گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
عطرافشانی خامه مشكین سواد در گلزار اخبار شیخ صدر الدین موسی و اولاد شیخ صدر الملة والدین‌





پس از انتقال شیخ صفی الدین ببهشت برین در آن زاویه عرش پیرایه بتمهید بساط هدایت و ارشاد پرداخت و بر سجاده تقوی و طهارت متمكن گشته لب‌تشنگان بادیه طلب را از سرچشمه باطن فیاض سیراب ساخت مثنوی
بگسترد شیخ معارف‌پناه‌بساط بزرگانه در خانقاه
نشستند در مجلسش سالكان‌همه ملك توحید را مالكان
براه هدایت فرس رانده‌بتكمیل ناقص نفس رانده در صفوة الصفا مسطور است كه در آنروز كه شیخ
ص: 421
زاهد روح اللّه روحه صبیه خود بی‌بی فاطمه بحباله نكاح شیخ صفی الدین قدس سره درمی‌آورد در اثناء مجلس عقد برخواست و باز بنشست بعضی از مریدان سبب قیام را پرسیدند جوابداد كه فرزندانیكه صفی را بی‌بی فاطمه تولد خواهند نمود بر من عرض كردند تعظیم آن فرزند صاحب‌كمال كه قایم‌مقام من وصفی خواهد بود برخواستم و چون شیخ صدر الدین موسی عرصه عالم را بنور وجود همایون بیاراست و لوامع رشد و رشاد از ناصیه حالش لایح گشت شیخ صفی الدین فرمود كه آن فرزند كه شیخ زاهد در مجلس عقد بی‌بی فاطمه جهة اكرامش قیام نمود صدر الدین است و هم از كتاب مذكور مذبور است كه در ولایت اردبیل دو قریه است كه یكی را تول و دیگری را الارق گویند و در قدیم الایام میان متوطنان آن دو قریه پیوسته مواد نزاع هیجان داشت اما در وقت ظهور شیخ صفی الدین قدس اللّه سره العزیز بزلال موعظت و نصیحت آنحضرت نایره خصومت ایشان تسكین یافت و بعد از انتقال آنقدوه اهل كمال كرت دوم مردم تول در مقام جنك و جدل آمده یعقوب نامی را سردار خود گردانیدند و لشگر بالارق كشیده الارقیان بنابر عدم قوت مقاومت در همان قریه متحصن گردیدند و در آن اوقات بیره ذكریا كه در سلك خلفاء شیخ انتظام داشت شبی آنحضرت را در عالم رؤیا مشاهده نمود كه میفرماید صدر الدین را بگوی كه دو مرد سفیدریش را نزد تولیان فرستد كه ایشان را پند داده از محاربه الارقیان منع نمائید اگر آن سخن را قبول كنند فبها و الا من دانم كه با ایشان چه میباید كرد و بیره زكریا صباح بملازمت شیخ صدر الدین رفته پیش از آنكه از واقعه خود چیزی ظاهر سازد آن افتخار سالكان مسالك زهد و كرامت روی بدو آورد و گفت كه بیره احمد باقلانی و حاجی نجیب بزاز كه هردو ریش سفیداند بنصیحت نزد تولیان روند اگر ترك مقاتله دهند فهو المطلوب و الا حضرت شیخ دانند آنگاه آن دو پیر عزیز نزد تولیان رفتند اما سخن ایشان در حیز قبول نیفتاد و الارقیان از مصالحه مایوس گشته بجد هرچه تمامتر آغاز جنك كردند و بامداد روحانیت شیخ صفی الدین و یمن همت عالی‌نهمت شیخ صدر الدین قدس سرهما غالب آمده بسیاری از تولیان را بتیغ بیدریغ بگذرانیدند و بقیة السیف منهزم شده چون از ایشان سبب انهزام را پرسیدند گفت در حین اشتعال آتش قتال سواری سبزپوش كه بر اسب بوز سوار بود و نیزه در دست داشت از طرف الارقیان متوجه ما گشت و از مهابت او دست همگنان از كار رفته ترك ستیز كردیم و روی بوادی گریز آوردیم بیت
باهل دل هرآنكس برستیزداگر كوهی بود از هم بریزد بثبوت پیوسته كه ملك اشرف چوپان در اوایل ایام جهانبانی نسبت بشیخ صدر الدین لوازم حسن ارادت و اعتقاد بتقدیم میرسانید چنانچه هرگاه بشرف ملاقات آنحضرت مشرف میگشت پای مباركش را بلب ادب میبوسید اما در اواخر سال بواسطه شرارت نفس عیار وفاق را بغل و غش نفاق مغشوش ساخت و آن مرشد اكابر آفاق را به تبریز طلبیده ظاهرا مراسم تعظیم و تكریم بجای آورد و باطنا
ص: 422
در مقام اطفاء شمع شبستان ولایت شد و زهر جانستان بیكی از محرمان داد تا در طعام آنحضرت تعبیه كند و این معنی بر رای حقایق نمای خدام عتبه علیه بوضوح انجامیده آن جناب از طعام اجتناب فرموده بعد از آن غبار نقار بین الجانبین در هیجان آمد و ملك اشرف اشرف اولاد شاه نجف را در تبریز توقیف نموده رخصت معاودت بصوب اردبیل نداد در آن اثنا یكی از نزدیكان او شبی شیخ صفی الدین قدس سره را در واقعه دید كه عصائی در دست مبارك گرفته در غایت غضب باشرف میگوید كه فرزند مرا چرا درین شهر بازداشته من مملكت آذربایجان را بتو میتوانم دید تو یك پسر مرا بمن نمیتوانی دید و اشرف جواب میداد كه سبب نگاهداشتن مخدوم‌زاده آنست كه می‌خواهم بصحبت شریفش تیمن و تبرك جویم و شیخ بار دیگر میگفت كه او را رها كن تا بمنزل خود رود و سه نوبت این سخن را اعاده فرموده پس آن عصا را بر دیوار زد چنانچه از سقف تا قاعده شكافته گشت و ملك اشرف در لرزه افتاده سر بر قدم شیخ نهاد و زبان اعتذار بر گشاد و شیخ میگفت راست میگوئی و او میگفت بلی آنگاه شیخ بهمان عصا اشارت بدیوار كرد تا بدستور اول درست شد و آغاز رفتن كرده میفرمود اگر فرزند مرا رها كردی فهو المرام و الا من دانم كه چه میباید كرد و صباح آن محرم كیفیت واقعه را بر سبیل راستی با ملك اشرف گفته هراسی عظیم در دلش پیدا شد و در خلوتی شیخ صدر- الدین را طلبیده عذرخواهی نمود و رخصت فرمود و آن حضرت قرین صحت و عافیت به اردبیل تشریف حضور شریف ارزانی داشته بدستور استمرار همت عالم نهمت بر هدایت و ارشاد خلایق گماشت و چون چند ماه برین قضیه بگذشت كرت دیگر خیال فتنه و فساد در خاطر شوم اشرف گشت و ارغونشاه نامیرا جهة طلب شیخ صدر الدین موسی بجانب اردبیل فرستاد و آن قبله اصحاب رشد و ارشاد بعد از اطلاع بر ما فی الضمیر اشرف پیش از رسیدن ارغونشاه روضه مقدسه را وداع نمود و بطرف گیلان نهضت فرموده و ملك اشرف از شنیدن توجه آن حضرت بجانب گیلان مضطرب گشته رسل و رسایل متعاقب و متواتر نزد خدام عالیمقامش فرستاد و بزبان نیاز و اعتذار پیغام داد كه مناسب آنست كه آن بر- گزیده پروردگار جلیل بخطه اردبیل آیند و در مستقر كرامت و امامت نشسته بقاعده معهود ابواب هدایت و ارشاد بر روی روزگار فرق عباد بگشایند كه ازین مخلص صادق العقیده غیر از نیازمندی و ارادت امری كه موجب توزع خاطر فیض مآثر باشد بتقدیم نخواهد رسید اما چون خبث باطن و كذب اقوال آن سر حلقه اهل ضلال بر رای حقایق نما ظاهر بود بران سخنان اعتماد ننمود و همدران دیار اوقات میمنت آثار باصناف طاعات و عبادات میگذرانید تا زمانیكه ایزد سبحانه و تعالی آن شدة را بفرج تبدیل داده دوستكام بطرف مسكن مألوف مراجعت فرمود و در آن اوان كه بواسطه غیبت شیخ صدر الدین از اردبیل سلك جمعیت خلفا و درویشان پریشان گشته بود گاهی بعضی از آنطایفه رؤیاء صالحه میدیدند و بدفع اعداء خاندان ولایت امیدوار می‌گردیدند از
ص: 423
جمله آنكه شبی مولانا یوسف برنیقی شیخ صفی الدین را بخواب دید كه با لشگری عظیم كه عمودها بر دست دارند ظاهر گشته و جمعی كثیر از آن سپاه میگریزند و از آن حضرت پرسید كه این مردم كه میگریزند كدام طایفه‌اند جواب داد كه جماعتی‌اند كه با من و اولاد من مخالفت میورزیدند همه را بتائید ایزد تعالی آواره كردم (و فرقناهم كل ممزق) و همدران اوقات بر وجهی كه در جزو اول ازین مجلد مذكور گشت جانی بیك خان لشگر ببلاد آذربایجان كشید و چون باردبیل رسید مكاتبات مخالصت آیات نزد شیخ صدر الدین فرستاد و التماس ملاقات فرمود و شیخ از گیلان متوجه اردوی نصرت‌نشان گشته در وقتیكه اشرف اسیر سرپنجه تقدیر شده بود بمقصد رسید و جانی بیك خان آن زبده خاندان شاه مردان را تعظیم و احترام تمام كرده لوازم حسن ارادت و صفای عقیدت بتقدیم رسانید توكلی بن اسمعیل بزاز كه كتاب صفوة الصفا تالیف اوست گوید كه در آن ایام كه شیخ صدر الدین موسی در اردوی جانی بیك خان تشریف داشت روزی مرا بر در خیمه كه مجلس ملك اشرف بود گذر افتاد و او مرا بنفس خویش آواز داده ابواب اعتذار و استغفار گشود و بزبان تضرع و زاری از شیخ التماس شفاعت نمود و روی ندامت بر زمین انابت سود (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ) و من از پیش او بعتبه علیه باز گشته آنچه دیده بودم و شنیده معروض داشتم شیخ صدر الدین از غایت صفاء نیت و نهایت مروت و انسانیت قصد كرد كه ملتمس اشرف را تلقی بقبول فرماید و نزد جانی بیك خان رفته زبان بشفاعتش بگشاید اما جمعی از مشایخ اسلام و اكابر واجب الاحترام كه در ملازمت آنحضرت بودند تجویز این معنی ننمودند و مضمون این بیت را كه بیت
ترحم بر پلنك تیزدندان‌ستمكاری بود بر گوسفندان عرض فرمودند بنابرآن شیخ عالیشان برطبق (كلمه الخیر فیما صنع اللّه) زمام اختیار آنكار را بقبضه ارادت فاعل مختار بازگذاشت (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ) و همدران ایام كه داخل ماه رجب سنه ثمان و خمسین و سبعمائه بود بتیغ سیاست جانی بیك خان درخت هستی اشرف از پای درآمد و شیخ صدر الدین در غایت حشمت و عزت بمستقر هدایت و كرامت خرامیده لوامع انوار باطن خجسته میامنش بار دیگر خطه اردبیل را نظارت داد و آنحضرت بدستور پدر بزرگوار خویش بلوازم امر دین‌پروری قیام مینمود تا وقتیكه از دار ملال میل ارتحال فرمود و در ایام مرض نهال گلزار امامت و شكوفه بوستان كرامت شیخ خواجه علی را كه ولد ارشدش بود قایم‌مقام خویش ساخت و جواهر اسرار معرفت و هدایت نثار روزگارش گردانیده قلاده ارشاد و فرق عباد در گردنش انداخت بیت
نمود آن گهی عزم دار السلام‌پسر شد بجایش پناه گرام شیخ خواجه علی قدس سره چون بحكم وصیت قایم‌مقام والد بزرگوار گشت نهال قامت بااستقامتش بر جویبار ارشاد و هدایت سركشیده بر تبت از سدرة- المنتهی درگذشت نظم
چو منزل بپرداخت سرو كهن‌سر افراخت سرونواز سروین
ص: 424 اگر صبح فرخنده‌فر شد نهان‌منور شد از آفتابش جهان و شیخ خواجه علی در اواخر اوقات زندگانی بر طبق آیه هدایت‌نمای (وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا) عازم گذاردن حج اسلام و راغب طواف عتبات اجداد عظام شده پسر پاكیزه گهر خویش شیخ ابراهیم را بر مسند شریعت‌پروری مقیم گردانید و با طایفه از اعاظم صوفیه قدم در راه نهاده متوجه حرم محترم (وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً) گردید نظم
گرانمایه شیخ توكل نهادقدم در طریق توكل نهاد
دل روشنش پر ز نور حضوربیابان ازان دیده دریای نور و بعد از چند روز شیخ ابراهیم از مفارقت آن مسافر ستوده مآثر بی- طاقت شده از عقب روان گشت بیت
فراق پدر در دلش كار كردتمنای آن راه دشوار كرد و در غایت استعجال طی مسافت فرمود هردو كعبه را بیكبار دریافت و شیخ خواجه یحیی دیده بدیدار فرزند سعادتمند روشن كرده پدر و پسر در موافقت یكدیگر به ادای مناسك حج پرداختند و بشرف طواف روضه مقدسه نبویه علیه و آله تحف الصلواة و التحیة مشرف گشته عنان مراجعت معطوف ساختند و در اثناء راه شیخ خواجه علی مریض شده سفر آخرت اختیار فرمود و منصب ولایت عهد را به شیخ ابراهیم تفویض كرده ازین مرحله ناپایدار بمتنزهات جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ انتقال نمود.
شیخ ابراهیم بعد از رحلت شیخ خواجه علی بجنات النعیم در كمال حزن و ملال طی منازل و قطع مراحل كرده بخطه اردبیل شتافت و بآئین آباء هدایت قرین بر سجاده تقویت شریعت خاتم النبیین نشسته فروغ انوار باطنش بر صفحات احوال اهل سلوك تافت معتقدان آن خاندان عالیشان غاشیه ملازمت آن حضرت بر دوش كشیدند و گوش هوش را بحلقه ارادتش زینت داده زبان حال بمضمون ابن مقال گویا گردانیدند رباعی
ای بود ز رفتنت دل از غصه دو نیم‌از آمدنت فرح بجان گشته مقیم
صد شكر كه شد مشرف این طرفه مقام‌چون كعبه بیمن مقدم ابراهیم و چون آن دوحه چمن امامت نیز علم عزیمت بصوب ریاض جنت برافراشت منصب خلافت مسند ولایت عهد را به پسر ستوده سیر خویش سلطان جنید مسلم داشت مثنوی
چو شد بر ضمیر منیرش عیان‌كه باید شدن جانب قدسیان
ز دستور آباء خود یاد كردپسر را بالطاف دلشاد كرد
نشان امامت بنامش نگاشت‌بدو داد نقدی كه در دست داشت سلطان جنید همائی بود همایون‌فر در هوای فضای هدایت بال اقبال گشوده و طایران قدسی آشیان در سایه جناح كرامتش از تاب آفتاب حوادث ایمن غنوده زبان الهام بیانش كاشف اسرار معرفت الهی و ضمیر خورشید تنویرش مطرح انوار حقایق نامتناهی نظم
قوی باطن از دانش معنوی‌برون نیز از علم ظاهر قوی
پر از نور عرفان دل آگهش‌سر عارفان گشته خاك رهش شعله انوار ارشادش جسم طالبان مطالب عشق و محبت را در بوته ریاضت و مجاهدت میگداخت و اكسیر صحبت با رشد و رشادش مس وجود اصحاب وجد و حال را بیك دم مثال طلاء مهری
ص: 425
تمام‌عیار میساخت لا جرم جمعی كثیر از طوایف امم به آستان آن مظهر لطف و كرم شتافته روی نیاز بر خاك ارادت سودند و دست اخلاص در دامن متابعتش زده بالتفات خاطر فیض مآثرش افتخار و مباهات نمودند نظم
بفیض ازل كرد سلطان جنیدبسی كس ز اصحاب اقبال صید
چو آهن‌ربا هركجا میرسیددل خلق را سوی خود میكشید
حسینی‌نسب بود و حیدر سیرمریدش شدی دم‌بدم بیشتر و ازدحام خاص و عام در سده سدره مقام آن ملاذ اهل اسلام بجائی رسید كه میرزا جهانشاه كه در آنزمان فرمانفرمای عراقین و آذربایجان بود از زوال ملك خود متوهم گردید بنابرآن فرمانداد كه آن حضرت در خطه اردبیل توطن ننماید و از مسكن مالوف عزم سفر كرده بهرطرف كه خواهد توجه فرماید نظم
جهانشاه را در دل آمد هراس‌كه بسیار شاهانه دیدش اساس
ز ترس از دیار خودش عذر خواست‌كه باهم مه و مهر نایند راست و سلطان جنید از اردبیل با بسیاری از اهل ارادت طریق مسافرت اختیار نموده بجانب دیاربكر نهضت فرمود و چون حصن كیفی كه بحصن كیف اشتهار یافته از یمن مقدم همایونش غیرت‌افزای گنبد گردون شد ابو النصر حسن بیك كه در آنزمان فرمانفرمای دیاربكر بود و نسبت با میرزا جهان شاه در طریق خلاف و نزاع سلوك مینمود از وصول سرخیل ارباب قبول بغایت مبتهج و مسرور گردید و بحصول مقاصد سوری و معنوی امیدوار شده طریقه حسن و ارادت بتقدیم رسانید و خواهر پاكیزه‌گوهر خود را كه درة التاج صدف شهریاری و زهره اوج شرف و نامداری بود و خدیجه نام داشت در سلك ازدواج آنحضرت انتظام داد و از سرچشمه باطن خجسته میامنش استفاضه زلال دولت و اقبال نمود ابواب فرح و شادمانی برگشاد نظم
حسن بیك از كمال حسن اخلاص‌فرستادش بخلوتخانه خاص
سمنبردختری صاحب‌جمالی‌زلیخاصورتی مریم‌خصالی
باسم و رسم مانند خدیجه‌بعفت همچو فرزند خدیجه و سلطان جنید با آن صاحبه بلقیس مرتبه چندگاه در حصن كیف قرین اعزاز و احترام اوقات میمنت انجام بگذرانید بعد از آن بمقتضای حدیث (حب الوطن من الایمان) متوجه اردبیل گشته كرت دیگر ظلال افضال بر مفارق مهجوران شكسته‌بال مبسوط گردانید چون میرزا جهان شاه از مراجعت خدام عالی‌مقام در غایت ابهت و احتشام خبر یافت بواسطه وصلت آن حضرت بامیر حسن بیك توهمش از پیشتر بیشتر شده شرار شر كانون درونش فروتافت و همگی همت قاصد استیصال نهال جاه و جلال آن مركز دایره هدایت و اقبال گشته گاهی درصدد اخراجش بود و احیانا خیال اخذ و قتل در خاطر شآمت مآثرش خطور مینمود و اینمعنی نزد سلطان جنید ظاهر گشته انوار غیرت از ضمیر مهر تنویرش زبانه كشید و از غایت جمعیت بنیت جهانبانی و كشورستانی بخاطر خطیر گذرانید و خواص اصحاب و و گرام احباب را طلب فرموده درین باب قرعه مشورت درمیان انداخت و آنطایفه ناجیه را در دفع فئیة باغیه با خود متفق گردانید و جهة اجتماع ارباب ارادت قاصدان باطراف بلدان روان ساخت باندك زمانی ده هزار مرد جرار همه جوشن پوش نیزه‌گذار بموكب
ص: 426
هدایت آثار پیوستند و زبان باظهار نیاز و اخلاص گشاده دل بر مقابله و مقاتله اعداء دودمان ولایت بستند و سلطان جنید شاهبازهمت در هوای صید مملكت پرواز داده باستظهار آن سپاه عنان عزیمت بجانب شروان انعطاف داد و امیر خلیل اللّه كه در آن‌وقت شروان شاه بود در مقام مدافعت و ممانعت آمده با لشگری بحر جوش رعد خروش روی بطرف آن حضرت نهاد نظم
چو دانست شروانشه كینه‌كوش‌كه دریای فتنه درآمد بجوش
روان گشت با لشگری پرشكوه‌كه گیرد سر راه دریا چو كوه در منزل تبر سران آن دو سپاه جنگجو بهم رسیدند و در برابر یكدیگر دست بنیزه و خنجر برده صف بركشیدند مثنوی
ز یكسو كشیدند صوفیه صف‌دلیران شروان ز دیگر طرف
برآمد فغان نفیر و خروش‌درآمد دو دریای آهن بجوش از جولان ستوران غبار میدان در هیجان آمده از اوج آسمان درگذشت و از غریو جنك‌آوران زلزله در زمین و زمان افتاده گوش گردون كر گشت نیزه خطی خط فنا بر صحیفه احوال پیر و برنا كشید و شمشیر مصری مصر بدن مردان صف‌شكن را غرقه‌بخون گردانید شعله پیكان آبدار خرمن پندار نام‌جویان میسوخت و زبان سنان ثعبان كردار در سرزنش تیز شده اسباب كین می‌اندوخت نظم
دو لشگر بهم در خروش آمدنددو دریای خونین بجوش آمدند
یكی را درافتاد از سر كلاه‌دگر را سر افتاد بر خاك راه
چنان شعله فتنه بالا گرفت‌كه آتش درین چرخ والا گرفت و چون دمیدن صبح سلطنت خاندان صفوی و شكفتن غنچه مراد مصطفوی را هنوز مهلتی مقدور بود در آن معركه صورت فتح و ظفر در نظر سلطان جنید جلوه ننمود و صوفیان شكست یافته آن حضرت بدست اعدا گرفتار گردید و بحكم شروانشاه شربت شهادت چشید نظم
ز بیداد گردون ناسازگارگرفتار شد آن حسینی تبار
بشمشیر خونریز ارباب شین‌شهادة نصیب آمدش چون حسین
روان گشت سوی بهشت برین‌شدش حیدر پرهنر جانشین سلطان حیدر نیر سپهر سیادت و سروری و شجره گلشن امامت و دین‌پروری بود شعشعه خاطر خورشید نشانش نضارت‌بخش ریاض امید اهل عالم و ظل ظلیل عاطفت و احسانش آرامگاه اعاظم و اشراف بنی آدم جبلت بی‌حیلتش بر احیاء سنت سنیه و متابعت شیمه مرضیه آبا و اجداد بزرگوار مفطور و انوار ولایت و سروری و آثار هدایت و و شریعت‌پروری از ناصیه همایونش در كمال بروز و ظهور مثنوی
معز ملك و ملت شاه حیدرولایت انتساب و شرع‌پرور
سپهر معرفت را بود ماهی‌بمحراب امامت دین پناهی
دلش روشن ز انوار حقیقت‌ز رویش ظاهر آثار طریقت و آن حضرت ارشد اولاد سلطان جنید و خواهرزاده امیر حسن بیك بود لا جرم سجاده امامت و دین‌داری و سریر سلطنت و شهریاری را لایق و سزاوار مینمود نظم
برافروخته از هدایت چراغ‌در اندیشه پادشاهی دماغ
بهم جمع درویشی و شاهیش‌ز شاهی و درویشی آگاهیش و سلطان حیدر تاجی از سقرلات قرمزی كه مشتمل بود بر دوازده ترك بر تارك مبارك مینهاد هركس بدست
ص: 427
ارادت در دامن دولتش می‌آویخت از همان جنس افسری بوی میداد و آن حضرت پیوسته وفور مثوبت ارباب عز و جهاد را مطمح نظر همت داشته با طایفه از مجاهدان دین و زمره از اصحاب معرفت و یقین كه بواسطه تاج قرمز بقزلباش اشتهار داشتند و تا غایت این نام بر خدام آن خاندان باقی ماند رایت مقاتله كفار می‌افراخت و بقوت بازوی حیدری و حدت شمشیر دین‌پروری قلع و استیصال نهال ظلم و ظلال را با خود مخمر گردانیده روی زمین را از خون مشركان گلگون میساخت و چون امیر حسن بیك بر میرزا جهانشاه تركمان و میرزا سلطان ابو سعید گوركان ظفر یافته تمامی مملكت عراقین و آذربایجان در تحت تصرفش قرار گرفت بوسیله حسن عقیدت و اخلاصی كه نسبت بآن دودمان عظیم الشان داشت صبیه صلبیه خود مهد علیا حلیمه بیگی آغا را كه رابعه سجاده عفت و بلقیس سراپرده خلافت بود در سلك ازدواج سلطان حیدر انتظام داد و بسبب آن وصلت مواد جاه و جلال و اسباب عزت و اقبال آن حضرت روی در ازدیاد نهاد و سلطان حیدر را از آن مشتری ماهیت ناهید سیما سه پسر عالی‌گهر كه هریك درج ولایت رادری نوربخش و برج خلافت را دری آفتاب درخشش بود تولد نمود و عمده آن اولاد كرامت‌نژاد پادشاهیست كه دست عنایت واهب العطیات ابواب سلطنت شرق و غرب عالم بر روی روزگار همایون آثارش برگشود

ذكر طلوع نیر سعادت پرتو افق امید منتسبان دودمان مصطفوی و روشن شدن شبستان مراد سلطان حیدر از شمع رخسار نقاوه خاندان صفوی‌

بر مرآت ضمیر مهر تنویر صورت اینمعنی عكس پذیر خواهد بود كه مشیت واهب المواهب و العطایا (الذی لم یتخذ صاحبة و لا ولدا) هرگاه بابقا ذكر جمیل خلیل خلتی تعلق گیرد افق امید او را مطلع خورشید طلعت اسمعیل رتبتی داند كه ساكنان سپهر خضرا از پرتو رای عالم‌آرایش اقتباس انوار سعادت جاوید نمایند و قاطنان بساط بسیط غبرا در ظلال عدالت هدایت مآلش از تاب آفتاب ظلم و ظلال بیاسایند بناء علی هذا صدرنشینان بارگاه اصطفا بزبان مناجات از درگاه ایزد متعال مسئلت فرزندی دولتمند مینموده‌اند و دعای ایشان بشرف اجابت اقتران یافته بشارت حصول مقصود می‌شنوده‌اند (كما قال عز من قائل حكایة عن ابراهیم رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ) و با آنكه جامع اسباب سیادت سوری و معنوی سلطان حیدر الصفوی چند ولد رشید صاحب‌تائید داشت اما چون بدیده بصیرت انوار ارتقا بدرجه علیه اقتدا در ناصیه حال هیچیك از آن ذراری اوج نامداری مشاهده نمی‌نمود همواره خاطر فیض مآثرش
ص: 428
متوجه آن میبود كه بخشنده بی‌منت روضه امید او را بدوحه برومند كه اغصان طوبی نشانش سایه لطف و احسان بر مفارق عالمیان تواند گسترد بیاراید تا آنكه بتاریخ روز سه‌شنبه بیست و پنجم رجب سنه اثنی و تسعین و ثمانمائه از مهد علیا و ستیر عظمی حلیمه بیگی آغا بمقتضای شریعت غرا در عقد ازدواج آن قدوه اولاد خیر الانام انتظام داشت پسری تولد كرد كه مضمون همایون (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا) وصف الحالش بود و فحوای بهجت‌افزای (ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَرِیمٌ) جمال یوسف مثالش را تعریفی لایق مینمود مثنوی
درخشید اختری از اوج شاهی‌ز رویش لامع انوار الهی
گلی بشكفت در باغ امامت‌كه فایح شد ازو عطر كرامت
برآمد آفتابی فایض النوركه شد از پرتوش خورشید مستور بلكه از غایت موهبت الهی كه در همه حال شامل زریت حضرت رسالت پناهیست بر سپهر دولت لا یزال نیری در لمعان آمد كه فضای عالم خاك را رشك افزای طارم افلاك گردانید و بشارت نضارت گلزار خلافت بگوش هوش محبان دودمان پادشاه تخت لولاك رسانید مثنوی
تعالی اللّه زهی خورشید انوربنزدش آفتاب از ذره كمتر
چو از اوج ولادت گشت طالع‌چنان نوری ز رویش بود لامع
كه شرق و غرب عالم گشت روشن‌چو در فصل بهاران صحن گلشن مشام جان سلطان حیدر از شمایم اقبال آن شكوفه بوستان كامرانی معطر گشته اسم همایونش را بر اسمعیل قرار داد و بلوازم ستایش و باب بی‌غنت قیام نموده زبان حال و قال بكلام اعجاز مآل (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَی الْكِبَرِ إِسْماعِیلَ) بگشاد و همدران اوان كه صبح زندگانی آن سرو ریاض جهانبانی از مشرق آمال و آمانی دمیدن آغاز نهاد و لمعان تباشیر احوالش مشیر مینمود بآنكه عنقریب آفتاب جاه و جلالش باوج كمال رسیده عرصه هفت اقلیم را در حیز تسخیر خواهد كشید و هنوز آن تازه نهال گلشن خلافت استقلال در مبادی ایام نشوونما بود كه خضرت اوراق اخلاقش دلالت بران میكرد كه علی اسرع الحال سایه سعادت و اقبال بر مفارق طوایف خلایق مبسوط خواهد گردانید نظم
هماندم كه خورشید گردد عیان‌بگیرد جهان را كران تا كران
هماندم كه گل برفروزد بباغ‌شود نكهتش عطر بخش دماغ و چون سلطان حیدر بنور ولایت دانست كه آن مولود عاقبت محمود حامی شریعت مصطفوی و وارث خلافت مرتضوی خواهد بود همگی همت عالی‌نهمت‌تر بر بیتش مقصور ساخت و منصب ولایت عهد را بنام خجسته فرجامش رقم زده از روی جمعیت خاطر باحیاء سنن سنیه آبا و اجداد پرداخت اما قبل از آنكه ثمره شجره امنیتش از مهد طفولیت قدم بر ساحت سن صبی نهد بنیت جهاد لشگر بشروان كشید و بحسب تقدیر در معركه قتال از كف ساقی اجل جام خیر انجام شهادت نوشید چنانچه عنقریب مذكور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی اكنون بدو جهت مناسب چنان مینماید كه قلم ستوده رقم بذكر مجملی از احوال سلاطین آق قوینلو زبان بگشاید و بعد از آن صحایف روزگار را بشرح كیفیت ظهور و جهان‌گیری شاه
ص: 429
عالم‌پناه بیاراید جهة اول آنكه چون شهادت سلطان حیدر و مقید شدن و نجات یافتن پادشاه هفت كشور در ایام جهانبانی آنسالكان طریق كامرانی بوقوع پیوسته است سیاق تاریخ چنان اقتضا میكند كه نخست كیفیت وقایع و حالات ایشان در؟؟؟ یز بیان آید تا سلسله سخن از یكدیگر ارتباط یافته از اخباریكه موقوف علیه بیان ظهور دولت شاهیست قضیه مبهم نماید دیگر آنكه نزدیك مستخبران اخبار عالم ناپایدار صورت اینمعنی بر منصه اظهار جلوه‌گر شود كه تا زمانی كه آن پادشان گیتی‌ستان نسبت باین دودمان امامت مكان در مقام ارادت و اخلاص بودند روزبروز اعلام دولت و اقبال ایشان صفت ارتفاع میگرفت و چون عیار حسن محبت و اعتقاد را بغل و غش عداوت و نفاق تبدیل دادند باندك زمانی بناء سلطنتی بدان متانت بصرصر بی‌نیازی انهدام یافته سمت هباء منثورا پذیرفت (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ)

ذكر سلطنت مظهر اثار امن امان ابو النصر حسن بیك بن علی بیك بن قرا عثمان‌

از ارقام عنبرین‌فام جزو ثالث ازین مجلد مشام اهالی فهم و خرد بشمایم اینحكایت معطر میگردد كه امیر قرا عثمان در ایام جهانبانی حضرت صاحبقرانی امیر تیمور گوركان و ولدار شد آنحضرت شاه‌رخ سلطان بایالت بعضی از ولایات دیاربكر سرفراز بوده اوقات خجسته ساعات بكام دل میگذرانید و چون آن امیر دوست‌نواز دشمن‌گداز عازم ریاض عقبا گردید پسر فرخنده اخترش علی بیك قایم‌مقام پدر بزرگوار گشته چندگاه جناح عدل و احسان بر مفارق فرق انسان مبسوط گردانید و بعد از فوت علی بیك ثمره شجره زندگانیش معز السلطنه و الخلافة ابو النصر حسن بیك بر مسند دولت و كامرانی تكیه زده نسبت بامیر جهانشاه بن قرا یوسف كه در آن ایام بر بلاد عراقین و آذربایجان و فارس و كرمان فرمانفرما بود در طریق خلاف سلوك مینمود و مدتها بین الجانبین مواد نزاع هیجان داشت تا بموجبی كه سابقا مسطور گشت سرپنجه اقتدار امیر حسن بیك بساط حیات جهانشاه را درنوشت و همدران سال پادشاه ماوراء النهر و خراسان میرزا سلطان ابو سعید گوركان بطمع تسخیر ممالك جهانشاهی متوجه عراق و آذربایجان شد و بر وجهی كه پرتو اهتمام بر تبیین آن تافت مهم او نیز بقوت دولت امیر حسن بیك فیصل یافت آنگاه تمامی ولایات اران و آذربایجان و كردستان و لرستان فارس و كرمان و عراق عرب و عجم تا سرحد خراسان در حیز تسخیر آن زیبنده تاج و سریر قرار گرفت و از حسن معدلت روزافزونش اطراف آن بلاد و امصار روی
ص: 430
بآبادانی آورده مهمات طبقات انام در سلك نظام انتظام پذیرفت نظم
حسن بیك چون عدل بنیاد كردبخلق حسن خلق را شاد كرد
بفضل ازل بود آن سرفرازموافق نواز و مخالف‌گداز
كرم بود رسم دل روشنش‌بغیر از عدالت نبودی فنش
ممالك بدورانش آباد بودرعیت ز بند غم آزاد بود
مزارع ندیدی محصل بخواب‌نبودی ز توجیه اندر عذاب
باقبال او مردم‌آزارئی‌ندیده ز عمال بازارئی و حسن بیك را نسبت بدودمان عالیشان شیخ صفی الدین علیه الرحمه الرضوان ارادت و اخلاص فراوان بود بنابران چنانچه مذكور شد خواهر پاكیزه‌گوهر خویش خدیجه بیگم را با سلطان جنید و دختر مریم سیر خود حلیمه بیگی آغا را با سلطان حیدر عقد فرمود و بواسطه این مواصلت میمنت نشان و یمن همت آن دو مقتدای بلندمكان روزبروز مواد جاه و جلال و اسباب حشمت و استقلال آن مركز دایره دولت و اقبال صفت تزاید و تضاعف میگرفت تا وقتی كه زمان حلول اجل طبیعی در رسید و ایام حیات مقدر سمت اختتام پذیرفت و آنحادثه هایله در شهور سنه اثنی و ثمانین و ثمانمائه واقع بود و دفنش بعد از تقدیم لوازم تجهیز و تكفین در دار السلطنه تبریز روی نمود خواجه شمس الدین محمد بن خواجه سیدی احمد و خواجه برهان الدین عبد الحمید كرمانی و خواجه مجد الدین اسمعیل شیرازی در سلك وزرای امیر حسن بیك انتظام داشتند و بنابر اشارات آنحضرت پیوسته تخم عدل و احسان در زمین دل طوایف انسان میكاشتند و امیر حسن بیك را هفت پسر بود بر اینموجب اغورلو محمد مقصود بیك زینل بیك خلیل سلطان یعقوب میرزا یوسف میرزا مسیح میرزا ازین جمله اغورلو محمد زینل میرزا مقصود بیك در زمان حیات پدر بعالم دیگر انتقال نمودند مآل حال چهار پسر دیگر از ضمن حكایات آینده بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و از اهل تصنیف و تالیف مولانا ابو بكر طهرانی معاصر امیر حسن بیك بود و در ایام دولتش تاریخ وقایع و احوال او را انشاء نمود و چون آن كتاب بنظر مؤلف این مختصر نرسید تفصیل اخبار آن پادشاه عدالت‌پناه را در سلك تحریر نتوانست كشید

ذكر حكومت سلطان خلیل كه اسن اولاد امیر حسن بیك بود و بیان محاربه كه میان او و برادرش میرزا یعقوب روی نمود

سلطان خلیل در زمان حیات پدر بزرگوار در مملكت فارس بفرمانفرمائی اشتغال داشت و در اواخر اوقات زندگانی آن مهر سپهر كامرانی بنابر طلب امرا و اركان دولت رایت عزیمت بصوب تبریز افراشت بعد از تقدیم لوازم تعزیت و سوگواری قدم بر مسند سلطنت و شهریاری نهاد و ببسط بساط نشاط پرداخته ایالت ولایت دیاربكر
ص: 431
را ببرادر ارشد خویش سلطان یعقوب داد و سلطان خلیل بواسطه بخل و خست و سوء تدبیر و عدم رویت كما ینبغی از عهده دارائی رعیّت و سپاهی بیرون نتوانست آمد لا جرم باندك زمانی امرا و لشگریان آذربایجان از سلطنتش متنفر گشته بملازمت یعقوب میرزا مائل شدند و یعقوب میرزا شعار مخالفت بر او اظهار كرده با سپاه بسیار سراسر جوشن‌پوش و خنجرگذار از دیاربكر متوجه آذربایجان گردید و سلطان خلیل نیز با جنود تبریز قاصد معركه ستیز و خونریز شده رایت نهضت مرتفع گردانید و در حدود مرند و خوی آن دو پادشاه جنگجوی بهم رسیدند و دلیران جانبین دست باستعمال آلت قتال برده گردنبرد باوج فلك تیز گرد رسانیدند پس از كشش و كوشش فراوان نسیم فتح و پیروزی بر پرچم علم سلطان یعقوب وزید و سلطان خلیل بزخم تیغ یكی از لشگریان بر خاك هلاك افتاده نهال‌اقبال ششماهه او مستأصل گردید یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْكُمُ ما یُرِیدُ

ذكر ارتفاع اعلام سلطنت سلطان یعقوب بنابر مشیت حضرت علام الغیوب‌

چون سلطان خلیل بتقدیر پروردگار جلیل در معركه مرند قتیل گشت تمامی امرا و نوئینان آذربایجان بر سلطنت یعقوب سلطان اتفاق كرده رایت عظمتش از فرق فرقدین درگذشت یوسف میرزا و مسیح میرزا متابعت برادر بزرگوار اختیار كردند و دست مبایعت بدو داده شرط ملازمت بجای آوردند و یعقوب میرزا بر خنك دولت و حشمت نشسته از معركه جنك عنان عزیمت بجانب تبریز معطوف ساخت و در آن بلده فاخره بر اورنك فرمانفرمائی تكیه زده چنانچه باید و شاید باستمالت خلایق پرداخت بدستور پدر مغفور خویش در تشیید قواعد رعیت‌پروری سعی موفور نمود و در تقویت شریعت غرا كوشیده جهة سادات و قضاة و علما سیورغالات مقرر فرمود قاضی مسیح الدین عیسی ساوه ولد خواجه شكر اللّه وزیر را كه استادش بود بعالی منصب صدارت و حكومت امور شرعیة منصوب گردانید بلكه آنجناب را در تمشیت امور ملك و مال دخل داد رایت جاه و جلالش را باوج كمال اعتبار رسانید امر نیابت و سرانجام تمامی مهمات سركار سلطنت را بشیخ نجم الدین مسعود كه خواهرزاده قاضی عیسی بود تفویض نمود و جمیع امرا و وزرا و اركان دولت را بمتابعتش مامور ساخته ابواب انواع اصطناع بر روی روزگارش برگشود از غایت عنایت او را اجازت داد كه بر روی فرامین مطاعه در برابر مهر بزرك همایون برقم ختم توقیع فرماید و فرمود كه ما دام كه نشان بآن توقیع موقع نشود هیچكس مضمونش را انقیاد ننماید و منصب امارت و كارسازی سپاه بر صوفی خلیل موصلو و سلیمان بیك قرار یافت و انوار مرحمت مكرمتش از مطلع كهترنوازی طالع شده بر وجنات احوال سایر مقربان و انچكیان تافت اما قاضی عیسی فضایل و كمالات
ص: 432
بسیار داشت و جمال حالش بحلیه دیانت متحلی بوده پیوسته نقش خیرخواهی بر الواح ضمایر مینگاشت پادشاه و امرا و سپاه را بمعروف امر كرده از منكر نهی مینمود و در گفتن كلمة الحق از ملامت هیچكس نیندیشیده همواره زبان به نصیحت همكنان میگشود از جناب شریعت‌پناه قاضی ضیاء الدین نور اللّه استماع افتاده كه نوبتی از نزد سلاطین مصر و روم ایلچیان به تبریز آمدند و سلطان یعقوب میرزا در روز ملاقات ایشان مجلسی در غایت ابهت و حشمت آراسته و دكله زردوزی پوشیده و بر سریر سلطنت نشسته آنطایفه را بار داد چون هركس در محل خویش قرار گرفت قاضی عیسی به مجلس درآمد و پادشاه را در آن لباس دیده پیش رفت و گفت پوشیدن كسوت زردوزی بر مردان حرام است آنگاه ملازم خود امیر سراج الدین را فرمود كه آن دكله را كتف از یعقوب میرزا بر گرفته فرجی آبفت خود رنك درو پوشانید و پادشاه طریقه اطاعت مرعی داشته اصلا از احتساب بی‌محل قاضی متغیر نگشت و برین قیاس آنصدر عالیقدر پیوسته شهریار ذو اقتدار را از ارتكاب اموری كه مخالف شرع شریف بود منع مینمود و بافاضه خیرات و اشاعه مبرات ترغیب و تحریض میفرمود اما شیخ نجم الدین مسعود بمكارم اخلاق و محاسن آداب و لطف طبع و حدت ذهن اتصاف داشت و در سرانجام امور ملكی و مالی غایت معدلت بجای آورده در زمین دل رعایا تخم عاطفت و احسان میكاشت و همچنین سایر امرا و اركان دولت آن پادشاه عالیجاه در مهمانی كه متعلق بدیشان بود شرایط وقوف و كاردانی بتقدیم میرسانیدند و مهما امكن در استمالت خواطر اكابر و اصاغر كوشیده اعلام انصاف مرتفع می‌گردانیدند و چون زیاده بر ده سال حال بر اینمنوال بگذشت و تمامی بلاد و امصار اران و آذربایجان عراقین و فارس و كرمان معمور و آبادان گشت یعقوب میرزا اعمال حسنه خود را بافعال سیئه تبدیل داده نسبت بحضرت سلطان حیدر تغییر عقیده نمود و بدان واسطه اساس دولت ملوك قوینلو روی بانهدام آورد و دست مشیت مسبب الاسباب ابواب تفرقه برگشود چنانچه از حكایات آینده حقیقت این سخن بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و تقدس‌

ذكر لشگر كشیدن سلطان حیدر صفوی بجانب شروان و توجه آنحضرت در اثناء قتال به متنزهات ریاض رضوان‌

سلطان حیدر در اواخر اوقات حیات بنابر وفور میلان خاطر عاطر باحراز فضیلت غرا و جهاد با لشگری از اهل ارادت و اعتقاد رایت نهضت بجانب دربند شروان برافروخت تا با كافرانیكه در آنطرف دربند توطن دارند در مقام مقاتله آید و بمقتضای كریمه اقتلوا المشركین (را كار فرماید و چون شروانشاه فرخ سیار بن امیر جلیل اللّه كه در آنزمان شروانشاه بود بر عزیمت آنحضرت اطلاع یافت ترسید كه غازیان عظام در وقت عبور بران
ص: 433
مملكت متعرض رعیتش گردند بمقتضای حدیث (الحب یتوارث و البغض یتوارث) سالك طریق عناد و خلاف گشته ایلچی همعنان برق و باد نزد یعقوب میرزا فرستاد و پیغام داد كه سلطان حیدر با سپاهی عظیم از مردم قزلباش بعزم رزم و پرخاش متوجه شروان شد و هیچ شك نیست كه هرگاه او را تسخیر اینولایت مییسر پذیرد هوس فتح دیگر ممالك فرماید و باین واسطه اختلال باركان مبانی جاه و جلال آن مركز دایره استقلال راه یابد بیت
هرچه آید از آن خلل در كارهست ز اول علاج آن ناچار پس انسب آنست كه خدام بارگاه سلطنت لشگری ظفر بزك بكومك فرستند تا بنده مستظهر شده طایفه قزلباش را نگذارم كه باین دیار درآیند و بقدم مقاتله پیش رفته اشتعال آتش شوكت ایشان را بضرب شمشیر آب‌دار تسكین دهم یعقوب میرزا بنابر استماع امثال این سخنان از جاده صواب منحرف گشته سلیمان بیك را با چهار هزار سوار جرار بامداد شروانشاه ارسال نمود و استمالت نامه در قلم آورده او را اجازت محاربه سلطان حیدر فرمود و قبل از آنكه سلیمان بیك بشروانشاه پیوندد سلطان حیدر از راه شكی كه در شمال شروانست بآن مملكت درآمده بطرف دیار كفار لوازم شبگیر و ایوار بجای آورده از مردم آن بلاد و امصار طایفه را كه بقدم اخلاص و اطاعت پیش می‌آمدند از مواید انعام و احسان خویش محفوظ و بهره‌ور میگردانید و چون نواحی تیمور قالی معسگر حضرت سیادت‌مآبی ولایت قبابی گشت اهالی آن بلده بمتانت حصار و بسیاری آلات رزم و پیكارم مغرور شده شیوه ناستوده تمرد و عناد اظهار نمودند و دروازهای آن حصن حصین را بر روی خود بسته دست بانداختن تیر و سنك گشودند سلطان حیدر مآثر از مخالفت آن زمره مدبر متغیر گشته غازیان متهور را بفتح آنقلعه خیبر صفت مأمور گردانید و ایشان آغاز محاصره و محاربه كرده نقبچیان فولاد چنك بی‌لبث و درنك بكار خود پرداختند و باندك فرصتی بنیان یك برج از بروج تیمور قالی را سمت انهدام داده با خاك راه یكسان ساختند مقارن آنحال قرا پیر قاجار از عقب رسیده بموقف عرض رسانید كه سلیمان تركمان بنابر فرموده یعقوب سلطان با جمعی كثیر از لشگر آذربایجان بشروانشاه پیوست و اكنون آن دو سردار بخیال اشتعال آتش جنك و جدال متوجه معسگر نصرت مال‌اند سلطان حیدر بعد از استماع اینخبر مضمون آیه كریمه (وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ) را بر خاطر فیاض گذرانید و از كثرت اعدا نیندیشید و رایت مراجعت باستقبال اصحاب مخالفت مرتفع گردانیده در نواحی تبر سران شروانشاه و سلیمان تركمان با سپاه فراوان بیت
همه را تیغ كین برون ز نیام‌همه خنجرگذار و خون‌آشام نزدیك بآنحضرت رسیدند و از جانبین بتسویه صفوف پرداخته مستعد استعمال اسنه و سیوف گردیدند سلطان حیدر بقوت باطن متمكن عنان بمیدان مصاف انعطاف داده زبان مناجات بكلام اعجاز صفات (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا) گردان ساخت و صوفیان صافی ضمیر را باشتعال آتش قتال تحریص فرموده صدای گیرودار در عالم انداخت مخالفان نیز مركب شقاوت در میدان ضلالت رانده تیغ
ص: 434
كین از نیام وقاحت بركشیدند و در مقام مكاوحت ثبات قدم ورزیده غایت شجاعت و بطالت بتقدیم رسانیدند نظم
دلیران سنانها برافراختندز هرسو بمیدان كین تاختند
كشیدند بر یكدیگر تیغ تیزگشادند درهای جنك و ستیز
فلك گشت دریای قیر از غبارزمین شد ز خون یلان لاله‌زار و در آن روز سلطان حیدر بنفس نفیس مباشر امر قتال گشته با؟؟؟
از ابطال رجال بر صف اعدا تاخت و بصدمت شمشیر نیلوفری و قوت سرپنجه حیدری بسیاری از سپاه شروان و تراكمه آذربایجان را بر خاك هلاك انداخت نظم
بشمشیر كین شاه حیدر مصاف‌درافكند در جسم اعدا شكاف
به پیكان خونریز و رمح ستیزبرآورد از جانشان رستخیز در فتوحات شاهی كه مهبط فیوضات نامتناهی است سمت تحریر یافته كه در ان معركه هولناك بهنگام جولان شجعان بیباك سلیمان تركمان بآنشاه حیدر توان در مقام مبارزه درآمده بضرب سنان جان‌ستان از پشت زین بر روی زمین افتاد و آنحضرت از كمال لطف و مرحمت دست از قتل آن سرگشته بادیه ضلالت كشیده داشته او را بجان امان داد بعضی از غازیان كه ملازم ركاب هدایت‌نشان بودند افغان باوج آسمان رسانیده از موجب آن عفو و اغماض پرسیدند آنحضرت جوابداد كه هنوز روزنامه اجل او باختتام نرسیده اما منشور حیات من برقم ختم مرقوم گردید مرا درین معركه شهد شهادت میباید چشید و او را چندگاه دیگر مقاسات دنیای بیوفا میباید كشید آنگاه كرة بعد اخری آن سلطان كرامت انتما بر صف اعدا حمله نمود و نهایت كشش و كوشش ظاهر ساخته بسرپنجه قهر اقداح زهر مذاق مرك بر شروانیان بیمود و چون نزدیك بآن رسید كه شروانشاه و سلیمان تركمان از معركه ستیز عنان یكران بوادی گریز منعطف گردانند از شست تقدیر تیر عمرفرسا گشاد یافته سبب انقطاع رشته حیات آن سلطان مرتضوی صفات گردید و مانند پدر عالی‌گهر و اجداد امامت‌نژاد بدرجه بلند شهادت فایز شده طایر روح مطهرش بجانب ریاض قدس پرید نظم
فغان از جور گردون ستمكاركه جز آزار مردم نیستش كار
بجز رسم جفا او را هنر نیست‌ز آئین وفا او را خبر نیست
پی خونریز دایم در كمین است‌ز خون سروران گلگون جبین است
كمان كینه را هرگه كند زه‌نشانه گرددش قلب كه و مه
شوی گر همچو حیدر ز اهل باطن‌نجات از تیر قصدش نیست ممكن القصه بعد از وقوع آنحادثه عظمی و داهیه كبری صوفیان عظام و غازیان گرام از روی اضطرار دست از پیكار بازداشته قدم در وادی فرار نهادند و شروان شاه و سلیمان بیك بدیدن پیكر نصرت و ظفر مبتهج و مسرور گشته مسرعی جهة ایصال بشارت به تبریز فرستادند و جسد مطهر سلطان حیدر را بعد از تقدیم لوازم تجهیز و تكفین در موضع تبر سران بخاك سپردند و جهات و یراقی را كه از سپاه قزلباش گرفته بودند قسمت نموده هریك روی توجه بمقر عز خویش آورند

ذكر محبوس شدن در دریای ولایت و سروری در قلعه اصطخر شیراز و بیان انهدام بناء عمر و دولت یعقوب بیك به تقدیر پادشاه بی‌نیاز

از مطلع كلام معجز نظام واهب المواهب و العطیات حیث قال سبحانه و تعالی و اذ ابتلی
ص: 435
ابراهیم ربه بكلمات نیر این معانی بر فضای خاطر اشراف طوایف انسانی میتابد كه چون ابواب عنایت ربانی بر روی روزگار سعادتمندی مفتوح شد نعمت ابتلا را در كسوت بلا بدو نمایند و چندگاه چشم تمنایش را از دیدن چهره عرایس آمال مهجور داشته بظهور صور مكاره و اهوال او را بیازمایند پس اگر در مبادی طلب دست امید بخار ناكامی رسد نباید رنجید چه عاقبت غنچه مطلوب از آنجا شكفتن گیرد و اگر در اوایل احوال پای سعی بر سنك حادثه آید آزرده نباید شد زیرا كه آخر الامرش طی طریق بهبود سمت سهولت پذیرد ابراهیم خلیل علیه السلام تا القاء آتش نمرود را باقدام رضا و تسلیم پیش نیامد خطاب مستطاب (یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ) از مصدر عنایت سبحابی صدور نیافت و حضرت اسمعیل تا فرمان قربان را برطبق آیه كریمه (یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ) گردن انقیاد ننهاد پرتو انوار عاطف یزدانی از افق (وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ) بر وجنات روزگارش نتافت و یوسف صدیق تا بكید اخوان از حجر عطوفت یعقوب دور نیفتاد بذروه عزت مملكت مصر نرسید و نبی عربی صلوات اللّه علیه و علیهم تا كربت غربت نكشید نسیم فیروزی شمیم
انا فتحنا لك فتحا مبینا بر پرچم رایت فتح آیت رسالتش نوزید نظم
براه عاشقی هركس نهد گام‌نه‌بیند بی‌تعب روی دلارام
چو اسمعیل از فرمان مبرم‌نه‌پیچد هركه سر گردد مكرم
ز بعد ابتلای چاه یوسف‌برآمد بر سریر جاه یوسف
بگلزار امید جمله اخیارنروید هیچ گل بی‌خار آزار
پس از انجام شام ظلمت‌اندوزشود صبح سعادت عالم‌افروز نظیر این تشبیت حال فرخنده‌مآل نقطه دایره دولت و اقبال و نیر سپهر سلطنت و استقلال ابو المظفر سلطان شاه اسمعیل بهادر الصفوی است زیرا كه هنوز آن آفتاب گیتی‌افروز از افق زندگانی باوج كمال كامرانی نرسیده بود كه واقعه؟؟؟ یله پدر بزرگوارش سلطان حیدر روی نمود و مقارن ابتلا بدان مصیبت چندگاه در محنت قید و حبس افتاد و بعد از نجات از آن بلیه برادر عالی‌گهرش شهید شده عنان اضطرار بصوب غربت انعطاف داد چنانچه هریك ازین وقایع و احوال وصول اختر جاه و جلال آن پادشاه مرتضوی خصال باوج آمانی و آمال عنقریب بمحل خود مسطور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی اما سبب حبس آنحضرت آن بود كه پس از شهادت سلطان حیدر طبقه صوفیه در خطه اردبیل مجتمع گشته بنابر صغر سن شاه عالی‌گهر برادر كلانترش سلطان علی پادشاه را قایم‌مقام پدر گردانیدند و دست بیعت در دامن متابعتش زده طنطنه بشارت بگوش ارباب ارادت و اعتقاد رسانیدند و باندك زمانی جمعی كثیر از صوفیان صافی ضمیر زمره جهة اداء تهنیت منصب ولایت عهد حیدری و طایفه برای تحریض بر طلب خون آن مهر سپهر سروری در اردبیل جمع آمدند چون اینخبر به سمع یعقوب میرزا رسید از ازدحام ارباب هدایت بترسید و یكی از امراء عظام را با فوجی از سپاه آذربایجان باردبیل فرستاد تا سلطان علی پادشاه و برادر كهترش سید ابراهیم و حضرت شاه واجب التعظیم و والده ماجده ایشان حلیمه بیكی آغا را گرفته بشیراز ببرد و بحاكم آنمملكت منصور بیك پرناك سپارد و
ص: 436
آن امیر حسب فرموده باردبیل شتافته سلطان علی پادشاه غیر رضا و تسلیم چاره نداشت و با والده و برادران مصحوب موكلان بشیراز رفته منصور بیك پرناك ایشان را در حصار اضطرار مقید ساخت و حضرت شاه دین‌پناه در خوردسالی بآن نائبه شامله گرفتار شده فغان از جان معتكفان ملاد اعلی برآمد كه آیا آفتابی كه عرصه سپهر بوقلمون جولانگاه یكران همتش خواهد بود در مجلس تنگتر از دایره نون چگونه تحمل نماید و كامیابی كه ماهچه رایتش سایه مرحمت بر مفارق متوطنان ربع مسكون خواهد گسترد مانند خورشید در عقده كسوف بچه طریق بیاید نظم
نشاید در صدف در شب‌افروزنزیبد نور خور مستور در روز
كسی كو را شهنشاهی نصیب است‌بكام دشمنان قیدش غریبست هرچند بعضی از سالكان مسالك هدایت میرزا یعقوب را از آزار آن دری برج امامت منع نمودند بجائی نرسید و ایشان را همچنان محبوس میداشت تا وقتیكه جبار منتقم اساس دولتش را زیر و زبر گردانید و در زمستان سنه ست و تسعین و ثمانمائه كه یعقوب میرزا در باغ اران در منزل سلطان بود طرح قشلاق انداخته بود نزول بلایا و حلول زرایا در آن اردو متواتر گشت نخست یوسف میرزا كه عزیز مصر مكارم اخلاق بود مریض شده درگذشت و مادرش هنوز از سوگواری پسر بازنپرداخته بود كه مدت عمر عزیزش بسر آمده عزیمت عالم آخرت نموده و همدران هفته یعقوب میرزا نیز پهلو بر بستر ناتوانی نهاد و مدبر طبیعتش از حفظ مملكت بدن دست بازداشته رخت بقا بباد فنا داد یكی از شعرا درین باب گفته بیت
نه از یوسف نشان دیدم نه از یعقوب آثاری‌عزیزان یوسف ار گمشد چه شد یعقوب را باری

ذكر سلطنت میرزا بایسنقر و كشته شدن مسیح میرزا و اكثر امراء بایندر

چون سلطان یعقوب میرزا هلك بر ملك اختیار نمود و صوفی خلیل و امراء موصلو و پرناك پسرش میرزا بایسنقر را بپادشاهی برداشتند و نوئینان بایندری بر سلطنت مسیح میرزا ولد امیر حسن بیك اتفاق كرده رایت اخلاق خلاف برافراشتند و در منزل سلطان بود قراباغ میان ایشان مقابله و مقاتله بوقوع پیوسته نسیم فتح و ظفر بر پرچم علم بایسنقر وزید و مخالفان عنان ادبار بوادی فرار تافته مسیح میرزا با اكثر بایندریه بقتل رسید آنگاه بایسنقر میرزا در غایت ابهت به تبریز شتافته بر تخت سلطنت متمكن گشت و صوفی خلیل زمام سرانجام جمیع مهام ملك و مال را بقبضه اختیار درآورده پایه اقتدارش از اوج سپهر دوار درگذشت و بنابر ذخیره كه از نواب سلطان یعقوب در خاطر داشت قصد اخذ و قتل ایشان نمود و هریك را ببهانه گرفته ابواب جور و تعدی بر روی روزگاران طایفه برگشود از آنجمله قاضی عیسی شربت شهادت چشید و شیخ نجم الدین مسعود اگرچه از چنك اجل جان برد اما بی‌اختیار گردید در خلال این احوال محمود بیك ولد اغورلو محمد
ص: 437
بن امیر حسن بیك كه در رور قتل عم خویش مسیح میرزا از معركه گریخته بود بشاه علی پرناك كه در بعضی از ولایات عراق حكومت مینمود ملحق شد و داعیه استقلال پیدا كرده شاه علی با بسیاری از امرا و لشگریان دست بیعت بدو دادند و اكثر بلاد عراقین را را بتحت تصرف درآورده با سپاهی جلادت‌آئین روی توجه بصوب درگزین نهادند چون اینخبر به تبریز رسید بایسنقر میرزا باستصواب صوفی خلیل متوجه مخالفان گردید و در صحرای درگزین آندو پادشاه پرخشم و كین با یكدیگر محاربه نموده پیكر نصرت و ظفر در نظر بایسنقر میرزا جلوه‌گر گشت و محمود بیك از غایت سرگردانی پناه بآسیائی برده سید نعمت اللّه همدانی كه در آن نواحی بود از صورت حال وقوف یافت و متوجه آرد كردن دانه حیاتش شده بیك ناگاه حوالی طاحونه را فروگرفت و محمود بیك را بدست آورده در حوالی ازلال نزد بایسنقر میرزا روانه ساخت و بایسنقر میرزا بنابر صوابدید امرا پسر عم را جنه كرده در ترناب هلاك انداخت و بعد از این فتح و عظمت و جبروت و نخوت و باد بروت صوفی خلیل از حد عمر درگذشت و دست اختیار سایر امرا از دخل در امور ملك و مال كوتاه شد و اینمعنی سبب مخالفت سلیمان بیك گشت بیان این سخن آن‌كه سلیمان بیك كه در آن زمان والی دیاربكر بود چون كمال اعتبار صوفی خلیل و آزار خاطر امراء آذربایجان را استماع نمود خاطر بر مخالفت قرار داد و باتفاق سایر حكام دیاربكر لشگری فراهم آورده روی توجه بجانب تبریز نهاد پس از آنكه اینخبر بسمع صوفی خلیل رسید و در ركاب میرزا بایسنقر عنان توجه باستقلال اعدا منعطف گردانید از غرایب وقایع آنكه در وقت تقارب فریقین امراء آذربایجان كه نسبت بصوفی خلیل در طریق نفاق سلوك مینمودند بیك ناگاه شعار خلاف اظهار كرده زمام اختیار میرزا بدست آوردند و او را طوعا او كرها نزد سلیمان بیك بردند لا جرم صوفی خلیل مغلوب گشت و در چنك سلیمان بیك گرفتار شده مهمش از هم بگذشت و سلیمان بیك بدستور معهود اسم سلطنت بر میرزا بایسنقر اطلاق نموده در ملازمتش به تبریز خرامید و سرانجام مهام ملك و مال را از پیش خود گرفته رایت استقلال مرتفع گردانید رباعی
هرروز یكی ز در درآید كه منم‌خود را بجهانیان نماید كه منم
تا كار جهان بدو قراری گیردناگاه اجل ز در درآید كه منم.

ذكر ارتفاع لواء دولت رستم بیك بامداد ابیه سلطان و انخفاض رایت شوكت میرزا بایسنقر و سلیمان تركمان‌

رستم بیك ولد مقصود بیك بن امیر حسن بیك كه آثار اقبال از ناصیه حالش ظاهر بود بعد از فوت عم خویش یعقوب میرزا متابعت مسیح میرزا اختیار نمود و چون مسیح میرزا در
ص: 438
معركه سلطان بود مغلوب شده تخت سلطنت را وداع فرمود رستم بیك در قید اسر بدست صوفی خلیل افتاد و در قلعه النجق كه كوتوالش فرق سیدی علی بود محبوس گشت و ابیه سلطان كه در سلك اعاظم نوئینان انتظام داشت و همواره بقلم اندیشه نقش وصول بمنصب امیر الامرائی بر لوح خاطر مینگاشت پس از قتل صوفی خلیل و تسلط سلیمان بیك از قراباغ اران عازم النجق شد و معتمدی نزد قرق سیدی علی فرستاد و پیغام داد كه مناسب آنست كه رستم بیك را بپادشاهی برداریم و جنود این حدود را فراهم آورده همت بر استخلاص ممالك عراق و آذربایجان گماریم و قرق سیدی علی باینمعنی همداستان شد و میان او و رستم بیك قواعد عهد و پیمان بغلاظ ایمان تاكید یافت آنگاه رستم بیك از قلعه النجق بیرون آمده بابیه سلطان پیوست و آن پادشاه رستم‌وش و سردار لشگركش همعنان یكدیگر متوجه تبریز گشتند سپاهی پرستیز در ظل رایت ایشان جمع آمد و اینخبر بعرض میرزا بایسنقر و سلیمان بیك رسیده مخالفان را استقبال نمودند اما هرفوجی را كه بقراولی فرستادند طریق بیوفائی مسلوك داشته نزد رستم بیك رفتند لا جرم بایسنقر میرزا و سلیمان بیك ویران شدند و میرزا بایسنقر بنابر آنكه داماد شروانشاه بود باتفاق حسین علی بیك و شیخ نجم الدین مسعود عازم شروان گشته سلیمان بیك روی بطرف دیاربكر آورد و رستم بیك عنان ریز به تبریز خرامیده عروس مملكت آذربایجان را بی‌مزاحمت اغیار در كنار گرفت و همت بر تدارك اختلالی كه در فترات مذكوره باحوال آن مملكت راه یافته بود گماشته سلك امور جمهور نزدیك و دور بیمن معدلتش سمت انتظام پذیرفت حكام ولایات عراقین و فارس و كرمان و كردستان و لرستان قاصدان نكته‌دان با تحف فراوان بآستان سلطنت آشیانش فرستادند و اظهار اطاعت و انقیاد كرده سخنان اخلاص آمیز پیغام دادند اما بایسنقر میرزا چون بشیروان رسید شروانشاه امداد داماد را پیش نهاد همت گردانید و ابواب انعام و اكرام مفتوح داشته اسباب سلطنتش بهم رسانید و در آن ایام كه بایسنقر میرزا در شروان بود شیخ نجم الدین مسعود بنابر قصد بعضی از امراء منحوس طعامی مسموم خرده عزم سفر آخرت نمود اما سلیمان بیك چون بدیاربكر رسید و روزی‌چند بتعلل اوقات گذرانید ناگاه تیر بلا از شست گشاد یافته رشته حیاتش را منقطع گردانید كیفیت واقعه چنان بود كه قبل ازین سلیمان بیك برادرزاده خلیل بیك را بسببی از اسباب گرفته كشته بود و در این وقت كه پریشان‌حال بدیاربكر مراجعت نمود نور علی بیك بن دانه خلیل كه در آن ولایت در سلك اهل اعتبار انتظام داشت بانتقام خون عم قاصد قتل او گشت و منتهز فرصت بوده سحری در حمام حصن كیف بسروقتش رسید و بزخم تیغ تیز صبح حیاتش را بشام ممات مبدل گردانید رستم بیك بعد از استماع اینخبر بهجت‌اثر خال خود قاسم بیك را والی دیاربكر ساخت و او بدانجانب شتافته رایت عدالت برافراخت
ص: 439

ذكر نجات یافتن ذراری سپهر امامت و نامداری و كشته شدن میرزا بایسنقر بتقدیر حضرت باری‌

چون به مقتضای حكمت بالغه ربوبیت در درج امانت ولایت چندگاه در محنت قید و حبس اوقات گذرانید زمان ابتلا انتها یافته نسیم راحت شمیم (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ) از مهب (الا ان اللّه فی ایام دهركم) نفخات در وزیدن آمد برطبق مرویه صحیحه (اذا اراد اللّه شیأ هیاء اسبابه) چند صورت روی نمود كه هریك سبب نجات آنحضرت بود اول آنكه چنانچه مذكور شد كوتوال قلعه بدن یعقوب میرزا دست از حراست كوتاه كرد تا باقی مرض بدانجا درآمده او را بعالم آخرت رسانید دیگر آنكه رستم بیك برادرزاده مهد علیا حلیمه بیكی آغا بود خروج كرده بایسنقر میرزا و سلیمان بیك را بگریزانید دیگر آنكه شروانشاه كه قاتل سلطان حیدر بود جهة امداد داماد با رستم بیك ابواب خلاف بازگشود و لشگر بمیرزا بایسنقر داده او را باستخلاص مملكت موروث ترغیب نمود و چون این خبر برستم بیك رسید بخاطرش خطور كرد كه حضرت شاه دین‌پناه و سلطان علی پادشاه و سید ابراهیم را از قید قلعه اصطخر مطلق العنان گردانیده مصحوب ابیه سلطان بجانب شروان فرستد تا طبقه صوفیه و غازیان عظام حسام خون‌آشام از نیام انتقام كشیده دمار از روزگار میرزا بایسنقر و شروانیان برآورند و مقصود او بحصول پیوسته مملكت عراقین و آذربایجان در تحت تصرفش قرار یابد بنأ علی هذا در وقتی كه خبر توجه میرزا بایسنقر استماع نمود آن سه كوكب برج امامت را از اصطخر به تبریز طلبیده خلع فاخره و نقود وافره نزد ایشان فرستاد و التماس یراق سفر شروان كرده باظهار اخلاص و اعتقاد زبان گشاد و چون اینخبر باطراف بلاد و امصار رسید باندك زمانی جمعی كثیر از مریدان خاندان صفوی و طالبان سعادت دنیوی و اخروی در ظل رایت سلطان علی پادشاه جمع آمدند و آنحضرت همعنان ابیه سلطان متوجه مقابله و مقاتله میرزا بایسنقر گشته چون بمعبر آب كر رسیدند در آنطرف رود سیاهی سپاه مخالفان دیدند و از هردو جانب كنار آب را بتوره و جیر مضبوط ساخته چندگاه صفیر تیر از طرفین آمدوشد مینمود و هرروز آتش مدافعت و ممانعت اشتعال یافته پیكر فتح و ظفر درنظر هیچیك از آن دو زمره چهره نمیگشود و آخر الامر بی‌آنكه غالب از مغلوب متمیز شود میرزا بایسنقر بشروان معاودت كرد و ابیه سلطان همراه سلطان علی پادشاه روی توجه به تبریز آورد و همدران اوقات كوسه حاجی بایندر كه حاكم اصفهان بود با رستم بیك اظهار خلاف نموده خطبه بنام میرزا بایسنقر خواند و میرزا بایسنقر نیز از شروان در حركت آمده اسب تهور تا منزل آهار و مشكین راند رستم بیك چون از دو طرف خود را هدف سهام مخالفان دید بار دیگر ابیه سلطان را در
ص: 440
مصاحبت سلطان علی پادشاه متوجه دفع میرزا بایسنقر گردانید و قرا پیری تواچی را با جمعی كثیر از جوانان پر تهور بحرب كوسه حاجی بایندر فرستاد و ابیه سلطان درین نوبت میرزا بایسنقر و لشگر شروان ظفر یافته بایسنقر را بقتل رسانید و قرا پیری تواچی در نواحی درگزین با كوسه حاجی مقابله نموده بقوت دولت رستمی بر وی غالب شد و كوسه حاجی نیز مقتول گردید و این دو خبر بهجت‌اثر در یكشب به تبریز رسید و رستم بیك فرحناك و مسرور گشت و تمامی گلزار ممالك عراقین و فارس كرمان و آذربایجان و اران از خار تعرض معاندان مصون مانده دوحه اقبالش از ذروه آسمان درگذشت‌

ذكر شهید شدن سلطان علی پادشاه و مشرف گشتن لاهجان از یمن مقدم حضرت پادشاه دین‌پناه‌

چون رستم بیك بمساعدت طالع نیك از جانب یاغیان بدكردار و مخالفان مردم‌آزار خاطر فارغ گردانید سلطان علی پادشاه و شاه دین‌پناه و سید ابراهیم را از روی تجلیل و تعظیم شرف رخصت ارزانی داشت تا باردبیل شتافته بدستور آباء گرام و اجداد عظام بر سجاده امامت و دین‌پروری تمكن ورزند و در تصفیه زاویه حضرت شیخ صفی الدین كوشیده بارشاد طایفه صوفیه پردازند و ایشان بار دیگر بوطن مألوف و مسكن معهود شتافته معتكفان زوایاء هجران و منتظران خبایاء حرمان از غبار مواكب هدایت مراتب روشنی دیده امید حاصل گردانیدند و زبان حال و قال بسپاه و ستایش كریم ذو الجلال گردان ساخته غلغله نشاط انبساط بایوان كیوان رسانیدند مسند اقتدا و تلقین كه چند سال از وجود فایض الجود اولاد امجاد شیخ صفی الدین عاری و عاطل بود بار دیگر از جلوس همایون سلطان علی پادشاه رتبت سپهر برین یافت وصیت این مژده باطراف بلاد و اكناف آفاق رسیده لوامع نیر حصول آمال بر وجنات احوال اهل فضل و كمال تافت غنچه مراد اصحاب رشد و رشاد از تنسیم نسیم عنبر شمیم این بشارت بر گلبن تمنا شكفتن آغاز نهاد و دوحه آمال ارباب صلاح و سداد از پرتو انوار این سعادت در گلبن مطلوب میوه مقصود بار داد لا جرم در مدت اندك بسیاری از سالكان طریق ارادت در خطه اردبیل جمع آمدند و دست اخلاص در دامن متابعت مخدوم‌زادگان زده ملازم عتبات هدایت آیات شدند و چون خبر ازدحام خواص و عوام انام بر درگاه كرامت پناه سلطانعلی پادشاه بگوش هوش رستم بیك رسید از مخالفت آنحضرت اندیشمند شده بغایت بترسید و كس باردبیل فرستاده بار دیگر آنسه برادر عالی‌گهر را باردو برد و جمعی از معتمدان خود را تعیین كرد كه ایشان را بچشم نگاه دارند و هیچكس را از طایفه صوفیه و قزلباش در ملازمت سلطان علی پادشاه نگذارند و در آن اوان كه آن سه عالی‌مكان در اردوی رستم بیك تشریف داشتند هرروز جمعی كثیر از مریدان صافی عقیدت و معتقدان خاندان ولایت بخدمت
ص: 441
رسیده از نقود ابیض احمر و اجناس نفیسه دیگر از بذورات میگذرانیدند و چون نمیتوانستند كه بخلاف حكم در اردو باشند عنان مراجعت بمنازل خود منعطف میگردانیدند آخر الامر رستم بیك از هجوم آن زمره ناجیه هراس بیقیاس بخاطر راه داده و در سنه ثمان و تسعین و ثمانمائه كه از قشلاق خوی روی توجه به ییلاق نهاد قصد نمود كه قطع صله رحم كرده سلطان علی پادشاه را شربت شهادت چشاند و سرچشمه هدایت و عرفان را بخاك بی‌مروتی انباشته ضمیر مكدر از آن دغدغه فارغ گرداند و منهی كیفیت این اندیشه را معروض داشته آنسرور آفاق بمقتضای كلمه (الفرار مما لا یطاق) عمل نموده شبی حضرت شاه دین پناه و سید ابراهیم را مصحوب خودساخته تا خطه اردبیل عنان‌یكران بازنكشید از صوفیان صافی ضمیر و غازیان با تیغ و تیر هركس در آنحدود بود بموكب آنحضرت پیوستند و مستعد جنك جدال شده دل بر مقابله و مقاتله اعدا بستند و رستم بیك بعد از وقوف فرار بر سلطان علی پادشاه ابیه سلطان را با فوجی از سپاه بتعاقب آنحضرت مأمور گردانید و ابیه سلطان حسب فرموده متوجه اردبیل گشته در روزیكه نزدیك آن بلده رسید سلطان علی پادشاه بنور باطن هدایت میامن دانست كه تقدیر ملك قدیر مقتضی آنست كه در آن روز اتباع رستم بیك آنحضرت را از سرچشمه تیغ آبدار شربت شهادت چشانند و بعد از آن باندك زمانی كارپردازان قضا و قدر لواء سلطنت و جهانبانی شاه عالمپناه را بذوره ثریا رسانند بنابران امراء صوفیه را بعتبه علیه طلبیده از ارتحال خود خبر داد و بارتفاع رایت دولت شاهی امیدوار ساخته تاج و دستار خویش را بر فرق مبارك آنحضرت نهاد و همان لحظه طلیعه لشگر ابیه سلطان نمودار شده آن مقتدای علی نام عالی‌مقام جامه جنك در پوشید و بدستور جد بزرگوار خود یعنی حضرت امام حسین علیه السلام با اهل ظلام قتال مینمود تا وقتیكه از دست ساقی اجل جام راحت انجام شهادت نوشید نظم
دریغا كه سرو ریاض كرم‌درافتاد از پا بتیغ ستم
دریغا كه خورشید اوج كمال‌پذیرفت از جور گردون زوال
دریغا كه سیر كواكب مدام‌بود برخلاف رضای گرام
دریغا كه یكلحظه چرخ نگون‌ز خون ریختن می‌نجوید سكون
بود دامنش سرخ از خون ماندارد غم جان محزون ما
درین باب هرچند گویم سخن‌نگردد ز دل دور زنك حزن
همان به كه سازم سخن مختصركنم عرض حال شه دادگر شاه والاگهر بعد از وقوع آن مصیبت و مراجعت اعداء دولت در مملكت رستم بیك مصلحت اقامت ندانست و با حسین بیك لله و خادم بیك و دده بیك و غیرهم از امرا صوفیه طریق مشورت مسلوك داشته همگنان سفر گیلان مستصوب شمردند و آنحضرت با قرب دویست كس از مریدان مخلص و مخلصان متخصص و برادر كلانتر خود سید ابراهیم را همراه گردانیده بطرف آنولایت عزیمت فرمود و چون بلاهجان رسید فرمان‌فرمای آندیار میرزا علی كه از سایر سلطان گیلان بعظم شان و قدوم دودمان ممتاز و مستثنی بود موكب فرخنده فال آن دایره نقطه دولت و اقبال را باقدام تعظیم و تبجیل استقبال نمود و جهة مسكن آنحضرت متعلقان و منتسبان منازل بهشت نشان تعیین كرده با حسن
ص: 442
وجهی شرایط اخلاص و خدمتكاری بجای آورد و پس از چند ماه سید ابراهیم خیال مراجعت فرموده تاج دوازده ترك حیدری را كه شعار دودمان امامت و سروریست از سر برداشت و بدستور تراكمه آق قوینلو طاقیه بر تارك مبارك نهاده علم توجه بصوب اردبیل برافراشت اما حضرت شاه تا زمانی كه ضمیر منیرش باین معنی الهام‌پذیر شد كه صبح خلافت و كامرانی را وقت دمیدن است و نسیم سلطنت و جهانبانی را هنگام وزیدن در خطه لاهجان مقیم بود آنگاه دفع اعداء دولت را پیش نهاد همت ساخته و رایت نهضت بجانب آذربیجان افراخته ابواب كشورستانی برگشود چنانچه بعد از تحریر شمه ذكر ملوك آق قوینلو اینحكایت مذكور خواهد گشت و كیفیت آن داستان غرابت نشان بر زبان خامه بلاغت بیان خواهد گذشت انشاء اللّه تعالی و هو القادر علی ما یشاء.

ذكر لشگر كشیدن احمد پادشاه از روم بجانب تبریز و كشته شدن رستم بیك از ستم زمانه فتنه‌انگیز

احمد پادشاه ولد اغورلو محمد بن امیر حسن بیك بعد از فوت عم خویش یعقوب میرزا از قراباغ گریخته بروم رفت و پادشاه آن مملكت ایلدرم بایزید آثار شجاعت و شهریاری در ناصیه حالش مشاهده نموده یكی از بنات خود را با وی در سلك ازدواج كشید و چون احمد پادشاه چند سال بفراغبال در ظلال عنایت قیصر بدولت و اقبال اوقات گذرانید هوس تسخیر ممالك موروثی كرده با جنود نامعدود از مردم روم و تراكمه بصوب آذربایجان در حركت آمد رستم بیك بعد از استماع اینخبر علم مقابله و مقاتله را افراخته موكب عم- زاده را استقبال نمود و آن دو پادشاه بی‌آنكه حقیقت حال یكدیگر معلوم داشته باشند بكنار آب ارس رسیده هریك از معبری عبور كردند و مقداری مسافت طی نموده كیفیت واقعه را دانستند لا جرم بار دیگر عنان عزیمت بطرف كنار آب انعطاف دادند و پس از وقوع تقارب فریقین و پیش از اشتعال نایره جنگ و شین امراء عراق و آذربایجان طریق بیوفائی مسلوك داشته ناگاه بر گرد سراپرده رستم بیك محیط شدند و او را دستگیر كرده نزد احمد پادشاه بردند و احمد پادشاه بنابر آنكه انهدام قصر زندگانی رستم بیك را مستلزم استقامت مبانی دولت خود می‌پنداشت هم در كنار آب ارس او را بزه كمان از میان برداشت و اینصورت در ذیقعده سنه اثنی و تسعمائه روی نمود و مدت سلطنت رستم بیك شش سال بود.

ذكر جلوس احمد پادشاه بر سریر سلطنت آذربایجان و بیان شهید شدن او بنابر مخالفت ابیه سلطان‌

چون بیشائیبه كلفتی و غایله مشقتی عروس مملكت آذربایجان در نظر احمد پادشاه
ص: 443
نقاب از چهره بگشاد در كمال وحشت و اقبال رایت جاه و جلال ارتفاع داده روی توجه بجانب تبریز نهاد و بعد از وصول بدان بلده فاخره اورنك خلافت و جهان‌بانی را بوجود خود مزین ساخت و رعایا و مزارعان را بتمهید قواعد عدالت نوید داده رایت شریعت پروری برافراخت و فرمان فرمود كه زیاده از آنچه بحسب شرع شریف متوجه ارباب دهقنت باشد وزراء دیوانیان یكدنیار و یكمن بار بر هیچ آفریده حواله ندادند و تمامی طوایف انسانی را از تكالیف دیوانی معاف دانسته با خراجات و شلتاقات كسی را نیازارند اما رقم ابطال بر مقرریات ارباب سیورغال كشید و نشان معافی هیچكس از اصحاب عمایم را بامضا نرسانید و اینمعنی بر وی مبارك نیامد زیرا كه هم در اوایل اوقات سلطنتش ابیه سلطان و قاسم پرناك باهم متعلق گردیدند و لواء مخالفت و محاربت برافراخته او را هلاك گردانیدند مفصل این مجمل آنكه چون احمد پادشاه افسر شهریاری بر سر نهاد و حسین بن علیخان كه بمزید تقرب و شوكت از سایر امرا و اركان ممتاز و مستثنی بود بنابر كینه دیرینه كه از مظفر بیك پرناك در سینه داشت او را در مؤاخذه كشید بلكه عرق حیاتش را بتیغ تیز منقطع گردانید و اینخبر بقاسم پرناك كه برادر مظفر بود و در شیراز حكومت میكرد رسید خاطر بر آن قرار داد كه بهنگام فرصت رایت مخالفت مرتفع گرداند درین اثنا احمد پادشاه نشان ایالت ولایت كرمان بنام ابیه سلطان رقم زد و ابیه سلطان از آذربایجان بصوب كرمان روانشد و بعد از قطع چند منزل رسل و رسایل نزد قاسم پرناك فرستاد او را بر طلب خون برادر تحریض نموده بین الجانبین قواعد عهد و پیمان بایمان تاكید یافت آنگاه قاسم پرناك با سپاهی بیباك بابیه سلطان پیوست و احمد پادشاه كیفیت اینحادثه را شنیده با لشكر آذربایجان عنان عزیمت بدفع ایشان منعطف گردانید در كنیر النك اصفهان تلاقی فریقین اتفاق افتاد و غبار معركه جنك در هیجان آمده زمانه فتنه‌انگیز ابواب ستیز و خونریز برگشاد سبزه‌زار كنیر النك اصفهان از خون كشتگان رنك لاله نعمانی گرفت و فضای میدان نام و ننك از كثرت جیفه از پای فتادگان با كوه دماوند صفت مساوات پذیرفت بنابر اقتضاء قضا نسیم نصرت و برتری بر پرچم علم ابیه سلطان و قاسم پرناك وزید و احمد پادشاه كه ششماه سلطنت نموده بود در اثناء كروفر بقتل رسید و ابیه سلطان چون چنین مهمی بزرك از پیش برد روی توجه بقشلاق بلده قم آورد و خطبه و سكه بنام سلطان مراد ولد یعقوب میرزا كه بعد از قتل برادر خود بایسنقر در پناه شروانشاه اوقات میگذرانید مزین ساخته قاصدی جهة طلب او بشروان فرستاد و در قم بارگاهی بتكلف در موضعی مناسب نصب كرده مسندی در پیشگاه نهاد و دستاری بر زبر مسند وضع نموده هرصباح بدستوریكه امراء سلاطین را ملازمت نمایند بدانجا میرفت و بسرانجام مهام پرداخته شیلان میكشید و حال برینمنوال جاری بود تا وقتی كه سلطان مراد بوی ملحق گردید.
ص: 444

ذكر خروج میرزا محمدی و الوند و كشته شدن ابیه سلطان بتقدیر مالك الملك بیمانند

اولاد یوسف بیك بن امیر حسن بیك محمدی و الوند در روز جنك كنیر النك در خدمت احمد پادشاه بودند و بعد از كشته شدن احمد پادشاه و تفرق سپاه ترك ستیز كردند هریك بطرفی توجه نمودند محمدی بدار العباده یزد رفت و حاكم آندیار مراد بیك بایندر باتفاق اشرف بیك او را بپادشاهی برداشت و الوند میرزا بدیاربكر شتافته بمعاونت خال رستم بیك كه پس از واقعه سلیمان بیك بحكم خواهرزاده خود رستم بیك بر آن مملكت استیلا یافته بود خیال استقلال بر لوح ضمیر نگاشت و چون ابیه سلطان فصل زمستان در بلده قم بپایان رسانید و نسیم نوبهاری در اهتزاز آمده خلایق را از ظهور سلطان گل آگاه گردانید ابیه سلطان عنان عزیمت بصوب تبریز منعطف ساخت و محمدی میرزا تمامی ولایات عراق را بتحت تصرف آورده در ملك ری رحل اقامت انداخت و ابیه سلطان لشگر آذربایجان را فراهم كشیده بجانب او نهضت نمود و محمدی قبل از استعمال آلت قتال آیة فرار خوانده نزد حسین كیا جلابی بقلعه استا رفت و ابیه سلطان برادر خود كزل احمد را با لشگر اكثر در ورامین ری گذاشته بقم مراجعت فرمود بدستور سال گذشته در آن بلده طرح قشلاق انداخت اما محمدی میرزا چون روزی‌چند در قلعه استا بسر برد باتفاق امیر حسین كیا و اشرف بیك روی توجه بری آورد و شبیخونی بركزل احمد زده تمامی یراقش را بگرفت و كزل احمد مفلوك و پریشان‌حال ببرادر پیوسته ابیه سلطان در قم مصلحت اقامت ندید و در میان زمستان بر اسب فرار سوار شده عنان تا رباط دانك بازنكشید درین اثنا سلطان مراد از شروان آمده بوی پیوست لا جرم مستظهر گشته دل بر مقابله و مقاتله مخالفان بست و محمد برادر ولایت ری ترقی تمام دست داده اكثر امراء عراق بقدم اخلاص پیش وی رفتند و غاشیه خدمت بر دوش گرفته سلطنتش را پذیرفتند و محمدی میرزا همكنان را بمزید تربیت و رعایت امیدوار گردانید و با عدد بسیار و عدد بیشمار متوجه ابیه سلطان گردید و ابیه سلطان نیز مصحوب سلطان مراد روی بدو آورد و در عزیز گیتی آن دو لشگر كینه‌ور بیكدیگر رسیدند و هم از گرد راه در میدان تافته بصرصر حمله قیامت اثر آتش كینه و ستیز تیز گردانیدند و محمدی بتائید سرمدی اختصاص یافته ابیه سلطان بر خاك هلاك افتاد و سلطان مراد در مرافقت كزل احمد پشت بر معركه قتال كرده روی توجه بجانب شیراز نهاد آنگاه محمدی میرزا مظفر و منصور به تبریز خرامید و بر تخت سلطنت نشسته لوای مكنت بایوان كیوان رسانید.

ذكر ابتداء سلطنت الوند میرزا و رسیدن ایام دولت محمدی میرزا بانتها

چنانچه سابقا در حیز بیان آمد چون امیرزاده الوند از معركه كنیر النك بدیاربكر
ص: 445
رسید قاسم بیك اسم سلطنت بر وی اطلاق كرده لوای استظهار مرتفع گردانید و من حیث الاستقلال متصدی سرانجام امور ملك و مال شده سایر امرا و اركان دولت را در هیچ‌كار دخل نداد دو پادشاه را نیز بی‌اختیار نگاه داشته ابواب نخوت و تكبر برگشاد بناء علی هذا الوند میرزا از صحتش متنفر گشته اكثر امرا و لشگریان با وی اتفاق كردند و شبی از اردوی قاسم بیك جدا شده روی توجه بصوب آذربایجان آوردند محمدی میرزا چون از توجه برادر بآن لشگر جلادت اثر خبر یافت تاب مقاومت در حیز مكنت خویش ندیده از تبریز بسلطانیه شتافت و الوند میرزا بی‌دردسر نیزه و آمد شد پیكان بدار الملك آذربایجان درآمده لواء سلطنت بلند گردانید و منصب وزارت را بخواجه سابق الدین عنایت كرده لطف بیك را بمرتبه وكالت رسانید اما محمدی میرزا باتفاق بعضی از امراء عراق كه بوی پیوستند از سلطانیه بطرف اصفهان نهضت نمود و سلطان مراد در شیراز از اینمعنی وقوف یافته ابواب خلاف و نزاع برگشود بلكه همدران ایام با سپاهی نصرت انجام از شیراز عازم اصفهان گردید و محمد میرزا باستقبال پسر عم از شهر بیرون رفته در منزل خواجه حسن ماضی تقارب فریقین بتلاقی انجامید بعد از تسویه صفوف و تحریك رماح و سیوف محمدی میرزا بكمند گزند مقید گشت و سپاه او منهزم شده اقتضاء قضا بساط جمعیت ایشان را درنوشت از جمله اعاظم امرا پیر علی و پیر محمد و قناق با اولاد و اتباع بطرف ساوه و قم و كاشان رفته پیر علی بیك ساده را مضبوط گردانید و پیر محمد در قم اقامت نموده قناق بیك در كاشان رایت نخوت و مخالفت باوج آسمان رسانید اما سلطان مراد بعد از دیدن پیكر نصرت و ظفر محمدی را مقید ساخته همراه خود بسلطانیه برد و بیرام بیك را بایل ساختن امراء مشار الیهم نامزد كرد و بیرام بیك بساوه رفته با پیر علی بیك ملاقات نمود و بتاكید قواعد عهد و پیمان او را اطمینان داده قاصدی بطلب پیر محمد و قناق بقم و كاشان فرستاد و ایشان نیز بساوه رفته پس از تقدیم مراسم میثاق آنسه امیر مصحوب بیرام بیك بجانب سلطانیه در حركت آمدند اما چون هردو برادران درگزین منزل گزیدند هراس بیقیاس بخاطر راه داده شبی بیرام بیك را كه در خواب غفلت بود تنها گذاشته هریك علم عزیمت بصوب منزل خود برافراشتند سلطان مراد بعد از اطلاع برین مكیدت با پنجاه هزار پیاده و سوار متوجه ساوه شد پیر علی بیك اسباب قلعه‌داری مرتب ساخته كما ینبغی بحراست برج و باره پرداخت و سلطان مراد مدت پنجاه روز بجد هرچه تمامتر بامر محاصره و محاربه اقدام نموده مطلقا بدیدن چهره مراد فایز نگشت و قاصدان سخندان درمیان انداخته مهم بر مصالحه قرار یافت برینموجب كه از اولاد پیر- علی ابدال بیك از ساوه بیرون آمده غاشیه ملازمت سلطان مراد را بر دوش گیرد و او ترك محاصره داده پیر علی بیك بدستور استمرار حاكم ساوه باشد و همان روز كه ابدال بیك بخدمت سلطان مراد رسید او از ظاهر ساوه كوچ كرده عنان بكران بجانب آذربایجان منعطف گردانید
ص: 446

گفتار در بیان مصالحه سلطان مراد و الوند بیك با یكدیگر و ذكر مجملی از احوال ایشان تا زمان ارتفاع اعلام دولت پادشاه هفت كشور

چون سلطان مراد از ظاهر ساوه كوچ فرمود هوس تسخیر سایر ممالك موروثی كرده بجانب تبریز نهضت نمود و الوند نیز بجانب او متوجه گشته نواحی صاین قلعه را معسكر ساخت و سلطان مراد بچهار فرسخی اردوی پسر عم رسیده بخیال قتال علم اقامت برافراخت درین اثنا درویشی نیكخواه كه موسوم بود به بابا خیر اللّه بآن دو پادشاه ملاقات كرده نصایح سودمند و مواعظ دلپسند بگوش هوش ایشان رسانید و از وخامت عاقبت مخالفت تحذیر نموده هردو را بصلح و صفا مایل گردانید مقرر آنكه آب قزل اوزن میان مملكت آن دو سردار واسطه بوده تمامی ولایات دیاربكر واران و آذربایجان از الوند باشد و جمع ممالك عراق و فارس و كرمان متعلق بدیوان سلطان مراد گردد و برینموجب عهد و پیمان درمیان آمد الوند روی بدار السلطنه تبریز آورد و سلطان مراد نیز بقزوین رفته آنجا قشلاق كرد و بعد ازین مصالحه پیر علی بیك و پیر محمد بیك و قناق بملازمت سلطان مراد شتافته پیر علی باتفاق معروض تیغ سیاست گردید و پیر محمد منظور نظر اشفاق شده تربیت یافت درین اثنا بعرض سلطان مراد رسید كه حاكم شروان قاسم پرناك خیال خلاف دارد لا جرم از قزوین با لشگری پرخشم و كین عازم فارس گشت و قاسم پرناك از توجه پادشاه خبر یافته طاقت مقاومت از حیز مكنت خویش ندید و بقدم اعتذار و ندامت لوازم استقبال مرعی داشته در قصر زرد باردو رسید سلطان مراد و امراء اطاعت او را حكم ایمان یاس دادند و جمیع امراء پرناك را گرفته ابواب بلا بر روی ایشان گشادند و سلطان مراد از قصر زرد بكازرون شتافته زمستان آنجا بپایان رسانید و در همین سال شاه مرتضوی خصال ظهور نموده شروان را مفتوح گردانید و سلطان مراد در دلیجان قشلاق كرد پادشاه آفاق لشگر بآذربایجان كشیده روی باستیصال نهال‌اقبال الوند آورد چنانچه از ضمن حكایات آینده بوضوح خواهد پیوست انشاء اللّه تعالی و تقدس.

گفتار در بیان ابتداء ظهور دولت ابد پیوند شاهی و طلوع تباشیر صبح امید از افق عنایت بیغایت الهی‌

همت بلند شاه عالیجاه و نهمت ارجمند مظهر السلطان ظل اللّه از مبادی تنسم صباء- صبی و اوایل تبسم گلزار نشوونما همواره متوجه آن بود كه بضرب حسام نصرت انجام
ص: 447
ریاض دین و دولت را از خار طغیان ارباب عناد پاك سازد و بآبیاری شمشیر زمردفام چمن ملك و ملت را صفت نضارت بخشیده اساس كشورگشائی برافرازد مثنوی
برافرازد لوای پادشاهی‌كند تسخیر از مه تا بماهی
براندازد به نیروی هدایت‌اساس دولت اهل غوایت
زند بر فرق اعدای بداختربسان حیدر كرار خنجر
بامداد امامان گرامی‌بگیرد عرصه عالم تمامی
كند نوشیوه دشمن‌گدازی‌ببخشد دوستان را سرفرازی
نهد بر طارم افلاك مسندبنای شرع را سازد مشید
ز نور خاطر اقبال پرتودهد دین را نضارت از سر نو
بلطف اهل یقین را چاره سازدز قهر اعداء دین آواره سازد
دهد از عدل معموری جهانراخجل سازد ز بخشش بحر و كانرا بناء علی هذا بعد از آنكه چندگاه در مملكت جیلان رایت اقامت برافراشت و با حاكم لاهجان میرزا علی طریق محبت و اتحاد مسلوك داشت بالهام هاتف غیب و تلقین ملقن لا ریب خاطر عالی مآثر بر آن قرار داد كه از ولایت غربت متوجه خطه جنت رتبت اردبیل گردد و از ارواح مقدسه آباء گرام و اجداد عظام خویش استمداد نموده همگی همت بر انتزاع ملك از تصرف اصحاب بدعت مصروف گرداند و اینمعنی را با طایفه از اعیان غازیان كه اقبال مثال ملازم آستان جاه و جلال بودند ظاهر ساخته آنجماعت بنور فراست دانستند كه تباشیر صبح دولتش را وقت دمیدن است نسایم ریاض شوكتش را هنگام وزیدن لا جرم كمر اطاعت فرمان بر میان جان بستند و زبان نیاز باداء مضمون این مقال گشودند مثنوی
كه ای سرور باغ خیر الانام‌كواكب سپاه و فلك احتشام
وجود همایون تو زیب تخت‌ملازم بدرگاهت اقبال و بخت
بهرسو كه خواهی توجه نمای‌كه گردی چو خورشید كشورگشای و بعد از تصمیم عزیمت آنقدوه خاندان امامت و كرامت یكی از اهل اختصاص را جهة طلب رخصت نزد عالیجاه ایالت پناهی میرزا علی فرستاد و قاصد نیت نهضت همایون را با والی لاهجان درمیان نهاده آنجناب از صغر سن و قلت سپاه آن حضرت و عظم شان اهل طغیان و كثرت جنود ایشان اندیشیده فرمود كه چندگاهی دیگر با روزگار در ساختن انسب است و این عزیمت را در حیز توقف و تاخیر انداختن بصواب اقرب نظم
تحمل بود شیوه دلپذیرخصوصا بكاری كه باشد خطیر
درین امر نیكو نباشد شتاب‌ز راه تانی عنان بر متاب و این جواب بعرض نواب كامیاب رسیده شاه عالیجاه جهة ملاحظه خاطر میرزا علی در آن دیار فی الجمله توقعی نمود و پس از روزی‌چند بنفس نفیس همایون با سلطان جیلان ملاقات فرموده زبان الهام بیان باستجازه گشود آنجناب كرت دیگر آن مهر سپهر كشورگشائی را بصبر و شكیبائی امر كرد و در باب فسخ عزیمت نهضت شرایط الحاح و مبالغه بجای آورد اما التماس او درجه قبول نیافت و پرتو اجابت بر مدعایش نتافت لا جرم شرف رخصت ارزانی داشته مثنوی
پس از عرض خدمت ز روی نیاززبان كرد در عذرخواهی دراز
كه شاها ز تقصیر تا زنده‌ام‌ز خدام درگاه شرمنده‌ام
چه همت توان بست در كار توبود همت تو سزاوار تو
برو ای پسند كهان و مهان ص: 448 مرادت دهد كردگار جهان
بعد از آن پادشاه سلیمان نشان بمنزل همایون مراجعت فرموده در ساعتی كه نظم
ظفر همره و اخترش یار بودسعادت چو دولت مددكار بود
بآهنك رفتن میان بست چست‌برای صواب و بعزم درست
گران كرد از پای دولت ركاب‌برآمد بگردون بلند آفتاب
به تدبیر پیر و ببخت جوان‌ز گیلان شه كامران شد روان و میرزا علی با جمعی از سالكان طریق یكدلی موكب عالی را مشایعة نمود و پس از طی مقداری مسافت اجازت یافته مراجعت فرمود و چون بموضع او چون‌كه از بلوك ستاره و داخل همان ولایت است محل نزول پادشاه ستاره سپاه گشت لشگر شتا دست بیغما برآورده تاثیر سرما بجائی رسید كه كار از ارتكاب ابوار و شبگیر درگذشت بنابرآن خسرو باستحقاق همدران منزل یراق قشلاق كرده رحل اقامت انداخت پس از آنكه سلطان ثوابت و سیار منازل شتوی را طی نموده در اوایل برج ربیع منزل ساخت اعلام نصرت اعلام بصوب اردبیل در حركت آمد و با ملازمان یكدل طی مراحل فرموده قرین الطاف كریم عطوف بوطن معهود و مسكن مالوف رسید و چنانچه لازمه اطوار برگزیدگان پاك‌اعتقاد است لوازم طوف مشهد جنت منزلت حضرت شیخ صفی الدین و سایر آباء بزرگوار خود بتقدیم رسانید و در آن مقام واجب الاحترام دست مناجات برآورده زبان بسؤال حاجات بگشود و روی نیاز بر زمین سوده از بخشنده بی‌منت و واهب بی‌صنت مرادی كه داشت طلب نمود مثنوی
خدیو جهانگیر عالی حسب‌امامت نژاد و حسینی‌نسب
در آن مشهد واجب الاحترام‌مطاف اكابر پناه گرام
در افشاند از لب ز روی نیازبپروردگار جهان گفت راز
كه ای برتر از عقل و فهم و قیاس‌سزاوار حمد و ثناء و سپاس
توئی تاج‌بخش ملوك عظام‌برازنده حاجت خاص و عام
گرم دستگیری شوم سرفرازز امداد خیل و حشم بی‌نیاز
وگر تاج شاهی ببخشی بمن‌چكار آیدم مرد شمشیرزن
الهی باعزاز خیر البشربحق امامان اثنی عشر
بسر دل شیخ صافی ضمیربرخ غیرت آفتاب منیر
صفی نام صوفی صفت كز شرف‌مهی بود تابان ز برج نجف
خدایا بعرفان اهل یقین‌بحق تمام بزرگان دین
كه بخشی مرا منصب سروری‌بر اعداء دولت دهی برتری
بملك جهان سرفرازم كنی‌مهم‌ساز اهل نیازم كنی
كه سازم اساس شریعت قوی‌دهم ملت احمدی را نوی
بشمشیر عز و حسام جهادكنم دفع اصحاب شر و فساد و چون انوار اجابت دعا بر ضمیر منیر فیض انتما پرتو انداخت روی نیاز از زمین برداشته بصوب منزل همایون‌رایت نهضت برافراخت دوران زمان علی بیك چاكرلو بر اردبیل مستولی بود و میرزا محمد تالش با وی در طریق هواخواهی سلوك میفرمود و بنابر لشگر بسیار آندو سردار اقامت خدام بارگاه فلك احتشام در آندیار مناسب ننمود لا جرم آنحضرت عزم سفر جزم كرده در خلوتی خاص با زمره از اهل اختصاص مانند مبارز الدوله و الاقبال عبدی بیك تواچی و حسین بیك لله و خلیفة الخلفا و غیر ایشان از اعیان امرا قرعه مشورت درمیان انداخت و فرمود كه چون بسبب وفور سپاه و استعداد اهل خلاف و عناد توقف درین ولایت از رعایت طریقه حزم دور است آیا روی
ص: 449
توجه بكدام جانب آوریم كه منهج حصول مقصود باشد امرا جوابدادند كه بر هرطرف رای عالم‌آرای شاهی كه مهبط انوار تائیدات آلهی است قرار یابد لایق دولت ابد پیوند خواهد بود و بكلید عنایت مسبب الاسباب ابواب فتح و فیروزی بر روی روزگار همایون آثار خواهد گشود آنحضرت بعد از تامل و اندیشه بر زبان الهام بیان گذرانید كه انسب آنست كه كلمه كریمه (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ) درجه را مطمح نظر همت داشته بجانب گرجستان شتابیم و تیغ جهاد از نیام انتقام برآورده عنان اقبال بمیدان قتال اهل كفر و ضلال تابیم تا بمقتضای مصدوقه كریمه (من كان للّه كان اللّه له) بحصول مفصود و مشاهده چهره بهبود فایز گردیم امراء عظام بنابر آنكه در آن هنگام از غازیان جلادت اثر زیاده از سیصد نفر در موكب همایون حاضر نبودند علی الفور امضاء آن عزیمت مصلحت ندیدند و بعرض رسانیدند كه مناسب چنان مینماید كه بسنت سنیه حضرت سلطان حیدر قدس؟؟؟
عملنموده نخست مسرعان باطراف ولایات عراق و آذربایجان فرستیم تاجار بارباب ارادت رسانند كه یراق جهاد نمود بمیعاد مقرر در اردوی ظفر اثر مجتمع گردند آنگاه باستظهار تمام روی بغز و اصحاب ظلم و ظلام آوریم و این سخنان مقبول افتاده امرا بموجب فرمان اشرف اعلی جارچیان جهة احضار غازیان باطراف و اكناف فرستادند و پادشاه جهان مطاع ماهچه رایت آفتاب شعاع بصوب قراباغ كوكچه تنیكیز برافراخته در اثناء راه معلوم شد كه یكی از نبایر میرزا جهانشاه موسوم بسلطان حسین بارانی با جمعی كثیر از مردم فتنه‌انگیز در حدود كوكچه تنیكیز اقامت دارند و بخار و غرور پندار بكاخ دماغ راه داده دیگری را پیش چشم در نمی‌آورد و شاه دین‌پناه با امراء عالیجاه در باب تدارك مهم او آغاز مشورت فرمود در آنحین یكی از حجاب سراپرده سپهرآئین خبر رسانید كه نزد سلطان حسین بارانی ایلچی رسیده و حكم همایون باحضار قاصد شرف نفاذ یافته چون آنشخص بسعادت بساطبوسی سرفراز گردید نامه كه آورده بود معروض نواب كامیاب گردانید مضمون آنكه اگر رایات همایون فال ظلال دولت و اقبال بر فرق مخلصان اینجائی اندازد بنده غاشیه خدمتكاری بر دوش گرفته و حلقه جانسپاری در گوش كشیده كمال اخلاص بظهور خواهم رسانید و در باب لوازم عبودیت و چاكری از خود بتقصیر راضی نخواهم گشت نظم
بدین سو عنان تابد ار شهریاربخدمت به بندم كمر بنده‌وار
ز ملك فراغت شوم گوشه‌گیردرآیم بچشم مخالف چو تیر
كنم دل ز اخلاص غیرش بری‌نه‌پیچم سر از طوق فرمان‌بری و این مسؤل از شرف قبول مهجور مانده چنان مقرر شد كه همان منزل چند روزی محل توقف پادشاه عادل باشد و سلطان حسین از اینمعنی خبر یافته با فوجی از مردم یكدل بدرگاه عالم‌پناه شتافت و بعد از تقبیل بساط جلالت مناط سلطنت و ادای دعای دوام دولت و مكنت بزبان نیاز عرضه داشت كرد كه اگر مسكن این ممتحن دولتخواه بیمن مقدم پادشاه دین‌پناه مشرف گردد هیچ شك نیست كه كرت دیگر قوم قراقوینلو را اختر اقبال و كامرانی از مطلع آمال و آمانی طالع خواهد گشت
ص: 450
و بخت بخشم رفته صلح‌كنان بازآمده سپهر بدمهر از اضرار ایشان درخواهد گذشت آنحضرت بحسب اقتضاء وقت مصلحت در اجابت آن ملتمس دانست و در ضمان امان سبحانی بجانب معسگر سلطان حسین بارانی توجه فرمود در خلال این احوال غازیان عظام و لشگریان بهرام انتقام كه جارچیان جهة احضار ایشان باطراف و امصار و بلدان رفته بودند فوج‌فوج باردوی همایون میرسیدند و روی عبودیت و دولتخواهی بر خاك عتبه علیه شاهی سوده باصناف عنایات سرافراز میگردیدند چنانچه در وقت نهضت رایت نصرت آیت بصوب منزل سلطان حسین یكهزار و پانصد پیاده و سوار در موكب ظفر آثار جمع آمده بودند و چون نواحی اردوی سلطان حسین بارانی از انوار طلعت آن مهر سپر كشورستانی صفت اضائت پذیرفت بنابر اقتضاء رای عالم‌آرای عساكر گیتی‌گشای از امتزاج بآن زمره غدار اجتناب نمودند و خیام نصرت انجام در طرف دیگر برافراخته نزول اجلال فرمودند و پادشاه سعادتمند روزی‌چند در آن موضع اوقات گذرانیده سلطان حسین بارانی شرایط میزبانی بتقدیم رسانید اما در آن اثنا بوضوح انجامید كه از سحاب موافقتش غیر باران عذر متقاطر نمیگردد و از اقامت در مجاورش نضارت ریاض دولت بظهور نمی‌پیوندد لا جرم خسرو فرخنده شیم عزم رحلت از آن منزل جزم كرد و این داعیه مسموع سلطان حسین گشته امراء پایه سریر اعلی را طلب داشت و بزبان مكر و فریب اظهار اخلاص نموده گفت مناسب آنست كه خدام بارگاه فلك احتشام پیوسته در مرافقت بنده بسر برده سلوك طریق مفارقت جایز نشمرند تا من طریقه اتفاق بجای آورده در قلع و استیصال اقبال نهال اهل بغی و نفاق مساعی جمیله مبذول دارم و راه وفا و وفاق پیموده بیمن دولت روزافزون هیچیك از اصحاب عناد و شقاق را آسوده و برقرار نگذارم نظم
بمیدان كین بركشم تیغ تیزسر دشمنان افكنم در ستیز
اگر شیر پیش آید وگر هژبربرو سیل ریزم چو غرنده ابر امرا چون میدانستند كه سخن سلطان حسین بارانی اعتماد را نمیشاید بر وجهی جواب گفتند كه او را معلوم شد كه بعد ازین پادشاه ظفرقرین در آن دیار توقف نخواهد فرمود و سلطان حسین ایشان را گسیل كرده خاطر عذر مآثر بران قرار داد كه آفتاب جهان‌تاب اوج سلطنت را بی‌اختیار ساخته در سحاب حبس توقیف نماید و گوهر شب‌افروز درج خلافت را بدست آورده در صدف احتیال از ظهور مانع آید و ندانست كه طلوع تباشیر صبح صادق را غمام ظلام در حیز تاخیر نتواند انداخت و مشمول شمایم مشك اذفر را مشعبد ایام در نافه خفا مستور نتواند ساخت نظم
اگرچه ابر ظلمت در فزایدطلوع صبح را مانع نیاید
وگر صد حیله سازند اهل دستان‌نمیگردد شمیم مشك پنهان القصه سلطان حسین بآن خیال محال صحبتی طرح انداخته از حضرت شاه دین‌پناه و مقربان بارگاه فلك‌اشتباه استدعا نمود كه منزل ظلمانی او را بیمن قدوم شریف غیرت‌افزای سپهر نورانی گردانند و باین التفات فرق افتخار و مباهاتش را بفرق فرقدین رسانند امراء عظام چون مكنون ضمیر مكر تاثیرش را معلوم داشتند و آن سرو ریاض پادشاهی را ببهانه عارضه كه فی الواقع عارض ذات میمنت
ص: 451
صفاتش نبود در دولتخانه همایون بر مسند عزت گذاشتند و حسین بیك لله در خدمتش باز داشته عبدی بیك و خلفا بیك نزد سلطان حسین رفته و عذرخواهی نموده گفتند كه مزاج همایون شاهی از نهج اعتدال خارج شده بنابران میسر نشد كه امروز بصحبت شریف تشریف آورند و سلطان حسین آن سخن را مقرون بصدق پنداشته و با امرا لواء عشرت افراشته در آخر مجلس ایشان را اجازت انصراف داد و چون عبدی بیك و خلفا بیك بپایه سریر سلطنت مصیر رسیدند مصلحت در آن دیدند كه بخلاف رأی سلطان حسین از آنجا نهضت فرموده چقور سعد را از انوار طلعت كوكب سعد سلطنت پر زیب و زینت گردانند و در وقتی كه نور حضور آفتاب از فضای جهان بوقلمون بنهان خانه مغرب نقل نموده در حجاب تواری مستور گردید و در خیمه نیلگون بیستون گردون مشاعل ثوابت و سیار برافروخته سلطان منام حواس فرق انام را عاطل گردانیده پادشاه گردون‌غلام برحسب استصواب امراء عظام اشارت فرمود تا خدام درگاه فلك احتشام معسگر نصرت انجام را از كثرت شموع و مشاعل نمودار سپهر فیروزه‌فام ساختند و شتران كوه پیكر و استران برق اثر را در زیر بار كشیده رایت نهضت برافراختند نظم
پس آنگاه خاقان و الاجناب‌برآمد بشبدیز گردون شتاب
روان شد از ان منزل پرخطردوان در ركابش سپاه ظفر و چون سلطان حسین بارانی و اتباع او شمع و مشعله بسیار در اردوی نصرت آثار مشاهده مینمودند در آنشب از كیفیت نهضت همایون غافل و ذاهل غنودند و روز دیگر از توجه پادشاه عالی‌گهر خبر یافته دانستند كه در تعاقب مواكب سپهرمراتب صرفه ندارند بنابرآن پای شكیبائی در دامن اصطبار پیچیدند و آن افتخار دودمان امامت و كرامت قرین صحت و سلامت بچقور سعد رسیده روزی‌چند بفراغت بگذرانید آنگاه از آن منزل نیز كوچ كرده فرموده موضع وقوز الام را معسكر فیروزی انجام گردانید عنایت قادر بیچون در حركت و سكون شامل حال آن مرجع ملوك ربع مسكون و رعایت صانع كن فیكون در نزول و ارتحال میسر آمال خدام عالی‌مقام موكب همایون بیت
بخت دولت همنشینش بر دوام‌فتح و نصرت در نظر هرصبح و شام (و الحمد اللّه الملك العلام و الصلوة علی خیر الانام و آله الكرام).

ذكر وصول قراچه الیاس بدرگاه سپهر اقتباس و تادیب یافتن ساكنان ظاهر قلعه منتش از ضرب تیغ و سنان غازیان رستم‌وش‌

از عبارات دلگشای ثقات و مسودات نورافزای روات بصحت رسیده و بتحقیق انجامیده كه چون صیت ظهور دولت شاهی و آوازه طلوع نیر عنایت الهی در اطراف آفاق اشتهار یافت هركس نسبت بخاندان امامت دم از اخلاص و ارادت میزد قدم از سر ساخته بجانب معسكر خجسته‌اثر میشتافت بیت
رسیدند از هرطرف سروران‌بدرگاه شاه بلند
ص: 452 افسران
از آنجمله قراچه الیاس كه لباس اعزاز او بطراز عبودیت خدام آستان سپهراساس مطر ز بود با فرقه از مردم روم احرام عطیه علیه كعبه احترام بسته از مقام مالوف و مسكن معهود قدم در راه نهاد و بعد از طی بوادی در منزل شوره گل فرود آمده بار بگشاد منتش كه بهادری بود سركش و در آن نواحی حصاری داشت سپهروش چون بر مرور قراچه و فرقه رومیه مطلع گشت بقدم استعجال او را استقبال نموده مراسم حسن اعتقاد و اخلاص ظاهر كرد و طرح ضیافت افكنده هرچند نفر از غازیان را در منزلی فرود آورد آنگاه ملازمان خود را بغارت و تاراج ایشان مامور گردانید و نایره بیداد بباد بیمروتی مشتعل گردید غازیان بقدر مقدور در دفع آنجماعت كوشیدند و بسعی بسیار جان از آن ورطه خونخوار بیرون برده عنان بطرف اردوی نصرت‌نشان گردانیدند و قراچه الیاس در موضع و قوزالام ببارگاه فلك احتشام رسیده بعد از تقبیل زمین عبودیت و تقدیم اقامت لوازم خدمت واقعه مذكوره را مشروح معروض گردانید آتش غضب قیامت لهب از استماع آن ترك ادب ملتهب شد و شاه كامكار با عساكر نصرت شعار بجانب قلعه منتش ایلغار فرمود و او از كیفیت حادثه خبر یافته دانست كه ایستادن پشه ضعیف نهاد در برابر تندباد منتج ندامت است و میدان‌داری نخچیر مرغزاری با شیر بیشه كارزاری مباین سلوك طریق سلامت رباعی
چو گنجشك با باز بازی كندبخونریز خود ترك تازی كند
كبوتر كه پهلو زند با عقاب‌بقصد سر خویش دارد شتاب لا جرم قلعه را بیكی از معتمدان خود سپرده سر خویش گرفت و راه گریز در پیش بیت
ز بیم سپاه شه دین‌پناه‌شد آواره از جای خود كینه‌خواه و سحرگاهی كه تباشیر صبح فیروزی از مطلع امید مبارزان موكب نصرت نشان در دمیدن بود و نسایم فتح و فیروزی از مهب اقبال ملازمان ركاب سعادت انتساب در وزیدن شاه دشمن‌شكن با دشمنان تهمتن تن بظاهر آنقلعه رسیده عساكر بهرام مآثر دست بنهب و تاراج برآوردند و جمعی از متوطنان آن مكان بپای مخالفت پیش آمده از غایت خسارت رایت جسارت برافراشتند و قهرمان قهر پادشاه ظفر بهر بقتل آن گمرهان فرمانداده تیغ یمانی غازیان آغاز سرافشانی كرده سنان اژدهاسان مجاهدان شرایط جان‌ستانی بجای آورد لا جرم جمعی كثیر از اعداء دولت در آن معركه بر خاك هلاك افتادند و فوجی كه زخم‌خورده گریختند هریك در بیابانی دیگر قرین حسرت و ندامت جان دادند و جنود ظفر ورود پادشاهی با كرایم غنایم نامتناهی عنان عزیمت از راه قاغزمان بصوب ترجان گردانیدند و از آنجا جهة مصلحت ییلاق بسار وقایه رفته قبه بارگاه سپهر اشتباه باوج مهر و ماه رسانیدند مثنوی
در آن مرغزار چو باغ بهشت‌شه كامران كرامت سرشت
باقبال طرح اقامت فكندبرشك از سریرش سپهر بلند
رخ سرفرازان بخاك رهش‌سر سروران سوده بر درگهش
دلش گشت فارغ ز بیم خطرجنابش پناه جنود ظفر و در آن منزل بعرض همایون رسید كه درین نواحی خرسی بمغاره وطن گزیده و پنجه بتعرض آینده و رونده یازیده شاه شیر شكار عازم دفع آن جانور نابكار گشته
ص: 453
سپاه انجم عدد در حوالی مسكن آن دد آواز تهلیل و تكبیر باوج فلك اثیر رسانیدند و خرس بقصد ایشان از مغاره بیرون شتافته پادشاه شجاعت پناه باوجود آنكه سن شریفش هنوز از دوازده سالگی تجاوز ننموده بود بنفس نفیس بجانب آن جانور مهیب توجه فرمود و دو چوبه تیر از شست درستش گشاد یافته هردو مانند تیر تقدیر بهدف مراد رسید و خرس از پای درافتاده مقتول گردید لا جرم غلغله آفرین و تحسین از اطراف و جوانب بلند گشت و جهة دفع اصابت عین الكمال در فلك آیه و ان یكاد بر زبان ملك گذشت مثنوی
تعالی اللّه زهی شاه فلك قدرچو حیدر در شجاعت منشرح صدر
گریزان شیر گردون از خدنگش‌پلنك چرخ‌رانی زور چنگش
نهاده چون بمیدان دغاگام‌ز سهمش خون فشانده چشم بهرام
گهرافشان عطارد در ثنایش‌ملك از صدق دل گفته دعایش.

گفتار در بیان عزیمت شاه نوشیروان حشمت بصوب شروان و ذكر فتح قلعه منتش و غزو دیار گرجستان‌

چون مدة دو ماه موضع ساروقایه در شایه علم ظفر پیرایه سپهرقدر و بلندپایه بود شاه دین‌پناه پای مبارك در ركاب میمنت انتساب آورده از آن منزل بطرف آذربایجان نهضت فرمود و پس از وصول بدان مكان و اجتماع سپاه فراوان فرمان واجب الاذعان نفاذ یافت كه امراء عالیشان كلانتران جنود ظفرنشان را مجتمع گردانیده مطارحه نمایند كه توجه رایت نصرت آیت بصوب كدام ولایت مناسب دولت است و نوئینان حسب الحكم بتقدیم رسانیده در آن انجمن هریك از غازیان دشمن‌شكن را رأیی روی نمود بعضی مصلحت چنان دیدند كه در آن زمستان در ارزنجان قشلاق كنند و بهنگام نزول جمشید خورشید در منزل بهرام اعلام فیروزی اعلام بصوب دیار ارباب ظلم و ظلام برافرازند و زمره بر زبان آوردند كه انسب آنست كه رخش همت بجانب اولكاه مواضع قرقره تازیم و بر سر كفار آندیار شتافته صدای گیرودار در خم طاق سپهر دوار اندازیم فرقه دیگر را حركت چقورسعد مناسب نمود و طایفه را سفر دیاربكر ملایم‌مزاج بود و از جمله امراء خلیفة الخلفا و حسین بیك لله این سخنان را بعرض اشرف اعلی رسانیدند شاه مظفرلوا بر زبان الهام بیان گذرانید كه هیچیك ازین آرا صواب نمینماید و در حیز قبول اصحاب عقول در نمی‌آید ما امشب درین استخاره بسر خواهیم برد و بموجب اشارتی كه از روحانیت ائمه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین وقوع یابد عمل خواهیم كرد صباح روز دیگر كه از باطن سپهر اخضر شعشعه انوار هدایت آثار درخشیدن گرفت و بلوامع ضمیر الهام تاثیر آفتاب منیر عرصه آفاق صفت اضائت پذیرفت آن مؤید بتائید الهی سالكان طریق
ص: 454
دولتخواهی را بپایه سریر اعلی پادشاهی طلبیده فرمود كه دوش از امداد ارواح طیبه دوازده امام علیهم التحیة و السلام نزد ما بتحقیق پیوست كه صلاح دولت ابد پیوند منحصر در آنست كه نخست رایت عزیمت بصوب شروان افرازیم و حسام خون‌آشام از نیام انتقام برآورده مهم شروانشاه برحسب دلخواه بسازیم نظم
بامداد توفیق پروردگاربر آریم از شاه شروان دمار
حسام یمانی سرافشان كنیم‌بیك حمله خیلش پریشان كنیم و امرا ابن وارد غیبی را بمسامع رؤسای سپاه رسانیده مجموع ایشان متفق القول و المعنی بر زبان آوردند كه بیت
ز شه رایت جنك افراختن‌ز ما بر صف دشمنان تاختن و عزم یورش شروان جزم شده نظم
دم صبح كین مهر گیتی‌نوردبگردون برآمد بعزم نبرد
برافروخت از نور اقبال چهربرافراخت رایت بصوب سپهر
شه كامران فلك احتشام‌برآمد بشبدیز گردون خرام
سوی ملك اعدا عنان تاب شدزمین از تزلزل چو سیماب شد
در اطراف مهر سپهر اقتدارروانشد سپاه ستاره‌شمار و بعد از وصول اعلام نصرت قرین بمنزل یاسین رای اصابت‌آئین چنان اقتضا فرمود كه خلفا بیك با فوجی از عساكر كوه تمكین عنان‌یكران بصوب گرجستان منعطف گرداند و كفار آندیار را از سرچشمه شمشیر خونبار جرعه هلاك چشاند و خلفا بیك برحسب فرمان واجب الاذعان بدان دیار ایلغار كرده مراسم جهاد بجای آورد و جمعی كثیر از اهل ضلال را در میدان قتال به تیغ تیز بگذرانید و غنیمت بینهایت گرفته برطبق دلخواه بپایه سریر پادشاه عالیجاه رسید و آنحضرت او را نوازش نمود و كرایم غنایم كه آورده بود بر غازیان قسمت فرمود و همدران ایام الیاس بیك ایغوراوغلی را بفتح قلعه منتش ارسال داشت و امیر الیاس با زمره از سپاه بی‌هراس متوجه آنحصار سپهراساس گشته منتش كرت دیگر رایت هزیمت برافراشت و بعد از وصول جنود ظفرقرین بحوالی آن حصن حصین سیلاب خوف و رعب بناء ثبات و قرار قرابتان و متعلقان منتش را منهدم ساخته فریاد الامان بایوان كیوان رسانیدند و با تیغ و كفن باردوی الیاس بیك شتافته لطف او را شفیع جرایم خویش گردانیدند و آنجناب قلعه را متصرف گشته ابواب عفو بر روی متوطنان آن مكان بگشاد و كلانتران ایشان را بآستان اقبال‌آشیان پادشاه عالمیان فرستاد و آنحضرت بنظر عاطفت در آنجماعت نگریسته قامت قابلیت ایشان بخلع فاخره بیاراست و ضبط قلعه منتش را بدستور سابق بدیشان رجوع نموده اجازت انصراف ارزانی داشت و رایت نصرت‌نشان شاه وافر احسان از آن منزل روان گشته چون پرتو وصول بر منزل حسن‌آباد انداخت منتش كه از كمال الطاف خسرو سلیمان‌وش خبر یافته بود قدم از سر ساخته و آنرا سرمایه سعادت دارین شناخته بدرگاه عالمپناه شتافت و بعد از ادراك شرف زمین‌بوس پیشكش كشیده زبان اعتذار و استغفار بگشاد پادشاه پوزش‌پذیر جراید جرایم منتش را بآب عفو و اغماض شسته او را بانعام تاج زرنگار و خلعت خاص و كمر مرصع و اسبان راهوار مفتخر و مباهی گردانید و منتش بدست اخلاص میان خدمت چست بسته حسب فرموده متوجه قلعه خود گردید
ص: 455

گفتار در بیان عبور فرمودن آنفارس مضمار تفاخر از آب ارس و گرو درآمدن بولایت شروان از كمال شجاعت و تهور

فیاض علی الاطلاق هرذو اقتداری را كه مستغرق بحر عاطفت نامتناهی سازد در وقت عبور بر دریای مشكلات امور ملاح عنایت بی‌تغییر بغیر وسیله زورق و تدبیر او را بساحل نجات رساند و خلاف انفس و آفاق هرصاحب اعتباری را كه پایه قدر و منزلت باوج سپهر دوار برافرازد بهنگام طوفان حوادث ایام و شهور هادی توفیق رفیق گشته او را در سفینه امن و سلامت نشاند ع هركه با نوح نشیند چه غم از طوفانش نظیر این تقریر كیفیت عبور پادشاه گردون‌سریر است بر آب ارس و كر در وقتی كه بسبب طغیان آب آن بحر پیكران سیاحان دریای تدبیر در مقام تحیر بودند و تفكر صورت‌حال بر سبیل اجمال آنكه در آن اوان كه خاطر دریا مقاطر پادشاه بیهمال از جانب گوشمال گرجیان و فتح قلعه منتش فراغت یافت چنانچه در آذربایجان مقرر شده بود عازم شروان گشت و فرمان همایون بنفاذ پیوست كه بیرام قرامانی با فوجی از مردم تكلو و زمره از قوم ذو القدرلو پیشتر از موكب ظفر اثر بكنار آب كر شتافته از معبر قومین اولمی عبور نماید و گذر قوای دقنانج را ملاحظه كرده هریك را قابل گذشتن لشگر صف‌شكن یابد بعضی از جنود را بمحافظت آن معبر مأمور گرداند تا شروانیان نتوانند كه لشگر دریا اثر را از عبور مانع آیند و بیرام بیك برحسب فرمان واجب الاذعان بدانجانب روان شد و بعد از وصول بكنار آب و مشاهده آن دو معبر هیچیك را قابل عبور لشگر ندانست و هرچند در بحر تدبیر شناوری نمود ابواب ركوب بر سفینه مقصود بر رویش نگشود آنگاه سپاه را دو بخش كرده فرمود كه هرقسمتی در یكی از دو جانب آب ارس و كر كه دران موضوع بیكدیگر اتصال میابد خیمه اقامت برافرازند و همت بر سرانجام اسباب عبور از آن دریای بیكران مصروف سازند و لشگریان حسب فرموده بتقدیم رسانیده بعضی خیال ترتیت كشتی و سفینه مینمودند و جمعی در اندیشه تركیب سل و كلك میبودند كه ناگاه آنقدوه خواندان امامت و كرامت یعنی پادشاه عالیجاه بحر مكرمت بكنار آب رسید و بر تحیر و تفكر سیاحان دریای هیجا اطلاع یافته بیشایبه تدبر سمند خوشخرام ماهی اندام را قدمی چند بجانب بالای آب راند آنگاه عنان‌یكران بطرف دریا انعطاف داده از آن بحر عمیق كه نزد ارباب فهم و خرد بی‌مدد كشتی عبور بر آن محال مینمود بهدایت بخت سرمد ع بگذشت چنانكه بگذرد باد بدشت عساكر بحر جوش رعد خروش نیز متعاقب موكب كردون مراتب اسب در آب افكندند و مجموع در ضمان صحت و عافیت عبور كردند و مضمون حدیث همایون (مثل اهل بیتی كمثل سفینه نوح) بابلغ وجهی ظهور نمود و بواسطه وقوع آن امر غریب ارادت و اعتقاد جنود ظفر درود نسبت بزبده اولاد صاحب
ص: 456
مقام محمود بیفزود مثنوی
چو دیدند آن كرامت اهل ادراك‌ز دریای كرم شاه شرفناك
در اخلاص و هواخواهی فزودندزبان بهر دعاگوئی گشودند
كه شاها حشمتت هردم فزون بادرخت از نور دولت لاله‌گون باد
چو بگذشتی ازین دریای زخارشدی مانند حیدر معجز آثار
نماند بر تو مشگل هیچ‌كاری‌شود حكمت روان در هردیاری
توجه كن بهر جانب كه خواهی‌كه همراهت بود لطف آلهی و آن مهر سپهر پادشاهی آنشب در همان منزل توقف نموده روز دیگر خسرو ستاره سیاه از كنار دریای سپهر خضر ارایت نهضت برافراخت و از انوار تیغ زراندود جنود ظلم را از فضای عالم انهزام داده صدای جهانگیری بلند ساخت شاه دین‌پناه بعزم رزم دشمن كینه‌خواه از آن مرحله كوچ فرموده از دو آب دیگر كه هریك در عرض و عمق قرینه بحر اخضر بود بیدغدغه خوف و خطر عبور نمود آنگاه عنان بطرف شماخی انعطاف داد و پس از وصول بمنزل كل و نیكان شخصی از ساكنان آن مكان بعرض خدام آستان ملایك‌آشیان رسانید كه شروانشاه بعد از اطلاع بر نهضت پادشاه نصرت دستگاه با خیل و سپاهی بپای قلعه قبله كه قله آن شرفه همت از اوج سپهر درگذرانیده و كنگرش سر تیغ رفعت به سپهر زرنگار آفتاب رسانیده شتافته است و؟؟؟ استعمال آلات رزم و پیكار نشسته بنابران پادشاه عالمیان عازم قصبه شروان گشت و در وقتی كه برید سریع السیر فلك بشهرستان آسمان درآید یكی از خدام سده سد ره مقام را كه موسوم بقلی بیك و ملقب بجوش میرزا بود فرمود كه بشروان رفته مژده امن و امان بمتوطنان آن رساند و جوش میرزا همدران شب بمقصد رسیده طوایف انام را از سطوت پادشاه بهرام انتقام ایمن و مطمئن گردانید و در روز دیگر پادشاه هفت كشور از آن منزل روانشده در اثناء طی مسافت جاده كه منتهی بشماخی میشد پیش آمد و رای الهام‌نمای رفتن آنطریق را مناسب دولت دانسته از راه شروان عنان یكران بدانصوب گردانید و چون ماهچه علم انجم حشم پرتو وصول بر شماخی انداخت بوضوح پیوست كه ساكنان آن دیار از كبار و صغار فرار بر قرار اختیار كرده در قلل جبال تحصن جسته‌اند و شماخی یكدو روز محل نصب خیام عساكر دشمن‌سوز بوده در ان اثنا خبر رسید كه شروانشاه بیشه را كه در میان قلعه گلستان و حصار بیغرو واقع است معسگر نكبت اثر گردانیده و گرداروی خود را بچپر و شاخهای شجر استحكام پیكار تمام داده شاه عالی‌مقام بعد از استماع اینخبر پیكار دشمن را با خود مقرر ساخته از شماخی بدانجانب نهضت فرمود بمجرد توجه آنحضرت اقدام ثبات و قرار شروان شاه متزلزل شده از منزل مذكور بطرف قلعه گلستان كوچ نمود

ذكر محاربه شاه دین‌پناه با شروانشاه و اهتزاز نسیم نصرت و ظفر بر پرچم علم پادشاه عالی‌گهر

سبحان قادری كه هرگاه لوامع انوار مواهبش از مطالع (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ
ص: 457
فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ) طلوع نموده بر صحایف احوال فرخنده‌مآل سعادت‌مندی تابد مرآت ضمیر خورشید تأثیرش بر وجهی صفت اضائت پذیرد كه جز صورت صدق و صواب در وی چهره نگشاید و برعكس این قضیه هروقت صرصر غضب حضرت الوهیت از مهب (إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِیباً) در اهتراز آمده بر ناصیه اقبال صاحب شقاوتی وزد بصر بصیرتش را بمثابه تیره و مكدر گرداند كه حقیقة آیه (خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) از گفتار و كردارش ظهور نماید نظم
چو از انوار لطف حی اكبرضمیر سروری گردد منور
بهر كاری صواب‌اندیش باشدز هرفرزانه در پیش باشد
بعقل كامل و تدبیر صایب‌شود فتح و ظفر او را مصاحب
عدویش گردد از فهم و خرد دوربچشمش چهره بهبود مستور
فتد در وقت رزم و گاه جولان‌ز اوج جاه اندر چاه خذلان مصداق این سیاق آنكه چون تقدیر ملك قدیر بران منوال سمت جریان پذیرفته بود كه آفتاب اقبال شاه ستوده‌خصال از افق بلاد شروان طالع گشته بر عرصه كون و مكان تابد و كوكب جاه و جلال شروانشاه در حضیض وبال افتاده بنای عمر و حیاتش انهدام یابد آن پادشاه عالیجاه چنانچه مذكور شد در ارزنجان از قبول آرای مختلفه امرا و سرداران گردن بیچید و بالهام هاتف غیبی و تلقین ملقن لا ریبی یورش شروان را اختیار فرموده عنان‌یكران بدالنصوب منعطف گردانید و شروانشاه در دفع آنحادثه هرچند تامل نمود ابواب سلوك طریق صواب بر روی روزگارش نگشود و از استماع خبر توجه لوای كشورگشای شاهی از شماخی بمرتبه سراسیمه گشت كه از بیشه كه در میان قلعه بیغرو و گلستان استحكام تمام داشت بی‌جهتی كوچ كرده رایت نهضت بجانب حصار گلستان برافراشت و بیش از آنكه بمقصد رسد در منزل جیانی بعساكر نصرت مآثر رسید و در معركه رزم مركب زندگانیش بسر درآمده مقتول گردید كیفیت حال آنچنان بود كه چون رایت ماهچه منصور پرتو وصول بر موضع مذكور انداخت و قاید نكبت عنان مركب شروانشاه را گرفته بی‌اختیار بدانجا رسانید شاه صاحب‌تائید بطلوع نیر فتح و فیروزی امیدوار گشته فی الحال بتعبیه سپاه نصرت عطیه كه عدد ایشان بهفت هزار میرسید اقدام فرمود و شروان شاه نیز با بیست هزار سوار و شش هفت هزار پیاده جرار كه همراه داشت بر زبر پشته صعود نموده همت بر ترتیب قلب و میمنه و میسره لشگر گماشت و بعد از تسویه صفوف از هردو جانب آواز نفیر و سورن و غریو كوس و شیون بلند گشت و اسبان تازی در زیر ران سالكان طریق سرفرازی در جولان آمده صدای گیرودار از اوج فلك دوار درگذشت غازیان موكب همایون شاهی در پناه جنه تائید الهی تیغ جهاد از نیام انتقام كشیدند و مبارزان لشگر والی ستروان از جیبه توكل عریان دست بتیر و كمان یازیدند نظم
دلیران جنگی در آن رستخیزسنان بهر خونریز كردند تیز
گرفته بكف تیغ الماس‌گون‌سترده ز دل نقش صبر و سكون فرقه ناجیه را گل رخسار و لب امل بنسیم وجوه (یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ) شكفته و خندان و طایفه یاغیه را صفحه چهره و جبهه بهجة در غار ادبار (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ) محتجب و پنهان
ص: 458
پیادگان شروان به پیش صف آمده از فراز آن پشته عقابان تیر مرك تاثیر را بقصد صید طایر روح مجاهدان كشورگیر در پرواز آوردند و بهادران سپاه شاه جهانیان با تیغ بران و سنان جان‌ستان سربالا روان شده حمله كردند نه غمام كمان بداندیشان را دربار بدن باران سهام تاخیری و نه اقدام جلادت نیكوكیشان را از مشقت صعود بر آن بلندی تاثیری بیت
فراز و شیب ره از رهروان گرم مپرس‌كه پیش مرغ هوا كوه و دشت یكسان است پیكان دل نشان شروانیان مانند كار ایشان روی بنشیب آورده ترك بر تارك میدوخت و سنان آتش‌فشان غازیان بسوی بالا زبانه كشیده خرمن زندگانی میسوخت در آن اثنا بواسطه وفور شبه میمنه و میسره جنود ظفر ورود بهم برآمد و شروانشاه چیره شده با سواران سپاه بیكبار حمله كرد و پیادگان شروان بدست و پای ستوران درآمده دیگر مجال تیرباران نیافتند و غازیان رستم شیم از سهم خدنك تیز آهنك ایمن گشته عنان جلادت بجانب دشمنان تافتند نظم
گران شد ركاب و سبك شد عنان‌فرس خورد مهمیز و دشمن سنان
برانگیختند اسب و انگیخت گردبگردون برآمد غبار نبرد
بدشمن‌كشی تیز شد تیغهابرآمد ز دریای خون میغها و شروانیان نیز در مقام مدافعت ثبات‌قدم نموده دست باستعمال شمشیر و خنجر و شكافتن فرق سر و خنجر برآوردند و هردو لشگر در یكدیگر آویخته فضای میدان رزم را از سیلان خون نمونه آمویه و جیحون كردند نظم
شد از باد كین آتش فتنه تیززمین فتنه خیز آسمان فتنه بیز
سلامت برون برد رخت از جهان‌پری‌وار شد تندرستی نهان در خلال آن احوال پادشاه ربع مسكون بقوت باطن همایون شمشیر ذو الفقار آثار از نیام انتقام بركشیدند و بحمله صف شكاف و صدمه صرامت انصاف زلزله در عرصه كون و مكان انداخته غایت قدرت دست ولایت ظاهر گردانید نهال حسام خون‌آشامش از كاسه سر دشمن آب خورده رنك شاخ ارغوان گرفت و شعله سنان ثعبان نشانش در خرمن عمر مخالفان افتاده كسوت وجودشان صفت احتراق پذیرفت قطعه
ز بسكه روز دغا ادهم تو جولان كردسواد گنبد فیروزه‌گون غبار گرفت
نهال تیغ تو از بسكه لاله بار آوردبنفشه‌زار فلك عكس لاله‌زار گرفت و چون شروانیان آن تهور و میدان‌داری و آن تجلد و خنجرگذاری مشاهده نمودند دستشان از كار و كارشان از دست رفته پشت بر معركه ستیز كردند (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ) پای در بادیه فرار نهاده روی بصوب ادبار آوردند بشیر عنایت مهیمن بیچون صدای دلگشای (وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) در خم طاق گردون انداخت و نسیم روح گستر فتح و ظفر بر پرچم علم پادشاه والاگهر وزیده مشام جان مستنشقان (الا ان اللّه فی ایام دهركم) نفحات را چون اطراف گلزار در فصل بهار عطرپرور ساخت نظم
چو گشت از خون زمین مانند گلشن‌جدا شد تن ز مركب سر هم از تن
نسیم فتح آمد روح‌گسترمشام غازیان شد عطرپرور
شكست از تیغ شاهی قلب اعداكلید فتح بود آن تیغ گویا و شروانشاه با بسیاری از امرا و سران سپاه در معركه كشته گشته بر خاك مذلت و هوان افتادند و غازیان منصور گریختگان آنقوم مقهور را تكامشی كرده شمشیر كین درخورد و بزرك
ص: 459
ایشان نهادند نظم
فروریخت آنكوه از آن زلزله‌گسسته شد آن آهنین سلسله
همه خیل شروان در آن رستخیزفتادند در زیر شمشیر تیز بقیة السیف كه از آن معركه خسته جسته راه گریز پیمودند چون اكثر زخمهای كاری خورده بودند در فضای صحرا و بیابان پهلو بر خاك نهاده از چنك عزرائیل نیاسودند نظم
از آن صیدگه هیچ صیدی نرست‌نبودی تنی‌كش سنانی نخست
شدند آن‌همه كشته یا دستگیرچه پردل چه بیدل چه برنا چه پیر و چون خاطر خطیر كشور شاه‌گیر از مهم اعدا فارغ گردید در همان منزل نزول اجلال فرموده قبه بارگاه باوج مهر و ماه رسانید تخت دولت و كامرانی را بمقدم همایون مشرف ساخت و امرا و شجعان را بار داده بتفقد حال ایشان پرداخت آن جماعت روی نیاز بر زمین نهاده لوازم عبودیت و اخلاص بجای آوردند و زبان بادای تهنیت گردان ساخته جواهر زواهر دعا و ثنا نثار مجلس بهشت آثار كردند پادشاه مخلص نواز هریك از ایشان را بالتفاتی خاص اختصاص داده باصناف انعام و اعزاز مفتخر و سرافراز گردانید پایه قدر و منزلت جمعی را كه در آن معركه غایت جلادت بظهور رسانیده بودند بمزید اكرام و احسان از فرق فرقدین بگذرانید لشگریان بموجب فرمان واجب الاذعان سرهای قتیلان را جمع آورده منارها برافراختند و اجساد ایشان را همچنان گذاشته طعمه كلاب و ذباب ساختند نظم
شاه چون تیغ بركشد ز نیام‌بهر خونریز اهل ظلم و ظلام
آنقدر كشته گردد از اعداكه مناری شود ز سر پیدا
گردد از كشتگان افتاده‌روزی وحش و طیر آماده
یا رب این پادشاه كشورگیرخسرو تاج‌بخش چرخ سریر
تا ابد باد در جهان منصورچشم بد از جمال جاهش دور

ذكر توجه خلفا بیك جهة دفع شیخشاه بجانب شهر نو و منور شدن آندیار از شعشه ماهچه اعلام سعادت پرتو

شاه عالم‌پناه بعد از فراغ بال از جانب شروانشاه سه روز در همان منزل بجمعیت خاطر و فراغ دل اوقات خجسته ساعات گذرانید آنگاه رایت ظفرپناه افراخته بلده شماخی را از فر طلعت همایون غیرت‌افرازی گنبد گردون گردانید و در آن خطه بمسامع جاه و جلال رسید كه ولد رشید شروانشاه كه موسوم بشیخ ابراهیم و ملقب بشیخشاه است در روز محاربه جان تبك پا بیرون برده بود و حالا در شهر نو كه در كنار دریاست لنگر اقامت انداخته و بخیال مخالف حشری از پیاده و سوار مجتمع ساخته بنابران فرمان واجب الاذعان نفاذ یافت و خلفا بیك با بعضی از سپاه نصرت‌نشان جهة دفع شیخشاه عنان بطریق شهر نو تافت و موكب همایون نیز متعاقب بدانصوب نهضت فرموده چون اینخبر مسموع شیخشاه گشت چاره كار منحصر در فرار دانست و باتفاق اتباع و اشیاع در كشتی نشسته و بدرپا در
ص: 460
آمده بادبان بطرف گیلان برافراشت و خلفا بیك از اینحال خبر یافته بطالع مسعود و بخت نیك نواحی شهر نو را مضرب رایت نصرت پرتو گردانید و همان روز اهالی شهر اظهار اطاعت و انقیاد نموده اكابر و اعیان با تحف و پیشكش فراوان بآستان امارت آشیان آمدند و خلفا بیك ایشان را منظور نظر مرحمت گردانیده باصناف الطاف خوشدل و مطمئن خاطر ساخت و آنشب در كمال عیش و طرب بسر برده صباح روز دیگر علم انجم حشم پادشاه دین‌پناه سایه وصول براندیار انداخت و منزل شیخشاه مضرب سرادقات دولت و اقبال گشته خلفا بیك بپایه سریر سلطنت مصیر شتافت بتقبیل بساط جلالت مناط قیام نموده بعد از اداء دعا و ثنا كیفیت اطاعت متوطنان شهر نو را معروض گردانید و این معنی موافق مزاج اشرف اعلی افتاده كلانتران آن بلده بانعام تاج و خلع فاخره سرافراز و مباهی گشتند و حكومت شهر نو بر خلفا بیك قرار گرفته پس از چند روز پادشاه دوست تو از جهة قشلاق عنان عزیمت بصوب محمودآباد انعطاف داد و چون بدان منزل رسید و یراق قشلاق فرمود بعضی از منهیان بعرض خدام آستان ملایك‌آشیان رسانیدند كه متوطنان قلعه باكو بحصانت حصار و توافر اسباب پیكار مغرور شده طریق خلاف مسلوك میدارند و شرایط خدمتكاری و لوازم خراج‌گذاری بجا نمی‌آرند از اهتزاز صرصر اینخبر آتش خشم جهانسوز اشتعال یافته حكم شد كه از امراء عظام استاجلو محمد و الیاس ایغورو اغلی با فوجی از سالكان مسالك یكدلی بجانب باكو نهضت نمایند و در فتح آنحصار و دفع مخالفان بدكردار بقدر مقدور سعی و اهتمام فرمایند و ایشان بموجب فرمان واجب الاذعان بدانصوب روانشده بعد از وصول بمقصد قلعه دیدند مانند بروج آسمانی مشید جدار بلند مقدارش از سنگهای ملسا ارتفاع پذیرفته و فصیل سپهر عدیلش چون سد سكندر صفت متانت و استحكام گرفته سه طرفش را دریای محیطآسا از حوادث دوران صیانت نموده یكجانبش را كه متصل بصحراست خندقی عریض عمیق متانت درافزوده متوطنانش بوفور جلادت و پهلوانی مغرور و مستظهر و بكثرت ذخیره و اسباب قلعه‌داری فارغ البال و مطمئن خاطر القصه امرا با عساكر مظفرلوا آن قلعه را مركزوار درمیان گرفته آغاز محاصره و محاربه كردند و محصوران در مقام مدافعت و مخالفت پای ثبات فشرده دست بانداختن تیر و سنك برآوردند و چون تسخیر آن حصار بجنك از حیز امكان بیرونست و از قوت طاقت بشری افزون مدت محاصره امتداد یافت و پس از طلوع ماهیچه رایت شاهی از افق آندیار نیز فتح و فیروزی بر صفحات احوال غازیان تافت چنانچه مشروح میگردد و كیفیت این اجمال بتفصیل می‌پیوندد

گفتار در بیان فتح قلعه باكو بقوت دولت پادشاه نامجو

چون شاه مظفرلوا فصل شتا در منزل محمودآباد با خاطر خرم و دل‌شاد اوقات فرخنده ساعات بگذرانید و نسیم روح‌افزای فروردین بر اطراف دشت و بساتین وزیده
ص: 461
قلعه غنچه را مفتوح گردانید پیكان خار بقصد دیده اعداء دولت پایدار سر تیز شد و شاخ شكوفه و نسرین جهت نثار خدام بارگاه سپهرآئین درم ریز گشت نظم
شد عازم باغ خسرو گل‌در غایت حشمت و تحمل
افراخت علم ز سرو آزادعالم ز ظهور دولتش شاد پادشاه والانژاد پرتو اهتمام بر فتح حصن حصین باكو انداخت و با كوكبه سپاه كواكب مرتبه رایت نهضت بدانجانب برافراخت بعد از وصول به آندیار و ملاحظه خندق و فصیل آنحصار مثال لازم الامتثال نفاذ یافت كه فوجی از ابطال رجال بشعله پیكان دیده‌دوز آتش قتال برافروزند و دل مخالفان دولت ابد پیوند را كه بر بالای آنقلعه بلند پای عناد استوار دارند بسوزند و زمره دیگر بمتیین و تیشه اندیشه نقب زدن نمایند و جهت توجه غازیان بجانب دشمنان راه نهانی بگشایند و آن دو طایفه بجد هرچه تمامتر آغاز كار و بنیاد پیكار كرده خروش تكبیر و سورن زلزلزله در زمین و زمان انداخت و صدای نفیر و نای زرین گوش ساكنان قلعه سپهر برین كر ساخت خندنگ بلند آهنك بهادران فیروز چنگ مانند مانند كار دولت ایشان آغاز ترقی كرد و جان بی‌تاب و توان مخالفان بی‌نام و ننگ از نقبی كه پیكان در چشم ایشان میزد روی بتحت الثری آورد نظم
ز شست غازیان قادراندازعقاب چار برآمد بپرواز
ز مغز فرق اعدا طعمه جسته‌ز خون چشمشان منقار شسته
چو پیكان رخنه در تن میگشودی‌بجان راه برون شد مینمودی در آن اثناء رای اشرف اعلی چنان اقتضا كرد كه خندق را از سنك پر سازند تا سپاه پلنك صولت بسهولت از آنجا توانند گذشت و بنفس نفیس از باره كوه پیكر فرود آمده قورچیان عظام و خدام موكب فلك احتشام را بدان مهم مأمور گردانید و آن زمره باندك زمانی آنمقدار سنك در خندق ریختند كه نمودار كوهی بلند گشت و هركس بران صعود نمود بر ساكنان حصار مشرف شد لا جرم كار محصوران بجائی رسید كه بجان آمده دست اضطرار در دامان الطاف شهریاری زدند و بزبان تضرع امان طلبیده گفتند نظم
كه شاها ببخشای بر جان مانظر كن بجمع پریشان ما
بلطفت چو هستیم امیدوارامان بخش ما را بجان زینهار و عفو پادشاهانه شامل حال موفور الاختلال ایشان گشته در حال ابواب قلعه باكو را بر روی غازیان عظام گشادند و كلانتران حصار ع شمشیر بدست و كفن اندر گردن به- درگاه سپهر اشتباه شتافته كمر فرمان برادری بر میان جان بستند و خسرو پوزش‌پذیر اكثر آنجماعت را تاج و خلعت عنایت كرده حكم شد خلفا بیك جهت حكومت و نقل خزاین و ذخایر شروان شاه بقلعه شتابد و آنچه از جنس زر و گوهر و نفایس و اجناس دیگر به- تصرفش درآید باردوی همایون فرستد تا بر جنود ظفر ورود قسمت یابد و خلفا بیك اشراف و اعیان باكو را همراه داشته رایت نهضت بجانب قلعه برافراشت و بعد از وصول خزاین و دفاین سلاطین شروان را بدست آورده پیشكش و ساوری لایق از متوطنان آن مكان بستاند و مجموع آن نقود و اجناس را بدرگاه كیوان اساس ارسال فرمود آن گاه قبور بعضی از ملوك آن دیار را كه نسبت بحضرت ولایت منقبت شیخ جنید
ص: 462
قدس سره عداوت ورزیده بودند شكافته استخوان پوسیده ایشان را بآتش انتقام بسوخت و عمارات عالیه آن طایفه را انهدام داده با خاك راه یكسان ساخت پس مقضی المرام به- بارگاه سپهر احتشام بازگشت و بمزید لطف و عنایت خسروانه سرافراز شده پایه قدر و منزلتش از سایر امرا درگذشت.

گفتار در بیان توجه آن ثمره شجره بوستان امامت بجانب قلعه گلستان و ذكر اسباب نهضت آنحضرت از ظاهر آنحصار بصوب مملكت آذربایجان‌

چون خاطر خطیر پادشاه كشورگیر از جانب باكو فراغت یافت عنان سمند جهان نورد بطرف حصار گلستان تافت زیرا كه بسیاری از جنود شروان در آن مكان توطن داشتند و بحصانت قلعه و كثرت ذخیره مغرور بوده نقش اطاعت و فرمان‌بری بر صحیفه ضمیر نمینگاشتند و بعد از آنكه حوالی گلستان مضرب خیام عساكر نصرت‌نشان گشت غازیان عظام از صدای كوس و كرنای زلزله در ارگان عالم و ولوله در جان طوایف بنی آدم انداختند و امراء گرام اطراف آن حصن حصین را بر یكدیگر تقسیم نمودند به ترتیب اسباب قلعه‌گیری پرداختند اما در آن اثنا صورتی چند بوقوع پیوست كه شاه دین‌پناه رقم عفو بر جرایم و جسارت مردم گلستان كشیده كمر محاربت امیرزاده الوند بر میان بست از آنجمله یكی آنكه روزی آنحضرت تنها در پای درختی كه نزدیك بآن قلعه بود نشسته در باب كیفیت تسخیر آن تامل میفرمود كه ناگاه شخصی سر از حصار بیرون آورده دست بر گلو نهاد آثار عجز و نیاز ظاهر ساخته بر زبان حال التماس نمود كه رایات همایون فال از آنجا كوچ فرموده بجانب دیگر نهضت فرماید و التهاب نایره غضب عالم سوز كشت‌زار اهالی گلستان را محترق نگرداند و این معنی بر ضمیر مهر تنویر كه جام جهان نمای اقبالست ظاهر شده فتوری تمام باهتمامی كه در محاصره آنحصار می‌فرمود بظهور انجامید دیگر آنكه عزیزی از اهل عبادت كه بصدق سخن اتصاف داشت شبی در عالم رویا مشاهده نمود كه شخصی از مردم گلستان گریه‌كنان با وی می‌گوید كه ملتمس آنست كه از زبان من اینحدیث بعرض شاه عالم‌پناه رسانی نظم
كای شه كامران عدل سیرقدوه پاك آل پیغمبر
حامی دین حضرت نبوی‌جانشین جناب مرتضوی بر مرآت خاطر خطیرت صورت اینمعنی عكس‌پذیر خواهد بود كه در آن زمان كه از آذربایجان بجانب شروان در حركت آمده بر آب كر عبور فرمودی با خود مقرر نمودی كه چون بلاد شروان مسخر گردد و متوطنان گلستان را مشمول انعام و احسان گردانیده خلعت امن و امان پوشانی و آنعزیز علی الصباح بپایه سریر سلطنت مصیر شتافته كیفیت خواب را بعرض
ص: 463
شاه عالیجاه رسانید آنحضرت فرمود كه این واقعه داخل رؤیاء صالحه است زیرا كه من بعد از عبور از آب رعایت حال گلستانیان را با خود نذر كرده بودم و تا غایت آن راز سربسته را پیش هیچكس نگشودم اكنون آن نذر را بوفا رسانیده از اینجا كوچ مینمایم و ابواب تفرقه و تشویش بر روی روزگار ساكنان اینحصار نمیگشایم دیگر آنكه در اثناء این وقایع قاصدی از نزد شیخ محمد خلیفه كه جهة تحقیق حال ارباب ظلم و ظلام بجانب قراباغ رفته بود رسید و بشرف عرض رسانید كه امیرزاده الوند سپاهی افزون از چون و چند فراهم آورده و نخچوان را معسكر نكبت اثر كرده و محمد قراچه را با فوجی از جنود آذربایجان بطرف گنجه فرستاده تا از قومین اولی گذشته ببلاد شروان درآید و حسن بیك شكر اغلی را بگرما رود ارسال داشته كه از آنطرف بسوی آنولایت توجه فرماید شاه دین‌پناه چون بر خیال محال مخالفان بدافعال واقف گشت بیكبارگی از سر جرایم مردم گلستان درگذشت و بعد از تقدیم مشاورت با اعاظم امرا و اركان دولت عزم رزم الوند را جزم كرده بجمع آوردن كشتیها و بستن جسر بر معبر جواد فرمان داد و جوش میرزا بفرمان اشرف اعلی بترتیب پل مأمور گشته بدانجانب شتافت و همدران ایام پادشاه گردون‌غلام عنان ابرش خوشخرام بكنار آب تاخت و مواكب كواكب مراتب شاهی در ضمان تائید الهی از جسریكه در جواد تكمیل یافته بود عبور نمود آنگاه تدبیر دفع اعداء دین و دولت كرده قراول تعین فرمود.

ذكر مخالفت امیرزاده الوند با پادشاه سعادتمند

امیرزاده الوند كه در آن زمان بر بعضی از بلاد آذربایجان استیلا داشت از فتوحاتی كه پادشاه جهانیان را در ممالك شروان روی نمود اندیشمند گشته با خود گفت كه چون خدام امامت آشیان از فتح شروان فراغت یابند احتمال قریب دارد كه قصد تسخیر آذربیجان نموده بدینجانب شتابند پس مصلحت چنانست كه پیش از آنكه این معنی از حیز قوه بفعل آید ما سپاه اینحدود را جمع آورده در دفع غازیان اهتمام نمائیم و عنان عزیمت بجانب شروان انعطاف داده در طریق كشورگشائی سلوك فرمائیم و باین خیال محال لشگری عظیم از ابطال رجال فراهم كشیده در نخچوان اعلام نكبت اعلام برافراشت و حسن بیك شكر اوغلی را برسم منغلای بگرمارود روان ساخت و چون شاه عالیجناب از آب عبور نموده بر حقیقت احوال سالكان طریق ضلال اطلاع یافت بیری بیك قجر را كه پهلوانی بود شجاع و صفدر با فوجی از جوانان جوشن در بدفع شر حسن بیك شكر اوغلی روان فرمود و بیری- بیك بجانب گرمارود ایلغار كرده حسن بیك تاب مقابله و مقاتله او نیاورد و سلوك طریق فرار بر قرار در میدان پیكار اختیار نموده در نخچوان بالوند پیوست و بیری بیك بعضی از بازماندگان او را به تیغ بیدریغ گذرانیده یراق ایشان را غنیمت گرفت و بپایه سریر
ص: 464
سلطنت مصیر بازگشته شاه خجسته‌صفات این فتح را مقدمه فتوحات دانست و خوشدل و مسرور عازم قراباغ شد و قرچقای بیك و بعضی دیگر از متابعان الوند كه در آنحدود بودند از توجه پادشاه سعادتمند وقوف یافته قدم ادبار در وادی فرار نهادند و رایت نصرت نشان بعد از شیوع فرار ایشان بصوب نخچوان حركت فرموده بار دیگر بیری بیك قجر برسم منغلای بر سایر غازیان كشورگشای سبقت گرفت و از آنجانب عثمان نامی بفرمان الوند در برابر آمده پس از استعمال آلت پیكار در چنك اسار گرفتار گشت و بیری بیك او را دست و گردن بسته بدرگاه عالم‌پناه فرستاد و قهرمان قهر بقتلش فرمان داد و اینخبر بالوند رسیده از سطوت لشگر قیامت اثر بر خود بلرزید و اقدام ثباتش متزلزل شده متوجه چقورسعد گردید و در موضع شرور قرار گرفته سی هزار از اشرار فراهم كشید و دل بر محاربه پادشاه ظفر شعار نهاده اسباب كارزار معدود و مهیا گردانید غافل از آنكه كوه الوند در پیش سپهر بلند پست نماید و كرم شب‌تاب در نور آفتاب فروغ ندهد نظم
كوه را در دیده گرچه رفعتست‌هست در پیش فلك بسیار پست
نور اختر گرچه باشد بیحساب‌كی نماید پیش نور آفتاب القصه چون شاه كشورگشا هوای فضای نخچوان را از غبار موكب نصرب‌نشان عبیر بیز و عنبرافشان ساخت كیفیت فرار منزل و قرار الوند بوضوح پیوست متعاقب بدانصوب نهضت فرمود و آخر روزی نزدیك بمعسكر دشمن نزول اجلال نمود و قبه بارگاه باوج مهر و ماه برافراشته غازیان عظام را بحراست عساكر فیروزی انجام امر كرده از لشگر الوند نیز فوجی بطلایه بیرون آمده تا وقتی كه نظاره‌گیان آسمان بسبب ارتفاع علم نورافشان آفتاب تابان دیده برهم نهادند از جانبین لوازم پاس مرعی داشته بیدار بودند و در خیال جنك و كارزار بسر برده در عاقبت آن كار تامل و اندیشه مینمودند.

گفتار در بیان محاربه فرقه اخیار با زمره اشرار در مقام شرور و تنسیم نسیم فتح و اقبال از مهب عنایت لا یزال بر پرچم علم پادشاه منصور

علی الصباح كه خسرو زرین علم یعنی آفتاب انجم حشم چشم از خواب ناز باز كرده نقره خنك گردون را بفر وجود همایون زیب و زینت بخشید و بتیغ قهر و خشم جنود شب ظلمت سلب را انهزام داده اطراف آفاق بانوار فتح و فیروزی روشن گردید مثنوی
صبح كه شد خسرو بیضا علم‌عازم رزم شب ظلمت؟؟؟
توسن تند فلكش گشت رام‌كرد سوی خیل مخالف خرام
بهر نگونساری اهل خلاف‌تیغ زراندود كشید از غلاف پادشاه كشورگشای پای همایون فلك‌فرسای بر پشت ابرش جهان‌پیمای گردانیده از سر اعتماد بر قوت دولت روزافزون و وثوق بعنایت بیغایت قادر كن فیكون عنان سعادت‌نشان بقاید
ص: 465
(وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ) سپرد و غازیان نصرت قرین و مجاهدان میدان دین را بركوب امر كرده روی بتعبیه لشگر آورد نظم
بتوسن برآمد شه كامران‌چو خورشید بر باره آسمان
ز هرسو هژبران میدان كین‌یلان جهانگیر نصرت قرین
فكنده ببر جوشن زرنگارگرفته بكف تیغ مردم شكار
نشسته بر اسبان صرصر اثربخدمت رسیدند همچون ظفر و زبان بادای دعا و ثنای شاه مظفرلوا گشاده صدای اخلاص و یكدلی در میمنه و میسره روزگار انداختند و از صدمه قوایم مراكب تازی و ولوله صهیل اسبان شامی و حجازی كره زمین را متحرك و متزلزل ساختند و آنحضرت همگنانرا بمزید تربیت و رعایت و وعده مرحمت و عنایت مستمال و امیدوار گردانیده برانغار و جوانغار لشگر فیروزی آثار را بشكوه طلعت امرا جمشید حشمت استحكام داد و ماهچه رایت نصرت آیت از مطلع قلب طالع گشته روی بطرف دشمن نهاد نظم
صف جنك آراست صاحبقران‌روان گشت با لشگر بیكران
ظفر همعنان نصرت اندر ركاب‌ز بخت جوان خوشدل و كامیاب و از آن جانب امیرزاده الوند نیز بتعبیه جنود شقاوت ورود پرداخته اشارت نمود تا شتران اردوی او را بتمام جمع كردند و بزنجیر بیكدیگر بسته در پس صفوف لشگر بازداشتند بمصلحت آنكه هركس از میدان ستیز عنان بوادی گریز تا بدراه بیرون شد مسدود یافته باز بمعركه شتابد و چون صف هردو لشگر در آن صحرا كه نمودار دشت محشر بود مرتب گشت و غریو كرنای و كوس و فغان نفیر و سورن از اوج فلك هفتم درگذشت نهنگان پولادپوش و پلنگان رعد خروش از هردو جانب مراكب بمهمیز ستیز تیز كرده دست بخونریز گشودند و غبار فتنه‌انگیز بسم بادپایان سبك‌خیز از فضای معركه ارتفاع داده آثار روز رستخیز بعالمیان نمودند پیكان جان‌ستان حروف امن‌وامان از صحفه زندگانی محو ساخت و سنان برق‌افروز شعله فنا در خرمن فراغت و سلامت انداخت تیر مرك تاثیر از شست درست دلیران گشاد یافته مانند پند دلپذیر بی‌تعلیل و تاخیر در دل جای كرد و نیزه ثعبان مثال از كف ابطال رجال زبان طعن دراز ساخته لوازم سرزنش بجای آورد نظم
بچاچی كمان تیر گردید جفت‌ز پیكان همه مهره پشت سفت
شده جان‌ستان نیزه هركسی‌چو طوبی قدان فتنه در سر بسی و چون بمجرد آمدوشد سهام دلدوز و استعمال سنان جان‌سوز مهم دشمنان بدروز فیصل نیافت غازیان عظام تیغ انتقام از نیام كشیده روی بدیشان آوردند و بضرب حسام خارا شكاف كسوت حیات پهلوانان دشت مصاف را چاك‌زده نهایت جلادت ظاهر كردند و آنجماعت نیز پای ثبات فشرده بقدر مقدور در مدافعه لشگر منصور میكوشیدند و در كشش و خونریزش غایت سعی و اهتمام بظهور میرسانیدند نظم
ز هردو طرف مردم تیز چنك‌بخونریز هم تیز كردند چنك
ز سرها كه افتاد بر خاك راه‌سر از خاك بر كرد یك حشرگاه
بخون بس‌كه جان رفت بیرون ز تن‌زمین را درآورد جان در بدن
ز هردو طرف ماجرا شد درازنمیشد گره‌های آن رشته باز در آن اثنا پادشاه سرافراز دشمن‌گداز مانند سحاب قطره‌بار كه غبار
ص: 466
بی‌اعتبار را در ساحت روزگار فرونشاند یا آفتاب تیغ‌گذار كه بمجرد طلوع سپاه ظلمت سلب شب را نابود گرداند صمصام ذو الفقار آثار آخته بر صفوف دشمنان تاخت و چندكس را بقوت بازوی شجاعت از پشت زین بر روی زمین انداخته علم فتح و فیروزی برافراخت نظم
بشمشیر كین شاه حیدر مصاف‌درافكند در جان دشمن شكاف
ز جولان شبدیز عالم نوردبرآورد گرد از زمین نبرد
ولی ابر تیغش چو شد خون‌فشان‌فروشاند آن گرد را در زمان
چو شه را باقبال پیوند بوداگر خصم او كوه الوند بود
بگرز گران سنگش از پا فتادقدم جانب ملك عقبی نهاد و متعاقب پادشاه ظفر مواكب غازیان جلادت نشان بمیات اجتماعی بر مخالفان حمله نموده بیكبار دست بتیغ راندن و سر افشاندن برآوردند و از اعاظم امراء الوند لطف بیك نام و سیدی غازی و موسی بیك و قرچقای را بنوك حسام خون‌آشام از صحیفه هستی محو كردند لا جرم سلك جمعیت دشمنان نكبت قرین مانند زلف خوبان ختا و چین پریشان گشت و الوند از معركه جنك روی‌گریز بصوب ارزنجان آورده از سر نام و ننك درگذشت نسیم عنایت الهی گل مراد ملازمان موكب شاهی را در چمن دولت نامتناهی شكفته گردانید و نكهت روح برور فتح و ظفر از گلزار (وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ) دمیده بمشام مستنشقان (وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ) رسید مثنوی
وزید از غایت فضل آلهی‌نسیم فتح بر اعلام شاهی
مشام غازیان شرع‌پرورشد از عطر ظفر چون گل معطر و چون آفتاب عمر و زندگانی قوم آق قوینلو بسرحد زوال رسیده بود گریختگان آن معركه پس از وصول بصف شتران راه نجات مسدود دیدند سپاه پادشاه صاحب‌تائید از عقب درآمده آن زمره سراسیمه را به تیغ تیز بگذرانیدند و اندكی كه از غرقاب بلا خود را بساحل خلاص افكندند در اثناء راه بآب سیاه رسیدند كه هركس اسب در آن رود راند سفینه حیاتش در گرداب فنا فتاده دست از جان شیرین افشاند مثنوی
شاه صاحبقران كشورگیرخسرو دین‌پناه چرخ سریر
روز هیجا چه قصد دشمن كردمعنی اینما مبین كرد
در برابر كسی كه كرد ستیزریخت خونش بخنجر سر تیز
و انكه بگریخت هركجا كه گریخت‌شیره جان او بزهر آمیخت
هستیش را قضا عدم انگاشت‌تیغ تقدیرش از میان برداشت و از یراق و جهات الوند و لشگریان چندان اسب و اشتر و استر و اجناس نفاست اثر و اوانی نقره و زر غنیمت غازیان وافرحشمت گشت كه تفصیل آن موجب تطویل میگردد و حضرت شاه ستوده مآثر بعد از فراغ خاطر از جانب دشمنان خاسر همدران منزل نزول اجلال فرموده لوازم شكر پادشاه ملك‌بخش بجای آورد و دلاورانی را كه در دفع اعدا مراسم شجاعت و لوازم شهامت بتقدیم رسانیده بودند بانعام و احسان فراوان خوشدل و مسرور كرد و آنشب در غایت عیش و طرب گذرانیده روز دیگر علم عزیمت بطرف دار السلطنه تبریز افراخت و بعد از طی منازل مثال روح كه بجسد درآید قدم در دار الملك آذربایجان نهاده تخت سلطنت را بفر وجود همایون مزین ساخت (و الحمد للّه رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله المعصومین)
ص: 467

ذكر جلوس همایون پادشاه ربع مسكون و ارتفاع لواء ملت بیضا بیمن دولت روزافزون‌

چون تقدیر بی‌تغییر پروردگار خبیر (الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ) متعلق بدان بود كه برطبق حدیث صحیح (ان اللّه یبعث علی رأس كل مایة سنة من یجدد لها دینها) اساس دین نبوی از مساعی معمار دولت پایدار پادشاه صفوی صفت متانت و استحكام گیرد و ریاض شرع مبین مصطفوی بتازگی از رشحات سحاب همت عالی آثار وارث خلافت مرتضوی سمت خضرت و نضارت پذیرد از اوایل طلوع آفتاب سلطنت و اقبال هرگز پیكر نصرت و ظفر از ظلال رایات همایون حالش تخلف ننموده و نمی‌نماید و از مبادی ظهور اسباب شوكت و استقلال پیوسته صورت فتح و فیروزی در آینه ضمیر منیر مهر تنویرش با حسن وجهی چهره گشوده و میگشاید نظم
جهانگیری كه هست از بخت سرمدبتائید خداوند مؤید
ظفر پیوسته باشد در ركابش‌شرف در موكب نصرت ایابش
بهر كشور خرامد شاد و خرم‌شود تخت از قدوم او مكرم
عیار زر نامش در فزایدبچشم از هرچه گوئی به نماید
عطارد بر فلك گوید ثنایش‌خطیب منبر گردون دعایش و چون بدستور معهود این پادشاه مؤید منصور در موضع شرور لواء فتح و فیروزی برافراخت و غایت عنایت ملك ملك‌بخش خلعت با بهجت (و اللّه تؤتی الملك من یشاء) بر قامت قابلیتش مرتب ساخت از آنمقام مبتهج و دوستكام متوجه دار السلطنه تبریز گشته در روزی كه داخل ایام سنه ست و تسعمائه بود بسان عمید دلگشا و مانند روز نوروز فرح‌افزای می‌نمود همای چتر همایون فال ضلال دولت و اقبال بر مفارق متوطنان آندیار مبسوط گردانید و بنور طلعت عالم‌آرای و صیقل معدلت ظلمت‌زدای ظلام ظلم ظلمه تراكمه زنك جور از ساحت ملك آذربایجان و آئینه ضمیر اهل ایمان بمرتبه انكشاف و انجلا رسانید در ساعتی سعادت‌بخش و زمانی میمنت نشان اورنك سلطنت و جهانبانی از یمن قدوم آن آفتاب اوج كامرانی در علو قدر از سپهر برین برتر آمد و افسر خلافت و كشورستانی ببركت وصول بر فرق همایون آن زیبنده سریر كیانی از جمیع اسباب سرفرازی بر سر آمد رباعی
افسر ز سر تو گشت نامی شاهاتخت از قدم تو شد گرامی شاها
انصاف تو ملك راست حامی شاهازان ملك تو شد جهان تمامی شاها و چون همگی همت عالی‌نهمت شاهی بر تقویت مذهب علیه امامیه و تمشیت مهام شریعت مطهره مصطفویه مصروف و مقصور است هم در اول جلوس همایون فرمان واجب الاذعان شرف نفاذ پیوست كه خطبای ممالك آذربایجان خطبه بنام نامی ائمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم الی یوم الحشر خوانند و پیش‌نمازان تمامی بلدان در اقامت صلوة و سایر عبادات رسوم مذموم مبتدعه را منسوخ گردانند مؤذنان مساجد و معابد لفظ اشهد ان علیا ولی اللّه داخل كلمات اذان سازند و غازیان عابد و لشگریان مجاهد از هركس امری مخالف ملت بیضا مشاهده نمایند
ص: 468
سرش از تن بیندازند لا جرم صیت منقبت ائمه معصومین و دعای دوام دولت پادشاه هدایت آئین بر سر منبر بلند گشت و روی زر بنقش اسامی سامی آن هداة راه یقین و القاب میمنت آیات خسرو حشمت قرین مزین شده بر تبت از همه اشیاء درگذشت رباعی
افسر ز سر تو بر سرآمد شاهاتخت از قدم تو برتر آمد شاها
بر زر نامت چو زیور آمد شاهابه از همه چیز بازر آمد شاها ناظمان مناظم مذهب حیدری و سالكان مسالك ملت جعفری كه مخالفان ائمه هدایت نشان را جز بتعظیم نام نمی‌توانستند برد زبان طعن و لعن بر ایشان گشادند در سنیان متعبد و خوارجیان متعصب از وهم حسام بهرام انتقام غازیان عظام خاسر و خائب و حیران و هارب روی باطراف آفاق نهادند از فیض غمام انعام شاهی غنچه تمنای مخلصان امیدوار بر گلبن مراد باحسن وجهی شكفته گردید و از پرتو آفتاب عنایت پادشاهی درخت بخت بندگان خدمتكار در گلشن مقصود بر نهج بهبود سر بفلك كبود كشید نظم
شاه كیوان سریر ماه مسیرمشتری طبع آفتاب ضمیر
چون بدولت نشست بر اورنك‌جانب عدل و داد كرد آهنك
نصب گرداند رایت احسان‌بر سر مؤمنان لواء امان
دوستان راز دست گوهربارساخت چون بوستان بفصل بهار
نیك چون بركشید تیغ جهادرخنه در جان دشمنان بگشاد
از خوارج نماند هیچ اثرمگر اندر میان نارسقر منصب وكالت نفس نفیس همایون بر حسین بیك لله قرار گرفت و مهم وزارت و صاحبدیوانی بجانب امیر زكریا تفویض پذیرفت قاضی شمس الدین جیلانی پای بر مسند صدارت نهاد و موقوفات ممالك را بحیطه ضبط درآورده ابواب دین‌پروری برگشاد سایر امرا و اركان دولت بمناصب مناسب مفتخر و سرفراز گردیدند و بر مسند اختیار و اعتبار تكیه زده بمرتبه سروری رسیدند نظم
چو توفیق الهی كرد یاری‌برآمد شه بتخت شهریاری
امیرانرا بلطف خویش بنواخت‌بانعام فراوان مفتخر ساخت
بهر كشور یكی را مهتری دادصریر جاه و تاج سروری داد
براهش هركه از اخلاص دم زدبفرق خسرو خاور قدم زد و آن زمستان پادشاه عالمیان در دار السلطنه تبریز قشلاق فرمود و متوطنان آن مكان را در تاب آفتاب عدل و احسان از برودت جور و بیداد اصحاب طغیان محافظت نمود نظم
خلایق را بنعمت دادیاری‌ولایت را ز فتنه رستگاری
ز بس كافتادگانرا داد میدادجهان را عدل نوشروان شد از یاد

گفتار در بیان لشگر كشیدن آن مهر سپهر كشورستانی بعزم انهدام مبانی شوكت امیرزاده الوند كرت ثانی‌

شاه انجم سپاه چرخ سریرمهر گیتی‌نورد كشورگیر
سوی بیت الشرف چو كرد خرام‌خیمه زد در منازل بهرام
سرو افراخت رایت منصورگل برافروخت عارض پرنور
بهر قتل عدوی شاه زمن‌تیز شد باز خنجر سوسن
چتر معكوس لاله گلگون گشت‌لشگر
ص: 469 سبزه گشت عازم دشت
بعرض پادشاه گیتی‌ستان رسید كه امیرزاده الوند در ارزنجان كرت دیگر سپاهی فراهم كشیده و بخیال محال استقلال اسباب حرب و قتال معد و مهیا گردانیده و دفع شر آن بداختر بر ذمه همت شاه والاگهر واجب نموده از دار الملك تبریز با لشگر پرستیز عازم خونریز معاندان گشت و بطالع مسعود ماهچه رایت نصرت آیت بصوب ارزنجان در حركت آمده آوای نفیر و صدای طبل كوچ از ایوان كیوان درگذشت نظم
برآمد ز كوس روار و غریوغریوی كزانشد سراسیمه دیو
ز بانك دهل گوش بگرفت ماه‌ز گرد سپه م؟؟؟ ر گم كرد راه و موكب همایون پادشاه آفاق از راه آله تاق به ترجان شتافته چون خبر آن بسمع الوند رسید عنان تمكن و ثبات از دست داده متوجه كیفی گردید و از كیفی نیز راه گریز پیش گرفته شاه عالیشان در یلاقهای ترجان و ارزنجان چندگاه بامر شكار پرداخته رایات عیش و نشاط افراخت در آن اثنا بتحقیق پیوست كه الوند با جمعی كثیر از سپاه شكوه‌مند باز عزم رزم نموده و از تبریز؟؟؟ نقل فرموده از وزیدن صرصر اینخبر آتش غضب پادشاه صفدر اشتعال یافت و دریای سپاه ظفر دستگاه را در طلاطم آورده عنان‌یكران بطرف آذربایجان تافت و چون حدود قلعه باكو مضرب خیام عساكر نصرت انجام گشت خاطر همایون بران قرار گرفت كه با فوجی از ابطال رجال بر سبیل استعجال ایلغار كرده ناگهان خود را بر سر ارباب ظلم و ظلال رساند و صید مقصود را بكمند گزند گرفتار ساخته ضمیر مهر تنویر از آن ممر فارغ گرداند و باین عزیمت پای مبارك در ركاب اشهب گردون شتاب آورده عنان ریز بحدود تبریز شتافت و الوند از قرب وصول پادشاه عالیجاه خبر یافته بار دیگر گریز بر ستیز اختیار كرد و از اوجان بهمدان رفته از آنجا روی توجه ببغداد آورد و پادشاه گیتی‌ستان چون باوجان رسید و بر كیفیت فرار خصم مطلع گردید آن مقدار آنجا توقف فرمود كه غازیان عظام احمال و اثقال مخالفان را كه از غایت استعجال در اوجان گذاشته بودند تصرف نمودند آنگاه كرت دیگر هوای تبریز از غبار موكب كواكب مراتب عبیر بیز ساخت و در آن زمستان نیز در آن بلده قشلاق كرده اعلام دین‌پروری و رایات عدل‌گستری برافروخت اما امیرزاده الوند چون روزی‌چند در بغداد اوقات گذرانید بسبب خروج قاسم بیك كه از امرای بایندری بود بجانب دیاربكر توجه نمود و در آن دیار بمرض صعب گرفتار گشته دست قضا سجل حیاتش درنوردید یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْكُمُ ما یُرِیدُ

گفتار در بیان نهضت علم انجم حشم بعزم تسخیر ممالك عراق عجم‌

در آن ایام خجسته آغاز فرخنده‌انجام كه مملكت آذربایجان بحیز تسخیر پادشاه كشورستان درآمد سلطان مراد بن یعقوب میرزا كه جام زندگانی او از شراب مراد و مرام تهی بود و باین سبب زبان الهام بیان شاهی از وی بنا مراد تعبیر مینمود ولایات عراق عجم و فارس و كرمان را با توابع و مضافات در تحت تصرف داشت و در آن زمستان كه
ص: 470
شاه عالیجاه در تبریز قشلاق فرمود نامراد در دلیجان اوقات گذرانید و در اواخر فصل شتا با قرب هفتاد هزار سوار جرار جوشن‌پوش خنجر گذار بصوب همدان لواء عزیمت برافراشت بناء علی هذا در وقتیكه خسرو اورنك مینا رنك سپهر بهر كسب مزید شرف صدای نهضت بجانب برج حمل در عالم انداخت و نسیم اعتدال آثار بهار جهة نضارت ریاحین و ازهار در اهتزاز آمده فضاء باغ و گلزار را از خار آزار جنود شتوی پاك ساخت نظم
شد از فیضان ابر نیسان‌اطراف چمن چو باغ رضوان
افروخت چو شمع عارض گل‌پروانه صفت بسوخت بلبل پادشاه دین‌پناه با سپاه نهنك آهنك شیرخوی و لشگر پلنك خشم جنگجوی كه بخار پیكان چشم تیر میدوختند و بشعله سنان آتش‌فشان دل كیوان میسوختند لواء كشورگشا بصوب همدان ارتفاع داد و مانند قمر در طی منازل و قطع مراحل سرعت فرموده تا دو فرسخی معسكر نامراد در هیچ موضع بار اقامت نگشاد و روز یكشنبه از آن مرحله بعزم مقابله و مقاتله بر مركب هامون نورد برآمده در اثناء راه بواسطه اشتداد حرارت هوا بخاطر اشرف اعلی چنان رسید كه آن روز اشتعال آتش قتال را در توقف اندازد و چند ساعت دیگر خصم بداختر را مهلت داده بوقت ظهور لواء بیضاء صبح رایت محاربت برافرازد و باین عزیمت در موضعی كه بحسب ظاهر آب در وی نایاب بود نزول اجلال فرمود خدام نواب كامیاب مانند ماهی در خشگی آغاز اضطراب كرده بعرض رسانیدند كه این صحرا چون تیه موسی از آب بغایت دور است و همچون سراب از شراب كامرانی مهجور غیر چشمه آفتاب غدیری ندارد و چشم قطره‌فشان سحاب در وی بجز آب حسرت نمی‌بارد پس لایق دولت و مصلحت سپاه گردون صولت آنست كه اردوی كیهان پوی از اینجا كوچ كرده مرحله كه نزدیك بآب باشد معسكر ظفرمآب گردد شاه صافی ضمیر بر زبان الهام بیان جاری گردانید كه وهاب علی الاطلاق قادر است بر آنگه درین بیابان از فیضان بحر عطای بی‌انتهای خویش همگنان را سیراب سازد و تشنه‌لبان میدان جهاد و سیاحان بحار اجتهاد را بسبب فقدان آب در ورطه عقاب نیندازد آنگاه لشگریان را بحفر آنسرزمین اشارت فرمود و هركس مقدار یك گز حفر نمود از زیر تیشه او چشمه مانند آب حیوان روح‌پرور و بسان باطن ارباب عرفان فیض‌گستر بر جوشید و حقیقت آیه (عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً) در هریك از آن عیون عیان گردید لا جرم برطبق كلمه كریمه (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ) هریك از غازیان بمشربی مسرت‌بخش پی‌برده لوازم شكر فیاض حقیقی بجای آوردند و زبان بدعای دوام دولت قدوه خاندان كرامت و امامت گردان ساخته بآن آب عذوبت‌مآب نقش دغدغه از لوح خاطر پاك كردند نظم
شاه عالم‌پناه شیر شكاربا نهنگان لجه پیكار
غرق بحر عطای ربانی‌خرم از فیض فضل سبحانی
همدران یورت شب بیاسودندشاكر از لطف ایزدی بودند
ص: 471