گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهارم
خاتمه حبیب السیر اختتام در ذكر بدایع و غرایب ربع مسكون و عجایب وقایع جهان بوقلمون‌





اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم بعد از حمد و ثنای صانع جهان غرابت‌آئین و پس از درود و دعای خاتم انبیا و مرسلین نموده میشود كه حكمای دقیقه‌شناس و فضلاء خرد اقتباس برینمعنی اتفاق دارند كه نصفی از كره زمین در بحر اعظم كه آنرا اوقیانوس خوانند مستور است و نصفی دیگر در عالم نمایش و ظهور بصورت بیضه كه آن را در آب افكنند و ازین نصف كه مكشوفست نصفی كه در جانب جنوب افتاده ویرانست پس از چهار بخش زمین یك بخش عمارت دارد كه آن را ربع مسكون خوانند و ربع مسكون در شمال خط استواست و خط استوا خطی است كه حكما در سطح معدل النهار محازی روی زمین از مشرق تا مغرب اعتبار كرده‌اند و هرشهر و منزلی كه برین خط بود شب و روز در آنجا پیوسته مساوی باشد و در سالی هشت فصل در آن دیار وقوع یابد دو بهار و دو تابستان و دو تیرماه و دو زمستان و در اكثر اوقات و اوان در آن صحاری و بلدان گل و ریحانی بشكفد بنابرآن جمعی كثیر از افاضل حكمت نشان بر آن رفته‌اند كه معتدل‌ترین مواضع جهان خط استواست و ابتداء خط استوا از شرقی اراضی چین است و بر جزایر جمكوت گذرد پس بر جنوبی بلاد چین و كنگ دژپس بر جزایر ژاوه كه آن را عرض الذهب نیز گویند پس بر شمال سر اندیب و میان جزیره كله و سریره و وسط جزیره دیوه و شمال جزایر زنج و معظمات بلاد زنجیان گذرد و بر شمالی جبال قمر و جنوبی بلاد سودان و مغرب گذرد تا ببحر اعظم منتهی گردد و حكما ربع مسكون را از آنجا كه خط استواست تا نهایت معموره عالم هفت بخش كرده‌اند و هربخشی را قلیمی خوانند و طول هراقلیمی از مشرق تا مغرب باشد و عرض اقلیم اول را كه متصل خط استواست بیشتر اعتبار كرده‌اند بواسطه آنكه مشتمل است بر دریاهای عظیم و عرض اقلیم هفتم از سایر اقالیم نیز زیاده است زیرا كه محتویست بر قفار و بیابانهای بسیار

[هفت اقلیم]

[اقلیم اول]

اما اقلیم اول بزحل منسوب است و عامه اهل این اقلیم اسود اللون باشند و حد اول آن نزدیك خط استوا از جائیست كه ساعات روز آن دوازده ساعت و
ص: 620
نصفی باشد تقریبا و وسط این اقلیم آنجاست كه روز درازتر آن بسیزده ساعت رسد و حد دوم اقلیم اول آنست كه ارتفاع قطب شانزده درجه و نصفی است تقریبا و ابتداء این اقلیم از جهة مشرق از شمال جزیره یاقوت باشد پس بر جنوب بلاد چین و شمال دیار سراندیب و وسط بلاد هند و سند گذرد و بحر فارس را قطع كند و بر جنوب بلاد عمان و وسط بلاد یمن گذرد و آنجا نیل مصر را قطع كند و بر بلاد نوبه و وسط بلدان بربر و میان جزایر یونان و جنوبی امصار مرطابه گذرد تا ببحر محیط منتهی شود و بعضی از بلاد غریبه این اقلیم برین موجب است كه مسطور میگردد.
بلاد نوبه دیار طویل عریض است بر كنار نهر نیل و طول آن را بمدت هشتاد شبانه‌روز قطع توان كرد و متوطنان اكثر آن امصار نصاری باشند و دار الملك نوبه را دنقله گویند و ساكنان دنقله مردم سیاه‌فام صاحب‌جمال باشند و طعام ایشان شعیر بود و ذرت و خرما از اطراف و جوانب بدانجا برند و خوردن گوشت شتر نیز در آن بلده شایع است و زرافه آنجا بسیار پیدا میشود و مملكت نوبه مشتملست بر بلاد السودان و هوای آنمواضع در غایت حرارتست چنانچه اهالی آن بروز در سردابهای زیرزمین متوطن باشند و شب بیرون آیند زكریا بن محمد بن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده است كه در بلاد السودان زر ازربك روید و مردم آنجا بعد از غروب آفتاب از خانها بیرون شتابند و آن زر را بدست آورند و متاع ایشان همان است و طعام ایشان ارزنست و لوبیا و لباس ایشان پوست حیوانات و اكثر پوست پلنك پوشند زیرا كه پلنك در آن سرزمین بسیار است و بازرگانان بتعب و رنج فراوان نزدیك بمواطن ایشان روند و چوب صنوبر و خشب ترنج و مهره آبكینه و دستینه و خاتمها از ابگینه و مس همراه برند و بعد از وصول بدان نواحی طبل زنند و امتعه خود را در موضع معین جداجدا بنهند و اهالی آنجا از آواز طبل برآمدن تجار وقوف یابند و شب بسر امتعه ایشان رفته در برابر هرمتاعی جهة ثمن آن زر یا چیزی دیگر بگذراند و صباح بازرگانان بدانجا رفته و بهاء بضاعت خود را دیده اگر بدان راضی شوند بردارند و متاع را بگذارند و الا بضاعت را از ثمن آن دورتر نهند و باز طبل زده بازگردند و شب نوبت دیگر آن مردم بیایند و چیزی دیگر اضافه بها كنند تا وقتی كه تجار راضی شوند و علی الدوام سودا و معامله ساكنان بلاد السوان باین طریقه باشد.
بلاد الزنج شمالی آن امصار مملكت یمن است و جنوبی آن بیابانهای نامسكون و شرقی آن نوبه و غربی آن حبشه و تمامی مردم زنج اسود اللون باشند بسبب وفور حرارت كه بر هوای آندیار استیلا دارد و آب بلاد زنج اندكی باشد و خانه‌های ایشان را باستخوان ماهی پوشند در عجایب البلدان مسطور است كه هرگاه زنگیان با اعدا محاربه نمایند هركه در معركه كشته شود بردارند و گوشتش را بخورند و در آندیار زر بسیار بود و زرافه و فیل وحشی آنجا پیدا شود و ایشان بصید آنجانوران مشغولی نمایند و در آن سرزمین درختی است كه برك آن را در آب اندازند و چون فیل از آن آب بیاشامد مست گردد و زنگیان
ص: 621
او را گرفته بكشند و استخوان و دندانش را بفروشند و گوشتش را بخورند و بزرگی دندانهای آن فیل بمرتبه رسد كه وزن آن از پنجاه من تا صد من باشد و احیانا به سیصد من نیز رسد.
تعاره شهریست در جنوبی مغرب نزدیك ببحر محیط از عجایب آنكه تمامی زمین آنموضع شوره‌زار باشد و آب آن شیرین و خوشگوار و معدن نمك در آن نواحی بسیار است چنانچه كار عامه تغاره جمع كردن و فروختن نمك بود و تجار از آنجا نمك ببلاد- السودان برند و پادشاه ایشان زنی باشد و اصلا زرع در آن ولایت وقوع نیابد.
خضرموت ناحیتی است در یمن در عجایب البلدان مسطور است كه شخصی از خضر موت حكایت كرد كه در آندیار خوشه گندمی یافتم كه هرگندم از آن برابر بیضه بود پس نزد پیری كه بزعم اهالی آنجا پانصد سال از عمرش گذشته بود رفته از حقیقت حال آن گندم سؤال كردم جوابداد كه در اوقات سابقه بواسطه عدل سلاطین و امانت عمال بزرگی حبوبات باین مرتبه میبوده از غرایب آنكه گویند در خضرموت آبیست كه هركس از آن آشامد مخنث گردد.
مرباط شهریست در میان خضرموت و عمان و مردم آنجا بعدم غیرت و حمیت اتصاف دارند چنانچه هرشب زنان ایشان از شهر بیرون رفته با هركس كه خواهند خوش برآیند و شوهران مانع نیایند.
سباء شهریست كه میان آن و صنعاء سه روز راه است و بانی آن بلده سباء بن یشجب بن یعرب بن قحطان بن هود است علیه السلام و سباء مشتمل است بر انهار خوشگوار و اشجار میوه‌دار چنانچه حق عز اسمه در شأن آن نازل گردانیده است كه (لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْكَنِهِمْ آیَةٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ) و بعقیده صاحب عجایب البلدان مگس و پشه و مار و عقرب و دیگر هوام در آن بلده نباشد.
صنعاء دار الملك بلاد یمن است و بعذوبت مأو لطافت هوا اتصاف دارد چنانچه هربیماری را كه بدانجا نقل كنند باندك زمانی صحت یابد و طعم و بوی گوشت در یك هفته متغیر نشود و بانی صنعاء صنعاء بن ازال بن عبیر بن عابر است و هو هود النبی علیه- السلام و از غرایب صنعاء قصر غمدان است كه بعضی از تبایعه یمن آن را بنا كرده‌اند و یك ركن آنخانه زرد و دیگری سفید و دیگری سرخ و دیگری سبز بوده است و در عجایب- البلدان مذكور است كه غمدان آنمقدار ارتفاع داشت كه در وقت طلوع آفتاب طول سایه آن بسه میل میرسید و سقف آنخانه از یكپاره سنك رخام ترتیب داده بودند و بر هرركنی از اركان اربعه آن صورت شیری تصویر كرده و چون باد بر آن خانه وزیدی از آن تمثالها آواز شیر مسموع شدی گویند كه عثمان بن عفان رضی اللّه عنه در زمان خلافت خود بهدم قصر غمدان فرمان داد بعضی از اهل كیاست با وی گفتند كه بر كتابه آن قصر این كلمه
ص: 622
مكتوبست اسلم غمدان ان هادمك مقتول و ایضا طایفه از كاهنان میگفته‌اند كه ویران كننده غمدان البته بقتل خواهد رسید پس مناسب آنست كه از سر انهدام آن بنادر گذری عثمان این سخن را بسمع قبول جانداد و آن قصر را ویران كرده بعد از اندك زمانی كشته شد در بعضی از نسخ بنظر درآمد كه در صنعاء نوعی از گندم میباشد كه در یك غلاف دو دانه منعقد میشود.
مهره داخل مواضع یمن است و در آن منزل درختی است كه در ماههای حرام از آن چندان آب بیرون آید كه همه حوضها را پر سازد و بعد از گذشتن آن شهور آب مذكور انقطاع یابد و سال دیگر باز حال برینمنوال باشد.
چین مملكتی طویل و عریض است مشمل بر آبهای خوشگوار و اثمار حلاوت آثار و ابتداء اقلیم اول و دوم و سیوم چهارم از آن ملكتست و اهالی ولایات چین بحسن صورت اتصاف دارند اما بیشتر ایشان كوتاه قامت و بزرك سر باشند و اكثر چینیان بعبادت اوثان اشتغال نمایند و مجوسی مذهب و تناسخی نیز در میان ایشان پیدا شود در عجایب البلدان مسطور است كه در یكی از قرای چین غدیریست و در سالی یكنوبت بروزی معین اهل آن قریه جمع آمده اسبی در آن كو اندازند و مردم بر اطراف آن بایستند و هرچند اسب میل بیرون آمدن كند او را نگذارند و ما دام كه اسب در آب باشد باران بر آن سرزمین ببارد لا جرم اسب را چندان از خروج مانع آیند كه بقدر كفاف باران بارد آنگاه بگذارند تا اسب از غدیر بیرون آید و او را كشته بر قله كوهی كه نزدیك بآن غدیر است اندازند تا طیور و سباع از گوشت و پوستش انتفاع یابند و در سالی كه این فعل از مردم آنقریه صادر نشود باران نبارد و قحط و غلا هویدا گردد و در آن سرزمین معادن زر و جوهر بسیار است و دابه المسك نیز در صحرای چین پیدا شود گویند در وقتی كه مشك از آن حیوان گیرند بوی نداشته باشد و چون نافه را از آن موضع بجای دیگر نقل كنند بوی دهد صاحب تحفه الغرایب گوید كه در بعضی از بلاد چین طاحونه‌ایست كه سنك اسفل آن متحرك است و سنك اعلی ساكن و از زیر سنك آرد بی‌سبوس و سبوس بی‌آرد جداجدا بیرون آید.

الاقلیم الثانی‌

این اقلیم بمشتری منسوبست و لون عامه بلاد آن میان سمرة و سواد باشد و ابتداء این اقلیم از مشرق بود پس بر وسط بلاد چین و شمال سراندیب گذرد پس بر شمال بلاد هند و بلاد قندهار و وسط بلاد كابل و جنوب بلاد كرمان گذرد پس بحر فارس را قطع كند و بر بلاد عمان و وسط بلاد مغرب گذرد و آنجا بحر قلزم را قطع كند پس بر وسط بلاد ر؟؟؟ و افریقیة و شمال بربرستان و جنوب قیروان و وسط بلاد مرطابه گذرد و بساحل بحر اوقیانوس منتهی شود و بعضی از عجائب مواضع اقلیم دوم اینست كه مسطور میشود.
مكه مكرمه مكه بمیم عبارت از آن بلده شریفه است و مكه بیاء موحده تحتانیه
ص: 623
موضع خانه كعبه را گویند و جوهری در صحاح آورده است كه بطن مكه را بكه خوانند (لازدحام الناس فیه لانه بكه‌ای) از دخمه و مكه را ام القری نیز گویند بجهة آن‌كه زمین را از تحت آن گسترانیده‌اند پس مكه اصل الارض باشد لا جرم آن بلده را ام الارضین نیز نامند و مكه را پیش از ظهور اسلام طوایف خلایق مختلفة المذاهب معزز و محترم میداشته‌اند و از خصایص آن بلده یكی كعبه معظمه است كه برطبق آیه كریمه (وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا) طواف آن بر جمیع فرق برایا واجب است و حجر الاسود كه استلام آن از جمله مناسك حج است در یكی از اركان آنخانه متبركه موضوع است و مقام ابراهیم كه كلام معجز نظام (فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ) مقام ابراهیم مبنی بر تكریم و تعظیم آنست داخل آن موضع مباركست در عجائب البلدان از عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنه منقولست كه هیچ‌چیز از بهشت در زمین نیست مگر حجر الاسود و مقام كه دو جوهر بوده‌اند از جواهر بهشت و اگرنه اهل شرك آن را بسوزندی هرعلیلی و مریضی كه آن را مس كردی شفا یافتی دیگر از مخصوصات آن مقام لازم الاحترام چاه زمزمست كه از یمن مقدم اسمعیل علیه السلام پیدا شده و از خواص آب آن چاه متبركه آنكه همچنانكه تشنه را سیراب می‌سازد گرسنه را از جوع اطمینان می‌بخشد و از جبال مكه یكی جبل ابی قبیس است كه بروایت عبد اللّه بن عباس رضی اللّه عنهما آن جبل اول كوهیست كه بر روی زمین مخلوق گشته و زعم زمره از انام آن‌كه هركس كله بریان بر سر آنكوه بخورد و ما دام الحیوة از دردسر ایمن باشد و كوه صفا و مروه كه آیه (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ) مشعر بعظم شان آنها است از جبال مكه است در بعضی از كتب حدیث از حضرت مصطفی علیه من الصلوة انماها مرویست كه فرمود دابة الارض كه خروجش از علامات قیامتست از كوه صفا بیرون خواهد آمد.
مدینه معظمه در قدیم ایام نامش یثرب بود و رسول صلی اللّه علیه و سلم آن بلده را مدینه طیبه خواند و مسجد آن حضرت و مرقد منورش در آن بلده است در عجایب البلدان مسطور است كه از خواص مدینه آن‌كه هرغریب كه بدانجا رسد بوی خوش شنود و عطر در آن شهر بیشتر بوی دهد از مواضع دیگر و العلم عند اللّه تعالی.
هندوستان مملكتی است در غایت طول و عرض بعضی از بلاد آن داخل خط استوا و اكثر معموره آن از اقلیم اول و دوم و سیوم و اندكی از آن داخل اقلیم چهارم و مذاهب متوطنان آن بلده مختلف باشد و اكثر بت پرستند و از عبادت معبود حقیقی گردن پیچند و در هند حیوانات غریبة الاشكال و معادن جواهر نفیسه بسیار پیدا شود و آنمقدار نباتات نافعه و ادویه مفیده كه در آن دیار بحصول پیوندد در دیگر امصار نباشند و اعظم بلاد هند دهلی است كه شمه از ذكر وقایعش در ضمن عرض احوال ملوك و سلاطین سمت تبئین پذیرفت در عجایب البلدان مسطور است كه در هند درختیست كه میوه شیرین دارد و طیور مثل كبوتر و فاخته و غیر ذلك بر آن شجره می‌نشینند و از آن میوه خورده بیهوش میگردند و مار قصد آن مرغان كرده هریك كه در سایه آندرخت افتاده باشند از تعرض ایمن مانند
ص: 624
و بقیه طعمه حیه شوند دیگر از غرایب هند شهریست كه چون غریب بدانجا درآید اصلا بر جماع كردن قدرت نیابند و هرگاه از آنجا رحلت كند باز بحال خود آید صاحب عجایب الاخبار آورده است كه در اقصی بلاد هند زمینی است كه ریك آن بازر آمیخته است و نوعی از موران در آنموضع باشند بر هیات سك بزرك جسم و تیزتك و هوای آنموضع در غایت حرارتست بنابرآن جانوران در وقت ارتفاع آفتاب بزیر زمین روند و در وقت اختفاء آنها تجار فرصت نگاهداشته بر بادپایان برق رفتار سوار شده خود را بدان زمین رسانند و از آن ریك چندانكه توانند بار كرده بتعجیل بازگردند زیرا كه اگر بآن موران دوچار خورند از دستشان جان نبرند و از جمله نباتات غر؟؟؟ آن یكی برك تنبول كه آن مشابه است ببرك نارنج و در اكثر بلاد عرب و مملكت هرموز آن برك را معتقد باشند و كیفیت تناول آنچنانست كه مقداری فوفل كه آنرا سپاری نیز گویند بشكنند و در دهان نهند و یك برك تنبول را كه بمقدار ارزنی آهك تر كرده برو مالیده باشند پیچیده در دهان گذارند و با سپاری بخایند و همچنین تا چهار برك در دهان نهند و بخایند و گاهی كافور با آن ضم كنند و برك تنبول آب دهان را بغایت سرخ سازد و رخساره برافزود و كیفیتی مثابه نشئه شراب پدید آورد و گرسنگی را تسكین دهد و سیر را مایل طعام گرداند و بوی دهن ببرد و بیخ دندان محكم كند و در تقویت باه و انگیز شهوت هیچ‌چیز بآن مرتبه نباشد و این ابیات شارح بعضی از اوصاف آن برگست مثنوی
نادره برگی چو گل بوستان‌خوبترین نعمت هندوستان
تیز چو گوش فرس تیزخیزصورت و معنی بصفت هردو تیز
تیزی او آلت قطع جذام‌قول نبی رفته علیه السلام
بر رك و در رك نه نشانی ز خون‌لیك هم از رك دودش خون برون
طرفه نباتی كه چو شد در دهن‌خونش چو حیوان بدرآید ز تن
خوردن او بوی دهن كم كندسستی دندان همه محكم كند
سرخی رویش زدوخد منكرش‌آهك و فوفل شده رنك آورش
طرفه كه با آن دو شریكش ز پس‌مرتبه و نام هموراست بس
گرچه كه آبش بنوی هست بیش‌كهنه شود بیش كند آب خویش
برك عجب بین كه گسسته زبراز بس ششماه بود تازه‌تر
در دهنش گیر و بصحبت خرام‌تا نگری فعل عجب و السلام در یكی از نسخ بنظر درآمده كه در بعضی از حدود هند بتخانه‌ایست در دامن كوهی و زنجیری از سر آنكوه آویخته‌اند تا سطح بتخانه و در ایام عید خود بت‌پرستان آن بیت الصنم را می‌آرایند و از اطراف و جوانب خلقی جمع می‌آیند و شراب میخورند و شخصی در غایت چستی و چالاكی در آن مجمع حاضر میگردد و با بت‌پرستان شراب میخورد و چون مست میشود ساعتی رقص‌كنان بت را سجده میكند آنگاه دست در آن زنجیر زده بقله كوه صعود مینماید و آنجا نشسته دست برهم میزند و از سه سنك كه همراه میدارد یكی را بر جانب یمین و دیگری را بطرف یسار و سیم را به پس پشت خود می‌افكند و بآواز بلند چیزی میگوید كه همه مردم میشنوند بعد از آن
ص: 625
دست در سلسله زده پایان می‌آید و مانند مرده می‌افتد و او را باعزاز و اكرام تمام بر برداشته پیش صنم میبرند و از وی احوالی كه در آن سال واقع خواهد شد از صلح و حنك و غیر ذاك میپرسند و او همه را مطابق واقع جواب میگوید بعد از آن بحال خود می‌آید و برخواسته بمنزل خویش میرود و تا سال دیگر هیچكس او را نمی‌بیند.
بارام داخل بلاد هند است و در آن بلده بتی است بر یك پهلو خفتیده و در بعضی از سنوات بی‌متحركی بر پای ایستد و از صدائی ظاهر میشود و اینمعنی علامت ارزانی و رفاهیت باشد و در سالی كه اینحركت از آن بت صادر نگردد در آن شهر قحط و قلاء وقوع یابد.
سریره بلده‌ایست در مملكت هند و در آن شهر مناریست كه زعم مردم آن‌جائی آنست كه در آن مناره گنجی تعبیه كرده‌اند و بر سر منار خمی از سنك موضوع است و بر سر آنخم خروسی از طلا منصوب هركس قصد سر مناره كند آن خروس در طیران آید و مانند سك فریاد كند چنانچه همه مردم شهر بشنوند و جمع آمده آن شخص را منع و زجر نمایند.
كلبا ایضا از جمله بلاد هند است و بزعم صاحب تحفه الغرایب در آن بلده عمودیست از مس كه بر زبر آن صورت بتی ساخته‌اند و در پیش آن عمود چشمه آبیست هرسال در روز عاشورا آن بط بالها بگشاید و منقار خود را بآن چشمه رسانیده و آب آن چشمه را بیاشامد بعد از آن از آن عمود چندان آب مترشح گردد كه تا یكسال مردم آنجائیرا كفایت كند.
كالیكوت بندریست در هندوستان مثابه هرموز و متوطنان آنجا كافر باشند اما جمعی از اهل اسلام نیز در آن بلده مقام دارند و دو مسجد جامع بتكلف از چوب ساج ساخته‌اند و در ایام جمعه در آن بقاع جمع آیند و باداء نماز قیام نمایند و در آن شهر عدالت و امنیت بمرتبه‌ایست كه تجار در ثروت صورت بحار دارند و از دریا بدان بلده مال بسیار آرند و بر ساحل دریا در كوچه و بازار گذارند و بواسطه اشغال ضروریه چند روز بآن نپردازند و عمال دیوان آن اموال را محافظت نمایند و هرگاه فروخته شود زكوة چهل یك ستانند و دیگر بهیچ‌وجه تعرض نرسانند و رسم سایر بندرهای هند آنست كه هرگاه كشتی را بی‌اختیار تاجر و ملاح باد تند بدانجا آرد هندیان آن را باد آورد گفته غارت كنند مگر در كالیكوت كه از اموال كشتی باد آورده نیز بیش از چهل یك چیزی نگیرند و اكثر مردم كالیكوت برهنه اندام باشند لنكوتها از ناف تا بالای زانو بسته و در یك دست كتاره هندی چون قطره آب و در دستی دیگر گاوسری چون قطعه سحاب و كالیكوتیان پادشاه خود را سامری گویند و هرگاه سامری فوت شود خواهرزاده‌اش را قایم‌مقام گردانند و پسر و برادر و سایر اقرباء حاكم را معتبر ندانند و هیچكس نتواند كه بغلبه و قهر بر آن شهر استیلا یابد و در كالیكوت همه اشیا پیدا شود و هیچ‌كار در آندیار عیب نیست مگر كشتن گاو و خوردن گوشت آن چنانچه اگر معلوم گردد گاوی كشته یا گوشت آن را خورده در ساعت آن‌كس را بكشند و گاو را آن كافران مردار چنان عزیز دارند كه
ص: 626
خاكستر سركین او را بر جبین مالند مولانا عبد الرزاق كه خاقان سعید میرزا شاهرخ او را برسم رسالت بجانب هند فرستاده بود آورده است كه متوطنان كالیكوت اگرچه در اصل شرك و بت‌پرستی با یكدیگر شركت دارند اما هرقومی را روشی علیحده است قومی از آن قبیل‌اند كه یكزن ایشان را شوهر متعدد باشد و هریك مؤنتی از مؤنات آن زنرا تعهد نموده‌اند از وثاق و پوشیدنی و خوردنی و بوی خوش و غیرها اوقات شبانه‌روز را قسمت كرده‌اند و چون یكی از آن شوهران بخانه زن رود نشانی بر سر در سرا گذارد تا اگر شوهر دیگر در آن محل بدانجا رسد آن نشانی را دیده بازگردد (علیهم لعاین اللّه و الناس اجمعین)
بیجانكر شهریست كه سیاح سیاه‌پوش مردمك در هیچ سوادمانند آن ندیده و جاسوس تیزگوش هوش در هیچ اقلیم شبیه آن نشنیده و وضع آن بلده چنانست كه هفت حصار استوار و شهربند در گرد یكدیگر كشیده‌اند و گرداگرد حصار اول در عرض پنجاه گز سنگهای طولانی نصفی در زیرزمین و نصفی بیرون بقد آدمی متقارب یكدیگر محكم كرده‌اند تا سوار و پیاده بسهولت نزدیك بسور نتوانند رفت و اگر كسی خواهد كه صورت آن هفت حصار و شهربند را نسبت ببلده فاخره هراة تصور كند چنان بر لوح ضمیر نگارد كه حصار اول طولا از دره دو برادران تا پل‌مالان باشد و عرضا از پل مناره‌دار تا قریه سنیان و حصار دوم در طول از پل جوی توتاپل در قرا و در عرض از پل دكینه و چغان تا باغ زبیده و قریه حسان و حصار سوم از مزار علامه رازی تا گنبد محمد سلطان شاه و چهارم از مدارس سلطانی تا پل كارده و پنجم از كوچه در باغ زاغان تا دربند شیخ خرم و ششم از دروازه ملك تا دروازه فیروزآباد و مجموع این شش قلعه بگرد یكدیگر در آمده و دروازه‌های آنها در كمال متانت و استحكام است و حصار هفتم در میانه واقع است تخمینا دو برابر چهار سوق هرات و كریاس پادشاه كه او را رای گویند در حصار هفتم باشد و در میان حصار اول و دوم تا سیم مزارعات و باغات و عمارات بسیار است و از سیم تا هفتم اسواق و دكاكین بیشمار و متصل بقصر پادشاه چهار بازاریست و بر سر هربازاری طاقی رفیع و رواقی بدیع ساخته‌اند و بازارهای آن بلده را بغایت گشاده پرداختند و در بیجانكر پیوسته گل خوشبوی باشد و در دكاكین آنجا گل فروشند زیرا كه متوطنان آنجائی چنانچه خوردن طعام را ضروری دانند بی‌استشمام گل صبر نتوانند كرد همچنین در آن بلده صرافان جواهر زواهر شاهوار مانند مروارید و یاقوت و الماس و زمرد در بازار آشكار سودا و معامله كنند و از هیچكس باك ندارند و بر جانب راست قصر پادشاه دیوانخانه ساخته‌اند در غایت وسعت و رفعت بصورت چهل ستونی و در پیش آن چهل ستون صفه كه ارتفاعش مقدار قامت شخصی باشد در سی گز طول و شش گز عرض برافراخته و آن دفترخانه باشد و نویسندگان پیوسته آنجا نشسته خاطر بر نوشتن دفاتر گمارند و خط مردم بیجانكر دو نوعست یكی آنكه بر برك جوز هندی كه دو گز درازی دارد و دو انگشت پهنائی باستعمال رنگی بقلم آهنین نقش كنند و این مكتوب قلیل البقا باشد دوم آنكه جنس سفیدی را سیاه
ص: 627
كنند و اهار داده مهره زنند چنانچه قابلیت تحریر پیدا كند و سنك نرمی را كه در آن دیار میباشد شبیه دسته قلم‌تراش تراشند و بآن آغاز نوشتن كنند و از آن سنك رنگی سفید بر این جنس سیاه ظاهر شود و این خط بسیار بماند و دفتر اعتمادی مردم بیجانكر این باشد و در میان چهل ستون مذكور خواجه‌سرائی كه آن را نایك خوانند من حیث الاستقلال و الانفراد بر مسند حكومت نشیند و یساولان چوبها بر دست در پایان آن صفه بایستند و هركرا مهمی باشد بمیان ایشان درآمده محقر تحفه گذارند و روی بر زمین نهاده باز بر پای ایستد و حاجت خود را بعرض نایك رساند و او بر وجهی كه مقتضای عدالت است حكم كند و دیگر هیچ آفریده را مجال دخل نباشد و چون نایك از دیوان برخیزد چند چتر ملون پیش پیش او برند و نفیر كشند و از دو طرف مداحان زبان بدعایش گشایند و از آن دیوانخانه تا پیش پادشاه هفت جا حاجب و دربان نشسته باشند و چون نایك متوجه ملازمت رأی گردد نزد هردربانی جمعی از ملازمانش باز ایستند چنانچه از دربند هفتمین تنها درآید و مهمات ملك و مال را عرض كرده فی الحال بیرون آید و بر دست چپ درگاه پادشاه ضرابخانه است و زر آن مردم سه نوع است از طلاء مغشوش یكی را ورمه گویند و آن نزدیك بمثقالی باشد و بده دینار كپكی خرج شود و دوم را كه نصف آنست پرتاب خوانند و سیم را كه ده‌یك درسه است فلم نامند از آن دو نوع رایج‌تر باشد و شش‌یك فلم از نقره پاك سازند و نار گویند و آن نیز بغایت رایج است و سه یكتار از مس باشد و آنرا چل خوانند و قاعده آن مملكت چنانست كه از تمامی بلاد بمیعاد مقرر زر بضرابخانه فرود آورند و هركرا از دیوان چیزی دهند بر ضرابخانه نویسند و سپاهیان در هرچهار ماه یكبار بضرابخانه رفته مواجب ستانند و یكدینار هیچ آفریده را بر ولایات حواله ندارند لا جرم معموری ولایت بیجانكر بمرتبه‌ایست كه شرح نتوانكرد و خزانه رای خانها باشد كه در زمین حفر كرده‌اند مانند حوضها از طلای گداخته مصمت مالامال و تمام خواص و عوام آندیار حتی مردم بازار جواهر و مرمر صعات در گوش و گردن و بازو و سردست و انگشتان كنند و در برابر ضرابخانه شحنه‌گاهست و دوازده هزار عسس در آن شهر باشند كه هرروز مرسوم ایشان دوازده هزار فلم است و آنوجه را از حاصل خرابات بدیشان رسانند و كار عسسان آنست كه از قضایا و مهمات این هفت حصار خبردار باشند و هرچه كم شود دزد را پیدا كرده بخداوند مال سپارند یا تاوان دهند و شرح شمه از احوال خرابات آنست كه در فضای ضرابخانه صورت بازاریست در صد گز طول و پانزده گز عرض تخمینا و در دو طرف آن بازار ستونها برافراخته صفه‌های بتكلف ساخته‌اند و در پیش آن صفه‌ها خانهای زیبا پرداخته هرروز بعد از نماز پیشین درهای خانها را آب زده كرسیها و صندلیها نهند و قحبكان خورد سال صاحب‌جمال هریك از جوهر و زیور توانگر بر آن كرسیها و صندلیها نشینند و در پیش هریك یكدو كنیزك برپای ایستند و صلای عیش و عشرت در دهند هركه خواهد بدانجا شتابد و با هركه خواهد خوش برآید و آنچه
ص: 628
داشته باشد اهل خرابات محافظت نمایند و اگر گم شود از عهده بیرون آیند مولانا كمال- الدین عبد الرزاق در مطلع سعدین مرقوم كلك لطایف‌نگار گردانیده كه چون حضرت خاقان سعید مراجهة رسالت بداندیار فرستاد در محرم سنه سبع و اربعین و ثمانمائه بمقصد رسیدم و بعد از چند روز كه از رنج راه برآسودم روزی قاصدی از پیش رای بطلب من آمد از نماز پیشین بدرگاه رفتم و پنج سر اسب خوب و دوتقوز كمخاب و اطلس پیشكش بردم پادشاه در چهل ستونی بعظمتی هرچه تمامتر نشسته بود و بر یمین و یسار او خلقی كثیر ایستاده بودند همه جامه‌های فاخره پوشیده و جواهر گرانبها در گوش و گردن كشیده و رای قبای اطلس زیتونی دربرداشت و از درهای شاهوار گردن‌بندی بگردن انداخته بود سبز رنگی لاغر اندام قامتش ببلندی مایل در ریعان جوانی صورتی بغایت مطبوع بر عارضش خطی مشگفام دمیده و بر ذقن هنوز موی نرسته و چون مرا پیش او بردند سر فرود آوردم التفات نمود و فرمود تا بر دست چپ نشاندند و نشان خاقان سعید را ستانده سپرد و گفت خوشوقت شدیم كه پادشاه بزرك ایلچی برای ما فرستاد آنگاه طبقی كه در آن دسته برك تنبول و بسته پانصد قلم و چند مثقال كافور پیش من آوردند و رخصت دادند تا بوثاق رفتم هرروز دو گوسفند و چهار جفت مرغ و پنج من برنج و یك من روغن و یك من شكر و دو ورمه زر قوللقه مقرر كردند و تا آنجا بودم هفته دو نوبت آخر روز پادشاه مرا می‌طلبید و از احوال خاقان سعید میپرسید و بدستور روز اول طبقی كه در آن دسته برك تنبول و بسته فلم و چند مثقال كافور بود بمن می‌بخشید و مترجمان را میگفت باو بگو كه قاعده چنانست كه ایلچی را طعام دهند و مائده پیش او نهند چون ما و شما بجهة مخالفت مذهب باهم چیز نمیخوریم مصراع این بسته زر دعوت ایلچی باشد و پادشاه بیجانكر را در آنوقت هفتصد خاتون و قمان بود و در مجموع حرمهای او هیچ پسر ده ساله را نمگذاشتند و هیچ دو عورت در یكخانه نمی‌نشستند و مهمات ایشان ضبطی تمام داشت و در تمامی مملكت خود هرجا خبر دختر جمیله می‌شنود پدر و مادر دختر را طلبیده رعایت بسیار میكرد و دختر را بتجمل تمام بحرمسرای خویش میبرد و دیگر هیچكس از والدین و اقربا او را نمی‌دید و سلاطین بیجانكر در سالی یكنوبت از روی تعظیم و اقتدار و تحبر و افتخار جشنی پادشاهانه و بزمی خسروانه ترتیب نمایند و آن را مهنادی گویند شرح این سخن آنكه از تمامی ممالك رای كه طول آن سه چهار ماهه راهست سرداران و كلانتران روی بدرگاه آورند و هزار فیل را بسلاحها آراسته و تختها و صندوقها بر پشتهای ایشان بسته و بازیگران بر آن نشسته حاضر سازند و سه روز متعاقب در ایام بیض ماه رجب یعنی سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم در فضائی بغایت وسیع و مقامی بسیار بدیع سرداران بلا درایت اقامت برافرازند و فیلان كوه نهاد حاضر سازند و در آنفضای دلگشای چهار طاقها بسته باشند سه طبقه و چهار طبقه و پنج طبقه از بالا تا پایان مصور بصور مجسم و هرصورتی‌كه در خیال آید از آدمی و وحوش و طیور
ص: 629
تا مگس و پشه در اطراف آن چهار طاقها ظاهر نماید و بعضی از آن چهار طاقها چنان باشد كه پیوسته در گردش بود و هرساعت روی دیگر بنظر آورد و در منظرها و غرفه‌های آن دختران و پسران صاحب‌جمال نشسته باشند و چهل ستونی مشتمل بر نه طاق جهة خاصه پادشاه سازند و در میان این چهل ستون و چهار طاقها میدانی وسیع باشد و مطربان گلعذار و دختران خورشید رخسار در آن میدان قوالی كنند و رقص نمایند و بازیگران لعبهای غریب و عجیب بجای آورند و چنانچه مولانا كمال الدین عبد الرزاق در سلك تحریر كشیده پیل را بزیر چراغ پایه فرستند و هراصولی كه مطربان سازند فیل آنرا بخرطوم نگاه دارد و مناسب آنحركات نماید.
منكلور بندریست در سرحد بیجانكرد و در سه فرسخی آنشهر بتخانه‌ایست مربع متساوی الاضلاع ده گز در ده گز در پنج گز ارتفاع مجموع جدار آن مجسم از روی بصورت چهار صفه و در پیش آن صفه كه در برابر در است بتی بصورت آدمی تمام قد از طلا ساخته‌اند و دو یاقوت احمر در دو چشم او پرداخته در غایت دقت و نهایت صنعت كه گوئیا بكسی مینگرد و امثال این بتخانه در ممالك هند بسیار است و عجایب و غرایب آن امصار بیرون از حیز تعداد و شمار (و العلم عند اللّه الملك الغفار)

الاقلیم الثالث‌

صاحب این اقلیم مریخ است و اهالی آنجا اسمر اللون باشند و ابتداء اقلیم سیم از حد مشرق از بلاد چین بود و بر جنوبی بلاد یاجوج و ماجوج و تمامی بلاد هند و جنوب بلاد ترك و وسط بلاد كابل بگذرد پس بامصار قندهار رود و بر وسط بلدان مكران و سجستان و وسط كرمان و بلاد فارس و عراق و جنوب دیاربكر و شمال دیار مغرب و وسط ولایت شام بگذرد پس بر بلاد مصر و اسكندریه و وسط قادسیه و وسط بلدان قیروان و بلاد طنجه بگذرد تا ببحر اعظم منتهی شود و بعضی از بلاد غریبه این اقلیم بدین موجبست كه مسطور میشود.
قیروان داخل مملكت افریقیه است و در آن بلده دو ستونست كه جسم آن باحجار و اجرام مشهوره مشابهت ندارد و در ایام جمعه پیش از آفتاب از آن ستونها آب ترشح كند و در سایر روزها اصلا آن آب موجود نباشد.
اسكندریه از بناهای اسكندر بن فیلقوس رومیست و سوری از سنك و چهار دروازه دارد و یكی از آن ابواب را باب رشید گویند و دیگری را باب السدره و سیم را باب البحر و دروازه چهارم را نمیگشایند مگر در روز جمعه و حرارت بر هوای اسكندریه غالب باشد و آبش از رود نیل و قنوات بود از غرائب آنكه اگر در اسكندریه آب را ذخیره كنند و دو سه سال نگاه دارند متغیر نگردد و قریب باسكندریه حصاریست در غایت بلندی و در آن قلعه بلیناس حكیم بفرمان ذو القرنین میلی ساخته بود در كمال ارتفاع و آئینه بقطر هفت گز در آن میل نشانده و آن را بطلسم چنان پرداخته كه هركشتی كه از قسطنطنیه بر روی دریای فرنك كه میان اسكندریه و آن بلده واقع است حركت كردی در آن آئینه
ص: 630
پدید آمدی و این آئینه تا زمانی كه عمرو بن العاص حاكم اسكندریه شد باقی بود و مردم فرنك بواسطه اطلاع اهل اسلام بر احوال ایشان بغایت متوهم بودند عاقبت الامر تدبیری اندیشیده جمعی را باسكندریه فرستادند تا در لباس اهل تقوی خود را بخلق نمودند و چون مردم را نسبت بدیشان اعتقادی پیدا شد آوازه در انداختند كه اسكندر در پس این آئینه گنجی عظیم نهاده است و عمرو بن العاص باوجود دعوی ذكا و فطانت فریب یافته بطمع گنج آن آئینه را از آنجا برگرفت و از آنچه شنیده بود اثری ندید و چون بار دیگر آئینه را در موضعش نصب كرد آن خاصیت را باطل یافت در عجایب البلدان مسطور است میان آب كه اصل مناره اسكندریه از آبگینه بود و صورت خرچنگی در غایت بزرگی از مس ریخته در میان آب نهاده بودند و بر پشت آن مناره را بنیاد كرده و ارتفاع آن مناره چهار صد و پنجاه گز بود (و العلم عند اللّه الودود).
مصر از جمله اعاظم بلاد قدیمه است بوفور امارت و آبادانی و مزید شهرت در میان طبقات انسانی امتیاز و استثنا دارد و معموری آن سرزمین و كثرت باغات و بساتینش در ازمنه سابقه بمرتبه بود كه سبب غرور فرعون شده گفت كه (الیس لی ملك مصر و هذا الانهار تجری من تحتی و المعز لدین اللّه) اسمعیلی در وقتی كه آن مملكت را مسخر ساخت بنای توطن را از مصر برانداخت و نزدیك بآن شهری دیگر در غایت تكلف و زیبائی بنیاد نهاد و آنرا موسوم بقاهره معزیه گردانید و آل ایوب در ایام سلطنت خویش قاهره معزیه را بكمال معموری و آبادانی رسانیدند و در آن بلده بقاع خیر و عمارات عالیه مرتفع گردانیدند و قاهره معزیه بلده‌ایست طولانی در كنار بحر نیل و عمارات آن چهار طبقه و پنج طبقه است اكثر ملون و منقش مشتمل بر طاقهای بدیع و رواقهای دلكش از غرایب دیار مصر یكی آنكه مردم آنجائی تخم‌مرغ بسیار در زیر سرگین نهان كنند و بعد از انقضاء چند روز بعدد هربیضه جوجه بیرون آید و آغاز چینه خوردن كرده بتدریج بزرك شود دیگر آنكه در بعضی از حدود آنولایت كوهیست كه آب شیرین از آن مترشح شود و در حوضی جمع گردد و از آن حوض باطراف و جوانب جریان نماید و اگر شخصی جنب یا حایض بكنار آن آب رسد از رفتار بازایستد و تا آنكس دور نشود و آب حوض را بیرون نریزند آب روان نگردد دیگر آنكه در تاریخ مغرب مسطور است كه در حدود مصر بجانب غرب ریك روانست و در ازمنه سابقه بطلسم مردی از سنك رخام ساخته‌اند در غایت مهابت و بافسون راه را چنان مسدود كرده كه ریك روان از آن موضع تجاوز نمیتواند نمود تا بعمرانات ضرر نرساند و هیبت آن تمثال بمرتبه‌ایست كه آنرا ابو الهول خوانند دیگر از جمله عجایب امكنه آن مملكت دو گنبد هرمان مصر است و آنعمارات از گنبدهای بزرگ است كه حكماء سلف ساخته‌اند و بروایت بعضی از مورخان بانی آنعمارات ادریس پیغمبر است علیه السلام و آن گنبدها در دو فرسخ مسافت تعمیر یافته و كوچك‌ترین آن ابنیه از بزرگترین عمارات اهل عالم
ص: 631
بغایت كلانتر است و در زمان عزت یوسف علیه السلام در مصر غلات را در آن گنبدها منبر كرده بودند و از آن جمله سه گنبد بزرگست و از آن سه گنبد یكی كوچك‌تر و آن دو گنبد بزرك‌تر را هرمان گویند و هریك از هرمان چهار صد گز در چهار صد گز است و ارتفاع آن نیز همین مقدار است و آن گنبد كوچك‌تر سیصد گز است در عجایب البلدان مسطور است كه نوبتی یكی از مشایخ پادشاهی از پادشاهان مصر را بتخریب هرمان ترغیب نمود و سلطان بسیاری از بیلداران را با متیین و كلند بدانجا فرستاد و ایشان مدتی بویرانی آن گنبد كوچك مشغولی كردند اندكی از آن ویرانشد چنانچه از دور بنظر بیننده درنیاید و از نزدیك چنان نماید كه گوئیا روی آن دیوار را خراشیده‌اند.
صعید ناحیتی است در جنوبی قسطاط و در صحرای صعید مغارهاست كه مردگان در آنجا افتاده‌اند از آدمیان و طیور و وحوش و اموات انسانی را از كتانهای سطبر كفن كرده‌اند و ادویه بر آن مالیده كه پاره و پوسیده نشود گویند كه نوبتی كفن جاریه را از آن مردگان باز كردند اصلا تغییر ببدنش راه نیافته بود و اثر حنا در دست و پای آن میته باقی بود در عجائب البلدان مسطور است كه بعضی گفته‌اند كه مومیائی مصری از آن مردگان حاصل شود و آن بهترین مومیائیها باشد.
عین الشمس شهریست در حدود مصر كه بقولی تختگاه فرعون بوده است و درختی كه روغن بلسان از آن حاصل شود در آنجا باشد در عجایب البلدان مسطور است كه در عین الشمس تمثالی چند است كه دیوان در زمان سلیمان علیه السلام ساخته‌اند از آن جمله مناره‌ایست از سنك رخام سرخ كه نقطه‌های سیاه دارد و ارتفاع آن از صد گز متجاوز است و بر سر آن صورت انسانیست از مس و بر یمین و یسار آن دو صورت دیگر مشابه دو خادم ساخته‌اند و از آن صورت پیوسته آب ترشح كند و آن آب بهرجا كه رسد سبزه روید.
حلب از مشاهیر بلاد شام است و وجه تسمیه‌اش بزعم بعضی از فضلا آنكه ابراهیم خلیل اللّه علیه السلام در ایام جمعه گوسفندان خود را آنجا میدوشیده و شیر آنرا بر فقرا قسمت میكرده گویند كه در نواحی آن بلده چاهیست كه چون سك دیوانه كسی را بگزد و اگر پیش از گذشتن چهل روز از آب آن چاه بیاشامد شفا یابد.
حمص در آن بلده هیچ آفریده از مار و كژدم ضرر نیابد و اگر جامه را در آب حمص بشویند و بپوشند ما دام كه آنرا بیرون نكند در هرجا كه باشند كژدم متعرض نگردد در بعضی از نسخ بنظر رسیده و العهدة علی الراوی كه بر در یكی از مساجد حمص تمثالیست نصف اعلی آن مثابه مردم و نصف اسفل بصورت كژدم چون پاره گل پاك بر آن صورت نهند و آن را در آب اندازند هركژدم گزیده كه از آن آب خورد شفا یابد.
دمشق دار الملك بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم كه در میان طوائف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم
ص: 632
شداد بن عاد بتقلید بهشت همدران سرزمین بستانی فردوس آئین بنا كرد و بقول بعضی از اهل تفسیر آیت (إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ) كنایت از آن موضع است پس از آن تارخ كه برفاهیت اهل سنت و جماعت پدر ابراهیم خلیل است صلوات اللّه علیه دمشق را احداث نمود و اسكندر رومی تجدید آن عمارت فرمود و هوای دمشق بحرارت ایلست و آبش كه از طرف بعلبك میآید اكثر در سایه درختان است بدین سبب گوارنده نیست و غوطه دمشق یكی از چهار بهشت عالمست و آن سه موضع نزه دیگر كه عبارت از شعب بوان و ابله بصره و صغد سمرقند است در لطافت و نزاهت و دون غوطه باشد و ملوك بنی امیه در ایام دولت خود در دمشق عمارات عالیه ساخته و ولید بن عبد الملك بن مروان در تعمیر و تزئین مسجد جامع آن بلده كه مشهور است بجامع بنی امیه و در عالم بقعه بدان زیب و زینت كم‌توان یافت غایت سعی و اهتمام بجای آورد چنانچه گویند كه پنجساله مال ممالك شام را در آن عمارت صرف كرد و دمشقیان بلهو و لعب مشغولند و اكثر اوقات ایشان بارتكاب ملاهی و مناهی مصروف (انه هو الغفور الرؤف)
انطاكیه شهریست بزرگ نزدیك بدریای روم موصوف بنزاهت ساحت و لطافت ابنیه و عمارت و بانیه آن بلده دختر روم بن یقن بن سام بن نوح علیه السلام بوده و در سواد انطاكیه سیصد و شصت برجست و جهة محافظت هربرجی در قدیم الایام چهار هزار كس از نصاری معین بوده‌اند در عجایب البلدان مسطور است كه در ازمنه سابقه در درون انطاكیه اصلا پشه نبوده و در بیرون آنمقدار پشه بود كه اگر كسی دست از پنجره سور شهر بیرون كردی صد هزار پشه بر دست وی چسبیدی ناگاه عمودی از رخام كه در آن بلده بود بشكست و از درون آن حقه از مس ظاهر گشت مالامال از تمثال پشه بعد از آن در داخل شهر نیز پشه پیدا شد و در انطاكیه موشی است كه گربه از صید آن عاجز شود.
بیت المقدس مهبط وحی و محل توطن انبیاء بنی اسرائیل بوده و آن بلده بنا كرده داود است صلواة اللّه علیه و سلیمان علیه السلام مسجد اقصی را كه سالهای فراوان قبله ارباب ایمان بود در آن شهر تعمیر فرموده و حكایت عظم شان و رفعت مكان و وفور زیب و زینت بیت المقدس و مسجد اقصی در مجلد اول ازین كتاب مكتوب گشته احتیاج بتكرار نیست و شرف مسجد اقصی همین بس است كه برطبق آیت (سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی حضرت مصطفی علیه من الصلاة اتمها و انماها) از آن بقعه متبركه بعالم بالا عروج كرد در عجائب البلدان مسطور است كه در زاویه از زوایاء مسجد اقصی عصائی منصوب بود از آبنوس و هركس دعوی كردی كه از اولاد انبیاست او را گفتندی كه آن عصا را مس نماید اگر دعوی او بصدق اقتران داشتی اصلا متضرر نشدی و الا صاعقه ظاهر گشته آن مدعی كذاب را بسوختی.
شیراز همیشه دار الملك سلاطین سرافراز و محل توطن خواقین لازم الاعزاز بوده و آن بلده شریفه را در سنه اربع و سبعین پسر عم حجاج بن قاسم بن عقیل السقفی بنا
ص: 633
فرموده و شیراز بوسعت ساحت و تكلف ابنیه و عمارت اتصاف دارد و در بازار آن اطعمه لذیذه توان یافت مثل مرغ بریان و آش نارنج و لیمو و در زمان عضد الدوله دیلمی ازدحام خلایق در آن بلده بمرتبه رسید كه لشگریان را جای نشستن نماند بنابرآن عضد الدوله نزدیك بشیراز قصبه ساخت و سپاه را در آن مقام كه موسوم بفنا خسر و مشهور بسوق الامیر بود ساكن گردانید و اكنون آن موضع خراب و بایر است و هوای شیراز در غایت اعتدالست و آبش از قنوات جریان مییابد و بهترین آن كاریزها قنات ركن‌آباد است كه ركن الدوله حسن بن بویه احداث نموده و خواجه شمس الدین محمد حافظ مشعر بلطافت و و عذوبت آن آب در دیوان خود ابیات دارد و این بیت از آن جمله است كه بیت
شیراز و آب ركنی و آن باد خوش‌نسیم‌عیبش مكن كه خال رخ هفت كشور است و در شهر شیراز از بقاع خیر مثل مساجد و حوانق و مدارس و معابد بسیار است و مسجد عتیق كه بانی آن عمرو بن لیث صفار است از آنجمله است و گویند كه آن بقعه هرگز از ولی خالی نبوده و نیست و قصبه پشته اللّه اكبر كه قریب ببلده شیراز واقعست مشهور است و صحت آن خبر بر السنه و افواه اهل سفر مذكور از غرائب آنكه در عجایب البلدان مسطور است كه در طرف جنوبی ولایت فارس صحرائیست متصل بقریه و قبر جاماسب حكیم آنجاست و بر زیر آن قبر آهن پاره‌ها ریخته‌اند و هركس كه پاره آهن از آنجا برگیرد راه گم كند و از آن صحرا بیرون نتواند رفت مگر وقتی كه آن آهن پاره را بجایش نهد و هرصاحب منصبی كه سواره از نواحی آن قبر بگذرد البته همدران سال معزول شود یا بمیرد و در زمان سلطان محمود غازان شیخ جمال بصری كه حاكم فارس بود روزی سواره از حوالی آن قبر میگذشت بعضی از نواب او را گفتند مناسب آنست كه راه بگردانیم یا پیاده شده از قبر جاماسب بگذریم التفات بآن سخن نكرد و گفت هذا من فسادات العجم و همچنان سواره بگذشت و همان سال حسب الحكم دست از حكومت بازداشته فوت گشت.
اصطخر از بلاد قدیمه فارس است و مشهور است كه دار الملك سلیمان علیه السلام بوده است و برطبق آیه كریمه (غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ) آنحضرت در بعلبك شام بودی و و شام در اصطخر نمودی و آتشكده كه فرومردن آن از جمله علامات ولادت حضرت رسالت است صلی اللّه علیه و سلم در آن بلده بوده است و در بیرون آن شهر ابنیه عجیبه بسیار است و در شكاف كوهی كه نزدیك باصطخر است هیكلی عظیم ساخته‌اند و پیوسته باد بر آن هیكل میوزد بنابرآن گویند كه سلیمان علیه السلام باد را در درون آن هیكل حبس كرده است (و العلم عند اللّه تعالی).
ابرقوه از مشاهیر بلاد فارس است در عجائب البلدان در سلك بیان انتظام یافته كه از عجایب آنكه در درون بلده ابرقوه باران نبارد مگر اندكی و در بیرون شهر بدستور سایر امصار اقطار امطار در فیضان باشد و این معنی به سبب دعاء خلیل الرحمن است صلواة اللّه
ص: 634
علیه و علی سایر الانبیاء و المرسلین الی یوم الدین).

الاقلیم الرابع‌

این اقلیم بآفتاب تعلق دارد و وسط معموره عالم و مسكن اشراف اولاد آدم است و متوطنان بلاد این اقلیم بحسب صورت و سیرت افضل اولاد بشرند و بوفور حسن خلق و لطف طبع مظهر اصناف فضل و هنر و ابتداء اقلیم چهارم از مشرق از شمال بلاد چین بود پس بر اراضی تبت و خرخیر و ختا و جبال كشمیر و بلغر و بدخشان و جنود بلاد یاجوج و ماجوج گذرد پس بر وسط بلاد ترك و شمال بلاد هند و وسط بلدان طخارستان و امصار كرمان و فارس و خوزستان گذرد و بر وسط دیاربكر و بلاد عراق و دیار ربیعه و شمال بلاد شام گذرد و آنجا بحر روم را قطع كند و بر جزیره قبرس و سقلیه و شمال بلاد مصر و اسكندریه و بلاد باریقی و بلاد افرنجه و طنجه بگذرد و بساحل بحر محیط منتهی شود و بعضی از موضع غریبه این اقلیم برین موجبست.
خان بالیق دار الملك مملكت ختاست و بفسحت فضا و لطافت آب‌وهوا غیرت بساتین روح‌افزا چنانچه در جزو اول از مجلد ثالث مذكور گشت خان بالیق بنا كرده قبلا قاآن بن تولی خان است و نهری بزرك در سی گز عرض در میان شهر جریان دارد و نزدیك بكنار آنجوی جاده‌ایست كه بدار الملك ماچین منتهی میشود و تمامی آن شارع را كه چهل روز راه است همه را بسنك فرش كرده‌اند و از دو طرف درختان بید و غیره نشانده چنانچه مسافران در سایه طی مسافت مینمایند و هیچ آفریده از لشگریان و غیر ایشان را زهره و یار اینست كه شاخی از درختان بشكند یا آسیبی ببرك آن رساند و در دو طرف آنراه قرای مصور مشتمل بر بتخانها و دكاكین بسیار است و بعضی از غرائب احوال و اطوار اهالی خان بالیق درین حكایت كه نوشته میشود مرقوم كلك لطف نگار میگردد.
حكایت در مطلع سعد بن مسطور است كه در شهور سنه اثنین و عشرین و ثمانمائه حضرت خاقان سعید شاهرخ میرزا جمعی از ملازمان كه سردار ایشان شادیخواجه بود برسالت ختای نامزد فرمود و میرزا بایسنقر سلطان احمد و خواجه غیاث الدین نقاش را كه از زیور فضل و هنر بی‌بهره نبود مصحوب آنجماعت ارسال نمود و با خواجه مشار الیه مقرر كرد كه از آنزمان كه از دار السلطنه هراة سفر كند تا هرروزیكه بازآید آنچه مشاهده نماید بی‌زیاده و نقصان در قلم آورد چنانچه از روزنامه كه خواجه غیاث الدین بموجب فرموده نگاهداشته بود بوضوح می‌پیوندد كه ایلچیان شانزدهم ذیقعده سنه مذكوره از بلده فاخره هراة عازم ختای گشته بیست و دوم محرم الحرام سنه ثلث و عشرین و ثمانمائه بسمرقند رسیدند و آنجا توقف كردند كه ایلچیان میرزا سیورغتمش و امیر شاه ملك و شاه بدخشان بدیشان پیوستند و عاشر صفر از سمرقند بیرون رفته بیست و هشتم جمادی الاولی بجلگاه یلدوز ایل شیر بهرام درآمدند و با آنكه آفتاب در سرطان بود در آن بیابان آب مقدار دو انگشت یخ بسته بود و اكثر اوقات باران و ژاله میبارید لا جرم ایلچیان بمشقت تمام طی مسافت مینمودند تا در اواخر جمادی الاخر بشهر طوقان رسیدند و اكثر مردم آن
ص: 635
بلده بت میپرستیدند و بتخانه بزرك داشتند و در یكی از صفه‌های بیت الصنم بتی بزرك نهاده میگفتند كه این صورت شاكمونی است و دوم ماه رجب از آنجا كوچ كرده روز پنجم در قرا خواجه فرود آمدند و دهم رجب جمعی از نویسندگان ختای بدیشان رسیده اسامی ایلچیان و عدد مردم ایشان را مفصل كردند و بیست و یكم همان ماه شادیخواجه و رفیقان را در شهر قامل اتفاق نزول افتاد و در آن بلده سیدی فخر الدین نام مسجدی عالی در غایت تكلف و تزئین ساخته بود و قریب بآن بقعه عبده اوثان بتخانه بزرگ داشتند كه بر اطراف و جوانب آن بتان بزرگ و كوچك مصور بصور بدیع نهاده بودند و بر در بتخانه صورت دو دیو كه با یكدیگر در حمله بودند نگاشته و جوانی منكلی تیمور بابری نام در غایت حسن و جمال در قامل بحكومت اشتغال داشت و از قامل روانشده و بیست و پنج مرحله پیموده دوازدهم شعبان در آن بیابان بكا و قطاس بازخوردند گویند كه آن گاو چنان بزرك و با قوت میباشد كه نوبتی سواری را از پشت زین ربوده مدتی بر سر شاخ نگاهداشت القصه ایلچیان در چهاردهم شعبان بموضعی رسیدند كه از آنجا تا سكجو كه اول شهر از شهرهای ختایست ده روز همه راه بیابان بی‌آب بود و جمعی از ختائیان بموجب فرمان باستقبال شتافته در آن مرحله با شادیخواجه و رفیقان ملاقات نمودند و بیك روز در مرغزاری نضارت آثار صفه عالی ساخته سایبانها برافراختند و شیرها و صندلیها نهاده از مأكولات گوشت قاز و مرغ و گوسفند و انواع میوه‌های خشك و تر بر طبقهای چینی مرتب گردانیدند و بر زبر هرشیره نخلی بسته بودند و باصناف سبزی‌خوانها را آرایش داده و چون از طعام خوردن بازپرداختند انواع مسكرات حاضر ساختند و همه‌كس را آنچه محتاج الیه بود از گوسفند و آرد و جو دادند و نسخه گرفتند كه هریك از ایلچیان چند عدد نوكران دارند و مبالغه كردند كه زیاده نگویند و گفتند كه هر كس كه دروغ گوید او را در پیش پادشاه ما اعتبار نماند و بازرگانانی كه همراه ایلچیان بودند در سلك نوكران ایشان انتظام یافته كمر خدمتكاری بر میان بستند و شانزدهم شعبان دانك داجی كه حاكم سرحد بود طوئی عظیم مرتب ساخته ایلچیان را بیورت خود برد و ختائیان بدستوریكه معهود ایشان است مربع فرود آمده بودند طناب اندر طناب چنانچه هیچ آفریده بمیان ایشان راه نمی‌یافت مگر از چهار دروازه كه بر چهار طرف آن مربع گذاشته بودند و در میان خیام ایشان فضائی بزرگ بود و در وسط آن فضاء دكانی بلند كه ساحتش یكجریب بود ساخته بودند و خیمه بزرك دو تیره ختائی بر آنموضع وضع كرده و دامنهایش را برداشته و تالاری از چوب و سایبانها برافراخته چنانچه در آن یكجریب مطلقا آفتاب نمی‌تافت و در زیر آن خیمه دو تیره صندلی داجی نهاده بودند و از چپ و راست دیگر صندلیها بود و ایلچیان بجانب چپ نشستند و امراء ختائی بر طرف راست قرار گرفتند و پیش ایشان تعظیم در جانب چپ زیاده است و پیش هریك از ایلچیان و امرا دو شیره نهادند در یكی قاز و مرغ و گوشت پخته و میوهای خشك و ترختائی و در دیگر
ص: 636
كلچها و نانهای خوب و نخلی از كاغذ و ابریشم بغایت مرغوب و در پیش سایر مردم بعدد هریك یك شیره بود و در مقابل كور كه پادشاهی كه بر موضعی مرتفع نهاده بودند خمها و خمچهای چینی و صراحیهای خرد و برزك بعضی نقره و بعضی چینی موضوع بود و در چپ و راست كور كه مطربان و اهل ساز ایستاده بودند و با توغن و كمانچه و نی و تنبك و موسیقار و سنج و چهار پاره و دهل بنوازش درآورده و پسران صاحب‌جمال مانند دختران سرخی و سفیده بر روی مالیده و مرواریدها در گوش كشیده بازی‌گریها كردند و ازین فضای گشوده تا چهار دروازه سپاهیان جیبه‌پوش چنان بتمكین و وقار ایستاده بودند كه از محل خویش یكقدم پیش و پس نمینهادند و نیزه‌ها در دست داشتند و بعد خوردن طعام آغاز شرب شراب كرده امیر در سون كه حاكم دیوان بود كاسه داشت و صندوق نخلبندی با وی میگردانیدند هركس را كه كاسه داد شاخچه از آن بر سرش زده مجلس را غیرت‌افزای فضای چمن ساخت و بازیگران از كاغذ مقوی صور جانوران ترتیب كرده بودند و بر روی خود بسته چنانچه بهیچ‌وجه روی و گوش و گردن ایشان نمی‌نمود و بر اصول ختائیان برقص اشتغال داشتند و بعضی از پسران گلعذار طبقهای پر فندق و عناب و جوز و شاه‌بلوط مقشر و لیمو و سیر و پیاز در سركه پرورده و خربزه و هندانه بریده بر كف نهاده بودند و چون امیری كسی را كاسه داشتی یكی از ایشان طبق خود را پیش آورده تا آنكس بهر نقل كه مایل بودی تنقل نمودی و یكی از بازیگران صورتی مشابه لكلك در غایت بزرگی ساخته بود چنانچه پسری در اندرون آن رفتی و آن لكلك باصول پای كوفتی القصه آنروز از صباح تا رواح بعیش و نشاط و فرح و انبساط گذرانیدند و هفدهم شعبان بچول و بیابان درآمدند و قطع منازل میكردند تا بقراول رسیدند و قراول قلعه‌ایست در غایت متانت در میان جبال واقع شده و یكراه بیش ندارد و ایلچیان بدان حصار درآمده متوطنان آنجائی همه را شمردند و نام نوشتند بعد از آن قراول بسكجو رفتند و دریامخانه بزرك كه بر در شهر بود فرود آمدند و ختائیان آنجائی الاغان و رخوت آنجماعت را بتمام ستانده بدفتر بردند و سپردند و مایحتاج ایشان را از ماكول و مشروب و مركوب و مفروش همه خوب و مرغوب مرتب ساختند و برای هركسی كتی و یكدست جامه خوب ابریشمین و یك خدمتكار فرمانبردار مقرر فرمودند و از آنجا تا دار الملك ختای در جمیع یامخانها ایلچیان را برین نهج خدمت میكردند.
سجكو شهریست در غایت عظمت و سوری مستحكم بر گرد آن كشیده و هیأتش مربعی است متساوی الاضلاع مشتمل بر بازارهای عریض چنانچه عرض هربازاری پنجاه گز شرع باشد همه آب‌زده و جاروب كشیده و در اكثر خانه‌های آن بلده خوك اهلی بود و در دكاكین قصابی گوشت گوسفند و خوك پهلوی هم آویخته میفروختند و در آن شهر بازار و چار سوی بسیار است و بر سر هرچهار سوئی طاقی از چوب بسته‌اند در كمال زیب و زینت و كنگرها بران تعبیه كرده هم از چوب و مقرنس ختائی در آن بكار برده و بر فصیل سجك؟؟؟
ص: 637
در هربیست قدم برجی سرپوشیده ساخته‌اند و چهار دروازه بر چهار ركن شهر در برابر هم گشاده و یا آنكه از میان شهر تا هردروازه مسافت بسیار است اما از غایت راستی بازارها و كثرت مردم راه اندك مینماید و بر پشت هردروازه كوشكی دو طبقه بنا كرده‌اند و درین شهر بیت الصنم متعدد است و هربتخانه در وسعت قرب ده جریبست و تمامی صحن آنرا از خشت پخته تراشیده فرش انداخته‌اند و بر در آن بتخانه‌ها پسران صاحب‌جمال ایستاده‌اند و صلای عشرت و دخول درداده و از سجكو تا خان بالیق كه تختگاه پادشاه ختابست نود و نه یام بود همه معمور و آبادان هریامی در بزرگی نزدیك بشهری و در میان هردو یام چند قرغوی بود و قرغو عبارتست از خانه كه ارتفاع آن شصت گز باشد و پیوسته درین خانه ده كس نشینند و آن منزل را چنان ساخته‌اند كه قرغوی دیگر مینماید و چون حادثه دست دهد مثلا اگر از لشگر بیگانه اثری بینند فی الحال در قرغو آتش كنند و اهل قرغوی دیگر اینحال را مشاهده كرده هم باین عمل قیام نمایند و علی هذا القیاس تا اشتعال آتش مرئی ایستادگان پایه سریر اعلی گردد و بعد از یكشبانه روز از افروختن نیران حالی كه از دار الملك تا آنجا سه ماهه راه باشد بر سبیل اجمال معلوم كنند و متعاقب اینصورت كی‌دقو مكتوبی از شرح واقعه بدست یكدیگر داده بدرگاه رسانند و كی‌دقو كنایتست از خانه‌داری چند كه در محل معین ساكن گردانیده‌اند و مامورند بآنكه اگر مكتوبی یا خبری بدیشان رسد فی الحال بكی‌دقوی دیگر رساند تا آن قضیه باندك زمانی مفصلا بعرض پادشاه رسد و از كی‌دقوئی تا كی‌دقوی دیگر ده مره است و هرشانزده مره یك فرسخ شرعیست و هرروز بنوبت ده كس ملازم قرغو باشند اما جمعی كه منسوبند بكی‌دقو همانجا اقامت ورزند و خانه‌ها ساخته زراعت كنند و از سكجو تا قمجو كه بلده دیگر است و بزرگتر نه یام بود و وانك داجی كه كلانتر و داجیان سرحد است درین شهر حكومت نماید و در هریامی صد و پنجاه اسب و درازگوش قریب شصت عرابه جهة ایلچیان می‌آوردند و پسرانی كه اسبان را محافظت مینمایند موسومند بپاقو و متعهدان درازگوش را لوقو گویند و عرابه‌كشان را چقو و این طبقه بسیار باشند و ریسمان‌های عرابه بر دوش گرفته بصوب مقصد كشند و هرعرابه در عهده دوازده كس است و هرچند در راه بارندگی و سرما باشد ایشان از عرابه كشیدن بازنمانند همه پسران خوش محاوره سیمین بدن مرواریدهای دروغین ختائی در گوش كشیده و مویها بر سر گره زده و اسبانی كه برای ایلچیان آماده میدارند با زین و لجام و تازیانه باشد و باقویان بتعصب یكدیگر پیش‌پیش اسبان میدوند تا از یامی بیامی دیگر رسند و در هر یامی جهة ایلچیان گوسفند و قاز و مرغ و برنج و عسل و آرد و عرق و سیر و پیاز در سركه پرورده و بقول دیگر آماده و مهیا باشد و در هرشهر ایلچیان را طوی دهند و در هرطوئی دیوانخانه كه آنرا دوسون گویند مرتب بود و در هردو سون اول پیش كور كه رو بجانب تختگاه پادشاه تختی نهند و پرده آویزند و شخصی پهلوی تخت ایستاده باشد و نمدی
ص: 638
بزرك زیر پای انداخته بغایت پاك و پاكیزه و ایلچیان بر بالای آن نمد قرار گیرند و سایر مردم در قفای ایشان صف زده بسان مسلمانان در صف نماز ایستاده و آن شخص كه بر پهلوی تخت ایستاده باشد بزبان ختائی ندائی كند كه سه نوبت بعد از آن سر بر زمین نهد و ایلچیان را تكلیف كند كه سه‌بار باین فعل قیام نمایند آنگاه هركس بسر شیره خود رود و در قمجو بتخانه بنظر ایلچیان درآمد پانصد گز در پانصد گز و در میان آن بتی خفتیده بطول پنجاه گز و درازی قدمش نه گز و دور كله آن بیست و یك گز و دیگر بتان بر بالای سر و پس پشت او نهاده بودند هریك بطول گزی و كمتر و بیشتر و صورت بخشیان درنظر آمد كه كشیده بودند چنان متحرك كه بیننده را گمان میشد كه مگر زنده‌اند و بر دیوارها صورت‌گریهای خوب و پركار بظهور آورده و پیرامون آن بتخانه عمارات بود مانند بیوت كاروانسرا همه پرده‌های زربفت و كرسیهای مطلا و صندلیها و شمعدانها و صراحیهای چینی آراسته و درین شهر خانه دیگر ساخته بودند كه اهل اسلام آنرا چرخ فلك میخواندند مانند كوشكی مثمن از زیر تا بالا پانزده طبقه و در هرطبقه منظرها مشتمل بر مقرنس ختائی و غرفه‌ها و و ایوانها پرداخته شده بود و بر گرد منظرها انواع صور غریبه بظهور آورده از آنجمله تختی ساخته بودند كه پادشاهی بر آن نشسته و از چپ و راست آن خادمان و غلامان و دختران ایستاده و در زیر آن كوشك صور دیوان پدیدار بود كه آنرا بر دوش گرفته بودند و دور آن كوشك بیست گز بود و ارتفاعش دوازده گز همه از چوب تراشیده اما آنرا چنان تذهیب كرده بودند كه میپنداشتی مجسم از طلاست و در تحت آن قصر سردابه بود و میلی از آن سردابه تا بالای كوشك تعبیه كرده بودند و یكسر میل را بر زبر كرسی آهنین نهاده و سر دیگر بر سقف خانه كه آن كوشك در آنجاست محكم ساخته چنانچه باندك حركتی كه آن میل را دادندی آن كوشك عظیم در گردش آمدی و آنچه ایلچیان برای پادشاه ختان میبردند درین شهر از ایشان ستاندند مگر شیر را كه پهلوان صلاح الدین شیربان آنرا خود بدرگاه رسانید القصه ایلچیان هرچند بخان بالیق نزدیكتر میرفتند داروغگان و حكام و كلانتران یام در ازدیاد طوی مبالغه و اهتمام مینودند و ایشان هرروز بیامی و هر هفته بشهری میرسیدند تا چهارم شوال در كنار آب قراموران اتفاق نزول افتاد و آن آب موازی رود جیحون است و به بیست و سه كشتی جسری بر آن بسته‌اند و آن كشتیها را به زنجیری كه در سطبری برابر ران آدمی باشد محكم ساخته و آن سلسله از هرطرف ده گز بر خشكی گذشته بود و بر دو طرف آب دو میل آهن هریك بسطبری میان شخصی در زمین محكم كرده‌اند و زنجیرها بر آن استوار ساخته و كشتیها را بقلابهای بزرك و زنجیرهای متعدده استحكام داده بودند و بر بالای آن كشتیها تختها افكنده لا جرم ایلچیان بی‌تعبی از قراموران بگذشتند و در آن طرف آب شهری بود در غایب فسحت مشتمل بر عمارات پر زیب و زینت و در آن بلده ایلچیان را زیاده از بلدان دیگر طوی دادند و در آنجا بتخانه عظیم بود چنانچه از سرحد ختای تا آنجا مثل آنموضعی بنظر ایلچیان درنیامده بود و
ص: 639
آنشهر سه خرابات داشت كه در هریك دختران صاحب‌جمال نشسته بودند و زیبائی رخسار نسوان در آن بلده بمثابه‌ایست كه بحسن‌آباد اشتهار یافته القصه چون ایلچیان از آن شهر نیز روان شدند از چند رود دیگر عبور نموده در بیست و هفتم ذیقعده سنه ثلاث و عشرین و ثمانمانه به بلده صدین قور نزول نمودند و آن شهر بغایت معظم بود محتوی بر خلق بسیار و بتخانه بزرك داشت و بتی جسیم در آن موضع بود از برنج ریخته و مطلا كرده پنجاه گز در بلندی و بر همه اعضای او صورت دستها بود و بر كف هردستی هیأت جسمی و آن بت را هزار دست گویند و از مشاهیر اصنام ختائیانست و این بت در عمارتی بدیع رفیع بر كرسی سنگی كه در كمال غرابت تراشیده‌اند موضوع است و رواقها و منظرها بر گرد این بت ساخته‌اند مشتمل بر چندطبقه طبقه نخستین از كعب بت گذشته و دوم بزانوی او نرسیده و دیگری از زانوی او تجاوز كرده و برین قیاس تا سر صنم و سر آن عمارت را بمقرنس درآورده‌اند و چنان پوشیده كه دیده نظارگی در مشاهده آن حیران میماند و در مجموع طبقات این عمارت از درون و بیرون توان گردید و چنانچه از سیاق سخن مفهوم میگردد این بت را ایستاده ساخته و دو قدمش كه طول هریك بده گز نزدیك است بر دو تیغه ریخته منصوبست و میگفتند كه مقدار صد هزار خروار برنج تخمینا در آن عمل صرف شده است و دیگر بتان كوچك در آن بتخانه بود از گچ كه آن را رنك‌آمیزی كرده بودند و كوهها و كمرها و مغارها در آن كشیده و صورت رهبانان و بخشیان و جوكیان بران تصویر نموده كه در چله نشسته‌اند و قچقار و یكه و ببر و پلنك و اژدها و اشجار بقلم سحر آثار پدیدار كرده و بر جدر آن بتخانه صورتگریها در كمال حذاقت و مهارت بجای آورده و درین شهر نیز چرخ فلكی بود بزرگتر و بتكلف‌تر از چرخ شهر قمجو و ایلچیان آنجا نیز طوی خورده و رحلت كرده صبح هشتم ذی الحجه سنه مذكوره بدروازه خان بالیق رسیدند و شهری در نهایت عظمت و بزرگی دیدند چنانچه طول هردیواری یك فرسخ بود و چون در سور آن شهر معمور استادان بنا كار میكردند خواره بسیار بسته بودند و در وقتی كه ایلچیان بكنار خندق رسیدند هنوز دروازه خان بالیق را نگشوده بودند و ایلچیان را از برجی كه بعمارت آن اشتغال داشتند بشهر دربردند و بر در كریاس گردون اساس دانمیك خان كه پادشاه بود فرود آوردند و بر درگاه مقدار هفتصد قدم بسنك تراشیده فرش انداخته بودند و خراسانیان پیاده از آن فرش گذشته بر هرطرف راه پنج پیل ایستاده دیدند خرطوم‌ها بر راه داشته ایلچیان بدهشت تمام از میان آن پیلان گذشتند تا بفضای در سرای پادشاه رسیدند و با آنكه هنوز تاریك بود قرب صد هزار آدمی آنجا مجتمع بودند و در پیش كوشك دانمیك خان كرسی بنظر درآمد ارتفاع آن موازی سی گز و بر بالای آن كرسی ستونهای پنجاه گزی منصوب ساخته و بر بالای آن طنبی ترتیب داده شصت گز در چهل گز و در پیش ستونها سه دروازه مرتب گردانیده و دروازه میان از چپ و راست بزرگتر و این میانه ممر پادشاه است و از طرفین خلایق آمد شد مینمایند و بر زبر كوشك
ص: 640
پشت دروازه كوركه و ناقوس نهاده و آویخته و چند كس منتظر ایستاده تا پادشاه كی قدم بر تخت نهد و قرب سیصد هزار آدمی بهنگام روشنائی روز بر درگاه جمع گشتند و و دو هزار مغنی و مطرب حاضر آمده برپای ایستادند و دو هزار نفر از لشگریان تا چخ و دورباش و ژوبین و حربه و خشت پولاد و تبرزین و نیزه و شمشیر و گرز بدست گرفته مستعد خدمت شدند و بر اطراف و جوانب فضای كرباس خانها و صفها و ستونها در غایت عظمت ساخته‌اند و فرش مجموع از سنك تراشیده بود القصه چون آفتاب طلوع نمود جماعتی كه بر بالای كوشك انتظار پادشاه میكشیدند كوركه و دهل و دمامه و سنج و نی و ناقوس فروكوفتند و آن سه دروازه را گشاده مردم بسرعتی تمام باندرون رفتند زیرا كه در وقت دیدن پادشاه رسم ختائیان دویدن باشد و چون ایلچیان از آن دروازها درآمدند فضائی وسیع دیدند دلگشاتر از فضای اول و كوشكی در غایت عظمت مشاهده كردند و همان ساعت تختی آورده نهادند و آن سریر مثلث بود در اطلس زرد ختائی گرفته و در آن سیمرغ و اژدر و دیگر صورنقش نمود و بر بالای آن تخت كرسی از زر منصوب بود و از چپ و راست ختائیان صف كشیده ایستادند اول امراء تومان و بعد از آن هزاره و صده بترتیب و هریك از آنجماعت تخته در دست داشتند بطول یك گز شرعی و بعرض موازی چهار یكی و چشم بر آن تخته دوخته بطرف دیگر نمی‌نگریستند و در عقب امرا افزون از مرتبه تخمین و و قیاس جیبه‌پوشان و نیزه‌داران كه بعضی شمشیرهای برهنه در دست داشتند صف زده در غایت استوا بایستادند و مجموع چنان خاموش بودند كه گوئیا نفس نمیزدند و بعد از ساعتی پادشاه از حرم بیرون آمد و نردبانی از نقره مشتمل بر پنج پایه بر تخت نهادند تا پادشاه بالا رفته بران صندلی نشست میانه بالا محاسنش نه بزرك و نه خرد و مقدار دویست سیصد موی از میان محاسنش چنان دراز كه بر كنار او سه چهار حلقه زده بود و از چپ و راست تخت دو دختر قمر پیكر بایستادند موی مشكبوی بر میان سر گره زده و عارض و گردن مكشوف و گشاده و مرواریدهای آبدار بزرك در گوش كاغذ و قلم در دست منتظر آنكه پادشاه هرچه گوید قلمی كنند و چون در حرم رود بعرض رسانند و اگر حكمی تغییر باید كرد آن خط را بیرون فرستند تا دیوانیان بر آن موجب عمل نمایند القصه بعد از نشستن پادشاه بر تخت امرا ایلچیان را با بندیان بیكبار پیش بردند و پادشاه نخست یرغوی بندیان و مجرمان پرسید و ایشان هفتصد كس بودند بعضی دوشاخه بر گردن و برخی بر تخته طولانی مقید سرهای ایشان از سوراخهای تخته بیرون آمده و هركس را نفری موكل بود مویش بر دست گرفته مترصد آنكه پادشاه چه حكم كند دایمنك خان طایفه از ایشان را بزندان فرستاده زمره را حكم قتل فرمود و در جمیع ممالك ختای هیچ حاكم و داروغه مرخص بكشتن كسی نیست و هرآفریده كه گناهی كند آن را بر تخته‌پاره نوشته ار كردنش آویزند و حد گناهش را نیز قلمی كنند كه در كیش كافری چه بود و بزنجیر دوشاخه بسته؟؟؟ خان بالیق فرستند و اگر فی المثل از مكان مجرم تا پای تخت یكساله راه باشد در هیچ
ص: 641
جا توقف نتواند كرد و چون در آنروز مهم ارباب جرایم فیصل یافت ایلچیان را نزدیك تخت بردند و بمسافت پانزده گز دور نگاهداشتند و یكی از امرا از نوزده صحیفه را كه مشتمل بر احوال ایلچیان بود برخواند مضمون نوشته آنكه این جماعت راه بسیار قطع كرده از پیش میرزا شاهرخ و اولاد او آمده‌اند و برای پادشاه تبركات و تنسوقات آورده تا سر ارادت بر زمین عبودیت نهند و منظور نظر التفات كردند و مولانا حاجی یوسف قاضی كه از جمله امرا و مقربان دایمنك خان بود و از دوازده دیوان پادشاهی یكی تعلق بدو میداشت با چند نفر از مسلمانان زبان‌دان پیش ایلچیان آمدند و ایشان را گفتند كه نخست قامتهای خود را خم كنید و بعد از آن سه نوبت سر بر زمین نهید ایلچیان دوتا گشته سر فرود آوردند اما پیشانی بر زمین نرسانیدند آنگاه مكتوب حضرت شاهرخی و میرزا بایسنقر و سایر شاهزادگان و امراء ایرانرا كه در قطعه اطلس زرد پیچیده بودند باشارت خواص دایمنك خان ایلچیان بدو دست بلند گرفتند و قاعده اهل ختا آنست كه هرچه متعلق بپادشاه گردد آن را در چیزی زرد پیچند و مولانا یوسف مشار الیه آن مكاتیب را از ایشان ستانده بخواجه‌سرائی تسلیم نمود كه در پیش تخت پادشاه ایستاده بود و خواجه‌سرا آن را بدست پادشاه داد و پادشاه مكتوبات را گشاده و ملاحظه كرده باز بخواجه‌سرای سپرد آنگاه دایمنك خان از تخت فرود آمده بر صندلی نشست و سه هزار جامه آوردند هزار دكله و دو هزار قبا و پادشاه همه را بر فرزندان و قرابتان تقسیم نموده آن طایفه را خلعت پوشانید و از جمله ایلچیان هفت كس را نزدیك صندلی بردند برینموجب شادیخواجه و كوكچه نوكران میرزا شاهرخ و سلطان احمد و غیاث الدین ملازمان میرزا بایسنقر و ارغداق ایلچی میرزا سیور غتمش و اردون قاصد امیر شاه ملك و تاج الدین فرستاده شاه بدخشان و این جماعت بزانو درآمده دایمنك خان احوال میرزا شاهرخ از ایشان پرسید و بعد از آن استفسار نمود كه قرا یوسف ایلچی میفرستد و مال ارسال مینماید گفتند آری و داچیان شما دیدند كه فرستاده او آمده بود و پیشكش و اموال آورده دیگر پرسید كه در آن ولایت نرخ غله گران است یا ارزان و نعمت اندك است یا فراوان جوابدادند كه نعمت و غله از آن‌چه تصور كنند بیشتر است گفت بلی چون دل پادشاه با ایزد سبحانه و تعالی راستست منعم حقیقی اسباب تنعم بسیار ارزانی داشته است دیگر گفت كه در خاطر چنانست كه ایلچی پیش قرا یوسف فرستیم تا از ولایت او اسب آورند زیرا كه آنجا اسبان خوب میباشند دیگر سؤال كرد كه راه امن هست ایلچیان گفتند كه بفرمان شاهرخ سلطان آینده و رونده بفراغبال آمد شد مینمایند پادشاه گفت آن را دانسته‌ام اكنون شما از راه دور آمده‌اید برخیزید و آش خورید و امرا ایلچیان را برخیزانیده بفضای اول بردند و پیش هركس یكشیره نهادند و یك صندلی بآن منضم بود و چون از طعام خوردن فارغ گشتند بموجب فرمان بیامخانه رفتند و در
ص: 642
آن‌جا بهرخانه كنی بتكلف و بستر و بالش اطلس و كمخاب و كوشكه و صندلی و منقل و آتشدان و زیلوچها و حصیرهای نازك مرتب بود و از یمین و یسار آن كت كتهای خوردتر نیز بود و هریك از فرستادگان را برین نهج خانه مقرر ساختند و دیك و كارد و قاشق و شیره ترتیب كرده هرروز ده كس را یك سر گوسفند و یك قاز و دو مرغ و دو من آرد بوزن شرع و یك كاسه بزرك برنج و دو گلیچه بزرك پر حلوا و یك ظرف عسل و سیر و پیاز و نمك و بقول متنوعه و یك طبق نقل و چند خدمتكار صاحب‌جمال تعیین نمودند و در صباح نهم ذی حجه حجه مذكوره تثقاول آمده ایلچیان را گفت برخیزید سوار شوید كه امروز پادشاه شما را طوی میدهد و ایشان برحسب اشارت بتقدیم رسانیده چون بدرگاه رسیدند ازدحام خلایق را بدستور روز اول دیدند و امرا ایشان را از فضای اول و دوم كه تختگاه پادشاه است گذرانیده بكریاس سیم درآوردند صحنی بغایت وسیع و خوش‌هوا مشتمل بر فرشهای بدیع از سنك ترشیده و در پیش آن طنبی در شصت گز طول و در درون آنخانه تختی بعظمت نهاده بودند از قامت مردی بلندتر و در سه طرف آن نردبانهای نقره موضوع بود یكی از پیش و دو از یمین و یسار و دو خواجه‌سرا نزدیك بآن تخت ایستاده كاغذ مقوی بر دهان بسته بودند تا بن گوش و تختی كوچك بر زیر آن تخت بزرگ منصوب بود مانند صندلی اما گوشهای بسیار و پایه‌های غرابت آثار داشت و از یمین و یسار آن تخت مانند عود سورها اشیاء مرتب بود مجموع از چوب مطلا مولانا قاضی ایلچیان را گفت مدت هشت سالست كه این تخت را ساخته‌اند و از آن چیزی نسوده و از چپ و راست تخت داچیان صاحب وجود ایستاده بودند مسلح و مكمل و نزدیك پنجره طنبی كوركه بزرك نهاده بودند و قریب بآن شخصی بر بالای صندلی بلند آرام داشت و پهلوی او اهل ساز صف كشیده و در پیش تخت هفت چتر؟؟؟ رنك منصوب بود و در بیرون طنبی قریب دویست هزار سلاح‌دار ایستاده بودند و دری بود در پیش حرم‌سرای پادشاه و پرده بزرك بطناب ابریشمین از آن در آویخته بودند و سرهای طناب را دو خواجه‌سرا بر دست داشتند و میان آن طناب را بر پرده چنان تعبیه كرده بودند كه چون سر طناب را كشیدندی آن پرده درهم پیچیده شدی و دربار گشتی القصه بعد از آنكه مجلس ترتیب یافت پادشاه از آن در بیرون آمد و سازندگان بیكبار آغاز نواختن سازها كردند و چون بر تخت قرار گرفت همه خاموش شدند و بر بالای سر پادشاه در ده گز ارتفاع پرده بسته بودند مانند شامیانه از اطلس زرد و چهار اژدر كه باهم در حمله بودند بر آن بسمه زده و پس از نشستن دایمنك خان بر تخت امرا ایلچیان را پیش بردند تا پنج نوبت سرزمین نهادند آنگاه ایشان را بفضای اول برده در پیش شیره‌های طعام كه آماده بود نشاندند و ختائیان هركس را تعظیم كنند در پیش او سه شیره نهند و از آن فروتر را دو شیره و از آن نازل‌تر را یك شیره
ص: 643
و در آن روز هزار شیره بلكه بیشتر پیش مردم نهاده بوده و آش پادشاه را نزدیك بآن هفت چتر ملون در محوطه كه از اطلس زرد بود ترتیب كرده بودند و چون آش خاصه را پیش میبردند مطربان و مغنیان بیكبار آغاز نواختن ساز و گفتن سرود كردند و آن هفت چتر چرخ‌زنان همراه آش كه در حقه بزرك بود میرفتند تا نزدیك تخت و با آنكه در آن روز در هرشیره از اصناف اطعمه و اشربه بسیار موجود بود هرلحظه خوانسالاران آشها و گوشتهای بره و قاز و مرغ می‌آوردند و در پیش مردم مینهادند و در آن روز پسران و دختران صاحب‌جمال در آن مجلس بسیار بودند بعضی بتغنی و زمره بلعب و بازی اشتغال داشتند و در صحن آن فضا چند هزار جانور پرنده مثل فاخته و قمری و زاغ و زغن و غیره ذالك بودند كه ریزه‌های طعام و میوه از یكدیگر میربودند و از هیچكس نمیترسیدند و كسی نیز متعرض ایشان نمیشد و آن صحبت از صباح تا نماز پیشین امتداد یافته بعد از آن خلایق باجازت متفرق گشتند و ایلچیان مدت پنجماه در خان بالیق ماندند و هرروز علوفه كه در روز اول مقرر كرده بودند بی‌تنقص بایشان می‌رسید و چند نوبت در آن اوقات طویهای بزرك بوقوع انجامید و در بیست و هفتم محرم سنه اربع و عشرین و ثمانمائه مولانا یوسف قاضی قاصدی نزد ایلچیان فرستاده پیغام داد كه فردا سال نو است و پادشاه باردوی نو درمیآید و قولیست كه هیچكس جامه سفید نپوشد زیرا كه درین دیار در ماتم سفید پوشند و شب بیست و هشتم نیم شب تثقاول آمده ایلچیان را باردوی نو برد و آن عمارتی عالی بود بعد از آن‌كه نوزده سال در آن كار كرده بودند باتمام رسیده بود و در آن شب خلایق در دكاكین و بیوت و اسواق چندان فانوس و شمع و مشعل افروخته بودند كه عالم بسان روز روشن مینمود و از ولایات ختای و چین و ماچین و قلماق و تبت و غیر ذلك صد هزار در اردو جمع آمده بودند و از در بارگاه تا انتهای آن عمارت هزار و نهصد و بیست و پنج قدم بود و مجموع آن ابنیه از سنك و خشت تراشیده ترتیب یافته بود و آن خشتها از خاك چین پخته شده و در آن روز دایمنك خان امراء اطراف را طوی داده تا نصف النهار آن صحبت امتداد داشت و در آن سال منجمان ختای حكم كرده بودند كه پادشاه را از آتش ضرری رسد بنابرآن دایمنك خان بدستور معهود حكم شب‌چراغ نفرمود و رسم چراغ در آن دیار برین موجب است كه در درون كریاس پادشاه كوهی سازند از چوب و روی آن چوب را بشاخ سرو پوشند و صدهزار چراغ بر ریسمانها تعبیه كنند و موشكها بر اطراف آن بندند بر وجهی كه چون یكچراغ را برافروزند موشك بر آن ریسمان‌ها دویده بهر چراغ كه رسد روشن سازد و بیك لحظه از بالای كوه تا پایان برافروزد و اینشب چراغ هفت شبانه‌روز باشد و در آن لیالی مردم شهر نیز در دكاكین و بیوتات چراغ بسیار روشن گردانند و پادشاه در آن هفت روز گناه بر
ص: 644
كسی نگیرد و بخشندگی بسیار كند و باقی‌داران دیوان و بندیان را آزاد فرماید و در روز سیزدهم صفر صباحی تثقاول آمد و ایلچیان را برده بر در كریاس اول نشاند و خلایق هردیار زیاده از صد هزار در آن فضا جمع آمدند و در كوشك اول تختی مرصع نهاده بودند و درها را گشاده و بعد از اجتماع مردم پادشاه بیرون خرامیده بر تخت نشست و خلایق زانو زده سر بر زمین نهادند آنگاه تختی دیگر آورده در برابر تخت پادشاه نصب كردند و سه كس در بالای آن تخت برآمده حكمی را كه از دایمنك خان صدور یافته بود و بر جائی مثبت گشته دو كس برداشتند و یكی بآواز بلند آن نشان را خواند چنانكه مجموع مردم شنیدند اما چون بزبان ختائی بود ایلچیان فهم نكردند و مضمونش را از مردم زبان دان چنان معلوم نمودند كه دهم این ماه از شب‌چراغ پادشاه سه سال گذشته و موسم شب‌چراغ دیگر رسیده بندیان و گناه‌كاران و باقی‌داران دیوان را مطلق العنان گردانند كه جرایم ایشان را بخشیدم مگر كسانی را كه خون كرده باشند و تا سه سال باید كه ایلچی بهیچ‌جا نرود و بعد از خواندن این نشان چیزی بر سریر لیغ داشتند بر چربی زرد گرفته و حلقه بر آن تعبیه كرده و طناب ابریشمین زرد بر آن حلقه بسته و آنحكم را از بالا فروگذاشتند و چتر بر بالای آن فرود می‌آمد و خلایق و مجموع خوانندگان و سازندگان با سازها همراه آن از فضای در كوشك بیرون آمدند و حكم را آوردند تا یامی كه ایلچنان آنجا میبودند و از آن یامخانه سوادنشان را بولایات فرستادند و در غره ربیع الاول دایمنك خان نه شنقار حاضر ساخته ایلچیان را طلبداشته گفت شنقار بكسی میدهم كه برای من اسب خوب آورده است پس سه شنقار بایلچی میرزا الغ بیك كه سلطان شاه نام داشت عنایت كرد و سه بسلطان احمد ایلچی میرزا بایسنقر و سه بشاویخواجه ایلچی میرزا شاهرخ و فرمود كه باید تا وقت رفتن شما این جانوران را قوشچیان ما نگاهدارند و در سیزدهم ربیع الاولی دایمنك خان بشكار رفت و در غره ربیع الاخری بازگشته ایلچیان بموجب حكم؟؟؟ استقبال گشتند و بر دریامخانه از مولانا یوسف قاضی شنیدند كه اسب حضرت خاقان سعید پادشاه را انداخته و ازین جهة غضب بر وی استیلا یافته حكم كرده است كه ایلچیان را مقید بشهرهای شرقی ختامی برند لا جرم خراسانیان بغایت محزون شدند و روی باردوی پادشاه آورده چاشتگاه بمنزلی كه پادشاه شب آنجا فرود آمده بود رسیدند دیواری دیدند بر گرد معسكر كشیده پانصد قدم در پانصد قدم كه چهار قدم عرض و ده گز ارتفاع داشت كه در یكشب ختائیان آن را ساخته بودند و بر آن محوطه دو دروازه نشانده و چون خاك دیوار را از همانجا برگرفته بودند خندقی عمیق در گرد آن جدار پدید آمده بود و در میان محوطه دو چتر مربع هریك بیست و پنج گز بچهار ستون برافراشته بودند و بر گرد آن خیمه‌ها و سایبانها از اطلس زرد زرافشان نصب كرده و چون میان ایلچیان وارد و موازی پانصد قدم مسافت باقی ماند مولانا یوسف بایشان گفت پیاده شوید و در همین
ص: 645
محل توقف نمائید تا پادشاه برسد و خود پیش رفت و چون مولانا یوسف نزد پادشاه رسید ولیداجی و جانداجی را در پایه سریر ایستاده دید كه سخن گرفتن ایلچیان درمیان داشتند و مولانا یوسف باتفاق آن دو مقرب سر بر زمین نهاده زبان بشفاعت ایشان گشودند و بسخنان معقول خاطرنشان نمودند كه تعرض آنجماعت موجب بدنامی پادشاه میشود و سلاطین ایشان را از آن ممر نقصانی نمیرسد و دایمنك خان نصیحت دولتخواهان بسمع قبول شنوده آتش خشم را بآب حلم تسكین داد و مولانا یوسف مبتهج و مسرور نزد ایلچیان آمده گفت ایزد عز و جل بر شما غریبان رحم كرد و پادشاه گناه ناكرده شما را بخشید آنگاه دایمنك خان سوار شد بر اسب سیاه بلند چهار دست و پا سفید كه میرزا الغ بیك فرستاده بود و عبائی زرد زربفت بران انداخته و دو اختاچی از چپ و راست وی میرفتند و پادشاه در آن روز قبای زرد زربفت پوشیده بود و محاسن خود را در غلاف اطلس سیاه مندرج ساخت و هفت محفه خرد سرپوشیده كه دختران در آنجا بودند بر شانه گرفته از عقب میآوردند و یك محفه بزرك را هفتاد كس بر دوش گرفته می‌كشیدند و یك تیر پرتاب دور از یمین و یسار سوار بسیار بیسال می‌آمدند و هیچ آفریده یكقدم پیش و پس نمی‌نهاد و از هرصف سواران تا صف دیگر موازی بیست قدم بود و چون پادشاه نزدیك بایلچیان رسید سر بر زمین نهادند و ایمنك خان ایشان را گفت سوار شوید و ایشان پای در ركاب آورده در موكب پادشاهی روانشدند و پادشاه شادیخواجه را نزدیك طلبیده بر سبیل شكایت گفت كه تحفه و بیلاك و اسب و جانور كه سلاطین بیكدیگر فرستند باید كه خوب باشد تا سبب مزید محبت گردد و حال آنكه اسبی كه تو آورده از غایت پیری مرا در صیدگاه انداخت و دست من درد بسیار كرد شادیخواجه معروضداشت كه این اسب یادگار حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركانست و جناب شاهرخی ملاحظه تعظیم بندگان این آستان كرده آن را ارسال نمود و این عذر درجه قبول یافته پادشاه شادیخواجه را تحسین فرمود بعد از آن شقاری طلب كرد و یك كلنك بپرانید و شنقار برو انداخت شنقار سه لگد زده كلنك را بگرفت و صندلی در زیر پادشاه نهادند تا فرود آمد و بر صندلی دیگر نشسته هریك از سلطان احمد و سلطانشاه را یك شنقار داد و بشادیخواجه عنایت نكرد و باز سوار شده روی بدار الملك نهاد و نزدیك بخان بالیق مردم بسیار بیرون آمده بودند و بزبان ختائی او را دعا می‌كردند و دایمنك خان بتعجیل اسب میراند تا بقصر سلطنت رسید و رابع ربیع الاخری باز تثقاول آمده ایلچیان را پیش برد و گفت امروز شما را پادشاه سنكش میدهد یعنی بانعام خاص مخصوص میگرداند و چون آنجماعت بپای تخت رسیدند دیدند كه پادشاه نشسته است و شیرها در پیش او نهاده‌اند و چون دایمنك خان ایلچیان را دید اشارت كرد تا شیرها را بیك طرف بردند و امرا را بسر شیره‌ها
ص: 646
فرستاد و ایشان شیره‌ها را پیش ایلچیان نهادند از آنجمله در شیره شادیخواجه ده بالش نقره بود و سی اطلس و هفتاد پارچه قلعی و طوقو و لووساو كپكی و پنجهزار چاو و جهة خاتون او ثلث اقمشه مذكوره نامزد كردند و سلطان احمد و كوكچه و ارغداق را هریك هشت بالش نقره و شانزده اطلس و طوقوولووساو كپكی و هریك را ازین سه كس با خواتین نود و چهار وصله بود و هركدام را دو هزار چاو و خواجه غیاث الدین وارد و آن و تاج الدین بدخشی را هریك را هفت بالش نقره و شانزده اطلس و طوقوولووساو كپكی و قلعی و دو هزار چاو و جهة هریك از ایلچیان میرزا الغ بیك كه سلطان شاه و بخشی ملك نام داشتند هشت بالش نقره و سی جامه پادشاهی با آستر و بیست چهار قطعه قلعی وطوولووساو كپكی و دو اسب كه یكی از آنجمله زین داشت و صد چوبه تیر نی و بیست و پنج كبیر سه پهلوی ختائی و پنجهزار چاو دادند و جهة خاتونان ایشان نیز قماشها نامزد كردند و ایلچیان اشیاء مذكوره را تصرف نموده بیامخانه بازگشتند مقارن آنحال یكی از خواتین محبوبه پادشاه فوت شد و جهة سرانجام یراق ظاهر نساختند و در روزی كه آنخبر شهرت یافت و داعیه نمودند كه روز دیگر میته را بمدفن برند سخن منجمان راست شده از اثر برق آتش در قصر پادشاه كه نو ساخته بودند افتاد و بارگاهی كه در طول هشتاد گز بود و در عرض سی گز و مبتنی بر ستونهای رنگین تمام بسوخت و آتش از آنجا بكوشكی كه شصت گز دورتر بود رسید و حرمسرای پادشاه نیز احتراق یافت و قرب دویست و پنجاه خانه كه متصل بآن بود خاكستر گردید و آنشب تا نماز روز دیگر هرچند جهد نمودند آتش فروننشست و پادشاه و امرا ملتفت بآن نشدند چه آن روز از روزهای نیك دین ایشان بود و بكار دنیا نمیپرداختند بعد از آن پادشاه به بتخانه رفته تضرع بسیار نمود و گفت خدای آسمان بر من غضب فرمود و تختگاه مرا بسوخت و با آنكه من كاری بد نكرده‌ام و پدر و مادر را نیازرده و ظلمی از من در وجود نیامده است و ازین غصه بیمار گشت و بدین سبب معلوم نشد كه خاتون پادشاه را كه مرده بود چگونه دفن كردند آورده‌اند كه درختای جهة مدفن خواتین معظمه كوهی متعین است و چون یكی از ایشان میرد بآن كوه برده در سردابه نهند و اسبان خاصه‌اش را در آن كوه رها كنند تا بسر خود چرا نمایند و دیگر هیچكس معترض آن اسبان نشود و در آن سردابه كه بغایت وسیع میباشد بسیاری از دختران و خواجه سرایان را علوفه پنجساله بلكه زیاده داده ساكن گردانند و بعد از تمام شدن قوت ایشان نیز همانجا فوت شوند القصه هنوز پادشاه بیمار بود كه ایلچیان اجازت یافته در منتصف جمادی الاولی از خان بالیق بیرون آمدند و جمعی از داچیان با ایشان همراهی نموده بدستور وقت رفتن بهرشهر و قصبه كه رسیدند ایشان را طوی دادند و دریامخانها الاغ و ارابه تسلیم نمودند تا در هفدهم ذیقعده بشهر سكجو رسیدند و حكام و دیوانیان سكجو
ص: 647
هرچه در وقت رفتن از ایلچیان گرفته بدفتر برده بودند بی‌زیاده و نقصان بدیشان رسانیدند و در آن شهر ایلچیان میرزا ابراهیم و سلطان و میرزا رستم كه از شیراز و اصفهان متوجه خان بالیق بودند بشادیخواجه و رفیقان دوچار خوردند و راه را بغایت ناامن نشان دادند بنابرآن ایشان مدتی در سكجو ماندند و منتصف محرم سنه خمس و عشرین و ثمانمائه از سكجو روان شده و عمرانات و بیابانها پیموده بیست و یكم جمادی الاولی بقصبه اندكان رسیدند و از آن مرحله ایلچیان میرزا الغ بیك راه سمرقند پیش گرفته سایر ایلچیان بطرف خراسان روانشدند و از آب‌آمویه گذشته غره رمضان ببلخ رسیدند و از آنجا بصوب هراة خرامیده در پانزدهم همان ما تقبیتل قوایم سریر میرزا شاهرخ استسعاد یافتند و احوال را برنج مسطور بعرض رسانیدند.
طمغاچ از جمله بلاد تركست گویند كه خاصیت آن سرزمین آنست كه هرچند با نسوان صحبت دارند بكارت ایشان معاودت نماید و در بعضی از نسخ بنظر درآمده كه در آن بلده دو چشمه آبست یكی شیرین و دیگری شور و آب این دو چشمه در یك غدیر جمع میشود اما با یكدیگر نمی‌آمیزد چنانچه دو جوی از آن غدیر جریان مییابد كه آب یكی شور است و از دیگری شیرین كشمیر چنانچه اشرف الفضلا مولانا شرف الدین علی الیزدی در ظفرنامه مرقوم خامه مشكین شمامه گردانیده‌اند كشمیر ولایتی است در وسط اقلیم چهارم و عرصه آن ملك طولانی افتاده و از جمع جوانب محفوفست بجبال بلند كوه جنوبیش بجانب دهلی و بعضی دیگر از بلاد هند اتصال دارد و كوه شمالی بطرف بدخشان و مواضع خراسان و جبل غربیش پیوسته بمنازلیست كه محل توطن اقوام اوغان میباشد و شرقیش منتهی میشود بمبادی اراضی ولایت تبت و مساحت طول آن عرصه آنچه هموار است از حد شرقی تا جانب غربی نزدیك بچهل فرسخست و عرض آن از جانب جنوبی تا حد شمالی بیست فرسخ و در نفس آندشت هموار كه در میان كوهسار وقوع یافته ده هزار قریه معمور است مشحون بچشمه‌های آب عذوبت‌مآب و مرغزارهای نضارت ایاب و زبان‌زده عامه خلایق آندیار آنكه در تمامی آنولایت از كوهستان و هامون صد هزار قریه مزروع است و از امارت جودت آب‌وهوای كشمیر آنكه حسن رخسار و لطف شمایل خوبان آنجائی در السنه و افواه ناظمان مناظم و انائی مثل گشته و در آن معنی بر زبان بلاغت بیان بعضی از شعراء سخن‌آرا این رباعی گذشته رباعی
شاه همه دلبران كشمیر توئی‌خرم دل آن سپاه كشمیر توئی
آن حور كه روح را سزدكش گویندكاندر كف پای نازكش میر توئی و در كوه و دشت كشمیر انواع اشجار میوه‌دار است و اثمارش بغایت خوب و سازگار و اگرچه بسبب سردی هوا در آن ولایت میوه‌های گرمسیری مثل نارنج و لیمو و خرما حاصل نمیشود و لیكن از
ص: 648
گرمسیرات نزدیك نقل میكنند و در وسط آنولایت شهریست بفرنام كه تختگاه حكام آندیار میباشد و مانند دجله بغداد نهری عظیم در میان آن بلده جریان دارد و عجب آنكه چنان آبی فراوان از یك چشمه ترشح مینماید منبعش همدران ولایتست و اهالی كشمیر بر آن نهر نزدیك به پنجاه جسر بسته‌اند و راه آمدوشد گشاده هفت جسر از آنجمله در نفس تفر است و این آب بعد از آنكه از كشمیر میگذرد آن را بحسب مواضع آب دندانه و خمبه میخوانند و آن آب در بالای مولتان بآب چنان می‌پیوندد و از مولتان واچه گذشته در حدود نهته بدریای عمان میریزد و از دقایق حكمت الهی آنكه معمار صنع (وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ) سوری از راسیات جبال پیرامن آنفضای وسیع المحال كشیده كه اهالی آنسر- زمین بسبب آنسور از ماتم تعرض اعدا فراغت دارند بی‌كلفت مرمت و اندیشه آنكه بمرور زمان و آسیب باد و باران اختلال بآن راه یابد زیرا كه معظم شوارع تمام آنولایت سه طریق است یكی بطرف خراسان و آنراهیست بسیار مضیق و دشوار چنانچه نقل اجمال و اثقال از آن راه بر پشت دواب میسر نمیشود و مردمی كه خواهند از آن راه چیزی برند آنرا بر دوش گرفته طی عقبات ناهموار نمایند تا بجائی رسد كه آنچه داشته باشند بر چهار پای بار توان كرد و راهی كه بصوب هندوستانست بهمین طریقه باشد و طریقی كه به‌طرف تبت افتاده اگرچه از آن دو راه آسان‌تر است اما در چند منزل علفی است زهردار و بسلامت بیرون بردن چهار پای از آن ممر بغایت دشوار (و اللّه اعلم بحقایق الامور و الاسرار)
هرات واقفان عجایب اخبار و غرایب امصار در كیفیت بنای این بلده بهشت آثار و اسامی بانیان آنخطه فردوس مقدار اختلاف بسیار كرده‌اند و ایراد آن اقوال مختلفه لایق بدین مقام نیست لا جرم كلك سخن‌گزار بر تحریر بعضی از روایات غریبه كه در آن باب وارد شده اختصار مینماید (و منه الاعانة و التوفیق) ابو الحسن صفوانی باستاد خود روایت نموده كه قائل كلمه (انا مدینة العلم و علی بابها علیه من الصلوات اتمها و انماها) فرمود كه ایزد سبحانه و تعالی در خراسان شهری دارد كه آن را هراة خوانند و خضر الیاس و ذو القرنین آن بلده را بنا كرده‌اند و از جناب اقدس آلهی بر آن شهر بركت خواسته‌اند و از شیخ ابو الظفر محمد مالینی منقولست كه گفت روزی بر باره هراة نشسته بودم و در احوال گذشته از روی اعتبار تاملی میكردم ناگاه خضر علیه السلام بر من ظاهر گشت و پرسید كه در چه كاری گفتم در اندیشه روزگار ناپایدار آن‌جناب گفت ای محمد من این بلده را یاد دارم كه بحری عظیم بود و باز دیدم كه خشك شده و خار بسیار از آن رسته بعد از آن مشاهده من گشت كه كشت‌زاری شده و حالا می‌بینیم كه شهریست باین معموری و هم از خضر (علی نبینا و علیه الصلواة و السلام) مرویست كه زمین هراة دریای ذخار بود و جایی كه اكنون
ص: 649
چهارسوق هراتست گردابی خطرناك چنانچه هرسفینه كه بدانجا رسیدی غرق شدی طرفه آنكه حالا نیز بموجب فرمان حكام هرسال كشتی عمر بسیاری از ارباب جرایم در آن موضع بغرقاب فنا فرومیرود ع هرزمینی را بود خاصیتی در تاریخ هراة مذكور است كه چون اسكندر فیلقوس بر دارا استیلا یافته او را بدار جزا فرستاد در حین طواف ربع مسكون بنواحی هراة رسید و در آن زمان غیر از قهندز مصرخ در آن حوالی عمارت و آبادانی نبود لا جرم خاطر عاطر اسكندر مایل بآن شد كه در آن منزل شهری حصین و حصاری متین طرح اندازد و مردم قهندز از وهم آن‌كه ایشان تكلیف بیكار نمایند اظهار خلاف نموده عرضه داشتند كه رضای ما باین بنا كه در خاطر پادشاه كشورگشا گذشته مقرون نیست بنابران اسكندر در تعمیر هراة متامل گشته در آن اثنا از نزد مادرش مكتوبی باو رسید مضمون آنكه چنان استماع افتاده كه داعیه نموده كه در خراسان بتعمیر شهری فرمان‌دهی و مردم آنجائی طریق اتفاق مسلوك نمیدارند باید كه قدری از خاك آن ناحیه پیش من فرستی تا بر احوال متوطنان آنسرزمین استدلال نمایم و اسكندر توبره خاك نزد مادر فرستاد آنضعیفه حكیمه فرمود تا آنخاك را در خانه تنك ساختند و بساطی بر زبرش گسترده اعیان روم را طلبداشت و بر آن فرش نشانده رغبت اسكندر را ببناء آن شهر با ایشان در میان نهاد فرقه گفتند كه تعمیر آن بلده بغایت بیفایده است و زمره جانب نقیض گرفته بر زبان آوردند كه مناسب مینماید كه آنچه مكنون ضمیر همایونست بظهور آید و آن شهر ساخته شود مادر اسكندر ایشان را اجازت انصراف داده گفت فردا بازآئید تا كرت دیگر درین باب مطارحه نمائیم و چون روز دوم حكما و علما روم بدرگاه حاضر گشتند ملكه آنخاك را از آنخانه برداشته فرمود تا همان بساط را فرش ساختند آنگاه آنجماعت را طلبیده سخن روز گذشته را درمیان آورد مجموع متفق اللفظ و المعنی عرض كردند كه رای پادشاه عالیجناب مقرون بصوابست و بنای شهری چنین مستلزم نام نیك و مستوجب ادراك ثواب آنگاه مادر اسكندرنامه بپسر نوشت مضمون آنكه از آن خاك استدلال كردم كه اهالی آنسرزمین منقلب الرای و متلون المزاج‌اند باید كه درین امر با ایشان مشورت ننماید و بعمارت اشتغال فرماید و اسكندر بعد از مطالعه نامه ما در آغاز تعمیر آن بلده فاخره نموده بر وجه دلخواه آنرا باتمام رسانید و دار السلطنه هراة از سوابق ایام و سوالف شهور و اعوام پیوسته مجمع اكابر اسلام و مسكن علماء اعلام و ما من طبقات امم و نزهتگاه طوایف بنی آدم بوده و هست غبار توتیا نثارش سرمه دیده روشنان افلاك و زلال حیاض كوثر مثالش آبروی ساكنان خطه خاك ساخت پاكش منبت الوان ریاحین و ازهار و اطراف بساتین طرب‌ناكش مغاك جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لطافت آب خوشگوارش بمرتبه كه هوای اردی بهشتی از سخالت آن قطرات شبنم بجای عرق
ص: 650
فروباریده و اعتدال هوای روح‌افزایش بمثابه كه نسیم بهشتی از غیرت آن مضطرب بهرسو دویده سواد روشنش از روضه ارم دل‌گشای‌تر و شمال گلشنش از فوایح مشك ختا عطرساتر نظم
چو باغ ارم ساحتش دلگشاچو صحن فلك عرصه‌اش جانفزا-
مروح صبا از نسیم گلش‌معطر هوا از دم سنبلش
درختانش طوبی‌صفت سربسربرآورده بر اوج افلاك سر میوه‌های لطافت آئینش شیرین‌تر از شیره جان و سبزه‌های صحن بساتینش دلفریب‌تر از خط عذار جانان مثنوی
چو خط بتان سبزه‌اش دلفریب‌عذار بساتین ازو دیده زیب
بود عطر گلهایش آرام دل‌شود؟؟؟ از میوه‌اش كام دل و این بلده جنت صفات در زمان فرخنده نشان خاقان سعید شاهرخ میرزا بكمال معموری و آبادانی رسید و در ایام سلطنت خاقان منصور سلطان حسین میرزا بیشتر از پیشتر بقاع خیر احداث یافته زراعت و عمارتش درافزود و بیمن همت آن پادشاه وافر مكرمت و اركان دولتش باغات و بساتین بهشت آذین محتوی بر قصور دلپذیر صفت نضارت و تعمیر پذیرفت و در آن دیار كثرت خلایق و وفور بدایع مواضع بدرجه انجامید كه ساحت كوه و دشت سمت تضایق گرفت و فی الواقع در آن اوان از قریه باشتان تا ساقسلمان كه چهار فرسخ مسافتست در طول و از دره دو برادران تا پل‌مالان كه قریب دو فرسخ است در عرض تمامی فضای صحرا و بیابان باغ و بستان حظیره و گلستان شده بود و از كثرت بقاع دلكش و نزاهت عمارات فردوس‌وش آنعرصه وسیعه غیرت‌افزای طارم فیروزه‌گون گردون مینمود بلكه از قصبه كوسوبه تا او به كه سی فرسخست باغات و حظایر و قصور و بلوكات این بلده ستوده مآثر بیكدیگر اتصال داشت و هرجهان دیده كه در فصل بهار بر آن موضع نضارت آثار عبور مینمود بهشت عدن را در دار دنیا مشاهده كرده حكایت گلستان را ارم را افسانه موهوم میپنداشت رباعی
همه در خرمی بسان بهارگشته در دیده‌ها بهار نگار
از سپهرش برفعت آمده ننك‌و ز بهشتش بنزهت آمده عار و چون ایام رعیت‌پروری سلاطین تیموری در خراسان باختتام انجامید و آن مملكت به محمد خان شیبانی منقل گردید چنانچه از ضمن حكایات سابقه مستفاد میشود ویرانی تمام بعمارت بقاع خیر و باغات و بساتین راه یافت و بواسطه وقوع ظلم و تعدی خلایق متفرق گشتند اما حالا بیمن معدلت درمشخانی و فرط مكرمت مرتب اسباب كشورستانی یعنی حضرت ممالك‌پناهی حبیب الهی بار دیگر سواد هراة بغایت معموری و آبادانی رسیده و ریاض امید ارباب حاجات و گلزار مراد اصحاب متمنیات از رشحات سحاب عاطفت و احسان ناضر و ریان گردیده مضمون همایون بلده طیبه و رب غفور در شان او صادق می‌آید و فحوای راحت‌افزای ع روضة ماء نهرها سلسال وصف بساتینش را ادا مینماید و از جمله نوادر عمارات ظاهر دار السلطنه هراة جسریست كه بر آب هراةرود بسته‌اند و
ص: 651
آن جسر را پل‌مالان گویند و پل‌مالان مبنی است بر بیست و شش طاق كه از خشت پخته و گچ و آهك ساخته شده و در هیچ‌یك از تواریخ هراة مذكور نیست كه بانی آن جسر كیست و آنچه از السنه و افواه استماع می‌افتد آنست كه ضعیفه بیوه آن پل را بنا كرده و درین حین كه خامه بلاغت‌آئین بتحریر لفظ مالان قیام نمود حكایتی غریب بخاطر رسید مثبت گردید نقلست كه در ایام حكومت عبد اللّه بن طاهر جماعتی از مجوس در هراة متصل مسجدی آتشكده داشتند و چون جزیه میدادند كسی متعرض ایشان نمیشد روزی یكی از واعظان كه در قریه مالان بنصیحت طوایف انسان میپرداخت در اثناء مجلس وعظ گفت كه درین شهر اسلام ضعیف است زیرا كه مسجد و آتشكده پهلوی یكدیگر واقع شده و اهل اسلام در دفع اینصورت اهمال و تغافل مینمایند از شنیدن این سخن نایره عصبیت مسلمانان التهاب یافته خلقی كثیر شبی آن مسجد و آتشكده را خراب ساختند و همان‌شب مسجدی جدید بجای آن مسجد و آتشكده طرح انداختند مجوسیان چون صباح از خواب غفلت سر برآوردند و از مسجد قدیم و آتشكده خویش نشان ندیدند دود حیرت بروزنه دماغ ایشان تصاعد نمود و حقیقت حال را معلوم كرده از هراة بنیشابور رفتند و نزد عبد اللّه دادخواهی نمودند و عبد اللّه بن طاهر جمعی از مردم امین را جهة تحقیق آن قضیه بهراة فرستاد چهار هزار پیر معمر از نفس هراة و توابع مجتمع گشتند و گواهی دادند كه مدة الحیوة این مسجد را بهمین كیفیت كه حالا واقع است دیده‌ایم و قبل ازین در این موضع نه آتشكده بود و نه مسجدی دیگر و امناء عبد اللّه دست از هرویان بازداشته آن گواهان در اداء آن شهادت ثواب طمع كردند و از نوادر مواضع توابع هراة یكی آنكه قریب بالنك داغی كه در پنج فرسخی آن بلده است كوهی است كه در آن شكافی عظیم ظاهر گشته بصورت صفه كه گنجایش پانصد كس دارد و پیوسته از سقف آن صفه آب میچكد بنابرآن حوضی كوچك در برابر موضعی كه آب از آنجا مترشح است ساخته‌اند و سابقا احیانا ماهی بزرك در آن حوض مرئی میشد و میان مردم شهرتی داشت كه هركس حاجتی داشته باشد چون در آن حوض نگرد اگر آن ماهی را به‌بیند حاجتش روا گردد و الان آن موضع بغار خواجه عباس مشهور است و پیوسته برسم سیر مردم بدانجا روند پوشیده نماند كه چون وفور میمنت و كثرت زیب و زینت مسجد جامع هراة و سایر عمارات این بلده نزهت آسمان در رساله مآثر الملوك و خاتمه خلاصة الاخبار صفت بتیین پذیرفته درین مقام قلم بلاغت انجام بتعداد و توصیف آن بقاع نپرداخت و عنان بیان را بصوب ذكر بعضی دیگر از بلاد اقلیم رابع معطوف ساخت.
جیلان ولایتی است مشتمل بر جبال سپهر آثار و عقبات بسیار و در شوارع اطراف و بیشه‌های آن تشابك اشجار بمرتبه‌ایست كه مسافر شمال و صبا از فرود و فراز آن افتان و
ص: 652
خیزان میگذرد و آب تیزرفتار باوجود طبیعت سیال از هیچ طرف عقبات آن راه بیرون نمیبرد بیت
به پیرامنش بیشه‌های خدنك‌بهم برشده شاخ بر شاخ تنك و چون آنولایت متصل بدریاست و در دشت و جبال آن فوران چشمه‌های آب بلا انتها پیوسته در هوای فضای آن ابر چون كف ارباب كرم گوهربار است و تواتر اقطار امطار در آندیار در لیل و نهار زیاده از سایر بلاد و امصار و مملكت گیلان منقسم بدو قسم است قسمتی لاهجان و توابع آن و قسمتی رشت و فومن و لواحق آن و در هریك از این دو ولایات حاكمی علیحده است و اطعمه گیلانیان در اغلب اوقات و اوان از برنج و ماهی و كباب و گوشت مرغ ترتیب میباشد و خوردن گوشت گوسفند و وسمیات در آنولایت ضرر بسیار میرساند گویند كه در جیلان چند شبانه‌روز پیوسته باران بارد و كار مردم باضطرار انجامد اگر در شب آواز شغال شنوند و متعاقب آن سك بانك كند البته بامداد باران تسكین یابد و هوا منكشف شود زكریا بن محمد بن محمود قزوینی در عجایب البلدان آورده كه این حكایت را شنوده بودم و قبول نمینمودم تا آنكه بآنولایت افتادم و بكرات اینمعنی را مشاهده كردم و دانستم كه مطابق واقع است.
آذربایجان مملكتی است وسیع مشتمل بر بلاد معموره و قصبات موفوره و دار الملك آنولایات تبریز است و تبریز بعقیده صاحب نزهت القلوب و مؤلف عجایب البلدان از اقلیم چهارم است و بزعم راقم تقویم البلدان از اقلیم پنجم در یكی از كتب معتبره بنظر درآمده كه تبریز را زبیده خاتون كه منكوحه هارون الرشید بود بنا نمود و بعد از چندگاه بزلزله انهدام بمبانی آن بلده راه یافت و متوكل عباسی بتجدید عمارت آن پرداخت و در ایام دولت القائم بامر اللّه فی رابع عشر صفر سنه اربع و ثلثین و اربعمائه ابو طاهر منجم شیرازی تبریزیان را گفت كه امشب بجهة زلزله آفتی عظیم بساكنان این شهر میرسد بنابرآن داروغه بخروج مردم از دیواربست تبریز فرمان داد زمره انقیاد حكم كرده فرقه بموجب كلمه كذب المنجون درب الكعبه عمل نمودند و بحسب اتفاق در آنشب زلزله واقعشده بیش از چهل هزار كس در زیر خاك ماوی گزیدند و روز دیگر حاكم آذربایجان متصدی عمارت آن بلده گشته ابو طاهر ساعتی اختیار كرد كه طالع وقت برج عقرب بوده گفت كه چون درین ساعت آغاز تعمیر نمایند دیگر تبریز بزلزله خراب نشود و استادان بنا در آن ساعت بنیاد كرده بعد از آن بواسطه زلزله انهدام بمبانی آنخطه راه نیافت و در زمان هلاكو خان و اولاد او تبریز دار السلطنه گشته چندان عمارات عالیه در آنجا ساخته شد كه شرح آن تیسیرپذیر نیست و درین تاریخ یعنی سنه ثلثین و تسعمائه هجری بیمن معدلت نواب كامیاب شاهی تبریز معمورترین بلاد ربع مسكون است و بواسطه وفور عمارت و و زراعت غیرت‌افزای فضای چرخ بوقلمون گوئیا كلمه (ادخلوها بسلام آمنین) آیتی است
ص: 653
در شان آن و كریمه (جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ) كنایتی است از فسحت ساحت جنت‌نشان آن نظم
آب حیوانست آبش یا زلال سلسبیل‌عرصه چرخست صحنش یا بهشت جاودان
آب باد اوست چون باد مسیح و آب خضرباد جانبخشش چو جان و آب دلجویش روان و در تبریز باغستان فراوانست و اكثر اثمار اشجارش در لطافت رشك میوه بوستان جنان اما هوایش در زمستان بغایت سرد میشود چنانچه در بعضی از سنوات برودت هوا و كثرت بارندگی بمرتبه میرسد كه دو سه ماه مردم بسهولت تردد نمی‌توانند كرد بنابرآن تبریزیان آذوق و سایر ضروریات انفصل را در خانه‌هائی كه در زیرزمین ساخته‌اند ترتیب مینمایند و در وقت دم‌سردی دی در آن منازل نشسته بفراغت اوقات میگذرانند و چون اكثر مردم تبریز افیون میخورند در صباح هركس با ایشان سخنی گوید جواب درشت شنود و بعد از پیشین كه كیفیت ایشان رسیده باشد اگر از كسی صد دشنام شنوند بزبان تواضع و ملایمت جواب گویند مشهور است كه تبریزیان صاحب نخوت و متكبر باشند و بسرعت خلل بمبانی محبت و مودت ایشان راه یابد بناء علی هذا یكی از شعرا این رباعی بنظم آورده رباعی
هرگز نشود بطبع تبریزی دوست‌مغزند همه جهان و تبریزی پوست
آن را كه بدوستی نیابی صادق‌گو نیز عزیزیست كه تبریزی خوست و مولانا همام الدین تبریزی در جواب این رباعی فرماید رباعی
تبریز نگو و هرچه زانجاست نكوست‌مغزند مپندار تو ایشان را پوست
با طبع مخالفان موافق نشوندهرگز نشود فرشته با دیوان دوست.
اردبیل ازین حیث كه مسكن زبدة الاصفیا و قدوة الاولیا صفی الحق و الحقیقة و الدین قدس سره و اولاد كرامت‌نژاد آنحضرت بوده است بهترین بلاد عالم و قبله اقبال طوایف بنی آدم است و اردبیل بعذوبت ماء و لطافت هوا موصوفست و بكثرت اشجار میوه دار و وفور اثمار حلاوت آثار معروف در عجایب البلدان مذكور است كه در بیرون اردبیل سنگیست بوزن دویست من تخمینا و در متانت بمثابه كه آهن بر آن تاثیر نمیكند و هرگاه كه اهل اردبیل بباران محتاج میشوند آن سنك را بر گاوی بار كرده بشهر میبرند و ما دام كه آنحجر در آن بلده باشد قطرات مطر در فیضان بوده و چون آنرا باز به بیرون نقل كنند باران تسكین یابد و حالا اردبیل در كمال معموری و آبادانیست و ملجاء و مامن اشراف طوایف انسانی در مشاهد عطرسا و مراقد جنت‌آسا زبدة الاصفیاء مشار الیه و ذریت امامت منزلتش پیوسته خوان احسان گسترده‌اند و همواره سدنه آن عتبه كعبه مرتبه صلای ضیافت خاص و عام درداده بیت
در ضیافتخانه خوان نوالش منع نیست‌در گشاد است و صلا درداده خوان انداخته.
ساوه از مشاهیر بلاد عراق عجم است و محل نشوونماء بسیاری از اشراف بنی آدم انهار كوثر مثالش از آب عذوبت مالامال و هوای فضای روح افزایش در كمال لطافت و
ص: 654
اعتدال دامن خاكش در نظافت پاكتر از آستین مریم و سنگریزه‌های آبش از غایت جودت غیرت عقود لالی‌یم و آن بلده فاخره را همین شرف پسنده است كه منشاء و مولد صاحب دولتی است كه رشحات سحاب معدلتش اطراف ممالك خراسان را بعد از آنكه صفت وادی غیر ذی زرع گرفته بود در خضرت و نضارت رشك نگارخانه چین و غیرت ساحت سپهر برین ساخته و معمار رای عالم‌آرایش بتقویم دعایم دین مبین و تاسیس قوایم ملت خاتم النبین پرداخته از ماثر طبع نقادش مهام ناظمان سخنوری در سلك نظام منتظم و از میامن تدبیر اصابت پذیرش امور صاعدان مصاعد رعیت‌پروری بر وجه مراد ملتیم نظم
مشتری عقل دوربین ترادر بد و نیك پیشوا داند
ماه عالم نورد در شب تاررای تو مشرق رجا داند یعنی آصف نصفت پناه عالیجاه سرور جم اقتدار معالی دستگاه (كریما للدنیا و الدین ملاذ اللفقراء و المساكین) بیت
حبیب اللّه آن عالی‌مقامی‌كه عدلش داد عالم را نظامی عمت مآثر نصفة و شاعت میامن رافته و چون فاتحه خاتمه مجلدات ثلثه حبیب السیر بذكر آثار حمیده و اطوار پسندیده این صاحب حشمت فضیلت‌پرور مزین و محلی است درین مقام زیاده ازین بر تحریر مدح و ثنایش اقدام نمینماید و ابواب تقریر غرابت كوهی را كه در حدود ساوه است میگشاید در عجایب البلدان مسطور است كه در نواحی آن بلده جبلی است كه چون یك تیر پرتاب بر آن بالا روند ایوانی بزرك كه گنجایش هزار كس داشته باشد بنظر درآید و متصل بآن ایوان دیگر است كه از سقف آن چهار سنك بیرون آمده است بسان پستان نسوان و از سه پستان پیوسته آب ترشح مینماید و از چهارم اصلا نم‌مرئی نمیشود و متوطنان آندیار گویند كه در ازمنه سابقه از آن پستان نیز آب بیرون میآمده اما چون كافری آنرا مكیده است آب آن خشك گشته و بر در این ایوان سوراخی است كه بعضی از ممر آن گشاده است و بعضی تنك و زعم اهل ساوه آنست كه هرفرزندی كه رشید باشد در آن منفذ در تواند رفت و اگر او را رشدی نباشد در آنجا مجال دخول نیابد (و العلم عند اللّه تعالی).
قزوین در سلك اعاظم بلاد عراق عجم منتظم است و مؤلف عجایب البلدان و صاحب تاریخ‌گزیده در شأن آن بلده احادیث روایت كرده‌اند اما اكثر آن اخبار نزد محدثان فضیلت آثار بصحت نه پیوسته و در آن بلده باغات و بساتین موفور است و مردم آنجائی بصفت مروت و انسانیت مشهور گویند كه یهود در ظاهر قزوین مقبره علیحده دارد و چون دواب ایشانرا وجع البطن عارض شود آنجا برند و در جانب راست و چپ آن موضع بگردانند تا آن دابه از آن الم نجات یابد.
قم شهریست بزرك در میان ساوه و اصفهان و در ایام سابقه در آن بلده طلسمی ساخته بودند كه مردم آنجائی را از مار و كژدم اصلا ضرر نمیرسیده و در آن ناحیه
ص: 655
كوهیست كه از بسیاری حیات و عقارب صعود بر آن امكان ندارد در عجایب البلدان مسطور است كه عود در قم اصلا بوی ندهد و نزدیك بآن شهر وادی است كه آنجا یوز بسیار باشد.
نهاوند شهریست قدیم و زعم صاحب عجایب البلدان آنكه آن بلده از بناهای نوح است علیه السلام و نامش دراصل نوح آوند بوده كه بكثرت استعمال نهاوند شده گویند كه در كوه نهاوند سنگی است عظیم و هركس را غایبی باشد و یا مریضی و خواهد كه از خاتمت حالش وقوف یابد نزدیك بآن سنك رود و به نیت استكشاف احوال آن كس شب آنجا بسر برده البته سرانجام مهمش را بخواب بیند و این معنی تخلف نكند.
همدان شهری عظیم الشان و بلده رفیع البنیان است هوای خوب و آبی مرغوب دارد در عجایب البلدان مسطور است كه در ازمنه سابقه هوای همدان در غایت سردی بوده و یك نیزه‌وار در آندیار برف می‌افتاده سلیمان علیه السلام صخره جنی را گفت كه حیلتی ساز كه شدت برودت و كثرت بارندگی درین سرزمین كمتر شود و صخره شیری سنگین ساخته بطلسم و بسیاری سرما و برف را از همدان مندفع گردانید و بعضی از فضلا را عقیده آنكه طلسم مذكور از جمله اعمال بلنیاس حكیم است (و اللّه اعلم بصحته).
شهرزور نزدیك بهمدانست و در آن بلده تاكی است كه سالی انگور بار آورد و سالی دیگر میوه سرخ رنك كه در بزرگی موازی جوزیست و مشهور چنانست كه در شهرزور رمد و آبله قلیل الوقوع باشد.
نینوی بر شرقی دجله بغداد نزدیك بموصل واقعست صاحب تحفة الغرایب گوید كه در نینوی طاحونه‌ایست تمامی آلات و ادوات آن مجسم از سنك و چون آسیابان خواهد كه آن آسیا از گردش بازایستد بر زبان راند كه اسكن بحق یونس فی الحال ساكن گردد و هرگاه آسیابان از شغلی كه داشته باشد فراغت یابد گوید از مهم خود فارغ گشتم باز آسیا در حركت آید.
بغداد بعقیده صاحب عجایب البلدان داخل اقلیم رابعست و بعضی دیگر از واقفان مسالك ممالك آنخطه را از جمله بلاد اقلیم ثالث شمرده‌اند و چنانچه در مجلد دوم مرقوم قلم خجسته رقم گشت بغداد را ابو جعفر منصور دوانیقی بنا نمود و مبلغ هژده هزار دینار در عمارت آن بقعه صرف فرمود مشهور است كه نوبخت منجم جهة بناء بغداد ساعتی اختیار كرده برج طالع را قوس نهاد و بعرض منصور رسانید كه این طالع دلیل است بر وقوع وفور عمارات و طول بقاع و اجتماع خلایق درین شهر و ایمن بودن متوطنان اینجائی از تعرض اعدا و بهترین مدلولات این ساعت آنست كه هرگز فوت خلفا درین شهر اتفاق نیفتد و منصور مسرور گشته گفت الحمد للّه علی ذالك و فی الواقع اكثر این احكام موافق تقدیر افتاده زیاده
ص: 656
از پانصد سال دار السلام بغداد مرجع خلایق آفاق بود و اكثر خلفا در غیر آن شهر از عالم رحلت نمودند زیرا كه منصور در بئر میمون وفات یافت و مهدی در ماسبندان و هادی در عیسی‌آباد و رشید در طوس و امین در ساریه كه موضعی است در شرقی بغداد و معتصم و واثق و متوكل و مستنصر در سامره و قس علی هذا نقلست كه در بغداد در كنار دجله زمینی است موازی صد گز در صد گز هرجامه كه آنجا شویند بغایت پاكیزه و با طراوت شود و در سایر مواضع كنار دجله اگر قصاری كنند جامه بدان مثابه لطافت و طراوت نیابد و چون وجه تسمیه و سایر حالات بغداد از ضمن حكایات گذشته بوضوع میپوندد درین مقام سلوك طریق اختصار مناسب نمود (و هو الغفور الودود)

الاقلیم الخامس‌

صاحب این اقلیم زهره است و عامه متوطنان آنجائی سفیدپوست باشند و اقلیم پنجم از جانب مشرق امتداد یافته بر وسط بلاد تركستان و ماوراء النهر گذرد و آنجا جیحون را قطع كند و بر شمال بلاد خراسان و سجستان و كرمان و فارس و وسط بلاد ری و شمال عراق و جنوب آذربایجان و وسط ارمنیه و و بلاد روم و جزایر یونان گذرد پس بر جنوبی هیكل الزهره و میان بلدان اندلس گذشته ببحر اوقیانوس منتهی شود و بعضی از بلاد غریبه اقلیم خامس بر این موجبست كه مسطور میشود.
سمرقند دار الملك بلاد ماوراء النهر است و در نفس شهر آب روان و اشجار میوه‌دار فراوان باشد و آن بلده در زمان حضرت صاحبقران امیر تیمور گوركان بنهایت معموری رسیده بود چنانچه از اكثر بلاد ربع مسكون بمزید عمارت و جمعیت ممتاز و مستثنی مینمود در بعضی از كتب مسطور است كه در قدیم الایام در عرصه سمرقند قلعه بود مسافت دورش پنجاه هزار قدم و چون آنقلعه منهدم گشت گرشاسب بدانجا رسید و مقارن وصولش زلزله واقع شده دیواری كه از ابنیه قلعه باقی مانده بود بیفتاد و گنجی عظیم پیدا آمد و گرشاسب از آن گنج تجدید عمارت آنقلعه كرد و گشتاسب بن لهراسب نیز در ایام سلطنت خود در تعمیر آن مساعی جمیله بجای آورد و چون نوبت جهانگیری باسكندر رسید در آن عرصه شهری بزرك معهور گردانید و در وقت تسلط ملوك طوایف سمرنامی كه از اقرباء تبایعه یمن بود بر ماوراء النهر استیلا یافته آن شهر را ویران ساخت و مردم آن ویرانه را سمركند گفتند و اعراب این لفظ را معرب ساخته نام آنخطه بر سمرقند قرار یافت (و اللّه اعلم بحقیقة الحال).
روم مملكتی است در غایت وسعت مشتمل بر صنوف نعمت و در اطراف آن بلاد معادن زر و نقره بسیار باشد در یكی از كتب بنظر رسیده كه در روم حصنی است و در آنحصار خانه كه صورت فرسی بر یك دیوار آن نقش كرده‌اند كه ساعت بساعت خود را حركت میدهد
ص: 657
و در مسالك الممالك مسطور است كه ملوك روم را خانه بودی مقفل و هیچ‌یك از قیاصره آنرا نگشودی بلكه قفلی دیگر اضافه نمودی تا بیست و چهار قفل بر در آنخانه جمع آمد و چون نوبت حكومت بآخرین ملوك روم رسید او را دغدغه شد كه آن قفلها را بگشاید و حقیقت حال آنخانه را معلوم نماید و هرچند اساقفه و علماء نصاری او را ازین حركت مانع آمدند بجائی نرسید و چون در آنخانه را باز كرد تمثالی چند دید بر هیأت اعراب بعضی شترسوار و زمره بر اسب نشسته و بحسب اتفاق همدران اوان مسلمانان لشگر بروم كشیدند و آن بلاد را مفتوح گردانیدند.
كماخ حصاریست در بلاد حدود روم بر روی سنگپاره بلند تعمیر پذیرفته و غایت استحكام و استواری آن در اطراف آفاق صفت اشتهار گرفته از غرایب آنكه در آنسر زمین هرسال در فصل بدیع آثار بهار سه روز متعاقب طیور صغار بجثه گنجشكی از هوا بر زمین فروریزند و مردم آنها را بگیرند و نمك سود كرده در اوانی و ظروف ذخیره سازند و از آن طیور هرچه دران سه روز گرفتار نشود جناحش بزرگ شده پرواز نماید.
قیصریه شهری بزرك است در بلاد روم بر دامن كوهی افتاده سلطان علاء الدین كیقباد سلجوقی سور قلعه آنرا از سنك تراشیده ترتیب داده در عجایب البلدان مسطور است كه بلیناس حكیم در قیصریه حمامی ساخته بود كه بمجرد افروختن چراغی گرم میشد.
یونان ولایتی است متصل بروم و مولد و منشاء اكثر حكماء آنسر زمین بوده است در عجایب البلدان مذكور است كه هركس در یونان چیزی حفظ كند هرگز از خاطرش فراموش نشود و هركس چیزی فراموش كرده باشد چون بدانجا رسد بیادش آید.
ارمینیه ناحیتی است در میان آذربایجان و روم بر بسیاری از غرایب و عجایب اشتمال دارد و در عجایب البلداق در تحفة الغرایب منقولست كه در ارمینیه آتشكده‌ایست سطح آن از ساروج و میزابش از مس و در زیر ناودان حوضی است بزرك از سنك رخام و در آن آتشكده خادمان باشند و هرگاه خشك سال شود آن جماعت در آن خانه آتش افروزند و سطحش را بآب نجس معنسول سازند چنانچه آب از میزاب در آن حوض ریزد پس آن آب را از حوض برگرفته بر اطراف آتشكده پاشند و هنوز درین شغل باشند كه ابر در هوا پدید آید و چندان باران بارد كه سطح آتشكده و حوض از آب نجس شسته شود و از آب پاك مالامال گردد
اندلس مملكتی است عظیم در جانب مغرب مشتمل بر عجایب و غرایب در عجایب المخلوقات مذكور است كه در آنولایت بر سر بیابانی كه آن را بادیة النمل خوانند بطلسم اسبی و مردی ساخته‌اند و روی آنرا بآبادانی كرده هركه خواهد كه از آن مرد بگذرد بدست اشارت كند كه مگذر اگر روندگان بدان ملتفت نشوند و بگذرند در آن صحرا مورچگان
ص: 658
باشند هریك برابر سگی و آن مردم را هلاك سازند و همدران دیار كنیسه‌ایست در پیش آن درخت زیتونی و چشمه و در سالی یكبار آب از آن چشمه بیرون آید و درخت را سقی كند و هم در آن روز آن درخت بردهد و آن مقدار زیتون حاصل شود كه تا یكسال وجه معاش اهل كنیسه را وافی باشد و مردم آن نواحی آب آن چشمه را جهة تداوی در ظروف كنند و نگاهدارند.
شنتره شهریست در اندلس بر ساحل بحر و در آن بلده سیبها حاصل میشود كه دور آن سه شبر باشد و شنتره را در سنه اربعین و خمسمائه كفار فرنك متصرف گشتند.
تفلیس مدینه‌ایست در غایت حصانت در سرحد دیار كفار و بانی آن نوشیروانست و در آن بلده اهل اسلام و نصاری ساكن باشند چنانچه از یك جانب آواز اذان بمسامع رسد و از طرف دیگر صوت ناقوس در عجائب البلدان مسطور است كه در تفلیس حمامی بود كه بی‌افروختن آتش هوایش در غایت حرارت مینمود زیرا كه آن گرمابه را بر بالای چشمه‌های گرم ساخته بودند و آن حمام باهل اسلام اختصاص داشت و كفار بدانجا در نمیتوانستند رفت.

الاقلیم السادس‌

صاحب این اقلیم عطارد است و مردم آنجائی اشقر اللون باشند و مبداء اقلیم ششم از مشرق بود و از شمال دیار یاجوج و ماجوج و بلاد خاقان و كیماك و اسپیچاب گذرد پس بر بعضی از نواحی خوارزم و حوالی جیلان و شمال قسطنطنیه و وسط بلاد قلیقا بگذرد و بر جنوب بحر صقالیه و شمال هیكل الزهره و اندلس گذرد تا ببحر اعظم منتهی شود و یكی از بلاد عظیمه غریبه ابن اقلیم قسطنطنیه است و آن شهریست در غایت وسعت و متانت سه طرفش را دریا احاطه نموده و در كتاب غریزی مسطور است كه ارتفاع سور قسطنطنیه بیست و یك ذراع است و آن شهر بر بساتین و مزارع اشتمال دارد و در اوقات سابقه در آن بلده كنیسه بود كه عمودی عالی در سیصد گز طول و ده گز عرض بر آن نصب كرده بودند و بر سر عمود فارسی از مس بر فرسی هم از آن جنس منصوب ساخته و در یكدست آنسوار كرده بود و دست دیگرش بنوعی موضوع بود كه گوئیا اشارت به آن دست دیگر میكرد (قیل ان ذالك صورة قسطنطین بانی هذا البلدة) در عجائب البلدان مسطور است كه در قسطنطنیه مناریست كه مستحكم است قواعد آن به آهن وارزیز و هرگاه باد در وزیدن آید میل در آن ظاهر شود و مردم در وقت میلان مناره‌جوز و سقال و غیر ذلك در پایان آن نهند و چون باد ساكن شود مناره بحال خود آید آن اشیاء را از آنجا بیرون نتوان آورد و صاحب تحفة الغرایب آورده است كه در حدود قسطنطنیه قریه‌ایست و در آن قریه خانه‌ایست از سنك و در آن خانه تمثال رجال و نسوان و خیول و بغال و حمیر افتاده و هركس را كه عضوی بدرد آید یا مجروح شود به آن خانه درآمده
ص: 659
عضو مئوف را كه بر صورتیكه مشابه آن باشد مالد فی الحال وجع یا قرحه بصحت تبدیل یابد و این معنی در آن دیار مشهور و مجربست و قسطنطنیه پیوسته در تصرف نصرانیان میبود تا آنكه سلطان محمد رومی فتح نمود و كنایس را ویران ساخته بجای آن مساجد و معابد بنا فرمود.

الاقلیم السابع‌

این اقلیم بقمر منصوب است و لون عامه ساكنانش میان صفرة و بیاض باشد و ابتدای این اقلیم نیز از مشرق است از آنجا ببلاد یاجوج و ماجوج گذرد پس بر بلاد كیماك و لان و شمال بلاد خلخ و جنوب بلدان ترخان كذرد و از جمله امصار غرابت آثار این اقلیم بلغار است كه در نهایت عمارات شمالی واقع شده و بلغار شهری طویل عریض است نزدیك برود امل و برودت هوا در بلغار بمرتبه باشد كه در حوالی آن اصلا درخت نیست در عجایب البلدان صفت تسطیر یافته كه سور بلغار از چوب بلوط است و از آنجا به قسطنطنیه دو ماهه راهست و نهار اطول بلغار بیست ساعت است و شب اقصر آن دیار چهار ساعت و چون قلم سریع السیر از تعداد شمه از عجایب بعضی از بلاد پرداخت نوبتی دیگر در بحر سخنوری شناور گشته نوشتن غرایب بحار را پیش نهاد همت ساخت.

ذكر بعضی از بحار و انهار كه قطره‌ایست از لجه قدرت حضرت پروردگار

بر ضمایر سیاحان بحار اخبار مختفی نخواهد بود كه دریاها را احوال مختلفه بسیار است و هیجان آب و مد و جزر و زیادات و نقصانات از آن جمله است اما سبب هیجان آب تشكلات فلكی و اشعه كواكب است كه بر سطح آن می‌افتد و اتصالات كواكب با قمر و وصول او بمنازل معینه درین باب اثری عظیم دارد و هیجان آب در بحار بسان هیجان اخلاط است در بدن آدمی اما علت مد جزر آنست كه در بیشتر قعور دریاها سنگهای بزرگ باشد و چون ماه در برابر تك دریا رسد و اشراق خود بران افكند شعاع آن بر آن احجار تابد و از آنجا رجعت نموده آب را گرم سازد و چون آب بواسطه حرارت لطافت پیدا كند متخلخل شده مكان وسیع‌تر طلبد بنابرآن در تموج آمده متلاطم شود و حالش برین موجب باشد تا وقتی كه از وسط السما ذایل گردد آنگاه این غلیان و مد تسكین یابد و اجزاء آب بقوام آید و جزر عبارت ازینحال باشد باز چون قمر بافق غربی رسد در جانب افق شرقی مد بنیاد شود و بر آن طریقه كه گفته‌اند تا وقتی كه قمر در تحت الارض بوسط السما رسد باز آغاز جزر باشد و در شبان روزی دو نوبت مد و جزر وقوع یابد و باتفاق اكثر واقفان مسالك ممالك بحار عظیمه در ربع مسكون پنجست بحر الهند و بحر الشام و بحر المغرب و بحر ینطش و بحر طبرستان.
ص: 660
اما بحر الهند كه آنرا بحر سند و بحر فارس و بحر عمان و بحر چین نیز گویند طول آن از زمین چین تا ارض حبشه دو هزار و ششصد و شش فرسخست و عرضش نهصد فرسخ و ازین جمله سیصد و سی فرسخ شمالی است از خط استوا و باقی در جنوب خط استواست كه داخل اقالیم سبعه نیست و پنج شعبه ازین دریا بمیان عالم درآید و آن را خلیج بربر و خلیج احمر و خلیج فارس و خلیج هند و خلیج اخضر خوانند و درین دریا بیست هزار جزیره است ببعضی از آن جزایر تجار میرسند و اخذ منافع میكنند و ببعضی دیگر از جهة انسداد طرق نمیتوانند رسید.
اما بحر الشام كه آنرا بحر الروم و بحر افریقیه و بحر الكبیر نیز خوانند طولش از مغرب تا بمشرق هزار و ششصد فرسخ و عرضش تا آنجا كه بمحیط می‌پیوندد سه فرسخست و دو شعبه ازین دریا بمیان اقالیم سبعه درآید یكی را خلیج آذر بیش و دیگری را خلیج یونان گویند و درین بحر دویست و شصت و دو جزیره معمور است كه تجار بحار در آنجا رسیده‌اند و بعضی جزایر دیگر نیز دارد كه كسی بدانجا نمی‌تواند رفت.
اما بحر المغرب كه آن را دریای اندلس و بحر طنجه و بحر الاسود و بحر الاكبر نیز خوانند ابتدایش از اقصای جنوب در برابر ارض السودان است و بر حدود سوس و بلاد اندلس و قبرس گذرد و بجانب مشرق جاری بوده بر اراضی غیر مسلوك عبور كند تا ببحر اعظم منتهی شود و در نهایت الادراك مذكور است كه بحر اوقیانوس این دریاست و سفاین و مراكب تجار بسبب شدت تلاطم امواج و كثرت ظلمت درین بحر جریان نیابد مگر آنكه قریب بسواحل این بحر رسند و اندك منفعتی گیرند و صاحب عجایب البحار گوید كه درین بحر موضعی است كه آن را مجمع البحرین گویند و آن محلی باشد كه بحر هند باین دریا پیوندد و در آنجا مناره ساخته‌اند از حجر خالص كه ارتفاعش صد گز است و در حوالی آن جزیره‌ایست بغایت معمور و آب این دریا بشكل غریب طلوع بهم متصل میشود چنانچه از هنگام طلوع آفتاب تا وقت زوال بحر مغرب بالا گیرد و در بحر هند ریزد و از زوال تا غروب حال برعكس باشد و دو شعبه از بحر مغرب بمعموره ارض درآید یكی را خلیج اندلس و دیگری را خلیج طنجه خوانند و بنابر عدم جریان سفاین حال جزایر آن دریا معلوم نیست و جزایر خالدات درین بحر معمور است.
اما بحر ینطش كه آنرا بحر ترابوزان و بحر الروس گویند از عقب قسطنطنیه جاری بوده بزمین روس و سقلاب ممتد شود و بنای قسطنطنیه برین بحر واقع است و طول این دریا بقول صاحب نهایت الادراك چهارصد و سی و سه فرسخ باشد و درین بحر جزایر بسیار است كه در اكثر آنمواضع حیوانات غریبة الاشكال مهیبته الصور باشند و از آن جزایر تجار منافع بسیار یابند و ازین بحر دو شعبه باقلیم سبعه درآید یكی قریب بجزیره سودان
ص: 661
و دوم شعبه كه آنرا خلیج فرنك گویند.
اما بحر طبرستان كه آنرا دریای گیلان و بحر گرگان و دریای باب الابواب و بحر خزر نیز خوانند طول این دریا از مشرق تا بمغرب دویست و شصت فرسخ است و عرضش دویست فرسخ و این دریا از آب سكون امتداد یافته بطرف دیلم و طبرستان و باب الابواب و شروان و دیار خزر بگذرد و باز بسكون منتهی شود و ارباب مسالك گویند كه ركوب این دریا خطر عظیم دارد چه امواجش پیوسته در تلاطم باشد و درین دریا مد و جزر وقوع نیابد و این بحر هفت جزیره دارد كه از آن جزایر نفط سفید و سیاه حاصل گردد.
اما بحار صغار و خلیجات و بحیرات و بطایح در ربع مسكون بسیار است و از آنجمله بر ذكر بعضی كه بمزید غرابت امتیاز دارد اختصار میرود.
بحر بربر از جمله خلیجات دریای هند است و آنرا بحر الزنج نیز گویند طول آن صد و شصت فرسخ است و عرضش سی و پنج فرسخ و عمقش صد و شصت ذراع و كف این دریا بخلاف بحار دیگر انقعاد یابد و از آنجا باطراف برند و جهة تصفیه و طراوت رخسار استعمال كنند و از جزایر این دریا صندل و آبنوس بدست آید و عنبر نیز از سواحل آن بحصول پیوندد.
بحر فارس این دریا را بحر بصره و بحر عمان و بحر هند نیز گویند و دریائی كثیر المنافع است و اكثر مراكب و سفاین از آنجا بسلامت بیرون آید زیرا كه اضطرابش از سایر بحار كمتر باشد و معاض در رولالی دارد طولش چهارصد و شصت فرسخ و عرضش صد و هشتاد فرسخ است و بعضی از جزایر غریبه این بحر در محل خود مسطور و مذكور خواهد گشت انشاء اللّه تعالی.
بحر الشمال دریائیست در زیر قطب شمالی و ساكن است و قعر آن غیر معلوم و چون كشتی در وی افكنند اضطراب آغاز كند و امواجش متلاطم گردد و بدین جهة تجار از ركوبش تقاعد ورزند و گویند كه مردم آبی درین دریا بسیارند.
بحر السحاب دریائیست بولایت زنگبار و سوده و پیوسته دخان و بخار بر بالای آن ایستاده باشد و ازین جهة آن بحر را بسحاب نسبت كرده‌اند و اعتقاد زنگیان آنست كه آدم علیه السلام درین دریا میبوده است.
بحیره اژیر در حدود آذربایجان است و در میان این بحیره در قدیم الایام دیری عظیم بوده است و چنین گویند كه ازین بحیره ماهی طرنج بآفاق برند و آن بغایت لذیذ بود و استخوان ندارد.
بحیره تنلیس در زمین مصر است متصل بدریای روم و یك شعبه از رود نیل درین دریا ریزد و درین بحیره ماهی است كه تناول آن موجب زیادتی فهم و ادراك باشد و
ص: 662
ماهی دیگر نیز هست كه چون آنرا بخورند خوابهای هایل بینند و فزع‌ناك از خواب درآیند.
بحیره اقامیه در حدود شام است و بغایت بعید العمق آورده‌اند كه یكی از حكام خواست كه عمق آن بحیره را معلوم نماید در كشتی نشسته در میان دریاچه رفت و لنگری بر سر طنابی بسته در آب گذاشت و چون بقعر نرسید ریسمانی دیگر اضافه كرد تا درازی طناب بچهار هزار گز رسید پس گمان برد كه طناب كران شده بر بالای هم نشسته است پس آنرا بركشید و فرمود كه سنك دست‌آسی بر سر طناب بستند و خریطه تخم‌مرغ در زیر آن سنك آسیا تعبیه نمودند و طناب را فروگذاشتند و دیگرباره كشیدند چون بیضاة درست بود دانستند كه بعمق بحیره نرسیده است دست از آن كار بازداشتند.
بحیرة الصخر دریاچه‌ایست بحدود بلاد شمالی و در حوالی آن سوری از سنك كشیده‌اند و بغایت عمیق باشد و در یك طرف آب جوانب این دریا چنان سیاه بود كه از آب جوانب دیگر بحسن ظاهر فرق نتوانكرد و چون خاك را باین سیاه گل سازند و در آفتاب گذارند سنك گردد چنین گویند كه یكی از ملوك خواست كه عمق آن دریاچه را معلوم كند چهارده هزار گز رسن فروگذاشت بجائی نرسید و آب این بحیره چنان روشن است كه باوجود آن‌همه عمق قعرش چنان نماید كه گوئیا سه چهار گز عمق دارد.
بحیره اخلاط دریاچه‌ایست نزدیك بآن بلده گویند كه دو ماه درین بحیره ماهی باشد و دو ماه نباشد و سبب آن معلوم نیست.
بحر جیرون دریاچه‌ایست در حدود مغرب بغایت بعید العمق در یكی از كتب بنظر درآمده و العهدة علی الراوی كه كعب الاخبار از خضر علیه السلام روایت كند كه شخصی در زمان نوح علیه السلام درین دریا فرورفت و تا اكنون بقعر آن نرسیده چنین گویند كه موج این دریا در قعرش حدوث یابد بخلاف امواج دیگر بحار از شخصی كه راكب این بحیره بود پرسیدند كه از امور غریبه درین بحیره چه مشاهده نمودی گفت سلامت نفسی اعجب مفازات. اما سبب تولد انهار آنست كه در جبال كهوف و مفارات بسیار است كه در حین نزول امطار و حدوث برف و ژاله آب در آن مغاره‌ها مجتمع گردد و بنابر ضیق منافذ بتدریج از آن مواضع بیرون آید و از انضمام و اختلاط بعضی ببعضی جداول و انهار حادث گردد و چون چند جوی كوچك بهم اتصال یابد نهری بزرك حادث شود و بعضی از انهار غریبه اینست كه سمت تسطیر مییابد.
نهر اتل ابتدایش از جبال روس و بلغار و حدود شمالست و هفتاد و شش شعبه از آن واضح باد كه خلاط ككتاب شهریست بارمنییه (و من قال اخلاط فقد احظاء) حرره محمد تقی التستری
ص: 663
نهر جدا گردد كه مدار معیشت چندین شهر بر آن شعبات باشد مع ذلك نقصانی محسوس در آب او پدید نیاید و منصب این جوی دریای آبسكون است و میان آب اتل و آب آن نهر فرق توان كرد چه اصلا بآن آب درنیامیزد.
نهر آذربایجان آبی خوشگوار دارد و منبع آن جبال آن ولایتست و نهایتش بحیر طبریه و در بعضی از مواضع جدولی ازین نهر جدا شود و در زمین نفوذ كند و چون تفحص كنند سنگی سفید و لطیف غایت ملایمت درنظر آید كه از آن آب انعقاد یافته باشد و آن سنك را مرمر خوانند.
نهر جیحون كه آنرا آمویه نیز گویند ابتدایش جبال صغاینانست و انتهایش بحیره خوارزم و در بعضی از سنوات بفصل شتا آب آنچنان منجمد گردد كه چندگاه كاروانها بر بالای آن گذرند و هیچ اندیشه ننمایند.
دجله نهری بعظمت است و مبداء آن از جبال ارزن الروم یا كوههای نصیبین و حصن ذو القرنین باشد و از ده فرضه عباد آن گذرد و ببحر فارس منتهی شود و آب دجله نافع‌ترین و سبكترین آبهاست.
نهر الذهب در زمین شام است و در صفت آن گفته‌اند (هو نهر بباغ اوله بالمیزان و آخره بالكیل) یعنی از جداول آن زراعت بسیار كنند و محصولاتش نیكو آید و نهر الذهب چون بآخر رسد آبش در زمین نفوذ كند و نمك گردد هیچ از آن آب ضایع نشود.
نهر ارس از مغرب بمشرق جاری باشد و ابتداء آن از جبال ارمینیه است و آبش بغایت سریع الجریان بود و سلوك كشتی در آن متعسر است بلكه متعذر زیرا كه بر كنارش سنگلاخ بسیار است بعضی مكشوف و برخی مخفی و جوی ارس میمنت تمام دارد و هرچند از حیوانات در وی افتد اكثر بسلامت بیرون آید.
نهر زنده‌رود در بلده فاخره اصفهانست بعذوبت و لطافت مآء اتصاف دارد و ساتین و رساتیق و بساتین اصفهان از آن رود منتفع باشند.
نهر سیحه رودی بزرگست نزدیك بمصر و بر آن قنطره عظیم ساخته‌اند و آن یك طاق است قوسش قرب دویست قدم و مجموع آنطاق از سنك رخام ارتفاع یافته و هرسنك از آن ده گز در پنج گز باشد.
نهر اندلس آبیست كه كشتی بران نتواند رفت و بر كنار آن آب موضعی بلند است كه بتی نهاده‌اند از مس خالص و بر ناصیه وی نوشته‌اند كه (یا ایها الرجل لا تجاوز فی فانك لم ترجع).
نهر حنجای بدایت آن از جبال چین باشد و آن جوی در غایت شامتست و اكثر كشتی‌ها را آفت رساند و مردم آبی در وی باشند و چون تجار از اموال غافل شوند چیزی
ص: 664
در ربایند و در آب غوص نمایند.
نهر طبریه آبی بزرگست نصفش سرد و نصفی گرم و مصب آن بحیره طبریه است.
نهر نیل از معظمات انهار ربع مسكون است و جریان آن از جانب جنوب بشمال باشد و ابتدایش از پس خط استوا از جبال القمه بود و مصب او بحر روم است و نهری درازتر از وی در تمامی ربع مسكون نیست زیرا كه یكماهه در میان بلاد اسلام رود و دو ماهه در میان دیار نوبه و چهار ماهه در صحاری و خرابه‌ها و هیچ نهری در تابستان زیاده نمیشود الا این نهر و سبب آنست كه چون درین بلاد تابستان بود در پس خط استوا زمستان درآید چه آفتاب از سمت الراس ایشان دورتر افتد و باین بلاد نزدیك شود و چون اینجا زمستان روی نماید آنجا تابستان بود و عبد الصمد بن ابراهیم الرفاعی در كتاب اسباب العجایب آورده كه سبب ارتفاع و هیجان آب نیل آنست كه آب بحر روم در فصل خزان بجهة آنكه مطارح اشعه كواكب واقع شود هیجان كند و موج زند و از موضع خود مرتفع گشته در پیش رود نیل چون صدی شود و نگذارد كه آب نیل در وی ریزد پس بدین جهة نیل رجعت كند و اراضی مصر مملو گردد و چون مقدار كفاف بحصول پیوندد باری سبحانه و تعالی باد جنوب را فرمان دهد تا آب بحر روم را بكشد و جاری گرداند پس دیگرباره رود نیل روان گردد و اینمعنی از عجایب قدرت الهی است و اهل مصر را مقیاسی بود كه بآن مقادیر زیادة و نقصان آب معلوم كنند و آن در میان بركه نیل موضوعست و بر آنجا خطی چند است كه از آن دستور كفاف اهل مصر معلوم شود و آن تا بچهارده خط باشد و چون بشانزده رسد خیر و منفعت بسیار حاصل آید و غایت زیادة هژده خط بود و هرگاه ازین بیشتر گردد بمصر خرابی راه یابد و گویند كه این مقیاس از موضوعات یوسف صدیق علیه السلام است حكایت مشهور است كه در زمان جاهلیت در سالی یكنوبت آب نیل بمرتبه طغیان میكرد كه نزدیك بآن میرسید كه مصر را منهدم گرداند و چون دختر بكر صاحب‌جمالی را بحلی و حلل آراسته در آب می‌انداختند تسكین مییافت و اینصورت در زمان ارتفاع اعلام اسلام منسوخ گشت و در رود نیل نهنك و اسب آبی بسیار بود و ماهی سقنقور و رعاد نیز خاصه این نهر است (و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجع و لماب).

ذكر بعضی از غرایب عیون و آبار علی سبیل الایجاز و الاختصار

بر طبایع صافیه و ضمایر زاكیه مخفی نخواهد بود كه در جوف زمین منافذ بسیار است و البته در آن آب بود یا هوا زیرا كه خلا محالست و هرگاه كه بر هوا برودت غلبه كند هوا نیز آب گردد پس اگر این آب را مددی از محل دیگر رسد و زمین صلب نبود چون در آن موضع نگنجد طلب خروج كند و طرفی را بشكافد و بر روی زمین ظاهر شود
ص: 665
و اگر زمین صلابت داشته باشد بمعالجه احتیاج پیدا كند چنانچه در قنوات و آبار بجای آورند و اختلاف بقاع و تغییرات هوا را در عذوبت و لطافت آب و ملوحت و حرارت و برودت آن اثری تمام است و بعضی از چشمهای غریب این است كه مذكور میشود.
عین اروشنك از ضیاع قزوین است و آبش مسیل باشد و چون از آن موضع بموضع دیگر نقل كنند این خاصیت ندهد.
عین الطف در میان اسفراین و جرجان است و آب بسیار از وی حاصل گردد و در بعضی اوقات این آب انقطاع یابد و جمعی كثیر با اسباب مناهی و ملاهی بدانجا روند و رقاصی كنند تا باز جاری شود.
عین بادخان در حدود دامغانست و هرگاه نجاستی در آن افكنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند كه در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه‌ایست.
عین ملطیه چشمه‌ایست كه آب سفید از آنجا بیرون میآید و چون آنجا بیاشامند مضرتی نرساند لیكن اگر مقداری دورتر برند و بخورند در بدن سنك گردد و سبب هلاكت شود.
عین داراب درین چشمه گیاهیست كه هرگاه كسی جهة غسل در آنجا درآید آن گیاه در وی پیچد و هرچند اضطراب بیشتر نماید محكمتر گردد و چون لحظه صبر كند بخاصیت همان آب از وی دور شود.
عین دوراق آبش در غایت حرارتست چنانچه اگر كسی دفعة واحده بآن چشمه در آید اندام او بسوزد اما اگر بتدریج در آن رود ضرر نرساند بلكه نافع امراض بلغمی باشد و گاهی دخانی از آن چشمه متصاعد گردد و مشعلهای سرخ و زرد و سبز از آن بدرخشد.
عین الجراد در میان شیراز و اصفهانست و آب آن دافع مضرت ملخ است و هرگاه در بلدی از بلاد ملخ بسیار شود آب آنرا در ظرفی كرده بآن شهر برند و اصلا بر زمین ننهند تا بمقصد رسانند آنگاه از جائی آنرا بیاویزند لشگرسار از عقب بیایند و تخم ملخ را براندازند و مشهور چنانست كه هرگاه آنظرف را بر زمین نهند خاصیتش زایل شود.
عین مسكوره چشمه‌ایست برابر سپری در اراضی اندلس و باوجود صغر اگر لشگری بر كنار آن نزول كنند همه را سیراب گرداند و نقصان در آبش ظاهر نشود.
عین النار در نواحی انطاكیه است و هروقت قصبی در آن افكنند در ساعت بسوزد.
عین الفار بحدود مصر در مرغزاریست و در آن ناحیه خاكیست كه چون از آب آن چشمه گل شود از آن موش متكون گردد.
ص: 666
عین سلیمان در قلعه‌ایست بحدود كرمان گویند كه در اوقات سابقه چون پادشاه‌زاده كه درین قلعه بودی و از آب آن چشمه تجرع نمودی البته بپادشاهی رسیدی.
عین سراب چشمه‌ایست در بالای حمص قریب برباط كركوت و در تك آن سنگهای ملون است كه خواص عظیم از آن ظاهر میشود و این احجار بدان چشمه اختصاص دارد.
عین الفضه چشمه‌ایست در مغرب و پاره‌های نقره بوزن یك مثقال و نیم مثقال در آن پیدا شود.
عین الكرم در نواحی بیلقانست و چون قدری از آب آن در بیخ تاك خشك ریزند باز سبز شود.
عین نهاوند چشمه‌ایست در شكاف كوه نهاوند هركس به آب محتاج شود نزدیك آن شكاف رفته گوید كه مرا آب میباید فی الحال از آنجا آب در ترشح آید و چون مهم كفایت گردد پای بر زمین زده گوید بس است در ساعت جریان آب تسكین یابد.
عین الشجره گویند كه این چشمه در پایان جبلی از جبال طبرستانست و آب آن در غدیری مجتمع میگردد كه دور آن یك تیر پرتاب است و در میان این غدیر درختی بزرگست و در سالی چهار ماه این درخت از نظر غایت میشود و سبب آن ظاهر نیست نوبتی یكی از ملوك فرمود تا آن درخت را بمسمارهای آهنین استوار گردانیدند و چون اوان غیبتش در رسید مسمامیر بگسیخت و آن شجره ناپیدا شد غواصی جهت تحقیق آنحال به آب فرو فرستادند بعد از مدتی بازآمد و گفت قرب هزار گز فرورفتم و بر حقیقت حال اطلاع نیافتم.
عین المغرب چشمه‌ایست در هند كه صندوقی مقفل بر سر آن چشمه موضوع است و هرگاه كه سر صندوق را گشاده از آبی كه در آن مجتمع باشد بیاشامند شور بود اما قطراتی كه از آن ترشح كند شیرین باشد و برین آب قصبات و رساتیق مزروع و معمور است و چون آب صندوق كم شود هندوان بدانجا آیند و آنمقدار طعام بپزند كه هزار كس را كفایت باشد و از جرایم و آثام توبه كنند باز آب آن صندوق بسیار شود و تمامی آن ناحیت را سیراب سازد.
عین العلاج در میان خرقان و قزوین است و آبی گرم دارد هرانسانی و حیوانی كه بر عضوی از اعضای وی جراحتی باشد چون در آن آب نشیند صحت یابد و بخاصیت آن آب استخوان شكسته از بدن بیرون آید و قولنج و استرخا و اسهال و رمد و خنازیر را نفع رساند و پیكان از جراحت بیرون كشد و نمك اندرانی و تونیا ضفادع از آنجا بحصول پیوندد.
عین الحجر این چشمه در قریه فنجار است از قرای دامغان گویند كه اگر زنبوری را در آن افكنند سنگی منقش شود.
عین السم در مملكت چین است نزدیك بقصر فغفور و آب آن بغایت شیرین و لطیف
ص: 667
باشد اما چون از آنجا یكفرسخ دور برند زهری هلاهل و سمی قاتل گردد.
عین الذهب آن آب از كوه بیستون انفجار یابد و بغایت صافی بود گویند كه چون هزار درم نقره در وی افكنند و روز دیگر بیرون آرند شش هزار درم شود و سبب آن معلوم نیست.
عین الشمس از عبد الملك بن عبد اللّه المهلبی مرویست كه گفت چون بزمین قبچاق رسیدم چشمه دیدم كه هرگاه آفتاب طلوع كردی آب آن بطرف مغرب روان شدی و بعد از غروب بازگشتی و بجانب مشرق جریان نمودی از اهالی آن دیار سبب اینصورت پرسیدم جوابدادند كه تا غایت حقیقت این امر نزد ما بوضوح نه‌پیوسته.
عین المسك چشمه‌ایست در دیار چین منفجر از پایان كوهی كه هرچه به آن بشویند بغایت پاكیزه شود و بوی مشك و عنبر از آن بمشام رسد.
عین الهرماس چشمه‌ایست نزدیك بنصیبین و سر آن را بسنك و از زیز مسدود ساخته‌اند زیرا كه پیش مردم آندیار مقرر است كه اگر آن را بگشایند چندان آب ترشح نماید كه آن شهر غرق شود.
عین الفرات در ارض الروم است و چنان شهرت دارد كه هركس در بهار به آب آن غسل كند تا یكسال دیگر از امراض ایمن بود و دیگر در تالش چشمه‌ایست كه در تابستان آبش چون مقداری برود سنك شود و در زمستان شرب آن آسیب نرساند دیگر در جزیره سلامته كه در دیار هند است چشمه‌ایست كه آب آن در ثقبه كه نزدیك بآن چشمه است فرومیرود و از قطراتی كه بر كنار آن ثقبه میماند در روز سنك سفید و در شب سنگ سیاه متكون میگردد دیگر در طبریه كه داخل اعمال دمشق است هفت چشمه است كه در هفت سال متوالی آب در آن چشمه‌ها فراوان باشد و هفت سال دیگر اصلا در آن عیون‌نم نماند و لا یزال حال برین منوال جاری بود دیگر در حدود چین چشمه‌ایست كه چون مریضی آب آنرا بیاشامد اگر مردنی باشد فی الحال جان بقابض ارواح سپارد و الا در ساعت صحت یابد دیگر در دیار قزوین چشمه‌ایست كه مردم بوقت خربزه آنجا روند و از آن بیاشامند اسهال قوی آرد و اگر آن را بجای دیگر برند آنخاصیت ندهد و در سفیدكوه كه در نواحی بلده فاخره هراة است مثل این چشمه موجود است و سابقا در وقت خربزه كزمه مردم بدانجا میرفتند و دفع فضلات كرده باز میآمدند دیگر در سه فرسخی قزوین چشمه‌ایست كه در روزهای گرم تابستان آبش یخ میبندند و روزیكه هوا خنك باشد بخش كمتر میگردد دیگر در عجایب المخلوقات مسطور است كه در شبان‌كاره چشمه‌ایست كه از آنجا بقدر دو سه آسیا آب بیرون می‌آید و مدت سی سال آب آن در جریان و سی سال دیگر انقطاع مییابد چنانچه قطره آب در آن چشمه نتوان یافت و لا یزال حال برینمنوال جاریست دیگر در ولایت ارمن چشمه‌ایست
ص: 668
كه آب آنچنان بقوت جهد كه از مسافت بعید آوازش توان شنید و هرجانور كه در آنچشمه افتد فی الحال بمیرد و خوردن آن آب اسهال قوی آرد دیگر در جامع الحكایات مسطور است كه در مراغه دو چشمه است متصل یكدیگر از یكی آبی در غایت برودت ترشح نماید و از دیگری در كمال حرارت اما از چاههای متبركه یكی بئر قضاعه است و آنچاه در مدینه طیبه واقع است و حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم آب دهان مبارك در آن افكنده‌اند بنابرآن هربیماری كه از آب آنچاه بیاشامد شفا یابد.
بئر التوفیق در زمین مغرب است و بخاری عظیم از آن مرتفع میشود چنانكه اگر سنگی بزرك در آنجا افكنند بیرون اندازد و البته بقعر چاه نرسد.
بئر ازرق چاهیست بزمین طرابلس و چنان شهرت دارد كه هركس از آن آب بیاشامد بیعقل شود.
بئر سامش آبی خوش دارد و چون خشت خام در آنچاه افكنند آوازهای مهیب برآید و بعد از گذشتن سه ساعت تسكین یابد.
بئر الصواعق آبش مسهل باشد و چون آن آب را اندك مسافتی برند خون شود و اگر دورتر برند سنك گردد و اگر خرقه حیض در آن افكنند صاعقه عظیم پدید و بادهای تند وزیدن گیرد بحیثیتی كه عمارات را منهدم سازد.
بئر بامیان گویند كه چون نخچیر بقصد آشامیدن آب بكنار آنچاه رود آب از قعر چاه ببالا آید و چون نخچیر دهان بر آن نهد غرق شود و بعد از ساعتی استخوانهای نخچیر بر كناره آنچاه افتد و جهت آن معلوم نیست.
بئر الاصوات بحدود تبت واقعست هركس بنزدیك آنچاه رود آوازهای غریب شنود و سخنان عجیب استماع كند بلغت فارسی و تازی و تركی و هندی و در وقت باریدن باران آن آوازها انقطاع یابد و هرگاه كه باران باز ایستد بار دیگر اصوات مسموع گردد.
بئر سنكل دیب هركس كه در قعر آن نگرد سنگی مانند تیر برویش خورد و موجب آنرا هیچكس نداند.
بئر الصمغ در دیار هندوستانست چون آبش را در ظرفی كنند و از اول حمل تا میزان بگذرند تریاقی منعقد شود بغایت نافع و اگر تا آخر حوت بماند زهری قاتل گردد و حكمت آن را غیر علام الغیوب كسی نداند.
بئر عبد الرحمن در ناحیه از نواحی فارس است قریب بقریه كه باین اسم مخصوصست و آن چاهیست بغایت بعید العمق و در اكثر اوقات آب نداشته باشد اما در سالی یكنوبت بوقت معین آبی عظیم از قعر آن بر جوشد و بر سر چاه رسیده بر روی زمین در جریان آید چنانچه چند روز یكطاحونه بآن دایر شود و مزروعات بآن معمور گردد و باز آن آب در زمین
ص: 669
فرورفته قطره در چاه نماند.
بئر خور در میان حوضیست در شهر خور و بر سر آنچاه دیگی بزرك از مس نهاده‌اند و در بن آن دیك سوراخی كرده‌اند و از آن سوراخ كه بغایت مضیق است آنمقدار آب بیرون آید كه جوئی بزرك میشود و بعضی از اصحاب اخبار گفته‌اند كه اینصورت از جمله طلسمات است و الا شهر خور از كثرت آب ویران میشد.
بئر سیامك در نواحی فارس است و پیوسته از آنجا بخاری گرم بیرون می‌آید و حرارت آن بخار بمثابه‌ایست كه اگر مرغ بر بالای آن چاه پرواز نماید بسوزد (و العلم عند اللّه تعالی).

ذكر بعضی از جزایر غرایب حضرت واهب المواهب‌

بر ضمائر اولو البصایر مستتر نخواهد بود كه در میان بحار و بطایح جزایر بسیار است كه باری سبحانه و تعالی بعضی از آن‌ها را ممر معیشت فرق عباد ساخته و برخی را جهت اخذ فواید و منافع پرداخته و از جزایر بسیاری بتصرف آدمیان است و بسیاری مساكن جنیان و در بعضی از جزایر حیوانی چند توطن دارند بر صورت انسان بر صفت ایشان و برخی از جزایر مقر وحوش و طیور است و بعضی معادن طلا و نقره و جواهر و بسیار از جزیره‌ها از آن قبیل است كه هیچ‌كس را بر چگونگی حال آنها اطلاع نیست و بعضی از جزایر غریبه اینست كه مذكور میشود.
جزیره واق در بحر محیط است و در آن جزیره درختی است كه میوه مانند سر آدمی بار می‌آورد و چون آن ثمر پخته میشود آواز واق مسموع میشود.
جزیره جمكوت در عین خط استوا واقعست و مساحت آنجزیره صد و پنجاه فرسنگست و از عجایب آنكه درین جزیره شجره‌ایست كه ثمر آن صورتی باشد مثابه انسان و چون آن صورت بزرك شده اعضایش درست گردد چیزی مانند كدوباد و سرپرستان كه شیرازان در جریان باشد بر آن درخت پدید آید و آنصورت از آن سر پستان كدو شیر مكد و كلان شود تا تعداد یك گز بلند گردد و بعد از یكسال خشك شود و همدران جزیره كرمیست كه یك گز طول دارد و هرچند او را پاره كنند بهم پیوندد و حیات یابد و اگر بقرع و انبیق آبی از آن كرم بگیرند هركس را كه استخوان اندام بشكند چیزی بر آن شكسته بندد و از آن آب بیاشامد آن شكسته درست شود و قوت گیرد.
جزیرة الیاقوت جزیره است معظم در میان بحر اعظم و در وی اصناف یاقوت زرد و سفید و كبود توان یافت و نوعی دیگر از جوهر كه اهالی مشرق آن را از یاقوت بهتر
ص: 670
اعتقاد دارند درین جزیره پیدا شود «1».
جزیرة الفضه نزدیك بخط استواست در اقصی مشرق و در محل جریان آبش قطعات نقره افتاده باشد از یك مثقال تا نیم مثقال.
جزیرة المهراج در دریای چین است در بعضی از كتب بنظر درآمده (و العهدة علی الراوی) كه طول آن جزیره هزار فرسخت و مردم آنجا پادشاه خود را مهراج گویند و هر سال شش هزار من طلا از مال و اخراجات و اصل خزانه‌اش گردانند و مهراج آنطلاها را در غدیری عظیم كه در آن جزیره ساخته اندازد و آن پادشاهرا اسبان باشد كه موی گردنشان بر زمین كشد و نیز درین جزیره مرغیستكه آنرا حواری گویند و آنطایر سخن كند فصیحتر از طوطی لیكن مدت حیاتش زیاده از یكسال نباشد و نیز گویند كه درین جزیره فارة المسلك و طاوس باشد و صنفی از روباه در آن پیدا شود كه فیل و گاومیش را فروتواند برد.
جزیره حلی واق متصل است بجزیرة الزنج و از آنجا طلای بسیار حاصل شود چنانچه قلاده و سلسله كاب و بوزینه را از طلا سازند و پادشاه این جزیره زنی باشد جمیله و ملازمان و اركان دولتش مجموع نسوان باشند و با رجال اختلاط ننمایند و آبنوس را درین جزیره بجای هیزم سوزند.
جزیره سلا در این جزیره از نتایج قوم عاد جماعتی باشند كه طول قدم ایشان یك گز باشد و موی اعضای ایشان بغایت دراز شود و آن مردم گوشت آدمی خورند.
جزیرة القصر در دریای هند است و در آنجا قصریست كه هركس بآنجا رود بیهوش گردد و ساكنان آنجزیره قومی‌اند كه ابدان ایشان مشابه ابدان بنی آدم است و روی ایشان مثابه روی سك.
جزیره جاوه در همان بحر است و در آن جزیره كوهیست كه در شب آتش عظیم بر آنجا مرئی میشود و در روز غیر دود چیزی نمینماید و هیچ آفریده قدرت ندارد كه بآن كوه نزدیك رود و عود و نارجیل و موز و قصب السكر در آن جزیره بسیار است.
جزیرة الشجاع جزیره معمور است مشتمل بر قری و قصبات بسیار و اشجار میوه دار و در زمان اسكندر از دریا حیوانی بیرون آمده مواشی متوطنان آنجزیره را تلف میكرد و آنحیوان را شجاع میگفتند و چون ضرر شجاع بحیوانات الجزیره از سرحد اعتدال تجاوز نمود متوطنان آن‌جا هرصباح دو گاو در كنار دریا برده می‌بستند تا شجاع بیرون آمده آن گاوانرا میخورد و زیاده بر آن تعرض نمیكرد و بعد از آنكه اسكندر
______________________________
(1) ظاهرا میناست كه در اكثر بلاد هند بهم میرسد و خوب آن بنگالیست لكن از سالی بیش عمر كند بلكه مینائی چندساله مشاهده شده ادرءطركم بقاست حرره محمد تقی التسیری
ص: 671
بر كیفیت آنحال اطلاع یافت فرمود تا آن گاوان را ذبح كردند و پوست آنها را از زرنیخ و كبریت و آبگینه و سوزن پر كردند و بدستور معهود بر كنار دریا گذاشتند و شجاع بعادت مالوف از دریا بیرون آمده آن هردو گاو را فروبرد پس از آن كسی او را ندید.
جزیرة البرق درین جزیره سه موضع است كه در تمامی لیالی فصولی اربعه در یكی برق جهد و در یكی باران بارد و در یكی باد وزد و سبب آن معلوم نیست.
جزیرة الاشقر ساكنان این جزیره اصفر اللون‌اند و موی زرد بر سینه داشته باشند و نارجیل و عود و شكر در آنجا بسیار بود.
جزیره كالوس در آنجا جمعی از هندوان توطن دارند كه هرگز لباس نپوشند و مال ایشان آهن و نارجیل باشد.
جزیرة المحرقه از جزایر دریای زنگبار است و مردم كمتر بدانجا رسند و ساكنان آنجزیره را سالی یكنوبت از كوكبی كه بسمت الرأس ایشان رسد آفتی عظیم پیش آید چنانچه امتعه و اقمشه و اجناس ایشان از شدت حرارت بسوزد لا جرم آنجماعت پیوسته مترصد و مترقب آنوقت میباشند و چون نزدیك بدان رسد از آنجا رحلت كنند و هرگاه كه كوكب از آن محل تجاوز كند بجای خود بازآیند.
جزیرة النسناس از جمله جزایر بحر زنج است و ساكنان آنجا یك گز قامت دارند و یك چشم ایشان كور است و یك نیمه بدن مفلوج نقلست كه درین جزیره صنفی از طیور باشند كه هرسال جمع گشته با آن جماعت محاربه كنند و بمنقار چشمهای ایشان را كور سازند.
جزیرة المناره در بحر مغربست و در آنجا مناره‌ایست بارتفاع صد گز از حجر خالص و صعود بر آن میسر نمیشود زیرا كه راه و درجات آن پیدا نیست و بر بالای آنصورت شخصی بطلسم ساخته‌اند كه دست بجانب مغرب دراز كرده است و گوئیا بچیزی اشارت میكند.
جزیرة الكنیسه در همان دریاست و در آن جزیره كنیسه‌ایست از سنك تراشیده و در برابر آن كنیسه مسجدیست و هردعائی كه در آن مسجد كنند بیشتر آن باشد كه مستجاب شود و بر قبه كنیسه صورت اعرابی بطلسم ساخته‌اند كه هركس از زیر آن بتفرج و زیارت آن مسجد رود آنصورت سر از كنیسه درآورد و آواز دهد كه فلانی بمهمانی آمده است پس در آن كنیسه گشاده شود و طعامی كافی جهة آن شخص بیرون آید و باز در مسدود گردد و پیوسته حال برینمنوال باشد.
جزیره خالط در دریای روم است و درین جزیره غیر گوسفند چیزی نباشد و آن گوسفندان بغایت بزرك‌اند و تجار را چون سفاین بدانجا رسد توقف كنند و بی‌مانعی
ص: 672
هرچند گوسفند خواهند تصرف نمایند
جزیره عادیان در دریای باشقر است باقلیم هفتم و آنجزیره‌ایست بغایت معمور و خلق بسیار در آن توطن دارند و طول و عرض آنجزیره صد و شست فرسخ است در عجایب- البلدان مذكور است كه در آنجزیره درختی است بغایت بزرك كه هرگاه آفتاب ببرج حمل تحویل نماید هركس هرسؤال كه از آندرخت كند مطابق واقع جواب شنود و در غربی جزیره عادیان چهار جزیره است هریك را پنجاه فرسنك طول و پنجاه فرسنك عرض و در دو جزیره از آن جزایر مردان ساكن‌اند و در دو جزیره دیگر زنان و میان ایشان سی و پنج فرسنك مسافت دریاست و آن مردان وقت معین در كشتی نشسته بجزیره زنان روند و چند روز با ایشان صحبت داشته بعد آنكه زنان آبستن شوند بازگردند و چون آن زنان وضع حمل نمایند اگر پسر باشند بجزایر مردان فرستند و اگر دختر باشد پیش خود نگاه دارند.
جزیره قامرون در بحر چین است و در آن جزیره جانوریست كه آن را گرك خوانند و در پیشانی گرك شاخیست نزدیك بیك گز و چون آن شاخ را ببرند بر موضع قطع صورتی از صور حیوانات پدید آید.
جزیره كله و سریره خط استوا در حدود مشرق از میان این جزیره گذرد و معدن قلعی آنجا بسیار بود و در آن جزیره ماران باشند كه گاومیش را فروبرند.
جزیره لنكایانوس متوطنان آنجا پیوسته برهنه باشند و اگر مسافری بدست ایشان افتد صید كرده غنیمتی شگرف شناسند.
جزیرة الرامی در بحر اخضر است و در آن جزیره نوعی از درخت بقم است كه بیخ آن تریاق زهر افعی و سایر سموم بود و درین جزیره گاومیش باشد كه او را دم نبود و در آنجا جنسی از آدمی هست كه قامت هریك از ایشان چهار شبر باشد و مویهای ایشان سرخ بود و مجموع برهنه باشند و هرگز جامه نپوشند و سخن ایشان را مهم نتوان كرد و موی سر ایشان كوتاه بود و بیشتر اوقات بر بالای درختان بسر برند و طایفه از ملاحان نیز درین جزیره مقیم‌اند كه چون در آب سیاحت كنند زورق را دریابند.
جزیره العقارب هم از جزایر بحر اخضر است و درین جزیره كژدمان بزرك باشند صاحب جهان‌نامه گوید كه از معتمدی شنیدم كه گفت جسم آن كژدمان برابر جسم شتر بود.
جزیره سراندیب جزیره معظم است و مساحت آن هفتاد فرسخ در هشتاد فرسخ و در وی كوهیست كه هبوط آدم علیه السلام بر آن واقع شده و مردمی كه در كشتی باشند آن كوه را از چندروزه راه بینند و درین كوه اثر قدم آنحضرت هست و هرروزی آنمقدار
ص: 673
باران بارد كه اثر قدم آدم شسته شود و درین كوه یاقوت سرخ و زرد و كبود توان یافت و در بعضی از انهار آنجزیره الماس باشد و در جویها بلور پیدا شود و حیوان المسك نیز در آن جزیره باشد و در جزیره سراندیب در اوقات سابقه پادشاهی قوی حال بود و جهة وی از عراق بكشتی شراب میبرده‌اند.
جزیره مسلا در آنجا درخت فلفل بسیار بود چنین گویند كه بر خوشه فلفل برگی بزرگ باشد كه چون باران باریدن گیرد آن برك خوشه را بپوشاند تا بر وی نبارد و چون باران باز ایستد برك از روی خوشه برخیزد «1».
جزیره زنگبار در دریای زنجست و در آن جزیره زنگیان سفیدپوست باشند كه ذوایب و حواجب و اشعاء ایشان نیز سفید بود و اصلا بر بدن ایشان خالی سیاه نتوان یافت.
جزیره موال در دریای فارس است و گاه‌گاه در وقتی كه این بحر مد كند ماهی عظیم بخشكی اندازد و آنسال مردم آن نواحی بسعت معیشت اوقات گذرانند زیرا كه آن ماهی را گرفته بجوشانند و روغن آن را ذخیره سازند گویند كه آنقدر روغن از آن ماهی بحصول پیوندد كه معارف و اكابر را تا یكسال جهة سوختن چراغ و احاد الناس را برای خوردن كفایت كند و این روغن را در ظروف چوبین محافظت نمایند و الا در هرظرفی كه كنند مترشح گردد.
جزیره قبرس در دریای افریقیه است دور آن شصت و سه فرسخ است و در آنجا حیوانیست كه اعضای آن مشابه بنی آدم است مگر سر و گوش وی دیگر در شمال جزیره یاقوت جزیره‌ایست چهل فرسنك در چهل فرسنك و در آنجا بتخانه‌ایست و بتی بزرك در آن خانه نهاده‌اند و هركس در روز معین باین بتخانه رسد گویند كه حج اكبر او را میسر شد و عقیده عبده اصنام چنانست كه این بت هرسال یكبار خون كند و هرگاه آنوقت در رسد غریبی را گرفته دست‌بسته در آن خانه گذراند و صباح كه در بتخانه را باز كنند او را مرده یابند صاحب عجایب البلدان گوید كه درین اوقات كه تاریخ سنوات هجری بهفتصد رسیده مسافری بعزم نظاره بدان جزیره رفته بود و بت‌پرستان بدستور معهود او را گرفته شبی در بتخانه انداختند و آن مسلمان حافظ كلام اللّه بود در تمامی آنشب بتلاوت قرآن اشتغال نمود روز دیگر كه كفار در بتخانه را باز كردند او را زنده یافتند و بغایت متعجب شده
______________________________
(1)- واضح باد كه اقسام شجره فلفل سیاه و سفید دیده شده اما برگی كه مانع آب باشد در حین باریدن بنظر برسیده بلكه قسمتی از شجره فلفل است در هند كه آنرا بزبان هندی مرچ گویند بی‌خوشه دانه‌دانه بار آورد بزرك و كوچك تا بمقدار منجكی در نهایت جدت و لون آن سبز و سرخ و بنقش است حرره محمد تقی التستری.
ص: 674
گفتند كه خدای ما این شخص را نكشته است و زر و جواهر بسیار باو دادند و آن مسلمان در میان ایشان چنان عزیز و صاحب‌اختیار شد كه هرحكمی كه میكرد اطاعت مینمودند.

ذكر بعضی از جبال غرایب احوال‌

در آفریدن جبال ایزد متعال را حكمت بسیار است و از آنجمله یكی معادن زر و نقره و جواهر است كه در جوف آنها پیدا شود و سبب تكون معدن آنست كه چون آب برف و باران در مسامات جبال نفوذ كند بواسطه حرارت جوف مغارات میاه مذكوره مستحیل ببخاری لطیف گردد و طلب خروج نماید و چون راه بیرون شدن نیابد اجزای آن بخار تكاثف پیدا كرده زمانی بعید العهد بر آن حال بماند و چون توقف آن امتداد یابد صفا و غلظ او تزاید پذیرد و از آن زببق منعقد گردد و بسبب اختلاط و امتزاج او باجزاء تراب متنوعه و طنج و نضج هوا از آن اجناس جواهر مختلفة البطایع و الالوان حدوث یابد و آن جواهر را معدنیات گویند و شرح حقیقت تكون آن درین اوراق نگنجد لا جرم قلم مشكین رقم بذكر بعضی از جبال غریبه اختصار مینماید
جبل دماوند در حدود طبرستانست و چهار فرسخ ارتفاع دارد و بر قلعه انجیل قطعه زمینی است كه ده گز مكسر مساحت دارد و در وی سوراخهاست كه بشب از آن شعب شعاعی چون نور آفتاب ظاهر شود چنانچه بروشنائی آن مسافتی بعید توان دید و در روز دودی از آنموضع متصاعد گردد و در میان عوام مشهور است كه سلیمان علیه السلام صخره جنی را در بن كوه حبس نموده است در عجایب البلدان از علی بن زین منقولست كه گفت من و جماعتی از اهل سیاحت عازم كوه دماوند گشتیم و در قله آن كوه هفتاد موضع یافتیم كه دخان كبریتی از آنجا متصاعد بود و چون احتیاط كردیم سایر جبال در جنب آن بغایت حقیر مینمود و بحر خزر از آنجا جوئی كوچك مرئی میگشت و بر سر آن كوه غمامیست متراكم كه در تابستان و زمستان اصلا منكشف نمیشود.
جبل نهاوند نزدیك بآن بلده است و در بن كوه دو طلسم ساخته‌اند یكی صورت گاو و دیگری بهیات ماهی و از این كوه آبی بیرون میآید و منقسم میگردد بدو قسم قسمی بنهاوند میرود و قسمی بدینور جبل ثور نزدیك بمكه مباركه است و در آنجا غاریست كه سید ابرار صلی اللّه علیه و علی آله الاطهار و اصحابه الاخیار در وقت هجرت بمرافقت ابو بكر صدیق رضی اللّه تعالی عنه دو سه روز آنجا ساكن بود
جبل اشیره در ولایت تركستان است در اراضی شاش و معادن نفط و فیروزه و طلا و روی و آهن در آنكوه بسیار است و در آنجا سنگی پیدا شود كه چون در آتش افكنند سفید گردد و اثوابی را بآن بشویند بغایت پاك و لطیف شود.
جبل سیلان كوهی است در غایت بلندی نزدیك باردبیل مشتمل بر اشجار بسیار و چشمه‌های آب گرم و سرد و مشهور است كه هرحیوانی كه قصد خوردن اثمار آن اشجار كند
ص: 675
بمیرد جبل الصورت در محازی كرمانست وجه تسمیه او آنكه چون قدری از سنك آن بسایند و در ظرف آب افكنند البته بر صورت انسان قرار گیرد.
جبل فرغانه در این كوه گیاهی روید بصورت آدمی كه آنرا بیروح الصنم گویند و آن گیاه در قوت باء اثری تمام دارد.
جبل مورجان در زمین فارس است و در آن كوه غاریست كه آب از سقف آن در تفاطر است و طلسمی ساخته‌اند كه اگر یك كس در آن غار باشد بقدر احتیاج او آب فرود آید و اگر هزار كس باشند آنمقدار آب چكد كه همه را كفایت شود.
جبل واسط تا بلاد اندلس ممتد باشد و در آن جبل شكافی پدید آید كه میان آن تیری آهنین بود و هرگاه قصد كنند كه آن تیر را بگیرند غایب گردد و چون دست از آنعزیمت بازدارند باز پیدا شود و هیچكس را بر حقیقت آنحال اطلاع نیست.
جبل برطانیل در میان دریای هند است و از آنجا آواز دف و نی و سنج شنوند و پی بفاعل آن نبرند.
جبل نبوبه كوهیست در دریای هند و در آنجا چشمه آب باشد و بزعم هندوان شارب آن عمری دراز یابد و در حوالی آن چشمه حیوانات‌اند بصورت سك و چون كسی قصد آن كند مانع شوند و در هلاكت خلق كوشند.
جبل بیستون در میان همدان و بغدادست گویند كه صورت شیرین بعمل فرهاد در آن كوه موجود است.
جبل تبت كوهیست كه چون آتش بر آن افروزند آب از زیر آن بیرون آید و آتش را بمیراند و در وقتی از اوقات پادشاهی بجهة امتحان از دیار تبت بدان كوه آمد و فرمود تا نفط گوگرد و هیزم بسیار بر قله آن جبل جمع آوردند و آتش در آن زدند همان ساعت آب ظاهر شده آتش را فرونشاند.
جبل السم ایضا در اراضی تبت واقعست و هركه بدانجا عبور كند نفسش منقطع شده بمیرد یا زبانش از نطق بازماند.
جبل البنان گویند كه در آن كوه اشجار میوه‌دار بسیار است و بی‌از آنكه كسی متعهد تربیت آن شود میوه دهد اما طعم و بوی آن اثمار چندان لطافتی نداشته باشد و چون آن میوها را ببلخ رسانند خوش‌طعم و خوش‌بوی گردد.
جبل الحدید در دیار هند است و از آن كوه آهنی سرخ بحصول پیوندد كه چون زخمی از آن بر كسی زنند از موضع جراحت خون ترشح ننماید اما كسان را گمان شود كه آن را داغ كرده‌اند.
جبل الانهار در اقصای بلاد مغربست و ازین كوه سه چهار جوی عظیم بیرون آید
ص: 676
و قرب هزار قنطره بر آن جویها ساخته‌اند و یاقوت و سرخ زرد و كبود از آن كوه بحصول پیوندد.
جبل الروضه كوهیست مبارك نزدیك بمصر و در اخبار آمده است كه در آن جبل روضه‌ایست از ریاض بهشت و در زمان خلافت عمر رضی اللّه عنه اهل كتاب بمبلغ هفتاد هزار دینار خریداری كردند فاروق راضی نشد و گفت روضه بهشت در تصرف اهل اسلام اولیست و اول كسی از مسلمانان كه در آن كوه مدفون شد عامر مغافری بود گویند كه در جبل الروضه گوسفندان وحشی بسیارند و كسی متعرض آنها نمیشود.
جبل الكوكبان نزدیك بصنعاء واقعست و بر آنكوه دو قصر است كه هیچكس راه آنرا نمیداند و عقیده بعضی از مردم آنست كه آن دو قصر را از جواهر ساخته‌اند زیرا كه در شب بغایت درخشنده است.
جبل النار كوهیست در میان بحر عدن پیوسته آتشی از آن جبال در اشتعال باشد و بعضی از عدینان گویند كه قومی از نسل هارون پیغمبر علیه السلام در آن كوه ساكن اند (و العلم عند اللّه تعالی.).
جبل المعظم كوهیست در اراضی حبشه و در آنجا مساجد و صوامع واقعست و گویند كه در آنكوه مغارها باشد كه میت در آنجا مساجد و صوامع واقعست و گویند كه در آنكوه مغارها باشد كه میت در آنجا اصلا پوسیده نگردد و چنان استماع افتاده كه در ولایت قاین نیز مغارهاست كه اموات در آنجا خفتیده‌اند و نشسته و اصلا تغییر در ابدان ایشان محسوس نمیشود و در چیچكتو نیز غاریست كه شش مرده در آن موجود است و اجساد آن مردگان از هم نریخته و مردم آنجائی آنموضع را لتی خواجه گویند و زیارت كنند دیگر در عجایب البلدان مسطور است كه كوهیست در سه چهار فرسخی قزوین و در آنجا صورت حیوانات است كه بتقدیر الهی مسخ شده‌اند و متحول بسنك گشته از آنجمله شبانیست تكیه بر عصا زده و گوسفندان در حوالی مجموع او از سنك و همچنین زنی بنظر درمی‌آید كه گاو میدوشد و نیز مسموع شده كه چون از قهستان بكرمان روند بر دست راست بمسافت پانزده فرسخ زمینی پدید آید مربع هشت فرسخ در هشت فرسخ مجموع قری و قصبات آن متحول بسنك شده و هرچه از آدمی و حیوان و نباتی كه در آنجا بوده حجر گشته تا بحدی كه گهواره در آنجا یافتند سنگین و در آن كودكی از سنك و رسنی از از سنك بسته و قفسی دیدند از سنك كه در آن كبكی سنگین بود و در كنار این بیابان كه بمغضوبه اشتهار یافته جنسی باشد از كژدم بغایت سیاه و شب در هوا طیران نماید و زخم نیش آن مهلك بود دیگر در تركستان كوهیست و در آن كوه غاری كه هركه در آن غار رود در ساعت بمیرد و از همه غریب‌تر آنكه در آن نواحی غاریست كه هركس از پیش آن گذرد روح از بدنش مفارقت نماید دیگر در مملكت چین كوهیست و در آن كوه دره و در
ص: 677
آن جاده‌ایست كه بر آن جاده مردم از چین به تبت روند و هركس از جاده انحراف نماید فی الحال نفسش منقطع شده بمیرد دیگر در صفا كوهیست و بر سر آن جبل چشمه آبی و آب آنچشمه از جمیع جوانب آنكوه سیلان مینماید اما قبل از آنكه بدامن كوه رسد منعقد شده شب یمانی از آن حاصل شود دیگر در یكی از بلاد خط استوا كوهیست و در آن كوه مناره‌ایست از سنك و بر سر آن مناره تغاری موضوع است و بر سر آن تغار مرغی از سنك منصوب كه در منقار خود انجیری دارد و در آن جبل درختان انجیر فراوانست و مرغان بصورت آنمرغ سنگین بی‌پایان و چون انجیر پخته شود هرروز آن طیور هریكی انجیری در منقار گرفته بیایند و در آن تقاره اندازند و شخصی كه مترصد اینمعنی باشد از آن انجیرها تناول كند و هرچه از وی فاضل آید بفروشد و چنان مشهور است كه این طلسم را بلیناس حكیم ساخته است (و العلم عند اللّه تعالی.)

ذكر بعضی از آدمیان غریبة الاشكال و الافعال‌

بثبوت پیوسته كه تمیم داری كه مردی بود نصرانی در زمان هدایت‌نشان پیغمبر آخر الزمان علیه الصلوة و السلام با سی كس از بنی لحم و خدام جهة تجارت در كشتی نشسته سفر دریا اختیار كرد و بحسب اقتضا قضا باد مخالف در وزیدن آمد و مدت یكماه آن سفینه را از موضعی بموضعی میبرد و چون باقصای دریای مغرب رسیدند نزدیك بجزیره تلاطم امواج تسكین گرفت و تمیم با رفیقان بآن جزیره درآمد ناگاه دابه كه كثرت و غلظت اشعار او بمثابه بود كه پیش و پسش از یكدیگر متمیز نمی‌گشت با ایشان ملاقات نمود آنجماعت از غرابت هیات آن دابه متعجب شده پرسیدند كه تو كیستی جوابداد كه من جساسه‌ام اكنون ایقوم بروید نزد مردیكه درین دیر است زیرا كه او بشنیدن اخبار شما بغایت مشتاقست تمیم داری گوید كه چون ما این سخن شنیدیم بدان دیر شتافته آدمی دیدیم كه دستها و پایهای او را به بندهای آهنین مقید ساخته بودند و هرگز بعظمت خلقت او شخصی بنظر ما درنیامده بود لا جرم از وی پرسیدیم كه تو كیستی گفت خواهید دانست كه من چه كسم شما بگوئید تا چه كسانید جوابدادیم كه ما از عربیم كه در كشتی نشسته باین دریا آمده بودیم و بواسطه حدوث تلاطم امواج یكماه سرگردانی كشیده باین جزیره افتادیم و باجساسه ملاقات نمود باشارت او بدینجا آمدیم پس آن شخص بجانب ما اقبال كرده گفت خبر دهید مرا از نخل عمان گفتیم از كدام صفت او خبر میپرسی گفت سئوال میكنم از شما كه آن نخل میوه میدهد یا نی جوابدادیم كه بلی گفت زود باشد كه میوه ندهد بازگفت خبر دهید مرا از بحیره طبریه گفتیم از كدام حالت او خبر میپرسی گفت آیا در آن
ص: 678
بحیره آب هست گفتیم در آن دریاچه آب بسیار است گفت زود باشد كه آبش نبود باز گفت خبر دهید مرا از چشمه زعر گفتیم از كدام حال او خبر میجوئی گفت آیا در آن چشمه آب هست و مردم آنجائی بآن آب زراعت می‌كنند گفتم بلی در آن چشمه آب بسیار است و اهالی آنسرزمین بزراعت اشتغال دارند بازگفت خبر دهید مرا از پیغمبر امین كه چكار كرد گفتیم بدرستیكه آنحضرت از مكه بمدینه تشریف آورد گفت با وی عرب مقاتله كردند گفتیم بلی گفت چه كرد نسبت بایشان پس او را خبر دادیم كه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم بر معاندان غالب آمده قبایلی را كه نزدیك باو بودند مطیع گردانید پس گفت خیریت عرب در متابعت اوست و اكنون من شما را از حال خود خبر دهم كه بدرستیكه منم آن كسی كه زود باشد كه ماذون شوم بخروج پس بیرون آیم و سیر نمایم در زمین و نخواهم گذاشت قریه را كه بدانجا در نیایم در چهل شبانه‌روز مگر مكه و مدینه كه آن دو بلده بر من حرامند و هرگاه خواهم بیكی از آن دو شهر درآیم فرشته‌ای كه شمشیر برهنه در دست داشته باشد مرا استقبال نموده مانع آید و همچنین بر هرثقبه از پقبات آن دو بلده ملایك باشند كه آن را حراست نمایند القصه تمیم بعد از شنیدن این سخنان بحجاز بازگشته شرف ملازمت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و آله و سلم دریافت و مسلمانشده كیفیت واقعه را بازگفت و حال آنكه آن حضرت قبل از این اخبار دجال را بهمین منوال با اصحاب گفته بود و پس از استماع این حكایت از تمیم مهاجر و انصار را در مسجد مجتمع ساخته حدیث مذكوره را بمسامع ایشان رسانیده فرموده كه اعجبتنی حدیث تمیم واقف الذی كنت اخذتكم عنه و عن المدینة و مكه و در صحیحین بروایت انس بن مالك مثبت است كه رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود كه نبوده است هیچ پیغمبری مكر بیم كرده باشد امت خود را از اعور كذاب الاوانه اعوروان ربكم لیس با عور و نوشته شده است در میان دو چشم دجال كه كفر و در صحیح مسلم از خدیفة بن الیمان مرویست كه حضرت مقدس نبوی صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود كه چشم چپ دجال اعوراست و او را موی بسیار است و با اوست بهشت و دوزخ پس آتش او بهشت است و بهشت او آتش است یعنی هركس دلیر در رود به آتش او بدخول جنت استسعاد یابد و هر كس ببهشت او مغرور گردد بدرآمدن در دوزخ مبتلا شود و در باب غرابت خلقت و افعال دجال امثال اینحدیث احادیث بسیار روایت كرده شده است و ایراد جمیع آنها لایق این مقام نیست لا جرم عنان خامه خوشخرام بصوب ذكر عوج بن عنق و یاجوج و ماجوج انعطاف یافت.
تعریف عوج بن عنق اكثر مورخان بر آن رفته‌اند كه عنق مادر عوج و دختر آدم است علیه السلام و او را نیز بعظم جثه توصیف نموده‌اند چنانچه گویند هرانگشتش سه گز
ص: 679
طول داشت و در تفسیر شیخ سعید كازرونی مذكور است كه بلندی قامت عوج بیست و سه هزار و سیصد زرع و ثلث گز بوده و در زمان طوفان نوح علیه السلام كه آب از سر مرتفع ترین جبال چهل گز گذشته بود از سر زانوی او تجاوز ننموده و نیز در كتاب مذكور مذبور است كه در آن اوان كه موسی علیه السلام داعیه جنك جباران شام داشت عوج موازی طول و عرض معسكر بنی اسرائیل قطعه سنگی ببرید از كوهی و بسر برگرفت به عزیمت آنكه بر بالای موسویان اندازد تا همه را بیك دفعه زیر آن كوه پاره نیست و نابوده گرداند ایزد سبحانه و تعالی مرغی را امر كرد كه بالماس آنسنك را سوراخ كرد تا در گردن عوج افتاد و جناب موسوی بحسب وحی سماوی بر كیفیت اطلاع یافته خود را بعوج رسانید و عصا بر كعبش زده او را از پای درآورد و چون عوج بقعر جهنم افتاد استخوان ساق پایش را چند سال بر روی رود نیل انداخته بودند و آینده و رونده بر آن جسر آمد و شد مینمودند «1».
صفت یاجوج و ماجوج در روضة الصفا مسطور است كه یاجوج و ماجوج پسران متوشلخ بن یافت بن نوح بودند و چون هریك از اولاد یافث بقطری از اقطار زمین رفته آغاز زراعت نمودند یاجوج و ماجوج باقصای اراضی مشرق خرامیده قریب بجائی‌كه سد ذو القرنین ساخته شده است مقیم گشتند و از نسل ایشان خلقی كثیر در وجود آمدند چنانكه عبد اللّه بن عمر گوید كه بنی آدم ده جزوند و از آن جمله نه جزو یاجوج ماجوج‌اند و یك جزو سایر اهل عالم و در بعضی از اخبار آمده است كه یاجوج و ماجوج دو طائفه‌اند كه بچهار صد قسم منقسم میشوند و یك نفر از ایشان نمیرد تا هزار نفر از نسل خود نه‌بیند و تمامی طبقات یاجوج و ماجوج بحسب هیات منحصر در سه صنف باشند اول جماعتی‌اند كه هریك را از ایشان صد و بیست گز طول قامت بوده و عرض بدن بدان مثابه نباشد و صنف دوم زمره‌اند كه هم طول و هم عرض بدن ایشان صد و بیست گز است و صنف سیوم گروهی اند كه طول و قصر قامت ایشان از یك شبر تا بچهل زراع كشد و این صنف را كلیم گوش نیز گویند و فیل و كرگدن با یاجوج و ماجوج مقاومت نتواند كرد و از اجناس وحوش و سباع ضاره هرچه بدیشان بازخورد نجات نیابد و یكی از عادات مذمومه آن قوم اینست كه هركس از ایشان بمیرد گوشتش را بخورند و یاجوج و ماجوج را ملتی نباشد نه خدای را شناسند و نه خلق را و مانند حیوانات معاش كنند دیگر از غرایب صور معشر بشر آن كه در حدود چین قومی باشد بشكل آدمی اما موی ایشان شبیه موی بوزینه است و آن
______________________________
(1) واضح باد كه اوج با نصم نامردیست ولد فی منزل آدم فعاش الی زمن موسی و ذكر آن من عظم حلقه شناعة دعوتی بانصم پدر عوج و من قال عوج بن عنق فقد اخطاء حرره محمد تقی التستری
ص: 680
قوم را قوت طیران باشد چنانچه از درختی بدرختی دیگر پرواز كنند (قال فی عجایب- المخلوقات البغوی فی جانب الصین قوم علی شكل الانس اما شعرهم كشعر القروة یطیرون من شجرة الی شجره) دیگر آنكه در نواحی تركستان موضعیست مشتمل بر اشجار بسیار و در آنجا جماعتی توطن دارند كه اگر یكی از آن قوم بیمار شود خود را بر سر كوهی كه در نواحی واقعست رساند و بعد از وصول اگر باران بر وی بارد آن مریض فی الحال شفا یابد و الا در آن رنج بمیرد و چون وفات یابد قطرات امطار بمثابه ریزان گردد كه مرده را ببرد و حقیقت آن حال بر كسی ظاهر نیست دیگر در بلاد چین خانه‌ایست و در آنجا مرده كه قامتش مثابه درخت خرماست و دو دست ندارد و هرگاه كه دست بر وی زنند آوازی مثل آواز طبل ظاهر گردد دیگر در قریه از قری ولایت قبره در زمان اولجایتو سلطان دختری را در وقت بلوغ درد زهار گرفت و بعد از چند روز آلت رجولیت از موضع مخصوص او بیرون آمد و همچنین در جامع الحكایات مسطور است كه شخصی در بغداد دختری داشت و چون او را بشوهر دادند و در وقت زفاف آلت مردان از میان هردو پای او سر بر برزد و آن دختر پسر شده زنی بحباله نكاح درآورد و از وی فرزندان پدید آمدند دیگر در یكی از كتب بنظر درآمده كه نوبتی در حضر موت دندان انسانی یافتند كه هشت من وزن داشت دیگر در زمان سلطان محمد خدابنده در سلطانیه مردی بود كه بر تمامی اندامش موی غلبه داشت بسان موی خرس اما لحیه او مانند سایر مردم بود و سخنش مفهوم نمیشد و بگدائی اوقات میگذرانید دیگر از سنان بن ثابت حرافی منقولست كه گفت زنی دیدم كه اصلا دست نداشت و بپای خیاطت میكرد دیگر در جامع الحكایات مذكور است كه صاحب تاریخ دیالمه گوید كه دو شخص از ارمن بخدمت ناصر الدوله آوردند كه پشت هردو بهم چسبیده بود و قریب به بیست و پنج سال عمر داشتند و اكل و شرب و خواب و بیداری ایشان مخالف هم دیگر بود دیگر در ولایت ارمنیه قریه‌ایست و در آنجا طایفه‌اند كه هركس از ایشان ریش برمی‌آرد نصف ریش او سیاه است و نصفی سپید دیگر نوبتی در بعضی از بلاد زنی ظاهر شد كه روی و دستهایش پر موی بود مانند خرس كه دندانهای زیرین نداشت و سخنش مفهوم نمیشد مردم میگفتند كه مادرش با خرس جمع آمده و این تحفه غریب آورده دیگر در عجایب البلدان مسطور است كه در ساحل بحر محیط كوهیست و در آنكوه جمعی ساكنند كه دو چشم بر سینه دارند و بدستور سایر آدمیان نیز بر روی آنها چشمها ظاهر است دیگر از ابو حامد اندلسی مرویست كه گفت در بعضی از بلاد بلغار شخصی دیدم از نسل عادیان طویل القامة و در قوت بمثابه كه ساق اسب را بدست گرفتی و بشكستی و آن شخص در خدمت پادشاه بلغار بود و تقرب تمام داشت و در هرلشگری كه آن مرد بودی خصم را هزیمت نمودی دیگر از ابو اسحق طالقانی منقولست كه گفت در مرو با جمعی
ص: 681
از مردم بموضعی نشسته بودم كه ناگاه دیوار كهنه كه نزدیك بما بود بیفتاد و چند سر آدمی از میان آن بیرون آمد و یكی از آن سرها شكسته دندانهایش بریخت بزرگی آن دندانها بمثابه بود كه یكی از آنها دو من وزن داشت دیگر در اراضی مغرب ریگستانیست و در میان آن ریگستان شهریست كه متوطنان آن بتمام نسوان باشند و اگر مردی بدانجا رسد بحسب اقتضای آب‌وهوا شهوتش ساقط گردد بلكه در اندك زمانی بمیرد و در آن بلده چشمه ایست كه چون زنان در آن نشینند حامله شوند و دختر آرند و اگر بر سبیل ندرت پسری در وجود آید زود بمیرد و هرزنی كه از حیض پاك شود اگر روز دیگر در آن چشمه نشیند حیض او معاودت كند و چندان خون از وی برود كه بهلاك نزدیك رسد و آن زنان بغایت جمیله باشند و هرگز هوس مجامعت بخاطر ایشان خطور نكند و اگر فی المثل یكی از ایشان بولایت دیگر افتد از مباشرت بغایت آزرده گردد اما بعد از چندگاه عادت دیگر نسوان پیدا كند و عورات آنشهر مسلمان باشند و هركاری كه جهة انتظام امور دنیوی مردان را باید كردن آنزنان بدان قیام نمایند و هرچیز از هرمحل كه حاصل كنند بسویت در میان یكدیگر تقسیم نمایند و بزرگی و كوچكی و نزاع جهة سودا و معامله در میان ایشان نباشد و افزونی مال و طلب تنعم و ذخیره نهادن را از جمله مكروهات شمارند.
حكایت در عجایب البلدان مسطور است كه در حدود باب الابواب بر تلی دو قریه است و متوطنان آن قری مردم بلندقامت احمر اللون ارزق چشم باشند و غیر زراعت صنعتی ندانند و بهیچ‌یك از سلاطین مال و خراج ندهند و تابع دین و ملتی نباشند و در هریك از آن دو قریه دو خانه بزرگ باشد در زیرزمین مثال سردابه یكی مخصوص برجال دیگری منسوب بنسوان و جمعی از مردم جهة ساختن كار اموات متعین‌اند و كارسازی ایشان چنانست كه چون یكی از ایشان بمیرد مرده را بسردابه كه برجال مخصوص باشد برند و بكارد اعضایش را از یكدیگر جدا گردانند و مغزهای استخوانها را بیرون آورده عظام را در خریطه اندازند و اگر میت توانگر بوده باشد در خریطه دیبا و اگر فقیر بود در خریطه چرم و آن خریطه را در آن سردابه آویخته نام میت و اسم پدر و مادر و تاریخ ولادت و سال وفاتش را بر آنجا نقش كنند آنگاه گوشتهای مرده را از سردابه بیرون آورده بتلی برند كه در خارج آن قریه است و آنجا بیندازند و كلاغی چند كه بر آن پشته آشیانه دارند بیایند و آن گوشتها را از هم بربایند و هیچ مرغی دیگر نگذارند كه بر آن پشته نشیند و برین قیاس عورات آنجماعت نسوان مرده را كارسازی نمایند و همچنانكه سردابه زنان علیحده است پشته كه مطرح گوشتهای ایشانست غیر پشته‌ایست كه گوشت مردان را بر آن اندازند.
حكایت در تاریخ احمد بن اعثم كوفی مسطور است كه سعد بن ابی وقاص بعد از فتح جلولانضلة بن معاویه را با سیصد سوار بجانب رساتیق و حلوان فرستاد تا اغنام و
ص: 682
مواشی كافران را تاخت كند و نضله در وقت مراجعت از ناحیت حلوان نماز دیگر در میان دو كوه فرود آمده بادای بانك نماز قیام نمود چون گفت اللّه اكبر اللّه اكبر از كوه آوازی آمد كه كبرت تكبیر ایا نضله و چون گفت كه (اشهد ان لا اله الا اللّه) باز آواز آمد كه اخلصت اخلاصا یا نضله و چون گفت اشهد ان محمد رسول اللّه هاتف بر زبان راند كه این پیغمبریست كه بعد ازو كسی بمرتبه نبوت نرسد و چون گفت حی علی الصلوة بار دیگر هاتف گفت كه این نمازیست كه فریضه كرده‌اند خنك آنكس كه بر آن مواظبت نماید و آن را بوقت گذارد و چون نضله گفت حی علی الفلاح هاتف آواز داد كه الفلاح لاهل الصلاح و الصلاح لاهل الفلاح و بعد از آنكه نضله از بانك نماز فارغ گشته تكبیر گفت در وقت اداء قد قامت الصلوة باز از كوه آواز آمد كه امت محمد رسول اللّه را تا قیام قیامت باشد و نضله از شنیدن این سخنان تعجب نموده پس از فراغ از اداء نماز برپای خواست و بآواز بلند گفت كه ای هاتف آواز تو شنیدیم و آنچه فرمودی فهم كردیم اگر تو از جنس فرشتگانی (فضل اللّه علیك) و اگر از پریانی (فمر حبابك و اهلا و سهلا) و اگر از آدمیانی بیرون آی تا بصحبت تو مشرف شویم و همان لحظه پیری پای سربرهنه كه موی روی و سرش سفید بود و دو جامه صوف سفید پوشیده بود و عصائی بر دست گرفته از عقبه آنجبل بیرون آمد و بر آن عصا تكیه زده گفت السلام علیكم و رحمة اللّه و نضله لب بجواب گشاده ازو پرسید كه تو كیستی و درین منزل چگونه بسر میبری گفت من زریب بن بریسیاام وصی عیسی بن مریم علیهما السلام و مسیحا درباره من دعا كرده است كه تا وقت نزول او از آسمان زنده مانم و فرموده است كه درین كوه روزگار گذرانم باید كه سلام مرا بعمر بن الخطاب رسانید و او را بگوئید كه متابعت سنت سنیه نبویه را از دست مده و بر آن مواظبت نمای و بدانكه قیامت نزدیك رسیده است نضله گفت چه باشد كه مرا از علامات روز جزا خبر دهی زریب گفت ای نضله هروقت كه مردان با مردان و زنان با زنان مجامعت كنند و امرا با غلمان در سازند و اگرچه غلات بسیار باشد نرخ ارزان نشود و خون بیگناهان بر خاك ریزد و خست خلایق بمرتبه رسد كه اگر درویشی سالی گدائی كند ده درم صدقه نیابد و حفاظ قرآن را با لحان و مزامیر تلاوت كنند و مساجد را نقاشی نمایند و منارهای بلند افرازند و گواه دروغ بسیار شود و باران اندك بارد و خوردن ربا شایع گردد بباید دانست كه قیامت نزدیك باشد و خشم الهی ظهور نماید و زریب بعد از گفتن این سخنان غایب شد و چون نضله بخدمت سعد بن ابی وقاص رسید كیفیت حال بازگفت و سعد بنفس خویش بآن كوه رفته هرچند جستجو و تك‌وپوی نمود و بانك نماز گفت دیگر از زریب اثری ندید و خبری نشنید و العم عند اللّه الحمید المجید دیگر حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده آورده است كه در زمان اولجایتو سلطان مولانا جلال الدین تركستانی كه عالمی صادق القول
ص: 683
بود روایت كند كه جمعی از تجار گفتند كه درین سنوات كه فوجی از كفار لشگر بتركستان كشیده در نواحی ینكی جماعتی از اهل اسلام را شهید گردانیدند از آنجمله شخصی كه او را قرا بهادر میگفتند بزخم تیغ كافران كشته شد بعد از مدتی عیال و اطفال قرا بهادر از گوشه از خانه‌های او آوازی شنیدند كه منم قرا بهادر كه در فلان روز كفار مرا شهید كردند و اكنون من بغایت خوشحالم و با هفتاد هزار روح باستقبال روح پیره‌زنی آمده‌ام كه سه روز دیگر فوت خواهد شد و چون خاطرم متعلق بشما بود بدینجا آمدم تا معلوم نمایم كه چه حال دارید میباید كه اهل این شهر را بگوئید كه آفتی عظیم متوجه این بلده است صدقه دهید تا دفع شود و چون مردم قرا بهادر این آواز شنیدند بسرعت هرچه تمامتر آن گوشه خانه را خراب كردند هیچكس در میان دیوار ندیدند و از گوشه دیگر همان آواز را شنیدند و این آواز مانند ذی حیوة نبود بلكه همچون آوازی بود كه از خمی بیرون آید و در این نوبت از كرت اول مبالغه بیشتر نمود كه مردم شهر را بگوئید كه صدقه دهند و الا بیلیه عظیمه مبتلا خواهند شد اهل خانه جوابدادند كه مردم این شهر سخن كردن تو را از ما باور نخواهند كرد گفت اهل شهر را بگوئید تا در میدانی حاضر شوند چوبی در زمین فروبرند من از آنچوب بایشان حكایت كنم و شهریان بران موجب عمل نموده همان سخنان را استماع كردند و ایضا گفت كه این دعا بخوانید كه (اللهم كفی علمك عن المقال و كفی كرمك عن السئوال) و تا سه روز این آواز را مردم ینكی از مواضع مختلفه میشنیدند بعد از ان آن پیره‌زن درگذشت و آن آواز منقطع گشت (ذلك من عجایب الحالات و غرایب الواقعات) دیگر در تفسیر كازرونی از امام شافعی مرویست كه هرم بن حیان مدت چهار سال در رحم مادر مانده چون متولد گشت دندانهایش بیرون آمده بود و دیگر آنكه در اوایل جمادی الاولی سنه ست عشر و تسعمائه در بعضی از محلات دار السلطنة هراة از ضعیفه پسری متولد گشت كه چهار چشم و دو بینی و دو دهان داشت و در هردهانش دو دندان رسته بود و بر پشت او پاره گوشت زیادتی بود مانند كوهان شتر و در وقتی كه راقم حروف در مجلس جناب شیخ الاسلامی مولانا سیف الدین احمد التفتازانی بود این طفل را بعد از آنكه مرده بود بدانجا آوردند و آنجناب متغیر گشته گفت كه وقوع امثال اینصورت از جمله علامات انتقال ملكست و در اواخر رجب سنه مذكوره در همان بلده در محله خواجه معز الدین ملك زرگر عورتی بیك شكم چهار فرزند آورد یك پسر و سه دختر پسر همان لحظه فوت شد و دختران با مادر ایشان نیز پس از سه چهار روز وفات یافتند و چنانچه جناب شیخ الاسلامی گفته بود در شعبان همان سال ماهچه رایت دولت نواب كامیاب شاهی از افق بلاد خراسان طالع گشت و آن مملكت بحیز تسخیر فرمانفرمای جهانیان درآمد (و الحمد للّه رب العالمین و الصلوة علی نبیه و آله المعصومین).
ص: 684