گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذكر فوت حجاج بن یوسف و موت ولید بن عبد الملك‌





افاضل مورخین در مؤلفات صحت‌قرین آورده‌اند كه روزی در مجلس عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه مذكور می‌شد كه جهانرا ظلمت ظلم و بیداد احاطه كرده است و انوار عدل و رشاد از میان جهانیان روی بمغرب آورده زیرا كه ولید در شام و حجاج در عراقین و قره در مصر و عثمان در مدینه و خالد در مكه بجور و تعدی مشغولند و عمر دست بدعا بر آورده مخلص اهل اسلام را از ظلم ارباب ظلام مسألت نمود و تیر دعا بهدف اجابت رسیده حجاج بن یوسف و قرة بن شریك در یكماه باتفاق سفر سقر اختیار كردند و متعاقب ایشان ولید نیز فوت شد و عثمان و خالد از حكومت مدینه و مكه معزول گشتند نقلست كه چون حجاج پهلو بر بستر ناتوانی نهاد از منجمی پرسید كه در اوضاع كواكب دلیل فوت ملكی درین سال هست یا نی منجم گفت عنقریب ملكی بمیرد كه او را كلیب لقب باشد حجاج گفت بخدا سوگند كه مادر مرا در ایام طفولیت كلیب می‌گفت منجم گفت و اللّه كه تو خواهی مرد حجاج گفت باری ترا پیش از خود روان سازم آنگاه فرمود تا آن منجم بیچاره را گردن زدند و روایتی آنكه حجاج بعد از شهادت سعید بن جبیر بر قتل هیچكس قدرت نیافت در مروج الذهب مرویست كه والده حجاج فارغه نخست زن حارث بن كلده بود و میان ایشان طلاق اتفاق افتاده پدر حجاج یوسف بن ابی عقیل ثقفی او را بخواست و چون حجاج متولد
ص: 167
شد مخرج اسافلش مسدود بود و بمثقب آنرا سوراخ كردند و آن مولود نامحمود پستان نمیگرفت تا شیطان بصورت طبیبی ظاهر شده گفت تا بزغاله‌ای را كشتند و خونش بر حجاج مالیدند و روز دیگر بزی بقتل رسانیدند و حجاج را در خون آن نشاندند و روز سیم ماری كشته آن طفل را بخونش ملطخ ساختند بعد از آن حجاج در صغر سن نیز پیوسته تمنای خونریزی و فتنه‌انگیزی می‌داشت و گاهی میگفت كه هیچ‌چیز نزد من لذیذتر از قتل نیست عبد اللّه بن سهل در كتاب اوائل آورده است كه اول كسیكه محمل ساخت و بر آن سوار شد حجاج بود و اول شخصی است كه سفاین را بقیر بیند و دو بر دو دست مردم نام مواضعی را كه مولد ایشان بود نقش كرد و نخست حاكمی كه در مجلس او هزار مایده بیكبار نهادند حجاج است و اول كسی است كه مردان و زنانرا در یك زنجیر كشیده محبوس گردانید و زندان بی‌سقف از جمله مخترعات خاطر شوم اوست و چون بمرد پنجاه هزار كس در زندان او بودند سی هزار مرد و بیست هزار زن گویند عدد مردمی كه بالیقین به تیغ ستم حجاج كشته شدند بصد و بیست هزار رسید و كمیت مقتولان حروب را غیر علام الغیوب كسی نمی دانست فوت حجاج در شوال سنه خمس و تسعین روی نمود مدت حیاتش پنجاه و چهار سال بود و زمان امارتش بیست سال و در جمادی الاولی یا جمادی الاخری سنه سته و تسعین ولید نیز از عقب حجاج روان شد در روضة الصفا مسطور است كه ولید در آخر عمر میخواست كه برادر خود سلیمانرا از ولایت‌عهد خلع نموده پسر خویش عبد العزیز را قایم‌مقام سازد و سلیمان از قبول این معنی ابا كرده هرچند ولید او را از مسكنش كه رمله بود طلب داشت پیش او نرفت آنگاه ولید بنفس خویش متوجه سلیمان شد و در راه عزرائیل بخدمتش رسیده روح او را مقبوض گردانید در تاریخ حافظابرو مسطور است كه از ولید بن عبد الملك نوزده پسر ماند و اسامی ایشان اینست عبد العزیز محمد عباس ابراهیم یمام خالد عبد الرحمن مبشر مودود ابو عبیده صدقه مروان عتبه عمر روح بشیر یزید یحیی‌

ذكر سلیمان بن عبد الملك‌

سلیمان ابو ایوب كنیت داشت و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الداعی الی اللّه بود و چون سلیمان در زمان حكومت خود بتمهید بساط نصفت و احسان قیام نمود و منصب ولایت عهد را بعمر بن عبد العزیز تفویض فرمود او را مفتاح الخیر گفتند و سلیمان در میان مورخان بفصاحت و بلاغت و كثرت فهم و فطانت اشتهار دارد اما گویند كه او را با كل و شرب نزهتی تمام بود چنانچه روزی احشاء سی بره بریان را با سی نان تنك بكار برد و چون شیلان كشیدند بیش از هریك از حضار مجلس طعام خورد و او میفرمود تا شبها طبقهاء حلوا بر بالای سرش می‌نهادند و در هرمحل از شب كه بیدار میشد از آنها تناول مینمود و در بعضی از تواریخ مذكور است و العهدة علی الراوی كه سلیمان روزی صد رطل طعام خوردی بسنگ عراق و بسیار بودی كه مرغ بریان گرم پیش او آوردندی او صبر نكردی
ص: 168
كه خنك شود و بآستین مرغ را گرفته بخوردی وفات سلیمان در عاشر صفر سنه تسع و تسعین روی نمود مدت سلطنتش دو سال و هشت ماه بود و اوقات حیاتش چهل و پنج سال و بعضی از مورخان گفته‌اند از تاریخ گزیده چنان مستفاد میگردد كه جعفر پدر خالد برمكی بوزارت سلیمان مشغولی میفرمود و زر جعفری بوی منسوب است و در بعضی دیگر از كتب مسطور است كه لیث بن ابی رقیه وزیر سلیمان بود و العلم عند اللّه تعالی‌

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان حكومت سلیمان‌

بثبوت پیوسته كه چون سلیمان در ممالك عالم نافذ فرمان گشت كما ینبغی بضبط و ربط مهمات پرداخته یزید بن مهلب را در عراق عرب حاكم ساخت و اكثر عمال ظالم ولید را معزول گردانیده در هرشهری عاملی عادل نصب فرمود و در مبادی حكومت سلیمان حاكم خراسان قتیبة بن مسلم داعیه كرد كه اشراف و اعیان آن مملكت را با خود متفق ساخته لواء مخالفت سلیمان برافرازد سبب این داعیه آنكه در آن اوان كه ولید خاطر بر خلع سلیمان و ولایت‌عهد پسر خود عبد العزیز قرار داده بامراء اطراف در آن باب مكتوبات نوشت قتیبه بخلاف اكثر حكام آن معنی را قبول نمود بناء علی هذا چون سلیمان بر مسند ایالت نشست قتیبه از وی خایف گشته از سرداران آنجائی التماس اتفاق فرمود اما آن جماعت ابن ملتمس را سمع اجابت نشنوند و بین الجانبین غبار نقار ارتفاع یافته عظماء خراسان عزم جزم كردند كه وكیع بن اسود تمیمی را بر خود امیر ساخته قتیبه را از آن امر معاف دارند و قتیبه را این معنی معلوم شده قاصدی فرستاد تا وكیع را نزد او برد و وكیع تمارض نموده اضطراب قتیبه در طلب زیاده گشت عاقبت وكیع با اتباع خود سوار شده بطرف سراپرده قتیبه تاخت و آتش قتال اشتعال یافته خرمن عمر قتیبه و یازده كس از اولاد و اخوان او محترق شد و وكیع رؤس ایشانرا پیش سلیمان فرستاد و در سنه سبع و تسعین سلیمان امارت خراسان را نیز به یزید بن مهلب داد و یزید بدان ولایت رفته لشكر فراوان فراهم كشیده بطرف جرجان شتافت و آن خطه را بضرب شمشیر در حیطه تسخیر آورد آنگاه بجانب طبرستان روانشد و اصبهبد كه والی آن ولایت بود با لشكر باران عدد درصدد حرب یزید آمده مقدمه سپاه اسلام را منهزم گردانید در این اثنا خبر به یزید رسید كه جرجانیان آغاز مخالفت كرده بعضی از مسلمانانرا بقتل رسانیده‌اند لاجرم وسیله انگیخت تا اصبهید از مقام جنگ و جدال گذشته قبول نمود كه هفتصد هزار درم و چهار صد خروار زعفران و چهار صد غلام كه بر سر هرغلامی طبقی از سیم كه طیلسان و شقه از حریر بر آن پوشیده باشد نزد یزید فرستد تا بازگردد و یزید مبانی مصالحه را استحكام داده بطرف جرجان مراجعت نمود و مرزبان كه والی آن ولایت بود تاب محاربه نیاورده در یكی از قلاع تحصن جست و یزید بمحاصره مشغولی نموده بعد از هفت ماه قلعه را مفتوح گردانید و مرزبان را با اتباع كشته بسیاری از سایر جرجانیان را مقتول ساخت و چون
ص: 169
او را از استعمال شمشیر صورت ملال روی نمود فرمان فرمود تا دوازده هزار كس از مخالفان را بحلق آویختند و غنایم موفور و اموال نامحصور درین سفر نصیب یزید و لشگریانش گردید و در سنه مذكوره طلحة بن عبد اللّه بن عوف الزهری كه بصفت فقاهت و سخاوت اتصاف داشت و قاضی مدینه بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال قیس بن ابی حازم البجلی الكوفی كه در سلك علماء انتظام داشت و صحبت جمعی از اصحاب پدر را دریافته بود فوت شد عمرش را از صد سال زیاده گفته‌اند و در همین سال سلیمان حج اسلام گذارده در منزل وادی القری ابو عبد الرحمن موسی بن نصیر الاعرج كه در ملازمتش بود وفات یافت و جمال حال موسی بزیور علم و حزم و دلیری در میدان رزم تزئین داشت و مملكت اندلس و اكثر بلاد مغرب باهتمام او مفتوح گشت و در سنه ثمان و تسعین سلیمان بن عبد الملك بدابق كه از توابع قنسرین است رفت و برادر خود مسلمة بن عبد الملك را كه از غایت صفرت لون و نحافت بدن جراد صفر لقب یافته بود بغزو روم نامزد كرد و مسلمه در آن ولایت بجهاد اشتغال داشت تا زمانی كه عمر بن عبد العزیز بر مسند خلافت نشسته او را طلب فرمود و درین سال ابو عمرو الشیبانی الكوفی كه با امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه و عبد اللّه بن مسعود رضی اللّه عنه صحبت داشته بود و اوقات حیاتش بصد و بیست سال رسیده متوجه عالم آخرت گردید و هم درین سال ابو هاشم عبد اللّه بن محمد الحنفیه رضی اللّه عنه از منزل فنا بجهان بقا انتقال فرمود و بروایتی كه امام یافعی بصحتش اشارت نموده در همین سال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الهذلی كه در سلك فقهاء سبعه مدینه انتظام داشت فوت شد و همدرین سال عمرة فقیهه بنت عبد الرحمن الانصاریة وفات یافت و در سنه تسع و تسعین بقول صحیح ابو الاسود ظالم بن عمرو الدئلی البصری جهان گذران را بدرود كرد و ابو الاسود از جمله اعیان اصحاب امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه بود و بتعلیم آن حضرت وضع علم نحو نمود و در تاریخ یافعی از خلیفة بن خیاط مرویست كه در آخر ایام خلافت شاه ولایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما از بصره بجانب حجاز رفت و ابو الاسود را بنیابت خویش در آن مملكت تعیین فرمود و ابو الاسود بحكومت بصره اشتغال داشت تا وقتی كه امیر المؤمنین علی شهادت یافت گویند كه در آن اوقات شبی ابو الاسود شنید كه سائلی میگفت كه كیست كه طعام دهد گرسنه را او را طلبیده سیر ساخت و چون سائل قصد بیرون رفتن كرد ابو الاسود گفت هیهات من ترا اطعام نكردم مگر بدانجهة كه امشب مسلمانان را ایذا نكنی آنگاه او را قید كرده تا صباح نگاهداشت مدت عمر ابو الاسود هشتاد و پنج سال بود و در همین سال نافع بن جبیر بن مطعم النوفلی و برادرش محمد بن جبیر بن مطعم كه در سلك اعیان علماء قریش منتظم بودند از عالم انتقال نمودند و همدرین سال عبد اللّه بن محیریز الجمحی المكی كه از جمله عباد زمان خود بود و در بیت المقدس بسر میبرد روی بجهان جاودان آورد
ص: 170

ذكر وفات سلیمان بن عبد الملك و بیعت عمر بن عبد العزیز

در اوایل سنه تسع و تسعین بموضع دابق مرض ذات الجنب بر سلیمان استیلا یافته دانست كه وقت رحلت است بنابرآن قصد كرد كه یكی از اولاد خود را بولایت‌عهد نامزد گرداند و چون فرزندانی كه همراه داشت مجموع صغیر السن بودند بعضی از ناصحان با وی گفتند كه اگر امر سلطنت را بكودكی تفویض فرمائی احتمال قریب دارد كه از عهده آن خطب كبیر بیرون نتواند آمد و خلایق در تفرقه افتند سلیمان گفت پسرم داود قابل این امر است جواب دادند كه او در خدمت برادرت مسلمه در ممالك روم است و حیات و ممات او غیرمعلوم است آنگاه سلیمان باستصواب اصحاب نیكوخواه عمر بن عبد العزیز را بدان مهم نامزد كرده مقرر ساخت كه بعد از وی یزید بن عبد الملك والی باشد و نام عمر را بر كاغذی نوشته آنرا بر جاء بن الحیات داد و گفت این نوشته را بنظر خویشان من رسان و بگوی كه با كسی كه نامش درین صحیفه مكتوب است بیعت نمائید و رجا بموجب فرموده عمل نموده معارف بنی امیه گفتند كه ما میخواهیم كه امیر المؤمنین را به‌بینیم و آنچه فرماید بتقدیم رسانیم و رجا آن طایفه را نزد سلیمان برده سلیمان گفت با كسی كه نامش را درین وثیقه نوشته‌ام بیعت كنید و ایشان بامتثال امر مبادرت نمودند رجا گوید كه بعد از آن عمر بن عبد العزیز پیش من آمده گفت اگر ترا معلوم شده كه ولایتعهد را بمن مفوض ساخته اعلام نمای تا استعفا كنم جواب دادم كه از افشاء این سر مرا معذور دار و پس از بیرون رفتن آنجناب هشام بن عبد الملك آمده از آن مهم استفسار نمود و من همان جواب كه با عمر گفته بودم با وی گفتم و هشام دست بر دست كوفته گفت اگر اولاد عبد الملك از نعمت خلافت محروم گردند فتنه بسیار پدید آید و چون سلیمان وفات یافت رجاء بن حیات قبل از اشتهار فوت او بمسجد جامع شتافت و خلایق را جمع كرده گفت فرمان امیر المؤمنین چنانست كه كرت دیگر با شخصی كه نامش درین صحیفه قلمی شده بیعت كنید و مردم مبایعت نموده رجاء وفات سلیمان را ظاهر كرد و صحیفه را بآواز بلند بخواند و چون بنام عمر رسید هشام آواز برآورد كه من ازین بیعت بیزارم رجا گفت اگر خلاف كنی سرت از تن بردارم و هشام بالضرورة دم دركشید در روضة الصفا مسطور است كه از غرایب اتفاقات آنكه روزی سلیمان از عقب جنازه یكی از اعیان شام رفته خاكی را كه از لحد آن میت بیرون آورده بودند ببوئید و گفت چه پاكیزه خاكی است و عجب بوی خوش دارد و هفته دیگر در پهلوی قبر او را دفن نمودند

ذكر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمة و الغفران‌

باتفاق مورخان دانشور مادر عمر ام عاصم بنت عاصم بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه بود و آنجناب ابو حفص كنیت داشت و چون سم ستوری بسر مباركش رسیده شكسته بود او را شدخ بنی امیه میگفتند و بقول حمد اللّه مستوفی المعتصم باللّه نیز از جمله القاب تاریخ حبیب السیر ج‌2 171 ذكر عمر بن عبد العزیز بن مروان علیه الرحمة و الغفران ..... ص : 170
ص: 171
آنجناب است و نقش خاتمش این كلمه بود كه عمر یؤمن باللّه و چون عمر بن عبد العزیز رحمة اللّه علیه بر جاده محبت اهل‌بیت رسول صلی اللّه علیه و سلم ثابت‌قدم بود در ایام خویش مزرعه فدك را بسادات بازگذاشته منتسبان دودمان شاه مردانرا رعایتها فرمود و بخلاف اباء و اقرباء خویش خطبا را از لعن امیر المؤمنین علی و اولاد امجاد آنحضرت منع نمود و آنچه خلفاء سابق و عظماء بنی امیه بظلم و تعدی از مردم گرفته بودند همه را بصاحبانش رد فرمود و عمر رحمه اللّه در ایام خلافت از بیت المال روزی زیاده از دو درم تصرف نكردی و در دیوان مظالم بر خاك نشسته جامه بتكلف نپوشیدی در روضة الصفا از صاحب مناقب و مفاخر امام محمد الباقر رضوان علیه مرویست كه فرمود كه در میان هرقومی مردی صالح نیكوكردار می‌باشد و بهترین بنی امیه عمر بن عبد العزیز است و از فاطمة بنت الحسین بن علی المرتضی علی المصطفی و علیهم سلام اللّه تعالی منقولست كه پیوسته زبان بستایش عمر گشادی و گفتی كه اگر او زنده بودی ما را بهیچكس حاجت نیفتادی وفات عمر در ماه رجب سنه احدی و مائه در دیر سمعان واقع شد مدت خلافتش دو سال و پنج ماه بود و اوقات حیاتش بقول جمهور مورخان چهل سال و بزعم حمد اللّه مستوفی سی و سه سال بوزارت عمر سلیمان بن نعیم قیام مینمود

گفتار در بیان بعضی از وقایع و احوال علی سبیل الایجاز و الاجمال‌

در سیر السلف و بعضی دیگر از نسخ اهل شرف مسطور است كه چون اعیان شام از دفن سلیمان بن عبد الملك بازپرداختند اصحاب اصطبل اسبان تازی‌نژاد نزد عمر آوردند كه بر هركدام خواهد سوار شود عمر فرمود كه مرا همان استر كه سابقا بر آن سواری میكردم كفایتست و بر همان الاغ نشسته بمسجد جامع تشریف برد و بر منبر برآمده گفت ایها الناس من بخلاف رضاء خود باین امر یعنی خلافت مبتلا شده‌ام اكنون رقاب شما را از بیعت خود متبرا گردانیدم پس هركس را كه خواهید بر مسند ایالت بنشایند مردم از اطراف و جوانب آواز برآوردند كه ما ترا اختیار كردیم یا امیر المؤمنین و بامارت تو رضا دادیم و غیر ترا نمیخواهیم و عمر بعد از شنیدن این سخنان زبان بادای حمد و ثنای الهی و درود حضرت رسالت‌پناهی گشاده فرق انام را بطاعت و پرهیزگاری و احسان و كم‌آزاری دلالت نمود و از منبر فرود آمده متوجه منزل خود شد بعضی از ملازمان گفتند یا امیر المؤمنین بدار الخلافت باید رفت فرمود كه اهل‌بیت ابو ایوب در آنمقام بتعزیت اشتغال دارند و حالا همان خانه من بسنده است و مادام كه متعلقان سلیمان بطوع و رغبت قصر خلافت را خالی نكردند بدانجا نرفت و چون عمر بر مسند خلافت متمكن شد مسلمة بن عبد الملك را كه در آن اوان با فوجی از مسلمانان بمحاصره استنبول مشغول بود بازطلبید و مسلمه مراجعت نموده از متابعتش گردن نه‌پیچید و عمر در مبادی ایام ایالت یزید بن
ص: 172
مهلب را از امارت خراسان معزول ساخته جراح بن عبد اللّه را بجایش فرستاد و چون یزید بجانب شام طی مسافت نموده بنهر معقل رسید والی مصر باشارت عمر او را مقید گردانیده بدمشق روان ساخت و عمر یزید را بمالی كه از جرجان و طبرستان گرفته بود و برطبق دلخواه خود صرف نموده مؤاخذه نمود و فرمود كه آن اموال حق مسلمانان است من نتوانم كه آنرا نستانم و یزید از اداء آن عاجز گشته در زندان حلب محبوس شد و در زمانی كه مرض بر ذات عمر استیلاء داشت بنابرآنكه از یزید بن عبد الملك خائف بود بگریخت و در سنه مائه هجری عمر خطبا را از طعن و سب امیر المؤمنین علیه السّلام و اهل‌بیت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم منع نمود و فرمود كه درعوض آنسخنان مستنكر این آیة را بخوانند كه (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ) و درین سال آغاز دعوت و بیعت بنی عباس واقع شد و باعث این امر آن بود كه ابو هاشم عبد اللّه بن محمد بن حنفیه را رضی اللّه عنه كه از كبار فضلاء علویه بود سلیمان ابن عبد الملك در شیر زهر داد و ابو هاشم احساس این مكیدة نموده بسراة رفت و با محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس ملاقات فرموده گفت نزد اهل‌بیت بتحقیق پیوسته كه سلطنت از بنی امیه باولاد تو انتقال خواهد یافت باید كه بامر دعوت اشتغال نمائی و ابو هاشم هم در آن ایام وفات یافته شیعه او با محمد بیعت كردند و طلب خلافت در ضمیر محمد راسخ شده در سنه مذكوره داعیان بخراسان و دیگر اطراف جهان فرستاد تا خلایق را به بیعت آل عباس دعوت نمایند از آنجمله ابو عكرمه سراج را با دو شخص دیگر بخراسان ارسال داشت و میسره را بعراق و ابو عكرمه كه او را ابو محمد الصادق نیز میگفتند بمشورت میسره دوازده نقیب در بلاد خراسان متفرق گردانید تا بامر دعوت پردازند و یكی از ایشان سلیمان بن كثیر بود و دیگری قحطبة بن مسیب و در سنه مذكوره ابو امامه اسعد بن سهل بن حنیف الانصاری كه در زمان حیات رسول صلی اللّه علیه و سلم قدم از كتم عدم بصحرای وجود نهاده بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال و قیل فی سنة عشر و مائه ابو الطفیل عامر بن واثلة الكنانی اللیثی در مكه وفات یافت قال الیافعی و هو آخر من رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم موتا و یروی عنه هذا البیت و ما شاب رأسی عن سنین تتابعت* علی و لكن شیبتنی الوقایع) و در همین سال سالم بن ابی جعد الكوفی كه از مشاهیر محدثانست فوت شد و ایضا درین سال خارجة بن زید بن ثابت الانصاری كه یكی از فقهاء سبعه مدینه است بعالم آخرت نقل كرد و همدرین سال ابو عثمان عبد الرحمن الزیدی البصری وفات یافت و ابو عثمان در زمان حیوة رسول صلی اللّه علیه و سلم ایمان آورده زكوة بعمال آنحضرت داد اما بشرف ملاقات سید كاینات علیه افضل الصلوات مشرف نگشت و دوازده سال با سلمان (رض) مصاحبت داشت در تاریخ گزیده مسطور است كه ابو عثمان از بنی قضاعه بود و در كوفه اقامت مینمود لیكن بعد از واقعه كربلا بر زبان آورد كه در میان مردمی كه بقتل اهل بیت رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم جسارت نمایند نتوان بود و از آنجا ببصره شتافت اوقات
ص: 173
حیوتش بروایت ابن جوزی و امام یافعی صد و سی سال است و در همین سال شهر بن حوشب الاشعری كه نزد عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما قرآن خوانده بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال مسلم بن یسار كه در سلك عباد و فضلاء بصره انتظام داشت علم عزیمت بصوب عالم عقبی برافراشت و در همین سال عیسی بن طلحة بن عبید اللّه التیمی كه از جمله عقلا و اشراف قریش بود فوت شد و در سنة احدی و مائه شوذب خارجی یشكری با هشتاد نفر در نواحی كوفه خروج نمود و عمر بن عبد العزیز بعبد الحمید بن عبد الرحمن بن زید بن الخطاب كه در آن وقت حاكم كوفه بود نامه نوشت مضمون آنكه مرد هشیار كاردیده را بدفع خوارج نامزد كن بشرط آنكه مسلمانان تلف نشوند و عبد الحمید محمد بن جریر بن عبد اللّه البجلی را با دو هزار سوار بسر شوذب كه او را بسطام نیز گویند فرستاد و پیش از آنكه محمد و شوذب باهم محاربه نمایند از جانب عمر بن عبد العزیز نامه بشوذب رسید مضمون آنكه چنان استماع افتاد كه خروج تو از برای تعصب دین است اگر چنین باشد بیا تا با یكدیگر مناظره كنیم و برطبق صلاح اهل اسلام عمل نمائیم بسطام بعد از مطالعه نامه خلیفه انام گفت كه عمر از سر انصاف سخن میگوید آنگاه عاصم نامی را با دیگری از بنی یشكر بدار الخلافه روانه گردانید و عمر از آن دو نفر پرسید كه سبب خروج شما چیست جواب دادند كه از ایالت تو شكایتی نداریم زیرا كه طریق عدل و انصاف مسلوك میداری و اگر یك سخن ما را بسمع رضا جای دهی شرایط متابعت بجای آوریم عمر گفت آن سخن كدام است آن دو شخص گفتند كه چون تو مخالفت اعمال و افعال بنی امیه كرده و آن اطوار ناپسندیده را مظالم نام نهاده‌ای و سالك طریق هدایت گشته‌ای باید بر ایشان كه سلوك راه ضلالت مینمودند لعنت كنی عمر گفت هرچند مطلوب شما ازین سخن آخرتست نه دنیا اما خطا كرده‌اید زیرا كه ایزد تعالی پیمبر خود را بلعنت مامور نگردانیده و لعن بر اهل عصیان واجب نیست و اگر شما برعكس این اعتقاد دارید موافق مدعای خود باقامت دلیل قیام نمائید و آن دو شخص سخن بجای دیگر برده گفتند یا امیر المؤمنین چون می‌بینی مردیرا كه حاكم مسلمانانست و بصفت عدل و انصاف اتصاف دارد و بعد از خود امر امارت را بكسی حواله میكند كه میداند كه ظلم خواهد كرد عمر گفت چنین شخصی از جمله خطاكارانست ایشان گفتند پس تو چرا سرانجام مهمام انام را حواله یزید بن عبد الملك میكنی با آنكه بر تو ظاهر است كه یزید بظلم نفس و سایر اطوار ناپسندیده موصوفست عمر از استماع این سخن گریان شد و گفت سه روز مرا مهلت دهید تا درین باب فكری كنم رسولان گفتند اكنون پیش ما بیقین پیوست كه تو امام عادلی و چون بنی امیه ازین مكالمه وقوف یافتند توهم نمودند كه مبادا عمر شخصی را ولی‌عهد سازد كه از آن قوم نباشد لاجرم یكی از خدمش را فریفتند تا او را زهر داد و عمر پهلو بر بستر ناتوانی نهاده در ماه رجب سنه مذكوره وفات یافت رحمة اللّه علیه رحمة واسعة ذكر یزید بن عبد الملك جد پدری یزید مروان بن حكم است و جد مادری او یزید بن معاویه لاجرم شرارت موروثی
ص: 174
در وی تاثیر نمود و چون بر مسند حكومت نشست در تغییر اطوار پسندیده عمر بن عبد العزیز كوشید و عمال عادل او را معزول ساخته عاملان ظالم منصوب گردانیده و كنیت یزید ابو خالد بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی القادر بصنع اللّه و او مدت چهار سال و كسری حكومت نموده در ماه شعبان سنه خمس و مائه درگذشت و بعضی از مورخان در احدی و عشرین ربیع الاول سنه مذكوره گفته‌اند اوقات حیاتش چهل سال بود و اسامة بن زید بامر وزارتش قیام مینمود

گفتار در مآل حال شوذب و ذكر خروج اولاد مهلب‌

چون خبر فوت عمر بن عبد العزیز بسمع والی كوفه عبد الحمید رسید بمحمد بن جریر نامه تحریر نمود كه در محاربه شوذب مسارعت نماید و محمد مستعد قتال گشته شوذب گفت ظاهرا آنمرد صالح یعنی عمر بن عبد العزیز وفات یافته كه این شخص قبل از مراجعت رسولان ما در امر قتال استعجال مینماید آنگاه بتعبیه سپاه پرداخته و تیغ جلادت آخته محمد را منهزم ساخت و یزید برینمعنی وقوف یافته چند كرت جنود نامعدود بدفع شوذب نامزد كرد و در جمیع الحروب شوذب غالب گشته آخر الامر سعید بن عمرو الجرشی با ده هزار سوار تیغ‌گذار بمقاتله آن طایفه مامور شد و شوذب در آن جنگ نیز آثار مردانگی و شجاعت بظهور رسانیده عاقبت با اكثر متابعان بقتل آمد و در سنه اثنی و مائه یزید بن مهلب كه از زندان حلب گریخته بود در بصره بمعاونت جمعی از هواخواهان خروج نمود و عدی بن ارطاة را كه حكومت آن ولایت تعلق باو میداشت بعد از محاربه گرفته محبوس گردانید آنگاه با سپاه رزم‌خواه بجانب واسط حركت كرد و چون یزید بن عبد الملك از كیفیت آن حادثه آگاه شد برادر خود مسلمة بن عبد الملك و عباس بن ولید را با لشكر بسیار بدفع یزید بن مهلب نامزد نمود و در نواحی واسط تلاقی فریقین دست داده غبار جنگ و شین ارتفاع یافته بعد از كوشش بسیار بصریان قرار بر فرار داده نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم مسلمه و زید و یزید با اكثر برادران كشته گشته مفضل بن مهلب ببصره شتافت و فوجی از گریختگان بر وی جمع آمده مسلمه هلال بن اعور تمیمی را با سپاه بلا انتها باستیصال آل مهلب روان خاست و چون ایشان طاقت مقاومت شامیان نداشتند در كشتی نشسته بطرف هرموز گریختند زیرا كه در آنحدود حصاری استوار بود و یزید بن مهلب آنرا بوداع بن حمید الازدی سپرده باو گفته بود كه اگر مرا واقعه پیش آید و اهل‌بیت من پناه بدینجانب آورند ایشانرا باین قلعه دراوری و چون اخوان و اولاد و اهل‌بیت یزید بن مهلب بنواحی آن قلعه رفتند وداع از غایت بی‌مروتی آن جماعت را بقلعه راه ندادند ایشان فرزندانرا وداع كرده در غایت عجز و اضطرار در بیرون آن حصار نشسته بودند كه ناگاه سپاه شام دررسیدند و مفضل و زیاد و عبد الملك و مروان ابنای مهلب و معاویة بن یزید بن مهلب منهال بن علیة بن مهلب و عمرو و مغیره
ص: 175
پسران قبیصة بن مهلب را بكشتند و نعمان بن ابراهیم بن مالك اشتر و محمد بن اسحق بن اشعث را با عورات اسیر كرده مع رؤس مقتولان پیش مسلمه فرستادند مسلمه اسیران را بنابر نذری كه كرده بود بصد هزار درم بجراح بن عبد اللّه حكمی فروخت اما آن وجه را نطلبید پوشیده نماند كه آل مهلب در میان اشراف و اعیان بجود و سخاوت اشتهار تمام داشته‌اند و شعرا در مدایح ایشان قصاید غرا بر لوح بیان نگاشته‌اند در تاریخ یافعی مسطور است كه اجمع علماء التاریخ انه لم یكن فی دولة بنی امیه اكرم من بنی المهلب لم یكن فی دولة بنی العباس اكرم من برامكه و از جمله اولاد مهلب یزید و زیاد و مدرك در یكسال متولد شده بودند و یكبار كشته گشتند و مدت عمرشان چهل و هشت سال بود و در سنه مذكوره یعنی اثنی و مائه یزید بن عبد الملك امارت عراق و خراسان را بعمرو بن هبیره داد و عمرو سعید بن عمرو الجرشی را از قبل خویش بخراسان فرستاد و سعید بعد از ضبط خراسان فی سنه ثلث و مائه لشكری بماوراء النهر ارسالداشت تا اهالی آن ولایت را كه سر از حلقه مصالحه پیچیده جزیه نمیدادند بار دیگر مطیع و منقاد گردانیدند و در سنه اربع و مائه عمرو بن هبیره بسعایت بعضی از اهل حسد سعید بن عمرو را از آن عمل معزول كرده مسلم بن سعید بن اسلم الكلابی را قایم‌مقامش ساخت‌

ذكر بعضی از اكابر انام كه ایام حیات ایشان در زمان ایالت یزید بنهایت انجامید

در سنه احدی و مائه بروایت اكثر مورخان حسن بن محمد بن حنفیه رضوان اللّه علیهما بجنت اعلی انتقال نمود و جمال حال حسن بوفور علم و عقل مزین و محلی بود و همدرین سال ابراهیم ابن جبیر المدنی و ابراهیم بن عبد اللّه بن سعید بن عباس الهاشمی قطامی كه از جمله مشاهیر شعراء عربست و بشیر بن بشار المدنی الفقیه و عبد الرحمن بن كعب بن مالك الانصاری و ابو بكر بن موسی الاشعری وفات یافتند و احوال این جماعت چیزی كه لایق بسیاق این كتاب تواند بود بوضوح نه‌پیوست بنابرآن بمجرد تعداد اسامی ایشان اختصار نمود و همدرین سال عایشه بنت طلحة بن عبید اللّه التیمیة كه یكی از عقیلتی قریش است و مصعب بن زبیر مدتها در تمنای او بود بالاخره بمبلغ صد هزار دینار او را عقد فرمود از عالم انتقال نمود و در سنه اثنی و مائه یزید بن ابی مسلم الثقفی كه كاتب حجاج بود و در میدان فصاحت و كتابت و عقل و فراست گوی مسابقت از امثال و اقران می‌ربود وفات یافت گویند كه نوبتی سلیمان بن عبد الملك یزید بن ابی مسلم را گفت كه ایامی بینی صاحب خود یعنی حجاج را كه در قعر جهنم فرورفته و در میان شعلات نیران منزل گرفته یزید گفت همچنین مگوی یا امیر المومنین بدرستی كه حجاج دشمن میداشت دشمن شما را و با دوست شما دوست بود پس او در روز قیامت بر یمین عبد الملك و بر یسار ولید خواهد بود و او را خواهند برد بجائی كه دوست دارد و بروایتی گفت كه حجاج را در میان پدر و برادر تو حشر خواهند كرد و سلیمان
ص: 176
از طلاقت لسان یزید متعجب گشته گفت قاتله اللّه ما اوفی لصاحبه و همدرین سال بخراسان ضحاك بن مزاحم الهلالی كه در علم تفسیر و فقه ماهر بود فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در مكتب ضحاك سه هزار كودك جمع گشته بتعلم اشتغال مینمودند و در سنه ثلث و مائه عطاء بن یسار كه فقیه مدینه و غلام ام المومنین میمونه بود وفات یافت و او مدت هشتاد سال عمر داشت و همدرین سال ابو الحجاج مجاهد بن جرة المكی كه در سلك اعاظم انتظام داشت در حین سجده كردن فوت شد در تاریخ امام یافعی از مجاهد مسطور است كه گفت سه نوبت نزد عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بقرائت قرآن قیام نمودم مدة عمر مجاهد هشتاد و سه سال بود و در همین سال مصعب بن سعد بن ابی وقاص الزهری و موسی بن طلحة بن عبید اللّه التیمی كه از جمله محدثان زمان خود بودند از عالم انتقال نمودند در تصحیح المصابیح مسطور است كه موسی بن طلحه تابعی جلیل القدر كان یسمی المهدی فی زمانه ولد فی زمن النبی صلی اللّه علیه و سلم و هو سماه موسی) و همدرین سال زید بن الاصم العامری كه پسرخاله ابن عباس رضی اللّه عنهما بود و از خاله خود ام المؤمنین میمونه روایت داشت وفات یافت و در سنه اربع و مائه بروایت صحیح ابو عمرو عامر بن شرحبیل الشعبی الكوفی كه بوفور علم و فضل در میان ارباب اخبار اشتهار دارد بعلت فجأة عالم آخرت را منزل ساخت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه جد شعبی از اعاظم یمن بود و او از جمله عظماء تابعین و اكابر علماء مسلمین است از شعبی مرویست كه گفت عبد الملك بن مروان در ایام ایالت خود مرا برسم رسالت نزد پادشاه روم فرستاد و چون من با قیصر ملاقات نمودم از هیچ‌چیز سؤال نكرد مگر آنكه بر وجه صواب جواب گفتم با وجود آنكه معهود نبود كه ملك روم رسل را در آن دیار نگاهدارند قیصر مرا آنمقدار توقیف نمود كه ملول شدم و بعد از آنكه رخصت انصراف ارزانی داشت پرسید كه تو از اهل‌بیت مملكتی گفتم نی من مردی‌ام عرب آنگاه رقعه سربمهر تسلیم من كرده گفت چون نزد عبد الملك رسی و از اداء رسالت فارغ گردی این رقعه را بوی رسان و من بخدمت عبد الملك رفته و سخنان ملك روم را عرض نموده از آن رقعه فراموش كردم در وقتی كه از مجلس بیرون آمدم آنمعنی بخاطرم رسیده بازگشتم و رقعه را بدو دادم عبد الملك آنرا مطالعه نموده مرا گفت پیش از آنكه قیصر این نوشته را بتو دهد هیچ سخنی از تو پرسید گفتم سؤال كرد كه تو از اهل‌بیت مملكتی جواب دادم كه نی من مردی‌ام از عرب آنگاه از پیش عبد الملك بیرون رفتم و مرا از در سرا بازگردانیده گفت میدانی كه در این رقعه چه نوشته است گفتم نی پس رقعه را بمن داد دیدم كه در آنجا نوشته است كه تعجب میكنم از قومی كه مثل این شخص در میان ایشان باشد و ایشان غیر او كسی را بر خود حاكم سازند لاجرم متغیر شدم و بعرض عبد الملك رسانیدم كه و اللّه اگر من می‌دانستم كه این‌چنین سخنی درین رقعه مرقوم است آنرا نزد تو نمی‌آوردم عبد الملك گفت میدانی كه بچه‌جهت این رقعه را نوشته است گفتم نی گفت حسد برده است بر من كه مثل تو كسی دارم و اراده كرده است كه من
ص: 177
ازین سخن اندیشناك شده ترا بكشم و این حدیث بقیصر رسیده گفت (ما اردت الا ما قال) و از شعبی منقولست كه گفت زیاده بر پانصد كس را از صحابه ملازمت كردم و از آنجمله یكی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب است علیه السّلام مدت حیات شعبی بروایتی هفتاد و هفت و بقولی از هشتاد سال متجاوز بود و در سنه مذكوره خالد بن معدان الفقیه كه بزهد و عبادت اتصاف داشت وفات یافت گویند كه او هرروز چهل هزار بار تسبیح میگفت و هفتاد كس را از صحابه دریافته بود و بروایتی همدرین سال عامر بن سعد بن ابی وقاص فوت شد و بقول بعضی از ارباب اخبار در همین سال ابو بردة عامر بن ابی موسی الاشعری كه بعد از وفات شریح قاضی بقضاء ولایت كوفه منصوب گشته بود بقضاء اجل گرفتار شده دست تقدیر سجل حیاتش طی نمود و در سنه خمس و مائه عبد الرحمن الخزاعی كه مشهور است بكثیر عزه فوت شد و كثیر از جمله اجله شعراء عربست و بنابرآنكه نسبت بغرة بنت جمیل بن حفص الغفار تعشق میورزید و در آن باب اشعار بسیار در سلك نظم كشید بكثیر غره اشتهار یافت و كثیر باتفاق مورخان عرب شیعی‌مذهب بود و مع ذلك با ملوك بنی امیه مصاحبة مینمود و ایشان بسبب حسن طبع و جودة ذهنی كه داشت متعرض او نمی‌گشتند در تاریخ امام یافعی از ابن قتیبه مرویست كه روزی كثیر بر عبد الملك بن مروان درآمد و عبد الملك او را مخاطب ساخته گفت یا كثیر بحق علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه ترا سوگند می‌دهم كه راست بگوی كه هرگز از خود عاشق‌تر كسی دیده‌ای كثیر گفت یا امیر المؤمنین اگر بحق خود نیز مرا سوگند می‌دادی راست میگفتم آنگاه كثیر گفت روزی در بعضی از بیابانها میگشتم ناگاه دیدم كه كسی نشسته و دامی نهاده ازو پرسیدم كه چه‌چیز ترا بدینجا آورده است جواب داد كه نزدیك بآن رسیده كه من با اهل‌بیت از گرسنگی هلاك شویم اكنون این دام را نصب كرده‌ام بامید آنكه صیدی بدست آرم و سد رمق سازم گفتم میخواهم كه با تو نشینم و از شكاری كه در دام افتد نصیبی گیرم گفت بلی و هنوز با یكدیگر در سخن بودیم كه آهوئی در دام افتاد و من خواستم كه آهو را از دام بیرون آورم اما آنشخص پیشتر از من بآهو رسیده آنرا آزاد گردانیده من متعجب شده پرسیدم كه چرا چنین كردی جواب داد كه چون بچشم مشابه لیلی بود بر وی ترحم نمودم مدت عمر كثیر هشتاد و دو سال بود و همدرین سال عكرمه كه غلام عبد اللّه بن عباس بود در سلك علماء كبار انتظام داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور استكه عكرمه بربری الاصل بود و یكی از مغربیان او را بابن عباس رضی اللّه عنهما بخشیده آنجناب عكرمه را بتعلیم قرآن و سنن سرافراز ساخت و عكرمه در علم حدیث و فقه مهارت كامل حاصل كرده حكام و امرا او را تعظیم میكردند مع ذلك علی بن عبد اللّه بن عباس بعد از فوت پدر خود او را بخالد بن یزید بن معاویه فروخت بچهار هزار دینار و در آن حین عكرمه او را گفت كه علم پدر خود را بچهار هزار دینار میفروشی و علی خجل شده آن بیع را اقاله كرد و عكرمه را آزاد ساخت واقدی گوید كه عكرمه و كثیر شاعر در یكروز فوت شدند بمدینه و مردم بر ایشان
ص: 178
بیكبار نماز گذارده گفتند امروز افقه مردم و اشعر انام از عالم رفتند و بروایتی كه امام یافعی تصحیح نموده در همین سال ابو رجاء العطاردی در بصره وفات یافت و او را صد و بیست و هشت سال عمر بود و همدرین سال عبید اللّه و عبد اللّه پسران عبد اللّه بن عمر و ابان بن عثمان بن عفان رضی اللّه عنه فوت شدند

ذكر ولایت‌عهد هشام و مردن یزید بدنام‌

در روضة الصفا مسطور است كه در آن ایام كه یزید بن عبد الملك برادرو برادرزاده خود مسلمة بن عبد الملك و عباس بن ولید را بجنگ آل مهلب میفرستاد عباس با وی گفت كه مردم عراق بغدر و مكر اتصاف دارند اگر در اثناء كارزار آوازه دراندازند كه امیر المؤمنین وفات یافت و ما نمیدانیم كه ولیعهد كیست یمكن كه فتنه‌ای حادث گردد كه تدارك نپذیرد و غرض عباس از عرض این سخن آن بود كه ولایتعهد ببرادرش عبد العزیز بن ولید تعلق گیرد اما یزید بسعی مسلمه برادر خود هشام را ولی‌عهد ساخت و بساط عیش و عشرت مبسوط گردانیده و در سنه خمس و مائه بمرض سل وفات یافت و روایتی آنكه یزید در اواخر حیات بولایت اردن با جاریه حنانه كه محبوبه او بود در بستانی صحبت میداشت و یزید دانهای انگور بجانب حنانه افكنده او بدندان میگرفت ناگاه دانه در حلق جاریه جسته بسیار بسرفید و درگذشت و یزید پلید یكهفته آن میته را نگاهداشته چند كرت با وی مباشرت كرده آخر الامر بنابر ملامت یكی از مقربان حنانه را دفن نموده متاسف و اندوهناك از مقبره بازگشت و مدت هفت روز با كسی سخن نكرد و در همان چند روز روی بعالم عقبی آورد

ذكر هشام بن عبد الملك‌

چون هشام تولد نمود عبد الملك او را موسوم بمنصور گردانید اما مادرش آن پسر را بنام پدر خویش هشام میخواند و بالاخره عبد الملك متابعت منكوحه نموده باین اسم راضی شد و كنیت هشام ابو الولید بود و بقول صاحب گزیده هشام المنصور باللّه لقب داشت و بروایتی در سن چهل و سه سالگی بر مسند كامرانی نشست و نوزده سال و نه ماه پادشاه بود و فتح قیساریه و اسلام اهل سمرقند و امارت نصر بن سیار در خراسان و لشگر كشیدن ملك خزر بجانب آذربیجان و شهادت زید بن علی بن الحسین رضوان اللّه علیهم در ایام حكومت هشام بوقوع پیوست و او بغایت ممسك بود و بجمع كردن اسب اظهار شعف مینمود چنانچه چهار هزار اسب در طویله‌اش جو میخوردند و هشام در سنه خمس و عشرین و مائه بمرض خناق درگذشت مدت حیاتش بدین روایت شصت و دو سال و چند ماه باشد و بعضی از مورخان پنجاه و پنج سال و برخی پنجاه و چهار سال گفته‌اند صاحب بناكتی گوید كه غلام سعید بن عبد الملك عالم نام بوزارت هشام قیام مینمود
ص: 179

ذكر بعضی از وقایع زمان ایالت هشام و بیان فوت فرقه از كبراء انام‌

علماء اعلام آورده‌اند كه بعد از فوت یزید بن عبد الملك بسه روز هشام از مقام رصافه كه مسكنش بود بدمشق رسیده بر سریر حكومت متمكن گردید و در اوایل سنه ستة و مائه عمرو بن میسره را از امارت عراق و خراسان عزل كرده خالد بن عبد اللّه القشیری را والی آن ولایت گردانید و درین سال میان دو طایفه از اعراب كه در نواحی بلخ ساكن بودند غبار نزاع ارتفاع یافته مهم بحرب انجامید و حاكم خراسان مسلم بن سعید نصر بن سیار را بدفع آن حادثه نامزد كرده نصر بمساعی موفور اشتعال نایره فتنه را تسكین داد و سر و ریش بعضی از مردم فتان را تراشید و همدرین سال خالد بن عبد اللّه مسلم بن سعید را از امارت خراسان عزل كرده حكومت آن مملكت را ببرادر خویش اسد بن عبد اللّه داد و همدرین سال عبد الملك بن عمر كه از كبار تابعین بود و مدتی بقضاء كوفه قیام نمود وفات یافت و همدرین سال سالم بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب بعالم عقبی شتافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه سلیمان بن عبد الملك در خانه كعبه سالم را دیده گفت حاجتی كه داری از من طلب نمای جواب داد كه و اللّه در خانه خدا از غیر خدا چیزی سؤال ننمایم و در همین سال مرغ روح ابو عبد الرحمن طاوس بن كیسان الیمانی الجندی الخولانی كه صاحب علم و عمل بود قفص قالب شكسته در عالم جاودانی آشیانه گزید در تاریخ امام یافعی مزبور است كه طاوس در وقت احرام حج قبل از روز ترویه بیكروز وفات یافت و هشام بن عبد الملك كه آن سال در سلك حجاج انتظام داشت بر وی نماز گذارد در سیر السلف از ابن شوذب مرویستكه گفت حاضر شدم بجنازه طاوس سنه ستة و مائه و مردم میگفتند رحمت كند خدای بر تو ای ابو عبد الرحمن چهل نوبت بمناسك حج قیام نمودی و بعضی از مورخان برآنند كه طاؤس چندگاه بقضاء ولایت صنعا و جند پرداخت و بعد از وفات او پسرش عبد اللّه بن طاوس سرانجام آن مهم را پیش‌نهاد همت ساخت و در سنه سبع مائه اسد بن عبد اللّه كه حاكم خراسان بود غور و غرچستان و جبال نیم‌روز را فتح نمود و درین سال ابو ایوب سلیمان بن یسار كه یكی از فقهاء سبعه مدینه است وفات یافت و بروایتی همدرین سال قاسم بن محمد بن ابی بكر التیمی عالم فانی را وداع كرد و او نیز داخل فقهاء سبعه مدینه است و از كبار تابعین و اعاظم علماء متبحرین و در سنه ثمان و مائه مسلمة بن عبد الملك بفرمان هشام لشگر بروم كشیده بلده قرقیسا را مفتوح گردانید و درین سال ابو عبد اللّه المزنی الفقیه و یزید بن عبد اللّه الشخیر و محمد بن كعب القرطی وفات یافتند و یزید نودساله بود و در سنه تسع و مائه هشام خالد بن عبد اللّه و برادرش اسد را از ایالت خراسان و عراق معزول ساخته حكم كلبی را بحكومت خراسان روان كرد و پس از اندك فرصتی رقم عزل بر صحیفه حال حكم كشیده اسرش بن عبد اللّه را بجایش فرستاد و درین سال ابو الحارث بن الاسود الدئلی روی بعالم عقبی نهاد و در سنه عشر و مائه اكثر اهل
ص: 180
سمرقند باهتمام اسرش و ابو الصیداء كه از جمله ملازمانش بودند در سلك اهل اسلام انتظام یافتند و در ماه رجب این سال ابو سعید حسن بن ابی الحسن البصری فوت شد و حسن دو سال پیش از شهادت عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه متولد شده بود و پدر حسن غلام زید بن ثابت الانصاری بود و مادرش كنیزك ام سلمه رضی اللّه عنها و در وقت طفولیت حسن گاهی كه مادرش غائب میگشت و او میگریست ام سلمه پستان مبارك در دهانش می‌نهاد و شرف علم و فصاحت بدانسبب او را حاصل شد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه عمر بن عبد العزیز در وقت خلافت خود بحسن نوشت كه من بدین امر مبتلا شده‌ام و میخواهم كه جمعی كه معاونت من توانند كرد بدینجانب فرستی حسن در جواب قلمی نمود كه (ابناء الدنیا فلا تریدهم و اما ابناء الآخرة فلا یریدونك فاستعین باللّه) اوقات حیوة حسن هشتاد و نه سال بود و در شوال همین سال امام معتبرین و مقتدای متبحرین ابو بكر محمد بن سیرین وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه پدر محمد كاتب انس بن مالك بود و مادرش مولاة امیر المؤمنین ابی بكر بن ابی قحافه و تولد او قبل از شهادت عثمان بن عفان رضی اللّه عنه بدو سال اتفاق افتاد و محمد هجده كس از اصحاب بدر و دوازده كس از سایر صحابه را دریافت و او را سی پسر در وجود آمد اما همه در زمان حیاتش فوت شدند غیر از عبد اللّه و در باب تعبیر خواب ارباب یقظه و انتباه حكایات غریبه از ابن سیرین نقل نموده‌اند و تحریر آن لایق بسیاق این مختصر نیست بنابرآن بر یك واقعه كه دلالت دارد بر ممات او اختصار مینماید و در مرآة الجنان مذكور است كه در وقتیكه ابن سیرین باكل طعام اشتغال داشت عورتی بر وی درآمده گفت خوابی دیده‌ام كه میخواهم كه بر تو عرض كنم ابن سیرین گفت علی الفور میگوئی یا صبر میكنی كه از طعام خوردن فارغ شوم ضعیفه گفت بلكه هرگاه كه از اكل طعام فراغت یابی بگویم كه چه خواب دیده‌ام و چون ابن سیرین دست از طعام بازكشید آن ضعیفه گفت در خواب دیدم كه ماه بثریا درآمد و منادی پس پشت من ندا كرد كه برو نزد ابن سیرین و واقعه خود را بگوی راوی گوید كه چون ابن سیرین این حكایت شنید متغیر شده بازپرسید كه چگونه خواب دیده ضعیفه نوبت دیگر اعاده واقعه كرده رنك روی ابن سیرین زرد گشت و برخواسته دست بر شكم خود گرفت پس خواهرش پرسید كه چه شد ترا جواب داد كه این زن گمان میبرد كه در روز هفتم ازین تاریخ من خواهم مرد چنانچه بر زبانش گذشته بود بوقوع انجامید و میان فوت حسن بصری و محمد بن سیرین صد روز واسطه گردید و در همین سال جریر و فرزدق كه در سلك مشاهیر شعراء عرب انتظام دارند وفات یافتند و پدر جریر عطیه نام داشت و كنیتش ابو حرزه بود اما فرزدق (فهو ابو الاحظل همام بن غالب من جملة قومه و سراتهم) اشعار جریر و فرزدق در دواوین فضلاء عرب بسیار است و جودت و لطافت آن اشعار زیاده از حد شمار و از جمله ابیات فرزدق قصیده است كه در مدح زین العابدین رضوان اللّه علیه در سلك نظم انتظام داده چنانچه شمه از قضیه آن قصیده در ضمن احوال آن امام ستوده‌خصال مرقوم كلك بیان گشت و در همین سال عون بن
ص: 181
عبد اللّه بن عتبة بن مسعود كه بزهد و عبادت موصوف بود از عالم انتقال نمود و در سنه احدی عشر و مائه هشام اسرش را از امارت خراسان عزل كرده جنید بن عبد الرحمن را بجایش فرستاد و همدرین سال عطیة بن سعد الكوفی العوفی روی بجنت اعلی نهاد در تاریخ امام یافعی مذكور است كه حجاج عطیه را چهارصد تازیانه زد كه امیر المؤمنین علی رضوان اللّه علیه را سب كند و عطیه تحمل كرده اصلا بموجب مدعاء آن لعین ناسزا نگفت و در سنه اثنی عشر و مائه ملك خرز بمدد و معاونت پسر خاقان با سپاه بی‌پایان از راه دربند شروان متوجه آذربیجان شد و جراح بن عبد اللّه كه حكومت آن ولایت تعلق بوی میداشت باستقبال روان گشت و در موضعی كه آب كر و آب ارس بهم می‌پیوندد تلاقی فریقین دست داده شكست بر اهل اسلام افتاد جراح با بسیاری از مسلمانان شهید شدند و اینخبر بهشام بن عبد الملك رسیده سعید بن عمرو الجرشی را با سپاه بلا انتها نامزد قتال اتراك بی‌باك گردانید و سعید بعد از قطع منازل به بیلقان نزول نموده در آن مرحله روزی شخصی با جامهاء سفید بر اسب خنك سوار پیش او آمد و گفت ای امیر اگر طالب جهاد و اخذ غنیمتی برخیز كه ده هزار كس از خرزیان با پنج هزار نفر از اسیران مسلمانان در فلان موضع غافل نشسته‌اند سعید بتهیه ایلغار اشتغال نموده آن شخص غایب گشت و سعید با چهار هزار سوار بر آن كفار تاخته و ایشانرا منهزم ساخته غنیمت بی‌نهایت بدست آورد و هنوز در منزل فرود نیامده بود كه همان عزیز بجمعی دیگر از كفار خرز او را دلالت فرمود و سعید لشگر بسر ایشان كشیده غالب گردید آنگاه پسر خاقان با چهل هزار كس متوجه مسلمانان شد و شخص مذكور باز بنزد سعید رسید و او را از آن حال آگاه گردانید و سعید مستعد پیكار گشته بعد از وصول سپاه دشمن محاربه عظیمه بوقوع انجامید و نسیم نصرت بر رایت ارباب ملت وزیده اصحاب ضلالت بگریختند و روز دیگر باز صاحب اسب خنك پیش سعید آمده گفت ای امیر آماده مقاتله باش كه ولد خان سپاه پراكنده را جمع كرده داعیه دارد كه دست‌بردی نماید لیكن و هم بخود راه مده كه باری سبحانه و تعالی ترا نصرت كرامت خواهد فرمود و سعید بتعبیه سپاه پرداخته چون تلاقی فریقین روی نمود و آتش قتال اشتعال یافت از هر دو جانب گروه انبوه بقتل رسیدند اما عاقبت علم كفار سرنگون گشته اعلام اسلام مرتفع گردید و غنیمت موفور نصیب مسلمانان شد نقله اخبار آورده‌اند كه در آن چند بار كه شخص خنك سوار بنزد سعید بن عمرو آمد و او را در جنگ كفار دلالت نمود هرچند سعید از وی پرسید كه تو كیستی و از كجائی اصلا به تقریر نام و نشان خود نپرداخت و هیچ‌چیز از وی قبول نكرد و چون هشام خبر فتوحات سعید را شنید حكومت مملكت آذربیجان و شروان را ببرادر خویش مسلمه مفوض گردانید و درین سال ابو مقدام رجاء بن حیوة الكندی كه از جمله فقهاء و اتقیاء شام بود و مهم ولایتعهد عمر بن عبد العزیز بسعی او تمشیت پذیرفت راه سفر آخرت پیش گرفت و در سنه ثلث عشر و مائه هشام عبد اللّه بن حجاب را والی افریقیه گردانید و بعضی از بلاد سودان بر دست عبد اللّه مفتوح گردید و درین سال مفتی شام و زبده
ص: 182
فضلاء كرام ابو عبد اللّه مكحول هذلی وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه مكحول فتوی نمیداد تا وقتی كه میگفت لا حول و لا قوة الا باللّه هذا ربی و الرائی یخطی و یصیب و در سنه اربع عشر و مائه هشام حكومت ولایت جزیره را بمروان بن محمد بن مروان كه بمروان حمار اشتهار دارد ارزانی داشت و درین سال فقیه حجاز ابو محمد عطاء بن ابی رباح در هشتاد و هشت سالگی سفر آخرت اختیار كرد و همدرین سال بروایتی علی بن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهم وفات یافت در تاریخ امام یافعی از واقدی و حازمی مرویست كه علی بن عبد اللّه در شب جمعه هفدهم شهر رمضان سنه اربعین تولد نمود و بروایت اكثر مورخان در سحر همان‌شب سید عرب یعنی امیر المؤمنین علی علیه السّلام زخم خورد و روایتی آنكه ولادتش در زمان صحت آنحضرت اتفاق افتاد و عبد اللّه او را نزد علی المرتضی آورد تا بتحنكش التفات كرد و كنیت علی بن عبد اللّه نخست ابو الحسن بود اما عبد الملك بن مروان بسبب عداوتی كه نسبت بشاه مردان داشت روزی او را گفت نام یا كنیت خود را تغییر كن كه من نمیخواهم كه كسی باین اسم و كنیت موسوم و مكنی باشد بنابرآن علی آن كنیت را بابو محمد مغیر گردانید و علی اصغر اولاد عبد اللّه بن عباس و اجمل قوم قریش بود و قدی بلند و جسدی جسیم و لحیه طویل و پایهای بزرك داشت و طول قامتش بمرتبه بود كه هرگاه طواف مینمود چنان تصور میشد كه او سوار است و مردم پیاده و عظم قدمش بمثابه بود كه كفش و موزه كه گنجایش آن داشته باشد یافت نمی‌شد و علی با وجود درازی قامت تا منكب پدر خود عبد اللّه بود و عبد اللّه تا منكب عباس و عباس تا منكب عبد المطلب و علی بن عبد اللّه نزد اهالی حرم معزز و محترم میزیست و همه‌كس بچشم تعظیم و تكریم در وی می‌نگریست اما ولید بن عبد الملك بن مروان دو بار آنجناب را تازیانه زد نوبت اول بجهة آنكی علی رحمه اللّه لبابه بنت عبد اللّه بن جعفر بن ابی طالب را بحباله خویش درآورد و حال آنكه لبابه پیش از آن منكوحه عبد الملك بن مروان بود و نوبتی عبد الملك سیبی را دندان زده پیش وی انداخت و لبابه موضع آسیب دندان او را از آن سیب بكارد ببرید پس ازان آنرا بخورد و عبد الملك پرسید كه بچه‌سبب سیب را همچنان نخوردی جواب داد كه بجهة آنكه از نتن دهان تو ایذا نیابم و عبد الملك در غضب رفته او را طلاق داد القصه چون علی بن عبد اللّه رضی اللّه عنه مطلقه عبد الملك را بخواست ولید او را بضرب تازیانه متاذی ساخت نوبت دوم آنكه محمد بن شجاع باسناد خود روایت كرده است كه علی بن عبد اللّه بن عباس را ولید بن عبد الملك فرمود كه تازیانه زده باژگونه بر شتری نشاندند و گرد بازار گردانیده منادی كردند كه این علی بن عبد اللّه كذابست و در آن حال كسی از وی پرسید كه چرا ترا كذاب میگویند جواب داد كه از برای آنكه بولید رسانیده‌اند كه من گفته‌ام كه امر خلافت باولاد من انتقال خواهد یافت و در تاریخ طبری مسطور است كه ولید بن عبد الملك علی بن عبد اللّه را از دمشق اخراج كرده فرمان فرمود كه در خیمه ساكن باشد و علی و اولاد او آنجا ساكن می‌بودند تا وقتی كه دولت بنی امیه به نهایت رسید عدد اولاد علی بن عبد اللّه از بیست متجاوز بود و مدت
ص: 183
حیاتش قریب هشتاد سال امتداد یافت و همدرین سال ابو عبد اللّه وهب بن منبه الیمانی الصغانی كه بوفور فضایل و كمالات نفسانی سیما در علم تاریخ و اخبار از سایر ابناء روزگار امتیاز و استثناء داشت علم توجه بجانب عالم آخرت برافراشت و او بصحبت عبد اللّه بن عباس و جمعی دیگر از صحابه رسیده بود و در باب وقایع و احوال ملوك بنی حمیر كتابی مفید تصنیف نموده است در تاریخ امام یافعی از وهب مرویست كه گفت من بمطالعه هفتاد و دو كتاب از صحف الهی فایز گشته‌ام بنابرآن بر چگونگی حال امم اطلاع دارم مدت عمر وهب بروایتی هشتاد سال بود و بقولی نود سال و برادر بزرگترش همام بن منبه نیز در سلك فضلا علماء انتظام داشت و در سنه خمس عشر و مائه در شام علت وبا و در خراسان بلاء قحط و غلا شیوع یافت و درین سال قاضی ابو سهل عبد اللّه بن بریدة الاسلمی از سمت سلامت عاری گشته درگذشت و همدرین سال ضحاك بن فیروز الدیلمی كه از قبل عبد اللّه بن زبیر چندگاه در بعضی از بلاد یمن حاكم بود بجهان جاودان انتقال نمود و در سنه سته عشر و مائه هشام بن عبد الملك جنید بن عبد الرحمن را از حكومت خراسان معزول ساخته عاصم بن عبد اللّه الهلالی را بدان كار نامزد كرد و درین سال قاضی كوفه محارب بن دثار السدوسی روی بعالم آخرت آورد و در سنه سبع عشر و مائه هشام عاصم را از ایالت خراسان معاف داشته اسد بن عبد اللّه را قائم‌مقامش گردانید و درین سال عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابی ملیكة التیمی كه مؤذن حرم مكه بود و چندگاه از قبل ابن زبیر در مدینه بامر قضا اشتغال نموده از عالم انتقال فرمود و همدرین سال قاضی جزیره میمون بن مهران و فقیه مدینه ابو عبد اللّه نافع غلام عبد اللّه بن عمر كه از ثقات اهل حدیث است وفات یافتند و در همین سال عبد اللّه بن عامر كه یكی از قراء سبعه است و عمرو بن شعیب بن محمد بن عبد اللّه بن عمرو بن العاص بعالم آخرت شتافتند و در همین سال ذو الرمه ابو الحارث غیلان بن عقبة الشاعر كه از جمله مشاهیر و اعاظم شعرا است فوت شد و ذو الرمه در سلك عشاق عرب انتظام دارد و معشوقه او میه بنت مقاتل بن طلبه بن قلیس بن عاصم بود و ایضا ذو الرمه نیز به خرقا كه نسبش بعامر بن صعصعه می‌پیوست تعشق میورزید در تاریخ امام یافعی از مفضل العتبی مرویست كه گفت در راه حج در خانه یكی از اعراب منزل گزیدم و صاحب بیت مرا گفت كه میخواهی كه صاحبه ذو الرمه را بتو نمایم گفتم بلی آنگاه مرا موازی یكمیل از جاده بیرون برد و نزدیك بخیامی كه از شعر بافته بودند فرود آورد ناگاه در یكی از آن خانها باز شده زنی صاحب‌جمال بلندبالا بیرون آمد و سلام كرده نزدیك من بنشست و بنیاد تكلم كرد در آن اثنا پرسید كه دیگر حج گذارده گفتم بلی چند كرت دیگر بطواف خانه فایز گشته‌ام گفت آیا نشنیده قول ذو الرمه كه شعر
تمام الحج ان تقف المطایاعلی خرقاء كاشفة اللثام و ندانسته‌ای كه زیارت من از جمله مناسك حج اسلام است و آن مقدار سخنان سنجیده گفت كه من از فصاحت و طلاقت لسان او متعجب گشته مراجعت نمودم مدت حیات ذو الرمه چهل سال بود و در سنه ثمان عشر و مائه معاویه و سلیمان پسران هشام بغزو روم رفته بر نصاری ظفر یافتند و در سنه تسع عشر و مائه در خراسان میان اسد بن عبد اللّه و خاقان پادشاه تركستان حربی
ص: 184
صعب دست داده كفار بصوب فرار شتافتند و درین سال بهلول بن بشر شیبانی بقریه از قرای موصل رسیده غلام خود را فرمود كه مقداری سركه بخر و غلام از كمال حماقت عوض سركه شراب ستانده در نظر خواجه آورد بهلول غلام را زجر كرد و گفت شراب را به بقال رد كن و بهایش را بستان بقال قبول ننمود و بهلول كیفیت معامله را بحاكم آن قریه رسانیده حاكم گفت شراب از تو و قوم تو بهتر است و بهلول كینه او را در دل گرفته چهل كس را با خود متفق ساخت و بیك ناگاه بآن قریه رفته بناء حیات آنشخص را برانداخت و والی كوفه ششصد نفر از لشكر بدفع شر بهلول فرستاده بهلول با هفتاد كس كه در زمان تابع فرمان او بودند با آن سپاه حرب كرد و سردار ایشانرا كشته بقیه متفرق شدند و لشكر دیگر بیشتر از پیشتر از كوفه بجنك بهلول رفته آن طایفه نیز بدستور یاران سابق مراجعت نمودند و سیم نوبت قرب بیست هزار كس از كوفه و موصل متوجه بهلول شده در این نوبت برو غالب آمدند و در اثناء محاربه بهلول بقتل رسید و در سنه عشرین و مائه ایاس بن سلمة بن الاكوع رضی اللّه عنه اساس حیات را وداع كرد و همدرین سال اسد بن عبد اللّه از روبه‌بازی زمانه بچنگ گرك اجل گرفتار شد و امارت خراسان بر نصر بن سیار قرار یافت و در سنه احدی و عشرین مسلمة بن عبد الملك بن مروان كه بصفت شجاعت موصوف بود بعالم عقبی شتافت و همدرین سال حماد بن ابی سلیمان فقیه كوفه و عبد اللّه بن كثیر كه یكی از قراء سبعه است و ابو بكر بن محمد بن عمرو كه قاضی مدینه بود بعالم آخرت توجه نمودند

ذكر ظهور و شهادة زید بن امام زین العابدین علی نبینا و علیهما السلام و بیان شمه‌ای از تتمه وقایع ایام حكومت هشام‌

زمره‌ای از مورخان آورده‌اند كه در آن زمان كه خالد بن عبد اللّه القشیری از قبل هشام بن عبد الملك مالك ولایات عراق بود نوبتی زید رضی اللّه عنه باتفاق داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس و محمد بن عمر بن علی بن ابو طالب رضی اللّه عنهم بدیدن او رفتند و خالد صلات كرامند و جوایز دلپسند نزد آن سه سعادتمند فرستاد و چون خالد از امارت معزول گشته و یوسف بن عمر الثقفی كه در اوایل حال از قبل هشام امیر یمن بود بجای او حاكم شد بهشام نوشت كه خالد از زید بن علی بن الحسین رضوان اللّه علیهم مزرعه خریده است بده هزار دینار و ثمن تسلیم نموده و مزرعه را نیز باو بازگذاشته هشام زید و داود و محمد را بشام طلبیده از كیفیت آن قضیه استعلام فرمود و ایشان سوگند یاد كردند كه آنچه یوسف بتو نوشته است موافق واقع نیست هشام تصدیق نمود اما گفت كه شما را بعراق باید رفت و بحضور یوسف و خالد درین قضیه سخن باید گفت و ایشان بكراهیت تمام سفر عراق پیش گرفتند و بعد از وصول و مرافعه آن قضیه چیزی بر زید رضی اللّه عنه ثابت نشد و آنجناب با اصحاب رخصت انصراف یافته چون بقادسیه منزل گزید مكاتیب كوفیان بوی رسید مضمون آنكه بكوفه
ص: 185
مراجعت باید نمود تا زمام امر خلافت را در قبضه اقتدار آنجناب نهیم زید رضی اللّه عنه عزم مراجعت جزم كرد و هرچند رفیقان زبان نصیحت گشادند و او را از ارتكاب آن كار مانع آمدند بجائی نرسید و چون آنجناب بكوفه تشریف برده ساكن گردید در شهور سنه احدی و عشرین و مائه بعضی از اهالی آن بلده آغاز ملازمتش كردند و بقول اكثر اهل خبر چهل هزار نفر با او بیعت نمودند و زید رضی اللّه عنه داعیه خروج فرموده در خلال آن احوال طایفه از معارف كوفه كه دست بیعت بدانجناب داده بودند بسببی كه در تواریخ مشهوره مسطور است از قبول امامتش برگشته و بیعتش را شكست گفتند امام جعفر صادق است علیه السّلام و زید رضی اللّه عنه آن طایفه را مخاطب گردانیده گفت یا قوم رفضتمونی یعنی ای قوم ترك بیعت من نموده از راه بیك طرف افتادید و بروایتی بنابراین سخن اسم رافضی بر شیعه اطلاق یافت القصه زید رضی اللّه عنه در شب اول صفر سنه اثنا و عشرین و مائه از سرای معاویه ابن اسحق بن زید بن حارثه الانصاری خروج كرده فرمود تا آتشها برافروختند و ملازمان آستانش بشعار خویش زبان گشاده آواز برآوردند كه یا منصور امت و بعضی از بیعتیان بموكب شریفش پیوستند اما عدد آنجماعت از پانصد متجاوز نشد و ازینجهة غبار ملال بر حاشیه خاطر زید نشسته از عدم وفا و عهد كوفیان تعجب نمود و یوسف در آن صباح بر سر تلی ایستاده فوج‌فوج از سپاه را متعاقب یكدیگر بحرب زید رضی اللّه عنه میفرستاد و آنجناب بمدافعه پرداخته لشكرش را منهزم میساخت اما چون مخالفان در غایت كثرت بودند و اتباع زید در نهایت قلت عاقبت یوسف غالب شد و زید بن خزیمه و معاویة بن اسحق و زیاد بن عبد الرحمن كه از جمله روسای اصحاب آنجناب بودند با شصت و هفت نفر دیگر شهادت یافتند و رؤس ایشان را پیش یوسف بن عمر بردند و زید رضی اللّه عنه همچنان پای ثبات فشرده جنگ میكرد در آن اثنا تیری بر پیشانی مباركش رسید و از اسب درگردید و خادمی آنجناب را بر دوش گرفته بخانه یكی از شیعه برد و طبیبی آورد كه بمعالجه قیام نماید لیكن چون اوقات حیات زید رضی اللّه عنه بنهایت انجامیده بود كار طبیب از پیش نرفت و روح پرفتوحش بریاض قدس منزل گزیده ملازمان پوشیده و پنهان در ممر آبی قبر حفر كردند و جسد مطهرش را بخاك سپردند و یوسف چند روز سعی موفور نموده از مدفنش نشان نیافت بالاخره یكی از غلامان زید را بقتل تهدید كرده آن غلام از خوف جان او را نشان داد و یوسف جسد آنجنابرا از گور بیرون آورده فرمود تا سرش را نزد هشام بردند و جثه او را بر دار كردند مدت حیات زید رضی اللّه عنه چهل و دو سال بود در تحفة الملكیه مذكور استكه زید را رضی اللّه عنه برهنه بر دار كردند و همانروز عنكبوتی بر عورت او تنید تا از نظر خلق نهان شد و یوسف مدت دو سال جسد او را بر دار گذاشت و بعد از آن باشارت ولید بن یزید آن قالب مطهر را بآتش عدم دیانت محترق گردانید نقلست كه چون خبر صلب زید رضی اللّه عنه بشام رسید حكم بن عباس كلبی این دو بیت منظوم گردانید شعر
صلبنا لكم زیدا علی جذع نخلة ص: 186 و لم ار مهد یا علی الجذع یصلب‌و قسم بعثمان علیا سفاهة
و عثمان خیر من علی و اطیب
و این دو بیت را امام جعفر صادق سلام اللّه علیه شنیده فرمود كه (اللهم ان كان عبدك كاذبا فسلط علیه كلبك) و در آن زمان حكم كلبی متوجه كوفه گشته شیری در راه او را از هم بردرید صادق علیه السّلام از حال او خبر یافته گفت (الحمد للّه الذی انجزنا ما وعدنا) و بعد از واقعه زید ولد ارشدش یحیی با سایر اولاد و اهل‌بیت او بجانب خراسان تشریف برد و در آن ولایت آنجناب نیز شربت شهادت خورد و در سنه مذكوره یعنی سنه اثنی و عشرین و مائه قاضی بصره ایاس بن معاویة بن قرة المزنی كه باصناف فضایل انسانی و انواع كمالات نفسانی موصوف بود و بفراست تمام و كیاست مالاكلام معروف از عالم انتقال نمود روایت كنند كه روزی ایاس با بعضی از نزدیكان خود گفت دوش خواب دیدم كه من و پدر من هریك بر اسبی سواریم و باهم میرانیم و هیچ‌یك از ما دو كس را مسابقت میسر نشد تعبیر این رؤیا آنستكه ایام عمر من با اوقات حیات پدرم برابر خواهد بود و او هفتاد و شش سال عمر داشت و در شبی كه مدت زندگانی ایاس هفتاد و شش سال كامل شد گفت كه وقت رحلت من نزدیك رسید و همان‌شب متوجه عالم آخرت گردید و در سنه ثلث و عشرین و مائه نصر بن سیار با اهل سغد كه بار دیگر در مقام عصیان آمده بودند حرب كرده كفار از اظهار خلاف پشیمان شدند و باز جزیه قبولنمودند و درین سال ثابت بن اسلم البنانی كه از جمله كبار تابعین و عباد مسلمین بود و سماك بن حرب كه بزهد و تقوی اتصاف داشت و محمد بن واسع الازدی كه او را زین القراء میگفتند وفات یافتند و در سنه اربع و عشرین و مائه بروایت بعضی از مورخان صاحب فطنت ابو عبد اللّه محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس كه بعظم شان و جلالت قدر مشهور بود در شصت سالگی داعی حق را لبیك اجابت گفت و پسرش ابراهیم كه شیعه ابن عباس او را امام لقب دادند قائم‌مقامش گشت و بدین روایت ابراهیم امام همدران ایام آثار دولت و اقبال در ناصیه احوال ابو مسلم مشاهده نمود و امارت شیعه خود را بوی مسلم داشته ابو مسلم بنابر فرموده او روی توجه بخراسان نهاد و در ماه رمضان همین سال ابو بكر محمد بن عبید اللّه بن عبد اللّه بن شهاب الزهری كه از عظما و علماء تابعین است و نزد فقهاء سبعه مدینه تحصیل فقه نموده و بصحبت ده كس از صحابه رسیده بود فوت شد و در سنه خمس و عشرین و مائه هشام بن عبد الملك درگذشت و برادرزاده‌اش ولید بن یزید قایم مقام گشت‌

ذكر ولید بن یزید بن عبد الملك‌

كنیت ولید ابو العباس بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی المكتفی باللّه و او بسخاوت و لطف طبع و مهارت در نظم اشعار اشتهار داشت اما بارتكاب منهیات بتخصیص شرب شراب بغایت مشعوف بود و پیوسته بتمهید بساط نشاط و عشرت اشتغال مینمود و در آن باب بمرتبه‌ای مبالغه میكرد كه طایفه از علماء امت او را بكفر و زندقه نسبت كرده‌اند و از
ص: 187
جمله دلایل صدق این مقال آنكه در تاریخ گزیده و بعضی دیگر از مؤلفات پسندیده مسطور است كه روزی ولید برسم تفأل مصحف مجید بگشاد و در اول سطور صفحه یمنی این آیه دید كه (وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ) و از غایت خشم مصحف را از دست انداخته و نیزه‌ها بر آن زده گفت شعر
اتوعد كل جبار عنیدفها انا ذاك جبار عنید
اذا ما جئت ربك یوم حشرفقل یا رب مزقنی الولید و زمره گفته‌اند كه آن پلید نسبت برسول صلی اللّه علیه و سلم گفته بود كه شعر
یلعب بالخلافة هاشمی‌بلا حق اتاه و لا كتاب
فقل اللّه یمنعنی طعامی‌و قل اللّه یمنعنی شرابی در روضة الصفا مسطور استكه در سنه سته عشر و مائه هشام ولید را امیر قافله ساخته بگذاردن حج اسلام امر كرد و ولید سگان شكاری را در صنادیق بار كرده همراه خود برد و خیمه بزرك ترتیب داده میخواست كه آنرا بر بام خانه كعبه نصب كند و آنجا نشسته با كنیزكان مغنیه شراب خورد بعضی از نواب او را از ارتكاب آن امر شنیع مانع شدند و چون هشام این نوع حركات ناشایسته از ولید مشاهده نمود خاطر بر آن قرار داد كه او را از ولایت‌عهد خلع كرده پسر خود مسلمه را كه ابو شاكر كنیت داشت ولیعهد سازد و ولید از قبول آن امر سر باز زده در آن اوقات مسلمه نیز بارتكاب شراب متهم شد و ولید این بیت در سلك نظم كشید كه شعر
ایها السائل عن دیننانحن علی دین ابی شاكر لاجرم هشام بر پسر غضب كرد و ارتفاع غبار نقار میان هشام و ولید بدانجا انجامید كه ولید از دمشق بیرون رفته در ناحیه اردن مقیم شد و آنجا می‌بود تا وقتیكه هشام از عالم انتقال نمود آنگاه بدار الملك شتافته و بر سریر ایالت نشسته اولاد و متعلقان هشام را در شكنجه كشید و هرچه داشتند از ایشان بستاند و ولید در ایام حكومت خود اسامی كوران و مردم معیوب را قلمی كرده جهت ایشان وظایف مقرر فرمود و در مرسومات امرا و لشگریان بیفزود و در مبادی زمان جهان‌بانی ولید یحیی بن زید رضی اللّه عنه كه بعد از شهادت پدر بزرگوار خویش بجانب خراسان تشریف برده بود با هفتصد نفر خروج نمود و در نواحی جرجان باهتمام مسلم بن احور المازنی كه بفرمان نصر بن سیار بجنگ آنجناب رفته بود بعز شهادت رسید و در سنه سته و عشرین و مائه یزید بن ولید بن عبد الملك بر ولید بن یزید خروج كرده بین الجانبین مهم بقتال انجامید و در جمادی الاخری سنه مذكوره ولید مقتول گردید مدت حیاتش سی و هشت سال یا سی و شش سال بود و زمان حكومتش یكسال و سه ماه بود و سعید بن عبد الملك بوزارتش قیام مینمود

ذكر اسباب نكبت ولید و بیان خروج یزید

یكی از موجبات تنفر مردم از ایالت ولید شعف او بود بشرب مدام و میل خاطر شومش بانهدام مبانی دین اسلام دیگر آنكه پسرعم خود سلیمان بن هشام را صد تازیانه زده و سر و ریش او را بتراشید و او را بعمان فرستاده محبوس گردانید دیگر آنكه خالد بن
ص: 188
عبد اللّه القشیریرا كه بصفات حمیده اتصاف داشت و همواره بایثار درم و دینار تخم مهر و محبت در زمین دل صغار و كبار میكاشت بیوسف بن عمر الثقفی سپرد تا بعد از تعذیب بسیار نام او را از لوح هستی بسترد و در تاریخ امام یافعی مسطور استكه خالد با وجود وفور جود بفصاحت و بلاغت در میان عرب مشهور بود و نسبش بروایت ابو الفتوح اصفهانی بشق كاهن كه شمه‌ای از صفت او سبق ذكر یافت می‌پیوست القصه بنابر اسباب مذكوره جمهور نزدیك و دور كمر عداوت ولید بر میان بسته اشراف و اعیان نزد یزید بن ولید كه در آن اوان بزهد و تقوی اشتهار داشت رفتند و دست بیعت باو داده علم مخالفت ولید مرتفع گردانیدند و در سنه سته و عشرین و مائه كه ولید از خوف طاعون از دمشق بیرون رفته بود یزید خروج كرده خزانه و جیبه خانه را تصرف نمود و روز دیگر بین الجانبین مقابله و مقاتله اتفاق افتاد و آخر الامر ولید شكست یافته بقصر امارت گریخت و عبد العزیز ابن حجاج بن عبد الملك كه سرور مقدمه سپاه یزید بود او را محاصره نموده لشگریان از اطراف و جوانب ببام آن كوشك برآمدند و بسروقت ولید رفته سرش از تن جدا كردند و نزد یزید بردند و یزید سر بسجده نهاده فرمود تا سر ولید را بر سر نیزه كرده گرد شهر برآوردند و همدرین سال یعنی سنه سته و عشرین و مائه عمرو بن دینار التیمی الضعانی جهان فانی را وداع نموده و او بصحبت عبد اللّه بن عباس و جابر بن عبد اللّه الانصاری و جمعی دیگر از اكابر رسیده سماع حدیث و تحصیل علوم فرموده بود مدت حیاتشرا هشتاد سال گفته‌اند و در همین سال عبد الرحمن بن قاسم بن محمد بن ابو بكر كه از جمله فقهاء مدینه بود و بمزید علم و تقوی امتیاز داشت بعالم آخرت شتافت و ایضا درین سال سعید بن مسروق كه پدر سفیان ثوریست وفات یافت‌

ذكر یزید بن عبد الملك بن مروان‌

بقول بعضی از فضلاء صاحب تأیید مادر یزید بن ولید ماه آفرید بنت فیروز بن یزدجرد بن شهریار بود و مادر فیروز دختر شیرویة بن خسرو پرویز و مادر این دختر با والده شیرویه بنت قیصر و مادر هرمز بن انو شیروان كه پدر پرویز است دختر خاقان بودند بنابرآن یزید گفته بود كه انا ابن كسری و ابی مروان و جدی قیصر و جدتی خاقان كنیت یزید ابو الولید بود و لقبش بقول حمد اللّه مستوفی الشاكر لا نعم اللّه و چون یزید بر مسند حكومت نشست مرسومات سپاهیان را كم كرد بنابرآن ملقب بناقص شد در تاریخ امام یافعی مسطور استكه یزید قدری بود القصه در جمادی الاخری سنه سته و عشرین و مائه كه ولید بن یزید بقتل رسید یزید بن ولید در دمشق بر مسند حكومت نشسته اشراف و اعیان شام با وی بیعت كردند اما بعضی از امرا و حكام ولایات مثل مروان سركشی نموده در اطراف ممالك فتنها پدید آمد و نصر بن سیار نیز مانند یزید در خراسان از علوفات لشكریان چیزی كم كرده مردم از امارتش متنفر گشتند و با خدیع كرمانی
ص: 189
بیعت كردند و میان نصر و خدیع كرمانی تا زمان خروج ابو مسلم نزاع قائم بود و یزید در ایام ایالت خود یوسف بن عمر الثقفی را از حكومت عراق عزل كرده آن منصب را بمنصور جمهور داد و چون یوسف از قرب وصول منصور خبر یافت بنابر توهمی كه از یزید داشت راه سماوه پیش گرفته بطرف بلقاء گریخت و پس از آنكه بدانجا رسید متلبس بلباس عورات گشته با جمعی از نسوان همخانه شد و منهی این بگوش یزید رسانیده یزید قاصدان فرستاد تا یوسف را در همان لباس بدمشق آوردند و بمردم نموده محبوس كردند و یزید بعد از روزی چند كه منصور بن جمهور در كوفه بحكومت پرداخت رقم عزل بر صحیفه حالش كشیده عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز را در آن ولایت والی گردانید و در سنه مذكوره یعنی صد و بیست و شش بكر بن ماهان كه یكی از داعیان عباسیان بود بخراسان رفته بسیاری از خلایق دست بیعت بوی دادند و او اموال و افزار بیعتیان ستانده بنظر ابراهیم بن محمد الامام رسانید و در بیستم ذی الحجه سنه مذكوره یزید بعلت طاعون متوجه عالم آخرت گردید مدت عمرش بروایتی سی و هفت سال بود و اوقات ایالتش شش ماه و بوزارتش بشیر بن سلیمان قیام مینمود گویند آخر سخنی كه بر زبان یزید رفت این بود كه وا حسرتاه و یا اسفاه‌

ذكر ابراهیم بن ولید بن عبد الملك و انتقال ملك بمروان بن محمد بن مروان‌

چون یزید بن ولید در مرض موت برادر خود ابراهیم را ولی‌عهد خود كرده بود بعد از وفاتش دمشقیان با ابراهیم بیعت نمودند اما مهم او رواج نگرفت و حكومتش استقامت نپذیرفت زیرا كه در اوایل سنه سبع و عشرین و مائه مروان بن محمد بن مروان كه قتل ولید بن یزید بخلاف رضاء او واقع شده بود هشتاد هزار كس از لشكر جزیره و حمص فراهم آورده متوجه دمشق گشت و ابراهیم با صد و بیست هزار نفر از مردم جوشن‌پوش او را استقبال نموده در نواحی چشمه آب گرم آتش رزم اشتعال یافت و نسیم نصرت بر شقه علم مروان وزید و ابراهیم منهزم بدمشق شتافت و از متابعان او هجده هزار بقتل رسیده قرب بیست هزار بقید اسارت گرفتار شدند و مروان از اسیران بنام حكم و كیسان كه پسران ولید بن یزید بودند و در زندان دمشق اقامت داشتند بیعت ستاند و چون ابراهیم و رفقاء او یعنی عبد العزیز بن حجاج بن عبد الملك و یزید بن خالد بن عبد اللّه القشیری از معركه چشمه آب گرم بدمشق رسیدند باهم گفتند كه اگر سلطنت باولاد ولید انتقال نماید از كشندگان پدر خود هیچكس را زنده نگذارند و یزید بن خالد یكی از غلامان را فرمود كه بزندان رفته حكم و كیسانرا بوادی خاموشان فرستاد و یوسف بن عمر الثقفی را نیز كه در زندان بود بیرون آورده گردن زدند و سلیمان بن هشام بن عبد الملك كه در آن اوان از محبس عمان خلاص شده بود و بدمشق آمده با ابراهیم بیعت نموده بود بعد از مشاهده آنحالات بیت
ص: 190
المال دمشق را غارت كرده از شهر بیرون رفت و مقارن این صورت مروان بدمشق در آمده بروایتی ابراهیم كشته شد و بقول امام یافعی و جمعی دیگر از مورخین روزی چند مختفی بوده بعد از آن بامان نزد مروان رفت و باو بیعت كرد مدت حیاة ابراهیم بعقیده بناكتی سی و شش سال بود و زمان حكومتش سه ماه كنیت او ابو اسحق بود و لقبش بمذهب حمد اللّه مستوفی المتعزز باللّه‌

ذكر مروان بن محمد بن مروان‌

لقب مروان چنانچه در تاریخ گزیده مسطور است القایم بحق اللّه بود و او را حمار بجهة آن میگفتند كه اعراب سر هرصد سال را سنة الحمار گویند و از زمان استیلاء معاویة بن ابی سفیان بر دمشق تا وقت حكومت مروان صد سال بود باندك چیزی كم یا بیش و جعدی نیز از القاب مروانست و سبب اشتهار او باین لقب آنكه نزد جعد بن درهم تلمذ مینمود و جعد معتزلی مذهب بود و مروان در اوایل سنه سبع و عشرین و مائه بر مسند حكومت نشسته مدت پنج سال و چند ماه جهانبانی فرمود و ظهور عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر طیار رضی اللّه عنه و شهادة آنجناب و قتل خدیع كرمانی و خروج ضحاك و سلیمان و ابو مسلم مروزی و انتقال دولت از بنی امیه بآل عباس در ایام او بوقوع پیوست و مروان در منزل ذات السلاسل كه از حدود مصر است فی ذی الحجه سنه اثنی و ثلثین و مائه بر دست صالح عباسی یا ابو عون كه بفرمان سفاح خلیفه او را تعاقت نموده بودند بقتل رسید و شعله غضب مالك الملك قدیر اساس تسلط بنی مروان را محترق و نابود گردانید مدت عمر مروان بقول زمره‌ای از مورخان پنجاه و نه سال و بعقیده فرقه‌ای شصت و نه سال بود و وزارتش تعلق بعبد الحمید بن یحیی میداشت و حجابتش بصقلان الملك و العزة للّه المنان و علیه الاعتماد و التكلان‌

گفتار در بیان ظهور عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر طیار و ذكر بعضی از وقایع حكومت مروان بن محمد بن مروان الحمار

بروایت اكثر اهل خبر در اواخر ماه صفر كه در سلك شهور سنه سبع و عشرین و مائه منتظم بود مروان در دمشق پای بر مسند ریاست نهاده خلایق دست بیعت بوی دادند و همدرین سال هوای خلافت در سر عبد اللّه بن معاویه رضی اللّه عنهما پیدا شده خروج فرمود و تفصیل این اجمال آنكه عبد اللّه در ایام حكومت یزید بن ولید بكوفه تشریف برد و حاكم آن ولایت عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز آنجناب را تعظیم نموده هرروز جهة اخراجاتش سیصد درم تعیین فرمود و چون یزید فوت شد و ابراهیم قایم‌مقام او گشت اسماعیل بن عبد اللّه القشیری نشانی مزور از زبان ابراهیم در باب ایالت خویش بكوفه آورد و عبد اللّه بن عمر بقدم ممانعت پیش آمده اسماعیل ترسید كه تزویر او ظاهر شود
ص: 191
لاجرم گفت من سفك دماء را مكروه میدارم و از سر حكومت درگذشتم آنگاه اسماعیل در گوشه ساكن گشته نزد عبد اللّه بن معاویه تردد آغاز نهاد درین اثنا خبر انهزام ابراهیم و استیلاء مروان بكوفه رسیده عبد اللّه بن عمر عبد اللّه بن معاویه را محبوس گردانید و بعضی از رؤساء قبایل را بانعامات وافره اختصاص داد و طایفه‌ای را مشمول لطف و احسان نساخت و حوشب بن رویم و عثمان بن خبیری و جعفر بن نافع كه بایشان چیزی نرسیده بود از عبد اللّه بن عمر كه در آن اوان در حیرة اقامت داشت روی‌گردان شده بكوفه رفتند و اظهار مخالفت كرده جمعی كثیر با ایشان موافقت نمودند و عبد اللّه بن عمر برادر خود عاصم را باستمالت مخالفان مامور ساخته عاصم بكوفه شتافت و هریك از نام‌بردگان را صد هزار درم داد و شیعه این عطیه را بر ضعف عبد اللّه بن عمر حمل كرده عبد اللّه بن معاویه را از زندان بیرون آوردند و باتفاق اسماعیل بن عبد اللّه القشیری و منصور بن جمهور او را بخلافت برداشته بامر مبایعت پرداختند و عبد اللّه عاصم را از كوفه اخراج نموده اسباب مقابله و مقاتله بهم رسانید و با سپاه چیره متوجه حیره شده بین الجانبین قتالی شدید بوقوع انجامید و عبد اللّه بن معاویه شكست یافته بكوفه بازگردید و شیعه زیدیه بآنجناب ملحق گشته عبد اللّه از آنجا بمداین شتافت و از مداین لشكر بحلوان كشیده حلوان و جبال و اصفهان و همدان و ریرا مسخر گردانید اما مروان در اوایل ایام حكومت از دمشق بحران رفت و در آن مقام سلیمان بن هشام پیش آمده امان یافت و مروان از حران متوجه رصافه گشته از آنجا عازم قرقیسیاء شد و سلیمانرا گفت تو در همین مكان توقف نمای تا لشكرها مجتمع گردند و بهر جانب كه مصلحت باشد توجه نمایند و سلیمان بموجب فرموده عمل نموده قرب ده هزار كس بدو پیوستند و بعضی از اهل فتنه با سلیمان گفتند كه تو از مروان بخلافت سزاوارتری سلیمان از شنیدن آن سخن مغرور شده باطراف و جوانب قاصدان فرستاد و مردم را بمتابعت خویش خواند و از هرطرف طایفه روی بمعسكر او آورده عدد سپاهش بهفتاد هزار رسید و سلیمان در قنسرین رحل اقامت انداخته مروان از كیفیت حادثه آگاه گردید متوجه او شده بین الجانبین جنگی سخت دست داد ابراهیم بن سلیمان و خالد بن هشام المخزومی با قرب سی هزار كس از لشكر سلیمان كشته گشتند لاجرم انهزام یافت اما بار دیگر متجنده را جمع آورده با مروان پیكار كرد و درین كرت نیز شش هزار كس از اتباع او بقتل رسیده سلیمان منهزم بكوفه رفت و با ضحاك كه از بنی بكرین وایل بود و در آن وقت علم مخالفت مروان افراخته بر آن بلده استیلا داشت بیعت نمود و ضحاك مثنی بن عمران را بخلافت خویش در كوفه گذاشته باتفاق سلیمان بجانب موصل شتافت و در سنه ثمان و عشرین و مائه مروان یزید بن عمرو بن هبیره را بایالت عراقین سرافراز ساخته بجنك ضحاك و سلیمان مامور گردانید و یزید بكوفه رفته میان او و گماشته ضحاك محاربات واقع شد و مثنی با بعضی از سرهنگان ضحاك بر خاك هلاك افتاده یزید بر مسند امارت تمكن یافت آنگاه مروان بنفس خود متوجه دفع ضحاك و سلیمان گشت و
ص: 192
ضحاك از موصل در جنبش آمده در نصیبین آن دو لشكر پرخشم و كین بهم رسیدند و حربی صعب دست داده بروایت امام یافعی شش هزار كس از جانبین كشته گشتند و لباس حیات ضحاك در آخر روز چاك شده در آنشب خوارج بابن خیبری بیعت نمودند صباح روز دیگر باز جنگ و جدال آغاز كردند و در این روز آثار غلبه در طرف لشكر ابن خیبری ظاهر گشته مروان انهزام یافت و ابن خیبری بمخیم او شتافته بر تختش نشست اما چون میمنه سپاه مروان پای ثبات استوار داشتند او نیز با سه هزار كس باز گشته ابن خیبری را با بسیاری از مخالفان بكشت و بقیة السیف شیبان بن عبد العزیز یشكری را بامارت گزیده خندقی بر گرد معسكر خود كندند و مروان در برابر ایشان نزول نموده قرب ده ماه میان آن دو لشكر آتش قتال مشتعل بود و در اكثر آن ایام شكست بر جانب مروان می‌افتاد اما عاقبت شیبان در آن دیار بقتل آمد و سلیمان بطرف سند رفته در ایام خلافت ابو العباس سفاح نزد او شتافت و نخست نوازش یافته عاقبت كشته شد و در اثناء وقایع مذكوره فی سنه سبع و عشرین و مائه قاضی مدینه ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف الزبیری كه پیوسته روزه می‌داشت و هفتاد و یكسال از عمرش گذشته بود و سدی الكوفی كه از مشاهیر مفسران است وفات یافتند و همدرین سال زاهد عالیمقدار ابو یحیی مالك بن دینار كه در بلده بصره مقیم بود از عالم انتقال نمود در تاریخ امام یافعی از مؤلف ابو القاسم خلف اندلسی منقولست كه روزی مالك بن دینار نشسته بقرائت كلام پروردگار اشتغال داشت كه مردی آمده گفت یا ابا یحیی دعا كن در حق ضعیفه كه چهار سالستكه حامله است و حالا بكرب و تعب شدید گرفتاری دارد مالك دست بر دعا برآورده گفت (اللهم مذه المرأة ان كان فی بطنها جاریة فابدلها فانك تمحو ما تشاء و تثبت و عندك ام الكتاب) و بعد از ساعتی آن مرد بازآمد و بر گردن او بود پسری چهارساله كه دندانها داشت و درین سال یعنی سنه سبع و عشرین و مائه عاصم بن ابی النجود الازدی كه یكی از قراء سبعه است روی بعالم آخرت نهاد و از جمله تلامذه ابو عبد الرحمن السلمی و زر بن جیش بود و در همین سال یحیی بن یعمر العدوانی النحوی البصری كه بصحبت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و بعضی دیگر از صحابه رسیده بود از عالم انتقال نمود و یحیی در سلك قراء بصره انتظام داشت اما بعد از كسب كمال از عراق بخراسان رفته چندگاه بقضاء بلده مرو اشتغال فرمود و در سنه تسع و عشرین و مائه قاضی افریقیه خالد بن ابی عمران البونی كه از جمله علماء و زهاد مغرب بود بقضاء ایزدی درگذشت و درین سال بروایت صحیح ابو نصر یحیی ابن ابی كثیر كه یكی از علماء حدیثست از عالم انتقال نمود و در ماه مبارك رمضان همین سال خروج ابو مسلم مروزی بوقوع پیوست و صدمت سیاست او پشت دولت مروانیانرا فروشكست
ص: 193

گفتار در بیان مبادی احوال و كیفیت حصول آمال ابو مسلم و ذكر كشته شدن بسیاری از مروانیان بتقدیر قادر مختار و جبّار منتقم‌

حاوی فضایل انسانی حمزة بن حسن اصفهانی ابو مسلم را از آل حمزة بن عماره شمرده و در حیز بیان آورده كه نسبت حمزة بن عماره منتهی بگودرز بن گشواد میشود و از غرایب اتفاقات آنكه گودرز در عزای سیاوش اختراع پوشیدن جامه سیاه كرد و در غیر وقت جنگ نمی‌خندید و ابو مسلم نیز در حین خروج كسوت سیاه پوشیده در غیر معركه كارزار لب بخنده نمی‌گشاد و طایفه از مورخان برآنند كه نسب ابو مسلم ببوزرجمهر حكیم میرسید و زمره‌ای را عقیده آنكه ابو مسلم از فرزندان سلیط است و سلیط از جاریه‌ای متولد شده بود كه ملك عبد اللّه بن عباس بود رضی اللّه عنهما و عبد اللّه نوبتی با وی صحبت داشته بود و بعد از آن او را بغلامی عقد بسته و سلیط چون بسن رشد و تمیز ترقی نمود بنابر اغواء ولید بن عبد الملك دعوی كرد كه من از اولاد عبد اللّه بن عباسم و گواهان گذرانیده قاضی دمشق بواسطه میل خاطر ولید برطبق مدعاء سلیط حكم فرمود و ازین جهة ایذاء بسیار بعلی بن عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما رسید و بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است ابو مسلم در وقت ارتفاع رایات اقبال میگفت كه من از اولاد سلیط بن عبد اللّه‌ام و ابو جعفر منصور در وقت قتل او را باین دعوی مؤاخذه كرد و نام ابو مسلم بقول بعضی از مورخان مسلم بود و بمذهب فرقه‌ای عثمان و بروایتی ابو مسلم موسوم بابراهیم و مكنی بابو اسحق بود و بزعم حمزه اصفهانی در سنه مائه هجریة در اصفهان تولد نمود و در كوفه نشوونما یافته در وقتی كه نوزده‌ساله بود بخدمت ابراهیم امام رسید و ابراهیم آثار اقبال در ناصیه احوال او مشاهده نموده گفت تغییر نام و كنیت خود كن و ابو مسلم نام خویش را بر عبد الرحمن قرار داده جهت كنیت ابو مسلم اختیار فرمود و ابراهیم او را در سنه اربع و عشرین و مائه بامارت شیعه خود سرافراز ساخته بخراسان فرستاد و چون ابو مسلم بدان مملكت رسید باتفاق سایر داعیان چند سال مردم را پوشیده و پنهان بخلافت عباسیان دعوت می نمود تا خلق بی‌نهایت دست بیعت بدو دادند و در سنه ثمان و عشرین و مائه ابراهیم الامام باصحاب خود كه در خراسان بودند نوشت كه من امارت آن ولایت را بر سبیل استقلال بابو مسلم مسلم داشته‌ام باید كه هیچكس سر از حكم و فرمانش نه‌پیچد حكم او حكم من و فرمانش فرمان منست و بعضی از داعیان از قبول ریاست ابو مسلم عار داشته متوجه مكه شدند تا بی‌واسطه در آن قضیه با ابراهیم گفت و شنید نمایند و ابو مسلم نیز با ایشان اتفاق نموده بعد از وصول بخدمت ابراهیم الامام بتجدید زمام سرانجام مهام دعوت و عنان امارت خراسان در قبضه اقتدار ابو مسلم قرار یافت و ابو مسلم باتفاق رفیقان بخراسان معاودت نموده بجد هرچه تمامتر بدعوت نزدیك و دور و تهیه اسباب خروج و ظهور اشتغال فرمود
ص: 194
و در سنه تسع و عشرین و مائه ابراهیم امام ابو مسلم را طلب داشت و او با هفتاد نقیب نهضت فرموده چون بقومش رسید مكتوبی از نزد ابراهیم امام وصول یافت مضمون آنكه از منزلی كه این مكتوب بتو رسد بازگرد و در خراسان باظهار دعوت زبان گشاده قحطبة بن شبیب را بدین جانب روان گردان و ابو مسلم قحطبه را با هدایا بطرف مكه فرستاده خود بمرو بازگشت و نامه ابراهیم را بسلیمان بن كثیر نموده داعیان باطراف بلاد خراسان متفرق گردانید تا بیعتیان را از فرمان ابراهیم آگاه سازند و چنان مقرر كردند كه در اواخر ماه رمضان سنه تسع و عشرین و مائه خروج نمایند در روضة الصفا مسطور است كه در آن اوان ابو مسلم مردم خود را فرمود تا بهیأت اجتماعی متلبس بلباسهائی كه یكرنگ داشته باشد شوند تا هررنگی كه مناسب داند شعار خود سازد و آنجماعت كرة بعد اخری تغییر لباس كرده هیچكدام موافق مزاج ابو مسلم نیفتاد و چون جامهای سیاه پوشیده و دستار های سیاه بسته بخدمت مبادرت نمودند از آن رنگ هیبتی در دلش افتاد و لباس سیاه شعار سپاه ساخت و در شب بیست و پنجم شهر رمضان كه موعد خروج بود ابو مسلم و سلیمان ابن كثیر با مجموع متابعان از صغیر و كبیر لباسهای شبرنگ دربر كرده در حدود مرو كه معسكر ایشان بود آتش بسیار برافروختند و در آن ایام خلق كثیر از فرق انام در ظل اعلام ظفر اعلام ابو مسلم جمع گشته چون هلال شوال بفرخی و اقبال بر منبر نه پایه گردون برآمد ابو مسلم در روز عید سلیمان بن كثیر را فرمود تا بخلاف بنی امیه بی‌اذان و اقامه باقامت نماز عید و شرایط امامت قیام و اقدام نماید و بعد از آن بر منبر رفته ایستاده خطبه خواند و سلیمان بموجب فرموده عمل نموده پس از آنكه از منبر فرود آمد ابو مسلم خوان كرم بگسترد و خلایق را طعام داد آنگاه بنصر بن سیار كه بمدافعه خدیع كرمانی درمانده بود نامه نوشت و آیات قرآنی در آن كتابت درج كرده او را به بیعت عباسیان خواند و چون آن مكتوب بنصر بن سیار رسید متحیر و سراسیمه گشته بعد از هشت ماه یا هیجده ماه غلام خود یزید را با چند هزار سوار بمحاربه ابو مسلم نامزد كرد و ابو مسلم مالك بن هثیم خزاعی را بمقاتله یزید فرستاده نایره قتال ملتهب گردید و در اثناء ارتفاع غبار هیجا از سپاه مالك عبد اللّه طائی زخمی بر یزید زده او را اسیر گردانید و نزد ابو مسلم برد و ابو مسلم برعایت آن غلام اهتمام نمود و چون جراحتش اندمال یافت اجازتش داد تا پیش خواجه خود رود و یزید نزد نصر رفته آنچه از اعمال حمیده و افعال پسندیده ابو مسلم مشاهده نموده بود عرض كرد و گفت ظن من چنانست كه مهم ایشان عنقریب ترفع تمام خواهد یافت و اگر من مملوك تو نمی‌بودم مفارقت ابو مسلم اختیار نمی‌نمودم و از شنیدن امثال این سخنان پریشانی تمام بحواشی ضمیر نصر راه یافته چون خدیع كرمانی در برابرش نشسته بود نتوانست كه دیگر لشكر بحرب ابو مسلم فرستد و در خلال آن احوال شیعه آل عباس از اطراف و جوانب دیار خراسان بابو مسلم پیوستند و ابو مسلم بجانب نصر بن سیار و خدیع كرمانی نهضت نموده در میان دو خندق كه ایشان در گرد معسكر
ص: 195
خود كنده بودند فرود آمد و آن دو سردار ازین جرات خایف و ترسان گشته ابو مسلم بكرمانی پیغام داد كه من با تو طریق اتفاق مسلوك میدارم و همت بر دفع نصر میگمارم و این معنی موجب ازدیاد توهم نصر گشته بكرمانی پیغام فرستاد كه بگفتار ابو مسلم مغرور مشو و ببلده مرو برو كه من هم بآنجا می‌آیم تا با یكدیگر مصالحه نمائیم و كرمانی بمرو رفته نصر نیز بدان بلده شتافت و روزی بحسب ظاهر جهت تشیید مبانی صلح و صفا هریك از آن دو سردار با صد سوار در برابر یكدیگر آمدند و هردو را در باطن آن بود كه فرصت یافته دشمن را بقتل رسانند و در آن معركه یكی از نوكران نصر پیش‌دستی كرده بزخم تیر كرمانی را بجهان جاودانی فرستاد و علی بن خدیع كرمانی در سنه ثلثین و مائه پیش ابو مسلم آمد و روزی چند در خدمتش بوده روی‌گردان شد و بنصر بن سیار پیوست آنگاه سلیمان بن كثیر بوی پیغام فرستاد كه ترا هیچ حمیت نیست كه ملازمت شخصی مینمائی كه دیروز پدر ترا بقتل رسانیده و این سخن در مزاج ابن كرمانی مؤثر افتاده با نصر بنیاد مخالفت كرد و قبیله ربیعه با او همداستان شده قوم نصر متابعت نصر اختیار نمودند و هریك ازین دو سردار كس نزد ابو مسلم فرستاده مدد طلبیدند ابو مسلم جواب داد كه با نقبا مشورت كنیم و هرچه صلاح دانند بتقدیم رسانیم و در خفیه با شیعه عباسیه مواضعه فرمود كه جانب ابن كرمانی را ترجیح كنند لاجرم روز دیگر كه مجلس انعقاد یافت سلیمان بن كثیر گفت كه خدیع كرمانی را بخدیعت كشته‌اند و معاونت پسرش واجبست و سایر نقباء درین سخن متابعتش نموده رسولان نصر بن سیار شرمسار و قاصدان ابن كرمانی با فرح و سرور بسیار بازگشتند بعد از آن ابن كرمانی عزیمت مرو مصمم گردانیده از ابو مسلم نوبت دیگر استمداد كرد او جواب داد كه هنوز مرا بر قول تو اعتماد نیست وظیفه آنكه یكبار با نصر سیار محاربه نمائی تا به‌بینم كه حال بچه می‌انجامد و پسر كرمانی بمرو شتافته میان او و نصر نیران قتال اشتعال یافت و ابن كرمانی نصف شهر را بتحت تصرف درآورد و ابو مسلم اینخبر شنوده با لشكر خجسته‌اثر از ماخان روان گشته بمرو درآمد و پسر كرمانی با قبیله ربیعه بوی پیوسته فتور موفور باحوال نصر بن سیار راه یافت لاجرم قصد كرد كه بخدمت ابو مسلم مبادرت نموده شرط متابعت بجای آورد اما آخر الامر بنابر كثرت توهم گریخته بسرخس رفت و از آنجا بطوس آمد و از طوس بری شتافته در آن ولایت بیمار شد و بنابر آنكه از ابو مسلم خائف بود او را در محفه نهاده بساوه بردند و در ساوه متقاضی اجل دررسیده نصر بن سیار بدار البوار انتقال نمود و ابو مسلم بعد از فرار نصر بن سیار در مرو رایت اقتدار برافراشته از اصحاب نصر و مروانیه هركرا یافت بقتل رسانید و روزی چند ابن كرمانی را در سلك نوكران خود جای داده بالاخره او را نیز بعالم آخرت فرستاد و تمامی ممالك خراسان ابو مسلم را مسلم گشت و پایه قدر و ارتفاع یافته از فرق فرقدین درگذشت و ابو مسلم بصفت فصاحت و بلاغت موصوف بود و بلغت فارسی و عربی تكلم مینمود هرگز مزاح نكردی و پیوسته گره بر پیشانی زده روزی زیاده از
ص: 196
یكبار طعام نخوردی از حصول كثرت اموال اظهار فرح و انبساط نمینمودی و از پیش آمدن قضایاء صعب ملول و متأسف نبودی و هرگز ترحم پیرامن ضمیرش نگشتی و باندك جریمه مخصوصان خود را بكشتی تأدیبش بغیر تحرك شمشیر صورت نبستی و هیچ مجرمی ساعتی از خوف او ایمن ننشستی لقب ابو مسلم صاحب الدعوة و صاحب الدولة بود و او را مروزی بجهت آن گویند كه خروجش در نواحی مرو روی نمود و قتل ابو مسلم بفرمان ابو جعفر منصور دوانیقی در روز چهارشنبه بیست و پنجم ماه شعبان سنه سبع و ثلثین و مائه دست داد و او مدت هشت سال و دو ماه پای بر سریر امارت نهاد و زمان حیاتش در سی و هفت سالگی بنهایت انجامید و عدد مردمی كه بالیقین بحكم او كشته شدند بعد از مقتولان معارك بششصد هزار رسید

ذكر مآل حال عبد اللّه بن معاویة بن عبد اللّه بن جعفر الطیار و بیان خروج ابی حمزه و طالب الحق بعزم تسخیر بلاد و امصار

علماء اخبار رحمهم اللّه الغفار آورده‌اند كه در شهور سنه تسع و عشرین و مائه ولایات فارس و عراق عجم تا حدود دامغان بسعی محارب بن موسی عبد اللّه بن معاویه را مسخر گشت و خلق بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان از اصاغر و اعاظم در ظل رایت فتح آیتش مجتمع شدند و عبد اللّه در اصطخر فارس رحل اقامت انداخته امارت جبال را ببرادر خود حسن مفوض ساخت و عمال بولایات ارسال داشته در هربلده از قلمرو خود حاكمی را نصب فرمود و چون یزید بن عمرو بن هبیره كه از قبل مروان والی عراقین بود از استقلال عبد اللّه خبر یافت عامر بن ضباره و معن بن زایده را با جنود بلاانتها فرمود كه از دو جانب متوجه مقاتله عبد اللّه گردند و آن دو سردار بموجب فرموده عمل نموده بعد از تقارب فئتین سپاه عبد اللّه متفرق گشتند و آنجناب بحسب اضطرار فرار بر قرار اختیار كرده بامید آنكه ابو مسلم مردم را برضاء آل محمد صلی اللّه علیه و سلم دعوت میكند بصوب خراسان شتافت و بعد از وصول ببلده هراة مالك بن هیثم خزاعی كه در آن زمان از قبل ابو مسلم حاكم آن بلده بود قاصدی نزد ابو مسلم فرستاد و او را از رسیدن آنجناب آگاهی داد و ابو مسلم حكم كرد كه مالك عبد اللّه را بقتل رساند و برادرانش را مطلق العنان گرداند نقلست كه قبل از معاودت قاصد روزی مالك از عبد اللّه پرسید كه عبد اللّه و جعفر از جمله اسامی اهل‌بیت پیغمبر است بخلاف معاویه سبب چیست كه پدرت را این نام نهاده‌اند عبد اللّه جواب داد كه روزی جد من در مجلس معاویة بن ابی سفیان بود كه باو خبر آوردند كه بخشنده بی‌منت ترا پسری كرامت فرمود و معاویه از جد من التماس كرد كه صد هزار درم بگیر و این پسر را موسوم باسم من گردان بنابرآن پدرم بمعاویه مسمی شد مالك بن هیثم گفت زر اندك برشوت گرفتید و نام زشتی حاصل كردید القصه چون فرمان ابو مسلم بمالك رسید مفرشی
ص: 197
بر دهان عبد اللّه نهاده نفسش را منقطع ساخت مدفن آنجناب مصرخ هراتست و بمزار سادات اشتهار دارد و همدرین سال ابو حمزه و عبد اللّه بن یحیی كه ملقب بطالب الحق بود بی‌از آنكه كسی ایشانرا از حال و شعار ابو مسلم اخبار نماید در یمن دستارهای سیاه بر سر بسته و جامهای سیاه پوشیده الویه اسود برافراختند و در مخالفت مروان حمار ظاهر گشتند و بلده صنعا را بتحت تصرف درآورده طالب الحق آنجا توقف نمود و ابو حمزه متوجه مكه گشت و در موسم حج بیكناگاه جمعی سیاه‌پوش در حرم ریخته حاجیان و مقیمان آنمنزل متبرك بغایت متوهم شدند و پرسیدند كه شما چه كسانید جواب دادند كه ما مخالفان بنی امیه و دشمنان مروانیم و عبد الواحد بن سلیمان بن عبد الملك كه در آن‌زمان از قبل مروان حاكم مكه بود از ابو حمزه التماس نمود كه چندانی مزاحم مردم نشوید كه از مناسك حج اسلام فارغ گردند و ابن ملتمس را مبذول داشته بعد از انقضاء ایام حج عبد الواحد بمدینه گریخت و ابو حمزه بمكه درآمد و عبد الواحد در یثرب لشكری از اطراف و جوانب فراهم آورده متوجه حریم حرم گشت و ابو حمزه بر جرأة او اطلاع یافته از مكه بیرون خرامید و در منزل قدید قتالی شدید روی نمود از لشكر عبد الواحد هفتصد مرد بقتل رسید و او بمدینه رفت و آنجا نیز مجال توقف نیافته بشام شتافت و ابو حمزه حرمین را در حیز تسخیر آورده مدت سه ماه بتمهید بساط نصفت و احسان مردم را شادمان ساخت و چون عبد الواحد نزد مروان رسید كیفیت حادثه را معروض گردانید مروان عبد الملك بن محمد بن عطیة السعدی را با چهار هزار كس جهت دفع خوارج بجانب حجاز ارسال داشت و ابو حمزه از مدینه باستقبال آن سپاه روان شده در وادی القری تلاقی عسكرین اتفاق افتاد و ابو حمزه با اكثر متابعان بزخم تیغ شامیان از پای درآمده معدودی بمدینه گریختند و مدنیان خون ایشانرا بر خاك هلاك ریختند و ابن عطیه بعد از فراغ از مهم حجاز بصوب یمن شتافته میان او و طالب الحق نیز محاربه واقع گشت و بار دیگر بعنایت واهب العطیه ابن عطیه ظفر یافته طالب الحق بقتل آمد و ابن عطیه سرش را بشام فرستاده روزی چند در صنعا لواء اقامت برافراخت و چون موسم حج نزدیك رسید با دوازده نفر و چهل هزار دینار زر بجهت امارت حجاج بنابر فرموده مروان متوجه مكه شد و در اثناء راه طایفه از بنی مراد بدیشان رسیده همه را گرفتند كه شما دزدانید و هرچند ابن عطیه گفت كه من بحكم مروان امیر حاجیانم و بطرف مكه مباركه میروم و اینك منشور امارت بدست دارم بجائی نرسید و او را با تمامی ملازمان بقتل رسانیدند و در بعضی از نسخ معتبره مسطور است كه مذهب ابو حمزه و طالب الحق آن بود كه عباد بمجرد ارتكاب زنا و سرقه كافر میشوند و هركه زانی و سارق را كافر نمی‌داند او نیز در سلك كفار انتظام دارد و العلم عند اللّه تعالی
ص: 198

گفتار در بیان لشكر كشیدن قحطبة بن شبیب بجانب عراق عرب و گرفتار شدن مروان بانواع رنج و تعب‌

در سنه ثلثین و مائه قحطبة بن شبیب كه مروان حمار او را هبط حق گفتی از نزد ابراهیم امام بخراسان رفته علمی نزد ابو مسلم برد و ابو مسلم امارت جیوش را بقحطبه ارزانی داشته او را با جنود بلاانتها و امراء شجاعت انتما مثل خالد بن برمك و عثمان بن نهیك بتسخیر ممالك غربی مامور گردانید و قحطبه رایت جهانگیری افراشته نخست بضرب شمشیر ولایت طوس را از تصرف اتباع نصر بن سیار بیرون آورد و آنگاه بصوب جرجان حركت نموده حاكم آنحدود كه موسوم به نباتة بن حنظله بود با جنود نامعدود بمقاتله او اقدام نمود و در ذی حجه مذكوره شكست بر جرجانیان افتاده نباته با قرب ده هزار سوار كشته گشت و قحطبه بجرجان درآمده سی هزار كس دیگر را از مروانیان بقتل آورده بعد از آن بجانب عراق عجم توجه كرد و داود بن یزید بن عمرو بن هبیره و عامر بن ضباره كه در آن‌زمان از قبل یزید بن عمرو در كرمان بودند با سپاه فراوان متوجه قحطبه گشتند و در سنه احدی و ثلثین و مائه بنواحی اصفهان خراسانیان و شامیان بهم رسیده حرب صعب اتفاق افتاد و عامر بن ضباره بقتل آمده داود بن یزید طریق فرار گزید و قحطبه غنیمت بی‌نهایت گرفته مدت بیست روز در اصفهان رحل اقامت انداخت و بعد از آن بنهاوند رفته آنخطه را نیز مسخر ساخت و خلقی را بعالم بقا فرستاده روی بعراق عرب آورد اما داود بن یزید چون بملاقات پدر خود فایض گردید و كیفیت استیلاء قحطبه را معروض گردانید یزید سپاه عراق را فراهم آورده و از مروان مدد طلبیده موضع جلولا را معسكر ساخت و چون قحطبه در خانقین رایت استیلا برافراخت وهم بر ضمیر ابن هبیره راه یافته بطرف كوفه شتافت و قحطبه او را تعاقب نموده نماز شامی بكنار فرات رسید و بعضی از لشكریان از آب گذشته با فوجی از سپاه یزید كه در آنطرف رود بودند آغاز كارزار نمودند و قحطبه نیز اسب در آب رانده ناگاه پای ستورش در لای فرورفت و كشتی عمرش بگرداب فنا افتاد و سپاه خراسان بی‌از آنكه بر این حال اطلاع یابند مانند باد بر آب عبور كردند و لشكر ابن هبیره روی بوادی انهزام آوردند آنگاه امرا و لشكریان هرچند قحطبه را جستند نیافتند در آن اثنا اسبش با زین و لجام پیدا شده مردم دانستند كه قحطبه را چه پیش آمده و با حسن بن قحطبه بیعت كرده متوجه كوفه گشتند و ابن هبیره تاب مقاومت نیاورده بواسط گریخت و حسن با سی هزار مرد تیغ‌زن در محرم الحرام سنه اثنی و ثلثین و مائه بكوفه درآمده با ابو سلمه جعفر بن سلیمان الخلال كه او را وزیر آل محمد میخواندند ملاقات نمود و حسن ابو سلمه را تعظیم كرده مكتوبی از ابو مسلم بوی رسانید و ابو سلمه خلایق را در مسجد جامع مجتمع ساخته
ص: 199
نامه ابو مسلم را كه بوی نوشته بود و از وی بوزیر آل محمد تعبیر نموده بر مردم خواند و عمال باطراف ولایات فرستاد

ذكر وفات بعضی از اعاظم ایام و خبر شهادت ابراهیم امام‌

بروایت جمعی كثیر از علماء امت در سنه ثلثین و مائه مدت حیات محمد بن المنكدر بآخر رسیده وفات یافت و محمد در سلك اكابر زهاد و افاضل تابعین منتظم بود و در همین سال یزید بن رومان المدنی كه یكی از شیوخ امام یافعی است در علم قرائت از عالم انتقال نمود و بروایت حمد اللّه مستوفی مالك بن دینار كه سابقا ذكر او گذشت درین سال وفات یافت و در سنه احدی و ثلثین و مائه ابو ایوب سجستانی كه از جمله اكابر اهل دانش بود بعالم عقبی شتافت و درین سال واصل بن عطاء المعتزلی كه در علم كلام و اصول تصانیف دارد جهان فانی را بدرود كرد و اوالثغ بود چنانچه اصلا بحرف را تكلم نمیتوانست نمود و عوض را عین میگفت در تاریخ امام یافعی از كتاب انساب كه مؤلف سمعا نیست مرویست كه در وقتیكه واصل بن عطا بدرس حسن بصری میرفت اختلاف در میان امت پیدا شد خوارج گفتند كه مرتكب كبائر كافر است و جماعتی بر آن رفتند كه مؤمن بارتكاب كبائر كافر نمیشود اما فاسق میگردد و ابن عطا انكار این دو مذهب نموده گفت فاسق این امت نه مؤمنست و نه كافر و حسن او را از مجلس خود مردود ساخته ابن عطا باتفاق عمرو بن عبید از مصاحبت حسن بصری اعتزال گزید بنابرین ایشانرا با اتباع معتزله گفتند و همدرین سال همام بن منبه برادر بزرگ‌تر وهب فوت شد و در سنه اثنی و ثلثین و مائه وفات عبد اللّه ابن طاوس الیمانی النحوی بوقوع پیوست و جمال حال عبد اللّه بحلیه علم و تقوی و مهارت در فن عربیت آراسته بود و در این سال حافظ ابو غیاث منصور بن المعتم السلمی الكوفی كه بصفت زهد و عبادت اتصاف داشت از عالم انتقال نمود گویند كه یكی از حكام زمان او را هرچند بقضاء كوفه اكراه كرد زیاده از دو ماه آن منصب را قبول نفرموده و همدرین سال در مدینه اسحق بن عبد اللّه بن ابی طلحة الانصاری الفقیه وفات یافت و در همین سال یونس بن میسره كه از جمله اكابر اصحاب فضیلت و زهادتست بعالم عقبی شتافت و یونس اعمی بود و مدت صد و بیست سال در جهان فانی زندگانی نمود و در اوایل همین سال یا در اواخر سالگذشته ابراهیم الامام و عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز و عباس بن ولید بن عبد الملك بن مروان كه در حران بزندان مروان حمار محبوس بودند از عالم ناپدیدار بدار القرار انتقال نمودند و سبب حبس و كیفیت شهادت ابراهیم امام بروایت بعضی از فضلاء انام چنان بود كه چون نصر بن سیار از ضرب تیغ ابو مسلم فرار نموده بری رسید عرضه داشتی مشتمل بر قوت دولت ابو مسلم قلمی كرده نزد مروان حمار فرستاد و مروان هنوز از مطالعه كتابت نصر فارغ نشده بود كه یكی از قاصدان ابو مسلم را كه مكتوبی بنام ابراهیم مصحوب او بود گرفته پیش مروان آوردند و مروان نامه ابو مسلم را كه اشتمال
ص: 200
داشت بر تسخیر ممالك خراسان و فرار نصر بن سیار خوانده قاصد را گفت ابو مسلم چه چیز بتو داده كه این كتابت را بابراهیم رسانی و آن شخص مبلغی نام برده مروان گفت من ده‌چندان بتو میدهم اگر این نوشته را نزد ابراهیم بری و جواب ستانده پیش من آوری قاصد این خدمت قبول كرده نامه را بابراهیم رسانده و جواب گرفته نزد مروان آورد آنگاه مروان آن شخص را نگاهداشته كتابتی بولید بن معاویة بن عبد الملك كه از قبل او حاكم دمشق بود نوشت مضمون آنكه رقعه‌ای بوالی بلقاء نویسد كه ابراهیم را كه در قریه حمیمه ساكن است گرفته و مقید ساخته بحران فرستد و ولید بموجب فرموده عمل نموده چون ابراهیم بمجلس مروان رسید مروان او را بمخاطبات عنیف برنجانید و او نیز جوابهای درشت گفته بر زبان آورد كه من از قضیه ابو مسلم وقوف ندارم و میان من و او مراسله نیست مروان رسول ابو مسلم و نامه ابراهیم را ظاهر كرده خدمتش ملزم شد و مروان او را بزندان فرستاده در خانه كه عبد اللّه بن عمر بن عبد العزیز و عباس بن ولید بن عبد الملك مقید بودند محبوس گردانید و بعد از چند روز شبی جمعی را فرستاد تا آن سه كس را هلاك ساختند گویند سر ابراهیم را در انبان پرنوره نگاهداشتند تا نفسش انقطاع یافت و بالش بر دهان عبد اللّه و عباس نهاده بر آن بالا نشستند تا رخت سفر آخرت بربستند

ذكر انجام روزگار بنی مروان و انتقال دولت و اقبال بعباسیان‌

راویان اخبار متقدمین این حكایت را چنین گفته‌اند كه چون كسان مروان در حمیمه ابراهیم امام را گرفتند ابراهیم برادر خود عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس را كه ملقب بسفاح بود ولی‌عهد گردانید و عبد اللّه باتفاق برادر دیگر خویش ابو جعفر منصور و بعضی دیگر از اعیان عباسیان پوشیده و پنهان از حمیمه بكوفه شتافت و ابو سلمه خلال آنجماعت را در گوشه نشانده كیفیت آمدن ایشان را با امراء خراسان در میان ننهاد زیرا كه داعیه آن داشت كه یكی از اولاد امجاد امیر المؤمنین علی علیه السّلام و التحیه را بر مسند خلافت نشاند بناء علی هذا در آن اوقات سه مكتوب نوشته و التماس قبول خلافت كرده نزد سه بزرگوار از عترت سید ابرار صلی اللّه علیه و آله الاطهار فرستاد اول امام جعفر بن محمد باقر دوم عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی المرتضی سیم عمر بن علی بن الحسین علیهم السلام اما امام همام جعفر الصادق علیه السّلام چون میدانست كه بحسب تقدیر آنمهم تیسیرپذیر نیست نامه ابو سلمه را قبل از آنكه مطالعه نماید بسوخت و عبد اللّه بن حسن و عمر بن علی نیز درین باب با آنحضرت مشورت نمودند و بقبول آن مسئول اقبال نفرمودند طرفه آنكه قبل از بازگشتن قاصد ابو سلمه از مدینه كه مسكن آن سه عالیمقدار بود امراء خراسان پی؟؟؟
عباسیان بردند و غرض ابو سلمه را دانسته ابو سلمه نیز بحسب ضرورت بعدم متابعت پیش آمد و سفاح را از گوشه انزوا بیرون آورد و بدار الامارة برد و در روز جمعه از جمعات
ص: 201
ربیع الاول یا ربیع الآخر یا جمادی الاخری سنه اثنی و ثلثین و مائه سفاح بحشمت هرچه تمامتر بمسجد جامع شتافته بخلاف بنی امیه ایستاد و خطبه خواند و بعد از امامت نماز جمعه كرت دیگر بر منبر صعود نموده خطبه فصیح بلیغ آغاز كرد و چون در آن روز ضعفی داشت بر بالای منبر بنشست و عمش داود بن علی از وی بیكدرجه پایان‌تر ایستاده خطبه را تمام كرد و گفت ای مردمان بدانید كه بعد از فوت رسول صلی اللّه علیه و سلم هیچ خلیفه پای برین منبر ننهاده مگر امیر المؤمنین علی علیه السّلام و این امام كه بر منبر نشسته است و بر شما پوشیده نماند كه این امر بما متعلق شد و از میان ما بیرون نرود تا وقتی كه عیسی صلوات اللّه و سلامه علیه از آسمان فرود آید بعد از آن سفاح از منبر فرود آمده بدار الامارة رفت و ابو جعفر تا نماز دیگر در مسجد توقف كرد و از مردم بنام برادر خود بیعت بستاند و روز دیگر كه خسرو خاور فضاء سپهر اخضر را مضرب اعلام مسا گستر ساخت سفاح موضع حمام اعین را معسكر گردانیده عم خویش عبد اللّه بن علی را بحرب مروان حمار نامزد كرد و عبد اللّه با سپاه ظفرپناه متوجه مروان گشته او نیز از حران در حركت آمد و در منزل زاب بكنار آبی تلاقی فریقین دست داده بباد حمله ابطال رجال آتش قتال اشتعال یافت و مروان خاكسار فرار بر قرار اختیار كرده بسیاری از شامیان در آن آب غریق بحر فنا گشتند و بعضی از مورخان گفته‌اند كه سبب فرار مروان از آن معركه آن بود كه در اثناء كروفر جهة اراقة بول در گوشه‌ای فرود آمد و در آن حین اسب او رمیده در میان صفوف پیدا شد و سپاهیان اسب را خالی دیده تصور نمودند كه مروان كشته گشته لاجرم ترك ستیز كرده روی بوادی گریز آوردند و بعضی از ظرفا نسبت بمروان گفتند كه (ذهبت الدولة ببوله) القصه مروان حمار بعد از فرار مانند سگ پاسوخته در اطراف بلاد سرگردان شده بدر هرشهری كه رفت او را راه ندادند لاجرم وداع ملك و مال نموده بطرف مصر شتافت و عبد اللّه بن علی كه مروان را تعاقب مینمود چون بدمشق رسید ولید بن معاویة بن عبد الملك در شهر متحصن شد و عبد اللّه شرایط محاصره بجای آورده آن بلده را گرفت و ولید را با جمعی از بنی امیه بقتل رسانیده از آنجا بقنسرین و از قنسرین بفلسطین رفت و در آن حدود فرمان سفاح بوی رسید كه از برادران خود صالح را بطلب مروان روان ساز و عبد اللّه بموجب فرموده عمل نموده صالح با ابو عون و عامر بن اسماعیل از عقب مروان بشتافت و در حدود مصر در منزلی كه او را ذات السلاسل میگفتند بمروان رسیده در شبی تاریك قصد گرفتنش كردند و مروان با جمعی از اعوان بقدم محاربه پیش آمده در اثناء جنگ نیزه‌ای بر تهیكاهش خورد چنانچه از پای درافتاد و یكی از نوكران ابو عون سرش از تن جدا كرده نزد صالح برد و شخصی باشارت صالح آن سر را جنبانیده زبان از دهان مروان بیرون افتاد و گربه‌ای آنرا ربوده صالح گفت ای یاران از عجایب روزگار عبرت گیرید و بر دولت چند روزه اعتماد مكنید آنگاه سر مروان را پیش سفاح فرستاد و سفاح سر بسجده نهاده مراسم سپاس الهی بتقدیم رسانید و چون مروان كشته شد دو
ص: 202
پسرش عبد اللّه و عبید اللّه نام بحبشه گریختند و عبید اللّه آنجا بقتل رسیده عبد اللّه نجات یافت و مردم صالح عباسی زنان و دختران مروان را اسیر گرفته صالح آنجماعت را بخراسان ارسال داشت و بعد ازین واقعه اعیان بنی عباس در بلاد اسلام بتمهید اساس حكومت پرداخته انهدام مبانی حیات بنی امیه را پیش‌نهاد همت ساختند از آنجمله عبد اللّه بن علی در دمشق در یك مجلس فرمود تا اعضاء هفتاد نفر از آن قوم را بضرب چوب درهم شكستند و گلیمها بر زبر آن خون‌گرفتگان گسترده بر آن بالا نشست و شیلان كشید و ایضا عبد اللّه فرمود كه قبور تمامی ملوك بنی امیه را سوای قبر عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه بشكافتند و در گور معاویه مقداری خاك یافتند و در گور یزید قدری خاكستر دیدند و كاسه سر عبد الملك بن مروان بنظر بینندگان درآمد و چون اعضاء هشام بن عبد الملك هنوز از هم نریخته بود او را از قبر بیرون كشیده تازیانه بسیاری زدند پس بر دار كردند و بالاخره آن جثه خبیثه را بسوختند و در بصره سلیمان بن علی بن عبد اللّه بن عباس فرمان داد تا عظماء بنی امیه را گردن زده اجسام ایشان را در میان راه انداختند تا كلاب آن دیار دهان بگوشت و پوست ایشان ملوث ساختند و برین قیاس یحیی بن علی بن عبد اللّه بن عباس در موصل بسیاری از محبان مروان را بزندان خاموشان فرستاد و محمد بن عبد الملك بن مروان و عمر بن یزید بن عبد الملك و عبد الواحد بن سلیمان بن عبد الملك و ابو عبیدة بن سلیمان بن عبد الملك از جمله مردمی بودند كه در آن وقایع بقتل رسیدند و هركس از بنی امیه كه در این واقعه كشته نشد ما دام الحیوة در زوایای ناكامی و اختفا بسر برد مگر عبد الرحمن بن معاویه بن هشام بن عبد الملك كه بجانب اندلس گریخته بروایت حمد اللّه مستوفی در سنه تسع و ثلثین و مائه بر بعضی از حدود آن ولایت استیلا یافت و قریب سیصد سال سلطنت در خاندانش بماند بر ضمیر منیر مطالعه‌كنندگان این اوراق پریشان پوشیده و پنهان نماند كه در باب محاربات مروانیان با عباسیان و كیفیت فرار مروان حمار و كشته شدن او در میان ارباب اخبار اختلاف بسیار است و چون ایراد مجموع روایات شیوه جامع این حكایات نیست بر تحریر یك روایت كه بصحت اقرب بود اختصار نمود و عنان بیان بصوب جزو سیم از مجلد ثانی كه مبنی است از وقایع زمان ایالت عباسیان انعطاف داد نظم
پرتو توفیق چو بر خامه تافت‌جزو دوم صورت اتمام یافت
گشت دلم راغب آن كز هنربازگشاید در گنج گهر
جزو دگر را ز گهر پر كندزیور گوش خرد از در كند
تا شود این تازه رقم نامیاب‌از نظر سرور عالیجناب
آصف جم قدر سلیمان حشم‌مرجع اشراف كبار امم جامع اوصاف
ص: 203 حبیب اللهی‌لطف و كرم گشته باو منتهی
گلشن جان خرم از احسان اوست‌بلبل دل ریزه‌خور خوان اوست
مظهر الطاف الهی دلش‌زاب كرم گشته سرشته گلش
شرح كمالش چو بود بی‌كران‌آمده عاجز ز بیانش بیان
كلك سخن‌گوی بلاغت نثاربه ز دعایش نكند هیچ كار
تا سخن از خامه پذیرد سوادتا مدد خامه نماید مداد
باد مباهی بدعایش قلم‌مفتخر از مدح و ثنایش قلم
تا بابد نامه اهل هنرباد ز نام و لقبش نامور باتمام رسید جزو دوم از جلد دوم حبیب السیر
ص: 204
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

جزو سیم از مجلد دوم در تمهید اساس بیان وقایع زمان خلفاء بنی عباس‌

اشاره

اصناف حمد و سپاس بیقیاس مالك الملكی را كه رفعت سراپرده عظمتش برتر از ساحت موفورة المساحت كون و مكانست و بسطت بساط بسیط مملكتش بیرون از فضای وسعت‌نمای زمین و زمان نظم
كمال پادشاهی در دو عالم‌نباشد غیر او كس را مسلم تعالی و تقدس سلطانه و تعظم و توالی احسانه علی طریق الاشمل و الاعم و اجناس درود و صلوات مكرمة اساس عظیم الشأنی را كه پوشیدن لباس خلافتش سبب افتخار اساطین سلاطین كامرانست و نوشیدن كأس اطاعتش موجب استظهار صنادید خواقین نافذ فرمان بیت
تعالی اللّه زهی شاه مكرم‌مباهی از قدومش نسل آدم صلی اللّه علیه و آله و سلم علی وجه الاكمل و الاتم
اما بعد هوشمند سخن‌شناس بی‌شبه و التباس داند كه مورخان فضیلت اقتباس از اولاد عباس سی و هفت كس را بخلافت نام برده‌اند و ایام جهانبانی ایشانرا پانصد و بیست و سه سال و كسری شمرده‌اند و نخستین خلفای عباسی سفاح بود و آخرین ایشان مستعصم اسأل اللّه تعالی ان یعصمنی فی ذكر اخبارهم من الزلل و المأثم‌

ذكر اول خلفای عباس كه بسفاح مشهور است بین الناس‌

نام سفاح عبد اللّه است و كنیتش ابو العباس و چون بعد از خونریزش بسیار خلافت بدو رسید بسفاح ملقب گردید و هو ابن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس و سفاح صورت خوب و سیرت مرغوب داشت و در ایام ایالت انبار را دار الملك ساخته رایت عدالت برافراشت
ص: 205
و بیعت او بقول حمد اللّه مستوفی در روز جمعه سیزدهم ربیع الاول سنه اثنی و ثلثین و مائه بوقوع پیوست و مسعودی گوید كه سفاح در شب جمعه چهاردهم ربیع الآخر سنه مذكوره بخلافت نشست و بعضی دیگر از اهل خبر چنان اعتقاد دارند كه آنصورت در منتصف جمادی الاخری آنسال اتفاق افتاد اما وفاتش بیخلاف در سیزدهم ذی حجه سنه سته و ثلثین و مائه دست داد و اوقات حیاتش بروایتی چهل و دو سال بود و زمان سلطنتش بقول اول چهار سال و هشت ماه و وزارت سفاح در اوائل حال تعلق بابو سلمه خلال میداشت و چون ابو سلمه كشته شد خالد بن جعفر برمكی بدان امر اشتغال نمود

گفتار در بیان شمه از وقایع زمان خلافت ابو العباس سفاح و ذكر وفات زمره از اصحاب علم و صلاح‌

چون زمام مهام فرق انام بقبضه اقتدار سفاح درآمد كما ینبغی بضبط بلاد و امصار اهتمام نموده بر دیار مصر و شام عم خود عبد اللّه بن علی را حاكم ساخت و عم دیگرش داود بن علی در حرمین شریفین رایت ایالت برافراخت و برادر سفاح ابو جعفر منصور بفتح واسط و حرب یزید بن عمرو بن هبیره مأمور گشته باتفاق حسن بن قحطبه بدانجانب شتافت و یزید آن بلده را مضبوط كرده و ابو جعفر شرایط قلعه‌گیری بجای آورده مدت یازده ماه زمان محاصره امتداد یافت و چون خبر قتل مروان نزد ابن هبیره بتحقیق انجامید از ابو جعفر امان طلبیده از مضیق حصار بیرون خرامید و ابو جعفر او را با بعضی دیگر از سرهنگان بنی مروان چند روزی ملازم خود ساخت اما بالاخره باشارت سفاح قصر حیات اكثر ایشانرا از بنیاد برانداخت بلكه بغیر از عبد الرحمن بن بشر عجلی و معن بن زایده هیچكس از آن طایفه نجات نیافت و یزید بن عمرو بن هبیره در سن چهل و پنج سالگی عنان عزیمت بجانب آخرت تافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه یزید بصفت فصاحت و شجاعت موصوف بود و در اكل و شرب اطعمه و اشربه افراط مینمود و در سال اول از خلافت سفاح بروایت بعضی از اهل رشد و نجاح ابو جعفر یزید بن القعقاع القاری فوت شد و او غلام عبد اللّه بن عباس بن ابی ربیعة المخزومی بود و علم قرائت را از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما و بعضی دیگر از صحابه اخذ نمود و در سنه ثلث و ثلثین و مائه وزیر آل محمد ابو سلمه خلال بضرب تیغ آل عباس لباس حیات چاك زده از عالم انتقال كرد تفصیل این اجمال آنكه چون سفاح بر مسند خلافت متمكن گشت بنابر میلان خاطر ابو سلمه بجانب عترت طاهره نبویه و تعویقی كه در بیعتش افكنده بود میخواست كه او را بكشد اما بی‌مشورت ابو مسلم این حركت اشكالیداشت بناء علی هذا ابو جعفر منصور را جهة استجازه قتل وزیر آل محمد و اخذ بیعت نزد ابو مسلم فرستاد و ابو جعفر چون بحدود مرو رسید ابو مسلم شرط استقبال بجای آورده پیشكش كشید و ابو جعفر روزی چند آنجا بسر برده در خلوتی سبب آمدن خود را بسمع ابو مسلم رسانید و برین نهج جواب یافت كه من و ابو سلمه در سلك
ص: 206
غلامان امیر المؤمنین انتظام داریم هرگاه پای از حد خود بیرون نهیم قتل ما واجب میشود و ابو جعفر مقضی الوطر بكوفه بازگشته رسیدنش همان بود و كشته شدن ابو سلمه همان و بعضی گویند كه سفاح پیش از مراجعت ابو جعفر كار او را ساخته بود و در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ابو مسلم مراد الضبی را بعراق فرستاد تا رخت هستی ابو سلمه را بباد فنا داد و در آن اوان كه ابو جعفر در خراسان بود ابو مسلم بهانه بر سلیمان بن كثیر گرفته در حضور منصور او را بقتل رسانید و این حركت سبب آزار خاطر ابو جعفر گردید و درین سال داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس كه والی حجاز بود از عالم مجاز انتقال نمود و سفاح منصب او را بخال خود زیاد بن عبد اللّه تفویض فرمود و در سنه اربع و ثلثین و مائه ابو العباس از كوفه بانبار نقل كرده در تعمیر مدینه هاشمیه مراسم اهتمام بجای آورد و در سنه خمس و ثلثین و مائه زیاد بن صالح در ماوراء النهر بابو مسلم یاغی شد و ابو مسلم لشكر بدان جانب كشیده زیاد بخانه دهقانی گریخت و دهقان از بیم جان خود زیاد را كشته سرش نزد ابو مسلم برد و درین سال عبد اللّه بن ابی بكر بن محمد بن عمرو بن حزم الانصاری المدنی كه شیخ مالك بود و از انس روایت داشت وفات یافت و همدرین سال صاحب مقامات رابعه بنت اسماعیل العدوبه بقول بعضی از مورخان از جهان فانی بجنت جاودانی انتقال نمود و رابعه علیها الرحمة بوفور زهد و عبادت و ظهور كرامت و خوارق عادت مشهور بود و در سنه سته و ثلثین و مائه حصین بن عبد الرحمن بن السلمی الكوفی كه در سلك اهل حدیث انتظام دارد در نود و سه سالگی فوت شد و در همین سال ربیعة بن ابی عبد الرحمن الفقیه كه از انس و سعید بن المسیب سماع حدیث نموده بود و مالك ازو روایت دارد وفات یافت و همدرین سال زید بن اسلم العدوی كه بفقاهت و دانش از امثال و اقران امتیاز داشت بمثابه كه در مدینه چهل فقیه در حلقه درس او جمع میشدند باجل طبیعی درگذشت از محمد بن اسماعیل بخاری نقلست كه زید بن اسلم بصحبت شریف امام زین العابدین سلام اللّه علیه آمد شد مینمود و از آنحضرت استفاده میفرمود و در همین سال عطاء بن السائب الكوفی الثقفی كه از عبد اللّه بن ابی اوفی صحابی روایت داشت فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه قال احمد بن حنبل هو رجل صالح كان یختم كل لیلة

ذكر رفتن ابو مسلم بطواف بیت الحرام و نقل كردن ابو العباس از جهان محنت فرجام‌

در شهور سنه سته و ثلثین و مائه ابو مسلم بعزم گذاردن حج اسلام و طواف ركن و مقام از دیار خراسان متوجه ممالك عرب گشت و نخست بدرگاه خلافت‌پناه شتافته باصناف الطاف سفاح اختصاص یافت و در آن ایام هرچند ابو جعفر منصور برادر خود را بر قتل ابو مسلم تحریض كرد سفاح سخن او را بسمع رضا جای نداد اما بخلاف رای ابو مسلم ابو جعفر را امیر حاج گردانید و بابو مسلم گفت كه برادرم سابقا التماس امارت حجاج كرده
ص: 207
بود و الا این منصب را درین سال بتو مفوض می‌ساختم و اینمعنی بر خاطر ابو مسلم گران آمده نزد یاران بر زبان آورد كه ایشان خود همیشه در جوار خانه كعبه‌اند بایستی كه امسال امارت قافله بمن تعلق گرفتی القصه چون موسم نزدیك شد ابو جعفر و ابو مسلم متوجه حریم حرم گشته در آن سفر دویست قطار شتر مطبخ و حویج خانه ابو مسلم را میكشید و او یك منزل بر منصور سبقت گرفته ندا فرمود كه هیچ آفریده از قافله طعام نپزد و جمیع همراهان روزی دو نوبت بر سر خوان آمده چیز خوردند و مردم برین موجب عمل نموده دعوت مستوفی می‌یافتند نقلست كه در آن اوان روزی ابو مسلم دید كه شخصی بطبخ اشتغال دارد بسیاستش حكم كرد و آنشخص گفت بیماری دارم و جهة او آش پرهیز می‌پزم ابو مسلم دست از آنكس بازداشته فرمود تا بعد از آن برای مرضی نیز مزوره پزند و چون ابو مسلم بمكه رسیده از مناسك حج بازپرداخت بعضی از مسافران و جمله مجاوران حرم را الباس كرد و آنمقدار خیر و احسان در آن سفر از ابو مسلم صادر شد كه مردم او را امیر حقیقی و ابو جعفر را امیر مجازی میگفتند و در وقت مراجعت ابو جعفر خبر رسید كه نبض سفاح از حركت بازایستاده و انتقالش بعالم عقبی دست داده و كیفیت وفات سفاح چنان بود كه روزی روی خود را در آئینه دیده گفت (اللهم انی لا اقول كما قال سلیمان بن عبد الملك انا الملك الشباب و لاكنی اقول اللهم عمرنی طویلا فی طاعتك ممتعا بالعافیة) و هنوز ازین دعا فارغ نگشته بود كه آواز غلامی شنید كه با دیگری میگفت كه مدت میان ما و تو دو ماه و پنجروز مانده است و باین سخن تطیر نموده كلمه حسبی اللّه بر زبان راند و بعد از روزی چند تب كرده آبله برآورد و چون از حدیث غلام شصت و پنج روز درگذشت در سیزدهم ذی الحجة حجه مذكوره دست قضا روزنامه حیاتش درنوشت و چون ابو جعفر برین حادثه اطلاع یافت در همان موضع توقف كرد تا ابو مسلم بوی پیوست و صورت واقعه را با او در میان نهاده گفت صلاح در آنست كه تو بر سبیل تعجیل بانبار شتابی و در ضبط مملكت و استمالت سپاهی و رعیت سعی نمائی و ابو مسلم بموجب فرموده بر جناح استعجال در حركت آمده و با ده سوار جرار بانبار رسیده دید كه عیسی بن موسی بن علی بن عبد اللّه ابن عباس مردم را بخلافت خویش دعوت مینماید و ابو مسلم خلایق را از بیعت عیسی مانع آمده دیگر كسی ملتفت بحال عیسی نشد و منصور نیز متعاقب بشهر نزول نموده عیسی بخدمت او شتافت و مراسم اعتذار بجای آورده ابو جعفر ازو عفو كرد و بروایت حمد اللّه مستوفی چون ابو مسلم بانبار رسید داعیه فرمود كه عیسی را بخلافت بردارد و عیسی از قبول آن امر امتناع نمود و العلم عند اللّه المعبود

ذكر خلافت ابو جعفر منصور دوانیقی‌

او نیز مانند برادر خود عبد اللّه نام داشت و منصور لقب اوست و منصور را بسبب مبالغه در بخل و امساك ابو دوانیق و دوانیقی میگفتند و ابو جعفر دوانیقی در اوائل سنه
ص: 208
سبع و ثلثین و مائه بر مسند خلافت نشست و خروج عبد اللّه بن علی بن عبد اللّه بن عباس و راوندیه و سنباد آتش‌پرست و انهدام اساس حیات ابو مسلم و ظهور محمد و ابراهیم ابناء عبد اللّه بن حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام و بناء دار السلام بغداد در ایام ایالت منصور بوقوع پیوست و منصور اول شخصی است از عباسیان كه نسبت بسادات در مقام معادات آمده و قبل از وی پیوسته آل عباس نسبت باولاد امیر المؤمنین علی سلام اللّه علیه طریق محبت و اخلاص ملوك میداشتند و اول خلیفه كه منجمانرا بخود نزدیك گردانیده بقول ارباب تنجیم عمل نمود ابو جعفر بود و در ایام دولت او كتب فراوان از زبان سریانی و فارسی بلغت عربی نقل كردند و كتاب مجسطی و كلیله و دمنه از آنجمله است و محمد بن اسحق كتب سیر و مغازی در زمان منصور تألیف فرمود و پیش از آن این رسم نبود و منصور نخستین خلیفه است كه بخدم و موالی خویش اعمال جلیله داد و مناصب عظماء عرب باین سبب روی در نقصان نهاد وفات ابو جعفر در منزل پیر میمون بتاریخ ششم ذی الحجه سنه ثمان و خمسین و مائه وقوع یافت اوقات حیاتش شصت و سه سال بود و زمان خلافتش نزدیك ببیست و دو سال خالد برمكی و ابو ایوب سلیمان بن مخلد پیوسته در زمان ابو جعفر بامر وزارت قیام نمودند و حاجب ابی جعفر ربیع بود

گفتار در ذكر خروج عبد اللّه بن علی و بیان قتل ابو مسلم بتقدیر ازلی‌

مورخان آگاه آورده‌اند كه چون عبد اللّه بن علی بن عبد اللّه در دمشق از وفات سفاح وقوف یافت باجتماع خلایق فرمان داده گفت در آن اوان كه سفاح میخواست كه از عقب مروان حمار لشكر فرستد فرمود كه هركس از اولاد عباس كه امارت سپاه را اختیار كرده مروان را بكشد ولی‌عهد من باشد و چنانچه بر همكنان ظاهر است آن مهم را من كفایت نمودم اكنون بنابرین مقدمه خلافت بمن میرسید نه بابو جعفر اشراف شام و اهالی خراسان كه در دمشق بودند بعد از استماع این سخنان با عبد اللّه بیعت كردند و عبد اللّه با سپاه فراوان بخراسان رفته و با حاكم آنجا مقاتل بن علی صلح نموده هفده هزار كس از خراسانیان را بتوهم آنكه مبادا بابو مسلم پیوندد بكشت آنگاه بنصیبین شتافته رحل اقامت انداخت و خندقی در گرد معسكر خود مرتب ساخت و از آنجانب ابو مسلم بفرموده ابو منصور سپاه موفور مصحوب خود گردانیده متوجه دفع عبد اللّه گشت و بعد از قطع منازل در برابر او فرود آمده مدت پنج ماه زمان مقابله و مقاتله امتداد یافت و بالاخره در اواخر جمادی الاخری سنه سبع و ثلثین و مائه نسیم نصرت بر پرچم علم ابو مسلم وزیده و سپاه شام طریق انهزام پیش گرفتند و ابو جعفر بعد از استماع اینخبر ابو الحصیب نامی را جهت ضبط غنایم بعسكر ابو مسلم روان ساخت و ابو مسلم در غضب رفته گفت من بر خون چندین هزار كس امین بودم چه واقع شد كه در اموال ایشان خاین
ص: 209
گشتم در روضة الصفا مسطور است كه چون عبد اللّه بن علی از معركه فرار كرد و پناه ببرادر خود سلیمان بن علی كه حاكم بصره بود برد و چندگاه در آن ولایت پوشیده و پنهان روزگار گذرانیده آخر الامر پرتو شعور ابو جعفر منصور بر آن سر افتاد و او را طلب داشته در خانه‌ای كه اساسش از نمك بود محبوس گردانید و بعد از روزی چند فرمان داد كه شبی آب گرد آن خانه بستند تا بر سر عبد اللّه فرود آمد و در روز چهارشنبه بیست و پنجم شعبان سنه مذكوره صاحب الدعوة ابو مسلم بحكم ابو جعفر منصور كشته شد كیفیت حال بر سبیل اجمال آنكه در آن وقت كه ابو الحصیب از نزد ابو جعفر جهة ضبط غنایم سپاه عبد اللّه بن علی بمعسكر ابو مسلم رسید و نامه‌ای را كه خلیفه در آن باب نوشته بود بمطالعه ابو مسلم رسانید صاحب الدعوة بغایت برنجید و بدست استخفاف آن نامه را پیش مالك ابن هثیم انداخت و حسن بن قحطبه تغیر مزاج ابو مسلم را نسبت بمنصور فهم كرده در آن باب رقعه نزد ابو ایوب وزیر فرستاد و همدر آن ایام حمید بن قحطبه بخلیفه نوشت كه آن دیو كه در دماغ عم تو آشیانه ساخته بود اكنون در سر ابو مسلم جای گرفته بنا بر این جهات رنجش خاطر ابو جعفر از ابو مسلم سمت تضاعف پذیرفته قتل او را پیش نهاد همت ساخت و ابو مسلم بعد از فراغ بال از مهم عبد اللّه بن علی بیرخصت عازم خراسان گشته ابو منصور از استماع آن خبر مضطرب شد و بابو مسلم نوشت كه ایالت ولایت مصر و شام بتو ارزانی داشتیم باید كه مراجعت نموده بضبط آن مملكت پردازی و این سخن در سمع قبول ابو مسلم جای نیافته عنان یكران تا بلده ری بازنكشید و در آنموضع ابو حمید مرورودی از نزد ابو جعفر برسالت آمده در باب مراجعتش بقدر مقدور مبالغه نمود و در خلال آن احوال ابو داود كه از قبل ابو مسلم در خراسان حاكم بود بنابر تحریك ابو جعفر مكتوبی مشتمل بر وجوب اطاعة خلیفه پیش ابو مسلم فرستاد و ابو مسلم از فحوای آن كتابت چنان فهم كرد كه اگر بیرخصت ابو منصور بخراسان رود ابو داود بقدم خلاف پیش خواهد آمد لاجرم خیال ملازمت ابو منصور در خاطرش افتاد و نخست ابو اسحق مروزی را جهت استمزاج بدار الخلافت فرستاد و باندك زمانی ابو اسحاق مشمول عنایت و احسان ابو جعفر بازگشته بعرض ابو مسلم رسانید كه من از خلیفه نسبت بتو غیر شفقت چیزی فهم نكردم آنگاه ابو مسلم بجانب رومیه مداین كه در آن زمان مستقر درلت ابو جعفر بود نهضت نمود و هرچند مالك بن هثیم و بعضی دیگر از مردم خردمند او را از امضاء این عزیمت منع كردند بجائی نرسید و چون ابو مسلم نزدیك برومیه منزل گزید معارف بنی هاشم بموجب اشاره ابو منصور شرط استقبال بجای آوردند و صاحب الدوله در غایت حشمت بمجلس خلیفه درآمده ابو جعفر او را در كنار كشید و بزبان تلطف و تعطف احوال پرسید اما بعد از سه روز از وقوع ملاقات عثمان بن نهیك را با سه سرهنگ دیگر در حجره پنهان ساخته با ایشان گفت كه چون ابو مسلم پیش من آید و من دست بر دست زنم شما بیرون آمده بزخم تیغ تیز پیكر او را ریزریز كنید و در روز چهارم كه
ص: 210
ابو مسلم بملازمت خلیفه مبادرت نمود و منصور جرایمش را برشمردن گرفت و هرچند صاحب الدوله بمراسم اعتذار اشتغال فرمود ابو جعفر عذر او را نپذیرفت بلكه نایره غضبش بیشتر از پیشتر اشتعال یافته دست بر دست زد و آن چهار سرهنگ قصد قتل ابو مسلم كرده ابو مسلم گفت یا امیر المؤمنین مرا از برای دفع دشمنان خود نگاهدار منصور گفت من دشمنی از تو قوی‌تر ندارم آنگاه آن چهار كس بضربات متعاقبه مهم ابو مسلم را باتمام رسانیدند و جسدش را در گلیمی پیچیده در گوشه خانه گذاشتند و هركس از اركان دولت كه ببارگاه خلافت درمی‌آمد منصور كالبد ابو مسلم را بوی مینمود گویند كه اكثر اقرباء و امراء از قتل ابو مسلم خرم و مسرور شدند زیرا كه از مهابت و بیم او شب بفراغت بر بستر استراحت نمی‌غنودند و روز در زیر جامه كفن پوشیده سیر مینمودند

ذكر مخالفت و مقاتله سنباد آتش‌پرست و بیان بعضی دیگر از حالات كه در ایام دولت ابو جعفر بوقوع پیوست‌

سنباد مجوسی نیشابوری الاصل بود و با وجود عداوت دینی با ابو مسلم محبت میورزید و ابو مسلم نیز ملتفت بحالش میگردید و چون خبر قتل ابو مسلم در ولایت ری بمتعلقانش رسید سنباد جمعی كثیر از مومن و ملحد را بمزخرفات مالا یعنی فریفته با خود متفق ساخت و با ابو عبید اللّه نامی كه در آن اوان از قبل ابو جعفر حاكم ری بود محاربه نموده غالب آمد و بسیاری از عیال و اطفال مسلمانانرا اسیر كرده قرب صد هزار كس برو جمع گشتند و ابو جعفر بعد از استماع این خبر جمهور بن مرار عجلی را با سپاه بلاانتها بجنگ سنباد فرستاد و سنباد از ری باستقبال جمهور شتافته در بیابانی بوی رسید و آتش قتال التهاب یافته باد فتح و نصرت بر علم اسلام وزید و سنباد مجوسی پناه با صبهبد ملك طبرستان برده اسپهبد آن گبر پركبر را با جمهور مخصوصانش بقتل رسانید و رؤس ایشانرا نزد ابو جعفر منصور فرستاد و در تاریخ حافظابرو مسطور است كه چون آتش فتنه سنباد مجوسی انطفا پذیرفت و اموال غیرمحصور از خزاین ابو مسلم و جهات سنباد بدست افتاد ابو جعفر جهة طلب آن غنایم كس پیش جمهور فرستاد و این معنی بر خاطر جمهور و اتباع او گران آمده با ابو جعفر بنیاد مخالفت كردند و پرتو شعور منصور برین واقعه افتاده در شهور سنه ثمان و ثلثین و مائه محمد بن اشعث را بدفع جمهور نامزد كرد و محمد بجانب ری شتافته جمهور بطرف اصفهان گریخت و آن بلده را در تصرف آورده محمد فوجی از سپاه را بدان صوب ارسالداشت و جمهور از آنجا نیز فرار نموده در حدود آذربیجان بعضی از لشكریانش كه از مشقت ستیز و گریز بتنگ آمده بودند پیكر او را بتیغ تیز ریزریز كردند و درین سال قسطنطین رومی با صد هزار مرد جلادت آئین متوجه بلاد مسلمین گشته بدابق رسیده صالح بن علی بن عبد اللّه بن عباس با سپاه بی‌قیاس بمقاتله او قیام نموده قسطنطین منهزم گردید و در سنه تسع و ثلثین و مائه عبد الرحمن بن
ص: 211
هشام بن عبد الملك بن مروان بطرف مغرب گریخته بر چند شهر از آن مملكت استیلا یافت و قرب دویست سال حكومت آن دیار در خاندانش بماند و در سنه اربعین و مائه بمدینه هاشمیه رونده رفته بر ابو جعفر منصور خروج كرد و اینطایفه منسوب بعبد اللّه روندیه بودند و بمذهب تناسخ عمل مینمودند و عبد اللّه در خراسان داخل داعیان عباسیان بود و بنابر مخالفتی كه میان او و ابو مسلم دست داد با جمعی كثیر از اتباع بقتل رسید و بقیه شیعه او پوشیده و پنهان روزگار میگذرانیدند تا درین اوقات كه خاطر ایشان از جانب ابو مسلم جمع شد در مدینه هاشمیه ظاهر گشتند و فوجی از آن طبقه طواف قصر منصور نموده او را بالوهیت می‌ستودند و منصور بر عقیده فاسده روندیه اطلاع پیدا كرده صد كس از رؤسای ایشان را بزندان فرستاد و بقیه آن گمراهان بی‌تحمل شده باهم گفتند كه اگر منصور سر بخدائی ما فرود نمی‌آرد ما او را بكشیم و دیگری را بالوهیت برگیریم آنگاه تابوتی خالی برداشته و جمعی كثیر سر در پی تابوت نهاده چون بدر زندان رسیدند آنرا بر زمین افكندند و عظماء خود را از بند نجات داده بعزیمت قتل ابو جعفر روی بدار الاماره آوردند و منصور از كیفیت حادثه آگاهی یافته با معدودی چند از قصر بیرون آمد و بنابر آنكه اسب حاضر نبود بر استر سوار شده متوجه روندیه گشت در این اثنا معن بن زایده كه در شجاعت و سخاوت نظیر نداشت و در حین محاصره واسط از منصور گریخته بود از منزل اختفا ظهور نمود و بیك حمله سلك جمعیت اهل ضلالت را متفرق گردانیده مقارن آن حال دیگر خدام بارگاه سلطنت بمدد رسیدند و اكثر آن طایفه را بقتل رسانیدند آنگاه معن منظور نظر مرحمت منصور گشته حكومت یمن باو تعلق گرفت و درین سال ابو حازم سلمة بن دینار الفارسی الاعرج كه از جمله علماء و زهاد مدینه بود و بوعظ و نصیحت مردم اشتغال مینمود از عالم انتقال فرمود و همدرین سال عمر بن قیس الكندی السكونی كه بروایت امام یافعی هفتاد كس از صحابه را دیده بود و بصد سالگی رسیده فوت شد و در سنه احدی و اربعین و مائه موسی بن كعب التیمی المروزی كه در سلك نقباء آل عباس انتظام داشت لواء توجه بعالم آخرت برافراشت و در سنه اثنی و اربعین و مائه محمد بن اسمعیل الكوفی كه از انس بن مالك روایت داشت فوت شد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه محمد بن اسمعیل را چهار پسر بیكشكم متولد شدند و هرچهار عمر یافتند و در سنه ثلث و اربعین و مائه بروایتی كه امام یافعی تصحیح نموده ابو عبیده حمید الطویل كه در بصره داخل ثقات تابعین بود وقتی كه در نماز ایستاده بود بیك ناگاه افتاده رخت بقا بباد فنا داد و در ذی القعده این سال ابو المعتمر سلیمان بن طرخان التیمی كه در سلك علماء و زهاد بصره انتظام داشت داعی حق را لبیك اجابت گفت از معتمر بن سلیمان مرویست كه فرمود پدرم چهل سال روزی بروزه میگذرانید و روزی افطار میكرد و نماز بامداد را بوضوء نماز خفتن میگذارد
ص: 212
مدت عمر ابو المعتمر نود و هفت سال بود و در همین سال یحیی بن سعید الانصاری المدنی كه یكی از علماء زمان خود بود و چندگاه بفرمان منصور بامر قضا قیام مینمود در قریه رصافه از عالم انتقال فرمود و در سنه اربع و اربعین و مائه ابو جعفر منصور جهة گذاردن حج اسلام بجانب بیت الحرام شتافت و چون محمد و ابراهیم ابناء عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام ازو متوهم بودند بملاقاتش رغبت ننمودند و منصور ازین جهة مضطرب گشته در طلب آن دو بزرگوار سعی بسیاری فرمود و چون ایشانرا نیافت والد ماجد ایشان عبد اللّه بن حسن را رضی اللّه عنها گرفته حبس كرد و همدر آن سال عبد اللّه روی بجوار مغفرت الهی آورد و همدرین سال عمرو بن عبید المعتزلی بتقدیر ازلی وفات یافت و او را بعضی از اهل تاریخ در سلك علماء عباد اهل اسلام شمرده‌اند و طایفه‌ای گفته‌اند كه عمرو بفساد اعتقاد اتصاف داشت و ازو سخنان كه دلالت بر كفر و زندقه میكند نقل نموده‌اند و عمرو بن عبید در وقتی كه از مكه باز گشته بود در منزل مران از جهان گذران انتقال فرمود و هم آنجا مدفون شد

ذكر مخالفت محمد و ابراهیم با ابو جعفر و شهید شدن ایشان بتیغ جفاء چرخ ستمگر

نزد مورخان دانش‌ور بثبوت پیوسته كه ابو جعفر در زمان حكومت خویش نسبت باولاد امیر المؤمنین حیدر حیف و تعدی بسیار مینمود و بمجرد اندك توهمی بحبس و قید آن گروه واجب التعظیم اشارت میفرمود بنابرآن محمد بن عبد اللّه بن حسن بن حسن بن علی المرتضی علیهم السلام كه در سلك اكابر اهل‌بیت انتظام داشت در ماه جمادی الاخری سنه خمس و اربعین و مائه در مدینه رایت مخالفت منصور برافراشت و عامل منصور را بقتل رسانیده دیار حجاز را بتصرف درآورد و اكثر معارف و اعیان سادات خلافت محمد را پذیرفتند و جمله متوطنان مكه و مدینه غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند و چون این خبر بگوش ابو جعفر رسید عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس را با لشكر فراوان بدفع محمد نامزد فرمود و عیسی بظاهر مدینه طیبه رفته و با محمد آغاز مقاتله نموده خلقی كثیر از جانبین بقتل آمدند و بالاخره اصحاب محمد گریخته آنجناب در چهاردهم ماه رمضان سال مذكور شهید گشت و در غره همین ماه برادر محمد ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بامداد بعضی از اشیعه در بصره خروج كرده سفیان بن معاویه كه از قبل ابو جعفر حاكم آن ولایت بود در دار الاماره تحصن نمود و آخر الامر بامان آمده كار ابراهیم بالا گرفت چنانچه قرب صد هزار كس در ظل رایتش مجتمع گشتند و ابو جعفر از شنیدن این خبر در بحر حیرت افتاد چه در آن زمان لشكریانش در اطراف بلاد متفرق بودند و در بیست و هفتم شهر مذكور واقعه محمد بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بسمع ابراهیم رسیده شوكتش كمتر شد و بعد از تقدیم مشورت بجانب كوفه كه در آن زمان مسكن
ص: 213
منصور بود توجه فرمود و اضطراب ابو جعفر بیشتر از پیشتر گشته درین اثناء عیسی بن موسی و حمید بن قحطبه از حجاز بازآمدند و منصور ایشانرا بدفع ابراهیم فرستاده پس از تلافی فریقین سپاه منصور طریق انهزام پیش گرفتند و لشكر ابراهیم دست بقتل و غارت برآورده درینوقت جعفر و محمد پسران سلیمان بن علی بن عبد اللّه بن عباس از پس پشت سپاه ابراهیم رضی اللّه عنه درآمدند و این حركت سبب هزیمت جیش ابراهیم و موجب استیلاء لشكر ابو جعفر گشت و در اثناء كروفر تیری بحلق ابراهیم رسیده شهید گردید و عیسی بن موسی سرش را نزد ابو جعفر فرستاده خاطر از آن ممر فارغ گردانید مدة حیات ابراهیم چهل و هشت سال بود

ذكر بناء دار السلام بغداد و ایراد بعضی دیگر از وقایع كه در آن اوان دست داد

بانیان مبانی سخن و راویان حكایات نو و كهن آورده‌اند كه ابو العباس سفاح در ایام جهانبانی خود بنواحی كوفه شهری ساخته آنرا مدینه هاشمیه نام نهاد و مدینه هاشمیه دار الملك سفاح بوده منصور نیز چندگاه در آن بلده اقامت نمود و چون روندیه كه بعضی از مورخان از ایشان براوندیه تعبیر نموده‌اند در بلده مذكوره بر منصور خروج كردند نخواست كه دیگر در آن شهر متوطن باشد بنابرآن فرمان داد تا معماران موضعی مناسب پیدا كرده به بناء بلده كه دار الخلافت تواند بود قیام نمایند و آن جماعت بعد از جست‌و جوی و تك‌وپوی این منزل را كه حالا دار السلام بغداد است اختیار كرده بعرض رسانیدند و منصور بنفس خویش بدانجانب شتافته احتیاط فضای دلگشای بغداد نمود و آنرا قابل تعمیر یافته ببناء شهری منیع وسیع اشارة فرمود از علی بن یقطین مرویست كه گفت من در آن زمان كه ابو جعفر ملاحظه زمین بغداد میكرد در ملازمتش بودم و در آن نزدیكی راهبی در دیری اقامت داشت و عبور من در آن دیر افتاده راهب پرسید كه سبب آمدن امیر بدینمقام چیست گفتم میخواهد كه اینجا شهری بنا كند سؤال كرد كه چه نام دارد جواب دادم كه عبد اللّه گفت مرا از لقبش خبر ده گفتم المنصور باللّه راهب گفت این شخص درین منزل شهر نمیتواند ساخت گفتم چرا گفت مادر كتب قدیم دیده‌ایم كه درین موضع كسی كه نامش مقلاص باشد شهری بزرگ بنا خواهد كرد و من سخن راهب را بمنصور رسانیده او اظهار شادمانی كرد و از اسب فرود آمده سجده شكر بجای آورد و عزیمت او بر تعمیر بغداد تصمیم یافت و من سبب اینمعنی را استفسار نمودم منصور جواب داد كه مرا در صغر سن مقلاص میگفتند و غالبا هیچكس برین سر وقوف ندارد و چون تو از زبان راهب بمن گفتی كه این بلده را مقلاص نامی خواهد ساخت رغبت من باین كار زیاده گشت و سبب تسمیه من بمقلاص آن بود كه ما در زمان حكومت بنی امیه در غایت افلاس روزگار میگذرانیدیم و در مكتبی كه من بودم مقرر شده بود كه هرروز یكی از صبیان طعامی ترتیب نماید و
ص: 214
چون نوبت بمن رسید هیچ‌چیز نداشتم بنابرآن ریسمانهای دایه خود را دزدیده و فروخته دعوتی مهیا ساختم و چون دایه پرسید كه وجه طعام را از كجا پیدا كردی بهانه بر زبان آوردم و بالاخره سررشته آن كار بدست دایه افتاده مرا مدتی مقلاص میخواند زیرا چه در آنزمان مقلاص نامی بدزدی اشتهار داشت و از هركس كه اینكار سر برمی‌زد باو نسبت میكردند القصه چون اسباب تعمیر بغداد بهم رسید در ساعتی كه نوبخت منجم اختیار نمود فی سنه خمس و اربعین و مائه استادان بنیاد كار كردند اما در سنه مذكوره بجهة ظهور محمد و ابراهیم رضی اللّه عنهما چندان كاری از پیش نرفت و در سنه سته و اربعین و مائه منصور نوبت دیگر تكمیل آن عمارت را پیش‌نهاد همت ساخت و هنوز نیم‌كاره بود كه از مدینه هاشمیه بدانجا رفته رحل اقامت انداخت بعضی از فضلاء در وجه تسمیه آن بلده گفته‌اند كه در ازمنه سابقه در آن حوالی باغی بود كه آنرا باغ داد میخواندند و زمره گویند كه بغ نام صنمی است و داد عبارت از بخشش اوست و برین تقدیر لفظ بغداد مرادف باشد بعطیة الصنم و اللّه تعالی اعلم و ستة مذكوره یعنی سنه سته و اربعین و مائه محمد بن الصائب بن بشیر الكلبی كه در علم تفسیر و اخبار و انساب مرجع و مآب علماء افادت انتساب بود در كوفه از عالم انتقال فرمود و همدرین سال ابو المنذر هشام بن عروة بن الزبیر كه از جمله اعاظم فقهاء و روات حدیثست و بصحبت جابر بن عبد اللّه الانصاری رضی اللّه عنه و عم خود عبد اللّه بن الزبیر و بعضی دیگر از صحابه رسیده بود و در بغداد وفات یافت و ابو جعفر منصور بر وی نماز گذارده جسدش را در مقبره خیزران مدفون گردانید و در سنه سبع و اربعین و مائه منصور بمبالغة تمام پسر عم خویش عیسی بن موسی را كه ولی‌عهدش بود بر آن داشت كه خود را از آن منصب خلع كرد و ولایت‌عهد را بپسر خود محمد تفویض نمود اما وصیت كرد كه بعد از محمد عیسی خلیفه باشد و درین سال رویة بن العجاج المصری التیمی السعدی كه او و پدر او از جمله مشاهیر راجزانند و هریك در آن باب دیوانی دارند وفات یافتند و رویه در علم لغت مهارت كامل حاصل داشت و در بصره مقیم بود اما چون ظهور ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنهما در آن ولایت دست داد و میان آنجناب و سپاه منصور محاربه اتفاق افتاد رویه از ابو جعفر ترسیده روی ببادیه نهاد و قبل از وصول بمقصد بتقدیر سرمد عازم عالم آخرت شد و در همین سال ابو عثمان عبید اللّه بن عمر بن عاصم بن عمر بن الخطاب رضی اللّه عنهم كه بعلم و صلاح مشهور بود از جهان گذران انتقال فرمود و در سنه ثمان و اربعین و مائه ابو محمد سلیمان بن مهران الاسدی الكاهلی كه مشهور بود به اعمش و در سلك اكابر علماء و محدثین انتظام داشت وفات یافت در تاریخ امام یافعی از ابو معاویه ضریر مرویست كه گفت هشام بن عبد الملك مكتوبی مصحوب قاصدی نزد اعمش فرستاد مضمون آنكه مناقب عثمان ابن عفان رضی اللّه عنه و مساوی حضرت مرتضوی را كرم اللّه وجهه برای من بنویس و اعمش آن رقعه را در دهان گوسفندی كه نزدیك او بود نهاد تا بخائید و رسول هشام را گفت جواب تو اینست آن شخص گفت هشام مرا میكشد اگر جواب این كتابت را بدو
ص: 215
نرسانم و شرط مبالغه بجای آورد كه اعمش در آن باب چیزی نویسد تا ضرری بدو نرسد بعد از آن اعمش قلمی كرد كه (بسم اللّه الرحمن الرحیم اما بعد فلو كانت بعثمان مناقب اهل الارض ما نفعتك و لو كان لعلی مساوی اهل الارض ما ضرتك) مدة عمر اعمش هشتاد و هشت سال بود و همدرین سال ابو عبد الرحمن بن محمد بن عبد الرحمن بن ابی لیلی الانصاری كه فقیه زمان خود بود و مدت سی سال بقضاء ولایت كوفه اشتغال مینمود درگذشت و سجل حیاتش باقتضاء باری‌تعالی مختوم گشت و در سنه تسع و اربعین و مائه ابو عمرو عیسی بن عمر الثقفی النحوی البصری كه استاد سیبویه و خلیل بن احمد است وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ابو عمرو در علم نحو كتابی جامع تألیف كرد و سیبویه همان كتاب را تحشیه نموده و مبسوط گردانید بخود نسبت داد و همین كتابست كه بتألیف سیبویه اشتهار یافته و در سنه خمسین و مائه ابو الحسن مقاتل بن سلیمان الازدی كه از اجله مشاهیر مفسرانست جهان گذران را وداع كرد و در همین سال فقیه عراق و مقتداء اكثر اهل سنت و جماعت امام ابو حنیفه نعمان بن ثابت الكوفی رضی اللّه عنه روی بعالم عقبی آورد و ابو حنیفه (رض) بروایت بعضی از علماء ثقه از صحابه با چهار كس صحبت داشته بود با انس بن مالك در بصره و با عبد اللّه ابن ابی اوفی در كوفه و با سهل بن سعد الساعدی در مدینه و با عامر بن وائله در مكه و جمعی كثیر از علماء تابعین را ملازمت كرده باستفاده فقه قیام نموده بود و یزید بن عمرو بن هبیره در وقتی كه از قبل مروان حمار بحكومت عراقین اشتغال داشت خواست كه ابو حنیفه را قاضی كوفه گرداند و او از تقلد آنمنصب ابا نموده یزید ده روز پیاپی هرروز ابو حنیفه را ده تازیانه زد تا اطاعت فرمانش بجای آورد و ابو حنیفه خوردن صد تازیانه را تحمل كرده بقبول آنمنصب مبادرت نفرمود و برین قیاس ابو جعفر منصور نیز هرچند آنجناب را تكلیف آن امر نمود بجائی نرسید و بروایتی دو روز متعهد مهم قضاء گردید و در بعضی از كتب معتبره بنظر درآمده كه روزی امام اعظم براهی میگذشت شخصی آنجناب را بدیگری نموده گفت این بزرگوار هرشب هزار ركعت نماز میگذارد و امام آن حدیث را شنوده گفت نشاید كه ظن مسلمانان درباره من خلاف واقع باشد بعد از آن مدة العمر هرشب باقامت هزار ركعت نماز قیام مینمود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه بعضی از مورخان گفته‌اند كه ابو حنیفه رحمة اللّه با ابراهیم بن عبد اللّه بن حسن در مخالفت ابو جعفر اتفاق داشت بنابرآن ابو جعفر او را زهر داد تا از پای درافتاد و این دو بیت كه ثبت میشود از تاریخ ولادت و مدت عمر و سال وفات ابو حنیفه رحمة اللّه اخبار مینماید نظم
سال هشتاد ابو حنیفه بزاددر جهان داد علم فقه بداد
سال عمرش كشید تا هفتاددر صد و پنجهش وفات افتاد و بروایتی در همین سال ابو الولید عبد الملك بن عبد العزیز بن جریح القرشی المالكی كه یكی از مشاهیر علماء زمان خود بود فوت شد و بقول بعضی از مورخان عبد الملك اول كسی است كه در اسلام بتصنیف كتاب قیام نمود و در سنه احدی و خمسین و مائه محمد بن اسحق بن المطلی المدنی كه
ص: 216
در انواع فضایل نفسانی سیما علم سیر و اخبار مهارت داشت درگذشت و او نخستین شخصی است كه متصدی تألیف كتاب سیر و مغازی گشت وفاتش در بغداد اتفاق افتاد و در مقبره خیزران مدفون شد و در همین سال معن بن زایدة الشیبانی كه در عدل و شجاعت بسان رستم بی‌بدل بود و در جود و سخاوت مانند حاتم ضرب المثل بضرب تیغ جمعی از بیباكان سیستان شربت شهادت چشید و معن در ایام ایالت بنی مروان مدتی مدید در بعضی از ولایات عراق عجم و آذربیجان بحكومت اشتغال داشت و بقدر امكان در زمان امارت خود اعلام نصفت و احسان می‌افراشت و بعد از ظهور ابو مسلم و فرار نصر بن سیار معن را نیز در آن ولایات مجال قرار نمانده بیزید بن هبیره پیوست و در وقتی كه ابو جعفر منصور بر یزید استیلا یافته واسط را فتح كرد معن بگوشه گریخته مدتی در زوایاء اختفا روزگار میگذرانید و چنانچه سابقا مسطور شد در آنروز كه راوندیه بر منصور خروج كردند معن از كنج كاشانه بیرون آمده در دفع آن طایفه لوازم شجاعت بتقدیم رسانید بنابرآن منصور او را مشمول عنایت و التفات گردانیده بایالت ولایت یمن سرافراز ساخت و پس از چند گاه كه معن در آن مملكت بتمهید بساط معدلت پرداخت معزول شده حكومت سیستان بوی تعلق گرفت و در سیستان روزی در سرابستان خویش نشسته حجامت میكرد و بعضی از صناع در نظر او بكار خود مشغول بودند كه ناگاه جمعی از مردم شریر با تیغ تیز درآمده آن حاكم عادل بادل را بقتل رسانیدند و بیرون رفتند و برادرزاده معن یزید بن زایده آن قوم ناپاك را تعاقب نموده همه را بتیغ انتقام بگذرانید و از معن بن زایده حكایات پرفایده در باب جود و كرم و سایر محاسن شیم بین المورخین مشهور است و در كتب متقدمین بتفصیل مسطور از جمله آنكه روزی معن بر مسند حكومت نشسته بود و با امراء و وزراء و ندماء از هرجانبی حرف درپیوسته كه ناگاه اعرابی درآمد و در برابر او ایستاد و زبان بگفتن این بیت بگشاد شعر
اتعرف اذ قمیصك جلد كبش‌و اذ نعلاك من جلد البعیر معن گفت آری میدانم اعرابی بازگفت كه (فسبحان الذی اعطاك ملكا و علمك الجلوس علی السریر) معن فرمود كه الحمد للّه اعرابی بار دیگر بر زبان آورد كه شعر
فاقسم لاحییك اللیالی‌مدتی عمری بتسلیم الامیر معن گفت ازینجهت ترا باكی نیست اعرابی گفت كه (و لا اتی بلاد انت فیها و لو خرت الشام مع الشعور) معن فرمود كه من ترا دانا گردانم بمنزلی كه آنجا توانی بود عرب گفت كه شعر
فمرنی یا بن زایدة بمال‌و زاد او عزمت علی المسیر معن یكی از غلامان خود را مخاطب گردانیده گفت هزار درم باو ده عرب گفت كه شعر
قلیل ما امرت به وانی‌لاطمع منك بالشی‌ء الكثیر معن فرمود كه ای غلام هزار درم دیگر زیاده كن عرب گفت كه شعر
كانك اذا ملك الملك زرقابلا عقل و لا جاه خطیر معن گفت ای غلام هزار درم دیگر بر آن بیفزای عرب گفت كه شعر
ملك الجود و الافضال جمعا فبذل‌یدیك كالبحر العزیز معن فرمود كه ای غلام آن سه هزار درم را مضاعف گردان و اعرابی شش هزار درم ستانده دعاگو و ثنا
ص: 217
خوان از مجلس آن منبع جود و احسان بیرون رفت دیگر آنكه در تاریخ امام یافعی از صاحب عباد مرویست كه گفت در اخبار معن بن زایده خوانده‌ام كه روزی پیاده از اهل طمع بملازمتش رسیده گفت سوار ساز مرا ای امیر معن شتری و استری و اسبی و دراز گوشی و كنیزكی بوی انعام فرموده گفت اگر میدانستم كه ابزد تعایی مركوبی غیر اینها مخلوق گردانیده ترا بر آن نیز سوار میساختم و ایضا وجبه و كرته و عمامه و دراعه و ازاری و مندیلی و مطرفی و ردائی و كسائی و جوربی از خز بوی انعام نموده گفت اگر اتخاذ لباسی دیگر از خز میسر بودی هرآینه از آن نیز بتو میدادم دیگر آنكه از مروان بن ابی حفصه مرویست كه گفت در وقتی كه معن بن زایده والی یمن بود روزی بمن حكایت كرد كه در آن اوان كه ابو جعفر منصور در طلب من جد موفور بظهور میرسانید و من در بغداد مختفی بودم اندیشیدم كه مبادا كسی مرا بازیابد لاجرم عزم جزم كردم كه ببادیه رفته ساكن شوم هیأت خود را متغیر ساخته بر شتری نشستم و عنان بدانصوب انعطاف دادم و چون از دروازه حرب كه داخل ابواب بغداد است بیرون رفتم و از پیش راه‌داران درگذشتم شخصی سیاه‌جرده كه شمشیری حمایل داشت دست در زمام شتر من زد و شتر مرا خوابانیده دستهای مرا بگرفت من متوهم شده گفتم چیست ترا گفت توئی آنكس كه امیر المؤمنین می‌طلبیده گفتم من كیستم گفت معن بن زایده گفتم بپرهیز از خدای من معن نیستم گفت دست ازین سخن بازدار من ترا بهتر از آن میشناسم كه تو خود را و چون باین مرتبه از وی مبالغه فهم كردم عقدی از جواهر كه همراه داشتم بیرون آورده بوی دادم و گفتم بهای این جواهر باضعاف مضاعف وجهی است كه بسبب وجدان من منصور بتو دهد این را بگیر و چنان مكن كه بواسطه تو خون من ریخته شود و آن سیاه بر آن جواهر زواهر نظر انداخته پس از آنكه غایت قیمت آن بر وی ظاهر گشت گفت اكنون از تو چیزی می‌پرسم اگر موافق واقع جواب گوئی دست از تو بازمیدارم و الا فلا گفتم بپرس گفت ترا مردم بصفت جود و سخاوت موصوف میدهند خبر ده مرا كه هرگز تمامی اموال خود را بكسی بخشیده گفتم نی گفت نصفی راهبه كرده گفتم نی و همچنین سؤال میكرد تا بعشر رسید و من شرم داشتم كه بگویم هرگز عشر اموال خود را نیز نبخشیده‌ام لاجرم بر زبان آوردم كه گمان من اینست كه بخشش من باین درجه رسیده باشد گفت این سهل چیزیست من پیاده‌ام و منصور مرا در ماهی بیست درم علوفه میدهد و قیمت این جواهر چندین هزار دینار است اكنون من این را بتو بخشیدم تا بدانی كه در عالم كسی هست كه سخاوتش از تو بیشتر است و بجود خود معجب نباشی آنگاه عقد را در كنار من انداخته و زمام جمل را گذاشته بازگشت و من او را ندا كردم كه و اللّه نزد من كشته شدن آسان‌تر است از آنچه تو كردی و آنچه بتو میدهم بستان كه مرا ایزد تعالی از آن بی‌نیاز گردانیده است و او در خنده شده گفت میخواهی كه مرا دروغگو سازی در آنچه گفتم كه جود من زیاده از تست و اللّه كه هرگز آنرا نگیرم و مدة العمر جهت ارتكاب اعمال خیر مزد نستانم و از نظرم غائب گشت و پس از آنكه
ص: 218
من از كنج خمول بیرون آمده بفر قبول رسیدم هرچند آن شخص را جستم كه عذرخواهی نمایم نیافتم پوشیده نماند كه امثال این مقال از ابن زایده بسیار منقولست و این مختصر گنجایش ایراد تمامی آن ندارد لاجرم خامه خوشخرام عنان بیانرا بصوب دیگر گردانیده بازمینماید كه در سنه اثنی و خمسین و مائه عباد بن منصور كه از عكرمه روایت داشت و یونس بن یزید كه بصحبت زهری و قاسم بن محمد و سالم بن عبد اللّه رسیده بود از عالم انتقال نمودند و در سنة ثلث و خمسین و مائه خوارج اباضیه قصد افریقیه كردند پوشیده نماند كه این طایفه منسوبند بعبد اللّه بن اباض و او در زمان حكومت مروان حمار خروج كرده بر دست عبد اللّه بن محمد بن عطیه كشته گشته بود و اتباع او در اطراف عالم متفرق شده بودند و در سنه مذكوره از آن طبقه قرب صد و بیست هزار سوار در دیار مغرب فراهم آمده با عمر بن حفص الازدی كه حكومت افریقیه تعلق بوی میداشت حرب نمودند و عمر بقتل رسیده خوارج آن مملكت را متصرف شدند و در همین سال مدة عمر معمر بن راشد الازدی البصری كه از جمله محدثان زمان خود بود و كتابی جامع در علم حدیث تألیف فرموده بنهایت رسید و ایضا هشام بن عبد اللّه الدستوانی البصری كه از عظماء محدثان زمان خود بود در همین سال متوجه عالم عقبی گردید و در سنه اربع و خمسین و مائه منصور مبلغ سی و سه هزار درم در تجهیز سپاه مصروف داشته پنجاه هزار سوار مكمل گردانید و یزید بن حاتم را برایشان امیر ساخته بدفع خوارج اباضیه و تسخیر بلاد افریقیه نامزد كرد و یزید بدانجانب شتافته و با خوارج مقاتله نموده كلانتران ایشانرا بقتل آورد و در آن مملكت بحكومت مشغول گشت و همدرین سال ابو عمرو بن العلاء بن عمار التیمی المازنی البصری كه یكی از قراء سبعه است فوت شد و ابو عمرو بروایت اصح ریان نام داشت و بوفور علم و صلاح مشهور بود و مدت هشتاد و چهار سال در دار ملال زندگانی نمود و در سنه خمس و خمسین و مائه حماد بن ابی لیلی الدیلمی الكوفی كه اعلم علماء زمان خود بود در علم اخبار و اشعار و انساب اعراب وفات یافت و در سنه سته و خمسین و مائه شیخ بصره ابو النضر سعید بن عروبة العدوی بعالم اخروی شتافت و او اول كسیست كه در بصره بتدوین علوم مشغولی كرد و درین سال قاری كوفه ابو عماره حمزة بن حبیب التیمی كه یكی از قراء سبعه است در حلوان روی بجهان جاودان آورد از وی منقولست كه میگفت قرآن سیصد و هفتاد و سه هزار و دویست حرف است و در سنه سبع و خمسین و مائه ابو عمرو عبد الرحمن ابن عمرو الاوزاعی كه صاحب علم و عمل و در تكمیل فضایل ضرب المثل بود در هفتاد سالگی از جهان فانی بعالم باقی رحلت نمود در تاریخ امام یافعی از یعلی بن عبید مرویست كه گفت روزی نزد سفیان الثوری بودم كه مردی بوی گفت كه در شب گذشته بخواب دیدم كه در ناحیه مغرب ریحانه‌ای بجانب آسمان تصاعد كرده از نظرها پنهان شد سفیان گفت اگر راست میگوئی روح اوزاعی بعالم بالا رفته است و بعد از آن بوضوع پیوست كه همان‌شب وفاتش وقوع یافته بود و در سنه ثمان و
ص: 219
خمسین و مائه زفر بن الهذیل كه یكی از اصحاب ابو حنیفه كوفی بود وفات یافت و در همین سال ابو جعفر منصور دوانیقی بعالم آخرت شتافت‌

ذكر انتقال ابو جعفر بعالم دیگر

در بسیاری از كتب علماء دانش‌ور بنظر این ذره احقر درآمده كه ابو جعفر قبل از ابتلاء بمرض موت روزی این دو بیت را بر دیواری نوشته دید كه شعر
ابا جعفر جائت وفاتك و انقضت‌سنوك و امر اللّه لابد واقع
ابا جعفر هل كاهن او منجم‌لك الیوم من ضرب المنیة مانع و ازین جهت حزن موفور بر خاطر منصور مستولی شده در همان ایام بعزم گذاردن حج اسلام متوجه بیت الحرام گشت و در اثناء راه پهلو بر بستر ناتوانی نهاده چون به بیر میمون رسید چشمه حیاتش بخاشاك ممات انباشته شد و این صورت در شب ششم ذی حجه حجة مذكوره اتفاق افتاد آنشب موت او را پنهان داشتند و صباح روز دیگر كه امراء و اشراف اطراف بدستور معهود بدر سراپرده خلیفه آمدند ربیع حاجب ایشانرا بتجدید بیعت ولد منصور كه موسوم بمحمد و ملقب بمهدی بود و دعوت نمود و چون مجموع حاضران بامر مبایعت پرداختند خبر مرگ ابو جعفر شیوع یافت و او را تجهیز و تكفین كرده سربرهنه و روی‌گشاده مدفون ساختند زیرا كه محرم بود نقلست كه منصور هشت پسر و دو دختر داشت بدین تفصیل محمد المهدی و جعفر اكبر كه از ام موسی بنت منصور حمیری متولد شده بود و جعفر پیش از پدر وفات یافت سلیمن و عیسی و یعقوب كه از فاطمه بنت محمد كه در سلك احفاد طلحة بن عبید اللّه منتطم بود در وجود آمده بودند جعفر اصغر كه مادرش ام ولد بود صالح كه والده‌اش رومیه بود قاسم كه در سن ده سالگی پیش از پدر فوت شد و اسامی دختران منصور را از كتبی كه در وقت ترتیب این اجزاء در نظر بود بوضوح نه‌پیوست اما چنان معلوم گشت كه نسب مادر ایشان بملوك بنی امیه اتصال می‌یافته و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر خلافت محمد بن ابو جعفر الملقت بالمهدی‌

چون ابو جعفر منصور در وقت احرام گذاردن حج اسلام دعوت حق را لبیك اجابت گفت پسرش محمد المهدی كه ابو عبد اللّه كنیت داشت رایت ایالت برافراشت و مهدی بهدایت عقل دوراندیش در زمان فرمان‌فرمائی بیگانه و خویش را مشمول انعام و احسان فراوان گردانید و بسبب وفور عدل و انصاف راحت و سرور وفور بقلوب خواص و عوام طوائف انام رسانید و در استرضاء خواطر اصاغر و اكابر لوازم اهتمام بجای آورد و زندانیان و محبوسان را از قفس حبس آزاد كرد مگر طایفه را كه جهت سفك دمأ یا سرق اموال برایا در حبس بودند و مهدی اول خلیفه‌ایست كه اهل بحث و متكلمین را فرمود تا كتب كلامی تصنیف نمودند و باقامت حجج و براهین بر معاندین
ص: 220
غلبه كردند و خروج حكیم بن عطاء كه مقنع لقب داشت و دفع فتنه او در زمان خلافت مهدی وقوع یافت و مهدی در ماه محرم الحرام سنه تسع و ستین و مائه بعالم آخرت شتافت ایام ایالتش ده سال و یكماه و كسری بود و اوقات حیاتش چهل و سه سال در منصب وزارتش چندگاه یعقوب بن داود بن طهمان دخل كرد و چند سال معاویة بن عبد اللّه الا شعری روی بتمشیت آنمهم آورد

گفتار در بیان خروج و خمول حكیم بن عطاء و ذكر وفات زمره‌ای از اشراف‌

برایا حكیم بن عطاء ساحر ماهر و مشعبد فاجر بود و بقصر قامت موصوف و بكراهت هیات معروف و بنابر آنكه طوائف انسان صورت او را نه‌بینند چهره از طلاء احمر ترتیب نموده بر روی خود میكشید بدان سبب او را مقنع لقب داده بودند و هاشم نیز از جمله القاب آن شقاوت‌مآب است و مقنع نخست در مرو ظهور نموده آخر الامر بماوراء النهر شتافت و بنواحی شهر كش در قلعه منیع متحصن گشته جمعی از مردم كه ایشانرا سفیدجامكان میگفتند متابعتش كردند و فوجی از كفار نیز با او یار شدند و آن ملعون دعوی الوهیت نموده بر زبان می‌آورد كه حضرت باری عز و علا مصور بصورت آدم گشت از آن جهت ملایكه پیش ابو البشر سر بسجده نهادند و بعد از آن بصورت دیگر انبیاء و علماء و حكماء و احكام متصور میشد تا نوبت بابو مسلم رسید و حالا در من حلول نموده تعالی اللّه عما یقول الظالمون و آن كم‌سعادت در سحر و شعبده آنقدر مهارت داشت كه مدة دو ماه هرشب از چاه نخشب مانند ماه صورتی مدور و منور بیرون می‌آورد كه دو فرسخ در دو فرسخ پرتو می‌انداخت و مهدی عباسی بعد از استماع خروج آن بداختر ابو سعید جرشی را با لشكر ظفراثر بماوراء النهر فرستاد و ابو سعید آن لعین را در قلعه مذكوره مدتی محاصره نموده چون نزد مقنع بوضوح پیوست كه آنحصار در حیز تسخیر سپاه اسلام درخواهد آمد اصحاب و احباب خود راحتی النسوان و الصبیان زهر داد تا روی بشهرستان عدم نهادند آنگاه اجساد آن مردگان را سوخته خویشتن را در خم تیزاب افكند و جمیع اعضاء و اجزایش در آن خم بگداخت مگر موی سرش كه بر زیر تیزاب بماند و بعد از وقوع این صورت جاریه كه از مقنع گریخته در گوشه خزیده بود بیرون آمد و بر بام قلعه رفته فریاد برآورد كه ای لشكر اسلام اگر مرا امان میدهید و متعرض جهات من نمیشوید در حصن را میگشایم ابو سعید این معنی را قبول نموده كنیزك در حصار بگشاد و مسلمانان بدانجا درآمده هیچكس را ندیدند و كیفیت واقعه را از كنیزك معلوم كرده از كمال ضلالت مقنع متعجب شدند و سفیدجامگان مدتی مدید برین عقیده بودند چه مقنع باتفاق یاران بآسمان رفته و نوبت دیگر بزمین خواهد آمد و خروج مقنع بروایت بعضی از
ص: 221
مورخان در سنه تسع و خمسین و مائه دست داده و انهدام بناء حیات او در سنه ثلث و ستین و مائه اتفاق افتاد و در سنه ستین و مائه مهدی عیسی بن موسی را كه بموجب وصیت ابو جعفر بعد از وی خلافت بدو میرسید تكلیف نمود تا خود را از ولایت‌عهد خلع كرد انگاه پسر خویش موسی هادی را ولی‌عهد گردانید و همدرین سال مهدی عزیمت گذاردن حج اسلام و طواف روضه مطهره حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام فرموده فرمان داد تا بر پانصد شتر برف و یخ بار كردند و چندین هزار پیاده را زاد و راحله عنایت نمود و چون بمكه رسید و از مناسك حج فارغ گردید مجاوران حرم بسمع آن منبع جود و كرم رسانیدند كه از كثرت جامه دیوارهای خانه كعبه گرانبار شده امكان دارد كه ازین جهت خلل باركانش راه یابد بنابرآن مهدی فرمود تا آن اثواب را فروگرفته باهل احتیاج دادند و دو دست جامه زربفت در خانه پوشانید و مهدی در مدینه نیز خیرات و مبرات فرمودم مجاوران روضه منوره خیر الانام علیه الصلوة و السلام را بصلات و صدقات خوشدل و مسرور ساخت و بروایت امام یافعی عطایأ مهدی در حرمین الشریفین بسی هزارهزار درم و صد و پنجاه هزار جامه رسید و در همین سال ابو بسطام شعبه بن الحجاج بن الورد الواسطی البصری كه افضل محدثان و زهاد زمان خود بود از عالم انتقال نمود و همدرین سال مسعودی عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عتبة بن مسعود الكوفی كه در علم حدیث مهارت كامل حاصل داشت بجهان جاودان شتافت و در سنه احدی و ستین و مائه ابو دلامه زند بن الجون كه از جمله مشاهیر شعرأ و ندماء خلفأ بود وفات یافت و در شعبان این سال ابو عبد اللّه سفیان بن سعید بن مسروق الثوری كه در سلك اعاظم علما و مشایخ انتظام داشت بجوار مغفرت ایزدی پیوست ولادت سفیان بقول اكثر مورخان در سنه خمس و تسعین از هجرة سید المرسلین روی نموده و او در خدمت اكابر تابعین مانند ابو اسحاق سبیعی تحصیل علم حدیث و سایر علوم دینی فرموده و ابو جعفر منصور بسبب آنكه سفیان در خلافتش طعن میكرد قاصد قتل او شده لاجرم سفیان مدتی در زوایأ اختفأ اوقات میگذرانید و چون ابو جعفر فوت گشت و مهدی بر مسند خلافت نشست روزی سفیان بدار الخلافه درآمد و بر وی بخلافة سلام نكرد بلكه بطریقه كه عامه مردم را سلام كنند شرط تحیت بجای آورد و مهدی متبسم شده گفت سفیان تو مدتی شده كه از ما میگریزی بتصور آنكه مبادا ضرری بتو رسانیم و ما بر تو قدرت یافته‌ایم چون می بینی اگر بمقتضاء رأی خود بر تو حكمی كنیم سفیان جواب داد كه اگر تو بر من حكمی كنی پادشاه قادر عادل كه حكم او فارقست میان حق و باطل بر تو حكم نماید ربیع حاجب كه در آنزمان بر بالای سر مهدی ایستاده بود گفت یا امیر المؤمنین چرا با این جاهل سخنی كرده جواب درشت می‌شنوی اشارت فرمای تا گردنش را از بار سر سبك سازم مهدی گفت خواموش باش كه قتل امثال این مردم سبب شقاوت دارین است آنگاه ربیع باشارت مهدی منشور قضاء كوفه را بنام سفیان قلمی كرد و او را اجازت انصراف
ص: 222
ارزانی داشت و سفیان رحمة اللّه آن نشانرا در دجله انداخته بگریخت چنانچه هرچند ملازمان مهدی او را طلبیدند نیافتند مدت فوتش در ایام تواری ببصره روی نمود حیات آنجناب بقول صاحب گزیده شصت و چهار سال بود و بروایت بعضی دیگر از مورخان شصت و شش سال و بعقیده زمره از ارباب اخبار در همین سال ابو بشر عمرو بن عثمان المعروف بسیبویه كه مقتداء نحویانست از جهان گذران بعالم جاودان منتقل شد در تاریخ امام یافعی از ابراهیم حزبی منقولست كه گفت دو رخساره سیبویه در رنگ و صفا مانند دو سیب بود بنابرآن باین لقب ملقب گشت و بعضی دیگر از اهل خبر گفته‌اند كه هو لقب فارسی معناه یا العربی رایحة التفاح مدة عمر سیبویه بروایت ابن جوزی سی و دو سال بود و در سنه اثنین و ستین و مائه شیخ مكرم مقرب ابو اسحاق ابراهیم ادهم كه از غایت اشتهار بین الامم از تعریف قلم مشكین رقم مستغنی است جهان فانی را وداع كرد در نفحات مذكور است كه هو ابراهیم بن ادهم بن سلیمان بن منصور البلخی و او از ابناء ملوك بود و در جوانی تایب كشته بسلوك اشتغال نمود و همدرین سال داود بن نصر الطائی الكوفی كه بصفت زهد و عبادت و علم و افادة مشهور بود روی بعالم باقی نهاد و بقولی وفات داود در سنه خمس و ستین و مائه روی نمود و در سنه مذكوره قاضی عراق ابو بكر عبد اللّه بن شبرة القرشی العامری المدنی متوجه منزل جاودانی گردید و قضاء آن مملكت به قاضی ابو یوسف رسید و در سنه ثلث و ستین و مائه عیسی بن علی كه عم سفاح و ابو جعفر منصور بود فوت شد و در سنه اربع و ستین و مائه ابو یوسف یعقوب الماجشون كه صفت علم و زهدش از حد بیرونست وفات یافت و در سنه خمس و ستین و مائه مهدی لشكری عظیم ترتیب نموده با پسر خورد خود هارون كه هنوز در صغر سن بود بغزو روم فرستاد و آن سپاه تا خلیج قسطنطنیه رفته دست بقتل و غارت نصاری برآوردند و آنمقدار غنیمت گرفتند كه در معسكر اسلام بهای اسبی بیكدرم رسید و كس نمیخرید و بالاخره مهم ایشان و قیصر بصلح انجامید و در سنه سته و ستین و مائه مهدی مقرر كرد كه بعد از موسی هادی پسر دیگرش هارون بر مسند خلافت نشیند و او را برشید ملقب گردانید

ذكر شمه از حال یعقوب بن داود و بیان آنكه سبب حبس و قید او چه بود

نقله اخبار متقدمین چنین آورده‌اند كه داود بن طهمان در سلك دبیران نصر بن سیار انتظام داشت و ضمنا نسبت با یحیی بن زید بن زین العابدین علیهم السلام و سایر منتسبان عترت طاهره خیر الانام صلی اللّه علیه و آله العظام در طریق اخلاص و محبت سلوك میكرد و چون یحیی رضی اللّه عنه شهید شد و ابو مسلم خروج نموده روی بانتقام كشندگان آنجناب آورد داود بخدمت صاحب الدعوة شتافت اما چندان التفاتی نیافت و پس از فوت داود اولادش كه ارشد ایشان یعقوب بود بملازمة احفاد امام حسن سلام اللّه علیه مبادرت
ص: 223
نمود و در وقتی كه ابراهیم بن عبد اللّه رضی اللّه عنه بر ابو جعفر دوانیقی خروج كرد یعقوب در خدمتش بود و بعد از شهادت ابراهیم بدست منصور گرفتار گشته محبوس شد و چون مهدی بر مسند خلافت نشست او را از زندان بیرون آورده در سلك ملازمان انتظام داد و بنابر آنكه یعقوب مردی ندیم‌شیوه شیرین‌سخن بود باندك زمانی صاحب دیوان شده از غایت تقرب محسود اماثل و اقران گشت در این اثنا از دست‌برد قضا سم ستوری بپای یعقوب رسیده ساقش بشكست و روزی چند از ملازمت محروم مانده در آن ایام كه داخل شهور سنه سته و ستین و مائه بود ارباب حسد كیفیت اخلاص و محبت یعقوب بن داود را نسبت بسادات بخلیفه گفته خاطر مهدی را بر وی متغیر گردانیدند علی بن یعقوب گوید كه پدرم گفت چون پای من نیك شد روزی مهدی مرا طلبید و من بدار الخلافه رفته مجلسی دیدم در غایت آراستگی و كنیزكی خوب‌صورت مشاهده نمودم كه نزدیك بمهدی نشسته است و خلیفه مرا مخاطب گردانیده گفت كه ای یعقوب این محفل بنظر تو چون مینماید گفتم امیر المؤمنین را بقا باد بخوبی این مجلس در عالم كم‌توان یافت مهدی گفت این مجلس را با فرش و اوانی كنیزك بتو بخشیدم بار دیگر زبان بدعاء خلیفه گشاده مهدی فرمود كه مرا بتو حاجتی است و من برخواسته بعرض رسانیدم كه بنده را چه حد آن باشد كه باین عبارت بخدمت مأمور شود هرحكمی كه صادر گردد منت بر جان نهاده قبول نمایم مهدی گفت بخدای كه چنان كنی كه من گویم گفتم آری گفت دست بر سر من نه و سوگند بخور بموجب فرموده عمل نمودم آنگاه صد هزار درم بمن انعام كرده گفت میخواهم كه فلان علوی را بقتل رسانی و مرا از دغدغه مخالفتش برهانی و من كنیزك را با اسباب مجلس بخانه برده علوی را طلبیدم و او را مرد خردمند سنجیده‌گوئی یافتم و در اثناء محاوره با من گفت كه ای یعقوب تو روا میداری كه در روز قیامت بخون پسر دختر پیغمبر خود ماخوذ كردی گفتم لا و اللّه اما بگوی كه چه باید كرد گفت دست از من بازدار تا در نیم‌شب بطرفی بیرون روم و از خوف هلاكت ایمن شوم و با من شرط و پیمان در میان آورد كه بر مهدی خروج نكند آنگاه او را با دو رفیق گسیل نمودم و آن كنیزك از صورت واقعه آگاهی یافته فی الحال نهانی كس پیش مهدی فرستاد و او را برین حال اطلاع داد و مهدی همدرآن شب جمعی را روان ساخت تا علویرا با رفیقانش گرفته بدار الخلافت بردند یعقوب گوید كه چون روز دیگر بملازمت مهدی رفتم پرسید كه علویرا چه كردی جواب دادم كه خاطر امیر المؤمنین را از وی فارغ گردانیدم گفت مرد گفتم آری فرمود كه بخدای كه چنین است گفتم بلی گفت دست بر سر من نه و سوگند بخور بموجب فرموده عمل نمودم بعد از آن مهدی آواز بركشید كه ای غلام مردمی را كه در اینخانه‌اند بیرون آر و غلام در خانه گشاده علویرا با رفیقانش بمجلس آورد و من غرق عرق خجالت گشته از پای درافتادم پس مهدی اشارت كرد تا مرا بزندان برده در تك چاه تاریك انداختند و من مدتی در آنموضع موحش مانده قوت چشم من نقصان پذیرفت و موی اندام من مانند موی چهارپایان بلند و درشت
ص: 224
گشت آخر الامر شخصی مرا بیرون آورده بجائی برد و گفت بر امیر المؤمنین سلام كن چون سلام كردم پرسید كه بر كدام امیر المؤمنین سلام كردی گفتم بر مهدی گفت او برحمت حق پیوسته است گفتم بر هادی گفت او نیز نمانده گفتم بر هارون الرشید گفت بلی اكنون حاجتی بخواه گفتم میخواهم كه در مكه ساكن باشم گفت این حاجت‌روا باشد دیگر چه میخواهی جواب دادم كه كار من از آن گذشته است كه دیگر چیزی خواهم آنگاه مرا بحریم حرم فرستادند گویند كه مدت اقامت یعقوب در زندان شانزده شال بود و چون بمكه رسید پس از اندك فرصتی از عالم انتقال نمود و در سنه سبع و ستین و مائه مهدی بسیاری از منازل را كه متصل بمسجد الحرام بود خریده آنمقام لازم الاحترام را وسیع گردانید و در همین سال حماد بن سلمه بصری كه در علم حدیث تضانیف دارد متوجه عالم آخرت گردید و همدرین سال بشار بن برد العقیلی كه از جمله اجله شعراء مشهور بود و پیوسته در مدح مهدی قصاید نظم مینمود بحكم مهدی سلك نظم حیاتش از هم بگسیخت و كشته گشته بخاك راه برآمیخت روایتی آنكه بعضی از اهل حسد آنشاعر همام را نزد خلیفه بزندقه نسبت كردند و مهدی فرمود تا او را هفتاد تازیانه زدند و آن معنی سبب فوتش شد و زمره بر آن رفته‌اند كه بشار یكی از اعیان روزگار را هجو نموده و بدان جهة بقتل رسیده مدت عمرش از نود سال زیاده بود و این دو بیت از جمله اشعار بشار است كه شعر
یا قوم اذنی لبعض الحی عاشقه‌و الاذن تعشق قبل العین احیانا
فالمن لا تری تهوی فقلت‌لهم الاذن كالعین توتی القلب ما كانا و در سنه ثمان و ستین و مائه افتخار العترة الطاهرة ابو محمد حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در سن هشتاد سالگی بجوار مغفرت ملك العلام انتقال فرمود و حسن رضی اللّه عنه در ایام حكومت ابو جعفر منصور چندگاه بایالت مدینه طیبه اشتغال نمود آخر الامر منصور از آنجناب خائف گشته او را حبس كرد و چون منصور روی بعالم عقبی آورد مهدی حسن را از قید نجات داده مقرب خویش گردانید از فرزندان حسن نفیسه رضی اللّه عنها مشهور است و مزار بزرگوارش در مصر مطاف جمهور نزدیك و دور

ذكر فوت مهدی بن منصور

بروایت اكثر اهل خبر در ماه محرم الحرام سنه تسع و ستین و مائه مهدی در قریه صیدگاه سپندان از عقب نخجیری اسب برانگیخت و نخجیر بخرابه گریخته مهدی اسب در آن ویرانه راند و پشتش بشدة هرچه تمام‌تر بدریند رسیده بشكست و همان لحظه رخت سفر آخرت بربست و بعضی از مورخان گویند كه سبب موت مهدی آن شد كه یكی از جواری او طبقی امرود بدیگری از مستورات دار الخلافت فرستاد و در امرودی كه بهتر بود زهر تعبیه كرد و چشم مهدی از منظری بر آن طبق افتاده حامل آنرا نزد خود طلبیده امرود مسموم را بخورد و در همانروز بمرد از اولاد مهدی هادی و هارون و ابراهیم مشهورند و اسامی سایر اولادش در كتب متداوله غیرمذكورانه هو العفو الغفور
ص: 225

ذكر خلافت موسی الهادی بن محمد المهدی‌

هادی كه ابو محمد كنیت داشت در زمان فوت مهدی در جرجان بود و چون از آن حادثه خبر یافت بر جناح استعجال ببغداد شتافته بر مسند خلافت نشست و او بر ظلم و سفك دماء حرصی تمام داشت و در زمان فرمان‌فرمائی خود هیچ مجرمی را لحظه زنده نگذاشت و هرگاه كه هادی سوار میشد پیادها شمشیرهای برهنه و عمودها و كمانها پیش‌پیش میرفتند و پیش ازو در پیش حكام این رسم نبود و ظهور حسین بن علی بن حسن بن امام حسن علیه السّلام و شهادت آنجناب در ایام ایالت او بوقوع انجامید و قتل عبد اللّه بن المقفع و اتباع او نیز همدر آن اوقات واقع گردید فوت هادی در شانزدهم ربیع الاول سنه سبعین و مائه اتفاق افتاد و او یكسال و دو ماه و چند روز قدم بر مسند حكومت نهاده مدت حیاتش بیست و شش سال بود بوزارتش عمرو بن تبع بن یونس قیام مینمود