گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذكر ارتفاع رایت دولت موسی خان و امیر علی پادشاه و بیان انجام روزگار ارپا خان و جناب وزارت پناه‌





چون امیر علی پادشاه باجتماع خیل و سپاه مستظهر گشته موسی خان را بسلطنت برداشت و همت بر دفع ارپا خان مقصور گردانیده علم نهضت برافراشت و این خبر بارپا خان رسید بنابر استصواب صاحب رشید سعید خواجه غیاث الدین محمد روی بمیدان قتال آورد و پیش از تلاقی فریقین بعضی از امراء مخالف ایلچیان نزد خواجه غیاث الدین محمد فرستاده پیغام دادند كه مناسب آنست كه منصب امارت و سرداری سپاه بامیر علی پادشاه تفویض یابد تا این فتنه تسكین گیرد وزیر باین سخن التفات نكرد و بر زبان آورد كه قطعه
نشوم خاضع عدو هرگزگر چه در آسمان كند مسكن
باز گنجشك را برد فرمان‌شیر روباه را نهد گردن در خلال این احوال ارپا خان قصد كرد كه زمره از امراء فتان را كه بهواداری امیر علی پادشاه متهم بودند از میان بردارد خواجه غیاث الدین محمد از غایت غرور وجود و عدم ایشان را یكسان انگاشت و گفت ع چه جای قصد كه اندیشه هم كری نكند و در روز چهارشنبه سابع عشر شهر
ص: 224
رمضان سنه سته و ثلثین و سبعمائه در حدود جغتو و تغتو آن دو لشگر با یكدیگر ملاقات افتاد و حربی در غایت صعوبت دست داد در اثناء استعمال تیر دلدوزوسان شعله افروز محمود ایسن قتلغ و سلطان شاه بن نیك روز از ارپا خان روی‌گردان شده بامیرعلی پادشاه پیوستند لاجرم موسی خان بدیدن پیكر ظفر فایز گشته پادشاه و وزیر هریك بطرفی گریختند و و مخالفان از عقب شتافته خواجه غیاث الدین محمد را در سه گنبدان مراغه دستگیر كردند و نزد امیر علی پادشاه بردند امیر علی پادشاه اگرچه از آن وزیر صافی‌ضمیر آزار بسیار در خاطر داشت مراسم اعزاز و احترام بجای آورده میخواست كه بجان عزیزش آسیبی نرساند اما سایر امراء در شهادت آنصاحب سعادت لوازم اهتمام بتقدیم رسانیدند در بیست و یكم ماه مذكور آنخواجه عادل عالم فاضل نواز را شهید گردانیدند و ارپا خان را نیز در همان چند روز در ولایت سنجاس گرفته باوجان بردند و بحكم موسی خان باولاد امیر محمود شاه اینجو سپردند و ایشان در ثالث شوال سال مذكور بقصاص پدر او را بقتل آوردند و معنی آیه كریمه (مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً) ظاهر گردید و بعد از این وقایع هایله ربع رشیدی و منازل خواجه غیاث الدین محمد و اتباع ملازمان او غارت و تاراج یافته چندان كتب نفیسه و اوانی مرصعه و نقود نامعدود و امتعه و اقمشه بظهور آمد كه شرح آن بنوشتن و گفتن راست نیاید و از صعوبت مصیبت آن وزیر وافر منقبت علماء اعلام را تاج مكرمت از سر نیفتاد و فضلاء گرام را مهجوری از خلعت شكیبائی داد و یكی از ایشان بیتی چند در مرثیه آن وزیر پادشاه نشان در سلك بیان كشید چند بیت از آن بخاطر بود در سلك تحریر منتظم گردید قطعه
جای آنست كاختران امروزبر سر از دست چرخ خاك كنند
دردمندان مهر از سر دردجامعه در بر چو صبح چاك كنند
الغیاث الغیاث درگیرندناله و آه دردناك كنند
كه وزیری بآن عزیزی رابچنین خارئی هلاك كنند در باب وفور جود و سخا و تربیت و رعایت علماء ثقات روات حكایات از آن وزیر فضیلت سمات نقل نموده‌اند از جمله یكی آنكه در آن اوقات كه پادشاه سرافراز امیر شیخ ابو اسحق در شیراز بر مسند فرماندهی نشست روزی قدوة المحققین قاضی عضد الدین بمجلس شریفش رسید و در اثناء محاوره امیر شیخ از آنجناب پرسید كه اهل فضل و هنر در ایام سلطنت سلطان ابو سعید بهادر خان رعایت و عنایت بیشتر یافتند یا در اوان دولت من قاضی عضد الدین تبسم نموده جواب داد كه صورت حال این فقیر آنست كه نوبتی خواجه غیاث الدین محمد رشید كه وزیر آن پادشاه سعید بود در یك مجلس سه نوبت بدست عطابخش بجانب من اشارة كرد و بمجرد آن التفات مرا آن مقدار اسباب و املاك بحصول پیوست كه حالا هرسال نواب دیوان شما عشر حاصلات آن را سی هزار دینار عراقی حساب نموده از من میستانند و امیر شیخ ابو اسحق از تفصیل این اجمال سئوال نمود قاضی گفت كه یكی از عادات آن وزیر خجسته صفات آن بود كه در هرشب جمعه با علماء موالی طرح صحبت انداخته در چهار صفحه كه از صفای باطن فرخنده میامنش حكایت كردی می‌نشست و آنجماعت را علی اختلاف مراتبهم در آن مجلس جای میداد و بعد از وقوع مباحثه
ص: 225
علمی از هركس سخنی سنجیده میشنید او را بخود نزدیك‌تر می‌گردانید و اول نوبت كه من بدان انجمن رسیدم در صفه كه آن وزیر صافی ضمیر منزل گزیده بود جا نیافتم و در وسط صفه دیگر نشسته در اثناء قیل و قال بر بعضی از افاضل كه بر من تقدم نموده بودند غالب آمدم و این معنی بر آن مربی اهل فضل و كمال ظاهر گشته اشارت كرد كه بالاتر نشین لاجرم بر تمامی مردمی كه در آن صفه جای داشتند مقدم نشستم و باز مبحثی در میان افتاده بار دیگر مرا غلبه دست داد وزیر اشارت فرمود كه نزدیكتر بصفه بنشین و من بصفه كه آنجناب نشسته بود رفتم و چون سیم نوبت در بحث بر علماء آن مجلس فایق آمدم اشارت نموده بیواسطه مرا پهلوی خود نشاند و فرش و اوانی آن صحبت را بمن انعام فرمود خواص و مقربان آن وزیر پادشاه‌نشان چون التفات آن جناب را درباره من این مرتبه مشاهده كردند مرا آن مقدار كه عرض نمودم رعایت فرمودند امیر شیخ ابو اسحق بعد از استماع این حكایت مبلغ سی هزار دینار عراقی را كه دیوانیان او هرسال برسم مال و جهات از قاضی میگرفتند بوی بخشید و بر طبق كلمه (هذا من بركت البرامكه) بسبب نقل یكی از آثار آن وزیر مكرمت شعار آن فاضل افادت دثار باین عطیه بهره‌ور گردید رباعی
ای گشته ترا مسند اقبال مقام‌رای تو امور ملك را داده نظام
خواهی كه شوی در دو جهان نیكونام‌در تربیت اهل هنر كوش مدام

ذكر جلوس موسی خان بن علی بن باید و بیان مخالفت امیر شیخ حسن ایلكانی با او

در شوال سال مذكور كه امیر علی پادشاه از مهم ارپا خان بازپرداخت در موضع اوجان موسی خان را بر سریر جهانبانی نشانده سرانجام تمام مهام كامرانی را من حیث الاستقلال پیشناد همت ساخت زمام منصب وزارت را در كف كفایت امیر جمال الدین حاجی ولد تاج الدین علی شروانی نهاد و لواء استغنا برافراشته بی‌استصواب امر امور ملكی و مالی را فیصل میداد بنابر آن نوئینان از متابعتش تنفر نموده پای در دامان انزوا پیچیدند و مخالفتش را با خود مخمر ساخته انتظار وقت میكشیدند و چون استیلاء علی پادشاه و قوم اویرات در اطراف ولایات شیوع یافت امیر حاجی طغای از دیار بكر متوجه روم شده بخدمت امیر شیخ حسن كه پسر عمه سلطان ابو سعید بود شتافت و او را بر مخالفت موسی خان و امیر علی پادشاه تحریص نمود و امیر شیخ حسن محمد بن تولی قتلغ بن ایسنتمور بن انبارجی بن منكو تیمور بن هلاكو خان را بپادشاهی برداشت و تسخیر ملك ایران را با خود قرار داده علم نهضت بجانب آذربایجان برافراشت و موسی خان و علی پادشاه باستقبال روان شده در چهاردهم ذی حجه مذكوره در موضع نوشهر یا قرادره از توابع آلاتاق آن دو سپاه بهم رسیدند و امیر علی پادشاه حیله اندیشیده قاصدی پیش امیر شیخ حسن فرستاد و پیغام داد كه دو پادشاه بر سر ملك با هم نزاع دارند چه ضرورتست كه ما و تو درین خونریزی با ایشان شریك باشیم مصلحت چنان مینماید كه هریك با اتباع بر سر پشته برآمده ایشان را بهم گذاریم و هركدام ازین دو خان
ص: 226
كه ظفر یابند تابع او شویم امیر شیخ حسن این سخن قبول فرموده با دو هزار مرد صف‌شكن برفراز پشته برآمد و آتش قتال بباد حمله ابطال رجال اشتعال یافته محمد خان عنان بهزیمت تافت و امیر علی پادشاه از دست برد فلك ستیزه‌كار غافل گشته خود را غالب مطلق تصور نموده بفراقبال در كنار آبی نزول نمود و بتجدید وضو مشغول شد در آن حال امیر شیخ حسن با آن دو هزار مرد شمشیر زن از پشته فروتاخت و بزخم تیغ تیز جسد امیر علی پادشاه را ریزریز ساخت موسی خان بعد از استماع آن خبر فرار برقرار اختیار كرد و محمد خان عنان مراجعت انعطاف داده روی بامیر شیخ حسن آورد.

ذكر جلوس محمد خان در اوجان و توجه طغاتیمور خان از جانب خراسان‌

چون امیر علی پادشاه بقتل رسید و موسی خان منهزم گردید امیر شیخ حسن ایلكانی محمد خان را بر مسند جهانبانی نشاند و بضبط امور مملكت پرداخته بازماندگان خواجه غیاث الدین محمد را منظور نظر عاطفت ساخت و دلشاد خاتون را بمكافات بغداد خاتون كه سلطان ابو سعید بهادر خان بعنف از وی ستانده بود بحباله نكاح درآورد و نوای عیش و عشرت و صدای فرح و مسرت بایوان كیوان رسانید اما همدران ایام بعضی از امرا بمقتضای شیوه ناستوده خویش چنگ مخالفت ساز دادند و هریك خیالی كرده روی بطرفی نهادند از آن جمله امیر محمود ایسن قتلغ بخوزستان شتافت و امیر علی جعفر عنان عزیمت بصوب خراسان تافت و بعد از وصول بدان ولایت با امیر شیخعلی ولد امیر علی قوشچی و بعضی دیگر از امرا كه بحكومت ولایات خراسان اشتغال داشتند ملاقات نموده خاطرنشان ایشان كرد كه مملكت عراق و آذربایجان را از امیر شیخ حسن آسان میتوان گرفت و امرا عازم آن طرف شده طغاتیمور بن سودای بن بابا بهادر بن ابوكای بن امكان بن تور بن جوجی قسار بن بیسوكا بهادر را بخانی برداشتند و با لشگری عظیم متوجه آذربایجان گشته رایت عظمت برافراشتند و در ماه شعبان سنه سبع و ثلثین و سبعمائه بسلطانیه رسیده آنولایت را متصرف گردیدند امیر شیخ حسن چون از این حال خبر یافت از تبریز جلو ریزباران شتافت و شاهزاده ساتی بیك و پسرش سیورغان را بعهود و مواثق با خود متفق گردانیده مستعد قتال و جدال شد و خراسانیان در ولایت عراق عجم خرابی بسیار كرده موسی خان نیز بایشان پیوست آنگاه روی بطرف امیر شیخ حسن آوردند و امیر شیخ حسن باتفاق محمد خان مخالفان را استقبال نموده در منتصف ذی قعده سنه مذكوره بولایت مراغه تلاقی فریقین دست داد و طغا تیمور خان پیش از استعمال سیف و سنان عنان بكران بجانب خراسان منعطف ساخت و موسی خان ساعتی رایت قتال برافراشت و بسیاری از خراسانیان و قوم اویرات بر دست امیر شیخ حسن كشته گشته موسی خان بمیان ملك هزاره گریخت و جمعی از امراء و لشگریانش بیكی از قلاع
ص: 227
تحصن جستند و بعد از روزی چند موسی خان بدست افتاده در روز عید اضحی بیاسا رسید و طایفه كه در آن قلعه بودند مستغرق شده اما طغا تیمور خان چون بحدود بسطام نزول نمود امیر ارغونشاه بن امیر نوروز غازی كه در سلك امراء عظام خراسان انتظام داشت و در آن یورش تخلف نموده بود بوی پیوست و امیر شیخعلی را در روز عید اضحی بی‌جهتی بشمشیر غدر بگذرانید و در یكروز دو دشمن امیر شیخ حسن بعالم آخرت رفتند و مملكت عراق و آذربایجان او را مسلم شده رایت استقلال برافراخت و منصب وزارترا بخواجه شمس الدین زكریا كه خواهرزاده و داماد صاحب سعید خواجه غیاث الدین محمد رشید بود عنایت فرمود و در شهور سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه امیر محمود ایسن قتلغ و امیر اكرنج راكه سرمایه انواع فتنه و فساد بودند و در آن ایام از توهم وی درزی اهل تصوف سلوك مینمودند در قشلاق موغان بیاسا رسانیدند.

ذكر خروج امیر شیخ حسن بن تیمورتاش و كشته شدن محمد خان بعد از وقوع پرخاش‌

امیر شیخ حسن بن تیمور تاش بن چوپان كه شیخ حسن كوچك عبارت ازوست بعد از توجه پدر بطرف مصر در بعضی از بلاد روم بسر میبرد در شهور سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه هوس جهانگیری بر خاطرش استیلا یافته در باب تمشیت مهم خود حیله اندیشید و غلامی ترك نژاد قراجری نامرا كه بپدرش مشابهتی داشت و مملوك حاجی حمزه بود نزد خود برده و جامه های نفیس در وی پوشانیده آوازه درانداخت كه پدرم تیمورتاش بیك از جانب مصر تشریف آورده و تا مردم را این سخن باور آید مادر را بخانه قراجری فرستاد و در ركاب او پیاده می رفت و چون اینخبر در ولایت عراق و آذربایجان شیوع یافت امرا اویرات و بعضی دیگر از لشگریان كه با امیر با شیخ حسن بزرگ صفائی نداشتند بشیخ حسن كوچك پیوستند و از او اسباب قتال و جدال بهم رسانیده با لشگر بسیار عازم آذربایجان گردید و امیر شیخ حسن ایلكانی مصحوب محمد خان دشمنان را استقبال كرده در بیستم ذی حجه حجه مذكوره در حدود آلاتاق لشگر روم و عراق بیكدیگر رسیدند و چون جبلت امیر شیخ حسن چوپانی بر حیله و تزویر مفطور بود در حین تسویه صفوف آتشی بلند برافروخت مردم تصور نمودند كه جمعی با وی مواضعه كرده‌اند كه در حین اشتعال نیران قتال بجانب آن آتش روند و فی الحال امیر پیرحسین بن امیر شیخ محمود بن چوپان از امیر شیخ حسن بزرگ روی گردان شده بعمزاده پیوست و بدین جهت امیر شیخ حسن بزرگ عنان فرار بصوب تبریز انعطاف داده محمد خان بدست امیر شیخ حسن چوپانی افتاد و در سن صبی‌رخت هستی بباد فنا داد و امیر شیخ حسن كوچك و اتباع او در بلاد عراق و آذربایجان دست بظلم و بیداد برآورده و در آن اثنا قراجری تیمورتاش را بخاطر خطور نمود كه تا بناء زندگانی امیر شیخ حسن چوپانی منهدم نشود او را آرزوی استقلال جلوس بر مسند تیمورتاشی میسر نگردد و منتظر
ص: 228
فرصت بوده بیك ناگاه كاردی بر امیر شیخ حسن زد اما كارگر نیامد و امیر شیخ حسن بطرف گرجستان گریخته بشاهزاده ساتی بیك و امیر سیورغان پیوست و حال پدر بزرگ را اظهار نمود و تیمورتاش مغرور بعزم رزم امیر شیخ حسن ایلكانی متوجه تبریز گشته بعد از تلاقی فریقین سلك جمعیت او از هم بگسیخت و باتفاق اقوام اویرات بجانب بغداد گریخت.

گفتار در بیان جلوس شاهزاده ساتی بیك بر تخت سلطنت بموجب استصواب امیر شیخ حسن چوپانی و آمدن طغاتیمور خان بطرف عراق و آذربایجان بسبب استدعای امیر شیخ حسن ایلكانی‌

چون مهم امیر شیخ حسن كوچك از ممر پدر مزور تمشیت نپذیرفت بجانب گرجستان رفته در سنه تسع و ثلثین و سبعمائه ساتی بیك بنت اولجایتو سلطان را بپادشاهی برگرفت و و نام او را در خطبه و سكه مندرج گردانیده عزم رزم امیر شیخ حسن بزرگ را جزم كرد و امیر شیخ حسن كه در آن زمان از تبریز بسلطانیه شتافته بود این خبر شنوده عازم قزوین گشت و ساتی بیك و شیخ حسن كوچك بر سلطانیه و آذربایجان مستولی شده ركن الدین شیخی رشیدی و غیاث الدین محمد علیشاهی را بوزارت مقرر ساختند و علم توجه بطرف قزوین برافراختند و امیر شیخ حسن بزرگ نیز از قزوین بیرون آمده قبل از ملاقات میانه ایشان صلح گونه واقع شد و شاهزاده ساتی بیك و شیخ حسن كوچك به اران و آذربایجان شتافته امیر شیخ حسن بزرگ بسلطانیه رفت و بنابر آنكه بمصالحه ایشان اعتماد نداشت اتابك خود تاش تیمور و دیگری از خواص را نزد طغاتیمور خان كه در مازندران و بعضی از ولایات خراسان فرمانفرما بود فرستاد و التماس نمود كه بجانب تختگاه ابو سعیدی شتابد و طغاتیمور خان باتفاق امیر ارغونشاه و خواجه علاء الدین محمد وزیر متوجه آنصوب شده در ماه رجب سنه مذكوره بساوه رسیدند و امیر شیخ حسن بدیشان ملحق گردیده خدمات پسندیده بظهور رسانید اما چندان فایده بر آن مترتب نگشت زیرا كه طغاتیمور خان و امراء خراسان تابع رأی خواجه علاء الدین محمد بودند و او در مملكتی كه هنوز برایشان قرار نیافته بود آغاز كفایت كرده بنقیر و قطمیر مضایقه مینمود چنانچه بر بعضی از املاك امیر شیخ حسن بزرگ كه در زمان دولت غازان خان تا آن زمان از مال و جهات معاف بود خراج حواله داشت لاجرم امیر شیخ حسن از كرده پشیمان گشت و لیكن غیر اطاعت چاره نمیدانست و امیر شیخ حسن چوپانی بعد از تحقق این اخبار بعزم رزم و پیكار باتفاق ساتی بیك و سیورغان از اران بآذربایجان آمد و مقارن وصول ایشان مردم اویرات قراجری تیمورتاش شده را بند كرده باردو رسانیدند و همان لحظه بحكم ساتی بیك مقتول گردانیدند بعد از آن امیر شیخ حسن چوپان در باب ویرانی سپاه طغاتیمور خان و امیر شیخ حسن ایلكانی تدبیر صایب اندیشیده بحسب ظاهر قاصدان نزد ایشان فرستاد و طلب مصالحه نمود و ضمنا بطغاتیمور خان پیغام فرمود كه اگر پادشاه در قصد
ص: 229
شیخ حسن ایلكانی با ما اتفاق نماید من شاهزاده ساتی بیك را بعقد آنحضرت درآورم و بنده و از طریق خدمت مسلوك دارم آن مغول ساده لوح فی الحال بقبول این سخن اقبال نموده بعد از آمد شد سفرا وثیقه مبنی از آنكه چوپانیان در قصد ایلكانیان اهتمام نمایند تا امارت الوس برایشان مسلم گردد و جهانیان از تفرقه نجات یابند بخط خویش در قلم آورده نزد امیر شیخ حسن كوچك فرستاد و او فرحناك شده نیم شبی باتفاق جمعی از خواص بكنار اردوی امیر شیخ حسن بزرگ رفت و یكی از نوابش را طلب داشته گفت هرچند شیخ حسن آقا با دشمنانی كه درباره او این نوع خیالات فاسده دارند دم از دوستی میزند ما نمیخواهیم كه مضرتی بوی رسد و آن خط را تسلیم نموده بازگشت و چون امیر شیخ حسن آن سخنان را شنید و آن نوشته را دید دود حیرت بكاخ دماغ او تصاعد كرده فی الحال یكی از مخصوصان طغاتیمور خان را طلبید و آن عهدنامه را بمطالعه وی رسانید آنشخص سر خجالت در پیش انداخته نزد پادشاه رفت و كیفیت واقعه را بازگفت طغاتیمور از حیله شیخ حسن چوپانی انگشت تعجب بدندان گرفته از غایت انفعال همانشب عنان بطرف خراسان گردانید و شیخ حسن ایلكانی بآلاتاق رفته در حدود تلمیار منزل گزید.

ذكر برداشتن امیر شیخ حسن ایلكانی جهان تیمور بن آلافرنك را بخانی و نشستن سلیمان خان بموجب اشارت امیر شیخ حسن چوپانی بر سریر جهانبانی‌

چون مهم امیر شیخ حسن بزرگ و طغاتیمور خان چنانچه در حیز بیان آمد فیصل یافت امیر شیخ حسن تدبیری دیگر كرده جهان تیمور بن آلافرنك را بپادشاهی برداشت و بجانب عراق عرب رفته بغداد و دیار بكر را مع توابع و لواحق بتحت تصرت درآورد و در اواخر شهور سنه تسع و ثلثین و سبعمائه بخاطر امیر شیخ حسن كوچك خطور نمود كه سلطنت ایران از پیش ضعیفه تمشیت نخواهد پذیرفت بنابر آن سلیمان خان را كه از احفاد بشمت بن هلاكو خان بود بپادشاهی برگزید و ساتی بیك را طوعا و كرها در سلك ازدواجش كشید و در ماه شوال سال هفتصد و چهل در اوجان منزل گزید سپاهی یكدل در ظل رایتش جمع آمدند و مقارن آنحال امیر شیخ حسن بزرگ باتفاق جهان تیمور بن آلافرنك آهنك جنگ كرده از بغداد روی بآذربایجان آورد و سلیمانخان و امیر شیخ حسن كوچك خصم را استقبال نموده در روز چهار شنبه آخر ذیحجه حجه مذكوره در نواحی نغتو مقابله بوقوع انجامید و در آن معركه از جانب سلیمان خان امیر پیر حسن چوپانی و امیر ابراهیم شاه سوتانی و اردو بوقاء نورمینی و حاجی یعقوب شاه سولامشی و محمود شاه ذكریا كمال جلادت و پهلوانی بتقدیم رسانیده امیر محمد
ص: 230
ادیسن قتلغ و امیر مسافر ایناق را كه در میمنه سپاه جهان تیمور بودند بتیغ بیدریغ گذرانیدند و جهان تیمور و امیر شیخ حسن تاب مقاومت نیاورده عنان هزیمت بصوب بغداد تافتند و امیر شیخ حسن چوپانی مظفر و منصور بتبریز شتافته امیر سوغان بن چوپان را با برادر خود ملك اشرف بن تیمور تاش بامارت عراق عجم تعیین فرمود و پسر عم خویش امیر پیر حسن بن امیر شیخ محمود بن چوپان را نامزد حكومت فارس نمود و چون امیر شیخ حسن بزرگ از آن معركه گریخته بدار السلام بغداد رسید بواسطه عدم قابلیت جهان تیمور رقم عزل بر صحیفه حالش كشید و خواجه سلمان ساوجی كه در آن اوان ملازم شیخ حسن ایلكانی بود در باب اعتذار از آن انهزام قصیده نظم فرمود كه چند بیت از آن اینست قصیده
خسرو لشگر منصور اگر رجعت كردنیست بر دامن جاه تو از آن هیچ غبار
عقل داند كه در ادوار فلك بیرجعت‌استقامت نپذیرند نجوم سیار
این یقین است كه در عرصه ملك شطرنج‌برتر از شاه یكی نیست بتمكین و وقار
دیده باشی كه چو رخ بر طرف شاه نهدبیذق بی‌خرد كم هنر بیمقدار
وقت باشد كه نظر بر سبب مصلحتی‌نزند شاهش و یكسو شود از راهگذار
نه از آن عزم بود پایه بیذق را قدرنه ازین حزم بود منصب شاهی را عار
آخرا دست برآرد اثر دولت شاه‌ز نهادش بسم اسب و پی پیل و دمار و در بهار سنه احدی و اربعین و سبعمائه بار دیگر امیر شیخ حسن بزرگ لشگری از خیل عرب و قوم ترك فراهم آورده بآذربایجان درآمد و در ذیحجه حجه مذكوره سلیمان خان باتفاق امرا و نوئینان جهت دفع دشمنان باوجان رفته در آن ایام امیر یاغی بایستی ولد چوپان بنابر توهمی كه از امیر شیخ حسن كوچك داشت از اردوی سلیمان خان رویگردان شده ششهزار اسب را كه در سهند بعلف گذاشته بودند در پیش افكنده میراند بحسب اتفاق گذر او بر جائی افتاد كه نزدیك بمعسكر امیر شیخ حسن بزرگ بود بغدادیان گرد و غبار فراوان مشاهده نموده تصور كردند كه لشگر بسیار بر سر ایشان رسید متوهم شده بمنازل خویش بازگردیدند و مقارن آن حال برادر طغاتیمور خان امیر شیخعلی كاون باستصواب طغاتیمور خان عازم تسخیر عراق و آذربایجان گشت و از اینجانب ملك اشرف بن تیمورتاش باشارت برادر خویش امیر شیخ حسن كوچك مخالفان را استقبال كرده در حدود ابهر بین الجانبین مقاتله دست داد و شیخعلی كاون انهزام یافته بخدمت طغاتیمور خان پیوست و بموجب فرمان او عنان بحرب سربداران تافته در جنگ آن طایفه كشته شد و در شهور سنه ثلث و خمسین و سبعمائه طغاتیمور خان نیز بر دست خواجه یحیی كراوی سربدار بقتل آمد چنانچه كیفیت آن حادثه در اثناء ذكر سربداریه مشروح خواهد گردید.

ذكر لشگر كشیدن امیر شیخ حسن چوپانی بجانب دیار بكر و حدود روم و بقتل رسیدن او بعد از مراجعت بنابر اقتضاء قضاء حی قیوم‌

امیر شیخ حسن كوچك بعد از وقایع مذكوره و حالات مزبوره در خدمت سلیمان خان
ص: 231
لشگر بجانب دیار بكر كشید و در ولایت موشی خرابی بسیار كرده آتش بیداد برافروخت و خانهای مسلمانان و خرمنهای مزارعان را بسوخت و چون بحدود ماردین رسید حاكم آنجا بملازمت مبادرت نموده بسیور غامشی اختصاص یافت و از آنجا امیر حاجی بیك بن امیر حسن بن چوپان را با سپاه فراوان بجانب بغداد فرستاد و امیر شیخ حسن ایلكانی امیر شیخعلی جعفر و قراحسن را با طایفه از مردان شمشیر زن در برابر ارسال داشته شكست بر چوپانیان افتاد و چون گریختگان بماردین رسیدند امیر شیخ حسن كوچك بجانب روم رفته در آن مرزوبوم هرموضعی كه تعلق بامیر شیخ حسن بزرگ میداشت ویران ساخت و از متمولان ارز الروم بیشمار گرفته علم معاودت برافراخت و در تبریز مدرسه و خانقاهی در غایت وسعت و رفعت طرح انداخته در اندك زمانی آن عمارات را باتمام رسانید و در سنه اربع و اربعین و سبعمائه نوبت دیگر سلیمان خان و امیر یعقوب شاه را بتخریب بعضی از بلاد روم فرستاد و ایشان از آن سفر منهزم بازآمد امیر شیخ حسن یعقوب شاه را بتقصیر متهم داشت و مقید و محبوس گردانید خاتون امیر شیخ حسن عزت ملك كه بایعقوب شاه تعشق میورزید بتصور آنكه شوهرش بر آن امر ناپسند وقوف یافته و بدان سبب یعقوب شاه را در زندان انداخته متوهم گشت و همت بر قتل امیر شیخ حسن گماشته دو سه زن را با خود متفق ساخت و در شب سه‌شنبه بیست و هفتم رجب سنه مذكوره شوهر را بفشردن خصیه بعالم آخرت فرستاد و خواجه سلمان ساوجی در آن باب این قطعه در سلك انشاء انتظام داد قطعه
زهجرت نبوی رفته هفتصد و چهل و چهاردر آخر رجب افتاد اتفاق حسن
زنی چگونه زنی خیر خیرات حسان‌بزور بازوی خود خصیتین شیخ حسن
گرفت محكم و میداشت تا بمرد و برفت‌زهی خجسته زنی خایه‌دار مردافكن و چون از آن قحبه نابكار این حركت شنیع صدور یافت صباح از دار العماره گریخته با هم پیشگان خود بحمام رفت و بنابر آنكه از بیم سیاست امیر شیخ حسن هیچكس را یارا نبود كه پیرامن حرمسرای او گردد دو روز این قضیه غریبه در پرده اختفا مستور ماند و روز سوم امرا كنیزكی پیدا كرده بدار العماره فرستادند تا معلوم نماید كه بچه سبب امیر از خانه در این دو سه روز بیرون نیامده و آن كنیزك بخوابگاه امیر شیخ حسن شتافته و او را مرده یافت و از محرمان حرم سرا هیچكس را ندید لاجرم علی الفور بازگشته كیفیت واقعه را بعرض امرا رسانید و ایشان بصورت حال پی برده بعد از جستجوی عزت ملك و دستیاران او را بدست آوردند و بخواری هرچه تمامتر همه را هلاك ساخته گوشت ایشان را طعمه كلاب كردند.

ذكر بعضی از حاویان فضایل نفسانی كه معاصر بودند با امیر شیخ حسن چوپانی‌

مورخان سخنور آورده‌اند كه از طبقه افاضل و دانش اثر خاتمة الحفاظ جمال الدین
ص: 232
یوسف بن الزكی در زمان امیر شیخ حسن جهانیان را از نتایج طبع خویش بهره‌ور داشت و مهارت جمال الدین یوسف در علوم دینی سیما فن حدیث بمرتبه بود كه شیخ جزری در وصف او نوشته كه بعد از او مثل او دانشمندی دیده نشده (و له تهذیب الكمال فی اسماء الرجال لم یقدر بشر) علی تالیف مثله و انتقال جمال الدین از دار ملال در سنه اثنی و اربعین و سبعمائه دست داد و از جمله اعاظم علماء آن زمان دیگری قاضی القضاة عبد الله بن العبیدی الفرغانی است و او صاحب منصب قضاء ولایت تبریز بود و تا آخر عمر بدان امر قیام می‌نمود و در فقه امام شافعی و حنفی مهارت تمام داشت و پیوسته نقش تالیف و تصنیف بر لوح ضمیر مینگاشت شرح الغایه در مذهب امام شافعی و شرح طوالع و شرح مصباح و شرح منهاج قاضی ناصر الدین بیضاوی داخل مؤلفات اوست وفاتش در سنه ثلث و اربعین و سبعمائه اتفاق افتاد و از جمله دانشمندان آن زمان دیگری ابو المكارم فخر الدین احمد بن الحسن الجاربردی است و او در زمان خود اعلم علماء تبریز بود و پیوسته اوقات شریف را بدرس و تالیف علوم عقلی و نقلی صرف مینمود از غرایب حكایات آنكه در روزی كه منتهی بشب رحلت امیر شیخ حسن چوپانی می‌شد مولانا فخر الدین بحسب اتفاق با امیر شیخ حسن ملاقات كرده امیر در اثنا محاوره از آن عالم نحریر پرسید كه اگر جمعی از دشمنان ناگاه شخصی را فروگیرند و بكشند و او را مجال نشود كه كلمه توحید بزبان راند و معنی آنرا نیز بر دل نگذراند آیا حكم بر اسلام او توان كرد یا نی مولانا جواب داد كه چون در ایام زندگانی سالك طریق مسلمانی بوده باشد بمقتضای حدیث (انما لاعمال بالنیات) حكم او و سایر مسلمانان كلمه‌گوی یكی باشد و چنانچه مذكور شد همانشب امیر شیخ حسن بر دست آن زن بهمان طریقه كشته گشت در تاریخ امام یافعی مسطور است كه احمد بن حسن را تصانیف بدیعه است منهاج الحواشی علی الكشاف فی عشر مجلدات و شرح المنهاج البیضاوی فی اصول الفقه الشافعیه و شرح الهدایه حنفیه و شرح التصریف لابن الحاجب وفات مولانا فخر الدین بعد از واقعه امیر شیخ حسن چوپانی بدو سال در سنه ست و اربعین و سبعمائه بوقوع انجامید و دیگری از آنجمله افاضل كامل آن عصر مولانا شمس الدین محمود بن ابی القاسم احمد الاصفهانی است و او نیز در سلك اكابر علما انتظام داشت و مدتی در تبریز و اصفهان و بلاد شام و مصر بدرس و افاده قیام مینمود (و قال الیافعی من تصانیفه شرح المختصر لابن الحاجب و شرح المطالع و ناظر العین فی المنطق صنفه فی یوم واحد و شرح التجرید فی اصول الدین و عروض التساوی و شرح منهاج البیضاوی و شرح الطوالع و فصول النسفی و الف كتابا فی المنطق و كتابا مختصرا فی اصول الدین مع شرجه) و شمس الدین محمود دو نوبت بگذاردن حج اسلام فایز گشت و در شهور سنه ست و اربعین و سبعمائه درگذشت و از جمله افاضل زمان شیخ حسن چوپانی دیگری قاضی مظفر الدین شاه قزوینی است و اینرباعی در تاریخ فوت امیر شیخ حسن چوپانی از نتایج طبع اوست رباعی
نویان زمان شیخ حسن چوپانی‌از حكم قضا و قدر یزدانی
در سال ذمد در شب روز معراج‌بر دست زنش تباه شد پنهانی.
ص: 233

ذكر ملك اشرف بن تیمورتاش‌

ملك اشرف حاكمی بود بافروختن آتش ظلم و بیداد معروف و بانگیختن غبار فتنه و فساد موصوف دوست و دشمن ازو هراسان و خویش و بیگانه نزد او یكسان بر عهد و پیمانش اصلا اعتماد نبودی و از هركس اندك دغدغه بخاطرش راه یافتی در ساعت بقتلش حكم فرمودی نظم
چو اشرف در ظلم و طغیان گشودبخونریز مردم دلیری نمود
برافروخت نیران شر و فسادبرافراخت اعلام جور و عناد و ملك اشرف در زمان جهانبانی برادر خویش امیر شیخ حسن چوپانی گاهی با وی طریق موافقت مسلوك میداشت و گاهی سالك سبیل مخالفت شده رایت منازعت میافراشت و در اوایل سنه ثلث و اربعین و سبعمائه لشگر بطرف شیراز كشید و بی از آنكه مهمی سازد بسلطانیه بازگردید و در آن بلده با عم خویش امیر یاغی باستی طرح محبت و مودت انداخته باتفاق نزد امیر شیخ حسن ایلكانی ببغداد شتافتند و باصناف الطاف اختصاص یافتند و امیر شیخ حسن كوچك نهانی قاصدی بدار السلام فرستاد و یكی از اعیان آنجائی را فریب داد تا بعرض امیر شیخ حسن بزرگ رسانید كه شیخ حسن چوپانی بملك اشرف و یاغی باستی پیغام نموده كه شما را بقصد اعدا بدانجانب ارسال داشته انتظار می‌كشم كه مهمی را كه متقبل شده‌اید بتقدیم رسانید و تا غایت اثری ظاهر نگشت اگر فرصت آنكار نمی‌یابید اعلام نمائید تا تدبیر دیگر كنم امیر شیخ حسن بعد از شنیدن این سخن قصد گرفتن ملك اشرف و یاغی باستی كرده منهی ایشان را از اینحال خبر داد و آن دو امیر مانند تیر از خانه كمان گریزان شده جان تبك پا بیرون بردند و بهزار مشقت خود را بابهر رسانیده در آن قصبه شنیدند كه رأی ملك بن ایسن قتلق با احشام بسیار در آن نواحی منزل دارد و با مفلوكی چند كه همراه داشتند بسر رای ملك شبیخون برده او را بقتل آوردند و اموال و جهات حشمیان را غارت كرده غنیمت بینهایت گرفتند و باصفهان شتافته بر متمولان آن ولایت مال فراوان حواله نمودند و لشگری جمع ساخته علم عزیمت بصوب شیراز كه در تصرف امیر شیخ ابو اسحق بود برافراختند و چون بیك منزلی آن بلده رسیدند خبر واقعه امیر شیخ حسن چوپانی را شنیده بسرعت هرچه تمامتر بجانب عراق و آذربایجان بازگردیدند و بعد از وصول بآن مملكت سلیمان خان بطرفی بیرون رفته همدران ایام میان ملك اشرف و یاغی باستی مخالفت بوقوع پیوست و بین الجانبین مقاتله دست داده ظفر و نصرت ملك اشرف را روی نموده اكثر بلاد اران و آذربایجان و عراق عجم در تحت تصرفش قرار گرفته نوشیروان نامی را بخانی برگزید و مدت سیزده سال بظلم و بیداد پرداخته دود از دودمانها برآورد و چون خبر كثرت حیف و تعدی او بعرض جانی بیك خان كه در آن زمان پادشاه اوزبكان رسید لشگر بآذربایجان كشیده اشرف را اسیر گردانید و بتیغ بیدریغ بگذرانید و این واقعه در شهور سنه ثمان و خمسین و سبعمائه روی نمود وزیر ملك اشرف در اكثر احوال خواجه عبد الحی بود.
ص: 234

گفتار در بیان وصول كوكب طالع ملك اشرف بدرجه شرف و اقبال و ذكر شمه از صادرات افعال آنسالك طریق ظلم و ظلال‌

ارباب اخبار آورده‌اند كه ملك اشرف بعد از واقعه امیر شیخ حسن چوپانی سلیمان خان و قوچ حسین بن امیرحسن بن امیر چوپان را كشته عازم قراباغ گشت و حاجی حمزه مولای و چوپان اختاجی را بمنصب امارت رسانیده یعقوب شاه را از قید خلاص گردانید و یعقوب شاه چون بكثرت عدد و عدد از سایر امرا ممتاز بود بر دولت سلیمانخان استیلا یافته بر امثال و اقران تفوق جست و سلیمان خان از تمشیت امور ملك و مال عاجز آمده كس باستدعاء ملك اشرف و یاغی باستی فرستاد و چون قاصد بدیشان رسید تسخیر شیراز را موقوف داشته عنان عزیمت بطرف عراق و آذربایجان انعطاف دادند و در روز نوروز بسلطانیه درآمده از آنجا بتبریز رفتند مقارن آنحال امیر سیورغان كه بفرمان امیر شیخ حسن كوچك در قرا حصار روم محبوس بود كوتوال آنقلعه را كه ثروت نام داشت كشته از ذخایر حصار یراق بهم رسانید و بجانب تبریز در حركت آمد و یاغی باستی و ملك اشرف از قدوم او آگاهی یافته مراسم استقبال بجای آوردند و در معموریه میان ایشان ملاقات واقع شده از آنجا بقصر تاق و كوكچه تینگیز كه ییلاق امیر چوپان بود رفتند و قرب دو ماه بعیش و خرمی گذرانیده ایشان را جمعیتی دست داد و سلیمان خان كه تا آن زمان در قراباغ بود و میپنداشت كه امرا غاشیه اطاعت او بر دوش خواهند گرفت چون هیچكس پروای او نكرد بطرف دیار بكر رفت و حاجی حمزه مولای و غیاث الدین محمد علیشاهی وزیر و عماد الدین سراوی مستوفی از وی جدا گشته باردوی ملك اشرف پیوستند در آن اثنا شبی عماد الدین سراوی را خیال نیك بر آن داشت كه خیمه و یراق خود را برجای گذاشته پیش سیورغان و یاغی باستی كه یك دو فرسنك از ملك اشرف دور نشسته بودند رفت و گفت كه ملك اشرف نوكران خود را جیبه پوشانیده قصد شما دارد و بنابر آن یاغی باستی و سیورغان با اتباع مكمل و مسلح شده منتظر بایستادند و نیم شب خبر بملك اشرف رسید كه عمال تو سلاح پوشیده خیال عذری نموده اند لاجرم او نیز سوار گشته مردم خود را مستعد قتال ساخت و چون روز شد كس نزد یاغی باستی و سیورغان فرستاده پیغام داد كه ما هنوز مملكتی نگرفته‌ایم كه بسبب قسمت آن مخالفت دست دهد موجب این شور و شعب چیست؟ ایشان جواب دادند كه عماد الدین سراوی مثل این سخنی كفته ملك اشرف سوگندان یاد كرد كه من ازین معنی خبری ندارم و اصلا خیال اضرار شما بخاطر نگذرانیده‌ام اكنون باید كه عماد الدین سراوی را بحضور فرستند تا طریق موافقت بدستور مرعی باشد و ایشان عماد الدین را تسلیم نموده چون او بقینول ملك اشرف رسید مقتول شد آنگاه امرا بموافقت یكدیگر بتبریز شتافتند و بنابر آنكه یاغی
ص: 235
باستی و سیورغان پسران بیواسطه چوپان بودند تبریزیان ایشان را بیشتر از ملك اشرف تعظیم میكردند و ازین جهة نایره ملك اشرف در حركت آمده از تبریز بسهند رفت و در آن منزل شنید كه یاغی باستی و سیورغان داعیه دارند كه شبیخون بر وی زنند لاجرم باتفاق برادر خود مصر مكمل شده متوجه شهر گشت در اثناء راه استماع نمود كه سیورغان و یاغی باستی شب كوچ كرده بطرف خوی رفته‌اند و ملك اشرف ایشان را تعاقب نموده در صحرای اغتاباد تلاقی فریقین دست داد و بعد از كشش و كوشش ملك اشرف ظفر یافته یاغی باستی و سیورغان گریز بر ستیز اختیار كردند و اشرف در تاتیل نزول نموده نوشیروان نامی را كه قبچاقی او بود بخانی برداشت و او را انوشیروان عادل خوانده در آذربایجان و اران رایت استقلال برافراشت و یاغی باستی و سیورغان چون بموضوع بانی رسیدند قاضی محی الدین بردعی و فخر الدین حبش را نزد برادرزاده فرستاده طالب مصالحه شدند و ملك اشرف سخن ایشان را قبول نموده گفت كه مناسب آنست كه امرا تشریف آوردند تا باتفاق مهمات ملكی را فیصل دهیم و چون فرستادگان بازگشتند سیورغان بر آن سخن اعتماد نكرد بدیار بكر شتافت و در آن دیار بر دست امیر ایلكان امیر شیخ حسن بزرگ بقتل رسید و یاغی باستی بملك اشرف پیوسته باتفاق روی بتبریز آوردند و ملك اشرف همدران اوقات یاغی باستی را بر وجهی هلاك ساخت كه هیچكس بر آن كیفیت اطلاع نیافت آنگاه بفراغبال دست بظلم و ضلال برآورده در سنه ست و اربعین و سبعمائه برادر خود مصر ملك را بگرفت و در قفص آهنین محبوس گردانید و یحیی جاندار و خواجه علی و النكیز بهادر را بقتل رسانید و در سنه سبع و اربعین و سبعمائه در تبریز وبائی عظیم علاوه بیداد ملك اشرف گشت و بدان جهة هركس كه توانست از آذربایجان جلا شده بما منی رفت و در بهار سنه ثمان و اربعین و سبعمائه ملك اشرف با سپاهی جلادت آئین عزم رزم امیر شیخ حسن ایلكانی كرده روی ببغداد آورد و بنابر آنكه امیر شیخ حسن قوت مقاومت نداشت در شهر متحصن شد و ملك اشرف مدت دو ماه بمحاصره پرداخته چون حرارت بر جوهر هوا استیلا یافت و دانست كه كاری از پیش نمیتواند برد مراجعت كرد و بدستور پیشتر در آذربایجان و اران و عراق عجم بمؤاخذه رعایا و فقرا قیام نموده از هركس هرچه توانست بستاند و در بهار سنه احدی و خمسین و سبعمائه با پنجاه هزار مرد جرار متوجه تسخیر اصفهان گشت و امیر نجیب الدین برادر امیر زكریاء وزیر و خواجه عماد الدین محمود كرمانی كه در آن زمان از قبل امیر شیخ حسن ابو اسحق اینجو حاكم شهر بودند اطراف آن بلده را مضبوط ساخته تحصن نمودند و ملك اشرف مدت پنجاه روز بمحاصره و محاربه پرداخته بعد از آن مصالحه اتفاق افتاد و اصفهانیان خطبه بنام نوشیروان عادل خوانده دو هزار دینار زر سرخ بامواذی صد هزار دینار اجناس بیرون فرستادند و ملك اشرف از ایشان بهمان مقدار راضی گشته بآذربایجان مراجعت نمود بعد از آن ترك جهانگیری كرده در ربع رشیدی ساكن شد و خندقی در گرد آن منزل حفر كرده فضیلی ساخت و حكم نمود كه متوطنان تبریز از اكابر و اشراف تا مزارعان و محترفات در آن مكان
ص: 236
رحل اقامت انداخته هركس تواند جهت خود عمارتی بسازد و هركس استطاعت نداشته باشد در بقاع خیر مقیم شود و ازدحام خاص و عام در ربع رشیدی بمرتبه انجامید كه زیاده بر آن نتوان بود و چون ملك اشرف از خویشان و قرابتان امراء و ملازمان كسان گشته اموال ایشان را گرفته بود در آن اوقات هراس بی‌قیاس بر ضمیرش مستولی شده در خانه تاریك بنشست و در ماكول و مشروب غایت احتیاط بجای می‌آورد چنانچه مرغ و گوسفند در برابر او می‌كشتند و سقا در نظر او آب آورده در خم چینی می‌ریخت و پنج هزار مرد را مرسوم بیشتر داده مقرر ساخت كه پیوسته بر در بارگاهش حاضر باشند و زنجیری كه زنگها بر اطراف آن بسته بودند از در كریاس مكنت اساس خویش بیاویخت و آنرا زنجیر عدل نام نهاد و هركس بدادخواهی می آمد آن زنجیر را می‌جنبانید تا ملك اشرف وقوف یافته احوالش می‌پرسید و هرسال امرا و وزراء خود را مؤاخذه كرده جمعی دیگر را بآن مناصب سرافراز می‌ساخت و در سنه اثنی و خمسین و سبعمائه دختر حاكم ماردین را خواسته بتبریز آورد و ربع رشیدی را آئین بسته طوی سنگین كرد اما بعد از ملاقات آن دختر را نپسندید و زیاده از یكشب او را ندید.

گفتار در بیان كیفیت قتل ملك اشرف بن تیمورتاش بن چوپان و ذكر بعضی از وزراء آن سر دفتر اصحاب ظلم و عصیان‌

چنانچه در ضمن حكایات اولاد جوجی خان گذشت در شهور سنه ثمان و خمسین و سبعمائه جانی بیك خان شرح وفور جور و تعدی ملك اشرف را از قاضی محی الدین بردعی شنیده متوجه آذربایجان گشت و چون اینخبر نزد اشرف بتحقیق انجامید بعد از چند سال از ربع رشیدی بیرون آمده در شنب غازان نزول نمود و بر چهارصد قطار استر و هزار قطار شتر زر و جوهر و اجناس نفیسه بار كرده باسپاه بسیار بصوب اوجان روان ساخت و چون جانی بیك خان نزدیكتر رسید مضطرب گردید خواجه لؤلؤ و خواجه شكر خازن را گفت كه شما خزاین و خواتین را سر كرده در كریوه مرند روند و بر سرچشمه خواجه رشید توقف نمائید تا من باوجان روم اگر خبر غلبه من بشنودید بتبریز بازگردید و الا روی بخوی نهید و آن دو خواجه آن اموال بیقیاس را بجانب مرند برده ملك اشرف در كنار مهران رود فرود آمد و اخی‌جوق و امراء و لشگریان را زر و سلاح داده بجانب او جان روان ساخت و خود با دو هزار كس از مخصوصان و شاگر پیشگان بر بالای پشته برآمده بایستاد و بعد از اجتماع امرا اشرفی در اوجان جانی بیك خان از راه سر او رسید و فرمود تا عساكر منصوره جرگه كرده ایشان را در میان گیرند امرا چون كثرت و عظمت آن پادشاه عالیجاه را مشاهده نمودند مجال توقف محال دانستند و هرطایفه بطرفی گریختند و ملك اشرف بر بالای آن پشته از آن حال واقف گشته بشنب‌غازان مراجعت كرده یكشب آنجا بود آنگاه از عقب خواتین و خزاین در حركت آمد و جمعی كه با او بودند متفرق شده خدمتش با دو غلام گرجی در مرند بآغرق پیوست و
ص: 237
مردم آنجائی بر كیفیت شكست آن خائن وقوف یافته دست بغارت خزاین دراز كردند و خواتین نیز صلات تفرقه در داده ملك اشرف بجانب خوی روانشد و در خانه شیخ محمد بالقچی كه در راه بود فرود آمد و شیخ محمد در مقام خدمت بایستاد اما جهة اعلام آنحال قاصدی همعنان برق و باد باردوی جانی بیك خان فرستاد و امیر بیاض بحكم پادشاه بآن منزل شتافته و اشرف را گرفته بتبریز آورد و مردم از بامها خاكستر بر سر آن بداختر می‌پاشیدند و او را دشنام داده لوازم شكر بتقدیم می‌رسانیدند و امیر بیاض آنشب اشرف را در خانه والده خواجه شیخ كجوجانی نگاهداشته روز دیگر باوجان برد و چون چشم جانی بیك خان بر وی افتاد پرسید كه چرا این مملكت را ویران كردی جوابداد كه نوكران بخلاف رضای من خرابی كرده‌اند و جانی بیك خان از اوجان ببهشت رود رفته در آن موضع كشتی عمر اشرف بگرداب فنا افتاد و سر او را بتبریز برده بر در مسجد مراغیان آویختند آنگاه جانی بیك خان باده هزار كس از سپاه بتبریز شتافته در دولتخانه نزول فرمود و صباح در مسجد خواجه علیشاه نماز بامداد بگزارد و حكومت آن مملكت را بپسر خود بیردی بیك خان باز گذاشته علم مراجعت برافراشت و پسر ملك اشرف تیمورتاش و دخترش سلطان بخت را با خزاین همراه خویش برد بیت
دیدی كه چه كرد اشرف خراو مظلمه برد و جانی بیك زر و چون آن پادشاه عادل مسلمان سالما غانما بدشت قبچاق رسید بعد از اندك زمانی متوجه فضای عالم قدس گردید و بیردی بیك خان اینخبر شنیده از آذربایجان بمملكت آبا و اجداد خود نهضت كرد و اخی‌جوق باستظهار توابع لواحق ملك اشرف بتبریز شتافته روی بضبط ولایت آورد و خواجه عماد الدین محمود كرمانی و امیر ابو بكر بن خواجه علیشاه جیلان را وزیر گردانید و در افروختن آتش ظلم و بیداد شیوه ناستوده ملك اشرف را بظهور رسانید ثقات روات آورده‌اند كه در آن اوان كه ملك اشرف در بلاد اران و آذربایجان فرمانفرما شد خواجه عبد الحی را بمنصب وزارت تعیین نمود و بعد از چند سال كه خواجه شرایط نیكو خدمتی بجای آورد ملك اشرف او را گرفته و جهاتش را ستانده بقلعه الموت فرستاد تا كوتوال آنحصار كیا اسمعیل رودباری جناب وزارت شعاری را مقید نگاهدارد اما كیا اسمعیل رودباری
بچشم اعزاز و احترام در خواجه عبد الحی نگریسته از خویشان خود دختری بوی داد و خواجه عبد الحی بملوك گیلانات آغاز مراسلات كرده بملك اشرف پیغام فرستاده كه عنقریب حكام گیلان را مطیع تو خواهم ساخت و چون ملك اشرف دانست كه وزیر بفراغت روزگار می‌گذراند از ارسال او بالموت پشیمان شده اندیشید كه اگر عبد الحی را طلب دارد شاید كیا اسمعیل دست رد بسینه ملتمس او نهد لاجرم آغاز حیله تزویر كرده فرزندان و متعلقان خواجه عبد الحی را كه گرفته بود مطلق العنان گردانید بلكه ایشان را مشمول نظر انعام و احسان ساخت تا بخواجه پیغام فرستادند كه پادشاه با ما در مقام عنایت و التفات است مراجعت می‌باید نمود بعد از آن ملك اشرف مصحوب بحری فراتل نوازش نامه نزد وزیر
ص: 238
فرستادند التماس حضورش كرد و خواجه عبد الحی چون آن نوشته را دید از هوس جلوس بر مسند وزارت نزدیك بود كه مرغ روح او طیران نماید لاجرم همراه بحری عازم تبریز گشت و هرچند كیا اسمعیل گفت بر قول و فعل ملك اشرف اعتماد نیست همدرین ولایت بفراغت اقامت نمای بجائی نرسید و چون خواجه نزدیك به تبریز منزل گزید بحری پیشتر بخدمت ملك اشرف رفته از صید كردن مرغ دل عبد الحی و آوردن او اعلام نمود اشرف گفت امشب او را در نشیمن خود فرود آرد بگوی كه فردا امیر ترا طلبیده خلعت وزارت خواهد پوشانید و بحری بموجب فرموده عمل نموده روز دیگر ملك اشرف او را گفت عبد الحی را بقلعه النجق برده مقید سازد و بحری خواجه منتظر الوزارة را بر اسبی لاغر سوار ساخته بآن قلعه برد و بكوتوالش سپرد و بعد از چندگاه ملك اشرف عادل اختاجی را بالنجق ارسال نمود تا عبد الحی را از آنجا بیرون آورد و بیكی از قلاع كردستان كه كوتوال آن موسی خنجی بود برد و موسی عبد الحی را احترام تمام كرده ابواب لطف و احسان بر رویش بگشاد و در آن اثنا وزیر بی‌تدبیر عرضه داشتی پیش ملك اشرف فرستاد مضمون آنكه موسی در محافظت این قلعه تغافل میورزد پیش از آنكه كردان استیلا یابند درین باب فكری میباید نمود بیت
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید بكار و ملك اشرف بعد از وقوف بر فحوای آنعریضه موسی را طلبیده در شكنجه عقوبت كشید و چون آن بیچاره از جریمة خود پرسید عرضه داشت عبد الحی را ظاهر گردانید و موسی بدلایل معقوله خاطرنشان ملك اشرف كرد كه در حراست حصار اصلا تقصیر ننموده و نشان كوتوالی بامضاء رسانیده بدآنجا باز- گشت و خواجه كامل العقل را در خانه تنگ و تاریك مقید ساخته در آنرا بسنك و گچ برآورد و سقف خانه را سوراخ كرده هرروز دو نان جهة خواجه نادان از آن سوراخ پایان می‌انداخت و حال عبد الحی بر این منوال جاری بود تا از عالم انتقال نمود خواجه مسعود دامغانی داماد خواجه عبد الحی بود و بعد از عزل او بمنصب وزارت ملك اشرف مشغولی فرمود و خواجه مسعود خط خوب و انشاء مرغوب داشت و چون چندگاهی رایت وزارت برافراشت ملك اشرف در اوایل سنه احدی و خمسین و سبعمائه او را گرفته در قلعه روئین‌دژ مقید گردانید مآل حال خواجه مسعود از كتب تاریخ نزد راقم حروف بوضوح نه انجامید و العلم عند اللّه الحمید المجید.

ذكر وفات امیر شیخ حسن ایلكانی و نشستن پسرش سلطان اویس بر مسند جهانبانی‌

چون امیر شیخ حسن بزرگ در دار السلام بغداد چند سال بتمشیت مهام تازیك و ترك قیام نمود در شهور سنه سبع و خمسین و سبعمائه مریض شده بریاض بهشت انتقال فرمود امرا و اركان دولت بعد از تقدیم لوازم تعزیت افسر پادشاهی بر سر پسر ارشدش سلطان اویس كه
ص: 239
از دلشاد خاتون بنت تیمورتاش بن امیر چوپان در وجود آمده بود نهادند و كمر خدمتكاری بر میان بسته زبان دعا و ثنا گشادند و خواجه سلمان جلال الدین ساوجی در تهنیت جلوس آن پادشاه صاحب سعادت قصیده در غایت جودت بنظم آورد و مطلع ظهیر فاریابی را تضمین كرد چهار بیت اول آن قصیده اینست قصیده
مبشران سعادت برین بلند رواق‌همین كنند ندا در ممالك آفاق
كه سال هفصد و پنجاه هفت ماه رجب‌باتفاق خلایق بیاری خلاق
نشست خسرو روی زمین باستحقاق‌فراز تخت سلاطین بدار ملك عراق
خدایگان سلاطین عهد شیخ اویس‌پناه و پشت ملوك جهان علی الاطلاق و بیشایبه تكلف و سخنوری آن مهر سپهر سروری پادشاهی بود در كمال نصفت و رعیت‌پروری و نهایت معدلت و مرحمت گستری نسبت باهل فضل و هنر التفات بسیار داشت و همواره همت عالی نهمت بر انتظام حال علما و شعرا میگماشت بیت
رایت امن و امان اندر ممالك برفراشت‌بر در و دیوار گیتی نقش نیكوئی نگاشت و بواسطه اطوار حمیده و آثار پسندیده باندك زمانی تمامی مملكت عراقین و اران و آذربایجان مسخر فرمان او گشت و پایه قدر و منزلتش از مراتب آبا و اجداد درگذشت مدت سلطنتش بیست سال امتداد یافت و در شب دوم جمادی اول سنه سته و سبعین و سبعمائه بفردوس برین شتافت.

گفتار در بیان كیفیت ارتفاع رایت سلطنت سلطان اویس بن شیخ حسن و ذكر شمه از وقایع ایام دولت آن مظهر لطف حضرت ذو المنن‌

در بهار سنه تسع و خمسین و سبعمائه كه خبر مراجعت بیردی بیك خان بجانب دشت و تسلط اخی‌جوق بر آذربایجان محقق گشت سلطان اویس از بغداد باسپاه بسیار روی به تبریز نهاد و اخی جوق تا كوه سنتای لوای جهانگشای را استقبال كرده بین الجانبین قتال اتفاق افتاد در روز اول غالب از مغلوب تمیز نیافت اما روز دوم اخی جوق از معركه ستیز عنان هزیمت بطرف تبریز تافت و سلطان اویس نیز عنان‌ریز بدآنصوب توجه نمود و اخی جوق چون بر وصول آنجناب واقف گردید بطرف نخجوان گریخت و سلطان اویس در عمارت رشیدی نزول اجلال فرموده امراء اشرافی بشرف بساط بوسی رسیدند و بتشریفات مشرف شده بعد از چند روز عذری اندیشیدند لاجرم سلطان در ماه مبارك رمضان چهل و هفت تن از ایشان را بیاسا رسانید و بقیة السیف باخی‌جوق پیوسته او از نخجوان بقراباغ اران رفت و سلطان اویس امیر علی پیل تن را بحرب مخالفان نامزد كرده خدمتش بنابر نقاری كه از سلطان در خاطر داشت در حرب تكاهل ورزید و منهزم بازگردید و سلطان بنابر پریشانی سپاه آذربایجان را باخی جوق بازگذاشته علم عزیمت بصوب بغداد برافراشت و اخی‌جوق كرت دیگر برآن ولایات استیلا یافته بقدر مقدور نیران ظلم و عدوان مشتعل گردانید و
ص: 240
در بهار سنه ستین و سبعمائه امیر مبارز الدین محمد مظفر از شیراز لشگر به تبریز كشیده اخی‌جوق را بگریزانید مقارن آنحال خبر توجه سلطان اویس شنیده بمملكت خود بازگردید و سلطان به تبریز درآمده خانه خواجه شیخ كحج را بیمن مقدم شریف مشرف ساخت و اخی‌جوق باجوقی از اهل فساد پناه بصدر الدین قبانی كه پدر خوانده او بود برد و سلطان اویس ایلچیان بقبان فرستاده او را بعواطف خویش امیدوار ساخت تا بملازمت مبادرت نمود و چون روزی چند در ظل عنایت سلطانی آسود باتفاق علی پیل تن و جلال الدین قزوینی قصد عدر كرده خواجه شیخ پادشاه را از آن حال واقف گردانید و شحنه قهر آن هرسه مفتن را بر خاك هلاك انداخت و در سنه احدی و ستین و سبعمائه بیرام شاه ولد سلطان شاه كه محبوب سلطان عالیجاه بود و در مجلس شراب با بعضی از همنشینان جنك كرده خشم نمود و ببغداد رفت و خواجه سلمان ساوجی كتاب فراق‌نامه را در آن اوقات نظم فرمود و چون سلطان تحمل هجران بیرام شاه نداشت كسان فرستاد تا او را به تبریز آوردند و در سنه اثنی و ستین و سبعمائه سلیمان بیك دایه سلطان را كه امراء عظیم الشان در فیصل مهمات باو احتیاج داشتند در حباله نكاح كشید و بنابر آن وصلت بمنصب امارت رسید و همدران ایام خواجه نجیب الدین برادر امیر شمس الدین زكریا وزیر گردید و مولانا الیاس قلندر كه با آن امیر و وزیر صفائی نداشت این قطعه نظم كرده بر لوح بیان نگاشت قطعه
امارت بر سلیمان شد مقرر-وزارت بر نجیب دنك حیران
فلك زانرو همی‌گوید جهان را-كه آنك آصف و اینك سلیمان و در سنه خمس و سنین و سبعمائه خواجه مرجان كه از قبل سلطان در بغداد حكومت مینمود لواء خلاف و عصیان ارتفاع داد و سلطان بدانجانب نهضت فرموده خواجه مرجان بمیدان قتال خرامید اما چون چشمش بر علم ظفر پیكر افتاد هزیت غنیمت شمرده بجانب شهر گریخت و جسر دجله را ویران كرد و روز دیگر غایت لطف و مرحمت پادشاهی را شفیع ساخته ابواب دار السلام بازگشاد و سادات و علما و مشایخ و معارف را باستقبال موكب همایون فرستاد و سلطان ببغداد درآمده از جریمه خواجه مرجان درگذشت و این لآلی آبدار بنابر توجه طبع پاك خواجه سلمان منظوم گشت نظم
بازبگشادند بر گیتی در دار السلام‌در طواف آرید غلمان را بكأس من مدام
زاده خاراست گل زان نیستش بوی وفاخود كسی بوی وفا نشنید ز ابنای لئام
لاله لالا سیه‌روی و زبان در كام دل‌زان سیه‌روئی سر اندر پیش چون اهل عزام
بر درخت آمد برون گل لاجرم بر باد رفت‌اینچنین باشد چو بر مولی برون آید غلام و سلطان- اویس یازده ماه در دار السلام بعیش و كامرانی بسر برده سلطان شاه خازن را بحكومت آنولایت نصب كرد و روی توجه بصوب موصل آورد و آن ملك را از برادر بیرام خواجه تركمان بگرفت و این ابیات از نتیجه فكر سلمان سمت اشتهار پذیرفت قصیده
موصل رسید و آورد اخبار فتح موصل‌باد این خبر مبارك بر پادشاه عادل
زیبد كه از قدومت امروز نیل و مصرش‌چون آب دجله افتد در پای شهر موصل و سلطان اویس از موصل بصحرای موش رفته بابیرام خواجه تركمان كه عم امیر قرا یوسف بود محاربه نمود و جهات ایل‌والوس
ص: 241
او را بباد غارت و تاراج داده از آنجا براه قراكلیسیا به تبریز رفت و چون در غیبت موكب همایون ملك كاوس بن ملك كیقباد كه ابا عنجد حكومت شروان تعلق بوی میداشت و ظاهرا تا غایت اولاد او در آنولایت بایالات اشتغال دارند دو نوبت بقراباغ اران شتافته مردم آن موضع را بشروان كوچاینده بود درین فرصت كه سلطان اویس بآذربایجان رسید و اینخبر شنید بیرام بیك را با فوجی از امرا بتسخیر شروان و تادیب ملك كاوس نامزد فرمود و امرا با سپاه لا تعد و لا تحصی بجانب شروان روان شده ملك كاوس در بعضی از قلاع تحصن جست و امرا در آن بلاد مدت سه ماه رحل اقامت انداخته چون ملك كاوس مشاهده نمود كه اگر طریق اطاعت مسلوك نمیدارد ملك موروث بكلی ویران میشود مشایخ و علما را وسیله ساخته نزد بیرام بیك رفت و بیرام بیك او را بند كرده پیش سلطان برد سلطان اویس سه ماه پادشاه شروان را نگاهداشته بار دیگر سلطنت آن مملكت را بوی عنایت فرمود و در سنه تسع و ستین و سبعمائه امیر قاسم برادر سلطان اویس بمرض دق وفات یافت و خواجه سلمان مرثیه گفت كه بیت اولش اینست
دریغا كه خورشید روز جوانی‌چو صبح دوم بود كم زندگانی و همدرین سال والی بغداد سلطان شاه خازن فوت شد و بار دیگر خواجه مرجان حاكم دار السلام گشت و در همین سال بیرام شاه كه سلطان اویس لحظه از صحبت او شكیب نداشت علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و سلطان در آن مصیبت نمد سیاه پوشیده خواص و امرا پلاسها در كردن انداختند و تعزیتی داشتند كه مثل آن در هیچ زمان وقوع نیافته و خواجه سلمان در مرثیه بیرام شاه قصیده نظم نمود بیت اولش در خاطر بود ثبت افتاد مطلع
آسمان با سینه پرآتش و پشت دوتاه‌شد بهایاهای گریان بر سر بیرامشاه و در سنه احدی و سبعین و سبعمائه در تبریز و بائی صعب دست داد و قرب سیصد هزار كس بر خاك هلاك افتاد و در سنه اثنی و سبعین و سبعمائه امیر ولی كه بعد از قتل طغاتیمور خان بر ولایت جرجان استیلا یافته بود نسبت بسلطان اویس اظهار خلاف نمود و سلطان متوجه حرب او گشته در حدود ری بوی رسید و جنگی صعب اتفاق افتاده امیر ولی منهزم گردید و سلطان تا سمنان او را تعاقب نموده جمعی كثیر از لشگریان جرجان را بقتل رسانید و حكومت ری را بقتلقشاه ارزانی داشته عنان مراجعت معطوف داشت و بعد از انقضاء دو سال قتلقشاه از ری باصفهان رفته آن منصب بعادل آقا تعلق گرفت و این عادل آقا كه بعضی از مورخان او را سارق عادل گویند در مبادی احوال شحنه دار السلام بغداد بود بعد از آن نوكر سلیمان بیك شده روز بروز مهم او ترقی می‌نمود تا در حكومت ری شروع فرمود و در سنه ثلث و سبعین و سبعمائه امیر زاهد كه برادر سلطان اویس بود از بام كوشك اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه كه خواجه سلمان جهة او گفته سه بیت بخاطر بود خامه بتقریر آن زبان گشاد مرثیه
دریغا كه بار بهار جوانی‌فرو ریخت از تندباد خزانی
دریغ آن مه سرو بالا كه او راز بالا فتاد این بلا ناگهانی
تو دانی چه افتاده است ای زمانه‌فتاده است قصر كرم رامبانی و در شهور سنه اربع و سبعین و سبعمائه امیر ولی لشگر بساوه كشیده آن بلده را بقهر و غلبه بگرفت و مباركشاه كه حاكم
ص: 242
آنجا بود روزی چند روی پنهان كرده آخر الامر نزد امیر ولی رفت و دختر خود را كه در غایت حسن و جمال بود بوی داد و امیر ولی او را منظور نظر شفقت گردانیده بازگشت و همدرین سال مبانی زندگانی ملك كاوس شروانی انهدام یافت و سلطان اویس پسرش ملك هوشنگ را كه ملازم او بود بجای پدر نصب كرد و در اواخر سنه خمس و سبعین و سبعمائه والی بغداد و خواجه مرجان جان بقابض ارواح تسلیم كرد و بموجب فرمان سلطان خواجه سرور روی بسرانجام مهام آن مملكت آورد و در سنه ست و سبعین و سبعمائه آب دجله طغیان نموده عمارات عالیات بغداد منهدم شد و قرب چهل هزار كس در زیر دیوار مانده وفات یافتند خواجه ناصر بخاری در آن واقعه گوید بیت
دجله را امسال رفتاری عجب مستانه بودپای در زنجیر و كف بر لب مگر دیوانه بود و خواجه سرور از الم ویرانی دار السلام رنجور گشته غریق بحر فنا شد و حكومت عراق عرب تعلق بامیر وجیه الدین اسمعیل ولد امیر زكریاء وزیر گرفت.

ذكر انهدام بناء زندگی سلطان اویس بن شیخ حسن ایلكانی‌

در اواخر ربیع الاخر سنه سته و سبعین و سبعمائه مرضی صعب بر ذات سلطان اویس عارض شده بروایت حافظ ابر و قبل از آن تاریخ بسه ماه آن پادشاه عالیجاه بر زمان فوت خویش اطلاع یافته كفن و تابوت و سایر ضروریات سفر آخرت را ترتیب كرده بود و چون آثار نزع بر ناصیه احوال سلمان ستوده خصال ظهور نمود اركان دولت بمرافقت قاضی شیخعلی و خواجه شیخ كحجانی بر سر بالین آن مبانی جهانبانی حاضر شده طلب وصیت فرمودند سلطان گفت ولایت عهد تعلق بحسین میدارد و ایالت بغداد بشیخ حسن گفتند كه شیخ حسن برادر بزرگتر است تحمل نخواهد فرمود، فرمود كه شما میدانید امرا این سخن را بر اجازت حمل نموده شیخ حسن را مقید ساختند و در شب دوم جمادی الاولی سنه مذكوره مرغ روح سلطان اویس بریاض رضوان منتقل گردید و در همان شب شیخ حسن شهد شهادت چشید سلطان را در پیرامون شروان و شیخ حسن را در عمارت دمشقیه بخاك سپردند و چنانچه معهود بود لوازم تعزیت و سوگواری بجای آوردند سلمان در مرثیه آن پادشاه عالی‌شان گوید قطعه
ایفلك آهسته رو كاری نه آسان كرده‌ملك ایران را بمرگ شاه ویران كرده
آسمانی را فرود آورده از اوج خویش‌بر زمین افكنده با خاك یكسان كرده
آفتابی را كه خلق عالمش در سایه بودزیر مشت گل بصد خواریش پنهان كرده
نیست كاری مختصر گر با حقیقت میروی‌قصد خون و مال و عرض هرمسلمان كرده
زین مصیبت در زمین واقع نگشت از دورترآسمانا زان زمان كاغاز دوران كرده
روزگارا روزگار دولت سلطان اویس‌یاد كن و ان بر خلایق رحمت سلطان اویس.

ذكر سلطان حسین بن سلطان اویس‌

سلطان حسین پادشاهی بود طراوت عذارش غیرت گلبرگ طرح و لوامع رخسارش رشك ماه و مشتری از رفتار قامت رعنایش سرو سهی پای در گل و از گفتار لعل روح افزایش
ص: 243
غنچه سوری منفعل ماهچه لوای كشور گشایش ثالث ماه و مهر و غبار موكب گردون سایش ما من هفتم سپهر بیت
خدیو جهانبخت فرخ‌لقامعلی سریر مظفر لوا
بفرق و قدم زیب تاج و سریرز دست و دلش بحر و كان در نصیر و سلطان حسین همدران ایام كه پدرش وفات یافت باتفاق امرا و اركان دولت در دار الملك تبریز قدم بر مسند سلطنت نهاد و خواجه سلمان قصیده در غایت بلاغت در باب تهنیت جلوسش نظم كرد سه بیت از آن ثبت افتاد قصیده
ای در پناه حیرت خورشید پادشاهی‌محكوم امر و نهیت از ماه تا بماهی
هم ملك توست ایمن از صدمه تزلزل‌هم دورتست فارق از وصمه تباهی
از رای تست عالی رایات كامكاری‌در شأن تست منزل آیات پادشاهی و سلطان حسین پرتو اهتمام بر انتظام امور مملكت انداخته مناصب امرا و اركان دولت را بدستور زمان پدر مقرر ساخت و در اوایل بهار سنه سبع و سبعین و سبعمائه رایت ظفر پیكر بقصد بیرام خواجه و قرا محمد تركمان برافراخت و بعضی از قلاع كه در تصرف ایشان بود فتح فرموده آخر الامر بصلح انجامید و امراء تركمان برسم پیشكش هرساله بیست هزار گوسفند قبول نموده سلطان بازگردید و در همین سال شاه شجاع بن امیر محمد مظفر با لشگر ظفر اثر بصوب آذربایجان شتافت و سلطان حسین او را استقبال نموده بعد از وقوع قتال عنان بوادی انهزام تافت و شاه شجاع در تبریز چون چهار ماه بعیش و نشاط بگذرانید خبر مخالفت شاه یحیی شنیده عازم شیراز گردید لاجرم بار دیگر سلطان حسین از بغداد روی بتبریز نهاد و بر مسند سلطنت متمكن گشته ابواب عشرت و انبساط بر گشاد شهادت امیر اسمعیل بن زكریا در بغداد در ایام سلطنت سلطان حسین بوقوع پیوست و بدان سبب شاهزاده شیخعلی بن سلطان اویس در عراق عرب بر مسند حكومت نشست و میان برادران یكدو نوبت محاربه و مصالحه اتفاق افتاد و هنوز غبار نزاع ارتفاع داشت كه قتل سلطان حسین بر دست برادر دیگرش سلطان احمد دست داد و این واقعه در شهر صفر سنه اربع و ثمانین و سبعمائه در تبریز بوقوع انجامید و سلطان حسین در عمارت دمشقیه مدفون گردید.

گفتار در بیان مخالفت زمره از امرا بسبب كمال اعتبار عادل آقا

در بهار سنه ثمان و سبعین و سبعمائه كه خسرو ثوابت و سیار از زمستان خانه حوت جهة اظهار عمل ببرج حمل انتقال كرد و جان نو در قالب عالم كهن دمیده فضای باغ و بوستان روی بخضرت و نضارت آورد سلطان حسین از تبریز باو جان شتافت و عادل آقا از سلطانیه باردوی همایون رفته كلیات و جزئیات مهمات را از پیش خود گرفت طایفه از امرا مانند اسرائیل و عبد القادر و رحمن شاه درویش قاصد جان عادل گشته قاضی شیخعلی را كه بحكم پادشاه از آذربایجان بشام شتافته بود كه مدت العمر آنجا باشد بازآوردند و روزی با عادل آقا در سر دیوان آغاز گفت و شنید نموده بر زبان گذرانیدند كه تا غایت منصب پیشوائی ما تعلق بتو
ص: 244
میداشت دیگر ترا قبول نداریم آقا جواب داد كه اختیار پیش شماست و فی الحال برخواسته بقیتول خود رفت و روی بسلطانیه آورد امرا از گذاشتن آن گرگ كهن پشیمان شده جهت عذرخواهی كس از عقب جناب امارت پناهی فرستادند و التماس مراجعت كردند عادل بآن سخنان واهی ملتفت نشد و تا قرق سلطانیه عنان بازنكشید مقارن آن حال شاه منصور بن شاه مظفر بن امیر محمد مظفر از شاه شجاع گریخته پناه بعادل آقا برد و آقا او در همدان حاكم كرده باندك زمانی سپاه بسیار روی بدیشان آورد و بعد از رفتن عادل آقا سلطان حسین از امرا متوهم شده برسم سیر و شكار سوار گشت و از اوجان بیرون تاخته عنان ریز بتبریز شتافت و شهر را كوچه‌بند كرد امرا چون اینحال مشاهده نمودند خزانه و جیبه خانه را بر ملازمان خود تقسیم نموده روی ببغداد نهادند و سلطان حسین قاصدی نزد عادل آقا فرستاد از عزیمت مخالفان خبر داد و آقا باتفاق شاه منصور با پنج هزار سوار جرار از عقب ایشان ایلغار نموده شاه منصور بمنقلای روان شد و در نواحی آلتون كویروك بدشمنان رشیده بعضی از ایشان گریز بر ستیز اختیار كردند و طایفه پناه بشاه منصور برده گفتند ما بندگان پادشاهیم و شاه منصور قاضی شیخعلی و امراء عاصی را بجان امان داده بقیتول عادل آقا رسانید آنگاه باتفاق عازم تبریز گشتند و چون بمراغه رسیدند بموجب نوشته كه سلطان حسین بخط بد خویش بآب زر قلمی كرده بود عادل آقا حكم بقتل امرا فرمود و هرچند شاه منصور زبان بدرخواست گشود نشنود اما قاضی شیخعلی را زنده گذاشته از وی صد تومان خون‌بها بستاند و شاه منصور كوفته خاطر بهمدان رفته عادل آقا در تبریز بملازمت سلطان حسین رسید و بیشتر از پیشتر بعواطف خسروانه سرافراز گردید.

ذكر كشته شدن امیر اسمعیل بن امیر زكریا وزیر و بیان مخالفت شاهزاده شیخعلی با صاحب تاج و سریر

چون امیر اسمعیل بن امیر زكریا در دار السلام بغداد لوای ایالت برافراخت جمعی از مردم فرومایه را تربیت كرده معتبر ساخت و شاهزاده شیخعلی بن سلطان اویس كه در آن ولایت بی‌اختیار و بی‌اعتبار بسر میبرد آنجماعت را اضلال نمود تا در روز جمعه از جمعات سنه ثمانین و سبعمائه كه امیر اسمعیل باكس اندك بمسجد جامع میرفت مباركشاه نامی كه تركش او را برداشته بود پیش دویده شمشیری بر رویش زد چنانچه از پای درافتاد و امیر مسعود برادر امیر زكریا از خانه بیرون آمده امیر اسمعیل آواز برآورد كه ای عم مرا دریاب و امیر مسعود بجانب برادرزاده روان شده مباركشاه نحس و نجس دیگر كه قرا محمد نام داشت او را نیز بسعادت شهادت رسانیدند و نزد شاهزاده شیخعلی رفته كیفیت واقعه بازگفتند والده شاهزاده بقاتلان گفت كه اگر راست میگوئید سر اسمعیل را بیاورید و ایشان
ص: 245
در ساعت سر او را بریده پیش مادر و پسر آوردند و از عمارتی كه بناكرده امیر اسمعیل بود آویختند از غرایب آنكه در وقتی كه امیر اسمعیل بر سر آن عمارت نشسته بود و استادان كار می‌كردند نجاری خواست گه سر چوبی را كه از دیوار بیرون مانده بود قطع كند امیر اسمعیل او را منع نموده گفت بگذار شاید سر كسی را از اینجا بیاویزند و عاقبت سرش را از اینچوب آویختند القصه چون اینخبر بتبریز رسید امیر زكریا كه در كبر سن بود بر فوت پسر و برادر ناله و زاری آغاز نهاد و سلطان حسین منشور سلطنت بغداد را بنام شاهزاده شیخعلی در قلم آورد و نزد برادر فرستاد و پیغام داد كه ما در ایالت ولایت بغداد با تو مضایقه نداریم اما مناسب چنان می‌نماید كه یكی از امرا بزرگ نزد خود نگاهداری تا بیاسامشی رعیت و سپاهی قیام فرماید اكنون هریك از نوئینان را طلب كنی بدانجانب فرستیم و شاهزاده شیخعلی فرستاده برادر را خوشدل و مسرور بازگردانیده بر سریر پادشاهی متمكن گشت و منصب وزارت را بعبد الملك تمغاچی تفویض فرموده قاتلان امیر اسمعیل را باوج عظمت و اقتدار رسانید و چون دید كه تمشیت امور مملكت از ایشان نمی‌آید قاصدی نزد پیر علی بادك كه از ملازمان قدیم آباء او بود و در آن زمان از قبل شاه شجاع در شوشتر حكومت می‌نمود فرستاده او را ببغداد طلبید و پیر علی بدار السلام شتافته سرانجام تمام مهام را از پیش خود گرفت و سایر بلاد عراق عرب را بتحت تصرف درآورد و چون اینخبر بمسامع علیه سلطان حسین و عادل آقا رسید بعد از اجتماع سپاه در پائیز سنه اثنین و ثمانین و سبعمائه از تبریز متوجه بغداد گشتند و شاهزاده شیخعلی و پیر علی تاب مقاومت نیاورده بغداد را بازگذاشتند و علم توجه بجانب شوشتر افراشتند و پادشاه بهوای عیش و طرب عازم بغداد گشته هرچند عادل آقا گفت مناسب آنست كه بهیات اجتماعی بشوشتر رویم و مهم شیخعلی و پیر علی را فیصل دهیم بسمع قبول نشنود و عادل آقا كوفته خاطر با فوجی از سپاه بشوشتر شتافت و بامخالفان صلح كرد بر آن جمله كه شیخعلی بشوشتر قناعت نماید و دیگر در حكومت بغداد دخل نفرماید و از آنجا ببغداد رفته روز عبد اضحی بخدمت سلطان حسین رسید و بنابر رنجش مذكور پادشاه را هم آنجا گذاشته بااكثر لشگر بسلطانیه خرامید و در غایت استقلال بسرانجام امور ملك و مال مشغول گردید و در همان زمستان عبد الملك تمغاچی و بعضی از اعیان بغداد مبلغ پانصد تومان نزد شاهزاده شیخعلی و پیر علی فرستاده استدعاء حضور نمودند و ایشان متوجه دار السلام گشته سلطان حسین محمود والی و عمر قبچاقی را بمقاتله مخالفان نامزد فرمود و آن دو امیر بر دست پیر علی بادك اسیر شده جمعی كثیر از لشگریان بقتل آمدند و سلطان حسین بعد از استماع این خبر عنان عزیمت بلكه هزیمت بصوب تبریز انعطاف داد و در راه مشقت بسیار كشیده بصد هزار حیله بمقصد رسید یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ یَحْكُمُ ما یُرِیدُ

ذكر ارتفاع غبار تفرقه و شین و كشته شدن سلطان حسین‌

در آن اوان كه سلطانحسین در كمال پریشانی بدار الملك آذربایجان نزول اجلال فرمود عادل آقا از سلطانیه بجانب ری رفته فتح بعضی از قلاع آن ولایت را كه امیر ولی در تصرف داشت
ص: 246
پیشنهاد همت ساخت و سلطان اكثر امرا و لشگریان را جهت استمالت خاطر آقا بكومك نامزد كرد چنانچه اندك مردمی در خدمتش ماندند در خلال آن احوال در اوایل سنه اربع و ثمانین و سبعمائه سلطان احمد بن سلطان اویس كه مانند او بی‌باكی در خطه خاك پیدا نمی شد خیال استقلال كرده از تبریز بیرون رفت و راه اردبیل كه سیورغال او بود پیش گرفت سلطان حسین هرچند كسان از عقب او فرستاد و التماس مراجعت نمود بجائی نرسید و سلطان احمد از اردبیل به اران و موغان شتافته لشگری فراهم كشید و عازم تبریز شده در یازدهم صفر سنه مذكوره بیك ناگاه بآن بلده درآمد و سلطان حسین متحیر و سراسیمه گشته در گوشه خزید اما همدر آنشب بدست برادر نامهربان افتاده بزخم تیغ تیز شربت شهادت چشید بیت
تیغ نیلوفری آخر چكند بر تن اوكه ملالش بدی از رایحه نیلوفر و بعضی از مورخان گفته‌اند كه سلطان حسین بعیش و عشرت بسیار مشغولی مینمود و گاهی بر افعالی كه مناسب مرتبه سلطنت بلكه لایق حالت رجولیت نبود اقدام میفرمود امیر شمس الدین زكریا و خواجه جمال الدین یلغز بوزارت سلطان حسین اشتغال داشتند و در باب كفایت و معموری شهر و ولایت نقش سعی و اهتمام بر لوح دل مینگاشتند نقلست كه خواجه جمال الدین یلغز مقید بود بآنكه بعبارت منغز تكلم نماید و دو پسر داشت موسوم بعبد اللّه و فیض اللّه نوبتی امیر شمس الدین زكریا یكی از نوكران ترك را جهة طلب گاه بخدمت خواجه جمال الدین فرستاد چون آن شخص پیغام بگذارد خواجه جوابداد كه بسر عبد اللّه و جان فیض اللّه كه در متبن ما چندان بتن موجود نیست كه عصافیر بمناقیر بر سطوح كشند نوكر بیچاره معنی این كلمات را ندانسته بار دیگر گفت بیك سمان تیلای دور خواجه فرمود كه اعادت عبارات از عادات اولو الالباب بعید است و آن ترك چون دید كه هرچند می‌ایستد سخنی مفهوم نمیشود بازگشت و امیر شمس- الدین زكریا را گفت هرچند من از خواجه‌گاه میطلبم او قرآن میخواند.

ذكر شمه از احوال سلطان احمد و رسیدن سوق سخن باختتام جزو اول ازین مجلد

سلطان احمد شهریاری بود بغایت سفاك و خونریز و بسیار بیباك و فتنه‌انگیز بقساوت قلب و قلت رحم موصوف و بشدت قهر و عدم حلم معروف ار بعضی اقسام فضایل بهره‌ور و در علم موسیقی پیش‌رو ارباب هنر نظم
ز خونریز هرگز نمیداشت بیم‌ز بیمش دل چرخ بودی
دو نیم بدی زهر و تریاق در كین و مهربدیدار و مقدار مهر و سپهر و چون آن پادشاه كیوان قدر بهرام قهر در دولتخانه تبریز تیغ تیز مهم سلطان حسین را بفیصل رسانید برادر دیگرش سلطان بایزید پیاده گریخته بعد از ارتكاب مشقت فراوان در سهند اسب گله‌بانی بدستش افتاد و پای در ركاب آورده تا زمان وصول بسلطانیه هیچ خانه بازنایستاد و عادل آقا او را بپادشاهی برداشته شاه منصور را در قلعه كراوتو مقید گردانید و با سپاهی جنگجوی تندخوی عازم تبریز گردید و در موضع میانه یاغی باستی ولد شیخ علی ایناق و ابو سعید ولد پیر ملك
ص: 247
از عادل گریخته بسلطان احمد پیوستند و او را از كیفیت وصول سلطان بایزید و عادل آقا اعلام دادند چون سلطان احمد هنوز تمسكی پیدا نكرده بود شهر بازگذاشته هزیمت غنیمت شمرد و عادل آقا به تبریز رسیده عباس آقا و مسافر ایوداجی را حاكم ساخته بمرند رفت و محمد دواتی و قرا بسطام را بكنار آب ارس فرستاد و ایشان پل ضیاء الملك را محكم كرده رحل اقامت انداختند و سلطان احمد در خفیه قاصدی نزد دواتی و عباس و مسافر روان گردانیده پیغام داد كه شما نوكران منید بچه جهة خدمت عادل میكنید و ایشان بجانب سلطان مایل شده چون اینمعنی بر عادل آقا ظاهر گشت بسلطانیه شتافت و سلطان احمد از مراجعت آقا خبر یافته حمزه و یاغی باستی و ابو سعید را به تبریز ارسال داشت و چون ایشان نزدیك بآن بلده رسیدند از دور سیاهی عباس و مسافر را دیدند كه متوجه اردوی سلطان‌اند با هم گفتند كه هرگاه عباس و مسافر بخدمت سلطان احمد جلایر رسند یمكن كه از ما بیشتر اعتبار یابند اولی آنكه هم اینجا خاطر از دغدغه ایشان فارغ گردانیم و در مبداء ملاقات پیش از تكلم بی توقف و تلثم شمشیر درهم بستند و عباس و مسافر كشته گشته حمزه و یاغی باستی سربار ایشان را نزد سلطان احمد روان كردند اینمعنی موافق مزاج سلطان نیفتاد اما چون كار از دست رفته بود چاره نداشت و به تبریز خرامیده متوجه ضبط مملكت و استمالت سپاهی و رعیت گشت ناگاه خبر متواتر شد كه شاه‌زاده شیخعلی و پیر علی بادك باغواء عادل آقا عزم رزم جزم كرده نزدیك رسیده‌اند بنابر آن سلطان باستقبال ایشان روانشد و در حوالی هفت رود محاربه دست داده عمر قپچاقی از جوانغار سلطان احمد صف ویران كرده بشاه‌زاده شیخعلی پیوست لاجرم شكست بر جانب سلطان احمد افتاده از راه خوی به نخجوان رفت و در مزار پیر عمر نخجوانی بقرا محمد تركمان ملحق گشته ازو استمداد نمود قرا محمد گفت این ملتمس وقتی مبذول افتد كه چون ما در برابر مخالفان صف كشیم تو با نوكران خویش در موضعی كه تعیین نمائیم توقف نموده قدم پیش و پس ننهی و بعد از مشاهده صورت فتح و ظفر در غنیمت طمع نكنی سلطان احمد متقبل این دو شرط شده قرا محمد پنج هزار مرد ترتیب داده و هرسیصد كس را یك قشون ساخت و هرقشونی را سی دستچه كرد مقرر آنكه از هرقشونی ده مرد پیش رفته تیراندازی كنند و چون خصم قصد ایشان نماید گریزان گشته ده نفر دیگر قدم پیش نهند تایسال اعدا از هم فرو ریزد و باین منوال قرا محمد با شاه‌زاده شیخعلی و پیر علی بادك حرب كرده شاه‌زاده و پیر علی در آن معركه بقتل رسیدند و تركمانان غنیمت فراوان گرفته روی بمنازل خویش آوردند بعد از آن سلطان احمد به تبریز شتافت و سر پیر علی را بر سبیل استهزا نزد عادل آقا فرستاد و آقا متوجه تبریز گشته درین اثنا بین الجانبین سخن صلح درمیان افتاد و سلطان احمد خواجه شیخ كحج و مولانا شمس الدین ابهری را نزد آقا فرستاد تا مبانی پیمان را بایمان مؤكد سازد و منتظر مراجعت ایشان میبود كه ناگاه استماع نمود كه عادل آقا نزدیك رسید بنابر آن متوهم شده آورق را براه قلعه قهقهه ارسال فرمود و خود از راه نخجوان بطرف اران و موغان رفت و قاضی شیخعلی را بطلب هوشنك كه حاكم لبخاز بود فرستاد و
ص: 248
عادل آقا در اوجان نزول كرده امرا بخدمتش شتافتند و بنوازش و عواطف اختصاص یافتند آنگاه امیر هوشنگ واسطه شده بین الجانبین صلح گونه اتفاق افتاد برینموجب كه آذربایجان مستقلا تعلق بسلطان احمد داشته باشد و عراق عجم بسلطان بایزید و عادل آقا در عراق عرب شریك سلطان احمد بود و آقا برین قرار بسلطانیه بازگشته امراء بغداد بوی گفتند كه معتمدی بفرست تا ما از قبل تو دار السلام را ضبط كنیم و عادل آقا تورسون را كه سرداری صاحب وجود و پسر خاله او بود بحكومت و قوام الدین النجقی را بوزارت بغداد نصب نموده همراه امرا روان فرمود و چون تورسون در دار السلام بغداد فرود آمد عبد الملك تمغاچی كه صاحب اختیار آندیار بود با طایفه كه امیر اسمعیل را بشمشیر غدر كشته بودند بدیدن او رفت و فی الحال با مصاحبان بقتل رسید و مبلغ دو هزار تومان از منزل او واصل مفلسان شد و بغداد پر فتنه و آشوب گشته خزینه كه جهة عادل آقا فراهم آورده بودند بباد غارت و تاراج رفت و این اخبار در تبریز بعرض سلطان احمد رسیده بر جناح استعجال روی ببغداد نهاد و در اثناء راه شاه منصور از حبس قلعه كراوتو خلاص شده بموكب سلطانی پیوست و چون تورسون از قرب وصول سلطان خبر یافت از راه یعقوبه بوادی فرار شتافت و جمعی از عقب او رفته و او را گرفته بخدمت سلطان آوردند بر فرمان پس از روزی چند تورسون را با قوام الدین النجقی بیاسا رسانیدند و سلطان احمد همدران ایام امیر علی و هندوی قورچی و سلطان عرب را كه اندیشه غدری داشتند به تیغ بیدریغ گذرانید و شاه منصور را حاكم حویزه و شوشتر گردانید و شاه- منصور در آن ولایت متمكن شده دیگر او را ندید و سلطان احمد آن زمستان در بغداد قشلاق فرموده در بهار سنه خمس و ثمان و سبعمائه خواجه یحیی سمنانی را بحكومت دار السلام نصب كرد و خودروی به تبریز آورد و امیر عادل در نواحی مراغه پیش آمده از هردو جانب دلیران درهم آویختند و جمعی كثیر كشته گشته هرطایفه بطرفی گریختند و آقا بسلطانیه مراجعت نموده از مراغه باوجان رفت و از آنجا بزنجان شتافت و چون عادل از قرب وصول سلطان پردل اطلاع یافت سلطانیه را بمعتمدان درگاه سپرد و روی بهمدان نهاد آنگاه ایلچی پیش شاه شجاع كه پادشاه فارس بود فرستاده استمداد فرمود شاه شجاع بهوس تسخیر آذربایجان در حركت آمده چون بجر بادقان رسید سلطان بایزید و عادل آقا بوی پیوستند و همعنان یكدیگر بهمدان رفتند و سلطان احمد ایلچیان نزد شاه شجاع فرستاده پیغام داد كه سلطان بایزید آقا و مخدوم منست و مرا ملك و مال ازو دریغ نیست و هرچه شاه در آن باب میفرماید اطاعت مینمایم اما عادل بنده عاصی ماست كه روی بآن درگاه آورده مطبوع آنكه او را تقویت نكنند و مجال تسلط ندهند شاه شجاع با خود اندیشید كه سلطانیه را بنام سلطان با یزید بستاند و بنواب خویش دهد و عادل آقا را مفلوك سازد و آنچه مكنون ضمیر او بود با ایلچیان در میان نهاده مهم برین جمله قرار یافت و شاه شجاع حكم كرد كه امراء تبریز ملازم سلطان بایزید بوده دیگر بخدمت عادل نروند و سلطان احمد به تبریز رفته سلطان بایزید با امراء خود و ابراهیم شاه و عبد الكریم از ملازمان شاه شجاع روی بسلطانیه
ص: 249
آورد و شاه شجاع با وی شرط كرد كه زمام اختیار ملك و مال در قبضه اختیار امراء فارس گذارد و خود بجانب شوشتر شتافت و چون ایشان بسلطانیه رسیدند از امراء سلطان با یزید عمر قبچاقی و محمد جمشید با هم گفتند كه چگونه اختیار شهر و قلعه را بدست امراء شاه شجاع توان داد و ابراهیم شاه و عبد الكریم را در شهر فرود آورده اندك نزلی بایشان دادند و خود بحصار درآمده دیگر التفات بدیشان نكردند و عبد الكریم و ابراهیم شاه بقوت لا یموت محتاج شده درمیان زمستان بشیراز بازگشتند و سلطان بایزید قرب پنجاه روز در سلطانیه حكومت نموده ناگاه بی‌جهتی عمر قبچاق را بقتل آورد و امرا دیگر از وی متوهم شده بگریختند و سلطان احمد خبر ضعف برادر شنیده بسلطانیه رفت و قلعه را بصلح گرفته مضبوط ساخت و پسر خود آق بوقا را كه ده ساله بود بحكومت نصب فرمود و زمام اختیار آن ولایت را در كف كفایت شیخ محمود جاندار نهاد و چوپان قورچی را كوتوال قلعه ساخت و سلطان با یزید را مصحوب خویش بتبریز برد و در این اثنا خبر توجه حضرت صاحب قران امیر تیمور گوركان بطرق عراق و آذربایجان شایع شد و جمعی از ایلچیان آنحضرت بتبریز رسیدند و سلطان احمد مقرر فرمود كه ایلچیان را در بغداد ببیند و ایشان را بدانجانب فرستاده خود نیز از عقب در حركت آمد و عادل آقا سلطان را از حدود سلطانیه دور دیده نوبت دیگر آن بلده را بتحت تصرف درآورد و دو هزار كس بخدمتش پیوسته اطراف آن قلعه را مضبوط ساخت و بار دیگر میان او و سلطان غبار نزاع در هیجان آمد و هنوز از جانبین طریق مخالفت می‌پیمودند كه ماهچه رایات آفتاب اشراق صاحب قران آفاق پرتو وصول بر حدود ولایات فارس و عراق انداخت و كار ایشان بجائی رسید كه بعد از آن هیچیك از آن دو سردار بدیگری نپرداخت و سلطان احمد مدتی ممتد نسبت بصاحبقران وافر منقبت نیز در مقام خلاف و نزاع بوده آخر الامر بروم گریخت و روزی چند در پناه دولت پادشاه آن مرز و بوم ایلدرم بایزید روزگار بسر برد و در آن اوقات كه امیر تیمور گوركان عازم روم شد سلطان احمد بمرافقت قرایوسف تركمان كه او نیز در ظل عنایت ایلدرم با یزید روزگار میگذرانید بجانب مصر و شام شتافت و سلطان مصر چند روزی در مقام تربیت ایشان درآمده بالاخره هردو را محبوس گردانید و می‌خواست كه بند كرده بنزد حضرت صاحبقران فرستد در آن اثنا خبر فوت آن حضرت بتحقیق پیوست و سلطان مصر ایشان را مطلق العنان ساخته سلطان و قرایوسف تركمان روی بصوب عراق و آذربایجان آوردند و سلطان احمد بر عراق عرب استیلا یافته امیر قرا یوسف آذربایجان را در حیز تسخیر كشید و در وقتی كه بجانب روم رفته بود سلطان بناء عهدی را كه میان او و قرا یوسف بود منهدم تصور كرده بتبریز خرامید و بران خطه مستولی گردید و چون امیر قرا یوسف از آن یورش بازگشت روز جمعه بیست و هشتم ربیع آلاخر سنه ثلث عشر و ثمانمائه در دو فرسخی تبریز بین الجانبین محاربه دست داد و فرار بر جانب سلطان افتاد و در تبریز مختفی شد و همدران روز امیر قرا یوسف آنجناب را بدست آورده بقتل رسانید چنانچه تفصیل این وقایع بعد قضاء الهی در ضمن قضایاء حضرت صاحبقران امیر تیمور
ص: 250
گوركان بعرض خواهد رسید و چون جواد خوشخرام خامه از جولان در میدان احوال چنگیز خانیان بازپرداخت بموجب وعده كه در دیباچه كتاب كرده شده عنان بیان بصوب احوال پادشاهانی كه معاصر چنگیز خانیان بوده‌اند معطوف خواهد ساخت.
مثنوی
شكر ایزد را كه بر وفق مرام‌جزو اول زین مجلد شد تمام
كرد كلكم از سر دانش سوادقصه شاهان چنگیزی نژاد
بلكه از بحر ضمیر خرده بین‌گشت این اوراق پر در ثمین
تا نماید از سر رافت نظرجانبش آصف پناه دادگر
سرور دریا دل عالی تبارمشتری كردار خورشید اقتدار
روشن از دیدار او چشم امل‌دیده‌بان قصر اقبالش زحل
ترك خونریز فلك روز ستیزمی‌زند بر فرق خصمش تیغ تیز
كلك زرین عطارد بر سپهرمی‌نویسد مدحتش از روی مهر
زهره در بزمش بود خنیاگری‌ماه بر فرق لوایش پیكری
در كرم بی‌مثل آمد زان سبب‌ذات او را شد كریم الدین لقب
هركه را دادند از نامش نشان‌جز حبیب اللّه نارد بر زبان
هست بیحد چون ثنای ذات اوختم بهتر بر دعای ذات او
تا كند كلك سخن در گفتگوی‌تا بود طبع سخندان نكته‌جوی
باد یا رب آصف عالی مقام‌مرجع اهل فضیلت بر دوام
خامه دایم در ثنایش نكته زای‌نام او هرنامه را زینت فزای تمام شد جزو اول از مجلد سوم كتاب حبیب السیر
ص: 251