غمامة فیها مناد ینادی هذا المهدی خلیفة اللّه فاتبعوه) یعنی بیرون آید مهدی در حالی كه بر سر او ابر پاره باشد كه در آن ابر نداكننده‌ای ندا كند كه این مهدیست خلیفه خدا پس متابعت كنید او را و از جمله علامات ظهور قایم خروج سفیانیست و قتل نفس زكیة و اختلاف عباسیان در ملك و كسوف و شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه و شنیدن اهل زمین ندائی از جانب سپهر برین و اقبال اعلام سپاه از جانب خراسان و خروج یمانی و ظهور مغربی و نزول اتراك در جزیره عرب و سرخی كه پیدا شود در آسمان و بپوشد آفاق را و درآمدن رایات قیس بمصر و رایات كنده بخراسان و بیرون آمدن عبید از اطاعت سادات خود و قتل ایشان مالكان خویش را و انهدام دیوار مسجد كوفه از ابی حمزه روایتست كه گفت از ابو جعفر محمد الباقر رضی اللّه عنه پرسیدم كه (خروج السفیانی من المحتوم قال نعم و النداء من المحتوم و طلوع الشمس من مغربها محتوم و اختلاف بنی العباس فی الدولة محتوم و قتل نفس الزكیه و خروج القائم من آل محمد محتوم) گفتم چگونه خواهد بودندا گفت در اول روز ندا كند نداكننده از آسمان بدرستی كه حق با علی است و شیعه او و در آخر روز از زمین ابلیس ندا كند كه حق با عثمانست و شیعه او پس نزدیك شنیدن این ندا اهل بطلان در شك افتند و از ثعلبة ازدی نقلست كه ابو جعفر گفت دو آیت خواهد بود پیش از قیام قائم كسوف شمس در منتصف رمضان و خسوف قمر در آخر ماه پس من گفتم كه یا بن رسول اللّه (القمر فی آخر و الشمس فی النصف فقال أبو جعفر انا اعلم بما قلت انهما آتیان لم یكونا منذ هبط آدم علیه السّلام) و بكر بن محمد از امام جعفر الصادق علیه السّلام روایت
ص: 112
كرده كه فرمود خروج سه كس سفیانی و خراسانی و یمانی در یكسال در یكماه در یكروز واقع خواهد شد و در میان ایشان هیچ رایتی بهدایت نزدیكتر از لواء یمانی نخواهد بود از برای آنكه او مردم را بسلوك راه حق خواهد خواند و ابو خدیجه از آن امام عالیمقام نقل نموده كه گفت خروج نكند قائم تا وقتی كه بیرون آیند دوازده كس از بنی هاشم كه همه ایشان مردم را بنفس خود دعوت كنند و حسین بن مختار هم از آن امام بزرگوار روایت كرده گفت اذا هدم حایط مسجد الكوفة ممایلی و از عبد اللّه بن مسعود مرویست كه فعند ذلك زوال ملك القوم و عند زواله خروج القائم علیه السّلام و از ابو الحسن بن جهم روایتست كه مردی سؤال كرد از ابو الحسن الرضا علیه السّلام از فرج جواب داد كه میخواهی كه اكثار كنم یا اجمال گفت اجمال فرمود كه هرگاه رایات قیس در مصر و رایات كنده در خراسان منصوب شود فرج نزدیك خواهد بود و از سعید بن جبیر رضی اللّه عنه بثبوت پیوسته كه گفت در سال ظهور مهدی بیست و چهار قطره باران بر زمین بارد كه آثار و بركات آن نمایان باشد و محمد بن مسلم گوید شنیدم از ابو عبد اللّه علیه السّلام كه میگفت بدرستی كه پیش از ظهور قایم بلائی از ایزد تعالی نازل خواهد شد گفتم آن چه خواهد بود (جعلت فداك) پس قرائت كرد كه (و لنبلونكم بشی‌ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین ثم قال الخوف من ملوك بنی فلان و الجوع من غلاء الاسعار و نقص الاموال من كساد التجارات و قلة الفضل و نقص الانفس بالموت الذریع و نقص الثمرات بقلة ربع الذرع و قلت بركت الثمار) بعد از آن گفت كه بشارت باد صابرانرا نزدیك این وقایع بتعجیل ظهور قایم علیه السّلام راقم حروف گوید كه چون سخن بدینجا رسید جواد خوشخرام خامه طی بساط انبساط واجب دید رجاء واثق و وثوق صادق كه لیالی مهاجرت محبان خاندان مصطفوی و ایام مصابرت مخلصان دودمان مرتضوی بنهایت رسیده آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان علی اسرع الحال از مطلع نصرت و اقبال طلوع نماید و ماهچه رایت هدایت آیة آن مظهر انوار فضل و احسان از مشرق مراد برآمده غمام حجاب از چهره عالمتاب بگشاید و بیمن اهتمام آن سرور عالیمقام اركان مبانی ملت بیضا مانند ایوان سپهر خضراء سمت ارتفاع و استحكام گیرد و بحسن اجتهاد آن سید ذو الاحترام قواعد بنیان ظلم و ظلام بسان دور بسیط غبراصفت انحفاظ و انهدام پذیرد و اهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث امان یابند و خوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خون‌آشامش جزای اعمال خویش یافته بقعر جهنم شتابند مثنوی
بیا ای امام هدایت شعاركه بگذشت از حد غم انتظار
ز روی همایون برافكن نقاب‌عیان ساز رخسار چون آفتاب
برون آی از منزل اختفانمایان كن آثار مهر و وفا
بیارای از تاج تأیید سرببند از نطاق كرامت كمر
سرافراز از سروری تا سپهركه شد مغفر زرنگار تو مهر
بپوش از كمال توكل زره‌كه آن پوشش از هرچه گویند به
بدست آر از حفظ یزدان سپركه از هرپناهی بود خوبتر
پی كوری خصم بستان ص: 113 سنان‌برافروز شمع هدایت از آن
بكش تیغ چون شاه دلدل سواربرآور ز جان خوارج دمار
كمان جهاد آنچنان كن بزه‌كه آید ز هرگوشه آواز زه
طریق هدایت نمودار كن‌لواء غوایت نگون‌سار كن
برافراز اركان اسلام رابینداز بنیاد اصنام را
جهان پر شد از شیوه ظلم و جورز انصاف دور است اطوار دور
بیا و بعدل خود آباد كن‌دل خلق از مرحمت شاد كن
بغور فقیران مظلوم رس‌كه از لطف تو نیست محروم
كس ز فیض غمام عنایات خویش‌كه از رشح ابر بهار است بیش
بده اهل طاعات را آبروی‌جهانرا ز لوث معاصی بشوی
دل مرده اهل درد و نیازبیمن دم عیسوی زنده ساز
نظر كن بحال من مستمندكه گردم ز الطاف تو سربلند
نگویم سك آستان توام‌كه من خاك راه سگان توام
مدیحی كه گفتم ترا رد مكن‌اگر چند باشم پریشان سخن
چو این جزو از وصف تو كام یافت‌بنام همایونت اتمام یافت
گرامی كنش نزد ارباب دین‌فضیلت وران سخن‌آفرین
محبان آل حبیب اللهی‌حبیبان درگاه شاهنشهی
باهل هنر لطف و احسان نمودز مرآت دل رنگ حرمان زدود
بعهدش تعهد نموده سپهركه سازد جهان روشن از نور مهر
نورزد دگر كین باهل زمین‌زمین را كند رشك خلد برین
خصوصا حبیبیكه ابواب دادبدست كرم در خراسان گشاد
برانداخت بنیاد ظلم و ستم‌برافراخت اعلام عدل و كرم
چو او از محبان آل نبی است‌ز اعدای آل نبی اجنبی است
بود این امیدم كه باشم مدام‌مباهی بالطاف خاص امام
باقبال او كلك گوهر نثاربمدحش كند جان خود را نثار
الهی بحق امام زمان‌بعز محبان اینخاندان
بایمان اصحاب زهد و سدادبعرفان ارباب رشد و رشاد
كه توفیق گردان رفیق دلم‌برویان گل مرحمت از گلم
مرا بهره‌ور ساز از لطف عام‌كه دارم بفضلت امید تمام
ز غفران خود ناامیدم مكن‌ازین بیش دیگر نگویم سخن

تمام شد جزو اول از مجلد ثانی كتاب حبیب السیر

ص: 114
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

جزو دوم از مجلد ثانی در ذكر وقایع ایام تسلط حكام بنی امیه‌

اشاره

كرایم محامد واثنیه سزاوار ساحت عزت آفریدگاریستكه ذوات و صفات طوایف انسانی را مختلف و متفاوت آفرید و واردات افعال و صادرات اعمال سالكان مسالك حكومت و جهانبانی را متبائن و متناقض مخلوق گردانید (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات) باذن اللّه و شرایف صلوات و ادعیه مناسب تربت جنت رتبت عالی مقداریست كه چون زبان بیان انی رسول اللّه الیكم بگشاد گردنكشان بخشان عرب و عجم خاك اقدام خدامش را توتیاء بصر بصیرت ساختند و تا لواء بعثت (الی الاسود و الاحمر) ارتفاع داد مبصران طوایف بنی آدم در سلك امت با احترامش انتظام یافته اعلام تفاخر و مباهات افراختند یعنی النبی الامی الهاشمی القرشی شعر
محمد سید الكونین و الثقلین‌و الفریقین من عرب و من عجم و التحیة من اللّه طیبة مباركة علی آله و عترته المستفیضین من سجال رسالته و نبوته
اما بعد بر ضمیر منیر علماء اخیار سیما محافظان اخبار پوشیده نخواهد بود كه چون میان امام ثانی ابو محمد حسن بن علی علیهم السلام و التحیة و ابن ابی سفیان یعنی معاویه قواعد مصالحه تمهید یافت و قرة العین ولایت امر خلافت را بازگذاشته از كوفه بمدینه شتافت شخصی از محبان خاندان زبان ملامت گشاده‌روی بآن امام عالیشان آورده گفت یا مسود وجوه المؤمنین چرا زمام امور فرق انام را در قبضه اقتدار معاویه نهادی و عنان اختیار ملك و مال را بدست او دادی آنجناب در جواب فرمود كه مرا سرزنش مكن كه ایزد سبحانه و تعالی ملك بنی امیه را بر سلطان ممالك اصطفا علیه من الصلوة انماها ظاهر ساخته بود چنانچه آنحضرت بنور نبوت مشاهده نمود كه این طایفه یكی بعد از دیگری
ص: 115
بر منبر اطهر او بالا میروند و پایان می‌آیند و اینصورت بر طبع همایون حضرت رسالت گران آمده بخشنده بی‌منت آیه إِنَّا أَعْطَیْناكَ الْكَوْثَرَ و سوره كریمه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ نازل گردانید و مراد بالف شهر در سوره مذكوره مدت ملك بنی امیه است آن عزیز كه این سخن را از امام حسن شنید بقضا رضا داده دم دركشید غرض از عرض این حكایت آنكه چون حكمت حضرت عزت حضرته بایالت بنی امیه تعلق گرفته بود و اینمعنی بر ضمیر انور امام حسن علیه السّلام سمت وضوح پذیرفته بعد از شهادة شاه ولایت چنانچه مذكور شد دست از تمشیت مهام خلافت بازداشت و معاویه در بلاد اسلام لواء ریاست و حكومت برافراشت و پس از مرك وی بعضی از اولاد و اقرباء او طریق جهانبانی و گیتی‌ستانی پیمودند و اكثر ایشان مرتكب لوازم بغی و ضلال شده از عقاب و نكال اندیشه ننمودند و تمامی آن طایفه كه ملوك بنی امیه عبارت از ایشانست چهارده نفر بودند و مدت حكومت ایشان در اطراف جهان نود و یكسال امتداد یافت و اول این طایفه معاویة بن ابی سفیان است و آخر ایشان مروان بن محمد بن مروان‌

ذكر مجملی از حال معاویه‌

نسبت معاویه بچهار واسطه بعبد مناف بن قصی كه از جمله اجداد حضرت رسولست صلی اللّه علیه و آله و سلم می‌پیوندد برینموجب كه معاویة بن ابی سفیان بن صخر بن حرب بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف و مادرش هند است بنت عتبة بن ربیعه كه در روز جنگ احد جگر سید الشهداء حمزه را رضی اللّه عنه خائید بنابرآن معاویه را ابن آكلة الاكباد میگفتند و كنیت معاویه ابو عبد الرحمن بود و نقش خاتمش لا قوة الا باللّه و او در سال فتح مكه كلمه توحید بر زبان رانده در سلك مؤلفه قلوب انتظام یافت و باعتقاد زمره از اهل سیر چند نوبت كتابت وحی كرد و بزعم فرقه كاتب صدقات بود و چون معاویه برادر ام حبیبه است زوجه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم و ازواج سید المرسلین را امهات مؤمنین گویند شیخ سنائی غزنوی در اثناء مدح جناب مرتضوی در شان او نظم نموده كه مثنوی
خال ما بود خصم او حالی‌لیك خالی ز خیرها خالی
خال مشكین نبود بر خورشیدخال بر دیده بود خال سفید
آنكه مرد ریاء و تلبیس است‌او نه خال و نه عم كه ابلیس است
و انكه خوانی همین معاویه‌اش‌وانكه در هاویه است زاویه‌اش و معاویه بعد از فوت برادر خویش یزید در سال هژدهم از هجرت خیر البشر بفرمان امیر المؤمنین عمر والی دمشق شد و چون خلیفه ثانی بعالم جاودانی نقل كرد و عثمان بن عفان رضی اللّه عنه حاكم جهانیان گشت بدستور سابق آن منصب را بوی مسلم داشت و معاویه پس از شهادت امیر المؤمنین عثمان رضی اللّه عنه چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول بقید كتابت درآمد دعوی خلافت كرده لواء مخالفت نسبت بشاه ولایت منقبت برافراشت و بسبب شآمت آن حركت چندین هزار كس كشته گشته هرج‌ومرج بامور ملك و ملت راه یافت و بعد از آنكه امیر المؤمنین علی علیه السّلام بریاض
ص: 116
دار السلام انتقال فرمود و امام حسن علیه السّلام از امر خلافت استعفا نمود و معاویه در ربیع الاول سنه احدی و اربعین در امر حكومت مستقل شده نوزده سال و چند ماه كامرانی كرده در ماه رجب سنه ستین بمنزلیكه در آن عالم برای او تعیین شده بود انتقال نمود و معاویه اول كسی است از حكام اسلام كه زندان ساخت و فیوج مقرر كرده ایشانرا بر سبیل سرعت بمواضع فرستاد و نخستین شخصی است كه از مردم بیعت بنام پسر خود بستاند و بویهای خوش را غالیه خواند و در مساجد مقصوره بنا نمود و بعضی گفته‌اند كه امیر المؤمنین عثمان بن عفان نیز مقصوره ساخته بود از خوف آنكه بدو آن نرسد كه بامیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه رسید و اول كسی از ولاة مسلمانان كه خواجه‌سرایان را بخدمت خود اختصاص داد و بر بروات دیوانی مهر زد و نشسته خطبه خواند و بخلاف شریعت مطهره استلحاق نسبت بیگانه بخود كرده زیاد بن ابیه را برادر گفت معاویه بود و چون در زمان حكومت بطریقه ملوك جاهلیت در ملبوس و مأكول تكلف مینمود و بتجمل و حشمت سلوك میفرمود امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه او را كسری عرب میگفت و فوت معاویه در دمشق روی نمود و بقول اكثر مورخان در آنزمان یرید غایب بود و ضحاك بن قیس القهری بر وی نماز گذارد و او را در همان بلده دفن كرد مدة عمرش را از هفتاد و سه سال تا هشتاد و یك سال گفته‌اند و اللّه اعلم بحقیقة الحال‌

گفتار در بیان بعضی از وقایع اوان حكومت معاویة بن ابی سفیان‌

در سنه احدی و اربعین كه ایالت بلاد مسلمین بر معاویه قرار گرفت ریاست كوفه را بمغیرة بن شعبه تفویض نمود و حكومت بصره را به بشر بن ارطاة داد و پس از روزی چند بشیر معزول شده عبد اللّه بن عامر صاحب آن منصب گشت و معاویه مهمات عراق را فیصل داده روی بدمشق نهاد و لواء عظمت مرتفع گردانید و در سال اول از استقلال معاویه صفوان بن امیة الجحمی وفات یافت و او از جمله اعیان قریش بود و پس از غزوه حنین بوحدانیت حضرت عزت و نبوت بهترین سالكان مسالك رسالت اعتراف نمود و همدرین سال لبید بن ربیعة العامری كه از جمله مشاهیر شعراء عرب است فوت گشت و او شرف صحبت رسول (ص) را دریافته بود و آنحضرت در شأن او فرمود كه (اصدق كلمة قالتها العرب كلمة لبید الا كلشیی‌ء ما خلا اللّه باطل) و در فصل الخطاب مسطور استكه لبید بعد از ادراك شرف اسلام اصلا شعر نگفت (و قیل قال بیتا واحدا و الاول هو الاصح) مدت عمر لبید را از صد و چهل سال تا صد و پنجاه و هفت سال گفته‌اند و در سنه اثنی و اربعین عبد الرحمن بن سمرة بفرمان معاویه لشكر بسیستان كشیده بعضی از مواضع آن ولایت را فتح كرد و راشد بن عمرو بحدود سند رفته دست بغارت و تاراج برآورد و درین سال عثمان بن طلحة العبدری الجمحی كه منصب حجابت خانه كعبه ابا عن جد تعلق بوی میداشت وفات یافت و در سنه ثلث و اربعین
ص: 117
عقبة بن نافع بفتح بعضی از بلاد سودان قیام نمود و بشر بن ارطاة بغزو روم اقدام فرمود و همدرین سال بروایت امام یافعی عمرو بن عاص السهمی كه از قبل معاویه والی مصر بود وفات یافت و پسرش عبد اللّه قائمقام او شد و عمرو عاص یكی از دهاة عرب بود و در فن مكر و تذویر شبیه و نظیر نداشت و در همین سال عبد اللّه بن سلام الاسرائیلی كه بزیور علم و عمل اتصاف داشت و در سال اول از هجرت از ملت موسوی بدین محمدی درآمده بود در مدینه از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی رحمه اللّه محمد بن مسلمة الانصاری البدری در مدینه فوت شد مدت عمرش هفتاد و هفت سال بود و عقیده صاحب گزیده آنكه محمد بن مسلمه فارس رسول اللّه لقب داشت و در سنه سته و اربعین علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه اربع و اربعین معاویه بخلاف شریعت سید المرسلین نسب زیاد بن ابیه را بخود ملحق گردانیده آن لعین را برادر خواند تفصیل این اجمال آنكه سمیه مادر زیاد كنیزك دهقانی بود و آن دهقان را مرضی پیدا شده حارث بن كلده ثقفی بمعالجه او قیام نمود و دهقان سمیه را برسم حق العلاج بحارث بخشید و از وی در خانه حارث دو پسر متولد گشت نفیع كه ابو بكره كنیت داشت و نافع اما هیچیك از آن دو حلال زاده را حارث فرزند نمیگفت و آخر الامر نافع را گفت كه تو پسر منی اما ابو بكره ولد فلان غلام است كه عبید نام دارد آنگاه حارث ترك ملاقات سمیه كرده عبید او را بحباله نكاح درآورد و در آن اوقات روزی گذر ابو سفیان بر طایف افتاد و در خانه ابو مریم خمار فرود آمده بشرب شراب قیام نمود و در اثناء تصاعد بخار خمر از ابو مریم شاهدی طلبید و ابو مریم سمیه را حاضر ساخته ابو سفیان دفع فضله كرد و سمیه بزیاد حامله گشت و چون زیاد بسن رشد و تمیز رسید صنعت كتابت آموخته آثار فهم و نجابت در ناصیه او ظاهر گردید و امیر المؤمنین عمر بن الخطاب در اوقات خلافت خود مهمی بدو رجوع نموده زیاد كما ینبغی از عهده سرانجام آن بیرون آمد و پس از مراجعت بمدینه در مجلس اكابر صحابه خطبه فصیح بلیغ بر زبان راند عمرو عاص گفت كه اگر این پسر از قریش میبود همه عرب را بیك عصا میراند ابو سفیان گفت بخدا سوگند كه من میدانم كه او را چه‌كس در شكم مادر وضع كرده است امیر المؤمنین علی علیه السّلام گفت خاموش باش كه اگر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه این سخن را از تو می‌شنود فی الحال او را بر تو می‌بندد و چون امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه مسند خلافت را بوجود همایون خود زیب و زینت داد و زمام ایالت ولایت بصره را در كف كفایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما نهاد زیاد را بدبیری آن جناب و افراغ محاسبات آن دیار مقرر فرمود و روزبروز ترقی زیاد در ازدیاد بود تا بتقلید حكومت مملكت فارس سرافراز شد و آن حدود را مضبوط ساخته قلاع را استحكام تمام داد و معاویه در اوایل حكومت از وی خایف گشته در باب مهم او با مغیرة بن شعبه مشورت نموده مغیره گفت كه اگر تو از سر محاسبه اموال فارس درگذری من چنان سازم كه زیاد كمر اطاعت تو بر میان بندد و معاویه این سخن را بسمع رضا شنوده بوسیله مغیره میان او و زیاد
ص: 118
مصالحه واقع شد و زیاد از مصقلة بن هبیرة الشیبانی بیست هزار درم قبول كرد كه با معاویه گفت كه زیاد مجموع بلاد فارس را مسخر و محفوظ ساخته و متقبل میشود كه هرسال دو بار هزارهزار درم تسلیم نماید مشروط بآنكه آنچه مردم در شان او میگویند تو انكار نفرمائی معاویه پرسید كه چه میگویند مصقله جواب داد كه او را از جمله اولاد ابو سفیان می‌شمارند و معاویه را این سخن موافق مزاج افتاده گواه طلبید و ابو مریم خمار قضیه رسیدن ابو سفیان را بطائف و شراب خوردن و صحبت داشتن او را با سمیه چنانچه مسطور شد نزد معاویه تقریر كرد و معاویه این‌چنین شهادتی را بسمع قبول شنود و گفت كه زیاد پسر سفیان و برادر من است و این استلحاق بر خاطر عامه مسلمانان بغایت دشوار آمد زیرا كه بحسب حدیث صحیح الولد للفراش بمجرد شهادت ابو مریم بثبوت نمی‌پیوندد كه زیاد ولد ابو سفیان بوده باشد و معاویه بر سبیل علانیه رد حكم شریعت غرا نموده بمقتضای رای خویش فرمان فرمود و همدرین سال معاویه عبد اللّه بن عامر را از ایالت بصره عزل كرده آن منصب را بحارث بن عبد اللّه ازدی داد و در همین سال ابو موسی اشعری كه موسوم بود بعبد اللّه بن قیس در مكه یا كوفه وفات یافت و او بعد از فتح خیبر مصحوب جعفر بن ابیطالب رضی اللّه عنه بملازمة حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و بحسن صورت و جودت قراءت و وقوف بر قواعد احكام شریعت اتصاف داشت اما در وقتی كه از قبل امیر المؤمنین علی علیه السّلام حكم بود چنانچه در جزو چهارم از مجلد اول مسطور شد از عمرو عاص فریب یافته خطائی عظیم نمود و شناعت آن حكایت تا قیام قیامت بر السنه و افواه مردم آگاه مذكور خواهد بود و ابو موسی بروایت حمد اللّه مستوفی شصت و سه سال عمر داشت و همدرین سال فتح كابل بسعی عبد الرحمن بن سمره دست داد و مهلب بن ابی صفره رایت جهاد برافراشته روی بهند نهاد و در سنه خمس و اربعین معاویه حارث بن عبد اللّه را از حكومت بصره معزول گردانیده آن منصب را بزیاد بن ابیه تفویض نمود و ایالت سجستان و خراسان نیز تعلق بزیاد گرفت و زیاد در ماه ربیع الآخر یا جمادی الاولی سنه مذكوره ببصره رسید تیغ سیاست از نیام انتقام بیرون كشید و بسیاری از اهل فتنه را بقتل رسانیده آنگاه حكم كرد كه بعد از نماز خفتن چون آنمقدار زمان بگذرد كه كسی ازینجانب شهر بدانجانب رفته بازتواند آمد هیچ آفریده در كوچه و بازار آمدوشد ننماید و هركس در آن وقت تردد كند خونش هدر باشد و در شب اول چون زمان مقرر درگذشت عسسان فرستاد تا هركرا بینند بقتل رسانند بروایت اقل در آن شب دویست كس كشته گشتند و در شب دوم پنج شش نفر بقتل آمدند و در شب سیوم هیچ خون گرفته بدست نیفتاد نقلست كه بعد از چند شب عسسان اعرابی را یافتند كه گوسفندان داشت و او را دستگیر كرده پیش زیاد بردند زیاد از وی پرسید كه چرا بخلاف حكم ما درینوقت از خانه بیرون آمده‌ای جواب داد كه من مردی غریبم و از فرمان امیر خبر ندارم زیاد گفت اگرچه راست میگوئی اما صلاح مسلمانان در قتل تست و فرمود كه آن بیچاره را گردن زدند بعد از آن هیچ متنفسی را زهره نبود كه شب از
ص: 119
خانه بیرون آید و زیاد حكم كرد كه شبها بازاریان در دكان نه‌بندند و گفت كه اگر چیزی غایب شود من ضامن باشم لاجرم مردم در آن لیالی ابواب دكاكین باز میگذاشتند و هیچ آفریده دست بكالای كسی دراز نمیكرد و كلاب و وحوش بشهر درآمده در دكانها خرابی میكردند بدانجهت رسم جیغ كشیدن پیدا شد و زیاد در ایام حكومت خویش اكابر صحابه را عملها فرمود و همواره در مقام استرضاء ایشان میبود و در آن سال مذكور معاویة بن خدیج بغزو افریقیه پرداخت و بروایت امام یافعی ابو خارجه زید بن ثابت الانصاری عالم آخرت را منزل ساخت و او از اعاظم كتاب وحی و حفظه قرآن و علماء صحابه بود مدت پنجاه و شش سال در دار دنیا اقامت نمود و در سنه سته و اربعین عبد الرحمن بن خالد بن الولید در بلده حمص وفات یافت و گویند ابن اثال نصرانی باشارت معاویه او را زهر داد و در سنه سبع و اربعین عبد اللّه بن عمرو بن العاص از حكومت مصر معزول گشته معاویة بن خدیج در آن ولایت والی شد و در سنه ثمان و اربعین یزید بفرمان پدر خویش با جمعی از اكابر صحابه مثل عبد اللّه بن عباس و ابو ایوب انصاری و عبد اللّه بن زبیر و عبد اللّه بن عمرو بن العاص رضی اللّه عنهم اجمعین بغزو روم شتافت و او را در قسطنطنیه با نصاری محاربات روی نموده در اكثر معارك ظفر یافت و ابو ایوب خالد بن زید الانصاری رضی اللّه عنه كه در سلك اكابر اهل بدر و اصحاب احد منتظم بود و در حرب جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین مینمود در ظاهر استنبول جهان فانی را بدرود كرد و نزدیك بسور آن بلده مدفون گشته مرقد منور او محل دعاء استسقاء نصاری شد و در سنه تسعه و اربعین معاویه مروان بن حكم را از حكومت مدینه عزل كرده زمام امور آن منصب را بقبضه اختیار سعید بن العاص داد و در سنه خمسین مغیرة بن شعبة الثقفی روی بعالم عقبی نهاد و مغیره باصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در وقتیكه حاكم كوفه بود علم عدل و انصاف برافراشت و در جنگ یرموك تیری بیك چشمش رسیده كور شد و چون دیده بصیرتش نیز صفت بینائی نداشت بخاطر معاویه در سب امیر المؤمنین علی علیه السّلام مبالغه مینمود و پس از آنكه مغیره بدار جزا شتافت حكومت كوفه نیز بزیاد بن ابیه قرار یافت و اول كسیكه معا حكومت این دو ولایت نمود زیاد بود و همدرین سال عبد الرحمن بن سمره بن جندب العبشمی فوت شد و ایضا كعب بن مالك السلمی الانصاری (احد الثلثة الذین خلفوا) درین سال وفات یافت مدت حیاتش هفتاد و هفت سال بود و در سنه احدی و خمسین حجر بن عدی الكندی كه در سلك اصحاب سید المرسلین و اعاظم احباب امیر المؤمنین انتظام داشت با جمعی از اتباع خود بسبب سعایت زیاد بن ابیه و حكم معاویة بن ابی سفیان شربت شهادت چشید و همدرین سال سعید بن زید بن عمرو بن ثقیل القرشی العدوی كه پسر عمه و شوهر خواهر امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه بود و بزعم اهل سنت و جماعت در سلك عشره مبشره انتظام داشت در عقیق متوجه عالم آخرت گردید مدت عمرش بقول حمد اللّه مستوفی از هشتاد سال و بعقیده صاحب سیر السلف از هفتاد سال متجاوز بود در سنه اثنی و خمسین بروایت امام یافعی معاویة بن
ص: 120
خدیج الكندی كه از قبل معاویة بن ابی سفیان حاكم مصر بود بدار جزا منتقل گردید و همدرین سال جریر بن عبد اله البجلی كه سید قوم خویش بود و بفرموده حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم بتخانه ذو الخلصه را ویران نمود وفات یافت و حسن صورت جریر بمرتبه بود كه او را یوسف این امت میگفتند و در همین سال بروایتی كه در تصحیح المصابیح مسطور است ابو محمد كعب بن عجزة الانصاری كه از اهل بیعت الرضوان بود و ابو بكرة نفیع بن الحارث و عمران بن حصین وفات یافتند و در سنه ثلث و خمسین طاعونی بر انگشت زیاد بن ابیه برآمده دست تعدی او از سر اهل اسلام كوتاه گشت و چون از اطبا استعلاج نموده گفتند كه علاج این مرض منحصر در قطع ید است و زیاد سخن طبیبانرا نزد شریح قاضی شرح كرده شرط مشورت بجای آورد شریح گفت از آن میترسم كه با قضای مبرم بر قطع ید فایده مترتب نشود و ترا دست‌بریده با ایزد تعالی ملاقات دست دهد و بر تقدیریكه شفا یابی و با وجود ید مقطوع از حیات تمتعی نتوان یافت و چون شریح از پیش زیاد بیرون آمد بعضی از مردم او را ملامت كردند كه چرا بقطع ید این بدبخت اشاره نفرمودی جواب داد كه المستشار مؤتمن روایتست كه بعد از خروج شریح از مجلس زیاد جازم شد كه بفرموده اطبا قیام نماید و چون جلاد حاضر گشت و آتش افروختند اظهار جزع و فزع كرده از بریدن دست درگذشت و در ماه رمضان سنه مذكوره در كوفه بهمان علت وفات یافت گویند كه چون خبر مرگ او بسمع عبد اللّه عمر رضی اللّه عنهما رسید گفت كه زیاد مرد و آخرت را درنیافت و دنیا نیز برو باقی نماند و معاویه بعد از وقوف بر وفات زیاد ولد شقاوت‌نژاد او عبید اللّه را امارت كوفه داد و همدرین سال بروایت امام یافعی فیروز الدیلمی كه قاتل اسود عنسی بود و فضالة بن عبید الانصاری كه در دمشق بامر قضا قیام مینمود از عالم انتقال كردند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار عبد الرحمن بن ابو بكر صدیق فوت شد و در سنه اربع و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را بحكومت خراسان فرستاد و او بماوراء النهر شتافته چند ولایت مفتوح گردانید و در سنه خمس و خمسین مراجعت نموده بمعاویه ملحق گردید در روضة الصفا مسطور است كه در سنه اربع و خمسین معاویه سعید بن العاص را از ایالت مدینه عزل نموده آن منصب را بمروان داد سبب این قضیه آنكه سابقا مكتوبی بسعید نوشته او را بانهدام خانه مروان و اخذ اموالش امر كرده بود و سعید رعایت خویشی نموده التفات بنامه معاویه نكرد و بار دیگر معاویه درین‌باب رقعه ارسال داشته آن نوشته نیز حكم مكتوب سابق گرفت بناء علی هذا معاویه از سعید رنجیده منشور حكومت مدینه را بنام مروان در قلم آورد و بدو نوشت كه خانه سعید را ویران كرده هرچه دارد از وی بستان و چون آن مثال و نامه بمروان رسید فی الحال با جمعی كثیر آلات و ادوات هدم برداشته بر سر سعید رفت و سعید متحیر شده از سبب آن هجوم پرسید مروان گفت آمده‌ام كه بفرمان معاویه خانه ترا ویران سازم و اگر تو نیز باین امر مامور میگشتی تقصیر جایز نمیداشتی سعید گفت كه آنظالم دو نوبت بمن نوشته است كه بگرفتن جهات و انهدام
ص: 121
سرای تو اقدام نمایم و من رعایت جانب تو كرده متعرض نگشتم و مكتوبات معاویه را بمروان نمود آنگاه سعید و مروان متفق اللفظ و المعنی بر معاویه لعنت كرده باو نوشتند كه چون تو در میان اقرباء خویش مخالفت و نزاع می‌افكنی حق بجانب امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود كه ترا ظالم و ضال میگفت و طاغی و یاغی میدانست و در سال مذكوره اسامة بن زید بن الحارثه رضی اللّه عنه وفات یافت كنیت اسامة ابو محمد بود و قیل ابو زید و قیل ابو خارجه و مادرش ام ایمن است خاصه رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و از جمله فضایل اسامه رضی اللّه عنه آنكه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را بر لشكری كه از اكابر مهاجر و انصار داخل آن بودند امیر گردانید چنانچه در ضمن وقایع سال یازدهم از هجرت مرقوم كلك بیان گردید و همدر این سال ثوبان غلام خواجه كاینات علیه افضل التحیات در حمص وفات یافت و در همین سال بروایت امام یافعی جبیر بن مطعم بن نوفل بن عبد مناف كه از جمله اشراف قریش بود بعالم آخرت شتافت و ایضا حسان بن ثابت الانصاری همدرین سال عالم فانی را وداع كرد و او مداح سید ابرار بود و بهجو كفار فجار قیام مینمود و این دو بیت كه ثبت میشود از قصیده اوست كه در مخاطبه ابو سفیان در سلك نظم كشیده شعر
هجوت محمد فاجبت عنه‌و عند اللّه فی ذاك الجزاء
فان ابی و والدتی و عرضی‌بعرض محمد منكم وقاء و از جمله فضایل حسان آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شان او فرموده كه ان اللّه یؤید حسان با نافح مدت عمرش صد و بیست سال بود شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و در تاریخ یافعی مسطور است كه پدر حسان و جد او نیز همین مقدار عمر یافته بودند و همدرین سال بقول بعضی از ارباب اخبار حكیم بن حزام بن خریلد بن اسد بن عبد العزی بن قصی كه برادرزاده خدیجه بود رضی اللّه عنها روی بعالم عقبی آورد و او نیز صد و بیست سال عمر یافت شصت سال در جاهلیت و شصت سال در اسلام و صد برده در جاهلیت آزاد كرد و صد برده در اسلام و حكیم رضی اللّه عنه در روز فتح مكه مسلمان شده بود و نوبتی سرائی بشصت هزار درم بمعاویه فروخته همه را در راه خدا تصدق نمود و فرقه‌ای از اهل خبر بر آن رفته‌اند كه ولادت حكیم در اندرون خانه كعبه وقوع یافته بود و اللّه تعالی اعلم بصحته و در همین سال ابو قتاده حارث بن ربعی الانصاری و مخرمة بن نوفل الزهری وفات یافتند و ابو قتاده در اكثر مشاهد ملازم ركاب فلك‌فرسای خاتم الانبیا بود و در غزوه غابه آنحضرت درباره او فرمود كه فی ذلك الیوم خیر فرساننا ابو قتاده مدت عمر ابو قتاده از كتبی كه در وقت تحریر این اوراق در نظر بود بوضوح نه‌پیوست اما چنان معلوم شد كه اوقات حیات مخرمه صد و پانزده سال بوده و اللّه تعالی اعلم و در سنه خمس و خمسین كه عبید اللّه بن زیاد از خراسان بازآمد معاویه عبید اللّه بن عمرو بن غیلان را كه زیاد از قبل خویش بحكومت بصره نصب كرده بود عزل نموده آن منصب را بعبید اللّه بن زیاد داد و عبید اللّه در بصره توقف كرده اسلم بن زرعة الكلابی را بخراسان فرستاد و در این سال ابو اسحق سعد بن ابی وقاص
ص: 122
الزهری رضی اللّه عنه كه بزعم اهل سنت و جماعت از جمله عشره مبشره است در مدینه وفات یافت و در گورستان بقیع مدفون گشت و سعد رضی اللّه عنه در اوایل بعثت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بسعادت ایمان مستسعد شده بود و او اول كسی است از مسلمانان كه تیر در روی كافران انداخت و پسر او عمر نخستین شخصی است كه تیر بجانب امام حسین علیه السّلام افكند و از جمله احادیثی كه در فضیلت سعد بروایت علی مرتضی بصحت پیوسته آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم در روز احد سعد را مخاطب ساخته میفرمود كه (یا سعد ارم فداك ابی و امی) دیگر آنكه در صحیحین از عایشه صدیقه رضی اللّه عنها مرویست كه در وقتی كه حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم بمدینه تشریف آورده بود شبی بیدار شده فرمود كه كاشكی مرد صالحی امشب بحر است من قیام مینمود و در آنحین آواز سلاح بگوش ما رسید رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه كیست این گفت منم سعد پیغمبر فرمود كه باعث آمدن تو چه بود گفت در نفس خود خوفی یافتم نسبت برسول خدا و آمدم تا آن حضرت را امشب حراست نمایم پس رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا كرد و بخواب رفت و در سیر السلف مسطور است كه سعد رضی اللّه عنه در هفده سالگی شرف اسلام دریافت و در هشتاد و سه سالگی بجهان جاودان شتافت (و هو آخر المهاجرین) و همدرین سال ابو البشر كعب بن عمرو الانصاری البدری فوت شد (و هو آخر من مات المدینه ممن شهد بدرا) او بقولی در همین سال ارقم بن ابی ارقم المخزومی از دار فنا بعالم بقا انتقال نمود و در بقیع مدفون شد و او از جمله سباق اسلام است و بعقیده حمد اللّه مستوفی هشتاد و پنج سال عمر داشت و در سنه سته و خمسین معاویه عبید اللّه بن زیاد را از حكومت خراسان عزل كرده زمام سرانجام مهام آن ولایت را در قبضه اختیار سعید بن عثمان رضی اللّه عنه نهاد و سعید بخراسان رفته بعد از ضبط آنحدود لشكر بماوراء النهر كشید و نخست قصد تسخیر بخارا نموده خنكخاتون كه در آن ولا حاكمه بخارا بود قاصدی نزد او فرستاد و طالب مصالحه گشت و سعید ملتمس خنكخاتون را بعز اجابت مقرون گردانیده مهم برینموجب قرار یافت كه بخاریان مبلغ سیصد هزار درم در بدل صلح جواب گویند و جمعی از ملك‌زادگان را بنزد سعید فرستند و سعید بعد از فیصل مهم بخارا لواء ظفر انتما بصوب سمرقند برافراخت و والی آن ولایت كه او را اخشید سارك میگفتند در شهر متحصن گشته سعید ظاهر آن بلده را معسكر ساخت و آغاز محاصره كرده چند نوبت میان اهل اسلام و اصحاب كفر و ظلام محاربات سخت اتفاق افتاد و قثم بن عباس رضی اللّه عنهما در بعضی از آن معارك بسعادت شهادت رسید و قثم بحسب صورت مشابه حضرت خاتم بود صلی اللّه علیه و سلم در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مذكور است كه چون سعید دانست كه فتح سمرقند بجنك تیسیرپذیر نیست مایل صلح گشت و بعد از آمدوشد سفراء چنان مقرر شد كه اخشید مبلغ پانصد هزار درم بمسلمانان دهد و یكروز دروازه شهر را باز گذارد تا سعید بدانجا درآمده از دروازه دیگر بیرون رود و سعید مال مصالحه گرفته و بسمرقند
ص: 123
رفته حسب المقرر مراجعت نمود و چون در نواحی بخارا نزول فرمود ملكه آن دیار ایلچی نزد او فرستاده پیغام داد كه بوعده خویش وفا نمای و ملك‌زادگانرا شرف رخصت ارزانی فرمای و سعید از قبول آنسخن سر باززده بمرو شتافت و در همین سال یعنی سنه سته و خمسین معاویه ولد ناخلف خود یزید پلید را ولی‌عهد گردانید و بجهت سرانجام آن امر از شام متوجه حجاز شد چنانچه شمه از اینمعنی در ضمن وقایع امام حسین علیه السّلام مذكور گردید و در سنه سبع و خمسین مروان بن حكم از حكومت مدینه معزول گشته آن منصب بولید بن عقبة بن ابی سفیان تعلق گرفت و درین سال بروایت بعضی از مورخان ابو هریره عبد الرحمن بن صخر الدوسی وفات یافت نامش در جاهلیت عبد الشمس بود و در اسلام آن نام بعبد الرحمن تبدیل پذیرفت و در سبب تكنیه او بابو هریره اختلافست روایتی آنكه نوبتی برعی اغنام اشتغال داشت ناگاه چند گربه بچه وحشی یافت و آنها را در آستین خود نهاد و چون نزدیك بمردم رسید جمعی بر آن حال مطلع شده او را ابو هریره خواندند و قولی آنكه رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با باهر مخاطب گردانید و مردم ابو هریره گفتند مشهور است كه ابو هریره در وقت محاربات صفین در عقب امیر المؤمنین علی علیه السّلام نماز میگذارد و بر خوان معاویه طعام میخورد و در حین مصاف از معركه بیرون رفته در گوشه‌ای می‌نشست سبب این امور ازو پرسیدند گفت كه (الصلوة خلف علی اتم و سماة معاویه اوسم و ترك القتال اسلم) و ابو هریره بفرموده معاویه روزی چند بحكومت مدینه منصوب شده بود مدة حیاتش بروایتی هفتاد و هشت سال است و در سنه ثمان و خمسین معاویه ضحاك بن قیس را كه بعد از فوت زیاد بن ابیه بایالت كوفه اشتغال مینمود معزول كرده آنمنصب را بخواهرزاده خود عبد الرحمن بن ثقفی ارزانی داشت و عبد الرحمن در میان كوفیان آغاز ظلم و تعدی نموده جمعی زبان بسعایت و شكایت او گشادند و معاویه رقم عزل بر صحیفه حالش كشیده نعمان بن بشیر انصاری را بدانمهم نامزد فرمود و در همین سال عقبة بن عامر الجهنی كه بفرمان معاویه در مصر حاكم بود از عالم انتقال نمود و او در سلك فقهاء صحابه انتظام داشت و ایضا عبید اللّه بن عباس در این سال رایت عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و او سخی‌ترین اهالی زمان خود بود و بفرموده امیر المؤمنین علی علیه السّلام چندگاه حكومت یمن مینمود و همدرین سال شداد بن اوس در قدس خلیل بجوار مغفرت رب جلیل منتقل شد و در سنه تسع و خمسین سعید بن عثمان رضی اللّه عنه از امارت خراسان معزول شده عبد الرحمن بن زیاد حاكم آن بلدان گشت در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مسطور است كه چون سعید بن عثمان از خراسان بعربستان مراجعت نمود در مدینه مكرمه رحل اقامت انداخت و ملك‌زادگان بخارا را بدهقنت و محافظت خرما ستانهای خود مامور ساخت و ایشانرا اینمعنی بخاطر گران آمده همت بر استیصال نهال زندگانی سعید قرار دادند و در روزی كه سعید برسم سیر بدان خرماستانها رفت بیك ناگاه خرمن حیاتش را بباد فنا دادند و طریق فرار گزیده روی بكوهستانهای حجاز
ص: 124
نهادند و در سنه مذكوره بروایت طایفه از اصحاب اخبار قیس بن سعد بن عبادة الانصاری رضی اللّه عنه از جهان گذران بروضه رضوان انتقال فرمود و قیس در اكثر معارك ملازم ركاب هدایت انتصاب حضرت ولایتمآب می‌بود و بصفت جود و سخاوت و عقل و سماحت اتصاف تمام داشت و پیوسته تخم مهر و محبت عترة طاهره نبویه علیه و علیهم تحف السلام و التحیة در زمین دل میكاشت و در سیر السلف از انس بن مالك رضی اللّه عنه مرویست كه گفت (منزلة قیس بن سعد بن عباده من النبی صلی اللّه علیه و سلم كمنزلة صاحب الشرط من الامیر) و در تاریخ امام یافعی مسطور است كه قیس یكی از سادات طلس عرب بود و سادات طلس چهار نفر بودند قیس بن سعد و عبد اللّه بن زبیر و احنف بن قیس و شریح القاضی و طلس بعرف عرب كسی را گویند كه در روی او اصلا موی نباشد و یكی از اصحاب قیس میگفت كه خریدن لحیه بزراگر ممكن بودی بدانچه میسر شدی من لحیه از برای قیس میخریدم و هم درین سال سعید بن العاص كه چندگاه بفرمان امیر المؤمنین عثمان بن عفان والی كوفه بود و در اوقات محاربات جمل و صفین انزوا اختیار نمود فوت شد و در همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن عامر بن كریز العبشمی كه در زمان ذو النورین رضی اللّه عنه حاكم بصره بود در مكه وفات یافت و در عرفات مدفون شد

ذكر انتقال معاویه از بادیه دنیا بزاویه عقبی‌

باتفاق مورخین در سنه ستین از هجرت سید المرسلین معاویه بمرض موت گرفتار گشت و دست قضا روزنامه دولتش را درنوشت و در آن ایام كه پهلو بر بستر ناتوانی داشت بتجدید بیعت یزید پرداخت و خاطر از حكومت آن بالكل فارغ ساخت و در آن اوان پیوسته او را نصیحت مینمود و در باب تمشیت امور ریاست وصیتها میفرمود از آنجمله روزی گفت كه ای پسر ملك بر تو راست كردم و سر گردن‌كشان عرب را بحلقه اطاعت تو درآوردم و بعد از من هیچكس با تو خلاف نورزد مگر حسین بن علی المرتضی و عبد اللّه بن عمرو عبد الرحمن بن ابی بكر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم اما حسین بن علی مردی تنك‌روی و خفیف است و اهل عراق او را نخواهند گذاشت كه خروج نكند باید كه چون بروی ظفر یابی از وی عفو كنی زیرا كه نبیره پیغمبر است صلی اللّه علیه و سلم و ما این مقام را ببركت آنحضرت یافته‌ایم و عبد اللّه بن عمر مردیست بعبادت مشغول و او خلافت قبول نكند مگر وقتی كه تمام اهل عالم طالبش باشند و این معنی هرگز میسر نشود و پسر ابو بكر را همتی نیست و بمصاحبت زنان مشغولست از وی باك مدار و بایثار درم و دینار خاطر او را بدست آر اما عبد اللّه بن زبیر مانند روباه بحیله و تدبیر درآید و اگر فرصت یابد مثال شیر حمله نماید اگر مطیع شود و اگر نشود هرگاه بدست افتد او را پاره‌پاره كن و بعضی گفته‌اند كه یزید در وقت فوت پدر خود بشكار رفته بود و معاویه این سخنان را بضحاك بن قیس و مسلم بن عقبه گفت تا بدو رسانیدند در تاریخ گزیده مزبور است كه معاویه در حین
ص: 125
رحلت بدار جزا با یكی از خواص خود گفت كه بر خود ازین سه گناه بزرگتر نمیدانم اول آنكه در امر خلافت كه حق عترت حضرت رسالت بود طمع كردم و مملكت را بتغلب گرفتم دوم زوجه امام حسن را فریفتم تا او را زهر داد سیم آنكه یزید را ولی‌عهد گردانیدم و در جمیع این امور نظر بر تمشیت مهم یزید داشتم حافظابرو در تاریخ خود آورده است كه عجبتر از همه آنكه بعضی از اهل اسلام معاویه را در خلافت امیر المؤمنین علی علیه السّلام مجتهد می‌پندارند و زبان از طعن او كوتاه میدارند و این معنی از آن طایفه غایت تغافلست و نهایت تجاهل و این قطعه كه بانوری منسوبست بعد از سخن مذكور در آن كتاب مسطور است نظم داستان پسر هند مگر نشنیدی* كه ازو و ز سه كس او به پیمبر چه رسید پدر او لب و دندان پیمبر بشكست* مادر او جگر عم پیمبر بمكید او بناحق حق داماد پیمبر بگرفت* پسر او سر فرزند پیمبر ببرید بر چنین قوم تو لعنت نكنی شرمت باد* لعنة اللّه یزیدا و علی آل یزید «1»

ذكر اولاد و ازواج و عمال معاویه‌

در تاریخ جعفری مسطور است كه معاویه را سه پسر بود یزید عبد الرحمن عبد اللّه و سه دختر هند رمله صفیه مادر عبد الرحمن ام ولد بود و والده بقیه فرزندانش میسون بنت نجد الكلبی و عبد اللّه و عبد الرحمن در حین حیات پدر وفات یافتند و در وقت مرگ معاویه نعمان بن بشیر والی كوفه بود و عبید اللّه بن زیاد حاكم بصره و ولید بن عقبه فرمان‌فرمای مدینه و عمرو بن سعید بن العاص امیر مكه و عبد الرحمن بن زیاد سردار خراسان و صاحب شرط معاویه ضحاك بن قیس بود و سرجون رومی بوزارتش قیام مینمود و در ایام دولتش عبد الملك بن مروان بكتابت امور لشگر می‌پرداخت و بعد از فوت فضالة بن عبید الانصاری عابد اللّه بن عبد اللّه الخولانی تكفل منصب قضاء دمشق را پیش نهاد همت ساخت و سعد و سلمان و یسار كه غلمانان معاویه بودند بامر حجابتش قیام مینمودند

ذكر ساكن زاویه هاویه یزید بن معاویه‌

در متون الاخبار مذكور است كه در وقتی كه میسون بنت نجد الكلبی بیزید حامله بود و معاویه او را طلاق داد و آن لعین میشوم از میسون در سنه سبع و عشرین تولد نمود كنیتش ابو خالد است و نقش خاتمش ربنا اللّه و بعضی گفته‌اند كه نام شوم خود و پدر خود را در نگین انگشترین كنده بود و آن شقی بعد از فوت پدر مالك تخت و افسر گشته همت
______________________________
(1) این قطعه در دیوان انوری بنظر نرسیده اما محمد صالح الحسینی المتخلص بكشفی در مناقب مرتضوی ارقام فرموده كه قایل این اشعار ملا سعد الدین تفتازانی است حرره محمد تقی الشوشتری.
ص: 126
بر اخذ بیعت امام حسین بن علی مرتضی و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن زبیر رضی اللّه عنهم مصروف داشت و مهم امام حسین سلام اللّه علیه بموجبی كه در ضمن حالات آنحضرت سبق ذكر یافت فیصل پذیرفت و در بیعت عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما اختلافست صاحب كشف الغمه و بعضی دیگر از اهل خبر برآنند كه گردن بحلقه متابعتش درآورد و برخی گفته‌اند كه آنجناب با یزید نه موافقت كرد و نه مخالفت اما باتفاق مورخان عبد اللّه بن زبیر با وی بیعت ننمود بلكه بعد از واقعه كربلا لواء مخالفت برافراشته در مكه خروج كرد و ساكنان حرم با وی بیعت نمودند و ایضا در زمان تسلط یزید مدنیان غاشیه متابعت عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائكه بر دوش گرفته قدم در وادی خلافت نهادند بنابرآن سپاه شام بفرموده آن سرخیل اهل ظلام در مدینه خیر الانام سه روز قتل و غارت كردند و بمكه شتافته اهالی بیت الحرام را محاصره نمودند كه خبر بهجت اثر مرگ یزید شایع گردید و فوت آن لعین در چهاردهم ربیع الاول سنه اربع و ستین بموضع خواری وقوع یافت و او را بدمشق برده دفن كردند مدت عمرش بروایتی سی و هفت سال بود و بقولی سی و هشت سال و سی و سه سال نیز گفته‌اند اما زمان حكومتش باتفاق مورخین سه سال و هشت ماه بود لعنة اللّه علیه الی یوم الموعود

گفتار در بیان بعضی از وقایع كه در زمان استیلاء یزید بوقوع انجامید

بثبوت پیوسته كه چون معاویه رخت بزاویه لحد كشید یزید بعد از سه روز از صید گاه بازآمده دمشق را بقدوم شوم خود مكدر گردانید و طبقات خلایق بقصر سلطنت رفته مراسم تعزیت و لوازم تهنیت بجای آوردند و یزید بزبان بلند گفت كه بشارت باد شما را ای اهل شام كه ما انصار حق و اعوان دینیم و همیشه آثار خیر و سعادت در میان شما می‌بینیم و معلوم شما باد كه درین نزدیكی ما را با اعدا قتال دست خواهد داد زیرا كه در یكی ازین شبها بخواب دیدم كه در میان من و عراقیان جوی خون تازه بود و مرا میسر نشد كه بر آن نهر عبور نمایم و عاقبت عبید اللّه بن زیاد از آن جوی بگذشت معارف شام گفتند كه ما جمله در مقام خدمت نشسته‌ایم و منتظر فرمان ایستاده مصراع بهرچه حكم كنی بر وجود ما حكمی یزید گفت بجان و سر من كه همچنین است و انتظام مهام من منحصر در متابعت و موافقت شماست و امیر المؤمنین شما را بمثابه پدر مهربان بود آنگاه فصلی در باب فضل معاویه ادا نمود و شخصی از دورترین صفوف آواز برآورد كه دروغ گفتی ای دشمن خدای معاویه هرگز بدین‌اوصاف كه برشمردی اتصاف نداشت و آنچه گفتی صفات سید كاینات و عترت اوست و تو و اهل‌بیت تو ازین سمات حسنه عاری و عاطلید مردم از جرات آن شخص متعجب گشته بهم برآمدند و او بمقتضاء كلمة الفرار مما لا یطاق عمل نموده هرچند اعونه یزید خواستند ویرا پیدا كنند میسر نشد بعد از آن عطا نامی از دوستان یزید برخاسته و سخنی چند
ص: 127
موافق مزاج او گفته مردم بتجدید مبایعت آن پلید پرداختند چنانچه در ضمن احوال خجسته مآل امام حسین علیه السّلام سبق ذكر یافت و یزید همدر آن ایام نامه در باب اخذ بیعت از امام حسین و عبد اللّه بن عمرو عبد اللّه بن زبیر بحاكم مدینه ولید بن عقبه فرستاد و بدان‌واسطه امام حسین از مدینه بمكه و از مكه بصوب كوفه شتافته در كربلا فی عاشر محرم الحرام سنه احدی و ستین شربت شهادت چشید و چون خبر آن واقعه هایله در مكه شایع گردید عبد اللّه ابن زبیر اشراف و اعیان حرم را جمع آورده خطبه فصیح و بلیغ بر زبان راند و تفصیل آن مصیبت كامله را بمسامع خلایق رساند و در باب معایب یزید فصلی مشبع گفته مردم را بر مخالفت او تحریض نمود لاجرم اهالی حرم از متابعت آن سرخیل اشرار بیزار گشته با عبد اللّه بیعت كردند و چون یزید این قضیه را شنید یكی از سرهنگان خود را با غلی سیمین بمكه فرستاد و گفت اگر عبد اللّه بن زبیر رقبه بحلقه متابعت من درآورد فبها و الا غل را برگردنش نهاده او را بیاورد سرهنك بمكه رسیده پیغام یزید را بعبد اللّه رسانیده عبد اللّه گفت مراجعت نمای كه من بیعت یزید را نخواهم پذیرفت و مذلت غل را نیز بر گردن نخواهم گرفت و سرهنك بی از آنكه دست در گردن مقصود حمایل كند بخدمت یزید باز گشت و در سنه اثنی و ستین اهالی مدینه نیز مخالفت یزید آشكارا كرده با عبد اللّه بن حنظله غسیل الملائكه بیعت نمودند مفصل این مجمل آنكه بعد از جلوس یزید بر سریر حكومت ده كس از اشراف مدینه مانند عبد اللّه بن حنظله و منذر بن زبیر و عبد اللّه بن ابی عمرو المخزومی بدمشق رفتند و یزید ایشانرا رعایتها نمود اما چون آن طایفه از شام بازگشتند زبان بدشنام سردفتر اهل ظلام گشاده گفتند كه ما از پیش كسی می‌آئیم كه شراب میخورد و پیوسته با سگان تازی شكار میكند و در مجلس او طنبور میزنند و مدنیان از استماع این سخنان یزید را خلع نموده با عبد اللّه بن حنظله بیعت كردند و یزید اینخبر شنیده نعمان بن بشیر انصاری را بآن بلده طیبه فرستاد تا اقرباء خود را نصیحت نموده از مقام مخالفت بگذراند اما اهل مدینه سخنان نعمان را نپذیرفتند و بر جاده متابعت عبد اللّه ثبات قدم ورزیدند و نعمان مأیوس و حیران بازگردید و درین سال بریدة بن الحصیب الاسلمی رضی اللّه عنه بروایت اصح در بلده مرو وفات یافت و او در وقت هجرت پیغمبر صلی اللّه علیه و سلم در میان مكه و مدینه بشرف ملازمت آنحضرت مشرف شده ایمان آورده بود و پیوسته در طریق محبت جناب ولایت منقبت علیه السّلام و التحیة سلوك مینمود مرقد منورش در بلده مذكور مشهور است و مطاف طوایف خلایق نزدیك و دور علیه الرحمة و الرضوان من اللّه الغفور و همدرین سال ابو مسلم عبد اللّه بن ایوب الخولانی الیمنی كه از جمله عباد و افاضل تابعین و اجله احباب و اصحاب امیر المؤمنین علی بود از عالم فانی بریاض جاودانی انتقال نمود و از ابو مسلم رضی اللّه عنه كرامات و خوارق عادات در سیر السلف و بعضی دیگر از كتب اهل علم و شرف بسیار منقولست از جمله آنكه در وقتی كه اسود عنسی دعوی نبوت میكرد او را طلبیده گفت گواهی میدهی كه من رسول خدایم ابو مسلم بدین‌سخن انكار
ص: 128
بلیغ نمود اسود گفت كه گواهی میدهی كه محمد فرستاده حضرت عزتست ابو مسلم گفت نعم آنگاه اسود آتشی عظیم افروخته او را در آن میان افكند و بقدرت كامله الهی ابو مسلم را از آن آتش ضرری نرسید و اسود ازو اندیشمند شده باخراجش حكم نمود و در سنه ثلث و ستین واقعه حرة دست داد و در مدینه قتل و غارت اتفاق افتاد تفصیل این اجمال آنكه چون هلال محرم سال مذكور طلوع نمود مدنیان عثمان بن محمد بن ابی سفیان را كه بعد از عزل ولید بن عقبه حاكم ایشان گشته بود از شهر اخراج كردند و از بنی امیه هركس در آن بلده بود در سرای مروان محبوس گردانیدند و این اخبار بسمع نامبارك یزید رسیده مسلم بن عقبة المزنی با فوجی از سپاه شام و خیلی از اهل ظلم و ظلام بدانجانب روان گردانید و او را گفت كه چون بنواحی آن بلده رسی سه نوبت عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بطاعت من دعوت كن اگر بقدم قبول پیش آیند فهو المرام و الا در قتل و غارت اهمال منمای و از بنی هاشم در تبجیل و تعظیم علی بن الحسین دقیقه نامرعی مگذار زیرا كه نزد من بتحقیق پیوسته كه مردم مدینه در مبداء مخالفت امر خلافت را برو عرض كرده‌اند و آنجناب از قبول آن مهم ابا نموده و در یكی از ضیاع خود انزوا اختیار فرموده و چون مسلم در آنوقت مرضی داشت یزید او را گفت كه اگر تو بلوازم این مهم نتوانی پرداخت حصین بن نمیر را قائم‌مقام خود ساز القصه چون آوازه قرب وصول سپاه شام بمسامع عبد اللّه بن حنظله و اهل مدینه رسید در باب قتل و ابقاء جمعی از بنی امیه كه در خانه مروان محبوس بودند با یك‌دیگر مشورت نمودند و بالاخره آنجماعت را سوگند دادند كه با ایشان محاربه ننمایند و شامیانرا امداد نفرمایند نه بشمشیر و نه بتدبیر آنگاه همه را از شهر بیرون كردند مگر مروان و پسرش عبد الملك را كه از یاد كردن قسم و اخرج معاف داشتند و بنی امیه بعد از قطع دو مرحله از مدینه بمسلم بن عقبه و شامیان رسیده مسلم در باب قتال مدنیان از آنجماعت استمداد نمود ایشان گفتند ما سوگند خورده‌ایم كه ترا معاونت ننمائیم اما عبد الملك بن مروان در شهر است و سوگند نخورده مناسب آنست كه جاسوسی فرستاده او را طلب فرمائی و در سرانجام این مهم با وی مشاورت نمائی مسلم بر آن موجب عمل نموده چون عبد الملك از شهر بیرون آمد با وجود صغر سن و عدم تجربه او را در باب محاربه مدنیان آن مقدار تعلیم داد كه موجب تعجب گشت و بعد از آنكه مسلم بظاهر مدینه نزول كرد چنانچه یزید گفته بود نخست عبد اللّه بن حنظله و اتباع او را بمبایعت یزید ترغیب نمود و فایده بر آن سخن ترتب نیافته فریقین بتسویه صفوف و استعمال اسنه و سیوف پرداختند و در آن روز مسلم بنابر ضعفی كه داشت در خیمه سریری نصب كرده بر زبر آن نشسته و علم را بیكی از غلامان خود داد تا در پیش آنخیمه نگاه دارد و در اثناء اشتعال آتش قتال فضل بن عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبد الملك كه سرخیل مقدمه سپاه مدینه و مهتر سواران ایشان بود بر جنود شام حمله كرده جمعی كثیر را بقتل آورد و مدنیان نزدیك بخیمه مسلم رسیده فضل آنجماعت را تعاقب نموده و غلام علم‌دار را مسلم پنداشته خود را
ص: 129
باو رسانید و بیك ضربت شمشیر او را كشته آواز برآورد كه مسلم را گشتم و مسلم چون آواز فضل شنید با وجود ضعف نعره زد كه اینك من زنده‌ام و ترا بقتل خواهم آورد آنگاه سلاح پوشیده و سوار گردیده بر فضل حمله كرد و نیزه كاری بر تهی‌گاه او زد فضل از پای درآمد و مسلم پسر عبد الرحمن بن عوف را نیز بزخم سنان شهید گردانید لاجرم مدنیان شكسته‌دل گشتند و شامیان دلیر شده برایشان تاختند و سه پسر عبد اللّه بن حنظله و برادر مادری او محمد بن ثابت بن قیس الانصاری را بر می سهام خون‌آشام بر خاك هلاك افكنده عبد اللّه را نیز شربت شهادت چشانیدند و سپاه مدینه پشت بر معركه گردانیده شامیان در شهر ریختند و بفرمان مسلم سه روز در آن بلده طیبه قتل و غارت كردند و در روز چهارم مسلم كافركیش بمسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم رفته اشارت نمود تا شامیان دست از قتل بازداشتند و فرمود تا ندا كردند كه گریختگان آمده با یزید بیعت كنند و هركه تخلف ورزد خون و مال او هدر باشد بنابرآن بقیة السیف ظاهر گشته بیعت نمودند و عبد اللّه بن ربیعه نبیره ام سلمه رضی اللّه عنها در حین مبایعت گفت كه بیعت میكنم بحكم كتاب خدایتعالی و سنت پیغمبر او مسلم گفت بیعت بر آنجمله می‌باید كرد كه هرتصرف كه امیر المؤمنین در اموال و اولاد شما كند شما را مجال منع نباشد و فرمود تا عبد اللّه را گردن زدند و همچنین جمعی دیگر را نیز در وقت بیعت ببهانه بكشت و با آنكه خود را از شیعه عثمان بن عفان می پنداشت عمرو بن عثمانرا گرفته گفت تو خبیث بن طیبی و فرمود تا موی‌های لحیه او را یك‌یك بركندند و در آن واقعه شش هزار كس كشته گشت و بنابر اسراف در قتل مسلم مسرف لقب یافت و چون مسرف از ارتكاب قبایح اعمال بازپرداخت امام زین العابدین را سلام اللّه علیه طلبیده تعظیم و احترام نمود و گفت امیر المؤمنین ترا سلام میرساند و میگوید نیكو كردی كه از اهل فتنه اجتناب فرمودی امام علیه السّلام فرمود كه آنچه از اهل مدینه صدور یافت مكروه طبع من بود و چون امام زین العابدین رضی اللّه عنه عزم ركوب كرد مسلم ركاب استر آنجناب را گرفت تا سوار شد و در اوایل سنه اربع و ستین مسلم بفرموده یزید لعین بعزم رزم عبد اللّه بن زبیر متوجه مكه گشت و در اثناء راه مرض آن سرخیل اهل فساد اشتداد یافته برطبق وصیت یزید حصین بن نمیر را بامارت لشكر مقرر گردانید و در سه منزلی مكه رخت بجانب سقر كشید و حصین نزدیك بمكه رسید میان او و عبد اللّه بن زبیر مهم بقتال انجامید و در اثناء كروفر منذر بن زبیر كشته گشته زبیریان بشهر گریختند و شامیان حریم حرم را مركزوار در میان گرفته بر جبل ابو قبیس منجنیق نصب كردند و بجانب كعبه معظمه و مسجد الحرام كه مسكن عبد اللّه بن زبیر بود آغاز انداختن سنگ و قارورهاء نفط نمودند و جمعی كثیر بدانجهت هلاك شدند از آنجمله مسور بن مخرمة بن نوفل الزهری كه در سلك صحابه انتظام داشت در سن شصت و دو سالگی رایت عزیمت بطرف عالم آخرت برافراخت و اثواب و ابواب كعبه و مسجد الحرام بواسطه اصابت قواریر نفط آتش بار سوخته بیت اللّه برهنه ماند و بروایت امام یافعی شاخهای كبش اسماعیل علیه السّلام كه تا آن غایت در حوالی خانه موجود
ص: 130
بود محترق گشت بواسطه این حركات شنیعه شامیان تردد مردم در مكه صعوبت تمام پیدا كرده و زمان محاصره از مبادی صفر تا اواخر ربیع الاول امتداد یافته ناگاه خبر خیر اثر مرگ یزید در میان فریقین مشهور گردید و حصین بن نمیر طبل رحیل كوفته مهم عبد اللّه بن زبیر روی در ترقی نهاد در متون الاخبار مسطور است كه سبب موت یزید آن بود كه روزی بشرب شراب اقدام نموده در وقتی كه مست و بی‌شعور شد برخاست و آغاز رقص كرد و در آن اثنا بعذاب عاجل و اجل مبتلا گشته بیفتاد و فرق سرش بر زمین خورده تا درك اسفل در هیچ محل قرار نگرفت و معاویة بن یزید بر آن جسد خبیث نماز گذارد و فرمود تا او را از خواری بدمشق بردند و بزندان لحد درآورده بزبانیه دوزخ سپردند

ذكر اولاد و عمال یزید علیه اللعنة علی سبیل التأیید

از متون الاخبار چنان معلوم میشود كه یزید پلید را دوازده پسر و دو دختر بوده برینموجب كه تفصیل می‌یابد معاویه و خالد كه مادر ایشان فاخته بود بنت ابی هاشم بن عتبة بن ربیعه و عبد اللّه و عمر و مروان و عاتكه از ام كلثوم بنت عبد اللّه بن عامر بن كریز در وجود آمده بودند و ابو بكر و عثمان و عبد الرحمن و عتبه و یزید و زیاد و ربیع در مكه كه از امهات اولاد تولد نموده بودند و در تاریخ گزیده مسطور است كه او را سیزده پسر بود برین موجب معاویه خالد هاشم ابو سفیان عبد اللّه اكبر عبد اللّه اصغر عمر ابو بكر عقبه حرب عبد الرحمن ربیع محمد و اسامی عمال آن مرجع اهل ضلال از ضمن حكایات گذشته بوضوح می‌پیوندد و حاجت بتكرار نیست اما وزیرش بروایتی سرجون رومی بود و بقولی عبد اللّه بن اوس الغسانی و غلامش صفوان بشرایط منصب حجابت قیام می‌نمود و صاحب شرط آن سگ جهنمی حمید بن نجد الكلبی بود

ذكر معاویة بن یزید

ولادت معاویة بن یزید بروایت صاحب متون الاخبار در پانزدهم ربیع الآخر سنه ثلث و اربعین اتفاق افتاد و او بفصاحت بیان و طلاقت لسان اتصاف داشت و در زمان حیات یزید مردم شام باو بیعت كرده بودند و چون آن لعین باسفل السافلین شتافت بار دیگر دست بیعت بدو دادند و معاویه پس از آنكه روزی چند بر مسند خلافت نشست مردم را آورده بر منبر برآمد و زبان باداء حمد و ثناء الهی و درود و دعاء حضرت رسالت‌پناهی گشاده گفت كه مرا صلاحیت منصب خلافت نیست و از عهده تعهد این امر بیرون نمی‌توانم آمد بنابرآن خواستم كه بسنت ابو بكر صدیق عمل نموده كسی را بخلافت تعیین نمایم مانند امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه شخصی نیافتم باز قصد نمودم كه طریقه عمر فاروق را مرعی داشته شش كس را بشوری مقرر گردانم و این نیت نیز بنابر عدم قابلیت ابناء زمان از حیز قوه بفعل نیامد اكنون شما بكار خود داناترید هركس را خواهید بر مسند حكومت بنشانید اكابر
ص: 131
شام بمبالغه تمام گفتند هركس را تو خلیفه سازی ما متابعت نمائیم جواب داد كه من حلاوت خلافت ناچشیده چگونه متقلد گناه آن كردم و روایتی آنكه در آنروز معاویه بر زبان آورد كه (ایها الناس قد نظرت فی اموركم و فی امری فاذا انا لا اصلح لكم و الخلافة لا یصلح لی اذا كان غیری احق بها منی و یجب علی ساخیركم به هذا علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب زین العابدین لیس یقدر طاعن یطعن فیه فاذا اردتموه فاقیموه علی انی اعلم انه لا یقبلها) و معاویه بعد از اتمام این خطبه از منبر فرود آمده بمنزل خویش رفت و ابواب اختلاط مسدود گردانیده از خانه بیرون نیامد تا وقتی كه وفات یافت و بعضی از مورخان برآنند كه معاویه بعد از فوت پدر چهل روز زنده بود و برخی سه ماه گفته‌اند و مدت حیاتش بیست و یكسال بود و طایفه گویند كه معاویه بیست و سه سال عمر داشت لقب او بقول حمد اللّه مستوفی المتواضع الی اللّه بود و كنیتش ابو یزید و قیل ابو سفیان و بعد از ترك خلافت او را ابو لیلی خواندند زیرا كه عرب ضعیفانرا باین كنیت مكنی گردانند كاتب ابو لیلی ابو ریان بن سلم بود و حاجب پدرش یزید بامر حجابتش قیام مینمود و نقش خاتم معاویه این كلمه بود كه الدنیا غرور و قیل باللّه یقین معاویه و از معاویه فرزند نماند

ذكر اختلاف شامیان در امر خلافت و نشستن مروان بسعی عبید اللّه بن زیاد بر مسند حكومت‌

بصحت پیوسته كه چون معاویة بن یزید از وخامت عاقبت اندیشیده زاویه عافیت اختیار نمود شحنه دمشق ضحاك بن قیس و امیر حمص نعمان بن بشیر الانصاری بخلافت عبد اللّه ابن زبیر مایل شده خواستند كه از اعیان شام بیعت بنام او بستانند و حاكم فلسطین حسان بن مالك داعیه داشت كه خالد بن یزید را بر مسند ایالت نشاند و در آن اوان حصین بن نمیر از مكه باردن كه مسكن حسان بود رسیده تابع او شد و مروان در وقت مرگ یزید در مدینه بود اما چون استیلاء ابن زبیر را بر بلدان حجاز مشاهده نمود خایف گشته بدمشق شتافت و ضمنا طالب خلافت بود و قولی آنكه مروان نیز میخواست كه بابن زبیر بیعت كند اما در آن اثناء عبید اللّه بن زیاد از بصره بدمشق رسیده چندان سعی نمود كه امر حكومت بر مروان مقرر گردید تبیین این مقال و توضیح این احوال آنكه چون خبر مرگ یزید در بصره بسمع عبید اللّه بن زیاد رسید معارف آن بلده را جمع آورده خطبه خوانده گفت ای اهل بصره یزید وفات یافته و حالا شما بكثرت اموال و افزونی رجال از اكثر طوایف خلق امتیاز دارید هركس را كه خواهید بر سریر خلافت بنشانید بصریان گفتند باین كار هیچكس از تو سزاوارتر نیست و عبید اللّه نخست اندك امتناعی نموده بالاخره دست بیرون آورد تا با وی بیعت كردند اما چون بصریان از پیش او بجانب منازل خود روان شدند دستها بر دیوار مالیده میگفتند این احمق می‌پندارد كه ما او را قائم‌مقام خلفاء راشدین خواهیم ساخت و عبید اللّه همدر ان ایام دو كس از مخصوصان خود را جهة اخذ بیعت بكوفه
ص: 132
ارسال داشت و پس از آن‌كه رسولان او بدان بلده رسیده نزد اشراف و اعیان اداء رسالت نمودند كوفیان از قبول این امر سر باززده بزخم سنگ‌ریزه ایشانرا نوازش نمودند و آن دو شخص در غایت انفعال بجانب بصره بازگشته خبر جرات اهل كوفه شهرت یافت و بصریان نیز بر عبید اللّه دلیر شده بقصد جانش كمر بستند بنابرآن عبید اللّه فرصت نگاه داشته نیم‌شبی از بصره بگریخت و روزی چند در میان قبیله ازد پنهان بوده دلیلی پیدا كرد و او از راه غیرمعهود روی توجه بدمشق نهاد و بعد از رفتن او بصریان عبد اللّه بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب را كه خواهرزاده معاویه بود بر خود امیر گردانیدند و كوفیان عامر بن مسعود بن امیة بن خلف جمعی؟؟؟ را والی خود ساختند و این دو كس مدت چهار ماه در بصره و كوفه بامارت موسوم بودند و اصلا اختیار نداشتند در خلال این احوال كار عبد اللّه بن زبیر بالا گرفته اكثر اعیان عراق و حجاز بیعتش را پذیرفته عبد اللّه بن یزید الحطمی را بامارت كوفه و ابراهیم بن محمد بن طلحه را باخذ خراج آن بلده مقرر كرد و بدانجا ارسال داشت و یكی از رؤساء بصره را بحكومت آن موضع تعیین فرموده ایالت موصل را بمحمد بن اشعث بن قیس داد اما عبید اللّه بن زیاد بعد از آنكه بدمشق رسید و اختلاف رای شامیان نزد او بوضوح انجامید بدیدن مروان رفت و چون بسبب واقعه شنیعه كربلا از ابن زبیر متوهم بود و با خالد بن یزید نیز صفائی نداشت او را از متابعت و مبایعت ابن زبیر و خالد مانع آمده گفت شایسته امر خلافت غیر از تو كسی نیست زیرا كه شیخ و سید قریشی و پسر عم و داماد امیر المؤمنین عثمان بن عفان مروان گفت چه محل آنست كه با من تمسخر كنی عبید اللّه سوگند یاد كرد كه این سخن را از سر جد میگویم و مروان در طمع افتاده عبید اللّه گفت درین باب با معارف شام و عظماء بنی امیه گفت و شنید باید كرد و ابن زیاد با آن طایفه ما فی الضمیر خود را در میان نهاده اكثر ایشان بحكومت مروان رضا دادند مشروط بآنكه بعد از وی خالد بن یزید حاكم باشد لیكن ضحاك بن قیس بهواداری ابن زبیر تیغ خلاف از غلاف كشیده جمعی از اهل مصاف فراهم آورده موضع مرج الراهط را منظر معسكر گردانید میان ضحاك و مروان حرب صعب روی نموده در اثناء مقاتله ضحاك بر خاك هلاك افتاده بروایت یافعی در آن معركه سه‌هزار كس از جانبین كشته گشته مروان ظفر یافت و مقارن آن حال نعمان بن بشیر نیز كه از جمله هواخواهان ابن زبیر بود بدست جمعی از اعوان مروان گرفتار شده بقتل رسیده تمامی ولایات شام در حوزه دیوان مروان قرار گرفت آنگاه مروان متوجه مصر گشت و عبد الرحمن قریشی كه از قبل عبد اللّه بن زبیر در آن مملكت حكومت میكرد چون از توجه او خبر یافت بوادی فرار شتافت و مروان عمرو بن سعید بن العاص را بایالت آنولایت اختصاص داده بجانب شام بازگشت و داعیه كرد كه خالد بن یزید را بامارت حمص فرستد اما ابن زیاد این رای را خطا شمرده گفت خالد كودك است و امكان دارد كه هرگاه از تو جدا شود بسخن اهل فتنه فریب یافته خیال استقلال كند مناسب آنست كه او را پیش
ص: 133
خود نگاهداشته مادرش را بعقد نكاح درآوری تا خالد در سلك اولاد صلبی تو انتظام یابد و میل خلافت نكند و مروان باستصواب عبید اللّه عمل نموده زن یزید را بخواست و از روی استقلال بضبط ملك و مال اشتغال نمود و همدران سال یعنی سنه اربع و ستین ولید بن عتبة بن ابی سفیان از جهان گذران انتقال نمود و او بوفور حلم وجود مشهور بود

ذكر مروان بن الحكم‌

نسب مروان بچهار واسطه بعبد مناف كه جد عبد المطلب بن هاشم است می‌پیوندد برینموجب كه مروان بن الحكم بن ابی العاص بن امیة بن عبد الشمس بن عبد مناف و حكم در روز فتح مكه مسلمان شد اما بواسطه سوء ادبی كه در جزو چهارم از مجلد اول مذكور گشت رسول صلی اللّه علیه و سلم او را با اولاد از مدینه اخراج نمود و مادر مروان دختر علقمة بن صفوان بن امیه كنانی بود و تولد مروان بروایت صاحب متون الاخبار در سال دوم از هجرت سید اخیار صلی اللّه علیه و آله الاطهار روی نمود كنیتش ابو عبد الملك و لقبش بقول صاحب گزیده المؤتمن باللّه و در بعضی از كتب بنظر درآمده كه مروانرا مادرش در صغر سن نزد رسول صلی اللّه علیه و سلم برد تا دست مبارك بوی رسانیده تا در حق او دعاء خیر كند آنحضرت بدو التفات نفرمود و عایشه رضی اللّه عنها از سبب آن بی‌عنایتی سؤال كرده حضرت رسالتمآب جواب داد كه (كیف اصنع به شیئا و هو یلد الجبارین و یخلفنی فی امتی بسوء) و در منتظم ابن جوزی مسطور است كه (و قد رویت روایات فی لعنه و لعن من فی صلبه رواها الحفاظ باسانیدها) و حكم و مروان و اولاد او را هركس میخواست مذمت كند بنو الزرقا میگفت و زرقا جده مروان بود و قبل از آنكه او را ابو العاص بن امیه بخواهد هروقت فاحشه بخانه‌اش می‌آمد علمی بر بام نصب میكرد تا هركرا میل زنا باشد بمنزلش رود بنابرآن فاسقه را صاحب رایات میگفتند القصه در سنه اربع و ستین رایت دولت مروان ارتفاع یافته مالك ممالك گشت و مدة ده ماه حكومت كرده در ماه رمضان سنه خمس و ستین درگذشت مدت حیاتش بروایتی شصت و دو سال بود و بقولی هشتاد و یك سال و وزارتش تعلق بصفین احول داشت‌

گفتار در خروج سلیمان بن صرد و وقوع حرب عین الورد و بیان كشته شدن جمعی كثیر از شیعه در وقت اشتغال بلوازم امر نبرد

طایفه‌ای از اهل كوفه كه مكتوبات بحسین بن علی المرتضی سلام اللّه تعالی علیهما نوشته آنحضرت را جهت خلافت طلبداشتند و چون ملتمس ایشانرا اجابت فرمود جانب
ص: 134
عبید اللّه بن زیاد گرفته بمعاونتش نپرداختند بلكه بعضی تیغ بی‌شرمی از غلاف كشیده در كربلا لواء قتال افراختند و بعد از روزی چند بر قبایح اعمال خویش مطلع گشته انگشت ندامت بدندان حسرت گزیدند و با یكدیگر گفتند كه خسران دنیا و آخرت نصیب ما شد كه فرزند رسول خدا را طلبیدیم و او را مدد نكردیم تا شهید گردید و رؤساء این جماعت پنج نفر بودند سلیمان بن صرد الخزاعی كه در سلك صحابه انتظام داشت و مسیب بن نخبة الفزاری و عبد اللّه بن سعد بن نفیل الازدی و عبد اللّه بن وال التمیمی و رفاعة بن شداد و این طبقه هم در سال شهادت امام حسین علیه السّلام بر امارت سلیمان بن صرد اتفاق نموده خواطر بر طلب خون امام مظلوم قرار دادند مقرر آنكه چون بر اهل طغیان ظفر یابند امام زین العابدین را بر مسند خلافت نشانند و سلیمان باطراف امصار و بلدان و اعیان فرستاده خلق را بمبایعت خویش خواند و مردم بسیار بقدم متابعت پیش آمده اما مدت چهار سال خروج سلیمان در حیز تاخیر افتاد و در ماه محرم الحرام سنه خمس و ستین كه موعد خروج بود از كوفه بیرون آمده نخیله را معسكر گردانید و با آنكه قرب صدهزار كس با وی بیعت كرده بودند زیاده بر ده‌هزار سوار جمع نشدند و بروایتی عدد آن لشكر بشانزده هزار رسید و سلیمان از بیوفائی بیعتیان متأثر گشته با اصحاب رای و تدبیر مشورت نمود كه نخست بكجا رویم و با كدام‌یك از قتله اهل‌بیت قتال نمائیم بعضی گفتند كه عمر بن سعد با اكثر ملاعین كربلا در كوفه مقیمند مناسب آنست كه ابتدا بحرب ایشان كنیم و جمعی بر زبان آوردند كه عبید اللّه بن زیاد كه مصدر فسق و فساد است و شام را بوجود خود مكدر دارد اولی آنكه نخست بدفع او پردازیم سلیمان شق ثانی را اختیار كرده نخست بكربلا رفت و شرایط زیارت مراقد عطرسای شهدا بجای آورده باتفاق اصحاب یكدو روز در آن مقام شریف بناله و زاری و گریه و بیقراری اشتغال نموده زبان باظهار توبه و انابت و تحسر و ندامت گشوده آنگاه كوچ كرده روی بدمشق آورد و در خلال آن احوال عبد اللّه بن یزید كه از قبل عبد اللّه بن زبیر حاكم كوفه بود قاصدی نزد سلیمان فرستاده پیغام داد كه در شام دویست‌هزار مرد مقاتل موجودند و سپاه تو اندك وظیفه آنكه مراجعت نمائی تا هرگاه كه از جانب عبد اللّه بن زبیر مدد رسد باتفاق بجانب اهل عناد و نفاق رویم سلیمان این سخن را بسمع قبول راه نداد و بعد از طی منازل و مراحل بنواحی قرقیسیا منزل گزیده زفر بن الحارث كه در آن اوان بر آن قلعه استیلا یافته بود و با مروانیان مخالفت مینمود با او ملاقات كرد و گفت چنین شنودم كه مروان بن حكم بقعر جهنم شتافته و پسرش عبد الملك قائم‌مقام گشته و عبید اللّه بن زیاد را با سپاهی زیاده از قطرات امطار بحرب تو نامزد كرده مناسب آنكه همدر نواحی این حصار اقامت نمائی تا در وقت اشتعال نایره كارزار مدد من بتو رسد سلیمان جواب داد كه ما مدار كار خود را بر توكل نهاده‌ایم و میخواهیم كه زودتر با اعدا مقاتله نمائیم زفر گفت اگر توقف نمیكنید باید كه در طی مسافت استعجال فرمائید تا قبل از وصول شامیان بعین الورد رسید و آن بلده را در پس پشت
ص: 135
كرده مستعد مصاف گردید و چون چنین كنید جهة علوفه لشكر و علیق الاغان تنقیص نیابید و سلیمان برین موجب عمل نموده در نواحی عین الورد شنید كه شرحبیل بن ذو الكلاع با فوجی از ملاعین شام بیكمنزلی عین الورد فرود آمده‌اند بنابرآن مسیب بن نخبه را با چهارصد سوار برسم شبیخون بر سر ایشان فرستاد و مسیب سحری بر شامیان تاخته و مهم ایشانرا برحسب دلخواه ساخته سالما و غانما بسلیمان پیوست بعد از آن حصین بن نمیر با لشكر بسیار بفرموده عبید اللّه بن زیاد بمقابله سلیمان اقدام نموده مدة سه روز زمان مقاتله امتداد یافت و هرروز امیری با جمعی كثیر از نزد عبید اللّه بمدد حصین میشتافت و در روز سیم سلیمان بزخم تیری از پای درآمده كوفیان دل‌شكسته شدند و پس از قتل او مسیب بن نخبه و عبد اللّه بن وال متعاقب یكدیگر علم برگرفته باشتعال نایره قتال اشتغال نموده با بسیاری از سپاه عراق كشته گشتند و نزدیك بغروب آفتاب رفاعة بن شداد رایت را برگرفته قدم بازپس نهاده لحظه‌ای در معسكر خود فرود آمده در جوف لیل طریق فرار پیش گرفت و بقیة السیف را از آن مهلكه نجات داد و صباح شامیان بر گریز عراقیان وقوف یافته ایشانرا تعاقب نمودند اما هیچكس را ندیده بازگردیدند و بروایتی كه امام یافعی تصحیح نموده درین سال یعنی سنه خمسه و ستین عبد اللّه بن عمرو بن العاص السهمی بتیر اجل از پای درافتاد و او پیش از پدر خود ایمان آورده بود و در غایت عبادت اوقات گذرانیده پدر را جهت متابعت معاویه ملامت مینمود زمان حیاتش بقول حمد اللّه مستوفی هفتاد و دو سال است قال یحیی بن بكیر توفی بمصر و دفن داره الصفیر سنه خمس و ستین و قیل توفی بمكه و در همین سال حارث بن عبد اللّه الهمدانی كه در سلك خواص اصحاب جناب ولایتمآب انتظام داشت وفات یافت و او بصفت علم و عمل موصوف بود

ذكر گرفتار شدن مروان بعقوبات آن جهانی و نشستن پسرش عبد الملك بر مسند كامرانی‌

چون زمام مهام طوایف انسان بقبضه اختیار مروان درآمد خاطرش مایل بدان شد كه پسر خود عبد الملك را بولایت عهد تعیین نموده خالد بن یزید را از آن كار معاف دارد و جهت تمشیت این مهم حسان بن مالك و بعضی دیگر از اعیان شام را كه هوادار خالد بودند با نعامات وافره بفریفت تا با عبد الملك بیعت نمودند آنگاه مروان بمصلحت آنكه خالد در نظر مردم ذلیل گردد پیوسته او را بزبان میرنجانید چنانچه روزی در حضور جمعی كثیر از اشراف و اعیان او را بدشنام مادری نوازش كرد و خالد ملول و محزون پیش والده رفته آنچه شنیده بود تقریر نمود و مادر خالد كه دختر هاشم بن عتبة بن ربیعه بود در تسكین پسر كوشیده چون زمانه بسبب غیبت آفتاب مانند باطن مروان سیاه و تاریك شد و آن لعین بخواب رفت ام خالد وساده بزرگ بر روی شوهر نهاده خود بر وسط بالش نشست و جمعی از كنیزان را فرمود تا بر اطراف آن محیط گشتند لاجرم نفس مروان انقطاع
ص: 136
یافت و مادر خالد فریاد برآورد كه مروان بعلت فجاة درگذشت و در تاریخ بناكتی مسطور است كه از مروان چهار پسر ماند عبد الملك محمد بشیر عبد العزیز اما عبد الملك بعد از فوت پدر بحكم ولایت‌عهد قایم‌مقام گشته باندك زمانی اكثر معموره عالم را در حیز تسخیر آورد چنانچه از سیاق كلام آینده سمت وضوح خواهد پذیرفت انشاء اللّه تعالی‌

ذكر عبد الملك بن مروان‌

بروایت جمعی كثیر از مورخان سخندان عبد الملك بن مروان در سنه ثلث و عشرین متولد شد كنیتش ابو الولید است لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الموفق لامر اللّه و عبد الملك را بنابر قلت جود و سخاوت و مبالغه در بخل و خست رشح الحجارة میگفتند و در تاریخ بناكتی مسطور است كه نتنی در غایت ردائت از دهان عبد الملك بمشام میرسید بمثابه كه اگر مگس بر لبش می‌نشست از تعفن آن رایحه می‌مرد بنابرآن او را ابو الذباب میخواندند و عبد الملك در ماه رمضان سنه خمس و ستین كه پدرش رخت بكنج لحد كشید مالك ممالك شام و مصر گردید و در سنه احدی و سبعین بجانب عراق عرب رفته در جمادی الاولی همانسال بر مصعب بن زبیر ظفر یافت و كوفه را مسخر گردانید و چون از آن سفر بدمشق بازگشت حجاج بن یوسف الثقفی را بحرب عبد اللّه بن زبیر فرستاد و حجاج در اواخر جمادی الاخری سنه ثلثه و سبعین مكه را بجنگ بگرفت و عبد اللّه را بكشت و تمامی ممالك حجاز و یمن و عراقین و آذربیجان و كرمان و فارس و خراسان و شام و مصر بر عبد الملك بن مروان مسلم گشت و عبد الملك عراق عرب و خراسان را بحجاج ارزانی داشته رایت عظمت و نخوت برافراشت و خروج شبیب خارجی و عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بر حجاج و وقوع محاربات میان ایشان و غرقه شدن شبیب و هلاك عبد الرحمن در زمان دولت عبد الملك اتفاق افتاد و عبد الملك نخستین پادشاهیست از حكام اسلام كه غدر كرد و اول ملكیست كه مردم را از تكلم در بارگاه سلطنت منع نمود و قبل از ایام حكومت او هركس هرچه میخواست در مجلس خلفاء و ملوك بر زبان می‌آورد و نخست كسی كه مردم را از امر بمعروف مانع آمد و بر زبر منبر گفت (لا یامرنی احد بتقوی اللّه بعد مقامی هذا الاضربت عنقه) عبد الملك بود و اول كسی است كه محاسبات دیوانی را از فارسی بعربی نقل نمود و بوزارتش حفص بن ذویب اقدام میفرمود و عبد الملك بجودت طبع و وفور علم و اصابت رای و تدبیر اتصاف داشت و در شوال سال هشتاد و شش رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت مدت عمرش شصت و دو سال و كسری بود و زمان سلطنتش باستقلال و غیراستقلال بیست و یكسال و العلم عند اللّه الخبیر المتعال‌

ذكر خروج طایفه از خوارج كه ایشان را ازارقه گویند

در روضة الصفا مسطور است كه در زمان تسلط یزید جمعی كثیر از مردم بصره كه
ص: 137
از غایت شقاوت محبت شاه ولایت در دل نداشتند و نسبت با بنی امیه نیز رایت عداوت می‌افراشتند خروج كرده بطرف اهواز رفتند و چون این طایفه نافع بن الازرق را بر خود امیر ساخته بودند بازارقه موسوم شدند و عبید اللّه بن زیاد عبید اللّه بن اسلم را از عقب ازارقه فرستاده ابن اسلم منهزم بازآمد و بعد از فوت یزید علم دولت نافع مرتفع گشته دو نوبت بر لشكری كه از بصره بجنگ او مبادرت نمودند غالب شد آنگاه بصریان از عبد اللّه بن زبیر امیری طلبیدند تا بمعاونتش شر خوارج را مندفع گردانند و عبد اللّه ملتمس ایشانرا اجابت نموده حارث بن عبد اللّه بن ابی ربیعة مخزومی را بامارت آنولایت فرستاد و چون حارث ببصره رسید بعد از تقدیم مشورت مهلب بن ابی صفره ازدی را بحرب ازارقه نامزد فرمود مهلب مكرر با آن طایفه مقاتله كرده نافع بن الازرق را با اكثر كلانتران ایشان بقتل آورد و در زمان حكومت عبد اللّه بن زبیر و عبد الملك بن مروان بیشتر اوقات سر در پی آن طبقه داشت‌

گفتار در بیان شمه‌ای از احوال مختار علی سبیل الایجاز و الاختصار

ارباب اخبار اخبار نموده‌اند كه مختار پسر ابو عبیدة بن مسعود ثقفی است كه در زمان امیر المؤمنین عمر رضی اللّه عنه سپه‌سالار لشكر اسلام شد و در واقعه جسر در زیر دست و پای فیل شهادت یافت و بعد از فتح مداین برادرش سعد بن مسعود بامارت آن دیار سرافراز گشته مختار ملازمت عم بزرگوار اختیار نمود و در آن وقت كه امام حسن علیه السّلام در نواحی مداین زخم‌خورده قصر ابیض را بیمن مقدم خویش غیرت سپهر اخضر گردانید مختار با سعد بن مسعود گفت كه مناسب آنست كه حسن را گرفته بمعاویه سپاری سعد او را لعنت كرده دشنام داد و بنابر صدور آن سخن از مختار شیعه حیدر كرار از وی رنجیدند و در آن اوان كه مسلم بن عقیل رضی اللّه عنه جهة اخذ بیعت امام حسین علیه السّلام بكوفه رسید مختار جهت اعتذار از جریمه سابقه مسلم را بخانه خود فرود آورده لوازم خدمتكاری بتقدیم رسانید بمرتبه كه غبار نقار او از خاطر شیعه مرتفع گردید و پس از واقعه كربلا عبید اللّه بن زیاد باغواء عمارة بن ولید بن عقبه یا بسبب دیگر كه در تواریخ مبسوط مسطور است مختار را گرفته محبوس گردانید و صفیه خواهر مختار كه زوجه عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما بود از حبس برادر خبر یافته شوهر را بر آن داشت كه در باب مخلص بیزید رقعه نوشت و یزید بعد از وصول رقعه عبد اللّه بعبید اللّه بن زیاد پیغام داد كه مختار را مطلق العنان گرداند و عبید اللّه ممثل فرمان شده مختار را بگذاشت و او رو براه حجاز نهاده خاطر بر طلب خون شهدای كربلا قرار داد در روضة الصفا از شعبی مرویست كه سبب تصمیم عزیمت مختار بر انتقام از اهل فسق و ظلام آن شد كه روزی شخصی در لباس مسافران بمجلس او درآمده گفت السلام علیك یا ولی اللّه آنگاه مكتوبی سربمهر بیرون آورد و بدست مختار داده
ص: 138
گفت این امانتی است كه امیر المؤمنین علی علیه السّلام بمن سپرده فرموده بود كه بمختار تسلیم نمای مختار گفت ترا بپروردگاری كه جز او خدائی نیست سوگند می‌دهم كه آنچه گفتی مطابق واقع است آنشخص بر صدق سخن خویش سوگند یاد كرد مختار از نامه مهر برداشته نوشته دید كه بسم اللّه الرحمن الرحیم السلام علیك
اما بعد بدان ای مختار پس از سی سال كه در بادیه ضلالت سیر كرده باشی ایزد تعالی محبت ما و اهل ما را در دل تو خواهد افكند و تو خون ما را از اصحاب بغی و طغیان خواهی طلبید باید كه دل جمع داری و دغدغه بضمیر راه ندهی مختار بعد از اطلاع بر مضمون آن مكتوب همایون مستظهر و قوی‌خاطر گشته در قتل دشمنان خاندان بمثابه مساعی جمیله مبذول داشت كه بروایت ابو المؤید خوارزمی عدد قتیلان او بچهل و هشت‌هزار و پانصد و شصت و چهار نفر رسید القصه چون مختار از عراق بحجاز رفت یكسال در میان قوم خود بسر برد و چندگاه ملازمت عبد اللّه بن زبیر كرد و بعد از مرگ یزید بار دیگر از مكه بكوفه رفت و محمد بن حنفیه را مهدی لقب داده چهل مكتوب از زبان آنجناب بچهل كس از رؤساء كوفه بی‌وقوف محمد رضی اللّه عنه در قلم آورده مضمون مكاتیب آنكه من مختار را بخلافت خود اختیار نموده‌ام باید كه جهت طلب خون برادرم حسین رضی اللّه عنه با وی بیعت كنید و سر از حلقه متابعتش نه‌پیچید و اول كسی از امت خیر البشر كه مكتوبات مزور نوشت مختار بود و چون مختار بكوفه رسید و با جمعی از محبان اهل‌بیت ما فی الضمیر خود را ظاهر گردانید طایفه از شیعه با او بیعت كرده خاطر بر طلب خون امام حسین مظلوم قرار دادند و عبد اللّه الحطمی كه از قبل ابن زبیر حاكم آن دیار بود باغواء عمر بن سعد مختار را گرفته محبوس و بی‌اختیار ساخت و كرة دیگر مختار رجوع بعبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهما كرد عبد اللّه در باب مخلص او رقعه بعبد اللّه بن یزید نوشت و عبد اللّه مختار را از حبس بیرون آورد و او را سوگند داد كه در زمان حكومت او خروج ننماید و مختار پای در دامن اصطبار كشید تا وقتی كه سلیمان بن صرد در عین الورد شهید شد و عبد اللّه بن مطیع العدوی از قبل عبد اللّه بن زبیر بحكومت كوفه فایز گردید آنگاه مختار بجد هرچه تمامتر بیعت از مردم ستانده در مقام خروج آمد و جمعی كثیر از رؤساء عراق غاشیه اطاعتش بر دوش گرفتند یكی از آنجمله ابراهیم بن مالك اشتر بود كه بعد از آنكه مختار خطی از زبان محمد بن حنفیه بوی نمود حلقه متابعتش در گوش كشید در روضة الصفا مسطور است كه در آن ایام كه عبد اللّه بن مطیع بفرمان ابن زبیر بكوفه رسید مردم را در مسجد جامع مجتمع ساخته خطبه خواند و در اثناء سخن بر زبان راند كه من در میان شما بسیرت عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان رضی اللّه عنهما سلوك خواهم نمود و در آن انجمن سائب بن مالك اشعری باشارت مختار كه یكی از حضار بود گفت ایها الامیر در سیرت عمر و عثمان رضی اللّه عنهما سخنی نیست مگر خیر لیكن مطلوب آنست كه در میان ما بسنن سنیه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیة زندگانی نمائی و عامه خلق زبان بتحسین سائب گشاده گفتند
ص: 139
كه بر سخن او مزیدی نیست عبد اللّه گفت خاطر جمع دارید كه بر وفق رضاء شما معاش خواهم كرد و از منبر فرود آمد و بعد از آن ایاس بن مضارب العجلی كه از قبل عبد اللّه بن مطیع العدوی شحنه كوفه بود بعرض رسانید كه شخصی كه سخن ترا رد نمود از رؤساء اصحاب مختار است و جمعی كثیر با مختار بیعت كرده‌اند و داعیه خروج دارند بنابرآن عبد اللّه خاطر بر گرفتن مختار قرار داده زایدة بن قدامه و حسین بن عبد اللّه الهمدانی را بطلب او فرستاد و ایشان بمنزل مختار رفته گفتند امیر ترا میخواند گفت بالسمع و الطاعه و میخواست كه همراه ایشان روان شود زایدة این آیة بر زبان راند كه (وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ الآیه) و مختار مقصود زایده را فهم كرده فی الحال یكی از غلامان خود را گفت كه جامه گرانی بر من پوش كه مرا لرزه گرفت و بر فراش خود تكیه نموده از زایده و حسین درخواست نمود كه عذر مرا بموجبی كه امیر باور كند معروض دارید و زایده و حسین نزد عبد اللّه رفته گفتند كه مختار را تب و لرزه عظیم عارض گشته نتوانست كه بملازمت رسد آنگاه مختار اصحاب خود را بتهیه اسباب خروج مأمور گردانید و رؤساء كوفه روزی چند مهلت طلبیده عبد اللّه بن شریح الهمدانی با جمعی از شیعه بمكه شتافتند تا از محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه استفسار نمایند كه مختار گماشته آن جناب هست یا نی و مختار از توجه آن جماعت خبر یافته متوهم شد كه مبادا محمد رضی اللّه عنه او را تكذیب نماید و چون عبد اللّه و رفقاء بملازمت محمد بن حنفیه رسیدند و در اثناء مكالمه داعیه مختار را معروض گردانیدند فرمود كه باللّه الذی لا اله الا هو كه من دوست میدارم حضرت ذو الجلال و الاكرام باهتمام یكی از بندگان خود انتقام اهل بیت خیر الانام را از دشمنان ما بكشد شیعه چون این سخن از محمد رضی اللّه عنه شنیدند باهم گفتند كه اگر رضاء محمد بن علی مرتضی بخروج مختار مقرون نبودی هراینه ما را از متابعت او نهی فرمودی و چون بكوفه بازآمدند با مختار ملاقات نمودند از ایشان پرسید كه مهدی یعنی محمد بن الحنفیه در باب شبهه كه شما را نسبت بمن دست داده بود چه گفت جواب دادند كه ما را بفرمان‌برداری تو مامور گردانید مختار گفت اللّه اكبر من ابو اسحاقم كه بزخم تیغ آبدار بسیاری از خوارج خاكسار را بدار البوار خواهم فرستاد القصه چون خبر خروج مختار در كوفه شیوع یافت عبد اللّه مطیع العدوی ایاس بن مضارب العجلی را با چند سرهنك مقرر كرد كه شبها گرد محلات كوفه برایند و بشرایط تحفظ و تیقظ قیام نمایند و در ماه ربیع الاول یا اواخر سنه سته و ستین شبی ابراهیم بن مالك بن الاشتر با صد نفر از اقرباء و اتباع خویش بخانه مختار میرفت كه ناگاه ایاس بن مضارب سر راه بر وی گرفت و بعد از قیل و قال مهم بجنگ و جدال انجامیده ابراهیم ایاس را از لباس حیات عاری گردانید و سرش را نزد مختار برده گفت هرچند مقرر چنان بود كه در فلان شب خروج نمائیم اما حالا مجال توقف نیست و مختار مبتهج شده فرمود تا در محلات كوفه ندا كنند كه یا منصور امت و یا آل ثارات الحسین آنگاه جیبه پوشیده سوار گشت و
ص: 140
اهل بیعت بخدمت مبادرت نموده در آن شب چند نوبت میان اتباع مختار و اشیاع ابن مضیع؟؟؟ در نفس كوفه محاربه اتفاق افتاد و فتح و نصرت مختار را دست داد و چون خسرو خاوری فضاء سپهر نیلوفری را جهت نصب اعلام نورانی اختیار فرمود و مواكب كواكب را از صدمات صورت او انكسار و انهزام روی نمود مختار از شهر بیرون رفته دیر هند را لشكرگاه ساخت و بنابرآنكه از جمله دوازده‌هزار كس كه بیعتش درآمده بودند زیاده از سه‌هزار و هشتصد نفر در معسكر ندید اندیشناك شده و چون عبد اللّه بن مطیع از محل اقامت مختار خبر یافت عظماء و اشراف كوفه را مانند شیث بن ربعی و راشد بن مضارب و حجاز بن المر و شمر بن ذی الجوشن با دلیران صف‌شكن متعاقب و متواتر بجنگ مختار فرستاد و مختار بیمن شجاعت و دلاوری عبید اللّه بن حر و ابراهیم بن مالك اشتر بلكه بمحض تائید مالك الملك اكبر بر همه ایشان منصور و مظفر گشته از عقب مخالفان بشهر درآمد و در درون كوفه بموضع كناسه كرت دیگر بین الجانبین غبار جنگ و شین ارتفاع یافته ابن مطیع مغلوب و منهزم بقصر امارت شتافت و مختار و لشكریانش آن كوشك را در میان گرفته آغاز محاصره كردند و روزبروز سپاه مختار در ازدیاد بود چنانچه در مدت دو سه روز دوازده‌هزار سوار در ظل رایت فتح آیتش مجتمع گشتند و در شب چهارم از اوقات محاصره رؤساء كوفه كه از قلت طعام نیك بتنگ آمده بودند ابن مطیع را ریسمانی بر میان بسته از بام قصر پایان گذاشتند تا سر خویش گرفت و راه مكه در پیش و روز دیگر آنجماعت از مختار امان طلبیده در قصر بازگشادند و مختار بدار الاماره شتافته دوازده هزار درم را كه در بیت المال یافت بر یاران و هواداران خویش تقسیم نمود و چون كوفه بتحت تصرفش درآمد باطراف ولایاتی كه قریب بآن بلده بود و صورت تسخیر آن بسهولت روی مینمود عمال ارسال داشت و هرروز در دیوان مظالم نشسته خلایق را بعدل و انصاف نوید داد و در آن اثنا خبر رسید كه بنابر اشارت عبد الملك بن مروان عبید اللّه بن زیاد با هشتادهزار سوار تسخیر عراق و حجاز را پیش نهاد همت ساخته در حوالی نصیبین رایت استیلاء افراخته و مختار بلطف سرمدی واثق شده یزید بن انس اسدیرا با سه‌هزار سوار كه مختارش بود بدفع سپاه شام نامزد فرمود و عبید اللّه بن زیاد از توجه یزید آگاه گشته ربیعة بن مخارق العنوی را با سه‌هزار مرد باستقبال یزید روان كرد و بآن اكتفا ننموده سه‌هزار دیگر نیز بمدد ارسال نمود و در پنج فرسخی موصل تلاقی فریقین دست داده یزید بنابر مرضی كه داشت بر حمار مصری سوار شد و بتعبیه سپاه پرداخته گفت كه اگر من بعالم دیگر انتقال نمایم و رقاء بن غارب امیر لشكر باشد و اگر باو نیز آسیبی رسد عبد اللّه بن حمزة العنوی سرداری نماید و اگر بوی نیز آفتی لاحق گردد شعر بن ابی شعر الحنفی پیشوائی لشكر نماید آنگاه از مركب فرود آمده سپاه را بر جنگ ترغیب و تحریض نمود و آتش قتال بباد حمله ابطال رجال اشتعال یافته نسیم فیروزی بر پرچم علم عراقیان وزیده جنود شام منهزم گشته بسیاری از ایشان بقتل رسیدند و سیصد نفر از آن لشكر در
ص: 141
پنجه تقدیر اسیر و دست‌گیر شده و در نماز دیگر شجعان عراق ایشانرا بپایه سریر یزید بن انس رسانیدند و چون او بسبب صعوبت مرض مجال تكلم نداشت بدست اشارت كرد تا همه را گردن زدند و همان‌شب ابن انس وفات یافته و رقاء بن غارب مصلحت در مراجعت دید و مظفر و منصور بخدمت مختار بازگردید و در اواخر همین سال سنه سته و ستین عبد اللّه بن زبیر محمد بن خنفیه را گرفته گفت اگر میخواهی كه از چنگ اجل امان یابی با من بیعت كن و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه دو ماه مهلت طلبیده عبد اللّه نخست از اجابت آن ملتمس ابا فرموده بالاخره آنجنابرا حبس كرده دو ماه زمان داد محمد رضی اللّه عنه از محبس نامه‌ای بمختار نوشته او را از كیفیت حال آگاه ساخت و مدد طلبید مختار علم تفاخر و استظهار افراخته هزار سوار جرار بمكه فرستاد تا بیك ناگاه بحریم حرم درآمده محمد را از محبس بیرون آوردند و میان آنجماعت و ابن زبیر صلح‌گونه واقع شده سپاه مختار بكوفه بازگشتند و همدرین سال جابر بن سمره و زید بن ارقم الانصاری درگذشتند و زید آنكس است كه رسول صلی اللّه علیه و سلم را بر سخن عبد اللّه بن ابی سلول كه (لئن رجعنا الی المدینة لنخرجن الاعز منها الاذل) مطلع گردانید و سوره اذ جاءك المنافقون جهة تصدیق قول او نازل گردید انه فعال لما یرید

ذكر وقوع محاربه میان سپاه عراق و لشكر شام كرت دیگر و كشته شدن عبید اللّه بن زیاد بزخم تیغ ابراهیم بن مالك اشتر

بروایت اكثر مورخین در اوایل سنه سبع و ستین مختار ابراهیم بن مالك را با دوازده‌هزار مرد خنجرگذار بدفع شر عبید اللّه بن زیاد نامزد فرمود و چون ابراهیم دو سه منزل بطرف موصل قطع نمود رؤساء كوفه و قتله امام حسین علیه السّلام مثل شیث بن ربعی و شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد باتفاق جمعی كه بر سبیل اكراه متابعت مختار میكردند رایت مخالفت افراشته بمختار پیغام فرستادند كه اگر بهتر ازین برعایت جانب ما قیام مینمائی فهو المرام و الا مستعد جنگ و جدال باش مختار بنابر مصلحت وقت در استرضاء ایشان كوشیده قاصدی بر جناح استعجال نزد ابراهیم فرستاد تا او را بر كیفیت حادثه اطلاع داده بمراجعت مامور گرداند و قاصد در ساباط مداین بابراهیم رسیده او را بازگردانید و در روزیكه شمر بن ذی الجوشن و محمد بن اشعث بن قیس و عمر بن سعد با جمعی از اشقیا در خانه شیث بن ربعی مسلح و مكمل شده داعیه داشتند كه با مختار قتال نمایند بیك ناگاه ابراهیم بكوفه رسید و فی الحال بر آن فرقه ضلال تاخته در حمله اول پنجاه نفر از ایشانرا بقتل رسانید و هشتصد كس اسیر گرفت و از جمله اساری دویست و پنجاه نفر را كه داخل ملاعین كربلا بودند گردن زد و خاطر مختار از دغدغه اشرار فراغت یافته بار دیگر ابراهیم بن مالك را بجانب عبید اللّه بن
ص: 142
زیاد روان گردانید و در نواحی موصل تلاقی آن دو سپاه جان‌گسل اتفاق افتاده نیران مقابله و مقاتله چنان برافروخت كه ترك جنگجوی فلك را بر كشتگان معركه دل سوخت در اثناء گیرودار حصین بن نمیر السكونی كه در قلب لشكر شام ساكن بود بمعركه شتافته بضرب شمشیر شریك ثعلبی از پای درآمد و قتل آن لعین سبب انكسار سپاه عبید اللّه بن زیاد گشته ابراهیم بن مالك بمیان میدان شتافت و سپاه خود را گفت ای شیعه انصار دین بكشید اولاد قاسطین ظالمین و جنود پسر مرجانه لعین را كه او آنكسی است كه آب فرات را از حسین علیه السّلام بازداشت و وی آن ملعونیست كه بحسین علیه السّلام پیغام كرد كه ترا امان نیست مگر آنكه بحكم من راضی شوی و او آن مردیست كه مخدرات سراپرده نبوت و امامت را مانند اسیران از كوفه بدمشق فرستاد و از شنیدن امثال این سخنان عرق عصبیت عراقیان در حركت آمده بیكبار بر شامیان خاكسار حمله كردند و اتباع ابن زیاد زمانی كوشش نموده عاقبت چاره منحصر در فرار دانستند و لشكر ابراهیم ایشانرا تعاقب نموده جمعی كثیر بقتل رسانیدند چنانچه ابو المؤید خوارزمی گوید كه عدد كشتگان در آن معركه بهفتاد هزار رسید و بعد از غروب آفتاب ابراهیم بن مالك شخصی را بر كنار فرات دید كه دستاری از خز بر سر و جوشنی وسیع در بر و شمشیری مذهب در دست داشت و ابراهیم بطمع آن شمشیر تیغ بر آن شخص زد و شمشیر را بربود و اسب ابراهیم رمیده آن لعین نیز از مركب جدا گشت و ابراهیم صباح روز دیگر با بعضی از نزدیكان خود گفت كه من دوش در كنار فرات شخصی را كشتم كه بوی مشك از وی بمشام میرسید بروید و تفحص كنید كه وی كیست و غالب ظن من آن بود كه ابن زیاد است زیرا كه آن لعین همیشه مشك با خود نگاه میداشت و بعضی از ملازمان ابراهیم بدانموضع شتافته عبید اللّه را كشته یافته سرش را نزد ابراهیم آوردند و ابراهیم سجده شكر بتقدیم رسانیده سر ابن زیاد و حصین بن نمیر را با رؤس دیگر سرداران شام بكوفه ارسالداشت و مختار فرح و سرور بسیار اظهار كرد در تاریخ امام یافعی مذكور است كه ترمذی بسند خود از عمارة بن عمیر روایت نموده كه گفت در وقتی كه سر عبید اللّه بن زیاد و اصحاب او را در صحن مسجد كوفه برهم چیده بودند بدانجا رسیدم شنیدم كه مردم میگفتند بتحقیق كه آمد چون نگاه كردم دیدم كه ماری آمد و بسوراخ بینی عبید اللّه دررفت و ساعتی درنگ نموده بیرون آمد و برفت تا از نظر غایب شد بعد از آن باز مردم گفتند قد جائت و مار بازآمده بار دیگر بسوراح بینی آن بداختر دررفت و این واقعه در آنروز مكرر بوقوع انجامید (قال العلماء و ذلك مكافات یفعله براس الحسین و هی من آیات العذاب الظاهرة علیه) القصة متعاقب وصول رؤس آن ملاعین بكوفه ابراهیم نیز رسیده بنوازش مختار اختصاص یافت و مختار سر ابن زیاد و حصین بن نمیر و شرحبیل بن ذی الكلاع و ربیعة بن مخارق و بعضی دیگر از امرای شام را با فتحنامه و سی‌هزار دینار بمكه نزد محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه فرستاد و محمد بشكرانه آن موهبت دو ركعت نماز گذارده امر فرمود تا رؤس اشقیا را بیاویختند و عبد اللّه بن
ص: 143
زبیر رضی اللّه عنه آن جناب را از این امر مانع آمده فرمود تا آن سرها را مدفون گردانیدند

ذكر قتل قتله اولاد امجاد سید اخیار و بیان انجام روزگار خجسته‌آثار مختار

ارباب اخبار آورده‌اند كه چون بعنایت قادر مختار مهم مختار باحسن وجهی تمشیت پذیرفت و تمامت ولایت كوفه و جزیره و دیار ربیعه و مضر در تحت تصرف گماشتگانش قرار گرفت تغافل شعار خودساخته بقتل كشندگان امام حسین علیه السّلام نپرداخت و محمد بن حنفیه و جمعی از شیعه زبان طعن و ملامت بر وی دراز كرده گفتند این مرد در دعوی محبت اهل‌بیت صادق نیست زیرا كه اكثر قتله امام حسین علیه السّلام در كوفه بفراغت نشسته‌اند و او پیرامن تعرض ایشان نمیگردد و اینخبر بسمع مختار رسیده بتقصیر خود اعتراف نمود و فرمود تا عبد اللّه بن كامل اسامی حاضران دشت كربلا را بر صحیفه‌ای نوشته بیاورد و مختار بسیاری از آن گروه خاكسار بدست آورده هریك را بعقوبت دیگر بقعر سقر فرستاد و از جمله آن خون‌گرفتگان بی‌ایمان یكی شمر بن ذی الجوشن است كه ابن ابی الكنود بفرمان مختار گردنش از بار سر سبك كرد و جیفه خبیثه او را پیش سگان انداخت و دیگری عمرو بن حجاج زبیدیست كه در وقت فرار جمعی از شیعه حیدر كرار بوی رسیده او را كشتند و دیگری عمر بن سعد است كه ابو عمرو بفرموده مختار بخانه‌اش رفته هم‌آنجا او را بقعر جهنم فرستاد و دیگری حفص بن عمر بن سعد است كه بروایت اصح خواهرزاده مختار بود و مختار در حضور خود فرمود تا او را گردن زدند و دیگری قیس بن اشعث بن قیس است كه بقیس قطیفه مشهور شده بود و ابو عمرو در خانه عبد اللّه بن كامل او را گردن زد و دیگری خولی بن یزید است كه نوكران مختار بموجب اشاره زوجه‌اش او را از دودكشی بیرون آوردند و بسان گوسفند كشته بآتش دوزخ رسانیدند و دیگری از آنجمله بجدل بن سلیم است كه طمع در خاتم امام حسین علیه السّلام كرده بود و مختار فرمود كه دست و پای او را بریدند و او در میان خاك و خون میغلطید تا باسفل السافلین واصل گردید و دیگری حكیم بن الطفیل است كه او را تیردوز كردند و یزید بن مالك و عمران بن خالد و عبد اللّه بن قیس الخولانی و اسحق بن حیوة و زرعة بن شریك و زید بن وقاد و صبیح شامی و حرملة بن كاهل و سنان بن انس نیز از جمله بدبختانی‌اند كه در آن اوان بفرمان مختار كشته گشتند چنانچه سابقا نوشته شد و از سخن ابو المؤید خوارزمی چنان معلوم میشود كه مختار در ایام اختیار چهل و هشت‌هزار و پانصد و شصت و چهار كس را از دشمنان اهل‌بیت بقتل رسانید سوای مردمی كه در محاربات كشته شدند روایتست كه در آن اوان كه مختار بمدد ابراهیم بن مالك بر معارف كوفه ظفر یافت شیث بن ربعی و محمد بن اشعث بن قیس ببصره گریختند و مصعب بن زبیر را كه در آن وقت از قبل برادر بحكومت آن ولایت اشتغال داشت بر حرب
ص: 144
مختار ترغیب نمودند و مصعب مهلب بن ابی صفره را از اهواز طلبیده با سپاه موفور روی بكوفه نهاد و مختار ابن شمیط را با سی‌هزار كس بجنگ مصعب فرستاد و بین الجانبین حربی صعب اتفاق افتاد و ابن شمیط مغلوب شده با بسیاری از لشگر كوفه بقتل رسید بعد از آن مختار سپاهی دیگر فراهم آورده بنفس خویش متوجه میدان جدال گردید و چون تلاقی فریقین دست داد و استعمال سیف و سنان اتفاق افتاد با وجود آنكه بعضی از اعیان و اتباع مصعب مثل محمد بن اشعث و اقربای او در آن معركه كشته گشتند بار دیگر نسیم ظفر بر پرچم علمش وزید و مختار با شش‌هزار كس گریخته در قصر كوفه متحصن گردید در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در آنروز عبد اللّه بن علی المرتضی رضی اللّه عنه كه در سلك متابعان مصعب انتظام داشت و عمر الاكبر بن علی المرتضی كه داخل جیش مختار بود مقتول گشتند و از روضة الصفا چنان بوضوح می‌پیوندد كه عمر از جمله لشگر مصعب بوده و العلم عند اللّه تعالی القصه چون مختار از میدان كارزار فرار بر قرار اختیار نمود و مصعب متعاقب او بكوفه درآمده قصر امارت را محاصره فرمود و پس از روزی چند مختار با نوزده نفر از اهل جلادت كفن پوشیده از آن كوشك بیرون خرامیده بر بصریان تاخت و چندان محاربه كرد كه عالم آخرت را منزل ساخت آنگاه بقیه آن شش‌هزار نفر از مصعب امان طلبیده از قصر پایان آمدند و همه ایشان بسعی زمره از مردم فتان بقتل رسیدند و مصعب سر مختار را با فتح‌نامه نزد برادر فرستاده با دل خرم و خاطر شاد بحكومت مشغول گشت و ابراهیم ابن مالك اشتر كه در آن ایام از قبل مختار بایالت ولایت جزیره اشتغال داشت قاصدی پیش مصعب روان كرده امان طلبید و مصعب مسؤل او را بعز قبول اقتران داده ابراهیم بكوفه آمد و در سلك خواص مصعب انتظام یافت و بقول اكثر مورخان این وقایع در سنه سبع و ستین سمت وقوع پذیرفت و همدرین سال عدی بن حاتم از عالم كثیر الالم سلوك طریق آخرت پیش گرفت و بر ضمایر اكابر علماء امم مبهم نخواهد بود كه حاتم كه پدر عدی است پسر عبد اللّه طائی بود و بجود و كرم آن مقدار شهرت داشته و دارد كه ظاهرا تا قیام قیامت سرپنجه حوادث روزگار صحیفه ذكر جمیل او را طی نخواهد نمود در تحفة الملكیه مسطور است كه روزی حاتم طائی و نابغه دینانی و شخصی از مردم مدینه بخواستگاری ماویه كه بحسن صورت و سیرت موصوف بود رفتند و هریك آن عفیفه را بازدواج خود دعوت كردند جواب داد كه شما امشب همدرین نواحی توقف نموده هركدام شعری مناسب حال خویش انشا فرمائید تا من تامل نموده فردا بمناكحت هریك كه مصلحت دانم رضا دهم و ایشان بمنزلی كه نزول نموده بودند بازگشته ماویه جهة ضیافت هریك شتری فرستاد و در وقت شام در زی گدایان بدانجا رفت و زبان سؤال برگشاد مدنی ذكر جمل را بوی داد و نابغه ذنب شتر را پیش او نهاد و حاتم چند فقره از پشت شتر و پاره از كوهان و قطعه از رانش ایثار فرمود و صباح روز دیگر كه خواستگاران بدر خانه ماویه رفتند و ابیاتی كه گفته بودند خواندند كنیزكان مستوره سفره ضیافت گسترده هركس آنچه شب
ص: 145
بماویه داده بود پیش وی نهادند و مدنی و نابغه خجل گشته حاتم دست در گردن عروس مقصود حمایل كرد بیت
ز حاتم بدین نكته راضی مشوازین خوبتر ماجرائی شنو در بعضی از كتب تاریخ بمطالعه رسیده كه نوبتی جمعی از بنی اسد نزدیك بمقبره حاتم منزل گزیدند و شب آنجا توقف كرده یكی از ایشان كه مكنی بابو الخیری بود چند كرت بسر قبر حاتم رفت و گفت ما امشب مهمان توایم باید كه خوان ضیافت بگستری و همراهان او را ازین ابرام نامعقول منع نموده بخواب رفتند و سحرگه بعزم رحیل از جای خواب برخاستند ابو الخیری گفت در واقعه دیدم كه حاتم از گور بیرون آمده شتر مرا پی كرده و چون نظر بر شتر افكندند مشاهده نمودند كه از جای نمیتواند جنبید لاجرم گفتند كه اینك حاتم ما را مهمانی كرد و شتر را كشته بكار بردند و ابو الخیری در وقت كوچ ردیف یكی از رفیقان گشت و گذر آنجماعت بر نواحی بمنازل قبیله طی افتاد ناگاه عدی را دیدند كه شتری را گرفته می‌آورد و میگوید كه ابو الخیری در میان شما كیست ایشان او را بعدی نمودند و او جمل را تسلیم كرده گفت دوش پدر خود را در خواب دیدم كه با من گفت كه شتر ابو الخیری را جهت مهمانی او و همراهانش كشتم عوض بدو ده و عدی در سال نهم از هجرت ایمان آورده بود و در جنگ جمل و صفین ملازمت حضرت امیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه نموده در سنه مذكوره وفات یافت مدت حیاتش را صد و بیست سال گفته‌اند و در سنه ثمان و ستین لباس حیات بحر العلوم و خیر الامة علی العموم عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما اندراس یافته بروضه فرخنده اساس فردوس شتافت و تولد آنجناب قبل از هجرت بسه سال در شعب ابو طالب روی نمود و او در وقت وفات سید كاینات علیه افضل الصلوات پانزده ساله بود و نوبتی رسول صلی اللّه علیه و سلم او را دعا كرد كه (اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل و فی روایة اخری اللهم علمه الحكمة و تأویل الكتاب) و این دعا بشرف اجابت مقرون شده عبد اللّه در تحصیل علوم بدرجه كمال رسید و او پیوسته اوقات خجسته ساعات در تلمذ و ملازمت امیر المؤمنین علی مرتضی علیه التحیة و الثنا میگذرانید و در اواخر ایام زندگانی چشمهای عبد اللّه رضی اللّه عنه از حلیه بینائی عاطل گشته در طایف مقیم شد تا وقتی كه وفات یافت در سیر السلف مرویست كه چون عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما را تجهیز و تكفین كردند مرغی سفید آمد و بمیان كفنش دررفت و پیدا نشد (و فی روایة جاء طایر ابیض یقال له الغرنوق فدخل فی النعش فلم یر بعد و فی روایة عن میمون بن مهران قال شهدت جنازة عبد اللّه بن عباس بالطائف فلما وضع لیصلی علیه جاء طایر ابیض حتی دفن فی اكفانه فالتمس فلم یوجد فلما سوی علیه سمعنا صوتا و لا نری شخص احد یا ایتها النفس المطئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی) مدت عمر عبد اللّه بن عباس هفتاد و یك سال بود رضی اللّه تعالی عنهما و عن سایر العترة الطاهرة النبویة و علماء الامة المصطفویة در سنه تسع و ستین در بصره علت وبا و طاعون شیوع یافته در مدت سه روز هرروز قریب هفتادهزار كس قالب تهی كردند و بروایتی در آن بلیه بیست‌هزار عروس
ص: 146
از حجله ناز روی بجوار مغفرت پادشاه بی‌نیاز آوردند و بقول امام یافعی همدرین سال آتش مخالفت میان عبد الملك بن مروان و عمرو بن سعید الاشدق اشتعال یافت و عمرو بشمشیر غدر عبد الملك مقتول شده بعالم آخرت شتافت‌

ذكر مخالفتی كه میان عمرو بن سعید و عبد الملك واقع گردید و بیان لشكر كشیدن عبد الملك بجانب عراق عرب و كشته شدن ابراهیم بن مالك و مصعب‌

عمرو بن سعید كه معروف است باشدق بعظم شان و ثروت از سایر اعیان بنی امیه امتیاز داشت و مروان در مبادی حكومت خویش آثار عناد در بشره او مشاهده كرده گفت كه من پیرم و عنقریب میمیرم و بعد از فوت من هیچكس در امر سلطنت با تو منازعت نخواهد كرد خاطر پریشان مدار و روی بشاه راه موافقت آر و عمرو باین كلمات واهی مبتهج و مباهی گشته نسبت بمروان شرایط هواداری و جانسپاری آورد تا ملك شام بر او قرار یافت و مروان نیز طریق وفاق مسلوك داشته عمرو را به نیابت خویش حاكم دمشق گردانید اما چون مروان بخلاف تصور عبد الملك را ولی‌عهد ساخته جان بمالك دوزخ سپرد عمرو بن سعید دل بر مخالفت قرار داده منتهز فرصت می‌بود و عبد الملك در اواخر سنه ثمان و ستین یا سنه تسع و ستین بقصد محاربه مصعب متوجه عراق عرب گشته عمرو را در دمشق بخلافت خود مقرر كرد و عمرو در غیبت او داعیه استقلال نموده بدعوی خلافت مشغول شد و عبد الملك در اثناء راه از این معنی وقوف یافته دفع دشمن خانگی اولی دانست و طبل مراجعت كوفته عمرو در دمشق متحصن گردید و عبد الملك آغاز محاصره كرده بعد از انقضاء چهار ماه مهم بمصالحه انجامید برین موجب كه عبد الملك و عمرو در امر خلافت باهم شریك بوده عبد الملك بامامت پردازد و عمرو ضبط اموال دیوانی را وجهه همت سازد آنگاه عمرو ابواب اتفاق مفتوح گردانیده بی‌تحاشا بسرانجام مهام جهانبانی قیام و اقدام مینمود و عبد الملك نیز بحسب ظاهر حرمت او را رعایت میفرمود و بنابر روایت اول در سنه ثمان و ستین و بروایت ثانی فی سنه تسع و ستین عبد الملك خاطر بر اخذ و قتل عمرو داده كس بطلب او فرستاد و عمرو قصد رفتن كرده برادرش یحیی بن سعید گفت امروز نزد عبد الملك مرو كه خاطرم دغدغه دارد عمرو گفت دل قوی دار كه اگر عبد الملك مرا در خواب یابد بیدار نتواند كرد یحیی گفت باری جیبه در زیر جامه بپوش و طریقه حزم مرعی دار و عمرو بقول برادر مهربان خود عمل نموده با صد كس از خواص بقصر امارت شتافت و چون بدر خانه عبد الملك رسید او را تنها باندرون گذاشتند و عبد الملك در آنخلوت ببهانه آنكه در وقت مخالفت سوگند خورده‌ام كه غل بر گردن تو نهم و اكنون میخواهم كه سوگند من راست شود غلی بر گردن عمرو نهاد و مقارن آن حال آواز بانك نماز برآمده عبد الملك متوجه مسجد شد و برادر خویش عبد العزیز را گفت كه عمرو را بقتل
ص: 147
رسان اما عبد العزیز بر وی ترحم نموده فرمان نبرد و چون نوكران عمرو عبد الملك را بی از امیر خود در مسجد دیدند افغان كرده یحیی بن سعید را خبر كردند و یحیی با جمعی كثیر بیك ناگاه در مسجد ریخته عبد الملك گفت موجب این غوغا چیست یحیی پرسید كه برادرم كجاست عبد الملك جواب داد كه با عبد العزیز مهمی سرانجام مینماید یحیی گفت بفرمای تا بیرون آید و عبد الملك بقصر درآمده از عبد العزیز پرسید كه عمرو را كشتی گفت نی و عبد الملك زبان بلعن برادر گشاده خود بسر عمرو رفت و حربه بر شكمش زد و زخم كارگر نیامده بوضوح پیوست كه عمرو جیبه در زیر جامه دارد بنابرآن گفت كه تو خود را ساخته آمده بودی آنگاه سر عمرو را از بدن جدا كرد و در آن اثنا آواز غوغاء یحیی بن سعید و اتباع او را شنید عبد العزیز را گفت كه از بام قصر سر عمرو را با ده هزار درم در میان این جماعت بیفكن و عبد العزیز بر آن موجب عمل نموده چون نوكران عمرو سر و زر بدیدند بعد از برچیدن زر سر خویش گرفتند و خاطر عبد الملك از جانب عمرو بن سعید فارغ گشته و لشگر فراوان فراهم آورده در سنه احدی و سبعین عازم عراق عرب گردید و نخست بظاهر حصار قرقیسیاء كه زفر بن الحارث بهواداری عبد اللّه بن زبیر مضبوط گردانیده بود نزول نموده محاصره فرمود و بعد از آنكه زمان توقف عبد الملك در آن نواحی امتداد یافت بوضوح پیوست كه تسخیر آن حصار بجنگ سهولت نمی‌پذیرد برادر خود محمد بن مروان را واسطه ساخت تا میان او و زفر بساط مصالحه مبسوط گردانید و زفر از قرقیسیاء بیرون آمده عبد الملك را دید آنگاه عبد الملك علم عزیمت بجانب كوفه افراشته چون مصعب كه از جمله شجعان عرب بود از توجه او خبر یافت با سپاه كوفه و بصره باستقبال روان شد و در نواحی قرقیسیاء بعبد الملك رسیده عراقیان و شامیان در میدان هیجا تاختند و اعدام و افناء یكدیگر را وجهه همت ساختند و مردان صف‌شكن و دلیران مردافكن دست باستعمال آلت قتال برآورده و خلقی را غرقه بخون كرده كوفیان بنابر شیوه ناستوده خویش راه فرار پیش گرفتند و آثار عجز و انكسار بر وجنات احوال مصعب ظاهر گشته عبد الملك از غایت محبتی كه با وی داشت چند نوبت كس نزد او فرستاد و پیغام داد كه تو از جانب من ایمنی بلكه اگر باینجانب آئی در امور ملك و مال فرمان‌فرما خواهی بود پس مناسب آنست كه دست از جنگ بازداری و بیش ازین در معركه كارزار توقف ننمائی اما مصعب پروای آن سخن نكرد و بر زبان آورد كه مثل من كسی از همچنین معركه چگونه باز تواند گشت و امان ترا بكدام امید قبول تواند فرمود و همچنان در مقام قتال پای ثبات فشرده باتفاق ابراهیم بن مالك دست‌برد بشامیان مینمود در آن اثنا ابراهیم شهید شد و آن معنی موجب اضطرار مصعب گشته دل بر مرك نهاد و پسر خود عیسی را گفت كه بجانب مكه شتافته عم خود را از نقض عهد كوفیان و شهادة من خبردار ساز عیسی گفت اگر برینموجب عمل نمایم مردم زبان طعن بر من گشایند كه در چنین محلی پدر را در میان دشمنان گذاشته فرار نمودی مصعب گفت اگر از معركه بیرون نمیروی باری به پیش صف
ص: 148
توجه نمای تا از غم تو رهائی یابم و عیسی با جمعی از شیران بیشه وغا بر دشمنان تاخته چندان كشش و كوشش بجای آورد كه كشته شد آنگاه مصعب بر شامیان حمله فرموده قاتل عیسی را بكشت و همچنان قتالی كرد كه بخیمه عبد الملك رسیده طنابهای آنرا برید عاقبت اعدا غلبه نموده زایدة بن قدامه كه پسر عم مختار بود تیغی برو زد چنانچه از اسب درافتاد و عبید اللّه بن زیاد بن ظبیان سر مصعب را از بدن جدا ساخته نزد عبد المك برد و عبد الملك در جماد الاولی سال مذكور مظفر و منصور بكوفه درآمده مردم عراق با وی بیعت نمودند و در بعضی از كتب معتبره مسطور است كه در آنروز كه عبد الملك در قصر امارت كوفه قرار گرفت و سر مصعب را پیش او نهادند شعبی یا عبد الملك بن عمیر با وی گفت كه عجب حالتیست كه درین مكان سر امام حسین علیه السّلام را دیدم كه پیش ابن زیاد آوردند و سر ابن زیاد را نیز در همین موضع پیش مختار دیدم و ایضا سر مختار را در نظر مصعب مشاهده نمودم و اكنون سر مصعب را پیش امیر المؤمنین می‌بینم و عبد الملك از استماع آنمقال متغیر گشته بتخریب آن منزل فرمان فرمود مدت حیات مصعب بروایت ابن جوزی چهل و پنج سال بود روایتست كه چون عراق عرب بحوزه تصرف عبد الملك بن مروان درآمده امارت بصره را بخالد بن عبد اللّه داد و او را گفت كه بمهلب بن ابی صفره كه از قبل عبد اللّه بن زبیر بمقاتله ازارقه مشغولست نامه فرست و او را به بیعت من دعوت نمای و خالد بموجب فرموده عمل نموده مهلب در سلك هواخواهان عبد الملك منتظم شد و در دفع خوارج بدستور معهود لوازم اهتمام بتقدیم رسانیده اكثر عظماء آن طایفه را بقتل آورد و مملكت اهواز و فارس و عراق عجم را تسخیر كرد و عبد الملك بعد از قتل مصعب چهل روز در عراق عرب توقف كرده ایالت كوفه را ببرادر خود بشیر بن مروان داده روی توجه بجانب دمشق نهاد و در سنه اثنی و سبعین عبد الملك سنان بن مكحل را بامارت خراسان فرستاد اما عبد اللّه بن حازم كه از زمان یزید بن معاویه تا آن غایت بر آن ولایت استیلا داشت زمام ایالت را بسنان بازنگذاشت و عبد الملك ازین معنی وقوف یافته به بكیر بن وشاخ كه یكی از معارف خراسان بود نامه نوشت مضمون آنكه اگر بدفع ابن حازم پردازی و مهم او را برحسب دلخواه بسازی امارت خراسان از آن تو باشد و بكیر فرصت نگاه داشته شبی با اتباع خویش بخانه عبد اللّه بن حازم كه رعایت حزم نمی‌نمود رفت و او را كشته بر سریر امارت نشست و درین سال براء بن عازب ابو عمارة الانصاری كه از جمله مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال بروایت امام یافعی احنف بن القیس التمیمی كه مكنی بابو البحر و موسوم بضحاك بود جهان فانی را وداع فرمود و احنف بصفت عقل و حلم و فضل و علم اتصاف داشت و در محاربات صفین در ملازمت حضرت امیر المؤمنین رایت غزو و جهاد برافراشت و او زمان فرخنده‌نشان رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود اما بصحبت آنحضرت مشرف نگشته بود و در وقت خلافت عمر رضی اللّه عنه بمدینه طیبه رسیده بسعادت ملازمت عترة طاهره مستسعد گردید نقلست كه در آن اوان كه معاویه یزید را منصب
ص: 149
ولایت‌عهد داد روزی در قبه حمرا نشسته فرمود تا مردم بدانجا آیند و یزید را تهنیت گویند و در آن انجمن شخصی معاویه را گفت كه یا امیر المؤمنین اگر یزید را متولی امر مسلمانان نمی‌ساختی امت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم ضایع میشدند و سایر حضار موافق مزاج معاویه سخنان بر زبان آورده احنف كه در آن مجلس بود هیچ نگفت پس معاویه او را مخاطب ساخته گفت كه یا ابا البحر چونست كه تو درین باب هیچ نمیگوئی احنف گفت اگر دروغ گویم از خدا می‌ترسم و اگر راست گویم از تو معاویه گفت جزاك اللّه خیرا عن الطاعة و درباره او انعامی لایق فرمود و بروایت سیر السلف احنف در سنه سبع و ستین بكوفه وفات یافت و مصعب بن زبیر بر وی نماز گذارد و بمشایعة جنازه او اقدام نمود و اللّه تعالی اعلم و هم در سنه اثنی و سبعین عبیدة بن قیس المرادی السلمانی از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود و از جمله تلامذه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و فقهای تابعین بود و بسبب كثرت مصاحبت با سلمان رضی اللّه عنه او را سلمانی میگفتند

ذكر ارتفاع غبار جنگ و نزاع میان عبد اللّه بن زبیر و حجاج ابن یوسف و كشته شدن عبد اللّه مقرون باصناف تحیر و تأسف‌

بثبوت پیوسته كه چون عبد الملك بن مروان را در عراق عرب منازعی نماند و بدمشق مراجعت نمود روزی خطبه خوانده خلق را بمحاربه عبد اللّه بن زبیر دعوت كرد امراء و اكابر شام جهت حرمة كعبه و مسجد الحرام سخن او را جوابی نگفتند اما حجاج بن یوسف كه در آنروزگار بغایت بی‌اعتبار بود برخاسته گفت من باین خدمت قیام نمایم و عبد الملك باو ملتفت نگشته حجاج بر زبان آورد كه این مهم را بمن نامزد فرمای زیرا كه در خواب دیده‌ام كه عبد اللّه بن زبیر را پوست میكنم آنگاه عبد الملك سه هزار سوار بحجاج داده در ماه رمضان اثنی و سبعین او را بجانب مكه گسیل فرموده حجاج بزمین حجاز رفته در طایف رحل اقامت انداخت و عبد اللّه بن زبیر چند كرت ابطال رجال بقتالش ارسال داشت در جمیع آن حروب حجاج ظفر یافت و علامات عجز و انكسار بر وجنات احوال ابن زبیر پیدا آمده حجاج بظاهر حرم شتافت و عبد اللّه در شهر متحصن شده حجاج بترتیب منجنیق و باقی اسباب محاصره قیام نمود مشهور است كه در نوبت اول كه سنك بخانه كعبه انداختند هوا تاریك شده رعد و صاعقه پدید آمد و چند كس را از لشكر حجاج بسوخت بنابرآن شامیان ترسیده دست از انداختن سنگ بازداشتند و حجاج مردم خود را تسلی داده گفت از جستن رعد و برق اندیشه منمائید كه من در زمین تهامه نشوونما یافته‌ام و در این موسم امثال این آثار درین دیار بسیار واقع میشود و بحسب اتفاق روز دیگر چند كس عبد اللّه بن زبیر نیز بصاعقه محترق گشتند لاجرم لشكریان حجاج دلیر شده بقدر مقدور در تضییق محصوران كوشیدند و در مكه قحطی عظیم روی نموده بلاء غلا بمرتبه‌ای شیوع یافت كه از نان نشان نماند و
ص: 150
گوشت در غیر ابدان آدمیان بنظر درنمی‌آمد لاجرم اتباع ابن زبیر از محنت جوع بجان رسیده متعاقب از وی میگریختند و بعضی بحجاج پیوسته زمره‌ای در اطراف آفاق متفرق میشدند و بالاخره مهم بدانجا انجامید كه دو پسر عبد اللّه كه موسوم بحمزه و حبیب بودند از وی روی‌گردان گشته بامان حجاج درآمدند و حجاج بابن زبیر پیغام فرستاد كه خود را بیهوده بكشتن مده و با عبد الملك بیعت نمای كه من ترا زنهار میدهم و هرالتماس كه فرمائی بسمع رضا میشنوم عبد اللّه بدان سخن التفات نفرمود و چون با او زیاده از دو كس نماندند نزد مادر خود اسماء ذات النطاقین بنت ابی بكر الصدیق رضی اللّه عنها رفته كیفیت اضطرار خود و پیغام امان حجاج را معروضداشت و پرسید كه درین باب بخاطر شریف تو چه میرسد اسما گفت ای پسر اگر درین محاربات حق بجانب تو بوده است عنان اختیار خود در قبضه اقتدار بنی امیه منه زیرا كه ایشان بقول خویش وفا ننمایند و پیداست كه از عمر تو چه باقی مانده و بر ضمیر خردمندان پوشیده و پنهان نیست كه بنام و ننگ از عالم رفتن بر زندگانی كه بكام دشمن گذرد ترجیح دارد عبد اللّه گفت ای مادر خدای ترا جزای خیر دهاد كه لوازم اشفاق و نصیحت بجا آوردی و مرا نیز خاطر بر همین معنی قرار یافته بود لیكن میخواستم كه از رای صوابنمای تو استطلاع نموده مراسم وداع مرعی دارم آنگاه جوشن پوشیده آهنگ جنگ ساز داد و بر مخالفان تاخته با وجود كبر سن بهر حمله مبارزی بر خاك هلاك انداخت آخر الامر ملاعین شام او را بمسجد الحرام رانده از عقب درآمدند و سنگین‌دلی خشتی بر سر عبد اللّه زده او را از پای درآورد و مردی از بنی مراد سرش از تن جدا كرده پیش حجاج برد و آن ظالم سجده شكر كرده آن سر را نزد عبد الملك فرستاد و جسدش را از دار بیاویخت و عبد اللّه اول مولودی بود كه در اسلام بعد از هجرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام بمدینه متولد شد و رسول صلی اللّه علیه و سلم او را تحنك فرمود كنیتش ابو حبیب و اوقات حیاتش هفتاد و یك سال و چند ماه نقلست كه چون خبر قتل عبد اللّه بمادرش رسید با وجود آنكه سنش از نود تجاوز كرده بود حایض گشت و گفت (رحمك اللّه یا عبد اللّه لقد بكی علیك كل شیی‌ء من جسمی حتی رحمی بكت علیك) و حجاج با آن ضعیفه ملاقات كرده گفت چون دیدی آنچه من با پسر تو كردم جواب داد كه چه كردی تو دنیاء او را بفساد آوردی و از او امور آخرت تو بفساد انجامید و اسما نیز در آن چند روز فوت شد و او را ذات النطاقین بدانجهة میگفتند كه در وقتی كه رسول صلی اللّه علیه و سلم از مكه متوجه مدینه بود نطاق یعنی كمربند خود را دونیم كرده نصفی را بر سفره كه توشه رسول در آنجا بود بست و نصفی را بر میان خویش و از مردم مشهور كه در وقت محاصره مكه باهتمام اهل شام بقتل رسیدند یكی عبد اللّه بن صفوان بن امیة الجحمی است كه در سلك اعیان حریم حرم منتظم بود و دیگری عبید اللّه بن مطیع العدوی كه در وقت خروج مختار در كوفه حكومت مینمود و ایضا عبد الرحمن بن عثمان بن عبد الشمس در آن ایام كشته شد و او برادرزاده طلحة بن عبید اللّه است و در اثناء غزوه حدیبیة ایمان آورده بود
ص: 151
و این وقایع در سنه ثلاث و سبعین روی نمود و در اواخر جمادی الاخری حجاج بمكه مكرمه درآمده حكومت آن بقعه بفرمان عبد الملك بن مروان بر وی قرار یافت و همدرین سال محمد بن مروان از قبل برادر خود عنان عزیمت بایالت ولایت ارمنیه و جزیره تافت و در همین سال حجاج خانه كعبه را ویران كرده باز آبادان ساخت چنانچه شمه‌ای از این حكایت در جزو سیوم از مجلد اول مسطور گشت و در اواخر همین سال یا در اوایل سنه اربع و سبعین عبد اللّه بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهما در مكه وفات یافت و عبد اللّه در صغر سن با پدر خویش از مكه بمدینه هجرة كرده بود و پیوسته اوقات را باداء وظایف طاعات و عبادات مصروف همی داشت در سیر السلف مسطور است كه سرنیزه در وقت ازدحام انام بپای عبد اللّه رسید و هردو قدمش ورم كرده آن عارضه موجب فوت او شد و از سوق كلام صاحب كشف الغمه چنان بوضوح می‌پیوندد كه حجاج فرمود تا حربه مسمومه بپای عبد اللّه رضی اللّه عنه رسانیدند و زهر در اندام او اثر كرده روی بعالم آخرت نهاد ابن عبد البر كه مؤلف كتاب استیعابست گوید كه عبد اللّه بن عمر در وقت رحلت بر زبان آورد كه نفس من از امور دنیا بر هیچ‌چیز متاسف نیست مگر بر آنكه در ملازمت علی بن ابیطالب علیه السّلام بافئه باغیه مقاتله ننمودم مدت عمر عبد اللّه بن عمر بقول اكثر اهل خیر هفتاد و هشت سال بود و بروایت حمد اللّه مستوفی هشتاد و چهار سال و در سنه اربع و سبعین عبد الملك بن مروان بكیر بن وشاح را از امارت خراسان معزول ساخته آنمنصب را بامیة بن خالد بن عبد اللّه داد و درین سال بشیر بن مروان روی بجهان جاودان نهاد و همدرین سال ابو سعید الخدری و سعد بن مالك الانصاری كه از جمله فقها و اعیان اصحابست و در غزوه خندق و مجلس بیعت الرضوان شرف ملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم دریافته بود از عالم انتقال فرمود و او مدت نود و چهار سال درین جهان زندگانی نمود و همدرین سال سلمة بن الاكوع الاسلمی كه در سلك شجعان صحابه انتظام داشت در مدینه رایت عزیمت بجانب منزل آخرت برافراشت و از جمله فضایل سلمه آنكه در غزوه غابه رسول صلی اللّه علیه و سلم در شأن او فرمود كه امروز بهترین پیادگان ما سلمة بن الاكوع است مدت عمرش هشتاد سال بود و در سنه خمس و سبعین عریاض بن ساریه كه از جمله مشاهیر صحابه است و ابو ثعلبة الخثینی جهان فانی را وداع كردند و همدرین سال عبد الملك باقامت مناسك حج اسلام قیام نموده حجاج بن یوسف را از حكومت حجاز عزل كرد و زمام ایالت عراق عجم را در قبضه اقتدار او نهاد و حجاج نخست بكوفه رفته بعد از روزی چند كه بظلم و جور پرداخت ببصره شتافت و در آنولایت نیز همین طریقه ناپسندیده پیش گرفت و از معارف بصره عبد اللّه بن جارود با فوجی از جنود بمخالفت حجاج كمر بسته ابواب جنگ و جدال بازگشادند و در سنه سته و سبعین بین الجانبین قتالی فاحش دست داد و چون نزدیك رسید كه حجاج مغلوب شود تیری از شصت قضا بمقتل ابن جارود رسید و حجاج ظفر یافته سپاه عبد اللّه منهزم گردید گویند كه از جمله رفیقان عبد اللّه بن جارود یكی انس بن
ص: 152
مالك بود و حجاج بسبب شفاعت قتیبة بن مسلم خون انس را بخشید اما مشافهة او را سخنان درشت گفته دشنامها داد و خبر آن سفاهت بسمع عبد الملك رسیده بحجاج نامه خشونت‌آمیز ارسال داشت تا نسبت بانس مراسم اعتذار بتقدیم رسانید

تسبیب خروج صالح بن مسرح و شبیب و ذكر محاربات ایشان با حجاج علی الترتیب‌

صالح تمیمی كه بصفت زهد و صلاح در آنزمان اشتهار تمام داشت چون بكرات اخبار ظلم و تعدی حجاج و سایر عمال عبد الملك بن مروان را شنود جمعی از مریدان و تلامذه را با خود متفق گردانیده در مقام خروج شد و در خلال آن احوال شبیب بن یزید بن نعیم الشیبانی كه در میدان شجاعت و پهلوانی قصب السبق از ابطال طوایف انسان میربود و قاصدی پیش صالح فرستاده پیغام نمود كه حالا مقتدای فرق برایا توئی اگر بدفع ظلمه می‌پردازی فهو المطلوب و الامارا اجازت فرمای تا دیگری پیدا كنیم صالح جواب داد كه خروج من موقوف بحضور تست و شبیب با اصحاب و اقربا در نواحی موصل بصالح پیوسته در شهور سنه سته و سبعین اسبان محمد بن مروان را كه در آن حوالی میچرید متصرف گردیدند و پیادگان خود را سوار ساخته علم مخالفت مرتفع گردانیدند و محمد بن مروان بعد از استماع اینخبر عدی بن عدی الكندی را بدفع ایشان نامزد كرده عدی منهزم باز گشت و نوبت دیگر محمد لشگری بدفع آن طایفه فرستاده یكروز از صباح تا رواح مقاتله واقع شد و چون پرده سیاه‌فام شام حجاب ظلمانی در پیش عیون نورانی فروگذاشت صالح و شبیب از آنمقام در حركت آمدند و بتعجیل تمام طی مسافت كرده بدسكره رفتند و حجاج حارث بن عمیر را بمحاربه ایشان ارسال داشته صالح در اثناء قتال بزخم تیغی از عالم انتقال نمود و شبیب با اتباع جان بكنار كشیده در حصار كهنه خزید و شبیخونی بر حارث زده او را بگریزانید و متوجه مداین شد آنگاه حجاج سفیان بن ابی العالیه خثعمی را بدفع او نامزد كرده سفیان منهزم بازگردید و سورة ابن الحبر التمیمی متوجه قتال آن پهلوان عدیم المثال گشته در نهروان باو رسید و بی از آنكه كاری از پیش تواند برد بمداین كه مقر عز او بود مراجعت نمود و شبیب بتكریت رفت و چهارپایان حجاج را كه در آن نواحی یافت متصرف شد بعد از آن سعید بن مخالد و عثمان بن سعید بن شرحبیل كندی بفرمان حجاج متعاقب یكدیگر بحرب شبیب شتافتند و سعید بر دست شبیب كشته گشته عثمان مانند سایر یاران بازگشت و سوید بن عبد الرحمن بن السعدی با دو هزار سوار سر در پی شبیب نهاده بین الجانبین محاربات دست داد و شبیب بطرف حیره رفته با اهل بادیه جنگهای مردانه كرد و آتش غارت و نهب در منازل بادیه‌نشینان زده عزیمت كوفه نموده حجاج در بصره از عزم شبیب وقوف یافته او نیز متوجه كوفه گشت و آن دو سردار در یكروز بكوفه رسیدند اما حجاج سبقت گرفته بقصر امارت درآمد و شبیب در شب بدر كوشك
ص: 153
رفته عمودی بر در زد كه اثرش باقی ماند آنگاه بنابر نذری كه كرده بود با هفتاد كس از اتباع خود بمسجد جامع شتافت و دو ركعت نماز گذارده در ركعت اول سورة البقره و در ركعت ثانی سوره آل عمران قرائت نموده متوجه اهواز گشت در مرآة الجنان مسطور است كه در سنه سته و سبعین حجاج زایدة بن قدامه ثقفی را بحرب شبیب نامزد كرد و زایده در اثناء مقاتله كشته گشته مهم شبیب روی در ترقی نهاد و در سنه سبعین عتاب بن ورقاء الریاحی و حارث بن معاویة الثقفی و ابو الورد البصری و طهمان غلام امیر المؤمنین عثمان بن عفان بفرمان حجاج متعاقب و متواتر با جنود فراوان بقتال شبیب اقبال نموده تمامی سرداران در میدان بقتل برسیدند آنگاه حجاج بنفس خود متوجه شبیب شد در منزل حمام اعین تلاقی عسكرین دست داد و حرب صعب روی نموده شبیب فرار بر قرار اختیار كرد و منكوحه او غزاله بچنگ گرك اجل فتاد و از سیاق كلام امام یافعی چنان مستفاد میگردد كه وصول شبیب بكوفه و اداء نذر مذكور بعد ازین وقایع روی نموده بود القصه قرب دو سال فتنه شبیب امتداد یافته بعضی دیگر از امراء مثل محمد بن موسی بن طلحه التمیمی و نعیم بن علیم در معركه شبیب از پای درآمدند و آخر الامر حجاج سفیان بن ابرد كلبی را با لشكر بسیار بدفع شبیب ارسالداشت و سفیان در وقتی كه شبیب از جانب كرمان متوجه عراق عرب بود بوی رسیده در كنار رود اهواز آتش قتال اشتعال یافت و بعد از غروب شبیب خواست كه از جسر رود مذكور عبور نموده در آنجانب آب فرود آید اما چون بمیان پل رسید اسبش بر پشت مادیانی كه در پیش او قدم می‌نهاد جست و شبیب از اسب جدا شده در آب افتاد و فی الفور متاع هستی بباد فنا داد و اصحاب سفیان جسدش را از آب بیرون كشیده سینه‌اش بشكافتند و دل او را مانند سنك سخت یافتند نقلست كه چون مادر شبیب را گفتند كه پسرت كشته شد تصدیق ننمود و بعد از آنكه شنود كه در آب غرق گشته نوحه و زاری آغاز نهاد سبب اینمعنی را از وی پرسیدند جواب داد كه در حین ولادت شبیب شعله آتش بنظرم درآمد كه از من جدا شد و همان زمان دانستم كه آتش را جز آب چیزی فرونتواند نشاند در تاریخ گزیده مذكور است كه شجاعت شبیب بمرتبه بود كه یكسواره با سیصد مرد در میدان نبرد آمدی و هرچند لشگر خصم بسیار بودی با هزار سوار پیش رفتی و محاربه نمودی ولادت شبیب بروایت مؤلف تحفة المكیة در سنه خمس و عشرین روی نموده بود غرقه شدن كشتی عمر او در گرداب فنا باتفاق مورخان فضیلت انتما فی سنة سبع و سبعین دست داد و همدرین سال بسعی مهلب بن ابی صفره و سفیان ابرد عبدربة الكبیر و قطری بن فجاءة كه از امراء ازارقه بودند با اكثر رؤساء آن طایفه بقتل رسیدند و بقیة السیف متفرق گشته دیگر سلك جمعیت ایشان انتظام نیافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه بروایتی كشته شدن قطری در سنه تسع و سبعین روی نمود و قاتل او سواد یا سورة بن الحبر الدارمی بود و در سنه ثمان و سبعین عبد الملك امیة بن عبد اللّه را از حكومت خراسان عزل كرد امارت آن ولایت را نیز بحجاج داد و حجاج از قبل خویش مهلب را
ص: 154
بخراسان و عبید اللّه بن ابی بكره را به سجستان فرستاد و همدرین سال جابر بن عبد اللّه السلمی الانصاری رضی اللّه عنه كه از جمله كبار اصحاب سید ابرار و اجله احباب حیدر كرار بود از عالم ناپایدار بدار القرار انتقال نمود جابر رضی اللّه عنه آخر كسی است از اهل عقبه كه وفات یافت مدت عمرش نود و چهار سال بود علیه الرحمة من المعبود و همدرین سال زید بن خالد الجهنی كه از مشاهیر صحابه بود از عالم انتقال نمود مدت عمرش بقول صاحب گزیده هشتاد و پنج سالست و در همین سال ابو امیه شریح بن حارث الكندی را كه مدت هفتاد و پنج سال بقضاء ولایت كوفه انتقال نموده بود و صد سال از عمرش گذشته قضا رسیده سجل حیاتش منطوی گشت و او بصفت فقاهت و فصاحت و علم باحكام شریعت اتصاف داشت و در سنه تسعة و سبعین عبید اللّه بن ابی بكره لشكر بسر ملك كابل رتبیل كشید و رتبیل ملك بازگذاشته چند كوس پس نشست و چون عبید اللّه پیشتر رفت كسان فرستاد تا از عقب سپاه اسلام درآمده طرق را مضبوط گردانیدند و عبید اللّه هفتصد هزار درم از كفار قبول كرد تا از سر شوارع برخیزند و او را بگذارند كه مراجعت نماید اما شریح بن هانی كه سر دار لشكر كوفه بود این صلح را نه‌پسندید و با آنكه عمرش از صد سال تجاوز نموده بود با كافران حرب فرمود تا شهید شد و عبید اللّه مبلع مذكور را به رتبیل داده بسلامت مراجعت نمود و بروایت امام یافعی همدران سال اجلش رسیده روی بعالم آخرت آورد بیت
چون از قضا گریز تواند كسی كه هست‌دست قضا عنانكش او هركجا گریخت در مرآة الجنان مسطور است كه جود عبید اللّه بن ابی ابكره بمرتبه بود كه هرعید صد بنده آزاد میكرد و همدرین سال عبد الرحمن بن عبد اللّه بن مسعود الهذلی وفات یافت العزة و البقاء اللّه سبحانه و تعالی‌

ذكر مخالفت عبد الرحمن بن محمد بن اشعث با حجاج و آنچه میان ایشان واقع شد از عناد و لجاج‌

در روضة الصفا مسطور است كه روزی حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را مخاطب ساخته گفت ظاهر تو بصفات حمیده آراسته است عبد الرحمن گفت باطن من نیز از سمات سنیه پیراسته است و بعد از لحظه كه عبد الرحمن از مجلس بیرون رفت حجاج گفت هرگز عبد الرحمن را نه‌بینم كه رغبت گردن زدنش نداشته باشم و شعبی این حدیث را بعبد الرحمن رسانیده خدمتش نهال عداوة حجاج در زمین دل نشاند و در سنة ثمانین حجاج عنان امارت ولایت سیستانرا در قبضه اختیار عبد الرحمن نهاده او را با چهل هزار مرد جرار بمحاربه رتبیل و تسخیر كابل مامور گردانید و عبد الرحمن بسجستان شتافته و سپاه آن دیار را اضافة لشكر خودساخته رایت محاربه رتبیل برافراخت و رتبیل مملكت بازگذاشته هر چند عبد الرحمن پیش میرفت او پس می‌نشست و عبد الرحمن از كید رتبیل وقوف یافته بر سر عقبات مردم جلد كاردیده نشاند تا رتبیل نتواند كه با وی آن عمل كند كه با عبید اللّه
ص: 155
كرده بود القصه چون بسیاری از ولایات رتبیل بتحت تصرف عبد الرحمن درآمد سالما غانما بجانب سیستان بازگشت و كیفیت حال بحجاج عرضه داشت نمود و حجاج را معاودت عبد الرحمن موافق مزاج نیفتاده سخنان خشونت‌آمیز در جواب قلمی كرد و از آنجمله یكی آن بود كه هم امسال باستیصال رتبیل باید پرداخت و الا امارت سپاه را باسحق بن محمد باید گذاشت و عبد الرحمن این مكتوب را باشراف و اعیان نموده همه ایشان زبان بلعن حجاج گشادند و در مخالفتش با عبد الرحمن كمر موافقت بر میان بستند و در سنه احدی و ثمانین عبد الرحمن قاصدی نزد رتبیل فرستاده با وی صلح كرد بر آنجمله كه اگر بر حجاج ظفر یابد هرگز از او خراج نطلبد و اگر مهم برعكس بود پناه بوی برد آنگاه با سپاه فراوان بجانب عراق نهضت نمود و چون حجاج بر نهضت و مخالفت عبد الرحمن اطلاع یافت باستقبالش شتافت و هردو لشكر در تستر بهمرسیده نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم عبد الرحمن وزید و حجاج بصوب بصره گریخته در آن بلده صد و پنجاه هزارهزار درم بر سپاهیان تقسیم نمود و بعد از آن در حركت آمده موضع زاویه را لشكرگاه ساخت و مقارن ارتحال او عبد الرحمن ببصره رسیده خواص و عوام آن بلده غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و در اوایل محرم سنه اثنی و ثمانین عبد الرحمن با جنود جلادت‌آئین متوجه حجاج گشته بین الجانبین محاربات عظیمه بوقوع انجامید و در اواخر ماه مذكور عبد الرحمن انهزام یافته بكوفه رفت و ساكنان بصره با عبد الرحمن بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبد المطلب بیعت نمودند و بمقاتله حجاج اقدام فرموده بعد از آنكه پنج شبانه‌روز میان ایشان كشش و كوشش دست داد ابن عبد الرحمن نیز منهزم بكوفه رفته بآن عبد الرحمن پیوست و حجاج ببصره درآمده یازده هزار كس از متوطنان آن دیار بقتل رسانید ارباب اخبار آورده‌اند كه چون عبد الرحمن محمد بن اشعث بكوفه رسیده اكثر پیران صحابه و كبار تابعین متوجه دفع شر حجاج لعین گشته با عبد الرحمن بیعت كردند و او صد هزار سوار را بانعام و اكرام خوشدل و مسرور گردانیده بدیر الجماجم شتافت و مقارن آنحال جنود شام كه بمددكاری حجاج آمده بودند بوی پیوستند و حجاج باستظهار تمام در برابر عبد الرحمن آمده ابواب جنگ و نزاع مفتوح گشت و هرروز قتالی شدید روی نموده مهم از مدارا و مواسا درگذشت در آن اثنا عبد الملك بن مروان پسر خود عبد اللّه و محمد بن مروان را بدانجانب فرستاده ایشانرا گفت كه چون بحجاج ملحق شوید كس نزد عبد الرحمن و رؤساء اصحاب او ارسالداشته استفسار نمائید كه سبب مخالفت ایشان امارت حجاج است یا امری دیگر بر تقدیر شق اول حجاج از امارت عراق معزول بوده محمد بن مروان قائم‌مقام باشد و عبد الرحمن حكومت هریك ازان بلاد را كه اختیار نماید باو گذارد و الاحجاج بدستور حاكم بوده شما مددكار او باشید تا قضیه عبد الرحمن فیصل یابد و چون عبد اللّه و محمد بحجاج پیوسته سخنان عبد الملك را بعبد الرحمن پیغام نمودند عبد الرحمن بعد از تقدیم مشورت با اشراف و اعیان خاطر بر مخالفت مروانیان قرار داده از جانبین آتش پیكار برافروختند
ص: 156
و مدت مقابله عبد الرحمن و حجاج سه ماه و سیزده روز امتداد یافته بروایت امام یافعی در آن ایام هشتاد و چهار نوبت مقابله واقع شد و در هشتاد و سه كرت آثار غلبه در جانب عبد الرحمن ظاهر گشته كرت اخیر حجاج ظفر یافت و عبد الرحمن بطرف كوفه گریخته از آنجا ببصره رفت و در اوایل سنه ثلث و ثمانین نوبت دیگر در موضع مسكن میان عبد الرحمن و حجاج محاربات بوقوع انجامید و بعد از پانزده شبانروز عبد الرحمن انهزام یافت و بصوب سیستان شتافت و بنابر آنكه عمارة بن تمیم با سپاه عظیم بموجب فرموده حجاج متوجه سیستان بود عبد الرحمن بقلعه بست رفت و كوتوال آنحصار عیاض شیبانی اگرچه گماشته عبد الرحمن بود بخیال تقرب حجاج بندی گران بر پایش نهاد و ملك كابل بر كیفیت واقعه مطلع شده لشكر به بست كشید و عبد الرحمن را خلاص ساخته بمملكت خود برد مقارن آنحال شصت هزار سوار از گریختگان سپاه عراق بسیستان رسیده عبد الرحمن را طلبیدند و عبد الرحمن بهواخواهان پیوسته در آن اثنا عمارة بن تمیم نزدیك بایشان منزل گزید و عبد الرحمن سجستانرا گذاشته رایت عزیمت بجانب خراسان برافراشت و در راه عبد اللّه بن عبد الرحمن القرشی با دوازده هزار كس از وی تخلف نمود عبد الرحمن متوهم شد و نوبت دیگر پناه به رتبیل برد و بعضی از لشكریان به عبد الرحمن بن عباس بیعت كرده بقیه متفرق گشتند و عبد الرحمن هاشمی بهراة شتافته میان او و یزید بن مهلب نایره قتال التهاب یافت و شكست بر عراقیان افتاده جمعی كثیر از اشراف و اعیان بذل اسر گرفتار گشتند و اسامی بعضی از آن اسیران اینست محمد بن عمر بن سعد بن ابی وقاص كه او را بسبب طول قامت ظل الشیطان میگفتند و عمر بن موسی بن عبد اللّه بن عباس بن اسود بن عوف هلقام بن نعیم قعقاع بن فیروز بن حصین عبد الرحمن بن طلحة بن عبد اللّه بن خلف خزاعی عبد اللّه بن فضاله و یزید بن مهلب عبد الرحمن بن طلحه و عبد اللّه بن فضاله را گذاشته بقیه ایشانرا پیش حجاج فرستاد و آن سفاك علی الفور بكشتن آن مسلمانان فرمان داد گویند كه یكی از اساری كه حجاج بقتلش حكم كرده بود گفت مرا بر امیر حقی است حجاج پرسید كه بر من چه حق داری جواب داد كه نوبتی عبد الرحمن بن محمد بن اشعث ترا دشنام می‌داد من او را منع كردم حجاج گفت بر صدق این سخن هیچ بینه هست گفت بلی فلان اسیر گواه است و حجاج آنشخص را طلبیده استفسار آنحال نمود برطبق دعوی مدعی اداء شهادت بجای آورد حجاج گفت تو چرا ابن اشعث را از شتم مانع نگشتی گفت بدانجهة كه من ترا دشمن می‌داشتم حجاج فرمود كه آن‌یك را بجهة حقی كه ثابت كرد و این‌یك را بوسیله راستی كه گفت بگذارید و در سنه اربع و ثمانین رتبیل بوعد و وعید حجاج فریب یافته عبد الرحمن را با بعضی از متعلقانش مقید گردانید و پیش عمارة بن تمیم فرستاد و عبد الرحمن در اثناء راه خود را از موضع بلند بیفكند تا هلاك شد و عماره فرمود تا سر او را از تن جدا كردند و سایر بندیان را نیز كشته رؤس ایشان را نزد حجاج روان گردانید و آن سردفتر اهل شقاق خوش‌دل و مسرور گردید
ص: 157

ذكر وفات بعضی از اعیان و اشراف و امرا و حكام اطراف‌

بروایت بعضی از ثقات مورخین در سنه ثمانین عبد اللّه بن جعفر الطیار رضی اللّه عنهما از دار فنا بسرای بقا انتقال فرمود و تولد عبد اللّه در حبشه اتفاق افتاده بود و او در صغر سن بشرف ملاقات سید كاینات علیه افضل الصلوات مشرف گشت و از آنحضرت نوازش یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه مانند عبد اللّه بن جعفر در جود و سخا كسی نبود بنابر آن او را جواد میگفتند و همدرین سال ابو ادریس الخولانی عابد اللّه بن عبد اللّه كه فقیه و قاضی دمشقیان بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال اسلم غلام عمر بن الخطاب كه در سلك فقها انتظام داشت لواء عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و در سنه احدی و ثمانین ابو القاسم محمد بن علی المرتضی علی نبینا و علیه السّلام كه مشهور است بمحمد بن حنفیه بجوار مغفرت خالق البریه پیوست و محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بوفور علم و طاعت موصوف بود و بكمال فضل و شجاعت معروف و سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم امیر المؤمنین علی علیه السّلام را از تولد محمد خبر داده فرموده بود كه زود باشد كه ترا پسری متولد شود باید كه او را باسم و كنیت من موسوم و مكنی گردانی بنابرآن شاه مردان آن نهال گلشن ولایت را محمد نام نهاده ابو القاسم كنیت داد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه محمد بن حنفیه رضی اللّه عنه بغایت شدید القوة بود چنانچه مبرد در كامل التواریخ آورده است كه نوبتی زرهی نزد امیر المؤمنین علی علیه السّلام آوردند آنحضرت فرمود كه این درع دراز است و این مقدار از آن كوتاه می‌باید كرد محمد رضی اللّه عنه دست بدان زره برده بزور پنجه آنقدر كه امیر المؤمنین حیدر تعیین فرموده بود از دامن آن منقطع ساخت نقل است كه نوبتی از محمد رضی اللّه عنه پرسیدند كه چونست كه پدر ترا بحرب ابطال فرستاده در مهالك می‌اندازد و حسن و حسین علیهما السلام را از امثال این امور معذور میدارد جواب داد كه از برای آنكه ایشان بمنزله دو چشم ویند و من بمثابه دو دست او و محافظت چشم بدست مناسب است و زمره‌ای از شیعه محمد بن حنفیه را مهدی تصور كرده چنان اعتقاد نموده بودند كه آنجناب در جبل رضوی كه كوهیست نزدیك مدینه بسرمنزل اختفا شتافته و رزاق علی الاطلاق آب و عسل در آن جبل بوی میرساند و بنابراین مدهب یكی از شعراء عرب این ابیات در سلك نظم كشیده كه شعر
الا ان الائمة من قریش‌ولاة الحق اربعة سواء علی و الثلثة من بنیه
هم الاسباط لیس بهم خفاءفسبط سبط ایمان و بر
و سبط غیبته بكربلاءو سبط لا یذوق الموت حتی
یقود الخیل بقدمها اللواءیراه مخفیها بجبال رضوی
مقیما عنده عسل و ماء
مدت عمر محمد حنفیه رضی اللّه عنه بروایت امام یافعی شصت و نه سال بود و اللّه اعلم و در سنه اثنی و ثمانین مهلب بن ابی صفرة الازدی كه از قبل حجاج بایالت خراسان اشتغال داشت در مرو الرود كه بمرغاب اشتهار دارد بمرض موت مبتلا گشت و در وقت سكرات اولاد صلبی خود را كه ده نفر بودند جمع آورده بصله
ص: 158
رحم و عدم مخالفت و قرائت قرآن و تعلیم سنن وصیت نمود و فرمود كه (ایاكم كثرة الكلام فی مجالسكم ثم مات و صلی علیه ابنه حبیب) و چون خبر فوت مهلب بسمع حجاج رسید پسرش را بامارت خراسان سرافراز گردانید و همدرین سال ابو مریم زر بن حبیش الاسدی القاری وفات یافت در سیر السلف مسطور است كه مهارت زر در عربیت بمثابه‌ای بود كه عبد اللّه بن مسعود از آن باب از وی سؤال میفرمود مدت عمرش را صد و بیست سال گفته‌اند و همدرین سال كمیل بن زیاد النخعی را كه از جمله كمل اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام بود حجاج بشرف شهادت رسانید و همدرین سال جمیل بن عبد اللّه بن معمر كه در سلك مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت و پیوسته تخم محبت بثنیه را كه بغایت جمیله بود در زمین دل میكاشت فوت شد و جمیل و بثینة هردو از قبیله عذره بودند و ذكور و اناث قبیله مذكوره بسلوك در طریق تعشق اشتهار دارند چنانچه گویند نوبتی شخصی از مردی پرسید كه از كدام قبیله جواب داد كه (من قوم اذا احبوا ماتوا) و جاریه این سخن شنوده گفت (هذا عذری و رب الكعبة) و چون معلوم كردند چنین بود و در سنه ثلث و ثمانین قاضی مصر عبد الرحمن الخولانی بجهان جاودانی انتقال نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه عبد العزیز بن مروان هرسال مبلغ ده هزار دینار بعبد الرحمن می‌داد و او وجه مذكور را بتمام خرج كرده هیچ ذخیره نمی‌نهاد و در سنه اربع و ثمانین عبد اللّه بن عبد الملك بن مروان مصیصه را مفتوح ساخت و همدرین سال حجاج شهر واسط را طرح انداخت و همدرین سال حجاج ایوب بن زید الهلالی را كه مشهور است بابن القریه بسبب موافقت با عبد الرحمن بن محمد بن اشعث بقتل رسانید و ابن قریه اعرابی بود امی اما در میدان فصاحت و بلاغت قصب السبق از خطبا و بلغاء عرب می‌ربود و بعضی از اسوله و اجوبه كه میان او و حجاج وقوع یافته در تاریخ امام یافعی مسطور است هركرا میل اطلاع بر آن سخنان باشد رجوع بكتاب مذكور نماید و همدرین سال عبد اللّه بن الحارث بن نوفل الهاشمی از عالم انتقال نمود و او را رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم تحنك فرموده بود و در همین سال روح الجذامی كه بصفت علم و عقل اتصاف داشت و چندگاه از قبل عبد الملك در فلسطین رایت حكومت می‌افراشت فوت شد و حجاج یزید بن مهلب را از خراسان طلبید و محبوس گردانیده ایالت آنولایت را به قتیبة بن مسلم الباهلی تفویض نمود و همدرین سال عبد العزیز بن مروان كه مدت بیست سال حاكم مصر بود وفات یافت و عبد العزیز بموجب وصیت مروان ولی‌عهد عبد الملك بود و پس از فوت او عبد الملك ولد خود عبد اللّه را در مصر والی ساخته منصب ولایت‌عهد را به پسر دیگر ولید ارزانی داشت و مقرر كرد كه بعد از ولید پسر دیگرش سلیمان حاكم مسلمانان باشد و درین سال واثلة بن الاسقع اللیثی كه یكی از اصحاب صفه بود و بصفت فضل و شجاعت اتصاف داشت رایت سفر آخرت برافراشت (و هو آخر من مات بدمشق من الصحابة) مدت حیاتش بعقیده امام یافعی و ابن جوزی نود و هشت سال بود و بمذهب صاحب سیر السلف صد و شصت و پنج سال و اللّه اعلم بحقیقة الحال و همدرین
ص: 159
سال خالد بن یزید بن معاویه وفات یافت و او را بعضی از مورخان بوقوف در علم طب و شعر تعریف كرده‌اند و در سنه سته و ثمانین ابو امامه باهلی كه صدی بن عجلان نام داشت در مكه فوت شد و او در جنگ صفین در ملازمت امیر المؤمنین علی علیه السّلام بود (و هو آخر من مات من الصحابه بمكه) مدت عمر ابو امامه بروایت یافعی صد و شصت و شش سال و در همین سال بقول بعضی از اهل كمال ابی اوفی الاسلمی در كوفه وفات یافت (و هو آخر من مات بالكوفه من الصحابة) و همدرین سال بروایت صحیح عبد اللّه بن حارث بن زبیدی بعالم ابدی شتافت (و هو آخر من مات بمصر من الصحابة)

ذكر فوت عبد الملك بن مروان و بیان تعداد اولاد او

طایفه‌ای از كبار مورخین باقلام بلاغت‌آئین مرقوم گردانیده‌اند كه در ماه رمضان سنه سته و ثمانین عبد الملك گفت كه من درین ماه از مرك بغایت میترسم زیرا كه در رمضان متولد شده‌ام و در رمضان مرا از شیر باز كرده‌اند و در رمضان با من بیعت نموده‌اند و چون هلال شوال هویدا گشت آن دغدغه از خاطرش مرتفع شد اما در منتصف همان ماه وفات یافت نقلست كه در وقت اشتداد مرض عبد الملك اطبا گفتند كه اگر آب آشامد جویبار حیاتش بخاك ممات انباشته گردد و عطش بر وی غلبه كرده از ولید كه ولی‌عهدش بود آب طلبید ولید گفت بنابر قول اطبا آشامیدن آب ممنوعست و عبد الملك روی بدختر خویش آورده همین التماس نمود ولید خواهر را از آب دادن مانع آمده عبد الملك گفت بگذار مرا تا آب دهد و الا ترا از ولایت عهد عزل كنم ولید گفت كه دیگر هیچ نماند و فرمود تا او را آب دادند آشامیدن همان بود و بر خاك ریختن آب زندگانیش همان در تاریخ حافظابرو مزبور است كه عبد الملك شانزده پسر و سه دختر داشت بدین تفصیل ولید سلیمان مروان اكبر عایشه این چهار فرزندش یك مادر داشتند یزید مروان اصغر معاویه ام كلثوم این چهار دیگر از عاتكه بنت یزید بن معاویه در وجود آمده بودند هشام والده‌اش عایشه مخزومیه بود ابو بكر از عایشه بنت موسی بن طلحة بن عبید اللّه تولد نموده بود و حكم مادرش ام ایوب بنت عمرو بن عثمان بن عفان بود فاطمه والده‌اش مغیره نام داشت عبد اللّه مسلم مقدر عینیة محمد سعید الخیر حجاج این هفت پسر از امهات اولاد متولد گشته بودند

ذكر ولید بن عبد الملك‌

ولید بقول مورخان صاحب تایید جباری بود عنید در زمان حكومت خود مرتكب جور و ظلم فراوان گردید گویند رسول صلی اللّه علیه و سلم این نام را مكروه شمردی و بزبان وحی بیان آوردی كه مانند فرعون در امت من ولید نامی باشد كه او را فرعون ثانی خوانند و مضمون این حدیث در شان ولید بن عبد الملك سمت وضوح یافت اما اعتقاد
ص: 160
شامیان چنان است كه ولید افضل خلفاء بنی امیه بود زیرا كه مسجد جامع دمشق را كه مشهور است بجامع بنی امیه او ساخت و در مدینه مسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم را وسیع گردانید و در بیت المقدس مسجد اقصی را نیز تجدید عمارت نمود و هرنابینائی را قایدی مقرر نمود و مجذومانرا از سایر برایا جدا كرده جهت ایشان وجه معاش تعیین فرمود و در ایام دولت او بلاد ماوراء النهر تا فرغانه و مملكت كابل تا ملتان مفتوح گشت و در مرآة الجنان چنان مرقوم شده كه ولید با وجود وفور جور كثیر التلاوة بود چنانچه در هرسه روز یك ختم قرآن میكرد و در ماه رمضان هفده ختم بجا می‌آورد در تاریخ گزیده مسطور است كه ولید در ایام ایالت خویش در راه بادیه مصانع و در دمشق دار الشفاء و دار الضیافه طرح انداخت و پیش ازو این رسم نبود و در بعضی دیگر از كتب مكتوبست كه وضع منار جهت بانك نماز از مخترعات ولید است وفات ولید در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین اتفاق افتاد مدت حیاتش بروایتی چهل و نه سال و كسری بود و زمان حكومتش نه سال و هشت ماه و كسری و ولید بقول حمد اللّه مستوفی المنتقم للّه لقب داشت و قعقاع بن الجلیل بامر وزارتش قیام مینمود و حاجبش غلامی بود صور نام و العلم عند اللّه العلام‌

گفتار در ایراد بعضی از وقایع كه در ایام دولت ولید در اطراف عالم واقع گردید

چون ولید از دفن پدر خود عبد الملك بازپرداخت بمسجد شتافته بر منبر برآمد و بعد از اداء خطبه خلایق را بتجدید مبایعت خواند مردم بقدم متابعت پیش آمدند و در سنه سبع و ثمانین ولید هشام بن اسماعیل المخزومی را كه والی مدینه بود معزول گردانیده عمر بن عبد العزیز را بامارت آن بلده فرستاد و عمر بخلاف هشام بتمهید بساط نصفت و شریعت‌پروری قیام نموده رسوم ظلم و بیداد منسوخ ساخت و درین سال ولید مسجد جامع دمشق را طرح انداخت و در تزئین و تكلیف آن بناء سپهر سیما چند سال مساعی جمیله بتقدیم رسانید در تاریخ گزیده مسطور است كه شش بار هزارهزار دینار در آن عمارت صرف شد و در مرآة الجنان مزبور است كه هرروز دوازده هزار كس در آن مسجد كار میكردند تا باتمام رسید و در همین سال قتیبة بن مسلم كه از قبل حجاج امیر خراسان بود بلده بیكند و بعضی دیگر از بلاد ماوراء النهر را فتح نمود و همدرین سال عتبة بن عبید السلمی و مقدام بن معدیكرب الكندی كه در سلك صحابه منتظم بودند وفات یافتند و عتبه نود و چهار سال عمر داشت و مقدام نود و یك سال و در سنه ثمان و ثمانین میان قتیبة بن مسلم و خواهرزاده خاقان چین كه موازی دویست هزار مرد جرار بحدود فرغانه آورده بود مقاتله عظیم واقع شده كفار انهزام یافتند و درین سال عبد اللّه بن بشر المازنی از عالم فانی انتقال كرد (و هو آخر من مات من الصحابة بحمص) و در سنه تسع و ثمانین بلده بخارا بسعی قتیبه مفتوح گردید و همدرین سال عبد اللّه بن ثعلبة العدوی كه در طفولیت حضرت مقدس
ص: 161
نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه او را مسح نموده بود و در شانش دعا فرموده وفات یافت و در سنه تسعین قتیبه بر اهل طالقان مستولی گشت و مردم سغد طالب مصالحه گشته جزیه قبول كردند و هم درین سال ولید برادر خود عبد اللّه را از ایالت مصر معزول كرده قرة بن شریك كه بصفت ظلم و شرارت موصوف بود حاكم آن ولایت گردید و همدرین سال ابو الخیر مزید بن عبد اللّه المزنی كه مفتی مصریان بود بجهان جاودان منزل گزید و در سنه احدی و تسعین ولید عم خود محمد بن مروان را از امارت جزیره معاف داشته آنمنصب را ببرادر خویش مسلمة بن عبد الملك داد و درین سال ابو العباس سهل بن سعد الساعدی بعالم ابدی انتقال نمود و اوقات حیاتش نزدیك بصد سال بود و بروایتی سهل آخرین كسیست از صحابه كه وفات یافت و در سنه اثنی و تسعین فتح ولایت اندلس باهتمام طارق بن زیاد تیسیر پذیرفت و همدرین سال موسی بن نصیر كه از جمله نوكران ولید بود جزیره سردابه را بگرفت و همدرین سال حجاج ابراهیم بن یزید التیمی الكوفی را كه بزهد و عبادت موصوف بود بقتل رسانید و همدرین سال طویس المغنی آهنگ سفر آخرت ساز كرد امام یافعی از ابن قتیبه روایت نموده كه طویس موسوم بعبد الملك بود غلام اروی بنت كریز و اروی مادر عثمان بن عفان و از كتاب اغانی نقل كرده كه طویس عیسی بن عبد اللّه نام داشت (قال الجوهری فی الصحاح اسمه طاوس فلما تخنث سمی طویسا) و طویس در غنا بمثابه ماهر بود كه ضرب المثل گشت و همچنین در شام باو مثل میزدند زیرا كه در روزی كه متولد شد رسول صلی اللّه علیه و سلم وفات یافت و در روزی كه او را از شیر باز كردند ابو بكر الصدیق بمرد و در روزی كه او را ختنه كردند امیر المؤمنین عمر كشته گشت و در روز تزویج او امیر المؤمنین عثمان مقتول شد و در روزی كه او را پسری تولد نمود امیر المؤمنین علی علیه السّلام شهادت یافت (و هذا ان صح من عجائب الاتفاقات) و طویس احول العین بود و بغایت طویل القامة و در مبادی حال در مدینه ساكن بود و بعد از آن بسویدا كه از مدینه تا آنجا دو مرحله است بطرف شام نقل كرد و از آنجا روی بعالم عقبی آورد و در سنه ثلث و تسعین بعضی از حدود خوارزم بحیز تسخیر قتیبة بن مسلم درآمده لشكر بسمرقند كشید و حاكم آن ولایت كه غورك نام داشت در شهر متحصن گشته قتیبه آغاز محاصره نمود و در آن ایام شخصی از بالای باره سمرقند آوازه برآورد كه ای لشكر عرب زحمت مكشید كه این بلده را شما فتح نتوانید كرد زیرا كه مادر كتب متقدمین خوانده‌ایم كه سمرقند را كسی تسخیر كند كه نام او پالان شتر باشد قتیبه چون این سخن شنید تكبیر گفت و بر زبان راند كه و اللّه كه مرا در كودكی پالان شتر میگفتند آنگاه بیشتر از پیشتر در تضییق اهل سمرقند كوشیده آخر الامر غورك طالب صلح شد و قبول نمود كه هرسال ده بار هزارهزار درم و سه هزار برده تسلیم قتیبه نماید و بعد از قرار مصالحه قتیبه بسمرقند درآمده مسجدی ساخت و هربتی كه یافت در آتش انداخت و همدرین سال ولید بسعی حجاج عمر بن عبد العزیز را از امارت مدینه عزل كرده عثمان بن حبانرا بجایش
ص: 162
فرستاد و همدرین سال ابو حمزة انس بن مالك الانصاری رضی اللّه عنه در بصره وفات یافت (و قیل توفی فی سنه تسعین و قیل فی سنه احدی و تسعین و قیل فی ستة اثنی و تسعین) بر تقدیر صحت روایت اول یا آخر آخر كسی از صحابه كه فوت شده انس بوده باشد نه سهل بن سعد ساعدی و در تصحیح المصابیح مذكور است كه (آخر الصحابة موتا علی الاطلاق ابو الطفیل عامر بن واثله مات سنة مائه و اما بالاضافة الی النواحی فاخر موتا بمكة ابن عمر (رض) و قیل جابر و آخرهم بالمدینة سهل بن سعد و قیل السائب بن یزید و بالبصرة انس بن مالك و بالكوفه عبد اللّه بن ابی اوفی و بالشام عبد اللّه بن بشر و بحمص قیل ابو امامة و بمصر عبد اللّه بن الحارث بن جزاء و بدمشق واثلة بن الاسقع و بالیمامة الهرباس بن یزید و بالجزیرة المعرس بن عمیر و بافریقیه رویفع بن ثابت و بالبادیة فی الاعراب سلمة بن الاكوع) و از جمله فضایل انس آنكه صاحب سیر السلف بسند خود روایت نموده است كه انس بن مالك رضی اللّه عنه گفت كه رسول صلی اللّه علیه و سلم مرا دعا كرد كه (اللهم اكثر ماله و ولده و اطول حیاته) پس خدایتعالی مال مرا بسیار گردانید چنانكه مرا باغیست كه سالی دو بار بار می‌دهد و از صلب من صد و شش فرزند متولد شد و بروایتی انس را هشتاد فرزند صلبی بود هفتاد و هشت پسر و دو دختر حفصه و ام عمر و در تاریخ یافعی مسطور است كه چون انس وفات یافت صد و بیست كس از اولادش اجتماع نموده پیش از حضور حجاج او را دفن كردند و ایضا گویند كه او را نخله بود كه در سالی دو بار میوه میداد و باتفاق اكثر اهل خبر انس رضی اللّه عنه ده‌ساله بخدمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم رسید و مدت ده سال در ملازمت آنحضرت گذرانید و اوقات حیاتش از صد سال متجاوز بود و در همین سال بلال ابن ابی الدرداء بدرد مرك مبتلا شد و در سیر السلف مسطور است كه اول كسیكه در دمشق متعهد امر قضا گشت ابو الدرداء بود بعد از آن فضالة بن عبید آنگاه نعمان بن بشیر پس از آن بلال ابن ابی الدرداء و بلال را عبد الملك بن مروان از آن امر معزول گردانید و همدرین سال ابو الشعثاء جابر بن زید الازدی كه از جمله فقهاء بصره بود از عالم انتقال نمود و در همین سال ابو الخطاب عمر بن عبد اللّه بن ابی ربیعة المخرومی كه در سلك مشاهیر شعراء عرب انتظام داشت وفات یافت و عمر در ایام جوانی چنانكه افتد و دانی بثریا دختر علی بن عبد اللّه بن حارث بن امیة بن عبد الشمس متعلق بود و در آن باب اشعار دلفریب نظم نمود در تاریخ یافعی مسطور است كه ولادت عمر بن عبد اللّه در شبی اتفاق افتاد كه در سحر آن شب عمر بن الخطاب رضی اللّه زخم خورد و بدین روایت مدت حیاتش هفتاد سال بوده باشد از جمله نوا در حكایات كه از عمر بن عبد اللّه مورخان آگاه نقل نموده‌اند آنكه شبی عورتی در خلوت با وی ملاقات كرده گفت یكی از بنات مكرمات میخواهد كه امشب لحظه با تو بنشیند و از ریاض مقالات تو میوه مقصود چیند اما چون پدرش از جمله اعیان ملك و ملت است نمیخواهد كه این صورت بر وجهی روی نماید كه تو او را بشناسی اكنون اگر اختیار مینمائی چشم ترا محكم می‌بندم و ترا بمنزل او میبرم و عمر باین معنی راضی شد و
ص: 163
مقداری حنا یا زعفران خمیر ساخته بدست گرفت و آن ضعیفه چشم او را محكم بسته و دستش را گرفته در راه افتاد و چون عمر بمقصد رسید آنچه در دست داشت بر در آن سرا مالید آنگاه درون رفته بملاقات آن دختر فایز شد و تا آخر شب آنجا بوده بین الجانبین حكایات هرگونه در میان آمد و اشعار بر یكدیگر خواندند آنگاه آن عورت نوبت دیگر عمر بن عبد اللّه را بدستوریكه آورده بود بمنزلش برد و چون صبح بدمید عمر یكی از غلامان خود را گفت برو و تمامی ابواب سرایهای مردم را احتیاط كرده معلوم نمای كه كدام در سرا بحنا یا زعفران رنگین است و غلام بطواف محلات شهر پرداخته آن منزل را بازیافت و خواجه خود را اخبار نمود و عمر بر حقیقت حال ساكن آن سرا مطلع شد اما از افشاء آن اسرار احتراز نمود گویند كه عمر در كشتی نشسته بغزا میرفت كه ناگاه آن سفینه را كفار گرفته با هركه در آنجا بود بسوختند و همدرین سال ابو العالیه ربیع بن مهران الریاحی البصری كه اقرء قراء زمان خود بود از عالم انتقال نمود و او در اوقات حیات شصت و پنج حج گذارده بود و در همین سال مدت عمر زرارة بن ابی اوفی العامری بنهایت رسیده در وقتی كه نماز صبح میگذارد و این آیت قرائت میكرد كه (فاذا نقر فی الناقور) بیك ناگاه بیفتاد و رخت هستی بباد فنا داد و همدرین سال عبد الرحمن بن یزید الانصاری كه قاضی مدینه بود بقضاء ایزدی از عالم انتقال نمود و در سنه اربع و تسعین یزید بن مهلب كه با اولاد و اخوان در زندان حجاج محبوس بود فرصت یافته بگریخت و پناه بسلیمان بن عبد الملك برد و در این سال چهل روز متعاقب در ممالك شام زلزله واقع شده بسیاری از عمارات منهدم گشت و همدرین سال ابو محمد سعید بن المسیب كه یكی از فقهاء سبعه مدینه است داعی حق را لبیك اجابت گفت ولادتش در سال پانزدهم از هجرت اتفاق افتاده بود و او بعد وصول بسن رشد و تمیز بتحصیل علوم اشتغال نموده باندك زمانی در میدان فضایل قصب السبق از ابناء زمان درربود در تاریخ یافعی مسطور است كه سعید از عمر فاروق و عثمان ذی النورین و علی مرتضی و صهیب رومی و محمد بن مسلمة و ابو هریرة رضی اللّه عنهم سماع حدیث كرد و با زید بن ثابت و عبد اللّه بن عباس و سعد بن ابی وقاص و عبد اللّه بن عمر رضی اللّه عنهم شرط مصاحبت بجای آورد و از امهات مؤمنین ام سلمه و صدیقه رضی اللّه عنها را دید و كارش در علم و فضل بجائی رسید كه امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شان او فرمود كه سعید بن المسیب اعلم الناس لما تقدمه من الاثار و افضلهم فی رأیه) و زهد و عبادت سعید بمرتبه بود كه در اوقات حیات چهل حج گذارد و مدت پنجاه سال در نماز بجماعت تكبیر اولی از وی فوت نشد و از صف اول تخلف ننمود و سی سال پیش از استماع اذان در مسجد حاضر گشت در بعضی از كتب معتبره سمت تحریر یافته كه عبد الملك بن مروان در وقت ایالت خود دختر سعید بن المسیب را خواستگاری نمود و سعید از آن تزویج ابا فرموده عبد الملك فرمان داد كه در روزی سرد آب بر وی ریخته او را صد تازیانه زدند مع ذلك سعید بوصلت او
ص: 164
راضی نشد و آخر الامر آن دختر را كه جمالی رایق داشت بكثیر بن مطلب بن ابی وداعه كه از جمله طلبه علوم بود و در غایت فقر روزگار میگذرانید بدو درم یا سه درم عقد كرد و همان‌شب بی‌وقوف مردم بنفس خود و دختر را تنها بخانه كثیر برده بوی سپرد و در سیر السلف مسطور است كه در وقتی كه والی مدینه هشام بن اسماعیل بنام ولید و سلیمان پسران عبد الملك بن مروان از مردم بیعت می‌ستند سعید بامر مبایعت اقدام ننمود و هشام عبد الملك را از مخالفت او اخبار نموده بموجب نوشته كه عبد الملك فرستاد سعید را سی تازیانه زد و گرد بازار برآورده جامه از موی در وی پوشانید و در زندانش محبوس گردانید از سعید مرویست كه گفت نمیخواستم كه آنجامه را بپوشم از وهم آنكه مبادا مرا بقتل رساند و عورت من در وقت موت برهنه ماند بتلبس آن كسوت راضی شدم مدت عمر سعید بروایت ابن جوزی هشتاد و چهار سال بود رحمة اللّه علیه الی یوم الموعود و در همین سال ابو محمد عروة بن الزبیر كه ایضا در سلك فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت علم عزیمت بجانب عالم آخرت برافراشت و مادر عروة اسماء ذات النطاقین بود و تولد او در سنه اثنی و عشرین و قیل سنه سته و عشرین روی نمود در تاریخ یافعی از عتبی مرویست كه بعد از فوت معاویه روزی عبد اللّه و عروة و مصعب ابناء زبیر و عبد الملك بن مروان در مسجد الحرام با یكدیگر نشسته بودند و از هرطرف سخن در پیوسته در آن اثنا باهم گفتند كه بیائید تا بگوئیم كه هركدام چه تمنا داریم عبد اللّه زبیر گفت مراد من آنست كه مالك حرمین شریفین گشته بر مسند خلافت نشینم مصعب فرمود كه چنان میخواهم كه حاكم عراقین گردم و عقیلتی قریش یعنی سكینه بنت الحسین رضوان اللّه علیه و عایشه بنت طلحة را بعقد خود درآورم عبد الملك بر زبان آورد كه من تمنا دارم كه فرمان‌فرمای تمام بلاد شوم مانند معاویه عروة گفت من طالب چیزی نیستم كه مطلوب شماست بلكه مقصود من زهد است در دنیا و فوز بجنت اعلی در اخری و بحسب تقدیر واهب العطیات جماعة مذكوره وفات نیافتند تا هریك بمدعای خود رسیدند و لذا عبد الملك بن مروان میگفت هركس مسرور میشود كه مردی از اهل بهشت به‌بیند باید كه در عروة بن زبیر نظر كند و در زمان ولید بن عبد الملك آكله بر پای عروه برآمد اطبا اتفاق نمودند كه علاج این مرض منحصر در قطع است و در حضور ولید جراحی بقطع آن عضو پرداخته عروه اصلا حركة نكرد و بعد از آن واقعه هشت سال دیگر زندگانی یافت فوت عروة در قریه از نواحی مدینه كه آنرا قرع گویند و از آنجا تا مدینه چهار روزه راه است واقع شد و همدرین سال ابو بكر بن عبد الرحمن بن حارث بن هشام بن المغیرة المخزومی كه ایضا از جمله فقهای سبعه است و راهب قریش لقب داشت از عالم انتقال نمود و او نبیره برادر ابو جهل بن هشام است و چشمش در آخر عمر از حلیه بینائی عاطل بود و در همین سال سلمة بن عبد الرحمن بن عوف الزهری كه در سلك علماء زمان منتظم بود وفات یافت و در سنه خمس و سبعین بفرمان حجاج سعید بن جبیر كه
ص: 165
بصفت علم و فضیلت و زهد و عبادت موصوف بود و باظهار كرامات و خوارق عادات معروف شربت شهادت چشید و سعید از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم سماع حدیث كرده نزد آنجناب تحصیل علم تفسیر و قراءة نموده بود و در علوم مذكوره خصوصا قراءة قرآن مهارت كامل حاصل فرموده چنانچه یكی از سلف روایت كرده كه در ماه رمضان سعید امامت ما میكرد و در شبی بقراءة عبد اللّه بن مسعود قرآن میخواند و در شبی بقراءة زید بن ثابت و شبی بقراءة دیگری از اكابر قراء و تمامی آنماه مبارك حال برین منوال جریان داشت و دیگری گوید كه سعید در مسجد الحرام در یكركعت تمامی قرآنرا ختم كرد در روضة الصفا مسطور است كه در آن اوان كه حجاج عبد الرحمن بن محمد بن اشعث را بجانب سیستان و كابل میفرستاد سعید را حاكم علوفات متجندة گردانیده مصحوب او روان ساخت و چون عبد الرحمن اظهار مخالفت حجاج نمود سعید از وی جدا شد و در آن وقت كه عبد الرحمن شكست یافته بكابل شتافت سعید رحمه اللّه باصفهان رفته پنهان گشت و منهیان خبر او را بسمع حجاج رسانیده آن ظالم نامه‌ای بحاكم اصفهان نوشت كه سعید را نزد من فرست و حاكم اصفهان بنابر اعتقادی كه نسبت بآنجناب داشت در خفیه پیغام فرستاد كه ازین شهر بیرون رو كه حجاج ترا میطلبد و سعید از آن دیار بآذربایجان خرامیده مدتی دیگر مخفی روزگار گذرانید و بالاخره از طول انزوا ملول شده بمكه رفت و رحل اقامت انداخت و چون خالد بن عبد اللّه بحكم ولید در زمین حرم حاكم گردید بعضی از متوطنان مكه سعید را گفتند كه خالد خالی از شرارتی نیست مناسب آنكه نقل مكان فرمائی سعید رحمه اللّه جواب داد كه چندان گریختم كه دیگر از حقتعالی شرم میدارم كه بگریزم آنچه مقدر باشد مرا پیش خواهد آمد و دران اثنا حجاج شنید كه سعید بن جبیر و عطاء بن مجاهد و طلق بن حبیب و عمرو بن دینار پناه بحرم برده‌اند عرضداشتی نزد ولید فرستاد كه در طایفه از آن مردم كه در مخالفت من با ولد اشعث موافقت نموده بودند در مكه نشسته‌اند التماس آنكه حكم فرمائی تا ایشانرا بجزا رسانم و ولید برطبق مدعای حجاج فرمان داده خالد بن عبد اللّه آن چهار عزیز را نزد حجاج روان كرد محمد بن جریر الطبری آورده است كه خالد دو كس را بر سعید بن جبیر موكل گردانید تا او را نزد حجاج برند و بعد از وصول بر بذه یكی از آن دو شخص بنابر مهمی غایب گشت و دیگری بخواب رفته چون بیدار شد گفت ای سعید مرا در خواب گفتند كه از خون سعید بن جبیر ذمه خود را بری گردان اكنون بهر جانب كه خواهی توجه فرمای كه مرا با تو كار نیست سعید گفت امیدوارم كه مآل حال بخیر و خوبی مقرون باشد و ازیشان جدا نشد تا پیش حجاج رسید روایت است كه چون نظر حجاج بر آن سعادتمند افتاد از وی بشقی بن كثیر تعبیر كرده بقتلش فرمان فرمود سعید گفت مرا چندان مهلت ده كه دو ركعت نماز بگذارم حجاج اعونه خود را گفت كه روی او را بجانب قبله نصاری كنید سعید فرمود كه (فاینما تولو فثم وجه اللّه)
ص: 166
حجاج گفت كه بر خاكش كشید سعید فرمود كه (منها خلقناكم و فیها نعیدكم) حجاج گفت گردنش بزنید آنگاه سعید كلمه توحید بر زبان رانده جلاد سر مباركش را از بدن جدا ساخت و سه نوبت از آن سر بریده كلمه لا اله الا اللّه مسموع گشت یكنوبت درست بسمع حاضران رسید و دو نوبت شكسته در تاریخ كامل مسطور است كه چون حجاج سعید را بقتل رسانید اختلالی فاحش و نقصانی كامل بعقل وی راه یافت و تا آخر عمر بر آنحال بماند و بعضی از مورخان آورده‌اند كه حجاج بعد از شهادة سعید زیادی از چهل روز زنده نبود و در آن ایام هرگاه بخواب میرفت سعید را میدید كه دامن او را فراگرفته میگفت ای دشمن خدای بچه جهة مرا كشتی نقلست كه شخصی حجاج را بعد از وفاتش بخواب دید و از حالش پرسید جواب داد كه در عوض هركس كه كشته بودم مرا یكنوبت كشتند و بعوض سعید بن جبیر هفتاد بار و هنوز خلاص نشده‌ام نعوذ باللّه من سخط اللّه مدت حیات سعید چهل و نه سال یا چهل و هفت سال بود و قبرش در واسط مشهور است رحمة اللّه علیه رحمة واسعة و هم در این سال ابو اسحق ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف وفات یافت و در همین سال عبد اللّه بن الشخیر العامری البصری كه از حضرت امیر المؤمنین و عمار بن یاسر سماع حدیث كرده بود بعالم آخرت شتافت و همدرین سال فقیه عراق ابو عمران ابراهیم بن یزید النخعی و حمید بن عبد الرحمن بن عوف الزهری فوت شدند و این دو عزیز برشد و تمیز و وفور علم و تقوی در میان فرق برایا مشهور بودند