گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذكر مجملی از حال ملوك هندوستان و انتقال حكومت آن بلدان بسلطان محمود و ملو خان و بیان وصول شیران بیشه یگدلی بعد از طی منازل بدار الملك دهلی‌




چنانچه در مجلد ثانی سبق ذكر یافت سلطنت مملكت دهلی تا شهور سنه سبع عشر و سبعمائه تعلق بسلطان علاء الدین میداشت و چون بواسطه حلول اجل آن پادشاه عدالت آئین
ص: 473
علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت قاضی محكمه تقدیر عروس ملك دهلی را بسلطان محمد تغلق شاه عقد بست و بعد از وی پسرش سلطان محمد شاه بر سریر سلطنت نشست و سلطان محمد شاه در سنه خمسین و سبعمائه لشگری جمع كرده كمند همت بر فتح كجرات انداخت و آن ولایات را تا كنار دریا بار در حیز تسخیر كشیده مضبوط ساخت و او پادشاهی كریم صاحب سخاوت بود و در باب تربیت و رعایت فضلا و شعرا اهتمام تمام میفرمود و مولانا جمال الدین بن حسام بداونی بهند رسیده قصیده در مدح پادشاه در سلك نظم كشیده كه مطلعش اینست شعر
الهی تا جهان باشد نگهدار این جهان‌بان رامحمد شاه تغلق شاه سلطان ابن سلطان را جناب فضیلت شعاری مولانا معین الدین محمد اسفزاری در تاریخ هراة آورده است كه چون ابن حسام این مطلع را بر سلطان محمد شاه خواند پادشاه فرمود كه مولانا بس كن كه من از عهده صله تمامی ابیات این قصیده بیرون نمی‌توانم آمد آنگاه مولانا را در مجلس نشاند و اشارت كرد كه خازنان صرهای زر بیاورند و در گرد مولانا چینند تا با سرش برابر شود و ایشان بموجب فرموده عمل نموده چون زر بسر مولانا جمال الدین بلند شد برخاست و بایستاد و این حركت سلطان محمد شاه را خوش آمد گفت كه دیگر زر آوردند و بر گرد وی چیدند تا با قامتش برابر گشت مصراع چنین كنند بزرگان چو كرد باید كار و وفات سلطان محمد شاه در ماه ذی الحجه سنه احدی و خمسین و سبعمائه در وقتی كه از گجرات بسند میرفت اتفاق افتاد و در بیست و چهارم محرم الحرام سنه احدی و خمسین عم‌زاده‌اش سلطان فیروزشاه قایم‌مقام گشته روی بطرف دهلی نهاد و در اواخر جمادی الاخری سنه مذكوره بدان بلده درآمده سلطنت بر وی قرار گرفت و غبار آشوب و فتن سمت آرام و تسكین پذیرفت و بعد از آنكه سلطان فیروز شاه نماند كار پرداز قضا نبیره او سلطان محمود را بر سریر ایالت نشاند و ملوخان كه از اعیان امراء سلطان فیروز شاه بمزید اقتدار امتیاز داشت صاحب اختیار ملك و مال آنمملكت گشت و چون سلطان محمود و ملو خان از توجه موكب ظفرنشان امیر صاحبقران خبر یافته باستظهار سپاه بسیار و اعتضاد عدت و ابهت بیشمار مستعد جنگ و پیكا گشته پای ثبات و قرار استوار ساختند و صاحبقران كامكار از عناد و استكبار آنقوم واقف شده بعد از فتح بطیر عنان باره گردون مسیر بجانب دهلی انعطاف داد و در اثناء راه بهر بلده و قصبه كه میرسید جان و خانمان كفار و مخالفان را بآتش غضب سوخته عیال و اطفال اهل ضلال را باسیری میگرفت و بعد از طی آن مسافت پرآفت و عبور از انهار و بحار بسیار مخافت در روز دوشنبه بیست و نهم ربیع الاول سنه 801 از آب جون بگذشت و متوجه علف‌زار حصار لوئی گشت و همان روز بظاهر آنقلعه رسیده میشومی كه موسوم بمیمون بود موكب همایون را بقدم اطاعت استقبال ننمود و شیخ راشد بارشاد عقل دوربین طریق ارادت مسلوك داشته خود را بسده سنیه صاحبقرانی رسانید و سایر مردم لونی از غایت شقاوت و نادانی سپر مخالفت بر روی كشیدند و لشكریان اطراف قلعه را نقب زده در عرض دو ساعت كمند تسخیر بر شرفات آن انداختند و كفار را
ص: 474
از مسلمان جدا كرده عرضه تیغ جهاد ساختند و غره ماه ربیع الاخر صاحبقران عالی مآثر از حصار لوئی بلب آب جون رفته در برابر جهان نمای فرود آمد و جهان نمای عبارتست از عمارتی كه سلطان فیروز شاه در دو فرسخی دهلی بر بالای كوهی ساخته و آب چون از دامنه آن جبال می‌گذرد و روز دیگر رای صوابنمای صاحبقران كشورگشای مایل بتماشای قصر جهان نمای شده با هفتصد سوار رزم آزمای بدان صوب شتافت و آن منزل راحت‌افزا را نظاره كرده بنظر امعان در آن دشت و بیابان نگریست و ملاحظه فرمود كه جهت معركه پیكار كدام موضع لایق‌تر است مقارن آن حال ملو خان با چهار هزار سوار جوشن‌پوش نیزه‌گذار و پنج هزار پیاده جرار و بیست و هفت زنجیر فیل از میان درختان ظاهر شهر بیرون خرامیده نزدیك رسید و پادشاه صاحب تائید از آب عبور نموده بمعسكر همایون شتافت و قراولان سپاه نصرت‌نشان سید خواجه و مبشر بهادر با سیصد نفر از مردان جلادت اثر بمقابله و مقاتله منقلای مخالفان قیام نموده حرب‌كنان تا كنار آب آمدند و در آن موضع نایره قتال التهاب یافته امیر تیمور گوركان سونجك بهادر و اللّه داد را بمدد قراولان روان گردانید و ایشان چون باد از آب گذشته بزخم پیكان جان‌ستان شكاف در صندوق سینه بسیاری از اهل كینه انداختند و مخالفان پای در وادی گریز نهاده در وقت انهزام یك پیل كوه‌پیكر كه بهنگام پیكار شیر فلك دوار از وی در خطر بود بیفتاد و سقط شد و ارباب كیاست از وقوع این صورت بفتح و نصرت واثق گشته همدیگر را بشارت دادند و روز جمعه سوم ربیع الثانی موكب صاحبقرانی در طرف شرقی لونی منزل گزید و در آن موضع شاه‌زادگان كامكار و امراء نامدار و اعیان سپاه و اشراف درگاه را جمع ساخته در باب توره و یاساق سلاطین با استحقاق كلمات خردمندانه بر زبان آورد و شرایط رزم و میدان داری و لوازم حرب و تیغ‌گذاری بعبارتی رایق و تقریری لایق بیان كرد بیت
زهر دفتری نكته گفته شدزهر لجه گوهری سفته شد در خلال این مقال شاهزادگان ستوده خصال بعرض آن نقطه دایره جاه و جلال رسانیدند كه از كنار آب سند تا باین مرحله زیاده بر صد هزار نفر از هندیان كافر اسیر شده اند و حالا در اردوی همایون مجتمع‌اند و یمكن كه در وقت مصاف باهالی دهلی میل نموده فتنه‌انگیزند و این سخن ماثر افتاده فرمان واجب الاذعان صدور یافت كه تمامت اسیران را بقتل رسانند و هركس كه در امتثال این مثال اهمال نماید او را بكشند لاجرم تیغ یمانی آغاز سرافشانی كرده بروایت اقل صد هزار هندی كشته شد و مولانا ناصر الدین عمر كه در سلك ارباب عمایم انتظام داشت با آنكه هرگز گوسفندی ذبح نكرده بود در آن روز پانزده كافر هندی را طعمه شمشیر غرا ساخت و در همان روز لوای فرقد فرسای از آنجا بجانب دهلی در حركت آمده كنار آب جون محل نزول سپاه دریا اثر گشت و روز دیگر صاحبقران بحر و بر مانند باد از آب گذشته آن طرف رود جون معسكر نصرت مآب شد و یساقیان بموجب فرمان واجب الاذعان جهة رعایت حزم در گرد آردوی همایون خندق كندند و از شاخ های درخت و جیر حصاری مرتب ساخته در پیش خندق گاو میشان را بیكدیگر بستند و خیام افراخته منتظر جنگ و پیكار بنشستند.
ص: 475

گفتار در بیان محاربه جنود ظفر ورود با والی هنود سلطان محمود

صباح روز سه شنبه هفتم ربیع الثانی كه خسرو مواكب آسمانی از مطلع تائیدات سبحانی طالع شد و بتیغ فتح و فیروزی سر شب هندی سلب را بینداخت و هاتف غیبی بالقاء فحوای بشارت مؤدای إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ) مجاهدان میدان غرور جهاد را منسوب و مخصوص ساخت رای آفتاب اشراق صاحب قران آفاق پرتو التفات بر كارزار هندیان تیره‌رای افكنده بر باره بلند تنومند برآمده برانغار سپاه نصرت شعار را بامیرزاده پیر محمد جهان‌گیر و امیر سلیمان شاه و امیر شیخ نور الدین امیر مضراب و امیر یادگار برلاس و قماری یساول و تیمور خواجه آقبوغا سپرده جوانغار را از صولت امیرزاده سلطان محمود خان و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده خلیل سلطان و امیر جهانشاه و شیخ ارسلان مضبوط و مستحكم كرد و در هراول امیرزاده رستم و امیر شاه ملك و اللّه داد مقرر گشت و رایت ظفر آیت خاصه آنحضرت در قلب سپاه از ایوان كیوان درگذشت بیت
بقلب سپه شاه نصرت قرین‌برافراخت رایت بچرخ برین
عنان تاب شد جانب رای هندبشمشیر كین ملك پیرای هند
ز سوی دیگر خسرو دهلوی‌عیان ساخت آئین كیخسروی و خود باتفاق ملو خان در قلب لشگر بایستاد و میمنه را بملك معین الدین و ملك هاتی مولتانی داد و ضبط میسره را در عهده طغای خان و میر علی موجه كرد و باده هزار سوار شمشیرگذار و بیست هزار یا چهل هزار پیاده جرار روی بمیدان قتال آورد و ماده اعتماد و عهده اعتضاد هندیان فیلان كوه پیكر كریه منظر بود كه عدد آنها بصد و بیست میرسید و در ظفرنامه چهل هزار مكتوب است و در مطلع سعدین بیست هزار و از هیبت هیئت آن افیال جبال مثال اسبان ابطال رجال میرمید و امراء كشور هندوستان آن فیلان كوه توان را بكیجم و سلاح آراسته بودند و بر پشت پشته مانند آنها تختها و صندوقها مستحكم ساخته و بر هرتخت و در هرصندوق چند ناوك‌افكن و تخش‌انداز نشسته و رعداندازان در پهلوی صف پیلان آماده قتال و جدال ایستاده بیت
صف زنده پیلان پولاد پوش‌تهی كرد مغز سرانرا زجوش و اگرچه لشگر قیامت اثر جغتای به یمن دولت صاحبقران كشورگشای صفهای دشمنان قوی بر هم شكسته بودند و عقدهای مهمات كلی بسرانگشت جلادت از هم گسسته اما چون پیش از آن جنگ پیل ندیده بودند و در باب مهابت دیدار و صلابت كردار آن جانوران غرابت آثار مبالغها شنیده اندیشه عظیم داشتند و مغلوب ساختن افیال را از جمله محالات می‌پنداشتند و دغدغه ضمایر اشراف و اكابر از این جهت بمثابه بود كه در وقت تعیین مواضع متعینان چون حضرت صاحبقران از علماء عالیشان و فضلاء متعالی مكان پرسید كه جای شما كجا خواهد بود خواجه افضل الدین ولد مولانا جلال الدین كشی و مولانا عبد الجبار پسر قاضی نعمان الدین خوارزمی جوابدادند
ص: 476
كه جای ما موضعیست كه عورات آنجا میباشند آری بیت
گر بود بهرام را در دل هراس‌معجز ناهید را سازد لباس بناء علی هذا صاحبقران مظفر لوا بفرمود كه از آهن خارهای خسك بزرگ ساختند تا وقت حمله فیلان پیادگان موكب نصرت‌نشان آنها را در راه پریشان سازند و چون عنایت ازلی در جمیع احوال شامل حال روزگار آن موید حمیده آثار بود پیش از آنكه احتیاج بخار خسك شود سپاه نصرت یرك را گل فتح و فیروزی در چمن اقبال بشكفت و دیده آمال و آمانی از طلوع كوكب ظفر و كامرانی روشنی پذیرفت بیت
پیكر فتح و ظفر شد جلوه‌گردوحه اقبال آمد بارور كیفیت حال بر سبیل اجمال آنكه بعد از تساوی صفین و تقارب طرفین صاحبقران پاك اعتقاد بدستور معهود از باره عالم نورد فرود آمده از روی نیاز دو ركعت نماز گذارد و جبین اخلاص بر خاك راه سوده از كریم عطابخش ظفر و نصرت مسئلت نمود و اثر اجابت دعا بر ضمیر منیر صوابنما ظاهر گشته بدلی قوی و املی فسیح پای مبارك در ركاب سعادت انتساب درآورد و علی سلطان تواجی و التون بخشی و پسر موسی كمال را با چند قشون از ابطال رجال بامداد امراهراول فرستاد و حال آنكه ایشان را در خاطر گذشته بود كه اگر حضرت صاحبقرانی جمعی از سالكان مسالك پهلوانی را بمدد ما فرستد علامت فتح و فیروزی باشد لاجرم چون آن جماعت بدیشان پیوستند مستظهر و قوی خاطر گشته سونجك بهادر و سید خواجه و شیخعلی بهادر و الله‌داد و نصرت قماری و جمعی دیگر از شیران بیشه كارزاری در كمین‌گاه نشستند و چندانی صبر نمودند كه منغلای دشمن از ایشان درگذشت آنگاه تیغ جلادت آخته از آن كمین بیرون تاختند و در حمله اول قرب 500 كس را بر خاك هلاك انداختند و از برانغار امیرزاده پیر محمد بر جوانغار مخالفان تاخته شمشیر بفیل رسانید و طغای خان را كه در برابرش بود منهزم گردانید و از میسره بیمن دولت قاهره شاهزاده خلیل سلطان و امیرزاده سلطان حسین و امیر جهانشاه و غیاث الدین ترخان میمنه خصم را كه بتمكین ملك معز الدین و ملك هاتی بسان كوه آهنین استوار مینمود در هم شكستند و سایر امرا و یلان بر صف پیلان زده بزخم تیر و نیزه خرطوم اژدها صفت آن جانوران مهیب حیرت را مجروح ساختند و پیلبانان را از قلل آن جبال بر خاك انداختند بیت
بگرزی یكی كرد پیلی زبون‌بتیری دگر پیلبان را نگون و شاهزاده خلیل سلطان با آن كه در سن پانزده سالگی بود فیلی قوی بنیه اسیر كرده بنظر شاه والا گهر آورد و طلیعه نصرت از مطلع اقبال صاحبقران ستوده خصال رخ نموده فرزین بند اعدا بباد فنا رفت و سر پیادگان اهل عناد بسم اسبان تازی فرسوده گشته سواران ایشان روی گریز بجانب شهر نهادند بیت
گریزان سپاهان از آن رستخیزبود رسم هندوستانی گریز و سپاه منصور رایت اقتدار افراخته فیلان هندیان را مانند شتران قربانی در قلاده اسیری كشیدند و بسیاری از لشگر سلطان محمود و ملو خان را به تیغ بیدریغ گذرانیدند نظم
سپاهان هند از یسار و یمین‌فتادند چون سایها بر زمین
سر هندیان زیر پا لخت لخت‌فرو ریخته جوز هند از درخت
ز تركان صف پیل اندر هراس‌بچرخ آمده همچو كار خراس و سلطان
ص: 477
محمود و ملو خان در شهر تحصن نموده صاحبقران گیتی‌ستان كنار حوض خاص را بشرف نزول همایون اختصاص داده و حوض خاص ساخته و پرداخته پادشاه دریادل سلطان فیروز شاه است و آنمقدار وسعت دارد كه تیر تیز پر از یكطرف آن بدیگر جانب پرواز نمیتواند كرد و آن غدیر در موسم برشكال از آب باران پر شده تمامی سال اهالی دهلی از آن آب می‌آشامند و گازران پیوسته در آنجا جامه میشویند القصه چون كنار حوض خاص محل نصب سرادقات سلطنت گشت شاه‌زادگان و امرا و نوئینان بخدمت شتافته رسم تهنیت بجای آوردند و آثار شجاعت و غرایب امور كه بفرّ دولت قاهره از هركس كه بظهور آمده بود عرض كردند و آنحضرت از وفور نعم آلهی كه شامل روزگار ملازمان استان پادشاهی شده بود آب در چشم گردانیده رقت نمود و زبان بتحسین امراء جلادت آئین گشوده درباره ایشان انعامات فرمود.

ذكر فرار سلطان محمود و ملو خان و وقوع نهب و تاراج بدار الملك هندوستان‌

چون عقد جمعیت حكام دهلی از هم بگسیخت و هریك از لشگریان ایشان بطرفی گریخت سلطان محمود و ملو خان بشهر درآمده و طریق مشورت مسلوك داشته جز فرار چاره ندانستند و در همان شب كه مانند باطن كفره فجره تیره و هم چون ظاهر سیاه رنگ بود شهر بازگذاشته رایت كریز برافراشتند و نیمشب امیر تیمور گوركان از فرار مخالفان خبر یافته جمعی از بهادران را از عقب گریختگان فرستاد و ایشان بسیاری از مخالفان را كشته غنیمت بی‌نهایت گرفتند و دو پسر ملو خان كه یكی سیف نام داشت و بملك اشرف مشهور بود و دیگری خدایداد اسیر كرده باردو آوردند و صباح چهار شنبه هشتم ربیع الاخر كه بیرق زرنگار خسرو ثوابت و سیار را بر بام این نیلی حصار منصوب گردانیدند صاحبقران گیتی‌ستان بدروازه میدان شتافته در عیدگاه سراپرده و خرگاه برافراشت و سادات و قضات و اكابر و اشراف دهلی بفر بساط بوسی رسیده فضل- اللّه بلخی كه نایب ملو خان بود با اهل دیوان بملازمت مبادرت نموده و ملحوظ عین عنایت خسروانه گشته بجان امان یافت آنگاه لوای كشورگشا و نقاره‌های بلند آوازه را بپشت دروازه برآورده صدای بشارت در خم طاق نیلگونی گردون انداختند و صد و بیست پیل زنجیر كوه پیكر و چند كرگدن عفریت‌منظر كه بتحت تصرف لشگر ظفر اثر درآمده بود بنظر صاحبقران والا گهر درآوردند و آنها مانند كسانی كه امان طلبند روی بر زمین نهاده و فریاد زدند و روز جمعه دهم ماه مذكور مولانا ناصر الدین عمر باتفاق جمهور اعیان حضرت بشهر درآمده خطبه را بنام و القاب صاحبقران گیتی‌ستان و ولیعهد آن حضرت میرزا محمد
ص: 478
سلطان زیب و زینت دادند بیت
شد از نام او قدر منبر بلندز القاب او روی زر ارجمند و چون بتاریخ این بیت
بآب یاری دولت بباغ نصرت شاه‌بسال خار گل فتح هند شد بویا صاحبقران مظفر لوا بزم عیش و طرب آراسته لوای نشاط و خرمی بعشرتخانه ناهید رسانید و در نزهت سرای دوست كامی جامهای می ارغوانی دركشید در آن اثنا بتاریخ پنجشنبه شانزدهم ربیع الاخر كه مولانا جلال الاسلام باتفاق جمعی از نیكبختان عظام بر در دروازه نشسته بتوجیه مال امان مشغول بود چند هزار سوار از سپاه نصرت شعار جهت تحصیل قند و غله بدهلی درآمدند و جمعی دیگر از نوكران آغایان و نوئینان بهانه‌ها پیدا كرده در شهر ریختند و دست بیداد بغارت و تاراج برآوردند و امرا هرچند درصدد منع درآمدند فایده نداد و چون امیر تیمور گوركان ع برسم فریدون و آئین كی در بزم سرود و می نشسته بود و كسی بدانجا نمی‌توانست رفت كه كیفیت حال عرضه دارد آتش فساد در دهلی اشتعال یافت و هندیان جوق جوق اموال و عیال و اطفال خود را در آتش انداخته غبار جنگ و جدال میانگیختند و تیموریان بزخم شمشیر آبدار خون ایشان را چون می در قدح می‌ریختند و امرا دروازها را بستند تا تمامی سپاه بشهر درنیایند و قرب پانزده هزار كس از نماز شام تا صباح بنهب و تاراج مشغول بودند و روز دیگر كه هفدهم ماه بود پروینان خود را در شهر انداخته غارت دست داد و روز هیجدهم نیز همان شعله جهان‌سوز در اشتعال بود و هرفردی از افراد لشگر علی اختلاف مراتبهم از صد نفر تا بیست نفر هندو اسیر كرده برده گرفتند و از انواع لالی و جواهر و اوانی زر و نقره و نقود سرخ و سفید آنمقدار بدست سپاه قیامت آثار افتاد كه ع وصفش نگنجد در بیان شرحش نیاید در قلم و هرسه شهر دهلی كه بیكدیگر اتصال داشت و یكی را سیری و دیگری را دهلی كهنه و سیوم را جهان پناه می‌گفتند در تاراج و تالان سمت مساوات گرفت و شرح این حال بمسامع جاه و جلال رسیده فرمان واجب الامتثال صدور یافت كه ارباب حرفت و صناعات را از اسیران جدا ساخته در میان شاهزادگان تقسیم نمایند تا به ولایات خویش برند و سنگتراشان را جهة خاصه همایون مضبوط دارند تا در ملازمت موكب عالی بسمرقند رفته در مسجد جامعی كه آنجا ساخته خواهد شد كار كنند.

ذكر بعضی دیگر از فتوحات ارجمند و بازگشتن امیر تیمور گوركان بجانب سمرقند

ماهچه طوق گیتی‌فروز بعد از آنكه پانزده روز افق دهلی را منزل اقامت ساخت عازم دیگر مواضع آنولایت شده صدای كوچ در عالم انداخت و بیست و چهارم ربیع- الاخر از ظاهر جهان پناه نهضت همایون اتفاق افتاد و چون مرحله وزیر آباد معسكر
ص: 479
پادشاه جلالت نهاد گشت ایلچیان بهادر نهاد كه حاكم لاهور بود بخدمت رسیده دو طوطی سفید كه از عهد سلطنت سلطان تغلق شاه تا آنزمان در مجلس ملوك هندوستان سخنوری و شیرین كوئی میكردند بنظر آن شاه باز قلعه معالی رسانیدند و آن تحفه گرامی بعز قبول اقتران یافته رایت منصور از آب جون عبور نموده در موضع كته بهادر نهاد با پسر خود قلتاش بشرف بساط بوسی سرافراز شده پیشكشهای شایسته گذرانیده باصناف الطاف خسروانه مخصوص گردید و امیر تیمور گوركان از منزل كته بدولت آباد كه معمورترین ولایت هند بود تشریف برد و دو روز توقف كرده از آنجا روی بجانب قلعه میرت كه از مشاهیر قلاع هند است آورد و در آن زمان مولانا احمد تهانه سری وصفی‌گبر ضابط آن قلعه بودند و اطاعت فرمان واجب الاذعان نمی‌نمودند و آخر ماه ربیع الاخر صاحبقران عالی مآثر بدانجا رسیده عساكر منصور آغاز جنگ كردند و قهرا قسرا قلعه میرت را گرفته صفی‌گبر را در حین قتال بزخم تیغ آبدار بدار البوار فرستادند و پسرش را بآتشی كه میپرستید بسوختند بیت
اگر صد سال گبر آتش فروزدچو یكدم اندرو افتد بسوزد و غره ماه جمادی الاول اكثر گبران آن حصار بدست اهل اسلام كشته گشته بروج قلعه مانند خاك راه هموار شد آنگاه پادشاه عالیجاه بنیت غزو و جهاد كفار بد اعتقاد بكنار دریای كنك رفته چند نوبت با گبران بی‌ایمان مقابله و مقاتله نمود و بسیاری از ایشان را بر ساحل آن آب و دره كوبله بآتش درزخ فرستاده اعلام اسلام برافراخت و بعد از آن غزو عزم مراجعت جزم كرده بتاریخ سه‌شنبه ششم جمادی الاولی از كنار آب گنگ بهوای سمرقند فردوس مانند پای مبارك در ركاب سعادت انتساب آورده و براه كوه سوالك كه مسكن بسیاری از هندیان كافر پیشه بود روان شد و چون بدان ناحیه رسید از پانزدهم جمادی الاولی تا شانزدهم جمادی الاخری در میان كوه سوالك و جبل كویله اوقات گذرانیده در آن مدت زیاده بر بیست غزوه میان سپاه صاحبقران كامران و گبران روی نمود و در جمیع آن غزوات بر طبق آیه (إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) مجاهدان دین مبین ظفر یافتند و از مشركان لعین خلقی كثیر بقتل رسانیده آنمقدار غنیمت گرفتند كه محاسب و هم از فهم كمیت آن بعجز و قصور اعتراف مینمود و در شانزدهم جمادی الاخری نواحی قلعه بایله معسكر همایون گشته در آن مرحله ایلچیان شاه اسكندر والی كشمیر بپایه سریر سلطنت مصیر رسیدند و اظهار اطاعت و خدمتكاری كرده نوازش یافتند و در هیجدهم ماه مذكور دعاگو و ثناخان باز گشتند و روز چهارشنبه نوزدهم نواحی قصبه جمو از غبار مركب ظفر آثار مشكبو شد و در آنحدود نیز جنود نصرت درود مراسم تاخت بتقدیم رسانیدند و روز جمعه بیست و یكم امیر كشورگیر جمعی از بهادران موكب همایون را جهت قتل و غارت رای جمو و اتباع او كه در مواضع حصین متحصن گشته بودند بازداشت و بنفس نفیس جلیس دولت و اقبال از آب جمو عبور فرمود و هندیان كافر پیشه آن بیشه را از شیران ژیان خالی تصور نموده از مواضع اختفا مانند ابن‌آوای بیرون آمدند و آن جماعت فرصت غنیمت شمرده از كمینگاه بر ایشان
ص: 480
تاخته و كار اكثر را بر طبق دلخواه ساختند و دولت تمور تواجی و حسین ملك قوچین رای جمورا كه زخمدار شده بود با پنجاه نفر دیگر اسیر و دستگیر كرده و بدرگاه عالمپناه رسانیدند و رای بعد از وعید و تهدید بسیار زبان بكلمه توحید گویا گردانیده باكل گوشت گاو كه در كیش او حرام بود مبادرت نمود و بتشریف و اعزاز مفتخر و سرافراز گشته ملازمت سده سنیه اختیار كرد و در روز دوشنبه بیست و چهارم لوای جهان‌گشای از آب جنات عبور نموده جمعی از عجزه غریق بحر فنا شدند و روز پنجشنبه بیست و هفتم محفه پادشاهی محفوف بالطاف الهی بر زبر تلی منزل گزید و در آن یورت فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ یافت كه شاه زادگان و نوئینان و سران سپاه هریك از راهی معین روی بمسكن آرند و از ملوك و اعیان ممالك هند كه طایفه ظفركردار ملازم موكب شهریار جهاندار بودند بخلع فاخره و یرلیغ همایون مشرف و معزز گشته رخصت انصراف حاصل كردند و خضر خان كه از بند سارنك گریخته در آن اوان در آستان اقبال آشیان بسر میبرد منظور نظر عاطفت پادشاهانه شده حكومت ملتان تعلق بوی گرفت آنگاه صاحبقران تاجبخش تاج‌ستان ضبط اردوی همایون را در عهده امراء عظام كرده بنفس نفیس در روز یكشنبه سلخ جمادی الاخری بر جناح استعجال متوجه مركز سلطنت و استقلال گشت و در روز پنجشنبه یازدهم رجب در ضمان ایزد تبارك و تعالی بشهر كابل رسید و روز جمعه از آنجا نیز نهضت كرده و در طی منازل و مراحل سرعت بجای آورده روز شنبه بیستم هوای خلم از غبار موكب همایون طراوت چرخ بوقلمون گرفت و همانروز از آنجا ایوار فرموده نیمشب كنار آب جیحون محل نزول عساكر اقبال مآثر گشت و روز یكشنبه 21 آن بحر معدلت و احسان بكشتی درآمده از آب بگذشت و در آن مقام دری برج سلطنت و نامداری امیرزاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و مخدرات نسق عصمت و شهریاری با مجموع اعیان و اشراف بلاد ماوراء النهر به- رسم استقبال پیش آمده سعادت ملاقات خجسته صفات دریافتند و زبان بهجت و شادمانی به مباركباد و تهنیت حضرت صاحبقرانی بگشادند و زر و جوهر بسیار بصورت نیاز نثار نمودند و روز یكشنبه و دوشنبه در ترمذ توقف اتفاق افتاده خانزاده علاء الملك كه صحت انتسابش بخاندان رسالت از وصمت شبهه مبرا بود آنحضرترا طوی داده پیشكشیهای لایق كشید و روز 3 شنبه 23 از ترمد مذكور كوچ كرد روز یكشنبه 28 موضع و در سلحین معسكر ظفر قرین گشت و در آن مرحله امیرزاده شاهرخ از دار السلطنه هراة و امیرزاده عمر از دار الملك سمرقند بملازمت صاحب قران سعادت‌مند رسیده منظور نظر اشفاق و مهربانی شدند و روز سه‌شنبه سلخ لوای كشورگشا از آنجا نهضت نموده قبة الخضراء كش از یمن مقدم همایون فردوس وش آمد و در روز شنبه چهارم ماه شعبان رایات ظفرنشان از شهر سبز در حركت آمده در كنار آب رودلك قبه بارگاه عالمپناه باوج مهر و ماه رسید و چهارشنبه پانزدهم از آنجا نیز كوچ بوقوع انجامید و روز شنبه هیژدهم در باغ قراتوبه كوشك جهان‌نمای از فر طلعت عالم آرای رشك‌افزای گلستان ارم گشت و روز دوشنبه بیستم ماه چاشتگاه بباغ دلگشا رسید و روز سه شنبه 21 مانند روح كه بكالبد درآید نفس
ص: 481
شهر سمرقند را بوجود شریف مشرف گردانید و بعد از اقامت مراسم طواف مزارات و انعام صلات و صدقات بارباب حاجات بساط عیش و نشاط مبسوط ساخت و چند روز در غایت فرح و سرور و نهایت بهجت و حضور بتمهید مجلس بزم و عشرت پرداخت و چون از آن كار ملالت روی نمود همت عالی نهمت بتمشیت امور مملكت و تقویت اركان دین و دولت مصروف داشته امیرزاده شاهرخ را بجانب دار السلطنه هرات فرستاد و از تلقین ملحم سعادت ابدی مهندسان هوشمند را به عمارت مسجد جامع سمرقند فرمان داد و الحمد و للّه الموفق الاتمام و الصلوة و السلام علی سید الانام محمد و آله الكرام العظام‌

ذكر شمه‌ای از حال امیرزاده میرزا معز الدین میرانشاه و بیان اسباب یورش هفتساله صاحبقران عالیجاه‌

در پائیز سنه ثمان و تسعین و سبعمائه شاه‌زاده جلادت پناه میرزا میرانشاه كه متصدی ضبط مملكت هلاكو خان بود بعزیمت صید و شكار بر سمند باد رفتار سوار شد و در صحرای مرید جرگه بهم رسیده در جوار مزار پیر عمر نخجیربان آهو و نخجیر فراوان مجتمع گردید و امیرزاده تهمتن در اثناء تاختن و صید انداختن قوچ كوهی را زنده گرفته بقرپوس زین رسانید و صید طپیده و اسب رمیده آن شهسوار شیر شكار را ز پشت زین بسر و گردن بر روی زمین افتاد و از صعوبت آنحالت بیهوش گشته بعد از مدتی كه اندك افاقتی دست داد و از جهت شدة سقطه خللی فاحش بدماغ آن چشم و چراغ دودمان تیموری راه یافته طبیبی كه در صدد معالجه درآمد بسهو یا عمد در علاج خطا كرد و پریشانی دماغ شاه‌زاده زیاده شده اقوال و افعالی كه مستحسن مردم اشراف و عاقل و لایق بحال سلاطین كامل نبود از وی بظهور رسید گاهی بمجرد ادنی توهمی خون بیگناهی بر خاك میریخت و احیانا براه اسراف و اتلاف گنجی بغیر مستحق می‌بخشید و در اوایل فصل تابستان كه بواسطه حرارت هوا جوشن در بر مبارزان و توان می‌تافت بی‌تقریبی عنان بجانب بغداد تاخت و از غایت سرعت 2 منزل را یكی كرد و سلطان احمد جلایر چون میدانست كه در آن فصل محاصره دار السلام اشكال تمام دارد پای در دامان تمكن و ثبات كشیده بهیچ طرف حركت نفرمود و میرزا میرانشاه بظاهر دار السلام بغداد رسیده در آن اثنا متواتر و متعاقب ایلچیان از جانب آذربایجان آمدند و معروض گردانیدند كه طایفه‌ای از اعیان و اشراف تبریز با یكدیگر عهد بسته داعیه عذری دارند بنابر آن شاه‌زاده عالیمقام بعد از دو روز كه در ظاهر بغداد بود بصوب تبریز معاودت فرمود و اهل فتنه و فساد را كه یكی از آن جمله بمنصب قضاء تبریز اشتغال داشت معروض تیغ سیاست گردانید و چون گرجیان بیدین از اختلال دماغ شاه‌زاده حشمت
ص: 482
آئین وقوف یافتند قدم تهور و جسارت پیش نهاده بهنگام فرصت بعضی از قری و قصبات آذربایجان را غارت نمودند و میرزا میرانشاه تمامی اوقات را بعیش و عشرت و طرب و شرب خمر و لهب و لعب مصروف داشته از تنسیق امور مملكت غفلت میورزید در آن اثنا حرم محترم خویش خانزاده را سخنی تهمت‌آمیز گفت و آن بانوی عظمی از شوهر رنجیده از تبریز بسمرقند رفت و در وقتی كه امیر تیمور گوركان از یورش هندوستان بازگشته در باغ چنار اقامت داشت بسعادت ملاقات فایز گردید و حال ضعف دماغ میرزا میرانشاه را عرض فرموده گفت اگر در این اوان ماهیچه رایت نصرت آیت پرتو وصول بر ممالك آذربایجان نیندازد احتمال قریب دارد كه شاهزاده سلوك طریق مخالفترا پیشنهاد همت سازد بنابر این جهات صاحبقران پسندیده صفات بجمع لشگرها فرمان فرموده باستعداد یورش هفت ساله حكم كرد و در آن بآب قدغن نمود.

گفتار در ذكر نهضت صاحبقران كرت دیگر از توران بایران و بیان مقهور شدن نواب و مقربان میرزا میرانشاه گوركان‌

بنابر اسباب مذكوره و حالات مسطوره پیش از آنكه امیر تیمور گوركان از محنت یورش هندوستان بیاساید و پنج شش ماهی در مستقر سریر دولت و اقبال تمهید بساط عیش و نشاط نماید عزم یورش هفتساله جزم كرد و از غایت علو همت روی باستعداد آن مهم خطیر آورد و از امرا امیرزاده شاهرخ و سید خواجه و شیخ علی بهادر و جهان ملك و پیر محمد یولاد را بهراة فرستاد و فرمان داد كه آن قرة العین سلطنت را گویند كه با لشگرهای خراسان عازم آذربایجان شود و امیر سلیمان شاه را پیشتر بدار السلطنه تبریز فرستد و شاه‌زاده به موجب فرموده كار بند شده چون بجاجرم رسید توكل قرقرا از نزد صاحبقران مظفر لوا خبر رسانید كه لشگر خراسان باید كه براه شماسان و استرآباد قطع مسافت نمایند كه اردوی اعلی از طریق بسطام و دامغان متوجه است لاجرم میرزا- شاهرخ عنان بجانب شماسان تافت امیر تیمور گوركان بعد از تصمیم عزیمت میرزا محمد سلطان را در دار الملك سمرقند جهة ضبط ممالك توران بازداشت و امیرزاده اسكندر ولد میرزا عمر شیخ را بحكومت اندجان تعیین نمود و چهارشنبه هشتم محرم الحرام سنه 802 كه اول روز پائیز بود مطابق توشقان‌ئیل صاحبقران بیعدیل نظم
برای صواب و بصدق درست‌بآهنگ رفتن میان كرد چیست+
درآورد پا در ركاب سمندشد آن آفتاب سعادت بلند+
قد افراخت از هرطرف رایتی‌خرامان زهر سو سهی قامتی و رایت نصرت مآل قرین سعادت و اقبال از جیحون عبور نموده و منازل و مراحل پیموده چون بولایت جام رسید بموجب حكم همایون امیرزاده رستم متوجه شیراز گردید تا باتفاق برادر بزرگتر
ص: 483
خویش امیرزاده پیر محمد ببغداد رود و امیر سونجك با دو هزار سوار در ملازمت شاه‌زاده روان گشت آنگاه صاحبقران منصور از راه نیشابور ببسطام شتافت و از بسطام بخوار ری رفته از آنجا عازم قریه ایوانك گشت و در آن مرحله امیرزاده شاهرخ كه امیر سلیمان شاه را حسب الحكم پیشتر بعراق فرستاده خود از راه مازندران متوجه شده بموكب همایون پیوست و بهمدان شتافته قرار گرفت و امیرزاده ابا بكر ولد میرزا میرانشاه و اركان دولتش قاصدی نزد امیر سلیمانشاه فرستاده او را به تبریز طلبیدند و جناب آمارت مآب بدان بلده رفته بعد از دو روز میرزا میرانشاه را با معدودی از نوكران بجانب اردوی همان كرد و چون موكب گردون احتشام از ولایت ری بگذشت میرزا میرانشاه بآستان اقبال پناه رسید و صاحبقران عالیجاه روز اول او را بار نداد و روز دوم اگرچه شاهزاده را طلبیده در آغوش كشید اما بنظر التفات در وی ننگریست و تیمور خواجه آقبوغا و جلال الاسلام را جهة تحقیق مهماتش به تبریز ارسال داشت و ایشان نواب و كاركنان میرزا میرانشاه را گرفته بند كردند و دفترها را ملاحظه نموده دودنك مال چند ساله را كه تعلق بخزانه عامره میداشت و شاه‌زاده بر طبق مدعای خود بهركس بخشیده بود استرداد نمودند و چون در آن ایام بكرات صاحبقران خجسته صفات شنود كه افراط میل میرزا میرانشاه بشرب مدام و صحبت ساقیان سیم اندام بسبب ترغیب طایفه از مردم ندیم‌پیشه و زمره از استادان سازنده بوده كه پیوسته مرافقت شاه‌زاده مینموده‌اند نایره غضب صاحبقران بهرام قهر اشتعال یافته حكم فرمود كه ندمأو سازندگان مجلس میرزا میران شاه را بر دار اعتبار كشند و بموجب فرموده مولانا محمد كاخكی كه با وجود تبحر در علوم معقول و منقول در شیوه نظم و نثر وجد و هزل از فضلای زمان ممتاز بود و استاد قطب الدین نائی و حبیب عودی و عبد المؤمن گوینده كه هریك در فن موسیقی و ادوار در زیر گنبد دوار شبیه و نظیر نداشتند گرفتار گشتند و چون ایشان را بپای دار بردند مولانا محمد كاخكی بر سبیل مطایبه روی باستاد قطب آورده گفت خدمت استادی پیوسته پیر و پیش‌قدم ما بوده‌اند باید كه حالا نیز همان طریقه مرعی دارند قطب الدین گفت چه محل هزل و مزاحت و جلاد نخست ریسمان درنای استاد قطب الدین نائی انداخته او را برادر كشید و چون نوبت بمولانا محمد رسید این دو بیت منظوم گردانید نظم
پایان كار و آخر عمر است ملحداگر بایدت و گرنه بدست اختیار نیست
مردانه‌وار گر ببرندت بپای دارمردانه پای‌دار جهان پایدار نیست و همان زمان سایر رفیقان ایشان را نیز از همان شربت چشانیدند (لا راد لقضائی و لا معقب لحكمه).

ذكر قشلاق امیر تیمور گوركان در قراباغ اران و بیان بعضی از وقایع زمان و حوادث دوران‌

چون رایت آفتاب اشراق صاحبقران آفاق پرتو وصول بر ممالك عراق انداخت
ص: 484
جهة قشلاق قراباغ اران را اختیار كرده روی توجه بآن صوب آورد و از آب ارس عبور فرموده حوالی قطور كنت كه یورت عمر تابان بود مضرب خیام عساكر سپهر احتشام گشت و در آن زمستان در اطراف جهان وقایع متنوعه روی نموده اخبار اسار بمسامع خدام ذوی الاقتدار رسید اول آنكه تمور قتلغ اوغلان كه بعد از شكست توقتمش خان در الوس اوزبك باشارت امیر تیمور گوركان بر مسند خانی نشسته بود و بكفران نعمت اقدام مینمود فوت شده هرج‌مرج باحوال دشت قبچاق راه یافته دیگر آنكه ملك طاهر برقوق كه سلطنت ممالك مصر و شام تعلق بوی می‌داشت ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرده و در میان امرا و اركان دولت او اختلاف پدید آمد دیگر آنكه امیرزاده تغور خان كه پادشاه ختا بود در كفر و ضلالت طریق سفر آخرت پیش گرفته و احوال آن مملكت نیز اختلاف پذیرفته دیگر آنكه خان مغولستان خضر خواجه اوغلان نیز بعالم عقبی رفته و اولادش با هم در مقام خلاف آمده دیگر آنكه امیرزاده اسكندر بعد از فوت خضر خواجه اغلان لشگر بولایت مغولستان كشیده و بسیاری از قلاع و بلاد آنحدود را مفتوح گردانید و سالما و غانما باندجان بازگردیده و از استماع این اخبار صاحبقران كامكار بغایت مبتهج و مسرور گشت و با بعضی از سپاه مظفر لوا همت بر اقامت مراسم جهاد و غزا گماشته در قلب زمستان بگرجستان شتافت و در دره خمشا لوازم قتل و غارت بتقدیم رسانیده خمشا كه حاكم كبران آن دره بود فرار نموده عساكر منصوره آتش در منازل او زده كلیساهای مشركان را ویران ساختند و بعد از یكماه كه در آن دیار كمال اقتدار اظهار كردند روی بجانب یورت قشلاق آوردند و دیگر از وقایع آن زمستان آنكه چون امیرزاده رستم و امیر سونجك در شیراز بامیرزاده پیر محمد رسیدند و فرمان صاحب قران ممالك ستان را در باب یورش بغداد بوی رسانیدند امیرزاده پیر محمد باتفاق برادر متوجه عراق عرب گشت و تا نوینجان شولستان رفته ببهانه مرضی كه نداشت علم مراجعت برافراشت و امیرزاده رستم بموافقت امیر سونجك چند موضع معتبر از ولایات سلطان احمد مفتوح ساختند و مخالفان را غارت و تاراج كرده بنیاد حیات مفسدان را برانداختند اما امیرزاده پیر محمد چون بشیراز مراجعت نمود باغوای جمعی از مردم تازیك تاریك دل خیال بیحاصل بدماغ راه داده سمی قاتل ترتیب كرد و هم از نوكران او جمعی كیفیت حال را بامیر سعید برلاس گفتند و امیر سعید شاهزاده را در قلعه قهندز محبوس ساخته در این باب عریضه بدرگاه عالمپناه فرستاد و مضمون آن نوشته در قشلاق قراباغ بعرض همایون رسیده یرلیغ جهان مطاع صادر شد كه امیر اللّه داد بشیراز رود و زمره كه شاه‌زاده را بدآموزی نموده‌اند بیاسا رساند و امیرزاده رستم را بجای او حاكم فارس گرداند و امیر اللّه داد و چون بشیراز خرامید خلیفه و سید جراح و رستم خراسانی را كه خمیر مایه آن فتنه بودند گشته و مستوفی فوشنجی را دست و پا بریده و مبارك خواجه و محب شربت‌دار و شیخ‌زاده فرید را مقید گردانید و نشان حكومت شیراز را از عقب امیرزاده رستم بعراق عرب ارسال داشت و در مندلی آن مثال بامیرزاده رستم رسیده شاه‌زاده عنان عزیمت بصوب فارس انعطاف
ص: 485
داد و امیر سونجك بجانب قراباغ روانشده باردوی همایون پیوست اما سلطان احمد جلایر كه حاكم بغداد بود چون خبر استیلاء امیرزاده رستم را بر مندلی و بعضی دیگر از حدود عراق عرب شنید اضطرابی عظیم بوی راه یافت و دروازهاء بغداد را بسته مضبوط گردانید و مقارن آنحال از امارات قوت دولت قاهره در بغداد امری در غایت غرابت روی نمود شرحش آنكه سابقا صاحبقران كشورگشا حكومت خوزستان را بشروان نامی ارزانی داشته بود و او از متمولان آنولایت مال بینهایت حاصل نموده با هزار سوار آراسته ببغداد شتافت و از سلطان احمد تربیت و رعایت یافت و در خفیه با امراء و اركان دولت سلطانی طرح محبت و اتحاد انداخته هریكی را به مبلغی كرامند از ده هزار دینار بغدادی محظوظ ساخت و از تصادم تقدیرات آلهی مفصل آن وجوه از دست نویسنده شروان بیرون رفته یكی از نوكران سلطان احمد كوره بهادر نام آن كاغذ را بازیافت و پیش سلطان برد و از ملاحظه آن نوشته توهمی كه سلطان احمد از لشگر ظفر اثر صاحبقران والاگهر داشت یكی در هزار شد و كوره بهادر را كه در آن مفصل ده هزار دینار بنام او نوشته بودند فی الحال بدست خود گردن زد و در آنوقت شروان را با بعضی از امرا مثل قطب الدین حیدر و منصور بتاخت ابروات فرستاده بود و بعد ازین واقعه یادگار تواچی را نزد امراء ارسال داشت و كیفیت حادثه را پیغام نمود تا شروان را بقتل آوردند و سرش ببغداد روان كردند آنگاه بلطایف الحیل در عرض یكهفته قرب دو هزار كس از اركان دولت و مقربان خود را بكشت و در دجله انداخت و ابواب قصر بر روی خود بسته هیچكس را بار نمیداد باورچیان آش خاصه را كه هرروز بدرخانه می‌آوردند بچهرگان می‌سپردند و بازمی‌گشتند و چون سلطان احمد اوقات تیره چند روز بدین وتیره بگذرانید شش نفر از محرمان را فرمود تا هفت بارگیر از طویله خاص زین كرده بآنجانب دجله بردند و نیم شبی بكشتی از آب بگذشت و با آن شش كس سوار شده متوجه ایل قرایوسف تركمان گشت و هیچ آفریده براینحال اطلاع نیافت و مدتی مطبخیان آش پخته بدرگاه میبردند و خانكیان آن را ستانیده دعوت مستوفی می‌خوردند و چون سلطان احمد بقرا یوسف پیوست او را بغارت بغداد در طمع انداخته بمرافقت یكدیگر متوجه دار السلام گشتند اما بعد از وصول سلطان احمد از تاراج آن بلده پشیمان شده آنمقدار زر نقد و اقمشه و اسلحه و اسبان تازی نژاد بقرا یوسف داد كه از وی راضی گشت در اواخر سنه اثنی و ثمانمائه بسمع سلطان احمد و قرا یوسف رسید كه صاحبقران گردون اساس عزیمت فتح سیواس دارد بنابر آن اندیشیدند كه اگر لشگر ظفر اثر بحد و دروم و شام درآیند ممر مفر ایشان مسدود گردد بغداد را بفرح نامی سپرده براه حلب عزیمت روم كردند و بعد از وصول ایلدرم با یزید كه در آن زمان فرمانفرمای آن مرز و بوم بود آن دو مهمان عزیز را منظور نظر شفقت و احسان گردانید و جهت ایشان ممر خرج بموجب دلخواه تعیین نموده اصناف الطاف بتقدیم رسانید.
ص: 486

ذكر نهضت حضرت صاحبقران گیتی‌ستان از قراباغ اران بجانب گرجستان‌

چون امیر تیمور گوركان فصل زمستان در قراباغ اران بپایان رسانید و موسم جولان گل و سمن در انجمن چمن در رسید قریلتای فرموده با امرای ملك آرای مشورت نموده خاطر اقبال مآثر بر غزو گرجستان و تخریب ولایت گرجیان بی‌ایمان قرار داده و پای مبارك در ركاب ظفر انتساب آورده نخست لشگر پر خشم و كین ببلاد ملك گرگین كشید و گرگین گریز بر ستیز اختیار كرده سپاه خونریز تمامت ملك او را زیر و زبر گردانید آنگاه صاحب قران جمجاه بجانب دره جانی بیك گرجی شتافته جانی بیك از خوف جان التجا بآستان دولت آشیان نمود و غازیان نصرت قرین در آن ولایت نیز آتش قهر و كین برافروخته و خرمن جمعیت اعداء دین را سوخته حصار زریت را مفتوح ساختند و بنیاد حیات جمعی كثیر از مشركان برانداختند در آن اثنا بوضوح پیوست كه ملك گرگین در حصن سوانیت نشسته است و دروب آن قلعه را مانند ابواب سعادت بر روی خود بسته و امیر تیمور گوركان عنان یكران بدانطرف انعطاف داد و چون گرگین بر توجه پادشاه حشمت آئین وقوف یافت سوانیت را بازگذاشته بوادی فرار شتافت و جنود ظفر درود او را تعاقب نمود بسیاری از اتباع و نوكرانش را بقتل رسانیدند و گرگین نیم جانی بیرون برده اسمعیل نامی را بدرگاه عالمپناه فرستاد و تقصیرات سابقه لوازم اعتذار و استغفار بجای آورده قبول نمود كه من بعد بجاده خدمتكاری و طاعت گذاری راسخ دم و ثابت قدم باشد و مراحم خسروانه عذر او را پذیرفته نهضت همایون بجانب ایوانی گرجی اتفاق افتاد و آن حدود نیز حكم سایر مواضع گرجستان گرفته امیر تیمور گوركان عنان مراجعت بصوب منكول انعطاف داد و در آن منزل ایلچیان حكام فرنك بملازمت صاحب افسر و اورنك رسیده از قبل فرستندگان خود اظهار اخلاص و دولتخواهی نمودند و باصناف عواطف و مراحم امیدوار شدند در خلال این احوال ایلدرم با یزید كه از قیاصره روم بمزید شوكت و مكنت امتیاز تمام یافته بود بخار غرور و پندار بكاخ دماغ راه داده ایلچی پیش طهرتن والی از زنجان فرستاده پیغام داد كه تو را بعد از این مال و خرج بخزانه عامره ما ارسال می‌باید داشت و الا موجی از دریای ذخار یعنی فوجی از سپاه جرار بدان جانب روانه خواهیم ساخت كه آثار آبادانی در آن دیار نگذارند و طهرتن صورت حال را بملازمان درگاه جاه و جلال عرضه داشت كرد و چون پرتو شعور صاحبقران منصور بر نخوت و غرور قیصر افتاد خاطر عالی مآثر متغیر و متاثر گشته اندیشه توجه بجانب روم فرمود و و نخست بایلدرم با یزید نصیحت نامه نوشته ارسال نمود اكنون مناسب چنان می‌نماید كه در این مقام شمه از مبادی احوال بنی عثمان تا زمان رسیدن سلطنت روم بایلدرم بایزید در حیز
ص: 487
بیان آید آنگاه خامه بدیع هنگامه بتحریر نامه مشگین شمامه حضرت صاحبقرانی زبان گشاید و من اللّه الاعانه و التائید.

گفتار در بیان رسیدن سلطنت مملكت روم به بنی عثمان بن داود و ذكر مجملی از احوال ایشان تا وقتی كه كوكب اقبال ایلدرم با یزید بدرجه فرمانفرمائی صعود فرمود

از مسافران بلدان روم و مستحفظان احوال آن مرز و بوم راقم این سطور چنان معلوم نموده كه در زمان سلطان علاء الدین كیقباد بن فرامرز كه آخرین سلاطین سلجوقی است داود نامی از تراكمه دشت قبچاق با ده هزار خانه‌وار از توابع و لواحق بسببی از اسباب از وطن مالوف جدا شده براه كفه متوجه ولایت روم گشت و بعد از وصول بمقصد موضعی مناسب اختیار كرده رحل اقامت انداخت و چون دو سال اوقات فرخنده فال بفراغبال گذرانید روزی سلطان كیقباد را گذر بر نواحی منزل او افتاده جمعی كثیر بنظرش درآمده زبان بسئوال كیفیت احوال ایشان بگشاد داود كه بطلاقت لسان و كیاست فراوان سرآمد امثال و اقران بود پیش دویده بمضمون این مقال ترنم نمود بیت
گذر فتاد بسر وقت كشتگان غمت‌هزار جان گرامی فدای هرقدمت و بعد از ادای وظایف دعا و ثنا عرض كرد كه ما بندگان در دشت صیت معدلت و سرافرازی و آوازه مكرمت و غریب‌نوازی ایستادگان پایه سریر سلطنت را شنیده مدتی شد كه بدین ولایت آمده‌ایم و در ظلال مرحمت خادمان آستان خلافت آشیان از تاب آفتاب حوادث آسوده‌ایم امید آنكه لحظه كلبه احزان فقیران از یمن مقدم همایون خسرو كامران غیرت افزای روضه رضوان گردد تا شرایط اخلاص و عبودیت بر وجهیكه مستلزم صدق نیت و صفای طویت تواند بود بظهور پیوندد كیقباد را استماع سخنان سنجیده و گفتار پسندیده داود مستحسن نموده نزول اجلال فرمود و داود باتفاق كلانتران قوم در حسن جشن و كشیدن ساوری و پیشكش لوازم اهتمام بجای آورده اسبان تازی‌نژاد و شتران كوه نهاد و استران ركابی چند قطار و غلامان سر و قد گلعذار و اقمشه نفیسه و نقود نامعدود حاضر گردانید و پسر ارشد خود عثمان را كه آثار رشد و اقبال و نجابت از جمال حالش لایح بود و در میدان دلیری و فروسیت گوی مسابقت از شجعان زمان می‌ربود بنظر كیمیا اثر سلطانی رسانیده داخل غلامان پیشكش كرد و كیقباد چون چشم بر روی عثمان بگشاد بنور فراست دانست كه عنقریب كوكب طالعش بذروه دولت صعود خواهد نمود لاجرم او را فرزند خواند و تمامی تحف و تبركاتی را كه آنقوم پیشكش كرده بودند بوی بخشید و فرمود كه داود و قبیله او در حدود ادرنه و برسا كه در آن اوان در تصرف كفار فرنك بود رحل اقامت اندازند و بامر
ص: 488
عمارت و زراعت پرداخته آن ناحیه را معمور و آبادان سازند و داود حسب الفرموده بدانجانب شتافته عثمان عطیه را كه سلطان باو عنایت فرمود بر جمعی از جوانان كه در آن قبیله بودند قسمت نمود و یراقی نیك بهم رسانیده چند نوبت ولایات كفار را تاخت كرد و لوازم نهب و قتل بجای آورد و سرداران فرنك از این معنی بتنك آمده قاصدی نزد كیقباد فرستادند و زبان بشكایت عثمان گشادند كه كمر عداوت ما بر میان بسته و بخلاف عهد و پیمانی كه بین الجانبین وقوع یافته همواره لشگر بدین حدود میكشد و هركس میباید میكشد و چون در آن زمان میان سلطان و فرنكان قواعد مصالحه استحكام داشت و جنگ با اهل فرنك مصلحت اهل اسلام نبود كیقباد در غضب رفته ایلچی بطلب عثمان روان فرمود و قاصد در محلی كه عثمان در شكار بود در خانه داود نزول نمود و داود از سیاق سخنان و نشانیكه در باب احضار عثمان اصداد یافته بود دانست كه مزاج صاحب تخت و تاج بر پسرش متغیر شده بنابران كس نزد پسر فرستاد و كیفیت قضیه را پیغام داد و اعلام كرد كه تا وقتی كه من این مهم را اصلاح ننمایم آمدن تو بدینجانب صلاح نیست و چون آن خبر بعثمان رسید با خود اندیشید كه جراتی كه از من صدور یافته بجهة تقویت اهل اسلام و حمایت ملت حضرت خیر الانام علیه الصلوة و السلام بوده و ظاهر آنست كه این معنی موجب وفور غضب پادشاهان دین‌پرور نشود لاجرم انسب آنست كه بخدمت سلطان شتابم و بیواسطه سخنی كه داشته باشم عرضه داشت نمایم و این عزیمت را مصمم گردانیده بی‌توقف عنان بجانب منزل پدر انعطاف داد و بعد از وصول ایلچی دیگر از نزد كیقباد بدانجا رسید و نشانی دیگر رسانید مضمون آنكه عثمان بدستور كه سابقا گفته بودیم نسبت بما رتبه فرزندی دارد باید كه بغایت عنایت پادشاهی مفتخر و مباهی بوده بدرگاه عالمپناه آید تا وفور الطاف و اشفاق ما را بعین الیقین مشاهده نماید و سبب ارسال این نشان آن بود كه چون حرم سلطان كه ضعیفه عاقله شریعت پرور بود بر كیفیت انحراف مزاج صاحب تخت و تاج نسبت بعثمان اطلاع یافته بعرض رسانید كه تعرض بشخصی كه در دیار كفار اینمقدار آثار اقتدار ظاهر ساخته باشد لایق بحال سلاطین دین‌دار نیست بلكه مناسب آنست كه عثمان بتجدید مشمول نظر عنایت و مرحمت شود تا در غزو جهاد و قلع نهال شوكت اهل كفر و ضلال بیشتر از پیشتر سعی تواند نمود و این سخن مقبول افتاد القصه چون حكم ثانی بعثمان رسید قوی دل و مطمئن خاطر گشته متوجه ملازمت سلطان گردید و بعد از وصول باصناف اعطاف اختصاص یافته كیقباد مخدره كه در شبستان عفت داشت با او در سلك ازدواج كشید و در وقت رخصت فرمود كه بخزانه درآید و آنچه خواهد بردارد و عثمان بان خانه رفته زیلوچه و توشكی و شامیانه و شمشیری بقبضه تصرف درآورد و بدیگر نفایس و نقره و جواهر نامعدود التفات نكرد و این معنی موافق مزاج كیقباد افتاده گفت این پسر داعیه سلطنت دارد زیرا كه آنچه از خزانه متصرف گشته از جمله اسباب پادشاهی است و عدم توجه او بنقود و دیگر اشیاء نفیسه دلالت بر علو همت او می‌كند آنگاه سنجقی كه در آن وقت صاحب آن بعرف رومیان خداوند پنجاه هزار كس بود عنایت فرمود و عثمان دوست‌كام و مقضی‌المرام مراجعت نموده بتجدید كمر جهاد بر میان جان بست و در
ص: 489
قلع و قمع كفار فرنك اهتمام تمام كرده ابواب نهب و تاراج بر روی روزگار ایشان بگشاد و حصار او نیك را با چند قلعه معتبر دیگر مفتوح ساخته لشگر ببرسا كشید و حاكم آن بلده متحصن گشته عثمان آغاز محاصره كرده در آن اثنا كیقباد رخت بقا بباد فنا داد و چون از وی غیر از دختری كه در حباله عثمان بود فرزندی نماند تمامی امرا و اركان دولت باردوی عثمان شتافته سر بچنبر مطاوعتش درآوردند و احكام او را گردن انقیاد نهاده بر سلطنتش اتفاق كردند مقارن آن حال عثمان بمرض موت گرفتار شده دستش از كار و كارش از دست رفته و خاطر بر حلول واقعه ناگزیر قرار داده امرا و اركان دولت را طلب نمود و وصیت فرمود كه بعد از فوت وی پسرش اوز خان را كه نبیره دختری كیقباد بود پادشاه دانند و رسوم و قوانین سلطنت و قواعد مملكت مقرر نمود و تا غایت سلاطین روم بآن قوانین قیام نموده و آن را قانون عثمانی نام نهاده از آن تجاوز نمی‌فرمایند و مبالغه نمود كه در تضییق و تنقیص كفار برسا كوشیده آن بلده را در سلك سایر بلاد اهل اسلام منتظم گردانند آنجماعت انگشت قبول بر دیده نهاده همدران دو سه روز عثمان از جهان گذران رحلت كرد و اوز خان قایم مقام شده در امر محاصره برسا لوازم اهتمام بجای آورد و چون بدیدن پیكر فتح و ظفر فایز گشت كلیسائی را كه معبد فرنگیان بود و اهل اسلام آن را مسجد ساخته بودند عثمان را در آن موضع دفن كرد و خطبه و سكه را اوزخان باسم و لقب خود مزین گردانید و در فتح سایر بلدان فرنك مراسم اهتمام بجای آورد و ادرنه را نیز بضرب شمشیر تیز تسخیر نمود و مدت بیست و هشت سال بر سریر سلطنت و اقبال اوقات گذرانید و چون مدبر طبیعت او در شهور سنه 750 دست از تمشیت امور مملكت بدن كوتاه ساخت ولدش سلطان مراد پای بر مسند ایالت نهاد و در زمان كشورستانی او آق حصار و قراحصار اهل اسلام را مسخر گشت و او بعد از آن كه سی و هفت سال پادشاهی كرد درگذشت آنگاه ولدش قیصر سعید ایلدرم با یزید در سنه 787 رایت جهانبانی مرتفع ساخته و مرتبه او از مراتب آباء و اجداد در گذشته چندین نوبت بمقابله و مقاتله كفار پرداخته اعلام كفر ایشان را نگون سار ساخت.

ذكر نامه فرستادن صاحبقران سعید بجانب ایلدرم با یزید و بیان طلوع ماهچه رایت آفتاب عطیه از افق دیار سیواس و قسطنطنیه‌

چون قیصر روم ایلدرم با یزید ببسطت مملكت و معموری سپاهی و رعیت و كثرت خیل و حشم و وفور جیش و خدم مغرور شده از طهرتن مال و خراج طلبید و كیفیت طغیان او از عرضه داشت والی از زنجان نزد حضرت صاحبقران بتحقیق انجامید بعد از تقدیم لوازم استشاره و استخاره خاطر عالی مآثر بران قرار یافت كه فرمانفرمای روم را بارشاد خضر
ص: 490
قلم از ظلمات خلاف بآب حیات وفاق رساند بنابر آن دبیری روشن ضمیر پیش طلبید و فرمود تا نامه نصیحت‌آمیز در سلك تحریر كشید و آن مكتوب را مصدر باین كلمه گردانید كه رحم اللّه امرا عرف قدره و لم یتعد طوره ملخص مضمون آن نوشته آنكه بعنایت آلهی و عاطفت شهنشاهی امروز اكثر معموره ربع مسكون در تحت تصرف بندگان آستان اقبال آشیان ماست و ملوك و سلاطین ایران و توران حلقه اطاعت ملازمان ركاب ظفر انتساب مادر گوش كشیده‌اند و غاشیه متابعت ایستادگان درگاه عالم پناه بر دوش گرفته چنانچه بر همكنان روشن است كه سلسله نسبت تو بتركمان كشتی بان منتهی میشود پس انسب آنست كه در سفینه عافیت و عاقبت‌اندیشی نشسته بادبان جسارت در زورق مخالفت برنیفرازی تا بساحل فراغت رسیده از تلاطم امواج بحر غضب خسروانه ایمن گردی و چون درین مدت استماع میرفت كه تو باقامت فرض جهاد كمر اجتهاد بسته ابواب غزو و جنگ بر روی روزگار كفار فرنك میگشائی تا غایت عنان توجه بدانصوب مصروف نگشت به ملاحظه آنكه مبادا به مقتضای (إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها) ظاهر شده از ممر عساكر فیروز مآثر كرد ملالی بر چهره احوال اهل اسلام نشیند طریقه آنكه از شیوه ستوده آبا و اجداد خویش تجاوز جایز نداری و ترك عناد و استكبار داده خود را از موافقان دولت فیروزی‌نشان شماری و السلام و این مكتوب مصحوب جمعی از مردم هوشمند بنظر ایلدرم با یزید رسید چون بر مضمونش اطلاع یافت غضبناك شد و سخنان وحشت‌آمیز و كلمات خشونت‌انگیز بر زبان راند و گفت مدتها است كه مرا داعیه مقاتله و محاربه امیر تیمور در سر و سودای مقاتله او در خاطر است و اكنون بفرّ دولت روز افزون نظم
برانم كه رانم بسرحد خویش‌گر او پیش ناید زنم خیمه پیش
روم تا به تبریز بل پیشترزنم بر رگ غیرتش نیشتر
برم آنچنان فتنه بر سرش‌كه تختم دهد یا دهم افسرش و چون ایلچیان بازگشته این پیغام بصاحبقران گردون غلام رسانیدند برآشفته با سپاه قیامت هراس عازم سیواس شد و چون حدود اوینك مضرب خیام سرادقات عزت و جلال گشت امیر اللّه داد كه جهة دفع فتنه امیرزاده پیر محمد بشیراز رفته بود شاه‌زاده را مقید باردو رسانید و امراء عظام در مقام پرسیدن یرغو شده امیرزاده پیر محمد را چوب یاساق زدند و بند برداشته بگذاشتند و شیخ‌زاده فرید و مبارك خواجه را كه از جمله بدآموزان شاه‌زاده بودند بسیاست رسانیدند و رایت نصرت آیت از آنجا نهضت نموده در ارزروم و امیر طهرتن با جمعی كثیر از مردان صف‌شكن باردوی همایون پیوست و در اوائل محرم سنه ثلث و ثمانمائه صاحب قران كامكار ایلغار فرمود ع سوی شهر سیواس آورد روی و بعد از وصول سپاه جنگجوی در اطراف و جوانب آنقلعه منجنیق و عراده برافراختند و در برابر دروازه عراق ملجوره ساختند بیت
ز بسیاری خلق و جوش سپاه‌نواحی سیواس شد حشرگاه و سیواس را كه بنا كرده علاء الدله كیقباد سلجوقیست باروئی بود بغایت مضبوط و از اساس تا كنگره بسنگهای بزرگ تراشیده مربوط و بیست كز ارتفاع داشت و در سه جانب آن خندق عمیق وسیع پرآب بود و در طرف
ص: 491
غربی آن شهر كه معسكر همایون بود نقب زدن میسر می‌پذیرفت و از سه جانب دیگر نقب از پیش نمیرفت و مصطفی نامی از امراء قیصر با چهار هزار صفدر در درون آن بلده اقامت داشت و او بمقابله و مقاتله و معارضه جریك منصور پرداخته مدت هژده روز زمان محاصره امتداد یافت و چون بروج و باره سیواس بزخم سنك اختلال پذیرفت نقبچیان تكدیوار قلعه را مجوف ساخته بر سر چوب گرفتند دود حیرت بكاخ دماغ مصطفی بالا رفته بپای عجز و اضطرار بیرون آمده با سادات و علما و ارباب عمایم خایف و هایم بدرگاه گیتی پناه شتافته اظهار انقیاد نمود و حضرت صاحبقران فرمانداد كه امرا و دیوانیان از مسلمانان بمال امان قناعت نمایند و نصاری و بی‌دینانرا نهب و تاراج فرمایند و از نوكران ایلدرم با یزید چهار هزار كس را كه بآلات جنگ برده بودند و زمره از ایشان ایمان نداشتند در چاهها افكنده خاك بر سر ایشان ریزند و حصار سیواس را با زمین هموار سازند و فرمان بران بر آنموجب بتقدیم رسانیده از آینه عالیه اثر نگذاشتند بعد از آن صاحبقران نصرت عطیه ولایت ایلستان و ملطیه را تاخته و قلاع آنحدود را مفتوح ساخته طهرتن را اجازت مراجعت بجانب ارزنجان ارزانی داشت و زمام ایالت ملطیه و توابع و مضافات را در قبضه اقتدار امیر قرا عثمان تركمان نهاد و رایت مراجعت برافراشت.

گفتار در ذكر سلب توجه صاحبقران سپهر احتشام بجانب ممالك شام و بیان فتح قلعه بهستی و غستاب بیمن اهتمام سپاه بهرام انتقام‌

بعد از تسخیر دیار عرب در سنه خمس و تسعین و سبعمائه امیر تیمور گوركان شیخ ساوه كه بعلوّ نسب و سموحسب اتصاف داشت برسالت نزد سلطان مصر و شام ملك برقوق فرستاده بود و سخنان سنجیده و كلمات پسندیده پیغام داد برقوق بخلاف قاعده پادشاهان خردمند ع كه بر ایلچی كشتن و بند نیست شیخ و رفیقان او را بعز شهادت رسانید و در آن اوان كه صاحبقران گیتی‌ستان در دشت قبچاق بمقابله و مقاتله توقتمش خان مشغولی مینمود میان قرا یوسف تركمان و كوتوال قلعه او نیك با اتلمش قوچین محاربه اتفاق افتاد و بحسب تقدیر اتلمش را حبس كرده این معنی را ضمیمه جریمه سابق گردانید و در آن ایام كه ملطیه و آبلستان در حیز تسخیر ملازمان آستان دولت آشیان درآید ایلچیان سخندان پیش فرج كه بعد از وفات پدر خویش برقوق فرمانفرمای مصر و شام كشته بود ارسال داشت و از وعده و وعید سخن رانده اتلمش را طلب فرمود و فرج بر نهج
ص: 492
اطوار پدر عمل نموده ایلچیان را محبوس و مقید ساخت و چون اینخبر بسمع صاحبقران والا گهر رسید بغایت غضبناك گردید و فتح بلاد شامرا از منازعت قیصر اولی دانسته عنان ابرش گردون خرام بصوب ولایت شام انعطاف داد و نخست بظاهر قلعه بهستی رسیده مقبل نامی مدبر فرجام كه از قبل فرج كوتوال آنحصار بود بحصانت قلعه مغرور گشت و در مقام مقابله و مقاتله سپاه ظفر انجام ثبات قدم نموده از جانبین دست بانداختن تیر و سنك برآورده نقبچیان درین جنگ باندك زمانی بروج قلعه را مانند خانه زنبور مجوف ساختند و سریر ستونها گرفتند و در روز یكشنبه هفتم صفر سنه ثلث و ثمانمائه آتش در آن ستونها زده برجها مانند بناء دولت مقبل آغاز افتادن كرد و سیلان رعب و هراس اساس وقار سایر ساكنان حصار را اندراس داده سادات و قضات و علما از بهستی بیرون آمدند و بدرگاه عالمپناه شتافته آنچه توانستند و مناسب دانستند پیشكش كردند و شاه‌رخ میرزا بزبان شفاعت گناه مقبل را درخواست نمود و پادشاه پوزش بزیر رقم عفو بر جریده جریمه آن غلام كم بها كشیده و از بهستی عنان یكران بجانب غستاب معطوف گردانید و چون در آن بلده غیر از رعیت كسی نبود بی‌ارتكاب جنگ و حرب فتح تیسر پذیرفت و رعایا ردای اطاعت بر دوش گرفته گلهای آمانی در چمن كامرانی بشگفت.

ذكر فتح شهر و قلعه حلب بضرب تیغ و سنان سپاه ظفر سلب‌

در آن ایام كه صاحبقران كامیاب بحدود بهستی و غستاب منزل گزید خوف و هیبتی عظیم بر ضمیر تمورتاش كه از قبل سلطان مصر بحكومت ولایت حلب قیام مینمود استیلا یافت و نامه مبتنی از استغاثه و مبنی بر استعانت نزد ملك فرج ارسال نمود و فرج بحكام اطراف دیار شام مثال فرستاد كه جنود آن حدود بحلب روند و در مساعدت و معاضدت تمور تاش از خود بتقصیر راضی نشوند بموجب فرمان سلطان شدون كه ملك الامراء دمشق بود ع درآمد بخیلی عجب در حلب و برین قیاس بیت
ز كنعان و از رمله و از كرك‌رسیدند كردنكشان یك بیك و در آن بلده آنمقدار سپاه جرار جمع گشت كه در ازمنه سابقه مثل آن جمعیتی وقوع نیافته بود آنگاه تمورتاش كه از عقل و خرد بهره تمام داشت باشدون و سایر امراء بلاد شام قرعه مشورت در میان انداخته گفت نظم
باین كس كه مارا بود داوری‌نباشد باو داوری سرسری
بلند اختری آسمان صولتیست‌قیامت شكوهی قوی دولتیست
نماند بدیگر ملوك عجم‌قوی‌تر بود از فریدون و جم و چنانچه بتحقیق پیوسته باندك زمانی لشگرهای عظیم را شكسته و سلاطین ایران و توران و هند و سند و دشت قبچاق و مغولستان را مغلوب و مقهور گردانیده و حالا مهم خود را بفتح این ممالك رسانیده بیت
همان به كه با او مدارا كنیم‌همه بندگی آشكارا كنیم سادات و علما و مشایخ را كه در نظر عالی اثرش وقعی تمام دارند بشفاعت
ص: 493
بیرون فرستیم و پیشكش مناسب ارسال فرمائیم بیت
باین حیله شاید كه این ابر تیزبصحرای دیگر شود ژاله‌ریز و جان و عرض ما بسلامت ماند و رعایا عاقبت یابند جمعی كه از كیاست نصیبی داشتند رای صوابنمای تمورتاش را مستحسن شمردند و بعضی از جهال رجال مثال شدون و دیگر اعراب خسارت مآل از قبول آن سخن اعراض نموده بر زبان آوردند نظم
كه خیل تمور ز آسمان نیستندبدیو و بدد توامان نیستند
ز سنگ و ز آهن نیند استواربر ایشان كند تیر و شمشیر كار رعب و هراس بخاطر راه نباید داد و بدلی قوی و املی فسیح خاطر بر مقابله و مقاتله باید نهاد و بعد از گفت و شنید بسیار مهم بر آن قرار یافت كه پشت اعتضاد و استظهار بدیوار حصار بازنهند و تا توانند زمام اختیار از دست ندهند و فی الواقع اگر برین قرار اصرار مینمودند كار بدور و دراز می‌انجامید و از آنجانب صاحبقران عالیجناب از غستاب دو منزل بشتاب طی فرمود و چون بر تحصن شامیان مطلع گشت عنان باره جهان نورد كشیده داشته هرروز نیم فرسخ راه میرفت و هرگاه فرود می‌آمد میفرمود كه گرد در معسگر همایون خندقی میكندند حلبیان كه بر لطایف حیل پادشاه گردون محل اطلاع نداشتند آن حزم و تانی را علامت ضعف و جبن پنداشتند بنابر آن دلیر گشته بپای جسارت از شهر بیرون خرامیدند و لواء جنگ و جدال مرتفع گردانیدند و روز پنجشنبه نهم ربیع الاول سنه ثلث و ثمانمائه ماهچه لوای كشور گشای پرتو وصول بر نواحی حلب انداخت و پادشاه صایب تدبیر دو روز در جنگ تاخیر كرده بیت
سیم روز كین شهسوار سپهربرافروخت از آتش كینه چهر بتعبیه سپاه پرداخت و ضبط برانغار را باهتمام امیرزاده میرانشاه و امیرزاده شاهرخ و امیر سلیمانشاه و دیگر امراء ظفرپناه بازگذاشت و در جوانغار سلطان محمود خان و امیر جهانشاه و دیگر نوئینان بلند مكان و امراء عالیشان را بازداشت و قول را از فر طلعت همایون زیب و زینت داده صفی از افیال جبال مثال كه از مملكت دهلی تا آنجا در معسكر ظفر اثر بودند بآراستگی هرچه تمامتر بپیش صفوف لشگر فرستاد و از آنجانب مبارزان حلب و دلاوران عرب قلب و جناحین آراسته و خاطر از جبن و خوف پیراسته در برابر صاحبقران والاگهر صف‌ها راست كردند و روی جلادت و تهور بمیدان پیكار و صحرای كارزار آوردند نظم
دو لشگر بمیعادگاه آمدندبخون ریختن كینه‌خواه آمدند
ز هردو طرف سورن انداختندهژبرانه بر یكدگر تاختند و نخست از قبیل برانغار امیرزاده ابابكر و از قبیل جوانغار امیرزاده سلطانحسین بر میمنه و میسره شامیان تاخته روز حیات بسیاری از ایشان را بشام ممات مبدل ساختند دلاوران قول بسان سیل از فراز كوه با پیلان صاحب شكوه برشدون و تمورتاش حمله كرده بیك بار حلبیان را از پیش برداشتند و بضرب تیغ تیز و نوك سنان خونریز همت بر افنا و اعدام اهل شام گماشتند و شدون و تمورتاش با زمره از اتباع از راه دروازه منقوصه بطرف شهر گریخته طایفه دیگر از گریختگان روی بدمشق نهادند و فوجی از بهادران لشگر فیروزی اثر ایشان را تكامیشی نموده همه را از پای درآوردند مكریك سوار كه
ص: 494
جان بتك پا بیرون برده زنده بدمشق رسیده خبر آن بدمشقیان رسانید و از لشگر عرب جماعتی كه بحلب می‌گریختند بواسطه ازدحامی كه در آن راه واقع بود نتوانستند كه بسرعت طی مسافت نمایند و اتراك پر ستیز عنان ریز از عقب شتافته بهركه میرسیدند بتیغ انتقام می‌گذرانیدند و حلبیان از خوف جان خود را در خندق می‌انداختند لاجرم آنمقدار از ایشان بر زبر یكدیگر افتاده جان داده كه خندق پر شد بیت
یلان عرب خفته در خون و خاك‌ز شمشیر تركان جگر چاك چاك و همان روز كه یازدهم شهر ربیع الاول بود شهر حلب فتح شده شدون و تمور تاش بقلعه گریختند و سپاه پرخاشجوی روی بتسخیر آن حصار كه در غایت استواری بود آوردند و نقبچیان آغاز كار كرده در عرض دو سه روز بروج آن را غربال مثال سوراخ سوراخ ساختند و چون نزدیك بآن رسید كه صورت فتح و ظفر در آئینه مراد جلوه‌گر آید شدون و تمورتاش آثار عجز و انكسار بر وجنات و وزگار خویش مشاهده نموده با سادات و علما و اشراف و اعیان تنسوقات و تبركات برداشته از حصار بیرون آمدند و بساحت بارگاه فلك اشتباه شتافته روی نیاز و افتقار بر زمین نهادند و مقالید خزاین و مفاتیح دروب و دفاین بدست نواب دیوان اعلی دادند و شدون و تمور تاش با هزار كس از اهل پرخاش مقید گشته غنیمت آن قلعه كه بینهایت بود و در میان ملازمان سده سدره منزلت تقسیم یافت و فرمان واجب الاذعان سمت نفاذ پذیرفت كه شرفات قلعه را بمیتین قهر از بالای بروج بر زمین افكندند و صاحبقران سعادتمند ایسن بوقا دواتدار را كه از جمله اسیران بود پیش ملك فرج فرستاد و پیغام داد كه شدون و تمورتاش در این جانب اسیر و دستگیرند و فرج ایشان موقوف بفرج رسیدن اتلمش است میباید كه علی الاسرع الحال او را بفرستند تا ما نیز اسیران ایشان را مطلق العنان گردانیم بعد از آن صاحبقران گیتی‌ستان اغرق قلعه را در حلب گذاشته سید بدر الدین هزار جریبی و شاه شاهان سیستانی و موسی تویبوغا را بمحافظت آنحصار تعیین نمود و بعد از پانزده روز كه در حلب اقامت نمود عزیمت فتح دیگر ولایات شام فرمود و قلعه حمی و حمص و بعلبك را بمصالحه گرفته سایه التفات بر مفارق متوطنان آن بلدان گسترده آنگاه قرین فتح و ظفر روی توجه بجانب دار الملك شام آورد.

گفتار در بیان رفتن صاحبقران صف‌شكن بجانب دمشق و سلوك ملك فرج در طریق مكر و حیل و ذكر گریختن سلطان مصر و شام بعد از وقوع جنگ و جدل‌

صاحبقران ظفر زك چون از مهم بعلبك فراغت یافت روز یكشنبه سوم جمادی الاولی عنان عزیمت بصوب دمشق تاخت و حال آنكه آن زمان ملك فرج بموجب استدعای دمشقیان
ص: 495
با سپاهی بی‌پایان و استعداد فراوان بدمشق آمده بود و بضبط شهر و قلعه و مرمت برج و باره قیام و اقدام مینمود و چون حوالی دمشق از غبار سم سمند جهان پیمامشك‌بیز گشت پادشاه مصر شخصی از اهل شیدو زرق را با دو جاهل فدائی برسم رسالت پیش آن مهر سپهر كشورگشائی فرستاد و هریك را خنجری زهرآلود داد تا در ساق موزه نهاده بهنگام اداء پیغام غدری اندیشند و چون بداندیشان بموكب نصرت‌نشان پیوستند با آنكه چند نوبت صاحبقران بلند مرتبت را ملاقات نمودند از مهابت مجلس همایون كاری از پیش نتوانستند برد و مكنون ضمیر ایشان نزد خواجه مسعود سمنانی كه اعاظم متصدیان امور دیوانی بود ظاهر گشته خنجر های زهرآلود را از ساق موزه‌های آن جاهلان بیرون آورده كیفیت حال بامیر تیمور گوركان عرض كرد آنحضرت بقتل شیخ زراق فرمانداد و آن دو فدائی را گوش و بینی بریده بدمشق بازفرستاد آنگاه در ظاهر شهر در دامن پشته كه بقبه سیار اشتهار دارد منزل گزید و بكندن خندق اشارت فرموده اطراف لشگرگاه را بجربند و استوار گردانید و در آن روز میان قراولان مقابله و مقاتله دست داده سپاه پادشاه شرقی انتساب از ضرب حسام خون آشام صبح زندگانی جمعی از اهل شام را بشام هلاك رسانیدند و فوجی از آنطایفه را اسیر و دستگیر گردانیدند و قهرمان بریختن خون اسیران و شدون و تمورتاش و سایر بندیان حلب فرمان فرمود و چون مهر روشن چهر از معسگر سپهر عزیمت دیار مغرب نمود و میرزا سلطانحسین باغوای جمعی از اهل فتنه و شین از اردوی همایون گریخته بشهر دمشق رفت و شامیان مقدم او را سبب طلوع شادمانی از مطلع آمال و آمانی دانسته از لوازم تعظیم و تكریم دقیقه نامرعی نگذاشتند و همان شب امیر تیمور گوركان از این حركت ناشایسته خبر یافته روز دیگر از قبه سیار در سیر آمد و بصحرای وسیع كه در طرف كنعان بود نزول اجلال فرمود و بعد از دو روز پادشاه توران را نزدیك ملك فرج فرستاده پیغام داد كه علو همت ما در تحصیل مقاصد و مطالب بر ضمایر اقارب و اجانب وضوحی تمام دارد و سلاطین را غرض اصلی از كشیدن لشگر و لوازم ارتكاب خوف و خطر رعایت ناموس و نام است و گرنه نیم‌نانی روزی تمام است بكرات قاصد فرستاده اتلمش را طلب داشتیم فایده بر آن مترتب نگشت لاجرم دست حمیت عنان سپاه قیامت نهیب را گرفته بدینجانب كشیده مهم از مدارا در گذشت اكنون مناسب بحال شما آنست كه اتلمش را ارسال نمائید و خطبه و سكه باسم و القاب همایون بیارائید تا بساط نزاع و جدال مطوی گردد و تمهید قواعد مصالحه و مهاد بوقوع پیوندد و الا خون و مال متوطنان دمشق مانند سایر بلاد شام در معرض تضییع خواهد افتاد و دست قدرت ایزدی بدستور معهود ابواب فتح و فیروزی بر روی روزگار همایون آثار خواهد گشا و چون پادشاه توران بدمشق درآمد ملك فرج بخلاف گذشته او را معزز و مكرم داشته با جماعتی از اصول و اعیان بآستان اقبال آشیان بازفرستاد و پیغام داد كه ما از ارتكاب افعال سابقه نادم و پشیمان گشته‌ایم و تا پنجروز دیگر اتلمش را بملازمت میفرستیم امید آن كه صحایف زلات ما بارقام عفو و اغماض مرقوم شود تا من بعد طریقه خدمتكاری و
ص: 496
اخلاص بتقدیم رسانیم امیر تیمور گوركان ایلچیان را تشریفات فاخر بخشید و مواعید دلپسند كرده خوشدل و خرم بازگردانید و چون رایات نصرت شعار ده روز در آن منزل توقف نمود علف باتمام رسید از آنجا كوچ فرمود بعزیمت آنكه غوطه را معسكر همایون سازد و ملك فرج و دمشقیان توجه موكب ظفرنشان را بصوب دمشق مشاهده كرده پنداشتند كه سپاه جغتای از غایت ضعف و بد دلی فرار مینمایند بنابر آن فرصت غنیمت دانسته حشری عظیم و لشگری مبرا از وصمت و هم و بیم از شهر بیرون ریختند و از پس پشت سپاه منصور درآمده بخیال تاراج و یغما و اندیشه غلبه و استیلا دست باستعمال سیف و سنان و تیر و كمان یازیدند و امیر تیمور گوركان بر جسارت شامیان مطلع گشته دانست كه روز اقبال ایشان بشب ادبار نزدیك رسیده لاجرم عنان مراجعت انعطاف داد و بیاسامیشی برانغار و جوانغار سپاه نصرت شعار پرداخته روی بحرب اعراب نهاد و آن روز مقاتله روی نمود كه بهرام خون آشام بر قله ازرق فام از مهابت آن بر خود بلرزید و آفتاب موفور الاحتشام از بیم وصول وعده (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ) زرد گشته بترسید نظم
نهان گشت از سختی آن مصاف‌مروت چو سیمرغ در كوه قاف
سر نیزه پردلان سینه سوزشده چاك شمشیرها تیردوز
اجل آمده زاسمان بیگمان‌كمین كرده در گوشهای كمان
پذیرفته بنیاد مردم خلل‌گشاده شده دستگاه اجل آخر الامر تباشیر صبح فتح و نصرت از مطلع دولت صاحبقران سكندر صولت دمیدن گرفت و سپاه شام گریز بر ستیز اختیار نموده روز حیات بسیاری از ایشان نهایت پذیرفت و در اثناء كروفر میرزا سلطان حسین كه میسره و مشقیان از ماهچه علم او آراسته بود در برابر میرزا میرانشاه و میرزا شاهرخ افتاده تویلاق قوچین كه از جمله ملازمان موكب شاهرخی بود او را گرفته نزد شاه‌زاده آورد و این خبر بعرض صاحبقران والا گهر رسیده فرمان همایون بقید و حبس او اطلاق یافت و بعد از چند روز میرزا شاهرخ شفیع گشت و او را چوب یاساق زده بگذاشتند و واقعه مذكوره در روز سه شنبه 19 جمادی الاول سنه ثلث و ثمانمائه اتفاق افتاد و بعد از آن ملك فرج مصلحت جنگ ندیده با امرا و اركان دولت مشورت كرده در نیم شب جمعه 22 پای در وادی هزیمت نهاد و عنان عزیمت بصوب مصر منعطف گردانید و امیر چقماق از وی گریخته بملازمت میرزا شاهرخ رفت و كیفیت حال بازگفت و شاهزاده او را نزد صاحبقران مظفر لوا ارسال داشت اشارت علیه بنفاذ پیوست و امیرزاده ابا بكر و امیر زاده جهانشاه گرد شهر را فرو گرفتند تا دیگر كس بیرون نتواند رفت و امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك و سونجك بهادر ملك فرج را تعاقب نموده بیشتر ملازمان او را پیاده ساختند یا بر خاك هلاك انداختند و غنیمت فراوان گرفته بازگشتند و روز دیگر صاحبقران والا گهر با لشگر نصرت اثر نزدیك دمشق رفته و قصر ابلق را كه از محدثات ملك طاهر است محل نزول همایون ساخت و شاهزادگان و نوئینان در عمارات ظاهر شهر فرود آمدند و سادات و قضات و علما و مشایخ و صلحا دروازه گشادند و بقدم اطاعت و فرمان‌برداری بدرگاه عالم پناه شتافتند و پیشكشها كشیده مال امانی قبول كردند و
ص: 497
امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك و امیر اللّه داد و خواجه مسعود سمنانی و امیر جلال الاسلام بشهر درآمده باستخلاص مال و ضبط جهات غایبی پرداختند و روز جمعه در مسجد بنی امیه خطبه را بذكر نام و لقب همایون مزین ساختند اما یزدار كوتوال ارك دمشق را مضبوط گردانیده بخیال محال پشت پندار بحصانت آنحصار استوار بازنهاد و دلاوران جلادت آثار بدستور معهود آغاز قلعه‌گیری كرده نقبچیان دست بكار خود گشادند و باندك زمانی بروج آنقلعه را مجوف ساخته و بر سر ستونها گرفته آتش در آن زدند و التهاب شعله غضب خسروانه مؤثر افتاده بعضی از جدار حصار آغاز انهدام كرده و یزدار از مقاومت عاجز گشته بپای عجز و اضطرار بیرون آمد و مقالید خزاین و ذخایر نزد صاحبقران ستوده مآثر فرستاد و چون او را زمان حلول اجل مقدر بود ازین اطاعت فایده روی ننمود و فرمان واجب الاذعان نفاذ یافته بیاسا رسید و جندیان آن حصار كه همه غلامان زر خرید بودند میان شاه‌زادگان نوئینان قسمت یافتند و لشگریان سایر متوطنان آنجا را اسیر گرفته مولانا سلیمان و مولانا جمال الدین طبیب را با بعضی از صناع و پیشه‌وران حسب الحكم بسمرقند كوچانیدند و نیشان بلاغت شعار و كتاب براعت آثار فتح نامها مرقوم اقلام لطایف نگار ساخته باطراف بلاد توران و ایران روان گردانیدند.

ذكر ابتلای دمشقیان ببلای نهب و غارت و مراجعت نمودن رایت نصرت آیت از آن ولایت.

در آن ایام كه بلده دمشق از فر طلعت صاحبقران عالی منزلت مزین بود روزی در حضور جمعی كثیر از سادات و علما بر زبان همایون گذشت كه همیشه استماع می‌افتاد كه در آن زمان كه آل ابو سفیان و مروانیان با عترة طاهره نبوی بتخصیص حضرت ولایت پناه مرتضوی علی المصطفی و علیه من الصلوة افضلها و من التحیات اكملها عداوت میورزیدند و آنچه ایشان را میسر میشد از حرب و قتل درباره آن زمره واجب التعظیم بتقدیم میرسانیدند شامیان با ایشان در افعال ذمیمه و اعمال غیر حمیده موافق بوده‌اند و خوارج را معاونت و مظاهرت مینموده‌اند و عقل اینمعنی را بغایت مستبعد میشمرد كه طایفه كه خود را از جمله امت بهترین پیغمبران دانند و بمیامن انوار هدایت و ارشاد آنحضرت از تیه كفر نجات یافته بسرچشمه معرفت رسیده باشند بچه تاویل جانب اهل بیت او را فرو گذارند و با مخالفان ایشان همداستان گشته ستم و بیداد درباره اولاد امجاد خیر الصباد روا دارند ع نه اینست آئین دین مبین و اكنون نزد ما بتحقیق انجامیده كه آن صورت واقع بوده و الا چنین جزائی از دیوان من یعمل سوا یجزبه با ایشان حواله نرفتی و چون این ماجرا از ضمیر اصابت‌پذیر سر برزد در خاطر اكابر و اصاغر سرایت كرده در روز چهار
ص: 498
شنبه غره شعبان سنه ثلث و ثمانمائه آتش بلا بالا گرفت و تمامی مرد و زن و خورد و بزرگ دمشق اسیر سرپنجه تقدیر شدند و متملكات ایشان از امتعه و اقمشه و زر و جوهر و اسب و اشتر غنیمت لشگر قیامت اثر گشت و كثرت آن غنایم برتبه رسید كه چهارپایان اوردوی بآن عظمت بحمل آن وفا نكرد و بسیاری از مردم نفایس اقمشه و رخوت مصری و روسی قبرسی كه در اوایل حال گرفته بودند می‌انداختند و نقود و اوانی زرین و سیمین باز میگرفتند و چون فی الحقیقه آتش غضب الهی در آن دیار برافروخته بود روز پنجشنبه دوم شعبان بی‌قصد و اختیار كسی آتش در شهر افتاده و بنابرآنكه مردم از غایت سراسیمگی پروای اطفای آن نداشتند و سقف و عمارات آنجا بیشتر از چوب میباشد بسیاری از مواضع بسوخت و اثر آن بجامع بنی امیه رسیده مناره شرقی آن بقعه كه از سنك ساخته بودند بسوخت و خاكستر گشت و بعد از آنكه حال دمشق باین مرتبه انجامید امیر تیمور گوركان باطلاق اسیران شام فرمانداده روز شنبه چهارم شعبان موافق اوایل ئیلان‌ئیل رایت مراجعت برافراشت و در غوطه نزول اجلال اتفاق افتاده اشارت علیه صدور یافت كه منشیان آستان سلطنت آشیان باسم امیرزاده محمد سلطان كه در سر حد مغولستان بود نشانی نوشتند مضمون آنكه خداداد حسینی و پردی بیك ساربوغا را بمحافظت آن سرحد بازداشته متوجه درگاه عالم پناه گردد كه ایالت مملكت هلاكو خان نامزد اوست و دانه خواجه بایصال آن مثال مأمور گشته موكب همایون از آنجا نهضت فرمود و در اثناء را شاه‌زادگان و امراء احشام ذو القدر تراكمه كنار آب فرات را تاخته اسب و شتر و گوسفند بینهایت اولجه كردند و چون ظاهر حما محل نصب لواء گشورگشا شد اهالی آنجا اظهار مخالفت نموده لشگریان بیك حمله آن بلده را گرفتند و متوطنان را اسیر كرده خان‌ومان ایشان را بجاروب نهب و تاراج رفتند و بعد از آنكه ماهچه اعلام از آب فرات عبور نموده پرتو وصول بر قلعه بیره انداخت حاكم آنجا با پیشكش بدرگاه خسرو جمشیدوش آمده ملحوظ عین عنایت پادشاهانه شد و حكومت آن شهر تعلق بوی گرفته ضرری برعایا نرسید آنگاه صاحبقران كامكار نشاط شكار فرموده امرا و لشگریان پنجروزه راه جرگه انداختند و در سرچشمه رأس العین جرگه بهم رسیده از اصناف حیوانات چندان شكاری جمع آمد كه هركس از هرنوع جانوری كه میخواست بدست میگرفت و به شمشیر میزد و از آنجا موكب همایون بروحا رفته هوای فضای آن بلده از پرتو انوار ماهچه لوای نصرت انتما روح‌افزا گشت و چون بخلاف متصور حاكم ماردین سلطان عیسی در سفر شام بملازمت صاحبقران گردون غلام مبادرت ننمود و هیچیك از برادران و فرزندان خود را نیز نفرستاد امیر تیمور گوركان كرت دیگر تادیب او را پیش‌نهاد همت عالی نهمت ساخت و اعلام ظفر اعلام بجانب ماردین برافراخت و بعد از وصول عمارات بیرون شهر را سوخته و خراب ساخته امیر قرا عثمان را بمحاصره آنحصار بازداشت و بنفس نفیس بصوب نصیبین خرامید و اهالی آن موضع كلید قلعه آورده عنایت خسروانه شامل حال ایشان گردید و در خلال این
ص: 499
احوال فتح قلعة النجق بوقوع پیوست و خاطر خطیر خسرو جهانگیر از اندیشه مخالفت اهالی آنحصار بازرست بیان این سخن آن كه حصار النجق محكم‌ترین قلاع ایران و توران و عراقین و فارس و آذربایجان است و گرفتن آن اصلا بجنگ و تدبیر میسرپذیر نیست بنابر آن صاحبقران كامران مدت ده سال پیوسته عساكر آراسته بمحاصره آن قلعه میفرستاد تاقوت ساكنان آن نهایت پذیرفته فتح میسر گردد و امرا بنوبت در تضییق محصور آن میكوشیدند و در آن ایام كه موكب سپهر اساس متوجه سیواس بود از امراء امیرزاده میرانشاه شیخ محمد داروغه و از اركان دولت امیرزاده شاه‌رخ امیر فیروز شاه در ظاهر آنحصار نشسته بآن مهم پرداختند تا كار محصوران بجائی رسید كه چرم كهنه و پوست حیوانات را میجوشانیدند و سدّ رمق میساختند و آخر الامر آنراهم نمی‌یافتند بنابر آن معدودی كه در آنقلعه مانده بودند بپای اضطرار پایان آمدند و امراء كوتوال النجق سید احمد اغشائی را بند كرده بدرگاه عالم پناه فرستادند و بعد از چند روز صاحبقران دشمن سوز بقتلش حكم فرمود و كوتوالی آنقلعه را بملك محمد اوبهی رجوع نمود.

ذكر فتح دار السلام و قتل فرق انام‌

صاحبقران ظفر قرین بعد از كوچ فرمودن از ماردین حكم كرد كه سلطان محمود خان و امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه و امیر مضراب جاكو و رستم طغا یبوغا و سونجك بهادر و توكل برلاس با جمعی كثیر از امراء شجاعت اقتباس روی توجه بفتح بغداد آورند و آنجماعت بموجب فرموده عملنموده در طرف قبله دار السلام فرود آمدند و آغاز محاصره كردند فرج نامی از قوم جلایر كه متصدی حكومت آنمملكت بود جمعی كثیر از اتراك و اجلاف اعراب فراهم آورده در مقام دفع و منع سپاه نصرت شعار نبات قدم نمود و دروازها را بسته زبان بتقریر این معذرت برگشاد كه سلطان احمد با من قرار داده كه اگر امیر تیمور گوركان بنفس خویش بدینجا آید شهر تسلیم نمای والا ابواب دار السلام بر روی هیچكس نگشای و امرا سخن فرج را عرضه داشت استاد كان پایه سریر اعلی كرده در موصل قاصدی باردوی كیهان‌پوی رسید و آنچه از فرج شنیده بود معروض گردانید لاجرم پادشاه كواكب حشم عزم یورش بغداد جزم كرده فرمود تا از كشتی بر دجله جسری بستند و بیك هفته تمام اردوی فلك احتشام از آب گذشتند و از راه التون كوبرك بظاهر دار السلام خرامیده مقابل قریه العقاب نشیمن همای چتر فرقد فرسای گشت و قبه بارگاه از آشیانه طاوس سدرة المنتهی درگذشت و در وقتی كه شهباز زرین‌بال آفتاب سایه بر برج سرطان افكنده بود و از غایت حرارت هوا آب دجله چون ریك تفسان مینمود مبارزان موكب همایون اطراف و جوانب شهر را فرو گرفتند و آغاز جنگ كردند و نقبچیان آهنین چنگ بی‌لبث و درنگ روئی بكار خود آوردند و در اثناء اشتعال آتش محاربه و جدال و اشتعال
ص: 500
ابطال رجال بمحاصره و قتال دو چوبه تیر از شست تقدیر گشاد یافت یكی بر مقتل خواجه عماد الدین مسعود سمنانی خورد و دیگری منكلی خواجه را از پای درآورد و در آن ایام فرج شقاوت فرجام با جمعی از جاهلان نكبت انجام دست از جان شیرین شسته فدائی‌وار میكوشیدند و بقدر مقدور در مقابله و مقاتله جنود منصور لوازم سعی و كوشش بتقدیم میرسانیدند و چون فرج را بیقین معلوم نبود كه امیر تیمور گوركان خود بظاهر بغداد رسیده است شخصی كه آنحضرت را میشناخت برسم رسالت ارسال داشت تا خبری بتحقیق آورد و آن قاصد ببارگاه عالم پناه درآمده بی‌واسطه سخن فرج را بعرض رسانیده نوازش یافت و بازگردید و آنچه دیده و شنیده بود با فرج در میان نهاد و فرج از روی عناد جاسوس را بكذب متهم داشته در مقام مقابله و مجادله ثبات قدم ورزید و چون مدت محاصره بچهل روز كشید و در شهر بلاء قحط و غلا شیوع یافت مردم از فرج بلكه از شدة كریزان گشته خود را از بارو می‌انداختند و بموكب همایون پیوسته بفرج فرج بعد از شدت میرسیدند و روز یكشنبه بیست و هفتم ذیقعده نیمروز بود كه بغدادیان در حرارت آفتاب تاب ایستادن نیاورده بارو را خالی گذاشته بودند و خودها را سر چوبها تعبیه كرده بجای خود داشته بودند سپاه نصرت پناه بیكبار روی بشهر آوردند و نردبانها بر دیوارها نهادند و طناب بر كنگرها استوار كرده چون مور و ملخ هجوم نمودند و پیش از همه كس شیخ نور الدین بفصیل بالا رفته رایت نصرت آیت برافراخت و متعاقب دیگر امرا و بهادران بر زبر برج برآمده از آواز نقاره و نفیر و افغان سورن و كرنای ع زمین چون آسمان برخاست از جای و لشگریان رخنه در دیوارها افكنده از اطراف و جوانب در بغداد ریختند و صورت فزع اكبر و نمودار دشت محشر مشاهده بغدادیان گشت و از هرطرف كه عنان اندیشه بصوب فرار تافتند راه خلاص و نجات مسدود یافتند زیرا كه جنود ظفر درود تمامی مجال خروج و دخول را محفوظ و مضبوط ساخته بودند لاجرم نعره فهل الی خروج من سبیل از نهاد خلایق برآمد و بسیاری از بادپیمایان خاكسار از بیم شعله تیغ آتش بار خود را در آب انداختند و از خوف اژدهای سنان جان‌ستان گوشت بدن را طعمه نهنگان دجله ساختند و فرج در آن شدت با دختر خود در كشتی نشسته بجانب بالاء آب گریزان شد و سپاه نصرت پناه كنار آب رفته بنوك پیكان آتش بار دمار از روزگارش برآوردند تا كه از روی اضطرار خود را در دجله افكند و شعله حیاتش انطفا پذیرفت و چون جمعی از نقبچیان لشگر نصرت‌نشان و بسیاری از اجناد در وقت محاصره رخت هستی بباد فنا داده بودند قهرمان قتل بقتل عام بغداد و بقتل تمامی مردم شهر فرمان فرمود و یرلیغ مطاع نفاذ یافت كه هرنفر از ملازمان سری بیاورد و سپاه كینه‌خواه سر بخط فرمان حضرت صاحبقران عالی جاه نهاده كمر اجتهاد بدست انقیاد بر میان بستند بمضمون این مصراع
از شاه یك اشارت و زما بسر دویدن
عمل نموده پای اهتمام در راه طلب سر نهادند دلال اجل صغیر و كبیر و برنا و پیر را بیك نرخ میفروخت و در نایره غضب مرد و زن و غنی و فقیر بی‌تفاوت می‌سوخت
ص: 501
بیت
بسوخت آتش عشق تو جمله تر و خشك‌چنین بود چو درافتد بمرعزار آتش از سادات و علما و فضلا و صلحا هركس كه توانست خود را بدرگاه خلایق پناه رسانده سالم ماند و و عاطفت پادشاهانه آن جماعت را ماكول و ملیوس عنایت كرده بمامنی رساند و چون كار ساكنان دار السلام بتمام از هم بگذشت عمارات و مساكن منهدم شده با خاك راه یكسان گشت مكر مساجد و مدارس و خوانق كه از حكم مستثنی بود كسی در تخریب و انهدام آن سعی ننمود و مضمون همایون (وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ) در شأن بغداد بظهور و وضوح انجامید و باد بی‌نیازی بر آن دیار وزید و مقتضاء فحوای و یهلك الحرث و النسل بظهور رسانید (و ذالك تقدیر العزیز العلیم ع چاره كار چیست جز تسلیم.

ذكر مراجعت امیر تیمور گوركان از بغداد بآذربایجان و تقریر شمه از حال وزرا و نوئینان‌

چون آب دجله از خون كشتگان بسان سرشك غمزدگان رنگ ارغوان گرفت و هوای دار السلام بغداد از متن جیفه مردگان مانند نكهت انفاس خستگان سمت تعفن پذیرفت امیر تیمور گوركان در اوایل ذیحجه حجه مذكوره رایت نهضت بجانب تبریز برافراخت و در اثناء راه بقلع ماده فساد جمعی از كردان كه راه می‌زدند حكم كرده سی نفر از ایشان را بر درخت‌های بلوط مصلوب ساخت و بعد از طی منازل و قطع مراحل در ییلاق آق مشهد نزول اجلال فرموده در آن مقام سادات عظام و علماء گرام و اشراف و اعیان تبریز كه برسم استقبال آمده بودند شرف ملاقات حاصل نمودند و صاحبقران دوست‌نواز نسبت بآن فرقه واجب التعظیم لوازم اعزاز و اكرام بتقدیم رسانیده هرروز در پایه سریر سلطنت مصیر مجلسی عظیم منعقد میگشت و در آن محافل سخن از تحقیق مسائل دینی و تفتیش دلایل یقینی می‌گذشت و از آنجا ماهچه رایت گیتی‌فروز پرتو وصول بر اوجان انداخته كوشك غازانی ازفر نزول صاحبقرانی غیرت افضای بروج آسمانی شد و چون چند روز در آن مقام بعیش و نشاط اوقات بگذرانید خرم و مسرور بتبریز رفته در دولتخانه فرود آمد در آن اوان خواجه شرف الدین علی سمنانی از هراة و خواجه سیف الدین تونی از سبزوار بدرگاه فلك اقتدار رسیدند و چون خواجه عماد الدین مسعود سمنانی در بغداد شهید شده بود این هردو خواجه بمنصب مشرف گشتند و جمعی از نویسندگان چنانچه عادت ایشان است بوزیران نو پیوسته بر امیر جلال الاسلام و دیگر وزراء عظام تقریر كردند و جلال الاسلام و خواجه محمود شهاب و خواجه اسمعیل خوافی در قید و حبس افتادند و مبلغی كلی بر هریك تحمیل شد محصلان جلال الاسلام را آن مقدار تعذیب و شكنجه نمودند كه بی‌تحمل شده كاردی بر خود زد اما چون كاری نبود جراحان زخم او را دوختند تا التیام پایرفت و امیر تیمور فرمود كه او سردار لشگر تازیك
ص: 502
بوده دیگر در مهم ما دخل نكند و مهم خواجه محمود شهاب بعد از نقد و جنس كه تسلیم نمود بر دویست سر اسب متوسط القیمت قرار یافت و خواجه اسمعیل خوافی دفتر نام و ناموس را بآب رذالت شست‌وشوی داده و هرروز بر در دولتخانه می‌نشست و بدریوزه از مردم چیزی می‌طلبید و آنچه از دوست و دشمن میگرفت از خرج محصلان فاضل نمی‌آمد در آن اثنا صاحب قران كشورگشای از تبریز عازم نخجوان شده در منزل قراتونه خواجه اسمعیل كشته گشت.

ذكر نهضت رایت نصرت آیت از نخجوان و قشلاق فرمودن در قرا باغ و آمدن سلطان احمد ببغداد و فرار نمودن با دلی پر درد و داغ‌

امیر تیمور گوركان بعد از آنكه مدت یكماه در حدود نخجوان كامیاب و كامران اوقات گذرانید و از جانب گرجستان برادر ملك گرگین با پیشكش فراوان بدرگاه عالم پناه رسید عزم قشلاق قراباغ فرموده از راه گنجه و بردع نهضت نمود و در 22 ماه ربیع الاخر سنه 804 ماهچه لوای جهانگشای سایه وصول بر آن دیار انداخته قبه بارگاه خسرو جم اقتدار و شاهزادگان كامكار باوج فلك دوار افراخته شد و در آن اثنا خبر آمد كه امیر زاده محمد سلطان كه بموجب فرمان واجب الاذعان از سر حد مغولستان بمرافقت امیر حاجی سیف الدین متوجه آستان اقبال آشیان بوده چون بنیشابور رسیده جناب امارت‌مآبی ودیعت حیات بمقتضی اجل سپرده و شاهزاده حشمت آئین او را تجهیز و تكفین كرده روی بمقصد آورده حالا از اردبیل گذشته است و در اقتام منزل گزیده صاحبقران حمیده صفات از فوت امیر حاجی سیف الدین تاسف نموده و از وصول میرزا محمد سلطان شادمان گشته شاهزادگان و نوئینان را باستقبال آن‌دری برج دولت و اقبال مامور گردانید و ایشان بموجب فرموده عمل نموده در كنار آب آق‌قویلوق شرف تلاقی دست داد و از جانبین طریق نثار و پیشكش بتقدیم رسید و باتفاق عازم پایه سریر خلافت مصیر شده چون میرزا محمد سلطان بدیدار جد بزرگوار سرافراز گشت زانو زده تبركات لایقه و تنسوقات رایقه بگذرانید و صاحبقران دریا نوال آن قرة العین سلطنت را در آغوش مهربانی كشیده ببسط بساط نشاط اشارت فرمود چند روز بعیش و طرب بسر برده اصناف نوازش و انعام درباره میرزا محمد سلطان بجای آورده از جمله نه تغوز اسب نقره خنك مجموع مزین بزین زرین بوی بخشید و بعد از آن عزم شكار فرموده در اثنای افكندن آهو و نخجیر نظر مباركش بر نهری خراب افتاد كه از آثار شهریاران كامكار یادگار مانده بود بنابر آن بر خاطر خطیرش خطور نمود كه چنانچه ما آثار پادشاهان گذشته را مشاهده می‌كنیم باید كه بعد از ما نیز سلاطین آثار خیرات ما را ملاحظه فرمایند و از آب ارس بحفر نهری فرمانداد و تواچیان زمین را بر امرا
ص: 503
قسمت كرده بمدت یكماه جوئی كنده شد كه ده فرسخ طول داشت و آنرا بنهر برلاس موسوم گردانید و چندین قریه و قصبات و باغات بآب آن جوی احداث یافت و در آن زمستان بامیر تیمور خبر رسید كه سلطان احمد جلایر نوبت دیگر بخیال جهانبانی از روم ببغداد آمده آمده و همت بر زراعت و عمارت آن خطه گماشته بنابر آن صاحبقران كامكار چهار فوج از شاهزادگان و نوئینان را نامزد دیار عرب فرمود و اشارت نمود كه هرفوجی براهی توجه كنند و مواد انتعاش سلطان احمد را از آن ولایات منقطع گردانند و حسب الحكم امیرزاده پیر محمد عمر شیخ و امیر سلیمان شاه و جهان ملك و پیر علی تاز از راه لرستان و خوزستان متوجه واسط گشتند و امیرزاده ابابكر و امیر جهانشاه بصوب بغداد روان شدند و امیرزاده خلیل سلطان و امیرزاده سلطانحسین روی ببعضی دیگر از آن ولایات عراق عرب آوردند و امیر برندق بن جهانشاه با فوجی از امراء جلادت پناه تاخت جریر مرا پیشنهاد همت كرد اما امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه بیك ناگاه ببغداد رسیده سلطان احمد آنمقدار سراسیمه شد كه مجال جامه پوشیدن نیافت و بتوی پیراهن خود را در كشتی انداخت و باتفاق پسر خود سلطان طاهر در آنطرف آب بر اسبان باد رفتار سوار گشته بطرف حله گریختند و امیر جهانشاه ایشان را تعاقب نمود و سلطان احمد جسر را ببرید و بجانب جزیره خالد و مالك بیرون رفت و امیر جهانشاه عنان بازكشید و سایر شاهزادگان و امرا بهرجا رسیدند از مخالفان هركس كه یافتند بغارتیدند و سركشان را بتیغ بیدریغ بگذرانیدند و آن زمستان در عراق عرب بپایان رسانیده در اول بهار در پل خاص كه در دوازده فرسخی بغداد است بهم پیوستند و عازم اردوی همایون گشتند.

ذكر شمه از جسارت ایلدرم با یزید و ایلچی فرستادن او نزد پادشاه صاحب تائید

در آن اوان كه امیر تیمور گوركان در فتح بلاد شام لوازم اهتمام بجای می‌آورد قیصر روم ایلدرم با یزید بتحریك سلطان احمد جلایر و امیر قرایوسف لشگر بارزنجان كشیده آن بلده را مفتوح ساخت و بشفاعت سلطان احمد از سر جریمه طهرتن گذشته بار دیگر حكومت ارزنجان بوی داد اما زن و فرزند او را برسم نوا با خود برد و در آن وقت كه امیر تیمور گوركان از تبریز بنخجوان خرامید امیر طهرتن بملازمت شتافته كیفیت حال عرضه كرد و بر زبان آورد كه ظاهرا قیصر از این جسارت نادم و پشیمان گشته و داعیه دارد كه ایلچی فرستاده زبان اعتذار و استغفار بگشاید مع ذلك غایت حمیت خسروانه باعث توجه بجانب روم بود و در مجالس گاهی باظهار ما فی الضمیر زبان الهام بیان می‌گشود و خبر عزیمت آنحضرت در آن مرز و بوم شیوع یافته بعضی از تاصحان مشفق بعبارات موافق
ص: 504
ایلدرم با یزید را بتمهید بساط مصالحه ترغیب نمودند بنابرآن قیصر یكی از قضات آن ولایت را با امیر جهة آن مهم ارسالداشت و ایشان در قراباغ اران بآستان صاحبقران كامران رسیده نامه ایلدرم با یزید را كه مضمون آن رعایت طریقه اطاعت مفهوم می‌گردید بعرض رسانیدند آنحضرت فرمود كه چون رومیان پیوسته با كفار فرنك جنگ میكنند من بالطبع خواهان توجه بدانجانب نیستم زیرا كه نمیخواهم كه از مرور عساكر منصور دیار اسلام ویران شود و اینمعنی موجب شماتت اصحاب كفر و ظلام گردد اما قرا یوسف كه مشوش اوقات مسلمانانست از ضرب تیغ سپاه نصرت مآثر گریخته التجا بقیصر برده است مناسب آنست كه او را بكشد یا مقید بدینجانب فرستد یا از قلمرو خود اخراج كنند تا بین الجانبین بیگانگی تبدیل یابد و در وقت توجه بغزاء كفار پرتو امداد ما بر وجنات احوال مجاهدان روم تابد ایلچیان بقبول این سخنان زبان گشاده صاحبقران كامكار بعزم شكار سوار شده بعد از فراغ از آن مهم ایشان را خلعت و كلاه و كمر بخشیده اجازت مراجعت داد و فرمود كه من بسرّ و علانیه میگویم كه درین زمستان هم اینجا قشلاق میكنم و اول بهار بحدود روم میشتابم اگر آنچه فرمودیم قیصر بجای آورد فهو المراد و الا بیت
به‌بینم تا آسمان بلندكرا گردن آرد بخم كمند- و صاحبقران با یزید جمپای ایجیكده را برسم رسالت مصحوب ایلچیان گردانید تا بعرض ایلدرم با یزید رساند كه اگر از صمیم قلب خیال اتفاق داری میباید كه مهم قرا یوسف را چنانچه گفتیم به فیصل رسانی و یكی از خواص خود بدینجانب فرستی تا قواعد عهد و پیمان تاكید یابد و شرار وخامت مخالفت و عناد بر صفحات احوال بلاد و عباد نتابد و التوفیق من اللّه المجید و منه الاعانته و التائید.

گفتار در بیان توجه صاحبقران عالی گهر بجانب ممالك قیصر

سلاطین سایه پروردگارندكه دشوار جهان آسان شمارند
بود اطوار ایشان نوع دیگرنباشد كارشان جز فتح كشور
مخالف گر بود چون كوه خارانگردد در دل ایشان مدارا
بسان كوه كن سویش شتابندز میدان داریش گردن نتابند
بدام اهتمام و تیر تدبیركنندش صید چون آهو و نخجیر نظیر این تقریر و شبیه این تحریر حال صاحبقران كشورگیر است كه با وجود انواع اسفار مشقت آثار و تكرار مقابله و پیكار كه در آن چند سال متعاقب و متواتر عساكر نصرت مآثر را پیش آمده بود اصلا از وفور استعداد و كثرت اجناد ایلدرم با یزید نیندیشید و بخلاف مقتضای رای امراء صف‌آرا توكل بر تائید ملك ملك‌بخش عظم سلطانه كرده متوجه مملكت روم گردید و چنانچه تفصیل آن از مساعدت وقت مأمولست لوای اقتدار در آن دیار برافراخت و قیصر را شكست داده اسیر و دستگیر ساخت تبیین این مقال و توضیح این احوال آنكه چون زمستان سنه اربع و ثمانمائه نزدیك بپایان رسید و انجماد از طبیعت
ص: 505
عالم زایل شده آثار اقتدار سلطان بهار ظاهر گردید صاحبقران كامكار را خیال توجه بجانب روم بر خاطر خطیر عبور نمود و در بعضی از مجالس شمه ازین معنی اظهار فرمود امراء كبار بحسب باطن برین عزیمت انكار كرده با هم گفتند كه روم مملكتی است در غایت وسعت و ایلدرم با یزید با جنود آسوده مستعد رزم و محاربت و ما مدت سه سالست كه یورش می‌كنیم و پای در میدان قتال نهاده دشمن میكشیم بصلاح آن نزدیكتر كه شمه ازینمعنی بعرض رسانیم و حضرت صاحبقران را ازین داعیه بگذرانیم آنگاه باتفاق شمس الدین المالیغی را كه بواسطه كیاست و سخندانی در مجلس صاحبقرانی راه سخن داشت بر آن آوردند كه بهنگام مجال سخن عرض نماید كه امرا در باب امضاء عزیمت روم تامل دارند و منجمان نیز این یورش را مكروه میشمارند و چون شمس الدین اینسخن را بمسامع جاه و جلال رسانید صاحبقران ستوده خصال از وی پرسید كه تو سخن اهل نجوم را از كجا میگوئی شمس الدین از جواب عاجز شد و امیر جلال الاسلام جرات كرده فی الحال زانو زده معروضداشت كه ما این یورش را بخلاف رای امرا و استصواب اصحاب تنجیم اختیار می‌كنیم و بعنایت آلهی و قوت دولت پادشاهی امید میداریم كه فتح روم میسر پذیرفته قیصر اسیر و دستگیر شود و صاحبقران دانشور جهة رفع دغدغه خاطر انور در ساعت مولانا شهاب الدین عبد اللّه لسان را كه مقتدای افاضل حكماء دوران بود طلب فرمود و بمبالغه تمام از اقتضاء اوضاع كواكب استفسار نمود جناب مولوی جوابداد كه بنده تقویم امسال را نوشته‌ام و شرایط احتیاط مرعی داشته طالع دولت روز افزون در غایت قوتست و اختر شوكت دشمن در نهایت ضعف و چون در آن اوان ذوذوابه در برج حمل ظاهر شده بود چنانچه در آخر روز وقت غروب شفق از جانب مغرب مینمود و بعد از چند روز هنگام صبح از طرف مشرق طلوع مینمود مولانا عبد اللّه كتابی از مؤلفات محیی الدین مغربی به مجلس همایون آورده نقل ظاهر ساخت كه ظهور ذوذوابه در برج حمل دلیلست بر آنكه لشگری از جانب مشرق آمده بر بلاد روم استیلا یابد و حاكم روم گرفتار گردد لاجرم خاطر اشرف اطمینان تمام یافته در روز یكشنبه هفتم ماه شعبان موافق اول روز نوروز جلالی و مطابق ایت‌ئیل از قراباغ اران متوجه بپایان شمكور گشت بیت
میان بست ترك قیامت هجوم‌بخونریز رومی و تاراج روم
به‌جنبید و در جنبش آمد جهان‌فلك سای پركلاه مهان و چون حوالی منكول ازفر نزول همایون رشك روضه رضوان شد بعرض رسید كه درین حدود حصاریست موسوم بترتوم و قرب دویست نفر از گرجیان بی‌ایمان در آن توطن دارند فرمان واجب الاذعان نفاذ یافته عساكر ظفر آثار فی الحال روی بتسخیر آنحصار آوردند و مدت پنج روز به محاصره و محاربه پرداخته روز ششم فتح میسر پذیرفت و مشركان از ضرب شمشیر آبدار غازیان بآتش دوزخ پیوسته قلعه با خاك راه یكسان گشت بعد از آن حاكم ترتوم پناه بدرگاه عالمپناه آورده عفو پادشاهانه او را بجان امان بخشید و صاحبقران كشورستان از آنجا باو نیك رفته خواتین و آغایان و شاه‌زادگان خوردسال را بجانب سلطانیه باز-
ص: 506
گردانید و از او نیك نهضت همایون اتفاق افتاده صحرای ازرروم مضرب خیام عساكر نصرت هجوم گشت و شاهزادگان و نوئینان كه بعراق عرب شتافته بودند در آن یورت بموكب عالی پیوستند آنگاه صاحبقران كشورستان كمند همت بر تسخیر قلعه كماخ انداخت و آن قلعه‌ایست در هفت فرسخی ارزنجان و از غایت رفعت و متانت آن دیده فلك حیرانست و امیرزاده محمد سلطان متكفل فتح آنحصار شده با طایفه از امرا و بهادران و فوجی از سپاه نصرت‌نشان بدانجانب شتافت و ایام محاصره دوازده روز امتداد یافته آخر الامر شیران بیشه پیكار چون كبك كوهسار بر آن حصار استوار بالا دویدند و آن حصن حصین را از روی غلبه و قهر مسخر ساخته خبر فتح بصاحبقران عالی گهر فرستادند و آنحضرت پای مبارك در ركاب آورده بدانجا خرامید و آن قلعه را بنظر احتیاط دیده كوتوالی آن را بطهرتن مفوض گردانید و ماهچه اعلام گردون مماس از آنجا نیز در حركت آمده چون پرتو وصول بر ولایت سیواس انداخت با یزید جمپای ایلجیكده كه برسم رسالت نزد ایلدرم بایزید رفته بود با جمعی از ایلچیان قیصر بازآمده فرستادگان بوسیله امراء عالیشان عز بساط بوسی دو یافته چند جانور شكاری و ده سر اسب پیشكش گذرانیدند و پیغامی كه موافق مدعاء صاحبقران كشورگشا نبود بعرض رسانیدند مزاج همایون از استماع آن سخنان متغیر گشت و بیلاكات را رد كرده فرمود كه چو سعادت مساعدت ننماید نصیحت و نیكخواهی كسی را فایده ندهد ایلدرم با یزید با مردم سخنی میگوید و هرنفس طریق مطلوبی میپوید اگر قرا یوسف را میفرستاد و قلعه كماخ را بگماشتگان میداد آن مملكت بسلامت می‌ماند الحمد اللّه كه بی‌منت او حصار كماخ بتصرف بندگان این آستان درآمد اكنون او را بگوئید كه چون سخن نشنیدی مردانه‌وار پای ثبات استواردار ع من اینك رسیدم نگه‌دار جای.

ذكر نهضت صاحبقران ظفر عطیه بجانب قیصریه و انكوریه و نزدیك رسیدن قیصر و تعبیه سپاه و لشگر

صاحبقران هفت كشور در صحرای سیواس جبه دیده فرستادگان قیصر را اجازت مراجعت ارزانی داشت آنگاه قلعه هاروك را فتح كرده عنان عزیمت بصوب قیصریه برافراشت و بعد از وصول رعایت رعیت آن بلده فرموده سپاه ظفر پناه را به برداشتن ذخیره اشارت نموده از آنجا سه منزل بطرف انكوریه رفته روز چهارم اراضی شهر معسكر نصرت بهرگشت و در آن مرحله از قراول خبر آمد كه سیاهی سپاه ایلدرم با یزید نمودار گردید لاجرم فرمان واجب الاذعان نفاذ یافته لشگریان روی سوی دشمن بتوره فرود آمدند و طریقه حزم مرعی داشته گرداگرد او را دو خندق كندند و بچرومند مستحكم گردانیدند و رایت
ص: 507
نصرت آیت از آنجا نیز در حركت آمده چون سایه وصول بر قیصریه انداخت یعقوب نامی كه كوتوال آنحصار بود برج و باره مضبوط ساخت و دروازها فروبسته ابواب عناد باز- گشاد بهادران موكب ظفر شعار روی جلادت بحصار آوردند و آغاز انداختن سنك و تیر و تفنك كردند در آن اثنا خبر رسید كه ایلدرم با یزید بچهار فرسخی اردوی عالی منزل گزیده بنابر اشارت علیه سپاه دست از جنگ انكوریه بازداشته یك اسب تاختن پیش رفتند و آب را در عقب گذاشته بتوره فرود آمدند و در آنشب لشگر منصور از هجوم سپاه روم دغدغه تمام داشت و از وقت جولان جیش در فضای سپهر تا زمان طلوع ترك رومی روز نقش خیالات عجب بر لوح خاطر مینگاشتند چه ایلدرم با یزید لشگری داشت در غایت كثرت و استعداد و همگی اوقات ایشان مصروف غزا و جهاد و سپاه امیر تیمور گوركان از مدت سه سال باز لا ینقطع در سفر بودند و با دشمنان قوی دست در كمر زده شهر و كشور میگشودند و صاحب- قران سعادت قرین بیشتر شب را بتضرع و زاری گذرانیده از حضرت باری یاری میطلبید و در وقت تباشیر صبح صادق كه رایت زركاری آفتاب شرقی انتساب در فضای سپهر زنكاری بلند گردید ع میان بست بر قصد بدخواه چست و برباره كوه پیكر نشسته بتعبیه جنود فیروزی اثر مشغولی فرمود و دلاوران جوشن پوش و مبارزان پرجوش و خروش فوج فوج مصرع چو دریای جوشان بهنگام موج در جنبش آمدند و از اشعه اسنه دیده روشنان فلك خیره شد و از هیجان كرد و غبار آئینه آفتاب تیره گشت پشت استظهار بر انقار سپاه نصرت شعار از صولت میرزا شاهرخ و امیرزاده خلیل سلطان قوت گرفت و از تهور امیر سلیمان شاه و امیر یادگار اندخودی و رستم طغابیوغا و سونجك بهادر و دولت تیمور مواد اعتضاد سمت تضاعف پذیرفت و قبیل ایشان میرزا سلطان حسین بود و علی سلطان تواجی و مرسی و توموغاء و در جوانغار لشگر فیروزی اثار علم شوكت و اقتدار میرزا میرانشاه بذروه مهر و ماه رسید و نیروی شجاعت امیر شیخ نور الدین و امیر برندق و علی سلطان قوچین و مبشر و طهرتن و حاجی عبد اللّه عباس و سلطان سنجر و حاجی سیف الدین و تابان شیخ ابراهیم شروانی آنجانب را مزید و مكنت بخشید و قبیل ایشان امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه و امیر قرا عثمان و توكل برلاس و پیر علی سلدوز بود و ماهچه رایت خورشید پرتو صاحبقران كواكب مواكب از مطلع قول طلوع نمود و جمعی كثیر از اعاظم شجعان جنگجوی و اكابر دلیران بهرام خوی بسایه چتر همایون فال استظلال جستند بیت
شد آراسته قلب محشر نهیب‌ز بیژن عنانان بهمن ركیب و هراول قول امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد عمر شیخ و برادرش امیرزاده اسكندر و امیر شمس الدین عباس و امیر شاه ملك و الیاس خوجه و شیخ علی بهادر و زمره دیگر از اهل تهور قرار گرفتند و امیر تیمور صاحبقران چهل قشون آراسته در پیش خویش بازداشت تا كه در هرطرف بكومك احتیاج افتد فوجی از پردلان را بدانجانب فرستد و چند زنجیر فیل فلك شكوه مند بیستون مانند را كه از بقایاء كرایم غنایم هندوستان بود كجیم انداخته و باسلحه و اسباب رزم مكمل ساخته
ص: 508
بر بالای هریك فوجی از اصحاب قبضه كه خدنك ایشان بسان تیر قضا هرگز خطا نشدی معدو مهیا گشتند و مقدم بر صفوف جنود ظفر درود بایستادند القصه تعبیه ملازمان عتبه علیه بترتیب و آئینی صورت بست كه پیكر ظفر واله و شیفته و پرچم اعلام ایشان شد و توسن سپهر بدلگام بكام ارادت رام كام و مرام ایشان گشت نظم
سپاهی بر آراست صاحبقران‌كه لرزید از هیبتش آسمان
سراسر كماندار و شمشیرزن‌بجان رزمخواه و بدل تهمتن
زره پیرهن كرده آهن قبادر آهن نهان گشته سر تا بپا و از آن جانب ایلدرم با یزید بترتیب و آراستن سپاه قیام نمود و در میمنه پسر برلاس افرنجی را كه برادرزنش بود با بیست هزار مرد شمشیر زن بازداشت و نشان ایشان مجموع متلبس بلباس آل عباس بودند و در میسره پسر بزرگتر خویش را مسلمان چلبی با لشگری كثیر از رومیان جلادت‌نشان تعیین كرد و خود در قلب جای گرفته سه پسر دیگر موسی و عیسی و مصطفی را در عقب قول مقرر داشت و و محمد چلبی كه ارشد اولادش بود و به كرشیخی مشهور شده بود با سایر امراء متهور مثل بال قوج پاشا و علی پاشا و عید بیك و تمور تاش و فیروز و عیسی بیك و حسن پاشا و خلیل و مراد و یعقوب و یوسف و تنكری برمش و احمد و محمدی و مقبل و غیر ایشان از شجعان پردل در مواضع مناسب قرار گرفتند رباعی
دو لشگر نگویم ز آهن دو كوه‌بدوران نمودند فروشكوه
میان دو دیوار آهن بنایكی كوچه آمد ز شهر فنا

ذكر محاربه امیر تیمور گوركان با ایلدرم با یزید و گرفتار شدن قیصر بتقدیر پروردگار مجید

صباح روز جمعه 19 ذیحجه سنه اربع و ثمانمائه باین ترتیب و آئین آن دو پادشاه پرخشم و كین در برابر یكدیگر رسیدند و سپاه طرفین مانند دو دریای اخضر از باد صرصر در تموج آمده غریو یوسورن و نفیر باوج فلك اثیر رسانیدند و صبر و شكیب از دل مبارزان رمیدن گرفت و مرغ تیر از آشیانه كمان پرواز آغاز نهاده سپرچین قهر در ابرو افكنده سخت‌روئی پیش آورد و شعله سنان بپهلوی پهلوانان زبانه كشیده زبان طعن دراز كرد و شمشیر نهنگ آهنگ رخنه در اساس حیات جوانان انداخت و گرز گران‌سنك سر گردن‌كشان نرم ساخت نظم
چكاچك شمشیر برنده فرق‌زمین را بدریای خون كرد غرق
بسا خون كه از تارك اهل روس‌برآورد سر همچو تاج خروس
چنان ریخت كوپال بر مرد جنك‌كه گوئی ابابیل می‌ریخت سنك و در آن روز نخست میرزا ابا بكر یكران مسابقت در میدان مبارزت رانده از قبیل برانغار سپاه نصرت نصرت شعار بر جوانغار مخالفان تاخت و از زخم پیكان تیر خدنگ اساس ناموس مسلمان چلبی را چون آبكینه حلبی از ضرب سنك درهم شكست و امیر جهانشاه و امیر قرا عثمان نیر بر آنجانب حمله كرده دست چپ رومیان را بر هم زدند و محمد چلبی كه ولد ارشد
ص: 509
قیصر بود و به كرشجی اشتهار یافته بود در آن معركه ستیز و آویز بسیار اظهار نمود و چون دانست كه مقاومت با سپاه منصور مقدور او نیست پشت بر معركه كرده بطرفی بیرون رفت و امیرزاده محمد سلطان بفرمان صاحبقران كشورستان بمدد جوانغار شتافته برق تیغ جهانسوزش بر فرق برانغار دشمنان تافت و برلاس افرنجی در برابر شاه‌زاده دست باستعمال آلات قتال برده چند كرت از هردو طرف كروفر بوقوع انجامید نظم
گهی تند دریای توران ز موج‌رسانید آسیب طوفان باوج
گهی آتش رومیان گشت تیزبعیوق برگرد دود ستیز آخر الامر آثار ضعف در جانب رومیان عیان گشت و صاحبقران گیتی‌ستان تمامی اعیان سپاه نصرت‌نشان را فرمود تا بیكبار جنگ پیش برند و شاهزادگان و امرا جمله حمله كرده بیت
دو لشگر بیكدیگر آمیختندز گیتی قیامت برانگیختند سحاب تیغ از بسكه باران خون افشاند گرد از فضای معركه هیجا فرو نشاند و شعله سنان جان‌ستان چنان و چندان برافروخت كه مرغ روح كشتگان را در جوف هوا پر بسوخت بیت
سنان آتش كین برافروخته‌پر مرغرا در هوا سوخته در آن حین امیرزاده رستم‌نشان محمد سلطان شش قشون از رومیان را كه بر زبر پشته ایستاده بودند رانده بجای ایشان برآمد و ایلدرم با یزید با سپاه قول بر شاه‌زاده حمله كرده و او را بپایان دوانده خود بر آن بلندی بایستاد و لشگر روم را بچشم احتیاط درآورده بیشتر ایشان را عاجز و پریشان یافت و حیرت بر قیصر مستولی شده بار دیگر سوار و پیاده بسیار بوی پیوستند و امیر تیمور گوركان ایلدرم با یزید را بر آن بلندی دیده باتفاق میرزا شاهرخ و میرزا میرانشاه و امیرزاده سلطانحسین و امیر سلیمانشاه بدانجانب تاخت و جریك منصور آن پشته را احاطه نموده قیصر تا آخر روز پای جلادت و ثبات بیفشرد و بهنگام غروب كه وقت زوال آفتاب اقبالش بود از مقابله و مقاتله عاجز گشته ترك ستیز گفت و راه گریز پیش گرفت و چون سبیل عرم از آن بالا روی بشیب آورده سپاه منصور كوچه دادند و دست بتیر و كمان برده شیه آغاز كردند بیت
شپاشاپ پیكان الماس‌گون‌بدریا رسانید سیلاب خون و قیصر بسان باد صرصر از آن دریای خونخوار خود را بكنار كشیده بسرعت هرچه تمامتر مسافت می‌پیمود و سلطان محمود خان با فوجی از بهادران بتكامیشی ایلدرم با یزید اسب برانگیخته بوی رسید و او را گرفته در وقت عشا بدرگاه پادشاه مظفر لوا آورد بیت
رساندش هژبر كیانی كمان‌بدرگاه صاحبقران زمان در ظفرنامه و مطلع السعدین مسطور است كه چون صاحبقران منصور شنود كه قیصر را دست بسته بسده سینه حاضر گردانیده‌اند فرمود تا دست او را گشاده بتعظیم و احترام هرچه تمامتر درآوردند و در مقامی لایق نشاندند اما حضرت مخدومی مرحومی ابوی در روضة الصفا از والد بزرگوار خویش سید خاوند شاه رحمة اللّه نقل نموده‌اند كه سیدی احمد ترخان كه در آن شب یكی از حاضران مجلس صاحبقران بود گفت ایلدرم با یزید را دست بسته ببارگاه خجسته درآوردند و آنحضرت نخست قیصر را سخنان درشت گفت آنگاه فرمود تا دست او را گشاده بنشاندند و باتفاق مورخان امیر تیمور گوركان در آن محفل بزبان عتاب از روی رفق قیصر
ص: 510
را گفت هرچند ظهور خیر و شر منوط و متعلق باراده قادر مختار و خالق بشر است اما در عالم اسباب موجب این همه محنت كه بتو رسیده تو خود كرده زیرا كه در قبول جزئیاتی كه از تو التماس كردیم اگر مضایقه نمی‌فرمودی بین الجانبین طرین موافقت مرعی می‌بود و بواسطه عبور موكب منصور گرد ملال بر ساحت احوال سپاهی و رعیت این دیار نمی‌نشست و مع ذالك همكنان را معلوم است كه اگر قضیه برعكس واقع می‌شد و ترا ظفر و نصرت دست میداد از آثار سخط و غضب تو چه‌امور ناملایم درباره من و منتسبان بوقوقوع می‌انجامید اكنون بشكرانه این فتح و فیروزی در حق تو و اولاد تو جز نیكوئی نخواهم اندیشید هیچ باك مدار و دغدغه بخاطر راه مده ایلدرم با یزید بجرایم خویش معترف شده زبان بدعا و ثنا برگشاد و امیر تیمور گوركان مراحم خسروانه شامل حال قیصر گردانیده خلعتی پادشاهانه در قامت قابلیتش پوشانید و بوعده‌های جمیل دل پریشان او را جمع ساخت ایلدرم با یزید چون آن عواطف و اشفاق مشاهده فرمود و معروض داشت كه فرزندانم مصطفی و موسی در معركه بامن بودند امید آن كه ملازمان درگاه بتفحص حال ایشان مشغولی فرمایند و هركدام را زنده یابند بمن رسانند و در ساعت تواچیان بفرمان حضرت صاحبقران باطراف و جوانب تاختند و بعد از چند روز موسی را پیدا كرده بآستان اقبال آشیان آوردند و مكارم اخلاق صاحبقران قیصرزاده را نیز خلعت فاخره پوشانید و نزد پدر فرستاد و در آن ایام نزدیك به بارگاه فلك اشتباه خرگاهی بتكلف جهة قیصر برافراشته بودند و حسن بیك برلاس و با یزید جمپای بمحافظتش قیام می‌نمودند.

ذكر شمه از احوال ممالك روم و انتقال قیصر و امیرزاده محمد سلطان بجوار مغفرت حی قیوم‌

چون امیر تیمور گوركان از هجوم سپاه روم فراغت یافت قرین فتح و نصرت در مرغزار انگوریه نزول اجلال فرمود و یعقوب كوتوال كلید قلعه انگوریه بآستانه علیه آورد و مال امانی از آن بلده بحصول پیوست و همدران ایام فرمان همایون نفاذ یافت كه امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده ابا بكر و امیر جهانشاه و امیر شیخ نور الدین و امیر سونجك بیرسا كه در آن زمان تختگاه قیاصره بود روند و امیر شیخ نور الدین اموال و خزاین ایلدرم با یزید را ضبط كرده و امیرزاده محمد سلطان با سایر همراهان تا كنار آب اسریقه تاخت كنند و ایضا حكم شد كه سلطان محمود خان و امیرزاده اسكندر و امیرزاده سلطانحسین و امیر سلیمان شاه و رستم طغایبوغا و سید خواجه و پیر علی سلدوز حسب الحكم عازم قوینه و آق شهر و قرا حصار و علانیه و عدالیه كردند و این هردو طایفه متوجه مقصد گشته بهرجا رسیدند كمال اقتدار ظاهر گردانیدند و امیرزاده محمد سلطان تا كنار آب اسریقه تاخت كرد و پسر كلانتر قیصرامسلمان چلبی را كه بآنجا گریخته بود و غلبه از گریختگان فراهم آورده
ص: 511
بگریزانید تا از آب بغاز گذشته با سریقه رفت و كوچش اسیر شده بدست افتاد و امیرزاده محمد سلطان مظفر و منصور با غنایم نامحصور مراجعت نموده و در مرغزار نیكی شهر قرار گرفت و در آن اوان زن و دو دختر قیصر و دختر سلطان احمد جلایر كه در نیكی شهر پنهان شده بودند بدست عساكر امیر شیخ نور الدین افتادند و سلطان احمد چنانچه سابقا مسطور كست از بغداد بروم رفته بود و قرا یوسف نیز در وقت طلوع ماهچه الویه علیه بر افق قیصریه از برسا بطرف حله شتافته بود القصه چون امیر شیخ نور الدین از ضبط اموال برسا غارت و تاراج آن بلده فراغت یافت خزاین ایلدرم با یزید را با منكوحه او دسنته بنت برلاس افرنجی و دخترش باردوی همایون برد و حسب الحكم نزد قیصر فرستاد و در خلال آن احوال سلطان محمود خان در كیجیك یرلغ وفات یافت و امیر تیمور از شنیدن ماجراء مصیبت زبان بكلمه استرجاع بگشاد و از برای ترویح روح او خیرات و صدقات بفقرا و مساكین داد و فرمان فرمای بلاد و عباد از نواحی انكوریه كوچ فرموده صحرای سوری حصار را از نزول همایون غیرت افزای قلعه فیروزه كار گردون ساخت و در آن ایام امیرزاده خلیل سلطان و امیر مبشر و دولت تمور را بسر حد تركستان ارسال داشت و چون امیر آقبوغا در هراة وفات یافته بود امیر مضراب جاكو را بجای او روان فرمود آنگاه ماهچه رایت آفتاب عطیه از سوری حصار در سیر آمده پرتو وصول بر كوتاهیه انداخت و بنابر آنكه آن بلده بلطافت هوا و عذوبت ماء موصوف بود مدت یكماه مضرب سرادقات عزت گشت بعد از آن امیر تیمور گوركان عزم تنقورلغ فرموده از كوتاهیه نهضت نمود و چون بحوالی التونتاش رسید روزی بزم عیش و مجلس عشرت در غایت آراستگی مرتب گردانید و ایلدرم با یزید را منظور نظر مكرمت ساخته بدان صحبت جنت صفت طلبید و چون دوری چند گذشت و دماغ حضرت صاحبقرانی از نشائه‌می ارغوانی كرم گشت اصناف الطاف درباره قیصر اظهار فرمود از آنجمله یكی تفویض سلطنت مملكت روم بود و بعد از آنكه خاطر خطیر خسرو جهان‌گیر از تمهید بزم عیش بازپرداخت بار دیگر پرتو اهتمام بر سرانجام مهام جهانیان انداخت و مولانا بدر الدین احمد ولد شیخ شمس الدین محمد جزری را برسم رسالت بجانب مصر فرستاد و بملك فرج پیغام داد كه میباید خطبه و سكه در آن دیار باسم و القاب همایون ما آرایش یابد و اتلمش از قید نجات یافته بدینجانب شتابد و الا همای لوای كشورگشا بعد از مراجعت از ولایت روم متوجه آن مرز و بوم خواهد بود و مقارن آنحال ایلچی تاكور حاكم قسطنطنیه كه اكنون باستنبول اشتهار یافته بدرگاه عالمپناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستنده خود بعرض رسانید و صاحبقران منصور او را خلعت عفو پوشانیده اجازت مراجعت ارزانی داشت و چون موكب همایون در تنقورلغ نزول اجلال فرمود شیخ رمضان كه در زمان ایلدرم با یزید منصب ارجمند قضا را با شغل خطیر وزارت جمع كرده بود از پیش پسرش مسلمان چلبی برسم رسالت آمده تبركات لایقه و تنسوقات رایقه پیشكش نموده گفت اگر لطف پادشاهانه رقم عفو بر صحیفه جریمه قیصرزاده كشد قدم از
ص: 512
سر ساخته بخدمت شتابد امیر تیمور شیخ رمضان را منظور نظر كیمیا اثر گردانیده گفت امسلمان را بگوی كه آنچه در پرده غیب مسطور بود بظهور آمد اكنون مضی ما مضی ع كه گفته‌اند بزرگان كه از گذشته نگویند بیدغدغه باینجانب می‌باید آمد تا غبار مخالفت از آئینه موافقت سمت انجلا پذیرد و شیخ رمضان بانعام كلاه و كمر و اسب و زر محفوظ و بهره‌ور گشته رخصت معاودت یافت و چون حریف خریف آغاز دم سردی كرد و لشگر برد دست برد بغارت باغ و بستان برآورد صاحبقران كامران بتعیین یورت قشلاق اشتغال فرموده قاصدی نزد امیرزاده محمد سلطان فرستاد كه رایت ظفر آیت بجانب دست راست برافرازد و هر كس سر خلاف داشته باشد از بنیاد براندازد و در شهر مغنی سپاه قشلاق كند و شاهزاده حسب الفرموده بآنطرف رفت و یورت قشلاق میرزا شاهرخ كه در جوانغار بود ولایت كرمیان ایلی مقرر شد و ماهچه اعلام نصرت انجام از تنقورلغ در حركت آمد و بعد از قطع منازل شهر تیره را كه از مشاهیر بلاد روم است مانند قلعه گردون روشن ساخت و مدتی آن مقام محل نصب خیام عساكر نصرت انجام شد و سلطان عیسی حاكم ماردین كه از كرده پشیمان گشته بود در آن منزل بپای اعتذار بآستان سپهر اقتدار آمد و میرزا شاهرخ متقبل شفاعت و متعهد عنایت شده او را در لباس گناه كاران سر برهنه بپای تخت صاحبقرانی آورد و التماس عفو كرده امیر تیمور گوركان ملتمس شاهزاده را مبذول داشته جناح مرحمت بر سر حاكم ماردین بگسترد و قامت قابلیتش را بخلعت خاص بیاراست و تاج و كمر انعام نمود و دختر او را نامزد امیرزاده ابابكر فرمود و در آن زمستان كه داخل شهور سنه خمس و ثمانمائه بود بمسامع علیه پیوست كه در كنار دریا حصنی است بغایت حصین و سه طرف آن بآب دریا اتصال دارد و یكجانب بخشگی و جمعی كثیر از كفار فرنك آنجا می‌باشند و آن قلعه را از میر می خوانند و در مواضع متبركه میدانند و بمسافت یك اسب تاختن از آن حصار دو قلعه دیگر است بر سر كوهی و مسكن مسلمانان است و آن را نیز ازمیر می‌نامند و میان اهالی ازمیر مسلمانان و كبران دایم نیّران قتال اشتعال دارد و بنابر آن كه فرنگیان را بنگاه داشتن از میر كبران اهتمام بسیار است تا غایت هیچكس از سلاطین اسلام بر آن قلعه دست نیافته است و چون پرتو شعور صاحبقران مؤید منصور بر چگونگی حالات آنقلعه افتاد عرق عصبیت در حركت آمده بدانجانب شتافت و در عرض دو هفته از میر كبرانرا مسخر ساخته كفار را بدار البوار فرستاد و حصار را با زمین هموار گردد و غایت استواری از میر و ایام محاصره آن ازین قطعه كه در ظفرنامه مسطور است بوضوح میپیوند قطعه
از میر خراب گشت ازمیرتیمور مؤید جهان‌گیر
و آن قلعه كه هیچ شاه نفكندبر كنگره‌اش كمند تسخیر
در جنگ كه هفت سال قیصرننشاند بران غبار تغییر
بگرفتن و كنندش زبنیادزین شه بدو هفته یافت تیسیر
اینست كمال كامكاری‌بازوی قوی و حسن تدبّر و چون صاحبقران كشورگیر از مهم ازمیر گبران بازپرداخت تقویت متوطنان ازمیر مسلمانان را پیش نهاد همت عالی نهمت ساخت و ایشان را اسلحه بسیار و آلات و ادوات بیشمار بخشید تا اكر كفار فرنك بعزم جنگ
ص: 513
متوجه ایشان كردند در مقام مقابله و مقاتله توانند آمد و در تضاعیف اینحالات شیخ رمضان كرت دیگر از نزد امسلمان چلبی بدرگاه فلك اشتباه آمد و پیشكش بسیار از اسبان راهوار و جانوران شكاری و اقمشه نفیسه و نقود نامعدود همراه آورد و بوسیله امراء عظام شرف بساط بوسی صاحبقران گردون غلام دریافت كیفیت اخلاص و دولتخواهی امسلمان را بشرف عرض رسانید و منظور نظر عنایت و رعایت كشته فرمان همایون نفاذ یافت كه حكومت تمام ولایت اسریقه و توابع و مضافات مخصوص بقیصرزاده باشد و درین باب یرلیغ جهان مطاع بالتمغاء همایون رسید و شیخ رمضان بانعام خلعت فاخره و اسب مكمل بزین زر سرافراز شده رخصت انصراف ارزانی یافت و همدرآن ایام از پیش پسر دیگر قیصر عیسی چلبی رسولی قطب الدین نام بپایبوس صاحبقران آفتاب احتشام رسید و او نیز نوازش یافته بازگردید آنگاه رایت ظفر پناه از ازمیر مراجعت كرده سایه التفات بر تسخیر حصار الغ یرلق انداخت و در اثناء جنگ و جدال تیری بسینه امیر جلال الاسلام رسیده شهید گردید و همان لحظه قلعه مسخر گشته تمامی مردان آنجائیرا بقتل رسانیدند و عیال و اطفال در اسیری افتادند و الغ یرلق با خاك راه یكسان شد بعد از آن اكسری و زونسبین نیز بیمن توجه صاحبقران ظفر قرین مفتوح گشته حكم سایر قلاع آنحدود گرفت و در آن اثنا از پیش امیرزاده محمد سلطان پسر مبشر بخدمت صاحبقران ستوده مآثر رسیده عرض كرد كه شاه‌زاده را عارضه قوی طاری شده است و ازین جهة دغدغه بخاطر انور راه یافته آبان را بر جناح استعجال باردوی امیرزاده محمد سلطان فرستاد كه كسی دانسته بفرستد تا كیفیت حال را كما ینبغی بازنماید و موكب جهانگشای از طاهر نسبین بطرف آق شهر در حركت آمده در خلال این احوال قیصر سعید ایلدرم با یزید در روز پنجشنبه چهاردهم شعبان سنه خمس و ثمانمائه در آن شهر بمرض خناق و ضیق النفس درگذشت و امیر تیمور گوركان در اثناء راه این خبر شنیده بغایت محزون و متالم شد و مقارن آن حال دانه خواجه از پیش امیرزاده محمد سلطان آمد و تقریر كرد و مولانا فرج طبیب شاهزاده را مسهلی داد و مفید نیفتاد بلكه مدد علت شده مرض بصرع انجامید ملال خاطر همایون سمت ازدیاد پذیرفته دانه خواجه را دو اسبه بازگردانید كه تا رسیدن موكب فرخنده بدانجانب خبری دیگر بیاورد و بنفس نفیس بآق‌شهر شتافته از غایت عاطفت بازماندگان ایلدرم با یزید را دلجوئی نموده جامها پوشانیده و پسرش موسی چلپی را بخلعت خاص و كمر شمشیر مرصع و تركش بندوبار طلا اختصاص داد و یكصد سر اسب بادپای بوی بخشید و یرلیغ موشح بالتمغای همایون كرامت نمود و فرمان فرمود كه قیصرزاده نعش پدر خود را كه در آق شهر بامانت گذاشته بودند بآئین سلاطین به برسا برد و در عمارتی كه خاص از برای این معنی ترتیب داده بودند دفن كنند و چلبی بر آن موجب بتقدیم رسانید و امیر تیمور گوركان آغرق را در آق شهر گذاشته بر جناح سرعت سوار و روی باردوی امیرزاده محمد سلطان آورد و بعد از وصول بمقصد شاهزاده را چنان ناتوان یافت كه مجال تكلم نداشت و از این جهت ملالی عظیم بر باطن حضرت صاحبقرانی
ص: 514
مستولی شده همدران روز بیمار را در محفه خوابانیده كوچ فرمود و چون سه مرحله از قرا حصار گذشته فرود آمد در هیجدهم شعبان سنه خمس و ثمانمائه كه آفتاب در آخر درجه حوت بود مرغ روح امیرزاده محمد سلطان از قفس قالب بجانب عالم آخرت پرواز نمود و از وقوع این حادثه كبری صاحبقران سعادت انتما عنان اصطبار از دست داد و لآلی آبدار از لجه دیده فرو پاشید و فریاد و فغان امیر و وزیر و صغیر و كبیر بایوان كیوان رسید بیت
سران ملك پیراهن دریدنددم و یال ستوران را بریدند و آخر الامر همه بقضا رضا داده بتجهیز و تكفین شاه‌زاده مغفرت قرین مشغول گشتند و جسدش را در تابوتی نهاده و تابوت را در محفه تعبیه كرده حكم شد كه امیر الیاس خواجه با دویست سوار از اعیان روزگار آن گوهر نفیس را بسلطانیه برد و در مزار بزرگوار قیدار پیغمبر علیه السلام بصدف خاك سپارد مدت عمر امیرزاده محمد سلطان بیست و نه سال بود و یكی از فضلا در تاریخ آن واقعه این رباعی نظم فرموده رباعی
بگذشت بهیجدهم زماه شعبان‌سلطان جهانیان محمد سلطان
چون نور قبره كنی جمع بنام‌تاریخ وفات كرددت جمله عیان.

ذكر رسیدن ایلچیان مصر بآستان اقبال آشیان امیر تیمور گوركان و بیان مراجعت رایت نصرت‌نشان بصوب عراق و آذربایجان‌

چون مولانا بدر الدین محمد و سایر فرستادگان امیر تیمور گوركان بمصر رسیدند و سلطان فرج كه ملك ناصر لقب یافته بود بر فتح روم و اسیری قیصر وقوف یافته بیقین دانست كه در مخالفت صاحبقران وافر حشمت صرفه ندارد بنابر آن ایلچیان را باصناف الطاف نوازش كرده باطلاق اتلمش فرمان داد بلكه او را ببارگاه خود طلبید و مراسم تعظیم بتقدیم رسانید و از تقصیرات سایقه عذرخواهی نمود و در تمام بلاد مصر و شام خطبه و سكه باسم صاحبقران گردون مقام آراسته اتلمش را با دو كس از اعیان ملازمان خویش احمد و آقته نام بجانب سده سدره مقام روان ساخت و برسم پیشكش اموال وافر و نقود نامعدود و عقود جواهر و رخوت و اقمشه فاخر و شمشیرهای مصری و اسبان تازی ارسال داشت و قبول نمود كه بعد از این باج و خراج بخزانه عامره رساند و اتلمش با همراهان در نواحی آق شهر بخدمت صاحبقران نصرت قرین رسیده زمین عبودیت بلب ادب ببوسیدند و تبركات سلطان مصر را گذرانیده كیفیت اطاعت او را بعرض رسانیدند آنحضرت اظهار عواطف و اشفاق نموده فرمود كه چون ملك ناصر در صغر سن از حجر تربیت پدر مهجور گشته رعایت حال او بر ذمت همت پادشاهانه واجب میدانیم هرآینه چون بر جاده اخلاص ثابت قدم باشد ملتمسات او را بعز قبول رسانید چنان خواهیم كرد كه بفراغبال در مملكت خویش سلطنت نماید و بخدمت حرمین الشرفین زادهما اللّه شرقا و تعظیما و تكریما اقدام فرماید و احمد واقته را
ص: 515
بانعام و خلعت و زر و كلاه و كمر اختصاص داد و مصحوب ایشان جهت ملك فرج تاج و قبا و كمر مرصع فرستاد و چون از آن امر فراغت یافت عزم مراجعت از ملك روم جزم فرمود و خاطر انور بر كوچانیدن قوم قراتاتار قرار گرفته الویه ظفر عطیه بجانب یورت‌های ایشان كه در صحرای اماسیه و اراضی قیصریه بود حركت نمود و قراتاتار قومی‌اند از اتراك كه هلاكو خان ایشان را از مغولستان بایران آورده بود و جهة شرارت نفس بمملكت روم فرستاده و آن قبیله سی چهل هزار خانه‌وار بودند و مواشی و مراعی را غنام و اموال بسیار داشتند القصه چون ماهچه رایت همایون پرتو وصول بر حدود منازل قرا تاتار انداخت دو كس از كلانتران ایشان اخی ترك و مروت بملازمت شتافته بخلعت طلادوز و كمر زرنگار سرافراز شدند و برفتن ماوراء النهر مامور گشته طوعا و كرها زبان بقبول گشودند و امیر تیمور گوركان فرمان داد كه ایشان را كرن‌كرن و جوق‌جوق ساخته بر امراء تومان تقسیم نمودند و با تمامی گله و رمه كوچانیده روان شدند و یرلیغ مطاع نفاذ یافت كه هیچكس از ایشان گوسفند و چهارپای نخرد تا سبكبار نشوند و خیال فرار نكنند آنگاه عنان یكران صاحبقران گیتی‌ستان بجانب عراق و آذربایجان انعطاف یافت و مثال لازم الامتثال بسلطانیه ارسال رفت كه حضرات عالیات سرایملك خانم و تومان آغا و جلپان ملك آغا و خان‌زاده كه والده شاه‌زاده سعید محمد سلطان بود با سایر آغایان و شاهزادگان صغار تا حدود قلعه اونیك چتر همایون فال را استقبال نمایند و چون رایات ظفر آیات بسعادت و اقبال از سیواس بگذشت مراحم خسروانه امیر قرا عثمان را بصنوف نوازش سرافراز گردانیده رخصت فرمود كه بولایت خود رود دیگران عزم بر طی بوادی مواظبت نموده در مرغزار ارزنجان امیر طهرتن لوازم خدمتكاری بتقدیم رسانید و پیشكش كشیده یكدو منزل دیگر همراهی كرده بازگشت و در ارزروم دری سپهر سلطنت و كامكاری امیر زاده الغ بیك و امیرزاده ابراهیم سلطان و امیرزاده محمد جهانگیر و امیرزاده سعد وقاص برسیدند و صاحبقران ایشان را در آغوش مهربانی كشیده از دیدن امیرزاده محمد جهانگیر و برادرش جراحت واقعه جانسوز امیرزاده محمد سلطان تازه شد و قطرات عبرات بر رخسار فایض الانوار صاحبقران كامكار فرودوید و حضرات عالیات در او نیك بموكب همایون پیوسته آن واقعه هایله را بوالده شاهزاده مرحوم خانزاده شنوانیدند و ستر علیا مانند ماهی در شبكه مضطرب گشته بر وجهی تضرع و زاری و گریه و بیقراری نمود كه فلك زنگاری اگر توانستی بر درد دلش اشك گلگون می‌افشاند و تمامی آغایان لباس سوگواری پوشیده بموافقت خانزاده بر پلاس ماتم نشستند و تعزیتی در غایت عظمت داشته و جهت ترویح روح شاه‌زاده سعید بختمات كلام ملك علام و اطعام ضعفا و ایتام قیام و اقدام نمودند بعد از آن فرمان عالیشأن نفاذ یافته و مردم از شعار ماتم بیرون آمدند و عواطف خسروانه همه را باعزاز و اكرام خلعت و انعام بنواخت و جهت احراز مثوبت عزم یورش گرجستان را پیشنهاد همت ساخت.
ص: 516

ذكر نهضت رایت نصرت‌نشان بصوب ولایت گرجستان و تفویض ایالت بعضی از ممالك بشاهزادگان عالیمكان‌

چون ماهچه لواء كشورگشای از ممالك روم بازگشته پرتو وصول بر حدود گرجستان انداخت و ملك گرگین باقدام اخلاص و عبودیت موكب همایون را استقبال ننمود و عصبیت دین و غیرت پادشاهانه باعث آن شد كه امیر تیمور گوركان بار دیگر عزم گرجستان جزم كرده بطرف منكول روان گشت و در آن ولا پسر آقبوقا گرجی با تبركات لایقه بدرگاه عالمپناه رسید و متعاقب او كوستندیل برادر ملك گرگین نیز ساحت آستان دولت آشیان را مقبل و ملثوم گردانید و همچنین در هرمنزل سروران و حكام بخدمت می‌شتافتند و پیشكش گذرانیده بعواطف خسروانه اختصاص مییافتند و چون حوالی منكول محل نزول همایون گشت نظر مرحمت صاحبقرانی بر حال امیرزاده پیر محمد عمر شیخ افتاده بار دیگر حكومت شیراز باو سمت و اختصاص پذیرفت و امیرزاده پیر محمد متوجه فارس شده برادرش میرزا رستم در ییلاق قصر زرد این خبر شنیده عازم اردوی همایون گردید و در منزل خانسار از اعمال جریادقان فرمان واجب الاذعان بمیرزا رستم رسید كه حكومت اصفهان را بتو عنایت فرمودیم آغرق را بدان بلده فرست و خود بوروجرد رفته قلعه ارمیان را بحال عمارت بازآورد و همدران مرحله میرزا پیر محمد و میرزا رستم با یكدیگر ملاقات كرده هریك روی باولكاء خود آوردند و امیر تیمور گوركان بعد از آنكه در منزل قارص نزول اجلال فرمود رای عالم آرای متوجه تعمیر دار السلام بغداد گشته ایالت ولایت عراق عرب را تا واسط و بصره و كردستان و ماردین و سایر قلاع آنحدود بامیرزاده ابا بكر عنایت كرد و فرمود كه شاه‌زاده نخست بدیار بكر شتابد و مفسدان آنجائی را بتیغ سیاست نیست گردانیده در فصل پائیز بعراق عرب رود و شر قرا یوسف كه در آن وقت بر آن دیار مستولی بود مندفع ساخته در عمارت وزارت دار السلام بغداد مساعی جمیله مبذول دارد و شرح استیلاء قرا یوسف بر عراق عرب آنست كه چون او در برسا خبر وصول موكب صاحبقرانی را بقیصریه استماع نمود هراس بیقیاس بر ضمیرش راه یافته بطرف عراق عرب شتافت و احشام تراكمه را جمع آورده در صحرای هیبت بنشست و سلطان احمد كه در آن اوان باز ببغداد آمده بود یحله پیش پسر خود سلطان طاهر رفت و آغا فیروز را كه جملة الملك سلطان طاهر بود بگرفت و بدین جهت پسر از پدر متوهم شده باتفان امراء عظام محمد بیك و امیر علی قلندر میكائیل و فرخ شاه كه ایشان نیز از سلطان احمد خوف داشتند یاغی گشت و بشب از آب بگذشت و روز دیگر سلطان احمد جسر بریده در آن طرف آب در برابر پسر منزل گزید و كس نزد قرا یوسف ارسال داشته او را بمدد طلبید و قرا یوسف بدو پیوسته باتفاق از آب عبور نمودند و با سلطان طاهر حرب كرده او را شكست دادند و سلطان طاهر در وقت فرار خواست كه
ص: 517
اسب از جوی بجهاند با جیبه و اسلحه در آب افتاده شعله حیاتش فرو نشست بعد از آن سلطان احمد از صولت قرا یوسف اندیشناك شده از وی مفارقت كرده ببغداد رفت و قرا یوسف متعاقب لشگر بدار السلام كشیده آن بلده را مسخر گردانید و سلطان احمد در گوشه خزیده شخصی قرا حسن نام او را بدید و در شب بر دوش گرفته قرب پنج فرسخ ببرد آنگاه بحشمی رسیدند و گاوی گرفته سلطان احمد بر آن گاو سوار گشته بتكریت رفت و سأرق عمر اویرات كه در آن دیار بود چهل سر اسب و از نقد و اسلحه آنچه توانست پیشكش كرد و سلطان احمد مفلوكی چند درهم كشیده از آنجا بطرف شام خرامید و عراق عرب روزی چند در تصرف قرا یوسف ماند القصه چون امیرزاده ابا بكر بحله رسید و امیرزاده رستم از وروجرد بموجب فرمان واجب الاذعان بدو پیوست و شاهزادگان دو قول ترتیب داده روی ببغداد نهاده و قرا یوسف ایشان را استقبال نموده بكنار برانغم تلاقی فریقین روی نمود و جنگی صعب اتفاق افتاده برادر قرا یوسف در معركه كشته گشت و او بطرف شام گریخت آنگاه امیرزاده رستم بعراق عجم رفته میرزا ابا بكر ببغداد خرامید و بعمارت و زراعت مشغول گردید.

ذكر توجه امیر تیمور گوركان بجانب كرتین و انجاز و مراجعت نمودن از گرجستان ظفر قرین سرافراز

چون صاحبقران دوست‌نواز دشمن گداز بولایت گرجستان درآمد و امراء ذوی الاعزاز قری و قصبات آن مملكت را تاخته باردوی همایون پیوستند بمسامع جلال رسید كه در آن اراضی بر بلندی كه در میان دو دره عمیق واقع شده كوهی است از جمیع جوانب آن بلند و هموار و در رفعت برابر فلك دوار و از طرف جنوبی آن جبل شعبه جدا گشته و بارتفاع ازو برگذشته چنانچه از بالای آن كوه بغیر پای مردی نردبان یا ریسمان و امثال آن بر زبر آن كوه باره نمیتوان رفت و آن جبل بجز یك راه باریك پیچاپیچ ندارد و پیرامنش بواسطه تنگی دره جای نزول سپاه و نسب خیام نیست بناء علی هذا جمعی كثیر از گرجیان بی‌ایمان آن را قلعه ساخته بفراغت نشسته‌اند و كوتوالی دارند نزال نام و ذخیره بسیار جمع آورده‌اند چنانچه فتح آن حصار منحصر در طول ایام محاصره است امیر تیمور گوركان بعد از استماع این سخنان كمند همت بلند نهمت بر تسخیر آن قلعه كه موسوم بكرتین بود انداخته لوای نهضت برافراخت و مردم از آن عزیمت بغایت متعجب گشتند زیرا كه با لشگر بسیار اقامت در نواحی آن حصار تیسیرپذیر نبود و با سپاه اندك در میان ولایت یاغی آنمقدار توقف كه ذخیره اهل قلعه باتمام رسد مصلحت نمینمود القصه روز جمعه چهاردهم محرم الحرام سنه ست و ثمانمائه ماهچه علم نصرت شیم سایه وصول بر ظاهر كرتین انداخت و عساكر ظفرقرین آغاز محاصره و محاربه كرده از بالای آن كوه تیر و سنك بسان قطرات باران از ابر نیسان ریزان گشت و امیر شاه ملك و دیگر امرا بفرمان صاحبقران مظفر لوا در مقابل آن
ص: 518
حصن حصین دو سه حصار متین برافراختند تا اگر فتح از روی قهر و غلبه میسر نشود جمعی از لشگریان آنجا نشسته بامر محاصره پردازند و چون یكهفته مهم بجنگ و جدال بگذشت در شب جمعه 21 ماه مذكور بیكجیك نامی از قوم تكریت كه در كوه روی نظیر ندارند بر آن سنك باره یك بز بردوبنشانی بگشت و بازگشت و هیچكس از گرجیان را بر آن اطلاع نیفتاد روز دیگر سر گذشت شب را در پایه سریر سلطنت مصیر تقریر كرد رای قلعه‌گشای اشارت فرمود تا از ابریشم و ریسمان طنابهای قوی تافتند و چوبها سری در یك طناب و سری در دیگری تعبیه كردند و نردبانی ساختند و حكم شد كه نخست چهاركس از مكریتیان بران كوه باره برآیند و نردبان موصوف را فروگذارند تا جمعی از دلاوران بر آن جبل صعود نمایند و بر حسب فرموده شب یكشنبه بیست و سیم ماه مذكور پنجاه و دو مرد از اهل نبرد بر آن كوه بالا رفتند و چون صبح صادق از افق شرق رایت نورافشان برافراخت و گرجیان تاریك دل از خواب غفلت درآمدند یكی از بهادران خراسان كه داخل آن پنجاه و دو مرد بود بی‌اختیار آواز برآورد و تكبیر گفت و محمود نفیرچی نفیر كشید و چون گرجیان از آن حال كه در خیال ایشان نگذشته بود وقوف یافتند سراسیمه شده از روی ضرورت دست باستعمال آلات قتال بردند و از آنجانب امیر كشورگیر بنفس همایون سوار گشته با طایفه از دلیران روزگار بپای حصار شتافت و مبارزان را بصعود امر فرمود و ایشان بموجب فرموده عملنموده دود حیرت بدماغ گرجیان كرتین بالا رفت و نمیدانستند كه بمدافعه این مردم پردازند یا دفع جمعی را كه از بالای آن كوه باره متوجه ایشان بودند پیش نهاد همت سازند و حربی در غایت صعوبت روی نموده آخر الامر بر حسب مصدوقه الحق یعلو و لا یعلی مجاهدان دین بر آن كفار لعین ظفر یافتند و قلعه را در حیز تسخیر كشیده نزال كوتوال گرفتار گشت و با سایر یاران بدكردار راه دوزخ پیش گرفت و كلیساهای ایشان ویران شد و شعار شرع شریف در آن دیار سمت ظهور پذیرفت و امیر تیمور گوركان بیكجیك و تمامی بهادرانی را كه بر آن كوه باره بالا رفته بودند منظور نظر انعام و احسان گردانید و كامران و سرافراز بجانب ابخاز در اهتزاز آمد و امیر شیخ نور الدین و امیر شاه ملك را با دیگر امرا مظفر لوا برسم منغلای پیشتر فرستاده ایشان اطراف آن دیار را تاختند و بسیاری از كفار را نیست و نابود كرده صوامع و معابد گرجیان را با خاك یكسان ساختند ملك گرگین چون حال بدان منوال دیده دانست كه اگر موكب همایون بابخاز درآید یك نصرانی و ارمنی در آندیار زنده نماند ایلچیان سخن‌دان با تضرع نامها و پیشكش فراوان بآستان اقبال آشیان فرستاد و امان طلبیده جزیه و خراج بر گردن گرفت امیر تیمور گوركان نخست از قبول ملتمس او ابا فرمود و چون علماء اسلام بانگیز امراء ذوی الاحترام عرضه داشتند كه هرگاه این طایفه جزیه بر گردن گیرند تعرض بولایات ایشان شرعا جایز نیست حضرت صاحبقرانی امیر شیخ ابراهیم شروانی را كه در آن یورش اقبال آسا ملازم موكب همایون بود ممنون گردانید و فرمود كه به جهة خاطر تو
ص: 519
از سر جرایم گرگین در گذشتم و ایلچیان گرگین رخصت انصراف یافته آنخبر بهجت اثر بوی رسانیدند و بعد از چند روز بازآمده هزار اشرفی كه بشرف اسم و لقب همایون مشرف گشته بود هزار اسب با بسی نفایس اقمشه و كرایم اموال و ظروف و اوانی زرین و سیمین و بلورین و قطعه لعلی خوش‌رنگ آبدار بوزن هژده مثقال برسم پیشكش آوردند و ملتزم جزیه شدند و امیر تیمور گوركان ایشان را خلعت بخشیده رخصت انصراف ارزانی داشت و علم مراجعت از آندیار برافراشت و چون از آب كر عبور كرده دو منزل طی نموده خیال عمارت شهر بیلقان در خاطر عاطر افتاده بجانب قراباغ اران متوجه شد

ذكر بعضی از وقایع و احوال علی سبیل الایجاز و الاجمال‌

در موسم پائیز كه اوایل ایام ظهور برودت و سرما بود و ابر چون كف كریمان گاه سیم‌بار و گاه گوهر نثار مینمود خیال تعمیر بیلقان كه شهری بود بغایت ویران از خاطر آن بانی مبانی عدل و احسان سر برزد و مهندسان و معماران طرح شهری كشیدند مشتمل بر سور و خندق و چهار بازار و بیوتات و مساجد و حمام و بنیاد عمارت كرده اطراف آن را بطناب پیمودند و بر شاه‌زادگان و امرا قسمت نمودند و ایشان مراسم اهتمام مبذول داشته لشگریان بجد تمام آغاز كار كردند و بیمن توجه ضمیر همایون ارتسام كاریكه از دست اقتذار سلاطین ذوی الاحتشام در عرض یكسال دشوار برآید بمدت یكماه تمام شد و بهرام برادر جلال الاسلام بمحافظت بیلقان مأمور گشت و همدران ایام رای صوابنمای چنان اقتضا كرد كه از رود ارس جدولی بریده شود كه آب آن از بیلقان گذرد تا موجب ازدیاد معموری آن بلده گردد و شاه‌زادگان و امرا در كفایت آن مهم مساعی جمیله مبذول داشته در اندك زمانی جوئی كه پنج شش فرسخ طول و پانزده گز عرض داشت ترتیب یافت و در آن اوان كه اراضی بیلقان مركز اعلام فیروزی‌نشان بود اشراف و اعیان ممالك ایران و توران جهة تهنیت فتح روم و تعزیت شاه‌زاده سعید مرحوم باردوی صاحبقران گیتی‌ستان آمده بودند و هرروز مجلس گیتی فیروز از نور حضور جمعی كثیر از علماء نحریر و فضلاء روشن ضمیر ازدیار اضاعت می‌پذیرفت و نكات لطیف و حكایات بدیع میگذشت روزی سخن بذكر فضیلت عدل و احسان و علو مرتبت پادشاهان عدالت‌نشان منجر شده امیر تیمور گوركان نخواست كه آن مبحث بمجرد گفتار اختتام یابد بنابر آن از علما استفسار احوال ولایات و كیفیت معیشت حكام و داروغكان فرمود هریك آنچه از نیك و بد و خیر و شر مملكت خود معلوم داشتند بعرض رسانیدند و امیر تیمور بتدارك اختلال احوال سابقه اشتغال نموده در باب رعایت رعیت و زیردستان غایت سعی و اهتمام مبذول داشت و همدران اوقات صاحبقران خجسته صفات طایفه از اصحاب درس و فتوی را كه بمزید زهد و تقوی
ص: 520
ممتاز و مستثنی بودند با جمعی از اهل دیانت مصاحب ساخته هردو نفر از ایشان را بقطری از اقطار ممالك محروسه فرستاد تا تحقیق مهمات حكام و عمال نموده داد مظلوم از ظالم بستانند و ستمكاران را بجزای ایشان برسانند و از وقایع آنزمان دیگری آن بود كه امیرزاده عمر ولد میرزا معز الدین میرانشاه كه در سمرقند بسر میبرد بر حسب فرمان مطاع متوجه درگاه سپهر ارتفاع گشته روز جمعه غره جمادی الاولی سنه ست و ثمانمائه بشرف پایبوس استسعاد یافت و سبب طلب شاه‌زاده آن بود كه ایالت ولایت آذربایجان با توابع و لواحق برای و رویت او تفویض یابد دیگر آنكه در آن اوان مولانا قطب الدین قرومی صدر كه در شیراز بر نهج عدالت سلوك نكرده بود مواخذ و مقید گشت و دست انصاف صاحبقران خجسته اوصاف سجل اعتبار او را درنوشت تبیین اینمقال آنكه در آن اوان كه رایات نصرت‌نشان متوجه روم بود حضرت صاحبقران مولانا قطب الدین را جهة استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آنولایت تعیین فرمود جناب مولوی بدانجانب شتافته ببهانه نثار و پیشكش مبلغ سیصد هزار دینار كپكی از رعایا و محترفات بستاند مولانا صاعد كه در آن زمان از فارس آمده بود این مضمون را بعرض رسانید حكم شد كه شیخ درویش الهی آنجناب را دو شاخه وزولانه كرده بشیراز برد و آن وجوه را بتمام از وی ستانیده بصاحبان مال رساند و نوكرش ارغون نام كه با مردم تعدی نموده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش حسب الحكم متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید نخست ارغون نام را بردار اعتبار كشید و روز جمعه كه گروه انبوهی در مسجد جامع عتیق شیراز جمع آمده بودند مولانا قطب الدین را در پای منبر سنگین بازولانه آهنین و دو شاخه چوبین حاضر ساخت و مولانا صاعد بر منبر برآمده شمه از عدل و احسان حضرت صاحبقران بمسامع طوایف انسان رسانید و بیت خواجه عماد فقیه را اندك تغییری كرده برین نهج خواند بیت
اگر خراب شد این مملكت ز شاه مدان‌كه نزد مردم دانا گناه مولاناست و از اطراف و جوانب غلغله دعا و نثار پادشاه عدالت انتما بگوش ساكنان عالم بالا رسیده فرح و سرور نزدیك و دور مضاعف و متزاید گردید و شیخ درویش در مدت دو ماه مبلغ سیصد هزار دینار كپكی را بوقوف قضاة و امینان مملكت بیقصور و كسور بخداوندان اموال رسانید و در آن یاب محضری موشح بخطوط اشراف و اعیان درست كرده عنان بطرف اردوی همایون معطوف گردانید و میرزا پیر محمد بن عمر شیخ بنداز مولانا قطب الدین برداشت و او را بجانب سمرقند فرستاد و پادشاه بادین و داد چون از تعمیر بیلقان فراغت یافت جهة قشلاق بقراباغ اران شتافت و حكم همایون نافذ شده اكثر امرا و شاه‌زادگان ولایات برسم قریلتای حاضر گشتند تا مهم تفویض ایالت تختگاه هلاكو خان بامیرزاده عمر تمشیت پذیرد و در آن اثناء منهیان بمسامع جاه و جلال رسانیدند كه اسكندر شیخی ولد افراسیاب جلابی كه حسب الحكم والی فیروز كوه و دماوند بود خیال تمرد و عصیان دارد فرمان واجب الاذعان نفاذ یافت كه امیرزاده رستم و امیر سلیمان شاه بكفایت آن مهم عزیمت نمایند
ص: 521
اگر اسكندر شیخی را پیر خرد خضروار هدایت نماید تا بقدم ندم از ظلمات ضلالت بیرون آید كام جان او را از آب حیات عنایت شیرین سازند و اگر در سیاهی گمراهی سرگردان ماند پیادگان آنحدود را جمع آورده بنیادش را براندازند و امیرزاده رستم و امیر سلیمان شاه بموجب فرموده عازم گشتند و هم در آن اوقات قدوه اولاد خیر البریه سید بر كه از جانب اند خود و از بلاد ماوراء النهر خان‌زادگان ترمد و مشایخ اسلام خواجه عبد الاول و خواجه عصام الدین و خواجه افضل كشی پسران شیخ الاسلام كش خواجه عبد الرحمن و خواجه عبد- الحمید باردوی همایون رسیدند و مراسم تعزیت میرزا محمد سلطان بتقدیم رسانیدند و چون ملوك جبال دیالمه و شهریاران گیلان تا آن غایت بسده سدره منزلت نیامده بودند و بمجرد ارسال تحف و هدایا اكتفا نموده در آنولا بموجب اشارت علیه امیرزاده شاه‌رخ و اعاظم امرا مانند امیر جهانشاه و امیر شیخ ابراهیم شروانی و سید خواجه و رستم طغا بیوغا بصوب گیلان روان شدند و بعد از وصول بقزل یقاج حكام گیلان مبلغی خطیر برسم خراج ارسال داشتند و جناب سیادت مآب مرتضوی انتساب امیر سید رضا كیا باتفاق امیر محمد رشتی كه از جمله اعاظم حكام كیلانات بودند بپایه سریر سلطنت مصیر شتافتند و بزبان انكسار و اعتذار باج و خراج قبول نمودند و مقرر شد كه هرسال بوزن شرع پانزده هزار من ابریشم و هفت هزار اسب و سه هزار گاو فرود آوردند و صاحبقران كهتر نواز مشار الیهما را منظور نظر التفات ساخته حكم فرمود كه آنچه ازین جمله رسد سید امیر رضا كیا و امیر محمد باشد از قرار نصف مستخلص گردانند و نیمه را انعام دانند و از رسد سایر ملوك گیلانات ثلثی معاف دارند و سید رضا كیا و امیر محمد راضی و شاكر و مباهی و مفتخر بدیار خویش بازگشتند و مقارن آنحال سید ستوده خصال امیر سید بركه بركة ذات شریف از عالم كثیف بازگرفته بریاض قدس انتقال نمود و از آن جهته خاطر همایون محزون گشته حكم فرمود كه نعش مغفرت‌مآب را باند خود برده برسم امانت دفن نمایند دیگر از وقایع قراباغ آنكه صاحبقران تاج‌بخش باج‌ستان ایالت ولایت همدان و نهاوند و در وجرد و مواضع لر كوچك را بامیرزاده اسكندر بن عمر شیخ عنایت فرمود و در آخر همان زمستان سلطان عیسی حاكم ماردین باردیگر بملازمت خسرو حشمت آئین آمده مخدره را كه نامزد امیر زاده ابابكر كرده بود همراه آورد و چون ماه مبارك رمضان در رسید و از وفات شاه‌زاده سعید محمد سلطان یكسال گذشته بود فرمان واجب الامتثال نفاذ یافت و امرا و اركان دولت بترتیب آش و طعام فقرا و مساكین قیام و اقدام نمودند و آن مجلس را بقرائت كلام ملك علام و دعوات صالحات ختم فرمودند و خانزاده اجازت یافته متوجه سلطانیه شد كه نعش ولد مرحوم خود را از آنجا بسمرقند نقل نماید و همدران ایام شاه گردون احتشام شكار فرموده اكابر و اشراف اطراف را بصلات و انعامات اختصاص داد و رخصت انصراف ارزانی داشته آنجماعت دعاگو و ثناخوان روی بدیار خویش آوردند
ص: 522

ذكر نهضت رایت ظفر پیكر و تفویض مملكت ایلخانی بامیرزاده عمر

چون خسرو گیتی‌ستان آسمانی منازل زمستانی را بپایان رسانید و عنان عزیمت بصوب اوایل مراحل شرف و كامرانی معطوف گردانید صاحبقران آفاق از یورت قشلاق نهضت نموده 14 ماه مبارك رمضان از آب ارس عبور فرمود و قریه نعمت آباد را كه از قری شهر برلاس است بیمن همت خجسته نهمت مكرم ساخت و میرزا شاه‌رخ كه از سر گیلان بازگشته بود در آن مقام بموكب همایون پیوست و همدران ایام خدام بارگاه فلك احتشام طوئی پادشاهانه و جشنی خسروانه ترتیب فرموده روز یكشنبه بیست و پنجم ماه مذكور صاحبقران منصور در حوالی اردبیل ممالك عراق عجم و آذربایجان و اران و موغان و گرجستان و ارمنیه و منسویات آن را بامیرزاده عمر و میرزا میرانشاه مسلم داشت و یرلیغ عالم مطاع موشح بالتمغاء همایون بشاه‌زاده عنایت كرده فرمان داد كه سایر شاه‌زادگان كه حاكم فارس و عراقین باشند بجار و ملجار امیرزاده عمر حاضر شوند و از امراء عظام امیر جهان شاه جاكو و امیر رستم و امیر موسی و امیر توكل یادگار برلاس و جنید بورلدای را در خدمت او گذاشت و سفارش فرمود كه حل و عقد و قبض و بسط اموران ممالك را برأی رزین و عقل دوربین امیر جهان شاه مفوض دانند و گوش هوش شاه‌زاده را بدرر مواعظ دلپسند و نصایح سودمند گرانبار گردانیده بتمهید بساط عدل و انصاف و انهدام اساس جور و اعتساف و اجتناب از امساك و اسراف وصیت فرمود (وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ) و قامت قابلیت شاه‌زاده میرزا عمر بتاج و خلعت خاص و كمر مرصع آرایش یافت و بانعام اسبی مزین بزین زرین مقرر گشته عنان بطرف ییلاق آلاتاق تافت و همچنین سایر حكام ولایت بخلع فاخره و صلات وافره سرافراز و مباهی گشته روی بمواضع خویش آوردند و امیر تیمور گوركان كنار آب آغلق را كه ببلاد رود مشهور است محل نزول موكب همایون ساخت‌

ذكر فرار اسكندر شیخی از امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه و مسخر شدن قلعه فیروز كوه بعد از وصول رایت ظفر پناه‌

سابقا خامه سخن‌گذار اخبار نموده بود كه امیرزاده رستم و امیر سلیمان شاه جهة تحقیق اخبار خلاف اسكندر شیخی متوجه ری گشتند و ایشان بعد از وصول بمقصد دانستند كه اسكندر كفران نعمت صاحبقران والاكهر جایز داشته عصابه عصیان بر پیشانی بسته است و قلعه فیروزكوه را محكم ساخته و پسر خود را با فوجی از مازندرانیان آنجا گذاشته و خود
ص: 523
بكوهستان چلاو و رستمدار گریخته بنابر آن امیرزاده رستم و امیر سلیمانشاه پیادگان قم و كاشان و آوه و ساوه را جمع آورده متعاقب اسكندر رستم‌دار برستم‌دار شتافتند و ملك كیومرث را كه از قلعه نور بیرون آمده بودند و بدیشان پیوست گرفته نزد اسكندر شیخی فرستادند و پیغام دادند كه دشمن تو را مواخذ گردانیده ارسال داشتم تا غایت عنایت ما را نسبت بحال خود دانسته بملازمت مبادرت نمائی اسكندر در حال ملك كیومرث را مطلق العنان ساخته بآن سخن التفات نكرد و بجبال سخت و عقبات پر درخت تحصن جست و صورت واقعه از آنها را میرزاده رستم و امیر سلیمانشاه در كنار آب آغلق بعرض امیر تیمور گوركان رسیده قاصدی بجانب خراسان روان فرمود كه امیر مضراب جاكو براه ساری و آمل عزم رزم اسكندر نماید و ایضا فرمان همایون نفاذ یافت و امیرزاده اسكندر و امیرزاده شاه ملك از حدود میانه بجانب ری روانه گشتند و آنحضرت از كنار آب آغلق نهضت فرموده پرچم علم نصرت شیم سایه وصول بر موضع سرچم انداخت و از آنجا نیز كوچ واقع شده بیستم شوال سلطانیه محل نصب سرادقات عزت و جلال گشت و چون صحرای قزوین مضرب خیام عساكر ظفر قرین شد امیرزاده ابا بكر كه از بغداد دو اسبه رانده بود روز نهم بدان منزل رسید و بعز دستبوس جد بزرگوار استسعاد یافته بوسیله سرایملك خانم و امیر شیخ نور الدین درخواست كرد كه پدرش امیرزاده میرانشاه در بغداد با او باشد و ملتمس او مبذول افتاده صاحبقران دریا نوال چهارصد هزار دینار كپكی نقد و صد و سه سر اسب بمیرزا میرانشاه بخشید و او را در كنار گرفته شرف رخصت ارزانی داشت و صاحبقران با استحقاق در سوق بلاق امیرزاده ابا بكر را دویست سر اسب و صد هزار دینار كپكی و صد دست جیبه انعام فرمود و فرمود كه پیشتر عازم دفع اسكندر شده بامیرزاده رستم پیوندد و چون دیگر لشگر از عقب رسید و فرمان نافذ گردید از عقب اسكندر روان گشتند و در جنگلستان درخت انداخته راه میساختند و در جست‌وجوی اسكندر بهر طرف میتاختند و موكب همایون بعد از قطع منازل و مراحل در روز دوشنبه 9 ذی قعده بفیروز كوه رسیده عساكر فیروزی مآثر آنقلعه را كه از غایت اشتهار احتیاج بتعریف ندارد مانند نگین در میان انگشترین احاطه نمودند و با فروختن آتش جنگ و انداختن تیر و سنك پرداخته و اهل قلعه را از صولت سپاه ظفر پناه دست و دل از كار رفته عفو شامل صاحبقران عادل را شفیع جرایم خود ساختند و پسر اسكندر باتفاق اعیان از آن حصن آسمان‌نشان از اوج غرور بحضیض عجز و قصور آمدند و در روز دهم ماه مذكور بآستان اقبال آشیان شتافته امیر تیمور گوركان رقم تجاوز و اغماض بر صحیفه احوال ایشان كشید و كوتوالی فیروز كوه را بامیر زنگی تونی مفوض گردانیده در خلال این احوال یك كرن از قوم قراتاتار در ظاهر دامغان دست غدر و طغیان از آستین عصیان برآوردند و تنگری پرمش را كه متعهد كوچانیدن ایشان بود چند زخم زدند و آغاز گریز كردند و چون اینخبر بسایر كرنها رسید همین طریق مسلوك داشتند و امراء عظام مثل سونجك بهادر و امیر شمس
ص: 524
الدین عباس و اتلمش و شاه ولی و غیرهم ایشان را تعاقب نموده خلقی كثیر بقتل رسانیدند و طایفه از آن قوم جان بتك پا بیرون بردند و زمره در چنگ اسارت گرفتار گشتند و اموال ایشان بباد غارت و تاراج رفت.

ذكر توجه صاحبقران والاگهر از عقب اسكندر

امیر تیمور گوركان بعد از فتح فیروز كوه حضرات عالیات و آغرق همایون را بجانب سمرقند روان ساخته علم نهضت بدفع شر اسكندر برافراخت و در اثناء راه میرزا شاه‌رخ را عارضه طاری شده رخصت توجه بجانب هراة یافت و حضرت صاحبقران روز جمعه بیستم ذیقعده بچلاو رسیده بوضوح انجامید كه اسكندر و اتباعش بجهنم دره گریخته‌اند و آن عقبه‌ایست بغایت تنگ و پر درخت و پیوسته آنجا بارندگی میباشد و آب بزرگ عمیق كه اسب از آنجا بشناه نمیتواند گذشت از میان اندره میگذرد و بواسطه آن صعوبة بجهنم دره اشتهار یافته القصه صاحبقران نامدار از عقب اسكندریان بدره درآمده چون بآب مذكور رسید معلوم شد كه اسكندر از آب گذشته جسر ویران كرده لاجرم ببستن پل اشارت فرمود و فرمان بر آن موجب فرموده عملنمودند روز دوشنبه بیست و سیم ماه مذكور نخست چهل بهادر كه قراول بودند بر آن پل بگذشتند و متعاقب یوسف برلاس و سید خواجه و امیرزاده سلطان حسین و شیخ نور الدین عبور نمودند و ببالای كوه جهنم دره برآمده جنگل میبریدند و طی مسافت كرده در آن ظلمات بجای آب حیوان اسكندر میطلبیدند و روز پنجشنبه (26؟؟؟) مانده كورشاه ملك برلاس و صدر برلاس و غیرهما از قراولان باسكندر رسیدند و با آنكه بیست نفر بیش نبودند و اسكندر دویست پیاده و سی سوار همراه داشت و از غایت شجاعت رستم دستان را غاشیه‌كش خود میپنداشت شبه كرده او را منهزم گردانیدند و یوسف برلاس و سیف الملوك حاجی عبد اللّه عباس از عقب رسیدند و قیتو اسكندر را غارت نمودند و امیر سونجك كه بطرف دیگر شتافته بود بعم‌زاده اسكندر و لهراسب و دیگر متعلقان او بازخورده همه را اسیر كرد و امیرزاده سلطان حسین و سید خواجه بر قراولان پیشی گرفته در كنار دریای قلزم خود را باسكندر رسانیدند و بباد حمله آتش قتال مشتعل گردانیدند و اسكندر كرت دیگر شكست یافته با اندك مردی بطرف گیلان گریخت و بروایتی كه در ظفرنامه مسطور است دیگر از وی خبری پیدا نشد و امیرزاده سلطان حسین بامیرزاده رستم و امیرزاده ابا بكر و امیرزاده اسكندر و امراء عظام ملحق گشته باتفاق كنار كنار اب قلزم سه فرسخ بطرف گیلان رفتند و فرود آمدند و در آن منزل امیر مضراب جاكو كه برحسب فرمان با لشگر خراسان براه آمل و ساری آمده بود بایشان پیوست و نوبت دیگر آن شیران بیشه جلادت بآن جنگل در آمده در طلب اسكندر سعی مینمودند و چون از وی خبری نیافتند بدرگاه عالمپناه بازگشتند
ص: 525
و كیفیت حال عرضه كردند و امیر تیمور ایشان را معاتب و معاقب ساخت و حكم فرمود كه بطرف گیلان روند و بهرنوع كه توانند اسكندر را بدست آورند و ایشان چنانچه در ظفرنامه و مطلع السعدین مذكور است یكشبانه روز دیگر در میان جنگل و آب و لای سر- گردان شده بی‌آنكه اسكندر را بیابند بموكب همایون مراجعت نمودند اما سید ظهیر در تاریخ طبرستان مرقوم كلك بیان گردانیده كه چون امراء ایلغار بملازمت صاحبقران فلك اقتدار بازگشتند و فقدان اسكندر را بعرض رسانیدند آنحضرت برایشان غضب فرموده سوگند یاد كرد كه اگر او را بدست نیاورید شما را سیاستی بلیغ خواهم كرد لاجرم امرا باز در راه افتاده بولایت تنكابن درآمدند و رسولی نزد سید هادی كیا كه در آنوقت حاكم آنحدود بود فرستاده پیغام دادند كه اگر میخواهی كه به مملكت تو تعرضی نرسد اسكندر شیخی را گرفته تسلیم نمای سید بعد از استماع این سخن قسم یاد فرمود كه آن مردك را نمیدانم و ندیده‌ام اما شنیده‌ام كه در بعضی از جنگلهاء این ولایت سراسیمه و بدحال می- گردد مناسب آنكه شما در كنار نمكارود توقف نمائید تا من كس فرستاده او را پیدا كرده بگیرم آنگاه سید هادی كیا جمعی از اهل جلادت را بطلب اسكندر شیخی بآن جنگل ارسال داشت و سردار آنجماعت را هزار اسب محمد می‌گفتند سید ظهیر گوید كه من هزار اسب محمد را دیده‌ام و خود از وی شنیده‌ام كه گفت چون در آن جنگل بجست‌وجوی اسكندر مشغول گشتیم جمعی از گالشان نشان دادند كه حالا دو نفر مازندرانی با یك عورت و دو طفل نزد ما آمدند و خوردنی خواستند و ما حضری بود خورده باین بیشه درآمدند و لشگر سید فی الحال تاخته بانجانب رفتند و چون اسكندر آنصورت مشاهده نمود هردو طفل را بكشت مادر اطفال آغاز نوحه كرده او را نیز بقتل آورده خود با یك نوكر در پای درختی بنشست و سپاهیان سید هادی كیا باو رسیدند اسكندر بزخم پیكان جمعی را مجروح ساخت و آن مردم بر وی تاخته همانجا كارش را فیصل دادند و سرش را نزد سید بردند و سید آن سر را پیش امراء صاحبقران روانه گردانید تا به معسكر صاحبقران والاگهر رسانیدند مؤلف ظفرنامه گوید كه اسكندر از نسل بیژن بن كیو بود و در میدان مبارزت از رستم دستان گوی مسابقت میربود مع ذلك بواسطه كفران نعمت حالش باینمرتبه انجامید و چون اجل موعود فرا رسید ازین همه پهلوانی فایده ندید رباعی
بكون و مكان چیزی از خیر و شرز كفران نعمت مدان شوم‌تر
ز كفران نعمت چه آید جز این‌كه نقصان عمر است و خسران دین