گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
گفتار در بیان مشاركت سلطان بدیع الزمان میرزا و ابو المنصور مظفر حسین میرزا گورگان در منصب سلطنت و جهانبانی باتفاق اركان دولت حضرت اعلی خاقانی فردوس مگانی‌




بر مرآت ضمیر انور عقلاء دانشور حقیقت این سخن مصور خواهد بود كه بسبب اطلاق لفظ ظل اللّه بر پادشاه آنست كه هرچه در كارخانه الوهیت صفت وقوع می‌پذیرد نمونه از آن در سركار سلطنت صورت وجود میگیرد پس همچنانكه ذات بی‌مانند حضرت خداوند جل جناب جلاله از وصمت مشاركت منزه و مبراست میباید كه ذیل حشمت پادشاه نیز از عیب مساهمت پاكیزه و معرا باشد تا سایه وجود فایض الجود سبحانی تواند بود و كما یحب و ینبغی به مصالح امور جهانبانی قیام تواند نمود ع سلطان یكی سزد چو خدای جهان یكی است و اگر بخلاف این معنی دو كس یا بیشتر در یك شهر و كشور در دارائی رعیت و لشگر خواهند كه شریك باشند هرآینه برطبق آیه كریمه (لَوْ كانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا) علی اسرع الحال مهام ملك و مال اختلال یابد و شرار فتنه و فساد بر وجنات احوال فرق عباد و اطراف بلاد تابد ع غوغا بود و پادشه اندر ولایتی كلمه خجسته (لا یصلح سیفان فی غمد واحد) مؤید این معنی است و كیفیت شركت سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا بعد از فوت خاقان منصور مغفرت‌انتما شاهد این دعوی شرح واقعه آنكه چون شاه‌زادگان عالی‌منزلت و امرا و اركان دولت از تعزیت حضرت خاقان منصور بازپرداختند بمشورت آنكه میرزا بدیع الزمان را مستقلا متصدی منصب سلطنت سازند یا آنكه میرزا مظفر حسین را درین امر با آنحضرت شریك گردانند انجمنها ساختند بعضی از عقلا كه بمزید فراست
ص: 364
و كیاست از امثال و اقران امتیاز داشتند بقلم لطف تقریر بر لوح خاطر همگنان نگاشته كه انسب آنست كه سلطان بدیع الزمان میرزا كه اسن و ارشد اولاد امجاد خاقان منصور است و جبلت بی‌حیلتش بر تمهید اساس مكرمت و احسان مفطور باستقلال پادشاه باشد و نسبت بمظفر حسین میرزا طریق شفقت و اخوت مسلوك داشته یكی از ممالك خراسان را باو مسلم دارد تا سایر شاه‌زادگان كه در اطراف ولایات بایالت اشتغال دارند بقدم اطاعت پیش آمده خیال استقلال پیرامن خواطر نگذرانند و زمره از مردم كوته‌نظر این رای را نه‌پسندیدند و جانب نقیض گرفته گفتند مناسب چنان مینماید كه هردو برادر بموافقت یكدیگر متعهد امر سلطنت گردند و در خطبه و سكه اسم مظفر حسین میرزا نیز داخل باشد تا بین الجانبین بسعایت اهل خباثت صورت مخالفت روی ننماید و بیگانگان را در مملكت مجال مداخلت نماند مصراع
آری باتفاق جهان میتوان گرفت
و درین باب قال و قیل بسرحد تطویل انجامیده مهد علیا خدیجه بیگی آغا كه والده مظفر حسین میرزا بود و اعتبار و اختیار تمام داشت و اولاد امیر شجاع الدین محمد برندق برلاس خصوصا میرزا علی بیك اصلا باینمعنی راضی نشدند كه بدیع الزمان میرزا مستقلا متصدی امر پادشاهی باشد و چون در آن‌وقت اكثر لشگر تابع مهد علیا مشار الیها و امراء برلاس بودند جانب شركت ترجیع یافته در روز جمعه از جمعات اواخر ذی حجه سنه احدی عشر و تسعمائه در مسجد جامع دار السلطنه هراة خطبه بنام هردو شاه‌زاده خوانده شد و ایضا در یك سكه اسامی سامی ایشان را نقش كرده وجوه تنكجات بآن مزین گشت و بلوكات و محترفات آن بلده فاخره را بحسب جمع تقسیم نموده نصفی تعلق بسركار سلطان بدیع- الزمان میرزا گرفت و نصفی بدیوان مظفر حسین میرزا صفت خصوصیت پذیرفت و سایر ولایات كه در تحت تصرف داشتند بر اینمنوال قسمت یافت و ضبط نصفی از موقوفات ممالك محروسه در عهده صدور بدیع الزمان میرزا شد و نصفی دیگر در حیطه تصرف صدور مظفر حسین میرزا درآمد منصب حكومت و داروغگی دار السلطنه هراة از قبل سلطان بدیع الزمان میرزا بامیر نظام الدین شیخعلی طغائی تعلق گرفت و امیر یوسف علی كوكلتاش بحكم مظفر حسین میرزا در آن منصب با وی مشاركت جست و محمد لكور بنیابت امیر شیخعلی و محمود مزنك باشارت امیر یوسف علی بامر شحنگی منصوب گشتند و امیر نظام الدین درویش بیك تركمان كه در سلك امراء بدیع الزمان میرزا انتظام داشت كوتوال قلعه اختیار الدین شد و زمام اختیار حصار تیره تو بفرمان مظفر حسین- گوركان در قبضه درایت امیر زین الدین علی قرار یافت و برین قیاس جمعی از امرا و وزراء خاقان مغفرت‌انتما ملازم سلطان بدیع الزمان میرزا گشتند و بعضی بخدمت ابو المنصور مظفر حسین گوركان شتافتند و طایفه هردو پادشاه را ملازمت نمودند خواجه حاجی محمد قهستانی و خواجه ملك ناصر الدین تونی در دیوان میرزا بدیع الزمان مهر زدند و منصب اشراف ایشان بخواجه معز الدین حسین و خواجه كمال الدین محمد مفوض شد و صدارت بدیع الزمان میرزا بقاعده مستمره بمسود
ص: 365
اوراق و مولانا غیاث الدین جمشید جلالی تعلق گرفت و در امر وزارت مظفر حسین میرزا خواجه قطب الدین یحیی و درویش احمد فایض دخل كردند و جهة اشراف ایشان خواجه قوام الدین جعفر مقرر گشت و منصب صدارت آن سركار بامیر صدر الدین سلطان ابراهیم امینی و مولانا نظام الدین شاه محمد مخصوص شد و چند ماه باین ترتیب و آئین آن دو پادشاه سعادت قرین در دار السلطنه هراة بدارئی رعیت و سپاهی قیام نمودند و بموافقت یكدیگر ابواب عدل و انصاف بر روی خلایق گشودند اما چون اینخبر بمسامع شاه‌زادگان دیگر رسید بر زبان آوردند كه اگر سلطان بدیع الزمان میرزا كه از جمیع حیثیات بر مارتبه تقدم دارد به استقلال متصدی منصب پادشاهی میگشت ما را بغیر از سلوك طریق اطاعت و دولت‌خواهی چاره نبود اما چون مظفر حسین میرزا كه درین امر با آنحضرت شریك و سهیم شده متابعتش ما را ضرورت نیست و هریك دم از استقلال زده در مملكتی كه بودند خطبه بنام خود خواندند لا جرم باندك زمانی قواعد قصر حكومت اولاد خاقان منصور متزلزل گشت. مفاتیح سلطنت بلاد خراسان بقبضه اقتدار بی‌گانگان درآمد چنانچه عنقریب مسطور خواهد شد انشاء اللّه تعالی‌

ذكر گرفتاری و بی‌اختیاری امیر مبارز الدین محمد ولی بیك در قلعه اختیار الدین و فرار نمودن آنجناب بعنایت حضرت دلیل المتحیرین‌

خاقان فردوس مكان امیر مبارز الدین محمد ولی بیك را بوفور لطف و عنایت نواخته بود و بكمال مرحمت و تربیت سرافراز ساخته هم در دیوان مآل هم در دیوان تواچی مهر داده بود و مهم حكومت و داروغگی هراة را علاوه آن دو منصب ارجمند گردانیده و منشیان آستان خلافت آشیان بموجب فرمان واجب الاذعان در احكام همایون او را روزافزون می‌نوشتند و در اواخر اوقات حیات خجسته‌صفات چند سال زمام اختیار ملك و مال من حیث الاستقلال در قبضه اقتدار آنجناب بود بیت
بدرگاه خاقان عالی‌تباربجزوی كسی را نبود اختیار بناء علی هذا آتش رشك و حسد كه لازمه ذات اكثر ارباب جاه و جلال است در كانون درون سایر اركان دولت خصوصا امیر محمد برندق برلاس اشتعال داشت و بهمگی همت متوجه آن بودند كه بصرصر غمز و سعایت نهال كامرانی بلكه شجره زندگانی او را پژمرده و بی‌طراوت گردانند و جویبار اعتبار و اختیار او را بخاك مذلت و ادبار انباشته زمام سرانجام مهام ملك و مال بقبضه اقتدار درآوردند اما در زمان خلافت خاقان فردوس مكان اصلا تیر تدبیر ایشان بهدف مراد نرسید و در اوایل ایام جهانبانی سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا از غایت عصبیت زبان بغیبتش گشادند و در این نوبت سخن ایشان مآثر افتاد سبب اقرب در تاثیر آن تدبیر آنكه در آن اوان كه اركان دولت خاقان منصور و امراء شاهزادگان در باب قرار امر پادشاهی مشورت
ص: 366
می‌نمودند امیر مبارز الدین محمد یكدو نوبت گفته بود كه مناسب آنست كه سلطان بدیع الزمان باستقلال قائم‌مقام پدر بزرگوار خود گردد و مظفر حسین میرزا تابع باشد تا دیگر شاهزادگان تقلید آنحضرت كرده بقدم متابعت پیش آیند و خیال خلافت ننمایند و بواسطه این سخن مزاج مظفر حسین میرزا نسبت بدو متغیر گشته بود و سعایت امراء برلاس مدد علت شده شاه‌زاده باتفاق امراء مشار الیهم و سایر مردمیكه كینه امیر محمد در سینه داشتند بعرض بدیع الزمان میرزا رسانیدند كه محمد ولی بیك از روی اخلاص خدمت نمینماید و خاطر بر آن قرار داده كه گریخته نزد كپك میرزا رود و بدیع الزمان میرزا هرچند حقیقت حال می‌دانست نمیخواست كه كسی متعرض امیر محمد شود اما به- ملاحظه رضاء برادر و برلاسیه بآن امر همداستان شد و همدران هفته كه بر تخت پادشاهی نشسته بود بگرفتن او فرمان فرمود و در باغ جهان‌آرا در مجلس كنكاش امیر مشار الیه مواخذ گشته آنروز در یكی از خانهای كوشك محبوس شد و چون مهمسازان تقدیر مهر منیر را از قصر سپهر مستدیر بنهانخانه مغرب رساندند فوجی از معتمدان میرزا بدیع- الزمان امیر محمد ولی بیك را از كوشك باغ جهان‌آرا بقلعه اختیار الدین بردند و بامیر درویش بیك سپردند و همدران روز امراء و دیوانیان هردو سركار نواب جناب امارت مآب را مواخذه و مصادره كرده بتحقیق یراق و جهات او مشغول شدند و آنچه بحصول پیوست بین الجانبین تقسیم یافت و گرفتن امیر محمد ولی بیك اول خطائی بود كه بعد از فوت خاقان منصور شاهزادگان را روی نمود زیرا كه آنجناب از حیثیت یراق و استعداد و توافر نوكران شجاعت نهاد از اكثر امرا و اركان دولت امتیاز تمام داشت و چون گرفتار شد جمیع جهات او صفت هباء منثورا گرفته ملازمانش كه عدد ایشان بپانصد میرسید متفرق و پریشان گشتند القصه چون امیر محمد روزی‌چند در حصار اختیار الدین بنشست همگی همت بر مخلص خود بست و در آن باب فكری بصواب اندیشیده بیكی از دوستان پیغام كرد طبقی حلوای قند پخته مخدرات در آن تعبیه كند و بقلعه فرستد و آن شخص به موجب فرموده عمل نموده امیر محمد آن حلواها را نزد جمعی كه موكل او بودند فرستاد و ایشان تمامی حلوا را از روی رغبت بكار برده بعد از ساعتی چنان بخواب رفتند كه تا روز دیگر بعالم یقظه و انتباه نیامدند و امیر محمد فرصت غنیمت شمرده در نیمشب با یك ركابدار یوسف نام خود را بر زبر آن دروازه قلعه كه بجانب بیرون شهر متصل بازار است رسانیده و بطناب پایان رفته بر اسبی باد رفتار كه بعضی از ملازمان او تیار نموده بودند سوار شده و از برق سرعت سیر استعاره نموده روی توجه بمشهد مقدسه رضویه آورد و صباح روز دیگر كه محافظان قلعه اختیار الدین چشم از خواب ناز باز كرده از امیر محمد ولی بیك اثری نیافتند و خبری نشنیدند در بحر حیرت افتادند و امیر درویش بیك بملازمت سلطان بدیع الزمان میرزا شتافته در غایب خجالت و انفعال كیفیت حال معروض داشت و همان روز از كوتوالی معزول گشته امیر نظام الدین عاشق محمد كوكلتاش قایم‌مقام
ص: 367
شد اما امیر محمد ولی بیك در عرض سه روز آن مسافت بعیده را از راه غیر معهود پیموده بعد از وصول بمقصد كپك میرزا مقدم امیر محمد را از مقدمات ازدیاد دولت و اقبال تصور كرد و او را بانعام خلع فاخره و نقود وافره و اسبان گردون توان و اشتران كوه كوهان و خیمه و خرگاه و شامیانه و بارگاه و دیگر اشیا كه فراخور همت آن شاه‌زاده مظفرلوا تواند بود مفتخر و سرافراز ساخت و بدستور والد مغفور خویش در هردو دیوان مهر عنایت كرده حكم فرمود كه امرا و دیوان تواچی و مال بی‌وقوف و استصواب جناب امارت مآب هیچ مهمی را فیصل ندهند و امیر محمد بفراغبال نوبت دیگر بر مسند امارت متمكن گردید و زبان حال و قال بشكر قادر ذو الجلال گویا گردانید.

ذكر عبور نمودن ایل امان بفرمان محمد خان شیبانی از جیحون و شكست یافتن بضرب تیغ امیر شجاع الدین ذو النون ارغون‌

در آن اوان كه خبر انتقال خاقان منصور بجوار مرحمت پادشاه عفو غفور بگوش هوش نزدیك و دور رسید محمد خان شیبانیكه سالهای فراوان انتظار آنچنان روزی میكشید ایل امان را با فوجی از سپاه شجاعت نشان بتاخت ولایات ایران مامور گردانید و او از آب‌آمویه گذشته تا كنار آب مرغاب بجاروب نهب و تاراج پاك ساخت و جمعی از جنود را از مرو رود گذرانید و در حدود بادغیس نیز صدای قتل و غارت درانداخت و در اوایل محرم الحرام سنه اثنی عشر و تسعمائه كیفیت اینحال بمسامع بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا رسیده گمان بردند كه شیبانی خان بنفس خویش از آب‌آمویه و مرغاب عبور نموده متوجه تسخیر دار السلطنه هرات است بنابرآن خوفی عظیم بر ضمایر ایشان استیلا یافت و چون حقیقت واقعه ظاهر گشت همت بران گماشتند كه بعضی از امراء عظام را با فوجی از لشگریان بدفع شرایل امان نامزد فرمایند و قبل از آنكه از اركان دولت كسی متكفل آنخدمت گردد و شیر بیشه هیجا امیر شجاع الدین ذو النون ارغون باده دوازده هزار نفر از سپاه غور و ساخر و قندهار و زمین داور در اواسط ماه مذكور از طریق هراةرود بظاهر هراة رسید زیرا كه بدیع الزمان میرزا بعد از فوت خاقان مغفرت‌انتما قاصدی همعنان شمال و صبا نزد امیر ذو النون فرستاده بود و او را بر توجه بجانب مستقر سریر سلطنت و جهانبانی امر فرموده و چون امیر ذو النون شرف ملازمت سلطان بدیع- الزمان میرزا و ابو المنصور مظفر حسین میرزا دریافت و كیفیت آمدن ایل امان و اوزبكان را بكنار آب مرغاب معلوم نمود پیش از آنكه چند روزی از رنج راه برآساید امیر سلطان بایزید برلاس را بخود ملحق گردانیده بجانب مروجاق ایلغار فرمود و سپاه ماورا النهر از قرب وصول آن امیر بهرام قهر وقوف یافته براه چول زردك علم عزیمت برافراشتند و امیر ذو النون متعاقب بدان بیابان درآمده خود را باوزبكان رسانید و تیغ
ص: 368
كین از نیام انتقام كشیده قرب صد نفر را از آنجماعت بر خاك هلاك انداخت و شصت هفتاد كس دیگر را اسیر گردانیده رایت مراجعت برافراخت و مظفر و منصور بپایه سریر سلاطین عظام رسیده باصناف عواطف و عوارف اختصاص یافت و در منزل امیر محمد ولی بیك نزول اجلال فرمود مقارن آنحال اولاد امجاد آنجناب شجاع بیك و امیر محمد مقیم نیز از قندهار و زمین داور بملازمت بدیع الزمان میرزا رسیدند و شرف بساطبوسی دریافته بانواع نوازش و اصطناع مفتخر و مباهی گردیدند.

ذكر نهضت سلاطین خراسان بمقابله و مقاتله شیبانی خان‌

چون محمد خان شیبانی از انتقال سلطان حسین میرزا بملك جاودانی وقوف یافت خیال تسخیر خراسان كرده جهة اطلاع بر كیفیت حالات آنولایات شخصی را كه مولانا ختائی نام داشت برسم رسالت بدار السلطنه هراة فرستاد و مولانا ختائی در النك باغ جهان‌آرا بتقبیل بساط جلالت مناط میرزا بدیع الزمان و مظفر حسین گوركان فایز گشته پیغامی كه داشت معروض گردانید خلاصه سفارت آنكه شیبانی خان میگوید كه پیوسته آباء و اجداد شما در حدوث وقایع و وقوع حوادث رجوع بخواقین دودمان عالیشان یاد كرده شرایط مطاوت بجای می‌آورده‌اند مناسب آنكه شما نیز بسنت سنیه پدران خود اقتداء نموده ابواب مخالفت مسدود سازید و از شارع مستقیم موافقت عدول و انحراف نورزید تا عرصه مملكت معمور و آبادان ماند و رعایا كه ودایع خالق البرایااند پایمال عساكر نصرت مآثر نشوند سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان چون می- دانستند كه غرض شیبانی خان از این مراسله چیست جواب آن سخنان و رخصت ایلچی را موقوف داشته قاصدان باطراف و جوانب خراسان فرستادند و باجتماع شاهزادگان و جنود ظفر ورود فرمان دادند در خلال این احوال ایلچیان از نزد امیر سلطان قلنجاق كه حاكم قبة الاسلام بلخ بود رسیده معروض داشتند كه محمد خان شیبانی با سپاهی بعدد قطرات سحاب نیسانی ظاهر بلده مذكوره را مركز اعلام نصرت انجام گردانیده بمحاصره اشتغال دارد و حال آنكه رعایاء شهر را ذخیره نمانده و فقدان قوت قوت سپاهیان را بسرحد عدم رسانده‌اند امید آنكه حضرات باتفاق متوجه اینحدود گردند تا شر لشگر اوزبك اندفاع یابد و پرتو انوار فراغت بر وجنات احوال متوطنان این ولایت تابد سلطان بدیع الزمان میرزا و ابو المنصور مظفر حسین میرزا بعد از استماع اینخبر با امرا و اركان دولت طریق مشورت مسلوك داشته خواطر بر مقابله و مقاتله شیبانی خان قرار دادند و مجددا قاصدان جهة اجتماع شاه‌زادگان باطراف دیار خراسان فرستادند و در اوایل پائیز سنه مذكوره از دار السلطنة هراة رایات نصرت آیات بصوب قبة الاسلام بلخ برافراختند و از گرد مراكب مواكب چهره مهر و ماه را تیره و دیده روشنان سپهر را خیره ساختند نظم
روان گشتند ص: 369 شاهان نكوكیش‌سپاهی بینهایت از پس و پیش
بتأیید الهی گشته خرم‌ظفر در خدمت و اقبال همدم و چون نواحی چهل دختران از غبار مواكب كواكب مراتب ایشان مشگبیز گشت ابو المحسن میرزا با لشگر نصرت‌اثر مصراع
سپاهی بكثرت چو اعداد اختر
از بلده فاخره مرو تشریف آورد و دیده بدیدار برادران كامكار روشن كرده سلطان بدیع الزمان میرزا را كه از همه حیثیتی از وی بزرگتر بود بتوره زانو زد و پیشكش كشید و مظفر حسین میرزا هرچند در سلطنت دار الملك با سلطان بدیع الزمان میرزا شریك بود اما چون بحسب سن از ابو المحسن میرزا خوردتر بود او را تعظیم نموده بر خود تقدیم فرمود و از جانبین لوازم نیاز و نثار وقوع یافت و از آن مرحله نیز كوچ واقع شده بعد از نزول در كنار آب مرغاب ابن حسین میرزا از قاین و امیر سلطان علی ارغون از سیستان و سایر امرا و لشگریان ممالك خراسان متعاقب و متواتر بمعسكر همایون پیوستند نظم
رسیدند از هرطرف سروری‌بهریك ملازم شده لشگری
بخون عدو تنك بسته میان‌گشاده بمدح سلاطین زبان و همدران ایام كه كنار مرورود مضرب جنود ظفر ورود بود روزبروز بتأیید مهیمن منان جمعیت سلاطین خراسان برطبق دلخواه دوستان می‌افزود ناگاه مبشر خجسته مقال بدرگاه اقبال مآل سلطان بدیع الزمان میرزا رسید و بشارت طلوع اختر جاه و جلال از افق عنایت ایزد متعال رسانید یعنی خبر تشریف قدوم میمنت هجوم حضرت خلافت‌پناه ظهیر الدین محمد بابر پادشاه شیوع یافت و پرتو انوار بهجت و شادمانی بر وجنات احوال سالكان مسالك جهانبانی و امرا و اركان دولت تافت نظم
مژده ای دل كه مسیحانفسی می‌آیدكه ز انفاس خوشش بوی كسی می‌آید
از غم هجر مكن ناله وفریاد كه دوش‌زده‌ام فالی و فریادرسی می‌آید.

گفتار در بیان پیوستن پادشاه عالیجناب بسلاطین خراسان در كنار آب مرغاب‌

در آن اوقات كه طنطنه كوس شوكت و سرافرازی و شعشعه نیر دولت و بزم‌سازی و سایر محاسن شمایل و محامد خصایل پادشاه مؤید غازی ظهیر الدین محمد بابر در اقطار آفاق مشهور گردید و كیفیت محاربات و معارضات آن پادشاه فرخنده‌صفات با شیبانی خان بعرض خاقان منصور سلطان حسین میرزا رسید بنور فراست و وفور كیاست دانست كه عنقریب كوكب جاه و جلال آنسرو ریاض سلطنت و اقبال از اعلی درجه كشورگشائی و استقلال طلوع خواهد نمود و سرپنجه عنایت ایزد متعال ابواب حصول انواع آمانی و آمال بر روی روزگار فرخنده مآلش خواهد گشود بناء علی هذا سید افضل ولد سید سلطان علی خواب‌بین را كه در سلك صدور فضیلت‌آئین انتظام داشت برسم رسالت
ص: 370
بكابل فرستاد و بزبان مودت و حسن اعتقاد پیغام داد كه تسخیر ممالك مآرب و آمانی بقوت بازوی معاضدت و مرافقت میسر است و تیسیر مطالب و مقاصد دوجهانی باستظهار مظاهرت و موافقت مقرر و حضرت پادشاهی مرا بمثابه فرزند دلبند و برادر برابر باجان ارجمند است باید كه در رفع بیداد مخالفان طاغی و دفع مواد فساد دشمنان یاغی طریق اتفاق مسلوك دارد و طریقه یگانگی و وفاق نامرعی نگذارد تا بیگانگان مجال مداخلت در ممالك محروسه نیابند و پیش ازین در بلاد و امصار ماوراء النهر بر تخت ابهت و جهانبانی دخل نیابند و چون سید افضل بپایه سریر پادشاه بلندمحل رسید و این سخنان سنجیده را بموقف عرض رسانید آنحضرت بمضمون كلام اعجاز انتظام (وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها) عمل نموده سید افضل را از اعطاف و افضال بانعامات پادشاهانه محظوظ و بهره‌ور ساخته عزیمت ملاقات سلطان حسین میرزا فرمود در آن اثنا جهانگیر میرزا بخلاف رضاء پادشاه مظفرلوا از كابل بیرون رفته بجانب ایماقاتی كه در آنحدود بودند توجه فرموده بخاطر خطیر پادشاه جهانگیر خطور نمود كه امكان دارد كه كلانتران ایماقات سر بچنبر مطاوعت جهانگیر میرزا درآورند و او بمظاهرات ایشان بار دیگر خیال استقلال نماید و ابواب خلاف و نزاع برگشاید لا جرم رأی اشرف اعلی چنان اقتضا نمود كه لواء فلك‌فرساء برابر جهانگیر میرزا در حركت آید و چون شاه- زاده بموكب عالی پیوندد عزیمت سفر خراسان مصمم گردد آنگاه پادشاه عالیجاه خطه دار الملك كابل را بجمعی از امراء شجاعت نهاد كه از اهل اعتماد بودند سپرده ایشان را بعدالت و رعیت‌پروری وصیت نمود و بتاریخ سنه احدی عشر و تسعمائه پای مبارك در ركاب جواد گردون شتاب آورده نهضت فرمود نظم
باقبال شاه فریدون صفات‌ز كابل روان شد بسوی هرات
ظفر بر یمین نصرت اندر یساررفیق سفر لطف پروردگار و چون كلانتران قبایل و احشام از توجه موكب سپهر احتشام آگاهی یافتند پروای میرزا جهانگیر نكرده همگنان با نثار و پیشكش بملازمت پادشاه سكندروش شتافتند و میرزا جهانگیر نیز بتجدید غاشیه دولتخواهی بر دوش گرفته بموكب پادشاهی پیوست و بدستور پیشتر باصناف اعطاف و انواع الطاف مفتخر و سرافراز گشت و چون هوای حدود مملكت خراسان از غبار سم سمند پادشاه وافر احسان مشك‌افشان شد خبر فوت خاقان منصور حسین میرزا بتواتر انجامید بر ضمیر الهام‌پذیر گذشت كه یمكن كه در میان اولاد آنخسرو مغفرت‌نشان صورت خلاف روی نماید و بدان واسطه بعضی از ممالك ایشان بتحت تصرف ملازمان آستان سلطنت‌آشیان درآید بنابرآن رایت ظفرپیكر بدستور پیشتر بدانصوب طی منازل و مراحل مینمود و بعد از وصول بولایت خابران كیفیت جمعیت شاه‌زادگان و امراء عالیشان در كنار آب مرغاب بتحقیق پیوست و خاطر عاطر آن پادشاه خیراندیش بر آن قرار گرفت كه معاونت و مظاهرت میرزا بدیع- الزمان و اخوانرا پیش نهاد همت عالی سازد و بموافقت و مرافقت ایشان بدفع شیبانی خان
ص: 371
و سایر معاندان پردازد لا جرم عنان‌یكران بطرف مرو رود انعطاف داد و جهة رسانیدن این خبر بهجت‌اثر ایلچی قمر شتاب بمرغاب فرستاد چون میرزا بدیع الزمان و برادران این بشارت شنودند بطلوع كوكب ظفر و اقبال از افق آمانی و آمال امیدوار شده بترتیب لوازم نیاز و نثار استعجال نمودند نظم
بیا كه رایت منصور پادشاه رسیدنوید فضل و كرامت بمهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت‌كمال عدل بفریاد دادخواه رسید و بموجب فرمان واجب الاذعان میرزا بدیع الزمان امیر محمد برندق برلاس و امیر ذو النون باستقبال موكب ظفر مآل پادشاه حمیده خصال شتافتند و در منزل درمام بملازمت آستان سپهر احتشام رسیده بانواع مراحم و اشفاق امتیاز و اختصاص یافتند و بعد از تاكید قواعد عهد و پیمان آن پادشاه عالی‌مكان در طی مسافت مسارعت فرمود و سلطان بدیع الزمان میرزا از قرب وصول آنحضرت آگاهی یافته همعنان اخوان برسم استقبال از مروجاق نهضت نمود و در منزل گل باغبان مشام جان سلاطین خراسان از شیم ملاقات آندوحه ریاض خلافت سمت عطریت گرفت و از جانبین مراسم تعظیم و تبجیل (و ما بعد من هذا لقیل) صفت رعایت پذیرفت سلطان بدیع الزمان میرزا و ابو المحسن میرزا و سایر اولاد امجاد خاقان فردوس مكان تشریف قدوم میمنت هجوم پادشاهی را فوزی عظیم دانستند و در لوازم مهمانداری و خدمتگذاری سعی و اهتمام تمام نمودند آنقدر كه توانستند و قواعد اتفاق و یگانگی را بدستیاری وفاق و فرزانگی مشید گردانیدند و در باب تدبیر امور دین و دولت و دفع شر اعداء ملك و ملت مشورتها كرده غایت اجتهاد بتقدیم رسانیدند و بیمن مقدم آن پادشاه خجسته شیم در اردوی سلاطین خراسان جمعیتی دست داد كه تحریر آن بمجرد تحریك بنان تیسیرپذیر نیست و تفصیل آن بسعی خامه دو زبان ممكن التحریر نی و غالبا اگر آن سلاطین صاحب تمكین با آن سپاه شجاعت‌آئین آن عزیمت را بامضاء میرسانیدند ولایت خراسان از تعرض اوزبكان مصون میماند اما چون تقدیر مالك الملك قدیر نوعی دیگر بود از اجتماع آن‌همه سرداران عالیجاه و اتفاق آن مقدار امرا و سپاه فایده روی ننمود نظم
چو دولت عطائیست ازكردگارنیاید ز بسیاری خیل كار
بتدبیر دولت نیاید بدست‌ز تقدیر دان در جهان هرچه هست
خدا در ازل هرچه تقدیر كردبتدبیر نتوانش تغییر كرد (یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْكُمُ ما- یُرِیدُ انه كریم حمید مجید).

ذكر درآمدن بلخ بحیز تسخیر محمد شیبانی خان و بیان مراجعت سلاطین و حكام خراسان‌

چنانچه از فحوای داستان گذشته و حكایات مسطور گشته معلوم میشود كه محمد محسن بنابر عدم مساعدت توفیق در دفع طغیان شیبانی خان با برادران سلوك موافقت
ص: 372
مسلوك نداشت و در مقر عز خود یعنی مشهد مقدسه رضویه علیه السلام و التحیه ساكن بود و هیچكس از امرا و اركان دولت را بمدد نفرستاد ازین جهة فتوری تمام بعزیمت سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان راه یافت و بار دیگر آغاز مشورت نموده امیر شجاع الدین ذو النون كه شیر بیشه هیجا و نهنك دریای دغا بود بعرض رسانید كه مثل این اجتماعی كه حالا الوس امیر تیمور گوركان را اتفاق افتاده مشگل كه دیگر میسر گردد فرصت غنیمت دانسته بدل قوی و املی فسیح بمیدان حرب و معركه طعن و ضرب میباید شتافت و از عنایت ملك ملك‌بخش فتح و نصرت مسالت میباید كرد تا پیكر مطلوب از پس پرده غیب جلوه‌گر شود و امیر محمد برندق برلاس فرمود كه هرگاه ما بنواحی بلخ رویم كپك میرزا كه بداعیه تسخیر مملكت خراسان با برادران طریقه اتفاق مرعی نداشته لشگر بظاهر بلده فاخره هراة خواهد كشید و بنابر آنكه مردم شهر بالطبع خواهان حكومت امیر محمد ولی بیك از امیر شیخ علی طغائی و امیر یوسف علی كوكلتاش از محافظت آن بلده عاجز گشته محمد محسن میرزا دار الملك خراسان را بتحت تصرف در خواهد آورد و بعد از وقوع آنصورت اكثر امرا و لشگریان كه كوچ و متعلقان در آن بلده دارند از ما روی‌گردان شده بهراة خواهند رفت انسب و اولی آنكه درین زمستان دفع دشمن خانگی كرده در اول فصل بهار كه در صحرا و بیابان علیق چهارپایان بسیار خواهد بود از روی جمعیت خاطر بقتال سپاه ازبك اقبال نمائیم در اثناء این گفتگو خبر رسید كه امیر سلطان قلنجاق و لشگریان بلخرا بسبب فقدان قوت قوت محافظت شهر فوت شده از محمد شیبانی خان بجان امان طلبیده‌اند و خان ایشان را بمواعید دلپسند فریب داده امیر سلطان ابواب قبة الاسلام بلخرا گشاده است و بموكب گردون مراتب خان پیوسته و سپاه اوزبك بجاروب غارت و تاراج بلده فاخره بلخرا پاك ساخته‌اند و پس از آنكه بمسامع محمد خان رسیده كه اكثر حكام و سپاهیان خراسان در كنار آب مرغاب مجتمع گشته خیال قتال دارند بر جناح استعجال رایت معاودت برافراخته چون اینخبر در اردوی سلاطین خراسان انتشار یافت و فی الواقع در آن زمستان عبور از آب‌آمویه و مقاتله با محمد خان شیبانی مافوق طاقت انسانی بود رای امیر محمد برندق ترجیح یافت و در ماه رجب سال مذكور سنك تفرقه در شیشه‌خانه جمعیت خراسانیان افتاد ظهیر السلطنه و الخلافه محمد بابر پادشاه علم عزیمت بجانب كابل افراشت و ابن حسین میرزا بطرف قاین رفته ابو المحسن میرزا راه مرو پیش گرفت و اولاد امیر ذو النون و امیر سلطان اعلی ارغون روی ببلاد گرم سیر آوردند و سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا بمستقر سلطنت خرامیدند و همدران چند روز بنابر مصلحت فیصل مهم محمد محسن میرزا ابو- المنصور مظفر حسین گوركان بقصبه كوسویه تشریف برده در آن مكان طرق قشلاق انداخت و امیر محمد برندق برلاس و بعضی دیگر از امراء ظفراقتباس كمر ملازمتش بر میان بستند و سلطان بدیع الزمان میرزا با امیر ذو النون و سایر نوئینان آن زمستان در دار السلطنه هراة ساكن بوده در ماه مبارك رمضان باقامت صیام و اداء فرایض و نوافل
ص: 373
قیام و اقدام نمود و قریب بعید جهت ترویح روح مطهر حضرت خاقان منصور بترتیب آش عظیم فرمان فرمود و چون هلال فرخ فال شوال برقع از جمال برداشت آن كوكب اوج عزت و جلال بعیدگاه تشریف برده از روی نیاز باداء نماز پرداخت و در وقت مراجعت مدرسه شرقی سلطانی را از فرّ نزول همایون غیرت‌افزای فضای گردون ساخت اكابر اشراف دار السلطنه هراة از سادات و علماء و قضاة بمجلس اشراف اعلی حاضر گشته خوان سالاران اطعمه لذیذه زیاده از چند و چون و حلاوا از هرچه در حوصله خیال گنجدافزون حاضر آوردند و اصناف خلایق را از آن مایده پر فایده بحظی وافر و نصیبی وافی محظوظ و بهره‌ور كردند و سلطان گردون احتشام بعد از طعام و ختم كلام ذو الجلال و الاكرام بر ابرش تیز خرام سوار شده بباغ جهان‌آرا تشریف برد و ببسط بساط عیش و نشاط و ترتیب اسباب فرح و انبساط مشغولی كرد بیت
هروقت خوش كه دست دهد مغتنم شماركس را وقوف نیست كه پایان كار چیست

گفتار در بیان رفتن سلطان بدیع الزمان میرزا بییلاق مرل و ارتفاع رایت دولت محمد خان شیبانی بتقدیر حق عز و جل‌

چون دوران استیلا فصل شتابنهایت و اختتام رسید و سلطان بدیع الزمان آثار بهار سپاه ریاحین و ازهار بفضای بساتین صحرا كشید جنود برودت و سرما از هجوم لشگر فروردین منهزم گشت و خاقان شرقی انتساب آفتاب خانه بهرام را مسخر ساخته رایت نخوتش از چرخ هفتم درگذشت نظم
سلطان جهان‌نورد ایام‌زد خیمه بتختكاه بهرام
افراخت علم ز لاله در دشت‌عالم ز سپاه سبزه برگشت سلطان بدیع الزمان میرزا امیر شجاع الدین ذو النون ارغون و امیر نظام الدین شیخعلی طغائی را در هراة گذاشته رایات عالیات بجانب ییلاق بادغیس برافراخت و روزی چند در منزل مرل كه مرغزاریست بهشت آثار رحل اقامت انداخت در آن ولا مظفر حسین میرزا میل ملاقات برادر بزرگوار نموده از یورت قشلاق در حركت آمد و در اواخر ذی حجه سنه اثنی عشر و تسعمائه در منزل مذكور اجتماع سعدین و مقارنه نیرّین دست داده برادران دیده بدیدار یكدیگر روشن كردند و در باب دفع اعدا طریق مشورت مسلوك داشته از گذشته و آینده سخنان در میان آوردند و بنابر آنكه متصور چنان بود كه در آن بهار محمد خان شیبانی بقصد ملك‌ستانی از آب‌آمویه عبور نماید ایلچیان سخندان نزد شاه‌زادگان و امراء عالیشان فرستاده بجمع آمدن ایشان فرمان دادند از آنجمله جهة طلب شجاع بیك این ذره بیمقدار را نامزد سفر قندهار نمودند و راقم حروف در روز پنجشنبه سلخ ماه مذكور اجازت یافته از مرل بهراة شتافت تا یراق كرده متوجه مقصد گردد درین اثنا گوهر درج عفت و حشمت جوجوك بیگم كه صبیه صلبیه سلطان بدیع الزمان میرزا بود در دار السلطنة
ص: 374
هراة از جهان پر آفات رخت سفر آخرت بربست و امیر ذو النون و امیر شیخعلی بآئین سلاطین عظام تجهیز و تكفین مهد عالیه نموده جسد مطهرش را در مدرسه شریفه بدیعیه مدفون ساختند و جهة ترویح روح پرفتوحش باطعام مساكین و فقرا و ختمات كلام ایزد سبحانه و تعالی اشتغال نمودند و چون هلال محرم الحرام سنه ثلث عشر و تسعمائه از مشرق دولت و احتشام طالع شده بر بحر اخضر سپهر عبور فرمود خبر گذشتن محمد خان شیبانی از معبر كركی و توجه بطرف خراسان متواتر گشت و سلطان بدیع الزمان میرزا امیر شجاع الدین ذو النون و امیر نظام الدین شیخعلی طعائی را باردوی همایون طلبید و ایشان در روز دوشنبه چهارم ماه مذكور از بلده هراة بدرگاه خلایق‌پناه شتافتند و روز دیگر بشرف ملازمت مشرف گشته باتفاق سایر امراء عظام بساط مشورت مبسوط گردانیدند و پنداشتند كه تیر تقدیر را بسپر تدبیر مندفع می‌توانند ساخت و سیلاب مشیت مسبب الاسباب را بمشت خس و خاشاك باز میتوانند داشت هیهات‌هیهات ع واقع تیر قضا نبود سپر چون اراده مالك الملك علی الاطلاق مقتضی آن بود كه ولایت خراسان بحوزه تصرف محمد خان شیبانی درآید و مدت دولت اولاد خاقان منصور بسرآید بر اجتماع جنود بلاانتها و تدبیر امراء صایب رأی هیچ فایده مترتب نگشت و همدران اوان سپاه بهرام قهر ماوراء النهر بسان سیلی كه از فراز رو به نشیب آورد از آب‌آمویه عبور نموده خراسانرا طوفان بلا از سر درگذشت نظم
چو تقدیر الهی بود زینسان‌كه گردد و منتقل ملك خراسان
نیامد كار از مردان صفدرنه از تدبیر دانایان كشور
شنیدم این سخن از كودك و پیركه تقدیر الهی را چه تدبیر كیفیت اینواقعه چنان بود كه محمد خان- شیبانی در اواسط ذی حجه سنه اثنی عشر و تسعمائه از دار الملك سمرقند بر زین ملك‌ستانی نشست و از معبر كركی عبور نموده بحدود اندخود شتافت امیر شاه منصور كه در آن اوان از قبل میرزا بدیع الزمان حاكم آنولایت بود چون از وفور شوكت و قوت دولت‌خانی واقف شد اقبال مثال ببارگاه سلطنت و استقلال خرامیده و غاشیه متابعت بر دوش گرفته منظورنظر التفات گشت آنگاه خان گیتی‌ستان بر جناح استعجال از اندخود بطرف كنار آب مرغاب ایلغار نمود بعد از وصول بمروجاق كوتوال قلعه آن قصبه در اطاعت و فرمان‌برداری اقتدا بشاه منصور كرد و تا آنغایت نزد بدیع الزمان میرزا و ابو المنصور مظفر حسین گوركان خبر عبور موكب منصور از آب‌آمویه بصحت نه‌پیوسته بود و پس از وصول محمد خان بنواحی بادغیس سیلاب اضطراب ابناء ثبات سلاطین و امراء خراسان را منهدم ساخته غریق بحر حیرت و اندیشه گشتند و كرت دیگر طریق مشورت مسلوك داشته امیر ذو النون بنابر شجاعت جبلی صلاح در جنك صحرا دید و امیر محمد برندق را تحصن در بلده فاخره هراة مصلحت نمود و قبل از آنكه خواطر بر یكی ازین دو صورت قرار دهند صباح روز پنجشنبه هفتم محرم الحرام سنه ثلاث عشر و تسعمائه آثار قرب وصول محمد خان شیبانی با سپاهی افزون از حوادث آسمانی ظاهر گشت و منغلای آن سپاه مظفرلوا كه سركرده ایشان ولد
ص: 375
محمد خان تیمور سلطان و عبید اللّه خان بن محمود سلطان بودند برانغار و جوانغار آراسته بمیدان قتال رسیدند سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا نیز بتعبیه سپاه پرداخته مانند كسی كه دریای محیط را خواهد كه بقبضه خاك نمناك انباشته گرداند و سیلاب بلا را بمشت خار و خاشاك از رفتار بازدارد در مقام مدافعه و مقاتله آمدند بیت
دو لشگر روبرو صف بركشیدندبقصد یكدیگر خنجر كشیدند خروشیدن بهادران تهمتن تن و آواز نقاره و نفیر و سورن زلزله در زمین و زمان انداخت و درخشیدن خود و مغفر و لمعان بر كستوان و جوشن تفسیر آیه (سَنا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ) ظاهر و مبین ساخت بیت
در گرد سپاه شعله تیغ‌بنمود بسان برق در میغ عقاب تیر جهة طعمه حیات برنا و پیر دهان باز كرد و و اژدهای سنان بطعن زمره صغیر و كبیر زبان دراز گردانید نظم
در آن میدان سنان آتش‌انگیزز بهر طعن گردان شد زبان تیز
عقاب تیر آمد سرخ منقارز خون پردلان روز پیكار از جمله امرا و لشگریان خراسان امیر شجاع الدین ذو النون ارغون و امیر نظام الدین شیخعلی طغائی با فوجی از شیران بیشه رزم‌آزمائی در آنروز در معركه ستیز آثار روز رستخیز ظاهر ساختند و بضرب شمشیر نهنك آهنك و زخم تیر مرك تاثیر زورق زندگانی جمعی از سالكان مسالك پهلوانی را در غرقاب فنا انداختند اما چون عساكر نصرت یزك اوزبك باصناف مضاعف خراسانیان بودند و نیز بسان دریای پر موج فوج‌فوج از عقب بكومك میرسیدند سپاه شاه‌زادگان از مقاومت عاجز گشته عنان عزیمت بوادی هزیمت تافتند و پریشان و بیسامان هرطایفه بطرفی از اطراف ولایات خراسان شتافتند اما امیر ذو النون كه زبان حال و قالش همواره بمضمون این بیت مترنم بود كه بیت
نه بیند ز من دشمن بدگمان‌بجز روی شمشیر و پشت كمان مانند شیر ژیان گاه بر میمنه و گاه بر میسره حمله میكرد و از زخم تیغ و خنجر خاك معركه بخون پردلان رنگین ساخته بنهایت جلادت بجای میآورد آخر الامر اوزبكان از اطراف و جوانب درآمده آن شهسوار میدان پیكار را از اسب پیاده گردانیدند و خواستند كه دست و گردن بسته نزد خان برند امیر ذو النون تن بعجز در نداد و بدستور جنك میكرد تا شهید شد اما امیر شیخعلی طغائی با جمعی دیگر از متعینان خراسان اسیر سرپنجه تقدیر گشت و سپاه قدر قدرت اوزبك تا حدود تفوز رباط گریختگان را تعاقب نموده آنمقدار غنیمت گرفتند كه بنان بیان از از احاطه كمیت آن عاجز است و قلم دو زبان از تعداد اندكی از آن قاصر مصراع
عاجز است از شرح آن انشاء قلم
(و اللّه تعالی بحقایق الامور اعلم).

گفتار در بیان كیفیت تفرقه و پریشانی حكام و عساكر خراسان و وصول رایات نصرت‌نشان محمد خان بالنك كهدستان‌

چون از مهب عنایت حق عز و جل در میان رباط امیر علیشیر و منزل مرل نسیم فتح
ص: 376
و ظفر بر شقه علم محمد خان شیبانی و زید سلطان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان با اكثر امرا و لشگریان بمقتضا كلمه (الفرار مما لا یطاق) عمل نموده هركس بطرفی منهزم گردید و سید عبد اللّه میرزا با جمعی از امرا بمشهد مقدسه رفته بكمك میرزا پیوستند و عبد الباقی میرزا و امیر محمد برندق برلاس در حدود سبزوار بابن حسین میرزا ملحق گشتند و سلطان بدیع الزمان میرزا بظاهر دار السلطنه هراة شتافته آن شب در باغ نو منزل گزید و لحظه غنوده ع سحر چون خسرو خاور علم بر كوهساران زد متوجه حدود قندهار و زمین داور شد و مظفر حسین میرزا در جوف لیل بهراة درآمده بباغ شهر خرامید و شیخ الاسلام مولانا سیف الدین احمد التفارانی و امیر غیاث الدین محمد بن امیر جلال الدین یوسف الرازی و قاضی اختیار الدین حسن را طلبیده در باب محافظت هراة از ایشان استعانت جست جوابدادند كه نگاه داشتن شهر بلشگر میسر می‌شود و بمجرد اهتمام ما فایده مترتب نمیگردد و مظفر حسین میرزا فرمود كه همراه من زیاده از سه نوكر بابن بلده درنیامدند اكابر عرض كردند كه بدین تقدیر چگونه با سپاه اوزبك مقاومت توان نمود بنابران آن شاه‌زاده عالیشان بصد هزار درد و داغ وداع ملك و مال و مادر و عیال كرده بعد از دمیدن صبح با جمعی از خواص و ملازمان از دروازه فیروزآباد بیرون رفت و از راه ترشیزروی توجه باستراباد آورد و صباح روز جمعه هشتم محرم الحرام ساداة و قضاة و اكابر و اعیان هراة در مدرسه شیخ الاسلام جمع آمده در باب واقعه كه روی نموده بود قرعه مشورت درمیان انداختند خواطر اكابر و اصاغر بر سلوك طریق اطاعت و انقیاد محمد خان شیبانی قرار یافته راقم حروف را فرمودند تا عرضه داشتی مشعر باینمعنی در قلم آورد و آن نوشته را مصحوب برادرزاده مولانا عثمان كه محتسب شهر بود روان ساختند و مولانازاده متوجه گشته در سر خیابان غارت یافت و پیاده و عریان نزدیك بتقوز رباط خود را بمحمد تیمور سلطان رسانید و كیفیت حال عرض كرد محمد تیمور او را نزد پدر فرستاد و محمد خان شیبانی بعد از اطلاع بر مضمون عریضه هرویان در آخر همان روز النك كهدستان را مضرب خیام دولت اقبال ساخت و و خاطر بر سلطنت مملكت خراسان قرار داده رایت ابهت و كامرانی برافراخت (سبحان من لا یجزی فی ملكه الا ما یشاء و هو تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ)

ذكر وصول اكابر و اشراف هرات بملازمت محمد خان شیبانی بعد از سلوك در وادی حیرت و پریشانی‌

در روز جمعه مذكور كه جمهور متوطنان هراة از بیم سیاست محمد خان دروازه های شهر را مانند ابواب فرح و سرور بر روی خود بسته در كمال حزن و اندوه بودند و
ص: 377
لشگر قیامت اثر اوزبك در محلات بیرون آن بلده فاخره علم اقتدار افراخته و غارت و تاراج مینمودند امری در غایت غرابت دست داد و قتل طائفه از سپاه ماوراء النهر اتفاق افتاد كیفیت حادثه آنكه خواجه معز الدین حسین شبانكاره و خواجه شمس الدین محمد منشی و بعضی دیگر از ملازمان دودمان خاقان فردوس مكان كه از معركه مرل گریخته شب در باغات بیرون هراة غنوده بودند در چاشتگاه آنروز خیال فرار نموده جهة مخلص خود حیله اندیشیدند مسلح و مكمل بر اسبان بادرفتار سوار گشته آواز برآوردند كه دولت دولت كپك میرزا است و بهركس كه دوچار خوردند گفتند كه اینك محمد محسن میرزا با سپاه بسیار در رسید و بعزم رزم و پیكار متوجه پادشاه اوزبكان گردید؟؟؟ نود و اوباش هراة كه اینخبر شنیدند مانند تیر كه از خانه كمان برآید از دروازه‌های شهر بیرون جستند و از لشگریانیكه در محلات ظاهر آن بلده بطلب مال مشغول بودند قرب سیصد كس بقتل رسانیدند و بعد از ساعتی كذب آن خبر بیقین پیوسته جهة كشته شدن آنجماعت دغدغه خواطر اكابر و اصاغر روی در ازدیاد نهاد و خلایق در بحر حیرت افتاده قوافل حزون و اندوه در فضاء ضمیر برنا و پیر بار بگشاد سادات و قضاة و علماء و عامه رعایا و كافه برایا آنشب در كمال الم و ملال بسر بردند و در لجه تحیر و تفكر سرگردان بوده برای مخلص خویش هردم اندیشه میكردند صباح روز شنبه برادر مولانا بنائی از اردوی آنسالك طریق جهانگشائی بهراة رسید و نشانیكه منشیان آستان سلطنت‌آشیان بنام شیخ الاسلام و قاضی اختیار الدین حسن قلمی كرده بودند رسانید مضمون آنكه چون رایات نصرت آیات بحدود بادغیس رسید بدیع الزمان میرزا از صولت سپاه كشورگشا منهزم گردید و امیر ذا النون ارغون كشته گشته شیخ علی طغائی اسیر سرپنجه تقدیر شد و ما النك كهدستان را مضرب سرادقات عزت ساخته همت بلندنهمت بر ترفیه حال عامه سكنه بلاد خراسان گماشته‌ایم می‌باید كه چون نشان برسد مستظهر و مطمئن خواطر بوده بدرگاه عالمپناه شتابند و هركس را از اشراف و اعیان مصلحت دانند همراه آورند اكابر هراة بعد از وقوف بر مضمون آن فرمان قاصد را بانعام و احسان خوشدل و شادمان گردانیده همان زمان شیخ الاسلام و عمده اولاد امجاد خیر الانام امیر كمال الدین عطاء اللّه الحسینی و امیر عبد القادر و امیر غیاث الدین محمد بن امیر یوسف و سید صدر الدین یونس و قاضی اختیار الدین حسن و قاضی صدر الدین محمد الامامی و سید رضی الدین عبد الاول و خواجه جمال الدین عطاء اللّه و خواجه نظام الدین عبد الحی صاحب عیار متوجه النك كهدستان گشتند و چون نزدیك بمعسكر نصرت‌اثر رسیدند مولانا نظام الدین عبد الرحیم تركستانی كه در بارگاه محمد خان شیبانی منصب صدارت بلكه اختیار بی‌نهایت داشت و خواجه كمال الدین محمود ساغرچی كه بامر اشراف دیوان مشرف بود آن فرقه واجب التعظیم را استقبال نمودند و در یكی از خیام فرود آورده پادشاه را آگاهی دادند محمد خان حكم فرمود كه نخست كمیت مال امان و پیشكش و ساوری هرویان را
ص: 378
قرار دهند آنگاه اكابر و اشراف را بمجلس اشرف اعلی رسانند و مولانا عبد الرحیم و خواجه كمال الدین محمود در آن باب گفت‌وشنود نموده مقرر شد كه عامه رعایا و محترفات مبلغ صد هزار تنكچه یكمثقالی كه هرتنكچه از آن در آن اوان بشش دینار كپكی جاری بود سرانجام نمایند و اكابر عظام و سیورغال داران بتمام مبلغ بیست هزار تنكچه جهة پیشكش خاصه خان فرود آوردند و پانزده هزار تنكچه مولانا عبد الرحیم را خدامت كنند بعد از آن محمد خان شیبانی بارگاه سلطنت و جهانبانی را بحضور سلاطین عظام و امراء گرام مثل محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان و حمزه سلطان و مهدی سلطان و جان وفا میرزا آراسته اكابر و اشراف را بار داد و اكثر جماعت مذكوره میان خوف و رجاء بدان خرگاه سپهر انتما درآمده سلاطین و امرا بتعظیم ایشان قیام نمودند و خان رخصت جلوس ارزانی داشته همان ساعت بمعاودت اشارت فرمود و جان وفا میرزا بمنصب حكومت و داروغگی هراة مفتخر و سرافراز گشته همراه اكابر متوجه شد و جهة سرانجام سایر مهام مولانا عبد الرحیم توجه كرد و جان وفا میرزا در منزل اولاد امیر غیاث فرود آمد و مولانا عبد الرحیم در خانهای بالای دروازه خوش نزول نمود.

گفتار در بیان درآمدن وزراء عظام ببلده فاخره هراة و ذكر شمه از شدة مطالبات و صعوبت وقایع و حالات‌

چون بنابر مشیت مسبب الاسباب آفتاب دولت و اقبال از مطلع آمانی و آمال محمد خان شیبانی طلوع نمود و دار الملك بلاد خراسانرا كه همواره محل جلوس سلاطین عالیشان بود و هست و تسخیر فرموده و كلام حكمت انجام (لا ملك الا بالرجال و لا رجال- الا بالمال) را مطمح نظر داشته همگی همت بر تحصیل اموال و جهات غایبی و آنچه اكابر قبول نموده بودند گماشت و خواجه كمال الدین محمود و خواجه ابو الوفا كه بخواجه خرد مشهور است با طایفه از تحصیل‌داران و لشگریان بتاریخ یازدهم محرم الحرام به- دار السلطنه هراة درآمدند و تحصیلات نوشته به تشدد تمام وجوه مذكوره را از اكابر و رعایا طلب نمودند و در عرض یكهفته بحصول موصول گردانیدند و جهات و متملكات ظاهری ازواج طاهرات و بنات مكرمات خاقان مغفرت صفات و متعلقان بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان را بتمام گرفته آنجماعت را باردوی همایون فرستادند و ایشان بعز ملاقات خانی فایز شدن مهد علیا خان‌زاده خانم بنت احمد خان كه خواهرزاده خاقان فردوس مكان و منكوحه مظفر حسین گوركان بود درنظر محمد خان مستحسن نموده و جویای امر مواصلت گشته خانم دعوی كرد كه مظفر حسین میرزا قبل از این تاریخ بدو سال مرا طلاق داده بود و جمعی از اهل دیانت برطبق مدعای او ادای شهادت نمودند تا بآئین شریعت غرا در سلك ازدواج خان انتظام یافت و مهرانگیز بیگم كه صبیه صلبیه مظفر حسین میرزا بود و از ستیز عظمی مشار الیها در وجود آمده بود عبید اللّه سلطان
ص: 379
بحباله نكاح درآورد و محمد خان بقیه حجله‌نشینان تتق عصمت را باز بشهر فرستاد و جهة مطالبه ذخایر و نفایس اجناس ایشان محصلان تعیین كرد و آنمقدار لئالی آبدار و درر شاهوار و یاقوت رمانی و لعل بدخشانی و سایر جواهر زواهر و طلاآلات بحصول پیوست كه عشر عشیر آن در خزانه خیال هیچ پادشاه با استقلال نمی‌گنجد و از جهات امرا و اركان دولت آن دودمان عالیشان نیز نقود و اقمشه فراوان بدست آمد و لشگر قیامت اثر اوزبك هریك از متولیان خراسان را ببهانه گرفته در تعذیب و شكنجه كشیدند و آنچه توانستند از ایشان بحصول موصول گردانیدند مضمون آیة (إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً) بابلغ وجهی ظاهر گشت و بسیاری از اهل جاه و جلال پایمال حقارت و اذلال شده ناله و نفیر صغیر و كبیر از فلك اسیر درگذشت نازنینان حرم حرمت بدست اوزبكان بیرحم اسیر گشته در تعذیب بودند و زهره جبینان حجله عفت از عقب مغولان بهرام صولت در كوچه و بازار سرگردان شده ساعتی نمی‌آسودند نظم
علم زد آتش ظلم اندر آن بوم‌جهان تاریك شد از آه مظلوم
برآمد ناله و شیون ز مردم‌نبود آنقوم را اصلا ترحم بالاخره بسعی خواجه كمال الدین محمود آنشدة تسكین یافت و انوار امن‌وامان بر وجناب روزگار طوایف انسان تافت و در روز جمعه پانزدهم محرم در مسجد جامع دار السلطنه هراة خطبه بنام ابو الخیر خان و محمد خان شیبانی خواندند و بموجبی كه محمد خان حكم فرمود و لقبش را امام زمان و خلیفة الرحمن بر زبان راندند و آن خان گیتی‌ستان بمقتضاء علو همت فرمان داد كه نیم دانك بر تنكجات سابقه اضافه نمایند و چون بسكه همایون زیب و زینت یابد هریك را بشش دینار كپكی جاری دانند و تنكجات یكمثقالی سابقه را به پنج دینار ستانند در خلال این احوال بعضی از وزراء و مردم تازیك كه ملازم سلاطین و حكام خراسان بودند و از بیم حیف و تعدی اوزبكان در جبال حدود هراة تحصن جسته از غایت خشیت لحظه بفراغت نمی‌غنودند عرضه داشتها بدرگاه والا ارسال داشته بجان اما طلبیدند و فرامین مطاعه در باب استمالت آنجماعت صادر شده همكنان بشرف بساطبوسی رسیدند و اكثر منظور نظر تربیت و رعایت گشته مناصب مناسب یافتند از آنجمله خواجه معز الدین حسین شبانكاره و مولانا حاجی محمد قهستانی بر مسند وزارت نشستند و خواجه شمس الدین محمد منشی و مولانا جلال الدین قاسم خواند امیر دیوان املاك و اسباب غایبی شدند و از اولاد عظام سید غیاث الدین محمد باغبان امیر جلال الدین محمود ملازمت سده سلطنت اختیار كرد و امیر سلطان محمود روی بتكفل مهمات جان وفا میرزا آورد.

ذكر تسخیر قلعه اختیار الدین و حصار تیره‌تو

چنانچه از ضمن حكایات سابقه بوضوح می‌پیوندد كه سلطان بدیع الزمان میرزا كوتوالی حصار اختیار الدین را بامیر عاشق محمد كوكلتاش ولد امیر ساربان جنید مفوض
ص: 380
گردانیده بود و در وقت توجه بمرل حرم محترم خود كابلی بیگم دختر میرزا الغ بیك بن میرزا سلطان ابو سعید را با رقیه آغا كه بعندلیب اشتهار داشت در آنقلعه گذاشت و از معركه مرل امیر عاشق محمد ارغون و شیخ عبد اللّه بكاول و بعضی از افراد اجناد كه مجال فرار یافته بودند بحصانت آنقلعه التجا نمودند و ایضا صاحب السیف و القم خواجه جلال الدین میركی بآنحصار رفته بود و مهد علیا خدیجه بیگی آغا نیز از تشدد محصلان گریخته در آن منزل تحصن نمود و چون اینجماعت از سطوت ازبكان بهرام صولت بغایت هراسان بودند باوجود آنكه مهم شهر بآن مرتبه كه شرح كرده شد رسیده بود در محافظت آن قلعه از خود بتقصیر راضی نمیشدند و محمد خان بهمگی همت متوجه فتح آن حصار گشته ایلچیان سخندان پیش امیر عاشق محمد كوكلتاش فرستاد تا او را از وخامت عاقبت مخالفت ترسانیده و از عقوبت خدام بارگاه سلطنت ایمن گردانیده پایان آورند و چون نتیجه برآمد شد سفراء ترتب نیافت فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پذیرفت و نقبچیان آهنین چنك آغاز كندن نقب كردند و چون سه چهار روز بآن كار پرداختند قواعد برجی كه بجانب باغ شهر است مجوف گشته میل بانهدام نمود و از مشاهده آن انكسار اركان ثبات و فرار ساكنان آن حصار متزلزل شده قاصدی ببارگاه خلافت‌پناه فرستادند و بجان امان طلبیدند و حسب الحكم مولانا عبد الرحیم بدر قلعه رفته هردو عاشق محمد و شیخ عبد اللّه و خواجه میركی پایان آمده و مولانا عبد الرحیم قواعد عهد و پیمان را بایمان موكد گردانید و از قبل خان سوگندان بر زبان آورد كه چوق قلعه را تسلیم نمایند هیچكس بجان و مال ایشان نقصان نرساند لا جرم متوطنان قلعه اختیار الدین بعضی باختیار و زمره باضطرار از مضیق حصار بیرون خرامیده هردو عاشق محمد و شیخ عبد اللّه مواخذ گشتند و اموال و جهات خود را فرود آورده بجان امان یافتند و عاشق محمد كوكلتاش در خراسان توقف كرد و عاشق محمد ارغون و شیخ عبد اللّه بكاول روی بملازمت بدیع الزمان میرزا آوردند و خواجه جلال الدین میركی بوسیله خواجه كمال الدین محمود كه از قرابتانش بود بی‌شایبه تنقیص نجات یافت و از روی‌پوشان سراپرده عصمت كابلی بیگم را قنبر میرزا كوكلتاش بحباله نكاح درآورد و عندلیب را تیمور سلطان بحرم سرای خویش فرستاد و كوتوالی قلعه اختیار الدین بپهلوان درویش محمد تعلق گرفته جان وفا میرزا نیز از بیرون درب خوش بدانجا نقل كرد و متوطن شد و چون خاطر خطیر محمد خان شیبانی از جانب حصار اختیار الدین فارغ گشت فتح قلعه تیره تو را كه در تصرف امیر زین الدین علی بود پیش نهاد همت ساخت و با اعاظم امرا و اركان دولت قرعه مشورت درمیان انداخت و بنابر آنكه آنحصار از بدایع صنایع آفریدگار است و گرفتن آن بجنك بیرون از حیز مكنت ملوك ذوی الاقتدار رای همكنان بر آن قرار یافت كه بارسال رسل و رسایل امیر زین الدین
ص: 381
علی را بملازمت آورند و خواجه شمس الدین محمد منشی كه با آنجناب رابطه محبت و اتحاد مستحكم داشت متكفل آن خدمت شده عنان عزیمت بجانب حصار تیره‌تو منعطف گردانید و بعد از وصول خاطر امیر زین الدین علی را بغلاظ ایمان و تاكید قواعد پیمان اطمینان داده بدرگاه عالم‌پناه رسانید و جناب امارتمآبی مقالید قلعه و ذخایر تسلیم خدام پایه سریر سلطنت مصیر كرده اموال خاصه خود را نیز برسم پیشكش فرود آورد و از سایر تعرضات ایمن گشت‌

ذكر بعضی از احوال مولانا عبد الرحیم و كیفیت سلوك او با اكابر و اشراف و بیان آنچه در آن اوان بصدور پیوست نسبت بصدور و مباشران اوقاف‌

مولد و منشا مولانا عبد الرحیم صیرانست كه داخل قصبات ولایت تركستان است و او در اوقات شباب و اوان جوانی چندگاهی در سمرقند بتحصیل علوم مشغولی كرد و از آنجا بهراة آمده و در درس بعضی از اكابر علما رو بكسب كمال آورد اما چون قابلیت اصلی و استعداد جبلی از فطرتش مسلوب بود دست عنایت علیم علی الاطلاق ابواب علم و دانش بر روی روزگارش نگشود مثنوی
كه حاصل كند نیكبختی بزوربسرمه كه بینا كند چشم كور
توان پاك كردن ز زنك آینه‌و لیكن نشاید ز سنك آینه طرفه‌تر آنكه بمجرد اندك مسئله كه از هرجا مولانا عبد الرحیم را معلوم شد خود را فاضل كامل تصور كرده چون از خراسان بتركستان بازگشت چنان ظاهر ساخت كه در بلده هراة بدرس هركس از علما شتافتم خود را از وی داناتر یافتم بعضی از تركستانیان این سخن را مقرون بصدق پنداشتند و جمعی كه عقل داشتند منشا آن دعوی را حمل بر خبط دماغ كردند و در وقتیكه محمد خان شیبانی بر زین ملك‌ستانی نشسته بحدود تركستان رسید مولانا عبد الرحیم بخدمت آستان سلطنت‌آشیان رفته منظور نظر عنایت گردید و صاحب‌منصب صدارت گشته پایه قدر و منزلتش صفت ارتفاع پذیرفت و روزبروز عنایت خانی نسبت باو بیشتر از پیشتر شده در جمیع امور ملكی و مالی دخل كردن گرفت و او شخصی بود بغایت منقلب الاحوال و مختلف الاقوال علامات یبوست دماغ و سوداویت مزاج در گفتار و كردارش پیدا و امارت قلت فهم و سخافت رای در حركات و سكناتش هویدا نظم
دماغی داشت از افیون مشوش‌از آن‌رو قول و فعلش بود ناخوش
ز طور عقل فعلش دور بودی‌ز قولش راستی مهجور بودی راقم حروف بكرات از وی استماع نموده كه میگفت اگر عقل مرا با عقول تمام عقلا بسنجند بر همه فایق می‌آیم و دانش من بمرتبه ایست كه اگر شیخ ابو علی سینا زنده شود در حین مباحثه او را الزام می‌نمایم گاهی بر مسند حكومت و عظمت نشسته اصلا اصحاب علم و فضیلت را تعظیم ننمودی و احیانا جهت تمشیت
ص: 382
جزئی مهمی توی پیراهن سوار شده در بازارها سیر فرمودی در مجلس شریف اكابر و اشراف بیدهشت پیراهن و تنبان پوشیدی و بمجرد اندك سخنی كه مخالف مزاج او بودی الفاظ ناخوش بر زبان گذرانیدی اما پیش خان هیچكس را غیبت نكردی و در منع از ارتكاب ظلم لوازم سعی بجای آوردی القصه چون تسخیر دار الملك خراسان محمد خان را میسر گشت سادات و مشایخ و قضاة و علما و سایر ارباب عمایم را طوعا او كرها در سرانجام مهام خود رجوع بمولانا عبد الرحیم می‌بایست نمود و جناب مولوی در مرتبه اول چنانچه مذكور شد پانزده هزار تنگچه یكمثقالی از آنجماعت طمع كرده آنوجه را بحصول موصول گردانید و بعد از آن هركس از وی التماس مهمی مینمود مبلغی دیگر طلب میفرمود و مشگلترین امور كه در آن اوان جمهور طوایف انام را پیش‌آمد آن بود كه نسیان بر طبیعت مولانا عبد الرحیم بمثابه غلبه داشت كه اگر فی المثل عزیزی ده روز متعاقب او را ملازمت كردی و هرروز تحفه لایق و تبركی مناسب بنظرش آوردی در روز یازدهم چون او را دیدی باز پرسیدی كه وی چه كس است و مولانا عبد الرحیم در اوایل حال شیخ الاسلام را فی الجمله تعظیم كرده جهت سایر اكابر قیام نمی‌نمود اما چون آن زمره در مجلس خانی آغاز آمد شد فرموده راه سخن یافتند نسبت بهمه ایشان فراخور قدر و منزلتی كه داشتند شرایط تعظیم بجا آورده مناصب مناسب جهة هریك تعیین كرد و بمقتضاء اشارت خانی از جناب شیخ الاسلامی التماس نمود كه بدستور ایام سابقه منصب موروثی خود را قبول نماید و امر جلیل القدر نقابت را بامیر نظام الدین عبد القادر تفویض فرمود و اقضی القضاتی ممالك خراسان علاوه آن منصب گردانید و قاضی اختیار الدین حسن و قاضی صدر الدین محمد الامامی را نیز بقاعده استمرار متصدی فیصل قضایاء شرعیه ساخت و امر احتساب را بلا مشاركت غیری به سید صدر الدین یونس مفوض داشت و تدریس مدارس خاقان منصور را بامیر برهان الدین عطاء اللّه و سید صدر الدین ابراهیم و سید زین العابدین مرتاض و خواجه عماد الدین عبد العزیز ابهری متعلق گردانید و رقم عزل بر صحیفه احوال دیگر مدرسان آن بقاع كه در زمان واقف منصوب گشته بودند كشید و نسبت بارباب مناصب سایر بقاع خیر همین عمل بجای آورد و صدور بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان را در ملازمت خویش بازداشته فرمان داد كه بدستور سوابق ایام مهام اوقاف را بكفایت اقتران دهند اما اینجماعت را تكلیفات نالایق كرده هرلحظه به خلاف معامله از ایشان چیزی مطالبه مینمود و باوجود آنكه بواسطه گفت‌وشنود بعضی از مخادیم دانسته بود كه امیر سلطان ابراهیم الامینی و مسود اوراق از سایر اماثل و اقران امتیاز تمام دارند در آن اوقات چندان محنت و مشقت متوجه ما گشت كه شرح آن بنوشتن و گفتن راست نیاید از جمله آنكه در مبادی احوال كه مولانا عبد الرحیم از پشت دروازه خوش پایان آمده در منازل جان مزید میر آخور كه نزدیك بدروازه مذكور است منزل گزید روزی امیر سلطان ابراهیم و محرر حروف و مولانا غیاث-
ص: 383
الدین جمشید جلال را فرمود كه از گوسفندانی كه نوكران ما الجه گرفته‌اند شصت سر ستانده در وجه بهای هرگوسفندی مبلغ بیست تنگجه خانی كه ششصد دینار تبریزی باشد جواب گویند و ما انگشت قبول بر دیده نهاده چون روز بیگاه بود و از جنس نوكر و خدمتكار كسی همراه نداشتیم التماس نمودیم كه امشب گوسفندان در همین دولتخانه باشند تا صباح كس فرستاده بمنازل خود ببریم و قسمت كرده بها جواب گوئیم این ملتمس درجه قبول نیافت و ما بناكام عوض عصاهائیكه بتكلف در ایام صدارت بدست میگرفتیم چوبهای چوپانی برداشته گوسفندانرا در پیش انداختیم و متوجه منازل خود گشتیم چون مردم بازار خوش كه قبل از آن بچند روز ما را در كسوت تجمل و اعتبار بر مراكب راهوار سوار دیده بودند بآنحال مشاهده نمودند تعجب‌كنان در خنده افتادند و امیر سلطان ابراهیم و ابن ضعیف را نیز خنده گرفته مولانا غیاث الدین جمشید گریان شد و چون از وی پرسیدیم كه سبب گریه چیست جوابداد كه ما خاطر بران قرار داده بودیم كه در زمان اوزبك شبانی كنیم اما نمیدانستیم كه در میان بازار خوش باین امر مامور خواهیم گشت نظم
ز روزگار همین حالتم پسند آمدكه خوب و زشت و بد و نیك در گذر دیدم
بر این صحیفه مینا بخامه خورشیدنگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم
كه ای بدولت ده‌روزه گشته مستظهرمباش غره كه از تو بزرك‌تر دیدم و بعد از آنكه هریك از صدور و مباشران اوقاف مولانا عبد الرحیم را بدانچه توانستند از نقد و جنس خدمتكاری نمودند امیر صدر الدین سلطان ابراهیم و ابن ضعیف را مواخذه نموده مبلغ بیست هزار تنكجه شش دیناری طلب فرمود و پس از گفت‌وشنود بسیار و تضرع و زاری بیشمار مهم بر آن قرار یافت كه سیزده هزار تنكجه از خاصه ما دو كس و جهات سایر صدور و مباشران امور اوقاف گرفته زیاده تعرض نرساند و حال آنكه در آنزمان بواسطه غارت و تاراج نه هیچیك از ما مالك پنج تنكه نقد نبودیم و مع ذلك بعنایت الهی در عرض پنج ششماه آن مهم بفیصل رسید و جناب مولوی در آن اوقات ممالك خراسانرا در میان اولاد خود منصور و قاسم و یوسف تقسیم نمود و فرمود كه از حاصل آن ده دو جهت رسم الصدارة گیرند و ده‌یك برسم التحصیل و باوجود این ظلم در هرچند روز بهانه‌ها پیدا كرده بر اوقاف حولات مینمود و از واقفان مطالبات میفرمود لا جرم رسم راتبه و صادر و وارد از خوانق و ارباطات و مزارات متبركه برافتاد و چون بخلاف قاعده زمان تیموریان در آن اوان مال و جهات و اخراجات بر موقوفات حواله كردند نقصانی تمام بحاصل وقف راه یافته بقاع خیر روی بویرانی نهاد و بنابر اقتضاء حكمت الهی تا غایت كه تاریخ هجری بسنه تسع عشرین و تسعمائه رسید هیچ صاحبدولتی را توفیق رفیق نگشته كه در باب تعمیر و ترویج بقاع و معموری و آبادانی اوقاف سعی نماید انشاء اللّه تعالی من بعد بیمن كمال معدلت و نصفت سعادتمندی كه باعث بر تألیف این اجزا توجه خاطر ستوده مآثر اوست ابواب این مراد بر روی امید اهل فضل و دانش برگشاید (و التوفاق من اللّه تعالی و هو القادر علی ما یشاء)
ص: 384

ذكر پیوستن ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا بیكدیگر و شهید شدن آن دو برادر بنابر اقتضاء قضاء مالك الملك اكبر

فریدون فر اسكندر تهور معین الدین ابو المحسن بهادر پادشاهی بود بصفت نصفت و انصاف موصوف و مشهور و از لوازم جور و اعتساف بغایت مجتنب و مهجور انوار عنایت ازلی از لقای مشتری سیمایش ظاهر و پیدا و آثار سعادت لم یزلی از ناصیه عالم‌آرایش روشن و هویدا رأی مشگل‌گشایش در سرانجام امور مملكت مقرون بصواب و تدبیر صوابنمایش در تشیید قواعد سلطنت دستور العمل سلاطین كامیاب بیت
ز رای روشنش گیتی پر از نورز تدبیرش تمام ملك معمور و چون پادشاه عالیجاه در زمان والد بزرگوار خویش بایالت ولایت مرو شاهجهان پرداخت بواسطه وفور معدلت و احسان باندك زمانی آن مملكت را معمور و آبادان ساخت و در آن اوان كه ابو الفتح محمد خان شیبانی ولایات ماوراء النهر را مسخر گردانید ابو المحسن میرزا از كمال عاقبت‌اندیشی قلعه سرخس را بحال عمارت بازآورده بعضی از ذخایر و نفایس اموال را بدانجا رسانید و در اوایل سنه ثلث عشر و تسعمائه كه سپاه اوزبك بدیار خراسان درآمد آنحضرت اورق خود را در آنحصار استوار مضبوط ساخته لواء توجه بصوب مشهد مقدسه رضویه برافراخت محمد محسن میرزا مقدم شریف برادر بزرگتر خود را باقدام تعظیم و اجلال استقبال فرمود و بلوازم طوی و پیشكش پرداخته ببسط بساط عیش و انبساط اشارت نمود اقداح ارغوانی از دست ساقیان گلعذار دایر گشت و نواء مغنیان طرب‌ساز و الحان مطربان خوش‌آواز از عشرتخانه ناهید درگذشت نظم
شكر لب مطربان نغمه‌پردازگهی از حسن ساز و گه ز آواز
بهر مجلس نوائی می‌سرودندنشاط می‌پرستان میفزودند در آن اثنا گریختگان معركه مرل متعاقب و متواتر بملازمت رسیدند و كیفیت واقعه را مشروح معروض گردانیدند و میرزا ابو المحسن و كپك میرزا بعد از شنیدن این خبر محنت اثر بجمع آوردن لشگر و استمالت بهادران صفدر مشغولی كردند و ایلچیان قمر مسیر جهت آن مهم روی باطراف بلاد خراسان آوردند باندك زمانی جمعیت تمام در سایه علم آن دو برادر عدالت شیم بوقوع انجامید و سپاهی جنك‌جوی درشت‌خوی بایراق بسیار و سلاح بیشمار آماده جنك و پیكار گردید چون محمد خان شیبانی از اینمعنی خبر یافت عنان یكران بصوب دفع ایشان تافت و محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان باین خدمت مامور گشته با جنود نامعدود و عساكر نصرت مآثر بیت
سپاهی همه پردل و كینه‌جوی‌بمیدانمردانگی رزم‌جوی اعلام نصرت اعلام بصوب مشهد مقدسه حضرت امام علیه الصلوة و السلام برافراختند و بر سبیل ایلغار و جناح استعجال طی مسافت كرده دو منزل را یكی ساختند ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا چون خبر توجه اعدا شنودند امراء عظام را طلبیده در باب مدافعه آن
ص: 385
حادثه مشورت نمودند امیر مبارز الدین محمد ولی بیك باتفاق جمعی از اهل رای و تدبیر معروض داشت كه چنان معلوم میشود كه محمد خان شیبانی اكثر سالكان مسالك پهلوانیرا در ظلال رایات محمد تیمور سلطان و عبید اله سلطان بدینجانب فرستاده و بنفس خود با اندك مردمی در النك كهدستان ایستاده بناء علی هذا مناسب چنان مینماید كه ما با جمعی از اهل جلادت و مردانگی از راه غیر جاده دو اسبه ایلغار نمائیم و ناگهان بر سر دشمنان تاخته بباد حمله آتش جنك برافروزیم و تلاش آب‌روی خویش كرده خرمن جمعیت اوزبكان را بسوزیم زمره دیگر بر زبان آوردند كه رعایت طریقه حزم مقتضی آنست كه ابو المحسن میرزا با اورق و طایفه از سپاه بحصار كلاة رفته آن قلعه را مضبوط سازند و محمد محسن میرزا با بقیه لشگر دامن بعضی از جبال رفیع و عقبات متین را معسكر ظفر اثر ساخته بطریق خدعه بمدافعه اعدا پردازند تا به‌بینم كه از غیب چه سانح گردد و جمعی دیگر از مردم كوته‌نظر گفتند كه صلاح در آنست كه توكل بر كرم خداوند ملك‌بخش كرده از غلبه سپاه خصم اندیشه ننمائیم و باستقبال اوزبكان شتافته ابواب جنك و جدال بركشائیم ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا رای ثالث را اختیار نموده متوجه محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان گشتند و چون آفتاب اقبال آن دودمان بسرحد زوال رسیده بود از موضع سنك بست بیجهت مراجعت فرمودند و خواطر بر آن قرار دادند كه در نفس مشهد مقدسه توقف كرده در نواحی آن منزل متبرك بدفع سپاه اوزبك پردازند از آنجانب تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان چون بقصبه جام رسیدند و خبر توجه شاهزادگان عظام را شنیدند از سرعتی كه در حركت مینمودند بازایستاده بتانی آغاز طی مسافت كردند ناگاه حدیث مراجعت ایشان را استماع فرموده بار دیگر بر جناح استعجال روان شدند و در صباحی كه ابو المحسن میرزا و كپك میرزا با اكثر امرا و اركان دولت از باده شبانه سرگران بر بستر استراحت تكیه داشتند و از غایت غلبه خمار خیال مجلسی دیگر بر لوح ضمیر مینگاشتند كه مخبری بمشهد رسید و این خبر شایع گردانید كه سلاطین ماوراء النهر با لشگری بهرام قهر در طرق نزول اجلال فرمودند ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا مدهوش وار سوار شده بنواختن نفیر و نقاره اشارت نمودند و بعد از اجتماع سپاه و مكمل شدن بهادران رزمخواه دل بر محاربه نهاده عنان‌یكران بطرف طرق انعطاف دادند و در آن زمان محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان از آب طرق گذشته برانغار و جوانغار و قول لشگر نصرت شعار را بمردان روزگار و شیران بیشه پیكار آراسته بودند و متشمر حرب و جنك و آماده طعن و ضرب گشته انتظار میكشیدند چون تقارب فریقین بتلاقی انجامید از هردو طرف سورن انداخته نفیر و نقاره نواختند و یلان دیوخوی و پردلان رزمخوی اسب جلادت برانگیخته در میدان كین تاختند از وفور صعود گرد و غبار خورشید فایض الانوار نقاب ظلمت آثار در پیش رخسار حایل گردانید و از شعاع قبه سپهرهای زرنگار و لمعان سر نیزهای شمع كردار ساحت میدان منور شده دیده مردان خیره گردید نظم
ص: 386 پیوست بچرخ كرد لشگربربست نقاب مهر انور
از هرسپری و لیك آنروزشد قبه چو مهر عالم‌افروز تیغ یمانی آغاز سرافشانی كرده مرغ روح انسانیرا از تنگنای قفس بدن فانی برپرانید و عقاب تیر تیزپر از آشیان كمان پرواز نموده مغز سرگردان و سرورانرا طعمه گردانید نیزه خطی خط (كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ) بر ناصیه احوال پیر و جوان ثبت نمود و تیغ زمرد پیكر از خون پردلان برنك یاقوت احمر برآمده ریك بیابان را گونه لعل و مرجان كرامت فرمود نظم
از شعله شمع هرسنانی‌شد سوخته جان پهلوانی
از عكس زمین كه غرق خون بودفیروزه چرخ لعل‌گون بود محمد محسن میرزا كه از وفور شجاعت و دلاوری داستان هفت خوان اسفندیار را معتبر ندانستی و بوقت پیكار و تیغ گذاری با رستم دستان و سام نریمان مقاومت توانستی در آنروز با طایفه از خواص خود كه هریك شیر بیشه هیجا و نهنك دریای دغا بودند بر صف اعدا تاخت و بهر حمله مبارزیرا بر خاك هلاك انداخت هرپهلوانی كه با آن خسرو پیلتن درآویخت اگر خود كوه آهن بود از هم فروریخت و بر هرصف كه آن پادشاه دشمن‌شكن متوجه گشت اگر همه سد سكندر بود اجزایش از یكدیگر بگسیخت نظم
چو آن شیردل سوی میدان رسیدبهر حمله پیلی ز هم بردرید
بهر صف كه آن پیلتن رو نهادز خون یلان خاك را رنك داد اما چون مدت دولتش بسر آمده بود و حیات مقدر بنهایت انجامیده فایده بر آن كشش و و كوشش مترتب نگشت و شكست بر سپاه خراسان افتاده مهم از حیز تدبیر برنا و پیر در گذشت امیر بابا محمود ولد امیر بابا حسن كه سالها در سلك محرمان خاقان منصور منتظم بود و بمنصب مهرداری قیام مینمود با جمعی كثیر از رؤساء لشگر شاهزادگان از زخم تیغ و تیر اوزبكان بر خاك هلاك افتاد و بقیة السیف روی بوادی فرار آورده محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطانرا صورت فتح و نصرت دست داد و سپاه ظفرپناه ماوراء النهر از روی ستیز و قهر شاهزادگان را درمیان گرفته هردو را اسیر سرپنجه تقدیر ساختند و دست‌بسته پیش سلاطین خود برده بضرب شمشیر خونریز آن دو خسرو مشتری ماهیت را از پای درانداختند نظم
فلك را سر انداختن شد سرشت‌نشاید كشیدن سر از سرنوشت
نه‌پرورد كس را كه آخر نكشت‌كه در مهر نرمست و در كین درشت

ذكر شمه از ستیز و آویز میرزا ابن حسین و التجا كردن او بدرگاه فرمان‌فرمای مشرقین‌

شاهزاده سعادت انتما ابن حسین میرزا اگرچه بحسب سن از اكثر اولاد خاقان منصور خوردتر بود اما در میدان جلادت و بهادری گوی مسابقت از اخوان و اقران میربود و آنحضرت بعد از استماع واقعه خبر مرل بخیال بخت‌آزمائی و نیت كشورگشائی بر زین ملك‌ستانی نشسته از ولایت قاین كه سیورغال او بود بجانب نیشاپور و سبزوار توجه
ص: 387
فرمود و امیر محمد برندق برلاس و عبد الباقی میرزا بموكب عالی شاهزاده پیوسته جمعیت تمام در ظل رایت نصرت آیتش بوقوع انجامید و پس از شهادت ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا سید عبد اللّه میرزا و جمعی كثیر از لشگریان و امرا بدانجانب شتافته مكنت و عظمت ابن حسین میرزا مضاعف گردید محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان چون از جمعیت ابن حسین میرزا و داعیه جهانبانی آن شاهزاده مظفرلوا وقوف یافتند كیفیت حال را بپایه سریر اعلی عرضه داشت كرده حسب الحكم بطرف سبزوار شتافتند و ابن حسین میرزا از توجه اعدا مطلع شده موضع یكدر را معسكر گردانید و دل بر محاربه و مقاتله نهاده مستعد جنك و پیكار گردید بعد از تقارب فریفتن و تساوی صفین صدای كوس حربی نمونه صور اسرافیل در قالب جهان دمید و صوت كرونای بلند گشته بمسامع ساكنان حصار افلاك رسید افواج آن دو لشگر مانند امواج بحر اخضر در جوش آمدند و دست بتیر و كمان و سیف و سنان برده خروش برآوردند سهام چهار پر از آشیانه كمان‌گردان صفدر چنان و چندان در پرواز آمد كه نقاب كحلی بر رخسار آفتاب بست و پیكانهای آبدار از شست دلاوران خنجرگذار دوری جسته مانند پند پیر بر دل جوانان نشست شعله سنان بسان برق لامع خرمن حیات میسوخت و فروغ خنجر چون صاعقه ساطع نایره بیداد می‌افروخت ابن حسین میرزا با دلیران سپاه خراسان بر مخالفان حمله كرده همچون شیر- ژیان می‌غرید و بزخم شمشیر خون‌فشان سینه و پهلوی پهلوانان میدرید و لشگر قیامت اثر اوزبك مثال پلنك زود آهنك بصرصر جلادت آتش جنك می‌افروختند و بخدنك خاراگذار عقد ثریا بر كمربند جوزامید؟؟؟ وختند و در آن روز در مبادی احوال ابن حسین میرزا غالب آمده میمنه و میسره سپاه مخالف را از پیش برداشت و عبید اللّه سلطان را زخم زده رایت اقتدار برافراشت اما چون قلب منقلب نشده بود و نوبت دیگر لشگر اوزبك در ظل رایت محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان جمع آمدند و بیكبار بر سپاه خراسان كه اكثر ایشان با ولجه مشغول گشته بودند حمله آوردند ابن حسین میرزا بعد از آنكه بدیدن پیكر فتح و ظفر امیدوار شده بود شكست یافت و دل از ملك و مال بر گرفته عنان بوادی فرار تافت عبد الباقی میرزا و سید عبد اللّه میرزا با بسیاری از اعیان امراء خراسان در آن معركه بقتل رسیدند و امیر محمد برندق برلاس با فوجی دیگر از رؤسای سپاهیان اسیر سرپنجه تقدیر گردیدند ابن حسین میرزا بعد از فرار از آن معركه خونخوار بتلقین ملهم عنیب و الهام ملقن لا ریب بخاطر گذرانید كه بمضمون حدیث صحیح (مثل اهل بیتی كمثل سفینة نوح) عملنموده بكشتی عاطفت بحر نبوت التجا میباید كرد تا از طوفان نوأیب روزگار نجات یافته بجودی فراغت و اصل شویم و بمقتضای فحوای (انی تارك فیكم الثقلین) بسایه عنایت مهر سپر فتوت‌پناه میباید جست تا از تاب آفتاب حوادث خلاص شده بغایت عاقبت فایز كردیم و این معنی را با بعضی از خواص كه همعنان شاه‌زاده فریدون فراز معركه یكدر بیرون آمده بودند ظاهر ساخت همگنان جواب دادند
ص: 388
كه چاره كار منحصر در امضاء این عزیمت است و استظلال بظلال رایات همایون فال پادشاه مرتضوی خصال مستلزم حصول سعادات دنیا و آخرت لا جرم ابن حسین میرزا بصوب اردوی كیهان پوی در حركت آمد و بعد از وصول بدرگاه سلاطین‌پناه شرف پایبوس كه نهایت تمنای پادشاهان كشورگشا همان تواند بود دریافته بغایت عنایت نواب كامیاب شاهی مفتخر و مباهی شد و بانعام تاج زردوزی و خلعت خاص و اسبان تازی‌نژاد و نقود نام؟؟؟ دود مخصوص كشته بقیه ایام زندگانی در دولت و كامرانی بسر میبرد و لا عجب نظم
برین آستان هركه ساید جبین‌باقبال و دولت شود همنشین
كه آمد برین درز روی نیازكه در هردو عالم نشد سرفراز

ذكر بعضی از حوادث خراسان كه تعرض بدان واجب است نزد مورخان‌

چون دست قدرت مالك الملك علی الاطلاق عز شانه خلعت بابهجت (وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْكَهُ مَنْ یَشاءُ) بر قامت قابلیت محمد خان شیبانی مرتب ساخت و بصرصر بی‌نیازی خرمن جمعیت اولاد والانژاد خاقان منصور را پریشان گردانیده هریك از ایشان را بكشوری انداخت محمد خان بلوازم شكر و سپاس ملك ملك‌بخش پرداخته هریك از امرا و سران سپاه را بمنصبی لایق نوازش نمود و درباره محمد تیمور سلطان و عبید اللّه سلطان كه در معركه شاه‌زادگان عالیمكان غایت شجاعت و جلادت بتقدیم رسانیده بودند انواع انعام و احسان فرمود چنانچه سابقا مسطور گشت منصب حكومت و داروغه‌گی هراة بجان وفا میرزا تعلق گرفت و امر وزارت آنخطه بخواجه ابو الوفا كه او را خواجه خرد نیز گویند سمت تفویض پذیرفت بقم چهره روی بداروغگی ولایت فوشنج اورد و سید هادی خواجه كه پسرعمه خان بود در مشهد مقدسه علم امامت مرتفع كرد ولایت سبزوار متعلق بزمش بهادر گشت و علم ریاست قنبر بی‌در مرو شاهجهان از ایوان كیوان درگذشت میر محمد صالح در جام ورای بی‌در باخرز بفرمانفرمائی قیام نمود و ایل امان در ترشیز ابواب دارائی بر روی خود گشود زمام حكومت بلخ بقبضه اقتدار خرم شاه سلطان كه خواهرزاده ظهیر الدین میر بابر میرزا بود درآمد و مقرر شد كه قنبر میرزا كوكلتاش در آن ولایت در خدمت شاه‌زاده بوده بسرانجام مهام ملك و مال قیام نماید و سلطنت سمرقند نامزد محمد تیمور سلطان شد و عبید اللّه سلطان بدستور والد ماجد خود در بخارا حاكم گشت و چون خاطر خطیر خانی از امثال این امور فراغت یافت خیال تسخیر قندهار نموده عنان یكران بدانطرف تافت بعد از وصول بحدود آنولایت اولاد امیر ذو النون شجاع بیك و محمد مقیم ایلچیان سخندان با پیشكش فراوان بآستان سلطنت‌آشیان فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد نمودند و خطبه و سكه را بنام و القاب خسرو كامیاب مزین ساخته بادراك شرف ملازمت وعده فرمودند و محمد خان از ایشان راضی گشته بصوب خراسان مراجعت كرد
ص: 389
و در خلال این احوال امیر مبارز الدین محمد ولی بیك روی بدرگاه خان عالیجاه آورد شرح این سخن آنكه قلعه طبس در زمان جاقان منصور در تحت تصرف امیر محمد ولی بیك میبود و در آن حصار استوار از قبل جناب امارت‌مآب امیر تروی بابا كه در سلك نوابش انتظام داشت حكومت مینمود و چون در نواحی مشهد مقدسه ابو المحسن میرزا و كپك میرزا جام شهادت دركشیدند و از دست‌برد سپاه ماوراء النهر جنود خراسان منهزم گردیدند امیر محمد ولی بیك عنان فرار بصوب حصار طبس انعطاف داد اما بعد از وصول بخلاف متصور امیر تردی بابا اظهار عبودیت نواب كامیاب شاهی كرده ابواب خدمتكاری بر رویش نگشاد لا جرم امیر محمد نومید و حیران روی بصوب خراسان آورد و بخدمت محمد خان رسیده حسب الحكم بطرف ماوراء النهر كوچ كرد و همدران ایام امیر ناصر الدین عمر بیك و امیر زین الدین علی و بعضی دیگر از بقایاء امراء خراسان بسفر ماوراء النهر مأمور گردیدند و تمامی ایشان در ضمان صحت و سلامت بآنولایت رسیده روزی‌چند بفراغت گذرانیدند و همدران اوقات امیر محمد برندق برلاس كه در معركه یكدر اسیر كشته بود باجل طبیعی از عالم انتقال نمود و امیر سلطان علی ارغون از سیستان پیشكشهای لایقه بدرگاه خلایق‌پناه ارسال داشته اظهار اطاعت و انقیاد فرمود و چون آفتاب عالم‌تاب از طول مكث در منازل صیفی ملول گشته رایت عزیمت بصوب میزان برافراخت و حریف خریف ساحت باغ و بستان را از برك و بر عریان كرده مقدمه سپاه دی دم‌سردی ظاهر ساخت محمد خان شیبانی روی توجه بماوراء النهر آورده از اشراف و اعیان خراسان امیر غیاث الدین محمد ابن امیر یوسف و قاضی صدر الدین محمد الامامی و سید صدر الدین یونس و قاضی اختیار الدین حسن را همراه خویش برد اما در آن سفر نسبت بآنجماعت طریق انعام و احسان مسلوك داشته در استرضاء خواطر همكنان سعی اهتمام كرد و در آن زمستان محمد قاسم میرزا كه خوردترین اولاد خاقان منصور و برادر اعیانی ابن حسین میرزا بود و از معركه یكدر بطرف ولایت درون و نسا گریخته بود لشگری درهم كشیده بجانب مشهد مقدسه خرامید و سید هادی خواجه بنابر عدم قوت مقاومت مركز دولت خالی گذاشته علم عزیمت بطرف مرو برافراشت و كیفیت حال عرضه داشت پایه سریر اعلی كرد محمد خان چون بر جرائت شاه‌زاده واقف شد عبید اللّه سلطان را بدفع آنحادثه مأمور گردانید و آنحضرت با سپاه بخارا از گذر چهار جوی عبور نموده بمرو شتافت و قنبربی و سید هادی خواجه را با خود ملحق ساخته بر جناح استعجال روی بمشهد مقدسه آورد و بعد از وصول بدان منزل متبرك محمد قاسم میرزا در دیواربست شهر آغاز جنك و حرب كرده مغلوب شد و بعضی از اوزبكان بشاه‌زاده رسیده و او را گرفته بعالم دیگر فرستادند و در مشهد مقدس رضویه دست تعدی برآورده خرمن جمعیت مجاوران روضه امام عالی‌مقام را بباد غارت و تاراج بردادند و همدرین سال ظهیر السلطنه و الخلافه محمد بابر میرزا از كابل و غزنین با سپاه ظفرقرین رایت
ص: 390
نصرت‌آئین بعزم تسخیر قندهار و زمین داور برافراخت و شجاع بیك با محمد مقیم حضرت پادشاهی را استقبال نموده بباد حمله شجعان نایره معركه جنك مشتعل ساخت پس از كشش و كوشش بسیار نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم بابری وزید و شجاع بیك شكست یافته باتفاق محمد مقیم منهزم كردید و تمامی مملكت قندهار و زمین داور بتحت تصرف حضرت پادشاهی درآمده خزاین امیر ذو النون ارغون را كه مدتی مدید اندوخته بود بر امرا و سران سپاه قسمت نمود و زمام حكومت قندهار را در قبضه اقتدار برادر عالی گوهر خویش سلطان ناصر میرزا نهاده عنان مراجعت انعطاف داد اما بعد از چند ماه شجاع بیك و محمد مقیم با لشكر جلادت اثر بقندهار بازگشته آن مملكت را از سلطان ناصر میرزا انتراغ كردند و شاه‌زاده بكابل شتافته هریك از اولاد امیر ذو النون روی بسرانجام مهام ولایت خود او ردند مقارن آنحال محمد مقیم را متقاضی اجل طبیعی در رسید و مریض شده از عالم فانی بجهان جاودانی منتقل گردید مصراع
آنكه پاینده و باقیست خدا خواهد بود

ذكر وصول بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان بولایت جرجان و انتقال جناب مظفری از مسند سروری بجوار مغفرت مهیمن منان‌

در سحر روز جمعه هشتم محرم سنه ثلث عشر و تسعمائه كه بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان از صولت محمد خان دار الس؟؟؟ ه هراة را وداع كردند آن یك از باغ نو و این یك از شهر بر اسبان باد رفتار نشسته روی بوادی فرار آوردند سلطان بدیع الزمان میرزا بامداد شجاع بیك كه در ولایت گرمسیر و قندهار فرمانفرما بود بدانجانب توجه نمود و بعد از وصول بحدود قندهار از شجاع بیك طریقه نامرضیه بیوفائی مشاهده فرمود رایت عزیمت بصوب مملكت نیمروز برافراخت و كس نزد امیر سلطان علی ارغون فرستاده اختر برج كامكاری میرزا محمد زمان را طلب نمود و امیر سلطان علی امتثال فرمان واجب الاذعان بجای آورد و شاه‌زاده را بایراق مناسب باردوی عالی روان كرد آنگاه بدیع الزمان میرزا كوچ بر كوچ متوجه جریان شد و مظفر حسین میرزا نیز از راه ترشیز بهمان‌جانب عزیمت نموده بود لا جرم در دار الفتح استراباد نوبت دیگر مقارنه سعدین دست داد و آن دو برادر نیك‌اختر یكدیگر را در آغوش كشیده فریدون حسین میرزا را كه پس از فوت برادر اعیانی خود محمد حسین میرزا در استراباد علم حكومت برافراشته بود بایالت ولایت دامغان فرستادند و چون خبر استقامت احوال آن دو خسرو ستوده حضال بدار السلطنه هراة رسید حجله‌نشینان تتق سلطنت پاینده سلطان بیگم و خدیجه بیگی آغا و بعضی دیگر از مخدرات حرم‌سرای خاقان منصور از جان وفا میرزا رخصت حاصل كرده روی بجرجان آوردند و از سپاهیان
ص: 391
الوس تیموری هركس در هربلده از بلاد خراسان مانده بود بدآنجانب توجه نمود بنابر آن كرت دیگر لشگری جلادت اثر در ظل رایت بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین گوركان جمع آمدند اما بعد از انقضاء چند ماه مظفر حسین میرزا بعارضه صعب مبتلا گشت چنانچه اطباء حاذق و حكماء مدقق هرچند در ابراء آن مرض و ازاله آن عرض سعی نمودند جوهر ذات پسندیده صفات شاه‌زاده را صورت صحت دست نداد و ضعف صفت قوت پذیرفت عندلیب روح پرفتوحش از قفس قالت بجانب گلشن ریاض قدس در پرواز آمد نهال ثمربخش گلزار اقبال از اهتزار صرصر بیداد عالم پرملال از پای درافتاد و كوكب آفتاب درخش فلك استقلال از اوج برج شرف و كمال روی بحضیض خانه وبال نهاد نظم
ز بیداد سپهر و جور ایام‌بمرد آنخسرو نیكو سرانجام
هنوز از غصه آن جور و بیدادسیه‌پوشند اهل استراباد سلطان بدیع الزمان میرزا در مفارقت آن برادر والاگهر آغاز بیطاقتی كرده كسوت سوگواری پوشید و مهد علیا خدیجه بیگی آغا از صعوبت مهاجرت آن پسر خجسته سیر حبیب شكیبائی چاك زده نوحه و زاری بسپهر زنگاری رسانید نظم
بناخن روی خست و موی بركندز افغان غلغله در چرخ افكند
ز سیلاب سحاب چشم خونبارزمین را ساخت چون دریای زخار عاقبت همكنان دست در حبل متین تحمل و اصطبار زده بتجهیز و تكفین شاه‌زاده اقدام نمودند و بختمات آیات بینات و اطعام طعام و صدقات روح شریفش را شاد فرمودند و سلطان بدیع الزمان میرزا از لباس تعزیت مانند خورشید از عقده كسوف بیرون آمده باستقبال متكفل سلطنت جرجان گشت و از غایت غفلت بدستور معهود آغاز عیش و عشرت كرده نوای نی و صدای ارغنون از فلك بوقلمون درگذشت و هنوز یكسال تمام از وصول او باسترآباد منقضی نشده بود كه خبر توجه محمد خان شیبانی را علی التعاقب و التوالی استماع نمود.

گفتار در بیان نهضت محمد خان شیبانی از ولایت توران به ممالك ایران كرت ثانی‌

سلطان ربیع چون دگربارزد خیمه بطرف دشت و كهسار
از سبزه و گل سپه عیان كردآهنك حریم بوستان كرد
از سرو سهی علم برافراخت‌از غرش رعد سورن انداخت
از خنجر آبدار سوسن‌بگرفت تمام صحن گلشن سالك طریق كشورستانی ابو الفتح محمد خان شیبانی با سپاهی بحر جوش رعد خروش بسان آفتاب تیغزن و مانند ماهی جوشن‌پوش از آب‌آمویه عبور نمود و در غایت حشمت و كامرانی بر بلاد خراسان گذشته عزیمت تسخیر ولایت جرجان فرمود سلطان بدیع الزمان میرزا چون از قرب وصول اعدا خبر یافت و دانست كه باستطاعت سپاه جرجان با آن خان كشورستان بمیدان مقابله و مقاتله در نمی‌توان آمد احرام عتبه كعبه مرتبه نواب كامیاب شاهی بسته عنان
ص: 392
بكران بصوب آذربایجان انعطاف داد و میرزا محمد زمان را در قلعه دامغان نزد عمش فریدون حسین میرزا گذاشته در طی مسافت مسارعت نمود و این خبر بعرض ملازمان پایه سریر سلطنت مصیر رسیده بموجب فرمان واجب الاذعان بیرام بیك قرامانی میرزا بدیع الزمان را استقبال نمود و در روزیكه حضرت شاه عالیجاه بر تخت سلطنت و استقلال نشسته اطراف بارگاه جهان‌پناه را بوجود امراء عظام و نوئینان ذوی الاحترام آراسته بود بیرام بیك آنجنابرا به مجلس اشرف اعلی درآورد و بدیع الزمان میرزا بشرف دست بوس همایون مشرف شده در موضع مناسب قرار گرفت و باصناف نوازش و التفات اختصاص یافته مشمول انعام و اكرام از بارگاه عالم‌پناه بیرون رفت و در منزلی كه جهة اقامتش تعیین یافته بود نزول فرمود اما محمد خان شیبانی چون از توجه میرزا بدیع الزمان بصوب آذربایجان و خلو عرصه جرجان خبر یافت ایالت آنولایت را بامیر خواجه احمد قنقرات كه سالها در ملازمت خاقان منصور و مظفر حسین گوركان بسربرده بود و در روز واقعه مرل بوی پیوسته تفویض نمود و كمند همت بر كنگره تسخیر بلده دامغان افكند و پس از وصول بظاهر آن شهر چریك بهرام قهر ماوراء النهر آغاز محاصره و محاربه كردند و ملازمان فریدون حسین میرزا و محمد زمان میرزا نیز روی بمدافعه و مقاتله دشمنان آوردند و بعد از چند روز شاه‌زادگان آثار عجز و انكسار بر صفحات احوال خود مشاهده فرموده ایلچیان سخندان بآستان محمد خان شیبانی فرستادند و اظهار نیازمندی كرده امان طلبیدند خان گیتی‌ستان قاصد ایشان را بانواع انعام و احسان نوازش نمود و عهد و- پیمان درمیان آورد كه چون از قلعه دامغان بیرون آمده ترك حرب و عناد نمایند اصلا بجان و عرض ایشان نقصان نرساند بلكه آن دو شاه‌زاده صاحب سعادت را مشمول الطاف بی- پایان گرداند آنگاه فریدون حسین میرزا و محمد زمان میرزا دروازهاء شهر برگشاده ببارگاه محمد خان شتافتند و ملحوظ نظر شفقت شده عنایت و رعایت یافتند و پس از چند روز محمد زمان میرزا رخصت رفتن بآذربایجان حاصل كرد و فریدون حسین میرزا بی- استجازه از اردو جدا شده بطرف كنار آب اترك و منازل تركمانان یقه توجه فرمود و چون فتح مملكت جرجان و توابع مضافات آن محمد خان شیبانی را تیسیر پذیرفت لوای كشورگشایش ارتفاع یافته از ولایت بسطام و دامغان تا نهایت بلاد تركستان در تحت تصرفش قرار گرفت تابستان در النك رادكان قبه خیمه و خرگاه باوج مهر و ماه رسانیده ییلاق میكرد و زمستان بماوراء النهر شتافته گاهی بدفع لشگر قزاق و احیانا بتاخت احشام دشت قبچاق روی می‌آورد و در اواخر سنه خمس عشر و تسعمائه از قاسم سلطان كه در آن اوان از جمیع حكام دشت بمزید شجاعت و مردانگی و كثرت خیل و حشم امتیاز و استثناء داشت شكست یافت و در حین انهزام قنبر میرزا با بسیاری از اعیان سپاه خان بقتل رسیدند و محمد خان در فصل بهار پریشان‌حال بخراسان معاودت نموده بسر اقوام هزاره و نكو در كه در كوهستان گرمسیر و زمین داور میبودند لشگر كشید و چون آفتاب اقبالش
ص: 393
بسرحد زوال رسیده بود در آن یورش نیز كاری از پیش نتوانست برد و در اواسط شعبان سنه ست و عشر و تسعمائه درحالی‌كه بسیاری از سپاهیان اوزبك اسب و یراق بباد فنا داده پیاده سیر مینمودند بدار السلطنه هراة آمده و چون روزی‌چند در باغ جهان‌آرا از رنج راه بر آسود خبر توجه رایات همایون پادشاه ربع مسكون را از عراق و آذربایجان بطرف خراسان استماع نمود لا جرم متحیر و پریشان‌خاطر بر جناح استعجال بمرو شاهجهان گریخت و در حدود آنولایت بسرپنجه قوت دولت شاهی (لا زال مصونه عن وصمة التناهی) عقد حیاتش از هم بگسیخت چنانچه در ضمن وقایع آینده كیفیت این حكایت مشروح صفت تحریر خواهد یافت و پرتو اهتمام كلك عنبرین‌فام بر تفصیل این اجمال خواهد تافت رباعی
توفیق الهی اگرم یار شودالطاف شهنشهی مددكار شود
شرح سخنی كه گشت مجمل مذكوراز رشحه كلك من نمودار شود اكنون وقت آنست كه قلم ستوده رقم مآل حال اولاد خاقان منصور میرزا سلطان حسین را در حیز بیان آرد و بعد از آن همگی همت و جملگی نهمت بر تحریر جزو چهارم ازین مجلد مصروف دارد (و منه الاعانه و التأیید انه حمید كریم مجید)

ذكر مآل حال اولاد امجاد خاقان منصور مغفرت‌انتما معز السلطنه و الخلافه ابو الغازی سلطان حسین میرزا

از رشحات سحاب قلم و حركات بنان توده رقم سابقا بوضوح پیوست كه چون خاقان منصور علم عزیمت بصوب عالم آخرت برافراشت هفت پسر نیك‌اختر یادگار گذاشت از آنجمله ابو المحسن میرزا و محمد محسن میرزا و محمد قاسم میرزا در مشهد مقدسه شربت شهادت چشیدند و از ابو المحسن میرزا یك پسر ماند سلطان محمد بایقرا نام در سن سه سالگی و آن شاه‌زاده را در روز واقعه پدرش بعضی از ملازمان بطرف باورد و نسا گریزانیدند و ظاهرا بعد از چند سال كه در آن حدود بود باجل طبیعی از جهان انتقال نمود و ابو المنصور مظفر حسین گوركان چنانچه گذشت در استرآباد فوت گشت و او یك دختر داشت مسماة بمهرانگیز بیكم و مهرانگیز بیگم همدران ایام كه محمد خان هراة را فتح كرد بحباله نكاح عبید اللّه سلطان درآمد و چون یكدو سال باوی بسر برد بین الجانبین مفارقت اتفاق افتاده روی بصوب خراسان آورد و حالا كه تاریخ هجری بسنه تسع و عشرین و تسعمائه رسیده آن مستوره بی‌آنكه در تحت امر و نهی شوهری باشد در بعضی از بلاد عراق روزگار میگذراند اما فریدون حسین میرزا بعد از آنكه از حصار دامغان بیرون آمد بمیان تراكمه یقه رفت و در شهور سنه 915 كه محمد خان شیبانی لشگر بسر احشام دشت قبچاق كشیده بود فریدون حسین میرزا اندك سپاهی فراهم آورده ببلاد خراسان درآمده و بر قلعه كلات استیلا یافت حاكم مرو شاهجهان قنبر بی‌چون آن خبر شنید با
ص: 394
جمعی كثیر از جنود اوزبك متوجه كلات گشت و شاه‌زاده بسبب قلت اعوان و انصار از محافظت آنحصار عاجز شده قنبری را فتح میسر شد و فریدون حسین میرزا بدست اوزبكان افتاد و رخت بقا بباد فنا داد اما ابن حسین میرزا چند سال در ظلال رایت دولت نواب كامیاب شاهی در غایت فراغت بسر برد و در شهور سنه تسع عشر و تسعمائه در كاشان بعلت فجائه روی بعالم آخرت آورد اما سلطان بدیع الزمان میرزا چون سه چهار ماه در اردوی همایون پادشاه ربع مسكون اوقات گذرانید حسب الحكم به مملكت ری رفته ساكن گردید و بنابر آنكه از تحكمات سلطان بایزید برلاس و شیخ عبد اللّه بكاول نیك بتنك آمده بود داروغه آنولایت پیر احمد و رساق را بقتل آندو عزیز اشاره نمود آنگاه با فی الجمله سپاهی كه در ظل رایتش جمع گشته بودند متوجه استرآباد شد حاكم جرجان خواجه احمد قنقرات در برابر آمده بین الجانبین حربی در غایت صعوبت دست داد و محمد قلی كه نزد بدیع الزمان میرزا محبوب‌ترین خلایق بود و بحسن صورت و سیرت و لطف طبع و حدت فریحت از امثال و اقران امتیاز تمام داشت در آنجنك شهد شهادة چشید و شكست بر لشگر بدیع الزمان میرزا افتاد و آن پادشاه عالیجاه با فوجی از خواص از معركه بیرون رفته راه ولایات هندوستان پیش گرفت و باچه و تهته شتافته حاكم آنمملكت آنحضرت را استقبال نمود و مراسم تعظیم و اجلال مرعی داشته فراخور همت خویش پیشكش و ساوری فرستاد و سلطان بدیع الزمان میرزا زیاده بر یكسال در میان سندیان بسر برده نوبت دیگر احرام خدمت خدام بارگاه عالم‌پناه شاهی بست و در شهور سنه تسع عشر و تسعمائه در خراسان بآستان ملایك آشیان رسیده ملحوظ عین التفات گردید و مصحوب اردوی كیهان پوی بآذربایجان رفت و در آن مملكت از امر ملازمت استعفا نمود و نواب كامیاب شاهی ملتمس آنحضرت را بعز اجابت اقتران داده مقرر شد كه بدیع الزمان میرزا در شنب غازان متوطن باشد و دیوانیان تبریز هرروز مبلغ هزار دینار در وجه مدد معاش او سرانجام نمایند و در رجب سنه عشرین و تسعمائه كه پادشاه روم سلطان سلیم بنابر افتضاء قضاء مالك الملك واجب التعظیم به تبریز رسید میرزا بدیع الزمان را تبجیل و تكریم نموده همراه خود باستنبول برد و سلطان بدیع الزمان میرزا بعد از سه چهار ماه كه در آن مملكت اوقات گذرانید بمرض طاعون گرفتار گردید و مضمون آیة كریمه (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ) وصف الحال آن مهر سپهر اقبال گشت و چون زمان حیات مقدر بسر آمد داعی (یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ- الْمُطْمَئِنَّةُ) را لبیك اجابت گفته بهزار حسرت درگذشت رباعی
ایدل نبود دولت دنیا جاویدزنهار وفا مدار از دهر امید
انوار كمالت رسد آخر بزوال‌هرچند بر اوج ملك باشی خورشید ایضا
خورشید حیات كی بود پاینده‌دایم نبود نور بقا تابنده
چه شه چه گدا چه خواجه و چه بنده‌باشد همه را پیك اجل آینده (كُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) و چون سلطان بدیع الزمان میرزا دامن همت بر عالم فنا افشاند از وی یك پسر یادگار ماند و هو السلطان العظیم الشان میرزا محمد زمان از آن
ص: 395
زمان كه از قلعه دامغان بیرون خرامیده بدرگاه عالم‌پناه شاهی شتافت تا شهور سنه عشرین و تسعمائه در ملازمت سده سدره‌مرتبت بسر میبرد و روزبروز التفات و عنایت بیشتر می‌یافت و در سنه مذكوره بوقتی كه رایات همایون فال پادشاه با استقلال از تبریز باستقبال سلطان سلیم نهضت نمود محمد زمان میرزا باغوای جمعی از مردم فتان از آن یورش تخلف كرده روی باسترآباد آورد و بعد از وصول بحدود هزار جریب قاصدی نزد حاكم آنولایت امیر كمال الدین حسین فرستاد و او را باطاعت و انقیاد دعوت كرد و امیر حسین بملاحظه رعایت حقوق سلاطین دودمان تیموری كه درباره آباء و اجدادش ثابت داشتند مثال مخدوم‌زاده را امتثال نموده با هزار سوار بخدمت شتافت و پیشكش گذرانیده در ملازمت موكب عالی عنان بطرف جرجان تافت چون اینخبر بسمع پیر غیب بیك تاش كه از قبل برادر خود خلف بیك حاكم استرآباد بود رسید متوهم شده منهزم گردید لا جرم اشراف و اعیان جرجان شاهزاده را استقبال كرده لوازم نیاز و نثار بجای آوردند و میرزا محمد زمان كامیاب و كامران باسترآباد درآمده كلانتران آنولایت را باصناف لطف و احسان نوازش نمود از آنجمله خواجه غیاث الدین علی تبكچی را كه برادر بزرگ‌تر جناب سلطانی سیف الانامی خواجه مظفر بود منصب امارت دیوان عنایت فرمود و پسر نیك‌اختر آنجناب ابن یمین بیك را پروانچی ساخت و زمام مهام داروغگی آن ولایت را بآقا میر كفشگر داد و جهة طلب اطاعت و انقیاد رسولان نزد كلانتران الوس صاین خان و كراایلی فرستاد و آن مردم نیز طریق متابعت و فرمان‌برداری مسلوك داشته جمعی كثیر از امراء ایشان بملازمت شتافتند و بیشكش‌های لایق كشیده عنایت و التفات یافتند و بر این قیاس تمامی اعیان و سیاه‌پوشان جرجان غاشیه خدمتكاری آن دری برج شهریاری بر دوش گرفتند مكر برادر دیگر جناب سلطانی سیف الانامی خواجه نظام الدین محمود و فرزند ارجمندش امیر محمد مظفر كه در مواضع حصین تحصن نموده طریقه مطاوعت بجای نیاوردند و محمد زمان میرزا بمجرد این فتح خود را پادشاه باستقلال تصور كرده روی بتمهید بساط عیش و نشاط آورد و مدت دو سه ماه هرصباح در بارگاه عشرت دستگاهش جام شراب ناب مانند ساغر آفتاب در بزم فلك دایر بود و هرشام آنشاهزاده خجسته فرجام از ساقیان گل‌اندم اقداح مدام طلبیده تجرع می‌نمودند در خلال این احوال جناب سلطانی سیف الانامی از خراسان متوجه آذربایجان شد و در منزل كلیدر خبر استیلاء میرزا محمد زمان را بر استرآباد استماع نموده از آنجا باسفراین شتافت و برون سلطان را كه حاكم آنولایت بود بخود ملحق گردانیده یوكدین بیك نیز از عقب رسیده بنابر آنكه بسبب وصول سلطان سلیم به تبریز ارجوفه بسیار در میان خلایق پدید آمده بود جناب سلطانی سیف الانامی و سایر امرا بتانی طی مسافت مینمود و چون بقریه خور اشار رسیدند قرا اویس قورچی از درگاه عالم‌پناه آمده خبر صحت ذات اشرف اعلی و مراجعت سلطان سلیم رسانید و فرمان همایون كه بنام نامی جناب سیف الانامی در باب
ص: 396
انتزاع ملك جرجان از تصرف میرزا محمد زمان صدور یافته بود ظاهر نمود بنابران امراء عالیشان مبتهج و مسرور گشته باداء صدقات و نذور پرداختند و عزیمت استرآباد كرده رایت توجه بصوب بسطام برافراختند در اثناء راه قاصد داروغه بسطام رسیده سر خواجه میر كفشگر را رسانید كیفیت واقعه آنكه خواجه میر بفرمان میرزا محمد زمان با فوجی از سپاه جرجان بتاخت بسطام رفته بود و محمد آقا كه داروغه بعضی از قرای آنولایت بود باتفاق جمعی از مردم جلد سر راه بر وی گرفته بباد حمله آتش جدال اشتعال داد و بیمن قوت دولت شاهی خواجه میر در آن معركه كشته گشته محمد آقا سرش را پیش جناب سلطانی و امرا ارسال داشت و ایشان باین معنی تفأل نموده بدهانه استرآباد درآمدند و چون خبر قتل خواجه میر بسمع برادرش آقا میر رسید مضطرب و متالم نزد محمد زمان میرزا رفته كیفیت حال بعرض رسانید و شاه‌زاده را بر اخذ و قید و خواجه غیاث الدین علی و ابن یمین بیك ترغیب و تحریض نموده و امیر حسین هزار جریبی نیز مدد علت شده آن دو خواجه عالیشان را مواخذ و مقید گردانیدند و در روز محاربت بشربت شهادت رسانیدند القصه محمد زمان میرزا بعد از قرب وصول امراء خراسان باتفاق امیر حسین هزار جریبی و سرداران الوس صاین خان و كراایلی از استرآباد بیرون خرامیده مقارن آنحال خواجه نظام الدین محمود و امیر محمد مظفر با توابع و لواحق و میرزا علی فندرسكی با دویست كس و سید فخر الدین كیوسری و سلطان قبول اغلی با جمعی از مردم صاین خانی بجناب سلطانی پیوستند و در نماز دیگر جمعه پانزدهم ماه رمضان سنه عشرین و تسعمائه در حدود آق مشهد كه از آنجا تا استرآباد بحسب تخمین هشت فرسخ مسافت است تلاقی فریقین روی نمود و منغلای هردو لشگر بر یكدیگر تاخته از هردو طرف دو سه كس كشته شد و چون بواسطه غروب آفتاب جهانتاب نقاب ظلمانی در پیش قوه باصره انسانی حایل گشت هریك از فریقین در معسكر خویش فرود آمده آنشب پاس داشتند و صباح روز شنبه باز صف قتال آراسته همت بر افنا و اعدام یكدیگر گماشتند تیغ یمانی در كف سالكان مسالك پهلوانی آغاز سرافشانی كرد و نیزه خطی خط فنا بر صحیفه احوال پیر و برنا كشیده لوازم تیززبانی بجای آورد سفیر تیر مرك تاثیر پیام اجل بگوش هوش صغیر و كبیر رسانید و شمشیر خونبار فضای معركه را غیرت‌افزای لاله‌زار گردانید آخر الامر بواسطه قدرت دولت شاهی بلكه بمحض لطف و عنایت الهی عروس فتح و ظفر درنظر جناب سیف الانامی جلوه‌گر گشت و كار محمد زمان میرزا باضطرار انجامیده دست تقدیر ملك قدیر روزنامه جمعیتش درنوشت و امیر حسین هزار جریبی به- وطن مالوف خویش گریخته محمد زمان میرزا بمیان مردم صاین خان رفت و جناب سیف الانامی برطبق نام خود مظفر و منصور باسترآباد شتافته روزی‌چند از رنج راه برآسود و چون غوص سلطان كه حكومت استرآباد بموجب فرمان شاه دین‌پناه والانژاد نامزد او شده بود از نیشابور بجرجان رسید باتفاق جناب سیف الانامی قاصد استیصال محمد
ص: 397
زمان میرزا گشت و صبحی شاه‌زاده از قرب وصول امرا خبر یافته از آنجا بمنازل كراایلی شتافت و یكدو ماه در میان آن مردم اوقات گذرانیده در آن اثنا استماع نمود كه امیر اردو شاه بن امیر سلطان محمد بن اردو شاه كه در سلك امراء سلطان بدیع الزمان میرزا انتظام داشت در خراسان خروج نموده و كوهستان غرجستان را تسخیر فرموده و ایضا این خبر متواتر شد كه امراء خراسان و جرجان بموجب فرمان واجب الاذعان متوجه آنجناب شده‌اند بنابرآن میرزا محمد زمان از راه بیابان ابیورد متوجه غرجستان گشت و آن مسافت بی‌نهایت را باندك زمانی طی نموده چون بتكاب او لوم كه داخل ولایت مذكوره است رسید امیر اردو شاه كه در آن‌وقت در كوه زاغ ساكن بود موكب مخدوم‌زاده را باقدام اخلاص و نیاز استقبال فرمود و از اسباب سلطنت آنچه دست مكنتش بدان می‌رسید پیشكش كرد و در آن اوان سببی از اسباب كه تحریر آن موجب اطناب می- شود روی نمود مسود اوراق در قریه پشت كه داخل قرای ولایت غرجستان است و بكوه زاغ اتصال دارد توطن داشت و چون از وصول میرزا محمد زمان خبر یافت رعایت حقوق تربیت و عنایت خاقان منصور و سلطان بدیع الزمان میرزا مقتضی آن گشت كه خود را ذره‌وار منظور نظر آفتاب آثار گردانید و بشرف تقبیل انامل فیاض مشرف شده دعای دوام عمر و دولت بادا رسانید و آن حضرت از غایت لطف و مرحمت بنده موروثی را نوازش فرموده فرمود كه بدستوریكه در ملازمت آباء مامی بوده من بعد خدمت ما میباید كرد و بهیچ‌وجه مفارقت و مباعدت جایز نمیباید شمرد و راقم حروف هرچند بمعاذیر دل‌پذیر تمسك جسته از ارتكاب مشقت ملازمت استعفا جست بجائی نرسید و مخدوم‌زاده اسب و زر انعام كرده امیر اردو شاه سایر اسباب سفر بهم رسانید و چون امیر اردو شاه را بواسطه وصول محمد زمان میرزا استظهار تمام پیدا شد شعار خلاف جناب حكومت پناهی زینل خان كه در آن زمان والی خراسان بود اظهار نموده بعضی از قصبات هراةرود و شاقلان را تاخت فرمود آنگاه لشگر بسر اقوام هرات و قبایل نكو در كشیده اسب و گوسفند بسیار الجه كرد و از آنجا بغور شتافته بعنف و لطف از حكام آن كوهستان امیر درویش و امیر فخر الدین اسبان راهوار و اشتران باربردار و اجناس نفیسه گرفت و بقوت و شوكت هرچه تمامتر در ركاب مخدوم‌زاده فریدون‌فر از آن سفر مراجعت كرده روزی‌چند در جقچران رحل اقامت انداخت در آن اثنا این خبر شایع شد كه حضرت مملكت پناهی دیو سلطان كه در بلخ حكومت می‌نمود آن بلده را بمحمد بهارلو سپرده و بنفس نفیس عزم درگاه عالم‌پناه كرده بنابرآن محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه را خیال تسخیر بلخ در سر افتاده در ماه رمضان سنه احدی و عشرین و تسعمائه از جقچران با سپاه فراوان عازم سان و چهار یك شدند و در اواخر ماه مذكور بقریه باد رسیده در آن موضع بآداب و سنن عید فطر پرداختند و از آنجا بولایت مذكوره درآمده طرح قشلاق انداختند و در آن زمستان ملوك دره صوف و برادر حكام بلخاب عبد العلی
ص: 398
و نجم الدین بدرگاه سلطنت‌مآب آمده پیشكشهای لایق گذرانیدند و ایماقات ولایات سركار بلخ بتمام غاشیه متابعت بر دوش گرفته باردوی عالی ملحق گردیدند و چون فصل شتا بنهایت رسید و قوت نامیه سپاه سبزه و ریاحین بفضاء صحرا و بساتین كشید نسایم سحری جهة گشادن قلعه غنچه طبری جنبش نمود و سلطان گل بر فراز تخت زمردین منزل گزیده باعتدال هوا حكم فرمود محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه تصمیم عزیمت تسخیر بلخ كرده دره‌جز را مركز رایت فتح آیت ساختند و بعضی از كلانتران آنولایت از محمد بهارلو روگردان شده و باردوی عالی آمده دعاگو و ثناخوان بامر ملازمت پرداختند در این اثنا خواجه جلال الدین میركی كه وزیر سركار بلخ بود و ضبط برج شاه حسین تعلق بوی میداشت از محمد بهارلو متوهم شده قاصدی نزد مخدوم‌زاده فرستاد و پیغام داد كه اگر در فلان شب موكب عالی بكنار خندق شهر آید بنده برج شاه حسین را بخدام عالی‌مقام میسپارم تا شهر مسخر گردد و بنابرآن محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه در لیله موعود كه شب چهارشنبه ششم ربیع الاولی سنه اثنی و عشرین و تسعمائه بود بظاهر بلخ رفتند و حال آنكه امیر محمد بهارلو در نماز دیگر روز گذشته از آن مواضعه خبر یافته بود و قصر خواجه میركی و اتباع نموده و خواجه میركی باتفاق اولاد و ملازمان خود را از برج مذكور انداخته متوجه اردو گشت القصه آنجماعت در بیرون بلخ بموكب عالی پیوسته صورت حال بازگفتند و محمد زمان میرزا آغاز محاصره و محاربه كرده چون محصول بدرو رسید ارباب و كلانتران گمان بردند كه لشگریان غلات ایشان را خواهند چرانید در خلاف امیر محمد بهارلو با خواجه ناصر الدین حیدر علی قرچق كه او نیز منصب وزارت داشت اتفاق نمودند و در روز دوشنبه سیوم ربیع الاخر كه محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه بعمارت مملكت آغا كه نزدیك بدروازه عكاشه است شتافته سپاه را بجنك پیش فرستاده بودند دروازه مذكوره را باز كردند و مخدوم‌زاده همعنان اردو شاه ببلخ درآمده امیر محمد بهارلو در ارك متحصن گشت و در روز چهارشنبه پنجم ماه مذكور بعهد و پیمان بیرون خرامید و پیشكش گذرانیده ملازم گردید و مقارن این فتح امیر جان محمد قلنجاق كه حاكم شبرغان بود با ارباب و كلانتران آن ولایت بآستان اقبال‌آشیان مخدوم زاده شتافته مقالید بلده مذكوره را بخدام عالی‌مقام سپردند و پیشكشهای لایق كشیده در سلك سایر بندگان درگاه عالی منتظم گردیدند محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه مدت دو ماه و نیم در بلخ توقف نموده مساعی جمیله مبذول داشتند تا تمامی محصولات و غلات رعایا بشهر درآمد آنگاه امیر اردو شاه زمام حكومت قبة الاسلام بلخرا در كف كفایت برادر خود قوام بیك نهاد و ولایت شیرغان را دربسته بپسر عم خویش امین بیك عنایت كرده داروغگی سان و چهار یك را نیز باو داد و اینمعنی بر ضمیر منیر مخدوم‌زاده بغایت گران آمد زیرا كه مدعای آن حضرت چنان بود كه بلخ تعلق بدیوان عالی گیرد و شبرغان بیكی از امراء خاصه سمت اختصاص پذیرد القصه چون خاطر امیر اردو شاه از
ص: 399
استحكام بلخ و شیرغان فارغ شد میرزا محمد زمان را بكراهت تمام از آن بلده بیرون آورد و بمیان مردم تولكچی كه در حدود مكرومی بودند شتافت و از آنجماعت اسب و گوسفند بسیار گرفته و كلانتران ایشان را همراه كرده بر سر مردم یكه النك تاخت و بعضی از متوطنان آن مكانرا غارتیده عنان‌یكران بطرف سان و چهار یك معطوف ساخت و مال آنولایت را قرار داده رو بجانب غرجستان نهاد در اثناء این حالات از آن‌جناب بعضی از امور دیگر بوقوع انجامید كه ضمیمه آزار خاطر مخدوم‌زاده گردید لا جرم با خود قرار داد كه بهنگام مجال با طایفه از ابطال رجال كه با آنحضرت اتفاق داشتند از وی جدا شود و در قریه چهار یك امیر اردو شاه استماع نمود كه پدر مولانا مقبول كه كلانتر موضع استراب بود و تمول تمام داشت فوت شده قوت طامعه‌اش در حركت آمده با سی چهل كس از مخصوصان بپرسش او رفت و محمد زمان میرزا فرصت غنیمت شمرده در چاشتگاه چهاردهم ذیقعده سنه مذكوره كه موافق اول روز جدی بود با سی كس از خواص خود بهانه شكار از اردو سوار گشته متوجه حزم و سار باغ شد و نماز خفتن امیر اردو شاه از استراب باز آمده چون بر هجران میرزا محمد زمان اطلاع یافت بغایت محزون و متالم گردید و رسل و رسایل متعاقب و متواتر نزد مخدوم‌زاده ارسال داشته استدعا نمود كه نوبت دیگر در طریق عنایت سلوك فرماید و بوی ملحق گردد و تا او بتدارك تقصیر خدمت پردازد اما این التماس مقبول نیفتاد بلكه هركس برسالت رفت دیگر بازنیامد و سرداران و لشگریان هرشب جوق جوق از اردوی امید اردو شاه فرار نموده التجاء بدرگاه محمد زمان میرزا میكردند تا آنكه جمعیت تمام در ظل اعلام نصرت اعلامش بوقوع پیوست و قاصد استیصال امیر اردو شاه گشته از حزم و سار باغ عنان عزیمت بطرف سان و چهار یك انعطاف داد و چون بدره‌جز رسید امیر اردو شاه كه در قرایغاج بود بر توجه آنحضرت مطلع گردید مضطرب شده در روز عید اضحی آغروق خود را بجانب غرجستان فرستاد و عزم جزم كرد كه صباح روز دیگر خود نیز متوجه آنولایت گردد و در آن شب امراء مغول غانچی بتمام و مردم علی دانشمندی فرار نموده باستقبال محمد زمان میرزا روان گشتند و امیر اردو شاه سحر دوم عید اضحی كه آفتاب در اواخر جدی بود و چشم سحاب مانند غمزدگان اشك فراوان میبارید از قرایغاج كوچ كرده روی براه آورد و امیر حسین علی جلایر و دوست كلكد از وی جدا گشته روی بسایه دولت مخدوم‌زاده نهادند و چون امیر اردو شاه از آق مسجد گذشته بعقبه كه در میان آن منزل و جز روان واسطه است درآمد بیكناگاه امراء ایلغار محمد زمان میرزا امیر محمد جعفر برلاس و امیر جعفر علی قراگوز و هرانقلی و شاه حسین یاركی میر آخور و شاه مزید كوكلتاش و محمود ایشك آقاسی از عقب در رسیدند و از اركان دولت امیر اردو شاه شاه محمد بیركه با ایشان متفق شده شمشیرها كشیده روی باردو شاه آوردند و او با هفت كس از قرابتان خود كه حیدر ترخان و یوسف ترخان از آنجمله بودند بطرف شیرغان گریخته سایر لشگریان و ایماقاتی كه همراه داشت با اموال و جهات بتحت
ص: 400
تصرف امراء محمد زمان میرزا درآمد و آنحضرت در نماز دیگر همان روز بعقبه مذكوره رسیده شب توقف كرد و روز دیگر بآق مسجد بازگشته افراد حشم و اجناد خدم را بلطف و عنایت خویش امیدوار ساخت و آنچه از اموال امیر اردو شاه و اتباع او بدست افتاده بود بر امرا و لشگریان تقسیم نموده علم نصرت شیم بصوب‌سان و چهار یك برافراخت و در منزل قرایغاج بوضوح پیوست كه امیر اردو شاه از شیرغان بجانب بلخ رفته و مخدوم‌زاده باتفاق امرا خاطر بر مصالحه قرار داده مسود اوراق را فرمود كه بقبة الاسلام بلخ شتابد و نوعی سازد كه امیر اردو شاه آن مملكت را كه ابا عنجد تعلق بدانحضرت میداشته بتصرف خدام عالی‌مقام باز گذارد و خود بغرجستان كه یورت اصلی او بود رود تا غبار نقار كه بین- الجانبین ارتفاع یافته بآب صلح و صفا تسكین یابد و درین باب نشانها بنام امیر اردو شاه و برادرش قوام بیك و اكابر و اشراف بلخ در قلم آمده این شكسته حسب فرموده بآن بلده شتافت و هرچند سخنان نصیحت‌آمیز و كلمات مودت‌انگیز بسمع امیر اردو شاه رسانیده سعی تمام نمود كه از مقام مناقشه درگذرد و بلخرا باز گذاشته بغرجستان رود بجائی نرسید و در وقتی كه بنده را رخصت انصراف میداد گفت اگر مخدوم‌زاده با عدد اندك بظاهر بلخ تشریف آورد و عهد و پیمان نماید كه قصد خون عرض من و برادران و قرابتان نكند بین الجانبین قواعد مصالحه تأكید مییابد و الا فلا و بنده از آنجا مأیوس بازگشته در قریه سان بآستان اقبال‌آشیان رسید و آنچه شنیده بود معروض گردانید و محمد زمان میرزا بخیال آنكه چون ظاهر بلخ را مضرب خیام عساكر نصرت انجام سازد و مردم آن بلده حقوق عدالت و احسان دودمان خاقان منصور را رعایت كرده ابواب شهر بازخواهند گشود متوجه آنطرف گردید و قرب یكماه بمحاصره قیام نموده فتح الباب میسر نگشت و هرچند رسل و رسایل نزد امیر اردو شاه فرستاده از وعده و وعید سخن راند فایده بر آن ترتب نیافت در آن اثنا بتحقیق پیوست كه امیر اردو شاه امیر محمد خلیل را كه در سلك مخصوصانش انتظام داشت بكابل نزد حضرت پادشاهی ظهیر الدین محمد بابر میرزا فرستاده و استدعاء حضور آنحضرت نموده تا مقالید قلعه و شهر تسلیم نماید و چون متصور بود كه عنقریب ماهچه رایت نصرت آیت آنحضرت پرتو وصول بر آن حدود اندازد و محمد- زمان میرزا از ظاهر بلخ كوچ كرده بدره‌جز رفت و در آن منزل میرزا علی بیك و امیر محمد باقر ولدی امیر محمد برندق برلاس از طرف بدخشان بملازمت میرزا محمد زمان رسیده غاشیه دولتخواهی بر دوش گرفتند و میرزا علی بیك متعهد تمهید بساط مصالحه گشته و از محمد زمان میرزا رخصت حاصل كرده جریده ببلخ رفت و با امیر اردو شاه ملاقات نموده بدلایل معقوله خاطرنشانش كرد كه صلاح جانبین در تشیید قواعد موافقت و رفع اسباب مخالفت است و مهم بر آنجمله قرار یافت كه محمد زمان میرزا و امیر اردو شاه با كس اندك در قریه توخته كه در دو فرسخی بلخست با یكدیگر ملاقات نمایند و لوازم عهد و پیمان درمیان آورده همعنان یكدیگر ببلخ روند آنگاه اگر خاطر مخدوم‌زاده
ص: 401
خواهد امیر اردو شاه را در بلخ نگاهدارد و الا رخصت داده بطرف غرجستان فرستد و چون میرزا علی بیك بازآمده خبر مصالحه رسانید شاه‌زاده از دره‌جز بدهانه اربز شتافت و از جانب امیر اردو شاه سید عبد اللّه و حیدر ترخان بخدمت مخدوم‌زاده آمده آنحضرت و امرا و اركان دولتش را سوگند دادند كه در حق امیر اردو شاه بدنیندیشند و ازینطرف محمد- قلی دیوانه كه در سلك خواص بارگاه محمد زمان میرزا منتظم بود ببلخ رفت و خاطر امیر اردو شاه را مطمئن گردانید و او در صباح روز چهارشنبه از ایام ربیع اولی سنه ثلث و عشرین و تسعمائه با چهل كس از خواص خویش كه همه ایشان جهة رعایت حزم جیبه در زیر جامه پوشیده بودند بتوخته آمده رستم بكاول را نزد شاه‌زاده فرستاد كه آن حضرت نیز چنانچه قرار یافته بود با سی چهل كس بدانجا شتابد و محمد زمان میرزا با تمامی امرا و سپاه خود كه قرب هزار نفر بودند از دهانه اربز بصحرائی كه واسطه است در میان آن منزل و قریه توخته شتافته آنجا لشگر را بتوقف امر كرد و با شصت هفتاد كس از مردم جلد بعزم ملاقات اردو شاه روان شد و با امرا مواضعه نمود كه آنمقدار در آنموضع توقف نمایند كه اردو شاه بخدمت رسد آنگاه بر جناح استعجال بجانب او در حركت آیند و چون مخدوم‌زاده بتوخته رسید امیر اردو شاه از مركب سركشی فرود آمده سه نوبت زانو زد و شرف تقبیل انامل فیاض حاصل كرده بر زبان آورد كه من از جمله نوكران فرمان‌بردارم وقتی كه مرا از درگاه راندید بگوشه رفتم و چون طلب فرمودید باز بملازمت آمدم و مخدوم‌زاده جوابی مناسب گفته همعنان یكدیگر سوار شدند و روی بشهر آوردند و همان لحظه تمامی سپاه محمد زمان میرزا بموكب عالی ملحق شده امیر اردو شاه از آن كثرت بغایت هراسان گشت و خیال نمود كه فرار كرده خود را پیش از مخدوم‌زاده بشهر رساند و نوبت دیگر طریق خلاف مسلوك دارد و این معنی نزد امراء آنحضرت بوضوح پیوسته در وقتی كه بگذر گاهی تنك رسیدند امیر اردو شاه را دستگیر كرده بقتل رسانیدند و از آن چهل سوار كه همراه او بودند بعضی گرفتار شده زمره ببلخ گریختند و كیفیت حال را بقوام بیك بازگفتند و او برج‌وباره شهر را مضبوط ساخته رسولان سخندان متعاقب و متواتر بكابل فرستاد و استدعا نمود كه بسرعت هرچه تمامتر اعلام ظفرپیكر پادشاه والاگهر بصوب بلخ نهصت نماید تا محمد زمان میرزا مجال چرانیدن غلات نیابد و بعد از آنكه قرب یكماه مخدوم‌زاده در حدود بلخ نشسته بامر محاصره پرداخت خبر توجه حضرت پادشاهی بدانجانب شایع گشت لا جرم محمد زمان میرزا بدره‌جز رفته بآغروق خود پیوست و مقارن آنحال خبر رسید كه فقیر علی بیك از درگاه پادشاه عالیجاه بابر میرزا نشان حكومت مقالید شهر و قلعه بدو سپرده باردوی عالی رفت و عنقریب چتر ظفرپیكر حضرت پادشاه عالی‌گهر سایه وصول بر آنولایت خواهد انداخت بنابراین محمد زمان میرزا امیر محمد باقر برلاس را جهة اظهار اطاعت و انقیاد و طلب ملك موروث بآستان سلطنت‌آشیان حضرت ظهیر السلطنه والدین بابر میرزا ارسال داشت و خود
ص: 402
براه‌سان و چهار یك متوجه قرایغاج گشت بعد از وصول بآن منزل شاه میر حسین كه بعلو شان و قدم دودمان از سایر اعیان ماوراء النهر امتیاز تمام داشت از نزد حضرت پادشاهی مصحوب امیر محمد باقر برلاس بدرگاه سپهراساس رسید و باصناف الطاف اختصاص یافته نوازش‌نامه آنحضرت معروض گردانید مضمون آنكه ما این یورش را به مصلحت دولت آن عزیز برادر ارتكاب نموده‌ایم زیرا كه اگر لواء كشورگشا بدینجانب توجه نمیكرد قوام بیك غاشیه اطاعت حكام ماوراء النهر بر دوش گرفته قبة الاسلام بلخ را بدیشان می‌سپرد اكنون انسب آنست كه آن برادر بالتفات خاطر عالی مستظهر بوده ببارگاه جهان‌پناه شتابد تا زمام ایالت این مملكت را در قبضه اقتدارش نهاده بطرف كابل باز گردیم محمد زمان میرزا بعد از مطالعه این مكتوب و شنیدن سخنان مرغوب از شاه میر حسین خیال رفتن بملازمت حضرت پادشاهی بخاطر گذرانید اما قبل از تصمیم عزیمت جناب سیادت‌مآب سلطنت انتساب سید مهدی خواجه كه از جانب پدر نبیره سید مرتضی خواجه است و از جانب مادر نسبش بابو الخیر خان می‌پیوندد و همشیره حضرت پادشاهی بابر میرزا در حباله نكاح او بسر میبرد از منزل دره جز از آنحضرت روگردان شده نزد محمد زمان میرزا آمد و مخدوم‌زاده را از توجه باردوی عالی مانع گشت بناء علی هذا محمد زمان میرزا شاه اسكندر بن شاه رستم بن سید حمزه صدر را همراه شاه میر حسین بآستان سلطنت‌آشیان ارسال داشته پیغام فرمود كه بنابر فقدان یراق مناسب و عدم استطاعت ترتیب پیكش عجالة الوقت میسر نشد كه بملازمت شتابد انشاء اللّه تعالی بعد از آنكه بلخ را به بنده عنایت فرمایند و موكب عالی بصوب كابل نهضت نماید یراق كرده شرف ملاقات خدام بارگاه عالم‌پناه حاصل خواهد كرد و پس از فرستادن شاه میر حسین و شاه اسكندر محمد زمان میرزا عازم تسخیر شبرغان گشت و ایلچی نزد حاكم آن ولایت امین بیك فرستاده او را باطاعت و انقیاد دعوت كرد و امین بیك بمصلحت آنكه آن حضرت را از قرایغاج كه عقبه‌ایست در غایت استحكام بیرون آرد تا اگر حضرت پادشاهی بابر میرزا بدانجانب ایلغار نماید بیشایبه كلفت بدیدن عروس فتح و ظفر فایز گردد سخنان نیازمندانه پیغام داد و عرضه داشت كرد كه اگر ماهچه رایت عالی پرتو وصول بر حوالی شبرغان اندازد بنده قدم از سر ساخته بخدمت خواهد شتافت و از مواید انعام و احسان خدام آن آستان حظی تمام خواهد یافت و محمد زمان میرزا این سخن را موافق واقع تصور كرده آغروق را در قرایغاج گذاشت و علم عزیمت بصوب شبرغان برافراشت بعد از وصول بسر پل امیر نعمت اللّه نیمشبی خبر رسید كه آتش غضب حضرت پادشاه فریدون‌فر پس از ملاقات شاه اسكندر اشتعال یافته و بر جناح استعجال عنان‌یكران بصوب قرایغاج تافته بنابرآن میرزا محمد زمان براه كوه كه نزدیكتر بود عازم قرایغاج شد بامید آنكه شاید پیش از حضرت ظهیر السلطنه بآغروق عالی رسد و آن عقبه را مستحكم گرداند اما در اثناء راه حسینكه دیوانه از قرایغاج رسید و معروض گردانید كه حضرت پادشاهی بقرایغاج درآمده آغروق را متصرف گشت
ص: 403
و اكنون با سه چهار هزار سوار جرار مستعد جنك و پیكار ایستاده است میرزا محمد زمان چون این خبر استماع نمود عنان عزیمت بجانب غرجستان انعطاف داد و در اثناء راه امیر حسین علی جلایر و امیر یونس علی ولد امیر بابا علی و خواجه حیدر علی قرچق و جمعی از سرداران و سپاهیان از آن حضرت گریخته بقرایغاج رفتند و مخدوم‌زاده بر جناح استعجال بجانب غرجستان حركت فرمود و در پیل چراغ سید مهدی خواجه نیز از آن حضرت رخصت طلبید و راه ماوراء النهر پیش گرفت و چون محمد زمان میرزا بغرجستان رسید امیر شاه محمد سیف الملك و خواجه غیاث الدین علی خالدار و خواجه كمال الدین حسین و سایر ارباب و كلانتران آنولایت شرط استقبال بجای آوردند و آنچه دست مكنت ایشان بدان میرسید پیشكش كردند مخدوم‌زاده در قریه استو رحل اقامت انداخته همدران دو سه روز رایات نصرت آیات بابری بر موضع آق گنبد كه میان آن ولایت و چقچران واسطه است سایه افكند اما چون تمامی غرجستانیان در دولت‌خواهی محمد زمان میرزا راسخ دم و ثابت‌قدم بودند حضرت پادشاهی بآن كوهستان در نتوانست آمد و بطرف فیروزكوه غور رفته از آنجا براه‌یكه النك متوجه كابل گشت و محمد زمان میرزا نوبت دیگر فی- الجمله یراق و استعداد بهم رسانیده از غرجستان بچقچران نقل كرد و در منزل چراغدان چراغ اقامت برافروخته متردد بود كه از آنجا بجانب قندهار نهضت نماید یا بار دیگر بحدود بلخ شتابد كه ناگاه طلیعه لشگر امراء خراسان كه سردار ایشان ابراهیم سلطان موصلی و احمد سلطان افشار بودند و بموجب فرمان والی هراة امیر خان لله بدانجانب شتافته بودند پیدا شد و مخدوم‌زاده امیر شاه محمد سیف الملك و پسر عم امیر اردو شاه میرزا بیك و امیر هرانقلی و اسلام علی ولد یار علی بخشی و امیر شاه حسین یاركی میر آخور را با اكثر مردم مغول غابچی و لشگریان در برابر امراء خراسان گذاشته بنفس نفیس علم عزیمت از راه سونج بصوب بندر كه یكی از صدجات غرجستانست برافراشت و ابراهیم سلطان و احمد سلطان سپاه میرزا محمد زمان را بضرب تیغ و سنان منهزم گردانیده میرزا بیك را باده دوازده كس از كلانتران مغول غانچی و بسیاری از احاد اجناد بر خاك هلاك انداختند و بقیة السیف بمحمد زمان میرزا پیوسته آن حضرت از بندر عزم قندهار كرد و راقم حروف بسبب اتلاف یراق اجازت یافته در غرجستان توقف نمود و چون مخدوم‌زاده بروبز رسید شاه محمد بیركه كه از معركه چراغدان بدان طرف گریخته بود با شصت- هفتاد كس از توابع و لواحق بموكب عالی پیوست و بمبالغه بسیار آن حضرت را بر آن داشت كه فسخ عزیمت قندهار كرده عنان بطرف ولایت سان و چهار یك انعطاف داد و لشگریان در نواحی جزروان اغروق میرزا بیك را كه عازم شبرغان بود غارتیده فی الجمله یراقی بدست آوردند و بچهار یك رفته رحل اقامت انداختند منتظر آنكه اسلام علی و یار علی بخشی و مردم مغول غانچی كه جهة تجهیز و تكفین كشتگان خود در بندر مانده بودند بملازمت رسند آنگاه متوجه شبرغان گردند و چون امین بیك این خبر شنید كس
ص: 404
نزد امیر ابراهیم جابوق كه در آن‌وقت بحكم حضرت پادشاهی بابر میرزا حاكم بلخ بود فرستاده پیغام فرمود كه مناسب آنست كه قبل از آنكه لشگر محمد زمان میرزا مجتمع گردند بفیصل مهم آن حضرت پردازیم و امیر ابراهیم از بلخ بیرون آمده امین بیك بوی پیوست و آن دو امیر باتفاق یكدیگر بر سر شاه‌زاده رفته بین الجانبین حربی صعب دست داد و در اثناء كرو فراسب میرزا محمد زمان بسر درآمده در آن حین امیر ابراهیم جابوق بسر وقتش رسید و آن حضرت را دست‌گیر گردانید اما مراسم تعظیم و احترام بجای آورده مخدوم‌زاده را مصحوب خویش ببلخ برد و از آنجا روی توجه بكابل آورد و حضرت پادشاهی محمد بابر میرزا از غایت مكارم اخلاق و محاسن اعراق و كرم جبلی و عاطفت ذاتی در غایت شفقت و مرحمت با محمد زمان میرزا ملاقات فرمود و جریمه او را نابوده تصور نمود و ابواب انعام و احسان بر روی روزگارش گشوده اسباب سلطنت عنایت فرمود نظم
پادشاه كریم بنده‌نوازخسرو جرم‌بخش عفو طراز
از سر جرم خویش و بیگانه‌بگذرد ز آنكه هست فرزانه
صد خطا بیند ار ز خیل و حشم‌كندش عفو از كمال كرم پادشاه عالیشان بعد از تاكید قواعد عهد و پیمان زمام ایالت بلخ و توابع را در قبضه اقتدارش نهاد و چون سه چهار ماه آن حضرت را در كابل نگاه داشت كریمه از مخدرات سراپرده پادشاهی را نامزدش كرده راضی و شاكر و مباهی و مفتخر ببلخ فرستاد و بی‌شایبه سخنوری و غایله مدح‌گستری آنچه غایت كرم و رافت و نهایت اشفاق و مكرمت تواند بود از آن پادشاه اسلام‌پناه نسبت بآن شاه‌زاده عالیجاه ظهور نمود وصیت این لطف و احسان و آوازه این عفو و امتنان در اطراف و اقطار جهان اشتهار یافته هركس زبان بتحصین و آفرین پادشاه عاطفت امین گشود رباعی
ایلطف تو سرمایه انواع فرح‌مخبر ز دعایت آیت رب اشرح
گوئی كه بود ذات تو در عالم كون‌مقصود خطاب فاعف عنهم واصفح و الی یومنا هذا كه تاریخ هجری بماه ذی قعده سنه تسع و عشرین و تسعمائه رسیده محمد زمان میرزا در آن مملكت بامر حكومت اشتغال دارد و گاهی ایلچیان نزد حكام خراسان فرستاده نسبت بایستادگان پایه سریر خلافت مصیر اعلی حضرت پادشاه دین‌پناه لوازم اخلاص و نیاز بجای می‌آورد و رجاء واثق و وثوق صادق آنكه آن مخدوم‌زاده صاحب سعادت در سایه دولت و معدلت آفتاب اوج پادشاهی خلد اللّه تعالی سبحانه ملكه و سلطانه باعلی مدارج اقبال شتابد و فروغ انوار جاه و جلال از مطلع عنایت نواب كامیاب شاهنشاهی بر وجنات احوالش تابد رباعی
آن اختر نورگستر اوج امیدشایسته افسر و سریر جمشید
خواهم كه بظل دولت شاه جهان‌بر مسند اقبال بماند جاوید و چون بمرافقت رفیق توفیق قلم صاحب تحقیق جواهر اخبار غرایب آثار اولاد صاحبقران كامكار امیر تیمور گوركان را تا این غایت در سلك عبارت كشید و از رشحات چشمه حیات‌بخش دوات رطب اللسان گشته عنان بیان تحریر بدایع وقایع ایام دولت ابد پیوند شاهی معطوف گردانید امید آنكه بمساعدت
ص: 405
بخت بیدار و معاضدت عنایت آصف جم اقتدار از خطا و زلل مصون ماند و كیفیات فتوحات این پادشاه سكندر صفات را در احسن عبارات و ایمن استعارات بمسامع دور و نزدیك و ترك و تازیك رساند.
مثنوی
چون بعنایات خداوندگاربخت موافق شد و توفیق یار
كلك سخن‌پرور معجز بیان‌كرد عیان ذكر تمورخانیان
بار دگر ابر گهربار شدسحر فن و معجزه آثار شد
تا كند از ذكر شه كامكارجیب فلك پر ز در شاهوار
گرچه مرا قوت این كار نیست‌خامه باین كار سزاوار نیست
هست امیدم كه بفضل خدای‌كلك چو بر عاج شود مشگسای
فیض سماوی دهدش یاوری‌كوكب طالع كندش چاكری
تا ز حدیث شه كشورگشاقبه افلاك شود پر صدا
صیرفی طبع جواهرشناس‌خاطر نقاد هنر اقتباس
از در راین خبر خیر اثرنه صدف چرخ كند پرگهر
كر شنود گوش خرد این نویدبشكفد این غنچه بباغ امید
گر نوزد بر چمن این رقم‌تازه نسیمی ز محب كرم
كی شود این عقد گهر بانظام‌گر نكند معدن جود احتمام
چیست محب كرم و كان جوددست و دل آصف ملك وجود
اختر برج شرف سروری‌دوحه گلزار نكو اختری
ملك مداری كه بتیغ و قلم‌كرد خراسان چو بهشت ارم
شعله تیغش بظفر همدم است‌ملك زرشح قلمش خرم است
هست در ربار كفش ابروارنیست ولی چون كفش ابر بهار
ز انكه بود بخشش دستش مدام‌كی همه كه قطره فشاند غمام
ذات وی از عدل بود محترم‌دست و دلش مظهر لطف و كرم
بهره‌ور از فضل دل آگهش‌مرجع اصحاب شرف درگهش
تربیت اهل هنر كام اوست‌زیور عنوان سخن نام اوست
جوهر نامش ز شرف با نصیب‌نزد خداوند چو ذاتش حبیب
ملك ز عدلش شده پر زیب و زین‌هست دعایش همه را فرض عین
هركه بود از كرمش بهره‌ورغیر دعایش چه نویسد دگر
تا كه زرشح قلم مشگفام‌جوهر الفاظ پذیرد نظام
باد همیشه قلمش درفشان‌بهر سرانجام امور جهان
بحر عطایش همه گه موج‌زن‌بهر فراغ دل اهل سخن
سیر فلك باد بكامش مدام‌نامه امید بنامش تمام تمام شد جزء سوم از مجلد سوم كتاب حبیب السیر
ص: 406

جزو چهارم از مجلد سوم تاریخ حبیب السیر

در ذكر طلوع آفتاب دولت اقبال شاهی و بیان اختصاص یافتن آنحضرت باصناف الطاف و عنایات الهی‌

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم رباعی
ای یافته از منزل مه تا ماهی‌ذرات جهان از كرمت آگاهی
از شاه و و گداهی كه تو او را خواهی‌بر فرق نهد افسر شاهنشاهی افتتاح اخبار فتح آثار پادشاهی بحمد و ثناء جناب اقدس الهی انسب است و اولی (فلله الحمد فی الآخرة و الاولی لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما) رباعی
ای كشور دل ز نور حمدت روشن‌معموره جان ز فیض شكرت گلشن
از حمد تو شد مزین آغاز كلام‌یابد شرف از شكر تو انجام سخن و انفتاح ابواب بدایع وقایع شاهنشاهی بایراد نعمت و درود حضرت رسالت پناهی الیق است و احری (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً) رباعی
ای بر سر جمله سرفرازان چون تاج‌یكپایه ز آسمان قدرت معراج
شد از كرم عام تو عالم خرم‌شاهان جهان بلطف خاصت محتاج (آللهم صلی علی سیدنا محمد المصطفی اولا و صلی علی آله البررة النجبا و عترته نجوم فلك العز و العلی) مثنوی
شهر باران ملك فضل و كمال‌تاجداران شهر جاه و جلال
خسروان ممالك دنیاپادشاهان كشور عقبی
سیما آن دوازده معصوم‌انجم نوربخش اوج علوم
مقتدایان ملت عربی‌پیشوایان آل پاك نبی
اولین آفتاب برج نجف‌شاه دلدل سوار دریا كف
پس حسن آن امام پاك‌سرشت‌كه بدلها نهال احسان گشت
نیست او را نظیر غیر حسین‌قرة العین سید الثقلین
بعد از ایشان امام سجاد است‌كه پناه تمام عباد است
پس محمد كه باقرش لقب است‌میوه باغ سید عربست
باز صادق كه بود در همه كارچون زر جعفری تمام‌عیار
مظهر لطف ایزدی كاظم‌درر علم شرع را ناظم
فخر آل عبا امام رضاهادی سالكان راه هدا
پس سمی نبی امام تقی‌قدوه خاندان علی نقی
حسن عسگری ملاذ كبارحسن الخلق احسن الآثار
پس امام زمان كه هست مدام‌ماحی كفر و حامی الاسلام
یا آلهی بحق آل رسول‌بعلو مكان زوج بتول
بكمال زهادت زهراكه خجل كرد طلعتش مه را
بمحبان اهل بیت نبی‌بهداة شریعت عربی
كه مرا ساز همدم توفیق‌تا نویسم بخامه تحقیق
حال مهر سپهر عز و شرف‌سرور دودمان شاه نجف
حامی ملت مسلمانی‌وارث حشمت سلیمانی
پادشاه ممالك عالم‌در تمام جهان بعدل علم
ص: 407 تاج‌بخش شهان تخت‌نشین‌مشرق و مغربش بزیر نگین
در عجم سربلند گشته بتاج‌از بلاد عرب ستاند باج
ترك و دیلم همه غلامانش‌قیصر از چاكران دربانش
همه اجداد او خجسته شیم‌مالك تخت و تاج تا آدم پادشاهی كه تا ماهچه لوای خورشید سیمایش از افق معدلت و احسان طالع گشته عرصه ممالك عالم را منور گردانید ظلام ظلم و عدوان از اطراف امصار و بلاد روی بعدم‌آباد آورده سرگشتگان بوادی نامرادی بچشمه‌سار امن و امان رسیدند و تا نسایم سلطنت و جهانبانی و شمایم خلافت و گیتی‌ستانی از ریاض احوال و گلزار اقوالش ورزیده و دمیده اقطار آفاق را معطر ساخت ملوك وافر فراست و سلاطین كامل كیاست سعادت دوجهانی در متابعتش دانسته حلقه مطاعت در گوش جان كشیدند نظم
سكه دولت چو بنام تو شدپادشه مصر غلام تو شد
یافت ز اقبال تو قیصر خبركرد برون نخوت افسر ز سر
خسرو چین بنده دربان تست‌خان ختا ریزه‌خور خوان تست
شاه توئی جمله طفیل توانداز دل و جان تابع خیل تواند دین‌پناهی كه بمرافقت توفیق ایزدی و موافقت تائید سرمدی رسوم مذموم بغی و جهالت را كه بتمادی ایام در میان فرق انام رسوخ تمام گرفته بود و هیچیك از اساطین سلاطین را رفع آن تیسیر نپذیرفته در عرصه هفت اقلیم منسوخ ساخت و بمعاونت بخت بیدار و مساعدت مكنت پایدار در باب تشیید مبانی دین دولت و تمهید قواعد ملك و ملت قوانینی كه ناسخ آیات ملوك كامكار و ماحی آثار خواقین رفیع مقدار تواند بود طرح انداخت نظم
در ایوان سعادت هیچ‌گاهی‌نبوده همچو او گیتی‌پناهی
رسوم بدعت از عالم برانداخت‌لوای كامرانی مرتفع ساخت
تعالی اللّه زهی شاه مكرم‌مباهی از وجودش آل خاتم
ظلال دولتش از بخت بیدارپناه تاجداران جهان‌دار قبه زرنگار چتر نصرت‌شعارش منور عرصه سپهر و غبار مواكب كواكب آثارش كحل الجواهر دیده ماه و مهر از اشعه اسنه غازیان سپاه فراوانش آئینه فتح و ظفر چون قرص خورشید از برج دو پیكر درخشنده و از صفحه سیوف مجاهدان لشگر فیروزی نشانش شعشه آمانی و آمال چون ماه چارده از اوج كمال تابنده پرچم علم كشورگشایش ع عبرت‌افزای زلف پرچم حور و خدم مجلس بهشت آسایش محیر عقول غلمان دار السرور در ایام رزم صدای كوس دولتش نفخه صور عدم بگوش اعدای مملكت رسانیده و بهنگام بزم نوای غمزدای مرحمتش جان اولیاء دولت را مبتهج و مسرور گردانیده سموم قهر جان سوزش جان‌گداز ارباب بغی و طغیان و نسیم لطف دلفروزش نضارت‌بخش ریاض امید ستمدیدگان نظم
سموم قهر تو هرجا كه بگذرد گرددبسان آتش سوزان طبیعت كافور
نسیم لطف تو بر هرگل زمین كه وزدچو سبزه سر بدر آرند خفتكان قبور سهم خدنك تیر آهنگش خون از دیده مریخ روان ساخته و تاب سنان آتش‌فشانش شیر فلك را در بیشه اضطراب انداخته خنجر سر تیزش چون مژگان خوبان عشوه‌انگیز خون‌ریز و تیغ بیدریغش بسان صرصر اجل قالع نهال عمرو اقبال اصحاب ستیز وسعت ساحت مملكت اسكندر درنظر همت عالی اثرش تنگتر از
ص: 408
حوصله مردم بخیل و رفعت شجره قدر كسری و قیصر در برابر عظم‌شان ملازمانش بی‌وقع‌تر از وقوع نخیل رباعی
ای تختگه ملك تو را عالم تنك‌یكپایه ز تخت قدر تو هفت اورنك
لطف تو نموده سوی هركس آهنك‌رخ سوده بخاك كف پایش اورنك تاج‌بخش خسروان روی زمین باج‌ستان سلطان روم و خاقان چین ع سكندر سپاه تباره حشم سلیمان اقتدار كواكب خدم خورشید طلعت مریخ رزم جمشید حشمت ناهید بزم مشتری رای عطارد ضمیر فریدون‌فر كیخسرو سریر قمر سیر گردون خرام پرویز مكنت سپهر احتشام مثنوی
خسرو جم قدر منوچهر چهرچهره بخاك ره او سوده مهر
ترك فلك بنده فرمان اوهندوی كیوان ز غلامان او
معتكف چرخ ششم روز و شب‌جز بدعایش نگشاد است لب
كلك عطارد ز سر اهتمام‌غیر ثنایش ننویسد مدام
سیر قمر تابع فرمان اوست‌زهره كنیزی ز شبستان اوست
ثابت و سیار برین آستان‌بسته بخدمت چو دو پیكر میان
جمله حكام بروی زمین‌سوده ز اخلاص بپایش جبین
هست وجودش در درج شرف‌دری تابنده برج نجف
اسم شریفش ز گهر پاكترگشت معما صدف آن گهر
مظهر خاك رهش بوسه زد از روی مهرچون طلب مهر نمود از سپهر
لطف تا كه برد از كرمش خصم بهرظاهر ازو شد همه‌جا ضد قهر
كردگار دشمن او را بجهان كرد خواردید خداوند چو آن كرد و كار
جلیل میل دلش نیست بجز سوی لطف‌هست جلی فیض وی از روی لطف
شاه گشت چو در روی زمین پادشاه‌روی براهش نهد از مهرماه
عالم نور دلش زد چو بعالم علم‌جسم عدو گشت قرین الم
پناه عزت تاج و شرف گاه ازویافت بنا قاعده جاه ازو
اسمعیل نام وی از عز بلا انتهاگشت مرا سلك در بی‌بها
یافت چو این نظم بنامش نظام‌كرد قلم سوی دعایش خرام
تا بود از شعشعه آفتاب‌سطح معلای فلك نور باب
باذر عدل شه روشن جبین‌روی زمین غیرت خلد برین
اهل هنر از كرمش بهره‌مندمسند اقبال بذاتش بلند و چون بی شایبه تكلف و سخنوری و غایله تصلف و مدح‌گستری از مشاهده صادرات افعال و ملاحظه واردات اعمال این پادشاه دین‌پناه ستوده‌خصال واضح و لایح میگردد كه در هیچ عصر از اعصار همای همایون بال جاه و جلال بر سر هیچ تاجداری مانند ذات بزرگوارش سایه سعادت و اقبال نیفكنده و باز بلندپرواز تائید ایزد متعال بر دست اقتدار هیچ دولت‌مندی كامكار بسان وجود فایض الجودش ننشسته بر ذمه همت هریك از ناسجان دیبای زیبای براعت و ناسخان اوراق خسای بلاغت واجب و لازم مینماید كه در نظم فراید وقایع و نشر بدایع مآثر خدام موكب سپهر احتشام شرایط اجتهاد و لوازم اهتمام بتقدیم رساند تا غایت لطف و قهر و كمال عدل و احسان و آئین جهانداری و كشورگشائی و قانون دین پروری و ملك‌آرائی و رسوم رزم‌سازی و مخالفت‌گدازی و عادات دشمن‌سوزی و دوست نوازی آن مهر سپهر سرافرازی تا دامن روزگار و انقراض ادوار در میان عالمیان باقی و پایدار ماند بناء علی عذا این ذره احقر كه خود را خوشه‌چین خرمن اصحاب فضل و هنر
ص: 409
می‌پندارد و جزو آخر از كتاب افادت اثر حبیب السیر را از ذكر بدایع حالات و بیان غرایب فتوحات پادشاه دین‌پناه زیب و زینت بخشیده و تحریر غایت عنایت الهی و نهایت موهبت شاهنشاهی را كه شامل این دولت نامتناهی است پیش نهاد همت گردانیده امید بكمال كرم جاوید آنكه از رشحات خامه درربار ریاض اخبار شاه فلك‌اقتدار بر وجهی نظارت یابد كه طاوسان حظایر قدس را هوای تماشای آن از فضای دماغ سمت انتفا نگیرد و از لمعات طبع سحر كردار گلزار آثار پادشاه رفیع مقدار بصورتی طراوت؟؟؟ یرد كه بلبلان بوستان انس را آتش تمنای آن از ساحت خاطر صفت انطفا نپذیرد مثنوی
نگنجد این سخن در طی نامه‌نباشد این تمنا حد خامه
ولی چون باز همت كرد پروازز غیب آمد بگوش هوش آواز
كه كلكت گرچه باشد بی‌بضاعت‌ز فیض شاه یابد استطاعت-
بظاهر گر قلم افتد درین راه‌سخن گوید بمعنی دولت شاه-
از آنرو طایر طبع سخن‌سازسوی این بوستان آمد به پرواز
چو در ذكر شهنشاه این گهر سفت‌نخست از حال آبایش سخن گفت.

گفتار در بیان شمه از علو نسب همایون پادشاه ربع مسكون‌

آفتابی كه انوار وجود فایض الجودش عرصه مشرق و مغرب را منور گردانیده محتاج نیست بشرح علو اصل و نسب و كامیابی كه فیضان غمام عدل وجودش ریاض امید اباعد و اقارب را نضارت بخشیده مستغنیست از ذكر مناقب آباء عالی حسب اما چون بر طبق كلام معجز نظام (وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا) همواره اشراف و اعیان عجم و عرب سلسله نسب خود را در متون كتب و بطون صحایف مثبت می‌ساخته‌اند و بسبب عظم- شان و قدم دودمان آبا و اجداد بلندمكان رایت افتخار و مباهات می‌افروخته‌اند خامه مشگین عمامه در تبیین سلسله نسب بزرگوار شاه سپهر اقتدار شروع نمود و صفحات كتاب حبیب السیر را بشرح شمه از مناقب و مفاخر این فرقه ستوده مآثر زیب و زینت درافزود بر ضمایر واقفان انساب اولاد عظام نبوی و عارفان اخبار احفاد گرام مرتضوی مستور و مخفی نخواهد بود كه نسب اشرف شاه دین‌پناه به پنج واسطه بحضرت ولایت منقبت امامت مرتبت واقف اسرار ازلی شیخ صفی الحق و الحقیقة والدین ابی الفتح اسحق الاردبیلی قدس اللّه سره العزیز میرسد و نسب آنحضرت بامام هفتم هادی اعالی و اعاظم موسی الكاظم ملحق میشود برین موجب كه ابو المظفر شاه اسمعیل بن سلطان حیدر بن سلطان جنید بن شیخ ابراهیم بن خواجه علی بن شیخ صدر الدین موسی بن قدوة اولیاء آفاق شیخ صفی الدین اسحق بن شیخ امین الدین جبرئیل بن شیخ صالح بن قطب الدین بن صلاح الدین رشید بن محمد الحافظ لكلام اللّه ابن عوض الخواص بن فیروز شاه زرین كلاه بن محمد بن شرفشاه بن محمد بن حسین بن محمد بن ابراهیم ابن جعفر ابن محمد ابن اسمعیل
ص: 410
بن محمد بن احمد الاعرابی بن ابو محمد القاسم بن ابی القاسم حمزة ابن الامام الهمام موسی الكاظم علیه السلام و چون شمایم امامت و سروری و نسایم كرامت و دین‌پروری امام موسی كاظم علیه السلام در اوایل مجلد ثانی مشام ناظران این اوراق را معطر گردانیده و ساحت ضمیر واقفان این اخبار را صفت نضارت بخشیده درین مقام بنان بیان بتكرار آن مبادرت نمی‌نماید و رخسار این صحایف را بزیور آثار بعضی دیگر از آبا و اجداد حضرت شاه و الانژاد می‌آراید و منه الاعانة و التوفیق.

آرایش یافتن صحایف این اوراق بذكر مجملی از احوال آبا شیخ صفی الدین اسحق‌

عامه علماء عالم و كافه فضلاء بنی آدم بر علو شان و سمو مكان سادات صاحب سعادات موسوی اتفاق دارند و آن زمره كریمه را فایز بكمالات صوری و معنوی و جامع فضایل دنیوی و اخروی میشمارند لوایح باطن هدایة میامن ایشان مانند صبح صادق ظلام لیالی ضلالت را مفقود گردانیده و لوامع خاطر صفوت مآثر ایشان بسان انوار آفتاب از افق فضل و كرامت طالع گردیده نظم
از ایشان بوده هریك دین‌پناهی‌سریر مكرمت را پادشاهی
چراغ روشن از نور امامت‌مه تابنده بر برج كرامت شعر
فهم من بین انصاف الانام‌كرام من كرام من كرام لا جرم حاجت بآن نیست كه عندلیب قلم در گلزار مفاخر هریك از این فرقه واجب التعظیم كه سلسله نسب همایون باسامی سامی ایشان مشحونست نغمه سرائی نماید اما بنابر تیمن و تبرك بذكر مجملی از حال فرخنده‌مآل حضرت ولایت پناه كرامت دست‌گاه فیروز شاه و اولاد آن عالیجاه قدوه آل رسول اللّه لسان مقال میگشاید فیروز شاه بزرگی بود بمكارم اخلاق و محاسن آداب موصوف و بلطایف گفتار و كرایم اطوار معروف انوار سیادت و سروری از ناصیه مباركش طالع آثار جلالت و و مهمتری از بشره همایونش ساطع بوفور تمول و ثروت مشهور و بصفت بناهت و سخاوت بر السنه و افواه مذكور مواشی و اغنامش بعدد ثوابت و سیار و غلامان و خدامش زیاده از مرتبه حساب و شمار نظم
فلك احتشام معالی‌پناه‌جهان كرم میر فیروز شاه
دری بود از درج عز و شرف‌گلی از گلستان شاه نجف
قمر بوده یك گرده از خوان اوجهانی مرفه باحسان او و چنانچه در كتاب صفوة الصفا مرقوم قلم مشگین طراز ابن بزاز شده فیروز شاه در كنار پیشه جیلان در موضعی كه موسوم است بر نگین منزل گزیده بود و پیوسته خان كرم گسترده بضیافت آینده و رونده قیام مینمودند و چون آن‌جناب از هاتف غیب نداء (وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ) شنود از وحشت‌آباد عالم فانی بنزهت سرای جاودانی انتقال نمود فرزند سعادتمندش عوض از منزل رنگین كوچ فرموده در قریه اسفرانجان كه از جمله مضافات
ص: 411
خطه اردبیل است ساكن گشت و در آنمقام بهجت انجام فارغ‌بال و شادكام اوقات می- گذرانید تا وقتیكه او نیز درگذشت و عوض را پسری بود خورشید منظر محمد نام و آن دری برج ولایت در سن هفت سالگی از نظر خلایق غایب شد و هرچند خدام امیر عوض در طلبش بهرطرف شتافتند از شعشعه جمال آفتاب سیمایش اثر نیافتند لا جرم در آن دودمان عظیم الشان مصیبتی در غایت صعوبت اتفاق افتاد و محنت آن مهاجرت خون‌دل از دیده منتسبان خاندان سیادت بگشاد اما هاتف اقبال در مقام تسلی خاطر ماتم‌زدگان بود و احیانا بزبان حال در گوش و هوش هریك بمضمون این مقال ترنم مینمود بیت
یوسف گم‌گشته بازآید بكنعان غم مخوركلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور و بعد از انقضاء هفت سال از این احوال ناگاه آن فرزند ارجمند بر در خانه پدر بزرگوار پیدا شد جامه عنابی در برو دستار سفید بر سر مصحفی حمایل فرموده و زبان خجسته بیان بزمزمه تلاوت قران گشوده لا جرم ملازمان آستان كرامت آشیان مبتهج و شادمان از آن جناب كیفیت حال پرسیدند جوابداد كه مرا طایفه از جنیان كه در سلك ارباب ایمان انتظام دارند بمیان خود برده بودند و درین مدت بحفظ كلام اعجاز انتظام ملك علام و تعلیم سنن و فرایض اسلام ترغیب و تحریض می‌نمودند و آنجماعت متعجب و متحیر گشته غاشیه خدمت و ملازمت مخدوم‌زاده حقیقی بر دوش گرفتند و از روی ارادت و اعتقاد كمر عبودیت بر میان بسته طریقه فرمان‌برداری و اطاعتش را پذیرفتند و سید محمد الحافظ در مصاحبت اقربا و خویشان باحیاء سنن سنیه آباد و اجداد شریف خود میپرداختند تا آن وقتیكه مدت حیات طبیعی بسر آمد و علم عزیمت بصوب ریاض جنت برافراخت بیت
روانش بمینو پر از نور باددر آن نزهت آباد مسرور باد صلاح الدین رشید والد ارشد امیر محمد الحافظ بود و بعد از پدر در قریه گل خواران اقامت فرمود و آنجناب از جمال صوری نیز بهره تمام داشت و همواره بزراعت مشغولی كرده تخم انعام و احسان در زمین دل طوایف انسان می‌كاشت و چون زمان زندگانی صلاح الدین رشید نیز بسر رسید پسر رشیدش قطب الدین قایم‌مقام پدر عالی گهر گردید.
قطب الدین قطب فلك جلالت و دین‌داری و خورشید سپهر سعادت و بزرگواری بود و هم در قریه گلخواران اقامت داشت تا وقتی كه بسبب هجوم لشگر گرجیان باردبیل نقل نمود تبین اینمقال و تفصیل این اجمال آنكه در زمان هدایت و ارشاد امیر قطب الدین یكی از روساء كفار گرجستان با لشگری از دد صفتان بی‌ایمان بخیال نهب و غارت دیار اسلام و قتل و تاراج سالكان ملت خیر الانام بجانب اردبیل در حركت آمد و چون اینخبر بگلخواران رسید امیر قطب الدین برطبق كلمه علیكم بسواد الاعظم عملنموده باعیال و اطفال بشهر اردبیل خرامید و خانه در زیر زمین ترتیب كرده اولاد و متعلقان را در آن نهانخانه از چشم مخالفان مستور گردانید و بنفس نفیس خود نیز در گوشه نشسته
ص: 412
بتضرع و زاری از بارگاه كردكاری از آن بلیه نجات طلبید و در محلی كه جوانی از اقربای آن جناب نزدیك بمدخل آنسردابه ایستاده بود گرجیان در اردبیل دست بقتل و غارت بر- آورده یكی از ایشان متوجه آنخانه شد و آن جوان در وی آویخته بر طبق مرویه (الحق یعلوا و لا یعلی) غالب آمد و شمشیر آنكافر متهور را بقبضه اقتدار درآورده بر حلق شومش كشید در آن محل گرجی فریادی زد كه بعضی از همراهانش بكیفیت حادثه پی‌بردند و روی بدانخانه آوردند و آنجوان از آنكه كافران بر حال حجله‌نشینان سراپرده عفت كه در زیرزمین بودند اطلاع یابند اندیشید و بكندوی كه در آنموضع بود در آن نهانخانه را مسدود گردانید و كلمه توحید بر زبان رانده مستعد تجرع شربت شهادت بایستاد و همان لحظه گرجیان بدو رسیدند و صاحب خود را كشته دیده شمشیر انتقام از نیام بركشیدند و رشته حیات آنجوان پسندیده صفات را بانقطاع رسانیدند بعد از آن امیر قطب الدین از زاویه اختفا متفكر بیرون آمد تا مهر بی‌از آن بهتر پیدا كند قضا را جمعی از گرجیان بآن جناب رسیدند شمشیری بر گردنش زدند چنانچه از پای درافتاد و كافران او را كشته تصور كرده بطرف دیگر رفتند و امیر قطب الدین آنروز تا شب در میان كشتگان افتاده بوده و هیچكس بر حالش اطلاع نداشت و چون تیغ آفتاب در نیام غروب مختفی گشت جمعی از اوباش اردبیل كه جهة تفحص حال شهیدان در سیر بودند بسر وقت امیر قطب الدین رسیدند و آواز ناله آنجناب را شنیدند لا جرم نزدیكتر رفته كیفیت واقعه پرسیدند آن امیر روشن‌ضمیر جوابداد كه ظاهرا اوداج بریده نشده و زخم علاج‌پذیر است آنگاه اشارت فرمود تا آنجماعت زخم را بسته او را بدانخانه زیرزمین رسانیدند و امیر قطب الدین عیال و اطفال را بسلامت یافته از جانبین لوازم محامد الهی بتقدیم رسید و امیر قطب الدین در همان زاویه مقیم بود تا وقتیكه لشگر گرجستان از اردبیل مراجعت نمود آنگاه قرین صحت و عافیت مانند خورشید از عقده كسوف بیرون خرامید و همگی همت عالی‌نهمت بر تربیت فرزند سعادتمند خود شیخ صالح مقصور گردانید و در وقت حلول اجل مقدر آن ولد صالح را ولی‌عهد ساخته رخت بریاض رضوان كشید و شیخ صالح در اوقات زندگانی سنن سنیه آباء كرام را احیا نموده چون آنحضرت نیز عازم بهشت عنبرسرشت گشت پسر فرخنده اخترش امین الدین جبرئیل قایم‌مقام شد و آن سیدزاده بی‌عدیل در وقت ترقی بسن شباب مخدره را كه صبیه صلبیه عمر بارقی بود و از بارقه غمام عنایت ازلی فروغ عفت و طهارت از جمال حالش می‌درخشید بعقد نكاح خویش درآورد و واهب المواهب و العطیات امین الدین جبریل را از آن مخدره مستوره كه رابعه سجاده زهادت و مریم سراپرده سعادت بود و دولتی نام داشت پسری عالی‌گهر كرامت فرمود بیت
برآمد آفتاب از اوج امیدوجودش مظهر اقبال جاوید آثار تصفیه باطن از ناصیه خجسته میامنش ظاهر و انوار تزكیه نفس نفیس از مطلع جبین مبینش باهر امارت هدایت و ارشاد در بشره میمونش پیدا و علامات ولایت و اجتهاد از اسره همایونش هویدا نظم
گلی ص: 413 بشگفت در باغ هدایت‌دری افزود در درج ولایت
جهانی گشت از بویش معطرز رویش چشم اختر شد منور و امین الدین جبرئیل دیده امید از فروغ روی آن مولود فرشته‌خوی روشن ساخته علم بهجت و شادمانی برافراخت و بایفاء نذور و صدقات قیام نموده حمد و ثنای بخشنده بی‌منت را ورد زبان ساخت و بالهام هاتف غیب آنفرزند سعادتمند را ابو الفتح كنیت نهاد و نام نامی و لقب گرامیش را بر صفی الدین اسحق قرار داده و الحمد اللّه الواهب المواهب و العطایا و الصلوة علی محمد خیر البرایا و آله النجبا و عترته الاتقیاء تزئین این صحیفه بلاغت‌آئین از تبیین مناقب و مفاخر شیخ صفی الدین اسحق باتفاق اكابر افاق ذات میمنت صفات شیخ صفی الدین اسحق آفتابی بود از مشرق ولایت و دین‌پروری درخشیده و شعشعه ضمیر فیض تاثیرش بسان انوار عنایت الهی عرصه كون و مكان را اضاعت بخشیده گنجینه سینه‌اش از جواهر علوم لدنی پر و علو پایه قدر و منزلتش بیرون از احاطه دایره تصور لآلی كلام هدایت نظامش زیور كوش و هوش اعاظم سلاطین و ملوك و غبار اقدام خدامش كحل الجواهر بصر بصیرت اهالی ریاضت و سلوك قبه عرش فرسای صومعه‌اش مهبط انوار رحمت ایزد تعالی و عتبه كعبه‌آسای زاویه‌اش مطاف طواف معتكفان عالم بالا مرغان اولی اجنحه در هوای دانهای سبحه‌اش همواره در طیران و مشاعل كواكب در تمنای كسب تشبه بقنادیل معابدش پیوسته فروزان نخل قامت با استقامتش در محراب عبادت چون كمان ابروی خوبان خمیده و دیده دل ریاضت كشیده‌اش در مرات رخسار مه‌رویان جز پرتو جمال حقیقی صورتی ندیده از صبح تا شام در بیان اسرار حقایق و معارف زبان گشوده و از شام تا بام بركوع و سجود و قیام و قعود اقدام فرموده مثنوی
همه ذكر او در ركوع و سجودهمه فكر او در قیام و قعود
شده چشم و ابروی محراب راچه چشمی كه نشناخته خواب را
شبش چشم پر آب در بندگی‌بظلمت نهان چشمه زندگی
لب و دیده آن سالك كامیاب‌ببسته ز خوردن گشاده ز خواب
بشب زنده‌داری مه بدر بودهمه شب ز قدرش شب قدر بود
قدم‌گاه او عرش را بوسه‌گاه‌درش بود مر قدسیان را پناه
گذشته ز هفت آسمان منبرش‌نمودار معراج پیغمبرش
گشادی چو گاه نصیحت لسان‌فشاندی در او لعل بر مفلسان
ملك گفته آمین چو كرده دعاشده از دعا حاصلش مدعا و آن منور محراب امامت و كرامت هنوز در سن صبی بود كه برطبق كلمه كریمه (وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا) دست عنایت ازلی ابواب ولایت لم یزلی بر روی روزگارش برگشود و اوقات خجسته ساعات را مصروف اصناف طاعات و عبادات ساخته در آن اثنا خوابهای غریب میدید و بازدیاد الطاف الهی و تضاعف اعطاف شاهنشاهی امیدوار می‌گردید از جمله آنكه شبی در عالم رویا مشاهده فرمود كه بر قبه مسجد جامع اردبیل نشسته است كه ناگاه آفتابی طالع شد كه تمامی اقطار عالم از نور او روشن گشت و چون امعان نظر بجای آورد دید كه آن آفتاب روی مبارك اوست كه از مطلع سعادت طلوع كرده و بعد از آنكه بحالت یقظه و انتباه
ص: 414
بازآمد كیفیت واقعه را با والده ماجده خویش تقریر نموده و طلب تعبیر فرمود آن مخدره پس از تامل در خواب جوابداد كه ای قرة العین این رؤیا دلالت بر آن دارد كه نور ولایت از جمال حال تو بمرتبه در لمعان آید كه شرق و غرب را روشن سازد لا جرم آنجناب خرم و فرحناك شد و در وقت تحریر این خواب و تعبیر آن مسود اوراق را چنان بخاطر فاتر رسید كه ظاهرا در آن زمان در عالم خواب بآن شیخ ولایت‌مآب نموده بودند كه از مطلع صلب تو عنقریب آفتابی طالع خواهد گشت كه ماهچه رایت سلطنت او بسان خورشید تابان پرتو بر عرصه كون و مكان اندازد و فی الواقع حالا حقیقت این سخن مشاهده و محسوس میگردد و حقیقت این دعوی نزد ارباب صورت و معنی بثبوت میپیوندد و همچنین منقولست كه در اوان صبی شبی شیخ قدس سره بخواب دید كه بر كوهی بلند نشسته است و شمشیری طویل عریض بر میان بسته و تاجی از پوست سمور بر سر نهاده و هم در عالم خواب با خود گفت كه پسر شیخ امین الدین جبریل را با شمشیر و تاج چه مناسبت است و قصد كرد كه شمشیر را از میان بگشاید نتوانست پس تاج را از سر برداشت آفتابی از فرق مباركش طلوع نمود كه همه عالم را منور ساخت و باز افسر را بر سر نهاد آن نور پوشیده شد و نوبت دیگر برگرفته كرة بعد اخری آن آفتاب در لمعان آمد و چون اینمعنی سه نوبت بوقوع پیوست از خواب درآمد راقم حروف گوید كه اگر صاحب‌دلی روشن‌ضمیر در تعبیر این خواب تامل نماید بیقین داند كه آن شمشیر كنایت از ظهور تیغ جهانگشای پادشاه مظفر لوا بوده و آن افسر و آفتاب بتاج و هاج فرق همایون آنحضرت اشارت مینموده (و ما احسن ما قیل) بیت
زهی خوابی كه تعبیرش تو باشی‌خوش آن آیت كه تفسیرش تو باشی القصه چون آتش محبت الهی در خاطر فیض مآثر حضرت ولایت‌پناهی زبانه كشید طالب مرشدی كامل گشت و پای در طریق جستجوی نهاده ببهانه ملاقات برادر خجسته‌صفات خویش صلاح الدین رشید كه در بلده شیراز در كمال اعتبار و جلالت بسر میبرد و از والده رخصت سفر فارس حاصل كرده و پیاده بشیراز رفته در خانقاه شیخ ابو عبد اللّه خفیف نزول فرمود و هرچند برادر فرخنده سیرش صلاح الدین رشید خواست كه آنحضرت را بخانه خود برده ابواب انعام و اكرام بر روی روزگارش بگشاید التماسش را بعز اجابت اقتران نداد و شیخ همدران بقعه بادای وظایف طاعات و عبادات مشغول شد و در آن بلده بصحبت شیخ مصلح الدین سعدی و بسیاری از مقربان بارگاه احدی رسید اما دست ارادت بهیچ یك از آن جماعت نداد زیرا كه مرتبه خود را از ایشان برتر میدید آخر الامر نزد امیر عبد اللّه فارسی كه فارس میدان هدایت بود شتافت و شمه از حال خویش عرض كرد امیر عبید اللّه رحمة اللّه آنجناب را گفت ایعزیز حالا در شرق و غرب عالم غیر شیخ زاهد گیلانی دیگر كسی نیست كه تو را بمطلوب تواند رسانید بناء علی هذا شیخ صفی الدین اولیاء شیراز را وداع فرموده و بجانب اردبیل بازگشت و نوبت دیگر شرف خدمت والده دریافته بتفحص حال شیخ زاهد اشتغال نمود و شیخ زاهد ولد شیخ روشن امیر بن بابل بن شیخ
ص: 415
بندار الكردی السنخانی بود و تاج الدین ابراهیم نام داشت و ارشاد از سید جمال الدین گیلانی رحمة اللّه یافته بود و نسبت خرقه سید جمال الدین چنانچه در كتاب صفوة الصفا مسطور است بسید الطایفه ابو القاسم جنید بغدادی میپیوندد و سلسله مشایخ شیخ جنید قدس سره بامیر المؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام میرسد القصه بعد از آن كه شیخ صفی الدین مدت چهار سال دیگر در راه طلب بانواع ریاضت و تعب روزگار گذرانیده از شخصی كه او را محمد بن ابرهیمان می‌گفتند و از اردبیل جهة آوردن برنج بگیلان رفته بود شنید كه زاهد قدس سره در قریه هلیه‌گران از توابع گیلان بر سجاده ارشاد تمكن دارد و شیخ صفی علیه الرحمة من اللّه الوفی از عشق ملاقات شیخ زاهد بی‌تحمل شده در فصل شتا كه شدت سرما درجه كمال داشت پیاده و تنها متوجه هلیه‌گران گشت و در ماه مبارك رمضان الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ بمقصد رسیده در راویه شیخ زاهد فرود آمد و بادای نماز و عرض نیاز مشغول گردید و حال آن‌كه در آن اوان شیخ زاهد در خلوت نشسته چنان مقرر ساخته بود كه تا عید با هیچكس از طالبان و مریدان ملاقات نفرماید و پیوسته در ماه مبارك رمضان حال آنحضرت برینمنوال جاری می‌بود اما چون در آن روز بنور كرامت از وصول آن قدوه خاندان امامت خبر یافت خادمی را كه موصوم بمحمد خلیلان بود طلب داشته گفت آنجوان كپنك‌پوش را كه در گوشه ذاویه نماز میگذارد بخلوتخانه خاصه من دراور تا آنجا بسر برد و محمد خلیلان بموجب فرموده عملنموده همدران ایام شیخ زاهد بخلاف عادت خویش شیخ صفی الدین را در خلوتی كه نشسته بود طلبید فرمود و بارشاد و تلقین پرداخته بدیده بصیرت انوار ولایت در بشره مباركش مشاهده نمود و بهمگی همت در تربیتش سعی و اهتمام فرموده و شیخ صفی الدین قدس سره قدم در میدان مجاهده و ریاضت نهاده كار بجائی رسانید كه در هفت روز یكنوبت افطار میكرد و بتدریج مهم بدانجا انجامید كه در ماهی زیاده از یك كرت از جنس ماكول و مشروب چیزی نمیچشید و در شب اصلا پهلوی همایون بر زمین نمی‌نهاد و در روز بكوه و صحرا رفته جهة مطبخ شیخ زاهد بر پشت هیمه میكشید چند سال برینمنوال از اكل رسوم و لحوم مجتنب و محترز می‌بود و در وقت افطار اندك برنجی یا كیاهی تناول میفرمود لا جرم به اندك زمانی بمرتبه كمال ترقی كرد و شیخ زاهد آنجنابرا نیز بتدریج از آن مجاهدت و ریاضات بازآورد و بخوردن گوشت اشارت فرمود و برین قیاس حضرت ولایت‌پناه در سایه تربیت شیخ زاهد قدس سره از درجه بدرجه تصاعد می‌نمود تا صاحب مقامات علیه و جامع كمالات سنیه گشت و شیخ زاهد باوجود آنكه فرزندان صاحب‌كمال داشت منصب سجاده‌نشینی و ارشاد خلایق را رجوع بدانحضرت نمود و یكی از بنات مكرمات خود را كه هم‌نام فاطمه زهرا علیها السلام بود بحباله نكاهش درآورد وصیت اینحكایت از روایت مولف صفوة الصفا بگوش و هوش رسیده كه چون شیخ زاهد پایه قدر و منزلت شیخ صفی الدین را بلند گردانید و بهمگی همت در علوشان و رفعت مكان آنحضرت
ص: 416
كوشید نایره رشك در باطن بعضی از خلفا و مریدان اشتعال یافته نزد شیخ زاهد قدس سره رفته گفتند كه چون حضرت شیخ مهم ارشاد و سجاده‌نشینی را رجوع بشیخ صفی نماید و او را در اردبیل نشسته ارباب طلب در گردش مجتمع گردند هراینه رواج و رونق در خاندان شما نماند پس انسب آنست كه ولد رشید خود شیخ جمال الدین علی را كه بصنوف كمالات صوری و معنوی متصف است قایم‌مقام سازند تا ما همه دست ارادت در دامان متابعت مخدوم‌زاده خود زنیم و این سلسله از هم گسیخته نگردد و شیخ زاهد رحمة اللّه فرمود كه مرا نیز مقصود همین بود اما دست عنایت ایزد سبحانه و تعالی تاج ولایت را بر سر شیخ صفی نهاد و زمام مهام ارباب ارادت را بقبضه درایت او داد ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ ع این كار دولت است كنون تا كرا رسد پس فرمود كه من همین زمان چنان سازم كه بر شما حقیقت اینحالت ظاهر شود آنگاه فرمود كه خلوت شیخ جمال الدین علی كجاست گفتند متصل بخلوت حضرت شیخ است باز پرسید كه خلوت صفی در كدام مقام است جوابدادند كه بر كنار دریا است در موضعی كه از اینجا تا آنجا نیم فرسخ مسافتست شیخ گفت هردو را آواز میدهم مشاهده نمائید كه كدامیك جواب خواهند داد پس دو سه كرت شیخ جمال الدین علی را ندا كرد هیچ ندا نشنید بعد از آن شیخ صفی را ندا فرمود همكنان آواز آنجنابرا شنیدند كه گفت لبیك و همان لحظه شیخ صفی الدین قدس سره بدان خانه درآمد شیخ زاهد پرسید كه صفی كجا بودی جوابداد كه در خلوتخانه گفت سبب آمدنت چه بود گفت ندای شما را شنودم و بخدمت توجه نمودم رباعی
هركس می عشق خورد در بزم شهودیكدل ز خیال یار غافل نغنود
پیوسته بكوش و هوش از هرطرفی‌آواز فرح‌فزای دلدار شنود آنگاه شیخ زاهد روی بمریدان آورده بر زبان الهام بیان راند كه شما را معلوم شد كه جمال الدین علی آنمقدار غافلست كه باوجود قرب جوار ندای مرا استماع ننموده و صفی آنمقدار حاضر كه از نیم فرسخ مسافت آواز مرا شنوده بحضور آمد و صورت این سعادت بواسطه مناسبت معنوی كه بین الجانبین در ازل واقع بوده او را روی نموده ع با خود آورده از آنخانه بخود بربسته لا جرم آنجماعت خجل گشته بوفور فضل و كمال شیخ صفی الدین قدس سره معترف گشتند و قاشیه ارادتش را بر دوش گرفته از سر عناد درگذشتند و شیخ صفی الدین همدر زمان حیات شیخ زاهد روح اللّه روحهما رخصت یافته باردبیل شتافت و بتلقین سالكان طریق هدایت و ارشاد سرگشتگان سبیل غوایت اشتغال نمود اما هرگاه كه ذوق ملاقات و شوق دیدار شیخ زاهد بر وی غلبه میكرد بگیلان خرامیده شرایط كمال ارادت و اخلاص بتقدیم می‌رساند و اینمعنی موجب مزید عظم شان و علو مكان آنجناب میكردید و احیانا شیخ زاهد نیز باردبیل تشریف میبرد و نسبت بآنجناب لوازم محبت و اتحاد بجای می‌آورد در صفوة الصفا از شیخ صدر الملة والدین مرویست كه گفت نوبتی شیخ زاهد عرصه اردبیل را بنور حضور منور ساخته در زاویه كه مسكن من بود نزول فرمود و در وقتی كه پدرم شیخ صفی الدین با جمعی كثیر از
ص: 417
مردم اردبیل در ملازمتش نشسته بودند سر از جیب مراقبه برآورده گفت كه مرغ دل من هرچند ببال همت در هوای فضای عالم طیران نموده جهة توطن صفی موضعی بهتر از اردبیل نیافت اكنون ای صفی میباید كه درین سرزمین رحل اقامت انداخته زاویه عمارت‌نمائی كه آستانه سنیه‌اش آشیانه طایران عالم بالا باشد و ساحت با راحتش مطاف طواف سالكان بساط بسیط غبرا گردد و بر تو لازم است كه فرق انام را بشارع دین قویم و و صراط ملت مستقیم دلالت كنی و ندای اجیبوا داعی اللّه بچهار طرف هفت اقلیم رسانی زیرا كه جناب جلال سبحانی تو را بخلق و خلق را بتو حواله كرده است
روی اهل دل بسوی روی تست‌مهبط فیض الهی كوی تست و باید كه احتمال مشتاق اسفار نموده مردم اقطار آفاق را بحلقه معرفت درآری و خلفا باطراف امصار فرستاده خود را درین كار معاف و معذور نشماری و اكنون من امانتی را كه از استاد ارشاد داشتم در قبضه درایت تو نهادم و سررشته هدایت امت حضرت رسالت را بدست تو دادم نظم
چو الطاف الهی شامل تست‌ظهور نور عرفان از دل تست
گشادم پیش تو اسرار دین رابتو دادم همه كنج یقین را و شیخ زاهد در سنه سبعمائه بموضع سور مرده كه از توابع شروانست مریض شده عازم ریاض رضوان گشت و یكی از اهل ارادت را كه موسوم بخضر بود و الیوانی لقب داشت پیش خود طلبید، گفت میخواهم كه بیك روز از اینجا باردبیل روی و روز دیگر صفی را بما رسانی و الیوافی اینمعنی را قبول نموده شیخ دست مباركش بپشت و هردورانش فرود آورد و او صبحی از سور مرده متوجه اردبیل شده ببركت دست حق‌پرست شیخ كه باعضایش رسیده بود هشت روز راه را بیك روز طی فرمود و نماز دیگر در قریه گلخواران بعز ملاقات شیخ صفی فایز گشته سبب آمدن خود را بازگفت و آنجناب تهیه اسباب ملازمت شیخ زاهد كرده علی الصباح بر اسب چرده كه داشت سوار شد و خضر در ركاب هدایت انتسابش روان گشته نماز خفتن بسور مرده رسیدند و شیخ صفی الدین شرف دستبوس دریافته شیخ زاهد فرمود كه صفی طایر روح ما متوجه آشیانه عالم قدس است و هریك از اصحاب در باب مدفن من موضعی اختیار مینمایند رای تو در این باب چیست شیخ صفی الدین قدس سره فرمود كه چون گیلان مسكن مالوف حضرت شیخ است جهة مقبره منوره از تمامی مواضع مناسب‌تر مینماید و این سخن موافق مزاج شیخ زاهد قدس سره افتاده شیخ صفی الدین آنحضرت را بساورد گیلان برد و بعد از وصول بچهارده روز آنسر حلقه ارباب یقین ودیعت حیات بمقتضای اجل موعود سپرد و شیخ صفی الدین بلوازم تجهیز و تكفین پرداخته مراسم تعزیت بتقدیم رسانید و حظیره متبركه‌اش را تعمیر نموده عنان انصراف بجانب اردبیل معطوف گردانید و چنانچه شیخ زاهد قدس سره ارشاد نموده بود بر سجاده هدایت نشسته بتلقین سالكان طریق معرفت پرداخت و جهة دعوت طوایف امم خلفا باطراف و اكناف عالم فرستاده همگی همت بر تشیید قواعد شریعت نبوی مقصور ساخت باندك زمانی صیت كرامات و
ص: 418
و خوارق عادات آنسلطان نقباء و سادات در شرق و غرب جهان سمت اشتهار گرفت و از اقطار امصار و بلدان مرتقبان مدارج سعادت روی بدرگاه كعبه اشتباهش آورده از ازدحام خاص و عام فضای اردبیل صفت تضایق پذیرفت در صفوة الصفا از خواجه محی الدین كه در سلك اولاد عظام آن مقتدای طوایف اسلام انتظام داشت منقولست كه گفت نوبتی از ولایات عراقین و آذربایجان و روم و دیاربكر و شروان از ارباب ارادت آنمقدار كس بعتبه امامت و كرامت آمدند كه تمامی مساجد و معابد اردبیل و توابع از ایشان پر گشت و آنجماعت بارشاد حضرت شیخ قدس سره در خلوت نشسته چنان مقرر شد كه من در هرشام جهة افطار هریك از خلوت‌نشینان یكتای نان سرانجام نمایم و در آن ایام مرا هرروز پنجهزار گرده محیا میبایست كرد تا بدیشان وفا كند ع وین هنوز از آفتاب قدر او یكذره بود و هم در كتاب مذكور مذبور است كه نوبتی در قریه دارور بزاویه پیر محمد داروری در یك روز قرب بیست هزار كس بر دست شیخ قدس سره توبه كردند و در سلك سایر مریدان انتظام یافتند و از مولانا عبد اللطیف كه پیش‌نماز آن مقتدای اهل راز بود روایتست كه گفت شبی از آن حضرت شنودم كه فرمود مرا اكنون دو هزار مرید صاحب‌كمال است كه قطع مقام خوف و خطر كرده‌اند و بمنزل خیر انجام (أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ) رسیده‌اند و از مولانا عبد الملك ولد مولانا شمس الدین برنیقی مرویست كه گفت من نوبتی مردمی را كه از راه پرنیق بپای ارادت متوجه ملازمت شیخ بودند تعداد میكردم در عرض سه ماه سیزده هزار نفر بشمار درآمد و عدد مردمیكه از سایر طرق در آن شهور بخدمت میشتافتند غیر علام الغیوب كسی نمیدانست و بر این قیاس زیاده بر سی سال عتبه علیه آن قدوه اولاد خیر البریه مطاف طواف اصحاب مجد و جلال و مرجع و ملاذ ارباب فضل و كمال بود و هرسال چندین هزار از آنطایفه ببركت انفاس متبركه‌اش بمطلوب رسیده ابواب هدایت بر روی روزكار ایشان میگشود و چنانچه مبثوت پیوسته انوار ولایت ازلی و آثار هدایت لم یزلی از ناصیه همایون آن مهر سپهر دین‌پروری بمرتبه لامع و لایح بود كه هركه را چشم بر آن جمال خورشیدمثال می‌افتاد در دم چراغ معرفت در كاشانه دل او روشن شده بی‌اختیار سر ارادت بر پایش مینهاد و لوامع حقایق معرفت الهی و لوایح دقایق موهبت نامتناهی از مطالع باطن كرامت میامنش پیوسته بمثابه طلوع و ظهور مینمود كه از فروغ آن زوایاء ظلمت آباد جهان صفت اضاعت پذیرفته طالبان را راه وصول بكوی مطلوب نشان میداد سلاطین عالم هرگاه بصحبت جنت رتبتش رسیدندی از شكوه ذات امامت صفاتش مجال تكلم محال دانستندی و خواقین باطبل و علم چون در زاویه سدره پیرایه‌اش راه یافتندی در پیش خدام ذوی الاحترامش در غایت تواضع و فروتنی نشستندی نظم
در شب تقدیر فراشان انوار هدی‌شمع شاهی در سرای فقر او افروختند
حله‌بافان قضا در كارگاه ص: 419 كاف نون‌رقعه فرماندهی بر خرقه او دوختند و چون در اكثر بلاد اقالیم سبعه صیت ولایت آن سرور دودمان امامت شایع كشت و خلقی بینهایت بواسطه ارشاد آنحضرت و خلفای عظامش بسلوك طریق هدایت موفق شدند بنابر اقتضای فحوای (اذا تم امرونا نقصه) زمان انقضای ایام زندگانی آن حاوی كمالات انسانی بتقارب انجامید و امراض متضاده كه از علاج یكی دیگری صفت ازدیاد پذیرفتی عارض ذات ملایك صفاتش گردید و از آنحضرت مرویست كه در ایام ضعف روزی بر زبان الهام بیان گذرانید كه هاتف غیب در گوش هوش من گفت كه هرمرضی كه در تمامی كتب اطبا مذكور است حكیم علی الاطلاق بر بدنت نهاد و هرثوابی كه جمیع اصحاب امراض را دهند بتو داد و آن شیخ والانژاد باوجود تزاحم امراض و تراكم اعراض در اوقات ناتوانی از برای هرنمازی تجدید وضو میفرمود و در وقت قوت ضعف اشارت میكرد تا بعضی از نزدیكان او در قیام و قعود امداد مینمودند و در اواخر ارتحال منصب ولایت عهد و ارشاد طوایف عبا در؟؟؟ ابولدار شد خود شیخ صدر الملة والدین موسی كه نبیره دختری شیخ زاهد بود تقویض فرمود و فرمود كه سید جمال الدین اصفهانی بوظایف آداب و سنن غسل قیام نماید آنگاه دو روز علی الدوام بتلاوت كلام ملك علام مشغول بود و در روز دوشنبه دوازدهم محرم سنه خمس و ثلثین و سبعمائه قریب بنصف النهار در غایت هیبت كلمة اللّه گفته طائر روح مقدسش بجانب حظایر انس پرواز نمود شعر
و لو كان فی الدنیا شی بمخلدلكان رسول اللّه فیها مخلدا
و ما احد یبقی عن الموت‌سالما فان المنایا قد اصابت محمدا بیت
اگر عمر بشر پاینده بودی‌صفی حضرت حق زنده بودی از وقوع اینحادثه شامله نایره حزن الم بر كانون درون اشراف بنی آدم تافت و از حدوث این واقعه كامله فزع اكبر در عالم اصغر باكمل وجهی سمت ظهور یافت اقربا و اولاد آنحضرت بجای اشك خون دل از دیده گشودند و خلفا و اصحاب ارادت از غایت اندوه و ضجرة آنروز تا شب در خاك و خون غلطان بودند صعوبت آن مصیبت نه بمثابه بود كه زبان قلم بكیفیت تحریر آن تواند پرداخت و شدت اندوه آن تعزیت نه آن مرتبه داشت كه قلم دو زبان شرح آنرا درین اوراق مبین تواند ساخت رباعی
یا رب غم دل چگونه آرم بزبان‌وز درد فراق چون نمایم افغان
افسوس كه سایه برگرفت از سر خلق‌خورشید سپهر سروری احسان و چون صفای فضای زاویه سپهر بسبب غیبت نور وجود مهر بكدورت تبدیل یافت و پرده ظلمانی شب بكسوت سوگواری كواكب نورانی گشت سید جمال الدین اصفهانی جسد مطهر آن مقرب بارگاه سبحانی را غسل داده در وقت اداء واجبات و سنن آنگاه جسد آنحضرت باندك اشارتی از پهلوبپهلو میگردید و در وقتی كه میخواستند كه بنشیند بی‌آنكه ذات مباركش را نگاه دارد می‌نشست در آن اثناء زبان الهام بیانش كردان شده چون اصحاب گوش فراداشتند یك نوبت گفت اللّه و بار دیگر فرمود كه هو؟؟؟ و سیم بار بلفظی تكلم نمود كه مفهوم نگشت و
ص: 420
ارباب ارادت از وقوع اینحالت در بحر حیرت افتاده بعد از اقامت لوازم تجهیز و تكفین بر نهج سنت سنیه حضرت ختم المرسلین بران جنازه مغفرت اندازه نماز گذاردند و در چاشتگاه روز سه‌شنبه در روضه مقدسه كه حالا مطاف طواف اكابر آفاق است بخاكش سپردند از غرایب وقایع آنكه در روز فوت آن زبده اولاد سید عالم صلی اللّه علیه و آله و سلم حرم محترمش فاطمه بنت شیخ زاهد كه والده ماجده شیخ صدر الدین است از غایت اندوه و اضطراب دست بدعا برآورده گفت الهی بر سینه شیخ زاهد و علو قدر شیخ صفی الدین قدس اللّه روحهما كه مرا پیش از آنكه یكماه ازین واقعه هایله بگذرد بجوار مغفرت خود واصل گردان و این مسالت بعز اجابت رسیده بعد از هژده روز از آن مصیبت شامله آن مستوره مستجاب الدعوه وفات یافت ع دوست بر دوست رفت و یار به یار و همدر آن اوقات شیخ صدر الدین موسی خظیره منوره والده بزرگوار را تعمیر فرموده در زیب زینت آن روضه قدس منزلت مساعی جمیله مبذول داشت و در نظارت و نظافت ساحت آن مهبط انوار رحمت و رافت اعلام سعی و اهتمام برافراشت مثنوی
برافراخت گرد مزار پدرباندك زمان آسمانی دگر
پی مرقد آن امان زمان‌زمین جمع گردید و شد آسمان
رسانید آن روضه سر تا به مه‌دو شد كعبه و آسمان گشت ده والی یومنا هذا روزبروز جمعیت و معموری آن حظیره بهشت‌آئین از پیشتر بیشتر بوقوع می‌پیوندد و همواره انوار مراحم و عواطف سبحانی بر آن مرقد عطرسا محیط بوده آثار عنایات یزدانی ساعت بساعت ظاهرتر میگردد مثنوی
ز هرروزن آن روضه دلگشای‌نموده دو صد جام گیتی نمای
در آن كرده ارواح پاكان مقام‌كه مرغ حرم را كنند احترام
بآن بام مرغی كه ارزنده است‌یكی روح لقمان پرنده است
بسقائی آن مزار عزیزخضر مفتخر بوده الیاس نیز
ملك كرده این آرزو بر سپهركه روبد درش را بجاروب مهر (و الحمد للّه المستحق للحمد و الثناء و الصلوة علی صفیة محمد- المصطفی و آله العظام الاتقیا و عترته البرره الازكیا و سلم علیه و علیهم تسلیما كثیرا كثیرا