گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم

ذكر سلطان شهاب الدین ابو المظفر بن سام‌




برادر اعیانی سلطان غیاث الدین بود و مادر ایشان در سلك بنات بدر الدین گیلانی انتظام داشت و شهاب الدین در زمان سلطنت معز الدین لقب یافت و در شهور سنه تسع و ستین و خمسمائه بنیابت برادر بر سریر ایالت غزنین صعود نمود و در سنه احدی و سبعین و خمسمائه لشگر بهندوستان كشیده ملتان را مسخر گردانید و بعد از آن بتدریج سپاه بدیار هند میبرد و بلاد و قلاع میگرفت تا دهلی را كه دار الملك آنولایاتست بحیز تسخیر آورد و یكی از غلامان خود را كه قطب الدین ایبك نام داشت در آن مملكت قائم‌مقام ساخته علم عزیمت بصوب خراسان برافراخت و چون بمیان طوس و سرخس رسید خبر فوت برادر شنیده متوجه بادغیس گردید و در آن مقام بمراسم تعزیت پرداخته بلاد خراسان را بر اقرباء خود قسمت نمود برین نهج كه تخت فیروزكوه را بعمزاده خویش ملك ضیاء الدین كه داماد سلطان غیاث الدین بود ارزانی داشت و زمام ایالت بست و فراه و اسفزار را در كف كفایت سلطان غیاث الدین نهاد و ریاست هراة را بخواهر زاده خود ناصر الدین غازی داد و بنفس نفیس بغزنین بازگشته جنود آن حدود را فراهم آورد و بعزم رزم سلطان محمد خوارزمشاه در حركت آمده از معركه سلطان محمد انهزام یافت و بعد از وصول بفیروز كوه یا غزنین علی اختلاف الروایتین از نزد سلطان محمد رسولی به پیش سلطان شهاب الدین آمده پیغام آورد كه برهمكنان روشنست كه غبار وحشت و نقار نخست از آن جانب ارتفاع یافته لاجرم برطبق كلمه البادی اظلم آنجناب را صورت انهزام روی نمود اكنون باید كه در مقام موافقت ثابت‌قدم بوده دیگر وادی مخالفت نه پیمایند و سلطان شهاب الدین سخنان مناسب در جواب گفته بین الجانبین قواعد مصالحه تاكید یافت و بعد از آن سلطان شهاب الدین فرمان فرمود كه لشگر غور و غزنین باستعداد سفر سه‌ساله تركستان مشغولی نمایند و در آن اثناء شنود كه طایفه از ساكنان كوه جود سالك طریق عصیان گشته‌اند و دفع ایشان را اهم و اولی دانسته بدانطرف شتافته و بسیاری از دشمنان را بتیغ انتقام گذرانید و در وقت مراجعت بمنزل دمنك بزخم خنجر یكی از فدائیان ملاحده شهادت یافت نظم
شهادت ملك بحر و بر معز الدین‌كز ابتداء جهان مثل او نیامد یك
سیوم ز غره شعبان بسال ششصد و دو
فتاده در ره غزنین بمنزل دمنك و شمس الملك عبد الجبار گیلانی و مؤید الملك محمد بن عبد اللّه سنجری بوزارت سلطان معز الدین قیام مینمودند و ابواب كاردانی بر روی ملازمان استان سلطنت و جهانبانی میگشودند
ص: 608

ذكر سلطان غیاث الدین محمود بن سلطان غیاث الدین محمد

چون خبر شهادت سلطان شهاب الدین بمملكت غور رسید امراء اعیان سر بر خط فرمان برادرزاده‌اش سلطان محمود نهادند و او بفیروزكوه رفته بتمهید بساط معدلت قیام نمود امراء اطراف مانند حاكم غزنین تاج الدین یلدز و والی دهلی قطب الدین ایبك رسل و رسایل بدرگاه سلطان محمود فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد كردند و سلطان محمود شیوه ستوده پدر و برادر خود را مرعی داشته عمارت مسجد جامع هراة را كه ناتمام مانده بود باتمام رسانید و در ایام دولت او علیشاه بن تكش از برادر خود سلطان محمد خوارزم‌شاه گریخته بفیروزكوه رفت و سلطان محمد عهدنامه را كه سلطان شهاب الدین پیش او فرستاده بود مبنی بر آنكه با دوست او دوست و با دشمن او دشمن باشد نزد سلطان محمود ارسال كرد و پیغام داد كه علیشاه با وجود نسبت اخوت دشمن منست باید كه بموجب این معاهده او را مقید گردانید بنابرآن سلطان غیاث الدین محمود علیشاه را بند كرد و طایفه از مردم عراق و خراسان كه از غایت خصوصیت در فیروزكوه همراه علیشاه بودند بسلطان محمود پیغام نمودند كه علی شاه و ما كه اتباع اوئیم پناه باین درگاه آورده‌ایم و آزار زینهاری در مذهب اهل مروت جایز نیست اگر پادشاه علیشاه را مطلق العنان نگرداند از ما امری صدور خواهد یافت كه تدارك‌پذیر نباشد و چون اراده ازلی متعلق بقتل سلطان محمود شده بود این سخنان در وی تأثیر ننمود و آنقوم موضع خواب او را معلوم كرده در شب سه‌شنبه سیوم ماه صفر سنه سبع و ستمائه بسان دزدان ببام قصر سلطان برآمدند و او را كشته بازگشتند و صباح خدام بارگاه سلطنت سلطان غیاث الدین محمود را كشته یافته نخست او را در همان قصر دفن كردند و بعد از آن جسدش را بهراة برده در كازر گاه مدفون ساختند در روضة الصفا مسطور است كه بعد از شهادت غیاث الدین محمود امراء غور و سرهنگان ترك باتفاق پسر بزرگترش بهاء الدین سام را كه چهارده‌ساله بود بر تخت سلطنت نشاندند و بدستور معهود علیشاه را مقید نگاه داشته بعضی از اهل فتنه را كشتند و چون اتباع علیشاه مشاهده نمودند كه قتل سلطان محمود ایشان را نفعی نرسانید تدبیری اندیشیدند و جمعی را در صندوقها نشانده خواستند كه بشهر درآورند و خروج نموده علیشاه را خلاص سازند و هم از میان ایشان شخصی امراء غور را برین حادثه اطلاع داده آنجماعت طایفه از شجعان را فرستادند تا آن صنادیق را بر در دروازه بگرفتند و از اصحاب غدر چهل و پنج تن بدست افتاده هریك بنوعی بقتل رسیدند و چون سه ماه از حكومت سام بگذشت اتسز بن علاء الدین جهان‌سوز كه ملازمت خوارزم شاه مینمود از خوارزم با لشگری جویان رزم متوجه فیروزه‌كوه گشت و غوریان بنابر جذب خواطر سپاه خوارزم علیشاه را از محبس بیرون آوردند و اطراف شهر را مضبوط كردند اما هیچ فایده بر آن ترتب نیافت و در جمعه منتصف
ص: 609
جمادی الاولی سنه سبع و ستمائه خوارزمیان فیروزه‌كوه را بگرفتند و بهاء الدین سام با برادر و مادر تابوت پدر را همراه گرفته جانب هراة روان شد و علیشاه روی براه غزنین نهاد و داروغه هراة سام و برادرش را بخوارزم فرستاد و آن دو ملك‌زاده را خوارزمیان در وقت خروج چنگیز خان در آب انداختند اما اتسز بن علاء الدین جهان‌سوز مدت چهار سال از قبل سلطان محمد خوارزمشاه در فیروزه‌كوه حاكم بود و در اواخر ایام حیات میان او و تاج الدین یلدز نایره خلاف اشتعال یافته مهم بجنك و جدال سرایت كرد و اتسز در معركه كشته گشته دیگر هیچكس از آن طبقه بحكومت نرسید

ذكر ملوك بامیان‌

اول این طبقه ملك فخر الدین مسعود است كه عم سلطان غیاث الدین محمد بن سام بود و او مدتی مدید بامر حكومت بامیان و حدود طخارستان قیام مینمود و سه پسر شایسته داشت شمس الدین محمد و تاج الدین زنگی و حسام الدین علی
ملك شمس الدین محمد بن فخر الدین مسعود قایم‌مقام پدر بود و سلطان غیاث الدین پیوسته درباره او الطاف میفرمود
بهاء الدین سام بن شمس الدین محمد بعد از فوت پدر افسر حكومت بر سر نهاد و او پادشاه فاضل عادل عالم‌پرور بود و پیوسته با اهل فضل و دانش مصاحبت مینمود و افضل المتاخرین امام فخر الدین الرازی رساله بهائیه بنام آن پادشاه عالی‌مقام در سلك تحریر كشید و بهاء الدین بعد از شهادت سلطان شهاب الدین بنوزده روز متوجه عالم آخرت گردید مدت حكومتش چهارده سال امتداد داشت از اهل علم و تقوی قاضی تاج الدین زوزنی با بهاء الدین سام معاصر بود و او در بامیان بمواعظ خلایق مشغولی مینمود و بر سر منبر زبان بتوصیف بهاء الدین سام میگشود
ملك جلال الدین علی بن بهاء الدین سام پس از انتقال پدر از دار ملال مدت هفت سال در بامیان بدولت و اقبال گذرانید و در آن سال كه سلطان محمد خوارزم شاه در ماوراء النهر بود بیك ناگاه بجانب بامیان ایلغار كرده بی‌خبر بسر جلال الدین علی رسید و او را بتیغ تیز گذرانیده قلمروشرا مضبوط گردانید

ذكر بعضی از غلامان سلاطین غور كه بمرتبه پادشاهی فایض شدند

ارباب اخبار آورده‌اند كه سلطان شهاب الدین محمد بن سام بخریدن غلامان ترك و تربیت كردن ایشان شعفی تمام داشت و بنابر آنكه او را بغیر از یك دختر فرزندی نبود روزی یكی از مقربان جرات نموده معروض گردانید كه چه بودی سلطان را بخشنده بی‌منت پسران عنایت فرمودی تا بعد از حلول واقعه ناگزیر صاحب افسر و سریر
ص: 610
گشتندی سلطان جوابداد كه اگرچه پادشاهان را چند فرزند معدود می‌باشد مرا چندین هزار فرزند است كه بعد از فوت من ممالك را بنام من نگاه خواهند داشت و عاقبت چنان شد كه بر لفظ مبارك آن پادشاه عالی جاه گذشته بود و یكی از جمله غلامان سلطان شهاب الدین كه مالك تاج و نگین گشت تاج الدین یلدز است و سلطان شهاب الدین او را در صغر سن خرید و چون آثار اقبال از ناصیه احوال او لایح گردید حكومت بلاد كرمان و شیروان كه در حدود آب سند است باو ارزانی داشت و پس از شهادت سلطان شهاب الدین و رسیدن نعش او بغزنین علاء الدین محمد و جلال الدین علی ابناء سلطان بهاء الدین سام بنابر استدعاء امراء و اعیان از بامیان بدان بلده خرامیدند و خزاین سلطان معز الدین را متصرف شده علاء الدین محمد كه برادر بزرگتر بود بر تخت سلطنت سلطان محمد صعود نمود و متروكات سلطان شهاب الدین میان برادران تقسیم یافت در طبقات ناصری مذكور است كه جلال الدین علی دویست و پنجاه شتر زر و جوهر و اوانی مرصعه و دیگر نفایس متنوعه بار كرده ببامیان برد القصه چون روزی‌چند از حكومت ملك علاء الدین محمد درگذشت مؤید الملك وزیر باتفاق طایفه از امراء ترك بمتابعت ملك علاء الدین داده عریضه نزد تاج الدین یلدز فرستادند و اظهار اطاعت و انقیاد كرده استدعاء حضور نمودند و یلدز با سپاه موفور متوجه تختگاه سلطان مغفور گشته ملك علاء الدین محمد او را استقبال فرمود و بعد از وقوع قتال با طایفه از امرا و اقربا گرفتار شد و تاج الدین طریق مروت مسلوك داشته تمامی آنجماعت را اجازت داده تا ببامیان رفتند و بغزنین درآمده مالك تاج و نگین گشت و چون علاء الدین محمد در بامیان ببرادر پیوست ملك جلال الدین علی با جمعی كثیر از شیران بیشه یكدلی عزم رزم یلدز جزم كرده روی بغزنین آورد و تاب مقاومت آن سپاه نیاورده بكرمان رفت و جلال الدین علی كرت دیگر سلطنت دار الملك محمود سبكتكین را بعلاء الدین محمد گذاشته رایت مراجعت بصوب بامیان برافراشت و علاء الدین طایفه از امراء غور را باستیصال تاج الدین مأمور گردانیده یلدز یكی از اركان دولت خود را باستیصال فرستاد و ایلغار كرده بیكناگاه بسر وقت غوریان رسید و جمعی كثیر از ایشان را بتیغ كین بگذرانید و چون تاج الدین بشارت فتح استماع نمود با بقیه لشكر ظفرقرین بظاهر غزنین شتافت و علاء الدین متحصن شده مدت محاصره چهار ماه امتداد یافت بعد از آن كرت دیگر جلال الدین علی بمدد برادر متوجه گشت و تاج الدین یلدز سر راه بر وی گرفت و جلال الدین علی مغلوب شده بدست یكی از لشكریان یلدز افتاد و یلدز او را بپای حصار غزنین برده علاء الدین چون حال بر آن منوال دید امان طلبیده بیرون آمد و تاج الدین یلدز روزی‌چند برادران را محبوس داشته آخر الامر رخصت داد تا ببامیان رفتند آنگاه تاج الدین باستقلال متصدی سرانجام مهام ملك و مال شده طریقه عدل و انصاف پیش گرفت و پس از چندگاه میان او و حاكم دهلی قطب الدین ایبك در حدود پنجاب آتش محاربه التهاب یافت و نسیم ظفر بر پرچم علم قطب الدین وزیده تاج الدین بجانب كرمان گریخت و ایبك مدت چهل روز
ص: 611
در غزنین بعیش و طرب گذرانیده از راه سنك سوراخ بهندوستان بازگشت و ماهچه رایت یلدز بار دیگر از افق دار الملك غزنین طالع شده بتدارك اختلال احوال ملك و مال اشتغال نمود آنگاه لشكر بسیستان كشید و میان او و ملك سیستان تاج الدین حرب صلح بوقوع انجامید و یلدز بجانب غزنین مراجعت كرده در اثناء راه ملك نصیر الدین حسین میرشكار سلوك طریق خلاف آشكار ساخت و بین الجانبین غبار پیكار ارتفاع یافته ملك نصیر الدین بطرف خوارزم گریخت و بعد از مدتی بغزنین بازآمده بدست نیاز در دامن لطف و مرحمت یلدز آویخت و تاج الدین رقم عفو بر جریده جریمه او كشید و مقارن آن حال سلطان محمد خوارزم‌شاه از طرف طخارستان بجانب غزنین ایلغار كرده مغافصة بحدود آن مملكت درآمد و تاج الدین از مقاومت عاجز گشته از راه سنك سوراخ متوجه هندوستان شد و در آن سفر امراء ترك متفق شده نصیر الدین حسین را با مؤید الملك وزیر بقتل رسانیدند و تاج الدین یلدز در سنه اثنی عشر و ستمائه در نواحی بهار با سلطان شمس الدین التمش كه در آنوقت فرمانفرمای دهلی بود جنگ صعب روی نمود و كوكب دولت یلدز بمغرب فنا غروب كرده گرفتار گشت و سلطان شمس الدین او را بخطه بداون ارسال داشت و آنجا روز حیاتش بشام ممات تبدیل یافت مدت سلطنت ملك یلدز نه سال بود و او دو دختر داشت یكی بحباله نكاح قطب الدین ایبك بسر میبرد و دیگری در سلك ازدواج ناصر الدین قباچه و قطب الدین ایبك در وقتی كه در صغر سن بود تاجری او را از تركستان به نیشابور برده بقاضی فخر الدین عبد العزیز كوفی فروخت و ایبك در خدمت اولاد قاضی قرآن‌خوان شده بعد از آن بآموختن آداب فروسیت و تیراندازی اشتغال نموده در آن فن مهارت پیدا كرد آنگاه بازرگانی او را از قاضی خریده بغزنین برد و بسلطان شهاب الدین فروخت و سلطان ایبك را باوصاف نیك موصوف دیده متوجه تربیتش گشت و نخست او را میرآخور ساخت و چون دهلی بحیز تسخیر شهاب الدین درآمد حكومت آن مملكت را بوی تفویض نمود و ایبك در هندوستان علم اقتدار افراخته در شهور سنه تسعین و خمسمائه كه سلطان متوجه غزو بنارس بود او را با عز الدین حسین خرمیل مقدمه لشكر گردانید و ایبك بیكناگاه برای آن مملكت كه جیچند نام داشت رسیده بضرب تیغ و سنان او را منهزم ساخت و در شهور سنه ثلث و تسعین و خمسمائه كرت دیگر لواء جهاد افراخته بطرف نهرواله شتافت و بر رای آن ولایت نیز ظفر یافت و بعد از فوت شهاب الدین نیز در كشور هند غزوات كرد و از جانب مشرق تا حدود یارچین بتحت تصرف درآورد چنانچه سابقا مسطور شد در زمان حكومت تاج الدین یلدز بر غزنین نیز مستولی شد و چهل روز در آن بلده بعیش و نشاط گذرانیده از سر ایالت آن درگذشت و سالما غانما بدهلی مراجعت نموده در شهور سنه سبع و ستمائه در میدان چوكان‌بازی از اسب درافتاد و نقد بقا بباد فنا داد و سلطان قطب الدین در شجاعت و سخاوت مانند رستم و حاتم ضرب المثل بوده مدت بیست سال در هندوستان سلطنت نمود و از آن جمله چهارده سال خطبه بنام خود خواند كتاب تاج المآثر در ذكر احوال و
ص: 612
آثار آن شهریار كامكار اشتمال دارد و چون در وقت تحریر این جزو آن كتاب در نظر این ذره احقر نبود در تفصیل آن حالات شروع ننمود
آرامشاه بن قطب الدین ایبك بعد از فوت پدر باتفاق امراء دهلی بر تخت سلطنت نشست اما بسبب عدم قابلیت او را بر مسند دولت آرامش میسر نشد و امراء آرامشاه را شایسته سریر جهانبانی ندیده كس نزد سلطان شمس الدین التمش فرستادند و او را بدهلی طلبیده پادشاه ساختند و ممالك هند در آن ایام بچهار قسم انقسام یافت دار الملك دهلی تعلق بشمس الدین التمش گرفت و در اوچهه و ملتان فرمان ناصر الدین قباچه سمت نفاذ پذیرفت و لكهنوتی را ملوك خلج بحیطه ضبط درآوردند و لاهور و توابع را گماشتگان تاج الدین یلدز تسخیر كردند
ملك ناصر الدین قباچه ایضا در سلك ممالیك زرخرید سلطان شهاب الدین منتظم بود و فراست تمام و كیاست مالا كلام داشت تدبیر امور شهریاری و قواعد ملك‌داری نیكو میدانست و بامر لشكركشی و دشمن‌كشی كما ینبغی قیام میتوانست و او بعد از فوت سلطان شهاب الدین در اوچهه و ملتان استقلال یافته بعضی از قصبات سواحل سند نیز بتصرف او درآمد و در سنه احدی و عشرین و ستمائه یكی از امراء چنگیز خان با سپاه فراوان متوجه تسخیر ملتان شد و چون ناصر الدین را تاب مقاومت آن لشكر نبود در شهر تحصن نمود و مغولان مدت چهل روز ملتان را محاصره كرده چون فتح میسر نشد لواء مراجعت افراختند و در آخر سنه ثلث و عشرین و ستمائه ملكخان خلجی و اتباع او بر بلاد سیستان مستولی شدند و ملك ناصر الدین متوجه دفع شر آنجماعت گشته بین الجانبین حربی صعب وقوع یافت ملكخان بقتل رسیده سپاهش سر خویش گرفتند و راه گریز در پیش و چون آفتاب اقبال ملك ناصر الدین قباچه بسر حد زوال رسید سلطان شمس الدین التمش فی سنه اربع و عشرین و ستمائه لشكر باوچهه كشید و ناصر الدین فرار بر قرار اختیار كرده بقلعه بكهر شتافت و سلطان وزیر خود نظام الملك محمد بن ابی سعید را بمحاصره اوچهه تعیین فرموده خود بدهلی مراجعت نمود و نظام الملك در روز سه‌شنبه ششم جمادی الاولی سنه خمس عشرین و ستمائه اوچهه را بصلح گرفته متوجه قلعه بكهر شد و ناصر الدین از آنجا نیز عزم گریز كرده در كشتی نشست و چون سفینه بمیان دریا رسید غریق بحر فنا گردید مدت سلطنتش بیست و دو سال بود

ذكر ابتداء حال محمد بختیار كه اول ملوك خلج است‌

در طبقات ناصری مرقوم خامه سخنوری گشته كه در زمان سلطان معز الدین از خلج غور جوانی بود در غایت شجاعت و پهلوانی اما بكراهت هیأت اتصاف داشت و چون بر پای ایستاده دستها فرومیگذاشت دستش از سر زانو مقدار یكدست درمیگذشت و این شخص موسوم بود بمحمد بختیار و او بهوس اعتبار و اختیار بدرگاه سلطان شهاب الدین رفته عارض لشكر جهة غرابت منظر علوفه او را كمتر مقرر گردانید و محمد بختیار از غزنین
ص: 613
بدهلی شتافته در دیوان سلطان قطب الدین نیز مهمی نتوانست ساخت بنابرآن از آنجا بطرف بداون خرامید و حاكم آنولایت هزبر الدین حسن او را بنوكری قبول نموده برای سرانجام مهمی باوده فرستاده محمد بختیار در آندیار مال بسیار حاصل كرده اسباب حرب و ادوات طعن و ضرب بهم رسانید و حدود آن ولایت را تاخته آثار شجاعت و مردانگی ظاهر گردانید وصیت شجاعت و سخاوت او بر السنه و افواه دایر گشته شمه ازین معنی بعرض قطب الدین ایبك رسید و جهة او تشریف و خلعت فرستاد و محمد بختیار بآن التفات استظهار تمام پیدا كرده مملكت بهار را از صرصر تاراج مانند باغ و بستان در موسم خزان بی‌برك و برگردانید و غنیمت بسیار بچنك آورده نزد قطب الدین ایبك برد و قطب الدین آیبك او را برتبت تربیت سرافراز ساخته در آن امر بمرتبه مبالغه فرمود كه امرا و اركان دولت را بر حال محمد بختیار رشك آمده و قاصد جان او گشته بعرض ایبك رسانیدند كه محمد بختیار داعیه دارد كه در نظر پادشاه با فیل جنگ كند و قطب الدین نخست از هلاك محمد اندیشیده عاقبت بنابر مبالغه مقربان بآن امر همداستان شد و فرمود تا فیل سفید را كه مست گشته بود بمیدان آوردند و محمد بختیار بجنك پیل توجه كرده چون نزدیك بوی رسید بقوت هرچه تمامتر گرزی بر خرطومش زد و فیل از آن ضربت مضطرب شده روی بگریز آورد و قطب الدین بتجدید همت بر رعایت محمد بختیار گماشته همدران مجلس از نقد و ملبوس آنمقدار باو بخشید كه شرح آن بر زبان قلم تیسیرپذیر نیست و فرمان فرمود كه هریك از امرا فراخور حال درباره محمد بختیار لوازم انعام و احسان بجای آوردند و محمد بختیار از غایت علو همت هرچه در آنروز باو دادند بر حاضران تقسیم نموده بلكه چیزی دیگر بر آن اضافه فرمود و خلعت پادشاهانه پوشیده سرخ‌روی و دوست كام بمنزل خویش بازگشت و بعد از آن بشرقی ولایت بهار لشكر كشید و مملكت رای لكهمیر را «1» مسخر گردانید

گفتار در بیان شمه‌ای از مآل حال رای لكهمیر و درآوردن محمد بختیار مملكت او را در حیز تسخیر

مورخان دانش‌پذیر بخامه پاكیزه تحریر بر صحایف اوراق نگاشته‌اند كه در هندوستان بر شرقی ولایت بهار مملكتی است بغایت عریض و بسیط كه دار الملك آنرا نوهب گویند و یكی از ملوك هند در آن سرزمین مالك تاج و نگین بود و آن ملك منكوحه عاقله بافطنت داشت و آنعورت از آن رای حامله گشته ناگاه شوهرش فوت شد و چون ازو فرزندی نماند امرا و اركان دولت تاج پادشاهی را بر شكمش نهاده بدستور معهود
______________________________
(1) صاحب تاریخ فرشته بجای رای لكهمیر راجه لكهمن نگاشته حرره محمد تقی التستری
ص: 614
مهام ملك را سرانجام می‌نمودند و چون آن ضعیفه احساس الم وضع حمل كرد منجمان و برهمنان را احضار فرمود و از ساعت سعد و نحوست زمان تولد لوازم تفتیش بجای آورد و آنجماعت بعد از نظر در زایجه طالع وقت بعرض رسانیدند كه اگر این فرزند درین ساعت متولد شود ظاهرا در شقاوت و ادبار روزگار خواهد گذرانید و اگر پس از انقضاء دو ساعت تولد نماید بمرتبه سلطنت رسد و مدتی مدید بر مسند اقبال متمكن گردد و او چون این سخن شنید فرمود تا هردو پایش را برهم بسته او را تا زمان دخول آنساعت سرنگون آویختند آنگاه بازكردند تا آن فرزند كه مشهور است برای لكهمیر در وجود آمد و همان لحظه آن ضعیفه وفات یافت چند قابله مشفقه متعهد تربیت رای لكهمیر گشتند و چون بسن رشد و تمیز رسید تمامی اشراف كمر بخدمتش بستند و او مدت هشتاد سال در كمال دولت و اقبال اوقات گذرانیده هرگز بر هیچكس تجویز ظلم و جور نفرمود و چندان سخاوت داشت كه انعامش از یك لك كمتر نبود روایت است كه چون محمد بختیار مملكت بهار و لكهنوتی را فتح نمود و ذكر تهور و مردانگی او در آن دیار اشتهار یافت جمعی از حكما و براهمه بخدمت رای لكهمیر شتافتند و معروض داشتند كه ما را از كتب سلف چنان معلوم شده كه این مملكت در تحت تصرف اتراك در خواهد آمد و حالا محمد بختیار در بهار علم اقتدار افراخته و یمكن كه سال دیگر بدینجانب توجه نماید رای صواب آنست كه رای با ما موافقت فرماید تا از نودهیا كوچ كرده در بعضی از قلاع سپهر ارتفاع متحصن شویم رای لكهمیر پرسید كه شخصی را كه برین بلاد استیلا خواهد یافت هیچ علامتی هست گفتند كه یكی از علامات او آنست كه چون راست بایستد و دستها فروگذارد هردو دست او از سر زانویش بگذرد چنانچه انگشتانش بساق پای او رسد رای گفت پس صواب چنان مینماید كه جاسوسی ببهار فرستیم تا تفحص حلیه و حال محمد بختیار نماید اگر این علامت را در ذات او مشاهده كند بنابر اقتضاء رای شما بهرطرف كه مصلحت باشد توجه نمائیم آنگاه جهة تحقیق اینمعنی منهی بجانب بهار ارسال داشتند و چون آن شخص بازآمد و كیفیت هیأت محمد بختیار را چنانچه واقع بود تقریر نمود اكثر منجمان نودهیا متفرق گشتند و رای لكهمیر همانجا توقف كرد و سال دیگر محمد بختیار با سپاه جرار بدانجانب ایلغار كرد و همچنان تند راند كه بی از آنكه در نودهیا خبر توجه او اشتهار یابد در وقتی كه پیش رای لكهمیر طعام نهاده بودند بدر قصرش رسید و رای پای برهنه از در دیگر بگریخت و آن مملكت معموره بتصرف محمد بختیار درآمد و خزاینی كه در مدت هشتاد سال مجتمع گشته بود بدستش افتاد و رای لكهمیر ببلاد جكناتهه رفته در آن ایام اوقات حیاتش بنهایت انجامید و محمد بختیار نودهیا را ویران كرده در یكی از مداین لكهنوتی كه در سرحد تبت بود رحل اقامت انداخت و آن بلده را دار الملك ساخته و بقاع خیر بنا نهاده خطبه بنام خود خواند و بعد از چندگاه سوداء تسخیر كوهستان تبت در دماغ او پیدا شده با ده هزار سوار جرار عازم آنصوب گشته شخصی كه او را غلی منهچ گفتندی و از مردم آن
ص: 615
دیار بود راهبری سپاه را قبول نمود و بعد از طی چند منزل محمد بختیار را بشهری رسانید كه نزدیك بآن نهری عظیم جریان داشت و نام آن بلغت هندی سمندر «1» بود آنگاه ده روز دیگر بجانب بالای آب طی مسافت نمود تا بموضعی رسیدند كه در قدیم الایام بر آن نهر از سنگ تراشیده جسری بسته بودند مشتمل بر بیست و اند طاق و محمد بختیار با شیران بیشه پیكار از آن جسر گذشته دو نفر از امراء خود را جهة محافظت آن پل بازگذاشت و رای كامرود از عبور جنود اسلام وقوف یافته ایلچی نزد محمد بختیار فرستاد و پیغام داد كه مصلحت نیست كه ملك درین سال بجانب تبت روند مناسب آنكه ازین مرحله مراجعت فرمایند و استعداد تمام كرده سال دیگر متوجه گردند تا من نیز بیراق لایق غاشیه متابعت بر دوش گیرم و در تسخیر آن بلاد مساعی جمیله بتقدیم رسانم و محمد بختیار باین سخن التفات نفرموده بدستور در جبال سخت و عقبات پردرخت طی مسافت می‌نمود تا بصحرائی مسطح كه در اراضی تبت بود درآمد و در آنجا شهری دید معمور و آبادان سپاه را اجازت داد كه قری و قصبات آن نواحی را غارت و تاراج كنند در آن اثنا از حصاری كه در آن دیار سربفلك دوار افراشته بود سپاهی مستعد پیكار بقدم مقابله و مقاتله بیرون شتافتند و آنروز حربی در غایت صعوبت وقوع یافته جمعی كثیر از لشكر محمد بختیار بدرجه شهادت رسیدند و محمد بختیار از آن سفر پشیمان گشته در ظلام لیل عنان فرار بجانب لكهنوتی انعطاف داد و حال آنكه مردمی كه در حوالی آنراه اقامت داشتند آتش در كوه و هامون زده بودند چنانچه لشكریان در یازده شبانه‌روز هرچند سعی نمودند یكبرك كاه و یكشاخ هیزم نیافتند تا بغله چه رسد لاجرم الاغ بسیار تلف شد و چون بسر جسر رسیدند دو طاق را ویران دیدند كه آن دو امیر كه بمحافظت آن پل مامور بودند با یكدیگر خصومت نموده هریك بطرفی رفته بودند و هندوان پل را ویران كرده لاجرم محمد بختیار و اتباع او غریق بحر حیرت گشتند و طلبكار منزلی شدند كه روزی‌چند آنجا باشند و كشتی تراشند و در آن حدود بتخانه یافتند در كمال ارتفاع و حصانت و در آنجا بتی بزرگ دیدند كه مجسم از طلاء احمر بود بوزن قرب دو هزار من و دیگر بتان زرین و سیمین نزدیك بآن بت نهاده بودند القصه محمد بختیار از غایت اضطرار در آن بتخانه منزل گزیده لشكریانرا بترتیب كشتی مامور گردانید در آن اثنا رای كامرود از ضعف جنود اسلام آگاهی یافته رعایا و سپاه خود را فرمود تا از نیزه و نی در گرد بتخانه دیواری مرتفع سازند و هندوان بی‌ایمان آغاز انكار كرده امراء محمد بختیار معروض داشتند كه اگر درین مقام پیش ازین توقف نمائیم مجموع اسیر كفار شویم مناسب آنكه توكل بر كرم الهی كرده خود را برین هندوان زنیم شاید نجات میسر گردد و محمد بختیار این رای را صواب شمرده
______________________________
(1) واضح باد كه بزبان هندی دریای شور را سمندر گویند و نهر را ندی خوانند در تاریخ فرشته نام نهری كه در متن مذكور است تمكیری بنظر رسیده حرره محمد تقی التستری
ص: 616
همگنان مكمل شدند و بیكناگاه از بیت الاصنام بیرون تاخته بر آن هندوان حمله كردند و اكثر بسلامت بیرون رفته خود را بكنار آب رسانیدند یكی از لشكریان اسب در آب رانده تا یك تیر پرتاب پایاب بود و سایر مردم كه آنحال مشاهده نمودند پنداشتند كه آنطرف رود آب تنگست بنابرآن همه بآب درآمدند و چون بمیان دریا رسیدند محمد بختیار با صد نفر بساحل نجات رسیده بقیه طعمه ماهیان گشتند و چون محمد بختیار بدار الملك خود نزول فرمود از غایت حزن و وفور اندوه رنجور شده در شهور سنه اثنی و ستمائه وفات یافت
محمد شیران خلجی بعد از فوت محمد بختیار امرا و اشراف خلج او را بسلطنت اختیار كردند و محمد شیران را در اواخر اوقات حیات با بعضی از هندوان مقاتله اتفاق افتاده بعز شهادت رسید
علاء الدین مردان خلجی بفرمان سلطان قطب الدین پس از واقعه محمد شیران در لكهنوتی بر مسند ایالت نشست و او بصفت جلادت موصوف بود و بعدم عقل و تمیز معروف در روز بار زبان بگزاف گشاده بقسمت ممالك عراق و خراسان پرداختی و اگر كسی بخلاف رای او سخنی گفتی در ساعت بناء حیاتش را منهدم ساختی در طبقات ناصری مسطور است كه در ایام حكومت علاء الدین مردان بازرگانی بولایتش رسیده اموال او تلف شد و جمعی از نواب آن تاجر را ببارگاهش درآورده شمه از حال او معروض داشتند پرسید كه این مرد از كدام شهر است گفتند از اصفهان فرمود كه نشان حكومت اصفهان را بنام او بنویسند و هیچكس را زهره آن نبود كه بگوید كه این چه نامعقول است كه میگوئی و روز دیگر یكی از مقربان كه بصفت كیاست اتصاف داشت باو گفت كه این تاجری كه حكومت اصفهان را بوی تفویض فرموده‌اند مالی میخواهد كه استعداد سپاه نماید و آن ابله این سخن را بسمع قبول شنوده مالی خطیر بآن تاجر داد و چون قوم خلج از حركات ناپسندیده علاء الدین مردان بجان رسیدند باهم اتفاق نموده او را بقتل رسانیدند و عوض او حسام الدین عوض را پادشاه گردانیدند

ذكر حسام الدین عوض خلجی‌

در طبقات ناصری مسطور است كه حسام الدین عوض در سلك خلجیان گرمسیر عوض انتظام داشت و بغایت نیكوسیرت و پسندیده‌اخلاق بود و در اوایل حال روزی فی الجمله متاعی بر درازگوشی بار كرده از موضعی بموضعی میبرد و در اثناء راه به پشته كه آنرا پشت‌افروز میگفتند رسید زمره از درویشان كه سیماء صلحا از بشره ایشان لایح بود بوی بازخوردند و سؤال كردند كه هیچ طعام همراه داری جوابداد كه بلی و فی الحال بار از درازگوش فروگرفته یكدو قرص نان و فی‌الجمله نانخورشی نزد درویشان نهاد و ایشان از آن طعام سیر خورده با یكدیگر گفتند این مردما را خدمتی پسندیده كرد لایق آنكه ما را نیز مكرمتی نسبت باو بظهور یابد آنگاه روی بحسام الدین آورده بر زبان راندند
ص: 617
كه بهندوستان توجه نمای كه تا آنجا كه نهایت بلاد اسلام است بتو ارزانی داشتم و حسام الدین انگشت قبول بر دیده نهاده عنان عزیمت بدانصوب انعطاف داد و بعد از وصول بمحمد بختیار پیوسته روزبروز مهم او در ترقی بود تا بدرجه علیه سلطنت صعود نمود و در بلده لكهنوتی خطبه بنام خود خوانده سلطان غیاث الدین لقب یافت و در عدالت و سخاوت كوشیده در ایام دولت بقاع خیر طرح انداخت و در اشاعه خیرات و مبرات مراسم اهتمام بجای آورده قلم‌رو خود را معمور و آبادان ساخت و در شهور سنه اثنی و عشرین و ستمائه سلطان شمس الدین التمش عزم رزم غیاث الدین عوض جزم كرده اعلام نهضت بصوب لكهنوتی برافراخت و غیاث الدین در مقام استرضاء سلطان آمده خطبه بنام آنجناب خواند و سی و هشت زنجیر فیل و هشتاد لك زر برسم پیشكش ارسال نمود و سلطان شمس الدین از وی راضی شده بصوب دهلی مراجعت فرموده مملكت بهار را بملك عز الدین كبیر خانی عنایت كرد و بعد از روزی‌چند بار دیگر حسام الدین عوض بخیال استقلال با جمعی كثیر از ابطال رجال روی به بهار آورد و عز الدین كبیر خانی چون تاب مقاومت نداشت رایت هزیمت برافراشت بناء علی هذا در شهور سنه اربع و عشرین و ستمائه كه غیاث الدین عوض بطرف بلاد كامرود رفته بود ملك ناصر الدین محمود بن ملك شمس الدین التمش بلكهنوتی شتافت و آن بلده را تسخیر نمود و اینخبر بسمع حسام الدین عوض رسیده بصوب دار الملك خود بازگشت و میان او و ملك ناصر الدین محمود محاربه روی نمود و حسام الدین بضرب حسام یكی از لشگریان ناصر الدین كشته شد و اكثر امراء خلج باسیری افتادند مدت سلطنت ملك حسام الدین عوض دوازده سال بود

ذكر سلطان شمس الدین التمش‌

كلك بلاغت نتاج منهاج سراج این داستان و افرا بتهاج را در كتاب طبقات ناصری برین موجب مرقوم گردانیده كه نام پدر شمس الدین التمش ایلم خان بود و ایلم خان در سلك حكام تركستان انتظام داشت و التمش در مبادی سن صبی و ابتداء ایام نشوونما روزی مصحوب جمعی از ابناء عم بتماشاء صحرا بیرون رفته آنجماعت مانند اخوان یوسف در طریق غدر سلوك نمودند و آنعزیز مصر مكرمت را بدراهم معدوده بیكی از تجار فروختند و آن تاجر او را ببخارا برده شخصی از قرابتان صدر جهان بیع كرد و التمش چندگاه در آن دودمان عالیشان بوده باصناف اوصاف پسندیده موصوف شد بعد از آن او را حاجی بخاری خریده بجمال الدین محمد چست قبا فروخت و چست قبا التمش را در لباس اعزاز بغزنین برده سلطان شهاب الدین بخریدنش رغبت فرمود دلالان او را هزار دینار ركنی بها كردند صاحبش مضایقه نموده سلطان فرمان داد كه هیچكس در غزنین این غلام را نخرد و التمش در كسوت رقیت جمال الدین محمد ماند تا وقتی كه قطب الدین ایبك از هندوستان بآستان سلطان شهاب الدین آمده او را بخرید و منظورنظر تربیت گردانیده فرزند خواند و چون پیك اجل بخدمت ایبك
ص: 618
رسید و پسرش آرامشاه از سرانجام مهام انام عاجز گشت امرا و اعیان بر سلطنت التمش كه در آن زمان حاكم بداوان بود اتفاق نمودند و او را بدار الملك دهلی طلبیده در شهور سنه تسع و ستمائه بر مسند سروری نشاندند و سلطان شمس الدین التمش خواندند و سلطان شمس الدین بصفت نصفت و رعیت‌پروری اتصاف داشت و پیوسته همت عالی‌نهمت بر تقویت شریعت بیضا و تربیت علما و فضلا می‌گماشت لاجرم در اوقات استیلاء چنگیز بر ممالك عراق و خراسان بسیاری از سادات و افاضل بآستان اقبال‌آشیان آن پادشاه عادل التجا نمودند و از تاب آفتاب حوادث در ظلال رعایت و افضالش آسودند و در شهور سنه سته عشر و ستمائه سلطان شمس الدین را با ملك ناصر الدین قباچه محاربه دست داد و التمش ظفر یافته انهزام بجانب قباچه افتاد و در سنه اثنی و عشرین و ستمائه سلطان شمس الدین لشگر بجانب لكهنوتی كشید و مهم حسام الدین عوض را چنانچه سابقا مسطور شد بفیصل رسانید و در سنه ثلث و عشرین و ستمائه عزم تسخیر قبه رنتهپور نمود و با آنكه آنحصار در غایت متانت بود دست تقدیر ایزدی ابواب فتح بر روی روزگارش گشود و در سنه اربع و عشرین و ستمائه متوجه بلاد اوچهه و ملتان گشت و مهم سلطان ناصر الدین قباچه بموجبی كه سابقا سمت تحریر یافت از هم گذشت و آن خسرو منصور در سنه تسع و عشرین و ستمائه بجانب قلعه كوالیار شتافت و كوتوال آنحصار متحصن شده سلطان در ظاهر آن حصن حصین قبه بارگاه باوج سپهر برین افراشته آغاز محاصره فرمود و چون آنقلعه در كمال استواری بود در مدت یازده ماه پیكر فتح و ظفر روی ننمود و در سه‌شنبه بیست و ششم صفر سنه ثلثین و ستمائه كوتوال كوالیار گریخته سپاه منصور بر آن حصار استیلا یافتند و سلطان هفتصد كس را بر در بارگاه نصرت پناه گردن زده از سر خون بقیه هندوان درگذشت و حكومت آن سرزمین را برشید الدین علی كه در سلك اعاظم امرا انتظام داشت تفویض نموده بجانب دهلی بازگشت و در سنه ثلث و ثلثین و ستمائه بطرف ملتان لشگر كشید و در آن سفر مزاج شریفش از نهج اعتدال منحرف گردید و چون بجانب دهلی مراجعت كرد در روز دوشنبه بیست و ششم شعبان سنه مذكوره روی بملك باقی آورد مدت سلطنتش بیست سال بود و به وزارتش نظام الملك محمد بن ابی سعید الجندی قیام مینمود و از جمله افاضل نور الدین محمد العوفی در زمان سلطان شمس الدین التمش در دهلی اقامت داشت و كتاب جامع الحكایات را بنام آن وزیر صافی ضمیر بر صحیفه انشا نگاشت سلطان شمس الدین را هفت پسر و یك دختر بود بر این موجب ركن الدین فیروز شاه غیاث الدین محمد شاه ناصر الدین محمود معز الدین بهرام شاه قطب الدین محمد جلال الدین مسعود بهاء الدین محمد سلطان رضیه
ص: 619

ذكر سلطان ركن الدین فیروز شاه‌

سلطان فیروز شاه باستصواب امراء درگاه بعد از فوت پدر بر سریر فرماندهی نشسته ابواب خزاین بگشاد و روان حاتم را منفعل ساخته زر وافر بخاص و عام داد آنگاه ببسط بساط عشرت پرداخته در آن باب افراط نمود چنانچه در ماهی هفته هشیار نبود بنابرآن اختلال بقواعد ملك راه یافته مادرش شاه تركان صاحب‌اختیار گشته به بعضی از حرمهای سلطان شمس الدین كه از ایشان آزار در خاطر داشت مضرت بسیار رسانید و یك پسر صلبی خود قطب الدین محمد را بكشتن داد بناء علی هذا اعاظم امرا لواء خلاف مادر و پسر ارتفاع دادند در آن اثناء سلطان فیروز شاه جهة بعضی از مصالح مملكت از دهلی بیرون رفته در غیبتش میان شاه تركان و سلطان رضیه نایره نزاع ملتهب گشت و شاه تركان قصد رضیه نموده مردم دهلی هجوم نموده شاه تركان را گرفته دست بیعت برضیه دادند و رضیه جمعی از معتمدان را ارسال داشت تا ركن الدین فیروز شاه را گرفته بدهلی آوردند و حبس كردند مدت سلطنت ملك فیروز شاه هفت ماه بود و او در محبس رضیه داعی یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً را لبیك اجابت گفته بجهان جاودان توجه فرمود

ذكر رضیه بنت شمس الدین التمش‌

سلطان رضیه بواسطه اخلاق مرضیه در زمان حیات پدر در سرانجام امور ملك و مال دخل مینمود و سلطان شمس الدین با وجود اولاد ذكور منصب ولایت‌عهد را باو تفویض فرموده بود نقلست كه در روزی كه التمش رضیه را قایم‌مقام خود میساخت بعضی از خواص معروض داشتند كه با وجود چندین پسر كه هریك شایسته تخت و افسر گشته سلطان بچه جهت دختری را ولی‌عهد میكند جوابداد كه این دختر قابلیت جهان بانی از پسران بیشتر دارد و فی الواقع جمال حال رضیه بجمیع صفاتی كه در سلطان عادل میباشد آرایش داشت و غیر از آنكه در صورت نسوان مخلوق شده بود عیبی در جبلت او نمی‌نمود و سلطان رضیه بر سریر سلطنت نشست از لباس عورات بیرون آمده قبا پوشید و تاج بر سر نهاده در میان خلق ظاهر گشت چنانچه در روزهای بار همه كس او را میدید و بهنگام ركوب بر فیل سوار شده سیر میفرمود و در اوایل دولت سلطان رضیه نظام الملك وزیر و ملك علاء الدین شیرخانی و ملك سیف الدین كوچی و ملك عز الدین كبیر خانی و ملك عز الدین سالار در طریق خلاف سلوك كرده لشگری جمع آوردند و نواحی دار الملك دهلی را معسكر كردند و سلطان رضیه بمقابله و مقاتله مخالفان قیام فرموده بعد از تكرار حرب و پیكار امرا از مقاومت عاجز گشتند و اظهار اطاعت و انقیاد كرده باردوی سلطان رضیه پیوستند اما خواطر بر آن قرار داده بودند كه بهنگام فرصت دست بردی نمایند و ملك عز الدین سالار و ملك عز الدین كبیر
ص: 620
خانی عن صمیم القلب غاشیه اطاعت و اخلاص سلطان رضیه بر دوش گرفته شمه از خیال بداندیشان را بعرض رسانیدند و شبی بر در سراپرده سلطان مجتمع گشته ملك سیف الدین كوچی و ملك علاء الدین شیرخانی و نظام الملك را طلب نمودند تا مؤاخذ و مقید گردانند و ایشان سبب طلب را دانسته هریك بطرفی گریختند و بالاخره هردو ملك گرفتار شده بقتل رسیدند و نظام الملك ببعضی از جبال صعب المسالك پناه برده همانجا عالم را بدرود كرد آنگاه سلطان رضیه منصب وزارت را بخواجه مهذب الدین محمد تفویض نمود و سیف الدین ایبك را ملقب بقتلقخان گردانیده امر سرداری سپاه را باو عنایت فرمود و كبیر خان را بحكومت لاهور فرستاد و بحسب تقدیر همدر آن ایام ملك سیف الدین فوت شده منصب او تعلق بملك قطب الدین حسن گرفت و جمال الدین یاقوت امیر الامرا شده در نهایت تقریب لواء دولت او سمت استعلا پذیرفت و بدین‌واسطه نایره حسد سایر امراء اتراك مشتعل گشته كینه رضیه در دل گرفتند و در سنه سبع و ثلثین و ستمائه كبیر خان در لاهور سالك طریق عصیان شده سلطان رضیه لشگر بدان صوب كشید و كبیر خان بقدم اعتذار پیش آمده سلطان از وی عفو نمود و ولایت ملتان را نیز بوی تفویض فرمود و عنان‌یكران بصوب دهلی انعطاف داده در روز پنجشنبه نوزدهم شعبان سنه مذكوره بمقصد رسید و در روز چهارشنبه نهم رمضان همین سال بجانب قلعه تپهنده كه كوتوال آنملك التونیه بود دم از خلاف میزد متوجه گردید و چون در نواحی آنحصار نزول اجلال اتفاق افتاد بعضی از اعاظم اتراك بجهة كمال اقتدار و اختیار جمال الدین یاقوت حبشی با ملك التونیه موافق بودند خروج نمودند و یاقوت را شهید كرده رضیه را مقید بهمان قلعه فرستادند و چون در در صدف محبوس گردانیدند و ملك التونیه رضیه را راضیه ساخته در سلك ازدواج كشید و روی بتسخیر دهلی آورد و حال آنكه معز الدین بهرامشاه بن التمش در غیبت رضیه برضاء امراء دهلی بر تخت سلطنت تمكن یافته بود

ذكر سلطان معز الدین بهرامشاه بن التمش‌

چون خبر گرفتاری سلطان رضیه بدهلی رسید امرا و اشراف متفق گشته در روز دوشنبه بیست و هشتم ماه رمضان سنه سبع و ثلثین و ستمائه معز الدین بهرامشاه را پادشاه ساختند و در روز یكشنبه یازدهم شوال جمعی از اعیان و لشكریان كه بعد از واقعه رضیه متوجه دهلی شده بودند بمقصد رسیده ایشان نیز بشرط نیابت ملك اختیار الدین الپتكین دست بیعت بمعز الدین دادند و در آن روز منهاج سراج جوزجانی قصیده كه در تهنیت بهرامشاه گفته بود بعرض رسانید بعضی از ابیات آن قصیده اینست كه نوشته میشود قصیده
زهی در شأن تو منزل ز نو آیات سلطانی‌خهی در طالعت منظم علامات جهانبانی
معز الدین و الدنیا مغیث الحق بالحقی‌سلیمان سانت در فرمانت هم انسی و هم جانی
اگر سلطانی هند است ارث دوده شمسی‌بحمد اللّه ز فرزندان توئی آن التمش نانی؟؟؟
چو دیدندت همه عالم كه بر حق وارث ملكی‌درت را قبله گه كردند
ص: 621 هم قاصی و هم دانی‌چو منهاج سراج اینست خلقان را دعای تو
كه یا رب بر سریر ملك عالم جاودان مانی‌بعهدت راست چون زهره چنان گردد همه گیتی
كه جز در طره پرخم نه‌بیند كس پریشانی
القصه چون اختیار الدین الپتكین در قبض‌وبسط و حل و عقد امور مملكت مطلق العنان شد باستصواب مهذب الدین محمد وزیر تمامی مهمات ملكی و مالی را فیصل میداد و سلطان بهرامشاه را از پادشاهی جز نامی نماند لاجرم در خفیه دو غلام ترك را بقتل او مامور گردانید و ایشان در روز دوشنبه هشتم محرم سنه ثمان و ثلثین و ستمائه در مجلسی كه منهاج سراج وعظ میگفت بیكناگاه خود را بالپتكین رسانیدند و بزخم سنگین او را از پای درآوردند و مهذب الدین را نیز دو زخم زدند اما كاری نبود آنگاه ملك بدر الدین سنقر راتق و فاتق مهمات پادشاهی گشت و چون رضیه و ملك التونیه نزدیك بدهلی رسیدند سلطان معز الدین باستقبال شتافته ایشانرا منهزم گردانید و رضیه و ملك التونیه در اثناء فرار بزخم تیغ بعضی از كفار شهادت یافتند در طبقات ناصری مسطور است كه چون روزی‌چند بدر الدین سنقر در كمال اختیار و اعتبار اوقات گذرانید و استقلال مهذب الدین در امر وزارت نقصان پذیرفت وزیر پرتزویر در خلوت زبان بغیبت بدر الدین بگشاد و آن سخنان در ضمیر صاحب تاج و سریر جایگیر شده بر بدر الدین متغیر شد و سنقر تغییر مزاج سلطانرا فهم كرده داعیه نمود كه معز الدین را از عزت سلطنت بذلت عزلت مبتلا گرداند و یكی از برادران او را بر مسند ایالت بنشاند و جهت مشورت این قضیه در روز دوشنبه هفدهم صفر سنه تسع و ثلثین و ستمائه در وثاق صدر الملك علی الموسوی كه مشرف ممالك بود جمعی را كه باو اتفاق داشتند مجتمع گردانید و صدر الملك را بطلب مهذب الدین وزیر فرستاد تا او را نیز با خود متفق سازد قضا را صدر الملك كه بدیوانخانه وزیر آمد یكی از خواص سلطان در خانه دیگر نزد وزیر بود و چون مهذب الدین دانست كه صدر الملك بچه مهم قدم رنجه فرموده آن معتمد سلطان را در نهانخانه كه متصل بآن منزل بود نشاند و صدر الملك را بار داد و صدر الملك خانه را از اغیار خالی دیده بعرض وزیر رسانید كه بدر الدین سنقر جهت خلع معز الدین و تعیین پادشاهی كه شایسته امر خطیر سلطنت باشد قاضی جلال الدین كاشانی و قاضی شمس الدین و شیخ محمد ساوجی و بعضی از امرا و اعیان را در بنده خانه جمع ساخته و انتظار مقدم شریف شما می‌كشد مهذب الدین جوابداد كه شما بسعادت بازگردید تا من تجدید وضو كرده بخدمت مبادرت نمایم و صدر الملك از دار الوزارة بیرون رفته وزیر مقرب سلطانرا طلبیده پرسید كه دانستی كه صدر الملك بچه مهم آمده بود گفت بلی فرمود كه بسرعت هرچه تمامتر سلطانرا سوار باید شد و پیش از آنكه مفسدان متفرق شوند مهم ایشانرا فیصل می‌باید داد آن شخص در ساعت نزد سلطان رفته كیفیت حال را تقریر كرد و معز الدین بهرامشاه متوجه تأدیب بداندیشان شد و آن مردم از توجه پادشاه خبر یافته بدر الدین سنقر از غایت تهور بخدمت سلطان شتافته زبان اعتذار بگشاد و سلطان او را
ص: 622
از نیابت معاف داشته همانروز بحكومت بداون فرستاد و قاضی جلال الدین كاشانی معزول شده قاضی شمس الدین و شیخ محمد ساوجی فرار بر قرار اختیار كردند و بعد ازین قضیه بچهار ماه بدر الدین سنقر بیجهتی بدهلی بازآمد و سلطان از وی خایف شده بحبس آنكامل عقل و سید تاج الدین موسی كه از موافقانش بود فرمان فرمود و هردو در محبس كشته گشتند و بواسطه این سیاست سایر امرا و اعیان را بر سلطان اعتماد نماند و درین اثنا خبر رسید كه زمره از لشكر تاتار از آب سند گذشته بمحاصره لاهور پرداخته‌اند و پس از روزی‌چند بر آن بلده مستولی شده مراسم قتل و غارت پیش‌نهاد همت ساخته‌اند و بالفعل بتعذیب عباد و تخریب بلاد مشغول‌اند بنابرآن سلطان امیر قطب الدین حسن و خواجه مهذب الدین را با جمعی از امراء ترك و فوجی كثیر از جنود سترك بدفع چنگیزخانیان نامزد فرمود و آنجماعت بلاهور رفته از مخالفان كسی نیافتند زیرا كه قبل از وصول مراجعت نموده بودند و چون خواجه مهذب الدین بسبب زخمی كه در روز قتل الپتكین خورده بود كینه معز الدین در سینه داشت در خلال این احوال تدبیری اندیشیده بسلطان عرضه داشت كرد كه امراء ترك هرگز بدل راست بسلطان كوچ نخواهند داد اگر حكم همایون نفاذ یابد كه بنده قطب الدین حسن و سایر اهل فتن را از میان برگیرم مناسب دولت خواهد بود و بهرامشاه بواسطه غفلت و عدم وقوف در ساعت نشانی موافق مدعاء مهذب الدین در قلم آورده ارسال داشت و وزیر پرتزویر آن مثال را بخبس نزد امرا برده گفت سلطان درباره شما این نوع فرمان فرستاده صلاح چیست و آنجماعت در مخالفت بهرامشاه با یكدیگر موافقت نمودند و چون این قضیه بعرض پادشاه رسید متوهم گردید و سید قطب الدین نامی را كه شیخ الاسلام دهلی بود بجانب مخالفان فرستاد تا آبی بر آتش فتنه ایشان زند اما جناب شیخ الاسلام بدم گرم نایره مخالفت را تیزتر گردانیده بدهلی مراجعت فرمود و امرا از عقب در رسیده بهرامشاه در شهر تحصن نمود و امرا آغاز محاصره كرده از نوزدهم شعبان تا اوایل ذی قعده سنه مذكوره بهرامشاه دهلی را نگاهداشته بعد از آن مخالفان قهرا قسرا آن خطه را مفتوح و مسخر ساختند و بهرامشاه را گرفته بدرجه شهادت رسانیدند مدت حكومتش دو سال و چهل و پنجروز بود

ذكر سلطان علاء الدین مسعود شاه بن ركن الدین فیروزشاه‌

چون مهم سلطان معز الدین بهرامشاه فیصل یافت امرا و اشراف سلطان ناصر الدین محمود و ملك جلال الدین ابناء سلطان شمس الدین التمش و سلطان علاء الدین مسعود شاه ولد ركن الدین فیروزشاه را كه محبوس بودند از قید نجات داده بر سلطنت علاء الدین مسعود اتفاق كردند و در هشتم ذیقعده سنه تسع و ثلثین و ستمائه سلطان مسعود شاه كه بغایت كریم‌طبع و نیكوسیرت بود سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال بخواجه مهذب الدین تفویض نمود و حكومت بهرایج را بعم خود ناصر الدین محمود رجوع فرمود و عم دیگر ملك جلال الدین را بایالت قنوج
ص: 623
فرستاد و ملك قطب الدین حسن را منصب نیابت داد و ایالت بلاد تاكور و سور بملك عز الدین بلبن بزرگ تعلق گرفت و خطه بداون بتاج الدین سنجر سمت اختصاص پذیرفت و خواجه مهذب الدین در غایت اختیار و اعتبار در سرانجام امور ملك و مال دخل كرد امرا از متابعت او عار داشتند و در روز چهارشنبه دوم جمادی الاولی سنه اربعین و ستمائه او را كشته صدر الملك نجم الدین ابو بكر را بر مسند وزارت نشاند و قراقوش را از حجابت معاف داشته آن منصب را بامیر غیاث الدین بلین خرد دادند و او را الغ خان خواندند و سلطان مسعود شاه در شهور سنه اثنی و اربعین و ستمائه قرابیك تیمور خان را بحكومت لكهنوتی سرافراز ساخته تیمور خان با سپاه فراوان بدانجانب شتافت و نخست طغان خان كه حاكم آن مملكت بود در مقام مناقشه آمده بالاخره در هشتم ذی حجه حجة مذكوره آن منصب را به تیمور خان بازگذاشت و خود متوجه دهلی گشته در روز دوشنبه چهاردهم شهر صفر سنه ثلث و اربعین و ستمائه بپایه سریر سلطنت مصیر رسید مقارن آنحال اینخبر شایع شد كه لشكر مغول از جانب قندهار و طالقان بنواحی سند آمده اوچهه را محاصره كرده مسعود شاه باسباب كثرت دستگاه متوجه دفع اعدا گشته چون اعدا از توجه پادشاه خبر یافتند از ظاهر اوچهه برخاسته بخراسان شتافتند و در آن اوان بعضی از حریفان عیش پیشه و ظریفان عشرت اندیشه در مجلس مسعود شاه راه یافته او را بر بسط بساط نشاط تحریض نمودند و او خود فی نفس الامر بشرب مدام و صحبت گلرخان سیم‌اندام مشعوف بود بنابر آن در آن باب افراط فرمود و اختلال در احوال مملكت پدید آمده امرا در خفیه قاصدی نزد عمش سلطان ناصر الدین محمود كه در بهرایج بود فرستاده التماس حضور نمودند و ناصر الدین بسرعت هرچه تمامتر بصوب دهلی در حركت آمده بعد از وصول بمقصد و صعود بر سریر مقصود مسعود شاه را گرفته محبوس گردانید و زمان حیات «1» مسعود شاه را در محبس بپایان رسانید

ذكر سلطنت ناصر الدین محمود بن سلطان شمس الدین التمش‌

ولادت سلطان ناصر الدین محمود در قصر سفید باغ دهلی در شهور سنه ست و عشرین و ستمائه دست داد و جلوس او بر سریر سلطنت دهلی در روز یكشنبه بیست و سیوم محرم سنه اربع و اربعین و ستمائه اتفاق افتاده و در روز شنبه بیست و پنجم در قصر فیروزه بار عام وقوع یافت امرا و اشراف كمر خدمت بر میان بسته زبان باداء تهنیت گشادند و در آن مجلس منهاج سراج قصیده گذرانید كه مطلعش اینست مطلع
آنخداوندی كه حاتم بذل و رستم كوشش است‌ناصر دنیا و دین محمود بن التمش است و سلطان ناصر الدین همدران سال كه بر مسند استقلال تكیه زد بجانب بهرایج نهضت
______________________________
(1) در تاریخ فرشته بنظر رسیده كه مسعود شاه بتاریخ بیست و ششم محرم سنه اربع و اربعین و ستمائه بزندان شتافته زمان حیاتش بپایان انجامید مدت سلطنتش چهار سال و یكماه و یكروز بود و العلم عند اللّه الودود حرره محمد تقی التستری
ص: 624
فرمود و جمعی را كه خیال عصیان كرده بودند عرضه تیغ تیز گردانیده بطرف دهلی باز گشت و در ماه رجب همین سال بجانب كنار آب سند در حركت آمده در روز یكشنبه غره ذی قعده از آب لاهور عبور كرده جنود منصور را بنهب و تاراج كوه جود مامور گردانید و الغ خان كه بحسب اقتدار و اعتبار از سایر امراء كبار امتیاز یافته بود سردار سپاه شده بطرف كوه جود شتافت و بسیاری از رنود را بدوزخ فرستاده سالما غانما مراجعت نمود آنگاه ناصر الدین محمود عزم دار الملك خود فرمود و در روز پنجشنبه دوم محرم سنه خمس و اربعین و ستمائه بمقصد رسیده مدت ششماه در آن دیار ساكن بود و در ماه شعبان سنه مذكوره لشكر بجانب قنوج كشید و قلعه‌ای را كه طایفه از اشرار كفار مضبوط ساخته بودند مفتوح گردانیده تمامی آن مفسدان را بقتل رسانیدند آنگاه بطرف ولایات میان دو آب نهضت نمود و قلعه نرتهه را گرفته روزی‌چند باستیصال متمردان آن نواحی پرداخت و غنیمت بسیار بدست آورده در روز پنجشنبه یازدهم ذی حجه حجه مذكوره رایت مراجعت برافراخت و درین سفر ملك جلال الدین علی بن التمش كه حاكم قنوج بود بملازمت برادر مبادرت نمود و سلطان ناصر الدین محمود ایالت كهتل را باو تفویض فرمود اما جلال الدین علی توهم بی‌جایگاه بخود راه داده از راه كوهستان بجانب لاهور گریخت و سلطان در هشتم شعبان سنه سته و اربعین و ستمائه از عقب برادر نهضت نموده چند ماه در جبال و صحاری سرگردان بود و بی‌آنكه بذروه كوه مطلوب رسید در روز چهارشنبه نهم ذی حجه حجه مذكوره بدهلی بازآمد و در روز دوشنبه سیوم ربیع الآخر سنه تسع و اربعین و ستمائه آن سلطان عاقبت محمود بطرف قلعه ترور و چندیری نهضت كرد و رای آن مملكت را كه پنجهزار سوار و دو لك پیاده داشت منهزم گردانید و قلعه ترور را كه برافراخته او بود مفتوح ساخته بدهلی بازگشت و در روز دوشنبه بیست و سیم ربیع الاول سنه خمسین و ستمائه در دولتخانه آن بلده نزول اجلال فرمود و در روز دوشنبه بیست و دوم شوال همین سال رایت عزیمت بجانب لاهور و اوچهه و ملتان برافراخت و بواسطه سعایت عماد الدین ریحان مزاج سلطان بر الغ خان متغیر شده حكومت بلاد كوه سوالك و هانسی را بوی عنایت كرد و الغ خان بدان حدود رفت سلطان در اوایل سنه احدی و خمسین و ستمائه روی بدار الملك خود آورد و در جمادی الاولی همین سال منصب وزارت را من حیث الاستقلال بعین الملك بن نظام الملك محمد بن ابو سعید جندی تفویض نمود و ملك كشلیخان را امیر حاجب كرد و در خلال آن احوال الغ بیك كه برادر الغ خان بود متوجه بهانسی گشت و الغ خان بناكور گریخت و سلطان در شهر شعبان بشهر دهلی بازآمده در شوال همین سال بجانب اوچهه و ملتان روان شد و در ذی حجه حجه مذكوره آن ممالك را كه در تصرف گماشتگان شیر خان بود بحیز تسخیر آورد و حكومت اوچهه و ملتان بارسلان خان سنجر تعلق پذیرفته سلطان مراجعت فرمود و در روز پنجشنبه سیزدهم محرم سنه اثنی و خمسین و ستمائه از آب گنك گذشته براه كوهستان تا لب آب رهت رفت و غزوات كرده راه بداون
ص: 625
پیش گرفت و در روز پنجشنبه نوزدهم صفر بدانجا رسیده پس از نه روز بجانب دهلی باز گشت و در روز یكشنبه ششم ربیع الاول عین الملك از وزارت معزول شده بدستور سابق صدر الملك نجم الدین ابو بكر وزیر شد و روز دوشنبه بیست و ششم ماه مذكور لواء منصور در دهلی نزول اجلال فرمود و پنج ماه در آن بلده بود بعد از آن خبر متواتر گشت كه الغ خان و ارسلان خان و ایبك ختائی بملك جلال الدین علی پیوسته در حدود تپهنده رایت مخالفت مرتفع گردانیده‌اند بنابرآن در ماه شعبان سلطان ناصر الدین محمود متوجه آنجانب شد و مخالفان از نهضت سلطان خبر یافته بنواحی كهرام و كهتل شتافتند آنگاه مصلحان در میان افتاده میان برادران مصالحه بوقوع انجامید و سلطان عماد الدین را كه خمیرمایه آن فتنه بود بحكومت بداون فرستاده ایالت لاهور را بجلال الدین علی داد و الغ خان هم‌عنان سایر ملوك و امرا بپایه سریر اعلی آمد و سلطان ناصر الدین عنان مراجعت منعطف ساخته در روز عرفه دهلی را بیمن مقدم شریف مشرف گردانید و در سنه ثلث و خمسین و ستمائه از والی اوده قتلقخان مخالفت گونه ظاهر شده ملك بكتم باستیصال او مامور گشت و در حدود بداون بین الجانبین آتش جنگ و شین اشتعال یافته ملك بكتم بملك عدم شتافت و سلطان ناصر الدین محمود بنفس نفیس جهة تدارك آنحادثه نهضت فرمود و قتلق خان بصوب كالنجر گریخت و الغ خان او را تعاقب نموده و بدو رسیده سالما غانما بازگشت و بعد از آن سلطان عنان‌یكران بجانب دهلی انعطاف داد و در روز سه شنبه چهارم ربیع الآخر سنه اربع و خمسین و ستمائه قتلق خان از مراجعت رایت نصرت نشان خبر یافته از حدود كالنجر بكوه مانكپور شتافت و از حاكم آنولایت ارسلان خان منهزم گشته پناه بجبال ریتهور برد و در سنه خمس و خمسین و ستمائه سلطان ظفرقرین روی بآن مملكت آورده بسیاری از كفار كوه‌پایه را از سرمایه حیات بی‌بهره ساخت و غنیمت بینهایت گرفته بنیاد جمعیت قتلق خان و متابعان او را برانداخت و در روز یكشنبه بیست و سیوم ربیع الاخری سنه مذكوره بدار الملك دهلی بازآمد بعد از آن خبر رسید كه كشلو خان بلین با سپاه صف‌شكن از اوچهه و ملتان حركت كرده و در كنار آب بیاه منزل گزیده و قتلق خان بوی پیوسته و هردو سردار همعنان یكدیگر از آن منزل بجانب منصور پور و سامانه روان گشته‌اند و الغ خان بدفع شر ایشان مامور شده در روز پنجشنبه پانزدهم جمادی الاولی سال مذكور با سپاه منصور روی بمخالفان آورد درین اثنا بعضی از اعیان دهلی مانند سید قطب الدین كه شیخ الاسلام بود و قاضی شمس الدین بهرایجی مكتوبی نزد قتلقخان و كشلوخان ارسال داشتند مضمون آنكه معظم سپاه مصحوب الغخان رفته‌اند و سلطان با كس اندك در شهر مانده اگر شما بدینجانب توجه نمائید ما سعی میكنیم كه بحصول مقصود فایز شوید بعضی از منهیان الغخان ازین مراسله وقوف یافته كیفیت حال را عرضه داشت كردند و الغخان این عریضه را نزد سلطان فرستاده پیغام داد كه مناسب آنست كه اینجماعت در دار الخلافه اقامت ننمایند بنابرآن سلطان فرمان فرمود كه جناب شیخ الاسلامی
ص: 626
و خدمت اقضومی از دهلی بیرون رفته در مواضعی كه سیورغال ایشانست ساكن شوند و مشار الیهما طوعا او كرها حسب الحكم عمل نمودند و چون مكتوبات ایشان بقتلق خان و كشلوخان رسید در روز دوشنبه سیوم جمادی الاخری از سامانه متوجه دهلی گشتند و چنان بتعجیل راندند كه در دو روز قرب صد كروه را مطوی شده در روز پنجشنبه ششم ماه مذكور بحوالی شهر رسیدند و حال آنكه پیش از وصول ایشان بدو روز شیخ الاسلام و قاضی از دهلی بیرون رفته بودند لاجرم ابواب مراد بر روی روزگار ایشان باز نشد و سلطان دروازه‌ها را بمردم كاردان سپرده متحصن گشت و مخالفان دو روز در ظاهر شهر بوده چون دیدند كه مهمی از پیش نمیتوانند برد عازم جبال سوالك شدند و در روز سه شنبه چهاردهم ماه مذكور الغخان كه از فرار مخالفان خبر یافته متوجه دهلی گشته بود در آن بلده نزول نمود و در همان اوقات صدر الملك از وزارت معزول شده تاج الدین ضیاء الملك بر مسند صاحب دیوانی نشست و در آخر سنه مذكوره خبر بدهلی رسید كه طایفه از سپاه مغول از جانب خراسان باوچهه و ملتان آمده‌اند و كشلوخان بدیشان پیوسته بنابرآن در روز یكشنبه ششم محرم سنه ست و خمسین و ستمائه رایت ظفرنشان بعزم حرب مخالفان از دهلی نهضت فرمود و در اثناء راه خبر مراجعت مغولان مسموع شده بمستقر سریر سلطنت بازگشت و در هیجدهم ذیقعده سال مذكور سلطان ناصر الدین ایالت مملكت لكهنوتی را بملك مسعود ارزانی داشت و در روز یكشنبه بیست و یكم صفر سنه سبع و خمسین و خمسمائه شیر خان به حسب فرمان در ولایت بیانه و كوالیار علم حكومت بر افراشت و بر ضمیر «1» مطالعه‌كنندگان این اوراق پوشیده و پنهان نماند كه از احوال سلطان ناصر الدین محمود بن سلطان شمس الدین التمش آنچه سمت تحریر یافت منقول از طبقات ناصری است كه منهاج سراج جوزجانی مرقوم قلم سخن‌دانی گردانیده و مآل حال آنخسرو عاقبت محمود در كتاب مذكور مزبور نیست و از تاریخ و صاف و بناكتی چنان مستفاد میگردد كه چون آفتاب اقبال ناصر الدین بسر حد زوال رسید و میان او و غلام پدرش بلبن كه الغخان لقب یافته بود و از سایر امرا و اركان دولت بتضاعف مواد قدرت و مكنت ممتاز و مستثنا می‌نمود اتفاق مخالفت افتاد و بلبن بشمشیر غدر ناصر الدین را ببهشت برین فرستاده قدم بر مسند اجلال نهاد و چون بلبن و جمعی دیگر كه بعد از وی در دهلی جهانبانی نمودند معاصر خواقین چنگیز خان بودند ذكر ایشان در جزو ثانی از مجلد ثالث در سلك تحریر انتظام خواهد یافت انشاء اللّه تعالی
______________________________
(1) در تاریخ فرشته بنظر رسیده كه در سنه ثلث و ستین و ستمائه سلطان ناصر الدین مریض گشت و در یازدهم جمادی الاولی سنه اربع و ستین و ستمائه از دار دنیا بدار آخرت انتقال نمود مدت سلطنتش بیست سال و چند ماه بود و مولانا عبد القادر بداونی در منتخب التواریخ نگاشته‌اند كه از او وارثی نماند لهذا باتفاق امرا سلطان غیاث الدین بلبن كه مخاطب بالغ خان بود بر تخت سلطنت دهلی صعود نمود حرره محمد تقی التستری
ص: 627

ذكر بعضی از حكام سیستان‌

مورخان سخندان آورده‌اند كه بعد از انقراض ایام دولت خلف بن احمد آن ملك نیمروز را گماشتگان غزنویان ضبط میكردند و چون سلطنت از آن خاندان بسلجوقیان انتقال یافت در زمان سلطان سنجر طاهر بن محمد كه بروایتی از اولاد طاهر بن خلف بن احمد بود و بقولی در سلك احفاد ملوك عجم انتظام داشت در آنولایت بنیابت سلطان سنجر لواء حكومت برافراشت و پس از فوت وی پسرش تاج الدین ابو الفضل در آن مملكت حاكم شد و او بصفت شجاعت و فضیلت و سخاوت موصوف بود و باصابت رای و تدبیر سرآمد حكام زمان می‌نمود بنابرآن در سلك مخصوصان سلطان سنجر انتظام یافت و در معارك سلطان با مخالفان آثار جلادت بظهور رسانیده پرتو انوار عنایت سلطانی بر وجناب حالش تافت و چون تاج الدین ابو الفضل درگذشت پسر بزرگترش ملك شمس الدین محمد پادشاه گشت و او بغایت متهور و بیباك و ظالم و سفاك بود و یك برادر خود را كه عز الملك نام داشت میل كشیده دیگران را بقتل رسانید و در امر سیاست بمرتبه مبالغه نمود كه سیستانیان خانه او را دار السیاستة میگفتند و در آن ایام كه دولت و اقبال سنجری انقراض یافته حشم غزان در حدود ولایت خراسان دست بفتنه و فساد برآوردند ملك شمس الدین سپر ممانعت در روی كشیده نگذاشت كه آن قوم ناپاك در ولایت او خرابی كنند و چون سیستانیان از جور و تعدی ملك شمس الدین بتنگ آمدند باتفاق خواهرش كه بكثرت تبع و استعداد اتصاف داشت بر وی خروج كرده بقتلش آوردند و برادرزاده او ملك تاج الدین حرب بن عز الملك را پادشاه ساختند و او بصفت نصفت و احسان و سمت سخاوت و ایثار درم و دینار موصوف و معروف بود لاجرم اهالی سیستان عن صمیم القلب شرایط متابعتش مرعی میداشتند و چون در ایام دولت تاج الدین حرب غوریان در بلاد خراسان نافذ فرمان شدند ملك «1» تاج الدین خطبه بنام ایشان خواند و مدت شصت سال بدولت و اقبال گذرانیده مساجد و معابد و خوانق را معمور و آبادان ساخت و چون او نیز علم توجه بعالم آخرت برافراخت ولدش یمین الدین بهرامشاه كه حاكم شجاع قاهر بود آن مملكت را كما ینبغی ضبط نمود نقلست كه از قدیم الایام در سیستان این قاعده استمرار داشت كه قبایل آن مملكت پیوسته باهم در مقام عداوت می‌بودند و هرگاه فرصت میافتند بقتل یكدیگر مبادرت مینمودند و بهرامشاه جهة دفع آن قاعده مذمومه فرمان فرمود تا از هرقبیله جمعی بگرو ستاندند و محبوس گردانیدند و در هرمحله كه خونی واقع میشد مهتر آن محله را مواخذه میكرد و باین تدبیر امنیت تمام در قلمرو او پیدا شد و بهرامشاه در ایام دولت خویش دو نوبت لشكر بقهستان كشیده با ملاحده مقاتله نمود لاجرم فدائیان اسمعیلیه كمر
______________________________
(1) در روضة الصفا وفات تاج الدین حرب فی شهور سنه اثنی عشر و ستمائه بنظر رسیده حرره محمد تقی التستری
ص: 628
عداوتش بر میان بستند و در كمین فرصت نشسته در وقتی كه بهرامشاه بمسجد جامع میرفت چهار ملحد در میان بازار از اطراف و جوانبش درآمدند و بیك ناگاه آن جوان بی‌گناه را شهید كردند از جمله افاضل ابو نصر فراهی كه ناظم نصاب الصبیان است معاصر بهرامشاه بود و این چند بیت را كه ثبت میشود در مدح او نظم نمود قطعه
همایون و فرخنده بر اهل گیتی‌مبارك رخ شاه فرخ‌نژاد است
شه نیم روزی و در روز ملكت‌خجسته هنوز اول بامداد است
ازین حرب كاندر قهستان نمودی‌جهانی پر از عدل و انصاف و داد است
جهان كز تو شاد است حرب محمدروان محمد ازین حرب شاد است
بمان در جهان تا جهان را طراوت‌ز آب و ز نار و ز خاك و ز باد است
نماند فراموش بر یاد خسروثنای فراهی اگر هیچ یاد است و ابو نصر فراهی نابینای مادر زاد بود و آن مقدار فراست و كیاست داشت كه زیاده بر آن تصور نتوان نمود
نصرت الدین بن بهرامشاه بعد از قتل پدر باستصواب اشراف سیستان متصدی امر حكومت گشت و برادر بزرگتر خود ركن الدین را در یكی از قلاع مقید ساخت و چون روزی‌چند از ایالت ملك نصرت درگذشت طایفه از هواخواهان ركن الدین او را از محبس بیرون آورده طریق مخالفت ملك نصرت مسلوك داشتند و میان برادران محاربه روی نموده ركن الدین نصرت یافت و نصرت بطرف خراسان و غور شتافت و از ملوك آنولایات مدد ستانده بار دیگر روی بوطن مألوف آورد و در این كرت او را نصرت دست داده ركن الدین بكوستر بیرون رفت و ملك نصرت تا وقت استیلاء سپاه تاتار در سیستان شهریار بود آنگاه بضرب تیغ كفار تاتار كشته گشت ركن الدین بهرامشاه بغایت متهتك و خونریز و سفاك و فتنه‌انگیز بود و بعد از فرار برادر چندگاهی در سیستان بظلم و عدوان قیام نمود و چون ملك نصرت بمدد غوریان مستظهر گشته ثانیا بر سیستان استیلا یافت ملك ركن الدین مفلوك و بدحال روزگار میگذرانید تا وقتی كه در دست كفار تاتار شربت شهادت چشید
شهاب الدین محمود بن تاج الدین حرب در زمانیكه مغولان در سیستان بقتل و غارت و خرابی شهر و ولایت اشتغال داشتند در گوشه پنهان شد و چون آنجماعت از آن مملكت مراجعت نمودند خروج كرده در ملك موروث حاكم گشت اما بسبب قلت مردم و كثرت حوادث مهم او رونق و رواج نیافت یكی از خویشانش كه موسوم بود بشاه عثمان بمدد براق حاجب كه در كرمان سلطنت مینمود لشكر بسیستان كشید و شهاب الدین را بقتل رسانید اما ملك تاج الدین ینالتكین كه سركرده لشگر براق حاجب و پسر عم سلطان محمد خوارزم‌شاه بود شاه عثمان را در حكومت سیستان دخل نداد و پای بر مسند ایالت نهاد و در سنه ثلث و عشرین و ستمائه قلعه اسفزار و تولك را فتح كرد و در سنه خمس و عشرین و ستمائه كرت دیگر لشكر قیامت اثر تاتار بسیستان رفتند و ینالتكین در قلعه درك محصور گشته قرب دو سال محاصره امتداد یافت و اكثر لشگر ینالتكین در
ص: 629
قلعه هلاك شدند و از شست قضا تیری بر چشم ملك آمده باصره‌اش نقصان یافت بعد از آن مغولان آنقلعه را گرفته هركس را در آنجا یافتند بقتل رسانیدند و ملك را بقلعه سپهبد برده از همان شربت چشانیدند آنگاه حكومت مملكت نیم روز بحكام چنگیزی انتقال نمود و دیگر كسی از آن طبقه در سیستان باستقلال بر سریر اقبال صعود نفرمود


گفتار در بیان مبادی احوال ملوك خوارزم شاهی و ذكر اختصاص یافتن آنطبقه باصناف الطاف الهی‌

باتفاق ارباب اخبار جد سلطان خوارزم را نوشتگین غرچه میگفتند و او غلامی بود ترك‌نژاد مملوك بلكاتكین كه در سلك ممالیك سلطان ملكشاه بن الپ‌ارسلان سلجوقی انتظام داشت و بلوازم مهم طشت‌داری قیام مینمود و چون بلكاتكین فوت شد سلطان ملكشاه آثار دولت در بشره نوشتكین مشاهده فرموده او را طشت‌دار ساخت و بنابر آنكه خراج خوارزم متعلق باخراجات طشت خانه میبود شحنكی آنولایت نیز تعلق بنوشتكین گرفت و نوشتكین تا آخر ایام حیات معزز بوده چون وفات یافت نه نفر از اولاد و احفاد او بایالت خوارزم سرافراز گشتند و مدت حكومت ایشان صد و سی و هشت سال امتداد پذیرفت برین موجب كه تفصیل مییابد
قطب الدین محمد بن نوشتكین در سنه احدی «1» و تسعین و اربعمائه از قبل سلطان سنجر كه بحكم برادر خود بركیارق والی ولایات خراسان بود حاكم خوارزم گشت و خوارزمشاه لقب یافت و قطب الدین محمد بصفات حمیده و سمات پسندیده موصوف و معروف بود و درباره اهل فضل و كمال انعام و احسان بسیار می‌نمود و مدت سی سال در دولت و اقبال گذرانیده در آن اوقات یكسال خود بدرگاه سلطان سنجر می‌آمد و سال دیگر اتسز را كه پسرش بود میفرستاد و هرگز در خدمت حضرت سلطانی از خود بتقصیر راضی نشد و دامن عصمت خویش را بلوث عصیان نساخت وفاتش در سنه احدی و عشرین و خمسمائه اتفاق افتاد و بعد از وی پسرش اتسز تاج پادشاهی بر سر نهاد و اتسز خسرو «2» فاضل خوش طبع بود و بوفور علم و دانش سرآمد افاضل سلاطین مینمود و چون او نیز مانند پدر بلكه بیشتر در ذمه سلطان سنجر حقوق خدمت داشت و سلطان در تربیت
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا ابتداء دولت قطب الدین محمد را فی سنه تسعین و ستمائه مرقوم نموده حرره محمد تقی التستری
(2) مؤلف برهان قاطع نام پادشاه خوارزم را اتسز بكسر اول نگاشته و معنی تركیبی آنرا بلغت تركی بی‌گوشت كه عبارت از لاغر باشد تحریر نمود اما در فرهنگ لغات تركی تالیف فضل اللّه خان كه مولوی عبد الرحیم تصحیح نموده نام پادشاهی خوارزم را اتسز بفتح یكم و كسر سیوم رقم نمود لكن در تواریخ آنچه را بنظر رسیده اتسز بود حرره محمد تقی التستری
ص: 630
و رعایتش بمرتبه‌ای سعی فرمود كه محسود اماثل و اقران گشت و از جمله اسباب صعود اتسز بدرجه تقرب سلطانی یكی آنكه در آن ولا كه سلطان سنجر بجهة عصیان والی ماوراء النهر در نواحی بخارا لواء اقامت افراشته بود روزی سوار شده خیال شكار فرمود و در صیدگاه طایفه از ملازمان بارگاه بنابر مواضعه كه با یكدیگر داشتند از اطراف و جوانب درآمده سلطان را شكاری‌وار در میان گرفتند و اتسز كه در خیمه خویش در خواب بود در نیمروز گرم بیكبار برجسته سوار شد و بسرعت هرچه تمامتر از عقب سلطان سنجر در حركت آمد و چون بشكارگاه رسید دید كه مهم نزدیك بآن انجامیده كه مخالفان سلطان را دستگیر كنند و علی الفور بر آن طایفه حمله كرده آنجناب را از دست برد مخالفان نجات داد سلطان سنجر از وی پرسید كه سبب حركت تو از عقب ما چه بود جواب گفت كه در خواب چنان دیدم كه خدام موكب همایون را در اثناء شكار واقعه هولناك پیش آمده و در مهلكه عظیم افتاده‌اند لاجرم متنبه گشته به تعجیل تمام بخدمت شتافتم القصه چون این نیكو خدمتی از اتسز سر برزد الطاف و عواطف خسروانه درباره او سمت ازدیاد پذیرفت امرا و اركان دولت از غایت رشك و حسد قاصد جان اتسز گشته او را بر فساد ضمیر حساد اطلاع افتاد و بلطایف الحیل از سلطان رخصت حاصل نموده عازم خوارزم شد گویند كه در وقتی كه اتسز مراسم وداع بجای آورده از پایه سریر سلطنت مسیر روان گردید سلطان سنجر با خواص گفت كه این پشتی است كه دیگر روی او نتوان دید طایفه‌ای گفتند كه چون این معنی بر ضمیر انور سلطانی ظاهر است سبب نوازش و موجب فرستادن او بخوارزم چیست سلطان سنجر گفت حقوق خدمت اتسز در ذمه ما بسیار است و آزار خاطر او در مذهب مروت مجوز نیست و چون اتسز بخوارزم رسید شیوه تمرد و عصیان پیش گرفته لواء خلاف مرتفع گردانید و بدان سبب سلطان سنجر چند نوبت لشكر بخوارزم كشید و كرت اخیر بین الجانبین گرگ آشتی واقع شده سلطان عنان مراجعت معطوف ساخت و اتسز بیست و نه سال بدولت و اقبال گذرانیده از آن جمله شانزده سال دم از استقلال زد و در جمادی الاخری سنه احدی و خمسین و خمسمائه از عالم انتقال نمود و مدت حیاتش شصت و یكسال بود از جمله افاضل «1» رشید وطواط كه در سلك شعراء ماوراء النهر انتظام داشت و كتاب حدایق السحر فی دقائق الشعر و ترجمه صد كلمه امیر المؤمنین علی كرم اللّه وجهه از مصنفات و منظومات اوست در ملازمت اتسز بسر میبرد و پیوسته در مدح او اشعار سحر آثار نظم می‌كرد
______________________________
(1) در تذكرة نتایج الافكار بنظر احقر رسیده مولانا رشید الدین وطواط اصلش از بلخ بوده و نامش عبد الجلیل است و در سن نود و هفت‌سالگی فی سنه ثمان و سبعین و خمسمائه وفات یافت و در جرجانیه خوارزم مدفون گشت حرره محمد تقی التستری
ص: 631

گفتار در بیان مخالفت اتسز با سلطان سنجر بن ملكشاه و ذكر منازعتی كه واقع شد میان آن دو پادشاه عالی جاه‌

چون ملك اتسز در ملك خوارزم بر مسند كامكاری متمكن گشت نسبت بسلطان سنجر اظهار مخالفت نموده بساط حقوق تربیت سلطانی را درنوشت و اینخبر بعرض سلطان سنجر رسیده در محرم الحرام سنه ثلث و ثلثین و خمسمائه لشكر بخوارزم كشید و اتسز نخست خیال مقاتله كرده آخر الامر دانست كه
(گوزن جوان گرچه باشد دلیرنیارد زدن پنجه با نره شیر) لاجرم ترك ستیز نموده روی بوادی گریز آورد و لشكر سلطان سنجر اتسز را تعاقب نموده پسرش ایل قتلغ را گرفتند و بموجب فرموده سلطان آنجوان را از میان دونیم زدند آنگاه پادشاه ظفرپناه برادرزاده خود سلیمان شاه را در خوارزم گذاشته بجانب مرو بازگشت و بعد از اندك فرصتی اتسز بسر سلیمانشاه آمده او را منهزم گردانید و در سنه ست و ثلثین و خمسمائه كه سلطان سنجر در مصاف قراختای شكست یافت اتسز بیشتر از پیشتر اظهار تمرد و تكبر نموده در غیاب سلطان بمرو رفت و در آن ولایت لوازم ظلم و بیداد بتقدیم رسانیده بمقر عز خود بازگردید و در آنولا رشید وطواط قصیده در مدح اتسز گفت كه مطلعش اینست مطلع
چون ملك اتسز بتخت ملك برآمددولت سلجوق و آل او بسر آمد و در شهور سنه ثمان و ثلثین و خمسمائه سلطان عالیمقام بعزم انتقام متوجه خوارزم گشته اتسز در شهر متحصن شد و سلطان آغاز محاصره كرده چون نزدیك بآن رسید كه فتح و ظفر میسر گردد اتسز دست در دامان اعتذار و استغفار زده بارسال تحف و هدایا مبادرت نموده التماس صلح فرمود و سلطان از غایت كرم جبلی نوبت دیگر ترك رزم كرده خوارزم را باو گذاشته بازگشت و اتسز پس از وصول سلطان سنجر بدار الملك خویش بار دیگر طریق خلاف مسلوك داشته ادیب صابر را كه از نزد سلطان جهة رسالت بخوارزم رفته بود در جیحون انداخت و اینخبر بعرض سلطان سنجر رسیده كرت دیگر علم عزیمت بصوب خوارزم برافراخت و در سنه اثنی و اربعین و خمسمائه بظاهر هزار اسب نزول اجلال فرموده آن بلده را محاصره كرد و حكیم انوری كه در آن یورش ملازم آن مهر سپهر سروری بود این رباعی بنظم آورد رباعی
ایشاه جهان ملك جهان حسب تراست‌وز دولت اقبال شهی كسب تراست
امروز بیك حمله هزار اسب بگیرفردا خوارزم و صدهزار اسب تراست و رشید وطواط كه در هزار اسب بود چون این رباعی شنود این بیت گفته بر تیری نوشت و در اردوی سلطان افكند بیت
گر دشمنت ایشاه شود رستم كردیك خر ز هزار اسب نتواند برد و سلطان سنجر ازین جهة عظیم غضبناك شده فرمود كه چون شهر مفتوح شود رشید را گرفته هفت پاره كنند و همدران روز هزار اسب بدست درآمده رشید پنهان شد و بخواص و مقربان سلطان توسل جست یكی از ایشان در محلی مناسب معروض داشت كه وطواط مرغكی
ص: 632
ضعیف است و قابلیت آن ندارد كه او را هفت پاره كنند اگر حكم همایون صدور یابد دو پاره‌اش سازیم سلطان خندان شده از سر خون رشید درگذشت و سلطان سنجر بعد از فتح هزار اسب در ظاهر خوارزم منزل گزیده در تضییق محصوران لوازم اهتمام بتقدیم رسانید درین اثنا زاهدی كه او را آهوپوش می‌گفتند بخدمت سلطان شتافته در باب مصالحه سخن گفت و اتسز پیشكشهای لایق بیرون فرستاده مقرر بر آن شد كه اتسز بكنار جیحون آمده در برابر پادشاه از اسب پیاده شده رخ بر زبر خاك نهد تا سلطان از سر جریمه او درگذرد و چون اتسز برحسب وعده بكنار آب آمد و در برابر سلطان بحر و بر رسید هم از بالای اسب سر فرود آورده پیش از سلطان عنان بازگردانید هرچند این بی‌ادبی بر مزاج اشرف سلطانی گران آمد اما از كمال مرحمت اصلی بطرف مرو معاودت فرموده دیگر بر سر جنگ و جدال نرفت و چون خاطر اتسز از مهم سلطان سنجر فراغت یافت چند نوبت تاخت بتركستان برده منصور و مظفر بخوارزم بازگشت و در محرم سنه سبع و اربعین و خمسمائه اتسز بطرف سقناق لشگر كشید و چون بنواحی جند رسید حاكم آنولایت كمال الدین كه قبل ازین سالی چند نسبت باتسز طریق اخلاص مسلوك میداشت و هم بخاطر راه داده فرار نمود و اتسز جمعی از اعیان ملازمانرا ارسال داشت تا كمال الدین را از سطوت او ایمن گردانیده بخدمت آوردند و كمال الدین همانروز مقید شده در مجلس اتسز زمان حیاتش بسر آمد و بنابر آنكه میان حاكم جند و رشید وطواط قواعد محبت و اتحاد مرعی بود بعضی از حساد بعرض اتسز رسانیدند كه رشید از مخالفت كمال الدین خبر داشته و عرضه داشت ننموده بنابرآن خوارزمشاه چندگاه رشید را از صحبت خویش محروم گردانید و رشید در ایام حرمان قطعات و قصاید عذریه در سلك نظم كشید و یكی از آنجمله این قطعه است قطعه
شاها چو دست حشمت تو بر سرم ندیددر زیر پای قهر تنم را بسود چرخ
بی‌حسن اصطناع و بر وجود و لطف توعیشم بكاست عالم و رنجم فزود چرخ
به زین نگر بمن كه اگر حالتی بودو اللّه كه مثل من به نخواهد نمود چرخ القصه اتسز بعد از فتح جند پسر خود ایل ارسلانرا آنجا والی گردانیده بجانب خوارزم بازگشت و در همین سال سلطان سنجر بدست حشم غزان گرفتار شد و بعد از امتداد ایام حبس سلطان اتسز بخراسان رفته با ركن الدین محمود كه خواهرزاده سنجر بود ملاقات نمود و مدت سه ماه آن دو پادشاه در نواحی نسا با یكدیگر بسر برده در باب نظم امور مملكت رایها زدند اما چون مقارن آنحال سلطان سنجر از تعدی غزان نجات یافت فایده بر تدبیرات ایشان مترتب نشد و در سنه احدی و خمسین و خمسمائه اتسز بیمار گشته در اوقات مرض آواز شخصی بگوش او رسید كه قرآن میخواند و چون گوش كشید شنید كه این آیه بر زبان قاری جریان دارد كه (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ) و این معنی را بفال بد گرفته مرض سمت ازدیاد پذیرفت و در جمادی الاخری سال مذكور از عالم انتقال نمود گویند كه رشید وطواط بر سر جنازه اتسز میگریست و این رباعی میخواند كه رباعی
شاها فلك از سیاستت می‌لرزیدپیش توبه طبع بندگی
ص: 633 میورزیدصاحب‌نظری كجاست تا در نگرد
تا آن‌همه مملكت باین می‌ارزید

ذكر ایل ارسلان بن اتسز

ایل ارسلان كه در زمان حیات پدر حاكم جند و سقناق بود چون خبر فوت اتسز شنود از برق و باد سرعت سیر استعاره نموده بجانب خوارزم شتافت و در سیوم ماه رجب سنه احدی و خمسین و خمسمائه بدار الملك آباء خود رسیده پرتو انعام و احسانش بر وجنات احوال همگنان تافت و در ایام دولت ایل ارسلان بعضی از غلامان سنجری كه ریاست و سروری داشتند ملك مؤید را پیشوای خود ساخته ركن الدین محمود خان را كه خواهر زاده سلطان و قایم‌مقام او بود در نیشابور گرفتند و میل كشیدند و ایل ارسلان متوجه تأدیب غلامان گشته بشادیاخ نیشابور شتافت و عاصیانرا در آن بلده محاصره كرد و بالاخره مصالحه نمود و بخوارزم مراجعت فرمود بعد از آن ایل ارسلان در ارسال تحف و هدایا كه هرسال پدرش نزد خان قراختای میفرستاد تا ایشان متعرض دیار اسلام نشوند تغافل ورزید بنابر آن قراختائیان جمعیتی ساخته متوجه ممالك ایران گشتند و خوارزم شاه این خبر استماع نموده مستعد مقاتله كفار شد و عیار بیك را با سپاهی آراسته در مقدمه روانه ساخت و عیار بیك در رفتار تعجیل كرده پیش از وصول ایل ارسلان با قراختائیان حرب نمود و اسیر سرپنجه تقدیر شد و مقارن آنحال خوارزم شاه بر بستر ناتوانی افتاده عنان مراجعت بصوب خوارزم منعطف گردانید و چون بدار الملك خویش رسید مرض اشتداد یافته در نوزدهم رجب سنه سبع و ستین «1» و خمسمائه بسرای عقبی شتافت مدت سلطنتش قریب هفت سال بود

ذكر سلطان شاه بن ایل ارسلان‌

سلطان شاه بعد از فوت پدر در مملكت خوارزم تاج سلطنت بر سر نهاد و مادرش ملكه تركان بتدبیر امور ملك مشغول گشته مادر و پسر از تكش خان كه پسر بزرگتر ارسلان بود و در ولایت جند حكومت مینمود حساب برنگرفتند و چون تكش از صورت واقعه آگاهی یافت قاصدی نزد برادر فرستاده سلطنت بعضی از ممالك موروثی را طلب فرمود سلطان شاه كه بلطف طبع اتصاف داشت این رباعی را در جواب نوشت رباعی
هرگه كه سمند عزم من پویه كنددشمن ز نهیب تیغ من مویه كند
اینجا برسول و نامه برناید كارشمشیر دورویه كار یك‌رویه كند تكش خان را پسری بود ملكشاه نام در برابر عم این رباعی نظم نمود و ارسال فرمود رباعی
صد گنج ترا خنجر بران ماراكاشانه ترا مركب و میدان ما را
خواهی كه خصومت از میان برخیزدخوارزم ترا
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا وفات ایل ارسلان فی سنه ثمان و ستین و خمسمائه بنظر رسیده حرره محمد تقی التستری
ص: 634 ملك خراسان ما را
سلطان در جواب برادرزاده این رباعی دیگر گفته بجند فرستاد رباعی
ایجان عم این غم ره سودا گیرداین قصه نه در شما نه در ما گیرد
تا قبضه شمشیر كه پالاید خون‌تا آتش اقبال كه بالا گیرد بعد از آن میان برادران نیران نزاع اشتعال یافته سلطان شاه با جمعی كثیر از ابطال رجال بقصد تكش در حركت آمد و تكش خان بپادشاه قراختای كه در آن زمان عورتی بود پناه برده بعرض او رسانید كه اگر خوارزم بمدد ملكه مفتوح گردد هرسال مال خطیر بخزانه‌اش رساند بنابرآن ملكه قراختای شوهر خویش قرما را با سپاه بلاانتها مصحوب تكش خان گردانید و تكش خان بعزم رزم برادر متوجه خوارزم گشته چون سلطان شاه و ملكه تركان از هجوم لشكر قراختای خبر یافتند بصوب نیشابور شتافتند و تكش خان در روز دوشنبه بیست و دوم ربیع الآخر سنه ثمان و ستین و خمسمائه بخوارزم درآمده بر تخت سلطنت نشست و بعد ازین واقعه قرب ده سال میان برادران مواد نزاع در هیجان بود و سلطان شاه در هرچندگاه بیكی از سلاطین التجا نموده بامداد ایشان با تكش خان در مقام مقابله و مقاتله می‌آمد و آخر الامر بین الجانبین مصالحه اتفاق افتاده بعضی از بلاد خراسان تعلق بسلطان شاه گرفت و سلطان شاه بعد از سالی چند كه در آن سرزمین حكومت نمود در سلخ رمضان سنه تسع و ثمانین و خمسمائه درگذشت و تكش خان در سلطنت مستقل گشت‌

گفتار در بیان كشته شدن ملك مؤید و ملكه تركان و ذكر بعضی از منازعات سلطان شاه و تكش خان‌

چون سلطان شاه و ملكه تركان از دست‌برد تكش خان و قراختائیان توهم نموده از خوارزم به نیشابور رفته و مؤید را كه حاكم نیشابور بود با خود موفق ساخته لشكرهای پراكنده را جمع كردند و روی توجه بصوب خوارزم نهادند تكش خان ایشان را استقبال نموده در سر بیابان خوارزم منزل گزید و بنابر آنكه در آنصحرا آب نایاب بود سپاه ملك مؤید كه از محل اقامت خوارزم شاه وقوف نداشتند فوج‌فوج به بیابان درآمده متعاقب یكدیگر طی مسافت مینمودند و هرفوجی كه قدم از بیابان بیرون مینهادند بضرب تیغ لشكر خوارزم سر بباد فنا میدادند و عاقبت خوارزمیان ملك مؤید را گرفته پیش تكش خان بردند و بموجب فرمان واجب الاذعان بر در بارگاه او را از میان دونیم زدند ملكه تركان و سلطان شاه مجال فرار یافته بدهستان شتافتند و تكش خان از عقب ایشان ایلغار كرده ملكه را بدست آورده بكشت و بخوارزم بازگشت و سلطان شاه از دهستان بشاد یاخ رفت و چون دید كه طغانشاه بن ملك مؤید كه در آن ملك حاكم بود از عهده تائید او بیرون نمی‌تواند آمد عازم غور گشت و ملوك غور اگرچه نسبت بسلطانشاه مراسم تعظیم و تبجیل مرعی داشتند اما در باب امداد اهمال نمودند و تكش خان از
ص: 635
دهستان بخوارزم رفت عظمت و حشمت او سمت ازدیاد گرفته عرصه مملكت صفت رونق و رواج پذیرفت و در آن اوان ایلچیان قراختای متعاقب و متواتر بخوارزم می‌آمدند و سوای مال مقرر از تكش خان تحف و تبركات میطلبیدند و خوارزم شاه را تكلیفات نامعقول نموده آداب درگاه پادشاه را مرعی نمیداشتند لاجرم تكش خان بی‌تحمل شده یكی از معارف آن طایفه را بقتل رسانید و بدان واسطه میان او و قراختائیان دوستی بدشمنی مبدل گردید و اینخبر بگوش سلطانشاه رسیده از غور بمیان قراختائیانرفت و ملكه آنقوم را ملازمت كرده چنان ظاهر ساخت كه میلان خواطر خوارزمیان نسبت بمن فراوانست و بمجرد توجه فوجی از عساكر منصوره آن مملكت بتصرف من در می آید و ملكه قراختای چون از تكش رنجیده بود بعد از آن‌كه از سلطان شاه اینسخن شنید شوهر خود قرما را با سپاهی آراسته بامداد سلطانشاه تعیین فرمود و ایشان بحدود خوارزم شتافته تكش خان فرمان داد كه آب جیحون را بر ممر مخالفان انداختند و آمد شد قراختائیان تعذر تمام پیدا كرده خوارزم شاه بتهیه اسباب قتال اشتغال نمود و درین اثنا قرما بیقین دانست كه آنچه سلطان شاه از میل خواطر خوارزمیان نسبت بخود گفته بود بصدق اقتران نداشته لاجرم عزم مراجعت جزم كرده سلطانشاه از او التماس نمود كه فوجی از لشكریان را همراه او گرداند تا بسرخس رود و باستظهار ایشان مهمی از پیش برد قرما این ملتمس را مبذول داشته عنان مراجعت معطوف گردانید و سلطانشاه عازم سرخس گردید و چون بلای ناگهان بسر ملك دینار كه یكی از امراء غز بود و از قبل طغانشاه در سرخس حكومت مینمود فرود آمد چنانچه ملك همان‌قدر مجال یافت كه خود را در خندق قلعه كه نزدیك بمعسكرش بود انداخت و اهل حصار او را برسن بالا كشیده سلطان شاه محاصره آنقلعه را موقوف ساخت و بمرو رفته لشكر قراختای را اجازت مراجعت داد و بنفس نفیس خویش چند نوبت بنواحی قلعه سرخس تاخت برد و اكثر اتباع ملك دینار را متفرق گردانید و ملك دینار مانند درم ناسر درین صره تنها مانده از طغانشاه التماس نمود كه عوض سرخس بسطام را باو دهد و طغانشاه ملتمس او را مبذول داشته ملك دینار روی ببسطام آورد و سلطان شاه در شهور سنه سته و سبعین و خمسمائه ده هزار سوار فراهم آورده بجانب نیشابور نهضت فرمود و طغانشاه بن ملك مؤید بمقابله و مقاتله او اقدام نموده منهزم بمقر عز خود شتافت و لشكر سلطانشاه غنیمت بسیار گرفته اقتدار تمام پیدا كردند و علی التعاقب و التوالی در حوالی نیشابور مراسم نهب و تاراج بجای می‌آوردند و اكثر امراء طغانشاه ازینمعنی بتنگ آمده خود را از مضیق حصار بیرون انداختند و بسلطان پیوستند و در محرم سنه احدی و ثمانین و خمسمائه طغانشاه ازین غصه جانگداز فوت شده پسرش سنجر شاه قایم‌مقام گشت و منكلی بیك كه اتابك او بود زمام اختیار آن مملكت را بدست آورده بمصادره و مطالبه رعایاء بیچاره پرداخت و در اوایل سنه اثنین و ثمانین و خمسمائه تكش خان با سپاه فراوان از
ص: 636
خوارزم بصوب خراسان در حركت آمد و سلطان شاه از راه دیگر بخوارزم شتافت و خوارزمیان بخلاف تصور او دروازه‌ها را بسته ابواب مخاصمت و محاربت برگشادند و سلطان شاه از تسخیر آن مملكت مأیوس گشته در آن اثنا شنود كه تكش در ظاهر مرو رفته بارگاه باوج مهر و ماه برافراشته و همت بر فتح آن بلده گماشته بنابراین مصلحت در مراجعت دانست و چون بكنار جیحون رسید با پنجاه مرد جرار كه هریك خود را ثالث رستم و اسفندیار می‌پنداشتند ایلغار كرده در شب از میان اردوی تكش بشهر درآمد و روز دیگر پرتو شعور تكش بر وصول برادر افتاد و عنان بصوب شادیاخ تافته در ربیع الاول سنه مذكوره در ظاهر شهر نزول كرد و بعد از دو ماه كه سنجر شاه و منكلی بیك را محاصره نمود صلح گونه كرده بخوارزم مراجعت فرمود و از اركان دولت شهاب الدین مسعود و سیف الدین مردانشاه خوانسالار و بهاء الدین محمد كاتب بغدادی را جهة اتمام امر مصالحه و تحصیل وجه مهادنه پیش سنجر شاه و منكلی بیك فرستاد و ایشان اینجماعت را گرفته پیش سلطانشاه ارسال نمودند و این سه كس تا زمان آشتی برادران محبوس بودند و در خلال احوال سابقه مولانا برهان الدین ابو سعید بن فخر الدین عبد العزیز كوفی كه از كبار علماء خراسان و بوفور زهد و تقوی امتیاز داشت و پیوسته سلاطین در تعظیم او میكوشیدند و منصب قضاء شیخ الاسلامی آنولایت را بوی تفویض مینمودند بشادیاخ رفت منكلی بیك بوساوس شیطانی آن عالم ربانی را گرفته بكشت آنگاه سلطانشاه بار دیگر بشادیاخ لشكر كشید و چون فتح میسر نشد بطرف سبزوار رفت و در تضییق اهل شهر كوشیده كار سبزواریان باضطرار انجامید بنابرآن بشیخ احمد بدیلی كه جمال حالش بعلوم ظاهری و باطنی آراسته بود توسل جستند و شیخ بمجلس سلطانشاه رفته زبان بشفاعت اهل سبزوار بگشاد و سلطان شیخ را تعظیم نموده قبول فرمود كه چون بشهر درآمد مطلقا متعرض رعایا نشود بنابرآن سبزواریان ابواب شهر باز كردند و سلطانشاه بدان بلده درآمد و لحظه‌ای توقف نموده بسرخس بازگشت و در روز جمعه چهاردهم محرم سنه ثلث و ثمانین و خمسمائه سلطان تكش بار دیگر ظاهر شادیاخ را مخیم سرادقات جلال ساخت و عرابه و منجنیق نصب كرده محاصره و محاربه آغاز نهاد و كار سنجرشاه و منكلی بیك باضطرار انجامیده سادات و علما را بشفاعت از شهر بیرون فرستادند تا از تكش خان بجهة ایشان امان بستانند و تكش سخن آنجماعت را بعز قبول اقتران داده در هشتم ربیع الاول سنه مذكوره سنجر شاه و منكلی بیك از شادیاخ بیرون خرامیدند و تكش آنخطه را بیمن مقدم شریف مشرف گردانیده درباره سنجر شاه كه شوهرخواهرش بود انواع لطف و احسان نمود و موكلان بر منكلی بیك گماشت تا هر چه بناحق از مردم ستانده بود از وی گرفته بصاحبان مال رسانیدند و چون منكلی بیك آنچه بتحت تصرف داشت فرود آورد او را به فخر الدین عبد العزیز كوفی دادند تا بقصاص
ص: 637
پسر خویش بكشت آنگاه تكشخان پسر بزرگتر خود ناصر الدین ملكشاه را والی نیشابور گردانیده بخوارزم رفت و سلطان شاه غیبت برادر را مغتنم دانسته لشكر بشاد- یاخ كشید و بمحاصره برادرزاده مشغول گشت و ملكشاه مسرعان نزد پدر فرستاده كیفیت حال باز نمود و تكش خان بی‌توقف روی بصوب خراسان آورده چون بنیشابور رسید سلطان شاه ترك محاصره داده از نیشابور بمرو رفت و تكش خان بنیشابور رسیده و بتدارك اختلال متوطنان آن بلده پرداخته زمستان بقشلاق مازندران شتافت و او در اول فصل بهار بالنك رادكان آمده لواء عظمت و حشمت مرتفع گردانید و حاجات و ملتمسات خلایق را باسعاف و انجاح اقتران داده فضلا و شعرا را صلات گرانمایه بخشید درین اثنا بواسطه مساعی جمیله نیك‌اندیشان تكش خان و سلطان شاه با یكدیگر آشتی كرده روزی‌چند ترك جنگ و نزاع دادند اما بعد از آنكه تكش خان بخوارزم رفت از سلطان شاه بعضی امور كه دلالت بر نقض میثاق میكرد سر برزد و مدتی دیگر بین الاخوین آتش خلاف و شین مشتعل بوده در اوایل سنه تسع و ثمانین و خمسمائه تكش خان بهمگی همت متوجه استیصال نهال اقبال سلطانشاه گشت و كوتوال قلعه سرخس كه در آن ایام از سلطان شاه خوفی داشت عریضه بدرگاه تكش خان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد نمود و سلطان تكش مانند برق و باد خود را بسرخس رسانید و كوتوال برحسب وعده مفاتیح قلعه و خزینه را بنواب پادشاه عالیجناب سپرد و صورت اینواقعه بعرض سلطان شاه رسیده از غایت غم و الم در سلخ رمضان سنه مذكوره بعالم آخرت انتقال فرمود

ذكر علاء الدین تكش خان بن ایل ارسلان‌

تكش خان بعظم شأن و رفعت مكان و وفور شجاعت و شمول سخاوت موصوف و معروف بود و بواسطه وسعت ولایت و بسطت مملكت مرتبه او از مراتب پدرانش تجاوز نمود بلاد خراسان و عراق را بضرب شمشیر گرفته بممالك موروث منظم ساخت و سلطان طغرل را از میان برداشته در اكثر قلمرو آل سلجوق رایت استیلا برافراخت صلات و انعامات او پیوسته بفضلا و شعرا میرسید و از مواید انعام و احسانش همه‌كس محظوظ و بهرور میگردید و تكش خان بعد از فرار سلطان شاه از خوارزم در روز دوشنبه بیست و دوم ربیع الآخر سنه ثمان و ستین و خمسمائه بدار الملك آباء خویش درآمده قدم بر تخت سلطنت نهاد و خلایق را بعدل و داد نوید داده ابواب انعام و احسان بر روی روزگار طبقات انسان برگشاد گویند در آنروز رشید وطواط را كه در ملازمت خوارزمشاهیان سنش از هشتاد تجاوز نموده بود و ضعف شیخوخیت در او اثر كرده در محفه نشانده پیش تكش بردند و رشید معروض گردانید كه امروز هركس بقدر استطاعت خویش رساله یا قصیده در تهنیت جلوس پادشاه در سلك تحریر و عقد تقریر انتظام داده و بنده بنابر كبر سن و ضعف دماغ بردو بیت قناعت كرده آنگاه این رباعی عرض نمود كه رباعی
ص: 638 جدت ورق زمانه از ظلم بشست‌عدل پدرت شكستها كرد درست
ای برتو قبای سلطنت آمده چست‌هان تا چه كنی كه نوبت دولت تست وفات تكش خان در منزل چاه عرب در وقتی كه بمقاتله ملاحده توجه داشت بسبب عرض مرض خناق روی نمود و آنحادثه در نوزدهم رمضان سنه ست و تسعین و خمسمائه واقع بود مورخان مدت سلطنتش را بیست و هشت سال تعیین كرده‌اند و اوقات حیاتش را پنجاه و دو سال شمرده‌اند

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان سلطنت پادشاه عالی‌مكان تكش خان بن ایل ارسلان‌

بر ضمیر دانش‌پذیر والیان ممالك سخن و خاطر مهر تنویر واقفان حكایات نو و كهن مخفی نخواهد بود كه بعضی از حالات تكش خان در ضمن وقایع سابقه بقید كتابت درآمده و اصرار بر تكرار مرضی طباع ابناء روزگار نیست بنابرآن درین گفتار خامه بدیع آثار متعرض حالاتی كه سبق ذكر یافته نمیشود و بتحریر آنچه تا غایت مذكور نگشته مبادرت مینماید و من اللّه الاعانة و التوفیق ارباب اخبار آورده‌اند كه چون تمامت مملكت خراسان در حیز تسخیر تكش خان قرار گرفت قصد نمود كه ولایت مرو و سرخس را بولد ارشد خود سلطان محمد دهد اما پسر بزرگترش ناصر الدین ملكشاه كه پادشاه نیشابور بود التماس نمود كه نیشابور را بسلطان محمد دهند و سرخس و مرو را باو ارزانی دارند و تكش برطبق مدعاء ناصر الدین ملكشاه فرمان فرموده بجانب خوارزم بازگشت و بعد از چندگاه سلطان محمد حكومت نیشابور را نیز ببرادر باز گذاشته بخدمت پدر شتافت و چون تكش خان از تسخیر ملك خراسان فارغ گردید ماه منجوق باوج عیوق رسانیده استیصال آل سلجوق پیش نهاد همت گردانید و در سنه تسعین و خمسمائه لشكر بعراق كشیده بر وجهی كه سابقا مسطور شد مهم سلطان طغرل سلجوقی را در حدود ری فیصل داد و تمام قلمرو او را بتحت تصرف درآورده ابواب نصفت و رعیت‌پروری در آن دیار برگشاد و در خلال این احوال الناصر لدین عباسی بطمع آنكه بعضی از ممالك عراق تعلق بدیوان او گیرد وزیر خویش مؤید الدین بن قصاب را با خلع و تشریفات گران‌مایه نامزد ملازمت تكش خان كرد و مؤید الدین چون باسدآباد رسید و دید كه قرب دو هزار كس از اكراد و اجناد عرب در اردوی او مجتمع گشته‌اند بخار غرور و پندار بكاخ دماغ راه داده كس نزد تكش خان فرستاد و پیغام داد كه از موقف خلافت منشور حكومت و خلعت سلطنت مبذول افتاده و كفیل مصالح امم و اعاظم مهام بنی آدم یعنی جناب وزارت‌مآب جهة ایصال آن عوارف تا بدین مقام قدم‌رنجه فرموده و مقتضی اداء شكر چنین موهبتی آنست كه خوارزمشاه با عدد اندك و تواضع بسیار باستقبال آید و در ركاب وزیر قدمی چند سیر فرماید تكش چون این سخن شنود بركمال بلاهت وزیر بی‌تدبیر اطلاع یافته فوجی از ابطال رجال را
ص: 639
بتأدیب او نامزد فرمود و آنجماعت متوجه اسدآباد گشته در حمله اول ابن قصاب را منهزم ساختند و تا دینور تعاقب نموده رایت مراجعت برافراختند آنگاه تكش زمام ایالت ولایت ری را در قبضه اقتدار پسر خویش یونس خان نهاد و میاجق را باتابكی او مقرر فرمود و حكومت اصفهان را بقتلغ اینانج بن اتابك محمد بن ایلدگز داده سایر امراء عراق را در تا بین او كرد و چون از سرانجام این مهام فراغت یافت عنان عزیمت بمستقر سریر سلطنت تافت و آن زمستان در خوارزم قشلاق فرموده در فصل بهار با سپاه بسیار متوجه تسخیر سقناق شد و خان آنولایت خاطر برفرار قرار داده جمعی از امرا كه نسبت بخوارزم شاه بشیوه نفاق سلوك مینمودند بحاكم سقناق پیغام فرستادند كه پای ثبات استوار دار كه ما طریق دولتخواهی تو مسلوك خواهیم داشت و خان باین وعده مستظهر گشته در برابر خوارزمشاه صف قتال بیار است و چون در آن معركه طالبان نام و ننگ آغاز حرب و جنگ نمودند امراء منافق از عقب اردوی تكشخان درآمده دست بغارت و تاراج برآوردند لاجرم لشگر اسلام شكست یافته كفار بسیاری از خوارزمیانرا بتیغ بیدریغ گذرانیدند و تكش خان بعد از هژده روز پریشان‌حال بخوارزم رسیده ناصر الدین ملكشاه ولد ارسلان شاه را در خراسان قایم‌مقام ساخته جهت پرسش پدر بخوارزم رفت و در غیبت او سنجر شاه مركز دولت خالی دیده باغواء طایفه از اهل فتنه اندیشه خروج كرد و پیش از آنكه این معنی از حیز قوه بفعل آید كیفیت حال بعرض تكش رسیده سنجر شاه را طلب نمود و آنساده دل بی‌تامل بخوارزم رفته تكش خان جهان بینش را میل كشید و این رباعی‌از جمله منظومات سنجر شاه است كه در آنواقعه نظم نموده رباعی
تا چرخ كهن ببدگمانی برخواست‌دل از سر كار این جهانی برخواست
چون دست قضا چشم مرا میل كشیدفریاد ز عالم جوانی برخواست و تكش بعد از چند روز كه سنجر شاه را محبوس نگاه داشت بنابر درخواست خواهر خویش كه منكوحه او بود با طلاقش حكم فرمود و علوفه و انعام او را بدستور پیشتر مقرر كرد و مقارن این حال یونس خان را ضعفی در باصره پیدا شده در ولایت ری آن مرض علاج نپذیرفت بنابرآن میاجق را بنیابت خود تعیین كرده روی توجه بخراسان نهاد و در غیبت یونس خان وزیر خلیفه ابن قصاب بعزم تسخیر عراق از بغداد در حركت آمد و قتلغ اینانج از اصفهان بمیاجق پیوست تا باتفاق دفع مؤید الدین را پیش‌نهاد همت سازند در آن اثنا میاجق بی‌جهتی قتلغ اینانج را كشته سرش را نزد تكش خان فرستاد و پیغام داد كه قتلغ اینانج خیال مخالفت خان داشت بنابرآن جان بباد فنا داد و تكش خان هرچند دانست كه كشتن قتلغ اینانج علامت عصیان میاجق است اما بحسب مصلحت وقت ظاهر نكرد و روی توجه بعراق آورد و چون بمزدقان رسید ابن قصاب «1» بقضاء اجل گرفتار گردید اما سپاه بغداد این معنی را اظهار ننمودند و در
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا بنظر رسیده كه ابن قصاب در اوائل شعبان سنه اثنین و تسعین و خمسمائه وفات یافته حرره محمد تقی التستری
ص: 640
برابر تكش آمده عزم رزم فرمودند و عاقبت از ستیز و آویز عاجز گشته راه گریز پیش گرفتند و تكش پس از مشاهده صورت فتح و ظفر از غایت غضب فرمان فرمود تا ابن قصاب را از گور بیرون كشیده سرش را از تن جدا كردند و بخوارزم بردند بعد از آن تكشخان باصفهان رفته یكی از ابناء خود را بحكومت آن مملكت تعیین فرمود و بصوب خوارزم معاودت نمود و در ماه ربیع الاول سنه ثلث و تسعین و خمسمائه ناصر الدین ملكشاه در خراسان وفات یافت و چون خبر آن مصیبت بعرض تكشخان رسید لوازم تعزیت بجای آورده حكومت آن مملكت را بسلطان محمد ارزانی داشت و نظام الملك و سعد الدین مسعود وزیر را جهة ضبط اموال دیوانی بدانجانب روانساخت مقارن آن حال میان خان تركستان و خواهرزاده او الپ درك وحشتی روی نموده الپ درك بجند آمد و قاصدی بخوارزم فرستاده بخوارزمشاه پیغام داد كه اگر اینجانب مدد یابم خال خود را در حال از میان برداشته مملكتش را تسلیم گماشتگان دیوان اعلی نمایم و تكشخان سلطان محمد را از خراسان بازطلبیده سپاه فراوان مجتمع ساخت و بجانب تركستان رایت عزیمت برافراخت و بعد از وصول بحدود جند سلطان محمد را با فوجی از بهادران پیل‌تن و دلیران صف‌شكن در مقدمه روان فرمود و سلطان محمد بالپ درك پیوسته روی بجنگ خان تركستان نهاد و در معركه خانرا اسیر كرده بخدمت پدر رسانید و تكشخان تركستانرا مقید بخوارزم برد و مملكتش را بالپ درك ارزانی داشت و چون الپ درك بكثرت اعوان و انصار مستظهر گشت با تكشخان در مقام تمرد آمده خوارزم شاه خان تركستانرا از محبس بیرون آورد و با او عهد و پیمان نموده بر سر الپ درك فرستاد و بنفس نفیس متوجه شادیاخ شده در ذی حجه سنه اربع و تسعین و خمسمائه در آندیار نزول اجلال فرمود و بعد از سه روز جهة دفع فتنه میاجق كه دم از عصیان میزد بجانب عراق نهضت نمود و اقدام ثبات و قرار میاجق از استماع خبر توجه خوارزم شاه متزلزل گشت و عساكر خوارزم سر در پی او نهاده میاجق مدتی در گرد ولایت عراق هرروز بمنزلی و هرشب جائی میگذرانید و آخر الامر خود را در قلعه فیروزكوه انداخته سپاه تكشخان آنقلعه را بجنگ گرفتند و میاجق را اسیر كرده در نواحی قزوین باردوی پادشاه ظفرقرین رسانیدند و تكشخان او را ببرادرش آقچه كه هرگز از وی جز وی جریمه در وجود نیامده بود بخشید اما مقرر شد كه یكسال در زندان باشد آنگاه بجند رفته بقیه ایام حیات را آنجا بگذراند و چون خاطر تكشخان از دغدغه میاجق فراغت یافت قلاع ملاحده را پیش‌نهاد همت ساخته بظاهر قلعه ارسلان كشای كه در نواحی قزوین بود شتافت و بعد از آنكه مدت چهار ماه آن قلعه را محاصره نمود مهم بمصالحه انجامیده اسماعیلیه ارسلان كشای را تسلیم خوارزم شاه كردند و بحصار الموت رفتند و تكش خان ایالت ولایت عراق را بپسر خود تاج الدین علیشاه تفویض فرموده روی توجه بخوارزم نهاد مقارن آنحال نظام الملك سعد الدین مسعود وزیر بر دست یكی از فدائیان شهید شده و تكش خان از استماع قتل وزیر بغایت متأثر
ص: 641
گشته فرمان داد كه سلطان محمد با سپاه باران عدد بعزم تخریب قلاع و بلاد ملاحده توجه نماید و ابتدا از ترشیز كندو شاه‌زاده بموجب فرموده بمحاصره آنحصار استوار اشتغال نمود و در آن اوقات بی‌سببی ظاهر علمش بشكست و این معنی را بفال بد گرفته ناگاه خبر فوت پدر بوی رسید و كیفیت فوت تكش خان چنان بود كه در شهور سنه سته و تسعین و خمسمائه مرض خناق عارض ذات عدالت صفاتش گشت و بسعی اطباء حاذق آن مرض زایل شده سلطان تكش در ایام نقاهت بخیال استیصال ملاحده از خوارزم نهضت فرمود و هرچند طبیبان و نیك‌اندیشان گفتند كه چند روز دیگر حركت نمی‌باید نمود تا صحت كامل شامل وجود شریف پادشاه عادل شود بسمع رضا نشنود و چون بمنزل چاه عرب رسید مرض نكس كرد و پادشاه طبیعت دست تصرف از تدبیر امور بدن كوتاه ساخته تكش خان روی بجهان جاودان آورد وزارت تكش خان سالهای فراوان تعلق بنظام الملك سعد الدین مسعود بن علی الابهری میداشت و او باصابت رای و تدبیر سرآمد وزراء صافی ضمیر بود و در ایام اختیار در تمهید بساط عدل و انصاف مساعی جمیله مبذول داشته در تقویت احكام شریعت اهتمام نمود و پیوسته تكش خان را باستیصال ملاحده ترغیب میكرد بنابر آن ملاحده جمعی از فدائیانرا برقتل وزیر مامور گردانیدند و آنجماعت در سالی كه تكش خان از فتح قلعه ارسلان كشای فراغت یافت بملازمت آستان وزارت آشیان شتافته در وقتی كه سعد الدین مسعود بر در سرای خویش ایستاده بود بزخم كاردی او را از پای درآوردند در روضة الصفا مسطور است كه از نوادر اتفاقات آنكه سعد الدین مسعود وزیر بنابر عداوتی كه با حاجب كبیر شهاب الدین مسعود خوارزمی و حمید الدین عارض داشت در مجلس تكش خان ایشانرا بامور ناشایست و اعمال نابایست منسوب ساخت و رخصت قتل مشارالیهما حاصل كرده فرمود تا حمید الدین را بر در سرایش گردن زدند و میخواست كه حاجب را نیز از عقب او روان سازد كه ناگاه باقتضاء قضا خون وزیر بر زیر خون عارض ریخت و حاجب از آنحادثه نجات یافته بگریخت یفعل اللّه ما یشاء و یحكم ما یرید و بعد از شهادت سعد الدین مسعود ولدش صدر الدین علی قایم‌مقام گردید و او تا آخر ایام حیات تكش بآن امر مشغول بود و در رعایت و تربیت اصحاب فضلیت سعی بلیغ مینمود از جمله حاویان فضایل نفسانی سید اسمعیل بن حسین بن محمد الجرجانی زمان تكشخانرا بوجود خود مشرف داشت و بنام نامی آنپادشاه عالیشان ذخیره خوارزم‌شاهی و كتاب اعراض الطیب و خفی علائی را بر صحایف روزگار نگاشت و از شعراء آنزمان یكی عماد زوزنی است و در آنسال كه تكشخان از قشلاق مازندران بالنك رادكانشتافت و بر مسند حشمت و شوكت نشسته پرتو انوار عنایتش بر وجنات احوال اهالی روزگار تافت عماد بملازمت آنپادشاه فضیلت نهاد رسید و قصیده گذرانید كه چهار بیت اولش این است قصیده
بحمد اللّه از شرق تا غرب عالم‌بشمشیر شاه جهان شد مسلم
سپهدار اعظم شهنشاه دنیانگین بخش شاهان خداوند عالم
تكش خان ایل ارسلان بن اتسزپدر
ص: 642 بر پدر پادشه تا بآدم‌خرامید بر تخت فیروز بختی
چو خورشید بر تخت فیروزه طارم
و دیگری از آنجمله خاقانی شروانیست صاحب گزیده نام و لقب خاقانی را ابراهیم بن علی نوشته و در نفحات افضل الدین در قلم آمده و باتفاق ناظمان اشعار و اصحاب اخبار خاقانی سرآمد شعراء روزگار بود و در نظم قصیده گوی بلاغت از امثال و اقران می‌ربود بنابرآن او را حسان العجم می‌گفتند و رشید وطواط در مدح وی گوید كه مثنوی
ای سپهر قدر را خورشید و ماه‌وی جهان فضل را دستور و شاه
افضل الدین بو الفضایل بحر فضل‌فیلسوف دین‌فزای و كفركاه و خاقانی را مثنویست تحفة العراقین نام و این سه بیت از آنكتابست مثنوی
وقتست كه وقت بر سر آیدسیلاب بلا ز در درآید
وقتست كه مركبان انجم‌هم نعل بیفكنند و هم سم
وقتست كه این چهار حمال‌بنهند محفه مه و سال و آنچه حمد اللّه مستوفی نوشته كه وفات خاقانی «1» در سنه اثنی و ثمانین و خمسمائه در تبریز اتفاق افتاد و در مقبره سرخاب مدفون شد ظاهرا سهوا ترقیم نموده بنابر آنكه باتفاق مورخان تكش خان در سنه تسعین خمسمائه عراق و اصفهان را فتح كرد و خاقانی قصیده در مدحش بنظم آورد كه دو بیت اولش این است قصیده
مژده كه خوارزم شاه ملك صفاها نگرفت‌ملك عراقین را همچو خراسان گرفت
ماهچه چتر او قلعه گردون گشادمورچه تیغ او ملك سلیمان گرفت

ذكر سلطان محمد بن تكش خان‌

لقب سلطان محمد بزعم اكثر ارباب خبر قطب الدین بود و بعقیده طایفه علاء الدین و باتفاق مورخان آفاق آنخسرو با استحقاق بصفت نصفت و رعیت‌پروری و همت سخاوت و معدلت گستری موصوف بود و بوفور جاه و جلال و حصول اسباب امانی و آمال معروف بسطت مملكتش از هرچه در حوصله گنجد افزون و كثرت شوكتش از احاطه قوت احتمال بیرون همواره در تقویت شریعت بیضا میكوشید و هرگز در تربیت علما و افاضل از خود بتقصیر راضی نمیگردید و او بعد از استماع خبر فوت پدر خود تكش خان از ترشیز بخوارزم رفته در روز پنجشنبه هشتم شوال سنه سته و تسعین و خمسمائه قدم بر مسند سلطنت نهاد و جهة ایصال این بشارت مسرعان باطراف و اكناف مملكت فرستاد و در اوایل سلطنت سلطان محمد سلطان غیاث الدین غوری لشكر بخراسان كشید و بر وجهی كه سبق ذكر یافت اكثر آنولایات را بحیز تسخیر درآورد و لواء استیلا بقبه جوزا رسانیده خیال فتح سایر ممالك خوارزم شاهی با خود مخمر كرد و چون اینخبر بسمع سلطان محمد رسید بعزم رزم غوریان از دار الملك خوارزم متوجه خراسانگشته مدتها
______________________________
(1) واضح باد كه در نتایج الافكار بنظر احقر رسیده كه خاقانی فی سنه خمس و تسعین و خمسمائه ازین جهان فانی بسرای جاودانی نقل نمود و العلم عند اللّه الودود حرره محمد تقی التستری
ص: 643
در میان آن دو پادشاه عظیم الشان آتش خلاف و نزاع مشتعل گردید و در اكثر معارك صورت فتح و نصرت خوارزم شاه را روی نمود و چون در شهور سنه تسع و تسعین و خمسمائه رشته حیات سلطان غیاث الدین سمت انقطاع پذیرفت باندك زمانی اكثر ولایات خراسان بحوزه دیوان سلطان محمد خوارزم شاه قرار گرفت و سلطان شهاب الدین از این غصه بی‌آرام شده با سپاهی كه روز رزم بر شب بزم پیش آنها ترجیح داشت بصوب خوارزم علم عزیمت برافراشت و سلطان بعد از استماع اینخبر از خان قراختای مدد طلبیده با هفتادهزار سوار جرار نیزه‌گذار شط نور را معسكر ساخت و سلطان شهاب الدین بكنار آب آمده در جانب شرقی رایات عالیات برافراخت و فرمان داد كه معبری پیدا كنند تا روز دیگر از آب عبور نماید و ابواب جنگ و رزم بر روی سپاه خوارزم بگشاید مقارن آنحال تا نیكو طراز با لشگر قراختای و حاكم سمرقند سلطان عثمان با سپاه فراوان بمدد خوارزم شاهیان رسیدند و اینمعنی غوریانرا معلوم شده در نیم‌شب عنان بصوب خراسان منعطف گردانیدند و سلطانمحمد روز دیگر مخالفانرا تعاقب نموده در حدود هزار اسب ایشانرا دریافت و از جانبین صف قتال آراسته بعد از ستیز و آویز سلطان شهاب الدین روی از معركه برتافت و سلطانمحمد با عروس فتح و ظفر دست در آغوش كرده بزم پادشاهانه ترتیب داد و در آن مجلس مطربه فردوس نام كه از سمرقند بود زبان باداء این رباعی بگشود رباعی
شاها ز تو غوری بلباسات بجست‌ماننده موزه از كف پات بجست
از اسب پیاده گشت و رخ پنهانكردپیلان بتو شاه داد و از مات بجست بعد از آن میان سلطانمحمد و سلطان شهاب الدین مصالحه بوقوع انجامید و بعضی از ولایات خراسان بدیوان خوارزم شاه و برخی بجانب سلطان شهاب الدین متعلق گردید و چون سلطان شهاب الدین در سنه اثنی و ستمائه روی بعالم عقبی آورد سلطان محمد تمامت بلدان خراسان را تصرف كرد و پس از فوت سلطان محمود غوری و تاج الدین یلدز مملكت غور و غزنین نیز خوارزم شاه را مسلم گشت بلكه باندك زمانی آن پادشاه كامران از سرحد تركستان تا همدان مسخر ساخته صیت عظمتش از ایوان كیوان درگذشت ظهور چنگیز خان و لشكر كشیدن او از ایران بتوران در زمان سلطان محمد بوقوع پیوست و بسبب هجوم مغولان در اكثر ولایات ماوراء النهر و خراسان قتل عام وقوع یافته متنفسی از صعوبت آنحادثه فارغ ننشست وفات سلطان محمد در وقت فرار از صولت سپاه تاتار فی سنه سبع عشر و ستمائه در جزیره از جزایر آبسكون روی نمود و مدت سلطنتش باستقلال بیست و یكسال بود

گفتار در بیان فتح سمرقند و بخارا و ذكر محاربات خوارزم شاه با خان قراختا

در اوایل سنه ستمائه كه خاطر سلطان محمد از ضبط دیار خراسان بل اكثر ممالك ایران فراغت یافت به نیت تسخیر بلاد توران عنان‌یكران بصوب ماوراء النهر
ص: 644
تافت و نخست ببخارا رفته پسر بادمجان‌فروشی را كه بتغلب بر آن بلده مستولی شده بود بسیاست رسانید آنگاه بسمرقند شتافته حاكم آنولایت سلطان عثمانكه او را سلطان السلاطین میگفتند باستقبال موكب خوارزم شاهی استعجال نمود و مشمول عواطف بیدریغ گشت و چون در آن اوان خوارزم شاه از تحكمات قراختائیان بتنگ آمده بود بعد از فتح سمرقند و بخارا بعزم رزم پادشاه قراختای كه بگور خان اشتهار داشت لواء كشورگشا افراشت كور خان تا نیكو طراز را كه سرخیل امرا و مقربان او بود با سپاهی نامحدود بجنگ سلطان محمد روان فرمود و در روز جمعه از جمعات ماه ربیع الاول سال مذكور تلاقی فریقین اتفاق افتاد خوارزمشاه سرداران سپاه را گفت كه مناسب آنست كه دست از استعمال تیغ و تیر كشیده دارید تا وقتی كه خطباء اسلام پای بر منابر نهاده زبان بدعاء (اللهم انصر جیوش المسلمین و سرایا هم) بگشایند بعد از آن بیكبار حمله آورید و بنابر اشارت پادشاه اسلام لشگر نصرت انجام در میدان مردان جولان میكردند تا زمان معهود دررسید آنگاه بیكبار بر كفار تاخته اساس زندگانی طایفه را منهدم ساختند و قراختائیان نیز بقدم ممانعت پیش آمده نایره جدال بمثابه برافراخت كه بهرام خون‌آشام را بر كشتگان قضاء معركه دل بسوخت آخر الامر بحسب وعده (وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) نسیم فتح و فیروزی بر شقه علم سلطان محمد در اهتزاز آمده قراختائیان آغاز گریز كردند و تا نیكو طراز زخمی خورده از پشت زین بر روی زمین افتاد یكی از لشكریان او را اسیر گردانیده بنظر سلطان سرافراز رسانید و سلطان محمد از مشاهده صورت فتح و نصرت مبتهج و مسرور گشته و لوازم شكر و سپاس كریم ملك‌بخش بجای آورد و منشیان عطاردفطنت فتح نامها قلمی كرده بدستور معهود لقب جناب سلطانی را اسكندر ثانی نوشتند سلطان محمد فرمود كه چون امتداد ملك سنجری زیاده از مدت دولت اسكندری بوده مناسب آنست كه لفظ سنجر اضافه القاب همایون شود آنگاه پادشاه ظفرپناه تا نیكو طراز را با فتح‌نامه بخوارزم فرستاد و بنفس نفیس روی بجنگ حاكم اترار كه سالك طریق عصیان بود نهاد و آوازه وصول چتر ملك فرسای خوارزمشاهی در آن دیار شیوع یافته حاكم اترار دانست كه بیت
چو گنجشك با باز بازی كندبخون ریز خود ترك تازی كند لاجرم لطف پادشاهی را شفیع جرایم خود ساخته با تیغ و كفن ببارگاه سلطان زمن شتافت و روی عجز و نیاز بر زمین سوده زبان اعتذار و استغفار بگشاد خوارزمشاه چون او را بدانسان دید از سر خونش درگذشت و چنان مقرر گشت كه با عیال و اطفال و امتعه و اموال از اترار بولایت نسا انتقال نماید و بقیه ایام حیات را آنجا بگذراند آنگاه یكی از ملازمان درگاه بحكومت اترار متعین شده شهریار فلك‌اقتدار بجانب خوارزم بازگشت و سلطان عثمان را مصحوب خود بآن دیار برده یكی از حجله‌نشینان سراپرده خوارزم شاهی را بنكاح او درآورد و همدر آن ایام كه خوارزم شاه بدار الملك خود رسید تا نیكو طراز بقتل آمده
ص: 645
جثه او طعمه ماهیان دریا گردید مقارن این احوال منهیان بارگاه سلطنت و استقلال بمسامع جاه و جلال رسانیدند كه مفتنی چند در شهر جند قدم در وادی عصیان نهاده و ابواب فتنه و فساد بر روی رعایا و صحرانشینان گشاده بنابرآن سلطان كامران بدانجانب شتافته مواد طغیان بداندیشان را چنانچه می‌باید منقطع گردانید و در آن اثنا شنید كه كفار قراختا بمحاصره سمرقند اشتغال دارند و هفتاد نوبت میان ایشان و مسلمانان جنگ واقع شده و بیش از یكنوبت قراختائیان را غلبه دست نداده لاجرم عنان‌یكران بدان طرف منعطف ساخت و بمجرد آوازه توجه موكب سلطانی مردم قراختای طالب مصالحه گشته از ظاهر سمرقند برخواستند و خوارزمشاه از فر وصول همایون سمرقند را فردوس مانند ساخته باجتماع عساكر نصرت مآثر فرمان فرمود درین اثنا ایلچیان كوشلك كه یكی از شاهزادگان تركستان بود و نسبت بگور خان در وادی مخالفت سیر مینمود بآستان سلطنت‌آشیان رسانیدند و اظهار اخلاص نموده قاعده شرط و پیمانرا برین موجب مؤكد گردانیدند كه اگر خوارزمشاه پیش از كوشلوك گور خان را مستاصل گرداند بلاد تركستان تا كاشغر و ختن تعلق بدیوان اعلی داشته باشد و اگر كوشلوك در این امر پیش دستی نماید تا آب بناكت بر وی مسلم بود بعد ازین مواضعه یكنوبت كوشلوك بر گور خان غالب آمده بار دیگر مغلوب شد و چون جنود نامعدود در ظل رایت سلطان محمد مجتمع گشتند روی توجه بحرب گور خان نهاد و در وقت تسویه صفوف و استعمال سیوف اسپهبد كبودجامه كه از خوارزم شاه رنجیده بود عنان بصوب فرار انعطاف داد گردان هردو كشور و مردان هردو لشگر برهم تاخته گرد و غبار عظیم شایع شد بمثابه كه غالب از مغلوب متمیز نگشت و لشگریان هردو طرف آغاز تاراج نموده هرطایفه بطرفی گریختند و خوارزمشاه با جمعی از خواص باردوی قراختای افتاد و بنابر آنكه طریقه سلطان محمد چنان بود كه در روز جنگ متلبس بلباس مخالفان میگشت و در آنروز نیز بدستور معهود جامه قراختائی دربرداشت هیچكس او را نشناخت لاجرم از تعرض كافران ایمن ماند و بعد از چند روز مجال فرار یافت و در كنار آب بناكت بسپاه خود پیوسته مبشران باطراف ممالك ارسال داشت تا مردم را از سلامتی ذات شریف آگاهی دادند آنگاه بخوارزم رفته باصلاح حال سپاه اشتغال نمود

ذكر درآمدن غزنین بتصرف سلطان محمد خوارزمشاه و بیان منازعت او با خلیفه بغداد الناصر لدین اللّه‌

در سنه احدی عشر و ستمائه بعرض سلطان محمد رسید كه تاج الدین یلدز كه بعد از فوت سلطان شهاب الدین غوری در غزنین مالك تاج و نگین گشته بود بعالم آخرت انتقال نموده و یكی از غلامان او قایم‌مقام شده از استماع اینخبر هوس تسخیر دار الملك سلطان محمود سبكتكین برضمیر خوارزم‌شاه استیلا یافته بدانصوب شتافت و حاكم غزنین از
ص: 646
صولت سپاه ظفرقرین ترسیده بی‌استعمال سیف و سنان آن بلده را باز گذاشت و خوارزم شاه در كمال حشمت و استقلال بغزنین درآمده اعلام اقتدار برافراشت در تاریخ گزیده مسطور است كه سلطان محمد بعد از فتح غزنین فرمود تا منشیان فصاحت قرین لفظ اسكندر ثانی در القابش افزایند و بیست و هفت خروار طبل زرین ترتیب داده در روز اول اشارت كرد كه بیست و هفت ملكزاده كه در ملازمت آستان سلطنت‌آشیان بودند آن نقارها را بنوازش درآوردند بیت
فلك گفت كارش بغایت رسیدچو طبلك زنش از شهان شد پدید و در روضة الصفا مسطور است كه در وقتی كه سلطان محمد بتفحص خزاین سلطان شهاب الدین پرداخت مناشیر ناصر ظاهر شد كه بشهاب الدین در قلم آورده او را بر مخالفت و محاربت خوارزم شاه تحریص نموده بود و اینمعنی ضمیمه آزاری شد كه سلطان محمد از ناصر در خاطر داشت و اسباب رنجش خوارزم شاه از ناصر لدین اللّه بسیار است از آنجمله یكی آنكه در وقتی كه جلال الدین حسن نومسلمان كه از كیش الحاد كه شیوه آبا و اجدادش بود تبرا نموده بدستور سلاطین اسلام رایت بحج فرستاد ناصر لواء او را بر علم سلطان محمد تقدیم داد دیگر آنكه ناصر چند نفر از فدائیان اسمعیلی را از جلال الدین حسن طلبیده در بغداد نگاه داشته بود و از هركس میرنجید آن متهورانرا بقتلش مأمور میگردانید و او غلمش كه تربیت‌یافته خوارزم شاه بود و در عراق بسر میبرد بزخم تیغ آنجماعت بقتل آمد بنابراین جهات سلطان محمد خاطر بران قرارداد كه بطرف بغداد رفته بساط خلافت آل عباس را در نوردد و اما میخواست كه ببهانه تمسك جوید كه در آن امر نزدیك و دور او را معذور داشته نگویند كه پادشاه اسلام بطمع ملك و مال قصد امام انام مینماید بحسب اتفاق در آن اوان ناصر خلیفه از شریف مكه رنجیده فدائیان الموتی را بحرم فرستاد كه مهم شریف را كفایت كنند و فدائیان در عرفات غلط كرده برادر شریف را در عوض او كشتند و چون سلطان محمد اینخبر شنود از علماء اسلام استفسار نمود كه هرامامی كه بر امثال این حركات ناپسندیده اقدام نماید و قصد پادشاهی كه همت او بر اعلاء اعلام اسلام مقصور باشد امر بكشتن او فرماید آن پادشاه را جایز بود كه آن خلیفه را خلع نموده كسیرا كه شایسته سجاده امامت داند بجایش نصب كند خصوصا كه استحقاق امامت و خلافت سادات حسینی دارند و آل عباس بتغلب و تسلط آن منصب را غصب نموده اند و چون این فتوی تكمیل یافت خوارزمشاه نام ناصر را در قلمرو خویش از خطبه افكنده با سید علاء الملك ترمذی كه در سلك اجله سادات منتظم بود بیعت فرمود و با سپاهی افزون از ریگ صحراء خوارزم متوجه بغداد گشت و چون بعقبه حلوان رسید در اوایل فصل خریف حریف برف و سرما بمرتبه هجوم نمود كه برف از سر خیام عساكر نصرت انجام درگذشت و دست و پای لشگریان از شدت برودت از كار و رفتار بازماند و بسیاری از چهارپایان روی بچراگاه عدم نهادند بنابرآن سلطان عنان بكران بجانب خوارزم انعطاف داد تا سال دیگر بیشتر از پیشتر یراق سفر كرده متوجه دار السلام شود
ص: 647
اما بواسطه توجه چنگیز خان از توران بایران مهم نوعی دیگر گشت و فساد مزاج روزگار بمرتبه انجامید كه از سرحد اصلاح درگذشت‌

ذكر شمه از مآل حال شیخ مجد الدین بغدادی و بیان انطفاء شعله حیات او بآبیاری تیغ ستم و بیدادی‌

كنیت شیخ مجد الدین ابو سعید است و اسم شریفش شرف بن المؤید بن محمد بن ابو الفتح و آنجناب بروایتی از بغداد بود و بقولی از بغدادك كه از جمله قرای خوارزم است و شیخ مجد الدین در ایام جوانی بملازمت شیخ نجم الدین كبری كه افضل مشایخ عصر بود رسید و در سلك مریدان آنحضرت انتظام یافت و شیخ نجم الدین در اول حال او را بخدمت مستراح بازداشت والده شیخ مجد الدین كه از فن طبابت صاحب وقوف بود كس بملازمت شیخ نجم الدین فرستاده پیغام داد كه مجد الدین مردی نازك‌مزاج است و سر انجام مهمی كه بدو رجوع شده خالی از صعوبتی نیست اگر شیخ رخصت فرماید من ده غلام ترك فرستم تا آنخدمت را بجای آورند شیخ جوابداد كه چون تو از علم طب وقوف داری عجب است كه این سخن میگوئی اگر پسر ترا تب صفراوی عارض شود و من دارو بغلام ترك دهم پسر تو چگونه صحت یابد و باندك زمانی شیخ مجد الدین را در ظل تربیت شیخ نجم الدین ترقی تمام دست داده روزی سكر بروی غلبه كرد روی بجمعی كه در گرد وی نشسته بودند آورده گفت ما بیضه بط بودیم بر كنار دریا و شیخ نجم الدین مرغی بوده ما را در زیر جناح تربیت گرفت تا از بیضه بیرون آمدیم ما چون بچه بط بودیم بدریا در رفتیم و شیخ بر كنار ماند و این معنی بر شیخ نجم الدین ظاهر گشته فرمود كه در دریا میراد و شیخ مجد الدین سخن شیخ را شنیده بترسید و چند روز انتظار كشیده در وقتی كه حال شیخ نجم الدین خوش بود طشتی پر آتش بر سروپای برهنه بمجلس شیخ رفت و در كفش‌گاه بایستاد و شیخ نظر بر وی افكنده گفت چون بطریق درویشان عذر سخن پریشان میخواهی ایمان بسلامت بری اما سرت برود در دریا و ما نیز در سر تو شویم و سرهای سروران ملك خوارزم بر سر تو شود و عالم خراب گردد و باندك زمانی آنچه بر زبان شیخ نجم الدین گذشت واقع شد چنانچه از سیاق كلام آینده ظاهر خواهد گشت نقلست كه شیخ مجد الدین در خوارزم بموعظه خلایق مشغولی میفرمود و مادر سلطان محمد كه ضعیفه جمیله بود بمجلس وعظ شیخ میرفت گاه‌گاه بخانه وی نیز تشریف میفرمود بنابرآن جمعی از اهل حسد فرصت یافته در وقتی كه خوارزم شاه در غلواء مستی بود گفتند كه مادر تو بمذهب ابو حنیفه كوفی در حباله نكاح شیخ مجد الدین درآمده است شعله غضب سلطانی از استماع این سخن سر كشیده فرمود كه همان‌شب شیخ مجد الدین را در جیحون انداختند و اینخبر بعرض شیخ نجم الدین رسیده زمانی نیك سر بسجده نهاد پس سر برآورده گفت كه از
ص: 648
ایزد تعالی مسألت نمودم كه جهة خونبهای فرزندم مجد الدین ملك از سلطان محمد باز ستاند اجابت فرمود و سلطانسخن شیخ را شنوده از آنحركت پشیمان گشت و با طشتی پر زر و شمشیر و كفن بملازمت شیخ رفت و سر برهنه كرده در صف نعال بایستاد و مضمون این رباعی ادا فرمود كه رباعی
سیمابی شد هوا و زنگاری دشت‌ایدوست بیا و بگذر از هرچه گذشت
گر میل وفا داری اینك دل و دین‌ور عزم جفا داری اینك سر و طشت شیخ جوابداد كه كان ذلك فی الكتاب مسطورا دیت مجد الدین زر نیست بلكه سر و ملك تست و سر ما و سر بسیاری از خلایق نیز درین قضیه بباد فنا رود لاجرم سلطان محمد نومید مراجعت فرمود و این واقعه در سنه ست عشر و ستمائه روی نمود و بعد از آن بیك سال چنگیز خان بمملكت ماوراء النهر واقع بود

گفتار در بیان انقراص ایام اقبال سلطانی بسبب هجوم جنود ظفر مآل چنگیز خانی‌

سالكان مسالك نكته‌دانی و ناظمان مناظم سخن‌رانی آورده‌اند كه در اواخر ایام دولت سلطان محمد خوارزم شاه فراغت خلایق و امنیت شوارع درجه كمال یافته بود و جهة مظنه اندك منفعتی تجار بفراغبال از اقصای دیار مغرب تا انتهای بلاد مشرق آمد شد می‌نمودند و چون در آن زمان در اردوی چنگیز خان كه بر اكثر قبایل و صحرا نشینان مغولستان فرمانفرما شده بود ملبوسات بهای تمام داشت احمد خجندی باتفاق جمعی از تجار رخوت و اقمشه باردوی چنگیز خان برد و خان نسبت بدیشان در طریق لطف و احسان سلوك نموده در وقتی كه اجازت مراجعت میطلبیدند فرمانداد كه هریك از پسران و امرا دو كس از ملازمان خویش را برگزیده سرمایه بایشان دهند تا برسم تجارت متوجه ایران گردند و حسب الحكم چهار صد و پنجاه مرد مسلمان مجتمع گشته با اموال بیقیاس روانشدند و چنگیز خان سخنان محبت‌آمیز و كلمات مودت‌انگیز بسلطان محمد پیغام داد و طالب آنشد كه وحشت و بیگانگی بالفت و یگانگی مبدل گردد و چون این جماعت باترار رسیدند و بخدمت حاكم آنجا ینالجق كه غایر خان لقب یافته بود رفتند یكی از ایشان كه بوی آشنائی قدیم داشت در اثنای قیل‌وقال او را بینال جق گفت و اینمعنی بر خاطر آن كم سعادت گران آمده قاصد مال و جان بازرگانان گشت و ایشانرا محبوس گردانید و ایلچی بدرگاه خوارزم شاه كه از عقبه حلوان مراجعت نموده در عراق عجم بود ارسال داشت و پیغام داد كه جاسوسان چنگیز خان با اموال فراوان بدین ولایت آمده‌اند فرمان چیست خوارزم شاه بی‌تأمل بقتل آنجماعت حكم فرمود و غایر خان بریختن خون بیچارگان جسارت كرده یكی از ایشان بگریخت و كیفیت حادثه را بعرض چنگیز خان رسانید و خان ببازخواست این حركت شنیع قاصدی
ص: 649
نزد سلطان محمد ارسال داشته غایر خانرا طلب فرمود تا بقصاص رساند خوارزم شاه را چوندولت برگشته بود ایلچی را نیز بكشت و چنگیز خان قتل ایلچی را هم شنوده آتش غضب او اشتعال یافت و بر زبر پشته رفته و كمر از میان گشاده سر برهنه كرد و از درگاه پادشاه بی‌نیاز بیت
آنكه بر لوح زبانها حرف اول نام اوست‌آن همی‌گوید آله آن ایزد و وان تنكری ظفر و برتری مسألت نمود و بعد از سه شبانه‌روز آوازی كه بر حصول مقصودش مشعر بود شنود از پشته پایان آمد و بعزم رزم سلطانمحمد نهضت فرمود و ایلچی نزد سلطان فرستاده از توجه خویش اعلام داد و آن قاصد در عراق بملازمت رسیده خوارزمشاه بعد از وقوف بر مضمون رسالتش پسر خود سلطان ركن الدین را بایالت عراق بازداشت و بنفس نفیس علم عزیمت بصوب ماوراء النهر برافراشت و چون به نیشابور رسید بخلاف عادت معهود بساط نشاط گسترده مدت یكماه بتجرع شراب ارغوانی و استماع الحان و اغانی اشتغال نمود آنگاه ببخارا رفته در بعضی از متنزهات آنولایت نیز چندگاه بشرب مدام و مصاحبت خوبان گل‌اندام بگذرانید بعد از آن بسمرقند شتافته در آن بلده فردوس‌مانند نیز بسان نرگس و لاله چند روز همنشین قدح و پیاله بود گوئیا در آن ایام مضمون این رباعی بر خاطرش خطور مینمود كه رباعی
ایدل چو زمانه میكند غمناكت‌ناگه برود ز تن روان پاكت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزیچندزان پیش كه سبزه بردمد از خاكت و در آن ایام سلطانعالی مقام فرصت غنیمت میشمرد و بغیر تجرع باده خوشگوار و مشاهده پریرویان ساده عذار كاری نمیكرد شنود كه یكی از سرداران تركستان موسوم بتوقتغان بجانب قنغلیان كه در حدود جند اقامت داشتند در حركت آمده بنابرآن فوجی از شجعانرا مصحوب خویش گردانیده بطرف جند توجه فرمود و در اثناء راه اینخبر متواتر شد كه جوجی خان بن چنگیز خان با سپاه فراوان از عقب توقتغان طی مسافت مینماید رعایت حزم كرده بسمرقند بازگشت و بقیه لشكرها را بخود ملحق ساخته بار دیگر روی بصوب جند آورد و در ضمان عافیت بجند رسیده چون از آنسر زمین بگذشت در میان دو رودخانه كشته بسیار بر زبر خاك افتاده دید و در میان ایشان نیم جانی یافته استفسار احوال نمود جوابداد كه لشكر چنگیز خان با سپاه توقتغان جنگ كرده بسیاری از ایشانرا كشتند و بسوی اردوی خود بازگشتند و سلطان بی‌توقف از عقب چنگیز خان در حركت آمده روز دیگر بایشانرسیده بتعبیه سپاه مشغول گردید جوجیخان و اعیان مغولان پیغام نمودند كه ما از جانب خان بمقاتله خوارزم شاه مامور نیستیم اما اگر سلطان ابتدا بحرب نماید گریز بر ستیز اختیار نخواهیم كرد بیت
برآشفت سلطان ز گفتارشان‌برانگیخت لشكر به پیكارشان و چنگیزخانیان پای ثبات فشرده از آنوقت كه خسرو خاور علم نور گستر از افق مشرق برافراخت یا آن زمان كه بهرام خون‌آشام جهة نظاره آن معركه بر بام سپهر فیروزه‌فام منزل ساخت دلیران هردو لشكر باستعمال تیغ و خنجر مشغولی میكردند و از جانبین غایت جلادت و مردانگی بجای می‌آوردند نوبتی لشكر مغول
ص: 650
غلبه كرده قلب خوارزم شاه را از جای برداشتند اما سلطان جلال الدین مینكبرنی از میمنه كه موقف او بود بر كفار تاتار حمله فرموده كوششهای بهادرانه نمود و نگذاشت كه دست استیلاء چنگیز خانیان بر مسلمانان دراز شود و چون بسبب غیبت جمشید خورشید زمانه كسوت سیاه پوشید سپاه مغول در معسكر خود آتش بسیار برافروخته باردوی چنگیز خان رفتند و كیفیت حادثه را بازگفتند اشتعال نایره غضب خان بواسطه اهتزار نسیم اینخبر از پیشتر بیشتر شده از كمال خشم و قهر بجانب ماوراء النهر در حركت آمد و سلطان محمد چوندست بردی چنان از مخالفان مشاهده نموده بود در غایت خوف و خشیت بسمرقند معاودت فرمود و در آن بلده جمعی از منجمان معروض داشتند كه اوضاع كواكب مقتضی آنست كه سلطان امسال از قتال اهل ضلال اجتناب و احتراز فرماید و از شنیدن این سخن پریشانی خاطر جناب سلطانی متزاید گشته مصراع
برو بسته شد راه رای صواب
و با آنكه در آنزمان قرب چهار صد هزار سوار جرار در ملازمتش بودند ترك مقاتله و مقابله كرده اكثر آن لشكر را بمحافظت قلاع و بلاد ماوراء النهر و تركستان نامزد فرمود و عنان مراجعت بصوب خراسان انعطاف داد چون از كنار خندق سمرقند بگذشت بر زبانش جاری گشت كه لشكری كه قصد ما دارند اگر تازیانهای خویش در این خندق اندازند پر میشود لشكری و رعیت را از شنیدن این سخن دل بشكست و سلطان براه نخشب روانشده مسرعان بخوارزم فرستاد تا مادرش تركان خاتونرا با سایر خواتین و اولاد صغار بجانب مازندران بردند و تركان جمعی از ملك زادگانرا كه در خوارزم بودند در جیحون انداخته روی بمازندران آوردند و سلطان محمد را ساعت بساعت دغدغه خاطر بیشتر میشد و در آن ایام با اركان دولت و امرا مشورت فرموده میگفت چاره این كار چیست و دفع این حادثه بكدام تدبیر تیسیر پذیرد و هركس باندازه كیاست خویش در آن باب رائی میزد و مصلحتی می‌اندیشید طایفه كه در امور ملك بصیرتی داشتند بعرض رسانیدند كه مناسب آنست كه ترك ضبط ماوراء النهر داده تمامی سپاه را جمع آوریم و حفظ خراسان و عراق را پیش‌نهاد همت ساخته بدفع دشمنان پردازیم و فرقه‌ای گفتند كه اولی چنان مینماید كه بطرف غزنین و هندوستان شتابیم و خود را از دغدغه پیكار كفار فارغ یابیم سلطان رای ثانی را اختیار كرده تا بلخ عنان باز نكشید درین اثنا عماد الملك ساوجی از نزد سلطان ركن الدین كه حاكم عراق بود بدرگاه خوارزم شاه رسید و بنابر حب وطن خاطرنشان سلطان نمود كه انسب چنانست كه رایت آفتاب اشراق بجانب عراق نهضت نماید تا نكابت دشمنان بما نرسد و در آن مملكت جنود نصرت ورود را جمع آوریم و از سر تمكن و استظهار روی بدفع كفار تاتار آوریم و سلطان آهنگ راه عراق ساز داده ولد ارشدش سلطان جلال الدین مینكبرنی برین تدبیر انكار بلیغ نمود و فرمود كه رای صواب منحصر در آنست كه هم اینجا باجتماع لشگرها فرمان داده خصمان را نگذاریم كه از جیحون عبور نمایند و اگر سلطان البته بطرف
ص: 651
عراق نهضت خواهند فرمود سپاه را تابع من گردانند تا بدلی قوی و املی فسیح بیت
روم خیمه بر طرف جیحون زنم‌ابا دشمنان دست در خون زنم خوارزمشاه از غایت خوف بدانسخنان التفات نفرمود و گفت امسال بسبب ضعف طالع مصلحت مقاتله نیست بیت
ندانست كین نیز كو مانع است‌پسر راهم از سستی طالع است آنگاه بنابر استصواب عماد الملك از قبة الاسلام بلخ بصوب عراق كوچ كرد و در اثناء راه شنود كه مغولان بر بخارا استیلا یافتند لاجرم در طی مسافت سرعت نمود و در راه امراء قنغلی قصد قتل آن سلطان حشمت‌آئین كردند سبب آنكه در خلال احوال گذشته بدر الدین عمید كه در سلك نویسندگان دیوان خوارزم شاه انتظام داشت از سلطان متوهم شده باردوی چنگیز خان گریخت و آغاز مكر و تزویر نموده از زبان امرا عرضه داشتها مشتمل بر اظهار تنفر از ملازمت خوارزم شاه و میل بخدمت خان عالیجاه در قلم آورده بظهر آن از قبل چنگیز خان جوابی كه مناسب بود تحریر نمود و آن نوشتها را بجاسوسی سپرده او را گفت بنهجی باردوی خوارزمشاه درای كه خواص او ترا گرفته پیش او برند و جاسوس بموجب فرموده عمل نموده بعضی از مقربان سلطان او را بگرفتند و مكاتیبی كه با خود داشت یافته بنظر سلطان رسانیدند بنابرآن خوارزمشاه و امراء او بر یكدیگر بی‌اعتماد شدند و شبی فوجی از آنجماعت قصد خوابگاه پادشاه كردند و او برین كید اطلاع یافته بخرگاه دیگر رفته بود و امرا آنمقدار تیر بر آن خرگاه زدند كه بسان غربال در نظر بینندگان درآمد و چون دانستند كه سلطان آنجا نیست از جیحون عبور نموده بچنگیز خان پیوستند و ازین جهة هراس خوارزمشاه سمت تضاعف پذیرفته بیشتر از پیشتر در رفتار تعجیل فرمود تا در ماه صفر سنه سبع عشر و ستمائه به نیشابور درآمد و چون آفتاب حیاتش بمغرب فنا نزدیك رسیده بود مضمون این رباعی در خاطرش خطور نمود كه رباعی
ایام گلست و بس نماند میخورگل خود چه كه تا نفس نماند میخور
از گردش ایام درین دیر خراب‌بس زود نه دیر كس نماند میخور لاجرم دفتر مصلحت مملكت را بر طاق غفلت نهاده آغاز تجرع اقداح مالامال كرد و با جمعی از اهل سازوآواز روی بشرب مدام آورد و همدران ایام كه مشعوف معشوق و باده گلفام بود خبر رسید كه جبه‌نویان و سوبنای بهادر با سی هزار سوار از ابطال رجال تاتار از آب آمویه گذشته خوارزمشاه سراسیمه شده مصراع
بلرزید از ترس بر خود چو بید
و براه اسفراین در حركت آمده فرمان داد كه مادرش با مخدرات سراپرده سلطنت بقارون دژ یا قلعه ایلان روند و چون در حدود ری نزول فرمود شنود كه سپاه مغول نزدیكست لاجرم از آمدن بعراق پشیمان شده بطرف قلعه قزوین روان گشت و بعد از وصول بپایان آنحصار استماع فرمود كه ری را جبه زیر وزبر كرده آنگاه عزیمت قارون دژ كرد در آن اثنا جمعی كه ملازم ركابش بودند بهر طرف رفتند و فوجی از مغولان بسلطان دوچار خورده بین الجانبین جنگ واقع شد و با آنكه تیری باسب خوارزمشاه رسید جان از چنگ كفار بیرون برد و خود را بقارون
ص: 652
دژ رسانیده از آنجا متوجه گیلان گشت بیت
ز هرجا كه او رو نهادی براه‌ز تركان بدانجا رسیدی سپاه و خوارزمشاه هفت روز در گیلان توقف نموده عازم استراباد گشت و از استراباد بقصبه كه از اعمال آمل بود شتافته از آنجا بجزیره آبسكون پناه برد و چون خبر اقامتش در آن جزیره اشتهار یافت جهة رعایت حزم بجزیره دیگر از جزایر آبسكون گریخت و مقارن فرار سلطان از آبسكون جمعی از مغولان دون بدانجا رسیده مأیوس بطرف قارون دژ بازگشتند و قهرا قسرا قلعه را گرفته با خاك یكسان كردند و فرزندان كوچك خوارزمشاه را بدست آوردند آنگاه متوجه فتح قلعه ایلان كه بروایتی والده سلطان و حرمهای او آنجا بودند شدند و آغاز محاصره كرده بحسب تقدیر در آن ایام اصلا باران نبارید و با آنكه در هیچ زمان كسی نشان نداده بود كه ساكنان آنحصار از قلت آب بتنگ آمده باشند باندك زمانی در بركهای ایلان آب نماند لاجرم تركان خاتون و ناصر الدین وزیر با سایر لب تشنگان از آنقلعه پایان شتافتند و همان لحظه چندان باران بارید كه آب از آستان حصار در سیلان آمد كه مغولان در آنحصار ده هزار مثقال طلا و هزار خروار جنس ابریشمین و جواهر بسیار یافتند و آن اموال را با ناصر الدین وزیر و مادر و عیال و اطفال خوارزم شاه بنزد چنگیز خان فرستادند و خان اكثر ایشانرا بقتل رسانید و چون سلطان «1» محمد این اخبار موحش شنید نظم
ز جانش برآمد نفیر و خروش‌بیفتاد زار و ازو رفت هوش
چو آمد دگرباره با خویشتن‌همی كند موی و همی خست تن
چنان دست غم حلق جانش فشردكزان درد نادیده درمان بمرد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ملازمان موكب خوارزمشاهی هرچند جهد كردند كفن نیافتند لاجرم سلطانرا در همان جامه كه پوشیده بود دفن نمودند وزارت سلطان محمد در اوایل حال مدت ده سال تعلق بوزیر پدرش نظام الملك سعد الدین مسعود بن علی ابهری میداشت و چون ثبات و دوام مخصوص بحضرت ذو الجلال و الاكرام است عاقبت الامر مزاج صاحب تخت و تاج بر صدر الدین علی متغیر شده او را معزول و مؤاخذ ساخت و قلاده وزارت را در گردن نظام الملك محمد بن صالح كه از غلام‌زادگان تركان خاتون بود انداخت و محمد بن صالح در حسن خط ید بیضا مینمود اما از سایر فضایل انسانی بغایت بی‌بهره بود مع ذلك مدت هفت سال باستقلال در سرانجام امور ملك و مال دخل داشت آنگاه بتصرف در اموال دیوانی متهم گشته معزول شد و از اردوی همایون بجانب خوارزم گریخته تركان
______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا بنظر احقر رسیده كه محمد بن احمد بن علی المنشی النسوی در تاریخ ظهور التتر مرقوم نموده كه فی شهور سنه سبع عشر و ستمائه سلطان محمد بمرض ذات الجنب ازین جهان درگذشت و ازو چهار پسر نیك‌اختر بیادگار ماند ولد ارشدش جلال الدین منكبرنی بود و قطب الدین ازلاغ شاه كه در اوایل حال ولی‌عهد بود و در اواخر او را عزل كرده جلال الدین را بولایت‌عهد مقرر نمود و غیاث الدین تترشاه و ركن الدین غورشاه و تمامت مملكت را بر ایشان قسمت نموده بود كه هریك باستقلال در ناحیتی حكومت مینمود حرره محمد تقی التستری
ص: 653
منصب وزارت خود بوی تفویض نمود و اینمعنی بر خاطر اشرف سلطانی بغایب گران آمده داعیه داشت كه نوبت دیگر محمد بن صالح را گرفته در شكنجه و تعذیب كشد اما فرصت نیافت و بعد از عزل محمد بن صالح وزارت خوارزمشاه متعلق بناصر الدین وزیر گشت و ناصر الدین و محمد بن صالح در قلعه ایلان مصحوب تركان خاتون بودند و با عیال و اطفال سلطان محمد بدست مغولان افتادند و هردو بفرمان چنگیز خان كشته گشتند اما از فضلاء زمان سلطان محمد یكی علامه كرمانی است و علامه در نظم اشعار ماهر بود و نوبتی از نزد خوارزم شاه برسم رسالت پیش سلطان محمد غوری رفت و در روزی كه بمجلس سلطان درآمد قصیده‌ای در مدحش گذرانید كه دو بیت از آن اینست قصیده
شاهی كه هست بر همه شاهان شرق زین‌كشور گشای گیتی و دستور عالمین
سلطان مشرقین و شهنشاه مغربین‌محمود بن محمد بن سام بن حسین و دیگر از آنجمله امام ضیاء الدین است و او پیوسته ملازم بارگاه سلطانی بود و در آنوقت كه خوارزمشاه حكم فرمود كه لفظ سنجر اضافه القاب او نمایند امام ضیاء الدین قصیده نظم نمود كه سه بیت از آن اینست قصیده
سلطان علاء دنیا سنجر كه ذو الجلال‌از خلق برگزیدش و جاه و جلال داد
شاه عجم سكندر ثانی كه رای اوبر فتح ملك ترك حشم را مثال داد
خورشید وار تیغ تو از مشرق صواب‌آمد پدید و ملك ختا را زوال داد و از آنجمله دیگری نور الدین منشی است و جمال حال نور الدین بزیور اصناف فضایل و كمالات آراسته بود اما بشرب مدام شعف تمام داشت چنانچه در ماهی روزی هشیار بسر نمیبرد بنابرآن شاعری این رباعی در حق او نظم كرد كه رباعی
فضل تو و این باده‌پرستی باهم‌مانند بلندی است و پستی باهم
حال تو بچشم خوبرویان ماندكانجاست همیشه نور و مستی باهم و از جمله اشعار نور الدین این قطعه كه در مدح سلطان محمد در سلك نظم كشیده مشهور است قطعه
شهنشاها جهان بخشا توئی آنك‌توان از رفعتت خواهد فلك قرض
بجنب قدر تو كمتر نمایدز یكذره جهان در طول و در عرض
همه پاكان كروبی بعهدت‌پس از تقدیم و ترو سنت و فرض
همی‌گویند بهر حرز و وردت‌كه السلطان ظل اللّه فی الارض و بروایت صاحب گزیده از سلطان محمد خوارزمشاه هفت پسر ماند از آنجمله بین المورخین سلطان جلال الدین و سلطان غیاث الدین و سلطان ركن الدین مشهورند لاجرم بر ذكر ایشان اختصار نموده میشود و هریك كه پیشتر فوت شده در ذكر تقدیم می‌یابد

ذكر سلطان ركن الدین غوریانی‌

چنانچه سابقا مرقوم كلك بیان گشت سلطان محمد در وقت مراجعت از عراق ایالت آنولایت را بسلطان ركن الدین عنایت كرد و چون طبیعت ركن الدین بر لطف و كرم مجبول بود باندك زمانی جمیع گردن‌كشان عراق سر بر خط متابعتش نهادند و در
ص: 654
آن اوان كه سلطان محمد بقلعه قارون دژ رسید ركن الدین بشرف ملازمت پدر مشرف گردید و پیشكش كشید و چون خوارزمشاه از آنجا عزیمت گیلان نمود ركن الدین بكرمان رفت و خزاین ملك زوزن را بدست آورده بر لشكریان بخش كرد آنگاه باصفهان شتافت و قاضی اصفهان كه در آن ملك عنان اختیار در قبضه اقتدار داشت از ملازمت سلطان تخلف نمود و از آن جهة ركن الدین خائف شده از شهر بیرون خرامیده بر ظاهر اصفهان خیمه اقامت نصب كرد و اصفهانیان باشارت جناب اقضوی متعرض ركن الدین گشته بین الجانبین غبار نزاع و شین ارتفاع یافت و هزار كس از سپاه خوارزمشاه مقتول شده از اصفهانیان نیز جمعی بقتل رسیدند آنگاه ركن الدین بری رفته چون مدت دو ماه در آنحدود توقف نمود خبر وصول سپاه چنگیز خان شنود لاجرم با جنود غم و اندوه بقلعه فیروزكوه پناه برد و سپاه تاتار متعاقب بپای آنقلعه رسیده پس از آنكه ششماه بامر محاصره پرداختند فیروز كوه را مفتوح ساختند و ركن الدین را گرفته پیش امیر لشگر بردند و تكلیف نمودند كه زانو زند و ركن الدین چون میدانست كه اگر زانو زند و اگر زند و اگر نزد او را خواهند كشت تن بآن مذلت در نداد و مغولان در همان ایام كه داخل شهور سنه تسع عشر و ستمائه بود ركن الدین را با تمامت متعلقان شهید گردانیدند

ذكر سلطان غیاث الدین تترشاه‌

سلطان محمد خوارزم شاه در زمان حیات خویش ایالت كرمانرا نامزد سلطان غیاث الدین كرده بود لاجرم سلطان غیاث الدین بعد از وفات پدر متوجه آن مملكت گشت اما شجاع الدین ابو القاسم زوزنی كه در آنولا حاكم كرمان بود شاهزاده را در شهر نگذاشت و سلطان غیاث الدین نومید و حیران از كرمان بازگشته در بعضی از حدود عراق ساكن شد در آن اثنا براق حاجب كه در اصل از قراختای بود و ملازمت سلطان محمد می نمود با فوجی از لشگر بسلطان غیاث الدین پیوست و سلطان غیاث الدین باستظهار براق نواحی فارس را تاخت كرد و فی الجمله مالی از آن ممر بدست آورد و در وقت مراجعت براق عازم هندوستان شده سلطان غیاث الدین بولایت ری رفت و باستمالت متوطنان آندیار اشتغال نمود در آن اوان برادر بزرگترش سلطان جلال الدین مینكبرنی از جانب هندوستان رسیده خانه سلطان غیاث الدین را از فر نزول همایون رشك سپهر برین گردانید و غیاث الدین امر پادشاهی را بدو باز گذاشته روزی‌چند میان برادران طریق وفاق و اتفاق مسلوك بود و عاقبت مهم بخلاف و نفاق انجامیده غیاث الدین از برادر مفارقت نمود سبب این معنی آنكه در آن اوقات كه سلطان غیاث الدین در خدمت برادر بسر میبرد یكی از سرهنگان او پیش ملك نصرت كه در سلك خواص و ندماء سلطان جلال الدین منتظم بود رفت و سلطان غیاث الدین روزی در مجلس شراب بزبان اعتراض ملك نصرت را گفت كه چرا نوكر مرا در پیش خود راه داده ملك نصرت بر سبیل مزاح گفت كه سرهنگ را نان می‌باید داد تا خدمت دیگری نكند و غیاث الدین ازین سخن برآشفت سلطان جلال
ص: 655
الدین ملك نصرت را اشارت كرد تا از صحبت بیرون رفت و بعد از زمانی كه سكر بر سلطان غیاث الدین غالب گشت بعزم وثاق خود سوار شد گذر او بر در سرای ملك نصرت افتاده بدو پیغام فرستاد كه مهمان رسید و ملك علی الفور از خانه بیرون دوید و شاه‌زاده را فرود آورد و ما حضری كشید و چون سلطان غیاث الدین كاسه چند تجرع نمود سوار شد و ملك برسم مشایعه پیش پیش او پیاده میرفت كه ناگاه غیاث الدین كاردی در میان دو كتف ملك نصرت فروبرد و مردم آواز برآوردند كه ملك را كشتند بنابرآن سنگ و كلوخ از بامها بجانب غیاث الدین روانشد و غیاث الدین تازیانه بر اسب زده خود را از آنمهلكه بگوشه رسانید و روز دیگر سلطان جلال الدین بعیادت ملك نصرت رفته جراحانرا بمعالجه او امر فرمود اما چون آنزخم كارگر افتاده بود فایده بر علاج مترتب نگشت و غیاث الدین از غایت خجالت مدت یكهفته بملازمت سلطان جلال الدین نرفت و بعد از آن بدر بارگاه شتافت حجاب او را از دخول مانع آمدند و امراء از زبان سلطان سخنان درشت بوی گفتند آنگاه جمعی از معتبران شفیع شده غیاث الدین را بمجلس درآوردند و مقارن این احوال یكی از امراء مغول لشكر بعراق كشیده سلطان جلال الدین در برابر وی صف آرای گشت و در حین محاربه سلطان غیاث الدین پشت بر معركه كرده روی بخوزستان آورد و از خوزستان ببغداد رفته منظورنظر عاطفت خلیفه شد و از دار السلام بی‌جهتی ظاهر بالموت رفت و علاء الدین محمد كه در آنزمان حاكم ملحدان بود خوان ضیافت گسترده آنشاهزاده سرگردانرا فراخور حال رعایت نمود اما غیاث الدین آنجا نیز توقف ننمود و نوبت دیگر بخوزستان شتافت و رسولی نزد براق حاجب كه در آنزمان بر كرمان استیلا یافته بود فرستاد و رخصت دخول بكرمان طلبید براق ایلچی شاه‌زاده را نواخته گفت مصراع
قدم بر چشم من نه خیرمقدم
و مراسم عهد و پیمان در میان آورد كه در خدمت كاری تقصیر ننماید و چون قاصد بازگشت سلطان غیاث الدین بكرمان خرامید و براق بعد از اقامت لوازم مهمانداری آغاز تعظم و دل‌آزاری كرده با سلطان غیاث الدین بریك توشك نشست و مادر او را بكره در حباله نكاح كشید و در آن اوقات روزی شاهزاده از وی پرسید كه این‌همه نخوت و عظمت كه بتو داد براق گفت آنكس كه سلطنت از سامانیان ستاند و غلامان ایشانرا كه غزنویان بودند بر تخت نشاند و ملك را از سلجوقیان نیز انتزاع نموده بخوارزمشاهیان كه مملوك ایشان بودند ارزانی داشت و چون تكبر براق از حد اعتدال درگذشت جمعی از خویشان براق بخدمت سلطان غیاث الدین آمده بعرض رسانیدند كه بعهد و پیمان براق اعتماد نتوان كرد اكنون ما را اجازت فرمای تا او را بكشیم و كمر عبودیت تو بر میان بندیم سلطان غیاث الدین از غایت سلامت نفس باین امر همداستان نگشت و براق كیفیت آنقیل‌وقال شنوده اول قرابتان خود را بكشت و بعد از آن سلطان غیاث الدین را بخبه هلاك ساخت و چون مادر در مفارقت پسر آغاز جزع و فزع نمود آنضعیفه
ص: 656
را نیز از میان برداشت و اینواقعه بقول حمد اللّه مستوفی در شهور سنه عشرین و ستمائه بوقوع انجامید و العلم عند اللّه الحمید المجید

ذكر سلطان جلال الدین مینكبرنی‌

مهر سپهر پهلوانی سلطان جلال الدین مینكبرنی بغایت جلادت و مردانگی موصوف بود و بكمال شجاعت و فرزانگی معروف در میدان رزم چون سیلاب از فرازونشیب نمی اندیشید و در مجلس بزم مانند ابر از بخشندگی ملول نمیگردید در صحرای وغاتیغ تیزش میغی بود خونبار و در دریای هیجاسنان خونریزش نهنگی بود مردم خوار و بعد از فوت پدر از جزیره آبسكون حركت بر سكون اختیار كرده بسان شیر ژیان و ببردمان قدم در بیشه مردانگی نهاد و چند نوبت در حدود بارانی سپاه چنگیزخانی را منهزم گردانیده داد پهلوانی داد و چون چنگیز خان بنفس خود متوجه دفع او گشت در كنار آب سند با وی مقاتله نمود در وقت اضطرار نهنك‌آسا از دریا بگذشت و مدت دو سال در هندوستان غزوات كرده بسیاری از كفار را بتیغ جهاد بگذرانید و چندین قلعه و بلده معتبر در آنولایت مسخر گردانید آنگاه بجانب عراق شتافت و پرتو دولتش بر وجنات اهالی آنمملكت تافت و چند سال دیگر در عراق و آذربایجان و گرجستان باملوك نافذ فرمان بمقابله و مقاتله اقدام نموده در اكثر معارك بظفر و نصرت مخصوص گشت وصیت شجاعت جهانگیری او در اقطار آفاق شایع شده دست زمانه كار اسفندیار و داستان رستم را درنوشت مع ذلك چون زمان اقبالش بنهایت رسید در شهور سنه ثمان و عشرین و ستمائه از جرماغون نوئین منهزم گردید و تنها بكردستان شتافته دیگر چشم هیچیك از ابناء زمان او را ندید و گوش هیچكس از وی خبری نشنید

گفتار در بیان توجه سلطان جلال الدین از جزیره آبسكون بخوارزم و از آنجا بغزنین و ذكر مغلوب شدن سپاه چنگیز خانی در منزل بارانی از ضرب تیغ آن شهریار شجاعت دثار

سلطان جلال الدین كه منصب ولایت‌عهد خوارزم شاهی تعلق بوی میداشت بعد از فوت پدر خاطر بر آن قرار داد كه در میدان مبارزت بر اسب جلادت سوار شده بخت آزمائی كند تا اگر سعادت مساعدت نماید غبار فتنه را كه از سم ستور بیگانه در هیجان آمده بآبیاری شمشیر تیز فرونشاند و اگر مهمی از پیش نرود باری مانند سلطان محمد ملوم و مطعون نگردد و بدین عزیمت از جزیره آبسكون در حركت آمده بمن قشلاق رفت و مبشران نزد برادر خود آق‌سلطان و ازراق سلطان كه با نود هزار سوار قنغلیان در
ص: 657
نفس خوارزم بودند فرستاد و از آمدن خویش اعلام داد بعضی از امرا كه بر مركب جهل و حماقت نشسته آب بی‌لجام خورده بودند با خود اندیشیدند كه اگر سلطان جلال الدین بر مسند خوارزمشاهی متمكن گردد اختیار و اعتبار ما سمت نقصان پذیرد بدین‌سبب غبار خلاف در حواشی ضمیر آنطایفه متراكم شد و چون سلطان در خوارزم نزول اجلال فرمود بعضی از سران سپاه كه از تجارب ایام بهرور بودند بدست اخلاص كمر عبودیت بر میان بسته زبان دعا و ثنا گشادند و سلطان برادران خود را منظور اشفاق و مرحمت گردانیده بین الجانبین مبانی عهد و پیمان بغلاظ ایمان مؤكد گردید و در آن اثنا بمسامع جلال پیوست كه امراء بداندیش باهم مواضعه كرده میخواهند كه كیدی اندیشند بنابر آن سلطان پردل از صحبت آنقوم جاهل اجتناب واجب دانسته با طایفه از خواص براه نسا عازم شادیاخ شد و در راه فوجی از سپاه تاتار بوی رسیده نایره حرب مشتعل گردانیدند و سلطان بآب تیغ آتشبار در مدافعه آن جمع خاكسار كوشید و چون زمانه بسبب غیبت خورشید مانند درون كفار تاریك گردید بر جناح استعجال خود را بشادباخ رسانید و سه روز در آن بلده توقف نموده از آنجا بدار الملك غزنین كه پدر نامزد او كرده بود نهضت فرمود و آق‌سلطان و ارزاق سلطان متعاقب برادر نام‌دار از خوارزم بیرون آمده خواستند كه بوی ملحق گردند و آنجماعت از سپاه تاتار كه با سلطان شجاعت شعار مقاتله نموده بودند بایشان بازخورده همه را طعمه حسام خون‌آشام ساختند اما سلطان جلال الدین بصحت و عافیت بغزنین رسیده امرا و لشكریان اطراف آستان اقبال آشیانش را كعبه آمال دانستند و احرام بسته جمعی كثیر بموكب همایونش پیوستند از جمله سیف الدین اعراق با چهل هزار از مردم قنغلی و خلج و تركان بغزنین رسید و یمین الملك كه ملك بلده هراة بود با جنود نامعدود بآنسعادت فایض گردید بیت
سپه شد بدرگاه شاه انجمن‌كه هم با گهر بود و هم تیغ‌زن و سلطان جلال الدین از اجتماع عساكر جلادت‌آئین به فتح و ظفر امیدوار گشته در وقتیكه سپاه برد از دست برد نسیم فروردین انهزام یافت از غزنین بیرون خرامیده پرتو ماهچه رایتش بر منزل بارانی تافت و در آنمنزل بسمع شریف سلطان رسید كه ببكچیك و بیغور با فوجی از لشكر پرتهور بمحاصره حصار والیان اشتغال دارند و كار ساكنان آن مكان باضطرار انجامیده میخواهند كه قلعه را بسپارند سلطان چون اینخبر شنید بر سر آنقوم بدكردار ایلغار كرد و قرب هزار سوار از مقدمه ایشان بتیغ گذرانیده بقیة السیف را منهزم ساخت و بموضع بارانی مراجعت نموده لواء اقامت برافراخت و چون خبر جمعیت موكب سلطان و هزیمت بیكچیك و بیغور بعرض چنگیزخانرسید دو كس از امراء معتبر با سی هزار سوار قیامت اثر بحرب سلطان روان گردانید و خود نیز از عقب ایشان بحركت آمد و میان آن دو امیر و سلطان جلال الدین در منزل بارانی دو روز متعاقب حرب واقع شده در روز دوم كفار تاتار انهزام یافتند و بسیاری از ایشان بضرب تیغ مسلمانان كشته گشته و سرداران با اندك
ص: 658
مردمی در طالقان بچنگیز خان پیوستند و خان بغایت غضبناك شده رایت نهضت بر افراخت و بطرف بارانی روانشده مقاتله سلطان جلال الدین را پیش‌نهاد همت ساخت‌

ذكر ویرانی سلطان جلال الدین مینكبرنی در منزل بارانی و بیان وصول چنگیز خان در كنار آب سند و مقابله او با آن سالك مسالك پهلوانی‌

در آن روز كه در منزل بارانی از سحاب عنایت ربانی باران فتح و ظفر بر مفارق سپاه سلطان شجاعت اثر فایز بود میان سیف الدین و ملك هراة بر سر اسبی نزاع روی داد و ملك هراة تازیانه بر اسب سیف الدین زد و سلطان بر مصلحت وقت ملك را بازخواست نكرد و این معنی موجب رنجش خاطر سیف الدین گشته چون شب درآمد با سپاه قنغلی و تركان و خلج روی بطرف قنقرات آورد و از این جهة ضعفی تمام بحال سلطانعالی مقام راه یافت و عنان عزیمت از بارانی بجانب غزنین تافت و چنگیز خان از كیفیت حادثه آگاه گشته بتعجیل هرچه تمامتر از راه كابل متوجه غزنین شد و بعد از وصول شنید كه سلطان جلال الدین قبل از آن بپانزده روز متوجه هندوستان گشته است و او بی‌توقف از عقب سلطان ایلغار نموده فی شهر رجب سنه ثمان عشر و ستمائه در معبر آب سند بدو رسید و بعزم اشتعال آتش جنگ بی‌تأمل و درنك بیت
درآورد لشكر بگردش چنان‌كه زه بود رود و سپاهش كمان چونسلطانجلال الدین دید كه از یك طرف تیغ آتش بار خرمن حیات میسوزد و از دیگر جانب دریای خونخوار كشتی زندگانی را غریق آب فنا میسازد دل بر جنك نهاده طالب نام و ننك شد و صف قتال آراسته سپاه تاتار چون بغایت بسیار بودند بحمله اول برانغار و جوانغار سلطان جلادت آثار را از پیش برداشتند اما سلطان جلال الدین از قلب لشكر با هفتصد مرد شجاعت اثر بر دشمنان تاخته كارزاری نمود كه اگر رستم دستان زنده بودی غاشیه متابعتش بر دوش گرفتی و اگر اسفندیار روئین‌تن آنكرو فرد مشاهده كردی ملازمتش را عن صمیم القلب پذیرفتی لیكن لشكر چنگیز خان كه از عدد قطرات باران بیشتر بودند ساعت بساعت عرصه جولانرا بر سلطان تنگ‌تر میساختند و بنابر آنكه میخواستند كه آنشهریار شیرشكار را دستگیر كنند به نیزه و شمشیر حرب نموده تیر بطرفش نمی‌انداختند و سلطان جلال الدین چونحال بدین منوال دید عنان به طرف قیتول خود گردانید و عیال و اطفال را وداع كرده بر اسب آسوده سوار شد و بسان شیر خشمناك بر آنقوم بیباك حمله نموده ایشانرا بازپس نشاند آنگاه بازگشته و چتر خود را برداشته اسب در آب راند و از لشكریان جمعی كه باقی مانده بودند با وی موافقت نمودند چنگیز خان بكنار آب آمده مغولان دست بانداختن تیر برآوردند و از خون كشتگان آب سند را گلگون كردند و سلطان جلال الدین نهنگ آئین از آن دریار
ص: 659
جان بسلامت بیرون برد كنار كنار آب میرفت تا در برابر دشمن رسید آنگاه از اسب پیاده شد و زین برداشته جامها و تیرهای خود را در آفتاب پهن كرد و غلاف شمشیر را سرنگون ساخت تا آب آن بریخت و چتر را بر زمین زده در سایه آن تنها نشست و به طرف اردوی خود نگاه میكرد كه مغولان بچه طریق غارت و تاراج مینمایند و چنگیز خان در كنار آب ایستاده نظاره مینمود كه آن پادشاه شیرشكار چكار میكند و از كمال تهور و تجلد او تعجب كرده گریبان جامه بدندانگرفت و فرزندان خود را گفت از پدر پسر چنین باید مثنوی
بگیتی كسی مرد زینسان ندیدنه از نامداران پیشین شنید
بصحرا چو شیر است فیروز چنگ‌بدریا دلیر است همچون نهنگ

ذكر ارتفاع رایت دولت سلطان جلال الدین بعد از عبور از سند و بیان وقایعیكه او را دست داد

در حدود ولایت هند در آنروز كه سلطان جلال الدین از دریای هیجا خود را در آب سند انداخت و نهنك‌آسا بساحل نجات افتاده هفت كس از مردمی كه در اجل ایشان تاخیری بود بوی ملحق گشتند و سلطان با ایشان هنگام غروب آفتاب روی براه نهاد و دو روز در پیشه كه در آن نزدیكی بود توقف نمود تا عدد ملازمتش به پنجاه رسید آنگاه از آن جنگل چوبها بریده بر سر جماعتی از هندوان كافر پیشه كه نزدیك بآن بیشه به فتنه و فساد مشغول بودند شبیخون برد و اكثر آن فرقه را كشته اسلحه و موكب ایشانرا بر همراهان قسمت نمود و عدد ملازمانش بصد و بیست رسیده متوجه منزلی كه چهار هزار كس از هنود در آنحدود اقامت داشتند شد و بر ایشان نیز غالب گشته پانصد سوار در ظل رایاتش جمع آمدند در آن اثناء شش‌هزار سوار كوه بلاله و بنگاله بعزم مقابله و مقاتله سلطان جلال الدین توجه كردند و سلطان آنجماعت را را نیز مغلوب گردانیده ضیت شجاعتش در دیار هند اشتهار یافت و از هرطرف اصحاب جلادت متوجه خدمتش كشته چون سه هزار كس در موكب ظفر شعار مجتمع شدند روی بجانب دهلی نهاد و قاصدی نزد سلطان شمس الدین التمش فرستاده پیغام داد كه چون بین الجانبین حق مجاورت بثبوت پیوسته صفت مروت و انسانیت چنان تقاضا میكند كه در حالت سراء و ضراء و شدت و رخا از هردو طرف معاونت و مظاهرت وقوع یابد التماس منزلی كرد كه روزی‌چند آنجا تواند بود و بنابر آنكه شمس الدین از وفور صولت و تهور سلطان اندیشه تمام داشت در جواب این سخنان مدتی تامل كرده آخر الامر ایلچی را زهر داد و یكی از نوكران خود را با تحف شایسته نزد سلطان جلال الدین فرستاده در باب تعیین منزل و جوابی كه موافق مزاج خوارزم شاهی نبود پیغام نمود بنابرآن سلطان از آنجا مراجعت كرده بكوه بلاله و بنگاله رفت و تاج الدین خلج را بجبل جود
ص: 660
ارسال فرمود تا آنحدود را غارتیده غنیمت بینهایت آورد و چون ده هزار سوار در سایه رایت ظفر شعار جمع آمدند سلطان كامكار رسولی سخن‌گذار نزد رای كوكار فرستاده دختر او را بخواست و رای رای بر اجابت ملتمس پادشاه كشورگشا قرار یافته پسر را با فوجی از لشكر بملازمتش ارسال داشت و در آن اوان میان رای كوكار و حاكم ولایت سند قباچه مخالفت روی نمود و رای بمعاونت سلطان بر قباچه غالب گشت و بر این قیاس آنسرو گلزار جاه و جلال مدت دو سال در كشور هند بدولت و اقبال گذرانید آنگاه شنید كه برادرش سلطان غیاث الدین در عراق بر سریر سلطنت تمكن دارد یاد یار و دیار خود فرموده از هندوستان براه كچ و مكران در حركت آمد و چون بنواحی كرمان رسید براق حاجب بترتیب ساوری و پیشكش اقدام نموده بقدوم سلطانی اظهار شادمانی كرد و سلطان بكرمان درآمده دختر براق را در حباله نكاح كشید و دو سه روزی شرایط دامادی بجای آورده بعزم شكار سوار شد و براق ببهانه درد پا تخلف نموده در صیدگاه تمارض او بر ضمیر انور سلطان ظاهر گشت و جهة امتحان كس نزد او فرستاده پیغام داد كه عزم عراق تصمیم یافته چون امیر مردی صاحب تجربه است باید كه بدینجا شتابد تا لوازم مشورت بتقدیم رسد براق جوابداد كه مناسب آنست كه سلطان بسرعت هرچه تمامتر بدانجانب تشریف برد كه این عرصه گنجایش حشم و خدم آنحضرت را ندارد و كرمانرا از داروغه گریز نیست و جهة تمشیت آنمهم هیچ كس از بنده سزاوارتر نی و اگر خواهد بار دیگر بشهر درآید میسر نخواهد شد و رسول را بازگردانید و بقایاء متعلقان سلطانرا از قلعه بیرون كرد و در ضبط دروازها لوازم اهتمام بجای آورد

ذكر رفتن سلطان جلال الدین بجانب عراق و بیان بعضی از محاربات او با ملوك آفاق‌

چون سلطان باستحقاق از اطاعت براق نومید شد و محل مقتضی انتقام نبود براه شیراز متوجه عراق گشت و بعد از نزول در نواحی دار الملك فارس اتابك سعد بن زنگی پسر خود سلغر شاه را با تحف و تنسوقات پادشاهانه بخدمت فرستاده یكی از مخدرات را در سلك ازدواج آن مهر سپهر سروری انتظام داد و سلطان از آنجا باصفهان رفته اهالی آندیار اتابك علاء الدولة بن اتابك سام یزدی كه نسبش بآل بویه میرسد از میبد بخدمت موكب خوارزم شاهی مبادرت نمود و سلطان بنابر كبر سن او را پدرخوانده پهلوی خود نشاند و امارت اصفهان را بدستور معهود بوی ارزانی داشت بعد از آن سلطان از اصفهان بری شتافته سلطان غیاث الدین طوعا او كرها امر پادشاهی را بوی گذاشت و سلطان جلال الدین كما ینبغی باستمالت سپاهی و رعیت پرداخته استقامتی در مهم ملك و دولت پدید آمد و نور الدین منشی در آن ایام قصیده در سلك نظم انتظام داد كه مطلعش اینست بیت
بیا جانا كه عالم شد دگرباره خوش و رنگین‌بفر خسرو
ص: 661 اعظم الغ سلطان جلال الدین
بعد از آن سلطان بتسمیر شتافته آنجا قشلاق نمود و در اوایل بهار بخیال استمداد متوجه دار الملك بغداد گشت و ناصر خلیفه بنابر كینه دیرینه كه از خوارزمشاه در سینه داشت قوشتمور را با بیست هزار سوار نامزد فرمود كه سلطانرا از نواحی بغداد براند سلطان جلال الدین از قشون او آگاه شده با وجود عدد اندك از غایت تهور پای ثبات فشرده پانصد كس در كمین نشانده بطریق فریب عنان بصوب هزیمت تافت و بغدادیان بی‌تحاشی او را تعاقب نموده بیكناگاه بهادران كه در كمین بودند بدیشان تاختند و سلطان نیز عنان‌یكران انعطاف داد بیكساعت كار قوشتمور را بموجب دلخواه ساختند آنگاه سلطان ظفرپناه علم عزیمت بجانب تبریز برافراخت و اتابك ازبك ولد جهان‌پهلوان محمد كه در آنزمان حاكم آذربایجان بود از سطوت سلطان اندیشیده و تبریز را بملكه بنت طغرل سلجوقی كه زوجه‌اش بود سپرده بنفس نفیس بقلعه التجق گریخت سلطان جلال الدین در شهور سنه اثنی و عشرین و ستمائه در ظاهر تبریز نزول اجلال فرموده بمحاصره مشغول گشت و در آن اوان روزی ملكه بباروی درآمد چشمش بر سلطان جلال الدین افتاد سلطان عشقش را در شهرستان دل جای داده بامید ازدواج خوارزمشاه دعوی كرد كه شوهر مرا طلاق داده است قاضی قوام الدین بغدادی چون میدانست كه این دعوی بیمعنی است التفات بسخن ملكه نكرده اما یكی از اهل دیانت موسوم بعز الدین قزوینی گفت اگر ملكه منصب قضاء تبریز بمن عنایت فرماید من این مواصلت را بهمرسانم ملكه علی الفور منشور قضاء تبریز را باسم عز الدین قلمی كرده عقد مناكحت میان ملكه و سلطان انعقاد یافت و سلطان از ظاهر تبریز بحجله ملكه خرامید چون اینخبر بگوش اتابك ازبك رسید از غایت اندوه در ساعت بمرد سلطان كامران با سی هزار از شجاعان بجانب گرجستان لشكر كشید شكوه و ایوانی را كه در كافر مشهور بودند اسیر كرد و عنان بصوب آذربایجان منعطف گردانیده و جهت مصلحت تسخیر گرجستان آن دو سردار گرجی را منظورنظر تربیت ساخته مرند و سلماس بدیشان ارزانی داشت و بار دیگر عزیمت گرجستان نموده در اثناء راه از شكوه و ایوانی امارات نفاق بوقوع انجامیده پادشاه غازی بدست خود شكوه را از میان دونیم زد و ملازمان موكب سلطانی كار ایوانی را نیز بضرب تیغ بمقطع رسانیدند و اتباع ایشانرا نیز همان شربت چشانیدند و سلطان جلال الدین در یورش چند نوبت با گرجستان محاربه نموده و در جمیع معارك مظفر و منصور شده و كنایس كافران را ویران ساخته و بجای آن مساجد و معابد طرح انداخت درین اثناء میهنان بعرض رسانیدند كه براق رقبه از ربقه طاعت بیرون آورده خیال تسخیر عراق نموده بنابرآن خسرو با استحقاق از برق و باد سرعت گرفته با سیصد سوار در عرض سیزده روز خود را از تفلیس بحدود كرمان رسانیده و براق از وصول موكب سلطانی خبر یافته بارسال تحف و هدایا مبادرت نموده زبان باعتذار و استغفار گشاد سلطان عذر او پذیرفته راه اصفهان پیش گرفت و بدولت و اقبال در آن بلده چند روز رحل اقامت انداخته گردنكشان آفاق روی بعتبه علیه‌اش آوردند و
ص: 662
به كشیدن پیشكش و اظهار اخلاص مبادرت نموده منظورنظر التفات گشتند در خلال این احوال بمسامع جاه و جلال رسید كه حاكم شام ملك اشرف نام حاجب علی را كه در سلك امراء او انتظام دارد به اخلاط فرستاده و او حدود آذربایجان را تاخته متعرض رعایا میگردد و ملكه از تبریز باخلاط رفته با حاجب اختلاط مینماید سلطان جلال الدین از شنیدن این سخن عنان صبر و تمكن از دست داده بعظم انتقام اعلام ظفر انجام برافراخت و اطراف اخلاط را غارتیده چون در ظاهر شهر نزول فرمود شنود كه جمعی از سپاه مغول متوجه عراق گشته‌اند بنابرآن از در اخلاط برخواسته روی بدان جانب آورد و میان سلطان و مغولان حرب صعب دست داده در آنمعركه سلطان غیاث الدین از برادر روی‌گردان شده عازم لرستان شد لاجرم لشگر تاتار غالب گشته سلطان منهزم باصفهان رفت و جمعی را كه در جنگ سستی كرده بودند معجر پوشانید و پردلانرا بدرجه امارت رسانید و در شهور سنه خمس و عشرین و ستمائه سلطان جلال الدین نوبت دیگر عزم رزم گرجستان كرده با وجود قلت سپاه اسلام و كثرت اهل كفر و ظلام بگرجستان درآمد و ملك آن بلده با بسیاری از اهل عناد در برابر سلطان عالی‌گهر صف قتال آراسته چون آنجماعت باضعاف مضاعف ملازمان موكب همایون بودند دغدغه تمام بر ضمیر منیر سلطانی راه یافت و به پشته برآمد مشاهده كافران مینمود در آن اثناء نظرش بر بیست هزار كس از قوم قیچاق افتاد كه در میمنه سپاه كرج ایستاده بودند و حال آنكه نوبتی سلطان محمد قصد استیصال آنجماعت كرده بود و بجهت شفاعت سلطان جلال الدین از سر جریمه ایشان گذشته بنابرین سلطان جلال الدین قاصدی با یكتای نان و قدری نمك نزد قبچاقان فرستاد و پیغام داد كه ظاهرا حقوق سابق كه درباره شما ثابت دارم اقتضا نموده كه در روی من شمشیر می‌كشید قوم قبچاق از شنیدن این سخن منفعل شده مركز خالی گذاشته آنگاه پادشاه صایب تدبیر بسردار گرجیان خبر فرستاد كه امروز الاغان ما مانده‌اند اگر مصلحت باشد از طرفین دلاوران یك‌یك بمیدان آمده حرب كنند و فردا بجنگ سلطانی اقدام نمائیم حاكم گرجستان این ملتمس را مبذول داشته پهلوانی از میان آیشان بمیدان آمد و ازین جانب سلطان جلال الدین متنكروار بیت
ز لشگر برون تاخت بر سان شیربنزد جوان اندرآمد دلیر و هم از گرد راه نیزه بر مقتل آنكافر زد كه از پشت زین بر روی زمین افتاد و سه پسر آن لعین متعاقب هم بمحاربت سلطان مبادرت نموده بر اثر پدر راه دوزخ پیش گرفتند و بعد از ایشان از ناور كه بغایت عظیم الجثه بود در برابر سلطان جلال الدین آمد و سلطان حملات او را بچابك دستی رد فرمود بارگیر سلطان از كثرت جولان بیتاب و توانشده بود نزدیك بآن رسید كه پادشاه دین‌پرور بزخم تیغ از ناور از پای درآید اما در كرت آخر كه آنكافر حمله كرد سلطان خود را از اسب پایان انداخت و تبری بر سر از ناور زد كه از شدت آن تا اسفل السافلین در هیچ مكان آرام نیافت دوست و دشمن از مشاهده آنحالت آواز تحسین باوج علیین رسانیدند و گرجیان دلشكسته گشته سلطان
ص: 663
اشارت فرمود تا بیكبار مجاهدان دین بر كافران لعین تاختند و اقدام ثبات و قرار گرجیان تزلزل پذیرفته انهزام یافتند و پادشاه اسلام بسیاری از اهل ظلام را كشته و غنیمت فراوان گرفته عنان‌یكران بطرف اخلاط انعطاف و اخلاطیان در شهر تحصن نموده سلطان آغاز محاصره و محاربه كرد و بعد از چند روز قهرا و قسرا آن بلده را گرفته از غایت غضب حكم فرمود كه جنود ظفر ورود از مبدء طلوع آفتاب كه وقت زوال دولت مخالفان بود تا هنگام چاشت بقتل و غارت قیام و اقدام نمودند آنگاه رقم عفو بر جریده جریمه سایر ساكنان اخلاط كشید و چون عروسان شبستان آسمان نقاب حجاب از چهره گشودند سلطان عالی‌جناب بمكافات ملكه با زوجه حاجب علی خلوت گزید و بعد از وقوع این فتح نامدار بتجدید آوازه هیبت و شوكت سلطان ملك اقتدار در خواطر صغار و كبار قرار گرفت و هنوز پادشاه گیتی‌فروز در اخلاط به بسط بساط نشاط اشتغال داشت كه پادشاه روم و ملك شام با یكدیگر موافقت نموده علم مخالفت سلطان مرتفع گردانیدند و این خبر بعرض سلطان جلال الدین رسیده با وجود آنكه اندك ضعفی عارض ذات او بود بعزم رزم مخالفان توجه فرمود و در بیابان مونش ششهزار از شامیان بسلطان بازخورده هیچیك در معركه جنگ از زخم گربه اجل جان نبردند بعد از آن میان سلطان انام و فرمانفرمای روم و شام مقابله و مقاتله دست داده در وقت هیجان غبار معركه كارزار سلطان جلال الدین از محفه بیرون آمد و در خانه زین نشست و بنابر استیلاء ضعف عنان تماسك از دست داد و در آنوقت اسب گامی چند بازپس نهاد خواص بعرض رسانیدند كه مناسب چنان می‌نماید كه خدام لحظه استراحت فرمایند و سلطان بموجب صوابدید نیك خواهان متوجه گوشه شده اعلام خاصه متعاقب در حركت آمد میمنه و میسره لشگر از مشاهده اینحال تصور نمودند كه شهریار عالی‌مقدار فرار مینماید بنابرآن پشت بر معركه كرده روی بوادی گریز آوردند و سلطان نیز بحسب ضرورت بطرف اخلاط در حركت آمد اما شامیان گمان بردند كه سلطان حیله انگیخته میخواهد كه ایشانرا به كمینگاه كشد لاجرم از معسكر خویش قدم در پیش ننهادند و چون سلطان جلال الدین باخلاط رسید قبل از آنكه تدارك آن اختلال نماید خبر متواتر شد كه جرماغون نوئین با سپاهی از مغولان جلادت‌آئین متوجه عراق است بنابرآن سلطان بصوب آذربایجان نهضت نمود و یكی از اعیانرا برسم زبان گیری از پیش فرستاد و آنشخص به تبریز رفته بمجرد ارجوفه كه شنود بازگشت و بعرض رسانید كه در آذربایجان اصلا از مغولان خبری نیست و سلطان شادمانشده مجلس عیش و طرب بیاراست و اكثر اركان دولت طریق متابعت مسلوك داشته بشرب دوام و مشاهده دیدار گلرخان سیم‌اندام مشغول گشتند و در آن ایام یكی از فضلاء عظام این رباعی در سلك نظم انتظام داد رباعی
شاها ز می گران چه خواهد برخواست‌وز مستی بیكران چه خواهد برخواست
شه مست و جهان خراب و دشمن پس‌وپیش‌پیداست كزین میان چه خواهد برخواست القصه بعد از روزی‌چند كه آنطایفه دولتمند بخواب غفلت و مستی
ص: 664
فرورفتند در شهور سنه ثمان و عشرین و ستمائه لشگر تتار بعدد اقطار امطار در رسیدند داور خان كه در سلك مقربان درگاه سلطان جلال الدین منتظم بود كیفیت واقعه را دانسته ببالین سلطان جلال الدین شتافت و او را بسعی بسیار بیدار كرد كه حال چیست و متوجه سپاه معسكر همایون كیست و سلطان جهة كسر صورت سكر مقداری آب سرد بر سر ریخته روی بوادی گریز نهاد و داور خان لحظه‌ای بجای خوارزم شاه بایستاد و تا مسافتی میان او و مخالفان پدید آمد آنگاه او نیز گریزان شد و مغولان داور خان را سلطان جلال الدین پنداشتند و از عقب او رایت عزیمت برافراشتند و پس از آنكه دانستند كه سلطان بطرف دیگر گریخته بمعسكر خوارزم شاهی بازگشتند و از توابع و لواحق خوارزم شاه هركه را دیدند بتیغ بیداد كشتند روز اقبال خوارزم شاهی بنهایت رسید و ایام استقلال خواقین شوكت آئین باختنام انجامید نظم
سربسر نوش این جهان نیش است‌آنچه مرهم نمایدت ریشست
دل منه بر جهان پیچاپیچ‌وكال آخرش بود همه هیچ افاضل مورخین «1» در مآل حال سلطان جلال الدین اختلاف كرده‌اند بعضی گفته‌اند كه چون از تركان گریخته بمیان كوهستان درآمد كردی بطمع اسب و جامه او را هلاك ساخت و جمعی روایت كرده‌اند كه بلباس اهل تصوف متلبس گشته سیاحت اختیار فرموده بلكه بسلوك طریق ارباب هدایت اشتغال نمود و در سلك اصحاب كشف و كرامات انتظام یافت ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ* وزارت سلطان جلال الدین بعد از مراجعت از بلاد هندوستان بشرف الملك فخر الدین علی الجندی متعلق بود و شرف الملك اگرچه از تحصیل فضایل و اكتساب كمالات بهره نداشت اما در حل و عقد و رتق و فتق امور دیوانی ید بیضا مینمود و در اداء لغت تركی مهارت تمام داشت و در اوان وزارت و اختیار در بذل درم و دینار علم اسراف برافراشت رقت قلبش بمثابه بود كه در حین قرائت قرآن قطرات اشك از دیده میگشود و در جامع التواریخ جلالی مسطور است كه چون آفتاب اقبال فخر الدین بدرجه كمال رسید برطبق كلمه (إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی) بخار عجب و پندار بكاخ دماغ راه داد و اكثر امرا و اركاندولت را رنجانیده با ایشان دشمنی آغاز نهاد و آنجماعت نزد سلطان زبان بغیبت وزیر گشودند فخر الدین از سیاست سلطان بترسید و بیكی از قلاع گریخته متحصن گردید و سلطان جلال الدین رسل و رسایل نزد وزیر فرستاد او را از سطوت خویش ایمن ساخت و فخر الدین بملازمت شتافته بعد از چهار روز همدر آن قلعه محبوس شد و در آن محبس مقتول گشت رباعی
هر كس كه مقیم شد درین دیر فناشد عازم آنسرای جاوید بقا
باقی نبود كسی بعالم ابدا ______________________________
(1) در تاریخ ابو الفدا بنظر احقر رسیده كه سلطان جلال الدین را در منتصف شوال سنه ثمان و عشرین و ستمائه كردی در عوض برادر خود كه سلطان او را در اخلاط كشته بود بقصاص رسانید محمد تقی التستری
ص: 665 غیر از احدی كه نیست او را همتا
و از جمله افاضل شعرا كمال الدین اسمعیل اصفهانی با سلطان جلال الدین مینكبرنی معاصر بود و او در نظم اشعار مهارت كامل حاصل داشت و از بسیاری معانی رشیقه كه در منظومات خویش مندرج میگردانید خلاق المعانی لقب یافت و در آن اوان كه سلطان از سفر گرجستان بسبب استماع مخالفت براق حاجب باز گشته در سیزده روز از تفلیس بحدود كرمان شتافت و از آنجا باصفهانرفت كمال اسماعیل در مدح خوارزم شاه قصیده در سلك نظم كشید كه سه بیت آن اینست نظم
حجاب ظلم تو برداشتی ز چهره عدل‌نقاب كفر تو بگشادی از رخ ایمان
براق علم تو گامی كه بر گرفت ز هندنهاد گام دگر بر اقاصی ایران
كه بود جز تو ز شاهان روزگار كه دادقصیل اسب به تفلیس و آب در عمان و در تاریخ گزیده مسطور است كه در زمانی كه مغولان باصفهان استیلا یافتند كمال اسمعیل شهید شد و در وقت جاندادن این دو رباعی میگفت و بر دیوار نوشت رباعی
دل نیست كه تا بر وطن خود گریدبر حال خود و واقعه بد گرید
دی بر سر مرده دوصد شیون بودامروز یكی نیست كه بر صد گرید رباعی
دل خونشد و شرط جانگذاری اینست‌در مذهب ما كمینه بازی این است
با این‌همه هم هیچ نمی‌یارم گفت‌شاید كه اگر بنده‌نوازی اینست راقم حروف گوید كه چون خامه دو زبان حد سخن بذكر چنگیز خانیان رسانیده درخور استطاعت حكایات غرایب آیات سلاطین مبین گردانید وقت آنشد كه عنان بیان بصوب مجلد ثالث كه مصدر است بذكر خانان تركستان انعطاف یابد و بیمن همت سالكان از منه مكرمت پرتو اندیشد بر ذكر حالات چنگیز خانیان تابد لاجرم طبع دوراندیش بمقتضای عادت خویش ذیل این مجلد را باظهار محامد الهی می‌آراید و بیتی چند در دعای دوام دولت حضرت ملكت آصف‌جاهی ثبت مینماید نظم
بحمد اللّه كه از توفیق سرمدبپایان آمد این زیبا مجلد
مشید شد چو برج آسمانی‌اساس قصر ثانی زین مبانی
چو صورتخانه مانی منقش‌شد از فیض قلم این قصر دلكش
بود هربیت او چون بیت معموربصفحش جمع گشته مشك و كافور
سطورش هریكی چون نخل پرگل‌بهم آمیخته نسرین و سنبل
حكایاتش ز عیب كذب مأمون‌روایاتش بصحت گشته مقرون
حروف نثر او چونعقد پروین‌عقود نظم او چون خط مشكین
اگرچه وصف او از حد برونست‌قلم از هرچه اندیشد فزونست
باوصافش مدان زین نكته احسن‌كه گردیده است عنوانش مزین
بنام نامی آصف پناهی‌عطارد حشمتی خورشید جاهی
كواكب موكبی گردون جنابی‌سپهر مكرمت را آفتابی
بصورت اهل معنی را حبیبی‌بسیرت دردمندان را طبیبی
ز عدلش گشته اقلیم چهارم‌مزین چون فلك از نور انجم
كفش چندان زر و گوهر فشانده‌كه كس را آرزو در دل نمانده
دلش پرنور از انوار بینش‌زبانش مظهر آثار دانش
ضمیرش از فروغ فضل روشن‌جهان از رشح كلك اوست گلشن
بگاه بزم ابر درفشانست‌بوقت رزم چونشیر ژیانست
ز فیض خامه‌اش خرم جهانی ص: 666 سنانش اژدهای جان‌ستانی‌از آن جان محبانش فرح‌ناك
و زین جسم عدو افتاده بر خاك‌بود قدرش فزون از هرچه گویم
نمیدانم دلا دیگر چه گویم‌افاضل پرورا آصف پناها
ملاذا سرورا امید گاهاچگویم شكر این كز اهتمامت
بلطف خاص و از انعام عامت‌میسر شد مرا این كامرانی
كزین اوراق اجزا جلد ثانی‌مرتب شد بسان عقد گوهر
لباس اختتام افكند در بربنزد عقل بود این كار دشوار
ولی چونفیض فضلت شد مددكارسخن‌رانی قلم را گشت آسان
رسانید این مجلد را بپایان‌كنون ای مهر اوج كامكاری
چنانخواهم كه همت برگماری‌كه گردد جلد ثالث هم مبین
بالفاظ فرح‌افزا مزین‌بیمن همتت یابد تمامی
بنام نامیت گردد گرامی‌الهی باز
كلك اهل انشاشود زینت فزا اوراق اجزا
بنام سرور آصف خصایل‌مشرف باد عنوانرسایل
ز عدل او جهان پیوسته آبادز بذلش اهل عالم گشته دلشاد
كفش باد ابسان ابر نیسان‌بر اصحاب فضایل گوهرافشان
ظلال دولتش پاینده بادافلك پیوسته او را بنده بادا تمام شد جزو چهارم از جلد دوم حبیب السیر
ص: 667