ذكر نهضت همایون خاقان عالیمكان بجانب جرجان و مسارعت نمودن در مراجعت بواسطه طغیان میرزا بدیع الزمان
از آن زمان كه محمد حسین میرزا استرآباد را از مظفر حسین گوركان انتزاع نمود پیوسته خیال توجه بدانصوب صواب مكنون ضمیر منیر همایون بود اما بواسطه موانع متنوع كه در بلاد خراسان وقوع مییافت آنداعیه از حیز قوت بفعل نمیآمد و بعد از محاربه حلوا چشمه كه كپك میرزا باسترآباد شتافت و میان برادران بساط محبت و اتحاد تمهید یافت خاقان منصور مظفرلوا آن عزیمت را تصمیم داد و روی توجه باسترآباد نهاد و این خبر بمحمد حسین میرزا رسیده شاهزاده را سیلاب اضطراب از سر درگذشت و با كپك
ص: 247
میرزا و فوجی از خواص امرا طریق مشاورت مسلوك داشته متوجه كنار آب اترك و میان تراكمه آنسرحد گذشت در اثناء راه كپك میرزا اردو بازار برادر را غارتیده بطرف خراسان عزیمت نمود و مانند شیری خشمناك بیترس و باك بحدود آن ولایت درآمده كیفیت حال بابو المحسن میرزا اعلام فرمود چون این اخبار بعرض خاقان جسم اقتدار رسید نشان حكومت مشهد مقدسه را بنام محمد محسن میرزا نویسانده نزد شاهزاده فرستاد و بزبان لطف و مرحمت پیغام داد كه هرچند تو حقوق ابوت را بعقوق مخالفت مبدل ساخته با ملازمان موكب نصرتنشان بمقام مقابله و مقاتله درآمدی ما بقلم شفقت اصلی و عطوفت جبلی رقم عفو بر جریده آن جریمه كشیدیم و ایالت مشهد مقدسه و توابع و لواحق را بدان عزیز فرزند مفوض گردانیدیم میباید كه از ارتكاب افعال سابقه نادم و پشیمان بوده من بعد لوازم خدمتكاری بتقدیم رسانی و آن مملكت را بیمن معدلت و رعیتپروری معمور و آبادان گردانی و بعد از آنكه پیغام خاقان منصور و منشور مذكور بمحمد محسن میرزا رسید مبتهج و مسرور گشته بمشهد مقدسه شتافت و قدم در وادی فرمانبرداری نهاده دیگر از وی امریكه موجب انغمام خاطر خاقان آفتاب احتشام باشد صدور نیافت و خاقان منصور پس از طی منازل و مراحل خطه استرآباد را از یمن مقدم همایون غیرتافزای گلستان ارم ذات العماد ساخت و ده پانزده روز جناح مرحمت بر مفارق متوطنان آن مملكت گسترده بلوازم رعیتپروری پرداخت در آن اثنا قاصدی از دار السلطنه هرات از نزد امیر مبارز الدینمحمد ولی بیك بپایه سریر خلافت مصیر رسید و بعرض رسانید كه بدیع الزمان میرزا با سپاهی بلا انتها بنواحی هرات تشریف آورده و دخان طغیان مرتفع گردانید و اكنون در ظاهر آن بلده قبه خیمه و خرگاه باوج مهر و ماه برافراشته و باتفاق امیر ذو النون ارغون همت تسخیر مملكت خراسان گماشته خاقان منصور چون این خبر شنود نشان حكومت استرآباد را مصحوب مولانا شمس الدین علی شاه سندی منشی نزد محمد حسین میرزا ارسال داشت و مكتوبی مبنی از نصایح سودمند و مواعظ دلپسند بنام شاه زاده روانه ساخت و بسرعت برق و باد علم مراجعت برافراشت بعد از وصول باسفراین زمام ایالت آن ولایت را بقبضه اقتدار امیر بدر الدین نهاد و كوچ بر كوچ بسبزوار شتافته حكومت آن بلده را با توابع و مصافات بمظفر حسین میرزا داد و مولانا شمس الدین علی پس از آنكه بخدمت محمد حسینمیرزا رسید و فرامین مطاعه را بشاهزاده نمود و لوازم تبلیغ رسالت بتقدیم رسانید آن حضرت بار دیگر استراباد را مقر سلطنت ساخت و لشگر جرجان را جمع گردانیده رایت نخوت و عظمت برافراخت
ذكر نهضت بدیع الزمان میرزا بعزم تسخیر دار السلطنه هرات و رفتن بجانب مرغاب بعد از معاودت رایات ظفر آیات
در آن اوقات كه خاقان وافر تهور ابو الغازی سلطان حسین بهادر جهت دفع محمد
ص: 248
حسین میرزا عنانیكران بصوب استرآباد انعطاف داد سلطان بدیع الزمان میرزا از سیستان و امیر شجاع الدین ذو النون از زمین داور بییلاق غور خرامیدند و خیال تسخیر ولایات خراسان كرده سپاه هزاره و نكودر و قبچاقرا مجتمع گردانیدند و بعد از تقدیم مشورت علم نهضت افراخته با جنود نامعدود ببای ولایت هراترود شتافتند و از مراعی و مواشی امرا و اركان دولت خاقانی هرچه یافتند تصرف كرده از آنجا عنان عزیمت بصوب لنگر مقدسه غیاثیه تافتند و از آن سركار نیز گوسفند بسیار غنیمت گرفته متوجه دار السلطنه هراة گشتند و از شیوع این اخبار امیر نظام الدین علیشیر و امیر مبارز الدین محمد ولی بیك و سایر امرا كه در آن بلده فاخره بودند در بحر اضطراب افتادند و برج و باره شهر را مضبوط ساخته و مردم بلوكات را درآورده خواطر بر تحصین قرار دادند و چون بدیع الزمان میرزا بقصبه اوبه رسید امیر ذو النون برسم منغلای پیشتر متوجه گردید و بعضی از مردم بلوكات كه در باغات خود مانده بودند امیر ذو النون را تنها دیدند تصور كردند كه بدیع الزمان میرزا مراجعت فرموده و امیر- ذو النون با لشگر اندك و غرور بسیار نزدیك رسیده است و اگر امرا بجنك او بیرون روند غالب طن آنست كه انهزام یابند و مقارن آنحال محمد معصوم میرزا نیز از جانب چیچكتو بهراة آمده و امیر محمد ولی بیك مستظهر گشته دو سه هزار سوار آراسته مكمل ساخت و در ركاب محمد معصوم میرزا و سید عبد اللّه میرزا بعزم رزم از دیواربست شهر بیرون رفت و در قلب سپاه میرزا محمد معصوم را بازداشت و خود در میمنه ایستاده و ضبط میسره را بعهده سید عبد اللّه میرزا و امیر بابا علی گذاشت و از آنجانب سلطان بدیع الزمان میرزا در نواحی بكلك خانه بامیر ذو النون پیوست و در محلی كه آش میكشیدند قراولان خبر رسانیدند كه سیاهی سپاه یاغی نمودار شد و همان ساعت امیر ذو النون با لشگر ارغون پای در ركاب آورده چون شیر غران متوجه بیشه پیكار گشت و در نواحی النكنشین تقارب فریقین بتلاقی انجامید و آواز نفیر و سورن از ایوان كیوان درگذشت و از هردو طرف شیران بیشه نبرد تیغ كین آخته بر یكدیگر تاختند و گرد از فضای معركه هیجا باوج فلك تیز گرد رسانیده عذار آفتاب را در زیر نقاب عنبرا مستور ساختند زبان سنان پیام اجل در گوش جوانان میگفت و تیر مرك تاثیر دل پهلوانان را بسان لعل بدخشان میسفت شمشیر تارك شكاف بیك ضربت از فرق سر تا بناف میشكافت و جانهای پردلان از آن رخنه بیرون جسته بعالم آخرت میشتافت نظم
برآمد فغان از زمین و زماندرآمد تزلزل بكون و مكان
ز تیغ سرانداز و تیر خدنكهوا خون فشان شد زمین لاله رنك در آن اثنا لوای كشورگشای سلطان بدیع الزمان میرزا پرتو وصول بر معركه انداخت و هرویانرا از مشاهده آن حالت دست از كار و دل از جای رفته نخست سید عبد اللّه میرزا و امیر بابا علی فرار نمودند بعد از آن محمد معصوم میرزا و امیر مبارز الدین محمد ولی بیك نیز گریز بر ستیز اختیار كردند محمد معصوم میرزا و سید عبد اللّه میرزا
ص: 249
مصلحت درآمدن بشهر ندیده روی باردوی همایون آوردند اما امیر محمد با سایر گریختگان بشهر درآمد و دروازها بركشیده بروج را بمردم اعتمادی سپرد و سلطان بدیع الزمان میرزا مظفر و منصور در النكنشین نزول اجلال فرموده پس از چند روز از آنجا بپل مالان نقل كرد و طمع میداشت كه بیاز آنكه مباشر جنك و پیكار گردد هرویان شهر بدو دهند بنابرآن بمدارا مواسا گذرانیده سپاه را اجازت حرب نداد چون مدت چهل روز حال براینمنوال بگذشت خبر مراجعت خاقان منصور بتواتر پیوست و امیر نظام الدین علیشیر رسل و رسایل نزد بدیع الزمان میرزا فرستاده او را از مقابله و مقاتله پدر بترسانید و التماس فرمود كه از ظاهر هراة كوچ فرموده بطرفی رود كه میان او و خاقان منصور ملاقات واقع نشود تا بار دیگر نیران فتنه و آشوب اشتعال و التهاب نیابد و شاهزاده مصلحت وقت در ایجاب آن ملتمس دانسته از پلمالان به پل سالار شتافت و از آنجا عنان عزیمت بطرف آب مرغاب تافت و پس از سه چهار روز اعلام ظفر اعلام خاقانی پرتو وصول بر سواد هراة انداخته امرا و عظما و اكابر و اشراف بلوازم استقبال قیام و اقدام نمودند و خاقان منصور همگنانرا پرسش و نوازش فرمود و امیر محمد ولی بیك و جماعتی كه در ایام محاصره شرایط جلادت بجای آورده بودند بمزید عنایت و التفات سرافراز گردانید و بدولت و اقبال در باغ جهانآرا نزول اجلال فرموده نوای عیش و نشاط باوج عیوق رسانید
ذكر تفویض فرمودن سلطنت بلخ بسلطان بدیع الزمان میرزا و باز آمدن ابراهیم حسین میرزا بپایه سریر خاقان مظفرلوا
چون سلطان بدیع الزمان میرزا از ظاهر بلده هراة كوچ كرده بكنار آب مرغاب شتافت تمامی لشگر بادغیس و چیچكتو در ظل رایت فتح آیتش مجتمع گشتند و شجاع بیك نیز از قندهار بملازمت رسیده در اردوی عالی جمعیتی عظیم دست داد و بریده بخشی كه از قبل خاقان منصور در قلعه مروجاق حكومت مینمود از تسلیم حصار ابا كرده شجاع بیك روی بتسخیر آنقلعه آورد و سپاه هزاره و نكودر و سایر افراد لشگر ظفر اثر تورها و چپرها بر سركشیدند و دست به تیر و كمان برده بقدم جلادت و مردانگی متوجه آن حصن حصین گردیدند و امیر بریده از صباح تا نیمروز بمدافعه مشغولی نموده بالاخره از مناومت عاجز گشت و شجاع بیك قهرا قسرا حصار مروجاق را مسخر گردانیده امیر بریده را گردن بسته و پای شكسته نزد بدیع الزمان میرزا فرستاد و آنحضرت جریمه او را بعفو و اغماض مقابل ساخته باطلاقش فرمانداد و خاقان منصور در بلده هراة از وفور سپاه و كثرت استعداد فرزند والانژاد وقوف یافته بغایت مضطرب شد زیرا كه در آن ولا سپاه نصرت انتما از یورش استرآباد مراجعت نموده بودند و اسپان ایشان بغایت لاغر و ناتوان بود و نمیتوانستند كه بیاز آنكه چندگاهی آسایش نمایند مرتكب سفر دیگر
ص: 250
گشته با بدیع الزمان میرزا ابواب مقابله و مقاتله بگشایند لا جرم خاقان منصور با مقرب حضرت سلطانی مشورت كرده بطرح بناء مصالحه پرداخت و مولانا فصیح الدین صاحب داراء استرآبادی را جهت تمشیت آن مهم بكنار آب مرغاب روان ساخت و جناب صاحبی در آن مقام بشرف ملازمت سلطان بدیع الزمان میرزا و امیر ذو النون رسیده بخوبترین عبارتی اداء رسالت فرمود و شاهزاده را باطاعت پدر بزرگوار ترغیب و تحریص نمود و آنحضرت بملاحظه حقوق ابوت مایل بصلح و صفا گشته بعد از تكرار آمد شد سفر مهم بر آن قرار یافت كه سلطنت مملكت بلخ و توابع آن از كنار آبآمویه تا مرغاب من حیث الاستقلال متعلق ببدیع الزمان میرزا باشد و در آن ولایات نام نامی آن شاهزاده گرامی را در خطبه ردیف اسم همایون حضرت خاقانی گردانند و دیگر هیچیك از پدر و پسر طریقه ناستوده مخالفت و عناد بظهور نرسانند بنابر آنكه ابراهیم حسین میرزا در بلخ متمكن بود و چندگاه با خسرو شاه مقاومت كرده آن ولایت را از شر اعدا حراست نموده بود خاقان منصور را دغدغه شد كه مبادا شاهزاده آنخطه را ببرادر بزرگتر تسلیم ننماید و از این جهت فتنه دیگر حادث گردد و بنابرآن خواجه شهاب الدین عبد اللّه را فرمود كه بر جناج استعجال ببلخ شتابد و بتمهید مقدمات مناسبه چنان سازد كه ابراهیم حسین میرزا در باب تسلیم آن بلده پیرامن مناقشه نگردد و بجانب هراة نهضت نموده بپدر بزرگوار پیوندد و خواجه عبد اللّه برحسب فرموده كار بند شده قبل از وصول بدیع الزمان میرزا را بدان حدود شرف ملازمت ابراهیم حسین میرزا حاصل كرد و شاهزاده را بملازمت و اطاعت پدر بزرگوار مایل گردانیده از بلخ بیرون آورد و در اثناء راه آن دو دری برج نامداری با یكدیگر ملاقات فرموده ابراهیم حسین میرزا بلوازم نثار و پیشكش پرداخت و بدیع الزمان میرزا برادر را در آغوش مهربانی كشیده بزبان تفقد و دلجوئی بنواخت آنگاه بدیع الزمان میرزا كامران و كامیاب بقبة الاسلام بلخ خرامید و امیر عمر بیك در خدمت شاهزاده توقف نموده ابراهیم حسین میرزا ملازمت خاقان منصور را پیشنهاد همت گردانید و چون ماهچه رایت آیت سلطان بدیع الزمان میرزا از افق آنولایت طلوع كرد و جناح مرحمت و عاطفتش بر مفارق ساكنان بلدان طخارستان سایه گسترد امیر خسرو شاه رسل و رسایل با تحف شایسته و تنسوقات بابسته بنظر انور شاهزاده فرستاد و اظهار مطاوعت و مخالصت نمود و در ممالك قندز و بقلان و ترمذ و حصار شادمان و قبادیان و ختلان و بدخشان خطبه و سكه را بنام آنحضرت تزمین داد و بدیع الزمان میرزا قاصدان امیر خسرو شاه را باصناف عواطف خسروانه و مراحم پادشاهانه بنواخت و بانعام خلع فاخره و اسپ زر و نفایس دیگر مفتخر و سرافراز ساخت و امیر شجاع الدین ذو النون و ولد او شجاع بیك را معزز و محترم رخصت انصراف ارزانی داشت و حكومت سیستان را ببرادر امیر ذو النون امیر سلطان علی ارغون عنایت كرده در غایت عظمت علم فرماندهی برافراشت
ص: 251
گفتار در بیان سلوك محمد حسین میرزا كرت دیگر در وادی طغیان و نافرمانی و توجه رایات ظفر آیات خاقانی بجانب استراباد نوبت ثانی
چون محمد حسین میرزا در مملكت استراباد تمكن تمام پیدا كرده و اكثر توابع و لواحق آنولایت را بحیز ضبط درآورد خیال تسخیر دیگر ولایات خراسان در خاطرش افتاد در اواخر سنه خمس و تسعمائه با سپاهی شجاعت نهاد روی توجه بطرف اسفراین نهاد و بیك ناگاه دایره كردار منزل امیر بدر الدین را فروگرفت و كسی نزد آن شیر بیشه هیجاء فرستاده او را باطاعت و انقیاد دعوت نمود امیر بدر الدین رعایت حقوق تربیت خاقان منصور كرده سر بحلقه مطاوعت شاهزاده درنیاورد و با اندك مردمیكه در ملازمتش بودند دست به تیر و كمان و سیف و سنان برده و سپاه استراباد آغاز كارزار كرده امیر بدر الدین مانند شیر عرین بریشان حمله مینمود و بزخم ناوك دلدوز و ضرب سنان جانسوز روزنهها در سینه بهادران میگشود اما چون لشكر محمد حسین میرزا بسیار بودند او را درمیان گرفته از اطراف و جوانب علی التعاقب و التواتر سهام خون آشام و حسام بهرام انتقام بوی میرسانیدند و در آن اثنا عرض امان كرده او را بعواطف شاهزاده امیدوار میگردانیدند تا دست از جنك باز دارد و جان عزیز خود را بعنف در معرض هلاكت نیارد امیر بدر الدین اصلا آن سخنان را بسمع قبول نشنید و حرب میكرد تا وقتی كه از ضربت تیغ آبدار شربت شهادت چشید و چون مظفر حسین میرزا در سبزوار از طغیان محمد حسین میرزا و كشته شدن امیر بدر الدین خبر یافت عزم حرب برادر جزم كرده از سبزوار بیرون خرامید و محمد قاسم برلاس ولد امیر شجاع الدین محمد برندق را با فوجی كثیر از سپاه جلادت انتما برسم منغلای پیشتر روانه گردانید و میان امیر محمد قاسم و مقدمه لشگر استرآباد كه سردار ایشان درویشمحمد كوكلتاش بود محاربه روی نمود و آن امیر زاده پسندیدهاخلاق كه خلاصه اولاد امیر جاكو بود در اثناء اشتعال نایره قتال بزخم تیری از پای درافتاد و درویشمحمد كوكلتاش بظفر و نصرت اختصاص یافته بسیاری از جنود میرزا مظفر حسین را بتیغ بیدریغ بگذرانید و زمره را اسیر گردانید چون گریختگان بمعسگر شاهزاده رسیدند و كیفیت حال بعرض رسانیدند مردم بمثابه بهم بر آمدند كه میرزا مظفر حسین مجال توقف ندید و روی بطرف ولایت زاوه آورده تا قصبه تربت عنان بكران بازنكشید و كپك میرزا نیز بعد از استماع این خبر مشهد مقدسه را خالی گذاشت و رایت عزیمت بصوب ولایت نسا و ابیورد برافراشت و از آنجانب محمد حسین میرزا مملكت خراسانرا خالی یافته از استرآباد تا نیشابور و سبزوار جلوگاه سپاه ظفرپناه ساخت و طریقه عدالت مرعی داشته بقتل و غارت و تخریب شهر و ولایت
ص: 252
نپرداخت و چون این اخبار در دار السلطنه هرات شیوع یافت و پرتو شعور خاقان منصور بر كیفیت آن وقایع تافت باوجود ضعف تن و استیلاء لوازم پیری بر شهرستان بدن از غایت غیرت خسروانه و نهایت حمیت پادشاهانه در محفه محفوف بانوار فتح و پیروزی درآمده امیر نظام الدین علی شیر و امیر مبارز الدین محمد ولی بیكرا در هرات گذاشت و در ماه محرم الحرام سنه ست و تسعمائه روی بهراة آورده علم عزیمت بجانب استرآباد برافراشت و در اثناء راه مظفر حسین میرزا و امیر محمد برندق برلاس و سایر حكام ولایات بموكب همایون پیوستند و تمامی سپاه خراسان در ملازمت ركاب ظفر انتساب مجتمع گشته دعاگو و ثناخوان كمر خدمت بستند و خبر نهضت رایت نصرت آیت بمحمد حسین میرزا رسید و صلاح در توقف ندیده كرت دیگر عنانیكران بوادی فرار گردانید و حضرت خاقانی بعد از طی منازل و قطع مراحل دار الفتح استرآباد را بفر نزول همایون آرایش داده جناح مرحمت و احسان بر مفارق اهالی مملكت جرجان مبسوط ساخت و بتمهید بساط معدلت و انصاف و انتساخ رسوم بدعت و اعتساف پرداخته بدستور معهود اساس سرافرازی و رعیتنوازی برافراخت در آن اثناء محمد محسنمیرزا اعتماد بر كمال شفقت و عطوفت حضرت خاقانی كرده عازم ملازمت پدر بزرگوار گشت و رسولان سخندان بآستان سلطنتآشیان فرستاده ما فی الضمیر خویش عرضه داشت نمود خاقان منصور از اینمعنی بغایت مبتهج و مسرور شده فرستادگان شاهزاده را باصناف الطاف مفتخر و مباهی گردانید و مصحوب ایشان استمالت نامهها ارسال داشت و بملاقات فرزند ارجمند اظهار اشتیاق فرمود و محمد محسنمیرزا بعد از مطالعه مكاتیب مطاعه بجانب اردوی همایون در حركت آمد و خاقان منصور امیر محمد برندق را باستقبال شاهزاده نامزد كرده بر زبان الهام بیان گذرانید كه باید در هیچ منزل طریق حزم و احتیاط نامرعی نماند زیرا كه محمد حسین میرزا بغایت نزدیكست مبادا كه ناگهان خود را بكپك میرزا رساند و دست بردی نماید و امیر محمد برندق بعد از طی مسافت بشاهزاده رسید و پیشكش كشیده از زبان خاقان منصور سخنان عطوفت آمیز و كلمات مودتانگیز معروض داشت و شاهزاده نسبت بجناب امارت منقبت لوازم اعزاز و احترام مرعی داشته همعنان او رایت عزیمت بصوب اردوی اعلی برافراشت و در غایت غرور و غفلت قطع منازل مینمود و از قرب جوار محمد حسین میرزا غافل بوده بخلاف فرموده پدر بزرگوار طریقه حزم رعایت نمیفرمود و محمد حسین میرزا ازین معنی وقوف یافته بدانجانب ایلغار كرد و در یكی از مراحل كه اكثر سپاه كپك میرزا بطلب كاه و جو پریشان شده بودند بكنار اردوی برادر رسید و محمد محسن میرزا سیاهی سپاه محمد حسین میرزا را دیده دانست كه مجال توقف محالست باتفاق امیر محمد برندق و امرا و اركان دولت خویش سوار شده بطرف اردوی همایون گریخت و تمامی اسبان و شتران و خیمه و خرگاه و احمال و اثقال او را محمد حسین میرزا غنیمت گرفته بجانب كنار آب اترك باز گشت و چون خاقان منصور استماع فرمود كه آنچه بر ضمیر انور همایون گذشته بود فرزند ارجمند را بوقوع انجامیده فرمان فرمود كه امراء عظام و وزراء آصف احتشام یراق میرزا كپكرا از خاصه همایون سرانجام نموده باستقبال او فرستند و هریك از اركان دولت
ص: 253
جهة یكی از امراء خواص شاهزاده اسباب فراغت ترتیب كرده ارسال دارند فرمان بر آن حسب و الحكم بتقدیم رسانیده باصناف آنچه محمد حسین میرزا از محمد محسن میرزا گرفته بود بیك ساعت در اردوی همایون سامان یافت و امراء عظام آن اشیاء را نزد شاهزاده فرستاده بعد از آنمراسم استقبال بجای آوردند و كپكمیرزا در سر پل سنگین بسعادت دستبوس خاقان ظفرقرین فایز شده از افعال سابقه اعتذار و استغفار نمود و بانواع شفقت و عطوفت و اصناف مرحمت و رافت مفتخر و مباهی گشته پایه قدر و منزلتش درافزود و بفرمان خاقان مظفرلوا منصب امارت دیوان اعلی بشاهزاده سعادتمند تعلق گرفت و فرامین مطاعه بمهر عالی آن دری اوج كامكاری صفت زیب و زینت پذیرفت در این اثنا بتلقین ملقن عالم غیب و ارشاد هاتف فضای لا ریب محمد حسین میرزا را از سلوك طریق مخالفت پدر بزرگوار غایت ندامت دست داد و جهة عذرخواهی حضرت پادشاهی قاصدان سخندان با پیشكش فراوان بدرگاه عالمپناه فرستاد خاقان پوزشپذیر معاذیر آنفرزند را نیز بحسن قبول تلقی نمود و عرق شفقت ابوت در حركت آمد كرت دیگر سلطنت جرجان را بوی تفویض فرمود و بعد از آمد شد رسل و رسایل و تمهید قواعد عهد و پیمان خاقان عالیمكان مجددا نشان ایالت آنملكت را نزد شاهزاده فرستاد و عزم مراجعت بمستقر جاه و جلال جزم كرده عنانیكران بصوب خراسان انعطاف داد و در اثناء راه قامت قابلیت میرزا محمد محسن را بخلع طلادوز كه خنجر مرصع زیب و زینت بخشیده بتجدید ایالت ولایت طوس و مشهد مقدسه و ابیورد و نسا و یازر و درون را برأی صوابنمایش متعلق گردانید و او را شرف رخصت ارزانی داشت و باوجود وفور سرما و بارندگی در طی مسافت طریقه مسارعت بتقدیم رسانید
ذكر انتقال مقرب حضرت سلطانی از منزل فانی بسرای جاودانی و نزول رایات نصرت آیات خاقانی در مستقر سریر اقبال و كامرانی
از مطلع ضمایر فضایل مآثر ناظمان مناظم سخندانی نیر عالمافروز این معانی طالع است كه جناب جلال سبحانی اشراف طبقات انسانی را بشرف (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ) مشرف گردانیده و بتشریف خطاب (یا ابن آدم خلقت العالم لاجلك و خلقتك لاجلی) فرق مباهات ایشان را باوج سموات رسانیده پس نتواند بود كه دار قرار و فضای اقتدار آن نوع گرامی غیر اینمرحله بیاعتبار و سرای ناپایدار جائی نباشد بیت
دنیا بنزد اهل خرد بس محقر استیا آفتاب قدر تو از ذره كمتر است بلكه مناسب علو شأن و رفعت مكان طایفه كه خلعت افتخارشان بطراز (وَ فَضَّلْناهُمْ عَلی كَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِیلًا) مطرز شاهد آن است كه بیش از چند سال در این منزل پرملال نپایند و چون ندای (یا أَیَّتُهَا
ص: 254
النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) شنوند بیشایبه اهمال بریاض دلگشای خلد برین انتقال نمایند بقدم همت از مضیق زحمت و تباهی بسعت نامتناهی خرامید و بدیده بصیرت نظاره عالم ملكوت نموده (فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیكٍ) مقدر بیارامند بیت
برین سرای فنا دل منه كه جای دگربرای مسكن تو بركشیدهاند قصور هرچند عارف خبیر داند كه غرض از ترتیب این تشبیب چیست و مقصود از تمهید این تقریر واقعه ناگزیر كیست خامه مشگین عمامه كسوت سوگواری پوشیده كیفیت آن مصیبت را باین عبارت در سلك تحریر میكشد كه در روز دوشنبه پنجم جمادی الاخری قاصدی قمر مسیر از اردوی اعلی بدار السلطنه هرات رسید و این بشارت رسانید كه مواكب كواكب مراتب بر جناح استعجال متوجه مستقر سریر سلطنت و استقلال است و از اهتراز نسایم این خبر بهجتاثر در قلب زمستان ریاض آمالی و آمال متوطنان آن دیار خضرت و نظارت پذیرفته خواص و عوام فرق انام را فرح و انبساط تمام دست داد و روز سهشنبه نماز پیشین مقرب حضرت خاقان ظفرقرین امیر نظام- الدین علی شیر با جمعی از اجله اصحاب و اعزه احباب برسم استقبال متوجه گشته شب چهار شنبه در رباط پریان منزل گزید و روز دیگر از آنجا برباط پایان تشریف برده در آن مقام خبر قرب وصول موكب همایون استماع نمود و در اكثر آن شب از غایت شعف به ادراك شرف ملازمت خاقان كامكار بیدار بود و در وقتی كه رایضان تقدیر محفه زرنگار خسرو ثوابت و سیار را بر توسن سپهر دوار بستند بصحت و سلامت سوار شده بجانب رباط امیر محمد ولی بیك كه در آن شب محل نزول خاقان منصور بود توجه فرمود و بعد از طی اندك مسافتی فوجفوج از ملازمان ركاب سعادت انتساب از پیش رسیده بتقبیل انامل فیاض آنجناب سرافراز میگشتند و نوازش مییافتند و در موضعی كه مشهور است بخواجه عباس محفه محفوف بدولت و اقبال خاقان ستودهخصال از دور بنظر درآمده عالیجناب معالی سپاه خواجه شهاب الدین عبد اللّه پیشتر راند و مقرب حضرت سلطانی آن حاوی كمالات نفسانی را در آغوش مهربانی كشید و مراسم پرسش بتقدیم رسانید و هنوز از سخن فارغ نگشته بود كه تغییر تمام بحال آن امیر عالیمقام راه یافته از غایت اضطراب گفت كه خواجه عبد اللّه از من واقف باش و مقارن آن سخن محفه حضرت خاقانی نزدیك رسیده مقرب حضرت سلطانی از اسب فرود آمد تا پیش رفته بعزّ معانقه پادشاه عالمپناه معزز گردد و چون پاهای آنجناب را قوت رفتار نمانده بود یكدست بر دوش خواجه عبد اللّه و دستی دیگر بر كتف مولانا جلال الدین قاسم خواند امیر انداخته بلطائف الحیل خود را نزدیك بمحفه رسانید و بتقبیل انامل فیاض قیام نموده بواسطه استیلاء ضعف همانجا بنشست و هرچند خاقان سعادتمند بزبان تلطف و دلجوئی آن امیر صافی ضمیر را مخاطب ساخته احوال پرسید اصلا جواب نتوانست گفت و اینمعنی موجب پریشانی خاطر خاقانی شده فرمود كه آنجناب را در محفه خاصه كه كوتل بود خوابانند و همانشب بشهر رسانند و خواجه عبد اللّه را بتعهد حال آن مهر سپهر فضل و كمال بازداشته بنفس نفیس متوجه رباط پریان گشت آنگاه علامات سكته در نبض و بشره مقرب حضرت سلطانی ظاهر شده
ص: 255
جمعی كه از علم طب وقوف داشتند فرمودند كه هم اینجا مریض را فصد میباید كرد تا صورت صحت روی نماید اما مولانا عبد الحی تونی كه او نیز دم از طبابت میزد در طریق خلاف سلوك نمود و گفت كه بعد از وصول بهرات و اجتماع اطباء در علاج شروع میباید كرد تا خطائی واقع نشود و خواجه شهاب الدین عبد اللّه رأی ثانی را مستصوب شمرده مقرب حضرت سلطانی را در محفه خوابانیده روی براه آورد بنده دولتخواه كه غریق بحر نعم آن امیر عالیجاه بود مضطرب گشته بعرض خواجه عبد اللّه رسانید كه شدت مرض بمثابهایست كه اگر در امر فصد تاخیر واقع شود علاج نخواهد پذیرفت و آنجناب در تردد افتاده مسرعی نزد خاقان منصور فرستاد و كیفیت حال را پیغام داد آنحضرت فرمود كه بموجب اقتضای رأی این ضعیف عمل نموده رك بگشایند اما تا زمان بازآمدن قاصد و پیدا شدن فصاد سه فرسخ مسافت مطوی گشته بود و فرصت فوت شده لا جرم بعد از فصد زیاده بر پنج شش سیر خون جریان نیافت و مرض اشتداد یافته در نیمشب جمعه آنجنابرا بمنزلش رسانیدند و علی الصباح تمامی اطبا مجتمع گشته نوبت دیگر قصد فصد كردند اما چون كار از دست رفته فایده نداد و همان لحظه خاقان منصور بر بالین امیر هدایت قرین تشریف آورد او را بغایت بیشعور دید و دل بر واقعه ناگزیر نهاده قطرات اشك از فواره دیده فروبارید و روز شنبه صعوبت آن عارضه از پیشتر بیشتر شده صبح یكشنبه مرغ روح مطهرش قفس قالب شكست و از تنگنای هیكل جسمانی بمتنزهات ریاض جاودانی پرواز نمود رباعی
دردا كه پاكباز جهان از جهان برفتپاك آنچنانكه آمده بود آنچنان برفت
روحش كه شاهباز معارف شكار بودآواز طبل شاه شنید و روان برفت علی الصباح كه خورشید خاوری از باطن نیلوفری مانند شعله اندوه از درون ماتمزدهگان ظاهر شد اینخبر محنت اثر در دار السلطنة هراة اشتهار یافت و نایره حزن و اندوه كانون درون خواص و عوام را فرو تافت آواز ناله نفیر امیر و وزیر و برنا و پیر صدا در گنبد منیر مدور انداخت و سپهر خضرا بموافقت اصحاب آن تعزیت كسوت نیلگون سحاب در برافكنده بجای اشك قطرات باران ریزان ساخت علماء اعلام را عمامه عزت از سر افتاده متحیر شدند كه دیگر تربیت از كه یابند و فضلاء لازم الاحترام را خلعت شكیبائی چاك گشته ندانستند كه من بعد بمجلس كه شتابند زهی سنگدلی كوه كه از صدمت آنحالت متزلزل نگردید وخهی بیرحمی سپهر كه از الم آنحادثه خیل نجوم را بسان اشك غمزدگان فرونبارید نظم
چرا خون نبارید چشم سپهرچرا گشت روشن دگر ماه و مهر
چرا سلك ایام درهم نشدچرا ماه و سال جهان كم نشد خاقان منصور و مهد علیا خدیجه بیگی آغا با سایر خواتین عظمی همان لحظه بمنزل مقرب حضرت سلطانی تشریف آوردند و سادات و مشایخ و علما جمع گشته بدن بیبدیلش را بطریقه شریعت غرا غسل دادند و جنازه رحمت اندازه را بعیدگاه هراة برده بعد از اداء نماز بلندی كه در شمال مسجد جامع آن جامع اصناف خیرات بهمین مصلحت ساخته شده بود رسانیدند و بمقتضاء سنت سنیه خیر البریه علیه السلام و التحیه
ص: 256
مدفون گردانیدند ع ایخاك چه دانی كه چه در بر داری و حضرت خاقانی سه روز در تعزیت سرای مقرب حضرت سلطانی توقف كرده با سایر اصحاب آن مصیبت مشارك بود و مساهم و از مفارقت آن امیر صایبتدبیر صاحب حشمت غمناك بود و متالم آنگاه بترتیب آش هفتم اشارت فرمود امراء تواچی و خوانسالاران آن مقدار طعام مرتب ساختند كه در شهری بدین عظمت منزلی كه گنجایش كشیدن آن اطعمه داشته باشد نیافتند لا جرم حكم همایون نفاذ یافت كه سادات و مشایخ و علما و فضلا و شعرا و امرا و صدور و وزرا بلكه تمامی فرق برایا در روز هفتم از آن مصیبت عظمی در صحرای خوص ماهیان كه در شمال عیدگاه دار السلطنه هراة است جمع آمدند و خاقان منصور در خیمه دوازده پایه همایون كه در آن منزل برافراخته بودند بر تخت نشسته مجلسی دست درهم داد كه در ازمنه سابقه و قرون ماضیه هرگز چشم هیچ دیدهوری بر همچنان جمعیتی نیفتاده بود امراء تواچی سوار شده بلوازم چاوشی پرداخته تواچیان و خونسالاران آش آغاز كشیدن كردند و بعد از خوردن طعام حفاظ خوشالحان بقرائت آیات كلام معجز نظام اقدام نموده ختمات بجای آوردند و خدام بارگاه شهریاری اصحاب سوگواری را بسلب كسوف تعزیت مامور گردانیده لباسهای فاخره پوشانیدند و آنحضرت اكثر آنجماعت را نزدیك بپایه سریر خلافت مصیر طلبیده بزبان لطف و مرحمت نوازش نمود و بصبر و ثبات وصیت فرمود شعرا و فضلا تاریخ وفات آن امیر بلاغت انتما را بعبارت مختلفه در سلك نظم كشیدند و در مرثیه آن ذات خجستهصفات قصاید و مقطعات منظوم گردانیدند از جمله امیر صدر الدین سلطان ابراهیم امینی این قطعه بر لوح بیان نگاشت كه قطعه
میر دینپرور علیشیر آنكه بودعقل و رایش ملك و ملت را پناه
در هدایت هادی راه هدیدر ولایت والی دین آله
عاقبت زین تنگنا آمد بتنكشد سوی فردوس با صد عز و جاه
در جنان پرسید از تاریخ فوتگفت رضوانش ولایت انتباه و راقم حروف را در تاریخ آن مصیبت شامله این قطعه بخاطر رسیده بود كه قطعه
جناب امیر هدایت پناهیكه ظاهر از او گشت آثار رحمت
شد از خارزار جهان سوی باغیكه آنجا شگفته است گلزار رحمت
و نازل شد انوار رحمت بروحشبجو سال فوتش ز انوار رحمت و بنابر آنكه قلم دو زبان در بیان مكارم اخلاق و محاسن آداب و تفصیل اشعار و مؤلفات و تعداد و آثار و عمارات آن فرخندهصفات رساله علیحده مكارم الاخلاق نام در سلك تحریر كشیده است و آن نسخه درمیان فرق انام اشتهار تمام دارد درین مقام در ذكر آن امور شروع ننموده و ابواب تبیین سایر وقایع زمان حضرت خاقان منصور برگشود
گفتار در بیان آمدن ابو المحسن میرزا بملازمت خاقان منصور و پیوستن بعضی از شاهزادگان بجوار مغفرت حضرت رحیم غفور
ص: 257
شاهزاده وافر تهور معین الدین ابو المحسن بهادر چون استماع نمود كه پدر بزرگوار نسبت ببرادر عالیمقدارش محمد محسن میرزا كمال عطوفت و مهربانی بتقدیم رسانید و ایالت ولایت طوس و مشهد مقدسه و نسا و ابیورد و یازر و درون رامع توابع و لواحق بوی مفوض گردانید احرام طواف قبله اقبال و كعبه آمانی و آمال بسته در همان اوقات كه امیر علیشیر وفات یافت با زبانی عذرخواه و دلی مشحون باخلاص پادشاه بدار السلطنة هراة شتافت و خاقان منصور آن قرة العین سلطنت را در آغوش شفقت كشیده انواع اصطناع بجای آورد و شاهزاده دو سه ماه در ظل عنایت و پناه عطوفت والد ماجد خویش بعیش و عشرت اوقات گذرانیده رخصت انصراف حاصل نمود و راضی و شاكر بجانب مرو توجه فرمود و در ماه ربیع الاولی سنه سبع و تسعمائه شاهزاده سعادت انتما محمد معصوم میرزا در قاین بمرض اسهال كبدی بعالم ابدی منتقل گشت و چون آن خبر محنت اثر بعرض خاقان عالیگهر رسید بغایت ملول شده بالاخره زبان همایون بكلمه (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) بگشاد و بعد از اقامت مراسم تعزیت ولایت قاین كه سیورغال آن شاهزاده مرحوم بود ببرادر اعیانی او ابراهیم حسین میرزا داد و هنوز جراحت مصیبت محمد معصوم میرزا التیام نیافته بود كه دست زمانه ستمآئین نیل ملالی دیگر بر چهره احوال خاقان پسندیدهخصال كشید و شاهزاده عالمیان میرزا حیدر محمد را فی سنه ثمان و تسعمائه وقت حلول اجل طبیعی در رسید دری نورافشان افق سلطنة و جهانداری از اوج كمال روی بحضیض وبال نهاد و ماه تابان سپهر خلافت و كامكاری بمحنت خسوف مبتلا گشته در محاق احتراق افتاد رباعی
ایدل بجهان ثبات امریست محالپیوسته سرور اوست مقرون بملال
هركوكب مسعود كه بنموده جمالپس زود كمال او پذیرفت زوال خاقان منصور از صعوبت مهاجرت آنقرة العین سلطنة عنان شكیبائی از دست داده لباس سوگواری پوشیده و والده غمدیدهاش مهد علیا پاینده سلطان بیگم از دیده خونبار جوی ارغوانی بر روی زمین روانساخته فریاد و زاری باوج فلك زنگاری رسانیده نظم
ز مژگان دمبدم خوناب میریختمگو خوناب خونناب میریخت
ز دست جور دوران جفاجوگهی بر سینه میزد گاه بر روی آخر الامر همگنان دست در حبل متین شكیبائی و اصطبار زده نعش شاهزاده مرحوم را بآئین شریعت سید المرسلین در مدرسه سلطانی دفن كردند و جهة ترویح روح مطهرش چند روز لوازم اطعام طعام و ختمات كلام ذو الجلال و الاكرام بجای آوردند و در شوال همین سال سلطان اسكندر میرزا كه برادرزاده و داماد خاقان منصور بود در اختیار سفر آخرت اقتدا بحیدر محمد میرزا نمود و بدستور معهود لوازم تعزیت و مصیبت باقامت رسید و روح شریفش بختمات كلام و اطعام طعام شاد گردید و در خلال این احوال عبد الباقی میرزا ولد میرزا عثمان بن میرزا سیدی احمد بن میرزا میرانشاه كه نسبش از جانب والده وجده بسلاطین آق قویلوق میپیوست و مراد بیك حاكم یزد كه در ولایات عراق اعتبار داشت از صدمات سپاه ظفرپناه نواب كامیاب شاهی فرار نموده بدار السلطنه هراة رسیدند و خاقان منصور مقدم شریف ایشان را عزیز داشته میرزا عبد الباقی را بمزید التفات
ص: 258
مفتخر و مباهی گردانید و مهد علیا سلطانم بیگم را كه سابقا در حباله نكاح سلطان ویس میرزا بسر میبرد با وی در سلك ازدواج كشید بیت
درین صندلسرای آبنوسیگهی ماتم بود گاهی عروسی
ذكر توجه ابن حسین میرزا بجانب سیستان و بیان بعضی دیگر از حوادث كه روی نمود در آن اوان
در سنه ثمان و تسعمائه حاجم حاجی لار كه كوتوال قلعهلاش بود بهواخواهی خاقان منصور با حاكم امیر سلطان علی ارغون یاغی شد و عرضه داشتی بپایه سریر اعلی فرستاد مضمون آنكه اگر رایت نصرتنشان یكی از شاهزادگان سایه وصول بدین حدود اندازد فتح سیستان بسهولت میسر میگردد بنابرآن خاقان عالیشان ابن حسین میرزا را با دو هزار سوار بتسخیر ولایت نیمروز نامزد فرمود و آنحضرت بآنولایت شتافته و حدود سیستان را تاخته در آواق رایت اقامت برافراخت و چون اینخبر بسمع امیر ذو النون رسید باتفاق ولد ارشد خویش شجاع بیك روی بطرف معسكر شاهزاده آورد و در طی مسافت مسارعت كرده صباحی كه هنوز ابن حسین میرزا در خواب خمار بود و لشگریانش متفرق بودند ماهچه علم امیر ذو النون پرتو وصول بر نواحی اواق انداخت و شاهزاده متنبه شده با قرب سیصد سوار كه در آنزمان در آستان سعادت آشیانش حاضر بودند متوجه اعدا گشت و از آنجانب فاضل كوكلتاش كه منغلای لشگر ارغونیان بود در برابر حسین میرزا صف قتال آراسته بهادران جانبین دست باستعمال تیر و كمان و سیف و سنان بردند مقارن آن حال از یكطرف امیر ذو النون با جمعی كثیر از دلیران قوم ارغون و از جانب دیگر شجاع بیك با فوجی غفیر از لشگریان قندهار بمعركه رسیدند و شاهزاده را شكاریوار در میان گرفتند و آنحضرت ساعتی بمحاربه اقدام نموده در اثناء كروفر رانش بزخم نیزه مجروح گشت لا جرم عنان فرار بصوب هراة تافت و امیر ذو النون رایت عظمت باوج سپهر بوقلمون افراخته مظفر و منصور بزمین داور شتافت و در سنه 909 فریدون حسین میرزا بیجهتی ظاهرا خیال گریز كرده ببهانه شكار از دار السلطنة هرات بیرون رفت و راه استرآباد پیش گرفت بعد از وصول بحدود آن ولایت محمد حسین میرزا مراسم استقبال بجای آورده درباره برادر انواع اشفاق و اعطاف ظاهر كرد بحسب تقدیر ملك قدیر هم در آن ایام محمد حسین میرزا بمرض حصبه مبتلا شده درگذشت و فریدون حسین میرزا بعد از تقدیم لوازم سوگواری و تعزیتداری بر مسند سروری نشسته قایم مقام برادر گشت بیت
چو مرك افكند افسری از سرینهد آسمان بر سر دیگری
ذكر بیرون رفتن سمرقند از حوزه دیوان ظهیر الدین محمد بابر پادشاه و بیان مخالفت میرزا جهانگیر بسبب اغواء بعضی از امراء درگاه
ص: 259 سلاطینی كه كشور میگشایندز اخوانگوی دولت میربایند
نباشد از خلاف ظلمكیشانبیك منوال دایم حال ایشان
بیك نهضت گهی ملكی ستانندگهی در كار خود حیران بمانند،
ثمر نوشند گاهی در ثمرقندزمانی نی ثمر یابند نیقند،
چنین باشد در اول حال ایشانبود در افتوخیز اقبال ایشان
ولی یابند آخر سرفرازیچو سلطان جهان خاقان غازی
ظهیر الدین محمد پادشاهیكه مانندش نبوده دین پناهی
خدیو كامران پر تهورملاذ ملك و ملت شاه بابر. و كیفیت حال خجسته مآل آن پادشاه سعادتمند بعد از فتح سمرقند آن بود كه بسبب امتداد ایام محاصره و كثرت وقوع محاربه و مناظره سمرقندیان بغایت مفلوك و بیبضاعت شده بودند چنانچه اكثر ایشان جهة زراعت تخم و تقاوی مسألت مینمودند لا جرم از همه رعایا و مزارعان آن خطه جنتنشان امرا و لشگریان پادشاه نافذ فرمان را چیزی نرسید و جزئی كه از هرطرف الجه گرفته بودند در اندك زمانی خرج شده خرجی همگنان باتمام انجامید و اوزون حسن كه در اخسی بموجب فرمان واجب الاذعان حاكم بود و پیوسته از غایت شرارت نقش فتنهانگیزی بر صحیفه ضمیر تحریر مینمود از اختلال احوال ملازمان موكب ظفر مآل خبر یافته نهانی قاصدان بسمرقند فرستاده امرا و سپاهیان را بسلطنت جهانگیر میرزا دعوت كرده ابواب مكر و تزویر برگشاد چون كوچ و متعلقان آن طایفه در فرغانه بود و بواسطه افلاس توقف در سمرقند موافق مزاج ایشان نمینمود رشته اخلاص را بانامل عدم وفا بگسیختند و یكیك و دودو باندجان آورده از سمرقند بگریختند و خان قلی و بیان قلی و ابراهیم بیكچیك و سلطان احمد تنبل از آن زمره بودند بلكه تمامی مغولان بموافقت این جماعت فرار برقرار اختیار نمودند پادشاه ستودهخصال چون حال بر اینمنوال دید خواجه قاضی را كه معتقد اوزون حسن بود بصوب اخسی روان گردانید تا باتفاق در تسكین آن فتنه كوشش نمایند و گریختگانرا بسمرقند بازفرستاده بعضی از ایشان را تأدیب فرمایند چون خواجه قاضی بمقصد رسید و سبب آمدن را بسمع اوزون حسن رسانید باجتماع آنمردم فرمان فرمود و بعد از آنكه اكثر ایشان جمع آمدند بموافقت سلطان احمد تنبل شعار خلاف پادشاه ظاهر ساخته و میرزا جهانگیر را بسلطنت نامزد كرده قاصدی بپایه سریر اعلی فرستادند و بزبان جسارت پیغام دادند كه چون دار السلطنه سمرقند بحیز تسخیر پادشاه سعادتمند درآمده لایق چنان مینماید كه ولایت اندجان متعلق بدیوان جهانگیر میرزا گردد و پادشاه خورده دان اینملتمس را بدو جهة اجابت نفرمود اول آنكه در آن ولا سلطانمحمود خان همین توقع كرده بود و مقبول نیفتاده دیگر در آنمحل كه سلطان احمد تنبل و اكثر ملازمان درگاه سپهر اشتباه از سمرقند باندجان گریخته بودند اگر التماس معاندان درجه قبول مییافت مردم دور و نزدیك و ترك و تازیك حمل بر ضعف حال نواب بارگاه سلطنت و استقلال مینمودند و چون قاصد امراء فرغانه مراجعت كرد و جوابیكه شنیده بود بر زبان آورد تمامی مخالفان در اخسی كه مغر عز جهانگیر میرزا بود مجتمع گشته در شیوه بغی و عصیان طغیان نمودند و لشگر باندجان كشیده ایلغاری بسر تولون خواجه مغول كه بموجب
ص: 260
فرمان پادشاه متوجه اندجان بود ارسال فرمودند و آن طایفه باغیه در میان دو آب ناگاه بسر تولون خواجه رسیده و او را دستگیر كرده نزد اوزون حسن بردند تا كشته شد القصه چون ظاهر اندجان مضرب خیام خدام جهانگیر میرزا و متابعان شد علی دوست طغائی كه بفرمان حضرت پادشاه كشورگشای حاكم آن خطه بود باتفاق خواجه مولانا قاضی اطراف قلعه مضبوط ساخته در تسلی خواطر مردم كاری و ترتیب اسباب حصارداری سعی نمود خواجه مولانا در آن ولا موازی هیجده هزار گوسفند از خاصه خود در میان لشگریان و متعلقان ایشان قسمت فرمود و چون ایام محاصره سمت امتداد پذیرفت و آتش فتنه اوزون حسن و سلطان احمد تنبل بآب ندامت و پشیمانی تسكین نگرفت خواجه مولانا قاضی و والده وجده حضرت پادشاهی متعاقب و متواتر رسل و رسایل بسمرقند فرستادند و بمبالغه و الحاح تمام التماس حضور لواء منصور كرده غایت عجز و بیچارگی خود را پیغام دادند در آن اثنا مواد فاسده حصن بدن پادشاه زمن را احاطه نمود و اعتدالمزاج صاحب تاج و تخت باختلال انجامیده مرضی صعب ابواب فساد برگشود و سلطان طبیعت در مقام مدافعت ثباتقدم نموده بعد از پنج شش روز آن عارضه روی بآنحطاط آورد و در ایام نقاهت ناپرهیزی واقع شده مرض نكس كرد و درین كرت شدت حالت بمثابه انجامید كه آن نور دیده مردم را مجال تكلم نماند و هركس بیماردار بود بنیت صحت آب بر لب آن حضرت میچكاند اركان دولت ابد پیوند صلات و صدقات بفقراء سمرقند رسانیدند و اطباء مسیحا دم در ترتیب اشربه و اغذیه و تركیب ادویه كوشیدند و صلحاء خضر مقدم از روی تضرع و نیاز صحت ذات خجستهصفات را از حكیم علی الاطلاق طلبید (و هذا دعاء لا یرد لانه صلاح- لاصناف البریه) شامل و هم در آن چند روز از دار الشفاء (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ) صحت كامل قرین مزاج اعتدالآئین پادشاه روی زمین گشت و الم سقم از جسم لطیف آنمظهر لطف و كرم دوری جسته غلغله شادمانی مقرب بارگاه حضرت كشورستانی از ایوان كیوان درگذشت و در آن ایام كرت دیگر مكاتیب علی دوست طغائی و خواجه قاضی مبنی از جمعیت مخالفان و مبنی بر استدعاء لواء ظفرنشان وصول یافت بنابرآن پادشاه كامران بعد از آنكه صد روز خطه سمرقند را بیمن طلعت عالمآرا خرمتر از فصل نوروز داشت عزم توجه بصوب اندجان جزم كرد و در روز شنبهای كه داخل ایام ماه رجب سال مذكور بود اعلام نصرت اعلام برافراشت و روز سهشنبه قضیه خجند از فر حضور پادشاه سعادتمند رونق بهشت برین یافت و همان ساعت قاصدی از اندجان رسید و بشرف عرض رسانید كه قبل ازین بهفت روز علی دوست طغائی با مخالفان موافقت نموده دروازه اندجان را بر روی ایشان گشود كیفیت اینحال برین منوال بود كه در آن اوان كه مرض پادشاه جهانیان صعوبتی تمام داشت یكی از نوكران اوزون حسن بطریق رسالت بدرگاه عالمپناه آمده بود و امرا و اركان دولت قبل از آنكه آنحضرت صحت یابد او را رخصت مراجعت دادند و آن شخص خبر شدت مرض پادشاه زمن را باوزون حسن رسانید و اوزون حسن او را نزد علی
ص: 261
دوست طغائی فرستاد تا كیفیت آنحالت را شرح داد بنابرآن تزلزل باركان ثبات و قرار او راه یافت و مایل بمصالحه گشته بعضی از مخالفان را بدروازه خاكان طلبید و بعد از تاكید عهد مقالید قلعه و شهر تسلیم نموده و چون میرزا جهانگیر و اتباع آنحضرت را تسخیر اندجان تیسیر پذیرفت و خبر وصول چتر ظفرپیكر پادشاهی بخجند سمت شیوع گرفت خواجه مولانا قاضی را كه موسوم بعبد اللّه بود و بدستور معهود در دولتخواهی حضرت پادشاهی سعی مینمود بر در ارك شهید ساختند و تمامی متعلقان و مفتیان آنجناب را غارت و تاراج كرده رایت بیباكی افراختند و حال آنكه خواجه مولانا از جمله تربیت یافتگان حضرت ولایتپناه خواجه ناصر الدین عبید اللّه بود و بنابر وثوقی كه بر عنایت جناب جلال احدیت داشت در معارك مخوفه كمال جرات ظاهر میساخت القصه چون این اخبار ناهنجار بعرض پادشاه عالیمقدار رسید از ناسازگاری زمانه غدار و شهادت جناب شریعت شعار ملول و متاسف گشته امیر قاسم قوچین را بتاشكند روان گردانید تا از سلطان محمود خان استمداد نماید و بلكه خان را بر آن آرد كه با سپاهی بیكران بصوب اندجان نهضت فرماید و چون امیر قاسم بملازمت سلطان محمود خان مشرف گشت و التماس آن حضرت را معروض داشت خان ملتمس را بشرف اجابت اقتران داده متوجه دفع مخالفان شد و حضرت پادشاه كشورستان از توجه موكب عالی خان وقوف یافته از خجند بمراسم استقبال استعجال نمود و در جلكاء آهنگران منزل كند و لیك قران سعدین واقع شده از جانبین شرایط اتحاد و محبت بتقدیم رسید و چون مخالفان ازینمعنی وقوف یافتند در اخسی اجتماع نموده رسل و رسایل بپایه سریرخانی فرستادند و متقبل خدمات شایسته گشته طالب مصالحه شدند و خان از جلكاء آهنگران بطرف اخسی كوچ كرده قدوة الاعاظم خواجه ابو المكارم و برادر كلانتر سلطان احمد تنبل بیك راهم برسم رسالت نزد اوزون حسن ارسال داشت و ایشان را بسلوك طریق موافقت دعوت كرد و مشار الیهما اظهار اخلاص نموده سخنان فریبآمیز بر زبان آوردند و التماس مراجعت لواء خانی كردند و بنابر آنكه سلطان محمود خان بغایت سادهمزاج بود كلمات رویاندود مخالفان را بسمع قبول جای داد و در محلی كه اگر یك منزل دیگر بجانب اخسی میرفت فتح میسر میشد روی بتاشكنت آورد لا جرم ملازمان موكب عالی پادشاهی كه كوچ و متعلقان ایشان در اندجان بود از تسخیر آنولایت مایوس گشته قرب ششصد نفر مفارقت آنحضرت اختیار كردند و علی درویش بیك و علی مزید قوچین و محمد باقر و شیخ عبد اللّه اشك آغاسی و میرم لاغری از آنجمله بودند و امیر قاسم قوچین و ویس لاغری و ابراهیمسارو و شیرم طغائی و سید قرا و امیر شاه قوچین و سید قاسم اشك آقا و قاسم عجب و محمد دوست ولد علی دوست طغائی و محمد علی مبشر و خدا بردی توقچی مغول و یارك طغائی و سلطان علی بابا و پیر درویش و شیخ ویس و یار علی بلال و قاسم میر آخور و حیدر ركابدار با بیشتر از دویست كس در ملازمت پادشاه بحر مكرمت ثبات قدم نمودند و آنحضرت با آن بندگان یكجهة بصوب خجند بازگشت و روزی چند اوقات در كمال پریشانی گذشت و در سنه اربع و تسعمائه حضرت پادشاهی قاصدی نزد
ص: 262
محمد حسین گوركان كه حاكم اوراتیپه بود فرستاده پیغام داد كه چون در خجند كه جائیست بغایت مضیق تنقیص بینهایت بخدام موكب عالی میرسد داعیه چنانست كه این زمستان در قریه ساغر قشلاق كرده شود و محمد حسین تجویز این معنی نموده رایت ظفرپیكر پرتو وصول بر ساغر افكند و پس از روزی چند ابراهیم سارد و ویس لاغری و شیرم طغائی با فوجی از لشگریان حسب الفرمان متوجه یازییلاق شدند بخیال آنكه بهروجه كه توانند قلاع آندیار را مسخر گردانند و در آن اوان برادرزاده سید یوسف اوغلاقچی احمد یوسف از قبل عم خویش والی آن حوالی بود القصه امرا و سپاه پادشاه عالیجاه در آن زمستان در دیار یازییلاق غایت سعی و اهتمام بجای آورده بعضی از قلاع را بضرب تیغ و بعضی برأی و تدبیر در حیز تسخیر كشیدند و چون اینخبر بسمرقند رسید میرزا سلطان علی كه بعد از توجه حضرت پادشاهی بخجند بر آن بلده فردوس مانند استیلا یافته بود تصور نمود كه سید یوسف ضمنا در سلك دولتخواهان پادشاه نافذ فرمان انتظام دارد لاجرم او را بجانب خراسان گسیل كرد و چون موسم سرما و زمستان بپایان رسید و حقیقت آیت (فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها) ظاهر گردید سلطان علی میرزا از جناب هدایت انتما خواجه قطب الدین یحیی التماس نمود كه بجانب ساغر روند و از پادشاه نیكوسیر طلب صلح نمایند و خواجه آن ملتمس را مبذول داشته و همت عالی بر تاكید قواعد مصالحه گماشته بدانجا تشریف برد و حضرت پادشاه پاكاعتقاد مقدم شریف آن قدوه اصحاب رشد و رشاد را مغتنم دانسته به تعظیم و تبجیل (و ما بعد من هذا القبیل) قیام و اقدام نمود و آنچه خواجه در باب صلح و صفا بمسامع اشراف اعلی رسانید بعز قبول مقرون گردانید و خواجه یحیی مقضی المرام بسمرقند مراجعت كرده پادشاه عالیمقام در ییلاقی كه بجانب جنوب اوراتیپه بود منزل گزید و در تدبیر تسخیر ملك متحیر گشته توجه بطرفیكه مستلزم حصول مقصود تواند بود بخاطر اقبال مآثر حضور نمینمود و از سكون در آن نواحی نیز ابواب وصول مرام بر روی روزگار خدام ذوی الاحترام نمیگشود مصراع
نی رأی سفر كردن و نی روی اقامت
در آن اثنا افتخار الاعاظم خواجه ابو المكارم كه در سلك دولتخواهان پادشاهی منتظم بود بمعسكر نصرت اثر رسید و شرف ملاقات پادشاه والاگهر حاصل كرده بواسطه اختلال احوال ملازمان موكب جاه و جلال گرد ملال بر وجنات روزگارش نشست و به نیت فتح و نصرت پادشاه صافیطویت فاتحه فایحه بر زبان رانده رخصت انصراف یافت و در آخر همان روز قاصدی از نزد علی دوست طغائی بموكب كشورگشائی رسیده بوسیله نواب كامیاب معروض داشت كه علی دوست از موافقت با زمره دشمن و مخالفت با پادشاه تهمتن بغایت پشیمان است و التماس مینماید كه خدام بارگاه سپهر اساس بانامل الطاف بیقیاس رقم عفو بر جرایم او كشند و بجانب مرغینان تشریف برند تا باقدام خدمتكاری موكب شهریاری استقبال نموده من بعد پای از جاده عبودیت بیرون ننهد و این سخنان بسمع پادشاه سخندان راه یافته در وقت غروب آفتاب در غایت سرعت و شتاب متوجه مرغینان گشت و آن مسافت را كه قرب بیست و پنج فرسخست در دو شب و یكروز طی كرده صبحی كه علم بیضا خورشید
ص: 263
عالمآراء از افق مشرق هویدا گشته شب محنت منتظران زوایاء ناكامی را بروز بهجت و شادكامی مبدل گردانیده بود ماهچه بیرقظفر رونق پادشاهی پرتو وصول بر ساحت دروازه مرغینان افكند و علیدوست كه بر در دروازه انتظار مقدم همایون میكشید بعد از تاكید قواعد عهد و پیمان دروازه را بسان ابواب دولت و اقبال بر روی ملازمان موكب جاه و جلال بازگشاده شرف تقبیل ركاب خلافت انتساب حاصل كرده عنایت پادشاهی شامل حال او شد و چون پادشاه و امرا و سپاه از تعب راه برآسودند بموجب فرمان واجب الاذعان امیر قاسم قوچین با فوجی از لشگریان ظفرآئین متوجه كوهستان جنوب اندجان شدند تا مردم آنجائی را از بادیه خلاف بشاهراه وفاق آورند و ابراهیم ساردوویس لاغری و سیدی قرا با جمعی دیگر از لشگر بجانب اخسی روان شدند بمصلحت آنكه از آب خجند گذشته مردم جبال آن حوالی را مطیع ساخته سرگذار نگذارند و بعد از رفتن امرا بچند روز اوزون حسن و سلطان احمد تنبل فرصت غنیمت شمرده و لشگر اندجان و اخسی را جمع آورده در ركاب جهانگیر میرزا عنانیكران بصوب مرغینان انعطاف دادند و چون بیك فرسخی آن قصبه رسیدند در قریه سبیان كه در شرقی مرغینان واقعست منزل گزیدند و اسباب قلعه گیری ترتیب كرده پس از یكدوروز رو بقلعه آوردند و پادشاه شجاعتپناه فوجی از دلیران را بمقاتله مخالفان نامزد فرمود و آنجماعت از شهر بیرون شتافتند و دست بانداختن تیر و راندن شمشیر برآورده معاندان را نگذاشتند كه بحصار نزدیك آیند اما امیر قاسم قوچین و جمعی كه بكوهستان جنوب اندجان رفته بودند اقوام ایماقات آنجائی را بتمام ایل و منقاد ساختند و ابراهیم سارد و رفقاء او كه بطرف اخسی توجه كرده بودند قلعه باب و یكدو حصار دیگر را گرفته رایت نصرت برافراختند و چون مردم ولایت فرغانه خواه آشنا و خواه بیگانه از حكومت اوزون حسن و سلطان احمد تنبل كه دو ظالم كافركیش بداندیش بودند تنفری تمام داشتند در آن ایام كه امراء عظام پادشاه گردونغلام در حدود اخسی اعلام نصرت اعلام ارتفاع داده تسخیر قلاع و بقاع مینمودند یكی از كلانتران اخسی حسن و تكچه نام فوجی از اوباش و ایتام جمع آورده قلعه كوه اخسی را مضبوط گردانید و ابراهیم ساردوویس لاغری و سیدی قرا باشلیغ سپاه پادشاه را بدانجا درآورد و از اتفاق حسنه آنكه در آن اوقات بنده علی ولد حیدر علی كوكلتاش و حاجی غازی منبعث با لشگری كه سلطان محمود خان جهت كومك پادشاه جهانیان تعیین نموده بود بنواحی اخسی رسیدند و این اخبار در اردوی میرزا جهانگیر شیوع یافته اوزون حسن قرین یاس و حزن گشت و فوجی از معتمدان شجاعت پیشه و دلیران حرب اندیشه بكومك قلعه اخسی ارسال داشت و آنجماعت صبحی كه بحقیقت شام نكبت ایشان بود بكنار دریا رسیده از چگونگی احوال امرا و سپاه پادشاه و نوئینان و لشگریان خان عالیجاه آگاه شدند و سراسیمه گشته فوجی از ایشان بخیال عبور از آن آب بر اسبان برقمانند نشستند و فوجی بسفینه درآمدند اما نهنگان دریای هیجا یعنی دولتخواهان پادشاه مظفرلوا ایشان را
ص: 264
فرصت ندادند كه كشتی را بالا كشیده از آب بگذرند بلكه آن جنود ظفر ورود بر اسبان برهنه سوار گشتند و فوجفوج مانند موج بر روی آب روان شدند چنانچه جماعت مخالفان كه در كشتی بودند اصلا متوجه اشتعال نیران قتال نتوانستند گشت غایتش آنكه قار بوغاج بخشی بطریقه فریب یكی از اولاد امراء مغول را بدست آورده بكشت و بسبب این حركت مغولان در استیصال آن زمره بیشتر از پیشتر سعی نموده اكثر نوكران اوزون حسن ببلاء قتل ممتحن شدند چنانچه از قرب هشتاد نفر دلاور زیاده از پنج شش نفر نجات نیافت و این خبر باوزون حسن رسیده در ساعت از ظاهر مرغینان كوچ كرد و روی بصوب اندجان آورد ناصر بیك كه بحكم جهانگیر میرزا والی آنخطه بود چون كیفیت اینحال را شنود دانست كه بناء آنجماعت از تار عنكبوت بیبنیادتر است و اساس شوكت پادشاه سلیمان حشمت از سد سكندر استوارتر لاجرم شعار عبودیت آنحضرت ظاهر گردانیده قلعه اندجان را مضبوط ساخت و قاصدی جهت اعلام آنحال بدرگاه عالمپناه فرستاد و اینخبر بمخالفان رسیده اوزون حسن بطرف اخسی در حركت آمد و سلطان احمد تنبل بصوب اوس كه اولكاء او بود كوچ نمود و میرزا جهانگیر نیز بهمان جانب روان شد و بعد از وصول ایلچی ناصر بیك بپایه سریر سپهر اشتباه پادشاه عالیجاه صباحی كه جمشید بیضا علم یعنی خورشید انجم حشم از افق شرقی متوجه دیار غربی گردید از مرغینان عنانیكران بجانب اندجان انعطاف داده نماز پیشین بمقصد رسید ناصر بیك و اولاد عظام او دوست بیك و میرم بیك بلوازم استقبال استعجال نمودند و از مراسم نیاز و نثار دقیقه نامرعی نگذاشتند و باصناف الطاف و اعطاف اختصاص یافته فرق افتخار و مباهات باوج سماوات افراشتند دار الملك ولایت فرغانه كه مدتی از تحت تصرف پادشاه فرزانه بیرون رفته بود بار دیگر در حوزه دیوان آنحضرت قرار گرفت و این فتح مبین در ذیقعده سنه اربع و تسعمائه از هجرت خاتم النبیین صفت تیسیر پذیرفت اما سلطان احمد تنبل كه همعنان میرزا جهانگیر عازم اوس گشته بود چون بدان حدود رسید مردم قزل ایاغ هجوم نموده ایشان را بقلعه نگذاشتند لاجرم غایب و خاسر مراجعت كرده بحصار اوزگند درآمدند و اوزون حسن خود را در قلعه اخسی مضبوط گردانید و پادشاه مظفرلواء لشگر بدانجا كشید و اوزون حسن از مقاومت با خسرو دشمنشكن عاجز شده بوسیله امراء تهمتن امان طلبید و التماس او شرف اجابت یافته با مفاتیح قلعه بملازمت شتافت و پادشاه عالیجاه چند روز در اخسی توقف نمود و مهمات آن قصبه و قصبه كاسان را بسرانجام اقتران داده امراء مغول را مشمول انعام و احسان رخصت انصراف ارزانی داشت آنگاه قاسم عجب را بداروغگی اخسی نصب كرد ع ظفر همعنان نصرت از پی روان علم نهضت بصوب اندجان برافراشت اوزون حسن رخصت یافته با كوچكوچ و متعلقان بجانب حصار شادمان توجه كرد و و اكثر نوكران او بموجب این بیت كه بیت
ز بیدولت گریزان باش چون تیروطن در كوی صاحبدولتان گیر علمنموده از وی جدا گشتند و بموكب عالی پادشاهی پیوستند بعد از آن زمره از امراء انچكیان بعرض پادشاه جهانیان رسانیدند كه مردمی كه درین فترات
ص: 265
خواجه مولانا قاضی را بتیغ بیداد گذرانیدهاند و اموال و جهات مخصوصان پادشاه را عرضه نهب و تاراج گردانیدهاند همین جماعت حرام نمكند و ایشان تا غایت بهركس آمیختهاند سررشته وفا و عهد را بانامل عذر گسیختهاند و بهنگام مجال پای عدم مروت در راه مكر نهاده بگریختهاند از ایشان چشم اخلاص داشتن خلاف شیوه اولوالالبابست و در زمین دل ایشان تخم اختصاص كاشتن منافی شیمه اصحاب آداب بیت
ز بد عهد چشم بهی داشتنبود خاك در دیده انباشتن اكنون اگر پادشاه رعایت عهد و پیمان نموده رخصت نفرمایند كه این طایفه را قتل و غارت نمایند مناسب آنست كه فرمان واجب الاذعان نفاذ یابد كه هركس از جهات خود در تصرف هركه هرچه یابد بستاند و برینموجب حكم شده مغولان كه از كیفیت قضیه قوف یافتند كرت دیگر سالك طریق غوایت گشته از منزل رباطل بطرف اوزكند شتافتند و قاصدی نزد تنبل فرستاده او را از بغی و عصیان خود خبر دادند و پادشاه سعادت انتما بعد از تخلف آنجمع بیسر و پا باستصواب اعاظم امرا امیر قاسم قوچین را با فوجی از سپاه صفآرا بدفع شرّ ایشان نامزد فرمود و قبل از آنكه امیر قاسم بمغولان رسد سلطان احمد تنبل بدیشان پیوست و روز دیگر دو لشگر دركند آب بیكدیگر رسیده نائره حرب و ضرب التهاب یافت و بتقدیر عز و جل سلطان احمد تنبل غلبه كرده امیر قاسم قوچین و علی دوست طغائی و ابراهیم سارو و ویس لاغری و سیدی قرا و چهار پنج نفر دیگر از انچكیان و امرا از آن معركه بلطایف الحیل بیرون آمدند و سایر امرا اسیر سرپنجه تقدیر شدند و علی درویش بیك و میرم لاغری و امیر توقه و طغائی بیك و محمد دوست و علی دوست و امیر شاه قوچین و میرم دیوان داخل گرفتاران بودند و سلطان احمد تنبل بوقوع این امر مستظهر و مغرور شده در خدمت جهانگیر میرزا بنواحی اندجان رفت و در النكی كه متصل است به پشته عیش و از آنجا تا شهر یك فرسخ مسافت بیش نیست فرود آمد و یكدو بار صف پیكار آراسته و در دامنه عیش آغاز طیش كرده بخیال جدال جولان نموده و دلیران اندجان بقصد قطع رشته جان دشمنان از كوچه باغها و محلات بیرون شهر بفضاء صحرا خرامیدند و لشگر بیگانه را نگذاشتند كه نزدیك بدار الملك بلاد فرغافه آیند و تنبل قرب یكماه در آن نواحی بوده از امرا گرفتار توقه و میرم لاغری را از ضیعت حیاتبری ساخته لواء توجه بجانب اوش برافراخت و حال آنكه در اوش یكی از نوكران ابراهیم سارووالی بود و آنشخص از استماع خبر توجه مخالفان در استحكام قلعه سعی و اهتمام نمود و پادشاه عالیجاه بعد از اجتماع سپاه شوكت دستگاه در هژدهم محرم الحرام سنه خمس و تسعمائه از اندجان سفر كرده چهارباغ حافظ بیك از فر قدوم مكرم غیرت افزای گلستان ارم گشت و یكدو روز آنجا اتفاق توقف افتاده قول و برانغار و جوانغار جنود نصرت شعار بشیران بیشه كارزار استحكام یافته اعلام ظفر اعلام بصوب اوش نهضت فرمود و بعد از قطع منزلی اینخبر بگوش سعادتنیوش رسید كه مخالفان كیفركوش از
ص: 266
ظاهر اوش نهضت نموده آهنك رباط سرهنك كردهاند پادشاه وافر هوش با بهادران جوشنپوش از قریه لات كه در حدود اوش واقعست عنان بتكامشی دشمنان انعطاف داد و در اثناء راه بوضوح پیوست كه ارباب طغیان عازم اندجان گشتهاند رایات نصرتنشان بنواحی اوزكند شتافته چریك منصور هرچه در آن حدود دیدند غارتیدند آنگاه پادشاه نامجو روبجانب قلعه مادو آورد و آنحصاریست بغایت متانت و استواری مشهور و بكمال مناعت و محكمی بر السنه و افواه مذكور طایر و هم تیر پرواز از عروج بر بروجش عاجز و كمند خیال تیزچنگال از وصول بكنگره فضیلتش قاصر مرغان هوای فضایش بانسر طایر همراز و ماهیان خندق عمیقش با گاو زمین دمساز نظم
حصاری در بلندی رشك افلاكبه بیمثلی مثل در خطه خاك
زبان كنگرش همراز انجمو زو قاصر كمند و هم مردم و در آن ایام برادر خورد سلطان احمد تنبل كه موسوم بود بخلیل باقرب دویست و پنجاه نفر مردان بیعدیل در آن قلعه اقامت داشت و اسباب حصارداری آنچه ضروریست فراهم آورده القصه چون ظاهر قلعه مادو مضرب خیام سپاه جنگجو گشت حصاریان از بالای برج و بارو آغاز انداختن تیر و سنك كردند و دلیران لشگر ظفر اثر سپر بر سر كشیده روی بخندق و خاكریز آوردند از اینجانب سفیر تیر چون دعاء مستجاب بعالم بالا رو نمود و از آن طرف سنك مرك آهنك بسان كار مخالفان پادشاه فیروز جنك رو بنشیب آورده معنی (الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ) بیان فرمود علی بلال و جمعی دیگر از ابطال رجال بزخم سنك پایمال حریف اجل گشتند و طایفه از مردم حصار نیز صندوق سینه هدف تیر تقدیر كرده از سرجان درگذشتند و از صباح كه خورشید متوجه تسخیر حصار فیروزه كار گردون بود تا وقتی كه نظارهگیان انجم از پس پرده ازرقفام حال آنمعركه را مشاهده نمودند نایره محاربه و محاصره التهاب داشته و روز دیگر خلیل و متابعان بدیده بصیرت آثار عجز و انكسار بر وجنات روزگار خود دیده امان طلبیدند و پادشاه درستپیمان بر شكستگی ایشان ترحم فرموده از سر ریختن خون محصوران درگذشت اما خلیل را با قرب هشتاد نفر از مردم شجاعت اثر در عوض طایفه از خدام بموكب ظفرپیكر كه مخالفان مقید داشتند بند كرده مصحوب جمعی از معتمدان باندجان فرستاد تا باحتیاط نگاه دارند آنگاه ابجوتویه كه قریهایست از قری اوش مضرب خیام عساكر پر خروش گشت و سلطان احمد تنبل كه بصوب اندجان رفته بود قصد نمود كه شبی بطریق دزدان نردبان بر فصیل شهر نهاده بكمند حیله بدان بلده درآید و اندجانیان از اندیشه خائنان وقوف یافته بپای ممانعت پیش آمدند و تنبل قرین یاس و حرمان از اندجان بازگشته منزل آب خانرا كه از اراضی قری رباط سرهنگست معسكر ساخت و آب خان در یك فرسخی لشگرگاه پادشاه عالیجاه بود و مدت چهل روز آندو سپاه در برابر یكدیگر نشسته از هیچ طرف كسی میل جولان در میدان نكرد مگر آنكه گاهی سپاهیان كه بطلب غله و كاه تردد میكردند بهم باز میخوردند و دست باستعمال اسباب قتال میبردند و روزی سیدی بیك طغائی در مثل این
ص: 267
معركه بدست مردم تنبل گرفتار شد و غیر از او كسی را از متعینان آسیبی نرسید و در آن منزل امیر سلطان احمد قراول كه پدر قوچ بیك و بعد از واقعه میرزا بایسنقر با برادران و كوچ متعلقان از قراتكین متوجه اردوی ظفرقرین گشته بود بعز بساط بوسی استسعاد یافت و مقارن آنحال امیر قنبر علی نیز كه جهة عرض مرض باوش رفته بود بازآمد و پشت استظهار شاه و سپاه بوصول این دو امیر شجاعتپناه قوی شده صباحی كه خورشید خاوری بقصد تعرض مواكب كواكب آهنك فضای سپهر نیلوفری كرد علم ظفر شیم آن آفتاب آسمان سروری روی توجه بصوب معسكر مخالفان آورد و جهانگیر میرزا و تنبل از ارتكاب جنك و جدل اجتناب نموده در غایت استعجال كوچ فرمودند چنانچه بعضی از خیام و پرتل ایشان بتصرف جنود نصرتنشان درآمد و لشگرگاه آنجمع پریشان از فر نزول پادشاه عالیمكان رونق ریاض رضوان یافت و در آنشب خبر رسید كه میرزا جهانگیر با تنبل در قریه خونان كه از آن موضع سه فرسخ بطرف اندجان بود منزل گزید روز دیگر كه خورشید خاور علم ظفرپیكر از افق مشرق برافراخت و بضرب تیغ زراندود مواكب كواكب را منهزم ساخته صدای فتح و فیروزی در عالم انداخت نظم
صبح زده خسرو انجم حشمبر افق طارم خضر اعلم
كرد برون تیغ ظفر از نیامگشت روان جانب خیل ظلام پادشاه عالمپناه متوجه تعبیه سپاه ظفر دستگاه شده در برانغار علی دوست طغائی و توابع را كه شیران بیشه كشورگشائی بودند مقرر ساخت و در جوانغار رایت شجاعت ابراهیم سارو و ویس لاغری و سیدی قرا محمد علیشیر كیچیك بیك برادر كلانتر خواجه كلان بیك را بر افراخت هراول آن لشگر بهرام اثر میر قنبر علی بود و او با زمره از نهنگان بحر یكدلی آن امر خطیر را اختیار نموده و ماهچه لوای پادشاه كشورگشای از افق قول طلوع كرد و امیر قاسم قوچین با فوجی از بهادران پرخشم و كین در ظلال آن رایت اقبالآئین روی باستیصال اعدا آورده سنجق خورشید رونق بدین ترتیب و نسق بجانب اهل خلاف روانشد و ایشان نیز صف قتال برآراستند و استقبال سپاه ظفر مآل نموده خیال جنانرا از خاشاك جبن بپیراستند و در میان شرق و جنوب قریه خونان بموضعی كه سقا نام داشت آندو لشگر بیكدیگر رسیدند و سمند جلادت بمهمیز تیز كرده از ضرب تیغ و تیر و زخم نیزه و شمشیر مشگهای خون در آن صحرا سرنگون گردید كیچیك بیك از جوانغار بر برانغار اعدا تاخت و نواحی قریه خونان از خون خوبان آن صحرا رنگین ساخت محمد علی مبشر نیز متعاقب كیچیك بیك حمله آوردند و بنوك سنان نقش وجود جمعی را از صحیفه هستی بسترد و بهادران سپاه میرزا جهانگیر و تنبل نیز بقدر مقدور در لوازم كشش و خونریزش كوشیدند و گرد نبرد باوج فلك تیز گرد رسانیده آئینه خورشید را تیره گردانیدند اما مبشر اقبال دلبران موكب بابری را بخطاب (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ) اختصاص بخشیده و مبشر آمال كوكب طالع آن مهر سپهر سروری را باوج ظفر و برتری رسانیده بر اعدا غالب گردانید میرزا جهانگیر و تنبل شریر در غایت اضطرار
ص: 268
فرار برقرار اختیار كردند و بسیاری از سپاهیان ایشان گرفتار گشته روی بدار الفرار آوردند در آن روز قریه خونان از فر نزول پادشاه كامران در دلربائی بر عارض خوبان تفوق نمود و لوای حضرت كشورگشائی از آنجا باندجان شتافته روزیچند از رنج راه برآسوده و پس از آن آن اسلامپناه باستصواب امراء عالیجاه تنقیض مخالفان را كه باوز- كند رفته بودند مطمح نظر ظفر اثر ساخته بموضع رباط كه بنواحی در میان و نوشان واقعست خرامید و طرح قشلاق انداخته چریك منصور را بتاخت مواضع مخالفان مامور گردانید و اعدا از مقاومت سپاه مظفرلوا عاجز شده در آن محل امیر قنبر علی كه بحسب یراق لشگر بر سایر امرا رتبه تفوق داشت بمبالغه تمام طلب رخصت كرد و روی توجه بصوب خجند كه اولگاه او بود آورد و بغضی دیگر از امرا و لشگریان بتقلید قنبر علی میل بخانهای خود نمودند و نواب كامیاب پادشاه نیز باندجان بازگشته چند روزی بفراغت غنودند در خلال این احوال سلطان احمد تنبل چند نوبت ایلچیان بآستان سلطان محمود- خان فرستاده مدد طلبید بیك تیپه كه برادر بزرگتر تنبل بود و در سده سنیه خانی منصب حجابت داشت و احمد بیك كه خویش مشار الیه و اتكه ولد خان سلطان محمد خانیكه بود اغوا نموده سلطان محمود خان را بر آن آوردند كه سلطان محمد بیك را با پنج شش هزار مغول تیغگذار بكومك تنبل تعیین كرده و ایشان از راه ارچه كینت بظاهر كاسان شتافته علم محاصره و محاربه برافراختند و اینخبر باندجان رسیده پادشاه جهانیان در قلب زمستان كه از شدت برودت در میان زمین و آسمان قطرات باران بسان لالی عمان منجمد میگشت و مرغ آبی اگر توانستی خود را با مرغ كبابی در یك سیخ كشیده از سر متاع جان در میگذشت بصوب كاسان نهضت نمود و یكشب قرین سرما و تعب طی مسافت نمود صباح در اخسی نزول فرمود و در آن منزل اندك آسایشی كرده روی بصوب كاسان آورد و چون فروغ رایت نصرتنشان پرتو وصول بیك فرسخی آن بلده انداخت خبر رسید كه سپاه مغول از توجه موكب پادشاهی وقوف یافته عنان مراجعت بصوب ولایت خود تافتهاند اما تنبل در روزی كه بر محاصره كاسان و نهضت پادشاه كامران از اندجان مطلع شد از انكی سوار كه در آن اوان محل قرارش بود بصوب كاسان ایلغار كرد و روزی ب؟؟؟ ن- الصلوتین نزدیك باردوی پادشاه خافقین رسیده چون معلوم نمود كه حال چیست و سرداران آن معسكر كیست متحیر شد زیرا كه گمان نمیبرد كه باوجود شدت سرما و صعوبت راه در آن زمستان با لشگر بیكران پادشاه عالیجاه آن مسافت را بدین سرعت طی توانند نمود و چون چشم مبارك پادشاه بر موكب تنبل افتاد امراء دولت را طلبید و بر زبان الهام بیان راند كه غنیم را پروردگار كریم بدینجا رسانیده فی الحال بر وی میباید تاخت و مهم او را بر نهج دلخواه میباید ساخت ویس لاغری و بعضی از امراء عرض كردند كه روز بیگاه است انشاء اللّه صباح رایت اقبال برافرازیم و در استیصال نهالاقبال اعدا كمال سعی و اهتمام ظاهر سازیم و پادشاه سخن آن زمره نیكخواه را بسمع قبول راه داد اما همانشب تنبل
ص: 269
بصوب قلعه ارخیان گریخت و روز دیگر پادشاه شجاعت سیر او را تعاقب فرموده در یك فرسخی ارخیان منزل غرفه عنكان را بمعسكر گردانید و قرب چهل روز آن منزل محل نصب شادروان پادشاهی بود و تنبل در ارخیان ثباتقدم نموده ابواب مطاوعت بر روی روزگار خود نگشود و در آن اثنا سید یوسف كه مقدم مردم فجم بود و بواسطه وفور خیل و حشم و كثرت دینار و درم از مرتبه كلانتری آنقوم پای بر سریر سروری نهاده داعیه عمارت و سروری داشت قاصدی نزد تنبل فرستاد او را بسلوك طریق موافقت و حركت بجانب ارخیان نوید داد و پادشاه با دین و داد برین مراسله اطلاع یافته متوجه منزل سید یوسف گشت تا او را از امداد تنبل مانع آید و از یك فرسخی ارخیان شب درمیان به پشتخاران رفته خاطر انور متوجه تسخیر آنحصار شد اما قبل از آنكه آن مهم سامان یابد سلطان احمد تنبل در خدمت میرزا جهانگیر بآن قلعه درآمد و پادشاه بترتیب اسباب قلعهگیری فرمان داد در آن اثنا علی دوست و قنبر علی سلاح كه كاخ تبت ایشان از خاك و آب عذر و نفاق تغییر یافته بخلاف رضاء پادشاه مظفرلوا قاصدان بقلعه فرستاده سخن مصالحه درمیان انداختند و میرزا جهانگیر و تنبل از ایشان ممنون گشته بترتیب مقدمات آن مهم پرداختند چون پرتو شعور پادشاه مؤید منصور بر تدبیر آن دو امیر افتاد باطنا انكار مینمود اما بحسب ظاهر ملتمس ایشان را شرف اجابت داد زیرا كه علی دوست و قنبر علی آنقدر اعتبار و اقتدار یافته بودند كه در آنزمان پادشاه را قبول مقتضای رأی ایشان ضرورت بود و قواعد مصالحه برین نهج موكد شد كه از آب خجند تا اخسی متعلق بجهانگیر میرزا باشد و ولایات اندجان با توابع و مضافات مخصوص بدیوان پادشاه خجستهصفات گردد و تنبل و اتباع او هرگاه كوچهای خود را از اوزكند بیرون برند آن ولایات را نیز بتصرف نواب پادشاه كامیاب گذارند و بعد از قرار مهمات فرغانه و استمالت خویش و بیگانه هردو برادر بموافقت یكدیگر لشگر بسمرقند كشند و هرگاه آن بلده فردوسمانند را تسخیر نمایند پادشاه كشورگیر آنجا بر سریر خلافت مصیر نشسته تمامی ولایات فرغانه را بمیرزا جهانگیر مسلم دارد آنگاه میرزا جهانگیر و تنبل از قلعه بیرون شتافته ملازمت پادشاه بلندمحل دریافتند و باصناف الطاف و انواع اعطاف مفتخر و مباهی گشته عنان توجه بجانب اخسی تافتند و پادشاه مانند جوهر جان كه بدرج غالب درآید باندجان خرامید. خلیل برادر تنبل و سایر گرفتاران را از قید نجات داد و خلع فاخره پوشانیده نزد جهانگیر میرزا فرستاد و جهانگیر میرزا نزد طغائی بیك و محمد دوست و علی دوست و باقی خدام موكب پادشاهی را كه مقید داشت جامهها عنایت نمود و شرف رخصت ارزانی فرمود بعد از آن علی دوست بوفور خیل و حشم و كثرت نوكر و خدم مغرور شده علم نخوت و جبروت مرتفع گردانیده عظمت و بادبروت او از حد وعد گذشته مهمات سركار پادشاهی را بیوقوف نواب بفیصل میرسانید بلكه مقرب آنحضرت را بخلاف رضاء پادشاه ستوده اوصاف اجازت داد كه بهرطرف خواهد توجه نماید و ابراهیم سارو و ویس لاغری را بیجهتی مواخذه و مصادره نموده حكم كرد كه ایشان نیز در آستان خلافتنشان نباشند و این معانی بر ضمیر انور بانی مبانی جهانبانی
ص: 270
بغایت گران آمد اما چون زمان مقتضای تادیب علی دوست نبود چند روزی صبر و شكیبائی فرمود نظم
بیصبر گشاد كار كم جویهركار بصبر میگشاید
مقصود كه رخ نهفت از خلقرخسار بصبر میگشاید.
ذكر مخالفت محمد مزید ترخان با سلطان علی میرزا و توجه سلطان ویس بسوی سمرقند و بخارا
در آن اوان كه پادشاه عالیشان بسبب مخالفت اوزون حسن و سلطان احمد تنبل دست از حفظ بلده محفوظه سمرقند بازداشته لواء جهانگشا بصوب اندجان برافراشت سلطان علی میرزا كه در بخارا انتظار چنین روزی میكشید محمد باقر ترخان را بایالت آن خطه مفتخر گردانید و متوجه سمرقند گردید و چون بدار الملك آباء و اجداد رسید زمام مهام سركار سلطنت را در قبضه اختیار محمد مزید ترخان نهاد و امراء ترخانی بمقتضاء كلام معجز نظام سبحانی (حیث قال عز من قائل إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی) در غایت استقلال و عظمت بر مسند حكومت قرار گرفت محمد باقر ترخان از مال و جهات بخارا و مضافات یكدینار و یكمن بار بدیوان سلطان علی میرزا نمیداد و محمد مزید ترخان در سمرقند تمامی امور ملكی و مالی و جزئی و كلی را از پیش خود گرفته دست سایر امرا و انچكیان را از تصرف در مهمات سركار سلطانی كوتاه گردانید بلكه از حاصل شهر فی الجمله راتبه جهة ضرورة بمیرزا سلطان علی تعیین نموده اموال اكثر ولایات و تومانات سمرقند را باولاد و قرابتان خود مسلم داشت لا جرم سلطان علی میرزا با بعضی از انچكیان اتفاق نموده قصد مزید ترخان كرد جناب امارتمآبی برین معنی اطلاع یافته همعنان سلطانحسین ارغون و برادر خود اوزون حسن پیر احمد و قرابرلاس و جمعی دیگر كه تابع وی بودند از شهر بیرون رفت و مقارن آنحال سلطان محمود خان محمد حسین دوغلات و احمد بیك را با بسیاری از مغولان بكومك میرزا سلطان ویس كه بخان میرزا اشتهار یافته تعیین كرده بطرف سمرقند گسیل نمود و محمد مزید ترخان بر توجه خان میرزا مطلع شده وقوع آن صورت را از امارات دولت خود پنداشت و قاصدی جهت اظهار اخلاص و دولتخواهی ارسال نموده عرضه داشت كرد كه مناسب چنان مینماید كه بسرعت هرچه تمامتر رایت ظفرپیكر سایه عنایت بر حوالی این دیار اندازد تا آنچه مطلوب نواب كامیاب است بحصول پیوندد و خان میرزا در طی مسافت مسارعت فرموده چون بنواحی سادوار رسید محمد مزید ترخان لوازم استقبال بجای آورده بتقبیل انامل فیاض سرافراز گردید اما امراء مغول چنانچه میباید بحالش نپرداختند بلكه مواخذه و مصادره او را با خود مخمر ساختند و منهی كیفیت این اندیشه را بگوش هوش امیر محمد مزید رسانیده آن جناب با سایر امراء سمرقند و متابعان از خان میرزا جدا شد بنابرآن مغولان از مقام تسخیر سمرقند گذشته بیازییلاق
ص: 271
رفتند و خیمه اقامت نصب گردید ناگاه سیاهی سپاه سلطان علی میرزا كه از سمرقند بقصد ایشان ایلغار كرده بود نمودار گشت و خان میرزا و مغولان از مشاهده آن حالت كه در خزانه خیال نگذرانیده بودند سراسیمه شده هرطایفه بطرفی گریختند.
ذكر رفتن محمد مزید ترخان بملازمت حضرت پادشاهی و بیان بعضی دیگر از واردات احوال آن مظهر الطاف الهی
چون محمد مزید ترخان از سلطان علی میرزا خائف بود و از ملازمت خان میرزا ابواب مراد بر روی او نگشود مغول عبد الوهاب را كه سابقا در سلك خدام سده سدره مقام پادشاهی انتظام داشت بپایه سریر سلطنت مصیر فرستاده عرضه داشت كرد كه اگر چتر فلكسای سایه وصول برین حدود اندازد بنده مانند دولت و اقبال كمر خدمت بر میان جان بسته در فتح سمرقند سعی مینمایم و حلقه عبودیت حضرت سلیمان مكان در گوش هوش كشیده بقیه ایام زندگانی در ظلال اعلام ظفر مآل میآسایم و مغول عبد الوهاب بعد از طی منازل بتقبیل انامل نواب كامیاب سرافراز شده كیفیت اخلاص و دولتخواهی امیر محمد مزید ترخان را بعرض رسانید بنابرآن پادشاه عالیجناب عزم توجه بجانب سمرقند جزم كرده مغول عبد الوهاب را نزد جهانگیر میرزا باخسی فرستاد تا آن حضرت را بر تصمیم عزیمت مطلع گردانیده بر سلوك طریق موافقت ترغیب نماید و مواكب كواكب مراتب پادشاهی محفوف بانوار عنایات نامتناهی الهی در ماه ذیقعده سنه خمس و تسعمائه روی بمقصد آورد و چون حوالی مرغینان مضرب خیام عساكر نصرتنشان گشت قوچ بیك با برادران باردوی كیهان پوی رسیده بعز بساطبوس سرافراز گردید و لوای فلكسای از مرغینان باشیره رفته قریه مجن محل نزول سپاه صفشكن شد و در آن منزل قاسم بیك قوچین و علی دوست و سید قاسم با طایفه دیگر از اعاظم بدرگاه عالمپناه رسیدند و پادشاه عالیجاه از آنجا براه دشت ختلان طی مسافت كرده و از پلجویان گذشته در اوراتیپه قبه بارگاه سپهر اشتباه برافراخت و در آن منزل این خبر شیوع یافت كه محمد خان شیبانی بعنایت قدوسی محمد باقر ترخان را در نواحی قلعه دیوسی شكست داده و روی بصوب بخارا نهاد و پادشاه عالیمقدار از اوراتیپه بسكرار رفته داروغه آنموضع قلعه تسلیم نمود و امیر قنبر علی حسب الحكم در آن حصار توقف كرده موكب پادشاهی در یورت خان منزل گزید و در آن مقام امیر محمد مزید با بعضی از امراء سمرقند كه تابع او بودند بخدمت رسیدند و بمزید لطف و مكرمت سرافراز گردیدند و پادشاه دوست نواز در باب فتح سمرقند با آنجماعت مشورت فرموده ایشان معروض گردانیدند كه زمام اختیار آن بلده محفوظه در قبضه اقتدار جناب ولایت شعار خواجه قطب الدین یحیی است
ص: 272
و آنجناب خود را از جمله احباب نواب كامیاب میشمارد اگر قاصدی جهة تمشیت این مهم بملازمت آن آستان هدایت آشیان رود یمكن كه صورت مطلوب در آئینه مقصود چهره گشاید بنابرآن پادشاه كامران چند نوبت قاصدان سخندان جهة آن مهم خطیر نزد خواجه یحیی فرستاد و هركرت آنحضرت میان خوف و رجا جواب داد و علم نصرت شیم از یورت خان نهضت نمود و در موضع در غم با دل شاد نزول فرمود و از آن منزل مقرب درگاه فلك اقتدا خواجه محمد علی كتابدار بهمان مهم نزد جناب هدایتشعار رفت و پیغام آورد كه مناسب آنكه ماهچه رایت نصرت آیت بر ظاهر شهر پرتو وصول اندازد تا این محب در فتح الباب كوشیده امری را كه مطلوب نواب است بكفایت مقرون سازد و پادشاه فلك احتشام نزدیك بوقت شام از در غم متوجه سمرقند گشته در آنحین سلطان محمود دولدای از موكب فرخنده پی فرار نمود و بشهر رفته كیفیت این مواضعه را بعرض نواب میرزا سلطان علی رسانید لا جرم صورتیكه در آئینه ضمیر عكسپذیر گشته بود چهره نگشود و در خلال این احوال ابراهیم سارو و بعضی دیگر از امراء نامجو كه بشئامت علی دوست بهرطرف رفته بودند یكیك و دودو مانند سعادت و اقبال بموكب ظفر مآل پیوستند و ملحوظ عین عنایت شده كمر عداوت علی دوست بر میان جان بستند و علی دوست از اجتماع دشمنان هراسان شده از نواب آستان خلافت آشیان رخصت طلبیده و مسئول او عز قبول یافته با ولد خود محمد دوست بملازمت سلطان احمد تنبل شتافت و میان ایشان قواعد دوستی سمت تمهید پذیرفته از آن پدر و پسر شرارت سر برزد و بعد از یكدو سال علی دوست بجزاء اعمال سیئه گرفتار گشته دست قضا بساط حیاتش درنوشت و محمد دوست ببعضی از سلاطین اوزبك التجا كرده اندك رعایتی یافت و عاقبت از آن طایفه نیز بگریخت و خود را بكوه پاره اندجان رسانیده آغاز اشتعال نیران فتنه و فساد نمود و جمعی از اوزبكان او را گرفته كور كردند القصه چون پادشاه مظفرلوا علی دوست و محمد دوست را كه بحقیقت هردو دشمن بودند رخصت داد غوری برلاس با چند كس از جنود بیهراس حسب الحكم متوجه بخارا گشت تا اخبار آندیار معلوم نماید و غوری بزودی بازگشته خبر آورد كه محمد خان از تسخیر بخارا خاطر فارغ گردانیده و متوجه سمرقند گردیده بنابرآن توقف در آن مكان مصلحت ننموده و ماهچه توق خورشیدوش بجانب كش حركت فرمود زیرا كه كوچ و متعلقان جمعی از امراء سمرقند كه بتجدید غاشیه عبودیت پادشاه صافی طوبت بر دوش گرفته بودند در آنجا اقامت داشتند ناگاه خبر رسید كه سلطانعلی میرزا بلده محفوظه سمرقند را به محمد خان شیبانی ارزانی داشت و بملازمت آستان خانی شتافته این حركت را موجب ازدیاد اسباب دولت پنداشت اكنون سیاق سخن مقتضی آنست كه نخست شمه از احوال محمد خان شیبانی در حیز بیان آید آنگاه خامه نكتهگذار به تتمه اخبار پادشاه كامكار زبان گشاید و الاعانته و التوفیق من اللّه و هو الكافی لمن استكفاه
ص: 273
گفتار در ذكر مجملی از مبادی احوال ابو الفتح محمد خان شیبانی تا زمان درآمدن بخارا و سمرقند بحیز تسخیر آن بانی مبانی جهانبانی
حاویان فضایل نفسانی و ناظمان مناظم سخندانی از تواتر اخبار و توافر آثار چنان تحقیق نمودهاند كه محمد خان شیبانی ولد بداغ سلطان بن ابو الخیر خان از سایر خواقین الوس جوجی خان بوفور جاه و حشمت و مزید و شوكت و عظمت امتیاز تمام داشت و ما دام الحیواة در كمال دولت و اقبال رایت سلطنت و استقلال میافراشت و چنانچه سابقا مسطور گشت سلطان سعید میرزا سلطان ابو سعید را بیمن امداد آنخان عالیشان فتح سمرقند دست داد و در محلی كه خاقان منصور ابو الغازی سلطان حسین میرزا از وی استمداد نمود وفاتش اتفاق افتاد و مادر محمد خان شیبانی آق قوزی بیگم بود و تولدش در شهور سنه خمس و خمسین و ثمانمائه روی نمود و هنوز آن ولد امجد در سن طفولیت بود كه پدرش بداغ سلطان فوت شده بر بستر خاك غنود جدش ابو الخیر خان همت بر تربیتش گماشته منصب اتابكی او را ببایغوربای شیخ كه اتكه بداغ سلطان نیز بود مفوض گردانید و چون ابو الخیر خان را اجل موعود بعالم آخرت رسانید قراچین بیك كه در سلك اعاظم امراء اوزبك منتظم بود محافظت حال محمد خان و برادرش محمود سلطان را تعهد فرمود و آن شاهزاده را بعد از غلبه ایباق خان بر شیخ خدر خان نزد قاسم سلطان كه از جمله اعاظم امراء سلاطین دشت بمزید شوكت امتیاز داشت برد و قاسم سلطان ایشان را به تیمور بیك كه امیر الامرایش بود سپرد مقارن آنحال ایباق خان و احمد خان با سپاه فراوان متوجه تسخیر ولایات قاسم سلطان گشتند و قاسم سلطان را چون با آن جنود نامعدود قوت محاربت نبود در قلعه حاجی ترخان تحصن نمود ایباق خان و احمد خان آن حصن حصین را چون نگین انگشترین درمیان گرفتند و محمد خان و برادرش محمود سلطان همعنان قراچین بیك و چهل نفر از ملازمان قدیمی شبی خود را بر سپاه مخالفان زدند و تا وقت سحر باستعمال شمشیر و نیزه و خنجر پرداخته بطرفی بیرون رفتند و چون محمد خان شیبانی داعیه جهان گیری و كشورستانی داشت بعد از واقعه مذكوره طایفه از امرا و لشگریان اوزبك را با خود متفق گردانیده در هرچند روز مزاحم ولایت یكی از سلاطین صاحب شوكت میشد تا آنكه در حدود صبران از حاكم آنجا ایرانجی خان بن بیك خان شكستی فاحش یافته ببخارا شتافت و عبد العلی ترخان كه در آن اوان حاكم آن بلده بود شیبانی خان را تعظیم نموده تحف لایقه و تبركات را یقه پیشكش كرد و عرضه داشتی بسمرقند نزد سلطان احمد خان ارسال نمود و سلطان احمد خان كیفیت آمدن آنجنابرا شنید در جواب آنعریضه نشانی نوشته بملاقات خان اظهار اشتیاق فرمود و باحسن وجهی با وی ملاقات كرد و مراسم ضیافت و مهماننوازی بجای آورد و شیبانی خان روزیچند در آن بلده فردوسمانند بفراغت گذرانیده نوبت دیگر میل بخارا نمود و مصحوب عبد العلی ترخان بدانخطه معاودت فرمود و زمان توقف او در
ص: 274
بخارا دو سال امتداد یافته آنگاه متوجه وطن مالوف گشت و چون منجوق طوق خانی پرتو وصول بر حدود قلعه ارقوق انداخت قاضی بیكچیك كه بر سایر قاطعان آنحصار رتبه تقدم داشت غاشیه اطاعت بر دوش گرفته با كلید قلعه و فوجی از ارباب آن بقعه بخدمت شتافت و تبركات لایقه پیشكش كرده در سلك اصحاب اختصاص انتظام یافت و شیبانی خان از ارقوق بسغناق رفته و آن قلعه را نیز گرفته بعد از روزیچند قاصدی از نزد موسی میرزا كه بزرگترین امراء دشت قبچاق بود آمده عرضه داشت نمود كه اگر لواء كشور گشاء خانی سایه وصول برین دیار اندازد بنده در مقام خدمت كاری ایستاده آنحضرت را بر سریر خانی مینشانم و كمال اخلاص و عبودیت چنانچه لایق این عهد استوار منست ظاهر میگردانم لا جرم شیبانی خان تصمیم عزیمت نموده بصوب مقصد روان شد و چون بدشت رسید موسی میرزا بلوازم استقبال استعجال فرموده از لوازم اعزاز و تعظیم دقیقه مهمل و نامرعی نگذاشت و مقارن آنحال فرمانفرمای دشت قبچاق برندق خان با لشگر فراوان متوجه دفع شیبانی خان گشت و بین الجانبین صورت محاربت روی نموده فروغ فتح و فیروزی بر صفحه ماهچه رایت محمد خان تافت و برندق خان بصوب منازل خود شتافت بعد از آن شیبانی خان از موسی میرزا طلب وفا بوعده كه كرده بود نمود و موسی میرزا بنابر عدم رضاء امراء از قبول خانی محمد شیبانی سر باز زده آنجناب بسغناق مراجعت نمود و یكدو نوبت میان او و حاكم سوران سلطان محمود خان بن جانی بیك خان مقابله و مقاتله اتفاق افتاد و در كرت آخر شیبانی خان مغلوب شده عنان بصوب منقشلاق انعطاف داد و از منقشلاق براه خوارزم متوجه بخارا گشت و پس از وصول بنواحی خوارزم امیر ناصر الدین عبد الخالق فیروز شاه كه از قبل خاقان منصور والی آنولایت بود ساوری و پیشكش مرتب داشته در طریق خدمتكاری سلوك نمود و شیبانی خان از خوارزم بقرابیغ كول و از قرابیغ كول ببخارا شتافته امیر عبد العلی ترخان بدستور نوبت اول شرایط اخلاص و مراسم اختصاص بجای آورد و آنجناب را مصحوب خویش بسمرقند برد و سلطان احمد میرزا مقدم خانی را موجب از یاد اسباب جهانبانی دانسته ابواب انعام و احسان بر روی روزگارش مفتوح گردانید و عزیمت تسخیر مغولستان كرده همعنان آن خان گیتیستان متوجه تاشكنت گردید و بعد از وصول بحوالی شاهرخیه شیبانی خان كه هراول سپاه سمرقند بود از میرزا سلطان احمد متوهم شده بصوب تاشكنت گریخت و با سلطان محمود خان ملاقات نموده در دامن دولت او آویخت لا جرم سلطان احمد میرزا ویران شده عنانیكران بصوب سمرقند تافت و شیبانی خان اندك زمانی در تاشكنت بوده از آنجا بقلعه ارقوی شتافت و قلاع آنحدود را استحكام داده بسغناق رفت بعد از آن یكدو نوبت برندق خان باتفاق زمره از سرداران بسغناق و بعضی دیگر از قلاع و بقاع تركستان لشگر كشیده قاصد استیصال نهالاقبال شیبانی خان گشت اما چون مقدر چنان بود كه شیبانی خان چندگاه فرمانفرمای بلاد ماورا النهر و خراسان گردد مطلوب برندق خان بحصول نهپیوست و شیبانی-
ص: 275
خان فرصت یافته عزم فتح خوارزم كرد چه در آنوقت حاكم خوارزم امیر عبد الخالق فیروز شاه بدرگاه خاقان عالیجاه رفته بود و یكی از ملازمان خود را در خوارزم گذاشته و چون شیبانی خان بنواحی آن بلده رسید روزیچند لوازم محاصره بتقدیم رسانیده خبر قرب وصول امیر عبد الخالق و امیر محمد ولی بیك و امیر بهبود كه بفرمان خاقان منصور متوجه كومك خوارزمیان بودند شنوده از آنجا كوچ كرده بظاهر حصار بولدم رفت و با اهالی آنقلعه صلح نموده و اندك پیشكشی اخذ فرموده متوجه شهر وزیر شد و در نواحی آن بلده با سپاهی كه از خراسان آمده بودند یكدو روز در مقام مقابله و مقاتله ثباتقدم نمود اما كاری از پیش نتوانست برد و از آنجا بآواق رفت و از آواق راه استرآباد پیش گرفت و بعضی از حدود آنولایت را تاخته بصوب قلعه ترساك كه در تصرف ملازمانش بود رایت توجه برافراخت بعد از آن باستدعا محمد خان سلطان محمود خان انزار را بتصرف شیبانی خان باز گذاشته بنفس نفیس عنان بصوب تاشكنت تافت و مقارن آن حال مردم صبران بهواخواهی شیبانی خان قل محمد ترخان ولد محمد مزید ترخان را كه داروغه ایشان بود عذر خواسته كلید شهر و قلعه نزد محمود سلطان فرستادند و آنجناب بحصار صبران درآمده مردم تمامی بلاد تركستان دل بر متابعت آن دو برادر نهادند اما در آن ولا برندق خان باغوای امیر محمد مزید ترخان لشگر به صبران كشید و ساكنان صبران مانند بیصبران عنان شكیبائی از دست داده و بیك ناگاه جمعی كثیر از كلانتران ایشان هجوم نموده محمود سلطان را دستگیر كردند و قلعه را بیرندق خان داده محمود سلطان را بقاسم سلطان كه معتبرترین سلاطین آنزمان بود سپردند و قاسم سلطان او را مقید گردانیده مصحوب جمعی از مردم معتمد بصوب حصار سوزاق ارسال داشت و محمود سلطان شبی فرصت یافته بگریخت و خود را باوكوزتاقی رسانیده جهة اعلام آنحال قاصدی نزد برادر فرستاد و شیبانی خان بدان كوه رفته و با برادر ملاقات كرده اخوین همعنان یكدیگر بانزار شتافتند و همدر آن اوان برندق خان و محمد مزید ترخان بانزار خرامیده شیبانی خان در حصار انزار متحصن شد و چند شبانهروز میان محصوران و لشگر دشت ابواب مقابله و مقاتله مفتوح بوده نعره دهاده از ایوان حصار فیروزهكار آسمان در گذشت عاقبت بجهة كومكی كه از جانب سلطان محمود خان بانزار رسید برندق خان بصلح راضی گردید و از ظاهر انزار كوچ كرده روی بدیار خود آورد ع بشهر خود روم و شهریار خود باشم و بعد از آنكه گلزار ولایت انزار از خانهآزار سپاه برندق خان پیراسته شد شیبانی خان بجانب یسی كه مقر عز محمد مزید ترخان بود لشكر كشید و امیر محمد مزید موكب خانی را استقبال نموده بر دست محمود سلطان گرفتار گشت و او را بانزار برده محبوس گردانیدند و سلطان محمود خان از این حال وقوف یافته بانزار شتافت و امیر محمد مزید را از شیبانی خان ستانده جهة خواستاری دختر میرزا سلطان احمد بسمرقند فرستاد
ص: 276
ذكر توجه محمد خان شیبانی بصوب سمرقند و بخارا و مفتوح شدن آن دو بلده بنابر مشیت ایزد سبحانه و تعالی
در سنه خمس و تسعمائه كه اخبار مخالفت اولاد سلطان محمود میرزا و پریشانی احوال سمرقند و بخارا بگوش محمد خان شیبانی رسید طمع در تسخیر بلاد ماوراء النهر كرده با فوجی از ابطال دهر و سپاهی سراسر خشم و قهر عنانیكران بدانجانب منعطف گردانید سلطان علی میرزا چون طاقت جنك صحرا نداشت در شهر متحصن شده همت بر استحكام برج و باره گماشت و خان شیبانی در ظاهر سمرقند قبه خیمه و خرگاه بلند ساخته قرب ده روز تمكن ورزید آنگاه با جمعی كثیر از دلیران نزدیك بدروازه شیخزاده رفته در كمینگاهی خزید و جوقی از اصحاب بسالت را پیشتر فرستاده از سمرقند طایفه از اهل بخدت و باس از سپاهی و عوام الناس بیرون شتافتند و بر اوزبكان حمله كردند و ایشان از میدان ستیز بفریب آغاز گریز نمودند و سمرقندیانرا از كوچه باغها بفضاء صحرا كشیدند و بعد از آن بهادران موكب شیبانی خان از كمینگاه بیرون آمده بر مخالفان تاختند و مهم بسیاری از ایشان را حسب المدعا ساختند و شیبانی خان چون آنجماعت را بگریزانید و مراسم قتل و نهب در دروازه شیخزاده بتقدیم رسانید بطرف دروازه چهارراهه شتافت و در آن مقام نیز بلوازم جنك و ستیز پرداخته بر اهل سمرقند ظفر یافت و مظفر و منصور عنان بصوب اردوی خود تافت مقارن آنحال امیر محمد صالح ولد امیر توز سعید بیلكوت بدرگاه خانی رسید و پس از ادراك سعادت بساطبوسی بعرض رسانید كه حاكم بخارا محمد باقر ترخان قرب ده هزار پیاده و سوار مجتمع ساخته و به مصلحت امداد سلطان علی میرزا رایت نهضت بدینجانب افراخته بنابرآن محمد خان از ظاهر سمرقند كوچ كرده روی بطرف معسكر امیر محمد باقر آورد و در نواحی قلعه و بوسی بین الجانبین حربی صعب وقوع یافت و عنایت حضرت قدوسی شیبانی خان را بفتح و ظفر مخصوص كرد و امیر محمد باقر از گردش چرخ آبنوسی منهزم بحصار و بوسی درآمد و اوزبكان غنیمت فراوان گرفته محمد خان متوجه بخارا گشت و بعد از وصول بآغاز محاصره و محاربه نمود بخاریان سه روز شهر را نگاهداشته روز چهارم مولانا محمد علی خوارزمی را با پیشكش و ساوری بیرون فرستادند و باظهار اطاعت و انقیاد زبان گشاده امان طلبیدند و شفاعت جناب مولوی عز قبول یافت و شیبانی خان از سر انتقام بخاریان درگذشت و سادات و قضاة و موالی و علما و اشرف و اهالی از شهر بیرون شتافته و بشرف دستبوس استسعاد یافته فتح میسر گشت و محمد خان منصب حكومت آن بلده را بامیر محمد صالح تفویض كرده روی توجه بسمرقند آورد و پس از وصول بقریه تاتكند قاصد امیر محمد صالح از بخارا رسید و عرضه داشتی رسانید مضمون آنكه امیر محمد باقر از قلعه و بوسی بقرشی شتافته و عظما بخارا رسل و رسایل بقرشی فرستاده او را بتسلیم شهر و قلعه نوید
ص: 277
دادهاند لا جرم متوجه اینصوب شده باقی رای عالی حاكمست شیبانی خان بعد از استماع اینخبر عنان مراجعت ببخارا منعطف گردانید و امیر محمد باقر كه نزدیك بدان نواحی رسیده بود بطرف قرشی بازگردید و خان شیبانی ظاهر شهر را مركز اعلام ظفر اعلام ساخته حكم فرمود كه لشگریان تمامی اموال و جهات متعینان آنولایت را عرضه نهب و تاراج گردانند لا جرم اوزبكان باشتعال نیران ظلم و بیداد اشتغال نموده دود از دودمانها برآوردند و دخان عدوان باوج آسمان رسانیده اكثر بخاریان را تالان كردند پس شیبانی خان بتخریب شهربند بخارا فرمان داد و زمام حكومت آنخطه را در قبضه اقتدار برادر خود محمود سلطان نهاد آنگاه كمند همت تهمت بر كنگره تسخیر سمرقند افكند و با زمره سلاطین و امراء شجاعتآئین و فرقه از سپاه اوزبك و مغولان متهور بظاهر آن بلده فاخره خرامید و شهر را مركزوار درمیان گرفته خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه بایوان كیوان رسانید و چون میدانست كه تسخیر سمرقند بجنك متعسر است بناء آن مهم را بر مكر و تدبیر و حیله و تزویر نهاد و در خلال آن احوال زهره بیگی آغا مادر سلطان علی میرزا بسبب قلت عقل و خرد و كثرت میل بوصال شوهری مجدد بطریق نهانی قاصدی نزد خان شیبانی فرستاد و بزبان محبت و اتحاد پیغام داد كه اگر حضرت خان قبول نماید كه این صعیفه را بعقد ازدواج درآرد من كمر خدمت بر میان جان بسته دروازه سمرقند را میگشایم و پسر خود میرزا سلطان علی را بملازمت آنحضرت ارسال مینمایم مقرر آنكه هرگاه خان سایر ولایات را بحیطه تسخیر درآرند سمرقند را بسلطان علی میرزا مسلم دارند شیبانی خان از شنیدن این سخنان دانست كه عنقریب عروس فتح و ظفر در آغوش او خواهد آرمید و وصال معشوق سمرقند او را بسهولت میسر خواهد گردید مكاتیب شوقانگیز تعشقآمیز نزد زهره بیگی آغا فرستاده او را بمواعید دلفریب مغرور گردانید تا آغاز اغوا نموده میرزا سلطان علی را از مقام مخالفت شیبانی خان درگذرانیده و حال آنكه در آن اوان میرزا سلطان علی گمان برده بود كه عالیجاه ولایت انتما خواجه قطب الدین یحیی خاطر بر آن قرار دادهاند كه حضرت پادشاهی را بسمرقند درآورده بر مسند سروری نشانند و در ظلال معدلت آنحضرت متوطنان آن مملكت را از تاب آفتاب حوادث برهانند لا جرم بعد از افسانه و افسونی كه از والده شنود عزیمت ملاقات خان شیبانی را تصمیم فرمود و كیفیت این قیل و قال و توهم میرزا سلطان علی از خدام خواجه هدایت خصال بعرض شیبانی خان رسید سید جلال الدین خاوند بخاریرا با مفاوضات نصیحتآمیز و مراسلات عنایتانگیز بشهر فرستاد تا بهر نوع كه تواند خواجه قطب الدین یحیی را بمتابعتش راغب گرداند و میرزا سلطان علی را بغلایت رعایت امیدوار ساخته بدرگاه سپهر اقتدار رساند و جناب سیادتمآب نخست با عالیجاه هدایت آیاب ملاقات فرموده هرچند سعی نمود كه آنحضرت بجانب شیبانی خان میل فرماید بجائی نرسید آنگاه در خلوتی خود را بملازمت سلطان علی میرزا رسانیده عرض كرد كه
ص: 278
حضرت خان میفرماید كه درین ایام كه ظاهر سمرقند مضرب خیام عساكر نصرت انجام گشت كیفیت استیلاء خواجه یحیی بر امور ملكی و مالی این حوالی و عدم اختیار تو در مهمات شهریاری بوضوح انجامید همت عالینهمت متوجه فراغبال و رفاه حال تو گردید لا جرم مناسب چنان مینماید كه ابواب مخالفت مسدود گردانیده از شاهراه موافقت ببارگاه عالمپناه آئی تا در سلك اولاد صلبی انتظام یافته در سایه مرحمت و عاطفت بیدریغ فراغت فرمائی و آن پادشاهزاده ساده باین سخنان واهی مفتخر و مباهی گشت و از جناب سیادت پناهی قبول نمود كه بهنگام مجال باقدام اخلاص از سمرقند بیرون شتافته غاشیه اطاعت خان شیبانی بر دوش اندازد و بتقبیل انامل بانی مبانی جهانبانی اقدام نموده سر مفاخرت برافرازد آنگاه جناب سیادتپناه از عالیجاه هدایت دستگاه رخصت یافته بملازمت شیبانی خان بازگشت و آنچه گفته بود و شنوده معروض داشت و سلطان علی میرزا بعد از رفتن جناب سیادت انتما بدو سه روز در روز جمعه كه خواجه قطب الدین یحیی و اكابر سمرقند در مسجد جامع باداء نماز اشتغال داشتند با طایفه از مخصوصان دروازه چهار راهه را گشاده عنانیكران بصوب معسكر شیبانی خان كه بر در باغ میدان بود انعطاف داد ع مرغ را چون اجل آید سوی صیاد رود و چون ببارگاه سپهر اشتباه درآمد بملاحظه توره چنگیزخانی زانو زده خان شیبانی را دریافت و او اظهار عطوفت و مهربانی فرمود شاهزاده را در آغوش كشید و حكم شد كه آنجناب در جوار محمد تیمور سلطان منزل اختیار نماید و در حركت و سكون تابع بوده از جاده موافقت تجاوز نفرماید اما خواجه قطب الدین یحیی چون بر فرار سلطان علی میرزا اطلاع یافت پای مبارك در ركاب آورده بمیان شهر شتافت و مردم را بمحافظت برج و باره و استحكام فصیل و دروازه تحریض و ترغیب فرمود اما امرا مانند ابراهیم جانی و هیبت قوچین و سلطان حسین ارغون و عبد الوهاب شقاول و غیرهم مایل بملازمت شیبانی خان شده هیچ آفریده سخنان خواجه یحیی را بسمع قبول نشنود لا جرم خواجه خجسته شیم تابع اقتضاء زمانه شده باتفاق خویش و بیگانه متوجه بارگاه خانی گشت و بعد از وصول بسده سلطنت انتما لا یموت و لا یحیی بمجلس عالی درآمده خان بواسطه آزاری كه از آن هدایتشعار در دل داشت به تعظیمش برنخواست و سخنان عتابآمیز بر زبان راند اما در وقتی كه خواجه از آن محفل قصد بیرون آمدن فرمود شیبانی خان قیام نموده آنجناب را پیش طلبید و معانقه كرده گفت كه مضی ما مضی ما زنك كدورت شما را بصیقل ارادت از لوح خاطر ستردیم باید كه شما نیز بعد ازین از روش آبا و اجداد تجاوز جایز ندارید و خواجه سر قبول جنبانیده از بارگاه بیرون خرامید آنگاه شیبانی خان جان وفا را كه از قوم نایمان بود بداروغكی سمرقند تعیین و فرمود كه دروازهای شهر را محفوظ و مضبوط گردانیده هیچ آفریده را بیسند معتبر نگذارد كه بدان بلده درآید و فی الواقع اگر این حكم نفاذ نمییافت تمام جهات خواص و عوام سمرقند عرضه نهب و تاراج میشد بعد از آن شیبانی خان از باغ میدان
ص: 279
كوچ كرده در مرغزاركان گل منزل گزید و پس از دو سه روز بقریه فراشان كه در كنار آبكوهك است نقل نموده فراشان آستان سلطنتآشیان شادروان عظمت و جلال برافراشتند و امیر جان علی ولد خواجه علی بای كه در وقت نزول شیبانی خان در ظاهر سمرقند برباط خواجه رفته بود كه ملازمان خود را جمع ساخته و یراق كرده به شهر درآرد چون از كیفیت آنحادثه خبر یافت پیشكشهای لایق مرتب گردانیده در منزل مذكور بخدمت خان شتافت و برین قیاس افتخار الاشراف و الاعاظم خواجه ابو المكارم و سایر عظماء و اكابر سمرقند و بخارا بسده سلطنت انتما خرامیدند و بغایت عنایت خانی مستظهر و امیدوار گردیدند
ذكر شهادت سلطان علی میرزا و خواجه قطب الدین یحیی و بیان شمه از ظلم و تعدی اوزبكان ناخردمند در بلده محفوظه سمرقند
چون محمد خان شیبانی در ملك سمرقند بر سریر جهانبانی قرار یافت و اكثر اكابر و اشراف ماوراء النهر در پایه سریر خانی جمع آمده مهمات آنجائی برحسب مدعاء سمت سرانجام پذیرفت بهمگی همت متوجه آنشد كه از هركس سلوك طریق مخالفت متصور باشد بناء حیاتش را منهدم گرداند یا آنكه از آبآمویه بصوب خراسان بگذرند و نخست میرزا سلطان علی را با جانعلی از پای درآورد چنانچه شبی به تیغ بدعهدی نقش وجود آن دو جوان نیكو خوی را از صحیفه هستی بسترد آنگاه فوجی از معتمدانرا بمحافظت خواجه قطب الدین یحیی و خواجه خرد قاضی مأمور گردانید و در باب تاراج اموال و جهات طایفه از اكابر كه در امور ملكی دخلی داشتند احكام مطاعه بنفاذ رسانید مولانا عبد الرحیم تركستانی كه بمنصب صدارت منصوب بود و از غایت تقرب در تمامی امور ملكی و مالی از جزئی و كلی دخل مینمود و ضبط متملكات جناب هدایت صفات خواجه قطب الدین یحیی و اولاد امجاد ایشان پرداخت و مولانا شمس الدین محمد صدور تحقیق جهات خواجه خرد قاضی پیش نهاد همت بزرك ساخت بیك آقا اموال امیر عبد الباسط را بتحت تصرف درآورد و برین قیاس هریك از اعیان حضرت را باخذ اموال یكی از اشراف امر كرد و چون بگوش هوش محمد خان شیبانی رسید كه اولاد عظام فقیه ابو اللیث همواره خود را از دخل در امور و مهمات احكام معاف میداشتهاند آنطایفه را منظور نظر اعتنا ساخته منصب شیخ الاسلامی سمرقند را بخواجه خاوند مفوض گردانید و خواجه عبد اللطیف را بتفویض امر شریف قضا اختصاص بخشید و بنابر دغدغه كه از جانب عالیجاه معانی پناه قدوة الاعاظم خواجه ابو المكارم داشت فرمان داد كه آنجناب پیوسته در سفر و حضر ملازم اردو باشد. و عالیجناب هدایتانتما خواجه قطب الدین یحیی را اجازت توجه بطرف مكه مباركه ارزانی داشت و در وقتی كه آنجناب بتهیه اسباب سفر اشتغال میفرمود یكی از اسپان طویله خاصه را كه بقوت بنیه و سرعت رفتار موصوف بود نزد ملازمان ایشان
ص: 280
فرستاد و پیغام داد كه این اسپ در شبانهروزی سی فرسخ مسافت طی مینماید و مولانا عبد الرحیم بعرض آن مقوی دین قویم رسانید كه این سخن حضرت خان مشعر است باین معنی كه شما را ببردن فرزندان و متعلقان مقید نمیباید بود بسرعت هرچه تمامتر از آب آمویه عبور میباید نمود زیرا كه متصور است كه بعضی از اوزبكان باقدام اهتمام خدام ذوی الاحترام را تعاقب نمایند و بارتكاب امری كه تداركپذیر نباشد دست گشایند خواجه جواب داد كه اولاد و ضعفا را در میان اینچنین طایفه گذاشتن و سلامتی نفس خود اختیار كرده نقش فرار بر لوح خاطر نگاشتن از طریق مردانگی دور است و از قاعده فرزانگی مهجور آنچه مقتضاء قدر و قضاست بظهور خواهد آمد (اذا قضی اللّه امرا كان مفعولا) آنگاه خواجه هدایتپناه روی براه آورد چون در نواحی منزل خواجه كاردزن نزول اجلال فرمود جمعی از سپاه اوزبك متعاقب رسیده آنحضرت را با دو پسر نیكاختر خواجه محمد زكریا و خواجه محمد باقی بسعادت شهادت رسانیدند و جزئیاتی كه همراه داشتند عرضه نهب و غارت گردانیدند آفتاب سپهر هدایت كه از افق عنایت لا یزال طالع شده بلاد ماوراء النهر بلكه اقطار هردیار و شهر را صفت اضاعت بخشیده بود از جفای لآم ایام روی بمغرب فنا نهاد و دوحه گلشن ولایت كه در جویبار فضل و كمال سر بالا كشیده سایه لطف و مكرمت بر مفارق ساكنان طریق كرامت گسترده بود بصرصر بیداد از پای درافتاد نظم
درین دیر فانی كه آرام دیدكه بود آنكه جاوید ازو كام دید
كسی رخت ازین خانه بیرون نبردكه تیر بلائی ز گردون نخورد
چه گویم ز گردون ناپاكبازكه با پاكبازان كند تركتاز
فغان از سپهر شرارت اثركزو عالمی گشت زیر و زبر و بیشایبه تكلفات نیشان سخنور بعد از آن حادثه منكر ظلمه قوم اوزبك در اكثر بلاد و دیار ماوراء النهر خصوصا در بلده محفوظه سمرقند آغاز ظلم و تعدی نموده دست تسلط باخذ اموال رعایا و بیچارگان دراز كردند و از هرآفریده كه حصول یكدینار و یكمن بار متصور بود او را ببهانه گرفته لوازم تعذیب و شكنجه بجای آوردند اكثر قری و بلدان را آیت (قاعاً صَفْصَفاً لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً) وصف الحال گردید و بیشتر قاطنان بنیانرا تلاطم امواج غموم و تراكم افواج هموم غریق گرداب اضطراب گردانید نظم
سر فتنه از خواب بیدار گشتبساط فراغت قضا درنوشت
ممالك شد از جور غارتگرانپریشانتر از زلف مهپیكران
ز سیل بلا شد عیان رستخیزنه روی اقامت نه راه گریز
نه در خانه بودی كسی را قرارنه در كوچه دیدی طریق فرار
كس از خانه گر پای ماندی بدرنه دستار برجای ماندی نه سر لا جرم معتكفان صوامع سعادت و صدرنشینان مجامع عبادت روی نیاز بر زمین و دست دعا بر آسمان از بارگاه مهیمن دیان نجات طوایف انسان را از ظلمات ظلم و عدوان طلب نمودند و طلوع آفتاب امنوامان را از مشرق عنایت پادشاه پادشاهان مسألت فرمودند و همدران اوان تیر دعای مظلومان بهدف اجابت رسیده ماهچه لوای كشورگشای پادشاه گیتیآرای از افق فصیل سمرقند طالع گشت و شب غماندوز سمرقندیان بروز راحت اندوز تبدیل یافته زمانه از سر آزار صغار و كبار چندگاهی درگذشت چنانچه عنقریب صفت تحریر خواهد یافت و فروغ اهتمام بر تفصیل این اجمال خواهد تافت انشاء اللّه تعالی
ص: 281
ذكر نهضت حضرت پادشاهی از شهر كش بسبب وقوع بعضی از امور فاحش
چون اخبار مذكور بر نهج منصور در اردوی پادشاه مؤید منصور شیوع یافت نایره دغدغه و اندیشه كانون درون بعضی از امراء فكرتپیشه را فروتافت محمد مزید ترخان و جمعی از سمرقندیان كه متابع او بودند از موكب پادشاهی جدا شده ملازمت امیر خسرو شاه اختیار نمودند و پادشاه وافر تهور در بحر تحیر افتاده بخاطر اقبال مآثر رسید چنانكه از راه قراتكین ولای نزد النجه خان كه خال آنحضرت بود رود و از شهر كش كوچ كرد و روی توكل براه آورده بر بعضی از حدود مملكت خسرو شاه عبور فرمود اما رفتن بطریق قراتكین تیسیر پذیرفت و از بالای كمرود طی مسافت نموده راه سرهتاق پیش گرفت و چون نواحی نوانداك مضرب خیام پادشاه شرفناك گشت قاصد امیر خسرو شاه بدر بارگاه عالمپناه رسید و یك تقوز اسپ و یك تقوز قماش پیشكش آورد و از نوانداك آنسرور اهل اوراك در حركت آمده در روز وصول بدهانه كمرود شیر علی چهره فرار نمود و نزد امیر ولی رفته نوكر شد و روز دیگر قوچ بیك نیز بطرف حصار گریخت و موكب پادشاهی بدره كمرو درآمد و بپای توكل سر بالا قطع مسافت میكرد و در راههای تنك و كوههای پر سنك اسپ و شتر بسیار از رفتار بازماند و سه روز از صبح تا شام بمشقت تمام برین منوال راه درنوردیده روز چهارم بسرهتاق رسیدند و كوتلی دیدند دامنش با قله الوند برابر و قلهاش از قبه سپهر بلندتر راه او بغایت تنك و پر سنك و پای برید و هم از اندیشه صعود بر آن لنك و آن كوه گردون شكوه باندوه انبوه مطوی شده نواحی فان محل نزول لشگر نصرتنشان گشت و ملك فان بواسطه شقاوت ازلی از ملازمت آستان خلافت آشیان تخلف جست و با آنكه بوفور سخاوت اشتهار داشت بسبب همت پست زیاده از یكسر اسب پیشكش نفرستاد و پادشاه جهانیان خان را بر دست راست گذاشته بصوب قلعه كشتو توجه نمود و از كشتو بكنار آبكوهك رفته نزول اجلال فرمود و از معبر باری از آبكوهك گذشته یازییلاق مضرب خیام عساكر ظفر شعار گشت مقارن اینحال امیر قنبر علی ارسنكار و ابو القاسم كوه برد ابراهیم ترخان بعز بساطبوسی رسیدند و بنوازش بیكران خوشدل و شادمان گردیدند و علم ظفر شیم از یازییلاق بقلعه سفیدك شتافت و از آنجا عنان توسن همت بلند بصوب فتح بلده محفوظه سمرقند تافت
ذكر خوابی كه پادشاه كامیاب دید و ازین جهة بدیدن صورت فتح در آئینه امید متفق گردید
از جمله اشارات غیبی و بشارات لاریبی كه هوشمندان آگاه بدیده بصیرت دیدهاند
ص: 282
و اصحاب یقظه و انتباه بگوش هوش شنیدهاند یكی رؤیاء صالحه است كه یك جزو از چهل و شش جزؤ نبوت است چنانچه نبی امی عربی ناظم جواهر زواهر نیام عینای و لا نیام قلبی علیه افضل الصلوة و اكمل التحیات میفرماید كه (الرؤیاء الصالحة جزؤ من سته و- اربعین جزا من النبوة) و این كلمه جامعه مشعر است بآنكه در اول بعثت مدة ششماه وحی بطریقه رویاء صالحه بود چنانچه هرخواب كه حضرت رسالتپناه در آن اوقات میدیده بتاثیر تعبیر آن مانند صبح صادق از مطلع امید میدمیده و خواب دیدن یوسف صدیق علیه السلام بر وجهی كه كلام معجز نظام دادار بیدار وحی لا ینام بذكر آن ناطق است مشهور و حقیقت خوابیكه آیت وافر عنایت (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ) از آن اخبار مینماید بر السنه وافواه مفسران فضیلتپناه مذكور نظم
خوش آن گزیند صورت باز رستهز سحر چشمبندان چشم بسته
دلش بیدار و چشمش در شكر خوابندیده كس چنین بیدار در خواب
بپوشیده ز ناپاینده دیدهولی پوشیده از آینده دیده و ازین قبیل است خوابی كه پادشاه عالیجناب حامی دین حنیف نبی حجازی ظهیر الدین محمد بابر غازی دید و بآن بشارت متظهر گشته بهمگی همت متوجه فتح سمرقند گردید كیفیت واقعه آنكه در آن ایام كه پادشاه گردونغلام در نواحی یازییلاق و قلعه سفیدك اقامت داشت و نقش تدبیر تسخیر سمرقند بر صحیفه ضمیر فیضپذیر مینگاشت شبی در عالم رؤیا مشاهده نمود كه حضرت ولایتپناه خواجه ناصر الدین عبد اللّه متوجه بارگاه سپهر اشتباهاند و آن آفتاب افق سلطنت و استقلال مراسم استقبال بجای آورده خواجه بنشست و در پیش ایشان دستارخوانی نامناسب انداخته شد و ازین جهة خاطر مبارك آنحضرت تغییری پیدا كرد و مولانا تغییر مزاج هدایت رواج را فهم كرده و در پادشاه نگریسته باینمعنی اشارت و ایما نمود حضرت اعلی جواب فرمود كه مرا در وقوع این امر گناهی نیست كسی كه دستارخوان گسترده تقصیر كرده و حقیقت این سئوال و جواب بر رای حقایقنمای حضرت خواجه منكشف گشته عذر را مسموع داشتند و از مجلس برخواسته روانشدند و پادشاه مراسم مشایعة بجای آورده خواجه در دالان همانخانه یكی از دو بازوی پادشاه را گرفتند و همچنان برداشتند كه یكپای آنحضرت از جای برداشته شد آنگاه این عبارت بر زبان آن ناظم مناظم هدایت گذشت كه شیخ مصلحت بیروی و چون پادشاه اسلامپناه از عالم رؤیا بحالت انتباه آمد دانست كه عنقریب به تنسیم نسیم عنایت ملك ملك بخش غنچه امنیت در چمن مراد خواهد شگفت و علی اسرع الحال در ظلال عاطفت لا یزال دیده بخت بیدار بر بستر اقتدار بفراغت خواهد خفت و صبح فتح و فیروزی از مطلع امید خواهد دمید و آفتاب ظفر و بهروزی از مشرق دولت جاوید طالع خواهد گردید نظم
بالطاف الهی صبح امیددمد از مطلع اقبال جاوید
برآمد مهر از برج عنایتنهان گردد شب غم را نهایت از غرایب اتفاقات آنكه همدر آن اوقات روزی پادشاه فرخندهصفات با جمعی از انچكیان در بارگاه سپهر اشتباه نشسته بود و سخن از هر جانبی در پیوسته در آن اثنا آن حضرت فرمود كه آیا چند روز دیگر ما را فتح سمرقند
ص: 283
میسر شود هركس از حاضران در آن باب متكلم بكلمه گشت بر زبان نویان كوكلتاش گذشت كه انشاء اللّه تعالی چهارده روز دیگر صورت فتح سمرقند تیسیر میپذیرد و این امر مشكل بقوت دولت پادشاه عادل صفت سهولت میگیرد و چنانچه او گفته بود حصول آن مراد بعد از انقضاء چهارده روز اتفاق افتاد و هو الهادی الی سبیل الرشد و الرشاد.
ذكر فتح بلده محفوظه سمرقند بمحض عنایت بیغایت سبحانی و افتادن محمد خان شیبانی در وادی حیرت و پریشانی
مالك الملك علی الاطلاق و آفریننده انفس و آفاق كه زمام انتظام مهام امم در ید قدرت اوست و اختیار امور طوایف بنی آدم در قبضه مشیت او چون در بارگاه كبریا و تختگاه یفعل اللّه ما یشاء كه منشور فایض النور (تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ) ازینجا شرف صدور پذیرد و فرمان موفور السرور (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما یُمْسِكْ) از آنجا صفت ظهور گیرد فرق فرقدسای كشورگشای را بافسر پرزیور (إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ) برافرازد و قامت قابلیت عالم را بخلعت با بهجت آیة اللّه الملك مزین سازد هراینه مهم سازان دیوان الوهیت اسباب انكشاف مهمات را بوی عطا نمایند و كارپردازان ایوان ربوبیت ابواب انحلال مشگلات حالاترا بر روی روزگارش برگشانید لا جرم او را صعود بدرجات مقاصد علیه علی احسن الحال میسر شود و وصول بمقامات مطالب سنیه (علی ایمن الفال) مقرر گردد و (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) نظم
سریر آرای ملك پادشاهیمدد یابد چو از فضل الهی
مراداتش شود در دهر حاصلبرو آسان شود هركار مشكل
اگر جیش عدو باشد چو انجمنباشد همچو خور او را توهم
بلی هرگه برآید مهر انوربود اختر برش از ذره كمتر
چو گردد رایت خور عالمافروزشود بر قبه افلاك فیروز و از اشباه این تشبیب و نظایر این ترتیب حال مقرون باقبال پادشاه ستودهخصالست كه در آن زمان كه شیبانی خان با هفت هشت هزار سوار و پیاده جرار در نواحی قلعه دیدار شادروان و عظمت اقتدار باوج فلك دوار برافراشته بود و جانوقا میرزا با قرب ششصد اوزبك كه هریك رستم و اسفندیار را غاشیه كش خویش میپنداشتند و در درون شهر اقامت داشت و حمزه سلطان و مهدی سلطان با جمعی كثیر از متابعان در قروق بودینه كه نزدیك بشهر است مقیم بودند از كثرت و استیلاء اعداء نیندیشید و كلام معجز نظام (وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) مطمح نظر عالی اثر گردانید و با دویست و چهل نفر از مردان دلاور فتح سمرقند را پیش نهاد همت ساخت و شبی بدان بلده محفوظه درآمده غلغله روز رستخیز در عالم انداخت خامه مشگین عمامه از شمامه این خبر دماغ جان جهانیان را برین وجه معطر میگرداند كه در آن فرصت كه پادشاه بزرگهمت نواحی قلعه سفیدك را مضرب خیام عساكر ظفر یدك گردانیده بود
ص: 284
خاطر اقبال مآثر بدان قرار یافت كه در وقتیكه ظلمت شب لباس سواد اساس (وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً) در اجسام فرق انام بپوشانید و پرده قیرگون قوت باصره را از احساس صور اشیا معزول گرداند پنهان و پوشیده بخندق سمرقند درآید و شاتو بر فصیل نهاده و بالا رفته فضای آنخطه را بعز وجود فایض الجود بیار آید و بدین خیال روزی بعد از ادای فریضه نماز پیشین فتح و دولت در ركاب عز و نصرت همنشین از یازییلاق متوجه آن دیار گشت و نیمشب منزل خان از فروغ ماهچه علم فیروزینشان رونق بوستان جنان یافته چنان معلوم شد كه اوزبكان سمرقند شنودهاند كه پادشاه سعادتمند كمند همت بلند بتسخیر آن حصار افكنده متوجه است تهیه اسباب كارزار نمودهاند لا جرم عنان مراجعت بطرف یازییلاق انعطاف داد ع اینبار برنیامد بار دگر برآید چون دو سه روز برین آمد شد بگذشت بار دیگر پادشاه عالی كرم عازم آن مهم خطیر گشت و از یازییلاق بنواحی حصار سمند شتافته بمقتضای فرمان عالیشان (فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ) توكل بر عنایت بیعنایت ملك ملكبخش نموده نماز پیشین پای مبارك در ركاب سمندی تنومند آورده بصوب سمرقند توجه فرمود و درین شب قدوة الاعاظم خواجه ابو المكارم كه بسان فتح و ظفر از سپاه شیبانی خان جدا شده بپادشاه سلیمان مكان پیوسته بود در موكب نصرتنشان تشریف داشت همعنان پادشاه عالمیان طی مسافت كرده نقش كمال دولتخواهی بر صحیفه روزگار مینگاشت و رایات شرفناك بعد از انقضاء نصفی از شب بسر پل مغاك رسیده پادشاه صاحبتائید قرب هشتاد نفر از جوانان رستم اثر پیشتر فرستاد و فرمان داد كه در همواری غازشقان عیاران عاشق پیشه بیتامل و اندیشه نردبان بر فصیل نهاده خود را در شهر افكنند و دروازه فیروزه را مانند ابواب سعادت بر روی سایر كمر بستگان موكب فیروزینشان بگشایند و بنفس نفیس با زمره دلیران شجاعت اثر آهستهتر بصوب دروازه مذكوره روانشد و آن جوانان شیردل از همان موضع كه پادشاه عادل فرموده بود بر باره صعود نموده خود را در شهر افكندند و شمشیرها كشیده و بدروازه فیروزه خرامیده دیدند فاضل كه داخل سوداگران تركستان بود بموجب نشان شیبانی خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود با جمعی از ملازمان بر بستر استراحت غنوده است در ساعت آنجماعت را بشهرستان عدم فرستاده دروازه بگشادند شعر
یارا قد الیل مسرورا باولهان الحوادث قد یطرقن اسحارا و همان زمان پادشاه كامران ع ظفر همعنان نصرت از پی روان بدانجا رسیده مانند حیاتی جاوید كه ببدن درآید یا نور خورشید كه عالم ظلمانی را بیارآید قدم در آن بلده محفوظه نهاد و زبان حال زمانه لب بتكرار این كلمه تامه بگشاد كه سلطان البلد كالروح للجسد و از مردم دیده بخت هركس در آنوقت بیدار بود و بچشم سر مشاهده آفتاب طلعت آنحضرت نمود بیاختیار غلغله دعا و ثنا باوج سپهر خضرا رسانید و بلوازم محامد حق سبحانه و تعالی پرداخته خوشدل و مسرور گردید و پادشاه عالیجاه در خانقاه معارفپناه نزول اجلال فرموده بطرفة العینی تمامی مردم سمرقند از قدوم سعادت هجوم
ص: 285
پادشاهی خبر یافتند و از غایت فرح و مسرت مدهوشوار از خانه بیرون دویدند بملازمت شتافتند حقیقت كلمه (وافر عطیه ان اللّه الطافا خفیة) نزد همگنان ظاهر گشت و زبان دولت خواهان بشكر مهیمن منان گردان شده صفت تهنیت و مباركباد از ایوان سبع شداد در گذشت نظم
در شب غم كوكب مسعود ناگه رو نمودخلق را در شام نومیدی عجب صحبی دمید
حال این جمع پریشانرو بجمعیت نهادباز رستند اهل ملت از عقوبات شدید
ظلمت ظلم از فضای مملكت نابود شدمهچه اعلام شاهی چون بدین منزل رسید اوزبكان یكانیكان در تكاپوی افتاده مانند پیك دیوانه خانهبخانه گریزان گشتند و دلیران میدان جنك و پرخاش و ایتام و اوباش آن روز برگشتگان را تعاقب نموده بزخم چوب و سنك میكشتند جانوفا میرزا كه در خانه خواجه قطب الدین یحیی اقامت داشت و مولانا عبد الرحیم تركستانی و بعضی دیگر از مقربان آستان محمد خان شیبانی بلطایف الحیل مجال فرار یافتند و سایر اوزبكان و ملازمان ایشان كه قرب پانصد نفر بودند كشته گشته به بئس المهاد شتافتند و آنشب تا وقتی كه مؤذنان ندای صبح در خم طاق مقرنس گردون انداختند آواز شئون غوغا بذروه گنبد خضر امیر سید و هركس از سمرقندیان میتوانست در كشش اوزبكان كوشیده اموال ایشان را عرضه نهب و تاراج میگردانید و پادشاه عالیجاه در پشت طاق خانقاه منزل گزید و ارباب حرفه و كلانتران متعاقب یكدیگر شرف ملازمت دریافته هركس فراخور حال تحفه پیشكش مینمود و چون خسرو ثوابت و سیار بر سبز خنك فلك دوار سوار گشت و خیل انجم را كه بر دروازه افق پای قرار استوار داشتند از دیده صغار و كبار پنهان گردانید خبر بپادشاه عالیگهر رسید كه طایفه از لشگر اوزبك میان هر دو دروازه آهنین را استحكام داده بخیال جدال ایستادهاند و حال آنكه در آن زمان در ملازمت آنحضرت زیاده از هشت كس نبودند زیرا كه سایر ملازمان جهة اخذ غنیمت و تفحض احوال رعیت بهرطرف رفته بودند مع ذلك آنخسرو وافر تهور پای مبارك در ركاب ظفر انتساب آورده متوجه دروازه آهنین گشت رسیدن موكب پادشاهی بدروازه آهنین همان بود و فروریختن سلسله جمعیت مخالفان همان و در آن اثنا شیبانی خان كه از آن حادثه خبر یافته بود با صد و پنجاه سوار پولادپوش تیغگذار نزدیك بدروازه آهنین آمد و چون در آنزمان در ملازمت پادشاه بلندهمت زیاده از بیست كس نبود بمقاتله خصم شتافتن مصلحت ننمود و شیبانی خان ساعتی ایستاده دانست كه مهمی از پیش نمیتواند برد لا جرم روی باردوی خود آورد و پادشاه ظفرقرین از دروازه آهنین ببوستان سرای ارك رفته ساحت آن منزل را از فر قدوم سعادت هجوم رشك رخساره خوبان چو گل ساخت و بر تخت بخت و كامرانی نشسته اكابر و اشراف سمرقند را كه جهة مراسم تهنیت آمده بودند بار داد و آنجماعت دعاگو و ثناخوان بپایه سریر سلطنت مصیر رسیدند و بنوازش بیگران اختصاص یافته بمضمون اینمقال گویان گردیدند نظم
كه شاها بكام تو بادا جهانمرفه بدورت كهان و مهان
ز عدلت سمرقند معمور بادازین ملك ظلم عدو دور باد
نه تنها سمرقند شد زان توتمام جهان شد بفرمان تو
ز انصاف تو ص: 286 عالم آباد بادز الطاف تو خلق دلشاد باد بر ضمیر منیر مورخان دانشپذیر مخفی نخواهد بود كه تسخیر سمرقند برین منوال كه پادشاه سعادتمند را میسر گشت بغایت مشابه است بحكایت رفتن حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان با دویست و چهل كس در شب بقرشی و گرفتن آن بلده در كمال دلخوشی و چنانچه شمه از آن قضیه در ضمن وقایع آنحضرت مسطور گشته و كیفیت غرایب آن حادثه بخامه فصاحت بیان گذشته اما اگر هوشمند پسندیده اوصاف این دو حكایت را مطالعه نماید بیقین داند كه این جرأت و تهور كه در آن شب از پادشاه عالیجاه ظهیر الدین محمد بابر ظاهر شد بر تسخیر صاحبقران كشورگیر قرشی را بچند وجه صفت مزیت دارد اول آنكه در آنشب كه صاحبقران عالی حسب متوجه قرشی گشت فرمانفرمائی در آن حوالی نبود و از امراء امیر حسین بن امیر مسلا و امیر موسی و ملك بهادر در بیرون بودند و پسر امیر موسی محمد بیك كه در صغر سن بود در درون آن بلده اقامت داشت و در شبی كه پادشاه عالیجاه بسمرقند درآمد شیبانی خان كه تمامی اقطار و امصار جهان را ملك موروثی خود میپنداشت و پیوسته بقلم اندیشه نقش تسخیر تمامی ممالك ربع مسكون را بر صحیفه خاطر مینگاشت با جمعی كثیر از سلاطین شجاعتآئین در ظاهر سمرقند قبه خیمه و خرگاه باوج چرخ برین برافراشته بود و جان وفا میرزا كه از طریقه حزم و احتیاط و محافظت شهر و قلعه وقوفی تمام داشت و در میدان جلادت و پهلوانی گوی تفوق از سایر نوئینان محمد خان شیبانی میربود با قرب ششصد اوزبك دیوسیرت در شهر بود دیگر آنكه سمرقند كه دار السلطنه بلاد ماوراء النهر است شهریست در غایت بزرگی بوفور متانت و استواری مشهور و بكمال رفعت و استحكام برج و باره بر السنه و افواه مذكور هرگز هیچ پادشاه ذو شوكت را صورت تسخیر آن بر سبیل غلبه و قهر بر خاطر نگذشته و در میان خواص و عوام انام ببلده محفوظه مشهور گشته و قرشی موضعی است مختصر كه پیوسته داروغهنشین بوده و در متانت و محكمی در هیچ وقتی با سمرقند دعوی همسری ننموده ع ببین تفاوت ره از كجاست تا بكجا القصه چون خبر فرح اثر فتح سمرقند در اطراف دیار ماوراء النهر اشتهار یافت متوطنان شاه وارد سغد و تونانات و سایر قلاع و بقاع آنولایت شعار دولتخواهی حضرت پادشاهی ظاهر گردانیدند و داروغگان اوزبك فرار بر قرار اختیار كرده خود را باردوی شیبانی خان رسانیدند و خان مضطر و حیران روی بصوب بخارا آورد و مقارن آنحال محمد باقر ترخان بقرشی درآمده آنحصار و قلعه خزار را محكم كرد و پادشاه عدالتپناه از استماع این اخبار شاد و فرحناك و مسرور گشت و در تمهید بساط رافت و احسان و تاكید اساس نصفت و امتنان مبالغه نمود و در تربیت علماء اسلام و رعایت شعراء شیرین كلام لوازم سعی و اهتمام مبذول فرمود و جناب زبدة الفضلائی مولانا بنائی كه بانی مبانی فصاحت بود و در فضای سخنآرائی بچوگان نظم و نثرگوی تفوق از شعراء زمان میربود و در زمان استیلاء شیبانی خان بر خطه سمرقند در ملازمتش بسر میبرد
ص: 287
و چون پادشاه افاضلنواز را آن فتح میسر شد قدم از سر ساخته بدرگاه سپهر اشتباه آمد اما امیر قاسم قوچین رعایت طریق حزم نموده آنجناب را بشهر سبز فرستاد و بعد از چند گاه پادشاه فضایلپناه او را بار دیگر بسمرقند طلبید و منظور نظر عنایت ساخته ابواب انعام و احسان بر روی روزگارش مفتوح گردانید و مولانا بنائی در آن ایام بنام خجسته فرجام پادشاه عالیمقام عملی بسته این رباعی را در آن درج كرد كه رباعی
نی غله مراكزان توانم نوشیدنی مهمل غله تا توانم پوشید
آنرا كه نه خوردنست نی پوشیدندر علم و هنر كجا تواند كوشید و پادشاه فضیلت دستگاه در برابر رباعی مذكوره جواهر این كلام بلاغت نظام را در سلك بیان كشید كه رباعی
ایشلار باری گونگول را كیدیك بولغوسیدور انعام و وظیفه
باری بویرو لغوسیدوراول غله و مهمل كه دیت آمد
نیك بیلدیم مهمل غه بوی و غله دیناویتولغوسیدور و مولانا بنائی قافیه مصراع اول این رباعی را ردیف گردانید و دوبیتی در سلك بیان كشید كه یك بیت آن اینست و بنظر پادشاه نكتهدان رسانید بیت
میرزام كه شاه بحر و بربلغوسیدوربیر مهمل او چون مونجه عنایت بلغوسیدور در آن اثنا خواجه ابو البركه فراقی تخلص مینمود بصحبت جنت رتبت پادشاهی رسیده و رباعیات مذكوره را شنیده در تتبع نظم گوهربار پادشاه دررنثار رباعی گفت كه یك فردش بخاطر است بیت
بوجور كه قیلدی دور سود لغوسیدورسلطان كرم بوعذرنی قولغوسیدور القصه در آن زمستان پادشاه گیتیستان در سمرقند فردوس مانند كه بر مسند سرافرازی تمكن داشت و همواره بلوازم رعیتپروری و دوستنوازی پرداخته نقش دشمنگدازی بر لوح خاطر مینگاشت شیبانی خان از بخارا بقلعه و بوسی كه والی آن برادر ابراهیم ترخان احمد ترخان بود لشگر كشید و آن حصار را قهرا و قسرا تسخیر كرده لوازم قتل عام بتقدیم رسانید و الحكم اللّه الحمید المجید و منه الاعانته و التائید.