گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذكر منكوقاآن كه پادشاه سوم است از خواقین الغ‌یورت چنگیز خان‌





بعد از فوت كیوك خان منكوقاآن بن تولی خان بسعی بانو بن جوجی خان كه ملقب بصاین خان بود در شهور سنه ثمان و اربعین و ستمائه بر مسند جهانبانی و سریر قاآنی صعود نمود و او بصفت عدل و انصاف اتصاف داشت و پیوسته همت عالی نهمت بر تقویت اركان ملت بیضا و تمشیت امور شریعت غرا می‌گماشت و بجود و سخاوت موصوف بود و بتهور و شجاعت معروف در ایام دولت خود سادات عظام و علماء اعلام و مشایخ كرام را از مؤنات و تكالیف دیوانی معاف و مرقوم القلم ساخت و بهمین منوال بحال دانشمندان نصاری و پیران هرطایفه و عجزه هرطبقه پرداخت اما از جماعت یهود كسی را سیورغال نداد و بیمن اهتمام او احوال اكثر خلایق انتظام یافته ممالك روی بآبادانی نهاد و رفتن هلاكو خان از ایران بتوران و استیصال ملاحده بی‌ایمان و واقعه بغداد در ایام سلطنت منكوقاآن روی نمود و وفاتش در وقت توجه بطرف چین ماچین فی شهور سنه خمس و خمسین و ستمائه واقع بوده مدت سلطنتش هفت سال و كسری رسید و مهم وزارتش را امیر عماد الملك ختنی باتفاق امیر بولغای منتظم گردانید در جامع رشیدی مسطور است كه منكوقاآن را چهار پسر بود برین موجب باكتو و اورنك‌تاش از بزرگترین خواتین اقوتوقبی بنت اوكدای بن بوقا گوركان از قوم ایكراس و اساس حیات این دو پسر در جوانی اندراس یافت شیركی از بابا و چین كه در سلك قمكان قاآن انتظام داشت
ص: 58
استویای از كوینی كه او نیز داخل قیكان قاآن بود و العلم عند اللّه المعبود.

گفتار در بیان كیفیت انتقال سلطنت قراقرم و كلوران از اولاد اوكدای قاآن بمنكوقاآن بن تولی تولو خان‌

چون مدت حیات كیوك خان در حدود سمرقند بنهایت رسید اختلال بقواعد توره چنگیز خان راه یافته هریك از شاهزادگان بخیالی متوجه یورت خود گردیده بنابر آن كه در آن زمان باتو بن جوجی خان كه او را صاین خان میگفتند از سایر شاهزادگان الوس چنگیز خان بمزید شوكت و ابهت امتیاز تمام داشت ایلچیان باطراف و اكناف مملكت فرستاده فرمان داد كه جمیع اولاد چنگیز خان و امراء و نوئینان بدشت قبچاق حاضر شوند تا باتفاق هریك از شاهزادگان را كه شایسته سلطنت دانیم بر مسند كامرانی بنشانیم و بعضی از آن طایفه در مقام تمرد و عصیان آمده گفتند كه یورت چنگیز خان موضع قراقرم است و كلوران و ما را هیچ ضرورت نیست كه بدشت قبچاق رویم و زمره بدان جانب رفته جمعی از قبل خود كسان فرستادند و سور توقبی بیكی كه خاتون تولی خان بود و جمال حالش باوصاف پسندیده اتصاف داشت و پیوسته تخم انعام و احسان در فضای دل اشراف و اعیان می‌گماشت در آن اوان پسر ارشد خود منكوقا آن را گفت كه چون اكثر بنی اعمام تو از فرمان باتواقا تخلف ورزیده‌اند انسب چنان می‌نماید كه تو با برادران بدانجا روی و شرف ملازمتش دریابی و منكوقاآن بسخن مادر عمل نمود خود را ببارگاه باتو رسانید و لوازم خدمت بجای آورده پیشكش كشید و باتو آثار اقبال در ناصیه احوال منكو مشاهده كرد و گفت كه از میان شاهزادگان قابلیت سلطنت این جوان دارد و اكثر حاضران را با خود متفق ساخته در ساعت مناسب كلاه از سر برداشته و كمر از میان گشاده منكورا زانو زد و كاسه داشت و چنان مقرر ساخت كه در سال آینده در الغ یورت قریلتای سازند و منكو را بار دیگر باتفاق سایر اقاوانی بر مسند قاآنی بنشانند آنگاه طایفه كه از اطراف و جوانب در دشت قبچاق جمع آمده بودند بمنازل خود مراجعت نمودند و باتو برادران خود بركه اغول و بوقاتیمور را با سپاه گران در مصاحبت منكوقاآن بموضع كلوران فرستاد تا بتشید بنا و دولت او قیام نمایند و چون ایشان بمقصد رسیدند باحضار شاهزادگان و امراء و نوئینان فرمان دادند و جمعی از آن طبقه مانند یسومنكا بیسومنكا ولد جغتای خان و شیرامون بن كوجوی و باتواغول ولد كیوك از امتثال آن مثال سرباز زده گفتند كه شایسته سریر خانی كسی است كه از نسل اوكدای قاآن باشد وصولان پیش صاین خان فرستاده پیغام دادند كه ما بر سلطنت منكو راضی نیستیم و بنابراین مضایقه و مناقشه قریب چهار سال قریلتای در حیز تاخیر افتاده هركه از طول مكث ملول شد و كسی نزد باتو ارسال داشته استفسار نمود كه صلاح مهم منكوقاآن چیست باتو جواب داد كه اگر شاهزادگان
ص: 59
راضی شوند و اگر نشوند منكوقاآن را بر سریر دولت می‌باید نشاند و هركس خلاف ورزد سرش از تن برمی‌باید داشت و چون این پیغام ببر كه اغول رسید جماعتی را كه در این امر موافق بودند حاضر ساخته چنانچه معهود است منكوقاآن را بر تخت خانی اجلاس فرمودند و بتمهید بساط عیش و نشاط و تجرع موجبات فرح و انبساط اشتغال نمودند و منكوقاآن در روز جلوس بر مسند جهانبانی فرمود كه مناسب آنست كه چنانچه طبقات بنی آدم امروز بعیش و طرب میگذرانند اصناف حیوانات نیز از فراغت بی‌نصیب نمانند حكم كرد كه در آن روز مراكب را از ركوب و حمل و قید معاف دارند و خون گوسفند و هیچ ذی‌حیاتی را نریزند و صید و شكار نكنند و از گوشت اغنام وافراسی كه در روز پیشتر كشته بودند اطعمه و اغذیه مرتب سازند و فرمانبران یكروز برین موجب عمل نموده منكوقاآن با امرا و شاهزادگان و سایر اشراف و اعیان مدت یكهفته بسور و سرور گذرانیدند و در آن ایام هرروز رابطه صحبت و خرج شیلان دو هزار گردون شراب و قمیز و مال بود و سیصد سر اسب و گاو و دو هزار گوسفند و چون طایفه از اهل اسلام در بعضی از آن مجلس تشریف حضور ارزانی میداشتند حكم شده بود كه هرروز چند سر اسب و گوسفند را موافق شرع شریف ذبح كنند و بعد از اتمام ایام جشن و سور تفرق زمره مردم نزدیك و دور اولاد اوكدای قاآن و شاهزادگان كه بر سلطنت منكوقاآن اتفاق نداشتند با امراء خود جانقی كرده عذری اندیشیدند و گردونهای اسلحه همراه گردانیده بجانب اردو در حركت آمدند و از ملازمان منكوقان جانورداری كه شتری گم كرده بود و جهة طلب باردوی شاهزادگان رفته بر كیفیت حال مطلع گشت و در ساعت مراجعت نموده پادشاه را از آن واقعه اعلام داد و منكوقاآن منكسار نویان را جهت تحقیق آن امر باستقبال شاهزادگان ارسال داشته منكسار با دو هزار سوار سحری كرد اردوی مخالفانرا فرو گرفت و بدیشان پیغام كرد كه از شما مثل این سخنی نقل نموده‌اند انسب آنست كه بی‌توقف و تعلل باردوی اعلی شتابید تا از نقمت این تهمت نجات یابید شیرامون و برادران متحیر شده گفتند ما بدل راست متوجه درگاه شده بودیم و فی الحال سوار گشته همعنان منكسار باردو شتافتند و چون بآستان منكوقاآن رسیدند قاآن سه روز ایشانرا طوی داده در روز چهارم بنفس خود آن یرغو پرسید و پس از تقدیم لوازم تفحص و تفتیش گناه بر شاهزادگان ثابت گشته قداق كه یكی از امراء بزرك اوكدای قاآن و كیوك- خان بود با هفتاد نفر از بدآموزان بیاسا رسید و چون خاطر منكوقاآن از جانب منازعان فارغ شد بر كه اغول و بوقاتیمور را با تحفهای شایسته و منسوقات بایسته بخدمت باتو باز گردانید و حكومت دیار مشرق بدستور سابق بصاحب محمود یلواج عنایت كرده پسرش مسعود بیك را بوزارت ماوراء النهر فرستاد و ریاست خراسان و عراق و آذربایجان را بنابر قاعده مستمر بارغون‌اقا داده شرف الدین خوارزمی را كه نویسنده بود در كمال شرارت نفس جهة حصول اموال آن ولایات صاحب ارغون ساخت و شرف الدین در آن ممالك آغاز ظلم و بیداد كرده بر هركس كه یكدینار از وی حاصل بود ده دینار تحمیل نمود زیرا كه از
ص: 60
منكوقاآن متقبل شد بود كه مبلغ چهار هزار بالش از بقایای سنوات گذشته بحصول موصول گرداند و بدین واسطه در تبریز و قزوین و ری و اصفهان و قم و كاشان و همدان و دامغان و جرجان و اسفراین و جاجرم و سبزوار و مشهد مقدسه و طوس تفرقه و تشویش بسیار بحال ارباب ناموس راه یافت و در وقتی كه آن منحوس در طوس بود تیر دعای مظلومان بهدف اجابت رسیده مرضی مهلك بر ذات نامباركش عارض گشت و چند روز بر بستر ناتوانی افتاده بموجب كلمه كما تعیشون تموتون در آن ایام نیز سخن تحمیل و زدن و گرفتن بر زبان شومش میگذشت تا ابو یحیی بقبض روح ناپاكش پرداخت و در درك اسفل جهة او منزلی معدد مهیا ساخت القصه چون امر سلطنت بر منكوقاآن قرار گرفت و مهم تركستان و مغولستان و ماوراء النهر بر حسب دلخواه دوستان سمت سرانجام پذیرفت بنابر حكایتی كه از قاضی القضاة شمس الملة و الدین احمد الكافی القزوینی در باب تسلط و استیلاء ملاحده شنود و شكایتی كه از وفور تعظم و تجبر مستعصم خلیفه استماع نمود برادر خود هلاكو خان را نامزد ضبط بلاد ایران كرد و هلاكو خان با صد و بیست هزار كس روی بدان طرف آورده آنگاه منكو خان برادر دیگر خود قبلا قاآن را بصوب ختای فرستاد و فتح ولایات چین را پیش نهاد همت ساخته بنفس خویش روی بدانجانب نهاد و نخست ایلچی نزد فغفوركه موسوم بچوگان بود ارسال نمود و پیغام فرمود كه صلاح دولت تو در آنست كه مال و خراج قبول كرده سر از چوگان حكم و فرمان ما نه پیچی تا گوی صفت بضربات سخط عساكر منصوره گرفتار نگردی و چون ایلچی بدرگاه پادشاه چین رسیده از آوار رسالة فارغ گردید نایره غضب فغفور در اشتعال آمده بر زبان راند كه اگر در مذهب سلاطین وافر تمكین كشتن ایلچی جایز بودی بصولجان قهر سرت را مانند گوی درین میدان گردان میساختم و تنت را بخواری هرچه تمامتر در پیش كلاب می‌انداختم اكنون با قاآن خود بگوی كه طول و عرض مملكت چین از احاطه افهام و اوهام بیرون است و كثرت جنود ظفر درود این ولایات از عدد قطرات باران افزون اگر بقای عمر و دولت خود می‌خواهی باید كه پای در دامن قناعت گرد سازی و حشم تاتار و مغول را در ورطه رنج و عنا نیندازی و چون این پیغام بعرض منكوقاآن رسید در شهور سنه ثلاث و خمسین و ستمائه موافق تشقان‌ئیل با شصت تومان از سپاه ظفرنشان متوجه خطه چین گردید و بعد از وصول بكنار نهر قرامون فرمود تا شیرامون نبیره اوكدای قاآن و خواجه اغول و باتوابناء كیوك خان را در آب انداختند و چون ماهچه اعلام منكوقاآن بر حدود ولایت خصم پرتو انداخت بعضی از قلاع و قصبات آن را مفتوح گردانید و آثار كمال تسلط و اقتدار بخیر ظهور رسانید در آن اثناء بیت
یكی سهمگین كوه آمد به پیش‌كه روی مه از تیغ آن بود ریش و برفراز آن كوه قلعه منیع ساخته بودند كه با برج سپهر دعوی برابری كردی و یا منزل ماه و مهر در مقام همسری بسر بردی زحل بلند محل از رفعت شرفات آن متعجب و قاعده گنبد گردون از رشك متانت اساس آن مضطرب بآلات حرب و ذخایر وافر مشحون و از آفات زمان و حوادث دوران مامون و سپاه مغول در گرد
ص: 61
آن نشسته آغاز محاصره كردند و مدتی مدید كمر سعی و اهتمام برمیان بسته لوازم محاربه بجای آوردند اما فتح میسر نگشت و فصل تیر ماه و زمستان بپایان آمده بهار نیز بگذشت و هوا گرم شد بسیاری از مغولان بر بستر ناتوانی افتادند بلكه طاعون برآورده نقد بقا را بباد فنا دادند منكوقاآن بتصور دفع و بابكشیدن ساغر صهبا اشغال نموده بتقدیر ایزد تعالی او نیز مریض گشت و هشت روز صاحب فراش بوده نقد زندگانی بقابض ارواح سپرد در مقدمه ظفرنامه مسطور است كه در بدایت ایام جلوس منكوقاآن ایدی قوت كه سرور بت‌پرستان بود با جمعی كثیر از هم‌كیشان در پیش بالیغ مقرر ساخت كه در وقتی كه اهل اسلام باداء نماز جمعه مشغول باشند شمشیر عذر از نیام انتقام كشیده بقتل عام اقدام نمایند و پیش از آن روز غلامی از میان آن جماعت بهدایت عنایت آلهی بدین حضرت رسالت پناهی گردید و بدرگاه پادشاه دویده كیفیت خیال ارباب ضلال را معروض گردانید منكوقاآن علی الفور باحضار ایدی قوت و پرسش این مهم فرمان فرمود و ایدی قوت بجریمه خویش اعتراف نمود قاآن اشارت كرد تا او را روز جمعه بر در همان مسجد جامع بحضور مسلمانان بردار اعتبار كشیدند و از جمله مشایخ اسلام و مقویان ملت حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام شیخ ابو المعانی سیف الدین مظفر باخرزی كه ملقب است بشیخ العالم و در سلك خلفاء شیخ نجم الدین كبری انتظام داشت با منكوقاآن معاصر بود و سور توقبتی بیكی والده منكوقاآن با آنكه متابعت ملت مسیحا علیه السلام مینمود در ایام دولت پسر هزار بالش نقره ببخارا كه مسكن شیخ سیف الدین بود فرستاد تا مدرسه ساخته مستغلات خریدند و بر آن بقعه وقف كردند و تولیت آن مدرسه و موقوفات آنرا بشیخ تفویض فرمود و در نفحات مسطور است كه روزی شیخ سیف الدین بسر جنازه درویشی حاضر گشت گفتند شیخا تلقین فرمائید در پیش روی میت بایستاد و زبان بادای این رباعی بگشاد رباعی
گرمن گنه جمله جهان كرد ستم‌لطف تو امید است كه گیرد دستم
گفتی كه بوقت عجز دستت گیرم‌عاجزتر ازین مخواه كاكنون هستم وفات شیخ سیف الدین بعد از فوت منكوقاآن بسه سال فی شهور سنه ثمان و خمسین و ستمائه بوقوع پیوسته و مرقد منورش در بخارا مشهور است.

ذكر قوبلاقاآن بن تولی خان كه پادشاه چهارم است از خانان قراقرم و كلوران‌

چون قبلاقاآن در مملكت ختای بر فوت برادر اطلاع یافت فی سنه ثمان و خمسین و ستمائه موافق پیچی‌ئیل بر تخت پادشاهی نشست و در ایام دولت او اختلال بقواعد توره چنگیز خانی راه یافته میان اولادش مخالفت بوقوع پیوسته موید این مقال آنكه در آن اوان كه منكوقاآن بجانب چین توجه می‌نمود برادر خود ارتق بوكارا در قراقرم بمحافظة
ص: 62
اردو تعین فرمود و ارتق بعد از فوت برادر داعیه استقلال پیدا كرده رایت مخالفت برادر دیگر برافراشت و سه نوبت بین الجانبین مقابله و مقاتله اتفاق افتاد دو كرت متعاقب قبلا قاآن ظفر یافت و سیم بار ارتق بوكا بدیدن پیكر نصرت سرافراز كشته قبلا عنان بصوب ختای تافته اما بالاخره بنابر عدم مساعدت و دولت اختلال باحوال ارتق بوكا راه یافته سلطنت قراقرم و كلوران بلكه تمامی مملكت چنگیز خان بر قبلاقاآن مسلم گشت و ارتق بپای اضطرار نزد برادر صاحب اقتدار شتافته در چهار دیواری كه از خار مغیلان ترتیب داده بودند محبوس گشت و بعد از انقضای یكسال درگذشت و چون گلزار مملكت قبلاقاآن از خار نقار معاندان پیراسته شد چند نوبت لشگر بچین فرستان آن بلاد را در سلك سایر ممالك محروسه انتظام داد نزدیك بدار الملك خانان ختای كه آنرا جیكدو میگفتند ببنای شهری وسیع و رفیع فرمان فرمود نظم
اساسی بنزدیك جیكدو نهادمرآن خطه را نام دید و نهاد
در آن تختكه را یكی قصر ساخت‌ز خاكش بسقف فلك برفراخت
چو فردوس شد آن خجسته مقام‌ستونهاش سیم و زمینش رخام گویند كه آن شهر را مربع بنا نهادند و طول هردیواری از آن چهار فرسنك بود و مغولان آن بلده را خان بالیق خان بالیغ گویند و ایضا قبلا قاآن فرمان داد كه از دریای زیتون كه بندر هندوستان است جوئی كه طول آن چهل روزه راه بود حفر كرده آب بمیان شهر خان بالیق آوردند و تجار بحار در سفینها نشسته از هندوستان بختای آمد شد می‌نمودند و نفایس اجناس می‌آوردند و می‌بردند بناء علی هذا باندك زمانی خان بالیق بكمال معموری و آبادانی رسید و قبلا در ایام دولت خود چند نوبت با علماء اسلام معارضات فرمود و گاهی ایشان در مقام عداوت و احیانا در طریق عنایت سلوك می‌نمود وفات قبلاقاآن در شهور سنه ثلث و تسعین و ستمائه موافق ئیلان‌ئیل دست داد مدت عمرش هفتاد و سه سال بود و زمان سلطنتش سی و پنج سال و قبلاقاآن پیوسته چهار وزیر می‌داشت و یكی از جمله وزرایش امیر احمد بناكتی است و دیگری سنكه ایغوری و قبلا قاآن را دوازده پسر بودند و اسامی یازده نفر ازیشان بنظر رسیده برین موجب تورجی جیم كیم مسكقن توموغان از جابون خاتون بنت ایلچی نویان قیقرات قوریدای از تورقجین خاتون كه از قوم مركیت بود هوكاجی كه نسب مادرش بقوم دوربان می‌پیوست قروجی كه مادرش را دور ماچین خاتون میگفتند اباجی كوكجو كه نسبت مادر ایشان هوشجین نسبت تورقولی نویان بود از قوم هوشین توقتیمور كه در سن بیست سالگی وفات یافت توقان كه مادرش بابا خاتون نسبت توراقجین بود و مادر پسر دوازدهم قبلا از تسبو خاتون بنت ماجین كوركان بود و اللّه اعلم و احكم‌

گفتار در ذكر اختلال احوال ارتق بوكا و بیان رفتن او بختای نزد قبلا

در آن اوان كه قبلای قاآن از ارتق بوكا انهزام یافته بدار الملك خود شتافت حكم
ص: 63
فرمود كه هیچكس دیگر از ممالك ختای طعام بجانب اردوی ارتق بوكا و قراقوم و كلوران نبرد و بدین جهة قحط و غلائی عظیم در میان ساكنان ارتق بوكا اتفاق افتاد و ارتق ایلچیان نزد الغو خان كه در الوس جغتای باهتمام او پادشاه شده بود فرستاده پیغام داد كه از جنس غله و زر آنچه میسر شود بدین جانب ارسال دارند تا ملازمان را بواسطه فقدان قوت قوت فوت نشود و الغو نخست شرط اطاعت بجای آورده آخر الامر یكدینار و یكمن بار بدآنجانب نفرستاد و ایلچیانرا كشته قاصدی بدرگاه قبلاقاآن روان كرد و باظهار مخالصت مبادرت جست و قبلا ایلچی الغو را بواجبی نواخته یرلیغ و پایزه عنایت فرمود و ارتق از استماع مخالفت الغو خشمناك شده متوجه دفع او گشت و قرابوقارا كه در سلك امراء معتبر انتظام داشت منقلای لشگر گردانید و الغو تیر روی بمیدان قتال نهاده بر مقدمه سپاه ارتق بوكا ظفر یافت و قرابوقا در معركه كشته گشته سایر مغولان بوادی فرار شتافتند و الغو بمجرد این فتح مغرور شده باردوی خود مراجعت نمود و بفراغت در عیش و عشرت بنشست كه ناگاه لشگریان ارتق بوكا بر سرش ریختند و خون بسیاری از متابعانش را با خاك برآمیختند و الغو بكاشغر گریخته از آنجا بسمرقند رفت و ارتق بوكا در المالیق قشلاق كرده دست بكشتن جمعی از امرا كه فی الجمله آشنائی قبلاقاآن داشتند برآورد و در فصل بهار بلاء قحط و غلا در المالیق شیوع یافت و اكثر چهار پایان لشگریان ارتق تلف شد و او در شراب افتاده پروای ضبط امور مملكت نداشت در آن اثناء روزی بادی تند برخاسته طنابهای خیمه هزار میخ ارتق بوكا را كه بیت العشرة او بود بگسلانید و ستون خیمه شكسته امراء این معنی را بفال بد داشتند و اكثر متفرق گشته ارتق را تنها گذاشتند و الغو بر اختلال احوال او مطلع شده با سپاه فراوان بجانب المالیق توجه نمود و ارتق چاره منحصر در آن دانست كه نزد برادر خود قبلاقاآن رود و بقیه ایام حیات را بفراغت بگذارند آنگاه روی بصوب ختای آورد و پیشتر از خود ایلچی بپایه سریر سلطنت مسیر فرستاده از جرایم سابقه عذر خواست و قبلاقاآن ایلچی را نوازش كرده برادر را بعواطف و مراحم امیدوار ساخت و چون ارتق بوكا بختا رسید قوبلاقاآن در كمال عظیمت و حشمت بر تخت سلطنت قراریافته بارگاه عالم پناه را بسرداران جوش پوش و بهادران كینه‌كوش بیار است و برادر را مدتی مانند حلقه بر در بداشت آنگاه فرمود كه ارتق را براهی كه گناه‌كاران را در می‌آوردند بمجلس رسانید و در جائی كه ایلچیان می‌ایستادند او را بر پای كردند در آن اثناء قبلا از ارتق پرسید كه در این جست‌وجوی و تك‌وپوی حق بجانب ما بود یا از توارتق بی‌تامل جواب داد كه آن روز سلطنت حق ما بود و امروز نصیب قبلاقاآن است بعد از آن تغاجارنویا زانو زده رخصت جلوس ارتق بوكا حاصل نمود و بتمهید بساط نشاط پرداخته آن روز برادران در بزم عشرت و انبساط بتجرع اقداح می ارغوانی و استماع الحان اغانی اشتغال نمودند و روز دیگر قبلا باحضار اشراف و اعیان فرمان داده قریلتای كرد و در باب پرسش یرغوی ارتق بوكا و امراء و اركان دولت او لوازم اهتمام بجای آورد و یرغو-
ص: 64
چیان در مقام استفسار آمد ارتق بوكا گفت مصدر جمیع جرایم و جنایات منم و نوئینان مرا در این امر گناهی نیست این سخن مقبول نیفتاد و بعد از تفتیش و تفحص اكثر امرا و مقربان ارتق بوكا بیاسا رسیدند آنگاه پادشاه از حكماء ختاكه در پایه سریر اعلی حاضر بودند پرسید كه هرگز در دیار شما مثل این امری كه آینی تیغ در روی آقا كشد و جمعی از بی‌گناهان را كشت واقع شده است یانی ایشان جواب دادند كه در تواریخ قدیم مسطور است كه دو برادر در ازمنه سابقه بر سر ملك با هم منازعت كردند مهتر بر كهتر غالب آمده او را بگرفت و پیرامون منزل برادر از خارهای تیز چهار دیواری كشید و او را در آنجا مقید گردانید تا اوقات حیاتش بنهایت رسید قبلا بر وفق تقریر اهل ختا فرمان داد تا چهار دیواری از خار مغیلان ترتیب دادند و ارتق را با زمره از خواص و مقربان كه باقی‌مانده بودند و خواتین و فرزندان بآن وحشت‌آباد فرستاد و طایفه از غلاظ اتراك برایشان موكل ساخت و ارتق بوكاقرین محنت و اندوه بی‌انتها آنجا بسر می‌برد و مطلقا بیرون نمی‌آمد مگر در ایام جشن و سور و چون مدت یكسال روز كار تیره بدین و تیره بگذرانید رخت بزندان آخرت كشید و ارتق بوكا چهار سال پادشاهی نمود و او را چهار پسر بود برین موجب بویوقور ملك تیمور بایرابوقا تماجی و هیچ یك از این چهار پسر افسر سلطنت بر سر ننهادند.

ذكر بعضی از مناظرات قبلا با متابعان ملت بیضا

در روضة الصفا مسطور است كه نوبتی طایفه از تجار مسلمانان جهته قاآن شنقاری سفید كه پایها و منقارش سرخ بود آوردند و دو عقاب سفید نیز پیشكش كردند و پادشاه را آن تحفها مقبول افتاده الوس خاصه خویش نزد آنجماعت فرستاد بازرگانان دست از آن طعام كشیده قاآن سنكه ایغوری را كه وزیرش بود فرمود كه از تجاربه پرس كه چرا چیزی نمیخورید و سنكه این سخن را از آنجماعت پرسید جواب دادند كه در ملت ما تا گوسفند را ذبح نكنند خوردن گوشتش جایز نیست سنكه بنابر عداوتی كه با اهل اسلام داشت این جواب را باین عبارت عرض كرد كه این جماعت می‌گویند كه آش پادشاه باعتقاد ما حكم مردار دارد و قبلا از استماع این حدیث برآشفته حكم فرمود كه من بعد ارباب اسلام و اصحاب كتاب تیغ بر حلق گوسفند نكشند و بطریق مغولان سینه بشكافند و در این باب مبالغه بجائی رسید كه مدت چهار سال هیچ مسلمانی بذبح گوسفندی اقدام نتوانست نمود و پسر خود را ختنه نتوانست كرد لاجرم بسیار از اهل اسلام جلاء وطن اختیار فرموده از خان بالیق بیرون رفتند و قبلاقاآن بواسطه سعایت بعضی از مفسدان مولانا برهان الدین بخاری را كه از جمله مریدان شیخ سیف الدین باخرزی بود و در خان بالیق به نصیحت طوایف خلایق اشتغال می‌نمود بجمعی سپرد كه تا بماچین بردند و آن بزرك دین در آن سرزمین از تعفن هوا مریض گشته وفات یافت بعد از آن شهاب الدین قندزی و عمر قرقزی و ناصر الدین ملك كاشغری و
ص: 65
غیرهم از سالكان مسالك شریعت‌پروری نزد آن وزیر پرتزویر رفته مبلغی رشوت قبول نمودند تا بعرض قاآن رسانید كه بواسطه منع ذبح آمد شد تجار كه متضمن آبادانی بلاد و امصار است ازین ممالك انقطاع یافته و اقمشه نفیسه مفقود و اموال تمغانا بود گشته اگر قاآن عادل مردم را اذن بسمل دهد یمكن بار دیگر سوداگران باین ولایت آیند و ابواب آوردن تحف و منسوقات بر روی متوطنان اینجائی بكشایند قاآن گفت كه اگر من بخلاف یاسای خود فرمان دهم دیگر خلایق را بر قول من اعتماد نماند اما توالتمغاها باطراف و جوانب ممالك روان گردان كه اگر من بعد كسی بغمز و سعایت اهل اسلام و اصحاب كتاب قیام نماید بسیاست رسد و بواسطه صدور این حكم مسلمانان شاد شدند صدقات بارباب حاجات دادند در خلال این احوال جهودی مطرود قاصد جان مسلمانان گشته بعرض اباقا خان بن هلاكو خان رسانید كه در قرآن وارد است كه اقتلوا المشركین كافه و بعقیده متابعان ملت محمدی هركس كه بر دین ایشان نیست كشتنی است اباقا خان گفت بر حقیقت امثال این مقال قاآن از من داناتر است آنگاه آن آیة را نوشته مصحوب قاصدی نزد قبلاقاآن فرستاد و قبلا باحضار یكی از علماء اسلام فرمان داده مولانا بهاء الدین ماوراء النهری را بپایه سریر اعلی بردند و قاآن از وی پرسید كه اقتلوا المشركین كافة چه معنی دارد مولانا جواب داد كه جمیع مشركانرا بكشید قاآن گفت پس چرا بموجب فرموده عمل نمینمائید مولانا فرمود كه هنوز وقت آن كار درنیامده است و ما قادر بر اجرای این حكم نیستیم قاآن گفت اگر شما را قدرت نیست مرا هست و بقتل آن دانشمند فرمان داد و خواست كه سایر اهل اسلام را سیاست كند امیر دانشمند و بعضی دیگر از امت خیر البشر صلی اللّه علیه و سلم كه راه سخن داشتند معروض گردانیدند كه پادشاه را درین باب تامل باید نمود تا علماء اسلام را مجتمع ساخته از معنی آیة مذكوره استفسار نمائیم و روز دیگر از آن جماعت هركس در خان بالیق بود ببارگاه حاضر گردانیدند و قاآن از ایشان پرسید كه اقتلوا المشركین كافة داخل كلام خدای بزرك هست یا نی گفتند بلی گفت بگوئید كه مقصود ازین كلمه چیست جواب دادند كه از فحوای آیه مذكوره چنان فهم می‌شود كه تمامی مشركانرا می‌باید كشت قاآن گفت چون فرمان حق برین موجبست چرا شما تخلف می‌ورزید و خون مشركانرا نمی‌ریزید قاضی علاء الدین طوسی گفت انتظار وقت می‌كشیم قاآن عدم مداهنه او را استحسان فرموده گفت اكنون بیائید تا از جانبین تعصب و عناد بگذاریم و نه شما كشتن ما را واجب دانید و نه ما خون و مال شما را مباح اعتقاد نمائیم و جهة استفاده با یكدیگر مباحثه فرمائیم آنگاه پرسید كه آفریدگار محمد كیست جواب دادند خدای بزرگ گفت محمد را هدایت و درایت كه داد گفتند خداوند تبارك و تعالی باز سئوال كرد كه چنگیز خانرا كه آفرید جواب دادند كه او نیز از جمله مخلوقات آلهی است گفت شمشیر قوت و قدرت در قبضه اختیار كه نهاد گفتند كه خالق عباد و بلاد قاآن گفت قادر مختار می‌توانست كه توفیق و هدایتی كه بمحمد صلی اللّه علیه و سلم عنایت كرد بچنگیز خان دهد علماء گفتند این قضیه را خدای بهتر داند قاآن گفت ازین مباحثه و مناظره
ص: 66
چنان معلوم شد كه باری‌تعالی به بندگان دو نظر دارد یكی نظر لطف و یكی نظر قهر محمد صلی اللّه علیه و سلم را بنظر لطف آفرید و چنگیز خان را بنظر قهر و نسبت هردو صفت نظر باو مساوی است پس چگونه شما طرف لطف او را بر قهر ترجیح می‌نهید علماء این سخن را جوابی ندادند قاآن گفت نه در كتاب شما مسطور است كه هركه فرمان اولو الامر را خلاف كند مجرم باشد گفتند بلی گفت چونست كه شما از فرمان چنگیز خان كه پادشاه جبار صاحب اقتدار بود و از حكم من تجاوز جایز می‌دارید علماء جواب دادند كه از احكام شما آنچه موافق كتاب خدا و سنت مصطفی صلی اللّه علیه و سلم باشد قبول داریم و هرچه مخالف بود قبول نمی‌نمائیم قاآن از شنیدن این سخن درخشم شده فرمان داد كه تمامی قضات ولایات معزول باشند و دیگر واعظان بر منبر نروند و مؤذنان بانك نماز نگویند و سایر خلایق بذبح اغنام اقدام ننمایند و باین مضمون قرب یكخروار یرلیغ نوشتند تا روز دیگر ایلچیان قمر مسیر آن مناشیر را باطراف ممالك برند و علماء ختا آن شب نزد وزیر مسلمان قاآن رفته او را بغایت متغیر و متفكر یافتند و از سبب ملال خاطرش پرسیدند جواب داد كه می‌ترسم فردا خون من و سایر مسلمانان ریخته گردد و مولانا بدر الدین بیهقی كه فاضل كامل و فصیحی نیكو شمایل بود با وزیر گفت كه مرا نزد قاآن برید تا جواب شبهه او را بر وجهی عرض نمایم كه این فتنه تسكین یابد و قولی آنكه مولانا حمید الدین سابق سمرقندی این التماس كرد و جناب وزارت مآب یكی ازین دو عزیز را روز دیگر بپایه سریر سلطنت مسیر برده قاآن همان سخن را درمیان آورد و گفت مشركانرا نمی‌كشید آن فاضل گفت این خطاب مخصوص بحضرت رسالت مآب و اصحاب او است كه مشركان عرب و اعجم را بكشد و چون قاآن داوروغ چنگیز خان بر سریر لیغها نام خدای را می‌نویسند چگونه مشرك باشند این سخن موافق مزاج قبلا افتاده آن عالم عاقل را تحسین بسیار كرد و نسبت باو مراسم انعام و اكرام بتقدیم رسانیده فرمان داد تا نشانهائی را كه جهت زجر مسلمانان نوشته بودند باطل گردانیدند نقلست كه بعد از آن قبلاقاآن هرروز از وقت طلوع آفتاب تا هنگام چاشت بمهمات سلطنت می‌پرداخت آنگاه علماء اسلام و احبار یهود و رهبانان ترسا و دانایان ختا در مجلس او مجتمع گشته بمباحثه و مجادله قیام می‌نمودند و او بر استماع مسایل عقلی و نقلی رغبت تمام می‌نمود و در زمان دولت خود فرمان فرمود كه قرآن مجید و توریت و انجیل و كتاب شاكمونی را بزیان مغولی ترجمه كردند و شاكمونی شخصی است كه در بعضی از بلاد هند دعوی نبوت نموده بود و امت او را اعتقاد چنانست كه در وقت ولادتش از آسمان گل بارید و همان ساعت كه شاكمونی متولد شد هفت قدم رفته در هرقدم او گنجی ظاهر گشته و اللّه علم بحقایق الامور و هو علیم حبیر بذات الصدور.

ذكر بعضی از امراء و وزراء قبلا

در دفاتر فضلا بقلم بلاغت انتما مرقوم گشته كه قبلا قاآن زمام اختیار ملك و مال
ص: 67
را در قبضه اقتدار چهار كس از امراء نهاده ایشان را جنكسانك لقب داده بود و اسامی آنجماعت اینست میتون نویان اوجاجار اولجای ترخان داشمن و مرتبه این چهار امیر از تمامی ارگان دولتش بلندتر بود و بعد از ایشان امیر لشگر اعتبار داشت و او را طایفو می گفتند و جمعی را كه بامارت دیوان و وزارت مقرر بودند قبجان می‌خواندند و عادت قبلا قاآن چنان بود كه پیوسته منصب وزارت را بچهار كس كه در كیش موافق یكدیگر بودند تفویض می‌نمود تا بواسطه اختلاف در اعتقاد صورت وفاق میان ایشان روی ننماید و اموال دیوانی از خیانت مصون و محروس ماند و از جمله وزرایش یك پسرزاده سید اجل بخاری است كه در جامع التواریخ سمت تحریر یافته كه در آن وقت كه قبلاقاآن بنابر فرمان منكو قاآن متوجه ولایت ختای بود چون بمملكت قراجابك رسید پسرزاده سید اجل كه حكومت آن سرزمین تعلق بوی میداشت در طریق اخلاص سلوك نموده باحسن وجهی لوازم خدمتكاری بجا آورد بنابر آن قبلا در همان سال كه بر مسند استقلال نشست او را بپایه سریر اعلی طلبیده بمنصب وزارت منصوب گردانید و پسرش ناصر الدین ابو بكر را بایالت قراجابك فرستاد و نبیره سید اجل كه او را نیز سید اجل می‌گفتند چون قرب بیست و پنج سال در كمال دولت و اقبال بسرانجام مهام مال پرداخت باجل طبیعی عالم آخرت را منزل ساخت و عوض او امیر احمد بناكتی رایت وزارت برافراخت و امیر احمد بوفور كفایت و كیاست از سایر وزراء قبلا امتیاز و استثناء داشت بناء علی هذا قاآن بنظر اعزاز در وی نگریسته صورت مزید تربیت و رعایتش بر لوح خاطر نگاشت و این معنی موجب اشتعال نائره حسد وزیران دیگر شده كاوقنجان كه از اهل ختای بود و او نیز بوزارت قاآن اشتغال داشت با خود قرار داد كه بهر حیله كه تواند امیر احمد را بقتل رساند و نوبتی قبلاقاآن از خان بالیغ بیرون رفته امیر احمد وزیر ختائی را جهت سرانجام امور مملكت در شهر گذاشت و وزیر ختائی با اتباع خویش قرار داد كه شبی بخانه امیر احمد رفته او را از میان بردارند و ركاب‌دار امیر احمد از این سكالش آگاهی یافته ولی نعمت خود را بكید بداندیشان مطلع گردانید و امیر احمد همان شب چهل سر اسب صبا رفتار از طویله قاآن گرفته باردو شتافت و طبقی سیاه كه پرمروارید سفید بود و كاردی بر زبر آن نهاده ترغوئی سرخ بر آن پوشیده بود بنظر قبلا رسانید پادشاه پرسید كه غرض از این ترتیب چیست وزیر جواب داد كه در بدایت حال كه من بخدمت قاآن رسیدم ریش من مانند این طبق سیاه بود و در ملازمت آستان سلطنت آشیان بسان مروارید سفید گشت و اكنون كاو قبجان میخواهد كه بكارد حلق مرا همچو ترغو سرخ گرداند قاآن از استماع این سخنان غضبناك شده باحضار كاوقبجان مثال داد وزیر ختائی از كیفیت واقعه وقوف یافته بقلعه كه در تصرف گماشتگان حاكم ماچین بود شتافت اهالی حصار بوصولش مستشرد بقدوم او مستظهر گشتند و قاآن فرمان داد كه جمعی از امراء بمحاصره آن قلعه توجه نموده طالب منجنیقی را كه در آن اوان از بعلبك آمده بود همراه برند و چون امراء بظاهر آن حصن حصین شتافته آغاز محاصره و محاربه كردند كاوقبجان در خفیه بایشان پیغام داد كه من زیاده گناهی ندارم غایتش آنكه
ص: 68
بنابر عداوتی كه در میان ارباب مناصب می‌باشد من و امیر احمد پیوسته قاصد جان یكدیگر بودیم و او فرصت یافته و مزاج صاحب تخت و تاج را با من متغیر گردانیده اگر قاآن مرا بجان امان بخشد نوعی سازم كه این قلعه بتصرف شما درآید امراء در ساعت فرستاده او را نزد قاآن روان ساختند و قاآن امان‌نامه و شمشیری جهت وزیر ختائی ارسال داشت و وزیر پرتزویر مطمئن خاطر گشته هنگام فرصت رخنه در دیوار حصار انداخت و حاكم قلعه برین مكیدت اطلاع یافته بصوب هزیمت شتافت و آن قلعه بحوزه تصرف قاآن درآمد و چون وزیر بپایه سریر سلطنت مصیر رسید نوبت دیگر منصب وزارت بشركت امیر احمد بوی مفوض گردید و بعد از انقضاء اندك زمانی ازین حال كرت دیگر نائره حسد وزیر ختائی رو به التهاب آمده با یكی از متزهدان ختائی در قتل امیر احمد اتفاق نمود و بدان واسطه رشته حیات خود را نیز بمقطع رسانید تبیین این مقال آنكه در آن اوان در ولایت ختا زراقی متشیّد پیدا شده بانواع مكر و شعبده خوارق عادات بطبقات خلایق نمود و بدین سبب جمعی كثیر از اشراف و اعیان مملكت را مرید و معتقد خود گردانید وزیر ختائی در دفع امیراحمد در خلوتی از وی استعانت جسته شیخ زراق با وی دم از وفاق زد و در وقتی كه قاآن بییلاق رفته بود چنان مواضعه كردند كه دو هزار كس از مریدان زاهد مشعبد بدره كه در چهار فرسخی خان بالیغ بود رفته در كمین نشینند و هزار كس متعاقب یكدیگر بشهر درآمده آوازه دراندازند كه شاهزاده جمكیم بن قاآن همین زمان میرسد و چون امیر احمد باستقبال بیرون آمده نزدیك آن دره رسد او را ذره‌ذره گردانند بعد از آن وزیر ختائی پوشیده و پنهان با آن دو هزار جاهل نادان بدره مذكوره شتافت و جمعی را متواتر بشهر فرستاد تا آوازه وصول شاهزاده جمكیم در انداختند و بعضی از آن جمع باامیر احمد گفتند كه قاآن فوت شده و اینك شاهزاده جمكیم میرسد و ما را نزد شما روان كرده كه بتهیه اسباب تعزیت پردازید اما این راز سر بسته را پیش هیچكس نگشائید و امیر احمد بترتیب مایحتاج عزا مشغول گشته هرچند كسان می فرستاد كه از ساعت وصول جمكیم آگاهی یافته باستقبال شتابد ختائیاتن ایشان را میكشتند و چون زمانه لباس سوگواری در برافكنده پاسی از شب بگذشت موع و مشاعل پیدا شد مردم خبر آوردند كه اینك جمكیم در محفه نشسته رسید و حال آنكه وزیر ختای بعادت سالكان طریق كشورگشای در محفه نشسته می‌آمد و امیر احمد باستقبال استعجال نمود چون نزدیك ختائیان رسید او را در میان گرفته بعز شهادت رسانیدند و نوكران امیر احمد كه مسلح بودند متعاقب آمده كشندگان سرور خود را تیرباران كردند از آن جمله تیری بر مقتل وزیر ختائی خورد و او نیز بمرد و چون قاآن از كیفیت حادثه وقوف یافت جمعی به خان بالیق فرستاد تا موافقان وزیر ختائی را بر دار اعتبار كشیدند و چهار هزار بالش انعام فرمود تا امیر احمد را تجهیز و تكفین كرده در موضعی مناسب مدفون گردانیدند و بعد از آنكه چهل روز بر این قضیه بگذشت جهة ترصیع تاج قاآن جوهری بزرك محتاج علیه گشت و بعضی از تجار بعرض نواب نامدار فلك اقتدار رسانیدند كه پیش از این بچندگاه لعلی كه بیست مثقال وزن داشت
ص: 69
جهة خزانه عامره بامیر احمد فروخته بودیم قاآن این سخن شنیده گفت من از این معامله خبر ندارم و بعد از تقدیم لوازم نفحص و تفتیش منكوحه امیر احمد اینجو خاتون آن لعل را نزد قاآن فرستاد و این معنی سبب اشتعال نائره غضب پادشاه گشت و بروایتی موجب ظهور لعل مذكور آن شد كه میان ورثه امیر احمد در وقت قسمت تركه نزاع بوقوع انجامید و پادشاه بتحقیق متروكات او اشتغال فرموده در آن اثناء آن لعل پدید آمد آنگاه قاآن فرمان داد كه جسد امیر احمد را از قبر بیرون كشیده رسنی بر پایش بستند و تا سر چهار بازار كشیدند و گردونها بر وی راندند تا گوشت و استخوانش باخاك یكسان گشت و ایجو خاتون را نیز كشته دو پسر قمر منظرش را پوست كندند و چهار صد قمای آن وزیر مرحوم را بلشگریان تقسیم نموده رقم اختصاص بر املاك و اسبابش كشیدند فاعتبروا یا اولی الابصار نظم
زمانه چو باد است و باد از نخست‌نقاب از رخ گل بعزت كشد
پس از هفته در میان چمن‌تنش را بخاك مذلت كشد در جامع رشیدی مسطور است كه بعد از واقعه مذكوره سنكه ایغوری كه با سالكان مسالك شریعت عداوت می‌ورزید بمرتبه وزارت رسید و چون مدت هفت سال بدولت و اقبال اوقات گذرانید روزی قبلاقاآن از وی چند دانه مروارید طلبید جواب داد كه ندارم و مسلمانی دامغانی كه مباركشاه نام داشت و نزد قاآن بغایت مقرب بود آهسته بعرض رسانید كه سنكه نزدیك بیك خروار جواهر و طلاآلات در خانه دارد اگر پادشاه او را بسخن مشغول گرداند بنده همین لحظه آن اشیاء نفیسه را بپایه سریر اعلی آورم و قاآن باسنكه آغاز تكلم كرد و مباركشاه فی الحال بخانه او رفت و دو صندوق مملو از جواهر زواهر مرصعات نادر ببارگاه شاه آورد لاجرم همان لحظه سنكه مواخذ گشته بیاسا رسید و بجای او اولجای جنگسانك وزیر گردید و قبلاقاآن هم در آن اوان ناصر الدین ابو بكر را از قراجابك طلب فرموده با اولجای جنگسانك شریك ساخت نقلست كه چون ناصر الدین مدت دو سال بامر وزارت پرداخت بعضی از مقرران بعرض قاآن رسانیدند كه ناصر الدین از اموال دیوان شصت تومان بالش فوت كرده است و قبلا او را مخاطب ساخته از حقیقت آن حال سئوال نمود او جواب داد كه چون سه سال متعاقب محصولات ممالك بواسطه آفت سماوی نیكو نیامد مبلغ مذكور را نزد رعایا گذاشته‌ام تا مستأصل نشوند قاآن را این جواب موافق مزاج افتاده فرمود كه تمامی اركان دولت ما غم خویش میخورند و ناصر الدین غمخواری ملك و رعیت می‌نماید آنگاه او را خلعت زردوزی پوشانیده مایان قبجان لقب داد و زمام اختیار جزئی و كلی مهام وزارت را در كف درایت او نهاد و مایان قبجان تا آخر ایام حیات قبلاقاآن وزیر بود و در ایام دولت تیمور قاآن نیز بسر انجام امور صاحب دیوانی مشغولی می‌نمود

ذكر خان پنجم از آن پادشاهان عالیشان كه موسوم بود به تیمور قاآن‌

قبلاقاآن در ایام سلطنت پسر خویش جمكیم را ولی‌عهد كرده بود و بحسب تقدیر
ص: 70
عزیز علیم شاهزاده جمكیم پیش از پدر از عالم انتقال نمود و قبلاقاآن ولدش تیمور را كه بصفت عدالت و تهور اتصاف داشت قایم‌مقام پدر ساخت و در آن اوان كه قبلاقاآن وفات یافت تیمور قاآن در حدود تركستان بترتیب و تجهیز لشگر قیام می‌نمود كه بجنك شاهزاده قید ورود لاجرم مادرش كوكچین خاتون متصدی سرانجام امور سلطنت شده مایان قبجان را بطلب پسر فرستاد و تیمور قاآن بعد از استماع این خبر بجانب دار الملك ختای مراجعت كرده در سنه اربع و تسعین و ستمائه بمقصد رسید و از شاهزادگان كوكجو و توقان پسران قبلاقاآن و كملاویسون تیمور اولاد جمكیم و اینداغول ولد تومو خان بن قبلا و از نوئینان بیان جنگسانك و اوجاجار و الجای جنگسانك و التون جنگسانك و غیرهم مجتمع گشته تیمور قاآن را بر سریر پادشاهی نشاندند و نامش را اولجای توقاآن گرداندند و چون اولجای توقاآن بر سریر خانی برامد ببسط بساط عشرت و انبساط قیام نمود و ابواب انعام و احسان بر روی خواص و عوام برگشود مراتب ارباب مناصب را بدستور زمان قبلاقاآن مقرر ساخت و مایان قبجان را بیشتر از پیشتر تربیت كرده رایت اختیار و اعتبارش را برافراخت و فرمود كه او را بلقب پدر و جد ملقب دانسته سید اجل خوانند و فرمان او را در امور مالی از جزئی و كلی معتبر دانند حكومت قراقرم و منازل اصلی چنگیز خان را ببرادر بزرك‌تر خویش كلاملا عنایت فرمود و پسر عم خود بنده اغول ولدتو موغان بن قبلا را بایالت ولایت تنكقوت نصب فرمود كوكجوبن و كوكوز كوركانرا بدفع شاهزاده قیدو نامزد كرد و در تمهید بساط عدل و انصاف و رفع رسوم جور و اعتساف شرایط مبالغه بجای آورد و بصحت پیوسته كه تیمور- قاآن از مبادی ایام جوانی و عنفوان اوان زندگانی بشرب راح ریحانی و تجرع باده ارغوانی بغایت مشعوف بود و هرچند جد نامدارش قبلاقاآن او را از ادمان مدام منع مینمود اصلا قبول نمی‌فرمود آخر الامر قبلا چند كس از اهل اعتماد را بر آن فرزند ارجمند موكل ساخت تا نگذارند كه دست بجانب صراحی برد و لب بر لب جام نهد و چون شاهزاده روزی چند بقول اصحاب وعظ و پند شراب نیاشامید بی‌تحمل شده بتعلیم مولانا رضی الدین بخاری كه بواسطه قرب مشرب نزد او مقرب بود حمامی را گفت كه بجای آب در یكی از آخورهای حمام شراب ریزد و هرروز باتفاق خدمت مولوی بحمام رفته پنهان از اغیار دفع خمار می‌نمود آخر الامر موكلان بر آن سر وقوف یافته كیفیت حال بعرض قبلا رساندند و قاآن در غضب رفته مولانا رضی بخاری را ببهانه از صحبت شاهزاده دور انداخت و چون پیمانه حیاتش را ساقی اجل پر كرده بود بطریق خفیه او را هلاك ساخت غرض از عرض این حكایت آنكه بنابر اسباب مذكوره تیمور قاآن در زمان زندگانی قبلاقاآن نمی‌توانست كه بموجب دلخواه در مجلس عیش و عشرت قرار گیرد اما بعد از جلوس بر تخت سلطنت صبح و شام غیر شرب می كلفام كاری نداشت و شب و روز همدم قدح و جام بوده قبول نصیحت نیك‌اندیشان را پیرامن خاطر نمیگذاشت پس از آنكه شش سال در كمال اقبال باین طریق اوقات گذرانید بخار شراب در مزاج موفور الابتهاج او تاثیر كرده بمرض صرع و لقوه گرفتار
ص: 71
گردید و شش سال زمان رنجوری او امتداد یافته در آن اوقات خاتونش بمشورت امرا امور ملك و مال را بفیصل میرسانید و بعقیده صاحب ظفرنامه نام پدر قیدوغازی اغول بود.

گفتار در بیان هدایت حال شاهزاده قید و ذكر نهایت ایام اقبال او

شاهزاده قیدو كه بروایت اصح ولد قاشین بن اوكدای قاآن بود و در اوایل ایام رشد و تمیز ملازمت ارتق بوكا می‌نمود و آن اوقات كه آثار نكبت و ادبار بر صفحات احوال ارتق ظاهر گشت قیدو بمقتضای این مصراع كه مصراع زبیدولت گریزان باش چون تیر عمل كرده روی ببعضی از بلدان مغولستان آورد و نزد بركه اغول كه در دشت قبچاق بجای صاین خان پادشاه شده بود قاصدی سخن‌دان ارسال داشت و التماس فرمود كه او را بمال و لشگر مدد دهد تا بعضی از ممالك موروث را تسخیر نماید بركه اغول كه بصفت عقل و فراست و فهم و كیاست و معروف بود منجمانرا طلبیده فرمان داد كه بر زایجه طالع قید و نظر اندازید و سعادت و شقاوتش را از سیر نجوم معلوم نموده كیفیت عرض كنید و اهل تنجیم بعد از تامل و تفكر معروض گردانیدند كه از امارات سماوی چنان بوضوح می‌پیوندد كه طالع قیدو در غایت قوتست و بر خصوم و اعادی ظفر یافته سالها بر تخت بخت تمكین خواهد داشت بنابر آن بركه خان قیدو را بزور لشگر مدد كرد و قیدو باستظهار آن سپاه جرار بمحاربه الغو خان كه در الوس جغتای پادشاه بود مبادرت نموده بر وی ظفر یافت و بلاش و كنجك و بعضی از ولایت تركستان و مغولستان را بحیز تسخیر درآورد و در آن وقت كه خاطر قبلاقاآن از ممر مخالفت برادرش ارتق بوكا فراغت یافت فی سنه اثنین و ستین و ستمائة ایلچیان نزد تمامی خواتین و شاهزادگان الوس چنگیز خان فرستاده بقریلتای فرمان داد و مجموع ایشان روی بخان بالیق نهادند مگر اولاد باتو و شاه‌زاده قیدو و قبلا از تخلف قیدو دغدغه بخاطر راد داده خواست كه او را در قید بلا اندازد لاجرم چند كرت قاصدان چرب زبان پیش وی روان كرده پیغام فرمود كه مناسب چنان می‌نماید كه آن عزیز فرزند مانند سایر شاهزادگان خردمند بدینجانب شتابد تا دیده بدیدار یكدیگر روشن كنیم و باتفاق پرتو اهتمام مهام بر انتظار امور ملك و دولت اندازیم قیدو خان بمساعدت بخت بیدار جواب داد كه امسال الاغان حشم و خدم ما از لاغری مجال رفتار ندارند اگر توفیق گردد سال دیگر شرف ملازمت دریابیم و تا مدت سه سال بامثال این بهانها تمسك جسته بدرگاه قاآن نرفت و هرسال طایفه از ابطال رجال را باطراف ممالك مغولستان و تركستان میفرستاد و باخذ غنایم و گوشمال ارباب جرایم می‌پرداخت بنابر آن دغدغه خاطر قبلاقاآن از جانب قیدو خان نومید گشته فوجی از شاهزادگان و نوئینان را باسپاهی گران بمحاربه او نامزد فرمود و ایشان در كنار آب اردیش ییلاق كرده خواستند كه در اوایل فصل خریف بمبارزت
ص: 72
حریف مبادرت نمایند در آن اثنا بعضی از آن شاهزادگان بنابر افساد زمره از مفسدان نسبت به قبلاقاآن در مقام عصیان آمده سرداران لشگر او را مواخذ و مقید گردانیدند و جمعی را نزد اولاد باتو و فرقه را پیش قیدو فرستادند و این معنی موجب ازدیاد علو مرتبه قیدو خان گشته بعد از آن هرچند قاآن سپاه بمحاربه او ارسال داشت منهزم بازآمدند و چون قبلا وفات یافت و پرتو انوار معدلت تیمور قاآن بر اطراف و انحاء ولایات تافت در سنه سبعمائه موافق اودئیل صد تومان لشگر مرتب ساخته بمقابله و مقاتله قیدو نامزد فرمود و قیدو از صورت حادثه خبر یافته ایلچیان نزد دوا خان كه در آن زمان پادشاه الوس جغتای خان بود فرستاد و پیغام داد كه مناسب آنست كه بسرعت هرچه تمامتر با لشگر ظفر اثر بدینجانب ملحق شوی تا باتفاق شر سپاه تیمور قاآن را از سر باز كنیم و دوا بمداوای درد قیدو خان نپرداخته بمعاذیر نادلپزیر تمسك جست و قیدو بالضرورة با جنود خلاصه خود بصوب قراقرم حركت كرده بآهستگی طی مسافت می‌نمود تا در برابر صد تومان لشگر تیمور- قاآن رسید و با آنكه جیش او صد یك آن سپاه زیاده نبود دل بر محاربه نهاده مدت سه شبانروز جنگهای مردانه كرد و آخر الامر زخم‌دار شده نزدیك بود كه گرفتار گردد لاجرم در شب چهارم فرمان فرمود كه هریك از لشگریان در چند مواضع آتش افروزند و سپاه تیمور قاآن شعلات نیران فراوان دیده تصور كردند كه قیدو را از جائی مدد رسید و او خود همان شب كوچ كرده بازپس نشست و امرای ختائی بتوهم آنكه قیدو حیله اندیشیده میخواهد كه ایشانرا نزدیك خود كشد و بدام بلا مقید گرداند او را تعاقب ننمودند و مقارن آن حال دواخان با شجاعان ایل و الوس جغتای خان بقیدو پیوست و هردو شاهزاده بعد از تقدیم مشورت همعنان یكدیگر روی بسپاه تیمور قاآن نهادند و در كنار آب ارویش بدیشان رسیده هردو گروه چندان كوشش نمودند كه از خونریزش بستوه آمدند و ساق پای دوادو زخم خورد و چند نفر از خویشان او از پای درافتادند عاقبت قیدو غالب گشته ختائیان عنان بصوب فرار گردانیدند و در اثناء راه مصراع آتش تدبیر برافروختند و علف‌زارها را بسوختند تا كسی ایشانرا تعاقب نتواند نمود و بعد ازین فتح نامدار قیدو خان بمرض قولنج گرفتار گشت و بعضی از جاهلان ختای كه خود را طبیب می‌پنداشتند بیست و پنج حب بدو دادند و مرض منجر باسهال دموی شده قیدو خان فی سنه اثنی و ستمائه بماه رجب رخت بسرای عقبی كشید در روضة الصفا مسطور است كه قیدو خان زیاده از نه موی متفرق بر عذار و حوالی رخسار نداشته و هرگز شراب و قمیز و نمك نمی‌خورد و ملت اسلام را بر سایر ادیان و ملل ترجیح كرده پیوسته با علماء و حكما مصاحبت می‌نمود و ایشانرا بمناظره و مباحثه امر می‌فرمود و هرشب قبل از طلوع صبح از خواب برخاسته سر بجیب تفكر فرو می‌برد و بلطف طبع وجودت ذهن موصوف بوده با رعیت وزیر دستان در كمال سلوك می‌كرد گویند نوبتی بعضی از لشگریان او بی‌رخصت ولایتی و از ولایات یاغی را غارت نموده جمعی را كشتند و قیدو ایشانرا بازخواست بلیغ فرمود و كمر از میان بگشاد و در گردن
ص: 73
انداخته سه كرت آفتاب را زانو زده آنگاه مناجات كرده گفت ای خدای بزرك مرا بدین گناه كه بخلاف رضای من واقع شده مواخذه منمای و از جمله حكایات كه بر مكارم اخلاق قیدو خان دلالت دارد یكی آنكه دامادش دست شهوت بجانب كنیزكی دراز ساخت و دختر قیدو كه حامله بود ازین معنی وقوف یافته موی شوهر را بگرفت و آغاز غوغا نمود شوهر لگدی بر شكمش زد كه فی الحال افتاد و بمرد پسران قیدو در مقام انتقام شوهر خواهر آمده او را بر آن داشتند كه داماد را طلب دارد و بسیاست رساند و پدر داماد پسر خود را دست و پای بسته پیش قیدو فرستاد آنگاه قیدو از پسران پرسید كه در حق این شخص چه اندیشه دارید گفتند كه میخواهیم بقصاص خواهر خویش خونش بریزیم قیدو گفت خواهر شما را از قتل او چه فایده خواهد رسید گفتند هیچ فایده نه قیدو گفت پس مصلحت آنست كه متعرض او نكردیم چه پدر پیرش سالها ما را كوچ داده و حالا جهته طلب رضای ما پسر خود را مقید بدرگاه فرستاده پسران در مقام مناقشه آمده بالاخره مقرر شد كه داماد را صد چوب زنند و بگذارند و قیدو پنهان از اولاد جلاد را گفت كه ده شاخ چوب برهم بسته ده بار آهسته بر وی فرود آورد و بعد از آنكه روزی چند برین قضیه بگذشت و خشم پسران كمتر گشت قیدو خان ایشانرا طلبیده گفت ای فرزندان شما چگونه روا دارید كه بیگانه برجای خواهر شما بنشیند گفتند این مصلحت را خان بهتر میداند آنگاه پادشاه دختر دیگر خود را بآن شخص داد و او را خوش دل و مسرور نزد پدر فرستاد و از جمله افاضل مولانا زین الدین قدسی ملارم قیدو خان بوده نظم این رباعی را بوی اسناد می‌نموده‌اند رباعی
اندر ره حق كه بنده و شاه یكیست‌محبوب مقربان درگاه یكیست
بتخانه شدم دوش بتی را دیدم‌انگشت برآورده كه اللّه یكیست

ذكر اسامی سایر پادشاهانی كه بعد از فوت تیمورقاآن در الغ‌یورت بر مسند خانی نشستند

چنانچه در مقدم داستان خاقان قراقرم و كلوران مرقوم كلك بیان گشت بروایت میرزا الغ بیك گوركان عدد آن سلاطین نافذ فرمان نوزده نفر است و ازین جمله پنج نفر مذكور شدند و بنابر آنكه احوال چهارده نفر دیگر نامعلوم است كلك سخن‌گذار بمجرد تعداد اسامی ایشان اختصار نموده در سلك تحریر میكشد كه قاآن ششم قوشیلای بن خلبیك خلبیك بن تربه بلاء بن جمكیم است كه قایم‌مقام تیمورقاآن بود هفتم توقتا بن قوشیلای هشتم تایزی بن تولك كه در زمان حكومت او را بیلكتو خواندند نهم انوشیروان بن دارا كه كه باخلاق حمیده آراسته بود و فتور در منصب قاآنی در زمان دولت او روی نمود و هم توقتیمور بن تیمورقاآن یازدهم میسوردار دوازدهم اینكه بن میسوردار سیزدهم اپلنك قاآن چهاردهم
ص: 74
كتیمور پانزدهم اركتمور، شانزدهم ایلچی تیمور قاآن كه بملازمت امیر تیمور گوركان رسید و بعد از فوت آنحضرت بالغ یورت رفته بر مسند قاآنی نشست هفدهم و التای كه از نسل ارتق بوكا بود هیجدهم اوردای بن ملك تیمور نوزدهم ادای بن اركمور و این دو كس نیز در سلك احفاد ارتق بوكا انتظام داشتند و از مقدمه ظفرنامه چنان معلوم میشود كه قاآنی كه بآستان امیر تیمور گوركان رسید و بعد از فوت آنحضرت بقراقرم رفته قاآن گردید تایزی نام داشته و چون قبل از سلطنت تایزی تنقور نامی در ختای خروج كرده آن مملكت را بدست آورده بود غیر یورت اصلی كه عبارت از قلماق و قراقرم است موضعی بتصرف تایزی درنیامد و بعد از اندك زمانی تایزی كشته گشته امراء ادیرات بر قراقرم و قلماق مستولی شدند و اللّه تعالی اعلم بحقیقة الحال.

ذكر شمه از حال جوجی خان بن چنگیز خان و اولاد او كه در دشت قبچاق پادشاهی نمودند

مستحفظان اخبار آورده‌اند كه نوبتی قوم مركیت كه ایشان را مكریت گویند فرصت یافته اردوی چنگیز خان را غارت نمودند و خاتونش را كه حامله بود اسیر گرفته پیش اونك خان فرستادند و اونك خان بچشم شفقت در آن ضعیفه نگریسته نسبت بوی در مقام حرمت می‌زیست تا وقتی كه چنگیز خان بیورت خود معاودت نمود آنگاه او را نزد شوهر فرستاد و بعد از روزی چند پسری از وی متولد گشت و موسوم بجوجی شد یعنی مهمان نو رسیده و چون جوجی كه اسن اولاد ذكور چنگیز خان بود بمرتبه جوانی و عنفوان ایام زندگانی ترقی نمود چنگیز خان ایالت خوارزم و دشت قبچاق و آلان واس و روس و بلغار و توابع را بوی تفویض فرمود و پیوسته میان جوجی و جغتای و اوكدای غبار نقار ارتفاع داشت زیرا كه برادران بنابر قضیه مذكوره در نسبش طعن می‌كردند و جوجی پیش از چنگیز خان بشش ماه وفات یافته چهارده پسر یادگار گذاشت برین موجب اول آورده كه مادرش سرفان بود از قوم قنقرات دوم با تو كه مادرش اركی قوچین بنت ایلچی نویان قنقرات بود سیم بركه خان چهارم بر كجار پنجم شیبان ششم تنكقوت هفتم بوال هشتم جبلاوقون نهم شنیقور دهم جیمپای یازدهم محمد دوازدهم اودوز سیزدهم بوقاتیمور چهاردهم سینكوم و از جمله این چهارده پسر باتو كه او را صاین خان میگفتند بحكم وصیت قایم‌مقام پدر شد و اوكدای قاآن در ایام دولت باتو را منظور نظر تربیت ساخته پسر خود كیوك خان را با منكو ولد تولی و بعضی از اولاد جغتای مصحوب او گردانید تا تمامت ولایت اس و روس و چركس و آن حدود را مستخلص سازد و با تو همعنان شاهزادگان و لشگر فراوان بدانجانب شتافته باندك زمانی مواضع بسیار در حیز تسخیر كشید و شهر مگس را بعد از محاصره قهرا قسرا گرفته بقتل عام فرمان داد و گفت
ص: 75
قاتلان گوشهای راست مقتولان را بریده بعرض رانند دویست و هفتاد هزار بشمار درآمد و چون با تو از آن مهم بازپرداخت بصوب كلاروباشقر كه متصل ببلاد فرنك بود و متوطنان آن دین نصاری داشتند رایت عزیمت برافراخت و پس از آنكه ترسایان از توجه سپاه مغول آگاهی یافتند مقابله و مقاتله ایشانرا پیش نهاد همت ساخته چهارصد هزار مرد بمیدان نبرد شتافتند و با تو از كثرت عدو و عدد خصم واقف شده از اهل اسلام هركه در معسكرش بود فرمود كه یكجا جمع گشته بدعا و زاری از حضرت باری ظفر و نصرت مسألت نمایند و خود تنها بر پشته رفته یكشبانه روز بغیرمناجات و عرض حاجات هیچ سخن نگفت آنگاه از پشته پایان آمده بتعبیه سپاه پرداخت و در شب جمعی از شجاعان را از آبی كه میان او و مخالفان واسطه بود گذرانید كه در وقت اشتعال آتش قتال از پس پشت ایشان درآیند و روز دیگر بهادران هردو كشور آغاز استعمال تیر و خنجر كرده باتو بنفس خویش روی باعدا آورد و در آن اثنا جماعتی كه شب از آب گذشته بودند از عقب نصاری درآمدند و از هردو طرف ایشان را در میان گرفته منهزم گردانیدند و با تو آن ولایت را نیز مسخر كرده بدشت قبچاق بازگشت و بر مسند خانی نشسته شاهزادگان را اجازت معاودت ارزانی داشت و شهرسرای را بنا كرده دار الملك ساخت وفاتش در سنه اربع و خمسین و ستمائه موافق لوی‌ئیل روی نمود و او تابع هیچ دین و ملت نبود غیر خداپرستی شیوه نمیدانست و بمسلمانان می‌بخشید هرچیز كه توانست باسم سلاطین روم و شام احكام و بروات می‌نوشت و همواره تخم انعام و احسان در فضای خاطر طوایف انسان می‌كشت و بعد از فوت با تو برادرش بركه خان قایم‌مقام شد و از آن زمان تا غایت كه تاریخ هجری بسنه تسع و عشرین و تسعمائه رسیده سلطنت دشت قبچاق متعلق به اولاد جوجی خان است و در مقدمه ظفرنامه اسامی سی و دو نفر از ایشان مسطور گشته و در الوس اربع كه بعد از فوت مؤلف مقدمه ظفرنامه تالیف یافته نامهای سی و نه نفر نوشته شده برین موجب كه سمت تحریر می‌یابد و پرتو تفضیل برین اجمال می‌تابد اول جوجی خان بن چنگیز خان، دوم باتو بن جوجی كه مجملی از حال او در حیز بیان آمد، سیم بركه خان بن جوجی خان كه مردی موحد و مسلمان بود و پیوسته بر افعالی كه هلاكو خان در بغداد صدور یافت اعتراضات می‌نمود چهارم تیمور بن طوغان بن باتو كه در زمان پادشاهی ملقب بكلك شد پنجم تود منكابن طوغان ششم توقتا خان بن منكو تیمور كه مادرش اولجای خاتون نبیره كلمش آغا بود هفتم اوزبك خان بن طغرل بن منكو تیمور كه جمیع الوس اورنك بوی منسوب‌اند هشتم جانی بیك خان بن اوزبك خان كه پادشاهی عدالت شعار مرحمت آثار دین دار شریعت دثار بود و در ایام دولت او اشرف بن تیمور تاش بن چوپان بر آران و آذربایجان استیلا یافته آغاز ظلم و تعدی نموده چنانچه اكثر اشراف و اعیان آن بلدان جلای وطن اختیار كردند از آن جمله قاضی محی الدین بردعی بسرای كه دار الملك جانی بنك خان بود رفت و بنصیحت و موعظه مشغولی فرمود و در روزی كه پادشاه و اركان دولت در مجلس وعظ تشریف داشتند حكایت ظلم اشرف را بعبارتی تقریر كرد كه همه در گریه افتادند و
ص: 76
گفت كه چون بندگان این آستان را استطاعت دفع آن ظالم میسر است اگر در این باب غفلت ورزند در قیامت مؤاخذ خواهند بود و این سخن تاثیر تمام كرده جانی بیك خان با سپاه فراوان فی سنه ثمان و خمسین و سبعمائه متوجه آذربایجان گشت و ملك اشرف از قرب وصول پادشاه آگاه شده از تبریز بگریخت و سپاه آن پادشاه معدلت دستگاه از عقب رفته او را در خانه شیخ محمد بالغجی كه نزدیك بخوی بود بگرفتند و بتبریز برده بقتل رسانیدند و و جانی بیك خان با وجود آنكه سپاه فراوان همراه داشت اصلا بجهت علف و علوفه متعرض ساكنان آذربایجان نشده و خزاین اشرف را تلف كرده پسر خود پردی بیك را در تبریز حاكم ساخت آنگاه رایت مراجعت بجانب یورت خود برافراخت و بعد از وصول بدشت قبچاق هم در آن سال درگذشت مختصر تلخیص از مؤلفات جامع كمالات نفسانی مولانا سعد المله و الدین التفتازانی بنام نامی جانی بیك خان مزین است و كمال نصفت و وفور لطف و مكرمت آن پادشاه عالی همت در مصنفات سایر ارباب فضیلت مبین نهم پردی بیك خان بن جانی بیك خان كه چون از وفات پدر خبر یافت از تبریز بدشت قبچاق رفته بر مسند پادشاهی نشست دهم كیلدی بیك خان یازدهم نوروز كه بتزویر خود را از اولاد جانی بیك خان می‌شمرد دوازدهم چركس خان كه امراء او را بنابر مصلحت وقت بفرزندی جانی بیك خان منصوب میداشتند سیزدهم خضر خان چهاردهم مرود بن خضر خان پانزدهم بازارجی شانزدهم توقای بن سباشی هفدهم توغلقتمور خان كه برادرزاده توقای بود هیجدهم مراد خواجه برادر تغلقتمور خان نوزدهم قتلق خواجه برادر توقای بیستم اروس خان كه در اوایل زمان امیر تیمور گوركان در دشت قبچاق پادشاهی می‌كرد و نسبت بآن حضرت لوازم مخالفت بجای می‌آورد بیست و یكم توقتا بن اروس خان بیست و دو تیمور ملك توقتمش خان كه بواسطه امداد حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان پادشاه دشت قبچاق شده مرتبه او از مراتب آباء و اجداد درگذشته بالاخره بآنحضرت مخانقه نموده دو نوبت بمقابله و مقاتله اقدام فرموده چنانچه در جزو سیم از این مجلد مذكور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی بیست و چهارم تیمور قتلق بن تیمور بیك كه او نیز بملازمت امیر تیمور گوكان رسید بیست و پنجم شادی بیك بیست و ششم پولاد بن شادی بیك بیست و هفتم تیمور بن تیمور قتلق بیست و هشتم جلال الدین بن توقتمش خان بیست و نهم كریم پردی بن توقتمش خان سی‌ام كپك خان بن توقتمش خان سی و یكم جكره سی و دوم جبار پردی بن توقتمش خان سی و سوم سیدی احمد سی و چهارم درویش بن الهی سی و پنجم محمد خان سی و ششم دولت پردی بن قاشی تیمور سی و هفتم براق قرجق كه میان او و میرزا الغ بیك گوركان محاربه وقوع یافت و چنانچه در حیز بیان خواهد آمد انشاء اللّه تعالی سی و هشتم غیاث الدین شادی بیك سی و نهم محمد بن تیمور خان و چون احوال این سلاطین نامعلوم بود بمجرد تعداد اسامی ایشان اكتفا رفت و دیگر از خانان دشت قبچاق ابو الخیر خان است كه سلطان سعید میرزا سلطان ابو سعید بن میرزا سلطان محمد ابن میرزا میرانشاه گوركان بن امیر تیمور گوركان بامداد او فتح سمرقند
ص: 77
نمود ابو الفتح محمد خان شیبانی كه در اوایل سنه سته و تسعمائه بر سمرقند استیلا یافت و بعد از فوت پادشاه عالیجاه ابو الغازی سلطانحسین میرزا بخراسان شتافت ولد بداق سلطان بن ابو الخیر خان بود و بیان شمه از حالات محمد خان شیبانی و سایر اولاد ابو الخیر خان كه تا غایت در دیار تركستان و ماوراء النهر بر مسند جهانبانی تمكین دارند و در ضمن وقایع آتیه از مساعدت وقت مامول است.

ذكر سلطنت جغتای خان بن چنگیز خان در ولایت توران‌

جغتای خان كه پسر دوم چنگیز خان بود بوفور هیبت و سیاست و اطلاع بر دقایق امور یاسا و توره از سایر برادران امتیاز تمام داشت و چنگیز خان بهنگام قسمت ممالك حكومت ماوراء النهر و بعضی از حدود خوارزم و بلاد ایغور و كاشغر و بدخشان و بلخ و غزنین را تا كنار آب سند بوی تفویض فرمود و در وقت وفات مقرر ساخت كه قراجارنویان بن سوغوجنجن بن ایردمجی برلاس كه پنجم پدر حضرت صاحبقراق امیر تیمور گوركان است مدبر امور ملك او باشد و جغتای بعد از فوت پدر پیش بالیغ را دار الملك ساخته عنان اختیار مهمات سپاهی و رعیت را بقبضه اقتدار امیر قراجار گذاشت و خود بیشتر اوقات در خدمت در خدمت اوكدای قاآن بسر می‌برد باآنكه اوكدای بسال از وی خردتر بود در باب تعظیم و تكریم و اطاعت حكم و فرمان او شرط مبالغه بجای می‌آورد و چون چنگیز خان رعایت رسوم یاساشوم و توره مذموم خود را بعهده جغتای كرده بود خدمتش در تمشیت آن امور مبالغه و الحاح بسیار می‌نمود و تكالیفی كه از شرع و عقل بعدی تمام داشت نسبت بفرق انام از وی صدور می‌یافت چنانچه خلایق را با كل مردار الزام میكرد و نمیگذاشت كه در روز بآب روان درآیند و گوسفند را ذبح شرعی نمایند و در قضیه كشتن گوسفند بمرتبه مبالغه نموده بود كه در ایام دولت او هیچ آفریده در خراسان بر علانیه كارد بر حلق اغنام نمی- توانست كشید تا بماوراء النهر و تركستان چه رسد و همچنین حكم كرده بود كه هركه تف در آب كند یا خلط بینی در آب افكند او را بسیاست رسانند و خروج محمود تارابی و قتل او در ایام سلطنت جغتای خان دست داد و فوتش در شهور سنه ثمان و ثلثین و ستمائه اتفاق افتاد از جمله افاضل ابو یعقوب السكاكی صاحب مفتاح چندگاهی در مصاحبتش بسر می‌برد و مهمات وزارتش راحبش عمید سرانجام می‌كرد در جامع رشیدی مسطور است كه جغتای خان هشت پسر داشت بدین تفصیل و ترتیب اول موجی سه و ما در این پسر كنیزك بود خدمتكار بیسولون خاتون بنت قبانویان قنقرات و بیسولون خاتون بر سایر خواتین جغتای خان رتبه تقدم داشت دوم میتوكان كه از بیسولون خاتون در وجود آمده بود و در ظاهر قلعه طالقان بزخم تیری از عالم رحلت نمود سیم بلكشی كه ایضا در زمان حیات پدر در سیزده سالگی فوت شد چهارم ساربان پنجم بیسومنكا ششم پایدار هفتم قداقی هشتم
ص: 78
تابجو و چنانچه عنقریب در قلم خواهد آمد بعد از فوت جغتای خان سی نفر از اولاد و اقرباء او را در ولایات توران سعادت سلطنت دست داد و انقراض ایام دولت ایشان در زمان استعلاء لواء و اقبال امیر تیمور گوركان اتفاق افتاد.

گفتار در بیان خروج محمود تارابی در بخارا و كشته شدن او بزخم تیر عمر فرسا

در شهور سنة ثلثین و ستمائه در قریه تاراب كه از آنجا تا بخارا سه فرسخ مسافت است شخصی محمود نام آغاز شیدو زرق كرده بتزویر سالك طریق زهد و عبادت شد و دعوی كرد كه جنیان پیوسته با من ملاقات می‌نمایند و مرا از مغیبات اخبار می‌فرمایند و بواسطه استماع امثال این مزخرفات جمعی كثیر از جهله و عوام الناس بپای ارادت نزد تارابی بنیاد آمد و شد نمودند و بعضی از مرضی بنفس آن بد نفس تیمن و تبرك می‌جستند و بحسب اتفاق در آن ایام چند كس شفا یافتند و این معنی سبب ازدیاد اعتقاد مردم شده از اطراف و جوانب خلقی كثیر جمع گشتند و شخصی از دانشمندان بخارا كه شمس الدین محبوبی لقب داشت بنابر تعصبی كه با اشراف و اعیان آن بلده می‌ورزید دست ارادت بآن جاهل داده گفت كه پدرم در بعضی از مؤلفات خود آورده است كه از تاراب بخارا صاحب دولتی موصوف بصفات كذا بیرون خواهد آمد و معموره عالم را مسخر خواهد ساخت و آن اوصاف بر ذات شریف تو صادق می‌آید عجب محمود از شنیدن این سخن روی در تزاید نهاده هوس پادشاهی در خاطرش افتاد و زمره از امراء مغول كه در بخارا اقامت داشتند از وی متوهم شده بهیات اجتماعی نزد تارابی رفتند و بعد از اظهار ارادت و اعتقاد گفتند مناسب آنست كه حضرت شیخ بشهر تشریف آورند تا آن بلده از یمن قدم شریف خدام بی‌نصیب نماند و تارابی این ملتمس را اجانب فرموده متوجه شهر گشت و داروغه و اعیان بخارا با هم قرار دادند كه چون بسر پلی كه در آن راه بود برسند تارابی را بكشند و شیخ رزاق برین سر وقوف یافته پس از وصول بدان موضع داروغه شهر را گفت از اندیشه فاسد بازگرد و و الا بی‌آنكه دست مردمی در میان باشد اشارت نمایم كه چشمهای ترا از كاسه سر بیرون كشند داروغه و سایر امراء از اظهار این سر اندیشناك شده متعرض محمود نشدند و او در بخارا بخانه مناسب فرود آمده ازدحام خاص و عام در آن منزل بمرتبه رسید كه باد را مجال عبور نبود و داروغه و امراء فرصتی می‌جستند كه شیخ رزاق را از میان بردارند اما بسبب كثرت آمد شد خلق بمقصود فایض نمی‌گشتند در آن اثنا یكی از مریدان او را از قصد امراء آگاه ساخت و تارابی از در غیر ظاهر از سرا بیرون رفته پای در ركاب آورد و بسرعت هرچه تمامتر خود را بتل باحفض رسانید و عوام بخارا چون شیخ را در آنجا دیدند آغاز
ص: 79
غوغا كرده گفتند خواجه از خانه بیرون پرید و بطرفة العین بتل باحفض رسید آنگاه وضیع و شریف عنان شكیبائی از دست داده روی بتارابی نهادند و چون شب درآمد تارابی مردم را مخاطب ساخته گفت ای طالبان حق تا كی اهمال و اغفال توان نمود روی زمین را از لوث وجود كفار خاكسار پاك می‌باید ساخت و كما ینبغی بتقویت دین مبین باید پرداخت جهال و عوام الناس كه از شیخ این رخصت یافتند آلات نبرد برداشته در ركاب محمود بجانب شهر شتافتند و داروغه و امراء مغول گریز بر ستیز اختیار كرده تارابی در غایت عظمت در بخارا متمكن گشت و روز جمعه خطبه بنام خود خواند و از هركس توهمی داشت باخراجش حكم فرمود و دست رنود و اوباش را قوی گردانید تا بمنازل اغنیا درآمده هرچه میخواستند برمیداشتند و در آن ایام بر زبانش گذشت كه عنقریب از غیب اسلحه بما خواهد رسید قضا را در آن نزدیكی جمعی از تجار شیراز در بخارا بار گشاده چهار خروار شمشیر بنظر آوردند و این اتفاق سبب ازدیاد ارادت خلایق شد و بعد از چند روز از سلطنت محمود داروغه و امراء كه از بخارا بیرون رفته بودند با لشگر بسیار مراجعت نموده روی بمیدان قتال نهادند و تارابی ایشانرا استقبال فرموده چون بمغولان نزدیك رسید صف لشگر بیاراست و خود در مصاحبت شمس الدین محبوبی در قلب بایستاد و بنابرآنكه در میان خلق شهرت یافته بود كه بغیر جنود ظاهری تارابی از جنیان سپاهی دارد كه در میان زمین و آسمان طیران می‌نماید و هركس تیغ و تیر در روی او میكشد دستش خشك میشود مغولان ترسان‌ترسان دست بتیر و كمان و تیغ و سنان می‌بردند و عاقبت دو تیر عمرفرسا از دست قضا گشاد یافته بر مقتل محمود تارابی و محبوبی خورد چنانچه هردو بر خاك هلاك افتادند اما بسبب وزیدن باد و وفور هیجان گرد و غبار هیچكس برین حال اطلاع نیافت و لشگر جغتای خان آن طوفانرا بر كرامت شیخ حمل كردند و بوادی فرار شتافتند و مریدان شیخ ایشانرا تعاقب نموده قرب ده هزار كس بقتل آوردند و چون بعسكر بازگشتند و تارابی را زنده ندیدند گفتند خواجه غیبتی فرموده‌اند و برادرانش محمد و علی را بر تخت حكومت نشانده كمر مطاوعت برمیان بستند و این اخبار بعرض امیر قراجار رسید دونوئین شجاغت آئین را با سپاهی سنگین نامزد دفع آن فتنه كرد و ایشان بعد از قتل تارابی بیك هفته خود را ببخارا رسانیده برادران تارابی در برابر مغولان صف‌آرای گشتند و جنگی سخت اتفاق اتفاق افتاده قرب بیست هزار كس از جانبین كشته شدند و برادران تارابی نیز از پای در آمده مریدان بنقبها و بیغولها گریختند آنگاه مغولان بخیال قتل و غارت بخارا بجانب شهر توجه نمودند و طایفه از اهل اعتبار با تحف و پیشكش ایشانرا استقبال كرده التماس فرمودند كه چندانی بتخریب آن بلده مبادرت ننمایند كه صورت قضیه بعرض امیر قراجار رسد و خبر بازآید و امراء این ملتمس را قبول نموده چون آن نوئین معدلت آئین برین حال اطلاع یافت حكم فرمود كه امراء و لشگریان بازگردند و متعرض بخاریان نشوند و از میامن توجه خاطر قراجار نویان هم از شر فتنه تارا بیان و هم از قتل و تاراج لشگریان نجات یافتند.
ص: 80

ذكر ابو یعقوب السكاكی و حبش عمید و بیان آنچه میان ایشان بوقوع انجامید

عالم فاضل ابو یعقوب السكاكی كه كتاب مفتاح در علم معانی بیان از جمله مولفات بلاغت‌نشان اوست از علوم غریبه و فنون عجیبه و تسخیر جن و نیز نجات و دعوت كواكب و طلسمات و فن سحر و لیمیا و خاصیت اجسام ارض و اجرام سماء وقوف تمام داشت و این معنی از تقریر حبش عمید وزیر و دیگری از نواب پایه سریر سلطنت مصیر بر جغتای خان ظاهر گشته آن جناب را طلبید و انیس و جلیس خویش گردانید و سكاكی پیوسته غرایب اشیاء بپادشاه می‌نمود و آن معنی موجب مزید اعزاز و احترامش میگردید از جمله آنكه در روزی كه جغتای خان بر صندلی نشسته بود دید كه كلنگی چند در فضاء هوا طیران می‌نمایند و دست به تیر و كمان برد سكاكی پرسید كه پادشاه كدام یك ازین كلنگانرا میخواهد كه بر زمین افتد جغتای بانگشت گفت اولین و آخرین و یكی ازینها كه در میان میپرد سكاكی خطی مدور بر زمین كشید و افسونی خواند و بانگشت اشارت كرد فی الحال آن سه كلنك بر زمین افتاد و جغتای انگشت تعجب بدندان گرفته بمرتبه مرید و معتقد ابو یعقوب شد كه پیش او بدو زانوی ادب می‌نشست و در آن ایام نوبتی سكاكی بعرض جغتای رسانید كه مصراع در آن فرصت كه در بغداد بودم از وزیر خلیفه رنجیده آتش را ببستم چنانچه هر چند سعی می‌كردند افروخته نمی‌شد و بعد از سه شبانه‌روز فریاد از نهاد خلایق برآمد خلیفه دانست كه این معنی از نتایج طبیعت منست لاجرم مرا طلبیده گفت كه آتش را بگشای گفتم وقتی میگشایم كه در بغداد ندا كنند كه این فعل از سكاكی صدور یافته و وزیر بوسه بر كون سك دهد و همچنین كردند تا آتش را بگشودم القصه تقرب سكاكی نزد جغتای بدان مرتبه رسید كه آتش رشك و حسد در ضمیر وزیر مشتعل گردید و همت بر استیصال آن زبده اهل فضل و كمال بست و سكاكی برین قضیه وقوف یافته بروی مسابقت جست و با جغتای خان گفت از دلایل نجوم چنان معلوم میشود كه كوكب دولت و اقبال حبش عمید بدرجه هبوط و حدود نحوس رسیده و از آن می‌ترسم كه شقاوت و ادبار او در سعادت و اقبال تو سرایت كند و جغتای این سخن باور كرده فی الحال حبش را از وزارت معزول ساخت و چون یكسال از عزل وزیر بگذشت و اختلال در احوال ملك و مال ظاهر گشت جغتای با سكاكی گفت كه ضعف و نحوست طالع مردم دوام ندارد و شاید كه كوكب بخت حبش عمید قوت گرفته باشد سكاكی از وخامت عاقبت خیانت اندیشیده گفت میتواند بود و جغتای بار دیگر منصب وزارت را بحبش تفویض فرمود و او كمر قصد ابو یعقوب برمیان بسته زبان بغیبتش بگشاد در آن اثنا سكاكی تسخیر مریخ كرده لشگری آتش‌وش كه ساز و سلاح آن نیز آتشین بود در خرگاه جغتای ظاهر گردانید و جغتای از مشاهده آن حال اندیشناك شده حبش مجال
ص: 81
سعایت یافت و گفت چون سكاكی بر ایجاد امثال این امور قدرت دارد می‌تواند بود كه خیال سلطنت نموده بقصد پادشاه لشگری آتشین كشد و این سخن موثر افتاده جغتای خان سكاكی را محبوس گردانید و او سه سال در زندان بسر برده بعد از آن روی بعالم آخرت آورد.

ذكر سلطنت بیسومنكا و قراهلاكو

در مقدمه ظفرنامه مسطور است كه چون جغتای خان وفات یافت قراجارنویان كه مدبر امور مملكتش بود قراهلاكو ولد میتوكان بن جغتای خان را بپادشاهی اختیار نمود و در وقتی كه كیوك خان بر مسند قاآنی نشست رقم عزل بر ناصیه حال قراهلاكو كشیده بیسومنكا بن جغتای خان را در آن الوس والی گردانید و گفت بیت
پسر تا بود چون نبیره كلاه‌بسر برنهد تا نشیند بگاه و روزگار اقبال بیسومنكا باندك زمانی سپری شده از جهان پر ملال انتقال كرد و قراجارنویان بار دیگر قراهلاكو را بر تخت خانی نشاند بیت
آب اقبالش بجوی بخت بازآمددگر بر سریر پادشاهی سرفراز آمد دگر در ایام دولت قراهلاكو امیر قراجار بتاریخ سنه اثنی و خمسین و ستمائه موافق توشقان‌ئیل بدار القرار خرامید و از وی زوجه و چهل سریر و ده پسر یادگار ماند مدت عمرش هشتاد و نه سال بود و بعد از فوت قراجار بچند گاهی قرا هلاكو نیز از عقب رفته خاتونش ارغنه متصدی ضبط ایل و الوس گشت ارغنه خاتون بروایت صاحب مقدمه ظفرنامه دختر ارتق بوكابن تولی خان و بقول مؤلف الوس اربعه بنت نور ایلجی گوركان و باتفاق مورخان ارغنه خاتون كه از قراهلاكو پسری صغیر داشت مباركشاه نام بعد از فوت شوهر تاج خانی بر سر نهاد و برعایت حال مسلمانان پرداخته ایل و الوس را استمالت داد و كما ینبغی بلوازم امور پادشاهی قیام می‌نمود تا آن زمان كه الغو بر الوس جغتای خان استیلا یافت او را با خود عقد فرمود.

ذكر الغو خان‌

الغو ولد پایدار بن جغتای خان است و نامش در اصل بالیغو بود بنابر كثرت استعمال آن لفظ بالغو تبدیل یافت و الغو بصفت شجاعت و جلادت اتصاف داشت و در ایام عنفوان جوانی همواره در ملازمت منكوقاآن بوده و رایت اخلاص و هواداری افراشت لاجرم بمزید عنایت و التفات قاآن از سایر شاهزادگان الوس چنگیز خان امتیاز یافت و چون منكوقاآن بعالم آخرت شتافت ارتق بوكا او را مصاحب خویش گردانید و در وقتی كه میان قبلاقاآن و ارتق مخالفت و نزاع بوقوع انجامید ارتق اندیشناك شد كه مبادا هلاكو خان بهواداری قبلاقاآن بماوراء النهر و تركستان آید و ابواب جنگ و جدل بر روی روزگارش بگشاید و در اینباب با امراء جانقی نموده آرای جمله بر آن قرار گرفت كه یكی از شاهزادگان را
ص: 82
بسلطنت آن ولایات فرستد تا میان ایشان و مخالفان سدی باشد بنابر آن ارتق بوكا حكومت الوس جغتای را بالغو تفویض نمود و الغو بحشمتی هرچه تمامتر بصوب مقصد روان شده چون نزدیك ببیش بالیغ رسید ارغنه خاتون طوعا او كراها امر سلطنت را بوی بازگذاشت و الغو از المالیغ تا كنار جیحون بحیز تسخیر درآورده باندك زمانی صد و پنجاه هزار سوار جرار جمع آورد و در آن ولا كه در اردوی ارتق بوكا بلاء قحط و غلا شیوع یافت ایلچیان نزد الغو فرستاده غله طلبید و الغو اگرچه خیال مخالفت داشت اما بواسطه آنكه مردم او را بكفران نعمت منسوب نگردانند نخست محصلان تعیین فرمود كه همراه فرستادگان ارتق بوكا بولایات رفته اجناس بی‌قیاس جمع آورند و باردوی او رسانند و بعد از سرانجام اموال و اطعمه فراوان الغو خان طالب بهانه شد كه دست تصرف بدان دراز كند در آن اثنا شنود كه یكی از ایلچیان میگفته كه ما این جهات را بفرمان ارتق بوكا از رعایا ستانیده‌ایم الغو بآن چكار دارد و الغو همین سخن را بهانه ساخته بحبس و قید ایلچیان و قسمت اموال بلشگریان اقدام نمود و قاصدی نزد قبلاقاآن ارسال داشته به یرلیغ و پایزه مخصوص گشت و چون ارتق بر كیفیت حادثه وقوف یافته از قراقرم بخیال قتال عازم تركستان شد و الغو نیز باتفاق انجل بن قراجارنویان كه امیر الامرایش بود روی بمیدان نبرد آورد و مقدمه سپاه ارتق بوكا را منهزم كرد اما بعد از آن ارتق بسروقتش رسیده غالب آمد و الغو بكاشغر گریخته در وقتی كه ارتق بطرف ختای شتافت باردیگر بدار الملك خود بازگشت و ارغنه خاتون را در حباله نكاح كشید و بنابر استصواب اوامر وزارت را بمسعود بیك بن محمود یلواج مفوض گردانید در خلال این احوال قیدو خان بامداد بركه خان مستظهر گشته علم مخالفت الغو مرتفع ساخت و دو نوبت بین الجانبین محاربه دست داده كرت اول الغو مغلوب شد اما در نوبت دوم ظفر یافت و بعد از آن واقعه بیكسال از دار جهان بمرض طبیعی انتقال نمود مدت سلطنتش چهار سال بود.

ذكر مباركشاه بن قراهلاكو

چون الغو رخت بعالم آخرت كشید مباركشاه بسعی مادر خود ارغنه خاتون و بیمن اهتمام امیر انجل فی سنه اثنی و ستین و ستمائه موافق اودئیل پادشاه الوس جغتای گردید و مباركشاه پادشاهی مؤمن حلیم كم آزار بود و همواره مغولان را از حیف و تعدی منع مینمود بنابر آن بعضی از آن طایفه طالب بهانه گشتند كه آن شاهزاده عادل را از میان بردارند و همت بر متابعت دیگری گمارند در آن اثنا براق اغلان بن بیسونتو ابن میتوكان بن جغتای خان منظور نظر عنایت قبلا قاآن گشته منشور سلطنت الوس جغتای حاصل گردانید و بدار الملك جد خود شتافت اما از وهم مباركشاه مجال اظهار آن حكم نیافت و روزی چند بتواضع و چاپلوسی گذرانیده در خفیه امراء مباركشاه را با خود متفق ساخت و در وقتی كه آن
ص: 83
شاهزاده مبارك نام نیكو سرانجام در حمام بود با دو هزار سوار خروج كرده بیك ناگاه او را اسیر و دستگیر گردانید و جمیع خزاین و دفاین و اسب و شتر و گله و رمه و جوشن و جیبه مباركشاه را بحیطه ضبط درآورد اما بجانش آسیبی نرسانید.

ذكر براق خان‌

باتفاق مورخان براق خان پادشاهی بود بصفت ظلم و جور موصوف و باخذ اموال رعایا و زیردستان مشعوف بشجاعت و تهور مشهور و بجلادت و تكبر مذكور و در اوایل شهور سنه ثلث و ستین و ستمائه موافق پارس‌ئیل جلایربای را كه بمزید جلادت از سایر امرای الوس جغتای امتیاز داشت بمنصب امیر الامرائی رسانید و امر وزارت را بمسعود بیك بلواج مفوض گردانید و در اوایل ایام پادشاهی میان او و شاهزاده قیدو دو نوبت مخالفت و محاربت اتفاق افتاده آخر الامر بسعی قبچان اقول بن قدان بن اوكدای موافقت و مصالحت دست داد بعد از آن براق خان لشگر فراوان جمع آورده فتح خراسان بلكه تسخیر عراق و آذربایجان را پیش نهاد همت ساخت و از آب آمویه عبور نموده و با آباقا خان كه در آنزمان قایم‌مقام هلاكو خان بود محاربه كرده منهزم بازگشت و چون ببخارا رسید مسلمان شده سلطان غیاث الدین لقب یافت و بعد از چند روز بمرض فالج گرفتار شده در اواخر شهور سنه ثمان و ستین و ستمائه موافق قوئیل نزد قیدو خان رفت و شربتی مسموم خورده راه سفر آخرت پیش گرفت مدت سلطنتش شش سال بود.

گفتار در بیان بعضی از احوال براق و بیان منهزم شدن او از لشگر آذربایجان و عراق‌

در روضة الصفا مسطور است كه چون براق خان و مغان در الوس جغتای بر مسند ایالت تكیه زد از جاده مستقیم عدل و انصاف انحراف نموده لشگریان را از ظلم و اعتساف منع نكرد و مغولان كافر كیش در بلاد ماوراء النهر و تركستان شیوه ناستوده خویش پیش گرفته و رعایای بیچاره پایمال رنج و عناد دست خوش مشقت و بلا گشتند و براق در اوایل ایام دولت خود سپاهی درهم كشیده بجانب ختن تاختن كرد و گماشته قبلاقاآن را از آنجا گریزانیده دست باسر و نهب برآورد و در آن ولایت مغولی بسرائی دررفته آشیانه خطائی بنظرش درآمد و بی‌تقریب تیری بر آن زده دری شاهوار از آنجا نازل گشت و در چاه مستراح كه در برابر آن آشیانه بود افتاد و مغولی بآن چاه فرورفته صد و پنجاه بالش زر سرخ یافت و همچنین جمعی از لشگریان براق شبی در باغی بوده اسبان خود را بر درختی میان تهی بستند و ناگاه اسبان از چیزی رمیده آن درخت پوسیده بشكست و از میان آن شش
ص: 84
هزار بالش نقره ظاهر گشت و سپاه براق از آن غنایم یراق تمام بدست آورده این معنی را از امارات قوت دولتش دانستند و چون براق از ختن بدار الملك خود بازگشت بیشتر از پیشتر بجور و طغیان اشتغال نمود و این اخبار بسمع قیدو خان رسیده دفع شر او را بر ذمت همت واجب دانست و با لشگر فراوان متوجه او گشت و براق نیز بیراق تمام مستعد جنك و پیكار شد و در كنار آب سیحون بباد حمله مبارزان هردو كشور آتش قتال التهاب یافته از بسیاری استعمال تیغ و سنان خون چون رود جیحون در فضا معركه سیلان نمود و از جانبین بسیاری بر خاك هلاك افتادند آخر الامر براق ظفر یافت و با غنایم نامحصور عنان بدار الملك خویش تافت و بعد از این واقعه نوبت دیگر در كنار آب خجند میان آن دو شاهزاده دولتمند مقابله و مقاتله دست داده درین كرت قیدو خان بدیدن عروس فتح و نصرت فایز گردید و براق منهزم شده تا سمرقند عنان یكران بازنكشید و قصد نمود كه جاروب غارت و تاراج بلاد ماوراء النهر را پاك سازد و یراق لشگر كرده باردیگر علم جنك جدال برافرازد اما قبل از آنكه این اندیشه از حیز قوة بفعل آید قبچاق اغول كه در سلك نبایر اوكدای قاآن انتظام داشت از نزد قیدو خان برسالت آمده بزلال نصایح سودمند و مواعظ دلپسند آتش قهر او را منطفی گردانید تا از مقام غارت ماوراء النهر و عداوت قیدو در گذشته بین الجانبین بساط صلح و صفا ممهد گردید و برین جمله مقرر گشت كه قیدو براق را یراق و لشگر دهد و او از آب آمویه عبور نموده دل بر تسخیر عراق و خراسان نهد بعد از آن سلك احوال براق خان منتظم گشته در شهور سنه ست و ستین و ستمائه موافق ئیلان‌ئیل مسعود بیك بلواج را برسم رسالت نزد اباقا خان بن هلاكو خان فرستاد تا بحسب ظاهر اظهار مخالصت و اتحاد كرده ضمنا تخمین كمیت لشگر عراق و آذربایجان نماید و بر كیفیت مسالك آن ممالك اطلاع حاصل فرماید و مسعود بیك مصراع بعزمی بسان عقیدت درست و دلی چون طالع مقبلان قوی از آب آمویه گذشت و بسرعت هرچه تمامتر طی منازل نموده جهت رعایت حزم در هرمنزلی دو سر اسب صبا رفتار و معتمدی خدمتكار گذاشت و چون بمقصد نزدیك رسید خواجه شمس الدین محمد جوینی كه صاحب دیوان اباقا خان بود باتفاق امراء و نوئینان او را استقبال نمود و خواجه هرچند كه مركب سركشی در زیر ران داشت اما در حین ملاقات وظایف انسانیه بتقدیم رسانیده پیاده شد و مسعود بیك همچنان سوار جناب صاحبی را كه در كنار كشیده بزبان استخفاف گفت كه صاحب دیوان توئی نامت ز نشان خوشتر خواجه شمس الدین محمد كه یكی از عمال خود را قرینه آصف برخیا می‌پنداشت ازین معنی بغایت آزرده خاطر گشت اما بنابر آن كه محل مقتضی بازخواست نبود دم در كشید و چون مسعود بیك ببارگاه اباقا خان درآمد منظور نظر عنایت شده بر جمیع امرا مقدم نشست و بعبارت خوب و اشارت مرغوب اداء رسالت نموده بمزید عوارف خسروانه و عواطف پادشاهانه اختصاص یافت و بنابر آنكه مهم او بحیله و فریب مبتنی بود بعد از چند روز اثر بدگمانی در حق خود مشاهده كرد در طلب رخصت سرعت فرمود و اباقا خان شرف اجازت ارزانی داشت و مسعود بیك بی
ص: 85
توقف و اهمال بر تكاوری برق مثال سوار گشته چون فلك الافلاك لحظه در هیچ مرحله از حركت نایستاد و روز دیگر از جانب خراسان خبر آمد كه براق باستعداد جنك و قتال اشتغال دارد و رسالت مسعود بیك جهت تجسس بوده لاجرم اباقا خان ایلچی قمر مسیر ببازگردانیدن وی ارسال داشت هیهات هیهات مسعود بیك را كسی چگونه در تواند یافت او مردی عاقل كار افتاده و منزل بمنزل اسبان آسوده ایستاده كرده بهیچ وجه تانی و توانی نكرده چنان بتعجیل راند كه برید فلك از سرعت آن حركت حیران‌اند و باعتقاد تاریخ و صاف در عرض چهار روز از تبریز بكنار جیحون رسید و چون ابر و باد بر آب گذشت و بخدمت براق پیوسته هرچه مشاهده نموده بود معروض گشت و براق عزیمت فتح خراسان و عراق تصمیم داده قصد كرد كه جهت مایحتاج لشگر و ضروریات سفر بخارا و سمرقند را غارت و تاراج كند مسعود بیك عرضه داشت كرد كه تخریب ولایتی كه در حیطه تصرف پادشاه است بتصور تسخیر مملكت موهوم از مقتضاء خرد و كیاست دور می‌نماید باری آن مقدار رعایت باید نمود كه اگر عیاذا باللّه چشم‌زخمی رسد رعایا بترتیب نزول و ساوری قادر باشند براق از شنیدن این سخن خشمناك شده فرمود تا مسعود بیك را هفت چوب زدند لیكن از عزیمت نهب و تاراج متقاعد گشت و قیدو خان قبچاق بن قداق بن اوكدای قاآن را بایكی از اولاد كیوك خان و چند هزار نفر لشگریان بمعاونت براق نامزد كرده در خفیه با شاهزادگان گفت كه باید كه شما قبل از ملاقات اباقا و براق مراجعت نمائید و چون ایشان بماوراء النهر رسیدند براق با صد هزار سوار آراسته در سنه سبع و ستین و ستمائه موافق ایت‌ئیل از آب آمویه گذشته غبار فتنه و آشوب در تمامی بلاد خراسان ارتفاع یافت و ملك شمس الدین محمد- كرت كه در آن وقت والی هرات بود بابراق دم از ایلی و انقیاد زده شهزاده بتشین اغول و ارغون اقا كه در نیشابور اقامت داشتند از مقاومت باسپاه ماوراء النهر عاجز گشتند و انهزام یافته روی بصوب عراق آوردند و براق بر اكثر بلاد خراسان مستولی شده اباقا خان بعد از استماع این اخبار باسپاهی بعدد قطرات امطار از عراق و آذربایجان بجانب مخالفان نهضت فرمود و چون بخطه ری رسید بتشین اغول و ارغون آقا بموكب اعلی پیوستند و حقیقت حال و كثرت ابطال رجال براق را عرض كرده باتفاق متوجه جلگاء هرات شدند و خبر توجه اباقا خان در اردوی براق خان بتواتر پیوسته شاهزادگان كه بفرمان قیدو خان كمر معاونت براقیان برمیان بسته بودند بهنگام فرصت عنان یكران بصوب ماوراء النهر تافتند و این معنی موجب دل شكستگی سپاه جغتای گشت و براق سه كس را برسم جاسوسی بمعسكر اباقا خان فرستاد تا تحقیق نمایند كه خان بنفس خویش متوجه میدان قتال شده یا بعضی از شاهزادگان را باامراء و لشگریان بمحاربه نامزد كرده قرا- ولان سپاه آذربایجان جاسوسان را گرفته پیش اباقا خان بردند و بعد از استفسار یكی ازیشان موجب آمدن خود را بر سبیل راستی تقریر كرده اباقا خان آوازه در انداخت كه بسبب تاخت سپاه دشت قبچاق بلاد آذربایجان زیروزبر گشت و بر علانیه فرمود كه
ص: 86
مصلحت دولت مادر مراجعت است آنگاه كوچ كرده و در وقت سوار شدن بآواز بلند گفت كه جاسوسانرا بقتل رسانید و آهسته اشارت نمود كه آن شخص كه موجب آمدن خود را بر زبان آورد بگریزانید و دیگرانرا بكشید و فرمان‌بران بموجب فرموده عمل كرده آن جاسوس بسرعت برق و باد نزد براق خان رفت و آنچه دیده و شنیده بود بازگفت و گفت حالا صحراء هزار جریب بخیمه و خرگاه مفروش و ملبوس آراسته است و از سپاه عراق و آذربایجان در آن دیار دیار نمانده براق از استماع این خبر مبتهج و مسرور گشته مرغاول و جلایر پای كه كلانتران امراء ماوراء النهر بودند خرامان و خندان ببارگاه پادشاه درآمدند و رسم تهنیت بجای آوردند نظم
سرافراز مرغاول جنك‌جوی‌بیامد دهانی پر از گفت‌وگوی
كه اقبالت ای شاه پاینده بادسپهرت چو ما بندگان بنده باد
نگفتم كه نبود كسی مرد تونیارد كسی تاب ناورد تو
شنیدی كه بی‌كوشش جنك و كین‌گریزنده شد پادشاه زمین القصه براق و امراء بمجرد استماع آن خبر كاذب پیش از طلوع صبح صادق بتكامش اباقا خان پای در ركاب آوردند تا صحرای هزار جریب عنان باز نكشیدند و آن سرزمین را از خیمه و خرگاه مالامال یافته شب در غایت عیش و طرب بروز رسانیدند علی الصباح كه خسرو شرقی انتساب آفتاب بمیدان سپهر تاخته رایت نهضت از عقب مواكب كواكب برافراخت براق خان بسان سیل غران بتكامش اباقا خان در حركت آمد و چون نزدیك بقریه سكبدیان رسید قضاء صحرا و بیابان را از لمعان اسلحه مبارزان عراق و آذربایجان مانند عرصه آسمان درخشان یافت لاجرم شادی بغم و سور بماتم مبدل شد و براق خان آه سرد از دل پردرد بركشیده گفت ظن ما خطا بود امراء و مقربان او خصوصا جلایر پای زبان بتسلی خاطر پادشاه گشاده در آن شب دل بر تهیه اسباب جنك بسته روز دیگر از جانب مشرق و مغرب غریو كوس و افغان سورن برخاست و جمشید خورشید معركه سپهر را باسنه خطوط شعاعی بیاراست آنگه دو پادشاه رزمخواه بیاسامیشی سپاه پرداخته از صدای گور كه و كوس گوش گردون كر گردید و از آوای نفیر و كرنای زمین و زمان بر خود بلرزید و از غمام كمان سهام اجل بسان باران نیسان باریدن گرفت و از میغ سنان و تیغ خون در سیلان آمده روی زمین صفت رود جیحون پذیرفت در آن اثنا برق عزم براق خان از سحاب تهور آغاز درخشیدن كرد و از طرف برانغار لشگر خویش همچو رعد غران بر جوانغار مخالف تاخت و هركس را كه در برابرش بود بزخم شمشیر و خنجر منهزم ساخت و نزدیك بآن رسید كه عیش اباقا خان از هم فرو ریزد و آن پادشاه كشور گشای از دست برد لشگر جغتای بگریزد اما سوبتای بهادر همت بر دفع آن واقعه هایله گماشته در آن حین از اسب پیاده شد و بر صندلی نشسته عراقیانرا بر محاربه و ستیز تحریض كرد و اباقا خان بنفس خویش با فوجی از دلیران پیش رانده حمله فرمود و از سپاه براق مرغاول در برابر آمده كشته شد و در آن ساعت كوشش مردان هردو لشگر و خونریزش دلاوران هردو كشور بمرتبه رسید كه تا بهرام شدید الانتقام بخنجرگذاری موسوم است
ص: 87
چنان پیكاری ندیده و تا سپهر بدمهر در گرد عالم و عالمیان گردیده مانند آن كارزاری نشنیده و چون پادشاه چرخ چهارم از مهابت آن معركه ترسیده روی بدیار مغرب نهاد و از عكس خون سالكان مسالك پهلوانی دامان افق را رنك شقایق نعمانی داد براق خان امارات عجز و انكسار بر وجنات احوال مردم خویش مشاهده نموده روی بصوب ماوراء- النهر آورد و بعد از وصول ببخارا نور توحید در دلش برافروخته مسلمان شد و سلطان غیاث الدین لقب یافت و هم در آن ایام بمرض فالج گرفتار گشته سلك جمعیتش از هم بگسیخت و مسعود بیك یلواج از وی جدا شده باردوی قیدو خان گریخت و براق نیز بامید مرحمت و اشفاق نزد شاهزاده قیدو رفته دو سه روزی بفراغت گذرانید و آخر الامر از دست ساقی مكر و غدر قیدو شربتی مسموم دركشید رباعی
در گردش این سپهر نابیداغورجامیست كه جمله را چشانند بدور
نوبت چو رسد عربده نتوان كردن‌با ساقی این بزم كه دور است زجور نقلست كه از براق خان چهار پسر ماند و بزرگترین ایشان بیكی تمور نام داشت و بیكی تمور باتفاق برادران خود و اولاد الغو خان با قیدو آغاز مخالفت كرده از سرحد خجند تا بخارا آتش ظلم و بیداد برافروختند و خان و مان جماعتی را كه بسعی مسعود بیك بلواج در آن بلاد جمع آمده بودند بنایره قتل و غارت بسوختند و چند نوبت میان اولاد براق و قیدو محاربه دست داده هربار گریز بجانب اولاد براق افتاد و بدین واسطه رعایاء بیچاره بمصادره و مطالبه گرفتار شدند در آن اثنا آق بیك تركمان كه كوتوال قلعه آمویه بود نزد اباقا خان رفته بتحریك خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان شمه از وقایع مذكوره معروض داشت و گفت كه هركس كه والی سمرقند و بخارا می‌شود مانند براق بخار پندار بكاخ دماغ او تصاعد نموده متعرض بخراسان می‌گردد مناسب آنست كه حالا كه بسهولت تیسیر می‌پذیرد فوجی از سپاه ظفر پناه بدانجانب شتابند و نوعی سازند كه در آن دیاردیار نماند اباقا خان را این سخن معقول افتاد و بیكی بهادر را بایكتومان لشگر در مرافقت آق بیك باین مهم نامزد كرد و ایشان بعد از طی منازل و مراحل بحوالی بخارا رسیده بر آن بلده استیلا یافتند و قتل عام نموده آتش در مدسه مسعود بیك یلواج كه معمورترین مدارس آن بلده بود زدند و از آن بقعه و كتب نفیسه كه در آنجا بود جز خاكستر چیزی نماند و چون آق بیك سیاه روزگار و بیكی شوم قدم از لوازم فتنه و فساد هیچ باقی نگذاشتند پنجاه پسر و دختر ماه پیكر را كه باسیری گرفته بودند در پیش انداخته علم مراجعت برافراشتند و مدت هفت سال بخارا از آدمیان خالی بود بعد از آن مسعود بیك بحكم قیدو خان بار دیگر بتعمیر آن خط پرداخت و بدستور بیشتر بخارا و توابع را مجمع اشراف و اعیان طبقات انسان ساخت.
ص: 88

ذكر نیك‌بی خان‌

بعد از وقوع فراق براق خان و امرا و كلانتران الوس جغتای خان بنابر اشارت قیدو خان نیك‌بی خان را كه پسرزاده جغتای خان بود و بروایتی پدرش شیرامون و بقولی سارمان نام داشت بپادشاهی برگرفتند و چون نیك‌بی را روز بد مرك پیش آمد علم متابعت بوقاتیمور بن قداعی بن بوری بن میتوكان برافراشتند و پس از آنكه بوقاتیمور نیز وفات یافت پسر براق خان كه بقولی دواسجان و بروایتی دواجیجن نام داشت در ماوراء النهر و تركستان پادشاه گردید و امیر الامرا و لشگركش او امیر ایلنكیر بن نویان بود و او مدت سی سال سلطنت نمود.

گفتار در بیان مخالفت دوا خان بن براق خان با پادشاه الغ یورت و ختای یعنی تیمور قاآن‌

دوا خان باتفاق مورخان پادشاهی كامكار بلند مقدار بود و بمزید شجاعت و مردانگی از تمامی امثال و اقران ممتاز و مستثنی می‌نمود و در ایام دولت او بیمن تدبیر امیر ایلنكیر خلقی كثیر در ظل را تیش جمع آمده دوا بقصد بعضی از شاهزادگان كه بمحافظت حدود مملكت تیمور قاآن مامور بودند كمر بست و بجانب ایشان ایلغار كرده شبهنگامی كه همه همه بتجرع اقداح دوستكامی اشغال داشتند شنیدند كه یاغی رسید و بغیر از كوركوز كوركان كه داماد تیمور قاآن بود هیچكس از سرداران نتوانست كه در برابر دواخان آید و كوركوز با شش هزار سوار باستقبال شتافته بعد از وقوع قتال گرفتار شد و دواخان او را مقید و محبوس گردانید و غنایم بسیار گرفته مراجعت نمود و در حدود قراقرم بفراغت بساط عشرت مبسوط ساخت و چون گریختگان به تیمور قاان پیوستند برآشفته بعضی از امراء سرحد را بند كرد و روی بتدارك اختلال احوال سپاه آورده و درین اثنا الوس بوقا و دوردقای با دوازده هزار مرد جرار از دوا خان گریخته نزد تیمور قاآن رفتند و گفتند كه مابربدونیك سپاه جغتای اطلاع داریم و نهایت شجاعت او را میدانیم اگر اشارت قاآن نافذ گردد برزم ایشان كمر بندیم و دوا و اتباع او را بمرض مهلك و خرابی ملك گرفتار سازیم و تیمورقاآن دو امیر را بانعام كلاه و كمر سرافراز و مفتخر ساخته دواعارضه دست‌برد دوا را منحصر در آن دانست كه فوجی از امرا و لشگریان مصحوب بایشان بمحاربه آوردند و برین موجب حكم فرموده الوس بوقا و دوردقای آن سپاه را سر كردند و در وقتی كه دواخان بمقصد شبیخون الوس بعضی از شاهزادگان كه متابع تیمور قاآن بود ایلغار نموده بیك ناگاه بوی رسیدند و تیغ انتقام از نیام كشیده جمعی كثیر از لشگریان جغتای بكشتند و دواخان عنان بصوب فرار گردانیده دامادش اسیر
ص: 89
شد و چون دواخان بدار الملك خود رسید ایلچیان سخن‌دان نزد تیمور قاآن فرستاد پیغام داد كه اگر ما بی‌ادبی كردیم بجز او سزا رسیدیم اكنون مناسب آنكه داماد ما را بدینجانب ارسال فرمایند تا ما نیز كوركوز را اطلاق نمائیم و تیمور قاآن داماد دوا خان را سیورغامیشی كرده شرف رخصت ارزانی داشت اما قبل از وصول او دوا خان كوركوز را ساخته بود و با جمعی كه از نزد قاآن بطلب او آمده بودند گفتند كه ما كوركوز گوركان را بجانب اردوی شاهزاده قیدو فرستاده بودیم و او در اثناء راه وفات یافته و بعد از این واقعه چنانچه در ضمن وقایع قیدو خان گذشت كرت دیگر میان دوا خان و لشگر تیمور قاآن محاربه روی نمود و در آن نوبت ظفر و نصرت قیدو خان و دوا خان را بود و چون دوا خان بمرض موت گرفتار گشته طبیب طبیعتش از دواء آن عارضه عاجز شد پسرش كونجك خان بر مسند شهریاری نشست و او در ایام دولت خود ولایتی را كه اولاد قیدو خان متصرف بودند در حین تسخیر آورده داخل الوس جغتای گردانید و بعد آنكه كونجك خان نیز رخت بكنج لحد كشید تالیغو خان بن قداعی بن بوری بن میتوكان پادشاه گردید و تالیغو نیز بوقت حلول اجل تخت و تاج را وداع كرده ایسبوقا خان بن دواخان رایت سلطنت برافراشت.

ذكر سلطنت ایسبوقا خان و لشگر فرستادن او بجانب خراسان‌

چون ایسبوقا در الوس جغتای لوای خانی و علم جهانبانی مرتفع گردانید خیال تسخیر خراسان بخاطر گذرانیده برادر خود كپك خان و شاهزاده میسور بن اركتیمور بن بوقا تیمور بن بوری را نامزد آن مهم فرمود و شاهزاده‌گان با سپاه فراوان از آب آمویه عبور نموده بقتل و غارت و خرابی شهر و ولایات مشغول گشتند امیر یساول و بوجای ولد دانشمند بهادر كه در آن زمان از قبل سلطان محمد خدابنده در حدود خراسان اقامت داشتند چون این خبر شنیدند بیكدیگر پیوسته بكنار آب مرغاب شتافتند و در آن مقام میان سپاه ایران و توران حربی صعب دست داده كپك خان و یسور ظفر یافتند و لشگریان خراسان عنان عزیمت بصوب عراق و آذربایجان تافته امیر یساول و بوجای با هزار سوار ساعتی پای ثبات و قرار استوار داشتند و كمال جلادت و مردانگی بجای آورده آخر الامر امیر یساول با هفت نفر جان از آن گرداب فنا بساحل نجات كشید و بوجای با چهل سوار آهن‌خای مبارزت می‌نمود تا وقتی كه آن سواران بتمام كشته شدند آنگاه از غایت سراسیمگی خود را در آب انداخت و یكی از بهادران ماوراء النهر بزخم تیری جان‌گزای آن رود را از خون بوجای گلگون ساخت و شاهزاده كپك و یسور آن روز تا شب از عقب خراسانیان می‌تاختند و پرتل گرفته مردمی انداختند و كپك خان می‌خواست كه در ظلام لیل نیز عنان بازنكشد اما شاهزاده یسور مانع آمده گفت بیت
چو فیروز گشتی مشو در ستیزمكن بسته بر خصم راه گریز بنابر آن كپك خان ترك تكامیشی سایر گریختگان داد و شاهزاده ببسور جمعی از اسیران را
ص: 90
زاد و راحله عنایت كرده بمنزل ایشان فرستاد و چون خبر استیلاء شاهزادگان و فرار امراء خراسان بعرض اولجای‌تو سلطان رسید با لشگرهای عراق و آذربایجان متوجه دفع دشمنان گردید كپك و یسور از توجه او واقف شدند عنان بصوب ماوراء النهر و تركستان تافتند و بخدمت ایسبوقا رفته سیورغامیش و التفات یافتند و ایسبوقا در آن ممالك بكام دل اوقات می‌گذرانید تا آن زمان كه اوقات حیاتش بسر رسید متوجه عالم عقبی گردید.

ذكر كپك خان بن دوا خان‌

باتفاق مورخان كپك خان مظهر آثار عدل و احسان و مطلع انوار لطف و امتنان بود و او بعد از فوت ایسبوقا بر تخت سلطانی و مسند جهانبانی صعود فرمود و از نوادر وقایع كه از آن خان ستوده مآثر نقل كرده‌اند یكی آنكه روزی بعزم گشت با جمعی از خواص خدم سوار شده در كوه و دشت می‌گشت ناگاه استخوان آدمیان بنظرش درآمد كه مغاكی بر زیر خاك ریخته بودند عنان كشیده لحظه در آن عظام پوسیده نگریست پس روی بملازمان آورده گفت می‌دانید كه این استخوان‌ها با من چه می‌گویند و ایشان سر در پیش انداخته كپك خان فرمود كه مظلومی چندند و داد می‌خواهند آنگاه همت بر استكشاف احوال آن اموات گماشته امیر شاهزاده را كه آن سرزمین تعلق بوی می‌داشت طلب كرد و از وی حال آن استخوانها پرسید و آن شخص بسردار صده رجوع نموده سردار صده دست در دهجه زد و بعد از تفحص بلیغ بظهور پیوست كه قبل از آن تاریخ بسه سال كاروانی از جانب خراسان بدانجا رسیده بود و آن جماعت ایشانرا كشته‌اند و مالها برده و بعضی از آن اموال موجود است قهرمان عدالت كپك خان چون برین حال وقوف یافت بجمع اموال و قید خونیان فرمان داد و كس نزد والی خراسان فرستاده حكم كرد كه از ورثه آن كشتگان هركس باقی مانده باشد ارسال دارد چون آنجماعت بدرگاه معدلت پناه رسیدند كپك خان خونیانرا بااموال بدیشان سپرد بیت
عدل بین كز غایت انصاف و داداستخوان مردگانرا داد داد و در سنه احدی و عشرین و سبعمائه بسبب حلول اجل طبیعی كپك خان گنك و لال گشته برادرانش ایلجیكدای خان و دوا تیمور خان بنوبت متصدی امر سلطنت بودند و چون ایشان نیز بر بستر هلاكت غنودند پادشاهی الوس جغتای خان برادر دیگر ایشان ترمشیرین خان رسید و او نیز پادشاهی عادل كامكار و جهانداری مقبل مرحمت شعار بود و چهره دولت خانی را بگلگونه سعادت مسلمانی برافروخت و بتوفیق سبحانی در عالم فانی اسباب سلطنت جاودانی اندوخت اكثر الوس جغتای خان در زمان جهانبانی او بدین اسلام فایز گشتند و در تمهید قواعد شریعت غرا و تشئید اركان ملت بیضا سعی در پیوستند نظم
چو از نور دل شمع دین برفروخت‌در آن بوم بیخ ضلالت
بسوخت‌الوس میل كردند یكسر بدین
بدین شاید ار گویمش آفرین
و ترمشیرین در زمان دولت لشگر بهندوستان كشیده حدود دهلی و گجرات را تاخته سالما غائما بتركستان
ص: 91
بازگردید و بتاریخ سنه ثمان و عشرین و سبعمائه موافق لوی ئیل برادرزاده ترمشیرین خان بن بوران بن دواتیمور بن دواخان كه جمال حالش بحلیه اسلام تزئین نداشت از آنجهت لشگر بماوراء النهر كشید و در منزل قوزی منداق با ترمشیرین خان حرب كرده او را بعز شهادت رسانید و بوران اگرچه در الوس جغتای متمكن نگشت اما جمعی كثیر از شاهزادگان و امراء و اعیان را بتیغ ستم بگذرانید و از مطلع سعدین چنان بوضوح می‌پیوندد كه ترمشیرین خان در سنه سبع و عشرین و سبعمائه در نخشب مریض گشت و آن عارضه اشتداد یافته درگذشت جنكشی بن ابوكان بن دواخان بعد از مراجعت بوران بجانب جته متصدی امر ایالت شد و چون روزی چند بدولت بگذرانید برادرش بیسو تیمور خروج كرده او را بقتل رسانید و بیسو تیمور شهریاری دیوانه‌سار بود چنانچه هردو پستان مادر خود را ببرید بتهمت آنكه یاغی شدن مرا بكنكشی تو گفته بودی بنابر آن اشراف و اعیان از سلطنتش متنفر گشته در آن اثنا علی سلطان كه نسبش باوكدای قاآن می‌پیوست خروج كرده بر الوس جغتای استیلا یافت و عهدنامه قبل خان و قاجولی بهادر را كه بالتمغاء تومنه خان موشح بود و چنگیز خان و قراجارنویان نیز خط بر آن نهاده بودند ضایع ساخت و چندگاهی پادشاهی او نیز مانند دیگران بعالم آخرت شتافت محمد خان بن پولاد خان بن كونجك خان بعد از فوت علی سلطان بر تخت پادشاهی نشسته برد مظالم پرداخت و نوبت دیگر بیمن معدلت الوس جغتای را معمور ساخت نظم
جهاندار شاهی كه از عدل اودرآمد دگر آب دولت بجو
خللهای پیشین تدارك نمودشب فتنه را عهد او صبح بود.

ذكر قزان سلطان خان‌

قزان سلطان ولد بیسور بن اوركتمور بن بوقاتیمور بن بوری بن میتوكان بن جغتای خان بود و او در شهور سنه ثلث و ثلثین و سبعمائه موافق قوی‌ئیل بر تخت سلطنت صعود نمود و لواء ظلم و بیداد افراخته بنیاد حیات بسیاری از امراء و نوئینان را برانداخت و از هركس اندك جریمه در وجود آمد مصراع مطموره خاك سرزنش ساخت سیاستش بمرتبه بود كه اكابر و اعیان هرصباح كه متوجه ملازمتش بودند از غایت وهم كفن در زیر جامه پوشیده اهل و عیال را وداع می‌نمودند و مهابتش بمثابه كه مقربان و انجكیان هرشام كه از قید خدمتش نجات یافته بصحت نزد فرزندان می‌رسیدند سجدات شكر الهی بجا می‌آوردند و نذر و صدقات بمستحقان میرسانیدند آخر الامر بقیه اشراف الوس جغتای در مخالفت قزان سلطان باامیر قزغن كه در سلك اعاظم امراء برلاس انتظام داشت موافقت نمودند و امیر قزغن سالی سرایرا معسكر ساخته سپاهی صف‌شكن فراهم آورد و چون قزان سلطان ازین حادثه آگاهی یافت با لشگر فراوان بجانب مخالفان نهضت كرد و در شهور سنه ست و اربعین سبعمائه در دشت قریه دره زنگی آن دو گروه جنگی را ملاقات اتفاق افتاد و در میدان دارو
ص: 92
و گیر تیری بچشم امیر قزغن قزان رسیده سلطان را ظفر و نصرت دست داد و در آن زمستان قزان سلطان در قرشی قشلاق كرد و از شدت سرما و كثرت بارندگی اكثر الاغان لشگریانش روی بچراگاه عدم آورد و امیر قزغن چون از ضعف دشمن آگاهی یافت كرت دیگر علم جلادت مرتفع ساخته بسروقتش شتافت و باز میان آن دو سپاه رزم ساز محاربه روی نموده در این جنك قزان سلطان بقتل رسید و امیر قزغن سپاه را از غارت و تاراج مانع آمده جناح مرحمت و احسان بر مفارق بازماندگان قزان سلطان مبسوط گردانید و در مقدمه ظفرنامه مسطور است كه از زمان جلوس جغتای خان در ماوراء النهر و تركستان تا اوان كشته شدن قزان صد و نه سال بود و بعد از قتل قزان سلطان امیر قزغن دانشمند چه را كه نسبش باوكدای قاآن میرسد بخانی الوس جغتای اختیار نمود و چون دو سال از زمان اقبال دانشمند چه خان بگذشت امیر قزغن او را نیز كشته بیان قلی خان در آن ملك پادشاه گشت و بیان قلی پسر سورغدواغول بن دوخان بود و در ایام دولت او امیر قزغن بساط عدل و كرم گسترده بدانه انعام و احسان مرغ دل طوایف انسانرا صید نمود و در سنه ستین و سبعمائه قتلق تیمور نامی كه خواهر امیر قزغن را در حباله نكاح داشت نسبت بامیر قزغن رایت مخالفت برافراشت و در شكارگاه آن امیر معدلت پناه را در دام بلا انداخته بعز شهادت رساند و بطرف قندز گریخته یكی از مقربان امیر شهید با ملازمان خود از عقبش روان گردید و در بلده قندز بوی رسیده بضرب شمشیر تیز او را پاره‌پاره ساخت و دوستكام بازگشته علم حسن عهد و وفا برافراخت آنگاه پسر امیر قزغن امیرزاده عبد اللّه قایم‌مقام پدر شد سمرقند را دار الملك خود گردانید و بنابر طمعی كه نسبت بخاتون بیان قلی داشت او را بقتل رسانید تیمور شاه خان پس از كشته شدن بیان قلی بنابر اشارت امیرزاده عبد اللّه بر سریر پادشاهی صعود نمود و او پسر بیسو تیمور بن ابوكان بن دوا خان بود و در ایام دولت امیرزاده عبد اللّه امیر بیان سلدوز طریق خلاف مسلوك داشته باتفان امیر حاجی برلاس كه از اولاد بیسومنكا بن قراجار نویان بود لشگری درهم كشیده متوجه سمرقند گشته تیمور شاه و امیر زاده عبد اللّه او را استقبال كردند و بین الجانبین جنگی صعب دست داده تیمور شاه و عبد اللّه در معركه بقتل رسیدند و امیر بیان سایر دیار ماوراء النهر را بحیز تسخیر درآورده لواء پادشاهی مرتفع گردانید و چون او مردی سلیم نفس كم‌آزار بود و در شرب مدام و مصاحبت سروقدان سیم‌اندام افراط می‌نمود اختلال باحوال ممالك توران راه یافت و در هرسری سودائی و در هردلی تمنائی پدید آمد و امیر حاجی برلاس دركش و امیر بایزید جلایر در خجند و اولجایبوغا سلدوز در بلخ و محمد خواجه اپردی در شرغان بودند لواء استقلال برافراشتند و امیر حسین بن امیر مسلا بن امیر قزغن و امیر خضر بیسوری لشگری جمع آورده و پیوسته حدود آن ولایات را تاخته نقش سروری بر صحایف ضمایر می‌نگاشتند.
ص: 93

ذكر توغلقتیمور خان‌

بعد از شهادت امیر قزغن توغلقتیمور بن ایملخواجه بن دوا خان در الوس جته بر مسند پادشاهی نشست و چون اخبار پریشانی ماوراء النهر بسمع او رسید همت بر استخلاص آن ولایات بست و در شهور سنه احدی و ستین و سبعمائه بطرف سمرقند نهضت نموده گردن اكثر امراء سركش را بحیز اطاعت درآورد و در هربلده حاكمی و داروغه تعیین كرده بار گشت و پس از مراجعت او آتش خصومت و نزاع در میان حكام ولایات ارتفاع یافته رعایا بیچاره پایمال فتنه شدند بنابران توغلقتیمور خان در سنه ثلث و ستین و سبعمائه نوبت دیگر لشگر بدان دیار كشید و امیر بیان سلدوز و بایزید جلایر را بقتل رسانیده پسر خود الیاس خواجه خانرا بحكومت ماوراء النهر بازداشت و رایت معاودت برافراشت الیاس خواجه خان بن توغلقتیمور خان بعد از مراجعت پدر از سمرقند چند گاهی بلوازم امر پادشاهی پرداخته در شهور سنه خمس و ستین و سبعمائه امیر حسین مسلا بن امیر قزغن و حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان بر وی خروج كردند و بین الجانبین محاربه وقوع یافته الیاس خواجه خان بصوب جته گریخت و در آن دیار قمر الدین دو غلات رشته حیاتش را از هم بگسیخت عادل سلطان محمد بن پولاد بن كونجك خان پس از فرار الیاس خواجه باستصواب امیر حسین بر مسند خانی قرار گرفت و چون چند روز بفراغت بگذرانید خیال استقلال نموده این معنی بر امیر حسین ظاهر شد و او را گرفته در آب جكا انداخت آنگاه قبول سلطان بن دورجی ایلچیكدای را بخانی تعیین نمود و قبول سلطان را امیر تیمور گوركان بعد از استیلا بر امیر حسین قتل فرمود سیورغتمش خان بن دانشمند چه خان حضرت صاحب قران در وقتی كه علم مخالفت امیر حسین مرتفع گردانید سورغتمش خان را باآنكه از نسل اوكدای قاآن بود بسلطنت الوس جغتای برداشت و چون او وفات یافت پسرش سلطان محمود خان را قایم مقامش ساخت و فرمود تا علی الرسم اسم او را بر اوایل مناشیر تحریر نمایند و سلطان محمود خان در شهور سنه ست و ثمان مایه در بعضی از بلاد روم وفات یافت چنانچه در ضمن بیان احوال امیر تیمور گوركان پرتو اهتمام بر ذكر آن واقعه خواهد تافت انشاء اللّه تعالی.

ذكر طبقه از اولاد چنگیز خان كه در ممالك ایران علم اقبال افراشته‌اند و همت امور سلطنت و استقلال گماشته‌اند

طایفه از چنگیز خان كه در ولایات ایران بر مسند جهانبانی نشسته‌اند هفده نفر بوده‌اند و از آنجمله نه نفر در كمال اعتبار و اقتدار پادشاهی نموده‌اند و هشت كس دیگر اختیار و استقلال نداشته‌اند و بموجب تعیین و تبعیت امراء خود را پادشاه و فرمان‌روا
ص: 94
می‌پنداشته‌اند و اول این طبقه هلاكو خان بن تولی خان بن چنگیز خان است و آخر ایشان نوشیروان كه ملك اشرف بن تیمور تاش بن چوپان او را بسلطنت موسوم گردانیده بود و هلاكو خان در اوایل ایام دولت برادر خویش منكوقاآن فی شهر ذیحجه سنه ثلث و خمسین و ستمائه از آب آمویه گذشته قدم بر اراضی ایران نهاد و نوشیروان باتفاق ملك اشرف در سنه ثمان و خمسین و سبعمائه رخت بقا بباد فنا داد پس زمان اقبال این طایفه نزدیك بصد و پنج سال امتداد یافته باشد چنانچه بدین تفصیل سمت تحریر می‌یابد و هو الموفق و المعین
گفتار در بیان تسلط هلاكو خان بر ولایات ایران و ایراد بعضی از وقایع زمان و حوادث دوران
شهریاران مالك سخن‌وری و شهسواران مسالك هنرپروری رایات این حكایات را بدین عبارات آراسته‌اند كه چون منكوقاآن بن تولی خان در منزل قراقرم و كلوران بر مسند سلطنت و كامرانی قرار گرفت نخست تابجونویان را بضبط ولایات ایران نامزد فرمود و تابجو بعد از وصول بحدود عراق و آذربایجان ایلچی بپایه سریر سلطنت مصیر فرستاده از مستعصم خلیفه شكایت امیر عرضه داشت كرد و همدران ایام قاضی القضاة شمس الدین احمد الكافی القزوینی كه از خوف فدائیان اسمعیلیه پیوسته مانند ماهی جوشن‌پوش بود و در باب دفع وجود ملاحده مبالغه بجای آورد بنابر آن منكوقاآن خاطر بر آن قرارداد كه یكی از شاهزادگاه را باسپاه فراوان صاحب عهده جمیع مهمات ایران گرداند و بعد از تقدیم لوازم مشورت قرعه اختیار از برای این كار بر هلاكو خان افتاد و منكوقاآن او را منظور نظر عنایت گردانید و گفت بیت
ز توران گذر كن بایران خرام‌برآور بخورشید رخشنده نام و باید كه بیمن جلادت و پهلوانی و ضرب شمشیر جهانگیری و كشورستانی از كنار جیحون تا اقصای ولایات مصر بتحت تصرف درآوری و ملاحظه رسوم و یاسای چنگیز خان نموده هركه بقدم اطاعت و فرمان‌برداری پیش آید او را رعایت نمائی و هركس تمرد و سركشی كند ابواب قتل و غارت بر روی او و عیال و اطفال و اقربایش بگشائی و هلاكو انگشت قبول بر دیده نهاده مدت یكماه منكوقاآن و خواتین و شاهزادگان و امراء و اعیان او را بنوبت طوی دادند و بعد از آن هلاكو خان با خمسی از لشگر چنگیز خان كه صد و بیست هزار سوار بود رخصت یافته در ماه ربیع الاول سنه احدی و خمسین و ستمائه موافق اودئیل از اردوی قاآن بقتیول خود شتافت و ترتیب اسباب قلعه‌گیری و تجهیز دلیران میدان نام آوری مشغولی نمود و هزار خانه از منجنیق‌ساز و نفطانداز كه از ختای آمده بودند با خود همراه ساخت و در ماه رمضان سال مذكور بجانب ایران روان شده در سنه ثلاث و خمسین و ستمائه موافق توشقان‌ئیل در ظاهر سمرقند بمرغزار كان كل منزل گزید و مسعود بیك بلواج
ص: 95
كه در آن زمان صاحب اختیار ماوراء النهر بود بترتیب اسباب طوی قیام می‌نمود و هلاكو- خان مدت چهل روز در آن مقام دلفروز بعیش و عشرت گذرانید آنگاه از آنجا بشهركش خرامید حاكم خراسان امیر ارغون و ملك شمس الدین محمد كرت با بعضی از اكابر و اعیان در آن مقام بخدمت رسیدند و پیش‌كش كشیده باصناف الطاف سرافراز گردیدند و برین قیاس موكب گردون اساس بآهستگی طی مسافت نموده و در هرمنزلی جمعی از متعینان ایران بكر یاس فلك التباس می‌شتافتند و بغایت و سیورغامیشی اختصاص می‌یافتند و هلاكو در ذی حجة مذكوره از جیحون عبور نموده در آن زمستان در حدود شرغان قشلاق فرمود و در اوایل فصل بهار و بهنگام ظهور سپاه ریاحین و ازهار از شرغان بصوب ولایت خواف نهضت كرد ارغون آقا بموجب فرمان روی بجانب اردوی منكوقاآن آورد پسر خود كرای ملك و احمد تبكچی و صاحب تاریخ جهانگشای خواجه عطا ملك جوینی را نزد هلاكو خان كه او را و اولاد او را مورخان ایلخان گویند بگذاشت و چون ایلخان بزاوه رسید كیپوقانویان را بفتح قهستان فرستاده خود بطوس شتافت و در طوس خواتین امیر ارغون و خواجه عز الدین طاهر كه نایبش بود هلاكو را طوی دادند و در خلال این احوال ملك شمس الدین محمد كرت برسم رسالت نزد ناصر الدین محتشم كه از قبل ركن الدین خور شاه الموتی حاكم قلعه سر تخت بود رفت و بعد از اداء پیغام ناصر الدین در مقام فرمان‌برداری آمده در مصاحبت ملك راه اردوی هلاكو پیش گرفت و چون بآستان سلطنت آشیان رسید بانواع التفات سرافراز گردید و هلاكو خان پس از طی منازل قطع و مراحل بحدود ولایت رودبار نزول اجلال فرمود چنانچه در ضمن قضایاء ملاحده سبق ذكر یافت در روز یكشنبه اول ذی‌قعده سنه اربع و خمسین و ستمائه ركن الدین خورشاه بملازمتش شتافت و چون مهم قلاع و بقاع ملاحده بتفصیل انجامید رایات حشمت و عظمت افرافته متوجه دار السلام بغداد گردید و بر وجهی كه در اواخر جزو سیم از مجلد دوم مذكور شد فتح بغداد بعد از محاصره و محاربه سمت تیسیر پذیرفته هلاكو خان در روز جمعه نهم ماه صفر سنه ست و خمسین و ستمائه بدار الخلافه درآمد و امراء و عیان اطراف را طوی داد و مستعصم خلیفه را كه هنوز مقید بود در آن مجلس طلبیده گفت كه تو میزبانی و ما میهمان آنچه دست مكنت تو بدان رسد و درخور ما باشد بیاور و مستعصم این سخن را بر حقیقت حمل كرده دو هزار جامه نفیس و ده هزار دینار زر سرخ و بعضی از ظروف و اوان طلا و نقره كه بجواهر زواهر مرصع بود از خزانه بیرون آورد و بر طبق عرض نهاد ایلخان بچشم التفات در آن اشیاء نظر نینداخت و مجموع را بحاضران انعام فرمود و بازخلیفه را گفت كه اموال ظاهر تو و بغدادیان در تصرف بندگان ماست احتیاج بتسلیم نیست وظیفه آنكه از مخفیات و دفاین چیزی بكوی مستعصم اشارت بصحن دار الخلافه كرد و چون آنزمین را حفر نمودند حوضی مملو از تنكجات طلا یافتند كه هریك صد مثقال طلا وزن داشت و در بعضی از روایات آمده است كه در آن ایام كه خلیفه انام در دست مغولان بی‌اسلام اسیر بود روزی چند بفرمان ایلخان او را طعام ندادند و مستعصم از گرسنگی بی‌تحمل شده از
ص: 96
موكلان خوردنی طلبید ایشان التماس خلیفه را بهلاكو خان عرض كردند حكم شد كه طبقی مملو از زر اهمر و جواهر زواهر پیش خلیفه برند و او را بتناول آن اشیاء تكلیف نمایند و چون آن طبق بنظر مستعصم رسید گفت زر و جواهر چگونه توان خورد و ترجمان از زبان ایلخان جواب داد كه چیزی را كه نتوان خورد چرا فدای جان خود و چندین هزار مسلمان نكردی و بسپاه ندادی تا ملك موروث ترا از تعرض لشگر بیگانه محفوظ دارند خلیفه چون در این باب عذری مقبول نداشت بادلی چون كوره زرگران گرم آه سرد بركشید و از بوته دیده لالی اشك بر رخساره روان گردانید القصه هم در آن چند روز خرمن عمر مستعصم بآتش غضب ایلخان سوخته اولاد و اخوان و اقربا و امراء و نواب او مانند سلیمان شاه كه ممدوح اثیر الدین اومانی است و دواتیان صغیر و كبیر و شرابی بتمام كشته گشتند بلكه حكم قتل عام صدور یافته بناء حیات هشتصد هزار كس در دار السلام سمت انهدام پذیرفت و در آن دیار از نقود نامعدود و نفایس اجناس و جواهر ثمین و ظروف و اوانی زرین و سیمین و خیول عربی و بغال قیمتی و غلمان رومی و روسی آن مقدار بدست مغولان افتاد كه مهره حساب از حساب آن عاجز آمدند و چون لشگر ایلخان از قتل و غارت فراغت یافتند عنان بتخریب برج و باره آن بلده تافتند بعد از آن نایره غضب ایلخان تسكین گرفته بر بقایا برایا كه در نقب‌ها و سوراخ ها خزیده بودند ترحم نموده فرمود كه كشتگان را از شوارع برداشته ابواب دكاكین بگشایند و دیگر هیچ آفریده را مزاحم نشوند و تعرض ننمایند و چون مهم دار السلام و متوطنان آنمقام بدین مرتبه رسید ابن علقمی وزیر امید میداشت كه بنابر اهتمامی كه در باب انهدام اساس دولت بنی عباس بظهور رسانیده بود حكومت بغداد بوی تفویض یابد و پرتو آفتاب عنایت هلاكو خان بر وجنات احوالش تابد اما ایلخان او را منظور نظر شفقت نگردانید و بر زبان گذرانید كه از كسی كه باولی نعمت خود وفا نكند چه طمع توان داشت و باسقاقی بغداد را بعلی بهادر كه نخست او بباروی بغداد رفته بود ارزانی فرمود و حكومت دار الخلافه را بابن عمران تفویض نمود و چون حكایت ابن عمران خالی از غرابتی نیست قلم مشكین رقم بتحریر آن مبادرت می‌نماید و در تاریخ وصاف مسطور است كه ابن عمران در سلك احاد الناس بغداد انتظام داشت و فی الجمله سوادی از بیاض معلوم كرده بخدمت عامل یعقوبه قیام می‌نمود و قبل از رسیدن ایلخان یكسال عامل یعقوبه در وقت حرارت هوا بر بستر استراحت خفته بود و پایها در كنار ابن عمران نهاده و شرایط دلك بجای می‌آورد ناگاه خواب بر ابن عمران غلبه كرده اهمالی در خدمت از وی واقع شد عامل از وی پرسید كه چرا دست از پای من كشیده داشتی جواب داد كه در خواب بودم عامل گفت در خواب چه دیدی گفت چنان مشاهده نمودم كه بساط خلافت آل عباس درنوردیدند و زمام ایالت دار السلام را در قبضه اختیار من نهادند از شنیدن این سخن عامل خندان شده چنان لگدی بر سینه ابن عمران زد كه پشتش بر زمین آمد و در وقتی كه هلاكو خان بغداد را محاصره می‌كرد ابن عمران بر تبری نوشت كه مرا كه ابن عمرانم از خلیفه طلب فرمائید شاید كه لشگر پادشاه را بكار آیم و مضمون آن نوشته بعرض
ص: 97
ایلخان رسیده ایلچی نزد مستعصم فرستاده ابن عمران را طلبید و خلیفه مضمون این مصراع
را كه مصراع كم گیر ز بغداد كهن زنبیلی‌بخاطر گذرانیده ابن عمران را اجازت داد و او نزد ایلخان رفته عرض كرد كه اگر یرلیغ شرف نفاذ یابد من لشگر پادشاه را بقدر احتیاج تغار و علوفه دهم هرچند این سخن بعدی تمام داشت اما هلاكو شحنه جهة این كار تعیین نمود و چون ابن عمران صاحب وقوف بود كه مردم یعقوبه و توابع آن غلات خود را در كدام موضع در زیر زمین مستتر ساخته‌اند باتفاق شحنه بیعقوبه رفته بترتیب سر چاهها می‌گشاد و غله بمغولان می‌داد و بدین واسطه مدت پانزده روز لشگری بآن كثرت را بغله احتیاج نشد و این خدمت موقع قبول یافته تیر تدبیر ابن عمران بهدف مقصود رسید و ایلخان بعد از فتح بغداد او را در دار السلام حاكم گردانید حكم كرد كه ابن علقمی مامور و محكوم ابن عمران باشد و وزیر ازین غبن و غصه بیمار گشته در همان چند روز درگذشت‌

ذكر مراجعت هلاكو خان از دار السلام و بیان تسخیر بعضی از ولایات شام‌

چون خاطر ایلخان از مهم بغداد فراغت یافت عنان مراجعت بجانب آذربایجان تافت و بعد از وصول بمراغه در اواخر سنه ست و خمسین و ستمائه سلطان بدر الدین لؤلؤ كه سبب استیلاء او بر ولایت موصل در اثناء ذكر آخرین سلاطین آن مملكت كه از اولاد عماد الدین زنگی ابن آقسنقر بود مسطور شده بدرگاه گیتی پناه رسید و بنابرآنكه مدت نود سال از عمر عزیزش گذشته بود مشمول الطاف و اعطاف ایلخان گردید و در ششم شهر شعبان رخصت یافته عنان مراجعت بموصل تافت و بعد از آن هلاكو خان ایلچیان بولایت شام فرستاده حكام آن دیار را بمطاوعت و انقیاد دعوت نمود و در آن زمان ایالت بعضی از بلاد آن مملكت تعلق بگماشتگان پادشاه مصر داشت و در چند موضع ملك ناصر داود بن ملك معظم و ملك مغیث عمر بن عادل كه ذكر ایشان در ضمن قضایاء آل ایوب گذشت حكومت می‌كردند و و ایشان ایلچیان ایلخانرا بر وفق مدعا بازنگردانیدند بنابر آن هلاكو خان عزم تسخیر ولایات شام كرده نخست قاصدی نزد بدر الدین لؤلؤ فرستاد و پیغام داد كه ما ترا بواسطه كبر سن ازین یورش معاف داشتیم اما باید كه پسر خود ملك صالح را همراه لوای كشور گشای گردانی و بدر الدین لؤلؤ بموجب فرموده عمل نموده ایلخان تركان خاتون دختر سلطان جلال الدین مینكرنی را بوی ارزانی داشت و در بیست و دوم شهر رمضان سنه سبع و خمسین و تسعمائه بصوب مقصد نهضت نموده و چون بدیار بكر رسید پسر خود یشمت را با طایفه از امرا و بسیاری از سپاه شجاعت انتما بتسخیر میافارقین و ماردین نامزد فرمود و ملك صالح را باستخلاص آمد كه آنرا حامد نیز گویند فرستاد و بنفس خویش بروحا رفته
ص: 98
و آن بلده را بصلح گرفته از آنجا بطرف نصیبین و حران در حركت آمد و آن دو شهر را بجنگ فتح نموده در قتل و غارت از خود بتقصیر راضی نشد آنگاه بحلب رفته در باب الانطاكیه نزول فرمود و دیگر دروازه‌های اطراف شهر را بر امر او نوئینان قسمت كرده بمحاربه و محاصره مشغول شد و باندك زمانی از باب العراق بشهر حلب درآمده بقتل و غارت پرداختند بعد از آن محاصره قلعه را پیش‌نهاد همت ساختند و آنرا نیز در عرض چند روز مسخر گردانیده ضیاع و محترفه را اسیر گرفتند و سایر خلایق را بكشتند و ایلخان چون از مهم حلب فارغ گشت كمند همت بر كنگره تسخیر حصار حازم كه از مضافات آن ولایت بود انداخت و آغاز محاصره و محاربه كرده كار ساكنان آن مكان باضطرار انجامید و پیغام فرستادند كه اگر فخر الدین ساقی بدینجا آمده سوگند خورد كه لشگریان متعرض مال و جان ما نخواهند شد بیرون آمده قلعه را تسلیم می‌نمائیم فخر الدین ساقی شخصی بود كه بان مردم سابقه معرفتی داشت و در آن ایام بملازمت هلاكو خان قیام می‌نمود و فخر الدین بعد از وصول پیغام بموجب فرموده ایلخان بقلعه رفته و عهد و پیمان درمیان آورده آن طایفه نادان پایان آمدند و و هلاكو خان فرمان داد كه مجموع ایشان را حتی اطفال شیرخواره و كودكان گهواره را بقتل آوردند و هیچكس از آنجماعت نجات نیافت مگر ارمنی زرگر كه در آن فن ماهر بودند آنگاه ایلخان فخر الدین ساقی را حاكم حلب ساخته توكل بخشی بشحنگی آن ولایت منصوب شد اما بعد از چند روز حلبیان از فخر الدین شكایت كرده هلاكو بقتلش فرمان داد و زمام ریاست آن ولایت را در قبضه اختیار زین الدین حافظی نهاد و چون اهل دمشق از واقعه اهل قلاع و بقاع مذكوره وقوف یافتند اصناف تحف و هدایا در صحبت طایفه از بلغاء بآستان سلطنت آشیان ایلخان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد نمودند و ایلخان كبوقانویان را نامزد ضبط دار الملك شام كرده اشراف و اعیان آن مملكت باستقبال كبوقا شتافتند و ملتمسات ایشان باجابت مقرون شده بانواع سیورغامیشی و نوازش اختصاص یافتند و مقارن این حال از جانب مشرق ایلچی رسیده خبر فوت منكوقاآن رسانید و هلاكو خان محزون گشته بجانب آذربایجان بازگردید و كبوقا بفراغ بال در دمشق بر مسند اقبال تكیه زده ناگاه پادشاه مصر سیف الدین قودوز بر سرش تاخت و او را اسیر ساخته بنیاد حیات بسیاری از مغولان را برانداخت و ذكر سیف الدین قودوز و سایر سلاطین مصر عنقریب مسطور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی و تقدس‌

ذكر تخریب میافارقین و ماردین بسبب استیلاء مغولان بر خشم و كین‌

چنانچه سابقا مذكور شد ایلخان در وقت وصول بدیار بكر پسر خود یشمت را باستخلاص میا فارقین مامور گردانید و چون شاهزاده روی بدانجانب آورد ایلچی نزد ملك كامل كه حكومت آن ولایت تعلق بوی میداشت ارسال نمود و او را بایلی و انقیاد دعوت فرمود ملك
ص: 99
جواب داد كه بر عهد و پیمان شما اعتماد نیست زیرا كه مستعصم خلیفه و ركن الدین خور شاه اسمعیلی و جمعی دیگر از حكام بلاد را نخست بامان مطمئن گردانیدید و آخر الامر بی‌جهتی بقتل رسانیدید لاجرم من با خود قرار داده‌ام كه تا جان در تن و رمقی در بدن داشته باشم از این چهار دیوار بیرون نیایم و چون این پیغام به یشموت رسید مستعد محاصره میافارقین گردید و ملك كامل مردم خویش را استمالت داده گفت از جنس سیم و زر و غله و اجناس دیگر آنچه در خزانه و انبارخانه موجود است از سپاهی و رعیت دریغ نیست و للّه الحمد و المنه كه من مانند مستعصم بخیل نیستم كه دینار و درم را فدای نفس و عرض خود نگردانم آنچه ضرورت دارید بستانید و در محافظه این بلده از خود بتقصیر راضی نشوید و متوطنان آن بلده از استماع این سخنان امیدوار گشته متشمر پیكار لشگر تاتار شدند و از جانبین عراده و منجنیق بر كار داشته آغاز انداختن تیر و سنك كردند و هرروز از شهر فوجی از شجعان بیرون آمده نائره قتال می‌افروختند و خرمن حیات جمعی از مغولان را میسوختند از جمله دو جوان بودند كه بملك كامل اختصاص تمام داشتند و ایشان در اكثر ایام بمیدان هیجا خرامیده بنوعی آثار جلادت ظاهر می‌گردانیدند كه داستان شجاعت رستم‌دستان و اسفندیار روئین تن منسوخ میگشت نقلست كه ملك كامل را منجنیقی بود كه بزخم سنك او رخنه در بناء زندگانی سپاه ایلخان می‌افتاد و مغولان در دفع او چاره جوی گشته منجنیق بدر الدین لولو را كه او نیز مهارت كامل حاصل داشت طلب نمودند و چون آن شخص باردوی یشموت رسید منجنیقی در برابر منجنیق شهر نصب كرد و آن دو استاد بیكبار سنگها از منجنیق گشاد داده هردو سنك در فضاء هوا بهم بازخورده ریزه‌ریزه شد مردم اندرون و بیرون از حداقت آن دو هنرمند حیران و متعجب گشتند القصه قضیه میافارقین مدت دو سال امتداد یافت عاقبت در شهر قحط و غلائی عظیم روی نمود و سپاهیان اسبان خوردند و بعضی از اقویا از گوشت ضعفاء بنی نوع تغذی میكردند و آخر الامر هفتاد هشتاد مفلوك در خدمت ملك كامل مانده كس نزد یشموت فرستادند و امان طلبیدند و شاهزاده ارقیونویانرا نامزد فرمود كه بمیافارقین رفته ملك كامل را دست و گردن بسته باردو رساند و سایر مردم را به تیغ كین بگذارند و ارقیو بشهر درآمده آن دو جوان جلادت‌نشان چون حال نوعی دیگر دیدند بر بام خانه برآمده به تیر انداختن مشغول شدند و پس از آنكه سهام ایشان باتمام رسید سپرها در سر كشیده چندان شمشیر زدند كه بدرجه شهادت فایز گشتند و همان لحظه تمامی متوطنان آن مكان كشته شده یشموت ملك كامل را پیش پدر فرستاد و چون ایلخان او را دید حكم فرمود كه قطعه‌قطعه گوشت از بدن آن حاكم عادل مسلمان بریده در دهانش می‌نهادند تا درگذشت گویند كه زهد ملك كامل بمرتبه بود كه با وجود سلطنت بحرفت خیاطت مشغول نموده روزگار میگذرانید و هرگز خیال ظلم و عدوان پیرامن خاطر عاطرش نمیگردید و چون مغولان بمیافارقین و اعمال و مضافات آن را بسان سایر بلدان ویران كردند روی بصوب ماروین آوردند و ملك سعید نامی كه حاكم آن سرزمین بود در قلعه متحصن گشته یشموت سپاه را بمحاصره و محاربه مامور
ص: 100
گردانید و در باب تسخیر ماردین و نهایت كار ملك سعید دو روایت وارد است اول آنكه چون مدت محاصره بدور و دراز كشید در شهر علت وبا و بلاء غلا شیوع یافت و پسر ملك سعید ملك مظفر از عناد و لجاج پدر بتنگ آمده او را زهر داد و بایشموت صلح كرده ابواب شهر بازگشاد و قول ثانی آنكه چون امراء ایلخان ایلچی نزد ملك سعید فرستاده او را بایلی دعوت نمودند بعهد و پیمان بیرون آمد و شاهزاده یشموت او را باردوی پدر ارسال داشت و ایلخان بقتلش رسانید و پسر ملك سعید ملك مظفر را كه بحكم پدر در محبس اوقات میگذرانید منظور نظر ترتیب ساخته والی ماردین گردانید.

ذكر فوت والی موصل و كشته شدن اولاد او بر دست مغولان ظالم جاهل‌

چون عمر بدر الدین لؤلؤ به نود و شش سال رسید از این جمله قرب پنجاه سال بدولت و اقبال بگذرانید و بقول امام یافعی در شهور سنه سبع و خمسین و ستمائه وفات یافت و بروایة روضة الصفافی سنه تسع و خمسین و ستمائه بجهان جاودان شتافت و ایلخان پسرش ملك صالح را منظور نظر عاطفت گردانیده قایم‌مقام پدر ساخت و صالح روزی چند طریق اطاعت مسلوك داشته بعد از آن علم مخالفت برافراخت و موصل را بیكی از معتمدان خود سپرده متوجه مصر گردید و از سلطان مصر بندقدار عنایت و التفات دید آنگاه با هزار سوار بمقرعز خود مراجعت نمود تا خزاین و دفاین موصل را بمصر برد و ایلخان از وصول او واقف شده بامراء آن دیار پیغام فرستاد كه محافظت طرق و شوارع نماید تا اگر ملك صالح بار دیگر پای در طریق مصر نهد دست بردی بوی نمایند و سند اغونویانرا با لشگری بی‌كران بموصل ارسال داشت تا بهر كیفیت كه تواند ملك صالح را بچنك آورد و در روزی كه ملك صالح مانند مردم صالح در دار الملك خود بنای ونوش اشتغال می‌نمود بیك‌بار آواز كور كه و كوس بگوش او رسید لاجرم از آمدن سنداغو خبر یافته در دروازه‌ها بربست و ابواب خزاین گشاده لشگر شول و كرد و تركمانرا كه در شهر بودند بمال بیقیاس خوشنود ساخت و سنداغو آغاز محاصره و محاربه نموده روزی هشتاد نفر از دلیران لشگر مغول ببالای سور برآمدند و موصلیان ایشانرا درمیان گرفته همه را كشتند و سرهاء كشتگان را بزیر انداختند بدین جهت در منازعت جسورتر شدند و چون پادشاه مصر بندقدار از هجوم سپاه تاتار و اضطرار ملك صالح خبر یافت یكی از امراء عظام را با جنود شام بامداد موصلیان نامزد فرمود و ایشان بسنجار رسیده نامه در قلم آوردند مضمون آنكه ملك صالح و اهل موصل باید كه هیچ دغدغه بخاطر راه ندهند كه سپاه شام بمعاونت اهل اسلام بسنجار رسیده‌اند و آن نوشته را بر بال كبوتری بسته بطرف موصل پرواز دادند قضا را كبوتر غلط كرده بر منجنیق مغولان نشست و استاد منجنیقی كبوتر را گرفته و نامه را از بال او باز كرده نزد سنداغو برد و سند این معنی را از علامات فتح و ظفر دانسته
ص: 101
علی الفور یكتومان سپاه بدفع شامیان نامزد نمود و مغولان بعد از قطع منازل بنواحی سنجار رسیده منقسم بسه قسم شدند و در كمین‌گاه نشستند و در وقت وصول لشگر شام بیكبار بیرون تاخته باستعمال تیر و شمشیر پرداختند و شامیان بمدافعه مشغول گشته در آن اثنا نسیم فیروزی از جانب مغولان در اهتزاز آمد و بادی صعب جنبیده چشمهای اهل شام را از خاك پر ساخت لاجرم اكثر ایشان كشته شدند و سپاه سنداغو جامه‌های آن طایفه را پوشیده و بر اسبان عربی‌نژاد سوار گشته روی بطرف موصل آوردند مردم شهر را چون چشم برایشان افتاد تصور كردند كه لشگر بندقدار بمدد می‌آیند لاجرم جمعی كثیر برسم استقبال از دروازه بیرون خرامیدند و مغولان ایشانرا در میان گرفته همه را شهید گردانیدند و بعد ازین وقایع ضعفی تمام باحوال ملك صالح راه یافته كس نزد سنداغو فرستاد و امان طلبید و سنداغو متقبل شفاعت جرایم ملك موصل گشته صالح از شهر بیرون آمد و سند اغو او را بجمعی سپرد تا نزد ایلخان بردند هلاكو خان چون از وی بغایت خشمناك بود فرمود تا اعضایش را در دنبه گرفتند و نمدی بر وی پیچیده بر سن محكم بستند و در آفتاب انداختند و گاهی اندك غذائی بوی میدادند و پس از چند روز آن دنبها مستحیل بكرمان شده اعضاء ملك را آغاز خوردن كردند و صالح مدت یكماه باین عقوبت مبتلا بوده وفات یافت آنگاه پسر سه ساله او را كه علاء الملك نام داشت بر كنار رودخانه موصل بضرب تیغ جان گسل دو نیم زدند و هرنیمه او را در یك جانب رودخانه بیاویختند لامرد لقضاء اللّه و لا معقب لحكمه‌

گفتگو در بیان مخالفت هولاكو خان و بركه اغول و تلف شدن جمعی كثیر از خیل مغول‌

چون بركه اغول بن جوجی خان بموجب فرموده برادر بزرگتر خود باتو در باب تمشیت مهم سلطنت منكوقاآن سعی بسیار نموده بود خود را از هلاكو خان برتر میدانست و پیوسته بهرگونه محكمات مشوش اوقاتش گشته بر وی تفوق میجست هلاكو ازین معنی به تنگ آمده روزی بر زبان آورد كه هرچند بركه اقاست و من اینی اما از بس كه طریق عنف مسلوك داشت و همواره مرا تكلیفات نامناسب می‌نماید بعد ازین باوی قاعده یگانگی تبدیل خواهم داد و این سخنان بسمع بركه خان رسیده برآشفت و گفت هلاكو در هلاك اهل اسلام كوشیده بلاد مسلمانانرا با خاك یكسان ساخت و خلیفه بغداد را بی‌مشورت اقاواینی بگشت اگر خدای جاوید تایید دهد خون بی‌گناهان را از وی خواهم خواست و در خلال این احوال بتاریخ هفدهم صفر سنه ثمان و خمسین و ستمائه هلاكو توتاراغول را كه خویش بركه خان بود متهم گردانیده بیاسا رسانید و این معنی ضمیمه آزار خاطر بركه شده دفع هلاكو را پیش نهاد همت ساخت و توقای را كه لشگركش او بود و با توتار قرابتی داشت با
ص: 102
سی هزار سوار در مقدمه روان كرد و هلاكو از توجه سپاه دشت قبچاق واقف گشته در شوال ششصد و شصت از الاتاق در حركت آمد و شیرامون نویانرا برسم منقلای بفرستاد و چون شیرامون بحدود شماخی رسید بیك ناگاه توقای برو تاخت و از اعیان امراء سلطان جوق را با بسیاری از دلیران ایران بر خاك هلاك انداخت و این خبر بهلاكو خان رسیده اباتای نویان را نامزد دفع شرتوقای گردانید و اباتای درذی حجه سنه مذكوره در یك فرسخی شابران خود را بر سپاه برگه خان زد و درین نوبت نوقای انهزام یافته در اوایل محرم سنه سته عشر و ستمائه ایلخان بنفس خویش از حدود شماخی گذشته عازم رزم بركه خان گشت و روز بیست و سیم همین ماه نزدیك بچاشتگاه بدربند شیروان رسیده گروهی از مردم یاغی برزیر دربنددید و لشگریان ایران بزخم پیكان ایشانرا براندند و از دربند گذشته آغاز حرب كردند و هزیمت بر جنود دشت قبچاق افتاده ایرانیان دست بقتل عام برآوردند و در غره صفر از نوقای و سپاه بركه خان در آن حدود اثر نماند آنگاه اباقا خان و شیرامون و اباتای نویان كه منقلای ایلخان بودند بر جناح استعجال عازم دشت قبچاق گشتند و از آب ترك عبور نموده منازل الوس بركه خان را از خیمه و خرگاه و بغال و جمال و اغنام و مواشی مملو یافتند و از مردم سپاهی سیاهی ندیدند زیرا كه همه گریخته بودند و عیال و اطفال را گذاشته لاجرم بی‌تحاشی در خانهای قبچاقیان فرود آمدند و با دختران گلعذار و سیمبران ماه رخسار دست در آغوش كرده بنای و نوش مشغول شدند و بعد از سه شبانه روز بیك ناگاه بركه خان با لشگری چون مور و ملخ بی‌پایان در آن پهن دشت پیدا گشت و از وقت طلوع آفتاب تا هنگام غروب اباقا خان و امراء بمقابله و مقاتله قیام نموده بركه خان غالب آمد و تركمان ایلخانیه ترك محاربه كرده بگریختند و در زمان عبور از آب ترك یخ شكسته خلقی كثیر غریق دریای فنا شدند و ازین چشم زخم حزن تمام و اندوه لا كلام بر ضمیر هلاكو خان استیلا یافته فرمان داد كه در تمامت ممالك محروسه بترتیب اسلحه و آلات نبرد قیام نمایند بخیال آنكه بعد از تهیه اسباب جدال و استمالت ابطال رجال عازم انتقام بركه خان گردد اما فرصت نیافت و از ییلاق مراغه عنان عزیمت بقشلاق جغتو تافته در ماه ربیع الاول سنه ثلث و ستین و ستمائه موافق اودئیل روزی بحمام رفت و چون از آن مقام راحت انجام بیرون آمد مریض گشته باتفاق اطباء مسهلی خورد و آن دوا موجب غش شده مرض بسكته انجامید و در آن لیالی ذوذوا به مهیب هرشب پدید میآمد و بعد از چند شب كه آن ذوذوا به غیبت نمود هلاكو خان نیز گلشن حیات را بدرود فرمود امراء و اركان دولت جهة مدفنش سردابه ساختند و چند دختر ماه پیكر بانواع زیب و زیور آراسته بآن سردابه فرستادند تا ایلخان از وحشت تنهائی و مشقت جدائی متألم نگردد زهی عقل و دانائی اشراف و اعیان مغول كه همت بر امثال این افعال بیحاصل می‌گماشتند و آن را سبب مسرت و حضور اموات خود می‌پنداشتند خواجه نصیر الدین طوسی در تاریخ هلاكو گوید قطعه
چون هلاكو ز مراغه بزمستان گه شدكرد تقدیر ازل نوبت او را آخر
سال ص: 103 بر ششصد و شصت و سه شب و یكشنبه‌كه شب نوزدهم بدر ربیع الاخر- مدت عمر هلاكو خان چهل و هشت سال شمسی بود و زمان سلطنتش نزدیك به نه سال و هلاكو خان چهارده پسر داشت اول اباقا خان از سونجین خاتون كه از قوم سولدوز بود دوم جومغور از كویل خاتون بنت تورایكجی گوركان از قبیله اویرات سوم یشموت كه مادرش قمائی بود بوقاجین ایكجی نام چهارم مكسین كه از قوبوی خاتون قنقرات در وجود آمده بود و در خوردسالی بعلت استرخاء مثانه از عالم انتقال نموده پنجم طراقای و مادرش او نیز قما بود و بورقجین نام داشت ششم بتشین كه برادر اعیانی یشموت بود هفتم نكودار كه ایضا از قوبوی خاتون تولد نموده بود هشتم اجای كه مادرش اربقاق ایكجی بود بنت تنكر گوركان نهم قنقریای كه مادرش كنیزك ختائیه بود نام او اجوجه ایكجی دهم بیسودار كه مادر سجین بود از قوم كورلوت یازدهم منكو تیمور كه مادرش اولجای خاتون بود بنت تورایلجی گوركان دوازدهم هولاجو كه مادرش ایل ایكاچی بود از قوم قنقرات سیزدهم شیاوجی كه برادر اعیانی هولاجو بود چهاردهم طغا تیمور كه مادرش در سلك قمكان انتظام داشت و از این جمله آباقا خان و تكودار بسلطنت رسیدند.

گفتار در بیان بعضی از آثار ایلخانی و ذكر شمه از حال وزراء و عمال آن سالك مسالك طریق جهانبانی‌

چون منكوقاآن بجودت ذهن و دقت طبع از سایر سلاطین مغول امتیاز داشت و گاهی خاطر بدیع ماثر بر حل بعضی از اشكال اقلیدس می‌گماشته هوس بستن رصد در ضمیرش پیدا شد و جهت تمشیت آن مهم جمال الدین محمد بن طاهر بن محمد الزیدی البخاری را بپایه سریر سلطنت مصر طلبیده فرمود كه ببناء رصد پردازد و جمال الدین محمد از سرانجام آن امر خطیر عاجز گشته منكوقاآن پیوسته در اندیشه آن كار روزگار می‌گذرانید تا آنكه آوازه فضایل و كمالات خواجه نصیر الدین محمد الطوسی بسمع او رسید و در وقتی كه هلاكو خان را بایران میفرستاد باوی گفت كه چون قلاع ملاحده مستخلص گردد باید كه خواجه نصیر الدین را بدینجانب روانه گردانی تا رصد بندد و بعد از فتح میمون دژ خواجه بخدمت ایلخان شتافته هلاكو بمفارقتش رضا نداد و در زمانی كه از تسخیر و تخریب بغداد فراغت یافت بنابر ترغیب خواجه بترتیب اسباب رصد و استنباط زیج فرمان فرمود و خواجه نصیر الدین مراغه تبریز را جهة بناء رصد اختیار كرده حكم شد كه هرچه محتاج علیه آن مهم باشد دیوانیان و خزانچیان تسلیم نمایند و خواجه هركس و هرچیز كه در بایست بود طلب فرموده و بدست آورده در طرف شمالی مراغه بر زبر پشته رفیع ببناء رصدخانه اشتغال نمود مشتمل بر تماثیل اشكال افلاك و تدویرات و حوامل و دوایر موهومه و صور و بروج دوازده‌گانه و آن رصد بر
ص: 104
وجهی ساخته و پرداخته شد كه هرصباح پرتو نیر اعظم از نقبه قبه بالا بر سطح عتبه میافتاد و درج و دقایق حركت وسط آفتاب و كیفیت ارتفاع در فصول اربعه و مقادیر ساعات از آنجا معلوم می‌گشت و صورت كره زمین و تقسیم ربع مسكون بر اقالیم سبعه و طول ایام و عرض بلد و هیأت جزایر و بحار چنان روشن و مبرهن گردید كه هیچ‌چیز مشتبه نماند و بواسطه اختلاف حركت اوج آفتاب میان زیج ایلخانی و زیجات پیشین در طالع سال تفاوت فاحش ظاهر گشت و هنوز عمارت رصد ناتمام بود كه كوكب طالع هلاكو خان بقاطعی رسیده اجل موعود از مرصد تقدیر كمین بگشاد و چون هلاكو خان را بعمارت میل بسیار بود در ایام دولت خود در آله تاق قصری رفیع ساخت و در حوالی آران و آذربایجان بتخانهای بزرگ طرح انداخت و در اواخر اوقات حیات بیشتر از پیشتر خود را بتعمیر مواضع مشغول میداشت اما از تمشیت امور مملكت نیز غافل نبود و چون آثار رشد و نجابت در ناصیه پسر بزرگتر خویش اباقا خان مشاهده نمود نام حكومت ممالك عراق و مازندران و خراسان را تا كنار جیحون در كف كفایت او نهاد و منصب ولایت عهد را نیز باو داد و ضبط و ربط دیار آران و آذربایجان را بولد دیگر خود یشموت رجوع فرمود و ایالت دیار بكر و دیار ربیعه را در عهده امیر تودان كرد و مملكت روم را بمعین الدین پروانه سپرد وزارت هلاكو خان در بیشتر اوقات تعلق بخواجه سیف الدین تپكجی میداشت و در اوایل محرم سنه احدی و ستین و ستمائه كه هلاكو خان متوجه رزم بركه خان بود در منزل شابران جمعی از مقرران نسبت بخواجه سیف الدین و خواجه عزیز كه عامل گرجستان بود و خواجه مجد الدین تبریزی سخنان بعرض نواب ایلخان رسانیدند و هلاكو بپرسش آن یرغو فرمان فرموده بعد از ثبوت گناه هرسه خواجه بیاسا رسیدند آنگاه منصب وزارت من حیث الاستقلال بقدوه اصحاب قلم و ملاذ ارباب كمال خواجه شمس الدین محمد جوینی تعلق گرفت و ایالت دار السلام بغداد ببرادر خواجه شمس الدین محمد خواجه علاء الدین عطا ملك جوینی كه تاریخ جهانگشای تصنیف اوست سمت انتساب پذیرفت و خواجه شمس الدین محمد از اولاد امجاد زبده حاویان كمالات نفسانی عبد الملك جوینی بود و اباعن جد مناصب بلند و متقلد مراتب ارجمند و جد نامدارش كه ایضا شمس الدین نام داشت مستوفی دیوان سلطان محمد خوارزمشاه بود و در زمان سلطان جلال الدین مینكبرنی نیز بهمان كار مشغولی می‌نمود و پدر بزرگوارش خواجه بهاء الدین محمد در ملازمت سلاطین مغول بهمان منصب منصوب گشت و مشكور السعی و الاثر درگذشت و چون هلاكو خان منصب وزارت را بخواجه شمس الدین محمد كه نزد مورخان مشهور است بصاحب دیوان تفویض نمود بنابر كمال مكارم اخلاق و محاسن شیم ابواب ظلم و ستم مسدود گردانیده در باب عدل و كرم بر روی روزگار خلایق ایران برگشود و در تمشیت مهم وزارت و رواج و رونق درگاه سلطنت بنوعی سعی و اهتمام كرد كه اگر آصف برخیا زنده می‌بود شرط متابعتش بجای می‌آورد و با وجود كفر حكام و سلاطین در محافظه دین متین و تقویت شرع سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم كمر جد و اجتهاد برمیان بست و از رعایت اصحاب علم و
ص: 105
كمال و ارباب فضل افضال لحظه فارغ نه نشست و چون هلاكو خان وفات یافت و پرتو انوار استقلال بر صفحات احوال اباقا خان تافت درباره آن وزیر صافی ضمیر عنایت و التفات بیشتر فرمود و او در تمامت مملكت ایلخان نواب كافی و عمال امین تعیین نمود و آن طایفه را بانفتاح ابواب صلات و صدقات و ارباب استحقاق و اصحاب حاجات مامور گردانید لاجرم از رشحات صحاب انعام آن خواجه عالی مقام غنچه آمال اهالی زهد و تقوی و متصدیان درس و فتوا در چمن اقبال شگفته گردید امتیاز افاضل از اراذل و دانا از جاهل در زمان وزارتش پیدا و ظاهر گشت و بیمن اعتنا و حسن اهتمامش سپهر بی‌مهر از سر ایضاء فضلاء و قصد جفای علماء به تمامی درگذشت بیت
نهال باغ دولت در برآمدجفاء خار محنت بر سر آمد و برادر عالی گهر خواجه شمس الدین محمد خواجه عطا ملك چون بدار السلام بغداد رسید بساط عدل و احسان مبسوط ساخته باندك زمانی آن بلده را كه در غایت ویرانی بود بنهایت معموری رسانید در زمین نجف نهری حفر كرده زیاده از صد هزار دینار سرخ در آن جوی صرف نمود و آب فرات را در حوالی مشهد مقدسه اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب جاری فرمود پسران خواجه شمس الدین محمد خواجه بهاء الدین محمد و خواجه شرف الدین هارون در مبادی احوال و عنفوان اوان شباب در تحصیل كمالات نفسانی و تكمیل فضایل انسانی سعی و كوشش می‌كردند اما خواجه شرف الدین هارون بر برادر سبقت گرفته در صنوف علوم باهر و در فنون دانش متبحر شد و علم موسیقی از استاد صفی الدین عبد المومن تعلیم گرفته آنجناب رساله شرفیه بنام نامی او تالیف كرد و خواجه بهاء الدین محمد در زمان اباقا خان در خطه اصفهان رایت حكومت برافراخت و از غایت سیاست و نهایت سطوت اطراف آن مملكت را محفوظ و مضبوط ساخت مآل حال خواجه شمس الدین محمد و برادر و پسرش عنقریب صفت تحریر خواهد یافت و پرتو اهتمام بر ذكر ارتفاع اساس دولت و انخفاض لواء حشمت ایشان خواهد تافت انشاء اللّه تعالی.

ذكر بعضی از افاضل زمان هلاكو خان‌

از جمله مواهب سنیه و عطایاء جلیله كه هلاكو خان را میسر شد یكی آنكه افضل المتقدمین و اعلم المتأخرین افتخار الحكماء العظام و استظهار العلماء الكرام خواجه نصیر الدنیا و الدین الطوسی در آن عصر بود و با وی مصاحبت می‌نمود كنیت آنجناب ابو جعفر است و نامش محمد ابن حسن و خواجه نصیر در اصل از ساوه است اما چون در طوس متولد شده نشو و نما یافت بطوسی مشهور گشت و آن جناب در تمامی اقسام حكمت بر حكماء و اعصار و علماء ادوار رتبه تقدم داشت و در سایر علوم معقول و منقول بقلم جودت طبع وحدت ذهن نقش كمال مهارت بر لوح خاطر نگاشت و كیفیت افتادن خواجه بقلعه میمون‌دز و رسیدن بدرگاه ایلخان چنان بود كه در زمان مستعصم خلیفه جناب خواجه روزی چند در ولایت
ص: 106
قهستان ساكن شد و حاكم آن خطه ناصر الدین محتشم ابواب لطف و كرم بر روی روزگار آن علامه عالیمدار گشاده آن جناب در آن ایام كتاب اخلاق ناصری بنام او تالیف نمود و قصیده عربیه در مدح مستعصم خلیفه در سلك نظم كشیده ببغداد فرستاد و ابن علقمی را این صورت موافق مزاج نازك نیافتاده بر پشت همان قصیده بناصر الدین محتشم نوشت كه مولانا نصیر الدین بخلیفه روی زمین آغاز مكاتبات و مراسلات فرمود از این اندیشه غافل نباید بود و این امر بزرگ را خرد نتوان شمرد و چون آن نوشته بنظر ناصر الدین نازنین رسید خواجه را حبس فرمود و در وقتی كه نزد علاء الدین محمد بقلعه الموت نامیمون درمی رفت آنجناب را همراه برده باو سپرد بنابرآن علامه زمان چندگاه بحبس ضرورة در میان ملاحده اقامت نموده و چون اساس دولت آن طبقه بصدمت سپاه مغول درهم شكست خواجه از میمون دز بیرون آمده بخدمت ایلخان پیوست و باصناف الطاف اختصاص یافته در سلك خواص و مقربان منتظم شده و بنابرآنكه وفور تعصب مستعصم در مذهب نزد خواجه نصیر ظاهر بود هلاكو خان را بر آن داشت كه بصوب بغداد لشگر كشید تا مهم بغدادیان بدانجا انجامید كه سابقا مذكور گردید از جمله مؤلفات خواجه شرح اشارت و متن تجرید و نقد محصل و زبده و تذكره در حكمت و معینیه و هیأت و اوصاف الاشراف در سلوك و اخلاق ناصری و تنسوق نامه ایلخان مشهور است و نكات و دقایق آن كتب بر السنه و افواه جمهور علماء و فضلاء مذكور و تاریخ وفات آن علامه پسندیده صفات ازین قطعه معلوم میشود كه قطعه
نصیر ملت و دین پادشاه كشور فضل‌یگانه كه چو او مادر زمانه نزاد
بسال ششصد و هفتاد و دو بذو الحجه‌بروز هیجدهم درگذشت در بغداد در جامع رشیدی مسطور است كه خواجه نصیر الدین وصیت فرمود كه او را در جوار مزار فیض آثار امام بزرگوار موسی الكاظم علیه السلام دفن كنند لاجرم در پایان آن مرقد عطرافشان جهة او آغاز حفر قبر كردند ناگاه سردابه كاشی كاری ظاهر شد و بعد از تقدیم لوازم تفحص و تفتیش بوضوح پیوسته كه آن مضجع را ناصر خلیفه برای خود ساخته بود پسرش طاهر بخلاف وصیت پدر را در رصافه دفن فرموده از غرایب حالات آنكه سردابه در روز شنبه یازدهم جمادی الاول سنه چهارصد و نود و هفت تمام شده بود و در همان روز خواجه نصیر الدین تولد نموده و مدت عمر خواجه هفتاد و پنج سال و هفت ماه و هفت روز بود و العلم عند اللّه المعبود و دیگر از افاضل آن زمان اثیر الدین اومانی است و اومان قریه‌ایست در نواحی اعلم از ولایت همدان و اثیر الدین از قبل او بسر میبرد و در مدح او اشعار آبدار میسرود در تاریخ گزیده مسطور است كه اثیر الدین اومانی در اواخر استیلاء هلاكو خان بر بغداد در مصاحبت سلیمانشاه كه در سلك نواب مستعصم منتظم بود ایام زندگانی از قاضی همدان كه موسوم و ملقب بمجد الدین طویل بود برنجید و این قطعه در هجو او منظوم گردانید قطعه
نه از آن داشت قضا مرگ وی اندر تاخیركه برید اجلش می‌ننماید تعجیل-
لیك در تیه ضلالت نه چنان گم گشتست‌كه بصد سال برد ره بسرش عزرائیل و مضمون این قطعه در مزاج قاضی كه مردی متقی بود
ص: 107
تاثیر نموده چهل نوبت سوره انعام خواند و بر اثیر الدین نفرین كرد و همدر آن نزدیكی به تیر بیداد چرخ اثر درگذشت و از آنجمله دیگری خواجه صفی الدین عبد المؤمن است كه در فن ادوار موسیقی در عرصه گنبد دوار بی‌بدل بود و مانند فیثاغورس در وقوف بر شعبات اصول مقامات ضرب المثل و استاد صفی الدین نیز در زمان مستعصم در بغداد می‌بود و در وقت قتل و غارت آن بلده در گوشه خزیده و نیم روزی خود را بنواحی خرگاه هلاكو خان رسانیده و بر پای ایستاده آغاز بربط نواختن كرد و بنابر آنكه آن نوای روح‌افزای اصلا در مغولان بی‌سر و پا تاثیر نمیكرد تا وقت غروب هیچكس بحالش نپرداخت آخر الامر یكی از اهل هوش شمه از فضایل آن استاد ماهر بگوش پادشاه قاهر رسانید و ایلخان آنجناب را خوشتر از بربطش نواخته مالی خطیر از ارتفاعات و مستغلات بغداد مقرر ساخت كه هرساله بوی رسانند و آن عارفه مدتی مدید بخواجه صفی الدین و اولادش میرسید و در زمان اباقا خان كه رایت دولت خواجه شمس الدین محمد ارتفاع یافت خواجه بملازمت آستان وزارت آشیان شتافت وزیر صافی ضمیر ولد ارشد خود خواجه شرف الدین هارون را شاگردش ساخت و استاد صفی الدین در آن اوقات بتصنیف رساله شرفیه پرداخت و از آنجمله دیگری حسام الدین منجم است و در آن ایام كه ایلخان بقتل مستعصم فرمان داد حسام الدین بملازمت پادشاه رفته گفت اگر خلیفه كشته گردد عالم سیاه و تاریك شود و علامت قیامت مشاهده افتد و امثال این كلمات مهابت‌آمیز چندان عرض نمود كه هلاكو- خان در كشتن خلیفه تردد پیدا كرده در آن باب با خواجه نصیر الدین طوسی مشورت فرمود خواجه گفت كه زكریا پیغامبر و یحیی معصوم را سلام اللّه علیهما بقتل آوردند هیچ یك ازین حالات بوقوع نه پیوست و اگر حسام الدین دعوی مینماید كه این احوال بر خونریزی آل عباس مترتب میشود غلط است زیرا كه چندین تن از ایشان پیش ازین كشته‌اند نه آفتاب منكسف شد و نه قمر منخسف آنگاه ایلخان از حسام الدین مچلكاء ستاند كه بعد از قتل خلیفه تا مدت معین اگر آنچه گفته بظهور نه پیوندد او را بكشد و چون آن مدت انقضا یافت در شب پنجشنبه هشتم محرم سنه احدی و ستین و ستمائه حسام الدین به تیغ مغولان پرخشم‌وكین گشته شد و دیگری از آنجمله نجم الدین دبیران است و هو ابو الحسن علی ابن عمر بن علی القزوینی و نجم الدین در میدان علم و كمال از فضلاء زمان گوی مسابقت می‌ربود و در وقتی كه خواجه نصیر طوسی برصد مشغولی می‌كرد او را بمراغه طلبید تا در آن باب شرایط امتداد بجای آورد و نجم الدین متن شمسیه را در زمان وزارت خواجه شمس الدین محمد تضیف نمود و آن رساله را بنام نامی آن وزیر صافی ضمیر موشح؟؟؟ ساخته شمسیه نام فرمود و شرح كشف و حكمت عین و جامع الدقایق نیز از جمله تصانیف؟؟؟؟؟
الدین است و مؤید الدین عرضی دمشقی و فخر الدین مراغی موصلی و محی الدین اخلاطی نیز باهلاكو خان معاصر بودند و در وقت بناء رصد خواجه نصیر الدین را امداد می‌نمودند و دیگری از جمله فضلاء زمان هلاكو خان صدر الدین ساوجی است و او بحدت ذهن سلیم
ص: 108
و جودت طبع مستقیم و وفور قوت حافظه و وقوف بر علم عروض و قافیه اتصاف داشت و در تاریخ گزیده مسطور است كه صدر الدین موازی یكجزو كتابت را بیك خواندن یاد میگرفت و در زمان هلاكو خان در شام مقیم بود بسحر متهم گشته شربت شهادت چشید قصیده حسنا در علم عروض و قوافی از جمله منظومات اوست و دیگری از آنجمله محی الدین مغربی است و او در اوایل زمان هلاكو خان در شام مقیم بود و در میدان علم تنجیم از منجمان جدید و قدیم قصب السبق می‌ربود بعضی از مصنفات او در میان منجمان مشهور است و احكام او كه مطابق واقع اتفاق افتاده بر السنه و افواه مذكور.

ذكر اباقا خان بن هلاكو خان‌

در جامع رشیدی مسطور است كه در آن وقت كه هلاكو خان بجهان جاودان شتافت اباقا خان در قشلاق مازندران بود امراء و اركان دولت مانند ایلكانویان و سونجاق بهادر و غیرهما مسرعان بطلب او فرستادند و اباقا خان بسرعت برق و باد متوجه اردو گشت و در نوزدهم جمادی الاولی سنه ثلث و ستین و ستمائه بمقصد رسید و نخست باقامت رسم تعزیت قیام نموده در ماه رمضان سنه مذكوره موافق اودئیل باتفاق شاهزادگان و امراء و اعیان در موضع جغان ناور از حدود براهان بر سریر خانی نشست و بتمهید بساط عدالت و تشئید قواعد مرحمت پرداخته در ایام دولت او سپاهی و رعیت را رفاهیت بوقوع پیوست زمام منصب امیر الامرائی را در قبضه احتیار سونجاق نویان نهاد و حكومت ولایت خراسان را ببرادر خویش تبشئین اغول داد و تمشیت مهم وزارت را بدستور زمان پدر بخواجه شمس الدین محمد بازگذاشت و خواجه علاء الدین عطاء ملك بهمان منوال همت بر تعمیر بغداد گماشت و ایالت اصفهان را بخواجه بهاء الدین محمد تفویض نمود و در سایر بلاد و امصار حكام معدلت شعار تعیین فرمود و در اوایل ایام دولت اباقا خان شاهزاده نوقای بفرمان بركه خان از راه دربند متوجه آذربایجان گردید و اباقا خان ازین معنی وقوف یافته برادر خود یشموت را بدفع مخالفان نامزد گردانید در بیستم صفر سنه اربع و ستین و ستمائه بین الجانبین محاربه دست داد و در اثناء داروگیر تیری بچشم نوقای رسید و هزیمت بجانب سپاهش افتاد چون برگه خان خبر این چشم زخم شنود با سیصد هزار سوار متوجه آذربایجان گشته در كنار آب كر نزول نمود و اباقا خان نیز باسپاهی بیكران بدانجانب شتافته در این طرف آب نزول اختیار فرموده بعد از روزی چند بركه خان بجانب تنلیش رفته بخیال آنكه از آنجا از آب بگذرد و روی بجنگ ایرانیان آرد اما در اثناء راه بمرض قولنج گرفتار گشت و پادشاه طبیعتش دست از تدبیر شهرستان بدن كوتاه كرده درگذشت بالضرورة سپاهش بساط محاربه درنوشتند و سر خود گرفته بپای استعجال متوجه دشت گشتند در ذی حجة سنه ششصد و شصت و هشت در پنج شش فرسخی هراة بر وجهی كه سابقا
ص: 109
مسطور شد میان اباقا خان و براق اغلان محاربه بوقوع انجامید و براق منهزم گشته اباقا خان بدستور پیشین بتشین را در خراسان حاكم گردانید و سنه ششصد و هفتاد و سه موافق سیچقان ئیل ارغون اقا كه قرب سی سال بفرمان چنگیز خانیان ایالت بعضی از بلاد خراسان تعلق بوی میداشت بیمار شده در طوس علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در سنه ششصد و هفتاد و نه اباقاخان برادر خود منكو تیمور اغول را بتسخیر بلاد شام مامور ساخت و منكو تیمور باسپاهی پرتهور رایت توجه بصوب آن ولایت برافراخت و در ماه رجب سنه مذكوره او را باسلطان مصر سیف الدین قلاون كه مشهورست بالغی در حدود حمص محاربه دست داد و پادشاه مصر ظفر یافت و بروایتی منكو تیمور بااكثر مغولان بر خاك هلاك افتاد و قولی آنكه منكو تیمور از آن معركه عنان بوادی هزیمت تافت و ببغداد رفته در همان سال بسبب حلول اجل طبیعی وفات یافت و اباقا خان در دار السلام از شكست سپاه خود خبر یافته قصد كرد كه جهته انتقام بجانب ولایت مصر و شام توجه نماید اما مصلحت ندید و از بغداد بهمدان رفته بتاریخ عشرین ذی حجه سنه ثمانین و ستمائه متوجه ملك عقبی گردید مدت سلطنتش هفده سال بود و بعد از فوتش نكودار بن هلاكو پادشاهی نمود

ذكر حكومت خواجه بهاء الدین محمد بن صاحب دیوان در مملكت اصفهان.

خواجه بهاء الدین محمد كه قوت غضبی وصت سبعی بر مزاجش استیلا داشت چون بفرمان اباقا خان در بلده اصفهان رایت حكومت برافراشت طبایع اشراف و اعیان آن ولایت را برانگیختن غبار فتنه و فساد و افروختن نیران آشوب و بیداد مجبول یافت بنابر آن ابواب عفو و اغماض بیكبارگی بربست و پشت بر مسند غلظت نهاده دلهای اصفهانیان را بتحمیل بار گران بشكست و در اظهار قدرت و اجراء سیاست قاعده چند وضع نمود كه ناسخ حكایات زیاد بن ابیه و حجاج بن یوسف بود اگر سخنی نه بر وفق مزاج شنیدی تا بجریمه صغیره و كبیره چه‌رسد خاندانها بر باد داده مال و جان مسلمانان را هباء منثور گردانیدی اركان دولت و نواب دیوان و اشراف و اعیان اصفهان اگر شب یك لحظه بر بستر استراحت می‌غنودند هنگام وزیدن نسیم سحر مانند برگ بید از باد صرصر بر سر جان خود ترسان و لرزان بودند كه آیا امروز از حیز قهر او بچه تدبیر نجات توان یافت و باز شرار خشم و آتش بارش بر روزگار كدام خاكسار از اهالی این دیار خواهد تافت رنود و اوباش و سراق كه شبها هیچ آفریده از بیم ایشان در اسواق تردد نمی‌توانست نمود در اندك زمانی چنان مطیع و منقادش گشتند كه زیاده از آن متصور نتوان بود ارباب دهقنت و فلاحت پیوسته اسباب حرث و زراعت بوكیل سیاستش میسپردند و اگرچه جنسی در غایت نفاست در راهی افتاده بودی آینده و رونده از وهم مهابتش دست
ص: 110
بدان جانب دراز نمیكردند محافظت محلات و اسواق اصفهان را برؤساء و سپهسالاران مفوض گردانیدی و دكانداران بموجب اشارت او شب‌ها ابواب دكاكین را بازگذاشته بخانه رفتندی و آسیبی بامتعه ایشان نرسیدی گویند شبی عسسی قرصی نان از دكانی كه صاحبش حاضر نبود برداشت و ضعف بهاء آن همانجا گذاشت صباح كه خباز بجای خویش معاودت نمود و صورت حال مشاهده فرمود از كمال دغدغه خاطر اخفاء آن حال نتوانست كرد و مضطرب شده روی بدرگاه خواجه آورد چون كیفیت واقعه بعرض رسید همان ساعت عسس از در همان دكان مصلوب گردید نقلست كه خواجه بهاء الدین غلامی داشت نیك‌پی نام كه محرم اسرارش بود شبی او را فرمود كه گرد شهر برآی و تفحص احوال حافظان محلات و اسواق نموده خبری تحقیق نمای و نیك‌پی شرایط احتیاط بجای آورد چون بازآمد بعرض رسانید كه فلانكس از اهل پاس مستعد كار و بیدار دل و هشیار بود و دیده‌بان عزمش از شرفات حصار اطراف و جوانب اسواق و محلات را ملاحظه می‌نمود و فلان شخص در مقام حراس تمكن داشت اما سلطان منام بر شهرستان دماغش غلبه كرده عمله حواس ظاهری او را از اعمال معهود معزول میداشت و فلان عزیز از موضع احتراس غایب بود و سزاوار عتاب اقارب و اجانب روز دیگر كه از بیم سیاست جمشید خورشید حارسان شبستان آسمان از عیون اعیان غیبت نمودند شحنه قهر خواجه بهاء الدین اشارت فرمود تا هریك از آن سه شخص را هفتاد چوب زدند شیخ جمال الدین گوید كه من در وقت صدور آن حكم نزد خواجه بهاء الدین حاضر بودم و از وی پرسیدم كه اگر این دو شخص بسبب عدم احتیاط یا غیبت مستحق عقوبت شده‌اند اما این عزیز كما ینبغی بلوازم مهم خود قیام می‌نموده چرا در زمره ارباب جرایم انتظام می یابد خواجه جواب داد كه مؤاخذه این شخص جهة آنست كه نیك‌پی را كه در تاریكی شب دزدیده بسروقتش رسید چرا نگرفت و نپرسید كه در این وقت بچه سبب از خانه بیرون آمده القصه چون سیاست و كشش و عقوبت و خونریزش خواجه بهاء الداین از حد اعتدال متجاوز گشت خواجه شمس الدین محمد از روی دل‌سوزی و شفقت ابوت چند نوبت مكتوبات نوشته و قاصدان ارسال داشته ولد امجد را از كثرت قتل و احراق و اغراق منع نمود و وخامت عاقبت آن حركات نالایق را بعبارات مختلفه پیغام فرمود اما خواجه بهاء الدین اصلا متنبه نگشت و از سر ارتكاب افعال ناهنجار خود درنگذشت مصراع
پند پدر مانع نشد رسوای مادرزاد را
آخر الامر زبردستی روزگار در استرداد مواهب خویش سعی در پیوسته و عروض امراض متضاده سورت قوت غضبی خواجه بهاء الدین را بشكست و هنوز سنین اوقات حیاتش به ثلثین نرسیده بود كه از عالم فانی بجهان جاودانی انتقال نمود قطعه
فغان ز آفت این رنج‌ساز راحت‌سوزفغان ز گردش این جان فكار جور سرشت
كه صورتی كه بعمری نگاشت خود بستردكه گوهری كه بسی سال سفت خود بشكست در روضة الصفا مسطور است كه خواجه بهاء الدین محمد هرچند در شیوه سیاست عقوبت سعی تمام و مبالغه لا كلام داشت باضعاف آن در طریقه جود و سخاوت اهتمام فرموده هرگز در باب تعظیم فضلا و عقلا و علما دقیقه محمل و نامرعی نمیگذاشت اوقات
ص: 111
خود را منقسم گردانیده از صباح تا چاشتگاه در صفه بار بنشستی آنگاه با طایفه از اصدقا و اخوان الصفا بساط صحبت و ملاطفت مبسوط داشتی و بعد از پیشین با افاضل ندما ساعتی بتجرع اقداح می ارغوانی مستانس بودی و در هیچ وقت از سرانجام مهام ملك و مال و استكشاف احوال تغافل ننمودی و چون خبر وفات خواجه بهاء الدین محمد بصاحب دیوان رسید در فراق قرة العین خویش محزون شده این رباعی در سلك نظم كشیده رباعی
فرزند محمد ای فلك هندویت‌بازار زمانه را بها یكمویت
تو پشت پدر بودی از آن پشت پدرخم گشت چو ابروی بتان بی‌رویت.

گفتار در بیان وصول اختر طالع مجد الملك یزدی باوج اقبال و رجعت كوكب دولت خواجه شمس الدین محمد بحدود وبال‌

در گلشن سپهربد مهر كل دولت بدست كه افتاد كه از عقب خار ناكامی در پایش نشكست و در عشرتخانه عالم پربهانه پیمانه اقبال بكام كه رسید كه از دردسر خمار دلش نخست مثنوی
سرسبز نگشت بوستانی‌كازار نیافت از خزانی
سروی بچمن نخاست از جای‌كآخر تبری نخورد برپای
هرناز زمانه را نیازیست‌هر شمع مراد را گدازیست
در دهر كجاست صبحگاهی‌كش نیست ز پی شب سیاهی مؤید این مقال صورت حال مهر سپهر فضل و افضال خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان است كه چون در زمان سلطنت هلاكو خان و آباآقا خان چند سال در كمال استقلال بسرانجام امور ملك و مال قیام نمود بعد از فوت خواجه بهاء الدین محمد بسبب تقریر مجد الملك یزدی نقصانی تمام بجاه و جلالش راه یافته دست تقدیر ابواب لقب بر روی روزگار برادرش خواجه عطاء الملك برگشود تفصیل این اجمال آن‌كه مجد الملك كه ولد صفی الملك ابو المكارم بود و در سلك وزیر زادگان یزد انتظام داشت بواسطه حدوث بعضی از وقایع از اتابك یوسف شاه یزدی رنجیده باصفهان شتافت و ملازمت خواجه شمس الدین محمد اختیار كرده چون او را بغایت درشت‌خوی یافت بخدمت سعید خواجه شمس الدین محمد مبادرت نمود و جناب صاحب شغلی از اشغال دیوانی در عهده او كرده مجد الملك كما ینبغی از عهده سرانجام آن مهم بیرون آمد اما در آن اثنا امارات نفاق در ناصیه احوال او ظاهر گشت و سعایت اهل حسد مدد علت شده نقد اعتماد و خلوص اعتقاد وزیر نیكو نهاد نسبت به مجد الملك مغشوش گشت و بفساد و حرمان روزگار میكذرانید و نزد امراء تردد نموده اساس معرفت مستحكم میگردانید در اثناء آن اوقات روزی مجد الدین اثیر كه نایب خواجه عطاء الملك بود بتقریبی شمه از عظمت پادشاه مصر و كثرت لشكر آن دیار ببعضی از همنشینان خود میگفت و مجد الملك آن سنان را شنوده آغاز خباثت كرده بوسیله یكی از معتبران بعرض آباقا خان رسانید كه مجد الدین اثیر كه از جمله مخصوصان برادر صاحب دیوان است بنابر
ص: 112
اشارت واست صواب اخوین بامصریان زبان یكی دارد و پیوسته در مجالس زبان بمدح سلطان مصر میگشاید از استماع این حدیث نایره خشم اباقا اشتعال یافته فرمان داد تا مجد الدین اثیر را گرفته در شكنجه كشیدند و او را ایذاء بسیار نمودند تا بمدعاء مجد الملك اقرار نماید و چون این سخن كذب محض و افتراء صریح بود مجد الدین مقر نیامد و پادشاه او را بصاحب سعید سپرد جناب صاحبی چون عناد مجد الملك را باین مثابه مشاهده فرمود او را نامزد ضبط اموال سیواس كرده مبلغی كرامند نزد وی فرستاد مجد الملك بنابرآنكه همچنان بهتانی گفته بود بمجرد این انعام بر جانب صاحب اعتماد نفرمود و انتظار فرصت كشیده با دشمنان صاحب دیوان دوستی ورزید تا در زمانی كه آباآقا خان متوجه خراسان گشته بقزوین رسید و پسرش ارغون خان بسعادت ملازمت پدر خود فایز گردید مجد الملك بتوسط اباجی كه در سلك نواب شاهزاده انتظام داشت در مجلس ارغون خان راه یافته بعرض رسانید كه هرسال اینمقدار مال كه از مجموع ممالك محروسه بخزانه عامره میرسد حاصل املاك خاصه صاحب دیوان است كه بر سبیل خیانت از اموال پادشاه خریده مع ذالك در كفران نعمت می كوشد و با ملوك مصر و شام شراب اتحاد مینوشد و برادرش عطاملك ملك بغداد را ملك خود تصور كرده بدستور ملوك ذوی الاقتدار تاج مرصع جهة خویش ترتیب داده و اگر خان گیتی‌ستان مرا بر تبت تربیت سرافراز سازد بر شمس الدین محمد ثابت می‌سازم كه قرب چهار هزار تومان از اموال پادشاهی املاك بنام خود خریده و از نقود و جواهر و گله و رمه قرب دو هزار تومان دیگر در تحت تصرف دارد و بنابرآنكه دانسته كه مرا بر معایبش اطلاع حاصل است اینك منشور ضبط و حكومت اموال سیواس بنام من نوشته و مبلغی كرامند بطریقه رشوه فرستاده و ارغون این سخنان پریشان را بسمع رضا شنوده در خلوتی بعرض پدر رسانید اباقا خان بر زبان آورد كه حالا بافشاء این سر مبادرت منمای تا بهنگام فرصت شرط پرسش بجای آوریم و بعد از اندك زمانی ازین قیل و قال در وقتی كه صاحب دیوان در اردو نبود مجد الملك در مجلس پادشاه باستقلال راه یافته بیواسطه سخنان مذكوره را بعرض رسانید و تقریر مجد الملك در ضمیر صاحب تاج و سریر تاثیر نموده نسبت بخواجه شمس الدین محمد بد مزاج شد و مجد الملك را هم در آن مجلس بدست خود كاسه داشت و از احوال تمامی ممالك و خرابی و آبادانی بلاد هردیار استفسار فرمود و بعبارت روشن كیفیت آن حالات خاطر نشان خان كرده یرلیغ شرف نفاذ یافت كه مجد الملك مشرف جمع و خرج قلم رو ایلخان باشد و محاسبات چند ساله مفروغ سازد و از شاهزادگان و امرا و مقربان هیچكس در مهم او دخل ننماید و علاوه این احكام پایزه سرشیز كه پیش از این بهیچیك از سلاطین نداده بود عنایت فرمود و مهم مجد الملك در یك لحظه كه پرتو انوار عاطفت پادشاهی بر وی افتاد شبنم صفت از حضیض انحطاط روی باوج ارتفاع نهاد و او غلامان پری‌وش با جامهای زركش بر اسبان تازی و بادپایان شامی و حجازی سوار ساخت و خرگاه چهل‌سری و بارگاه اطلس ششتری تا ذروه آسمان و ایوان كیوان برافراخت و جهت استحضار وكلا و نواب صاحب دیوان
ص: 113
كه در تبریز بودند ایلچیان تعیین نمود و این رباعی در سلك نظم كشیده نزد آنجناب روان فرمود رباعی
در بحر غم تو غوطه خواهم خوردن‌یا غرقه شدن یا گهری آوردن
خصمی تو بس قویست خواهم كردن‌یا سرخ كنم روی بدان یا گردن و چون آن رقعه بنظر صاحب سعید رسید این دو بیت در جواب نوشته روان گردانید رباعی
یرغو بر شاه چون نشاید بردن‌پس غصه روزگار باید خوردن
این كار كه پای در میانش داری‌هم سرخ كنی روی بدان هم گردن القصه چون صاحب دیوان قرین وحشت و دهشت ببارگاه آباقا خان درآمد پادشاه بزبان عتاب گفت كه سالها كمر خدمت برمیان بسته پدر ما را كوچ دادی و منظور نظر عنایت گشتی و چون تخت سلطنت بوجود ما تزئین گرفت بیشتر از پیشتر درباره تو عاطفت بظهور رسانیده ضبط اموال جمیع ممالك محروسه را برأی و رؤیت تو منوط گردانیدیم و حالا مجد الملك تقریر میكند كه تصرف و تقصیر تو بسیار است و از اموال سلطانی آنچه در معرض تضییع افتاده بشمار ضمیر صاحب دیوان كه جام جهان‌نمای اقبال بود از خشونت مقال بر صعوبت احوال استدلال نمود و مجال تكذیب را محال دانسته بتلقین ملهم سعادت و تائید مرشد عقل و هدایت فسیح جنان و فصیح بیان زبان برگشاد كه سر و مال و تن و جان و خان‌ومان فدای جان خان باد و وفور نعم و ایادی پادشاهی را چه سان پنهان توان داشت و انوار ذره پرور خورشید ضیا گستر را نابود كه تواند انگاشت هرآینه در دولت ابد پیوند من و برادر و فرزند ستدیم و دادیم و برداشتیم و خوردیم و بردیم و چیزی در خدمت درگاه سلطنت و چیزی جهة صدقات ثبات دولت صرف كردیم و آنچه امروز در تحت تصرفست از ضیاع و عقار و املاك و اسباب و نقود و دواب و آماء و عبید نواله از خوان انعام پادشاه است و هرچه خاطرخواه بندگان درگاه عالم پناه باشد بنده از صمیم القلب بآن همراه است بیت
خواه صلای خوف ده خواه بشارت امان‌هر چه بود مراد تو هست مراد من همان هرگاه فرمان شود هروقت مصلحت باشد بهركه اشارت نافذ گردد تسلیم رود و بهیچ وجه در هیچ حال توقف و اهمال ننماید و تا از زلال حیات قطره در جام زندگانی باقی باشد بیك قبامیان خدمت بسته زبان دعا گشاید بیت
تا جام اجل در ندهد ساقی عمردست من و دامان تو تا باقی عمر آباقا خان سخن‌دان چون سخنان دل‌نشان استماع فرمود نسیم عنایت از گلشن مرحمت وزیده غبار نقار از خاطر دریا آثار محو نمود و اصناف الطاف خسروانه درباره خواجه شمس الدین محمد تازه گردانید و منصب وزارت بدستور معهود بدو مفوض داشته نوبت دیگر جناب صاحبی بدرجه اعتبار رسید و صاحب سعید سجدات شكر بجای آورده بایفاء نذور و صدقات قیام نمود و رسولان باطراف و جوانب فرستاد و از تجدید عنایت آباقا خان اعلام فرمود و رقعه را كه در آن باب ببرادر خود عطاملك نوشته مصدر باین آیة ساخت كه (یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ) و این بیت را ردیف آیه شریفه كرد بیت
امروز بحمد اللّه فارغ دلم از دشمن‌كاندر دل تنگ من جز دوست نمی‌گنجد در روضة الصفا مسطور است كه صاحب سعید
ص: 114
هرچند از سخط پادشاه ایمن شده نوبت دیگر رایت وزارت برافراخت اما مجد الملك بنابر كمال اعتبار و اختیار در قصد آنجناب همچنان بجد بود و صاحب بقوت نفس و علو همت از ملازمت اباقا خان لحظه تقاعد نمی‌نمود روزی اباقا خان جناب صاحبی و مجد المك یزدی را احضار فرمود و فرمود كه بمشافهه با یكدیگر سخن كنند و چنانچه رسمست هردو پهلوی یكدیگر زانو زدند اباقا خان فرمان داد كه خواجه شمس الدین محمد فروتر زانو زند و صاحب سعید در حضور دشمن از دست كم عنایتی پادشاه آن جام تلخ مذاق را دركشید و سخنان او را بر نهج صواب جواب در رشته بیان منتظم گردانید و همچنین روایت كند كه روزی در اثناء مجلس بزم جناب صاحبی سه نوبت زانو زده اباقا خان را كاسه داشت و هربار پادشاه كامكار از قبول آن كاسه احتراز فرمود و صاحب كرت چهارم بدان امر اقدام نموده پادشاه از گوشتی كه بنابر نص كلام حضرت عزت حرمت آن ثابت گشته بسر كار و لقمه بصاحب داد و صاحب سعید آن لقمه را خورده زمین خدمت ببوسید بعد از آن ایلخان جام شراب از جناب صاحبی ستانده دركشید و اباقا خان گفت این تازیك عجب جرأتی دارد چند نوبت از قبول كاسه او اعراض كردم و او همچنان در كاسه داشتن مبالغه نمود و در خاطر چنان بود كه اگر آن لقمه را رد كند دیده او را هم بسر این كارد از چشم خانه بیرون كشم القصه چون مجد الملك دید كه مكاید او در شان صاحب آصف‌نشان چندان تاثیری نكرد و در غمزد سعایت برادرش علاء الدین عطاملك سعی نمودن گرفت و نایب او مجد الدین اثیر را بفریفت تا در برابر صاحب علاء الدین آمده تقریر كرد و فرمان اباقا خان باخذ و قید عطا ملك صادر گشت و چون خواجه شمس الدین محمد تازكی آن مهم مشاهده نمود ببرادر پیغام داد كه هرچه مقرران گویند قبول كن و بهیچ وجه بر سخنان ایشان انكار منمای و بعد از گفت‌وگوی بسیار صاحب علاء الدین مبلغ سیصد تومان متقبل شد كه فرود آورد مع ذلك معاندان خرسند نگشتند و مهم بجائی رسید كه محصلان او را بسلاسل و اغلال در گرد بغداد میگردانیدند و بانواع شكنجه و عذاب معذب میداشتند تا هرچه داشت وقایه جان خود ساخته بفروخت و بهاء تسلیم نمود و اعداء بمجرد مطالعه اكتفا نكرده صاحب را بمصادقت و موافقت حكام مصر و شام متهم گردانیدند و بیكبارگی آن عزیز در خواری افتاد و در اواخر ایام حیات كه اباقا خان در همدان بود مجد الملك از غایت اختیار و اعتبار كس ببغداد فرستاد تا صاحب علاء الدین را باردو آرند و محصلان او را با بند گران همراه داشته متوجه گشتند اما در آن اثنا اباقا خان فوت شده ایزد تعالی خواجه علاء الدین را از آن شدت فرج داد.

ذكر وفات اباقا خان‌

در روضة الصفا مسطور است كه در آن اوان كه شاهزاده منكو تیمور بن هلاكو خان از دست برد لشگر مصر و شام انهزام یافت اباقا خان در سنجار بود و بعد از استماع آن خبر
ص: 115
عنان بطرف بغداد تافته در ذی قعده سنه ثمانین و ستمائه بدار السلام رسید و روزی چند آنجا توقف كرده متوجه همدان گردید و در روز چهار شنبه ششم ذی الحجه در آن بلده نزول فرمود و بترتیب مجلس عیش و طرب اشارت نمود و بسبب دوام شراب مدام عارضه قوی بر مزاجش طاری گشت و ضعف و قوت پذیرفته روز بیستم ماه مذكور فی الجمله خفتی احساس فرمود و بر صندلی نشسته ناگاه غرابی در برابر او آمده بانك كردن گرفت و ملازمان آنرا پرانیده در آن حین پادشاهرا غشی عارض شد و همان زمان مرغ روحش قفس قالب تهی ساخت شاهزادگان و خواتین و نوئینان برسم و آئین مغول چند روز عزا داشتند آنگاه قریلتای كرده نقش اطاعت تكودار بن هلاكو بر لوح ضمیر نگاشتند و از اباقا خان دو پسر ماند ارغون ازقتمش خاتون و كیخاتو از توقدان خاتون و این هردو پسر بمرتبه سلطنت رسیدند.

ذكر بعضی از اكابر زمان اباقا خان‌

از جمله اجله مشایخ عظام و اعاظم عرفا لازم الاحترام مولانا جلال الدین محمد البلخی الرومی با آباقا خان معاصر بود و در ایام دولت او از عالم انتقال نمود در نفحات مسطور است كه پدر مولانا جلال الدین شیخ بهاء الدین محمد بن حسین بن احمد الخطیبی البكری است و ما در شیخ بهاء الدین محمد كه ملقب بود بولد دخترزاده سلطان محمد خوارزمشاه است و سلطان محمد بنابر خوابی كه دیده بود دختر خود را با حسین بن احمد نكاح بسته بود و مولانا بهاء الدین ولد در علوم ظاهری و باطنی درجه بلند و مرتبه ارجمند داشت و پیوسته همت عالی نهمت بر اداء وظایف طاعات و عبادات میگماشت و تولد مولانا جلال الدین محمد در ششم ماه ربیع الاول سنه اربع و ستمائه اتفاق افتاد و آنجناب در صفر سن بود كه مولانا بهاء الدین ولد عزیمت گذاردن حج اسلام كرد و چون از مكه مباركه بازگشت بروم رفته متوطن شد و در بلده لارنده مولانا جلال الدین محمد را كه سن شریفش بهجده رسیده بود كدخدا ساخت و در سنه ثلث و عشرین و ستمائه آنجناب را پسری متولد شده آن مولود عاقبت محمود را سلطان ولد نام نهادند مولانا بهاء الدین محمد با اولاد عظام از لارنده بقونیه رفته در آن شهر وفات یافت و همان روز این معنی در ترمذ بر سید برهان الدین محقق كه مریدش بود ظاهر گشته بقونیه شتافت و مولانا جلال الدین محمد را در ظل تربیت خویش جای داد و جناب مولوی مدت نه سال در خدمت سید بسر برده و ترقی تمام كرده و در خامس جمادی آلاخری سنه اثنی و سبعین و ستمائه روی بریاض جنان آورد و شیخ صدر الدین محمد قونیوی بر وی نماز كرد و از مولانا جلال الدین رومی غیر از سلطان ولد ولدی نماند و او نیز از سید برهان الدین محقق و شیخ شمس الدین تبریزی تربیت یافت و در عاشر ماه رجب سنه اثنی عشر و سبعمایه بجنات عدن
ص: 116
شتافت از نتایج طبع شریف مولانا جلال الدین رومی مثنوی دیوان و غزلیات بغایت مشهور است و سلطان ولد را نیز بر وزن حدیقه شیخ سنائی غزنوی نظمی است مشتمل بر اسرار مواجید معنوی و از جمله مشایخ آنزمان دیگری جامع سعادات دنیوی و اخروی شیخ صدر الدین محمد بن اسحق القونیوی است و شیخ صدر الدین در میدان كسب علوم ظاهری و باطنی و فنون عقلی و نقلی قصب السبق از امثال و اقران میر بود و مولانا قطب- الدین علامه شیرازی علم حدیث نزد آن جناب تحصیل نموده بود در نفحات مسطور است كه شیخ صدر الدین پسر سببی شیخ محی الدین العربی است و تربیت از وی یافته و او را نیز مؤلفات است چون تفسیر فاتحة الكتاب و مفتاح الغیب و نصوص و فكوك و شرح حدیث و نفحات الهیه و دیگری از جمله مشایخ آنزمان شیخ محمد كجوجانی است و كجوجان قریه‌ایست در یك فرسخی تبریز و شیخ محمد بغایت متقی و پرهیزكار بود و هم در ایام اباقا خان از عالم انتقال نمود و از آنجمله دیگری شیخ اوحد الدین حامد كرمانی است و او مرید شیخ ركن الدین سنجاسی بود و بصحبت شیخ محی الدین عربی رسیده و شیخ در فتوحات و رسایل دیگر از وی حكایات نقل نمود و شیخ اوحد الدین بدیدار جوانان ساده‌عذار میل بسیار داشت بنابرآن وقتی شیخ شمس الدین تبریزی از وی پرسید كه در چه كاری جواب داد كه ماه را در طشت آب میبینم شیخ شمس الدین گفت اگر بر پس سر دنبل نداری چرا بر آسمان نمی‌بینی نقلست كه نوبتی پیش مولانا جلال الدین محمد رومی گفتند كه شیخ اوحد شاهدباز است اما پاك‌باز است فرمود كه كاش كردی و بگذشتی و از جمله منظومات شیخ اوحد این رباعی كه نوشته میشود دلالت برآن دارد كه به مشاهده صورت بغایت مقید بوده رباعی
زان مینگرم بچشم سر در صورت‌زیرا كه ز معنی است اثر در صورت
این عالم صورتست و ما در صوریم‌معنی نتوان دید مگر در صورت و كتاب مصباح الارواح از جمله منظومات بلاغت آئین شیخ اوحد الدین است و از آن جمله دیگری شیخ عز الدین نظری است كه شارح یكی از قصاید ابن فارض است و از جمله علماء زمان اباقا خان یكی مولانا قطب الدین علامه شیرازی است و آن جناب در اكثر علوم شاگرد خواجه نصیر الدین طوسی بود و در فضل و كمال بدرجه بلند و مرتبه ارجمند ترقی فرمود بر مزاج او مزاح غلبه داشت و همواره نكات رنگین و كلمات شیرین بر لوح بیان می نگاشت نقلست كه روزی مولانا قطب الدین در خدمت خواجه نصیر الدین بمجلس هلاكو خان درآمد و ایلخان بنابرآنكه در آن ایام از خواجه رنجیده بود آغاز اعراض و خشونت كرده در آن اثنا آنجناب را گفت كه اگر رصد ناتمام نمی‌ماند ترا میكشتم مولانا پیش رفته گفت من رصد را تمام كنم چون خواجه از بارگاه پادشاه بیرون آمد مولانا قطب الدین را مخاطب ساخته گفت روا باشد كه در پیش همچنین مغول نااعتمادی مثل این سخنی میگوئی شاید كه او ندانستی كه تو هزل میكنی جناب مولوی جواب داد كه من هزل نمیكردم و از روی جد آن سخن بر زبان می‌آوردم از جمله مؤلفات مولانا قطب الدین شرح كلیات قانون مشهور است
ص: 117
و نكات و دقایق آن كتاب افادت انتساب بر السنه اطباء عظام مذكور و دیگری از آنجمله حافظ علی بن ابخب بن عثمان بن الساعی البغدادی المورخ بود و او در سنه اربع و سبعین و ستمایه از عالم انتقال نمود و از جمله شعراء زمان اباقا خان یكی قاضی نظام الدین اصفهانی است و خدمت قاضی در نظم اشعار عربی و فارسی بغایت ماهر بود و او را قصیده‌ایست ملمع در مدح خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و این دو بیت از غزلی است كه در آن قصیده مندرج گردانیده نظم
بدیدم خود سر وصلم نداری‌ندارد عهد تو هیچ استواری
ز تو جز سركشی كاری نیایدز ما جز خوی نرم و سازگاری و دیگری از آنجمله جمال الدین رشیق القطنی است و رشیق القطن اسم محله‌ایست از محلات قزوین و جمال الدین در زمان اباقا خان در وقتی كه مدت نود سال از عمرش گذشته بود وفات یافت این رباعی مشهور از منظومات اوست كه رباعی
ای زرتوئی آنكه جامع لذاتی‌محبوب خلایق همه اوقاتی
بی‌شك نه خدائی تو و لیكن چو خداستار عیوب و قاضی الحاجاتی دیگری از شعراء زمان اباقا خان سید جمال الدین كاشی است و او را اشعار لطافت آثار بسیار است از آنجمله ترجیعی است كه در جواب فارس میدان سخن‌سازی شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی نظم نموده و مطلع آن ابیات اینست كه مطلع
من مستم و رند و لا ابالی‌وین شیوه مراست لا یزالی و بند ترجیع اینكه
برخیزم و دست یار گیرم‌بی‌یار چرا اقرار گیرم و دیگری از شعراء آن زمان ملك رضی الدین است و ملك رضی الدین در زمان اباقا خان چندگاه حاكم دیار بكر بود و چون از آن منصب معزول شد و جلال الدین نامی كه بعلت ظهریت اتهام داشت قایم‌مقام گشت این رباعی نظم نموده نزد خواجه شمس الدین محمد فرستاد كه رباعی
شاها ستدی كشورت از همچو منی‌دادی بمخنثی نه مردی نه زنی
زینكار چو آفتاب روشن گردیدپیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی و از آنجمله دیگری عماد الدین فضولی است كه مشهور بود بعماد لر و عماد لر در سلك مداحان و مصاحبان صاحب دیوان انتظام داشت و گاهی كه خواجه با وی شطرنج میباخت در آن اثنا بزبان مطایبه می‌گفت كه ای كون زنت فراخ و عماد این رباعی در آن باب نظم كرد كه رباعی
هرچند سخنهای چو در میگوئی‌هشدار كه با عماد لر میگوئی
عیب تو همین است كه اندر شطرنج‌ای كون زنت فراخ پر میگوئی و دیگری از آن جمله فاضلی است سخنور مشهور بمجد همگر و او سرآمد افاضل زمان خود بود و در اوایل حال از یزد باصفهان رفته چندگاهی ملازمت خواجه بهاء الدین محمد نمود نقلست كه در آن ایام كه مجد همگر از یزد عزیمت اصفهان فرمود منكوحه خود را كه بغایت مسنه بود در یزد گذاشت و بعد از چندگاه خاتون از عقب شوهر باصفهان رفته در وقتی كه مجد در خانه نبود بدانجا رسیده یكی از تلامذه مجد را از قدوم خاتون خبر داده مژدگانی طلبید مجد گفت مژدگانی وقتی میدادم كه خاتون بعالم آخرت رفتی و این سخن را بزن رسانیدند چون شوهر را بدید آغاز عتاب كرد و در آن اثنا گفت مصراع پیش از من و تو لیل و نهاری بوده همگر گفت پیش از من بلی اما پیش از تو حاشا كه لیل و نهاری بوده باشد در تاریخ گزیده
ص: 118
مسطور است كه در زمان اباقا خان میان فضلاء كاشان در باب ترجیح و تفضیل شعر انوری و ظهیر منازعت بوقوع پیوست و همگر را حكم ساخته این قطعه بدو فرستادند قطعه
ای آن زمین وقار كه بر آسمان فضل‌ماه خجسته منظر و خورشید انوری
جمعی زناقدان سخن گفته ظهیرترجیح مینهند بر اشعار انوری
جمعی دگر بر این سخن انكار میكنندفی الجمله در محل نزا عندو داوری
رجحان یكطرف تو بدیشان نما كه هست‌زیر نگین طبع تو ملك سخنوری همگر در جواب نوشت كه قطعه
جمعی ز اهل خطه كاشان كه برده‌اندز ارباب فضل و دانش گوی سخنوری
كردند بحث در سخن منشیان نظم‌تا خود كه سفت به درر دری دری
درانوری مناظره شأن رفت و در ظهیرتامر كراست پایه برتر ز شاعری
از آب فاریاب یكی عرضه داد دردر خاك خاوران دگری زر جعفری
ترجیح مینهاد یكی مهر بر قمرتفضیل مینمود یكی حور بر پری
انصاف چون نیافت گروه از دگر گروه‌من بنده را گزید نظرشان بداوری
در كان طبع آن چو بگشتم كران كران‌در قعر بحر این چو نمودم شناوری
شعر یكی ترآمد چون در شاهوارنظم دگر برآمد چون مهر خاوری
شعر ظهیر اگرچه سرآمد ز جنس نظم‌با طرز انوری نزندلاف همسری
بر اوج مشتری برسد تیر نظم اوخاصه گه ثناگری و مدح گستری
طبع رطب اگرچه لذیذ است خوش مذاق‌كی به بود بخاصیت از قند عسكری
بید ارچه سبز و نغز و لطیف است و آبدارچون در چمن بجلوه كند بید عرعری
هرچند لاله صحن چمن را دهد فروغ‌پهلو كجا زند به بهی با گل طری
اینست اعتقاد رهی خوش قبول كن‌گر تو مقلد سخن مجد همگری
زاد این نتیجه نیمشب از آخر رجب‌در خاو عین و دال ز هجر پیمبری و دیگری از آنجمله امامی هروی است و هو ابو عبد اللّه محمد ابن ابی بكر بن عثمان و امامی در كرمان ساكن بود و در مدح سلاطین آنجا اشعار نظم می‌نمود و این قطعه در جواب سئوال مذكور از جمله منظومات اوست قطعه
ای سالك مسالك فكرت درین سئوال‌معذور نیستی بحقیقت چو بنگری
تمییز را ز بهر تناسب در این دو طورهیچ احتیاج نیست باین شرح‌گستری
كین معجز است و ان سحر این شمع و آن چراغ‌این ماه و آن ستاره این حور و آن پری

ذكر تكودار بن هلاكو خان‌

بعد از وفات اباقا و تقدیم لوازم عزا بتاریخ یكشنبه سیزدهم ربیع الاولی سنه احدی و ثمانین و ستمائه باتفاق اعاظم امراء تكودار پای عزت بر مسند سلطنت نهاد و ابواب عدل و داد بر روی متوطنان ولایات عراق و آذربایجان برگشاد و چون او متقلد دین مبین احمد مختار صلی اللّه علیه و آله الاطهار بود منشی تقدیر لقبش را سلطان احمد تحریر نموده زمام امر وزارترا بدستور معهود بدست خواجه شمس الدین محمد داد و مجد الملك یزدی را بقتل رسانیده خواجه عطاملك را بار دیگر بحكومت بغداد فرستاد شیخ كمال الدین عبد الرحمن
ص: 119
الرافعی را برتبت تربیت سرافراز ساخته تولیت موقوفات تمامی ممالك محروسه را بگماشتگان آن جناب مفوض گردانید و وظایف اطباء و منجمان نصاری و یهود را كه پیش از آن اوقاف میدادند منقطع كرده موازی آن مبلغ از دیوان بدولتیان رسانید در تجهیز قوافل حاج و ترتیب مؤنات سبیل بیت اللّه احكام بتاكید تمام اصدار یافت و در باب جمع و وصول حاصلات موقوفات حرمین شریفین اهتمام نموده پرتو اجتهاد بر تقویت سایر اركان شریعت تافت مواضع اصنام و بتخانها و كنایس صفت انهدام گرفت و بجای آنها مساجد و معاهد اهل اسلام سمت ارتفاع پذیرفت و چون وقوع این صور موافق مزاج بعضی از امراء كافر كیش نبود با برادر سلطان احمد قنقوربای اتفاق كرده خواستند كه بهنگام فرصت پادشاه را از میان بردارند و بار دیگر در اطفاء انوار ایمان و عرفان كوشیده رسوم عبادت اوثان و سایر ادیان باطله را معتبر شمارند و سلطان از كید بداندیشان وقوف یافته امراء مفسد را بیاسا رسانید و پشت قنقوربای را شكسته مسلمانان را از ظلم و عدوان او بازرهانید شهادت سلطان احمد بر دست ورثه قنقوربای بحكم ارغون خان بن اباقا خان فی شهور سنه ثلث و ثمانین و ستمائه روی نمود مدت سلطنتش دو سال و سه ماه بود.

گفتار در بیان نجات یافتن صاحب علاء الدین و كشته شدن مجد الملك بحكم پادشاه عدالت آئین‌

چون سلطان احمد بتائید سرمد بر تخت بخت قرار گرفت و از اشعه ضمیر نیرش اقطار دیار اسلام صفت روشنی پذیرفت اول حكمی كه فرمود آن بود كه ایلچیان بهمدان فرستاد تا خواجه علا الدین عطاملك را باردو آوردند و زمام امور ملك و مال را من حیث الاستقلال در كف كفایت خواجه شمس الدین محمد نهاد و كرت دیگر نایره بغض و حسد در كانون درون مجد الملك اشتعال یافته بارغون خان كه حاكم خراسان بود عرضه داشت نمود كه صاحب دیوان پدر بزرگوار شاهزاده را بزهر هلاك خاست و چون میداند كه من بر آن سر وقوف یافته‌ام قصد سر من دارد سعد الدین برادرزاده مجد الملك بر مضمون این عریضه واقف گشت و بنابر آنكه مجد الملك او را از منصب خزینه‌داری عزل كرده بود بخدمت خواجه شمس الدین محمد رفته صورت حال بازنمود و این حدیث بعرض سلطان احمد رسیده حكم فرمود كه مجد الملك را مقید و مغلول گردانیدند و ایضا یرلیغ نافذ گشت كه آنچه در زمان اباقا خان بزجر از علاء الدین عطاملك گرفته بودند بازدادند خواجه علاء الدین عطاملك بسمع اشرف اعلا رسانید كه هرنعمتی كه ما برادران در مدت ملازمت یافته‌ایم از فواضل صدمات حضرت سلطانی است و حالا من بنده همه را درین قریلتای ایثار میكنم و اشارت نمود تا آن اموال بیقیاس را كه باو رد كرده بودند حضار
ص: 120
درگاه پادشاه از یكدیگر بربودند آنگاه از موقف جلال حكم لازم الامتثال صدور یافت كه امراء عظام بپرسش مهم مجد الملك اشتغال نمایند و ایشان بموجب فرموده عمل نموده در آن اثنا از میان امتعه و اقمشه مجد الملك مقداری پوست شیر بیرون آمد كه بزعفران و شنجرف سطری چند نامقرر بران نوشته بودند و چون اتراك منكر سحر می‌باشند از آن نوشته خائف گشته در آن باب قیل‌وقال بسیار واقع شد آخر الامر باستصواب قامان و بخشیان مقرر گشت كه آن پوست شیر را شسته غساله آن را مجد الملك بیاشامد تا نتیجه سحر بدو عاید گردد و مجد الملك از قبول این معنی ابا و امتناع نمود چه گمان برد كه آن نوشته را از شیخ عبد الرحمن كه دوست صاحب دیوان بود درمیان متاع او پنهان كرده و در ضمن آن مكیدتیست و گناه مجد الملك به ثبوت پیوست اما سونجاق نویان بقتل او رضا نداد و مقارن این حال سونجاق پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و شیخ عبد الرحمن بعیادت او رفت و مبالغها نمود تا سونجاق بكشتن مجد الملك راضی شد آنگاه او را بملازمان خواجه علاء الدین عطا ملك سپردند و خواجه علاء الدین از غایت سلامت نفس و حسن خلق میخواست كه بموجب كلمه العفو عند الاقتدار من علو الاقدار عمل نموده در زمان قدرت میخواست كه قامت مجد المك را بخلعت عفو بیاراید اما جمعی از مخلصان حقیقی و انصار و اعوان صاحبی گفتند بر همگنان روشن است كه این مدبر مدیر در ایام اختیار هیچ دقیقه از ایذا و آزار فرونگذاشت و در روزگار اعتبار مطلقا جانب حق و خلق را مرعی نداشت امروز اگر مخلص او صورت بندد هراینه باز عالمی را در سرپنجه ظلم و شكنجه جور گرفتار پسند و فرصت فوت نباید ساخت و بناء حیات دشمن را از بنیاد برانداخت بیت
سنك در دست و مار بر سر سنك‌نه ز دانش بود فسوس و درنك آنگاه اعوان صاحبی مجد الملك یزدی را ز مجلس بیرون آوردند و بیك طرفه العین او را پاره‌پاره كردند هر عضوی از اعضا او را بمملكتی فرستادند و قلوب رعایا و عجزه را كه از دست ظلم او بجان آمده بودند تسلی دادند سرش ببغداد رسیده مدتی بر دار اعتبار بود و پای آن شوم قدم را بشیراز و دستش بعراق برده یكی از فضلا این بیت نظم نمود بیت
میخواست كه او دست رساند بعراق‌دستش نرسید لیك دستش برسید نقل است كه شخصی زبان مجد الملك را بصد دینار از جلاد خریده بتبریز برد و این رباعی را یكی از اهل طبع در باب قضیه مجد الملك انشا كرد رباعی
روزی دو سه سر دفتر تزویر شدی‌جوینده ملك و مال و توفیر شدی
اعضاء تو هریكی گرفت اقلیمی‌فی الجمله بیكهفته جهانگیر شدی القصه چون مجد الملك رخت هستی بباد فنا داد سلطان احمد نوبت دیگر صاحب علاء الدین را بحكومت بغداد فرستاد خواجه عطا ملك هرچند با خود مقرر ساخته بود كه بقیه عمر در گوشه منزوی بوده پیرامون امور سلطنت نگردد و عذر ایام گذشته را بجای آورد اما چون عواطف پادشاهانه و عوارف خسروانه او را از دو غرقاب یكی شماتت اعدا و دیگری هلاكت نفس بی‌همتا نجات داد و خلاص ساخت و خصم معاند و دشمن حاسد را با هرچه از
ص: 121
اموال او گرفته بود و آنچه در مدت حكومت حاصل كرده باو عنایت نموده از بنیاد برانداخت هراینه در مذهب مروت و شریعت فتوت رد فرموده و منع آن جایز نبود بنابرآن از اعتناق آن امر خطیر و خطیب كبیر احتراز و اجتناب نتوانست نمود و چون بدار السلام رسیده روزی چند بتمهید بساط معدلت پرداخت ناگاه هادم اللذات از كمین‌گاه بیرون تاخته آن خواجه فاضل و عادل را از تخت بخت بر تخته هلاك انداخت و این واقعه در شب شنبه چهارم ذیحجه سنه احدی و ثمانین و ستمائه روی نمود و صاحب دیوان بعد از استماع خبر فوت برادر چنانچه رسم است بلوازم امر تعزیت قیام نمود قطعه
علاء دولت و دین آن وزیری‌كه حاكم بود اندر ملك بغداد
چو مخفی گشت زیر پرده خاك‌خفا از سال تاریخش خبر داد

گفتار در مخالفت شاهزاده ارغون و پیوستن سلطان احمد بجوار مغفرت حضرت بیچون‌

در آن ایام بحسن سعی و اهتمام خواجه شمس الدین محمد و یمن دولت پادشاه اسلام سلطان احمد ملت نبوی قوت گرفت آتش حقد و حسد در كانون درون بعضی از شاهزادگان و امراء بی‌ایمان اشتعال پذیرفت و ارغون خان بن اباقا خان خاطر بر مخالفت سلطان احمد قرار داده تغاچار نویان را منظور نظر تربیت گردانید و لشگر قراوناس را كه بی‌باك‌ترین اقوام مغول بودند در تابین او كرد و سلطان احمد از فساد نیت و تغییر عقیدت ارغون خبر یافته علی ایناق را كه در میان مورخان بالیناق شهرت دارد نزد شاهزاده فرستاد و جهة امتحان باحضار او فرمان داد الیناق چون بمجلس ارغون رسید شاهزاده بعنوان عواطف و احسان او را از جاده موافقت سلطان منحرف گردانیده با خود متفق ساخت و الیناق مبانی عهد و میثاق را بغلاظ ایمان استحكام داد و بپایه سریر پادشاه اسلام بازگشته در باب تخلف ارغون عذری سقیم عرض كرد و صاحب دیوان بر مواضعه شاهزاده و الیناق مطلع شده كیفیت واقعه را بسمع اشرف اعلی رسانید و سلطان همت بر استمالت الیناق گماشته او را بازدواج دختر خود سلطان كوچك سرافراز گردانید تا شجره مخالفت را از فضای سینه بركنده متفق گردید و چون ارغون خان این خبر استماع نمود قاصد جان صاحب دیوان شده جوشی را بدرگاه سلطان فرستاد و قصه تقریر مجد الملك و اشتعال نایره غضب اباقا خان و رجعت كوكب دولت صاحب دیوان یاد داد و پیغام فرمود كه در آن اوان خواجه شمس الدین محمد اقرار كرده بود از نقد و جنس و ضیاع و عقار هرچه در قبضه تملك و اقتدار اوست همه تعلق بایلخان دارد و هروقت فرمان شود هرگاه مصلحت باشد بهركه اشارت نافذ گردد بی‌مجال تأخیر و اهمال سپارد اكنون التماس از مخصوصان آستان سلطنت آشیان آنست كه صاحب دیوان را مصاحب جوشی بدینجانب ارسال فرمایند تا آن سخن پرسیده و صلاح یراق دیده تبكچیان از حقیقت حال
ص: 122
بواجبی استفسار نمایند سلطان از استماع این سخنان دانست كه غرض ارغون خان مال صاحب دیوان نیست بلكه قصد جان او دارد و جواب فرمود كه مهمات مملكت را حسن تدبیر وزیر صافی ضمیر در حیطه كفایت و توفیر می‌آرد اگر او از درگاه عالم پناه عیبت نماید مصالح ملك و مال در محل اهمال و صدد اختلال می‌آید و برسول نامه مطلقا التفات نفرمود و جوشی قرین ناخوشی بآستانه ارغون مراجعت نمود و اینحكایت موجب شكایت گشت و صورت عداوت ارغونی از پرده‌پوشی درگذشت شاهزاده نشانها باطراف ممالك فرستاد كه اسباب شمس الدین محمد را بتصرف نواب اینجانب گذارند و گماشتگان او را از شروع در مهمات و معاملات بازدارند و بنابر آنكه ارغون خان در حدود عراق اقامت داشته و عراقیان هراسان گشته هركس از وكلا صاحب دیوان آنچه در قبضه اختیار او بود بتصرف گماشتگان شاهزاده بازگذاشت و ارغون بجانب دار السلام بغداد خرامید و عمال متصرفان اموال آن دیار را از چاشنی انتقام جرعه چشانید و در اوایل سنه اثنی و ثمانین و ستمائه با لشگر حاضر عازم بلاد شرقی گشت و بسرعت تندباد و داعیه فتنه و فساد بر آن بلاد گذشته همه وقت در این اندیشه كه سریر سلطنت پایدار را از قبضه اقتدار عم نامدار بچه تدبیر بیرون آرد و شب و روز درین فكرت جانسوز بیقرار كه سلطان احمد را از این میان چسان بردارد و در آن اثنا ایلچی بپایه سریر اعلی فرستاده التماس تومانات عراق و فارس كه اكثر بدیوان خاص اختصاص داشت نمود و پیغام فرمود كه چون سریر دولت پدر نامدار ما محل جلوس سلطانی را میشاید هر آینه ما را نیز طرفی باید كه حاصل آن بمصالح سپاهی كه در ظل رایت فتح آیت مجتمع‌اند صرف نموده آید اگر این ملتمس شرف اجابت یابد انوار اتفاق بر صفحات احوال اقاواینی تابد و الا بعد الیوم بیت
مرا تخت زین باشد و تاج ترك‌قبا جوشن و دل نهاده بمرك سلطان احمد چون این پیغام درشت استماع نمود در جواب فرمود كه یورت اصلی و ملك مألوف ارغون خطه خراسان است و ما از روی شفقت آن ولایت را باو مسلم داشته‌ایم اگر توقع دارد كه موضعی دیگر اضافه نمائیم باید كه بقریلتای حاضر شود تا التماس او درجه اجابت یابد و اگر نعوذ باللّه در طریق خلاف سلوك نماید فرمان فرمائیم كه موجی از دریای زخار یعنی فوجی از سپاه جرار بخراسان روند و ارغون را دست و گردن بسته بدرگاه آورند ایلچی بازگشته امراء قراوناس كه دم از محبت ارغون میزدند مواخذ شدند و ابواب صلح و صلاح از جانبین مسدود گشت و اختلال آن حال از حدود تدارك در گذشته صاحب دیوان بكارسازی جنود نصرت‌نشان مشغولی فرمود و بسیاری از اسباب و ادوات جنگ و حرب و و آلات طعن و ضرب ترتیب نمود بعد از استعداد لشگر الیناق با پانزده هزار از مبارزان صفدر در مقدمه توجه فرمود و از آن جانب ارغون خان بصوب آذربایجان در حركت آمده در غره صفر سنه ثلث و ثمانین و ستمائه در صحرای آقخواجه میان او و الیناق حرب روی نمود و شاهزاده شكست یافته گریز بر ستیز اختیار كرد و سلطان احمد ازین معنی خبر یافته بسرعت برق و باد روی بخراسان نهاد و ارغون جهت دفع حوادث زمان شكسته ركاب و گسسته عنان
ص: 123
بقلعه كلات شتافت و متعاقب الیناق با ده هزار سوار بپای آن حصار رسیده شاهزاده بغیر از تسلیم راهی و بجز توكل پناهی نیافت و جهة ملاقات الیناق از قلعه پایان آمده الیناق اسبی خنك پیشكش كرد و در ملازمت شاهزاده بقلعه رفته شرایط نصیحت بجای آورد و ارغون بكلمات واهی الیناق فریفته شده همراه او بطرف اردوی سلطان خرامید و بعد از قطع منازل و طی مراحل در خوجان بآستان سلطنت آشیان رسید سلطان احمد مدت دیرباز شاهزاده سرافراز را در آفتاب بازداشت آنگاه بارداد و او را در آغوش مهربانی كشیده روی بر روی او نهاد و بتفویض مملكت خراسان امیدوار ساخته جهة سكنی برادرزاده خرگاهی تعیین فرمود و برادر بوقا آروق را با چهار هزار كس بمحافظت آن خرگاه امر نمود و روز دیگر كه شهریار ثوابت و سیار از جانب مشرق بطرف دیار مغرب رایت عزیمت برافراخت سلطان احمد بصحبت حرم خود تودی خاتون كه در اردو گذاشته بود مایل شده الیناق را بمصلحت كوچ دادن اردوی حیات شاهزاده ارغون معین ساخت بیت
بیخبر زانكه نقش بند قضادر پس پرده نقش‌ها دارد و چون سلطان از غایت خفت و طیش بخیال عشرت و عیش روان گشت بوقا و بعضی دیگر از نوئینان را هوس مخالفت بر خاطر گذشت و بوقا بقوت برادر خود كه رتبت تقرب داشت بر بر صحیفه شاهزادگان و امرا نگاشت كه احمد الوس چنگیز خان را ویران ساخته و از بنیاد برانداخت و رایت عزت مسلمانان را بتعلیم صاحب دیوان تا ایوان كیوان برافراخت مصلحت الوس آنست كه هولاجو را بخانی و احمد را از سریر سلطانی بردارند و این مهم وقتی تمشیت یابد كه ارغون را از حبس چون در از صدف بیرون آرند همه را این رای صواب نموده مقرر شد كه چون زمانه مانند دل اهل عصیان تاریك گردد این اندیشه از حیز قوت بفعل رسد و برین قرار در شب سه شنبه هیجدهم ربیع الاخری سنه ثلث و ثمانین و ستمائه بوقا نزدیك بخوابگاه ارغون خان رفته دامن خیمه را چون حجاب شرم و نقاب آزرم برداشت ارغون از بستر استراحت باضطراب بی‌نهایت برجست چه تصور نمود كه موسم وداع حیات زندگانی است و بوقا دست او را گرفته قضیه مواضعه را بر نهج مسطور عرض كرد و همان لحظه موافقان ایشان جمع آمده بر باد پایان برق رفتار سوار شدند و بجانب اردوی الیناق تاخته و او را در پشته خانه خفته یافتند و میر علی تمغاچی از ملازمان بوقا بسر بالینش رفته سرش از بدن جدا كرد افغان دشت محشر و فزع روز اكبر آن شب دست داد و خروش و زلزال در منازل افتاد اكثر مقربان و خواص سلطان احمد كشته گشته یكی از آن جماعت بر مركب فرار سوار شده و از عقب سلطان شتافته در وقتی كه چهار فرسخ از اسفراین گذشته بدو رسید و از خروج ارغون و حادثه شبیخون و انقلاب روزگار و قتل اعوان و انصار شمه بعرض رسانید سلطان از اینخبر موحش مضطرب و مشوش خاطر شده روی بجانب اردوی مادر خود قوتی خاتون كه در سراب بود نهاد امرا و سرداران و انچكیان و مقربان كه در ملازمتش بودند در هرمنزل جمعی از ركاب سلطنت انتساب جدائی اختیار نمودند بیت
بهر گامی ز كامی دور میماندز محنت آیتی مسطور میخواند صاحب دیوان چون بجاجرم رسید الاغی چند بدست آورده عازم اصفهان
ص: 124
گردید و بعد از آنكه ارغون ازعون مشیت ایزدی كار دشمن بساخت در تمام آنشب مانند بخت خویش بیدار بود و در آنزمان كه صبح صادق آغاز دمیدن كرده مواكب كواكب را بخدمت جمشید خورشید رسانید شاهزادگان و امرا بملازمت ارغون خان رسیده زبان بتهنیت بقاء زندگانی و وصول بمرتبه جهانبانی گردان ساختند و بوقا جمازه سواری فرستاد تا لشگر قراوناس راه بر سلطان احمد گرفته اساس دولتش را پست گردانند و مسرعی دیگر نزد قوشچیان روان كرد كه باز همت در هوای صید نوكران آن پادشاه بی‌سامان پرانند و ارغون نیز متعاقب بدانجانب نهضت فرمود و چون سلطان باردوی والده رسید و او را از آن حادثه آگاه گردانید قوتی خاتون گفت انسب آنست كه در همین منزل توقف كنی و جمعی كه در ملازمتند با خود متفق گردانی تا ببینیم كه از پرده غیب كدام صورت رو مینماید و دو سه روزی حقیقت حال بر مردم اردوی قوتی خان در لباس التباس محتجب بوده هركس بحسب غلبه ظن سخن بر زبان میراند و صباحی قرابوقای و شیكتور نویان علی الرسم بخدمت سلطان شتافت از سبب وصول پادشاه بی‌خیل و سپاه استعلام نمودند سلطان احمد گفت ارغون را گرفته بمحافظان هوشیار سپردیم و ما جهت سرانجام آذوق و ما یحتاج لشگر عزیمت اینجانب كردیم شخصی از اعیان كه در بیرون خرگاه نشسته بود آواز بركشید كه صورت واقعه برین وجه نیست بلكه جمعی كثیر از شاهزادگان و امراء ارغون را بپادشاهی برداشته‌اند و مهم عالیه بر اخذ و قتل سلطان احمد گماشته اگر انتظام احوال ایل و الوس میخواهید او را حراست نموده مجال فرار ندهید امراء بعد از استماع این مقال از خرگاه پادشاهی بیرون آمده راه آمد شد سلطان را مسدود ساختند و مقارن آن حال سپاه قراوناس در اردو ریخته صدای غارت و تاراج در عالم انداختند و هم در آن دو سه روز ارغون بدانجا رسید قرابوقا و شیكتور سلطان احمد را دست بسته باستقبال ارغون بردند ارغون خان را چون چشم بر وی افتاد چنانچه در آن زمان عادت مغولان بود كه هرگاه دشمن مغلوب را ببینند دست و پای افشانده لفظ مریو بر زبان رانند ارغون در امرا نگریسته از سر شماتت مریو گفت و همانجا كاسه داشته لواء عشرت بر افراشت بیت
چنین عجایب حالی بسالهای درازنه گوش دهر شنید و نه چشم دولت دید و چون ارغون خان بتجربه معلوم نموده بود كه بر ابقاء دشمن فایده غیر ندامت مترتب نمیگردد بی‌توقف و تأخیر سلطان احمد را باولاد قنقور بای سپرد تا در شب پنجشنبه بیست و ششم جمادی الاول سنه ثلث و ثمانین و ستمائه پشت او را بقصاص پدر خود مانند اهل اسلام بشكستند قطعه
سپهر عدل تكودار مشتری دیداركه بود سرور جانان خطه ایران
زدست برد قضا پشت او شكست و لیك‌نمود سال شكستن ظهور از لب خان و از احمد خان سه پسر ماند قبلانجی و ارسلانجی از ارمنه خاتون و بوقاجی از این قور قوچین و از این پسران هیچیك بسلطنت نرسیدند.

ذكر ارغون خان بن اباقا خان‌

هرچند كه در وقت استخلاص ارغون خان و اتفاق امراء برخلاف سلطان احمد مقرر چنان بود كه شاهزاده هولاجو ولد هلاكو خان را بپادشاهی بردارند اما در آن اوان كه
ص: 125
ارغون خان سلطان احمد را بعالم مخلد فرستاد و باردو رفت خواتین امر او شاهزادگانیكه در آذربایجان بودند در مقام فرمانبرداری و اطاعتش اجتماع نمودند و او را روز بیست و هفتم جمادی الاخر سنه ثلث و ثمانین و ستمائه در منزل آب‌شور از حدود بوزیغاج بر تخت خانی نشانده ابواب عیش و سرور بر روی جمهور نزدیك و دور گشودند و مدت یكماه خورد و بزرگ تازیك و ترك بشرب شراب ارغوانی و استماع الحان و اغانی قیام نموده بیت
گهی بربط زدند و گاه طنبورگهی مستان بدند و گاه مخمور و چون ارغون خان از لوازم جشن و سور بازپرداخت مطایاء اموال اشراف و اعیان را از عطایأ خویش گران‌بار ساخت زمام رتق و فتق و قبض و بسط و حل و عقد امور ملك و مال را در قبضه اختیار بوقا كه مجد و ریاحن زندگانی و مرتبت اسباب كامرانی او بود نهاد و برادرش اروق را كه بحكم سلطان احمد چند روزی در خوجان بمحافظتش قیام نموده بود بحكومت بغداد فرستاد مرغ دل هولاجو را كه حسب المقرر خیال استقلال داشت بدانه انعام و احسان رام گردانید و رقبه سایر شاهزادگان را بلطف و عنف در ربقه اطاعت كشید شهادت خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و صعود سعد الدوله یهود برتبت تربیت در ایام دولت ارغون خان بوقوع پیوست و بدان واسطه تزلزل بمبانی عظمت بوقا راه یافته بناء حیاتش درهم شكست مدت سلطنت ارغون هفت سال بود و قبل از تقرب سعد الدوله خواجه جلال الدین مخلص سمنانی بامر وزارتش قیام می‌نمود