گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
گفتار در بیان بعضی از وقایع ایام حكومت هادی و ذكر كیفیت وفات آن سالك مسالك بیدادی‌





در اوائل ایام تعدی هادی میان سید مؤتمن حسین بن علی بن حسن رضی اللّه عنه و حاكم مدینه عمر بن عبد العزیز بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب بسببی از اسباب نزاع پیدا شده حسین باظهار مخالفت هادی مبادرت نمود و مردم را بخلافت خویش دعوت فرمود و چون جمعی قدم در دایره مبایعت و متابعتش نهادند خروج كرد و آنجناب را با عمر بن عبد العزیز چند نوبت محاربه دست داده در كرة اخیر حسین رضی اللّه عنه بفتح و ظفر اختصاص یافت و پس از یازده روز كه در مدینه اقامت نمود در بیست و سیم ذیقعده سنه تسع و ستین و مائه بجانب مكه شتافت و بحوالی حرم رسیده فرمود تا منادی كردند كه هربنده كه بملازمت امیر المؤمنین حسین رضی اللّه عنه آید آزاد باشد و بدین‌سبب بسیاری از ممالیك بملازمة آنجناب رفته كمر خدمت بر میان بستند و بعد از آنكه پرتو شعور هادی برین حادثه افتاد محمد بن سلیمان عباسی را با فوجی از سپاه جهة دفع حسین (رض) بحجاز فرستاد و در روز ترویه بموضع ذی طوی غبار معركه هیجا ارتفاع یافته بین الجانبین حرب صعب اتفاق افتاد و در آن اثناء حسین رضی اللّه عنه شهید شده اصحابش فرار بر قرار اختیار كردند و شخصی از توابع آل عباس آنجناب را در معركه كشته یافته سر مباركش را از تن جدا كرده پیش محمد بن سلیمان برد و محمد آن سر را ببغداد فرستاد نقلست كه در سنه مذكوره كار زنادقه قوت گرفت و آنجماعت در اقدام بر اركان اسلام مثل نماز و روزه و حج استهزاء میكردند و یكی از آنطایفه بی‌ایمان عبد اللّه بن المقفع بود كه در فصاحت و بلاغت بی‌شبه و نظیر مینمود و كتاب كلیله و دمنه را از لغت پهلوی بعربی او نقل كرد گویند كه نوبتی زنادقه با یكدیگر گفتند كه مدار كار متابعان ملت محمدی بر قرآنست و هرگاه كه مادر برابر آن
ص: 226
كتاب نسخه‌ای تألیف نمائیم فرقان را وقعی نماند و مهم ما از پیش رود پس باتفاق ابن مقفع را گفتند كه ترا بانشاء لغات بلیغه و انشاد كلمات فصیحه اشتغال باید نمود و نخست در برابر آیة (قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ الایة) كلمه چند مرتب باید ساخت چه هرگاه كه از عهده این آیه بیرون آئی باقی آن امر سمت سهولت خواهد یافت و ابن مقفع متعهد این كار گشته زنادقه اسباب فراغت او را مهیا گردانیدند و آن ابله مدة شش ماه در خانه تنها نشسته و رنج بیهوده كشیده هرچند سعی نمود نتوانست كه لفظی چند برهم بندد كه بآن آیه اندك مشابهتی داشته باشد و چون یارانش بآن خانه درآمده مسودات او را مطالعه نمودند گفتند كه دست ازین كار بازدارد كه تقلید آیات قرآن فوق مرتبه انسانیست در خلال آن احوال هادی بر عقیده فاسده اصحاب ضلال وقوف یافته همه ایشانرا بقتل رسانید و همدرین سال ابو عبد الرحمن نافع بن عبد الرحمن بن ابی نعیم اللیثی كه یكی از قراء سبعه بود و اصفهانی الاصل متوجه عالم آخرت گردید و در سنه سبعین و مائه ابو معر السدی كه صاحب مغازی و اخبار بود و وزیر فاضل كامل معاویة بن عبد اللّه الاشعری كه چندگاه بوزارت مهدی قیام مینمود وفات یافتند و همدرین سال بهار حیات ربیع بن یونس الحاجب بخزان ممات مبدل شد و در همین سال مقتداء اصحاب نحو و لغت خلیل بن احمد الفراهیدی الازدی بعالم ابدی انتقال نموده و علم عروض از مستنبطات خلیل است او پانزده بحر استخراج كرد و اخفش بحر مجتث را بر آن افزود و خلیل ابن احمد اول كسی است كه كه جمیع حروف تهجی را در یك بیت جمع فرمود روایتست كه هادی در مبادی ایام ایالت قصد كرد كه هارون را از ولایت‌عهد خلع نموده پسر خویش جعفر را ولی‌عهد گرداند و هارون درین باب با یحیی بن خالد برمكی كه باصابت عقل و تدبیر محتاج الیه برنا و پیر بود مشاورة كرد یحیی گفت زینهار كه باین امر همداستان نشوی و خود را از نعمت خلافت محروم نگردانی و این سخن بسمع هادی رسیده یحیی را محبوس گردانید محمد بن یحیی از پدر خویش روایت كند كه گفت در آنزمانكه در زندان بودم عرض داشتی بهادی نوشتم كه مرا در خلوتی طلب فرمای كه نصیحتی دارم هادی مرا طلبیده پرسید كه چه سخن داری جواب دادم كه یا امیر المؤمنین اگر در این اوقات ترا حادثه كه چشم من آنرا مبیناد پیش آید آیا طبقات خلایق جعفر را كه هنوز بحد بلوغ نرسیده متابعت نمایند فرمود كه مرا درینمعنی تردد است گفتم كه می‌تواند بود كه جمعی از اكابر بنی هاشم مثل فلان و فلان درین امر دخل كنند و زمام خلافت از دست اولاد مهدی بیرون رود هادی سر در پیش انداخته متفكر شد و من نوبت دیگر جرات نموده گفتم یا امیر المؤمنین مصلحت آنست كه حالا رشید را بر خلع تكلیف نكنی و من قبول كردم كه چون جعفر بالغ شود هارون را بیاورم تا با وی بیعت نماید و هادی را این رای معقول افتاده مرا اجازت مراجعت داد آورده‌اند كه با وجود این حال هادی از هارون و یحیی كدورت تمام در خاطر داشت چنانچه از سیاق كلام آینده بوضوح خواهد پیوست نقلست كه در اوائل ایام فرمان‌فرمائی هادی
ص: 227
مادرش خیزران در امور ملكی و مالی دخل نموده امراء و اعیان هرصباح بملازمتش میرفتند و هادی نیز چندگاهی از سخن والده تجاوز نمیكرد آخر الامر بسبب مهمی در میان مادر و پسر كدورت و نزاع بوقوع انجامیده هادی اركان دولت را از ملازمة خیزران منع كرد و خیزران از پسر رنجیده سوگند خورد كه مدة العمر با وی سخن نكند عداوت بین الجانبین بجائی رسید كه بروایت طبری خیزران هادی را زهر داد و بعضی گویند بالش بر دهانش نهاد تا نفسش منقطع شد روایت دیگر در باب فوت هادی آنكه از هرثمة بن اعین منقولست كه گفت شبی هادی مرا بخلوت‌سرائی طلب نمود و چون بآن خانه درآمدم فرمود كه در را به‌بند و بنشین و من خوفناك شده بموجب فرموده بسد ابواب آن منزل پرداختم آنگاه گفت می‌بینی كه این سك ملحد یعنی یحیی ابن خالد باین نوع معاش میكند و دل مردم را بمحبت هارون مایل میگرداند باید كه امشب سر هارون را نزد من آوری هرثمه گوید كه بعد از استماع این سخن لرزه بر اعضاء من افتاده در غایت تضرع بعرض رسانیدم كه یا امیر المؤمنین رشید برادر اعیانی تست اگر بیگناهی او را بقتل رسانم در دنیا و آخرت پیش خدا و خلق معاتب و ملزم گردم جواب داد كه اگر همچنین نكنی گردنت را بزنم و من زبان بقبول گشاده هادی گفت چون از قتل هارون فارغ شوی بزندان رو و هركس از آل ابو طالب كه آنجا باشد بعالم آخرت فرست آنگاه با فوجی از سپاه بطرف كوفه توجه نمای و اولاد و اتباع بنی عباس را از آنجا بیرون كرده آتش در شهر زن گفتم یا مولای این مهمی عظیم است فرمود كه از آنچه گفتم چاره نیست اكنون در اینمقام توقف كن و هرگاه ترا آگاه سازم از پی این خدمات بشتاب و خود بحرم‌سرا درآمد و من در غایت ترس و بیم در آن مكان نشسته با خود چنان خیال بستم كه ظاهرا هادی از آن كراهت در بشره من مشاهده كرده میخواهد این عمل را بدیگری فرماید پس بازآمده مرا بكشد و با خود جزم نمودم كه اگر از آن سراسر بسلامت بیرون برم پای در بادیه سفر نهاده در شهری كه مرا هیچكس نشناسد ساكن شوم و چون نصفی از شب درگذشت خادمی آمده گفت امیر المؤمنین ترا میخواند و من كلمه شهادة بر زبان رانده روان گشتم تا بجائی رسیدم كه آواز عورات شنیدم پس همانجا ایستاده فریاد زدم كه تا آواز امیر المؤمنین را نشنوم كه مرا بخواند پیشتر نروم در این اثناء او از عورتی استماع نمودم كه گفت ویلك یا هرثمه منم خیزران بیا ببین كه ما را چه پیش آمده و من بخانه دررفته خیزران از پس پرده گفت كه وی بمرد و خدایتعالی ترا و كافه برایا را از ظلم او نجات داد برخیز و در وی نگر و من بالاپوش از روی هادی برداشته او را مرده یافتم و خیزران گفت كه چون هادی باین خانه درآمد من مقنعه از سر باز كرده خون هارون از وی درخواست نمودم و او سخن مرا رد كرده ناگاه بسرفید سرفیدنی در غایت شدة آب آشامید فایده بر شرب آن مترتب نگشت و فی الحال بعالم دیگر شتافت اكنون یحیی بن خالد را از كیفیت واقعه اعلام كن
ص: 228
تا بیعت رشید را تمام سازد و من بتعجیل نزد یحیی رفته و صورت حادثه را در میان آورده همدر آن شب خلافت بر هارون مقرر شد و تولد مامون نیز در آن شب بوقوع انجامید و آن شب بلیله هاشمیه اشتهار یافت زیرا كه خلیفه بمرد و خلیفه بر سریر حكومت نشست و تولد خلیفه بوقوع پیوست و در باب سبب وفات هادی روایات دیگر نیز بنظر رسیده كه در ایراد آن چندان فایده متصور نیست و بر هرتقدیر آن واقعه در سنه سبعین و مائه بقریه عیسی آباد اتفاق افتاد و برادرش هارون الرشید بر وی نماز گذارده جسدش را در خاك نهاد در تاریخ حافظابرو مسطور است كه از هادی هفت پسر و یكدختر ماند برینموجب جعفر عباس عبد اللّه اسحاق اسماعیل سلیمان موسی ام عباس‌

ذكر خلافت هارون الرشید

كنیت هارون بن مهدی ابو جعفر بود ولادتش در ولایت ری فی شهور سنه ثمان و اربعین و مائه روی نمود و چون بیست و دو سال از عمر او درگذشت در سنه سبعین و مائه متصدی امور خلافت گشت و از غرایب اتفاق آنكه عم هارون سلیمن بن منصور دوانیقی و عم پدرش عباس بن محمد الامام و عم جدش عبد الصمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس با رشید بیعت كردند و شرط متابعتش بجای آوردند و ظهور یحیی بن عبد اللّه بن حسن بن امام حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام در ایام ایالت رشید واقع شد و نیر دولت و اقبال برامكه باوج كمال و هبوط كوكب طالع ایشان بحضیض نكبت و ادبار و خروج رافع ابن لیث بن نصر بن سیار در ایام اقتدار رشید بوقوع انجامید و هارون در اوقات حكومت خود سالی بحج رفته بزیارة بیت اللّه مشرف گردیدی و سالی مراسم غزا و جهاد بجای آوردی و او نخستین خلیفه‌ایست كه در میدان گوی باخت و بلعب شطرنج پرداخت و شطرنجیان را علوفه و مرسوم داد و چون هارون را بصحبت اهل فضل و دانش رغبت تمام بود در سفر و حضر جمعی كثیر از فضلاء و شعرا ملازمتش مینمودند و بجوایز و صلات كرامند محظوظ میشدند وفات هارون الرشید در جمادی الاولی سنه ثلاث و تسعین و مائه در بلده طوس اتفاق افتاد و در گنبدی كه حالا روضه منوره رضویه است مدفون گشت مدة سلطنتش بیست و سه سال بود و اوقات حیوتش چهل و پنج سال امر وزارتش در اوایل حال تعلق به برمكیان داشت و در اواخر فضل بن الربیع رایت وزارت برافراشت‌

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان خلافت هارون و ذكر ولایت‌عهد اولادش‌

محمد امین و عبد اللّه مامون باتفاق مورخان صاحب تائید هارون الرشید پس از فوت برادر از عیسی آباد ببغداد شتافته پای بر مسند فرمان‌دهی نهاد و دست تصدی یحیی بن خالد برمكی را در سرانجام مهام ملكی و مالی قوی گردانیده
ص: 229
خاتم خود بوی داد و منصب وزارت بر جعفر بن یحیی قرار گرفت و امور سپاهی و رعیت بیمن وقوف و كیاست سایر برمكیان سمت انتظام پذیرفت و چون هفت ماه و بیست روز از زمان ایالت هارون درگذشت محمد امین كه اعز اولادش بود متولد شد و در شهور سنه احدی و سبعین و مائه ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن عمر بن حفص بن عاصم العمری از عالم انتقال نمود و او در سلك اهل صلاح و اصحاب حدیث منتظم بود و در سنه اثنی و سبعین و مائه پسر عم ابو جعفر دوانیقی فضل بن صالح بن علی بن عبد اللّه بن عباس كه در دمشق بفرمان‌فرمائی اشتغال داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در سنه ثلث و سبعین و مائه مادر هارون الرشید خیزران جهان گذران را وداع كرد و در همین سال عبد الرحمن بن ابی الموالی المدنی كه از جمله شیعه آل امیر المؤمنین علی بود روی بریاض رضوان آورد و عبد الرحمن محدثی عالم فاضل بود و از امام عالی‌مقام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیهم السلام و بعضی دیگر از علماء اعلام روایت مینمود و در سنه اربع و سبعین و مائه حافظ ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن لهیعة الحضرمی المحدث كه در ایام خلافت ابو جعفر بقضاء ولایت مصر اشتغال داشت در گذشت و در سنه خمس و سبعین و مائه سجل حیات شیخ دیار مصر لیث بن سعد الفهمی منطوی گشت و لیث اصفهانی الاصل بود و از عطاء ابن ملكیة و از جمعی دیگر از محدثان ثقه روایت مینمود و در تاریخ امام یافعی مسطور است كه دخل لیث در سالی بهشتاد هزار دینار میرسید و سخاوتش بمرتبه بود كه هرگز زكوة بر وی واجب نمیگردید و او در هیچ‌روزی دهان بخوردن طعام نمیگشاد تا وقتی كه سیصد و شصت مسكین را طعام نمیداد وفاتش در منتصف شعبان سنه مذكوره بمصر روی نمود و در قرافه مدفون شد مدت عمرش هشتاد و یك سال بود و در سال مذكور هارون محمد امین را كه در آن وقت پنج‌ساله بود ولی عهد ساخت و فضل بن یحیی برمكی را جهة اتمام این كار بخراسان فرستاد و فضل در آن مملكت دست بانعام و احسان اشراف طوایف انسان گشاده از تمامی ایشان بیعت بنام محمد امین بستاند و در سنه سته و سبعین و مائه یحیی بن عبد اللّه بن حسن رضی اللّه عنهم در میان دیالمه خروج كرده جمعی كثیر در ظل رایتش مجتمع گشتند و چون رشید اینخبر شنید فضل بن یحیی را بدفع آنجناب مامور گردانید و فضل با پنجاه هزار سوار متوجه یحیی شده مكتوبات مشتمل بر تحذیر از مخالفت هارون و مبنی بر موافقت او نزد یحیی رضی اللّه عنه فرستاد و آنجناب مایل بمصالحه گشته پیغام داد كه اگر بخط هارون امان‌نامه محتوی بر شروط كذا جهة من بستانی همراه تو ببغداد میروم فضل ملتمس یحیی را بهارون نوشته رشید مبتهج و مسرور گردید و فی الحال وثیقه برطبق مدعاء یحیی در قلم آورده ارسال داشت و چون آن كتابت بنظر یحیی رضی اللّه عنه رسید مصحوب فضل ببغداد خرامید و هارون نسبت بآن زبده خاندان نبوت ابواب انعام و احسان مفتوح ساخته مرتبه فضل بسبب آن نیكوخدمتی بلند گردید و در سنه مذكوره قاضی بغداد ابو عبد اللّه سعید بن عبد الرحمن الجمحی المدنی كه در سلك اهل علم و صلاح منتظم بود وفات یافت و همدرین سال حماد بن
ص: 230
ابی حنیفه كوفی بعالم آخرت شتافت و در سنه سبع و سبعین و مائه قاضی كوفه شریك بن عبد اللّه النخعی كه در سلك علماء اعلام انتظام داشت از عالم انتقال نمود مدت عمرش هشتاد و چند سال بود و در سنه ثمان و سبعین و مائه بقول بعضی از مورخین خالد بن عبد اللّه الواسطی الحافظ كه معروف است بطحان فوت شد و در سنه تسع و سبعین و مائه وفات ابو عبد اللّه مالك بن انس الاصبحی كه یكی از ائمه اربعه اهل سنت است در مدینه بوقوع پیوست و مالك ببطنی از حمیر كه بذو اصبح مشهور بود منسوبست تولدش در سنه اربع و تسعین اتفاق افتاد و قیل فی سنه خمس و تسعین مدت حیاتش بروایت اول هشتاد و چهار سال باشد «1»
و قال الواقدی مات و له مائه سنة و از مصنفات مالك موطأ در میان فرق برایا اشتهار داشت و در ماه مبارك رمضان سنه مذكور مقتدای اهل بصره ابو اسمعیل حماد بن یزید بن درهم الازدی از عالم فنا بدار بقا رفت و در سنه ثمان و مائه هرون زمام ایالت ولایت خراسان را در قبضه اقتدار علی بن عیسی بن ماهان نهاد و علی بدان مملكت درآمده طاهر بن حسین را از قبل خود به فوشنج فرستاد و درین سال حفص بن سلیمان كه در كوفه از جمله قراء عظیم الشأن بود بدار جزا انتقال نمود و او از شاگردان عاصم است و نود سال عمر داشت و همدرین سال برادر سفیان ثوری مبارك بن سعید متوجه عالم آخرت گردید و در سنه احدی و ثمانین و مائه محدث شام اسمعیل بن عباس العبسی را مدت عیش بسر آمده فوت شد و همدرین سال قاضی مصر ابو معاویه مفضل بن فضاله العتبانی جهان فانی را بدرود كرد مدت عمرش هفتاد و چهار سال بود و در ماه رمضان همین سال ابو عبد الرحمن عبد اللّه بن المبارك الحنظلی المروزی كه از مشاهیر علماء كبار و مشایخ است وفات یافت بعضی از مورخان برآنند كه فوت عبد اللّه در بلده هیت روی نمود در وقتی كه از غزو برگشته بود و زمره گفته‌اند كه چون جاه و جلال عبد اللّه بدرجه كمال رسید طریق سیاحت اختیار كرده تنها روی بدار غربت نهاد و در بعضی از بیابانها رخت بقا بباد فنا داد و در سنه اثنی و ثمانین و مائه هارون فرمان فرمود تا خلایق بعبد اللّه مأمون بیعت كردند كه بعد از محمد امین خلیفه باشد و او را بجعفر بن یحیی برمكی سپرد و درین سال قاضی بغداد ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیب بن سعد الكوفی كه از جمله تلامذه ابو حنیفه بود روی بعالم عقبی آورد و ابو یوسف اول كسی است كه او را قاضی القضاة گفتند و او در زمان سه كس از خلفاء بامر قضا اشتغال داشت مهدی و هادی و رشید اوقات حیاتش بقول صاحب گزیده هشتاد و نه سال بود و بروایت بعضی دیگر از مورخان نزدیك بهفتاد سال حمد اللّه مستوفی گوید كه از جمله متروكات ابو یوسف چهار هزار همیان بود كه بر بند هریك یك
______________________________
(1) در تاریخ ابن خلكان بنظر این ذره احقر رسیده كه و قال الواقدی مات و له تسعون سنة حرره محمد تقی الشوشتری
ص: 231
اشرفی بسته بود و بروایتی در همین سال یونس بن حبیب النحوی فوت شد مدت عمرش صد و شصت سال بود و همدرین سال هارون بن ابی حفصه كه از جمله مشاهیر شعراست بعالم بقا شتافت و او در زمان خلفا از یمامه كه مولدش بود ببغداد آمده پیوسته در مدح مهدی و رشید قصاید در سلك نظم میكشید و در همین سال محمد بن سماك مذكر كه از جمله مشاهیر واعظان و عظماء بنی عجل بود از عالم خاك بجهان پاك انتقال نمود و همدرین سال شیخ و عالم اصفهان ابو المنذر نعمان بن عبد السلم كه نسبش بتیم اللّه بن ثعلبه می‌پیوست رخت سفر آخرت بربست در تاریخ امام یافعی مسطور است كه (و كان ابو المنذر فقیها عابدا) صاحب تصانیف و در سنه اربع و ثمانین و مائه بروایت بعضی از مورخین سجل حیات قاضی و محدث دمشق ابو عبد الرحمن یحیی بن حمزة الحضرمی مختوم گشت مدت عمرش هشتاد سال بود و در سنه خمس و ثمانین و مائه عبد الصمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس از لباس حیات عاری گشته اساس زندگانی او اندراس یافت در تاریخ امام یافعی از ابو الفرج بن جوزی مرویست كه در باب عبد الصمد امور عجیبه بظهور پیوسته از جمله آنكه او در سنه اربع و مائه متولد شد و برادرش محمد كه پدر سفاح و منصور است در سنه ستین بوجود آمد چنانچه بین الولادتین پنجاه و شش سال واسطه باشد دیگر آنكه محمد برادر او در سنه سته و عشرین و مائه فوت شد و عبد الصمد در سنه خمس و ثمانین و مائه چنانچه زمان وفات میان آن دو برادر پنجاه و نه سال بود دیگر آنكه ساكن زاویه هاویه یزید بن معاویه در سنه خمسین حج گذارد و عبد الصمد در سنه خمسین و مائه بطواف ركن و مقام قیام نمود و حال آنكه نسبت عبد الصمد و یزید بعبد مناف سمت تساوی دارد و او دراك زمان حكومت برادرزادگانش سفاح و منصور بود و بعد از آن خلافت مهدی را نیز دریافت و حال آنكه او عم پدرش بود پس از آن هادی را نیز حاكم مشاهده كرد و او عم جدش بود آنگاه رشید را نیز بر مسند خلافت دید و در وقت دولت رشید بعالم آخرت خرامید (و قال یوما للرشید هذا مجلس جلس فیه امیر المؤمنین و عمه و عم عمه و عم عم عمه و ذلك ان سلیمان بن ابی جعفر هو عم الرشید و العباس عم سلیمان و عبد الصمد عم العباس) دیگر آنكه عبد الصمد بهمان دندان كه در طفولیت برآورده بود از عالم انتقال نمود در تاریخ حافظابرو مسطور است كه سبب عدم سقوط اسنان او در زمان طفولیت و كبر سن آن بود كه تمامی دندانهای بالایش یك قطعه بود و دندانهای پایانش قطعه دیگر و در همین سال ابو خالد یزید بن حاتم بن قبیصه بن المهلب بن ابی صفره سفر آخرت اختیار كرد و یزید را ابو جعفر منصور در سنه ثلث و اربعین و مائه والی مصر گردانیده بود در سنه اربع و خمسین ایالت بیت المقدس را نیز بر آن منصب افزود و او از بیت المقدس بجانب افریقیه لشكر كشیده و خوارج را مندفع گردانید و هم در آن ولایت فوت شد و همدرین سال یزید بن مزید كه برادرزاده معن بن زایده بود بعالم عقبی انتقال نمود و در سنه سته و ثمانین و مائه هارون الرشید عازم حج شده امین و مأمونرا همراه برد و چون بمدینه رسید ساكنان آن بلده طیبه را سه نوبت عطا داد یكنوبت باسم
ص: 232
خود و دو كرت باسم امین و مأمون و از آنجا بمكه مكرمه رفته با متوطنان حرم نیز بهمین منوال مراسم انعام و احسان بجا آورد گویند كه انعامات رشید در آن یورش بهزارهزار دینار و پنجاه هزار دینار رسید و هارون در آن وقت كه در مكه بود ولایات ربع مسكون را در میان اولاد خود تقسیم نموده شرقی عقبه حلوانرا كه عبارتست از كرمان شاهان و نهاوند و قم و كاشان و اصفهان و فارس و كرمان و ری و قومس و طبرستان و خراسان و زابل و كابل و هندوستان و ماوراء النهر را بعبد اللّه مأمون داد و واسط و كوفه و بصره و شامات و سواد عراق و موصل و جزیره و حجاز و یمن و مصر را تا نهایت مغرب بمحمد امین ارزانی داشت و در این باب عهدنامه نوشته وصیت كرد كه امین در بغداد اقامت نماید و مأمون در مرو ساكن باشد و هریك از برادران كه پیشتر وفات یابد مملكت او از آن دیگری باشد و رشید را پسر دیگر بود قاسم نام كه عبد الملك بن صالح عباسی او را تربیت میكرد و چون عبد الملك شنید كه هارون ممالك ربع مسكون را بامین و مأمون داد مكتوبی بوی نوشت مضمون آنكه قاسم را از خوان احسان خویش بی‌نصیب مكردان بنابرآن رشید بعضی از ولایات جزیره بقاسم ارزانی داشته او را بمؤتمن ملقب گردانید نقلست كه هارون الرشید امین و مامون را در خانه كعبه سوگند داد كه با یكدیگر مخالفت نكنند و اكابر و اشراف اطراف را برین معنی گواه گرفت و درین باب وثیقه نوشته شخصی را فرمود كه بر آستانه كعبه ایستاده آنرا بآواز بلند خواند آنگاه گفت كه آن عهدنامه را از در خانه بیاویزند و در حین آویختن كاغذ از دست او پریده افتاد خلق را وقوع آنحال بفال بد آمد و گفتند موافقت اخوین را بقائی نخواهد بود بعد از آن هارون از مكه مراجعت نموده در رقه نزول فرمود

ذكر وصول نیر جاه و جلال برمكیان باوج كمال رجعت اختر اقبال ایشان بحضیض غروب‌

ثقات رواة آورده‌اند كه نسب جعفر كه پدر خالد است و برمك عبارت ازوست بملوك فرس می‌پیوندد و او در اوایل حال مجوسی بود و پیوسته در نوبهار بلخ بعبادت آتش قیام مینمود ناگاه بنابر سابقه عنایت ازلی شعله انوار من یهدی اللّه فلا مضل له از مشكوة وجودش زبانه زدن گرفت و جمال حالش بحلیه ایمان و زیور اسلام زیب و زینت پذیرفت و عیال و اطفال و جهات و اموال كه داشت برداشته بجانب دمشق كه دار الملك حكام بنی امیه بود توجه نمود در جامع التواریخ جلالی مذكور است كه وصول جعفر بدمشق در زمان ایالت عبد الملك بن مروان بوقوع انجامید و بعضی از مورخان برانند كه در ایام حكومت سلیمان بن عبد الملك بدار الملك شام رسید و چون روایت ثانی بصحت اقرب مینماید راقم حروف نسخ بر قول اول كشیده میگوید كه چون جعفر ببار
ص: 233
گاه سلیمان بن عبد الملك درآمد رنگ او متغیر گشته اشارت كرد تا او را از مجلس بیرون برند خواص و ندما از صدور این حكم متعجب شدند سلیمن گفت این شخص زهر همراه دارد بنابرآن او را بیرون فرستادم زیرا كه بر بازوی من دو مهره بسته است كه هرگاه در مجلس زهر درآورند آنها بحسب خاصیت حركت كنند و حضار كیفیت حال را از جعفر استفسار نمودند جواب داد كه بلی در زیر نگین انگشتری من مقداری زهر است گفت بچه‌جهت آنرا نگاه میداری گفت بجهة آنكه در وقت شدت برمكم بنابرین سخن جعفر ببرمك ملقب شد و بعد ازین گفت و شنید سلیمان جعفر را باز بمجلس طلبیده رخصت جلوس ارزانی داشت و آن دو مهره را ظاهر كرد تا حاضران صورت آن خاصیت را بعین الیقین دیدند آنگاه از برمك پرسید كه تو هرگز مثل این امری غریب مشاهده نموده جواب داد كه در مجلس پادشاه نخشب چیزی دیدم كه در غرابت عدیل اینست سلیمان گفت بكوی كه چه دیده گفت روزی حاكم نخشب بر كنار رودی نشسته بود و یاقوتی گرانمایه در دست داشت ناگاه آن جرم نفیس در آب افتاد و حضار اظهار تاسف كرده ملك گفت هیچ غم نیست و خازن را گفت كه فلان صندوقچه را حاضر ساز و او بموجب فرموده عمل نموده سلطان قفل آنرا بگشاده مانند ماهی چیزی از آنجا بیرون آورده در رود انداخت فی الحال آن پیكر قطعه یاقوت را در دهان گرفته از آب بیرون آمد سلیمان از شنیدن این سخنان تعجب نموده اشارة فرمود تا بنام والی نخشب در باب طلب آن ماهی كتابتی در قلم آوردند و بعد از زمانی قاصد باز گشته آن ماهی را با طبلی بنظر سلیمان رسانید و سلیمان همان زمان بامتحان ماهی اشتغال نمود صدق مقال برمك بر وی ظاهر شد و در آن اثنا كسی دست بر طبل زده بادی از وی صادر گشت حاضران در خنده افتادند برمك گفت این طبل علاج قولنج است و برمك و اولادش در زمان بنی امیه معزز و محترم بودند و دیوانیان نسبت بایشان الطاف مینمودند و چون بساط حكومت مروانیه منطوی گشت و صدای طبل خلاف عباسیه از ایوان كیوان درگذشت بدستور معهود آن مظاهر احسان وجود را رعایت فرمودند و بقول صاحب گزیده اول كسی از برمكیان كه بر مسند وزارت نشست برمكست و او در زمان سفاح بتكفل آن منصب سرافراز شد اما یافعی گوید كه (اول من و زرمن آل برمك خالد بن برمك لابی العباس السفاح) و خالد تا آخر ایام حیات سفاح در آن منصب دخل داشت و چون او وفات یافت ابو جعفر دوانیقی نیز او را بهمان منصب سرافراز ساخت اما در ایام دولت منصور سلیمان بن ایوب موریانی در آن امر استقلال پیدا كرده خالد مؤاخذ و معزول شد و تولد خالد در سنه تسعین هجری دست داده بود و فوتش در سنه خمس و ستین و مائه اتفاق افتاد و در هیچ‌یك از كتب تاریخ بنظر درنیامده كه از خالد غیر یحیی پسری مانده باشد و جمال حال یحیی بحلیه و سخاوت و بذل و سماحت آراسته بود و از سمات بخل و ظلم و از اعمال ناشایسته پیراسته در جامع الحكایات مذكور است
ص: 234
كه در زمان خلافت هارون الرشید میان یحیی بن خالد برمكی و عبد اللّه بن مالك خزاعی قواهد نزاع و خلاف مشید گردید و خلیفه بر حقیقت آن حال اطلاع یافته هرچند برمكیان در باب انهدام بناء عرض و ناموس عبد اللّه كوشیدند بجائی نرسید و هارون الرشید او را بایالت ولایت ارمنیه سرافراز گردانید غرض آنكه در آن فرصت كه عبد اللّه در ارمنیه رایت حكومت برافراخته بود یكی از عمال بغداد كه بواسطه بیكاری و عدم التفات یحیی برمكی در غایت فلاكت سلوك مینمود مكتوبی در باب سفارش خود از زبان یحیی در قلم آورد و بارمنیه شتافته آن رقعه را بر عبد اللّه عرض كرد عبد اللّه چون در آن كتابت نگریست گمان برد كه آن شخص جهة جر منفعت بتزویر خط یحیی را تقلید نموده و بامید فریب آن راه دراز پیموده لاجرم آورنده رقعه را گفت كه از عذر و تزویر مهم كسی تمشیت نگیرد و از كذب و فریب هیچ امری سمت انتظام نپذیرد مثنوی كی رود از پیش حدیث دروغ* چند بود شعله خس را فروغ شیشه‌گر از شیشه كند لعل‌فام* طبع سلیمش ننهد لعل نام آن شخص بنابر اعتمادی كه بر كرم یحیی داشت بدل قوی جواب داد كه ایها الامیر دروغ بر اموات توان بست بحمد اللّه كه یحیی در سلك احیاء انتظام دارد چون كسی متوجه دار الخلافه باشد كیفیت واقعه را نویسید تا حقیقت حال بر شما ظاهر گردد و عبد اللّه این سخن را بسمع رضا جای داده در آن باب مكتوبی نزد یحیی فرستاد و چون آن نوشته بنظر یحیی رسید دانست كه حال بر چه منوال است روی باهل مجلس آورده گفت اگر شخصی از دیوان امیر المؤمنین بدروغ و تزویر نامه بامیری نویسد سزای او چه باشد جواب دادند كه دست بریدن و پرده حرمتش دریدن یحیی گفت كه این شیوه اهل لطف و كرم نیست بیچاره كه بامید بسیار از بغداد بارمنیه رود و اعتماد بر وفور محاسن شیم ما كرده مكتوب ما را سبب حصول مقاصد خود شناسد او را چگونه نومید و محروم توان ساخت و همان ساعت در جواب عبد اللّه نوشت كه چون درینولا غبار نقار آنجنابرا از خاطر رفع نموده‌ایم و كدورت و نفاق بصفا و اتفاق تبدیل یافته فتح ابواب مراسلات كرده آن شخص را ما سفارش نوشته بودیم هرشفقت كه در حق او فرمایند موجب منت خواهد بود بنابرآن عبد اللّه مسرور شده دویست هزار درم و دو تخته جامه و دو سر اسپ و ده استر و پنج شتر و پنج غلام بآن عامل بخشید و بدین‌جهت میان او و یحیی اساس اتحاد مؤكد گردید و یحیی را ایزد سبحانه و تعالی چهار پسر كرامت فرمود كه مضمون مصراع بهم یحیی رسوم الفضل و الجود بریشان صادق مینمود و اسامی آن پسران اینست فضل جعفر محمد موسی اما فضل از جمیع اخوان در باب ایثار درم و دینار بیشتر مبالغه میكرد و لیكن نسبت بابناء روزگار لوازم تواضع و حلم بجای نمی‌آورد نقل است كه نوبتی یكی از خواص روزی پرسید كه سبب چیست كه شیوه ناستوده نخوت را با شیمه مرضیه سخاوت جمع فرموده جواب داد كه این دو صفت رامعا در ذات عمارة بن حمزه مشاهده نمودم و مرا پسندیده افتاده و آنرا شعار خود ساختم آنگاه حكایت كرد كه پدرم در اوائل
ص: 235
حال عامل بعضی از ولایات بود و كسی كه بسرانجام امور وزارت قیام مینمود بنابر سوء مزاجی كه نسبت باو داشت قبل از حصول محصول اموال آن ولایت را بر وی حواله فرمود و محصلان یحیی را ببغداد آورده در طلب زر لوازم تشدد بجای آوردند تا هرچه دست مكنت او بدان میرسد بدایشان داد و سه هزارهزار درم بر وی باقی ماند و پدرم از سر انجام آن وجه عاجز گشته دانست كه غیر عمارة بن حمزه كسی حل آن عقده نمی‌تواند كرد و عمارة از نسل عكرمه غلام عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما بود و میان او و یحیی غبار كدورت و نقار ارتفاع داشت فضل گوید كه چون مهم یحیی باضطرار انجامید روزی مرا كه در سن صبی بودم گفت كه برو نزد عماره و از من سلام رسانیده ضرورتی كه دارم برو عرض كن و بر سبیل قرض طلب مبلغ باقی نمای جواب دادم كه بر ضمیر تو روشن است كه عداوت عماره با ما در چه درجه است و من چگونه جهت سرانجام این مبلغ كلی نزد او روم و حال آنكه اگر عماره قدرة یابد ترا میكشد گفت ناچار پیش او می‌باید رفت شاید ایزد سبحانه و تعالی رحمی در دلش اندازد تا این مهم را بكفایت مقرون سازد و من بموجب فرموده عمل نموده در سرای عماره رفتم و استیذان كردم چون رخصت یافته درآمدم دیدم او را كه بر صدر ایوان خویش بر مفارش بتكلف تكیه زده و موی سر و لحیه خود را بمشك معطر ساخته و از غایت نخوت روی بجانب دیوار كرده و من در پایان صفه ایستاده برو سلام كردم لب بجواب نگشاد آنگاه سلام یحیی بدو رسانیده سبب آمدن خود را معروض گردانیدم لحظه ساكت بود گفت حتی تنظر و من نومید و نادم بازگشته از غایت خشم و ملال ساعتی بخانه نرفتم و چون غضب من تسكین یافت بجانب پدر شتافته قطارهای استر باردار بر در سرای یحیی ایستاده دیدم و از استریان پرسیدم كه این چیست جواب داد كه وجهیست كه از عماره طلب نموده بودی و من در غایت مسرت نزد پدر درآمده از وصول آن مبلغ او را خبر دادم و یحیی آن وجوه را بمحصلان تسلیم كرده بدان ولایت مراجعت نمود و اموال موفور بحصول موصول گشته بعد از آنكه ببغداد بازآمد سه هزارهزار درم عماره را بمن سپرد تا بدو رسانم و من بار دیگر بملازمة عماره شتافته او را بدستور اول بر مسند جلالت یافتم و زبان بسلام گشاده جواب نشنودم پس مراسم شكرگذاری بتقدیم رسانیده او را برآوردن وجه مذكور مطلع گردانیدم گفت (ویحك اقسطار كنت لابیك) یعنی من صراف پدر تو بودم (اخرج عنی لا بارك اللّه فیك) و من بازگشته آن مال را نزد پدر بردم و كیفیت حال بازگفتم و از كمال جود و كبر عماره تعجب كردم پدرم از آن اموال هزارهزار درم بمن بخشید و باقی را جهت خاصه خود مصرف گردانید اما جعفر بن یحیی با وجود وفور جود و سخا بغایت متواضع بود و در صنعت انشاء و كتابت ید بیضا مینمود و منصب وزارت رشید تعلق بوی میداشت و زیاده بر سایر اخوان رایت نیابت و تقرب می‌افراشت از اسحق موصلی مرویست كه گفت روزی بدرگاه رشید رسیدم تا او را ملازمت نمایم چنان معلوم شد كه باستراحت اشتغال دارد لاجرم قصد مراجعت نمودم در آن اثنا جعفر بن یحیی مرا طلبیده گفت چه باشد كه امروز با من موافقت كنی
ص: 236
تا در خلوت باهم صحبت داریم و بساط نشاط گسترده روی بتجرع اقداح افراح آریم و من اینمعنی را قبول نموده جعفر مرا بخلوتخانه خاص درآورد و مجلسی در غایت زیب و زینت ترتیب كرد بیت
مجلسی آراست بسان بهشت‌خاك وی از غالیه عنبر سرشت آنگاه جعفر لباس حریر پوشید و مرا هم از آن جنس جامه پوشانید و كنیزكان مغنیه بحضور طلبیده حاجب را فرمود كه غیر از عبد الملك هیچكس را بار ندهی و حال آنكه این عبد الملك از جمله ندیمان خاص جعفر بود و بمزید محرمیت اختصاص داشت اسحق گوید كه چون دوری چند بگذشت و از نشائه شراب ناب دماغها گرم گشت بیك ناگاه عبد الملك بن صالح هاشمی كه از جمله ابناء اعمام هرون بود و از غایت جلالت هرگز بمنادمت و مصاحبت خلیفه میل نمینمود از در آنخانه درآمد زیرا كه حاجب این عبد الملك را بدان عبد الملك كه ندیم جعفر بود غلط كرده بود و چون جعفر را چشم بر عبد الملك بن صالح افتاد عظیم متغیر گشت و عبد الملك آثار تغیر در بشره او مشاهده كرده فی الحال آغاز انبساط فرمود و طعام طلبیده چون لقمه چند تناول كرد با آنكه هرگز در مجلس خلیفه شراب نیاشامیده بود قدح شراب برگرفت و فروكشید و مانند ما جامه حریر پوشید لاجرم خاطر جعفر اطمینان یافته دست عبد الملك را ببوسید و بر زبان آورد كه عنایت فرموده بگوی كه چه خدمت بوده كه ببنده خانه تشریف آورده تا در سرانجام مهمی كه روی نموده بیت
كمری بر میان جان بندم‌جان كمروار بر میان بندم عبد الملك جواب داد كه این مجلس مقتضی آن نیست كه زبان ببیان ملتمسات بگشایم و آنچه مدعا دارم تقریر نمایم بیت
مكن افسانه ما گوش كه این مایه غم‌حیف باشد كه بر آن خاطر خرم گذرد و جعفر مبالغه بسیار نموده عبد الملك گفت ظاهرا مزاج خلیفه بر من متغیر گشته میخواهم كه آن كدورت بصفا تبدیل یابد جعفر فرمود كه اینمعنی تیسیر پذیرفت خدمت دیگر فرمای گفت چهار هزارهزار درم قرض دارم و ادای آن را از كرم خلیفه امیدوارم جعفر گفت این مبلغ مهیا است اما مرا حد آن نیست كه فی الحال مال را حاضر ساخته درباره تو انعام نمایم فردا بعد قضاء اللّه تعالی خازن امیر المؤمنین تسلیم قرض‌داران خواهد نمود خدمت دیگر حكم فرمای عبد الملك گفت بر تو ظاهر گشته است كه پسرم استحقاق تربیت دارد اگر لطف فرموده نوعی سازی كه خلیفه او را ملحوظ عین عاطفت گرداند بغایت مناسب است جعفر گفت امیر المؤمنین مخدوم‌زاده را مشمول نظر شفقت گردانید و ایالت مملكت مصر بوی تفویض ساخته دختر خود عالیه را با او در سلك ازدواج كشید اسحق گوید كه من با خود اندیشیدم كه جعفر از سرمستی سخن میگوید و سرانجام این نوع مهمات كلیه چگونه تمشیت پذیرد اما روز دیگر ببارگاه خلافت‌پناه شتافته دیدم كه مجلس هارون بوجود علماء و ائمه مشحونست و همان لحظه عبد الملك بدان محفل درآمده خلیفه با وی اظهار لطف و ملایمت كرد و گفت كدورت ترا بصفاء خاطر مبدل ساختم و دختر خود عالیه را بحباله پسرت درآوردم و او را حاكم مصر كردم و گفتم كه دیون ترا ادا نمایند و من از شنیدن این
ص: 237
مقالات و مشاهده این حالات متعجب شده و چون مجلس برشكست خود را بجعفر رسانیدم و كیفیت سرانجام آنمهام را از وی استفسار نمودم گفت كه چون صباح بخدمت امیر المؤمنین رسیدم حكایت صحبت دیروز را بتفصیل معروض داشتم و صورت مقالاتی كه كرده بودم بر لوح خاطرش نگاشتم فرمود كه جمیع ملتمسات را بعز اجابت مقرون گردانیدم آنگاه من كس بطلب اكابر و اعیان ارسال داشته بترتیب این مجلس پرداختم و چنانچه مشاهده فرمودی تمشیت این مهمات بوقوع انجامید و ایزد تعالی ابواب عواطف امیر المؤمنین را بر روی عبد الملك مفتوح گردانید اما محمد بن یحیی بصفت علو همت؟؟؟ و میل باستیفاء سرور و لذت موصوف و معروف بود و موسی بن یحیی در شجاعت و جلادت بی‌شبه و نظیر مینمود و از اول زمان ایالت رشید تا اوائل شهور سنه سبع و ثمانین و مائه كه مزاج هارون بر برامكه متغیر گشت زمام رتق‌وفتق و حل و عقد و قبض و بسط امور ممالك عالم در قبضه اختیار یحیی و اولاد نامدارش بود و اسباب تغیر مزاج خلیفه بر برامكه بسیار است از جمله یكی آنكه چون فضل بن یحیی یحیی بن عبد اللّه را بعهد و میثاق نزد هارون آورد اگرچه روزی چند رشید نسبت بیحیی در مقام رعایت بود اما آخر الامر آنجنابرا گرفته بجعفر سپرد و در باب محافظتش مبالغه كرد و در آن اوقات كه یحیی رضی اللّه در محبس روزگار میگذرانید بنابر آنكه میدانست كه هارون قاصد جان اوست نوبتی با جعفر گفت كه از خدای بترس و خود را داخل كسانی مگردان كه محمد رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم در قیامت با ایشان مخاصمت نماید و اللّه كه من گناهی نكرده‌ام كه مستوجب كشتن شده باشم و این سخنان در جعفر اثر كرده فرمود تا جمعی از نوكرانش یحیی را بمأمنی رسانیدند و صورت واقعه بسمع هارون رسیده روزی از جعفر پرسید كه حال یحیی چیست جواب داد كه در خانه تنگ و تاریك مقید است رشید گفت بسر و جان من چنین است جعفر از كمال فراست دانست كه كیفیت حال را خلیفه شنیده لاجرم گفت كه بسر و جان تو كه چنین نیست اما چون دانستم كه یحیی پیر و ضعیف شده و از او امری كه موجب مشغولی امیر المؤمنین باشد صدور نخواهد یافت او را گذاشتم و اینمعنی بر خاطر هارون گران آمده بحسب ظاهر گفت نیكو كردی و در وقتی كه جعفر پشت گردانیده از مجلس بیرون میرفت آهسته بر زبان آورد كه خدای مرا بكشد اگر ترا نكشم و قوی‌ترین اسباب سوء مزاج رشید نسبت ببرمكیان قضیه غریبه عباسه است تفصیل این اجمال آنكه هارون الرشید بآرایش مجلس بزم و طرب رغبت تمام داشت و بدوام اختلاط جعفر برمكی و خواهر خود عباسه كه هریك بلطف طبع وحدت ذهن یگانه روزگار بودند بغایت مشعوف بود بنابرآن در باب اجتماع آن دو تن در یك مجلس چنانكه عیبی بآن لاحق نشود فكری نموده با جعفر گفت كه مرا بدیدار تو شعف بسیار است و با عباسه الفت و موانست بیشمار میخواهم كه شما هردو را در یك مجلس جمع سازم تا بجمعیت خاطر در بزم عشرت توانم نشست اكنون عباسه را با تو عقد میكنم تا هردو بحسب شرع شریف در صحبت من حاضر توانید شد مشروط آنكه
ص: 238
در غیر حضور من باهم ننشینید و جعفر نخست از قبول این امر خطیر ابا نموده بالاخره سر رضا بجنبانید و رشید عباسه را بعقد او درآورد و آنگاه جعفر و عباسه بی‌تحاشی در مجلس هارون حاضر میگشتند و باهم گفت‌وشنود مینمودند و چون جعفر جوانی خوب‌صورت و پاكیزه‌سیرت بود باندك زمانی عباسه شیفته او شده طالب وصال گشت و رقعه مبنی از تعلق خاطر خویش در قلم آورده مصحوب محرمی نزد جعفر فرستاد و جعفر آورنده صحیفه محبت را منزجر گردانیده عباسه بار دیگر باظهار ما فی الضمیر پرداخت و جعفر بیشتر از پیشتر قاصد را متأذی ساخت و عباسه از جعفر مأیوس گشته بمادرش عتابه رجوع نمود و جواهر نفیسه نزد او فرستاده در حصول مقصود ازو استمداد فرمود و عتابه متقبل آن معنی شده روزی جعفر را گفت كه چنان شنیده‌ام كه جاریه كه بصباحت رخسار و ملاحت گفتار موصوف است و در خاندان كرام نشوونما یافته بمعرض بیع درآورده‌اند و مرا خاطر بر آن قرار گرفته كه آن قمر طلعت را برای خدمت تو بخرم و جعفر مایل ملاقات جاریه موصوف گشته والدة را گفت كه بزودی او را بنظر می‌باید رسانید و ام جعفر قبول نمود اما تا اشتیاق پسر درجه كمال یابد در احضار آن خورشید عذار طریق تغافل و اهمال مسلوك میداشت و هرروز بهانه پیش می‌آورد و چون جعفر عنان مصابرت از دست داده مبالغه از حد اعتدال درگذرانید عتابه گفت فلان شب آن كنیزك را پیش تو خواهم فرستاد آنگاه عباسه را تنبیه نمود كه در شب موعود تشریف حضور ارزانی دارد و در آن شب در وقتی كه جعفر در مجلس هارون از شراب انگور بی‌شعور شده بخانه خود آمد و از مادر طلب وفاء وعده نمود عتابه عباسه را كه انتظار میكشید با زیب و زینتی هرچه تمامتر بحجله جعفر فرستاد در تاریخ امام یافعی مسطور است كه عتابه هرشب جمعه جاریه باكره نزد پسر ارسال میداشت و در آن شب عوض آن جاریه عباسه بخلوتخانه جعفر درآمد و آن مست شراب شهوت او را نشناخته امریكه مقتضاء طبیعت بشریتست بین الجانبین وقوع یافت آنگاه عباسه جعفر را گفت كه (كیف رایت خدیعة بنات الملوك) جعفر گفت فریب چیست و دختر پادشاه كیست عباسه گفت (انا مولاتك عباسه) و جعفر از شنیدن این سخن مضطرب گشته فی الحال نزد عتابه رفت و گفت مرا بغایت ارزان فروختی منتظر وخامت مآل این حال باش و چون قضا كار خود كرده بود فایده بر عتاب عتابه ترتب نیافت و عباسه از جعفر حامله شده بعد از قضاء مدة حمل پسر قمرمنظر از وی متولد گشت و از ترس هارون آن فرزند ارجمند را بخادمی ریاش‌نام و قابله مسماة به بره سپرده بمكه فرستاد در این اثناء میان زبیده زوجه هارون الرشید و یحیی بن خالد غبار نقار ارتفاع یافت زیرا كه ضبط ابواب حرم‌سرای خلافت تعلق بیحیی میداشت و او نماز دیگر دروب را مقفل ساخته بعضی از خدام و خواجه‌سرایانرا از آمد شد مانع میگشت و زبیده نزد هارون از یحیی شكایت نموده رشید گفت آنچه مستلزم ناموس و دولتخواهی ماست از یحیی صدور می‌یابد و امریكه نمیباید در وجود نمی‌آید زبیده گفت چون حال برین منوالست چرا پسر خود را
ص: 239
از جراتی كه كرده و میكند بازنمیدارد رشید از حقیقه این سخن استفسار نموده زبیده صورت مواصله جعفر و عباسه را چنانچه معلوم داشت تقریر فرمود رشید عظیم متغیر شده گفت دلیل صدق برین سخن چیست زبیده گفت هیچ برهانی از ولد روشن‌تر نمی‌تواند بود رشید باز پرسید كه پسر كجاست گفت حالا در مكه است رشید گفت غیر از تو هیچكس برین سر وقوف دارد زبیده گفت تمامی كنیزكان حرم‌سرای تو برین معنی اطلاع دارند و چون سخن بدینجا رسید رشید دم دركشید و عازم گذاردن حج شده عباسه قاصدی هم‌عنان شمال و صبا بحریم حرم فرستاد تا پسر او را از آنجا بیمن برند و چون رشید بمكه رسید و شرایط تفحص بجای آورده سخنان زبیده را مطابق واقع دید خاطر بر استیصال برامكه قرار داده بعد از فراغ از مناسك حج بجانب بغداد مراجعت نمود و چند روز در آن خطه گذرانیده متوجه انبار شد و جعفر بن یحیی را همراه برده سندی بن شاهك را كه از جمله معتمدان آستان خلافت‌آشیان بود در دار السلام بگذاشت و رشید در انبار بتاریح غره صفر سنه سبع و ثمانین و مائه مجلسی آراست كه هرگز دیده زهره خنیاگر بر مثل آن محفل نیفتاده بود و در آن صحبت نسبت بجعفر اصناف الطاف مبذول داشته نماز دیگر او را اجازت داد كه بمنزل خود رود و جعفر ابو زكاء سازنده و ابن ابی شیخ را كه كاتبش بود مجاهد برده بتجرع اقداح افراح اشتغال نمود اما رشید بعد از تفرق مردم اسباب مناهی و ملاهی را از صحبت برداشته یا سر خادم را طلبیده گفت ترا خدمتی فرمایم باید كه فی الحال بموجب فرموده عمل نمائی والا اثر غضب من بتو سرایت كند یاسر گفت یا امیر المؤمنین آنچه فرمان تو باشد آن كنم رشید گفت برو و سر جعفر برمكی را بنظر من رسان یاسر از شنیدن این سخن در لرزه افتاده سر در پیش انداخت و هارون بار دیگر مبالغه نموده گفت اگر چنین نكنی بقهر و سخط مبتلا گردی آنگاه یاسر متوجه منزل جعفر شده بی‌استیذان بمجلس درآمده و جعفر خائف گشته از سبب آن جرأت پرسید یاسر فرمان خلیفه را بدو رسانیده جعفر گفت غالبا از سرمستی سخنی بر زبان امیر المؤمنین گذشته اكنون بازگرد و عرض كن كه جعفر را كشتم اگر صباح او را پشیمان یابی فهو المطلوب والا بآنچه مامور گشته قیام نمای یاسر از قبول این ملتمس سر باز زده جعفر همراه او تا نزدیك سراپرده رشید رفت و یاسر را گفت نوبت دیگر نزد امیر المؤمنین رو شاید كه از آن حكم پشیمان شده باشد و یاسر درون رفته رشید پرسید كه چه كردی گفت سر جعفر را آورده در بیرون نهاده‌ام هارون گفت زود بیار والا گردنت را از بار سرسبك سازم آنگاه یاسر بازگشته سر آن سردفتر اهل فضل و هنر را از بدن جدا ساخت و نزد رشید برده در پایش انداخت پس هارون با یاسر گفت فلان و فلان را پیش من حاضر گردان و چون آنجماعت بملازمت رشید رسیدند فرمود كه یاسر را بكشید كه من تحمل دیدن قاتل جعفر ندارم و ایشان بموجب فرموده عمل نمودند مدت عمر جعفر سی و هفت سال بود و زمان عظمت و نیابتش هفده سال و كسری در مرآة الجنان از سندی بن شاهك مرویست كه گفت شبی در غرفه منزلی كه در جانب غربی بغداد بود
ص: 240
جعفر بن یحیی را بخواب دیدم كه جامه مصبوغ بمعصفر پوشیده و این دو بیت را میخواند
كه شعر كان لم یكن‌بین الحجون الی الصفا
انیس و لم یسمر بمكة سامربل نحن كنا اهلها فابادنا
صروف اللیالی و الجدود العدایر
پس بیدار شدم فرحناك و كیفیت واقعه را با یكی از خواص خود در میان نهادم جواب داد كه این خواب داخل اضغاث احلام است و تعبیر ندارد و من باز میل خواب كرده هنوز چشمم گرم نشده بود كه آواز مردم و كوفتن در غرفه بگوش من رسید لاجرم برجسته بفتح باب اشارت نمودم ناگاه سلام ابرش كه از جمله خدام رشید بود و پیوسته بسرانجام مهام كلیه مامور میشد بالا آمد و بمجرد دیدن او لرزه بر من افتاده گمان بردم كه درباره من حكمی صدور یافته و سلام نشسته مكتوبی مختوم بخاتمی كه هارون در انگشت داشت بمن داد مضمون آنكه چون این كتابت بتو رسید فی الحال بمصاحبت سلام خانه یحیی برمكی را احاطه نمای و او را گرفته در محبسی كه منصور زنادقه را بازداشته بود محبوس گردان و بهمین دستور بادام بن عبد اللّه را باخذ و قید فضل بن یحیی مأمور ساز و از بعد آن اصحاب خود را بگرفتن اولاد و اخوان و قرابتان ایشان امر كن راوی گوید كه چون سندی بن شاهك بر فحوای كتابت رشید واقف گردید حسب الفرموده بتقدیم رسانیده همان‌شب یحیی و فضل و اولاد و اتباع برامكه را مقید و محبوس گردانید و یحیی قرب دو سال در زندان بانواع بلایا مبتلا بوده در سنه تسعین و مائه متوجه محبس لحد گردید و فضل چندگاه دیگر بعد از پدر زنده مانده عمر او نیز در زندان فی سنه اثنی و تسعین و مائه بنهایت رسید و تولد فضل بروایت امام یافعی در بیست و سیم ذی حجه سنه تسع و اربعین و مائه دست داده بود مدت عمرش بدین روایت چهل و سه سال باشد و برین قیاس اوقات دولت و زندگانی سایر برمكیان و متعلقان ایشان باختتام پیوست و هیچ‌یك از ایشان از شدت آن بلیه سالم ننشست گویند كه جثه جعفر را بموجب حكم رشید از انبار ببغداد برده بر سر جسر آویختند و در وقتی كه رشید متوجه خراسان بود بسوختند از غرایب حالات كه مورخان در قضایاء برامكه آورده‌اند آنكه شخصی از اهل قلم گوید كه دفتر اخراجات هارون الرشید روزی بنظر من رسید در ورقی نوشته دیدم كه در فلان روز بفرمان امیر المؤمنین بر سبیل انعام زر چندین و سیم و كسوت و فرش و عطر چندین تسلیم ابو الفضل جعفر بن یحیی ادام اللّه كرامت كرده شد و من آن دفعات را میزان كردم سی هزارهزار درم برآمد و در ورقی دیگر نوشته دیدم كه بهای نفط و بوریا كه جعفر بن یحیی را بآن سوختند چهار درم و نیم‌دانك بود دیگر آنكه در تاریخ امام یافعی از محمد بن یزید الدمشقی الشاعر منقولست كه گفت شبی فضل بن یحیی برمكی مرا طلبیده گفت امشب ایزد تعالی مرا پسری كرامت كرده و جمعی از شعرا در تهنیت آن مولود اشعار در سلك نظم كشیده بر من خواندند اما هیچ‌یك از ابیات مستحسن نیفتاده میخواهم كه از نتایج ذهن تو در آن باب نظمی بشنوم جواب دادم كه شكوه مجلس تو مرا از گفتن شعر مانع است گفت ناچار چیزی می‌باید گفت اگر همه یك بیت باشد و من تأمل نموده این دو بیت گفتم كه شعر
و یفرح بالمولود من آل برمك ص: 241 و لا سیما ان كان من ولد الفضل‌و یعرف فیه الخیر عند ولادة
ببذل الندی و الجود و المجد و الفضل
و چون فضل این ابیات را استماع نمود مبتهج و مسرور گشته ده هزار دینار مرا صله داد و من از آن اموال ضیاع و عقار خریده مكنت تمام و ثروت لا كلام پیدا كردم و بعد از ابتلاء آل برمك بچندگاهی نوبتی بحمام رفته حمامی را گفتم كه دلاكی نزد من فرست و حمامی پسری صبیح الوجه ارسالداشته در اثناء آنكه پسر بدلاكی اشتغالداشت كمال اقبال و بذل و افضال برامكه بر ضمیر من گذشته ابیات مذكوره را خواندم و آن پسر از شنیدن آن متغیر گشته و غش كرده بیفتاد چنانكه گمان بردم كه دیوانه است از حمام بیرون رفته حمامی را گفتم كه روا باشد كه مصروعی فرستاده كه مرا خدمت نماید جواب داد كه و اللّه مدتیست كه این جوان پیش من میباشد و هرگز اثر جنون و صرع در وی مشاهده نكردم و من لحظه‌ای تحمل و تأمل نموده چون آن پسر افاقت یافت او را طلبیدم و از سبب عروض آنحالت پرسیدم گفت قائل آن دو بیت كه بر زبان تو گذشت كیست گفتم آن ابیات از نتایج فكر منست پرسید كه آنرا برای كه گفته بودی گفتم كه برای ولد فضل برمكی گفت آن پسر حالا كجاست گفتم نمیدانم گفت آن پسر منم لاجرم بعد از شنیدن این قطعه احوال سابقه مرا یاد آمده و عالم بر من تنگ شده مدهوش گشتم محمد بن یزید گوید كه چون این سخن استماع نمودم گفتم ای پسر و اللّه كه كبر سن مرا دریافته است و اصلا وارث ندارم و آنچه در تصرف منست از فواضل انعام پدر تست اكنون با من باش تا نزد شهود عدول اعتراف نمایم كه آنچه در تحت تملك دارم ملك تست و بعاریت در دست منست پس آب در چشمهای او گشته گفت و اللّه كه آنچه پدرم بتو بخشیده هرگز بازنستانم هرچند محتاج باشم و من مبالغه تمام نمودم كه بر آن موجب رضا دهد یا چیزی از من قبول فرماید اما بجائی نرسید و هیچ‌چیزی از من نستاند و ایضا در كتاب مذكور مسطور است كه یكی از اهل تاریخ گوید كه روز عیدی بخانه مادرآمدم دیدم كه ضعیفه كه جامه كهنه پوشیده بود نزدیك بوالده من نشسته است در اثناء مكالمه مادر از من پرسید كه ایشانرا می‌شناسی گفتم نی گفت عتابه است مادر جعفر برمكی لاجرم بتفقد حالش پرداخته گفتم ای مادر از عجایبی كه مشاهده فرموده‌ای شمه‌ای بگوی جواب داد كه ای پسر عیدی بر من گذشت كه چهار صد كنیزك بر زبر سر من ایستاده بودند و مع ذلك ولد خود را بعقوق منسوب میداشتم و درین عید غیر دو پوست گوسفند كه یكی را فرش سازم و دیگریرا بالاپوش تمنا ندارم راوی گوید كه بعد از استماع این مقال پانصد درم بوی بخشیدم نزدیك بود كه از شادی بمیرد فاعتبروا یا اولی الابصار نظم
ای طفل دهر گر تو ز پستان حرص و آزروزی دو شیر دولت و اقبال برمكی
در مهد عهد غره مشو از كمال خویش‌یاد آور از زمان بزرگان برمكی «1»
______________________________
(1) بر مطالعه‌كنندگان این اوراق واضح باد كه مولانا حسین الدهستانی طاب ثراه در نسخه مرغوبه فرج بعد الشدة این حكایت را با تفاوتی فاحش از مسرور خادم روایت فرموده و وقوع آنرا در زمان مأمون الرشید پنداشته و حضور منذر بن مغیره دمشقی را*
ص: 242
در جامع الحكایات مسطور است كه هارون الرشید بعد از استیصال آل برمك حكم فرمود كه هیچكس از طوایف انسان مدح و ثناء برمكیان بر زبان نیارد و نقوش لطف و عطای ایشان بر الواح خاطر ننگارد بعد از چندگاه شخصی بعرض رسانید كه پیری هرشب در منازل آل برمك بر زبر كوی می‌نشیند و شرح فضایل و كمالات ایشان بسمع مردم میرساند هارون در غضب رفته باحضار آن پیر فرمان داد فرمان‌بران همان لحظه آن پیر را بنظر خلیفه رسانیدند از موقف سیاست حكم بقتل او صادر گشت پیر فقیر گفت یا امیر المؤمنین امیدوارم كه مرا آنمقدار مجال دهی كه شمه از حال خود معروض دارم آنگاه بهرچه رای صواب نمایت اقتضا نماید حكم فرمای خلیفه گفت بگوی پیر گفت مرا منذر بن مغیره دمشقی گویند و آبا و اجداد من در سلك اكابر شام انتظام داشتند و بسبب صنوف حوادث روزگار و نوایب لیل و نهار روز دولت من بشام نكبت تبدیل یافت و از كمال اضطرار با عیال و اطفال جلاء وطن اختیار كرده بعد از احتمال انواع محن خود را ببغداد رسانیدم و عیال و اطفال را در مسجدی نشانده خود بیرون آمدم بامید آنكه شاید كسی را یابم كه مرا در جوار خود پناه دهد چون بمیان بازار رسیدم جمعی از اكابر و معارف را دیدم كه باتفاق یكدیگر میگذرند با خود گفتم بیشك بدعوتی میروند و بنابرآنكه بمرتبه گرسنه بودم كه مجال مصابرة نداشتم از عقب آن جمع روان شدم ناگاه بدر سرائی عالی رسیدم حاجب پرده برداشت و مرا بطفیل آن مردم درون گذاشت و من بدان‌سرا درآمده در گوشه نشستم و از شخصی كه در پهلوی من بود پرسیدم كه این منزل كیست و سبب جمعیت چیست جواب داد كه این منزل فضل برمكی است و موجب اجتماع عقد نكاحیست و چون آن عقد انعقاد یافت خادمان طبقهای زر آوردند و پیش هركسی طبقی نهادند و مرا نیز یك طبق دادند بعد از آن تمسكات ضیاع و عقار نثار كردند تا هركسی كه قباله بگیرد آن مزرعه از وی باشد دو سه تمسك بدست من افتاد آنگاه مجلس برشكسته چون قصد نمودم كه از آن سرا بیرون روم غلامی دست مرا گرفته بازگردانید با خود جزم كردم كه زرها و تمسكات را میخواهد كه از من بستاند اما بخلاف متوقع مرا نزد فضل برد و فضل شرط تعظیم بجای آورد گفت ترا در میان این مردم غریب دیدم خواستم كه شمه از حال تو معلوم نمایم بگوی كه از كجا می‌آئی و درین مجلس چگونه افتادی من قصه پرغصه خود از اول تا آخر تقریر كردم فضل گفت حالا متعلقان تو كجا توطن دارند گفتم در فلان مسجد فرمود كه خاطر جمع دار كه ما اسباب فراغ ترا مهیا گردانیم پس غلامی را پیش طلبید و در گوش او سخنی گفت و تشریفی فاخر در من پوشانید و آنروز بمبالغه تمام مرا
______________________________
در مجلس یحیی بن خالد در اوانیكه عقد دخترش عایشه با پسر عمش می‌بستند ذكر نموده و انعامی كه درباره منذر مذكور شده از اكرام یحیی بن خالد دانسته حرره محمد تقی الشوشتری
ص: 243
نگاه داشت و شب هرچند از توقف ابا نموده گفتم اطفال من در آن مسجد گرسنه و برهنه‌اند بجائی نرسید و روز دیگر رخصت انصراف یافته خادمی همراه من روان گشت و چون خواستم كه بآن مسجد روم مانع آمده مرا بسرائی دلگشا برد و متعلقان خود را آنجا دیده پرسیدم كه شما را اینجا كه آورد جواب دادند كه دوش وقت نماز خفتن جمعی بمسجد آمده ما را بدین منزل آوردند و انواع طعامها و جامه‌ها پیش ما نهادند لاجرم من بمراسم شكر الهی پرداخته بعد از آن پیوسته ملازمة برمكیان میكردم و از تواتر انعام و احسان ایشان می‌آسودم اكنون ای امیر المؤمنین اگر مدح و ثناء آنجماعت بر زبان نیاورم بكفران نعمت كه موجب خذلان دنیا و آخرت است منسوب گردم هارون الرشید چون این حكایت شنید قطرات اشك از قواره دیده روان گردانید و هزار دینار در حق پیر انعام فرموده او را مطلق العنان ساخت پیر زمین خدمت بوسیده گفت (یا امیر المؤمنین هذا من بركات البرامكه) نظم
هرآنكس كه در دست فرمان اوزمام خلایق نهد كردگار
همان به كه كوشد بجود و كرم‌كه آن ماند از سروران یادگار در سال مؤاخذه برامكه یعنی سنه سبع و ثمانین و مائه بروایت امام یافعی ابو علی فضیل بن عیاض كه در سلك مشاهیر منتظم بود از جهان گذران انتقال نمود در نفحات مسطور است كه فضیل بن عیاض كوفی الاصل است و بعضی گفته‌اند كه مروی الاصل بود و طایفه‌ای را عقیده آنكه بسمرقند تولد نمود و در ابیورد نشوونما یافت و فضیل را پسری بود در فضل و عبادت از وی زیادت موسوم بعلی و علی روزی در مسجد الحرام نزدیك بچاه زمزم ایستاده بود كه ناگاه شنید كه كسی این آیة میخواند كه (یوم القیامة تری المجرمین) صعقه زده فوت شد و در سنه ثمان و ثمانین و مائه ابو اسحق ابراهیم بن «1» هامان التمیمی كه معروفست بندیم موصلی وفات یافت و او در فن موسیقی و اختراع الحان در آن زمان عدیل و نظیر نداشت و در سنه تسع و ثمانین مائه ابو الحسن علی بن حمزة الاسدی الكوفی الكسائی كه یكی از قراء سبعه است و در علم نحو سرآمد علماء بود در ولایت ری فوت شد و او را كسائی بجهة آن میگفتند كه در روزی كه بكوفه درآمد كسائی بر خود پیچیده بود و بعضی گویند كه در وقتیكه كسائی بر دوش داشت احرام حج بست بنابرآن باین لقب ملقب شد و كسائی بروایت امام یافعی مؤدب و معلم امین بن رشید بود و بقول حمد اللّه مستوفی بتعلیم مامون قیام مینمود كتاب معانی القرآن و الاثار از نتایج كلك بلاغت دثار كسائی است و ایضا در روز فوت كسائی قاضی القضات محمد بن حسن الكوفی الشیبانی كه یكی از فقهاء حنفیه است از جهان فانی نقل كرده و محمد دمشقی الاصل بود و پدرش از شام بعراق افتاده و در واسط مقیم شده محمد در آن بلده
______________________________
(1) واضح باد كه ابن خلكان در تاریخ خویش كه موسوم است بوفیات الاعیان پدر ابراهیم را ماهان رقم نموده و اللّه تعالی اعلم و احكم حرره محمد تقی الشوشتری
ص: 244
تولد نمود و در كوفه نشوونما یافت و او پسرخاله فراء است و در سنه تسعین و مائه عبیدة بن الحمید الكوفی كه در سلك علماء فن حدیث و قراءة انتظام داشت و بعد از فوت كسائی بتعلیم امین می‌پرداخت عالم آخرت را منزل ساخت و همدرین سال بقول امام یافعی شیخ ابو علی شقیق بن ابراهیم البلخی وفات یافت اما در نفحات مسطور است كه در بعضی از تواریخ بلخ آورده‌اند كه شقیق در سنه اربع و تسعین و مائه در ولایت ختلان بسعادة شهادة رسید و العلم عند اللّه الحمید المجید

ذكر خروج رافع بن لیث بن نصر بن سیار و بیان رفتن هارون بجانب روم با سپاه بسیار

علماء اخبار آورده‌اند كه یحیی بن اشعث بن یحیی الطائی كه در سلك اعیان ماوراء النهر انتظام داشت دختر عم خویش را كه عورت جمیله مالدار بود عقد فرمود و بنابر ضرورتی آن مستوره را در سمرقند گذاشته عزیمت بغداد نموده زمان غیبت یحیی امتداد یافته منكوحه مذكوره داعیه كرد كه از وی بیرون آید و شوهر دیگر كند اما تدبیریكه موصل بكوی مقصور تواند بود نمی‌یافت و رافع بن لیث بن نصر بن سیار ازین معنی واقف گشته قوه طامعه‌اش در حركت آمده بدان ضعیفه پیغام فرستاد كه مصلحت آنست كه تو مشرك شوی تا عقد نكاح میان تو و یحیی انفساخ یابد آنگاه باز ایمان آورده شوهر كنی و آن مكاره برینموجب عمل نموده رافع او را بخواست و چون این خبر بسمع یحیی رسید نزد رشید رفته كیفیت واقعه را معروض گردانید و هارون متغیر شده نامه بحاكم خراسان علی بن عیسی بن ماهان در قلم آورد كه منكوحه را از رافع بستاند و رافع را حد زده گرد اسواق بگرداند و علی این مهم را بسلیمان بن حمید ازدی كه عامل سمرقند بود فرمود و سلیمان حسب الحكم بتقدیم رسانیده اینمعنی موجب آن شد كه رافع جمعی را با خود متفق ساخت و علم مخالفت خلیفه را برافراخته در سنه تسعین و مائه سلیمانرا گرفت و بقتل رسانید و علی بن عیسی پسر خود عیسی را بجنگ رافع فرستاده او نیز در معركه هیجا كشته گشت و كار رافع بالا گرفته رایت طغیان او از اوج ثریا در گذشت و همدرین سال هارون الرشید با صد و سی و چند هزار مرد جرار غزو روم را پیش نهاد همت ساخته در آن دیار آتش نهب و تاراج مشتعل گردانید و بلده هرقله را فتح كرده بسیاری از نسوان و صبیان ترسایان در دست مسلمانان اسیر شدند چنانچه عدد ایشان بشانزده هزار رسید و یكی از آنجمله اسقف قبرس بود كه نفس خود را بهزار دینار باز خرید و بالاخره میان رشید و قیصر كه تقفور نام داشت مهم بصلح انجامید و تقفور عجالة الوقت مبلغ پنجاه هزار دینار برسم جزیه ارسال نمود و بموجب مدعاء رشید قبول كرد كه بعد از آن هرساله مبلغ سیصد هزار دینار بخزانه عامره بغداد فرستد و هرقله را كه اهل اسلام خراب كرده بودند تعمیر نماید آنگاه رشید سالما غانما از آن سفر بازگشته ببغداد
ص: 245
رفت و در سنه احدی و تسعین و مائه هارون علی بن عیسی بن ماهانرا بسبب ارتكاب ظلم و طغیان از حكومت خراسان عزل كرده هرثمة بن اعین را بجایش روان ساخت و چون هرثمه بمرو كه مقر عز علی بن عیسی بود رسید او را باتباع مقید گردانید اموال و جهات ایشانرا بگرفت و علی بن عیسی را با بندی گران بجانب بغداد روان ساخت‌

ذكر خوابی كه هارون الرشید دید و بیان فوت او كه در خراسان واقع گردیده‌

جبرئیل بن بختیشوع طبیب روایت كند كه در شهور سنه اثنی و تسعین و مائه كه من در منزل رقه ملازمت هارون مینمودم صباحی بپایه سریر خلافة شتافته خلیفه را بغایت متغیر و متفكر یافتم پیش رفته عرض كردم كه یا امیر المؤمنین امروز ترا بسیار محزون می‌یابم اگر سبب ملالت عارضه بد نیست بیان فرمای تا بقدر امكان در تدارك آن سعی نمایم و اگر حادثه ملكیست دل مشغول مدار كه حضرت پروردگار شر دشمنان را كفایت كند جواب داد كه هیچ یك از اینها واقع نیست بلكه دوش واقعه مهیب دیدم و از تعبیر آن ترسیدم جبرئیل گوید كه چون این سخن شنیدم قدم پیش نهاده پای خلیفه را ببوسیدم و گفتم بجهة خوابی كه منشاء آن بخارات فاسده باشد غم خوردن فایده ندارد گفت یا جبرائیل در واقعه چنان مشاهده نمودم كه ناگاه از زیر سر من دستی بیرون آمد كه مقداری خاك سرخ بر كف داشت و در آن اثنا ندائی شنیدم كه ای هارون این خاكیست كه مدفن تو خواهد بود پرسیدم كه مرا كجا دفن خواهند كرد گفتند در طوس بعد از آن دست ناپدید گشت و من بیدار شدم جبرئیل گوید گفتم یا سیدی این خوابی شوریده است و تعبیر ندارد غالبا دوش در خیال خراسان و خروج رافع بن لیث بوده فرمود كه بلی در آن اندیشه بودم گفتم امروز بعیش و طرب بگذران تا نقش این اندیشه از لوح خاطرت محو شود رشید بترتیب مجلس بزم اشارة فرموده باندك زمانی از آن واقعه فراموش كرد و در آن اثنا خبر استعلاء دولت رافع بتواتر پیوسته هارون از رقه ببغداد شتافت و یراق سفر كرده در شهور سنه ثلث و تسعین و مائه با لشكر فراوان روی بصوب خراسان آورد در اثناء راه مرضی بر وی طاری گشته چون بجرجان رسید آن عارضه سمت ازدیاد پذیرفت و جهت ناسازگاری هوای آن ولایت بتعجیل در حركت آمده چون بطوس نزول فرمود خبر آمد كه هرثمة بن اعین با رافع محاربه نموده او را گریزانیده است و برادرش بشیر را اسیر ساخته فرستاده است و رشید باحضار برادر رافع فرمان داده قصابی طلبید و اشارت كرد تا در مجلس او را قطعه‌قطعه گردانید جبرائیل بن بختیشوع گوید كه بعد از قتل برادر رافع رشید بیهوش گشت و پس از لحظه افاقت یافته مرا گفت یا جبرائیل خوابی را كه در رقه دیده بودم بیاد داری اینك طوس و آن خاك كه مدفن من خواهد بود آنگاه مسرور خادم را گفت قدری از خاك این سرزمین بیاور مسرور كف خاك بنظر آورده در آن حین كه بهارون مینمود ساعدش برهنه شد رشید گفت بخدا سوگند كه این همان كف
ص: 246
و همان خاك و همان ذراعست كه در خواب بمن نموده بودند و اضطرابش از پیشتر بیشتر گشته بعد از سه روز در جمادی الاول سنه ثلث و تسعین و مائه وفات یافت و او را در موضعی كه حالا روضه طیبه علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما در آن مقام است بخاك سپردند و تفصیل ازواج و اولاد هارون الرشید بربن موجب است كه نوشته میشود بزرگ‌ترین خواتین او زبیده بود بنت جعفر بن منصور دوانیقی و محمد امین كه ولایت‌عهد تعلق بوی میداشت از آن ضعیفه بوجود آمد و منكوحه دیگر هارون امة العزیز نام داشت و ازو پسری تولد كرده موسوم بعلی گشت و ام محمد بنت صالح المسكین و عباسه بنت سلیمان بن منصور و عزیزه بنت طریف و عثمانیه كه نسبش بعثمان بن عفان رضی اللّه عنه می‌پیوست ایضا از جمله ازواج هارون بودند و هارون الرشید را از امهات اولاد یازده پسر دیگر و چهارده دختر تولد نمودند اسامی پسران اینست عبد اللّه مامون قاسم مؤتمن محمد المعتصم صالح محمد ابو یعقوب ابو الیاس ابو سلیمان ابو علی ابو محمد ابو احمد و اسامی دختران این است سكینه ام حبیبه اروی ام الحسن ام محمد فاطمه ام سلمه خدیجه ام القاسم ایله ام جعفر ام علی عالیه ربطه‌

ذكر خلافت محمد بن هارون‌

تولد محمد كه ملقب بامین و مكنی بابو عبد اللّه بود از زبیده بنت جعفر بن منصور در شوال سال صد و هفتاد روی نمود و چون مدت پنج سال از عمرش درگذشت فی اواخر سنه خمس و سبعین و مائه بمنصب ولایت‌عهد سرافراز گشت و در اواسط جمادی الاخری سنه ثلث و تسعین و مائه كه خبر فوت رشید ببغداد رسید خواص و عوام دار السلام بتجدید بیعت امین پرداختند و او بر مسند خلافت نشسته بعیش و طرب و لهو و لعب مشغول شد و اصلا پروای ضبط ملك و مال نكرد بنابرآن باندك زمانی میان او و مامون مهم بمخالفت سرایت نموده زمان جهانبانی امین بسر آمد و در اواخر محرم الحرام سنه ثمان و تسعین و مائه بدست طاهر ذو الیمینین كه از قبل مامون بمحاصره بغداد اشتغال داشت افتاده رخت هستی بباد فنا داد زمان حكومتش چهار سال و هشت ماه بود و اوقات حیاتش بیست و هفت سال و كسری بوزارتش وزیر پدرش فضل بن ربیع قیام مینمود و غیر از امین مادر هیچ‌یك از خلفاء عباسیه از بنی عباس نبود

گفتار در بیان مخالفت و منازعت امین و مامون و ذكر كشته شدن علی بن عیسی بتقدیر قادر بیچون‌

باتفاق نقله اخبار در زمان وفات هارون الرشید مامون در بلده فاخره مرو بود و چون خبر فوت پدر خود استماع كرد خطبه خوانده مردم را بتجدید بیعت برادر ترغیب نمود لاجرم اعیان خراسان بقدم متابعت پیش آمدند و نوبت دیگر بمبایعت امین اقدام
ص: 247
نمودند روزی چند بین الاخوین طریق موافقت مسكوك بوده بالاخره غبار نزاع بر وجهی ارتفاع یافت كه اصلا بر شحات سحاب نصایح نیك‌اندیشان فروننشست و یكی از اسباب خلاف آنكه هارون در وقت وفات رشید وصیت كرده بود كه آنچه از اموال و جهات همراه منست تسلیم عبد اللّه مامون نمایند و ببغداد نبرند و بعد از فوت رشید فضل بن الربیع كه پس از نكبت آل برمك بدولت وزارت رشید رسیده بود بمقتضاء كتابتی كه از نزد محمد امین بوی آمد تمامی متروكات هارون الرشید را همراه برداشته متوجه بغداد شد و چون مامون این خبر شنود بنابر استصواب فضل بن سهل ذو الریاستین كه وزیر و مشیرش بود و باصابت رای و تدبیر اشتهار داشت قاصدی پیش فضل بن الربیع فرستاده طلب حقوق خود فرمود و رسول در نیشاپور بفضل رسیده و باداء پیغام قیام نموده بی‌نیل مقصود بازگشت آنگاه فضل بن سهل بعرض مامون رسانید كه بعد ازین بر عهد و پیمان عراقیان اعتماد نتوان كرد زیرا كه در اول حال وصیت رشید را اعتبار نه‌نموده حقوق ترا باطل گردانیدند اكنون مناسب آنست كه عالمیان را بعدل و داد نوید داده در استمالت خواطر و استرضاء ضمایر مراسم سعی و اهتمام مبذول داری و هرروز بنفس نفیس در دیوان مظالم نشسته انصاف مظلوم از ظالم بستانی تا محبت تو در دل صغیر و كبیر و غنی و فقیر جایگیر شود و مامون برینموجب عمل نموده زمام رتق‌وفتق مهام ملك و مال را در كف كفایت فضل بن سهل ذو الریاستین نهاد اما فضل بن الربیع چون ببغداد رسید دید كه محمد امین اكثر اوقات را بمعاشرت و مباشرت و اسب تاختن و گوی باختن مصروف میدارد و پروای سرانجام امور مملكت و رعایت احوال سپاهی و رعیت ندارد لاجرم بر خاطرش گذشت كه اگر مهم بدین‌سان گذران باشد باندك زمانی مامون در خلافت استقلال یابد و از من انتقام كشد تقریبات انگیخته بامین گفت كه مصلحت در آنست كه مأمون و مؤتمن را از ولایت عهد خلع نموده پسر خود موسی را ولی‌عهد گردانی و از مردم بیعت بنام او بستانی و علی بن عیسی و بعضی دیگر از امرا درین امر با فضل اتفاق نموده امین را بنقض میثاق ترغیب نمودند و محمد امین این معنی را پیش نهاد همت ساخته در اوائل سنه اربع و تسعین و مائه قاسم مؤتمن را از جزیره بغداد طلبید و حكومت آن مملكت را بخزیمة بن حازم مفوض گردانید و پسر خود موسی را بالناطق بالحق ملقب كرده فرمود تا خطبا زبان بدعاء او بگشایند در تاریخ ابو حنیفه دینوری مذكور است كه چون امین خاطر بر خلع مامون قرار داد در آن باب با كاتب السر خویش اسمعیل بن صبیح ابواب مشورت بگشاد اسمعیل نخست او را از ارتكاب آن امر منع نموده چون دانست كه امین از سر نقض عهد نمیگذرد گفت اگر خاطر امیر المؤمنین برینصورت قرار یافته كه مامون را از امارت معاف دارد صلاح در آن مینماید كه ما فی الضمیر خود را ظاهر نكند و استمالت‌نامه نزد مامون فرستد و در آن مكتوب مندرج گرداند كه مرا جهت تمشیت مهام خلافت و سرانجام امور مملكت بحضور تو احتیاجست باید كه بی‌توقف بدینجانب توجه نمائی تا بمعاونت و مشاووت
ص: 248
یكدیگر مهمات ملكی و مالی را فیصل دهیم و چون مامون ببغداد آید و از متابعان خود دور افتد آنچه درباره او صواب دانی بتقدیم رسانی و امین این سخنان را بسمع قبول جا داده رقعه مشتمل بر امثال این مقال در قلم آورده و مصحوب عباس بن موسی بن عیسی و صالح بن عبد الملك صاحب مصلی و محمد بن عیسی بن نهیك نزد مامون فرستاد و ایشانرا گفت كه درآوردن او بقدر امكان سعی نمایند و رسولان در مرو شاهجان بملازمت مامون رسیده مكتوب امین را بعرض رسانیدند و در باب نهضت او بجانب دار السلام شرایط مبالغه بجای آوردند و مامون بار دیگر با فضل بن سهل طریق مشورت مسلوك داشته ذو الریاستین گفت كه از اوضاع كواكب و دلائل علم نجوم مرا چنان معلوم شده كه تو بر امین غلبه كرده از روی استفلال بضبط ملك و مال خواهی پرداخت اكنون باید كه سكون را بر حركت مرجح دانی و رسولان را بهر بهانه كه توانی بازگردانی مامون این رای را صواب دانسته با فرستادگان گفت كه پدرم بنابرآن ولایت خراسان را بمن سپرد كه مبادا بیگانه برین سرزمین استیلاء یابد و اگر من ازین مصلحت غافل بوده درینولا ببغداد شتابم یمكن كه فتنه حادث گردد كه ضرر آن بامیر المؤمنین لاحق شود آنگاه ایشانرا بانعام و احسان نوازش نموده رخصت معاودت ارزانی داشت و چون آنجماعت ببغداد رسیدند و امتناع مامون را از آمدن بعرض رسانیدند امین بعد از تقدیم مشورت باظهار مخالفت مبادرت نموده نام مامون را از خطبه بیفكند و از متوطنان عراق عرب بیعت بنام پسر خود موسی بستاند و در سنه خمس و تسعین و مائه شصت هزار سوار آراسته و مرتب ساخته علی بن عیسی را بر ایشان امیر گردانید و او را گفت می‌باید كه بخراسان رفته سه روز مامون را مهلت دهی تا یراق سفر كند آنگاه بر سبیل تعجیل او را بدینجانب آوری و زبیده مادر امین با علی بن عیسی گفت عبد اللّه مرا بمثابه فرزند حقیقی است باید كه مطلقا مكروهی بوی نرسانی و اگر از فرمان برادر سركشی كند بندی از نقره بر پایش نهاده او را بدینطرف روانه گردانی و علی بن عیسی این وصایا را بسمع قبول جا داده بغرور هرچه تمامتر با آن لشكر جوشن‌پوش در حركت آمد و حال آنكه در آن اوقات طاهر بن حسین بن مصعب خزاعی كه بذو الیمینین اشتهار دارد با چندهزار سوار جرار بنابر فرمان مامون بری آمده بود جاسوسان باطراف و جوانب فرستاده در كمال احتیاط سلوك مینمود و علی بن عیسی كه در غایت عجب و غفلت طی مسافت میكرد در پنج فرسخی ری تلاقی فریقین دست داده از سم بادپایان شیران بیشه و غاغبار معركه هیجا روی بعالم بالا نهاد و حرب صعب روی نموده در آن اثنا تیری از شصت تقدیر گشاد یافته بمقتل علی بن عیسی رسید و از پشت زین بر روی زمین افتاده بغدادیان شكستی فاحش یافتند و عنان فرار بجانب دار السلام تافتند در تاریخ حافظابرو مسطور است كه در نماز دیگر آنروز كه طاهر بفتح و ظفر مخصوص شد بر كاغذ پاره نوشت كه این نامه نوشتم در حالتی كه سر علی بن عیسی در پیش من بود و خاتم او در انگشت من و السلام و این مكتوب را بمسرعی داده او را مبالغه نمود كه در رفتن تعجیل نماید
ص: 249
و قاصد در عرض ده روز از ری بمرو رسیده آن خبر بهجت‌اثر بمأمون رسانید و در آن روز اعیان و اشراف خراسان بخلافت بر وی سلام كردند نقلست كه روزی امین باتفاق كوثر خادم در كنار دجله شست در آب افكنده بگرفتن ماهی اشتغال داشت كه ناگاه شخصی از گریختگان سپاه علی بن عیسی بدانجا رسیده حكایت محاربه و كیفیت قتل علی بن عیسی را آغاز كرد امین گفت كه دست ازین سخنان بازدار كه كوثر دو ماهی گرفته و من تا غایت هیچ صید نكرده‌ام و چون آن صاحب دولت صایب تدبیر از آن امر خطیر بازپرداخت عبد الرحمن بن جبله انباری را بمقاتله طاهر ذو الیمینین روان ساخت‌

ذكر ابتلاء بغدادیان بانواع جنگ و شین و كشته شدن امین بسعی طاهر بن حسین‌

ارباب اخبار آورده‌اند كه چون خبر قتل علی بن عیسی در بغداد بتحقیق پیوست عبد الرحمن بن جبله بفرموده امین با سی هزار مرد خنجرگذار كمر محاربت طاهر بر میان بست و در نواحی همدان بین الجانبین مقاتله دست داده بغدادیان قبل از آنكه دست بتیغ و سنان برند پشت بر معركه كرده بشهر درآمدند و طاهر آن بلده را محاصره كرده بعد از انقضاء یكماه عبد الرحمن بامان بیرون آمد و با طاهر شرط و پیمان در میدان آورده با اتباع خویش بر یك جانب معسكر خراسانیان منزل گزید و پس از روزی چند از وقوع اختلاط و انبساط به بسط بساط غدر قیام نموده شبی بی‌خبر بر سر طاهر تاخت و لواء كشش و كوشش مرتفع ساخت و با وجود این حال طاهر دل از جای نبرده در میدان نبرد چندان قتال كرد كه عبد الرحمن با جمعی از دلیران كشته گشت و اینخبر ببغداد رسیده امین لشكر دیگر بدفع طاهر روانه گردانید و آنجماعت قبل از ملاقات با ذو الیمینین طالب طریق سلامت شده بدار السلام مراجعت نمودند و در خلال این احوال هرثمة بن اعین برسم مدد از جانب خراسان بعراق آمده در حلوان بطاهر پیوست و جراة طاهر پس از وصول آن سپاه از پیشتر بیشتر شده بطرف اهواز و بصره شتافت و بهردیار كه رسید عمال امین را بیرون كرده گماشته خود نصب نمود لاجرم تزلزل تمام ببناء دولت امین راه یافت و در روز یكشنبه یازدهم رجب سنه سته و تسعین و مائه حسین بن علی بن عیسی بن ماهان اظهار هواداری مامون كرده جمعی را با خود متفق ساخت و رقم خلع بر صحیفه حال امین كشید و روز دیگر اعیان لشكر از حسین ارزاق طلبیده آن بو الفضول از سرانجام مهمی كه پیش گرفته بود عاجز شد و بسعی محمد بن خالد نوبت دیگر امین بر مسند خلافت نشسته از سر جریمه حسین درگذشت و او را خلعت پوشانید اما حسین آب‌روی مروت ریخته بجانب خراسان گریخت و جمعی از عساكر بغداد او را تعاقب نموده بقتل رسانیدند و سرش را نزد امین بردند و درین سال چند نوبت امین بتجهیز جنود اقدام فرموده بحرب
ص: 250
طاهر و هرثمه فرستاد و در جمیع آن معارك هزیمت بجانب سپاه بغداد افتاد و در سنه سبع و تسعین و مائه امراء خراسان با سپاح فراوان بر اطراف دار السلام خیام اقامت نصب كرده آن بلده را محاصره نمودند و زمان دربندان امتداد یافته متعاقب و متواتر امراء و اعیان از امین روی‌گردان می‌شدند و بطاهر می‌پیوستند تا كار بجائی رسید كه فضل بن ربیع نیز گریخته در گوشه خزید و چون خزانه امین از نقود و استانه او از جنود خالی گشت آلات و ادوات زرین و سیمین را درم و دینار زده و امتعه و اقمشه نفیسه را بنیمه بها فروخته بعیاران و لوندان میداد تا بدفع اهل خراسان قیام نمایند بنابرآن مفسدان سر بغارت و تاراج برآورده بر بغداد استیلا یافتند و مردم شریر بر غنی و فقیر چنان غلبه كردند كه در هیچ عصر كسی مانند آن فتنه نشان نداده و چون ضعف حال امین بنهایت انجامید رسولی نزد هرثمة بن اعین كه بر جانب او فی الجمله اعتمادی داشت فرستاد و پیغام داد كه من ترك خلافت گفته با مأمون بیعت میكنم امید آنكه در اصلاح این مهم سعی نمائی هرثمه جواب داد كه مناسب آنست كه تو در شب پیش من آئی تا قاصدی بمرو فرستاده از امیر المؤمنین مأمون جهة تو امان بستانم و امین از غایت عجز اینمعنی را قبول نموده نیم‌شبی با فوجی از مخصوصان در زورقی نشست تا از دجله عبور نموده بهرثمه پیوندد كه ناگاه كشتی حیاتش در غرقاب ممات افتاد تبیین این مقال آنكه طاهر ذو الیمینین از مواضعه امین و هرثمه خبر یافته با جمعی از بیباكان در كمین‌گاه غدر و مكر ایستاده چون امین بلب آب رسید از اطراف و جوانبش درآمده او را دستگیر كردند و همان‌شب یكی از غلامان طاهر كه قریش دندانی نام داشت امین را كشته روز دیگر طاهر سر آن جوان نادان را بطرف مرو ارسال نمود و كان ذلك فی اواخر محرم الحرام سنه ثمان و تسعین و مائه نزد بعضی از مورخان آگاه از محمد امین دو پسر ماند موسی و عبد اللّه و العلم عند اللّه‌

ذكر بعضی از اصحاب رشد و رشاد كه فوت ایشان در زمان خلافت محمد امین اتفاق افتاد

در شهور سنه ثلث و تسعین و مائه بروایت بعضی از اهل خبر محمد بن محمد بن جعفر كه او را غندر میگفتند و در سلك اكابر علماء و محدثین منتظم بود از عالم انتقال نمود و او مدت پنجاه سال روزی بروزه میگذرانید و روزی افطار میكرد و در سنه سته و تسعین و مائه ابو نواس حسن بن هانی كه در سلك افاضل شعرا انتظام داشت از جهان فانی بعالم جاودانی انتقال نمود امام یافعی در مرآة الجنان بیان كرده كه پدر ابو نواس از جمله متجنده مروان بن محمد بن مروان بود در اوایل حال ببلده دمشق اقامت میفرمود و بالاخره از آنجا باهواز شتافته مستوره‌ای بحباله نكاح درآورد و او را از اهوازیه چند پسر متولد گشت از آنجمله ابو نواس و ابو معاذ اشتهار دارند و ابو نواس را با مادرش ببعضی از عطاران سپرد و ابو اسامة بن الخباب او را در دكان عطاری دیده بنور فراست در جبینش
ص: 251
آثار كیاست مشاهده كرد در وقتی كه تنها بود با وی گفت كه در بشره تو علامت قابلیت بی نهایت است حیف باشد كه آنرا ضایع گردانی مناسب آنكه مصاحبت من اختیار نمائی و كسب فضیلت فرمائی ابو نواس گفت كه تو كیستی گفت ابو اسامة بن الخباب ابو نواس گفت و اللّه كه صیت بلاغت ترا شنیده بودم و میخواستم كه جهت ادراك ملاقات تو بكوفه شتافته اشعار ترا بشنوم آنگاه ابو اسامه ابو نواس را همراه خود ببغداد برد و ابو نواس در عراق نشوونما یافته سرامد شعراء دوران شد و پیوسته ملازمة هارون الرشید نموده بین الجانبین حالات غریبه بوقوع می‌انجامید از جمله آنكه هارون الرشید شبی در گرد قصر خود میگشت ناگاه یكی از جواری جمیله را مست افتاده دید و حال آنكه پیش از این نوبتی از آن جاریه التماس مواصلت كرده بود و مبذول نیفتاد لاجرم در آن شب فرصت غنیمت دانسته علی الفور بالای او نشست و بند ازار او را بگشاد و جاریه آغاز تلاش كرده چنانچه معجر از منكبین او پایان افتاد آنگاه بنیاد ملایمت نموده گفت یا امیر المؤمنین امشب مرا مهلت ده تا فردا ترا بمقصود رسانم و هارون دست ازو بازداشته صباح محرمی پیش آن عیاره فرستاد و طلب وفاء وعده نمود جاریه قاصد را گفت امیر المؤمنین را بگوی كه (كلام اللیل یمحوه النهار) و قاصد بازگشته و این مصراع را بر هارون خوانده رشید گفت ببین كه از شعرا در بیرون كیست آنشخص احتیاط كرده بازآمد و گفت رقاشی و ابو مصعب و ابو نواس حاضرند آنگاه رشید آن سه كس را طلبیده فرمود كه میخواهم كه هریك قطعه در سلك نظم كشید كه مصراع اخیر آن این باشد كه مصراع
كلام اللیل یمحوه النهار
و شعراء این معنی را ملتزم شده رقاشی گفت كه شعر متی تصحوا و قلبك مستطار
و قد منع القرار فلا قرارو قد تركتك صبا مستهاما
فتاه لا تزور و لا تزاراذا وعدتك صدت ثم قالت
كلام اللیل یمحوه النهارو ابو مصعب گفت كه شعر
اما و اللّه لو تجدین وجدی‌لما وسعتك فی بغداد دار
فكیف و قد تركت العین عبری‌و فی الاحشاء من ذكراك نار
فقالت انت مغرور بوعدی
كلام اللیل یمحوه النهار و ابو نواس گفت كه شعر و لیلة اقبلت فی القصر سكری
و لكن زین السكر الوقارو هذا لریح اردافا ثقالا
و غضافیه رمان صغارفقد سقط الردی عن منكبیها
من التجمیش و الخیل الازارمددت یدی لها ابغی التماسا
فقالت فی غدمنك المزار
فقلت الوعد سیدتی فقالت كلام اللیل یمحوه النهار و هارون الرشید از شنیدن اشعار ابو نواس متغیر شده هریك از آن دو شاعر را هزار دینار انعام نمود و بضرب عنق ابو نواس حكم فرمود ابو نواس گفت یا امیر المؤمنین سبب قتل من چیست هارون جواب داد كه ظاهرا تو در شب گذشته در قصر من بوده و كیفیت واقعه مرا مشاهده نموده‌ای ابو نواس گفت و اللّه كه من دوش در خانه خود خواب كرده‌ام اما بنور فراست بدانچه واقع بوده پی بردم و این قطعه بنظم آوردم هارون تصدیق فرموده مبلغ ده هزار دینار بوی بخشید و در سنه تسع و تسعین و مائه ابو سفیان وكیع بن الجراح كه از جمله علماء و
ص: 252
زهاد زمان بود از عالم انتقال نمود و یحیی بن اكثم كه یكی از مصاحبان وكیع است روایت كند كه وكیع صائم الدهر بود و هرشب یك ختم قرآن میكرد و همدرین سال عبد اللّه بن وهب الفهری المالكی المصری كه در سلك اهل علم و حدیث انتظام داشت وفات یافت در تاریخ امام یافعی مسطور استكه و له تصانیف معروفة و حدث مائة الف حدیث و در ماه صفر سنه ثمان و تسعین و مائه شیخ حجاز ابو احمد سفیان بن عیینة الهلالی الكوفی كه از جمله اهل حدیث بود در مكه جهان گذرانرا وداع نمود گویند كه او هفتاد حج گذارده بود و نود و یك سال عمر داشت و در ماه رجب همین سال ابو سعید یحیی بن سعید القطان البصری كه جمال حالش بصفت علم و تقوی مزین بود فوت شد گویند كه مدت بیست سال یحیی هرشب یكختم قرآن میكرد و چهل سال قبل از زوال در مسجد حاضر میشد

ذكر عبد اللّه بن هارون المشهور بمأمون‌

ولادت مأمون فی سنه سبعین و مائه در مدینه هاشمیه روی نمود او مكنی بابو العباس بود چون ابو العباس دوازده‌ساله شد و آثار اقبال از بشره او لایح گشت هارون فی سنه اثنی و ثمانین و مائه مقرر ساخت كه بعد از امین متعهد امر خلافت باشد و از مردم بر این موجب بیعت بستد و در سنه سته و ثمانین و مائه هارون ایالت ولایت عراق عجم و كرمان و فارس و طبرستان و خراسان و كابلستان و هندوستان و ماوراء النهر را نامزد مامون كرد و در اوایل سنه ثلث و تسعین و مائه مأمون بمرو شتافته روی بضبط مملكت آورد و بعد از مرگ هارون میان او و امین مخالفت بوقوع پیوسته در محرم سنه ثمان و تسعین و مائه كه امین كشته گشت مأمون در خلافت استقلال یافت و خروج محمد بن ابراهیم الطباطبا رضی اللّه عنهم بامداد ابو السرایا و بیعت امام علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما و قتل فضل ذو الریاستین و خروج ابراهیم بن مهدی و نصر بن شبیب و بابك خرم‌دین در ایام دولت او واقع شد و مامون در سنه ثلث و ماتین از مرو متوجه بغداد گشته در اوایل سنه اربع و ماتین بدار الملك آباء خود رسید و او بوفور جود و سخاوت و كثرت علم و فضیلت از سایر خلفاء بنی عباس ممتاز و مستثنی بود و پیوسته با علماء و دانشمندان صحبت داشته مباحثه مینمود و مامون فرمود تا كتاب اقلیدس را از روم بعراق آورده بعربی ترجمه كردند و او اول كسی است از خلفاء عباسی كه معتزلی شده گفت كه قرآنرا مخلوق گویند و در سنه ثمان عشر و ماتین بغزو روم رفت و در وقت مراجعت از آن سفر در ماه رجب سنه مذكوره بر كنار چشمه بذبذون وفات یافت و برادرش معتصم بر وی نماز گذارده جسدش را در طرسوس مدفون گردانید اوقات حیاتش چهل و هشت سال بود و زمان حكومتش باستقلال بیست سال و پنج ماه و كسری وزارتش در اوایل حال تعلق بفضل بن سهل میداشت و بعد از قتل فضل احمد بن ابی خالد رایت وزارت برافراشت
ص: 253

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان ایالت مأمون و ذكر حدوث انواع فتن بتقدیر صانع بیچون‌

كوكب طالع مامون بعد از قتل امین بدرجه كمال رسیده در خلافت استقلال یافت و متوطنان عراقین و فارس و یمن و حجاز و خراسان بتجدید بیعت پرداخته پرتو عدالتش بر وجنات احوال همكنان تافت اما در شام نصر بن شبیب عقیلی با جمعی كثیر از سالكان مسالك یكدلی اظهار مخالفت نمود و مامون بعد از استماع آن خبر امارت عراقین و فارس و یمن و حجاز را بحسن بن سهل تفویض فرمود و فرمود كه طاهر ذو الیمینین برقه رود و بضبط ولایت جزیره و شام و دفع نصر بن شبیب قیام و اقدام نماید و هرثمة بن اعین بجانب خراسان بازگشته ملازمة پایه سریر خلافت مصیر فرماید و در سنه تسع و تسعین و مائه طاهر بطرف رقه رفته حسن بن سهل ببغداد رسید و عمال بولایات فرستاده متكفل سرانجام امور ملك و مال گردید و چون عزل طاهر از مملكتی كه بضرب شمشیر گرفته بود و نصب حسن در عراق عرب بتحقیق پیوست این خبر شیوع یافت كه فضل بن سهل بر مامون مستولی شده او را در كوشكی نشانده است و نمیگذارد كه هیچكس از امراء با خلیفه ملاقات نماید و بی‌مشورتش مهمات ملكی و مالی را فیصل میدهد بنابراین اعیان بنی هاشم و غیر ایشان از اكابر و اعاظم بمخالفت مامون مبادرت نموده در هر گوشه فتنه پدید آمد و اول كسی كه ظهور فرمود محمد بن ابراهیم طباطبا بن اسمعیل بن ابراهیم بن حسن بن امام حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب بود رضی اللّه عنهم و ظهور آنجناب در كوفه واقع شده در آن اثنا ابو السرایا كه در سلك سرهنگان هرثمة بن اعین انتظام داشت بواسطه عدم وصول علوفه از هرثمه گریخته بكوفه شتافت و از جمله خواص محمد طباطبا بمزید تقرب امتیاز یافت و حسن بن سهل زهیر بن مسیب را با ده هزار كس از سپاه عجم و عرب بمحاربه محمد نامزد كرده از آنجناب ابو السرایا در برابر او آمد و نسیم نصرت از جانب ابو السرایا در اهتزاز آمده زهیر بگریخت اما روز دیگر ابن طباطبا بتقدیر ایزد تعالی فوت شد و ابو السرایا محمد بن محمد بن زید بن امام زین العابدین علی بن امام حسین بن امیر المؤمنین علی را علیهم السلام كه در صغر سن بود بر مسند خلافت نشانده واسط و بصره را در حیز تسخیر آورد و چون حسن بن سهل مشاهده نمود كه كار ابو السرایا بالا گرفت قاصدی پیش هرثمه كه بجانب خراسان میرفت فرستاده التماس كرد كه بازگردد و بدفع ابو السرایا پردازد و هرثمه نخست از قبول این ملتمس ابا نموده بعد از آن‌كه ارسال رسل و رسایل تكرار یافت از حلوان عنان مراجعت بطرف بغداد تافت و بتهیه اسباب محاربه مشغولی كرده با سپاه آراسته بطرف نهر صرصر كه معسكر ابو السرایا بود بسان برق و باد توجه نمود و بین الجانبین آتش قتال اشتعال یافته خون بسیاری از متابعان ابو السرایا بر خاك هلاك ریخت و او پشت بر معركه گردانیده
ص: 254
بقصر ابن هبیره گریخت و هرثمه از عقب روان شده نوبت دیگر محاربه دست داده بازشكست بر ابو السرایا افتاد و ببلده كوفه شتافته از آنجا در ركاب محمد العلوی رضی اللّه عنه روی بسوی سوس نهاد و حسین بن علی الباد غیسی از قبل هرثمه او را تعاقب نموده پس از كوشش و كشش بسیار محمد و ابو السرایا بدست اعدا گرفتار گشتند و حسین ایشانرا نزد حسن بن سهل برده حسن ابو السرایا را گردن زد و محمد را پیش مامون فرستاد مدت فتنه در خاطر ابو السرایا ده ماه بود و هرثمه چون از مهم ابو السرایا فراغت یافت بخلافت رضاء حسن فی سنه مأتین عنان عزیمت بطرف مرو تافت و در نظر داشت بعرض مامون برساند كه مردم عراق از متابعت حسن بن سهل عار دارند و بدین سبب هرلحظه فتنه می‌انگیزند مناسب آنكه آن منصب بدیگری تعلق گیرد تا آتش فتن سمت انطفا پذیرد و حسن اینمعنی را فهم كرده در باب التماس دفع شر هرثمه ببرادر خود فضل فصلی نوشت و آن مكتوب را مصحوب مسرعی بمرو فرستاد و چون فضل بر مضمون آن رقعه مطلع شد نزد مامون آغاز خباثت كرده خاطرنشان نمود كه مخالفت ابو السرایا بنابر تحریك هرثمه بود لاجرم مزاج مامون بر هرثمه بیچاره متغیر گشت بمرتبه كه چون بمرو رسید قبل از ملاقات بقیدش حكم فرمود و فضل باین اكتفا نكرده دست از هرثمه بازنداشت تا وقتی كه مامون او را بقتل رسانید بثبوت پیوسته كه بعد از توجه هرثمه از عراق بجانب خراسان احوال ممالك عرب پیشتر از بیشتر باختلال انجامید و ابراهیم بن موسی بن جعفر الصادق علیهم السلام در یمن ظهور نموده حسین بن حسن افطس علوی برمكه استیلا یافت و محمد بن جعفر الصادق را علیهم السلام طوعا و كرها بر مسند خلافت نشانده اتباع او بنیاد ظلم و تعدی كردند و نسبت بمتوطنان حرم انواع بی‌ادبی بجای آوردند و از جانب بغداد بروایتی اسحق بن موسی العباسی بجنگ سادات علوی رفته بعد از محاربات بسیار بر ایشان ظفر یافت و محمد بن جعفر علیهم السلام از عباسیان امان طلبیده بسوی دیار جهینه شتافت و پس از روزی چند باز بمكه بازگشته خطبه خواند و با مامون بیعت كرد اما حسن بن سهل بعد از رفتن هرثمه بجانب مرو از بغدادیان خایف شده آن بلده را بازگذاشت و بمداین رفته رایت اقامت برافراشت و در سنه مذكوره ابو محفوظ معروف الكرخی كه در سلك خدام علی بن موسی الرضا سلام اللّه علیهما منتظم بود از جهان گذران انتقال نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه پدر و مادر معروف نصرانی بودند و او را در سن صبی بمؤدبی كه همان مذهب داشت سپردند و چون بنابر سابقه عنایت نا متناهی آئینه دل معروف از صورت معرفت الهی عكس‌پذیر بود در وقتی كه مودب او را گفت بگوی ثالث ثلاثه معروف گفت كه بل هو اللّه الواحد القهار و مؤدب او را بضربات متعاقب متأذی ساخته معروف از وی بگریخت و بملازمت سده سنیه امامت رفته بر دست حق پرست امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام ایمان آورد و پدر و مادر او در ایام هجرتش روزی بر زبان آوردند كه كاشكی معروف بر هرملتی كه خواهد بازآید تا نیز با او موافقت
ص: 255
نمائیم و معروف این سخن شنیده بجانب خانه والدین شتافت و حلقه بر در زد گفتند كیست گفت منم معروف گفتند بر كدام دین آمده گفت بر دین اسلام و پدر و مادر را نیز طریق اتفاق مسلوك داشته مسلمان شدند و معروف مستجاب الدعوة بود و قبرش را در بغداد تریاق مجرب می‌گفتند رحمة اللّه علیه و هم درین سال ابو اسحق البختری وهب بن وهب القرشی المدنی از عالم فانی درگذشت و او بشرف ملازمت ابو عبد اللّه جعفر الصادق علیه السّلام مشرف گشته از آنجناب روایت می‌نمود و مادرش در سلك زوجات طاهرات آن امام عالی‌مقام منتظم بود و ابو اسحق مدتی بقضاء بلده طیبه مدینه و دیگر بلدان اشتغال داشت و بعد از آن‌كه معزول شد تا وقت وفات در بغداد رایت اقامت برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه و كان فقیها اخبار یا نسابه جواد اوله تصانیف منها كتاب فضائل الانصار

ذكر ایراد بعضی دیگر از وقایع بغداد و تعداد حوادثی كه در آن ولاء دست داد

مورخان فضیلت نهاد باقلام بلاغت‌نژاد مرقوم گردانیده‌اند كه بعد از رفتن حسن بن سهل بمدائن بغدادیان عمال او را از شهر بیرون كردند و در سنه احدی و مأتین منصور بن مهدی را بر خود امیر ساخته شرط متابعتش بجای آوردند و حسن بن سهل ازین معنی اندیشناك شده از مداین بواسط رفت و در آن سال چند نوبت میان او و سپاه بغداد محاربه اتفاق افتاد و این اخبار متعاقب و متواتر بمرو میرسید و فضل بن سهل آنچه تعلق ببرادرش داشت بعرض مأمون نمی‌رسانید اما میگفت كه در هربلده از بلاد عرب علوی بداعیه خلافت خروج نموده و اگر بتدبیر این مهم نپردازند عنقریب احوال ممالك باختلال می‌انجامد و مأمون بعد از تقدیم مشورت بنابر استصواب فضل چنانچه در جزو اول ازین مجلد نوشته شد امام هشتم را علیه السّلام بمرو طلبیده ولی‌عهد گردانید و این معنی موافق مزاج تمامی طوایف انام افتاد مگر جمعی از غلات شیعه عباسیه كه بر بغداد استیلا داشتند و آن طایفه چون خبر ولایت‌عهد امام علی بن موسی را علیه السّلام شنیدند بر مأمون انكار عظیم نمودند و گفتند كه اگر او فرزند رشید بودی اولادش را از نعمت خلافت محروم نساختی آنگاه ابراهیم بن مهدی را كه عم مأمون بود بر مسند ایالت نشانده دست بیعت بوی دادند و ابراهیم در روز جمعه چهارم محرم سنه اثنی و مأتین خطبه بنام خود خوانده بضبط دیار عرب پرداخت و چند نوبت میان او و حسن بن سهل جنگ واقع شده در جمیع معارك ابراهیم لشكر حسن را منهزم ساخت و خبر استقامت كار ابراهیم بمأمون رسیده از فضل بن سهل كیفیت ریاست او را پرسید فضل گفت اهل بغداد ابراهیم را بامارت نصب كرده‌اند نه بخلافت اما هم در آن ایام امام عالی‌مقام علی بن موسی الرضا علیه السّلام حقیقت اخبار و اوضاع عراق و حجاز را بتفصیل با مأمون گفت و فرمود كه فضل بنابر مصلحت برادر تا غایت در كتمان این امور كوشیده و وقایع آنجائی را بر سبیل راستی معروض نگردانیده آنگاه مأمون عزم سفر بغداد جزم كرده بدانجانب
ص: 256
نهضت نمود و چون بسرخس رسید روزی ذو الریاستین بحمام درآمد و بنابرآن كه از علم نجوم دانسته بود كه در آن روز خونش در میان آب و آتش ریخته گردد قصد فصد كرد و پنداشت كه تقدیر آسمانی را بتدبیر انسانی مندفع میتوان ساخت و همان زمان كه از آن كار فارغ گشت غالب بن اسود مسعودی و قسطنطین رومی و فرخ دیلمی و موفق صقلبی با تیغهای كشیده بسروقتش رسیده و او را بقتل رسانیده بگریختند و مامون اظهار اضطراب كرده به پیدا ساختن قاتلان فرمان داد و ابو العباس دینوری آنجماعت را گرفته نزد مامون برد گویند كه مامون ازیشان پرسید كه چرا برین حركت شنیع اقدام نمودید جواب دادند كه یا امیر المؤمنین از خدای بترس این امر بفرمان تو از ما صادر شد و مامون التفات بدین سخن نكرده و آن چهار شخص را بقتل آورده سرهای ایشانرا پیش حسن بن سهل فرستاد باتفاق مورخان فضل بن سهل بوفور فضل و حكمت و كمال عقل و فطنت و وقوف بر دقایق علم نجوم و اطلاع بر حقایق سایر علوم موصوف و معروف بود و در بلده مرو بخدمت مامون رسیده و طریقه ملازمت گزیده در منصب وزارت شروع نموده و بواسطه اصابت رای و حسن تدبیر او را ترقی تمام دست داده ساعت بساعت پرتو عنایت مامون بر وجنات احوالش می‌تافت تا در شغل امارت نیز دخل كرده ذو الریاستین لقب یافت و مهارت فضل در دفن تنجیم بمثابه بود كه امام یافعی در مرآة الجنان آورده كه در وقتی كه مامون طاهر بن الحسین را بجانب بغداد میفرستاد فضل بن سهل ساعتی اختیار كرده علمی منعقد ساخت و آنرا بدست طاهر داده گفت این لواء را برای تو در ساعتی بستم كه تا انقضاء شصت و پنج سال انحلال بدان راه نخواهد یافت و این حكم مطابق اقتضاء قضا افتاده طاهر بر بغداد مستولی گشت و آن رایت تا زمان استیلاء یعقوب بن لیث صفار بر خراسان در میان طاهریان بود و ایضا در كتاب مذكور مزبور است كه مامون بعد از قتل فضل بن سهل كس نزد مادرش فرستاده پیغام داد كه از متروكات فضل آنچه مناسب دانی جهت ما ارسال نمای و مادر فضل صندوقی مختوم و مقفل پیش مامون فرستاد و چون مامون سر صندوق باز كرد در آنجا صندوقچه یافت كه آن نیز مختوم بود و در آن صندوقچه درجی دید و از آن درج حریر پاره بیرون آمد كه فضل بر آن نوشته بود كه بسم اللّه الرحمن الرحیم (هذا ما قضی الفضل بن سهل علی نفسه قضی انه یعیش ثمان و اربعین سنة ثم یقتل بین ماء و نار) مامون و حضار مجلس ازین حكم متعجب گشته بر كمال دانش او آفرین كردند و هم درین سال مؤدب مامون یحیی بن المبارك العدوی المعروف بالیزیدی بصحبت یزید بن المنصور خال المهدی بعالم سرمدی انتقال نمود و او را در علم نحو و لغت تصانیف بود القصه مامون بعد از كشتن فضل بن سهل از سرخس بطوس رفت و روزی چند در آن سرزمین توقف كرده در آن ایام كه داخل شهور سنه ثلثه و ماتین بود امام واجب الاحترام ابو الحسن علی بن موسی الرضا علیهما السلام بر وجهی كه سبق ذكر یافت بریاض دار السلام انتقال فرمود و مامون بعد از اقامت مراسم تعزیت طبل رحیل كوفته راه بغداد پیش گرفت
ص: 257
و همدرین سال ابو احمد الزبیری محمد بن عبد اللّه الاسدی الكوفی كه در سلك عباد اهل حدیث انتظام داشت علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در همین سال ابو الحسن نضر بن شمیل المازنی البصری كه در فن حدیث و فقه و لغت و نحو سرآمد علماء بصره بود جهان گذرانرا بدرود نمود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در وقتی نضر بن شمیل در بصره اوقات میگذرانید از قلت دخل مضطرب شده روی توجه بخراسان نهاد و سه هزار كس از علماء آن دیار بمشایعة او روان گشته چون نضر در منزلی نزول نمود روی بجماعت آورده گفت ای اهل بصره و اللّه كه مفارقت شما بر من دشوار است و اگر من در روزی یك كلیچه باقلا درین ولایت می‌یافتم طریق مهاجرت اختیار نمیكردم و هیچكس از آن جمع كثیر را آن‌قدر همت نبود كه متعهد آن مؤنت قلیل شده او را بازگرداند و نضر بخراسان شتافته در مرو مقیم گشت و او را اموال بسیار جمع آمد و هم درین سال ازهر بن سعد الباهلی كه از جمله اهل حدیث بود درگذشت نقلست كه قبل از آنكه ابو جعفر بمنصب خلافت سرافراز گردد ازهر با او مصاحبت مینمود و چون منصور بر مسند ایالت نشست ازهر از جهت اقامت مراسم تهنیت بآستان خلافت آشیان شتافته حاجب او را بار نداد و او در مكمن انتظار ایستاده و روزی كه بار عام بود نزد ابو جعفر رفت خلیفه چون او را دید از سبب آمدن پرسید جواب داد كه برسم تهنیت بخدمت آمده‌ام ابو جعفر هزار دینار باو انعام فرموده گفت لوازم تهنیت بجای آوردی دیگر قدم رنجه مكن و ازهر بازگشته سال دیگر در همچنان روزی باز خود را بمنصور نمود و چون ابو جعفر پرسید كه بچه كار آمده‌ای گفت شنیدم كه تو مریض شده‌ای آمده‌ام كه مراسم عیادت بجای آورم منصور هزار دینار بوی داده گفت وظیفه عیادت مرعی داشتی اكنون بازگرد و دیگر ما را تصدیع مده ازهر مراجعت نموده سال دیگر باز ببارگاه خلافت شتافت منصور ازو پرسید كه باز بچه‌كار آمده‌ای جواب داد كه از تو دعائی شنیده‌ام و آمده‌ام كه آنرا تعلیم گیرم منصور گفت ای ازهر آن دعا اصلا اثری ندارد از برای آنكه هربار كه تو می‌آئی من آن دعا را خوانده از ایزد تعالی مسألت می‌نمایم كه دیگر ترا توفیق ندهد كه نزد من آئی و آن سؤال باجابت مقرون نمیشود و تو باز تشریف می‌آوری امام یافعی گوید كه از كمال خست و سطوت منصور دوانقی این مقدار انعام و تحمل در غایت غرابت است و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر وصول مأمون بدار السلام و بیان بعضی دیگر از وقایع شهور و اعوام‌

افاضل انام باقلام اهتمام بر لوح بیان مرتسم گردانیده‌اند كه چون خبر قتل فضل بن سهل و قرب وصول مامون نزد متوطنان بغداد بوضوح انجامید نقش محبت ابراهیم بن مهدی را از صحایف خواطر بقلم‌تراش بیوفائی محو كرده مائل بخدمت مامون گشتند و ابراهیم این معنی را فهم نموده در روز دوم عید اضحی كه داخل ایام سنه ثلث و ماتین بود
ص: 258
در بغداد مختفی شد مدت حكومتش یكسال و یازده ماه و دوازده روز بود و در اوایل سنه اربع و ماتین مامون بدار السلام درآمده فتنها آرام یافت و اشعه احسان او بر وجنات احوال فرق انام تافت و همدر آن ایام طاهر ذو الیمینین كه در رقه اقامت داشت یكی از اولاد خود را بدفع نصر بن شبیب عقیلی نامزد نموده خود بملازمت درگاه خلافت رفت و مامون او را باصناف الطاف اختصاص داده هرالتماسی كه كرد باجابت مقرونساخت از آن جمله بنابر مدعای طاهر ثیاب و اعلام سبز را بدستور پیشتر با ثواب و رایات اسود تغییر فرمود و درین سال محمد بن ادریس الشافعی رضی اللّه عنه كه یكی از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است از عالم انتقال نمود و هو ابو عبد اللّه محمد بن ادریس بن العباس بن عثمان بن شافع بن السائب بن عبید بن عبد یزید بن هاشم بن المطلب بن عبد مناف و مطلب بن عبد مناف عم عبد المطلب است و عبد المطلب جد شرف دودمان لؤی بن غالب صلی اللّه علیه و سلم بنابر آن امام شافعی را ابن عم النبی گویند و امام شافعی از طرف امهات آباء خود نیز هاشمی بود زیرا كه جمعی كثیر از مورخان نقل نموده‌اند كه مادر سائب شفا بود بنت ارقم بن هاشم بن مطلب بن عبد مناف و مادر شفا خلیده است بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف و ایضا مادر عبد یزید كه شفا نام داشت دختر هاشم بن عبد مناف بود و برین تقدیر شافعی ابن عمه حضرت نبی رحمة و شفیع الامة صلی اللّه علیه الی یوم القیمة نیز باشد زیرا كه شفا بنت هاشم خواهر عبد المطلب است و عمه عبد اللّه كه پدر حضرت رسالت‌پناه است و امام شافعی در سنه خمسین و مائه متولد گشت و بسیاری از مورخان بر آن رفته‌اند كه در همان روز كه امام ابو حنیفه فوت شد امام شافعی قدم از كتم عدم بیرون نهاد و مولدش بروایت اصح غزه بود از بلاد شام و پدر او را در دو سالگی بمكه برده آنجا نشوونما یافت و بقرائت قرآن مجید و كسب علوم قیام نمود آنگاه ببغداد شتافته دو سال در دار السلام اقامت كرد و كتب قدیمه خود را در سلك تحریر كشید بعد از آن باز بمكه رفته نوبت دیگر از آنجا ببغداد خرامید و یكماه و نیم در آن بلده بوده بمصر شتافت و كتب جدیده در آن خطه تصنیف نمود و هم در آن دیار ساكن بود تا در روز جمعه آخر ماه رجب سنه مذكوره فوت شد و بعد از عصر در قرافه مدفون گشت قدوة المتبحرین امام فخر الدین الرازی در بعضی از مؤلفات خود آورده كه (انه اول من صنف فی اصول الفقه و اللّه تعالی اعلم بصحته) و در سنه خمس و مأتین مأمون طاهر ذو الیمینین را بنابر سببی كه در اوائل جزو چهارم ازین مجلد مرقوم خواهد گشت بامارت ولایت خراسان فرستاد و در سنه سته مأتین فضل بن الربیع كه از سال قتل محمد امین تا آن زمان در زاویه اختفا بسر می‌برد و مامون بوجدان او شعف تمام داشت بعرصه ظهور آمد یكی از سرهنگان مامون شاهك‌نام كه بگرفتنش مامور بود او را در خانه تاجری یافته ببارگاه خلافت آورد گویند كه چون چشم مأمون بر فضل بن الربیع افتاد برخاسته دو ركعت نماز گذارد و گفت ای فضل این نماز را بشكرانه آن گذاردم كه حق‌تعالی ترا میسور بنظر من رساند و مرا توفیق
ص: 259
داد كه طریق عفو مسلوك داشته از سر جرایم تو گذشتم اكنون از غرایب وقایع كه در ایام اختفا ترا پیش آمده شمه تقریرنمای فضل گفت در اوقات گریز در هرچند روز بمنزلی می‌بودم تا كسی مرا بازنیابد و نوبتی در نیم‌روز هیأت خود را مشابه ساربانان ساخته جوالی بر پشت گرفتم و از گوشه زاویه بیرون آمده جهت وجدان نهانخانه دیگر روی برآوردم ناگاه در یكی از محلات بغداد پیاده و سواری بمن دوچار خوردند و پیاده مرا شناخته سوار را آگاه ساخت و سوار قصد گرفتن من كرده اسب برانگیخت و چون نزدیك رسید جوالی را كه بر پشت داشتم در حركت آوردم و اسب او ازین حركت رمیده سوار بیفتاد و من فرصت غنیمت دانسته و بسرعت برق و باد در دویدن آمده در آن اثناء عجوزه بر در سرائی ایستاده دیدم و بزبان تضرع و زاری گفتم ای مادر چه باشد كه مرا دو سه روزی در خانه خویش جای دهی پیرزن گفت منت دارم و مرا درون برد و در بالاخانه نشاند و همان لحظه سواری كه قصد گرفتن من كرده بود بآن سرای درآمده پیرزن را گفت امروز فضل بن الربیع بمن دوچار خورد و چون خواستم كه او را بچنگ آورم بسبب عدم مساعدت بخت اسب من رمیده مرا بینداخت بنابرآن فضل مجال فرار یافت والا امیر المؤمنین مالی وافر بمن انعام میكرد فضل گوید چون این حكایت شنودم نزدیك بدان رسید كه از غایت وهم بمیرم و در آنحال عطسه زدم و آنشخص آواز مرا شنوده از عجوزه پرسید كه در این بالاخانه كیست جواب داد كه برادرزاده من كه پیش ازین بچند سال اختیار سفر كرده بود آمده است و چون در یكی از منازل قطّاع الطریق او را غارتیده‌اند حالا عریان درین بالاخانه نشسته شرم میدارد كه برهنه نزدیك تو آید آن شخص گفت جامه مرا در وی بپوشان و بگو بیاید تا باهم ملاقات كنیم عورت گفت منت دارم اما چند روز است كه طعام نخورده و از غایت گرسنگی مجال حركت ندارد لطف نموده انگشترین مرا ببازار ببر و رهن كرده مقداری طعام كن تا آتش جوع را تسكین دهد بعد از آن بخدمت تو آید آن شخص گفت چنین كنم و انگشترین را ستانده بیرون رفت و پیرزن پیش من آمده گفت ای شیخ آن مرد گریخته توئی گفتم بلی گفت برخیز و زود سر خویش گیر و راه گریز در پیش و من از آنجا در غایت اضطراب و حیرت بیرون رفته بی‌آنكه مقصدی معین داشته باشم در محلات بغداد میگشتم ناگاه بدر سرائی بزرگ رسیدم و جهت آسایش لحظه‌ای آنجا منزل گزیدم آن خود سرای شاهك بود و همانساعت شاهك پیدا شده صید مطلوب را در دام خود گرفتار دید پرسید كه ای فضل اینجا چگونه افتادی جواب دادم كه قاید قضا گریبان مرا گرفته بی‌اختیار بخانه تو رسانید و شاهك آغاز ترحم و تلطف كرده مرا بدرون سرای برد و طعامی حاضر آورد گفتم آیا بكدام امید دست بطعام برم گفت بامید فضل و مرحمت و بعد از آنكه سه روز شاهك مرا نگاه داشته لوازم مروت بتقدیم رسانید رخصت یافته بخانه بازرگانی كه از من در زمان اعتبار نفع بسیاری بدو رسیده بود رفتم و بازرگان مرا در جای مناسب نشانده فی الحال بدرگاه
ص: 260
خلافت‌پناه شتافت و شاهك را خبردار كرد تا مرا گرفته بدینجا آورد مامون بعد از شنیدن این سخن مروت پیرزن و شاهك را مستحسن داشته مبلغی زر نزد عجوزه فرستاد و زبان بستایش شاهك بگشاد و بازرگانرا نكوهش نموده باخراج او از بغداد مثال داد و چون فضل بن الربیع خلعت با بهجت عفو پوشید در دار السلام بغداد مانند سایر عباد اوقات میگذرانید تا وقتیكه متوجه عالم آخرت گردید و در شب سیزدهم جمادی الاخری سنه سبع و مأتین بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است عسسان بغداد ابراهیم بن مهدی را كه در كسوت نسوان با دو عورت از منزلی میگریخت شناخته بگرفتند و پیش مأمون بردند و ابراهیم فصلی در باب فضیلت عفو و اغماض تقریر كرده مامون از جریمه عم خود تجاوز فرمود اما او را در همان لباس با امراء و اركان دولت نمود نقلست كه مامون بعد از وصول ببغداد در باب وجدان ابراهیم اهتمام تمام ظاهر ساخته گفت هركس ابراهیم را نزد من آورد صد هزار درم بوی میدهم و این خبر بسمع ابراهیم رسیده در غایت ترس و بیم هرروز بمنزلی و هرشب جای میگذرانید و در آن اوقات او را امور غریبه پیش آمد از جمله این حكایت مشهور است كه ابراهیم گفت نوبتی در نیم‌روز كه حرارت بر هوا استیلا داشت بنابر توهمی كه روی نمود هیأت خود را تغییر داده از كنج اختفا بیرون آمدم تا زاویه دیگر پیدا كنم در اثناء راه بكوچه پیش‌بسته رسیدم و بر در سرائی مردی سیاه چرده ایستاده دیدم با او گفتم كه توانی كه مرا ساعتی در منزل خود جای دهی گفت بلی باین خانه درآی و چون بقول او عمل نمودم در خانه را از بیرون بسته ناپیدا شد با خود گفتم از آنچه اندیشه داشتم پیش آمد و ظاهرا این شخص مرا شناخته رفت كه مامون را خبردار گرداند اما بعد از لحظه آنشخص بازآمده قطعه گوشت و نان و دیگ و كاسه و كوزه نو و فرشی پاكیزه همراه آورد و زبان اعتذار گشاده گفت من مردی حجامم و چنان گمان می‌برم كه تو از اشیاء معموله من متنفر باشی لاجرم زمانی از ملازمت تخلف نموده اشیاء غیرمعموله بدست آوردم ابراهیم گوید از كیاست آن مرد متعجب شده بطبخ مشغولی كردم و طعامی لذیذ پختم و بعد از استیفاء طعام صاحب‌خانه گفت اگر میل داری مقداری شراب حاضر سازم و در خدمت تو امروز بلهو و طرب بگذرانم گفتم اختیار پیش تست و حجام شیشه باده لعل‌فام بحضور آورده چون هركدام سه پیاله آشامیدیم عودی ظاهر ساخت و گفت هرچند گستاخی میشود میخواهم كه بنده خود را باستماع غنا و سرود مسرور گردانی گفتم ترا از كجا معلوم شد كه مرا ازین فن نصیبی هست گفت تو مشهورتر از آنی كه كسی ترا نشناسد ابراهیم بن مهدی توئی كه مامون قبول كرده است كه بكسی كه او را از تو واقف سازد صد هزار درم انعام نماید ابراهیم گوید چون این كلام از حجام شنیدم عود را بر كنار نهادم و خواستم كه آغاز تغنی نمایم گفت ملتمس آنست كه نخست من سرود گویم و صوتهائی را كه در عمل آورده باشم تو آنها را بگوئی و من متوجه او گشته حجام عملی چند گفت كه حیرت نمودم و پرسیدم كه این فن را از كه آموخته‌ای
ص: 261
جواب داد كه مدتی ملازم اسحق بن ابراهیم موصلی بودم و این هنر را از وی یاد گرفتم و چون آنروز بشب رسید و قصد كردم كه بمنزلی دیگر روم صره دینار پیش حجام نهادم و گفتم كه این وجه را در مصالح خویش صرف كن گفت عجب حالتی است من میخواهم كه آنچه دارم نثار تو نمایم و تو داعیه داری كه مرا بانعام خود ممنون سازی كلا و حاشا هرگز این امر تمشیت نپذیرد و هرچند مبالغه كردم فلسی از من قبول ننمود و مرا از آن منزل بموضعی دیگر برده پنهان ساخت تا آنزمان كه ایزد تعالی فرج داد و هم درین سال یعنی سنه سبع و مأتین و اقدی ابو عبد اللّه محمد بن واقد الاسلمی المدنی كه از مشاهیر علماء كبار و اعاظم اصحاب اخبار است وفات یافت و او مدتی قاضی بغداد بود و هفتاد و هشت سال عمر یافته در ایام حیات در هرباب تصنیفات نمود كتاب الرده در ذكر ارتداد قبائل عرب از آنجمله است از غرایب حكایات كه بعضی از ارباب روایات آورده‌اند آنكه از واقدی منقولست كه گفت من دو دوست داشتم و یكی از آن دو صدیق هاشمی بود و قاعده اتحاد در میان ما بمثابه مؤكد بود كه هرسه خود را كنفس واحده تصور میكردیم و در وقتی كه افلاس من درجه كمال داشت روزی قریب بعید مادر اولاد با من گفت كه مادر شدت و عسرت صابر و شاكریم لیكن دل من تحمل بینوائی فرزندان ندارد چه ابناء جنس ایشان در این عید اثواب رنگین خواهند پوشید و این مستمندان با اثواب كهنه خواهند بود اگر میتوانی تدبیری كن تا محقری بدست آید و در بهاء كسوت جگرگوشگان مصروف گردد واقدی گوید كه چون این سخن شنیدم رقعه بدوست هاشمی نوشتم كه بدانچه قدرت داشته باشی ما را مدد فرمای كه احتیاج بسیار داریم و او كیسه سربمهر روان كرده پیغام داد كه درین صره هزار درم است و هنوز سر آنرا نگشاده بودم كه شخصی از دوست دیگر من نوشته آورد بهمان مضمون كه من بصدیق هاشمی فرستاده بودم و من كیسه زر را بتمام نزد او فرستادم و از شرمندگی والده فرزندان آن شب در مسجد بوده بخانه نرفتم و روز دیگر كه بآن ضعیفه ملاقات نمودم بسبب ایثاری كه ورزیده بودم مرا برنجانید و سخنی درشت بگفت و همان زمان دوست هاشمی كیسه را بهیأت سابق نزد من آورده گفت بگوی وجهی را كه بتو فرستاده بودم چه كردی و من صورت واقعه را بزبان راستی در میان آورده دوست هاشمی گفت كه چون نوشته تو بمن رسید با آنكه غیر این هزار درم هیچ نداشتم مروت چنان اقتضا كرد كه آن وجه را بتمام نزد تو فرستادم و چون مرا نیز اخراجات ضروریه واقع بود چاره منحصر در آن دانستم كه نزد فلان دوست كه دوست من و تست رقعه نوشته التماس كردم كه بدانچه توانی مرا دستگیری نمای و او همین كیسه را بمهر من ارسالداشت لاجرم در تعجب افتاده قدم در راه نهادم تا حقیقت حال را از تو استفسار نمایم واقدی گوید كه بعد از آن گفت و شنید آن دوست را بحضور طلبیده باتفاق ایشان از آنجا صد درم جدا كردم و نزد والده اولاد خود فرستادم تا انفاق نماید و نهصد درم باقی را سه حصه كرده هریك سیصد درم برداشتیم و این حدیث اشتهار یافته بسمع مامون رسید
ص: 262
و مرا طلبیده بعد از تحقیق آن قضیه غریبه هفت هزار دینار انعام فرمود و گفت ازین مبلغ هزار دینار بوالده فرزندان خود تسلیم نمای و شش هزار دینار را هرسه دوست علی السویه تقسیم كنید و در همین سال ابو علی یحیی بن زیاد الفراء النحوی الكوفی كه از جمله اجله اصحاب كسائی بود از عالم انتقال نمود و او تصانیف بسیار دارد و كتاب الحدود و كتاب اللغات و كتاب المعانی و كتاب المصادر فی القرآن و كتاب الوقف فی الابتدا و كتاب النوادر از آنجمله است مدت عمرش هفتاد و هشت سال بود در سنه ثمان و ماتین بهار حیات فضل بن الربیع بخزان ممات تبدیل یافت و هم درین سال ابو عبیده معمر بن المثنی كه در تفصیل وقایع ایام جاهلیت و حوادثی كه در میان قبایل اعراب وقوع یافته تصنیفی دارد بعالم آخرت شتافت و در سنه تسع و ماتین بروایتی كه در نفحات مسطور است «1» شیخ ممشاد دینوری كه از اكابر مشایخ عراق بود از عالم انتقال نمود و هم درین سال نصر بن شبیب از عبد اللّه بن طاهر امان طلبیده نزد او رفت و عبد اللّه او را پیش مامون فرستاده خلیفه رقم عفو بر جریده جریمه نصر كشید و هم درین سال مامون پوران‌دخت بنت حسن بن سهل را در فم الصلح كه در آنوقت مسكن حسن بود بحباله نكاح درآورد و حسن در حسن جشن و احسان و انعام خاص و عام بمرتبه مبالغه نمود كه مزیدی بر آن ممكن و متصور نبود و از جمله تكلفات یكی آنكه حسن فرمود كه بنادق مشك مشتمل بر كاغذپارها كه در آن‌ها اسامی ضیاع و نامهای جواری و اوصاف دواب نوشته بودند بر بنی هاشم و امراء اعاظم نثار كردند و هربندقی بحسب طالع بدست هركس افتاد رجوع بوكیل حسن نموده آنچه در آن رقعه مثبت بود بستاند و برین قیاس بر سایر مردم نافهای مشك ازفر و بیضهای عنبر پاشید و در شب زفاف هزار دردانه هریك مانند بیضه عصفوری در خوانی زرین نهاده بحجله بردند و بر سر پوران‌دخت ریختند و حال آنكه در آنزمان در زیر پای مامون و پوران فرشی بود زربفت و چون در بر زبر آن فرش منتشر گشت مامون گفت قاتل اللّه ابو نواس كه گوئیا در صفت این مجلس گفته كه (حصباء در علی ارض من الذهب) و تا مامون در فم الصلح بود حسن تمامی مایحتاج لشكر او را از طعام طبقات انسان و علیق چهارپایان مرتب گردانید چنانكه هیچكس در آن ایام بهیچ‌چیز از جنس ضروریات محتاج نگردید و مامون خراج یك‌ساله ولایت فارس و اهواز را نقد كرده بحسن بخشید و شعراء عرب در باب این جشن و تهنیت مامون و استحسان حسن اشعار غرا در سلك نظم كشیدند و بخلع و صلات كرامند محظوظ و بهره‌ور گردیدند و در سنه عشر و ماتین بابك
______________________________
(1) بر مطالعه‌كنندگان این اوراق واضح باد كه این ذره احقر در نفحات فوت ممشاد علیه الرحمه را در سنه تسع و تسعین و ماتین مرقوم دیده و اللّه تعالی اعلم و احكم حرره محمد تقی الشوشتری
ص: 263
خرم‌دین كه او را بابك خرمی نیز گویند خروج نمود این بابك مردی ملحدپیشه بود و دین مزدك داشت و بزعم او اكثر محرمات مثل مباشرت با محارم حلال بود و او در ولایت اذربیجان و بیلقان خروج كرده هركس را از اهل اسلام میدید بقتل میرسانید و جمعی كثیر متابعت آن شریر كرده پناه بقلاع و مواضع حصین بردند و هرلشكری كه مامون بجنگ او فرستاد منهزم بازآمدند و در سنه اثنی عشر و ماتین مامون علماء زمان خود را تكلیف كرد كه بخلق قرآن اعتراف نمایند و هم درین سال محمد بن حمید الطوسی را بحرب بابك خرم‌دین ارسالداشت و محمد زیاده بر یك سال سر در عقب بابك نهاده چند نوبت با وی محاربه كرد در سنه اربع عشر و ماتین بر دست او كشته گشت و مهم بابك قوی شد و در سنه ست عشر و ماتین حبان بن هلال البصری المحدث و عبد الملك الاصمعی اللغوی مزخرفات دنیویرا وداع نموده روی بعالم اخروی آوردند و در سنه سبع عشر و ماتین مامون برادر خود ابو اسحق محمد المعتصم را ولی‌عهد گردانید و مناشیر باطراف ممالك فرستاده خلایق را به بیعت او مامور ساخت‌

ذكر فوت مأمون در نواحی چشمه بذبذون‌

بثبوت پیوسته كه در اواخر ایام ایالت مامون عبدوس در حدود مصر كوس مخالفت فروكوفت و مامون بنفس خویش متوجه آن صوب شد بعد از دفع شر عبدوس متوجه غزو روم گشت و چهارده قلعه از قلاع آن مرزوبوم فتح نموده عنان مراجعت بجانب بغداد انعطاف داده در كنار چشمه بذبذون كه در سوابق ایام آنرا قشیره میگفتند و در نواحی طرسوس بود نزول نموده جهت مصلحت ملكی عزم جزم كرد كه روزی چند آنجا رحل اقامت اندازد در روضة الصفا از مروج الذهب منقولست كه آب آن چشمه از برودت بمرتبه بود كه هیچكس طاقت نداشت كه لحظه در آنجا نشیند و صفایش بمثابه بود كه نقش تنگه از ته آب می‌نمود القصه شبی مامون با جمعی از ندماء بر كنار آن چشمه نشسته بود و از هرجانبی حكایت در پیوسته در آن اثناء حافظ سعید علاف را مخاطب ساخته گفت آیا چه‌چیز خوشتر باشد كه بخوریم تا اشتهاء آب آرد جواب داد كه امیر المؤمنین بهتر داند مامون گفت رطب آزاد مناسب است و هنوز این سخن در میان بود كه آواز درای شتر برآمد مامون خادمی را گفت معلوم كن كه چه‌چیز آورده‌اند اگر رطب ازاد باشد مقداری بیاور خادم برفت و فی الحال سله رطب بنظر رسانید مامون ازین حسن اتفاق تعجب نموده از آن رطب بسیاری بخورد و همانساعت او را تب گرفته بر بستر ناتوانی افتاد و در ایام مرض یكی از اسیران روم را طلبیده پرسید كه معنی قشیره كه نام این چشمه بود چیست گفت كه (مد رجلیك) یعنی دراز كن هردو پای خود را و مامون را این سخن بفال بد آمده باز از آن جماعت استفسار نمود كه نام این منزل بعربی چیست جواب دادند كه رقه و حال آنكه در
ص: 264
زایجه طالع مامون نوشته بودند كه فوت او بموضع رقه واقع خواهد شد و ازینجهت هرگز در بلده رقه كه داخل عراق عربست اقامت نمی‌نمود و چون این سخن بسمع مامون رسید دانست كه از قضا گزیر نیست و دل بر مرگ نهاده در همان چند روز درگذشت و بعد از تقدیم لوازم تجهیز و تكفین در طرسوس مدفون گشت‌

ذكر معتصم بالله ابو اسحق محمد بن هارون‌

باعتقاد فوجی از اعاظم ولادت معتصم در سنه ثمانین و مائه اتفاق افتاد و او ولد هشتم است از اولاد عباس رضی اللّه عنه و ثامن خلفاء عباسیه است و بعد از فوت مامون بر مسند خلافت نشسته هشت فتح در ایام دولت او بوقوع پیوست و هشت ملك‌زاده از ابناء ملوك عجم در خدمتش كمر بستند و هشت سال و هشت ماه و هشت روز حكومت كرد و در زمان جهانبانی هشت قصر بنا نمود و چهل و هشت سال در دار دنیا بسر برد و هشت پسر و هشت دختر داشت و هشت هزارهزار دینار و هژده هزارهزار درم و هشتاد هزار اسب و هشتاد هزار استر و هشت هزار غلام و هشت هزار جاریه از وی بازماند بنابراین جهات او را خلیفه ثمن می‌گفتند و اگر این اتفاقات موافق واقع باشد در غایت غرابت است و معتصم حاكمی بود معتزلی‌مذهب در كمال شجاعت و مهابت و آن مقدار قوت داشت كه دو گوسفند را بدو دست خود گرفته نگاه میداشت تا سلخ میكردند و شهر سرمن‌رای كه بسامره اشتهار یافته از بناهای اوست و او اول خلیفه است كه غلامان ترك خریده ایشانرا معتبر ساخت و بدینجهت مناصب اكابر عرب روی در نقصان نهاد و فتح عموریه در ایام ایالت او دست داد در تاریخ گزیده مذكور است كه در زمان خلافت معتصم مومنه در دست رومی گرفتار گشته گفت وا معتصماه رومی بر زبان آورد كه معتصم را بگوی تا بر اسب ابلق خود سوار شده بیاید و ترا از چنگ ما خلاص سازد و منهی این خبر را بسمع معتصم رسانیده آن خلیفه منتقم سوگند خورد كه تا بفریاد آن عورت نرسد به بسط بساط نشاط نپردازد آنگاه در قلب زمستان با سپاه فراوان بجانب روم شتافت و بر قیصر ظفر یافته آن مؤمنه را پیدا كرد و از اسیری نجات داد گویند كه تمام لشكر معتصم در روز جنگ بر اسبان ابلق سوار شده بودند و عدد آن سپاه بصد و سی هزار می‌رسید و دفع شر بابك خرم‌دین نیز در ایام ایالت معتصم بوقوع انجامید و معتصم در ماه محرم سنه سبع و عشرین و ماتین مریض گشته در شهر ربیع الاول همانسال از جهان پرملال انتقال نموده و بوزارتش محمد بن عبد الملك الزیات اشتغال داشت و فضل بن مروان نیز در سلك وزراء معتصم منتظم بود
ص: 265

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان حكومت معتصم و ذكر گرفتار شدن بابك بعقوبت جبار منتقم‌

ناظمان مناظم اخبار جواهر سخن را در رشته بیان چنان منتظم گردانیده‌اند كه چون مامون بتقدیر قادر بیچون فوت شد امراء و اركان دولت او مفترق بدو فرقه شدند طایفه بتجدید بیعت معتصم پرداختند و زمره هواداری عباس بن مامون را پیش نهاد همت ساختند و معتصم عباس را بمجلس خود حاضر ساخته از وی طلب بیعت نمود و عباس امتثال امر كرده با هواخواهان گفت كه من خلافت را بعم خویش مسلم داشتم شما ترك فضولی كنید و معتصم در غره رمضان سنه ثمان عشر و ماتین ببغداد رسیده از روی استقلال بضبط امور ملك و مال پرداخت و اسحق بن ابراهیم بن مصعب را جهة گوشمال طبقه از مردم اصفهان و همدان كه دم از محبت بابك خرم‌دین میزدند روان ساخت و اسحق بدان حدود شتافته قرب شصت هزار كس بقتل رسانید و در سنه تسع عشر و ماتین عبد الملك بن هاشم النحوی كه از علم اخبار و مغازی وقوفی تمام داشت علم عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در سنه عشرین و ماتین فتح بن علی الموصلی كه در سلك مشایخ كبار انتظام دارد فوت شد و هم درین سال معتصم ببناء سرمن‌رای كه بسامره اشتهار یافته قیام نمود و سبب این معنی آن بود كه چون معتصم جمعی كثیر از غلامان ترك را تربیت كرد بغدادیان از حركات ناپسندیده ایشان بتنگ آمدند و روزی یكی از عوام سر راه بر معتصم گرفته گفت یا ابا اسحق از شهر ما بیرون رو والا با تو حرب كنیم معتصم پرسید كه بكدام استطاعت با من محاربت خواهی نمود جواب داد كه بانگشت درشت خویش در دل شب و خلیفه هشتم از شنیدن این سخن متأثر گشته در موضع قاطول شهری طرح انداخت و چون آن بناء باتمام رسید آنرا دار الملك ساخته سرمن‌رای نام نهاد و معنی این لفظ آنست كه هركس آنرا ببیند مسرور گردد و بنابر كثرت استعمال كلمه سرمن رای بسامره تبدیل یافت و هم درین سال معتصم حیدر بن كاوس را كه از بزرگ‌زادگان ماوراء النهر بود و افشین لقب داشت با سپاهی سنگین بدفع بابك خرم‌دین نامزد فرمود و افشین در اوایل جمادی الاخری بجانب آذربیجان روان شده در دو سال چندنوبت میان او و بابك قتال اتفاق افتاد و از جانبین خلقی بی‌نهایت كشته گشته بالاخره در سنه اثنی و عشرین و ماتین بابك شكستی فاحش یافت و با معدودی چند بطرف ارمنیه گریخت و در آن نواحی قلعه بود و یكی از رومیان موسوم به سهل بن سنباط در آنجا بحكومت اشتغال مینمود و چون سهل شنید كه بابك در آن حوالی فرود آمده با جمعی از ملازمان نزد او رفت و گفت ایها الملك خاطر جمع دار كه بخانه خود تشریف آوردی و بابك بكلمات سهل مغرور شده بدرون قلعه شتافت و سهل او را در قصر امارت بر تخت نشانده در مقام خدمت بایستاد اما چون طعام كشیدند نشسته با وی آغاز طعام خوردن كرد بابك از كمال نخوت
ص: 266
گفت ای سهل ترا میرسد كه با من در یك طبق طعام خوری سهل فی الحال برجست كه ایها الملك خطا كردم مرا چه حد آن باشد كه با ملوك چیزی خورم آنگاه آهنگری طلبیده گفت ایها الملك پای دراز كن تا استاد بندی گران بر آن نهد و حداد بابك را مقید گردانیده افشین از صورت واقعه آگاهی یافت و معتمدی با چهار هزار سوار بارمنیه فرستاد تا سهل بن سنباط و بابك را نزد او آوردند و درباره سهل اصناف الطاف مبذول داشته بابك را با یك برادر و جمعی از متعلقان مصحوب خویش بدار الخلافه برد و معتصم اصاغر و اعاظم را باستقبال فرستاده فرمان داد تا بابك را بر فیل و برادرش را بر شتر نشانده بسامره درآوردند و چون بابك بآستان خلافت آشیان رسید از معتصم مالی عظیم قبول كرد تا از سر خون او درگذرد اما مقبول نیفتاد و از موقف سیاست فرمان صادر شد كه دست و پای او را از مفصل جدا ساخته گردنش از بار سر سبك گردانند نقلست كه چون یكدست بابك را بریدند بدست دیگر مقداری خون گرفته بر روی خویش مالید بعضی از حاضران پرسیدند كه سبب این حركت چیست جواب داد كه ترسیدم رنگ من زرد شود و مردم حمل بر جزع كنند و بعد از آنكه مهم بابك فیصل یافت جثه او را آویخته سرش را با برادرش عبد اللّه بدار السلام بغداد بردند و حاكم آن بلده اسحق بن ابراهیم عبد اللّه را نیز بدستور بابك كشت و قتل بابك و برادرش در سنه ثلث و عشرین و مأتین روی نمود و بواسطه این نیكوخدمتی معتصم در تربیت و رعایت افشین بقدر امكان مبالغه فرمود و همدرین سال قیصر لشكر بزبطره كه داخل بلاد اسلام بود كشیده آن بلده را بگرفت و بسیاری از مسلمانانرا اسیر ساخت و معتصم بعد از استماع خبر طغیان قیصر بجانب روم نهضت فرموده افشین را در مقدمه روانه گردانید و میان افشین و رومیان محاربه عظیم دست داده سپاه بغداد ظفر یافتند و جمعی كثیر از لشكر قیصر بقتل آوردند و مقارن آن حال معتصم بافشین پیوسته فتح عموریه را پیش‌نهاد همت ساختند و بعد از روزی چند كه آن بلده را محاصره نمودند صورت فتح و ظفر در آئینه مراد جلوه‌گر شده حاكم عموریه كه ساطس نام داشت در پنجه تقدیر اسیر و دستگیر گشته مسلمانان چهار روز در آن شهر از روی قهر بقتل و هدم اشتغال داشتند و در آن واقعه سی هزار كس از توابع قیصر كشته شد و معتصم بعد از فراغ از مهم عموریه عزیمت استنبول نمود اما در خلال آن احوال شنود كه فوجی از سرهنگان سپاه مثل عجیف بن عتیبه و عمر فرغانه و حارث سمرقندی و احمد بن خلیل از افشین و اسباش كه در سلك امراء عظام انتظام داشتند رنجیده‌خاطر بر خلافت عباس بن مامون قرار داده‌اند لاجرم عنان عزیمت منعطف گردانید و جماعت مذكوره را مقید و مؤاخذ ساخته پس از ثبوت گناه تمامی ایشانرا بقتل رسانید و عباس بن مامون را طعام بسیار داد و از شرب آب منع كرد تا روی بعالم عقبی آورد و در سنه اربع و عشرین و مأتین مازیار بن قارن سوخرائی كه حاكم بعضی از جبال طبرستان بود باغوای افشین آغاز مخالفت نمود سبب این قضیه آنكه افشین میخواست كه امارت ولایت خراسان متعلق باو شود و میدانست كه تا عبد اللّه بن طاهر بفراغت در آن
ص: 267
مملكت باشد این مدعا بحصول نه‌پیوندد بنابرآن ملك طبرستان را بفریفت تا با عبد اللّه اظهار خلافت كرده مال مقرر را كه در آن زمان تعلق بحكام خراسان میداشت بازگرفت و عبد اللّه عم خود حسن بن حسین را به پیكار مازیار نامزد گردانیده حسن بعد از كشش و كوشش بسیار بر مازیار ظفر یافت و او را اسیر كرده بسامره فرستاد و مازیار چون بمجلس معتصم رسید بعرض رسانید كه باعث مخالفت من اغواء افشین بود و معتصم حاكم طبرستان را بضرب تازیانه كشته افشین را محبوس گردانید و در سنه ست و عشرین و مأتین او را شربتی مسموم داده جسدش را روزی چند از دار بیاویخت و بالاخره بسوخت و در سنه سبع و عشرین ابو نصر بشر بن الحارث بن عبد الرحمن الحافی المروی كه در سلك اعاظم مشایخ انتظام داشت بعالم اخروی انتقال نمود مدت عمرش هفتاد و پنج سال بود و در همین سال معتصم نیز در سامره مرده همانجا مدفون گشت چنانچه در مقدمه ذكر او گذشت‌

ذكر الواثق بالله هارون بن المعتصم‌

در همانروز كه معتصم از عالم نقل كرد واثق روی بنظم امور مملكت آورد و او خلیفه بود بعدل و داد موصوف و بوفور جود و سخا معروف در زمان حكومتش طوایف رعایا بلكه عامه برایا بفراغ بال روزگار میگذرانیدند و در باب عمارت و زراعت و آبادانی شهر و ولایت مساعی جمیله بتقدیم میرسانیدند و واثق در تعظیم سادات مبالغه تمام می‌نمود و با علماء و حكماء و اطباء مصاحبت كرده ایشانرا رعایت میفرمود و او در زمان دولت خود آنمقدار مال جهت فقراء و مساكین بحرمین شریفین فرستاد كه اكثر اهل احتیاج در آن دو بلده طیبه از سؤال بی‌نیاز گشتند و واثق در مذهب اعتزال از پدر خود مبالغه بیشتر داشت بنابرآن احمد بن نصر بن مالك بن هثیم خزاعی كه سنی‌مذهب بود برو خروج كرده كشته شد و وفات واثق در اواخر ذی الحجه سنه اثنی و ثلثین و مأتین دست داد مدت خلافتش بروایتی پنج سال و چهار ماه و كسری بود و بقولی پنج سال و نه ماه و سیزده روز و اوقات حیاتش را حافظابرو سی و شش سال اعتقاد دارد و مسعودی سی و هفت سال و منصب وزارتش تعلق بوزیر پدرش محمد بن عبد الملك الزیات داشت‌

گفتار در بیان خروج احمد بن نصر بن مالك بن هثیم و ذكر كیفیت انتقال واثق خلیفه ازین عالم‌

در كتب علماء خجسته شیم مرقوم قلم فرخنده رقم گشته كه چون واثق در مذهب اعتزال ثابت‌قدم بوده هركس را كه بخلق كلام ایزد تعالی اعتراف نمی‌نمود مخاطب و معاتب میگردانید طایفه از اهل سنت و جماعت در بلده بغداد با احمد بن نصر بن مالك كه كه در سلك اهل حدیث انتظام داشت و در زمان مامون چندگاهی بلوازم امر معروف و
ص: 268
نهی منكر پرداخته بود ملاقات كرده و شرط مبایعت بجای آورده او را بر خروج باعث گشتند و بعضی از نوكران والی بغداد اسحق بن ابراهیم نیز دست بیعت بوی داده احمد بن نصر با اتباع خویش مقرر ساخت كه در فلان شب باید كه طبل زده خروج نمایند و بحسب اتفاق از بیعتیان در شبی كه از شرب شراب انگور بی‌شعور بودند قبل از میعاد طبل ناهنگام زدند و هوشیاران از خانه بیرون نیامده شحنه بغداد آغاز تفحص حقیقت آن امر نمود بعضی از مردم بعرض رسانیدند كه عیسی حمامی از كیفیت واقعه وقوف دارد و شحنه عیسی را گرفته بعد از تخویف و تهدید ازو اقرار كشید كه كدام طایفه با احمد بن نصر بیعت كرده داعیه مخالفت نموده‌اند و همان‌شب احمد را با رؤساء اصحابش گرفته روز دیگر مقید بسامره فرستاد و واثق در مجلسی كه علماء معتزله حاضر بودند او را برجوع از مذهب اهل سنت و اعتراف بخلق قرآن و عدم رؤیت یزدان جل جناب جلاله دعوت نمود و احمد بر مذهب خود مصر بوده واثق بشمشیر عمرو بن معدیكرب كه صمصام نام داشت زخمی بر احمد زد و یكی از سرهنگان سرش را از تن جدا كرد و دیگری بفرمان واثق آن سر را بدار السلام برد و در سنه اثنین و ثلثین و مأتین خواجه ابو الولید احمد بن ابی الرجاء كه جمال حالش بحلیه علوم ظاهر و باطن آرایش داشت و در علم حدیث رایت مهارت می افراشت در بلده فاخره هراة وفات یافت و در قریه ازادان مدفون گشت و در همین سال واثق خلیفه درگذشت و در روضة الصفا مسطور است كه واثق خلیفه بر كثرت اكل شرهی تمام داشت و اكثر اوقات بی‌رغبت طعام میخورد و بنابرآن در ایام جوانی بمرض استسقا مبتلا شد و طبیبی تنوری تافته و اخگرها از آن بیرون آورده واثق را در تنور نشاند و چندگاه از اغدیه ردیه پرهیز فرمود تا صحت یافت و واثق نوبت دیگر در خوردن اطعمه مضره افراط نموده مرض نكس كرد و فرمود تا بار دیگر تنوری را گرم كردند و در آنجا نشست اما بعد از لحظه از كثرت حرارت بی‌طاقت شده اشارة نمود تا او را بیرون آوردند و در همانروز اوقات حیاتش بنهایت رسید و برادرش متوكل متصدی امر حكومت گردید

ذكر المتوكل علی اللّه ابو الفضل جعفر بن المعتصم‌

چون واثق فوت شد احمد بن ابی دواد كه در آن زمان بزرگترین اركان دولت واثق بود باتفاق محمد بن عبد الملك الزیات قصد نمود كه محمد بن واثق را بر مسند خلافت نشاند و صیف ترك گفت شرم نمیدارید كه شخصی را خلیفه می‌سازید كه هنوز بدان مرتبه نرسیده كه در عقب او نماز توان گذارد و این سخن مؤثر افتاده خلعت خلافت را در قامت جعفر بن المعتصم پوشانیدند و او را بالمتوكل علی اللّه ملقب گردانیدند و متوكل باسأتت خلق و شرارت نفس موصوف بود و پیوسته بارتكاب اعمال دنیّه و اشتغال بافعال ردیه جسارت می‌نمود و با سادات صاحب سعادات معادات میورزید و هركس كه بطواف مشاهد فایض الانوار
ص: 269
ائمه بزرگوار علیهم السلام میرفت از وی متأذی میگردید و در مجلس او سخنان هزل‌آمیز بسیار میگذشت و هركس در تمسخر بیشتر مبالغه مینمود در خدمتش مقرب‌تر میگشت در ایام دولت متوكل در اطراف عالم امور غریبه و حالات عجیبه دست داد و قتلش باشارت منتصر و ضرب شمشیر با غرفی رابع شوال سنه سبع و اربعین و مأتین اتفاق افتاد مدت حكومتش بقول مسعودی چهارده سال و نه ماه و نه روز بود و اوقات حیاتش چهل و چهار سال و بعضی از مورخین چهل سال گفته‌اند وزارتش بعقیده بناكتی تعلق بابو الوزیر میداشت اما باتفاق اكابر علماء اخبار در زمان ایالت متوكل فتح بن خاقان علم اختیار در سرانجام امور ملك و مال برمی‌افراشت‌

گفتار در ذكر بعضی از وقایع حكومت متوكل بن معتصم و بیان وفات طایفه از اكابر و اعاظم‌

ناظمان مناظم اخبار آورده كه چون متوكل بر سریر فرماندهی متمكن گشت محمد بن عبد الملك الزیات را كه از وی نقاری در خاطر داشت فی سنه ثلث و ثلثین و مأتین بكشت و محمد بن عبد الملك بعقیده امام یافعی وزیر عالم فاضل بود و پدر عبد الملك ابان نام داشت و روغن زیت ببغداد آورده میفروخت بنابرآن محمد را ابن الزیات میگفتند و بروایتی در سنه اربع و ثلثین و مأتین شیخ ابو یزید طیفور بن عیسی بسطامی كه از غایت اشتهار احتیاج بتعریف قلم سخن‌گذاران ندارد از دار ناپایدار بدار القرار انتقال فرمود و قبرش در بلده بسطام مطاف طوائف انام است و در سنه خمس و ثلثین و مأتین متوكل حكم فرمود كه مردان یهود و نصاری زنار بندند و زنان ایشان نشان بر ازار دوزند و هیچكس را ازین طایفه در دیوان عمل نفرمایند و ایشانرا نگذارند كه ركاب خود را آهنین سازند بلكه تكلیف نمایند كه پای در ركاب چوبین كنند و هم درین سال متوكل حكم كرد كه با سه پسر او منتصر و معتز و مؤید علی الترتیب بیعت كردند و دو پسر دیگر را كه ملقب بمعتمد و موفق بودند در حساب نیاورد اما اراده الهی چنان اقتضا نمود كه زمان حكومت منتصر و معتز امتدادی نیافت و مؤید بسبب عدم تأیید بخلافت نرسید و معتمد سالها بر مسند فرماندهی نشسته منصب ایالت ازو باولاد موفق انتقال كرد و بحسب مساعدت توفیق تا آخر ایام دولت عباسیه امر ایالت در میان ایشان بماند و در سنه ست و ثلثین و مأتین فتح بن خاقان نزد متوكل اعتبار تمام یافته در تمشیت امور ملك و مال باستقلال دخل نمود و همدرین سال متوكل از غایت شقاوت حكم كرد كه فرق انام را از طواف مراقد فایض الانوار حیدر كرار و اولاد بزرگوارش علیهم السلام منع كنند و فرمود تا روضه امام حسین و شهداء كربلاء را هموار ساخته جهت زراعت آب در آن بندند در تاریخ گزیده مسطور است كه هرچند فرمان‌بران آن سرخیل اهل عصیان سعی نمودند آب در مواضع قبر معطر آن امام عالی‌گهر و سایر شهیدان عترت طاهره خیر البشر جریان نیافت و این
ص: 270
معنی سبب حیرت خلایق گشته آن مشهد جنت‌رتبت را حایر نام نهادند و درین سال مصعب بن عبد اللّه بن مصعب الزبیری النسابه وفات یافت و در سنه تسع و ثلثین و مأتین متوكل فرمان داد كه یهود و نصاری بر اسب سوار نشوند و از مراكب باستر و خر اكتفا نمایند و درین سال عثمان بن محمد بن ابی شیبه كه در علم تفسیر و حدیث درجه علیا داشت و در آن باب تصانیف در سلك تحریر كشیده بعالم آخرت منزل گزید و در سنه اربعین و مأتین سید قاسم بن ابراهیم طباطبا بن اسمعیل الدبباج بن ابراهیم بن عبد اللّه بن الحسن بن حسن بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب رضی اللّه عنهم در مصر وفات یافت و آنجناب از جمله ائمه زیدیه بود و در علم فقه و كلام مهارت تمام پیدا كرده تصانیف نمود و در زهد و عبادت درجه علیا داشت و گاهی اشعار فصاحت اشعار بر صحیفه روزگار می‌نگاشت مدت حیاتش به شصت و پنج سال رسید علیه الرحمة من اللّه الغفور الحمید و هم درین سال شیخ ابو حامد سلطان احمد خضرویه كه درجه او در زهد و عبادت و اظهار كرامت و خوارق عادت در غایت رفعت بود در قبة الاسلام بلخ از عالم انتقال نمود و قبر آنجناب در ظاهر بلده مذكوره مشهور است و مطاف طواف جمهور نزدیك و دور مدت عمرش نود و پنج سال بود و در روز جمعه از ایام اواسط ربیع الاول سنه احدی و اربعین و مأتین ابو عبد اللّه احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی المروزی رحمة اللّه علیه كه یكی از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است بعالم آخرت پیوست در تصحیح المصابیح سمت تصریح یافته كه ولادت امام احمد بن حنبل در بغداد فی سنه اربع و ستین و مائه اتفاق افتاد و او هم در آن بلده نشوونما یافته از شیوخ دار السلام استماع حدیث نمود و از آنجا بكوفه و بصره و مكه و مدینه و یمن و شام شتافت و از علماء آن بلاد حدیث شنوده باز ببغداد مراجعت فرمود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه احمد حنبل از خواص اصحاب امام شافعی بود و بقول بعضی از مورخین هزارهزار حدیث یاد داشت و زمره از كبار محدثین مانند محمد بن اسمعیل البخاری و مسلم بن الحجاج النشابوری از وی نقل حدیث نموده‌اند و عظم شأن احمد در میان بغدادیان بمثابه بود كه بحسب حزر و تخمین ششصد هزار كس از رجال و شصت هزار نفر از نسوان مشایعة جنازه او كردند مدت حیاتش هفتاد و هشت سال بود و مدفنش باب حرب است و در سنه اثنین و اربعین و مأتین ابو الحسن محمد بن اسلم الطوسی كه از جمله زهاد اهل حدیث بود و در آن باب مسندی مصحح دارد بجوار مغفرت قدوسی انتقال نمود و در همین سال ابو جعفر محمد بن عبد اللّه بن عمار الموصلی كه در فن تاریخ مهارتی كامل حاصل داشت و در آن باب كتابی بر صحایف روزگار نگاشت وفات یافت و همدر این سال قاضی بغداد یحیی بن اكثم كه از جمله مشاهیر اهل علم است روی بعالم آخرت نهاد و در سنه ثلث و اربعین و مأتین صاحب مسند محمد بن یحیی بن ابی عمر العدنی و یحیی بن جعفر بن اعین البیكندی كه شیخ محمد بن اسمعیل البخاری است فوت شدند و در سنه اربع و اربعین و مأتین ابو جعفر احمد بن منیع البغوی كه در علم حدیث ماهر بود و در آن باب مسندی تصنیف نمود و حسن بن شجاع البلخی
ص: 271
كه او نیز محدثی است مشهور از عالم پرغرور نقل كردند و در سنه خمس و اربعین و مأتین شیخ ذو النون مصری رحمة اللّه علیه وفات یافت و هو ابو الفیض ثوبان بن ابراهیم و ابراهیم از بلاد نوبه بود و در سلك موالی قریش انتظام داشت و در نفحات مسطور است كه چون جنازه ذو النون را برداشتند گروهی مرغان بر زبر جنازه وی پر در پر بافتند چنانچه همه خلق را بسایه اجنحه خود بپوشیدند و در همین سال شیخ ابو تراب علی بن حصین نخشبی رحمه اللّه در بادیه بصره ببیابان عدم شتافت و از نفحات چنان مستفاد میگردد كه نام ابو تراب عسكر بوده نه علی و العلم عند اللّه تعالی و هم درین سال ابو الحسن احمد بن یحیی بن اسحق الراوندی فوت شد و در تاریخ گزیده مسطور است كه عدد مؤلفات راوندی بصد و هشتاد و چهار كتاب رسید و در سنه سبع و اربعین و مأتین ابراهیم بن سعید الجوهری البغدادی صاحب مسند بجهان مؤبد انتقال نمود و هو الغفور الودود

ذكر بعضی از غرایب روزگار و شمه از عجایب عالم ناپایدار

ابن جوزی در تلقیح از محمد بن حبیب هاشمی نقل نموده كه در ایام دولت متوكل سیزده قریه از قری قیروان بزمین فرورفت چنانچه از ساكنان آن قری زیاده از چهل و دو كس نجات نیافتند و در سنه اثنین و اربعین و مأتین در دامغان زلزله واقع شد كه نصف عمارت آن بلده ویران گشت و ثلث ابنیه بسطام نیز بزلزله افتاد و در ری و جرجان و نیشابور و اصفهان نیز این حادثه دست داد و در یكی از قری قومس نیز زمین در جنبش آمده مردم ازدیه بیرون رفتند و از جانب آسمان آوازی شنیدند كه اللّه اجل و اعوذ بالرحمة لعباده و همچنین در ولایت یمن از شدت زلزله مزرعه كه در جبلی بود منتقل گشته بموضعی دیگر افتاد و از جمله عجایب دیگری آنكه ابن ابی الوضاح روایت نموده است كه در بعضی از قلم رو متوكل طایری بزرگتر از غراب بر درختی نشسته فریاد برآورد كه ایها الناس اتقوا اللّه اللّه اللّه و چهل نوبت این كلمه را تكرار كرده برپرید و روز دیگر بازآمده چهل كرة دیگر همان سخن گفت و منهی محضری مشتمل بر شهادت پانصد كس درین باب قلمی كرده بدار الخلافه ارسال داشت دیگر آنكه از ابن ابی الجلاء مرویست كه در ایام حكومت متوكل در بعضی از قری اهواز و خوزستان شخصی وفات یافته چون جنازه او را برگرفتند مرغی بر آن نشست و بزبان خوزی گفت كه ایزد تعالی این میت را و هركه بجنازه او حاضر گشته همه را بیامرزید و العلم عند اللّه الحمید المجید

ذكر بعضی از افعال ناهموار متوكل و كیفیت كشته شدن او بزخم تیغ جانگسل‌

افاضل خجسته‌شمایل بانامل وافر فضایل مثبت گردانیده‌اند كه متوكل در محفل بزم با مصاحبان و ندیمان ظرافتهای ناخوش كردی و گاه فرمودی كه شیریرا در مجلس
ص: 272
یله كردندی و احیانا ماری در آستین بیچاره افكندی و چون او را زخم زدی بتریاق مداوا نمودی و بسیاری از اوقات بفرموده او سبوهای پر كژدم بصحبت آورده میشكستند و آن جانوران در مجلس پراكنده شده هیچكس را یارای حركت نبود و چون زمان نجات طوایف انام از ظلم و حركات ناپسند متوكل نزدیك شد بعضی از مزارع وصیف ترك را كه در ولایت جبال و اصفهان داشت بی‌جهة از وی ستانده بفتح بن خاقان بخشید و بدین واسطه وصیف رنجیده قتل او را در خاطر مخمر گردانید و بنابر آنكه متوكل منتصر را كه پسر و ولی‌عهدش بود پیوسته ایذا كرده گفتی كه ترا منتظر می‌باید خواند زیرا كه انتظار مرگ من میكشی و گاهی او را بشراب بسیار بیخود ساختی و بسیلیهای پیاپی بنواختی منتصر نیز كینه پدر در سینه جای داده تركانرا بر كشتن او اغوا نمود بختری كه در سلك ندیمان متوكل منتظم بود روایت كند كه روزی شخصی بعرض متوكل رسانید كه فلانكس در بصره شمشیری بی‌مثل دارد و چون متوكل بجمع آوردن شمشیرهای نیك میل مفرط داشت فی الحال نشانی بنام حاكم بصره نوشت كه آن تیغ را بیع نموده بفرستد والی بصره در جواب قلمی كرد كه قبل از وصول مثال لازم الامتثال آن شمشیر را شخصی خریده بیمن برده است و متوكل مسرعی بیمن ارسال داشت تا آن شمشیر را بده هزار درم خریده ببغداد آورد و متوكل نظر بر آن تیغ انداخته و آنرا در غایت جودت دیده خوش‌وقت شده و با فتح بن خاقان گفت غلام ترك بهادری میخواهم كه این شمشیر را حمایل كرده مادام كه در مجلس نشینم محافظت احوال من نماید درین اثناء باغر درآمده فتح بعرض رسانید كه یا امیر المؤمنین باغر قابلیت این خدمت دارد و متوكل تیغ را بباغر سپرده مرسومش را زیاده گردانید و باغر آنرا از غلاف برنكشید مگر شبی كه متوكل را بقتل رسانید القصه چون اسباب قتل متوكل دست درهم داد بروایت اكثر در شب چهارم شوال سنه سبع و اربعین و ماتین كه خلیفه در مجلس بزم نشسته بود و مست گشته بوقاء الصغیر و موسی بن بوقاء الكبیر و باغر و بلغور و غیرهم از اتراك عربده‌ناك با شمشیرهای برهنه بدار الخلافة درآمدند و یكی از ندماء این صورت را هزل پنداشت گفت یا امیر المؤمنین نوبت مار و شیر گذشت اكنون وقت شمشیر است متوكل گفت این چه سخن است كه میگوئی و هنوز سخن باتمام نرسیده بود كه باغر با شخصی دیگر مهمش را تمام كردند مسعودی گوید كه تركان باستصواب منتصر متوكل را در موضعی كشتند كه خسرو پرویز بفرموده شیرویه در همان موضع كشته شده بود و آن منزل را ماحوریه میگفتند و متوكل در آن قصری بنا كرده بود كه آنرا جعفریه میخوانند و منتصر بعد از قتل پدر هفت روز در آن قصر امامت نموده بعد از آن بجای دیگر نقل كرد و بتخریب آن بنا فرمان داد

ذكر المنتصر بالله ابو جعفر محمد بن المتوكل‌

فضلاء حمیده ماثر و علماء وافر مفاخر آورده‌اند كه منتصر بوفور حلم و حیا و
ص: 273
كثرت جود موصوف بود بخلاف پدر سادات عظام را منظور نظر اكرام ساخته درباره ایشان انعامات فرمود و چون او بر مسند ایالت متمكن گشت منصب وزارت را باحمد بن الخصیب مسلم داشت و احمد بابوقاء صغیر و بعضی دیگر از تركان شریر گفت كه اگر منتصر بمیرد و خلافت بمعتز رسد از قاتلان پدر خود یك نفر زنده نگذارد سعی باید نمود كه خاطر ازین دغدغه فراغت یابد تركانرا این سخن معقول افتاده نزد منتصر رفتند و بمبالغه و الحاح تمام او را بر خلع برادران تكلیف نمودند و منتصر بضرورت معتز و مؤید را طلبیده این حدیث را با ایشان در میان نهاد و مؤید علی الفور برین معنی راضی شده معتز نخست ابا نمود و بالاخره باستصواب مؤید او نیز خود را خلع كرد در بعضی از كتب مسطور است كه منتصر بعد از قتل پدر شبی در خواب دید كه با او میگوید كه یا محمد مرا بظلم كشتی بخدا كه از خلافت تمتع نیابی الا روزی چند و منتصر ازین جهت بغایت ملول و محزون میبود تا از عالم انتقال نمود و در سبب فوت او وجوه متعدده در كتب تاریخ ورود یافته بعضی را عقیده آنكه منتصر بعلت خناق بمرد و زمره گفته‌اند كه بواسطه عارضه سرسام روی بعالم آخرت آورد و طایفه بر آن رفته‌اند كه اتراك از وی تغیر مزاجی فهم كرده حجامی را فریفتند تا به نیش زهرآلود او را فصد نمود و این حركت سبب وفات او بود در روضة الصفا از احمد بن موسی الفرات منقولست كه گفت پدرم در سلك عمال احمد بن الخصیب الوزیر انتظام داشت و میان ایشان نقاری پیدا شده روزی یكی از خدام دار الخلافه با من گفت كه وزیر اعمال پدرت را بفلانكس مفوض ساخت و فرمود كه او را گرفته بمالی عظیم مصادره نمایند و من نزد پدر شتافته آنچه شنوده بودم عرض كردم پدرم از غایت ملالت سر بر وساده نهاده بخواب رفت و فرحناك بیدار شده گفت در خواب چنان دیدم كه احمد بن الخصیب الوزیر درین موضع ایستاده میگوید كه منتصر خلیفه بعد از سه روز دیگر خواهد مرد من گفتم منتصر پیش ازین بساعتی در میدان گوی می‌باخت آنگاه باكل طعام مشغول گشتیم و هنوز از خوردن فارغ نشده بودیم كه شخصی از اعیان درآمده گفت وزیر را در سرای خلافت متغیر دیدم و از وی سبب تغیر را پرسیدم جواب داد كه امیر المؤمنین بعد از گوی باختن بحمام رفت و از آنجا بیرون آمده در بادگیر خانه خواب كرد و هوا او را دریافته اكنون تبی محرق دارد و من بر سر بالین او رفته معروض داشتم كه بعد از كثرت تعب امیر المؤمنین حمام اختیار فرموده گرم بیرون آمده است و در ممر باد تكیه كرده و از هوا در بدن مباركش تأثیر واقع شده ازین عارضه محزون نباید بود منتصر گفت ای احمد از موت خائفم زیرا كه دوش در خواب دیدم كه شخصی مرا گفت مدت حیات تو بیست و پنج سالست وفات منتصر در پنجم ربیع الاول سنه ثمان و اربعین و مأتین اتفاق افتاد مدت ایالتش شش ماه بود و زمان حیاتش بیست و پنج سال و نیم و العلم عند اللّه العلی العظیم
ص: 274

ذكر المستعین بالله ابو العباس احمد بن معتصم بن رشید و بیان مجملی از وقایع كه در ایام حكومت او بظهور رسید

بعد از فوت منتصر بسعی اتراك امراء و اعیان با مستعین بیعت كرده او را بر مسند خلافت نشاندند و در آن روز بعضی از اهل بازار بهواداری اولاد متوكل آغاز غوغا كرده بوقاء كبیر بآبیاری تیغ تیز غبار آن فتنه را تسكین داد و هم در سال اول از حكومت مستعین بوقاء وفات یافته پسرش موسی مقرب خلیفه شد و در همین سال رفاعی قاضی ابو هشام محمد بن یزید الكوفی كه یكی از علماء معتبر بود بعالم دیگر انتقال نمود و در سنه تسع و اربعین و مأتین ابو علی الحسن بن الصباح السرار كه در سلك فضلاء كبار انتظام داشت و عبد الرحمن بن حمید الكشی كه در علم تفسیر و حدیث تصانیف بر صحائف روزگار نگاشت وفات یافتند و در سنه خمسین و ماتین حارث بن مسكین كه قاضی مصر بود و جاحظ كه موسوم است بعمرو بن بحر و در علوم تصانیف دارد فوت شدند و در همین سال وفات فضل بن مروان كه چند سال وزارت معتصم كرده بود روی نمود و ایضا درین سال ابو ابراهیم اسحق بن ابراهیم الفارابی كه خال اسمعیل جوهریست و دیوان الادب تصنیف اوست فوت شد و هم درین سال یحیی بن عمرو بن یحیی بن حسین بن زید العلوی رضی اللّه تعالی عنهم بواسطه كمال افلاس در كوفه مردم را ببیعت خود دعوت نمود و چون جمعی شرط مبایعت بجای آوردند خروج كرده آنجناب را با امراء عباسیان چندنوبت محاربه اتفاق افتاده آخر الامر مغلوب گشته شهادتش بسعی محمد بن عبد اللّه بن طاهر دست داد و در همین سال حسن بن الزید الباقری كه الداعی الی الحق لقب داشت در طبرستان خروج كرده آن مملكت را در حیطه ضبط آورد و زمان دولت او نوزده سال امتداد یافته چون درگذشت برادرش محمد قائم‌مقام شد و هژده سال پادشاهی نمود و بالاخره بر دست محمد بن هارون كه از امراء عباسیان بود شهید گشت و در سنه احدی و خمسین و مأتین بجهة قتل باغر بعضی از اتراك بی‌باك لوح دل از محبت مستعین پاك ساخته در مخالفت اصرار نمودند و مستعین از سامره به بغداد گریخته معتز را بخلافت برداشتند و باتفاق موفق او بظاهر بغداد شتافته مستعین را محاصره كرد و در سنه اثنی و خمسین قدوة المحدثین ابو هاشم زیاد بن ایوب الطوسی كه ملقب بشغبه صغیر بود و ابو بكر محمد بن بشار البصری كه او را بندار میگفتند از عالم ناپایدار انتقال نمودند و هم درین سال مستعین بنابر تكلیف بوقاء صغیر و وصیف خود را از خلافت خلع كرد و بحكم معتز كشته گشته روی بجهان جاودانی آورد و اوقات حیاتش سی و پنج سال بود و زمان ایالتش سه سال و نه ماه و در زمان جهانبانی او احمد بن صالح بن شیرزاد پای بر مسند وزارت نهاد
ص: 275

گفتار در ایراد سبب طغیان و مخالفت اتراك و بیان قتل مستعین بسعی آن طایفه بی‌باك‌

در سنه احدی و خمسین و مأتین بر سر مزرعه میان وصیف و باغر غبار نزاع ارتفاع یافت و چون مستعین از باغر بجهت قتل متوكل رنجیده بود جانب وصیف گرفت و باغر با زمزه از دوستان خود گفت كه وصیف و بوقا بغایت صاحب وجود شده‌اند و از ما چندان حسابی برنمیدارند باید كه ممد و معاون من باشید تا مستعین را با این دو شخص بكشیم و كسی دیگر بر مسند خلافت نشانیم و آن جماعت اظهار موافقت كرده كیفیت حال بعرض مستعین رسید و باغر را طلبیده در سرای خلافت محبوس گردانید و هواداران باغر از ملاحظه این حركت بی‌طاقت شده در ساعت باصطبل خلیفه رفتند و دست بغارت و تاراج برآوردند و وصیف بتصور آنكه اگر باغر بضرب تیغ آبدار از پای درآید غبار فتنه فرونشیند بقتلش مبادرت نمود و خشونت تركان زیاده گشته مهم بجائی رسید كه مستعین باتفاق وصیف و بوقا و شاهك از سامره ببغداد گریخت و در خانه محمد بن عبد اللّه بن طاهر نزول نمود و مخالفان جمعی از رؤساء خود را با برد و قضیب حضرت رسول كه مخصوص بخلفاء بود ببغداد فرستادند و بر جرأت خویش اظهار ندامت كرده التماس مراجعت مستعین نمودند و محمد بن طاهر ایشانرا اهانت كرده بخواری بازگردانید و آن جماعت چون بسامره رسیدند و كیفیت حال بعرض یاران خود رسانیدند متفق شده معتز و مؤید را از زندان بیرون آوردند و معتز را بتكفل منصب خلافت عزیز ساخته بغدادیان چون این خبر شنودند اسباب قلعه داری ترتیب نمودند و ابو احمد موفق بموافقت اتراك و فوجی از مردم بی‌باك بظاهر آن بلده شتافته بین الجانبین آتش محاربه و محاصره اشتعال یافت و بعد از كوشش و كشش بسیار آثار عجز و انكسار بر صفحات روزگار مستعین پیدا شده وصیف و بوقاء صغیر و محمد بن عبد اللّه نیز دفتر عهد و پیمان او را بر طاق نسیان نهادند و محمد ایلچیان پیش معتز فرستاده پیغام داد كه من سعی می‌نمایم كه مستعین ترك خلافت گفته با تو بیعت كند مشروط به آنكه امارت بغداد بدستور سابق بمن متعلق باشد و مستعین اجازت گذاردن حج یافته بعد از مراجعت در واسط مقیم گردد و معتز این ملتمساترا بسمع رضا اصغا نموده موافق مدعاء محمد بن عبد اللّه و بوقا و وصیف مستعین را تكلف كردند تا خود را از خلافت خلع نمود و او را بسرای حسن بن سهل حبس فرموده احمد بن طولون را بر وی موكل ساختند و بعد از چندگاه معتز مستعین را بسامره طلب داشت و امراء بغداد او را بدانجانب روان ساخته شاهك خادم گوید كه من در آن سفر بعماری مستعین درآمده عدیل وی گشتم و چون بموضع قاطول رسیدیم دیدیم كه سواران پیدا شدند مستعین گفت ایشاهك نظر كن كه سردار از آنجماعت كیست اگر سعید حاجب است بدانكه بكشتن من میآید شاهك گوید چون احتیاط كردم سعید را در آن میان دیدم
ص: 276
گفتم و اللّه كه سعید رسید مستعین گفت انا للّه و انا الیه راجعون ایام حیات من بنهایت انجامید و سعید فی الحال نزدیك آمد و مستعین را از عماری بیرون آورد و تازیانه بر سرش زد آنگاه او را بر قفا انداخته سرش از تن جدا كرد

ذكر المعتز بالله ابو عبد اللّه بن المتوكل‌

اكثر مورخان بر آنند كه معتز موسوم بوده بزبیر و زمره نامش را محمد گفته‌اند و چون معتز بتكفل منصب خلافت عزیز گشت محمد بن اسرائیل را از بغداد بسامره طلبیده وزیر ساخت و امارت بغداد را حسب الوعده بمحمد بن عبد اللّه مسلم داشت و در اوائل ایام ایالت خویش قصد وصیف و بوقا نموده بالاخره بموجب شفاعت محمد بن عبد اللّه از سر جریمه ایشان درگذشت آنگاه اتراك بعرض معتز رسانیدند كه وصیف و بوقا مدتی مدید بریاست ما قیام نموده‌اند ملتمس آنكه ایشانرا از بغداد بسامره طلبیده صاحب مناصب گردانی و معتز در اجابت این التماس نخست طریق تغافل مسلوك داشت اما چون الحاح اتراك از حد اعتدال تجاوز نمود آن عزیز را بسامره آورد و مناصبی را كه در زمان مستعین داشتند بدیشان تفویض كرد در خلال این احوال عیسی بن فرحانشاه كه از جمله نواب معتز بود معروض داشت كه بسیاری از مردم دم از مودت مؤید میزنند و تحف و هدایا نزد او میفرستند و معتز بر برادر متغیر شده مبلغ پنج هزار درم كه حاكم ارمنیه برسم هدیه نزد مؤید فرستاده بود بستاند و مؤید پیش موفق از عیسی شكایت كرده موفق تركانرا بر قتل عیسی تحریص نمود و عیسی كیفیت حادثه را بعرض رسانیده معتز هردو برادر را محبوس گردانید و بعد از روزی چند فرمانفرمود تا مؤید را دست و پا بسته در میان برف انداختند و آب خنك بر وی میریختند تا رخت بقا بباد فنا داد پس پوستین سمور در وی پوشانیده بعلماء و زهاد نمود و گفت برادرم باجل طبیعی درگذشته و در ایام ایالت معتز وصیف بزخم تبرزین بعضی از اتراك مقتول شده بوقاء صغیر كه او را شرانی میگفتند بحكم معتز شربت فناء آشامید و این معنی موجب خلاف بقیه امراء ترك گشته ترك متابعت معتز گفتند و او را در سنه خمس و خمسین و مأتین از حكومت خلع نموده محمد بن واثق را بخلافت برداشتند مدت حیات معتز بروایتی بیست و چهار سال بود و زمان ایالتش بعد از خلع مستعین سه سال و شش ماه و بیست و سه روز و اول خلیفه‌ایست كه بر زین مذهب نشست‌

گفتار در ذكر كشته شدن وصیف و بوقا و بیان كیفیت انتقال معتز از عالم فنا بجهان بقا

فضلاء مورخین چنین آورده‌اند كه در ایام دولت معتز روزی فوجی از اهل فرغانه كه بر مملكت خلیفه مستولی بودند جهة طلب علوفه چهار ماه آغاز غوغا كردند و وصیف با ایشان درشتی نموده گفت خاك خورید كه حالا زر موجود نیست و بوقاء باتفاق سیما نزد
ص: 277
معتز رفت و در غیبت ایشان تركان قاصد جان وصیف گشته او را دو زخم زدند و یكی از از مقربان وصیف او را برگرفته بخانه خود برد و بوقا و سیما دیرتر از دار الخلافه بیرون آمده تركان گمان بردند كه بتهیه اسباب مقابله مشغولی می‌نمایند لاجرم خاطر بر آن قرار دادند كه نخست مهم وصیف را باتمام رسانند و بعد از آن حرب بوقا را پیش‌نهاد همت گردانند و فی الحال بخانه كه وصیف آنجا بود شتافته نخست بزخم تبرزین بازوی او را درهم شكستند پس سرش را از تن جدا ساختند و بوقا كه مزاج خلیفه را نسبت بخود متغیر می‌یافت چون این جرات اهل فرغانه مشاهده نمود متوهم گشته در سنه اربع و خمسین و مأتین عنان عزیمت بجانب موصل تافت و غلامان معتز سرای او را غارت كرده بعد از انتشار این خبر بمعتز لشكری كه در خدمتش بودند متفرق گشتند و بوقاء در زورقی نشسته داعیه نمود كه بسامره بازآید ناگاه ولید مغربی او را دیده مضبوط گردانید و این خبر را بمعتز رسانیده معتز گفت ویحك سر او را بیاور و ولید بموجب فرموده عمل نموده این معنی بر خاطر تركان گران آمد و صالح بن وصیف را سردار خود ساخته بطمع حصول اموال احمد بن اسرائیل وزیر و جمعی از اهل قلم را گرفتند و در شكنجه كشیدند و چون ازیشان چیزی معتد به حاصل نشد بدار الخلافه رفته از معتز علوفه طلبیدند و معتز از انجاح مطلوب آنجماعت عاجز گشته صالح بن وصیف و محمد بن بوقا با فوجی از امراء پای خلیفه را گرفته از دار الخلافه بیرون كشیدند و در آفتاب نگاهداشتند تا خود را از خلافت خلع كرد آنگاه او را محبوس ساخته كس ببغداد فرستادند تا محمد بن واثق را بسامره آوردند و امراء ترك نزد محمد رفته خواستند كه با او بیعت كنند گفت تا من معتز را نه‌بینم باین معنی هم‌داستان نشوم و معتز را با پیراهنی چركین و مندیلی بر سر پیش محمد آوردند و محمد بتعظیم او برخاسته و شرط معانقه مرعی داشته از كیفیت حادثه استفسار نمود معتز گفت من از عهده تمشیت مهم خلافت بیرون نمی‌توانم آمد محمد گفت اگر میخواهی من میان تو و اتراك طرح صلح افكنم جواب داد كه مرا احتیاج بمصالحه نیست و یقین میدانم كه ایشان راضی نخواهند شد محمد گفت برین تقدیر من از بیعت تو معاف باشم گفت بلی آنگاه محمد روی از معتز گردانیده موكلان او را بمجلس بردند و تركان با محمد بیعت كرده او را المهتدی باللّه لقب دادند و در آن چند روز طعام بسیار بمعتز عنایت كردند و آب از وی بازگرفتند تا رخت بزندان فراموشان كشید و هم درین سال یعنی سنه خمس و خمسین و ماتین زبده ارباب حدیث حافظ ابی محمد بن عبد اللّه بن عبد الرحمن بن الفضل بن بهرام السمرقندی الدارمی متوجه عالم عقبی گردید در تصحیح المصابیح مسطور است كه ولادت دارمی در سنه احدی و ثمانین و مائه اتفاق افتاد و او را در علم حدیث آن مرتبه دست داد كه در پانزده حدیث میان او و حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم زیاده از سه كس واسطه نیست و صحیح دارمی داخل صحاح عشره است و مدفنش بلده فاخره سمرقند
ص: 278

ذكر المهتدی بالله ابو عبد اللّه محمد بن الواثق‌

چون مهتدی بر مسند خلافت نشست اظهار زهد و صلاح كرده ابواب فسق و فساد بربست و تقلید عمر بن عبد العزیز فرموده در امر معروف و نهی از منكر مبالغه نمود و اوانی طلا و نقره را كه در خزانه بود درهم شكسته مردم را از غنا و شراب منع فرمود و گنبدی عالی مبنی بر چهار در عمارت كرده آنرا قبة المظالم نام نهاد و هرروز بنفس خویش آنجا نشسته مهمات خلایق را فیصل میداد و در ایام ایالت او منصب امیر الامرائی بر موسی بن بوقاء الكبیر قرار یافت و صالح بن وصیف كشته گشته بعالم آخرت شتافت و خروج زنگیان بصره و اتفاق ایشان بر خلافت علی بن محمد بن احمد العلوی كه او را صاحب الزنج گویند در ایام حكومت مهتدی واقع گردید و خلع و قتل مهتدی بسبب مخالفت اتراك در ماه رجب سنه ست و خمسین و مأتین بوقوع انجامید مدت حیات مهتدی بقولی سی و نه سال بود و زمان فرمان‌فرمائی او یازده ماه و هفده روز

گفتار در بیان وصول موسی بن بوقاء الكبیر بسرمن‌رای و ذكر كیفیت انتقال صالح بن وصیف و مهتدی بسرای عقبی‌

جمعی كثیر از مورخان نحریر تحریر فرموده‌اند كه موسی بن بوقاء الكبیر كه در زمان معتز با لشكری گران از بغداد بجنگ حسین بن زید العلوی رفته بود در طبرستان باستعمال تیغ تیز قیام می‌نمود چون كیفیت خلع و فوت معتز را شنود عنان مراجعت معطوف داشته متوجه سامره گشت و بعد از قرب وصول او صالح بن وصیف از انتقام اندیشیده در گوشه مخفی گردید و موسی بعظمت هرچه تمامتر بدار الخلافه درآمده و با خلیفه بیعت نموده جاسوسان برگماشت تا صالح بن وصیف را پیدا كردند و در آن زمان كه او را از زاویه اختفا بیرون آورده بمنزل موسی می‌بردند جمعی باستقبال آمده سرش از تن جدا ساختتند و در ایام دولت مهتدی فی اواخر سنه خمس و خمسین و مأتین زنگیانی كه اكثر ایشان ممالیك اهل بصره بودند باهم اتفاق نموده رقبه از ربقه رقیت خواجگان خود بیرون آوردند و علی بن محمد بن احمد العلوی را بخلافت برداشته خروج نمودند و بر بصره و ابلة و بعضی دیگر از قری و قصبات عراق عرب استیلاء یافته فتنه ایشان مدت چهارده سال ممتد گشت و مهم صاحب الزنج در زمان معتمد بسعی موفق از هم گذشت نقلست كه مهتدی بنابر كمال صلاح و میل بتمهید بساط عدل و انصاف میخواست كه بر شحات سحاب تدبیر آتش اغتشاش تركانرا منطفی گرداند و اتراك این معنی را فهم كرده در ماه رجب سنه ست و خمسین و مأتین باغواء اولاد متوكل مسلح و مكمل گشتند تا خلیفه را از میان بردارند و مهتدی با جمعی كه با او اتفاق داشتند بمیدان قتال شتافته بنفس خود چند
ص: 279
نفر از ایشان را قتیل گردانید اما بالاخره اسیر و دستگیر شده بنابر تكلیف امراء ترك ترك خلافت گفت و همان زمان بزخم تیغ ایشان مقتول گشت و هم درین سال در شب عید فطر ابو عبد اللّه محمد بن اسمعیل البخاری وفات یافت و هو محمد بن اسمعیل بن ابراهیم بن یزدریة بن المغیرة بن الاحنف الجعفی در تصحیح المصابیح مسطور است كه ولادت بخاری در روز سیزدهم شوال سنه اربع و تسعین و مائه روی نمود و جد اعلی او مغیره مجوسی بود و بر دست یمان الجعفی كه در بخارا منصب حكومت داشت مسلمان گشت و بدو منسوب شد و محمد بن اسمعیل در ده سالگی بطلب علم اشتغال نموده در اندك‌زمانی بمزید دانش از اكثر علما امتیاز یافت و جهت سماع حدیث بخراسان و عراقین و مصر و شام و حجاز شتافت از وی منقولست كه گفت صد هزار حدیث صحیح و دویست هزار حدیث غیر صحیح یاد گرفتم و صحیح خود را در شانزده سال تصنیف كردم و ننوشتم حدیثی مگر آنكه پیش از آن غسل نمودم و دو ركعت نماز گذاردم از غرائب آنكه بخاری همچنانكه بدست راست كتابت میكرده بدست چپ نیز خط مینوشته و چنانچه مذكور شد محمد بن اسمعیل در شب عید فطر سنه مذكوره فوت گشت و در روز عید فطر كه شنبه بود در خرتنك كه قریه‌ایست در دو فرسخی سمرقند مدفون شد و او را بیست و دو حدیث ثلاثی است و اعداد احادیث صحیح او هفت هزار و دویست و پنج است و در سنه سبع و خمسین و ماتین شیخ ابو الحسن سری السقطی از عالم انتقال نمود مدت عمرش نود و هشت سال بود

ذكر المعتمد علی اللّه ابو العباس احمد بن المتوكل‌

اتراك بی‌باك پس از آنكه مهتدیرا دفین مطموره خاك ساختند و دست بیعت باحمد بن متوكل داده او را المعتمد علی اللّه لقب نهادند و چون معتمد بر مسند ایالت متمكن گشت كرت دیگر بغداد را دار الخلافه گردانیده از سامره بازپرداخت و جمیع مهمات ملك و مال را برای برادر خود موفق مفوض ساخت و در ایام حكومت معتمد رواج و رونقی در امور مملكت پیدا شد و تركان بدستور پیشتر مجال استیلا نیافتند و او خلیفه‌ای بود بعیش و عشرت معشوق و بوقوف در علم موسیقی موصوف اكثر اوقات با اهل سازوآواز صحبت داشتی و همواره همت بر ترتیب اصناف خمور و مسكرات گماشتی و او را از منصب خلافت جز نامی نبود و كلیات و جزئیات مهمات را برادرش موفق سرانجام می‌نمود خروج یعقوب بن لیث صفار در دیار خراسان و سجستان در زمان دولت او بوقوع انجامید و كشته شدن صاحب الزنج در اوان ایالت او واقع گردید و در ماه رجب سنه تسع و سبعین و ماتین علت خناق بر معتمد استیلا یافت و در همان ماه بهمان مرض بعالم عقبی شتافت زمان حیاتش بروایت اكثر پنجاه سال و شش ماه بود و اوقات حكومتش بیست و سه سال و عبد اللّه بن یحیی بن خاقان و حسن بن مخلد و سلیمان بن وهب و صاعد بن مخلد در ایام خلافت معتمد بنوبت متصدی امر وزارت بودند و كما ینبغی باستمالت سپاهی و رعیت قیام و اقدام می‌نمودند
ص: 280

گفتار در ذكر مجملی از وقایع زمان خلافت المعتمد علی اللّه و بیان وفات زمره از علماء فضیلت‌پناه‌

چون خبر استعلاء لواء دولت صاحب الزنج مكررا ببغداد رسید فی سنه ثمان و خمسین و مأتین معتمد برادر خود موفق را با مفتح ترك بدفع فتنه او مامور گردانید و ایشان بجانب بصره شتافته بین الجانبین محاربه عظیم اتفاق افتاد و مفتح در معركه كشته گشته موفق روی بواسط نهاد و از آنجا بهریو الاسد رفته در آن منزل بحسب تقدیر بعضی از لشكریان او بچنگ گرگ اجل گرفتار گشتند و موفق با وجود آن حال بار دیگر اسباب قتال بهم رسانیده بحرب زنگیان شتافت و باز منهزم شده بموضع باد آورد رفت و در باد آورد آتش در معسكر او افتاده جهات بسیار بباد فنا نابود گردید لاجرم موفق از راه واسط بدار الخلافه مراجعت كرد و هم درین سال احمد بن سنان القطان الواسطی صاحب مسند و ابو مسعود و احمد بن الفرات الرازی كه او نیز در علم حدیث مهارت كامل حاصل داشت چنانچه بروایت شیخ جزری هزارهزار و پانصد هزار حدیث بقید كتابت در آورده بود وفات یافتند و هم درین سال یحیی بن معاذ الرازی كه از مشاهیر مشایخ اسلام است از عالم محنت‌فرجام بریاض دار السلام خرامید و آن جناب در وعظ مهارت بی‌نهایت داشت چنانچه یوسف بن حسین رازی گفته است كه در صد و بیست بلده بخدمت علماء و حكماء و مشایخ رسیده هیچ‌كس را قادرتر بر سخن از یحیی بن معاذ رازی ندیدم و در سنه تسع و خمسین و ماتین ابراهیم بن یعقوب الجرجانی و محمود بن ابراهیم بن سمیع الدمشقی كه هریك از علوم مختلفه تصانیف دارند فوت شدند و در سنه احدی و ستین و ماتین مسلم بن الحجاج القشیری النیشابوری بجهان جاودانی انتقال فرمود و هو ابو الحسن مسلم بن الحجاج بن مسلم بن ورد بن كوشاد القشیری در تصحیح المصابیح مسطور است كه ولادت مسلم در سنه اربع و مأتین روی نمود و بعضی در سنه ست و مأتین گفته‌اند و او در خراسان از یحیی بن یحیی و اسحق بن راهویه استماع حدیث كرد و در ری از محمد بن مهران الجمال و در عراق از احمد بن حنبل و در حجاز از سعید بن منصور و در مصر از عمرو بن شوار و اعلی ما وقع له اسنادان بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم اربعة رجال و ذلك فی نیف و ثمانین حدیثا توفی عشیة یوم الاحد و دفن یوم الاثنین فی خمس و العشرین من شهر رجب فی السنة المذكوره بظاهر مدینه نیسابور) در تاریخ امام یافعی مذكور است كه مسلم صحیح خود را از سیصد هزار حدیث مسموعه تصنیف نمود و میان علماء اهل سنت در باب تفضیل صحیح بخاری و مسلم اختلافست و مشهور آنست كه كتاب البخاری افقه و كتاب مسلم احسن سیاق للروایات و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال ابو الحسن احمد بن سلیمان الزهادی كه در سلك اعاظم علماء انتظام داشت دست از مزخرفات دنیوی بریده بمنزهات اخروی پیوست
ص: 281
و در همین سال معتمد پسر خود جعفر را ولی‌عهد كرده المفوض الی اللّه لقب داد و مقرر فرمود كه بعد از جعفر برادرش ابو احمد والی باشد و او را ملقب بالناصر الدین الموفق گردانید و در سنه اثنین و ستین و ماتین یعقوب بن لیث كه با خلیفه مخالفت می‌نمود بعد از تسخیر عراق عجم متوجه بغداد گشت و موفق باستقبال یعقوب شتافته در قریه قاطول بین الجانبین قتال دست داد و هزیمت بطرف یعقوب افتاد و هم درین سال یعقوب بن ابی شیبة البصری كه در سلك علماء فن حدیث منتظم بود و مسندی تصنیف نمود كه از آن بزرگتر مسندی محرر نگشته از عالم رحلت فرمود و در سنه اربع و ستین و ماتین ابو العباس بن الموفق با دو هزار سوار جرار بفرمان معتمد بعزم رزم صاحب الزنج در حركت آمد و در نواحی واسط سه نوبت بین الجانبین محاربت وقوع یافته هربار نسیم نصرت بر پرچم علم ابو العباس و زید و خلقی كثیر در آن معارك بر خاك هلاك افتادند و بعد از ان صاحب الزنج در موضعی حصین نشسته مسرعان باطراف و جوانب فرستاد تا سپاه او را مجتمع گردانند و این خبر بسمع موفق رسیده بحمایت پسر از بغداد متوجه واسط گشت و در یك فرسخی آن بلده پدر و پسر بیكدیگر پیوسته بظاهر شهری كه صاحب الزنج آنرا منیعه نام نهاده بود رفتند و بعد از محاصره قهرا قسرا منیعه را مسخر ساخته سپاه بغداد بنیاد غارت و تاراج نمودند و از زنگیان زمره خود را در آب انداخته طایفه به بیشها گریخته و موفق از نسوان مسلمانان كه در دست زنگیان اسیر بودند قرب پنج هزار در منیعه تسلیم مردم خویش نمود كه بقرابتان ایشان رساند القصه مدتی مدید میان موفق و صاحب الزنج نایره قتال و جدال اشتعال داشت و بالاخره در حدود اهواز فی شهر صفر سنه ست و سبعین و ماتین صاحب الزنج شكستی فاحش یافته خواص اصحاب از وی روی‌گردان شدند و او هم همچنان در معركه ثبات قدم نموده لوازم شجاعت و مردانگی بظهور میرسانید و هر چند مردم موفق امان بر وی عرض میكردند بسمع قبول نمی‌شنید تا وقتیكه بواسطه وفور زخم نیزه و شمشیر از پای درافتاد و شخصی از بغدادیان سرش از تن جدا كرده موفق آن سر را همراه پسر بدار السلام فرستاد در تاریخ گزیده مسطور است كه صاحب الزنج برقعی لقب داشت و بروایتی روستائی‌بچه بود و در صغر سن پدرش فوت شده مادرش را یكی از سادات بحباله خویش درآورد بنابرآن خود را بسادات نسبت میكرد و العلم عند اللّه تعالی و در همین سال ابو ابراهیم اسمعیل بن یحیی بن اسمعیل المزنی در مصر بعالم جاودانی انتقال نمود و او از اكابر اصحاب امام شافعی بود چنانچه روزی آن امام عالیمقام فرمود كه ابو ابراهیم ناصر مذهب منست و در سنه خمس و ستین و ماتین علی بن حرب الطائی الموصلی صاحب المسند كه در علم اخبار مهارت بسیار داشت از عالم ناپایدار انتقال نمود و در سنه ست و ستین و ماتین شیخ ابو حفص بن مسلم حداد نیشاپوری بعالم آخرت شتافت و قبرش در آن ولایت بغایت مشهور است و در سنه ثمان و ستین و ماتین صاحب تاریخ مرو ابو الحسن احمد بن سیار المروزی وفات یافت و در سنه تسع و ستین
ص: 282
و ماتین عاصم الاصفهانی بجهان جاودانی شتافت و در همین سال داود بن خلف الاصفهانی كه در علم حدیث و فقه شافعی بغایت ماهر بود و فقه را از اسحق بن راهویه و ابی ثور اخذ فرمود و در زهد درجه كمال داشت و در فضایل امام شافعی رضی اللّه عنه دو رساله بر صحائف روزگار نگاشته از عالم ناپایدار بدار القرار شتافت و در سنه اثنین و سبعین و ماتین احمد بن رستم صاحب مسند فوت شد و در سنه ثلث و سبعین و ماتین ابن ماجه در سنه خمس و ماتین متولد شد و چون بسن رشد و تمیز رسید در تحصیل علم حدیث متوجه اقطار آفاق گشته در آن مساعی باب جمیله بتقدیم رسانید و او را استماع احادیثی كه میان او و حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم سه كس واسطه‌اند میسر شد و بعرف محدثین آن احادیث را احادیث ثلاثیه گویند و بروایتی در همین سال شیخ ابو محمد سهل بن عبد اللّه تستری عالم فانی را وداع كرد در نفحات ازدی منقولست كه گفت سه‌ساله بودم كه شب زنده میداشتم و در نماز گذاردن احال خود محمد بن سوار می‌نگریستم و اللّه تعالی اعلم و در سنه خمس و سبعین و ماتین ابو داود كه یكی از صحاح سته مصنف اوست وفات یافت و هو سلیمان بن اشعث بن اسحق بن بشیر الازدی السجستانی ولادت ابو داود در سنه اثنین و مأتین اتفاق افتاد و او در ایام تحصیل جهت تحقیق ضعف و صحت احادیث نبویه باطراف بلاد رفته از علماء عراقین و جزیره و شام و مصر و حجاز استماع حدیث كرد و در تصحیح المصابیح از ابو بكر بن محمد واسر مرویست كه گفت شنیدم از ابو داود كه میگفت كتابت نمودم من از رسول صلی اللّه علیه و سلم پانصد هزار حدیث و از آنجا چهار هزار و هشتصد حدیث انتخاب كرده در كتاب سنن مندرج گردانیدم و اللّه اعلم و در سنه سته و سبعین و مأتین ابو عبد الرحمن تقی بن مخلد الاندلسی كه یكی از علماء فن تفسیر و حدیث است و در این باب تالیفات دارد وفات یافت و هم درین سال صاحب تصانیف ابو محمد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه بعالم آخرت شتافت و در سنه سبع و سبعین و ماتین سفیان النسوی صاحب المشیخة و التاریخ بریاض اخروی انتقال نمود و در همین سال ابو عبد اللّه مختار بن محمد بن احمد الهروی كه جامع علوم صوری و معنوی بود از منازل دنیوی بدرجات اخروی انتقال فرمود و مزار فیض آثارش سبز خیابان هراتست و مردم روزهای سه‌شنبه بزیارت آن مرقد منور فایض میگردند و در سنه ثمان و سبعین و مأتین ابو احمد موفق بن متوكل در سن چهل و هفت سالگی از عالم رحلت فرمود و اهالی دار السلام بنابر اشارت معتمد با ابو العباس بن موفق بیعت كردند كه بعد از مفوض بن معتمد امر خلافت باو مفوض باشد و او را المعتضد باللّه لقب دادند و در سنه تسع و سبعین و مأتین ابو بكر احمد بن ابی خثمه زهیر بن حرب صاحب تاریخ روی بعالم آخرت نهاد و شب دوشنبه سیزدهم رجب همین سال بمدینة الرجال وفات ابو عیسی محمد بن عیسی بن سودة بن موسی بن الضحاك الترمذی الضریر كه در سلك جماهیر اهل حدیث انتظام دارد و جامع او داخل صحاح سته
ص: 283
است اتفاق افتاد در تصحیح المصابیح مسطور است كه (و اعلی ما وقع له اسناد حدیث واحد وقع بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم ثلثة رجال) و هم درین سال معتمد جشنی عظیم ترتیب نموده علماء و قضاة و اركان دولت را احضار فرمود و پسر خویش مفوض را گفت تا خود را از ولایت‌عهد خلع كرد آنگاه المعتضد باللّه را بی‌واسطه ولی‌عهد گردانید و در ماه رجب همین سال معتمد متوجه عالم عقبی گردید در روضة الصفا مسطور است كه سبب وفاتش آن بود كه روزی در كنار شط در اكل طعام و شرب شراب افراط نمود و بمرض خناق مبتلا گشت و بقول ابن جوزی بعلت فجاة درگذشت و العلم عند اللّه تعالی‌

ذكر المعتضد بالله ابو العباس احمد بن الموفق ابن المتوكل‌

بروایت معتمد معتضد در ایام ایالت معتمد شبی در خواب دید كه شخصی بر كنار دجله ایستاده هرگاه دست بسوی شط دراز كردی جمیع آب در مشت او مجتمع گشتی و چون كف بگشادی آب بدستور معهود روان شدی در آن اثنا آنشخص از معتضد پرسید كه مرا می‌شناسی جواب داد كه نی فرمود كه منم علی بن ابی طالب می‌باید كه چون خلافت بتو رسد در حق اولاد من نیكوئی كنی بناء علی هذا چون معتضد بر سریر حكومت نشست سادات عظام را مشمول نظر انعام و احسان گردانید و درباره ایشان اصناف الطاف بتقدیم رسانید در روضة الصفا مسطور است كه والی طبرستان محمد بن زید العلوی هرسال سی هزار دینار ببغداد نزد تاجری می‌فرستاد كه بر علویان تقسیم نماید نوبتی شحنه بغداد از این معنی وقوف یافته آن وجه را از قاصد بستاند و كیفیت حال را بعرض معتضد رساند معتضد باسترداد آن فرمان داده گفت من شبی بخواب دیدم كه بجائی میروم ناگاه بجسری رسیده مشاهده نمودم كه شخصی بر سر آن جسر نماز میگذارد و بخاطرم گذشت كه آن شخص مردم را از عبور مانع خواهد شد و چون از نماز فارغ گشت پیش رفته سلام كردم و او بیلی بمن داده گفت خاك این زمین را بركن و چون بیلی چند زدم گفت میدانی كه من كیستم گفتم نی گفت من علی بن ابی طالبم و بعدد هربیلی كه بر زمین زدی یكی از اولاد تو خلافت خواهند كرد می‌باید كه رنج باولاد من نرسانی و فرزندان خود را وصیت نمائی كه ایشانرا نیازارند آنگاه راه داد تا از جسر بگذشتم بصحت پیوسته كه معتضد بصفت شجاعت و جلادت اتصاف داشت و بر سفك دماء حریص بوده هرگز هیچ مجرمی را لحظه زنده نمی‌گذاشت و بقدر امكان بخل و امساك می‌ورزید و در هیچ‌وقتی رحم و رافت پیرامن خاطرش نمیگردید گناه‌كارانرا بعقوبات متنوعه قتل می‌نمود و بصحبت نسوان و عمارت اظهار میل و رغبت میفرمود و خروج ابو سعید جبائی و قرمطیان در ایام دولتش بوقوع انجامید و فوتش در اواخر سنه تسع و ثمانین و مأتین واقع گردید اوقات حیاتش چهل و نه سال بود و زمان اقبالش نه سال و نه ماه و كسری بوزارتش عبد اللّه بن سلیمان اشتغال داشت و آن وزیر در ایام اختیار نقش رعیت‌پروری بر لوح ضمیر می‌نگاشت
ص: 284