گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذكر عصیان پهلوان اسد خراسانی و كشته شدن او بیمن اهتمام علیشاه مزینانی‌





شاه شجاع از جمله سپاهیان خراسان بپهلوان اسد كه صورت خوب و سیرت مرغوب داشت بیشتر التفات می‌نمود و بحسب اتفاق صبحی كه هوا در غایت برودت بود پادشاه پهلوان
ص: 306
را دید كه بر كنار جوی نشسته یخ می‌شكند تا وضو سازد و بواسطه مشاهده این معنی اعتقاد شاه شجاع نسبت باسد مضاعف شد و فاضلی در آن باب گوید رباعی
از كریمی كه هست شاه شجاع‌مهر اینمرد در دلش رسته است
زانكه در فصل دی بوقت سحریخ شكستست و دست رو شستست و در آن وقت كه شاه شجاع از كرمان بصوب شیراز در اهتزاز آمد و زمام ایالت آن ولایت را در كف كفایت پهلوان اسد نهاد و اسد در كرمان در اندك زمانی قوی حال گشته امیر سیورغتمش اوغانی برادر زن شاه شجاع و شاه یحیی بنابر اغراض فاسده خود پیوسته عروس مملكت را در نظر اسد جلوه میدادند و باو می‌نوشتند كه بر مزاج شاه شجاع اصلا اعتماد نیست بطریق خرم سلوك میباید نمود و از خویشتن غافل نمیباید بود بنابر آن پهلوان اسد بخار غرور و استكبار بدماغ راه داد اما چون والده شاه شجاع مخدوم شاه در كرمان اقامت داشت اظهار عصیان نمی‌توانست كرد در آن اثنا بسبب تعصب دو كشتی‌گیر كه یكی كرمانی و دیگری خراسانی بود میان ملازمان مخدومشاه و نوكران اسد نزاع واقع شد مخدومشاه بمرتبه آزرده خاطر گشت كه از كرمان بشیراز شتافت و از امارات طغیان اسد شمه بسمع پسر رسانید شاه شجاع آن سخنان را نخست حمل بر غرض فرمود و پهلوان اسد چون كرمان را خالی یافت بمرمت برج و باره پرداخته مالی خطیر از متمولان بستاند و خبر فساد اعتقاد او بتواتر پیوسته شاه شجاع یورش كرمان را پیش نهاد همت ساخت و قبل از آنكه این عزیمت از حیز قوت بفعل آید سلطان قطب الدین اویس بن شاه شجاع از پدر متوهم شده بمیان هزاره گریخت و مكتوبی مزور از زبان شاه شجاع بنام اسد نوشت مضمون آنكه بلده كرمان را بفرزند سلطان اویس سپارد و خود ملازم باشد پهلوان در جواب گفت كه میان من و پادشاه نشانی هست هرگاه آن نشان ظاهر شود بیبهانه كلید شهر تسلیم خواهم كرد و الا فلا و سلطان اویس با طایفه از سپاه جرمان و اوغان بنواحی كرمان رفته چون دید كه كاری از پیش نمی‌تواند برد باصفهان رفت و بشاه محمود پیوست و باین سبب نخوت و استكبار اسد یكی هزار شد، خیال او بتحقیق انجامید بنابر آن شاه شجاع در شهور سنه اربع و خمسین و سبعمائه بآن جانب خرامید و پهلوان اسد رو به وارد در حصار خزیده عساكر شیراز آغاز محاربه و محاصره كردند و چون كار بر اهل شهر تنگ شد اسد از شاه یحیی كه محرك آن فتنه بود مدد طلب نمود و شاه یحیی بحسب ظاهر قوت امداد اسد نداشت اما پهلوان خرم خراسانی را كه در فارس قایم‌مقام شاه شجاع بود چندان اغوا كرد كه ببهانه توهم از غدر شاه یحیی بترتیب اسباب حرب مشغول شد و اینخبر بعرض شاه شجاع رسیده بر سبیل جزم دانست كه خرم چه خیال دارد لاجرم طریقه حزم مرعی داشته سلطان عماد الدین احمد و شهزاده زین العابدین را بمحاصره كرمان تعیین نمود و خود بجانب شیراز بازگشته این رباعی انشاء نمود رباعی
من جرعه صبر میكشم فرزانه‌وین غصه دهر میخورم مردانه
نومید نیم ز عاقبت حق ز فلك‌روزی بمراد پر كند پیمانه و سلطان احمد در محاصره اسد بقدر مقدور لوازم اهتمام بجای آورده شوارع و اطراف كرمان را چنان
ص: 307
مضبوط ساخت كه هیچكس نتوانست كه یكمن بار بشهر برد بنابر آن قحط و قلائی عظیم نصیب محصوران شد و كار اسد باضطرار انجامیده فرمود تا هركس آذوقه نداشته باشد از شهر بیرون كنند و بدان جهت قرب صد و بیست هزار كس بچند دفعه از كرمان بیرون آمده طایفه باصفهان و زمره بآذربایجان رفتند و بعضی باردوی سلطان احمد پیوستند و چون سلطان احمد مهم كرمان را نزدیك بآن رسانید كه فیصل دهد و میخواست كه بعد از فتح ایالت آن ولایت تعلق باو گیرد در ضمن عریضه شمه از مكنون ضمیر خویش بپادشاه نوشت و شاه شجاع در جواب عرضه داشت برادر مكتوبی باین عبارت در قلم آورد كه قصه جلادت و مردانگی و شجاعت و فرزانگی برادر عزیز معلوم گشت ع همین میكن كه جاویدان مدد باد از توفیق و صورتی كه بواسطه بز ماده اسد فی جیدها حبل من مسد نموده من كل الوجوه حق بجانب اخوی است آثار سعی كه از آن برادر یوما فیوما ظاهر می‌شود موجب ازدیاد اعتقاد میگردد هرآینه چون از سر اهتمام امری خطیر باتمام رساند آن را بانعام و اكرام مقابل و مماثل دارد و اگر تقدیرا منصب حكومت كرمان نباشد اضافتی گرامند بر مواجب و ملوك و اقطاع او برود آری ع مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد سلطان احمد از این جواب در تاب بلكه بیتاب شده در تسخیر كرمان تغافل و اهمال ورزید و بشاه شجاع نوشت كه بنده را اشتیاق ملازمت شده سلطنت بر مقاصد و مارب دارین مرجح است و پیش از این تحمل مفارقت ندارد امید آنكه محاصره كرمان بدیگری حواله رود تا قدم از سر ساخته بخدمت شتابد شاه شجاع ملتمس برادر را مبذول داشته پهلوان علی شاه مزینانی و پهلوان خرم خراسانی را امر نمود تا یراق یكساله برداشته بظاهر كرمان روند و سلطان احمد را بدرگاه عالم پناه طلبید و در آن وقت كه پهلوانان بحدود كرمان رسیدند مهم اسد باضطرار انجامیده بود و اكثر مردم شهر بمغز پنبه دانه و تخم سیپوش و سپستان و امثال آن اوقات می‌گذرانیدند لاجرم پهلوان اسد طالب مصالحه گشته بعد از آن آمد و شد پهلوان علیشاه و پهلوان خرم خراسانی، مهم بر آن قرار گرفت كه اسد خطبه و سكه بنام پادشاه كند و قلعه میان شهر را بخدام درگاه سلطان سپارد برادر و پسر خود را بفارس روان سازد و پهلوان علیشاه بضبط حصار قیام نموده و پهلوان خرم با برادر اسد كه موسوم بمحمد بود و پسرش بشیراز رفت و سپاه علیشاه با كرمانیان آغاز خرید و فروخت كرده یك من جو می‌دادند و دو من رونیه میستاندند و اسد در قلعه كوه ساكن شده بی‌اختیار روزگار میگذرانید و هرلحظه اندیشه عذری به خاطرش میگذشت و پهلوان علیشاه نیز توجه اتمام مهام اسد گشته خاتون او را بوعده مناكحت شاه شجاع فریب داد تا در دفع شوهر با او طریق موافقت مسلوك داشته مولانا جلال الاسلام طبیب را نیز در این امر با خود متفق گردانید و خاتون اسد با جناب حكمت‌مآبی مشورت نموده صواب در آن دانستند كه اسد را زهر دهند و مقداری سم قاتل پیدا كرده با هم گفتند مصلحت آنست كه نخست این زهر را امتحان كنیم اگر بیشایبه تاخیر تاثیر نماید بخورد او دهیم آنگاه اندكی از آن در جو شیره كرده پیش پهلوان علی سرخ كه در سلك مقربان اسد منتظم
ص: 308
بود فرستادند و علی سرخ آن طعام را بكار برده بعد از یكشبانه روز بمرد و بنابر آن كه پهلوان اسد زرد فام بود مولانا صدر الدین شاعر این بیت نظم فرمود بیت
ز نیسان كه گلی سرخ فرو ریخت ز بادیا رب كه كل زرد فرو ریخته باد پس از فوت علی سرخ خاتون پهلوان اسد و مولانا جلال الاسلام اندیشیدند كه اگر او را از هردهند و یك شبانه روز زنده ماند مجموع تبع و ملازمان را بتیغ بیدریغ هلاك گرداند زیرا كه اسد در آن اوقات بغایت تندخوی و سراسیمه شده بود و بمجرد وقوع اندك امری كه مخالف مزاجش روی می‌نمود نزدیكان خود را تعذیب می‌فرمود چنانچه حكایت كنند كه روزی حلواگری را طلبیده گفت كه در نظر او حلوا پزد و پیش از احضار حلواگر شخصی گفت كه فلان نوكر شما شراب خورده پهلوان گفت او را حاضر سازید در آن اثنا ملازمی كه بطلب حلواگر رفته بود بمجلس درآمده گفت آوردم پهلوان بی‌تأمل گفت برهنه‌اش سازید و حلواگر بیگناه را برهنه ساخته چندان چوب زدند كه بیهوش گشت و در اینحال نوكر مست را آوردند پهلوان صورت پرسید كه این چه كس است گفتند فلان ملازم شماست كه شراب خورده گفت پس این چه كس بود كه چوب خورد گفتند حلواگر پهلوان كامل آهی كشیده فرمود كه حلواگر را من مست پنداشتم آنگاه دویست دینار بحلواگر نیمه جان داد و اشارت كرد تا او را برداشته بمنزلش بردند القصه چون دشمنان پهلوان مصلحت در آن ندیدند كه او را زهر دهند رأی‌ها بر آن قرار گرفت كه در روز جمعه كه پهلوان اسد تنها بحمام می‌رفت از نقبی كه قدیم الایام از شهر بجانب حمام قلعه زده بودند جمعی بر سرش روند و كار او را بسازند كیفیت این اندیشه را پهلوان علیشاه پیغام داده پهلوان نقبچیان را فرمود كه تا آن نقب را كه مسدود گشته بود باز كردند و در روز معهود پنجاه شصت مرد مسلح و مكمل را از آن راه بطرف قلعه فرستاد و در محلی كه پهلوان اسد از قصر عمارت بیرون می‌آمد كه بحمام رود یكبار آنجماعت بسر وقتش رسیدند و همان لحظه او را قطعه قطعه ساختند از قصر بپایان انداختند و گرسنگان كرمان از تعدی اسد بجان آمده بودند از گوشت او تغذی می‌نمودند چنانچه در مطلع سعدین مذكور است كه قصابی ششتری درصدد فروختن گوشت اسد درآمده مبلغ دویست دینار از بهاء آن حاصل كرد و این واقعه در چهاردهم رمضان سنه 775 بوقوع انجامید و روز دیگر حسام الدین كه خواهرزاده پهلوان اسد و كوتوال قلعه بود با پهلوان علیشاه قواعد عهد و پیمان استحكام داده مقالید حصار تسلیم نمود و پهلوان علیشاه سر اسد را بشیراز فرستاده كیفیت حال عرضه داشت كرد و امیر اختیار الدین حسن قورچی جهت ایالت كرمان حسب الحكم روی بآن ولایت آورد.

ذكر انتقال شاه محمود از جهان گذران و رفتن شاه شجاع بجانب بلده فاخره اصفهان‌

چون بمقتضاء كلام معجز نظام (كل من علیها فان) وصول آفتاب اقبال جمیع مرتقیان درجات جاه و جلال بسرحد زوال امریست لازم و غروب كوكب حیات تمامی ناصبان رایات
ص: 309
سلطنت و استقلال بمغرب و بال قضیه‌ایست متحتم در شهور سنه سبعین و سبعمائه دو پادشاه عالی جاه از فضای عالم فنا بریاض راحت فضای عقبی انتقال نمودند اول سلطان اویس بن امیر حسن ایلكانی كه در شب دوم جمادی الاول سنه مذكوره تاج و تخت سلطنت را وداع كرد دوم قطب الدین شاه محمود ابن محمد ابن مظفر كه در نهم شوال سال مذكوره روی بجوار مهیمن غفور آورد و این اخبار متعاقب یكدگر بشیراز رسیده شاه شجاع بر فوت برادر بزرگ اختر اظهار حزن و ملال نمود و بمراسم تعزیت پرداخته این رباعی نظم فرمود رباعی
محمود برادرم شه شیر كمین‌می‌كرد خصومت از پی تاج و نگین
كردیم دو بخش تا بر آساید خلق‌او زیر زمین گرفت و من روی زمین و چون طایفه از اشراف و اعیان و اعیان اصفهان بموجب وصیت شاه محمود سلطان اویس بن شاه شجاع را به پادشاهی برداشته بودند و زمره مایل بفرمان برداری شاه شجاع گشته با ایشان مخالفت مینمودند پادشاه بعد از فراغ از لوازم غزا لواء كشورگشائی بصوب اصفهان برافراشت و در هرمنزلی جمعی از مردم یكدل بشرف ملازمت میرسیدند و در هرمقام جوقی از اشراف انام تحفه و پیشكش بموقف عرض میرسانیدند و چون قرب وصول موكب كواكب مراتب نزد اصفهانیان بتحقیق انجامید سلطان اویس از كردار خود پشیمان شده عریضه مبنی از اعتذار و استغفار نزد والد نامدار فرستاد و شاه شجاع در برابر آن كلمات مشفقانه نوشته فرمود كه هرچند قرة العین ما از جاده مستقیم اطاعت انحراف ورزیده اما محبت پدری و عطوفت غریزی ذیل عفو بر جریمه او پوشیده باید كه متوجه ملازمت گردد و شاه‌زاده بعنایت پدر بزرگوار مستظهر گشته با اصول و اعیان اصفهان ركاب نصرت انتساب را چند میل استقبال نمود شاه شجاع فرزند خود را ملحوظ عین عنایت گردانیده بكلمه مضی ما مضی تكلم فرمود و سلطان اویس در سلك سایر شاه‌زادگان شرف انتظام یافت و بروایتی همدران ایام شربتی مسموم خورده بریاض رضوان شتافت و شاه شجاع بدولت و استقلال در اصفهان تاج اقبال بر سر نهاده امرا و احشام و صحرانشینان و حكام جربادقان و قم و كاشان با تحف و بیلاكات فراوان روی بآستان سلطنت آشیان نهادند و كمر خدمت كاری برمیان بسته زبان بدعا و ثنا گشادند مثنوی
به بستند نام آوران سر بسرباخلاص در پای تختش كمر
گشادند بهر دعایش زبان‌شدند از عنایات او كامران

ذكر مراسله شاه شجاع و سلطان حسین و ارتفاع غبار نزاع بین الجانبین‌

در آن اوان كه در بلده اصفهان سپاه فراوان در ظل اعلام نصرت‌نشان جمع آمد اینخبر بتواتر پیوست كه اشراف و اعیان آذربایجان از حركات بی‌سامان سلطان حسین بن سلطان اویس ملول و متنفرند و وصول موكب كواكب را بدانجانب انتظار میبردند بنابر آن شاه شجاع عزیمت تسخیر آن مملكت نموده به یراق لشكر پرداخت و سلطان ازین واقعه وقوف
ص: 310
یافته مكتوبی باین عبارت نزد پادشاه فارس و اصفهان روانساخت بیت
جناب قصر جلالت بلند باد چنان‌كه اوج ذروه افلاكش آستان باشد رفعت و دولت تا دامن قیامت مستمر و مكنت و ملكت بر سنن استقامت بروزگار آن یگانه روزگار برگزیده و ربك یخلق ما یشاء و یختاره خلد اللّه ظل معدلة متواصل و متواتر باد فضایل و كمالات كه مطلوب ارباب ملك و مغبوط اهالی ملكوت است ذات ملكی صفات را حاصل و دست تمنی بگردن مرادات و مرامات حایل ع
چنین خود هست و تا بادا چنین باد
درود و ثنا و امداد محامد و دعا كه مهب نسیم آن ریاض و نفحات الهی باشد مصفی از كدورات جسمانی و معرا از ظلمات این جهانی بجناب شجاعت پناهی ابلاغ میگرداند و در شرح لواعج اشتیاق و بیان نوایر افتراق كه شیوه ارباب تكلف و عادات اصحاب تصلف است شروع نمیرود ع كان تو چو الطاف تو بی‌پایان است چه محقق است كه محققان اخوان صفا خورده بینان خلان وفا بنظر بصیرت و عین بصارت هررقمیكه منشی تقدیر بر ناصیه احوال كائنات كشیده بدانند تا نوشته بخوانند بیت
برون از عالم حسن است جان خورده بینان رابغمزه سوی یكدیگر اشارتهای پنهانی مقصود آنكه تا كی دیوار در لباس ملك آئین دادن و ماه چاه مقنع در معرض بدر فلك آراستن و چشمه خورشید را بكل تو به‌تلبیس انباشتن و در محاضر و نوادی لاف اناخیر منه زدن چرا نباید كه در خزانه حكمت و انصاف بگشاید و نقد خزانه را بر محك صراف عقل زند آن چه از غل و غش و از رذایل مشوش آمیخته بود در بوته مصابرت گداخته شود تا عیار اهلیت آن پیدا گردد و اگر برخلاف این رود و فرمان هوس را نافذ الحكم دارد بر زبان قلم دو زبان نتوان راند آنچه نتیجه آن باشد و العاقل یكفیه الاشارة مختصر آنكه امروز از حكم و فرمان ما مخاطب و معاتب و فردا بعذاب و عقاب ابدی مؤاخذ گردد وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ و السلام و چون سلطان حسین در كمال حسن و جمال بود و با مردم عاشق‌پیشه در طریق التفات سلوك مینمود شاه شجاع این مكتوب را باین اسلوب جواب نوشت كه بیت
بخون عاشقان داری دلیری‌مكن جانا كه عاشق هم شجاع است بنده مخلص‌ترین بندگان و معتقد صادق‌ترین چاكران بیت
آنكه تا بود بود بنده توو آنكه تا باشد اینچنین باشد عبودیتی كه مبنی از خلوص طوبت و مبنی بر صفای عقیدت باشد بمعرض عرض و موقف آنها میرساند اشتیاق بمطالعه طلعت دلارا كه در همه عمر سودای آن داشته و تخم تمنای آن كاشته و رای آنست كه بر ید تیزكام و هم و فهم بسرحد عد بادیه آن رسد یاشاه بازبلند پرواز فكر ارباب عقول بر شرفات قله قاف آن تواند نشست سعادات ملاقات حضرت خداوندی سلطانی كه زبده آمال و آمانی است میسر و مقدر باد بالنبی الهاشمی خیر البشر غرض آنكه ازین عتابات فتنه‌انگیز هیچ بار غباری بر خاطر فاتر باری ننشست چرا كه بنابر مدعای آنحضرت و رجوعا عن العز دیو را در لباس ملك آئین دادن و ماه چاه مقنع را در معرض بدر فلك آراستن بهتر كه مقنعه دخترانه بر فرق شاهانه انداختن و پیراهن و از ار والا پوشیدن بیت
نه اینست آئین شاهنشهی‌شهنشه نه این است و آئین نه این حمد اللّه تعالی كه بقوت قاف توفیق ابدی و حین عنایت سرمدی كلاه
ص: 311
سلطنت بر تارك مبارك و دراعه فضیلت بر دوش هوش و تیغ بیدریغ شجاعت و حسام انتقام سیاست برمیان جان است و همواره بیت
بجای می سرخ كین آوریم‌كمان و كمند و كمین آوریم و عرصه مملكت را بمعاونت رجال كه بیت
قلمزن نكه دار و شمشیر زن‌نه مطرب كه مردی نیاید ز زن و پاشیدن مال كه لا ملك الا بالرجال و لا رجال الا بالمال در قبضه اقتدار در آورده میكوید كه بیت
مرا ز حمله دشمن نرفت پای از جای‌كه شرط كوه نباشد ز جای جنبیدن آنچه در باب تخویف و تحویل آنجهانی فرموده‌اند از آن روز باز كه انقاشان تقدیر و قلمزنان تصویر نقش نیكی و بدی بامر ایزدی ثبت فرموده‌اند ع كس چه داند كه پس پرده كه خوبست و كه زشت لا یعلم الغیب الا اللّه جف القلم بما هو كاین بیت
مائیم كز ازل ز سموات و منزل است‌آیات عز و علم و شجاعت‌نشان ما
بر ذروه معارج دولت كند قیام‌هر طایری كه برپرد از آشیان ما و آنچه در باب یا ساق شاق و یرلیغ همایون و توجه لشگر میمون بر زبان خامه دو زبان سلطان بااستحقاق و مخدوم علی الاطلاق رفته بود هرچه آنخسرو كند شیرین بود بیت
چه حاجتست به لشگر زبهر كشتن عاشق‌بیا كه از وصف خوبان پسنده است سواری و السلام چون مضمون این مكتوب بعرض سلطان حسین رسید دانست كه شاه شجاع لشگر بدان صوب خواهد كشید لاجرم او نیز بترتیب سپاه و استعداد مردان رزم خواه مشغول گردید شاه شجاع بفال فرخ و روز همایون فی سنه سبع و سبعین و سبعمائه با دوازده هزار مرد جوشن پوش خنجرگذار از اصفهان بصوب آذربایجان روانشد و سلطان حسین با سی هزار نفر از لشگر جلادت اثر او را استقبال نموده در صحراء جرماء بهمرسیدند بیت
خروش كوس و بانك نای برخواست‌زمین چون آسمان از جای برخواست غبار معركه پیكار بالا گرفت و آتش قتال اشتعال پذیرفت عاقبت لطف ابدی و عنایت سرمدی شامل حال شاه شجاع گشته از مهب كرم داور نسیم فتح و ظفر بر علم همایونش وزید و دیو ادبار و نكبت نكباء خاك خست رخسار در دیده بخت تبریزیان پاشید احمال و اثقال باسیونان كوه مثال در عرصه قتال گذاشتند و مضمون (من نجأ برأسه فقد ربح) را غنیمت پنداشتند قومی سر خود گرفته بهر دیار رفتند و گروهی در قید اسار گرفتار آمدند از آن جمله پهلوان حاجی خربنده و امیر عبد القادر دستگیر شدند شاه شجاع بر تیسیر این فتح سجده شكر بجای آورده امراء و اركان دولت را كه آثار شجاعت بظهور رسانیده بودند باصناف الطاف نوازش فرمود و اسیران آذربایجان را بجان امان داده بصوب تبریز نهضت فرموده در نواحی آن بلده خواجه شیخ كجوجانی با سادات و قضات و موالی و اشراف و اعیان بشرف بساط بوسی استسعاد یافتند و پادشاه بر تخت آذربایجان مقام و آرام گرفته بعیش و عشرت مشغول گشت و حافظ یوسف شاه كه صیت حسن صوتش زهره خنیاكر را برقص می‌آورد و مجلس همایون را بنغمات دلكشای و الحان فرح افزای زیب و زینت بخشید و بلبل طبع خواجه سلمان همدران اوان در مدح پادشاه كامران قصیده سرائید كه مطلعش اینست شعر
زهی دولت كز اقبان همای چتر سلطانی‌همایون فال شد بومی كه بودش رو بویرانی شاه شجاع را از این مطلع بلكه سایر ابیات این قصیده مستحسن
ص: 312
نیفتاد و سلمان قصیده دیگر كه مطلعش نوشته میشود در سلك انشا انتظام داد شعر
سخن بوصف رخش چون ز خاطرم سرزدز مطلع سخنم آفتاب سر برزد و بسبب این قصیده شاه شجاع را بسلمان اعتقادی عظیم پیدا شده بر زبان خجسته بیان گذرانید كه ما آوازه سه كس از مشاهیر این ولایت را شنیده بودیم و ایشان را مختلف الاحوال مشاهده فرمودیم سلمان از آنچه در وصف او میگفتند زیاده بود و یوسف شاه خواننده مساوی و خواجه شیخ كحجانی متناقص و چون مدة سه چهار ماه شاه عالیجاه بدولت و كامرانی بگذرانید بسمعش رسید كه شاه یحیی اظهار خلاف نموده خیال استخلاص شیراز دارد این معنی بر خاطر عاطر شهریاری گران آمده مقارن آنحال دو سردار از ملازمان سلطان حسین كه در كنار آب جغتو بودند و یكی از ایشان شبلی داد نام داشت و دیگری بروایتی عمر چوب كشتی و بقولی طرب چوب‌دشتی صبحگاه بر سر امیر اصفهان شاه كه در اوجان بود تاختند و او را اسیر كرده آوازه وصول سلطان حسین در انداختند و چون در آنزمان لشگر فارس بعراق پریشان بودند و شاه شجاع درد پا داشت با وجود غایت برودت هوا لواء مراجعت برافراشت و بعد از رفتن شاه بدو ماه سلطان حسین به تبریز رسیده ایلچی بشیراز فرستاده پیغام داد كه دو امیر از امراء ما در آن جانب گرفتارند اگر ایشان را بفرستند ما نیز اصفهان شاه را مطلق العنان گردانیم و شاه شجاع امیر عبد القادر و پهلوان حاجی خربنده را خلعت داده بتبریز ارسال داشت و سلطان حسین نیز امیر اصفهان شاه را تشریف پوشانیده اجازت فرمود.

ذكر سلوك شاه یحیی در طریق خلاف و تزویر و بیان بعضی دیگر از حوادث چرخ اثیر

چون شاه شجاع از یورش آذربایجان بفارس رسید و بتحقیق انجامید كه در غیبت موكب همایون شاه یحیی خیال استقلال نموده بود طایفه از ابطال رجال را بمحاصره یزد نامزد فرمود شاه یحیی باستقبال آن سپاه شتافت و بعد از وقوع محاربه بشهر بازگشت و متحصن شد و لشگر شیراز در گرد یزد نشسته آغاز انداخت سنك و تیر كردند و شاه یحیی قاصدی بیرون فرستاد و پیغام داد كه شما در جنگ مسارعت ننمائید كه من ایلچی بشیراز می‌فرستم تا بهرچه حكم شود از جانبین بدان عمل نمائیم امرا و لشگریان اعتماد بر این سخن نموده تیغ انتقام در نیام كردند و در خیام خویش آرام گرفتند ناگاه شاه یحیی با لشگری آراسته از دروازه بیرون خرامید و شیرازیان سراسیمه شده هزیمت غنیمت شمردند و بعضی از جهات ایشان بدست یزدیان افتاد و چون شاه شجاع بر غدر برادرزاده اطلاع یافت قصد فرمود كه بنفس نفیس لشگر بدریزد بر داما شاه منصور متعهد تسخیر آن بلده گشته شاه شجاع سپاه مصحوب او گردانید و شاه منصور بعد از وصول بمقصد آغاز محاربه و محاصره كرده شاه یحیی مادر
ص: 313
خود را كه والده شاه منصور نیز بود جهة تمهید بساط مصالحه نزد برادر فرستاد و آن ضعیفه پسر را چندان وسوسه كرده از مخالفت تحذیر نمود كه شاه منصور تن بصلح در داد لاجرم جنود ظفر درود جوق جوق روی بشیراز نهادند و شاه منصور قصد فرمود كه بیزد رفته روزی چند بیاساید شاه یحیی باین امر همداستان نشد و شاه منصور در غرقاب تحیر افتاده روی بجانب سلطانیه آورده چنانچه در آخر جزو اول از این مجلد مذكور شد با عادل آقا آغاز مصاحبت و مصادقت كرد و چون شاه برین قضیه اطلاع یافت ماهچه علم آفتاب شعاع بصوب یزد برافراخت و شاه یحیی مضطرب گشته پادشاه خاتون دختر شاه شجاع را كه زوجه‌اش بود با خواهر خویش و دیگر قرابتان جهت اظهار اعتذار و استغفار بیرون فرستاد و آنجماعت بملاقات پادشاه سرافراز گشته بتضرع و زاری جناب شهریاری را بار دیگر از مقام استیصال شاه یحیی گذرانیدند اما سوگند بر زبان راند كه اگر نوبت دیگر از شاه یحیی جریمه در وجود آید بقدر امكان در قلع نهال اقبال او كوشش نماید و این واقعه در شهور سنه سبع و سبعین و سبعمائه روی نمود و در سنه 781 بسمع شاه شجاع رسید كه عادل آقا كه از قبل سلطان حسین در سلطانیه حكومت می‌نماید لشگر بسیار جمع آورده و داعیه دارد كه ابواب تعرض بر روی متوطنان ممالك فارس بگشاید بنابر آن با سپاه فراوان متوجه سلطانیه گشته در نواحی آن بلده میان عادل آقا و شاه كشورگشا حربی صعب دست داد و نخست هزیمت بر شیرازیان افتاد ناگاه نسیم عنایت الهی از مهب (وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ) بر پرچم علم شاه شجاع وزید و سارق عادل روی از معركه برتافته در قلعه سلطانیه تحصن جست و آخر الامر مهم بمصالحه انجامید و بشرف دستبوسی شاه شجاع استسعاد یافت آنگاه پادشاه جهان متاع عنان عزیمت بمستقر كرامت تافت و در سنه 784 سلطان اویس خروج كرده برادر خویش سلطانحسین را بكشت و چنانچه در آخر جزو اول مذكور شد عادل آقا سلطان بایزید بن سلطان اویس را بپادشاهی برداشته میان او و سلطان احمد منازعت قایم گشت و در اوایل سنه خمس و ثمانین و سبعمائه شاه شجاع بموجب استدعاء عادل آقا نوبت دیگر عازم سلطانیه شد در اثناء راه بواسطه سعایت مفسدان و خیانت مفتنان از ولد رشید خویش سلطان شبلی اندیشه‌مند گشته آن جوان نازنین را بقلعه اقلید و سرمق فرستاد و بعد از سه روز در وقت بی‌شعوری حكم فرمود كه رمضان اختاجی بآن حصار شتافته چشم شاهزاده را میل كشد و چون از خواب مستی درآمد بنابر التماس خواجه توانشاه وزیر مسرعی را از عقب رمضان ارسال داشت كه بچشم غرة العین سلطنت آسیب نرساند اما قبل از وصول آنشخص قضا كار خود كرده بود بیت
قضا چون زكردون فرو هشت پرهمه عاقلان كور گشتند و كر القصه چنانچه سبق ذكر یافت شاه شجاع در آن سفر بنواحی سلطانیه رسید و آن بلده را بنام سلطان بایزید از سلطان احمد ستانده روی بطرف ششتر آورد و شاه منصور كه در آن اوان حاكم ششتر بود نسبت بعم بزرگوار در مقام نیازمندی آمده ایلچیان با تبركات فراوان بملازمت فرستاده و شاه شجاع از برادرزاده راضی گشته عنان عزیمت بطرف شیراز انعطاف داد.
ص: 314

ذكر وفات خسرو فلك ارتفاع لازم الاتباع جلال الدین شاه شجاع‌

چون شاه شجاع از سفر ششتر قرین فتح و ظفر بمستقر دولت خرامید بساط نشاط گسترده صبح و شام از دست ساقیان گل اندام شراب لعل فام میكشید و پیوسته در بزم عشرت ساغر كامرانی بر كف گرفته لحظه لب از لب جام دور نمی‌كردانید و در آن ایام غذا بسیار اندك می‌خورد و بنابر آن حرارت باده در مزاج با ابتهاجش تاثیر كرد و علل متضاده در عنصر لطیفش مجتمع گشته قوت ضعیف شد و ضعف قوت گرفته و دست تصرف اطباع از دامن معالجه و مداوا قاصر آمد و فایده بر استعمال شربت و دوا مترتب نشد و شاه شجاع چون دانست كه وقت ارتحال بجوار مغفرت ایزد متعال نزدیك است زلالی را كه بقلم تقدیر در جریده اعمالش ثبت گشته بود بمقتضای فحوای (وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ) تدارك نمود و ارتكاب سیأت ایام شباب و آوان گیتی ستانی را باستمالت خاطر ضعفا و نوازش فقر تلافی نمود اسباب سفر آخرت در نظر انور ترتیب داد و ده حافظ را بانعام كرامند مسرور ساخت و ابواب لطف و كرم بر روی ایشان بگشاد و گفت كه پیوسته بملازمت دولت خانه اقدام نمایند و هرروز یكنوبت بختم كلام ملك عزت قیام فرمایند در این اثنا امرا و اعیان متفرق بدو فرقه شده بعضی با سلطان عماد الدین احمد بیعت كردند و برخی روی بمتابعت سلطان مجاهد الدین زین العابدین آوردند و شاه شجاع سلطان زین العابدین را طلبیده نصایح سودمند فرمود و منصب ولایت عهد را بوی تفویض نمود و اصفهان را ببرادر خوردتر خویش سلطان بایزید عنایت كرد آنگاه سلطان احمد را طلبداشت و چون چشم اخوین بر یكدیگر افتاد بمرتبه گریه برایشان غالب شد كه هیچكدام را مجال تكلم نماند و سلطان احمد از مجلس بیرون رفت تا رقت شاه شجاع تسكین یافت و پیر شاه را كه نوكر نیك سلطان احمد بود طلبید و گفت از زبان من بسلطان احمد بگوی كه دنیا مثابه است بظل غمام و علم نیام نه آن سایه بر یكجا قرار گیرد و نه از آن خواب مهمی تمشیت پذیرد و من در این شهر فتنه بسیار می‌بینم و مقام اصلی ما دار الامان كرمان است امید آنكه همین ساعت بآن ولایت روی و در این بلده پر آشوب توقف ننمائی و در تهییج فتنه سعی نفرمائی و سلطان احمد این نصیحت را قبول كرده همان روز روی بكرمان آورد و چون خاطر شاه شجاع از امر وصیت و تقسیم ولایت فراقت یافت دو مكتوب فصاحت اسلوب یكی بحضرت صاحب قران امیر تیمور گوركان و دیگری بسلطان احمد جلایر در باب سفارش فرزندان و توجه بجوار مغفرت ملك منان در قلم آورده هریك را مصحوب معتمدی روانه كرد یكی از علماء متقی را جهة غسل تعیین نمود و فرمود كه امیر اختیار الدین حسین قورچی را از كرمان طلب دارند تا نعش او را بمدینه طیبه نقل كند و از برای مجاوران حرمین شریفین تحف گرامند تعیین نمود و در شب یكشنبه بیست و دوم شعبان سالی كه از عدد حروف حیف
ص: 315
از شاه شجاع بوضوح می‌پیوندد (786) از این خارستان پر اذیت بگلستان استراحت رحات فرمود و همان شب جسد مطهرش را بامانت در پای كوه چهل مقام دفن كردند و امرا و اركان دولت بعد از اقامت مراسم تعزیت روی بتمشیت امور مملكت آوردند از جمله علما اعلام و فضلا لازم الاحترام جناب افادت پناه مولانا قوام الدین عبد اللّه فقیه با شاه شجاع معاصر بود و آن پادشاه ستوده مآثر شرح مختصر ابن حاجب كه تصنیف قدوة المتاخرین قاضی عضد الدین است نزد آنجناب مطالعه می‌نمود و از شعراء زمان شاه شجاع یكی خواجه عماد فقیه كرمانی است و آن جناب شیخ و خانقاه دار بوده است و شاه شجاع نسبت باو اعتقادی عظیم داشته گویند خواجه عماد هرگاه نماز گذاردی گربه او شرط متابعت بجای آوردی و شاه شجاع این معنی را بر كرامت حمل می‌فرمود و پیوسته بقدم اخلاص ملازمت آن جناب می‌نمود خواجه حافظ كه بر این معنی رشك می‌برد این غزل بنظم آورد غزل
صوفی نهاد دام و سرحقه بازكردآغاز مكر با فلك حقه بازكرد
بازی چرخ بشكندش بیضه در كلاه‌زیرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد
ساقی بیا كه شاهد رعنای صوفیان‌آمد دگر بخلوت و آهنگ ناز كرد
این مطرب از كجاست كه ساز عراق ساخت‌و اهنگ بازگشت براه حجاز كرد
ایدل بیا كه ما بپناه خدا رویم‌ز آنچه آستین كوته و دست دراز كرد
صنعت مكن كه هركه محبت نه راست باخت‌عشقش بروی دل در معنی فراز كرد
ای كپك خوش خرام كجا می‌روی بایست‌غره مشو كه گربه عابد نماز كرد
فردا كه پیشگاه حقیقت شود پدیدشرمنده رهروی كه عمل بر مجاز كرد
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل‌ما را خدا ز زهد و ریا بی‌نیاز كرد كلیات خواجه عماد فقیه از قصاید و غزلیات و مثنویات مشهور است و ابیات بلاغت آیات آن كتب بر السنه و افواه مذكور دیگری از آن جمله خواجه حافظ شیرازیست كه بواسطه بلاغت و فصاحت و غایت شهرت بجودت لفظ و عبارت احتیاج بتعریف ناظمین مناظم سخنوری ندارد ع بماهتاب چه حاجب شب تجلی را در نفحات مسطور است كه شعر خواجه حافظ لسان الغیب و ترجمان الاسرار است كه اسرار عیبیه و معانی حقیقیه در كسوت صورت و لباس مجاز در آن اشعار معارف شعار مندرج است روزی شاه شجاع بزبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته گفت ابیات هیچیك از غزلیات شما از مطلع تا مقطع بر یك منوال واقع نشده بلكه از هرغزلی سه چهار بیت در تعریف شرابست و دو سه بیت در تصوف و یك دو بیت در صفت محبوب و تلون در یك غزل خلاف طریقه بلغاست خواجه گفت آنچه بر زبان مبارك شاه می‌گذرد عین صدق و محض صوابست آما مع ذالك شعر حافظ در اطراف آفاق اشتهار تمام یافته و نظم حریفان دیگر پای از دروازه شیراز بیرون نمی‌نهد بنابر كنایت شاه شجاع در مقام ایذاء حافظ شده بحسب اتفاق در آن ایام آن جناب غزلی در سلك نظم كشید كه مقطعش این است شعر
گر مسلمانی از این است كه حافظ داردوای اگر از پی امروز بود فردائی و شاه شجاع این بیت را شنیده گفت از مضمون این نظم چنان معلوم میشود كه حافظ بقیام قیامت قائل نیست و بعضی از فقهاء حسود قصد نمودند
ص: 316
كه فتوی نویسند كه شك در وقوع روز جزا كفر است و از این بیت آن معنی مستفاد میگردد خواجه حافظ مضطرب گشته نزد مولانا زین الدین ابو بكر تایبادی كه در آن اوان عازم حجاز بود و در شیراز تشریف داشت رفت و كیفیت قصد بداندیشان را عرض نمود مولانا فرمود كه مناسب آنست كه بیت دیگر مقدم برین مقطع درج كنی مشعر باین معنی كه فلان چنین میگفت تا بمقتضاء آن مثل كه نقل كفر كفر نیست ازین تهمت نجات یابی بنابراین خواجه حافظ این بیت را گفته پیش مقطع در آن غزل مندرج ساخت بیت
این حدیثم چو خوش آمد كه سحرگه میگفت‌بر در میكده بادف و نی ترسائی و باین واسطه از آن دغدغه نجات یافت و خواجه حافظ در سنه اثنی و تسعین و سبعمائه بریاض رضوان شتافت‌

ذكر ایالت سلطان زین العابدین و مخالفت شاه یحیی و بیان بعضی از وقایع كه بوقوع پیوست در آن ولا

چون امراء و اركان دولت از تعزیت شاه شجاع بازپرداختند بموجب وصیت سلطان زین العابدین را كه از جانب مادر شرف سیادت داشت در شیراز پادشاه ساختند و امیر معز الدین اصفهانشاه اختیار تمام پیدا كرده سلطان بایزید را از رفتن اصفهان مانع آمد و اشراف و اعیان اصفهان كس به یزد فرستاده شاه یحی را بآن بلده طلبیدند و حاكم خود گردانیدند و امیر اصفهان شاه سرانجام كلیات و جزئیات امور مملكت فارس را از پیش خود گرفته امیر علاء الدین ایناق و خواجه تورانشاه را معذب و معاقب ساخته و به ترتیب آلات و ادوات سلطنت پرداخته داعیه نمود كه والده سلطان مهدی بن شاه شجاع را در حباله نكاح كشد و سلطان مهدی را بپادشاهی برادر و سلطان زین العابدین برین معنی اطلاع یافته منكوحه یكی از نوكران معتمد اصفهانشاه را بفریفت تا در ماه رمضان سنه 786 او را زهر دادند و امیر- اصفهان شاه امیر حسیب و نسیب بود و نسبت برعایا و فضلا باحسن وجهی سلوك مینمود اما شاه یحیی چون باصفهان درآمده روزی چند بكامرانی بگذرانید خیال تسخیر شیراز كرده با سپاه عراق روی بآنجانب آورد سلطان زین العابدین با لشگر شجاعت آئین او را استقبال نموده در اثناء راه عمش سلطان بایزید باتفاق بعضی امرا گریخته بشاه یحیی پیوست و از آنجانب نیز طایفه از سرداران رو گران شده بخدمت سلطان زین العابدین پیوستند و نواحی پل نو تلاقی فریقین دست داده بی‌از آنكه غبار جنگ و شین ارتفاع یابد بموجب استدعای شاه یحی صورت مصالحه جلوه‌گر گشت و در میان میدان بارگاهی زده در آفتاب در یك برج و دو گوهر در یكدرج مجتمع شدند و شاه یحی سلطان زین العابدین را عذرخواهی نموده التماس فرمود كه حكومت ابرقوه را از پهلوان مهذب بستانند و سلطان بایزید را در آن ملك حاكم گردانند و سلطان زین العابدین با وجود آنكه عمو بایزید در وقتی عجب از وی برگشته بود
ص: 317
این ملتمس را مبذول فرمود و منشور ایالت ابرقوه بنامش نوشته مقرر ساخت كه امیر سیف الدین رمضان در مصاحبت سلطان بایزید بابرقوه رود آنگاه میان سلطان زین العابدین و شاه یحی عهود و مواثیق در میان آمده سلطان زین العابدین متوجه كازرون گشت زیرا كه شاه منصور از ششتر لشگر بدانحدود كشیده خرابی میكرد چون شاه منصور از وصول سلطان زین العابدین واقف شده روی بوادی فرار آورد و سلطان زین العابدین در خان فتح و اقبال متوجه مستقر عزت و جلال گشته در آن ایام خواجه حافظ غزلی نظم فرمود كه مطلعش اینست بیت
خوش كرد یاوری فلكت روز داوری‌تا شكر چون كنی و چه شكرانه آوری اما سلطان با یزید كه نامزد حكومت ابرقوه شده بود چون بدانجا رسید پهلوان مهذب او را بشهر راه نداد و بنشان و پروانه سلطان زین العابدین و رسالت امیر رمضان التفات ننمود لاجرم عمو با یزید نومید و حیران باصفهان بازگشت و در سنه 887 سلطان زین العابدین خال خود سید- مجد الدین مظفر را امیر الامرا ساخت و امیر غیاث الدین منصور شول را این معنی موافق مزاج نیفتاد و ببهانه استخلاص اموال بسر بستان رفته از آنجا باصفهان شتافت و چندان شیطنت نمود كه شاه یحیی نقض عهد و میثاق جایز شمرده روی بشیراز آورده سلطان زین- الیابدین بجانب مخالفان روانشده هرمنزلی كه پیش رفت شاه یحی مرحله بازپس نشست تا باصفهان آمد و چون سلطان زین العابدین ظاهر اصفهان را مضرب خیام عساگر نصرت نشان گردانید بعد از سه چهار روز شاه یحی لوای محاربت افراخته از شهر بیرون تاخت و سپاه شیراز نیز در اهتراز آمده از نصف النهار تا وقت اصفرار بلوازم پیكار اقدام نمودند و چند روزی حال برینمنوال گذران بوده فتح تیسیر نپذیرفت و برودت بر هوا استیلا یافته سلطان زین العابدین بنابر التماس امرا كوچ كرده بدار الملك خود شتافت و همدرین سال اشراف و اعیان اصفهان بواسطه بخل و امساك شاه یحی از اطاعت و فرمان‌برداری او پشیمان شده بمقام هواداری سلطان زین العابدین كه در غایت كرم و سخاوت بود آمدند و بیك ناگاه قریب بیست هزار پیاده تمام سلاح كرد قصر شاه یحی را فرو گرفتند شاه یحی كس بیرون فرستاده از سبب آنجرات پرسید جوابدادند كه چون شاه بنابر التماس ما باین ولایت تشریف آورده بودند امید چنانست كه حالا نیز سخن ما قبول كرده ازین شهر بیرون روند كه بعد ازین اصفهانیان طریقه خدمتكاری بجای نخواهند آورد و شاه یحی از روی اضطرار زبان بقبول آن ملتمس گشاده همان شب رخت سفر برنبرد بست و مردم اصفهان جهة ایصال این مژده امیر علی میر میرانرا بشیراز فرستاده سلطان زین العابدین او را بانعام خلعت فاخره و كمر مرصع سرافراز گردانید و بسرعت هرچه تمامتر متوجه اصفهان گردید و چون بمقصد نزدیك رسید امرا و رؤسا و اكابر و اعیان اصفهان مراسم استقبال بجای آوردند و پیش كشها كشیدند و سلطان زین العابدین همه را بعواطف پادشاهانه و عوارف خسروانه نوازش فرمود و بعد از چند روز خال خود سید مجد الدین مظفر را قایم‌مقام گذاشته عازم نطنز شد زیرا كه عمو بایزید از قبل شاه یحی در آن دیار بحكومت اشتغال داشت و خیال تعرض مملكت
ص: 318
فارس بر لوح خاطر مینگاشت و سلطان زین العابدین بیك ناگاه بر سر سلطان بایزید رسیده خدمتش بطرف لرستان گریخت و روزی چند در پناه دولت اتابك كه تربیت یافته پدرش بود اوقات گذرانید و سلطان زین العابدین مظفر و منصور بشیراز رفته بساط عیش و نشاط مبسوط گردانید.

ذكر شمه از احوال سلطان احمد و سلطان بایزید و بیان آنچه میان ایشان بوقوع انجامید

سلطان احمد پادشاهی بود بوفور لطف و كرم معروف و بصفاء اعتقاد و رقت قلب موصوف مربی ارباب عمایم و فضلاء و مقوی اركان شریعت مطهره غرا و چنانچه سابقا مرقوم قلم بلاغت انتما گشت شاه شجاع در مرض موت حكومت كرمانرا نامزد سلطان احمد كرده او را بدانجانب گسیل فرمود و چون سلطان احمد نزدیك بدار الامان رسید امیر اختیار الدین حسن قورچی باآنكه قوت مقاومت و قدرت مقاتلت داشت بقدم مطاوعت او را استقبال نموده مقالید خزاین و مفاتیح قلاع و دفاین تسلیم نمود و عزیمت شیراز فرمود و سلطان احمد مانع آمده گفت چندان توقف نمای كه خبر صحت پادشاه برسد آنگاه باتفاق عازم آنصوب شویم و اگر مهم نوعی دیگر باشد تو ما را بجای پدری از ملك و مال هیچ چیز دریغ نیست و بعد از ده روز از وصول سلطان احمد بكرمان خبر فوت شاه شجاع شایع شد و امیر اختیار الدین حسین معزز و مكرم همانجا توقف كرد در اوائل سلطنت سلطان عماد الدین احمد سیورغتمش اوغانی كه بحكم سلطان زین العابدین سردار قوم جرما و اوغان بود با سلطان احمد در مقام مخالفت آمد و یك دو نوبت بین الجانبین ستیز روی داد نموده در معركه آخر سیورغتمش نشانه تیر تقدیر شد و غنیمت بسیار بدست سپاه سلطان احمد افتاده منصب پیشوائی جرما و اوغان تعلق بپهلوان علی قورچی گرفته و در سنه ثمان و ثمانین و سبعمائه سلطان بایزید در ارستاد مفلوكی چند درهم كشیده بحدود كرمان درآمده و خواجه تاج الدین سلمانی را پیش سلطان احمد فرستاد از مقدم خویش اعلام داد سلطان فرمان فرمود كه مهتر حسن فراش كه در سلك ملازمان قدیمی انتظام داشت سلطان بایزید را استقبال نمود و ما یحتاج نوكرانش را مرتب داد و چون سلطان بایزید در شهر بابك فرود آمد لشگریان او كه چند مردك گرسنه برهنه بودند دست تعدی بمال رعیت دراز كرده و آنولایت را برهم برزدند و اینخبر بسلطان احمد رسیده آزرده خاطر گشت و پیغام فرمود كه برادر بایزید باید كه از سرحد كرمان بیرون رود لاجرم سلطان با یزید متوجه رودان شد و سلطان احمد نیز بدان جانب توجه نموده چون سلطان بایزید مرد نبرد نبود بیزد رفت و ملازمت شاه یحیی پیش گرفت.
ص: 319

گفتار در بیان وصول رایت آفتاب اشراق حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان ببلاد فارس و عراق و ذكر كشته شدن جمعی كثیر از اصفهانیان بواسطه عناد و شقاق‌

در سنه ثمان و سبعین و سبعمائه كه صاحبقران گیتی ستان امیر تیمور گوركان همت عالی نهمت بر استخلاص ولایت آذربایجان و عراق گماشت ایلچی بشیراز فرستاد و بسلطان زین العابدین پیغام داد كه پدر مرحوم توباما در مقام دولتخواهی و اتحاد بود بنابر آن در وقت وفات یافتن مكتوبی در باب سفارش تو ارسال نمود میباید كه بدرگاه عالم پناه آئی تا تو را بنوعی منظور نظر تربیت گردانیم كه علم مفاخرت و مباهات مرتفع سازی و در كمال دولت و اقبال بحكومت پردازی سلطان زین العابدین بسبب عدم مساعدت بخت و طالع در توجه آستانه جاه و جلال طریق اهمال و امهال مسلوك داشت بلكه ایلچی را اجازت مراجعت نداده اندیشه بغی و ضلال بخاطر گذرانید و چون اینخبر بخاقان عالی گهر رسید در شهور سنه تسع و ثمانین و سبعمائه اغرق را در ری گذاشته از راه همدان علم عزیمت بصوب اصفهان برافراشت بعد از وصول بحدود آنولایت سادات و قضات و علما و اكابر بمراسم استقبال استعجال نموده باصناف الطاف اختصاص یافتند و مال امان قبول كرده بعضی از ایشان عنان بطرف شهر تافتند و امیر ایكو تیمور برلاس جهة تحصیل و توجیه آنوجه بقلعه طبرك درآمده امیر ملك تیمور ولد آقبوقا بهادر و امیر محمد سلطان شاه بشهر در رفتند و محصلان و نوكران امرا با رعایا آغاز تشدد كرده و مغولان بیباك متعرض اهل و عیال اصفهانیان شدند و چون طبیعت آنمردم بر اشتعال نایره فتنه مجبول بود بیطاقت كشته در اواخر شوال سال مذكور خروج نمودند و آواز طبل و بوق بعیوق رسانیدند و نوكران امراء و محصلات بخواری هرچه تمامتر بقتل رسانیدند بیت
ز شمشیر خون ریز آشفتگان‌شبیخون درآمد بشب خفتگان و در اول شب هجوم عام او خروج لیام باردوی سپهر احتشام رسیده صاحبقران گردون غلام برابرش تیز خرام سوار گشت و بدروازه توقچی شتافت و طالبان نام و ننك از اطراف و و جوانب روی باصفهان آوردند تا وقت طلوع جمشید خورشید از طرفین باستعمال آلات قتال قیام و اقدام نمودند و چون از اصفهان زن و مرد بیرون ریخته بمیدان نبرد آمده بودند نظم
هراسنده تركان بی‌ساز و برگ‌سراسیمه گشتند از ترس مرگ
بسی نامور بازو شاهین شاه‌زمنقار زاغ و زغن شد تباه
ز تركان جنگ‌آور نامداربكشتند آنشب سه باره هزار اما علی الصباح كه حشر كواكب تاب دیدار آفتاب نیاورده خفاش‌وار فرار برقرار اختیار كردند اصفهانیان ترك ستیز كرده روی بگریز آوردند و شهر مسخر شده
ص: 320
صاحبقران فریدون فراز غایت غضب سپاه را بقتل عام فرمان داد و فرمود كه هركس در اردوی همایونست از وضیع و شریف و صغیر و كبیر سری بیاورد و تیغ یمانی آغاز سرافشانی كرده در آن روز هفتاد هزار كس در اصفهان كشته شد گویند كه بعضی از اهل علم و تقوی كه در ملازمت صاحبقراق مظفر لوا بودند و نمی‌خواستند كه بقتل كسی اقدام نمایند سر از یساقیان میخریدند و نزد خدام و بارگاه سلطنت می‌بردند و در اول روز سری بپنجاه دینار بود و در آخر سری یكدینار میفروختند و هیچكس نمیخرید القصه در اصفهان غیر از زنده رود و سادات و قضات و علما جماعتی كه محصلان خود را حمایت كرده بودند كسی زنده نماند صاحب قران مظفر لوا حاجی بیك جونی قربانی و یوسف شاه را بمحافظت شهر گذاشته عازم شیراز گشت و سلطان زین العابدین از واقعه اصفهان و توجه موكب نصرت‌نشان خبر یافته بجانب ششتر گریخت شاه منصور كه حاكم آن دیار بود ظاهر او را بامداد امیدوار ساخت و ضمنا نوكرانش را بمتابعت خویش دعوت نمود و اكثر آنجماعت خاك بیشرمی در دیده مروت پاشیده حلقه اطاعت شاه منصور در گوش كشیدند و شاه منصور سلطان زین العابدین را گرفته در قلعه سلاسل محبوس گردانید و حضرت صاحبقرانی بی‌مانعی و منازعی بشیراز درآمده سایر حكام آل مظفر مانند شاه یحیی و سلطان احمد و سلطان ابو اسحق بن سلطان اویس بن شاه شجاع بآستان سپهر ارتفاع شتافتند در آن اثنا از جانب ماوراء النهر خیر ایلچی رسیده خبر رسانید كه توغتمش خان لشگر بحدود سمرقند و بخارا كشیده و در آن بلاد آتش نهب و تاراج مشتعل گردیده بنابر آن حضرت صاحبقران عزم مراجعت جزم كرده حكومت شیراز را بشاه نصیر الدین عنایت نمود و كرمان را بدستور سابق بسلطان عماد الدین احمد تفویض فرمود و ایالت سیرجان را بسلطان ابو اسحق مفوض ساخت و پهلوان مهذب در ابرقوه رایت حكومت برافراخت اما سلطان بایزید در وقتی كه سلطان احمد از اردوی همایون بكرمان رسید از یزد بیرون آمده بصوب گرمسیر دار الامان شتافت و در آن موضع هزاره اوغان بوی پیوسته چون سلطان احمد اینخبر شنود با وجود ویرانی مملكت و پریشانی سپاه و رعیت خاطر بر محاربت قرار داد و بعد از نماز عصر برسم تفأل مصحف مجید گشاده آیه بشارت برآمد و سلطان همچنان روی بقبله مناجات كرده گفت الهی بحرمت این كلام كریم كه بپیغمبر واجب التعظیم علیه التحیتة و التسلیم نازل گردانیده با یزید برادر مرا بدست من گرفتار ساز تا در برابر هربدی كه در حق من اندیشیده نسبت بوی نیكوئی كنم و همان لحظه با آن مقدار لشگر كه حاضر بود روی بسلطان بایزید آورد و بین الجانبین محاربه روی نموده اجابت دعای سلطان احمد بظهور پیوست و لشگر یزد گریخته سلطان بایزید دستگیر گشت و سلطان احمد بموجب نذری كه كرده بود از سر جرایم برادر درگذشت و او را مشمول مرحمت و مكرمت گردانیده بعد از مراجعت بكرمان منوجان فرستاد و سلطان بایزید بدانجانب رفت و قلعه منوجان را بصلح گرفته از ساكنان آنجائی مبلغی كرامند بستاند و بخدمت برادر فرستاد و سلطان احمد ببسط بساط عیش و
ص: 321
نشاط اشارت نمود و این ابیات نظم فرمود نظم
بازآمدیم و بازنهادیم اساس عیش‌كردیم ز آفتاب قدح اقتباس عیش
ساقی می كه در قدح عشرت است ریزبر عاشقان غمزده پیما ز كاس عیش
بنشین بخرمی كه براریم بیخ غم‌از سبزه‌زار گلشن گردون بداس عیش
پندار چشم بخت كسی كو زمان گل‌دارد بجام باده گلرنگ پاس عیش
هر كس قیاس كاری و باری همی كندیاری نمیكند دل ما جز قیاس عیش
احمد بملك دینی و عقبی ز لطف دوست‌دارد بقدر همت خود التماس عیش
یا رب بفضل خویش كه در كارگاه عمرخالی مدار از قد بختم لباس عیش.

ذكر درآمدن شیراز بتصرف شاه منصور و بیان بعضی دیگر از وقایع و امور

شاه منصور كه از سایر سلاطین دودمان مظفری بمزید شجاعت و كینه‌وری ممتاز و مستثنی بود از عنفوان اوان شباب همواره ارتكاب مقاصات و محاربات مینمود در آن ایام كه سلطان زین العابدین را مقید و محبوس ساخت و خبر مراجعت حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان استماع فرمود علم عزیمت بصوب شیراز برافراخت و شاه یحیی تاب مقاومت برادر خوردتر نیاورده دار الملك فارس را بازگذاشت و شاه منصور بآسان‌ترین وجهی بآن بلده فاخره درآمده رایت عدالت برافراشت و خواجه حافظ در تهنیت مقدم آن پادشاه صاحب كرم غزلی در سلك انشاء انتظام داد و بیت از آن بخاطر بود ثبت افتاد بیت
بیا كه رایت منصور پادشاه رسیدنوید فتح و بشارت بمهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت‌كمال عدل بفریاد داد خواه رسید و در آن ایام كه شاه منصور در شیراز باستمالت خواطر اصاغر و اكابر میپرداخت یكی از وزراء سست همت ادرارات یومیه ارباب عمایم را كه مبلغ هفتاد تومان بود جهة اظهار كفایت مناصفه ساخت و پرتو شعور شاه منصور بر حركت ناپسندیده وزیر افتاده بروی غضب فرمود و فرمود كه چگونه سیور غالی كه آباو اجداد ما مقرر ساخته‌اند ناقص گردانیم و فرمود تا ادرارات یومیه را صد تومان ساخته بسویة در میان سادات و علما تقسیم نمودند و از وقوع این عنایت ابواب سرور و بهجت بر روی روزگار شیرازیان مفتوح شده بار دیگر بلبل طبع نغمه‌پرداز خواجه حافظ این نوا آغاز نهاد كه بیت
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم‌یعنی غلام شاهم و سوگند میخورم
ساقی بیا كه از مدد بخت كارسازكامی كه خواستم زخدا شد میسرم و چون روزی چند شاه‌منصور در دار الملك شیراز خرم و سرافراز بگذرانید ناگاه خبر مخلص سلطان زین العابدین بسمع شریفش رسید واقعه چنان بود كه پس از آنكه شاه منصور از ششتر بشیراز رفت كوتوالان قلعه سلاسل با هم گفتند كه خدا روا ندارد كه پادشاهی با این همه تجمل و حشمت پناه بپسر عم خویش آورد و او سالك طریق عدم انسانیت گشته اسباب سلطنش را بگیرد و او را مقید و محبوس گرداند آنگاه آنجماعت متفق اللفظ و المعنی شعار خلاف شاه منصور ظاهر كرده سلطان زین العابدین را مطلق العنان ساختند و او متوجه عراق گشته در اثنای راه امیر مجد الدین مظفر كاشی كه خال جمال حالش بود و از اردوی حضرت صاحبقران باتفاق
ص: 322
موكلان گریخته ببغداد میرفت باوی دوچار خورد و خال و خواهرزاده بمرافقت یكدیگر روی باصفهان آورده بی‌كلفتی بر آن بلده استیلا یافتند زیرا كه حاجی بیك و یوسف شاه كه گماشتگان امیر تیمور گوركان بودند شهر را گذاشته بخراسان رفته بودند و شاه منصور خبر مخلص سلطان زین العابدین را شنیده لشكر باصفهان كشید و روزی چند بمحاصره پرداخته بازگردید اما شاه یحیی چون از شیراز فرار نمود نواحی ابرقوه را غارتیده بیزد رفت و سلطان ابو اسحق حاكم سیرجان را با خود متفق ساخته بعزم تسخیر كرمان روان شد و میان او و سلطان احمد محاربتی در غایت شدت اتفاق افتاده در آن معركه سلطان بایزید از طرف برادر مردانگیها نمود و شاه یحیی شكست یافته سلطان ابو اسحق گرفتار گشت و سلطان احمد رقم عفو بر جریده جریمه او كشید و سیرجان را بار دیگر بوی داد و مظفر و منصور روی بكرمان نهاد و در سنه 791 سلطان زین العابدین با عم خویش سلطان احمد اتفاق كرده عازم استخلاص شیراز شد و شاه منصور ایشان را استقبال نموده در موضع خفرك میان خویشان نیران قتال اشتعال یافت و بعد از كشش و كوشش موفور شاه منصور بر طبق نام خویش بدیدن پیكر نصرت فائز گشته سلطان احمد روی بكرمان آورد و سلطان زین العابدین بطرف اصفهان رفت و شاه منصور متعاقب بحدود اصفهان رسیده سلطان زین العابدین بطرف ری گریخت و موسی جوكار كه متهوری بود غدار او را گرفته نزد شاه منصور فرستاد و منصور از عذاب قیامت نیندیشیده در شهور سنه 792 جهان بین آنخسرو حشمت آئین را میل كشید و همدرین سال لشگر بدر یزد برده دست بغارت و تاراج برآورد و بتوسط بعضی از خویشان شاه یحیی صلح‌گونه كرده مانند بلای ناگهان بطرف كرمان رفت و ایلچی نزد سلطان احمد فرستاده پیغام داد كه من از شما ایمن نیستم و الا بخرابه كرمان با عم خویش چگونه مضایقه كنم مصلحت آنست كه خویشان با یكدیگر در طریق مصادقت سلوك نموده دفتر عهد و پیمان امیر تیمور گوركان را بر طاق نسیان نهد و مرا بمال و لشگر مدد دهند تا بكنار جیحون رفته نگذارم كه سپاه جغتای از آب عبور نمایند و سلطان احمد جواب داد كه این سخن نتیجه خبط دماغ و علامت اختلال قوت متخیله است زیرا كه امیر تیمور گوركان را ده هزار چاكر است و بعدد و عدد از من و منصور زیاده و سپاه كشورگشای آنحضرت از ری تا سر حد ختا در غایت عظمت و كامرانی نشسته‌اند امثال ما مفالیك بكدام استطاعت با همچنین پادشاهی صاحب شوكت در مقام مقاومت توانند آمد چون شاه منصور این جواب استماع نمود حدود كرمان را بجاروب نهب و تاراج پاك ساخته علم معاودت بصوب شیراز برافراخت و در شوال آنسال سلطان بایزید بن محمد بن مظفر در كرمان از جهان گذران انتقال نمود و او پادشاهی زیبا طلعت پسندیده سیرت بود مدت سی و شش سال و هفت ماه در عالم اقامت داشت و از اشعار آبدارش این رباعی یادگار گذاشت رباعی
از واقعه ترا خبر خواهم كردو آنرا بدو حرف مختصر خواهم كرد
با عشق تو در خاك فرو خواهم رفت‌و ز مهر تو سر ز خاك برخواهم كرد.
ص: 323

گفتار در بیان انقضاء ایام دولت و اقبال آل مظفر و ذكر انتقال ایشان از دار ملال بعالم دیگر

فضلاء سخنور باقلام صحت اثر بر صحایف روزگار و اوراق لیل و نهار نگاشته‌اند كه در كرت ثانی كه ماهچه رایت فتح آیت حضرت صاحبقرانی یعنی امیر تیمور گوركان پرتو وصول بر حدود عراق و آذربایجان انداخت و استماع فرمود كه در غیبت موكب همایون شاه منصور خیال استقلال داشته و پیوسته تخم مخالفت و عدوان در زمین دل خویشان میكاشته دفع شر او را بر ذمت همت عالی نهمت واجب داشت و در خمس و تسعین و سبعمائه با عساگر ظفر مآثر از راه ششتر متوجه شیراز گشت و علی كوتوال كه از قبل شاه منصور بضبط آنولایت اشتغال مینمود گریخته بششتر رفت و سادات و مشایخ و علما باستقبال موكب همایون استعجال كرده منظور نظر التفات شدند و آن سالك طریق نام داری خواجه مسعود سبزواری را با هزار مردكاری بمحافظت ششتر مقرر ساخته از راه بهبهان متوجه قلعه سفید گردید و آن حصنی است حصین بر قله كوهی رفیع واقع وصیت غایت متانتش در اطراف عالم شایع طول و عرض آن موازی چهار فرسنك و بروج متین آن مستحكم به كچ و سنك در جوانب آن آب روان بیپایان و در درون آن قصور خوب و عمارات مرغوب فراوان بیت
از جبالش بشدت آمده ننك‌وز سپهرش برفعت آمده عار و پیش ازین به پنج سال شاه منصور سعادت نامی شقاوت فرجام را كوتوال آنحصار كرده بود و سلطان زین العابدین را بعد از میل كشیدن بوی سپرده و چون نواحی آنقلعه مضرب سرادقات سلطنت و جلال شد بموجب فرموده صاحبقران كردون غلام عساكر بهرام انتقام روی بتسخیر آن حصار آوردند و قرب صد هزار آدمی در جوش و خروس آمده زلزله در زمین و زمان افتاد و صدای نفیر و نقاره دل كوه را پاره‌پاره ساخت اهل قلعه سراسیمه شده از هول جان تیر و سنك انداختند و بهادران موكب ظفر نشان سپر جلادت در سر كشیده دلهای دشمن را به پیكان دیده دوز مینواختند و سه روز برین منوال آتش قتال در اشتعال بوده قهرا قسرا قلعه مسخر گشت و سعادت با اتباع به تیغ انتقام در- گذشت و سلطان زین العابدین مكحول بپایه سریر گردون مصیر شتافته صاحبقران كهتر نواز او را منظور نظر عاطفت گردانید و فرمود كه بعنایت خدای تعالی داد تو را از منصور مقهور خواهم ستاند آنگاه ملك محمد اوبهی بمحافظت آنقلعه مقرر گشته رایات ظفر پیكر به پنج منزل از آنجا بحوالی شیراز رسید و در آن ایام هرچند صاحبقران سعادت‌مند از احوال شاه منصور میپرسید همچنین جواب می‌شنید كه موقوف یكخبر محقق است كه مملكت بازگذارد و روی براه فرار آورد و فی الواقع معقول آن بود و در روضة الصفا مسطور است كه چون شاه منصور خبر قرب وصول سرافراز استماع نمود از شیراز باجمعی از اهل ستیز بطریق گریز بیرون رفت و در پل بسا منزل گزید و در آن مقام جمعی از مردم شیراز بوی پیوستند شاه منصور از ایشان پرسید كه شیرازیان در شأن ما چه میگویند بعرض رسانیدند كه در وقتی كه از شهر بیرون می‌آمدیم جمعی با هم میگفتند كه آنان كه تركش هفده من و چماق ده من داشتند اكنون مانند بز كه از پیش گرگ بگریزد میگریزند عرق حمیت شاه- منصور از شنیدن این سخن در حركت آمد و حلول اجل موعود او را بران داشت كه علی الفور بشیراز بازگشته باستعداد پیكار اشتعال نمود و با سه‌هزار مرد شمشیرزن با چهارهزار بهادر
ص: 324
صف‌شكن قدم در میدان نبرد نهاد و روز جمعه در سه فرسخی شیراز بصاحبقران دشمن گذار رسیده از جانبین بتعبیه لشگر پرداختند امیر تیمور گوركان دو قول ترتیب داد و یك قول را بفر وجود همایون آرایش بخشیده دیگریرا بامیرزاده محمد سلطان كه نبیره پسری آنحضرت بود تفویض نمود و میرزا شاه‌رخ را هراول و عثمان عباس را قراول گردانید و شاه منصور سپاه شیراز را سه بخش كرده بمیمنه و میسره مرتب ساخت و خود با هزار سوار در قلب جای گرفته چون چشمش بر لوای كشورگشای افتاد مانند شیری خشمناك كه از هیچ چیز ترس و باك نداشته باشد بر سی هزار سوار نامدار كه در ملازمت موكب نصرت شعار بودند حمله كرد و صفوف سپاهی بدان كثرت و ابهت را برهم زده كارزاری نمود كه دوست و دشمن بر آن میدان داری و خنجر گذاری آفرین كردند و جمعی كثیر كه در پیش صاحب قران نیك اندیش باستعمال تیغ و سنان اشتغال داشتند گریزان شده شاه منصور در آن حین سپاهیان خود را دلداری میداد و زبان بخواندن این ابیات میگشاد نظم
برانم كه كردن فرازی كنم‌بشمشیر با شیر بازی كنم
من امروز كاری كنم بیگمان‌كه بر نامداران سرآید جهان و دلیران ستیز در آن ستیز و آویز با شاه منصور اتفاق كرده آثار رستخیز ظاهر ساختند چنانچه نزد حضرت صاحبقران بروایتی زیاده از پنج كس نماند و شاه منصور دو نوبت شمشیر بخود آنحضرت رسانید و چون حمایت الهی نگهبان بود مضرتی روی ننمود بیت
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای‌نبر دركی تا نخواهد خدای و عادل اختاجی سپر بر سر آنسرور گرفته خماری یساول و محمود شاه محمد آزادی و توكل باورچی جنگهای مردانه پیش بردند و حملهای بهادرانه كردند تا شاه منصور عاجز شد و عنان بطرف تومانات میرزا شاه‌رخ تافت و اولاد امیر غیاث الدین ترخان كه اخوان آن شاه‌زاده ستوده خصال بودند باتفاق خواجه راستی و جلال حمید و غیرهم از اهل تائید اعدا را شبه كرده از زخم پیكان فضای معركه را بخون پردلان رنگین ساختند و امیرزاده شاه رخ با آنكه هفده ساله بود در برابر منصور چندان ثبات قدم نمود كه لشگریان ظفرنشان علم تسلط افراختند و منصور مقهور شده در اثناء گریز و ستیز از اسب در افتاد و از دست برد بهادران شهرخی مات گشته بر بساط تیره خاك سر نهاد و یكی از لشگریان از اسب پیاده شده سرش از تن جدا ساخت و میرزا شاه رخ آنسر را پیش پدر برده در پایش انداخت بیت
هركه سر در قدم او بارادت ننهادتیغ بیداد فلك داد سرش را برباد، امیر علاء- الدین در واقعه شاه منصور گوید نظم
شهریار عصر منصور آنكه اودر زمین ملك تخم داد كشت
ملك هشت از دارد نیا چون برفت‌لاجرم تاریخ او شد ملك هشت القصه چون قضیه شاه منصور بر نهج مسطور فیصل یافت بقیه آل مظفر مانند سلطان احمد و سلطان مهدی بن شاه شجاع از كرمان و شاه نصیر الدین یحی با فرزندان معز الدین جهانگیر و سلطان محمد از یزد و سلطان ابو اسحق از سیرجان باردوی اعلی شتافتند و در سلك سایر ملازمان انخراط و انتظام یافتند و صاحب قران بهرام انتقام بموجب استصواب امرا و اركان دولت و اتفاق اشراف و اعیان آنولایت همدران روز تمامی آنجماعت را مقید و محبوس گردانیده جهات و یراق ایشان را بباد غارت و تاراج برداد اما سلطان شبلی و سلطان
ص: 325
زین العابدین كه آن یك بحكم پدر و این از جور شاه منصور مكفوف البصر شده بودند بسمرقند كوچانید وجهة ایشان وجه معاش تعیین نموده آنگاه ایالت مملكت فارس را بامیرزاده عمر شیخ تفویض فرموده بجانب اصفهان در حركت آمد و بعد از دوازده منزل در موضع قومشه یا ماهیار بتاریخ دهم ماه رجب سنه خمس و تسعین و سبعمائه خرد و بزرگ و صغیر و كبیر آل مظفر را بیاسا رسانید و نهال اقبال آن ملوك ستوده خصال بیك ناگاه مستاصل و نابود گردانید نظم
بعبرت نظر كن بآل مظفرشهانی كه گوی از سلاطین ربودند
كه در هفصد و خمس و تسعین ز هجرت‌دهم شب ز ماه رجب چون غنودند
چو خرما بنان در زمانها برستندچو تره باندك زمانی درودند.

داستان اتابكان لرستان‌

در كتب راستان مرقوم خامه‌منشیان گشته كه لرستان منقسم بدو قسم است لر بزرگ و لر كوچك و منشاء این قسم و وجه تسمیه آنكه در قدیم الایام دو برادر كه بزرگ‌بدر نام داشته و كوچك ابو منصور معاصر یكدیگر در دو موضع از آنولایت ایالت مینمود نقلست كه چون برادران از جهان گذران انتقال كردند محمد بن هلال بن بدر در آن مملكت تاج ایالت بر سر نهاد و منصب وزارت را به محمد بن خورشید داد و در شهور سنه خمسمائه صد خانه‌وار كرد از جبل السماق شام بسببی از اسباب جلاء وطن اختیار كرد بلرستان درآمدند و یكی از احفاد محمد بن خورشید كه وزیر مملكت بوجود جمعی از كردان را ضیافت نموده در وقت كشیدن آش كله گاوی پیش ابو الحسن فضلوی كه رئیس ایشان بود نهاد و ابو الحسن باین معنی تفأل نموده كفت ما سردار این قوم خواهیم شد و ابو الحسن پسری داشت علی نام روزی علی بشكار رفته سگی همراه برد و جمعی در راه بدو بازخورده میان ایشان مناقشه دست داد و آنجماعت علی را چندان لت زدند كه بیهوش گشت و دشمنان بتصور آنكه مرده است پایش را كشیده در غاری انداختند و سگ از عقب آن زمره شتافته چون شب درآمد و همه بخواب رفتند خانه مهتر قوم را بخائید تا بمرد و سگ بخانه خویش بازگشته چون نوكران علی دهان سگ را خون آلوده دیدند دانستند كه او را واقعه پیش آمده و سگ روی براه آورده ایشان از پی او روان شدند تا بآن غار رسیدند كه علی افتاده بود او را بخانه برده علاج كردند تا صحت یافت و چون علی درگذشت پسرش محمود بخدمت سنقریان شتافت و بواسطه شجاعت معتبر گشت و بعد از وی ولدش ابو طاهر كه جوانی بود شجاعت مآثر ملازمت اتابك سنقر اختیار كرد و در آن وقت كه اتابك سنقر باحكام شبانكاره مخالفت مینمود ابو طاهر را با سپاهی گران بجنگ ایشان فرستاد و ابو طاهر بر مخالفان ظفر یافته دوست كام بفارس بازگشت و اتابك سنقر او را تحسین نموده گفت از من چیزی طلب نمای ابو طاهر یك سر اسب خاصه التماس نمود اتابك اسبی نیك بوی داده گفت دیگر چیزی بخواه ابو طاهر داغ اتابكی خواست و این
ص: 326
ملتمس نیز مبذول افتاده اتابك فرمود كه التماس دیگری نمای ابو طاهر گفت اگر اجازت باشد بلرستان روم و آنولایت را جهة اتابك مستخلص گردانم و سنقر لشگری مصحوب ابو طاهر گردانیده او را بدانجانب گسیل فرمود.

ابو طاهر بن محمد بن علی بن ابو الحسن فضلوی‌

چون بامداد اتابك سنقر مستظهر گشته بحدود لرستان رسید بصلح و جنگ و لطف و عنف بران دیار مستولی گردید و هوس استقلال در دماغش جای گرفته حكم كرد كه مردم او را اتابك گویند و فرزندانش همین سنت مرعی داشتند و برین تقدیر ابو طاهر و اولاد او اتابكان جعلی باشند نه واقعی چه اتابكان حقیقی جمعی از امراء سرحد بوده‌اند كه سلاطین سلجوقی فرزندان خویش را بدیشان میسپرده‌اند و آن شاه‌زادگان ایشان را اتابك یعنی اتابیك میگفته‌اند چنانچه در مجلد ثانی مذكور شد القصه چون لرستان بحیز تسخیر ابو- طاهر درآمده با اتابك سنقر مخالفت كرد و مدتی از روی استقلال حكومت فرموده روی بعالم عقبی آورد و از او پنج پسر ماند و بزرگ‌ترین همه نصرة الدین هزار اسب بود.

اتابك نصره الدین هزار اسب‌

بعد از فوت پدر باتفاق برادران حاكم لرستان گشت و با رعیت در غایت عدالت زندگانی نموده بدان واسطه شولستان نیز بتحت تصرفش درآمده خلیفه بغداد جهته او منشور و خلعت فرستاد و چون پیك اجل دررسید روی بجهان جاودان نهاد.

اتابك تكله ابن هزار اسب‌

كه نسب مادرش بسنقریان می‌پیوست پس از وفات پدر بر مسند شهریاری نشست و اتابك سعد بن زنگی بنابر كدورتی كه از وی و پدرش در خاطر داشت سه نوبت لشگر بدان دیار فرستاده در تمامی آن معارك تكله ظفر یافت و در سنه خمس و خمسین و ستمائه تكله بطریق مطاوعت نزد هلاكو خان رفته داخل تومان كیبو قانویان گشت و بعد از فتح بغداد بسمع ایلخان رسید كه تكله بر قتل خلیفه و شكست اهل اسلام تحسر و تاسف میخورد و هلاكو از این معنی رنجیده قصد تكله كرد و او را از اندیشه پادشاه خبر یافته بیرخصت عنان بلرستان تافت و هلاكو كیبوقانویان را با دیگری از امرا بدانجانب ارسال داشت و ایشان برادر تكله الب ارغون را كه متوجه اردو بود در اثناء راه دیده بند كردند و در آن ولایت درآمدند و تكله در قلعه تحصن نموده امرا هرچند از وعده و وعید سخن گفتند و او را پایان طلبیدند مفید نیافتاد و آخر الامر هلاكو خان انگشتری خود را بنشانی امان نزد او فرستاد و تكله بر آن اعتماد كرده از حصار بیرون آمد و امرا او را بتبریز برده بعد از پرسیدن یرغو و ثبوت گناه بقتل رسید.
ص: 327

اتابك شمس الدین الب ارغون بن هزار اسب‌

چون برادرش بشهادت رسید بموجب حكم هلاكو خان حاكم لرستان گردید و مدت پانزده سال بعدل و داد پرداخته آنولایت را مامور ساخت و بوقت حلول اجل طبیعی علم عزیمت بصوب آخرت برافراخت و از وی دو پسر ماند عماد الدین و پهلوان یوسف شاه.
اتابك یوسف شاه بن الب ارغون بعد از فوت پدر بفرمان اباقا خان بن هلاكو خان حاكم لرستان شد و او پیوسته با دویست سوار ملازم درگاه ایلخان بودی و نوابش بحكومت مملكت قیام می‌نمودند و اتابك یوسف شاه در بعضی از معارك و اسفار نسبت به اباقا خان خدمات پسندیده بجای آورده منظور نظر عنایت و التفات گشت و ایالت خوزستان و كوه‌كیلویه و شهر فیروزان و جربادقان نیز تعلق بوی گرفت و چون اباقا خان وفات یافت اتابك در ملازمت احمد خان می‌بود و بعد از شهادت احمد خان ارغون خان نیز نسبت بیوسف شاه طریق التفات مسلوك داشت و او را باصفهان فرستاد تا خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان را باردو آورد و اتابك در اواخر ایام حیات باجازت ارغون بلرستان شتافت و از آنجا آهنگ كوه كیلویه كرد و در اثناء راه خواب هولناك دید بازگشت و هم در آن ایام درگذشت و از وی دو پسر ماند افراسیاب و احمد.
اتابك افراسیاب بن یوسف شاه بحكم یرلیغ ارغون خان قایم‌مقام پدر شد و برادر خود احمد را در اردو گذاشته بلرستان رفت و طریقه ناپسندیده ظلم پیش گرفته هریك از نواب اسلاف خویش را ببهانه‌ای مواخذه و مصادره نمود و عاقبت آنجماعت را بتیغ ستم بگذرانید و طایفه از اقربا و منتسبان ایشان پناه باصفهان بردند اتابك عم‌زاده خویش قزل را باصفهان روان ساخت تا هركس گریخته بود بدست آورد و در آن اثنا خبر وفات ارغون خان شیوع یافت و قزل باتفاق سلغر شاه نامی خروج كرده شحنه اصفهان را بكشت و خطبه بنام افراسیاب خواند و اتابك خود را پادشاهی باستقلال پنداشته طایفه از خواص را بحكومت بلاد عراق نامزد فرمود و پسر تكله را بدربند كره‌رود ارسال داشت لران در آن سرحد با صد ها مغول دوچار خورده دست بجنگ یازیدند و مغولان انهزام یافته لران در خانه‌های ایشان فرود آمدند و بعشرت مشغول گشتند ناگاه لشگر مغول از غایت غیرت مراجعت كرده دمار از روزگار سپاه لر برآورد گویند كه در آن جنگ یك زن مغول ده مرد از لران بكشت و چون كیخاتو خان بر طغیان افراسیاب وقوف یافت طولاوای‌نویان را با ده هزار سوار بدفع اتابك فرستاد و طولاوای بعد از محاربه افراسیاب را گرفته پیش ایلخان برد و گخاتو بشفاعت بعضی از خواتین محتشم رقم عفو بر جراید جرایم افراسیاب كشیده نوبت دیگر لرستان را بوی داد و افراسیاب بدانجانب شتافته بی‌جهتی پسر عم خویش قزل و طایفه از امرا و اعیان را بقتل رسانید و چون عازان خان فرمانفرمای جهانیان شد افراسیاب بشرف
ص: 328
بساط بوس استسعاد یافته بدستور معهود حكومت لرستان باو مفوض گشت و در سنه 695 كه غازان خان ببغداد میرفت اتابك در حدود همدان كرت دیگر بعز ملازمت رسید و التفات یافته عنان بطرف لرستان تافت اما در اثناء راه بهر قداق نوئین كه از فارس متوجه اردو بود دوچار خورده هرقداق او را طوعا و كرها بازگردانید و بعد از وصول ببارگاه غازان اطوار ناپسندیده او را بتفصیل عرضه داشت كرد و در آن باب آنمقدار مبالغه نمود كه افراسیاب بن یوسف شاه بیاسا رسید.
اتابك نصرت الدین احمد بن الب ارغون بعد از قتل برادر بموجب فرمان غازان خان بلرستان رفته بر مسند ایالت نشست و بآب معدلت و انصاف گرد ظلم و اعتساف از چهره اهالی آن حوالی فروشست و در ترویج امور شریعت غرا مساعی جمیله بتقدیم رسانید و مدت سی و هشت سال در مملكت موروثی بدولت و اقبال گذرانید و در سنه 733 باجل طبیعی درگذشت و پسرش یوسف شاه در لرستان پادشاه گشت.
اتابك ركن الدین یوسف شاه مدت شش سال در لرستان حكومت نمود و عدل و داد ورزیده با رعایا بر وجه احسن معاش فرمود وفاتش در ششتر فی جمادی الاول سنه اربعین و سبعمائه اتفاق افتاد و ملازمان تابوتش را بایذه برده در مدرسه كه بركن آباد مشهور بود مدفون گردانید.
اتابك مظفر الدین افراسیاب بن یوسف شاه بعد از فوت پدر در لرستان افسر حكومت بر سر نهاد و در ایام دولت او ماهچه رایت فتح آیت امیر تیمور گوركان پرتو تسخیر بر معموره جهان انداخت و لرستان را نیز مانند سایر بلاد مسخر و مفتوح ساخت و (تِلْكَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ) بقا بقای خدایست و ملك ملك خدا.

ذكر ملوك رستمدار

بر ضمایر آفتاب آثار واقفان اخبار بلاد و امصار ظاهر و آشكار خواهد بود كه سلطنت دیار رستمدار بموجبی كه در مجلد ثانی سبق ذكر یافت سالهای بسیار تعلق باولاد عظام گاوباره میداشت و نسب كاوباره كه موسوم بجیل بن جیلانشاه بود بجاماسپ كه عم انوشیروان عادل است می‌پیوست اما در اثناء سلطنت آنطایفه گاهی نواب خلفا بغداد و خدام سادات عالی‌نژاد بر آن مملكت استیلا می‌یافتند و آخر كسی از دودمان رسالت كه در آن ولایت بر مسند جلالت نشست الثائر باللّه ابو الفضل جعفر بن محمد بن الحسین بن علی بن المحدث ابن حسین بن علی بن عمر الامام علی زین العابدین بن الامام حسین بن امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام بود و سلطنت الثایر باللّه در بلاد رستمدار در زمان حكومت ابو الفضل محمد بن شهریار بن جمشید بن دیوبند بن شیرزاد بن افریدون بن قارن بن سهراب بن نام آورین بادوسبان بن كاوپاره اتفاق افتاد و گاوباره عبارت است از جیل بن جیلانشاه بن فیروز بن نرسی بن جاماسپ بن فیروز
ص: 329
الملك و چنانچه كلك دو زبان در مجلد دوم بیان كرد بعد از آنكه الثایر باللّه روزی چند در رستمدار و مازندران حكومت فرمود میان او و ابو الفضل بن محمد بن شهریار صورت مخالفت روی نمود الثایر باللّه عنان عزیمت بجانب گیلان انعطاف داد و دیگرباره در ایالت رستمدار استقلال یافتند بعد از فوت محمد ابن شهریار اصپهبد حسام الدوله زرین كمر بن فرامرز بن شهریار بن جمشید سی و پنج سال رایت اقبال برافراشت آنگاه پسرش سیف الدوله با حرب بیست و هفت سال پادشاه بود ولدش حسام الدوله اردشیر بیست و پنجسال سلطنت نمود پس برادرزاده اش فخر الدوله نامور بن نصیر الدوله بن سیف الدوله سی و دو سال حكومت كرد آنگاه پسرش عز الدین هزار اسب چهل سال روی بتمشیت مملكت آورد و بعد از فوت هزار اسب پسرش شهر نوش بر مركب سروری و شوكت سوار گشت و این شهر نوش پادشاهی عالی‌همت صاحب حشمت بود و با پادشاه غازی كه حكومت مازندران ابا عنجد تعلق بوی میداشت در طریق اتحاد سلوك نموده خواهرش را در حباله نكاح كشید و بدین جهت هردو مملكت صفت مشاركت گرفته طبرستان بكمال معموری رسید و مظفری شاعر در آن ولا قصیده بنظم آورد كه مطلعش اینست بیت
جنت عدن است گوئی كشور مازندران‌در حریم حرمت اصپهبد اصپهبدان مدت سلطنت شهر نوش سیزده سال بود و بعد از وی برادرش استندار كیكاوس بامر سلطنت اشتغال نمود و چون روزی چند استندار كیكاوس بلوازم منصب جهانبانی پرداخت بر اسب جلادت سوار شده مخالفت شاه غازی را پیشنهاد همت ساخت و چند نوبت بین الجانبین محاربت دست داد و بالاخره مصالحه اتفاق افتاد و هریك از آن دو سردار روی بمملكت خود نهاد و در سنه ثمان و خمسین و خمسمائه شاه غازی بعلت نقرس از عالم مجازی انتقال نموده پسرش علاء الدین حسن قائم مقام شد و زمان اقبال علاء الدین حسن بزودی سپری گشته ملك اردشیر بر مسند سروری نشست و كیكاوس را پسری بود جستان نام كه منصب ولایت عهد تعلق بوی میداشت اما بحسب تقدیر جستان پیش از پدر وفات یافته از وی پسری یكساله ماند زرین كمر نام و كیكاوس در سنه ستین و خمسمائه بملك عقبی توجه نمود مدت دولتش سی و هفت سال بود استندار هزار اسب بن شهر نوش بن هزار اسب بعد از فوت عم در رستمدار شهریار شد و او در فن كمانداری و تیراندازی ید بیضا می‌نمود اما بخلاف روش پدر و عم غم تقویت شریعت نداشت و با ملاحده رودبار صلع كرده همت بر شرب مدام و مصاحبت گلر خان سیم‌اندام گماشت بنابر آن اعیان از وی رو گردان شده بملك اردشیر پیوستند و كیفیت حال او را بازگفتند ملك مازندران قاصدی سخن‌دان نزد استندار فرستاد و او را بر دوستی ملاحده و دوام ارتكاب شراب ملامت كرده بطریق سلوك رشد و رشاد ترغیب نمود و هزار اسب همچنان بر اسب غرور سوار شده آن نصایح سودمند را قبول نفرمود بنابر آن ملك اردشیر لشگر برستمدار كشید و میان او و هزار اسب جنگ و جدال بدور و دراز رسید آخر الامر هزار اسب از ستیز و آویز عاجز گشته بپای اضطرار نزد اردشیر رفت و اردشیر او را اعزاز و احترام تمام نموده در منزل مناسب فرود آورد و در آن اثنا برادر هزار اسب امیر خلیل درگذشت بعلت خناق و ملك اردشیر
ص: 330
امرا و اركان دولت را بپرسش هزار اسب فرستاده و خود نیز بدر تعزیت سرا تشریف برد اما فرود نیامد و همچنان سواره بازگردید این تعظیم بر خاطر هزار اسب گران آمد و خیال كرده ما فی الضمیر او بعرض ملك اردشیر رسید فی الحال او را مقید گردانید و خواست كه در قلعه ولخ محبوس سازد اما هزبر الدین خورشید كه یكی از اعمام او بحكم هزار اسب از مركب زندگانی پیاده شده بود و در صدد انتقام آمده بیكضربت هزار اسب را بقتل رسانید مدت ملك هزار اسب بیست و شش سال بود.

ذكر عصیان اعیان رویان و رسیدن سلطنت رستمدار به زرّین كمر بن جستان‌

در تاریخ سید ظهیر مسطور است كه ملك اردشیر بعد از قتل هزار اسب در ولایت رستمدار پادشاه علی نامی را بر مسند جهانبانی نشاند و بعد از روزی چند شنود كه زرین كمر بن جستان بن كیكاوس بسن شباب رسیده و انوار اقبال از ناصیه احوال او لایح گردیده و خاطر بر آن قرار داد كه یكی از مخدرات شبستان خود را بازر بن كمر در سلك ازدواج كشد و زمام سلطنت مملكت موروث را در قبضه اختیار او نهد و اعیان رویان بر ما فی الضمیر اردشیر وقوف یافته این معنی موافق مزاج نازك ایشان نیفتاد و بخلاف پادشاه دست تبعیت بیكدیگر داده بیستون نامی را بحكومت برگزیدند و پادشاه علی را بزخم زوبین از میان برداشته ادیب زرین‌كمر را سر بریدند و زرین كمر بگوشه گریخته چون اینخبر بعرض ملك اردشیر رسید با سپاه فراوان متوجه رویان گردید و بسیاری از مخالفان را بتیغ بیدریغ گذرانید و بیستون بقلاع رودبار گریخت آنگاه ملك اردشیر افسر سروری بر سر زرین كمر نهاده او را بمقداری تقویت كرد كه بمراتب آبا و اجداد بزرگوار خود رسید و زرین كمر بیست و چهار سال باقبال گذرانیده در سنه عشر و ستمائه وفات یافت.
بیستون بن زرین كمر بعد از فوت پدر كمر سروری بر میان بست و در زمان دولت او ملك اردشیر بآخرت پیوست و مملكت مازندران بگماشتگان خوارزمشاهیان تعلق گرفت و بیستون بصفت شجاعت موصوف بود و بضرب شمشیر ولایت خود را از مخالفان محافظت مینمود و او در سنه عشرین و ستمائه فوت شد مدت سلطنتش ده سال بود.
فخر الدوله نام آور بن بیستون بعد از پدر بتخت حكومت نشست و در ایام ایالت او آفتاب اقبال خوارزمشاهیان بسر حد زوال رسید و ماه جاه و حشمت چنگیز خانیان از افق ولایت ایران طالع گردید و چون نام‌آور هشت سال مالك تخت و افسر بود بعالم عقبی توجه نمود پسر بزرگترش حسام الدوله اردشیر در حدود گیلان لواء حكومت افراشته ولد خردترش اسكندر كه نسبش از جانب مادر بخوارزمشاهیان می‌پیوست در آمل پادشاه شد
ص: 331
و چون استندار اردشیر وفات یافت استندار شهر آگیم كه برادرش بود قایم‌مقام گشت و مدت سی و یكسال بعدل و انصاف اوقات گذرانید در سال پانزدهم از سلطنتش در الوس چنگیز خان منكوقاآن بر تخت سلطنت نشست و هلاكو خان را متوجه ایران گردانید و هلاكو همت بر فتح قلاع ملاحده گماشته استندار شهر آگیم باتفاق شمس الملوك اردشیر كه در آنزمان حاكم مازندران بود بمحاصره قلعه كرد كوه رفتند اما قبل از آنكه تسخیر حصار تیسیر پذیرد هریك متوجه ولایت خود گشتند و چون اینخبر بهلاكو خان رسید یكی از امراء بزرگ را كه مشهور بود بغازان بهادر بتادیب شمس الملوك و استندار شهر آگیم نامزد فرمود و چون غازان بهادر بمازندران درآمد شمس الملوك مركز دولت خالی گذاشت و شهر آگیم نیز نخست خیال گریز كرده بالاخره نزد غازان رفت و از تقصیر خدمت لوازم اعتذار و استغفار بتقدیم رسانید و غازان او را مشمول نظر اشفاق گردانیده چون اینمعنی بر ضمیر شمس الملوك واضح گشت او نیز بخدمت غازان شتافت غازان از دیوان خان منشور حكومت ایشان را امضا فرموده خود در آمل ساكن گشت و بعد از چند گاه میان شمس الملوك و شهر آگیم مخالفت وقوع یافته شمس الملوك منهزم باردوی قاآن گریخت و از آنجا رخت هستی بباد فنا داده حكومت مازندران تعلق ببرادرش علاء الدوله علی گرفت وفات استندار شهر آگیم در سنه 771 اتفاق افتاد پس از وی پسرش فخر الدوله نام آور بن شهر آگیم كه شاه غازی لقب داشت در رستمدار تاج ایالت بر سر نهاد و او پادشاهی عادل شریعت پرور مرحمت گستر بوده پیوسته مردم را باداء طاعات و عبادات ترغیب و تحریص مینمود بمرتبه كه اشارت فرمود تا در دار الملكش منادی كردند كه فرق انام به مقتضای آیه كریمه (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ) عمل نموده در وقت نماز جمعه هیچ آفریده به بیع و شر او سایر مهمات دنیوی نه پردازد و همه كس بمسجد جامع رفته، بگذاردن نماز و عرض نیاز قیام نماید و جمعی از ضعفا صناع و محترفه بدرگاه مشغول میباید نمود تا وجه معیشت بهم رسد و اگر حسب الحكم بمسجد جمعه حاضر نمیشویم از خدام آستان سلطنت آشیان ایذا می‌یابیم، حكم چیست شاه غازی فرمود جهة مردم ضعیف شهر و بازار وظیفه معین سازند تا هرساله از دیوان اعلی بگیرند و جهة كسب نفقه و عیال از ادای نماز تقاعد نورزند، دیوانیان حسب الفرموده بتقدیم رسانیدند بعد از آن محتسبی را معلوم شد كه شخصی بی‌وضو نماز می‌گذارد بتادیب آن مشغول گردید آنشخص گفت آنچه ملك بمن عنایت فرموده اجرت گذاردن نماز است و اگر می‌خواهند كه وضو سازم چیزی دیگر برای مزد آن مقرر نمائید و این گفت و شنود بسمع شاه غازی رسیده و در خنده شد و فرمود تا ثلث آنچه جهت گذاردن نماز برای آنشخص معین ساخته بودند در وظیفه او افزودند و چون شاه غازی مدت سی سال در اقبال گذرانیده در سنه احدی و سبعمائه متوجه عالم باقی گردید و از او پسری ماند اسكندر نام مؤلف تاریخ طبرستان گوید كه این اسكندر جد مادری ملوك زمان است.
ص: 332
ملك شاه كیخسرو بن شهر آگیم بعد از برادر خود شاه غازی یازده سال بر مسند سرافرازی نشست و برادر دیگرش ارغش كمر خدمتش بربست و شاه كیخسرو را ایزد تعالی قرب صد فرزند كرامت فرمود و فوتش در سنه احدی عشر و سبعمائه روی نمود آنگاه آفتاب دولت شمس الملوك محمد بن كیخسرو از افق طالع گشت و او پادشاه دین‌دار عدالت شعار بود و پیوسته با علما و فضلا و صلحا مصاحبت می‌فرمود و در ایام كامرانی مساجد و خانقاه و بقاع خیر طرح انداخت و قری معمور و مستغلات مرغوب بران مواضع وقف ساخت اوقات ایالتش پنجسال امتداد یافت و در سنه سبع عشر و سبعمائه عنان بعالم جاودان تافت.
نصیر الدوله شهریار بن كیخسرو بعد از فوت برادر افسر سروری بر سر نهاد و مدت هشت سال باقبال بگذرانید و چون حیاتش نزدیك باتمام رسید برادرش تاج الدولة بن جلال الدوله اسكندر بیكضرب تیغ آبدار او را متوجه عالم عقبی گردانید.
تاج الدوله زیار در زمان شهریاری برادر در كلارستاق مقیم بود و بعد از قتلش مدت سه سال باستقلال حكومت نمود وفاتش در موضع كویر در سنه 832 اتفاق افتاد.
جلال الدوله اسكندر بن تاج الدوله زیار پس از فوت پدر تاج اقبال بر سر نهاد ولایت تامان و رستاق را به برادر خود فخر الدوله شاه غازی عنایت فرمود و در ایام دولت جلال الدوله سلطان ابو سعید بهادر خان وفات یافت و امیر مسعود سربدار در سبزوار قوی حال شده در اواخر سنه 743 لشگری بمازندران كشید و چنانچه در ذكر حكومت او مذكور خواهد گشت بقتل رسید و غنیمت بسیار و بینهایت از جهات و یراق سربداران بدست اهالی مازندران و رستمدار افتاده تجمل و حشمت و مكنت و عظمت جلال الدوله اسكندر بدرجه كمال رسید و لشگر بحدود ری كشیده چند قلعه معتبر مفتوح گردانید در تاریخ سید ظهیر سمت تحریر یافته كه عادت اكثر مردم رستمدار و گیلان و مازندران چنان بود كه موی سر میگذاشتند و دستار نمی‌بستند اما بعد از قتل امیر مسعود سربدار جلال الدوله و برادران او سر تراشیدند و دستار پیچیدند جلال الدوله در صباح روز شنبه 21 ذو الحجه سنه 746 قلعه و شهر كجور را طرح انداخت و باندك زمانی آنعمارت عالی را تمام ساخت و چون مدت ملكش به بیست و هفت سال رسید ناگاه بحسب اقتضا قضا در سنه احدی و ستین و سبعما بزخم خنجر یساولی متوجه عالم عقبی گردید مفصل این مجمل آنكه جلال الدوله مسخره را كه قزوینی الاصل بود پیوسته در مجلس عیش و طرب طلب مینمود و بصیقل سخنان هزل آمیزش زنگ ملال از آینه خاطر میزدود و در آن اثنا یكی از هل صحبت آن مسخره را سخنی درشت گفت و قزوینی را كمال نادانی بران داشت كه كاردی از میان كشیده برخواست كه بر آن شخص زند و بدین جهة مردم بهم برآمده چراغ فرو نشست و خوف بر ملك جلال الدوله غلبه كرده برجست كه از خانه بیرون رود قضا را كارد مسخره بی‌اختیار بر دستش خورد و رستمدار فریاد برآورد كه ملك را بزونه یعنی ملك را بزدند و در آنحال ملك پای از خانه بیرون
ص: 333
نهاد و یساولی كه حاضر بود تصور نمود كه او شخصی است كه جلال الدوله را كارد زده است و می‌خواهد كه بگریزد بنابر آن خنجری بر پهلویش فرو برد و جلال الدوله در ساعت افتاد و بمرد.
فخر الدوله شاه غازی بن تاج الدوله بعد از شهادت برادر نزدیك به بیست سال در رستمدار بر مسند سرافرازی نشست و در سنه ثمانین و سبعمائه بملك عقبی پیوست.
عضد الدوله قباد بن فخر الدوله قایم‌مقام بود و بیست و یكسال در آنولایت حكومت نمود و چون اجل موعود در رسید در وقت محاربه لكیور بر دست سید فخر الدین بن سید- قوام الدین كشته گردید.
سعد الدوله طوس بن تاج الدوله زیاد پس از قتل قباد در رستمدار تاج حكومت بر سر نهاد و او بعدل و انصاف و جود و سخا و سایر محاسن اوصاف آراسته بود و بعد از وصول حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان بمازندران بملازمتش مبادرت نمود.

گفتار در بیان شمه از حال ملك كیومرث بن بیستون و ذكر ارتفاع بناء دولت او بمحض قدرت صانع كن فیكون‌

ملك بیستون كه ولد گستهم بن تاج الدوله زیار بود و در سنه سبع و ثمانین و سبعمائه در طالقان بدست جمعی از ملاحده افتاده عالم را بدرود نمود و از وی پسری ماند كیومرث در وقت استیلاء امیر تیمور گوركان بر مازندران خود را ذره و از منظور نظر آفتاب آثار آن پادشاه كامكار گردانیده بكوتوالی قلعه نور منصوب گشت و چند سال در آن حصار باقبال گذرانیده در آن اوانكه اسكندر شیخی ولد افراسیاب جلابی با حضرت صاحبقران آغاز مخالفت كرد و امیرزاده رستم بن عمر شیخ و امیر سلیمان شاه بدفع فتنه او مامور گشتند ملك كیومرث بنابر نزاعی كه با اسكندر شیخی داشت از قلعه بیرون آمده بدیشان پیوست و امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه اینمعنی را فوزی عظیم دانسته یكی از معتمدان را بكوتوالی قلعه نور مقرر ساختند و خواهر كیومرث را بوی داده او را بگرفتند و نزد اسكندر شیخی كه در آمل بود فرستادند و پیغام نمودند كه اینك دشمن تو را گرفته ارسال داشتیم تا غایت عنایت ما را درباره خود معلوم نمائی و من بعد بادیه مخالفت نه پیمائی اسكندر شیخی با این سخن واهی التفات نكرد و ملك كیومرث را اسب و خلعت داده گفت بهر طرف می‌خواهی توجه نمای كه مرا با تو كاری نیست و كیومرث بشیراز شتافته تعدی كه از امیرزاده رستم نسبت باو واقع شده بود بعرض برادرش امیرزاده پیر محمد كه در فارس حكومت مینمود رسانید و امیرزاده پیر محمد او را استمالت داده زبان بملامت میرزا رستم و سلیمانشاه بگشاد و كیومرث را بایالت ولایت موروث وعده داد اما بعد از فوت امیر تیمور گوركان
ص: 334
بعضی از اهل غرض بعرض پیر محمد رسانیدند كه كیومرث داعیه خروج دارد بنابر آن ملك محبوس گردید و چند ماه در زندان بسر برده بگریخت و در زی قلندران با جمعی از آن طایفه خود را بنواحی قلعه نور رسانید و در هرچند روز یكبار ببهانه در یوزه بآن قلعه میرفت و گاهی نزد دربان نشسته با او حكایت می‌كرد تا بین الجانبین الفت و موانست پیدا شد و روز تا شب در صحبت دربان بسر برده در وقتی كه دربان به بستن دروازه مشغول گشت كیومرث در گوشه خزید و چون جای خواب كوتوال را معلوم داشت در نیمشب بدانجا رفت و دید كه چراغ میسوزد و كوتوال دست در گردن خواهرش كه منكوحه او بود كرده و بخواب رفته و حربه نزدیك خود نهاده كیومرث بقدم جرات بسر بالین آن دو غافل رفته حربه را برداشت و كوتوال و همشیره را كشته و سرهای ایشان را برداشته ببرجی از بروج حصار بالا رفت و فریاد برآورد كه ای متوطنان قلعه نور بدانید كه منم كیومرث بن بیستون كه بقلعه نور در آمده سر كوتوال و زن او را از تن جدا كردم و حالا هردو سر را بدست دارم باید كه هركس درین حصار نوكرزاده من و پدران منست تیغ انتقام از نیام كشیده در قتل و غارت مغولان از خود بتقریر راضی نشود و این كلمات را تكرار كرده همان ساعت فوجی از ملازمان قدیمی ملوك رستمدار خود را بوی رسانیدند و دیدند كه در قول خویش صادق است و فی الحال بسر دربان دویده او را بقتل آوردند و بعد از آن شورش و غوغای عظیم در قلعه افتاده رستمداران بسیاری از نوكران كوتوال را كشتند و فوجی از حصار بیرون كردند و آن ولایت نوبت دیگر بتحت تصرف كیومرث درآمده باندك زمانی بلده رویان بلكه تمامی رستمدار را تسخیر كرد و چند كرت تاخت بحدود ری و دماوند و قومس برد گویند كه رستمداریان تا آنغایت سنی مذهب بودند و كیومرث در مجلس شیراز نذر كرده بود كه اگر كرت دیگر در ولایت موروث حاكم گردد بمذهب علیه امامیه درآید بنابر آن درین وقت كه آن مملكت را مسخر ساخت شعار شیعه علویه ظاهر گردانید و سایر رستمداریان بموجب كلمه الناس و علی دین ملوكهم آن مذهب را قبول نمودند و ملك كیومرث را در ایام دولت یكدو نوبت بامیر الیاس خواجه كه از قبل شاهرخ میرزا چند گاهی حاكم عراق بود جنگ روی نمود و ظفر و نصرت كیومرث را بود آخر الامر كیومرث ایلچیان بآستان شاهرخی فرستاده از اندازه خویش عذرخواهی فرمود و مقبول افتاد قوت ملك كیومرث در سر راه بالو در ماه رجب سنه سبع و خمسین و ثمانمائه دست داد و او را هشت پسر بود باین ترتیب ملك اویس ملك كاوس ملك اشرف ملك كیخسرو و ملك اسكندر ملك بهمن ملك ایرج ملك مظفر و ازین جمله ملك اویس و ملك كیخسرو و ملك اشرف در حین حیات پدر وفات كرده بودند و از ایشان فرزندان مانده بودند.

اختتام حكایات ملوك رستمدار

چنانچه در تاریخ طبرستان مرقوم كلك بیان گشته بعد از فوت ملك كیومرث قلعه نور
ص: 335
و توابع آن را پسر بزرگترش ملك كاوس متصرف شد و سایر مواضع را ملك اسكندر و چون كاوس بظلم نفس و سفك دماء موصوف بود بیشتر مردم مایل سلطنت اسكندر شدند و مدتی مدید میان برادران طریق مخالفت و محاربت مسلوك بود و در اكثر معارك ملك اسكندر را صورت نصرت روی مینمود بالاخره بین الجانبین مصالحه دست داد وفات كاوس در سنه 871 اتفاق افتاد و پسرش ملك جهان‌گیر قایم‌مقام پدر گشته روزی چند نسبت با عم خویش طریقه اطاعت مسلوك داشت و عاقبت بواسطه افساد اهل فتنه و فساد میان عم و برادرزاده غبار نزاع ارتفاع یافت و در آن سال كه امیر حسن بیك از دفع میرزا جهان شاه فراغت یافته در قم نزول اجلال فرمود و عم و برادرزاده باردوی اعلی رفتند و كیفیت حال خود بعرض رسانیدند امیر حسن بیك حكم فرمود كه جهان‌گیر بهمان مواضع كه در تصرف پدرش بوده قانع گشته نسبت بملك اسكندر در مقام متابعت باشد و درین باب مناشیر نوشته ایشان را اجازت انصراف ارزانی داشت و چون چند سال برینموال بگذشت بار دیگر نایره خلاف مشتعل گشت مولف تاریخ طبرستان سید ظهیر گوید كه در این كرت كه میان اسكندر و جهانگیر مخالفت افتاد ملك اسكندر از حضرت سیادت پناهی خلافت دستگاهی سید سلطان محمد كه در گیلان بر مسند سلطنت متمكن بود استمداد فرمود و آنجناب مرا با هزار كس بدانجانب فرستاد و من بكجور شتافته و مدت دو ماه در آن مقام اقامت نموده ملك اسكندر و جهانگیر را نصیحت كردم تا با یكدیگر طریق صلح و صفا مسلوك داشتند و تا غایت كه تاریخ هجری بماه شعبان سنه 881 رسیده بناء مصالحه بین الجانبین انهدام نیافته و بدین واسطه پرتو امنیت بر وجوه احوال متوطنان آن ولایت تافته جامع این اوراق بعرض خدام آستانی كه ملاذ فضلاء آفاق است میرساند كه آنچه از حالات ملوك رستمدار تا سال مذكور بتحقیق پیوسته این بود كه خامه بلاغت شعار در سلك تحریر كشید و من بعد آنچه از آن باب معلوم شود در ضمن اخبار آینده معلوم خواهد گردید انشاء اللّه وحده‌

ذكر ارتفاع طبقه سوم از ملوك باوند بعنایت بی‌غایت حضرت خداوند

مورخان خردمند بعبارات دلپسند بیان كرده‌اند كه بتاریخ سنه خمس و ثلثین و ستمائه كه معموره جهان سیما بلاد ماوراء النهر و ایران بسبب تسلط و بیداد سپاه توران خراب و ویران گشته بود حسام الدوله اردشیر بن كخوار بن رستم ابن داراء بن شهریار بن قارن بن سرخاب بن داراء بن رستم بن سرخاب بن قارن بن شهریار بن قارون بن شیرویه بن سرخاب ابن مهردار بن سرخاب بن ناو بن شاپور بن كیوس بن قباد بن فیروز الملك عجم جد انو شیروان العادل خروج كرده بدستور اجداد خود مملكت مازندران را ضبط نمود و بعد از وی هفت
ص: 336
نفر از اولاد و احفادش در آن دیار بر مسند اقبال نشستند و مدت دولت ایشان صد و پانزده سال امتداد یافته در شهر محرم سنه خمسین و ستمائه بنهایت انجامید چنانچه از سیاق كلام آینده بوضوح نخواهد رسید.
حسام الدوله اردشیر- ابو الملوك لقب داشت و او در سنه خمس و ثلثین و ستمائه خروج كرده در مازندران علم تسلط برافراشت و هرچند بواسطه قتل و غارت خیل مغول رواج و رونق از آن مملكت مهجور گشته بود بقدر امكان در تعمیر آن كوشید و چون آمد شد امراء چنگیزی در ساری كه دار الملك سلاطین دماوند بود بسیار روی مینمود بآمل رفته آن خطه را تختگاه ساخت و در سنه سبع و اربعین و ستمائه هادم اللذات دو اسبه بر سرش تاخت مدت دولتش دوازده سال بود و بعد از وی پسر كلانترش شمس الملوك محمد بامر ایالت مشغولی نمود و در ایام سلطنت او هلاكو خان همت بر تخریب قلاع ملاحده گماشته شمس الملوك را باتفاق حاكم رستمدار شهر آگیم بمحاصره گرد كوه بازداشت و ایشان قبل از فتح بولایت خود بازگشته بنابرین جریمه در سنه 665 شمس الملوك بضرب تیغ مغولان شهید گردید و او مدت هیجده سال لواء ایالت مرتفع میگردانید.
علاء الدین علی بن حسام الدوله اردشیر بعد از برادر باتفاق امراء مغول حاكم مازندران گشت و چون ده سال از سلطنتش بگذشت و در سنه خمس و سبعین و ستمائه دست قضا روزنامه دولتش در نوشت.
تاج الدوله یزدجرد بن شهریار بن اردشیر قایم‌مقام عم خویش علاء الدوله بود و او را در مازندران اقتدار تمام پیدا شده نوبت دیگر آن مملكت را معمور ساخت چنانچه بروایت سید ظهیر در ایام دولتش در آمل هفتاد مدرسه معمور گشت و در هرمدرسه عالمی بدرس و افاده اشتغال میفرمود و چون تاج الدوله بیست و سه سال افسر اقبال بر سر نهاد وفاتش در سنه 698 دست داد و پسرش نصیر الدوله شهریار قایم‌مقام شد و شانزده سال بر مسند ایالت متمكن بود فوتش در سنه اربع و عشر و سبعمائه روی نمود و بعد ازو پسر تاج الدوله ركن الدوله شاه كیخسرو بر مسند حكومت نشست و بجهة تردد و آمد شد امراء ترك اهل و عیال و اطفال و اموال خود را برستمدار فرستاد و در آن ولایت قریه خریده مسكن آن جماعت گردانید وفات ركن الدوله در سنه 728 دست داد و مدت دولتش چهارده سال بود و پس از وی ولدش شرف الملوك بن شاه كیخسرو شش سال صاحب افسر بوده در سنه اربع و ثلثین و سبعمائه رخت هستی بباد فنا داد آنگاه برادرش فخر الدوله حسن كه خاتم ملوك باو نداست بر تخت حكومت نشست و قضیه امیر مسعود سربدار در ایام دولت او بوقوع پیوست و مقارن آنحال بلاء وبا در مازندران شایع شده بسیاری از آل باوند بدان علت فوت شدند چنانچه غیر از فخر الدوله حسن و بعضی از اولاد صغار او از آنقوم شخصی متعین زنده نماند در آن اثنا بسبب سعایت زمره از مردم مفسد حسن كیاء جلابی را كه از عظماء اركان دولت او بود بقتل رسانید و بدین واسطه تفرقه بسیار باهالی مازندران رسیده كیابیان
ص: 337
جلابی بر ملك فخر الدوله استیلا یافته كیا افراسیاب كه خواهرش در حباله ملك بود سرانجام امور ایالت را از پیش خود گرفت و آن ضعیفه را از شوهر دیگر دختری بود و افراسیاب باتفاق خواهر فخر الدوله حسن را بمباشرت ربیبه نسبت كرده از علما و فقها در باب قتل او فتوی حاصل نمود و در روز شنبه بیست و هفتم ماه محرم سنه خمس و اربعین و سبعمائه فخر الدوله بحمام رفته چون از آنجا بیرون آمد پسران افراسیاب جلابی‌كیا علی و كیا محمد را كه دو جوان خوش‌آواز بودند و ملك فخر الدوله از غایت اهتمام بحال آنجوانان بنفس خود شاهنامه برایشان می‌خواند در سر حمام هردو را طلبید و شاهنامه را گشاده خنجر خویش را بر بالای كتاب نهاد و بیت بیت ایشان را تعلیم میداد كه ناگاه یكی از آن دو غدار خنجر برداشته بر سینه ملك زد چنانچه فی الحال بملك باقی انتقال نمود آنگاه جلابیان بر مازندران تسلط تمام یافتند و چندین هزاز خون ناحق ریخته اكثر خاندان قدیم را برانداختند و فرزندان ملك الدوله با سایر متعلقاتش رجوع بملك جلال الدوله اسكندر كه حاكم رستمدار بود نمودند و در ظل شفقت و عاطفت اسكندری روزی چند برآسودند و اولاد ذكور فخر الدوله چهار نفر بودند شرف الملوك شاه غازی شمس الملوك كاوس كه از همه بزرگتر بود در وقت شهادت پدر ده سال عمر داشت و بعد از فخر الدوله هیچ كس از آن قوم رایت ایالت نیفراشت.

گفتار در مجملی از حال قدوه اولاد رسول قرشی سید قوام الدین مرعشی و ذكر انقضاء دولت و زندگانی افراسیاب جلابی بسبب مخالفت جناب سیادت مآلی سعادت نصابی‌

چنانچه سید ظهیر در تاریخ طبرستان تحریر فرموده سید قوام الدین ولد سید صادق بن عبد اللّه بن حسین المرعشی است و نسب سید حسین مرعشی بامام زین العابدین بن الحسین- بن علی ابن ابی طالب علیهم السلام منتهی میشود و سید قوام الدین از اوائل ایام صبی و ابتداء اوان نشو و نماء تتبع سنن سنیه آباء بزرگوار و اجداد نامدار خود نموده بسلوك طریق زهد و سداد و لزوم طریقه صلاح و رشاد مشغول فرمود و بعد از تحصیل علوم دینیه و تكمیل معارف یقینیه از وطن مألوف كه ولایت آمل بود سفر كرده در خراسان بمجلس سید عز الدین سوغندی كه مقتدای روزگار و پیشوای مشایخ عالیمقدار بود رسید و دست ارادت بآن جناب داده یك اربعین در خدمتش گذرانید آنگاه اجازت مراجعت یافته بآمل شتافت و چند گاهی بطاعت و عبادت بسر برد و نوبت دیگر قوت جاذبه سید عز الدین آن قدوه اولاد سید المرسلین را بخود كشید و سید قوام الدین باز بخراسان رفته بشرف طواف روضه منوره
ص: 338
رضویه علیه الصلوة و التحیه مشرف گشته اربعینی دیگر در خانقاه پیر خود بسر آورد و بعد از آن بوطن اصلی معاودت نموده بارشاد فرقه عباد مشغولی فرمود و در آنزمان افراسیاب جلابی حاكم مازندران فخر الدوله حسن را بخنجر غدر كشته بود و هرج و مرج باحوال طبرستان راه یافته در هربلده متغلبی بظلم و تعدی مشغولی میكرد و هیچیك باطاعات دیگری سر فرود نمی‌آورد و افراسیاب با وجود آنكه اكثر مازندران را بحیطه تصرف داشت دفع طایفه كه در حدود این ولایت آتش فتنه و فساد برافروخته بودند نمیتوانست نمود در آن اثناكیا حسن ضماندار كه همشیره افراسیاب را در حباله نكاح داشت و از قبل ملك فخر الدوله حسن در لارجان حكومت می‌كرد بافراسیاب پیغام داد كه تو پای از حد خود بیرون نهاده بخلاف شرع شریف مانند ملك فخر الدوله ملكی را كشتی و مع ذلك پیوسته مرتكب انواع ملاهی و مناهی میشوی بنابر آن مرا و سایر امراء ولایات را شرعا و عرفا متابعت تو جایز نیست. باید كه دست در دامن توبه و انابت زنی و من بعد بر جاده شریعت مطهره ثابت قدم بوده پیرامن معاصی نگردی تا مهم تو استقامت پذیرد افراسیاب چون این سخن استماع نمود بحسب ظاهر قبول فرمود و بپای نیازمندی خود را بزاویه سید قوام الدین رسانیده دست در دامن متابعت آنجناب زده زبان بگفتن كلمه استغفر اللّه گردان ساخته از ارتكاب شراب و سایر منهیات توبه كرد رباعی
از شرب مدام و لاف مشرب توبه‌وز عشق بتان سیم غبغب توبه
در دل هوس گناه و بر لب توبه‌زین توبه نادرست یا رب توبه و جناب سیادت‌مآبی آثار مسكنت و انابت در بشره افراسیاب جلابی مشاهده نموده بحكم نحن نحكم بالظاهر چون قاعده چنان بود كه سپاهیان مازندران موی بر سر گذاشته آنرا كلالك خواندی و خود را كلالك‌دار گفتندی و بآن مفاخرت نمودندی پیر ابواب شفقت بر رویش مفتوح گردانید و سر او را بدست مبارك خود تراشید و طاقیه درویشانه بر فرقش نهاده مردم چنان پنداشتند كه افراسیاب عن صمیم القلب مرید جناب سیادت مآب گردیده سلوك طریق زهد و تقوی اختیار نموده بهمان سبب اولاد او را شیخی ملقب ساختند و یكی از آنجمله اسكندر شیخی است كه چندگاه در ملازمت حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان بسر برد آخر الامر مخالفت كرد القصه چون افراسیاب نسبت بسید قوام الدین اظهار ارادت نمود متوطنان آندیار هرروز فوج‌فوج بعتبه علیه سیادت می‌شتافتند و بدست نیازمندی در دامن متابعت آنجناب آویخته مرید میگشتند و درویشان چون افراسیاب را داخل سلسله خود میپنداشتند گاهی بخانه‌اش رفته بزبان یاری از وی مایحتاج خود میطلبیدند و بدست گستاخی جامه او را برمی‌داشتند و میپوشیدند و میگفتند تو پادشاه دیگری را برای خود ترتیب نمای و افراسیاب ازین معنی بتنگ آمده ترسید كه سید قوام الدین نیز بدستور ساداتی كه قبل از آن در طبرستان خروج نموده بودند هوس ایالت فرماید و ابواب تفرقه بر روی روزگار او بگشاید جمعی از فقهاء و علماء آمل را كه بر آن سید ستوده خصال رشك میبردند طلبیده ما فی الضمیر خود را اظهار كرد آنجماعت گفتند كه اگر حال سید قوام الدین بر این منوال جاری باشد باندك زمانی اختلال بامور ملك و مال تو راه یابد و پرتو دولت و اقبال بر ناصیه احوال او تابد مناسب آنست كه
ص: 339
از تتبع روش سید احتراز و اجتناب نمائی و او را به مجلس ما حاضر گردانی تا بحسب شرع شریف بر وی ثابت سازیم كه مبتدع است و اطوار مریدانش مخالف مسائل شرایع آنگاه خدمتش را از گوشه‌نشینی و ارشاد منع نمائی و اگر قبول نكند اخراج فرمائی افراسیاب این سخنان را بسمع رضا اصغا فرموده در ساعت باحضار جناب سیادت شعار فرمانداد و چون آنجناب تشریف حضور ارزانی داشت هرچند فقهاء حسود سعی نمودند كه چیزی كه مخالف شریعت مطهره باشد بر وی ثابت بنمایند نتوانستند ساخت مگر آنكه گفتند تو ذكر جهر میگوئی و اینحركت نامشروع است و افراسیاب بهمین سخن تمسك جسته سید قوام الدین را بفقها سپرد كه با او بمقتضای شرع عمل نمایند و آنجماعت در میان بازار دستار از سر آن زبده ابرار داشته بند بر پایش نهادند و بزندان فرستادند و افراسیاب از لباس فقر بیرون آمده توبه بشكست و آغاز شرب شراب كرده بمجلس عیش و نشاط نشست بیت
اساس توبه كه در محكمی چو سنك نمودببین كه جام زجاجی چگونه‌اش بشكست اما بحسب اقتضاء قضا همان شب كه سید سعادت انتما بزندان رفت كیا سیف الدین بن افراسیاب را كه ولیعهد پدر بود از درد قولنج بمرد و مردم اینمعنی را بر كرامت سید هدایت منزلت حمل كرده خاص و عام بزندان شتافتند و آنجناب را بیرون آورده بمنزل شریفش كه قریه دابو بود رسانیدند بعد از این واقعه مازندرانیان بیشتر از پیشتر كمر متابعت سید قوام الدین برمیان بستند و ابواب محبت آنجناب بر روی خود گشادند در مقام فرمان‌بری نشستند و افراسیاب از مشاهده اینحال بی‌تحمل شده در شهور سنه ستین و سبعمائه كه مدت ده سال از طلوع اختر دولتش در گذشته بود و آفتاب اقبالش بسرحد زوال انتقال نموده با اكثر فرزندان و جمعی كثیر از لشگریان بقصد گرفتن سید قوام الدین متوجه قریه دابو شد و سید از اینحال خبر یافته فرزندان و مریدان و معتقدان خود را جمع ساخت و در صدد مدافعه آمده با سیصد كس در غوزه زاری كه عورتی اطراف آن را شاخهای درخت استوار ساخته بود بایستاد و آب در حوالی آن موضع سرداد و چون زمین آنمنزل در غایت لینت بود لای‌وگل بمرتبه رسید كه سواران را بر آن عبور متعسر بلكه متعذر گشت و بعد از آنكه افراسیاب بدانموضع رسید فرمود تا اصحاب قبضه برسید و یاران تیرباران كردند و از آنجانب نیز درویشان دست به تیر و كمان برده بحسب تقدیر ملك قدیر تیر اول بر هدف مراد یعنی سینه افراسیاب خورد چنانچه از اسب درگذشته جان بقابض ارواح سپرد لاجرم اتباع سید قوام الدین دلیر شده بر جلابیان بیكبار حمله كردند و سه پسر افراسیاب كیا حسین و كیا سهراب و كیا علی را همدران معركه از عقب پدر فرستادند و دشمنان را منهزم گردانیده تا دروازه آمل در عقب گریختگان تافته بسیاری از ایشان به تیغ بیدریغ بگذرانیدند اسكندر شیخی و سایر اولاد و بنایر و اقارب و عشایر افراسیاب چون آنحال مشاهده نمودند بر اسبان تیز رفتار سوار شده روی بوادی فرار آوردند و از آمل جان بلارجان كشیده از آنجا برستمدار شتافتند و آن زمستان را در پناه دولت ملوك گاوباره گذرانیده از رستمدار بشیراز رفتند و از شیراز بخراسان خرامیده
ص: 340
تا زمان استیلاء امیر تیمور گوركان در دار السلطنه هرات متوطن بودند.

ذكر سلطنت جناب سیادت ماب بعنایت حضرت مسبب الاسباب‌

چون افراسیاب بجزاء سیئه اعمال خود گرفتار گشت و سپهر ستیزه كار از مقام رعایت جلابیان درگذشت قدوه اولاد ائمه هادین سید قوام الدین با اولاد عظام و احباب كرام بآمل تشریف برده پرتو التفات بر انتظام احوال رعایا انداخت و رسم فسق و عناد و شیوه ظلم و فساد منسوخ گردانیده مبانی دین مبین و قواعد شرع متین مشید و مستحكم ساخت و آستان بدایت آشیانش پناه اشراف و اعیان مازندران شد و درگاه خلایق پناهش آرامگاه اكابر و اعاظم طبرستان گشت و بعد از فتح آمل باندك زمانی ساری و كوهستان مازندران را بضرب تیغ و سنان در حیطه تسخیر آورد و قلعه فیروز كوه را بعد از محاصره بمصالحه گرفته آبادان كرد آن‌گاه پسرش سید فخر الدین با لشكر جرار بر ستمدار شتافته بعد از جنگ و پیكار آن مملكت را مفتوح ساخت و قلعه نور و كجور و سایر قلاع آن دیار را تسخیر نموده رایت اقتدار برافراخت و چون آفتاب اقبال سید قوام- الدین بدرجه كمال رسید مایل بزوال شده آن سید ستوده خصال در ولایت بار فروش ده پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در ماه محرم الحرام سنه احدی و و ثمانین و سبعمائه رخت هستی بباد فنا داد و بعد از وی سلطنت آن دیار باولاد امجاد و احفاد عالی نژادش تعلق گرفت و بعنایت واهب العطیات علم دولت آن سادات صاحب سعادات سالها فراوان صفت ارتفاع پذیرفت ابتداء سلطنت سید قوام الدین در سنه ستین و سبعمائه بود و چون بیست سال باقبال گذرانید وفاتش روی نمود و تا سنه احدی و ثمانین و ثمانمائه كه سید ظهیر الدین بن سید كمال الدین بن سید قوام الدین، تألیف تاریخ طبرستان را باتمام رسانید سلطنت مازندران در آن خاندان بود بلكه تا غایت كه تاریخ حجرت بجمادی الاخر سنه تسع و عشرین و تسعمائه رسیده انتزاع ملك از آن دودمان بالكلیه روی ننموده و ذالك فضل اللّه یوتیة من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم.

گفتار در بیان بعضی از وقایع كه در زمان سلطنت سید قوام الدین اتفاق افتاد و ذكر صور فتوحاتی كه آن جناب را در ایام كامرانی دست داد

چون خازنان قدر و قضا از جامه خانه توتی من تشاء خلعت سلطنت ولایت آمل را در قامت قابلیت سید قوام الدین پوشانیدند و افسر پرزیور انا جعلناك خلیفة فی الارض بر فرق مباركش نهاده فرمان واجب الاذعانش در آن ملك نافذ گردانیدند اولاد عظام خود را جمع آورده
ص: 341
نصایح سودمند و مواعظ دلپسند فرمود و فرمود كه مناسب چنان است كه یكی از شما باسم مهتری موسوم باشد و دیگران اطاعت نمایند تا امور ملك و ملت رونق پذیرد ایشان فرمودند كه ما همه بنده و فرمان برداریم و از مقتضای رای صوابنمای تو تجاوز جایز نمی‌شماریم سید قوام الدین پسر بزرگتر خود سید عبد اللّه را بریاست نامزد كرده آنجناب جواب داد كه نزد من محراب طاعت و عبادت و زاویه فقر و قناعت بر سریر پادشاهی و سلطنت ترجیح دارد مناسب آنكه دیگری از برادران متعهد این امر گردد و آنگاه پسر دیگر سید قوام الدین كه موسوم بود بكمال الدین تقدم و پیشوای برادران را متكفل گشته در شهور سنه ثلث و ستین و سبعمائه ریاست آمل را ببرادر خود سید رضی الدین تفویض فرمود و جهت سایر برادران از مملكت مازندران مواضع تعیین كرده ایالت ساری را باسم خود رقم زد و چون كیا فخر الدین جلابی كه در آنزمان در ساری بر مسند حكومت متمكن بود و كیا و شتاسف كه در قلعه توجی ایالت مینمود از استقلال سادات در ولایت آمل و قسمت مملكت مازندران خبر یافتند لشگری جمع آورده مستعد مقاتله و مقابله گشته از ساری بیرون آمدند و منزل اول رود را معسكر ساختند و از آنجانب سید قوام الدین با اولاد هدایت قرین و سپاه ظفرآئین بسر جلابیان شتافته از جانبین مردان مرد بمیدان نبرد تاختند و از خون یكدیگر خاك عرصه رزمگاه را گل ساختند و نسیم نصرت بر پرچم علم سادات و زیده كیا فخر الدین جلابی بجانب ساری گریخت و كیاوشتاسف بقلعه توجی رفته سلسله جمعیت ایشان از هم بگسیخت و سید قوام الدین مظفر و منصور دربار فروشه ده فرود آمده در آن مقام خلقی بسیار در ظل رایت هدایت شعار جمع آمدند و كیاوشتاسف جلابی آغاز مكر و تزویر كرده بی‌دولتی را كه موسوم بحسن دولت بود با دو سه نفر از فدائیان جلابی بوعده زر و خلعت فریب داد تا متعهد قتل سیدزاده عبد اللّه شدند و بآمل رفته بدر خانه آنجناب شتافتند و پیغام دادند كه ما جماعتیم از اهل صلاح و بپای ارادت بآستان سیادت آشیان آمده می‌خواهیم كه بشرف ملاقات مشرف گردیم و سید زاده عبد اللّه ردا بر دوش و تسبیح در دست از خانه بیرون خرامیده حسن دولت چماق بر سر آن زبده اولاد خیر البشر زد و دیگران بضربات متعاقبه آنجناب را شربت شهادت چشانیدند و ملازمان سید سعید از اینحال خبر یافتند سلاح برداشته و از عقب آن بدبختان شتافته همه را بر خاك هلاك انداختند و بدستیاری تیغ آبدار ارواح خبیثه ایشان را بجانب دوزخ روان ساختند و اینخبر بعرض سید قوام الدین رسیده اولاد و ملازمان را از جزع و فزع مانع آمد و تیغ انتقام از نیام بركشید متوجه ساری گردید و كیا فخر الدین جلابی و كیاوشتاسف آنجناب را استقبال نموده كیا فخر الدین جلابی در میدان قتال با چهار پسر و بعضی از ابطال رجال بقتل رسید و كیاوشتاسف منهزم گردیده و در دره محكم كه عبور سپاه بر آن دشوار بود تحصن جسته باز متوجه جمع آوردن لشگر گشت و سید قوام الدین در همان منزل نزول اجلال فرموده سید فخر الدین را بجانب ساری فرستاد تا بضبط خزاین كیا فخر الدین جلابی پردازد و سید عز الدین حسن ركابی را با معدودی چند از لشگریان بر سر كیاوشتاسف ارسال داشت
ص: 342
و سید عز الدین شبی بیك ناگاه خود را بر مخالفان زده و كیاوشتاسف را بقلعه گریزانیده سالما غانما مراجعت نمود و بموكب عالی قوامی پیوست آنگاه جناب سیادت شعار با سپاه جلادت آثار بپای حصار توچی رفته آنقلعه را مركزوار در میان گرفت و كیاوشتاسف با هفت نفر از اولاد و قرب سیصد كس از اهل اعتماد اطراف حصار را استوار كرده بمدافعه مشغول شد و از جانبین تیر و سنك مانند دعای مستجاب و رشحات سحاب صاعد و هابط گشته بحسب تقدیر هفت پسر كیاوشتاسف بضرب تیز قتیل گردیدند و آخر الامر بحلقوم او نیز تیری رسیده از پای درافتاد و شخصی علی كرماوه رودی نام خود را از بارو انداخته كیفیت حال معروض سید ستوده خصال گردانیده لاجرم اشارت فرمود تا بیكبار عساكر نصرت شعار از اطراف آنحصار درآمده جنگ درانداختند و بدر قلعه رانده در را بزخم دهره پاره‌پاره كردند و فتح میسر شده سید كمال الدین بخانه كیاوشتاسف در رفت و منكوحه كیاوشتاسف كه همشیره ملك فخر الدین حسن بود چادری بسر كشیده بیدهشت بر سیدزاده سلام كرد و گفت چون كیائیان جلابی قدم از حد خود فراتر نهاده بدست غدر برادر تو را از پای درآوردند جبار شدید الانتقام ایشان را مستاصل گردانید اكنون اجساد كیاوشتاسف و هفت پسر من در این خانه افتاده است و من از وجه حلال چند گز كرباس خریده در فلان موضع نهاده‌ام امید آنكه اشارت فرمائی تا ایشان را بطریقه سنت تجهیز و تكفین كرده مدفون گردانند و سیدزاده كمال الدین از كمال تهورانعورت تعجب نموده جمیع متملكات او و دخترانش را بوی مسلم داشت و فرمود تا كیاوشتاسف و اولاد او را غسل داده از آن كرباس كفن كردند و بخاك سپردند بعد از فتح توجی از فرزندان و قرابتان كیا جلابی هركس مانده بود گریخته در اطراف امصار متفرق گشتند و بعضی از ایشان بگیلان رفته در گوشه خمول ساكن شدند و چون خاطر سادات ستوده مآثر از جانب دشمنان مدبر فراغت یافت حسب المقر رسید كمال الدین بساری شتافت و در سنه 769 از ولایات آمل و ساری مرد و مدد طلبیده فرمود تا خندقی عمیق در كرد بلده ساری كندند و در درون شهر قصری عالی و حمامی و دیگر عمارات طرح انداختند و استادان بنا بنیاد كار كرده در سنه 777 آن ابینه باختتام انجامید و چون دشت مازندران بتمام در حیطه تصرف سادات عظام قرار گرفت سید كمال الدین از پدر استجازه نموده متوجه تسخیر قلاع و جبال آن ولایت گشت و بهر قلعه كه رسید ساكنان آن بقدم اطاعت و اذعان پیش آمدند و كلید حصار با ذخایر و اموال بخدام سید ستوده خصال سپردند مكر متوطنان قلعه فیروز كوه كه كوتوال آن كیا جلابی متمرد دم از استقلال زد و چون در آن اوان بواسطه دم سردی دی محاصره آن حصار متعذر بود سید كمال الدین بساری مراجعت نمود و در اوایل فصل بهار باتفاق برادران نوبت دیگر بفیروز كوه شتافت و در این نوبت نیز این مهم فیصل نیافت و كرت سوم سید قوام الدین باتفاق اولاد سعادت قرین بپای قلعه فیروز كوه تشریف برد و آغاز محاصره كرد و كیا جلابی متمرد و مضطر گشته سید علی گیلانی را كه جامع اصناف كمالات نفسانی بود و آن اردو را بیمن مقدم شریف مشرف داشت شفیع جرایم خود گردانیده طلب عهد و پیمان
ص: 343
نمود تا ابواب صلح و صفا برگشاید و از مضیق حصار بپای خدمتكاری بیرون آید و سید علی گیلانی مدعای او را بسمع سید قوام الدین رسانیده جناب سیادت پناهی ایالت دستگاهی قواعد میثاق و پیمان را بایمان موكد گردانید و سید علی گیلانی اینخبر بحصار فرستاده كیاجلابی بیرون آمد و شرف ملازمت سادات دریافته باعیال و اطفال و اموال و جهات خاصه خود متوجه ساری گشت و ایالت فیروز كوه تعلق بدیگری گرفته سید قوام الدین و اولاد بمنازل خویش مراجعت كردند.

ذكر فتح ممالك رستمدار و انتقال سید قوام الدین بجوار رحمت و مغفرت پروردگار

چون خاطر سادات نصرت شعار از ضبط حدود مازندران فراغت یافت سید فخر الدین بن سید قوام الدین بموجب اشارت برادران خود سید كمال الدین و سید رضی الدین از پدر بزرگوار اجازت طلبیده با سپاه بسیار عنان عزیمت بصوب رستمدار تافت و ملك قباد كه در آن زمان حاكم رویان بود بمقابله و مقاتله اقدام نموده در منزل میرانادشت تلاقی فریقین واقع گشت و نسیم نصرت بر پرچم علم سید فخر الدین وزیده ملك قباد بقریه كنس گریخت و از آنجا بكجور نقل كرد و در فصل بهار وقت ظهور لشگر سبزه و ازهار سید فخر الدین با سپاه جلادت آثار متوجه كجور گشت و ملك قباد با جنود كوهستان رستمدار روی بمیدان قتال نهاده در منزل لكبیران دو لشگر بهم رسید و حربی‌صعب روی نمود نزدیك بود كه جنود مازندران منهزم گردند اما در آن حین از شصت قضا تیری جان‌گزا بر گردن قباد خورده از اسب در افتاد و رخت بقا بباد فنا داد آنگاه جناب سیادت پناه با سپاه نصرت دستگاه بپای قلعه كجور تشریف برد و چون كوتوال آنحصار دانست كه ملك قباد را چه پیش آمد امان طلبید و بپایان شتافته مقالید ذخایر و خزاین تسلیم كرد و بدین قیاس تمامی قلاع و بلاد دشت رستمدار باندك زمانی بتخت تصرف سید فخر الدین بن سید قوام الدین قرار گرفت و در آن ولایات قاعده عدل و داد ممهد گشته اعلام شعار اسلام صفت استعلا پذیرفت و سید فخر الدین موضع داناشان را دار الملك خویش ساخت و بر گرد آن منزل خندقی عمیق فرو برده قصر و حمام و بقاع خیر طرح انداخت و چون دوام و ثبات جمیع ممكنات از مقوله محالاتست و و فنا و زوال تمامی مخلوقات از قبل واجبات مقارن آنحال كه كوكب سعادت و اقبال سادات ستوده خصال بذروه كمال رسید آفتاب حیات سید قوام الدین بحضیض و بال تحویل نموده مریض گردید اولاد كرام و اعفاد عظام آن سید عالی مقام كه این خبر استماع فرمودند از مقر عزت خود نهضت كرده ببار فروشه ده كه مسكن پدر بزرگوار ایشان بود تشریف حضور ارزانی داشتند و سید ایشان را منظور نظر اشفاق گردانیده و بسلوك طریق زهد و تقویت شریعت غرا و ملت بیضا ترغیب نموده لوازم نصیحت و وصیت بتقدیم رسانید و سید كمال الدین را وصی ساخته در محرم الحرام سنه 781 بریاض رضوان خرامید فرزندان عالیمكان آن سید عظیم الشان بعد از آن كه بلوازم گریه و زاری و مراسم تعزیت و سوگواری اقدام فرمودند
ص: 344
نعش آن جناب را بار فروشه ده بدوش گرفته بآمل بردند و بمقتضای سنین سنیه حضرت خیر البریه علیه و آله تحف السلام و التحیه بخاك سپردند و بر سر مرقد منورش قبه عالی بنا كردند

ذكر تعداد اولاد امجاد آن سید عالی‌نژاد

باتفاق جمهور اولاد ذكور سید مرحوم مغفور چهارده نفر بودند باین ترتیب سید عبد الله كه بخنجر غدر جلابیان شهید گشت سید كمال الدین كه والی ساری و وصی پدر بود سید رضی الدین كه در آمل حكومت مینمود سید فخر الدین كه در رستمدار كامكار گشت سید نصیر الدین كه بعضی از قصبات ولایات آمل بوی تعلق میداشت سید ظهیر الدین كه ولایت میان رود و توابع كه داخل آمل است رایت ایالت می‌افراشت سید زین العابدین سید علی سید یحیی كه در زمان حیات پدر بعضی از قصبات ساری بایشان متعلق بود سید شرف الدین كه در قراطوغان كه داخل ساریست ریاست مینمود و چهار پسر دیگر سید قوام الدین در صغر سن وفات یافتند و اسامی ایشان معلوم نیست.

ذكر پریشانی احوال اولاد سید قوام الدین بسبب استعلاء لواء دولت صاحبقران ظفر قرین‌

چون سادات عظام از تعزیت والد بزرگوار خود بازپرداختند بدستور سابق سید رضی الدین در آمل توقف كرده سید كمالدین بساری رفت و سید فخر الدین برستمدار مراجعت نمود و سایر برادران بمقر عزت خود شتافته تا زمان توجه حضرت صاحبقران امیر تیمور- گوركان بجانب مازندران ایالت آنولایات برایشان مسلم بود و در سنه اربع و تسعین و سبعمائه آنحضرت باغواء اسكندر شیخی ولد افراسیاب جلابی كه پدر و اقربا او در دست اتباع سادات كشته گشته بودند بجانب مازندران توجه فرمود و سید كمال الدین ازینمعنی وقوف یافته پسر خود سید غیاث الدین را با تحف و تبركات بملازمت آستان صاحبقران كشور ستان فرستاده در باب اطاعت و انقیاد خود سخنان نیازمندانه پیغام داد و چون آنحضرت را توقع چنان بود كه سید كمال الدین با سایر اخوان بملازمت شتابد بنظر شفقت در سید- غیاث الدین ننگریست بلكه او را مقید ساخته كوچ بر كوچ بجانب مازندران نهضت فرمود و در آنزمان سعد الدوله طوس بن تاج الدوله زیار كه از اولاد ملوك گاو باره بود در حدود رستمدار می‌گشت بنابر آن سادات اندیشیدند كه مبادا او نیز بملازمت امیر تیمور گوركان و مانند اسكندر شیخی در تهیج غبار فتنه و فساد سعی نماید لاجرم قاصدان سخندان پیش سعد الدوله فرستاده حكومت ولایت رستمدار را باو بازگذاشتند و او را سوگند دادند كه پیرامن خلاف نگردد اما چون حضرت صاحبقران بجرجان رسید سعد الدوله دفتر عهد و
ص: 345
پیمان را بر طاق نسیان نهاده باردوی همایون ملحق گردید و سادات در بحر اندیشه فرو رفته چاره جز آن نداشتند كه قلعه ماهانه سر را كه داخل ولایت آمل است مضبوط ساختند و تمامی اموال و ذخایر را از ساری و آمل بدانجا نقل كردند و لشگریان ولایت را جمع گردانیده دل بر محاربه نهادند و در روز دوشنبه سنه 794 بصحرای قراطوغان قراولان سپاه حضرت صاحبقران و سادات عالیمكان بهم رسیده لشگر مازندران منهزم و پریشان گردیدند و بسادات پیوستند و ایشان با تمامی جنود بقراطوغان رفته دو روز متعاقب مقابله و مقاتله پادشاه شرق و غرب قیام نمودند و بسیاری از سپاهیان مازندران كشته گشته شب سیم بقلعه ماهانه‌سر گریختند و روز دیگر اسكندر شیخی كه قراول صاحبقران ظفر قرین بود سادات را تعاقب نموده در برابر حصار ماهانه سر فرود آمد و اولاد سید قوام الدین نوبت دیگر قدم جلادت از قلعه بیرون نهاده جمعی كثیر از اتباع اسكندر شیخی را به تیغ بیدریغ بگذرانیدند و حتی خواجه ولد شیخ علی بهادر را كه از عظماء امراء صاحبقران مظفر لوا بود گرفته بقتل رسانیدند و صاحبقران هفت كشور همان روز بظاهر ماهانه سر رسیده مازندرانیان را منهزم گردانید و قلعه را مركزوار در میان گرفته مدة محاصره بدو ماه و شش روز كشید آنگاه سید كمال الدین و برادران مضطر شده و طالب مصالحه گشته سید كمال طویل و سید عماد را كه در سلك علما انتظام داشتند باتحف و هدایا بیرون فرستادند و امان طلبیدند و حضرت صاحبقران آن دو سید عالم را مشمول عواطف و مكارم ساخته سید غیاث- الدین ولد سید كمال الدین را از بند نجات داد و فرمود كه همراه ایلچیان بقلعه رفته پدر و اعمام خود را بعنایات پادشاهانه امیدوار گرداند و به مجلس همایون رساند و سید غیاث الدین بموجب فرموده عملنموده در هشتم ذی حجه حجه مذكوره سادات صاحب سعادات بپای اضطرار از ماهانه سر بیرون آمدند و میان خوف و رجا ببارگاه صاحبقران مظفر لوا شتافتند و آنحضرت بتعظیم ایشان قیام فرموده همه را رخصت جلوس ارزانی داشت آنگاه سید كمال الدین را بسوء مذهب و فساد اعتقاد سرزنش كرده سید در برابر سخنان درشت بر زبان آورد و امیر تیمور گوركان در غضب شده فرمود تا سادات را با اتباع از مجلس بدر بردند و در برابر بارگاه بنشاندند در اینحال اسكندر شیخی زانو زده عرض كرد كه اینجماعت پدر مرا كشته‌اند بمن سپارند تا قصاص نمایم صاحبقران عالیجناب جوابداد كه ملك طوس را نیز حاضر میباید كرد تا ازین طایفه هركس خونی وی باشد باو سپاریم و هركس خونی تو باشد بتو تسلیم نمائیم و چون سعد الدوله بملازمت رسید و حضرت صاحب قران از وی كیفیت حال پرسید جوابداد كه ما با هیچیك ازین مخادیم بحسب شرع شریف ثابت نمیتوانم ساخت كه خون آباء ما را ریخته‌اند تا دعوی قصاص نمائیم دیگر آنكه این فرقه واجب التعظیم بشرف سیادت مشرف‌اند و هركس در قتل ایشان سعی نماید با یزید لعین محشور خواهد شد امیر- تیمور گوركان چون این سخن شنید ملك سعد الدوله را گفت رحمت بر تو باد كه مرا و خود را از آتش دوزخ نجات دادی لعنت بر اسكندر شیخی كه میخواست مرا همعنان خویش بنار جحیم
ص: 346
رساند آنگاه سادات را بجان امان دادند و از اتباع ایشان قرب هزار كس كشت و بنقل خزاین و اموال فرمان فرمود و لشگر فیروزی اثر بماهانه‌سر شتافته بیك لحظه تمامی جهات و سادات و سپاهیان و رعایا و بازاریان بباد غارت و تاراج رفت سید ظهیر الدین در تاریخ خود نوشته كه من از پدر خود سید نصیر الدین كه در آنوقت دوازده ساله بود شنیدم كه فرمود كه از اموال خاصه پدرم سید كمال الدین آنچه بخزانه عامره امیر تیمور گوركان انتقال یافت ششصد هزار تنگه سفید و دویست هزار تنگه سرخ بود و از طلا آلات صد و بیست هزار مثقال و از نقره آلات و سیم خام سیصد شتر و سایر اشیاء را برین قیاس باید كرد و چون حضرت- صاحبقران خاطر خطیر ازین امور جمع گردانید بجانب ساری كوچ فرمود و سادات را همراه برده از آنجا ایشان را با جمعی از معتمدان از راه دریا بماوراء النهر و تركستان فرستاد و از جمله اولاد سید قوام الدین و سید رضی الدین و سید نصیر الدین و سید ظهیر الدین در بعضی از بلاد ماوراء النهر وفات یافتند و سید فخر الدین در كاشغر بجوار مغفرت ملك اكبر پیوست و سید زین الدین در سیرام از جهان محنت فرجام انتقال نمود و هو الغفور الودود.

گفتار در بیان بعضی از حوادث فلك زنگاری و ذكر ایالت سید علی آملی و سید علی ساری‌

چون امیر تیمور گوركان از روی غلبه و قهر سادات مازندران را بماوراء النهر كوچایند مملكت ساری را بجمشید قارن بخشید و ملك سعد الدوله طوس بایالت رستمدار سرافراز شده اسكندر شیخی در ولایت آمل حاكم گردید و در سنه خمس و ثمانمائه جمشید- قارن رایت عزیمت بعالم آخرت برافراشت و حكومت ساری را به شمس الدین غوری باز گذاشت و در سنه سبع و ثمانمائه كه حضرت صاحبقران از یورش هفت ساله بصوب سمرقند توجه فرمود اسكندر شیخی یاغی گشته در وادی عصیان سلوك نمود و بعد از آنكه مهم اسكندر شیخی بر وجهی كه در ضمن قضایاء صاحبقران مظفر لوا مذكور خواهد گشت بفیصل انجامید ایالت ولایت آمل بسید علی بن سید كمال الدین بن سید قوام الدین مفوض گردید و سید علی باتفاق برادر خود سید غیاث الدین بآمل شتافته پرتو عنایتش بر وجنات احوال ساكنان آن مملكت تافت و در همانسال آفتاب اقبال صاحبقران بی‌همال بسر حد زوال رسیده از احفاد سید قوام الدین هركس در ماوراء النهر بود عنان عزیمت بدار السلطنه هرات تافت و بعد از وصول بملازمت حضرت خاقان سعید شاهرخ میرزا اجازت مراجعت بجانب مازندران حاصل كرده روی براه آوردند و چون باستراباد رسیدند بیرك پادشاه كه حاكم آنخطه بود سادات را بند فرمود و این خبر بساری رسیده اشراف و اعیان آنولایت بحمایت سادات هجوم نمودند و بیكناگاه بسر دیوان شتافته شمس الدین غوری را بقتل رسانیدند و جهة مخلص
ص: 347
مخادیم خود خاطر بر سفر استرآباد قرار دادند و كیفیت حال سید علی بن سید كمال الدین كه در آمل بود عرضه داشت كرده روانشدند و از مردم آمل نیز بسیاری باهل ساری پیوسته چون اینخبر بسمع بیرك پادشاه رسید بترسید و سادات را از حبس و قید بیرون آورده و جامه پوشانیده بجانب مازندران روان گردانید و مردم ساری بیاری حضرت باری در اثناء راه باولاد سید قوام الدین رسیده و دست و پای ایشان بوسیده مضمون این بیت بعرض رسانیدند بیت
المنة اللّه كه نمردیم و بدیدیم‌دیدار مخادیم و بمقصود رسیدیم و آن فرقه واجب- التعظیم در شهور سنه تسع و ثمانمائه بساری درآمدند و بعد از روزی چند اولاد سید رضی الدین بن سید قوام الدین بآمل شتافتند و بسید علی بن سید كمال الدین پیغام دادند كه در وقت قسمت ولایات بموجب صوابدید پدر نامدار شما آمل تعلق بپدر ما گرفته بود و سید كمال الدین در ساری حكومت مینمود اكنون انسب آنست كه همان دستور مرعی باشد سید علی جوابداد كه مرا درین باب مضایقه نیست اما چندان صبر میباید كرد كه خبر قتل شمس الدین غوری بشاه رخ میرزا برسد و معلوم شود كه آنحضرت از سر این جریمه كه بی‌اختیار ما واقع شده درمیگذرد یا نی و من كس بهراة فرستاده‌ام یمكن كه عنقریب بازآید و همدران ایام قاصد سید علی بازآمده‌نشان واجب الاذعان آورد مضمون آنكه ما عنان اختیار ساری و آمل را بقبضه اختیار سادات بزرگوار باز گذاشتیم و جریمه قتل شمس الدین غوری را كه بواسطه هجوم عوام اتفاق افتاده نابوده انگاشتیم آنگاه سید علی بساری رفته بار فروشه ده را ببرادر خود سید غیاث الدین مسلم داشت و ریاست آمل را بسید قوام الدین بن سید رضی الدین علی باز گذاشت و چون مدت یكسال ازین تقسیم درگذشت آملیان از سید قوام الدین كه بصفت خست و امساك موصوف بود و از غایت كم آزاری از هركس گناهی در وجود می‌آمد سیاست نمی‌فرمود متنفر گشته بر حكومت سید علی بن سید قوام الدین كه بجود و عطا و زهد و تقوی اتصاف داشت اتفاق كردند و شمه از این معنی بسید علی ساری عرضه داشت فرمود سید قوام الدین را از آمل عذر خواستند و سید علی را كه در جنگل آمل میگردید بشهر طلبیده كمر مطاوعتش برمیان بستند و سید علی در آمل ابواب عدل و انصاف برگشاده با سید رضی كیا كه حاكم بعضی از بلاد گیلان بود اظهار اتحاد فرمود و در سنه 812 دختر برادر او را بعقد خود درآورد و بعد از آن سید علی آملی بنا بر اغواء سید غیاث الدین بن سید كمال الدین نسبت بسید علی ساری در مقام مخالفت و یاغی‌گری آمد و از سید عز الدین هزار جریبی و ملك كیومرث رستمداری استمداد كرده از آمل بیرون خرامید و در موضع سر وكل منزل گزیده اكثر ذریت سید قوام الدین و قرب ده هزار مرد جلادت قرین در ظل رایتش جمع گشتند سید علی ساری چون ازینمعنی خبر یافت مانند شیری خشمناك با هزار سوار بیباك از جنگل ساری بیرون آمده بر سپاه سید علی آملی تاخت و جمعی را بتیغ بیدریغ گذرانیده بر خاك هلاك انداخت اما چون اعدا بسیار بودند كاری از پیش نتوانست برد منهزم گشته روی باسترآباد آورد و سید غیاث الدین سید مرتضی ولد سید كمال الدین را در ساری برپاست
ص: 348
بنشاند و هریك بمقر عز خود بازگشتند اما سید علی ساری چون باسترآباد رسید برادر دیگر خود سید نصیر الدین را كه پدر او مؤلف تاریخ طبرستان است برسم رسالت نزد خاقان سعید شاهرخ میرزا فرستاد و تحف و تبركات مصحوب او ارسال داشته لشگر طلبید و سید نصیر الدین بملازمت آستان سلطنت آشیان شتافته و كیفیت حال واقعه معروض گردانیده حكم همایون شرف نفاذ یافت كه بعضی از لشگر خراسان باتمامی سپاه جرجان متوجه مازندران كردند و در دفع مخالفان مراسم سعی و اهتمام بجای آورند اما قبل از آنكه این لشگر بملازمت سید علی ساری رسد عمش سید شرف الدین بن سید قوام الدین از برادر خود سید علی آملی جدا گشته باسترآباد آمد بسمع شریفش رسانید كه سید علی آملی و سید غیاث الدین بمواضع خویش رفته‌اند و سید مرتضی بااندك مردی در ساری نشسته و شب و روز در شرب مدام اشتغال دارد و بمجرد استماع خبر توجه شما از ساری می‌گریزد و بی‌آنكه سپاه بیگانه را دخل دهید مقصود بحصول میپیوندد بنابر آن سید علی با دویست كس از سالكان مسالك یكدلی روی بساری نهاد و چون نزدیك بشهر رسید سید مرتضی در حمام خبر وصول برادر شنیده از غایت وهم سراسیمه بیرون دویده به توی پیراهن منهزم گردید و با یك برادر خود سید عبد اللّه نام بسواد كوه رفته از آنجا بشیراز شتافت و همدران ولایت وفات یافت و سید علی مظفر و منصور بساری درآمده استمالت نامها نزد برادر خود سید غیاث الدین و سایر قرابتان ارسال داشت و رقم عفو بر جریده جریمه مخالفان كشیده بواسطه وفور حسن خلق بار دیگر همه را موافق گردانید اما نسبت بسید علی آملی در مقام مخالفت بود و در سنه اربع عشر و ثمانمائه در رود بار یاقلایزان بار دیگر میان آن دو سید علی نام مقابله واقعشده سید علی ساری ظفر یافت و سید علی آملی فرار نموده برستمدار شتافت و سید علی ساری بآمل درآمده باز حكومت آنولایت را بسید قوام الدین بن سید رضی الدین داد و بنفس نفیس روی توجه بساری نهاد و در سنه ست عشر و ثمانمائه سید علی آملی بمدد ملك كیومرث رستمداری نوبت دیگر علم عزیمت بجانب آمل برافراشت و چون اینخبر بسید قوام الدین رسید بی‌شایبه توقف فرار نموده شهر و ولایات بازگذاشت و سید علی بآمل درآمده بنابر آنكه در آن زمان سید علی ساری بیمار بود نتوانست كه علی الفور متعرض او گردد اما بعد از آنكه صحت یافت بار دیگر بمقام امداد سید قوام الدین درآمد و ایلچی نزد سید علی آملی فرستاده التماس حضور نمود و سید علی رفتن ساری را قبول نفرموده از وی بترسید و بار دیگر آمل را گذاشته متوجه حدود گیلان گردید و سید قوام الدین باشارت سید علی ساری باز بآمل شتافته بر مسند حكومت نشست و بعد از انقضاء شش ماه سید علی ساری بعلت نقرس گرفتار گشته چون اینخبر بعرض سید علی آملی رسید با پنجاه سوار از منزل زاغ‌سرا بجانب آمل ایلغار فرمود و ماهچه علم او بر موضع میان رود پرتو انداخت و سید قوام الدین از غایت پردلی و پهلوانی پای در ركاب فرار آورد و تا بلده ساری در هیچ مكان قرار نگرفت و سید علی آملی بمقر عز خود آمده بواسطه یمن قدوم او امور ملك و ملت سمت رواج و رونق
ص: 349
پذیرفت و در اواخر سنه 820 بتقدیر حضرت باری مرض سید علی ساری روی در ازدیاد نهاده دانست كه وقت رحلت است پسر خود سید مرتضی را ولیعهد كرده بنا بر دغدغه كه از جانب سید غیاث الدین داشت خاطر بر قید و حبس او قرار داد و برادر دیگر خود سید نصیر الدین را با فوجی از سپاه بیكناگاه ببار فروشه ده فرستاد تا سید غیاث الدین را با عیال و اطفال گرفته بساری آوردند و محبوس كردند و همدران دو سه روز سید علی بجوار مغفرت ایزدی انتقال فرمود مدت سلطنتش یازده سال بود.

ذكر حكومت سید مرتضی و مخالفت سید نصیر و آنچه در آن ایام بوقوع پیوست از گردش چرخ اثیر

سید نصیر الدین بن سید كمال الدین بعد از فوت برادرزاده خود سید مرتضی را بر مسند ایالت ساری نشاند و بآمل رفته از سید علی آملی و سایر سادات آنجائی جهت او بیعت بستاند و مقضی المرام مراجعت كرده از روی اخلاص در مقام موافقتش بود و اصلا شائبه مخالفت در خاطرش خطور نمی‌نمود اما در آن ولا سید مرتضی اسكندر روزافزون را كه سابقا نوكر سید غیاث الدین بود تربیت فرموده زمام امور ملك و مال را در قبضه اختیار او نهاد و اسكندر بنابر توهمی كه از سید غیاث الدین داشت در خلوتی خاطر نشان جناب مرتضوی كرد كه می‌باید گردانید و اگر قبول ننماید او را نیز بقتل میباید رسانید و سید مرتضی سخن اسكندر را با مادر در میان نهاده آن ضعیفه برین حركت انكاری بلیغ نمود و كیفیت حال را به والده سید نصیر پیغام فرمود و آن مستوره آن قیل و قال را با پسر درمیان نهاده سید نصیر علی الفور ببازار كاكه اولكاء او بود رفت بناء علی هذا میان سید نصیر و سید مرتضی مخالفت واقع شده سه نوبت با یكدیگر حرب كردند و در جمیع معارك سید نصیر شكست یافت و در كرت سیم از موضع بسور كه محل اشتعال نیران قتال بود منهزم بصوب گیلان شتافت و چون بولایت سیاه كله رود رسید سید محمود كاركیا كه حاكم آندیار بود سید نصیر الدین را استقبال نموده آنچه از لوازم ضیافت و غریب‌نوازی تواند بود بتقدیم رسانید و سید نصیر روزی چند آنجا بسر برده داعیه داشت كه نزد سید رضی كیا كه كلانتر حكام گیلان بود بلاهیجان رود اما در آن اثنا شنود كه میان سید مرتضی و سید علی آملی غبار نقار ارتفاع یافته و سید مرتضی و سید علی را از آمل بیرون تاخته و بار دیگر سید قوام الدین را در آن ولایت حاكم ساخته و حالا سید علی در قریه زاغ‌سرا نشیمن دارد و در انتظار لطیفه غیبی روز می‌شمارد و بنابر آن سید نصیر خیال فرمود كه بسید علی پیوندد و باتفاق او نوبت دیگر متوجه مازندران گردد عیال و اطفال و اثقال را همانجا گذاشته رایت مراجعت برافراشت
ص: 350
و در قریه مذكوره بسید علی آملی پیوسته بین الجانبین عهد و پیمان در میان آمده متوجه عامل گشتند و چون سید قوام الدین از این اتفاق آگاه شد مسرعی همعنان برق و باد بساری فرستاد و قضیه توجه سید نصیر و سید علی را پیغام داد و سید مرتضی از ساری شب در میان به آمل آمده سید علی و سید نصیر بعد از استماع اینخبر متوجه قری كنار شدند و در آن موضع لشگر ساری و آمل بدیشان رسیده بار دیگر هزیمت بطرف سید علی و سید نصیر افتاد و هریك از آن دو سید در حدود گیلان باورق خود پیوستند و پس از اینواقعه در سنه 825 نوبت دیگر سید علی باندك مردمی از تنكابن كه نشیمن او بود بدروازه آمل تاخت اما تیری خورده باز رایت هزیمت برافراخت و چون باغرق خود پیوست همدران ایام بوقتی كه وضو ساخته می خواست كه بنماز مشغول شود از پای درافتاد و روی بریاض رضوان نهاد و در ماه صفر سنه سبع و ثلثین و ثمانمائه سید مرتضی ساری نیز دعوت حق را اجابت نموده تخت حكومت بدرود كرد و در شوال سنه ثمان و ثلثین سید نصیر نیز ببهشت برین خرامید مدت سلطنت سید مرتضی بهفده سال كشید.

گفتار در بیان سلطنت سید محمد بن سید مرتضی و ذكر حالاتی كه در آن ایام واقع شد بنا بر اقتضاء قضا

چون از سید مرتضی غیر سید محمد ولدی نماند مردم ساری بر سلطنتش اتفاق نمودند و سید محمد بمكارم اخلاق و محاسن آداب آراسته بود و در ایام دولت خویش ابواب عدل بر روی خلایق بگشود از سفك دماء و اخذ اموال رعایا بقدر امكان اهتراز و اجتناب میكرد و با آشنا و بیگانه مراسم عواطف و مراحم بجا می‌آورد اما بر شرب خمر حرص تمام داشت و پیوسته همت بر بسط بساط عیش و نشاط میگماشت و در اوایل ایام اقبال سید محمد غیاث الدین بن سید كمال الدین در محبس وفات یافته آن جناب اولادش را مطلق العنان گردانید و همدران اوقات والی آمل سید قوام الدین ببهشت برین خرامیده پسرش سید كمال الدین در آمل حاكم گردید و سید محمد را از غایت الهی پنج پسر كه هریك شایسته مسند پادشاهی بودند در وجود آمدند و دخل و ولایت ساری بخرج ایشان وفا نمی‌نمود بنابر آن بهرام ولد اسكندر روز افزون بعرض همایون رسانید كه مناسب آنست كه سید كمال الدین بن سید قوام الدین را از ایالت آمل عزل نمائی و یكی از مخدوم‌زادگان را بجایش نصب فرمای تا توسعه در سركار تو پیدا شود و سید محمد باین امر همداستان شده قاصدی بطلب سید كمال الدین فرستاده و چون او میدانست كه سبب طلب چیست باین بهانه تمسك جست كه عم من سید مرتضی خیال فتنه انگیزی دارد و اگر من بملازمت می‌شتابم خروج نموده بر آمل استیلا میباید لاجرم صلاح دولت در آنست كه مرا بحال خود بگذارید سید محمد بعد از شنیدن این سخن سید مرتضی را طلبیده محبوس
ص: 351
گردانید و بار دیگر كس بآمل فرستاده التماس حضور سید كمال الدین نمود سید كمال الدین این نوبت ما فی الضمیر خود ظاهر ساخته گفت تا یكتن از اولاد سید رضی الدین در حیات باشد آملیان راضی نخواهند شد كه دیگری درین ولایت حاكم گردد مناسب آنكه از سر این خیال فاسد درگذرند و یقین دانند كه حیله بهرام از پیش نخواهد رفت چون اینخبر بسید محمد رسید با لشگر ساری متوجه آمل گردید و سید كمال الدین بعد از محاربه انهزام یافته بتنكابن شتافته و در پناه سید ناصركیا كه حاكم آن حدود بود بعرصه تنگرود مقیم شد و سید محمد آمل را به پسر بزرگتر خود سید عبد الكریم ارزانی داشته بساری بازگشت بعد از آن بعضی از مریدان سید قوام الدین و اشراف و اعیان آن سرزمین ملاحظه رعایت عهد و وفا نموده طالب حكومت سید كمال الدین گشتند و جهة اعلام این معنی كس بتنك رود فرستادند و سید كمال الدین با سید ظهیر الدین بن سید نصیر الدین كه مؤلف تاریخ طبرستان است اتفاق نموده متوجه آمل گشت و در سنه اربعین و ثمانمائه سید كمال الدین نزدیك بآمل رسیده سید عبد الكریم روی بساری نهاد و آنجناب بمقر عز خویش درآمده همدران ایام سید ظهیر را با سپاهی جرار بجانب ساری فرستاد و چون سید محمد از توجه سید ظهیر واقف گردید سید مرتضی را از بند بیرون آورده حكومت آمل را نامزد او كرد و او را لشگر داده بدفع برادرزاده مأمور گردانید و سید كمال الدین در آنزمان در موضعی كه بقارن‌آباد دشت مشهور است نشسته بود كه بیك ناگاه سید مرتضی بدانجا رسیده بین الجانبین نایره قتال اشتعال یافته در آن حین سید ظهیر كه از كیفیت حادثه خبر داشت از عقب سپاه سید مرتضی درآمد بنابر آن سید- مرتضی منهزم گشته تا ساری در هیچ مقام آرام نگرفت بعد از آن سید محمد یكی از اولاد خود را با تحف لایقه نزد امیر هندو كه حاكم جرجان بود فرستاد و مدد طلبید و امیر- هندو كه با لشگر جرجان و قومس بساری شتافته از آنجا در موافقت سید محمد روی بآمل نهاد و در موضع مزرناك میان ایشان و سید كمال الدین جنگی سهمناك واقع شد بسیاری از آملیان بر خاك هلاك افتادند و نخست سید كمال الدین منهزم گشته سید ظهیر الدین لحظه ثبات قدم نمود و بعد از آنكه چند زخم باو رسید بسنت سید كمال الدین عمل كرده بجانب آمل گریخت و چون امیر هندو كه و سید محمد نزدیك بآن بلده رسیدند آن دو سید مصلحت توقف ندیده برستمدار شتافتند و در مقام میرانالواء اقامت افراشتند و سید محمد و امیر هندو كه سید مرتضی را در آمل بر مسند حكومت نشانده هریك بمستقر و سید محمد و امیر هندو كه سید مرتضی را در آمل برمسند حكومت نشانده هریك بمستقر دولت خود بازگشتند آنگاه سید كمال الدین قاصدی نزد سید مرتضی فرستاده پیغام داد كه شما عم و مخدوم منید و آنچه بین الجانبین واقع شده بواسطه آن بود كه سید محمد میخواست ملك آمل را از اولاد سید رضی الدین انتزاع نماید اكنون امید آنكه رخصت فرمائید تا بخدمت شتابم و در سلك خدام آنجناب انتظام یابم و سید مرتضی این معنی را قبول نموده سید كمال الدین بآمل رفت و سید مرتضی با او در كمال مرحمت و شفقت سلوك فرمود اما چون مردم آمل بالطبع مایل بسلطنت سید كمال الدین بودند همدران ایام بروی جمع شده قصد سید مرتضی نمودند
ص: 352
سید مرتضی بر ما فی الضمیر آملیان اطلاع یافته بگیلان گریخت و در قریه لنگرود ساكن شد و سید كمال الدین با سید محمد ساری صلح فرموده باستمالت سپاهی و رعیت مشغول گشت و بعد از چندگاه سید مرتضی با ملك كیومرث رستمداری اتفاق نموده لشگر بآمل كشید اگرچه نخست او را غلبه در دست داد اما بالاخره منهزم گردید و سید كمال الدین گریختگان را تعاقب فرموده قرب هفتصد كس از مردم رستمدار به تیغ بیدریغ بگذرانید و در سنه خمس و خمسین و ثمانمائه سید كمال الدین وفات یافت و سید مرتضی بنابر استدعاء آملیان از رستمدار بدآنجانب شتافت و بعد از وصول بر مسند ایالت متمكن گشته بر دفع بدعتهای نامشروع قیام نمود و مردم را از ارتكاب ملاهی و مناهی زجر فرمود و در سنه ست و خمسین و ثمانمائه سید محمد ساری بجوار مغفرت حضرت باری انتقال كرد و او هژده سال در تمشیت مهام سلطنت شرایط اهتمام بجای آورد.

ذكر سید عبد الكریم بن سید محمد

سید عبد الكریم در زمان وفات پدر خویش در اردوی میرزا جهان شاه بن قرا یوسف تركمان بود و چون آن خبر شنود از برق و باد سرعت سیر استعاره كرده بعد از یكماه از فوت سید محمد بساری رسید و افسر ایالت بر سر نهاده به بسط بساط عیش و نشاط مشغول گردید و در اوائل حكومت او سید مرتضی در آمل فوت شده پسرش سید شمس الدین قایم‌مقام گشت و او نیز در شرب مدام تقلید سید عبد الكریم كرده روزنامه زهد و تقوی در نوشت لاجرم هرج و مرج باحوال مازندران راه یافت و قافله امن و امان و سلامت از ان دیار سفر كرده شرر شر بر ناصیه احوال همكنان تافت و مقارن آن احوال سید شمس الدین فوت شده سید اسد اللّه ولد سید حسن بن سید رضی الدین بن سید قوام الدین در آمل مالك تاج و نگین گشت و چون سید عبد الكریم نه سال باقبال بگذرانید او نیز مانند دیگران بعالم آخرت منزل گزید و پسرش سید عبد اللّه قایم‌مقام گردید و در زمان ایالت سید عبد اللّه علی بن بهرام بن اسكندر روز افزون صاحب اختیار امور ملك و مال مازندران بود و بر خلایق ظلم و تعدی بسیار مینمود بنابر آن سادات بایلكانی كه بكثرت تبع از امثال و اقران امتیاز داشتند هجوم كرده روزی در نیم فرسخی ساری علی بن بهرام را بگرفتند و گردن زده ریسمانی در پایش بستند و تا بلده ساری جسدش را بر زمین كشیده آنجا از داری آویختند و سید عبد اللّه از غایت شفقت بشرب شراب و ارتكاب ملاهی و مناهی از هرباب پروای امثال این امور نداشت و علی بن بهرام را نابوده انگاشت لاجرم پریشانی مردم مازندرانی از پیشتر بیشتر گردید در آن اثنا سید عبد اللّه از پسر عم خود سید مرتضی متوهم شده بدست خود میل آتشین در چشم آن قرة العین سیادت كشید و عم خود سید كمال الدین بن سید محمد را گرفته حبس كرد و او در زندان بیمار شده بمرد بنابر آن سید زین العابدین بن سید كمال الدین در روز پنجم ربیع الاول
ص: 353
سنه اثنی و سبعین و ثمانمائه با دو سه كس اتفاق نموده در وقتی كه سید عبد اللّه در حمام بود قدم جلادت پیش نهاد و خون او را در میان آب و آتش ریخته رخت بقایش بباد فنا برداد مدت دولت سید عبد اللّه مقتول هفت سال بود و در سال شهادتش میرزا سلطان ابو سعید بجانب آذربایجان شتافته پسرش سید عبد الكریم در سن چهار سالگی ملازمت موكب همایون می‌نمود.

ذكر ایالت سید زین العابدین و بیان بعضی از حوادث زمانه ستم آئین‌

چون سید زین العابدین كار سید عبد اللّه را بر نهج دلخواه بساخت و بر مسند ایالت ساری متمكن گردید علم اقتدار برافراخت اكثر مردم مازندران باوی بیعت كردند اما سادات باز واری طریق مخالفت سپردند و این اخبار بسمع شریف كاركیا سید سلطان محمد كه در آن زمان بزرگترین سلطان گیلان بود رسیده بغایت متغیر گردید و كیاجلال شغاول را با تحف و هدایا بدرگاه سلطان سعید روانه ساخته سیدزاده عبد الكریم را طلبیده و میرزا ابو سعید ملتمس سید سلطان محمد را اجابت نموده سیدزاده عبد الكریم را بدانجانب ارسال نمود و پس از آنكه سید عبد الكریم بگیلان آمد جمعی كثیر از قبیله روز افزونی و سادات بازواری بر جمع گشتند و بتوقع امداد سید اسد اللّه آملی تا سر حد ولایت او رفتند و چون دیدند كه او نیز با زمانه در ساخته و دفتر حقوق سید عبد اللّه مقتول را بیكطرف انداخته در رستمدار توقف نمودند در خلال این احوال آفتاب حیات میرزا سلطان ابو سعید بمغرب فنا غروب كرد و ابو النصر حسن بیك ممالك عراق و آذربایجان را بتحت تصرف درآورد والده سید عبد اللّه مقتول باردوی امیر حسن بیك رفته كیفیت شهید شدن سید عبد اللّه و اضطرار پسرش سید- عبد الكریم را بموقف عرض رسانید و امیر حسن بیك بحال آن ضعیفه ترحم نموده تركمانی شبلی نام را مصحوب او بطبرستان فرستاد و نشان واجب الاذعان عنایت كرد كه سپاه گیلان و رستمدار بمعاونت سیدزاده عبد الكریم قیام نمایند و او را بملك موروث رسانند بعد از وصول‌نشان بگیلان رسید كاركیا سلطان محمد پارسا كیانامی را كه بشرف سیادت مشرف بود با فوجی از سپاه گیل نامزد عبد الكریم گردانید و ملك اسكندر بن ملك كیومرث رستمداری نیز برادرزاده خود را با جمعی از رستمداریان همراه ایشان ساخت و سیدزاده عبد الكریم متوجه ساری گشته سید زین العابدین در برابر آمده و اندك محاربه كرده بطرف هزار جریب گریخت و سید عبد الكریم بدار الملك آباء خود رفته رستمداریان را رخصت مراجعت ارزانی داشت و چون روزی چند از سلطنت سید عبد الكریم بگذشت هیبت اللّه بایلكانی از ساری فرار نموده بسید زین العابدین پیوست و میرزا زین العابدین استظهار تمام یافته در موضع پنجاه هزار بمیان جنگل قلعه ساخت و اطراف آن را بشاخهای درخت استوار گردانید
ص: 354
و مستعد طعن و ضرب گردید اشراف و اعیان ساری اینخبر شنیده باتفاق سادات بازواری و پارساكیا گیلانی و شبلی تركمان بدان طرف تاختند و بین الجانبین مقاتله روی نموده سید زین العابدین و سید هیبت اللّه بزخم تیر و سنان مخالفان را منهزم ساختند و سادات باز- واری بساری رفته سید عبد الكریم را از آنجا ببار فروش ده بردند و پارساكیا در قلعه ساری تحصن جست و سید زین العابدین بدر قلعه رفته بپارساكیا پیغام فرستاد كه در حصار بگشائید تا شما را بسلامت رخصت گیلان دهم و پارساكیا بیرون آمده با سید ملاقات كرده و باز بقلعه رفته روز دیگر سید هیبت اللّه بایلكانی بحصار درآمد و لشگر گیلان را بغارتید و در خدمت پارساكیا بگیلان روان گردانید و چون پارساكیا بر ستمدار رسید بنابر قضیه مذكور بدوستی سید زین العابدین متهم شد و بحكم كاركیا سلطان محمد در قلعه لا میسر مقید گشت در خلال این احوال برادرزاده سید اسد اللّه آملی سید ابراهیم بن سید رضی الدین بن سید حسن بن سید رضی الدین با عم خود یاغی شد و با سید زین العابدین موافقت كرده سید اسد اللّه را از آمل بیرون تاخت و سید اسد اللّه بر ستمدار گریخته سادات بازواری سیدزاده عبد الكریم را نیز بآن ولایت بردند و از ملك زادگان رستمدار ملك جهانگیر با لشگری در مقام امداد سید اسد اللّه آمده ایلچی بساری فرستاد و میان او و میر زین العابدین طرح مصالحه انداخت آنگاه متوجه آمل گشته از طرف ساری سید زین العابدین نیز در حركت آمد آملیان چون از دو جانب لشگر بسیار متوجه خود دیدند دست از دامن متابعت ابراهیم كوتاه كرده نزد سید اسد اللّه رفتند لاجرم سید ابراهیم از آمل برویان رفته بملك اسكندر بن كیومرث پناه برد و میر اسد اللّه بآمل درآمده نسبت به میر زین العابدین مراسم اخلاص و دولتخواهی بجای آورد و سید ابراهیم بسید عبد الكریم ملحق گشته بموافقت یكدیگر راه گیلان را پیش گرفتند و بعد از وصول سید كاركیا سلطان محمد ایشان را نوازش نموده و یراق داده بملازمت امیر حسن بیك كه در بلده قم تشریف داشت فرستاد و حسام الدین نامی را از امراء خود همراه كرد و ایشان نزد آن پادشاه عالیجاه رفته و عرض ملتمسات خود نموده امیر حسن بیك جواب داد كه میر زین العابدین هرساله صد و بیست خروار ابریشم از مال مازندران بخزانه عامره میرساند اكنون اگر سید كاركیا سلطان محمد متعهد این مال میشود منشور سلطنت آن مملكت را بنام سیدزاده عبد الكریم می‌نویسیم و الا فلا و چون قبول آن مقدار ابریشم مقدور نبود مشار الیهم بگیلان بازگشتند و سیدزاده عبد الكریم همان جا توقف نموده سید ابراهیم رستمدار شتافت.

ذكر گرفتاری و شهادت سید اسد الله و بیان تتمه احوال سادات ایالت پناه جلادت دستگاه‌

سید ظهیر در تاریخ طبرستان مرقوم كلك بلاغت‌نشان گردانیده كه سید اسد اللّه آملی راد و پسر بود حسن و حسین نام و چون سید اسد اللّه حسین را دوست‌تر میداشت او را پیوسته بر برادر
ص: 355
بزرگتر تقدیم مینمود بنابر آن حسن از پدر رنجیده بخدمت سید زین العابدین رفت و بحكم من یسمع نخل مزاج نازنین میر زین العابدین بر سید اسد اللّه متغیر شده ضمنا نامه بسید هیبت اللّه ایلكانی كه صاحب اختیار آمل بود فرستاد و او را بگرفتن سید اسد اللّه مامور ساخت و هیبت اللّه بموجب فرموده روزی بمزار سید قوام الدین رفته سید اسد اللّه را ببهانه طلبید و اسد اللّه كه از رو به بازی زمانه غافل بود بدانجا شتافته فی الحال نوكران هیبت اللّه گرگ صفت او درآویختند و مقیدش ساختند و این خبر بسید زین العابدین رسید بآمل تاخت و خزاین اسد اللّه را تصرف نموده ایالت آنولایت را بسید حسن بازگذاشت و خود ببار فروشه‌ده رفته سید اسد اللّه را تصرف نموده ایالت آنولایت را بسید حسن بازگذاشت و خود ببار فروشه‌ده رفته سید اسد اللّه را همراه برد و بعد از سه و چهار ماه از این واقعه سید هیبت اللّه كه در پنجاه جریب بود ببیجهتی آغاز مخالفت نموده و كسان بگیلان فرستاده استدعاء حضور سید عبد الكریم فرمود لاجرم میر زین العابدین سید اسد اللّه را دربار فروشه ده بمعتمدی سپرده عزیمت ساری كرد و در غیبت او مردم بار فروشه ده هجوم نموده سید اسد اللّه را از حبس بیرون آوردند و در ركاب او متوجه آمل گشته آملیان مقدم شریفش را مغتنم دانستند سید حسن اینحال مشاهده كرده بطرف جلاد گریخت و سید اسد اللّه بآمل درآمده قاصدی بگیلان و دیگری برستمدار فرستاد و سید ابراهیم و میر عبد الكریم را بمبالغه تمام طلبید و سید ابراهیم بی‌توقف بخدمت عم بزرگوار شتافته مردم بسیار در آمل جمع آمدند و سید اسد اللّه قبل از آن كه سید عبد الكریم نیز بآمل رسد بجانب ساری در حركت آمد و میر زین العابدین مركز دولت خالی گذاشته بطرف هزار جریب گریخت سید اسد اللّه بغرور موفور در یك فرسخی ساری نشسته انتظار سید عبد الكریم میكشید كه او را بر مسند سلطنت نشاند و بطرف آمل مراجعت نماید كه به یك ناگاه سید زین العابدین بدان جانب تاخت و نایره قتال اشتعال یافته سید اسد اللّه در اثناء كروفر اسیر سرپنجه تقدیر شد و همان ساعت بحكم سید زین العابدین شربت شهادت چشید و اینواقعه در ذی القعده سنه 880 دست داد و سید ابراهیم چون حال بآن منوال دید بجانب آمل بازگردید و مقارن وصول او سید عبد الكریم نیز به آنجا رسید و سید ابراهیم لوازم خدمكاری بتقدیم رسانیده اهالی مازندران از اطراف و جوانب بملازمت سید عبد الكریم رفتند و سید هیبت اللّه نیز بخدمت مبادرت نموده باتفاق روی بساری آوردند و چون از بار فروشه ده بگذشتند نوبت دیگر سید زین العابدین مركز دولت خالی ساخته بهزار جریب شتافت و سید عبد الكریم بساری درآمده پرتو دولتش بر وجنات احوال ساكنان آندیار تافت مؤلف تاریخ طبرستان گوید كه تا اكنون كه تاریخ هجری به جمادی الاخر سنه احدی و ثمانین و ثمانمانه رسیده سید عبد الكریم در ساری بر مسند ایالت متمكن است و سید ابراهیم در آمل بمقام ریاست متوطن و سید زین العابدین در هزار جریب بسر میبرد و از اولاد سید اسد اللّه سید حسین در ساری مقام دارد و سید حسن در هزار جریب نسبت به میر زین العابدین شرط موافقت بجای می‌آورد و آنچه نزد راقم حروف در وقت تحریر این اوراق به تحقیق پیوسته آن كه تا غایت كه سنین هجرت سید المرسلین صلواة اللّه علیه و آله اجمعین سنه 929 سید عبد الكریم در قید حیات است و در بار فروشه ده بامر حكومت مشغولی
ص: 356
دارد و نسبت بخدام اعلی مقام درگاه شاهی لازال ایام اقبالهم مصونة عن وصمة التناهی شرایط اطاعت و دولتخواهی بجای می‌آورد و سایر مواضع مازندران از حیطه تصرف آن جناب بیرون رفته و آقا محمد ولد آقا رستم روزافزون بر ولایت ساری مستولیست و از اینرو خود را در سلك بندگان آستان ملایك آشیان میشمارد و كیفیت بآل حال سید زین العابدین و سبب استیلاء آقا رستم و پسرش آقا محمد اگر محقق شود و در ضمن حكایات آینده مسطور خواهد گردید و التوفیق اللّه من الحمید المجید

ذكر تسلط ملوك سربدار بر ولایت سبزوار

اكابر مورخین چنین آورده‌اند كه باشتین قریه ایست از قری بیهق خواجه بود در غایت مكنت ملقب و موسوم بشهاب الدین فضل اللّه و نسبش از جانب پدر بامام عالیمقام حسین بن علی- المرتضی صلوة اللّه علیه منتهی میباشد از طرف مادر بیحیی بن خالد برمكی و خواجه شهاب الدین فضل اللّه پنج پسر داشت بدین ترتیب امیر امین الدین امیر عبد الرزاق امیر وجیه الدین مسعود امیر نصر اللّه امیر شمس الدین فضل اللّه و امیر امین الدین در ملازمت سلطان ابو سعید بهادر خان اوقات میگذرانید و منظور نظر عنایت آن پادشاه صاحب تأئید بود و در آن زمان علی سرخ خوافی كه ابو مسلم كنیت داشت و در فن كشتی‌گیری و تیراندازی مهارت كامل حاصل نموده بود ملازمت سلطان ابو سعید میكرد روزی بر زبان سلطان گذشت كه آیا در قلم روما كسی باشد كه با ابو مسلم كشتی تواند گرفت و تیر تواند انداخت امیر امین الدین عرض كرد سرخ خوافی كه ابو مسلم كنیت داشت و در فن كشتی‌گیری و تیراندازی مهارت كامل حاصل نموده بود ملازمت سلطان ابو سعید میكرد روزی برزبان سلطان گذشت كه آیا در قلم‌رو ما كسی باشد كه با ابومسلم كشتی تواند گرفت و تیر تواند انداخت امیر امین الدین عرض كرد كه بنده را برادریست در خراسان عبد الرزاق نام كه با ابو مسلم مقاومت میتواند كرد سلطان فی الحال مسرعی بجهة آوردن عبد الرزاق بصوب خراسان فرستاد و آن قاصد بعد از انقضاء دو ماه او را بپایه سریر اعلی رسانیده شكل و شمایلش مطبوع پادشاه عادل افتاد و هم در ان دو سه روز امیر عبد الرزاق ببازار سلطانیه درآمده دید كه كمانی و بدره زر از طاقی آویخته‌اند و از حقیقت آن امر استفسار نموده گفتند فلان پهلوان این كمان را آویخته است و وصیت كرد كه هركس آن را بكشد صره زر از وی باشد امیر عبد الرزاق كمان را فرود آورده چنانچه شرط است بكشد و زرها را بستد و اینحدیث بعرض سلطان ابو سعید رسیده عنایتش نسبت بامیر عبد الرزاق از پیش‌تر بیشتر گشت و فرمود تا با ابو مسلم تیر اندازد و ایشان بصحرا رفته در نظر پادشاه تیراندازی كردند و چون تیر عبد الرزاق ده قدم از تیر ابو مسلم بگذشت ابو مسلم خجل شد و سلطان فرمود كه عبد الرزاق را وزراء مهمی نافع فرمایند و دیوانیان تحصیل مال و جهات كرمان را كه مبلغ صد و بیست هزار دینار كپكی بود بوی دادند مقرر آن كه بیست هزار دینار را جهة خاصه خود تصرف نماید و صد هزار دینار را بخزانه عامره فرود آورد و امیر عبد الرزاق تمامی آن وجوه را در كرمان بعیش و عشرت صرف كرده چون از خواب مستی و غفلت بیدار شد یكدینار از آن اموال موجود ندید لاجرم در بحر اندیشه فرو رفت بحسب اتفاق در همان ایام خبر
ص: 357
فوت سلطان ابو سعید بهادر خان شایع شد و امیر عبد الرزاق روی بوطن معهود آورده چون بباشتین رسید مشاهده فرمود كه فتنه حادث شده است كیفیت واقعه آن كه در آن اوقات ایلچی بباشتین فرود آمده از حسن حمزه و حسین حمزه كه برادران بودند شراب و شاهد طلبید حسن و حسین در باب شاهد عذری گفته ایلچی نشنید و خواست كه معترض عورات ایشان گردد برادران شمشیرها كشیده گفتند ما سربداریم تحمل این رسوائی نداریم و ایلچی را بقتل رسانیدند خواجه علاء الدین محمد كه در آن اوان وزیر خراسان بود و در قریه فریومد اقامت داشت كسان بطلب حسن و حسین فرستاد و ایشان در رفتن تعلل كرده در آن اثنا امیر عبد الرزاق از كرمان تشریف آورد و چون بر حقیقت واقعه اطلاع یافت جمعی را با خود متفق ساخته نوكران وزیر را نه بر وفق مرام بازگردانید و خواجه علاء الدین محمد نویت دیگر زیاده از پنجاه كس جهة همان مهم بباشتین روانه كرده امیر عبد الرزاق در مقام خلاف آمد و بین الجانبین مصاف واقع شد دو و سه كس از نوكران جناب وزارت مآب كشته گشتند و باقی منكوب و مخذول مراجعت نمودند بعد از آن عبد الرزاق مردم آن قریه را جمع آورده گفت فتنه عظیم درین دیار بوقوع پیوست و اگر ما ساهله كنیم كشته شویم و بمردی سر خود بردار دیدن هزار بار بهتر كه بنامردی بقتل رسیدن و بجهة این سخن و قول سابق آن طایفه ملقب بسربدار شدند القصه رایت اقبال امیر عبد الرزاق بالا گرفته باندك زمانی جمع كثیری در صدد متابعت او آمدند و خواجه علاء الدین محمد جهة حفظ ناموس از فریومد متوجه استرآباد شد و امیر عبد الرزاق از عزیمت وزیر خبر یافته از عقبش بشتافت و در دره شهرك نوبوی رسیده از جانبین دست به تیر و كمان و سیف و سنان بردند و خواجه علاء الدین محمد در معركه كشته گشته پسر و متعلقاتش بطرف ساری گریختند و امیر عبد الرزاق سالما و غانما به باشتین مراجعت كرده هفتصد مرد جراح بخدمتش كمر بستند و سربداران در شهور سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه بسبزوار شتافته چون در آنولایت كسیكه با ایشان مقاومت تواند نمو نبود سبزوار را بتحت تصرف درآوردند و امیر عبد الرزاق بر مسند حكومت تكیه زده قصد كردند كه دختر خواجه علاء الدین هندو را بحباله نكاح در آورد دختر چون میدانست كه غرض عبد الرزاق ازین وصلت آنست كه با پسرش كه صاحب جمال بود اختلاط نماید راضی نشد و شبی از سبزوار گریخته بجانب نیشابور توجه نمود امیر عبد الرزاق برادر خود امیر وجیه الدین مسعود را ببازگردانیدن آن مستوره مامور ساخت و امیر مسعود در سنكلید بدختر رسیده خواست كه او را بسبزوار برد آن ضعیفه بزبان تضرع و زاری امیر مسعود را گفت تو مرد مسلمانی و غرض برادر خرد را از بازگردانیدن من میدانی بدوستی حیدر- كرار كه طریقه مروت پیش گیر و از سر من درگذشته از پرسش روز جزا اندیشه نمای امیر وجیه الدین مسعود را از شنیدن این سخن رقت دست داده فرمود برو بسلامت كه مرا با تو كاری نیست و بخدمت برادر بازگشته گفت هرچند اسب تاختم دختر علاء الدین هندو را نیافتم و امیر عبد الرزاق زبان بدشنام او گشاده گفت از تو بوی مردانگی نمی‌آید امیر مسعود جوابداد كه كسی از صفت مردانگی بی‌بهره است كه بنیاد كار خود را بر فساد نهاده است عبد الرزاق خشمناك برجست كه در برادر آویزد امیر مسعود شمشیر حواله او كرده عبد الرزاق خود را
ص: 358
از دریچه بالا خانه پایان انداخت و امیر مسعود خویش را بر زبر برادر افكنده شر او را از سر خلق باز كرد و این واقعه در ذی حجه حجه مذكور دست داده امیر مسعود روی بتمشیت مهمات سربداریه آورد.

ذكر امیر وجیه الدین مسعود

امیر مسعود سربدار سرداری بود شجاع و مردانه و با جرأت و فرزانه از غایت تهور جوشن بیباك پوشیده و مانند سیل تندرو از فراز و نشیب نیندیشیده چون زمام حكومت سربداریه بدست آورد شیخ حسن جوری را با خود متفق ساخته بدان وسیله قاعده دولت مستحكم كرد و در اوایل ایام ایالت میان او و ارغونشاه جونی قربانی كه حاكم نیشابور بود مقاتله روی نمود و امیر مسعود ظفر یافته آنولایت را نیز ضبط فرمود و در سیزدهم صفر سنه ثلث و اربعین و سبعمائه میان امیر مسعود و ملك معز الدین حسین كرت در دو فرسخی زاوه حربی صعب دست داده نخست امیر مسعود ظفر یافت در آن اثنا شیخ حسن جوری كشته گشته امیر مسعود گریخته عنان بطرف سبزوار تافت و در اواخر همین سال میان شیخ علی كاون برادر طغا تیمور خان و سربداران اتفاق قتال افتاده نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم امیر مسعود وزید و شیخ علی در معركه كشته گشته غنیمت موفور نصیب سبزواریان گردید و امیر مسعود بغرور موفور باسترآباد درآمده طغا تیمور خان بلارقصران شتافت و امیر مسعود خطه جرجان را ضبط كرده عنان بطرف مازندران تافت و در آنولایت شكست یافته اسیر سرپنجه تقدیر گشت و در اوایل ذی حجه- حجه مذكوره جلال الدوله اسكندر او را بكشت مدت سلطنتش بدین روایت كه اصح روایات است پنجسال بود و بعد از وی محمد آتیمور چند روز حكومت سبزوار نمود.

گفتار در مبادی احوال شیخ حسن جوری و ذكر نجات یافتن او از زاویه مهجوری.

واقفان اخبار نو و كهن و عارفان غث و ثمین سخن آورده‌اند كه شیخ حسن جوانی بود از قریه جور و در عنفوان اوان شباب باكتساب فضایل و كمالات پرداخته آغاز درس و افاده فرمود در آن اثنا شنود كه درویشی پاكیزه روزگار خلیفه نام در سبزوار ظاهر شده و كرامات و خوارق عادات اظهار میفرماید هوس ملاقات شیخ خلیفه بر ضمیرش استیلا یافته از جور بسبزوار شتافت و چون صحبت شیخ خلیفه را دریافت مرید گشته ع بباد داد ورقهای درس و فتوی را و شیخ خلیفه در اوایل حال بمازندران دست ارادت شیخ بالوی آملی داده بود و بعد از چندگاه در عقیده كه بشیخ بالو داشت نقصانی پیدا شده بسمنان رفت و بخدمت مقرب بارگاه سبحانی شیخ ركن الدین علاء الدوله سمنانی قدس اللّه سره شتافته روزی چند
ص: 359
در خانقاه معارف پناهش بسر برد و از سمنان بقصبه بحر آباد رفته با خواجه غیاث الدین هیبت اللّه حموی ملاقات فرمود و از آنجا بسبزوار خرامیده در مسجدی ساكن شد و بآواز بلند قرآن می‌خواند و لوازم طاعت و عبادت بجای می‌آورد بنابران جمعی كثیر مرید و معتقد او شدند و فقها در مقام انكار آمده او را از نشستن در بیت اللّه منع می‌كردند و شیخ خلیفه بسخن ایشان التفات نمینمود آخر الامر جمعی از اهل حسد فتوی نوشتند كه شخصی در مسجد ساكن گشته سخن دنیا می‌گوید و بمنع اصحاب علم منزجر نمیگردد و اصرار میورزد این چنین كس مستحق گشتن باشد یا نی اكثر فقها نوشتند كه باشد و آن فتوی را با عرضه داشتی بدرگاه سلطان ابو سعید بهادر خان فرستادند سلطان فرمود كه من حكم قتل درویشان نمیكنم آنچه مصلحت باشد حكام خراسان بجای آورند فقهای سبزوار بسعی بسیار متوجه اضرار شیخ خلیفه شده میان ایشان نزاع كلی روی نمود و هنوز منازعت قایم بود كه شیخ حسن بسبزوار شتافته دست ارادت بشیخ خلیفه داد و بدین جهة مهم او ترقی كرد اما مقارن آنحال در صباح روز بیست و دوم ربیع الاول سنه 726 مریدان شیخ خلیفه را در همان مسجد از ستونی بحلق آویخته دیدند و بعد از تجهیز و تكفین شیخ حسن را مقتدای خود ساخته از سبزوار سفر كردند و شیخ حسن ببلده نیشابور و ابیورد و خبوشان و مشهد مقدسه رضویه رفته اهالی آن بلاد را بطریق شیخ خلیفه دعوت می‌نمود و هركس مرید میشد نامش را نوشته میگفت حالا وقت اخفاست و میفرمود كه آلت كارزار ترتیب كرده منتظر اشارت باشد و چون شیخ حسن مردی شیرین سخن بود و كلمات عام فریب با مردم میگفت در مدة اندك خلق بسیار بمرتبه مرید و معتقد او گشتند كه مزیدی بر آن تصور نتوان نمود بنابر آن امراء خراسان از وی توهم كرده امیر ارغونشاه جونی قربانی كه پدر محمد بیك و علی بیك بود و نیشابور را در تحت تصرف داشت شیخ حسن را بگرفت بولایت یارز در قلعه تاك كه آنرا طاق نیز گویند محبوس گردانید چون امیر وجیه الدین مسعود بر مسند ایالت صعود نمود جویای سندی شد كه بآن وسیله قصر دولت خود را مشید گرداند و بعد از تأمل و اندیشه خاطر بآن قرار داد كه شیخ حسن جوری را كه اكثر مردم آنولایت مخلص اویند از مجلس بیرون آورده مقتدای خود سازد بنابر آن چند سوار از سبزوار ایلغار كرده بیارز شتافت و شیخ حسن را از حبس نجات داده بمقر عز خود رسانید و روایتی آنكه خواجه اسد نامی از مریدان شیخ حسن با هفتاد نفر دیگر از اهل ارادت متفق گشته بحیله كه توانستند شیخ حسن را از قلعه طاق بیرون آورده بسبزوار بردند و بهر تقدیر چون بناء موافقت میان شیخ حسن جوری و امیر مسعود سبزواری محكم گشت خلق بسیار در ظل رایت نصرت شعار ایشان جمع آمدند و ساعت بساعت وسعت مملكت ایشان صفت وسعت می‌گرفت و روز بروز آثار جاه و جلال و علامات دولت و اقبال ایشان سمت تضاعف می‌پذیرفت و كار بجائی رسید كه امیر ارغونشاه نیشابور را باز گذاشته نزد طغا تیمور خان بجرجان رفت و پسرش محمد بیك در بعضی از ولایات خراسان خود را محكم ساخته بخوف و بیم روزگار می‌گذرانید.
ص: 360

ذكر توجه امیر وجیه الدین مسعود بعزم تسخیر هراة و گرفتار شدن شیخ حسن به معظم‌ترین آفات و بلیات‌

چون مجاری امور امیر مسعود و شیخ حسن جوری در سبزوار و نیشابور انتظام یافت تسخیر تمامت مملكت خراسان در نظر همتشان سهل و آسان نموده و ده هزار مرد شمشیرزن هریكی كوه شكوه و تهمتن فراهم آورده بجانب دار السلطنه هراة كه در آن زمان مستقر ایالت ملك معز الدین حسین كرت بود نهضت كردند و ملك حسین سپاهی خونخوار از غور و ساخر و خنسار مجتمع ساخته باستقبال مخالفان در حركت آمد و درد و فرسخی زاوه تلاقی فریقین اتفاق افتاد و صدای نفیر و كرنای و خروش كوس رعد آوای گوش گردون را كر ساخت و آواز غریو و شیون و افغان دلیران صف شكن زلزله در زمین و زمان انداخت نظم
چنان شد بانك كوس و نعره جوش‌كه گردون پنبه محكم كرد در گوش
غبار خاك زیر پای باره‌شده چو سرمه در چشم ستاره بهادران تیز چنگ بی‌لبث و درنك درهم آویختند و بزخم سهام و ضرب حسام خاك راه با خون برآمیختند نظم
زمین از خون مردم موج زن گشت‌سپرها خشت و جوشنها كفن گشت-
تن از اسب و سر از تن سرنگون شدزمین دریا فلك صحرای خون شد، در ابتداء حال سربداران غالب آمده بسیاری از مرویان كشته و خسته گشتند و ملك حسین با اندك مردمی بر سر پشته رانده و تدبیری اندیشیده اشارت فرمود تا علمها برپای كردند و نقارها فرو كوفتند بعضی از گریختگان چون آن صدا شنیدند و رایات را برپای دیدند روی بملك آوردند و سیصد كس جمع آمده امیر مسعود و شیخ حسن بر آن جماعت حمله كردند در آن اثنا شخصی از سربداران بفرموده امیر مسعود یا بعشق خود زخمی بر شیخ حسن زده او را هلاك ساخت و شیخ حسن امیر مسعود را گفته بود كه اگر من كشته شوم زنهار در معركه توقف ننمائی و بجانب سبزوار توجه فرمائی بنابر آن امیر مسعود فرمود كه جسد شیخ حسن را برگرفتند و عنان بجانب سبزوار توجه فرنائی بنابرآن امیر مسعود فرمود كه جسد شیخ حسن را برگرفتند و عنان بجانب دار الملك خویش معطوف ساخت و ملك معز- الدین حسین بعد از آنكه مغلوب شده بود لواء فتح و ظفر برافراشت و دشمنان را تعاقب نموده طایفه از ایشان را بتیغ بیدریغ بگذرانید و زمره را اسیر گردانید یكی از شعرا در آن باب گوید رباعی
گر خسرو كرت بر دلیران نزدی‌و ز تیغ یلی گردن شیران نزدی
از بیم سنان سربداران تا حشریك ترك دگر خیمه بایران نزدی.

ذكر محاربه امیر شیخ علی كاون با امیر مسعود سربدار و كشته شدن شیخ علی در معركه پیكار و انجام روزگار امیر مسعود در ولایت رستمدار

چون خبر استیلاء سربداران كرت اخری در ولایت مازندران بگوش طغا تیمور خان رسید لشگری ترتیب داده برادر خود شیخ علی كاون را بدفع امیر مسعود نامزد گردانید و
ص: 361
امیر مسعود از توجه آن سپاه آگاه گشته با طایفه از مردان یكدل و گردان جوشن گسل باستقبال اعدا روان شد چون تقارب فریقین بتلاقی انجامید و میمنه و میسره هردو لشگر مرتب گردید سنان دلیران بجان ستانی، زبان دراز كرده و ناوك بهادران روی بدلربائی آورده خنجر، حنجر بسیاری از جوانان ماه پیكر ببرید و گرز، گردن جمعی از پهلوانان صف شكن خورد گردانید، امیر شیخ علی بنفس خویش حملهای مردانه نمود اما چون سعادت نبود كوشش مردانه چه سود در اثنای كروفر تیری جان بر، بر مقتل او خورد و از اسب در افتاده از ضربت آنزخم عزم ملك جاوید كرد و سپاه جرجان انهزام یافته سربداران از عقب شتافتند و غنیمت بینهایت گرفته عنان بطرف جرجان تافتند طغاتیمور خان چون مجال ستیز نداشت رایت فرار بجانب لاقصران برافراشت و امیر مسعود بغرور موفور باسترآباد رفته منشوری باسم اهالی و اعیان مازندران در قلم آورد و ایشان را باطاعت و انقیاد خویش دعوت كرد كیا جلال الدین احمد جلال كه پیری كار دیده بود و گرم و سرد روزگار چشیده در آنولایت بر مسند امارت تمكن داشت و از خود كسی را كلانتر نمی‌پنداشت چون خبر شوكت و عظمت امیر مسعود شنید ترسید كه بیك ناگاه در ولایت مازندران تازد، دست بیداد برآورده بنیاد حیات صغیر و كبیر آنخطه را بر اندازد و بنابر آن با دو برادرزاده كیاتاج الدین و كیا جلال بملازمت امیر مسعود شتافت و منظور نظر التفات شده نوازش یافت و امیر مسعود بوجود ایشان مستظهر گشته، مطمئن و خاطر بمازندران توجه نمود و بحاكم آن دیار جلال الدوله اسكندر كه سابقا شمه از حال او مذكور شد نوشت كه محل ملاقات كجا خواهد بود و جلال الدوله با برادر خویش فخر الدوله شاه غازی مشورت كرده مصلحت چنان دیدند كه بعضی از ولایات را بسربداران بازگذارند و چون ایشان دلیروار بر ستمدار در آیند ع رو بمیدان كارزار آرند و برینموجب بتقدیم رسانیده امیر مسعود در سیزدهم ذیقعده سنه ثلث و اربعین و سبعمائه بآمل نزول نمود و صحرای توران را معسكر ساخته در گرد لشگرگاه از چوب‌ها و درها دیوار گونه بنا فرمود و سپاهیان سكندر و شاه غازی شبها بر اسبان تازی‌نژاد نشسته حوالی اردوی امیر مسعود را تاخت میكردند و مراسم قتل و غارت بجا میآوردند چون این صورت چند نوبت بوقوع انجامید بنای اثبات امیر مسعود متزلزل گردید و كیا احمد جلال بقرابتان خود و سایر مازندرانیان پیغام فرستاد كه بسبب آن كه من در ملازمت امیر مسعودم اندیشه بخاطر راه نباید داد جمال حال خود را بحیله مردانگی بیارایند و در دفع سربداران بقدر امكان كوشش نمایند از شنیدن امثال این سخنان اكثر مردم مازندران كمر سعی و اجتهاد برمیان بسته هرشب فوجی از ایشان حوالی معسكر امیر مسعود را غارت میكردند و فریاد زده بر زبان می‌آوردند كه ای خراسانیان مازندران بیشه شیر ژیان است و مسكن هژبران گردون توان شما بدست خویش ابواب بلا بر روی خود گشاده‌اید و پای در دام رنج و عنا نهاده همه عنان بمرغزار عدم خواهید تافت و هیچكدام از این مهلكه نجات نخواهید یافت امیر مسعود از شنیدن امثال این مقال مانند ماهی در شبكه مضطرب گشته، نی حركت میتوانست كرد و نی روی بطرفی میتوانست آورد ع نی رای سفر كردن و نی
ص: 362
روی اقامت و بعد از آن كه نه روز در آن مقام ساكن بود كوچ كرده بطرف رستمدار توجه نمود و چون بقریه باسمین كلاته رسید از پیش دلیران رستمدار و از پس شیران بیشه مازندران دست جلادت از آستین تهور بیرون آوردند و خود را بر اطراف و جوانب سربداران زده در كشش و كوشش تقصیر و اهمال نمیكردند امیر مسعود چون حال بر آن منوال دید كیا احمد جلال را با برادرزادگان بقتل رسانید و براه لاویج روی بوادی گریز نهاد و خورد و بزرگ و خاص و عام آن دیار را آغاز قتل و غارت كرده در هرگوشه كشته افتاد و سربدار بسیار در دست رنود و اوباش اسیر گردید و امیر مسعود با چند نوكر معدود براه رودبار بالو روان شده چون نبردیان بالور رسید شنید كه فوجی از سپاه شرف الدوله كستهم بن تاج الدوله ز باد در آن موضع بهم پیوسته‌اند و در انتظار مقدم شریفش مكمل و مسلح نشسته لاجرم عنان فرار بطرف دیگر انعطاف داد و لشگریان كستهم او را تعاقب نموده امیر مسعود در قریه باذور بدست ایشان افتاد و آن جماعت او را مضبوط ساخته بنظر اسكندر بردند و دو روز محبوس نگاه داشتند بروز سیم حسب الحكم بقتل آوردند در تاریخ سید ظهیر مسطور است كه خواجه نیك روز سمنانی كه مستوفی دیوان امیر مسعود بود برسر راه یاسمین كلاته زخم خورد و بیفتاد و شخصی او را برداشته نزد ملك فخر الدوله برد و فخر الدوله خواجه بهاء الدین را منظور نظر مرحمت ساخته از مكنت لشگر امیر مسعود سؤال كرد جواب داد كه او در مازندران دواب خاصه امیر مسعود چهارده هزار اسب بود و شش‌صد سر استر و چهارصد شتر كه هرشب بقلم من علیق آنها مقرر می‌شد عدد سپاه را بر این قیاس باید نمود.
ذكر محمد آتیمور در آن اوان كه امیر وجیه الدین مسعود علم عزیمت بجنگ امیر شیخ علی كاون برافراشت محمد آتیمور را كه یكی از بندگان پدرش بود و بصفت شجاعت و سخاوت اتصاف داشت در سبزوار به نیابت خود تعیین نمود و چون محمد آتیمور خبر قتل مسعود شنود در استمالت خواطر كوشیده از روی استقلال بسرانجام امور ملك و مال قیام نمود بعد از آن كه مدت دو سال بر آن منوال بگذشت خواجه شمس الدین علی كه بصفت اصالت و جلالت اتصاف داشت متوجه قلع نهال حیات او گشت و جمعی از درویشان و مریدان شیخ حسن جوری را با خود متفق ساخته ناگاه بمجلس محمد آتیمور درآمد و او را مخاطب گردانیده گفت عجب حالتی است كه درویشان را پیش تو اصلا قدر و قیمت نمانده با وجود آنكه مهم تو و خواجه تو بیمن تقویت این فرقه واجب التعظیم تمشیت پذیرفته پیوسته اراذل و اوباش را برایشان تقدیم می‌نمائی و موافق خواجه شمس الدین علی نیز امثال این سخنان بر زبان آورده محمد آتیمور متحیر مانده و چون سلاحی با خود نداشت و كسی پیش او نبود آغاز ملایمت كرده گفت من تا غایت هیچ درویشی را نرنجانیدم و در ضبط این مملكت لوازم سعی و اهتمام بتقدیم رسانیده‌ام آن چه حالا صلاح باشد آنچنان میكنم ایشان گفتند برخیز و باین خانه درای كه ما حكومت تو را نمیخواهیم محمد آتیمور بالضرورة بخانه درآمده مخالفان در بروی وی بستند و خواجه شمس الدین علی را گفتند كه بهتر و مهتر ما توئی مسند حكومت را بوجود خود مشرف گردان تا همكنان در خدمت تو كمر بر میان جان بندیم خواجه
ص: 363
شمس الدین علی هرچند كه ضمنا طالب ریاست بود اما بواسطه آنكه مردم قتل محمد آتیمور را حمل بر غرض دنیوی ننمایند گفت من درویشی و گوشه‌نشینی را بر سلطنت ربع مسكون برابر نمیكنم مناسب آن كه كلو اسفندیار را بحكومت اختیار نمایند و محمد آتیمور را بقتل رسانید تا از شر او ایمن باشید و آن جماعت در ساعت برینموجب عمل نمودند.
كلو اسفندیار بعد از قتل آتیمور در شهر سبزوار شهریار شد و او نه اصلی داشت و نه نسب و نه فضل و نه ادب بنابر آن چون بر مسند ریاست نشست طریقه ناستوده تكبر پیش گرفته بی‌جهتی مردم را سیاست می‌كرد و شیوه ظلم و تعدی بجای می‌آورد لاجرم سربداران از حكومتش متنفر گشتند و چنانچه محمد آتیمور را كشته بودند او را نیز از میان برداشتند و همت بر اطاعت امیر شمس- الدین فضل اللّه كه برادر امیر وجیه الدین مسعود بود گماشتند.
امیر شمس الدین فضل الله بعیش عشرت بغایت راغب بود و در ضبط امور مملكت اهتمام نمینمود بنابر آن خبر فتور ملك سربداران بطغا تیمور خان رسیده لشگری فراهم كشید تا متوجه محاربه ایشان شود و كیفیت حال را امیر فضل اللّه شنیده با خود گفت بیت
دلا گدائی و رندی ز پادشاهی‌به دمی فراغت خاطر ز هرچه خواهی به و زمام امور ایالت را بطوع و رغبت در كف كفایت خواجه شمس الدین علی نهاده به بسط بساط فراغت و انبساط مشغول می‌نمود و زمان حكومتش هفت ماه بود.
خواجه شمس الدین علی بعضی از مورخان از وی بخواجه علی شمس الدین تعبیر كرده‌اند و راقم حروف آن مثل را كه چه خواجه علی و چه علی خواجه بخاطر گذرانیده و خواجه شمس الدین بصفت شجاعت و فراست اتصاف داشت و در زمان دولت همت بر اجراء سیاست و تمشیت امور مملكت گماشت ظاهر شریعت را بمرتبه رعایت می‌نمود كه خوردن بنك و شراب از قلمرو خویش بالكلیه برانداخت و قرب پانصد زن فاحشه كشته دفین مطهوره خاك ساخت شبها تنها كرد محلات طواف نمودی و اخبار كلی و جزئی را معلوم فرمودی و چون طغا تیمور خان از ایالت خواجه شمس الدین علی و شجاعت و سیاست او خبر یافت ترك لشگركشی گفته عنان بگوشه فراغت تافت نقلست كه خواجه شمس الدین علی را ملازمی بود موسوم بحیدر قصاب كه تمغا تعلق بوی داشت و در اواخر ایام حیات خواجه محاسبه حیدر را نوشته مبلغی بروی باقی شده و خواجه محصلان تعیین كرده تا هرچه حیدر اندوخته بود از او بستاندند و چون حیدر را چیزی در دست نماند و تشدد محصلان كم نشد روزی فرصت یافته شمه از عجز و اضطرار خویش بعرض خواجه رسانید خواجه شمس الدین علی مردی فحاش و دشنام‌دهنده بود در جواب گفت زن خود را در خرابات نشان و از آن ممروجه دیوان بهم رسان حیدر از شنیدن این سخن اشك از دیده روان ساخته قتل خواجه شمس الدین علی را با خود مخمر گردانید و از این باب شمه با خواجه یحیی كراوی ظاهر ساخته رخصت یافت و نماز شام بقلعه بالا رفته در وقتی كه خواجه یحیی در مجلس خواجه شمس الدین علی بود زبان دادخواهی برگشاد و گفت ایخواجه بحال من ترحم نمای و پیش دویده خنجری بر سینه خواجه شمس الدین علی زد كه از پشتش بیرون آمد حسن دامغانی قصد كرد كه حیدر قصاب را زخمی
ص: 364
زند خواجه یحیی آواز برآورد كه پهلوان حسن دست نگاهدار حسن گفت ایخواجه ندانستم كه این امر بنا بر استصوات شماست و یكی از فضلا كه با خواجه شمس الدین علی صفائی نداشت این بیت بر حیدر خواند كه بیت
ای در نبرد حیدر كرار روزگاروی كرده راست خنجر تو كار روزگار قتل خواجه شمس الدین علی در شهور سنه 753 بوقوع انجامید و بعد از وی خواجه یحیی كراوی والی گردید
خواجه یحیی كراوی بصفت شجاعت و اصالت و پرهیزكاری و عدالت موصوف بود و در زمان دولت در باب فراغباب و رفاع حال علماء و فضلا سعی موفور فرمود و از اخوان انعام و احسانش غنی و فقیر محظوظ و بهره‌ور گشتند و از مواجب و مرسوم كامل او و نوكران و سرهنگان بساط احتیاج در نوشتند در مطلع سعدین مذكور است كه چون حكومت سربدار بر خواجه یحیی كراوی قرار گرفت طغاتیمور خان از جرجان ایلچی بسبزوار فرستاده او را بایلی و انقیاد دعوت كرد خواجه یحیی نخست از قبول این التماس ابا فرمود و آخر الامر بحسب ظاهر شرط اطاعت فرمان خان بجای آورده در اواخر سنه ثلث و خمسین و سبعمائه با سیصد مرد بهادر متوجه اردوی عالی گشت و بعد از وصول صلاح بسته در وقتی كه خواجه غیاث الدین بحرآبادی و یكدو طالب علم پیش پادشاه بودند و بر در خانه غیر تمچی و آفتابه‌چی و فراش و خواجه‌سرا كسی نبود ببارگاه درآمدند و خواجه یحی آغاز گفت و شنود نموده ناگاه حافظ شغانی تیری بر فرق پادشاه زد چنانچه بروی درافتاد و خواجه یحیی سرش از تن جدا كرده فزع روز محشر در میان مغولان برخواست و مضمون آیت (یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ) ظاهر شد سربداران شمشیر كشیده بر هیچكس ابقا نكردند و با اموال بسیار و یراق بیشمار روی بسبزوار آوردند و روایت روضة الصفا آنكه چون سربداران باردوی طغا تیمور خان رسیدند سه روز شرط ملازمت بجا آورده در روز چهارم بوقتی كه خان ایشان را طوی می‌داد قدم جرأت پیش نهادند و خرمن زندگانی طغا تیمور خان را بباد فنا دادند و علی كلا التقدیرین سربداران جلادت آثار كاری از پیش بردند كه تا انقراض عالم از صفحات روزگار محو نخواهد گردید و هركس بر كیفیت این تهور و مردانگی ایشان وقوف یابد انگشت تحیر بدندان تعجب خواهد گزید و چون مدت چهار سال و هشت ماه از حكومت خواجه یحی بگذشت و مملكتش معمور و آبادان گشت در سنه ست و خمسین و سبعمائه برادر زنش علاء الدین فرصت نگاهداشته در وقتی كه خواجه سواره بدهلیز سرای خود درآمد برجست و بر پس اسب او نشست و خنجر بر پهلویش فرو برده خواجه هم در آن گرمی دست پس برده او را بگرفت و هردو راكب از مركب افتاده خواجه یحی قاتل خود را زخمی زد و فی الحال قاتل و مقتول از عالم انتقال كردند.
خواجه ظهیر الدین كراوی بروایت مطلع سعدین خواهرزاده خواجه یحی- كراوی بود و بقول صاحب تاریخ سربداران برادرش و بر هرتقدیر خواجه ظهیر بعد از قتل خواجه یحی باتفاق حیدر قصاب سردار جماعت سربدار شد و او مردی حلیم كم ازار بود و
ص: 365
همواره بنرد و شطرنج اشتغال مینمود و حیدر بسرانجام مهام فرق انام اشتغال داشت و بعد از انقضاء چهل روز حیدر خواجه را معزول گردانیده و خود متعهد آن مهم گردید.
پهلوان حیدر قصاب چون چهار ماه برتق‌وفتق امور سربداران پرداخت غلام پهلوان حسن دامغانی قتلق بوغانام بنابر اشارت خواجه خواجه خویش در ربیع الآخر سنه 761 او را بقتل رسانید.
امیر لطف الله ولد امیر وجیه الدین مسعود بسبب اهتمام حسن دامغانی كه اتابك او بود بعد از قتل حیدر قصاب یكسال و سه ماه در سبزوار حكومت نمود بعد از آن میان او و پهلوان حسن وحشتی دست داده پهلوان امیر لطف اللّه را بگرفت و بقلعه دستجردان فرستاده بقتلش حكم فرمود و سربداران امیر لطف اللّه را میرزا میگفتند و معلوم نیست كه پیش ازو این لفظ را بر كسی اطلاق كرده باشند. تاریخ حبیب السیر ج‌3 365 ذكر محاربه امیر شیخ علی كاون با امیر مسعود سربدار و كشته شدن شیخ علی در معركه پیكار و انجام روزگار امیر مسعود در ولایت رستمدار ..... ص : 360
لوان حسن دامغانی در شهور سنه 762 در سبزوار بر مسند ایالت نشست و در ایام دولت او درویش عزیز از مریدان شیخ حسن جوری در مشهد مقدسه بطاعت و عبادت اشتغال نموده خلق بسیار برو جمع آمدند و درویش بمعاونت آنجماعت خروج كرده قلعه طوس را مسخر ساخت و پهلوان حسن بعد از شنیدن اینخبر لشگر بدانجانب كشید و طوس را گرفته چند خروار ابریشم بدرویش داده گفت دیگر درین شهر اقامت منمای و درویش باصفهان رفته ساكن گشت و پس از چندگاه ازین قضیه خواجه علی موید سبزواری در دامغان خروج كرده امیر نصر اللّه را كه گماشته پهلوان حسن بود از شهر اخراج فرمود و محمود رضا را گفت كه ترا باصفهان میباید رفت و درویش عزیز را آورده محمود گفت این خدمت را بتقدیم می‌رسانم مشروط آنكه چون پادشاه شوی منصب وزارت بمن مفوض باشد خواجه اینمعنی را قبول فرموده محمود باصفهان رفت و درویش بو الفضول را بدامغان رساند و خواجه علی دست ارادت بدرویش داده بدان جهة بسیاری از مردم آنحدود كمر خدمتش بستند و در خلال این احوال جمعی در قلعه شغان زبان باظهار خلاف پهلوان حسن گشادند و پهلوان دفع ایشان را اولی دانسته و سبزوار را خالی گذاشته بدانجانب شتافت و بمحاصره مخالفان مشغول شد و چون خبر خلو عرصه سبزوار بعرض خواجه علی و درویش عزیز رسید بدان جهة توجه نمودند و بی‌مشقتی بشهر درآمده بدارائی رعیت و سپاهی اشتغال فرمودند و خواجه یوسف سمنانی را كه وزیر پهلوان حسن بود گرفته بقصاص امیر لطف اللّه بقتل رسانیدند و پهلوان حسن چون اینخبر شنید غیر اطاعت چاره ندید بخیال مریدی درویش و نوكری خواجه متوجه سبزوار گردید اما خواجه علی مؤید بسرداران سپاه مكتوبات نوشت كه نخست حسن را بكشید آنگاه رخت بوطن كشید و چون اهل و عیال آنمردم در سبزوار بودند با زمانه یار گشتند و بیگناگاه در اثناء راه دست در عنان پهلوان زده او را از اسب پیاده ساختند و سرش از تن جدا كرده نزد خواجه علی فرستادند زمان حكومت پهلوان حسن چهار سال و چهار ماه بود.
ص: 366
خواجه علی مؤید چون بتائید الهی در سبزوار بر مسند شهریاری نشست در اظهار شعار مذهب علیه امامیه مبالغه نموده باقصی الغایة در تعظیم سادات عظام كوشید و بامید ظهور صاحب الزمان سلام اللّه علیه هرصباح و مساء انتظار میكشید لطف و كرم آنخواجه محتشم را نهایت نبود و جهة رعایت شرع شریف هرگز بارتكاب بنك و شراب اقدام نمیفرمود بعد از نه ماه كه بامر حكومت پرداخت لشگری بدرویش عزیز داده او را بحرب ملك معز الدین حسین كرت فرستاد و چون درویش به نیشابور رسید خواجه تغییر عقیده نموده مكتوبات نزد اعیان سپاهیان روانساخت كه درویش عزیز را تنها گذاشته مراجعت نمایند آنجماعت این معنی را فوزی عظیم دانسته بسبزوار بازگشتند و درویش با زمره از مریدان عزیمت عراق فرموده خواجه طایفه از عقب ارسال داشت تا همه را بقتل رسانیدند و در سنه سبع و سبعین و سبعمائه ملك غیاث الدین پیر علی نیشابور را كه داخل قلمرو خواجه علی مؤید بود تسخیر كرده امارت آن بلده را باسكندر شیخی ولد افراسیاب جلابی داد و در سنه ثمان و سبعین درویش ركن الدین كه از جمله مریدان شیخ حسن جوری و درویش عزیز بود بفارس رفته از شاه شجاع استمداد نمود و با لشگر و استعداد فراوان بخراسان درآمده اسكندر شیخی دست ارادت بوی داد باتفاق متوجه سبزوار گشتند خواجه علی چون قوت مقاومت نداشت علم عزیمت بصوب مازندران برافراشت و درویش ركن الدین در سبزوار تمكن یافته در سنه تسع و سبعین سبعمائه خطبه بنام خود خواند و در سنه ثمانین و سبعمائه امیر ولی كه بعد از قتل طغا تیمور خان بر مازندران مستولی شده بود در مقام امداد خواجه علی آمده بمرافقت یكدیگر روی بسبزوار آوردند و درویش ركن الدین فرار بر كارزار اختیار كرده خواجه علی نوبت دیگر در سبزوار زمام امر ایالت بقبضه اقتدار درآورد و در سنه ثلث و سبعین و سبعمائه كه پرتو اعلام ظفر اعلام صاحب قران كردون غلام امیر تیمور گوركان بر ممالك خراسان افتاده خواجه علی مؤید بمراسم استقبال استعجال نموده در نواحی نیشابور بموكب منصور پیوست و باصناف الطاف سرافراز گشته تتمه ایام حیات در ظل دولت آنحضرت بفراعت و رفاهیت گذرانید.

ذكر تسلط امیر ولی بر ولایت جرجان‌

پدر امیر ولی كه شیخ علی هندو نام داشت از امراء معتبر طغا تیمور خان بود و امیر ولی در حجر تربیت خان نشو و نما یافته آثار اقبال در بشره او مشاهده می‌افتاد و در آن روز كه طغا تیمور خان بغدر سربداران جهان گذران را بدرود نمود امیر ولی با چند نوكر معدود به نیشابور شتافت و امیر شبلی جاونی قربانی كه حاكم آندیار بود خواهر او را در حباله نكاح كشیده امیر ولی بعد از چند روزی بامید بسیار و عدد اندك روی بصوب جرجان آورده چون بدستان رسید از هزاره امیر علی شیخ هندو قریب دویست سوار و پیاده كمر بخدمتش
ص: 367
بستند و سربداری كه بموجب تعیین حسن دامغانی حاكم استرآباد بود باغرور بسیار و پانصد سوار تیغ‌گذار بر سر امیر ولی راند و امیر ولی پای ثبات فشرده بر سربداران ظفر یافت و اكثر ایشان را بشمشیر تیز بگذرانید و لشگریان امیر ولی از اسب و سلاح و آنچه محتاج الیه بود بی‌نیاز گشتند و انهزام و انعدام سربداریه در آن دیار اشتهار یافته اتباع خاندان طغا تیمور خان كه در زوایا مخفی بودند در ظل رایت امیر ولی جمع آمدند و ابو بكر شاسمانی كه از قبل حسن دامغانی در شاسمان حكومت مینمود با دو هزار سوار و پیاده سربدار بجنگ امیر ولی رفته و از معركه گریخته بسبزوار شتافت و پهلوان حسن پنجهزار مرد شمشیر زن بوی داده نوبت دیگر ابو بكر متوجه استر آباد گشت و چون در سلطان دوین فرود آمد امیر ولی با طایفه از شیران بیشه یكدلی از جنگل جرجان بیرون شتافته در برابر ابو بكر صف قتال بیاراست و بحسب تقدیر خوفی در دل سربداران افتاده مردم امیر ولی بیكبار فریاد برآوردند كه تات‌قاشتی یعنی تازیك بگریخت و سربداریه روی بگریز آورده ابو بكر شاسمانی خود را بر آب گرگان زد اما بیرون نتوانست رفت و مردم امیر ولی از عقب رسیده سرش از تن جدا كردند و خلقی كثیر از سبزوار كشته گشته بقیه السیف راه خراسان پیش گرفتند و امیر ولی در استرآباد قوی حال شده بتدریج بسطام و دامغان و سمنان و فیروز كوه را نیز بتحت تصرف درآورد و تا زمان رسیدن حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان در آن بلده حكومت میكرد.

گفتار در ذكر ملوك كرت و بیان شمه از حال اجداد آن حكام عالی‌نژاد.

بروایت بعضی از مورخان نسب آن ملوك نافذ فرمان بسلطان سجر بن ملكشاه- سلجوقی می‌پیوندد و مؤید این مقال در آنكه مثنوی ربیعی پسر قاضی فوشنجی در مدح ملك فخر الدین گفته كه بیت
قاعده دوده سنجر توئی‌واسطه ملك سكندر توئی
دوده سنجر ز تو خواهد نویدملك سكندر بتو دارد امید و مولانا صدر الشریعة در وصف ملك معز الدین حسین كرت گوید كه شعر
ابو الفتح سلطان السلاطین كلهم‌به نال فخرا آل كرت بن سنجر و ملك شمس الدین محمد كه نخستین ملوك كرت است دخترزاده ملك ركن الدین بود نسب و ملك ركن الدین بعز الدین عمر مرغنی می‌پیوست و عز الدین عمر از بنی اعمام سلطان- غیاث الدین محمد سام است كه ذكر سلطنت او در مجلد ثانی گذشت و او بمكارم اخلاق و محاسن آداب اتصاف داشت و در ایام دولت سلطان غیاث الدین اكثر اوقات در دار السلطنة هراة علم ایالت می‌افراشت در اوان دولت مساجد و مدارس و خوانق و رباطات بنا نهاد و بدست دریا عطا ابواب لطف و مرحمت بر روی روزگار علما و فضلا گشاد و از جمله اهل
ص: 368
فضل و ارباب انشا مولانا شهاب الدین عبد اللّه فامی كه مؤلف تاریخ قدیم هراة است با عز الدین عمر معاصر بود و نوبتی در مدح او قصیده نظم نموده كه پنج بیت اول آن این است بیت
در عهد عز الدین عمر آن شاه مرغنی‌ایام شد مساعد و امید نشد غنی
فرخنده خسروی كه زكحل سخای اودارد همیشه دیده حاجات روشنی
خورشید با ترفع و كردون با علوبا جاه او محقر و با قدر اودنی
از هفت چرخ همتش ارچه بلندتر است‌هستش صفت تواضع و علم و فروتنی
بی‌هیچ شبهه روز سخا و كه مصاف‌او راست بزم حاتمی و رزم بیژنی و در آن وقت كه عز الدین عمر بر حكومت دار السلطنه هراة رقم اختصاص كشید كوتوالی قلعه خیسار را ببرادر خویش تاج الدین عثمان مرغنی ارزانی داشت و چون تاج الدین عثمان فوت شد حكومت خیسار و بعضی از بلاد غور به پسر او ملك ركن الدین مرغنی تعلق گرفت و ملك ركن الدین كه جد مادری ملك شمس الدین كرت است چون آثار اقبال در ناصیه حال آن نبیره دولت‌مند مشاهده فرمود همگی همت بر تربیت او مقصور گردانید و ملك شمس الدین در اندك زمانی بوفور فضل و دانش و شجاعت و سخاوت و سایر محاسن اخلاق از احكام آفاق منفرد و ممتاز گشت و چون ملك ركن الدین در وقت تسلط چنگیز خان بر ولایات ایران اظهار اطاعت و انقیاد نموده بسنت بایلچیان آن پادشاه گیتی ستان خدمات پسندیده بجای آورد چنگیز خان یرلیغ فرستاده حكومت خیسار و غور و توابع را بر وی مسلم داشت و ملك هرگاه باردوی سلطان سلاطین چنگیز خان میرفت شمس الدین محمد را همراه میبرد و ملك شمس الدین محمد بواسطه حدت فهم و وقوف بریاساوتوره مغولان نزد امرا و اركان دولت چنگیز خانیان اعتبار تمام یافت و ملك ركن الدین در شهور سنه ثلث و اربعین و ستمائه بجهان جاودان شتافت و ملك شمس الدین محمد را بعد از فوت جد بزرگوار در دیار خراسان و سایر بلاد جهان وقایع و حالات روی نموده در زمان سلطنت منكوقاآن بتركستان رفت و در یكی از معارك كه قاآن را با مخالفان دست داد آثار شجاعت و مردانگی بظهور رسانیده ملحوظ عین عنایت پادشاهانه گردید و امارت مملكت هراة و غور و غرجستان و اسفزار و قراه و سیستان بوی مفوض گشته ملك بمسكن معهود مراجعت نمود و در باب عمارت و زراعت و معموری شهر و ولایات اهتمام فرمود و از اولاد ابی بكر كرت هشت نفر در دار السلطنه هراة حكومت كردند و ایام اقبال ایشان از زمان منكوقاآن تا محرم الحرام سنه ثلث و ثمانین و سبعمائه كه امیر تیمور گوركان آن بلده را مفتوح ساخت امتداد داشت و اول ایشان ملك شمس الدین محمد بن ابی بكر كرت است و آخر ایشان ملك غیاث الدین پیر علی ولد ملك معز الدین حسین‌

ذكر سلطنت ملك شمس الدین محمد بن ابی بكر كرت‌

چون ملك شمس الدین محمد دوستكام و مقضی المرام از اردوی منكوقاآن بخراسان بازگشت بلده هراة را مركز دولت ساخت و ملك غرجستان سیف الدین و حاكم سیستان نصیر الدین را كه با وی در مقام وفاق زندگانی نمودند بدست آورده بكشت و قلعه بكر را كه
ص: 369
در غایت حصانت و متانت بود فتح فرمود و بعد از فوت هلاكو خان باردوی آباقا خان شتافته در معركه بركه خان بنوعی لوازم جلادت و مردانگی بتقدیم رسانید كه اباقا خان او را منظور نظر عاطفت گردانید و تشریفات فاخره و طبل و علم عنایت كرده اجازت مراجعت داد و ملك بمقر عز خود خرامیده بحكومت مشغول گردید و در شهور سنه 667 كه براق خان از آب آمویه عبور نموده بخراسان درآمد ملك شمس الدین محمد طوعا او كرها بملازمت شاه‌زاده رفت و سیور غامیشی و نوازش یافت اما اطوار براقیان در نظرش ناپسند نموده بعد از روزی چند عنان بجانب قلعه خیسار تافت و چون براق از دست برد لشگر عراق و آذربایجان منهزم گردید جمعی از اهل فتنه و حسد بعرض اباقا خان رسانیدند كه اگر هراة آبادان نبودی و ملك شمس- الدین محمد براق را اطاعت ننمودی لشگر جغتای در آن ولایات این قدر اقامت نفرمودی بنا بر آن اباقا خان قصد تخریب هراة كرد و شهزاده تبشین اغول و خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان او را از این مقام گذرانیدند و بعرض رسانیدند كه مناسب آنست كه نخست شمس الدین محمد را بچنگ آوریم بعد از آن فكر هراة كنیم و پادشاه نصیحت نیك اندیشان شنیده جمعی از امرا و لشگریان را بمحافظت هراة بازداشت و رایت مراجعت بصوب آذربایجان برافراشت آنگاه خواجه شمس الدین محمد مكتوبی بملك شمس الدین محمد در قلم آورد و آن نوشته را مصدر باین قطعه گردانید قطعه
فروغ ملك شمس الدین محمد كرت‌توئی كه همچو ملك سر بسر همه جانی
مشقتی كه ز هجرت رسید بر دل و جان‌بكنه آن نرسد فهم انسی و جانی
بچشم من كه درو هردو كون در نایدغبار موكب تو هست كحل انسانی
زرای روشن باریك بین تو الحق چنان سزدكه چو این شوق نامه برخوانی
زباد پای برانگیزی آتش غرمت‌بآب حزم غباری كه هست بنشانی
چه رنجها كه رسد بر دل غمین ضعیف‌اگر تو هیچ بدین سو قدم نرنجانی
چه فتنه‌ها كه زروی زمانه برخیزدنعوذ باللّه اگر عزم را بگردانی و چون این نامه ملك بشمس الدین محمد رسید در جواب صحیفه نوشت كه بعضی از عبارات آن اینست كه سالها بنماز و روزه و استمدادهمم و در یوزه محبت مخلص خواسته تا باز لقای صاحب اعظم و ستور اعدل اكرم شمس الحق و الدین زید قدره به‌بیند و غمان نو و كهن بازگوید فاما رباعی
با دشمن من دوست چو بسیار نشست‌با دوست نشایدم دیگر بازنشست
پرهیز از آن عسل كه با زهر آمیخت‌بگریز از آن مگس كه بامار نشست و این رباعی را نیز قلمی كرد كه رباعی
آن به كه خردمند كناری گیردیا گوشه قلعه حصاری گیرد
می میخورد و لعل بتان میبوسدتا عالم شوریده قراری گیرد و در شهور سنه اربع و سبعین و ستمائه بآباقا خان نوبت دیگر منشور ایالت هراة و ولایات نزد ملك شمس الدین فرستاد و استمالت نامه نیز ارسال داشت و در آنجا سوگند یاد كرد كه هرگز گزندی بوی نخواهیم رسانید بنابر آن ملك از قلعه خیسار بیرون آمده بهراة شتافت و بعد از چندگاه بسبب استدعاء امرا و اركان دولت آبآقا خان خاطر بر ملازمت پادشاه قرار داده از هراة باصفهان رفت و از آنجا بموافقت خواجه بهاء الدین محمد صاحب دیوان بآذربایجان خرامید اما منظور نظر التفات اباقا خان نشد و پادشاه او را در تبریز نگاهداشته پسر و برادرش را
ص: 370
بجانب دربند شروان فرستاده ملك در تبریز میان خوف و رجا روزگار میگذرانید تا در ماه شعبان سنه 676 بسبب شرب شربت مسموم رخت بملك عقبی كشید و بعضی از مورخان گفته‌اند كه زهر در هندوانه تعبیه كرده در حمام بملك شمس الدین محمد دادند تا بریاض قدس خرامید از جمله فضلا مولانا وجیه الدین نفسی با ملك شمس الدین محمد معاصر بود و در تاریخ وفات ملك این قطعه نظم نمود قطعه
بسال شش صد و هفتاد و شش مه شعبان‌قضا ز مصحف دوران چو بنگریست بفال
بنام صفدر ایرانیان محمد كرت‌برآمد آیت و الشمس كورت در حال.

ذكر ملك ركن الدین بن ملك شمس الدین كه مشهور است بملك شمس الدین كهین‌

ملك ركن الدین محمد بعد از رحلت پدر بدار عقبی در اردوی اباقا خان بسر میبرد و در آن اثنا تبسشین اغول بر ویرانی بلده فاخره هراة اطلاع یافته شمه از آن معنی بعرض برادر رسانید و سعی نمود كه اباقا خان در شهور سنه سبع و سبعین و ستمائه ملك ركن الدین محمد را منظور نظر شفقت و اعتنا گردانیده با طبل و علم بجانب دار السلطنه هراة فرستاد و فرمان داد كه او را بقلب پدر ملقب گردانند بنابر آن بعد از آن ملك ركن الدین را ملك شمس الدین كهین خواندند و ملك شمس الدین كهین باندك زمانی آن بلده فاخره را معمور و مزروع ساخته و در شهور سنه تسع و سبعین و ستمائه بولایت غور شتافت و حصون و قلاع آن دیار را بكوتوالان اعتمادی سپرده چند ماه در قلعه خیسار ساكن گشت و رعیت را بزراعت و عمارت ترغیب كرد و در سنه 701 لشگر بقندهار كشیده آن مملكت را مسخر گردانید و سالما و غانما به دار الملك خویش بازگردید و چون اباقا خان وفات یافت ملك شمس الدین بنابر اقتضاء روزگار پسر خود علاء الدین را در هراة بحكومت بازداشته بقلعه خیسار شتافت و در زمان ارغون خان هندونویان یكی از معتبران را كشته پناه بملك شمس الدین برد و ملك او را گرفته نزد ارغون خان روان ساخت و اگرچه پادشاه را این خدمت موافق مزاج افتاده جهة ملك خلعت و طبل و علم فرستاد اما موافق مزاج امرا نیفتاده زبان غمز و سعایت گشادند و چون این حدیث بسمع ملك شمس الدین رسید برخاطر قرار داد كه مدت العمر از قلعه خیسار پایان نیابد و همان جا روزگار میگذرانید تا در شهور سنه خمس و سبعمائه متوجه جهان جاودان گردید از جمله فضلا مولانا حكیم الدین غوری با ملك شمس الدین محمد كهین معاصر بود و در تاریخ وفاتش این قطعه نظم نمود قطعه
روز پنجشنبه از صفر ده و دوسال هجرت رسیده هفتصد و پنج
شمس دین كرت خسرو آفاق‌شد بفردوس از این سرای سپنج

ذكر ملك فخر الدین بن ملك شمس الدین كهین‌

از ریعان اوان صبی و عنفوان جوانی ملك فخر الدین محمد بهنر كاردانی موصوف بود و بشجاعت و پهلوانی معروف و در انشاء و ابداع نظم و نثر از انباء ملوك سمت امتیاز داشت
ص: 371
و پدر همواره او را مشمول عطوفت گردانیده و همت برتر بیتش میگماشت اما در آن اوقات كه ملك شمس الدین در قلعه خیسار پای در دامن انزوا كشیده بود ملك فخر الدین بر ترك ادبی جسارت نمود و پدر از پسر آزرده خاطر گشته او را حبس فرمود و ملك با طایفه از خواص مدت هفت سال در محبس مانده در شهور سنه ثلث و تسعین و ستمائه فرصت یافت و بند خود را درهم شكسته بقلعه بالا رفت و متحصن شد و هرچند ملك شمس الدین قاصدان و استمالت نامها فرستاده او را بپایان طلبیده بر قول پدر اعتماد نكرد و امیر نوروز كه در آن زمان بیمن دولت غازان راتق و فاتق ممالك ایران بود ایلچیان پیش ملك شمس الدین ارسال داشته زبان بشفاعت ملك‌زاده بگشاد و نوشت كه او را بدینجانب میباید فرستاد و ملك شمس الدین در جواب امیر نوروز بقلم درآورد كه از ناصیه حال فرزند فخر الدین چنان تفرس مینماید كه او را نه قابلیت ملازمت آن جنابست و نه صلاحیت مصاحبت اینجانب امید آنكه از سر رعایتش در گذرند و او را هم بر این حال بگذارند و امیر نوروز كرت دیگری قاصدی ارسال داشته درین باب چندان مبالغه نمود كه ملك شمس الدین ملك فخر الدین را بعهد و ایمان از جانب خود ایمن گردانید تا از قلعه پایان آمده متوجه خدمت امیر نوروز گردید و چون بصحبت آن امیر دوست نواز رسید بانواع اعزاز معزز گشته امیر نوروز و برادرزاده خود را با وی در سلك ازدواج كشید و كیفیت كمال قابلیتش را بعرض غازان رسانیده او را با طبل و علم و منشور حكومت بصوب دار السلطنه هراة روان گردانید و ملك فخر الدین بعظمی هرچه تمامتر بآن بلده فاخره در آمد- باستمالت سپاهی و رعیت پرداخت و در عدل و انصاف كوشید آنمملكت را معمور و آبادان ساخت اما چنانچه در جزء اول ازین مجلد مذكور شد در سنه 699 كه امیر نوروز از غازان گریخته پناه بدو برد و حقوق تربیت امیر نوروز را نابوده انگاشته او را بقتلقشاه نویان سپرد تا بقتل آورد و لشگر كشیدن دانشمند بهادر در زمان اولجایتو سلطان بدار السلطنة هراة و كشته شدن او در قلعه اختیار الدین بشمشیر غدر جمال الدین محمد سام در زمان ملك- فخر الدین روی نمود و همدران ایام در شهور سنه 706 ملك فخر الدین در حصار اشكلجه بعالم آخرت توجه نمود قلعه اختیار الدین و خانقاهی كه در دوران دار السلطنه هراة ببازار ملك واقعست از جمله بناهاء ملك فخر الدین است و ربیعی شاعر با وی معاصر بود و كرت‌نامه را بنام نامی او نظم نمود و ملك فخر الدین بهنر و كاردانی موصوف و بشجاعت و بهادری معروف بود و در طریق بزم و رزم از رستم و حاتم را حج نمود بیت
دست رستم ببست كوشش اونام حاتم ببرد بخشش او و در ایام ایالت خود حكم فرمود كه هرزنیكه روز از خانه بیرون آید چادر او را سیاه كنند و سر برهنه گرد بازارها برآورند و سروریش مقامران را فرمود كه كه بتراشند و شراب خواران را بعد از جزاء شرع در زنجیر كشیده بخشت و ناوه كشیدن تكلیف نمایند و در انشاء و اختراع نظم و نثر از انباء ملوك سمت امتیاز داشت و بخوردن ورق الخیال گاهی اشتعال مینموده و در وصف آن ابیات بر صفحه روزگار گذاشته این رباعی از آن جمله است رباعی
هرگه كه من از سبزه طرب ناك شوم‌شایسته سبز خنك افلاك
ص: 372 شوم‌با سبز خطان سبزه خورم بر سبزه
زان پیش كه همچو سبزه در خاك شوم.

گفتار در بیان وصول دانشمند بهادر بدار السلطنه هرات و ذكر بعضی از حوادث آن بلده جنت صفات‌

چنانچه در ضمن وقایع ایام دولت غازان خان سبق ذكر یافت در زمان آن پادشاه عالیشان جماعت تكودریان از ممالك عراق و آذربایجان بخراسان گریخته پناه بملك- فخر الدین محمد كرت بردند و اولجایتو سلطان بنابر فرمان برادر جهة طلب آنطایفه لشگر بهراة كشیده میان او و ملك محاربات دست داد و بالاخره بر مبلغ صد هزار كپكی صلح اتفاق افتاد و چون غازان خان از جهان گذران بعالم جاودان انتقال فرمود و سلطان محمد خدابنده بجای برادر بر مسند خانیت صعود نمود ملك فخر الدین پای در دامان استغنا كشیده باردو نرفت و بلوازم تهنیت نیز نپرداخت بنابرآن اولجایتو سلطان دانشمند بهادر را باده هزار سوار جوشن‌پوش نیز گذار بجانب هراة روانساخت كه ملك فخر الدین و نكودریان را بلطف یا عنف بدرگاه عالمپناه رساند و چون دانشمند بهادر بجلگاه هراة درآمد و مهم او و ملك فخر الدین بصلح فیصل نیافت حكام فراه و اورق و قلعه‌گاه و اسفرار و سایر ولایات نزدیك را طلبیده بظاهر شهر شتافت و مولانا وجیه الدین نسفی كه منصب قضاء بلده هراة تعلق بوی داشت و قبل از رسیدن امیر دانشمند بخراسان جهة مهمی به نیشابور رفته بود و در آن بلده بر سبیل اختیار یا اضطرار بدانشمند بهادر پیوسته در این ایام از غایت دیانت بعرض رسانید كه هراة را آسان میتوان گرفت مشروط باآنكه شوارع را چنان مضبوط سازند كه هیچكس غله بشهر نتواند برد و بتعلیم قاضی دانشمند بهادر سواران هشیار بر هرطرف گماشت و چون در شهر محصول كهنه تمام شده بود و نو نرسیده قحصی عظیم روی نمود بعد از آنكه ده دوازده روز از جانبین بحرب و ستیز پرداختند بوساطت شیخ قطب الدین چشتی میان امیر دانشمند و ملك فخر الدین بساط مصالحه تمهید یافت برینموجب كه ملك فخر الدین بقلعه اشكلجه كه آنرا امان كوه نیز میگفتند رود تا مغولان در اثنای راه مضرتی بملك نتوانند و از ابناء دانشمند بهادر لاغری با وی همراهی نماید و طغا ببلده فاخره هراة درآمد و چون ملك بحصار رسد لاغری را بازفرستد و برینموجب عهد و پیمان در میان آورده عهدنامها نوشتند و بغلاظ ایمان تاكید یافت آنگاه طغای بامعدودی چند بشهر درآمد و ملك فخر الدین قلعه اختیار الدین را بجمال الدین محمد سام كه از نوكران قدیم او بود و بصفت شجاعت و تهور- اتصاف داشت سپرد و در محافظت آنحصار و نگاه داشتن عنان اختیار وصیتها فرمود و شمشیر خاصه خویش بوی داده گفت هركس از ساكنان قلعه شهر از فرمان تو گردن پیچد سرش باین تیغ بینداز و جمال الدین محمد زمین خدمت بوسیده گفت بقدر مقدور لوازم جان سپاری بتقدیم خواهم رسانید و ملك هزار جوشن و تیغ و كمان بر سپاهیان قلعه بخش كرده با دویست و
ص: 373
پنجاه سوار نامدار و امیرزاده لاغری كه ده كس همراه داشت روی بامان كوه آورد و چون ثلثی از شب بگذشت بقلعه درآمده روز دیگر لاغری را قرین انعام و اكرام بازگردانید و به دانشمند بهادر پیغام فرمود كه ما بعهد خویش وفا كردیم باید كه آنجناب نیز از مقتضای پیمان تجاوز جایز ندارند و چون لاغری بپدر پیوست دانشمند عازم شهر گشته فرمود تا نای زرین دردمیدند و كوس حربی فرو كوفتند و رایت اژدها پیكر برافراختند و بغرور موفور از كهدستان سوار شده روی بشهر آوردند و بعد از وصول از شكوه خاكریز و رفعت فصیل در تعجب افتاده بتخریب سور فرمان داد و او دروازها را بمعتمدان خویش سپرد و روز دیگر كس نزد محمد سام فرستاده پیغام داد كه بملازمت مبادرت نمای و از فرموده تجاوز جایز مدار محمد سام در برابر كلمات خشونت‌آمیز زبان رانده و امیر دانشمند قصد كرد كه بمحاصره قلعه پردازد اما بتعلیم مولانا وجیه الدین نسفی شیخ الاسلام خواجه قطب الدین چشتی را با طوطك بلا نزد فخر الدین بامان كوه روان ساخت تا از زبان او بگوش ملك رسانند كه چنان داعیه دارم كه فرزند لاغری را باردوی همایون فرستم تا عرضه دارد كه ملك اطاعت فرمان واجب الاذعان نموده بلده هراة را بدیوان اعلی بازگذاشت و از آن می‌اندیشم كه پادشاه بپرسد كه ملك قلعه اختیار الدین را تسلیم كرد یا نی و این سخن را لاغری جواب نتواند گفت اكنون صلاح چنان مینماید كه ملك رقعه بمحمد سام بنویسد كه مرا لحظه بقلعه راه دهد مقرر آنكه آن مقام را نظاره كرده بیرون آیم و بپادشاه عرضه داشت كنم كه ملك شهر و قلعه را بخدام درگاه عالم پناه سپرد و چون اینمعنی بر رای انور سلطانی واضح كرد و البته یرلیغ جهان‌گشای نفاذ یافته بار دیگر حكومت این مملكت تعلق بملك خواهد گرفت و جناب شیخ الاسلامی و طوطك بلا این ملتمس را بعرض ملك فخر الدین رسانیده آنجناب بغایت رنجیده گفت من میدانستم كه این مغول بد كیش بعهد خویش وفا نخواهد كرد و خواجه قطب الدین چشتی زبان به نصیحت گشاده و طوطك بلا مبالغه نموده و بالاخره ملك فخر الدین رقعه به محمد سام نوشت مضمون آنكه پدرم امیر دانشمند بتماشاء حضار خواهد آمد باید كه در استرضاء خاطرش سعی نمائی و این نوشته را خواجه قطب الدین بجمال الدین محمد سام رسانیده محمد سام گفت بموجب فرموده ولی نعمت عمل خواهم نمود و بعضی از مورخان گفته‌اند كه ملك فخر الدین نهانی رقعه دیگر بمحمد سام فرستاده او را برعایت حزم و محافظت حصار امر كرده بود القصه چون خبر اطاعت محمد سام بامیر دانشمند رسید عزیمت قلعه نموده در خفیه باولاد خویش طغای و لاغری گفت كه در حصار مترصد من باشید و هرگاه كه كمان خود از قورچی طلب دارم محمد سام و اتباع او را بگیرید آنگاه هندوی منجم را طلبیده گفت رملی بكش و ببین كه صلاح ما در رفتن قلعه هست یا نی هندوی رمل كشیده بعرض رسانید كه اولی آنست كه امیر بقلعه تشریف نبرند زیرا كه از اشكالی كه متعلق بدولت ابد پیوند است بوی خون می‌آید دانشمند بهادر از شنیدن این سخن اندیشه‌مند گشت و بالاخره بنابر اغواء مولانا وجیه الدین متوجه حصار اختیار الدین شده نخست پسر خود لاغری را با بیست
ص: 374
كس بدانجا فرستاد و جمال الدین محمد سام امیرزاده را استقبال نموده در خرگاه ملك- فخر الدین فرود آورد و مجلسی در غایت آراستگی ترتیب داده كاسه داشت و همچنین یكیك و دو دو از معتمدان دانشمند بهادر بقلعه درمی‌آمدند تا عدد ایشان بهشتاد رسید آنگاه جناب امارت پناه باصد و هشتاد كس كه جیبه در زیر جامه پوشیده بودند پای در حصار نهاد و محمد سام پیش دویده لوازم زمین بوسی بجای آورده امیر دانشمند گفت كه ای تازیك بو الفضول تو بكدام استطاعت از اطاعت من تقاعد نمودی و با این چند روستای مجهول درین قلعه خزیدی و خود را در سلك منازعان اولجایتو سلطان منخرط گردانیدی اگر خواهی بفرمایم تا همین لحظه سرت از تن بیندازند و این قلعه را با خاك راه یكسان سازند محمد سام گفت بر ضمیر انور حضرت امیر مخفی نخواهد بود كه خدمتكار شایسته آنست كه باوامر و و نواهی مخدوم خود قیام نماید و پیمان نشكند و در ایمان حانث نشود و سبب تاخیر در احتراز شرف پایبوس آنست كه ملك بنده را سوگند داده بود كه بی‌اجازت او از حصار بیرون نیایم و بملازمت هیچ آفریده نروم عذر محمد سام مقبول افتاده و دانشمند او را پیش طلبیده و در آغوش كشیده گفت تو را بفرزندی قبول كردم و جرات و جسارت ترا بعفو و اغماض مقابل گردانیدم و همچنان سوار تا صحن حصار براند چون فرود آمد و پای بر زیر نردبان نهاد تاج الدین كه یكی از سرهنگان غور بود پیش آمده دست او را ببوسید دانشمند گفت پیش رو و ما را دلیل باش تا ببارگاه ملك فخر الدین رسیم یلدوز گفت راه نزدیك است و تاریك نیست امیر دانشمند بخندید و روانشد و همانجا یلدز بیكدست گریبانش را گرفته بدست دیگر گرزی بر سرش زد و ابو بكر سدید كه در سلك خواص فخر الدین انتظام داشت از جانب بالا در رسید و شمشیری بر گردن دانشمند بهادر زد چنانچه در صحن قلعه افتاد اتباع امیر دانشمند چون حال بران منوال دیدند بازپس جسته خواستند كه از حصار بیرون روند اما ابواب قلعه و طرق نجات مسدود یافتند و تیغ یمانی غوریان آغاز سرافشانی كرده آنمقدار از مغولان گشتند كه صحن حصار از خون در تموج آمد و جمال الدین محمد سام و نوكران او چندان غنیمت گرفتند كه عشر عشیر آن بخزانه خیال ایشان نگذشته بود و آشوب تمام در شهر افتاده جمال الدین محمد سام با متهوران غور از قلعه بیرون تاختند و شمشیر انتقام آخته از چاشت تا نماز پیشین بقتل و غارت خیل مغول پرداختند و بعد از آن حسام خون ریز در نیام كرده روی باستحكام برج و باره و فیصل دروازه آوردند و از حكام ولایات خراسان و لشگریان اولجا یتو سلطان هركس از تیغ هرویان نجات یافت قدم در وادی گریز نهاده عنان بجانب یورت خویش انعطاف داد و یكی از افاضل در تاریخ آنواقعه گوید قطعه
بسال هفتصد و شش در صفر بشهر هراةبحكم لم یزلی كردگار بی‌مانند
زدست برد قضا از كف محمد سام‌كشید جام شهادت امیر دانشمند و چون خبر این واقعه بسمع ملك فخر الدین رسید بحسب ظاهر بر كار محمد سام انكار نموده زبان ملازمت و سرزنش بگشاد بگشاد و ضمنا مبتهج و مسرور شده مكتوبی بمحمد سام نوشت مضمون آنكه بایستی كه این
ص: 375
جسارت از تو صادر نگشتی اما حالا كه آنچه مقدور بود بوقوع انجامید باید كه در محافظت شهر و قلعه از خود بتقصیر راضی نشوی و ظهور این فتنه را بمن حواله نكنی و از مبارزان امان كوه صد كس مسلح و مكمل بهراة فرستاده و ایشان را بمتابعت و فرمان‌برداری محمد سام وصیت كرد و چون اینخبر بعرض اولجایتو سلطان رسید آتش غضب پادشاهانه اشتعال یافته حكم فرمود كه بوجای ولد دانشمند با لشگری افزون از چون و چند بهراة رفته از قاتلان پدر خویش انتقام كشد و زمام ایالت خراسان را بقبضه اختیار امیر یساول داد و بوجای بجانب خراسان شتافته چون بطوس رسید برادرش طوقان با بقیه سپاه دانشمند بهادر بآن پیوست و بونجای ایلچی بامان كوه ارسال داشته بملك فخر الدین پیغام كرد كه اگر پدر و برادر و اقربا و اعیان لشگر ما را بفرموده تو كشته‌اند اعلام نمای و الا نامه بمردم هراة نویس كه قاتلان ایشان را بمن سپارند ملك فخر الدین سوگند بر زبان آوزد كه من محمد سام و هیچ آفریده را بقتل امیر دانشمند امر نكرده‌ام و بمردم هراة قادر نیستم كه اطاعت فرمان من كرده محمد سام را بامیرزاده تسلیم كنند چه مقدار دو هزار مرد جرار مطیع و منقاد محمد سام اند و اكثر سرهنگان درین قضیه با او شریكند و سهیم چون اینجواب ببوجای رسید در خشم رفته خاطر را بر محاصره قرار داد و در غره شعبان سنه ست و سبعمائه با سی‌هزار كس از لشگر عراق و آذربایجان و خراسان بظاهر هراة شتافته در برابر برج خاك بر سر كه حالا بخاكستر اشتهار یافته صف كشیده بایستادند و از شهر هزار و هفتصد مرد مانند شیران آشفته بیرون تاخته دو فریق در هم افتادند و داد قتال و جدال دادند تا سه روز بین الجانبین آتش حرب اشتعال می‌یافت و بسیاری از مردم بوجای كشته می‌شدند بنابر آن از در شهر برخاسته در پل مالان نشست و مداخل و مخارج آن بلده فاخره را چنان مضبوط ساخت كه هیچ كس یكمن بار بشهر نمیتوانست برد در خلال این احوال ملك فخر الدین مریض شده درگذشت و اینخبر به بوجای رسیده مسرور گشت و بار دیگر بظاهر شهر هراة خرامیده آغاز محاصره و محاربه نمود در آن ایام پهلوان یار احمد كه بیمن تربیت ملك فخر الدین از مرتبه كشتی‌گیری بدرجه جانداری ترقی نموده بود و قرب دویست نوكر داشت با محمود فهاد و نیك‌پی تیرگر متفق گشته اندیشه كه خنجر غدر كشیده روز عمر محمد سام را بشام اجل رساند و قبل از آنكه این اندیشه از حیز قوة بفعل رسید نیك‌پی تیرگر از آن اتفاق پشیمان گشته كیفیت حال را با محمد سام در میان نهاد و محمد سام یار احمد و محمود فهاد را گرفته بچار سو فرستاد تا گردن زنند و قرب دویست كس از نوكران مقتولان خود را از بارو افكنده ببوجای پیوستند القصه چون زمان محاصره امتداد یافت در شهر قحط و غلای عظیم روی نموده قرب صدهزار كس از فقدان نان جان دادند و در شوارع افتادند و افغان و شیون مرد و زن بلند شده نفیر صغیر و كبیر باوج اثیر رسید و در روز جمعه طایفه از گرسنگان در مسجد جامع بتخت مقریان برآمده گفتند ای محمد سام از جبار شدید الانتقام بترس و بر عجزه و رعایا ترحم فرموده دروازه بگشای لاجرم محمد سام طالب مصالحه گشته بند از پای ملك قطب الدین تولكی كه در وقت قتل دانشمند
ص: 376
بهادر او را دستگیر كرده بود برداشته نزد بوجای فرستاد تا بتمهید بساط عهد و پیمان اقدام نماید و ملك قطب الدین پیش بوجای رفته در آن باب گفت و شنود نمود بوجای چون خبر یافته بود كه عنقریب امیر یساول بحدود خراسان و هراة میرسد و میخواست كه پیش از وصول او فتح میسر گردد بصلح راضی شده در آن باب عهدنامه نوشته بحصار فرستاد لاجرم محمد سام با دویست كس از خواص بقلعه رفته شهر بازگذاشت و در روز یكشنبه 21 ذی الحجه سنه ست و سبعمائه لشگر بوجای بهراة درآمده دست بتخریب برج و باره برآوردند و خلایق را از شهر بیرون كرده گفتند كه در كار و بار اقامت نمایند و محمد سام روز دیگر باده كس پیش بوجای رفت و بوجای او را در آغوش كشیده گفت از سر انتقام تو درگذشتم و بساط جرایم ترا بدست عفو و اغماض در نوشتم باید كه در حصار بگشائی تا جمعی از نوكران من بآنجا روند و محمد سام سر قبول جنبانیده بوجای او را خلعتی پوشانید و رخصت انصراف ارزانی داشت و محمد سام نماز شام بقلعه رفته روز دیگر شاه اسمعیل با ده كس از سرهنگان سیستان بخدمت بوجای شتافته و بطریق محمد سام بازگشت و روز سیم تاج الدین یلدز ببارگاهش خرامید و او نیز قرین اعزاز و احترام بازگردید و برین قیاس سیزده روز سرهنگان یگان یگان پیش بوجای میرفتند. و اسب و حاجت گرفته بازمیگذشتند مقارن اینحال امیر یساول كه بحكم اولجایتو سلطان در خراسان حاكم مطلق العنان شده بود در سواد هراة نزول اجلال نمود و ایلچی نزد محمد سام فرستاد كه بی‌دغدغه بدینجانب توجه نمای تا تربیت یافته از شر بوجای امان یابی و محمد سام بر او اعتماد نموده با جمیع سگان حصار پیش او رفت و امیر یساول تمامی آن جماعت را گرفته ببوجای سپرده گفت حكم اولجایتو سلطان چنان است كه خونیان پدر خود را كشته از جلگاه هراة بیرون روی و بوجای تاج الدین یلدز و پهلوان لقمان را با بیست نفر از مبارزان غور در سر پل مالان گردن زده محمد سام را با بندی گران بجانب اردوی اولجایتو سلطان روان ساخت و بطرف مرغاب كوچ فرمود و امیر یساول اینخبر شنوده جمعی فرستاد تا محمد سام را گرفته بازگردانیدند و او را مقید نگاه میداشت تا وقتی كه بوجای از مرغاب بازگشت آنگاه بوجای را تكلیف كرد تا آن خون گرفته را بقتل آورد و امیر یساول بهراة درآمده مردم را بزراعت و عمارت ترغیب فرمود و آنجا می‌بود تا زمانی كه اولجایتو سلطان غیاث الدین محمد را بحكومت آن بلده تعیین نمود.

ذكر صدر الدین خطیب كه شاعری بود لبیب‌

مولانا صدر الدین كه ربیعی تخلص می‌نمود و در قصبه فوشنج بامر خطابت مشغول می‌فرمود بواسطه جودت طبع وحدت ذهن در سلك ندماء و خواص ملك فخر الدین محمد كرت انتظام یافته بود بنابر اشاره ملك كرت‌نامه بر وزن شاه‌نامه در سلك ملك غور بسلك نظم درآورد و در آن مدت كه بانشاء این كتاب مشغولی میكرد ملك نسبت باو ابواب انعام
ص: 377
و احسان مفتوح می‌داشت و هرماه هزار درم زر نقد از خزانه باو می‌داد اما ربیعی بغایت عیاش و بو الفضول و معربد بود و هرچه بدستش می‌افتاد بشراب و شاهد صرف می‌نمود و مزاحم اوقات ملك شده دیگر چیزی میطلبید و حال آنكه ملك فخر الدین ورق الخیال میخورد و همواره ربیعی باده صاف میل میكرد و بنا بر مباینت شراب آخر الامر ملك از صحبت ربیعی متنفر گشته خدمتش بیرخصت بقهستان رفت و ملازمت شاه علی بن ملك نصیر الدین سیستانی پیش گرفت در آن اثنا روزی در پیش شاه علی زبان بغیبت ملك فخر الدین بگشاد و باین جهة شاه علی از وی رنجیده دویست دینار بوی داد گفت از این ولایت بیرون رو كه حریف صحبت ما نمی‌توانی بود بعضی نواب شاه علی باوی گفتند كه از كمال خردمندی ملك عجب می‌نماید كه هم‌چنین شاعری را كه در عراق و خراسان نظیر ندارد بی‌سببی از درگاه میراند شاه علی جواب داد كه هرچند ربیعی فوشنجی بلطف طبع موصوفست اما بیوفاست و حق ناشناس چه بعد از ده سال كه مشمول انعام و اكرام ملك فخر الدین بوده بدینجا آمده عیبش می‌نماید و هیچ شك نیست كه هرگاه از ما نیز برنجد جای دیگر رفته زبان خباثت خواهد گشاد بیت
هركه عیب دگری پیش تو آورد و شمردبیگمان عیب تو پیش دگری خواهد برد القصه ربیعی از قهستان به نیشابور رفت و از آنجا عزیمت عراق كرد ملك فخر الدین برین حالات اطلاع یافته اندیشید كه چون ربیعی بعراق رسد در مجلس اركان دولت اولجایتو سلطان او را غیبت نماید بنابر آن مكتوبی به ربیعی نوشته اظهار اشتیاق نموده وعده‌های جمیل فرمود ربیعی از مطالعه آن مسرور گشت اما جهة رعایت حزم عزم جزم نكرد كه به هراةرود و عریضه مصدر بقطعه كه بیت اول و آخرش اینست نزد ملك فرستاد قطعه
سلامی كه بر قصر ادراك اونیفكند فكرت كمند كمان
بآن شهریار جهان كز علوچو صد سنجر است و چه‌صد اردوان و پیغام داد كه اگر جواب عرضه داشت بخط ید ملك وصول یابد بهراة می‌شتابم و الا فلا و چون نوشته ربیعی به ملك فخر الدین رسید فی الحال سطری چند در قلم آورده مبنی از آنكه قصد جان او نكند و دیگری را نیز نفرماید ربیعی بعد از مطالعه نوازش نامه مستظهر و مطمئن خاطر بهراة رفت و ملك او را پرسش گرم كرده در سلك ندما انتظام داد اما طالب بهانه می‌بود كه بهار حیاتش را از صرصر بیدار بخزان ممات رساند در آن اثنا شبی ربیعی با جمعی از اصحاب ارتكاب شراب نموده چون مست گشت زبان بدعوی بی‌معنی گشاده و هریك از حریفان او نیز آغاز خودستائی كردند بیت
یكی گفت من پیل شیر افكنم‌بیك حمله كوه از زمین بركنم
دگر گفت چون من خروش آورم‌زمین و زمان را بجوش آورم
یكی گفت خورشید رای منست‌سر آسمان زیر پای منست
دگر گفت كو رستم زابلی‌كه بیندز كند آوران پردلی و خطیب لاف بسیار زده در آخر گفت كه اگر شما با من موافق باشید باندك روزگاری ولایتی ضبط كنم و خلقی را مطیع فرمان گردانم حاضران با ربیعی بیعت كرده او هریك از ایشان را نامی نهاد شهسوار اعظم و سام دیو بند و پهلوان مشت زن و معین تیغ كش از جمله نامهائیست كه در آن شب بر آن مردم اطلاق نمود و روز
ص: 378
دیگر یكی از شاگردان ربیعی كه از وی رنجیده بود نزد ملك فخر الدین رفته كیفیت واقعه را به تفصیل بازگفت ملك متغیر گشته تاج الدین یلدز و لقمان را بگرفتن فضولان مامور گردانید و ربیعی با هفتاد نفر از یاران گرفتار شده چون ملك فخر الدین بپرسیدن یرغوی ایشان پرداخت همه انكار نمودند مگر ربیعی كه گفت از غایت مستی امثال این مقال بر زبان میگذشت آنگاه ملك حكم فرمود كه بعضی از آن قوم را پوست كند و فوجی را گوش و بینی بریدند و ربیعی را بزندان برده محبوس گردانیدند و در آن حبس قصیده در مدح ملك گفت كه بدیل باین دو بیت بود نظم
تو همان گیر كه این یوم یقوم الروح است‌آفریننده میان من و تو خصم و حكم
در پناه تو گریزیم بتوبه به از آنك‌گوشه دامنت آنروز بگیرم محكم و ملك آن ابیات را مطالعه نموده هیچ جواب نداد و ایضا چند بیت مثنوی در وصف ملك و نهایت عجز خویش بنظم آورده ارسال داشت و بران نیز فایده مترتب نگشت و مدت حیات ربیعی در آن محبس بپایان رسید و هیچ آفریده بر كیفیت آن مطلع نگردید