گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
گفتار در بیان شمه از احوال زمان اقبال المعتضد بالله و بیان خروج ابو سعید جبائی باستظهار قرمطیان گمراه‌





در روضة الصفا از مروج الذهب منقولست كه در سنه ثلث و ثمانین و مأتین شخصی مصور بصور مختلفه در اوقاتی كه ابواب دار الخلافه مسدود می‌بود بر معتضد ظاهر می‌شد گاهی در لباس رهبانان با محاسن سفید و احیانا در صورت جوانان ماه‌روی چون خورشید نوبتی در كسوت تجار و كرتی درزی شجعان جلادت‌آثار و هرگاه آن پیكر جلوه‌گر می‌گشت خدام دار الخلافه را میرنجانید و این معنی موجب تحیر معتضد گشت و چون این قضیه غریبه شهرت یافت هركس در آن باب سخنی گفت جمعی بر زبان آوردند كه آن شخص شیطانی است بارد قاصد ایذاء و اضرار معتضد و بعضی گفتند جنی است مؤمن كه خود را باین صور می‌نماید تا خلیفه ترسیده از اعمال نكوهیده توبه فرماید و زمره اظهار كردند كه یكی از خدام معتضد معتقد و متعلق بعضی از جواری حرم‌سرای خلافت است و آن خادم دست در نیر نجات و طلسمات حكما زده بآن هیئت برمی‌آید و معتضد ازین قضیه مضطرب شده رجوع باهل عزایم نمود و قاصد جان فوجی از كنیزكان حرم‌سرا گشته جمعی را بتیغ آبدار بگذرانید و بعضی را در دجله انداخته غریق آب فنا گردانید و در همین سال احمد بن عمرو بن الضحاك البصری كه در اصفهان قاضی بود و در اصناف علوم تصنیفات نمود از عالم انتقال فرمود و در سنه اربع و ثمانین و مأتین معتضد قصد كرد كه خطبا را بلعن معاویه بن ابی سفیان مامور گرداند عبد اللّه بن سلیمان كه منصب وزارت داشت بعرض رسانید كه اگر بر رؤس منابر معاویه را لعنت كنند عوام الناس در اضطراب آیند و متعصبان تهییج فتنه نمایند معتضد بتدبیر وزیر ملتفت نشده فرمود كه صحیفه را كه مأمون در معایب معاویه قلمی كرده بود حاضر ساختند و فرمود كه آنرا بر مردم خوانند وزیر با یوسف بن یعقوب قاضی گفت كه خلیفه را ازین اندیشه بگذران كه مبادا غبار آشوب ارتفاع یابد و قاضی معتضد را گفت كه اگر عوام بر مضمون این صحیفه مطلع شوند و مكنون خاطر خطیر امیر المؤمنین را نسبت بمعاویه بدانند در حركت آیند معتضد جواب داد كه من ایشانرا بضرب شمشیر تسكین دهم قاضی گفت با آل ابی طالب چه خواهی كرد كه درین صحیفه مناقب و مفاخر آن طایفه مسطور است و چون آن سخنان بمسامع طوایف انسان رسد بخدمت ایشان میل نمایند و آن قوم دلیر گشته طالب خلافت گردند و ازینجهت اختلال باحوال مملكت راه یابد و این سخن مؤثر افتاده معتضد از سر داعیه كه داشت درگذشت و بروایتی در سنه خمس و ثمانین و مأتین شیخ ابو سعید خراز متوجه عالم آخرت گشت نام شیخ ابو سعید احمد بن عیسی است و او بغدادی الاصل بود نوبتی موزه میدوخت و بازمیگشاد گفتند چرا چنین میكنی جواب داد كه نفس خود را مشغول میكنم پیش از آنكه او مرا مشغول گرداند و چون خرز در لغت دوختن موزه است بخراز ملقب
ص: 285
گشت و در سنه سته و ثمانین و مأتین ابو سعید جبائی سرخیل قرمطیان گشته خروج كرد و هركس از مسلمانان بدستش افتاد از پای درآورد تبیین این احوال را كلك شیرین مقال برین منوال تقریر می‌نماید كه قرامط جماعتی‌اند كه بحسب ظاهر خود را از اسمعیلیه می‌شمارند و بامامت محمد بن اسمعیل بن جعفر الصادق رضی اللّه عنه اعتراف دارند و باطنا اعتقاد ایشان ابطال شریعت خیر العباد و محض الحاد است زیرا كه قرمطیان مانند ملحدان اكثر محرمات را حلال پندارند و نماز را عبارت از اطاعت امام معصوم دانند و گویند زكوة كنایت از آنكه خمس بامام دهند و نگاهداشتن اسرار را صوم خوانند و افشاء راز را زنا دانند و مع ذلك دعوی كنند كه ملایكه پیشوایان مااند و جنیان مخالفان ما و چون در بدایت حال یكی از كلانتران ایشان خط را مقرمط می‌نوشت لفظ قرامطه بر آن طایفه اطلاق یافت و بروایتی كه در تحفة الملكیه مسطور است بانی آن مذهب باطل عبد اللّه بن میمون القداح است كه از اهل اهواز بود و بدعوی آنكه من وصی محمد بن اسمعیل‌ام بسیاری از خلایق را اضلال نمود و قرمطیان در زمان هارون الرشید با مأمون علی اختلاف الروایتین بر سبیل خفیه آغاز دعوت كردند و بتدریج مردم بسیار آن مذهب اختیار نموده لوازم متابعت بجای آوردند و در سنه احدی و ثمانین و مأتین یكی از اعیان آن طبقه كه یحیی بن ذكرویة بن مهرویه نام داشت بقطیف رفته در منزل علی بن معلی كه كلانتر آن دیار بود نزول نمود و اظهار كرد كه مرا امام محمد مهدی برسالت فرستاده و زمان ظهور آنحضرت نزدیك است و جمعی كثیر از مردم قطیف و بحرین سر بحیز مطاوعت یحیی درآوردند و از جمله آن طایفه یكی ابو سعید جبائی بود و جبائه كنایت از قریه‌ایست كه بر ساحل بحر فارس احداث یافته القصه چون یحیی چند روزی باضلال متوطنان قطیف و بحرین پرداخت مدتی در گوشه پنهان شد و بار دیگر ظاهر گشته مكتوبی بمتابعان خود نمود و گفت این كتابت صاحب الزمان است بسوی شما و مضمون آن خط مزور این بود كه دست از دامان متابعت یحیی بازمدارید و هریك شش دینار و چهار دانگ نزد ما فرستید و یحیی آن وجه را بحصول موصل گردانیده كرت دیگر غیبت نمود و پس از چندگاه باز پیدا شده رقعه دیگر آورد كه مردم خمس اموال خود بدو دهند در آن اثنا روزی بخانه ابو سعید جبائی رفت و ابو سعید بلوازم ضیافت پرداخته منكوحه خویش را بخلوتخانه او فرستاد و حاكم بحرین ازین واقعه خبر یافته یحیی را بگرفت و تادیب بلیغ نموده تشهیر فرمود آنگاه ابو سعید و یحیی از آن ولایت بیرون رفته یحیی ببنی كلاب خرامید و ابو سعید جمعی كثیر از قرامطه را تابع خود گردانیده در سنه مذكوره لشكر بقطیف كشید و آن دیار را قهرا قسرا گرفته بسیاری از اهل اسلام بكشت و در اوائل ربیع الاول سنه سبع و ثمانین و ماتین بنواحی هجر تاخته از مراسم قتل و غارت دقیقه نامرعی نگذاشت آنگاه رایت عزیمت بصوب بصره برافراشت و چون این خبر بسمع معتضد رسید عباس بن عمر القموی را با فوجی از سپاه بغداد بدفع شر او فرستاد و بین الجانبین محاربه دست داده ابو سعید ظفر یافت و عباس با هفتصد
ص: 286
نفر اسیر گشته ابو سعید او را از سخط خویش ایمن گردانید و سایر اسیرانرا بتیغ بگذرانید عبد الواحد هاشمی از عباس روایت كند كه گفت چون دست‌گیر گردیدم طمع از زندگانی بریدم و ابو سعید مرا محبوس گردانیده پس از روزی چند پیش خود طلبیده گفت كه اگر عهد میكنی آنچه با تو بگویم بی‌زیاده و نقصان بسمع معتضد رسانی ترا میگذارم والا میكشم عباس گوید كه سوگند بر زبان آوردم كه هرچه فرمائی معروض خلیفه گردانم ابو سعید گفت با معتضد بگوی كه من مردی‌ام در بیابان نشسته و باندك چیزی قناعت كرده شهری از تو نگرفته‌ام و در ملك تو نقصی پیدا نكرده بخدا سوگند كه اگر جمیع سپاه خود را بجنگ من فرستی بر ایشان غالب آیم زیرا كه لشكریان من بمحنت و بلا خو كرده‌اند و سپاه تو در غایت تنعم روزگار گذرانیده اكنون كه بنابر فرموده تو قطع صحرا و بیابان نموده در نهایت ماندگی بمن رسند زود منهزم شوند بلكه اكثر از دست من جان نبرند و بر تقدیری كه بسیار باشند و نگریزند من در ابتداء از پیش ایشان بگریزم و هرگاه فرصت یابم شبیخون بر سر آن طایفه برم غرض آنكه در منازعتی كه با من میكنی و لشكر میفرستی ترا نفعی نیست بلكه ضرر مقرر است باید كه من‌بعد در قصد عرض خویش سعی ننمائی و دست ازین كوشش بی‌فایده بازداری عباس گوید كه چون ابو سعید سخن تمام كرد مرا اجازت داد و من ببغداد رفته سخنان او را بی‌زیاده و نقصان بعرض معتضد رسانیدم و معتضد بعد از آن نام قرمطیان نبرد مگر در اوائل سنه تسع و ثمانین و مأتین كه شنید كه فوجی از ایشان در سواد كوفه باضلال خلایق مشغول‌اند آنگاه سرهنگی را بجنك آنجماعت فرستاد و آن سرهنك قرمیطان را گریزانید و یكی از رؤساء ایشانرا گرفته نزد معتضد آورد و معتضد از اصول مذهب قرامطه پرسید آنشخص گفت كه تو از امری سؤال می نمائی كه متعلق بتو نیست خلیفه گفت آن امر كدامست جواب داد كه رسول صلی اللّه علیه و سلم بدار بقا خرامید جدت عباس دعوی خلافت نكرد و مردم بابو بكر صدیق رضی اللّه عنه بیعت كردند و بعد از وی امیر المؤمنین عمر خلیفه شد و او در حین سكرات مهم خلافت را بشوری حواله كرده عباس را دخلی نداد بنابرآن اعتقاد ما آنست كه ترا از خلافت نصیبی نیست معتضد از شنیدن این سخن در غضب رفته قرمطی را بعقوبت هرچه تمامتر بكشت و در سنه مذكوره ابو علی حسین بن محمد القبائی مؤلف تاریخ نیشاپور كه در علم حدیث نیز مسندی دارد وفات یافت و در ربیع الاخر همین سال معتضد ولد خود علی را كه مكتفی لقب داشت ولی‌عهد كرده بعالم آخرت شتافت‌

ذكر المكتفی بالله ابو محمد علی بن المعتضد

در زمانی كه معتضد از عالم انتقال نمود مكتفی در رقه بود و چون خبر واقعه پدر را شنود ببغداد آمده خلایق با او بیعت كردند و مكتفی طوائف انام را بانعام و احسان فراوان نوازش فرموده محبتش در دلها قرار گرفت و در ایام دولت مكتفی
ص: 287
حسین بن ذكرویه قرمطی كه ملقب است بصاحب الشامه بر بعضی از بلاد شام استیلا یافت و بلوازم قتل و غارت قیام نمود اما آخر الامر بسعی محمد بن سلیمان كه از اعیان امراء مكتفی بود كشته گشت و بعد از قتل او قرامطه نزد پدرش رفته در راه مكه مباركه آغاز فتنه و فساد كردند و ایضا بنابر توجه خاطر مكتفی فی سنه اربع و تسعین و مأتین مهم ذكرویه بكفایت اقتران یافت و در ذی قعده سنه خمس و تسعین مكتفی نیز بعالم آخرت شتافت اوقات حیاتش سی و سه سال بود و زمان ایالتش شش سال و شش ماه و قاسم بن عبید اللّه وزارتش می‌نمود

گفتار در بیان استیلاء قرمطیان بر بعضی از بلاد اسلام و ذكر وقوع قتل و غارت در دیار شام‌

چون یحیی بن ذكرویه از قطیف و بحرین بمیان اعراب بنی كلب رفت و آن قبیله را بمذهب قرامطه دعوت نمود فرقه از آنجماعت متابعتش اختیار كردند و باتفاق روی توجه بولایت شام آوردند و مكتفی كفایت مهم ایشان را پیش‌نهاد همت ساخته در سنه تسعین و مأتین سپاهی بدانجانب فرستاد و بین الجانبین محاربات بوقوع انجامیده در بعضی از آن معارك یحیی از لباس حیات عاری گشت و قرمطیان برادرش حسین را بریاست برداشتند و حسین دعوی كرد كه من از اولاد عبد اللّه بن محمد بن اسمعیل بن جعفر صادق‌ام و ابن عم خویش عیسی را مدثر نام نهاد میگفت مدثر كه در قرآن وارد است كنایت از عیسی است و یكی از غلامان خود را مطوق خوانده قتل اسیران مسلمانانرا باو تفویض كرد و اكثر ولایات شام را مسخر ساخته فرمود كه او را امیر المؤمنین گویند و مقصود از صاحب الشامه در كلام ارباب اخبار حسین بن ذكرویه است و صاحب الشامه یكی از امراء خود را صاحب الحال نام نهاده بجانب بعلبك فرستاد و صاحب الحال بعلبك را گرفته در آن دیار قتل‌عام كرد و همچنین بدیگر ثغور شام شتافته بر هرجا مستولی شد همان فعل بجای آورد و در طبریه در آن امر بمرتبه مبالغه نمود كه زنان و كودكان شیرخواره را شربت فنا چشانید لاجرم طرق و مسالك مسدود شده نفیر عام بعوج فلك فیرزه‌فام رسید و چون كیفیت حالرا مكتفی شنید در دوم رمضان سال مذكور با قریب صدهزار كس از راه موصل متوجه شام گشت و بعد از آنكه برقه نزول نمود محمد بن سلیمانرا با سپاه گران در مقدمه روان كرد و محمد در دوازده فرسخی حماة بصاحب الشامه رسید و او را منهزم گردانیده متعاقب در حركت مسارعت نمود و پس از جست‌وجوی و تك‌وپوی در یكی از اعمال فرات صاحب الشامه را با سیصد و شصت كس كه مدثر و مطوق از آنجمله بودند اسیر ساخت و نزد مكتفی برد و خلیفه فی سنه احدی و تسعین و مأتین همه را گردن زده ببغداد مراجعت نمود و بقیه قرامطه پیش ذكرویه پدر صاحب الشامه رفته او را بسرداری قبول كردند بار دیگر روی باشتعال آتش ظلم و ضلال آوردند و در همین سال شیخ ابو اسحق ابراهیم بن احمد
ص: 288
الخواص بجوار مغفرت الهی اختصاص یافت و پدر ابو اسحق ازال بود و او در بغداد اقامت می‌نمود و در سنه اثنین و تسعین و مأتین شیخ ابو عبد اللّه عمر بن عثمان مكی فوت شد و هم درین سال ابو بكر احمد بن عمر بن عبد الخالق البزار صاحب مسند كبیر كه از جمله مشاهیر علماء بود بعالم آخرت انتقال نمود و در سنه ثلث و تسعین و مأتین ذكرویه بحدود شام شتافته آغاز قتل و غارت كرد و مكتفی سپاهی متوجه دفع او گردانیده ذكرویه عنان عزیمت بطرف عراق عرب انعطاف داد و لشكر بغداد در بعضی از اعمال قادسیه بوی رسیده شكست یافتند و بسیاری كشته گشتند و در محرم سنه سبع و تسعین ذكرویه ببادیه درآمده سر راه بر حاجیان گرفت و قوافل را غارت كرده قرب بیست هزار نفر بقتل آورد و مكتفی از استماع این خبر بی‌طاقت شده وصیف تاركی را با فوجی از لشكر جهت دفع شر آن بداختر ارسال داشت وصیف در اواخر ربیع الاول سنه مذكوره بذكرویه رسیده بین الجانبین محاربه در غایت صعوبت دست داد و ذكرویه در آن معركه از پای درآمده بعضی از متابعانش دستگیر شدند و بقیة السیف فرار بر قرار اختیار نمودند و در سنه خمس و تسعین و مأتین نسیف بن ابراهیم بن معقل النسفی صاحب مسند و تفسیر و ابراهیم بن ابی طالب النیسابوری و صاحب تاریخ عبد اللّه بن محمد بن علی البلخی وفات یافتند و هم درین سال شیخ ابو الحسن احمد بن محمد النوری البغوی بعالم اخروی شتافت بعضی از مورخان نامش را محمد گفته‌اند و اصل او از بغشور است كه بلده‌ای بوده در میان هردو هراة هكذا قال صاحب النفحات و در ذی قعده همین سال مكتفی فوت شده برادرش جعفر صاحب تخت و افسر شد

ذكر المقتدر بالله ابو الفضل جعفر بن المعتضد

چون مكتفی وفات یافت در سحر سیزدهم ذی قعده سنه خمس و تسعین و مأتین باهتمام عباس بن حسین كه در سلك اعاظم وزراء انتظام داشت امر خلافت بر مقتدر قرار گرفت و چون او در صغر سن بود رتق‌وفتق امور مملكت و حل و عقد مهام سلطنت بوزراء و جواری و نساء تعلق پذیرفت چنانچه یكی از كنیزكان مادر مقتدر در دیوان مظالم می‌نشست و فقهاء و علماء هرگاه جهت فیصل قضایاء شرعیه بدیوان می‌آمدند بآن كنیز بر یك فرش منزل گزیده گفت‌وشنود مینمودند و مقتدر مردی نیكونفس كثیر الصدقات بود اما بتمهید بساط عیش و عشرت بسیار اشتغال می‌فرمود و قتل حسین بن منصور حلاج كه اكثر علماء او را از جمله مشایخ شمرده‌اند در ایام دولت او دست داد و استعلاء لواء اقبال ابو طاهر ولد ابو سعید جبائی قرامطی و كندن او حجر الاسود را هم در آن ولا اتفاق افتاد و مقتدر در اوقات خلافت خود دوازده نوبت بعزل و نصب وزراء پرداخت چنانچه خامه مشكین عمامه اسامی وزراء او را درین اوراق مذكوره خواهد ساخت و قتل مقتدر بسبب مخالفت مونس خادم در سنه عشرین و ثلثمائه روی نمود و مدت دولتش بیست و چهار سال و یازده ماه
ص: 289
و شانزده روز بود اوقات حیاتش را سی و هشت سال و پنج ماه گفته‌اند و نقش خاتمش را الحمد للّه الذی لیس كمثله شیئی و هو خالق كل شیئی نوشته‌اند

گفتار در ذكر بعضی از وقایع كه در اوایل ایام دولت مقتدر روی نمود و بیان آنكه سبب قتل حسین بن منصور حلاج چه بود

ارباب اخبار آورده‌اند كه مقتدر در سن سیزده سالگی خلعت خلافت پوشید لاجرم اهل عالم آغاز قیل‌وقال كرده زبان عیب‌جویان دراز گردید و عباس بن حسین از اهتمام در آن امر پشیمان گشته قصد نمود كه ابو عبد اللّه محمد بن المعتمد را بر مسند خلافت نشاند و بحسب اتفاق محمد در آن ایام فوت شد آنگاه عباس داعیه كرد كه یكی از اولاد متوكل را كه ابو الحسن كنیت داشت لباس حكومت پوشاند قضا را آن شخص نیز از عقب محمد روی بملك ابد آورد و امر فرماندهی باراده الملك القادر بر مقتدر قرار یافته در سنه ست و تسعین و مأتین حسین بن حمدان بسعی طاهر عباس بن حسین را بكشت و باتفاق بعضی از امراء عبد اللّه بن معتز را بخلافت برداشت و او را المرتضی باللّه لقب نهاده همت بر دفع مقتدر گماشت و مقتدر باتفاق مونس خادم و بعضی دیگر از مخصوصان با حسین محاربه نموده بظفر و نصرت اختصاص یافت و حسین با اكثر اتباع پسر معتز گرفتار گشته عنان بطرف ملك آخرت تافت و المرتضی باللّه آنروز از معركه گریخته آخر الامر او نیز بدست افتاد و رخت هستی بباد فنا داد آنگاه مقتدر منصب وزارت را بابو الحسن علی بن محمد بن الفرات ارزانی داشت و در سنه مذكوره حافظ ابو الحسن محمد بن الحسن بن حبیب القاضی الوداعی كه در علم حدیث مسندی نوشته بود علم عزیمت بجانب عالم عقبی برافراشت و هم درین سال محمد بن داود بن الجراح الاخباری وفات یافت و در سنه سبع و تسعین و مأتین یوسف بن اسحاق القاضی مصنف سنن بجوار مغفرت ذو المنن شتافت و هم در این سال ابو محمد داود بن علی بن خلف الاصفهانی بعالم جاودانی انتقال كرد كتاب الوصول فی معرفة الاصول و كتاب انذار و اعذار از جمله مصنفات اوست و در همین سال سید الطائفه شیخ ابو القاسم جنید بن محمد نهاوندی بغدادی از عالم انتقال نمود لقبش قواریری و زجاج و خزاز است آنجناب را قواریری و زجاج از آن گویند كه پدر وی آبگینه فروختی و چنانچه در تاریخ امام یافعی مسطور است شیخ جنید بعمل خز مشغولی می‌نمود بنابرآن بخزاز ملقب گشت و شیخ جنید گاهی بوعظ اشتغال می‌نمود و بصیقل نصایح زنگ ضلال از مرآت خواطر اكابر و اصاغر میزد و در سنه ثمان و تسعین و مأتین سید یحیی ولد حسین بن قاسم بن ابراهیم طباطبا از عالم فنا بمنزل بقا انتقال كرد و آنجناب هادی لقب داشت و در علم و زهد درجه كمال یافته امام و مقتداء طایفه زیدیه شد در تحفة الملكیه مسطور است كه قوت و شجاعت سید یحیی بمرتبه بود كه نقش تنكه را بمجرد مس انامل محو مینمود
ص: 290
و در یكی از محاربات شخصی را بیك ضربت دونیم ساخت و دیگریرا بسرنیزه از خانه زین برگرفت و بینداخت و آنجنابرا در فقه كتابیست احكام نام و اكثر احكام آن نسخه موافق است بمذهب امام ابو حنیفه و ایضا در تحفة الملكیه مذكور است كه در سنه ثمانین و مأتین سید یحیی در یمن خروج فرموده بعضی از بلدان آن مملكت را بحیز تسخیر درآورد و مدت هژده سال حكومت كرد و از آنجمله هفت سال در مكه مباركه خطبه بنام او خواندند و بعد از فوتش پسرش ابو القاسم محمد المرتضی قائم‌مقام شد و پس از ابو القاسم برادرش احمد الناصر و مدتی مدید امامت زیدیه در نسل ایشان بماند و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال شیخ ابو عثمان سعید بن اسمعیل الحری در بلده نیشاپور متوفی گشت قبرش در آن ولایت است و در سنه تسع و تسعین و مأتین شیخ ابو عبد اللّه محمد بن اسمعیل المغربی بعالم بقا پیوست مدت عمرش صد و بیست و شش سال بود و همدرین سال ابن فرات از منصب وزارت معزول شد و ابو علی بن عبد اللّه بن یحیی بن خاقان وزیر گشت اما چنانچه می‌باید از عهده تمشیت آن امر بیرون نتوانست آمد لاجرم مقتدر باستصواب مونس خادم رقم عزل بر ورق حالش كشیده آن منصب را بعلی بن عیسی داد و در سنه ثلاثمائه علی بن سعید العسكری كه بواسطه وفور علم بر بسیاری از اهل حدیث رتبه سروری داشت فوت شد و هم درین سال شیخ یوسف اسباط وفات یافت و در همین سال شیخ یوسف بن حسین تبریزی و شیخ ابو الحسن اقطع مغربی بعالم آخرت شتافتند و در سنه احدی و ثلثمائه غلامی صقلبی جبائی را كه قرمطیان سید میگفتند در درون حمام بگشت و بیرون آمده یك‌یك از اكابر اصحاب او را میگفت كه سید ترا می‌طلبد و چون آنكس بحمام درمیرفت آن غلام او را نیز حمیم مرك می‌چشانید تا چهار نفر دیگر را بگلخن سقر فرستاد آنگاه سایر نوكران ابو سعید بر آن حادثه اطلاع یافته غلام را بكشتند و پسر ابو سعید ابو طاهر را كه در سن هفت سالگی بود مطیع و منقاد گشتند و هم درین سال ابو بكر جعفر بن محمد الفریابی صاحب تصانیف و محمد بن اسحق ابن برده كه در علم حدیث ماهر بود وفات یافتند و در سنه ثلث و ثلثمائه ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب النسائی كه یكی از صحاح سته مصنف اوست بعالم آخرت رحلت نمود در تصحیح المصابیح مسطور است كه نسائی در اول كتابی مبسوط در علم حدیث تألیف كرده آنرا سنن كبری نام نهاد و بعد از اتمام آن نسخه روزی بعضی از امراء از وی پرسیدند كه جمیع احادیثی كه در این كتاب نوشته صحیح است جواب داد كه نی گفتند كه پس برای ما كتابی در سلك تحریر منتظم گردان كه احادیث آن بتمام صحیح باشد آنگاه صحاحی را كه حالا مشهور است تصنیف نموده موسوم بمجتنی گردانید و غرض علماء هرگاه نویسند كه (رواه النسائی او اخرجه النسائی) حدیثی است كه در مجتنی مكتوبست و در بعضی از نسخ بنظر درآمده كه نوبتی نسائی بدمشق رسیده بعضی از متعصبان آن بلده نزد او مجتمع گشتند و التماس نمودند كه حدیثی در باب فضایل معاویه برای ما روایت كن نسائی گفت كه آیا معاویه با ما سربسر هم راضی نیست و آنمردم از شنیدن این سخن خشمناك
ص: 291
شده نسائی را ایذاء بسیار نمودند وفات نسائی در وقتی كه از مصر بدمشق میرفت در بلده رمله اتفاق افتاد و همدرین سال وفات اسحق بن ابراهیم بن النصر البستی النیسابوری الانماطی صاحب المسند و ابو العباس حسن بن سفیان الشیبانی النسوی كه در سلك علماء حدیث انتظام دارد و شیخ ابو محمد رویم بغدادی دست داد و در سنه خمس و ثلثمائه علی بن عیسی وزیر بموجب اشارت مقتدر مقید گشته بار دیگر ابن فرات بر مسند وزارت نشست و در سنه ست و ثلثمائه باز ابن فرات معزول شده حامد بن عباس لباس وزارت پوشید و هم درین سال ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن موسی الاهوازی ازین سرای مجازی بعالم بی‌نیازی منتقل گردید لقبش عبدان بود و عبدان در اوان زندگانی در علوم دین تصانیف ترتیب نمود و ایضا درین سال قاضی ابو العباس احمد بن عمر بن شریح در بغداد از جهان پرفتنه و فساد نقل كرد و او از اكابر شافعیه بود و چهارصد كتاب تصنیف نمود و در همین سال قاضی ابو بكر محمد بن خلف بن وكیع الاخباری صاحب مؤلفات وفات یافت و در سنه سبع و ثلثمائه ابو علی احمد بن علی المثنی الموصلی صاحب المسند و ابو بكر محمد بن هارون الرویانی صاحب المسند بعالم سرمد انتقال كردند و در سنه تسع و ثلثمائه محمد بن المهربان الاخباری صاحب المصنفات وفات یافت و در همین سال حسین بن منصور حلاج بسعی حامد وزیر مؤاخذ گشته بعالم آخرت شتافت تفصیل این اجمال آنكه حسین بن منصور بعد از آنكه مدتی بریاضت و عبادت گذرانیده بصحبت سهل بن عبد اللّه تستری و جنید بغدادی و ابو الحسین نوری مشرف گردید دعویهای بلند كرده بسخنانی كه ظاهرا تكلم بآن مجوز نبود متكلم گشت و كیفیت این حال بعرض حامد وزیر رسیده بگرفتن جمعی از مریدان حلاج فرمان داد و آنجماعت بعد از تخویف و تهدید گفتند كه ما داعیان حسین بن منصوریم و نزد ما بتحقیق پیوسته كه حسین خداست و او بر احیاء اموات قدرت دارد و چون حسین را بمجلس وزیر برده از وی پرسیدند كه این چه دعاوی باطل است كه از تو نقل میكنند انكار نموده گفت اعوذ باللّه كه من دعوی الوهیت كنم و من پیوسته بصیام نهار و قیام لیل گذرانیده بغیر ارتكاب اعمال خیر شغلی ندارم حامد در باب تجویز قتل او از علماء فتوی طلبیده ایشان گفتند كه تا جریمه بر وی ثابت نشود ما فتوی ندهیم و مقتدر این قیل و قال شنیده علی بن عیسی را فرمود تا با حسین بن منصور مناظره نماید و علی بن عیسی او را بخطابی درشت مخاطب گردانیده حلاج گفت برین سخن كلمه میفزای والا زمین را بگویم كه ترا فروبرد عیسی توهم كرده از معارضه او استغفار نمود و حامد وزیر حسین را محفوظ ساخته بجد تمام در تفتیش معایب او اهتمام فرمود در آن اثنا عورتی جمیله خوش‌لهجه بمجلس حامد رفته گفت من چندگاه صاحب اسرار حلاج بودم و سخنی چند از وی نقل كرد كه با عقیده اهل اسلام منافات تمام داشت اما با وجود آن حال اهل علم و كمال حكم بقتل او نكردند و سبب كشتن حسین آن شد كه سطری چند بخط حلاج بدست افتاد مضمون آنكه هركرا آرزوی حج پیدا شود و زاد و راحله نداشته باشد اگر میسر گردد در سرای خود مربع سازد و آنرا از نجاسات
ص: 292
نگاهدارد و هیچكس را بدانجا درنیاورد و در ایام حج آن خانه را طواف كرده چنانچه معهود است مناسك زیارت بیت اللّه بجای آرد بعد از آن سی یتیم را بدانجا برده نیكوتر طعامی كه دست‌رس داشته باشد ایتام را ضیافت كند و بنفس خویش دست آنجماعت را بشوید و هریك از ایشان را پیراهنی پوشانیده هفت درم بخشد این عمل او قائم‌مقام حج باشد و چون حامد این نوشته را دید فرمود تا علماء و فقهاء و قضاة را حاضر ساختند و این صحیفه را بریشان خواند ابو عمرو قاضی از حلاج پرسید كه این كلمات را از كجا نوشته حلاج جواب داد كه از كتاب اخلاص كه مصنف حسن بصری است و بروایتی گفت كه از كتابی كه مؤلف ابو عمرو عثمان مكی است و علی ای التقدیرین ابو عمرو قاضی گفت ای كشتنی ما آن كتاب را دیده‌ایم و این سخن در آنجا نیست و چون حامد این مقال را از ابو عمرو شنید با قاضی خطاب كرد كه آنچه گفتی بنویس و ابو عمرو اهمال نموده حامد گفت اگر او كشتنی نیست چرا گفتی و قاضی عاجز شده نتوانست كه مخالفت وزیر كند لاجرم باباحت خون حسین فتوی بنشست و سایر علماء متابعت قاضی نمودند در روضة الصفا مسطور است كه آنچه بعضی از مورخان گفته‌اند كه شیخ جنید نوشت كه حلاج بحسب ظاهر كشتنی است خلاف واقع می‌نماید زیرا كه خواجه محمد پارسا و بسیاری از علماء اخبار نموده‌اند كه پیش از قتل حسین بن منصور بنوزده سال شیخ جنید فوت شده بود القصه چون فتوی اباحت خون حسین مكمل گشت كیفیت حال بعرض مقتدر رسیده فرمان داد كه حسب الشرع او را بكشند و حامد با شحنه گفت كه فردا حلاج را بر سر جسر دجله برده هزار تازیانه بزن و اگر از ضرب تازیانه نمیرد دست و پایش را بریده سرش را از بدن جدا گردانیده بر دار كن و كالبدش را سوخته در دجله افكن و اصلا گوش بسخن وی مكن و شحنه بموجب فرموده عمل نموده خلق بسیار بر سر جسر گرد آمده و چون سیاط ششصد تازیانه بر حلاج زد حلاج شحنه را گفت كه نصیحتی دارم كه اگر آنرا بامیر المؤمنین گویم با فتح قسطنطنیه برابری كند و شحنه بنابر وصیت بدین سخن التفات نكرده هزار تازیانه را باتمام رسانید و اصلا حلاج اضطراب نفرمود بلكه آهی نكشید آنگاه جلاد مهم حلاج را فیصل داده و جثه‌اش را سوخته خاكسترش در شط انداخت بعد از آن آب دجله زیاد شده مریدان حلاج این معنی را حمل بر كرامت حلاج كردند و بر ضمیر اذكیا پوشیده نماند كه علماء و مشایخ در باب رد و قبول حسین بن منصور خلاف نموده‌اند و اكثر آن طایفه بعلو مرتبه او قایل گشته سخنانش را تاویل فرموده‌اند و در سنه عشر و ثلثمائه ابو جعفر محمد بن جریر الطبری كه در علم تفسیر و حدیث و فقه و تاریخ ماهر بود و تفسیر و تاریخی كه مؤلف اوست سمت اشتهار دارد وفات یافت در تحفة الملكیه مذكور است كه قوت كتابت محمد بن جریر بمرتبه بود كه هرروز چهل ورق تحریر می‌نمود و بعضی از مصاحبانش بعد از آنكه فوت شده بود حساب مصنفات آنجناب نمودند از وقت بلوغ تا هنگام ارتحال از دار ملال روزی بچهارده ورق رسید و مدت عمرش هشتاد و چهار سال بود و همدرین سال صاحب
ص: 293
التصانیف ابو بشر محمد دولابی الرازی و شیخ ابو الحسین واسطی و مؤلف تفسیر و مسند ابو العباس الولید بن ابان جهان گذرانرا وداع كردند و مسكن ابو العباس بلده اصفهان بود و هم‌آنجا فوت شده مدفون گشت و در سنه احدی عشر و ثلثمائه صاحب صحیح و تفسیر عمر بن محمد البخاری و مؤلف صحیح و مرتب تصانیف محمد بن اسحق بن خزیمة النیشابوری وفات یافتند و در همین سال حامد وزیر مؤاخذ و معاتب گشته بار دیگر ابن الفرات پای بر مسند وزارت نهاد و در سنه اثنی عشر و ثلثمائه وفات ابو بكر محمد بن محمد بن سلیمان النساغندی كه یكی از مشاهیر علماء حدیث است اتفاق افتاد

ذكر عصیان و طغیان سردار قرمطیان ابو طاهر و بیان بعضی دیگر از وقایع زمان ایالت ابو الفضل جعفر المقتدر

چنانچه سابقا مسطور شد ابو طاهر بعد از فوت پدر در سن هفت سالگی مقتداء قرامطه گشت و روزبروز مهم او در ترقی بود تا كار بجائی رسید كه در سنه احدی عشر و ثلاثمائه با هزار و هفتصد سوار جرار از بحرین ایلغار كرده شبی بكنار خندق بصره آمده و نردبان بر باره نهاده خود را در شهر انداخت و بناء حیات حاكم آن بلده را با جمعی دیگر از اهل اسلام منهدم ساخت و بعد از آنكه مدت هفده روز در آن دیار قتل و غارت و مراسم حرق و تخریب عمارت بجای آورد عنان مراجعت بصوب ولایت خود منعطف كرد و در سنه اثنی عشر و ثلاثمائه سر راه بر قافله مكه مباركه گرفته ابو الهیجاء بن حمدان را كه امیر حاجیان بود با دوهزار و دویست مرد و پانصد زن اسیر ساخت و هزار و دویست نفر از رجال و سیصد كس از نسوان بكشت و تمامی اموال و جهات حجاج را عرضه نهب و تاراج گردانید و چون این خبر خشونت‌اثر ببغداد رسید اضطرابی عظیم بحال خواص و عوام دار السلام راه یافت و مقتدر بتهیه اسباب عساكر انتقال نموده ابو طاهر بترسید و ابن حمدان را با سایر اسیران مطلق العنان ساخت و ایلچیان بدار الخلافه فرستاده التماس ایالت بصره و اهواز كرد اما این التماس مقبول نیفتاد و ابو طاهر عنان عزیمت بجانب بحرین انعطاف داد و درین سال كرت دیگر ابن الفرات معزول و مقید شده وزارت مقتدر بابو القاسم عبد اللّه بن محمد الخاقانی تعلق گرفت و مونس خادم آن وزیر فاضل نیك‌نفس را بطمع مزخرفات دنیوی در شكنجه كشیده مبلغ ده هزار دینار ازو حاصل گردانید آنگاه او را با پسرش بقتل رسانید مدت حیات ابن فرات هفتاد و یك سال بود و او سه نوبت بوزارت مقتدر قیام نمود و در سنه ثلاثه عشر و ثلاثمائه مقتدر خاقانی را نیز از آن امر معاف داشته ابو العباس احمد بن عبید اللّه الحصیبی رایت وزارت برافراشت و درین سال صاحب مسند ابو قریش محمد بن جعفر بن خلف القهستانی و ابو العباس محمد بن اسحق السراج كه از جمله زهاد علماء بود از عالم انتقال نمودند در تصحیح المصابیح از ابو العباس منقولست كه گفت جهت ترویح روح حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم دوازده هزار ختم قرآن
ص: 294
كرده‌ام و دوازده هزار قربانی بجای آورده‌ام و در سنه اربع عشر و ثلثمائه صاحب تصانیف ابو بكر احمد بن علی بن الحسن بن شهریار الرازی و شیخ نیشابور محمد بن مسیب الارغیانی از جهان فانی انتقال نمودند در تصحیح المصابیح از محمد بن مسیب مرویست كه گفت نمی‌دانم كه منبری از منابر اسلام باقی مانده باشد كه من جهت سماع حدیث بدانجا نرفته باشم گویند كه نوبتی محمد بن مسیب بمصر میرفت و در آستین خود صد جزو داشت كه در هریك از آن اجزاء هزار حدیث نوشته بود و در سنه خمس عشر و ثلاثمائه عالم ربانی ابو بكر عبد اللّه بن ابی داود السجستانی بعالم جاودانی خرامید شیخ جزری آورده است كه سیصد هزار كس یا زیاده بر وی نماز گذاردند و هم درین سال صاحب تاریخ و مسند محمد بن عقیل الازهری البلخی و مؤلف صحیح یعقوب بن اسحق بن ابو عوانة الاسفراینی وفات یافتند و در همین سال مقتدر خلیفه احمد خصیبی را مؤاخذه كرده نوبت دیگر علی بن عیسی بر مسند وزارت نشست و هم درین سال كرت دیگر ابو طاهر قرمطی بقتل و تاراج قافله حجاج دلیری نموده تا كوفه عنان یكران بازنكشید و بغدادیان از شنیدن آن خبر در بحر اضطراب افتاده مقتدر یوسف بن ابی الساج را كه یكی از امراء معتبر بود بحرب ابو طاهر نامزد نمود و مال بسیار بلشگریان بذل فرمود و یوسف با سی هزار مرد آراسته متوجه كوفه گشته قاصدی نزد ابو طاهر فرستاد و او را باطاعت خلیفه دعوت كرد ابو طاهر از آنشخص پرسید كه یوسف چه مقدار لشگر دارد جواب داد كه سی هزار گفت حقیقة سه كس ندارد آنگاه یكی از اصحاب خود را گفت شكم خود را پاره ساز آن شخص در ساعت بر آن موجب عمل نمود و دیگریرا گفت بر بالای آن دیوار برآی و خود را پایین انداز و آن بدبخت نیز چنان كرد آنگاه ابو طاهر ایلچی را گفت یوسف با سپاهی كه بدین مثابه مطیع فرمان من باشد چگونه محاربه تواند كرد انشاء اللّه تعالی فردا او را با این سك كه می‌بینی در یك ریسمان خواهم بست و قاصد بازگشت آن سخنان را بیوسف بن ابی الساج گفته یوسف از مصالحه نومید گشت و بجانب میدان مقاتله روان شد و بعد از وقوع محاربه شكست یافته بدست قرمطیان افتاد و بعضی از لشكریان او كشته گشته بقیه ایشان روی هزیمت ببغداد نهادند و ابو طاهر با سیصد مرد جلادت‌اثر بر فرات عبور نموده بلده انبار را بحیطه تصرف درآورد و چون این خبر ببغداد رسید مردم بغایت بترسیدند بعد از آن ابو نصر حاجب و ابو الهیجان بن حمدان با چهل هزار سوار شجاعت‌نشان متوجه حرب قرمطیان شدند و بر ساحل نهر عقرقوف نزول كرده ابو الهیجاء بتخریب جسر امر نمود و در یازدهم ذیقعده سنه مذكوره ابو طاهر بدانجا رسیده كرة بعد اخری هزیمت بجانب بغدادیان افتاد اما چون جسر ویران بود ابو طاهر ایشان را تعاقب نتوانست نمود و عنان مراجعت انعطاف داده بلیق با شش هزار كس خود را بوی رسانید و بین الجانبین نایره جنگ و شین اشتعال یافته بار دیگر كوكب طالع ابو طاهر با اختر ظفر مقارنه نمود و در آنروز از غایت شرارت نفس نقش وجود یوسف بن ابی الساج و سایر اسیرانرا از لوح
ص: 295
هستی حك فرمود و در اول محرم سنه سته عشر و ثلاثمائه برحبه رفته بسیاری از مردم آنجائی را رخنه در قصر حیات انداخت و اهل قرقیسیاء را امان داده جمعی از لشكریانرا بصوب جزیره روان ساخت تا موطنان آن بلدان را غارت نمودند و مقرر كردند كه اهل هرخاندانی در سالی یكدینار بخزانه ابو طاهر رسانند و در همین سال علی بن عیسی از امر وزارت استعفا جسته ابو علی محمد بن علی بن حسن بن مقله وزیر مقتدر شد و در سنه سبع عشر و ثلاثمائه فوجی از اعاظم امراء مثل ابو الهیجاء بن همدان و بازوك و غیرهما بسبب دخل جواری و نساء در امور مملكت با مقتدر آغاز مخالفت كرده متوجه دار الخلافه شدند و مونس كه بحسب ظاهر با ایشان موافق بود بیشتر نزد خلیفه رفته او را با خواهر و مادر و اهل و عیال بسرای خود فرستاد و امراء عاصی محمد بن معتضد را بخلافت برداشته القاهر باللّه لقب دادند و مقارن آن حال بازوك بعضی از حاجبان و مقیمان آستان خلافت را از دار الخلافه عذر خواسته این معنی بر خاطر ایشان گران آمد و مكمل و مسلح بصحن سرای قاهر شتافته بخشونتی هرچه تمامتر مرسوم طلبیدند و بازوك و ابن حمدان را كشته بسرای مونس رفتند و مقتدر را بر دوش گرفته بدار الخلافه رسانیده بتجدید بیعتش پرداختند و قاهر را محبوس ساختند و در ششم ذی حجه مذكوره كه عبارتست از روز ترویه ابو طاهر قرمطی بیك ناگاه در مكه تاخته بنیاد قتل و غارت كرد و قرب سی هزار كس از مقیمان حرم و حاجیان را كشته حجر الاسود را بركند و آن‌قدر ویرانی و فساد كه در متخیلة گنجد از آن ملعون در مكه سمت ظهور یافت و حجر الاسود را بدیار خود برده بروایتی بموجب نوشته كه از والی افریقیه ابو محمد عبد اللّه بن اسماعیل بدو رسید آن سنگ متبرك را باز فرستاد و قولی آنكه مدت بیست و دو سال قرمطیان حجر الاسود را نگاه داشتند و در سنه تسع و ثلثین و ثلاثمائه كه المطیع للّه خلیفه بود آنرا بكوفه برده بر ستون مسجد جامع بستند و گفتند بفرمان برده بودیم و بفرمان بازآوردیم و مسلمانان آن حجر متبرك را بمكه رسانیده بجایش استوار ساختند در تاریخ گزیده مزبور است كه در محلی كه قرامطه حجر الاسود را بدیار خود می‌بردند چهل شتر در زیر بار آن سقط شد و چون اهل اسلام آنرا بمكه می‌آوردند شتریكه در زیر بارش بود بغایت فربه گشت و در سنه ثمان عشر و ثلثمائه ابن مقله از وزارت مقتدر معزول شده سلیمان بن حسن بجایش نشست و در سنه تسع عشر و ثلاثمائه سلیمان نیز مؤاخذ گشته ابو القاسم كلوادانی پای بر مسند وزارت نهاد و بعد از روزی‌چند او نیز حكم وزراء سابق گرفته حسین بن قاسم در آن امر دخل نمود و پس از انقضاء هفت ماه حسین هم در قید بلا افتاده بقول بعضی از مورخان ابو الفتح فضل بن جعفر بن محمد بن الفرات آن منصب را قبول فرمود و هم درین سال شیخ ابو عبد اللّه محمد بن فضل بلخی در سمرقند بشهرستان عدم رفت و در سنه عشرین و ثلاثمائه شیخ ابو علی احمد بن محمد رودباری در مصر راه سفر آخرت پیش گرفت و هم درین سال جمعی از اهل فساد بسمع مونس خادم رسانیدند كه مقتدر قصد قتل تو دارد لاجرم بی‌رخصت خلیفه بصوب موصل در حركت آمد و حكام موصل
ص: 296
كه اولاد حمدان بودند سی هزار كس درهم كشیده با مونس كه سپاه او زیاده از هشتصد نفر نبودند حرب نمودند اما برطبق كلمه (كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ) مونس غالب آمده داود بن حمدان در معركه كشته شد و اخوان فرار بر قرار اختیار كرده مونس مدت هفت ماه در موصل توقف نمود آنگاه با سپاهی آراسته متوجه بغداد گشت و مقتدر با لشكر دار السلام او را استقبال فرموده بعد از وقوع قتال انهزام یافت و در اثناء گریز فوجی از مغربیان كه از جمله متابعان مونس بودند بمقتدر رسیده سر او را از تن جدا كردند و نزد مونس بردند و مونس را چون چشم بر آن سر افتاد رقت فرموده كشندگان او را سرزنش نمود و گفت مناسب آن بود كه مقتدر كشته نشدی و در سنه احدی و عشرین و ثلاثمائه ابو جعفر بن محمد بن سلامه الطحاوی از مزخرفات دنیوی رشته امید گسیخته بحبل المتین درجات اخروی پیوست ولادتش در سنه ثمان و ثلثین وقوع یافته بود و او در اوایل حال تبلیغ مذهب امام شافعی رضی اللّه عنه می‌نمود و نزد ابو ابراهیم المزنی فقه میخواند در آن اثناء روزی ابراهیم او را گفت كه و اللّه از تو چیزی ظاهر نگردد و ابو جعفر ازین سخن رنجیده بدرس ابو جعفر بن ابی عمران الحنفی رفت و بمذهب امام اعظم نقل كرده در فقاهت بدرجه كمال رسیده كتابی مختصر تصنیف نموده بعد از اتمام روزی بر زبان راند كه خدای تعالی بر ابراهیم رحمت كناد كه اگر زنده می‌بود و این كتاب مرا مطالعه می‌فرمود سوگند خود را كفارت میداد

ذكر القاهر بالله ابو منصور محمد بن المعتضد

چون مونس خادم مقتدر را كشته ببغداد رسید داعیه كرد كه پسرش ابو العباس را لباس خلافت پوشاند ابو یعقوب اسحق بن اسمعیل كه یكی از اهل اختیار بود گفت اكنون كه ایزد تعالی ما را از خلیفه كه زمام امور مملكت را در دست مادر و خاله و جواری خود نهاده بود نجات داد با ولد او كه همان نوع معاش خواهد كرد بیعت نكنیم و بخدا سوگند كه رضا ندهیم مگر بخلافت كسیكه بوفور عقل و تدبیر موصوف بوده ما را نیز در سرانجام امور دخل دهد آنگاه خواطر بر خلافت قاهر قرار یافته مونس با وی عهد و پیمان در میان آورد كه در شأن او و بلیق حاجب و پسر بلیق علی بدی نیندیشد و درین باب عهدنامه از وی ستاند آنگاه لوازم مبایعت بجای آورد و چون قاهر بر مسند خلافت نشست ابن مقله را از فارس طلبیده وزیر گردانید و منصب حجابت را بعلی بن بلیق ارزانی داشت و بنابر كمال شرارت نفس اولاد و متعلقان مقتدر را گرفته در تعذیب و شكنجه كشید و مادرش را با آنكه بعلت استسقاء مبتلاء بود بمحصلان سپرده مبلغی بر وی حواله نمود بنابرآن مونس خادم و بلیق و ابن مقله و بعضی دیگر از امراء خاطر بر مخالفت قرار دادند و این معنی بر وی ظاهر شده مونس و بلیق و علی را بقتل رسانید در تاریخ گزیده مسطور است كه بزرگی مونس بمرتبه بود كه بعد از قتلش جهت امتحان مغز سر او را بیرون آوردند و بركشیدند
ص: 297
بسنگ بغداد شش رطل برآمد بثبوت پیوسته كه ابن مقله پس از واقعه مونس بگوشه گریخته درزی اختفاگاهی با امرا ملاقات میكرد و ایشانرا بر خلع قاهر دلیر میگردانید و در آن اثناء مبلغ دویست دینار بمنجمی داد تا با سیما كه مقدم اتراك بود گفت كه اوضاع نجومی دلالت بر آن میكند كه امسال نكبتی شامل حال قاهر گردد و سیما بر قاهر متغیر گشته اسباب محنت او دست درهم داد و سیما بموافقت سایر امراء آن خلیفه قاهر را گرفته میل كشید و قاهر تا زمان خلافت المطیع للّه زنده مانده از كمال فقر و فاقه در ایام جمعه مثل سایر كوران در جامع بغداد گدائی میكرد و میگفت ایها الناس صدقه دهید كسی را كه دیروز خلیفه شما بود و امروز بشما احتیاج دارد و خلع قاهر در سنه اثنی و عشرین و ثلثمائه اتفاق افتاد مدت دولتش یكسال و شش ماه و كسری بود و اوقات حیاتش پنجاه و دو سال ابن مقله و محمد بن القاسم و احمد بن عبد اللّه بنوبت در زمان ایالت قاهر وزارت كردند

ذكر الراضی بالله ابو العباس محمد بن المقتدر

مورخان ستوده‌مآثر آورده‌اند كه چون عظماء بغداد بر خلع قاهر قادر شدند محمد بن المقتدر را از محبس بیرون آورده بر مسند جهانبانی نشاندند و او را الراضی باللّه خواندند و راضی خلایق را بعدل و داد نوید داده منصب وزارت را بابن مقله مفوض گردانید و در باب استمالت خواطر اكابر و اصاغر مراسم سعی و اهتمام بتقدیم رسانید و جمال حال راضی بزبور عدل و انصاف و فضل و بذل آراسته بود و پیوسته علماء و فضلاء و ندماء را منظور نظر التفات ساخته درباره ایشان انعام و احسان مینمود و علم اخبار و انساب را نیكو میدانست و نظم كردن اشعار بلیغ می‌توانست و او آخرین خلیفه‌ایست كه منظومات او را مدون ساختند و بعد از وی هیچیك از خلفاء در جمعات و اعیاد بر منبر نرفت و خطبه نخواند و با اهل طبع صحبت نداشت قطع ید ابن مقله كه از جمله افاضل وزراء بود در ایام دولت راضی بوقوع پیوست و هم در آن اوان بحكم ماكانی بر بغداد استیلا یافته بر مسند امیر الامرائی نشست وفات راضی در منتصف ربیع الاول سنه تسع و عشر و ثلاثمائه روی نمود و او در آن وقت سی و دوساله بود مدت خلافتش را مورخان شش سال و دو ماه و چند روز در قلم آورده‌اند و ابن مقله و عبد الرحمن بن عیسی و محمد بن قاسم الكرخی و سلیمان بن حسن را در سلك وزرایش شمرده‌اند

گفتار در بیان بعضی از وقایع و فوت فوجی از اشراف مردم و ذكر گرفتاری ابن مقله بسبب مراسله و مكاتبه یحكم‌

در سال اول از خلافت راضی كه سنه اثنی و عشرین و ثلاثمائه بود كسوت حیات خیر
ص: 298
نساج بی‌تاروپود گشت و هو ابو الحسن محمد بن اسمعیل اهل جراز سامره است اما ببغداد نشستی و با ابو حمزه بغدادی صحبت داشتی از جعفر خلدی مرویست كه گفت از نساج پرسیدم كه ترا چرا نساج گویند گفت بایزد تعالی عهد كرده بودم كه رطب نخورم روزی هوای نفس بر من غلبه كرده بود و یك رطب خوردم و همان لحظه شخصی بمن درنگریست و گفت ای گریزپای ای خیر و او را غلامی بوده خیرنام كه از وی گریخته بود و شبه او بر من افتاده پس مردم گرد آمدند و گفتند و اللّه كه این غلام تست خیر گوید من حیران ماندم و دانستم كه سبب گرفتاری من چیست بس مرا بجائی برد كه غلامان او نساجی میكردند و گفت درآی و همان كار كه میكردی میكن و من چون پای خود را در كارگاه جولاهی آویختم آغاز كرباس بافتن كردم چنانكه گوئیا سالها آن كار كرده بودم و چون چهار ماه آنجا بماندم شبی وضو ساختم و در سجده افتادم و گفتم بارخدایا دیگر بازنگردم بآنچه كردم چون بامداد شد شبه آن غلام از من برفت و بصورت اصل معاودت نموده نجات یافتم. مدت عمر خیر نساج صد و بیست سال بود و هم درین سال ابو جعفر محمد بن عمرو بن موسی العقیلی صاحب الجرح و التعدیل وفات یافت و در سنه ثلث و عشرین و ثلثمائه ابو طاهر قرمطی بار دیگر بسر راه قافله مكه شتافت اما بنابر شفاعت بعضی از سادات كوفه دست از قتل و غارت كشیده داشته آن طایفه را از سلوك طریق بیت الحرام منع كرده بطرف دار السلام باز گردانید و هم درین سال اساس بقاء مؤلف مسند موسی بن العباس منهزم گردید و در سنه اربع و عشرین صاحب مصنفات ابو الحسن علی بن اسمعیل الاشعری از لباس حیات عاری گشت و در همین سال راضی از ابن مقله رنجیده رقم عزل بر صحیفه احوالش كشید و عبد الرحمن بن عیسی را وزیر ساخته بعد از روزی چند او را نیز معزول گردانید و منصب وزارت نصیب ابو جعفر محمد بن قاسم الكرخی شد و محمد نیز باندك فرصتی حكم یاران سابق گرفته سلیمان بن حسن بجایش بنشست و در سنه خمس و عشرین و ثلاثمائه ابن راتق كه راتق امور مملكت راضی بود از ابو طاهر قرمطی قبول نمود كه هرسال مبلغ پنجاه هزار دینار زر سرخ از مال بغداد نزد او فرستد مشروط بآنكه من‌بعد متعرض قوافل مكه نگردد و بدین‌واسطه فتنه و فساد قرمطیان تسكین یافت و درین سال ابو حامد محمد بن الحسن الشرقی المورخ بعالم آخرت شتافت و در سنه ست و عشرین و ثلاثمائه ابن مقله نوبت دیگر بمرتبه بلند وزارت رسید و با ابن راتق كه در عزلش دخلی داشت آغاز عناد كرده ببجكم ماكانی غلام پادشاه دیالمه كه مرد اویجة بن زیاد بود و بعد از قتل خواجه خود بر بعضی از بلاد اعراب استیلا یافته بود نامه نوشت و او را ببغداد طلبید و این خبر بگوش ابن راتق رسید و كیفیت حال بعرض خلیفه رسانید و چون رضاء راضی بآمدن بجكم مقرون نبود ابن مقله را مخاطب گردانید كه چرا بی‌حكم ببجكم كتابت نوشتی و ابن مقله منكر شده بحسب تقدیر آن مكتوب بعرصه ظهور آمد و خلیفه بقطع ید ابن مقله حكم فرمود و او هرچند اضطراب نمود كه دستی را كه واضع خط است و چندین مصحف نوشته چرا می‌برید بجائی
ص: 299
نرسید در بعضی از كتب معتبره مسطور است كه راضی بعد از وقوع آن امر پشیمان گشته اطبا را بمداوای دست ابن مقله مأمور گردانید و چون آن جراحت ملتئم گردید ابن مقله قلم را بر ساعد بسته كتابت میكرد و بكفایت از راضی منصب وزارت می‌طلبید و چون ابن راتق بر داعیه او اطلاع یافت فرمود تا زبان او را نیز بریده بزندانش بردند و ابن مقله در حبس بسر می‌برد تا در سنه سبع و عشرین و ثلاثمائه از عالم رحلت كرد و او در سلك مشاهیر وزراء عظام و اعاظم فضلاء گرام انتظام داشت و در ایام دولت و اقبال و اوان وزارت و استقلال رایت جود و سخاوت برافراشت خطی كه از مشاهده صورتش بصر بصیرت حظی كامل یافتی در سلك اختراع منتظم گردانید و بقلم گوهربار سحرآثار رقم نسخ بر خطوط خوش‌نویسان اقطار آفاق كشید از غرائب اتفاقات آنكه ابن مقله وزارت سه خلیفه كرد و در ایام حیات سه مصحف بقلم درآورد و او را سه كرت مسافرت اتفاق افتاد و بعد از فوت سه بار مدفون شد و در سنه مذكوره بجكم بی‌حكم راضی متوجه بغداد شده ابن راتق بگریخت بجكم سرانجام كلیات و جزئیات مهمات را از پیش خود گرفته منصب امیر الامرائی یافت و هم درین سال عبد الرحمن بن ابی حاتم محمد بن ادریس صاحب تفسیر وفات یافت و در سنه ثمان و عشرین و ثلاثمائه راضی مبلغ پنجاه هزار دینار نزد ابو طاهر قرمطی فرستاد تا بدرقه حاجیان شود و آن طایفه را بمكه متبركه رساند و او بموجب فرموده عمل نمود و هم درین سال صاحب مصنفات ابو بكر محمد بن بشار الانباری و شیخ ابو مرتعش نیشاپوری بوادی مهجوری انتقال كردند نام ابو مرتعش عبد اللّه بن محمد بود و در همین سال شیخ ابو علی محمد بن عبد الوهاب الثقفی در بلده نیشاپور بجوار مغفرت حی غفور شتافت و در سنه تسع و عشرین راضی بعلت استسقا وفات یافت‌

ذكر المتقی لله ابو اسحق ابراهیم بن المقتدر بالله‌

مورخان فضایل‌پناه آورده‌اند كه در وقت راضی بجكم در واسط بود و چون خبر فوت خلیفه شنود مسرعی ببغداد فرستاده پیغام داد كه علما و قضاة و اشراف بنی هاشم با یكی از اولاد عباس كه شایسته منصب خلافت باشد بیعت كنند اكابر دار السلام بعد از تقدیم مشورت ابراهیم بن المقتدر را بر سریر خلافت نشاندند و او را المتقی للّه خواندند كشته شدن بجكم بحكم خالق بلاد و عباد و استیلاء ابو عبد اللّه بریدی بر بغداد در ایام خلافت متقی اتفاق افتاد و متقی را در سنه ثلث و ثلثین و ثلاثمائه توزون را كه از امراء بجكم بود میل كشید و او بعد ازین ابتلاء مدتی مدید در عالم بگذرانید اوقات حیاتش شصت سال بود و زمان خلافتش سه سال و یازده ماه سلیمان بن حسین مخلد و احمد بن میمون و محمد بن احمد القرطبی و احمد بن عبد اللّه الاصفهانی در ایام جهانبانی متقی بنوبت رایت وزارت برافراختند و مهمات سركار خلافت را در سلك نظام منتظم ساختند
ص: 300

گفتار در بیان كشته شدن یحكم ماكانی و ذكر بعضی دیگر از حوادث عالم فانی‌

حاویان فضایل نفسانی آورده‌اند كه مقارن جلوس متقی بر مسند جهانبانی بحكم بجكم فوجی از ملازمان او ببغداد آمده آنچه تعلق بخلفا میداشت از اسبان تیزرفتار و شتران باربردار و امتعه گران‌بها و دیگر اشیاء جهة خاصه او بحیطه ضبط درآوردند و این حركت بر وی مبارك نیامد زیرا كه هم در آن اوان با مردمی اندك و امید فراوان عزیمت شكار كرد و در اثناء راه شنود كه جمعی از اكراد وافراستعداد در آن نواحی منزل گزیده‌اند و حرص جمع اموال او را بر آن داشت كه آن طایفه را غارت نماید و اكراد از عزیمت بجكم وقوف یافته بصوب فرار شتافتند و یحكم تعاقب نموده در آن اثناء بكردی نزدیك رسیده دو تیر بجانب او انداخته هردو خطا شد و از غایت غضب از عقب او تاخته در آن حال غلامی از آن زمره نیزه بر تهیگاهش زد و بجكم از پشت زین بروی زمین افتاده غلام بانمام مهم او پرداخت و بعد از این واقعه حاكم بصره ابو عبد اللّه بریدی بطمع امیر الامرائی روی توجه ببغداد نهاد و میان او و بعضی از تركان مهم بحرب انجامیده بریدی مراجعت كرد اما در سنه ثلثین و ثلاثمائه نوبت دیگر علم طغیان افراشته بر دار السلام مستولی گشت و از مراسم قتل و غارت دقیقه مهمل نگذاشت و متقی پوشیده و پنهان با فوجی از مخصوصان بموصل رفته از ناصر الدوله و سیف الدوله پسران عبد اللّه بن حمدان كه والی موصل و شام بودند مدد خواست و ایشان انگشت قبول بر دیده نهاده با سپاه موفور متوجه بغداد گشتند و بریدی از مقاومت آن لشكر عاجز شده بطرف واسط گریخت و متقی بدار السلام درآمد ناصر الدوله بریدی را تعاقت نمود و در حدود مداین بوی رسیده بضرب تیغ و سنان او را شكستی فاحش داد و در ماه ربیع الاول این سال ابو عبد اللّه الحسین بن اسمعیل المخاملی القاضی بقضاء اجل گرفتار گشت و آن جناب مدت شصت سال در كوفه بمنصب قضا منصوب بود و چندگاهی بفیصل قضایاء فارس نیز قیام نمود و در اواخر اوقات حیات از آن شغل استعفا فرمود در تصحیح المصابیح مسطور است كه در مجلس درس حدیث ابو عبد اللّه ده هزار كس حاضر میشدند و در همین سال محمد بن عبد الملك بن فرج القرطبی كه از مشاهیر محدثانست و بر سنن ابی داود كتابی تألیف نموده وفات یافت و در سنه احدی و ثلثین و ثلاثمائه منصب امیر الامرائی بغداد بر توزون كه از جمله امراء مقرب بجكم بود قرار گرفت و در سنه اثنی و ثلثین و ثلاثمائه بسببی از اسباب میان متقی و توزون غبار كدورت ارتفاع یافته خلیفه پس از قتال بطرف رقه گریخت و از اخشید كه در آن زمان حاكم مصر بود مدد طلبید و آخشید برقه رسیده متقی را گفت مناسب آنست كه مصر را بقدوم شریف مشرف گردانی تا لشكر بسیار فراهم آورده از سر اقتدار متوجه دفع شر توزون شویم متقی این نصیحت را بسمع قبول
ص: 301
نشنود و رسولی نزد توزون فرستاده طلب صلح نمود و توزون علما و اكابر بغداد را جمع كرده در حضور ایشان سوگندان بر زبان آورد كه نسبت بامیر المؤمنین در مقام اطاعت و انقیاد باشم و در حق وی بدی نیندیشم و درین باب وثیقه نوشته ارسال داشت و چون آن عهدنامه بمتقی رسید متوجه بغداد گردید و هرچند ابناء حمدان و اخشید او را ازین عزیمت منع نمودند بسمع رضا نشنید و در همین سال حافظ احمد بن محمد بن سعید بن عقدة الكوفی كه شیعی‌مذهب بود و در سلك اعاظم اهل حدیث انتظام داشت رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت و در ماه رمضان همین سال ابو طاهر قرمطی بعلت جدری از كسوت حیات عاری شد و قرمطیان پسرش شاپور را كشته برادرش سعید را مطیع گشتند و در سنه ثلث و ثلثین و ثلاثمائه متقی خلیفه كه متوجه بغداد بود به نهر عیسی رسیده توزون شرط استقبال بجای آورد و قدمی چند در ركاب خلیفه پیاده رفت تا همان روز مسرعی ببغداد فرستاده عبد اللّه بن المكتفی را طلب نمود و چون عبد اللّه بلشكرگاه در آمد توزون متقی را گرفت میل كشید و متقی پس از ابتلاء كوری بروایتی بیست و پنج سال در حیات بود و بدین روایت مدت شصت سال در عالم زندگانی نمود

ذكر المستكفی بالله ابو القاسم عبد اللّه بن علی المكتفی‌

ولادت مستكفی در سنه اثنین و تسعین و مأتین اتفاق افتاد و او چهل‌ساله شده فی سنه ثلثه و ثلثین و ثلاثمائه بسعی توزون بر مسند خلافت نشست و امام الحق لقب یافت در سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه احمد بن بویه بر بغداد استیلا یافته همدر آن سال مستكفی را گرفته میل كشید و او بعد از آن حادثه چند سال دیگر زنده مانده فی سنه ثمان و ثلثین و ثلاثمائه از عالم انتقال فرمود اوقات خلافتش یكسال و چهار ماه بود و بوزارتش ابو الفرج محمد بن علی قیام می‌نمود

گفتار در ذكر وقایعی كه در ایام دولت مستكفی اتفاق افتاد و بیان استیلاء احمد بن بویه بر دار السلام بغداد

در ماه محرم الحرام سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه كه مستكفی بر سریر خلافت متمكن بود شآمت نقض عهد شامل حال توزون شده بدار جزاء انتقال نمود و امارت بغداد بر ابن شیرزاد قرار یافت و او بنیاد ظلم و تعدی كرده احوال بغدادیان پریشان گشت و این خبر بسمع احمد بن بویه كه در آن زمان بر بلاد اهواز استیلا داشت رسیده بعزم تسخیر بغداد حدود واسط را مضرب خیام گردانید و ابن شیرزاد و اتراك بغداد از مهابت احمد اندیشیده هریك بگوشه گریختند و مستكفی نیز از شهر بیرون رفت و احمد بی‌مانعی بدار السلام شتافته بعد از وصول او مستكفی بدار الخلافه معاودت نمود و اظهار انبساط
ص: 302
فرموده گفت از تركان توهم بسیار داشتم الحمد للّه كه بیمن مقدم احمد آن وهم زایل شد و احمد با مستكفی ملاقی گشته شرایط متابعت بجای آورد و معز الدوله لقب یافت و بحكم مستكفی اسم و لقب او را بر سكه نقش نمودند و معز الدوله هرروز جهة اخراجات خلیفه پنجهزار دینار مقرر نموده باقی اموال دار السلام بغداد و ولایات را متصرف شد و روزی چند میان مستكفی و معز الدوله طریقه مودت مرعی بوده بالاخره مهم بعداوت انجامید و یكی از اسباب مخالفت آن بود كه قهرمانه كه در حرم‌سرای خلافت اعتباری تمام داشت جشنی عظیم طرح انداخت و معز الدوله و رؤساء و امراء او را طلب نمود و معز الدوله گمان برد كه میخواهند كه در اثناء طوی با او مكری اندیشند لاجرم با معتمدان خود سلاح پوشیده بدار الخلافه درآمد و بمجلس خلیفه رفته طایفه از اتباع او بمستكفی نزدیكتر رفتند چنانچه گمان شد كه آن جماعت هوس تقبیل انامل شریفه دارند بنابرآن دست دراز كرد و ایشان او را از مسند فروكشیده دستار در گردنش انداختند و معز الدوله از مجلس برخواست و مردم بهم برآمدند و آنچه در سرای خلیفه یافتند غارت كردند و نوكران معز الدوله مستكفی را مقید گردانیده میل كشیدند و قهرمانه را گرفته زبانش ببریدند و هم درین سال یعنی سنه اربع و ثلثین و ثلاثمائه علی بن عیسی بن داود الجراح البغدادی كه چند كرت در زمان دولت مقتدر و قاهر بر مسند وزارت نشسته بود و در ایام اختیار بتمهید بساط عدل و انصاف قیام مینمود وفات یافت (قال الیافعی الوزیر العادل علی بن عیسی كان محدثا عالما متدینا حبرا عالی الاسناد) و هم درین سال فوت شیخ ابو بكر الشبلی كه از جمله مشاهیر مشایخ است اتفاق افتاد در نفحات مذكور است كه بقولی نام وی جعفر بن یونس است (و قیل دلف بن جعفر و قیل دلف بن محمد) و بر قبر وی كه در بغداد است نوشته‌اند كه (جعفر بن یونس و فی طبقات الاسلمی انه خراسانی الاصل بغدادی النشأة و المولد و قیل اصله من اسروشنه) و در تاریخ امام یافعی مسطور است كه شبلی در اوایل حال بتحصیل فقه در مذهب امام مالك قیام می‌نمود و بالاخره بصحبت جنید بغدادی رسیده بسلوك مشغول شد و ریاضات و مجاهدات بی‌نهایات كشید مدت عمرش هشتاد و هفت سال بود و هم درین سال ابو علی محمد بن سعید القشیری المورخ متوجه عالم آخرت گردید

ذكر المطیع لله ابو القاسم فضل بن جعفر المقتدر

در روضة الصفا مسطور است كه در میان مستكفی و مطیع قبل از تلبس لباس خلافت بسبب كبوتربازی و بعضی دیگر از ملاعبات كودكانه غبار نزاع ارتفاع داشت بنابرآن در اوان دولت مستكفی مطیع در گوشه‌ای مختفی بود و چون معز الدوله ببغداد رسید مطیع بدو ملتجی گردید و بعد از میل كشیدن مكتفی معز الدوله او را بخلافة برداشته مكتفی را بمجلس درآورد تا با وی بیعت نمود و مردم را گواه گرفت كه من خود را از این امر خلع
ص: 303
كردم آنگاه معز الدوله كاتبی تعیین فرمود تا مفضل دخل‌وخرج خلیفه را نگاه دارد و در ایام دولت معز الدوله و سایر ملوك دیالمه خلفاء عباسیه بغایت بی‌اعتبار بودند زیرا كه معز الدوله متشبث بمذهب امامیه بود و میدانست كه خلافت حق سادات صاحب سعاداتست و در سیزدهم ربیع الآخر سنه ست و خمسین و ثلثمائه معز الدوله بعالم آخرت پیوست و پسرش عز الدوله بختیار بجایش نشست و در سیزدهم ذی القعده سنه ثلث و ستین و ثلاثمائه مطیع بواسطه عارضه فالج خود را از خلافت معاف داشته آن مهم را بپسر خویش عبد الكریم كه ملقب بطایع بود بازگذاشت مدت حكومتش بیست و نه سال و پنج ماه بود و احمد بن فضل بن عبد الرحمن السامری بأمر وزارتش مشغولی میفرمود

ذكر بعضی از اصحاب علم و سداد كه فوت ایشان در زمان المطیع لله اتفاق افتاد

در تصحیح المصابیح تصریح یافته كه در سنه خمس و ثلثین و ثلاثمائه صاحب مسند ابو سعید الهیثم بن كلیب بعالم آخرت نقل نمود و در سنه تسع و ثلثین و ثلاثمائه ابو القاسم حفص بن عمر الاردبیلی كه در ولایت آذربیجان از جمله اعیان محدثان بود و در علوم متداوله تصانیف دارد فوت شد و در همین سال سید ابو الحسین محمد الاقطبی در نیشاپور از دار غرور بسرای سرور نقل فرمود و آن جناب بصفت زهد و دانش موصوف و معروف بود و از نیشابور مردم را بخلافت خود دعوت نمود و چون جمعی دست بیعت بوی دادند برادرش ابو علی از كیفیت حال وقوف یافت و آن جناب را گرفته بحمویة بن علی كه از جمله امراء نصر بن احمد سامانی بود سپرد و حمویه سید ابو الحسین را ببخارا فرستاد تا محبوس كردند و بعد از انقضاء یك سال آن سید حمیده‌خصال از حبس نجاة یافته بار دیگر به نیشابور آمد و تا آخر ایام حیات اوقات بفراغت گذرانید و در سنه اربعین و ثلاثمائه فوت شیخ ابو العباس دینوری واقع بود و در سنه اثنی و اربعین و ثلاثمائه احمد بن محمد بن ابراهیم الخطابی كه مقام السنن در شرح صحیح ترمذی و اعلام السنن در شرح صحیح بخاری و غریب الحدیث از جمله مؤلفات اوست وفات یافت و در سنه ثلث و اربعین و ثلاثمائه ابو نصر فارابی كه از مشاهیر حكماء اسلام است و شیخ ابو علی بن سینا شاگرد مصنفات اوست بعالم آخرت شتافت فاراب بزعم بعضی از ارباب الباب اسم ولایتیست در دیار تركستان و بقول صاحب لباب شهریست در بالای شاش نزدیك ببلاساغون و نام ابو نصر محمد ترخان بود و لقبش معلم ثانی و مهارت معلم ثانی در فنون حكمت و كمالات نفسانی بمثابه بود كه عقل علماء كامل كیاست مافوق آن درجه تصور نمی‌نمود در بعضی از تواریخ مسطور است كه در اواخر اوقات حیات ابو نصر فارابی را بر ولایات شام عبور افتاد و بمجلس سیف الدوله بن حمدان كه در آن اوان حاكم آن دیار بود رفت و بحسب اتفاق در آن روز جمعی كثیر از علما و فضلاء در آن محفل جمع آمده بمباحثه اشتغال داشتند و حكیم ابو نصر
ص: 304
در برابر سیف الدوله آمد سیف الدوله او را گفت بنشین پرسید كه كجا نشینم پادشاه جواب داد در هرموضع كه قابل جلوس تو باشد ابو نصر بعد از شنیدن این سخن پای بر مسند سلطنت نهاده پهلوی سیف الدوله نشست و عرق نخوت و غیرت پادشاهی در حركت آمده بعضی از غلامان خود را بزبانی كه خاصه ایشان بود گفت كه این ترك ترك ادب كرد چون از مجلس بیرون رود او را گرفته بسیاست رسانید ابو نصر فرمود كه ایها الامیر (اصبر فان الامور بعواقبها) سیف الدوله متعجب شد و گفت تو چه دانستی كه من با این غلامان چه گفتم حكیم فرمود كه من بهمه لغات عارفم بعد از آن با دانشمندان آن محفل آغاز مناظره كرده بر همه فایق گشت و هم در آن مجلس مهم بدانجا انجامید كه هرچه علماء از ابو نصر شنیدند در سلك تحریر كشیدند تا بهنگام حاجت حجت باشد و بعد از تفرق خلایق سیف الدوله ابو نصر را نگاهداشته او را داخل ارباب اختصاص گردانید و اهل سازوآواز را طلبیده فرمود كه سرود گفتند و ابو نصر بر آن جماعت اعتراضات فرموده سیف الدولة از وی پرسید كه شما را بر عملی این علم وقوفی هست گفت بلی و از میان خود خریطه بگشاد و از آنجا چند قطعه از آلات غنا بیرون آورد و آنها را بر یك‌دیگر تركیب كرده بر وجهی نواخت كه اهل مجلس بخنده افتادند بعد از آن همان ادوات را از هم انداخته و بهیأت دیگر اتصال داده بنواخت چنانچه حضار بیكبار گریان شدند و نوبت سیوم بطریقه آغاز ساز كرد كه هم‌گنانرا خواب درربود و سیف الدولة مشعوف صحبت ابو نصر شده التماس فرمود كه چندگاهی در آن ولایت اقامت فرماید حكیم فرمود كه چنین كنم اما بشرطی كه مرا تكلیف ملازمت نكنی سیف الدوله گفت هرگاه خاطر خواهد پیش ما آی و حالا آنچه محتاج الیه تست بازنمای ابو نصر گفت مرا روزی چهار درم كافی است سیف الدوله خازنان را گفت كه هرچه حكیم طلبد بوی دهند و او هرگز روزی زیاده از چهار درم نگرفت و بعد از چندگاه از دمشق متوجه عسقلان شده در اثناء راه بر دست جمعی از قطاع الطریق شربت شهادت چشید و سیف الدوله برین معنی اطلاع یافته فرمان داد تا ملازمان درگاه سلطنت آشیان قاطعان طریق را پیدا كردند و همه را از دار اعتبار بیاویختند و در سنه خمس و اربعین و ثلاثمائه ابو الفرج محمد بن علی كه چندگاه بوزارت مستكفی مشغولی كرده بود و بوفور جود و سخاوت اشتهار داشت علم عزیمت بصوب جهان جاودان برافراشت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه محمد بن علی در ایام حیات خود صد هزار برده آزاد كرد و العلم عند اللّه تعالی و در سنه سبع و اربعین و ثلثمائه ابو سعید عبد الرحمن بن احمد بن یونس المصری كه تاریخ مصر تألیف اوست فوت شد و در سنه ثمان و اربعین و ثلاثمائه شیخ ابو الحسن علی بن سهل فوشنجی بعالم آخرت شتافت و در سنه اثنی و ثلثمائه ابو القاسم خالد بن سعید كه در اندلس از جمله اعاظم محدثان بود از عالم فنا رحلت نمود و در سنه ثلث و خمسین و ثلاثمائه احمد بن ابی بكر محمد بن ابی عثمان سعید الجزری صاحب تفسیر كبیر و صحیح وفات یافت و هم در این سال صاحب مصنفات سعید بن عثمان بن ابو علی
ص: 305
سعید المصری بجهان جاودان شتافت و در سنه اربع و خمسین و ثلاثمائه ابو حاتم محمد بن جان البستی صاحب صحیح و دیگر مؤلفات گلشن حیات بدرود كرد و در سنه خمس و خمسین و ثلاثمائه خواجه احمد ابدال چشتی حسینی رضی اللّه عنه روی به ریاض رضوان آورد و چنانچه در نفحات مذكور گشته آن سید حمیده‌صفات پسر سلطان فرسنافه است و سلطان فرسنافه را خواهری بود بغایت صالحه روزی شیخ ابو اسحق شامی ویرا گفت كه برادر ترا پسری خواهد بود كه او را شانی عظیم باشد باید كه محافظت حرم برادر كنی كه در ایام حمل لقمه شبهه نخورد لاجرم آن ضعیفه ریسمان رسته بفروختی و از آن ممر مایحتاج زن برادر را سرانجام كردی تا در سنه ستین و مأتین خواجه احمد متولد گشت و چون مدت بیست سال از عمر عزیزش درگذشت روزی با پدر خود كه حاكم ولایت چشت بود بشكار رفت و در اثناء صید از پدر جدا افتاده در میان كوهی دید كه چهل تن از رجال اللّه بر سر سنگی ایستاده‌اند و شیخ ابو اسحق شامی در میان ایشان است حال بر وی متغیر گشت و از اسب پیاده شده در پای شیخ افتاد و پشمینه پوشیده روی بوادی مجاهده و ریاضت نهاد و هرچند پدرش سعی نمود او را بازنتوانست آورد بالاخره پدر نیز بر دست وی توبه كرد و خواجه احمد را ولدی بود محمدنام و سید محمد در سن بیست و چهار سالگی تكمیل علوم دینی و معارف یقینی نمود و در سنه احدی عشر و اربعمائه از عالم انتقال فرمود و در سال مذكور یعنی خمس و خمسین و ثلاثمائه ابو بكر محمد بن عمر بن محمد البغدادی جهان فانی را وداع كرد در تصحیح المصابیح مسطور است كه محمد چهارصد هزار حدیث یاد داشت و ششصد هزار حدیث مذاكره می‌نمود و در سنه سته و خمسین و ثلاثمائه صاحب التصانیف ابو علی اسمعیل بن القاسم البغدادی در اندلس بعالم عقبی شتافت و در ذی قعده سنه ستین و ثلاثمائه قرامطه دمشق را تسخیر نموده حاكم آن بلده جعفر بن فلاح را راح مرك چشانیدند و در آن وقت سردار ایشان حسن بن احمد برادرزاده ابو سعید جبائی بود و در سنه احدی و ستین و ثلاثمائه سعید بن ابو طاهر نجس از عالم رفته برادرش ابو یعقوب قایم‌مقام شد و همدرین سال حافظ محمد بن الحارث بن اسد القیروانی كه مصنف تاریخ اندلس بود و در قرطبه اقامت داشت وفات یافت‌

ذكر خلافت الطایع لله ابو بكر عبد الكریم بن المطیع و بیان آنچه در ایام دولت او واقع شد از گردش فلك منیع‌

در همانروز كه المطیع للّه از امر خلافت استعفا نمود امرا و اركان دولت نسبت به ولدش الطایع للّه در مقام مطاوعت آمده شرایط مبایعت بجای آوردند و هم در آن ایام میان اتراك و عز الدوله بختیار مهم بنزاع و جدال انجامید عز الدوله فرار بر قرار اختیار كرد و بطرف واسط رفته از ابن عم خویش عضد الدوله كه فرمان‌فرمای ممالك فارس
ص: 306
بود استمداد فرمود و اتراك بغداد طایع را از دار السلام بیرون آورده از عقب بختیار ایلغار كردند و چندبار در حدود واسط بین الجانبین مقابله و مقاتله اتفاق افتاده اكثر اوقات تركان ظفر یافتند و در سنه اربع و ستین و ثلاثمائه عضد الدوله جهة معاونت عز الدوله متوجه عراق عرب گشت و چون نزدیك بواسط رسید تركان بجانب بغداد گریختند و عضد الدوله در مصاحبت عز الدوله ایشانرا تعاقب نموده بدار السلام درآمد و نسبت بطایع طریق تعظیم و احترام مسلوك داشته عز الدوله را بر امارت نشاند و خود بجانب فارس مراجعت فرمود و در سنه ست و ستین و ثلاثمائه ابو یعقوب قرمطی فوت شده شش نفر از ذریت ابو سعید جبائی در میان قرمطیان زمام فرمان‌فرمائی بدست آوردند و بمشاركت یكدیگر حكومت كردند و درین سال میان عضد الدوله و عز الدوله نقاری پیدا شده عضد الدوله لشكر ببغداد كشید و بعد از محاربات بسیار در سنه سبع و ستین و ثلاثمائه عز الدوله بطرف شام گریخت و باز لشكری فراهم آورده متوجه بغداد شد و عضد الدوله باستقبال شتافته در نواحی تكریت هردو سپاه بهم رسیدند و عز الدوله گرفتار گشته كشته شد و در ماه رجب سنه ثمان و ستین و ثلاثمائه ابو سعید حسن بن عبد اللّه السیرافی كه در علم نحو و لغت و فقه ماهر بود و شرح كتاب سیبویه تصنیف اوست از عالم انتقال نمود و او در بعضی از توابع بغداد چندگاه بامر قضا اشتغال فرموده بود در تحفة الملكیه مسطور است كه زهد ابو سعید آن درجه داشت كه هرروز قبل از آنكه بفیصل قضایا پردازد دوازده ورق كتابت میكرد و ده آقچه اجرت میگرفت و ماكول و مشروب و ملبوس خود را از آن ممر ترتیب مینمود و در وقتی كه فوت شد از تألیف كتاب اقناع فارغ نشده بود و ولدش آن نسخه را تمام كرد و در سنه اثنی و سبعین و ثلاثمائه عضد الدوله وفات یافته پسرش صمصام الدوله بجایش نشست و در سنه ثلث و سبعین و ثلاثمائه طایفه از قرامطه لشكر بكوفه كشیدند و اندك مالی از كوفیان گرفته بصلح بازگشتند و در سنه اربع و سبعین و ثلاثمائه باعتقاد جمهور مورخان از دریای عمان جانوری بزرگتر از فیل بیرون آمده بر بالای پشته رفت و سه نوبت بزبان فصیح گفت قد قرب و بدریا درآمد و این صورت سه روز پی‌درپی تكرار یافته دیگر كسی آن حیوان را ندید و در سنه سبعین و ثلاثمائه شرف الدوله بن عضد الدوله بمخالفت برادر لشكر ببغداد كشید و صمصام الدوله بامید مرحمت پیش او رفت و شرف الدوله ببغداد درآمده در تعظیم طایع شرط مبالغه بجای آورد چنانچه بتقبیل بساط خلافت قیام نمود و در سنه خمس و سبعین و ثلاثمائه قرمطیان بی‌ایمان كوفه را گرفته خطبه بنام شرف الدوله بن بویه خواندند و خلیفه از بغداد لشكری فرستاد تا ایشانرا گریزانیدند و تعاقب نموده و مستأصل گردانیدند و دیگر آن جماعت را اجتماعی معتد به دست نداد بلكه بناء دولت ایشان از بنیاد برانداخت و در سنه سبع و سبعین و ثلاثمائه ابو علی حسن بن احمد بن عبد الغفار الفارسی كه از اكابر نحات بود از عالم انتقال نمود و او در اوایل حال در ملازمت سیف الدوله بن حمدان بسر میبرد و در اواخر بخدمت عضد الدوله دیلمی رسیده عضد الدوله نحو پیش او خواند و در مجلس او
ص: 307
بادب می‌نشست و ابو علی را در علوم تصانیف است و در سنه ثمان و سبعین و ثلاثمائه محمد بن احمد ابو احمد الحاكم النیسابوری صاحب التصانیف از عالم انتقال فرمود و در سنه تسع و سبعین و ثلاثمائه شرف الدوله وفات یافت و برادرش ابو نصر فیروز خسرو قایم‌مقام شد و ملقب ببهاء الدوله گشت و در سنه احدی و ثمانین و ثلاثمائه بهاء الدوله طمع در اموال طایع بسته پس از استخاره بقصر خلافت درآمد و بدستور معهود بر كرسی نشست آنگاه چند نفر از امراء دیلم پیش رفتند خلیفه بتصور آنكه بعزم دستبوس می‌آیند دست دراز كرد و آن جماعت دست طایع را گرفته پایان كشیدند و او را از آنجا بموضع دیگر بردند و بهاء الدوله اموال و جهات خلیفه را ضبط نمود و مسرعان جهة طلب احمد بن اسحق بن المقتدر ببطیحه فرستاد مدت خلافت طایع هفده سال و نه ماه و كسری بود صاحب گزیده گوید كه طایع بعد از خلع سالها بزیست و پیوسته با قادر صحبت می‌داشت و چون عمرش بشصت و نه رسید بعالم عقبی خرامید

ذكر القادر بالله ابو العباس احمد بن اسحق بن المقتدر

در روضة الصفا مسطور است كه احمد بن اسحق در اواخر ایام خلافت طایع از وی توهم نموده بطریق فرار از بغداد ببطیحه رفت و در پناه دولت حاكم آنجا مهذب الدوله بسر میبرد و چون بهاء الدوله طایع را مؤاخذ گردانید بنابر استصواب امرا و اعیان او را جهة خلافت طلب نمود از هبة اللّه بن یحیی كاتب مهذب الدوله دیلمی مرویست كه گفت در آن ایام كه احمد بن اسحق در بطیحه بود من روزی بخدمتش رفته دیدم كه بغایت متامل است جرات كرده پرسیدم كه سبب تفكر چیست جواب داد كه دوش در خواب دیدم كه آبی كه بر گرد این بطیحه است بسیار شده و جسری بر آن بسته‌اند و من در دریای حیرت افتادم در این اثنا شخصی از آن جانب جسر آواز داد كه میخواهی كه ازین دریا بگذری گفتم آری و او دست خود دراز ساخته و بدست من رسانیده مرا بگذرانید و تعجب من ازین حالت روی در ازدیاد نهاده پرسیدم كه تو كیستی گفت من علی بن ابی طالبم بدانكه عنقریب خلافت بتو میرسد باید كه با اولاد و شیعه من نیكوئی كنی هبة اللّه گوید كه چون سخن احمد بدینجا رسید آواز مردم شنیدم كه از بغداد بطلبش آمده بودند و مهذب الدوله او را بیراق تمام بجانب دار السلام گسیل كرد و چون احمد بن اسحق بنواحی بغداد رسید بهاء الدوله با اكابر و اعیان شرط استقبال بجای آورده با وی بیعت نمودند و او را القادر باللّه لقب نهادند و قادر در سیزدهم ماه مبارك رمضان سنه احدی و ثمانین و ثلاث مائه بدار السلام درآمده مهام خلافت را نظام و انتظامی پیدا شد و ملوك دیالمه را بدستور پیشتر مجال تسلط و تغلب نماند و قادر بصفات حمیده و سمات پسندیده موصوف و معروف بود و در ایام اقتدار و اختیار بتمهید مبانی نصفت و معدلت قیام نمود و چون مدت چهل و یكسال بدولت و اقبال گذرانید در ماه ذی حجه سنه اثنی و عشرین و اربعمائه متوجه عالم عقبی گردید اوقات
ص: 308
حیاتش بروایتی هشتاد و شش سال بود و بقولی نود و سه سال وزارتش تعلق بابو الفضل صاحب نعمان داشت‌

گفتار در بیان مجملی از وقایع زمان القادر بالله احمد بن اسحق و بیان انتقال طایفه از علما و امراء با استحقاق‌

در تصحیح المصابیح مسطور است كه در سنه اربع و ثمانین و ثلاثمائه كسوت زندگانی ابو الحسن «1» علی بن عمر الدار قطنی مندرس گشته از جهان گذران انتقال نمود و او یكی از عظماء علماء محدث بود و در سنه احدی و تسعین و ثلاثمائه شیخ ابو عبد اللّه محمد بن خفیف شیرازی از عالم مجازی نقل فرموده مدت حیاتش بروایتی صد و چهارده سال و بقولی صد و بیست و چهار سال بود در تاریخ گزیده مسطور است كه شیخ ابو عبد اللّه در تمامی عمر خود یك بیت گفت و آن اینست بیت
هركسی با كار خویش و هركسی با یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش و از نفحات چنان معلوم میشود كه وفات آن جناب در سنه احدی و ثلثین و ثلاثمائه واقع بوده و العلم عند اللّه تعالی و در سنه ثلث و تسعین و ثلاثمائه ابو نصر اسماعیل بن حماد الجوهری صاحب صحاح اللغة وفات یافت و او نیشابوری الاصل بود و خطوط را بغایت خوب می‌نوشت و در علم اصول و كلام مهارت كامل حاصل داشت و چون تحقیق لغت عرب بر ضمیرش استیلا یافت قدم در طریق مسافرت نهاده بدیار ربیعه و مضر شتافت و در آن علم سرآمد علماء اعصار گشته بنیشابور معاودت كرد و بتصنیف و تعلیم كتابت مصحف قیام می‌نمود تا وقتی كه از جهان گذران رحلت فرمود و در سنه ثمان و تسعین و ثلاثمائه بدیع همدانی ابو الفضل احمد بن الحسین بعالم جاودانی انتقال نمود و چنانچه در تحفة الملكیه مذكور است بدیع از عجائب زمان خود بود قوت حافظه‌اش آن مرتبه داشت كه قصیده را بیك خواندن یاد میگرفت و هرانشائی كه باو میفرمودند در بدیهه می‌نوشت دیوان اشعار او اشتهار دارد و در سنه ثلث و اربعمائه قاضی ابو بكر الباقلانی كه در فضل و كمال بی‌مثل بود روضه زندگانی را وداع نمود و در همین سال بهاء الدوله در بغداد وفات یافته پسرش سلطان الدوله امیر الامرا شد و در سنه خمس و اربعمائه شیخ ابو علی دقاق در نیشابور فوت شد و او گاهی بموعظه خلایق مشغولی مینمود و نامش حسن بن محمد بود و در سنه ست و اربعمائه نقیب الاشراف و مظهر محاسن اوصاف السید الشریف الرضی رضی اللّه عنه بریاض رضوان شتافت و هو ابو الحسن محمد بن الحسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن الامام موسی الكاظم علیه السّلام بود و آن جناب در نظم اشعار و علم نحو و لغت مهارت بی‌نهایت داشت چنانچه از ثعلبی مرویست كه گفت اگر
______________________________
(1) واضح باد كه در تاریخ ابن خلكان فوت ابو الحسن مذكور فی سنه خمس و ثمانین و ثلاثمائه بنظر رسیده حرره محمد تقی التستری
ص: 309
بگویم كه سید رضی اشعر قریش است دور از كار نیست در تاریخ امام یافعی مسطور است كه سید رضی در اندك‌زمانی حفظ قرآن مجید فرمود و در بیان معانی فرقانی كتابی تصنیف نمود كه مانند آن تألیفی نتوان یافت و در سنه تسع و اربعمائه حافظ ابو محمد عبد الغنی بن سعید المصری صاحب المصنفات روی بعالم آخرت آورد و در سنه احدی عشر و اربعمائه مشرف الدوله بن بهاء الدوله بر عراق عرب استیلا یافته منصب امارت بغداد تعلق بوی گرفت و در سنه اثنی عشر و اربعمائه صاحب تاریخ بخاری محمد بن احمد البخاری و صاحب مؤلفات ابو الفتح محمد بن احمد بن فارس البغدادی فوت شدند و در سنه ثلث عشر و اربعمائه دانشمند سعید شیخ مفید كه از جمله اعاظم علماء مذهب امامیه بود و عضد الدوله دیلمی پیوسته ملازمتش می‌نمود وفات یافت و در تاریخ امام یافعی مسطور است كه (و كان الشیخ كثیر الصدقات عظیم الخشوع كثیر الصلوة و الصوم خشن اللباس عاش سته و سبعین سنه و له اكثر من مأتی مصنف و كانت صارتیه مشهودة و شیعته ثمانون الفا) و در جمادی الاولی همین سال ابو الحسن علی بن هلال كه معروفست به ابن بواب خطاط در بغداد فوت شد و در جوار قبر امام احمد بن حنبل مدفون گشت و در سنه اربع عشر و اربعمائه نقش وجود صاحب تصانیف ابو سعید محمد بن علی بن عمر النقاش از لوح هستی سترده شد و در غره صفر سنه سته عشر و اربعمائه شیخ ابو عبد اللّه طافی ببهشت جاودانی انتقال نمود و آن جناب بمحمد بن فضل بن محمد موسوم بود و در علوم ظاهری و باطنی مهارت داشت بمرتبه كه خواجه عبد اللّه انصاری در صحبت او نقش تلمذ بر صحیفه خاطر می‌نگاشت و در همین سال قادر پسر خود عبد اللّه را ولیعهد كرده القایم بامر اللّه لقب داد و در همین سال مشرف الدوله بعالم آخرت تشریف برد و جلال الدوله بن بهاء الدوله در بغداد امیر الامرا شد و در سنه سبع عشر و اربعمائه ابو بكر القفال المروزی كه یكی از مجتهدان مذهب امام شافعی است درگذشت و در سنه ثمان عشر و اربعمائه ابو اسحق الثعلبی كه یكی از اعاظم مفسرانست و كتاب عرایس تألیف اوست متوجه حجله آخرت گشت‌

ذكر القائم بامر اللّه ابو جعفر عبد اللّه بن القادر بالله‌

در همانروز كه اوقات حیات قادر آخر شد اعاظم و اكابر بغداد بتجدید بیعت قایم قیام نمودند و او در سلك صلحاء خلفا انتظام داشت و جمال حالش بحلیه فضل و فصاحت مزین بود و بگفتن شعر بسیار مشغولی می‌نمود و در تمهید بساط معدلت اهتمام تمام میفرمود در ایام خلافت او دولت ملوك دیالمه انقراض یافت و طغرل بیك سلجوقی بر اكثر معموره آفاق مستولی شده بصوب بغداد شتافت فتنه بساسیری در عراق عرب در زمان دولت قایم دست داد و كشته شدن او هم در آن ایام بسعی طغرل بیك اتفاق افتاد و قائم در سنه سبع و ستین و اربعمائه از محنت‌سرای دنیا بعالم عقبی انتقال نمود اوقات حیاتش هفتاد و شش سال و سه ماه و پنج روز بود و مدت خلافتش چهل و چهار سال و دوازده
ص: 310
روز ابو الفتح منصور الشیرازی و ابو نصر محمد الموصلی در زمان قائم بمرتبه وزار رسیدند و لوازم كفایت و كاردانی بتقدیم رسانیدند

گفتار در ذكر بعضی از وقایع ایام دولت قائم و بیان وفات زمره از اكابر و اعاظم‌

در اواخر ذی حجه سنه خمس و عشرین و اربعمائه القایم بامر اللّه بر مسند خلافت نشست و در شب عاشورا سنه خمس و عشرین و اربعمائه شیخ ابو الحسن خرقانی بجهان جاودانی پیوست و او موسوم بعلی بن جعفر بود و بكثرت مجاهدات از مشایخ زمان گوی مسابقت میربود و در سنه ثمان و عشرین و اربعمائه صاحب قدوری ابو الحسن كه یكی از علماء مذهب حنفی است رخت سفر آخرت بربست و در سنه ثلثین و اربعمائه حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه الاصفهانی روضه زندگانی را وداع كرد و او در ایام حیات خود مؤلفات در سلك تحریر آورد و بروایتی در سنه اثنی و ثلثین و اربعمائه محدث ماوراء النهر حافظ ابو العباس جعفر بن محمد المستغفری كه از جمله مشاهیر اصحاب تصنیف است وفات یافت و در سنه اربع و ثلثین و اربعمائه شیخ ابو اسحق ابراهیم بن شهریار كازرونی بعالم جاودانی انتقال نمود و او در طلب علم مسافرتها كرده در بصره و مكه و مدینه از علماء استماع حدیث فرموده بود و مدت عمرش را از شصت سال زیاده گفته‌اند و در ماه شعبان سنه خمس و ثلثین و اربعمائه امیر الامراء بغداد جلال الدوله بعالم آخرت شتافته برادرش ابو كالیجار بن سلطان الدوله از فارس متوجه دار السلام شد و در سنه سته و ثلاثین و اربعمائه بدانجا رسیده امیر الامراء گشت و در همین سال برادر سید رضی الموسوی ابو القاسم علی بن الحسین كه ملقب بود بمرتضی از عالم انتقال نمود و آن جناب از سایر علماء و ادباء زمان خود بمزید علم و دانش امتیاز داشت و از نتایج طبع شریف خویش اشعار بلیغ بر لوح بیان نگاشته یادگار گذاشت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه سید مرتضی را تصانیف است در مذهب شیعه و مقاله‌ایست در اصول دین و دیوانیست كبیر در شعر و دیگر از مصنفات آن جناب كتابیست موسوم بغرر (و هو كتاب یشتمل علی فنون من معانی الادب تكلم فیها عن النحو و اللغة و غیر ذلك و هو كتاب یدل علی فضل كثیر و توسیع فی الاطلاع علی العلوم) و اختلاف است در میان مورخان كه جامع كتاب هدایت انتساب نهج البلاغه سید مرتضی است یا برادرش سید رضی رضی اللّه تعالی عنهما و عن جمیع اولاد خاتم النبیین من عترة الطاهرین و الطیبین و در شب جمعه چهارم شعبان سنه اربعین و اربع مائه شیخ ابو سعید فضل اللّه بن ابی الخیر مهنه بجوار مغفرت الهی پیوست و آن جناب مرید شیخ ابو الفضل حسن سرخی بود مدت عمر عزیزش بروایت حمد اللّه مستولی هشتاد و نه سال و چهار ماه است از نتایج طبع فیاض آن جناب رباعیات هدایت آیات اشتهار دارد و از آن جمله یكی این است رباعی
چشمی دارم همه پر از صورت دوست ص: 311 با چشم مرا خوشست تا دوست دروست‌از دیده و دوست فرق كردن نه نكوست
یا اوست بجای دیده یا دیده هم اوست
و جناب افضل الانام مولانا نور الدین عبد الرحمن الجامی این رباعی را برشید وطواط نسبت نموده‌اند و اللّه تعالی اعلم و هم درین سال ابو كالیجار بدار القرار خرامید و پسرش ملك رحیم بجای پدر نشست و در سنه سته و اربعین و اربعمائه حافظ خلیل بن عبد اللّه الحنبلی كه یكی از علماء فن حدیث است از عالم فانی نقل كرد و در سنه سبع و اربعین و اربعمائه میان رئیس الرؤسا كه وزیر قائم خلیفه بود و بساسیری كه در سلك امراء دیلم انتظام داشت غبار نقار ارتفاع یافته بساسیری از بغداد بیرون رفت و دست بغارت و تاراج برآورده از حاكم مصر مستنصر علوی استمداد نمود و مستنصر ملتمس او را مبذول داشت لهذا اختلال و پریشانی باحوال بغداد راه یافت و چون این خبر بسمع طغرل بیك سلجوقی كه در آن اوان در ممالك خراسان و عراق عجم و آذربیجان فرمان‌فرما بود رسید عازم دار الخلافه گشت و در روز دوشنبه بیست و پنجم ماه رمضان سال مذكور با عظمت و ابهت موفور بباب شماسیه نزول نمود و هم در آن ماه میان لشكریان طغرل بیك و بازاریان بغداد بسبب معامله نزاع واقع شده مهم بدانجا انجامید كه سوقیه سلجوقیه را سنگباران كردند و مواد فتنه و فساد روی در ازدیاد نهاده از جانبین چند كس كشته گشت و اموال فراوان بدست سلجوقیان افتاد و طغرل بیك ملك رحیم را باعث این وحشت دانسته بخلیفه پیغام داد كه اگر این قضیه بانگیز ملك رحیم نبوده او را نزد ما باید آمد و ملك رحیم نزد طغرل رفته همان زمان مقید شد و در سنه ثمان و اربعین و اربعمائه بساسیری موصل را مسخر گردانید و طغرل بیك لشكر بدانجانب كشیده و او را منهزم ساخت و در سنه تسع و اربعین و اربعمائه شارح صحیح بخاری ابو الحسین علی بن خلف بن بطال القرطبی علم عزیمت بعالم آخرت برافراخت و در سنه خمسین و اربعمائه ابو ابراهیم اسحق بن ابراهیم الفارابی كه خال اسماعیل جوهری بود و كتاب دیوان الادب تصنیف اوست از عالم انتقال نمود و در همین سال برادر مادری سلطان طغرل ابراهیم ینال در مقام عصیان آمده همدان را بتحت تصرف درآورد و طغرل بیك متوجه دفع او گشت و چون بساسیری این خبر شنود بر سبیل تعجیل بجانب بغداد شتافت و در هشتم ذیقعده سنه مذكوره بدان بلده رسیده قائم خلیفه را حبس كرد و رئیس الرؤسا را با جمعی از مخصوصان بارگاه خلافت بر شتران نشانده در گرد بازارها بگردانید آنگاه همه را كشته خلیفه را بمهارش عجلی سپرد و خطبه بنام مستنصر علوی خواند و قائم از محبس رقعه‌ای مصحوب معتمدی نزد طغرل بیك روان كرد مضمون آنكه شعار قرامطه ظاهر شده بناء اسلام روی بانهدام دارد و اگر توانی بی‌تأنی بدینجانب شتاب طغرل بیك صفی الدین ابو العلاء منشی را گفت كه سطری چند مشتمل بر قبول ملتمس خلیفه بر ظهر همین مكتوب قلمی كن منشی نوشت كه (ارجع الیهم فلنأتینهم بجنود لا قبل لهم بها و لنخرجنهم منها اذلة و هم صاغرون) و سلطان چشم بر آن نوشته انداخته منشی را تحسین كرد و
ص: 312
گفت امید است كه مضمون آیت كریمه ظاهر گردد و بعد از آنكه خاطر طغرل بیك از جانب ابراهیم ینال جمع شد عنان عزیمت بصوب بغداد انعطاف داد و بساسیری سراسیمه شده فرار بر قرار اختیار كرد و مهارش عجلی قائم خلیفه را باستقبال طغرل بیك برد و سلطان پیش خلیفه شرط زمین‌بوس بجای آورد و پیاده در جلو ركابش روان شد قائم گفت اركب یا ركن الدین و منشیان بعد از آن این لفظ را القاب طغرل نیك كردند و در آخر ذی قعده سنه احدی و خمسین و اربعمائه خلیفه و طغرل بیك ببغداد درآمده در همین سال سلطان متوجه بساسیری گشت و مقدمه لشكرش در كوفه ببساسیری رسیده او را بگرفتند و سرش از تن جدا كردند در روضة الصفا مسطور است كه بساسیری غلام بهاء الدوله دیلمی بود موسوم بارسلان و مكنی بابو الحارث و بنابر آنكه از بسای شیراز بود او را بساسیری میگفتند و در سنه اثنی و خمسین و اربعمائه قائم فرزند خویش عبد اللّه را ولی‌عهد گردانیده او را المقتدی باللّه لقب داد و در سنه ثلث و خمسین و اربعمائه حاكم دیاربكر نصیر الدوله احمد بن مروان الكردی بعالم سرمدی انتقال نمود و او بعد از قتل برادر خود منصور بن مروان در آن ولایت حاكم شده بود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه نصیر الدوله بعلو همت و حسن سیاست و وفور حزم و كثرت عدالت اتصاف داشت و در مدت دولت خود زیاده از یك شخص را مصادره نكرد و با وجود آنكه بتمهید بساط عیش و نشاط و استیفاء لذات مشعوف بود هرگز نماز صبح از وی فوت نشد از عجایب آنكه نصیر الدوله بعدد ایام سال سیصد و شصت سریت گرفته بود و هرشب با یكی از ایشان مباشرت می‌نمود و دیگر با آن كنیزك خلوت نمیگزید مگر در سال دیگر نوبت بوی می‌رسید و در سنه خمس و خمسین و اربعمائه طغرل بیك وفات یافته سلطان الب‌ارسلان قائم‌مقام گشت و الپتكین سلیمانی را به شحنگی بغداد فرستاد و در سنه سته و خمسین و اربعمائه صاحب تصانیف ابو محمد علی بن احمد بن حزم الظاهری القرطبی روی بعالم عقبی نهاد و در سنه سبع و خمسین و اربعمائه صاحب المؤلفات حافظ ابو بكر احمد بن الحسین علی البیهقی و مؤلف محكم ابو الحسین بن اسماعیل اللغوی از مزخرفات دنیوی بمنزهات اخروی پیوستند و در سنه ثمان و خمسین و اربع مائه در بغداد دختری متولد شد كه او را دو گردن و دو سر و دو رو بود كه بر یك بدن ظاهر اتصاف داشت و در سنة تسع و خمسین و اربعمائه خواجه یوسف بن محمد بن السمعانی از عالم فانی بجهان جاودانی شتافت و او خواهرزاده خواجه محمد بن خواجه احمد ابدال چشتی است مدت عمرش هشتاد و چهار سال بود و در سنه اربع و ستین و اربعمائه الپ‌تكین از شحنگی بغداد معزول گشته سعد الدوله گوهرآئین بجایش نشست و در سنه خمس و ستین و اربع مائه سلطان الپ‌ارسلان بدرجه شهادت رسید و پسرش سلطان ملكشاه پادشاه شد و در سنه سبع و ستین و اربعمائه زمان حیات قائم خلیفه بنهایت انجامید و المقتدی باللّه خلیفه گردید
ص: 313

ذكر المقتدی بالله ابو القاسم عبد اللّه‌

بعضی از مورخان مقتدیرا پسر صلبی قائم شمرده‌اند و برخی نبیره پسری او گمان برده‌اند گفته‌اند كه پدرش ذخیر الدین محمد نام داشته و علی ای التقدیرین همانروز كه القائم بامر اللّه فوت شد المقتدی باللّه بر مسند خلافت برآمد اكابر و اعیان بغداد دست بیعت بدو دادند و مقتدی در ایام دولت خود در غایت عدالت سلوك نمود و ظاهر شرع شریف را رعایت كرده بلوازم امر معروف و نهی از منكر اقدام فرمود جواری مغنیه را از آمد شد مجالس بازداشت و نگذاشت كه هیچ‌كس بی‌فوطه بحمام درآید و رسم كبوتربازی را برانداخت و گفت كه آبهای حماماترا نگذارند كه در دجله ریزد و ملاحانرا از آنكه رجال و نسوانرا در یك كشتی نشانند منع كرد از سلاطین حشمت‌آئین سلطان ملكشاه سلجوقی با مقتدی معاصر بود و دختر خود را با او عقد فرمود وفات مقتدی فی سنه سبع و ثمانین و اربع مائه اتفاق افتاد مدت عمرش سی و هشت سال و هشت ماه و كسری بود و زمان خلافتش نوزده سال و پنج ماه ابو نصر محمد بن محمد الموصلی و ابو شجاع محمد بن الحسین بنوبت در امر وزارت مقتدی دخل كردند و در ایام شروع خود لوازم نصفت و رعیت پروری بجای آورند

گفتار در بیان بعضی از وقایع ایام خلافت مقتدی و ذكر كیفیت انتقال او بعالم سرمدی‌

چون مقتدی بر تخت خلافت نشست اكابر و اعیان دار السلام اقتدا بدو كردند سلطان ملكشاه سلجوقی كه در آن زمان فرمان‌فرمای جهانیان بود رسل و رسایل متعاقب و متواتر بدار الخلافه ارسال داشته میان خلیفه و پادشاه قواعد محبت و اتحاد سمت اشتداد یافت و سلطان یكی از مخدرات سراپرده جلالت را نامزد خلیفه گردانیده با وی عقد فرمود در سنه احدی و سبعین و اربعمائه صاحب التصانیف ابو بكر عبد الغافر بن عبد الرحمن الجرجانی از جهان فانی روی بعالم جاودانی آورد و در سنه ثمان و سبعین و اربعمائه ابو المعالی عبد الملك بن ابی محمد بن ابی یعقوب بن عبد اللّه بن یوسف الجوینی كه او را امام الحرمین گویند عالم فانی را وداع كرد از تصانیف ابو المعالی در فقه نهایت مشهور است و در كلام شامل و در سنه تسع و سبعین و اربعمائه سلطان ملكشاه ببغداد رفته نسبت بخلیفه در غایت تعظیم و حرمت زندگانی فرمود و در ماه صفر سنه ثمانین و اربعمائه بجانب دار الملك خویش مراجعت نمود و هم درین سال دختر خود را كه سابقا بحباله نكاح مقتدی درآورده بود بتجمل و حشمتی كه دیده گردون پیر هرگز شبیه و نظیر آن ندیده بود بدار الخلافه روان فرمود در روضة الصفا مسطور است كه ملك‌شاه مصحوب دختر نیك اختر صد و سی قطار شتر نمود كه بار آن شتران زر و نقره و اجناس قیمتی و امتعه نفیسه بود
ص: 314
و همه را بدیبای رومی پوشیده بودند و هفتاد و چهار استر با جرسها و قلاید زرین همراه داشت و بر شش استر از آن بغال دوازده صندوق نقره كه مملو از جواهر گرانمایه بود بار كرده بودند و سی سر اسب مزین بزینهاء مطلاء مرصع پیش‌پیش محفه دختر ملكشاه میكشیدند و چون آن دختر بدین عظمت و حشمت بدار السلام بغداد رسید غنی و فقیر و برنا و پیر صغیر و كبیر از دار السلام بیرون رفتند و مقتدی یكی از وزراء خود را با سیصد جنیبت و سیصد مشعله پیش حرم سلطان ملكشاه تركان خاتون كه همراه دختر آمده بود فرستاد و پیغام داد كه (ان اللّه یأمركم ان تؤد و الامانات الی اهلها) خاتون گفت بالسمع و الطاعة اشارت كرد تا دختر را بد؟؟؟ الخلافه بردند و در آن شب كه عروس را بشهر درمیآوردند نظام الملك وزیر و سایر اركان دولت ملكشاهی كه در ملازمت مهدعلیا بودند چندان شمع و مشعله همراه داشتند كه شهر در چشم آدمیان از روز روشن‌تر می‌نمود و در گرد محفه دختر سیصد كنیزك پری‌پیكر بودند و خواجه‌سرایانی كه در پیش محفه و عقب آن میرفتند از غایت كثرت بشمار نمی‌آمد و در بغداد هیچكس مثل آن شیئ نشان نمی‌دهد و روز دیگر مقتدی خلیفه طوئی ترتیب نمود كه چهل هزار من شكر در آن صرف شد باقی اشیا را بدین قیاس باید كرد و در روز جشن خلیفه هریك از اركان دولت سلطانرا بخلعتی شایسته و انعامی لایق سرافراز ساخت و با وجود این‌همه اظهار میل و محبت از جانبین باندك زمانی میان خلیفه و دختر ملكشاه غبار نزاع ارتفاع یافته دختر باصفهان كه دار الملك پدرش بود مراجعت نمود و همانجا فوت شد و در همین سال ذو الشرقین السید المرتضی ابو المعالی محمد بن زید العلوی الحسینی بر دست خاقان تركستان شربت شهادت چشید بیت
درین صندل سرای آبنوسی‌گهی ماتم بود گاهی عروسی در تاریخ امام یافعی مسطور است كه سید ابو المعالی رحمة اللّه علیه از ابو علی بن شاذان حدیث روایت میفرمود و در اوقات حیات خویش تصانیف پسندیده نمود و آن جناب اموال و استعداد بسیار داشت چنانچه هرسال مبلغ دو هزار دینار از زكوة جهات خود بفقرا و مستحقان میرسانید (و كان مقبولا معظما وافر الحشمة حدث بسمرقند و اصفهان و بغداد علیه الرحمة و الرضوان من خالق البلاد و العباد) و در سنه احدی و ثمانین و اربعمائه وفات شیخ الاسلام و قدوه اتقیاء انام ابو اسماعیل خواجه عبد اللّه الانصاری اتفاق افتاد و آن جناب ولد ابو منصور محمد الانصاری است و ابو منصور از اولاد مت انصاری بود و مت پسر ابو ایوب رضی اللّه عنه صاحب رحل رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم چنانچه در ذكر هجرة آن حضرت از مكه بمدینه مذكور شد و مت در زمان خلافت عثمان ذو النورین رضی اللّه عنه در مصاحبت احنف بن قیس بخراسان شتافته در بلده فاخره هرات ساكن گشت ولادت خواجه عبد اللّه قدس سره در آخر روز جمعه دوم ماه شعبان سنه سته و تسعین و ثلاثمائه بقهندز مصرخ روی نمود و در آن روز آفتاب در هفدهم درجه ثور بود در نفحات از آن جناب منقولست كه گفت در اول حال مرا بدبیرستان زنی فرستادند بعضی از مردم این معنی را نپسندیدند و چون چهارساله شدم مرا بمكتب
ص: 315
مالینی روان كردند بعد از آن‌كه نه سال گشتم املا نوشتم و هنوز خورد بودم كه شعر میگفتم چنانكه دیگران بر من حسد میبردند و كودكی بود در دبیرستان بغایت صاحب‌جمال ابو احمد نام مرا گفتند برای وی چیزی بگوی كه این بیت گفتم كه شعر
لابی احمد وجه قمر اللیل غلامه‌و له لحظ غزال رشق القلب سهامه و هم از خواجه عبد اللّه روایتست كه گفت حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود كه هرچه بر قلم من بگذشتی مرا یاد شدی و من سیصد هزار حدیث با هزارهزار اسناد یاد دارم و فرمود كه من وقتی قیاس كردم كه چند بیت یاد دارم از اشعار عرب زیاده بر هفتاد هزار یاد داشتم و هم از وی منقولست كه گفت هربامداد بگاه بمقری می‌شدم بقرآن خواندن و چون بازمیآمدم بدرس رفته شش روی ورق می‌نوشتم و از بر میكردم و بعد از فراغ از درس نزد ادیب رفته همه روز بنوشتن مشغولی میكردم مزار بزرگوار خواجه عبد اللّه در گازرگاه هرات است و صفاء آن منزل نزاهت صفات زیاده از آن است كه بیان بنان پیرامن تفصیل آن تواند گشت بنابرآن خامه دو زبان از مقام اطناب در آن باب درگذشت و در سنه اربع و ثمانین و اربعمائه بماه محرم الحرام صاحب كتاب الفرج بعد الشدة قاضی ابو علی محسن بن علی التنوخی از شدت محف دنیوی فرج یافته بنعیم اخروی پیوست و در سنه خمس و ثمانین و اربعمائه سلطان ملكشاه در شكارگاه بغداد مریض گشته صید دام اجل شد و در همین سال محدث مكه حافظ ابو الفضل یحیی بن عبد اللّه الحكاك و شارح صحیح بخاری محمد بن خلف المرابط الاندلسی وفات یافتند و در سنه سبع و ثمانین و اربعمائه مرغ روح صاحب مصنفات حافظ ابو علی بن هبة اللّه بن ماكولا بعالم بالا پرواز نمود و در همین سال روزی مقتدی با جمعی از خواص بر سفره نشسته طعام خورد و چون دست بشست و اكثر مردم متفرق شدند و غیر قهرمانه و شمس النهار كسی در مجلس نماند خلیفه شمس النهار را گفت این مردم چه كسانند كه بی‌رخصت من درآمده‌اند شمس النهار بازپس نگریسته هیچ آفریده ندید و همان لحظه دست و پای مقتدی از كار و كار از دست رفت و روزگار حیاتش بسر آمده فوت شد

ذكر خلافت المستظهر بالله ابو العباس احمد بن المقتدی بالله‌

بعد از وفات المقتدی باللّه پسرش ابو العباس احمد بنابر استصواب سلطان بر كیارق سلجوقی كه در آن وقت در بغداد بود بر مسند خلافت صعود نمود و المستظهر باللّه لقب یافت و مستظهر خلیفه بود بعدل و انصاف موصوف و بحسن و مكارم آداب معروف شعر نیكو گفتی و خط خوب نوشتی و در ایام دولت او از سبعه سیاره شش كوكب در حوت جمع گشته منجمان بر زبان آوردند كه امسال طوفانی بسان طوفان زمان نوح واقع خواهد شد و مستظهر این معنی را از ابن عیسی منجم تفتیش نمود ابن عیسی گفت در زمان نوح سبعه سیاره بتمام در سرطان مجتمع گشته بودند و حالا شش كوكب در حوت جمع آمده‌اند و زحل با ایشان نیست
ص: 316
بنابرآن گمان من چنانست كه طوفان آن درجه نخواهد داشت بلكه در قطری از اقطار عالم جمعی كثیر از طوایف خلایق كه از هرجانب اجتماع نموده باشد بسبب سیلان آب فراوان غریق بحر فنا گردند و بحسب اتفاق در آن سال زیاده از دویست هزار كس رقوافل حجاج در رودخانه فرود آمدند و بیكناگاه سیل عظیم حاجیان را احاطه كرد و اندكی از ایشان پناه برؤس جبال برده خلاص شدند و جمهور آن گروه موفور از سیل بلانجات نیافتند و مستظهر این واقعه را شنوده ابن عیسی را منظورنظر انعام و احسان گردانید و در سنه اثنی عشر و خمسمائه مستظهر مریض گشته درگذشت مدت عمرش چهل و یكسال و شش ماه و چند روز بود و زمان خلافتش بیست و پنج سال و كسری وزارت مستظهر در اوایل تعلق بعمید الدوله محمد بن فخر الدوله می‌داشت و در اواسط برادر عمید الدوله فخر الدوله رایت وزارت برافراشت و در اواخر هبة اللّه محمد بن علی المعروف بابن المطلب در آن امر شروع نمود

گفتار در ذكر شمه از وقایع ایام خلافت مستظهر و بیان انتقال جمعی از علماء و اشراف بجوار مغفرت حضرت قادر

بصحت پیوسته كه در اوایل ایام دولت مستظهر فی سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه صاحب مصنفات ابو عبد اللّه محمد بن ابی نصر الحمید الاندلسی وفات یافت و در همین سال عبد السلام محمد القزوینی بجهان جاودانی شتافت و او از اعاظم علماء معتزله بود و تفسیر كبیر را در سیصد مجلد تألیف نمود و در همین سال ظهیر الدین ابو شجاع محمد بن الحسین كه مدتی در زمان المقتدی باللّه بسرانجام مهام وزارت اشتغال داشت و مؤید الدوله صفی امیر المؤمنین لقب یافته بود از عالم انتقال فرمود در جامع التواریخ جلالی مسطور است كه اگرچه ابو شجاع بوفور فضل و فراست و كثرت فهم و كیاست و علو نسب و سمو حسب سرآمد وزراء كفایت‌نمای بود اما صفت بخل و امساك بمثابه بر طبیعتش استیلا داشت كه صائم الدهر گشت و شب در خانه تنگ و تاریك تنها افطار می‌كرد و در بعضی دیگر از كتب بنظر درآمده كه ابو شجاع چون از شغل وزارت معاف داشته شد بمدینه طیبه رفت و مقیم گشته اكثر اوقات را بطاعت و عبادت میگذرانید تا وفات یافت و در مشهد ابراهیم بن النبی صلوات اللّه علیه و آله مدفون گردید و در ماه ربیع الاخری سنه ثمان و تسعین و اربعمائه سلطان بر كیارق فوت شده در بغداد خطبه بنام پسرش ملكشاه خواندند و در آخر جمادی الاول همین سال سلطان محمد بن ملكشاه ببغداد رسیده عوض ملك‌شاه و بر كیارق نام او در خطبه مندرج كردند و در سنه خمسمائه ابو نصر بن ابی جعفر بن ابی اسحق الهروی از منازل دنیوی بمنزهات اخروی انتقال نمود و او از علوم ظاهری و باطنی محظوظ و بهره‌ور بود در نفحات مسطور است كه ابو نصر
ص: 317
بخدمت سیصد پیر رسید و بصحبت حضرت خضر علیه السّلام فایز گردیده بمكه و مدینه و بیت المقدس رفته مدتی بعبادت و ریاضت اوقات شریف مصر وفداشت و چون از آن سفر بهراة مراجعت كرد در صد و بیست و چهار سالگی روی بعالم آخرت آورد مرقد منورش در خانجه باد نزدیك بقبر امیر عبد الواحد بن مسلم است و در چهاردهم جمادی الاخری سنه خمس و خمسمایه حجة الاسلام ابو حامد زین الدین محمد بن محمد الغزالی الطوسی وفات یافت در نفحات مسطور است كه غزالی در اوایل حال در طوس و نیشاپور بتحصیل علوم و تكمیل فنون اشتغال داشت و بعد از آن با وزیر سلطان ملكشاه سلجوقی خواجه نظام الملك ملاقات كرده منظورنظر عاطفت شد و با بعضی علماء و افاضل كه ملازم مجلس نظام الملك بودند مباحثات كرده بر ایشان غالب آمد و تدریس نظامیه بغداد بوی تفویض یافت و در سنه اربع و ثمانین و اربعمائه بدار السلام شتافت و اكثر مردم عراق عرب را مرید و معتضد خود ساخت آنگاه باختیار ترك آن منصب داده در سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه متوجه حرمین شریفین گشت و بگذاردن حج اسلام و طواف روضه مقدسه خیر الانام علیه الصلواة و السلام مشرف شد و از حجاز بشام رفته از آنجا بمصر و از مصر باسكندریه خرامید و از اسكندریه بار دیگر بشام شتافته از شام روی بوطن اصلی آورد و آغاز تصنیف و تالیف كرد و احیاء العلوم و كیمیاء سعادت و بسیط و وسیط و وجیز و نصائح الملوك و جواهر القرآن و تفسیر یاقوت التاویل در چهل مجلد و مشكوة الانوار و قواعد العقاید از جمله مولفات اوست و عقیده صاحب گزیده آنكه غزالی در ایام حیات نهصد و نود و نه كتاب در سلك انشا كشید و چون اجل موعود آن امام والامقام دررسید در طوس متوجه عالم بقا گردید و در سنه سبع و خمس‌مائه ابو الفضل محمد بن ظاهر المقدسی المصنف فوت شد و در همین سال ابو المعالی النحاس الاصفهانی جهان فانی را وداع كرد و جمال حال ابو المعالی بانواع فضل و ادب محلی بود و در فن استیفا و سیاق ید بیضامی نمود و او در اوایل حال ملازمت سلاطین سلجوقی كرده بمنصب عارضی سپاه اشتغال داشت و بعد از ان بدرگاه صاحب حله سیف الدوله صدقه شتافته بنابر امداد وزیر مستظهر شد اما پس از انقضاء یك ماه از دخل در آن منصب بواسطه كمال خست و امساك كه جلیس سركور بود اركان دولت خلیفه با ابو المعالی در مقام عداوت آمدند و او را بفرمان مستظهر مقید گردانیده مؤاخذه كردند و ابو المعالی از محبس گریخته بهمدان شتافت و در آن دیار پریشان‌حال روزگار میگذرانید تا در سنه ثمان و خمس مائه مجیر الدوله ابو القاسم علی بن فخر الدوله بعالم آخرت منزل گزید و او در سنه تسع و اربعمائه منظورنظر التفات مستظهر خلیفه گشته خلعت وزارت پوشیده بود و قرب نه سال بآن امر خطیر اشتغال نموده در سنه مذكوره متوجه عالم بقا گردید و بعد از فوت مجیر الدوله هبة اللّه محمد بن علی المعروف بابن المطلب متصدی امر وزارت شد و ولی الدوله
ص: 318
لقب یافت و در سنه تسع و خمسمائه سلطان محمد بن ملكشاه بعالم مخلد انتقال نموده پسرش سلطان محمود قائم‌مقام گشت و در سنه اثنی عشر و خمسمائه مستظهر خلیفه نیز درگذشت‌

ذكر المسترشد بالله ابو منصور فضل بن المستظهر بالله‌

در روز وفات مستظهر اكابر و اصاغر بغداد بر خلافت پسرش فضل اتفاق نموده او را المسترشد باللّه لقب دادند مسترشد بصفت فصاحت و بلاغت اتصاف داشت و معنی بسیار در ضمن اندك لفظی بر لوح بیان می‌نگاشت و بتكبر موصوف بود و به مهابت و سیاست معروف لاجرم از دبیس بن صدقه صاحب حله و سلاطین سلجوقی چندان حسابی برنگرفت و میان ایشان مخالفت و محاربت اتفاق افتاده خلیفه در سنه تسع و عشرین و خمسائه بدست سلطان مسعود سلجوقی گرفتار گشت و سلطان مسترشد را در خیمه محبوس كرده جمعی از ملازمان بر وی گماشت و هم در آن ایام بعضی از فدائیان ملاحده فرصت یافته بزخم خنجری جان‌ستان خلیفه را شهید ساختند و سلطان مسعود بمراسم تعزیت قیام نموده فرمود تا جسد او را بمراغه تبریز برده در مقبره یكی از اتابكان آذربیجان مدفون گردانیدند مدت خلافت مسترشد هفده سال و شش ماه و بیست روز بود و اوقات حیاتش چهل و سه سال وزارتش در اوایل تعلق بجلال الدین ابو علی حسن بن صدقه میداشت و در اواخر ابو القاسم علی بن طراد زینبی رایت وزارت برافراشت‌

گفتار در ذكر وقایع ایام خلافت المسترشد بالله و بیان انتقال بعضی از علماء فضایل دستگاه‌

در اوایل ایام خلافت مسترشد برادرش ابو الحسن از بغداد گریختند بحله رفت و روزی چند در پناه دولت دبیس بن صدقه بسر برد و مسترشد نقیب النقباء شرف الدین علی زینبی را بطلب برادر نزد دبیس فرستاد صاحب حله جواب داد كه چون ابو الحسن التجا بما نموده تسلیم كردن او خلاف مذهب اهل مروتست لاجرم نقیب النقبا مأیوس بازگشت و ابو الحسن بعد از روزی‌چند از حله بواسط شتافت و مردم را بخلافت خویش دعوت كرد و دبیس بن صدقه بنابر التماس مسترشد متوجه دفع او گشته ابو الحسن روی بوادی فرار آورد و فوجی از لشكریان دبیس او را تعاقب نموده و گرفته بنظر دبیس رسانیدند و دبیس ابو الحسن را ببغداد فرستاد و بقولی مسترشد از برادر عفو فرمود و او را نوازش نمود و روایتی آنكه اشارت كرد تا جامه سرخ دربر ابو الحسن پوشانیدند و قلاده از خرمهره در گردنش آویخته او را بر شتری نشاندند و غلامی رومی ردیفش ساختند و باین هیات ابو الحسن را در گرد اسواق بغداد گردانیدند و غلام هر لحظه دره بر پشتش می‌زد و در مرآت الجنان از ابن حمزه مرویست كه در سنه ثلث عشر
ص: 319
و خمس‌مائه قبر ابراهیم خلیل و اسحق و یعقوب علیه السّلام ظاهر گشته جمعی از اهل اسلام برؤیت اجساد آن انبیا بزرگوار مشرف شدند و ملاحظه نمودند كه اصلا تغییر بابدان عالیشان ایشان راه نیافته و در آن مفازه قندیلهای طلا و نقره موجود بود و در سنه سته عشر و خمسائه امام محی السنة ابو محمد حسین بن مسعود البغوی از دار فنا بعالم بقاء انتقال نموده و او در سلك اعاظم علماء و زهاد انتظام داشت و در كمال ریاضت اوقات گذرانیده پیوسته همت بتالیف و تصنیف میگماشت در تصحیح المصابیح مسطور است كه بغوی از ابو الحسن عبد الرحمن بن محمد الداودی و بعضی دیگر از اقران او استماع حدیث كرده بود و تحصیل فقه نزد قاضی حسین فرمود و چون ابو محمد توفیق تالیف شرح السنة یافت رسول را صلی اللّه علیه و آله و سلم در خواب دید كه گفت (احیاك اللّه كما احییت سنتی) بنابرآن ملقب بمحی السنه گشت كتاب تهذیب در مذاهب و تفسیر معالم التنزیل و مصابیح و كفایت و جمع الجامعین و فتاوی از جمله مؤلفات محی السنة است وفاتش در شهر شوال سنه مذكوره بقصبه مرو رود اتفاق افتاد و هم‌آنجا نزدیك شیخ خود قاضی حسین مدفون شد اوقات حیاتش از هشتاد سال متجاوز بود و در همین سال ابو محمد قاسم بن علی بن محمد البصری الحریری صاحب مقامات وفات یافت در تحفة الملكیه مسطور است كه حریری در مدت پنجاه سال از تحریر مقامات فارغ شد و بعد از اتمام چهل مقام را ببغداد آورده بعلماء نمود و تحسین یافت خلیفه امر انشا را بوی تفویض كرد و چون فرمود كه مكتوبی نویسد قاسم دست در محاسن خود زده در فكر افتاد و اصلا نتوانست كه كلمه در قلم آورد ابن خشاب گفت او مرد این مقام نیست در خانه خود می‌تواند كه قصه ترتیب كرده بنویسد و بعضی گفتند كه مقامات را حریری تحریر ننموده و او از بغداد ببصره رفته ده مقام را كه ظاهر نساخته بود ارسال فرمود مدت عمرش هفتاد سال بود و در سنه سبع عشر و خمسمائه در بلده قزوین شیخ «1» احمد غزالی برادر حجة الاسلام محمد غزالی وفات یافت و او را تصانیف معتبر است و اشعار فصاحت‌آثار كثیر از آن جمله این قطعه ثبت افتاد قطعه
چون چتر سنجری رخ بختم سیاه بادبا فقر اگر بود هوس ملك سنجرم تا یافت
جان من خبر از ذوق نیمشب‌صد ملك نیمروز بیكجو نمی‌خرم قبر شیخ احمد در قزوین است و در همین سال میان مسترشد خلیفه و دبیس بن صدقه غبار كدورت و نزاع ارتفاع یافته به قصد یكدیگر حركت نمودند و حربی صعب اتفاق افتاد خلیفه را فتح و نصرت دست داده مسترشد ببغداد بازگشته دبیس پیش سلطان طغرل بن محمد بن ملكشاه سلجوقی رفت و او را بران داشت كه در سنه تسع عشر و خمسمائه بعزم تسخیر بغداد توجه كرد و خلیفه نیز سپاهی فراهم آورده روی بوی نهاد و طغرل و دبیس از نهضت مسترشد خبر
______________________________
(1) واضح باد كه صاحب تاریخ مرآت الصفا وفات شیخ احمد غزالی را فی سنه اربع و خمس مائه نگاشته حرره محمد تقی التستری
ص: 320
یافته طغرل بطرف بغداد كوچ نمود دبیس خواست كه در برابر لشكر خلیفه درآید درین اثنا بتقدیر الهی تب محرق بر ذات طغرل عارض گشته بارانی عظیم باریدن گرفت چنانچه سلجوقیان را مجال حركت نماند و دبیس شبی قصد ایلغار نموده راه گم كرد و تا صباح اسب رانده در غایت ماندگی بصحرائی منزل گزید از غرایب اتفاقات آنكه چون سپاه بغداد از عزیمت طغرل خبر یافتند طریق فرار مسلوك داشته پراكنده گشتند و مسترشد در وقت گریز با معدودی از جنود بسر دبیس بن صدقه كه در آن صحرا بخواب رفته بود رسید و دبیس سراسیمه برجست و روی نیاز بر زمین نهاد و خلیفه از وی عفو نمود و بجانب بغداد توجه فرمود دبیس بطغرل ملحق گشته بهمدان شتافت و در سنه اثنی و عشرین و خمس‌مائه جلال الدین ابو علی حسن بن صدقه كه بفضایل نفسانی متصف بود و در مضمار سیاق و استیفا قصب السبق از امثال و اقران می‌ربود وفات یافت و او در شهور سنه ثلث عشر و خمسمائه بحكم مسترشد مستند مسند وزارت گشت و مدتی در كمال اختیار بدان امر خطیر اشتغال نموده در سنه مذكوره درگذشت و در سنه سته و عشرین و خمسمائه سلطان محمود بن محمد شاه بن ملكشاه وفات یافت در سنه عشرین و خمس‌مائه در دار السلام خطبه بنام برادرش سلطان مسعود خواندند و در سنه سبع و عشرین و خمس‌مائه خواجه مودود چشتی فوت شد و خواجه مودود ولد خواجه یوسف بن محمد سمعانی بود و در سن هفت سالگی تمام كلام اللّه را حفظ كرده بتحصیل علوم مشغولی نمود و چون خواجه بیست و شش‌ساله شد پدرش خواجه یوسف وفات یافته آن جناب را قایم‌مقام خود گردانید و خواجه مودود بعد از ملاقات شیخ احمد جام جهت كسب كمال بجانب بلخ و بخارا رفت و مدت چهار سال در آن بلاد بقدر وسع در تحصیل علوم اجتهاد نموده آیات غریبه و كرامات عجیبه ظاهر گردانید آنگاه بچشت بازگشته بتربیت اصحاب ارادت مشغول گردید و تا آخر ایام حیات همدران دیار اوقات گذرانید و در سنه تسع و عشرین و خمس‌مائه امیر حله ابو الاعز دبیس بن صدقة بن منصور از جهان پرغرور انتقال نمود و او بصفت شجاعت و جلادت موصوف بود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه امارت حله و بعضی دیگر از دیار عرب بموجب فرمان خلفاء بنی عباس مدت شصت و هفت سال تعلق بامیر منصور اسدی می‌داشت و چون او رایت عزیمت بصوب عالم سرمدی برافراشت پسرش سیف الدوله صدقه قایم‌مقام پدر گشته بیست و دو سال باقبال گذرانید و او در سنه احدی و خمسین و خمس‌مایه با سلطان محمود بن محمد بن ملكشاه سلجوقی محاربه نموده كشته گردید و دبیس بجای پدر نشست و بعد از آنكه بیست و هشت سال فرمان‌فرمائی كرد در سنه مذكوره روی بعالم عقبی آورد و هم درین سال صاحب تاریخ حافظ ابو الحسن عبد الغافر بن اسماعیل بن عبد الغافر الفارسی بجوار مغفرت حضرت قدوسی پیوست و هم درین سال طایفه از امراء سلطان مسعود سلجوقی از وی متوهم شده ببغداد گریختند و مسترشد باغواء آن طایفه نام سلطان را از خطبه افكنده بعزیمت محاربتش توجه فرمود و سلطان مسعود با جنود نامعدود در برابر آمده شكست بر لشكر بغداد افتاد
ص: 321
و مسترشد در یك دست مصحف و بدست دیگر شمشیری برداشته با وزیر خویش ابو القاسم علی زینبی ثبات قدم نمود و سلطان از كمال وقار خلیفه تعجب كرده جمعی فرستاد تا او را با وزیر و اقضی القضات بغداد و صاحب المخزن بگرفتند و در خیمه بازداشتند و در آن اثنا مسعود بواسطه استماع خبر مخالفت داود بن محمد بن ملكشاه بجانب آذربیجان كوچ كرده چون بمراغه رسید نسبت بخلیفه در مقام صلح آمد مقرر آنكه مسترشد هرسال از اموال دار السلام چهار صد هزار دینار بخزانه سلطان رساند و من‌بعد خود را از مقام لشكر كشی بگذراند و در آن منزل روزی موكلان از محافظت خلیفه غافل گشته ناگاه جمعی از فدائیان ملاحده بخیمه مسترشد درآمدند و او را شهید كردند و بعضی از مورخان را اعتقاد چنانست كه این صورت بنابر استصواب سلطان مسعود روی نمود و علی ای التقدیرین بعد از وقوع آن امر مسعود اظهار جزع كرده سوار شد و قاتلان مسترشد را پیدا كرده بقصاص رسانیده خواص و عوام سرها برهنه ساخته در مفارقت خلیفه گریه و افغان كردند و علماء و قضاة تابوتش را برداشته در مدرسه مراغه بخاك سپردند

ذكر خلافت الراشد بالله ابو جعفر منصور بن المسترشد بالله‌

مسترشد قبل از انقضاء اوقات حیات خود بیكسال راشد را ولی‌عهد ساخته از مردم بنام او بیعت ستانده بود و چون خبر اسر و قتل مسترشد ببغداد رسید در روز دوشنبه بیست و هفتم ذی قعده سنه تسع و عشرین و خمس‌مائه اكابر و اشراف دار السلام بتجدید با راشد بیعت كرده او را بر سریر خلافت نشاندند و شحنه بغداد كه نوكر مسعود سلجوقی بود درین امر با بغدادیان موافقت نمود و در سنه ثلثین و خمس‌مائه سلطان مسعود رسولی نزد راشد فرستاده مالی را كه مسترشد قبول كرده بود طلب فرمود و راشد از اداء مال عار داشته باتفاق اهل بغداد با امرا و لشكریان سلطان مسعود كه در دار السلام بودند در مقام قتال آمدند و سلجوقیان از شهر گریختند در آن اثنا داود بن محمد بن ملكشاه از آذربیجان و عماد الدین زنگی از موصل ببغداد رسیدند و راشد بوصول آن جماعت مستظهر گشته نام داود را عوض اسم مسعود در خطبه مندرج ساخت و سلطان مسعود بعد از استماع این اخبار با سپاه بسیار متوجه دار السلام گشت و راشد ازین معنی وقوف یافته بنابر استصواب داود و اتابك زنگی بعزم رزم مسعود روان شد و بعد از تقارب فریقین بغدادیان از مقاومت با سلجوقیان خود را عاجز دیده بدار السلام بازگشتند و مسعود در ظاهر آن بلده منزل گزیده مدت محاصره پنجاه روز امتداد یافت و بعد از آن سلطان مسعود از نواحی بغداد بطرف نهروان توجه كرد و راشد فرصت غنیمت دانسته هم‌عنان اتابك زنگی روی بصوب موصل آورد و داود بجانب آذربیجان رفت و راشد در موصل از زنگی مفارقت نموده بمراغه شتافت و در آن منزل كرت دیگر داود و بعضی از امراء سلجوقی بوی پیوسته چون مسعود از جمعیت اعدا خبر یافت متوجه مراغه شد و راشد مستعد قتال گشته در موضع پنج انگشت
ص: 322
بین الجانبین آتش جنگ و شین سمت اشتعال پذیرفت و هزیمت بر جانب راشد افتاده باتفاق داود راه خوزستان پیش گرفت و از خوزستان باصفهان شتافته در آن دیار شخصی از ملاحده آن خلیفه سرگردانرا بزخم كاردی از پای درآورد و ملازمان راشد آن فدائی را گرفته فی الحال بقتل رسانیدند و كالبد راشد را در ظاهر اصفهان مدفون گردانیدند مدت خلافت راشد یكسال و كسری و اوقات حیاتش چهل و سه سال بود بامر وزارتش شهاب الدین اسفراینی قیام می‌نمود

ذكر المقتفی لامر اللّه ابو عبد اللّه محمد بن احمد المستظهر

در آن ایام كه راشد از مستقر سریر خلافت فرار نموده بطرف موصل و آذربیجان رفت سلطان مسعود از نهروان ببغداد بازگشته باتفاق اكابر و اعیان محمد بن احمد المستظهر را بر مسند خلافت نشاند و او را المقتفی لامر اللّه لقب داد و بعد از دو سه روز كس نزد خلیفه فرستاده پیغام كرد كه مفصل كن كه مایحتاج تو و اتباع تو روزی چه مبلغ میشود تا موضعی تعیین نمایم كه وكیل تو روزبروز آن وجه را از آن ممر بستاند خلیفه جواب داد كه هرروز چهل استر آب بدار الخلافه می‌كشند باقی را برین قیاس باید كرد سلطان گفت كه ما شخصی عالی شانرا بر مسند خلافت نشانده‌ایم خدای تعالی شر او را از ما كفایت كند آنگاه سرانجام جمیع مهام ملكی و مالی را از پیش خود گرفته مقتفی را در هیچ‌كار دخل نداد و سلطان مسعود در سنه سبع و اربعین و خمس‌مائه وفات یافت و بعد از آن رواجی در سر كار خلافت پیدا شد و مقتفی دیگر سلاطین سلجوقی را ببغداد راه نداد و او مردی كریم حلیم نیكوسیرت بود و در ایام اختیار اموال بسیار صرف اخیار نموده بتمهید بساط معدلت قیام فرمود و مقتفی در سنه خمس و خمسین و خمس‌مائه وفات یافت مدت عمرش شصت و شش سال بود و زمان خلافتش بیست و چهار سال و سه ماه و بیست و یكروز وزارتش تعلق بعون الدین هبیره می‌داشت‌

گفتار در ذكر بعضی از حوادث كه در ایام خلافت مقتفی دست داد و بیان لشكر كشیدن محمد بن محمود سلجوقی بجانب دار السلام بغداد

در روضة الصفا مسطور است كه در ایام دولت مقتفی در بلاد شام چند نوبت زلزله عظیم بوقوع پیوست چنانچه از اهل خمه هزار نفر در آن زلازل هایل هلاك شدند و آب شط بغداد بمثابه روی در ازدیاد نهاد كه بسیاری از محلات غریق گرداب فنا گشت و از اكثر عمارات نشان نماند و در سنه خمس و ثلاثین و خمس‌مائه شیخ عالم عارف ربانی ابو یعقوب خواجه یوسف همدانی بجهان جاودانی شتافت و آن جناب در اوایل حال ببغداد رفته در مجلس شیخ ابو اسحق شیرازی بتحصیل مشغول گشت و در اندك‌زمانی
ص: 323
بر امثال و اقران فایق آمده بدیگر ولایات شتافت و از علماء آن زمان استماع حدیث كرد آنگاه روی بخراسان آورد و در مرو اقامت نمود و از آنجا بهرات رفته بعد از چندگاه بار دیگر عزیمت مرو فرمود و در اثناء راه وفات یافته مریدان او را در همان منزل مدفون ساختند و پس از مدتی بمرو نقل كردند و حالا مزار آن جناب در ظاهر آن بلده مشهور است و هم درین سال صاحب تصانیف حافظ ابو القاسم اسمعیل بن محمد التیمی الاصفهانی و مؤلف تجرید الصحاح ابو الحسین زر بن معاویه وفات یافتند و در سنه سته و ثلثین و خمسمائه شیخ معین الدین ابو نصر احمد بن ابی الحسن النامقی الجامی كاس ممات دركشید نسب آن جناب بجریر بن عبد اللّه البجلی میرسید و او در سنه احدی و اربعین و اربعمائه تولد نموده بود و در سن بیست و دو سالگی توفیق توبه یافته مدت هجده سال در یكی از جبال بعبادت و ریاضت اشتغال داشت و ابواب علم لدنی بر وی مفتوح شده در چهل سالگی بمیان خلق آمد و با آنكه امی بود در علم توحید و معرفت و روش طریقت و اسرار حقیقت تصنیفات كرد و از جمله مؤلفات آن جناب كتاب سراج السایرین است كه سراچه قلوب ارباب سیر و سلوك را روشن دارد و شیخ ظهیر الدین عیسی كه یكی از فرزندان آن قدوه عارفان بود در كتاب رموز الحقایق آورده است كه تا آخر عمر بر دست پدرم شیخ الاسلام احمد ششصد هزار كس توبه كرده‌اند و از راه معصیت بطریق طاعت بازآمده از غرایب اتفاقات آنكه احمد جامی قدس سره بحساب جمل از سال وفات آن مرشد اكمل خبر میدهد در نفحات مذكور است كه ایزد تعالی شیخ الاسلام احمد را چهل و دو فرزند كرامت كرد و سی و نه پسر و سه دختر و بعد از وفات آن جناب چهارده پسر بالتمام بصفت علم و عمل اتصاف داشتند و اسامی ایشان اینست عبد الرشید جمال الدین ابو الفتح قطب الدین محمد صفی الدین محمود ضیا قادر یوسف شمس الدین مظهر برهان الدین نصیر ظهیر الدین عیسی فخر الدین ابو الحسن حمید الدین عبد اللّه نجم الدین ابو بكر بدر الدین صاعد شهاب الدین اسماعیل عماد الدین عبد الرحیم و ازین جمله از چهار پسر نیك‌اختر نسل باقی ماند و نامهای ایشان این است قطب الدین محمد ضیا قادر یوسف شمس الدین مظهر برهان الدین نصیر و در سنه سبع و ثلاثین و خمس‌مائه مصنف منظومه و دیگر تصنیفات مفیده ابو حفص نجم الدین عمر بن محمد بن احمد بن اسمعیل بن محمد بن علی بن نعمان النسفی بعالم آخرت شتافت ولادتش در سنه احدی و ستین و اربعمائه اتفاق افتاده بود و فوتش بتاریخ دوازدهم جمادی الاولی سنه مذكوره در بلده سمرقند روی نمود و در سنه ثمان و ثلاثین و خمس‌مائه صاحب كشاف جار اللّه العلامه ابو القاسم محمود بن عمر بن محمد بن عمر الزمخشری از كسوت حیات عاری گشت ولادتش در ماه رجب سنه سبع و ستین و اربعمائه در زمخشر كه قریه‌ایست از قری خوارزم اتفاق افتاده بود و او مذهب اعتزال داشت كتاب مفصل در نحو و اساس البلاغة در لغت و ربیع الابرار در فن اخبار مرقوم كلك بلاغت‌آثار اوست و تمامی مؤلفات جار اللّه سیما كشاف از تعریف بلغاء وصاف استغنا دارد و در سنه اربع و اربعین و خمس
ص: 324
مائه الحافظ القاضی ابو الفضل بن موسی البستی كه یكی از علماء اعلام بود از عالم انتقال نمود و از مصنفات او شفا در میان برایا مشهور است و در سنه سته و اربعین و خمس مائه آفتاب حیات مصنفات حافظ ابو بكر محمد بن عبد اللّه المغربی الاندلسی بمغرب فنا غروب كرد و در سنه احدی و خمسین و خمس‌مائه سلطان محمد بن محمود بن محمد بن ملكشاه رسولی بدار الخلافه فرستاده از مقتفی التماس نمود كه نام او را در خطبه مندرج گرداند و خلیفه از قبول این ملتمس ابا كرده سلطان محمد لشكر ببغداد كشید و مقتفی اطراف دار السلام را مضبوط ساخته متحصن شد و مدت محاصره امتداد یافته در آن اوقات بغدادیان جنگهای مردانه كردند لاجرم سلطان محمد عاجز گشته در آن اثنا از جانب آذربیجان اخبار پریشان استماع نموده دست از محاصره دار السلام بازداشته رایت مراجعت برافراشت و بعد از آن در بغداد وبائی عظیم اتفاق افتاده جمعی كثیر وفات یافتند و در سنه اثنی و خمسین و خمس‌مائه المقتفی لامر اللّه فرمود تا دری در غایت تكلف بجهت خانه كعبه ساختند و بمكه برده نصب نمودند و در كهنه را ببغداد آوردند و از چوب آن جهة خود تابوتی ترتیب داد و در سنه خمس و خمسین و خمس‌مائه بمرض موت گرفتار شده روی بدار القرار نهاد

ذكر المستنجد بالله ابو المظفر یوسف بن محمد و بیان آنچه در ایام اقبال او واقع شد از نیك و بد

مقتضیان آثار سابقه و مستحفظان اخبار لاحقه آورده‌اند كه ولادت یوسف بن مقتفی در غره ماه ربیع الآخر سنه عشر و خمس‌مائه اتفاق افتاد و چون بسن رشد و تمیز رسید مقتفی منصب ولایت‌عهد خود بدو داد و او را المستنجد باللّه لقب نهاد اما در وقتی كه مقتفی بسكرات موت گرفتار گشت پسر دیگرش ابو علی داعیه خلافت نموده مادر آن پسر از امرا و اركان دولت رشوتها قبول كرد كه بعد از وفات مقتفی ابو علی را بر مسند خلافت نشانند آن جماعت گفتند كه ما دست بیعت بمستنجد داده‌ایم حالا بچه تأویل نقض عهد نمائیم مادر ابو علی گفت كه چون مستنجد بدیدن پدر آید من خاطر از ممر او فارغ گردانم آنگاه جمعی از كنیزكان را كاردها داده در كمین نشاند كه چون مستنجد پای در آن خانه نهد دست بردی نمایند و یكی از خواجه‌سرایان برین مكیدت اطلاع یافته صورت قضیه را معروض عضد الدین كه او را استاد الدارمی گفتندی گردانید و عضد الدین مستنجد را تنبیه نموده او در غایت احتیاط نزد پدر رفت و چون مقتفی رخت سفر آخرت بربست و مستنجد بر مسند خلافت نشست ابو علی را با مادرش محبوس كرده مجموع آن كنیزكان را در دجله افكند و مستنجد بوفور فراست و كیاست موصوف بود و بتمهید بساط عدالت و رعیت‌پروری معروف مردم مقررپیشه را همیشه منزجر می‌ساخت و هرگز گوش بجانب سخن ساعی و نمام نمی‌انداخت نقل است كه مستنجد نوبتی بحبس یكی از غمازان فرمان فرمود و آن
ص: 325
شخص مدت مدید در زندان مانده مردی از دوستان او بعرض مستنجد رسانید كه اگر از موقف خلافت حكم باطلاق آن دوست من صادر گردد تقبل می‌نمایم كه مبلغ ده هزار دینار بخزانه عامره رسانم خلیفه جواب داد كه اگر تو مانند آن غماز شریری دیگر پیدا كنی كه محبوس گردانم من بشكرانه ده هزار دینار بتو انعام میكنم وزارت مستنجد تعلق بوزیر پدرش عون الدین یحیی بن محمد بن هبیره می‌داشت و عون الدین بمعاونت رای صایب و مظاهرت تدبیر ثاقب كما ینبغی بتمشیت آن امر قیام می‌نمود و در تشیید احكام شرع شریف و تمهید قواعد ملت منیف مهما افكن سعی میفرمود و او در سنه ستین و خمسمائه وفات یافت و شرف الدین ابو جعفر بن احمد بر مسند وزارت نشست و در سنه احدی و ستین و خمس‌مائه شیخ محی الدین عبد القادر جیلانی بجوار مغفرت سبحانی پیوست و هو محی الدین عبد القادر بن ابی صالح بن موسی بن ابی عبد اللّه بن یحیی بن محمد بن داود بن موسی بن عبد اللّه بن الحسن ابن الامام حسن علیه السّلام بود و مادر شیخ محی الدین عبد القادر ام الخیر فاطمه دختر ابو عبد اللّه الصومعی الزاهد بود و ابو عبد اللّه صومعی از جمله مشایخ جیلان است بنابرآن شیخ محی الدین عبد القادر را جیلانی گویند و تولد آن جناب در گیلان فی سنه سبعین و اربعمائه یا سنه احدی و سبعین روی نمود و چون سن شریفش بهجده سالگی رسید فی سنه ثمان و ثمانین و اربعمائه ببغداد تشریف قدوم ارزانی فرمود و در آن دیار بدرجه فضل و كمال ترقی كرده از آن جناب كرامات و خوارق عادات بحیز ظهور رسید چنانچه در كتب مبسوطه مسطور است در نفحات از شیخ شهاب الدین سهروردی مرویست كه گفت شنیدم كه شیخ محی الدین عبد القادر میگفت (كل ولی علی قدم نبی و انا علی قدم جدی صلی اللّه علیه و سلم و ما رفع المصطفی صلی اللّه علیه و سلم قدما الا وضعت قدمی فی موضع الذی رفع منه قدم الا ان یكون قدما منه من اقدام النبوة فانه لا سبیل الی ان یناله غیر نبی) و در سنه اثنین و ستین و خمس‌مائه صاحب تصانیف تاج الاسلام حافظ ابو سعید عبد الكریم بن محمد بن منصور السمعانی كه محدث مشرق بود از جهان فانی روی بعالم جاودانی آورد و در سنه ثلث و ستین و خمس‌مائه شیخ ضیاء الدین ابو النجیب عبد القاهر سهروردی كه نسبتش بدوازده واسطه بابو بكر الصدیق رضی اللّه عنه میرسید و در اكثر فنون مصنفات مفیده دارد جهان فانی را وداع كرد و در سنه سته و سبعین و خمس‌مائه مستنجد مریض شده گلشن حیات را وداع نمود مدت خلافتش یازده سال و یكماه بود و اوقات حیاتش پنجاه و شش سال‌

ذكر المستضئی بنور اللّه ابو محمد حسن بن یوسف المستنجد

طلوع انوار طلعت مستضئی در سنه سته و ثلثین و خمسمائه از مطلع ولادت اتفاق افتاد و او را در اسم و كنیت با قرة العین شاه ولایت امام حسن علیهما السلام و التحیة سعادت موافقت دست داد و هیچیك از خلفا را این دولت تیسیر نپذیرفت و هم در روز فوت مستنجد
ص: 326
مسند خلافت از نور وجود مستضئی صفت اضائت گرفت و او در آن روز هزار خلعت قیمتی بمردم بخشید و بساط عدل و احسان و سماط برو امتنان مبسوط و ممهد گردانید طغیان قطب الدین قیماز و هلاكت او در ایام دولت مستضئی بوقوع پیوست و مستضئ در سنه خمس و سبعین و خمس‌مائه رخت سفر آخرت بربست اوقات خلافتش نه سال و هشت ماه بود و زمان حیاتش سی و نه سال وزارتش در اوایل بعضد الدین رئیس الرؤساء و در اواخر بظهیر الدین ابی بكر العطار تعلق داشت‌

گفتار در بیان عصیان و طغیان قطب الدین قیمار و ذكر انتقال بعضی از اعزه و اشراف از عالم ناپایدار بدار القرار

ارباب اخبار آورده‌اند كه در اوایل ایام دولت المستضئی بنور اللّه قطب الدین قیماز اعتبار تمام یافته زمام منصب امیر الامرائی در قبضه اقتدار او قرار گرفت و بطریقه استقلال و استیلاء در كلیات و جزئیات مهام ملك و مال دخل نمود و بی‌مشورت خلیفه امور انام را فیصل میداد و اگر حكمی مخالف مزاج او از موقف خلافت صادر میشد بسمع قبول نمی‌شنود و بمقتضای رای غلط نمای خود عمل میفرمود و بالاخره كار بجائی رسید كه در سنه سبعین و خمس‌مائه قیماز قصد گرفتن ظهیر الدین عطار كه در سلك مخصوصان خلیفه منتظم بود كرد و ظهیر الدین بدار الخلافه گریخته قیماز آتش نهب و تاراج در خانه‌اش زد و با بعضی از امرا و جمعی كثیر از اهل غوغا و تماشا روی بقصر خلافت نهاد تا ظهیر الدین را از خلیفه بستاند و چون آواز ازدحام طوائف انام بگوش مستضئی رسید و دانست كه منشأ آن فتنه كیست بر بام كوشك رفته و خود را بمردم نموده فریاد زد كه ایها الناس قیماز پای از حد خود فراتر می‌نهد اكنون اموالش از شماست و خون او از ما مردم عام كه این سخن استماع نمودند متوجه منزل قطب الدین گشتند و قیماز خود را بهزار حیله در سرا انداخته هرچند خواست كه مردم را از غارت مانع آید میسر نشد بلكه از بسیاری خلایق كه بر در سرایش آمده بودند نتوانست كه بیرون رود عاقبت دیواری سوراخ كرده بطرف موصل شتافت و در اثناء راه از تشنگی و حرارت آفتاب بی‌تاب شده عنان عزیمت بعالم آخرت تافت نقل است كه تجمل و حشمت قطب الدین قیماز بمرتبه‌ای رسیده بود كه در مستراح خانه خویش زنجیری از طلا آویخته بود كه بعد از قضاء حاجت چون برخاستی دست در آن زدی و درجی بزرگ از طلاء مشبك مملو از مشك و عنبر در آنخانه نهاده بود تا از كثرت بوی خوش نجاست بمشامش نرسد در روضة الصفا مسطور است كه در آن روز كه مردم اموال قیماز غارت میكردند مفلوكی در آنخانه پنج خریطه زر یافت و از وهم مردم باقوت كه بر سر راه بودند نتوانست كه مال را بصریح بیرون برد بنابرآن متأمل گشته ناگاه چشمش بر دیگهای آش افتاد كه در مطبخ مهیا بود فی الحال خریطها را در دیگی انداخته آنرا بر سر نهاد و بیرون دوید خلایق كه او را بدانسان دیدند در خنده شدند و او در رفتار
ص: 327
تعجیل نموده میگفت كه من چیزی میبرم كه بالفعل عیال و اطفال من از آن محظوظ شوند و باین حیله آنهمه طلا بیرون برده یكی از اغنیا شد و در سنه سبع و ستین و خمسمائه صاحب تفسیر و شارح صحیح نسائی ابو الحسن علی بن عبد اللّه بن خلف بن نعمة الاندلسی وفات یافت و در سنه احدی و سبعین و خمس‌مائه محدث شام ابو القاسم علی بن الحسن بن هبة اللّه بن عساكر بعالم آخرت شتافت در تصحیح المصابیح مذكور است كه ابن عساكر را تاریخی است در هفتاد و دو مجلد كه تالیف مثل آن كتابی فوق مرتبه انسانیست‌

ذكر الناصر لدین اللّه ابو العباس احمد بن المستضئی بنور اللّه‌

چون چراغ عمر مستضئی بسبب هبوب صرصر اجل بی‌نور گشت ناصر برحسب وصیت بر مسند خلافت نشست و او بحدت ذهن و جودت طبع و وفور فطنت و كثرت فضیلت اتصاف داشت و دقیقه‌ای از دقایق امور مملكت در احوال سپاهی و رعیت نامعلوم نمیگذاشت و در ایام دولت خود در رواج شریعت غرا كوشیده اكثر نامشروعات را در بغداد برانداخت و در تعمیر و ترویج بقاع خیر سعی نموده مساجد و حوانق و مدارس و اربطه معمور ساخت شبها به نفس خویش در گرد محلات و دور بغداد سیر می‌نمود و بقدر مقدور استراق‌سمع و استفسار احوال می‌فرمود و پیوسته جاسوسان او اطراف امصار آمد شد میكردند و از كلیات و جزئیات حالات سلاطین و حكام لوازم استعلام بجای می‌آوردند و ناصر اگرچه در عمارت و ضیافت مبلغهای كلی خرج مینمود اما بجمع اموال و مصادره اغنیا بغایت مشعوف بود چنانچه در ایام دولت او هرتاجری كه در بغداد روی بعالم آخرت می‌نهاد تمامی جهات و متروكاتش را بناحق تصرف كرده فلسی بورثه میت نمی‌داد توجه سلطان محمد خوارزم شاه بجانب دار السلام بنیت آنكه سید علاء الملك ترمذی را بر مسند خلافت نشاند در اوقات فرماندهی ناصر بوقوع پیوست و هم در آن اوان از شوكت چنگیز خان اساس پادشاهی خوارزم شامیان درهم شكست و در سنه اثنی و عشرین و ستمائه ناصر مریض شده از جهان گذاران؟؟؟ رحلت نمود مدت حیاتش بقول حافظابرو شصت و نه سال و دو ماه و بیست روز بود و زمان خلافتش بچهل و شش سال و ده ماه كشید و ایام دولت هیچ‌یك از عباسیان این مقدار ممتد نگردید مؤید الدین ابو عبد اللّه محمد بن علی كه معروف است بابن قصاب و جلال الدین ابو المظفر حلی هبة اللّه البخاری و ابو الحسن ناصر بن مهدی بن حمزة الحسینی و معز الدین بن ابی الحدید در سلك وزراء ناصر منتظم بودند و در طریق راستی و شیوه كوتاه‌دستی سلوك می‌نمودند

گفتار در بیان شمه از وقایع ایام خلافت الناصر لدین اللّه و ذكر وفات زمره‌ای از ارباب علم و اصحاب یقظه و انتباه‌

هوشمندان آگاه و مورخان فضیلت‌پناه آورده‌اند كه چون ناصر خلیفه در امر
ص: 328
حكومت استقلال یافت و پرتو شعله مهابت و سیاست او بر وجنات احوال ساكنان ولایات تافت و در سنه تسعین و خمس‌مائه مؤید الدین محمد بن قصاب را كه منصب وزارت داشت لشكری داده بجانب خوزستان روان كرد و ابن قصاب شرایط اهتمام و اجتهاد رعایت نموده آن مملكت را بحوزه دیوان خلیفه درآورد و در سنه ثلث و ستمائه سنجر كه مملوك ناصر و مالك خوزستان بود بعضی از ولایات سیستان را نیز تسخیر فرمود و در سنه اربع و ستمائه ناصر حكم كرد كه در بیع و شراء اجناس و مواشی از هیچكس تمغا نستانند و آن قاعده مذمومه را منسوخ دانند و در سنه اربع عشر و ستمائه سلطان محمد خوارزم شاه كه از ناصر خلیفه رنجیده بود با سیصد هزار سوار خنجرگذار بصوب دار السلام بغداد توجه فرمود بعزیمت آنكه مبانی دولت آل عباس را پست گرداند و سید علاء الملك ترمذی را كه از اجله سادات بود بر مسند خلافت نشاند و چون این خبر در دار السلام بغداد شایع گردید ناصر خلیفه شیخ شهاب الدین سهروردی را جهة مصالحه روان گردانید و شیخ شهاب الدین در حدود همدان باردوی سلطان محمد رسیده كثرتی دید كه در حوصله قوت متخیله او نمی‌گنجید و شیخ بعد از سعی و تردد بسیار رخصت حاصل كرد كه با خوارزم شاه ملاقات نماید و باداء رسالت خلیفه بغداد زبان بگشاید و چون بخرگاه خوارزم شاه بملاقات آمد سلطان محمد را دید جامهای بی‌تكلف پوشیده و بر توشكی نشسته شیخ بسنت عمل نموده سلام كرد اما سلطان از غایت تكبر لب بجواب نگشود بلكه اجازت جلوس نیز نفرمود و شیخ همچنان بر پای ایستاده بلغت عربی خطبه بخواند و سخن را بذكر اولاد عباس رسانیده فضائل آن جماعت را تعداد كرد و ناصر را تخصیص نموده بعضی از صفات پسندیده او بر زبان آورد و حدیثی روایت فرمود كه مبنی بود بر ترك ایذاء آل عباس و ترجمان مضمون این سخنان را بعرض سلطان رسانیده خوارزم شاه جواب داد كه آنچه این از اوصاف ناصر بیان میكند غیرواقع است و چون من ببغداد رسم بزرگی را كه موصوف بدین صفات باشد بر سریر خلافت خواهم نشاند و آنچه این میگوید كه رسول صلی اللّه علیه و سلم از ایذاء ایشان نهی فرموده كسی آن قوم را رنجانیده كه هم از ایشان بوده و اكثر ذریت عباس در زندان متولد گشته‌اند و حال آنكه در آن زمان جمعی كثیر از عباسیان بفرمان ناصر در زندان بودند شیخ چون این جواب استماع نمود از خرگاه بیرون آمده ببغداد شتافت و كیفیت گفت‌وشنود را بعرض ناصر رسانید ناصر متوهم و خائف گشته بترتیب اسباب قلعه‌داری مشغول شده سلطان محمد بقصبه حلوان رسید در اوایل فصل خریف حریف سرما و لشكر برد دست‌بردی نمود كه دست و پای بسیاری از سپاهیان از كار و رفتار بازماند و برف فراوان باریده اكثر چهارپایان تلف شدند بنابرآن سلطان عنان عزیمت بصوب خوارزم معطوف ساخت تا سال دیگر یراق لشكر كرده از ناصر خلیفه انتقام كشد اما بواسطه مخالفت چنگیز خان و هجوم مغولان مجال نیافت چنانچه شمه ازین معنی در محل خود سمت تحریر خواهد پذیرفت انشاء اللّه
ص: 329
تعالی بثبوت پیوسته كه در اوایل اوقات خلافت ناصر فی سنه سبع و سبعین و خمس‌مائه خواجه احمد بن خواجه مودود چشتی وفات یافت و او در سنه سبع و خمس‌مائه متولد شده بود و بعد از وصول بسن رشد و تمیز در قصبه چشت قائم‌مقام پدر بزرگوار خود گشت و مدتی بتربیت مریدان و مستفیدان قیام نموده حضرت رسول صلی اللّه علیه و سلم را بخواب دید كه فرمود ای احمد اگر تو مشتاق ما نیستی ما مشتاق توئیم بنابرآن خواجه احمد سه یار موافق پیدا كرده روی بمدینه طیبه آورد و بعد از طواف روضه مقدسه خیر الانام علیه السّلام و گذاردن حج اسلام مراجعت فرموده ببغداد شتافت و در خانقاه شیخ شهاب الدین سهروردی فرود آمده شیخ او را تعظیم بسیار نمود و ناصر خلیفه بنابر خوابی كه دیده بود خواجه احمد را طلبیده وظایف اكرام و احترام بتقدیم رسانیده و مبلغی برسم تحفه بنظر خواجه احمد آورد آن جناب جهة خاطر خلیفه اندكی از آن برداشته چون از مجلس بیرون آمد همه را بر فقرا قسمت نمود و بجانب خراسان توجه فرمود و در سنه ثمان و سبعین و خمس‌مائه محدث و مورخ اندلس ابو القاسم خلف بن عبد الملك القرطبی و سید عابد سیدی احمد بن ابی الحسن الرفاعی وفات یافتند و سیدی احمد رضی اللّه عنه از اولاد امجاد امام عالیمقام موسی الكاظم علیه السّلام بود و جمال حالش بكمالات صوری و معنوی آرایش داشت و در كتب سلف و خلف از وی كرامات و خوارق عادات بسیار منقولست و در سنه اربع و ثمانین و خمسمائه ابو بكر محمد بن موسی الحازمی الهمدانی بجهان جاودانی شتافت و در سنه سبع و ثمانین و خمس‌مائه شیخ شهاب الدین السهروردی المقتول در حلب قرین انواع تعب شده راه سفر آخرت پیش گرفت در نفحات مذكور است كه نام شیخ شهاب الدین مقتول یحیی بن حسن بود و او در حكمت مشائیان و اشراقیان تبحر تمام داشت و در آن باب تصنیفات لایقه و تألیفات رایقه نمود و بعضی او را بدانستن علم سیمیا نسبت داده‌اند و حكایت كرده‌اند كه روزی شیخ شهاب الدین با جماعتی از دمشق بیرون آمد و برمه رسید همراهانش گفتند ما را یكسر گوسفند ضرورتست و ده درم بتركمانی كه مالك گوسفندان بود داده گوسفندی بزرگ گرفتند تركمان آغاز مضایقه كرد كه گوسفندی خردتر بگیرید شیخ اصحاب را گفت شما بروید و گوسفند را ببرید كه من ویرا خوشنود سازم ایشان برفتند و شیخ با تركمان آغاز مكالمه نموده در باب تسلی خاطر او سخنان میگفت تا مصاحبانش مقداری مسافت طی كردند آنگاه از عقب ایشان در دویدن آمد و تركمان نیز در پی وی دویده فریاد میزد چون بوی رسید دست چپش را بگرفت و بكشید كه كجا میروی آن دست از شانه جدا شد و در دست تركمان بماند و خون از آن میرفت تركمان بترسید و دست ویرا بینداخت و بگریخت و شیخ آنرا برداشته بیاران پیوست و حال آنكه مندیلی در دست وی بود و از آنچه تركمان مشاهده نمود اثری ظاهر نبود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه شیخ شهاب الدین در آخر عمر متهم شد بآنكه در اعتقاد موافق حكماء متقدمین است بنابرآن علماء حلب فتوی نوشتند كه قتل وی واجب است
ص: 330
و حاكم حلب او را حبس كرده بحلق بكشت و قولی آنكه شیخرا منازعان بر دار كشیدند و روایتی آنكه طعام از وی بازگرفتند تا بمرد مدت عمرش سی و شش سال یا سی و هشت سال بود و در سنه سبع و تسعین و خمس‌مائه ابو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد بن علی المعروف بابن الجوزی فوت شد و نسب ابن الجوزی بامیر المؤمنین ابو بكر رضی اللّه عنه میرسید و او در انواع فنون و اصناف علوم مانند تفسیر و فقه و طب و سیر و تواریخ و اخبار وحید ادوار و فرید اعصار بود از مصنفاتش تلقیح و منتظم و اعمار الاعیان در میان طوایف انسان مشهور است و نكات آن كتب در مؤلفات علما و فضلاء منقول و مذكور در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ابن جوزی از صغر سن تا آخر عمر در بغداد بموعظه و نصیحت اشتغال می‌نمود و بر بالای منبر سؤالات مردم را جوابهای نادر میگفت از جمله آنكه نوبتی در باب تفضیل امیر المؤمنین ابو بكر رضی اللّه عنه میان شیعیان و سنیان نزاع كلی بوقوع پیوست و بعد از قیل و قال هردو طایفه بمحاكمه ابن جوزی راضی شدند و در محلی كه او بموعظه مشغول بود بمجلس درآمده یكی از ایشان در برابر منبر بایستاد و سؤال كرد كه افضل صحابه رسول صلی اللّه علیه و سلم علی بن ابی طالب است یا ابو بكر صدیق رضی اللّه عنهما و چون رعایت جانب فریقین در آن زمان لازم بود ابن جوزی جواب داد كه (افضلهما من كاتب ابنته) و فی الحال از منبر فرود آمد تا بسبب اعادت سؤال كشف معنی این عبارت مبهم نباید كرد پس سنیان گفتند كه سخن ابن جوزی این معنی داشت كه ابو بكر افضل است زیرا كه دختر او عایشه رضی اللّه عنهما در خانه رسول صلی اللّه علیه و سلم بود و شیعیان بر زبان آوردند كه مقصود ابن جوزی از آن عبارت آنست كه امیر المؤمنین علی علیه السّلام افضل است زیرا كه دختر پیغمبر صلی اللّه علیه و آله در خانه او بسر میبرد و هم درین سال شاه سنجان كه ملقب و موسوم است بركن الدین محمود از عالم انتقال نمود و در سنه ستمائه ابو المكارم فضل اللّه الذقانی كه در حدیث شاگرد شیخ بخاری بود از جهان نقل فرمود و او در سال پانصد و سیزده بوجود آمده بود و بعد از وصول بسن رشد و تمیز در تحصیل علوم مساعی جمیله بتقدیم رسانیده فاضل كامل شد و هم درین سال قدوة المحدثین و زبدة المتبحرین صاحب التصنیفات ابو محمد عبد الغنی بن عبد الواحد المقدسی و ابو محمد قاسم بن هبة اللّه العساكر بعالم آخرت رفتند و در سنه اثنی و ستمائه ناصر منصب وزارت خود را بسید ابو الحسن بن ناصر مهدی بن حمزة الحسینی تفویض نمود و آن جناب در اوایل حال ساكن خطه ری بود و در وقتی كه خوارزم شاه بر آن ولایت استیلا یافت بدار السلام شتافت و در سنه اثنی و تسعین و خمس‌مائه بمنصب نقیب النقبائی منصوب گشت و در سنه اثنی و ستمائه وزیر شده در اواخر جمادی الآخر سنه اربع و ستمائه ناصر رقم عزل بر ورق حالش كشید اما نسبت بآن جناب مراسم رعایت و عنایت مرعی میداشت و همت بر سرانجام وجه معاش و مایحتاجش می‌گماشت و در منتصف محرم الحرام سنه سته و ستمائه شیخ روزبهان الشیرازی از عالم مجازی انتقال نمود و هو ابو محمد بن ابی نصر البقلی و شیخ روزبهان در علوم
ص: 331
عقلی و نقلی مهارت كامل حاصل داشت و مدت پنجاه سال در جامع عتیق شیراز همت بر نصیحت خلایق میگماشت تفسیر عرایس و شرح شطحیات عربی و فارسی و كتاب الانوار فی كشف الاسرار از جمله مؤلفات اوست و هم درین سال وفات افتخار العلماء المتبحرین امام فخر الملة و الدین الرازی كه نزد اصحاب علم منطق و كلام و حكمت ملقب است بامام وقوع یافت و هو ابو عبد اللّه محمد بن عمر بن حسین القرشی التیمی البكری و آن جناب طبرستانی الاصل بود و در ماه رمضان سنه اربع و اربعین و خمس‌مائه یا سنه ثلاث و اربعین و خمس‌مائه در ولایت ری ولادتش روی نمود بنابرآن او را رازی گویند و امام فخر الدین رازی در اوایل حال هم در آن ولایت نزد پدر خود بتحصیل علوم مشغولی می‌فرمود تا وقتی كه والد او فوت شد آنگاه بسجستان شتافته پیش كمال سجستانی در كمالات نفسانی اهتمام كرد و بعد از مدتی بری بازگشته در سلك تلامذه مجد جیلی كه از جمله شاگردان غزالی بود انتظام یافت آنگاه بخوارزم شتافته میان او و علماء آن دیار در باب اختلاف مذهب مناظرات بوقوع پیوست و امام فخر الدین رازی از خوارزم بماوراء النهر رفته پس از آنكه در آن بلاد نیز میان او و علما مباحثات اتفاق افتاد بری باز گشت و از ری بغزنین سفر كرده حاكم آن دیار سلطان شهاب الدین الغوری در اكرام و احترام آن زبده علماء انام مبالغه تمام نمود آنگاه امام فخر الدین بخراسان رفته در بلده فاخره هرات مقیم شد و بدرس و وعظ مشغولی فرمود و حكام و اشراف و اعیان آن بلده در باب تعظیم و تكریم او آنمقدار مبالغه كردند كه مزیدی بر آن نتواند بود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه امام فخر الدین رازی بغایت جمیل و باوقار و محتشم بود و هرگاه سوار می‌شد قرب سیصد كس از طلبه علوم در ركاب او پیاده می رفتند و او را در اصناف علوم و انواع فنون تصانیف شریف بسیار است مانند تفسیر كبیر و مطالب عالیه و نهایة العقول و كتاب الاربعین و محصل و كتاب البیان و البرهان و مباحث شرقیه و مباحث عمادیه فی مطالب المعادیه و تهذیب الدلایل و عیون المسائل و ارشاد النظار الی لطایف الاسرار و اجوبة المسائل البخاریه و تحصیل الحق و كتاب الزبدة و المعالم و كتاب المحصول و ملخص و شرح اشارات و جرح عیون الحكمة و شرح اسماء اللّه و شرح مفصل و شرح رجیز و شرح كلیات قانون و له مختصر فی علم الاعجاز و مؤاخذاة جیدة علی النجاة و رسالة فی علم الفراسة و غیر ذلك من الكتب و الرسایل وفات امام فخر الدین رازی در سنه مذكوره در روز دوشنبه كه عید فطر بود در بلده هرات روی نمود و در خیابان آن بلده فاخره قبر او مشهور است و گشت‌گاه جمهور مردم نزدیك و دور و در همین سال ابو البقا عبد اللّه بن الحسین العكبری النحوی بعالم اخروی پیوست و او در نحو شاگرد ابی محمد بن الخشاب است و در حدیث تلمیذ ابی الفتح محمد بن عبد الباقی المعروف بابن البطی در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ولم یكن فی آخر عمره فی عصره مثله فی فنونه و كان الغالب علیه علم النحو و صنف فیه مصنفات مفیده منها شرح كتاب الایضاح لابی علی
ص: 332
الفارسی و شرح دیوان المتنبی و اعراب القرآن الكریم و كتاب اعراب الحدیث و كتاب شرح اللمع لابن رضی و كتاب اللباب فی علل النحو و شرح الحمامه و شرح المفضل لزمخشری و شرح المقامات الحریری و در جمادی الاولی سنه سبع عشر و ستمائه سید ابو الحسن الحسینی كه در جمادی الاخری سنه اربع و ستمائه از وزارت ناصر معزول شده بود از عالم انتقال نمود و در روضه طیبه امام موسی كاظم رضی اللّه عنه مدفون گشت و در سنه ثمان و عشر و ستمائه شیخ قطب الدین حیدرزاده كه جماعت حیدریان بوی منسوب‌اند فوت شد و در قصبه تربت كه از محالات ولایت زاوه است مدفون گشت گویند شاه سنجان در حق او این رباعی نظم نمود كه رباعی
رندی دیدم نشسته بر خشك زمین‌نی كفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین
نی حق نه حقیقت نه طریقت نه یقین‌اندر دو جهان كرا بود زهره این و در سنه عشرین و ستمائه مؤلف مغنی و دیگر تصانیف عبد اللّه بن احمد بن محمد بن قدامة المقدسی بجوار مغفرت قدوسی انتقال نمود لقبش موفق بود

ذكر الظاهر بالله ابو النصر محمد بن الناصر لدین اللّه‌

علماء اخبار اخیار نموده‌اند كه ناصر در ابتداء حال محمد را ولیعهد ساخته او را الظاهر باللّه لقب نهاد و بعد از چندگاه از وی رنجیده پسر دیگر خود را كه علی نام داشت بولایت عهد تعیین نمود و علی در زمان حیات پدر رخت بعالم دیگر كشیده باز محمد ولی‌عهد شد اما اكثر اوقات در حبس میگذرانید و چون ناصر وفات یافت اكابر و اصاغر از روی باطن و ظاهر متفق گشته با وی بیعت كردند و او در آن وقت پنجاه و دو ساله بود و میگفت دكانی كه بقال نماز دیگر باز كند پیداست كه چند سودا نماید بثبوت پیوسته كه ظاهر خلیفه عدالت شعار دین‌دار پسندیده‌آثار بود و در ایام اقتدار خویش بقدر امكان رد مظالم نمود و مردمی را كه جهة اموال دیوانی محبوس بودند آزاد فرمود و بخلاف پدر منهیانرا از افشاء اسرار منع كرد و بعد از عمر بن عبد العزیز رحمه اللّه بحسن سیرت او هیچ‌كس بر مسند خلافت ننشست و از علماء و افاضل امام الدین ابو القاسم عبد الكریم بن محمد الرافعی با ظاهر معاصر بود و او با وجود صعود بر معارج علم كمال و بنظم اشعار مشغولی می‌نمود این رباعی از جمله منظومات اوست كه رباعی
در جامه صوف بسته زنار چه سوددر صومعه رفته دل ببازار چه سود
ز آزار كسان راحت خود می‌طلبی‌یكراحت و صد هزار آزار چه سود محرر و تدوین و شرح كبیر و شرح صغیر و وجیز از جمله مؤلفات رافعی است و او در سنه ثلاث و عشرین و ستمائه در قزوین بعالم عقبی پیوست و در روز جمعه سیزدهم ماه رجب سنه مذكوره ظاهر نیز رخت سفر آخرت بربست زمان خلافتش نه ماه و چهارده روز بود و مؤید الدین قمی بوزارتش قیام می‌نمود
ص: 333

ذكر المستنصر بالله ابو جعفر منصور بن الظاهر

همان روز كه ظاهر باراده ملك قادر وفات یافت اشراف و اعیان بغداد با مستنصر بیعت نمودند و او نیز مانند پدر بصفات حمیده و سمات پسندیده اتصاف داشت و در ایام دولت رایت عدالت و رعیت‌پروری و لوای سخاوت و مرحمت‌گستری برافراشت در ترویج بقاع خیر و ابواب البر مساعی جمیله بتقدیم رسانید و در هرمحله از محلات بغداد ضیافتخانه‌ها معمور گردانید و در آن ضیافتخانها پیوسته الوان اطعمه معدد و مهیا بودی و در لیالی ماه رمضان در اطعام و انعام فرق انام بیشتر مبالغه نمودی و همچنین مدرسه كه آنرا مستنصریه میگفتند در بغداد بنا كرد و در آن بقعه چهار مدرس مقرر ساخت و گفت كه در هردری شصت و یك كس را از طلبه وظیفه دهند و جهة ایشان مأكول و مشروب و سایر مایحتاج معین گردانند و دار الشفاء و دار القراءة نیز احداث كرده مستقلات نقاع بر این بقاع وقف نمود و تولیت آنرا برأی صوابنمای مؤید الدین ابو طالب محمد العلقمی تفویض فرمود در تاریخ وصاف مذكور است كه روزی مستنصر با یكی از مخصوصان در بیوتات خزائن خویش سیر می‌فرمود ناگاه بسر حوضی رسید كه از دراهم و دنانیر مملو بوده گفت آیا مرا اجل چندان امان دهد كه این اموال را برطبق دلخواه صرف نمایم آن مقرب از شنیدن این سخن متبسم گشته خلیفه از سبب خنده پرسیده جواب داد كه نوبتی در خدمت جد تو الناصر الدین اللّه بدین مقام رسیدم و مقدار دو شبر ازین حوض خالی دیدم ناصر فرمود كه آیا چندان مهلت یابم كه آنچه ازین حوض خالی مانده پر گردانم اكنون بجهة استماع این دو رأی مختلف مرا خنده آمد در روضة الصفا مسطور است كه روزی قریب بعید مستنصر ببام دار الخلافه صعود نمود و مشاهده فرمود كه در اكثر بامها جامها گسترده‌اند از وزیر سبب این حركت را سؤال كرد جواب داد كه مردم اثواب خود شسته‌اند تا در روز عید پاك باشد مستنصر فرمود كه من نمیدانستم كه اهل بغداد چنان مفلوك‌اند كه در روز عید جهة خود جامه نمیتوانند دوخت بعد از آن زرگران بفرمان او بنادق طلا می‌ساختند و ملازمان آستان مكرمت آشیان آنها را در كمان گروهه نهاده بخانه بغدادیان می‌انداختند وفات مستنصر در سنه اربعین و ستمائه روی نمود اوقات حیاتش پنجاه و یكسال و چهار ماه و زمان خلافتش شانزده سال و ده ماه و چند روز بود در ایام دولتش مؤید الدین محمد العلقمی و نصیر الدین محمد بن الناقد بنوبت بامر وزارت مشغولی كردند

ذكر بعضی از علماء و اكابر كه معاصر بودند با مستنصر بن ظاهر

یكی از اهل فضل و كمال كه در زمان خلافت مستنصر مرجع افاضل خجسته‌مآل بود شیخ فرید الدین عطار نیشابوری است شمایم آثار معارف و مناقب آن شیخ بزرگوار
ص: 334
چندان بمشام طوایف انسان رسیده و میرسد كه احتیاج بشرح و بیان داشته باشد و مصنفات و منظومات آن جناب مانند كتاب منطق الطیر و دیوان غزلیات بغایت مشهور است و اسرار توحید و مواجید كه در آن نسخ اندراج یافته غیرمحصور و بروایت نفحات شیخ عطار در سنه سبع و عشرین و ستمائه بر دست كفار شهید شد مدت عمرش صد و چهارده سال بود و دیگری از افاضل زمان مستنصر ابو الحسن عز الدین علی بن محمد الجزری است كه در میان ارباب اخبار بابن اثیر اشتهار دارد و او در موصل اقامت داشت و همواره همت بلندنهمت بر تصنیف و تألیف میگماشت و از جمله مصنفات آن جناب تاریخ كامل بغایت مشهور است و نكات و حكایات آن در مؤلفات متاخرین منقول و مسطور و ابن اثیر كتاب الانساب ابن سمعانی را انتخاب كرده در آن منتخب بر اغلاط مصنف شرط تنبیه بجای آورد و آنچه از ابن سمعانی فوت شده بوده اضافه نمود و آن منتخب در سه مجلد است و اصلش در هشت مجلد و دیگری از مؤلفات ابن اثیر كتاب معرفة الصحابه است در شش مجلد وفاتش در سنه ثلثین و ستمائه اتفاق افتاد و دیگری از آن جمله ابن فارض است و هو الشیخ العارف شرف الدین عمر بن علی الحموی و نسب ابن فارض بقبیله بنی سعد می‌پیوندد و مولدش بلده فاخره مصر است و فوت او نیز در آن دیار اتفاق افتاد دیوان اشعار بلاغت‌آثارش مشهور است و قصاید كثیرة الفوایدش بر الواح خواطر اكابر و افاضل مسطور و بسیاری از علماء اهل تصوف آن قصاید را شرح نوشته‌اند و نكات ابیات فصاحت آیاتش را بر صحیفه بیان نگاشته وفات ابن فارض در دوم جمادی الاولی سنه اثنین و ثلثین و ستمائه روی نمود و در دامن جبلی از جبال مصر مدفون شد و در سنه مذكوره شیخ الشیوخ بغداد ابو حفص شهاب الدین عمر بن محمد السهروردی روی بعالم آخرت نهاد و او از اولاد امیر المؤمنین ابو بكر بن ابی قحافه بود و در ماه رجب سنه تسع و ثلاثین و خمس‌مائه تولد نمود و در اوایل سن رشد و تمیز تحصیل‌كرده بعد از آن بعبادت و ریاضت مشغول گشت و در هرباب تصانیف مفیده بقلم درآورد كتاب عوارف و رشف النصایح و اعلام و مشتمل از آن جمله است حمد اللّه مستوفی گوید كه نوبتی بعرض یكی از خلفاء بغداد رسید كه شیخ شهاب الدین در دو ركعت نماز یكنوبت ختم كلام حضرت عزت میكند و هرروز چهار ختم وظیفه دارد خلیفه جهة امتحان شیخرا طلبیده باحضار حفاظ نیز فرمان داد و شیخرا گفت تا بتلاوت اشتغال نماید و آن جناب در كمتر از ساعت قرآن را از اول تا آخر بر وجهی قرائت كرد كه مستحسن حفاظ افتاد این رباعی از نتایج طبع شهاب الدین است رباعی
بخشای بر آنكه بخت یارش نبودجز خوردن اندوه تو كارش نبود
در عشق تو حالتیش باشد كه در آن‌هم با تو هم بی‌تو قرارش نبود و هم درین سال ابو عبد اللّه محمد بن سعد بن یحیی الواسطی المورخ و صاحب التاریخ ابو البركات مبارك بن احمد المستوفی متوفی شدند و در سنه ثلث و ثلثین و ستمائه صاحب التصانیف حافظ ابو الخطاب عمر بن حسن بن علی در بلده مصر وفات یافت و در سنه ثمان و ثلثین و ستمائه مقتدای اهل تصوف شیخ محی الدین العربی
ص: 335
وفات یافت و هو ابو بكر محمد بن علی بن محمد الطائی الحاتمی ولادت آن جناب در مرسیة از بلاد اندلس در شب دوشنبه هفدهم ماه مبارك رمضان سنه ستین و خمس‌مائه دست داده بود و چون او بسن رشد و تمیز رسید ببلاد روم رفته مدتی مدید آنجا ساكن گردید بعد از آن بدمشق شتافت و بقیه ایام حیات را آنجا بپایان رسانید و در بیست و دوم ربیع الآخر سنه مذكوره فوت شده در دامن جبل قاسیون كه اكنون بصالحیه مشهور است مدفون گردید و شیخ محی الدین را صوفیه بعظم شأن و علو مكان و اتصاف بصفت كرامات و خوارق عادات اعتقاد دارند و او را در سلك اكابر اولیا و اعاظم اصحاب علم و تقوی می شمارند و طایفه از علما و فقها بخلاف این عقیده نموده‌اند و بر مؤلفات او اعتراضات فرموده و اللّه تعالی اعلم بحقیقة الحال در نفحات مسطور است كه یكی از كبار مشایخ بغداد در مناقب شیخ محی الدین كتابی جمع كرده است و در آنجا آورده كه مصنفات حضرت شیخ از پانصد زیاده است و شیخ محی الدین بالتماس بعضی از اصحاب رساله در باب فهرست مؤلفات خود نوشته است و در آنجا زیاده از دویست و پنجاه كتاب را نام‌برده بیشتر در تصوف و از آن جمله كتاب فتوحات و فصوص الحكم بغایت مشهور است و سخنان آن دو كتاب بر السنه و افواه صوفیه مذكور (انه هو العفو الغفور)

ذكر المستعصم بالله ابو احمد عبد اللّه بن المستنصر بالله‌

بروایت طایفه‌ای از اصاغر و اعاظم مستعصم بیست و چهارم ولد است از اولاد عباس رضی اللّه عنه برینموجب كه المستعصم باللّه ابو احمد عبد اللّه بن المستنصر باللّه منصور بن الظاهر باللّه محمد بن الناصر لدین اللّه احمد بن المتقی بنور اللّه حسن بن المستنجد باللّه یوسف ابن المقتضی لامر اللّه محمد بن المستظهر باللّه احمد بن المقتدی باللّه عبد اللّه بن القائم بامر اللّه عبد اللّه بن القادر باللّه احمد بن اسحق بن المقتدر باللّه جعفر بن المعتضد باللّه احمد بن موفق بن المتوكل علی اللّه جعفر بن المعتصم باللّه محمد بن الرشید باللّه هارون بن المهدی باللّه محمد بن المنصور باللّه ابو جعفر عبد اللّه بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس و بقول زمره دیگر كه المقتدی باللّه را نبیره القائم بامر اللّه شمرده‌اند مستعصم ولد بیست و پنجم است از اولاد عباس و باتفاق جمهور ارباب اخبار خلیفه سی و هفتم است و او بعد از فوت پدر فی سنه اربعین و ستمائه بر مسند خلافت نشسته رایت شوكت و عظمت برافراشت و این خبر باطراف بلاد و اقطار امصار رسیده در ممالك شرقی و غربی خطبه بنامش خواندند و سلاطین جهان و خواقین نافذ فرمان در مقام اطاعت و انقیادش آمدند و مستعصم از اكثر خلفاء عباسیه بتجبر و تكبر و كثرت زر و جواهر و بسیاری رخوت گرانمایه و تنسوقات دیگر ممتاز و مستثنی بود چنانچه چهار صد خادم بخدمت درگاه خلافت‌پناه مشغولی میكردند و بیست و چهار هزار سوار از دیوان خلیفه علوفه میخوردند و از ملوك ایام و حكام انام و اشراف اطراف و اكابر اكناف هیچ آفریده را در مجلس مستعصم بار نبوده و در آستانه
ص: 336
دار الخلافة قطعه سنگ برنگ حجر الاسود انداخته بودند و از غرفه طاق اطلسی سیاه بسان آستینی فروگذاشت هركس بدانجا میرسید آستین را مانند جامه كعبه بر دیده می‌نهاد و سنگ را برنك حجر الاسود بوسه می‌داد و در اوائل دولت مستعصم در عراق عرب وبائی عظیم روی نمود و مستعصم درباره مرضی اشیاء لا تعد و لا تحصی تصدق و انعام فرمود و در سنه اثنی و اربعین و ستمائه نصر الدین محمد الناقد كه وزارت مستنصر چندگاه تعلق بوی میداشت و در زمان مستعصم نیز علم وزارت می‌افراشت وفات یافت و ابو طالب مؤید الدین محمد بن احمد بن علی بن محمد العلقمی وزیر مستعصم گشت و در سنه سبع و اربعین و ستمائه آب دجله چنان طغیان كرد كه اكثر عمارات بغداد روی بانهدام آورد بمثابه كه در دار السلام زیاده از سه مسجد آبادان نماند و در سنه خمسین و ستمائه میان سنیان و شیعیان بغداد نایره نزاع و جدال التهاب و اشتعال یافت و پسر مستعصم ابو بكر بحمایت اهل سنت متوطنان كرخ را كه شیعه‌مذهب بودند غارت نمود و بسیاری از سادات را اسیر ساخته بخواری هرچه تمامتر محبوس گردانید بنابراین ابن علقمی كه بواسطه مشاركت در مذهب جانب مردم كرخ داشت خاطر بر مخالفت خلیفه قرار داده منتظر انتقام می‌بود و از غصه این قضیه شبی بفراغت بر بستر استراحت نمی‌غنود و در سنه احدی و خمسین و ستمائه هلاكو خان از ممالك شرقی بقصد تسخیر ولایات غربی علم عزیمت برافراخت و در اواخر سنه خمس و خمسین و ستمائه ظاهر دار السلام بغداد را مخیم سرادقات جاه و جلال ساخت و مدت دو ماه مستعصم متحصن بود و لشكر مغول كمال جلادت ظاهر نموده بالاخره خلیفه باستصواب ابن علقمی از شهر بیرون خرامید و ببارگاه هلاكو خان شتافته هم در آن ایام بقتل رسید اوقات حیاتش بقول صاحب گزیده چهل و شش سال و سه ماه بود و مدت خلافتش شانزده سال و چند ماه یاقوت خطاط كه رقم نسخ بر خطوط تمام خوش‌نویسان جهان كشیده در سلك خدام مستعصم انتظام داشت و در ایام خلافت او رایت مهارت درین فن برافراشت‌

ذكر بعضی از علما و اعاظم كه معاصر بودند با مستعصم‌

از جمله مشایخ و علماء زمان مستعصم یكی شیخ رضی الدین علی لالا الغزنوی است و او پسر شیخ سعید بود و شیخ سعید پسر عم حكیم سنائی و شیخ رضی الدین علی بملازمت شیخ نجم الدین كبری و بسیاری از اكابر مشایخ رسیده بود چنانچه در نفحات مسطور است كه از صد و بیست و چهار شیخ كامل مكمل خرقه داشت و بعد از فوت وی صد و سیزده خرقه باقی مانده بود وفاتش در سیم ماه ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و ستمائه دست داده و از منظوماتش این رباعی بر خاطر بود ثبت افتاد رباعی
هم جان بهزار دل گرفتار تو است‌هم دل بهزار جان خریدار تو است
اندر طلبت نه خواب ماند نه قرارهركس كه در آرزوی دیدار تو است و از آن جمله دیگری صاحب مصنفات ابو عمرو
ص: 337
عثمان بن صلاح است و او در سنه ثلث و اربعین و ستمائه در محروسه دمشق وفات یافت و در سنه خمس و اربعین و ستمائه صاحب كافیه و وافیه و عروض ابو عمرو عثمان بن عمر بن الحاجب بعالم آخرت شتافت و در سنه خمسین و ستمائه جامع مشارق الانوار و محرر مجمع البحرین و بعضی دیگر از مؤلفات افادت‌آثار ابو الفضایل حسن بن محمد بن حسن الصغانی روی بعالم جاودانی آورد و در همین سال شیخ سعد الدین الحموی جهان فانی را بدرود كرد نام وی محمد بن المؤید بن ابی بكر بن الحسن بن محمد بن حمویه است و شیخ سعد الدین در سلك مریدان شیخ نجم الدین كبری انتظام داشت و در علوم ظاهری و باطنی مصنفات بر صفحات روزگار نگاشت كتاب محبوب و سجنجل الارواح از آن جمله است در نفحات مذكور است كه در مؤلفات شیخ سعد الدین سخنان مرموز و كلمات مشكل و ارقام و اشكال و دوائر كه نظر عقل و فكر از كشف و حل آن عاجز است بسیار است و همانا كه تا دیده بصیرت بنور كشف منفتح نشود ادراك آن متعذر است از منظومات شیخ سعید الدین این رباعی بر خاطر بود ثبت افتاد رباعی
كافر شوی ار زلف نگارم بینی‌مؤمن شوی ار عارض یارم بینی
در كفر میاویز و در ایمان منگرتا عزت یار و افتقارم بینی قبر شیخ سعد الدین در قصبه بحرآباد است و در سنه اثنی و خمسین و ستمائه مؤلف مبتقی ابو البركات عبد السلام بن عبد اللّه الحنبلی وفات كرد و در سنه اربع و خمسین و ستمائه سبط ابن جوزی العلامة المورخ ابو المظفر یوسف بن علی البغدادی كه تاریخ مرآة الزمان از جمله مؤلفات اوست متوجه عالم عقبی گشت و در سنه خمس و خمسین و ستمائه صاحب تصانیف محمد بن عبد اللّه المحدث المفسر درگذشت و در سنه سته و خمسین و ستمائه صاحب المؤلفات زكی الدین عبد العظیم بن عبد القوی المنذری الشامی المصری و شارح صحیح مسلم ابو العباس احمد بن عمر القرطبی و ذو التصانیف ابو عبد اللّه محمد بن ابی حمد الموصلی فوت شدند و هم درین سال قدوة العارفین صاحب المجد و المعالی شیخ ابو الحسن علی بن عبد اللّه الشاذلی بریاض جنان توجه نمود نسب شریف آن جناب بامام ثانی حسن بن مرتضی علی علیهما السلام میرسید و آن قدوه اولاد خیر البریه در بلده اسكندریه اقامت داشت و در علم و فضیلت و زهد و عبادت درجه‌ای یافت كه فوق آن مرتبه تصور نتوان نمود و در ایام سلوك و ارشاد فرق عباد كرامات و خوارق عادات بسیار اظهار میفرمود و در وقتی كه احرام حج بسته بجانب مكه معظمه میرفت فوت شد در صحرائی كه آبی شور داشت و چون جسد مطهرش را دفن كردند آب آن بیابان شیرین گشت و بعضی از مورخان فوت آن جناب را در سنه اربع و خمسین و ستمائه گفته‌اند و اللّه تعالی اعلم
ص: 338

گفتار در ذكر نهضت هلاكو خان از جانب مغولستان با سپاه ظفراقتباس و بیان انهدام اساس خلافت خلفاء بنی عباس‌

واقفان عجایب حالات و عارفان غرایب مقالات آورده‌اند كه چون منكوقاآن بن تولی خان بن چنگیز خان در حدود قراقرم و كلوران افسر پادشاهی بر سر نهاد تایجونویان را با سپاه بی‌كران بضبط ممالك ایران نامزد فرمود و تایجواز جیحون عبور نموده بعد از چندگاه عرضه داشتی مبنی از شكایت مستعصم و ملاحده اسماعیله بپایه سریر قاآن روان گردانید بنابرآن منكوقاآن برادر خود هلاكو خان را با جمعی از لشكر چنگیز خان بمحافظت مملكت ایران نامزد كرد و هلاكو بتاریخ دوم ربیع الاول سنه احدی و خمسین و ستمائه علم عزیمت برافراخت اما در سیر تأنی می‌نمود و در سنه ثلث و خمسین و ستمائه در مرغزار كان‌گل منزل ساخت و در ذی حجه همان سال از جیحون گذشته در ذی قعده سنه اربع و خمسین و ستمائه بساط حكومت ملاحده را درنوشت در آن اثناء خواجه نصیر الدین محمد طوسی كه از غایت اشتهار احتیاج بتعریف نیست از قلعه میمون از مجلس ناصر الدین محتشم كه حاكم قهستان بود بیرون آمد و بخدمت ایلخان شتافت و منظورنظر عنایت بیغایت شده در سلك مقربان انتظام یافت و هلاكو بنابر استصواب خواجه تسخیر بغداد را پیش‌نهاد همت ساخته عنان بدانصوب انعطاف داد اما بآهستگی طی مسافت می‌نمود و چون این اخبار بدار السلام بغداد رسید و داعیه هلاكو خان نزد هم‌گنان بتحقیق انجامید ابن علقمی بواسطه تعصب مذهب درصدد استیصال آل عباس آمده آغاز مكر و تزویر كرد و در خلوتی نزد مستعصم خلیفه رفته بر زبان آورد كه حالا بعنایت اللّه تعالی سلاطین جهان و خواقین نافذ فرمان داغ اخلاص و عبودیت امیر المؤمنین بر جبین دارند و جمیع ملوك انام و تمامی حكام ایام خود را از جمله بندگان خدام دار الخلافه می‌شمارند بنابرین رای رزین و فكر دوربین چنان تقاضا میكند كه هرسال چندین مال بمرسوم امرا و لشكریان مصروف نگردد و امیر المؤمنین رخصت فرماید تا بنده هریك از ایشان را بشغلی مشغول كنم و بعملی فرستم تا خزانه عامره را توفیری تمام بحصول پیوندد و مستعصم از غایت محبت بسیم و زر صلاح و فساد آن مهم را برای وزیر پرمكر و تزویر بازگذاشت و بنفس خود در نهایت غفلت رایت عیش و عشرت برافراشت و ابن علقمی باندك زمانی اكثر متجنده بغداد را باطراف ولایات فرستاده قاصدی سخن‌دان نزد هلاكو خان ارسال فرمود و او را كیفیت دولت‌خواهی خویش اعلام كرده قصه پریشانی لشكریانرا باز نمود هلاكو خان در بادی الرای آن سخنان را وقعی ننهاد و ابن علقمی بار دیگر عریضه ارسال داشته پیغام داد كه من‌بعد وصول مواجب سپاهیان بغداد و مرسومات لشكریان این بلاد چون سررشته حسن عهد و اخلاص من نسبت بعباسیان منقطع و نابود خواهد بود و هلاكو خان درین نوبت بتاریخ شهر رمضان سنه خمس و خمسین و ستمائه از النك همدان دو جنبش آمده
ص: 339
بصوب بغداد كوچ كرد و سوغونجاق و تایجورا با فوجی از سپاه جهان‌گشا برسم منغلا از پیش روان گردانید و خود با سایر عساكر نصرت‌مآثر متعاقب ایشان نهضت نموده متشمر جنگ و جدال گردید معتبران درگاه خلافت و مقربان بارگاه جلالت بعد از تحقیق اینخبر هرچند خواستند كه خلیفه را از شراب غرور و خواب غفلت هشیار و بیدار سازند میسر نشد زیرا كه هرگاه كه جناب خلافت‌پناه درین قضیه با ابن علقمی مشورت می‌نمود وزیر صائب‌تدبیر بزبان فریب و تزویر بعرض میرسانید كه لشكر مغول را چه زهره و یارا كه سپاه بغداد را آسیب رسانند اگر عورات و اطفال از بام خانها دشمنانرا سنگ‌باران كنند همه را در كوچها و بازارها ناچیز گردانند و بر این قیاس ابن علقمی بترتیب مقدمات واهی مستعصم را غافل میساخت كه ناگاه منهیان خبر دادند كه سوغونجاق و تایجو با فوجی از سپاه هلاكو از راه بادیه متوجه بغداداند خلیفه فتح الدین و مجاهد الدین را با ده هزار سوار بدفع مخالفان فرستاد و آن دو خیل در نواحی جبل بهم بازخورده بی‌محابا و میل بر یكدیگر تاختند و بباد حمله نایره قتال و آتش جدال مشتعل و ملتهب ساختند و چون آن روز غالب از مغلوب متمیز نشد بهنگام شام در برابر یكدیگر فرود آمدند و بغدادیان بخواب غفلت فرورفته لشكر تاتار در شب تار آب فرات بر سپاه خلیفه گشادند و احمال و اثقال آن غافلان را بباد فنا و طوفان بلا بردادند روز دیگر بیشتر آن لشكر را آب تیغ ظفرپیكر بگردن رسید و طغیان سیل بی‌پا و سر از سر گذشت و مجاهد الدین با سه نفر از آن غرقاب جان بساحل نجات كشید و متوجه بغداد گشت مستعصم خلیفه چون حقیقت آن حالت را بگوش شنود سه نوبت بگفتن كلمه الحمد للّه علی سلامة مجاهد الدین زبان گشود و بروایت اكثر ارباب درایت در اواخر سنه خمس و خمسین و ستمائه هلاكو خان با سپاه فراوان از راه یعقوبیه بظاهر بغداد رسید و خلیفه چون طاقت مقاومت نداشت در چهار دیوار شهر متحصن گردید قرب دو ماه هرروز از صباح تا رواح از بیرون و درون باشتعال آتش قتال قیام مینمودند و مغولان نسبت ببغدادیان دست تعدی و بیداد برآورده ساعت بساعت بیشتر از پیشتر در تضییق محصوران سعی می‌فرمودند و هرروز خلقی از جانبین طعمه حسام بهرام انتقام میگشتند و در معركه جنگ بهنگام تلاش نام و ننگ از سر جان كه متاعی است بس گران درمی‌گذشتند بالاخره آثار عجز و اضطرار بر وجنات روزگار اهالی بغداد ظاهر شده خلیفه از ابن علقمی كه دشمن پنهان و دوست آشكار بود در باب گره‌گشائی آن واقعه مشكل و راهنمائی آن زبانه هایل رای صواب طلب نمود وزیر بتقریر دل‌پذیر بموقف عرض رسانید كه لشكر قیامت‌اثر مغول را آسان باز نتوان گردانید و در شهر چندان سپاه نیست كه دفع جنود نامعدود تتار توانند كرد و رعایا را نیز آنمقدار جرأت و جلادت نمانده كه من‌بعد روی بمیدان پیكار توانند آورد مصلحت جوانب و امنیت عواقب را تدبیر آنست كه خلیفه اسلام ابواب دار السلام را بدشمن بازنهد و ترك منازعت كرده برگ موافقت و مصالحت ساز دهد و هرچند زودتر بی‌اندیشه و تردد بخدمت هلاكو خان
ص: 340
شتابد اولی‌تر بود و بوسیله نفایس اجناس و نقود بی‌حد و قیاس شرف ملاقاتش دریابد بعد از تأكید قواعد موانست و تشیید معاقد مجالست بحسن تدبیر و لطف تقریر بنا را بر مصاهرت محكم توان ساخت و دختری از حرم‌سرای خانیت جهت خلف صدق امیر المؤمنین در حباله نكاح آورده رایات مباهات توان افراخت و شك نیست كه باین سبب عرصه ولایات زینت مشاركت گیرد و در سلك سلطنت و حشمت خلافت بتجدید سمت انتظام پذیرد سیلاب خوف و هراس اساس كریاس خلیفه را چنان اندراس داده بود كه تمیز حق از باطل و فرق میان صدق و كذب بهیچ صورت و جهت نمی‌توانست نمود و چون ظاهر این كلمات بر تقدیر موافقت مقدمات روی در صلاح داشت مستعصم ترك منازعت كرده زمام مرام بقبضه اقتضاء ایام باز گذاشت و روز یكشنبه چهارم صفر سنه سته و خمسین و ستمائه با دو پسر ابو بكر و عبد الرحمن و بسیاری از علویان و دانشمندان عزیمت ملاقات هلاكو خان كرد و میان خوف و رجا از دروازه دار السلام بیرون رفته روی بدرگاه دولت‌پناه آورد شعر
آه من غربة بغیر ایاب‌آه من حسرة علی الاحباب چون بكریاس فلك مماس رسیدند خلیفه و پسران و سه خادم را بار داده باقی موقوف گردیدند و هم در آن روز بعضی از مخصوصان خلیفه بیاساء ایلخان اختصاص یافتند و لشكر بحرجوش رعدخروش بقصد نهب و غارت بصوب بغداد شتافتند صورت كشش و حالات خونریزش بآن غایت انجامید كه از خون كشتگان آب دجله رنگین گردید و حقیقة زلزلة الساعة یوم القیام آن ساعت در دار السلام ظهور نمود و جواهر متكاثر و نقود نامعدود و اوانی زرین و سیمین و تنسوقات روم و مصر و چین و نفایس امتعه و اجناس كه بدست آن لشكر بی‌وهم و هراس افتاد بی‌حد و قیاس بود و هلاكو خان در باب فنا و ابقاء خلیفه دوران با ملازمان طریق مشورت مسلوك داشته آخر الامر همه بر قتل خلیفه متفق گردیدند و مستعصم را در نمد پیچیده بر زمین مالیده بشدت صدمت بندهاء اعضاء او را از یكدیگر جدا گردانیدند بیت
ستم تنها نه بر چون او كسی رفت‌درین پرده ازین بازی بسی رفت در تاریخ گزیده مسطور است كه در آن واقعه از متوطنان بغداد هشتصد هزار كس كشته گشت و تركی تایجونام در خانه‌ای چهل و چند طفل رضیع یافته نامه حیات همه را درنوشت القصه شمع دولت عباسیان از اهتزار نسیم اقبال هلاكو خان بی‌نور ماند و زبان حال بحسن مقال آیه انتقال سلطنت ایشانرا بر جهانیان خواند و بعد از این واقعه كسی از ایشان لواء خلافت مرتفع نگردانید و هلاكو خان در حل و عقد و قبض و بست امور ممالك ایران منتقل گردید چنانچه مجملی از وقایع اوقات سلطنت او در جزو اول از جلد سیوم انتظام خواهد یافت و پرتو سعی و اهتمام بر تحریر احوال اولاد و احفاد او خواهد تافت و التوفیق من اللّه العلام و له الشكر و المنة لا تمام هذه الارقام و الصلوة و السلام علی خیر الانام و آله العظام و اصحابه الكرام الی قیام الساعة و ساعة القیام مثنوی
شكر كز موهبت لم یزلی‌وز مددكاری فیض ازلی
شد سیم جزو ازین جلد تمام‌سلك ذكر خلفا یافت نظام
كه شود فیض‌رسان خامه من‌كه بانجام رسد
ص: 341 نامه من‌كه دلم را نبود آگاهی
از كرمهای حبیب اللهی آصف عادل صایب تدبیرمشتری حشمت خورشید ضمیر
معدن فضل و هنر بحر شرف‌ذات او در وجهانش چو صدف
قبله اهل بصیرت رویش‌سرمه دیده غبار كویش
طلعتش مظهر آثار جلال‌طینتش مهبط انوار كمال
لفظ پاكش همه پر در باشدابر دستش ز گهر پر باشد
زان درر جمله جهان بهره برندزان گهر اهل خرد بهره‌ورند
هست چون تقویت دین كامش‌لقب ختم رسل شد نامش
یا رب این شمع شبستان جلال‌آفتاب افق فضل و كمال
باد از باد حوادث مأمون‌پرتو معدلتش روزافزون
ظفرش همدم و اقبال قرین‌خرم از مكرمتش روی زمین

بعون اللّه تعالی تمام شد جزو سوم از جلد دوم‌

ص: 342
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‌

جزو چهارم از مجلد دوم‌

اشاره

بعد از تمهید قواعد محامد پادشاهی كه آیت (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ) نشان بقا و ثبات مملكت اوست جل شأنه و عظم سلطانه و عم احسانه و پس از تاكید مبانی تسلیمات دین‌پناهی كه كلمه كریمه (إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً) طراز كتابت رایت ظفر آیت او علیه صلوات اللّه و غفرانه نموده میشود كه اول كسی كه در زمان خلفاء بنی عباس طرح اساس استقلال انداخته نام خلیفه را از خطبه ساقط ساخت ابو الطیب طاهر بن حسین بن مصعب خزاعیست كه ذو الیمینین لقب داشت و از طاهریان پنج كس در خراسان لواء عدل و احسان برافراشت قریب پنجاه و چهار سال حكومت خراسان در آن خاندان بود و یكی از شاعران اسامی ایشان را درین دو بیت نظم نمود نظم
در خراسان ز آل مصعب شاه‌طاهر و طلحه بود و عبد اللّه
باز طاهر دگر محمد آن‌كو بیعقوب داد تخت و كلاه

گفتار در بیان سلطنت طاهریان در ممالك خراسان‌

متصدیان تحقیق اخبار خلف و متكفلان تنسیق آثار سلف صحایف اوراق را باین شرف مشرف ساخته‌اند كه چون مأمون بن هرون بعد از قتل امین در خطه بغداد علم تسلط بر افراخت طاهر بن حسین را كه فتح دار السلام بسعی او تیسیر پذیرفته بود روزی‌چند منظورنظر عنایت ساخت اما بالاخره نسبت باو بدمزاج گشت و در آن اوقات در روزی كه مأمون بشرب خمر اشتغال داشت طاهر بمجلس خلیفه درآمد و حسین شراب‌دار باشارت خلیفه كاسه چند بطاهر داد در ان اثنا سیلاب اشك از چشم مأمون روان شد طاهر گفت یا امیر المؤمنین از شرق تا غرب جهان در حیز تسخیر ملازمان تو قرار گرفته آیا سبب این گریه چیست مأمون سخنی مناسب وقت بر زبان آورد اما گریه چنان بر وی
ص: 343
غلبه كرد كه ذو الیمینین را دیگر مجال سؤال نماند بنابرآن خایف و ترسان از سرای خلافت بیرون رفت روز دیگر یكی از مخصوصان حسین را طلبید و مبلغ دویست هزار درم باو داد كه نزد حسین برد و او را بر آن دارد كه از مأمون سبب گریه را معلوم نماید خادم حسین آن وجه را بنظر حسین رسانید و التماس ذو الیمینین تقریر كرد روز دیگر كه مأمون از حسین شراب خواست گفت و اللّه كه شراب ندهم تا امیر المؤمنین موجب گریه دیروزی را با من نگوید مأمون گفت ترا با این سؤال چه كار شرابدار اظهار كرد كه این گستاخی بواسطه اندوهی است كه از گریه خلیفه بر ضمیر من استیلا یافته مأمون بعد از وصیت در كتمان آن امر فرمود كه هرگاه چشم من بر طاهر می‌افتد قتل برادرم محمد امین بخاطر میرسد و خود را از گریه نگاه نمیتوانم داشت و حسین كیفیت گفت‌وشنود را بذو الیمینین رسانیده طاهر با احمد بن ابی خالد وزیر كه دوستش بود ملاقات نمود و صورت واقعه را با او در میان نهاد و گفت نوعی كن كه حكومت خراسان تعلق بمن گیرد تا بآن حدود رفته از اثر غضب و سخط امیر المؤمنین مأمون مانم و وزیر انگشت قبول بر دیده نهاده چون بملازمت خلیفه رسید بعرض رسانید كه احوال ممالك خراسان تعلق بویرانی دارد و غسان كه والی آن مملكت هست از عهده ضبط و دارائی رعیت و سپاهی بیرون نمی‌تواند آمد مأمون گفت مصلحت چیست و شایسته آن منصب كیست احمد جوابداد كه طاهر ذو الیمینین استحقاق آن كار دارد مأمون گفت كه از وی ایمن توان بود وزیر گفت هرمخالفت كه از طاهر ظاهر گردد من بتدارك آن مهم قیام نمایم آنگاه مأمون تجویز این معنی نمود و احمد بن ابی خالد منشور ایالت خراسانرا بنام طاهر قلمی كرد و ذو الیمینین بآن ولایت شتافته باندك زمانی داعیه استقلال در خاطرش رسوخ یافت كلثوم بن هدم گوید كه من در ایام خلافت مأمون صاحب برید خراسان بودم و در جمعه از جمعات طاهر نام خلیفه را از خطبه افكنده بجای آن این دعا خواند كه (اللهم اصلح امة محمد بما اصلحت به اولیائك و اكفها شر من بغی علیها و حسد بلم الشعث و حقن الدماء و اصلاح ذات البین) و من صورت حال را بی‌زیاده و نقصان در قلم آورده نوشته را همان لحظه ببغداد فرستادم و روز دیگر قبل از طلوع آفتاب از دار الاماره كس بطلب من آمد شهادت بر زبان راندم و روان شدم چه گمان بردم كه طاهر از نامه من وقوف یافته و قصد قتل من نموده چون بدانجا رسیدم طلحة بن طاهر از خانه بیرون آمده گفت واقعه دی‌روز را نوشتی گفتم بلی گفت امروز خبر مرگ پدرم بنویس در حال بموجب فرموده عمل نمودم نقل است كه چون خبر اول بمامون رسید احمد بن ابی خالد وزیر را گفت تو بمقتضای تقبلی كه كرده بودی بجانب خراسان رفته دفع شر طاهر باید نمود و احمد بكارسازی لشكر مشغول شده ناگاه خبر فوت طاهر نیز رسید و احمد از آن تكلیف رهائی یافت در روضة الصفا مسطور است كه چون طاهر نام خلیفه را از خطبه انداخته بمنزل خود مراجعت كرد همان لحظه او را تب گرفته بعد از غروب آفتاب حیاتش بمغرب فنا غروب نمود
ص: 344
مدت حكومتش یكسال و شش ماه بود بنابرین كه یك چشم ذو الیمینین از نور بینائی بهره نداشت یكی از شعرا این بیت را بر لوح بیان نگاشت شعر
یا ذو الیمینین و عین واحدةنقصان عین و یمین زایدة طلحة بن طاهر در شهور سنه تسع و مأتین بموجب فرمان مأمون در ولایت خراسان بر سریر حكومت نشست و در زمان ایالت او حمزه نامی در سیستان خروج كرده طلحه بدان جانب لشكر كشیده و حمزه را مغلوب گردانیده بخراسان بازگردید و در سنه ثلث عشر و مأتین طلحه وفات یافته پسرش علی قایم‌مقام شد و در نواحی نیشاپور با جمعی از خوارج محاربه نموده شهید گشت عبد اللّه بن طاهر در زمان وفات برادر در حدود دینور اقامت داشت و بعد از استماع آن خبر بموجب اشارت مأمون رایت عزیمت بجانب خراسان برافراشت و چون به نیشابور رسید استیصال طایفه را كه بر برادرش خروج كرده بودند پیش‌نهاد همت ساخته باندك زمانی تخم ایشانرا برانداخت در روضة الصفا مسطور است كه در وقت توجه عبد اللّه بن طاهر بطرف خراسان قحطی عظیم در آن مملكت واقع بود و پس از وصول او بنواحی نیشابور ابواب رحمت ملك غفور مفتوح شده باران بسیار بارید و بلاء غلاء بخصب و رفاهت مبدل گشته در ایام دولت او خراسان بكمال معموری رسید و عبد اللّه تا زمان خلافت الواثق باللّه در خراسان متصدی امر حكومت بود و در كمال عدالت و رعیت‌پروری و غایت سخاوت و مرحمت گستری با خلایق سلوك نمود و در سنه ثلثین از عالم انتقال فرمود مدت ایالتش هفده سال بود و اوقات حیاتش چهل و هشت سال طاهر بن عبد اللّه بن طاهر بعد از فوت پدر افسر امارت بر سر نهاد و ایام حكومتش تا زمان دولت المستعین باللّه امتداد یافت باجل طبیعی درگذشت محمد بن طاهر بن عبد اللّه چون پدرش وفات یافت بمقتضای حكم المستعین باللّه بجایش نشست و او بفضل و ادب معروف بوده بعیش و عشرت مشعوف و در ایام دولت او یعقوب بن لیث صفار در ولایت سیستان قوی شده لشگر بهرات كشید و عامل محمد را از آنجا بیرون كرد و محمد از فوشنج كه دار الملك طاهریان بود به نیشابور گریخت در خلال آن احوال احمد بن فضل با برادران خود و بعضی دیگر از اعیان سیستان از یعقوب بن لیث گریخته التجا بدرگاه محمد بن طاهر بردند و یعقوب ایلچیان جهة طلب ایشان به نیشابور فرستاد و محمد آن جماعت را اجازت نداد و این معنی ضمیمه كدورت یعقوب شده در سنه تسع و خمسین و مأتین روی توجه بجانب نیشابور نهاد و احمد بن فضل این خبر شنوده بدار الاماره رفت تا محمد بن طاهر را از كیفیت حادثه آگاه گرداند حاجب گفت امیر در خوابست او را نمی‌توان دید احمد گفت كسی می‌آید امیر را بیدار كند آنگاه احمد باتفاق برادر خود نزد عبد اللّه سنجری رفته و شرایط مشورت بجای آورده احمد و برادر بصوب ری در حركت آمدند و عبد اللّه بطبرستان شتافت و چون محمد بن طاهر از خواب غفلت درآمده خبر توجه یعقوب معلوم كرد كس نزد او فرستاد كه بی‌حكم و نشان امیر المؤمنین بكجا می‌آئی قاصد محمد
ص: 345
این پیغام بیعقوب رسانیده او شمشیر از زیر مصلا بیرون آورد گفت حكم و نشان من این است و بعد از مراجعت قاصد مردم محمد بن طاهر متفرق گشته از خدمتش فرار نمودند و بروایتی بامان پیش یعقوب رفته با صد و شصت نفر از اقارب و عشایر در سیستان مقید شد و قولی آنكه محمد بعد از استعلاء لواء شوكت یعقوب به بغداد شتافت و تا آخر عمر در آن دیار بفراغ روزگار گذرانیده علی ای التقادیر در سنه مذكوره زمان دولت و اقبال طاهریه بنهایت انجامید و آفتاب استقلال صفاریه از افق ولایات خراسان طالع گردید و الحكم للّه الحمید المجید

گفتار در بیان مبادی احوال اولاد لیث صفار و ذكر عروج ایشان بر معارج سلطنت باراده حضرت آفریدگار

در هیچ‌یك از كتب متدواله در باب نسب لیث صفار روایتی صحیح بنظر این ذره احقر نرسیده اما نوبتی از شهریار مغفرت انتما ملكشاه یحیی كه در زمان دولت سلطان سعید میرزا سلطان حسین سالها والی ولایت سیستان بود استماع افتاده كه میگفت نسب من بلیث صفار می‌پیوندد و نسب لیث بانوشیروان عادل ملحق میگردد و حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده آورده است كه لیث درودگر بچه بود كه در نفس خود نخوتی مشاهده نموده سر به آنكار فرود نیاورد و با بعضی از دزدان و عیاران متفق گشته آغاز قطع طریق كرد اما در آن امر طریق انصاف مسلوك داشتی و اموال تجار و مسافرانرا بتمام نبردی و در آن اوقات شبی نقبی زده بخزانه درهم بن نصر بن رافع بن لیث بن نصر بن سیار كه بتغلب بر ولایت سیستان استیلا یافته بود رفت و زر و جواهر بی‌شمار و اقمشه و امتعه بسیار درهم بسته بوقت بیرون آمدن پایش بر چیزی خورد و لیث آنرا صلب و شفاف یافته گوهری پنداشت و برداشته جهة امتحان زبان بر آن زد آن خود نمك نیشابور بود آنگاه او را غایت حق نمك بر اخذ اموال غالب آمده و آنچه درهم بسته بود گذاشته بمنزل خود شتافت علی الصباح خزانه‌چی متحیر گردید و نزد درهم رفته او را بر صورت واقعه مطلع گردانید درهم فرمود تا در شهر منادی كردند كه هركس كه این حركت كرده است از ملك ایمن است باید كه بملازمت شتابد تا باصناف الطاف اختصاص یابد و لیث صفار بدرگاه شهریار رفته درهم از وی سبب نابردن اموال خزانه را سؤال نمود جوابداد كه رعایت حق نمك مرا از تصرف در آن جهات مانع آمد و این ملاحظه مستحسن افتاده درهم او را در سلك یساولان خاصه منتظم گردانید و روزبروز در رتبتش می‌افزود تا بمنصب امارت لشكر مشرف گردید و او را سه پسر بود یعقوب عمر و علی و بعد از فوت لیث پسر كلانترش یعقوب قائم‌مقام گشته بالاخره بدرجه سلطنت رسید
ص: 346
اما در روضة الصفا و بعضی دیگر از كتب ارباب اعتماد چنان مسطور است كه تمامی اوقات حیات لیث بدرودگری مصروف بود و یعقوب نیز در مبادی ایام جوانی بهمان كار اشتغال داشت و هرچه پیدا می‌كرد بضیافت بعضی از صبیان خرج می‌نمود و چون بسن رشد و تمیز رسید قومی از جوانان جلد غاشیه متابعتش بر دوش گرفتند آنگاه یعقوب آغاز قطع طریق كرده در آن امر شرایط انصاف مرعی میداشت و باندك چیزی از تجار و مسافران قانع میگشت و حال او برین منوال گذران بود تا وقتی كه بهمان سبب كه حمد اللّه مستوفی بلیث نسبت كرده بخدمت درهم بن نصر پیوست و روزبروز كار یعقوب در ملازمت درهم ترقی می‌نمود تا بمنصب امارت لشكر سرافراز گشت و متجند بدست اخلاص كمر خدمتكاری یعقوب بر میان بسته درهم را در هیچ كار اختیار نماند و روایت كامل التواریخ آنكه در آن اوقات حاكم خراسان حیله برانگیخته درهم را بدست آورد و بجانب بغداد روان كرد و قولی آنكه درهم در اوایل دخل یعقوب در سرانجام امور ملك و مال وفات یافت و باتفاق جمهور مورخان یعقوب در غیبت درهم دم از استقلال زده زمام سلطنت بقبضه اقتدار او درآمد

ذكر یعقوب بن لیث‌

ارباب اخبار آورده‌اند كه یعقوب پادشاهی بود باصابت رای و تدبیر معروف و بكمال سیاست و غایت سخاوت موصوف بمقتضاء رای خود مهمات ملك و مال بفیصل میرسانید و هرگز هیچ آفریده را بر اسرار خود مطلع نمی‌گردانید و چون پای بر مسند سروری نهاد داعیه استقلال پیدا كرده باندك زمانی ولایت سیستان و خراسان و طخارستان و فارس را بحیز تسخیر درآورد و او در ایام اقتدار از سپاه خود هزار سوار برگزیده هریك را چماقی زرین عنایت نمود و بهزار دیگر چماقهای سیمین داد و ایشان آنها را در اعیاد و روزهای طوی بر دوش می‌نهادند و در نظر مردم صورت شوكت و عظمت خود را جلوه میدادند و اكثر اسبان سپاهیان یعقوب ملك او بود و از دیوان خود علیق آنها را تب می‌نمود و مدت سلطنتش یازده سال امتداد یافت و در زمان معتمد خلیفه عزیمت بغداد كرد و در اثناء راه در چهاردهم شوال سنه خمس و ستین و مأتین برنج قولنج گرفتار گشته روی بعالم آخرت آورد

گفتار در بیان وقایعی كه یعقوب را در اثناء جهانگیری دست داد و ذكر كیفیت وفات او در وقت مخالفت خلیفه بغداد

چون یعقوب بعد از غیبت درهم ولایت سیستان را مضبوط گردانید هوس تسخیر دیگر ممالك كرده لشكر بجانب خراسان كشید اما در سال اول چندان كاری از پیش نبرد و در سنه ثلث و خمسین و مأتین باز بدان طرف رفته
ص: 347
هرات و فوشنج را در حیز تسخیر آورد آنگاه از راه بیابان بكرمان شتافته بیك ناگاه داروغه آن مملكت را كه نوكر والی شیراز بود بگرفت و از آنجا فی سنه خمس و خمسین و مأتین بفارس رفته حاكم شیراز را نیز اسیر كرد و ده باز سفید و ده باز ابلق و صد من مشك با بعضی از تحف دیگر بنزد معتمد خلیفه فرستاده بصوب سیستان بازگشت و در سنه سبع و خمسین و مأتین بار دیگر بفارس رفته درین نوبت معتمد قاصدی نزد او روان ساخت و پیغام داد كه چون ما مملكت فارس را بتو عنایت نكرده‌ایم بچه سبب هرسال بدانجا می آئی و ابواب تعب بر روی متوطنان آن ولایت میگشائی و برادر معتمد موفق منشور ایالت بلخ و طخارستان و سیستانرا بنام یعقوب قلمی كرده ارسال داشت بعد از آن یعقوب مراجعت نموده خطه بلخرا بدست آورد و چنانچه مذكور شد در سنه تسع و خمسین و مأتین مهم محمد بن طاهر را بفیصل رسانید و در سنه ستین و مأتین لشكر بطبرستان كشیده والی آنجا حسن بن زید علوی را منهزم گردانید اما در طبرستان بارندگی و سرمائی مفرط روی نموده قرب چهل هزار كس از لشكریان او تلف شدند بعد از آن معتمد خلیفه جهة تصرف یعقوب در ولایت خراسان از وی رنجیده بحاجیان مملكت پیغام فرستاد كه ما من قبل یعقوب ابن لیث را بایالت سیستان سرافراز ساخته بودیم اكنون كه علامات عصیان و طغیان بر وجنات احوال او ظاهر گشته حكم میكنیم كه بر وی لعنت نمائید و یعقوب بر فرمان معتمد مطلع شده در سنه احدی و ستین و مأتین كرت دیگر بصوب شیراز تاخت و بر ابن واصل كه حاكم آن دیار بود غلبه كرد و تمامت مملكت فارس در تحت تصرف او قرار گرفت و موفق برادر معتمد با سپاهی مستعد قاصد محاربه یعقوب گشته در حلوان تلاقی فریقین دست داد و درین كرت انهزام بجانب یعقوب افتاد و بروایتی در آن روز محمد بن طاهر كه در اردوی یعقوب مقید بود فرصت یافته روی بدار السلام بغداد نهاد و یعقوب بخوزستان گریخته آنجا لشكری جمع كرد و در سنه خمس و ستین و مأتین باز روی ببغداد آورد معتمد معتمدی برسالت نزد او فرستاد و پیغام داد كه در آن نوبت كمال قدرت حضرت عزت و اعجاز حضرت رسالت را مشاهده كردی باید كه از مخالفت ما توبه نموده روی بخراسان آوری و بسلطنت آن مملكت قناعت نمائی یعقوب چون این سخن از رسول خلیفه شنود جواب داد كه من درودگر بچه‌ام و بقوت دولت زور و بازو كار خود باین درجه رسانیده‌ام و داعیه چنان دارم كه تا خلیفه را مقهور نگردانم از پای ننشینم اگر این مطلوب تیسیر پذیرفت فبها والا نان كشگین و حرفه درودگری برقرار است و قاصد معتمد نومید مراجعت نموده در همان ایام یعقوب برنج قولنج گرفتار گشت و هرچند اطبا مبالغه كردند كه علاج این مرض منحصر در حقنه است قبول نفرمود و والی طبیعتش دست از تصرف در امور بدن كوتاه ننمود
ص: 348

ذكر سلطنت عمرو بن لیث‌

بعد از فوت یعقوب برادرش عمرو متكفل امر ایالت گشته ایلچی بدار الخلافه ارسال داشت و اظهار اطاعت و انقیاد نموده از جرأت یعقوب عذر خواست و معتمد معتقد عمرو شده منشور حكومت خراسان و فارس و اصفهان و سیستان را بنام او نوشته روان ساخت و عمرو علم پادشاهی افراخته بقزوین شتافت و از قزوین بری رفته از آنجا جهة مخالفت محمد بن لیث كه در فارس نایب او بود بجانب آن ولایت مراجعت نمود و محمد بن لیث را گریزانیده مفتخر و سرافراز بدار الملك او درآمد و در سنه سبع و ستین و ماتین در تمامت مملكت فارس و اصفهان داروغكان نشاند و بطرف سیستان بازگشت و در سنه احدی و سبعین و مأتین بواسطه شكایت اهالی خراسان معتمد رقم عزل بر ناصیه حال عمرو كشید و صاعد بن مخلد را با لشكری بحرب او نامزد گردانید و عمرو باستقبال آن سپاه شتافته بعد از وقوع قتال منهزم بفارس رفت و موفق برادر معتمد جهة استیصال او متوجه شیراز گشت و عمرو از آنجا بكرمان شتافت و از كرمان عنان عزیمت بصوب سیستان تافت و حال آنكه در آن اوان رافع بن هرثمه در خراسان خروج كرده خطبه بنام محمد بن زید العلوی میخواند و میان عمرو و رافع محاربات اتفاق افتاد و در سنه ثمانین و مأتین رافع بدست عمرو گرفتار شد و عمرو او را با اصناف تحف و هدایا نزد معتضد فرستاد و از آن وقت معتضد بعمرو در مقام عنایت آمد و منشور امارت خراسان و ماوراء النهر و فارس و كرمان و سیستان را بنام او نوشته بر قافله حاجیان خراسان امیر خواند و در سنه سبع و ثمانین و مأتین امیر اسماعیل سامانی باشارت معتضد خلیفه یا بنابر اقتضای رای خود بمقاتله و مقابله عمرو اقدام نمود و عمرو بر دست او گرفتار گشت و امیر اسمعیل او را مقید ببغداد ارسال داشته معتضد عمرو را محبوس گردانید و اوقات حیات عمرو در آن حبس بپایان رسید زمان سلطنتش نزدیك به بیست و سه سال امتداد یافت و او یك چشم داشت و بغایت قتال و قهار بود و پیوسته در اموال مقربان خود طمع كرده آن طایفه را مؤاخذه می‌نمود

گفتار در بیان گرفتار شدن عمرو بدست امیر اسماعیل سامانی و ذكر كیفیت رحلت او از جهان فانی بعالم جاودانی‌

درین باب دو روایت در كتب اصحاب درایت سمت تحریر یافته و پرتو اهتمام فضلاء لازم الاحترام بر تبیین آن تافته اول آنكه چون عمرو بن لیث شنید كه از موقف خلافت ایالت ماوراء النهر مفوض برای و رویت او شد محمد بن بشیر را كه از جمله معتمدان خاص او بود و بمزید تقرب اختصاص داشت با سپاهی جرار باستخلاص آن دیار نامزد كرد و محمد بن بشیر بجانب بخارا نهضت نمود و امیر اسمعیل سامانی كه در آن ولا بر مملكت ماوراء النهر
ص: 349
استیلا یافته بود از جیحون گذشت و در برابر محمد بن بشیر صف قتال بیاراست و بعد از كر و فر محمد بن بشیر كشته گشته لشگرش انهزام یافت و عمرو بنفس خود متوجه حرب امیر اسمعیل شده چون ببلخ رسید اسمعیل سامانی باو پیغام داد كه مالك الملك علی الاطلاق مملكتی وسیع بتو ارزانی داشته و من باین ولایت قناعت كرده طمع در آن نمیكنم نباید كه تو نیز با من مقاومت نمائی و این طرف آب را بمن گذاری عمرو این سخن را بسمع رضا نشنود و از راه پنج آب روان شده اسمعیل نیز در حركت آمده از جیحون عبور كرده در برابر خراسانیان بنشست و چون عمرو سپاه بسیار همراه داشت و معبرهای آنجا تنك بود نه پیش می‌توانست رفت و نه مراجعت میتوانست كرد مصراع
نی رای سفر كردن و نی روی اقامت
و باندك فرصتی سپاه او آغاز فرار كرده عمرو نیز عنان عزیمت بصوب خراسان انعطاف داد و در اثناء راه اسب او در گل‌زاری افتاده جمعی از سپاه ماوراء النهر بدانجا رسیدند و عمرو را گرفته نزد امیر اسماعیل بردند روایت ثانی آنكه اسماعیل سامانی بنابر مبالغه معتضد خلیفه كه كینه عمرو در سینه داشت با ده هزار سوار كه ركاب اكثر ایشان چوبین بود بجنگ عمرو لیث از آب آمویه عبور نمود و عمرو با هفتاد هزار سوار و استعداد بسیار در برابر او صف‌آرای گشته چون آواز نفیر و صدای كوس حربی برآمد اسب عمرو آغاز توسنی كرد و او را بی‌اختیار بصف اعدا رسانید و امیر اسماعیل بی‌استعمال سیف و سنان غالب گشته عمرو را بگرفت و در خیمه محبوس گردانید نقل است كه در آنروز نظر عمرو بر یكی از شاگردپیشه‌گانش افتاد كه براهی میرفت و او را طلبیده از گرسنگی شكایت نمود شاگردپیشه در حال قطعه گوشت بهمرسانیده بنابر فقدان دیك آن را در سطل اسب انداخت و آتش افروخته بطلب حوایج رفت اتفاقا سگی آمده سر در سطل كرد و دهانش از حرارت شور با سوخته بتعجیل سر برآورد و دسته سطل در گردنش افتاده بدوید و عمرو از مشاهده این صورت بدیع بخندید یكی از حارسان بر زبان آورده كه چه جای خنده است عمرو جواب داد كه امروز بامداد خوانسالار من شكایت میكرد كه سیصد شتر و اسب مطبخ را بزحمت میكشند حالا ملاحظه میكنم كه سگی آنرا بسهولت میبرد فاعتبروا یا اولی الابصار در تاریخ گزیده مسطور است كه چون نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم امیر اسمعیل و زید و عمرو لیث محبوس گردید امیر اسمعیل حاجبی جهة استمالت نزد عمرو فرستاد و پیغام داد كه انشاء اللّه تعالی تو را پیش خلیفه ارسال خواهم داشت و سعی خواهم نمود كه اثر غضب امیر المؤمنین بتو نرسد عمرو جواب داد كه هرچند میدانم كه مرا از سخط معتضد نجات ممكن نیست اما آنچه غایت مردیست امیر اسماعیل بجای می‌آورد و كاغذی درهم‌پیچیده از بازوی خود گشاده بحاجب گفت كه این نسخه گنجهای من و برادر من است بنظر امیر اسماعیل رسان و از زبان من التماس نمای كه این اموال را در مصالح لشكر خود صرف كند و چنانچه پیغام آورده دست از خون من نگاهداشته مرا نزد خلیفه فرستد و چون حاجب مفصل كنوز
ص: 350
اولاد لیث صفار را پیش اسماعیل برد و التماس او را عرض كرد امیر اسمعیل بانك بر وی زده گفت بازگرد و این نسخه را باو ده و بگوی كه تو و برادرت را گنج از كجا باشد زیرا كه شما درودگر بچگانید و دو سه روزی كه دولت شما را مساعدت نمود دست بظلم و تعدی برآورده اموال رعایا و عجزه را بغیر حق تصرف كردید و حالا تو میخواهی كه آن مظالم را كه اندوخته‌ای در گردن من كنی و حال آنكه من همچنان كسی نیستم كه بطمع مزخرفات دنیویه مظالم ترا بر گردن گیرم اما آن التماس دیگر مبذولست زیرا كه مرا بر تو حق خون نیست كه تو را قصاص كنم و چنانچه وعده كرده‌ام نزد خلیفه می‌فرستم حاجب بازگشته و مفصل گنجرا بعمرو بازداده سخنان امیر اسماعیل را بدو رسانید در روضة الصفا مسطور است كه چون معتضد خلیفه از گرفتاری عمرو لیث وقوف یافت رسولان پیش امیر اسماعیل سامانی فرستاد و عمرو را طلبیده و اسماعیل او را بجانب بغداد گسیل كرده چون ایلچیان دار الخلافه عمرو را نزدیك بغداد رسانیدند بنابر فرمانی كه از معتضد بدیشان رسید او را بر شتری نشاندند و بدار السلام درآوردند و چون چشم معتضد بر عمرو افتاد گفت شكر آن خدای را كه ترا بدست من گرفتار ساخت و كفایت شغل تو كرد آنگاه فرمود كه بمحبسی بردند و در نهایت كار عمرو میان مورخان اختلاف است عقیده زمره‌ای آنكه معتضد در وقتی كه بسكرات موت گرفتار بود سرهنگی فرستاد تا او را بكشت و مذهب فرقه آنكه در وقت مرض معتضد هیچكس یاد عمرو نكرد و او در محبس از گرسنگی بمرد و طایفه‌ای گفته‌اند كه معتضد در وقت وفات امیر حرس را بقتل عمرو مأمور گردانیده بود و چون او میدانست كه همان لحظه میمیرد دامن عصمت خود را بخون او ملوث نساخت و بعد از آنكه مكتفی بر مسند ایالت نشست بنابر محبتی كه با عمرو داشت پرسید كه حالش چیست گفتند در قید حیاتست اظهار بشاشت نموده قاسم وزیر دانست كه اگر عمرو زنده ماند منظورنظر عنایت خلیفه خواهد گشت و بنابر عداوتی كه با وی داشت قاصد قتل او شده معتمدی فرستاد تا كارش را باتمام رسانید و بمكتفی گفت كه ما می‌پنداشتیم كه عمرو در زمره احیاء است اما حالا چنان ظاهر گشت كه مهم او از وهم گذشته و اللّه اعلم بحقایق الامور و هو علیم بذات الصدور

ذكر سلطنت طاهر بن عمرو بن لیث صفار و بیان مجملی از اقبال و ادبار بعضی دیگر از آن حكام ذوی الاعتبار

چون اكابر و اعیان سیستان از گرفتاری عمرو بن لیث وقوف یافتند طاهر بن محمد بن عمرو را بر سریر پادشاهی نشاندند و او در سنه تسع و ثمانین و مأتین لشكر بفارس كشیده عامل خلیفه را از آن ولایت اخراج نمود و عزم تسخیر اهواز فرمود اما قبل از آنكه بر مملكت تمكن یابد بنابر مكتوبی كه از نزد امیر اسماعیل سامانی بوی رسید بسیستان بازگشته بهمان ولایت قانع گردید و بروایت ابن جوزی خلیفه بغداد بنابر التماس اسماعیل
ص: 351
سامانی بعضی از ولایات موروثی طاهر بن محمد را بوی بازگذاشت و در سنه ثلث و تسعین و مأتین سنگری غلام عمرو بن لیث بر طاهر خروج نموده میان ایشان محاربه اتفاق افتاد و سنگری غالب آمده طاهر و برادرش یعقوب را اسیر ساخت و بدار الخلافه فرستاد و بعد از انقضاء ایام حكومت طاهر برادر دیگرش معدل و عم‌زاده‌اش لیث بن علی بن لیث چند روز كر و فری كردند اما هیچكدام بپادشاهی نرسیدند و حكومت ملك نیم‌روز بنواب درگاه سامانیان تعلق گرفت و در سنه ثلث مائه كه احمد بن اسماعیل سامانی پادشاه بود عمرو بن یعقوب بن محمد بن عمرو بن لیث صفار باتفاق جمعی از خوارج سیستان خروج نمود و منصور بن اسحق سامانی را كه داروغه آن ولایت بود گرفته مقید گردانید و احمد بن اسماعیل حسین بن علی مرورودی را بدفع او نامزد گردانید و حسین بر عمرو بن یعقوب غالب آمد و او با یكی از نوابش كه ملقب بابن صفار بود گریخته ببخارا رفت و نوبت دیگر آن مملكت بحوزه دیوان سامانیان درآمد و تا زمان ظهور خلف بن احمد نوكران آن پادشاهان نافذ فرمان در ملك نیمروز رایت حكومت می‌افراختند اما خلف بن احمد بروایت ابن اثیر نبیره دختر عمرو بن لیث بود و مادرش بانو نام داشت و بعضی دیگر از مورخان او را نبیره یعقوب گفته‌اند و بدیع همدانی در قصیده لامیه خود خلف را بهر دو پادشاه یعنی یعقوب و عمرو لیث منسوب كرده و بر تقدیر صدق این اقوال باید كه احمد پدر خلف پسر یعقوب بوده باشد و حال آنكه در هیچیك از كتب متداوله بنظر نرسیده كه یعقوب پسر احمد نام داشته و جناب فضیلت شعاری مولانا معین الدین محمد اسفراری در تاریخ هرات نسب خلف را برینموجب در قلم آورده كه خلف بن احمد بن محمد بن خلف بن ابی جعفر بن لیث بن فرقد بن سلیمان بن ماهان بن كیخسرو بن اردشیر بن قباد بن خسرو پرویز بن هرمز بن انوشیروان العادل و خلف در زمان سلطنت منصور بن نوح سامانی خروج نموده زمام ایالت ولایت نیمروز بقبضه اقتدار درآورد و او حاكمی بود بعدل و انصاف موصوف و بوفور علم و فضل معروف و در باب تربیت علما و فضلا مساعی جمیله مبذول میداشت و اصحاب شعر و انشاء را از مواید انعام و احسان خود محروم نمیگذاشت اما با وجود این صفات پسندیده بعدم رحم و قساوت قلب مشهور بود بمثابه‌ای كه دو پسر خود را بدست خود در ایام حكومت قتل نمود و خلف در سنه خمسین و ثلثمائه بحج رفته طاهر بن حسین را در سیستان نایب خویش ساخت و شربت ریاست مزاج طاهر را خوشگوار آمده بعد از مراجعت خلف ببخارا رفته از منصور بن نوح سامانی استمداد فرمود و با لشكری جرار روی بسیستان آورده طاهر بن حسین بقلعه اسفزار گریخت و خلف بسیستان درآمده سپاه ماوراء النهر بمساكن خود بازگشتند و طاهر خبر مراجعت ایشان شنیده علم عزیمت بجانب سیستان برافراخت و خلف بار دیگر ببخارا رفته مدد طلبید و منصور طایفه از جنود بنصرت او مأمور گردانید و خلف مقضی المرام بازگشت و قبل از وصول او بحدود سیستان طاهر درگذشت و پسرش حسین قایم‌مقام شد و حسین از مراجعت خلف
ص: 352
خبر یافته در شهر تحصن نمود و خلف سیستان را محاصره كرده از طرفین جمعی كثیر كشته گشته و عاقبة الامر حسین آثار انكسار بر وجنات روزگار خود مشاهده نموده عرضه داشتی نزد منصور سامانی فرستاد و امان طلبید و نشان منصور در آن باب بخلف رسیده حسین از سیستان بیرون آمد و بصوب بخارا شتافت و خلف در آن ملك متمكن شد و بعد از وقایع مذكوره خلف را با سلاطین سامانی و ملوك دیالمه و غزنویه مخالفات و محادثات دست داد چنانچه در ضمن قضایاء آن پادشاهان نافذ فرمان اشارتی بآن خواهد رفت و خلف در اواخر ایام دولت بدست سلطان محمود غزنوی اسیر شده در قلعه جرجان محبوس گشت و چون مدت چهار سال در آن حصار اوقات گذرانید مكتوباتی كه بایلك خان نوشته بود بدست سلطان افتاد خلف را از آن قلعه بقلعه دیگر فرستاد و اوقات حیات خلف در محبس ثانی بپایان رسید و بعد از گرفتاری خلف حكومت سیستان گاهی بگماشتگان درگاه ملوك با استقلال تعلق میداشت و احیانا در آن مملكت یكی از اولاد صفاریه رایت حكومت می‌افراشت و در تاریخ سنه ثمان و عشرین و تسعمائه كه این مختصر محرر میگردد حضرت حكومت‌پناهی ملكشاه محمود بن عالیجناب مغفرت انتما ملكشاه یحیی كه از ذریت آن خسروان عالیشان است در آن ولایت بایالت اشتغال دارد و نسبت بخدام درگاه عالم‌پناه شاهی شرایط اخلاص و دولتخواهی بجای میآورد و ذكر مجملی از احوال سایر حكام سیستان در ضمن وقایع آینده تحریر خواهد یافت و پرتو اهتمام بر چگونگی زمان حكومت ایشان خواهد تافت انشاء اللّه تعالی و تقدس‌

ذكر شمه از احوال مبادی ملوك سامانی تا زمان جلوس ایشان بر مسند جهان‌بانی‌

باتفاق مورخان نسب سامان كه ملوك سامانیه بوی منسوب‌اند ببهرام چوبین می‌پیوست و پدر سامان بسبب نوایب روزگار و مصایب لیل و نهار چندگاه ساربان یكی از اعیان بود اما سامانرا بنابر علو همت سر بآن كار فرود نیامد و پای در وادی عیاری و قطع طریق نهاده چون اندك شوكتی پیدا كرد شهر شاش را در تحت تصرف آورد و در زمان مأمون خلیفه ولد سامان اسد با چهار پسر بمرو شتافته منظورنظر عنایت گشت و اسد در مرو فوت شده در وقتی كه مأمون عزیمت دار السلام بغداد نمود ایالت ممالك خراسان و ماوراء النهر را بغسان بن عباد كه عم‌زاده فضل بن سهل ذو الریاستین بود تفویض فرمود و او را گفت كه اولاد اسد را بمناصب ارجمند سرافراز سازد غسان برطبق فرمان نوح بن اسد را والی سمرقند گردانید و احمد بن اسد را بامارت فرغانه فرستاد وشاش و اسروشنه را به یحیی بن اسد مسلم داشت و الیاس بن اسد را لباس حكومت هراة پوشانید و بعد از عزل غسان هركس كه حاكم خراسان شد اولاد اسد را از مناصب مذكوره معزول نكرد و در زمان امارت طلحة بن طاهر ذو الیمینین نوح بن اسد بچنگ گرك اجل
ص: 353
گرفتار گشته طلحه زمام سمرقند را در كف كفایت برادرانش یحیی و احمد نهاد و این احمد مردی بود بغایت پرهیزكار و عدالت‌شعار و هفت پسر داشت نصر یعقوب یحیی اسد اسمعیل اسحق حمید و چون احمد بن اسد روزی‌چند در سمرقند بلوازم ایالت پرداخت طریق انزوا اختیار كرده آن شغل را بولد خود نصر بازگذاشت و بعد از خروج یعقوب بن لیث صفار و انقضاء ایام اقبال طاهریه معتمد خلیفه مثال ریاست ولایت ماوراء النهر را بنام نصر بن احمد قلمی كرده ارسال داشت و نصر در سمرقند رحل اقامت انداخته برادر خود اسماعیل را در بخارا حاكم ساخت و در وقتی كه اسماعیل بنیابت برادر در بخارا حكومت می‌نمود رافع بن هرثمه در خراسان خروج كرده میان او و اسماعیل بواسطه آمد شد سفرا اساس محبت مؤكد گشت خبیثی بسمع نصر رسانید كه موجب دوستی اسماعیل و رافع بن هرثمه آنست كه به امداد او ترا از ماوراء النهر اخراج نماید و نصر این سخن را باور كرده جهة محاربه برادر بترتیب اسباب لشكر مشغول گشت و اسماعیل برین معنی اطلاع یافته حمویه نامی را نزد رافع فرستاد و از او استمداد نموده رافع بنفس خود روی بماوراء النهر آورده چون از آب آمویه عبور نمود حمویه اندیشید كه هرگاه رافع سمرقند را مستخلص گرداند احتمال قریب دارد كه اسماعیل را نیز در بخارا نگذارد لاجرم در خلوتی با رافع گفت ای امیر مصلحت تو در آن است كه بیمن اهتمام تو میان برادران طریقه صلح و صفا مرعی باشد چه اگر تو در مقام محاربه ثبات قدم نمائی امكان دارد كه ایشان ضمنا باهم اتفاق نموده قصد تو كنند و این سخن مؤثر افتاده رافع ایلچیان پیش نصر و اسماعیل فرستاد او در باب مصالحه آنقدر مبالغه كرد كه ایشان در مقام آشتی آمدند آنگاه رافع بخراسان بازگشته حمویه نزد اسماعیل رفت و تدبیری كه اندیشیده بود معروض داشت و اسماعیل او را تحسین نموده بمناصب ارجمند سرافراز گردانید و بعد از مراجعت رافع روزی‌چند میان برادران طریق صلح و صفا مسلوك بوده نوبت دیگر بنابر افساد مفسدان غبار نزاع ارتفاع یافت و درین كرت مهم بمحاربه انجامید و اسماعیل غالب گردید و لشكریان بخارا نصر را اسیر كرده پیش او آوردند و اسماعیل از كمال سلامت نفس و غایت حسن خلق در احترام برادر بزرگتر كوشیده او را بر تخت نشاند و دستش را بوسیده آن مقدار تعظیم كرد كه نصر گمان برد كه اسماعیل با وی تمسخر میكند آنگاه برادر را یراق داده بطرف سمرقند گسیل فرمود و در وقت وداع بوی گفت كه من بدستور پیشتر بنیابت تو در بخارا حاكم خواهم بود و در اواخر سنه تسع و سبعین و مأتین نصر وفات یافته سلطنت تمام بلاد ماوراء النهر از روی استقلال تعلق بامیر اسماعیل گرفت و امیر اسماعیل اول ملوك سامانیه است و ملوك سامانیه نه نفر بودند و مدت سلطنت ایشان صد و ده سال و كسری امتداد یافت چنانچه مبین می‌گردد
ص: 354

ذكر جهانبانی امیر اسماعیل سامانی‌

عارفان فضایل نفسانی و واقفان كمالات انسانی آورده‌اند كه امیر اسماعیل سامانی بوفور عدل و احسان و شمول بذل و امتنان به اكثر سلاطین جلیل القدر شرف ترجیح و تفضیل داشت و در ایام سلطنت رایت نصفت و رعیت‌پروری و اعلام سخاوت و مرحمت‌گستری می‌افراشت و در رعایت خواطر دوستان قدیم شرایط اهتمام بتقدیم میرسانید و از ترفیه احوال اصحاب فضل و كمال در هیچ حال از خود بتقصیر راضی نمیگردید و امیر اسماعیل بعد از فوت برادر افسر استقلال بر سر نهاده در سنه ثمانین و مأتین با لشكر ظفراثر متوجه تركستان گشت و پادشاه تركانرا با خاتونش اسیر كرده در آن سفر چندان غنیمت بدست بخاریان افتاد كه از حد و حساب و شمار درگذشت و در سنه سبع و ثمانین و مأتین چنانچه سبق ذكر یافت مهم عمرو لیث را بفیصل رسانید آنگاه منشور حكومت ولایات ماوراء النهر و خراسان و سیستان و مازندران و ری و اصفهان از دار الخلافه بوی رسید و امیر اسماعیل بعد از اسر عمرو لیث مدت هفت سال دیگر در غایت اقبال بسر برد و در منتصف صفر سنه خمس و تسعین و مأتین روی بعالم عقبی آورد مدت حیاتش شصت سال و وزیرش ابو الفضل البلعمی بود و كلك تقدیر بعد از فوت لقبش را امیر ماضی تحریر نمود

گفتار در بیان شمه از حالات امیر اسمعیل و ذكر بعضی از حكایات كه مخبر است از وفور عدل آن پادشاه بی‌عدیل‌

حضرت مخدوم مغفرت انتما در كتاب افادت انتساب روضة الصفا آن روایت را كه سابقا در باب گنج‌نامه عمرو لیث از تاریخ گزیده نقل كرده شد تضعیف نموده‌اند و در وقت اقامت دلیل بر ضعف آن قصه این حكایت را از وصایاء خواجه نظام الملك طوسی رحمه اللّه ثبت فرموده‌اند كه چون عمرو بن لیث اسیر پنجه تقدیر شد امیر اسماعیل در تفحص خزاینی كه همراه داشت شرایط مبالغه بجای آورد و چون مطلقا ندانست كه آن اموال كجاست كس نزد عمرو فرستاده پرسید كه خزاین تو چه شد عمرو جوابداد كه یكی از خویشان من كه سام نام دارد متعهد ضبط خزینه بود می‌تواند كه آنرا بهرات برده باشد و امیر اسماعیل متوجه هرات گشته ساكنان آن بلده امان خواستند و امیر اسماعیل ایشانرا امان داده از حال سام و اموال عمرو استفسار نمود هرچند در آن باب اهتمام فرمود خبری نیافت و حال آنكه لشكریان او در كمال عسرت اوقات میگذرانیدند بنابر آن بعضی از مخصوصان معروض داشتند كه در هرات و بلوكات بی‌تردد صد هزار نفر اقامت دارند اگر هركس بیكمثقال یا دو مثقال زر لشكر را مدد كند آنقدر مال حاصل
ص: 355
شود كه سپاه از فقر و فاقه نجات یابند امیر اسماعیل گفت كه ما لوازم عهد و پیمان در میان آورده این مردم را امان داده‌ایم اكنون بكدام تأویل ازیشان چیزی طمع كنیم و بتعجیل تمام كوچ فرمود كه مبادا بوساوس شیاطین جن و انس امری كه مستلزم نقض میثاق باشد واقع شود و چون در منزل اول نزول كردند كرت دیگر امرا همان سخن را در میان آوردند امیر اسماعیل فرمود كه خدائی كه اسب عمرو لیث بتازیانه تقدیر پیش من دوانید قادر است براینكه بی‌شكستن عهد تهیه اسباب سپاه من كند در خلال این احوال كنیزكی از كنیزان خاصه شهریار عدالت‌شعار گردن‌بندی كه مرصع بود بقطعهای لعل از گردن بیرون كرده بر موضعی مرتفع نهاد و بمهمی مشغول گشت غلیوازی قطعهای لعل را گوشت‌پارها پنداشته درربود و بعضی از تركان سوار شده بهر جانب كه موش‌گیر در پرواز بود می‌تاختند بحسب اتفاق حمایل از مخلب و چنكال غلیواز جدا شده در چاهی از چاههای كاریز افتاد و جهة بیرون آوردن آن كسی بچاه رفته از آنجا بچاهی دیگر راه بود و صندوقها می‌نمود و آن شخص نزدیك بآن صنادیق شتافته دید كه همه مملو از زر و گوهر است آن خود خزانه عمرو لیث بود كه سام در آن مكان پنهان ساخته بود بالجمله بواسطه رعایت حسن عهد و پیمان باضعاف مضاعف آنچه از متوطنان هرات بوصول رسیدی بدست لشگریان امیر اسماعیل درآمد بیت
از عهده عهد اگر برون آید مرداز هرچه گمان بری فزون آید مرد نقل است كه امیر اسماعیل محمد بن هرون را بنیات خویش در جرجان و طبرستان حاكم گردانید و بعد از چندگاه او را طلبیده محمد اطاعت ننمود بلكه لواء مخالفت مرتفع ساخته روی بری آورد و گماشته مكتفی خلیفه را با برادر و پسرش قتل كرد امیر اسماعیل با سپاهی وافر بصوب ری در حركت آمده محمد بن هرون بقزوین گریخت و امیر اسماعیل او را تعاقب نموده محمد روی بجانب طبرستان آورد بصحت رسیده كه در وقتی كه امیر اسماعیل بقزوین درآمد باغات از فواكه و انگور پر بود اما از غایت عدالت او هیچ لشكری دست تصرف بطرف میوه كسی دراز نتوانست كرد و امیر اسماعیل حكومت ری را ببرادرزاده خود ابو صالح منصور بن اسحق داد و او مدت شش سال در آن مملكت باقبال گذرانید و محمد بن زكریا طبیب كتاب منصوری را بنام او تمام كرد و امیر اسماعیل بعد از آنكه از عراق مراجعت نمود و ببخارا رسید لشكر بتركستان كشیده بعضی از آن ولایات را مفتوح گردانید و سالما غانما ببخارا بازگشت در روضة الصفا مسطور است كه عدالت امیر اسماعیل آن درجه داشت كه نوبتی شنود كه سنك ری كه زر خراج را بآن وزن میكنند از سنگهای دیگر زیاده است همان لحظه ایلچی بری فرستاد تا سنگهای آن مملكت را مهر كرده ببخارا آورد و چون تفحص نمود و دانست كه آن سنك زیاده است اشارت فرمود تا زیادتیرا اسقاط نمودند و سنك معدل را بری ارسال داشت و گفت تا آنچه در سنوات سابقه بواسطه تفاوت سنك از رعایا زیاده بیرون آمده در مال سنوات آینده بریشان حساب نمایند
ص: 356
رحمة اللّه علیه رحمة واسعة وافرة

ذكر سلطنت ابو نصر احمد بن اسمعیل‌

احمد بعد از فوت پدر در بلده بخارا قدم بر مسند پادشاهی نهاد و مكتفی خلیفه جهة او عهد و لوا فرستاده تمامی ممالك اسماعیل را باو داد و خروج عمرو بن یعقوب بن محمد بن عمرو بن لیث در سیستان در ایام دولت احمد بوقوع انجامید و احمد چنانچه سابقا مسطور گشت حسین بن علی مرورودی را بدان جانب ارسال داشت تا خاطر از ممر عمرو فارغ گردانید آنگاه احمد سیمجور دواتی را بایالت آن مملكت نامزد كرد و در شهور سنه احدی و ثلثمائه روی توجه بصید و شكار آورد و در منزلی فرود آمده بعد از رحلت از آنجا فرمود تا آتش در آن مرحله زدند و همان لحظه از جانب جرجان خبر آمد كه حسین بن علی الاطروش العلوی بر طبرستان استیلا یافته و صعلوك كه در آن دیار نایب احمد بود فرار بر قرار اختیار كرده و احمد بشنودن این خبر برآشفته گفت الهی اگر تقدیر چنانست كه آن مملكت از تصرف من بیرون رود مرا مرگ ده آنگاه بازگشته در همان موضع كه سوخته بود نزول نمود و عقلا ازین معنی تطیر نموده بحسب اتفاق در همان‌شب احمد كشته گشت مبین این مقال آنكه احمد بن اسمعیل بصحبت ارباب فضل و كمال شعف تمام داشت و اكثر اوقات با آن زمره واجب التبجیل مجالست نموده غلامان را به پیرامن خود نمی‌گذاشت بنابران غلامان از سلطنتش متنفر شده قصد قتل او كردند و هرشب دو شیر بر در بارگاه پادشاه می‌بستند تا هیچكس دلیر بدانجا درنتواند رفت اتفاقا در شب پنج‌شنبه بیست و سیوم جمادی الاخری آن قاعده را مرعی نداشتند و غلامان فرصت یافتند و بخرگاه درآمدند و احمد را شربت فنا چشانیدند و بعد از آن او را امیر شهید خواندند و نعش او را ببخارا برده دفن كردند و مدت دولت امیر شهید شش سال و چهار ماه و چند روز بود و بوزارتش ابو عبد اللّه محمد بن احمد قیام مینمود

ذكر امیر سعید ابو الحسن نصر بن احمد بن اسماعیل‌

در آن وقت كه امیر شهید احمد بن اسمعیل شربت شهادت چشید ولد ارشدش امیر نصر هشت‌ساله بود و شحنه بخارا احمد بن محمد بن لیث او را بر دوش گرفته مردم آن بلده بمبایعتش اقدام نمودند و ساكنان سایر بلاد ماوراء النهر بسلطنت عم پدرش اسحق كه حاكم سمرقند بود میل كردند و با یكدیگر گفتند كه با وجود اسحق كه شیخ سامانیه است پیداست كه ازین كودك چه آید اما عنایت الهی شامل حال امیر سعید گشته و سعادت نامتناهی مساعدت كرده مرتبه او از مراتب آباء بزرگوارش درگذشت و دست تقدیر ملك قدیر روزنامه دولت مخالفانش را باندك زمانی درنوشت و او پادشاهی بود بحلم و كرم معروف
ص: 357
و بعدل و سخا موصوف در ایام پادشاهی با وجود عنفوان اوان جوانی و حصول اصناف اسباب كامرانی علم زهد و تقوی برافراشت و در رفاهیت سپاهی و رعیت كوشیده همت عالی‌نهمت بر تعمیر بلاد و امصار مصروف داشت و در اوایل سنه احدی و ثلثین و ثلاث مائه زحمت سل عارض ذات خجسته‌صفات امیر نصر گشت و آن جناب در ایام مرض در دار العباده‌ای كه بر در قصر خویش ساخته بود عبادت می‌نمود تا در ماه رجب سنه مذكوره درگذشت مدت عمر عزیزش سی و هشت سال بود و زمان سلطنتش سی سال‌