گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
اشاره





بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
یا رب به ثنای خود سخن سازم كن‌در گلشن حمد نغمه‌پردازم كن
با نعت حبیب خویش همرازم كن‌در ملك سخنوری سرافرازم كن بر ضمیر خورشید اقتباس هوشمندان سخن شناس در نقاب شبهه و التباس مخفی نخواهد بود كه این صحایف موفوره اللطایف مجلد سیم است از كتاب افادت اثر حبیب السیر مشتمل بر تبیین وقایع ایام سلطنت خانان تركستان و پادشاهانی كه لواء سلطنت برافراشته‌اند پس از انقضاء زمان عباسیان و ایضا محتویست بر ذكر طلوع آفتاب اقبال شاهی از مطلع تائیدات نامتناهی الهی و این مجلد نیز بطریقه مجلدات سابقه مبنی است بر چهار جزو:

جزو اول در ذكر خانان تركستان و بیان حكومت چنگیز خان و اولاد او در بلاد ایران و توران‌

اشاره

عنوان‌نامه نامداری مبنی بر سیر ملوك جهانگشای و طغرای صحیفه كامكاری مبنی از خبر حكام گیتی آرای سپاس و ستایش مالك الملكی است كه بمقتضاء حكمت شامله‌اش نظام مهام عالم و انتظام امور بنی آدم بوجود فایض الجود سلاطین عدالت آئین منوط و مربوط گردید كلام صدق انجام (لو لا السلطان لاكل الناس بعضهم بعضا) مؤكد این معنی است و بر حسب مشیت كامله‌اش رایت هدایت آیت مبارزان جهاد و فارسان معركه اجتهاد بدرجه رفعت و استعلاء رسید و آیت وافی عنایت (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ) درجه مؤید این دعوی است مقیمان مقام (جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) در بارگاه جلالش كلمه همایون وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ ورد زبان دارند لاجرم منشور اقتدارشان بتوقیع وقیع (تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ) صفت تكمیل مییابد و همگنان مكان و (مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ) بر درگاه لا یزالش نفس (وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ) بر لوح دل مینگارند بنابرآن انوار عنایت آثار (إِنْ یَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ) بر وجنات اموالشان میتابد رباعی
ای خاص بتو منصب شاهنشاهی‌موجود بحكم تو زمه تا ماهی
چون هست ترا از همه كس آگاهی‌شاهی تو كرم كنی بهركس خواهی و فهرست اوراق سخن‌رانی مخبر از آثار مالكان ممالك جاه و جلال و دیباچه مجموعه نكته‌دانی مشتمل بر اخبار سالكان
ص: 3
مسالك دولت و اقبال صلات صلوات عالی مقداریست كه نظام تواریخ نبوتش از فحوای (كنت بنیاد آدم بین الماء و الطین) پیداست و نفاذ مناشیر رسالتش از مقتضای (وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ) هویدا از خوان دعوت كریمش بر وفق كلمه (بعثت الی الاسود و الاحمر) جمیع جن و انس و معشر بشر محفوظ و از متابعت ملت قویمش بر طبق كریمه (إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً) تمامی اصحاب معصیت بعین عنایت ملحوظ رباعی
ای بر سر خلق سایه گستر كرمت‌كونین نواله خوار خوان نعمت
انسان و ملك داخل خیل و حشمت‌ملك دو جهان طفیل خاك قدمت (اللهم صل علی سید الكونین محمد المصطفی و امام الثقلین علی المرتضی و علی السبطین المكرمین الحسن المجتبی و الحسین الشهید بكربلا و صل علی سایر الائمه البرره الاتقیا و سلم علیهم تسلیما كثیرا طیبا مباركا) ناظم جواهر این اخبار و راقم نوادر این آثار بنده خاكسار و ذره بیمقدار غیاث الدین بن همام الدین المشتهر بخواند امیر (رب یسر علیه كل عسیر) بعرض فضلاء نحریر و بلغاء صافی ضمیر میرساند كه فروغ اشعه هدایت و پرتو آفتاب عنایت از سراج زاهر قرآنی و نیز باهر فرقانی (حیث اوحی سبحانه ما اعظم شانه وَ كَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَیْ‌ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِكُلِّ شَیْ‌ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها) بد انسان برپیشگاه خواطر یقظه و انتباه میتابد كه از مطالعه احوال و اوضاع تربیت یافتگان مهد امكان و گذشتگان بنی نوع انسان بلوازم خیر و شر و لواحق نفع و ضر وقوف و اطلاع كامل حاصل میكرد و سزاوار اطوار مقبل بختیار چنانست كه چون بحسن سیرت و یمن سریرت هوشمندی ملایك شعار اهتدا یابد اقتدا بدو نموده قصر آمال و آمانی را از چراغ مبرات و احسان نورانی دارد و هرگاه بر وخامت مآل و كیفیت خسارت بیدادگر ستمكار مطلع شود از شیوه ناستوده ظلم و اعتساف اجتناب فرموده بجاده پسندیده عدل و انصاف میل نماید نظم
مشو ناپسندیده را پیش‌بازكه در پرده كج نیابند ساز
پسندیدگی كن كه باشی عزیزپسندیدگانت پسندند نیز و للّه الحمد و المنه كه انوار فیض آثار این معانی مشكوة باطن خجسته میامن دولتمندی را كه باعث بر ترتیب این اجزاء توجه خاطر خورشید مآثر اوست باكمل وجهی روشن چنانكه انعطاف اعنه مرام بصوب سنن سنیه ابرار انام مستلزم حصول سعادات دینی و دنیوی و مستوجب وصول بمرادات صوری و معنوی شناخته از شمایم مكارم اخلاق مشام جان ساكنان آفاق را معطر گردانیده و از نسایم محاسن آداب ریاض آمال قاطنان اكناف امصار را بكمال خضرت و نضارت رسانیده از كحل الجواهر احسان بی‌پایانش چشم آرزو بر بستر استراحت بفراغت خفته و از رشحات سحاب سخاوت بیغایتش در گلزار امید یاسمن مراد شكفته نظم
مدار مملكت آصف مكانی‌كه معمور است از عدلش جهانی
جهان از نكهت خلقش معطرخجل از طبع پاكش آب كوثر آرایش رخسار عروس ملك و ملت باقتضای رأی صوابنمایش میسر و آسایش قلوب طوایف سپاهی و رعیت باصابت تدبیر عالم آرایش مقرر غبار اقدام خدامش منور حدقه مرادات و قطرات اقلام فیض انجامش مثمر حدیقه سعادات رباعی
ای ذات تو بر سپهر دولت خورشیدمحتاج بتدبیر تو ملك جمشید
روشن ز غبار كوی تو دیده بخت‌پر نور زرای روشنت چشم امید
ص: 4
طبع كامل كیاستش بوفور فضیلت موصوف و ضمیر وافر فراستش بصفت نصفت معروف آفتاب اقبالش چون اقبال آفتاب بی‌زوال و كرایم اخلاقش مانند اخلاق كرام در مرتبه كمال نظم
سپهر فضل و مهر اوج افضال‌نهال مثمر گلزار اقبال
بعدل و بذل در عالم علم اوست‌پناه اهل شمشیر و قلم اوست
بود ذاتش در اقلیم چهارم‌چه در چرخ چهارم شاه انجم غمام انعامش چون انعام غمام شامل احوال خاص و عام و سحاب مواهبش بسان مواهب سحاب نضارت‌بخش بساتین مراد و مرام نظم
نسیم لطف او هرگه وزیده‌بجسم مرده جان نو دمیده
شرار قهر او چون برفروزدلباس عمر اعدا را بسوزد یعنی حضرت‌عالی منزلت ممالك مدار متعالی منقبت معالی و ثار ناظم مناظم العدالة و الرافة صاعد مصاعد المرحمة و النصفة مطلع انوار جاه و جلال مخزن اسرار فضل و كمال آفتاب رحمت قمر سیر بر كیوان منزلت مشتری ضمیر ناهید بهجت سپهر احتشام عطارد حشمت بهرام انتقام ملاذ هنرمندان آگاه پناه اصحاب یقظه و انتباه بیت
كریم دولت و دین آصف سلیمان جاه‌جهان لطف و سپهر كرم حبیب اللّه مد اللّه تعالی ظلال افضاله و ثبت قوایم سریر اقباله و چون ضمیر آفتاب اشراق این ملاذ اكابر آفاق با تمام ارقام این كتاب افادت ارتسام میل تمام و رغبت لا كلام اظهار فرمود خامه بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی بیشائبه توقف و تاخیر در تحریر مجلد ثالث شروع نمود نظم
از فضل فیض ایزد اقسام این مؤلف‌روزی كه شد مثنی گفتم شود مثلث
زانرو كه هست مشهور این حرف نزد جمهورالشی لا تثنی الا و قد تثلث رجاء واثق و وثوق صادق كه بر طبق این حدیث مشهور بلكه بمحض توفیق و تائید مهیمن غفور این مجلد نیز عنقریب زیب اتمام گیرد و زلات خامه بدایع نگار باقلام اشفاق مستعدان مجلس عالی لا زال مرجعا للاعالی صفت اصلاح پذیرد (و المسئول من اللّه الكریم المتعال حسن القبول من اصحاب الفضل و الكمال).
گفتار در بیان شمه از حال آباء سلاطین ترك و اجداد خواقین سترك
نخل‌بندان حدایق اخبار و نغمه سنجان بساتین اسمار گلدسته اینحكایت را باین روایت زیب و زینت داده‌اند كه نسب سامی تمامی خانان بلاد مشرق و تركستان بیافث بن نوح علیه السلام اتصال مییابد در جامع التواریخ رشیدی مسطور است كه یافث را ابولجه خان میگفته‌اند و یافث بقول اكثر مورخان پیغمبر مرسل بوده در آن اوان كه كشتی نوح علیه السلام بر جودی سلامت قرار گرفت بموجب وحی سماوی یا باقتضای رای خود دیار مشرق و شمال را نامزد یافث علیه السلام كرد و یافث از سوق الثمانین عازم آن سرزمین شده و از پدر بزرگوار التماس نمود كه او را دعائی آموزد كه هرگاه خواهد باران بارد و نوح علیه السلام اسم اعظم بیافث آموخته ایضا آن اسم را بر سنگی نقش فرموده بدو ارزانی داشت و یافث با اهل و عیال بجانب مشرق شتافته بطریقه صحرانشینان ساكن گشت و رسوم نیكو پدید آورد و هرگاه باران میخواست بوسیله آن
ص: 5
سنك سحاب عنایت الهی در فیضان میآمد و اعراب آن سنك را حجر المطر و عجمیان سنك یده و تركان جده تاش گویند و حالا نیز سنك یده در میان مغولان و اوزبكان بسیار پیدا میشود و بسبب آن باران میبارد القصه چون اولاد و احفاد یافث غلبه شدند از سرای ناپایدار بدار القرار انتقال نمود و بروایتی كه اشرف الفضلاء المتأخرین مولانا شرف الدین علی الیزدی در مقدمه ظفرنامه مرقوم خامه مشگین شمامه فرموده‌اند از وی هشت پسر یادگار ماند بدین ترتیب ترك خزر صقلاب روس منسك چین كماری كه او را كیمال نیز گویند یارج و بقولی كه مؤلف جامع اعظم بقلم مانی رقم نقل نموده یافث را یازده پسر بوده و سه پسر دیگر او خلخ و سدسان و غز نام داشته‌اند و چون یافث وفات یافت پسر بزرگترش ترك كه او را تركان یافث اغلان گویند قایم‌مقام پدر شد و ترك بغایت عاقل و مردانه و مؤدب و فرزانه بود و در منزلی كه آنرا سیلوك یا سنكلای میگفتند و چشمه‌های آب سرد و گرم داشت علم اقامت برافراشت و نخست از چوب و گیاه خانها ساخت و آخر الامر باختراع خرگاه پرداخت و از پوست حیوانات قبا و طاقیه ترتیب كرد و در میان رعیت لوازم معدلت بجای آورد و یافث اغلان اول ملوك ترك است همچنانكه كیومرث نخستین سلاطین فرس است و او را پنج پسر بود المجنه توتك چكل بر سخار املاق و توتك كه بعضی از متأخرین از وی بفودك تعبیر كرده‌اند روزی در شكارگاه طعام میخورد ناگاه لقمه از دستش بیافتاد چون زمین شوره‌زار بود نمكین شد و توتك آن لقمه را بدهان برده او را بغایت خوش آمد بنابر آن رسم نمك در طعام پدید آورد اما خزر بن یافث بعد از فوت پدر در كنار آب اتل منزل گزید و رسم روباه گرفتن و از پوست آن لباس دوختن او اختراع نمود و اولاد او تتبع زنبور نحل كرده در مغارهای كوه عسل یافتند و از آن حلوا پختند اما صقلاب چون بعذاب كثرت اولاد و احفاد گرفتار شد بجانب دیار روس كه در جوار خزر بود رفته التماس موضعی كرد كه جهة خود تعمیر نماید و روس دست رد بر سینه ملتمس برادر نهاده صقلاب از كماری نیز یورت طلبید و موافق مدعای خود جواب نشنید بنابراین میان ایشان محاربه واقعشده صقلابیه منهزم گشتند و در آنطرف اقلیم هفتم افتاده بجهة شدت برودت هوا در زیرزمین خانها ساختند و ساكن شدند و در روضة الصفا مسطور است كه نوبتی صقلاب را پسری در وجود آمد و مقارن وضع حمل مادر پسر بعالم دیگر رفته صقلاب آن فرزند را بشیر بعضی از سگان شكاری پرورش داد و او چون بزرگ شد مانند كلاب در مردم میجست اما روس بغایت بی‌آزرم بود و رسم یرغو پرسیدن او اختراع نمود اما منسك كه او را منشج نیز گویند بصفت مكر و تزویر اتصاف داشت و در كنار دیار بلغار علم اقامت می‌افراشت و بروایتی كه در مقدمه ظفرنامه مسطور است منسك را پسری بود غزنام و تمامی حشم قوم غز كه بدترین اقوام مغولند از نسل آن پسر پیدا شدند و بقول مؤلف جامع اعظم چنانكه سابقا مذكور گشت غز پسر بیواسطه یافث بود و باتفاق مورخان میان غزو ترك بن یافث اغلان بسبب سنك یده محاربه روی نمود زیرا كه آن سنك پس از فوت یافث بدست غزا افتاد و چون ترك آن را طلب كرد غز حجری مشابه جده تاش پیدا كرده و آنرا منقور ساخته بوی داد و بعد از چندگاه كه ترك بباران محتاج شد هرآن سنك را وسیله گردانید یكقطره
ص: 6
باران نبارید لاجرم بر مكر غز مطلع گشته لشگر بسرش كشید و بین الجانبین حربی صعب اتفاق افتاده ولد بزرگتر غز بیغو نام در آن جنك بقتل رسید و هنوز نزاع و خصومت میان اولاد ایشان باقیست اما چین ابن یافث در موضعی كه حالا بلده چین در آن سرزمین است ساكن گشت و او بدقت طبع وحدت ذهن موصوف بود و صورتگری و نقاشی و بافتن جامه ملون اختراع نمود و ابریشم از كرم پیله حاصل فرمود و اكثر صناعات كه تاكنون در میان مردم چین متعارفست از مخترعات اوست و چین را ایزد تعالی فرزندی كرامت كرد ماچین نام و ماچین در زمان حیوة پدر خود شهری ساخته باسم خود موسوم گردانید و رسم پر زدن را بر سر دستار و خود ماچین پدید آورد و مشك از نافه آهو حاصل كرد اما كماری بعیش و شكار میل داشت و در جائیكه حالا شهر بلغار است علم اقامت برافراشت و او را دو پسر بود بلغار و برطاس پوستین سمور و سنجاب برطاس بدست آورد و چون ترك بن یافث دویست و چهل سال عمر یافت عنان عزیمت بصوب عالم عقبی تافت و پسرش المجنه خان قایم‌مقام گشت اما المجنه خان پادشاهی معدلت آثار خجسته اطوار بود و بر قواعد و رسوم پدر چیزی چند درافزود و بعد از آنكه بكبر سن رسید امر سلطنت را بپسر خود دیب باقوی تفویض نموده عزلت گزید دیب باقوی معنی دیب تخت و جاه و منصب است و باقوی بزرك را گویند و دیب باقوی ملكی بزرگوار فلك اقتدار بود و در وقت عزیمت عالم آخرت پسر خود كیوك را بسلطنت تعیین كرد كیوك خان بعد از فوت پدر مدتی بر سریر خانی نشست و در آخر عمر پسر خود النجه را ولیعهد كرده رخت سفر عقبی بربست النجه خان پادشاهی عدالت شعار وافر احسان بود و در ایام دولت او اتراك بكثرت نعمت مغرور گشته از طریق مستقیم انحراف جستند و در كفر و ضلالت افتادند و النجه خان را در زمان جهانبانی دو پسر بیك شكم متولد گشت یكی را تاتار نام كرد و دیگری را مغول و چون این پسران بسن رشد و تمیز رسیدند النجه مملكت را بر ایشان تقسیم فرمود تاتار و مغول پس از فوت پدر هریك در ولایت خود بدارائی رعیت و سپاه مشغول شدند و و از طبقه تاتار هشت نفر بر سریر سروری نشستند برینموجب تاتار خان ابن النجه خان بوقا خان بن تاتار ملنجه خان بن بوقا السلی خان بن ملنجه اتسز خان بن السلی اردو خان بن اتسز بایدو خان بن اردو خان و اردو پادشاهی عالیشان بود و در ایام دولت او بسر مغولان لشكر كشیده بدانسبب میان قوم تاتار و مغول منازعت روی نمود سونج خان بن اردو خان كه آخرین ملوك تاتار است و در زمان سلطنت او نایره عداوت بین الجانبین بمرتبه افروخته گشت كه دیگر بآب اصلاح انطفا نپذیرفت اما طبقه مغول نه نفر بودند و مغولان تقوز را از این عدد گرفته‌اند و لفظ مغول در اصل مونك اول بوده یعنی فرومانده و ساده دل و نخستین این طبقه مغول خان بود و او را ایزد تعالی چهار پسر كرامت فرمود قراخان و آذر خان و كز خان و اوز خان و چون مغول خان از جهان گذران رحلت كرد پسر بزرگترش قرا خان روی بتمشیت مهمات سلطنت آورد ذكر قرا خان چون قرا خان در مملكت تركستان جهانبان شد در قراقرم بحدود دو كوه كه آنرا ارتاق و كرتاق خوانند جهت یورت ییلاق و قشلاق تعیین نمود و در ایام دولت او مغولان در كفر و شرك بمرتبه غلو میكردند كه اگر پسری از آن طریقه مذمومه اجتناب فرمودی البته بتیغ نامهربانی پدر
ص: 7
كشته شدی و قرا خان را در زمان ایالت پسری در وجود آمد بغایت خوب صورت و آن طفل سه شبانه روز پستان مادر در دهان نگرفت و هرشب مادرش در خواب میدید كه طفل باو میگفت ای مادر تا تو بوحدانیت ایزدی نگروی من شیر تو را نخواهم خورد و آن خاتون چون از خوف شوهر بظاهر ایمان نمیتوانست آورد در نهان مسلمان شد آنگاه كودك پستانش بمكید و در آن زمان رسم مغولان چنان بود كه تا یكسال از عمر فرزندان نمیگذشت او را نام نمی‌نهادند و پس از آنكه آن پسر یكساله گشت قراخان جشنی ترتیب كرده باحضار اشراف و اعیان فرمان داد و بر سبیل مشورت بر زبان آورد كه این فرزند ما بیكسالگی رسید او را چه نام نهیم ولد اعز بزبان صریح و لغت فصیح گفت كه نامم اغوز است بیت
یكی ساله طفل آمد اندر سخن‌كه باید نهادن اغوز نام من و حاضران از این معنی متعجب شده نام او را بهمان قرار دادند و بعد از آن‌كه اغوز بسن بلوغ ترقی نمود قرا خان دختر برادر خود كز خان را باو در سلك ازدواج كشید و میان اغوز خان و آن دختر بواسطه مخالفت در مذهب موافقت دست نداد و قرا خان دختر برادر دیگر آذر خان را با پسر عقد فرمود و اغوز بدین منكوحه نیز بهمان واسطه التفات نكرد و در آن ایام اغوز نوبتی از شكار بازگشته گذرش بر در خانه اوز خان كه عم سیمش بود افتاد و دخترش را در میان كنیزكان كه جامه میشستند دیده او را نزدیك خود طلبیده گفت اگر تو بخدا ایمان آوری تو را بعقد خود درآورم و از جان دوستر دارم نظم
چو بشنید زن گفته فرخش‌چنین داد در زیر لب پاسخش
كه فرمان برم چون شوم آن تونه‌پیچم سر از حكم و فرمان تو و اغوز از پدر اجازت حاصل كرده آن مخدره را خطبه نمود و میان ایشان الفتی عظیم وقوع یافته خواتین دیگر رشك بردند و در روزی كه اغوز خان بشكار رفته بود كیفیت خداپرستی او و دختر اوز خان را بعرض قرا خان رسانیدند قرا خان از استماع این حدیث برآشفت و با فوجی از سپاه بقصد پسر متوجه صیدگاه گشت و زن مؤمنه مسرعی نزد شوهر فرستاده او را از توجه پدر آگاه ساخت اغوز مستعد كارزار شده چون قراخان بشكارگاه رسید بعد از وقوع محاربه در دام اجل افتاد و مردم او چنگ از جنك بازداشته اغوز تاج شاهی بر سر نهاده ذكر اغوز خان باتفاق مورخان اغوز خان پادشاهی عالیشأن كامیاب و خاقانی نافذ فرمان بلند جناب بود جمال حالش بانوار ایمان و اسلام منور و بسطت مملكتش از هرچه تصور توان كرد بیشتر ذات شریفش در میان قبایل ترك مانند جمشید در ملك عجم و رای صوابنمایش پیوسته مقصور بر رعایت خیل و حشم نظم
جهان كرم بود و بحر سخانكوكار و دین‌دار و فرخ‌لقا
ز ابر كفش تازه بستان جودزرایش منور سپهر وجود و اغوز خان را در مدت سلطنت با اعمام و اقربا و دیگر مخالفان محاربات فراوان دست داد و در جمیع معارك بظفر و نصرت اختصاص یافته ابواب لطف و احسان بر روی طبقات انسان برگشاد تمامت ولایت مغولستان و تركستان را تا سمرقند و بخارا را مفتوح ساخت و بروایتی از آب آمویه عبور كرده و در بلاد ایران نیز رایت استیلا برافراخت اكثر القاب كه بر اقوام مغول تا غایت اطلاق می‌یابد اغوز خان اختراع كرد و او مدت هفتاد و سه سال بدولت و اقبال گذرانیده لوازم جهانبانی بجای آورد اولاد ذكور اغوز خان شش نفر بودند و از آن جمله دو
ص: 8
نفر پادشاهی نمودند.

گفتار در بیان ایراد كیفیت القابی كه اغوز خان مغولان را بدان سرافراز گردانید و وصیتی كه در شان اولاد امجاد خود بتقدیم رسانید

در آن اوان كه اغوز خان با اعمام خود در مقام خلاف و نزاع بود بعضی از اقربایش از مخالفان دوری جسته بوی پیوستند و اغوز آنجماعت را ایغوز لقب داد زیرا كه معنی این لفظ چنانكه در مقدمه ظفرنامه مسطور است بهم پیوستن است و با یكدیگر عهد بستن و در یكی از معارك كه اغوز خان بر اصحاب طغیان ظفر یافته غنیمت بسیار گرفت طایفه از لشگریان جهة نقل غنایم بمقتضای رای صایب خود گردون ساختند و اغوز ایشان را ملقب به قانغلی گردانید زیرا كه تركان گردونرا قانغلی گویند در روضة الصفا مسطور است كه در وقتیكه اغوز خان را با آیت براق كه داخل سلاطین تركستان بود محاربت اتفاق افتاد و خان شكست یافته روی بصوب فرار نهاده در میان دو رودخانه فرود آمد و ضعیفه حامله كه شوهرش در آن جنك كشته شده بود در میان درختی مجوف وضع حمل نموده پسری آورد و اغوز خان از اینحال خبر یافته بر آنعورت برحم كرد و آن پسر را بفرزندی قبول كرده قبچاق نام نهادند و لفظ قبچاق از قبوق سمت اشتقاق پذیرفته و قبوق درخت میان تهی را گویند شعر
كنون قوم قبچاق را سر بسرشمارند از نسل آن یك پسر و اغوز خان بعد ازین واقعه بهفده سال برایت براق غالب گردید و لوازم انتقام بتقدیم رسانید و در آنزمان كه اغوز خان از ایران بتوران مراجعت فرمود و هوا در كمال برودت بود و پیوسته برف میبارید بنابرآن بعضی از سپاهیان در عقب اردو مانده با موكب خانی همعنانی نتوانستند كرد و چون اغوز خان بر حال آنجماعت اطلاع یافت ایشان را قارلق لقب نهاد یعنی خداوند برف در مقدمه ظفرنامه مذكور است كه نوبتی اغوز خان جهة تسخیر بعضی از ممالك آغاز طی مسالك فرموده حكم نمود كه از لشكریان هیچكس تخلف نورزد در اثنای راه از منكوحه سپاهی فرزندی متولد گشت و آن ضعیفه را بسبب فقدان قوت قوت رفتار فوت شد لاجرم مرد سپاهی توقف كرده ناگاه شغالی دید كه تذروی بگرفت و آنشخص چوب بجانب شغال انداخته تذرو را ازو بازستد و كباب ساخته بزن خود داد تا سیر خورده شیر پدید آورد شعر
بدین كار یكچند مرد آرمیداغوز چون سخنهای ایشان شنید
برنجید و گفتا كسی را كه زن‌بزاید چرا بازماند زمن
مر او را خلج خواند شاه زمان‌كه معنیش اینست كای زن بمان اما در تاریخی كه یكی از افاضل زمان پادشاه عالی مكان شاه‌رخ سلطان بنام نامی میرزا الغ بیك گوركان نوشته است بنظر این ذره احقر درآمده كه خلج در اصل قلج بوده زیرا كه چون اغوز خان بر كیفیت واقعه مذكوره مطلع شد گفت قال آج یعنی بمان گرسنه و لفظ قال آج بنابر كثرت استعمال مغولان بخلج تبدیل
ص: 9
یافت و بر هرتقدیر نسب تمام قوم قلج بآن شخص اتصال مییابد در روضة الصفا مسطور است كه بعد از تولد و تناسل اولاد و احفاد اغوز خان به بیست و چهار شعبه منشعب گشتند بعضی از ایشان كه در ولایت ماوراء النهر و خراسان متوطن شدند بنابر اقتضاء آب و هوا بلكه بسبب مشیت ایزد سبحانه اشكال اطفال ایشان از صرافت تركیب تزكیت بیرون آمد و مردم آنطائفه را تركمان گفتند یعنی ترك مانند و از سید جلال الدین عرب كه در سلك علماء فن اخبار منتظم بود و در آن علم كتابی بنام میرزا اسكندر بن میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور كوركان تألیف نموده منقولست كه تركمان قومی علیحده‌اند و بتركان نسبت قرابتی ندارند و سیاق كلام مقدمه ظفر نامه دلالت بر آن میكند كه تركمان طایفه را گویند كه از نسل منسك بن یافث پدید آمده‌اند زیرا كه در آخر قصه محاربه ترك بن یافث و غز بن منسك مسطور است كه از آن روز بازكه بیغوبن غز در آن جنك بقتل رسید كینه میان تركمانان و تركان باقیست (و العلم عند اللّه تعالی) نقلست كه چون اغوز خان از تسخیر مملكت ایران و توران فراغت یافت و بیورت اصلی بازگشته بر مسند دولت نشست بزمی خسروانه و جشنی پادشاهانه ترتیب نمود و خرگاهی زرین در غایت بزرگی نصب فرمود شعر
ززر خرگهی زد كه در طول و عرض‌فراوان فزون از سما بود و ارض و تمامی بزرگان و اشراف و اعیان و امرا و سرداران را در آن طوی طلبیده و بروایت مقدمه ظفرنامه نه تومان گوسفند و نهصد سر مادیان بكشت و فراخور آن شراب و قمیز و سایر اسباب جشن و سور و لهو و سرور در میان آورد و اختراع شیره كرد تا طعام و شراب بر آن نهادند و در آنطوی تقوز اولاد امجاد خود را نوازش نموده به تعیین مناصب و مراتب ایشان پرداخت و هریك را بعنایت خاص اختصاص داده مباهی و سرافراز ساخت گویند نوبتی اولاد اغوز خان در شكارگاه كمانی و سه تبرزین یافتند و آنها را پیش پدر بردند اغوز كمانرا بسه پسر بزرگتر كه گن و آی و یلدز نام داشتند ارزانی داشت و ایشان كمان را بسه پاره منقسم ساختند بنابران ببوزوق ملقب گشتند و تیرها را بسه پسر كوچكتر كه بكوك و تاق و تنكر موسوم بودند بخشید بدان جهة ایشان را وجوق یعنی اوج اوق لقب دادند و نزد تركان مرتبه بوزوقی از اوجوقی بلندتر باشد زیرا كه كمان را حكم پادشاه دهند و تیر را ایلچی گویند و در آن جشن اغوز همین قاعده مرعی داشته وصیت نمود كه دست راست لشگر كه اعراب آنرا میمنه نامند و اتراك برانغار متعلق ببوزوق باشد و دست چپ كه بعربی میسره و بتركی جوانغار عبارت از آنست مفوض باوجوق بود و ایضا ولایت عهد را باولاد بوزوقی مخصوص گردانیده فرمود كه فرزندان اوجوقی تابع ایشان باشند و چون اغوز خان از امثال این وصایا فراغبال حاصل كرد سلطنت مجازی را بدرود نموده روی بملك باقی آورد.

ذكر گن بن اغوز خان‌

كن بلغت تركی مرادف آفتابست و آفتاب دولت گن خان بعد از فوت اغوز خان بر
ص: 10
اطراف بلاد تركستان تافته رعیت را در سایه عدل و احسان و پناه لطف و امتنان جای داد و بموجب استصواب وزیر پدر خویش از قیل خواجه متروكات اغوز خان را در میان برادران و برادرزادگان تقسیم نمود و جهة هریك منصب مناسب تعیین نمود و تمغاء ایشان را مقرر ساخت و بیمن تدبیر آن وزیر صافی ضمیر میان آنطایفه قواعد مودت و محبت مؤكد و موطد گشته در مجالس طوی و محل كشیدن شیلان هریك منچه و ساری خود را میدانستند و بجای نشستن خویش عارف بودند و بدین واسطه سالهای بسیار طریقه موافقت در میان اولاد اغوز مرعی بود و ایام سلطنت آن خاندان قرنهای فراوان امتداد یافت و چون كن خان مدت هفتاد سال باقبال گذرانید از دار ملال بملك دیگر منتقل گردید ذكر آی خان بن اغوز خان آی و ماه بلغت تركی یك معنی دارد و ماهچه رایات كشورگشائی آی خان پس از غروب آفتاب حیات برادرش گن خان پرتو معدلت بر مفارق سپاهی و رعیت انداخت و چندگاه در عین سعادت و كامرانی جهانبانی كرده بهنگام حلول اجل طبیعی در عالم جاودانی منزل ساخت ذكر یلدز خان بن آی خان تركان ستاره را یلدز گویند و اختر طالع یلدز خان بعد از فوت پدرش بدرجه شرف رسیده چندگاه بجای آباء و اجداد خود پادشاه بود آخر الامر او نیز بملك باقی انتقال نمود ذكر منكلی خان بن یلدز خان منكلی ولیعهد و قائم مقام پدر بود و در زمان دولت بدستور اسلاف خویش در میان رعیت سلوك فرمود ذكر تنكر خان تنكر بلغت تركی مرادف دریاست كشتی دولت تنكر خان پس از فوت منكلی در بحر مرام و مراد جاری گشته چون بكبر سن رسید امر سلطنت را بپسر خود ایلخان مفوض گردانید و خود بگوشه عزلت شتافته بتدارك مافات مشغول گردید ایلخان معاصر تور بن فریدون بود و توباسونج خان كه سلطنت قوم تاتار تعلق بوی میداشت موافقت كرده با ایلخان مخالفت نمود.

گفتار در بیان شكست یافتن ایلخان از تور بن فریدون و گریختن پسرش قیان در مصاحبت یلدز با ركنه‌قون‌

بخشیان بلاغت‌نشان و بتكچیان فصاحت بیان آورده‌اند كه بعد از فوت اغوز خان مدت هزار سال اولاد امجاد او بدولت و اقبال گذرانیدند آنگاه سپهر ستمكار بمقتضای عادت خویش آفتاب سلطنت ایشان را بسر حد زوال رسانید و تور بن فریدون بر ایلخان غلبه كرده اكثر ذریت اغوز خان را به تیغ بیدریغ بگذرانید و كیفیت اینواقعه چنان بود كه چون تور بر بلاد ماوراء النهر و تركستان استیلا یافت با سونج خان تاتار متفق شده عنان بصوب محاربه ایلخان تافت و بعد از تلاقی فریقین و غبار جنك و هیجان شین تور و سونج بپای مكر و فریب گریزان شده در دو فرسخی معسكر ایلخان منزل گزیدند و روز دیگر بیك ناگاه بر سر مغولان تاخته رایت نصرت برافراختند و ایلخان را مغلوب ساخته در كشش و كوشش و قتل و خونریزش بمرتبه مبالغه نمودند كه غیر از قیان بن ایلخان و پسر خال او تكوز و دو همسر حلال ایشان متنفسی
ص: 11
از آنقوم زنده نماند و این چهار كس خود را در میان كشتگان افكنده چون شب درآمد بر اسبان باد رفتار سوار شدند و راه گریز پیش گرفتند و بهنگام دمیدن صبح بموضعی رسیدند كه كوه انبوه بر اطراف و جوانب آن محیط بود و یكراه صعب بیش نداشت و از جمله آنجبال نظم
یكی كوه بد كرد چون باره‌تو گفتی كه بود از فلك پاره
برونش خدا آفریده چنان‌درونش ز آب و علف چون جنان و آن چهار سوار بزحمت و مشقت بسیار بر قله آن جبل برآمده در آنطرف مرغزاری دیدند مشتمل بر چشمهای خوشگوار و اشجاری یافتند مشحون باثمار حلاوت آثار و نخجیر و سایر جانوران شكاری در اطراف و جوانب آن بیشمار بود لاجرم همانجا رحل اقامت انداختند و تركان آن منزل را اركنه قون گویند یعنی كمربند القصه قیان و تكوز مدتی مدید در اركنه قون بسر برده از نسل ایشان خلفی نامعدود در وجود آمدند و قبایلی كه از ذریة قیان بودند موسوم بقیات كشتند در جامع التواریخ رشیدی مسطور است كه بلغت مغولی قیان عبارتست از سیل قوی كه از فراز كوه روی به نشیب آورد و قیان بسبب كمال شجاعت و دلاوری باین اسم موسوم شده بود و قیات جمع قیانست و اقوامی را كه از صلب تكوز ظاهر شدند درلكین خواندند.

ذكر خروج قوم قیات و درلكین بمحض تأیید حضرت رب العالمین‌

اشراف مورخین چنین آورده‌اند كه چون كثرت قوم قیات و درلكین بمرتبه رسیدند كه اركنه قون را گنجایش ایشان نماند همگی همت بر آن مصروف داشتند كه از آنجا بیرون آیند و در منازل آباء و اجداد خود توطن نمایند و حال آنكه راه ایشان را كوهیكه معدن آهن بود مسدود داشت و آنجماعت بعد از تأمل و اندیشه هیمه بسیار جمع آوردند و انگشت فراوان بآن منضم ساخته از چرم گوزن نهصد دم ترتیب دادند و آتش در آن هیزمها زده و دمها را دردمیدند* چو آتش ز باد اندرآمد بتاب* روان گشت بر خاك آهن چو آب* و بدین طریقه بعضی از آن كوه را گداخته و راه پیدا ساخته از اركنه قون بیرون خرامیدند و بجانب دیار مغول شتافته وطن اصلی خود را بضرب شمشیر و خنجر از تصرف قوم تاتار و قبایل دیگر بیرون آوردند و ساكن شدند آنگاه جماعتی كه در بیرون اركنه قون بودند خود را داخل مغولان گردانیده بدیشان پیوستند و چنانچه جناب اشرف المتأخرین مولانا شرف الدین علی الیزدی در مقدمه ظفرنامه مرقوم خامه مشگین عمامه گردانیده اتدیورت مغولان در طرف مشرقست از آبادانی دوردور آن هفت هشت ماهه راه شرقیش پیوسته بسر حد ختای و غربی آن متصل بزمین ایفور شمالیش ملتصق باراضی قرقزو سنكای و جنوبیش متیم بحدود تبت و قوت آنجماعت در اكثر اوقات گوشت شكاری بود و لباس ایشان پوست سباع و بهایم و العلم عند اللّه المكرم المنعم.

ذكر یلدز خان بن منكلی خواجه بن تیمورتاش كه از نسل قیان بود و بیان آنكه آلان قوا را صورت حمل بچه طریق روی نمود

مورخان بزرك و مستخبران احوال تازیك و ترك چنین آورده‌اند كه بعد از خروج اقوام
ص: 12
قیات و درلكین از اركنه قون سلطنت مغولان بر یلدز خان بن منكلی خواجه بن تیمورتاش كه از نسل قیان بود قرار گرفت و او بصفت شوكت و عظمت اتصاف داشت و بحسن تدبیر الوس را معمور گردانید و نزد قوم مغول انتساب كسی بخانیت صحیح باشد كه نسب خود را بیلدز خان رساند و آلانقوا كه مادر بوزنجر خانست و نسب چنگیز خان و امیر تیمور گوركان بدو می‌پیوندد نبیره یلدز خانست زیرا كه آلانقوا بروایتی كه در مقدمه ظفرنامه مسطور است دختر جونیه بود و جوینه بنت یلدز خان و این آلانقوا دختری بود در غایت حسن و جمال و نهایت عفت و كمال بیت
نه دختر اختری از برج خانی‌گرامی گوهری از درج خانی و آن عفیفه خورشید لقا در اوایل حال در سلك ازدواج پسر عم خویش دوبون بیان كه در آن اوان حاكم مغولان بود انتظام داشت و یورت دوبون بیان و اجداد اوبان و كلوران و طوغلا بود و این سه رودخانه از كوه بر غار و برمیخیزد و آلانقوا را از آن شوهر دو پسر در وجود آمد بلكدای و بكجدای و چون دوبون وفات یافت آلانقو بسرداری ایل والوس و پرورش اولاد امجاد اشتغال نمود در آن اثنا شبی آن بانوی ماه سیما پهلو بر بستر استراحت نهاده بود كه ناگاه نوری از روزنه خرگاه درآمد و بكام و دهان او فرو رفت و بدان واسطه آنضعیفه حامله شده بیت
حكایات مریم اگر بشنوی‌بآلانقوا همچنان بگروی قوم چون از آن مبطن خبر یافتند زبان طعن تشنیع بر آلانقوا دراز كردند و جناب عفت‌مآب اكابر و اصول مغول را مجتمع ساخته در باب ابراء ذمه خویش از آنچه در خاطر مردم گذشته بود سخنان فرمود و بروایت صاحب جامع التواریخ گفت كه سبب حمل من آنست كه هرشب بخواب می‌بینم كه شخصی اشقر اشهل نورانی نرم‌نرم نزدیك من می‌آید و آهسته‌آهسته بازمیگردد و گفت اگر شما را قول من باور نمی آید چند شبانه روز در گرد خرگاه من بسر برید تا حقیقت این سر ظاهر شود و جمعی از اشراف مغول چند شب مترصد كشف این امر مبهم بودند تا مشاهده نمودند كه نوری از بالای خرگاه در میآید و بیرون میرود آنگاه صدق مقال آن پسندیده خصال كالشمس فی اربعة النهار روشن و آشكار گشته بدگویان و عیب‌جویان زبان در كام خاموشی كشیدند و آلانقوا را از آن نور موفور السرور سه پسر خورشید منظر در وجود آمد یكی را بوقون قبقی نام نهاد و قوم قبقین از نسل او پیدا شدند و پسر دوم را موسوم به بوسقین سالجی گردانید و قبایل سالجیوت بوی منسوبند و سیوم را بوزنجر مونقاق خواندند و مجموع خانان مغولستان از ذریت بوزنجراند و اولاد و احفاد این سه پسر را كه بزعم تركان از نور پدید آمدند نیرون خوانند و مراد از لفظ نیرون آنست كه از نسل طاهر ظاهر شده‌اند و ایشانرا بزرگترین اقوام مغول دانند ذكر بوزنجر قاآن چون بوزنجر بن آلانقوا بحد بلغا رسید باتفاق اشراف و اعیان تخت خانیت را بوجود خود مشرف گردانید و او با ابو مسلم مروزی معاصر بود و مدتی بلوازم عدل و انصاف قیام نمود و چون از دنیا رحلت كرد دو پسر یادگار گذاشت یكی بوقا كه جد هشتم چنگیز خان و قراجار نویانست و دیگری توقیا كه فرزندی داشت ماچین نام بوقا خان قایم‌مقام پدر بود و در وقت رحلت ولایت عهد را بپسر خود دو تومنن تفویض نمودد و تومنن خان بعد از انتقال بوقا خان از جهان
ص: 13
گذران بر سریر سلطنت قرار گرفت و طریقه مرضیه عدل و احسان شایع گردانید و او را خاتونی بود بغایت عاقله منولون نام و ایزد بیچون منولون را از دو تومنن خان نه پسر كرامت فرمود و پس از فوت دو تومنن آن شیر زن بر بالای كوهی كه آنرا انوش اركی میگفتند ساكن گشته همت بر تربیت اولاد مصروف داشت و او را اغنام و مواشی بسیار جمع آمد در آن اثناء هفتاد كوزن كه هركوزنی هزار خانه‌وار بودند از قوم جلایر كه از جمله قبایل درلكین بودند و در رودخانه كلوران اقامت داشتند از مردم ختای گریزان گشته نزدیك بیورت منولون ساكن گشتند و پیاز كوهی از زیر زمین كنده میخوردند مینولون ایشان را از آن امر مانع آمده گفت نظم
كه نه یادگار گرامی من‌كه هستند فرزند نامی من
بر این دشت هروقت بازی كنندبروز نشاط اسب تازی كنند
چو پررخنه گردید میدانشان‌چگونه بود حال یكرانشان جلایریان بدین جهت فرصت جسته رشته حیات منولون را از هم گسستند آنگاه سر راه بر اولادش گرفته از آن نه پسر كشته گشتند هشت و پسر نهم منولون كه قایدو نام داشت در آنوقت بخواستگاری دختر یكی از خویشان پیش پسر عم خویش ماچین رفته بود چون ماچین از حركت شنیع جلایر وقوف یافت ایلچی پیش كلانتران ایشان فرستاد و بازخواست بلیغ نمود آنجماعت در مقام اعتذار آمده گفتند این قضیه پی استصواب ما بوقوع انجامیده و هفتاد كس از طایفه را كه خون منولون و اولاد او را ریخته بودند بقتل رسانیدند و عیال و اطفال ایشان را اسیر گرفته نزد قاید و فرستادند و قایدو داغ عبودیت بر جبین ایشان نهاده به تمهید بساط عیش و عشرت مشغولشد قایدو خان پس از وقایع مذكوره و احوال مسطوره بمساعی جمیله ماچین سردار ایل و الوس خود شد و در ایام دولت و اقبال از رودخانه جوئی بیرون آورد و آنرا جرالوم نام نهاد و بآب آن جوی قری و قصبات معمور ساخت و باری سبحانه و تعالی قایدو خان را سه پسر ارزانی داشت بایسنقر كه جد چنگیز خان و قراچار نویانست و جرقه لنكوم كه قوم تابحوت از نسل او پیدا شدند و جارچین كه قبیله سنجوت بوی منسوب‌اند و جرقه لنكوم را پسری بود سروقدنام و سروقد فرزندی داشت موسوم به همیقا و همیقا در ایام جوانی بدست اهل ختای افتاده او را پیش التان خان بردند و التان فرمود تا شاهزاده را بمیخ آهنین بر خر چوبین دوختند چنانش بچوبین خری بر بدوخت* كه مسمار و پولاد را دل بسوخت و چون ایام حیات قایدو خان بنهایت رسید پسر اسن وارد شدش بایسنقر بر مسند سلطنت نشست بایسنقر خان بعد از آنكه مدتی بامر ایالت پرداخت پسر خود تومنه را ولیعهد كرده عالم آخرت را منزل ساخت تومنه خان پادشاهی عالیشأن دولت‌مند بود و چند ولایت از مملكت تركستان و مغولستان گرفته با ممالك موروث منظم فرمود و او دو منكوحه داشت از یكی هفت پسر در وجود آمد و از دیگری دو پسر بیك شكم متولد شد و او دو منكوحه داشت از یكی هفت پسر در وجود آمد و از دیگری دو پسر بیك شكم متولد شد و از توامان یكی را قبل نام بود و دیگری را قاجولی و قبل جد سیم چنگیز خانست و قاجولی پدر هشتم امیر تیمور گوركان.
ص: 14

گفتار در بیان خوابی كه قاجولی دید و تعبیری كه تومنه خان را بخاطر رسید

در كتب معتبره مرقوم گشته كه قاجولی در زمان حیات تومنه شبی در عالم رؤیا مشاهده فرمود كه سه ستاره متعاقب یكدیگر از جیب قبل طلوع كرد و اوج گرفته غروب نمود و نوبت چهارم كوكبی بغایت نورانی هم از جیب او طالع شد كه اقطار آفاق را منور گردانید و از آن اختر چند ستاره دیگر منشعب گشت كه هریك پرتوی بر مملكتی انداخت و چون آن كوكب نورانی غروب نمود اطراف جهان همچنان روشن بود و بعد از آنكه از خواب درآمد لحظه در تعبیر تأمل كرده باز بخواب رفت و چنان مشاهده نمود كه از گریبان او هفت اختر پی‌درپی طالع گشته غارب شد و در كرت هشتم كوكبی بزرك طلوع فرموده اطراف عالم را نورانی ساخت و از او چند ستاره پدید آمد هریك بر خطه پرتو انداخت و چون ستاره بزرك غروب كرد شعبهایش همچنان روشنی داشتند آنگاه قاجولی بیدار شد دید كه صبح صادق دمیده همان لحظه نزد تومنه خان رفته بتقریر آن دو خواب زبان بگشاد و تومنه از استماع آن وقایع مبتهج و مسرور گشته باحضار قبل فرمان داد و زبان الهام بیان بتعبیر آن خواب‌ها گردان ساخته گفت خواب اول دلالت بر آن می‌كند كه از نسل قبل بترتیب سه كس بر سریر خانی نشینند بعد از آن هم از اولاد او شخصی بر مسند پادشاهی قرار گیرد كه بیشتر معموره عالم را بتحت تصرف درآورد و بلاد جهان را بر فرزندان خود قسمت نماید و چون آن خان گیتی‌ستان فوت شود مدتی سلطنت در میان اولاد و احفادش بماند و مدلول خواب دوم آنست كه از فرزندان قاجولی هفت نفر به بیعت حكومت كنند و یكی از اولاد او كه در مرتبه هشتم باشد بجهانگیری اشتغال نموده بیشتر ممالك ربع مسكون بتصرفش درآید و او را فرزندان باشند كه هریك والی ولایتی كردند و چون تومنه خان از تعبیر بازپرداخت برادران باشارت پدر عالیشان با یكدیگر عهد و پیمان در میان آوردند كه سریر خانی بر قبل و اولاد او بطنا بعد بطن مسلم باشد و قاجولی و ذریات او بامر لشگركشی و امارت قیام نمایند و درین باب وثیقه قلمی كرده بالتمغاء تومنه خان رسانیدند و چون تومنه خان عالم را بدرود نمود بمقتضای عهدنامه مذكوره قبل بر تخت خانی صعود فرمود قبل خان ملقب به النجیك بود یعنی رعیت پرور و النجیك خان بصفت نصفت و رأفت و سمت شجاعت و سخاوت اتصاف داشت و بوفور عدالت و ابهت از امثال و اقران ممتاز و مستثنی نمینمود بنابرآن خان ختا چنان خواست كز راه مهر وفا* میانشان بود دوستی و صفا و به تمهید بساط دوستی و محبت پرداخته ایلچی فرستاد و استدعاء حضور قبل خان نمود و قبل خان برادر خود قاجولی را قایم‌مقام گردانیده بختای رفت و التان بتعظیم و بتجیل او قیام نموده بترتیب مجلس بزم اشارت كرد و در آن طوی باقبل خان شراب خورد و چون قبل خان از آنكه زهر در شراب كنند می‌اندیشید هرزمان از صحبت برخواسته و بكنار رودی كه در آن نزدیكی بود رفته سر در
ص: 15
آب فرو میبرد و قی كرده باز بمجلس می‌آمد و شراب می‌آشامید مردمی كه حقیقت آن حال نمیدانستند متعجب شدند كه كسی را چگونه این قوت مزاج تواند بود كه اینهمه شراب بخورد و مست نشود و بعد از چند روز از این صورت قبل در وقتی كه مست و بی‌شعور بود والتان هشیار پیش او رفت و ریش خان ختا را گرفته دشنام داد والتان از این بی‌حرمتی درخشم شده كینه او را در دل گرفت و چون قبل از خواب مستی پیدا شد در غایت ندامت زبان معذرت بگشاد و التان عذر او را پذیرفته تاج و كمر مرصع بوی بخشید و رخصت مراجعت بوی ارزانی داشت آنگاه امراء ختا قصد قتل قبل خان نموده نزد التان خان آغاز بدگوئی كردند كه او را چرا زنده كردی رها چه نیكی طمع داری از اژدها التان آن سخنان را بسمع قبول جای داده ایلچی از عقب خان ارسال داشت كه بازگردد قبل خان گفت كه من با اجازت خان بیرون آمده‌ام بازگشتن شگون نمیدانم ایلچی این پیغام را بالتان رسانید خان ختای فوجی از لشگر ببازگردانیدن قبل مامور ساخت و آن جماعت چون نزدیك بقبل خان رسیدند ایشان را فریب داد و در خانه دوستی كه در آن راه داشت فرود آمده و آن دوست كه سالجوقی نام داشت قبل خان را گفت كه صلاح تو در آن است كه دیگر التان خان را نبینی و اسبی را كه در طویله منست و در سرعت و رفتار از برق و باد سبق می‌برد سوار شوی و خود را بالوس خود رسانی قبل این سخن را بسمع قبول شنوده ع بر آن سبز خنك ابقر تیزرو نشست و روی بصوب فرار آورد و مردم التان خان از عقب او در حركت آمده متعاقب بمنزلش رسیدند و قبل بنابر استصواب قاجولی‌بهادر آنجماعت را بقتل رسانید و خود را از دغدغه توجه بجانب ختای بازرهانید به ثبوت پیوسته كه قبل خان را زنی بود از قنقرات كه اقواقولقوا نام داشت و آن زن ارخان شش پسر آورد نام‌های ایشان اینست اوكین برقاق قوبله برتان قوتوقومونكوقدان بهادر تودان اوبچكین و اوكین برقاق كه بعایت صاحب حسن بود نوبتی در صحرا طواف مینمود ناگاه جمعی از تاتار بدان شاهزاده نامدار رسیده او را بگرفتند و پیش التان خان بردند تا بر خر چوبین دوخته هلاك ساخت قوبله خان بكمال شجاعت و تهور موصوف بود و آواز او از غایت بلندی از هفت پشته تجاوز می‌نمود در جوامع التواریخ مسطور است كه قوت بازوی قوبله خان آندرجه داشت كه هرچند شخص قوی تنه بدستش افتادی مانند چوبی ضعیف او را دوتو كرده پشت بشكستی و قوبله خان بعد از فوت پدر افسر فرماندهی بر سر نهاده مصراع میان بست بر جنك و كین خواستن* و لشگر مغول را مجتمع ساخته و ایشان را استمالت داده گفت ز شاه و سپاه ختا و تتار* برآورد خواهم بمردی دمار* كه ایشان بكشتند برقاق را* همان همیقا شاه آفاق را و مغولان اظهار اطاعت و انقیاد نموده قوبله بعزم مقابله و مقاتله التان روان شد و خان ختا باسپاه بلا انتها در برابر آمده میان ایشان حربی صعب اتفاق افتاد و ختائیان شكست یافته همه مال و اسباب التان بكل بغارت ببردند خیل مغل و قوبله خان مظفر و منصور بمقر عز خود بازگشت و چون اجل موعود در رسید متوجه ملك عقبی گردید ذكر برتان بهادر برتان ابن قبل خان در شجاعت و مردانگی در زمان خود عدیل نداشت بنابر آن لقب خانی او ببهادری تبدیل یافت و در ایام دولت برتان عمش قاجولی. بهادر
ص: 16
فوت شده برتان منصب سرداری سپاه را بپسرش ایردمجی تفویض نمود بعد از آن ایردمجی را برلاس گفتند و نسب تمامی برلاس بوی اتصال می‌یابد برتان بهادر را فرزندان بسیار بودند از آنجمله یسوكا بهادر بمزید مردانگی و تهور امتیاز داشت لاجرم بعد از فوت پدر علم كامرانی برافراشت یسوكا بهادر چون تاج خانی بر سر نهاده سریر جهانبانی را مشرف ساخت ایردمجی برلاس فوت شد از او بیست و نه پسر بیادگار ماندند و یسوكا بهادر منصب ابردمجی را بسوغه چیچن كه اسن‌واعقل و اولادش بود عنایت فرمود آنگاه سپاه ببلاد تاتار كشیده اموال و جهات آن طایفه را عرضه نهب و تاراج گردانید و بدیلون یولدوق شتافته در آن یورد فرخنده خاتون بزاد* بچنگیز خان شاه والانژاد و سوغوچیچن بایسوكا بهادر گفت كه این آن كوكبی است كه قاجولی بهادر در خواب دیده بود كه عالم را منور خواهد گردانید و او را تموچین نام نهاد و یسوكا بهادر را از مادر تموچین سه پسر دیگر بود جوجی قسار و قاجیون و اوتجی و از خاتون دیگر یك پسر داشت بلكوتی نام و از جمله این چهار پسر جوجی قسار بغایت شجاعت و عظم خلقت موصوف بود میان تنگ چون شیر و باز و سطبر* بچنگال او پشه بودی هزبر وجوجی قسار چون بر یك پهلو می‌خفتید كمانی بی‌ازآنكه مماس بدن او شود از زیر پهلویش بیرون میرفت و یسوكا بهادر در تنگوزئیل سنه 562 درگذشت و هم در آن ایام سوغوچیچن كه مدبر امور مملكتش بود عازم سفر آخرت گشت بنابر آن قوم نیروان از اولاد یسوكا روی گردان شده بقوم تالجوت پیوستند نظم
سپاه بسوكی همه خیل خیل‌باقوام تالجوت كردند میل

بیان مجملی از حال چنگیز خان‌

پدر چنگیز خان یسوكا بهادر بن پرتان بهادر بود و مادرش اولون‌انكه و تولد او در منزل ویلون یولدوق بتاریخ عشرین ذیقعده سنه 549 موافق تنگوزئیل روی نمود و بروایتی كه اشرف الفضلاء مولانا شرف الدین علی الیزدی مرقوم كلك لطایف نگار بدایع آثار گردانیده اند چنگیز خان بطالع میزان متولد گشت و سبعه سیاره در آن برج بودند و راس در سیم و ذنب در نهم اما سایر مورخان چنان آورده‌اند كه اجتماع سبعه سیاره در میزان سنه 581 اتفاق افتاده در آن سال چنگیز خان را سرداری ایل والوس قوم نیرون دست داده و باتفاق ارباب اخبار چنگیز خان در وقت ولادت مقداری خون فسرده در مشت داشت و اینمعنی نزد عقلا دلیل بود بر دلیری آن مولود بر سفك دماء و بنابران در آن سال كه چنگیز خان در وجود آمد زمام حكومت حاكم قوم تاتار كه تموچین نام داشت بانتها رسیده بود یسوكا بهادر پسر خود را موسوم بتموچین گردانید و چون تموچین سیزده ساله شد در تنگوزئیل پانصد و شصت و دو یسوكا بهادر وفات یافت و چنانچه سابقا مسطور گشت قوم و قبیله او بمردم تالجوت پیوستند و تموچین در آن اوقات شبی بخواب دید كه دستهای او دراز شده و بهر دستی شمشیری دارد كه سر یكی از آن دو شمشیر بمشرق
ص: 17
متصل است و سر دیگری بمغرب و صباح كیفیت واقعه را بمادر گفت آنعورت خواب پسر را چنین تعبیر كرد كه تو بر شرق و غرب عالم مستولی خواهی شد و اثر تیغ خونریزت ببلاد مشرق و مغرب خواهد رسید و چنانچه در تواریخ معتبره مسطور است تموچین بعد از فوت پدر بسبب قصد دشمنان بداختر چند كرت در مهلكها افتاد اما چون مقدر چنان بود كه بدولتی عظیم رسد از آن بلایا او را نجات دست داد در وقتیكه سال عمرش از سی تجاوز نمود سردار ایل والوس خود شد و بنابر مخالفت بعضی از حكام تركستان در سن چهل سالگی باتفاق قرا- جارنویان بن سوغو چیچن پناه باونك خان بردواونك خان حاكم قوم قرایت بود و در آنزمان از سایر خانان بمزید شوكت و عظمت امتیاز داشت و تموچین مدت هشت سال در مرافقت و موافقت اونك خان بسر برده بعد از آن بین الجانبین مهاجرت و مخالفت روی نمود و تموچین بر وی ظفر یافته در تنكوزئیل پانصد و نود نه كه سال عمرش بچهل و نه رسیده بود در منزل ثمان كهره بر تخت خانی و مسند جهانبانی برآمد آنگاه متوجه انهدام بنای عمر و دولت سایر حكام و خوانین مغولستان و تركستان گشته باندك زمانی بر همه غلبه كرد و در سنه اثنی و ستمائه یكی از متعبدان مغول كه او را یت سكری میگفتند اسم تموچین را بچنگیز خان مبدل گردانید و چنگیز خان بعد از تسخیر تمامی بلاد شرق و شمال بنابر اسبابی‌كه در ضمن قضایاء سلطان محمد خوارزم شاه گذشت در شهور سنه 615 متوجه ماوراء النهر گشت و بعد از قتل و غارت اهالی تركستان در اوایل سنه 617 ببخارا رسید و هم در آنسال در تمامی آن بلاد لوازم كشش و خونریزش بجای آورده جبه نویان و سویدای بهادر را با سی هزار سوار از عقب سلطان محمد خوارزمشاه ارسال داشت و ایشان بهر دیار كه رسیدند از آن دیار آثار نگذاشتند و چون چنگیز خان از مهم ماوراء النهر فراغت یافت از آب آمویه عبور نموده عنان بتخریب بلخ تافت و نولی خان را با جمعی كثیر از سپاه شریر بتسخیر ولایات خراسان نامزد فرمود و تولی اكثر آن ممالك را ویران ساخته در هیچ مكان متنفسی باقی نگذاشت و چنگیز خان از بلخ بطالقان رفته و بسنت سنیه خود قیام نمود بعد از آن متوجه دفع سلطان جلال الدین مینكبرنی گشت و بعد از آنكه مهم سلطان جلال الدین بر وجهیكه در آخر مجلد ثانی سبق ذكر یافت از هم گذشت آن خان بهرام قهر بار دیگر بماوراء النهر رفت و از آنجا بجانب یورت اصلی خود درآمده در ذو الحجه سنه 621 به مقصد رسید و در اواخر ایام حیات میان او و سیدرقو كه حاكم تنكت و قاشین بود محاربه عظیم روی نمود و در آن جنك نیز چنگیز خان را ظفر و نصرت دست داد اما مقارن آنحال مریض گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در چهارم رمضان سنه 624 كه موافق تنكوزئیل بود وفاتش اتفاق افتاد و اوقات حیات چنگیز خان نزدیك بهفتاد و پنج سال امتداد داشت و او مدت بیست و پنجسال علم سلطنت برافراشت و چنگیز خان را خواتین و قمایان فراوان بود درآمد بفرخنده اردو درون* خواتین دهرش ز پانصد فزون و سرآمد آن زنان پنج نفر بودند برته قوچین دختر ذی نویان كه حاكم قوم قنقرات بود كنجور بنت التان خان كوری سورن دختر تایانك خان بیسولون
ص: 18
بنت جاكمیوقولون دختر طایراسون شعر
و زین پنج خاتون باتاج و كاه‌فزون بودهم برته قوجین براه
كه از شاه فرزند بسیار داشت‌چه‌زو پنج دختر پسر چار داشت و اولاد ذكور چنگیز خان بروایت ظفرنامه نه نفرند از آنجمله چهار نفر كه از برته قوجین در وجود آمده بودند اعتبار بسیار داشتند و اسامی ایشان اینست جوجی جغتای او كدای تولی و چنگیز خان هریك از این چهار پسر را بر وجوع مهمی سرافراز ساخته بود امر صید و شكار و ترتیب مجلس نزم تعلق بجوجی می‌داشت و یرغو رسیدن و سیاست كردن و زدن و گرفتن مفوض برای جغتای بود و در تنظیم امور ملك و تدبیر مصالح جمهور اوكدای اهتمام می‌نمود و تولی كه او را الغ نویان می‌گفتند بمحافظت اردوو سرانجام مهم لشكر قیام می‌فرمود و در وقتیكه چنگیز خان از تسخیر بلاد فراغت یافت جمع آن ممالك بر اولاد و اخوان خود قسمت كرد و در باب تشیید بناء اتحاد و موافقت میان ایشان پیوسته سخنان سنجیده بر زبان می‌آورد و چنگیز خان تابع هیچ دینی و ملتی نبود و از تعصب و رجحان مذهبی بر مذهبی احتراز می‌نمود بتعظیم و تكریم علما و زهاد هرطایفه می‌پرداخت و این معنی را بر درگاه پادشاه بی‌نیاز عظم سلطانه و عم احسانه وسیله تقرب میساخت اكثر یاساو رسوم كه تا غایت میان مغولان باقی مانده چنگیز خان وضع كرد و در سر انجام امور وزارت او محمود یلواج بخاری شرایط اهتمام بجای می‌آورد و چون بسعی خامه سخن‌گذار مجملی از احوال و آثار چنگیز خان سمت تحریر گرفت عنان بیان بصوب تفصیل بعضی از كلیات وقایع ایام دولتش صفت انعطاف خواهد پذیرفت (انه هو الموفق و المعین)

گفتار در بیان رفتن چنگیز خان نزد اونك خان و ذكر شمه از اسباب موافقت و مخالفت ایشان‌

در آن زمان كه آبا و اجداد چنگیز خان فرمانفرمای اقوام نیرون بودند تمامی قبایل مغول و تاتار مطاوعت و متابعت یك پادشاه نمی‌نمودند بلكه هریك قبیله و دو قبیله حاكمی علیحده داشتند و پیوسته سالك طریق نزاع و خصومت بوده همت بر افناء و اعدام یكدیگر می‌گماشتند و چون چنگیز خان خورد سال از پدر بازماند اكثر قبایل كه متابع یسوكا بهادر بودند از وی برگشته بقوم تالجوت پیوستند و بدین واسطه او را مهمات بسیار دشوار دست داد و چندین نوبت در مهلكها افتاد و بالاخره كارش بنهایت اضطرار رسیده باستصواب قرا- جارنویان بن سوغوچیچن باونك خان كه حكومت قبیله قرایت متعلق بوی بود و از سایر خانان تركستان بمزید جاه و حشمت و وسعت ولایت و بسطت مملكت ممتاز و مستثنی میبود پناه برد در جامع التواریخ رشیدی بنظر رسیده كه در قدیم الایام در میان تركان پادشاهی بود و هشت پسر سیاه‌فام داشته بجهة سوادلون ایشان را قرایت میگفتند یعنی گوشت سیاه و تمامی قوم قرایت كه اونك خان حاكم ایشان بود از ذریت آنجماعت اندو معنی اونك خان
ص: 19
والی یك ولایتیست و نام اونك طغرل بود و اسم پدرش قورحارقور بن مرغورو سالهای فراوان میان اونك خان و یسوكا بهادر قاعده محبت و اتحاد سمت استحكام و ارتباط داشت و چنگیز خان بعد از فوت پدر نسبت بدو در مقام اخلاص بوده بهنگام حدوث وقایع رایت هواداری می افراشت القصه چون چنگیز خان بمنزل قوم قرایت رسید اونك خان بچشم شفقت و احسان و احترام در وی نگریست و نسبت بملازمانش در كمال مرحمت و عاطفت زیست و چنگیز خان بسبب وفور عقل و كیاست و فهم و فراست و لطف گفتار و حسن كردار باندك زمانی امور ملك و مال اونك خان را بقبضه اقتدار درآورد و اونك خان بنای سرانجام اكثر مهام بر اقتضا و رأی صواب نمایش نهاده از سخن او تجاوز نمی‌كرد و در آن اوقات كه چنگیز خان در مصاحبت اونك خان اوقات میگذرانید برادر اونك خان جامكیو با وی در مقام مقابله و مقاتله آمده اونك خان بیمن جلادت و شجاعت چنگیز خان بر وی ظفر یافت و در سنه ثمان و تسعین و خمسمائه بر نوركین و حاكم قوم مكریت تو قناسكی نیز غلبه كرد و هم در آن ایام اقوام تالجوت و سالجوت و قنقرات و جلایر در وادی عصیان سلوك نمودند اونك خان و چنگیز خان متوجه ایشان شدند و در موضع كوی تن آن سپاه صف‌شكن بهم رسیده آن اقوام شقاوت فرجام آغاز استعمال سنك یده كردند پدید آمد از مكرشان باد و برف* شد از برف صحرا چو دریای ژرف* و لیكن همانكس كه مكار بود* بفعل بد خود گرفتار بود* تبه گشت بسیار كس زانگروه* بسی كمره افتاد از تیغ كوه* نكرده كسی جنك بگریختند* از ایشان دو با هم نیامیختند و چون چنگیز خان مدت هشت سال در پناه دولت اونك خان بسعادت و اقبال بگذرانید و روزبروز جاه و حشمت او بیشتر از پیشتر گردید نایره رشك و حسد در باطن بعضی بداندیشان در اشتغال آمده همت بر استیصال او گماشتند و در خلوت نزد اونك خان او را بداعیه مخالفت و خیال استقلال متهم داشتند و از جمله آن طایفه جاموقه كه مهتر قوم جاجرات بود بیشتر از دیگران مبالغه نمود اما اونك خان آنسخنان را بسمع قبول نشنود و جاموقه سكون ولد اونك خانرا كه بعضی از مورخان از وی بسنكوم تعبیر كرده‌اند در قصد چنگیز خان با خود موافق ساخت و سنكون با چنگیز خان دل دگر كرده و چند نوبت پدر را بر اخذ و قتل او تحریص و ترغیب نمود بالاخره تیر قصد اعدا بر هدف مقصود آمده اونك خان خاطر بر ان قرار داد كه سحرگاهی كه چنگیز خان در خواب غفلت باشد بر سرش تازد و مهم او را بر طبق دلخواه حساد بسازد قضا را در آنروز یكی از امراء صورت آن اندیشه را در خلوتی پیش خاتون خود حكایت میكرد و دو كودك كه از رمه شیر آورده بودند و باتاوقیشلیق نام داشتند از بیرون خرگاه آنسخن را شنیده علی الفور متوجه اردوی چنگیز خان گشتند و كماهی حالات را بعرض رسانیدند چنگیز خان از استماع آنمخبر متغیر شده و باقراچار نویان طریق مشورت مسلوك داشته در آنشب خیام معسكر خود را برجای بگذاشت و در موضع قلاطین كه از حدود ولایت ختایست بدامن كوهی گریخته بنشست و همانشب اونك خان با سپاهی فراوان باردوی چنگیز خان شتافته چون خیمها را برجای دید بفرمود تا تیرباران كنند و بعد از آنكه دانستند كه در آن
ص: 20
خیام هیچ كس نیست منفعل گشتند و از عقب چنگیز خان در حركت آمدند و بدامن آنكوه رسیده چنگیز خان با وجود قلت اتباع پای ثبات بیفشرد و آنروز از صبح تا شام باستعمال آلات پیكار اشتغال نمود و در وقت ظلام لیل كه هریك از آن دو خیل بمنزل خویش فرود آمدند چنگیز خان پشت بمعركه كرده بسرچشمه بالجویه شتافت و در آنمقام نام كسانی را كه در آن جنگ در ملازمتش بودند بر دفتر نوشته هریك را منصبی مناسب مقرر فرمود و آنكودك را كه را كه خبر قصد اونك خان بوی رسانیده بودند ترخان گردانید نظم
چنین داد فرمان كه تا نه نژادهر آنكس كه از نسل ایشان بزاد
گنه‌شان نپرسند ابنای ماكزین پس نشینند برجای ما و جمیع ترخانیان كه در زمان سلاطین چنگیز خانی و خواقین تیمور گوركانی در بلاد ماوراء النهر و خراسان اقامت داشتند از نسل باتاوقشلیق اندو نسبت باتاوقشلیق بتكلبیكوت ابن اوزناوت می‌رسد القصه چنگیز خان از سرچشمه بالونه بسرحد ختای رفته بر لب رودی فرود آمده از آنجا با چهار هزار و ششصد نفر از لشگر جلادت اثر بموضع ناور شتافت و از آن منزل ایلچیان نزد اونك خان فرستاده و بطلب صلح او را غافل ساخته بیت
چنان تاختن كرد بر لشگرش‌كه ویران شد آباد بوم و برش و در آن جنك قراجار نویان تیری بر اسب اونك خان زد چنانچه بسر درآمد و اونك بر اسب دیگر سوار شده باتفاق پسر خود سنكون فرار بر قرار اختیار كرد و بتایانك خان كه فرمان فرمای قوم نایمان بود پناه برد و امراء تایانك خان اونك خانرا كشته سنكون بجانب كاشغر گریخت و در آن دیار بضرب تیغ قلج‌قرا كه یكی از امراء قوم خلج بود رشته حیات او نیز بگسیخت.

ذكر وصول چنگیز خان بر سریر سلطنت و كامرانی و ظفر یافتن او بر بعضی دیگر از سالكان مسالك ایالت و جهانبانی‌

چون چنگیز خان بر اونك خان ظفر یافته قوم قرایت را مطیع و منقاد ساخت در تنگوزئیل 599 در موضع ثمان كهره بر تخت خانی نشسته علم اقتدار برافراخت و بسیاری از اقوام مغول كمر اطاعتش برمیان بسته سر بچنبر متابعتش درآوردند و این خبر بسمع حاكم نایمان تایانك خان ابن اینانج خان رسید خیال قتال بلكه استیصال چنگیز خان فرمود و جهت اجتماع جنود نامحدود ایلچیان باطراف و جوانب مغولستان روان كرد و تایانك خان در آن زمان پادشاهی بزرك بود و تا بوقا نام داشت و خان ختای او را تایانك لقب داده بود یعنی پسر خان چون چنگیز خان از داعیه تایانك خان خبر یافت در باب دفع اعدا با اولاد و امرا جانقی نمود برادرش نیلكوتی باقراجارنویان گفت بیت
كه در جنك اگر شه بود پیش دست‌یقین‌دان كه بر دشمن افتد شكست بنابر آن چنگیز خان بتاریخ منتصف جمادی الاخر سنه ستمائه موافق سجقان‌ئیل با لشگری گران بجانب یورت حاكم نایمان روان شد و تایانك خان نیز سپاهی فراوان جمع آورده بمیدان مردان خرامید و در روز جنك و هنگام
ص: 21
تلاش نام و ننك تایانك خان چند زخم كاری یافته خود را بكمر كوهی رسانید و بعضی از امرایش بپای آن كمر شتافته هرچند او را بر قتال تحریص نمودند جوابی نشنودند بنابر آن از حیات پادشاه خود نومید گشته بمعركه مراجعت كردند و دل بر مرك نهاده فدائی‌وار بر سپاه چنگیز خان تاختند و مغولان در مقام مدافعه آمده بیشتر آن طایفه را بر خاك هلاك انداختند و چون شب درآمد تایانك خان بمشقت فراوان از آن كوه پایان رفته خود را بمامنی رسانید اما هم در آن چند روز در چنك اجل اسیر گردید و پسرش كوشلوك نزد عم خود بویروق رفت و مقارن این احوال نوكران جاموقه خدمتش را كه از بیم چنگیز خان در صحرا و بیابان سرگردان بود گرفته پیش آن پادشاه كامران آوردند و چنگیز خان آنجماعت را بواسطه غدر و بی‌وفائی كه باولی نعمت خود كرده بودند معاقب گردانیده بكشت و جاموقه را بسبب سعایتی كه نزد اونك خان و سنكون بتقدیم رسانیده بود پاره‌پاره كرد و بعد از این واقعه تمامی اقوام و قبایل مغول چنگیز خان را ایل و منقاد شدند مگر قوم مكریت كه حاكم ایشان توقیا بیكی بود و چنگیز خان بجانب ایشان تاخته در حمله اول توقیا بیكی و پسرش منهزم گشتند و نزد بویروق كه برادر تایانك خان بود رفتند و چنگیز خان از آنجا بممالك تنگت كه آنرا قاشین نیز گویند شتافته باندك زمانی آن خطه را نیز مسخر ساخته بیت
ولایات قاشین همه كرد پست‌ز غارت بسی مالش آمد بدست و بتاریخ رجب سنه اثنی و ستمائه مطابق پارس ئیل در وقتی كه نیز اعظم بیت الشرف خویش را بیمن مقدم مشرف گردانید بود و اطراف كوه و صحرا بسبب هجوم سپاه ریاحین و ازهار بهتر از گلزار ارم می‌نمود چنگیز خان بتهیه اسباب قرلتای فرمان داد و تركان جمعیت بزرك را قرلتای نامند و چون شاهزادگان نامدار و امراء عالیمقدار و اكثر صغار و كبار دیار مغولستان مجتمع گشتند چنگیز خان حكم فرمود كه طوق سفید نه پایه را منصوب ساختند و در سایه آن علم قدم بر مسند ابهت و كامكاری نهاده جناح مرحمت و عاطفت بر مفارق همكنان گسترد و اعیان و اشراف كمر جانسپاری بر میان بسته و زبان دعا و ثنا گشاده هركس در آن انجمن بود لوازم نیاز و ثنا بجای آورد و در آن اثنا یكی از متعبدان مغول كه موسوم به كوكجو بود و بت تنكری لقب داشت و دعوی میكرد كه مرا بر ما فی الضمیر صغیر و كبیر و برنا و پیر اطلاع است و گاهی بر سماوات عروج مینمایم و با صانع نجوم و بروج تكلم می‌نمایم بآن مجلس درآمده چنگیز خان كه تا آن زمان موسوم بتموچین بود گفت خدای تعالی شب مرا گفت روی زمین را بتموچین و فرزندان و خویشان او دادم اكنون من ترا چنگیز خان نام نهادم نظم
نهادیم نام تو چنگیز خان‌تو من بعد خود را تموچین مخوان
همه‌كس ورا اینچنین خوانداندبدان نام تو آفرین خوانداند
از آن رو كه معنی چنگیز خان‌بود شاه شاهان بتوری زبان و چنگیز خان اگرچه میدانست كه بت تنكری مزور و كذابست اما در آن روز صلاح وقت در تعرض او ندانست و بعد از چند گاه بت تنكری هوس سروری كرده نوبتی جهت تمشیت امری از امور با برادر چنگیز خان جوجی قسار آغاز بحث فرمود و جوجی حلق او را برگرفته
ص: 22
و از جا برداشته چنان بر زمین زد كه دیگر برنخواست در جامع التواریخ مسطور است كه بت تنكری ولد منكلیك اینجیكه بوده و نسب منكلیك اینجیكه بقونكیان بن ازیادت می‌پیوسته و بعد از فوت بیسوكا بهادر مادر چنگیز خان الون آنكه كه در حباله او بسر میبرده ار غرایب آنكه بت تنكری از گرما و سرما متضرر نگشتی و برهنه در میان یخ و برف نشستی و تنها در كوهی كه آنرا اوتان كاوران میگفتند منزل گزیدی و از هیچكس خوردنی نجستی بیت
برهنه بكوهی بدی مسكنش‌ز سرما و گرما نخستی تنش القصه پادشاه كشورگشای بعد از این قرلتای بجانب بویروق خان ایلغار كرده بیك ناگاه در شكارگاه الغ‌تاق بسروقتش رسید و او را بدام اجل گرفتار گردانید برادرزاده بویروق كوشلوك بن تایانك خان از حال عم خبردار گشته باتفاق توقیا بیگی روی بوادی فرار نهاد و چنگیز خان از عقب رفته در اردیش ایشان را پیش‌آمد و توقیا بیگی به نیش قهر كشته گشته كوشلوك پناه بگور خان بر دو بعد از این وقایع نظم
سپاه شهانی كه كردیم یادیكایك بچنگیز خان رو نهاد
دگر صنف های قبایل همه‌بدان شاه گشتند مایل همه و حاكم ایغور كه او را ایدی قوت میگفتند یعنی خداوند دولت چون صیت صولت و آوازه شوكت چنگیز خان بشنید ربقه از رقبه اطاعت گور خان برآورده با غرایب تحف و تنسوقات بخدمت چنگیز خان شتافت و منظور نظر اشفاق گشت نظم
چنین گفت كای شاه گردن فرازبریدم بمهر تو راه دراز
چنانست امید این هواخواه راكه پنجم پسر باشد آن شاه را
ز روی كرم چون پسر خوانیم‌بوجه دگر خویش گردانیم
بدانست شه كوچه گوید همی‌بگفت اندرون جفت جوید همی
مر او را پسر خواند و جفتش بدادبدامادی خود دلش كرد شاد.

ذكر درآمدن ختا بتصرف پادشاه كشورگشا

چون میان خواقین مغول قبایل مغول و سلاطین ختا پیوسته غبار نزاع و خلاف در هیجان بود در این اوان كه عدد لشگر سپاه چنگیز خان از قطرات باران زیاده گشت خیال تسخیر آن مملكت فرموده نخست جعفر خواجه را كه از ملازمان قدیم او بصفت بلاغت و سخن دانی امتیاز داشت نزد التان خان فرستاد و او را بمتابعت خوانده مال و پیشكش طلبید و چون جعفر خواجه بملازمت التان رسیده از اداء رسالت فارغ گردید نایره غضب خان التهاب یافته جواب داد كه مملكت ختا مخدره‌ایست كه هرگز رخسار بهیچ بیگانه ننموده و فضای این سرزمین محروسه‌ایست كه در هیچوقت پای مهوسی باد پیما آنرا نپیموده بیت
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست‌عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری باید كه چنگیز خان ما را بمغولان بی‌سر و پا قیاس ننماید و ابواب تعب و بلا بر روی خود نگشاید و اگر البته متوجه این ولایت گردد ازدست برد سپاه ظفرپناه ما خواهد دید آنچه خواهد دید جعفر خواجه امثال این سخنان شنیده مراجعت كرد و نزد چنگیز خان سخنان التان را بر زبان آورد آنگاه
ص: 23
چنگیز خان تنها بپشته بلند رفته كمر از میان بگشاد و در گردن انداخته بتضرع و زاری از حضرت باری ظفر و برتری طلب داشت و بعد از چند شبانه روز از آن پشت پایان آمده فوجی از سپاه را بمحافظت اردو تعیین نمود و بجانب ختا نهضت فرمود و پس از وصول بحدود آن ولایت باندك زمانی معموره جوربخت را كه هفتاد هزار تومان است مفتوح گردانیده چندین شهر دیگر نیز در حیز تسخیر كشید و التان این خبر شنیده با لشگری كه سپهر اخضر با هزار دیده هرگز بآن عدت و كثرت سپاهی ندیده بود از چكید و بیرون آمد و بر سر دره منزل گزیده فوجی از سردار انرا با جنود فراوان پیشتر فرستاد تا از حدود مملكت بر خبر بوده اگر فرصت یا بند دست بر وی بمغولان نمایند و آنجماعت منتظر نشسته ناگاه شنیدند كه چنگیز خان یكی از بلاد را فتح نموده بتقسیم غنایم اشتغال دارد لاجرم فرصت غنیمت شمردند و بدان جانب ایلغار كردند در وقتی كه مغولان بپختن آش مشغول بودند سیاهی آن سپاه را دیده چنگیز خان فی الحال سوار شده و فرمود تا دیگها را سرنگون ساختند و مجموع پای در ركاب آورده بر ختائیان تاختند و در حمله اول لشگر التان خان منهزم گشته جمعی كثیر از ایشان خسته تیر تقدیر و بسته كمند گزند شدند و بعد از این واقعه میان چنگیز خان و التا خان مقابله و مقاتله اتفاق افتاده بار دیگر مغولان را صورت نصرت دست داد و التان خان گریخته روی بدار الملك خود نهاد و چنگیز خان نیز بدان جانب روانگشته التان در دفع آن حادثه با امراء خود كیوكینك و بونكشاه و جنكسانك طریق مشورت مسلوك داشت و جنكسانك گفت انسب آنست كه در این ولا از راه صلح و صفا در آئیم و بعد از مراجعت دشمنان آنچه مصلحت مملكت باشد بتقدیم رسانیم التا خان این رأی را استحسان كرده ایلچی جهة تمهید بساط مصالحه نزد چنگیز خان فرستاد و دختر خود كنجو را بوی داد و چنگیز خان مخدره التان خان را در آغوش كشیده بازگردید آنگاه التان خان جیكدو را بپسر خود سپرد و از امراء بزرك قوكینك جنكسانك و سونك‌جونك را پیش او گذاشت و بنفس خود بشهر یمك كه ساخته و پرداخته او بود و در وسعت و متانت با قلعه سپهر دعوی برابری مینمود انتقال كرد و چنانچه در جامع رشیدی مسطور است دور آن بلده چهل فرسنك است و سه بارو دارد و در یك طرفش رودیست عریض بمرتبه كه از صبح تا شام بسعی تمام كشتی یك نوبت از این طرف بدانطرف میرود و می‌آید و در آن شهر میوه سرد سیری و گرم سیری می‌باشد القصه بعد از رفتن التانخان بدان مكان اختلال تمام باحوال ملك و مال راه یافت و جمعی كثیر از امراء و لشگریان اعلام عصیان و طغیان ارتفاع داده شرار شور و شر بر اطراف آنكشور تافت و كار بجائی رسید كه پسر التان خان حكومت جیكدو را بامرا گذاشته نزد پدر رفت و حاكم جورجه كه او را ابو كه میگفتند ایلچی همعنان برق و باد نزد چنگیز خان فرستاد و اظهار اطاعت نموده او را از خلود دار الملك خبر داد بنابر آن چنگیز خان دو امیر تومان ملكان و ساموقه را با لشكر فراوان به تسخیر ختا نامزد كرد و ایشان بجیكد و رفته چندگاه بمحاصره اشتغال ورزیدند و بعد از امتداد زمان قوت محصوران باتمام رسیده بیت
بجیكد و خورش آنچنان تنگ گشت‌كه نانی بجانی نیامد بدست
ص: 24
و التان از اضطرار مردم خود خبر یافته از امراء تومان بونكشاه را با سه امیر دیگر مقرر كرد كه تغار بجیكدو برند و حكم فرمود كه امرا باتمامی نوكران و لشگریان خود هر یك سه قفیز غله بردارند و ایشان حسب الفرموده عمل نموده چون بمنزل سنك سی رسیدند بجمعی از امراء چنگیزی بازخوردند و چنگیز خانیان ایشانرا گریزانیده و غلات را متصرف گردیدند این خبر در جیكدو شیوع یافت و قوكنیك جنكسانك از غایت غصه زهر خورد و بمرد و سونك جونك گریخته روی به یمك آورد آنگاه تختگاه ختا بتصرف امراء پادشاه كشورگشا در آمد و چنگیز خان بر فتح مطلع شده قتقونویان را با دو امیر دیگر بدار الملك التان خان فرستاد و بنقل خزائن و دفاینش فرمان داد و ایشان بدانجا شتافته نقود نامعدود و اجناس بیقیاس را با خازن التانخان كه فدا نام داشت بنظر چنگیز خان رسانیدند و خان مبتهج و مسرور گشته بیت
بلشگر ببخشید آن جمله مال‌كه او را نبودی ز بخشش ملال و در سچقانئیل موافق سنه 601 هجری چنگیز خان ضبط ولایت ختای را بعهده مقلی كویانك جلایر كرده از سرحد جیكدو رایت مراجعت بجانب اردوی خود برافراشت و چون بمقصد رسیده روزی چند بفراغت گذرانید متوجه دفع كوشكوك و تسخیر قوم قراختای گردید.

گفتار در بیان شمه از حال قراختائیان كه كور خان لقب حاكم ایشانست و ذكر آنچه میان كوشلوك و آخرین ملوك آن قوم بوقوع پیوست‌

مولد و منشا قبیله قراختای ولایت ختای است و ایشان از جمله معتبران آنولایت بوده‌اند و پادشاه خود را كور خان میگفته‌اند چنانكه ختائیان التانخان می‌نامیده‌اند ولادت قبل ازو چنگیز خان هشتاد نفر از اكابر آنقوم با اقربا و عشیرت خود و بروایتی با گروهی انبوه از ختای بیرون آمده بحدود قرقز رفتند و میان ایشان و قرقزیان منازعت اتفاق افتاد از آنجا به ایملل شتافتند و در آنسرزمین شهری بنا نموده قرب هزار خانه‌وار از اتراك بی‌باك در نواحی آن شهر مجتمع گشتند و در آنوقت در بلده بلاساغون كه مغولان آنرا غوبالیغ گویند یعنی شهر خوب خانی بود از نسل افراسیاب اما چندان مكنتی نداشت و مردم قرلق و قنقلی بر حواشی ولایت او زده غارت و تاراج میكردند بنابر آن ایلچی نزد كور خان فرستاد و التماس نمود كه بدانجانب شتابد و بلاساغونرا متصرف گشته شرقرنق و قنقلی را كفایت نماید و كور خان ببلاساغون رفته و بر تخت سلطنت نشسته نام‌خانی از نبیره افراسیاب انداخت و او را بایلك تركمان موسوم ساخت و اقوامی را كه مخالف او بودند مطیع و منقاد گردانیده فوجی از مردان صف شكن بكاشغر و ختن فرستاد و آن ولایات را نیز در سلك سایر ممالك خویش انتظام داد آنگاه حكام ممالك ماوراء النهر و فرغانه را نیز ایل و منقاد گردانیده چنانچه در مجلد ثانی سبق ذكر یافت در شهور سنه 526 با سلطان سنجر حرب نمود و او را منهزم ساخت
ص: 25
بعد از آن كور خان فوت شده خاتونش كویونك قایم‌مقام گشت و قراختائیان مادام كه كویونك میل فسق و زنا نكرده بود متابعتش مینمودند و چون هوای نفس بر وی غلبه كرد او را با معشوقش از میان برداشتند و لقب كورخانی را بر برادر كور خان سابق اطلاق نموده نقش اطاعتش را بر لوح خاطر نگاشتند و میان این كور خان و سلاطین خوارزمشاهی گاهی صلح اتفاق افتاد و گاهی صورت جنك دست میداد چنانچه شمه از این حكایات در اواخر مجلد ثانی مرقوم كلك بیان گشت و كوشلوك بن تایانك خان بعد از كشته شدن عم خود بویروق و بقتل رسیدن توقیا بیكی پناه بیان كور خان آورد و كور خان او را منظور نظر شفقت گردانیده بعز دامادی خویش سرافراز كرد نظم
ورا كور خان خواند فرزند خویش‌بیفزود جاهش بفرزند خویش
دلش كرد خرم بدختی چو ماه‌تنش را همیداشت از بدنگاه و در آن اوان كه چنگیز خان بجانب ختای رفته بود كوشلوك خیال استقلال نمود و روزی بعرض كور خان رسانید كه در پیش بالیغ و قتالیغ مدتی شد كه سپاه نایمان مانند رمه بی‌شبان گردانند و حالا بیت
كه چنگیز خان در دیار ختاست‌همه كار ایشان توان كرد راست اگر رأی صوابنمای اقتضا نماید بنده بدانجانب رفته قوم و قبیله خود را جمع كردانم و ایشانرا استمالت داده بخدمت رسانم بیت
ز ساده دلی كور خان گفتنش‌شنید و بهی دید در رفتنش و قامت قابلیت كوشلوك را بخلعت نفیسه آرایش داده و لقب خانی ارزانی داشته اجازت فرمود و چون كوشلوك بیورت قدیم آباء و اجداد خود رسید و آوازه وصول او در آن دیار شایع گردید مصراع برو جمع شد لشگر نایمان* و حاكم قوم مكریت توقیقان نیز بكوشلوك پیوسته او را جمعیتی عظیم دست داد و كوشلوك باستظهار لشگر بسیار كور خان آغاز مخالفت كرده آتش نهب و تاراج در اطراف ولایاتش زد و رسولی پیش سلطان محمد خوارزمشاه فرستاده پیغام داد كه مناسب چنانست كه سلطان از آن جانب متوجه استقبال كور خان شود و من ازینجانب مقرر آنكه اگر سلطان پیشتر كور خانرا مغلوب گرداند كاشغر و ختن او را باشد و اگر من در این امر پیشدستی نمایم سلطان تا آب فناكت بمن مسلم دارد آنگاه آن دو پادشاه از طرفین متوجه كور خان گشته كوكشلوك پیشتر رسید و محاربه نموده و منهزم گردید بعد از آن بر وجهی كه در اواخر مجلد ثانی مذكور گشت میان سلطان محمد و كور خان قتال اتفاق افتاده بسبب عدر سپهبد كبود جامه میمنه سلطان پشت بر مخالفان كردند و برانغار كور خان نیز انهزام یافته قلب هردو لشگر تیغ و خنجر در یكدیگر نهادند و كثرت هیجان گرد و غبار مانع رؤیت ابصار شده غالب از مغلوب متمیز نشد و مبارزان هردو طرف تاراج‌كنان روی بوادی فرار نهادند و چون كور خان ببلاد ساغون رسید اهالی آن ولایت كه از تعدی قراختائیان بتنك آمده بودند و می‌پنداشتند كه خوارزم شاه از عقب خواهد رسید دروازه‌ها بسته كور خانرا در شهر نگذاشتند و با انداختن تیر و سنك و افروختن آتش حرب و جنك اشتغال نمودند و كور خان نیز آغاز محاصره و محاربه كرد و بعد از شانزده روز قهرا و قسرا بلاد ساغونرا بگرفت و بقتل عام فرمان داده در سه شبانروز چهل
ص: 26
و هفت هزار مرد نامدار كشته شدند و چون خزاین گور خان در وقت تهیه اسباب سپاه از درم و دینار خالی شده بود محمود بای كه مال بسیار داشت و می‌ترسید كه گور خان از وی چیزی طمع نماید بعرض رسانید كه مناسب آنست كه در عوض اموال كه از خزانه تلف شده غنایمی را كه امراء درین وقایع گرفته‌اند بخازن سپارند و گور خان این سخن را بسمع رصا جای داده چون امراء بر آن اندیشه مطلع گشتند هریك ببهانه بطرفی رفته دم از عصیان زدند و كوشلوك از این حال خبر یافته و فرصت غنیمت دانسته بدانجانب ایلغار كرد بیت
چنان با سپاه آمد از روی شرق‌كه گوئی همی آمد از میغ برق و مانند بلای ناگهان بیخبر ببلاساغون درآمد گور خان بغیر از تواضع و فروتنی چاره ندانست و قصد كرد كه در پیش سریر كوشلوك بپای خدمت بایستد اما كوشلوك باین معنی راضی نشد و او را بحسب ظاهر تعظیم نموده تمامت ناطق و صامت مملكتش را بگرفت و گور خان بعد از این واقعه مدت دو سال زندگانی یافت و چون سنش بنود و پنج رسید بعالم باقی منزل گزید و او هشتاد و یك سال بسلطنت و اقبال گذرانید.

ذكر شمه از تسلط و تقلب كوشلوك خان و بیان مندفع شدن شر او بسبب توجه جبه نویان‌

بعد از فوت كور خان كوشلوك در سلطنت استقلال یافته باندك زمانی المالیغ و كاشغر و ختن را تسخیر كرد و باشتعال آتش ظلم و ضلال پرداخته دود از دودمانها برآورد و آن بدبخت بت‌پرست بود و زنش متابعت ملت نصاری می‌نمود لاجرم هردو پیوسته در تعذیب مسلمانان میكوشیدند و هركس از رجحان شریعت غرّا دم میزد او را بقتل میرسانیدند و در وقتی كه ولایت ختن بحیز تسخیر آن لعین پر مكر و فن درآمد خواست كه از روی حجت و برهان علما را ملزم گرداند و هذیاناتی را كه با خود مخمر كرده بود بمسامع متقلدان دین قویم رساند بنابر آن فرمود كه در شهر منادی نمودند كه هركه در زی اهل علم و صلاح است بصحرا شتابد و سه هزار كس از آن طایفه مجتمع گشته كوشلوك روی بدیشان كرد و گفت كیست از شما كه از غیر خدا نترسد و از سخن حق بازنگردد و در باب رجحان دین و ملت از صدق نیت مناظره نماید (قدوة العلماء المتورحین علاء الملة و الدین) محمد اختن؟؟؟ مر؟؟؟
تقویت شریعت محمدی بر میان بسته زبان الهام بیان بگشاد و با كوشلوك لعین آغاز مباحثه و مناظره فرمود و در باب ترجیح ملت بیضا حجج و براهین اقامت نمود و كوشلوك را ملزم ساخت آن بدبخت از بحث عاجز گشته آغاز سفاهت كرد و نسبت بحضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم كلمات بی‌ادبانه بر زبان آورد بیت
چو عاجز شد آن بی‌ادب در جواب‌ببد كرد حاشا نبی را خطاب و آن عالم ربانی از غایت دینداری بی‌تحمل گشته گفت خاك بدهانت باد
ص: 27
ای دشمن دین و آن سرخیل اهل كفر و ظلم از شنیدن این دشنام برآشفت و فرمود كه آنجناب را بگیرند و ایذا نمایند تا از دین اسلام برگردد و فرمان بر ان بموجب فرموده عمل نموده چون از ارتداد آن عالم پاك اعتقاد مایوس گشته در مدرسه كه خود ساخته بود او را چهار میخ كردند تا بجوار مغفرت الهی واصل شد و بعد از شهادت مولانا علاء الدین محمد رسم بانك نماز و قامت و اقامت نماز جمعه و جماعت از آن دیار برافتاد و دست تقدیر ملك قدیر ابواب فتنه و فساد ظلم و بیداد بر روی مسلمانان بگشاد و در خلال این احوال حاكم قوم مكریت توقیقان از كوشلوك جدا گشته بطرف قم كنجك رفت چنگیز خان این اخبار استماع نموده فرمان فرمود كه جبه‌نویان با چند تومان از سپاه ظفرنشان متوجه دفع كوشلوك گردد و جبه بموجب فرمان بجانب كاشغر روان‌شده چون بحدود آن ولایت رسید كوشلوك روی بهزیمت نهاد و جبه بكاشغر درآمده فرمود كه در كوچه و بازار ندا كردند كه همه‌كس باید كه بر كیش آبا و اجداد خویش باشند و متعرض یكدیگر نشوند و از اتباع كوشلوك هركه را هرجا یابند بكشند لاجرم اهل اسلام از ظلم و تعدی آن بد نام نجات یافته فوجی از مغولان كوشلوك را تعاقب نمودند و بهركس از قوم نایمان رسیدند فی الحال بقتل رسانیدند و كوشلوك بكوهستان بدخشان گریخته از غایت سراسیمگی بدره رفت كه آنرا سارق قول می‌گفتند و راه بیرون شدن نداشت و در آن حین جمعی از صیادان در آنكوه بشكار اشتغال می‌نمودند مغولان ایشان را گفتند كه اگر این جماعت را كه از ما گریخته‌اند گرفته بما بسپارید بجان امان یابید صیادان از اطراف و جانب كوشلوك و اتباع او درآمده همه را بدست آوردند و بمغولان سپردند و ایشان كوشلوك را گردن زده سرش پیش جبه‌نویان بردند و جبه آنسر را نزد چنگیز خان فرستاد آنگاه جوجی خان را بدفع توقیقان كه بطرف كنجك رفته بود نامزد فرمود و جوجی بر وجهی كه در آخر ذكر سلطان محمد خوارزم شاه نوشته شده مهم توقیقان و قوم او را ساخته مراجعت كرد آنگاه چنگیز خان بنابر اسباب مذكوره روی توجه بماوراء النهر آورد.

گفتار در بیان توجه چنگیز خان بجانب ماوراء النهر و كشته شدن اكثر متوطنان آن بلاد به تیغ خشم و قهر

چون خاطر خطیر چنگیز خان از ضبط ممالك شرقی و شمالی فراغت یافت و آتش سیاستش بر كانون درون مخالفان آنحدود تافت تسخیر ممالك سلطان محمد خارزمشاه را پیش نهاد همت بلند نهمت ساخته با سپاهی افزون از قطره در عدد و ذره در شمار بجانب ماوراء النهر روانشد و چون بنواحی انزار نزول اجلال فرمود اوكدای و جغتای را بمحاصره آنشهر باز- داشت و جوجی خانرا بجانب جند فرستاد و آلاق نویانرا بفناكت و خجند ارسال نمود و بنفس خویش با تولی خان متوجه بخارا گشت و ناگاه بقصبه زرنوت رسیدند و اهالی آنجا نخست
ص: 28
دروازه‌ها بركشیده و خواستند كه در مقام محاربت آیند و آخر الامر بموجب نصیحت دانشمند حاجب كه مردی مسلمان بود و ملازمت چنگیز خان مینمود ابواب صلح و صفا گشاده ترك جنك و عناد كردند و تركان آن قلعه را با زمین هموار ساخته جوانانرا همراه خود گردانیدند و روی بجانب حصار نور آوردند و مردم نور نیز اظهار اطاعت و انقیاد كرده حكم شد كه ساكنان آنمكان الابد معاش و مصالح زراعت و تخم و گاو قناعت كنند و خانهای خود را با سایر اشیا بازگذارند تا مغولان غارت نمایند و آن بیچارگان بموجب فرموده بتقدیم رسانیدند اتراك بعد از نهب و تاراج بجانب بخارا روان شدند در اوایل ماه محرم سنه سبع عشر و ستمائه موافق ییلان‌ئیل چنگیز خان در نواحی آن بلده كه در آن زمان مجمع اهالی علم و كمال و مرجع اصحاب فضل و افضال بود نزول اجلال فرمود و اشتقاق لفظ بخارا از بخار است و معنی بخارا بلفظ مغان مجمع علم باشد القصه چون سپاه بیشمار چنگیز خان در اطراف و جوانب بخارا فرود آمدند و آن بلده را مانند نگین در انگشتری احاطه نمودند در شب اول امراء خوارزمشاهی كوك خان و سونج خان و كشلیخان با بیست هزار یا سی هزار از شجاعان خنجر گذار برسم شبیخون بر سر مغولان تاختند اما چون طلایه آن سپاه خونخوار بسان بخت خویش بیدار بودند بقدم مقاتلت پیش آمده اكثر بخاریان را بر خاك هلاك افكندند روز دیگر كه بواسطه ظهور جمشید خورشید ثوابت و سیار حصار سپهر دوار مفقود و نابود گشت اهالی بخارا دروب خلاف بسته ابواب شهر بازگشادند و سادات و علما و اشراف و اعیان بخدمت خان شتافتند و امان طلبیدند و چنگیز خان همان زمان سوار شده بآن بلده فاخره درآمد و چون بمسجد جامع رسید پرسید كه این سرای سلطانست گفتند نی بلكه خانه یزدان است و او همچنان سواره بمسجد درآمده تا مقصوره عنان بازنكشید آنگاه از اسب پیاده شده بر منبر رفت و بنشست و مردم خود را گفت در صحرا علف نیست شكم اسبان را سیر سازید مغولان بموجب فرموده كار بند گشته در انبارها بگشادند و از صنادیق مصاحیف و اجزا را دور انداختند و آخور اسبان ساختند و افسار چهارپایان بدست علماء و مشایخ داده با یاغ داشتن مشغولی كردند و آهنك مغولی بركشیدند بعد از آن چنگیز خان بعیدگاه رفته و باجتماع خلایق بخارا فرمان داده بر منبر برآمد و نخست زبان بحمد و ثنای الهی بگشاد آنگاه در باب معایب سلطان محمد خوارزمشاه سخنان بر زبان رانده در آخر گفت كه ای قوم از شما گناهان بزرك در وجود آمده است بنابر آن خشم ایزدی مرا كه از جمله بلاهای آن حضرتم بسوی شما فرستاد اكنون هرچه در این شهر ظاهر است حاجت بتقریر نیست آنچه از اموال مخفی دارید تسلیم نمائید لاجرم متمولان آغاز فرود آوردن مال كرده هرچه دادند مغولان از ایشان بستدند و بتعذیب و شكنجه كسی را نرنجانیدند اما چون یرلیغ صادر شده بود كه نوكران خوارزمشاه را از شهر بیرون كنند و بسیاری از آن طبقه پناه بمردم برده بودند و این معنی بر چنگیز خان ظاهر گشت نایره خشم او اشتعال یافته فرمود تا آتش در خانه بخاریان زدند و حال آنكه اكثر محلات چوب‌پوش بود بنابر آن بیك روز بیشتر شهر سوخته شد بلكه
ص: 29
غیر از مسجد جامع و بعضی سراها كه از خشت پخته بود عمارتی سالم نماند و بعد از آن چنگیز خان جوانان بخارا را به جنك قلعه مامور گردانید و از جانبین منجنیق‌ها مرتب ساخته باندك زمانی مغولان قهرا قسرا آن حصن حصین را بگرفتند و مجموع مردان را كه در قلعه بودند كشته عیال و اطفال ایشانرا اسیر كردند و حصار را مانند زمین هموار گردانیدند نقلست كه بعد از این واقعه یكی از بخارائیان بخراسان رفت شخصی از وی پرسید كه حال شما بكجا انجامید جواب داد كه آمدند و كندند و سوختند و كشتند و بردند و فی الواقع در كلام فارسی عبارتی مختصرتر از این در بیان آنچه از لشگر مغول در بخارا بوقوع انجامیده بود نتوان یافت اما جغتای و اوكدای كه بفتح انزار مامور بودند چون بظاهر آن دیار رسیدند غایر خان باآنكه شصت هزار سوار جرار داشت در شهر متحصن شد و محافظان هشیار بر دروازه‌ها بنشاند و شاهزادگان مدت پنج ماه آن بلده را محاصره نموده كار محصوران به اضطرار انجامید آنگاه قراجه حاجب كه بحكم سلطان محمد خوارزمشاه بكومك غایر خان متعین بود بامغولان ایل شده شبی از دروازه صوفی خانه بیرون رفت و همان شب جریك مغول در شهر ریخته غایر خان با بیست هزار كس از شجاعان پناه بحصار برده و روز دیگر جغتای و اوكدای قراچه جاجب را بكفران نعمت خوارزمشاه مخاطب ساخته بكشتند و تمامی مردم انزار را بصحرا رانده بتیغ تیز بگذرانیدند و آغاز محاصره قلعه نمودند و غایر خان از آن حصار هرروز پنجاه مرد بمیدان نبرد میفرستاد تا كشش و كوشش نموده بعز شهادت میرسیدند و بر این منوال مدت یكماه زمان محاصره و محاربه امتداد یافته در آن ایام بسیاری از كفار بر خاك هلاك افتادند و چون از سپاه غایر زیاده از دو كس نماند مغولان بحصار درآمدد و غایر با آن دو یار پناه ببام برده برقرار تجلد می‌نمود و بزخم سنك و خشت مخالفان را از خود بازمیداشت و چون فرمان چنگیز خان چنان بود كه او را زنده بدست آوردند لشگر مغول تیر بطرف او نمی‌انداختند القصه بعد از آنكه آن دو كس نیز كشته شدند مغولان غایر خان را گرفتند و بند كرده قلعه را با زمین یكسان ساختند و غیر از ارباب صناعت تمامی متوطنان آن مكان را بكشتند آنگاه جغتای و اوكدای عازم اردوی اعظم گشتند و در حدود سمرقند غایر خان را گرفته بنظر چنگیز خان رسانیده در كوك‌سرا او را شربت شهادت چشانیدند اما جوجی خان كه بموجب فرمان بجانب جند رفته بود چون بسغناق رسید حسن حاجی را كه در سلك تجار انتظام داشت و در آن اوان ملازمت چنگیز خان می‌نمود آنجا فرستاد تا مردم را نصیحت كرده و از وخامت عاقبت مخالفت تحذیر نماید و چون حسن بشهر درآمد پیش از آنكه باداء رسالت پردازد رنود او باش تكبیر گویان او را بكشتند و جوجی بر این جسارت اطلاع یافت فی الحال بسان شیر خشمناك روانشد و بظاهر سغناق شتافته لشگریان را گفت دست از جنك بازندارند تا آن بلده را مسخر نسازند و مغولان نهایت سعی و اهتمام بجای آورده بیت
بدو روز زیروزبر گشت شهرهمه خلق آن كشته گشته بقهر و امارت آن ویرانه به پسر حسن حاجی متعلق شده جوجی خان روی باوزگند نهاد و اوزگند بصلح
ص: 30
مفتوح گشت و از آنجا باسباش رفت و اوباش اسباش آغاز پرخاش كرده اكثر كشته شدند و چون این خبر بسمع قتلق خان كه از قبل سلطان محمد خوارزمشاه حاكم جند بود رسید بناء ثبات و قرارش سمت تزلزل پذیرفته راه خوارزم پیش گرفت و جوجی خان خبنتمور را برسالت نزد جندیان فرستاده بعضی از عوام قاصد جانش گشتند و خبنتمور بلطایف الحیل خود را نگاه داشته بخدمت جوجی مراجعت كرد و جوجیخان چهارم صفر سنه 617 بظاهر شهر شتافته و جندیان دروازه‌ها را بستند و بسان نظاركیان بر زبر فصیل نشستند و مغولان پلها بر خندق ترتیب كرده و نردبانها نهاده ببالای باره برآمدند و از آنجانب بزیر رفته دروازه‌ها بگشادند و تمام خلق را بصحرا رانده جند را بجاروب غارت و تاراج پاك ساختند چو مردم نكردند در جند جنك* بكشتن مغول نیز نگشاد چنك نشد كشته غیر از دو سه شور بخت* كه باجنتمور گفته بودند سخت و جوجیخان امارت جندرا بعلی خواجه غجدوانی عنایت كرده روی باردوی پدر آورد اما الاق نویان كه بگرفتن فناكت و خجند مامور بود چون بظاهر فناكت رسید والی آنجا ایلنكو ملك باتفاق قنقلیان كه ملازمان او بودند در حصار تحصن نموده نظم
به پیكار سه روز برخاستندبروز چهارم امان خواستند
ز شهر فناكت برون آمدندهمه غرقه در موج خون آمدند و الاق نویان شعر
بشهر خجند آنگهی رو نهادمدارا و آزرم یكسو نهاد و بعد از آن كه بآن بلده رسید والی آنجا تیمور ملك كه در ملك سلطان محمد خوارزمشاه ازو مردانه‌تری نبود با هزار مرد نامدار كه هر یك خود را ثالث رستم و اسفندیار میدانستند در قلعه كه بمیان آب خجند ساخته بودند پناه بردند و مدتی با مغولان كوشش نموده بسیاری از ایشان را بقعر جهنم فرستادند و چون كارش باضطرار انجامید خواص و متعلقان را در هفتاد كشتی سرپوشیده كه بیرون آنها را بكل و سركه اندوده بودند نشاند و خود نیز بسفینه درآمده مانند باد بر روی آب روان گشت و لشگر مغول بر فرار تیمور ملك مطلع شده جنك كنان كنار آب میرفتند و تیمور ملك به تیر دلدوز كه هرگز خطا نمی‌كرد كفار را بازمیداشت تا آنكه بساحل رسیده از آب بیرون آمد و مغولان در پی او بودند تیمور ملك هرساعت می‌ایستاد و جنك میكرد تا احمال و اثقالش پیشی میگرفتند آخر الامر اتباع او كشته گشته اموال را اعدا بازستاندند و او با سه چوبه تیر كه یكی از آنها پیكان نداشت اسب می‌راند و سه مغول از عقب میشتافتند تیمور ملك عطفه عنانی كرده تیر بی‌پیكان را بر چشم یك مغول زد كه كور شد و دو نفر دیگر سر خویش گرفتند تیمور ملك بخوارزم رفته از آنجا بعراق شتافت و از عراق عنان عزیمت بشام تافت چون فتنها آرام یافت او را حب وطن بر مراجعت باعث گشت و بفرغانه خرامیده گاهی بخجند می‌رفت و استكشاف احوال مینمود در آن اثنا شنود كه پسرش بحكم باتو بن جوجیخان ابن چنگیز خان بخجند آمده و متصرف املاك و اسبابش شده لاجرم با پسر ملاقات نموده و گفت اگر پدر خود را ببینی می‌شناسی جواب داد كه من طفل شیرخواره بودم كه از پدر دور افتادم اما غلامی هست كه او را بجا می‌آورد و آن گاه غلام را حاضر ساخته و غلام تیمور ملك را شناخته خبر وصولش در تركستان شیوع یافت
ص: 31
و او بامید لطف و مرحمت بجانب اردوی اوكدای قاآن كه بعد از چنگیز خان بر تخت سلطنت نشسته بود روان شده در اثنای راه قدقان اوغلان، بوی دچار خورد و فرمود تا دستهای او را بستند و از محارباتی كه كرده بود آغاز تفتیش و تفحص نمود و تیمور ملك سخنان او را جواب میگفت در آن حین بحسب تقدیر مغولی كه بزخم تیر پی پیكان تیمور ملك كور شده بود بآن مجلس رسید و از وی سخنان پرسید و تیمور ملك دلیر در مقام گفت و شنود برآمده قدقان در غضب رفت و تیری جان‌گزای بر تیمور ملك زد كه دیگر نفس از وی برنیامد القصه الاق نویان چون از مهم خجندیان فراغت یافت بجانب سمرقند كه مضرب خیام اردوی اعظم بود شتافت اما قصه سمرقند چنان بود كه سلطان محمد خوارزمشاه از توهم سپاه تاتار و مغول بمتفرق ساختن حریفان مجلس رزم و پیكار می‌پرداخت صد و ده هزار سوار جرار در سمرقند گذاشت و غلبه خواص و عوام در آن بلده بمشابه بود كه محاسب وهم و خیال از تعداد آن بعجز و قصور اعتراف می‌نمود و سمرقندیان جهت احتیاط چند فصیل برگرد شهر كشیده بودند و خندق را بآب رسانیده بنابر آن چنگیز خان نخست به تسخیر بخارا و سایر بلدان ماوراء النهر و تركستان پرداخت و چون خاطر از آن امور فارغ ساخت در اواخر ذیحجه سنه 617 علم نهضت بصوب آن بلده فاخره برافراخت و در ظاهر سمرقند جمعی از شاهزادگان و لشگرها كه بفتح امصار تركستان مأمور گشته بودند با مردم حشری بومی پیوستند چنگیز خان در كوك سر افرود آمده دو روز آسایش نمود روز سوم طایفه از سرداران لشگر خوارزمشاهی بپای جلادت در میدان مبارزت تاختند و از جنود مغول فوجی كشته جمعی كثیر اسیر و دستگیر ساختند و روز چهارم چنگیز خان بنفس خویش سوار شده روی بشهر آورد و مغولان بمرتبه هجوم نموده تندراندند كه مردم شهر را مجال نماند كه سر از دروازه بیرون كنند و شب پنجم آرای ساكنان سمرقند مختلف گشته بعضی مایل بصلح شدند و زمره ملاحظه حقوق سلطانی نموده بر مخالفت مصر بودند و چون دروازه افق مشرق بسبب ظهور تباشیر صبح صادق مفتوح گشت قاضی و شیخ الاسلام سمرقند با فوجی از اشراف انام از شهر بیرون رفته بملازمت خان شتافتند و امان طلبیدند و چنگیز خان ایشانرا از قهر و سخط خود ایمن ساخته اجازت مراجعت ارزانی داشت و ایشان به سمرقند بازگشته دروازه نمازگاه بازكردند و لشگر مغول در شهر ریخته قاضی و شیخ الاسلام و پنجاه هزار كس از اتباع آن دو بزرك را از مردم جدا گردانیدند و باقی خلایق را بصحرا رانده دست بغارت و تاراج برآوردند و روز دیگر همت بر تسخیر قلعه گماشته از جمله محصوران الب خان با هزار كس از شجاعان دل از جان برگرفته خود را بر میان لشگر مغول زدند و بسلامت بیرون رفته در حدود عراق بسلطان محمد رسیدند و او را بواسطه اخبار و حالات ماوراء النهر مكدر و سراسیمه كردند و در همان روز كه الب خان از قلعه سمرقند بگریخت چنگیزخانیان بر آن حصار استیلا یافته قرب سی نفر از امرای خوارزمشاهی را با تمامی لشگریان بقتل رسانیدند و از سایر مردم سی هزار كس كه پیشه‌ور
ص: 32
بودند جدا ساخته چنگیز خان ایشان را بر اولاد و اقرباء خویش تقسیم كرد و از بقیه متمولان مبلغ دویست هزار دینار خونبها بستانید و زیاده از این تعرض نرساند.

ذكر رفتن جبه نویان و سویدای بهادر از عقب خوارزمشاه بموجب فرموده چنگیز خان و بیان شمه از قتل و غارت ایشان در اطراف ولایات و ممالك ایران‌

در آنزمان كه چنگیز خان در ظاهر سمرقند نشسته بود استماع نمود كه سلطان محمد خوارزم شاه با عدد اندك و خوف بسیار از راه خراسان بطرف عراق گریخته و نظام سلسله جمعیت او بدست بیداد دوران از هم گسیخته بنابر آن جبه‌نویان و سویدای بهادر و توقجر را با سی هزار سوار خنجرگذار از عقب سلطان روان فرمود و ایشان را گفت كه در طی مسافت سرعت نمایند و تا خصم را بدست نیاورند از پای ننشینند و اگر طاقت مقاومتش نداشته باشند در هرموضع كه مناسب دانند توقف كرده كیفیت را عرضه داشت نمایند و امراء بموجب فرموده بجانب خراسان روان شدند در اواخر ربیع الاخر سنه 617 موافق ییلان ئیل متعاقب یكدیگر از آب امویه عبور نمودند و بصوب هرات رفتند و چون ملك هراة بیشتر كس فرستاده اظهار انقیاد كرده بود جبه و سویدای متعرض آن بلده نشدند اما توقجر از عقب بهراة رسیده متابعت ملك را مسموع نداشت و آغاز محاصره كرده از شست قضائیری عمر فرسا بر مقتل آن كافر خورد و شر او مندفع گردید و اتباعش از عقب جبه و سویدای شتافته در نواحی زاوه بدیشان پیوستند و امراء از اهالی آن قصبه نزل و علوفه طلبیده مردم زاوه دروازه‌ها بستند و چیزی بدیشان ندادند و چون مغولان بر جناح استعجال بودند متعرض آنجماعت نشدند و بگذاشتند از بالای باره اهل زاوه آغاز فحش و یاوه كردند امرا از غایت غضب بازگشتند و در عرض سه روز اوه را مسخر ساخته قتل عام نمودند چنانچه در آن دیار دیار نماند و احمال و اثقال كشتگان را بشكستند و بسوختند و بعد از آن بنیشابور رفته مهم مردم آنجائی بسلح از هم برگذشت و از آنجا جبه‌نویان براه جوین عزیمت مازندران نمود و سویدای بطوس رفته خلقی بی‌نهایت بكشت و از طوس برادكان شتافته مرغزار و جریان انهار آن ولایت او را خوش آمد بنابر آن متعرض رادكانیان نشد اما در جنوشان و اسفراین قصور راست كرد و از اسفراین بدامغان رفته رنود و اوباش آن خطه را پایمال حوادث گردانید و جبه‌نویان در مازندران بسیاری از طوایف انسانرا كشته فوجی از سپاه بی‌باك بمحاصره قلاعی كه مقر متعلقان خوارزم شاه بود بازداشت و بجانب ری روانشده سویدای بدو پیوست و در آن اوقات پیوسته در میان مردم ری جهت مخالفت مذهب تعصب بود بنابر آن شافعی مذهبان چون خبر قرب وصول مغولان شنیدند باستقبال شتافتند و جبه و سویدای را بر قتل نصف شهر كه حنفی مذهب بودند تحریص نمودند و ایشان نخست حنفیه را بتیغ بیدریغ
ص: 33
گذرانیده بعد از آن با خود گفتند كه از مردمی كه در خون متوطنان مولد و منشاء خویش سعی نمایند چه نیكوئی توقع توان داشت آنگاه شافعیه را نیز از عقب حنفیان روان كردند و از ری سویدای بقزوین رفته جبه بجانب همدان توجه نمود و چون بقم رسید تمامت مردم آنجا را باغوای بعضی از سنی مذهبان بقتل رسانیدند و بعد از قرب وصول بهمدان با والی آنجا مجد الدین علاء الدوله علوی صلح كرده روی بگزر رود و خرم آباد نهادند و دود از گزر رود برآورده خرم‌آباد را غمكده ساخت و مردم نهاوند را بسته كمند گزند گردانیده در سایر ولایات بی‌خداوند همین عمل بجای آورد و سویدای در قزوین قرب پنجاه هزار مسكین را بتیغ كین كشته بعد از آن آن دو ضال مضل بهم پیوستند و آن زمستان در حدود ری نشستند و در اول فصل بهار كه بسبب وفور قتل سروقدان گل رخسار لاله غدار در اطراف دشت و كوهسار غرقه بخون از بستر خاكستر برخاست و بنفشه كبود پوشیده سوسن ده زبان جهة بقیه جوانان از بی‌رحمان امان خواست جبه و سویدای عزیمت آذربیجان كردند و در زنجان و و اردبیل و سراة مراسم قتل و غارت بجا آوردند و از سراة جلوریز روی بسوی تبریز نهادند و اتابك از بك در آن زمان والی آن خطه بود صلاح در صلح دید و مال فراوان نزد مغولان فرستاده ایشانرا از قتل و غارت تبریز در گذرانید و چون نوبت دیگر سپاه برد و سرما هجوم نمود جبه و سویدای در موغان قشلاق كردند و در آن زمستان بگرجستان شتافته بسیاری از گرجیان را بقتل آوردند و در سنه 619 در مراغه و همدان و خوی و سلماس و نخجوان و بیلقان و شماخی و بعضی از بلاد شیروان آنچه مقدور ایشان بود از قتل و اسیر و غارت بتقدیم رسانیدند آنگاه خاطر شوم آن طایفه گمراه مایل بآن شد كه از جانب در بند شیروان بمغولستان روند اما راه نمی‌دانستند و تدبیری اندیشیده قاصدی سخن‌دان پیش شروان شاه كه در حصن حصین تحصن جسته بود فرستادند كه ما را داعیه چنانست كه دیگر متعرض قلم‌رو تو نشویم و مناسب آنكه جمعی از مردم نیك بفرستی تا تمهید معذرت كرده قواعد عهد و پیمان را بایمان مؤكد گردانیم شروان شاه از استماع این سخنان شادمان شده ده نفر از خواص و مغربان نزد مغولان فرستاد امراء از آن ده نفر یكی را گردن زده بآن نه تن گفتند كه اگر شما قراولی كرده راه نمائید كه از دربند بگذریم بجان امان یابید و الا مانند یار خود براه عدم شتابید و آن بیچارگان از بیم جان عجز چی گشته آن ظالمان را بدر بند رسانیدند و مغولان آنجا نیز در بند اراقه خون و گرفتن مال بندگان خدا شده بطرف مغولستان گذشتند و در اثناء راه مهم مردم الان و قبچاق را را بسان ساكنان عراق و خراسان ساخته در ولایت اروس بهمان شیوه ناستوده خویش پرداختند آنگاه بچنگیز خان كه در آن زمان بیورت قدیم مغولان رسیده بود پیوسته سر گذشت خود معروض داشتند و از مضمون این وقایع كمال قوت و سطوت مغولان بر همكنان ظاهر میگردد بلكه غایت قهر و غضب منتقم حبار نسبت باهالی آن روزگار بوضوح میپیوندد زیرا كه با وجود آنكه در آن ایام قرب صد حاكم صاحب وجود باجنود نامحدود و اسباب نامعدود در عراق و خراسان بودند هیچكدام تائید نیافتند كه درصدد ممانعت و مقاتلت فوجی
ص: 34
از لشگر مغول آیند تا آن ولایات كه از غایت معموری رشك نگارخانه چین بلكه غیرت افزای بهشت برین بود ویران گشت و مهم چندین هزارهزار كس از اهل اسلام بضرب تیغ بیداد زمره از اهل كفر و ظلام از هم گذشت (سبحان اللّه الواحد القهار و صلی اللّه علی محمد و آله الاطهار.)

گفتار در بیان توجه اولاد چنگیز خان بجانب خوارزم و ذكر تسخیر آن خطه بعد از وقوع جنك و رزم‌

چون چنگیز خان از مهم سمرقند فارغ گشته روزی چند در نواحی آن بلده فردوس مانند توقف نموده جوجی و جغتای و او كدای را بفتح مملكت خوارزم مامور گردانید و در آنزمان جرجانیه كه بهترین بلاد آن ولایت است و تركان او را اور كنج گویند دار الملك سلاطین خوارزمشاهی بود از علماء و فضلا و ارباب شمشیر و اصحاب قلم و ارباب حرف و صناعات و سایر طوایف بنی آدم آنمقدار در جرجانیه جمع آمده بودند كه زیاده بر آن تصور نتوان نمود و شاهزادگان بموجب فرمان چنگیز خان با سپاهی چون حوادث آسمال بی‌پایان بدانجانب روان شدند و در آن وقت حاكم خوارزم خمارتكین نامی بود كه با والده سلطان محمد خوارزم شاه خویشی داشت و چون منقلای سپاه جهانگشای چنگیز خان بخوارزم نزدیك رسیدند جمعی پیشتر بظاهر جرجانیه خرامیدند و براندن چهار پایان مشغول گردیدند خوارزمیان ایشان را اندك دیده خلقی بسیار از پیاده و سوار پای از دروازه بیرون نهادند و عنان عزیمت بمحاربه آنجماعت انعطاف دادند و مغولان بطریق مكر و فریب گاهی چون صید وحشی از ایشان میرمیدند و احیانا اندك توقف نموده جنك می‌كردند تا بباغ خرم كه در یك فرسخی شهر است رسیدند آنگاه سایر سواران منقلای كه در كمین‌گاه بودند تیغ جلادت آخته بجانب خوارزمیان تاختند و آغاز كشش و خونریزش كرده از وقت طلوع آفتاب تا هنگام زوال قریب صد هزار كس بقتل آوردند و از عقب گریختگان رانده خود را در شهر انداختند و تا محلی كه آنرا تنوره گویند شتافته تنور حرب گرم ساختند و بهنگام غروب خورشید بازگشتند و بعد از دو روز از این واقعه شاهزادگان جوجی و جغتای و او كدای باتمامی لشگر قیامت اثر بگرد خوارزم رسیده نخست قاصدان بدان بلدان فرستادند و مردم را بایلی و انقیاد دعوت نمودند و چون فایده بر ارسال رسل و رسایل مترتب نگشت بترتیب اسباب قلعه‌گیری مشغول شده دست بانداختن تیر و سنك برآوردند و ساكنان خوارزم نیز بقدر مقدور در مدافعه و محاربه كوشیده از بام تا شام در محافظت برج و باره اهتمام می‌كردند و بعد از آنكه مدت محاصره امتداد یافت و بسیاری از محلات خوارزم از قارورهای نفط و زخم سنك رعد بسوخت و منهدم گشت مغولان قصد نمودند كه
ص: 35
آب جیحون را كه بشهر برده بودند بطرف دیگر اندازند و سه هزار كس از ایشان متعهد این خدمت شده خوارزمیان بر كیفیت حال اطلاع یافتند و جمعی كثیر بدانجانب شتافته بر آب و آتش قتال اشتعال پذیرفت و باد ظفر از جانب اهل خوارزم شاهیان در اهتزاز آمده تمامی آن سه هزار كس بر خاك هلاك افتادند و بواسطه این فتح جد خوارزمشاهیان در محافظت شهر از پیشتر بیشتر شد و در آن اثنا میان جوجی و جغتای غبار نقار ارتقاع یافته تا مدت پنج ماه مغولانرا تسخیر خوارزم میسر نگشت و این خبر بسمع چنگیز خان رسیده یرلیغ داد كه سروران لشگر اوكدای باشد و جوجی و جغتای و امرا و سرداران از حكم و فرمان او تجاوز جایز ندارند و او گدای برادران را با هم در مقام صلح و صفا آورده و مهام سپاه را منتظم گردانیده باتفاق جنك پیش بردند و نكباء نكبت متوجه اهل خوارزم گشته مغولان خانه بخانه و محله بمحله از ایشان میگرفتند تا تمامی جرجانیه مستخلص شد آنگاه خلایق را بصحرا رانده قرب صد هزار نفر از مردم پیشه‌ور جدا ساختند و زنان جوانان و كودكان را ببندگی گرفته و باقی مردم را تقسیم نموده بقتل رسانیدند گویند كه هرقاتلی را بیست و چهار مقتول رسید و عدد قاتلان از صد هزار متجاوز بود و یكی از شهداء خوارزم شیخ نجم الدین كبری است و چون آنحضرت از اكابر مشایخ عالم و مقتدای كبرای طوایف بنی آدم بود قلم مشگین رقم بتفصیل بعضی از حالاتش شروع نمود.

ذكر شیخ نجم الدین كبری و شهید شدن آن حضرت بتقدیر ایزد تعالی‌

نام شیخ نجم الدین احمد ابن عمر الخیوقی است و لقبش كبری و بدان جهت ملقب باین لقب گشت كه در وقت تحصیل با هرطالب علمی كه بحث میكرد بر وی غالب می‌آمد و بدین سبب او را طامه كبری لقب داده‌اند بعد از آن از كثرت استعمال طامه را انداخته كبری گفتند و بعضی برانند كه لقب آنحضرت جناب كبری بود (ای هو النجم الكبری جمع تكثیر للكبر و الصحیح هو اول كذا فی تاریخ الامام الیافعی) و شیخ ولی تراش نیز از القاب آن جناب است و بسبب آن این لقب را بر وی اطلاق كردند كه نظرش بر هركه افتادی بمرتبه ولایت رسیدی مصراع سك كه شد منظور نجم الدین سكان را سرور است* و كنیت شیخ نجم الدین ابوالجناب بود امیر اقبال سیستانی در رساله كه مشتمل است بر سخنان شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی آورده است كه شیخ نجم الدین در ایام جوانی جهت سماع حدیث از خوارزم بهمدان رفت چون از علماء آنجائی رخصت حدیث یافت باسكندریه شتافت و از محدث اسكندریه نیز اجازت حاصل كرده در وقت مراجعت شبی حضرت رسالت صلی اللّه علیه و سلم را در خواب دید و از آن حضرت استدعای كنیتی نمود و رسول صلی اللّه علیه و سلم فرمود كه ابو الجناب آنجناب پرسید كه ابو الجناب مخففه حضرت فرمود كه لا مشددة شیخ چون از خواب درآمد از معنی آن كنیت چنان فهم كرد كه از دنیا اجتناب میباید
ص: 36
نمود لاجرم همانجا خود را از علایق دنیوی مجرد ساخته در طلب مرشدی كه دست ارادت بوی دهد. آغاز مسافرت فرمود چون بخوزستان رسید در خانقاه شیخ اسمعیل قصری پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و بیمن توجه خاطر شیخ از آن مرض نجات یافت و مرید وی گشته بسلوك مشغول شد و چندگاه آنجا بوده شبی بخاطرش خطور نمود كه علم ظاهری من از شیخ اسمعیل زیاده است و از علم باطن نیز خطی تمام یافته‌ام و این معنی بر شیخ اسمعیل ظاهر گشته بامداد آنجناب را طلبید و گفت برخیز و سفر كن كه ترا بخدمت شیخ عمار یاسر می‌باید رفت شیخ نجم الدین دانست كه شیخ اسمعیل بر آنچه در خاطرش خطور نموده بود اطلاع یافته اما هیچ نگفت و بملازمت شیخ عمار شتافته بعد از مدتی كه آنجا بسلوك مشغولی كرد چندگاه آنجا بود شبی همان حدیث بر ضمیرش گذشت و صباح شیخ عمار او را گفت كه نجم الدین برخیز و و بمصر رو پیش شیخ روزبهان تا این هستی را بضرب سیلی از سر تو بیرون برد و در نفحات از شیخ نجم الدین منقولست كه گفت كه چون بمصر رسیدم شیخ روزبهان را در بیرون خانقاه او دیدم كه بآب اندك وضو می‌ساخت و بخاطرم گذشت كه ظاهرا شیخ نمی‌داند كه باینقدر آب وضو جایز نیست و چون شیخ از وضو فارغ گشت دست بر روی من افشاند و بسبب قطرات آب وضو شیخ كه بر وی من رسید بیخود شدم شیخ بخانقاه درآمد من نیز در رفتم و آن جناب بشكر وضوء مشغول گشت من بر پای ایستادم و از خود غایب شده دیدم كه قیامت قایم است و مردم را می‌گیرند و بآتش می‌اندازند و بر ممر آتش پیری بر زیر پشته نشسته و هركس كه میگوید كه من تعلق بوی می دارم او را می‌گذارند ناگاه مرا بگرفتند و بجانب آتش كشیدند و چون گفتم كه از جمله متعلقان ایشانم رها كردند لاجرم بر آن پشته بالا رفتم و مشاهده كه شیخ روزبهان است پیش وی شتافتم و در پایش افتادم سیلی سخت بر قفایم زد چنانكه بر وی درافتادم و گفت بیش از این اهل حق را انكار مكن بعد از آن از غیب بازآمدم دیدم كه شیخ از نماز فارغ شده پیش رفتم و روی برپایش نهادم شیخ در شهادت نیز همچنان سیلی بر پس سر من زد و همان لفظ بر زبان راند و بدان سبب عجب از طبیعت من زایل گشته شیخ روز بهان مرا بخدمت شیخ عمار یاسر بازگردانید و بوی نوشت كه هرچند مس داری بفرست تا من زر خالص ساخته از پیش تو فرسم شیخ نجم الدین مدتی دیگر در خدمت شیخ عمار بسر برده چون بدرجه كمال رسید رخصت یافت و بخوارزم شتافته بنیاد ارشاد كرد نقل است كه در آن زمان كه سپاه مغول بجانب خوارزم توجه نمودند چنگیز خان و اولادش كه بر علو مرتبه شیخ نجم الدین وقوف یافته بودند چند نوبت كس نزد آنجناب فرستاده التماس كردند كه از جرجانیه بیرون رود تا آسیبی بذات با بركاتش نرسد اما شیخ آن ملتمس را اجاب نفرمود و فرمود كه ما در وقت آسایش و فراغت با این مردم بسر برده‌ایم چگونه جایز باشد كه در زمان نزول رنج و عناد حلول محنت و بلا از ایشان مفارقت اختیار كنیم و چون آن لشگر قیامت اثر نزدیك خوارزم رسیدند شیخ نجم الدین و شیخ سعد الدین حموی و شیخ رضی الدین علی لالا و شیخ سیف الدین باخرزی و بعضی دیگر از اعاظم اصحاب را كه زیاده بر
ص: 37
شصت نفر بودند رخصت داد كه از آن ولایت بیرون روند ایشان گفتند چه شود اگر حضرت شیخ دعا كند تا این بلا از اسلام مندفع گردد و شیخ فرمود كه این قضائیست مبرم و بدعا علاج نمی‌پذیرد آن جماعت گفتند پس مناسب آنست كه شیخ با ما درین سفر مرافقت نمایند جواب داد كه مرا اذن خروج نیست و هم اینجا شهید خواهم شد و اصحاب آنجناب را وداع كرده بهر طرف رفتند و در روزی كه كفار مغول بشهر درآمدند شیخ نجم الدین جمعی را كه در خدمتش باقی مانده بودند طلبیده گفت (قوموا علی اسم اللّه فقاتلوا فی سبیل اللّه) آنگاه برخاسته خرقه خود را دربر افكند و میان محكم ببست و بغل پر سنك ساخته نیزه بدست گرفت و روی بجنگ مغولان آورد و بریشان سنك می‌زد تا سنك‌هائی كه در بغل داشت تمام شد و لشگر چنگیز خان آنجناب را تیر باران كرده یك تیر بر سینه مباركش آمد و چون آن تیر را بیرون كشیدند مرغ روح مطهرش بریاض بهشت ماوی گزید گویند كه شیخ نجم الدین در وقت شهادت پرچم كافری را گرفته بود پس از آنكه از پای درافتاد ده كس نتوانستند كه آن كافر را از دستش خلاص سازند و عاقبت كاكل كافر را بریدند و نظر باین معنی مولانا جلال الدین رومی گفته است رباعی
ما از آن محتشمانیم كه ساغر گیرندنی از آن مفلسكان كه بز لاغر گیرند
بیكی دست می خالص ایمان نوشندبیكی دست دگر پرچم كافر گیرند (و كانت شهادة قدس روحه فی شهور سنه ثمان عشر و ستمائة من الحجرة النبویه).

ذكر توجه چنگیز خان بجانب ترمد و بلخ و رسیدن شهور حیات مردم آنجائی بسلخ‌

خوانندگان این قصه پرغصه چنان بر زبان آورده‌اند كه چون چنگیز خان اولاد و و لشگریان را بجانب خوارزم فرستاد و بهار آن سال در حدود سمرقند بگذرانید آنگاه خیال تخریب ترمد نموده نخست نخشب مضرب خیال عساكر ظفر سلب گشت و بحسب مقتضای وقت تابستان آنجا بسر برده بعد از آن روی بترمد آورد و ساكنان آنمكان بیت
بپشتی باروی شهر و حصاركه میكرد جیحون بگردش گذار پای در دامان استغنا كشیده بعد از وصول لشگر مغول دست بانداختن تیر و سنك دراز كردند و مغولان بجد هرچه تمامتر در تسخیر آن بلده كوشش نموده بیت
بده روز كردند ترمد خراب‌فكندند باروی ترمد در آب و ساكنان آن بلده را از صغیر و كبیر و غنی و فقیر بكشتند گویند در ترمد عورتی را جمعی از لشگریان چنگیز خان گرفته خواستند كه بقتل رسانند آن بیچاره گفت مرا مكشید تا مروارید بزرك بشما دهم پرسیدند كه آن مروارید را كجا نهاده جواب داد كه فرو برده‌ام مغولان در حال شكم او را شكافته مروارید را بیرون آوردند بیت
از آن پس همه كشتگانرا ص: 38 شكم‌بامید گوهر دریدند هم و چنگیز خان از ترمد بحدود لنكرت و سامانه رفته زمستان آنجا بود و فوجی از سپاه را ببدخشان فرستاد تا آن مملكت را نیز مانند سایر ولایات خراب كردند و در اول بهار از معبر ترمد گذشته روی بطرف بلخ نهاد و آن بلده در معموری بمثابه بود كه در نفس شهر و قری هزار و دویست جانماز جمعه میگذاردند و هزار و دویست حمام راحت انجام در آن امكنه و مقام موجود بود زبدة الاولیا خواجه ناصر الدین ابو نصر پارسا قدس سره میفرموده‌اند كه در وقت استیلای چنگیز خان پنجاه هزار كس از سادات و مشایخ و علما و موالی در بلخ اقامت داشته‌اند القصه چون اشراف و اعیان از قرب وصول چنگیز خان وقوف یافتند با ساوری و پیشكش باستقبال شتافتند و بنابر آن كه در آن ایام سلطان جلال الدین در ولایت غزنین لشگری پرخشم و كین جمع آورده در میدان خلاف و عناد جولان می‌نمود بلخیان را اظهار اطاعت و انقیاد فایده نداد و هركه در آن ولایت بود بضرب تیغ مغولان غرقه بخون گشته از پای درافتاد بیت
همه بلخ را چون كف دست كردعمارات عالیش را پست كرد و آن خان بهرام انتقام سپهر احتشام بعد از تخریب قبة الاسلام تولی خان را بولایات خراسان نامزد كرده خود بطالقان رفته و اهالی طالقان در حصار بركشیده بقدم جنك و جدال پیش آمدند و بنا بر استحكام آن مقام مدت محاصره امتداد یافته پس از مراجعت تولی از خراسان و اجتماع لشگرها صورت تسخیر روی نموده هركس در آنجا بود گشته گشت آنگاه چنگیز خان جهت دفع سلطان جلال الدین مینكبرنی بطرف غزنین در حركت آمده بهر شهر كه رسید از آبادانی اثر نگذاشتی و در میان تیغ از هیچ ذی حیاتی دریغ نداشت زیرا كه یكی از اولاد جغتای خان بزخم تیغ اهالی آن مكان كشته گشته بود و چون چنگیز خان در كنار آب سند بسلطان جلال الدین رسید و مهم او را بموجبی كه در ضمن وقایع خوارزم‌شاهیان سمت تحریر یافت بتفصیل رسانید بلانویان را با دو تومان لشگر بصوب هندوستان فرستان و آن بلا ناگهان در اعمال و مصافات لاهور و ملتان بقتل و غارت اقدام نموده بازگشت و بچنگیز خان پیوست.

ذكر توجه تولی خان بجانب خراسان و بیان خرابی بعضی دیگر از ولایات ایران‌

در آن اوان كه چنگیز خان از قتل و غارت قبة الاسلام بلخ بازپرداخت پسر خورد خود تولی خان را بطرف خراسان روان ساخت و تولی با هشتاد هزار سوار كه عشر لشگر چنگیز خان بود نخست بمرو شاهجان رفت و در آن وقت مجیر الملك شرف الدین مظفر كه در سلك اركان دولت سلطان محمد خوارزم شاه منتظم بود در آن بلده حكومت می‌نمود و جمعی كثیر از ابطال رجال در ملازمتش بسر میبردند و آلات و ادوات حرب و قتال بسیار داشتند و چون تولی خان بظاهر آن بلده معموره رسید مجیر الملك بغرور موفور در مقام مقاتلت و
ص: 39
ممانعت آمد و بروایتی در روز اول گروهی انبوه از شهر بیرون تاخته در عرض یكساعت هزار نفر از لشگر مغول بر خاك هلاك انداختند و تولی از تهور آن سپاه متغیر شده بغضب هرچه تمامتر مباشر حرب شد و بنفس خود باطایفه از شجاعان حمله كرده جمعی كثیر بقتل رسانید و بقیه السیف را بشهر گریزانید و تا مدت بیست و دو روز میان محاصران و محصوران نیران قتال اشتعال داشت و قولی كه مختار صاحب تاریخ جهان‌گشای و مولف مقدمه ظفرنامه است آنكه چون تولی خان بظاهر مرو نزول فرمود تا شش روز در جنك تأخیر نمود و در روز هفتم بیت
چو خورشید تابان برآمد بلندبیفكند بر چرخ رخشان كمند سپاه مغول مجتمع گشته بدروازه شهرستان راندند و جنك آغاز نمودند و از مرویان مقدار دویست كس از دروازه بیرون آمدند و در مقام دفع ایشان شدند و تولی بنفس خویش بیت
یكی برخروشید چون پیل مست‌سپر بر سر آورد و بنمود دست و پیاده بر شهریان حمله كرده مغولان متعاقب او بطرف دروازه شتافتند و در حمله اول جمله را منهزم گردانیدند و چون زمانه در مصیبت كشتگان كسوت سوگواری پوشیده مغولان تا روز در گرد شهر ایستاده پاس داشتند و روز دیگر كه سپاه حبش از جیش روم انهزام یافت و زمانه تیغ زراندود خورشید فرق شب زنگی سلب بشكافت مجیر الملك بغیر از اطاعت و انقیاد چاره نداشت و عالمی جمال الدین نام را كه از تمام دانشمندان و متقیان مرو بمزید علم و عمل ممتاز و مستثنی بود نزد تولی خان فرستاده امان خواست و چون تولی خان مجیر الملك را بمواعید دلپذیر مستظهر و مطمئن خاطر ساخت پیشكش بیقیاس از نقود نامعدود و نفایس اجناس ترتیب داده ببارگاه سپهر اساس شتافت و تولی مفصل متمولان شهر از او طلبید فی الحال دویست كس را نام نویس كرده و محصلان آن تحصیل را ستاینده بشهر خرامیدند و آن مردم را گرفته مطالبه مال نمودند آنگاه لشگریان بموجب اشارت تولی خان چهار روز متصل متوطنان مرو را از شهر بصحرا راندند و چهار صد نفر از محترفه و بعضی از پسران و دختران را بجان امان داده بقیه را از نساء و رجال و پیرو اطفال بلشگریان قسمت نمودند و هرمغولی را سیصد یا چهارصد كس حصه رسید هریك رسد خود را بقتل رسانید كه گویند سید عزاء الدین نسابه با چند نویسنده سیزده شبانه روز تعداد كشتگان مرو كرد از مردم نفس شهر هزار هزار و سیصد هزار و كسری در شمار آمد و سید حیرت نموده زبان باداء این رباعی عمر خیام گردان ساخت رباعی
تركیب پیاله كه درهم پیوست‌بشكستن آن روا نمیدارد دست
چندین سر و پای نازنین از سر دست‌از مهر كه پیوست و بكین كه شكست و چون مغولان خاطر از كشتن ساكنان مرو فارغ ساختند بتخریب مساكن ایشان پرداختند بعد از آن تولی خان فرمان داد كه امیر ضیاء الدین علی كه از اشراف مرو بود بواسطه عزلت و انزوا افتی بدو نرسیده حاكم آن ویرانه باشد و جمعی را كه از هرطرف پیدا شوند سرداری كند و با رماس بداروغگی آن دیار بی‌دیار قیام نماید و چون تولی از مرو بجانب نیشابور روان گشت بقیة السیف از نقب‌ها و سوراخها بیرون خرامید فی الجمله جمعیتی دست داد ناگاه
ص: 40
بعضی مغولان سفاك از عقب بدانجا رسیدند و حصه مردم‌كشی خود طلبیده گفتند تا هركس جهت ایشان یكدامن غله از شهر بصحرا برد و بوسیله این حیله خرمن زندگانی ایشان را بباد فنا دادند پس از آن تایس‌نویان كه از جبه‌نویان جدا شده بود بمرور رسیده مرهمی بر جراحت ها نهاد و مقارن آن حال امیر ضیاء الدین علی جهت دفع شر پهلوان ابو بكر دیوانه كه در سرخس فتنه برانگیخت متوجه آنجانب شد و بارماس روی بصوب بخارا آورد و خون گرفته چند كه در مرو بودند این معنی را بر آن حمل كردند كه از خوارزم شاه خبری بدیشان رسیده كه شهر باز میگذارند بی‌تامل طبل كوفته یاغی شدند و باروماس اگرچه مراجعت ننمود اما در بیرون شهر هركس را یافت بقتل رسانید و ببخارا رفت در این اثنا كوشتكین بازمره از ملازمان سلطان محمد خوارزم شاه بمرو رسیده بر آن بلده استیلا یافت و امیر ضیاء الدین علی را كه از سرخس بازگشته بود بكشت و این خبر بچنگیز خانیان رسیده و سردار با پنجهزار سوار مغول خونخوار از نخشب بمرو شتافتند و در مرحله اول شهر را گرفته قرب صد هزار مسلمان را كه مجتمع گشته بودند بكشتند و بطرف دیگر روان شده آق ملك نامی را در مرو گذاشتند تا اگر مستمندی از گوشه بیرون آید ابواب بلا برویش بگشاید و آق ملك بهر حیله كه توانست طایفه دیگر را بكشت و آخر شخصی را گفت كه بانك نماز گوید معدودی چند كه در نقب‌ها خزیده بودند چون آواز اذان شنیدند قامت راست كرده بیرون آمدند و فی الحال بیاران سابق لاحق شدند القصه صورت قتل در مرو بمرتبه روی نمود كه از تمامی ساكنان آن بلده و توابع زیاده از چهار كس زنده نماند لا مرد لقضاء اللّه و لا معقب لحكمه.

ذكر واقعه نیشابور

و آن چنان بود كه در آن اوان كه تولی خان داعیه نمود كه ببلده مرو عبور نماید داماد چنگیز خان تغاجار كوركان را كه بروایت امیر زیرك خجندی برادر خود قراجارنویان بود باده هزار سوار بطرف نیشابور فرستاد مجیر الملك كافی و ضیاء الملك زوزنی كه در سلك وزراء سلطان و اكابر خراسان انتظام داشتند بكثرت مردان جراد و وفور آلات كارزار مغرور گشته عراده و منجنیق در برج منصوب گردانیدند و خاطر بر مقابله قرار دادند و تغاجار شهر را مركزوار در میان گرفته آغاز محاصره فرمود و در روز سیم از شصت قضا تیری بر تغاجار خورد و در حال بمرد و سپاه مغول دست از حرب نیشابوریان بازداشته طایفه بسبزوار شتافته عنان عزیمت بدان صوب معطوف گردانیدند و در مقدمه فوجی از سپاه را با مجانیق و اسباب قلعه‌گیری ارسال داشته و با آنكه حوالی نیشابور سنكلاخ بود لشگریان از چند منزل سنك پاره جمع كرده با خود بنیشابور بردند چنانكه از آن سنك‌ها پشت‌ها پدید آمد و مجیر الملك و سایر اهالی شهر چون اهتمام لشگر مغول را بدین مشابه مشاهده كردند و دانستند كه این جماعت مانند جمعی كه همراه تغاجار بودند زود بازنخواهند
ص: 41
گشت با وجود آنكه آلات و ادوات قلعه‌داری بسیار داشتند بترسیدند و قاضی مملكت ركن الدین علی بن ابراهیم المعینی را پیش تولی خان فرستادند تا شفاعت نموده جهت نیشابوریان امان طلبد اما تولی سخن قاضی را بسمع قبول جای نداد بلكه او را بشهر بازنفرستاد و صباح روز چهار شنبه دوازدهم صفر از طرفین آغاز حرب و جنك نمود تیر و سنك‌پران كردند و تا روز جمعه زمان مقابله و محاصره امتداد یافته در آخر آنروز چند موضع از خندق بینباشتند و بخاك‌ریز برآمده رخنه در دیوار شهر انداختند و شب شنبه مجموع باره از مغولان پر شد و روز شنبه لشكر تاتار بیكباره در آن بلده ریخته بقتل و غارت مشغول گشتند و مردم پناه بگوشها و ویرانها برده جنك میكردند و مجیر الملك كه حاكم بود ببقی كریخته مغولان او را از آنجا بیرون كشیدند و از وی سخنان درشت شنیده بصعب تروجهی بقتلش آوردند بعد از آن زن و مرد نیشابور را بصحرا رانده چهل نفر از پیشه‌وران را جدا ساختند و بنیاد حیات سایر خلایق را برانداختند و دختر چنگیز خان بشهر درآمده بانتقام شوهر خویش از جنبنده اثر نگذاشت و هفت شبانه روز آب در شهر بسته تمام عمارات را هموار ساخت و جو كاشت و در تاریخ خراسان در حیز بیان آمده كه دوازده روز شمار كشتگان نیشابور كردند سوای عورات و اطفال هزار هزار و هفصد و چهل و هفت هزار در قلم آمد آنگاه تولی عازم هراة گشته مغولی چند آنجا بگذاشت تا اگر خون گرفته پیدا شود بقتل رسانند

ذكر واقعه هراة جرسها الله عن الحادثات‌

جمهور مورخان آورده‌اند كه چون خاطر تولی خان از تخریب نیشابور فراغت یافت عزیمت بصوب دار السلطنه هراة تافت و بعد از طی منازل و قطع مراحل در مرغزار مشرتو فرود آمده ایلچی زنبور نام نزد كلانتران آن بلده فاخره فرستاد و پیغام داد كه ملك و قاضی و خطیب و معارف و مشاهیر شهر باید كه باستقبال رایات ظفرمال اقبال نماید تا در ظلال افضال پادشاهانه از تاب آفتاب حوادث ایمن مانند ملك شمس الدین محمد جورجانی كه در آن زمان از قبل سلطان جلال الدین در هراة حاكم بود و قرب صد هزار مرد سپاهی داشت چون سخن زنبور شنید فی الحال او را پایمال غضب گردانیده بكشت و گفت آن روز مباد كه من مطیع و منقاد كفار شوم و چون خبر قتل زنبور در اردوی تولی شایع شد مغولان بسان زنبوران خاك‌آلود در خشم رفته بموجب فرمان تولی خان باطراف و جوانب شهر درآمدند و هركس را كه یافتند بقتل رسانیده و ملك شمس الدین محمد مستعد جنك و پیكار گشته مدت هفت روز از هردو طرف نهایت مردانگی و جلادت بجای آوردند و از اهل اسلام و اصحاب كفر و ظلام خلقی بدرجات نعیم و دركات جحیم پیوستند از آنجمله هزار و هفتصد نفر از مغولان معتبر سفر سقر پیش گرفتند و در روز هشتم ملك شمس الدین محمد با جمعی كثیر متشمر استعمال
ص: 42
آلات كارزار گشته در اثناء گیرودار تیری بدو رسید و شهید گردید آنگاه هرویان متفرق بدو فرقه شدند اتباع سلطان جلال الدین مینكبرنی و ملازمان ملك محمد جرجانی گفتند كه تا ما را رمقی از حیات باقی باشد دست از مقابله و مقاتله بازنداریم و قضات و علما و اشراف و اعیان شهر بصلح مایل گشتند و چون تولی خانرا عذوبت ماء و لطافت هوا و نزاهت بساتین و طراوت سبزه و ریاحین آن سرزمین موافق مزاج افتاده بود نمیخواست كه بلده هرات مانند سایر ولایات ویران شود بنابرآن در آن روز كه هرویان بمصالحه میل نموده بودند با دویست سوار نزدیك بخندق دروازه فیروزآباد شتافت و خود از سر برگرفته گفت ای مردم بدانید كه من تولی خان بن چنگیز خان‌ام اگر می‌خواهید كه بجان امان یابید دست از محاربت بازدارید و بپای متابعت پیش آئید و نصف آنچه هرسال از خراج و مال بعمال خوارزمشاه میداده‌اید بنواب ما برسانید تا بلطف مرحمت پادشاهانه اختصاص یابید و سوگندان عظیم یاد كرد كه اگر ابواب مخالفت مسدود گردانیده دروازها بگشائید نسبت به ایشان در طریق عدل و احسان سلوك نماید و اهالی شهر كه از زبان تولی خان امثال این سخنان شنودند ترك عناد و لجاج داده نخست امیر عز الدین مقدم هروی كه پیشوای جامه بافان بود با صد جامه باف كه هریكی نه جامه قیمتی در دست داشتند بخدمت تولی خان مبادرت نمودند بعد از آن اكابر و اعیان از شهر بیرون آمده مشمول نظر عاطفت پادشاهانه گشتند و تولی خان از مردم هرات دوازده هزار كس را كه از اتباع سلطان جلال الدین بودند كشته متعرض سایر خلایق نشد و ملك ابو بكر را بحكومت و منكتای را بشحنكی بازداشته علم عزیمت بصوب طالقان كه معسكر پدرش بود برافراشت و ملك ابو بكر و منكتای در هرات برعیت‌پروری و مرحمت گستری مشغول گشته خلایق در غایت و فراغت بعمارات و زراعت پرداختند اما چون خامه تقدیر بتخریب آن بلده نیز جاری شده بود و در آن اوان امری بوقوع انجامید كه هرات نیز حكم سایر بلدان خراسان گرفت و در این باب در كتب علماء بلاغت مآب دو روایت بنظر رسیده قول اول كه مختار عمده فضلا كبار مولانا شرف الدین علی یزدی است آنكه چون روزی چند ملك ابو بكر و منكتای در آن دلگشای بحكومت و دارائی قیام نمودند ناگاه خبر غلبه سلطان جلال الدین مینكبرنی بر امراء چنگیز خانی در ولایت خراسان شیوع یافت و مردم كوته‌نظر تصور كردند كه دیگر مقابله و مقاتله چنگیز خان با سلطان صورت نخواهد بست و مغولان فرار برقرار اختیار نموده بتركستان خواهند رفت و باین خیال محال در تمامی بلدان خراسان مردم بی‌سروسامان حكام و عمال چنگیز خان را بقتل رسانیدند هرویان نیز ملك ابو بكر و منكتای را از پای درآوردند و روایت دیگر كه حضرت مخدومی ابوی مرحومی در روضة الصفا بصحت آن حكم نموده‌اند آنست كه در آن زمان كه تولی خان بقتل و غارت بلاد و قلاع خراسان اشتغال داشت مغولان هرچند سعی نمودند قلعه كالیوین را كه حالا به نیره تو اشتهار یافته نتوانستند كه مسخر گردانند و بعد از رفتن تولی- خان بطالقان ساكنان آن حصار استوار استماع نمودند كه هرویان بترتیب اسلحه و آلات
ص: 43
گرفتن قلعه قیام می‌نمایند و میگویند كه هرگاه ما را پادشاه گیتی ستان بتسخیر نیره تو اشارت فرمایند بیت
بكوشیم بر هیأت زنده پیل‌بجوشیم مانند دریای نیل و تا بدست همت كمند استیلا بر كنگره آن قلعه نیفكنیم از پای ننشینم و متوطنان كالیوین از استماع امثال این سخنان در وهم افتاده با هم گفتند مناسب آنست كه ما تدبیری اندیشیم كه مواد مخالفت و نزاع میان مغولان و هرویان بر وجهی در هیجان‌اید كه اصلاح‌پذیر نباشد و بعد از تامل و تدبیر صاحب نامی را كه در جلادت و تهور بن مثل بود با هشتاد فدائی بدار السلطنه هرات فرستادند تا بهر نوع كه توانند ملك ابو بكر و منكتای را از پای درآورند و صاحب با مصاحبان خود درزی تجار بشهر آمده در كوچه و بازار به بیع و شری اشتغال می‌نمودند روزی ملك- ابو بكر و منكتای را در پای حصار سوار دیده بیكبار بزخم كارد و خنجر هردو را بقتل رسانیدند و هرویان بمقتضای این مصراع كه عشاق ترا بهانه بس باشد شمشیرها كشیده در جوش و خروش آمدند و در ساعت تمامی اتباع حاكم و شحنه را از عقب ایشان فرستادند آنگاه ملك مبارز الدین سبزواری را حاكم خود ساخته امر كلانتری و ریاست را بخواجه فخر الدین عبد الرحمن غیرانی تفویض نمودند و چون آنخبر بچنگیز خان رسید بغایت خشمناك گردید و تولی خان را مخاطب ساخته گفت اگر تو مردم هرات را میكشتی این فتنه وقوع نمی‌یافت ایلجیكدای نویانرا با هشتاد هزار مرد خنجرگذار بجانب هرات فرستاده او را وصیت نمود كه بعد از تسخیر آن بلده متنفسی را زنده نگذارد و ایلجیكدای بعد از طی مسافت در كنار هرات رود فرود آمده لشكریانرا مدت یكماه مهلت داده تا به ترتیب جنگ حصار پردازند و از بعضی بلدان خراسان كه داروغه‌نشین بودند بفرمان چنگیز خان مدد طلبیده پنجاه هزار نفر دیگر در ظل رایت آن بداختر جمع آمدند و ملك مبارز الدین و خواجه فخر الدین با اعیان و اشراف و ارازل و اوباش عهد و پیمان در میان آوردند كه در مهم جنگ و پرخاش اصلا از خود بتقصیر راضی نشوند و مانند كرت اول دورنگی نكنند و بعد از مدت یكماه ایلجیكدای دروازه‌های هرات را تقسیم نموده بهر جانب شهر سی هزار مرد فرستاد و گفت هركس در جنگ سستی كند بسیاست خواهد رسید و هركه اظهار مبارزت نماید بغایت و عنایت مخصوص خواهد گردید آنگاه از چهار طرف جنگ درانداخت و هرویان مضمون (مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) را بر خاطر گذرانیده در مقام مدافعه و محاربه ثبات قدم نمودند و مدت شش ماه و هفده روز از جانبین غایت سعی و كوشش و نهایت جلادت و خون‌ریزش بتقدیم رسانیدند و در شهور سنه تسع عشر و ستمائه چند روزی پی‌درپی ایلجیكدای جنگهای سخت پیش برده در هرحربی قریب پنجهزار كس از لشگر او كشته و خسته شدند اما از كثرت سنگ و رعد و منجنیق جدار باره سوراخ گشت و از نقبها كه در زیر خركها میزدند قواعد بروج بانهدام نزدیك رسید و روزی بیك ناگاه پنجاه گز دیوار افتاد و بر خركها آمده چهارصد مرد نامدار از سپاه تاتار ناچیز گردیدند و بعد ازین واقعه بسه روز بنابر قلت ذخیره كار هرویان باضطرار انجامید و اختلاف در آرای ایشان پدید آمد و صبح روز جمعه از جمعات ماه جمادی الاخر سنه
ص: 44
مذكور ایلجیكدای نویان از برج خاك بر سر كه اكنون بخاكستر اشتهار یافته قهرا قسرا هرات را بگرفت و خاك ادبار بر مفارق متوطنان آن دیار بیخته بزخم شمشیر آبدار رشته حیات مرد و زن و پیر و جوان را بگسیخت و مدت هفت شبانه روز آن لشگر عالم سوز بغیر كشتن و بردن و سوختن و كندن بكاری نپرداختند و مقدار هزار هزار و ششصد هزار و كسری از هرویان را بدرجه شهادت رسانیدند آنگاه ایلجیكدای بجانب ولایت هرات رود رفته چون بقصبه او به رسید دو هزار مغول را بهرات بازگردانید تا اگر كسی از گوشه بیرون آمده باشد بیاران سابق لاحق گردانند و آن دو هزار كافر نابكار كرت دیگر بآن بلده شتافته قرب سه هزار كس را كه مجتمع گشته بودند قتل نمودند و بغیر شانزده نفر كه یكی از آن جمله مولانا شرف الدین خطیب قریه جقرتان بود كه در نقبه گنبد مسجد جامع نهان شده بودند هیچكس در هراة زنده نماند در تاریخ هراة آورده‌اند كه چون آن بلده از وجود شوم لشگر مغول خالی گشت یكی از آن شانزده كس از مسجد بیرون آمده و در بازار بر پیش خوان دكان حلواگری نشست و مدتی در اطراف و جوانب نگریسته هیچكس ندید آنگاه دست بریش فرود آورده گفت: الحمد للّه كه دمی بفراغت زدیم بعد از آن بیست و چهار كس دیگر از بلوكات و ولایات نزدیك بآن شانزده كس پیوسته مدت پانزده سال بغیر از این چهل نفر احدی در آن بلده فاخره و توابع موجود نبود و ایشان در جنبه مسجد جامع كه مقبره سلطان غیاث الدین است بسر می‌بردند و مدت مدید بگوشت قاق‌كشتگان تغذی می‌كردند و در انبار خانها و طویله اسبان گشته از گندم و جو آنچه بنظر ایشان درمی‌آید یك‌یك برمیچیدند تا چند منی غله جمع ساختند و اندك زمینی را بحیله كه توانستند شیار كرده آن غله را كاشتند تا سال دیگر در وقت اوراك محصول هریك را چند مشت گندم و جو رسید و آن چهل تن مولانا شرف الدین خطیب را بر خود حاكم ساخته و باین سختی گذرانیدند تا آنزمان كه اوگدای قاآن بن چنگیز خان متوجه تعمیر بلده فاخره هرات گشته امیر الدین مقدم و بعضی دیگر از مردم را بدانجا فرستاد و بمعموری و آبادانی آن خطه مثال داد.

ذكر مراجعت چنگیز خان بجانب توران زمین و بیان محاربه او با شیدرقو حاكم قاشین‌

چون پادشاه پر خشم و كین تمامت مملكت سلطان ایران و توران زمین را بموجبی كه مرقوم خامه فصاحت آئین شد زیروزبر گردانید و خبر فوت خوارزمشاه و عجز اولادش را شنید باقراجار نویان و سایر امراء عالیمكان طریق جانقی مسلوك داشته آرای جمله بران قرار گرفت كه از شاهزادگان جغتای حدود موكران و هندوستان را بجاروب غارت و تاراج پاك سازد و اوكدای بنشیب آب سند روان گشته تا غزنین بتازد و این دو شاهزاده آن ولایات
ص: 45
را بر وجهی ویران گردانند كه اگر سلطان جلال الدین بآن نواحی شتابد اصلا ماده معاش و انتعاش نیابد و فرمان واجب الاذعان برین جمله نفاذ یافته جغتای و اوكدای هریكی با جمعی كثیر از سپاه جهانگشای روی بصوب آن ولایت آورده در اول فصل بهار كه خسرو ثوابت و سیار از زمستان خانه حوت عنان عزیمت بمنزل شرف انعطاف داد و جنود نصرت ورود ریاحین و ازهار روی توجه ببساتین و مرغزار نهادند چنگیز خان عزم نهضت بیورت اصلی خویش جزم كرده براهی كه آمده بود بازگشت و در بقلان باغرق خود پیوسته تابستان در آن حدود توقف نمود و در اول فصل خریف از جیحون عبور كرده بسمرقند رفت و زمستان در نواحی آن بلده رحل اقامت انداخت اما جغتای و اوكدای كه بتاخت ولایات مكران و سرحد هندوستان و غزنین رفته بودند در اكثر آن موضع مراسم غارت و قتل بجای آورده شهر و ولایات خصوصا غزنین را خراب كرده هریك براهی متوجه ماوراء النهر گشتند و آن زمستان در بخارا قشلاق فرموده اكثر ایام بجانور پرانیدن و شكار كردن اشتغال می‌نمودند و هرهفته پنجاه خروار قوشیلرغه نزد چنگیز خان میفرستادند و العهدة علی الراوی و چون فصل زمستان بپایان رسیده سپاه سبزه و لاله بار دیگر متوجه دشت و كوه گردید بیت
برخاست بعزم گشت لاله‌شد عازم كوه و دشت لاله و چنگیز خان از سمرقند بصوب مغولستان روان شد و فرمود تا تركان خاتون والده سلطان محمد خوارزمشاه و حرمهای آن پادشاه عالیجاه پیش‌پیش لشگر بروند و بآواز بلند بیت
بر ایران و سلطان و تاج و سریرهمه وقت نوحه كنند و نفیر و تركان با آن خیل تركان در تمامی آن راه بیت
همیریخت آب و همی كند موی‌جهانی از آن قصه در گفت‌وگوی و در كنار آب سیحون جغتای و اوكدای باردو پیوستند و چون از آن آب عبور كرده بصحرای بقلان باردو رسیدند جوجی خان كه بعد از فتح خوارزم و بنابر نقاری كه از برادران در خاطر داشت بجانب دشت قبچاق رفته بموجب یرلیقی كه باو رسید از یورت خود در حركت آمده بعزم شكار جرگه كرد ازین جانب چنگیز خان و اولاد و امراء نیز جرگه انداختند و در موقع اقاریر كه بهم رسیدند چنگیز خان بنشاط صید و شكار سوار شد و در میان جرگه تاخته آهو و نخجیر فراوان بینداخت و پس از وی شاهزادگان و امراء نیز بدان امر پرداختند و چون از كشتن شكار ملول گشتند آنچه زنده مانده بود داغهای خود نهاده بگذاشتند آنگاه جوجی خان زانو زده بشرف دست بوس پدر مشرف شد و پیشكش بسیار كشید از آنجمله صد هزار اسب بود كه بیست هزار از آن اسبان خنگ یكرنگ بودند و چنگیز خان آن تابستان در همانجا بسر برده قوریلتای بزرگ كرد و جمعی از امراء ایغور را سیاست فرموده آنگاه جوجی خانرا بدشت قبچاق فرستاد و خود بجانب یورت اصلی شتافت و در ماه ذا الحجه سنه 621 موافق لوی ئیل در اردو فرود آمد نظم
جهان‌دار ایران و توران‌زمین‌كه داد این جهانش جهان‌آفرین
باردوی فرخنده آمد فرودبدلخواه او گشت چرخ كبود
خواتین توران و ایران برش‌زده حلقه لشگر- بگرداندرش
بدین‌گونه یكچند با گلرخان‌بشادی بسر برد چنگیز خان و در میان زمستان
ص: 46
كه بسبب هجوم لشگر برد، و سرما دست و پای بازماند، بر ایامی فرد خبر متواتر شد كه شیدرقو حاكم تنكت كه آنرا قاشین نیز گویند سر از گریبان عصیان برآورد و جنود نامحدود جمع كرده مستعد قتال گشته است لاجرم چنگیز خان ترك مجلس بزم نموده با سپاه ترك عزم آن ناحیت فرمود و شیدرقو با پانصد هزار مرد جرار در برابر آمده نظم
بمیدان مردان كشیدند صف‌برآمد غریوی زهر دو طرف
بر آن هردو لشگر زمین تنگ بودكه پهنا- یشان بیست فرسنگ بود
بفرمان شه بر سر آبگیرز پشت كمانها روان گشت تیر
ز پرنده پیكان بران روی یخ‌تبه شد سپاهی چو مور و ملخ و لشگر شیدرقو نیز در آن معركه بقدر امكان ثبات قدم نموده لوازم جلادت و مردانگی بجای آوردند اما چون مشیت ازلی مقتضی عظم‌شان چنگیز خان بود شكست یافتند و اكثر ایشان كشته گشتند و بقیة السیف روی بوادی فرار آوردند در كتب معتبره مسطور است كه اعتقاد مغولان چنان است كه از هرلشگری كه صد هزار كس بقتل آید یك قتیل بفرق سر بایستد و در آن روز از سپاه شیدر قوسه كشته بفرق سر ایستاده بود و شیدرقو بارتاقیا گریخته بیت
از آن نام جو لشگر كامیاب‌ولایات قاشین همه شد خراب و چنگیز خان چون از قتل و غارت و شكست فراغت یافت بطرف جورجه و تنكتاش شتافت و حاكم جورجه ابواب اطاعت و انقیاد مفتوح ساخته پیشكشهای لایق ارسال داشت از آنجمله بیت
ز اجناس تنسق یكی طبله پرفرستاده بود از شب افروز در و چنگیز خان فرمود كه این مرواریدها را بمرد می‌دهید كه گوش ایشان سوراخ داشته باشد و خدام بارگاه سلطنت برین موجب بتقدیم رسانیده بعضی از مغولان كه گوش ایشان سوراخ نداشت فی الحال بكارد و جوالدوز گوشهای خود را سوراخ كردند و مروارید ستاندند مع ذالك بسیاری از آن لآلی فاضل آمد مقارن این حال شیدرقو از ارتاقیا مصحوب ایلچیان سخن‌دان پیشكش فراوان فرستاده پیغام داد كه اگر خان مرا بجان امان دهد و عهد و پیمان در میان آرد نظم
شتابم بآن بارگه شاد و خوش‌بیك ماه با تحفه و پیشكش
بیایم به بندم بخدمت كمرنهم چون قلم بر خط شاه سر-
جهان جوی سوگندها یاد كردبداندیش را ایمن و و شاد كرد-
چو ایلچی به تنگت ز در دور شدچو چشم بتان شاه رنجور شد

ذكر انتقال چنگیز خان از جهان گذران‌

چون قوت مزاج چنگیز خان بضعف تبدیل یافت و دانست كه محل رحلت نزدیكست فرزندان و برادران و خویشان و قراجار نویان را طلب فرموده شرایط وصیت بتقدیم رسانید و در باب تشیید بنای موافقت و عدم سلوك در طریق مخالفت سخنان سنجیده بر زبان گذرانید آنگاه جغتای و اوكدای و تولی را كه حاضر بودند مخاطب ساخته گفت اگر مصلحت می‌بیند كه ولی‌عهد و قایم‌مقام من باشد و آن سه برادر باتفاق زانو زده گفتند بیت
پدر شهریارست و ما بنده‌ایم‌بفرمان و رایش سر افكنده‌ایم و چنگیز خان منصب ولایت‌عهد و سریر خانی را
ص: 47
باوكدای مسلم داشت و فرمان داد تا در آن باب وثیقه نوشتند و سایر اولاد و اخوان و اقربا خط بران نهادند كه از متابعت اوكدای گردن نه پیچند و سر بر خط فرمان او نهند و بلاد ماوراء النهر و تركستان را بجغتای خان عنایت كرده او را بقراجار نویان سپرد و گفت تا عهد نامه قبل خان و قاجولی بهادر را كه بالتمغاء تومنه خان رسیده بود بمجلس آوردند آنرا بجغتای تسلیم كرده فرمود كه باید بمقتضای این وثیقه عمل نموده از استصواب قراجار نویان تجاوز جایز نداری و او را در ملك و مال شریك خود شماری و جغتای متقبل آن وصیت گشته چون خاطر چنگیز خان از این وصایا فارغ گشت گفت نظم
چو مدت نماند حیات مرانهان داشت باید ممات مرا-
نباید كه از كس برآید خروش‌همان به كه باشد همه‌كس خموش
چو از شهر شیدر قو آید برون‌مراو را هماندم بریزید خون-
برآرید از لشگر او دماركه تا بر شما ملك گیرد قرار-
بگفت این و دیده بهم برنهادتو گفتی كه چنگیز خان خود نزاد و این واقعه در چهارم ماه رمضان سنه اربع و عشرین و ستمائه موافق تنگوزئیل كه هم سال ولادت و هم سال فوت پدر و هم سال جلوسش بر تخت سلطنت بود اتفاق افتاد و هم در آن ایام شیدرقو از ارتاقیا بسان صیدی كه بپای خود بدام آید بمعسكر چنگیز خان رسیده و شاهزادگان و امراء وصیت چنگیز خان را بجای آوردند حاكم تنكت را با هركس كه همراه داشت بقتل رسانیدند و بعد از آن بطرف اردو بازگشتند و چنگیز خانرا در پای درختی كه روزی در اثناء شكار جهت مقبره خود تعیین كرده بود مدفون ساختند و باندك فرصتی چندان درخت در آن موضع و نواحی آن پیدا شد كه باد را از آنجا مجال‌گذار محال نموده و قبر چنگیز خان از نظرها نهان شد هیچ كس پی بدان سرزمین نبرد و ذلك تقدیر العزیز العلیم.

ذكر طایفه از اولاد چنگیز خان كه بعد از فوت او در الغ‌یورت پادشاهی كرده‌اند

خواقینی كه در الغ‌یورت چنگیز خان كه عبارت از كلوران و قراقرم است و باردو بالیغ مشهور بر مسند خانی نشسته‌اند بروایتی كه اشرف الفضلاء مولانا شرف الدین علی الیزدی رحمة اللّه تعالی در مقدمه ظفرنامه نوشته‌اند پانزده نفر بوده‌اند و بقولی كه پادشاه عالیشان میرزا الغ بیك گوركان انار اللّه برهانه در الوس اربعه قلمی نموده‌اند نوزده نفر اول ایشان باتفاق مورخان اوكدای قاآن است و آخرین ایشان بروایت اول تایزی اوغلان و بقول ثانی اوای بن او كتمورو چون راقم حروف را در باب عدد و اسامی سلاطین چنگیز خانی اعتماد بر روایت الغ بیكی بیشتر بود نامهای ایشان را موافق آنچه در الوس اربعه مسطور است تعداد خواهد نمود و العلم عند اللّه الموصل الی طریق المطلوب و المقصود
ص: 48

ذكر اوكدای قاآن بن چنگیز خان‌

اوكدای قاآن كه بصفات حمیده و سمات پسندیده و محاسن كردار و احاسن اطوار و وفور عدل و احسان و شمول بذل و امتنان از سایر پادشاهان نافذ فرمان امتیاز و استثنا داشت پسر سیم چنگیز خان بود و بعد از فوت پدر بدو سال در شهور سنه ست و عشرین و ستمائه موافق اودئیل بر تخت جهانبانی نشسته در انتظام و مهام عالم و عالمیان بقدر امكان اهتمام فرمود دین اسلام را بر سایر ادیان مرجح داشت و همواره همت عالی نهمت برترفیه حال مسلمانان می‌گماشت باران انعام و عطایش بمثابه بر مفارق فرق برایا بارید كه آوازه آن باقصای دیار مشرق و انتهای بلاد مغرب رسید و هرگز هیچ زایر از خوان احسانش بی‌حظی تمام بازنگشت و در جواب سئوال هیچ سایل كلمه لا و لم بر زبانش نگذشت رفتن جرماعون نوئین بجانب عراق و آذربایجان و شكست یافتن سلطان جلال الدین مینكبرنی و آبادانی بلده فاخره هرات و فوت تولیخان بن چنگیز خان در ایام دولت آن قاآن كامران بوقوع پیوست و چون او چهارده سال بدولت و اقبال گذرانید فی شهور سنه تسع و ثلثین و ستمائه رخت سفر آخرت بربست و اوكدای قاآن را چهار خاتون معتبر و شصت قما بود و بخشنده بی‌منت هفت پسر بوی كرامت فرمود، خاتون اولش بوراقچین نام داشت و زوجه دوم توراكینا و سوم موكا خاتون و نام منكوحه چهارم معلوم نیست اما اسامی پسران اوكدای قاآن برین موجبست كیوك كوتان كوجوقراجار قاشی قدان ملك ما در قدان و ملك در سلك سراری انتظام داشت و والده پنج پسر بزرگتر تو را كینا خاتون بود (اللّه تعالی اعلم بالصواب و الیه المرجع و الماب).

گفتار در بیان كیفیت جلوس اوكدای قاآن بر مسند خانی و ذكر بعضی از وقایع ایام سلطنت آن بانی مبانی جهانبانی‌

راویان اخبار قاآنی و حاویان اسباب سخن‌دانی آورده‌اند كه چون مشیت جناب جلال سبحانی متعلق بان شد كه در اطراف عالم تفرقه و پریشانی بجمعیت و آبادانی تبدیل یابد و نوبت دیگر آفتاب عدالت و احسان و نیر عاطفت و امتنان بر وجنات احوال سالكان مسالك مسلمانی تابد چنگیز خان در وقت سكرات موت اوكدای قاآن را ولی‌عهد ساخته و بعد از آنكه شاهزادگان و امراء و نوئینان از لوازم تعزیتش بازپرداختند بی‌آنكه در مهم سلطنت سخنی گویند هریك علم عزیمت بطرف یورت خود پرداختند اما بعد از انقضاء دو سال در اوایل فصل بهار كه از فیض پروردگار سلطان گل پرده زمردین از جمال برداشته بر اورنك فیروزه رنك قرار گرفت و فضای باغ و بوستان و صحن و چمن و گلستان از رشحات
ص: 49
صحاب نیسان صفت خضرت و نضارت پذیرفت و كلانتران الوس چنگیز خان از اطراف و جوانب مغولستان برسم قریلتای متوجه اردو گشتند از طرف دشت قبچاق اولاد جوجی بانو و شیبان و حمیان و تنقوت و بركه و بر كجارو از جانب شرق برادران چنگیز خان او تكین و بلكوتی و ایلجای و از پیش بالیع جغتای خان و از اردوی خود قراجارنویان و اوكدای قاآن و تولی خان و سایر اولاد صغایر چنگیز خان خود در اردو بودند و بعد از اجتماع تمامی شاهزادگان و امراء و نوئینان و تقدیم مراسم جشن و سور و لهو و سرور در باب وصایاء چنگیز خان و نشستن اوكدای بر مسند حكم و فرمان سخنان درمیان آوردند و او را بر تكفل مهام سلطنت و تعهد امور مملكت ترغیب و تحریص كردند و اوكدای زبان اعتذار گشاده گفت لایق سریر پادشاهی برادر بزرگتر من جغتای خانست و اعمال من نیز قابلیت این امر دارند و مدت چهل روز این قیل و قال امتداد یافته در روز چهل و یكم كه خسرو خاوری بر مسند نیلوفری برآمد مجموع شاهزادگان و خواتین و نوئینان نزد اوكدای قاآن بر زبان آوردند كه خلاف صوابدید چنگیز خان مقدور ما نیست ناچار ترا جناح مرحمت و اشفاق بر مفارق خلایق آفاق مبسوط می‌باید ساخت و اوكدای سر رضا جنبانیده چنانچه آئین مغولانست شاهزادگان كمرها از میان بگشادند و جغتای دست راست اوكدای و اوتكین دست چپش را گرفته باختیار منجمان و قامان آن مظهر امن و امان را بر تخت خانی نشاندند و لوازم نیاز و نثار بجای آوردند زر و گوهرش بر سر افشاندند و تمامی شاهزادگان كامكار و امراء نامدار مصراع بیكبار نه بار زانو زدند، آنگاه بنابر عادت آباء و اسلاف خویش از اردو بیرون رفته سه نوبت پیش آفتاب بزانو درآمدند و ببارگاه عالم پناه بازگشته ببسط بساط عیش و نشاط و تجرع موجبات فرح و انبساط قیام و اقدام نمودند و خدام آستان سلطنت آشیان بفرمان قاآن درهای خزاین گشاده حاضران را بانعام نقود نامعدود و اجناس بی‌قیاس مفتخر و سرافراز ساختند و چون پادشاه و امراء از امثال این امور بازپرداختند رای ممالك آرای قاآنی متوجه تدارك اندك اختلالی كه حدوث یافته بود شده، لشگرها باطراف و جوانب ایران و توران ارسال داشت از آنجمله جوماغون نوئین با سه تومان از لشگر ظفر آئین جهة دفع سلطان جلال الدین علم نهضت بصوب عراق و آذربیجان برافراشت و از آن جنود هركس بهرطرف رفت مظفر و منصور با غنایم نامحصور مراجعت نموده در ماه ربیع الاول سنه 627 اوكدای قاآن باتفاق جغتای خان و تولی خان بجانب ختای نهضت فرمود زیرا كه التان خان تا آن زمان در شهر یمك بر سریر سلطنت تمكین داشت و بقلم تدبیر تسخیر سایر ممالك موروث بر لوح خاطر می‌نگاشت و اوكدای قاآن چون چند منزل قطع فرمود تولی خان را با دو تومان لشگر برسم منقلای از راه تبت ارسال نمود و بنفس نفیس براه راست روان شد و تولی خان نخست ببلده كه بر كنار رود خانه قراسوران بود رسیده بعد از آنكه چهل روز آن شهر را محاصره كرد فتح میسر گشت و سپاه مغول بتیغ خشم و كین جمعی كثیر قتیل گردانیدند آنگاه تولی خان روی بیمك آورد التان خان صد هزار سوار جلادت
ص: 50
نشان بدفع او مأمور ساخت و آن لشگر قیامت اثر در عقبه تونكقان قهلقه تولی خان و متابعان را شكاری‌وار در میان گرفتند و بجانب ختای راندند و نولی بنابر استعمال سنك یده و پدید آمدن برف و باران و سرما برایشان غالب گشته اكثر ختائیان را بقتل آورد و بعضی را كه اسیر ساخت با ایشان عمل قوم لوط كرد پس از آن سالمان غانما عنان عزیمت بطرف اردوی اوكدای قاآن انعطاف داد و چون بپایه سریر سلطنت مصر رسید قاآن برادر جلادت سیر را نوازش بسیار كرده از اعاظم امراء قوتولقو جربی را باسپاه بلا انتها بفتح یمك و فصل مهم التان خان مامور گردانید و خود بطرف یورت اصلی بازگردید و در اثناء راه تولی خان بمرض موت گرفتار شده وفات یافت و او پسر چهارم چنگیز خان بود و الغ نویان لقب داشت و پیوسته در ملازمت پدر بسر می‌برد و چنگیز خان در سوانح امور مملكت با وی مشورت می‌كرد و از تولی خان هشت پسر ماند منكوقاآن و قوبلای و ارتق بوكار و هلاكو خان از سورقوقتی بیگی بنت جامكبر كه برادر اونك خان بود و قوبوقتو و موكا و پوجك و شبوكتای از خواتین دیگر اما قوتولقو جربی چون بنواحی یمك رسید لشگری عظیم از از شهر بیرون آمده او را منهزم گردانید و قوتولقو كیفیت حال را بقاآن عرضه داشت كرده مدد طلبید و قاآن سپاهی بعدد ریك بیابان بمدد فرستاد در این كرت قوتولقو بدیدن پیكر فتح و ظفر فایز شد و ختائیان بیمك گریخته مغولان بر گرد شهر فرود آمدند و در آن اثنا هراس بی‌قیاس بر ضمیر التان خان استیلا یافته و در كشتی نشسته از آنجا بشهر دیگر گریخت و لشگر مغول او را تعاقب نموده التان از آن بلده نیز روی بگریز نهاد و امراء چنگیزی اطراف آن شهر را فروگرفته التان راه نجات مسدود یافت و یكی از قورچیان را بر تخت پادشاهی نشانده بروایتی خویشتن را باعیال و اطفال در آتش افكند و بقولی خود را بحلق آویخت تا طناب عمرش از هم بگسیخت لاجرم تمامی ممالك ختای بحیز تسخیر قوتولقو درآمد و اموال فراوان و نفایس بی‌پایان بدست مغولان افتاد و چون خبر فتح باوكدای قاآن رسید محمود یلواج را باسم حكومت متوجه آن مملكت گردانید و استیلاء چنگیز خانیان بر ممالك التان خان در جمادی الاولی سنه 631 وقوع یافت و هم در این سال اوكدای قاآن فرمان داد تا معماران چین و ختا كه باردو آمده بودند در قراقرم قصری سپهر انتما بنا نمودند و نقاشان و مصوران مانی‌اسا سقف و جدار آن كوشك را بنقوش گوناگون تزئین فرمودند و هریك از شاهزادگان و امراء نیز در حوالی آن قصر عالی ابنیه رفیعه ساختند و بفراغ بال متمكن گشته اعلام عیش و عشرت افراختند و در سنه ثلث و ثلثین و ستمائه اوكدای قاآن باتو پسر جوجی و كیوك پسر خود و منكو ولد تولی و موركان و بوری و پایدار اولاد جغتای را با سپاهی كشورگشای باستخلاص بلاد اروس و چركس و بلغار و كاشغر فرستاد و ایشان بمدت هفت سال آن ولایات را مسخر گردانیده سالما غانما بازگردیدند و در سنه مذكوره ارغون‌اقا از قبیله اویرات كه بخشی‌گری آموخته در سلك بتكچیان انتظام داشت بحكومت ولایات خراسان سرافراز گشته روی بدانجانب آورد و بعد از آن بنابر تقریبی شمه
ص: 51
از كمال معموری و نهایت ویرانی دار السلطنه هرات بعرض آن پادشاه پسندیده صفات رسید و بهمگی همت متوجه تعمیر آن بلده جنت صفت گشته حكم فرمود كه امیر عز الدین مقدم جامه‌باف كه تولی خان او را با پانصد نفر از حامه بافان از هرات بتركستان كوچانیده بود با پنجاه كس از اسیران آنجائی روی بوطن مألوف آورد و در باب عمارت و زراعت آن بلده مساعی جمیله مبذول دارد و قرلق نامی را بداروغگی هرات تعیین كرده مثالی باسم خراسانیان صدور یافت كه در باب تعمیر آن بلده فاخره از خود بتقصیر راضی نشوند و در سنه 636 قرلق و امیر عز الدین مقدم آن بلده را بیمن مقدم مشرف ساخت و در امر زراعت و عمارت سعی و اهتمام نمودند و باندك روزگاری بار دیگر هرات معمور و آبادان گشت چنانچه در تاریخ آن بلده مسطور است.

ذكر بعضی از نوادر حكایات و غرائب روایات كه دلالت دارد بر حسن كردار وجود بسیار قاآن پسندیده اطوار

اكابر مورخین آورده‌اند كه روزی شخصی از منكران دین سید المرسلین صلوات اللّه علیه و آله الطاهرین نزد اوكدای قاآن رفته گفت دوش چنگیز خان را در خواب دیدم كه گفت اوكدای را بگوی كه در قتل مسلمانان تقصیر جایز ندارد قاآن لحظه تامل نمود فرمود كه این سخن را خان بزبان خویش با تو گفت یا ترجمانی از قبل خان ترا باین پیغام اختصاص داد آن شخص جواب گفت كه خان بی‌واسطه این راز با من در میان نهاد قاآن فرمود كه تو زبان مغولی می‌دانی جواب داد كه نی‌قاآن گفت ظاهرا تو از جمله دروغگویانی زیرا كه چنگیز خان غیر از لغت مغولی بهیچ زبانی دانا نبود آنگاه اشارت كرد تا آن كذاب را معذب گردانیدند و مضمون (من حفر بئرا لاخیه وقع فیه) بوضوح رسانیدند حكایت دیگر یاسای مغولان چنانست كه در موسم بهار و فصل تابستان بروز در آب ننشینند و دست در جوی نشویند و بظروف زر و نقره بر ندارند و جامه شسته در صحرا نیندازند و سایر خلایق را نیز ازین مانع آیند چه بنابر زعم آن طایفه این افعال موجب ازدیاد رعد و برق می‌شود و در منازل ایشان از اوایل بهار تا اواخر تابستان تصادم رعد و بریق برق بسیار است غرض از عرض این مقدمه آنكه روزی اوكدای قاآن و جغتای خان همعنان یكدیگر از شكارگاه بازگشته در اثنای راه مسلمانی را دیدند كه بآب درآمده غسل میكرد و جغتای متوجه سیاست آن بیچاره شده خواست كه بضرب شمشیر آتش فعل خونش را بر خاك ریزد اما نسیم مهربانی قاآن در اهتزاز آمده برادر را گفت كه روز بیگاه است و حالا مجال پرسش جریمه این شخص نداریم مناسب آنكه امشب دانشمند حاجب او را نگاهدارد و تا فردا بمقتضای یاسا عمل نمائیم و جغتای دست از آن بیچاره بازداشته بدانشمند سپرد تا او را بخانه خود برد و قاآن در آن شب
ص: 52
یكی از معتمدان را فرمود تا بالشی از نقره در موضع غسل آن مسلمان انداخت و دیگری را فرمود كه باو آموخت كه در وقت یرغو بگوید كه من مردی كم‌بضاعتم و زیاده از یك بالش نقره سرمایه ندارم و چون گرد سواران دیدم ترسیدم كه جمعی باشند كه آنرا از من بستانند لاجرم بآب درآمده آنرا نهان ساختم و صباح روز دیگر دانشمند بموجب اشارت جغتای آن شخص را ببارگاه قاآن رسانید بعد از آن از وی پرسیدند كه بچه سبب خلاف توره و یاسا كرده بآب درآمده بودی آنچه بدو تعلیم نموده بودند عرض كرد و قاآن جمعی از ملازمان را فرمود كه بروید و در آن آب احتیاط نمائید تا صدق و كذب مقال این شخص ظاهر گردد و آنجماعت بدانجا شتافته و بالشی نقره یافته بنظر قاآن رسانیدند آنگاه قاآن فرمود كه هیچ آفریده را زهره نیست كه از مقتضای حكم و یاسای ما تجاوز جایز دارد و این مسكین از غایت فقر و احتیاج نقد حیات را فدای این محقر كرده بود پس ده بالش دیگر اضافه آن یك بالش كرده بآن مسلمان داد و او را مبالغه فرمود كه دیگر بر امثال این حركات اقدام ننماید دیگر آنكه در ابتداء ایام سلطنت فرمان قاآن برین جمله نفاذ یافته بود كه هیچكس كارد بر حلق گوسفند و دیگر حیوانات نراند بلكه بعادت مغولان سینه و مایح را بشكافند روزی مسلمانی گوسفندی خریده بخانه برده در را محكم بسته كارد بر حلق كشید قضا را قبچاقی كه در بام كمین كرده بود كیفیت آن حال بدید در ساعت پایان دویده و دست او را گرفته بدرگاه قاآن رسانید و بوسیله بعضی از نواب جریمه او را معروض داشت قاآن فرمود كه این مسلمان رعایت حكم ما كرده كه نهان گوسفند را كشته و تو ترك یاساء ما جایز داشته كه ببام خانه او برآمده مسلمان را بگذارید و قبچاقی را بیاسا رسانید دیگر آنكه عادت قاآن چنان بود كه در سالی سه ماه زمستان بشكار اشتغال نمودی و نه ماه دیگر هرروز بعد از شیلان در بیرون خرگاه بر صندلی نشستی و اجناس بی‌قیاس و امتعه نفیسه خرمن خرمن پیش خود نهادی و بهركس خواستی چیزی از آن بخشیدی و گاه بودی كه شخصی درا گفتی آنچه توانی از این اشیاء بردار و بخانه خود بر روزی مثل این انعام نسبت بكسی فرمود آن شخص بقدر طاقت و توان متاع فراوان برگرفت و در راه یك وصله قماش از دستش افتاد و چون سایر اقمشه را بنوكر خود رسانید بازآمد كه آن وصله را كه افاده بود بردارد و قاآن فرمود كه مناسب نیست كه برای یك جامه این عزیز قدم رنجه كند آنگاه او را گفت بازهر مقدار كه توانی برگیر و ببر دیگر آنكه شخصی در شكارگاه سه خربزه نزد قاآن بر دو بنابر آنكه از جنس زر و جامه چیزی همراه نبود قاآن بموكا خاتون اشارت فرمود كه درهائی كه در گوش داری باین درویش بده جمعی گفتند كه درویش قدر این در شاهوار نداند مناسب آنكه بدرگاه عالم پناه حاضر گردد تا آنچه مدعا داشته باشد از زر و جامه بستاند قاآن فرمود كه این درویش را آن حوصله نیست كه تا فردا انتظار كشد و نیز سیرت كریمان آن تقاضا نمی كند كه آنچه عنایت نماید مقارن زحمت و مشقت باشد و این مرواریدها باز بدست ما افتد آنگاه درها را تسلیم درویش نمود و درویش فرحناك بازگشته آنها را ببهای اندك بفروخت
ص: 53
مشتری با خود اندیشید كه امثال این جواهر گرانمایه لایق پادشاهانست روز دیگر هردو را پیش قاآن برد قاآن فرمود كه من نگفتم كه این درها عاقبت بما خواهد رسید و آنها را بموكا خاتون بازداده آن شخص را باصناف عطایا خوش دل و مسرور گردانید دیگر آنكه در دو فرسخی قراقرم پادشاه مكرم بر زبر پشته كوشكی بنا كرده آنرا ترغو بالیق نام نهاد و شخصی در حوالی آن پشته نهالی چند بیدو بادام بنشاند و طالع او مدد نموده آن نهال‌ها سبز گشت و حال آنكه قبل از آن كسی در آن نواحی درخت ندیده بود و چون قاآن را نظر بر آن درختان افتاد فرمود تا بعدد هردرختی بالشی زر بآن شخص دادند پوشیده نماند كه بالش زر عبارت از هشت مثقال و دودانك است و بالش نقره كنایت از هشت درم دو دنك دیگر آنكه در روزی كه قاآن بمجلس بزم نشسته مست گشته بود شخصی جهت او طاقیه آورد بهیات تاقیها اهل خراسان و قاآن حكم فرمود كه در وجه انعام آن شخص براتی بمبلغ دویست بالش نوشتند نواب بتصور آنكه مبالغه در این باب از خاصیت شرابست التمغاء برات را موقوف داشتند و روز دیگر آنشخص برات را بر پادشاه عرض كرد حكم فرمود كه دویست بالش را سیصد كردند و همچنین التمغاء آن را در تاخیر می‌انداختند و قاآن بالش بر آن میفزود تا بششصد رسید بعد از آن قاآن نویسندگان را طلبیده پرسید كه چه چیز در دنیا موبد خواهد ماند جواب دادند كه هیچ چیز قاآن فرمود كه این حدیث غلط است چه نام نیك و ذكر جمیل ابدی خواهد بود شما بحقیقت با من عداوت می‌ورزید زیرا كه نمیخواهید كه نام من بنیكوئی در عالم باقی ماند و بتصور آنكه از سرمستی بخشندگی میكنم انعام مرا در تعویق می‌افكنید و ارباب حاجات را در انتظار می‌دهید تا یكدو كس از از شما را بردار اعتبار نكشم ترك این فعل مذموم نخواهید داد دیگر آن كه روزی قاآن از بازار قراقرم میگذشت نظرش بر عناب افتاد بخوردن آن مایل شد و چون ببارگاه رسید یك بالش بدانشمند حاجب داد كه از آن عناب بخر و بیاور دانشمند ببازار شتافته و برلیغ بالش یك خوان عناب خریده پیش قاآن آورد پادشاه فرمود كه بهاء این قدر عناب یك بالش كم است دانشمند تتمه بالش را بقاآن نموده گفت این عناب‌ها را بربع بالش خریده‌ام و ربع بالش اضعاف ثمن این عنابست قاآن او را رنجانیده فرمود كه مثل من خریداری مدة العمر از در دكان آن بقال نگذشته و ده بالش دیگر بعناب فروش عنایت كرد دیگر آنكه نوبتی صد بالش به مستحقی انعام فرمود نویسندگان با هم گفتند كه ظاهرا قاآن صد بالش را صد درم پندارد و بالش‌ها را بر سر راه او بگستردند چون نظر آن حاتم دوران بر آن افتاد پرسید كه این چه‌چیز است جواب دادند كه بالش‌هائیست كه بفلان درویش عنایت فرموده‌اید گفت صد بالش اندك چیزی بود این را مضاعف سازید و بوی دهید دیگر آنكه در قراقرم كمانگری بود كه هیچكس كمانهای او را از غایت ردائت نمی‌خرید روزی بیست كمان بر سر چوبی بسته برهگذر قاآن بایستاد قاآن را نظر بر وی افتاده پرسید كه این كیست و عرضش چیست كمانگر عرض كرد كه من غیر از ساختن كمان هنری ندارم و چنان مشهور شده
ص: 54
كه كمانرا نیك نمی‌سازم بآن جهت هیچكس با من سودا نمیكند لاجرم پریشان حال گشته ام و این بیست قبضه كمان را برسم پیشكش آورده‌ام قاآن فرمود كه آن كمان را از وی ستاندند و بعدد هریك بالش زر بوی انعام فرمودند دیگر آنكه شخصی از برای قاآن اناری آورده و قاآن دانهای رمان را شمرده بعدد هریك بالشی بوی بخشید و برین قیاس آن پادشاه حق شناس در زمان مكنت و كامرانی و اوان سلطنت و جهانبانی همواره بایثار درم و دینار خواطر بیگانه و خویش و ضمایر غنی و درویش را خرم و مسرور میگردانید و پیوسته بساط عیش و نشاط مبسوط داشته بتجرع شراب ارغوانی و استماع الحان و اغانی صبوح را به بغبوق و غبوق را بصبوح میرسانید كه بیك ناگاه هادم اللذات دو اسبه بر سرش تاخت و از شصت تقدیر تیر اجل گشاد یافته او را از یای درانداخت بیت
اینست همیشه عادت چرخ كبودچون بیغمئ دید زوال آرد زود، در روضة الصفا مسطور است كه گرگی شبی خود را بر رمه گوسفند مغولی زده بیشتر اغنام او را تلف كرد روز دیگر صاحب رمه پیش قاآن رفته شكستی را كه باو رسیده بود معروض داشت قاآن گفت كه گرك پیدا خواهد شد اتفاقا جمعی از كشتی گیران كه در آن اوان از خراسان بپایه سریر اعلامی آمدند گرگی گرفته بدرگاه آوردند قاآن آن گرگ را از ایشان بهزار بالش بخرید و آن مغول را طلبید گفت ترا از كشتن این گرگ نفعی نباشد و فرمود تا هزار گوسفند بوی دادند و گرگ را آزاد كردند فی الحال سگان شكاری كه در كمین بودند در گرگ افتاده پاره‌پاره‌اش كردند قاآن از مشاهده این حالت متغیر شد و فرمان داد تا كلاب را بقصاص گرگ كشتند و غمین و متغیر ببارگاه درآمد اركان دولت را گفت كه غرض من از استخلاص گرگ آن بود كه در مزاج خود احساس ضعفی میكردم اندیشیدم كه چون ذی حیاتی را از هلاك خاص سازم شاید خدای جاوید مرا صحت كرامت فرماید و چون گرگ از این ورطه‌جان نبرد ظاهرا كه مرا نیز می‌باید مرد و همدران ایام پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و رخت هستی بباد فنا داد رباعی
بی‌خار اگر گلی میسر بودی‌هردم بجهان لذت دیگر بودی
این كهنه سرای زندگانی مراخوش بودی اگر نه مرك بر در بودی.

ذكر كیوك خان كه پادشاه دوم است از خواقین كلوران‌

كیوك خان بن اوكدای قاآن در زمان حیات پدر مصحوب بعضی دیگر از شاهزادگان بحدود بلاد اروس و چركس و بلغار توجه نموده بود و بعد از وفات قاآن بسه چهار سال باردو رسیده در ماه ربیع الاخر سنه ثلث و اربعین و ستمائه باتفاق آقاواینی بر مسند جهانبانی سعود نمود و در اشاعه عدل و رعیت‌پروری و افاضه فضل و مرحمت‌گستری تقلید او كدای قاآن فرمود اما باغواء قداق كه اتابك او بود و جیبغای كه در سلك امراء كشورگشای انتظام داشت ملت عیسوی بر دین محمدی موجه میداشت و در اواخر ایام حیات مایل بسیر بلاد غربی كشته
ص: 55
با لشگر بسیار بدانجانب روان شد و چون بسمرقند رسید باجل طبیعی درگذشت مدت سلطنتش یكسال بود و مهمات ملك و مالش را قداق باتفاق جیغای سرانجام می‌نمود از اولاد كیوك خان اسامی سه نفر بنظر درآمده برین موجب خواجه اغول باتو بهور قو و از این سه هیچ یك بسلطنت نرسیدند.

گفتار در بیان تسلطی كه تو را كینا خاتون را دست داد و ذكر وقایعی كه در ایام دولت كیوك خان اتفاق افتاد

مورخان سخن‌دان چنان آورده‌اند كه اوكدای قاآن در اوان جهانبانی پسر بزرگتر خود كوجو را كه مادرش تو را كینا خاتون بود بولایت عهد مقرر ساخت اما مدت عمر كوجو در زمان حیات پدر بسر آمد و پسرش شرامون كه در سن طفولیت بود بجای پدر ولیعهد شد و چون قاآن وفات یافت بنابر صغر سن شرامون و غیبت كیوك خان بن قاآن توراكینا خاتون كه والده كیوك و دیگر اولاد قاآن بود بر مسند حكومت نشسته بضبط و ربط امور جمهور پرداخت و بر رأی رزین و عقل دوربین و ارسال تحف و هدایا و استمالت سپاهی و رعایا اكثر اعیان و اشراف را بمطاوعت خویش مایل و راغب ساخت و عورتی فاطمه خاتون نام كه از از جمله اسیران مشهد مقدسه بود نزد تو را كینا تقرب تمام پیدا كرده و محرم اسرار اندرونی و كارپرداز مهمات نهانی گشت و بدین سبب در امور ملك و مال نیز دخل نمود افراد حشم بچشم دیگر آن عورت نگریستند و این معنی بر خاطر بعضی از امراء و نوئینان گران آمد و بعد از سه سال كه توراكینا بامر و نهی الوس چنگیز خانی پرداخت كیوك خان از آن سفر مراجعت نموده باردو رسید و با وجود كمال اقتدار بدستور معهود زمام مهام پادشاهی را بقبضه اختیار مادر گذاشت و توراكینا خاتون مسرعان باطراف و اقطار ولایات و امصار ارسال داشته فرمان داد كه سلاطین و حكام ایران و توران بقریلتای حاضر گردند و از حدود روم و شام و بغداد تا اقصای ولایات دشت قبچاق و چین و ختای ملوك و اشراف و اعیان باندك زمانی در اردو مجتمع گشتند و غیر از باتو بن جوجی به حكومت كیوك راضی نبود و به بهانه درد پا تخلف نمود تمامی متعینان ایل والوس مغول باردو بالیغ آمده كثرت خلایق بمرتبه رسید كه دو هزار خرگاه جهة مهمانان مرتب گردانیده بودند و مأكول و مشروب بغایت عزیز الوجود گشت و بعد از اینكه جمعیتی چنین دست داد خواتین و شاهزادگان در باب تعیین پادشاهی كه از نسل قاآن باشد قرعه مشورت در میان انداختند و چون كوتای بن قاآن مریض بود و شرامون از عهده آن امر بیرون نمی‌توانست آمد و توراكینا خاتون و خاتون تولی خان سورقوقبتی بیگی بجانب كیوك خان مایل بودند و امراء و نوئنان در این امر با ایشان متفق گشته منصب قاآنی بر وی مسلم داشتند و در ساعتی كه قامان اختیار نمودند
ص: 56
تمامت شاهزادگان و معتبران در كریاس گردون اساس جمع آمده افسر از سر برداشتند و كمر از میان بگشادند و دست راست كیوك خان را منكوقاآن بن تولی خان و دست چپش را دیگری از دودمان چنگیز خان گرفته بر تخت نشاندند و چنانچه در ذكر جلوس اوكدای قاآن مذكور شد بسیار رسوم و آداب آن مهم پرداختند و كیوك خان بتفقد حال صغار و كبار از از شاهزادگان كامكار و امراء نامدار و حكام ولایات و ممالك ولات امصار و مسالك پرداخته تمامی حاضران اردوی عالی را علی اختلاف مراتبهم بانعام و احسان فراوان نوازش نمود و بساط نشاط گسترده چند روز بتجرع اقداح ارغوانی و استماع الحان و اغانی اهتمام فرمود آنگاه بتفحص و تفتیش اموری كه بعد از فوت قاآن سانح گشته بود پرداخت و بنیاد حیات فاطمه خاتون را كه ببعضی از جرایم متهم شده بود برانداخت بیتین این مقال آنكه چنانچه سابقا تحریر یافت فاطمه خاتون بسبب تقربی كه نزد توراكینا خاتون پیدا كرده بود چندگاه در سر انجام امور مملكت و مال دخل نمود و این معنی بر خاطر امراء و اعیان گران آمده آن ضعیفه را بامور نالایق متهم داشتند و مقارن جلوس كیوك خان برادرش كوتان بیمار شده یكی از آنجماعت خاطرنشان او نمود كه این مرض نتیجه سحر فاطمه خاتون است و كوتان ساده‌لوح این سخن باور كرده در وقت توجه بیورت خود بكیوك خان پیغام فرستاد كه بجهت سحر فاطمه خاتون ضعفی تمام بر مزاج من استیلا دارد اگر مرا واقعه پیش آید امید آنكه آن برادر ساحره را بقصاص رساند و متعاقب این پیغام خبر فوت كوتان شایع گشت و جیبغای كه بر دولت كیوك استیلای تام داشت در باب پرسیدن آن یرغو مبالغه تمام نمود و كیوك قاصدی پیش مادر فرستاد فاطمه خاتون را طلبید و توراكینا خاتون نخست بعذری تمسك جسته چون الحال پسر از حد اعتدال متجاوز شد طوعا و كرها فاطمه خاتون را تسلیم كسان كیوك كرد و در همان چند روز توراكینا خاتون وفات یافت یرغوچیان در مقام استكشاف احوال فاطمه خاتون آمدند و چند روز او را گرسنه و برهنه داشته لوازم تهدید و تعنیف بجای آوردند تا آن بیچاره بگناه ناكرده اعتراف نموده و بقصاص رسید آنگاه كیوك خان شنید كه پیش از وصول او باردو برادر چنگیز خان او تچكین نویان كه هشتاد پسر و نبیره داشت بخیال جلوس بر مسند قاآنی متوجه اردوی چنگیز خانی گشته بود و منكوقاآن و دیگری از شاهزادگان را بپرسش این یرغو مامور گردانید اوتچكین بجریمه خود معترف گشت لاجرم چند نفر از امرایش بیاسا اختصاص یافتند آنگاه كیوك خان امراء و حكام ولایات را رخصت انصراف ارزانی داشت و نسبت ببعضی از ایلچیان سلاطین ایران و توران مراسم انعام و احسان بتقدیم رسانید و برخی را مقارن اهانت و اذلال بازگردانید از آنجمله برادر پادشاه روم و حاكم حلب را یرلیغ و پایزه داد و بخلیفه بغداد سخنان خشم‌آمیز پیغام فرستاد زیرا كه شرامون ولد جرماغون نوئین از وی شكایت كرده بود و نسبت بایلچی جلاء الدین محمد ملحد طریق كم التفاتی مسلوك داشته سخنان وحشت‌انگیز بوی قلمی نمود و چون از امهات مهمات سلطنت فراغت یافت عنان توجه بصوب مجلس عیش و نشاط و تمهید
ص: 57
بساط عشرت و انبساط تافت و بنابر آنكه اتابك كیوك خان قداق و امیر الامرایش جیبغای بر ملت نصاری بودند پیوسته صورت آن مذهب را در نظرش جلوه میدادند تا كیوك دین عیسوی را بر شریعت محمدی مرجح پنداشته همت بر تربیت نصاری گماشت لاجرم جمعی كثیر از ترسایان در اردوی او مجتمع گشتند و دین اسلام ضعفی تمام یافته در آن ایام هیچ مسلمانی را زهره و یارا نبود كه با ترسائی بلند سخن كند و نوبتی جمعی از نصرانیان بامداد قداق و جیبغای نشانی حاصل كردند كه تمامی مسلمانان ممالك كیوك خان را خصی سازند و یكی از كلانتران ایشان نشان را بدست گرفته از بارگاه بیرون آمد تا مژده بسایر ترسایان رساند و همان زمان سگان درنده در وی افتادند و خصیتین او را كنده یك لقمه خام ساختند بعد از آن نصاری از اعجاز ملت مصطفوی ترسیده دیگر نام‌نشان نبردند و كیوك خان در اواخر ایام حیات با جنود ظفر سلب و قوافل عیش و طرب از اردوبالیغ در حركت آمده عزیمت ولایات غربی نمود و بر سر هرشهر و قصبه كه عبور فرمود ساكنان آن را بانعام زر و جامه خوش‌دل و مسرور ساخت و چون ماهیچه رایت نصرت آیتش بر حدود سمرقند پرتو انداخت ناگاه ابو یحیی بخدمتش رسید و روح او را نیز مانند دیگران مقبوض گردانید. نظم
درین ره خواه سلطان خواه درویش‌باخر عقبه مرك آیدش پیش
درین بستان كه جای خرمی نیست‌گیاهی بی‌بقاتر ز ادمی نیست