گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
[جزو دوم از مجلد سوم]




اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جزو دوم از مجلد سوم در ذكر بعضی از طبقات ولات كه معاصر چنگیز خانیان بوده اند و لباس پادشاهی پوشیده و كاس عنایت بی‌نهایت الهی نوشیده
یا رب ز سخن قدر مرا عالی سازو ز غیر حدیث خود دلم خالی ساز
پیوسته چو از ثبات ملكت گویم‌در ملك سخن وری مرا والی ساز بعد از تقدیم سپاس و ستایش پادشاهی كه بخامه منشی تقدیرش منشور اقتدار سلاطین كامكار بتوقیع وقیع (وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ) موقع می‌كرد و جل جناب جلاله و پس از تبلیغ صلات و صلوات دین پناهی كه بهدایت بدات ملت مستقیمش سرگشتگان بادیه ضلالت راه وصول بدرجه بلند (من یهد اللّه فلا مضل له) بحصول می‌پیوندد صلی اللّه علیه و آله نموده میشود كه از پادشاهانی كه معاصر چنگیز خانیان سلطنت نموده‌اند حالات هشت طبقه بنظر این ذره احقر درآمده بدین تفصیل ملوك مصر قراختائیان والی كرمان آل مظفر اتابكان لرستان ملوك رستمدار ملوك طبرستان ملوك سربدار ملوك كرت و كلك سخن‌گذار شمه از احوال این ملوك نامدار را درین جزو در سلك بیان خواهد كشید و بدستور معهود اندكی از حالات اكابر و افاضل زمان هریك از این پادشاهان گیتی‌ستان مذكور خواهد گردید و من اللّه العصمته و التائید.

گفتار در بیان كیفیت وقایع زمان ملوك مصر از وقت انقراض ایام اقبال آل ایوب تا این عصر

بر الواح ضمایر مستخبران احوال اوایل و اواخر مخفی و مستتر نخواهد بود كه چنانچه مجلد ثانی در آخر ذكر آل ایوب گذشت پادشاه مصر ملك معظم غیاث الدین بن ملك صالح بن ملك كامل بن ملك عادل سیف الدین محمد بن نجم الدین ایوب در شهور سنه ثمان و اربعین و ستمائه بر دست غلامان خود كشته گشت آنگاه ممالیك ملك صالح كه زمام اختیار در قبضه اقتدار ایشان بود سرداری سپاه را بعز الدین كه او نیز در سلك غلامان ملك صالح انتظام داشت تفویض نمودند و خطبه بنام والده ملك معظم كه ملقبه بشجرة الدر بود و ام خلیل كنیت داشت خواندند و شجرة الدر ضعیفه عاقله جمیله بود و قرب دو سال آن مملكت
ص: 252
را بحسن تدبیر ضبط فرمود و در سنه اثنین و خمسین و ستمائه امرا بر سلطنت عز الدین متفق شده او را ملك معز لقب نهادند و از آن روز پادشاهی مصر بر غلامان قرار گرفت و آن قاعده چنانچه حالا نیز مرعی است سمت استمرار پذیرفت.
ملك معز التركی الصالحی پادشاهی شجاع خردمند بود و كما ینبغی رعایت احكام شریعت می‌نمود و چون بر سریر سلطنت متمكن گردیده‌ام خلیل را در سلك ازدواج كشید و بعد از آنكه سه سال در دولت و اقبال بسر برد در سنه خمس و خمسین و ستمائه دختر حاكم موصل را بعقد نكاح خویش درآورد و ام خلیل از غایت رشك جمعی را فرمود كه ملك معز را در حمام جام شهادت چشانیدند.
ملك منصور علی بن ملك معز بعد از قتل پدر باستصواب امرا و اركان دولت بر تخت سلطنت نشست و ام خلیل را گرفته در پایان قلعه مصر بحلق بركشید و چون دو سال در كامكاری گذرانید غلامان او را خلع نموده سیف الدین را كه اتابكش بود بر تخت نشاندند و او را ملك مظفر خواندند.

ذكر سلطنت ملك سیف الدین مظفر و كشتن كبوقا را بضرب تیغ ظفر پیكر

نام سیف الدین كه در زمان پادشاهی ملك مظفر لقب یافت بروایت امام یافعی قطر بود: (بالقاف و الطأ المهمله و الراء) و در بعضی از كتب تاریخ نام او را قودوز نوشته‌اند و بر هرتقدیر چون ملك مظفر بر سلطنت مصر تمكن یافت استماع نمود كه هلاكو خان بر بلاد شام استیلاء تمام یافته و كیبوقا نویانرا در دمشق حاكم ساخته و عنان بصوب آذربایجان تافته بنابر آن دفع مغولان را مطمح نظر همت ساخته علم توجه بصوب دمشق برافراشت و كیبوقا نیز عازم میدان قتال گشته در اواخر ماه مبارك رمضان سنه 658 در حین جالوت تقارب فریقین دست داده ملك مظفر طایفه از ابطال رجال را در كمین‌گاه بازداشته با سایر سپاه بر زبر پشته بایستاد و كیبوقا بغرور موفور بر آن پشته تاخته ملك مظفر بموجب كلمه الحرب خدعه پشت بجانب او گردانید و روی بوادی فرار آورد و كیبوقابی اندیشه مصریان را تعاقب نموده چون بكمینگاه رسید بیك ناگاه سپاه مصر اطراف و جوانب او را فروگرفته و آتش قتال اشتعال یافته خرمن حیات بسیاری از مغولان محترق گشت و از وقت طلوع آفتاب تا هنگام استوا غبار معركه هیجا در هیجان بوده آخر الامر ملك مظفر بر طبق نام خویش مظفر گشت و كیبوقا در چنگ اسار گرفتار شد و همانجا بقتل رسید و ملك مظفر بمصر بازگردید اما همدر آن ایام بعضی از امراء بر قتلش اتفاق نموده بهادر مغربی در موضع مطیه بزخم تیری جان‌گزای او را از پای درآورد و بعد از آن غلامان زمام پادشاهی را بدست ابو الفتوح بیبرس التركی الصالحی دادند و او را ملك ظاهر لقب نهادند.
ص: 253

ذكر ملك ظاهر

نامش بقول امام یافعی بیبرس بود و بروایت صاحب تاریخ وصاف بندقدار و او در اوائل حال در سلك ممالیك امیر علاء الدین كه از جمله اركان دولت ملك صالح بود انتظام داشت و ملك صالح آثار اقبال در ناصیه حالش مشاهده كرده او را از امیر علاء الدین بخرید و منظور نظر شفقت گردانید و روزبروز كار ملك ظاهر در ترقی بود تا در ذی قعده سنه 658 بر سریر سلطنت مصر صعود نمود و بصفت شجاعت و جلادت و دیانت و امانت اتصاف داشت و در حمایت حوزه اسلام مساعی مشكوره بتقدیم رسانیده همواره همت عالی نهمت بر غزا و جهاد میگماشت و در ایام دولت خود با احمد بن الظاهر باللّه بن الناصر الدین اللّه العباسی بخلافت بیعت كرده او را المستنصر باللّه خواند و بعد از قتل المستنصر الحاكم بامر اللّه ابو العباس احمد بن بی علی را كه از احفاد المسترشد باللّه بود بجایش نشاند و چون ظاهر هفده سال و كسری بدولت و اقبال گذرانید در 28 محرم الحرام سنه 676 بعالم آخرت منزل گزید.

گفتار در بیان بعضی از وقایع زمان سلطنت بندقدار و ذكر شمه از احوال علماء و افاضل آن روزگار

در تاریخ امام یافعی مسطور است كه در سنه ستین و ستمایه كه ملك ظاهر در مصر لواء سلطنت برافراخته بود احمد بن الظاهر باللّه العباسی كه اسود لقب داشت بآن سرزمین رسید و صحت نسب خود را بثبوت رسانید و طالب جلوس بر سریر خلافت گردید و ملك ظاهر ملتمس او را بعز قبول اقتران داده اشراف و اعیان مصر را مجتمع ساخت و شرط مبایعت بجای آورده دیگران نیز متابعت كردند و احمد را بلقب برادرش المستنصر باللّه ملقب گردانیدند و همدران مجلس مستنصر بدست خویش خلعت سلطنت در قامت ملك ظاهر پوشانید و در آن باب منشوری در سلك تحریر كشید و ملك ظاهر قاهره معزیه را آذین بسته با خلعت خلیفه سوار شد و گرد شهر برآمد آنگاه جهت مستنصر اتابك و حاجب و استاد الدار و منشی تعیین نمود و صد سر اسب و سی استر و شصت شتر و چند غلام بملازمتش بازداشت و مستنصر بمجرد این قدر جمعیت خود را خلیفه اسلام تصور نموده بجانب بغداد روان شد تا آن دیار را از تصرف تتار بیرون آورده بدستور آباء و اجداد خویش بر مسند استقلال بنشیند و چون بهیت رسید فوجی از سپاه هلاكو خان از اطراف و جوانبش درآمده آغاز قتال نمودند و طایفه از اعراب و تراكمه كه در موكب مستنصر جمع گشته بودند فرار بر قرار اختیار كرده مستنصر با فوجی از خواص كشته شد و از جمله مردمی كه از آن غرقاب بلا خود را بساحل نجات رسانید یكی ابو العباس الحاكم بامر اللّه بود كه در سلك احفاد المسترشد باللّه انتظام داشت و چون او
ص: 254
بمصر رسید بموجب صوابدید بندقدار قایم‌مقام المستنصر باللّه گشت و بعد از آنكه چهل سال و چند ماه اسم خلافت بر وی اطلاق كردند درگذشت و در سنه ثلث و ستین و ستمائه ملك ظاهر بعمارت مسجد رسول صلی اللّه علیه و سلم كه روی بویرانی آورده بود امر نمود و در عرض چهار سال آن بقعه منیر بكمال معموری رسید و در سنه 666 ملك ظاهر قلعه اكراد و و اعمال طرابلس و انطاكیه را مفتوح و مسخر گردانید و در سنه 668 حصن عكه نیز بتحت تصرفش قرار گرفت آنگاه بندقدار هوس تسخیر ملك روم كرده یكی از اركان دولت را در مصر بنیابت خویش بازداشت و با دو سه كس از خواص در لباس اختفا بروم شتافته مداخل و مخارج آنمملكت را بنظر احتیاط درآورد و بدار الملك خود بازگشته ایلچی نزد اباقا خان فرستاد و پیغام داد كه ما بجهة نظاره و تماشا بولایت روم رفتیم و در دكان فلان طباخ خاتم خود را رهن مقدار طعام كردیم مطموع آنكه پادشاه بارسال آن حكم فرماید اباقا خان از كمال تهور و جرأت ملك ظاهر تعجب نموده قاصدی جهت اعلام اینحال نزد معین الدین پروانه كه در آن دیار بحكومت اشتغال داشت فرستاد و معین الدین انگشتری بندقدار را از آن طباخ ستانده روان فرمود و بعد از آن بندقدار با لشگر بسیار بجانب بلاد روم نهضت نمود روایت تاریخ وصاف آنكه اینحركت از وی بنابر استدعاء معین الدین پروانه بوقوع پیوست لاجرم بی‌كلفت محاربت بر آن مملكت مستولی گشت و قول امام یافعی آنكه میان بندقدار و لشگر تتار و روم محاربات اتفاق افتاده صورت ظفر و نصرت او را دست داد و روزی چند بدولت و اقبال گذرانیده با غنایم بسیار بمصر بازگشت و چون اباقا خان از كیفیت این حادثه خبر یافت عنان عزیمت بصوب روم تافت و بقول امام یافعی تیغ سیاست از نیام انتقام بیرون كشیده معین الدین پروانه را با دویست هزار مسلمان نمازگذار شهید گردانید و چون از آنولایت بدار الملك خود بازگردید طایفه از ابطال رجال را بدیار شام ارسال داشت و آن جماعت بمحاصره قلعه بیره مشغول شده نزدیك بآن رسید كه آن حصن حصین را بغلبه و قهر مسخر گردانند و ساكنان تیره حال تیره خود را قلمی نموده آن نامه را بر بال كبوتری بستند و بوقت پرواز شاهباز زرین‌بال خورشید از افق شرقی آن كبوتر را بجانب مصر پرانیدند و در نصف النهار همان روز آن برید پرنده مكتوب را بقاهره رسانید و چون بندقدار بر مضمون نامه حمامه وقوف یافت فرمود تا برفور جواب نوشتند كه ساكنان قلعه بیره باید كه مطمئن خاطر و مستظهر باشند كه صبح رایت دولت ما در روز هفتم از این تاریخ بر افق حوالی پره طالع خواهد گشت و اگر در این وعده خلاف واقع شود ایشان در تسلیم حصار مرخص اندر سیاح فضاء هوا بطریقیكه آمده بود بازگشته بندقدار با دو هزار سوار بجانب پره در حركت آمد و بنفس نفیس با هفت غلام بر مراكب یام نشسته بر لشگر سبقت گرفت و چون در آن وقت از قاهره تا بیره بیست و هفت موضع یام بسته بودند در چهار شبانه روز آن مسافت دور و دراز را قطع كرده بعد از قرب وصول بمقصد دویست سوار از لشگریان حما بموكب ظفر انتما پیوستند و در وقتی كه خسرو انجم
ص: 255
بر قلعه چرخ چهارم برآمد بر كنار آب فرات كه میان او و پره حایل بود بر زبر پشته رفته علامت سلطنت ظاهر ساخت و متوطنان قلعه غلغله فرح و انبساط بایوان كیوان رسانیده مغولان اگرچه حقیقت حال را ندانستند اما پریشان خاطر شدند و بعد از پانزده روز از ارسال كبوتر لشگر مصر بتجمل هرچه تمامتر رسیدند و مانند بلا از آب فرات گذشته مغولان چون آنحال مشاهده كردند روی بوادی فرار نهادند و مصریان ایشان را تعاقب نموده غنیمت فراوان گرفتند وفات بندقدار بروایتی كه در روضة الصفا مسطور است در ذا الحجه سنه 676 در دمشق اتفاق افتاد و بقول امام یافعی در یازدهم محرم الحرام سنه مذكوره مریض گشت و سیزده روز بر بستر ناتوانی افتاده در 28 همان ماه درگذشت و از وی سه پسر و هفت دختر ماند پسران محمد و خضر و سلامش نام داشتند و از مشایخ زمان بندقدار یكی فخر الدین ابراهیم است كه بشیخ عراقی اشتهار دارد و شیخ عراقی از نواحی همدان بوده در صغر سن از حفظ قران فراغت یافته بتحصیل علوم اشتغال نمود و باندك زمانی آن جناب را آن مقدار ترقی دست داد كه در سن هفده سالگی در یكی از مدارس همدان بافاده مشغول گشت روزی جمعی از قلندران بهمدان رسیدند و با ایشان پسری خورشید منظر بود و چون چشم شیخ عراقی بر آن پسر افتاد بواسطه غلبه مشرب عشق گرفتار شد آنگاه ع بباد داده ورق‌های درس و فتوا را سر در پی قلندران نهاده بهمراه ایشان بمولتان رفت و در آن بلده بصحبت شیخ بهاء الدین زكریا مولتانی رسیده دست ارادت بوی داد و چندگاه در خلوت نشست و ریاضت‌ها كشیده بدرجه كمال صعود نمود و شیخ بهاء الدین یكی از بنات خود را بعقد شیخ عراقی درآورد و شیخ عراقی را از آن دختر پسری در وجود آمد او را كبیر الدین لقب داد و شیخ عراقی بعد از فوت شیخ بهاء الدین بزیارت حرمین شریفین (زادهما اللّه تشریفا و تعظیما) رفته از حجاز بروم شتافت و بدرس شیخ صدر الدین قوینوی مشرف شده استماع فصول نمود و كتاب لمعات را در آن ایام تالیف نموده بنظر شیخ رسانید و تحسین یافت و معین الدین پروانه كه در آنزمان حاكم روم بود شیفته جمال شیخ عراقی گشته جهة آنجناب در توقاة خانقاهی ساخت و هرروز بملاقات شریفش می‌پرداخت روزی مبلغی زر بر سبیل نذر نزد شیخ برد شیخ فرمود كه ما را بزر نتوان فریفت بفرست حسن قوال را بمارسان و حسن قوال را بمارسان و حسن قوال در آنوقت در غایت حسن جمال بود و چون امیر معین الدین میل خاطر شیخ را بوی معلوم نمود فی الحال كس فرستاده حسن را طلبید و شیخ با امیر معین الدین و سایر اكابر باستقبال آن زهره جبین شتافته چون شیخ بحسن نزدیك رسید پیش رفته و سلام گفته او را در آغوش كشید و شربت طلبیده بوی داد آنگاه باتفاق بخانقاه خرامیدند و صحبت‌ها داشته سماعها كردند و شیخ در آن ایام غزل‌ها گفت و یكی از آنجمله غزلیست كه مطلعش اینست نظم
ساز طرب عشق كه داند كه چه ساز است‌گز زخمه او نه فلك اندر تك و تاز است و شیخ بعد از قتل معین الدین از روم بمصر شتافته سلطان نسبت باو ارادت تمام پیدا كرد و شیخ بی‌تكلف در مصر گرد كوچه و بازار سیر می‌فرمود روزی
ص: 256
شیفته پسر كفشگری شد و پدرش را گفت كه حیفست كه لب و دندان این پسر مصاحب چرم خر باشد كفشگر گفت كه ما مردم فقیریم و غیر این حرفه نداریم اگر چرم‌خر بدندان نگیریم نان بدست نیاید شیخ پرسید كه این پسر هرروز چه مقدار كار میكند جوابداد كه هرروز چهار درم شیخ فرمود كه من هرروز هشت درم میدهم باید كه دیگر این كار نكند بعد از آن هرروز شیخ عراقی بدكان كفشگر رفتی و اشعار خواندی و اشك افشاندی حسودان اینخبر بسلطان رسانیدند از ایشان پرسید كه شیخ هرگز این پسر را با خود بجائی میبرد گفتند نی گفت در دكان با وی در خلوت می‌نشیند گفتند نی آنگاه دوات و قلم خواست و بنوشت كه هرروز پنج دینار بر وظیفه خادمان شیخ بیفزایند و شیخ عراقی پس از چندگاه از مصر بشام شتافته در دمشق مقام ساخت و پسرش كبیر الدین كه در مولتان مانده بود در آن بلده بملازمت پدر رسید و مقارن آنحال شیخ مریض شده شرط وصیت بجای آورد و در اوقات مرض این رباعی نظم كرد نظم
در سابقه چون قرار عالم دادندمانا كه‌نه بر مراد آدم دادند
زان قاعده و قرار كان روز فتادنی پیش بكس وعده و نی كم دادند وفات شیخ عراقی در ششم ذا القعده سنه ثمان و ثمانین و ستمائه اتفاق افتاد و در صالحیه دمشق در قفاء قبر شیخ محی الدین العربی مدفون شد و مرقد ولدش كبیر- الدین هم آنجاست و از علماء زمان ملك ظاهر یكی حافظ نجم الدین علی بن عبد الكافی است در تصحیح المصابیح مسطور است كه حافظ نجم الدین قبل از آنكه سنین ایام حیاتش بعقد ثلثین رسید فوت شد و اگر او را اجل امان دادی در حفظ حدیث بمرتبه میرسید كه بر تمامی محدثان متقدمین فایق میگردید غروب كوكب زندگانی نجم الدین در شهور سنه اثنی و سبعین و ستمائه دست داد و دیگری از آنجمله صاحب تصانیف محمد بن عبد اللّه بن- مالك الجیانی بود و او نیز در سنه 672 از عالم انتقال نمود و ایضا صاحب تاریخ اسكندریه «حافظ منصور بن سلیم بن وجیه الدین العمادیة الاسكندریه» در زمان سلطنت بندقدار در سنه 674 از لباس حیات عاری گشت و از جمله دانشمندان عالیمكان آنزمان دیگری امام شیخ محی الدین النوویست و نام امام محی الدین یحیی بود و اسم شریف پدرش شرف بن حسن ولادتش در عشر اواسط از ماه محرم الحرم سنه 631 دست داد و در سنه تسع و اربعین جهة تحصیل بدمشق شتافت و در مدرسه رواحیه قرب دو سال ساكن بوده تمامی اوقات را بمطالعه مصروف داشت چنانچه در آن مدت اصلا پهلو بر زمین ننهاد و در سنه 651 مصحوب والد خود بمكه رفته بگذاردن حج اسلام فایز شد و در سنه 665 آغاز تصنیف نموده تا سنه سته و سبعین و ستمائه كه وفات یافت بان كار مشغول بود روضه منهاج المناسكین و تهذیب الاسماء و اللغات و شرح صحیح مسلم و شرح المهذب و كتاب التبیان و كتاب الارشاد و كتاب التفسیر و التقریب و كتاب ریاض الصالحین و كتاب الاذكار و كتاب الاربعین و كتاب طبقات الفقهاء الشافعیه از جمله مؤلفات امام نووی است.
ص: 257

ذكر ملك سعید محمد بن ملك ظاهر

محمد بن بندقدار بعد از انتقال پدر بدار القرار باتفاق امراء كبار در مصر تاج سلطنت بر سر نهاد و ملك سعید لقب یافت و چون قرب دو سال بتمشیت امور مملكت پرداخت چیزی از مواجب و مرسومات سپاهیان كم كرد بنابر آن اشراف و اعیان قصد خلع او نمودند و ملك سعید اینمعنی را دانسته برادر خود سلامش را كه در سن هفت سالگی بود بر تخت سلطنت نشاند و او را ملك عادل لقب داده سیف الدین قلاوون را كه در سلك غلامان صالحی انتظام داشت اتابك وی ساخت و بنفس نفیس با برادر خود خضر و بعضی از خواص بقلعه كرك شتافت و در سنه 678 در آنحصار وفات یافت و خضر زمام حكومت كرك را بدست آورده بملك مسعود ملقب شد و تا شهور سنه 685 در آن دیار شهریار بود بعد از آن سیف الدین قلاوون او را طوعا و كرها از آن قلعه بیرون آورده دیگری بجایش نشاند.

ذكر سیف الدین قلاوون‌

چون ملك سعید از مصر بكرك رفته عزلت گزید اشراف و اعیان آن مملكت بعد از انقضاء سه ماه سلامش را از حكومت معاف داشته سیف الدین قلاوون را كه مشهور بود بالفی در ماه رجب سنه 678 پادشاه گردانیدند و او را ملك منصور لقب دادند اما سنقراشقر صالحی كه ملك الامراء دمشق بود اظهار خلاف نموده ملقب بملك كامل شمس الدین گشت و در سنه 679 سیف الدین قلاوون لشكر بجانب شام كشیده میان او و سنقر مقاتله اتفاق افتاد و سیف الدین ظفر یافته سنقر بسواحل شام شتافت و بر بعضی از آن بلدان مستولی شد و در همین سال میان سیف الدین قلاوون و شاه‌زاده منكو تیمور بن هلاكو خان كه بفرمان برادر خویش اباقا بحدود حمص آمده بود قتال روی نمود و كفار تتار منهزم گشته ملك منصور بر طبق لقب خویش نصرت یافت و در سنه ثمانین و ستمائه میان سنقر اشقر و سیف الدین قلاوون صلح بوقوع انجامید و سیف الدین حكومت انطاكیه و چند موضع دیگر بوی بازگذاشت و در چهارم ماه ربیع الاخر سنه 688 سیف الدین قلاوون بلده طرابلس را بجنگ از كفار فرنك گرفته اهل اسلام غنیمت فراوان بتحت تصرف درآوردند و در سادس ذی القعده سنه 689 در ظاهر قاهره معزیه آن پادشاه غازی از عالم مجازی رحلت نمودند مدت سلطنتش پانزده سال و چند ماه بود.

ذكر بعضی از افاضل مشهور كه معاصر بودند با ملك منصور

از جمله فضلاء زمان سیف الدین قلاوون یكی قاضی القضاة ابن خلكان مورخ است و هو شمس الدین ابو العباس احمد بن محمد الاربلی در تاریخ امام یافعی مسطور است كه ابن
ص: 258
خلكان در سنه ثمان و ستمائه تولد نمود و در موصل تحصیل علم كرده بمصر شتافت و چندگاه در آن مملكت ساكن شده بعد از آن بقضاء بلاد شام منصوب گشت و مدت ده سال بآن امر اشتغال فرموده در فیصل قضایا شرایط دیانت و امانت بتقدیم رسانید و چون سلطان رقم عزل بر صحیفه حالش كشیده در مدرسه امینیه و نجیبیه بدرس و افاده میپرداخت تا در سنه احدی و ثمانین ستمائه عالم آخرت را منزل ساخت و از جمله مصنفات ابن خلكان كتاب وفیات الاعیان است و آن بهتر كتبی است كه متقدمین در فن تاریخ تصنیف نموده‌اند و از جمله مشایخ آنزمان یكی شیخ ابو اسحق ابراهیم بن معصیار الجعبری است و شیخ ابو اسحق بزعم امام یافعی صاحب كرامات بود و در سنه 687 در مصر از عالم انتقال نمود و در ماه ربیع الاول همین سال شیخ یاسین المغربی وفات یافت و شیخ یاسین در سلك اكابر مشایخ انتظام داشت و بواسطه آنكه احوال خود را در پرده خفا مستور میگردانید بامر حجامت اشتغال مینمود و شیخ محی الدین امام نووی را نسبت بشیخ یاسین ارادت تمام بود و پیوسته بزیارت او رفته طریق تلمذ مسلوك میداشت عمر شیخ یاسین قریب بهشتاد سال بود و همدرین سال ابن النفیس العلامه علاء الدین علی بن ابی الحزم القرشی الدمشقی كه در دیار مصر بلكه در سایر امصار مثل او طبیبی نبود از عالم رحلت نمود و از تصانیف آنجناب موجز مشهور است و بسیاری از اكابر علماء آن كتاب را شرح نوشته‌اند و دیگری از افاضل زمان سیف الدین قلادون ابن البخاری المحدث است و ابن البخاری در سنه 595 تولد نموده بود و در بغداد تحصیل فرموده و از مشایخ آن بلده اجازت روایت حدیث یافته و او بصفت صلاح و دیانت و تقوی امانت موصوف بود و در صالحیه دمشق فی سنه تسعین و ستمائه بجهان جاودان نقل نموده سبب شهرتش باین بخاری آنكه پدرش چند گاهی در بخارا بسر برده بود و همدرین سال شیخ عفیف الدین سلیمان بن علی قلمسانی از عالم فانی بمنزل باقی انتقال فرمود و آنجناب منازل السایرین را كه مؤلف مقرب حضرت باری خواجه عبد اللّه انصاری است شرحی نیكو نوشته است و دیوان اشعارش نیز در غایت سلاست و عذوبت واقع شده و آنكه بعضی از فقهاء شیخ عفیف الدین را بذندقه و الحاد نسبت مینمودند ظاهرا بنابر كمال حسد بوده و اللّه اعلم.

ذكر ملك اشرف صلاح الدین خلیل بن ملك منصور سیف الدین قلاوون‌

بعد از فوت ملك منصور جمهور اشرف مصر ولدار شدش ملك اشرف را در ذیقعده سنه 689 بر تخت سلطنت نشاندند و او پادشاهی صائب رای گیتی آرای بود و چون افسر جهانبانی بر سر نهاد امر وزارت را بشمس الدین سلقوس تفویض نمود و منصب سرداری سپاه را ببدر الدین زیبا متعلق گردانیده روی باستخلاص طرابلس كه بار دیگر بتصرف كفار فرنگ درآمده بود آورد و پس از وصول بظاهر آنحصار در امر محاصره و پیكار غایت
ص: 259
سعی و اهتمام بتقدیم رسانیده در كمتر از یكماه آن بلده را مسخر گردانید و بسیاری از كفره فجره را به تیغ بیدریغ بگذرانید و اساس قلعه را انهدام داده متصل بآن شهری نو بنا كرد و آن را نیز طرابلس نام نهاد و بعد از آن همت بر تسخیر عكه گماشته با عساگر موفور و جنود غیر محصور كه از آنجمله هژده هزار غلام زر خرید او بودند متوجه آن حصار شد و در چهارم ربیع آلاخر سنه تسعین و ستمائه بمقصد رسیده آغاز محاصره و محاربه نمود و مخالفان دین مبین كه در آن قلعه متین مسكن داشتند در مقام دفع و منع آمده از جانبین نیز چرخ و سنك منجیق پران گشت و در آن اوان روزی كفار یكی از مسلمانان را كه باسیری گرفته بودند عوض سنك در منجیق نهاده بطرف سپاه اسلام انداختند و جسد آن بیچاره در فضاء هوا متلاشی گشته از مشاهده آنحالت آتش غضب و عصبیت ملك اشرف در اشتعال آمده سوگند خورد كه تا شهر عكه را بخاك راه یكسان نسازد و خرمن حیات متوطنان آنجا را بباد قهر نابود نگرداند دست از جنگ بازندارد و نقابان تیز چنگ را فرمود تا در مسام زمین آغاز راه بریدن كردند و از خندق گذشته ستونها در زیر برج و باره نصب نمودند و تمامی شب قلعه را مجوف ساخته بیكبار آتش در آن ستونها زدند لاجرم باد ادبار بر مفارق كفار وزیده بعضی از جدار حصار بیفتاد و در صباح روز جمعه هفدهم جمادی الاولی سنه مذكوره اهل اسلام تیغ انتقام از نیام كشیده در عكه ریختند و خون اكثر آن بی‌دینانرا بر خاك هلاك ریختند و بعد از دو روز از وقوع این صور مدینه صور نیز در حیز تسخیر ملك اشرف درآمد زیرا كه حكام و لشگریان آن بلده چون از صعوبت قضیه مردم عكه خبر یافتند فرار برقرار اختیار نمودند و رعیت كس نزد ملك اشرف فرستاده و اظهار اطاعت و انقیاد كرده داروغه طلبیدند و همدر آن سال ملك اشرف بتایید ایزد متعال حصار صید او عثلیث و طرسوس و و طباخی را نیز مفتوح ساخته نصاری فرنك را بتمام از آن دیار اخراج فرمود ابواب فرح و سرور بر روی روزگار كار اهل اسلام گشود و در همین سال ملك عادل سلامش بن ملك- ظاهر بترس وفات یافت و چون مدت هزار روز انوار معدلت ملك اشرف بر مفارق اهل اسلام تافت بیبری بر وی خروج نموده در سابع محرم الحرام سنه ثلاث و سبعین و ستمائه نقش وجود آن سلطان عادل مجاهد را بنوك شمشیر تیز از لوح زندگانی بسترد و برادرش ملك محمد بن ملك منصور سیف الدین قلاوون را پادشاه كرد و شمس سلقوس وزیر را مواخذه كرده آنمقدار شكنجه نمود كه از عالم انتقال فرمود

ذكر اقبال و ادبار بیدره و كیبوقا و لاچین و رسیدن ملك ناصر بسلطنت آن سرزمین‌

چون بیدره بقتل ملك اشرف مبادرت نمود اسم پادشاهی بر محمد بن سیف الدین قلاوون كه در سن نه سالگی بود اطلاق كرده سرانجام تمامی مهمات را از پیش خود برگرفت و ملقب بملك قاهر شد چون یكسال برینمنوال بگذشت در محرم الحرام سنه اربع و تسعین و ستمائه
ص: 260
كیبوقا كه در زمان غلبه ملك مظفر بر كیبوقا نویان باسیری در دست مصریان افتاده بود بواسطه كثرت قابلیت بتدریج پای در مسند امارت نهاده باتفاق لاچین و غلامان اشرفی خروج كرده بیدره را بكشت و ملك عادل لقب یافته متصدی سلطنت مصر گشت و او را آنوقت كه بر سریر سلطنت مصر صعود نمود پنجاه ساله بود و بعد از دو سال از پادشاهی كیبوقا در در سنه ست و تسعین و ستمائه اعاظم امراء اساس دولتش را بسرپنجه بیوفائی درهم شكستند و عروس آن مملكت را بحسام الدین عقد بستند و كیبوقا با چهار كس از غلامان خاصه خویش بصوب دمشق گریخته لاچین كه ملك منصور لقب یافته بود فوجی از سپاه را بدانجانب فرستاد تا او را گرفته در قلعه سرخد ساكن گردانیدند و اسباب فراغتش را بهم رسانیدند و در سنه ثمان و تسعین و ستمائه اعیان مصر نسبت بلاچین نیز طریق بیوفائی پیش گرفتند و بعد از اداء نماز خفتن در وقتی كه لاچین بلعب شطرنج اشتغال داشت و غیر از قاضی حسام الدین اطنفی و و امیر عبد اللّه و یزید البدوی و امامة بن الغسال كسی نزد او نبود هفت كس از اعاظم امرا با شمشیرهای كشیده بر سر لاچین رفتند و قفس قالبش را شكسته مرغ روح او را بطرف آشیانه عقبی پرواز دادند و روز دیگر كس بطلب محمد بن سیف الدین قلاون كه در قلعه كرك بود فرستاده او را بمصر آوردند و پادشاه ساخته ملك ناصر لقب نهادند و منصب سرداری سپاه را بسالار تفویض كردند و در سنه اثنی و سبعمائه حافظ تقی الدین ابو الفتح محمد بن علی بن رقیق القشیری در مصر فوت شد در تصحیح المصابیح مسطور است كه تقی الدین را مصنفاتی است كه مانند آنها تالیف كرده نشده و در همین سال كیبوقا كه بعد از خلع از سلطنت مصر در سر حد میبود از عالم انتقال نمود.

گفتار در ذكر سلطنت ملك ناصر و آنچه در زمان او شد ظاهر

چون ملك ناصر بر سریر سلطنت مصر متمكن گشت چنانچه در ضمن وقایع ایام دولت غازان خان گذشت چهار هزار سوار بماردین و راس العین كه حكام آنجا خراج‌گذار غازان بودند فرستاد و اموال و جهات ساكنان آنموضع را بباد غارت و تاراج داد بنابر آن میان او و سلطان محمود غازان مواد نزاع در هیجان آمده غازان در اوایل سنه 699 لشگر بصوب شام كشیده و در نواحی حمص باملك ناصر مقاتله نموده او را منهزم گردانید و ایالت آن بلاد را ببعضی از امرا تفویض كرده رایت مراجعت برافراخت و امراء عظام از محافظت ثغور شام عاجز شده هریك از ایشان عنان عزیمت بجانب اردوی غازان خان معطوف ساختند بنابر آن غازان خان ثانیا سپاه فراوان بدان بلدان برد و بعد از وصول بحلب فتح شام را بعهده قتلقشاه نوئین و چوپان بیك كرده روی بصوب دار الملك خود آورد و ملك ناصر با عساكر ظفر مآثر در موضع مرج الصفر بر سر غازانیان تاخته مهم ایشان را بر حسب دلخواه فیصل داد و غنیمت بینهایت گرفته قدم بر مسند حشمت و عظمت نهاد و امر خطیر نیابت و لشگركشی را به بیكتیمور تفویض نمود و منصب وزارت فخر الدین عمر الحنبلی مشغول
ص: 261
فرمود و قراسنقر را در دمشق حاكم كرد و جمال الدین اقرم در حلب روی بتمشیت امور سپاهی و رعیت آورد صیت كمال قدرت و استقامت امور مملكتش در اطراف آفاق سمت اشتهار گرفت و لشگری و رعیت مطیع و منقادش گشته تمامی بلاد مصر و شام صفت معموری پذیرفت در سنه احدی و سبعمائه الحاكم بامر اللّه العباسی كه در ممالك مصر و شام اسم خلافت داشت مریض شده رایت عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت ملك ناصر و امرا و اكابر پسرش المستكفی باللّه را بجایش بر تخت خلافت نشاندند و بر منابر اسلام در دیار مصر و شام خطبه بنامش خواندند و چون مدت هشت سال از رشحات سحاب عنایت الهی ریاض مملكت ملك ناصر ناضروریان بود ناگاه چشم بد روزگار دركار آمده صرصر خلاف امراء روزی چند بهادر دولتش را بخریف حرمان تبدیل نمود تبیین این مقال آن‌كه سیف الدین سالار و حسام الدین بدر چاشنی‌گیر كه از اكثر امراء بمزید جاه و جلال ممتاز و مستثنی بودند هوس استقلال بخاطر گذرانیده در سنه سبع و سبعمائه قصد ملك ناصر نمودند و سلطان از اندیشه عذر دشمنان وقوف یافته با هفتاد خروار زر و جواهر و حرم و دختر و پسر و صد و هفتاد نفر از غلامان جلادت اثر شبی از قلعه قاهره بیرون آمده بجانب حصار كرك كه در حصانت باسد سكندر برابر بود نهضت نمود و بعد از وصول برج و باره را استحكام داده مطمئن‌خاطر سكون بر حركت اختیار نمود سالار و چاشنی‌گیر چون عرصه مملكت مصر را خالی دیدند المستكفی باللّه و اشراف و اعیان را مجتمع ساخته در تعیین پادشاهی كه از عهده ضبط حوزه اسلام بیرون تواند آمد از ایشان مشورت طلبیدند و خواطر همكنان بر سلطنت چاشنی‌گیر زمام حل و عقد مهام را بكف كفایت سالار داده منصب نیابت را بپیر علی قبچاق تفویض نمود و قتال السبع از ممالیك سیف الدین قلاون و جمال الدین موصلی غلام بدر الدین لؤلؤ و علاء الدین بغدادی را با سی كس از سرداران و سپاه فراوان جهت محافظت حلب بحدود آن ولایت فرستاد و دمشق را بجمال الدین اقرم و حمارا بقبچاق و حلب را بقراسنقور و طرابلس را باستیمور داد و چون از جانب ملك ناصر خوف و خشیت بی‌نهایت داشت بنابر استصواب امراء قاصدی سخن‌دان نزد او ارسال نموده پیغام فرمود كه چون سلطان بموجبی طریق اعتزال و انزوا اختیار كرده مملكت را بازگذاشتند اشراف و اعیان مسلمانان این كمیته را بر تخت سلطنت نشانده ملك مظفر لقب دادند اكنون مبلغی كلی از خزانه مصحوب سلطان است و ما را جهت تجهیز لشگر اسلام و اخراجات راه بیت الحرام بدان وجه احتیاج تمام و همچنین قرب دویست غلام‌شجاع در ملازمت استان سپهر ارتفاع بسر میبردند توقع آنكه معدودی چند كه از عهده خدمات ضروریه آن حضرت بیرون آیند نگاهدارند و سایر آن جماعت را بمصر فرستند تا باتفاق دیگر بهادران اینجائی بامر غزو و جهاد پردازند ملك ناصر جواب داد كه محقر وجهی كه از خزانه همراه آورده شده عشر خزاین موروث و مكتسب نیست كه در مصر گذاشته‌ایم و اگر آن را بازفرستم هرآینه جهة ما یحتاج وجه معاش در یوزه باید كرد و طلب فوجی از غلامان كه رعایت حق نمك نموده مصحوب اینجانب‌اند غایت ناانصافی
ص: 262
است چه امروز زیاده از دوازده هزار بنده و بنده‌زاده اشرفی و منصوری و ناصری در طریق عصیان بندگان این آستان سلوك نموده چشم و گوش باشارت و فرمان ملك مظفر نهاده‌اند و ما بر سبیل اضطرار یا اختیار دل از ملازمت آن جماعت برداشته‌ایم و وجود و عدم ایشان را یكسان و نابود انگاشته مناسب آن كه ملك مظفر و اتباع او جهة این جزئیات خود را رنجه ندارند و سلطنت و امارت را غنیمت شمرند چون این پیغام بچاشنی گیر و ملازمان او رسید دم در كشیدند و دیگر از ملك ناصر چیزی نطلبیدند بعد از آن ملك مظفر از غلامان اشرفی و ناصری توهم فرموده سرا و علانیه بانهدام بناء زندگانی ایشان جسارت نمود و منكو تیمور از ممالیك ملك اشرف كه در میدان شجاعت بر امثال و اقران فایق بود از قصد ملك مظفر اندیشیده از مصر بگریخت و بقلعه كرك رفته و بدست اخلاص در دامن دولت ملك ناصر آویخت دیگر غلامان كه آن حال مشاهده كردند یكیك و دود و تقلید منكو تیمور نموده بملازمت ملك ناصر شتافتند لاجرم باندك زمانی جمعی كثیر در كرك مجتمع گشتند و چون اینخبر بشام رسیده حاكم حلب قراسنقور نیز قاصدی نزدیك ملك ناصر فرستاده اظهار هواخواهی فرمود و قتال السبع و جمال الدین موصلی و علاء الدین بغدادی كه در آن حدود بودند از تغییر عقیده قراسنقور نسبت بملك مظفر وقوف یافته عنان بصوب مصر تافتند و اینخبر را ملك ناصر شنوده جمعی از شجاعان بسر راه مخالفان فرستاد تا تمامی یراق و وجهات ایشان را گرفته بكرك بردند و چون صاحب دمشق جمال الدین اقرم بر جمعیت ملك ناصر وقوف یافت هراس بیقیاس بخود راه داده عنان بصوب مصر تافت و ملك ناصر بلطف پادشاه قادر واثق گشته باسپاهی متكاثر از كرك بدمشق رفت و در آن بلده اكثر امرا و حكام بظل رایت آفتاب احتشام التجا كرده ملك ناصر همه ایشان را باصناف اعطاف و الطاف خسروانه بنواخت و قواعد عهد و پیمان را بغلاظ ایمان مشید گردانیده لواء توجه بصوب مصر برافراخت و بتاریخ دوازدهم ماه رمضان سنه 758 باعظمتی و شوكتی كه زبان بیان از تعریف آن عاجز است از دمشق در حركت آمد و چون چاشنی‌گیر نیل بلا را بمصر جاه و جلال خود محیط دید بصد درد و داغ وداع پادشاهی نموده باتفاق سالار پنجاه خروار از خزانه بار كرد و با چهار صد غلام خاص براه صعید طریقه فرار كزید و سلطان برگریز خصم اطلاع یافته و قراسنقور و منكو تیمور را باطایفه از دلیران روان فرمود تا بمابین غزه و خلیل شتافته راه بیرون شد او را مسدود گردانید و بنفس نفیس در طی مسافت مسارعت نموده در شب عید فطر بقاهره معزیه رسید و همان شب بقلعه خرامید و روز دیگر مصریان را دو عید روی نموده بنشاط و انبساط سمات عیش و عشرت گستردند و یك دو روز بسور و سرور بسر بردند و روز دوم عید خبر آمد كه قراسنقور و منكو تیمور در منزل چاه اتابك بسر وقت چاشنی‌گیر رسیده و او را دستگیر كرده می‌آورند ملك ناصر منشور حكومت دمشق را نزد قراسنقور فرستاده حكم فرمود كه هم از آن راه بدار الملك شام رود و چاشنی‌گیر را بپایه سریر سلطنت مصیر ارسال نماید و قراسنقور بموجب فرموده عمل نموده چون چاشنی‌گیر
ص: 263
در غایت خجالت بمجلس همایون درآمد سلطان او را مخاطب ساخته گفت ای بی‌حمیت با وجود آنكه من باره تو در غایت رعایت و عنایت بتقدیم رسانیدم از مروت چگونه رخصت یافتی كه حقوق نعمت مرا بكفران بدل ساختی چاشنی‌گیر از آن خطاب زهرآمیز مضطرب شده گفت كه سالار مرا برین حركت باعث شد ملك ناصر با امراء گفت كه من بواسطه سوگندی كه خورده‌ام اینحرام نمك را نمی‌كشم اما دیده شخصی كه بصر بصیرتش بدیدن نعم منعم بینا نباشد كور بهتر و امراء قصد میل كشیدن چاشنی‌گیر كرده خدمتش بتضرع و زاری التماس قتل نمود امراء و اركان دولت این ملتمس را مبذولداشته او را بزه كمان از میان برداشتند و چون نوبت سیاست بسالار رسید حكم شد كه بقلعه شریك رفته بقیه عمر آنجا بگذراند و همچنین مقرر گشت كه جمال الدین بن اقرم ترك سپاهی گری كرده دیگر بر اسب سوار نشود و اگر بمركب احتیاج داشته باشد بر خر نشیند و در سنه 711 ملك ناصر قراسنقور را از حكومت دمشق عزل كرده این معنی موجب آنشد كه مشار الیه باتفاق جمال الدین اقرم پانصد كس از اهل جلادت بآستان دولت آشیان اولجایتو سلطان شتافتند و انعام و اكرام بسیار یافتند و سلطان بنابر اغواء ایشان بجانب شام لشگر كشید و چنانچه در ضمن وقایع آن پادشاه عالیشان گذشت كه بااهل رحبه صلح كرده بازگردید و در سنه 712 ملك ناصر بمكه مباركه شتافته بگذاردن حج اسلام فایز گشت و در غره محرم سنه ثلث عشر و سبعمائه از آن سفر بقاهره معزیه بازآمد و در سنه 719 نوبت دیگر بحج رفت و كرت بعد اخری بآن سعادت عظمی استسعاد یافت و بدار الملك خویش بازگشته پرتو انوار معدلتش بروجنات احوال متوطنان مصر و شام تافت.

اختتام كلام در ذكر ملوك مصر و شام‌

بر خواطر واقفان احوال ملوك عظام و عارفان اخبار شهور و ایام پوشیده و پنهان نخواهد بود كه در تاریخ وصاف و مرآت الجنان حالات ملك ناصر تا باین مقام كه مرقوم كلك اهتمام گشت در سلك بیان سمت انتظام دارد و نزد راقم حروف كیفیت انجام روزگاران پادشاه ذولا اقتدار و آنكه بعد از وی سلطنت اندیار بكدام یك از غلامان آن روزكار رسید بوضوح نه پیوست بنابرآن پیرامن ذكران نگردید و آنچه از السنه و افواه مسافران آگاه استماع افتاد آنست كه از آن زمان باز هموار ممالیك زر خرید سلطان مصر میبوده‌اند و در باب تمشیت امور مملكت و مهم غزوه جهاد سعی و اهتمام مینموده‌اند چنانچه از ظفرنامه و مطع السعدین بتحقیق می‌انجامد و در زمان حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان آن امر تعلق بیرقوق نامی گرفته بود و چون او فوت شد پسرش ملك فرخ بر سریر پادشاهی صعود نمود و ملك فرخ را در دمشق با حضرت صاحبقرانی محاربه اتفاق افتاد و شكست یافته عنان عزیمت بصوب مصر انعطاف داد اما بعد از فتح روم ایلچیان بدرگاه صاحبقران كردون توان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد نمود و چند تنگچه بنام نامی آنحضرت سكه زده ارسال
ص: 264
فرمود و در اوائل زمان فرخنده‌نشان خاقان سعید میرزا شاه رخ ملك اشرف نامی بحكومت بلاد مصر و شام اشتغال داشت و چون او فوت شد سلطان شیخی علم سلطنت برافراشت و مظفر و تاتار كه در سلك اعیان امراء كبار منتظم بودند صاحب اختیار شده برتق و فتق و حل و عقد امور آن ملك قیام نمودند و بعد از فوت سلطان شیخی چقماق بیك كه میر آخورش بود سلطان مصر شده میان او و میرزا شاهرخ رسل و رسائل آمد شد نمود و طریقه اتحاد و موافقت رعایت یافت چنانچه در جزو سیم ازین مجلد پرتو اهتمام بر تفصیل اینحكایت خواهد تافت انشاء اللّه تعالی و از جمله ملوك مصر دیگری سلطان قایلتای است كه معاصر سلاطین آق قویلوق بود و از آنجمله دیگری ملوك قیصور است كه در ایام طلوع آفتاب اقبال نواب درگاه عالمپناه شاهی سلطنت مینمود و چون چند سال از حكومت قیصور در گذشت ملك الامراء حلب خیر بانام باوی یاغی گشت و پادشاه روم سلطان سلیم بنابر تحریض و ترغیب خیر با لشگر بمصر كشید و قیصور را شربت شهادت چشانید خیر بارا قایم‌مقام گردانید و ظاهر اتاغایت كه تاریخ سنین هجرت بجمادی الاولی سنه تسع عشرین و تسعمائه رسیده خیر بادر آن ملك پادشاه است چنانچه تفصیل اینحكایت انشاء اللّه تعالی در جزو چهارم ازین مجلد به وضوح خواهد پیوست.

ذكر بعضی از علماء و اكابر كه در ایام دولت ملك ناصر و بعد از وی در ولایات مصر و شام بوده‌اند و بامر شریف درس و قضاء و تصنیف مشغولی میفرموده‌اند.

در تصحیح المصابیح سمت توضیح پذیرفته كه در زمان سلطنت ملك ناصر در شهور سنه 711 حافظ علامه مسعود بن احمد الحارثی كه حنبلی مذهب بود بقضاء ولایت مصر اشتغال مینمود از عالم رحلت فرمود و در همان سال جمال الدین محمد بن مكرم الناصری كه تصانیف مفیده در سلك انشاء كشیده متوجه عالم آخرت گردید و در سنه 711 محدث علامه سلیمان بن حمزة المقدسی كه قاضی بلاد شام بود صبح زندگانی را وداع فرمود و همدرین سال سید فاضل و عامل كامل ركن الدین حسن بن محمد الحسینی در موصول بجهان جاودان شتافت و آنجناب حافظ قرآن مجید بود و در علوم مختلفه تصانیف نمود و در سنه 732 صاحب مؤلفات برهان الدین ابراهیم بن عمر الجعبری از لباس حیات عاری گشت و در سنه ثلث و ثلثین و سبعمائه قاضی القضاة مصر بدر الدین محمد بن ابراهیم كه در علم حدیث و دیگر علوم تصانیف دارد درگذشت و در سنه اربع و ثلثین و سبعمائه صاحب تصانیف ابو الفتح محمد بن محمد بن محمد بن محمد سید الناس الیعمری در مصر وفات یافت و در سنه خمس و ثلاثین و سبعمائه مؤلف تاریخ مصر و شرح صحیح بخاری قطب الدین عبد الكریم بن عبد النور الحلبی المصری بعالم جاودان شتافت و در سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه
ص: 265
قاضی حماة شرف الدین هبة اللّه بن القاضی نجم الدین عبد الرحیم بن القاضی شمس الدین ابراهیم البارزی الجهنی جهان جاودانی را منزل ساخت و قاضی هبة اللّه در سلك اعاظم ابانی حدیث منتظم بود و از جد خود كمال ضریر و جمعی دیگر از محدثان اجازت روایت داشت و از تصانیف آنجناب یكی شرح حاویست در دو مجلد مصنف دیگر نیز دارد موسوم بحل الحاوی مدت اقامت هبة اللّه در منازل دنیوی هفتاد و سه سال بود و در سنه 739 قاضی القضاة دمشق جلال الدین محمود القزوینی بعالم اخروی انتقال نمود و او پسر مولانا عبد الرحمن بود و هو ابن قاضی القضاة سعد الدین بن قاضی القضاة امام الدین و قاضی جلال الدین محمود نخست بخطابت بلده دمشق اشتغال داشت بعد از آن ملك ناصر او را طلبیده تكلیف منصب قضا فرمود و قاضی جلال الدین محمود باستقلال هرچه تمامتر بفیصل قضایا فرق برایأ پرداخته در اختیار و اعتبار بدرجه رسید كه امثال و اقرانش را آن مرتبه میسر نشده بود در تاریخ امام یافعی مسطور است كه (و كان فصیحا حلو العبارة یعرف العربی و العجمی و و التركی ملیح الصورة و له من التصانیف المفیده الكتابان المشهوران فی علم المعانی و البیان المسمیان بالتلخیص و الایضاح) مدت عمر او هفتاد و سه سال بود و هم درین سال صاحب تاریخ كبیر محمد بن ابراهیم الجزری الشافعی الدمشقی در هشتاد و یك سالگی از عالم انتقال نموده و در همین سال حافظ كبیر علم الدین ابو القاسم بن محمد بن یوسف البرزانی بجهان جاودانی پیوست و او را كتابیست در غایت تفصیل در علم حدیث مشتمل بر بیست مجلد و در سنه 740 در مصر ابو بكر بن اسمعیل بن عبد العزیز بن مجد الدین السنكلونی فوت شد و ابو بكر در وقتی كه بسرحد بلوغ نزدیك رسیده بود بقاهره معزیه شتافته از شیخ محی الدین عبد الرحیم النسائی اخذ علم حدیث و فقه نمود و آغاز تالیف فرمود (منها انتخابه لكافیة التلسیه فی اربع مجلدات و منها الملح العارضه فیما بین الرافعی و النووی من المعارضه فی مجلد واحد و منهاج النووی و منها شرح مختصر التبریزی و قال الامام الیافعی قلت و بلغنی ان له بعض كرامات و ذكر ان عمره نیف علی ستین) و در سنه 748 محدث شام و مورخ اسلام شمس الدین محمد بن احمد بن عثمان الذهبی نقد حیات بقابض ارواح سپرد و او را تصانیف مفیده است و در سنه تسع و اربعین شمس الدین عبد اللّه محمد بن احمد المعروف بابن اللبان بجهان جاودان خرامید ولادتش در سنه 679 در دمشق اتفاق افتاده بود و بعد از وصول بسن رشد و تمیز بمصر شتافته تا آخر ایام زندگانی در آن بلده اقامت نمود و او هفتاد سال عمر داشت و در مدة حیات مصنفات جلیله براوراق روزگار نگاشته منها كتاب ازالة الشبهات عن الایات و الاحادیث و المشبهات و منها ترتیب الام فی مسائل الروضه فی اربع مجلدات و منها مختصر الروضه و منها رساله فی النحو وضع لها شرح بین فیه مجملها و مفصلها و له دیوان خطب یوم الجمعه و له فی علم الحدیث مصنف مفید و در سنه خمسین و سبعمائه نجم الدین عبد الرحمن بن یوسف الدین الاصفوی در مكه مباركه در آخر ایام تشریق بعالم اخروی پیوست و او در سنه 677 متولد شده بود از
ص: 266
مصنفاتش یكی مختصر روضه است در دو مجلد و در سنه 764 خطیب مسجد جامع دمشق صلاح الدین خلیل بن ایبك الصفدی كه بصفت علم و صلاح اتصاف داشت رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت و او در فن تاریخ و علم آداب مصنفات مفیده دارد و در سنه 768 عفیف الدین عبد اللّه بن اسعد الیافعی بجهان جاودانی انتقال نمود كنیت آنجناب كه در تصحیح المصابیح تصریح یافته ابو محمد بوده اما در نفحات ابو السعادات مكتوبست و امام یافعی از اصناف علم ظاهری و باطنی بهره تمام داشته و همواره همت عالی نهمت بر تالیف و تصنیف میگماشت منها كتاب روض الریاحین فی حكایات الصالحین و منها كتاب در النظیم فی- فضایل القران العظیم و منها تاریخ مرآة الجنان و عبرة الیقضان فی معرقه حوادث الزمان و بنای این كتاب افادة انتساب را بر تاریخ سنین هجری نهاده است و از سال اول هجرت تا سنه خمسین و سبعمائه كلیات وقایع حجاز و یمن و مصر و شام و عراقین را در سلك تحریر كشیده و آنجناب در مكه مباركه ساكن میبوده و در آن بلده طیبه از عالم انتقال نموده و در سنه سنه 771 قاضی شام تاج الدین ابو النصر عبد الوهاب بن تقی الدین علی از عالم محنت انجام رحلت كرد و در ایام حیات تصنیفات كه یكی از آن جمله جمع الجوامع است در حیز تحریر آورد و در سنه 772 جمال الدین عبد الرحیم بن الحسن الاسنوی كه شیخ فقهاء مصر بود از عالم انتقال نمود و هم درین سال بهاء الدین تمام كه ملقب باحمد بود و مكنی بابو حامد از جهان فانی رحلت نمود و هو ابن العلامة تقی الدین علی بن عبد الكافی و من مؤلفاته شرح التلخیص و در ماه صفر سنه 778 ابو حفص عمر بن الحسن بن مزید بن آمیلة المراغی الحلبی المزنی در دمشق بمنزل جاودانی پیوست و كان صالحا خیرا ثقة حافظا للقران ذاكرا للحدیث و در سنه 799 برهان الدین ابراهیم بن احمد الشامی كه در علم قراءت و حدیث در دیار مصر و شام نظیر نداشت علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت و در سنه خمس و ثمانمائه سراج الدین عمر بن علی الانصاری كه مشهور بابن ملقن و تصانیف كثیره كبیره دارد وفات یافت و در سنه 856 در مصر زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی بعالم آخرت شتافت قال الجزری (و هو آخر حفاظ الحدیث و مملیه و جامع انواعه و المولف فیه و به ختم هذا العلم فی تلك الدیار علیه الرحمة من اللّه الغفار.)

گفتار در ذكر حكومت قراختائیان در مملكت كرمان‌

نزد جمهور مورخان سخندان بتحقیق پیوسته كه بعد از انقضاء ایام دولت خوارزم- شاهیان از قوم قراختای ده نفر در خطه كرمان بر مسند حكومت نشستند و اوقات اقبال ایشان هشتاد سال امتداد یافت و نخستین كسی كه ازین طبقه افسر سروری بر سر نهاد براق بن كلدور است و آخرین ایشان قطب الدین شاه جهان براق بن كلدور در مبادی حال بملازمت پادشاه قراختای گورخان قیام مینمود و در زمان سلطنت تكش خان جهت تحصیل مال مواضعه بخوارزم
ص: 267
آمده سلطان تكش او را اجازت مراجعت نداد و چون اورنك خوارزمشاهی بوجود سلطان محمد زیب و زینت یافت براق را اولا بتفویض منصب حجابت مخصوص ساخت ثانیا امر پرسیدن یرغو و پرسیدن دیوان مظالم را بدو مفوض داشت و اتابكی پسر خود غیاث الدین بیرامشاه را علاوه این منصب گردانید و در آن وقت كه سلطان محمد سلطان غیاث الدین را بحكومت عراق منصوب ساخت شحنگی اصفهان را ببراق حاجب داد و مقارن آنحال اختر جاه و جلال خوارزمشاهیان بسبب طلوع ماهچه رایت چنگیز خانیان در مغرب زوال مختفی گشته براق اجتناب از ملازمت ایشان واجب دانست و براه كرمان عازم هندوستان شد شجاع الدین ابو القاسم زوزنی كه در آنزمان حاكم كرمان بود بطمع اموال و یراق براق سر راه بروی گرفت و بین الجانبین محاربه اتفاق افتاده علم دولت براق سمت ارتفاع یافت و ابو القاسم گریخته در سنة تسع و عشر و ستمائه براق بكرمان درآمد و تاج ایالت بر سر نهاد و در زمانیكه اوكدای قاآن در قراقرم و كلوران قایم‌مقام پدر شد براق ایلچی سخندان باپیشكش فراوان بآستان معدلت آشیان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد نمود و قتلغ سلطان لقب یافته بتفویض ایالت ولایت كرمان سرافراز گشت و او پادشاهی قاهر سایس بود و قرب پانزده سال باقبال گذرانیده در سنه 632 وفات یافت و در مدرسه كه خود بنا كرده بود بظاهر كرمان در محله ترك آباد مدفون گشت و ازو یك پسر و چهار دختر ماند پسر ركن الدین خواجه حق نام داشت و اسامی دختران اینست سونج تركان یاقوت تركان خان تركان مریم تركان و بعد از فوت براق برادرزاده‌اش قطب الدین محمد سلطان بن جمتزتاینگو روزی چند در كرمان بر تخت حكومت نشست زیرا كه ركن الدین خواجه جق در آنزمان در اردوی اوكدای قاآن بود وزارت براق تعلق بخواجه مكین الدین ضیاء الملك الطالبی میداشت و خواجه مكین الدین در اوائل حال در سلك نویسندگان دیوان سلطان محمد خوارزمشاه منتظم بود و در ایام وزارت علم نصفت و نیكنامی برافراشت.
سلطان ركن الدین خواجه حق بن براق حاجب بعد از استماع خبر فوت پدر منشور حكومت كرمان حاصل نموده روی بدانجانب آورد و قطب الدین محمد سلطان از مقاومت عاجز گشته براه سیستان متوجه قاآن شد و سلطان ركن الدین در روز دوشنبه 28 شعبان سنه 633 بلده كرمان را بیمن مقدم شریف مشرف گردانیده قرب شانزده سال بدولت و اقبال گذرانید در آن اوقات قطب الدین در ولایت مغولستان در ظل تربیت صاحب محمود یلواج بسر میبرد و چون منكوقاآن بر تخت سلطنت نشست محمود قطب الدین را بنظر قاآن رسانیده منشور ایالت كرمان جهة او حاصل كرد و ركن الدین ازین معنی خبر یافته جهته استمداد روی ببغداد آورد اما او را از آنجا كاری نكشاد لاجرم بازگشته بدرگاه منكوقاآن رفت و قطب الدین از عقبش شتافته قاآن ركن الدین را بوی سپرد تا بقتل آورد از ركن الدین یك پسر و سه دختر ماند و اسامی ایشان معلوم نیست وزیر ركن الدین در اوائل حال وزیر پدرش خواجه مكین الدین بود و آخر الامر خواجه مكین الدین بواسطه قصد و عرض بعضی از
ص: 268
اهل حسد مواخذه شده گشته گشت آنگاه ظافر الدین ظهیر الملك متصدی منصب وزارت گشت و بعد از انقضاء دو سال قلم قضار قم عزل بر صفحه حالش كشیده شرف الملك معین- الدین زوزنی متعهد آن مهم گردید اما بسبب ضعف رای و سوء تدبیر از عهده سرانجام مهام وزارت بیرون نتوانست آمد و به اندك زمانی معزول شده خواجه نظام الملك احمد بن تاج الدوله قایم‌مقام گشت و او نیز در سال اول ببلای مصادره گرفتار آمده رضی الملك تاج الدین عثمان بر مسند وزارت كرمان نشست و او نیز مانند یاران باندك زمانی از آن كار معاف شده بار دیگر ظافر الدین ظهیر الملك در آن امر شروع نمود و تا آخر ایام حیات ركن الدین وزیر بود.
قطب الدین محمد سلطان بن جمتزتاینگو در منتصف شوال سال ششصد و پنجاه بكرمان رسید و تاج ایالت بر سر نهاد و قتلق تركان كه از قمكان سلطان غیاث الدین خوارزمشاه بود و در آن اوقات در حرم قطب الدین جای داشت باصابت رای و تدبیر مملكت را معمور و آبادان ساخت و قطب الدین قرب پنجسال بفراغبال سلطنت كرده در ماه رجب سنه 656 مریض گشت و در شهر رمضان همان سال درگذشت بامروز ارتش خواجه ظافر الدین ظهیر الملك و فخر الدین شمس الملك محمد شاه بن حاجی زوزنی بمشاركت یكدیگر قیام مینمودند و آن هردو خواجه در غایت عدل و انصاف بودند از قطب الدین دو پسر و چهار دختر ماند پسران حجاج سلطان و سیورغتمش سلطان نام داشته‌اند و اسامی دختران را مورخان چنین نگاشته‌اند پادشاه خاتون بی‌بی‌تركان اردوقتلق و تول قتلق پادشاه خاتون و بی‌بی‌تركان از قتلق تركان در وجود آمده بودند و باقی فرزندان از خواتین دیگر و پادشاه خاتون را باقا خان در حرم خویش جای داد بدین سبب مادرش بعد از فوت شوهر پای بر مسند رفعت نهاد و قتلق تركان بعد از وفات قطب الدین محمد ایلچی بدرگاه هلاكو خان ارسال داشته كیفیت واقعه را عرضه داشت كرد هلاكو خان فرمود كه چون قطب الدین نسبت بملازمان آستان شرایط نیكو بندگی بجای آورده بود مملكت كرمان را بفرزندان او ارزانی داشتیم و چون ایشان خردسالند باید كه قتلق تركان بضبط امور ملك و مال قیام نماید بنابرآن قتلق تركان اسم سلطنت بر حجاج سلطان اطلاق نموده سرانجام كلیات و جزئیات مهمات را از پیش خود گرفت و در تعمیر ولایت و ترفیه رعیت و تمهید بساط عدل و احسان و تشیید قواعد و اتنان سعی تمام نمود و در افاضه خیرات و اشاعه حسنات و انعام علماء و اكرام فضلاء بمرتبه اهتمام فرمود كه تا غایت عشر آن از هیچ پادشاه ذو شوكت بوقوع نه‌پیوسته بود و در ایام اختیار خود خوانق و مدارس و مساجد بنا كرد و گرد ستم و پریشانی از چهره احوال هادیان فضائل نفسانی بسترد و در آن اوقات كه اباقا خان جهة دفع براق اغلان متوجه خراسان گشت تركان حجاج سلطان را باسپاه فراوان همراه اردوی عالی روان ساخت و حجاج سلطان در آن سفر منظور نظر عاطفت اباقا خان شده بعد از مراجعت بكرمان نسبت بتركان بیحرمتی آغاز نهاد و نوبتی در مجلس بزم اراده نمود كه ملكه رقص نماید و خواص
ص: 269
و ندمای آن محفل باین بیت ترنم نمودند بیت
چرخست پیرو اختر بخت تو نوجوان‌آن به كه پیر نوبت خود باجوان دهد و تركان خاتون ازین حركت ناپسندیده متوجه اردوی گشت و حجاج سلطان هراس بیقیاس بخود راه داده روی بهندوستان نهاد و مدت ده سال در غربت مصابرت نمود و بعد از آن سلاطین هند لشگری همراه او ساختند تا ملك موروث را بتحت تصرف درآورد و حجاج سلطان با جمعی كثیر از هندیان بصوب كرمان روان گشته چون بمنزل بكره رسید مریض گردید و در شب پنجشنبه سابع ذی حجه سنه سبعین و ستمائه وفات یافت و او را چهار پسر بود و هفت دختر اسامی پسران اینست سلطان مظفر الدین محمد شاه قطب الدین طغی شاه ركن الدین محمود شاه علاء الدین حسن شاه و اسامی دختران معلوم نیست و بعد از فوت اباقا خان در سنه احدی و ثمانین و ستمائه پسر دیگر قطب الدین محمد سلطان كه سیورغتمش نام داشت باردوی احمد خان رفته نشان سلطنت كرمان و عزل تركان حاصل نمود و بر مركب مراد سوار گشته روی بملك موروث آورد و چون بسیاه كوه رسیدند كه تركان بجانب اردو میرود با وی ملاقات كرده آن نشان را برو خواند و ملكه از وقوف بر مضمون آنچنان متاثر گشت كه غش كرد و بعد از افاقت در غایت سرعت باردو شتافت اما مهمی نتوانست ساخت و آن زمستان در بروع گذرانیده تابستان به تبریز رفت و از غایت حزن و اندوه مریض شده وفات یافت و نخست همانجا مدفون گشت و آخر- الامر دخترش بی‌بی‌تركان نعش او را بكرمان برده در مدرسه كه ساخته و پرداخته‌اش بود دفن نمود زمان اختیار و اعتبار تركان خاتون در كرمان نزدیك به بیست‌شش سال امتداد داشت.
خواجه قوام الملك فخر الدین یحیی و عمدة الملك منتجب الدین و مجد الملك تاج الدین ابو بكر شاه و قوام الدین بهاء الملك بنوبت وزارت قتلق تركان و حجاج سلطان مینمودند و خواجه منتجب الدین را پسری بود ناصر الدین نام تاریخ كرمان كه بنام ایسن قتلغ نوشته شده تصنیف ناصر الدین است.
سلطان جلال الدین سیورغتمش بن قطب الدین محمد سلطان در شهور سنه احدی و ثمانین و ستمائه بكرمان رسیده بی‌مانعی و منازعی بر سریر حكومت تكیه زد و در آن اوقات كه ارغون خان احمد خان را كه مربی سیورغتمش بود بقتل رسانیده در ممالك ایران لواء كامكاری برافراخت و باستحضار سیورغتمش فرمانداد و سیورغتمش باخوف و هراس تمام بدرگاه شتافته امراء او را در موقف یرغو باز داشتند آخر الامر بوقا جنگسانك خاطر بر سرانجام مهمش گماشت و خواهرش پادشاه خاتون را كه منازعش بود در سلك ازدواج كیخاتو كشیده بجانب روم فرستاد و خانزاده گردونچین را بر سیورغتمش داد و نشان حكومت كرمان بنامش نوشته اجازت مراجعت ارزانی داشت و جلال الدین سیورغتمش در مرافقت حرم محترم بملك موروث خرامیده بر مسند دولت و اقبال صعود نمود و خانزاده گردونچین دختر شاهزاده منكو تیمور
ص: 270
بن هلاكو خان بود و مادرش آیش خاتون بنت اتابك سعد بن ابو بكر است و كردونچین با وجود علو نسب حسن صورت و صفای اعتقاد و وفور انصاف اتصاف داشت و در باب اشاعه خیرات و مبرات و ارتكاب طاعات و عبادات و تعمیر و ترویج بقاع نفاع پیوسته سعی و اهتمام تمام می‌نمود القصه چون مدت ده سال از زمان اقبال سلطان سیورغتمش درگذشت ارغون فوت شد و كیخاتو از روم بآذربایجان آمده پادشاه گشت و پادشاه خاتون عزم انتقام برادر جزم كرده نشان سلطنت كرمان بنام خود بستاند و بعظمتی هرچه تمامتر بجانب كرمان در حركت آمده و در شهور سنه 691 بر سیورغتمش راند و او را گرفته در قلعه شهر محبوس گردانید و شاه‌زاده گردونچین و بعضی دیگر از هواخان در مقام استخلاص سلطان شده طنابی در میان مشك سقائی كه آب بقلعه میبرد پنهان ساختند تا بسیورغتمش رساند و سیورغتمش بآن وسیله از دیوار قلعه پایان آمده بگریخت اما چون رشته عمرش باتمام پیوسته بود بار دیگر بدست خواهر نامهربان افتاد و در شب بیست و هفتم ماه رمضان 693 در وقت افطار شربت شهادت چشید و از وی یك پسر و یك دختر ماند پسر سلطان قطب الدین شاه جهان نام داشت و دختر عصمة الدین شاه عالم وزارت سلطان جلال الدین سیورغتمش بخواجه نظام الدین پیرو یمین الملك قوام الدین مسعود بن ضیاء الدین متعلق بود اما خواجه نظام الدین هم در اوایل حال معزول شده یمین الملك از روی استقلال به تمشیت امور ملك و مال قیام نمود.

صفوة الدین پادشاه خاتون بنت قطب الدین محمد سلطان‌

ملكه فاضله زیبا صورت نیكو سیرت بود در ایام دولت بتمهید بساط عدالت و نصفت اقدام فرمود بحسن خط و لطف طبع اتصاف داشت و همواره اشعار آبدار بر ورق روزگار مینگاشت و چون بر مسند سلطنت كرمان تمكن یافت پرتو آفتاب انعام و احسانش بر وجنات احوال اهل و فضل و كمال تافت و در نوروز سنه اربع و تسعین و ستمائه كه كیخاتو خان كشته گشته بایدواغول بر سریر فرماندهی نشست حزن و ملال بسیار قرین روزگار پادشاه خان شد زیرا كه شاه عالم بنت جلال الدین سیورغتمش در حباله بایدو بود و از استماع آنخبر شاه‌زاده گردونچین در غایت فرح و سرور با اتباع و ملازمان از كرمان بیرون رفت و بعد از آنكه بمشیر رسید لشگر اطراف و جوانب آنولایات بوی پیوستند و گردونچین بقصد پادشاه خاتون مراجعت نمود بمحاصره كرمان مشغول گشت و اكثر امرا و متابعان طریق بیوفائی مسلوك داشته از پادشاه خاتون روی گردان شدند و او از ضبط آن بلده عاجز آمده بقضا رضا داد و دروازها بازگشاد و گردونچین بشهر خرامیده او را با خواص مقید گردانید و در شعبان سال مذكور بنابر فرمان بایدو خان و اشارت شاه عالم بنت سیورغتمش سلطان پادشاه خاتون از همان شربت كه برادر را چشانیده بود جرعه دركشید ع چو بد
ص: 271
كردی مباش ایمن ز آفات این رباعی نتیجه فكر آن خاتون فاضله است رباعی
بر لعل كه دید هرگز از مشك رقم‌یا غالیه برنوش كجا كرد ستم
جانا اثر خال سیه بر لب توتاریكی و آب زندگانیست بهم و این قطعه نیز از اشعار آبدار اوست قطعه
درون پرده عصمة كه تكیه‌گاه منست‌مسافران هوا را گذر بدشوار بست
همیشه باد سرزن بزیر مقنعه‌كه تار و پود وی از عصمة و نكوكاریست فخر الملك خواجه نظام الدین محمود وزیر پادشاه خاتون بود.

سلطان مظفر الدین محمد شاه بن حجاج سلطان بن قطب الدین محمد سلطان‌

در اواخر ذی الحجه سنه اربع و تسعین و ستمائه بفرمان غازان حاكم ولایت كرمان گشت و اوخسرو خورشید طلعت گردون همت وافر سخاوت بود وزارت قاضی فخر الدین و و شهادت او در كرمان در زمان سلطنتش روی نمود و محمد شاه بشرب مدام و تجرع اقداح فرح انجام شعف تمام داشت و در ایام جوانی حرارت می ارغوانی در مزاج آن سالك طریق جهانبانی اثر كرده در سنه احدی و سبعمائه بعالم جاودانی انتقال نمود و مدت حیاتش بیست و نه سال بود در اوائل حال بوزارتش محمد شاه یمین الملك خواجه ظهیر الدین قیام مینمود و در اواخر خواجه نصیر الدین حسن.

گفتار در بیان وزارت قاضی فخر الدین هروی و ذكر انتقال او از منازل دنیوی بمنزهات اخروی‌

قاضی فخر الدین ناظم عقود علوم دعاوی فنون محسوس و مفهوم بود و در جمع فضایل نفسانی و كسب كمالات انسانی از سایر افاضل زمان ممتاز و مستثنی می‌نمود آنجناب در سنه خمس و تسعین و ستمائه منظور نظر تربیت سلطان محمود غازان گشته منشور وزارت مملكت كرمان حاصل كرد و با یرلیغ و پایره بآن خطه رفته بر پهلوی تخت سلطان محمد شاه بر كرسی نشست و روی بتنظیم امور وزارت آورد و بعد از اندك زمانی میان سلطان محمد شاه و جناب فضیلت مآب وزارت دستگاه غبار نقار ارتفاع یافته بدرگاه عالم پناه شتافتند و قبایح اعمال یكدیگر را بعرض نواب بارگاه پادشاه رسانیدند و چون وزراء عظام خواجه رشید الدین فضل اللّه و خواجه سعد الدین محمد ساوجی كه در آن زمان متكفل سرانجام عظایم امور غازانی بودند خود را در سلك تلامذه قاضی فخر الدین می‌شمردند رعایت جانب مولوی نموده احكام حكومت كرمان بنام آنجناب حاصل كردند و محمد شاه مصحوب اردوی همایون بطرف شام در حركت آمده قاضی فخر الدین در غایت حشمت و
ص: 272
تمكن در سنه ست و تسعین و ستمائه بكرمان رفت و در اشاعت عدل و احسان و دفع مواد جور و طغیان سعی موفور و جهد نامحصور مبذولداشت اما پس از انقضاء اندك زمانی روزگار جفاكار در استرداد مواهب خویش كوشیده محمود شاه برادر سلطان محمد شاه باتفاق جمعی از مردم تراكمه و اوباش نیم شبی خروج نمود و قصد قتل قاضی فخر الدین كرده آنجناب روی بوادی فرار آورد و در خانه یكی از كرمانیان نهان شد و محمود شاه در آن شب دیجور آتش ظلم افروخته جمیع جهات و اموال قاضی فخر الدین را بباد غارت و تاراج و فنا برداد و چون صبح صادق دمیده غمازی آغاز نهاد پی بسر منزل جناب مولوی برد و او را شهید كرد و من حیث الاستقلال روی بتمشیت مهمات كرمان آورد و چون حاكم شیراز ساداق بیك از كیفیت حادثه خبر یافت سپاه فارس و عراق فراهم كشیده بظاهر كرمان شتافت و محمود شاه در شهر متحصن گشت ساداق بیك آغاز محاصره فرمود و بعد از آنكه مدت سه ماه در تضییق كرمانیان كوشید قحط و غلائی عظیم بوقوع پیوسته كار بجائی رسید كه مردم گوشت سك و گربه می میخوردند و بالاخره از آن نیز نشان نماند لاجرم ساداق بیك را فتح میسر شد محمود شاه با اهل فتنه بیاساق رسید و چون غازان خان خبر این واقعه شنید نوبت دیگر سلطان محمد شاه را بحكومت آن مملكت روان گردانید چنانچه مسطور گشت محمد در شهور سنه احدی و سبعمائه متوجه ملك آخرت گردید.

قطب الدین شاه جهان بن جلال الدین سیورغتمش‌

بعد از وفات محمد شاه بحكم غازان خان پای بر سریر ایالت كرمان نهاد و او حاكمی دلیر چابك سوار بود اما از تجربه روزگار عاری می‌نمود و در ادای مال مقرر اهمال كرده ایلخان را كما ینبغی رعایت می‌فرمود بنابر آن چون الجایتو سلطان پادشاه ممالك ایران شد شاه جهان را از حكومت كرمان معزول گردانید و شاه جهان بشیراز رفته در زاویه ساكن گشت و بفراغت روزگار می‌گذرانید تا دست قضا بساط حیاتش در نوشت و از وی یك دختر ماند مسمی بخان قتلق كه او را مخدوم شاه نیز می‌گفتند و مخدوم شاه را امیر محمد بن مظفر در حباله نكاح آورده شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد از وی متولد گشتند اما حكومت كرمان بعد از عزل شاه جهان بحكم اولجایتو سلطان تعلق بملك ناصر الدین محمد برهان گرفت و او در سنه سبع و ستمائه بدان ولایت رفته مدت سی و پنج سال زمان ایالت او و پسرش قطب الدین نیك روز سمت امتداد پذیرفت و در سنه احدی و اربعین و سبعمائه آن مملكت در حوزه تصرف امیر محمد مظفر درآمد چنانچه از ضمن حكایات آینده بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و تقدس
ص: 273

آغاز گفتار خامه سخنورد در ذكر احوال مظفر

مبارزان معركه اخبار در میدان اخبار از مبادی احوال آن مظفر كمیت قلم را بدین منوال جولان داده‌اند كه جد اعلی امیر مبارز الدین محمد كه نخستین سلاطین مظفریست موسوم بود بغیاث الدین حاجی خراسانی و طلوع اختر وجود امیر غیاث الدین حاجی از افق ولادت بروایت مطلع سعد بن در تشتغان خواف روی نمود و بقولی آنجناب از سجاوند خواف بود و باتفاق مورخان امیر حاجی در زمان استیلای چنگیز خانیان بر ولایت خراسان از مولد و منشاء خویش بخطه یزد رفت و او بمرتبه عظیم خلقت بود كه در یزد موزه كه گنجایش پایش داشته باشد پیدا نشد و شمشیری كه برمیان می‌بست بسنك یزد سه من و نیم وزن داشت و دیده بخت امیر حاجی بدیدار سه پسر منور بود ابو بكر و محمد و منصور ابو بكر و محمد ملازمت علاء الدوله كه در یزد رایت حكومت می‌افراشت اختیار كردند و در آن اوان كه هلاكو خان عازم بغداد بود علاء الدوله ابو بكر را با سیصد سوار باردوی ایلخانی روان ساخت و هلاكو خان بعد از فتح دار السلام او را با فوجی از سپاه بسر حد مصر فرستاد و ابو بكر در آن دیار آثار اقتدار بظهور رسانیده در جنگ اعراب خفاجه بقتل آمد و محمد تا وقت حلول اجل طبیعی در سلك نوكران علاء الدوله انتظام داشت و از این دو برادر اصلا نسل نماند اما منصور بن حاجی خراسانی كه همواره در ملازمت پدر بسر میبرد او را سه پسر بوده امیر محمد و امیر علی و امیر مظفر امیر علی فرزند نداشت و امیر محمد را یكپسر بود كه پدر شاه سلطان است و امیر مظفر اگرچه بحسب سن از هردو برادر كهتر بود اما در میدان پهلوانی گوی مسابقت از امثال و اقران می‌ربود و او در مبادی سن رشد و تمیز خوابی دید و بجهة تعبیر آن بوصول مراتب علیه امیدوار گردید كیفیت واقعه آنكه امیر مظفر شبی در عالم رؤیا مشاهده كرد كه آفتاب از خانه اتابك علاء الدوله برآمده بگریبان او فرو رفتی و او برپای خاسته و آفتاب قریب پنجاه پاره شده از دامانش بیفتادی و امیر مظفر اینخواب را بعرض شیخ داد رسانید شیخ چنین تعبیر نمود كه بشارت باد ترا كه آفتاب باقبال از دودمان اتابكان بخاندان تو انتقال نماید و بعد در هر قطعه كه دیده‌سای بماند و بعد از این واقعه امیر مظفر منظور نظر تربیت اتابك یوسف شاه ولد اتابك علاء الدوله كه قایم‌مقام پدر گشته بود شده روزبروز مهم او ترقی نمود و در آن اوقات جماعتی از قطاع الطریق در كوه یونان كه در بیابان قهستان و یزد واقع است متحصن گشته بقطع طریق اقدام مینمودند اتابك یوسفشاه مظفر را بدفع آنجماعت نامزد كرد و چون او نزدیك بدزدان رسید آتش محاربه مشتعل گردید و اعدا بقله جبل گریخته امیر- مظفر از باره جهان نورد پیاده شد و بپای جلادت بمصاعد آن ذروه رفیع تصاعد نموده جمعی از ایشان را به تیغ بیدریغ بگذرانید و فوجی را برسن اسیری مقید گردانید و اول شجاعتی كه
ص: 274
از وی در وجود آمد این بود و مقارن آن احوال اتابك یوسف شاه بعضی از ایلچیان ارغون خان را كشته از غایت و هم متوجه سیستان شد و امیر مظفر از وی مفارقت كرده بكرمان رفت و از كرمان بمیبد شتافته از آنجا باردوی ارغون خان خرامید و بوسیله امیر محمد جوشنی منظور نظر تربیت ارغونی شده بمنصب یساولی منصوب گشت چون مسندخانی بوجود كیخاتون زیب و زینت گرفت مرتبه امیر مظفر سمت تزاید پذیرفت و در زمان غازان خان بامارت هزاره و انعام طبل و علم مفتخر و مباهی شد و در اواسط جمادی الآخر سنه سبعمائه امیر مبارز الدین محمد تولد نمود و از یمن مقدم آن مولود عاقبت محمود امیر مظفر را دولت و مسرت افزود و پس از وفات غازان خان اولجایتو سلطان بیشتر از برادر بتربیت امیر مظفر پرداخت و او را بمحافظت شوارع ابرقوه و مرو و ایالت میبد منصوب ساخت و امیر مظفر گاهی در خدمت پادشاه اوقات میگذرانید و احیانا در میبد مراسم نصفت و رعیت پروری بتقدیم میرساند در شهور سنه ثلث عشر و سبعمائه مریض گشته قرب سه ماه صاحب فراش بود و چون اندك صحتی روی نمود بعضی اضداد سقمونیا در نخوداب كرده بخورد او دادند لاجرم مرض نكس كرده وفات یافت و در مدرسه میبد كه از جمله مستحدثاتش بود مدفون شد و از امیر مظفر پسری ماند و دختری دختر را به برادرزاده خود امیر بدر الدین ابو بكر داده بود شاه سلطان و امیر حاجی و امیر مبارز الدین ازو در وجود آمدند اما پسر امیر مظفر امیر مبارز الدین محمد است كه نخستین سلطان آل مظفر اوست و از آل مظفر هفت نفر بمرتبه حكومت رسیدند و اكثر ایشان بصفت نصفت و فضیلت و سمت حسن خلق و مكرمت اتصاف داشتند اما چون بقطع صله رحم و كشتن و میل كشیدن یكدیگر قیام مینمودند زمان اقبال ایشان زیاده از چهل و پنجسال امتداد نیافت چنانچه از ضمن حكایات آینده بوضوح خواهد انجامید و التائید من اللّه الحمید الجمید.

ذكر امیر مبارز الدین محمد بن مظفر

چنانچه سابقا كلك سخن آرا ادا نمود امیر محمد بن مظفر در اواسط جمادی آلاخر سنه سبعمائه از كتم عدم قدم در عالم وجود نهاد و آثار جلادت و سروری از ناصیه حالش ظاهر گشته امیر مظفر رافر و سرور موفور دست داد و در سنه 713 كه امیر مظفر بجهان دیگر منزل گزید امیر محمد بملازمت پادشاه سعید سلطان ابو سعید شتافته ملحوظ عین عنایت گردید و برجوع مناصب پدر بزرگوار سرافراز شد و در سنه 719 حكومت ولایت یزد ضمیمه مناصبش گشت و در سنه 736 كه سلطان ابو سعید بهادر خان بریاض رضوان انتقال كرده در ممالك ایران از نسل چنگیز خانیان پادشاهی نافذ فرمان نماند و در هرسری سودائی و در هردلی تمنائی پدید آمد امیر مبارز الدین محمد نیز خیال استقلال كرده بوسیله كمال جلادت و پهلوانی برزین ملك ستانی نشست و بعد از تهیه اسباب قتال و اجتماع ابطال رجال در
ص: 275
محرم الحرام سنه 751 زمام ایالت مملكت كرمان بكف كفایتش قرار گرفت و در سیم شوال سنه اربع و خمسین و سبعمائه دست عنایت پادشاه ملك‌بخش ابواب تسخیر اصفهان بر روی روزگارش برگشود و كوكب اقبال آن پادشاه ستوده خصال باوج شرف رسیده پای بزروه كمال استقلال نهاد و بقدر مقدور در تقویت اركان شریعت كوشیده برفع رسوم بدعت و ضلالت فرمان داد و بی‌شایبه تكلف و سخنوری امیر محمد مظفر پادشاهی بود در كمال عدالت و دین‌پروری از شرب شراب و سایر ارتكاب مناهی از هرباب مجتنب و از كثرت مبالغه در امر معروف و نهی منكر بزبان ظرفاء شیراز ملقب بمحاسب و در رعایت جانب سادات عظام و علماء اعلام حسب الامكان میكوشید و در تمهید بساط عدل و انصاف و دفع مواد ظلم و اعتساف از خود مقصیر راضی نمی‌گردید و در میدان مبارزت بچوكان چستی و چالاكی كوی مسابقت از رستم دستان میر بود و در نظم امور مملكت و سرانجام مهام سپاهی و رعیت از عقلاء زمان و مدبّران دوران در پیش بود اما بغایت سفاهت و درشت‌گوئی و قصاوة قلب و قلت رحم انتصاف داشت و بر سفك و دماوریختن خون برایا حریص و مشعوف بوده هیچ مجری را لحظه زنده نمیگذاشت از مولانا لطف اللّه ولد مولانا صدر الدین عراقی كه از جمله مخصوصان امیر- مبارز الدین محمد بود منقولست كه گفت من مشاهده نموده‌ام در وقتی كه جناب مبارزی قران میخواند جمعی از غاصیان را بدر خرگاه آن پادشاه عالیجاه آوردند و او ترك تلاوت كلام حضرت عزت كرده برجست و بدست خویش آنجماعت را بكشت و بازبجای خود نشسته بقراءت كلام مجید مشغول گشت از عماد الدین سلطان احمد ولد امیر مبارز الدین محمد روایت است كه گفت آقایم شاه شجاع روزی از پدرم پرسید كه شما هزار كس بدست خود كشته باشید گفت نی و لیكن ظن من آنست كه عدد مردمی كه به تیغ من مقتول شده بهشتصد میرسد و امیر محمد مظفر از كمال خشونت خلق اولاد عظام خود شاه شجاع و شاه محمود را كه هر یك سپهر مملكت را خورشید انور و ریاض سلطنت را سروری سایه‌گستر بودند پیوسته بی جهتی بزمان میرنجانید و از شاه شجاع بكریه منظری تعبیر كرده در مجالس آن شاه‌زاده عالم عادل را بدشنامهای صریح متاذی میگردانید بالاخره برادران از ایذاء اضرار پدر نامهربان بجان رسیده باتفاق جمعی از امراء و اعیان جناب مبارزی را مواخذ و مقید گردانیدند و محبوس كرده در شب جمعه نوزدهم رمضان سنه 760 جهان بینش را میل گشیدند رباعی
یكچند شكوه همتش پیل كشیدیكچند سپه ز هند تا نیل كشید
پیمانه دولتش چو شد مالا مال‌هم روشنی چشم خودش میل كشید و امیر محمد مظفر بعد از آنكه مكفوف البصر گشت چهار سال و هفت ماه زنده مانده در اواخر ربیع آلاخر سنه 765 درگذشت خواجه تاج الدین عراقی و امیر ظهیر الدین ابراهیم و خواجه برهان الدین در سلك وزراء امیر- مبارز الدین محمد منتظم بودند و همواره كما ینبغی بلوازم كفایت و كاردانی قیام می‌نمودند.
ص: 276

گفتار در بیان ظفر یافتن امیر محمد بن مظفر بر مخالفان تكودری و ذكر بعضی از حالات آن مهر سپهر سروری‌

در سنه تسع عشر و سبعمائه كه بحكم سلطان ابو سعید بهادر خان ایالت خطه یزد تعلق بامیر محمد مظفر گرفت جمعی از تكودریان كه در حدود سیسمان بودند بسر راه یزد آمده دست بفتنه و فساد و قطع طریق و بیداد برآوردند و امیر مبارز الدین محمد اینخبر شنوده با شصت نفر از دلیران شجاعت‌سیر عنان یكران بجانب منازل نكودریان منعطف ساخته و در سر حوض عبد الملك بمخالفان رسیده باآنكه هنوز بیست ساله نشده بود هم از كرد راه برایشان حمله فرمود تكودریان در مقام مقاومت ثبات قدم نموده تیر باران كردند و هفتاد تیر بجوشن جناب مبارزی رسید اما چون در پناه جنیة عنایت الهی بود ذات مباركش مجروح نگردید بیت
گر از گردون ببارد خنجر و تیرنیاید كار گر بی‌حكم تقدیر و در اثناء اشتعال نیران قتال بارگیر امیر محمد بزخم تیری از پای درآمد و میراخوران اسبی دیگر كشیدند آن نیز به تیر دیگر سقط شد و در آن اثنا جمعی دیگر از عساگر مظفر لوا از عقب جناب مبارزی بمعركه رسیدند و اقدام قرار نكودریان متزلزل شده روی بوادی فرار آوردند و امیر محمد از عقب ایشان اسب برانگیخته نوروز را كه او از اكثر آنقوم بدروز بمزید پهلوانی ممتاز بود بقتل رسانید و كربه را كه یكی از روساء ایشان بود اسیر گردانید و مظفر و منصور از میدان نبرد بازگشته كربه را در قفص آهنین كرد و سر نوروز را از گردنش آویخته باردوی سلطان ابو سعید بهادر خان فرستاد و سلطان مجددا پرتو التفات بر حال جناب مبارزی انداخته انواع الطاف و اصناف اعطاف ارزانی داشت اما نكودریان چون شكسته ركاب و گسسته عنان در قیتول خویش نزول نمودند بار دیگر جمعیتی ساخته و عزم انتقام جزم كرده با چهارصد سوار شمشیرزن نیزه‌گذار تا نواحی میبد تاختند و خبر وصول آنقوم بدكردار بسمع جناب مبارزی رسید با هفتاد مرد از دلیران صف نبرد روی بجنگ ایشان آورد و درین نوبت نیز بعد از وقوع محاربت نكبار نكبت گرداد بار بر چهره روزگار اشرار پاشید و نسیم نصرت از مهب گلشن اقبال بر پرچم علم جناب مبارزی وزید و تومن كه سرخیل نكودریان بود با فوجی از لشگر دشمن كشته گشته بقیه ایشان گریز برستیز اختیار كردند و امیر محمد مظفر قرین فتح و ظفر عنان بمستقر دولت معطوف ساخته رؤس نامبارك قطاع الطریق را باردوی همایون فرستاد و بیشتر از پیشتر بعواطف خسروانه اختصاص یافته قدم بر مسند جلالت نهاد و بعد از این واقعه چند كرت دیگر امیر محمد مظفر را با تكودریان محاربات بوقوع انجامید و ماده فساد آنجماعت در مدت سیزده چهارده سال به بیست و یك مصاف منقطع گردید و در سنه خمس و عشرین و سبعمائه جناب مبارزی را پسری خورشید منظر تولد نمود و بشاه شرف الدین مظفر
ص: 277
موسوم گشت و در سنه تسع و عشرین و سبعمائه امیر محمد مخدوم شاه بنت شاه جهان را در حباله نكاح كشید و در سنه 733 شاه شجاع الدین از آن منكوحه تولد گردید و در سنه اربع و ثلثین جناب مبارزی شاه مظفر را مصحوب خویش گردانیده بملازمت سلطان ابو سعید بهادر خان رفت و شهریار ایران پدر و پسر را منظور نظر تربیت و عنایت ساخت كه موجب رشك و حسد امرا و اركان دولت شد و در آن سال سلطان ابو سعید بقشلاق بغداد شتافته امیر محمد نیز اقبال‌آسا بملازمت موكب اعلاء اختیار نمود و بعد از بغداد بنجف رفت و بشرف زیارت مرقد معطر و مشهد منور امیر المؤمنین حیدر سلام اللّه علیه مشرف گشت و از آن مقام لازم الاحترام بدار العباده یزد مراجعت فرمود و در سنه 736 آفتاب حیات سلطان ابو سعید بهادر خان روی بمغرب فنا آورد و در جمادی الاولی سنه سبع و ثلثین كوكب وجود قطب الدین شاه محمود بن امیر محمد مظفر از كتم عدم طالع شده بر افق و ظهور جلوه كرد.

ذكر شمه از احوال ممالك فارس و عراق و ملاقات كردن امیر محمد مظفر باامیر شیخ ابو اسحاق‌

بعد از وفات سلطان ابو سعید بهادر خان و فقدان پادشاهی نافذ فرمان در ولایت ایران بهر بلده از بلاد عراق عجم و فارس متقلبی رایت علم انا و لا غیر برافراشت و در هرگوشه بی‌توشه سر حكومت برآورده خیال سروری با خود مخمر داشت هرگزیری خواست كه امیری كردد و هرفقیری در فكر آن شد كه آیا نعمت ثروت او چگونه بحصول پیوندد و اولاد امیر محمود شاه اینجو بواسطه وفور تعلق ملكی و تسلط ملكی كه در شیراز داشتند تمامت آن مملكت را ملك خود پنداشتند امیر مسعود شاه كه ارشد برادران بود اطراف آن بلاد را بواجبی ضبط كرد و امیر شیخ ابو اسحق از سایر سرداران آفاق بمزید مكارم اخلاق استثنا داشت روی بجانب دار العباده یزد آورد و امیر محمد بااكثر ملازمان او را استقبال كرده در حین ملاقات از خوف انفعال بر ناصیه احوال امیر شیخ ابو اسحق ظهور نمود و بزبان آورد كه ما بواسطه مبالغه امیر مسعود شاه بدینجانب آمدیم و الا همگی همت بر كسب فضایل نفسانی مقصور است و جملگی بهمت بر حصول كمالات آسانی محصور بیت
حدیث من ز مفاعیل و فاعلات بودمن از كجا سخن سر مملكت ز كجا و جناب مبارزی بصیقل كلام محبت‌آمیز زنك اندوه از مرآت خاطرش بزدود و كما ینبغی بلوازم ضیافت پرداخته آن مهمان عزیز را گسیل كرد و امیر شیخ بطرف كرمان رفته چون آنجا نیز كاری پیش نتوانست برد باز روی بملك یزد آورد بخیال آنكه بگرد حیله و تدبیر برآمده منصوبه انگیزد و بدست مكر و فریب در دامان عروس آنولایت آویزد و جناب مبارزی این معنی را
ص: 278
دانسته دروازهای یزد مضبوط ساخت و اعلام ظفر اعلام بقصد جنگ و جدال برافروخت و بعد از تساوی صفین و تقابل مبارزان طرفین شیخ شهاب الدین علی باعمران كه امیر مظفر هرگز از صوابدید او تجاوز جایز نمیداشت قدم در میدان مصالحه نهاد و صورت آن طائفتان من المؤمنین اقتلوا فاصلحوا بینهما را بر لوح خاطر نگاشته بزلال موعظت و نصیحت آتش غضب جانبین را تسكین داد و امیر شیخ بصلح راضی گشته بلكه منت‌دار شده روی بطرف شیراز نهاد.

گفتار در بیان بسط بساط موافقت میان امیر پیر حسین چوپانی و امیر مبارز الدین محمد مظفر و ذكر تسخیر مملكت شیراز و كرمان بعنایت مالك الملك اكبر

در سنه اربعین و سبعمائه امیر پیر حسین چوپانی عازم استخلاص شیراز گشته از امیر محمد مظفر استمداد نمود و جناب مبارزی ملتمس او را مبذول داشته بعد از تاكید مراسم عهد و پیمان باسپاه فراوان از یزد روان شد و در اصطخر فارس اجتماع سعدین دست داده چون امیر مسعود شاه بر وفور عدد اعدا اطلاع یافت بصوب گازرون شتافت و جناب مبارزی بنابر استصواب امیر پیر حسین او را تعاقب نموده امیر مسعود شاه بجهة تفرق خیل سپاه بدار السلام بغداد خرامید و روزی چند در پناه امیر شیخ حسن بزرگ آرمید و امیر محمد مظفر قرین فتح و ظفر باردوی امیر پیر حسین مراجعت كرده آن دو نیك اختر باتفاق یكدیگر ظاهر شهر شیراز را مضرب خیام عساكر نصرت انجام گردانیدند و در امر محاصره و محاربه طریق سعی و اهتمام مسلوك داشته مردم شهر از بیم حسام خون آشام جناب مبارزی مجال آن نداشتند كه باقدام تهور سر از دروازه بیرون كنند و نقبچیان تیز چنگ آغاز كار كرده چون مبانی سور روی بانهدام آورد و قاضی مجد الدین اسمعیل بن یحیی فالی كه از جمله اكابر زهاد و فضلا بود پای در میدان مصالحه نهاد و این بیت را ثبت نموده بنظر امیر محمد فرستاد بیت
مبارزان جهان قلب دشمنان شكنندترا چه شد كه همه قلب دوستان شكنی و بواسطه مسائل جمیله آن بزرگ دین قواعد عهد و پیمان استحكام یافته شهریان ابواب دروازها بازگشادند و امیر پیر حسین چوپانی در غایت اقبال و كامرانی بشهر درآمده ایالت كرمان را بامیر محمد داد و او را با عساكر ظفر مآثر بدانجانب فرستاد و جناب مبارزی در محرم الحرام سنه احدی و اربعین و تسعمائه بكرمان رفته ملك قطب الدین نیكروز كه در آنوقت حاكم آن مملكت بود گریز بر ستیز اختیار نمود و بجانب هراة توجه فرمود و جناب مبارزی بلده كرمان را بیمن مقدم شریف مظهر امن و امان ساخته جهة آسایش رعیت اكثر سپاه را متفرق گردانید
ص: 279
چون ملك قطب الدین نیكروز در هرات اقامت فرمود و تسخیر ملك كرمان را در نظر ملك معز الدین حسین كرت كه در آن زمان والی هرات بود آسان نمود و ملك داود و امیر با فوجی از سپاه غور بمدد او تعیین كرد و نیكروز با آن لشگر متوجه كرمان گشته روز مختفی میشد و شب مسافت می‌پیمود تا بچهار فرسخی آن بلده رسید و جناب مبارزی از وصول مخالفان وقوف یافته بنابر تفرق سپاه در جوف لیل بجانب انار سر حد رفت و روز دیگر قطب الدین نیكروز همعنان ملك داود بشهر درآمده ضبط مملكت را پیشنهاد همت ساخت و امیر محمد در انار سر حد سپاه بیحد جمع ساخته نوبت دیگر لواء توجه بصوب كرمان برافراخت و تا دروازه چهار طاق رانده در آن موضع میان جناب مبارزی و قطب الدین نیكروز آتش قتال التهاب یافت و شاه شرف الدین مظفر و شاه سلطان كمال جلادت و پهلوانی ظاهر كرده عوزیان روی بوادی فرار نهادند و امیر مبارز الدین پیشگاه محكمه مردگانرا محل نزول زنده دلان ساخته در محاصره شهریان بقدر امكان اهتمام فرمود و در خلال آن احوال از پیش امیر پیر حسین چوپانی فوجی كثیر از سالكان مسالك پهلوانی بمدد رسیدند و ملك قطب الدین نیكروز خود را بد روز دیده و دیده بختش تیره گشت و بار دیگر ببهانه آوردن سپاه راه خراسان پیش گرفت و ملك داود چند روزی در شهر توقف نموده ناگاه خواجه تاج الدین عراقی كه مدبر امور كرمانیان بود از شهر بیرون رفت و خود را بنظر كیمیا اثر امیر محمد مظفر رسانیده منصب وزارت یافت و باصناف عواطف مخصوص گردید و بعد از خروج او هرروز طایفه از مشاهیر رجال و جماهیر ابطال از ملك داود روی گردانشده به امیر محمد می‌پیوستند لاجرم آثار عجز و انكسار بر صفحات احوالش لایح گشت و قاصدی نزد جناب مبارزی فرستاد و التماس نمود كه عساكر منصوره متعرض او نگردند تا شهر بازگذارد و روی بصوب وطن مالوف آورد و جناب مبارزی این ملتمس را بحسن قبول تلقی فرموده ملك داود از همان راه كه آمده بود بازگشت و امیر محمد در جمادی الاخر سنه احدی و اربعین و سبعمائه بار دیگر بكرمان درآمده بدست مرحمت بساط ظلم و عدوان در نوشت آنگاه امیر مبارز الدین محمد مظفر كمند همت عالی نهمت بر كنگره تسخیر قلعه بم انداخت و انحصار از دور سلطان ابو سعید بهادر خان تا آنزمان در تحت تصرف اخی شجاع الدین بود جناب مبارزی چند نوبت بپای آن قلعه آسمان كردار لشگر كشیده لوازم محاربه و محاصره بتقدیم رسانید و بعد از كشش و كوشش بسیار اخی الدین شجاع با تیغ و كفن بدرگاه خسرو صف‌شكن شتافت و مفاتیح قلعه بم و توابع را تسلیم نموده روی مسكنت بر زمین سود و امیر محمد نخست طریق عفو و اغماض مسلوك داشت اما همدران اوان از وی خیال مخالفتی فهم كرده چشمه حیاتش را بخاشاك ممات بینباشت.
ص: 280

ذكر مال حال امیر پیر حسین چوپانی و رسیدن امیر شیخ ابو اسحق بمرتبه علیه جهانبانی‌

در سنه اثنی و اربعین و سبعمائه میان امیر پیر حسین چوپانی و امیر محمد مظفر بواسطه افساد اهل فتنه و شرغبار نقار ارتفاع یافت و جناب مبارزی از امیر پیر حسین متوهم شده هر چند امیر بجهة دفع مواد نزاع و شین او را بشیراز طلبید اجابت نفرمود و همدرین سال امیر پیر حسین قصد تربیت امیر شیخ ابو اسحق ابن امیرمحمود شاه اینجو كرده زمام ایالت اصفهان را در كف كفایتش نهاد و چون امیر شیخ در اصفهان بر مسند حكومت نشست ملك اشرف روی بتسخیر مملكت عراق و فارس آورد و امیر شیخ حقوق رعایت امیر پیر حسین را نابوده انگاشته بملك اشرف پیوست و امیر حسین متوجه میدان مقابله گشته در قصر زرد منزل كرد و از احشام و صحرانشینان خلقی كثیر روی بدو آوردند ناگاه مولانا شمس الدین صاین قاضی سمنانی و امیر طبیب شاه و امیرزاده علی پیلتن از وی گریخته بملك اشرف ملحق شدند و ازین جهت اختلال باحوال امیر پیر حسین راه یافته بصوب تبریز شتافت تا از پسر عم خویش امیر شیخ حسن كوچك استمداد نماید و شیخ حسن بخلاف متوقع او را در سلطانیه زهر داد و ملك اشرف بی‌كلفت حرب و مشقت طعن و ضرب مالك ممالك عراق گشته بجانب شیراز آمد و قبل از وصول بمقصد امیر شیخ تدبیری انگیخته بشعبده و نیرنگ صاحب افسر و اورنگ شد بیان این سخن آنكه چون امیر شیخ ابو اسحق را بملك شیراز اختصاص تمام بود و در آن هنگام كه ملك اشرف بسرحد آن ولایت رسید بعرض رسانید كه اگر اجازت باشد بنده پیشتر بشهر درآمده بترتیب نزل و ساوری پردازد و ملك اشرف رخصت فرموده امیر شیخ ابو اسحق بشیراز خرامید و بمعاونت كلویان و اشراف و اعیان شهر را مضبوط ساخته صدای مخالفت باوج عیوق رسانید و چون اینخبردر اردوی ملك اشرف شیوع یافت جمعی كه ثریا صفت فراهم آمده بودند بسان بنات النعش متفرق شدند و ملك اشرف متحیر شده بعضی از مواضع فارس و عراق بآتش قهر و غضب بسوخت و روی بجانب آذربایجان آورد و امیر شیخ ابو اسحق بر سریر حكومت فارس صعود نمود و چون كیفیت این واقعه بسمع امیر شیخ حسن بزرگ رسید امیر مسعود شاه و یاغی باستی را بدانجانب گسیل فرمود و امیر شیخ ابو اسحق حل و عقد مهام سلطنت به برادر بزرگ بازگذاشته شیرازیان آستان جلالت آستانش را ملاذ و مرجع خود دانستند یاغی باستی از مشاهده این معنی در تاب شده فرصتی جست و ناگاه كاردی بر پهلوی محمود شاه فرو برده او را بكشت و مردم شهر دو فرقه گشته جمعی بامیر شیخ ابو اسحق پیوستند و طایفه جانب یاغی باستی گرفتند و چند روز بین الجانبین غبار نزاع و شین مرتفع بوده بالاخره یاغی باستی بجانب آذربایجان
ص: 281
گریخت و امیر شیخ در سلطنت استقلال یافته پرتو اهتمامش بر ضبط امور ملك و مال تافت و خطبه و سكه را باسم و لقب خویش زیب و زینت داده ابواب لطف و احسان بر روی روزگار طوایف انسان بگشاد بیت
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی‌خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود:

ذكر وصول طایفه از اشرفیه بحدود نائین و رسیدن مولانا شمس الدین صائن بخدمت امیر مبارز الدین‌

و در محرم الحرام سنه اربع و اربعین و سبعمائه ملك اشرف چوپانی با فوجی از لشگریان را جهة تاراج و غارت بجانب قصبه نائین فرستاد و چون آن قصبه از توابع ولایت یزد است امیر مبارز الدین محمد مظفر شاه سلطان را بدفع اضرار اشرف نامزد فرمود و ایشان از راه غیر معهود قطع مسالك نموده خود را در حصار نائین انداختند و روز دیگر اشرافیان دست بافكندن تیر و سنك برآورده بیك حمله چند رخنه در فصیل ظاهر ساختند و طوفان بلا بالا گرفته شاه سلطان باجمعی از پهلوانان از دروازه بیرون تاخته بزخم شمشیر آبدار آتش طغیان مخالفان را بر وجهی منطقی گردانید كه ایشان را یقین شد كه آنقلعه را نمیتوانند گرفت بنابر آن در وقت وصول خورشید بسرحد غرب ترك حرب كرده بازگشتند در خلال آن احوال ملك اشرف بار دیگر عازم شیراز شد و قاصدی نزد امیر محمد مظفر فرستاده مدد طلبید جناب مبارزی جوابداد كه خاطر شریف حضرت اشرفی مائل بآن است كه بین الجانبین طریق موافقت و مرافقت مسلوك باشد باید كه مولانا شمس الدین صاین قاضی را كه پیوسته در مجلس عالی زبان بغیبت مخلصان حقیقی همیگشاید ماخوذ و مقید بدین جانب فرستد و ملك اشرف بنابر استمالت خاطر امیر محمد مولانا شمس الدین را گرفته بیزد كه در آن زمان مسكن جناب مبارزی بود ارسال داشت و چون خدمت مولوی بدانجا رسید شفعا انگیخته منظور نظر عاطفت و احسان گشت و مقارن این حال خبر متواتر شد كه شیخ حسن چوپانی وفات یافت و ملك اشرف عنان بصوب آذربایجان تافته لاجرم جناب مبارزی چمن مملكت را از خار تسلط اغیار پیراسته دیده فارغ البال از یزد بكرمان رفت و میان آنجناب و مولانا شمس الدین قاضی عهود و مواثیق بقسم مؤكد شده بر اینجمله قرار گرفت كه مولانا صائن قلعه سیرجان را كه تصرف گماشتگانش بود تسلیم ملازمان امیر محمد مظفر نماید و صاحب اختیار امور ملك و مال بوده هرسال مبلغ صد هزار دینار كپكی علوفه گیرد و بعد از آن خدمت مولوی از جناب مبارزی التماس نمود كه او را برسم رسالت نزد شیخ ابو اسحق فرستد تا بزلال نصیحت غبار كدورت از حاشیه ضمیرش فرو شوید و ابرقوه و
ص: 282
شبانكاره را داخل دیوان امیر محمد مظفر سازد و جناب مبارزی این التماس را بعز قبول اقتران داده مولانا چون بمقصد رسید امیر شیخ ابو اسحق وزارت مملكت خود را بشركت سید غیاث الدین علی یزدی بوی مفوض گردانید و خدمت مولوی دفتر عهد و پیمان امیر- مبارز الدین محمد را بر طاق نسیان نهاده از آنچه بقتل فرموده بود تغافل نمود مصراع ای امید من و عهد تو سراسر همه باد و چون كیفیت بیوفائی مولانا شمس الدین را بعرض امیر محمد رسید خواجه تاج الدین عراقی را كه خدمت مولوی باغواء او متقبل رسالت شیراز گشته بود مخاطب ساخت بلكه از موقف سیاست حكم بقتلش صدور یافت و خواجه تاج الدین در آن حین این بیت بر زبان آورد بیت
بر تاج عراقی ز سر لطف ببخش‌تا خسرو تاج‌بخش خوانند ترا و جناب مبارزی او را ترحم فرموده ببخشید و بدستور معهود وزیر گردانید اما بعد از چندگاه دیگر خواجه بجریمه متهم شده شهید گردید و الحكم اللّه العلی الملك المجید

گفتار در بیان لشگر كشیدن امیر شیخ ابو اسحق بدار الامان كرمان و ذكر كشته شدن امیر ظهیر الدین ابراهیم و مولانا شمس الدین صائن بتقدیر مهیمن رحمن.

چون امیر شیخ ابو اسحق از ضبط ولایت شیراز فراغت یافت تسخیر كرمان را پیش نهاد همت ساخت در سنه 745 عنان عزیمت بصوب سیرجان تافت و در راه خرابی بسیار كرده بیكناگاه در ظاهر آن بلده نزول نمود و پهلوان علی داركی كه از قبل امیر محمد مظفر كوتوال سیرجان بود از بیم جان در قلعه بر كوه تحصن فرمود امیر شیخ دانست كه دست امید بدامن خاك ریز آنحصار نمیرسد بنابر آن آتش قتل و غارت در محلات بیرون شهر زده روی بجانب كرمان آورد و چون در قریه بهرام جرد نزول كرد شنید كه امیر محمد مظفر تمامی لشگر اوغانی و جرمانی و اعراب و احشام عراق را با خود متفق گردانیده مستعد قتال و جدال است و از این جهة اندیشناك شده قاصدی بطلب امیر ابراهیم صواب فرستاد تا بتوسط او با جناب مبارزی مصالحه نماید و امیر ابراهیم كه نسبت بامیر شیخ سبق معرفتی داشت از امیر مبارز الدین محمد استجازه نموده باردوی شیخ ابو اسحق شتافت و او را بر سلوك طریق مخالفت ملامت كرده بصوب شیراز بازگردانید و مواضعه فرمود كه من نیز عنقریب بدانصوب خواهم آمد آنگاه امیر ابراهیم صواب از بهرام جرد بكرمان رفته بلطایف الحیل از جناب- مبارزی اجازت رفتن شیراز طلبید و مرخص شده متوجه مقصد گردید و بعد از وصول امیر شیخ سید غیاث الدین علی و مولانا شمس الدین صائن را از وزارت معزول ساخته آن منصب را من حیث الاستقلال با امیر ابراهیم صواب تفویض فرمود و امیر ابراهیم چون از رای صواب بی‌بهره بود آغاز سفاهت كرده ابواب منافع امرا و اركان دولت را بربست و آنجماعت
ص: 283
یكی از رنود را در طمع انداختند تا فرصت نگاه داشته بزخم تیری جناب وزارت مآب را بقتل رسانید نوبت دیگر امیر غیاث الدین بشركت مولانا شمس الدین وزیر گردید و چون هرگاه در میان آن دو وزیر منازعت روی مینمود سید غالب می‌آمد مولانا ببهانه استخراج اموال بولایت هرموز رفت و آتش ظلم و بیداد در سواحل زده فصل بهار عازم سردسیر كرمان شد و هزاره اوغانی و جرمانی را بوعده و وعید مطیع گردانیده بخار پندار بكاخ دماغ راه داد و خود را سردار شجاعت آثار تصور نمود در آن اثنا پسرش عمید الملك از شیراز مكتوبی بنظر پدر فرستاد مضمون آنكه سید غیاث الدین اعتبار تمام یافته مصلحت چنان مینماید كه آنحضرت در مراجعت مسارعت ننمایند بلكه سعی در تسخیر كرمان فرمایند و جناب مولوی با هزار سوار از ملازمان شیخ ابو اسحق و دو هزار از مغولان اوغانی و جرمانی و جمعی كثیر از مردم هرجائی روی توجه بجانب كرمان نهاد و جناب مبارزی از استماع اینخبر برآشفته با وجود عارضه درد پای با هزار مرد رزم‌آزمای متوجه اعدا گشت و بعد از تلاقی فریقین در حمله نخستین مولانا شمس الدین پشت بر معركه ستیز كرده روی بوادی گریز نهاد و جناب مبارزی از عقب شتافته اكثر امرا و عظماء آن سپاه را اسیر و دستگیر ساخت و بنفس نفیس بازگشته جمعی از عساگر نصرت مآثر را بتكامیشی مولانا شمس الدین فرستاد و جناب مولوی بدست آنجماعت گرفتار شده رخت بقا بباد فنا داد و چون خبر این شكست نزد امیر شیخ ابو اسحق بتحقیق پیوست سپاهی مانند اوراق اشجار بسیار و بسان قطرات امطار بیشمار همه چون كوه آهن سنگدل و پولاد پوش و چون سیل تند رو بافغان و خروش مجتمع ساخته رایت عزیمت بصوب كرمان برافراخت و امیر مبارز الدین محمد در شهر متحصن گشته شیخ بعد از وصول آغاز محاربه و محاصره فرمود و جناب مبارزی روزی مانند شیری خشمناك و هژبری بیباك از دار الامان كرمان بیرون تاخته در حمله اول ابو بكر اختاجی را كه پشت و پناه سپاه شیراز بود بشمشیر كین از پشت زین بر روی زمین انداخت و این معنی موجب دل شكستگی مخالفان شده چند روزی از جانبین بانگیختن غبار جنگ و شین پرداختند و چون امیر شیخ دید كه كاری از پیش نمیتواند برد از ظاهر كرمان كوچ كرده براه یزد روی بصوب شیراز نهاد.

ذكر شمه از حال هزاره اوغانی و جرمانی و بیان غلبه ایشان بر جناب مبارزی كشورگشائی‌

در زمان جهانبانی ارغون خان هزاره جرمانی و اوغانی كه در سلك اقوام مغول انتظام داشتند بموجب التماس جلال الدین سیورغتمش قراختائی بمحافظت حدود كرمان آمده بودند و در مواضع و مرابع آنولایت ساكن گشته اموال و توابع بسیار پیدا كردند و چون شعاع تیغ ظفر پیكر امیر محمد مظفر پرتو تسخیر بر كرمان انداخت ایشان را بشرف ملاطفت
ص: 284
و مواصلت مشرف ساخت اما انقوم كه صورت بت پیكری داشتند و آن را تعظیم مینمودند بواسطه عداوت ملی و شرارت جبلی در هرچندگاه قدم در وادی عصیان و طغیان نهاده متعرض نهب و تاراج اموال مسلمانان میشدند و جناب مبارزی در صدد محاربت آن بدكیشان درآمده بزخم تیغ آبدار نیران فساد ایشان را تسكین میداد و در سنه سبع و اربعین و سبعمائه كه امیر شیخ ابو اسحق در مملكت عراق ویرانی بسیار كرده به شیراز بازگشت نوبت دیگر هزاره جرمانی و اوغانی آغاز طغیان نموده دست تعرض بجانب آینده و رونده دراز ساختند و باعلان شعار عصیان مبادرت جسته لواء مخالفت افراختند و چون وجه فتنه و فساد اصحاب عناد بعرض جناب مبارزی رسید بخیال آنكه دفع بیداد ایشان باسهل وجهی میسر خواهد گردید از پیكار اهل ادبار چندان حسابی برنداشت و بی‌آنكه یراق سپاه نماید علم توجه بجانب خصم برافراشت و در صحراء خاوران بر سر دشمن تاخت و در جمله اول اكثر ایشان را پریشان ساخت اوغانیان بعد از هزیمت مراجعت كردند و بهیئات اجتماعی روی توجه بجناب مبارزی آوردند و چون در آنزمان عساكر نصرت‌نشان بغارت و تارج مشغول بودند شكست یافته هرقومی بطرفی فرار نمودند و جناب مبارزی مانند آفتاب بلند تنها روی بمواكب كواكب آورده فردا وحیدا با اعدا كارزار می‌كرد تا هفت زخم ببدنش رسیده از اسب خطا شد درین حال پهلوان علیشاه بمی از سرجان كه متاعیست بس گران برخواسته اسب خویش را پیش كشید و امیر مبارز الدین بر آن بارگیر باد رفتار سوار شده جان از غرقاب بلا بیرون برد و مخالفان پهلوان علیشاه را باقرب ششصد دلاور نامدار بقتل رسانیدند بیت
زمانه بنیك و بد آبستن است‌ستاره گهی دوست كه دشمنست و اینخبر بعبارتی كه از آن بدتر نتواند بود بعد از سه روز بكرمان رسیده شاه شجاع باتفاق خواجه برهان الدین وزیر جهة تحقیق اخبار مسرعان بهرطرف دوانید و دروازهای شهر را مضبوط گردانید و روز دیگر مژده سلامتی ذات جناب مبارزی بصحت پیوسته خواجه برهان الدین چند قطار شتر استر و اوانی فراوان و ظروف نقره و زر از خاصه خویش سرانجام نموده همعنان اعیان شهر باستقبال جناب مبارزی شتافت و آن نیكو خدمتی موقع قبول یافت.

گفتار در بیان اقدام امیر شیخ ابو اسحق كرة بعد اخری بر نقص قواعد میثاق‌

پیش از تسلط هزاره اوغانی و جرمانی بوساطت مرتضی سعید سید صدر الدین مجتبی و حاكم ابرقوه ملك نصیر الدین میان امیر شیخ ابو اسحق و امیر محمد مظفر مبانی عهد و پیمان بغلاظ ایمان تاكید یافته بود و ابواب محبت و اتحاد مفتوح شده بنابرآن چون جناب مبارزی منهزم بكرمان رسید از كمال مكارم شیخ ابو اسحق توقع میداشت كه او را بلشگر
ص: 285
و یراق مستظهر گرداند تا از دشمنان انتقام كشد و امیر شیخ بخلاف متصور سرداران هزاره اوغان و جرمان را مشمول انعام و احسان گردانید و همت بر استیصال نهال اقبال امیر محمد مصروف داشته در شهور سنه ثمان و اربعین و سبعمائه امیر سلطان شاه جاندار را با دوهزار سوار جرار بمدد اوغانیان بدكردار ارسال داشت و بنفس خویش با لشگری از قطرات امطار پیش بطرف یزد در حركت آمد و سلطان شاه بآن طایفه گمراه پیوسته باتفاق ظاهر كرمانرا محل اقامت ساختند و بمحاصره و محاربه پرداختند و امیر شیخ نیز بیزد رسیده بنابر آنكه حاكم آنجا شاه مظفر در ملازمت پدر بود آن خطه را بتحت تصرف درآورد شاه مظفر بعد از استماع اینخبر جهة محافظت اهل و عیال خود كه در میبد بودند بر جناح استعجال از كرمان بدانجانب شتافت و مقارن آنحال امیر شیخ ابو اسحاق محمدی و زواره اصفهان را روانه میبد گردانید و چون آندو سردار بظاهر آنحصار رسیدند آغاز محاصره و محاربه نمودند شاه مظفر با معدودی از دلیران غضنفر اثر از دروازه بیرون تاخت و در حمله اول هفتاد نفر از نامداران اسیر گردانید و جمعی كثیر را شربت مرگ چشانید و اینخبر را شیخ ابو اسحق شنوده با بیست هزار سوار بظاهر آنقلعه استوار شتافت و نیران جنگ و حرب التهاب یافته چند روز از جانبین غایت كشش و كوشش بتقدیم رسانیدند و امیر شیخ ابو اسحق از از امتداد ایام محاصره ملول شده چون دانست كه مشاهده پیكر فتح و ظفر میسر پذیر نیست لابد قاصدی بمیبد فرستاد و سخنان صلح آمیز پیغام داد و بنابر آنكه شاه مظفر از جانب پدر اجازت مصالحه نیافته بود آن ملتمس را بسمع اجابت نشنود آخر الامر امیر شیخ روزی یك سواره بدر قلعه رفته و از اسب پیاده گشته گفت بیت
بیا كه نوبت صلح است و دوستی و عنایت‌بشرط آنكه نگوئی از آنچه رفت حكایت آنگاه شاه مظفر از حصار بیرون آمده آن دو سردار یكدیگر را در كنار گرفتند و هریك بمنزل خود بازگشتند بعد از آن امیر شیخ عنان عزیمت بطرف یزد تافت و چون بدانجا رسید شنید كه سلطان شاه جاندار و هزاره اوغان و جرمان مهم كرمان را فیصل نمی‌توانند داد بار دیگر بتوسط سید صدر الدین مجتبی و خواجه عماد الدین محمود كه بوفور استعداد و قابلیت محسود برنا و پیر بودند و در شیوه تقریر و تحریر مقتداء پیر دبیر باجناب مبارزی صلح نمود و سلطان شاهرا بازطلبیده بجانب شیراز نهضت فرمود و چون هزاره جرمان و اوغان تنها ماندند رسولان چرب زبان بآستان اقبال آشیان جناب مبارزی فرستاد زبان باعتذار و استغفار بگشادند و امیر مبارز الدین رقم عفو بر جراید جرایم آن طایقه كشید و با ایشان طریق اختلاط و انبساط مسلوك داشته در یكروز هزار جامه باعیان آن قوم بخشید اما بعد از چند روز بار دیگر مخالفتی از آن خون گرفتگان سر برزد و امیر محمد در مقام انتقام آمده در اندك زمانی بسیاری از روسا ایشان را بقتل رسانید و در سنه تسع و اربعین و سبعمائه بسمع شریف جناب مبارزی رسید كه طایفه از بقیة السیف جرمان و اوغان در گرمسیر كرمان خرابی فراوان می‌كنند بنابر آن شاه شجاع را كه در آنزمان شانزده ساله بود با لشگری نصرت‌نشان بجانب حرفه ورود بار روان
ص: 286
فرمود و اوغانیان بقلعه سلیمانی تحسن جسته شاه شجاع اموال و اثقال ایشان را بباد غارت و تاراج برداد و آغاز محاصره آن قلعه كرد و مقارن آنحال بار دیگر امیر شیخ ابو اسحق بانهدام مبانی عهد و پیمان اقدام نموده امیر سلطان شاه را با فوجی از لشگر جرار بمكرانات و حدود هرمز فرستاد و با او مقرر ساخت كه بعد از فراغ از آن مهم بامداد هزاره جرمان و اوغان قیام نماید و امیر سلطان شاه كه از كثرت تهتك و نقص میثاق امیر شیخ ابو اسحق نیك بتنك آمده بود خط بطلان بر ورق اخلاص او كشید و بخدمت جناب مبارزی شتافت و بعین عنایت ملحوظ گشته در سلك خواص امرا انتظام یافت در آن اثنا شاه شجاع سالما غانما از ظاهر قلعه سلیمانی بازگشته بپدر پیوست و در سنه 751 امیر شیخ ابو اسحق نوبت دیگر با جمعی كثیر از اهل نبرد به یزد رفت و شاه شرف الدین مظفر اطراف شهر و قلعه را مضبوط و محفوظ ساخته رایت مدافعت و ممانعت برافراخت و لشگر شیراز در امر محاصره و محاربه هرچند سعی نمودند كمند تسخیر بر كنگره آنحصار استوار نتوانستند انداخت لاجرم بعد از هجوم سپاه برد از یزد برخواسته بشیراز شتافتند و در سنه 752 امیر شیخ ابو اسحق امیر نیكچار را كه از امراء معتبر مملكت روم بود و در آن اوقات از ملك اشرف چوپانی گریخته و بوی پیوسته باجنود نامعدود بجنگ امیر محمد مظفر روان و جناب مبارزی فرمود بر توجه مخالفان اطلاع یافته با اولاد امجاد و سپاه جلادت نهاد از دار الامان كرمان باستقبال دشمنان توجه فرمود و در موضع پنج انگشت هردو قریق بهم رسیده از جانبین جمعی غریق دریای هیجا گشتند و آخر الامر بیمن مقدم شجاعت و مردانگی شاه مظفر شاه شجاع فریق نصرت و ظفر رفیق امیر محمد مظفر شد و نیكچار ناچار طریق فرار پیش گرفته قرین نكبت و انكسار بامیر شیخ ابو اسحق پیوست.

گفتار در بیان نهضت امیر مبارز الدین محمد مظفر بجانب شیراز و پیوستن شاه مظفر بجوار مغفرت پادشاه بی‌نیاز

در اوایل سنه اربع و خمسین و سبعمائه همت بلند نهمت ارجمند امیر مبارز الدین محمد را برانداشت كه كمند اندیشه بر كنگره تسخیر مملكت شیراز انداخت و سپاهی كه از غبار سم سمندشان آئینه سپهر تیره می‌شد و از رؤیت اشعه اسلحه ایشان دیده ماه و مهر خیره میگشت علم نهضت بدانجانب افراخت و امیر شیخ ابو اسحق از توجه جنود عراق واقف شده بعد از تقدیم مشورة عمدة المتاخرین قاضی عضد الدین الایجی را كه شمه از حال خجسته مآلش در جزو اول از این مجلد صفت تحریر یافت برسم رسالت نزد امیر مبارز الدین محمد فرستاد و التماس مصالحه نمود و خدمت قاضی در صحرای دشت بر موكب امیر محمد پیوسته جناب مبارزی در تعظیم و تكریم علامه زمان بقدر امكان مبالغه فرمود و مبلغ پنجاه هزار دینار
ص: 287
جهت خاصه آنجناب و ده‌هزار دینار برای خدام و ملازمان عنایت كرد و شاه شجاع مفصل ابن حاجب پیش قاضی بنیاد نمود و بانواع فواید مستفید گردید و قاضی بعد از چند روز كه از رنج راه برآسود و در تمهید قواعد صلح و صفا آغاز گفت و شنود نمود اما فایده بر آن مترتب نگشت و جناب مبارزی جوابداد كه بر عهد و پیمان شیخ ابو اسحق مطلقا اعتماد نیست زیرا كه هشت نوبت با من مصالحه نمود و باز راه منازعت پیموده و قاضی رخصت یافته بشیراز شتافت و آنچه گفته بود و شنوده بعرض امیر شیخ ابو اسحاق رسانید و امیر شیخ از صلح نومید شده با لشگری چون سیل پر خروش همه خنجرگذار و جوشن پوش پنج فرسخی شیراز را محل نزول ساخت لیكن بعد از قرب وصول جناب مبارزی و هم برو غالب گشته بشیراز درآمد و روز دیگر امیر محمد مظفر ظاهر آن بلده فرخنده را معسكر ظفر اثر گردانیده بقدر امكان در تضییق محصوران كوشید و از هردو طرف نیران جنگ اشتعال یافته تیر و سنك صاعد و هابط گردید چند ماه هرروز از وقتی كه بر افق مشرق علم نورانی صبح صادق نمایان می‌شد تا زمانی كه تیغ آفتاب از حجاب غروب نیام می‌ساخت شمشیر كینه و جدال آخته بود و رایات جنگ و قتال افراخته در خلال آن احوال مرضی عارض ذات امیر مبارز الدین محمد شد و آنجناب از غایت شعف بجنگ و حرب با وجود شدت آلام صبح و شام در محفه نشسته بدستور ایام صحت در امر محاصره و محاربه اهتمام می‌نمود تا آنكه از شربتخانه و اذا مرضت فهو یشفین شربتی نافع نوشید اما همدران اوقات شاه شرف الدین مظفر مریض گشته در جمادی الاخر سنه مذكور بجهان جاودان منتقل گردید و جناب مبارزی با وجود ابتلا بمصیبتی چنین بملاحظه آنكه مبادا دشمنان شماتت نموده دلیر شوند اصلا اظهار جزع و فزع نكرد و از غایت تهور هرروز سوار شده روی بمیدان مردان می‌آورد و نعش شاهزاده را بمحروسه میبد ارسال فرموده اولاد امجاد او را تسلی خاطر جوئی فرمود و شاه مظفر چهار پسر داشت باین ترتیب شاه یحیی شاه منصور شاه حسین شاه علی.

ذكر فتح دار الملك سلیمانی و افتادن امیر شیخ بوادی سرگردانی‌

چون مدت ششماه زمان محاصره شیراز امتداد یافت در سیم شوال هفتصد و پنجاه و چهار امیر محمد را فتح میسر شده امیر شیخ ابو اسحق بوادی فرار شتافت مفصل این مجمل آنكه در آن اوان كه جناب مبارزی در تضیین محصوران سعی می‌نمود و چند واقعه دست داد كه دلیل اقبال او بود اول آنكه امیر شیخ بی‌سببی ظاهر امیر حاجی ضراب و حاجی شمس را كه با رئیس ناصر الدین عمر خویشی داشتند و پیوسته تخم انعام و احسان در اراضی دل شیرازیان می‌كاشتند بقتل رسانید و بدین جهة رئیس ناصر الدین كه از اعیان كلویان بود از وی برنجید و خاطر سایر مردم آن دیار را از موافقتش متنفر گردید دیگر آن كه مجد الدین سربندی كه از اعیان سرداران شیراز بود از شهر بگریخت و دست نیاز در دامن دولت امیر محمد
ص: 288
مظفر آویخت و جناب مبارزی او را بایالت قلعه سر بند امیر و سرافراز ساخت و مجد الدین یاغی شده و جناب مبارز الدین بر سرش تاخت و فتح واقع شده مجد الدین بدست افتاد و جناب مبارزی حصار حیاتش را انهدام داد دیگر آن كه قاضی عضد الدین از طول ایام محاصره ملول گشته بحیله كه توانست خود را از شهر بیرون انداخت و جناب مبارزی كما یجب و ینبغی باعزاز و احترام آن قدوه علماء اعلام پرداخت دیگر آنكه خواجه حاجی قوام الدین حسن كه جهة مبالغه در اشاعه خیر و احسان انگشت نمای مرد و زن بود روز جمعه ششم ماه ربیع الاول سنه مذكوره بباغ جنان توجه فرمود و او در شیراز آنمقدار اعتبار داشت كه در ایام محاصره روزی امیر شیخ ابو اسحق از وی پرسید كه آیا مهم ما و محمد مظفر بكجا خواهد رسید خواجه حاجی فرمود كه تا من زنده باشم انهدام بقواعد قصر جلال تو راه نخواهد یافت و این بیت سلطان الشعرا خواجه شمس الدین محمد حافظ در مدح حاجی قوام كافی است بیت
دریای اخضر فلك و كشتی هلال‌هستند غرق نعمت حاجی قوام ما دیگر آن كه در آن ایام كه امیر محمد مظفر هرروز صبح تا شام روی بجنگ آورده باستعمال تیر و حسام قیام و اقدام می نمود و امیر شیخ پیوسته بساط عیش و نشاط گسترده بتجرع اقداح گلفام و مشاهده رخسار خوبان سیم اندام مشغولی میفرمود و در ارتكاب شرب مدام بمرتبه مبالغه میكرد كه در آن روز كه امیر محمد مظفر بشهر درآمد امیر شیخ در غلو مستی آواز طبل شنید پرسید كه این چه غوغا و آشوبست جوابدادند كه صدای كوس امیر محمد مظفر است فرمود كه این مردك گران جان ستیزه روی هنوز اینجاست دیگر آنكه امیر شیخ قصد قتل ناصر الدین عمر فرمود وكلو عمر این معنی را معلوم نموده در محله موردستان كه مسكنش بود خود را محكم ساخت و قاصدی نزد جناب مبارزی فرستاده قبول كرد كه هرگاه جنگ سلطانی دراندازند دروازه موردستان را بگشاید القصه چون این اسباب كه موجب نكبت امیر شیخ ابو اسحق وجهة دولت امیر محمد بود دست درهم داد در سوم شوال سنه مذكوره امیر محمد بن مظفر بن منصور از اطراف و جوانب شیراز جنگ در انداخت كلو عمر بموجب مواضعه مذكوره میان خدمت بسته دروازه بازگشاد و جناب مبارزی با سالكان طریق جانبازی بشهر درآمده امیر شیخ بطرف شولستان گریخت و از آنجا بقلعه سپید كه در زیر چرخ كبود نظیر ندارد رفته محكم شد و قاصدی ببغداد فرستاد از امیر حسن ایلكانی مدد طلبید امیر شیخ حسن. دو هزار مرد شمشیر زن بامداد او نامزد فرمود و چون آن لشگر بامیر شیخ پیوست عازم بشیراز گشت و جناب مبارزی شاه شجاع را بدفع مخالفان ارسال داشته قبل از تلاقی فریقین اساس حكومت امیر شیخ ویران گردید و هریك از متابعان او سلوك طریق دیگر گزیدند امیر شیخ ابو اسحق بنفس نفیس باصفهان رفته شاه شجاع بشیراز بازگشت و مقارن آنحال امیر علی سهل ولد امیر شیخ كه در سن ده سالگی بود و بحسن خط وجودت طبع اشتهار داشت بدست ملازمان جناب مبارزی افتاد و باجمعی از اركان دولت پدر خود مثل نیكچار و رئیس تاج الدین و كلو فخر الدین مقید شد و هم در آن ایام شاه شجاع بایالت ولایت كرمان سرافراز گشته امیر علی سهل
ص: 289
را همراه برد و در منزل رودان و رفسنجان آن گل نو شگفته را بصرصر بیداد بر خاك هلاك انداخت و گفت كه باجل طبیعی فوت گشت و سایر گرفتاران نیز بحكم مبارزی راه سفر آخرت پیش گرفتند و چون امیر محمد مظفر بعنایت پادشاه اكبر در دار الملك فارس متمكن شد سادات و علما و فضلا را اعزاز و احترام تمام فرموده در تقویت اركان شریعت غرا سعی موفور مبذول داشت و در امر بمعروف و نهی از منكر بمثابه مبالغه كرد كه ظرفا شیراز او را محتسب لقب نهادند و خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی در آن ایام غزلی فرمود كه مطلعش اینست بیت
اگرچه باده فرح‌بخش و باد گل بیزاست‌به بانك چنگ مخور می كه محتسب تیز است.

ذكر بعضی دیگر از احوال ممالك فارس و عراق و بیان فتح اصفهان و نهایت كار امیر شیخ ابو اسحق‌

در سنه 755 امیر محمد مظفر خواهرزاده خود شاه سلطان را در شیراز حاكم ساخته رایت ظفر آیت بعزم تسخیر اصفهان برافراخت و شاه شجاع از كرمان بدرآمده در قصر زرد بپدر پیوست در خلال این احوال خبر باردوی نصرت مآل رسید كه اتیمور كه از جمله امراء امیر شیخ ابو اسحق بمزید تهور ممتاز بود بشولستان شتافته و با داماد امیر شیخ امیر غیاث الدین منصور كه در آن ولایت حكومت می‌نمود اتفاق نموده متوجه شیراز است بنابر آن جناب مبارزی شاه شجاع را بدان صوب گسیل فرمود اما قبل از وصول شاه‌زاده مخالفان بشیراز رسیده بنابر موافقت بعضی از هواداران امیر شیخ ابو اسحق بر آن بلده استیلا یافتند و آتش در محله موردستان زدند و شاه سلطان فرار بر قرار اختیار نموده در اثناء راه بشاه شجاع پیوست و كیفیت حادثه را عرض كرد و شاه شجاع بر سبیل استعجال ایلغار فرموده بیك ناگاه باسپاه ظفر پناه بشهر درآمد و مخالفان قدم در میدان قتال و جدال نهاده در حین اشتعال نایره پیكار اتیمور خاكسار بزخم تیری كشته گشت و سایر دشمنان بادپیما سر خویش گرفتند و راه گریز در پیش و امیر محمد مظفر بعد از استماع خبر فتح و ظفر لشگر بدر اصفهان برده بمحاصره امیر شیخ ابو اسحق و جلال الدین میر میران كه از كلانتران اصفهان بود اشتغال فرمود و در آن مقام وكیل المعتضد باللّه ابو بكر المستعصمی العباسی كه در مصر دعوی خلافت می‌كرد بخدمت امیر محمد شتافته آن جناب با وی تبعیت نمود و بناء معتضد خطبه خوانده سكه زد و چون ایام محاصره اصفهان امتداد یافت و لشگر سر ما دست به بیداد برآورد امیر محمد بشیراز بازگشته اصفهانیان از تنگنای حصار خلاص یافتند و امیر شیخ ابو اسحق از اصفهان بلرستان رفته بهنگام هجوم لشگر بهار و ایام ظهور سپاه ازهار شاه شجاع بفرموده پدر بزرگوار با جنود نصرت شعار بظاهر اصفهان شتافت و آغاز محاصره
ص: 290
كرده در آن ایام شنود كه امیر شیخ ابو اسحق در لرستان باتابك نور الورد بن سلیمان شاه بن احمد پیوسته است و لشگری برایشان جمع گشته و شاه شجاع دفع آن فتنه را از تسخیر اصفهان اهم دانسته بجانب كندمان در حركت آمد و جناب مبارزی كه از اجتماع مخالفان خبر یافته متوجه ایشان بود در منزل فیروزان بپسر نیك اختر ملحق شد و امیر شیخ توجه سپاه شیراز را شنوده از آنجا بششتر خرامید و نور الورد نیز از رهگذر سیل برخواست و شاه شجاع بظاهر اصفهان معاودت كرده امیر مبارز الدین محمد در نواحی ماروانان لوای اقامت برافراشت و چون شاه شجاع روزی چند بمحاصره پرداخت جلال الدین میر میران مبلغی فراوان برسم نعل بها بیرون فرستاد تا از در شهر برخواسته علم عزیمت بجانب شیراز برافراخت و در سنه ست و خمسین و سبعمائه ملك اردشیر كه اباعن جد حكومت ایك و شبانكاره تعلق بوی میداشت نسبت بدودمان مظفری در مقام مخالفت آمد و قطب الدین شاه محمود باشارت جناب مبارزی با جنود نامعدود متوجه تسخیر شبانكاره گشته قهرا و قسرا آنولایت را بتحت تصرف درآورد و ملك اردشیر فرار بر قرار اختیار كرد و در سنه سبع و خمثین و سبعمائه امیر محمد شنود كه امیر شیخ ابو اسحق كرت دیگر باصفهان آمده ساكن گشته است بنابرآن باسپاه فراوان ظاهر آن بلده را مضرب سر اوقات جاه و جلال گردانید و بعد از چند ماه كه در تضییق اهل شهر كوشید و برودت بر جوهر هوا مستولی گردید آن مهم را بشاه سلطان بازگذاشته خود باتفاق اولاد امجاد علم توجه بصوب لرستان برافراشت تا مواد انتعاش نور الورد را از آن دیار منقطع گرداند و شاه سلطان بجد هرچه تمامتر در تسخیر اصفهان سعی نموده در آن زمستان امیر شیخ و میر میران در مضیق حصار بمحنت روزگار میگذرانیدند و چون خسرو انجم بمنزل كوتوال حصار پنجم خرامید و قلعه طبری بسبب هبوب نسیم سحری مفتوح گردیده كار محصوران اصفهان بجان رسیده بود كه فوج‌فوج از شهر می‌گریختند و دست اخلاص در دامن شاه سلطان می‌آویختند در آن اثنا پیشوای قلعه طبرك قاصدی نزد شاه سلطان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد كرد و از استماع این آشوب تمام در اصفهان روی نمود و هركس روی بمامنی آورد از جمله میرمیران فرزندان و متعلقان را گذاشته از دروازه بیرون تاخت و تا كاشان عنان یكران بازنكشید اما امیر شیخ بواسطه قرب اجل راه فرار مسدود یافته در خانه مولانا اصیل الدین كه شیخ الاسلام شهر بود پنهان شد و شاه سلطان باصفهان درآمده چون دانست كه امیر شیخ بیرون نرفته است جاسوسان برگماشت تا پی بمقر او برند و مولانا اصیل الدین خائف و هراسان گشته در خلوتی كیفیت حال بعرض شاه سلطان رسانید و او طایفه از اهل اعتماد را بگرفتن امیر شیخ فرستاده ناگاه آن مردم بوثاق شیخ الاسلامی درآمدند و امیر شیخ ابو اسحق از انطفاء نایره حیات ترسیده در تنوری مخفی گردید و دشمنان آن پادشاه بی‌استحقاق را از آنجا بیرون كشیده از وهم هجوم اصفهانیان در غراره پنهان كردند و بقلعه طبرك بردند و در آن ایام محمد مظفر از مهم لرستان فراغت یافته بشیراز رفته بود و چون خبر گرفتاری امیر شیخ را شنود كس باصفهان
ص: 291
فرستاده او را طلب نمود و شاه سلطان با صد نفر از معتمدان آن خسرو بی‌سامان را بدانجانب روان ساخته ایشان او را در روز پنجشنبه‌ای از ایام اواخر جمادی الاخر سنه 758 از راه مجهول بتختگاهی كه در ظاهر دروازه سعادت بود رسانیدند و حال آنكه امیر محمد مظفر با سادات و قضاة و علماء و اعیان فارس در آن مقام تشریف داشت و چون امیر شیخ را در منزلی كه جهة شوكت و استكبار ساخته بود در تذلل و انكسار دیده روی بدو آورده پرسید كه امیر حاج ضراب را تو كشتی جوابداد كه بلی بموجب فرموده ما او را بقتل رسانیدند و جناب مبارزی حكم بقصاص كرده آن پادشاه عالیجاه را باولاد امیر حاج سپرد و پسر خود امیر حاج در همان ساعت نایره زندگانی او را بضرب شمشیر آبدار منطفی گردانید و آب حیاتش را بصرصر تیغ شعله كردار منتفی آری سر پنجه تقدیر را بدست تدبیر نتوان تافت و از قضای نازل هیچ وجه نجات نتوان یافت این دو رباعی زاده طبع امیر شیخ ابو اسحق است كه در وقت قتل در سلك نظم كشیده رباعی
افسوس كه مرغ عمر را دانه نماندامید بهیچ خویش و بیگانه نماند
دردا و دریغا كه در این مدت عمراز هرچه بگفتیم جز افسانه نماند
با چرخ ستیزه‌كار مستیز و بروبا گردش دهر در میامیز و برو
یك كاسه زهر است كه مرگش خوانندخوش دركش و جرعه بر جهان ریز و برو خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی در مدح شیخ ابو اسحق و اكابر آن زمان خجسته‌نشان گوید
بعهد سلطنت شاه شیخ ابو اسحق‌به پنج شخص عجب ملك فارس بود آباد
تخست پادشهی همچو او ولایت بخش‌كه جان خویش بپرورد و داد عیش بداد
دگر مربی اسلام شیخ مجد الدین‌كه قاضی به از آن آسمان ندارد یاد
دگر بقیه ابدال شیخ امین الدین‌كه یمن همت او كارهای بسته گشاد
دگر شهنشه دانش عضد كه در تصنیف‌بنای كار موافق بنام شاه نهاد
دگر قویم چو حاجی قوام دریا دل‌كه نام نیك ببرد از جهان ز بخشش و داد
نظیر خویش نه بگذاشتند و بگذشتندخدای عز و جل جمله را بیامرزاد و از جمله افاضل آنزمان دیگری مولانا عبید الزاكانی است كه بعضی از رسایل هزل‌آمیز و سخنان فرح‌انگیز او در میان مردم اشتهار دارد و این قطعه در مرثیه شیخ ابو اسحق از منظومات اوست قطعه
سلطان تاج‌بخش جهاندار امیر شیخ‌كاوازه سخاوت وجودش جهان گرفت
شاهی چو كیقباد و چو افراسیاب كردكشور چو شاه سنجر و شاه اردوان گرفت
در عیش و ساز عادت خسرو بنا نهاددر عدل و رسم شیوه نوشیروان گرفت
بنگر كه روزگار چه منصوبه نمودنكبت چگونه دولت او را عنان گرفت
در كار روزگار و ثبات جهان عبیدعبرت هزار بار ازین می‌توان گرفت
بیچاره آدمی كه ندارد بهیچ حال‌نی پر ستاره دست و نه بر آسمان گرفت و از مشاهیر شعراء آن اوقات خواجه كرمانی است و او ملقب و موسوم به كمال الدین محمود بود و خواجو را فضلاء سخن آرا نخل بند شعرا لقب داده‌اند زیرا كه در تزئین الفاظ و تحسین عبارات جهد بلیغ مینموده دیوان خواجو مشهور است و خمسه كه در برابر پنج گنج شیخ نظامی در سلك نظم انتظام داده بغایت نیكو واقع شده و آن كتاب را در سنه اربع و اربعین و سبعمائه
ص: 292
باتمام رسانیده چنانچه خود نظم فرموده
شد بتاریخ هفت صد و چهل و چاركاید این نقش آذری چون كار علیه الرحمة من اللّه الغفار.

گفتار در بیان رفتن امیر محمد مظفر بجانب آذربایجان و میل كشیدن اولاد آنجناب را در بلده اصفهان‌

در شهور سنه سبع و سبعین و ستمائه جناب مبارزی خیال تسخیر آذربایجان نموده نخست بجانب اصفهان نهضت نمود تا در آن شهر مایحتاج سپاه مرتب سازد آنگاه اعلام ظفر پناه بصوب مقصد برافرازد و بعد از آنكه بحدود اصفهان رسید شاه سلطان شرط استقبال بجای آورد و چون مانند شیخ ابو اسحق دشمنی را گرفته لوازم خدمتكاری و اخلاص بتقدیم رسانیده بود چشم میداشت كه بانواع اصطناع اختصاص یابد و پرتو عنایت خال بر رخسار حال او تا بداما چون امیر محمد از خواجه برهان شنیده بود كه شاه سلطان مبلغ هفتصد تومان از مال عراق تصرف نموده بنظر شفقت در وی ننگریست شاه سلطان پس از روزی چند طوئی كرامند مرتب ساخته جناب مبارزی را بخانه برد و چون چشم او بر اسباب ضیافت افتاد نایره حسد او در اشتعال آمده با خواهرزاده آغاز سفاهت كرد و فرمود تا هرچه بهم رسانیده بود تاراج نمودند و بسبب اینحركت ناپسندیده شاه سلطان نهال كینه خال در فضای سینه نشاند و مقارن آن حال سیصد سوار از نزد جانی بیك خان كه به تبریز آمده و ملك اشرف را كشته بودند باصفهان رسیدند تا امیر محمد را نزد خان برده یساول سازند و جناب مبارزی سخنان درشت در جواب گفته اخراجات ایلچیان را بر شاه سلطان حواله كرد و او را ازین جهة تنقیض بسیار رسید و چون اوزبكان بآذربایجان معاودت نمودند خبر فوت جانی بیك خان و رفتن پسرش بردی بیك بطرف دشت قبچاق و استیلای اخی جوق بر تبریز شیوع یافت و جناب مبارزی تصمیم عزیمت فرموده با دوازده هزار سوار خنجر گذار بدآنجانب در حركت آمد و اخی جوق با سی هزار سوار از دلیران نامدار آنجناب را استقبال كرده در موضع میانه گردان هردو كشور با یكدیگر دست در كمر زدند و حربی در غایت صعوبت روی نموده نسیم فتح و فیروزی بر پرچم علم جناب مبارزی وزید و اخی جوق روی بوادی گریز آورده شاه شجاع و شاه محمود بموجب اشارت پدر تا نخجوان از عقبش رفتند آنگاه عنان یكران بازكشیده سه شبانه روز در آن مكان بعیش و طرب بپرداختند و بخدمت امیر مبارز الدین محمد بازگشتند و آنجناب پسرانرا بسخنان درشت و دشنامها ناخوش مكدر و مشوش گردانیده جلد وی فتح بنام شاه یحیی نوشت و ازین جهة شاه زادگان از پدر نامهربان آزرده خاطر شدند و چون جناب مبارزی مدة دو ماه در تبریز بسر برده شنید كه سلطان اویس ایلكانی عازم آذربایجان است و بنابر آنكه منجمان با امیر محمد گفته بودند كه تو را از جوانی ترك چهره بلند بالا ملالتی روی خواهد نمود و
ص: 293
آنجناب ما صدق این مفهوم سلطان اویس را میدانست و گمان نمیبرد كه آن آفت بجهته مخالفت شاه شجاع بر وی خواهد رسید تبریز را باز گذاشته روی باصفهان آورده و در اثناء راه بیشتر از پیشتر اولاد را رنجانیده بكشتن و میل كشیدن تهدید كرد بلكه گاهی سخنان نسبت بآن جوان عالیشان بر زبان می‌آورد كه استربانان از تلفظ بامثال آن شرم دارند بناء علی هذا شاه شجاع و شاه محمود خاطر برگرفتن پدر قرار داده شمه ازین معنی باشاه سلطان در میان نهادند شاه سلطان چون از جناب مبارزی بغایت آزرده خاطر بود گفت كه امیر محمد میخواهد كه شما را بگیرد و سلطان بایزید را بر تخت نشانده خود لشگركش باشد آنگاه آن سه سركش با هم عهد و پیمان نمودند كه چون باصفهان رسند جناب مبارزی را گرفته مقید سازند و بعد از وصول بآن بلده نیمشبی سلطان پیاده بمنزل شاه شجاع آمده رخصت فرار طلبیده شاه‌زاده از سبب استجازه پرسید جوابداد كه چنین شنیده‌ام كه امیر محمد از عهد و میثاق ما خبر یافته اگر این سخن را ستست فردا همه را میكشد پس او را میباید گشت شاه شجاع در تسكین او كوشیده مقرر فرمود كه صباح حاطر از مهم پدر فارغ گرداند و روز دیگر شاه شجاع شاه محمود و شاه سلطان را با خود متفق گردانیده بدر وثاق امیر محمد رفت و جناب مبارزی در آنوقت در بالا- خانه بود و بتلاوت كلام اللّه اشتغال مینمود شاه محمود با نوكران خاصه بر در بیرون نشست و شاه شجاع با جمعی از دلیران در پای نردبان بایستاد و مسافر ایوداجی با شش نفر ببالا رفت امیر محمد مظفر از ایشان پرسید كه كجا بودید جوابدادند كه شاه شجاع خرجی ندارد جناب مبارزی غضبناك دست به شمشیر برد و مسافر ایوداجی خود را بر بالایش افكند آنجناب از زیر آن برجست و بجنك مشت مشغول گشت و شادی سپر باز پایهایش را گرفته بكشید تا بیفتاد و فی الحال آنجماعت شیر پیشه شجاعت را درهم بسته در خانه مضبوط ساختند و او زبان بدشنام گشاده تا هنگام غروب لب از هرزه گوئی نبست و چون شب شد نوكران شاه شجاع و شاه محمود و شاه سلطان جیبه پوش گشته جناب مبارزی را بقلعه طبرك بردند و در شب جمعه نوزدهم رمضان سنه ستین و سبعمائه شاه سلطان بموجب اشاره شاه شجاع بدان حصار شتافته جهان بین آنخسرو حشمت آئین را میل كشیدند و شاه شجاع بر سریر پادشاهی نشسته پدر مكفوف البصر را بقلعه سفید فرستاد و خواجه برهان الدین وزیر نیز در آن ایام بحكم شاه شجاع گرفتار گشته بعد از دو ماه اوراق هستی را بباد فنا داد و امیر محمد بعد از آن بیست روز در آنحصار بسر برد باكوتوال قلعه اتفاق كرده طبل مخالفت فرو كوفت و بنابر آنكه اولاد امجاد از كردار خویش پشیمان بودند در استرضأ خاطر پدر كوشیده رسل و رسایل فرستادند و مراسم عذرخواهی بتقدیم رسانیده مهم بر آن جمله قرار دادند كه امیر محمد بشیراز آید و خطبه و سكه بدستور سابق باسم و لقبش مزین باشد و شاه شجاع استصواب پدر در هیچ كار دخل ننماید و جناب مبارزی بشیراز رفته شاه شجاع بوعده وفا نمود و بعد از چندگاه امیر محمد مظفر باغواء طایفه از مردم بد گوهر همت بر آن گماشت كه شاه شجاع را گرفته سلطان بایزید را بر تخت سلطنت نشاند و شاه یحی را لشگركش گرداند شاه شجاع ازین معنی وقوف یافت
ص: 294
مفسدان را بسیاست رسانید و پدر را بقلعه گرمسیر فرستاد و آنجناب در آنحضار مریض گشته بیماری امتداد یافت شاه شجاع بتصور آنكه شاید بواسطه نقل مكان صحتی روی نماید فرمود تا او را بقعله بم بردند اما هیچ فایده بر آن مترتب نشد و در اواخر ربیع آلاخر سنه خمس و ستین و سبعمائه مدت حیاة جناب مبارزی بپایان رسید نعش او را به میبد نقل كرده در مدرسه مظفریه بخاك سپردند و جهة ترویج روحش ختمات كلام و اطعام فقراء و ایتام بجا آوردند و از امیر محمد مظفر چهار پسر ماند شاه شجاع شاه محمود سلطان احمد سلطان بایزید و از جمله اعاظم فضلاء و محدثان شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الگازرونی معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلده فاخره شیراز بلوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود از مصنفات آنجناب شرح مشارق الانوار و سیر سید الابرار صلی اللّه علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر بر زبان اهل خبر بسیر گازرونی مذكور وفات شیخ سعید در شهور سنه ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید و از شعراء آنزمان یكی مولانا ركن الدین الهروی است در میان شاعران بركن صاین شهرت گرفته در روضة الصفا مسطور است كه در آن روز كه شاه شجاع و شاه محمود قصد گرفتن امیر محمد مظفر كردند غیر از ركن صاین هیچكس پیش جناب مبارزی نبود و چون آن فتنه روی نمود مولانا ركن الدین خود را از آن بالاخانه پایین انداخته زبان بدشنام و سفاهت بگشاد و روی بگریز آورد و در آن اثنا بر شاه شجاع بگذشت و از غایت خوف و حیرت شاه را نشناخته همچنان ناسزا میگفت شاه شجاع شمشیری بر شكمش زد و خدمت مولوی از پای درآمده احشا و امعاء وی ظاهر گشت آنگاه شاه را شناخته گفت از برای خدا ترحمی فرمای شاه شجاع در خنده شده گفت معذور دار كه این امر نادانسته واقع شد و جراحان را طلبید تا زخم او را دوخته بمعالجه مشغولشدند و ركن صاین در اندك زمانی صحت یافته ملازمت شاه شجاع اختیار كرد و در آن اوان كه شاه شجاع به یزد میرفت در یكی از منازل باركن صاین آغاز مطایبه فرموده كیفیت آنواقعه را بیادش داد و پرسید كه چند سال دیگر میخواهی كه زنده باشی مولانا گفت ده سال دیگر و همان ساعت مزاجش متغیر گشته از خرگاه بیرون رفت و چون بخیمه رسید جان بقابض ارواح سپرد.

ذكر پادشاه جهان مطاع جلال الدین شاه شجاع‌

طبع آفتاب شعاع شاه شجاع مرآت صورت حقایق معانی بود و همای همت آن پادشاه واجب الاتباع بر فراز آشیانه سدره پرواز مینمود طینت طیبه‌اش بصفت كرم و تواضع موصوف و ذات خجسته‌اش بمكارم اخلاق و محاسن آداب معروف و وفور شجاعتش ماحی آثار اسفندیار و رستم دستان و كمال سخاوتش ناسخ اطوار معن بن زایده و حاتم و در احیاء مراسم عدل و انصاف باكسری معادل و در تحصیل مسائل محسوس و منقول سرخیل ارباب فضائل قوت حافظه‌اش بمرتبه بود كه هفت هشت بیت عربی را بیك خواندن از برمیكرد وجودت افكار
ص: 295
صایبه‌اش بمثابه كه مراد بخاریر علما را از معضلات عبارات بمجرد ادنی توجهی بر زبان میآورد و شاه شجاع در سن نه سالگی از حفظ كلام اللّه فراغت یافته بكسب كمالات انسانی پرداخت و باندك زمانی بزروه مهارت علوم دینیه و معارف یقینیه مرتقی شده در اكثر فنون عقلی و نقلی بهره كامل حاصل ساخت رباعی
ذات او كامل در ادراك علوم‌وز كمال عقل دراك علوم
پیش طبعش ابحیوان مرده دل‌فهم تیزش كرده آتش را خجل اشعار آبدارش غیرت صنوف جواهر شاهوار و منشات بلاغت شعارش رشك افزای عقود لآلی آبدار بیت
بنظم و نثر در عالم علم بودپناه اهل شمشیر و قلم بود و چنانچه سابقا پرتو اشارت بر آن تافت ولادت با سعادتش در سنه 763 وقوع یافت و در سنه ستین و سبعمائه پدر خود را گرفته میل كشید و من حیث الاستقلال پای بر مسند اقبال نهاده ضبط مملكت را پیش نهاد همت گردانید و در سنه 765 میان او و برادرش شاه محمود مخالفت دست داد و در سنه خمس و ستین شاه شجاع شكست یافته شیراز بدست شاه محمود افتاد و در سنه سبع و ستین بار دیگر صورت نصرت شاه شجاع را روی نمود و شاه محمود باصفهان رفته بحكومت آن مملكت قناعت فرمود و در سنه ثمان و سبعین و سبمائه شاه محمود را سفر آخرت پیش گرفت و بلده اصفهان در سلك سایر قلمرو شاه شجاع سمت انتظام پذیرفت و در سنه 786 شاه شجاع نیز بعارضه قوی ضعیف گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در شب یكشنبه 21 شعبان سال مذكور رخت هستی بباد فنا داد اوقات حیاتش پنجاه و سه سال و دو ماه بود و او مدت بیست و پنجسال و دو ماه سلطنت نمود پرتو اهتمام خواجه قطب الدین صاحب عیار و امیر كمال الدین حسین رشیدی و خواجه جلال الدین تورانشاه و خواجه قطب الدین سلیمانشاه بن خواجه محمود كمال و شاه ركن الدین حسن بن سید معین الدین اشرف بنوبت بر منصب وزارتش می‌تافت چنانچه شمه از احوال ایشان در ضمن وقایع آینده سمت تفصیل خواهد یافت و التوفیق من اللّه تعالی انه هو القادر علی ما یشاء.

گفتار در بیان وقایع ایام سلطنت شاه شجاع و ذكر سلوك شاه محمود و شاه یحیی در طریق خلاف و نزاع‌

چون شاه شجاع پدر را گرفته افسر دولت و اقبال بر سر نهاد در استمالت خاطر كوشیده عنان عزیمت بصوب شیراز انعطاف داد و زمام ایالت اصفهان و ابرقو در قبضه اقتدار شاه- محمود قرار گرفت و حكومت كرمان بجناب سلطان عماد الدین احمد اختصاص پذیرفت و حبس شاه یحی در قلعه قهندز بوقوع پیوست و خواجه قوام الدین صاحب عیار برزیلوچه وزارت نشست بعد از روزی چند كه حال بفراغت بگذشت بار دیگر خبر عصیان و طغیان هزاره جرمان و اوغان و تحصن در قلعه منوجان شایع گشت شاه شجاع دفع شر آنجماعت را اهم مهمات دانسته لواء نهضت برافراخت و با سپاهی یكدل منازل و مراحل قطع كرده ظاهر آنقلعه
ص: 296
را مضرت خیام ظفر انجام ساخت و مدتی بین الجانبین غبار جنگ و شین در هیجان بوده بالاخره اعیان جرمان و اوغان از مقابله عاجز گشتند و طالب مصالحه و مهاذته شده بساط جدال در نوشتند و جناب شیخ الاسلامی مولانا عبد العزیز را كه از اولاد شیخ شهاب الدین تون پشتی بود شفیع جرائم خود ساخته بدرگاه پادشاه شتافتند و شرف بساط بوس حاصل كرده باصناف الطاف اختصاص یافتند آنگاه لواء ظفر پناه بصوب شیراز توجه نمود و مدتی میان شاه شجاع و شاه محمود طریق موافقت مسلوك بود و در سنه 765 بنابر بعضی از ضروریات ملكی گماشتگان شاه شجاع مال ابرقوه را بحیطه ضبط درآوردند و این معنی سبب مخالفت برادران گشته آن دو پادشاه كامران قصد مملكت یكدیگر كردند نخست شاه محمود تیغ جلادت آخته خطه یزد را مسخر ساخت و نام برادر بزرگتر را از خطبه افكنده رایت مخالفت برافراخت شاه شجاع بعد از استماع اینخبر با لشگر قیامت اثر بصوب اصفهان شتافت و شاه- محمود بقدم مقابله پیش آمده آخر الامر عنان بچهار دیوار اصفهان تافت و شاه شجاع در ظاهر آن بلده منزل گزیده آغاز محاصره كرد و شاه محمود گاهی از شهر بیرون تاخته لوازم شجاعت بظهور می‌آورد در آن اثنا روزی جمعی در كمین‌گاه نشانده از دروازه بیرون خرامید از جانب شاه شجاع شاه سلطان سلاح بر خود راست كرده مستعد قتال گردید در حمله نخست شاه محمود پشت بر معركه كرده روی بشهر نهاد و شاه سلطان از فریب او غافل بوده عنان بجانب اصفهان انعطاف داد چون بكمین‌گاه عبور نمود شاه محمود بازگشته آغاز حرب فرمود آنجماعت كه در كمین نشسته بودند مانند شیر خشمناك بر سر شاه سلطان تاختند و او را باین رو به بازی بدست آورده اسیر ساختند شاه محمود پسر عمه را منظور نظر عنایت نگردانید و از همان شربت كه بامیر محمد مظفر داده بود جرعه بوی چشانید مولانا صدر الدین عراقی كه از جمله هواخواهان امیر محمد بود در واقعه شاه سلطان این رباعی نظم فرمود رباعی
گر دست قضا چشم تو را میل كشیددر ذات شریف تو نشد نقص پدید
آن كس كه بدان چشم تو آسیب رسانداو نیز بعینه مكافاتش دید بعد از آن میان برادران صلح گونه اتفاق افتاد و شاه محمود خطبه بنام برادر بزرگ‌تر خواند شاه شجاع عنان بصوب شیراز انعطاف داد در خلال این احوال شاه یحیی در قلعه قهندز جمعی را با خود متفق ساخت و همانجا متحصن شده رایت مخالفت برافراخت و شاه شجاع فوجی از سپاه بمحاصره تعیین كرد شاه یحی وسیلتها انگیخت و بدست تضرع و نیاز در دامن عم بزرگوار آویخت شاه شجاع بنابر كرم جبلی از سر جریمه برادرزاده درگذشت و شاه یحیی بخدمت مبادرت نمود و حسب الحكم بجانب یزد روان گشت بعد از وصول بظاهر آن بلده و وقوع محاربه و محاصره بر یزد استیلا یافت و خواجه بهاء الدین را كه گماشته شاه محمود گریزانیده بار دیگر عنان بوادی مخالفت تافت چون اینخبر بشاه شجاع رسید با لشگر بسیار متوجه ابرقوه گردید بعد از نزول در آن منزل خواجه قوام الدین وزیر را بمحاصره یزد روان فرمود و خواجه بظاهر آن بلده رفته بامر محاصره و محاربه اقدام نمود باندك زمانی كار بر شاه یحیی تنگ گشت و بار دیگر شفعا
ص: 297
انگیخت تا شاه شجاع از سر جریمه او درگذشت حقیقت حال آنكه در آن ایام كه شاه یحیی در قلعه قهندر محبوس بود شاه شجاع برادر خود شاه مظفر را در عالم رؤیا مشاهده نمود كه با وی میگوید كه ملتمس چنانست كه اولاد مرا مستاصل نگردانی بلكه نسبت بدیشان طریقه لطف و مرحمت بظهور رسانی بنابر آن شاه شجاع در استیصال شاه یحیی سعی نكرد و بمجرد ملایمتی كه از آنجناب واقع شده خواجه قوام الدین را طلبیده روی بشیراز آورد و در ذیقعده همین سال یعنی هفتصد و شصت و چهار خواجه قوام الدین صاحب عیار كه اعتبار بسیار پیدا كرده بود و نسبت بامرا و اعیان تعظیم و تكبر مینمود بلكه گاهی بی‌مشورت پادشاه نیز به فیصل مهمات اقدام میفرمود مواخذ و مقید گشت و بعد از تعذیب فراوان دست سیاست شاه شجاع بساط حیاتش در نوشت آنگاه امیر كمال الدین حسین رشیدی بمنصب وزارت رسید و از سر وقوف و اهتمام بتمشیت امور مملكت و مال مشغول گردید.

ذكر مخالفت شاه محمود كرت ثانی و تسخیر كردن تختگاه سلیمانی‌

در سنه خمس و ستین و سبعمائه شاه محمود ایلچیان سخن‌دان نزد سلطان اویس ایلكانی فرستاده استمداد فرمود و سلطان اویس طمع در تسخیر مملكت فارس و عراق كرده اشارت نمود تا از امراء خاصه وی آقچه باشی و ساقی و مباركشاه دولی و از اركان دولت امیر شیخ ابو اسحق و امیر غیاث الدین منصور شول و سلغر شاه تركمان در صحبت امیر شیخ علی ایناق روی باصفهان آوردند و شاه محمود بوجود ایشان استظهار تمام پیدا كرده بجانب شیراز در اهتزاز آمد و شاه یحیی را بطمع ابرقوه از راه یزد باشعار خلاف شاه شجاع اظهار نمود و در قصر زرد بوی پیوست و سرداران لر كوچك و قم و ری و كاشان و آوه و ساوه نیز بشاه محمود پیوستند و چون آوازه كثرت عدد و عدد آن سپاه بسمع شاه شجاع رسید با خواص و مقربان طریق مشورت مسلوك داشته منشی آستان سلطنت آشیان را پیش خود طلبید و گفت مثنوی
به محمود بنویس كای ارجمندرسانیده بر دولت خود گزند
نه محمود بینم بجنگ آمدن‌مرا و ترا تیغ برهم زدن
تصور كن ای نامور شهریاركه گر ز انكه هردو بباشیم یار
كه یارد كشیدن سپه پیش ماچو آگه شود از كما بیش ما
اویس ار بما ترك تازی كندمگر با سر خویش بازی كند
زفردوسی پاك دین یاد كن‌نگر تا چه گوید در اینجا سخن
كه گر دو برادر بهم داد پشت‌تن كوه را باد ماند بمشت و چون این مكتوب بشاه محمود رسید بعد از تقدیم استشاره در جواب نوشت كه بندگان پادشاه لشگر باصفهان آورده مملكت را خراب كرد و هنوز از مزاج ایشان ایمن نیستم بناچار استعانت بسلطان اویس بردم كه شاید ایمن توان بود شاه شجاع از مطالعه این مكتوب دانست كه آتش فتنه شاه محمود جز باستعمال شمشیر آبدار سمت انطفا نپذیرد و سیلاب طغیان لشگر آذربایجان از غیر صرصر حمله مردان دلاور صفت انقطاع نگیرد بنابر آن سپاه فراوان مجتمع ساخته
ص: 298
از شیراز بجانب بیضا در اهتراز آمد و این قطعه را گفته نزد برادر فرستاد قطعه
ابو الفوارس دوران منم شجاع زمان‌كه نعل مركب من تاج قیصر است و قباد
منم كه نوبت آوازه صلابت من‌چو صیت همت من در بسیط خاك افتاد
چو مهر تیغ گذار و چو صبح عالم گیرچو عقل راهنمای و چو شرع نیك نهاد
كمال صولتم از حیله كسان ایمن‌بنای همتم از منت خسان آزاد
نبرده عجز بدرگاه هیچ مخلوقی‌كه بر بناء توكل نهاده‌ام بنیاد
بهیچ كار جهان روی دل نیاوردم‌كه آسمان در دولت بروی من نگشاد
تو رسم و خوی پدر گیر ای برادر من‌كه شوهریت نیاید ز دختر دلشاد
مكن مكن كه پشیمان شوی بآخر كارزمكر روبه پیر و ز لشگر بغداد القصه هردو فریق بعد از قطع طریق در منزل دشت رس یا صحرای خانسار و سر چاه بهم رسیده دست بآراستن سپاه صف‌شكن برآوردند و شاه شجاع قره العین سلطنت شاه اویس را به میمنه فرستاد و میسره راه بوجود سلطان عماد الدین احمد استحكام داد و بنفس نفیس در قلب جای گرفت و شاه محمود شیخ علی ایناق و امیر غیاث الدین منصور شول و بوكم تركمان را در میمنه بازداشت و ضبط میسره را بامیر ساقی و سلغرشاه تركمان بازگذاشت و خود در قلب مقام گرفت آنگاه از هردو جانب طالبان نام و ننك چنگ در جنگ زده آتش كشش و كوشش بنوعی برافروخت كه تاثیر دخان آن كره زمهریر را بجوش آورد و شرار شعله آن خرمن ما را سوخته در جرم فلك اثر كرد هرخدنكی كه از شست زرین چنگی گشاد یافت آهنگ جان پهلوانی نمود و هرتیری كه از تركش روشن ضمیری در پرواز آمد در فضای سینه امیری گشود بیت
چكاچك خنجر ز میدان كین‌بهفتم فلك شد ز روی زمین عاقبت شاه محمود غالب آمد و چون خسرو ثوابت و سیار بجانب دیار مغرب شتافت شاه شجاع عنان انهزام بصوب شیراز تافت و سلطان عماد الدین احمد رقم بیوفائی بر چهره حال خویش كشیده از برادر بزرگتر جدا شد و بشاه محمود پیوست و روایتی آنكه قبل از تلاقی فریقین نزد شاه محمود رفته بود و شاه شجاع پس از وصول شیراز درب فسا را معسگر ساخته پسر خود سلطان شبلی را بكرمان ارسال داشت شاه محمود بامراء عراق و آذربایجان متعاقب بظاهر آن بلده فاخره نزول اجلال فرمود و شاه شجاع در شهر متحصن شد و زمان محاصره بتطویل انجامیده آثار عجز و انگسار بر صحایف روزگار شیرازیان ظاهر گشت و شاه شجاع جهته طلب محاصره جمعی از اشراف و اعیان را متعاقب یكدیگر نزد شاه محمود فرستاد و شاه محمود بر وفق مطلوب ایشان را جواب نداد آخر الامر مؤلف تاریخ آل مظفر یعنی قدوه اهل فضل و هنر مولانا معین الدین یزدی جهت سرانجام آن مهم از شهر بیرون رفت و شاه محمود جناب مولوی را تعظیم نموده گفت بنابر استیلاء امرا و سلطان اویس مرا چندان اختیاری نمانده اكنون مناسب چنان است كه آقاام شاه شجاع بابرقوه روند و آنمقدار تحمل نمایند كه من امراء بیگانه را بوطن ایشان بازگردانم آنگاه ممالیك موروث را بر سبیل راستی قسمت نمائیم و چون مولانا معین الدین بازگشت و این پیغام بشاه شجاع رسانید شاه عالی گهر رقعه ببرادر نوشته التماس نمود كه بپای قلعه قهندر آید تا بمشافهه گفت و شنود كرده شود و این بیت را در آن مكتوب ثبت كرد كه بیت
ص: 299 اگرچه دل بكسی داد یار ماست هنوزبجان او كه دلم بر سر وفاست هنوز و شاه محمود ملتمس برادر را بعز اجابت اقتران داده این بیت را از همان غزل در جواب قلمی نمود بیت
جنایت از طرف آن شكسته پیمان است‌و گرنه از طرف ما همان صفاست هنوز و روز دیگر در پای قلعه قهندر قران سعدین دست داده مقرر شد كه شاه شجاع از راه حصار سربند امیر بجانب ابرقورود و آنجناب در وقتی مناسب با جمعی از خواص طریقه حزم مرعی داشته از طریق معهود عنان براه قصر زرد تافت و قرین صحت و سلامت بابرقوه شتافت و حال آنكه سلطان احمد و شاه یحیی با فوجی از بهادران آذربایجان بتكامشی شاه شجاع روی براه سربند امیر آورده بودند چون در آن طریق از وی اثری ندیدند رفیق یأس و حرمان باز گردیدند و شاه محمود بعد از رفتن برادر در عین تنعم و ناز بدار الملك شیراز درآمد و اخبار این فتح نامدار را باتحف و هدایا بسیار نزد سلطان اویس فرستاد و شاه شجاع چون بمرحله خانگشت رسید پهلوان خرم كه حاكم ابرقوه بود اسباب خدمت مرتب ساخته باستقبال موكب همایون شتافت و شاه بنظر عاطفت در وی نگریسته آن زمستان در ابرقو بفراقت و عشرت بگذرانید و بعد از انقضاء دو سه ماه اسفندار مذ عازم كرمان گردید.

ذكر عصیان دولتشاه در كرمان و كشته شدن او بحكم پادشاه عالیمكان‌

در آن اوان كه شاه شجاع در شیراز متحصن بود و شاه محمود بلوازم محاصره قیام می نمود بخاطر ستوده ماثر شاه شجاع گذشت كه امكان دارد كه بعضی از توابع خواجه قوام الدین وزیر بنابر كینه كه از قلبش در سینه دارند در این محل جمعیرا اضلال كرده فتنه‌انگیزند بنابر آن هریك از آنجماعت را ببهانه از شهر بیرون فرستاد از آنجمله ملك محمد و دولت شاه را بمحصلی مال كرمان روان ساخت و بعد از توجه آن دو عزیز شاه شجاع اندیشید كه چون عرصه كرمان از والی صاحب وجود خالی است امكان دارد كه محصلان پس از تحصیل اموال خیال استقلال نماید بنابر آن مقرر ساخت كه خواجه مجد الدین قاقم باتفاق امیر ماكو افغانی با دو هزار از سالكان مسالك پهلوانی بدار الامان كرمان رفته از محافظت آن مملكت غافل نباشند اما دولتشاه و ملك محمد چون بدان ولایت رسیدند و احوال فارس و عراق را مشوش دیدند طمع در حكومت كرمان كرده امیر غیاث الدین حاجی میرآخور را كه در كرمان حاكم دیوان یرغو بود و خواجه بدر الدین هلال را كه باتابكی سلطان شبلی قیام می‌نمود ببهانه بدیوان خانه طلبیده فی الحال اختر زندگانی هردو را باحتراق هلاك مبتلا ساختند و سرهاء ایشان را بیرون انداختند و نوكران امیر غیاث الدین و خواجه بلال فرار نموده امیر بهلول كه او نیز منصب حكومت داشت با سیصد سوار بگریخت و دولت شاه سلطان شبلی را در قصر جنگر محبوس گردانید و رسولی از عقب امیر بهلول فرستاده پیغام نمود كه آنچه واقع شد بنابر حكم پادشاه بود انسب بحال شما آنست كه بازگشته در كرمان بمهم خود مشغول
ص: 300
باشید و امیر بهلول قبول كرده مراجعت فرمود و دولت شاه ابواب خزاین و انبار گشاده نقد و جنس بسیار بمردم داد و از روی استقلال در كرمان پای بر مسند حكومت نهاد و چون خواجه مجد الدین و امیر ماكو بظاهر آن بلده رسیدند و حال بر آن منوال دیدند امیر ماكو بازگردید و خواجه مجد الدین وسیله انگیخته بشهر خرامید و این اخبار را متعاقب و متواتر شاه شجاع در شیراز می‌شنود و بنابر آنكه بسبب تسلط اعدا مجال تدارك آن اختلال نداشت تحمل میفرمود و چون از شیراز بابرقوه رفت و هجوم لشگر سرما كمتر گشته سلطان كل روی بدار الامان باغ و بستان آورد و در شهور سنه 776 شاه شجاع با سیصد سوار جرار كه هریك در میدان جلادت ثالث رستم و اسفندیار بودند از ابرقوه بجانب كرمان روان شد و در اثناء راه شاه سلمان برادر شاه سلطان با دویست سوار و بعضی از امراء عرب با پانصد سوار بموكب نصرت شعار پیوستند و چون نواحی كرمان از غبار سم سمندر سپاه نصرت نشان عنبرافشان گشت دولت شاه با چهار هزار مرد خنجر گذار در برابر آمده اما تاب یك حمله نیاورده بچهار دیوار كرمان گریخت و بسیاری از لشگریان او التجا بآستان خسرو گیتی ستان كردند و بعد از آنكه ماهچه رایت آفتاب اشراق پرتو وصول بظاهر كرمان انداخت امیر مبارز الدین رمضان اختاجی و خواجه جلال الدین توران شاه وزیر متعاقب یكدیگر بشهر درآمده دولت شاه را نصیحت نمودند تا از مقام قلعه‌داری درگذشت و غاشبه اطاعت بر دوش گرفته با اشراف و اعیان دار الامان متوجه اردوی همایون گشت و پادشاه درباره او اصناف الطاف مبذول داشته آن بلده فاخره را بیمن مقدم شریف مشرف گردانید و خواجه علاء الدین اتابك این قطعه بر بدیهه گفته بعرض رسانید قطعه
تو آن سلطان دینی كز سر صدق‌دعا گویند بعد از هرنمازت
اجل را دست كوته باد یا رب‌ز عطف دامن عمر درازت
بزودی باد در ملك سلیمان‌سلیمان آصف و محمود ایازت و همدران ایام كه شاه گردون احتشام بكرمان درآمد دولتشاه گمراه قصد غدری كرده با جمعی اتفاق نمود كه شب بخوابگاه پادشاه درآید و تیغ تیز را بخون ولی نعمت بیالاید امیر درسون از این مكر واقف شده كیفیت حال بعرض رسانید و شاه شجاع آن حرام نمك را با جمعی از موافقانش بشمشیر سیاست بگذرانید و در آن باب این سه بیت نظم فرمود نظم
امان چون خواست فرمودم آمانش‌چو عجز آورد بخشیدم بجانش
دگر چون غدر در دل داشت غدارسراندازان شد این شمشیر خونخوار
سك مكار و دون بیوفا بودمكافات جفاكاران جفا بود.

گفتار در بیان ارتفاع رایت دولت شاه شجاع كرت دیگر و گریختن شاه محمود از شیراز بعد از استعمال شمشیر و خنجر

چون خسرو عالی مكان از تنسیق مهمات دار الامان كرمان بازپرداخت متوجه گرمسیر گشته گوشمال هزاره جرما و اوغان را وجهه همت ساخت در اثناء طی مسافت در هرمنزلی
ص: 301
مقبلی بشرف ملازمت می‌رسید و بهر كامی كامی مشاهده می‌گردید و چون امیر سیورغتمش و اعیان هزاره جرمان و اوغان از توجه پادشاهی گیتی‌ستان آگاه شدند در قلاء سپهر ارتفاع و قلل جبال آسمان مثال تحصن جستند و عصاكر منصوره در گرد آن منازل حصن حصین نشسته دلیران جرما و اوغان بهنگام مجال پای در میدان جدال می‌نهادند و متانت و حصانت آن مواضع اذلال آن زمره ضلال آشیان آسان تیسیر نمی‌پذیرفت و زمان محاصره سمت امتداد گرفته اوغانیان از شاه محمود استمداد نمودند و او شاه یحیی را بمعاونت نامزد كرده چون خدمتش بحدود گرمسیر رسید مكتوبی نزد عم بزرگتر فرستاد و اظهار اطاعت فرمود بر طبق دلخواه جواب یافت و ترك امداد اوغانیان كرده بدار العباد یزد شتافت مقارن آن حال عارضه درد پای بر شاه شجاع مستولی شده یكدو كوچ پس نشست و دشمنان دلیر كشته پیش آمدند در آن اثنا جمعی از مسافران علمی بر سبیل تحفه از مدینه طیبه ببارگاه پادشاه آوردند و آن جناب دست اعتصام بذیل آن رایت متبركه دراز كرده عنان مراجعت انعطاف داد و ایلغار فرموده بر سر اوغانیان رسید چنانچه مجال فرار بذروه جبال نیافتند و ناچار حلقه اطاعت در گوش كشیده امیر سیورغتمش با سایر روساء آنطایفه بملازمت مبادرت نمود و شاه شجاع مظفر و منصور مراجعت فرمود و مقارن آنحال شاه یحیی رسل و رسائل بكرمان فرستاده دختر بزرگ پادشاه پادشاه سلطان را خواستگاری كرد و شاه شجاع ملتمس برادرزاده را مبذول داشته حجله‌نشین تتق عصمت و جلال را با تجملات پادشاهانه بجانب یزد روان فرمود و بعد از وقوع این امور استقامت تمام در مهام خسرو سپهر احتشام پیدا شده فوج فوج از لشگریان شیراز روی امید بدرگاه عالمپناه آوردند و در مدت اندك لشگر بسیار در ظل رایت نصرت شعار جمع آمد و در آن اثناء اصول و اعیان فارس از تحكمات تبریزیان بجان آمدند و كلو حسین را جهت استدعا لواء كشورگشا بكرمان فرستادند و شاه شجاع بعد از ملاقات با كلو حسین بدیدن پیكر فتح و ظفر امیدوار گشته بجانب شیراز در اهتزاز آمد و چون موضع چهار گنبد از فر نزول همایون غیرت‌افزای هفت گنبد گردون شد شاه منصور بن شاه مظفر از یزد رسیده بموكب عالی پیوست و خبر توجه لشگر نصرت اثر در شیراز شایع گشته شاه محمود باجنود نامعدو باستقبال برادر توجه فرمود و شاه شجاع از قرب وصول شیرازیان وقوف یافته از راه دیگر عنان بطرف مقصد تافت و شاه محمود این معنی را دانسته او نیز روی سوی شیراز آورد شاه محمود در ظاهر شهر و شاه شجاع در سر پل فسا منزل گزید بیت
برابر نشسته دو گیتی فروزچنین تا برآمد برین چند روز آنگاه آن دو پادشاه گیتی پناه بلكه دو شیر كینه‌خواه بعزم رزم برخاسته صف قتال بیاراستند و بباد حمله ابطان رجال در حال آتش حرب و نائره طعن و ضرب زبانه زدن گرفت و از هیجان غبار معركه پیكار آئینه نورانی خورشید فایض الانوار صفت تیرگی پذیرفت و شاه محمود شكست یافته عنان بجانب شهر تافت و شاه شجاع بنصرت و ظفر مخصوص شده در نزدیكی شیراز فرود آمد و همدران سه چهار روز بعضی از اعیان فارس نهانی قاصدی به آستان اقبال آشیان
ص: 302
فرستاده پیغام دادند كه هرگاه اعلان ظفر پناه پرتو وصول بر ظاهر شهر اندازد ما دروازها را بسان ابواب دولت و سعادت بر روی روزگار همایون آثار خواهیم گشود و شاه محمود این مواضعه را شنوده در اواخر ذیحجه سنه 767 كه شبی پرده ظلام نور باصره را از رویت اشباح مانع بود با طایفه از خواص بصوب اصفهان نهضت فرمود در اثناء راه سلطان احمد از وی تخلف جسته ببرادر بزرگتر پیوست و روز دیگر كه خسرو ثوابت و سیار بر اورنگ فیروزه رنگ سپهر قرار گرفت شاه شجاع بحشمت و عظمت بسیار بدار الملك فارس درآمده تخت سلطنت را بوجود همایون زیب و زینت داد و بشارت امن و امان بمسامع طوایف انسان رسانیده ابواب نصفت و احسان برگشاد و در امر معروف و نهی منكر و تقویت اركان شریعت خیر البشر صلی اللّه علیه و آله الی یوم المحشر مبالغه بسیار نمود و در تعمیر مساجد و مدارس و خواثق مساعی جمیله مبذول داشته ملازمت مجلس علماء كرام اختیار فرمود و منصب قضاء شیراز و توابع را بمولانا بهاء الدین عثمان كوه كیلوئی مفوض داشت و خواجه قطب الدین سلیمان شاه بن خواجه محمود كمال رایت وزارت برافراشت و شاه شجاع در سنه سبعین و سبعمائه با القاهر باللّه محمد بن ابی بكر عباسی كه در مصر دعوی خلافت می‌كرد شرط مبایعت بجای آورد و در همین سال به نیت تسخیر اصفهان بجانب قصر زرد توجه فرمود و و شاه محمود ایلچیان فرستاده كه من شیراز را بتحت تصرف پادشاه گذاشتم اگر آنحضرت نیز در اصفهان با بنده مضایقه نفرمایند از كرم بیدریغ بعید نخواهد بود شاه شجاع این ملتمس را اجابت فرموده بصوب شیراز مراجعت فرمود و بعد از انقضاء فصلی عازم یزد شده شاه یحیی مراسم استقبال بجای آورده و شاه شجاع بشهر درآمده و چند روز بعیش و عشرت گذرانیده بشیراز معاودت فرمود.

ذكر فتنه خان سلطان بنت امیر مسعود شاه اینجو و بیان اسباب اخذ و قتل او

خان سلطان بنت امیر مسعود شاه كه ضعیفه سلیطه جمیله بود و در حباله نكاح شاه محمود بسر میبرد جهت انتقام عم خویش امیر شیخ ابو اسحق در طریق مكر و فریب سلوك نموده پیوسته حیله می‌انگیخت كه بدان واسطه میان آل مظفر مواد جنگ و نزاع در هیجان می‌آمد در شهور سنه 768 مكتوبات مهرانگیز و مراسلات محبت‌آمیز نهانی نزد شاه شجاع فرستاده پیغام داد كه اگر موكب همایون بظاهر اصفهان آید من شاه محمود را دست و گردن بسته تسلیم خدام نمایم شاه شجاع این معنی را فوزی عظیم دانسته بجانب اصفهان روانشد و شاه محمود رسولان چرب زبان روان گردانیده بوسیله ایشان سخنان نیازمندانه بعرض رسانیده و شاه شجاع بر بیچارگی برادر ترحم فرموده او را طلب نمود و شاه محمود باردوی آنجناب شتافته اخوین یكدیگر را در كنار گرفتند و شاه محمود لوازم اطاعت و فرمان‌برداری بتقدیم
ص: 303
رسانیده قبول فرمود كه دیگر از حكم برادر بزرگتر تجاوز جایز ندارد آنگاه روی بولایت خود آوردند و چون شاه شجاع بشیراز رسید خواجه قطب الدین سلیمان شاه وزیر را گرفته محبوس گردانید و پسرش غیاث الدین محمود را میل كشید و شاه ركن الدین حسین را كه بشرف حسب و علو نسب مشرف و معزز بود بمرتبه وزارت رسانید هم در آن ایام خواجه قطب الدین سلیمان شاه از حبس گریخته باصفهان رفت و شاه محمود علی رغم برادر او را بر مسند وزارت نشاند در آن اثنا بار دیگر خان سلطان مكاتبت عاشقانه نزد شاه شجاع فرستاد و او را بر تسخیر اصفهان باعث و محرض گشت و شاه شجاع طالب بهانه شده بشاه محمود پیغام داد كه ما را انواع اخراجات ضروریه پیش آمده و دخل بخرج وفا نمیكند طریقه آنكه آن برادر امسال از مال اصفهان مددی فرماید شاه محمود جوابداد كه تمامی ولایت فارس و معظم بلاد عراق در تحت تصرف آنحضرتست و بواسطه عبور لشگرها ویرانی اصفهان بمرتبه رسیده كه این برادر بخرج الیوم احتیاج دارد چگونه حملی كه لایق خزانه آنحضرت باشد ترتیب تواند داد شاه شجاع چون این جواب شنید گفت ما بآن شرط با شاه محمود صلح كرده بودیم كه از فرمان واجب الاذعان تجاوز جایز ننماید اكنون كه خلاف حكم جایز میدارد لشگر باصفهان باید كشید و سپاهی مرتب ساخت و بآنجانب روانشد در آن اثنا شاه محمود از منهی استماع نمود كه مهیج آن فتنه كیست و منشاء خیال برادرش چیست بنابر آن خان سلطان را بقتل رسانید و رسولی پیش برادر فرستاده پیغام داد كه چون ماده وحشت و نزاع ارتفاع یافت اگر پادشاه بر سر عنایت می‌آید شاید و بار دیگر میان برادران كرك آشتی وجود گرفته شاه شجاع بشیراز بازگشت و شاه محمود از قتل خان سلطان پشیمان شده شب و روز از حرمان طلعتش در كانون درون آتش خون و الم می‌افروخت و از اشتعال نایره مهاجرتش بر اعضاء خویش داغها می‌سوخت.

گفتار در بیان مواصلت شاه محمود با سلطان اویس بن شیخ حسن و ذكر مقاتله او با شاه شجاع بمعاونت مردان شمشیرزن‌

در سنه سبعین و سبعمائه شاه شجاع شنید كه شاه محمود خاطر بران قرار داده كه نوبت دیگر از سلطان اویس استمداد نماید و ازین جهة اندیشناك شده بعد از تقدیم مشورت امیر اختیار الدین حسن قورچی را به تبریز فرستاد تا مخدره از مخدرات سلطان اویس خطبه كند و شاه محمود نیز جهة همین مهم خواجه تاج الدین مشیری را كه مشیر و وزیرش بود و باصابت رای و تدبیر محتاج الیه برنا و پیر نزد آنجناب ارسال داشت و چون این دو قاصد بپایه سریر سلطان اویس رسیدند بنابر آنكه شاه محمود باستصواب خواجه تاج الدین در كتابتی كه بسلطان اویس نوشته بود غایت تعظیم بجای آورده مكتوب را مطرز باین دو مصراع كرده
ص: 304
بود كه شعر
العبد و ما فی یده كان لمولاه‌ما زان توئیم و هرچه داریم و شاه شجاع در نامه خود سلطان اویس را برادر خوانده بود ملتمس شاه محمود مبذول افتاد و امیر اختیار الدین حسن هم عنان یاس و حزن بشیراز بازگشته خواجه تاج الدین بحسن تدبیر حجله‌نشین تتق ایلكانی را در حباله نكاح شاه محمود كشید و قرین انواع تجمل و حشمت باصفهان رسانید خواجه سلمان در تهنیت این قضیه قصیده گفت كه چند بیت از آن اینست نظم
آسمان ساخت در آفاق یكی سور و چه سوركه از آن سور شد اطراف ممالك مسرور
چند اسوار و سروری كه اگر در نگری‌خانه زهره بود برخی از آن عالی سور
اجتماعیست منور قمری را با شمس‌اتصالی است مقرر ملكی را با حور
مهد بلقیس زمان داشته است ارزانی‌بسرا پرده جم دولت تشریف حضور
قطب دین شاه فلك مرتبه محمود كه اوست‌بهمه سیرت محمود محامد مذكور
ای به پیش نظرت گشته ملازم هربكركوست در پرده غیب از همه عالم مستور
خواجه تاج الحق و الدین محمد الحق‌سیعها كرد درین باب بغایت مشكور
دری از بهر بزرگی بكنارت آوردكه چنان در نتوان یافت در اطراف دهور و چون این مواصلت دست درهم داد سلطان اویس لشگری بامداد داماد فرستاد و شاه شجاع این خبر استماع نموده با سپاه جرار از شیراز بیرون خرامید و شاه محمود نیز عازم میدان قتال گشته در صحرای چاشت خوار غبار معركه پیكار ارتفاع یافت و شاه منصور از میسره لشگر شیراز حمله كرده میمنه شاه محمود را در هم شكست و میسره شاه محمود نیز بر میمنه شاه شجاع غالب گشته و هردو سپاه از ستیز و آویز عاجز آمده بساط مقابله را بقائمی ریختند و هریك بطرف مملكت خود گریختند.

ذكر حیله شاه ركن الدین حسن وزیر و كشته شدن او بحكم صاحب تاج و سریر

شاه ركن الدین حسن با وجود آنكه بدودمان واجب التعظیم رسول كریم الذی نزل فی شانه و انك لعلی خلق عظیم و علیه التحیة و التسلیم انتساب داشت از حسن خلق بی‌بهره بود و در ایام وزارت در شیوه تكبر و نخوت سلوك كرده هیچكس از اشراف و اعیان بلكه سلاطین نافذ فرمان را اعتباری نمینمود و چون آنجناب بعد از حبس خواجه قطب الدین سلیمان شاه روزی چند بتمشیت امور ملك و مال پرداخت بواسطه توهمی كه از خواجه جلال الدین توران شاه و خواجه همام الدین محمود داشت مكتوبی بشاه شجاع نموده بعرض رسانید كه مشار الیهما این عریضه را بشاه محمود نوشته‌اند مضمون كتابت آنكه هرگاه رایت نصرت پناه پادشاه بنواحی شیراز رسد ما بندگان دروازه گشاده ملازمان را بشهر در می‌آوریم و التماس نموده بودند كه جواب بر ظهر قلمی شود و شاه محمود بر ظهر نوشته بود كه در فلان روز موكب عالی بظاهر شیراز خواهد رسید باید كه ایشان بعاطفت ما امیدوار بوده در سرانجام مهامی كه وعده
ص: 305
كرده‌اند لوازم اهتمام بتقدیم رسانند شاه شجاع فی الحال خواجه تورانشاه و خواجه همام الدین را طلب نموده در موقف خطاب و عتاب بازداشت آن دو بیگناه روی بر خاك راه نهاده سوگند خوردند كه ما ازین مكتوب خبر نداریم شاه شجاع پرسید كه این رقعه خط شما هست یا نی جوابدادند كه بمرتبه مشابه خط ماست كه انكار نمی‌توانیم كرد اما ازین واقعه بیخبریم پادشاه در غضب شده گفت چون اقرار مینمائید كه خط شماست چگونه بیخبر باشید ایشان بعرض رسانیدند كه ما خاطر بر قتل خود قرار داده‌ایم لیكن امیدواریم كه پادشاه كما ینبغی تحقیق اینصورت نماید و در آن روز شاه حسن جهة درد پا مسهل خورده بود و در خانه نشسته شاه شجاع كسی نزد او فرستاده پرسیده كه این كتاب از كجا بدست تو افتاده شاه حسن جواب داد كه دو هزار دینار به دواتدار خواجه تورانشاه تسلیم كرده این مكتوب را از وی گرفتم فی الحال دواتدار را دولت و شكنجه كشیدند اما هرچند در آن امر مبالغه نمودند مقر نیامد شاه شجاع دیگر باره كس نزد شاه حسن ارسال داشته فرمود هرایذائی كه متصور بود نسبت بدوات دار از حیز قوت بفعل آمد اقرار نكرد شاه حسن در جواب گفت كه خواجگان را شكنجه می‌باید نمود تا بجریمه خود اعتراف نمایند غلام را چه گناه باشد شاه شجاع فرمود كه در ضمن این قضیه حیله مندرج است این سخن معقولیت ندارد كه كسی مكتوبی چنین را بغلامی دهد تا در مدرج دفتر نهد آنگاه حكم شد كه امیر اختیار الدین حسن قورچی بخانه شاه ركن الدین حسن رفته از وی بزجر و تكلیف اقرار كشد كه حقیقت آن مهم چگونه است و امیر حسن نسبت بشاه حسن در مقام تشدد درآمده چون جناب وزارت مآب مضطرب گشت گفت كه من محمود حاجی عمر منشی را بدان داشتم كه بر سبیل تقلید این رقعه را در قلم آورده زیرا كه از این دو شخص پیوسته اندیشناك بودم و میخواستم كه ایشان را مستاصل ساخته فراغبال حاصل نمایم باقی رای عالی حاكم است و چون صورت مكر و تزویر وزیر بی‌تدبیر بعرض پادشاه صافی ضمیر رسانید نایره غضبش اشتعال یافته فرمود تا او را بزه كمان برداشتند و متملكاتش را دیوانی ساختند و در روضة الصفا مسطور است كه چون این خبر مسموع پدر شاه حسن معین الدین اشرف شد به نماز جنازه پسر حاضر نگشت و گفت كه هركس سخن پدر خود نشود و متابعت جد بزرگوار ننماید هرآینه بامثال این بلاء مبتلا گردد و سادات را با ظلم و غدر و فسق چه كار جد ما را جهت رحمت عالمیان مبعوث گردانیده‌اند فرزندی كه سبب محنت جهانیان باشد مقرر است كه بعذاب عقاب دنیوی و اخروی معذب و معاقب شود بیت
فرزند خوش است اگر خلف زادور ناخلفی بود تلف باد و بعد از قتل شاه ركن الدین حسن نوبت دیگر خواجه جلال الدین تورانشاه پای بر مسند وزارت نهاد.