گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
حكایت هیجدهم در بیان ترتیب شیلان خاصه و خاتونان‌




در ازمنه سابقه وزراء درگاه سلاطین جهة ما یحتاج شیلان و خرج مجلس بزم و طوی مبلغ كلی جمع بسته بودند و رابطه خواتین و شاهزادگان و صدقات و مرسومات مطبخیان و طعمه جانوران را اضافه كرده بر مال و جهات ولایات حواله می‌نمودند و ایلچیانی كه بتحصیل آن وجوه میرفتند حكام ایشان را بخدمتانه و مهلتانه فریفته مدتی مدید معطل میساختند و در بسیاری از اوقات بحصول مقصود بازگردانیده باداء آن وجه نمیپرداختند بنابر آن
ص: 185
مصالح شیلان بوقت حاجت ترتیب نمی‌یافت و انداچیان در اكثر احیان اسباب آش مطرح و صحبت را بمرابحه قرض مینمودند و شراب را كه صد من ده دینار قیمت نهاده بودند و بپنج دینار میسر میشد گاه بود كه خرواری ببیست دینار روز یا ده میخریدند لاجرم هروقت كه ایلچی چیزی از وجوه آش بوصول میرسانید صرف مرابحه قرض‌انداچیان میشد و بدین واسطه بهنگام افراغ محاسبات میان تبكچیان انداچی و دیوانیان منازعت افتادی و امرا برسیدن یرغوی ایشان مدتها اوقات گذرانیدندی و آن مهم فیصل نیافتی و احیانا چنان واقع شدی كه انداچیان از قصاب گوسفند و از شراب فروش شراب قرض كردندی و بها بدیشان نرسانیدی و آن جماعت پیوسته بسر دیوان آمده دادخواهی نمودندی و هیچكس بغور نرسیدی و چون فساد این معانی بر خاطر انور غازانی روشن شد فرمان فرمود كه اخراجات شیلان ضروری را برآورد كنند كه در مدت شش ماه آن چه مبلغ میتواند بود و در هرشش ماه آن مبلغ را نقدا از خزانه تسلیم انداچیان نمایند كه آنچه محتاج الیه باشد بخرند و بر دفتر ثبت نمایند كه در فلان تاریخ جهت مصالح آش و صحبت این مقدار اجناس و گوسفند باین تسعیر خریده شد تا هیچ آفریده نتواند كه بعلت تفاوت تسعیر چیزی از میان برد و بسبب نفاذ این حكم اسباب شیلان و مصالح طوی‌ها و جشن‌ها ایلخانی باحسن وجهی مهیا و آماده شد و از آنچه در اوقات گذشته جهة این اخراجات در ولایات مجری میداشتند در مدت دو سال آنقدر فاضل آمد كه پانصد سر شتر و پانصد سر استر از آن وجه خریدند و بساربانان و آخور سالاران سپردند تا جهة حمل حویخجانه و سبوچخانه محافظت نمایند و چون غازان خان از ضبط و نسق شیلان خاطر فارق ساخت بتعیین وجوه آش و ما یحتاج خواتین پرداخت و مقرر فرمود كه جهت شیلان هریك از حرمها از اینجو ولایات موضعی معین گردانیده آن را از سركار دیوان مستثنی كند و بتصرف دیوانیان ایشان گذارند و وزاء عظام ضروریات شیلان و ما یحتاج ملبوس و و مركوب و جامكی دختران و فراشان و مطبخیان و ساربانان و سایر خدم و حشم هریك از خواتین بلقیس آئین را مفضل نمایند كه در سالی چه مبلغ و مقدار می‌شود و آن را از موضع مذكوره تنخواه نموده اگر چیزی فاضل آید جهت ایشان مخزون سازند تا بهنگام حدوث اخراجات ضروریه صرف نمایند و فرمود كه هرموضع از اینجو كه در وجه اخراجات خواتین تعیین كنند ملك آن خاتون بوده بعد از وفاتش بر اولاد ذكور وی وقف باشد و دیگری در آن تصرف ننماید بقاء علی هذا در سركار بیوتات خواتین نیز نظام تمام پیدا شده ضروریات ایشان صفت سرانجام پذیرفت و هرسال مبلغی كلی در خزانه هریك مخزون گشته و امور جمهور خدام اردوها سمت انتظام گرفت.

حكایت نوزدهم در بیان ضابطه سركار خزانه غازانی و كیفیت بخشش و سخاوت آن مزین سریر سلطنت و جهانبانی‌

در جامع رشیدی مسطور است كه در زمان استیلاء سلاطین مغول مهمات خزانه بغایت نامضبوط بود و هریك از امرا و مقربان بوقت حاجت نقد و جنس خزاین را تصرف می
ص: 186
نمود لاجرم هرگز تبكچیان بافراق محاسبه خازنان نمیپرداختند و در وقت كوچ فراشان صنادیق خزانه را بار كرده بان وسیله مهم خود میساختند و هرگاه از ولایتی مال خزانه را نزد خازنان آوردندی سوچیان و باورچیان و اختاچیان و فراشان از ایشان سوغات طلبیده هریك از نقد یا جنس چیزی اخذ كردندی و چون نوبت دولت بغازان خان رسید و احوال خزانه را باین مرتبه مختل دید فرمان داد تا خزاین نقد و جنس و طلا آلات و مرصعات را از یكدیگر جدا گردانیدند و یكی از اشیاء مرصعه را مفصل كرده غازان خان آنها را بدست خود در صندوق نهاد و در صندوق را مهر و قفل نموده بخواجه‌سرائی و خازنی معتمد سپرد و فرمود كه دیگر خازن و فراشان مطلقا پیرامون آن صندوق نگردند و بهمین منوال محافظت زر سرخ و جامهای خاصه را در عهده همان دو شخص مقرر فرمود و خزانه زر سفید و اثواب تشریفی را بتحویل خازن و خواجه سرای دیگر بازگذاشت و گفت كه آنچه از خزانه خرج باید كرد وزیر حكم حاصل نموده پروانه نویسد و بنظر انور رساند كه بقلم همایون جایزه یابد آنگاه نایب وزیر آن پروانه را بر دفتر ثبت كند تا بتمغا موشح گشته سند تحویلدار شود و حكم عالی صادر شد كه وزرا در هرششماه یكبار عرض خزانه كنند تا معلوم گردد كه آنچه بنام تحویلداران در دفتر مثبت است موجود هست یا نی و اگر خیانتی بظهور پیوندد كیفیت معروض دارند و همچنین یرلیغ نفاذ یافت كه مهری ترتیب نمایند تا هرجامه كه بخزانه آرند فی الحال آن مهر را بران زنند بمصلت آنكه خزانچی جامه را بجامه مبدل نتواند گردانید و مقرر شد كه بهر صد دینار كه از ولایات بخزانه آورند دو دینار تسلیم خزانچی كنند تا در وجه مواجب خویش تصرف نماید و بعد آن از هیچ كس چیزی طمع نكند و همدران اوان غازان خان خواجه‌سرائی تعیین كرده فرمان داد كه از هرده دینار و ده دست جامه كه بخزانه آورند یكدینار و یك ثوب بآن خواجه‌سرا سپارند تا در وجه تصدقات فرق همایون مصروف گردد و بنابرین قواعد حمیده و ضوابط پسندیده چندان نقد و جنس در خزانه عامره غازانیه مجتمع گشت كه هرچند بدست گوهر بار زر سرخ و سفید و نفایس و اجناس بامرا و خدام بارگاه سپهر اساس می‌بخشید نقصان در آن خزاین محسوس نمی‌گردید و كیفیت بذل وجود آن پادشاه عاقبت محمود برین موجب بود كه نوبتی در قوریلتای اوجان فرمان داد كه بارگاهی بزرگ نصب كردند و نقود و نفایس خزاین موجود را جمع آوردند و انواع اثواب را اثواب را جنس جنس و دفعه دفعه ترتیب دادند و صرهاء نقود احمر و ابیض را جداجدا نهاده بر هریك نوشتند كه چه مبلغ و مقدار است آنگاه بنفس نفیس یا چند نفر از مقربان بارگاه در آمد و آغاز بخشش كرده مردم بزرگتر و جماعتی را كه خدمات پسندیده بجای آورده بودند مقدم داشت بعد از آن طایفه را كه در مرتبه پدری یا فرزندی بودند چیزی داد آنگاه نسبت بامراء هزارها برانغار و جوانغار لوازم انعام بتقدیم رسانید و مدت پانزده روز باین قاعده سخاوت ورزید و در آن ایام مبلغ سیصد تومان زر نقد و بیست هزاره جامه و پنجاه عدد كمر مرصع و سیصد عدد كمر طلا ساده بامرا و لشگریان بخشید و بدین قیاس همواره انعام آن
ص: 187
پادشاه سپهر احتشام نقد میبود و هرگز برسم بخشش چیزی بر ولایات حواله نمی‌نمود و روزی در حضور جمهور امرا و اركان دولت فرمود كه بهترین صفات بشری خصوصا سالكان مسالك سروری تخلق باخلاق الهی است و شیوه ستوده بذل وجود از جمله اخلاق حضرت معبود است پس مناسب آنست كه پادشاهان در سخاوت و احسان كوشند اما باید كه طریق اعتدال مسلوك دارند و از اسراف اجتناب واجب شمارند تا پیوسته بر بخشش قدرت داشته باشند نه آنكه روزی چند هرچه بدست افتد به بخشند و چند گاهی دیگر نه وجه انعام یابند و نه مایحتاج طعام (وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ) و ایضا فرمود كه پادشاه باید كه بسان آفتاب تابان انوار جود و احسان بتمامی طبقات انسان رساند و هیچكس را از مواید لطف و عطیه خویش محروم و بی‌نصیب نگرداند و بخشش سلاطین باید كه همچون آب چاه و چشمه باشد كه چندانكه از آن برگیرند دیگر برجوشد و نقصان در آن پدید نیاید و این معنی میسر نشود مگر بتعمیر ملك و عدل و سیاست پس لایق آنكه از طریقه مرضیه عدالت تجاوز جایز نداریم و در جمیع امور شرایط اعتدال بجای آوریم و از هرچه بدست افتد چیزی باصحاب استحقان دهیم نه آنكه زر و جامه بر زیر یكدیگر نهیم و بدانید كه خاصیت مال آنست كه چون اندك سرمایه باشد زود چیزی اضافه آن گردد مثال مرغی كه صیاد آنرا در دامگاه گذارد تا مرغان هم جنس او صید شوند و اگر آن مرغ نبود صید كردن تیسیر نپذیرد حضار مجلس چون این سخنان حكمت‌آمیز و كلمات دانش‌انگیز شنودند مراسم دعا و ثنا بجای آورده در لوازم اخلاص و عبودیت افزودند.

حكایت بیستم در تعداد عمارات و بقعات آن بانی مبانی خیرات‌

چنانچه از ضمن قضایاء سابقه مستفاد میگردد سلاطین مغول را مدفنی معین نبود و هر كس از ایشان فوت میشد جسدش را در موضعی كه از عمارت و زراعت بعدی داشت دفن مینمودند و نواحی آن را قرق می‌كردند و چون جمال حال غازان خان بحلیه اسلام و ایمان مزین گشت و بشرف طواف عتبات ائمه كرام و مشایخ عظام مشرف گردید روزی بر زبان الهام بیان گذرانید كه مشهد و مرقد كسی كه این قدر رواج و رونق داشته باشد او را چگونه از زمره اموات توان شمرد و هرچند ما را درجه صلحا حاصل نیست اما خاطر اشرف اعلی بر آن قرار یافته كه بمقتضای كلمه من تشبه بقوم فهو منهم عمل نمائیم و ابواب البری ساخته درهای صدقات جاریه برگشائیم تا انوار منافع خیرات بر وجنات حال سادات و علما و فقرا تابد و ببركت آن رحمت بینهایت حضرت ایزد تعالی ما را دریابد آنگاه فرمانداد تا معماران مدقق و استادان مهندس در شنب تبریز كه حالا بشنب غازان اشتهار یافته قبه عالی جهت مدفن همایون بنا نهادند از ثقات استماع افتاده كه پهنای دیوار آن گنبد سپهر آثار هژده گز است و در تاریخ وصاف مسطور گشته كه هشتاد عدد قندیل زرین و سیمین كه وزن هریك از آن‌ها پانزده من بود از آن
ص: 188
مقبره منوره آویخته بودند و سیصد من لاجورد در نقش سقف و جدار آن صرف نموده و غازان خان همدران اوان متصل بآن بقعه رفیعه دیگر بقاع نقاع تعمیر نمود برین موجب مسجد جامع مدرسه شافعیه مدرسه حنفیه خانقاه دار السیادة رصدخانه دار الشفا بیت الكتب بیت القانون و آن خانه بود كه دفاتر قوانین امور ملك و مال را كه غازان خان جهة رفاهیت سپاهی و رعیت وضع كرده بود آنجا نهاده بودند بیت المتولی حوض خانه سقایه حمام السبیل بعد از آن آن پادشاه عالیشان از املاك خاصه آنچه بحسب شریعت مطهره در تحت تصرف داشت برین بقاع سپهر ارتفاع وقف فرمود چنانچه تمامت قضاة و علما بصحت آن حكم كردند و هیچ طاعن را مجال اعتراض نبود و در چند مقبره چند حافظ مقرر كرد كه هرروزه بتلاوة كلام مجید اشتغال نمایند و از اوقاف آنجماعت را وظیفه دهند و در هرشب جمعه بنان حلوا ضیافت فرمایند و در مسجد جامع خطیب و پیش نماز و واعظ و مؤذن و مكبر و فراش و در هریك از مدرسه شافعیه و خفیه مدرسان و معبدان و طلبه و خادمان و در خانقاه شیخ و پیش نماز و باورچی خادم و در دار السیادة نقیب و خدام و بادرچی كه جهة سادات آینده و رونده طبخ نمایند و در رصد خانه مدرسی كه درس علوم حكمی تواند گفت و معبد و طلبه و فراش و در دار الشفا طبیب و كحال و جراح و بادرچی و فراش و بیمار دارو در بیت الكتب خازن و فراش و در بیت القانون كاتب و خازن و فراش و در بیت المتولی دربان و در حوض خانه و سقایه فراش و در حمام السبیل حمامی و دلاك و سرتراش و فوطه‌دار و كلخن تاب تعیین كرده مجموع ارباب وظیفه و عمله را بوظایف گرامند نوازش نمود و جهته فرش و روشنائی بقاع مذكور مبلغی مقرر فرمود و شرط كرد كه در خانقاه هربامداد و شبانگاه فقرا و مساكین را آش دهند و در ماهی دو نوبت متصوفه و خوانندگان جمع آمده خوانندگی و سماع كنند و در آن روز جهة ایشان اطعمه و حلاوا پزند و فرمود كه برای مرمت آلات و ادوات رصد خانه و اشربه و اغذیه و ادویه و سایر مایحتاج دار الشفا و اصلاح و مرمت كتبی كه در كتابخانه باشد و خرج احیاء نسخه بیت القانون و جهة بهاء ابریق و سبؤ خم و كوزه و حوض خانه و سقایه و اخراجات حمام السبیل آنچه ضرورت باشد متولی و عمله اوقاف سال بسال و ماه بماه بیشایبه تنقیص سامان نمایند و چند شرط دیگر ضمیمه شروط مذكوره فرمود اول آنكه هرجماعت از سادات و علما و حكماء كه افضل و اكمل عصر باشند در بقاع مذكوره صاحب منصب و موظف گردند و همواره متوطن بوده بی‌ضرورت شرعی غیبت ننمایند دیگر آنكه هرجماعت كه بعد از فوت واقف هركس از امراء مغول و اشراف تازیك او را زیارت كند خدام مقبره منوره آنكس را بكوشك عادلیه كه نزدیك بقعه مذكوره بود برده از حاصل موقوفات ضیافت نمایند دیگر آنكه هرساله در روزیكه واقف وفات یافته باشد آشی بزرگ ترتیب نموده علما و اعیان تبریز و مجاوران بقاع مذكوره و ارباب استحقاق را جمع گردانند تا ختم قرآن نمایند دیگر آنكه در لیالی جمعه در مسجد جامع و مدارس و خانقاه حلوا پخته بساكنان آن بقاع دهند و همچنین در عیدین و سایر ایام و لیالی متبركه حلاوا و اطعمه لذیذه ترتیب نموده و بمجاوران و مسافران پخش كنند دیگر آنكه
ص: 189
پنج نفر معلم و پنج نفر معید تعیین فرمود كه در مكتب نشسته پیوسته صد نفر كودك یتیم را قرآن تعلیم دهند و وجه معیشت معلم و متعلمان را از اوقاف و اصل گردانند و مقرر كرد كه هر كودكی كه قرآن تمام كند چه مبلغ بمعلم هدیه دهند و چه مبلغ خرج ختان او نمایند و فرمود كه جهة مكتب خانه هرسال صد مجلد مصحف مجدد بخرند و پنج ضعیفه را جهة غم خواری صبیان مواجب دهند دیگر آنكه هرسال دو هزار ثوب پوستین از پوست گوسفند خریده بمستحقان رسانند دیگر آنكه اطفالی را كه بعضی از ضعفا بر درهای بقاع و سرهای راه می‌اندازند بردارند و دایه باجرت گیرند كه تعهد حال ایشان نماید و سایر ما یحتاج طفل را تا وقت وصول بسن رشد و تمیز سرانجام كنند دیگر آنكه هرغریبی كه در تبریز بمیرد و از وی چیزی نماند تجهیز و تكفین نمایند دیگر آنكه در سالی ششماه كه هوا سرد باشد چند خروار گندم و ارزن بر بامهای بقاع مذكوره ریزند تا طیور برچینند و هیچكس آن مرغان را نگیرد و هركه قصد نماید بلعنت الهی گرفتار باشد دیگر آنكه هرسال پانصد بیوه زن عاجز را دو هزار من پنبه محلوج دهند چنانچه حصه هریك چهار من باشد دیگر آنكه متولی امینی در تبریز نصب كند تا هرگاه غلامی یا كنیزكی ظرفی را كه جهة آب كشیدن برداشته باشد بشكند و از مالك خود بترسد آن را عوض خریده بوی دهد دیگر آنكه هرجانب تبریز تا هشت فرسخ شوارع را از سنك پاك كنند و بر انهار كوچك پل بندند تا فقیران بسهولت عبور توانند كرد و هفت وقفیه مشتمل بر شروط مذكوره قلمی فرموده آنها را بخطوط قضاة و علما مسجل ساخت و یكی را بتولی موقوفات سپرده دیگریرا بمكه معظمه زادها اللّه تعظیما ارسال داشت و وقفیه سیم را در دارالقضاة تبریز نهاده بمحافظت آن امر نموده چهارم تعلق بقاضی بغداد گرفت و سه وقفیه دیگر را نزد اشراف اطراف فرستاد تا نگاهدارند بمصلحت آنكه اگر یكی غایب یا مندرس گردد و دیگری باشد كه مضمون معلوم توان كرد و مقرر فرمود كه هرچند گاه قضاة بغداد و تبریز در ضمن مرافعه شریفه شرعیه بر وقفیت آن املاك و صحت شروط آن وقف حكمی مجدد نمایند و بر حكم خود گواهان تازه گیرند و نیز فرمود كه بعد الیوم هركس بمنصب قضا منصوب شود در اول شروع به تسجیل آن وقفیه پردازد آنگاه فیصل سایر قضایا را پیش نهاد همت سازد پوشیده نماند كه عمارات آن پادشاه خجسته صفات منحصر در بقاع مذكوره نبود بلكه در اطراف ممالك محروسه مواضع دیگر نیز تعمیر نموده شهر اوجان و خانقاه همدان از آن جمله است و در ایام دولت آن پادشاه عالی همت بموجب فرمان او در جمیع قری و قصبات ولایات عراقین و فارس و كرمان و آذربایجان حمامات و مساجد و خوانق ساختند و در گرد بلده فاخره شیراز باروئی رفیع باوج فلك منیع برافراختند اكنون وقت آنست كه قلم فرخنده شیم طناب اطناب درین باب كوتاه سازد و بناء بیان شمه از حالات مشایخ و فضلاء زمان غازان خان طرح اندازد
ص: 190

ذكر شمه از حال صلحآء افاضل آن ایام علیهم الرحمة من الله العلام‌

یكی از اهل علم و تقوی كه بمجلس آن پادشاه سعادت انتما میرسید و از مواید انعام و احسانش محظوظ و بهره‌ور میگردید مولانا هبة الله است و او مردی بود بمحاسن اخلاق موصوف و بوفور علم و صلاح معروف بلغت سریانی و تركی عارف و از اصطلاحات متصوفه و مشایخ واقف امثال و حكایات بسیار بر خاطر داشت و همواره بصحبت امرا و حكام رسیده نقش نصیحت و موعظه بر لوح دل ایشان مینگاشت و مولانا هبة اللّه تركستانی الاصل بود و در آن اوان كه غازان در خراسان حكومت مینمود از بلاد توران بایران آمده بشرف ملازمت پادشاه رسید و بانواع انعام و احسان مفتخر و مباهی گردید و در وقتی كه غازان خان فتح عراق و آذربایجان فرموده ایلچی بخراسان فرستاد جناب مولوی را باعزاز و احترام تمام باردو طلبید و بانعام نقد و جنس او را شاكر و مستظهر گردانید خواجه رشید وزیر در جامع التواریخ چنین تحریر نموده كه چون مولانا هبة اللّه بدرگاه عالم پناه رسید غازان خان او را بمن سفارش فرموده حكم كرد كه رعایت حالش واجب دانم و آنچه مدعا داشته باشد بدو رسانم و من حسب الحكم ما یحتاج او را مرتب ساختم و بقدر مقدور باستمالت خاطرش پرداختم بعد از آن پیوسته مولانا هبة اللّه بملازمت پادشاه مشرف میگشت و بین الجانبین در باب حكمت و عرفان سخنان سنجیده میگذشت و من در اكثر مباحثات غازان خان را بر وی فایق میافتم و تعجب می‌نمودم كه حضرت ایلخانی با وجود تفوق در سخن‌دانی بچه سبب بصحبت او مشعوفست و مجال استفسار این معنی نداشتم تا روزی كه در غیبت مولوی پاشاه سخنی در غایت وقت بر زبان گذرانید و فرمود كه این مسئله‌ایست كه فهم هركس بكنه آن نرسد زیرا كه عموم خلایق در خزانه اسرار سلاطین راه نیابند بلكه خواص اصحاب اختصاص پی بدان سر منزل شریف نبرند و عوام از دور در و دیوار آن نگرند مانند شیخ هبة اللّه كه او را آن مرتبه نیست كه خود را بدرون خانه رساند لاجرم هرچه در بیرون آن خانه باشد داند من كه این سخن را از خان زمان شنیدم فرصت یافته معروض گردانیدم كه چون این معنی بر ضمیر نورانی ایلخانی واضح است بچه سبب شیخ هبة اللّه را این مقدار تعظیم مینمایند و بصحبت او اظهار میل و رغبت میفرمایند غازان خان جواب داد كه ما حكم فولاد داریم و امثال این مردم حكم سنك فسان و فولاد اگرچه از سنك فسان صلب‌تر مینماید اما فسان در حدت و جوهرش می‌افزاید برین قیاس هرچند كه مرآت خاطر خطیر ما عكس‌پذیر صوری گردد كه انوار آن هرگز در فضای ضمیر شیخ هبة اللّه پرتو نیفكند لكن بسبب مصاحبت او طبع ما را حدت و صفا از پیشتر بیشتر شود گویند كه مولانا هبة اللّه هم در زمان غازان خان درگذشت و در نواحی دار الملك تبریز مدفون گشت
مولانا محی الدین مدتی مدید در زمان چنگیز خانیان قاضی القضاة ممالك آذربایجان بود و بصفت علم و عمل اتصاف داشته بر نهج امانت و دیانت بفضل قضایاء بر ایام اقدام می‌نمود.
ص: 191
شیخ عثمان ساوجی در زهد و تقوی درجه كمال حاصل كرده بود در بیستم رجب سنه خمس و تسعین و ستمائه در بلده ساوه از عالم انتقال فرمود.
شمس الدین عبیدی در سلك اعاظم علما انتظام داشت و همواره نقش افاده و تالیف و بر صحایف روزگار مینگاشت از مؤلفاتش متن اقلیدس و رساله حساب مشهور است و نكات و دقایق آن كتب بر الواح خواطر افاضل مسطور
رفیع الدین بكرانی در اصل از ابهر بود اما در كرمان اقامت می‌نمود و این رباعی از اشعار اوست كه رباعی
با چرخ ستیز و با فلك جنگ مكن‌وز زخم زمانه ناله چون چنك مكن
در خاك زر و در آب دریا گوهرضایع نگذارند تو دلتنك مكن و رفیع الدین را پسری بود در كمال علم و تقوی
ركن الدین نام و او نیز اشعار دلفریب بر اوراق روزگار مینگاشت و تا زمان سلطان ابو سعید بهادر خان در گلشن حیات نشیمن داشت.
شمس الدین كاشی ناظم تاریخ غازان خان بود و او را قصیده‌ایست مصنوع در مدح خواجه بهاء الدین محمد بن خواجه رشید وفات شمس الدین در زمان سلطان ابو سعید بوقوع انجامید البقاء للّه الحمید المجید.

ذكر سلطان محمد بن ارغون خان كه موسوم بود باولجایتو سلطان‌

ولادت باسعادت سلطان محمد خدابنده در دوازدهم ذیحجه سنه ثمانین و ستمائه اتفاق افتاد و چون قامت قابلیتش بر جویبار اقبال بالا كشید بفرمان برادر عالی‌گهر خود غازان خان روی توجه بحكومت خراسان نهاد و بعد از آنكه خبر فوت غازان خان را شنید بعضی از شاهزادگان و هرقدان نویان را كه سر خلاف داشتند بیاسا رسانیده متوجه تبریز گردید و در پنجم ذیحجه سنه ثلث و سبعمائه بدان بلده رسیده در سن بیست و سه سالگی بر تخت سلطنت نشست و در تشئید قواعد اسلام و تمهید مبانی ملت خیر الانام علیه صلوة و السلام ابواب سعی و اجتهاد گشاده درهای ظلم و بیداد بربست منصب وزارت را بدستور زمان برادر خود بر خواجه رشید الدین فضل اللّه و خواجه سعد الدین محمد مسلم داشت و لوح ضمیر منیر را بنقوش اخلاص عترت حضرت رسالت علیه السلام و التحیة مزین ساخته اسامی سامی ائمه معصومین را بر وجوه سكه نگاشت و او اول پادشاهی است از چنگیزخانیان كه بسعادت متابعت مذهب علیه امامیه رسید و نام نامی ائمه اثنی عشر علیهم السلام در خطبه و سكه مندرج گردانید ضبط اوقاف ممالك محروسه را در عهده قتلق‌قیا و بهاء الدین یعقوب كرد و ایشان را بر سبیل تاكید گفت كه در صرف حاصل موقوفات شرایط رعایت شروط و اقفان بجای باید آورد و در بهار سنه اربع و سبعمائه اولجایتو سلطان در قنقور النك شهر سلطانیه را طرح انداخت و در باب متانت و زیب و زینت آن بلده اهتمام كرده چون تمام شد دار الملك ساخت و در ذی حجه سنه سته و سبع اولجایتو سلطان بعزم تسخیر بلاد گیلان توجه فرمود و میان او و حكام آن دیار محاربات دست داده در بعضی از آن معارك قتلقشاه‌نویان از عالم انتقال نمود اما آخر الامر جیلانیان
ص: 192
در مقام مصالحه آمده لوازم اطاعت بجای آوردند و خطبه بنام پادشاه اسلام خوانده جهة خراج هرساله چند خروار ابریشم قبول كردند و در ایام دولت سلطان محمد خدابنده شهزاده میسور و كپك خان باتفاق یكدیگر از آب آمویه گذشته در بلاد خراسان آغاز غارت و تاراج نمودند و ابواب ظلم و تعدی بر روی روزگار متوطنان آن دیار گشودند و چنانچه در ذكر ایسنبوقا خان سبق ذكر یافت امیر یساول با بعضی از امراء خراسان بجنگ ایشان مبادرت نموده بوجای كشته شد و امیر یساول عنان بصوب فرار تافت و اولجایتو سلطان از این معنی واقف گشته حكم فرمود كه امیر علی قوشچی بدانجانب شتافته شاهباز همت در هوای صید مرغ روح مخالفان پراند و هركس از آنجماعت در خراسان یابد بمنقار عذاب و چنگال عقاب معذب و معاف گرداند و امیر علی با جمعی كثیر از شیران بیشه یكدلی بدان طرف در حركت آمده اولجایتو سلطان نیز از عقب نهضت كرد و چون این خبر بمسامع شاهزادگان الوس جغتای خان رسید عنان بصوب مراجعت منعطف ساخته هریك روی بیورت خویش آورد بیت
هنوز خسرو خورشید روی ننموده‌ستارگان بگذارند و جای بگریزند رفتن امیر دانشمند بدار السلطنه هرات و كشته شدن در قلعه اختیار دین در زمان سلطنت سلطان محمد خدابنده بوقوع انجامید چنانچه تفصیل این حكایت در اثناء قضایاء ملوك كرت مذكور خواهد گردید وفات اولجایتو سلطان در بلده سلطانیه در شب اول از ماه شوال بسال هفتصد و شانزده اتفاق افتاد و حمد اله مستوفی در تاریخ آن واقعه این رباعی در سلك نظم انتظام داد رباعی
از هفتصد و شانزده چو نه ماه گذشت‌از گاه و كلاه سروری شاه گذشت
بگذشت و جهان بیوفا را بگذاشت‌آگاه ز حال خویش ناگاه گذشت مدت سلطنتش دوازده سال و نه ماه بود و اوقات حیاتش سی و شش سال.

گفتار در بیان مجملی از احوال وزراء سلطان محمد خدابنده و ذكر بعضی دیگر از سوانح وقایع ایام دولت آن آفتاب تابنده‌

خواجه سعد الدین محمد ساوجی تا آن زمان كه نسبت بخواجه رشید الدین طبیب در مقام وفاق و اتحاد بود آفتاب اقبالش از منقصت وبال و زوال محروس و مصون می‌نمود بیت
تا گل نشكست و عهد گلزارنشكست زمانه در دلش خار و در سنه احدی عشر و سبعمائه خواجه سعد الدین محمد بواسطه تسویلات شیطانی و تخیلات نفسانی سید تاج الدین ساوجی و جمعی از نواب خود را بر آن داشت كه نسبت بخواجه رشید الدین در مقام تقریر آمدند و مبلغ پانصد تومان از توفیر اموال ممالك قبول كردند و امراء عظام بموجب اشاره پادشاه گردون غلام مقرران را باوزرا گرام در موقف یرغو حاضر ساخته گناه بر خواجه سعد الدین ثابت شد و حكم سلطانی از ممكن غضب صدور یافته خواجه سعد الدین با امیر ناصر الدین یحیی و خواجه
ص: 193
زین الدین كیمیاكر و خواجه شهاب الدین مباركشاه و بعضی دیگر از اهل تقریر بتاریخ دهم شوال سال مذكوره در منزل محول از توابع بغداد بیاسا رسید و حمد اللّه مستوفی در تاریخ آن قضیه این دو بیت در سلك نظم كشید رباعی
عشر اول شنبه از شوال گشته منصرف‌رفته از تاریخ هجری سال ذال و یا الف
در محول شد بفرمان خداوند جهان‌بدر عمر خواجه سعد الدین محمد منخسف و مبلغ پانصد تومان كه مقرران ملزم كفایت آن شده بودند از جهات و متملكات ایشان بحصول موصول گشت و سید تاج الدین كه قبایح افعالش بر بطلان دعوی سیادت دلالت میكرد همدران ایام در قید مصادره و مواخذه افتاده در حضور قاضی القضاة ممالك و سادات و علما بوضوح پیوست كه آن شریر زیاده بر سیصد هزار دینار از اموال نقبا مشاهد ائمه معصومین و سایر اشراف مسلمین بغصب و شلتاق گرفته بود بنابر آن او را بسادات سپردند تا حقوق خود را از وی ستانده بجزاء كردارش رسانند و آن زمره واجب التعظیم تاج الدین را بكنار شط برده بضربات متعاقب بقتل رسانیدند و چون سید عماد الدین سمنانی در آن امر بانواب خواجه سعد الدین شركت داشت جهان بین او را میل كشیدند اما نور باصره‌اش بتمام زایل نگشت و چون دهره قهر اولجایتو سلطان بستان مملكت را باغبان آسا از نهال وجود اهل شرارت بپیراست جهة تعیین وزیری صائب تدبیر كه باتفاق خواجه رشید الدین فضل اللّه بسرانجام مهام پادشاهی قیام نماید با امراء عظام مشورت فرمود و خاطر انور بران قرار یافت كه خواجه تاج الدین علیشاه جیلان را بتشریف آن منصب شریف سرافراز گرداند و بموجب حكم قضا امضاء خواجه تاج الدین علیشاه با خواجه رشید الدین فضل اللّه در امر وزارت شریك شد و در وقتی كه نورسیدگان انجمن چمن در نظر سلطان‌گل جلوه‌گر گشته از اوراق شكوفه درم و دینار بسیار بصورت نیاز نثار كردند خواجه علیشاه پادشاه و نوئینان و ایناقان را در دار السلام بغداد طوی داد و در آن جشن و كله مرصع بجواهر نفیسه كه چهارده رطل وزن داشت و افسری مكلل كه قطعه لعل بیست و چهار مثقالی در آن تعبیه كرده بودند و نه غلام سیم‌اندام گلعذار با كمرها زرنگار و نه اسب عربی‌نژاد كه زین و لجام آن‌ها زرین بود پیشكش گردانید و بعین عنایت ملحوظ گشته هردو وزیر صائب تدبیر بموافقت یكدیگر بتمشیت مهام رعیت و لشگر مشغول شدند بعد از آن اولجایتو سلطان داعیه نمود كه بدستور غازان خان همت بر فتح بلاد مصر و شام گمارد اما در آن اثنا بخاطرش رسید كه چون اهل گیلان با وجود قرب جوار اطاعت فرمان ما نمی‌نمایند لشگر بدیار دور دست بردن مناسب نخواهد بود و در باب توجه بصوب گیلان با امرا و اعیان مراسم جانقی مرعی داشته آرای همكنان بر آن قرار یافت كه نخست ایلچی بآن ولایت فرستند و گیلانیان را باطاعت و انقیاد دعوت فرمایند اگر بقدم قبول پیش آیند فهو المطلوب و الا جهت تادیب ایشان توجه نمایند و در آن ایام در گیلان حكام متعدد بامر ایالت قیام می‌نمودند و تا آن غایت هیچیك از اولاد هلاكو خان را اطاعت ننموده بودند و امیر دباج از سایر
ص: 194
از سایر ولاة آنولایات معظم‌تر میزیست بنابر آن اولجایتو سلطان نخست ایلچی پیش او فرستاد و امیره پیشكشهای لایق ترتیب كرده باردوی همایون شتافت و باصناف الطاف ایلخانی اختصاص یافت اما باندك زمانی از بسیاری تكالیف و توقعات امرا بتنك آمده نیم شبی بیرخصت عنان عزیمت بطرف وطن خود تافت و سلطان محمد ازین حركت رنجیده بعد از اجتماع سپاه فرمان داد كه امیر چوپان از راه اردبیل بجانب كسكر رود و امیر قتلقشاه از طریق حلوان متوجه فومن و رشت و تولم گردد و امیر طغان و امیر مؤمن از راه رستمدار و كلاره- دشت بدانولایت درآیند و اولجایتو سلطانیه بعد از رفتن امرا بیك هفته از بلده سلطانیه متوجه لاهجان گشت و امیر چوپان حدود كسكر را غارتیده قبل از وصول سلطان بلاهجان سالما غانما باردوی نصرت‌نشان ملحق شد اما امیر قتلقشاه چون بخلخال رسید حاكم آن موضع شرف الدین خلخالی بخدمت مبادرت نموده بزبان دولتخواهی معروض جناب امارت پناهی گردانید كه درهای تنگ و راههای صعب درپیش است و هنوز مهابت سپاه پادشاه در دل گیلانیان جایگیر نشده مناسب آنكه در كمال حزم و تانی طی مسافت كرده شود امیر قتلقشاه چون دندان طمع باموال ملوك جیلانات تیز ساخته بود بحشمت و شوكت خویش مغرور شده آن سخن را بسمع رضا اصغا ننمود و امیر فولاد قیارامنقلا گردانیده بر سبیل سرعت رایت نهضت برافراخت و اتباع امیر دباج در عقبه تنگ سر راه بر فولادقیا گرفته آغاز جنگ كردند و سه نوبت بین الجانبین زدوخورد واقع شده هربار فولادقیا غالب آمد و امیره و باج قاصدی نزد او فرستاد طلب مصالحه نمود و فولادقیا این التماس را عرضه داشت امیر قتلقشاه كرده امیر باغواء پسر خود از قبول صلح سرباز زد و پسر را نیز پیشتر فرستاد و امیرزاده بخار پندار بدماغ راه داده متوجه گیلانیان گشت و بعد از وقوع مقاتله انهزام یافته اكثر لشگریانش در گل فرو رفتند و چون بقیه گریختگان بقتلقشاه نویان رسیدند ملازمان موكب او نیز روی بفرار آوردند و امیر قتلقشاه ساعتی پای ثبات بیفشرد و بزخم پیكان یكی از شجعان گیلان نقدجان بقابض ارواح سپرد و گیلانیان غنیمت فراوان گرفته بمواطن خویش رفتند اما امیر طغان و امیر- مؤمن چون بحدود آنولایت رسیدند امیر هندو شاه كه حاكم سرحد بود بقدم اطاعت امراء پادشاه را استقبال نمود و ایشان او را مصحوب خود گردانیده باردوی اعلی پیوستند و بعد از آنكه رایات عالیات اولجایتو سلطان پرتو وصول بر ولایت لاهجان انداخت والی آنجا غاشیه فرمان‌برداری بر دوش گرفته بخدمت شتافت سلطان نماز عید اضحی در آن بلده گذارده ناگاه خبر قتل امیر قتلقشاه شنید و بغایت غمناك شده امیر شیخ بهلول و امیر ابابكر را با سه هزار سوار بیباك جهة كشیدن انتقام ارسال نمود و متعاقب ایشان امیر حسین و امیر سونج را بمدد فرستاد و امرا بعد از كشش و كوشش فراوان بر گیلانیان غالب آمده جمعی كثیر از ایشان كشتند و رشت و فومن و تولم را غارت كرده بازگشتند آنگاه حكام گیلان خراج قبول فرموده سلطان محمد علم مراجعت برافراخت و پسر امیر قتلقشاه را بسبب فرار از معركه گیلانیان چوب یاساق زده چوپان نویان را قایم‌مقام قتلقشاه ساخت و در سنه اثنی عشر و سبعمائه حاكم
ص: 195
دمشق قرانقر و صاحب حلب جمال الدین افرم كه از اعاظم امراء مصر و شام بودند از سیاست ملك ناصر توهم نموده با پانصد سوار جرار بخدمت اولجایتو سلطان شتافتند و در حدود سلطانیه به تقبیل بساط جلالت مناط سرافراز گشته باصناف انعام و نوازش اختصاص یافتند و ایلخان بسبب ترغیب و تحریض ایشان عزیمت تسخیر بلاد شام را كه در خاطر داشت تجدید فرموده علم نهضت بدانجانب برافراشت و بمیامن اهتمام وزراء عظام اسباب آن یورش و آلات گرفتن قلعه و حصار باكمل وجهی مرتب گشت از آنجمله هزار و پانصد زره و از مستعملات استادان فرنك بهم رسید و دویست و شصت سر اسب كوه پیكر هامون نورد باجلهاء گوناگون از اطلس واكسون و زینهای مرصع آراسته گردید و دو هزار و پانصد شتر ابرسیر پرتحمل جهته حمل ساوری در قطار كشیدند و نود چرخ دورانداز و یازده هزار و كسری تیر پولاد و صد قاروره نفط دشمن سوز و صد خروار كوس رعد آواز و صد علم زربفت مرتب گردانیدند و سیصد و شصت نقاب تیز چنگ با بیل و كلنك همراه بودند و آن پادشاه عالیجاه و امراء و سپاه باین ترتیب و آئین در سلخ رجب سنه مذكوره از موصل براه سنجار عزیمت فرمودند و در روز جمعه ششم ماه مبارك رمضان بر حبة الشام رسیده متوجه فتح آن گردیدند و آن قلعه متین دوازده برج داشت و خندقی در عمق سی گز و در عرض پانزده گز در گرد آن فرود برده بودند و اساس جدارش را بسنك استوار كرده و بسیاری از ابطال رجال در خدمت كوتوال آنحضار كه بدر الدین موسی كرد نام داشت بسر میبردند و ذخایر وافر و اسلحه و اسباب جنگ حصار بسیار داشتند القصه چون سپاه عراق و آذربایجان بظاهر آنقلعه آسمان‌سان رسیدند بدر الدین موسی پای در دامان استغنا كشیده ابواب قلعه را مظبوط ساخت و آغاز انداختن تیر و سنك نموده از اینجانب نیز دلیران آهنین چنگ آغاز حرب و جنگ كردند و نقابان دست نقب زدن برآورده لشگریان پرساختن خندق را مطمح نظر همت گردانیدند و چون نقبچیان كار بجائی رسانیدند كه آواز ساكنان قلعه را شنیدند و سپاهیان هیزم فراوان در خندق انداختند مردم قلعه از جسارت خویش نادم گردیدند و بواسطه آمد شد قاضی نجم الدین و مساعی جمیله خواجه رشید الدین سلطان ظفر قرین بصلح و صفا مایل شده آن مهم بر وجهی تمشیت پذیرفت كه مقرون برضای جانبین بود آنگاه پادشاه عالم پناه بتاریخ بیست و چهارم ماه مبارك مذكور عزم انصراف جزم گردانیده از آب فرات عبور نمود و بعد از طی منازل و مراحل قرین صحت و عافیت در دار الملك سلطانیه نزول اجلال فرمود و در سنه ثلث عشر و سبعمائه اولجایتو- سلطان پسر عالی‌گهر خود سلطان ابو سعید را حاكم ولایات خراسان ساخته بدانجانب روان فرمود و امیر سونج را باتابكی شاه‌زاده تعیین نمود و جمعی كثیر از ابناء امراء عظام را ملازم آن دری‌اوج سلطنت گردانید و چون چتر زرنگار شاه‌زاده كامكار سایه وصول بران مملكت انداخت امیر یساول و ملوك فراه و سیستان و سایر اعیان و اشراف خراسان بملازمت مبادرت نموده رعایا و زیردستان در پناه امن‌وامان غنودند و ریاض ملك و دولت از رشحات سحاب عدل و مكرمت خضرت و نضارت یافت در خلال این احوال میان كپك خان و شاه‌زاده
ص: 196
سیسور كه شمه از حال ایشان در اثناء قضایاء اولاد جغتای خان مذكور شده غبار نقار مرتفع گشت و میسور صلاح در آن دید كه از آب آمویه گذشته در متنزهات دیار خراسان ساكن گردد بنابر آن یكی از مخصوصان خود را با تحف و تننسوقات فراوان بدرگاه اولجایتو- سلطان فرستاد و داعیه كه نموده بود پیغام داد سلطان محمد ایلچی او را بعواطف بیحد بنواخت و جهة میسور تبركات لایقه ارسال فرموده شاه‌زاده را مخیر ساخت كه در هرموضع از آنولایات خواهد توطن نماید و میسور بباد غیس شتافته در صحراء قاوس علم اقامت مرتفع گردانید.

گفتار در بیان وفات اولجایتو سلطان و ذكر بعضی از اكابر زمان آن پادشاه عالیشان‌

سلطان محمد خدابنده در اواخر ایام حیات روزی بعزم شكار سوار شد و بعد از اقامت مراسم صید بسلطانیه بازگشته چون دو هفته بر آن قضیه بگذشت مزاج شریفش از نهج اعتدال انحراف یافت و مرضی صعب روی نموده اطبا در معالجه سعی موفور بظهور رسانیدند و آن عارضه روی بانحطاط آورده و در آن اثنا پادشاه بحمام رفت و خود را صحیح تصور فرموده باكل اغذیه غلیظه مبادرت نمود و مرض نكس كرده درین كرت مهم از مداوا اطبا درگذشت و اركان دولت از صحت مأیوس گشته رسولان جهة طلب شاه‌زاده ابو سعید ارسال داشتند تا قبل از حلول واقعه ناگزیر بدار الملك پدر خویش رسیده مالك تاج و سریر گردد اما این مدعا بحصول نه پیوست و فی سنه ست عشر و سبعمائه در شب عید فطر سلطان محمد خدابنده رخت سفر آخرت بربست امرا و اركان دولت بعد از تقدیم تجهیز تكفین بر نهج شرع سید المرسلین آن پادشاه باو داد و دین را در بلده سلطانیه بگنبدی كه از مستحدثاتش بود دفن كردند و باطعام فقرا و مساكین پرداخته جهة ترویج روح شریفش ختمات كلام ملك علام بجای آوردند از جمله آثار آنخسرو جمشید اقتدار یكی بلده سلطانیه است و آن شهر را مربع وضع نموده بودند و طول هردیواری از اركانش پانصد گز بود و یك دروازه و شانزده برج داشت و دیوار قلعه از سنك تراشیده مرتب شده بمرتبه پهناور آمده كه بر زبر آن چهار سوار پهلوی هم اسب میراندند و گنبدی كه مقبره آن پادشاه عالیجاه است و در درون آنشهر ساخته شده قطر آن شصت گز و ارتفاعش صد و بیست گز است و ایضا باهتمام اولجایتو- سلطان در سلطانیه مساجد و خوانق و دار القرأة و دار الحدیث و دار السیادة و مدرسه بتكلف ساخته و پرداخته آمد و در آن بقعه شریفه شانزده مدرس و معبد و دویست طالب علم موظف بودند و ایضا شهر سلطان آباد در پای كوه بیستون و شهر اولجایتو آباد در موغان در كنار دریا از مستحدثات آن پادشاه سعادت انتما است و چون سلطان محمد بصحبت علما و
ص: 197
مباحثه مسائل شرعیه بغایت مایل در ایام دولت خود فرمان فرمود تا بطرح مدرسه از كرباس چهار ایوان و خانها ترتیب دادند و در اسفار آنرا همراه خویش میگردانید و مولانا بدر الدین شتری و مولانا عضد الدین ایجی از جمله دانشمندانی كه در آن مدرسه كرباس مدرس بوده‌اند و پیوسته قریب صد طالب علم در آن مدرسه اقامت داشتند و ماكول و ملبوس و الاغ و سایر مایحتاج ایشان و ابواب دیوان اعلی سرانجام مینمودند و از جمله اعاظم اهل علم و اجتهاد و اكابر اصحاب زهد و ارشاد مظهر فیض جلی
شیخ جمال الدین مطهر حلی با سلطان محمد خدابنده معاصر بود و آن پادشاه سعادت پناه بارشاد آنجناب متابعت مذهب علیه امامیه نمود فضایل و كمالات و محاسن ذات و كرایم صفات شیخ جمال الدین مطهر بسیار است و تصنیفات افادت آیاتش در علوم دینیه و فنون نقلیه بیشمار و كتاب نهج الحق كه مشتمل است بر ادله صحت ملت ائمه اثنی اعشر علیهم السلام و التحیة از آنجمله است و قواعد و شرح تجرید نیز در سلك مؤلفات آن فاضل ماجد انتظام دارد رحمة اللّه علیه رحمة واسعة و از زمره مشایخ آنزمان دیگری شیخ- عبد الرحمن خراسانی است و او برقت قلب و كثرت عبادت از ابناء زمان ممتاز بود و در سنه ست عشر و سبعمائه در بغداد از عالم انتقال نمود و از جمله افاضل آن عصر یكی قدوة العلماء المتبحرین مولانا قطب الدین محمود است كه ولد مولانا مسعود بن مصلح بود و او در هفدهم ماه رمضان سنه عشر و سبعمائه در تبریز از عالم انتقال نمود و در چرنداب مدفون گشت شرح اصول ابن حاجب و شرح حكمت اشراق و شرح مفتاح از تصانیف اوست و از جمله مورخان بلاغت انتما مولانا شهاب الدین عبد الله الشیرازی صاحب تاریخ وصاف معاصر آن پادشاه خجسته اوصاف بود و در ایام دولتش آن كتاب افادت انتصاب را تالیف نمود و از آن جمله دیگری ابو سلیمان فخر الدین داود بناكتی است و فخر الدین داود در آن ایام عدالت انجام تاریخی در غایت اختصار و جامعیت تالیف كرده آن را روضه اولو الالباب نام نهاده و همان كتابست كه بین المورخین بتاریخ بناكتی اشتهار یافته و دیگری از آن جمله محمد بن اسعد بن عبد الله النجفی التستری است كه منتخب جامع الحكایات از مولفات اوست از جمله شعرا آن زمان خجسته‌نشان یكی سعد بها است و این مطلع از منظومات اوست مطلع
حاش للّه كه مرا مهر تو از دل برودیا خود از خاطرم آن شكل شمایل برود و از جمله خوش‌نویسان آن عصر یكی سید شرف الدین خطاط شیرازی است و اولجایتو سلطان در آن اوان كه سلطان ابو سعید بهادر خان را بحكومت خراسان میفرستاد آنجناب را بمعلمی ولد خود تعیین فرمود و شاهزاده بقدر امكان در تعظیم و احترام آن جناب مبالغه می‌نمود چنانچه پیاده بمكتب میرفت و استاد را از قیام مانع آمده در پیش او بدو زانوی ادب می‌نشست.
ص: 198

ذكر سلطان علا الدین ابو سعید خان بن اولجایتو سلطان‌

ولادت آن پادشاه صاحب سعادت در شب چهارشنبه هشتم ماه ذی قعده سنه اربع و سبعمائه بمقام نور قوی از بلاد آذربایجان روی نمود و چون هفت روز از عمر شریفش درگذشت بحكم اولجایتو سلطان امیر سونج بمنصب اتابكی آن قرة العین سلطنت مقرر گشت و در سنه ثلاث عشر و سبعمائه كه شاهزاده نه ساله بود بحكومت مملكت خراسان سرافراز شده بدان صوب توجه نمود و سه سال و كسری در آن بلاد بتمهید قواعد عدل و داد پرداخته در اواخر سنه ست عشر و سبعمائه كه در مازندران تشریف داشت از فوت پدر خبر یافت و آنمقدار توقف فرمود كه امیر سونج از خراسان آمده بموكب عالی پیوست آنگاه بجانب عراق شتافت و چون بسلطانیه نزدیك رسید چوپان نویان و سایر امرا و اعیان آن مظهر عدل و احسان را استقبال نمودند و بعد از اقامت مراسم تعزیت در قرق سلطانیه قریلتای فرمودند و در غره ماه صفر سنه سبع عشر و سبعمائه باتفاق جمهور نزدیك و دور امیر چوپان یك بازوی شاهزاده و امیر سونج كتف دیگر را گرفته او را بر مسند پادشاهی نشاندند و زر و جوهر بسیار نثار كرده بر فرق همایونش افشاندند و چون سلطان ابو سعید بر سریر پادشاهی متمكن گردید زمام امور حكومت مملكت را در كف كفایت امیر چوپان سلدوز نهاد و خواجه رشید الدین و خواجه علیشاه را بدستور پدر زمان منصب وزارت و امارت دیار بكر بامیر ایرنچین سمت تعلق پذیرفت و امیر تیمور تاش بن چوپان بایالت روم مباهی گشته راه آن مرزوبوم پیش گرفت و در مبادی ایام سلطنت سلطان ابو سعید خان بواسطه صغر سن آن پادشاه عالیشان و كمال استیلاء امیر چوپان بسیاری از شاهزادگان و نوئینان در اطراف دیار عراق و آذربایجان و خراسان آغاز مخالفت كرده فتنه‌ها انگیختند در آن ولایت محاربات و مكاوحات دست داده دلیران میدان كارزار خون جمعی كثیر از ابناء روزگار را بر خاك هلاك ریختند و در جمیع آن معارك بسبب قوت دولت و شجاعت سلطان ابو سعید ظفر و نصرت ملازمان آستان اقبال آشیان او را روی نمود لاجرم باندك زمانی تمامی فتن تسكین یافته دست عنایت ایزدی ابواب فراغت و رفاهیت بر روی عالمیان برگشود شهادت خواجه رشید طبیب وزیر و قتل شاهزاده میسور و انهدام بناء حیات چوپان‌نویان و اكثر اولاد او در ایام دولت سلطان ابو سعید خان بوقوع پیوست و ایضا هم در آن اوقات خواجه علیشاه جیلان وفات یافته صاحب سعید خواجه غیاث الدین محمد ابن رشید بر مسند وزارت نشست و بتاریخ سیزدهم ربیع الاخر سنه ست و ثلثین و سبعمائه در نواحی قراباغ اران وفات سلطان ابو سعید بهادر خان بوقوع انجامید و در مدفنی كه در حوالی سلطانیه بنا نهاده بودند مدفون گردید اوقات حیاتش سی و دو سال بود و مدت سلطنتش نوزده سال
ص: 199

گفتار در بیان شمه از حال خواجه رشید و ذكر شهادت آنجناب بسعی خواجه علیشاه و حكم سلطان بو سعید

جناب فضایل پناه خواجه رشید الدین فضل اللّه بفطنت ارسطو و حكمت افلاطون اتصاف داشت و بتكمیل فنون عقلی و نقلی متصف بوده پیوسته نقش تالیف و تصنیف بر لوح خاطر مینگاشت از رشحات خامه گوهر بارش ریاض فضل و فصاحت ناضروریان بود و از قطرات خامه‌درر نثارش حذایق انشاء و بلاغت از زواهر ازهار پر می‌نمود بیت
خامه او چون گهر افشان شدی‌نظم سخن لؤلؤ مرجان شدی از جمله مصنفات آن وزیر آصف صفات جامع التواریخ رشیدی و توضیحات در میان مورخان معروف و مشهور است و حكایات غرابت آیات و مسائل فرخنده سمات آن اوراق بر الواح خواطر منقوش و مسطور و چنانچه سبق ذكر یافت خواجه رشید در زمان غازان خان بر مسند وزارت نشسته رای صوابنمایش ناظم مصالح امم گشت و فكر مشكل‌گشایش مرتبت امور جمهور بنی آدم شد بیت
ز بیم قهر او دل در بر دشمن هراسان شدولی زمید لطفش دوستان را كار آسان شد و آنجناب تا آخر ایام حیات جناب غازانی در غایت اقبال و كامرانی بسر برد و چون اولجایتو سلطان زمام مهام كشورستانی بقبضه اقتدار درآورد پیشتر از برادر درباره آن دستور ستوده سیر لطف و مرحمت مبذول داشته درجه او را از ابناء جنس بلندتر كرد و آن وزیر نصفت نهاد بانامل مكرمت ابواب عدل و انصاف بر روی خواص و عوام بگشاد و اهل علم و فضیلت را مشمول نظر عاطفت گردانیده جهة ایشان مدارس و بقاء خیر بنا نهاد و مزارع مرغوب و مستغلات بقاع وقف نمود پیوسته غمام انعام و احسانش بر فرق اصحاب رشد و رشاد می‌بارید و هرگز هیچ آفریده از خوان نعمت و انعام بیكرانش مایوس و محروم نمی‌گردید آثار خیرات آن مظهر الطاف واهب العطیات هنوز در ولایت عراق و آذربایجان باقی و پایدار است و زبان ارباب نظم و نثر از شمول مراحم و عواطفش مدح‌گوی و شكرگذار شعر
ان آثارنا تدل علینافانظروا بعدنا الی الاثار و در اواخر ایام دولت اولجایتو سلطان خواجه علیشاه جیلان بغایت مقرب شده بعضی مهمات را بی‌وقوف خواجه رشید فیصل میداد ازین جهة حزن و ملال بخاطر وزیر حمیده خصال رسیده نزد پادشاه زبان شكایت بگشاد و بعرض رسانید كه اگر در منصب وزارت بنده بر علیشاه تقدیم دارد او را متابعت من باید كرد و اگر او در تمشیت این امر استقلال یافته بنده را بروی بسرانجام مهام دیگر باید آورد و حالا خواجه علیشاه هریك از این سه صورت اختیار نماید بنده بقدم اتفاق پیش آید اول آن كه متعهد سرانجام جمیع امور دیوانی شود تا من بجواب محاسبات سنوات سابقه قیام نمایم دوم آن كه مهامی كه متعلق بوزرا می‌باشد به بنده باز گذارد تا من بعنایت سلطانی مستظهر بوده از عهده آن امر بیرون آیم سوم آنكه بلاد و ممالك محروسه را بدو قسم
ص: 200
ساخته هریك در سركار خود دخل كنیم و بقدر مقدور آثار كفایت بحیز ظهور رسانیم اولجایتو سلطان در جواب فرمود كه خواجه رشید و خواجه علیشاه دو خدمتكار شایسته‌اند رشید مردی پیر و دانشمند است و علیشاه جوانی كاردان بی‌مانند صلاح مملكت در آن است كه هردو باتفاق یكدیگر مهمات را فیصل دهند و آن یك در مقام شفقت و این یك درصدد تعظیم و حرمت بوده قدم از دایره موافقت بیرون ننهند و برحسب فرمان آن دو وزیر عالیشان بمصالحه راضی گشته گرگ آشتی كردند و بار دیگر بر سبیل مشاركت و مساهمت روی بسرانجام مهام آوردند اما چون سلطان محمد خدا بنده رخت بعالم باقی كشید و سلطان ابو- سعید مسند سلطنت را بوجود خود مشرف گردانید نوبت دیگر میان آن دو وزیر مخالفت اتفاق افتاد و هرچند خواجه علیشاه خواست كه تصرفی بر خواجه رشید ثابت كند ابواب حصول این معنی بر روی او نگشاد در این اثنا جمعی از عمله دیوان چنانچه عادت ایشان است نزد خواجه رشید رفته بعرض رسانیدند كه اگر اجازت فرمائید ما با خواجه علیشاه در مقام گفت و شنید آئیم تا مبلغی از تصرفات بر وی ثابت گردد خواجه رشید از غایت سلامت نفس بدان امر همداستان نشد و گفت من خواجه علیشاه را بگویم كه شما را استرضا نماید و آن جماعت از خواجه رشید مایوس گشته نزد خواجه علیشاه آغاز تردد كردند و باتفاق روی بتقریر وزیر صافی ضمیر آوردند خواجه علیشاه نواب سلطان ابو سعید خان را رشوتها داد تا مزاج سلطان را بر خواجه متغیر گردانیدند و در خدمت پادشاه آن خواجه افاضل پناه را بعیوب منسوب ساخته در اواخر ماه رجب سنه سبع عشر و سبعمائه رقم عزل بر ناصیه حالش كشیدند و امیر سونج اگرچه بر عزل صاحب سعید راضی نبود اما در آن اوان مرضی صعب داشت و و سلطان ابو سعید خان در آن زمستان علم عزیمت بصوب دار السلام بغداد برافراشت و امیر سونج در عشرین ذیقعده سنه مذكوره در منزل محول بعالم آخرت انتقال نمود و در وقت نقل خسرو ثوابت و سیار ببرج حمل سلطان عالی محل بصوب سلطانیه نهضت فرمود و امیر چوپان در حدود آذربایجان بمراسم شكار پرداخته در آن اثنا خواجه رشید را كه بعد از عزل در تبریز اقامت داشت پیش خود طلبید و گفت وجود تو بر درگاه پادشاه مانند نمك در طعام مطلوبست و مهام سپاهی و رعیت بی‌دخل رای صوابنمایت بغایت معیوب البته كرت دیگر ملازمت اختیار میباید كرد و روی بفیصل مهمات مملكت می‌باید آورد خواجه در جواب گفت كه عمری در ملازمت گذرانیدم و شام اوقات شباب را بصبح ایام شیب رسانیده روزگار شباب كه موسم جمع كردن اسباب كامرانی است نهایت پذیرفت و نهال آمال و آمانی بهار جوانی از هبوب صرصر خریف ضعف و ناتوانی سمت انحنا گرفت قطعه
بسان پشت كمان گشت پشت من زانروی‌كه تیر عمر گرانمایه درگذشت از شست
بپای خاستنم مشگلست و میگویدزمانه خیز كه این خانه نیست جای نشست و آنچه مرا در وزارت دست داده هرگز هیچ وزیریرا اتفاق نیفتاده اكنون سیزده نفر از اولاد رشید برشد رسیده‌اند اولی آنست كه حالا ایشان عوض من در خدمت باشند و بنده بتدارك مافات قیام نموده مخادیم رقم نسیان
ص: 201
بر ورق حال من كشند بیت
رسم است كه مالكان تحریرآزاد كنند بنده پیر خواجه رشید هرچند در باب استعفا مبالغه بیشتر نمود امیر چوپان در تكلیف قبول منصب وزارت افزود آخر الامر خواجه سر رضا جنبانید و چون اینخبر بخواجه علیشاه و جمعی كه قصد جناب آصف پناه نموده بودند رسید آغاز اضطراب كرده ابو بكر آقا را كه نفس ناطقه امیر چوپان بود بایثار درم و دینار بفریفتند تا مزاج امیر را بر وزیر صافی ضمیر متغیر گردانید و چوپان نویان اگرچه با خواجه نیك بود اما لوح دل ساده داشت كه هركس می‌خواست مطلوب خود را بر طبق مدعا بر آن مینگاشت و كار بجائی رسید كه اعداء خواجه رشید بعرض امیر چوپان رسانیدند كه خواجه ابراهیم ولد خواجه رشید كه شربت‌دار اولجایتو سلطان بود باغواء پدر خود پادشاه را زهر داد و بدان واسطه سلطان محمد روی بعالم مخلد نهاد و امیر چوپان اینحدیث را بعرض سلطان ابو سعید رسانیده دو امیر دیگر كه رشوت گرفته بودند اداء شهادت نمودند و حكم قتل آن وزیر فاضل عادل حاصل فرمودند و در هفدهم جمادی اولی سنه ثمان عشر و سبعمائه در حوالی اومه بقریه خشگدر جلاد اول خواجه ابراهیم را در نظر پدر كردن زد آنگاه پیش خواجه رشید رفت خواجه او را گفت با علیشاه بكوی كه بی‌جریمه قصد جان من كردی زود باشد كه روزگار این كینه از تو بازخواهد خواست و تفاوت بین الجانبین همین قدر خواهد بود كه گور من كهنه و قبر تو نو خواهد نمود بعد از آن جلاد خواجه عالی‌نژاد را از میان بدو نیم زد و لشگریان ربع رشیدی را كه متعلق بدان جناب بود تاراج نمودند و امرا املاك خواجه و اولاد عظامش را دیوانی ساختند مولانا جلال الدین قلیقی در تاریخ فوت خواجه رشید این بیت در سلك نظم كشید بیت
رشید ملت و دین چون رحیل كرد بعقبی‌نوشت منشی تاریخ او كه طاب ثراه

ذكر مخالفت شاهزاده میسیور و بیان قتل آن خسرو پرتهور

شهزاده میسیور كه در اواخر ایام زندگانی اولجایتو سلطان از آب آمویه عبور نموده در باد غیس علم اقامت برافراشته بود بعد از استماع خبر فوت سلطان محمد طمع در مملكت خراسان كرد و این راز را با امیر بكتوب ولد اولدور نویان درمیان نهاد بكتوب گفت تدبیری می‌باید اندیشید كه امیر یساول بقتل آید چه بعد از دفع شوكت او در این ولایات كسی نمی‌ماند كه با ما مقاتله نماید و روزی چند در این فكر بسر برده در آن اثناء یساول ببهانه آنكه شاهزاده میسیور را طوی میدهم مالی خطیر در بلاد خراسان توجیه كرد از آنجمله پنجاه هزار دینار كپكی بر دار السلطنه هراة رقم فرمود و در اواخر سنه ست عشر و سبعمائه پنجاه سوار خونخوار آن تحصیل را بهراة آورده بضرب لت و شكنجه در عرض دو روز وجه مذكور را نقد فرمودند و برین قیاس در تمام بلدان محصلان بیداد فراوان بتقدیم رسانیدند رعایا زبان بنفرین یساول گشادند دعای مظلومان بهدف اجابت رسیده شهزاده میسیور
ص: 202
و بكتوب با هم گفتند می‌تواند بود كه طوی یساول مشتمل بر مكری باشد مناسب آنكه قبل از آنكه بی‌اختیار شویم او را فیصل دهیم و امیر یساول از وجوهی كه بظلم جمع كرده بود اوانی زرین و سیمین و اسبان تازی‌نژاد و غلامان پری‌زاد و سیصد خروار از جنس ماكولات و چند خیك شراب و دو هزار گوسفند بهم رسانیده متوجه اردوی میسیور گشت و نخست بخیل خانه بكتوب رسیده بساط نشاط بگسترد و بشراب خوردن مشغول شد بیك ناگاه شخصی با وی گفت كه كسان بكتوب جمعی از متابعان ترا گرفته قصد تو دارند لاجرم بر جناح استعجال پای در ركاب آورده مانند برق و باد روی بطرف عراق نهاد و هنوز نیم فرسنك نرفته بود كه شاهزاده میسیور تمامی جهات او را غارت فرمود بیت
هروجه كه از حاصل میخانه درآیدهم در سر بازار خرابات شود صرف و چون یساول بحدود جام رسید مباركشاه بن بوجای كه از وی كینه دیرینه در سینه داشت با پنجاه سوار سر راه بر وی گرفت و در آن وقت بایساول زیاده از سی كس نبود ناچار آغاز پیكار كرده كشته شد یكی از فضلا در تاریخ آن واقعه گوید قطعه
از هفتصد و هفده دهم ماه محرم‌سال و مه و تاریخ نه نقصان نه زیادت
شد میر یساول سحری پیش اجل بازبنهاد سرانجا كه قضا بود و ارادت
چرخ فلك آن را كه برافراخت برانداخت‌اینست مر او را صفت و سیرت و عادت سلطان ابو سعید خان بعد از استماع این اخبار امیر ایسن قتلغ را جهة انتظام مهام خراسان بدانصوب روان فرمود و چون ایسن قتلغ در حدود آن مملكت نزول فرمود امیر بكتوب از جانب شاهزاده میسیور پیش او رفت و گفت یساول بی‌جهتی قصد شاهزاده میسیور كرده بود لاجرم بقتل رسید و ایسن قتلق بخلاف تصور مردم بكتوب را بانواع نوازش اختصاص داده گفت باید كه سایر امراء خراسان مطیع و منقاد او باشند و میسیور عهدنامه در باب اطاعت سلطان ابو سعید نزد ایسن قتلغ فرستاد و آن مغول ساده‌دل بهمین مقدار قناعت كرده روی بصوب سلطانیه آورد و و از آنجا بحكم سلطان ابو سعید خان متوجه اران شده در اثناء راه بعلت فجاة درگذشت اما شاهزاده میسیور بعد از آنكه خاطر از جانب ایسن قتلغ جمع كرد بكتوب را بیشتر از پیشتر منظور نظر تربیت گردانیده قامت قابلیتش را بخلع گرانمایه بیاراست و هزار مرد مسلح مكمل در تابین او مقرر فرمود كه در باد غیس متوطن گردد و خودروی بطرف گرمسیر آورد زیرا كه پیش از این بنابر رعایت غایت خرم آغروق خود را بدانطرف فرستاده بود و چون بگرمسیر رسید و روزی چند بفراغت بگذرانید عزم مخالفت سلطان ابو سعید جزم كرد و نخست بسیستان رفته خواست كه حاكم آن دیار ملك نصیر الدین را ایل سازد لاجرم مكتوبی مشتمل بر وعده و وعید پیش او روان گردانید و ملك در مبادی حال از سطوة او اندیشیده قصد نمود كه چیزی مال برسم پیشكش ارسال نماید در آن اثنا شنید كه تیمور تكودری با میسیور داعیه سركشی دارد و ملك غیاث الدین كرت نیز سر بحلقه متابعتش در نمی آورد لاجرم فرستادگان شاهزاده را بقتل رسانید و باعلان كلمه عصیان مبادرت نمود و میسیور در حدود آن ولایت دست بغارت و تاراج برآورده از توابع ملك جمعی را بتیغ بیدریغ
ص: 203
گذرانید و عنان مراجعت انعطاف داده بر سر تكودریان تاخت و تیمور را كه كلانتر ایشان بود بر خاك هلاك انداخت آنگاه بكارسازی یورش خراسان مشغول شد و ملك غیاث الدین كرت ازین مرجآل آگاهی یافته قاصدی نزد بعضی از امرا ابو سعیدی كه در رادكان اقامت داشتند فرستاد و عزیمت میسیور اعلام داد امرا با هم گفتند كه این تازیك میخواهد كه ما را بترساند شاهزاده میسیور هرگز در مقام مخالفت پادشاه نیاید و بر تقدیری كه این اندیشه در خاطر او قرار گیرد آن مقدار لشگر ندارد كه باستظهار ایشان روی بخراسان آرد و میسیور بعد از جمع ساختن لشگر پرتهور اردوی خود را بجوكی كه پسرش بود سپرده فی اواسط جمادی الاخر سنه ثمان عشر و سبعمائه متوجه خراسان گشت و چون بقصبه چشت رسید بكتوب و سایر امرا كه در باد غیس اقامت داشتند بوی پیوستند و خاطر بر یورش مازندران قرار داده نخست مكتوبی نزد ملك غیاث الدین كرت فرستادند و او را بایلی و انقیاد دعوت كردند و ملك سخنان خشونت‌آمیز در جواب نوشته میسیور از اطاعت هرویان نومید شد و در ماه رجب از جلكا و هراة گذشته بسرعت برق و باد بصوب رادكان كه محل اقامت امرا ابو سعیدی بود نهضت نمود و بیك ناگاه بریشان تاخته تمامی یراق و گله و رمه آن غافلان را متصرف گشت و بكتوب تا دامغان رانده میسیور تا وسط مازندران عنان بازنكشید و خرابی بسیار كرده قرب ده هزار از سادات و اشراف آن ولایات را اسیر گردانید و چون این خبر بسمع شریف سلطان ابو سعید خان رسید امیر حسین گوركان ولد امیر آقبوقا جلایر را با سپاه وافر بصوب خراسان فرستاد و شاهزاده میسیور از توجه امیر حسین گوركان خبر یافته در قلب زمستان عنان مراجعت انعطاف داد و امیر حسین بسرعت تمام از عقب در حركت آمده چون میسیور بنیشابور رسید دو هزار كس تعیین نمود كه مال فراوان از متوطنان آن مكان ستانده بدو رسانند و آن مردم بنیشابور درآمده آغاز مطالبه و مؤاخذه مسلمانان كردند اما پیش از آنكه چیزی معتد بحاصل گردانند خبر وصول امیر حسین شنوده پرتل های خود گذاشتند و چون میسیور بنواحی مشهد مقدسه رضویه علی راقدها آلاف السلام و التحیة نزول نمود استماع فرمود كه ملك غیاث الدین كرت فوجی از متهوران غیور را بجانب بادغیس فرستاده و جهات بكتوب و اتباع او را بباد غارت و تاراج داده لاجرم بغایت پریشان خاطر گشت در آن حین سید بدر الدین نقیب با سایر سادات مشهد اندك ساوری ترتیب نمود بملازمت شاهزاده شتافتند و بطریقه سنت زبان بسلام گشادند و چون آتش غضب میسیور مشتعل بود لب بجوانب نگشود و سادات را رخصت جلوس نیز نفرمود ایشان از نماز پیشین تا نماز دیگر بر پای ایستاده بعد از آن شاهزاده نازنین سر برآورد و گفت سپاه را تغار می‌باید و مطبخ را گوسفند فربه امیر بدر الدین فرمود كه منت داریم محصلان تعیین فرمائید تا بزودی این مهم ساخته شود میسیور سیصد كس همراه سادات كرد تا پانصد سر گوسفند و سیصد خروار آرد و پانصد خروار جو با سایر مایحتاج ستانده باردو رسانند و خود متوجه جام شد و نقیب آن سیصد كس را همراه بشهر برده هرجماعتی را در محله فرود آورد و همان شب همه را با جمعی
ص: 204
دیگر از میسیوریان كه جهة سودا و معامله بدانجا رفته بودند بقتل رسانید و از اسبان و اسلحه ایشان پیشكش سنگین مرتب ساخته چون امیر حسین بدان حدود رسید باستقبال برد و امیر حسین زبان بتحسین گشاده سادات را بعواطف بیكرانه بنواخت و شاهزاده میسیور بعد از وصول بنواحی جام خواست كه شیخ الاسلام شهاب الدین اسمعیل جامی را بمجلس خود حاضر ساخته از وی اخذی نمایند اما هرچند كسان بطلب آنجناب فرستاده التماس حضور نمود بجائی نرسید و شیخ در كوشكی متحصن گشته فرستادگان را بغیر تیر دلدوز چیزی نداد و بنابرآنكه الاغان امیر حسین بغایت لاغر بود روزی چند جهت آسایش در النك رادكان توقف نمود و در آن ایام بكرات میسیور و بكتوب نواحی دار السلطنه هراة تاخته در باب محاصره آن بلده و تضییق ملك غیاث الدین كوشیدند و چند نوبت خواجه ابو احمد چشتی را بشهر فرستاده طلب مردم و جهاتی كه ملك در غیبت ایشان از باد غیس بهراة برده بود نمودند تا بآن وسیله مصالحه نمایند اما ملك اصلا بدان سخنان ملتفت نشد و هیچ‌چیز و هیچ‌كس بازپس نداد و میسیور و بكتوب عاجز گشته در آن اثنا خبر وصول امیر حسین بتواتر انجامید و شاهزاده تاب مقاومت نیاورده بار دیگر بطرف گرمسیر خرامید و امیر حسین در اواخر سنه تسع عشر و سبعمائه در آن بلده فاخره نزول اجلال فرمود و ملك غیاث الدین را باصناف انعام و احسان بنواخت و باتفاق او از عقب میسیوریان در حركت آمد و جمعی از ایشان را گرفته و كشته رایت مراجعت برافراخت و در سنه عشرین و سبعمائه كپك خان بن دوا خان در ماوراء النهر از پریشانی حال میسیور خبر یافت و بنابر كینه‌ایكه از وی در خاطر داشت شاهزادگان عظام ایلچكدای و رستم و منگلی خواجه و فولاد را با چهل هزار مرد جرار از آب آمویه گذرانیده و با ایشان مقرر كرد كه تا مهم میسیور و بكتوب را بمقطع نرسانند بازنگردند و ایلچی نزد امیر حسین فرستاده پیغام داد كه مناسب آنست كه شما نیز فوجی از سپاه خراسان را بامداد لشگر ماوراء النهر تعیین نمائید تا علی اسرع الحال مهم میسیور فیصل یابد و امیر حسین بیست هزار كس یراق كرده از عقب مردم كپك خان ارسال داشت و چون اینلشگر بخرسنك رسیدند شنیدند كه سپاه جغتای میسیور و بكتوب را بدست آورده كشته‌اند و كیفیت آن واقعه چنان بود كه امراء كپك خان بعد از طی منازل بده فرسنگی اردوی میسیور رسیده منهیان پیش سرداران سپاهش فرستادند و ایشان را باصناف انعام اكرام وعده دادند و آن بی‌وفایان قبول كردند كه چون تلاقی فریقین روی نماید بلشگر ماوراء النهر پیوندند و بعد از آن كه شهزاده میسیور از وصول اعدا خبر یافت مردم خود را او كلكا داده روی بمیدان قتال نهاد و در وقت تسویه صفوف امرا و اركان دولتش حسب المقرر بجانب خصم رفته شاهزادگان جغتای بر میسیور تاختند و اول ببكتوب رسیده سرش از تن دور انداختند و میسیور چاره منحصر در فرار دانسته ایلجیكدای هزار سوار عقب او ارسال داشت و آن سواران سه روز طی مسافت نمودند تا بدو رسیدند و دست باستعمال تیغ و تیر برده بقتلش رسانیدند و سپاه ماورا النهر اولاد شاه‌زاده میسیور جوكی و قزان سلطان را با سایر فرزندان و خواتین او اسیر گرفته و
ص: 205
غنیمت بینهایت بتحت تصرف درآورده روی بدیار خود نهادند و فتنها را آرام و خواطر خراسانیان را اطمینان دادند.

گفتار در بیان وقوع انواع فتن در ممالك عراق و آذربایجان و بقتل رسیدن جمعی كثیر از دشمنان سلطان ابو سعید بهادر خان‌

در اوانی كه خبر ویرانی ولایات خراسان و وصول شاه‌زاده میسیور بعرض سلطان ابو سعید خان و امیر حسین حسب الحكم جهة دفع شر او روان گردید بعد از چند روز امیر چوپان نیز بعزم امداد امیر حسین از قراباغ اران نهضت فرموده به بیلقان شتافت در آن اثنا پادشاه اوزبك از جانب دشت بدربند آمده جمعی از امراء بزرگ را كه آنجا بودند بزخم تیغ و سنان بگریزایند و چون گریختگان بسلطان عالیشان پیوستند بایكدو هزار سوار كه در آن زمان در ملازمت موكب همایون بودند متوجه دفع اعدا گشته بكنار آب كر رفت و فرمود كه مجموع لشگریان و شاگرد پیشكان مانند خط مستقیم بر لب آب فرود آیند تا در نظر یاغی بسیار نمایند و در آنطرف آب سپاه اوزبك یك‌یك از ولایات را میتاختند و هرچه مییافتند میبردند و امیر چوپان اینخبر را در بیلقان شنوده دفع اوزبكان را از توجه بخراسان اهم و اولی دانست و با دو تومان سوار جرار ایلغار كرده باردوی همایون پیوست لشگر اوزبك چون حال بر آن منوال دیدند بمضمون كلمه العود احمد عمل نموده بازگردیدند و امیر چوپان از آب بگذشت و از عقب ایشان شتافته جمعی را بقتل رسانید و فوجی را اسیر گرفته بنظر صاحب تاج و سریر آورد و سلطان بیشتر از پیشتر در تربیت چوپان نویان كوشیده پایه قدر و منزلتش بلند گردانید آنگاه امیر چوپان بعضی از امرا و نوئینان را كه در وقت وصول سپاه اوزبك بدربند گریخته بودند بموقف یرغو بازداشته قورمیشی پسر النیاق را با زمره دیگر چوب یاساق زد و طایفه را از مناصب معزول ساخت و ایشان كینه چوپان در دل گرفته خواطر بر آن قرار دادند كه بهنگام فرصت دست‌بردی نمایند بعد از آن سلطان بمقر عز خویش بازگشته چوپان روی بگرجستان آورد و پسر خود حسن را بر سر آغروق گذاشته بجانب كوكچه تینگیز توجه فرمود و بدعهدان فرصت غنیمت شمرده مانند گرگ از عقب رمه چوپان پویان شدند و منهی اینخبر بچوپان نویان رسانیده او را باور نیامد و بنابر رفع مظنه ابو بكر و وایسنبوقا را جهة تحقیق آن قضیه بازگردانید و آن دو كس بدست مخالفان افتاده كشته گشتند و چوپان بعد از رفتن ابو بكر و ایسنبوقا قیتول خود بازگذاشته به پسر خویش حسن پیوست و دشمنان بنیمشب بانجا رسیده او را هرچند جستند نیافتند و یورت را غارتیده روی باردوی حسن نهادند و چوپان از وصول ایشان آگاهی یافته مستعد پیكار گشت و جنگی صعب دست داده هزیمت بر جانب چوپان افتاد و او با پسر خود حسن‌جان از آن ورطه بكنار كشیده
ص: 206
به تبریز رفت و خواجه علیشاه جیلان كه آنجا بود چوپان بیك را استقبال نموده خدمات پسندیده بجای آورد و امیر و وزیر بموافقت یكدیگر متوجه ملازمت صاحب تاج و سریر گشتند و چون امراء مخالف نشانی بتزویر مبنی از صدور حكم سلطان بر قتل چوپان در قلم آورده بودند و بمردم مینمودند آنحدیث را چوپان شنیده خاطرش دغدغه تمام پیدا كرد بنابر آن بتأنی طی مسافت میفرمود و خواجه علیشاه پیشتر بخدمت شتافته و از وفور عنایت پادشاه خبر یافته قاصدی نزد امیر چوپان فرستاد تا زدوخورد را بسلطانیه رساند و امیر چوپان بسان برق خاطف بدار الملك رفته شرف دستبوس پادشاه حاصل كرد و آنچه از امرا دیده بود و شنیده بر زبان آورد و از آنجانب امیر ایرنجین كه پدر یكی از حرمهای سلطان بود و قورمیشی و تغماق و ایسنبوقا و بوقا ایلدورجی و غیرهم از امراء مخالف سپاه بلا انتها از حدود آذربایجان فراهم كشیده و از سفیدرود گذشته مستعد پیكار گشتند و سلطان ابو سعید و امیر چوپان باستقبال ایشان از سلطانیه بیرون رفته روی بمیدان كارزار آوردند در آن اثنا حرم سلطان چند نوبت ایلچیان نزد پدر ارسال داشته او را بعنایت پادشاه امیدوار گردانید و بسلوك طریق مصالحه ترغیب نموده از وخامت عاقبت مخالفت بترسانید ایرسنجین بدختر خبر فرستاد كه اگر سلطان با مادر مقام عنایت است باید كه فردا علمهای سفید برافرازند و این ملتمس مبذول افتاده چون مخالفان رایات سفید را دیدند در جنگ دلیر گشته با هم گفتند كه ابو سعیدیان از ما ترسیده‌اند و بغرور موفور دست به تیر و كمان و سیف و سنان برده ازین جانب نیز سپاه پادشاه برایشان حمله نمودند در آن اثنا سلطان فرمود تا پسر ایرنجین امیر شیخ علی را گردن زده سرش را بر سر نیزه كردند و فریاد آوردند بیت
كه هركس بود دشمن شهریاربدین گونه بیند سرانجام كار و نایره خشم و كین امیر ایرنجین از مشاهده سیاست آنجوان نازنین اشتعال یافته باتفاق منكوحه خویش شاه‌زاده كیچیك مانند سیل خروشان و دریای جوشان عنان یگران بمیدان تافت و خون بسیاری از ملازمان موكب همایون را بر خاك ریخته نزدیك بآن رسید كه چشم زخمی روی نماید درین حال پادشاه ستوده خصال بنفس نفیس بر دشمنان تاخته سمند براق مانند را نهنك‌آسا در بحر محاربه انداخت و امرا و سران سپاه از ملاحظه جرات پادشاه عنان تماسك از دست داده بیكبار بر مخالفان حمله كردند نیز تقدیر باجراء شمشیر بران آن پهلوانان مقارن بود و تیغ و سنان ایشان با روح و روان دشمنان مصاحبت مینمود نظم
تیغها در مغزها كرده مقر همچون خردتیرها در شخصها گشته روان همچون روان
حلقه بند اجل در پای غداران ركاب‌رشته دام فنا در دست مكاران عنان در خلال آن احوال نسیم عنایت الهی بوزید و بموافقت دولت ابو سعیدی بادی برخاست كه چشمهای مخالفان را از رؤیت معزول گردانید بیت
یكی باد برخاست زان كوهساربزد بر رخ دشمن شهریار و امراء عاصی را دیده دولت خیره و چشم بخت تیره گشته بعضی در معركه بقتل رسیدند و ایرنجین و تغماق و ایسنبوقا در پنجه تقدیر اسیر گردیدند و سلطان فرمود تا ایشان را بسلطانیه برده از داری بیآویختند و در زیر دار آتش افروختند و باین طریق خرمن حیات
ص: 207
آن بدبختان را بسوختند و قورمیشی و پسرش عبد الرحمن و بوقا ایلدورجی و چوپان قراوناس كه از آن دریای خونخوار جان بكنار كشیده بودند بدست امیر سوتای كه از دیار بكر متوجه سلطانیه بود افتاده سومای عبد الرحمن و بوقا و چوپان قراوناس را به تیغ تیز بگذرانید و قورمیشی را زنده بدرگاه پادشاه فرستاده و او نیز حسب الحكم رخت هستی بباد فنا داد و چون سلطان در محاربه بنفس نفیس مباشر امر حرب گشته بود مقرر شد كه نیشان بلاغت نشان لفظ بهادر اضافه القاب همایون نمایند باین عنوان السلطان العادل ابو سعید بهادر خان و فتح نامها نوشته باطراف ولایات ارسال فرمایند الحمد للّه علی ترادف نعمائه و تواتر آلائه.

ذكر بعضی دیگر از وقایع ایام دولت سلطان ابو سعید بهادر خان و بیان انتقال خواجه علیشاه جیلان از جهان‌گذران‌

در سنه احدی و عشرین و سبعمائه امیر چوپان خواهر سلطان ابو سعید بهادر خان شاه‌زاده ساتیبك بنت اولجایتو سلطان را خواستگاری نموده پادشاه ملتمس جناب امارت پناه را مبذول داشته كوكب اقبالش بخانه شرف انتقال فرمود و در سنه اثنی و عشرین و سبعمائه امیر حسین بن امیر اقبوقا كه حاكم خراسان بود از عالم فانی انتقال نمود و همدرین سال امیر تیمورتاش بن امیر چوپان باغوای جمعی از مردم نادان بخارپندار بكاخ‌دماغ راه داده در ملك روم خطبه و سكه بنام خود گردانید و بدعوی آنكه مهدی آخر الزمان است لب گشوده از حكام مصر و شام مدد طلبید تا ممالك عراقین و آذربایجان را بتحت تصرف درآورد و با ایشان طریق اتفاق و اتحاد مسلوك دارد و امیر چوپان از حركت پسر واقف شده شمه ازین معنی با سلطان درمیان نهاد و با سپاه فراوان عنان عزیمت بصوب روم انعطاف داد تیمورتاش چون از توجه پدر خبر یافت از كرده پشیمان شده بخدمتش شتافت و چوپان نویان امیر تیمور كاخی و قاضی نجم الدین طبسی را كه خمیر مایه آن فتنه بودند كشته تیمور تاش را بند فرموده بدرگاه پادشاه رسانید و سلطان ابو سعید بملاحظه خاطر امیر چوپان گناه تیمورتاش را بخشیده او را بار دیگر بحكومت روم روان گردانید و در سنه ثلث و عشرین و سبعمائه شلتاق اسباب نازخاتونی در ولایات سلطانی مرتفع شد مفصل این مجمل آنكه در اواخر ایام دولت اولجایتو سلطان قاضی محمد نامی كه خطیب همدان بود بنابر عرضی كه داشت قباله كهنه بنام نازخاتون بنت امیر كردستان بدست آورد و آن را به نزد امیر چوپان برده عرض كرد كه پدر شما ملك بهادر بن تودان نویان در زمان هلاكو خان نازخاتون را اسیر گرفته بود و بحكم یرلیغ اسباب و املاك ناز خاتون ملك ملك بهادر بوده و حالا بحسب ارث بشما میرسد و در مملكت عراق ضیاع و عقار نازخاتون بسیار است و امیر چوپان این سخن را كالنقش فی الحجر
ص: 208
بر لوح دل نگاشته جمعی از نوكران خود را مصحوب آنقاضی متدین بولایت فرستاد تا چند موضع در قزوین و خرقان و همدان بتحت تصرف درآوردند و این حدیث غریب در میان خلق شهرت یافته هربرزگری كه از مالك مزرعه تنفری داشت میگفت این موضع داخل املاك ناز خاتون است لاجرم فریاد از نهاد خلایق برآمد و امیر ایسن قتلغ و خواجه رشید زبان بنصیحت امیر چوپان گشاده طوعا و كرها او را از مقام خرخشه درگذرانیدند تا بهمان چند موضع كه گرفته بود قناعت نمود و در زمان سلطان ابو سعید بهادر خان كه اختیار و اعتبار امیر چوپان بمرتبه كمال رسید قاضی محمد باتفاق دیگری از اهل دیانت خریطه كهنه كه دویست تمسك مشتمل بر اسباب و املاك دو سه ولایت در آن نهاده بودند نزد امیر چوپان برده گفتند كه ما در فلان موضع خانه میساختیم ناگاه این قباله‌جات را كه باسم نازخاتونست یافتیم و امیر چوپان حاصل آنموضع را از شیر مادر حلال‌تر تصور كرده وكلاء او دست تصرف بمزارع و املاك رعایا دراز كردند و كار بجائی رسید كه اسبابی را كه بدو سه هزار دینار می‌ارزید مردم از وهم آنكه نگویند ملك نازخاتون بوده بدو سه دینار میفروختند لاجرم آتش در خرمن فراغت اصحاب زراعت افتاد و خواجه علیشاه جیلان در آن مهم باچوپان‌نویان گفت و شنید كرده ولایتی در مملكت روم در عوض اسباب نازخاتون از سلطان گرفته بتصرف وكلاء امیر چوپان گذاشت و از خاصه خود بیست هزار دینار نقد تسلیم نمود تا امیر چوپان از مقام دعوی آن اسباب درگذشت و نشانی مؤكد بلعنت نامه در قلم آورده آنقضیه هایله از مسلمانان مندفع گشت و در سنه اربع و عشرین و سبعمائه خواجه تاج الدین علیشاه بیمار شده دست اطباء حاذق بدامن علاج آنعارضه نرسید و سلطان صاحب سعادت از غایت عنایت بعیادت وزیر تشریف برده آنصورت نیز نافع نیفتاد و خواجه در اوجان جان نازنین بجوار مغفرت رب العالمین سپرد نعش او را بآئین شریعت سید المرسلین صلوات اللّه علیه و آله الطیبین برداشته بخطه تبریز بردند و در جوار مسجدی كه بنا كرده معمار همتش بود دفن كردند از وزراء هلاكو خان و اولاد او غیر خواجه علیشاه هیچیك باجل طبیعی فوت نشدند و خواجه علیشاه باصابت رای و تدبیر و غایت وقوف و كاردانی در سرانجام امور سلطنت و جهانبانی اتصاف داشت و در ایام دولت در مملكت عراق و آذربایجان ابنیه رفیعه مانند مدارس و خوانق و اربطه و مساجد تعمیر فرمود و مستغلات خوب و مزارع مرغوب بر آن بقاع وقف نمود و سلطان ابو سعید اولاد و قرابتان خواجه علیشاه را باصناف الطاف نوازش كرده میخواست كه منصب وزارت را بیكی از دو پسر او دهد در آن اثنا میان برادران نزاع دست داده بر یكدیگر تقریر نمودند و مهم بدانجا انجامید كه هرچه پدرشان در مدة العمر اندوخته بود بدیوان دادند و منكوب و مخذول در كنج خانه نشسته در فكر سرانجام قوت لا یموت روز میگذرانیدند و منصب وزارت سلطان ابو سعید بهادر خان بعد از فوت خواجه تاج الدین علیشاه جیلان تعلق بركن الدین صاین گرفت و ركن الدین صاین از اولاد ضیاء الملك محمد بن مودود است و ضیاء الملك در زمان سلطان محمد خوارزمشاه منصب عارضی سپاه داشت و
ص: 209
ركن الدین صاین چون بمبادی سن رشد و تمیز رسید خود را در سلك ملازمان امیر چوپان منتظم گردانید و امیر چوپان یوما فیوما در تربیتش می‌افزود تا او را بوزارت سلطان نصب فرمود.

گفتار در بیان اسباب تغییر مزاج سلطان ابو سعید نسبت بامیر چوپان سلدوز و ذكر سوختن خرمن عمر او و اولادش بآتش خشم جهان‌سوز

خوانندگان عجایب حكایات و دانندگان غرایب روایات آورده‌اند كه امیر چوپان را دختری بود كه طراوت عذارش طعنه بر گلبرگ طری زدی و صباحت رخسارش از ماه و مشتری گروبردی بغداد خاتون نام و امیر چوپان آن حور پری‌زاد را در شهور سنه ثلث و عشرین و سبعمائه در سلك ازدواج امیر شیخ حسن بن امیر حسین گوركان بن امیر اقبوقاء جلایر كه امیر شیخ حسن ایلكانی و امیر شیخ حسن بزرگ عبارت ازوست انتظام داد و در سنه خمس و عشرین و سبعمائه سلطان ابو سعید را كه در سن بیست سالگی بود نسبت ببغداد خاتون تعلقی پیدا شده عنان صبر و قرار بیكبار از دست اقتدار شهریار كامكار بیرون رفت بیت
چو دل در سر نرگس مست رفت‌اگر شاه اگر بنده از دست رفت و این بیت كه ثبت می‌افتد از خاتمه غزلیستكه جناب سلطانی در آن اوقات در سلك نظم كشیده بیت
بیا بمصر دلم تا دمشق جان بینی‌كه آرزوی دلم در هوای بغداد است و چون یاساء چنگیز خان چنانست كه هر عورتی كه مطلوب خان باشد باید كه شوهر او را طلاق داده حرم پادشاه فرستد سلطان ابو سعید بعد از كمال اضطرار محرمی نزد چوپان روان ساخته شمه از ما فی الضمیر خویش اعلام نمود چوپان از استماع این سخن در بحر حیرت افتاده آتش غیرت در كانون درونش زبانه زدن گرفت و جوابی نه بر وفق مراد پادشاه گفت و سلطان لب از آن گفت و شنید بربست اما از جانب چوپان غباری بر حاشیه ضمیر منیرش نشست و این قیل و قال در آخر تابستان در ییلاق اوجان واقع شد و چون زمستان نزدیك رسید امیر چوپان بملاحظه آنكه هرگاه بعدی میان محب و محبوب حاصل گردد شاید سورت عشق انكسار یابد امیر شیخ حسن را با بغداد خاتون بقراباغ اران فرستاد و سلطان را طوعا و كرها بقشلاق بغداد برد و بعد از آنكه خسرو عالی مقام بمدینة السلام رسید سلطان عشق بغداد خاتون بیشتر از پیشتر بر شهرستان ضمیرش مستولی گردید بیت
دوای عشق گویند از سفر خیزد چه دانستم‌كه در دل مهر آن مه خواهد افزون شد بهر منزل و چون صاین وزیر كه ملك نصرة الدین عادل لقب یافته بود تغییر مزاج پادشاه را نسبت بچوپان نویان معلوم نمود بهنگام مجال شمه از افعال و اعمال چوپان و اتباع او معروض گردانید و فرمود كه اختیار داد و ستد تمامی حاصلات ولایات در قبضه اقتدار چوپانیان است و با وجود او هیچكس از امراء وزرا و اركان دولت را اعتباری نیست بیت
ص: 210 زر و زور دارند و فرمان و بس‌ندارند اندیشه از هیچكس سخنان وزیر در ضمیر صاحب تاج و سریر جایگیر آمده این غم ضمیمه الم عشق بغداد خاتون گشت بنابر ان از خرگاه كم بیرون می‌آمد و كسی را بار نمیداد بیت
جهاندار در كنج ایوان خویش‌نمیكرد جز یاد جانان خویش و چون امیر چوپان حال پادشاه را بدین منوال دید در خلوتی بعرض رسانید كه اكثر معموره ربع مسكون مسخر حكم سلطان است و سبب ملال خاطر آفتاب اشراق معلوم نیست بیت
چرا خوش‌نخندی نگوئی سخن‌بكن هرچه خواهی كه گوید مكن سلطان جوابداد كه من زمان اختیار تمام ممالك را بكف كفایت تو گذاشته‌ام باید كه بر وجهی سلوك نمائی كه من بفراغت توانم بود و تا اكنون باری روزی بدلخواه نگذرانیده‌ام و از دمشق خواجه كه در آن اوان نیابت و سرانجام مهام خاصه سلطانی تعلق بوی میداشت شكایت كوته كرد و چون متفكر و حیران از خرگاه سلطان بیرون آمد و دمشق خواجه را طلبیده و آنچه از پادشاه شنیده بود باوی درمیان نهاده گفت باید كه تو در نیكو خدمتی بمثابه مساعی جمیله مبذول داری كه اگر از من جریمه در وجود آید سلطان بجهة خاطر تو آن را بر روی من نیاورد نه آنكه جان ما بسبب افعال ناهنجار تو در معرض خطر باشد دمشق خواجه جواب داد كه من روز و شب بپای خدمت در آستان سلطنت آشیان ایستاده‌ام و چشم و گوش باشارت و فرمان شهریاری نهاده از هوای نفس خود گذشته‌ام و بخلاف رای او مرتكب امری نگشته‌ام اما چندگاه شد كه مزاج پادشاه را نسبت بخود متغیر مییابم و سبب اینمعنی را غیر خباثت صاین وزیر امری نمیدانم چوپان نویان بعد از شنیدن این سخنان مصلحت در آن دانست كه روزی چند خود را از درگاه پادشاه دور اندازد و صاین وزیر را همراه خود برده بوقت فرصت گردنش را از بار سر سبك سازد بنابران در وقت دمیدن گل و ریحان در فضای باغ و بستان ببهانه ضبط و ربط مهمات ولایات خراسان از سلطان ابو سعید بهادر خان اجازت طلبیده بدان صوب نهضت كرد و امیر اگرنج و امیر محمود و ایسن قتلغ و امیر محمد بیك و صاین وزیر را مصحوب خویش برد و دمشق خواجه را بدستور در خانه بگذاشت و سلطان همدران اوان از بغداد بجانب سلطانیه علم عزیمت برافراشت و امیر چوپان چون بخراسان رسید شنید كه ترمشیرین خان در حدود كابل منزل گزیده و خیال تسخیر خراسان بخاطرش گردیده بنابر آن پسر خود امیر حسن را با سپاه صف‌شكن بدفع مخالفان فرستاد و ترمشیرین خان از توجه ولد چوپان خبر یافته جمعی از لشگریان خود را باستقبال او روان فرمود تلاقی فریقین در حدود غزنین دست داد و از كر و فر بهادران پرخشم و كین زلزله در زمان و زمین افتاد آخر الامر امیر حسن غالب آمده سپاه ترمشیرین فرار كردند و جنود خراسان بغزنین شتافته لوازم قتل و نهب بجای آوردند مجاوران تربت سلطان محمود غزنوی را اسیر ساختند و اوراق مصاحف و صحف مزار را زیر دست و پای انداختند و حسن در اواخر شهور سنه ست و عشرین و سبعمائه از آنولایت مراجعت فرمود و بخدمت پدر پیوسته كیفیت حال باز نمود اما دمشق خواجه بن چوپان بعد از توجه پدر بصوب خراسان جمیع كلیات و جزئیات امور سلطانی را
ص: 211
از پیش خود گرفت و در غایت استقلال بسرانجام مهام ملك و مال پرداخته سلطان ابو سعید را از سلطنت جز نامی نماند و این معنی بخاطر همایون گران آمده در خلوتی شمه از ما فی- الضمیر خویش با بعضی از نزدیكان درمیان نهاد یكی از ایشان مجال خباثت یافته گفت دمشق خواجه با یكی از قمكان اولجایتو سلطان كه در قلعه سلطانیه می‌باشد تعلق می‌ورزد سلطان فرمود كه هرگاه دمشق خواجه نزد محبوبه به قلعه رود مرا آگاه سازید و همدران ایام كه داخل شهور سنه سبع و عشرین و سبعمائه بود غلبه عشق دمشق را بر آن داشت كه بحصار رفت و سلطان واقف گشته حكم همایون بقتل او صدور یافت اما هیچكس را زهره نبود كه بر این فعل اقدام نماید بحسب اتفاق در آن روز سری چند از قطاع الطریق كردستان آوردند سلطان فرمود كه آوازه درانداختند كه این سر چوپان و اتباع اوست كه در خراسان بر دست امرا كشته شده‌اند و دمشق خواجه از شنیدن اینخبر عنان شكیبایی از دست داده با ده كس از قلعه بیرون تاخت و روی بوادی فرار نهاد سلطان مصر خواجه و آقا لؤلؤ را بتكامیشی او فرستاد و با آنكه دمشق خواجه در آن روز اسبی را كه بهترین اسبان الوس هلاكو خان بود در زیر ران داشت مصر خواجه و آقا لؤلؤ بوی رسیدند و آن اسب تیزتك مانند اسب چوبین در بساط شطرنج از رفتار بازایستاده هرچند دمشق خواجه خواست كه بتازیانه سیاست آن را بر انگیزد میسر نشد لاجرم خیال جنگ نموده و قبضه شمشیر را گرفت تا بركشد تیغ از نیام بیرون نیامد و مصر خواجه بوی رسید كه مهمش را بآخر رساند آقا لؤلؤ گفت دمشق اندك كسی نیست كه او را بی‌حكم سلطان توان كشت و مصر خواجه پیش پادشاه رفته كیفیت حال باز گفت سلطان جهة نشانی انگشتری بوی داد و مصر خاتم را بآقا لؤلؤ نموده بضرب شمشیر مصری روز عمر دمشق را بشام اجل رسانید و در آن روز كه ششم ماه شوال سال هفتصد بیست و هفت بود تمامت خزاین و اسبات تجمل و حشمت دمشق خواجه بباد غارت و تاراج رفت و مفلسی كه بامداد آن روز نان چاشت نداشت بوقت شام از مال دمشق غنی گشت و چون آن مهم از هم بگذشت سلطان ابو سعید بهادر خان نشانی مصحوب یكی از معتمدان نزد امراء خراسان فرستاد كه در گرفتن و كشتن چوپان و اتباع او مراسم اهتمامی بجا آورند و همچنین باطراف دیگر ولایات فرامین مطاعه ارسال فرمود كه از ذریات چوپان و چوپانیان اثر نگذارند و بنفس نفیس از سلطانیه نهضت فرموده بقزوین شتافت و در باب اجتماع جنود و ظفر ورود احكام تباكید تمام نفاذ یافت و قاصد سلطان در بادغیس هراة باردوی چوپان رسید و نشان واجب الاذعان را پنهان بامراء رسانید ایشان را علی الفور مخالفت چوپان محال نمود لاجرم باتفاق پیش او رفته كیفیت حال بازگفتند و از رضا بقتل دمشق خواجه ابراء ذمه كردند و در اظهار موافقت و اتحاد مراسم مبالغه بجای آوردند و چوپان بر فوت پسر جزع و فزع نموده چون مجلس بر شكست ولد بزرگترش امیر حسن بعرض پدر رسانید كه من بعد صحبت ما و سلطان ابو سعید در نمی‌گیرد و بر عهد و پیمان امرا اصلا اعتماد نمی‌توان كرد مصلحت دولت در آنست كه هركس كه سلطان ابو سعید را می‌شناسد بكشیم و از سلاطین الوس جغتآی مدد طلبیده تمامی ممالك
ص: 212
خراسان را بحطیه ضبط درآوریم اگر سلطان ابو سعید بدینجانب آید با وی مقاتله نمائیم و الا هرگاه ما را مكنت و شوكت بیشتر شود روی بعراق نهاده داد و دل خود از او بستانیم چوپان سخن را از این حسن مستحسن نداشت و بكثرت لشگر و زور بازوی خویش غره شد گفت حالا در ایران كیست كه در برابر من صف تواند كشید بلكه خیال قتال بخاطر تواند گذرانید آنگاه صاین وزیر را كه خمیر مایه آن فتنه می‌دانست بحضور طلبید و جلاد را گفت كه به اتمام مهم این ناتمام پردازد وزیر متحیر شده مجال قیل و قال نیافت و از جلاد التماس نمود كه مرا از میان بدو نیم زن جلاد پرسید كه سبب این تمنا چیست ملك نصرة الدین بجانب چوپان نگریسته نظم
بدو گفت زیرا كه پشتی كه آن‌كند از جهان بر شما اعتماد
نباشد بجز تیغ فرجام آن‌همین است آخر سرانجام آن بعد از آن امیر چوپان با هفتاد هزار سوار كه در آن زمان همراه داشت رایت عزیمت بجانب عراق و آذربایجان برافراشت و امراء و نوئینان را سوگند داد كه با وی مخالفت نكنند و چون منازل و مراحل قطع كرده بسمنان رسید بخانقاه معارف‌پناه شیخ ركن الدین علا الدوله سمنانی رفته نوبت دیگر در مجلس شریف شیخ با امرا و اعیان عهد و پیمان درمیان آورد كه از وی رویگردان نشوند و از آن حضرت التماس نمود كه با پادشاه ملاقات نموده بزلال موعظت و نصیحت نایره غضب سلطانی را فرونشاند تا بار دیگر نسبت باو در مقام عنایت و رعایت آید و جمعی را كه در كشتن دمشق خواجه اهتمام نموده‌اند بوی سپارد و شیخ ركن الدین علاء الدین ملتمس چوپان نویان را بشرف اجابت اقتران داده متوجه اردوی پادشاه جهانیان گشت و بعد از وصول سلطان عالی مقام بتعظیم و احترام شیخ قیام نموده و او را در پهلوی خویش نشانده بدو زانوی ادب بنشست و شیخ در باب اصلاح جانبین و انطفاء نایره نزاع و شین سخنان بر زبان آورده سعی موفور بتقدیم رسانید تا بار دیگر میان سلطان و چوپان صورت موافقت روی نماید اما پادشاه و امرا آن نصایح را بسمع رضا نشنودند و در مقام مخالفت و محاربت راسخ دم و ثابت قدم بودند لاجرم شیخ بقدم ندم بازگشته آنچه گفته بود و شنیده بسمع چوپان رسانید و او را از كشیدن شمشیر در روی ولی نعمت خود تخدیر فرمود و چوپان بغرور موفور از سمنان روان شد و چون بمنزل قوبا رسید و میان او و اردوی سلطان یكروزه راه پیش نماند امیر محمد بیك خچك كه دائی سلطان بود و امیر نیكروز و غیرهما از امرا با سی هزار سوار دفتر عهد و پیمان چوپان را بر طاق نسیان نهاده بسلطان پیوستند و چوپان بر باقی امرا و لشگریان بی‌اعتماد شده از راه بیابان روی بولایات خراسان آورد و سایر امیران و متابعان او پریشان گشته و چوپان در اثناء راه شاهزاده ساتیك را كه زوجه او و خواهر سلطان بود اجازت داد كه پیش برادر رود و خود بخیال ملازمت قاآن تا كنار آب مرغاب عنان بازنكشید و در آن منزل از آن عزیمت پشیمان شده عازم هراة گشت و در جوار ملك غیاث الدین كرت كه مربی او بود روزی چند بسر برد بیكی دولندی فریاد برآورد كه این چه رای ناصوابست ملوك هراة با كه وفا كردند كه با ما كنند بیت
صحبت گیتی كه تمنا كندبا كه وفا كرد كه با ما كند دانشمند بهادر را بشمشیر غدر قتل
ص: 213
نمودند و امیر نوروز را گرفته تسلیم قتلقشاه فرمودند چون نامه عمر چوپان بعنوان رسیده بود سخن آن مشفق را نشنود و بهراة رفت و ملك غیاث الدین بحسب ظاهر لوازم انسانیت بجای آورد و چوپان را در منزل جای داد اظهار اخلاص و نیازمندی كرد و هم در آن ایام نشان سلطان بملك رسید مضمون آنكه اگر چوپان را بیاسا رساند بمواصلت حرمش گرود و به اخذ اموال اتابك فارس مفتخر و سرافراز گردد و ملك حقوق تربیت و رعایت چوپان را نابوده انگاشته جلاد را بخدمتش فرستاد چوپان آغاز قلق و اضطراب نموده درخواست كرد كه ملك باوی ملاقات كند و این التماس مبذول نیفتاد آنگاه دل بر واقعه ناگزیر نهاده سه وصیت فرمود: اول آنكه سرش را از تن جدا نسازند و اگر خواهند نشانی باردو فرستند یك انگشت او را كه دو سر داشت روانه گردانند دوم آنكه پسر او جلاء خان را كه جوانی بود در كمال قابلیت و جمال و از خواهر سلطان ابو سعید دولندی بنت اولجایتو سلطان تولد نموده بود زنده بعراق ارسال نمایند شاید كه چون سلطان را چشم بر وی افتد عرق خویشی در حركت آمده خونش ببخشد سوم آنكه كالبد او را بمدینه رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و سلم برده در عمارتی كه در آن بلده طیبه ساخته بودند مدفون سازند ملك غیاث الدین زبان بقبول این ملتمسات گشوده اشارت نمود تا جلاد چوپان را هلاك ساخت و انگشت او را بعراق روانه داشت و آن نشانه در ماه محرم سنه ثمان و عشرین و سبعمائه باردو رسید و حكم شد كه آن را در سر اردو بازار آویختند و در زمستان همین سال ملك غیاث الدین عزم ملاقات سلطان ظفر قرین كرده در اثناء راه شنود كه بغداد خاتون در حرم پادشاه درآمده و اختیار و اعتبار بسیار دارد لاجرم دغدغه بخاطرش راه یافته كسی بخراسان بازگردانید تا جلاء خان را بقتل رسانید و خود بآستان سلطنت آشیان شتافته در قراباغ اران بعز ملازمت فایز شد اما بواسطه اعتبار بغداد خاتون مهمش از پیش نرفت بلكه ملك را در اردو موقوف گردانیدند تا كسان بخراسان فرستاد كه تابوت امیر چوپان و جلاو خان را باوجان آوردند آنگاه سلطان ابو سعید مبلغ چهل هزار دینار در خرج محمل افزود و حاجیان را فرمود كه آن دو تابوت را همراه بمكه برند و از آنجا بمدینه رسانیده بخاك سپارند و آن جماعت بموجب فرموده عمل نموده در سایر مناسك حج تابوت‌ها با محمل بود و در روز عید اضحی حاجیان بر آن جنایز نماز گذاردند و همراه خود بمدینه طیبه برده در جوار مزار فیض آثار امام عالیمقدار حسن بن امیر المومنین علی علیهما السلام دفن كردند زیرا كه عمارت امیر چوپان در قبله مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و علی آله و سلم بود و كندن قبر در آن موضع مستلزم سوء ادب مینمود در مطلع سعد بن مذكور است كه امیر چوپان بصفاء نیت و نقاطویت اتصاف داشت و پیوسته همت بر اداء وظایف طاعات و عبادات می‌نگاشت در راه مصر و شام عمارات عالیه كه ماحی آثار قیاصره و اكاسره است طرح انداخت و آب جاری بمكه معظمه آورده بآن واسطه آن بلده را مزروع و معمور ساخت.
ص: 214

ذكر اولاد امیر چوپان‌

چوپان نویان را نه پسر بود بزرگتر از همه امیر حسن و او سه پسر داشت كه از آن جمله یكی موسوم است بتالش و تالش در ایام دولت سلطان ابو سعید بهادر خان در اصفهان و فارس و كرمان حكومت می‌نمود و در آن اوان كه امیر چوپان از سلطان گریزان گشت حسن و تالش بمازندران افتادند و از آن‌جا بخوارزم رفتند قتلق تیمور كه از قبل پادشاه اوزبك در آن ولایت حكومت می‌كرد پدر و پسر را رعایت فرموده نزد خان خود فرستاد و خان ایشان را برتبت تربیت سرافراز ساخته با سپاهی بحرب چركس روان ساخت و امیر حسن از آن جنگ زخمی بازآمده درگذشت و همدران اوان تالش بمرض طبیعی عازم عالم آخرت گشت و دو پسر دیگر امیر حسن كه حاجی بیك و غوچ حسین نام داشتند حاجی بیك را پسر عمش شیخ حسن كوچك زهر داد و غوچ حسین را سلیمان خان بجهان جاودان فرستان و پسر دوم امیر چوپان امیر تیمورتاش بود و او خبر اندراس اساس حیات پدر و برادر در سیواس شنود و روزی چند در یكی از قلاع بلاد روم تحصن نمود و آخر الامر با اموال فراوان بمصر شتافته التجا بملك ناصر كرد و مرغ دل اشراف و اعیان آن مملكت را بدانه انعام و احسان صید فرمود و ملك ناصر چند روزی نسبت بتیمورتاش در مقام عنایت و التفات سلوك نمود و چون دید كه بیشتر اعاظم آن ولایت معتقد او شده‌اند بترسید كه مبادا خروج نمایند بهنگام فرصت سر تیمور تاش را از بدن جدا ساخته نزد سلطان ابو سعید فرستاد و آنسر در شوال سال هفتصد و بیست و هشت در ییلاق اوجان باو رسید و تیمورتاش را چهار پسر بود امیر شیخ حسن كوچك و ملك اشرف و ملك اشر و مصر و ذكر ایشان در داستان‌های آینده از مساعدت وقت معمول است و پسر سوم امیر چوپان دمشق خواجه بود كه كیفیت كشته شدن او در حیز بیان آمد و دمشق چهار دختر داشت یكی از آن جمله دلشاد خاتونست كه خواجه سلمان ساوجی از جمله مداحان اوست و پسر چهارم امیر چوپان محمود بود كه در گرجستان حكومت می‌نمود و محمود هم در سال قتل پدر بدست لشگریان سلطان افتاده رخت بقا بباد فنا داد و از وی چهار پسر ماند و هرچهار بدست امیر شیخ حسن بزرگ و امیر شیخ حسن كوچك مسموم و مقتول گشتند آن چهار پسر امیر چوپان با بغداد خاتون از یك مادر بودند و پسر پنجم چوپان جلاد خان است كه كه ذكر شهادت او سابقا مسطور شد و پسر ششم امیر چوپان سیورغان بود و مادر این پسر ساقی بیك است دختر اولجایتو سلطان و سه پسر امیر چوپان كه سیوگشاده و یاغی‌باستی و نوروز نام داشتند از یك مادر بودند و ذكر ایشان یمكن كه من بعد بتقریب در حیز بیان آید انشاء اللّه تعالی و تقدس‌

ذكر مشرف شدن بغداد خاتون بمناكحت سلطان ربع مسكون‌

نظم
عشقست كه شیر نر زبون آید ازوو ز هرچه گمان بری فزون آید ازو
گه دوستیی كند كه جان آسایدگه دشمنی كه بوی خون آید ازو مشاطكان عرایس اخبار چهره بكر سخن را بدین گونه آراسته‌اند كه با وجود وقوع حالات مذكوره و حكایات مسطوره و
ص: 215
كشته شدن چوپان و اولاد و اشتعال و انطفاء نیران شر و فساد مهر بغداد خاتون بنت چوپان بهمان دستور در ضمیر منیر صاحب تاج سریر متمكن بود و بهیچوجه پادشاه روی زمین بدون مواصلت آن زهره جبین شكیبائی نمی‌توانست نمود بیت
هركسی در پی كاری و غم یار همان‌دل همان درد همان عهد همان یار همان آخر الامر قاضی مباركشاه را طلبیده گفت كه پیش امیر شیخ حسن رو و بهر حیله كه توانی او را از سر بغداد خاتون بگذران قاضی بر حسب فرمان نزد امیر شیخ حسن رفته بعباراتی كه دانست شمه از میلان خاطر پادشاه بدان مفارقت و مرافقت عرض كرد شیخ حسن از ترس خان و خوف جان خان و مان بازپرداخته مساعدت جانان اختیار نمود و چون زمان عدت منقضی شد و غلبه شهوة مقتضی گشت سلطان او را بحباله نكاح در- آورد و بغداد خاتون پای بر مسند عزت و فراش قربت نهاده در امور ملكی و مالی دخل كردن گرفت و بار دیگر مهمات چوپانیان صفت سامان پذیرفت بیت
بلی عشقست پرافسون و نیرنك‌گهی صلحست كار او گهی جنك و در شهور سنه اثنی و ثلثین و سبعمائه جمعی از حاسدان بسمع اشرف سلطان رسانیدند كه میان امیر شیخ حسن و بغداد خاتون مراسلات پنهانی واقع است و سلطان را این سخن باور آمده از موقف سیاست حكم بقتل شیخ حسن صدور یافت و مادر شیخ حسن كه عمه سلطان بود خون او را درخواست كرده پادشاه ببخشید اما او را بقلعه كماخ فرستاده بغداد خاتون را از نظر اعتبار بیانداخت و بعد از چندگاه كذب مفتریان نزد پادشاه جهانیان بتحقیق پیوسته بار دیگر بغداد خاتون در مقام عنایت و التفات آمد و حكومت روم را بامیر شیخ حسن تفویض فرمود.

گفتار در بیان شمه از حال صاحب سعید خواجه غیاث الدین محمد ابن رشید و ذكر سایر وقایعی كه در زمان دولت سلطان ابو سعید بحیز ظهور رسید

خواجه غیاث الدین محمد كه ارشد اولاد خواجه رشید الدین فضل اللّه بود مبادی عنفوان اوان جوانی را كه خلاصه اوقات زندگانی است باكتساب فضایل نفسانی و تحصیل كمالات انسانی صرف نمود و باندك زمانی حقایق اكثر علوم معقول و دقایق بیشتر فنون منقول را بر لوح خاطر نگاشت و جمال حالش بحلیه اصناف فضل و هنر آراسته گشته رایت سخاوت برافراشت بطلاقت لسان و فصاحت بیان و حسن خلق و لطف طبع و سلامت نفس و استقامت ذهن مشهور گشت و هم در ایام شباب بگذاردن حج اسلام و طواف روضه مقدسه خیر الانام علیه الصلوة و السلام مشرف شده از ارتكاب منهیات درگذشت در آن اوقات كه سلطان ابو سعید بهادر خان امیر دمشق خواجه بن چوپان را بعالم بقا فرستاده عنان توجه بجانب قزوین انعطاف داد باستصواب امرا و اركان دولت مقالید رتق و فتق و مفاتیح قبض و بسط
ص: 216
مهام ملك و مال را در قبضه اقتدار خواجه غیاث الدین محمد نهاد و از اعیان خراسان خواجه علاء الدین محمد را در امر وزارت بآن جناب شریك گردانید اما بعد از انقضاء هشت ماه خواجه علاء الدین محمد بسر شغل استیفارفته صاحب سعید مستقل گردید و آن وزیر صافی ضمیر بحسب ارث و استحقاق بر مسند فرماندهی نشسته باحیاء مراسم عدل و احسان و اعلاء معالم امن و امان و استمالت سپاهی و رعیت و تكثیر عمارت و زراعت قیام و اقدام نمود و در تمهید اركان دین مبین و تشئید قواعد شرع سید المرسلین صلوتة اللّه علیهم اجمعین جدو اجتهاد تمام فرمود نهال آمال اهل فضل و كمال از رشحات سحاب افضالش نشو و نما پذیرفت و ریاض آمانی علماء ربانی از قطرات باران احسان بی‌پایانش صفت طراوت و نضارت گرفت نظم
تا هاتف دولت تو در داد آوازبر عالمیان گشت در رحمت باز
پیرانه سر این كهن جهان كرد طمع‌كز بخت جوان تو جوان گردد باز و چون رایت اعتبار و اختیار خواجه غیاث الدین محمد در غایت ابهت و اقتدار سر بفلك دوار كشید جمعی كه نسبت بخاندان رشیدی بی‌ادبی‌ها كرده بودند متوهم شدند و آنخواجه نیكو سیرت بخلاف عقیده آنجماعت همه را منظور نظر مكرمت و احسان گردانید بیت
دوستان را كجا كنی محروم‌تو كه با دشمنان نظر داری از فروغ ضمیر دانش‌پذیر قدوه فضلا آفاق مولانا كمال الدین عبد الرزاق لمعات این حكایت بر صفحات مطلع سعدین تافته كه ناری طغای ولد كوچ بقابن كیبوقا در اوایل سن رشد و تمیز در ملازمت سلطان ابو سعید می‌بود و امیر دمشق خواجه بن امیر چوپان امارات ظلم و ضلال در ناصیه احوال او مشاهده فرموده چنان ساخت كه مانند نكبت و ادبار از آمد و شد اردوی سلطان كامكار مهجور گشت و ناری طغای استغاثه نزد امیر چوپان برده چوپان از غایت نیك نفسی دمشق را از قصد آن بدكیش منع كرد و او بار دیگر كمر ملازمت پادشاه برمیان بسته مترصد فرصت می‌بود تا تغییر مزاج صاحب تخت و تاج را نسبت بچوپانیان فهم نمود آنگاه آغاز شرارت و خباثت كرده در استیصال آن دودمان سعی بسیار بجای آورد و چون آن مهم بر حسب مدعای او از پیش رفت و اموال و جهات فراوان از متروكات امیر چوپان و اولاد او بگرفت رایت نخوت برافراخت و بحكم یرلیغ ضبط ولایات خراسان را پیشنهاد همت ساخت و پس از آن كه بآن ولایت رسید نسبت بملك غیاث الدین كرت آغاز عناد و لجاج كرده می‌خواست كه تومان هراة را نیز بتحت تصرف درآورد اما چون خواجه غیاث الدین محمد وزیر حامی ملك بود آن مهم را از پیش نتوانست برد و در وقتی كه ملك غیاث الدین از اردوی ظفر قرین بجانب هراة می‌رفت طغای ناری یكی از نوكران خود را با فوجی از لشگر بسر راه فرستاد تا یراق و جهات ملك را بجاروب غارت و تاراج برفت و در ولایت خراسان دست بظلم و بیداد برآورده اموال مسلمانان را بناحق می‌ستاند و در هر چند روز بطمع اخذ مال بطرف ولایت دیگر می‌راند چون خبر این افعال ناهنجار بعرض سلطان كامكار رسید در غضب رفته تاشتیمور را جهة كسر سورت شوكت او بجانب خراسان روان گردانید و مازی طغای قبل از وصول تاشتیمور خبر خشم سلطان را نسبت بخود شنیده
ص: 217
بود و جهة تدارك متوجه گردید در اثناء راه آن دو امیر پرمكر و تزویر بیكدیگر رسیدند و با هم خلوت كرده و مراسم اتحاد و اتفاق بجای آورده خواطر نامبارك بران قرار دادند كه بغداد خاتون و خواجه غیاث الدین محمد را بقتل رسانند و بعد از آن در مقام خدمتكاری آمده مزاج جناب شهریاری را با خود رام گردانند و چون می‌دانستند كه امیر علی پادشاه نیز باایشان در این امر موافقت خواهد نمود معتمدی نزد او فرستاده كیفیت اندیشه خود را اعلام فرمودند و چنان مواضعه كردند كه ناری طغای بسلطانیه رود اگر تواند كه پادشاه را در قصد آن دو عزیز باخویش موافق سازد فهو المطلوب و الا كمر بانهدام بناء حیات سلطان بربندد و هرگاه او را مدد باید دیگران را اعلام نماید آنگاه تاشتیمور در قزوین متوقف شده ناری طغای بسلطانیه رفت و سلطان بواسطه ظلم و بیدادی كه از وی معلوم نموده بود او را ببارگاه راه نداد بغداد خاتون كه قتل پدر و برادران بشامت و خباثتش می‌دانست با وی كم التفاتی آغاز نهاد لاجرم ناری طغای سراسیمه شده با امیر تورین ملاقات كرده حقیقت اتفاق خود و تاشتیمور و علی پادشاه را بر زبان آورد و از وی موافقت طمع داشت تورین او را بوعده فریفته صورت حال باخواجه غیاث الدین محمد بازگفت و سلطان ابو سعید نیز از بعضی ایناقان شمه ازین حدیث استماع فرمود و در اندیشه بود كه آن عقده مشگل را بانامل تامل چگونه بگشاید در آن اثنا ناری طغای جمعی از ملازمان خود را مكمل و مسلح ساخته در مدرسه كه متصل سرای خواجه غیاث الدین محمد بود بازداشت و ایشان را گفت هرگاه جناب وزارت مآب پای از خانه بیرون نهد دست بردی نمایند و خود سلاح بسته بدار الوزارت شتافت و گفت می‌خواهم كه خواجه را در خلوت ببینم برادر وزیر با او گفت كه حكم یرلیغ نفاذ یافته كه هیچ آفریده با سلاح نزد وزیر نرود و اسلحه او را بازستاند و نوكرانش را نیز از دخول مانع آمد ناری طغای تنها بخانه در رفته نسبت بخواجه آغاز تواضع و چاپلوسی كرد و گفت نوعی می‌باید ساخت كه نوبت دیگر پادشاه با من ابواب الطاف مفتوح گرداند و خواجه این معنی را قبول فرمود و فرمود كه شما سوار شوید و من نیز بیرون آمده بخدمت پادشاه روم و سخن شما را عرض نمایم ناری‌طغای بیرون رفته و بنوكران خود پیوسته بهمان خیال بر در مدرسه منتظر بایستاد و چون سرای خواجه غیاث الدین محمد در دیگر نیز داشت خواجه از ان در سوار شده بخدمت سلطان شتافت و معروض گردانید كه چند روز شد كه ناری طغای بامید عنایت سلطانی آمده انتظار ادراك سعادت بساط بوس می‌كشد پادشاه از غایت سلامت نفس وزیر متعجب شده فرمود كه هیچ می‌دانی كه ناری طغای در حق تو چه اندیشه دارد خواجه عرضه داشت كه من بنده این درگاهم و منظور نظر التفات پادشاه هركس بجهتی درباره من بد اندیشد بمقتضای (وَ لا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ) باو عاید گردد و سلطان همان لحظه باخذ و قتل ناری طغای فرمان داد آن حرام نمك از آن حكم خبر یافت و بصوب فرار شتافت بخیال آنكه خود را بخراسان رساند و دوستان و لشگریان آنجائی را جمع گرداند و سلطان خواجه لؤلؤ را از عقبش فرستاد و لیكن
ص: 218
خواجه بوی نتوانست رسید لاجرم ایلچیان با امثله واجب الاذعان بهر طرف روان ساخت كه هرجا ناری طغای را یابند بند كرده بپای تخت رسانند و آن بدبخت بحدود ری در كوه رود فرود آمده یكی از نوكران را جهة آوردن طعام بیورت حاجی آتیماس ایغور كه در آن حدود بود فرستاد و حاجی آتیماس كیفیت واقعه را دانسته باجمعی سوار شد و او را گرفته و دست و گردن بسته بسلطانیه برد و بعد از آن سلطان حشمت آئین كسان بقزوین فرستاد تا تاشتیمور را نیز بدار الملك رسانیدند و در روز غره شوال سنه سبع و عشرین و سبعمائه كه عید فطر مسلمانان بود آن دو مسلمان قربان شدند و در سنه ثلثین و سبعمائه امیر شیخ علی بعمارت خراسان و خواجه علاء الدین محمد بوزارت آن مملكت جنت‌نشان متعین گشتند و بعد از وصول جراحات جارحات ظلم و بیداد ناری طغای را بمراهم مراحم مندمل گردانیدند و باندك زمانی بار دیگر آن بلده را بسرحد معموری و آبادانی رسانیدند و در سنه اربع و ثلثین و سبعمائه امیر محمود شاه اینجو كه سال‌ها در ملازمت سلطان بسر برده بغایت مقرب و گستاخ بود و در فارس حكومت می‌نمود از آن منصب معزول شده منشور ایالت آن ولایت باسم امیر مسافر ایناق در قلم آمد و چون امیر محمود شاه در شیراز و توابع آنمقدار اسباب و املاك داشت كه هرسال صد تومان حاصل آن بود از عزل خویش بغایت محزون گشته امیر محمود ایسن قتلق و امیر سلطان شاه بن نیكروز و امیر محمد بیك و امیر محمد پیل تن را كه از جانب مسافر ایناق نقار تمام در خاطر داشتند با خود متفق ساخت و با جمعی كثیر سوار شده بیك ناگاه بدر خانه مسافر شتافت و مسافر گرداب بلا را بخود محیط دیده بهر حیله كه توانست گریخته خود را بخانه سلطان رسانید و امرا تا درگاه پادشاه رفته تیری چند بدر و دیوار زدند و مسافر را طلبیدند و حال بر سلطان تنگ شده نزدیك بدان رسید كه مسافر را بدشمنان سپارد در آن اثنا امیر سیورغان بن امیر چوپان و خواجه لؤلؤ با غلبه تمام بمدد سلطان عالی مقام آمدند و امرا و اعیان عنان مراجعت انعطاف داده پادشاه یكیك ایشان را بگرفت و حكم قتل فرمود اما خواجه غیاث الدین محمد خون آنجماعت را درخواست كرد و امیر محمود و ایسن قتلغ را بخراسان پیش امیر علی قوشچی فرستاد تا مقید نگاهدارد و سلطان شاه بن نیكروز در قلعه سیرجان محبوس شد و محمد پیل تن در بم و محمد قوشچی در نطنز و محمود شاه اینجو در تبرك اصفهان و مسعود شاه بن محمود شاه را بروم پیش امیر شیخ حسن فرستادند و تمامی این طایفه در مواضع مذكوره بودند تا وقتی كه سلطان ابو سعید درگذشت مكر محمود شاه كه همدران اوان جریمه او بعفو اغماض مقابل گشت.

ذكر وفات پادشاه صاحب تائید سلطان ابو سعید

در تابستان سنه ست و ثلثین و سبعمائه كه از غایت حرارت هوا جوشن در تن مبارزان صف شكن سیماب‌سان در اضطراب و ذوبان بود سلطان ابو سعید بهادر خان خبر توجه سپاه دشت قبچاق استماع نموده بحدود اران نهضت فرمود و در آن سفر مزاج پادشاه بحر و بر از نهج
ص: 219
استقامت انحراف یافته بسرحد سقم و علت شتافت و بعد از دو هفته اندك صحتی دست داده سلطان عالیمقام بحمام رفت و مرض نكس كرده بعضی از اطبا گمان بردند كه پادشاه زهر خورده و در معالجه سعی موفور بظهور رسانیدند اما فایده بر استعمال دوا و غذا مترتب نگشت و سلطان در سكرات افتاده كار از تدبیر برنا و پیر درگذشت مصراع
برخیز ای طبیب كه بگذشت كار از آن
در مقدمه ظفرنامه مسطور است كه سلطان ابو سعید در اواخر اوقات حیات دلشاد خاتون بنت دمشق خواجه بن چوپان را در سلك خواتین خویش انتظام داد و با بغداد خاتون كم التفاتی آغاز نهاد بنابر آن بغداد خاتون بزهر دادن پادشاه جسارت نمود و بدان سبب طایر روح شریفش بمتنزهات آنجهانی پرواز فرمود عجب آنكه تمامی مورخان باتفاق بغداد خاتون بنت چوپان و دلشاد خاتون بنت دمشق خواجه بن چوپان را معا از جمله ازواج سلطان ابو سعید بهادر خان شمرده‌اند و حال آنكه بحسب شرع شریف اجتماع عمه و برادرزاده در نكاح جایز نیست و سلطان ابو سعید در سلك اهل اسلام انتظام داشت پس باین معنی قایل میباید شد كه سلطان ابو سعید نخست بغداد خاتون را مطلقه گردانید بعد از آن دلشاد خاتون را در سلك ازدواج كشید القصه در سیزدهم ربیع الاخر سنه مذكوره مدبر طبیعت سلطان ابو سعید دست از تمشیت امور بدن كوتاه كوتاه كرد و روح شریفش روی بجانب ریاض قدس آورد افسر پرزیور سلطانی كه سربسر قیصر فرود نمی‌آورد روی بر زیر خاك نهاد و تخت فیروز بخت خاقانی كه از وجود سكندر عار میداشت خوار و زار در گوشه افتاد بیت
گر بگرید تاج و سوزد تخت كی باشد بعیدبر زوال دولت سلطان اعظم بو سعید امرا و اركان دولت در لباس سوگواری مقارن فریاد و افغان و زاری جسد مطهر شهریاری را تجهیز و تكفین كرده بسلطانیه بردند و در منزلی كه در نواحی آن بلده جهة همین مصلحت بنا فرموده بودند بخاك سپردند بیت
روانش بمینو پر از نور بادبباغ جنان شاد و مغفور باد.

ذكر بعضی از مشایخ عظام و فضلاء كرام كه معاصر بودند با آن پادشاه عالی مقام.

از جمله عطیات عظمی و سعادات كبری كه شامل روزگار فرخنده آثار شهریار عالیشان سلطان ابو سعید بهادر خان بود یكی آنكه زمان فرخنده نشانش بشرف وجود فایض الجود صافی طویتی اقتران داشت كه باطن خجسته میامنش مطرح اشعه لمعات فیوضات الهی بود و ضمیر فیض پذیرش مهبط انوار حقایق نامتناهی مینمود دیده بصیرتش مشاهد اسرار عالم بالا و ذات هدایت صفاتش برگزیده دست قدرت ایزد تعالی مثنوی
امامت نژاد كرامت سیرملاذ تمام كرام بشر
ز بطن بطول و ز پشت امام‌ز نسل محمد علیه السلام، یعنی سلطان نقباء معارف شعار مقتدی اولیا مواهب وثار قبله اصحاب علم و عرفان قدوه ارباب تحقیق و ایقان مخصوص سعادت ازلی و تائیدات لم یزلی.
ص: 220
شیخ صفی الحق و الحقیقة و الدین الاردبیلی روح اللّه تعالی روحه و زاد بین- الصدیقین فتوحه و در ان اوقات ترك و تازیك و دور و نزدیك آستان ملایك آشیان آنحضرت را كعبه حاجات میدانستند و پیوسته نقش ارادت و اخلاص خدام عتبه لازم الاحترامش را بر الواح خواطر مینگاشتند طبقه اتراك با وجود كمال بیباكی هرگز از فرموده آن مهر سپهر ولایت تجاوز نمی‌كردند و بقدر مقدور در اطاعت فرمان واجب الاذعانش شرایط اهتمام بجای آوردند و چون در وقت ذكر نسب همایون فرمانفرمای ربع مسكون اعنی حضرت شاه دین پناه خلد اللّه سبحانه و تعالی ملكه و سلطانه شمه از احوال آنقدوه اولیاء ستوده خصال كه پدر ششم آنحضرتست مرقوم كلك بیان خواهد گشت درین مقام خامه مشكین شمامه از سر اطناب در آن باب درگذشت و دیگری از مشایخ آنزمان شیخ شرف الدین طویل قزوینی است و او بشرف علم و عمل اتصاف داشت و پیوسته در باب رفع اخراجات و تكالیف دیوانی از رعایاء قزوین سخنان بعرض سلطان ظفر قرین میرسانید و پادشاه آن سخنان را بسمع رضا میشنید وفاتش در سنه اثنی و عشرین و سبعمائه در بلده مذكوره اتفاق افتاد و همانجا مدفون شد و دیگری از آنجمله شیخ سعد الدین قتلق خواجه خالدی قزوینی است كه در سلك احفاد شیخ نور الدین كیل انتظام داشت و شیخ سعد الدین عالمی متبحر بود و برغم حمد اللّه مستوفی غازان خان و امرا و لشگریان او بر دست او مسلمان شدند وفاتش در ماه محرم الحرام سنه ثمان و عشرین و سبعمائه در قزوین روی نمود مدت عمر عزیزش هشتاد و چند سال بود و از آنجمله دیگری عارف اسرار سحانی شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی است حمد اللّه مستوفی كه معاصر آنجناب بوده در تاریخ گزیده قلمی نموده كه شیخ علاء الدوله پسر ملك شرف الدین سمنانی است و در زمان ارغون خان عمل پیشه بود و پدرش در مرتبه وزارت بعد از آن تایب شد و در عبادت درجه عالی یافت در نفحات مسطور است كه ابو المكارم ركن الدین علاء الدوله احمد بن محمد البیابانگی در اصل از ملوك سمنان بود و در سن پانزده سالگی بخدمت سلطان وقت شغل گرفت و در یكی از حروب جذبه بوی رسید و در شهور سنه سبع و ثمانین و ستمائه بوقت مراجعت از حجاز در بغداد بصحبت شیخ- نور الدین عبد الرحمن كسرقی رسید و در سنه تسع ثمانین و ستمائه اجازت ارشاد یافت و بعد از سنه عشرین و سبعمائه در خانقاه سكاكیه در مدت شانزده سال صد و چهل اربعین برآورد و گویند در سایر اوقات صد و سی اربعین دیگر برآورده بود وفات شیخ ركن الدین علاء الدوله در شب جمعه بیست و دوم رجب سنه ست و ثلیین و سبعمائه در برج احرار صوفی آباد اتفاق افتاد و در حظیره قطب زمان عماد الدین عبد الوهاب مدفون گشت مدت عمر عزیزش هفتاد و هفت سال بود از نتایج طبع فیاض شیخ ركن الدین علاء الدوله كتاب مكاشفات مشهور است و دیگری از آنجمله شیخ اوحدی اصفهانی است در نفحات سمت تحریر یافته كه چنان استماع افتاده كه شیخ اوحدی از اصحاب شیخ اوحد الدین كرمانیست و این نسبت مبنی از آنست و شیخ اوحدی را دیوان شعریست در غایت لطافت و عذوبت و ترجیعاتی مشتمل بر حقایق
ص: 221
و معارف و مثنوی بر وزن و اسلوب حدیقه شیخ سنائی جام جم نام و در آنجا بسی لطایف درج كرده است و در سنه ثلث و ثلثین و سبعمائه آن كتاب را باتمام رسانیده وفات شیخ اوحدی در سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه اتفاق افتاد و در مراغه تبریز مدفون شد رحمه اللّه و غفرانه علیه و از جمله اعاظم علماء آنزمان یكی قاضی عضد الدین عبد الرحمن بن ركن الدین بن احمد بن عبد الغفار الانجی است و آنجناب سرآمد فضلاء محققین و افضل علماء مدققین بود و در مبادی ایام شباب بتكمیل فنون معقول و منقول و تحصیل فروع و اصول موفق گشته بافاده مشغولی میفرمود همواره با صاحب سعید خواجه غیاث الدین محمد رشید طریق مصاحبت مسلوك میداشت و پیوسته مدح و ثناء جناب صباحی را بر دیباچه مصنفات خود مینگاشت شرح مختصر این حاجب در اصول فقه و متن مواقف در علم كلام و فواید غیاثیه در فن معانی بیان از جمله مؤلفات آن فاضل خجسته صفاتست كه بنام نامی غیاث الدین محمد در سلك تحریر كشیده و الحق كمال علم و دانش خود را در آن رسائل بر فواید بابلغ عبارتی ظاهر گردانیده وفات قاضی عضد الدین در شهور سنه سته و خمسین و سبعمائه روی نمود علیه الرحمة و الرضوان من الملك الرحیم المعبود و دیگری از آنجمله واقف مواقف نكته‌پردازی مولانا قطب الدین است و آنجناب را نیز نسبت بخواجه غیاث الدین محمد اخلاص تمام بود و شرح مطالع و شرح شمسیة را باسم شریفش تالیف نمود و از آنجمله دیگری حافظ عبد الرزاق الفوطی است كه در علم حدیث و فن تاریخ مهارت كامل حاصل داشت وفاتش در بغداد فی سنه ثلث و عشرین و سبعمائه اتفاق افتاد و از جمله شعرای آنزمان یكی مولانا جلال الدین عتیقی است و این مطلع در سلك منظومات او انتظام دارد كه مطلع
از خاك كف پایت هرگرد كه بر خیزدجانهاش فرو بارد دلهاش فرو ریزد و از آنجمله دیگری فخر الدین فتح الله بن ابی بكر بن حمد اللّه المستوفی القزوینی است و این مطلع از جمله منظومات اوست كه مطلع
صد گره باز بر آن زلف معنبر زده‌عالمی را چو سر زلف بهم بر زده و از جمله مورخان آنزمان یكی برادر فخر الدین فتح الله حمد الله المستوفی است كه در سلك نویسندگان خواجه رشید الدین فضل اللّه و پسرش خواجه غیاث الدین محمد انتظام داشت و تاریخ گزیده را بنام نامی آنصاحب‌زاده سعید تصنیف كرد و از جمله مؤلفات حمد اللّه دیگری نزهة القلوب است و از آن كتاب كمال فضیلت و جامعیت حمد اللّه بوضوح می‌پیوندد و بسیاری از غرایب و عجایب عالم و خواص اشیا ظاهر میگردد.

ذكر ارپا خان‌

نسبت ارپا خان كه او را قبل از وصول مرتبه سلطنت ارپاكاون می‌گفتند بارتق بوكاء بن تولی خان می‌پیوندد برین موجب كه ارپاكاون بن سوسه بن سنكقان بن ملك تیمور بن ارتق بوكاو سلطان ابو سعید بهادر خان روزی بر زبان آورده بود كه چون از فرزندان هلاكو خان
ص: 222
كسی كه شایسته امر پادشاهی باشد نمانده این كار بارپاكاون میرسد و در آن وقت سلطان بسكرات موت گرفتار بود خواجه غیاث الدین محمد رشید قاصدی بخیل خانه ارپا خان فرستاده او را باردو طلب نمود و چون سلطان درگذشت روز دیگر امرا و اعیان چنانچه رسم و آئین ایشان است ارپاكاون را بر تخت خانیت نشانده تاج مرصع بر سرش نهادند و امرا جوزاوار كمر خدمت بسته هریك بجای خود ایستادند و آنروز تا شب بحضور و سرور گذرانیدند و نوای عیش و عشرت ببزمگاه ناهید رسانیدند و روز دیگر ارپا خان زبان باستمالت سرداران و نوئینان گشاده گفت من مانند سلاطین سابق بتحمل و تنعم مقید نیستم عوض تاج زرنگار كلاه نمد روسی و بجای كمر فیروزه كار میان بند تسمینه مرا كفایت است از لشگر متابعت و موافقت و از من مرحمت و شفقت و مناسب امرا و اركان دولت را بدستور زمان سلطان ابو سعید مقرر ساخت و روز جمعه بمسجد رفته در خطبه لقب او را معز الدین و الدنیا خواندند و بی‌شائبه تكلیف غایله تصلف شیوه سلطانی قبائی بود بر بالای او زیبنده و شمیمه جهانبانی خلعتی بود قامت قابلیتش را برازنده بیت
ای قبای پادشاهی راست بر بالای توتاج شاهی را فروغ از لولو لالای تو اما چون بر ساقه دولت افتاده بود روزگار ناسازگار آن شهریار عدالت شعار را امان نداد و هم در اوایل ایام اقبال اختلال باحوال ملك و مالش راه یافت و امیر علی پادشاه خروج نموده در سابع عشر رمضان سنه سته و ثلاثین و سبعمائه بین الجانبین محاربه بوقوع پیوست و ارپا خان منهزم شده وزیر نیز بطرفی گریخت و نخست خواجه غیاث الدین محمد بدست نوكران امیر علی پادشاه گرفتار گشته در بیست و یكم ماه مذكور شربت شهادت چشید بعد از آن ارپا خان نیز بچنگ دشمنان افتاده در سیم شوال همان سال در مقام اوجان از عقب وزیر روان گردید.

گفتار در بیان مجملی از وقایع ایام دولت ارپا خان و ذكر بعضی از اسباب طغیان مخالفان‌

چون ارپا خان بر سریر سلطنت متمكن گردید با خود اندیشید كه تا جماعتی كه در زمان سلطان ابو سعید بهادر خان معتبر بوده‌اند معدوم نشوند زمام امور مملكت در قبضه اقتدار من قرار نخواهد یافت بنابر آن افناء بعضی از امرا و اعیان دولت را پیشنهاد همت ساخت و نخست بغداد خاتون را كه بنظر استخفاف در وی می‌نگریست بدوستی پادشاه اوزبك و زهر دادن سلطان ابو سعید بهادر خان متهم داشته در اواخر ربیع الاول سنه ست و ثلثین و سبعمائه بقتلش فرمان داد و خواجه لؤلؤ در حمام آن سیم‌اندام را شربت شهادت چشانید آنگاه ارپا خان در میان زمستان لشگر بجانب در بند شروان كشید زیرا كه پادشاه اوزبكان بكنار آب كر آمده قصد آذربایجان داشت و بعد از تقارب فریقین ارپا خان طایفه از سپاهیان را از آب گذرانید تا از عقب اوزبكان درآمدند و خود از پیش‌رو در برابر ایشان بایستاد و این معنی
ص: 223
موجب انهزام مخالفان شده ارپا خان مظفر و منصور بدار الملك تبریز مراجعت فرمود و شاهزاده ساتی بیك بنت اولجایتو سلطان را كه سابقا در نكاح امیر چوپان بود بعقد خویش درآورد و در روز استفتاح همان سال امیر محمود شاه اینجو را بتهمت آنكه یكی از اولاد هلاكو خان را در خانه خود پنهان كرده داعیه خروج دارد بقتل رسانید و اولاد امیر محمود شاه و امیر مسعود شاه امیر شیخ ابو اسحق از تبریز پای در وادی گریز نهادند مسعود شاه بروم پیش امیر شیخ حسن رفت و امیر شیخ ابو اسحق بدیار بكر شتافته بامیر علی پادشاه كه خال سلطان ابو سعید بهادر خان بود و از مخالفت ارپا خان دم می‌زد ملحق گشت و همدران اوان ارپا خان توكل قتلغ را كه نسبش باوكدای قاآن می‌پیوست با دو پسر خورشید منظر بی‌جهتی سیاست كرد مقارن آن حال زمره از امرا مانند امیر محمود ایسن قتلغ و سلطان شاه بن نیك روز و محمد پیلتن كه بحكم سلطان ابو سعید بهادر خان مقید بودند از قید نجات یافته بملازمت ارپا خان شتافتند اما بمقتضای عادت جبلی ضمنا در اشتعال نیران فتنه سعی می‌نمودند و در آن اثنا دلشاد خاتون كه از سلطان ابو سعید بهادر خان حامله بود از اردو گریخته نزد امیر علی پادشاه رفت و مادر پادشاه مغفور حاجی خاتون كه بر سلطنت ارپا خان رضا نداشت خواجه لؤلؤ را نزد امیر علی پادشاه فرستاده برادر را بر مخالفت ارپا خان تحریص نمود و حال آنكه امیر علی پادشاه از قوم اویرات بود از نسل تنگز و تنكز در زمان قبلاقاآن پیوسته با ارتق‌بوقا كه جدا علی ارپا خان است مقابله و مقاتله می‌نمود لاجرم بمقتضای الحب یتوارث امیر علی عداوت ارپا خان را پیشنهاد همت ساخته موسی خان بن علی بن بایدو خان را بپادشاهی برگرفت