گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد سوم
ذكر محاربه حضرت خاقان سعید با بیرك پادشاه و انتقال نمودن حكومت استرآباد بامیرزاده عمر بن میرزا میرانشاه‌





در اوایل فصل خریف كه حریف برد در اطراف باغ و بستان آغاز دست‌برد كرد و از اهتزاز صرصر لشگر خزانی حرارت هوای تابستانی روی بانهزام آورد خاقان سعید بتائید ملك مجید بجلگاه مازندران درآمد و چون موضع سپاه بلاد معسكر فرمانفرمای بلاد و عباد گشت ناگاه بیرك پادشاه باتفاق سید خواجه و عبد الصمد حاجی سیف الدین و شمس الدین اوچ قراقلب میمنه و میسره آراسته مانند شیر ژیان از بیشه مازندران بیرون آمد و لشگر قیامت اثر برابر اعدا صف آرای گشته میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك و امیر موسی كادر برانغار منزل ساختند و میرزا عمر و امیر یوسف خلیل و امیر جهانملك در جوانغار علم جلادت برافراختند و حضرت خاقانی با امراء ترخانی در قول قرار گرفتند دو لشگر چون دو دریای اخضر از صرصر حمله بهادران غضنفر اثر در تموج آمد و غبار معركه پیكار تصاعد نمود شمشیر آتش فعل آبدار سرهای گردن‌كشان را بر خاك مذلت و هوان افكند نظم
زمین شد ز خون یلان لاله‌گون‌بهر سو روان گشت دریای خون
ز شمشیر خون‌بار هرنامداربیفتاد سر از بدن بی‌شمار آخر الامر نسیم عنایت سبحانی از مهب (و ماء النصر الامن عند اللّه) بر پرچم خاقان عالیجاه و زیده و بیرك پادشاه با اتباع و اشیاع همه كبود لب و زرد روی و سرخ سرشك پای در وادی فرار نهاد و بیرك پادشاه بخوارزم گریخته سید خواجه و عبد الصمد راه دراز شیراز پیش گرفتند و شمس الدین اوچ قرا و سید حسام خواهرزاده سید خواجه بدرگاه عالمپناه التجا كرده عنایت یافتند و تمامی خطه جرجان بتحت تصرف خاقان ملك‌ستان درآمده سید عز الدین هزار جریبی برادر خود را با پیشكشهای
ص: 564
لایق بآستان معدلت آشیان فرستاد و خطبه بنام همایون خوانده و التزام باج و خراج نمود و حاكم ساری سید مرتضی نیز مطیع و منقاد گشته ابواب اخلاص و اطاعت‌گذاری بر روی روزگار خویش گشود آنگاه خاقان عالیجاه ایالت ولایت استرآباد را بمیرزا عمر عنایت كرده اسباب سلطنت او را مرتب داشت و رایت نصرت آیت بصوب دار السلطنه هراة برافراشت در اثناء راه حكومت مملكت طوس و جنوشان و كلات و ابیورد و نسا و یارز و سبزوار و نیشابور را بمیرزا الغ بیك تفویض نمود و در چهارم جمادی الاخری در ضمان حمایت ایزد تعالی بمستقر دولت و اقبال نزول اجلال فرمود.

ذكر شهادت میرزا پیر محمد بن جهانگیر بتقدیر خداوند قدیر

میرزا پیر محمد جهانگیر كه خسرو سلیم النفس كم آزار و پادشاه كریم خلق عدالت آثار بود زمان امور ملك و مال را در قبضه اقتدار پیر علی‌ناز نهاده اكثر اوقات بتجرع آب آتش رنگ و استماع نغمه عود و چنگ مشغولی می‌فرمود آواز دلربای نای از انتقال سلطنتش خبر میداد و آهنگ روح‌افزای رباب مرثیه را بنوا میخواند و او بی‌شعور از شراب ناب می‌بود كه گفته‌اند بیت
چو سلطان سرانداز باشد زمی‌فتد بیخبر از سرش تاج كی لاجرم تمكن پیر علی سمت ازدیاد پذیرفته خیال استقلال در دماغ او جای گرفت و در ماه مبارك رمضان سنه تسع و ثمانمائه كه میرزا پیر محمد در خلوتخانه باطن چراغ انابت برافروخت و از فروغ نایره ندامت شمع مثال می‌سوخت پیر علی ناپاك با جمعی بیباك برگرد سراپرده پادشاهی محیط گردید و در چهاردهم ماه مبارك مذكور آن شاهزاده سعید را شهید گردانید میرزا سید احمد میرك در شبرغان از حدوث اینواقعه ترسان گشته بسان باد روان بجانب هراة شتافت و كیفیت جرأت پیر علی را بعرض حضرت خاقانی رسانید از شنیدن آن خبر اندوه انبوه بخاطر انور راه یافت و امیر مضراب و امیر حسن صوفی ترخان و امیر نوشیروان را همراه میرزا سیدی احمد میرك كرده بصوب بلخ روانساخت و می‌خواست كه بنفس نفیس نیز از عقب روان شود كه ناگاه خبر مخالفت میرزا عمر زلزله در اطراف دیار خراسان انداخت.

ذكر مخالفت میرزا عمر با حضرت خاقانی و كشته شدن او بقضاء سبحانی‌

چون میرزا عمر در مملكت جرجان لواء استیلا برافراشت فوجی از ابطال رجال را بجانب ری فرستاد هزار خانه‌وار مغول را كه در آن ملك با آغرق میرزا ابا بكر بودند كوچانیده بمازندران آوردند و مكنت میرزا عمر بدان واسطه سمت تضاعف گرفته خیال
ص: 565
استقلال از باطنش سر بر زد مقارن آنحال شیخ حسن مخفحی با جمعی از ملازمان امیر شاه ملك گریخته بجرجان رفتند و گفتند كه لشگر خراسان از امیر شاه ملك آزرده خاطرند هرگاه رایات ظفر پناه بدانجانب نهضت نماید اكثر بملازمت میشتابند میرزا عمر این سخن باور كرده دفتر حقوق تربیت خاقان سعید را بر طاق نسیان نهاد و بسرعت برق و باد از استرآباد عنان یكران بجانب خراسان انعطاف داد و میرزا شاه‌رخ بهادر چون اینخبر استماع فرمود در هیجدهم شوال سال مذكور میرزا عمر را استقبال نمود و روز دوشنبه نهم ذیقعده در حدود قریه بردویه از ولایت جام جنود جرجان و خراسان بیكدیگر رسیده از هردو طرف مبتویه صفوف پرداختند در اتخین‌جكه تواچی كه از اعیان عمر تابان بود بسان دولت و اقبال پشت بر میرزا عمر كرده روی بدرگاه خاقان والا گهر آورد سایر امرا و لشگریان كه آن حال مشاهده نمودند گریزان شده هریك بطرفی رفتند ع و آن فتح كه مفتاح امان بود بر- آمد و میرزا عمر از دست برد خنجر قضا و قدر بجانب مرورود گریخت و در كنار آب بدست جمعی از نوكران امیر مضراب گرفتار گشت و او را زخمی بر سروبندی برپای در منزل امرودك باردوی اعلی رسانیدند و خاقان سعید مرحمت كرده مخفه عنایت نمود و طبیب و جراح ملازم ساخته بدار السلطنه هراة روان فرمود و میرزا عمر در بیست و پنجم ذیقعده بمنزل تقوز رباط ازین رباط دودر روی بعالم دیگر آورد و در مقبره عمدة العلماء المتآخرین امام فخر الدین الرازی مدفون گشت و در غره ذی الحجه دار السلطنة هراة از وصول موكب خاقانی طراوت جنان جاودانی یافت و در منتصف همین ماه پادشاه عالیجاه به ییلاق بادغیس شتافت.

ذكر دفع شر پیر علی تاز بیمن توجه حضرت خاقان سرافراز

چون ضمیر آفتاب تاثیر خاقان كشورگیر از جانب میرزا عمر فارغ گردید دفع پیر- علی تاز را پیش نهاد همت بلند نهمت گردانید و در نوزدهم محرم الحرام سنه عشر و ثمانمائه از ییلاق بادغیس رایت ظفر نگار بجانب قبة الاسلام بلخ در حركت آمده در اوائل صفر سایه وصول بر خطه اندخود انداخت و پیر علی تاز جرأت نموده تا سر پل خطیب پیش بازآمد اما چون موكب همایون بخواجه دوكه رسید پیرعلی عنان بصوب فرار تافته روی ببادیه ادبار آورد حضرت خاقان سعید میرزا سیدی احمد را با امیر یادگار شاه و امیر نوشیروان و حسن صوفی ترخان بتكامیشی او روان فرمود و امرا به پیر علی رسیده احمال و اثقال او را گرفتند و او باندك مردمی بجانب یكه اولنك بیرون رفت و امرا بازگشته در بلخ بموكب همایون پیوستند و در آن ایام كه خاقان گردون غلام در قبة الاسلام رایت حشمت برافراشته بود پرتو التفات بر تعمیر قلعه هندوان كه از زمان ظفر یافتن امیر تیمور گوركان بر امیر حسین تا آنغایت خراب و ویران بود انداخت و اندك زمانی آنحصار استوار را در كمال متانت
ص: 566
مأمور ساخت و حكومت بلخ تعلق بمیرزا قیدو ولد میرزا پیر محمد گرفته رایات عالیات بجانب دار السلطنه هراة معاودت فرمود و پیر علی تاز نوبت دیگر لشگری فراهم كشیده بحدود قبة الاسلام خرامید اما از صدمات سپاه ظفر انجام منهزم گردید و در اثنا گریز جمعی از كلانتران ملازمانش با هم گفتند كه تا این كل نمك بحرام سردار ما خواهد بود بواسطه كثرت ایوار و شبگیر و مخالفت با اصحاب تاج و سریر تفرقه و تشویش بما خواهد رسید آنگاه باتفاق سر آن سردفتر اهل شقاق را از بدن جدا ساخته بدار السلطنة هراة فرستادند و خلایق را از انواع تفرقه و پریشانی نجات دادند.

ذكر رفتن حضرت خاقانی بجانب جرجان كرت ثانی و بیان مخالفت امیر جهانملك بسبب كفایت خواجه غیاث الدین سالار سمنانی‌

در آن اوان كه موكب نصرت‌نشان حضرت خاقانی سعید از قبة الاسلام بلخ قرین نصرت و تائید بدار السلطنة هراة رسید قاصدی از نزد میرزا الغ بیك آمده بموقف عرض رسانید كه بیرك پادشاه جمعی كثیر از اوباش جونی قربانی و از ارازل توكل درهم كشیده بمازندران شتافته است و شمس الدین علی جمشید قارن كه كوتوال قلعه استرآباد است در مضیق ضرر و معرض خطر افتاده بنابر آن خاقان عالی مكان ابو الفتح ابراهیم سلطان را در دار السلطنه هراة بحكومت بگذاشت و در هیجدهم جمادی الاخری سنه عشر و ثمانمائه رایت ظفر آیت بجانب جرجان برافراشت و در منزل طرق امیر شاه ملك بعز بساط بوس رسیده در جرجان میرزا الغ بیك گوركان شرف ملازمت دریافت و پیشكش كشید و چون موضع خواجه قنبر از سعادت وصول چتر نصرت اثر غیرت فلك اخضر شد ابو مسلم ولد- اوچ قرا از مازندران آمده عرضه داشت كه بیرك پادشاه از استماع توجه موكب ظفر پناه قدم در راه فرار نهاده بجانب رستمدار بیرون رفت آنگاه خاقان عالیجاه بدار الفتح استرآباد خرامید و آن زمستان در مازندران قشلاق فرمود و سید عز الدین هزار جریبی بآستان اقبال آشیان شتافته التفات بسیار یافت و خطه دامغان سیورغال آن سید ستوده خصال شد و ایالت مملكت استرآباد تعلق بامیرزاده الغ بیك گرفت و عنان جهانگشای بصوب خراسان منعطف گشته در نهم ذیقعده مانند روح در بدن و جان در تن بدار السلطنة هراة درآمد و مقارن اینحال جهان ملك مملكت و بعضی دیگر از امراء بلند مرتبت یاغی شده بجزاء اعمال خویش رسیدند تبیین اینمقال آنكه در آنسال خواجه غیاث الدین سالار سمنانی كه بمنصب صاحب‌دیوانی مشرف بود آغاز كفایت كرده دفتری مرتب
ص: 567
ساخت و آنچه اصحاب مناصب از هرممر گرفته بودند بنام ایشان جمع كرد بلكه هر- كاهی را كوهی و هرجوی را خرمنی و هردانگی را دیناری اعتبار نمود و چون اجناس در آن اوقات قیمتی تمام داشت جمعی از امرا گمان بردند كه چون دفتر بعرض خاقان عالی گهر رسد آنچه زیاده از مواجب خود گرفته باشند بی‌تسعیر برایشان حواله خواهند داشت و بدانجهت بی‌تعرض نخواهند شد و امیر جهان ملك ملت كه از قوم قوچیان بود مدتی مدید در غایت اختیار و اقتدار ملازمت حضرت خاقانی مینمود باتفاق امیر حسن جاندار و پسرش یوسف خلیل و سعادت تیمور تاش و برادرش بهلول بیان تمور و سلطان با یزید عثمان و نمدك با یكدیگر عهد كرده یاغی شدند و بیك ناگاه از شهر بیرون رفته در جزع النك بایستادند و خاقان سعید فی الحال پای ظفر انتساب در ركاب آورده امیر مضراب بیشتر بمخالفان رسید و جنگی عظیم كرده زخم خورد و چون همای چتر همایون فال بال اقبال در فضای جزع النك بگسترد امیر جهانملك و اتباع از آب كارد بازگذشته آب را حصار ساختند و آنحضرت درین طرف آب توقف نموده پس از آنكه سپاه ظفر پناه جوق جوق بموكب اعلی پیوستند عاصیان ترسیده هریك بطرفی جستند سعادت با شقاوت و برادرش احمد و آغبوغا را مردم قشون حسن صوفی ترخان در باد غیس گرفته آوردند و سعادت بیاسا رسید و برادرش احمد و آقبوغا آزاد شدند و جهانملك و نمدك را امیر جركس در ماخان بدست آورده بندی بر پا نهاد و بجانب هراة فرستاد و ایشان در چهل دختران كشته گشتند و حسن جاندار و پسرش یوسف خلیل از راه بیابان طبس پیش میرزا رستم باصفهان رفتند و سلطان با یزید در جام گرفتار شده بشفاعت میرزا ابراهیم سلطان نجات یافت.

گفتار در بیان بعضی از حوادث عراق و آذربایجان مصدر بذكر خروج سلطان احمد جلایر و قرا یوسف تركمان‌

چنانچه از ضمن وقایع یورش هفت ساله صاحبقران مغفرت‌نشان امیر تیمور گوركان مستفاد می‌گردد سلطان احمد جلایر و امیر قرا یوسف در وقت توجه آن حضرت بجانب روم روی بمصر آوردند و چون در آن زمان ملك فرخ نسبت بصاحبقران بلند مرتبت دم از محبت و مودت میزد آن دو سردار را گرفته هریك را در برجی از برج قلعه مقید گردانید تا ایشان را كسی از اختلاط مانع نمی‌آمد و در آن حصار قرا یوسف را پسری متولد گشت و سلطان آن پسر را در دامن خود انداخته بفرزندی قبول كرد و پیش خود نگاهداشت و در آن ایام میان سلطان احمد و قرا یوسف عهد و پیمان واقع شد كه اگر از آن قید نجات یابند و بار دیگر بدولت و اقبال رسند با هم متفق و متحد بوده بغداد تعلق بسلطان احمد داشته باشد و امیر قرا یوسف در تبریز بر مسند حكومت نشیند بعد از آن قرا یوسف شبی در واقعه دید كه امیر تیمور گوركان از انگشتر
ص: 568
هائی كه در دست داشت یكی را بیرون كرده بانگشت وی درآورد و صباح آن رؤیا را با سلطان احمد در میان نهاده سلطان گفت حكومت قطری از اقطار ممالك حضرت صاحبقران بتو متعلق خواهد شد القصه چون چندگاهی آن دو پادشاه در محبس بسر بردند خبر وفات امیر تیمور بمصر رسید ملك فرج ایشان را منظور نظر تربیت گردانید و مقرر فرمود كه هر یك پانصد نوكر نگاهدارند و ما یحتاج هزار كس از اسب و سلاح و زر و نقد و جنس بدیشان تسلیم نمودند و از ملازمان سلطان احمد جز بندگان و شاگرد پیشگان كسی در مصر نبود لاجرم آنچه از مصریان گرفت بدیشان داد اما از توابع امیر قرا یوسف جمعی كثیر از مردم كاری در آندیار بودند و او پانصد كس جلد مكمل ساخته هرروز كه سوار میشد آنجماعت در غایت آراستگی ملازمتش مینمودند و از آن جهة شكوه تراكمه در خاطر مصریان افتاده قاصدی اذلان ایشان شدند و در روزی كه پادشاه مصر با خواص امرا بمیدان چوگان بازی خرامید قرا یوسف با ملازمان خویش در مقام معارضه ملك فرج درآمده امراء مصر را مبالغه تركمانان در اظهار جلادت موافق مزاج نیفتاد نوكران امیر قرا یوسف را گفتند پیاده شده میدان را از سنك‌ریزه پاك سازید ایشان از قبول این حكم سرباز زدند و قرا یوسف توهم نموده همچنان سواره نزدیك سلطان مصر رفت و گفت ما مردم غریبیم و باین ولایت آمدیم و پادشاه درباره ما عنایت دریغ نداشت اكنون برخصت متوجه دیار خویش می‌گردیم و عنان یكران انعطاف داده با مجموع ملازمان از میدان بیرون رفت و در ساعت بوثاق خویش شتافته عیال و اطفال را همراه گردانیده روی بدیار بكر آورد و امراء مصر بعرض ملك فرج رسانیدند كه بیرون رفتن این جماعت باین كیفیت نقصی است در امور سلطنت اگر اشارت شود ایشان را تعاقب نمائیم پادشاه جواب داد كه تراكمه در كمال بی‌باكی و تهورند و دست از جان شیرین شسته فدائی گشته‌اند مناسب نیست كه كسی از عقب ایشان شتابد بگذارید تا بوطن خود روند و قرا یوسف را از حدود مصر تا كنار آب فرات در صد و هشتاد موضع باكوتوالان قلاع كه سر راه بر وی گرفتند مقابله و مقاتله روی نمود و او در تمامی آن معارك ظفر یافت و چون بدیار بكر رسید میان او و ملك شمس الدین حاكم خلاط و بلبیس محبت و اتحاد اتفاق افتاد و ملك دختر قرا یوسف را بحباله نكاه كشید و امیر قرا یوسف باغوای ملك شمس الدین لشگر بحدود وان و وسطان برد و دواب و مواشی و اموال و اثقال آنولایت را بجاروب غارت و تاراج پاك ساخت و تمامی ایل الوس تراكمه بوی پیوسته قلعه اونیك را بتحت تصرف درآورد اما سلطان احمد بعد از رفتن قرا یوسف در مصر از نظر اعتبار ساقط شد و چون آن مقدار یراق و استعداد نداشت كه مانند قرا یوسف از آن مملكت بیرون رود كپنك‌پوش گشته با معدودی چند از مفالیك روی توجه بشام نهاد و از آنجا بدیار بكر رفته از دیار بكر بحله شتافت و در گوشه بنشست و مردم اوباش و فتنه‌جوی در ملازمتش آغاز تك‌وپوی كرده آوازه وصول سلطان احمد در عراق عرب شیوع یافت و چندان اراجیف در بغداد پیدا شد كه حاكم آنموضع دولت خواجه انیاق را مجال توقف نماند لاجرم دست از حكومت بازداشته
ص: 569
روی باردوی میرزا عمر آورد و بعد از یك هفته از رفتن دولت خواجه سلطان احمد بوطن مألوف شتافته بار دیگر بر سریر دولت نشست و در آخر سنه ثمان و ثمانمائه كه میرزا ابا بكر بمحاصره اصفهان اشتغال داشت و امیر شیخ ابراهیم شروانی پیشتر بتبریز درآمده همت بر دفع شر اهل ظلم و تعدی می‌گماشت سلطان احمد گروه انبوه از اوباش كرد و اویرات و احشام تراكمه فراهم آورده متوجه تبریز گشت این خبر در ماه محرم سنه تسع و ثمانمائه بسمع امیر شیخ ابراهیم رسیده بر سبیل مشورت با امراء خود گفت كه آذربایجان سالهای فراوان تختگاه آبا و اجداد سلطان احمد بوده است و ما نسبت باین خاندان پیوسته طریق مودت و اتحاد مسلوك می‌داشته‌ایم و بنابر آنكه دست ظلمه را از دامان عرض رعایا كوتاه گردانیم باینجا آمده بودیم حالا كه خداوند مملكت متوجه خانه خود شده مناسب آنست كه ما نیز بولایت خود رویم و خاطر برین جمله قرار یافته امیر شیخ ابراهیم روی بولایت شروان آورد و در اواخر همان ماه سلطان احمد جلایر در دار الملك تبریز نزول كرد و تبریزیان شهر را آئین بسته اظهار فرح و سرور نمودند و پنداشتند كه چون سلطان مدتی كربت غربت كشیده و گرم و سرد روزگار چشیده ترك بعضی از افعال ناهنجار كرده باشد و خود او اصلا تغییر باطوار خویش راه نداده بود و در تبریز بساط عیش و نشاط گسترده اكثر اوقات بكبوتربازی و مصاحبت با پسران ساده عذار قیام می‌نمود لاجرم امرا و اعیان ملك بجانب میرزا ابا بكر مایل شدند و همدران اوان میرزا ابا بكر باصفهانیان صلح‌گونه درهم بسته بعزم ستیز روی به تبریز آورد و سلطان از قدوم شاهزاده خبر یافته رعب و هراس بخود راه داد و روی بصوب بغداد نهاد و چون در آنسال نوایب فراوان بتبریزیان رسیده بود علت طاعون نیز روی نمود و مردم متفرق گشتند و میرزا ابا بكر در هشتم ربیع الاول بآن بلده درآمده هیچكس را ندید لاجرم اظهار عدل و داد كرده استمالت نامها باطراف و انجار ارسال داشت و حكم فرمود كه هیچ آفریده بهیچوجه متعرض رعایا نگردد و در آن اثنا شنود كه قرا یوسف قلعه اونیك را از دست ولد دورلدای انتزاع نموده و بسیاری از تراكمه پیش او جمع آمده‌اند و اموال فراوان دارند و خاطر بر حرب قرا یوسف قرار داده متوجه آنجانب شد و بعد از تلاقی فریقین سه روز متعاقب بین الجانبین مقابله و مقاتله روی نموده و روز سوم میرزا ابا بكر بیسببی ظاهر قدم در وادی فرار نهاد و تراكمه غنیمت بی‌نهایت گرفته میرزا ابا بكر تا مرند عنان بازنكشید و سپاه او هرچه آنجا یافتند غارت كردند و بتبریز رفته آنجا نیز دست بغارت و تاراج برآوردند و چون شب شد شیخ قصاب كه با جمعی از تبریزیان از شهر گریخته بودند فرمود تا در صحرا آتش بسیار برافروختند و مردم میرزا ابا بكر آتش ها را دیده پنداشتند كه تركمانان بتكامیشی ایشان آمده‌اند بنابر آن علی الصباح میرزا ابا بكر تبریز را گذاشته متوجه سلطانیه گشته بعد از آن امیر قرا یوسف بنخجوان آمد و خواجه سیدی محمد كججی كه خلاصه خاندان مشایخ عالیشان بود نزد او رفته از بلیاتیكه در آن اوقات بتبریزیان رسیده بود شمه بعرض رسانید و داروغه و استمالت نامه ستانده مقضی
ص: 570
المرام مراجعت فرمود و امیر قرا یوسف آن زمستان در نواحی مرند قشلاق كرده در ماه جمادی الاخر سنه تسع و ثمانمائه امیر بسطام جاگیر بخدمتش شتافت و منصب امیر الامرائی یافت و همچنین دیگر سرداران بملازمت مبادرت نمودند و او با همه كس بر وجه احسن معاش كرد و وضیع و شریف را علی اختلاف مراتبهم رعایت فرمود.

ذكر محاربه میرزا ابا بكر كرت دیگر با امیر قرا یوسف تركمان و كشته شدن میرزا معز الدین میرانشاه گوركان‌

چون میرزا ابا بكر تبریز را گذاشته بقلعه سلطانیه رفت و از ولایت همدان و در گزین و قزوین با سپاهی جلادت آئین درهم كشیده بعزم انتقام و ستیز متوجه حدود تبریز گشت امیر قرا یوسف باتفاق امیر بسطام جاگیر و جمعی كثیر از سرداران آذربایجان مستعد مقابله و مقاتله شده بتاریخ 24 ذیقعده سنه تسع و ثمانمائه در منزل سرو رود تلاقی فریقین روی نمود و از هردو طرف برانغار و جوانغار و قول آراسته دلیران روزگار قدم در میدان پیكار نهادند نخست از جانب امیر قرا یوسف امیر بسطام بر سپاه میرزا ابا بكر تاخته دو كس را ناچیز ساخت و پیر عمر و پیرم بیك و جلال الدین خلیفه نیز جمعی را زخم‌زده گریزانیدند میرزا ابا بكر چون جلادت دشمنان را مشاهده نمود مانند شیر دلیر كه رو بصید آهو و نخجیر آورد بمیدان تاخت و جلال الدین زیرك را از پشت زین بر زمین انداخت و تراكمه را كه پیش آمده بودند منهزم ساخت و هردو لشگر درهم آمیخته بیت
ز تبریز تا دامن سرو رودروان گشت خون سپاهی چو رود و میرزا ابا بكر بیرك و برادرش یادگار شاه كه در برانغار قرا یوسف بودند از پیش برداشته از عقب ایشان عنان بازنكشید تا وقتی كه سر بیرك بر سر نیزه نكرد اما در غیبت او تراكمه قلب سپاه را كه بوجود میرزا میرانشاه مضبوط بود درهم شكستند و غلام تركمانی نادانسته زخمی بر میرزا میرانشاه زد و او را از اسب درانداخت و جامه و سلاحش را تصرف نموده سر مباركش را از بدن جدا ساخت و میرزا ابابكر بعد از سه ساعت نجومی از عقب بیرك بازگشت از سپاه خویش متنفسی در معركه ندید لاجرم عنان بوادی فرار گردانید و امیر قرا یوسف بفتح و ظفر اختصاص یافته قاتل میرزا میرانشاه را حكم قصاص فرمود و فرمود كه اگر او را زنده پیش من می‌آوردی بقدر امكان رعایت می‌كردم و روی‌پوشان حرم میرزا ابابكر را كه در دست لشگریان اسیر شده بودند پیش خواتین خویش فرستاده در كنف حرمت جای داد و اشارت كرد تا سر شاه‌زاده سعید را ببدنش رسانیده بآئین سلاطین در سرخاب دفن كردند و بعد از مدتی شمس الدین غوری استخوان او را بماوراء النهر برده در قبة الخضراء كش مدفون گشت الحكم للّه العلی المجید و منه العون و التائید.
ص: 571

ذكر رفتن میرزا ابا بكر به دار الامان كرمان و بیان مآل حال آن پادشاه بیسامان‌

میرزا ابا بكر چون از دست برد سپاه امیر قرا یوسف پای در وادی فرار نهاد عنان عزیمت بطرف كرمان انعطاف داد و در آنزمان امیر ایدكو برلاس كه بفرمان امیر تیمور گوركان مدتی مدید حكومت آن مملكت تعلق باو میداشت وفات یافته بود و پسرش سلطان اویس آنجا ایالت می‌نمود و چون سلطان اویس از قرب وصول میرزا ابابكر واقف شد بحسب ضرورت شرط استقبال بجای آورد و میرزا ابا بكر بكرمان آمده سلطان اویس را پادشاهی باستقلال یافت نایره رشك در باطن او شعله زد و قصد استیصال سلطان اویس نموده و سلطان اویس نیز قید و حبس شاه‌زاده را با خود مخمر گردانید و در آخر روزی طبل جنگ فرو كوفته قصر میرزا ابا بكر را احاطه كرد و مصلحان در میان افتاده بران قرار دادند كه كرمانیان قصد عرض میرزا ابا بكر نكنند و او را از شهر بیرون رفته بی‌آنكه ویرانی نماید بمملكت دیگر شتابد آنگاه میرزا ابا بكر از كرمان بسیستان شتافت و میان او و حاكم آنجا شاه قطب الدین طریقه محبت و اتحاد پدید آمده اینمعنی موجب آنشد كه خاقان سعید شاه‌رخ میرزا لشگر بقراة و سیستان كشید و آنولایت را با توابع و مضافات بلطف و عنف مسخر گردانید و میرزا ابا بكر بار دیگر عنان بصوب كرمان تافته در عشر آخر جمادی الاخر سنه احدی عشر و ثمانمائه خطه بم مخیم او شد و سلطان اویس از اینخبر در حیرت افتاده مقارن آنحال لشگری كه بجانب گرمسیر فرستاده بود رسید لاجرم مستظهر گشته در چهارم ماه رجب بجانب بم در حركت آمد و میان او و میرزا ابا بكر چند كرت محاربه دست داده گاهی میرزا ابا بكر بدیدن پیكر ظفر مسرور میگشت و احیانا سلطان اویس را صورت نصرت روی می‌نمود و در نوبت آخر شاه‌زاده شكستی فاحش یافته زخمی كاری خورد و ازین دار فانی رخت بسرای جاودانی برد له الحكم و الیه ترجعون.

گفتار در بیان شمه از احوال میرزا پیر محمد و میرزا رستم و میرزا اسكند بعد از وفات صاحبقران دارای فریدون‌فر

در حین فوت صاحبقران ممالك‌ستان امیر تیمور گوركان میرزا پیرمحمد بن عمر شیخ بر دار الملك شیراز استیلا داشت و برادرش میرزا رستم در اصفهان حكومت می‌نمود و برادر دیگرش میرزا اسكندر در همدان و چون آنخبر محنت اثر بفارس رسید میرزا پیر محمد بعد از تقدیم مشورت بمناسبت آنكه والده‌اش ملكت آغا بنت خضر اوغلان در
ص: 572
سلك خواتین حضرت خاقان سعید منتظم بود خطبه و سكه باسم میرزا شاه رخ مزین گردانید و جهة اعلام این نیكو خدمتی ایلچی بخراسان فرستاده این بیت در عرضه داشت مندرج ساخت كه بیت
همه بندگانیم شهرخ‌پرست‌من ورستم اسكندر و هركه هست و حضرت خاقان سعید فرستاده او را نوازش بسیار فرموده رخصت انصراف داد و در آن وقت كه میرزا عمر امیر جهان شاه را بكشت و میرزا ابا بكر را محبوس گردانید میرزا اسكندر متوهم شده از همدان بشیراز رفت میرزا پیر محمد عنایت فرموده ایالت یزد را باو تفویض نمود و مدتها میان برادران طریقه یكجهتی و اتحاد مسلوك بود تا در سنه 809 بواسطه افساد مفسدان یگانگی به بیگانگی تبدیل یافت و میرزا پیر محمد میرزا اسكندر اگر فتنه‌بندی بر پایش نهاد و مصحوب بعضی از معتمدان بصوب خراسان فرستاد و او در چهارره طبس بند را شكسته و از محصلان جسته باصفهان رفت و میرزا رستم مقدم جناب اسكندری را فوزی عظیم دانسته هردو برادر متوجه شیراز گشتند و میرزا پیر محمد بقدم مخالفت پیش آمد جمعی از اعاظم امراء و نوئینان را برسم منغلای روان ساخت و ایشان را وصیت نمود كه گذرهای آبی را كه بین الجانبین حایل بود نیكو محافظت نمایند و چون اصفهانیان بكنار آن آب رسیدند و مجال عبور را مضبوط دیدند در بحر حیرت مضطرب گردیدند آخر الامر در همان شب كه از چشم سحاب اشك‌ریزان بود میرزا اسكندر از گذر مجهول گذشت و محافظان سایر گذرها از عبور او خبر یافتند و عنان تمالك از دست داده روی بصوب شیراز نهادند و بمیرزا پیر محمد پیوسته در شهر متحصن گشتند و میرزا رستم و میرزا اسكندر شیراز را در میان گرفتند و زمان محاصره چهل روز امتداد یافت و اصفهانیان چون دانستند كه تسخیر شهر میسرپذیر نیست گرمسیرات فارس را غارتیده عنان بصوب اصفهان انعطاف دادند و در سنه عشر و ثمانمائه میرزا پیر محمد لشگر بیعدد جمع ساخته بعزم رزم میرزا رستم و میرزا اسكندر نهضت نمود و در آن اوان میرزا رستم جهة آسیب و با از اصفهان بیرون رفته در كندمان نشسته بود و چون خبر توجه لشگر فارس شیوع یافت بعضی از دولتخواهان او را بر مصالحه ترغیب نمودند جوابداد كه خاطر جمعدارید كه قافله شیراز از برای ما تبركات و تنسوقات می‌آورند بعد از آن كه شیرازیان نزدیك رسیدند از جانبین بتعبیه لشگر پرداخته نخست میرزا رستم بر لشگر فارس حمله كرد و میرزا پیر- محمد با دلیران شیراز برد آن حمله مشغول گشته هردو سپاه درهم آویختند و نهایت كشش و كوشش بتقدیم رسانیده آخر الامر شكست بر اصفهانیان افتاد و میرزا رستم و میرزا اسكندر روی بوادی فرار نهاده عازم خراسان گشتند و میرزا پیر محمد بفتح و ظفر اختصاص یافته فرمان داد كه اصلا سپاهیان متعرض مردم اصفهان نشوند و همه كس را در ظلال امان جای دهند اصفهانیان چون این مژده شنودند جوق‌جوق روی امید بدرگاه میرزا پیر محمد نهادند و آن مظهر مكارم اخلاق همه را نوازش فرموده چند روز در مرغزار شهرك و كندمان بنشست تا الاغان فربه شدند آنگاه كاشان و جربادقان و سایر توابع اصفهان را
ص: 573
بتحت تصرف درآورده بشهر درآمد و با آنكه در آن زمان آفتاب بسنبله رفته بود غله اصفهان را بواسطه وبا تا آنزمان ندرویده بودند بیمن مقدم میرزا پیر محمد طاعون و وبا تسكین یافته بار دیگر اصفهان معمور گشت و ایالت آن مملكت تعلق بامیرزاده عمر شیخ بن میرزا پیر محمد گرفته ضبط اموال دیوانی بخواجه مظفر الدین نظری رجوع شد و چون خاطر خطیر میرزا پیر محمد از امثال این امور فراغت یافت قرین دولت و اقبال بصوب دار الملك شیراز تافت.

ذكر رفتن میرزا رستم بآستان خاقان دوست‌نواز و مراجعت نمودن میرزا اسكندر بجانب شیراز

چون میرزا رستم و میرزا اسكندر از معركه كندمان عنان بصوب خراسان تافتند امیرزاده رستم اعتماد بر لطف و كرم خاقان خجسته شیم كرده بدار السلطنة هراة خرامید و باصناف عوارف و عواطف مفتخر و مباهی گردید و میرزا اسكندر روزی چند در قریه احمد كه در میان تون و طبس واقع است بسر برده چون زمانه بافشاء آن را زبان گشاد نیم‌شبی از بیراهه روی بطرف بلخ و شبرغان نهاد و در حدود آن ولایات جمعی بدو پیوسته میرزا قیدو كه حاكم بلخ بود بقصد وی نهضت نمود و میرزا اسكندر تاب مقاومت نیاورده بطرف كنار آب آمویه رفت و از آنجا باندخود افتاده والی آنولایت سیدی احمد ترخان شاه‌زاده را در مقام مناسب فرود آورد و كیفیت حال بعرض خاقان سعید رسانید و آنحضرت از غایت مكرمت در باب سفارش میرزا اسكندر بمیرزا پیر محمد نامه نوشت و نزد سیدی احمد ترخان فرستاده پیغام داد كه رقعه را بمیرزا اسكندر تسلیم كرده او را مطلق العنان گردان و بعد از وصول آن نوشته میرزا اسكندر عازم فارس گشته در نماز شام 29 ماه رمضان سنه احدی عشر و ثمانمائه پیاده بشیراز درآمد میرزا پیر محمد چون از حال برادر خبر یافت دست از طعام بازكشیده همان ساعت او را طلبید و آنمقدار اظهار لطف و مرحمت نمود كه خاطرش مطمئن گردید.

ذكر شهادت میرزا پیر محمد بشمشیر غدر حسین شربت‌دار و جلوس میرزا اسكندر بجای برادر بزرگوار

در شهور سنه اثنی عشر و ثمانمائه میرزا پیر محمد عزیمت تسخیر مملكت كرمان فرموده میرزا اسكندر را مصحوب خویش گردانید و چون بموضع دو چاهه رسید حسین شربت‌دار كه بیمن التفات پادشاه پسندیده اطوار از مرتبه طبابت بدرجه امارت ترقی نموده بود از
ص: 574
غایت شقاوت جمعی از اهل شرارت را با خود متفق ساخته نیم شبی پیرامن خرگاه میرزا پیر محمد را فرو گرفت و آنجناب را شربت شهادت چشانید و میرزا اسكندر از كیفیت حادثه وقوف یافته علی الفور با دو رفیق طریق شیراز پیش گرفت و دو شبانه روز طی مسافت كرده بشهر درآمد و هم از راه بخانه امیر تیمور خواجه كه از قبل پادشاه شهید حاكم شیراز بود رفته كیفیت حال باز نمود تیمور خواجه و سایر اعیان شیراز نخست گمان بردند كه آن حركت از امیرزاده اسكندر صادر شده و چون مردم دیگر از اردو بشهر رسیدند و حقیقت حال را معروض گردانیدند تمامی امرا و اشراف دست بیعت بمیرزا اسكند دادند اما حسین شربت دار بعد از آنكه شهد شهادت در كام جان میرزا پیر محمد چكانید برادر خود خواجه علی را فرستاد كه میرزا اسكندر را نیز بآشامیدن زهر قاتل مبتلا گرداند و حال آنكه ع او همعنان باد بشیراز رفته بود و امیر عبد الصمد نیز همان زمان بطرف یزد گریخت و باقی امرا مطیع حسین شدند و آن ملعون بتجملی از احاطه دایره خیال بیرون بظاهر شیراز شتافته میرزا اسكندر شهر را مضبوط ساخته دیگر روز از صبح تا شام از جانبین بانداختن تیر و سنك و افروختن نایره حرب و جنگ پرداختند و بهنگام ظلام امرا و لشگریان بخدمت جناب اسكندری مشرف گشتند و روز دیگر آنغدار بداختر بطرف كرمان گریخته در اثناء راه بامراء میرزا پیر محمد كه برسم منغلای بطرف كرمان رفته بودند و مراجعت نموده بازخورد و امیر صدیق او را گرفته بشیراز آورد و در سر مزار شیخ مصلح الدین سعدی بعضی از بروت و ریش آن بد كیش را تراشیده و رخساره او را غازه كرده و كلاه نكبت بر سرش نهاده كاوی را مركبش گردانیدند و باین هیئت آن خر طبیعت را بنظر میرزا اسكندر رسانیدند شاه‌زاده از وی پرسید كه برادرم را چرا كشتی جواب داد كه اگر او را بقتل آوردم ترا خود بد نیامد و نایره غضب اسكندری ازین جواب التهاب یافته بدست خویش چشم راست آنملعون را از حدقه بیرون كشید و فرمود تا بزخم چماق آن سر دفتر اهل شقاق و نفاق را هلاك ساختند و سر پر شر او را بملك اصفهان فرستاده بدن خبیثش را بعد از دو روز در آتش سوختند.

ذكر خروج سلطان معتصم و كشته شدن او از دست برد لشگر میرزا اسكندر و بیان رسیدن میرزا رستم بایالت ولایت اصفهان كرت دیگر

در آن اوقات كه صاحبقران عالی گهر سلطان زین العابدین بن شاه شجاع بن امیر محمد مظفر را از فاوس بماوراء النهر كوچانید پسرش سلطان معتصم بطرف شام گریخت
ص: 575
و در خلال این احوال مذكوره از آنولایت بآذربایجان شتافته ملحوظ عین عاطفت امیر قرا یوسف گشت و بعد از چند روز كه در تبریز بعیش و نشاط اوقات گذرانید باتفاق امیر بستام جاگیر و بدلالت قاضی احمد صاعدی عازم اصفهان شد میرزا عمر شیخ بن میرزا پیر محمد و امیر سعید برلاس و امیر جلبانشاه كه در آن بلده بودند پس از تحقیق این خبر به نیت قتال از شهر بیرون رفتند اما بی‌آنكه قدم در میدان جدال نهند عنان بصوب یزد تافتند زیرا كه داروغه آنجا دم از مخالفت میرزا اسكندر میزد و امیر فاضل از میرزا عمر شیخ مفارقت اختیار كرده در قصر زرد كیفیت حادثه را بعرض میرزا اسكندر رسانید و آنجناب كه عزیمت یزد داشت یورش اصفهان را اولی دانسته عنان عزیمت بدانطرف تافت و امیر صدیق و امیر كیومرث و امیر بیان را از عقب میرزا عمر شیخ و اتباع او فرستادند و طایفه در حدود یزد بیكدیگر رسیده دست به تیر و خنجر بردند و اسكندریان غالب آمده امیر جلبانشاه بایشان پیوست و دیگران راه خراسان پیش گرفتند و بعد از وصول میرزا رستم را تحریك نمودند تا از حضرت خاقان سعید اجازت طلبیده متوجه اصفهان گردند اما میرزا اسكندر چون نزدیك باصفهان رسید سلطان معتصم موكب اسكندری را استقبال نموده در حوالی آتشگاه آن دو سپاه كینه‌خواه بهم رسیدند و آتش حرب اشتعال یافته بعضی از اصول و اعیان فارس بسلطان معتصم پیوستند و بآن جهة اصفهانیان دلیر گشته تا نزدیك قول میرزا اسكندر را راندند اما آخر الامر نسیم نصرت و برتری بر پرچم علم اسكندری وزیده هواخواهان دودمان مظفری روی بوادی فرار آوردند و اكثر كلانتران سپاه عراق و آذربایجان اسیر و دستگیر شده سلطان معتصم منهزم بكنار جوئی رسید و خواست كه اسب از آنجا بجهاند چون او جوانی عظیم الجثة بود خود را نتوانست نگاهداشت و بر قفا افتاده یكی از لشگریان شیراز بوی رسید و هم در كنار آب شعله حیاتش بآب تیغ فرو نشاند با وجود این حال قاضی نظام الدین احمد صاعدی عصائه عصیان بر پیشانی بسته ابواب شهر اصفهان بر روی میرزا اسكندر نگشاد بنابران خرابی تمام در ظاهر آن بلده روی نمود و در آن اثنا میرزا رستم بحدود آن شهر رسیده قاضی احمد با سایر سرداران دار الملك عراق آنجناب را استقبال كردند و بشهر درآوردند میرزا اسكندر بعد از استماع اینخبر متوجه شیراز گشت و مقارن آنحال امراء او كه بطرف یزد رفته بودند و بمحاصره مشغول بودند آن بلده را فتح نمودند و آنجناب امیر یوسف خلیل را بحكومت آن مملكت فرستاد عرضه داشتی نزد خاقان سعید ارسال داشت و اظهار اطاعت و انقیاد نموده التماس كرد كه از برادران هركرا صلاح دانند بدینجانب فرستند تا ممد و معاون یكدیگر باشیم آنحضرت ایلچی او را نوازش فرموده میرزا بایقراء بن میرزا عمر شیخ را با طبل و علم و خیل و حشم نزد میرزا اسكندر روانه ساخت و بوی نوشت كه ما مضمون همان سنت عضدك باخیك را ملاحظه فرموده برادر ترا كه آثار نجابت و اقبال بر ناضیه احوال خجسته مآلش لایح است بآنجانب فرستادیم لایق آنكه نسبت باو لوازم اخوت و مودت بجای آوری تا عقد
ص: 576
الفت انتظام پذیرد و مهمات آنجائی بر وفق مراسم سمت التیام گیرد و السلام و الاكرام و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله العظام و عترته الكرام‌

گفتار در بیان شمه از حال امیر قرا یوسف و سلطان احمد بغدادی و ذكر كشته شدن سلطان احمد در تبریز به تیغ ستم و بیدادی‌

امیر قرا یوسف بعد از شهادت میرزا میرانشاه گوركان و فرار میرزا ابا بكر بجانب كرمان تمامت مملكت آذربایجان و اران را بتحت تصرف درآورد و شعار عدل و داد اظهار كرد و پسر خود پیر بداق را ببهانه آنكه سلطان احمد جلایر كه سلطنت آذربایجان ارثا و اكتسابا تعلق بوی داشت او را فرزند خوانده بر سریر پادشاهی نشاند و در جمیع قلمرو خود خطبه و سكه بنامش موشح ساخت و فرمود كه طغرای مناشیر و احكام را چنین نویسند كه پیر بداق بهادر خان یرلیغدن ابو النصر یوسف بهادر سوز و میز و هرگاه پیر- بداق به مجلس درآمدی قرا یوسف دست او را گرفته بر تخت نشاندی و خود در پایان بدو زانوی ادب نشستی و چون این خبر بملوك و حكام اطراف رسید ایلچیان با تحف و بیلاكات بدرگاه امیر قرا یوسف ارسال داشته بمراسم تهنیت باقامت رسانیدند و امیر قرا یوسف قاصدی نزد سلطان احمد فرستاده پیغام داد كه چون حضرت سلطانی پیر بداق را بفرزندی قبول نموده بودند ما آن عزیز فرزند را بر تخت سلطنت نشاندیم و خود در مقام لشگركشی و دفع شر معاندان كمر اجتهاد بر میان بستیم تا بر رای عالی واضح باشد و سلطان احمد ایلچی قرا یوسف را نوازش كرده جهت پیر بداق چتر و دیگر اسباب پادشاهی ارسال داشت و چندگاهی میان سلطان احمد و امیر قرا یوسف مبانی اتحاد مشید بوده بالاخره تزلزل بقواعد محبت ایشان راه یافت و سبب مخالفت آن شد كه در خلال احوال مذكوره ولد سلطان احمد علاء الدوله از بند سمرقند نجات یافته بآذربایجان شتافت و امیر قرا یوسف روزی چند او را ملحوظ عین عنایت گردانیده آخر الامر اجازت داد كه پیش پدر رود و علاء الدوله بنابر آنكه خیال فضولی در سر داشت از راه بازگشته در وقتی كه امیر قرا یوسف در خوی بود بتبریز درآمد و طایفه از اهل شرارت جمع آورد و قرا یوسف این خبر شنیده كس فرستاد تا حاجی كوچك ركابدار كه از قبل او در تبریز بحكومت اشتغال داشت علاء الدوله را گرفته در قلعه عادل جور مقید ساخت و چون این خبر بسلطان احمد رسید برج و باره بغداد را مستحكم گردانیده قاصدان نزد امیر قرا یوسف و پیر بداق خان فرستاد و پیغام داد كه بواسطه ضعف مزاج و شدت حرارت هوای بغداد بهار آینده در النك همدان ییلاق كرده خواهد شد و از باب قید علاء الدوله هیچ نگفت و قرا یوسف از آن پیغام و از عدم این التفات متاثر گشته چندان توجهی بایلچیان سلطان نكرد و در فصل ربیع بییلاق آلاتاق شتافته بضبط آن ولایات اشتغال نمود و تا حدود اوجیس و عادل جوز رفت و از آن طرف سلطان
ص: 577
احمد با غلبه و ازدحام تمام بییلاق همدان خرامید و گماشتگان بسطام جاگیر كه در آن ولایت بودند و هم نموده در قلعه متحصن شدند و سلطان احمد تابستان در همدان گذرانیده در موسم خزان متوجه سلطانیه شد و برادر بسطام جاگیر كه موسوم به معصوم بود و در آن بلده حكومت مینمود اطراف شهر را مضبوط ساخت و سلطان هیجده روز آن قلعه را محاصره كرده كاری از پیش نتوانست برد آنگاه شنود كه اویس نامی در بغداد دعوی فرزندی او میكند و جمعی از اوباش بگردش درآمده‌اند لاجرم عنان بطرف دار السلام انعطاف داد و بعد از وصول اویس را گرفته و طایفه از مفسدان را بقتل رسانید و در آن زمستان امیر قرا یوسف در تبریز قشلاق كرده در اوایل بهار بنابر تعرض امیر قرا عثمان بولایت آذربایجان و استغاثه ولد طهرتن كه حاكم آنجا بود بدانجانب توجه نمود و پسر خود شاه محمد را در آذربایجان قایم‌مقام ساخت و سلطان احمد فرصت غنیمت دانسته با سپاهی انبوه و لشگری گردون شكوه در ماه محرم سنه ثلث عشر و ثمانمائه از بغداد متوجه تبریز گشت و شاه محمد نجوی گریخته سلطان در غره ربیع الاول بتجمل و حشمتی هرچه تمامتر بدار الملك تبریز درآمد و امیر قرا یوسف بعد از آنكه ارزنجانرا بمصاحبه مفتوح گردانید و نایب خود پیر عمر را آنجا والی ساخت خبر وصول موكب سلطانی را بتبریز استماع نموده عنان مراجعت انعطاف داد چون سلطان خبر معاودت او را شنید مستعد حرب و پیكار گشت و در روز جمعه بیست هشتم ربیع الاخر سال مذكور بنواحی شب غازان بین الجانبین مقاتله صعب روی نموده امیر قرا یوسف غالب آمد و سلطان بطرف شهر گریخته تركمانی نادانسته دو ضربت بر وی زد تا از اسب درافتاد آنگاه جامه و اسلحه او را گرفته بگذاشت و سلطان از ممر آب بباغی در رفته پیری كفش‌دوز او را شناخت و فی الحال بخدمت شتافته گفت ای سلطان عالمیان این چه حالتست سلطان گفت كه خاموش باش و سر مرا فاش مكن كه مردم ما در این شهر بسیارند چون شب شود برویم زر و اسب و آنچه خواهیم از ایشان بستانیم و تو را رعایت كنیم و هرگاه ببغداد رسم بلوك یعقوبه را نیز برسم سیورغال بتو مسلم داریم و پیر كفش‌دوز این معنی را قبول كرده بخانه رفت و حال آنكه او را عجوزه بود كه فال میگرفت و از امور مخفیه خبر میداد پیر صورت واقعه را با زن خود در میان نهاده گفت صلاح چیست عجوزه آغاز فال دیدن كرد و چون از آن كار فارغ شد با شوهر گفت میان ما و یعقوبه مسافتی بعید است و از آن ممر نفعی بما نخواهد رسید و بیشتر آنست كه چون شب درآید آنمقدار مردم پیش سلطان جمع آیند كه ترا با او مجال ملاقات نماند و چنین صیدی از دام بیرون رود مصلحت آنست كه در ساعت پیش قرا یوسف روی و صورت واقعه بازنموده از وی مژدگانی نیك بستانی امیرك را سخن عجوزه مقبول افتاده پیش امیر قرا یوسف رفت و او را بسلطان نشان داد و امیر قرا یوسف جمعی از معتمدان خود را ارسال داشت تا آن پادشاه عالیجاه را گرفتند و قبا كهنه در برش كردند و طاقیه پاره بر سرش نهاده ببارگاه درآوردند امیر قرا یوسف بتعظیم جناب سلطانی برخواست و او را پهلوی خویش نشانده سخنان درشت گفت و بر نقص بنیان عهد و پیمان ملامت نمود آنگاه
ص: 578
پادشاهی را كه سر بگردون گردان فرود نمی‌آورد از پهلوی خویش بصف نعال فرستاد و از روی هزل یا جد او را فرمود تا بخط خویش در باب تفویض ایالت آذربایجان به پیر بداق خان نشانی بآب زر نوشت و منشور دیگر قلمی كرد كه حكومت بغداد تعلق بشاه محمد میدارد شاه محمد از همان مجلس روی بدار السلام نهاد و قرا یوسف نمی‌خواست كه بجان سلطان تعرض رساند اما امراء بغداد در باب انهدام قصر حیات جناب سلطانی مبالغه كردند و بالاخره امیر قرا یوسف نیز بآن امر همدستان شده ستلمش سلطان احمد را بمدرسه قاضی شیخ علی برد و خواجه جعفر تبریزی و جمعی دیگر از سالكان طریق خونریزی او را نجبه هلاك ساختند و در پایان پای برادرش سلطانحسین كه بشمشیر عذر او كشته گشته بود دفن كردند و بعضی از فرزندان سلطان احمد كه در معركه اسیر شده بودند و علاء الدوله كه در قلعه عادل جوز محبوس و مقید اوقات میگذرانید از همان شربت چشیدند نقلست كه چون خبر شهادت سلطان احمد در هراة شیوع یافت میرزا شاهرخ خواجه عبد القادر مصنف موسیقی را كه سالها در مصاحبت سلطان احمد بسر برده بود مخاطب ساخت و پرسید كه برای دوست خود چه گفته خواجه عبد القادر این رباعی را در عملی درج كرده بعرض رسانید كه رباعی
عبد القادر زدیده هردم خون ریزدبادور سپهر نیستت جای ستیز
گان مهر سپهر سروری را ناگاه‌تاریخ وفات گشت قصد تبریز اما شاه محمد ولد قرا یوسف چون ببغداد رسید اولاد صغار سلطان احمد در شهر متحصن گشتند و او آغاز محاصره كرده بعد از یكسال و نیم محصوران در كشتیها نشستند و بگریختند و شاه محمد دار السلام بغداد را گرفته بر تمامت عراق عرب مستولی شد و خطبه و سكه بنام خود كرده دیگر پیش پدر نرفت و قرا یوسف نیز متعرض او نگشت.

ذكر شمه از وقایع ماوراء النهر و درآمدن آن مملكت بحوزه تسخیر خاقان سعادت بهر

در خلال احوال گذشته آفتاب اقبال میرزا خلیل سلطان روی بسر حد زوال نهاد و میان آنجناب و خداداد حسینی مخالفت اتفاق افتاد و خداداد در حدود تركستان غلبه جمع آورده همت بر تسخیر بلاد ماوراء النهر بست و این اخبار در دار السلطنة هراة شایع شده داعیه فتح سمرقند در خاطر خاقان سعادتمند رسوخ یافت و پنجم ذیقعده سنه احدی عشر و ثمانمائه رایت آفتاب اشراق از مستقر سلطنت و جهانبانی بجانب بادغیس در حركت آمد و میرزا خلیل سلطان نیز با لشگر ماوراء النهر از سمرقند بیرون خرامید و در نواحی كش منزل گزید و آنجا خبر یافت كه خداداد حسینی بكنار آب خجند رسیده بنابر آن امیر اللّه‌داد و ارغون شاه را با سه هزار سوار نامزد آنطرف نمود و هردو لشگر در حدود
ص: 579
یزق سیاهی یكدیگر دیده چند روز در برابر یكدیگر نشستند و امراء ایلغار كرده میر را خلیل سلطان كومك طلبیدند شاه‌زاده جلادت شعار با چهار هزار سوار بدانجانب روان شد و از سمرقند گذشته بقریه شیرز فرود آمد خداداد از قرب وصول شاه‌زاده آگاه گشته شبی مانند باد بجانب شیرز نهضت نمود و روز دیگر نماز پیشین بمیرزا خلیل سلطان رسید آتش حرب مشتعل گردید و سمرقندیان شكست یافته میرزا خلیل سلطان پناه بقلعه ویرانه شیرز برد و خداداد فی الحال حصار را گرفته بر شاه‌زاده مستولی شد و نشان ها نوشته او را میفرمود كه مهر كند و هرجا می‌خواست می‌فرستاد تا تمامت ماوراء النهر بتصرفش درآمد و گرفتاری میرزا خلیل سلطان بر دست خداداد در سیزدهم ذیقعده سنه احدی عشر و ثمانمائه روی نموده و چون حضرت خاقان سعید در ییلاق بادغیس اینخبر شنود در 21 ماه مذكور اعلام منصور بدانجانب نهضت فرمود و در ششم ذی الحجه كنار آب معسكر ظفر مآب گشت و امیر شیخ نور الدین كه در سمرقند بود بهواخواهی حضرت پادشاهی خود را ببخارا رسانید اما امیر خداداد از عقب او ایلغار كرده جمعیتش را متفرق گردانید و موكب شاه‌رخی بفیروزی و فرخی از جیحون گذشته میرزا میرك احمد میرزا و سیدی احمد كه در طرف حصار شادمان بودند بملازمت مبادرت نمودند و بعواطف خسروانه سرافراز گشتند و چون هوای خزار از غبار موكب ظفر شعار عنبر بار شد اینخبر شیوع یافت كه خداداد بجانب مغولستان گریخته و میرزا خلیل سلطان را مقید همراه برده در بیستم ذی حجه سمرقند از یمن نزول خاقان سعادتمند فردوس مانند گشت و میرزا محمد جهانگیر و ارباب عمایم بلكه تمامی اصاغر و اعاظم شرف بساط بوسی دریافته بنوازش و الطاف پادشاهانه سرافراز گردیده سرافتخار و مباهات باوج سماوات رسانیدند در آن اثنا لدنیا ترخان بموجب فرمان خاقان گیتی‌ستان پیش امیر خداداد رفت تا او را نصیحت كرده بعز ملازمت رساند امیر خداداد جواب گفت كه مرا معلوم شده كه مزاج اشرف خاقانی متوجه تربیت و رعایت منست اما ظاهرا شیخ نور الدین فساد كرده مانع خواهد بود اگر آنحضرت میخواهد كه از صمیم القلب كمر اخلاص بر میان بندم باید كه او را مقید بدینجانب فرستند میرزا شاه رخ بهادر از استماع اینجواب دور از صواب برآشفته در ماه محرم الحرام سنه اثنی عشر و ثمانمائه قرین دولت و اقبال از سمرقند بجانب مغولستان در حركت آمد و بعضی از شاه‌زادگان و امیر شاه ملك و امیر علی ترخان را برسم منغلای از پیش روان ساخت درین اثنا صورتی بدیع كه در آینه خیال هیچكس مصور نگشته بود روی نمود كیفیت واقعه آنكه امیر خداداد از پادشاه مغولستان محمد خان مدد طلب كرده بود و او برادر خود شمع جهان را بمعاونت نامزد فرموده چون خداداد از قرب وصول شمع جهان آگاهی یافت باضائت چراغ دولت امیدوار گشته باستقبال شتافت و بعد از آنكه بین الجانبین ملاقات واقع شد شمع جهان با خواص و مقربان مشورت نموده گفت خداداد مردی حق ناشناس و بیوفاست زیرا كه با وجود چندان عواطف و اشفاق كه از امیر تیمور گوركان درباره او بوقوع انجامیده طریقه كفران نعمت مسلوك داشته نسبت باولادش این نوع سلوك میكند
ص: 580
آنگاه خاطر بر قتل او قرار داده بشعله تیغ نیز خرمن حیاتش را بسوخت و سرش از بدن جدا ساخته پیش امیر شاه ملك فرستاد و امیر شاه ملك با سایر امرای منغلای مراجعت فرموده سر خداداد و سر پسرش اللّه‌داد را كه در شاهرخیه بسر میبرد باردوی همایون رسانیدند و بنوازش بیكران اختصاص یافتند بعد از آن امیر شیخ نور الدین عرضه داشت نمود كه مغولان بتركستان درآمده خرابی میكنند اگر حكم همایون نفاذ یابد بدانجانب شتافته دفع شر ایشان را پیش نهاد همت گردانم حضرت خاقان سعید او را اجازت داده مقرر ساست كه فی الحال مراجعت نماید و در خلال آن احوال میرزا امیرك احمد بن میرزا عمر شیخ را منظور نظر اشفاق گردانیده بایالت ولایت او زجند فرستاد و هو یهدی الی سبیل الرشاد.

ذكر وصول میرزا خلیل سلطان بملازمت حضرت خاقان سعید و تفویض یافتن ایالت ولایات بشاه‌زادگان صاحب تائید

میرزا خلیل سلطان بعد از قتل امیر خداداد موكلان را با خود متفق ساخت و بطرف آلان قلعه رفت و بامیر عبد الخالق ولد امیر خداداد كه در آن حصار بود ملحق شد و اینخبر بسمع حضرت خاقانی رسیده امیر شاه ملك را با جمعی دیگر از سرداران بدان صوب روان ساخت و بنفس نفیس رایت نهضت بصوب سمرقند برافراخت و امیر شاه ملك بمقصد شتافته قلعه را محاصره نمود و میرزا خلیل سلطان باو خبر فرستاد كه راه مرا بازگذار تا از تنگنای بیرون آمده بملازمت میرزا شاه رخ روم و امیر شاه ملك مصلحت در ترك محاصره دیده عازم اردوی همایون گشت در آن اثنا چنان معلوم شد كه امیر شیخ نور الدین خیال عصیان دارد بنابر آن خاقان عالیشان مولانا قطب الدین قرومی و توكل قرقرا را پیش او فرستاد تا استفسار نمایند كه بچه سبب از ملازمت تخلف میجوید و مشار- الیهما با وی ملاقات نموده اینجواب شنودند كه الطاف خاقانی درباره من بسیار است و از تقصیری كه تا غایت در خدمت از من صدور یافته انفعال دارم ملمتس آنكه مرا حالا تكلیف ملازمت نفرمایند تا هرگاه رایات ظفر پناه از ماوراء النهر معاودت نماید بآستان بوسی شتابم و مقارن آنحال میرزا خلیل سلطان از آلان قلعه پایان آمده بامیر شیخ نور الدین پیوست و چون مولانا قطب الدین و توكل بازگشته سخن امیر شیخ نور الدین را بعرض رسانیدند خاقان سعید از شنیدن آن كلمات استشمام رایحه مخالفت نموده عنان عزیمت بدانجانب معطوف ساخت و در آقسولات نوكر قدیم میرزا خلیل سلطان یحیی كانام آمده در باب اخلاص و نیازمندی شاه‌زاده سخنان معروضداشت و مشمول الطاف بیكران كشته مقضی المرام مراجعت نمود و میرزا خلیل ناریحی كارا فرستاد كه حضرت خاقانی عهد و پیمان
ص: 581
در میان آورده هركس از نوئینان را صلاح دانند بفرستند تا بخدمت شتابم و حضرت خاقان سعید در حضور یحیی‌كا، قسم یاد كرد كه مدة الحیوة قصد جان فرزندی میرزا خلیل سلطان نكنم و او را معزز و محترم گردانم و امیر شاه ملك و امیر حسن صوفی ترخان و امیر علیكه كوكلتاش را مصحوب یحیی كاروان ساخت تا شاه‌زاده را بپایه سریر اعلی آوردند و چون امرا نزدیك بانزار كه مسكن امیرزاده خلیل سلطان و امیر شیخ نور الدین بود رسیدند امیر شاه ملك در كنار آب توقف كرده امیر حسن صوفی و امیر علیكه بانزار شتافتند و امیرزاده خلیل سلطان را بغایت عنایت خاقانی امیدوار ساخته در ركاب او بجانب معسكر ظفر مآب شتافتند و در موضع اوزان آق شاه‌زاده بتقبیل انامل فیاض سرافراز گشته حریف مجلس انس و جلیس بساط قرب شده آنگاه خاقان جمجاه عنان بكران بصوب خراسان انعطاف داده ایالت مملكت سمرقند و توابع و لواحق را بمیرزا الغ بیك گوركان ارزانی فرمود و امیر شاه ملك را در خدمتش بازداشت ولایت حصار شادمان را بمیرزا محمد جهانگیر بن میرزا محمد سلطان عنایت نموده و چون موكب همایون از جیحون بگذشت قبة الاسلام بلخ را بمیرزا ابو الفتح ابراهیم سلطان داد و میرزا قیدو را بحكومت كابل غزنین و قندهار فرستاد و رایات ظفر آیات در طی مسافت سرعت نموده بتاریخ 16 شعبان سنه 812 كامیاب و كامروا بمستقر دولت و اقبال رسیده بعد از چند روز اسباب سلطنت میرزا خلیل سلطان را مرتب داشته امیر حمزه قوتوقو و بیك‌پولاد و خضرا سپاهی و صدر حسن و خواجگی را با قرب ده هزار نفر از لشگر ملازم شاه‌زاده گردانید و فرمود كه بعراق عجم رفته از ممالكی كه تعلق بمیرزا میرانشاه و میرزا عمر میداشته آنچه تواند در حیز تسخیر آورد و میرزا خلیل سلطان اطاعت فرمان نموده بتاریخ هفدهم ذیقعده سال مذكور بدانجانب نهضت فرمود.

ذكر عصیان و طغیان امیر شیخ نور الدین و كیفیت كشته شدن او بیمن توجه خاطر خطیر خاقان ظفر قرین‌

چون حضرت خاقان سعید مملكت سمرقند را بمیرزا الغ بیك ارزانی داشت و امیر غیاث الدین شاه ملك را در خدمت شاه‌زاده گذاشته بنفس نفیس رایت عزیمت بصوب دار السلطنه هرات برافراشت امیر شیخ نور الدین از غایت خشم و كین لشگر تركستان درهم كشیده متوجه تسخیر سمرقند گردید و امیر شاه ملك از شهر بیرون رفته و بمقابله و مقاتله خصم اقدام نموده انهزام یافت و خود را در كوه آقسراق كه در میان كش و سمرقند است محكم كرد و امیر وفادار بدست امیر شیخ نور الدین گرفتار شده مقید گشت و جناب امارت مآبی بخیال درآمدن در شهر روز جمعه ششم ذی حجه سنه اثنی عشر و ثمانمائه بدروازه شهر شتافت
ص: 582
و اكابر سمرقند چون خواجه عصام الدین و خواجه عبد القادر و خواجه عبد الاول و قاضی صلاح الدین و اولاد شیخزاده ساغرجی آن بلده را مضبوط ساخته بودند و دل بر محاصره نهاده شیخ نور الدین بقدم یاس و حرمان مراجعت نموده بترمد رفت و حاكم حصار میرزا محمد- جهانگیر را بدمدمه و فسون بخود ملحق گردانید و امیر و قادر را بقتل رسانید و حضرت خاقان سعید خبر طغیان امیر شیخ نور الدین شنوده میرز بایسنقر را بحكومت هراة باز داشته در چهاردهم محرم الحرام سنه 813 بجانب ماوراء النهر نهضت فرمود و بعد از طی منازل و مراحل بگذر كلف رسیده میرزا الغ بیك گوركان كه در آن مقام انتظار وصول موكب همایون می‌كشید بسعادت دست‌بوس مشرف گردید و در روز جمعه 17 صفر اعلام ظفر پیكر از جیحون عبور نموده میرزا میرك احمد و امیر شاه ملك نیز باردوی اعلی ملحق شدند و امیر شیخ نور الدین بقدم جسارت پیش آمده در حوالی قزل رباط و آب بام در برابر خاقان گردون احتشام صف‌آرای گشت و در آن حین نسبت بامیر مبشر بد گمان شده كارش آخر ساخت آنگاه دلاوران هردو لشگر دست بشمشیر و تیر و خنجر بردند و آغاز كروفر نمودند و بعنایت مالك الملك اكبر نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم خاقان دادگر وزیده امیر شیخ نور الدین پای در وادی نهاد و این فتح در روز شنبه نهم ماه ربیع الاول سال مذكور روی نمود و دوشنبه یازدهم ماه مذكور همان چتر همایون فال در دار السلطنه سمرقند بال اقبال بگشود و حضرت خاقان سعید اكابر آن بلده را كه در ضبط شهر غایت اهتمام بجای آورده بودند منظور نظر مراحم و عواطف گردانید و امیر شاه ملك را با لشگری جرار از عقب امیر شیخ نور الدین بانزار فرستاده بنفس نفیس عازم مستقر سریر جاه و جلال شده در اوایل ربیع الاخر در دار السلطنه هراة نزول اجلال و حلول عز و اقبال فرمود و همدرین سال مدرسه و خانقاهی را كه در درون بلده فاخره هراة بمحاذی قلعه اختیار الدین واقعست بنا كرد و باندك زمانی در غایت تكلف و زیبائی آنعمارت باتمام رسید و همدران اوان باغ سفید را كه در میان شرق و شمال هراة واقعست طرح انداخت و در اوایل سنه اربع و عشر و ثمانمائه میرزا عمر شیخ بن میرزا پیر محمد بن میرزا عمر شیخ از جانب عراق رسیده در سلك سایر شاه‌زادگان عظام انتظام یافت بعد از آن از جانب ماوراء النهر خبر آمد كه امیر شاه ملك از تركستان باونچه فراوان بسمرقند مراجعت نموده اما امیر شیخ نور الدین از حاكم مغولستان محمد خان مدد طلبیده و میان میرزا الغ بیك و امیر شاه ملك اندك نقاری واقع شده و امیر مشار الیه كرت دیگر جهة دفع شیخ متوجه كردستان گردیده و معلوم نیست كه حال بكجا منجر خواهد شد بنابراین مقدمات خاقان خجسته صفات دغدغه بخاطر دریا مقاطر راه داده باز بجانب ماوراء النهر روان شد و پس از قطع منازل و مسالك در 21 جمادی الاولی سال مذكور از آب آمویه عبور فرمود و عنان یكران تا موضع قشقا بازنكشید و در آن مقام میرزا الغ بیك گوركان و اشراف و اعیان سمرقند شرف بساط بوسی دریافته بنوازش و عواطف سرافراز و مفتخر گشتند و منزل كان كل معسكر پادشاه عادل شده بعد از چند روز امیر شاه
ص: 583
ملك از تركستان بملازمت رسید و سر امیر شیخ نور الدین را باردوی همایون رسانید و كیفیت كشته شدن امیر شیخ نور الدین چنان بود كه در كرت اخیر كه امیر شاه ملك بتركستان رفته نزدیك بقلعه صوران كه در آنزمان موضع تحصن امیر شیخ نور الدین بود رسیده امیر مشار الیه مضطرب گشته به بعضی از امرا پیغام داد كه نوعی سازید كه میان من و امیر شاه ملك صورت مصالحه روی نماید و امرا در این باب بامیر شاه ملك سخن گفتند مقرر شد كه آن دو امیر بواسطه با یكدیگر گفت و شنود نماید و روز دیگر نزدیك بقلعه صوران این صورت روی داد اما هرچند امیر شاه ملك امیر شیخ نور الدین را نصیحت كرد كه از مقام مخالفت درگذرد و بملازمت درگاه عالمپناه شتابد بجائی نرسید و حرارت بر هوا استیلا یافته امیر شاه ملك میل مراجعت نمود و امیر شیخ نور الدین را گفت كه از برای ما شامیانه و مقداری طعام بفرست تا لحظه در این نواحی بیاسائیم و از قلعه دورتر رفته توقف كرد و امیر شیخ نور الدین همچنان سوار بر در حصار ایستاده بود و امیر شاه ملك امیر موسی‌كا و امیر دولتخواجه را گفت یكبار دیگر پیش این بی‌دولت روید و او را نصیحت كنید كه اگر خود نزدیك حضرت خاقان سعید نمی‌آید باری یكی از فرزندان یا برادران خود را بفرستد تا مآبان بهانه مراجعت نمائیم و امرا نزدیك امیر شیخ نور الدین رفته آغاز قیل و قال كردند در آن حال امیر شاه ملك هرقداق را كه دوست قدیم شیخ نور الدین بود نوازش نموده گفت كه اگر تو امروز قدم جرأت پیش نهاده آنچه ترا تعلیم نمایم بتقدیم رسانی امید است كه چهره فتح و فیروزی از پرده عنیب جلوه‌گر آید و نام شجاعت و پهلوانی تو بر صفحات روزگار باقی و پایدار ماند هرقداق جواب داد كه بهرچه اشارت عالی نفاذ یابد منت داشته بجای آورم امیر شاه ملك گفت صلاح در آنست كه چون امرا از نزد شیخ نور الدین بازگردند تو نزدیك او روی و هیچ شبهه نیست كه چون او ترا بیند پیش طلبیده در آغوش كشد باید كه تو در آنوقت او را از اسب پایان كشی تا ما خود را بتو رسانیده باتمام این مهم ناتمام پردازیم هرقداق این جسارت را بطیب نفس قبول نمود و بعد از مراجعت امراء خود را بنظر امیر شیخ نور الدین رسانید و تدبیر موافق تقدیر افتاده جناب امارت‌مآبی آواز برآورد كه هرقداق آقا پیشتر آی و پیرقداق پیاده شده چند نوبت زانو زده امیر شیخ نور الدین از بالای اسب خم گشت و او را در بغل گرفت و همچنین كه دستهای هرقداق بر پشت امیر شیخ نور الدین بهم رسید بهر زوری كه داشت او را از اسب فرو كشید و بر زمین انداخت و زانو بر سینه او نهاد و شمشیر از غلاف بیرون آورد از نوكران امیر شیخ نور الدین كه بر در قلعه سوار ایستاده بودند بر سر هرقداق تاختند یكی شمشیر بطرفش انداخت و هرقداق تیغ بلب‌های اسب او رسانید و امیر شاه ملك كه آنجا مشاهده كرد تازیانه بر اسب زد و با جمعی از مردم كاری بدانجانب شتافت و هرقداق چون دید كه كومك رسید برجست و بیكدو ضربت شمشیر سر امیر شیخ نور الدین را بر خاك مذلت انداخت و اینچنین امری بدیع بقوت دولت حضرت خاقان سعید روی نموده امیر شاه ملك هرقداق را نوازش بسیار نمود و در حق او انعامات فراوان فرمود و دوستكام و مقضی المرام بازگشته دركان گل بشرف ملازمت خاقان
ص: 584
وافر مكرمت استسعاد یافت و پرتو عنایت و التفات خسروانه بر وجنات احوالش تافت.

ذكر معاودت رایات ظفر آیات از ماوراء النهر بدار السلطنه هرات و بیان بعضی دیگر از حالات و حكایات‌

چون خاطر خطیر خاقان جهانگیر از ممر امیر شیخ نور الدین و انتظام مهام تركستان و ماوراء النهر فارغ شد امیر شاه ملك را ملازم موكب همایون گردانیده روی توجه بمستقر سریر دولت روزافزون آورد و بعد از وصول ببلده فاخره هراة مهد علیا تومان آغا كه بعد از فوت صاحبقران مغفور بحباله نكاح امیر شیخ نور الدین درآمده بود متعاقب از صوران بدار السلطنه هراة رسید و حضرت خاقان سعید شرایط اعزاز و احترام بجای آورد و قصبه كوسویه را سیورغال او گردانید و تا غایت آثار خیر آن بانوی عظمی در قصبه مذكوره باقیست و در نهم ذیقعده سنه مذكوره خاقان سعادت انتما احرام طواف آستان ملك آشیان بیت
شهید خاك خراسان امام طیب و طاهرعلیّ موسی بن جعفر محمد باقر بسته بقدم نیاز و اخلاص بآن عتبه كعبه اختصاص شتافت و نقباء كرام و سادات عظام و سایر مجاوران آن سده سدره مقام را باصناف احسان و انعام خوشدل و مسرور گردانیده بجانب دار السلطنه هراة بازگشت و در روز جمعه عاشر محرم سنه خمس و عشر و ثمانمائه همای چتر همایون فال سایه وصول بر باغ زاغان انداخت و مقارن آنحال ایلچیان خان ختای و ایمنك خان رسیده مكاتیب آن پادشاه عالیجاه را كه بالسنه مختلفه نوشته بودند و همه مشتمل بر ارسال سلام و تحیت و ستایش و محمدت و سفارش میرزا خلیل سلطان بود بعرض رسانیدند و حضرت خاقان سعید ایلچیان را مشمول مكارم و عواطف خسروانه ساخته فرمود كه شاهزادگان و امراء عالیشان ایشان را طوی دهند و در آن اثنا ملك قطب الدین والی سیستان كه سابقا با میرزا ابا ابكر طرح دوستی انداخته بود و از بیم حسام خون آشام عساكر خاقان عالیمقام رایت فرار افراخته اعتماد بر كرم آنحضرت كرده بدرگاه عالمپناه شتافت و زبان عجز و انكسار بتمهید قواعد اعتذار و استغفار گشاده قبول باج و خراج نمود و پادشاه پوزش‌پذیر بنظر عنایت و التفات در وی نگریسته ایالت ولایت سیستان را بدستور پیشتر بوی عنایت فرموده و مهمات ایلچیان ختای را نیز به كفایت اقتران داده شیخ محمد خشی را مصحوب ایشان بدان صوب فرستاد.

ذكر شمه از احوال ولایت خوارزم و درآمدن آن مملكت بحوزه دیوان حضرت خاقان سعید بی‌ارتكاب حرب و رزم‌

از مطلع سعدین پرتو این حكایت بدین روایت بر صحایف اوراق می‌تابد كه در وقت وفات امیر تیمور گوركان حكومت خوارزم تعلق بامیر موسی كاداشت و در ماه رجب
ص: 585
سنه ثمان و ثمانمائه امیر ایدكو كه امیر الامراء پادشاه دشت قبچاق شادیخان بود لوای توجه بعزم تسخیر آن مملكت برافراشت و امیر موسی كا بماوراء النهر گریخته ایدكو امیر انكارا آنجا امیر ساخت و بطرف دشت بازگشت و در شهور سنه 811 كه شادیخان فوت شده سلطنت دیار اوزبك بفولاد خان رسید امیر ایدكوانكا را طلبیده بقلجه را بجایش فرستاد و فولاد خان در سنه 813 بعالم دیگر خرامید و تیمور خان بن تیمور قتلق فرمانفرمای دشت قبچاق گشت و قصد ایدكو كرده و او بخوارزم گریخته در اوائل سنه 814 دكنه و غازان بحوالی آن شهر آمدند و ایدكو را محاصره نمودند و بعد از شش ماه كه در كرد خوارزم نشستند خبر متواتر شد كه جلال الدین پسر توقتمش خان تیمور خان را شكست داده بر تخت پادشاهی متمكن گشت و مقارن اشتهار آن اخبار تیمور پریشان روزگار بدگنه و غازان پیوست و غازان و دكنه را بشراب مشغول ساخت و یكی از نوكران خود را كه جان خواجه نام داشت فرمود كه تیمور را بقتل آورد و جلال الدین از غازان منت‌دار شده نشان فرستاد كه غازان از جمله مخصوصان ماست باید كه امرای خوارزم از فرموده او تجاوز جایز ندارند و غازان به ایدكو صلح كرده متوجه دشت گشت و در اثنای راه قاجولی بهادر در موضع بلوقیا باو رسیده و بزبان تشنیع گفت كه خوارزم را تسخیر ناكرده چرا مراجعت نمودید جواب داد كه ما با ده هزار مرد هفت ماه ایدكو را محاصره نمودیم و كاری از پیش نتوانستیم برد لاجرم بازگشتیم مصلحت آنست كه تو نیز بازگردی زیرا كه با این سه چهار هزار كس كه همراه داری آن بلده را فتح نمی‌توان كرد قاجولی گفت كه من تنها بر ایدكو فایق می‌آیم و بغرور هرچه تمامتر بخدود خوارزم رفت و ایدكو او را استقبال نموده بین الجانبین جنگی سخت دست داد و از دست برد شمشیر قضا قاجولی بر خاك هلاك افتاد و در سنه 815 حضرت خاقان سعبد امیر علیكه كوكلتاش و امیر الیاس خواجه و امیر موسی كارا بفتح خوارزم نامزد فرمود و در آنزمان پسر ایدكو مباركشاه نام پادشاه آندیار بود و چون امرا نزدیك بخوارزم رسیدند سخن صلح در میان افتاده خوارزمیان ساوری بیرون فرستادند و در آن اثنا نوكران امیر الیاس خواجه بطرفی از اطراف آن خطه شتافته فوجی از مردم را كشتند و جمعی را اسیر گرفتند از این جهت اهل خوارزم خاطر بر جنگ و رزم قرار داده خاص و عام از شهر بیرون آمده یكروز تا شب جنگهای مردانه كردند و شب نقاره شادیانه زده آوازه درانداختند كه امیر ایدكو رسید بنابر آن بعضی از امرا احمال و اثقال را گذاشته سر خویش گرفتند و راه خراسان در پیش حضرت خاقانی از استماع اینخبر پریشان خاطر شده بار دیگر امیر سید علی ترخان و امیر شاه ملك را بتسخیر آنولایت ارسال داشت و چون ایشان بحوالی خوارزم نزول نمودند پسر ایدكو بنابر ظلمی كه بر رعایا كرده بود از اعیان و اشراف آنجائی متوهم شده بگریخت و سادات و علما و اكابر امیر شاه ملك را استقبال فرموده مقالید شهر تسلیم نمودند و آنجناب بخوارزم درآمده چند روز جهة ضبط امور و نسق مصالح جمهور و نظم قواعد مملكت و وضع قوانین معدلت توقف كرد و بعد از فراغ از آن مهم روی توجه
ص: 586
بدار السلطنة هراة آورد و همدان اوقات خاقان سعید ایالت خوارزم و توابع را بآن امیر عدالت انتما تفویض فرمود تا آخر ایام حیات شاه‌رخی آن مملكت در تصرف او و پسرش سلطان ابراهیم بود.

ذكر بعضی حالات میرزا رستم و میرزا اسكندر و پیوستن میرزا خلیل سلطان بجوار مغفرت مالك الملك اكبر

در آن اوان كه میرزا اسكندر از ضبط مملكت فارس فراغت یافت فروغ همت بلند نهمتش بر اندیشه تسخیر ولایات عراق عجم تافت و امیر عبد الصمد و امیر صدیق را بجانب اصفهان روان ساخت و ایشان بوزرنه رفته قلعه آن را مضبوط گردانیدند و میرزا رستم بظاهر آنحصار شتافته بمحاصره مشغول شد و میرزا اسكندر از اینمعنی خبر یافته امیر تولك و امیر یوسف خلیل را با طایفه از لشگریان بمدد محصوران روان فرمود و میرزا رستم توجه شیرازیان را دانسته عنان باستقبال ایشان تافت آنجماعت چون قوت مقاومت نداشتند پناه بقلعه دستجرد بردند و در آن اثناء میرزا بایقرا كه عازم شیراز بود بعراق رسیده میرزا رستم او را با خود متفق گردانید و هردو برادر بموافقت یكدیگر در گرد دستجرد نشستند ناگاه خبر متواتر شد كه میرزا اسكندر بقصر زرد رسیده و میرزا رستم عنان بجانب اصفهان انعطاف داده میرزا اسكندر از عقب او نهضت نمود و در سه فرسخی شهر تلاقی آن دو پادشاه بهرام قهر اتفاق افتاده بعد از ستیز و آویز میرزا رستم روی گریز باصفهان آورد و میرزا اسكندر در منزل آتشگاه خیمه و خرگاه برافراشته میرزا رستم از میرزا- خلیل سلطان كه در آن اوان بری آمده بود استمداد نمود و آنجناب متوجه اصفهان شده هرچند قاصدان نزد میرزا اسكندر فرستاده از وی التماس كرد كه با وی مصالحه نماید بجائی نرسید لاجرم از وی نومید گشته ناگهان باصفهان درآمد و در آن اوقات میان شیرازیان و اصفهانیان محاربات قوی روی نمود و در اصفهان قحط و غلا درجه قصوی یافته میرزا رستم شهر باز گذاشته علم عزیمت بصوب اردوی قرا یوسف برافراشت و میرزا خلیل سلطان چند روزی بعد از میرزا رستم محصور بوده در آن اثنا طایفه از لشگر كرد و شول بی‌اجازت میرزا اسكندر بصوب شیراز در اهتزاز آمدند و جناب اسكندری نیز ترك محاصره داده بدیار خویش بازگشت و در اصفهان بلاء جوع و عسرت بمرتبه رسید كه میرزا خلیل سلطان از محافظت آنشهر سیر آمده مراجعت فرمود اما میرزا رستم چون بنواحی تبریز منزل گزید امیر قرا یوسف قرب ده فرسخ آنجناب را استقبال كرده طویهای پادشاهانه داده آنچه وظایف مروت و انسانی بود بتقدیم رسانید و میرزا رستم نیز پیشكشهای لایق كشید و آن دو پادشاه در خلوت با هم صحبتها داشته در باب انتظام امور
ص: 587
ملك سخنان در میان آوردند و خاطر امیر قرا یوسف مایل بآن بود كه یكی از ولایات آذربایجان را سیورغال میرزا رستم گرداند تا از آن ممر یراق بهم رسانیده فتح شام را پیش نهاد همت سازد اما میرزا رستم اینمعنی را قبول ننمود و بر توجه بجانب اصفهان اصرار فرمود بنابر آن امیر قرا یوسف اشارت كرد تا فوجی از سپاه تراكمه در ملازمت میرزا رستم باصفهان روند و آن جناب بدانجانب در حركت آمده در اثناء راه تراكمه بازگشتند و میرزا رستم با خواصان خویش بحدود اصفهان شتافته خواجه احمد صاعدی موكب عالی را استقبال نمود و آنجناب بشهر درآمده مدت دو ماه بفراغبال گذرانید چون خواجه احمد بخلاف رای صواب نمایش مهمات آنجائی را به فیصل میرسانید معروض تیغ سیاست میرزا رستم كردید بنابر آن اعیان اصفهان نقش محبت شاه‌زاده را از لوح دل محو كردند و آنجناب مصلحت توقف ندید و بمرافقت میرزا بایقرا عازم خراسان شد و در اواخر شهور سنه اربع عشر و ثمانمائه بسعادت دستبوس خاقان سعید رسید بعد از آن میرزا اسكندر بر تمامی ممالك فارس و عراق عجم فرمانفرما گشته اصفهان را دار الملك گردانید درین اثنا میرزا خلیل سلطان در مملكت ری دو سه روزی پهلو بر بستر ناتوانی نهاده بتاریخ شانزدهم ماه رجب سال مذكور رخت بقا بباد فنا داد و چون اینخبر بعرض خاقان سعید رسید محزون و متالم شد و هنوز جراحت آن مصیبت التیام نیافته بود كه والده میرزا خلیل خانزاده در مشهد مقدسه رضویه علی راقدها تحف السلام و التحیة بریاض قدس انتقال فرمود و در جوار آن روضه بهشت آثار مدفون گشت ع داغی نگشته نیك كه داغ دگر بسوخت.

گفتار در بیان نهضت رایات آفتاب اشراق بطرف ممالك آذربایجان و عراق و رسیدن خبر مخالفت و یاغی‌گری ملازمان جناب اسكندری‌

از آن زمان كه خسرو مغفرت پناه میرزا معز الدین میرانشاه در جنگ امیر قرایوسف تركمان بسعادت شهادت رسید حضرت خاقان سعید پیوسته نقش انتقام مخالفان بر لوح خاطر و صحیفه ضمیر منقش و مرتسم گردانید اما از جهة حدوث وقایع عزیمت از حیز قول بفعل نمی‌آید و در شهور سنه 819 كه خاطر عالی‌مآثر را از ممر ولایات ماورآء النهر و خراسان دغدغه نماند و خبر استیلاء امیر قرا یوسف بر آذربایجان و اران و عراق عرب و توابع و لواحق مكرر بسمع همایون رسید عزم توجه بدانجانب تصمیم یافته تواچیان بهرام صولت جهة اجتماع لشگرهاء ممالك محروسه باطراف و اقطار بلاد و امصار در حركت آمدند و سپاهی بعدد قطرات امطار همه تیغ‌زن و نیزه‌گذار جمع گشته ماهچه اعلام نصرت سلب
ص: 588
بتاریخ هیجدهم رجب از دار السلطنة هراة بطرف مازندران نهضت نمود و چون پرتو وصول بر نواحی نیشابور انداخت حضرت خاقان سعید بمیرزا اسكندر نامه در قلم آورد مضمون آنكه رایات عالیات جهة دفع فتنه قرا یوسف تركمان متوجه آذربایجان است میباید كه آن فرزند عزیز طریق اتحاد و یگانگی مسلوك داشته با عساكر فارس و عراق در نواحی ری بموكب همایون پیوندد و ابو سعید ملك جهة رسانیدن آن كتابت بجانب اصفهان در جرجان قشلاق نمود و حكام مازندران و هزار جریب و گیلان را كه بشرف ملازمت رسیدند غریق بحر انعام و احسان ساخته رخصت معاودت فرمود و ابو سعید چون باصفهان رسید و مكتوب حضرت خاقان سعید را بمیرزا اسكندر رسانید جناب اسكندری گمان برد كه آنحضرت قصد مملكت او دارد و رفتن آذربایجان را بجهت مصلحت وقت بر زبان می‌آرد بنابر آن از مضمون كلمه ان بعض الظن اثم غافل مانده ابو سعید را جوابهای درشت گفت و یكی از نوكران خود همراه او گردانیده اجازت مراجعت داد و ابو سعید در قشلاق مازندران نوكر میرزا اسكندر را بپای بوس خاقان عالیشان رسانیده جوابی كه یافته بود بعرض رسانید آنحضرت بدان سخنان چندان التفات نكرد و فرمود كه اگر فرزند میرزا اسكندر خود بیورش آذربایجان نتوان آمد لشگر فرستد و نوكر او را رخصت فرمود اما میرزا اسكندر بعد از معاودت نوكر شعار خلاف پادشاه ستوده اوصاف ظاهر ساخته اسم همایون شاه- رخی را در قلمرو خویش از خطبه بینداخت و بنام خود سكه زده نشانها مصحوب ایلچیان باطراف و جوانب ولایات قندهار و كابل و غزنین و سیستان روانه گردانید و حكام آن حدود را بانقیاد و اطاعت دعوت كرد و طغرای احكام او باین عبارت بود كه القائم بامور المسلمین و ولی امیر المؤمنین السلطان اسكندر من امره المطاع و حاكم سیستان ملك قطب الدین ایلچی میرزا اسكندر را كه كافی اسلام نام داشت مقید ساخته با مكتوبی كه باو نوشته بود نزد میرزا سیورغتمش كه در هراة نایب پدر بزرگوار خود بود فرستاد و میرزا سیورغتمش آن تحفه را باردوی همایون ارسال نمود لاجرم مخالفت میرزا اسكندر بتحقیق پیوسته حضرت خاقان سعید عزیمت آذربایجان را فسخ فرمود و در اوائل بهار میرزا بایسنقر را بدار السلطنة هراة روان كرده بنفس نفیس در چهاردهم محرم الحرام سنه سبع عشر و ثمانمائه روی توجه بمملكت روی آورده چون خوار ری معسكر ظفر اثر گشت جمعی از نوكران میرزا اسكندر گریخته بدرگاه عالم پناه رسیدند و بعرض نواب كامیاب رسانیدند كه امیرزاده اسكندر فوجی از امرا و لشگریان نامزد محاصره ساوه فرموده صورت واقعه آنكه در آن اوان كه موكب نصرت‌نشان در قشلاق مازندران اقامت داشت نصر اللّه ساوه قاصدی بدرگاه عالمپناه فرستاده التماس داروغه نمود و این ملتمس عز قبول یافته یكی از ملازمان آستان شاه رخی بساوه رفت و اینخبر بعرض میرزا اسكندر رسیده امیر یوسف خلیل و جلبانشاه برلاس و بیان قوچین و عبد اللّه پروانچی و سعد اللّه را نامزد فتح ساوه كرده و چون كیفیت توجه آن مردم از اخبار نوكران میرزا اسكندر نزد خاقان والا گهر
ص: 589
بوضوح پیوست امیر حسن صوفی ترخان و دولتخواجه و امیر جهانشاه ایناق و امیر چهار شنبه را با ده هزار سوار بنصرت نصر اللّه و رعایاء ساوه مامور گردانید امراء میرزا اسكندر چون بر توجه این لشگر وقوف یافتند با یكدیگر مشورت نموده دفتر عهد و پیمان میرزا اسكندر را بر طاق نسیان نهادند و بقدم اخلاص و دولتخواهی بامراء ایلغار خاقان عالی مقدار پیوستند و باتفاق متوجه اردوی همایون گشتند در نواحی قلعه شهریار بیان قوچین و عبد اللّه پروانچی و سعد اللّه بشرف بساط بوس شهریار نامدار مشرف گشتند و موكب همایون بساوه شتافته در آنمقام امیر حسن صوفی و امیر سید علی و سایر امراء میرزا اسكندر را بملازمت خاقان فریدون‌فر رسانیدند و آنحضرت درباره آن زمره اصناف عواطف و مراحم مبذول داشت و در فضای دلگشای ساوه هوای شكار فرموده لوای جهانگشای بصوب اصفهان برافراشت.

ذكر وصول موكب نصرت‌نشان بظاهر اصفهان و بیان بعضی از وقایع كه روی نموده بود در آن اوان‌

تاریخ حبیب السیر ج‌3 589 ذكر وصول موكب نصرت‌نشان بظاهر اصفهان و بیان بعضی از وقایع كه روی نموده بود در آن اوان ..... ص : 589
ن حضرت خاقان سعید در ولایت ساوه از امر شكار بازپرداخت شنقار همت عالی نهمت در هوای صید ملك پرواز داده یورش اصفهان را پیش نهاد خاطر ساخت و پس از قطع منازل باغ رستم كه در دو فرسخی آن بلده است از یمن مقدم آن پادشاه عالم رشك افزای گلستان ارم گردید. شیخ محمد و قرابت امیر عباس و شیخ علی قزاق با قرب سیصد سوار از میرزا اسكندر گریخته و در آن منزل بسعادت بساط بوسی استسعاد یافتند و بعضی از احشام و صحرانشینان آن حدود نیز باردوی كیهان بوی شتافته در سلك سایر بندگان آستان سلطنت آشیان منتظم شدند و میرزا اسكندر از مشاهده این صور در لجه اندیشه افتاده با امرا و اركان دولت طریق مشورت مسلوك داشت و خواطر صغار و كبار برافروختن آتش جنگ و پیكار قرار یافته با لشگری چون فیض سحاب بیحساب و مانند قطرات امطار ناشمار از درون اصفهان بمیدان مردان خرامید و فرمان واجب الاذعان خاقان عالی مكان بمقابله و مقاتله دشمنان صادر گشته لشگر بحر جوش رعد خروش روی باصفهان آوردند بعد از تسویه صفوف و پیش از استعمال سیوف میرزا اسكندر صولت و شوكت لشگر خاقان عالی گهر را بعین الیقین مشاهده نموده دانست كه تاب مقاومت بآن حضرت از حیز قدرت او بیرون است لاجرم بیراق و اتفاق سرداران فارس و عراق پشت بر معركه كرده روی گریز باصفهان آوردند و دلاوران موكب ظفرنشان شاهرخی ایشان را تعاقب نموده جمعی كثیر بتیغ تیز گذرانیدند و میرزا اسكندر بهزار حیله خود را در شهر انداخته خاقان سعید در 4 ماه ربیع الاول سال مذكور در ظاهر اصفهان نزول اجلال فرمود و امرا و لشگریان را
ص: 590
بمحاصره و محاربه امر نمود و چون این خبر بشیراز رسید روسا و كلانتران با داروغه میرزا اسكندر شیخ محمد ساوه متفق شده خطبه و سكه بنام و لقب همایون شاه‌رخی مزین گردانیدند و پسر میرزا اسكندر و اولاد میرزا عبد الصمد و شیخ یساول و یوسف قورچی و داراب كه از جمله معتمدان آستان اسكندری بودند گرفته كیفیت این نیكو خدمتی عرضه داشت ایستادگان پایه سریر سلطنت مسیر گردانیدند حضرت خاقان سعید چون این خبر شنید مبتهج و مسرور گشته نكبه بخشی و لطف اللّه بیان تیمور را بضبط اموال فارس تعیین فرمود و حسن صوفی ترخان و جلبان شاه برلاس را جهت آوردن ولد میرزا اسكندر و اولاد میرزا عبد الصمد ارسال نمود و بعد از چند روز نكبه بخشی از شیراز بازآمده خبر آورد كه امیر لطف اللّه بتصور آنكه امیر جلبانشاه برلاس خروج خواهد كرد او را بقتل رسانید آنحضرت لطف اللّه نادان و نكبه بخشی را از آن منصب معزول ساخت و سید علی ترخان را بجای ایشان فرستاد و فرمود كه سبب قتل جلبانشاه را بواجبی تحقیق نماید و حضرت خاقان سعید بعد از آنكه پنجاه روز بمحاصره اصفهان بگذرانید و هرچند مدارا نمود میرزا اسكندر باطاعت مایل نگردید در دوم جمادی الاولی سنه سبع عشر و ثمانمائه جنگ سلطانی در انداخت و دلیران معسكر ظفراثر زره پوش و جوشن در كشته آزاد از نفیر و نای زرین غلغله در سپهر برین و زلزله در زمان و زمین افتاد بیت
چنان شد زخم كوس و نعره و جوش‌كه گردون پنبه محكم كرد در گوش. و از شهر نیز سپاهی بسیار با ساز و سلاح بیشمار بیرون آمدند و از طرفین دست بتیر و كمان و سیف و سنان برده بالاخره مهم بدست و گریبان رسید و سرهای سروران بسان كوی در میدان غلطان گردید بیت
سرهای سران فتاده بر خاك‌پهلوی دلاوران شده چاك و آنروز از وقت طلوع جمشید خورشید بر بام حصار فیروزه كار گردون تا هنگام هجوم كواكب زنگی شب در عالم بوقلمون هردو لشگر باستعمال تیغ و خنجر قیام می‌نمودند و جام تلخ مذاق بر یكدیگر می‌پیمودند فضای دشت و صحرا از خسته و كشته حكم كوه و پشته گرفت و از خون مردگان زنده رود اصفهان رنگ شقایق نعمان پذیرفت عاقبت عافیت نصیب ملازمان موكب همایون خاقان ربع مسكون گشته نسیم فتح و ظفر در اهتزاز آمد و بكناء نكبت بر پرچم علم میرزا اسكندر وزیده سپاه او منهزم گردید و میرزا اسكندر با جمعی از خاصان و امرا و اعیان بقلعه اصفهان درآمده جنود نصرت درود نردبانها بر دیوارهاء شهر نهادند و بعد از فرار ترك رومی روز بجانب دیار مغرب مشعلها بر زبر جدران برافراخته روی به فیصل آوردند و در آن اثناء امیر عبد الصمد از شهر گریخته بملازمت خاقان سعید رسید و از آن جهة میرزا اسكندر عنان تمالك و تماسك از دست داده روی بوادی فرار نهاد علی الصباح كه نقود شهرستان آسمان بمجرد وصول موكب آفتاب تابان بغارت و تاراج رفت عساكر نصرت مآثر در اصفهان ریخته آغاز نهب و تالان كردند و چندان زر و جواهر و حلی و حلل و نفایس اقمشه و غرایب امتعه بدست ایشان افتاد كه از كثرت آن ثروت هنگامه آز در دلها بر شكست و غایت نفاست آن
ص: 591
غنیمت ابواب نیاز بر خاطرها فرو بست و میرزا شاه رخ فوجی از لشگر ظفر اثر بتكامیشی میرزا اسكندر فرستاد و آنجماعت او را گرفته بپایه سریر اعلی آوردند و حسب الحكم به بمیرزا رستم سپردند و میرزا رستم خاك بیمروتی در چشم انسانیت پاشید و میل آتشین در چشم جهان بین برادر كشید بیت
بگنگ كشتن و كر بودن آرزومند است‌زبان و گوش كسی كین حدیث گفت و شنید یفعل اللّه ما یشاء و یحكم ما یرید.

ذكر تفویض حكومت ولایات بشاه‌زادگان خجسته صفات و معاودت رایات نصرت آیات بجانب دار السلطنه هرات‌

چون نیّر فتح و فیروزی از افق مراد طلوع نموده خطه اصفهان بحیز تسخیر خاقان عالیشان درآمد جناح امن و امان بر مفارق متوطنان آنمكان گسترده مبلغ صد هزار دینار كپكی كه نذر مزارات كرده بود بفقرا و مستحقان رسانید و ثلث مال انسالرا برعایاء آنولایت بخشید و امیرزاده رستم را حاكم دار الملك عراق گردانید و ایالت همدان و قلاع و روجرد و نهاوند و لرستان را بامیرزاده بایقرا بن عمر شیخ میرزا عنایت كرد و میرزا ابجل بن میرزا میرانشاه حسب الحكم روی حكومت بمملكت ری آورد و بلده قم با توابع و لواحق بجانب میرزا سعد وقاص تعلق گرفت و گوش هوش شاه‌زادگان از درر نصایح خاقان بلند مكان صفت آرایش پذیرفت و بعد از آن كه خاطر آفتاب اشراق از ضبط و نسق مهمات عراق فراغت یافت اعلام نصرت اعلام در عین انبساط و اهتزاز بدار الملك شیراز شتافت و حكومت تختگاه سلیمانی نامزد امیر مضراب شد و در آن ایام بحسب تقدیر مفتح الابواب جناب امارت مآب را عارضه دست داد كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند و مرغ روح شریفش از تنگنای قفس قالب بفضای عالم ارواح طیران نمود و حضرت خاقان سعید بازماندگان او را مشمول عنایت بینهایت گردانیده زمام سلطنت مملكت فارس را در قبضه اقتدار شاه‌زاده نامدار و خلاصه نتایج خواقین نصفت دثار میرزا ابراهیم سلطان نهاد و آن قرة العین خلافت و جهان‌بانی را به تمهید مبانی معدلت و رعایت رعیت وصیت فرموده عنان عزیمت بمستقر سریر عزت و كرامت انعطاف داد و از فارس بدار العباده یزد خرامیده از آنجا براه بیابان قهستان نهضت نمود و در 22 رجب سنه مذكوره ببلده فاخره هراة درآمده ابواب مكرمت و معدلت بر روی متوطنان آن دیار برگشود حكام اشراف و اكابر اطراف بعد از وصول آن مظهر عدل و انصاف بدار السلطنه مانند دولت و اقبال بآستان دولت آشیان شتافتند و باصناف الطاف اختصاص یافته دعاگو و ثناخوان بمنازل خویش تافتند و امیر بسطام جاگیر كه از قرایوسف روی گردان شده بود و تاج الدوله برادر امیر كیومرث رستمداری و نصر اللّه صحرای ساوه از آنجمله بودند و همدران ایام سید عبد الملك مكنف برادر سید عبد اللطیف از مكه مباركه زادها اللّه تعظیما و تكریما
ص: 592
بعتبه كعبه مرتبه رسید و مكتوب والی آن بقعه متبركه را كه مبنی از اظهار محبت و مودت بود بود رسانید و من اللّه العون و التائید.

ذكر بعضی از حالات ماوراء النهر و تركستان و رسیدن میرزا الغ بیك گوركان بآستان خاقان عالی‌شان‌

در آن اوان كه خاقان سعید در حدود اصفهان بود میرزا الغ بیك گوركان از سمرقند ایلچی نزد میرزا میرك احمد كه در اوزجند حكومت مینمود فرستاده او را طلب فرمود و میرزا میرك احمد در اطاعت فرمان بمعاذیر نادلپذیر تمسك جسته جناب الغ بیكی امیر با یزید پروانچی را كه در سلك خواص و مقربان انتظام داشت بهمان مهم روانه اوزجند گردانید و امیر با یزید نیز ایلچی سابق بازگشته میرزا الغ بیك عازم اندكان شد و میرزا میرك احمد قلاع آنحدود را محكم ساخته خود پناه بجبال صعب المسالك برد و میرزا الغ بیك قلعه حسی را مسخر كرد و به پاینده بكاول سپرد و از آنجا بجانب اندكان در حركت آمده بعد از وصول بتحقیق پیوست كه میرزا میرك احمد مقری پیدا ساخته كه بدست آوردنش متعسر است لاجرم میرزا الغ بیك رایت مراجعت برافراخت و امیر موسیكاو امیر محمد تابان و امیر علی قوچین را با جمعی از سپاه جلادت آئین در آنولایت گذاشت و میرزا میرك احمد از مراجعت جناب الغ بیكی خبر یافته از آن كوه پایان آمده و امرا بعزم رزم او از اندكان بفضای صحرا شتافته ناگاه میرزا میرك احمد برایشان تاخت و اكثر سرداران را بضرب تیغ تیز بر خاك هلاك انداخت و بقیة السیف خود را بقلعه اندكان رسانیده اطراف برج و باره را مضبوط گردانیدند و میرزا میرك احمد روزی چند بمحاصره پرداخت و چون دانست كه فتح ممكن نیست بازگشت و بعد از آن كه خبر وصول رایات عالیات بدار السلطنة هراة در ماوراء النهر شیوع یافت میرزا الغ بیك به نیت ملازمت پدر بزرگوار عزم خراسان نمود در دوازدهم ماه مبارك رمضان بآستان سلطنت آشیان رسیده باصناف عطوفت و اشفاق مفتخر و مباهی شد و روزی چند بفراغبال و رفاح حال گذرانیده رخصت معاودت یافت و همدر آن ایام پرتو انوار عنایت خاقانی از مطلع مرحمت و مهربانی بر وجنات حال شاه‌زاده ستوده خصال میرزا بایسنقر تافته ایالت ولایت طوس و مشهد مقدسه و ابیورد و بیلقان و جرمقان و خبوشان و نساویارز و استرآباد و شماسان و كبود جامه مع توابع و مضافات و منسوبات تعلق بنواب كامیاب گرفت و در سنه ثمان و عشر و ثمانمائه خاطر همایون خاقان ربع مسكون تعمیر قلعه اختیار الدین كه صاحبقران مغفرت‌نشان در وقت فتح خراسان آنرا ویران كرده بود پیش نهاد همت بلند نهمت گردانیده باندك زمانی آنحصار سپهر آثار چنانچه مشاهده میرود ساخته و پرداخته گشت در مطلع سعدین مذكور است كه هفتصد هزار مرد در آن قلعه كار كردند تا باتمام رسید و العلم عند اللّه الحمید المجید.
ص: 593

ذكر مجملی از وقایع كه در ولایت عراق و فارس بعد از معاودت خاقان صاحب سعادت دست داد و بیان توجه آنحضرت كرت دیگر بجانب دار الملك شیراز در ضمان صانع بلاد و عباد

از جمله حالات كه پس از مراجعت رایات عالیات در ولایات عراق و فارس روی نمود یكی آنكه میرزا ایجل كه ایالت مملكت ری تعلق بوی گرفته بود پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و در اواخر محرم سنه ثمان عشر و ثمانمائه ازین عالم انتقال فرمود و چون اینخبر بدار السلطنه هراة رسید و حضرت خاقان سعید میرزا ایلنیگر را منظور نظر عاطفت گردانیده با امیر یوسف خواجه و امیر غیاث الدین و عجب شیر بحكومت ری و ضبط حدود آذربایجان روان ساخت دیگر آنكه امیر قرا یوسف تركمان بقصد تسخیر قلعه سلطانیه رایت نهضت برافراخت و امیر بسطام جاگیر كه در آن اوان بحكم خاقان كشورگیر در انحصار فرمانفرمائی میكرد گریخته در بلده قم بامیرزاده سعد وقاص پیوست و آن شاهزاده ساده امیر بسطام را بند نهاده صورت واقعه را عرضه داشت پایه سریر اعلی فرمود خاقان صافی ضمیر را قید بسطام جاگیر موافق مزاج شریف نیفتاد و باطلاق او فرمان داده استمالت نامه فرستاد لیكن میرزا سعد وقاص بآن حكم ملتفت نگشت و قتل خواجه را در قم بر سر آقرق گذاشته و بسطام را مصحوب خویش داشته نزد امیر قرا یوسف رفت و امیر قرا یوسف او را تعظیم و تكریم بسیار كرده در تسخیر عراق عجم طمع فرمود امیر بسطام را از بند نجات داده بدستور پیشتر تربیت نمود و پسر او را كه اخی فرخ نام داشت با فوجی از تراكمه بقم فرستاد تا حرم میرزا سعد وقاص آغا بیگی بنت میرزا میرانشاه را بآذربایجان نقل نماید و چون اخی فرخ بقم رسید آغابیگی كه عورتی عاقله بود با خود گفت كه سعد وقاص بد كرده كه از حكم و فرمان میرزا شاه رخ گردن پیچیده نزد قرا یوسف كه دشمن آن خانه دانست رفت و یمكن كه قرا یوسف عنقریب قصد او نماید و حال ما در میان تركمانان باسیری انجامد آنگاه نوكران خود را مسلح و مكمل ساخته همه تراكمه را بگرفت و ایشان را بتیمور شیخ و قتلق خواجه و شیخعلی زنده كه محرك میرزا سعد وقاص بجانب قرا یوسف بودند كشته سرهای ایشان را نزد خاقان سعید فرستاد و كیفیت واقعه را شرح داد و میرزا شاهرخ از كمال مردانگی آن شیر زن تعجب نمود و فرستادگان او را رعایت فرمود و استمالت نامها در قلم آورده بقم روان كرد شعر
و لو كانت النساء بمثل هذالفضلت النساء علی رجال واقعه دیگر آنكه شاهزاده جلالت انتما میرزا بایقرا كه در همدان و نهاوند و بروجرد حكومت میكرد بتحریك برادر خویش میرزا اسكندر كه بعد از میل كشیدن در ظل رعایتش بسر می‌برد یاغی شده خیال تسخیر شیراز فرمود و دو سه هزار سوار فراهم آورده بدانجانب در حركت آمد و میرزا رستم از كیفیت حادثه وقوف یافت جمعی از سپاه اصفهان بسر راه برادران فرستاد و آنطایفه
ص: 594
در حوالی جربادقان بدیشان بازخورده از اقتضاء گردش چرخ ستمگر میرزا اسكندر بدست الوس بیك واصل گرفتار گردید و مشار الیهما او را نزد میرزا رستم بردند تا محبوس گردانید بدین سبب میرزا بایقرا را تیر قصد در جعبه توقف و تیغ سعی در غلاف تخلف ماند و روزی چند در كندمان گذراند و خبر مخالفت میرزا بایقرا بشیراز رسیده میرزا ابراهیم سلطان زمره از نوكران میرزا اسكندر كه در شیراز بودند مثل سونج خواجه و اردوان و مزید بند كرده مصحوب معتمدی روانه خراسان گردانید و بندیان در حبس خانه موكل خود را بقتل رسانیده بكندمان شتافتند و نزد میرزا بایقرا مجال سخن یافته گفتند ع جهانگیری توقف برنتابد بنابر آن بار دیگر میرزا بایقرا بصوب شیراز در اهتزاز آمد و میرزا ابراهیم سلطان با سپاه آراسته باستقبال شتافته در نواحی بیضا بمخالفان رسید و از طرفین قلب و میمنه و میسره مرتب داشته آغاز كارزار كردند برانغار و جوانغار میرزا ابراهیم در حمله اول دست چپ و دست راست میرزا بایقرا را از پیش برگرفتند اما امیر ابو سعید خنك كه ضبط میمنه تعلق بوی بود در اثناء گریز عنان یكران بطرف قول انعطاف داده بشاهزاده پیوست و میرزا بایقرا از غایت تهور و پردلی باتفاق امیر مشار الیه اسب جلادت برانگیخته بر قلب سپاه شیرازیان تاخت و میرزا ابراهیم سلطان از رد آن حمله عاجز گشته روی بصوب ابرقو آورد و میرزا بایقرا قرین فتح و ظفر بدار الملك پدر خویش خرامیده در اواخر ربیع الاول سنه ثمان عشر و ثمانمائه كامران و سرافراز بشیراز درآمد و لوای عیش و عشرت مرتفع گردانیده جامهای می ارغوانی از دست ساقیان گلعذار دركشید و میرزا رستم بعد از شنیدن اینخبر میرزا اسكندر را كه خمیر مایه آن فتنه بود بقتل رسانید و چون حضرت خاقان سعید قضایای فارس و عراق را شنید رای عالم آرای چنان اقتضا فرمود كه قبل از آنكه میرزا بایقرا بمزید قوت و مكنت اختصاص یابد خطه فارس را از تحت تصرفش انتزاع نماید بنابر آن باجتماع لشگرها فرمان داد و بتاریخ 17 جمادی الاخری نهضت لوای كشورگشا اتفاق افتاد وصیت توجه موكب همایون در خم طاق گنبد گردون پیچیده هرچند امراء میرزا بایقرا كیفیت وصول حضرت خاقان سعید را بعرض وی رسانیدند تا از شرب مدام و مباشرت با خوبان سیم اندام اجتناب نموده بترتیب اسباب كارزار و تدبیر حصانت قلعه و حصار پردازد بجائی نرسید و جواب داد كه خاقان سعید پادشاهیست در غایت جلالت بجهة تسخیر شیراز خود بدین جانب لشگر نخواهد كشید و هركس از امرا و شاه‌زادگان را كه ارسال نماید بمجرد مشاهده اشعه اسنه سپاه ما منهزم خواهد گردید تا آنكه ماهچه علم ظفر پیكر خاقان هفت كشور در سوم ماه مبارك رمضان از افق پشته اللّه اكبر طالع شد لاجرم میرزا بایقرا سراسیمه شده بعد از تأمل و اندیشه امیر ابو سعید خنك را نزد میرزا بایسنقر فرستاد و التماس نمود كه از حضرت خاقانی درخواست فرماید كه از سر جرایم و آثام او درگذرد و چون میرزا بایسنقر نسبت بآن شاهزاده وافر تهور محبت بسیار داشت متقبل این معنی شده فی الحال امیر ابو- سعید را ببارگاه عالمپناه برد و زبان شفاعت برگشاد و میرزا شاهرخ بهادر بملاحظه خاطر
ص: 595
میرزا بایسنقر رقم عفو بر جریده جریمه میرزا بایقرا كشید امیر ابو سعید را منظور نظر عاطفت گردانید و قسم یاد فرمود كه چون شاهزاده بیرون آید درباره وی عنایت و شفقت فرماید و امیر ابو سعید مقضی المرام از پایه سریر اعلی برخواسته و تا در بارگاه رفته بازگشت و زانو زده بعرض رسانید كه توقع چنان است كه اگر خدام ذوی الاحترام نسبت بمیرزا بایقرا در مقام انتقام باشند نخست بنده را بیاسا رسانند و حضرت خاقان سعید نوبت دیگر سخنان شفقت‌آمیز بر زبان آورده امیر ابو سعید را مطمئن خاطر بازگردانید و جناب امارتمآبی از مجلس همایون بیرون رفت حضرت خاقانی فرمود كه هركس را كه مثل این مردك ده نوكر باشد چرا خیال استقلال نكند القصه میرزا بایقرا بعد از مراجعت امیر ابو سعید در شب شنبه پنجم ماه مبارك رمضان از شیراز بدر آمده بمنزل میرزا بایسنقر شتافت و میرزا بایسنقر روز دیگر او را بعتبه علیا برده خاقان سعید چنانچه وعده فرموده بود متعرض عرض و جان شاه‌زاده نگشت اما او را در مصاحبت جمعی از اهل اعتماد بقندهار فرستاد تا در قید میرزا قیدو بسر برد و بار دیگر بمحض عنایت مهیمن كارساز دار الملك شیراز در تحت تصرف خاقان سرافراز قرار گرفته ماه مبارك رمضان در آن بلده جنت‌نشان بپایان رسانید و میرزا ابراهیم سلطانرا مشمول عواطف و اشفاق گردانیده بدستور پیشتر زمام ایالت آن ولایت را در قبضه اقتدار او نهاد و منصب حكومت قم و كاشان و ری و رستمدار تا حدود جیلان بامیر الیاس خواجه بهادر داد و امرا و حكام ولایات را رخصت انصراف ارزانی داشت و بنفس نفیس رایت عزیمت بصوب دار الامان كرمان برافراشت.

ذكر نهضت خاقان عالی‌شان از شیراز بجانب كرمان و معاودت فرمودن از قصبه سیرجان بصوب خراسان‌

حقوق تربیت حضرت صاحبقرانی و شمول عاطفت خدام بلند مكان خاقانی مقتضی آن بود كه چون تخت سلطنت و جهانبانی بجلوس همایون شاهرخی زینت یابد والی كرمان سلطان اویس بن ایدكو برلاس بملازمت پایه سریر اعلی شتابد و خود را ذره‌وار منظور نظر آفتاب كردار گردانیده در ارسال تحف و هدایا و قبول باج و خراج طریق اهمال و اغفال مسلوك ندارد و چون او بخلاف طریقه اخلاص عمل نموده درین مدت خدمتی پسندیده بتقدیم نرسانید و با آنكه چند نوبت ایلچیان بطلب او رفتند اطاعت فرمان واجب الاذعان بجای نیاورد حمیت خسروانه و غیرت پادشاهانه حضرت خاقان سعید را بر آن داشت كه بعد از ضبط و نسق مهمات فارس و عراق بدانجانب نهضت فرمود و سلطان اویس از توجه اعلام ظفر اعلام وقوف یافته مرتضی ممالك اسلام و قدوه اولاد امجاد خیر الانام سید شمس الدین علی بمی را جهة تمهید بساط مصالحه باستقبال موكب ظفر مآل ارسال نمود و جناب سیادت پناهی معارف دستگاهی در قصبه سیرجان بآستان اقبال آشیان رسید و زبان شفاعت بگشاد
ص: 596
و قبول فرمود كه چون موكب همایون بدار السلطنه هراة شتابد سلطان اویس را بپایه سریر سلطنت مصر رساند و حضرت خاقان سعید سخنان سید را بسمع رضا جای داد و آنجناب را راضی و شاكر بطرف كرمان بازگردانیده روی توجه بخراسان نهاد كامیاب و كامران از ولایت قهستان عبور نموده در اواسط محرم الحرام سنه تسع عشر و ثمانمائه در بلده فاخره هراة نزول اجلال فرمود عنایت ربانی در سفر و حضر حافظ و معین و عاطفت سبحانی در نزول و ارتحال رفیق و قرین و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد و آله اجمعین.

ذكر مآل حال بعضی از شاهزادگان و جلوس میرزا بایسنقر بر مسند امارت دیوان‌

در آن اوان كه خاقان عالی مكان از یورش فارس بازگشته بمستقر سریر جاه و جلال رسید میرزا میرك احمد كه سابقا با میرزا الغ بیك گوركان مخالفت نموده در اندكان جمعی از نوئینان را كشته بود اعتماد بر كرم خاقان عدالت نهاد كرده بدار السلطنه هرات شتافت و منظور نظر عنایت بینهایت شده با میرزا ایلنكر بن میرزا ابا بكر آغاز مصاحبت كرد و آن دو شاهزاده بموافقت یكدیگر خاطر بر مخالفت حضرت خاقان سعید قرار دادند و منهئی شمه از این معنی بعرض رسانیده مقارن آنحال ایلچی از پیش میرزا قیدو بدرگاه عالمپناه رسید و عریضه معروض گردانید مضمون آنكه میرزا بایقرا با طایفه از مردم مفسد متفق شده قصد این مخلص نمود بنابر آن او را گرفته مضبوط ساخته‌ام تا بهرچه اشارت فرمایند قیام نمایم حضرت خاقانی حكم فرمود كه میرزا قیدو و میرزا بایقرا را از آب سند بگذراند تا هرجا خواهد رود و میرزا میرك احمد روی بكعبه معظمه آورد و میرزا ایلنكر در كشتی نشسته سفر دریا اختیار نماید و چند معتمد حسب الحكم ملازم این دو شاهزاده شدند تا ایشان را بر انقیاد فرمان واجب الاذعان تكلیف كنند و مشار الیهما ع رفتند چنانكه آمدن نیست دگر اما میرزا قیدو بجهة ملاحظه خاطر میرزا بایسنقر كه دوست میرزا بایقرا بود شاه زاده را از آب نگذرانید و در سنه 820 كه خاقان عالی مقدار متوجه قندهار گشت او را باردوی همایون فرستاد و حضرت خاقانی امیرزاده را با فوجی از اهل اعتماد بصوب سمرقند فرستاد و دیگر از وی خبری پیدا نشد و چون رای ملك آرای خاقان كشورگشای گلزار سلطنت را از خار و خاشاك فساد اصحاب عناد بپیراست و مسند امارت را بوجود شریف غیاث السلطنه و الدنیا و الدین میرزا بایسنقر بیاراست اشارت علیه صدور یافت كه آن نوباوه باغ پادشاهی هرروز در دیوان نشسته قضایاء فرق برایار ابر نهج عدالت بفیصل رساند و مضمون همایون (فاحكم بین الناس بالحق) را منظور داشته داد مظلوم از ظالم بستاند
ص: 597
بیت
بفریاد فریاد خواهان رسدبدرد دل دادخواهان رسد و میرزا بایسنقر بموجب فرموده میرزا شاهرخ بهادر عملنموده از رشحات سحاب معدلتش ریاض دین و دولت نضارت از سر گرفت و از لمعات انوار مرحمتش نهال ملك و ملت بتازگی صفت خضرت پذیرفت ع ریاض ملك شد از فیض دولتش خرم.

ذكر آمدن سلطان اویس بن ایدكو برلاس بآستان اقبال آشیان سپهر اساس‌

افتخار العترة الطاهرة سید شمس الدین علی بمی كه سالك طریق مردمی گشته تمشیت مهم كرمان را قبول فرموده بود چون از سیرجان نزد سلطان اویس رفت هرچند او را بر توجه بپایه سریر اعلی ترغیب نمود بجائی نرسید بنابر آن جناب مرتضوی صفات بدار السلطنه هراة شتافته كیفیت تمرد سلطان اویس را بعرض رسانید و از اهتزاز نسیم این خبر نایره غضب خاقانی التهاب یافته فرمان عالی نافذ شد كه امیر جهانشاه برلاس و امیر حسن صوفی ترخان و امیر قربان شیخ باتفاق حكام ولایت فراه و سیستان و چهل هزار سپاه نصرت‌نشان متوجه تسخیر كرمان شوند و امرا بموجب فرموده روی براه آورده بعد از وصول بدان حدود سلطان اویس در شهر تحصن نمود و سپاه نصرت پناه آغاز محاصره و محاربه كرده پس از انقضاء هفتاد روز سلطان اویس رسولان نزد امرا فرستاد و پیغام داد كه اگر حضرت خاقان سعید گناه بنده را ببخشد و شما مراجعت نمائید قدم از سر ساخته بملازمت آستان رفیع الشأن مبادرت نمایم و امرا كیفیت حال عرضه داشت پایه سریر اعلی كرده آنحضرت جوابداد كه اگر سلطان اویس در قول خویش صادقست باید كه یكی از معتمدان خود را بدینجانب فرستد تا لشگر قیامت اثر ترك محاصره كنند و الا امرا تا كرمان را نگیرند بازنگردند امرا سلطان اویس را از فرمان واجب الاذعان آگاه ساختند و او شیخ حسن را كه از جمله اركان دولتش بمزید تقرب اختصاص داشت نزد امرا فرستاد و ایشان از ظاهر كرمان برخواسته عازم خراسان گشته در اواخر رجب شیخ حسن را بعز بساط بوسی خاقان زمن رسانیدند و او بزبان تضرع و نیاز گناه سلطان اویس را درخواست نمود و التماس تاكید قواعد عهد و میثاق كرد حضرت خاقان سعید ملتمس شیخ حسن را بحسن قبول اقتران داده قسم یاد فرمود كه در حق سلطان اویس بد نیندیشد و رقم عفو بر جرایم و زلالتش كشد آنگاه شیخ حسن بكرمان بازگشته خاطر سلطان اویس را مطمئن گردانید تا احرام عتبه كعبه مرتبه بسته در دوازدهم شوال سال مذكور متوجه شد و بعد از طی منازل بپایه سریر سلطنت مصر رسیده باصناف الطاف پادشاهانه و اعطاف خسروانه اختصاص یافت و در اواخر ماه ربیع الاخر سنه عشرین و ثمانمائه حسب الحكم بصوب سمرقند شتافت و در آخر سالی كه فتح كرمان بوقوع انجامید یعنی سنه 819 خاقان والانژاد میرزا
ص: 598
سیورغتمش را بایالت ولایت بدخشان فرستاد و در شب پنجشنبه غره جمادی الاولی سنه عشرین و ثمانمائه ولادت با سعادت میرزا ركن الدین علاء الدوله ولد میرزا بایسنقر اتفاق افتاد بیت
دهان او فلك از آفتاب پردر كردبدین بشارت خوش صبح چون زبان بگشاد

ذكر شمه از حال سید فخر الدین وزیر و گرفتار شدن او بغضب خاقان صافی ضمیر

وزارت خاقان صاحب سعادت میرزا شاهرخ بهادر در اوایل اوقات سلطنت تعلق بسید فخر الدین میداشت و چون جناب سیادت مآب دو سه سال علم اقبال وزارت برافراشت خواجه غیاث الدین سالار كه در سلك اعاظم نویسندگان دیوان صاحبقران مغفرت نشان منتظم بود و دار الفتح یزد بنا كرده حسن اهتمام اوست بسده سنیه شاهرخیه شتافته در سنه عشر و ثمانمائه بر سید فخر الدین تقریر نمود و سید معزول گشته خواجه غیاث الدین سالار وزیر شد و او بعد از شروع در آن كار نسبت برعایا وزیر دستان مراسم عدل و احسان بجای آورد اما بامرا و اركان دولت بنقیر و قطمیر مضایقه و مناقشه كرد بنابرآن اكثر خواص و مقربان بخون غیاث الدین سالار چون مستسقی بآب زلال مائل گشتند و پس از آنكه یكسال از شروع او در امر وزارت درگذشت سید فخر الدین مبلغ سیصد تومان بر وی تقریر نمود و در سر دیوان جنایت و خیانت بر خواجه غیاث الدین و كاركنانش ثابت شده امراء عظام تیغ انتقام از نیام برآوردند و آن وزیر بی‌تدبیر را بعالم آخرت روان كردند آنگاه سید فخر الدین از روی استقلال بر مسند وزارت نشسته به تمشیت امور ملك و مال اشتغال فرمود و سید اگرچه بعلو همت و سمور تبت اتصاف داشت و در فضای خواطر سادات و علما و اكابر تخم لطف و احسان میكاشت اما جبلتش بر صفت ذمیمه عجب و نخوت و كبر و انانیت و خویشتن‌داری و مردم آزاری مجبول و مفطور بود و بعد از قتل غیاث الدین سالار مبلغ سیصد تومان بتكلیف عنیف و تعذیب شكنجه از عمال دیوان حاصل نمود و روز بروز پایه قدر و منزلتش ارتفاع می‌یافت تا بنهایت اختیار و اقتدار رسید و فرمان او در اطراف و اقطار ممالك خاقان عالی شأن بسان احكام قضا و قدر نافذ گردید و درگاه او امیدگاه صغار و كبار هربلاد و دیار شد و آستانش مرجع اخیار و اشرار بلدان و امصار آمد بیت
ز ایوان قدرش فلك منظری‌بدرگاه جاهش ملك چاكری اعیان زمان و اشراف جهان كه بملازمتش می‌رفتند بیشائبه انتظار هیچكس را بار نمی‌داد و چون رخصت شدی بعد از آنكه مردم از چند دربند درگذشتندی غیر از معدودی كه نام بردی كسی را مجال دخول نبودی و اكثر ملاقات ناكرده بازگشتندی و پس از آنكه قرب ده سال جناب سیادت مآب در غایت حشمت و عظمت روزگار گذرانید
ص: 599
آنكه سپهر ستیزه‌كار چنانكه عادت اوست در استرداد مواهب عطای خویش كوشید در شهور سنه تسع عشر و ثمانمائه میرزا بایسنقر بعضی از اطوار ناپسندیده او را معلوم نمود و خواجه نظام الدین احمد بن خواجه داود را شریكش ساخته بمنصب وزارت نصب فرمود و چون خواجه احمد بن داود بحدت طبع و لطافت ذهن اتصاف داشت باندك زمانی بر كمال مهمات و معاملات سید فخر الدین وقوف یافته گاهی بجد و احیانا بهزل سخنان غریب و كلمات عجیب در سید میپرداخت و دست سید از وفور تغلب كوتاه گشته و از غصه این قصه بی‌آرام شد مع ذلك عمله دیوان كه بر معایب سید فخر الدین صاحب دیوان وقوف داشتند از بیم سیاستش مانند برك بید از تند باد می‌لرزیدند و مجال اظهار خلاف او محال میدانستند اما چون تغییر مزاج میرزا بایسنقر نزد همكنان بوضوح انجامید امیر علی شفائی در مقام معارضه آمده خط سپرد كه مبلغ دویست تومان كپكی برسید موجه سازد و الا از عهده بیرون آید و میرزا بایسنقر آغاز پرسش این قضیه نمود امیر علی نخست بعرض رسانید كه سید از خزانه عامره مبلغ كلی تصرف كرده است و سید بر این سخن انكار نموده حكم شد كه عرض خزانه كنند و خزانه‌دار بیصبر و قرار شده جمعی را كه مبلغها برای سید برده بودند گفت وجوهی كه از من گرفته‌اید بازآرید و الا همه رسوا خواهید شد از آنجمله خواجه پیر علی بن خواجه محمد با یزید را كه محرم اسرار سید بود و تمسكات بنام خود بخزانه‌چی داده و مبلغ‌ها ستانده بسید تسلیم كرده بود متقاضی گشته زر طلب نمود و او هرروز دفعی می‌گفت تا مهم بخشونت رسید و كار از پرده‌پوشی متجاوز گردید و كیفیت آن مبحث معروض خاقان سعید گشته پادشاه بنفس نفیس در مقام تفتیش آمد و سید بر انكار اصرار نموده پیر علی بموجب تمسكات خویش اقرار كرد و میرزا شاهرخ كلمه نحن نحكم بالظاهر را منظور داشته حكم فرمود كه پیر علی آنچه از خزانه‌چی گرفته باشد بازدهد بعد از آن هر كس هرچه برسید موجه سازد بستاند بنابراین خواجه پیر علی و جمعی دیگر كه در میان آن معامله بودند مقید گشتند و سید فخر الدین باین عنایت مستظهر شده همچنان بر مسند وزارت معامله بودند مقید گشتند و سید فخر الدین باین عنایت مستظهر شده همچنان بر مسند وزارت متمكن بود و لیكن خواجه پیر علی و دیگر بندیان سخنانی را كه تا غایت ازوهم سیاست آهسته با خود نمی‌توانستند گفت بآواز بلند در سر دیوان بر زبان می‌آوردند بیت
وقت ضرورت چو نماند گریزدست بگیرد سر شمشیر تیز و جمعی دیگر كه رشوت‌ها بسید داده بودند از هرطرف بفریاد و فغان آمدند و سید فخر الدین در بحر اندیشه فرو رفته صلاح چنان دانست كه مبلغ دویست تومان قبول نماید و خود را در معرض معارضه مقرران نیاورد و خط سپرد كه دویست تومان كپكی در عرض یكسال بقسط فرود آورد آنگاه دیوانیان بر حسب فرمان بندی گران بر پای سید نهادند و او را بدست محصلان دادند و كار سید فخر الدین باضطرار انجامیده عریضه نزد میرزا بایسنقر فرستاد و روحانیت حضرت رسالت پناه را صلی اللّه علیه و سلم شفیع ساخته این بیت را در آن عرضه داشت ثبت نمود بیت
جگر در تاب و دل در موج خونست‌گر آری رحمتی وقتش كنونست شاه‌زاده جواب داد كه هیچ شك نیست كه روح مطهر حضرت خیر البشر صلواة اللّه و سلامه علیه باین افعال نكوهیده ناپسندیده
ص: 600
كه از سید فخر الدین صدور یافته راضی نیست و آنچه باو میرسد نتیجه كردار ناهموار اوست بیت
ظلم كردی عدل میداری طمع اینت محال‌شربتی دادی بمردم هم از آن شربت بنوش سید چون این جواب كه حكم سم قاتل داشت استماع نمود از جانب میرزا بایسنقر نومید شده پناه بوالده او مهد علیا گوهرشاد آغا برد و آن جناب حشمت ایاب بر تضرع و ابتهال او ترحم فرموده نزد فرزند زبان شفاعت بگشود بنابر آن حكم برداشتن بند صادر شد اما محصلان بدستور هرروز بملازمت عتبه سیادت و وزارت رسیده قسطی را كه از جمله دویست تومان مقرر بود طلب می‌نمودند و سید آن وجوه را از طبارات بهم رسانیده بانواع حیل و تزویر از مردم نقد و جنس قرض می‌كرد و فرود می‌آورد و با وجود اینحال شب و روز در خیال وزارت میبود و گوش هوش را به پنبه غفلت مسدود ساخته مرغ دلش در هوای جاه پرواز می‌نمود و همواره بر زبان میراند كه از فلان چندین تومان می‌توان گرفت و از بهمان چنین و چنان حاصل میتوان كرد بیت
خوی بد بر طبیعتی كه نشست‌نرود جز بوقت مرگ از دست در آن اثنا از غایت غصه امراض مختلفه و علل متضاده برو استیلا یافت و صاحب فراش گشته دست اطباء ماهر از دامن معالجه قاصر آمد و سید با سینه پر كینه و دلی در كوره انتقام گرم پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و از حسرت وزارت آه سرد می‌كشید تا در اواخر جمادی الاولی سنه عشرین و ثمانمائه بعالم عقبی منزل گزید اعیان عراق و خراسان كه ازوهم او مانند قطرات سیماب در اضطراب بودند بحیات خویش واثق گشته در مجلس تعزیت بر مزد اشارت اداء تهنیت می‌نمودند ع نوید امن و امان خواص و عام میدادند.

گفتار در بیان یورش گرمسیر و قندهار و نشستن خواجه پیر احمد خوافی بر مسند وزارت خاقان كامكار

در سنه عشرین و ثمانمائه از جانب گرمسیر مسرعی قمر مسیر بپایه سریر خاقان كشور گیر آمده عرضه داشت نمود كه پسر سفیل قندهاری و ملك محمد كه هریك حسب الحكم حاكم ناحیه از نواحی آنولایت بودند پیوسته با یكدیگر نزاع و خصومت میكنند و بدان جهة رعایا در زحمت و محنت می‌افتند بنابر آن رای ملك آرای خاقان گیتی‌گشای چنان اقتضا فرمود كه آن زمستان در كنار آب هیرمند قشلاق فرماید و مفسدان را بسزا رسانیده ابواب عدل و انصاف بر روی متوطنان اطراف ولایات گرمسیر و قندهار بگشاید و رایات عالیات منتصف رجب از دار السلطنة هراة نهضت نمود و چهاردهم شعبان سایه وصول بر یورت قشلاق انداخت و در آن منزل میرزا سیورغتمش با امراء بدخشان بموكب نصرت نشان پیوست و حضرت خاقان سعید از آنجا بجهة مخالفتی كه از اوضاع و احوال میرزا قید و تفرس فرمود متوجه قندهار گشت و بیست و دوم ماه مذكور ماهچه اعلام منصور از افق آندیار طالع شده سیم ماه مبارك رمضان اشراف و اعیان غزنین باردوی ظفر قرین آمدند
ص: 601
و شخصی از قتیول میرزا قیدو رسیده بعرض رسانید كه شاه‌زاده فرار برقرار اختیار كرد آنحضرت فرمود كه ترسیده باشد و هیچ كس بتكامشی نفرستاد و نهم ماه دیگری آمده گفت كه در كابل و غزنین از مردم میرزا قیدو اثر نماند آنگاه خاقان عالیجاه میرزا ابراهیم جهانشاه روانه آنصوب گردانید و فرمود كه اگر قیدو پیش آید صلح كرده غزنین را باو گذارد و الا آن مملكت را نیز در حیطه ضبط آورد در خلال این احوال مولانا صدر الدین ابراهیم كه بمنصب جلیلة المراتب صدارت مشرف بود بموجب اشارت علیه بمیان هزاره شتافت تا ایشان را به نصایح سودمند و مواعظ دل پسند از مقام سركشی گذرانیده بجاده فرمان‌بری رساند و بیمن انفاس شریفه جناب صدارت‌مآبی رؤساء آنقوم اظهار انقیاد و اطاعت نموده اسبان صبا رفتار و شتران باربردار بآستان سپهر اقتدار ارسال داشتند و باج و خراج قبول كردند و چتر ظفر نگار از حدود و نواحی قندهار بمنزل قشلاق معادت فرمود و در آن یورت روزی بر سمند گیتی نورد سوار گشت فراز و نشیب دشت و كوه می‌پیمود كه بیك ناگاه اسب بسر درآمد و آنحضرت از پشت زین بر روی زمین افتاد و بدست همایون كه بوسه جای حكام ربع مسكون بود كسری راه یافت ع چه راه یافت كه ایكاش راه كم كردی و همان لحظه ایلچیان برق سرعت جهة آوردن استاد میروی كمانگر كه در فن شكسته‌بندی ید بیضا می‌نمود بجانب دار السلطنة هراة تاختند و علی اسرع الحال استاد را بپایه سریر اعلی رسانیدند تا بجبران كسر پرداخت و چون ذات اشرف حضرت- خاقانی از حضیض علت خورشید مثال باوج صحت ترقی فرمود استاد میر ورا بر وجهی منظور نظر انعام و احسان گردانید كه دیگر خیال فقر و فاقه بخاطر نگذرانید و در یورت قشلاق رای صوابنمای خاقان باستحقاق چنان اقضا فرمود كه مسند وزارت را بوجود وزیری آرایش دهد كه فكر ثاقبش بر سیاق آصف بن بر خیا مهام ملك و مال را در سلك نظام منتظم گرداند و تدبیر صایبش بدستور نظام الملك طوسی امور جاه و جلال را به فیصل رساند و بعد از تامل و اندیشه خلعت وزارت بر قامت قابلیت خواجه غیاث الدین پیر احمد خوافی چست یافته زمام حل و عقد و قبض و بسط و رتق و فتق مهمات صاحب دیوانی را بكف كفایتش داد و خواجه پیر احمد در آن امر خطیر بنوعی شروع نمود كه هم رعایت رعیت مرعی بود و هم در اموال سلطانی فوتی واقع نمیشد و مدت سی سال بیشتر ممالك عالم بحسن تدبیر آن وزیر زرین‌قلم طراوت بهشت برین و لطافت نگارخانه چین داشت و آن خواجه والانژاد در ایام دولت آن پادشاه نصفت نهاد آنمقدار آثار خیر بر اوراق كار نگاشت كه عقل دوربین حكایات عدل و احسان وزراء سابق را خواب و خیال پنداشت بیت
وزیری چنین شهریاری چنان‌جهان چون نگیرد قرارای چنان.

ذكر شمه وقایع منزل قشلاق و بیان معاودت خاقان آفاق‌

چون رایات آفتاب اشراق از حدود قندهار مراجعت فرمود و در پانزدهم ماه رمضان سایه وصول بر كنار آب هیرمند انداخت و در اواخر همان ماه امیر ابراهیم جهانشاه از
ص: 602
جانب كابل رسیده بعرض رسانید كه میرزا قیدو عنقریب بسعادت بساط بوس مشرف میگردد و در آن اثنا امیر شیخ لقمان برلاس جهة تحصیل اموالی كه هزاره تقبل نموده بودند میان ایشان رفت و بعد از چند روز خبر رسید كه آنجماعت در اداء مال اهمال مینمایند و امیر محمد صوفی ترخان و امیر موسی‌كا و امیرتوز بموجب فرمان واجب الاذعان بر سر هزاره تاخته و مهم ایشان را بر حسب دلخواه ساخته بتاریخ بیستم ذیقعده با كرایم غنایم بازآمدند و در اوائل فصل بهار خاقان رفیع مكان مانند خسرو ثوابت و سیار عازم بیت الشرف خویش گشته برادر میرزا قیدو میرزا سنجر و امیر یادگار شاه ارلات و امیر علیكه و امیر فیروز شاه را در آن دیار بازداشت و فرمود كه هرگاه قیدو بیاید او را بهراة آورند والامردمش را تاخته و او را پیدا ساخته بدرگاه عالمپناه رسانند و در منتصف ذیحجه كه فضای دشت و كوهسار از سبزه و لاله غیرت‌افزای بساط یسیط گردون بود رایات ظفر آیات بجانب دار السلطنة هراة در حركت آمد بیت
ایام بكام و اختران فرمان برافلاك نهاده بر خط فرمان سر و موكب همایون معزز و محترم در دوم شهر محرم مستقر سریر سلطنت را بیمن مقدم مكرم رشك گلستان ارم گردانید و در اوائل ربیع اول سنه احدی و عشرین و ثمانمائه بمسامع علیه رسید كه میرزا سعد وقاص كه قم را گذاشته پیش امیر قرا یوسف رفته بود از عالم حلت نمود درین اثنا امرا از جانب قندهار بازآمده میرزا قیدو را همراه آوردند و منظور نظر التفات شد و متعاقب آنحال خبر متواتر گشت كه شاهان بدخشان لواء عصیان و طغیان برافراشته‌اند و خیال استقلال بر الوح خاطر نگاشته خاقان سعید امیر شیخ لقمان و امیر ابراهیم و امیر محمد صوفی ترخان و امیر فیروز شاه و امیر حمزه را فرمود كه سپاه قندز و بقلان و ارهنك و سالی سرای را جمع آورده در ظل رایت شاه‌زاده مظفرلوا سیورغتمش میرزا متوجه بدخشان شوند و چون شاه‌زاده بمنزل كشم فرود آمد و شمامه اینخبر بمشام بدخشانیان رسید پسر شاه بهاء الدین كه والی آن سرزمین بود حضرت ولایت شعار خواجه تاج الدین حسن عطار را بدرگاه شهریار عالی مقدار فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد نموده باج و خراج قبول كرد و آنحضرت شفاعت خواجه حسن را بحسن قبول تلقی فرموده رقم عفو بر جراید جرایم شاهان كشید و شاه‌زاده و امرا بازگشته حكومت بدخشان بر شاهان قرار یافت و در ماه رجب سال مذكور میرزا قیدو حقوق تربیت و رعایت خاقانی را نابوده انگاشته با جمعی از اهل فتنه نیم شبی روی بجانب قندهار نهاد و میرزا بایسنقر با زمره از شیران بیشه تهور بتكامشی روان شده در قریه سبز بمیرزا قیدو رسید و او را گرفته و مقید گردانیده بدرگاه عالمپناه رسانید و حسب الحكم در حصار اختیار الدین محبوس و بی اختیار ساخت آنگاه پادشاه عالیجاه تمامت مملكت قندهار و كابل و غزنین را بمیرزا سیورغتمش داد و گوش هوش او را بدرر مواعظ و نصایح گران بارگردانیده بدانجا فرستاد و در اوائل شعبان همین سال خاقان ستوده خصال احرام طواف مرقد عطر ساو مشهد جنت آساء امام الجن و الانس ابی الحسن علی ابن موسی الرضا سلام اللّه علیهما بسته
ص: 603
بدان روضه منوره تشریف برد و لوازم طواف بجای آورد و قندیلی را كه از سه هزار مثقال طلا ساخته بودند بر سبیل نذر از سقف گنبد مقبره در آویخت و مجاوران آن مقام كعبه احترام را بصلات و صدقات نوازش نموده مراجعت فرمود و در ماه رمضان سنه اثنی و عشرین و ثمانمائه اردشیر تواجی كه در شهور سنه عشرین و ثمانمائه بختای رفته بود همراه ایلچیان دایمنك خان ماچین و غیرهما بدرگاه عالم پناه رسید و تبركات پادشاهانه گذرانید و مكاتیب دایمنك خان را كه مبنی بر اظهار محبت و یگانگی بود بعرض رسانید و حضرت- سعید بی‌تاچین و ایلچی خان ماچین را باصناف الطاف نواخته درباره ایشان انعامات فراوان فرمود و بعضی از ایلچیان بشیراز نزد میرزا ابراهیم سلطان رفتند و زمره جهة ملاقات امیر غیاث الدین شاه ملك روی بخوارزم آوردند و در سنه ثلاث و عشرین ثمانمائه همه بهم پیوستند و بسمرقند خرامیدند و میرزا الغ بیك گوركان ایشان را طوی داده بطرف ختای گسیل فرمود و حضرت خاقان سعید امیر شادی خواجه و میرزا بایسنقر سلطان احمد و خواجه غیاث الدین نقاش و میرزا ابراهیم سلطان و امیر حسن و پهلوان جمال و میرزا- سیورغتمش ارقداق و امیر شاه ملك اردون و شاهان بدخشان و خواجه تاج الدین را همراه ایلچیان فرستاده بودند كه بختای رفته اداء سفارت نمایند و غرایب حالاتی كه این جماعت در آن مملكت مشاهده نموده بودند انشاء اللّه تعالی در خاتمه كتاب مبین خواهد شد و همدرین سال یعنی سنه ثلث و عشرین و ثمانمائه خاقان ظفر قرین در بلده مرو قشلاق كرد و در اول بهار بفضای جانفزای بادغیس شتافته از آنجا بدار السلطنة هراة خرامید عزم یورش آذربایجان مصمم گردانید.

ذكر محاربه و مصالحه امیر قرا یوسف با امیر شیخ ابراهیم شروانی و سرباززدن حاكم آذربایجان از حكم و فرمان حضرت خاقانی‌

در آن اوان كه امیر قرا یوسف بر سلطان احمد جلایر غالب گشته رشته حیاتش را بشمشیر قاطع فیصل داد از امرا و حكام حدود عراق عرب و آذربایجان و اران هركس كه در هرجا بود سر بر خط فرمان امیر قرا یوسف نهاد مكر امیر شیخ ابراهیم شروانی كه بر وی اعتماد نكرده شرط اطاعت بجای نیاورد و سبب توهم شروان شاه از شاه آذربایجان آن شد كه در وقت توجه سلطان احمد به تبریز پسر خود ملك كیومرث را جهة امداد بمعسكر بغدادیان روان ساخته بود القصه چون مواد نزاع بین الجانبین در هیجان آمد امیر شیخ ابراهیم سپاه شروان را فراهم كشیده از گرجیان استمداد نمود و كوستندیل با دو هزار سوار مكمل بوی پیوست و امیر قرا یوسف از خیال محال شروان شاه وقوف یافته با سپاه
ص: 604
آذربایجان و اران و جمعی كثیر از تركمانان شجاعت‌نشان بجانب مخالفان در حركت آمد و در كنار آب كرمیان آن دو سردار پر تهور آتش نزاع ملتهب گشته شكست بر شروانیان افتاد و بسیاری از گرجیان بقتل رسیده امیر شیخ ابراهیم گریز بر ستیز اختیار كرد و در اثناء فرار خواست كه اسب از خندقیكه در گرد لشگرگاه كنده بود بجهاند ناگاه از پشت زین بر روی زمین افتاد و دستش بشكست و تركمانی مجهول بوی رسیده اسب و جامه‌اش بستاند و او را بگذاشت و بطرف دیگر راند و حال امیر شیخ ابراهیم از صعوبت در دست باضطرار انجامیده خود را بر یكی از تراكمه ظاهر ساخت و آن شخص فوطه در گردنش انداخته پیش امیر قرا یوسف برد و همچنین كوستندیل با جمعی كثیر از یلان گرجستان در پنجه تقدیر اسیر و دستگیر شدند و امیر قرا یوسف گرجیان را بتمام عرضه تیغ انتقام گردانید و امیر شیخ ابراهیم مقید بتبریز رسید و چون تبریزیان بواسطه حسن معاش پادشاه شروان هوا خواه او بودند هركس از ایشان كه در مجلس امیر قرا یوسف مجال سخن می‌یافت شمه از افعال حمیده و اعمال پسندیده و لطف گفتار و حسن كردار امیر شیخ ابراهیم بعرض میرسانید بنابر آن امیر قرا یوسف رقم عفو بر جراید جرایم شروانشاه كشیده او را در مجلس بزم طلب نمود و جمعی از ارباب صباحت و ملاحت را گفت تا امیر شیخ ابراهیم را كاسه داشتند و چون بخار باده خوشگوار در دماغ پادشاه شروان تاثیر نمود چندان كلمات دلپذیر بعرض امیر قرایوسف رسانید كه شیفته وی گردید و بند از پایش برداشته او را بر پهلوی خویش جای داد و همدران محفل اخی قصاب و ارباب تبریز نثارها آورده بسمع قرا یوسف رسانیدند كه هرمبلغی كه امیر شیخ ابراهیم از نواب دیوان عالی قبول نماید ما ضامن می‌شویم كه در تبریز فرود آوریم مشروط بآنكه محصلان در عوض زر جنس بردارند و امیر قرا یوسف این ملتمس را بشرف اجابت اقتران داد و امیر شیخ ابراهیم هزار و دویست تومان عراقی قبول فرمود آنگاه قرا یوسف‌نشان حكومت شروان باو ارزانی داشت و شروان داروغگان ببلاد و قلاع مملكت خویش فرستاده آن زمستان حریف بزم و انیس مجلس امیر قرا یوسف بود و دیوانیان آذربایجان بروات تقبل او را بنام اخی قصاب و سایر ارباب كه ضامن شده بودند می‌نوشتند و ایشان رخوت و اقمشه برات داده از امیر شیخ ابراهیم عوض بر مال شروانات برات می‌ستاندند و باندك زمانی مهم هزار و دویست تومان از هم گذشته در اوائل بهار امیر شیخ ابراهیم رخصت یافت و بمقر عز خود شتافت و چون طنطنه كوس استقلال و وفور شوكت و اقبال امیر قرا یوسف متواتر و متعاقب بخراسان رسید خاقان ستوده خصال ایلچی صدیق نام نزد امیر قرا یوسف ارسال داشت و او را باطاعت و انقیاد دعوت نمود و صدیق از حاكم آذربایجان جواب‌های پریشان شنوده و آثار عناد و سركشی مشاهده كرده روی بپایه سریر اعلی آورد و آنچه دیده و شنیده بود بعرض رسانید بنابر آن خاقان عالی مكان رایت ظفرنشان بقصد تسخیر آذربایجان مرتفع گردانید.
ص: 605