گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
ص: 47
خواب پریشان و ترسان بود. و چون به ظاهر از ترس، مسلمان نمی‌توانست شد، به خفیه ایمان آورد و پسر را شیر داد. چون پسرش یك‌ساله شد به غایت خوب صورت بود.
نظم





به حسن رخش هركه كردی نگاه‌شدی خوار در چشم او مهر و ماه
از آن بودش آراسته آب و گل‌كه مهر خدا داشت در جان و دل و در آن‌وقت رسم مغولان آن بود كه تا فرزند یك ساله نشدی او را نام ننهادندی.
القصه قرا خان به خلوتگاه پیش مادر و پسر آمده، ماه پاره‌ای دید در گهواره. از این شادی طوی كرد. در آن بزم در حضور امرا و بزرگان قوم با خاتون گفت: «پسر ما یك ساله شد، نام او چه خواهیم كرد». پسر یك‌ساله از گهواره به زبان آمد و به آواز فصیح به سخن درآمد و گفت: «نام من اغوز «1» است».
نظم
یكی ساله طفل آمد اندر سخن‌كه باید نهادن اغوز «2» نام من
چو مردم شنیدند گفتار اوتعجّب نمودند در كار او
كزین سان شگفتی به گیتی كه دیدكه یك‌ساله فرزند گفت و شنید و بعد از آن، نام او را به همان قرار دادند و چون به سنّ بلوغ رسید، قرا خان از بهر او دختر برادر خود كر خان را بخواست. و او دختری بود در غایت حسن و جمال و نهایت لطف و كمال و چون دین اسلام نداشت، اغوز خان را با او صفایی نبود. از وی جدا خسبیدی و بدو التفات ننمودی. پدرش معلوم كرد كه اغوز خان را با او میلی نیست از غایت عزیزی و دلخواهی كه داشت، دختر آذر خان را- كه برادر دیگر او بود- خواستاری نموده به وی داد و چون آن نیز خارج دین اسلام بود، با او هم الفتی نداشت و پدرش دایما از این جهت ملول و غمگین بود و در اندیشه آن‌كه دختر از خان را- كه عم ثالث او باشد- بخواهد. از قضا روزی اغوز خان از شكار بازگشته گذارش به در خانه از خان افتاد.
______________________________
(1 و 2). متن: اغز.
ص: 48
نظم
مر آن دخت را دید بر طرف جوی‌خرامان بر مردم جامه شوی چون چشم اغوز خان بر وی افتاد به او گفت اگر سخن من بشنوی و به دین اسلام بگروی من تو را بخواهم و از جان دوستر دارم.
نظم
چو بشنید زن گفته فرخش‌چنین داد در زیر لب پاسخش
كه فرمان برم چون شوم آن تونپیچم سر از عهد و فرمان تو اغوز خان چون سخن او بشنید صورت حال با پدر گفت. پدر آن دختر را به جهت او بخواست و در میان، محبّتی عظیم پدید آمد. پیوسته با او بودی و دیگران را التفات ننمودی. زنان پیشین رشك بردند و در روزی كه اغوز خان به شكار رفته بود، قرا خان جشنی بساخت و زنان پسر را حاضر كرد و از كیفیّت حال ایشان سؤال فرمود. زنان اوّل صورت حال اغوز خان و مسلمانی او و دیگر آن‌كه ایشان را به مسلمانی دعوت كرده بود قبول نكرده بودند و آن‌كه زن سیوم را به واسطه آن‌كه مسلمان شد دوست می‌دارد، بازنمودند و گفتند:
نظم
نگشتیم ما پیرو دین اوازین است با ما مگر كین او
سیوم جفت را زان گرفته است دوست‌كه همراز و همراه و هم‌دین اوست قرا خان چون این سخن بشنید بر خود بلرزید و با خویشان و كسانی كه حاضر بودند، نكوهش پسر بنیاد كرد و گفت:
بیت
چو از دین و آیین ما سركشیدبباید سرش را به خنجر برید بگفت تا لشكر و سپاه جمع شدند و متوجه نخجیرگاه گشت، به قصد آن‌كه پسر را به قتل آورد. زن مسلمان چون از این معنی آگاه شد، شوهر را خبردار گردانید و چون اغوز خان واقف گردید جنگ را آماده گشت.
ص: 49
نظم
رسیدند باهم به دشت شكاراغوز را نبد چاره جز كارزار
دو لشكر چنان باهم آمیختندكه از آهن آتش فروریختند قرا خان در آن میان تلف شد و لشكریان روی به فرار آوردند و بزرگان و سرداران پیش اغوز خان به زینهار آمدند و مسلمان گشتند و با اغوز بیعت كردند و پادشاهی بر او مقرر شد.

ذكر پادشاهی اغوز خان‌

اغوز خان پادشاهی بود باشوكت و خانی بود عالی‌همت، تمام خیل و حشم خویش و تبع را به دین اسلام درآورد و مدّت هفتاد و سه سال با عم و خال و اتباع ایشان پیكار كرد تا آخر الامر دمار از روزگار ایشان برآورد و مجموع را تاروپود، پاره كرد و ایشان از آن سرحد به حدود مشرق گریختند و [به] نواحی چین رفتند و التجا به ملك تاتار بردند. ملك تاتار ایشان را مدد كرد و لشكر بر سر اغوز كشیدند. و از اغوز خان وهم و هراس در دل ایشان افتاد و تمام منهزم شدند و اغوز خان از عقب ایشان تاخت كرد و تا حدود چین برفت و آن اقلیم را نیز مسخر گردانید، چنانكه ایل و الوس تاتار و مغول، اغوز خان را ایل شدند و او بر همه حاكم شد و از شهر تاش «1» [كند] و سیرام تا سرحدّ بخارا در تحت فرمان درآورد و تمام آن كافران را مسلمان گردانید و به هر شهر و ناحیت امیری و حاكمی فرستاد و خرگاهی از زر، مرصّع به جواهر ساخت و بزم خسروانه و طوی پادشاهانه ترتیب كرد و مجموع امرا و بزرگان را نوازش كرد و استمالت نمود.
بیت
به لشكر زر و جامه و جام دادبه دل‌های آشفته آرام داد و قانونی چند كه موجب رواج اسلام بود و حال اتراك و استقامت روزگار ایشان
______________________________
(1). متن: تلاش.
ص: 50
بود، بنهاد و اغوز خان در میان ملوك [ترك] مثل جمشید بود در میان ملوك عجم.

ذكر لقب نهادن اغوز خان اقوام ترك را

اغوز خان اصناف اتراك را لقب‌ها نهاد كه هنوز بدان مشهورند: مثل ایغور و قانغلی و قبچاق و قارلق و خلج و غیره.
امّا معنی ایغور پیوستن است و با یكدیگر عهد بستن، و چون آن طایفه اغوز خان را در جنگ یاری نمود، ایشان را ایغور نام نهاد.
و اما قانغلی، در جنگی كه اغوز خان «1» را واقع گشت و غنیمت بسیار و الجه بی‌شمار بگرفت و از نقل عاجز آمدند. جمعی از لشكریان كه رای صایب داشتند، گردون ترتیب كردند و آن غنیمت را به آسانی نقل كردند و چون ایشان به عقل و كیاست خود استخراج گردون كرده بودند، ایشان را قانغلی لقب نهاد و مغول گردون را قانغلی گوید.
امّا قبچاق، در یكی از مصاف‌ها كه اغوز خان را روی نمود، جنگ ایت‌براق بود كه چون شكست بر اغوز خان افتاد و هزیمت شد، به جزیره‌ای میان دو رود فرود آمد. زنی حامله در لشكر بود كه شوهرش را در جنگ به قتل آورده بودند. او را درد زاییدن گرفت و در میانه درختی كه جوف آن كاواك شده بود، دررفت و وضع حمل نمود. چون اغوز خان از این معنی خبر یافت بر حال او ترحم نمود كه پدر او را به جهت ما كشتند و او یتیم مانده، او را به فرزندی قبول كرد و او را قبچاق لقب نهاد و اشتقاق قبچاق از قبوق است و آن درختی باشد كه تنه او مجوّف و خالی باشد.
بیت
كنون قوم قبچاق را سربه‌سرشمارند از نسل آن یك پسر و اغوز خان بعد از هفده سال بر قوم ایت‌براق قالب گشت و ایران را مسخر گردانید و چون اغوز خان بعد از چندگاه به توران بازگشت و شنود كه باز دشمنان مخالفت آغاز كرده‌اند، قبچاق را كه به فرزندی خوانده بود، فرمود كه با اتباع خود
______________________________
(1). د 4472: ایغور خان.
ص: 51
برود در حوالی ماماق به محافظت سرحد اشتغال نماید و او برحسب فرموده برفت و در آنجا ساكن شد و در همانجا بماند.
امّا قارلق، چون اغوز خان از سرحدّ غور آهنگ توران‌زمین كرد، زمستان بغایت سرد بود، دشت و صحرا را برف گرفت. حكم فرمود كه هیچ‌كس از لشكر بازنماند.
امّا چون برف و سرما بسیار بود، بعضی از لشكریان بازماندند، چون اغوز خان را معلوم شد، بازخواست فرمود و بعد از پرسش بازماندگان را قارلق نام نهاد.
بیت
كنون هركه او هست قارلق‌نژادهمان است كز نسل ایشان بزاد امّا خلج، چون اغوز خان به جهت تسخیر ممالك لشكر كشید، حكم فرمود كه هیچ‌كس از لشكر بازنماند. شخصی كه عورتش وضع حمل كرده بود و از بی‌قوتی شیر نداشت در صحرا شغالی دید كه تذروی بگرفت. چوبی بدو انداخت و تذرو را از او بازستد و از بهر زن كباب كرد و چون زنش آن را تناول نمود شیرش پیدا گشت و به فرزند [داد]. «1»
نظم
بدین كار یك چند مرد آرمیداغوز خان سخنهای ایشان شنید
برنجید و گفتا كسی را كه زن‌بزاید چرا بازماند ز من
مر او را خلج خواند شاه زمان‌كه معنیش این است كای زن بمان و اغوز خان تمامی اقوام را یورت و علف‌خوار و ییلاق و قشلاق مقرر گردانید.
نظم
تو این جمله را دان ز تركان نسب‌كه شد مختلف نامشان زین سبب

مراجعت نمودن اغوز خان به تختگاه و صفت طوی‌

چون اغوز خان بیشتر ممالك عالم را در تحت تصرف درآورد و از جانب غرب به
______________________________
(1). فقط در د 1/ 1520.
ص: 52
یورت اصلی خود- كه كرتاق بود- بازگردید و در آنجا بزمی ساخت و جشنی ترتیب كرد كه مثل آن هیچ پادشاهی نكرده بود.
بیت
ز زر خرگهی زد كه در طول و عرض‌فراوان فزون ز آسمان بود و ارض و تمام بزرگان و سرداران اطراف و ملوك مرز توران را حاضر گردانید و نه تومان گوسفند و نهصد مادیان بكشت و شراب و قمیز و دیگر اسباب فراخور آن مهیّا گردانید و شیره‌های بزرگ [كه] از مخترعات اوست ترتیب كرد و اغوز خان را شش پسر بود سه بزرگ و سه كوچك. سه بزرگ: گن خان و آی خان و یولدوز خان، و سه كوچك: گوگ خان و تاق خان و تنگز خان.
نظم
اغوز كرد در جشن جرغامشی‌مر این شش پسر را سیورغامشی
كه ایشان به مردی و لشكركشی‌به كشورگشایی و دشمن‌كشی
بسی كرده بودند نام‌آوری‌پدر را مدد داده در داوری

ذكر تعیین نمودن اغوز خان فرزندان را

فرزندان اغوز خان روزی به اتفاق به شكار رفتند و در شكارگاه، كمانی و سه تیر زرین یافتند و پیش پدر آوردند و سه پسر بزرگ را كمان داد و سه پسر كوچك را سه تیر. پسران بزرگ كمان را سه قسم كردند بدین جهت ایشان را بوزوق نام شد و كهتران را اوج اوق، و مقرّر فرمودند كه راه بوزوقی از اوج اوقی زیاده باشد، جهت آنكه تیر، حكم ایلچی دارد و كمان حكم پادشاه.
بیت
چو تیر ایلچی آمد، كمان پادشاه‌بود ایلچی از شاه كمتر به راه و دست راست- كه عرب آن را میمنه گوید و به تركی آن را برانغار گویند- بوزوق را داد و دست چپ- كه آن را به عربی میسره گویند و به تركی جوانغار- به اوج اوق
ص: 53
مخصوص گردانید، تا هركسی راه و چاه خود شناسد و هم در آن مجلس وصیّت فرمود كه بعد از او تخت سلطنت و خانی تعلق به قوم بوزوق داشته باشد و در آن زودی به جوار حق پیوست.

ذكر پادشاهی گن خان‌

به موجب وصیّت پدر و استصواب اكابر بجای پدر بر تخت نشست و به امر سلطنت و فرمان‌دهی قیام نمود و با رعیت طریق معدلت و نصفت پیش گرفت و به تدبیر ارقیل «1» خواجه- كه وزیر پدرش بود- كار می‌كرد. و او روزی در خلوت با گن خان گفت كه اغوز خان پادشاهی عالی قدر بود و ممالك را ضبط داده، لشكر بسیار گرد كرد و خزاین بسیار ماند.
نظم
بسی زرّ و مال و بسی چارپای‌ز بهر شما مانده است او به‌جای
برفت او و هرمال و ملكی كه داشت‌برای شما شش پسر واگذاشت و از هریك چهار فرزند شد، چنانچه بیست و چهار شاهزاده باشند و مبادا كه جهت مال و ملك در میان ایشان مخالفت پدید شود. اولی آن‌كه هریك را، راه و رسمی لایق تعیین نماییم.
نظم
زر و نعمت و گله‌ها و رمه‌بدیشان ببخشیم یك سر همه
جدا هریكی را بود یك نشان‌چو نام و لقب‌ها و تمغایشان
چو از قسم خود هریك آگه شودز جنگ و جفا دست كوته شود
هر آن‌كس كه از نسل ایشان بزادرود هم برین گونه از راه داد
ز ارقیل چون كس شنید این سخن‌پسندید گفتار مرد كهن و او را گفت كه همچنان [كن كه مقتضای صواب باشد] «2» و او به حسن تدبیر:
______________________________
(1). د 4472: قبل؛ د 5339: ارقل.
(2). براساس كتاب روضة الصفا، تصحیح جمشید كیانفر، (جلد هشتم) تكمیل شد.
ص: 54
بیت
جدا كرد دست چپ و دست راست‌كه باشد معیّن كه هریك كراست و نشان و لقب و جای نشستن و تمغای شاه‌زادگان تعیین فرمود و به یمن این معنی میان ایشان دوستی و موافقت، مؤكّد گشت و راه خشونت و گفت‌وگو بسته شد، چنان‌كه در مجلس طوی و شیلان، هریك موجه و ساوری خود می‌دانستند و در وقت طعام خوردن هریك را قسمت از گوسفند مقرر معیّن بود و با یكدیگر ادب كوچكی و بزرگی رعایت می‌كردند و به یمن این موافقت، سلطنت در دودمان ایشان سال‌های بسیار بماند و مدّت هفتاد سال گن خان سلطنت كرد و چون از دنیا رحلت می‌كرد پسر خود آی خان را ولی‌عهد ساخت.

ذكر پادشاهی آی خان‌

آی خان ملكی كریم و خانی خوش‌خوی بود و بعد از پدر به راه معدلت و احسان رفت و رسوم پدر و جدّ را استوار داشت و رعایا را رعایت و استمالت فرمود و لشكری را به یاساق پدر و جد ارشاد نمود و مدّتی بر تخت خانی، داد كامرانی داد و چون اجلش فراز آمد پسر بزرگتر خود یولدوز خان را قایم‌مقام خود گردانید.

ذكر پادشاهی یولدوز خان‌

یولدوز خان به‌جای پدر بنشست و به دارایی مملكت موروثی مشغول شد و رسوم و عادات نیكو داشت و پادشاهی مغولستان به نوعی كرد كه در زمان او مردم مرفّه الحال و فارغ البال بودند و چون عامل اجل او را از عمل معزول گردانید، منگلی خان فرزند او به‌جای او بنشست.

ذكر پادشاهی منگلی خان‌

منگلی خان چون بر تخت سلطنت به‌جای پدر بنشست به مراسم پادشاهی و
ص: 55
فرمان‌دهی به نوعی قیام نمود كه در عهد او كافّه رعایا و عامّه برایا در عین رفاهیّت و جمعیّت روزگار بسر بردند و چون او را متقاضی اجل بسر آمد، تنگز خان را به ولی‌عهدی خود نامزد فرمود.

ذكر پادشاهی تنگز خان‌

چون تنگز خان متصدی امور سلطنت شد از طریقه جد و پدر تجاوز ننمود و مدّت صد و ده سال در مغولستان خانی كرد و چون پیر و ناتوان شد، پسر خود ایل خان را- كه پادشاه عادل صاحب شوكت بود- به‌جای خود نصب فرمود و خود به گوشه عزلت رفت و بقیّه عمر به عذرخواهی ایام غفلت و تدارك مافات قیام نمود و چون هنگام رحلت آمد، از عالم برفت.

ذكر پادشاهی ایل خان‌

ایل خان پادشاهی حلیم كامكار و خانی كریم بردبار «1» بود و در زمان او پادشاه تركستان و ماوراء النهر تور بن فریدون بود و در میان او و مغول مخالفت پدید آمد و سیونج خان را كه ملك تاتار بود با خود متفق كرده با ایل خان مخالف گردانید.

گفتار در حرب تور با ایل خان‌

چون تور لشكر بر سر ایل خان كشید، مغول به جهت آن‌كه از ایل خان خوشدل و خشنود بودند، جنگی مردانه كردند و بسیاری از تركان و ایغور و تاتار كشته شدند و در اثنای جنگ تور و تاتار حیلت كردند و گریزان بازگشتند و به دو فرسنگی مغول فرود آمدند و روز دیگر بر سر مغول تاخت كردند.
نظم
خروش آمد و ناله گاودم‌دم نای رویین [و] رویینه خم
زمین آمد از نعل اسبان به جوش‌به ابر اندر آمد سنان خروش
______________________________
(1). متن: بابرد و بار.
ص: 56
و به تقدیر خدای بر ایل خان غالب آمدند و مجموع را به قتل آوردند، مگر پسر ایل خان، قیان و تگوز پسر خال او و دو زن- كه همسر و حلال ایشان بودند- دیگر كسی زنده نماند و این واقعه بعد از وفات اغوز خان به هزار سال واقع شد.
نظم
بدیشان یكی بیشه نزدیك بودكز انبوه آن قوم تاریك بود
سراسر زمین بیشه و كوهساربه كوه اندر آمیخته مرغزار و ایشان به كنار لشكرگاه افتاده بودند. چون شب درآمد هرچهار سوار شدند و راه گریز پیش گرفتند.
نظم
بسی كوه در كوه پیوسته بوددر او راه آمد شدن بسته بود
یكی كوه بر گرد چون باره‌ای‌تو گفتی كه بود از فلك پاره‌ای
برونش خدا آفریده چنان‌درونش ز آب و علف چون جنان
زمینی بسی ز آسمان خوبترولی بسته راهش ز كوه و كمر هنگام سفیده دم بدان‌جا رسیدند و از بیم جان به رحمت و مشقّت بسیار، خود را در اندرون آن كوه انداختند. مرغزاری بود بسیار آب و علف و درختان بی‌شمار و در حوالی آن نگاه كردند كه كوهی بلند همچو قله دیدند؛ خود را بر دامن آن كوه انداختند. ظاهر آن كوه از سنگ خارا بود و در اندرون آن كوه آب روان و فواكه و اثمار و شكاری بی‌شمار بود. نام آن كوه اركنه‌قون بود. القصه به سعی بسیار به بالای آن كوه برآمدند و خود را بر قله آن گرفتند و آنجا را مقام ساختند و مدّت‌ها مدید بر آن حال بگذشت و مال و اسباب و فرزندان و چهارپایان بسیار ایشان را جمع آمد و از نسل ایشان شعبه‌ای چند پدید آمد و از آن هرشعبه قبیله‌ای پیدا شد.
نظم
در آنجا بماندند بسیار سال‌پدید آمد اسباب و فرزند و مال
چو از نسلشان شعبه بسیار شدز شعبه قبیله پدیدار شد
ص: 57
و هرقبیله را اسمی معین گشت و از این قبایل آنچه از نسل قیان‌اند ایشان را قیات گویند و هرچه از نسل تگور، درلگین.

برآمدن قوم قیات و درلگین از كوه اركنه‌قون‌

چون قبایل و اقوام قیات و درلگین بسیار شدند و مقام بر ایشان تنگ آمد، عزم آمدن كردند و در ممرّ ایشان كوهی بود معدن آهن و راه گرفته بود. هیزم بسیار فراهم آوردند و فحم بسیار به آن ضم كردند و از چرم گوزن نهصد دم به دهن خود ساختند هریك به مقدار پنجاه من و آتش در آن‌ها زدند و دم دمیدند.
نظم
دمیدند آتش بدان‌سان كه دودسیه كرد خرگاه چرخ كبود
چو آتش ز باد اندر آمد به تاب‌روان گشت بر خاك آهن چو آب به سعی بسیار، بعضی از آن كوه را گداخته، راه ساختند و بیرون آمدند و از آنجا كوچ كرده باز به دیار مغول- كه وطن آبا و اجداد ایشان بود- درآمدند و به تاتار و دیگر اقوام- كه به زمین ایشان درآمده بودند فروگرفته- جنگ كردند و آن مواضع را از دست ایشان بیرون آوردند و چون استیلا یافتند گروهی كه در بیرون بودند در خطاب خود را داخل مغول گردانیدند.
نظم
به پیش مغل باشد اندر حساب‌كه دارد بدین هردو قوم انتساب
نه آن‌كس كه از راه تزویر و فن‌بدیشان كند نسبت خویشتن و زمین مغول در طرف مشرق است و از آبادانی دور و دور آن هفت و هشت ماهه راه؛ طرف شرقیش تا سرحدّ خطای و غربی تا زمین ایغور و شمالی تا زمین قرقز و سلنگای و جنوبی تا زمین تبت و اكثر قوت ایشان از شكاری بود و لباس از پوست بهایم و سباع.
ص: 58

داستان یلدوز

چون یلدوز بن منگلی خواجه بن تمورتاش كه از نسل قیان بود حاكم و پیشوای مغول گشت و به حسن تدبیر الوس را معمور گردانید. هرروز كه می‌آمد كار او بالا گرفت و پیش مغول هركه از نسل قیان باشد و نسبت خود را به او رساند او را تمكین و اعتبار كنند و انتساب او به خانیّت صحیح باشد. و هرسال چون موسم آن رسد كه اجداد آن قوم كوه اركنه‌قون را آتش زدند و دم درنهادند و گداختند، تمام مغولان مجتمع شوند.
نظم
بیارند آلات آهنگران‌دم و آتش و فحم و پتك گران
به آتش كنند آهن سرد گرم‌بكوبند تا گردد آن گرم نرم
در آن شب همه عیش و شادی كنندخدا را ستایند و رادی كنند
هرآن‌كس كه دارد ره مهتری‌كند تازه آیین آهنگری
مغول را چنین است آیین و راه‌كه دارند رسم نیاكان نگاه

ظهور دولت بوزنجریان و كیفیت احوال ایشان‌

بوزنجر پسر آلان‌قوا است و آلان‌قوا دختر اوبینه بن یلدوز «1» از قوم قیات و آن بانویی بود در غایت حسن و جمال و در نهایت عفّت و كمال.
نظم
نژاد وی از قوم برلاس بودرخش ماه و مو عقده راس بود
ز خوبی چنان بد كه هركس كه دیدسرانگشت حیرت به دندان گزید
لبش در سخن جان گویا بدی‌رخش در صفا روح پیدا بدی
دو آشفته هندوش عنبر لقب‌دو خوش خفته جادوش كافر نسب
دو زلفش همه حلقه و پیچ و تاب‌دو چشمش همه فتنه و سحر و خواب
______________________________
(1). د 1/ 1520: از دختر جوبینه بنت یولدوز.
ص: 59 ز سنبل طراوت گرفته گلش‌ز گل یافته زینتی سنبلش
هرآن‌كس كه رویش كماهی بدیدیقین دان كه صنع الهی بدید
به پیش قدش سرو بر جا بماندنشستن نیارست برپا بماند و او را به شوهر دادند دیون بایان نام- كه پسر عمش بود- و والی و خان مغول او بود و او را از او دو پسر آمد، یكی ایلكدی و دیگر ایلچكدی و چون شوهرش متوفی شد، او به حكومت و پرورش پسران مشغول گشت و در آن حال ارادت الهی چنان اقتضا كرد كه آن بانوی بی‌مثال بر بستر استراحت غنوده بود كه ناگاه روشناییی دید كه بر آن خانه تاریك تافت و آن نور روشنی به كام و دهان او فروشد. در خود نوعی آبستنی یافت، چنانكه مریم بنت عمران به نفخ جبرئیل، بی‌واسطه پدر آبستن شد و هردو از قدرت خدای غریب نیست.
بیت
حكایات مریم اگر بشنوی‌به آلان‌قوا همچنان بگروی پس قوم و تبع او را از این حالت انكار به خواطر راه دادند و زبان ملامت دراز كردند. آلان‌قوا، اكابر و اصول قوم را حاضر كرد و گفت: «خدای تعالی بر من گواه است و از عصمت من آگاه. اگر شما را دغدغه‌ای در خاطر هست به خرگاه من بیایید تا این سرّ بر شما روشن شود». ایشان چند روز مترصد این معنی می‌بودند تا مشاهده نمودند كه نوری از روزن خرگاه او درمی‌آمد و بیرون می‌رفت. بدین سبب شكی كه در خاطر ایشان [بود] مرتفع شد و زبان ملامت كوتاه كردند و او در زمان وضع حمل، سه پسر آورد. یكی را بوقی‌قتغن نام كرد كه قوم قتغن از نسل اویند و دویم را بوقاچی سالجی كه سالجوت از قوم اویند و سیوم را بوزنجر كه كوچك‌تر ایشان بود و او اصل نسل تمام سلاطین ترك است و مجموع خانان مغول از نسل اویند و نسل این سه پسر را كه سبب پیدا شدن ایشان نور بوده، نیرون گویند و نسل آن دو پسر را كه از دیون بایان بوده‌اند درلگین و ایشان در نسب از نیرون نازل‌ترند و ظهور بوزنجر در زمان خروج ابو مسلم مروزی بوده.
ص: 60

پادشاهی بوزنجر قاآن‌

چون بوزنجر خان كه نهم جد چنگیز خان و چهاردهم جد حضرت صاحب‌قران است به مرتبه تمیز رسید، در غره ربیع الاول، سریر سلطنت را زیب و زینت داد و تمام آن ممالك را فروگرفت و تاتار و امرای دیگر اقوام كه مدّت مدید به طریق ملوك طوایف معیشت كرده بودند، كمر خدمت او بسته، دم از متابعت و مطاوعت او زدند و او را قاآن خواندند. و مغولان اطناب در القاب جایز ندارند و مبالغه و تكلف ننمایند و هركس كه بر تخت خانی نشیند یكی اسم بر او بیفزایند مثل خان و قاآن. و لشكر مغول در نعمت شاكر و در محنت صابر باشند و در فرمان‌برداری به مرتبه‌ای كه اگر امیری را صد هزار لشكر باشد و میان خان و او مسافت بعیده بود، به مجرد آن‌كه از یكی از ایشان جریمه‌ای صادر شدی یك سوار به طلب او فرستادی تا او را آورده، به موجبی كه فرمان شده باشد، سرش برداشتی تا تقصیری واقع نشود. و هیچ‌كس از هزاره و صده و دهچه كه داخل جایی باشد، جای دیگر نتواند رفت و دیگران نیز ایشان را به خود راه ندهند و در هرجا كه باشند البتّه یكی را سردار خود سازند و امیر و سپهدار خود گردانند و از تعظیم او هیچ دقیقه‌ای مهمل نگذارند و هرحكم و فرمانی كه از وی صادر گردد، متابعت لازم شناسند و بغیر از نسل او دیگری را انقیاد ننمایند و بوزنجر خان مدّتی در مملكت به پادشاهی به سر برد و رسم و آیین مغول را به خوبتر وجهی تمشیت داد و احیای مراسم عدل و احسان نمود و چون از دنیا رحلت كرد از او دو پسر ماند بوقا و بوقتای «1»، و بوقتای «2» را یك فرزند بود ماچین نام.
بیت
ز بوقتا «3» پسندیده ماچین بزاد «4»ز نسلش جز این كس نداریم یاد
______________________________
(1 تا 3). متن: بوقیا؛ در روضة الصفا (ج 8، ص 3761) توقا ذكر شده است؛ براساس جامع التواریخ تصحیح شد.
(4). د 4472: بماند بزاد.
ص: 61

ذكر پادشاهی بوقا خان‌

چون بوقا خان كه جد هشتم چنگیز خان و قراچارنویان است به‌جای پدر پادشاه گشت در آن دیار قواعد و قوانین نیكو نهاد و با رعایا و زیردستان چنان زیست كه مجموع از او راضی و خوشدل بودند و چون [از] «1» جهان رحلت نمود، پسرش دوتومنین بر جای پدر بنشست.

ذكر پادشاهی دوتومنین‌

چون «2» [دوتومنین] سریر سلطنت را به وجود خود مزیّن گردانید و راه و رسم پدر پیش گرفت و عدل و احسان شایع گردانید، او را خاتونی بود به غایت زیرك و عاقل «3» منولون نام و از او نه پسر داشت و چون درگذشت منولون در كوهی كه آن را انوش اركی گویند ساكن شد و از برای خود از هر قبیله‌ای دختری خواست و او را گله و رمه بسیار بود، چنانچه در شمار نمی‌آمد.
نظم
در آن كوه چون گلّه بسیار بودشمردن به هروقت دشوار بود
هرآن گه كه آن كوه یك‌بارگی‌شدی ناپدید از سم بارگی
بدی از تمامی گله‌شان نشان‌قیاس شمردن چنین بودشان
و گر پر نبودی كه از جانورطلب داشتندی ز چوپان دگر
زنی این‌چنین نام بردار بوددر آن نعمت و مال بسیار بود

ذكر فرزندان دوتومنین خان و جنگ جلایر با اهل ختای‌

و در آن‌وقت از نسل درلگین قوم جلایر بسیار و بی‌شمار شده بودند و در كنار رود كلوران، هفتاد كرن به دور فرود آمدند و هركرنی هزار خانه‌وار؛ و در میان مغول و اهل ختای دشمنی بود. در هروقت جنگ و پیكار واقع شدی، ناگاه اهل ختای بر
______________________________
(1). فقط: د 5359.
(2). فقط: د 1/ 1520.
(3). متن: عال.
ص: 62
سر جلایر تاخت كرده و به كنار رودی رسیدند و چون آب بسیار بود و گذر نمی‌داد، به ضرورت فرود آمدند و جلایر به فسوس اشارت می‌كردند.
نظم
كه ای شیرمردان جسارت كنیدبدین سو خرامید و غارت كنید
در ابروی اهل ختا چین فتادوزان طعنه در جانشان كین فتاد
یكی پل ببستند بر روی رودكش از خاروخاشاك بد تاروپود
همه دل پر از كین و خشم و غضب‌بر آن پل گذشتند در تیره شب
به قوم جلایر درآویختندبه خاك و به خونشان درآمیختند
ز تنها بپرّید مرغ روان‌یكی رود دیگر ز خون شد روان و گروهی دیگر از جلایر كه در نواحی ایشان بودند، چون از استیلای لشكر ختای واقف شدند، گریخته به مقام منولون آمدند و به جهت قوت، سونقسون- كه پیاز كوهی است- می‌كندند و زمین ناهموار می‌شد، منولون ایشان را منع می‌كرد.
نظم
كه نه یادگار گرامی من‌كه هستند فرزند نامی من
بر این دشت هروقت بازی كنندبه روز نشاط اسب تازی كنند
چگونه بود حال یكرا نشان‌چو پر رخنه گردید میدانشان ایشان بدین سبب غدر كردند و منولون را به قتل آورند.
نظم
پس اندیشه كردند زان نه پسركه ایمن نبودند از ایشان مگر
كز آن پیش كایشان سروكار مابدانند و جویند پیكار ما
بسازیم در رهگذرشان كمین‌بریزیم خون یكایك به كین
نشستند چون دیو در راهشان‌گرفتند و كشتند ناكامشان
از آن نه پسر كشته گشتند هشت‌یكی بازماند و گذشتند هشت و قیدو كه پسر نهم بود، در آن‌وقت پیش ماچین پسر عم خود رفت تا از قوم
ص: 63
كیبوت كه خویش ماچین بودند، زن خواهد. چون ماچین از غدر جلایر واقف شد، قیدو را حمایت نموده به بزرگان جلایر ایلچی فرستاد و بازخواست بلیغ كرد.
كلانتران ایشان عذر خواستند كه این حركت ناصواب بی‌مشورت و استصواب ما بوده و ما خود به جنگ ختاییان مشغول بودیم و الوس و حشم آن جماعت از ما دور بود، از این سبب بدین گستاخی اتیان نمودند. سرداران جلایر به جزا و مكافات این، به اندك فرصتی هفتاد تن از ایشان را سیاست نمودند و زن و فرزند و ایل آن گروه نابكار را به طریق اسیری و الجه پیش قیدو فرستادند و ایشان بطنا بعد بطن غلام و كنیزك ایشان بودند. بعد از آن قیدو و ماچین بر كنار جوی ارتیش «1» وطن ساختند و به فراغ خاطر به عیش و عشرت مشغول شدند.

ذكر پادشاهی قیدو خان‌

قیدو خان كه جد ششم چنگیز خان و قراچارنویان بود، چون بر جای پدر بر تخت خانی متمكن گشت، مملكت را ضبط داد و از رودخانه جویی بیرون آورد جرالوم نام نهاد و آن ولایت را بدان معمور گردانید و مال بسیار و نعمت و دستگاه فراوان حاصل كرد.
نظم
یكی جوی برداشت از جویبارروان كرد قیدو در آن مرغزار
ورا قیدو نام جرالوم كردبهشتی دگر زان بروبوم كرد و خواتین و فرزندان و خیل و سپاه وافر بر او جمع شدند و با جلایر كارزار كرد و خانی و حكم‌رانی به استقلال كرد و چون از عالم برفت از او سه پسر ماند: بایسنغر و چرقه لینگقوم «2» و جاؤچین «3»؛ و قوم تایجوت از چرقه لینگقوم است و قوم سیجؤت از جاؤچین؛ چرقو لینگقوم را فرزندان بسیار بودند و بزرگتر ایشان سورقدوچینه «4»
______________________________
(1). متن: ار؟؟؟ ن؛ ظاهرا همان ارتیش است.
(2). متن: خرقه لكوم؛ از روی جامع التواریخ (ج اول، ص 239) اصلاح شد.
(3). متن: جارچین.
(4). د 4472: سروقد؛ د 1/ 1520: سرقدو.
ص: 64
بود كه قایم‌مقام پدر شد و او را پسری بود همبقا نام. روزی قوم تاتار به او دوچار خوردند و او را پیش آلتان ختای بردند. آلتان به انتقامی كه در خاطر داشت بگفت تا او را بر خری چوبین به میخ آهنین بدوختند.
بیت
چنانش به چوبین خری بربدوخت‌كه مسمار فولاد را دل بسوخت
به زاری و خواری بر آن خر بمردز دست جفای جهان جان نبرد

ذكر پادشاهی بایسنغر خان‌

بایسنغر كه بزرگترین [پسران] «1» قیدو خان بود، به‌جای پدر بنشست و در مملكت پادشاه شد و او بزرگی نامدار و سرداری عالی مقدار بود. مدتی به شغل ایالت آن بلاد قیام نمود و چون وقت رحلت او فراز آمد، پسر صاحب دولتی داشت تومنه نام؛ ملك و دولت تسلیم او كرد و خود به سرای آخرت پیوست.

ذكر پادشاهی تومنه خان‌

تومنه خان به تاج و تخت پدر مالك شد، رسم و آیین جهانبانی تازه گردانید و آوازه سلطنت و خانی و سروری و كامرانی او به اقصای عالم رسید.
نظم
چو آهنگ اورنگ فرخنده كردپدر را به داد و دهش زنده كرد
هنر كرد جفت نژاد و گهربه كیوان برآورد نام پدر و چند مملكت دیگر از آن حدود بر ملك موروثی افزود و در آن عهد بلاد تركستان را، پادشاهی به شوكت‌تر از تومنه خان نبود و او را دو خاتون بود، از یكی هفت پسر آمد و از یكی دو پسر به یك شكم و توأمان، از تمام برادران به مردی و كمال زیاده بودند. یكی را قبل نام بود و یكی را قاجولی؛ قبل جد سیوم چنگیز خان است و قاجولی جد هشتم حضرت صاحب‌قران.
______________________________
(1). فقط: د 5359.
ص: 65

ذكر خواب دیدن قاجولی و تعبیر كردن تومنه خان‌

شبی قاجولی به خواب دید كه از جیب قبل خان ستاره برآمده اوج گرفت و تاریك شد، بعد از آن ستاره دیگر برآمد و غروب كرد و نوبت سیوم هم كوكبی برآمد و غروب كرد. كرت چهارم اختری برآمد نورانی، هم از جیب او كه مجموع آفاق را روشن گردانید و از آن كوكب روشناییی به چند ستاره منشعب شد كه هریك از آنها شعاع و روشنی به ناحیتی افكندند و چون آن ستاره روشن ناپیدا شد، اطراف و نواحی همچنان روشن بود. از خواب بیدار شد و احتیاط كرد، هنوز ثلثی از شب مانده بود. در تعبیر آن خواب لحظه‌ای تأمل كرد و در آن تفكر می‌كرد تا به خواب رفت. دیگرباره در خواب دید كه از جیب خودش ستاره‌ای طلوع كرد و چون ناپیدا شد یكی دیگر طلوع كرد و ناپیدا شد پس سیوم بار نیز ستاره‌ای برآمد و ناپیدا شد تا هفت نوبت براین ترتیب؛ آنگاه در نوبت هشتم ستاره‌ای بزرگ طلوع كرد و ملك و جهان را نور و ضیا بخشید و از او چند ستاره كوچك منشعب شد كه هریك خطّه‌ای را روشن كردند و چون آن ستاره بزرگ به حدّ مغرب رسید و ناپیدا شد، شعبه‌های او همچنان روشنایی داشتند و چون قاجولی از هیجان آن رؤیا بیدار شد، وقت طلوع صبح صادق بود. همان روز پدر را به خلوت دریافت و صورت خواب اوّل و دوم با او بیان كرد و تومنه خان از آن خواب خوشدل شد و قبل خان پسر بزرگ را پیش خود خواند و خواب را یك بار دیگر از او سؤال كرد و صورت خواب را با پدر و برادر بگفت.
به حكم «أرباب الدّول ملهمون» 25 «1» تومنه خان هردو خواب را تعبیر كرد و گفت خواب اوّل را تعبیر آن است كه به‌ترتیب سه شاه‌زاده از قبل بر تخت خانی حاكم شوند. امّا مرتبه چهارم از عقب ایشان پادشاهی دیده شود كه مملكت عالم را در تحت تصرف درآورد و او را فرزندان شوند و اطراف و اكناف را بر ایشان قسمت كند و هریكی را خان مملكتی گرداند و چون او از جهان برود، مدّتی سلطنت بر
______________________________
(1). متن: ملهم.
ص: 66
ایشان بماند. و خواب دوم را تعبیر آن است كه از نسل تو هفت فرزند به ترتیب بیایند كه حكومت و پیشوایی به واسطه كنند. اما نوبت هشتم كه ستاره بزرگ طلوع كرد آن است كه یكی از نسل تو جهان‌گیری كند و اكثر ممالك را مالك شود و او را فرزندان شود و هریك خان ملكی و شاه اقلیمی شوند و بعد از او وارث و والی مملكت باشند و چون تومنه خان تعبیر خواب با قبل و قاچولی تقریر كرد، به نوعی كه بعد از وقوع مصدوقه یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا «1» به عین الیقین به ظهور پیوست، ایشان به حضور پدر با یكدیگر بیعت كردند كه تخت خانی قبل خان را بود و شمشیر و حكم‌رانی قاجولی را مقرر باشد كه فرزندان را وصیّت كنند كه نسلا بعد نسل همین طریقه رعایت نمایند و فصل به خط ایغوری در این باب قلمی كردند و هردو خط بر آن نهادند و پدر نیز آل تمغای خود بر آن نهاد و به خازن خان سپردند و چون مدّت عمر تومنه خان سپری شد، قبل خان بر تخت نشست و قاجولی با او در مقام اتحاد و موافقت درآمد.

ذكر پادشاهی قبل خان‌

قبل خان پادشاهی باشكوه و خانی گیتی‌ستان بود و سیوم جدّ چنگیز خان، و مغول او را النجیك خان گفتندی یعنی رعیّت‌پرور، و تمام خیل مغول با او موافقت و یك‌جهتی نمودند.
بیت
بد او مهتر صنف نیرونیان‌همو شاه و سردار قوم قیان خان ختای از صیت قوّت و نصرت و آوازه عدل و شوكت او اندیشه‌ناك شد و ایلچی فرستاد و او را به دوستی پیش خود خواند.
بیت
چنان خواست كز راه مهر و وفامیانشان بود دوستی و صفا
______________________________
(1). یوسف/ 100.
ص: 67
قبل خان سخن او را رد نكرد و برادر خود قاجولی را- كه جدّ سیوم قراچارنویان است- قایم‌مقام خویش گردانید و خود به جانب ختای روانه شد. چون بدانجا رسید، آلتان ختای او را معزّز و محترم داشت و به نزدیك خویش بنشاند و طوی كرد و او را شراب خورانید. قبل خان اندیشه‌ناك می‌بود كه مبادا كه چیزی در شراب كرده باشند. امّا چون تدبیری نداشت، زمان زمان از مجلس برمی‌خاست و بر كنار رودی كه در آن نزدیكی بود می‌رفت و به علّت آنكه شناه می‌كند، سر در آب فرومی‌برد و استفراغ می‌كرد و بازپس می‌آمد و می‌نشست و مردم از این حال تعجب می‌نمودند كه چگونه كسی را این همه قوت مزاج تواند بود كه این همه شراب خورد و مست نشود، تا روزی قبل خان مست بود و آلتان هشیار درآمد و ریش آلتان را بگرفت و دشنام می‌داد و آلتان از این معنی در خشم شد و كینه او در دل گرفت. قبل خان چون هشیار شد از آن صورت نادم گشت و به عذرخواهی درآمد. چون آلتان مردی زیرك و عاقل بود تحمل كرد و رعایت بسیار نمود.
نظم
چو آلتان خردمند و هشیار بودفروخورد خشم و تحمل نمود
ز خویشان بسیارش اندیشه كردنكوكاری و مردمی پیشه كرد
ببخشید چندان زر و گوهرش‌كه از حمل آن رنجه شد چاكرش

ذكر بازگشتن قبل خان و فرستادن ایشان ایلچی از عقب وی‌

آلتان خان، قبل خان را تاج و كمر داد و رخصت مراجعت فرمود. چون قبل خان روانه شد و متوجه مملكت خود گشت، امرای ختای پیش خان بدگویی كردند.
كه را دشمنی چون قبل خان بودگرش زنده ماند پشیمان بود
كه او را چرا زنده كردم رهاچه نیكی طمع كردم از اژدها مزاج آلتان خان بر او متغیر گشت و ایلچی فرستاد كه برگردد. جواب داد كه: «من به اجازت خان بیرون آمده‌ام، بازگشتن شگون نمی‌دانم». چون ایلچی بازگشت، آلتان
ص: 68
قهرناك شد و لشكر گران در عقب او روان كرد. چون به نزدیك قبل رسیدند، ایشان را فریب داد و به خانه دوستی از آن خود سالجیوتای «1» نام- كه در اثنای راه بود- فرود آمد. خواست كه بازگردد و سالجیوتای با او گفت كه: «تو را در این بازگشتن هیچ مصلحت نیست، چه آلتان را غباری از تو در خاطر است، رفتن مناسب نمی‌نماید.
اگر صلاح باشد مرا اسبی هست، در پویه از باد و در تك از ابر سبق می‌برد.
نظم
از این سبز خنگ ایغر تیزروكه در پویه با باد بندد گرو
یكی كوه‌پیمای هامون‌نوردكه برق و براقش نبینند گرد آن را از من بستان و خود را از این ورطه هلاك بگذران». قبل خان سخن او را قبول كرد و در حال سوار شد و روی به فرار نهاد. سواران آلتان از عقب او روانه شدند.
چون او به خانه نزول كرد، ایشان نیز از عقب برسیدند. قبل خان گفت تا ایشان را دلداری داده در خرگاه فرود آوردند و كمر مرصّع كه آلتان به او داده بود به برادر خود قاجولی بهادر داد و با او و امرا مشاورت كرده، تمام مردم آلتان را تمام به قتل آوردند.
و قبل خان را زنی بود از قنغرات كه او را قراقریق نام بود و از او سه پسر داشت: كلانتر ایشان اوكیدن «2» برقاق بود، دوم قتله «3» خان و دیگر برتان بهادر 26. و اوكیدن «4» برقاق صورتی به غایت خوب و حسنی عظیم همچو مرغوب داشت.
بیت
بدی همچو رخسار او قرص هوردگر غبغبی داشتی چون بلور روزی به عزیمت سیر بیرون رفته بود، ناگاه از گردش روزگار، چشم زخمی رسید و قوم تاتار كه دشمن اصلی او بودند، با او دوچار خوردند و او را گرفته پیش آلتان بردند. از راه انتقام بفرمود تا او را بر خری چوبین دوختند و به زاری و خواری هلاك كردند.
______________________________
(1). متن: سالجوقی؛ براساس جامع التواریخ تصحیح شد.
(2 و 4). متن: اوكنن، براساس جامع التواریخ، ج 1، صص 248- 249 تصحیح شد.
(3). متن: قبله؛ براساس جامع التواریخ، ج 1، صص 248- 249 تصحیح شد.
ص: 69
نظم
خرد در سر آسمان اندكی است‌كه پیشش بد و نیك هردو یكی است
بسی پادشاه جهان‌جوی رابسی آفتاب سخن‌گوی را
كه كرده است گردون گردان هلاك‌ورا نیست از هیچ‌كس شرم و باك

ذكر پادشاهی قتله خان «1»

چون قبل خان از عالم رحلت كرد، قتله خان به‌جای پدر بنشست و به جهت انتقام برادر، به جمع و ترتیب لشكر مشغول شد.
[نظم]
چو فارغ شد از لشكر آراستن‌میان بست بر جنگ و كین خواستن
چنین گفت لشكر خویش راكه تا كی گذارم بداندیش را
ز شاه و سپاه ختا و تتاربرآورد خواهم به مردی دمار
كه ایشان بكشتند برقاق راهمان هم بقا شاه آفاق را پس به آلتان ختای و تاتار به كل و قوم دریانیان جنگ كرد و لشكر آلتان را هزیمت كرد و غنیمت بسیار گرفت.
نظم
همه مال و اسباب آلتان به كل‌به غارت ببردند خیل مغل
چو كردند بخش الجه بر یكدگربرفتند شادان از آن بوم و بر و چون اجل موعود قتله «2» رسید از دنیا رحلت كرد.

ذكر پادشاهی برتان بهادر و انتقال لقب خانی او به بهادری و ذكر ایردمجی و اطلاق برلاسی بر او

برتان بهادر بن قبل خان به مشاورت اعیان ملك به‌جای برادر بر تخت خانی نشست و یاساق پدر خود قبل خان را تازه گردانید و او خانی صاحب دولت و
______________________________
(1). متن: قبله: تصحیح براساس جامع التواریخ، ج 1، صص 248- 249.
(2). متن: قبله.
ص: 70
پادشاهی باصولت بود و در آن ایّام، به مردانگی و رای و فرزانگی او نبود، از این جهت لقب خانی او را به بهادری بدل كردند. و چون بر سریر ملك متمكن شد، عم او قاجولی وفات یافته بود. پسر او ایردمجی را راه و رسم پدر ارزانی داشت و سرداری و لشكركشی بر ایردمجی مقرر گشت و لقب برلاسی بر وی اطلاق یافت و او را ایردمجی برلاس گفتند و برتان بهادر را چند فرزند بود، اما یسوكا بهادر به كمال فرزانگی و مردانگی ممتاز بود.
[نظم]
اگر چند برتان بسی پور داشت‌یكی بود كز بخت منشور داشت
پس از شاه برتان یزدان‌پرست‌یسوكا بهادر به خانی نشست

ذكر پادشاهی یسوكا بهادر

چون نوبت خانی به یسوكا بهادر رسید، ایردمجی برلاس از دار فنا به دار بقا رحلت نمود و از او بیست و نه پسر ماند. بزرگترین ایشان سوغوجیجن به عقل و مردانگی ممتاز بود و به زكاء و فرزانگی سرآمده روزگار- و معنی جیجن عاقل است.
یسوكا بهادر او را ترحیب و تعظیم نهاد و به‌جای پدر مقرّر فرمود و امور ملكی و اشغال خانی را به استصواب او انتظام داد. و از آن بیست و نه برادر، نسل بسیار پدید شد و چون میان یسوكا بهادر و تاتار كینه‌ای دیرینه بود، با سوغوجیجن كنكاج كرد و لشكر بسیار جمع آورد و بر سر تاتار تاخت كردند.
[بیت]
به یاری یزدان و نیروی بخت‌بر ایشان یكی تاخت كردند سخت و خان و مان و مال و نعمت ایشان را به غارت دادند و تموچین و قرابقا- كه حاكم و والی تاتار بودند- هردو را اسیر كرده، بند نهادند.
[بیت]
به مردی گرفت آن دو سردار رابه‌هم برزد اقلیم تاتار را
بزرگان آن قوم را كرد خوردهمه خان و مانشان به غارت ببرد
ص: 71
و از سر شوكت و استظهار تمام عزم دیلون بولدوق «1» فرمود و چون بدان موضع رسید خاتون او، اولون ایكه «2» كه حامله بود، وضع حمل نمود.
[نظم]
در آن یورت فرخنده خاتون بزادبه چنگیز خان شاه فرخ‌نژاد
مر آن طفل را بد به مشت اندرون‌به قدر یكی كعب افسرده خون
كه بر كشتن دشمنان بد دلیل‌شد «3» اندر كف او عزیزان ذلیل تاریخ ولادتش عشرین ذی القعده تنگوزئیل، مطابق سنه تسع و اربعین و خمسمائه هجری، به طالع میزان، كواكب سبعه سیاره در طالع و رأس در سیوم و ذنب در نهم. پس سوغوجیجن با یسوكا بهادر گفت كه این، آن ستاره‌ای است كه عالم را روشن و منوّر گردانیده بود و او را تموچین نام نهاد.
[نظم]
چو آن سال زاد آن خجسته پسركه آمد زمان تموچین به سر
به فالش نكو آمد و زین سبب‌نهاد آن پسر را تموچین لقب و یسوكا بهادر را از این خاتون به غیر از تموچین سه پسر دیگر بود جوجی، قساوقاچقون و اونچی و نسل ایشان در جهان بسیارند و از خاتون دگر پسری بود ملكوتی‌نام كه در بزم و رزم، ملازم تموچین بودی و از او مفارقت ننمودی و چون یسوكا بهادر در تنگوزییل سنه ستین و خمسمایه درگذشت، تموچین سیزده ساله بود و سوغوجیجن- كه مدار ملك و ضبط لشكر به او منوط بود- هم در آن چند روز از دار فنا رحلت كرد و سایر فرزندان او و قراچارنویان خرد بودند و قوم نیرون از ایشان روگردان شدند.
[نظم]
سپاه یسوكا همه خیل خیل‌به اقوام تایجوت كردند میل و در آن‌وقت قبایل مغول و تاتار منقاد یك حاكم نبودند و هرقبیله یا دو قبیله حاكم جدا داشتند و دایما میان ایشان مخاصمت و محاربت قایم بود. تموچین تا از
______________________________
(1). متن: یلدوق.
(2). متن: انكه.
(3). متن: شدند.
ص: 72
حدّ طفولیّت به درجه رجولیّت رسید، زحمت‌ها كشید و در بند و بلاها افتاد و چون او را دولت‌های عظیم مقدّر بود از آن مهلكه‌ها خلاص یافت و با قوم جاموقه و اقوام تایجوت و قنغرات و جلایر و سوچی بیگ جنگ و كارزار بسیار كرد و نیز قوم برلاس- كه از نسل ایردمجی بود- به ایشان متّفق گشته مخالف شدند.
[نظم]
ز اقوام تایجوت و از قنغرات‌و برلاس و ارخان «1» و از جاجرات
شدند این همه مهتران یك زبان‌به جنگ تموچین ببسته میان و در این ولا، تموچین به واسطه قرب جواری كه با اونگ خان داشت متوجه او شد و از قوم برلاس:
[نظم]
ز سوغوجیجن بود پور نكوجهانگیر و فرمان ده و نیك‌خو
یگانه كه فخر نه و چار «2» بودز اقبال نامش قراچار بود با تموچین موافقت كرد و به واسطه دوستی قدیم كه میان یسوكا بهادر و اونگ خان بود، به اتفاق متوجه اونگ خان شدند كه حاكم قوم كراییت بود و او خانی بود باشوكت و پادشاهی باحشمت و آلتان‌ختای با او در مقام اتحاد و موافقت.
[بیت]
از او كس در آن عهد برتر نبودكسی را چنان گنج و لشكر نبود و چون تموچین به ملازمت او مشغول شد، اونگ خان را رأی و رویّت و فرّ و هیئت او مقبول افتاده و روزبه‌روز، كار او بالا می‌رفت چنان‌كه خان در كارهای ملكی به او مشورت كردی. به تدریج به مرتبه‌ای رسید كه او را فرزند خواند و تمامت مصالح جمهور بدو مفوّض گشت و در پیش اونگ خان بسی كارها كرد و دستبردها نمود و از آن جمله با اركه‌قرا برادر اونگ خان در مقام مخالفت بود و با بوركینا و توقیا بیگی پیشوای قوم مركیت محاربه كرد و بر همه غالب آمد.
______________________________
(1). د 1/ 1520: دریات.
(2). د 1/ 1520: نه فخر و نه عار.
ص: 73

ذكر عهد كردن اقوام به جنگ اونگ خان‌

چون اقوام تایجوت و سالجوت و قنغرات و درمان و مركیت و جاجرات و جلایر و تاتار و اویرات و بوركین و قتقین بر پیكار اونگ خان و تموچین با یكدیگر بیعت كردند،
[بیت]
بخوردند سوگند بر دین خویش‌بكردند عهدی به آیین خویش و اسب و گاو و قوچ آوردند و یك‌یك كشتند و گفتند اگر ما خلاف عهد كنیم همچنین كشته شویم.
بیت
كه نزدیك آن قوم پرخاش‌خرنبد هیچ سوگند از این سخت‌تر چون اونگ خان و تموچین از این حال خبر یافتند، لشكر كشیدند و در مقام سورنادر به ایشان حرب كردند ایشان را مقهور گرداندند و همه را در تحت تصرف و ربقه انقیاد درآوردند.

ذكر جادویی دشمنان با اونگ خان و تموچین‌

چون بوی روق، برادر تایانگ خان- كه حاكم قوم نایمان بود- با ایشان دشمنی داشت به قصد پیكار ایشان لشكر آراست و جده چیان را گفت تا جده كنند و جده كردن پای تیر گویند.
[نظم]
چو بدخواه غافل ز تقدیر بودهمه كار او مكر و تزویر بود
بدان‌گونه نیرنگ ساختندكه سنگی به آب اندر انداختند
كه خاصیّت اوست برف و دمه‌مگر لشكر شه بمیرد همه
پدید آمد از مكرشان باد و برف‌شد از برف صحرا چو دریای ژرف
و لیكن همان كس كه مكار بودبه فعل بد خود گرفتار بود
ص: 74 كه سرما و برف و دمه گشت یارسپاهی كه با بیروق نامدار
بر آنها كه بودند نیرنگ‌سازدر آن جنگ و پیكار بودند باز «1»
ز تاریكی و برف و باد و دمه‌سراسیمه گشتند و حیران همه
رسید اندر آن قوم خشم خداز سرما بیفسردشان دست و پا
تبه گشت بسیار كس ز اندر گروه‌بسی گمره افتاد از تیغ كوه
به كوهی كه بد موضع كارزاربداندیش را شد چنین كار زار
هر آن‌كس كه بد زنده مانده به جابرفتند سرگشته و بی‌نوا
نكردی كسی جنگ و بگریختنداز ایشان دو باهم نیامیختند

بدگویی كردن جاموقه به قصد تموچین نزد سنگون پسر اونگ خان‌

چون تموچین مدّت هشت سال پیش اونگ خان به اطوار مختلف به سر برد و به قرب و نزدیكی و به مرتبه فرزندی و اتحاد رسید، امرا و خویشان او حسد بردند و شباهنگ كمر بر ممر انتهاز فرصت انداختند. و حبایل غدر بر تقبیح صورت او بساختند. جاموقه- كه مهتر جاجرات بود- با تموچین كینه‌ای دیرینه داشت؛ پیش سنگون پسر اونگ خان بدگویی او كرد و گفت تموچین قوّت گرفته است و با تایانگ خان دوستی می‌كند و مدد می‌طلبد و می‌خواهد كه مملكت از دست شما به در برد و سنگون این سخن‌ها را انهای رای پدر گردانید، باور نداشت. دگربار از غایت خبث نفس، همین پیغام داد و گفت:
[نظم]
ز پور یسوكا پراندیشه باش‌در اندیشه آن جفا پیشه باش
كه گر چاره او نسازی تو زودبرآرد از این دودمان تو دود
بترسید از گفتش اونگ خان‌بگردیدش از بیم رنگ از رخان با امرا مشورت كرده به قصد تموچین اتفاق نمودند. یكی از امرا، صورت این
______________________________
(1). متن: یار.
ص: 75
حال در خلوت با خاتون خود می‌گفت؛ دو كودك از گله، شیر آورده بودند نام ایشان باتا و قشلق؛ از بیرون خرگاه این سخن بشنیدند.
[نظم]
نمی‌خواستند از دل و كیش پاك‌كه ناگه شود بیگناهی هلاك
دو بیدار بخت و دو جوینده كام‌كه بودند باتا و قشلق به نام
برفتند پیش تموچین به رازسخنهای بشنیده گفتند باز تموچین این سخن استماع نموده، ملول شد و با قراچارنویان مشورت كرده خیمه‌ها برجای بگذاشت و به دامن كوه بیرون رفت.
[نظم]
تموچین چو شاه جهان خواست بودز بختش همه كارها راست بود
سپه را تموچین لشكر پناه‌به‌جای دگر برد از آن جایگاه
پدیدار كرد از پی آن گروه‌خجسته پناهی به دامان كوه اونگ خان همان شب با لشكر فراوان به مخیّم او رسید. چون آتش بسیار افروخته دید،
[بیت]
بفرمود تا تیرباران كنندهوا را چو ابر بهاران كنند و چون آواز مردم نشنیدند به خیمه‌ها درآمدند، هیچ‌كس را نیافتند. در عقب روان شدند. قراول تموچین خبر رسانید كه اونگ خان رسید.
[نظم]
درون تموچین از آن شد دژم‌كه او لشكر خویشتن دید كم
چنین گفت با كاردانان خویش‌كه این كار چون برد خواهیم پیش

نبرد تموچین با اونگ خان‌

چون لشكر اونگ خان نزدیك رسید، قویولدانویان با تموچین گفت كه: «در عقب
ص: 76
دشمن پشته ایست. وظیفه آن است كه توق را بر بالای پشته برآوریم تا شكست بر دشمن افتد».
[نظم]
به گفت و برانگیخت اسب نبردابا توق آهنگ آن پشته كرد
به بالا برآورد فرخنده توغ‌كه می‌داد چون شمع گردون فروغ
برآورد از آن پشته بانگ و غریوكه اینك تموچین كیهان خدیو تموچین از غایت شجاعت و فرط جلادت فدایی شده از دشمن نیندیشید و در موضع قلاچین ایمت بر دشمن تاخته.
[نظم]
چو ابر و هوا درهم آمیختندچو باران ز تن خون فروریختند
بكردند جنگی كه گردون پیرندارد به یاد آن‌چنان دار و گیر و سنگون پسر اونگ خان زخم‌دار شد و بسیاری از قوم كراییت به قتل آمدند.
نظم
برآمد ز قوم كرایت نفیركه شد خسته رخسار سنگون به تیر
چنان لشكر دشمنان گشت پست‌كه از اونگ خان خواست آمد شكست
چو ایشان فشردند برجای پای‌تموچین به ایشان رها كرد جای
به سرچشمه بالجونه شتافت‌در آن بوم یك چند آرام یافت و لشكر تموچین كه پراكنده شده بودند از هرطرف در آن سرچشمه جمع آمدند و آن چشمه‌ای بود شور و آب اندك داشت.
بیت
به سختی ز گل می‌فشردند آب‌نه در چشمه آب و نه در چشم خواب

سیور غامشی كردن و تعیین مناصب نمودن تموچین قومی را كه در آن نبرد بودند

در آن حال قراچارنویان با تموچین گفت كه هركسی كه در این جنگ ما بود، از
ص: 77
خرد و بزرگ، نام ایشان در دفتر ثبت می‌باید كرد و هریك را منصبی تعیین فرمود و تموچین را تدبیر قراچارنویان صواب نمود و به آن یسون عمل كرد و فرمود تا اسامی ایشان ثبت كردند و هریك را كمی راه و رسمی مقرّر فرمود.
[نظم]
در این سختی هركو بر شاه بودمرو را ز هركس فزون جاه بود
نوشتند بر دفتری نام اوكه تا شه برآرد همه كام او و آن دو كودك را كه از قصد اونگ خان او را آگاه گردانیده بودند، ایشان را ترخان كردند. و ترخان آن باشد كه از مؤنت‌ها ایمن و معاف گردد و در لشكری كه باشد غنیمتی كه گیرد از او، غان نگیرند و بر او مسلم باشد و فرمود كه: «هرگاه كه خواهند در بارگاه بی‌اذن و دستوری درآیند و تا نه گناه از ایشان صادر نشود، نپرسند» و نیز فرمود كه: «نه بطن از نژاد ایشان از سایر تكالیف ایمن باشند».
[نظم]
خردمند و نیك اختر آن دو پسركه كردند از مكر دشمن خبر
چنین داد فرمان كه تا نه نژادهر آن‌كس كه از تخم ایشان بزاد
گنهشان ببخشند ابنای ماكزین پس نشینند بر جای ما ترخانیان كه این زمان هستند از نسل ایشانند و آنچه در الوس جغتای ترخانند از نسل قشلق‌اند و هركه را اسم و رسمی مقرر فرموده بود، برحسب حال، یرلیغ و پاییزه داد و از آن موضع كوچ كرده و در اوزان- كه سرحدّ ختاست- بر لب رودی بر دامن كوه فرود آمد.
[بیت]
به حد ختای است آن كوه و رودچو جای نزه دید آمد فرود و در آنجا عرض لشكر داد. چهار هزار و سیصد نفر بودند و از آنجا كوچ كرده، به موضع ناور فرود آمدند كه قبیله قنغرات در آنجا بود.
[نظم]
رسیدند در ره به نام‌آوری‌فرود آمده گرد او لشكری
ص: 78 فرستاد ایلچی تموچین به اوكه با ما چه سر داری ای نامجو
اگر نیك‌خواهی و گر بدسگال‌به ما بازگو تا بدانیم حال
سپهدار با لشكر قنغرات‌شد ایل و به جان یافت از شه نجات
چو اطراف ناور علف‌زار بودبدان جای خرّم توقف نمود

ذكر ایلچی فرستادن تموچین به اونگ خان و خود از عقب ایلچی روان شدن و هزیمت اونگ خان‌

چون تموچین را لشكر جمع شد و قوت گرفت، به اونگ خان كس فرستاد و چند نوبت ایلچیان از طرفین آمد شد كردند و معامله به صلح نانجامید و در نوبت سیوم كس خود را با ایلچی اونگ خان روانه ساخت و خود با لشكر از عقب متوجه شد.
[نظم]
چنان تاختن كرد بر لشكرش‌كه ویران شد آباد بوم و برش
بسی را بكشت و بسی را گرفت‌خردمند ازین كار مانده شگفت و در آن جنگ قراچارنویان با اونگ خان دوچار خورد، تیری بر اسب اونگ خان زد، چنانچه اسبش به سر درآمد و او بر اسب دیگر سوار شد و با سنگون پسرش رو به هزیمت نهاد.
[نظم]
سپه داشت سالار تركان بسی‌ولی با فلك برنیاید كسی
به فرمان یزدان چنان سروری‌كه بودش چو مور و ملخ لشكری
هزیمت شد از پیش چنگیز خان‌تو این كارها جز خدایی مدان و زنان و دختران او تمام اسیر گشتند.
[بیت]
ز قوم كرایت كسی برد جان‌كه شد بند فرمان چنگیز خان و اونگ خان چون به ولایت تایانگ خان رسید، امرای تایانگ او را به قتل آوردند.
ص: 79
[نظم]
امیران تایانگ بی‌لشكرش‌چو دیدند پویان در آن كشورش
به زاری بكشتند آن شاه رابماندند خالی از او گاه را
پدر را بكشتند لیكن پسرز چنگال ایشان برون برد سر سنگون پسرش از آنجای گریخته به دیار تبت افتاد و از آنجا به كاشغر رفت.
[بیت]
در آن بقعه بد نامداری درشت‌مرو را گرفت و به زاری بكشت و چون تمامی قوم كراییت و لشكر اونگ خان مطیع تموچین شدند، چند روز به فراغ خاطر در آن موضع به عیش و شكار و استراحت مشغول شد و بعد از آن به یورت اصلی خویش بازگشته، فرود آمد.
[نظم]
تموچین چو ملك كرایت گرفت‌به مردی سپاه ولایت گرفت
شد آسوده از سختی روزگارهمی كرد یك چند آنجا شكار
پس آن‌گه خرامید با طرف رودبه فرخنده یورت خود آمد فرود
بدین فتح نامی و كامی سترگ‌ثنا كرد بر كردگار بزرگ و این وقایع در شهور سنه تسع و تسعین و خمسمائه هجری، مطابق تنغوزئیل واقع شد و تموچین در آن‌وقت چهل و نه ساله بود.

ذكر جلوس تموچین بر تخت سلطنت و جهانبانی‌

چون این فتح بزرگ دست داد و بیشتر اقوام مغول او را گردن اطاعت نهادند و در موضع تماؤن «1» كهره بر تخت نشست.
نظم
در آن سال بر تخت شاهی نشست‌به توفیق و لطف الهی نشست
ورا نصب شاهی در آن‌گاه بودكه سالش یكی كم ز پنجاه بود
______________________________
(1). متن: ثمان؛ اصلاح براساس جامع التواریخ.
ص: 80

داستان تایانگ خان و تموچین‌

چون تایانگ خان- كه حاكم نایمان بود- از استیلای تموچین خبردار شد، به تهیّه اسباب لشكر مشغول گشت. و اقوام درمان و تاتار و قتقین و مركیت و سالجوت و جاموقه،
[بیت]
همه یار گشتند با نایمان‌به اندیشه جنگ چنگیز خان و تایانگ خان پیش الاقوش‌تگین- كه خان انگت بود- كس فرستاده، پیغام داد كه
[نظم]
چنان دان كه در بوم ما سروری‌به شاهی نشسته است با لشكری
تو دانی كه دانا ندارد رواكه دارد یكی ملك دو پادشا
كنون گر الاقوش یاری كندتموچین كجا شهریاری كند
نباید مدد داشت از من دریغ‌كه من خود كنم چاره او به تیغ الاقوش، خانی هوشمند و كاردان بود. چون این پیغام به او رسید امیری كه نام او نوریداش بود پیش تموچین فرستاد و او را از این معنی خبردار گردانید.
[نظم]
یكایك سخن با تموچین بگفت‌كه تایانگ خان گفته بود از نهفت
از آن پس بیاورد از آنگت سپاه‌علی‌رغم تایانگ شد ایل شاه
اگر چند خود شاه را پیش از این‌همین مكر تایانگ خان بدیقین
و لیك از پراكنده گفتار اوشتابنده‌تر گشت در كار او تموچین در این باب به فرزندان و امرا مشورت نمود و قراچارنویان گفت:
نظم
كه در جنگ اگر شه بود پیش دست‌یقین دان كه بر دشمن افتد شكست
چو سرسبزیت داد یزدان پاك‌ترا از سیاهی دشمن چه باك
یكی تن كه با او بود كردگارنباید كه اندیشد از صد هزار
چو گفت قراچارنویان شنیدپسندید و او نیز آن رای دید
ص: 81

جنگ كردن تموچین با تایانگ خان‌

به تاریخ منتصف جمادی الثانی سنه ستّمائه، موافق سیچقان‌ئیل، تموچین متوجه جنگ تایانگ خان شد.
[نظم]
تموچین جهاندار فرّخ‌نژادبه پیكار تایانگ خان رو نهاد
ببودند تا اوّل ماه دی‌به جایی كه بد نام آن [كلتكی] «1» و از آن موضع، قبلای‌نویان و جبه‌نویان را به منغلای روانه گردانید.
[نظم]
به فرمان شاه فلك مرتبه‌سرافراز قبلای و نویان جبه
برفتند بر عادت منغله‌به پیش اندرون با بسی مشغله از آن طرف تایانگ خان با امرا مشورت كرده، گفت: «صواب آن است كه ما چند منزل بازپس نشینیم كه اسبان ایشان لاغرند و هرآینه در راه، از هم بریزند».
[بیت]
اگر چند تدبیر او راست بودولی آنچه تقدیر می‌خواست بود و تایانگ خان را امیری بود قوری سویاچو نام كه از خردی باز به سن با او بزرگ شده بود. او را گفت پدرت اینانج خان:
[نظم]
یكی روز از جنگ ناسوده بودكسی را پس پشت ننموده بود
ترا دل به خاتون گراید همی‌ز تو بوی مردی نیاید همی
چو بشنید از خشم و كین بی‌درنگ‌چو شیر ژیان كرد آهنگ جنگ چون لشكر از هردو جانب صف كشیده به‌هم رسیدند، چنگیز خان قلب را به پسر خود جوجی سپرد و [دو] لشكر از طرفین گورگه زدند و برغو كشیده، به جنگ مشغول شدند.
______________________________
(1). در متن جای كلمه خالی است؛ تكمیل از د 1710.
ص: 82
[نظم]
در آن روز تا شب یكی جنگ بودكه از گردشان روز شب رنگ بود
در آن جنگ تایانگ مجروح شدتنش گویی از ضعف بی‌روح شد و از آنجا گریخته با امرا به بالای كوه رفت.
[نظم]
زبان برگشادند میران اوكه ای شاه فرخنده نامجو
چو ابر سر كوه كردی درنگ‌نسازند شاهان نهالی ز سنگ
اگر تیغ خواهی زدن با گروه‌چرا خوابگه ساختی تیغ كوه
چو تایانگ خان زخم بسیار داشت... «1»
از آن پس قوری گفته با مهتران‌كه اینك جوانان و نام‌آوران
چو می‌میرد این پادشاه از جفاچنان بهتر آید ز راه وفا
كه ما همگنان رو به دشمن نهیم‌چو تایانگ خان تن به كشتن دهیم
از آن كوه باهم به زیر آمدندبه پیكار چون نرّه شیر آمدند
كه هركس كه دارد چنین كهتران‌ندارد هراس از سپاه گران
هر آن‌كس كه از نایمان زنده بوددل از هستی خویش بركنده بود
در آن تیره‌شب از سپاه مغل‌برافتاد بنیاد ایشان به كل چون تایانگ خان در آن جنگ كشته شد، كوشلك پسرش گریخته به پیش بوی‌روق عم خود رفت.
ذكر محاربه تموچین با توقیا بیگی، خان مركیت
چون تموچین از جنگ تایانگ خان پرداخت و قبایل و اقوام تایانگ خان كه بودند همه مطیع و فرمان‌بردار شدند، توقیا بیگی والی مركیت سركشی آغاز كرد.
تموچین روی به او آورد و به یك حمله،
______________________________
(1). در متن مصراع جا افتاده است.
ص: 83
[بیت]
برآورد از وی درآورد گردهمه قوم مركیت را ایل كرد توقیا بیگی با پسر خود گریخته به پیش بوی‌روق برادر تایانگ خان رفت و تموچین از آنجای روی به تنگت آورد و آن را قاشین نیز گویند.
[بیت]
چو از كار مركیت پرداخت شاه‌به اقلیم تنگت سپه تاخت شاه و در اثنای راه طایراسون را- كه در قلعه متحصّن بود- گرفته پیش او آوردند و چون به قاشین رسید، قلعه آن را مسخر كرده، با زمین هموار كرد.
[بیت]
ولایات قاشین همه كرد پست‌ز غارت همه مالش آمد به دست و تموچین هر قومی كه ایل می‌شدند داخل لشكر خود می‌كرد و از سختی و زحمت به آسانی و نعمت می‌رسانید و هركسی كه سركشی می‌كرد او را با قوم و تبع به تیغ بی‌دریغ می‌گذرانید، تا به این طریق تمام اقوام و الوس را ایل گردانید و جماعه‌ای را كه در جنگ اوّل اونگ خان با او بودند استمالت نموده، یرلیغ و پاییزه داده بود، ایشان را تومان و هزاره و صده و دهچه نیز مقرّر فرمود و هنوز به همان دستور، آن مناصب در میان ایشان باقی است.

ذكر قرلتای كردن تموچین و لقب چنگیز خان بر او اطلاق شدن‌

به تاریخ سنه اثنی و ستمائه مطابق بارس‌ئیل، در وقتی كه نیّر اعظم خانه شرف را مشرف گردانیده بود، سلطان طبیعت قوای نامیه به آرایش باغ و راغ فرمان داده؛
[نظم]
به خرم بهاری كه در خار و سنگ‌گل و لاله افكنده پر بوی و رنگ
لب چشمه‌سار و رخ مرغزاربد اندر خوشی چون لب و روی یار
همه كوه و در، پرگل و لاله بوددهان گل و لاله پرژاله بود تموچین به تهیّه قرلتای فرمان داد- و جمعیّت بزرگ را به زبان مغولی قرلتای
ص: 84
گویند- و تمام فرزندان و برادران و امرا و نویینان اطراف را از تومانات و هزاره و صده و دهچه جمع كرد.
[نظم]
قرلتای فرمود شاه جهان‌به درگاه حاضر كهان و مهان
برافراخت نه پایه طاق سفیددرخشنده از در چو تابنده شید
نشسته جهانگیر بیدار بخت‌اباتاج فرخنده بالای تخت در آن بزمگاه شخصی درآمد از مغول، كه در زی فقر بودی و دایما عبادت كردی و او را به این سبب بت تنگری گفتندی.
[بیت]
برهنه به كوهی بود مسكنش‌ز گرما و سرما نخستین تنش تموچین را گفت: «اللّه تعالی با من شب فرمود كه روی زمین را به تموچین و فرزندان و خویشان او دادم. اكنون من تو را چنگیز خان خواندم».
[نظم]
نهادیم نام تو چنگیز خان‌از این پس تو خود را تموچین مخوان
همه‌كس ورا این‌چنین خواندندبدان نام نو آفرین خواندند
از آن‌رو كه معنی چنگیز خان‌بود شاه شاهان به توری زبان

ذكر لشكر كشیدن چنگیز خان بر سر بوی‌روق و هزیمت یافتن توقیا بیگی و كوشلك‌

چنگیز خان بعد از قرلتای متوجه بوی‌روق، برادر تایانگ خان شد و آن زمان او به شكار مشغول بود و از حوادث روزگار غافل. لشكر بدو رسیدند و شكاری‌وارش در میان گرفتند.
نظم
پی میش می‌تاخت در كوه و درز آهنگ شیر ژیان بی‌خبر
به چنگال شیران گرفتار شدچو از خواب خرگوش بیدار شد
ص: 85
و در آنجای به قتل آمد و تمامی زن و بچه و گله و رمه او به غارت بردند. كوشلك از حال عم خبردار شد و به اتفاق توقیا بیگی رو به فرار نهاد و چون اهل تنگت دیگربار مخالفت آغاز كردند، چنگیز خان از آنجا متوجه ایشان شد و دیار ایشان را مسخر ساخت.
نظم
مسلّم شد اقلیم تنگت همه‌شده بنده فرمان شاه و رمه
وز آنجایگه عزم قرقیز كردبرآشفت و آهنگ خونریز كرد چون بدانجا رسید بزرگان و سرداران پیشكش‌ها كشیدند و قدم متابعت بر جاده اطاعت نهادند.
بیت
ز قرقیز و تنگت چو شد بازگشت‌سپاه وی از چند و چون درگذشت

گفتار در روی‌آوردن چنگیز خان بر سر توقیا بیگی و كوشلك و مطیع گشتن ایرات و قرلغ و ایغور

در زمستان همان سال چنگیز خان رو به‌طرف توقیا بیگی و كوشلك نهاد.
[نظم]
كه بد پاره فتنه انگیخته‌به حیلت ز پیكار بگریخته
از این بار چون كوشلك پیش بودهراسان به سرحد اردیش بود
شهنشه چو آب از هوا بست یخ‌بشد با سپاهی چو مور و ملخ و در اثنای راه قوم ایرات لشكر را راه بر شدند و در اردیش به ایشان رسیدند و به محاربه مشغول شدند. توقیا بیگی را در آن جنگ به تیری آخر كردند.
[بیت]
چو با شیر، آهو نبرد آوردبسا دل كه با خود به درد آورد
ص: 86
و چون توقیا بیگی كشته شد، كوشلك از آنجا گریخته به راه بیش‌بالیغ نزد گور خان رفت و اقوام او متفرق شدند. گور خان او را فرزند خواند و دختر خود را به او نامزد كرد.
نظم
ورا گور خان خواند فرزند خویش‌بیفزود جاهش به پیوند خویش
دلش كرد خرّم به دخت چو ماه‌تنش را همی داشت از بد نگاه در این ولا، ارسلان خان با قوم قرلغ ایل شده، با قبیله خود پیش چنگیز خان آمد و چون چنگیز خان را این فتح‌ها روی نمود،
[نظم]
سپاه شهانی كه كردیم یادیكایك به چنگیز خان رو نهاد
دگر صنف‌های قبایل همه‌بدان شاه گشتند مایل همه و ایدی‌قوت- كه حاكم ایغور بود و ایغور حاكم خود را ایدی‌قوت گوید و معنی ایدی‌قوت به زبان ایغوری خداوند دولت باشد- در آن‌وقت مال به گور خان می‌داد.
چون آوازه دولت چنگیز خان بشنید به گور خان مخالف شده، داروغه او را شادكه نام در موضع قراخواجه به قتل آورد.
[بیت]
همی گفت كز من نیابد امان‌هر آن كاو بود خصم چنگیز خان چون این خبر به چنگیز خان رسید او را طلب داشت.
[نظم]
فرستاد پیغام كای سرفرازبه فرخنده روی تو دارم نیاز
ایدی‌قوت شد از پرسش شاه شاداز ایغور زمین رو به حضرت نهاد
هر آن چیز كان لایق شاه دیدز گنج خزانه برون آورید
مغرّق به زر جامه‌های حریرمرصّع به گوهر كلاه و سریر
ستوران و اسبان نامی هزارغلام و كنیزك فزون از شمار
بدین چیزها كرد الجامشی‌بسی یافت از خان سیورغامشی
ص: 87 ایدی‌قوت از آن پس زمین بوسه دادثنای سرافراز شه كرد یاد
چنین گفت كای شاه گردن‌فرازبه فرخنده روی تو دارم نیاز
به نزدیك تو آمدستم ز دوركه زحمت شود رحمت و صور سور
چنان است امید این هواخواه راكه پنجم پسر باشد آن شاه را
ز روی كرم چون پسر خوانیم‌به وجه دگر خویش گردانیم
بدانست شه كو چه گوید همی‌بگفت اندر او جفت جوید همی
مر او را پسر خواند و دختش بدادبه دامادی خود دلش كرد شاد

ذكر لشكر كشیدن چنگیز خان به جانب ختای‌

چون آلتان، خان ختای پیش از این از شاه‌زادگان نیرون یمبقا و اوكیدن برقاق «1» را به غدر به قتل آورده بود- چنانچه گفته شد- در این وقت كه كار چنگیز خان بالا گرفت و لشكر او بی‌حد و اندازه شد، فوجی از سپاه را به محافظت اردو تعیین نمود و خود متوجه ختای شد.
[بیت]
چو بختش به فیروزی امیّد دادهم آن‌گه به ملك ختا رو نهاد و چون آنجا رسید به اندك زمانی ولایت جورجته «2»- كه هشتاد تومان است- مسخّر گردانید و شهر پكین را نیز گرفت و شهر تونكینگ را- كه از شهرهای بزرگ آن مملكت است- خراب كرد. امرا و لشكر را به هرطرف جهت تسخیر بلاد ختا روانه ساخت.
[نظم]
سپاهش به هر شهر كاهنگ كردز بوم و بر آن برآورد گرد
امیران و شه‌زادگان چند شهرگرفتند و كردند ویران به قهر
دو صد قلعه و شهر بد بیشتركه كردند از آن بوم زیر و زبر و از آنجای روی به تختگاه ختای، شهر جنگدو نهادند كه آلتان، خان ختا آنجا
______________________________
(1). متن؛ اوكین بوقا؛ د 1/ 1520: همیقا و اكین برقاق.
(2). د 1/ 1520: جورنجت.
ص: 88
بود. و چون آلتان خان از توجّه چنگیز خان واقف شد، با امرای خود كویوكینك و یونكشاه و وزیرش- جنگ سانگ- مشورت كرد.
[نظم]
كه چنگیز خان كرد كشور خراب‌به پیكار ما دارد اكنون شتاب
چه سازیم ما آشتی یا نبردچگونه همی باید این كار كرد جنگ سانگ با شاه گفت كه:
[نظم]
اكنون ز جنگ آشتی بهتر است‌كه راز زمانه به پرده در است
كه داند كه روز نبرد این سپهربه كین رو نماید به ما یا به مهر صواب آن است كه در این ولا آشتی كنیم، چون او بازگردد فكری دیگر توان كرد. ظفرنامه ج‌1 88 ذكر لشكر كشیدن چنگیز خان به جانب ختای ..... ص : 87
شاه ختای را این رای موافق نمود. به صلح، ایلچی پیش چنگیز خان فرستاد و گنجو نام دختر خود را به چنگیز خان داد و چنگیز خان دختر آلتان بگرفت و از آنجا باز گردید و آلتان چون كار مملكت متزلزل و پریشان دید، پسر خود را در جنگدو- كه مغول آن را خان بالیغ گوید- با لشكر غلبه بگذاشت و خود به نمگینگ- كه پدرش ساخته بود و آن را اتیسا نیز گویند- رفت.
[نظم]
كه فرسنگ دورش چهل ساحت است‌سه بارو به گردش برافراخته است
اساسی نهاده است بر طرف رودز انهار تارش ز اشجار پود و آن رود را چنگ‌خو گویند و عرضش چندان‌كه كشتی از صباح تا شام به جهدی تمام یك نوبت بدان طرف می‌گذرد و می‌آید و در آن شهر میوه سردسیری و گرمسیری می‌باشد و در آن راه بعضی از لشكر از آلتان روی‌گردان شدند، پیش چنگیز خان آمدند. چون چنگیز خان از رفتن آلتان واقف شد، دو امیر تومان، مینك‌آن و ساموقه را با لشكری انبوه به تسخیر خان بالیغ فرستاد تا محاصره كردند.
چون بعد از مدّتی كه كار بر ایشان تنگ شد و قوتشان نماند،
ص: 89
[بیت]
به جنگدو خورش آنچنان تنگ گشت‌كه نانی به جانی نیامد به دست پس آلتان از غم و غصه، زهر خورد و بمرد و شهر را مسخر كردند.
[بیت]
مسخر شد آن تختگاه ختابه اقبال شاه جهان كدخدا و خبر پیش چنگیز خان فرستادند كه:
[بیت]
بسی گنج‌ها هست پر مال و زربه بردن چه فرمان دهد تاجور چنگیز خان سه امیر، قنغور و انكور و مرتی‌قیا را فرمان داد تا رفته آن اموال و خزاین را نقل كنند و چون بدانجا رسیدند، خزانه‌دار آلتان، مجموع اموال و ذخایر تسلیم كرد و سه تخته حریر زربفت چینی پیشكش امرا كرد. قنغور نگرفت و آن دو امیر دیگر بستدند و امرای ثلاثه با خزانه‌دار، اموال و خزاین را حمل كرده، متوجه چنگیز خان شد [ند].
[نظم]
چو كردند بر شاه عرض آنچه بودشهنشه به قنغور پژوهش نمود
كه دادت فدا هیچ یا نه بگوی‌چنین داد پاسخ امیر نكوی
كه من نستدم گرچه می‌داد چیزنكردم قبول از فدا یك پشیز چنگیز خان از سبب ناستدن سؤال كرد. قنغور گفت: «اگرنه به جنگ و قهر مسخر شده بودی، مال آنجا تعلق به آلتان داشتی هرچه دادی می‌گرفتم».
[نظم]
ولی چون به فرمان شاه جهان‌گرفتند آن تختگاه مهان
همه مردم شهر باشند اسیرهمه مال شه را بود ناگزیر
هرآن كو به یك جو تصرف كندو گر با كسی زان تكلّف كند
هرآن‌كس كه بستد هرآن‌كس كه دادگنه‌كار باشند از راه داد
چو بشنید چنگیز خان گفت زه‌كسی زین سخن‌ها نگفته است به
ص: 90 مرو را فراوان نوازش نمودبدادش دوچندان كه رد كرده بود
دو میر دگر در گناه آمدندبه كار خطا عذرخواه آمدند
فدا یك پسرزاده ماه‌وش‌بر شاه برد از پی پیشكش
نبیری كه بد نام او چونگشارها كرد و رفت از در پادشاه
ببخشید شاه آنچنان گنج و مال‌كه او را نبودی ز بخشش ملال چنگیز خان مدّت دو سال آن بلاد را مسخر گردانید. بعد از آن به اردوی خود مراجعت نمود. سوبدای بهادر را بر سر قوم مركیت- كه حاكم ایشان قدوی برادر توقیا بیگی بود و در زمین نایمان نشسته بود- فرستاد و چون به آنجا رسید، بعد از محاربه، قدوی با سه پسر توقیا بیگی و بسیاری از قوم مركیت كشته شدند و آن قوم را غارت كرد و از آن‌جا مراجعت نموده به اردو ملحق شد و برغل نویان را بر سر قوم تومات فرستاد و چون بدان‌جا رسید،
[نظم]
برآورد از قوم تومات گردبه یك جنگشان پست و ناچیز كرد
ولی گشت كشته به پایان جنگ‌شد از حالت او دل شاه تنگ بعد از آن منقلی گویانگ نامی را با لشكر بسیار به محافظت ختای روانه داشت.
[نظم]
روان گشت مغلی به فرمان شاه‌برفتند با او بسی از سپاه
همی رفت با لشكر بی‌قیاس‌بدانسان كزو چرخ بد در هراس
در آن بوم چندان سپه گستریدشد از گرد او روزوشب ناپدید

ذكر خواتین و فرزندان چنگیز خان‌

چنگیز خان را خواتین و قمایان بسیار بودند. 27
[نظم]
ورا بد به فرخنده اردو درون‌خواتین و سریت ز پانصد فزون
همه جفت خانان و دخت شهان‌بخوبی شده نامدار جهان
ص: 91
امّا پنج نفر سرآمده ایشان بودند: برته‌قوچین مادر فرزندان و گنجو «1» دختر آلتان ختای و كوری سورنگ دختر تایانگ خان و بیسولون دختر كتو «2» و قولان دختر طایراسون.
[نظم]
وزین پنج خاتون با تاج و گاه‌فزون از همه برته‌قوچین به جاه
كه از شاه فرزند بسیار داشت‌به جز پنج دختر پسر چار داشت اوّل جوجی دوم جغتای سیوم اگتای چهارم تولی و هریك از ایشان را به امری مأمور فرموده بود: جوجی را به ترتیب بزم و شكار و جغتای را به یاسا و یرغو زدن و نسق كار لشكر.
[بیت]
كه با طبع او قوّت دار و گیربرآمیخته همچو با آب شیر و اگتای را- كه یگانه روزگار و سرآمده ادوار بود- به تدبیرات ملكی مقرّر ساخت و تولی را به محافظت خیل و حشم و اردو معیّن كرد و به غیر از این چهار پسر، پنج پسر دیگر داشت از دیگر خواتین.
و چون ممالك شرقی از ختای تا المالیغ در تحت تصرف آورد، تمامی آن را با جمیع قبایل و اقوام مغول بر فرزندان و برادران و قراجارنویان- كه از ابناء اعمام بود- و سایر خویشان قسمت كرد و هرخویشی را مخصوص فرزندی گردانید و بعد از آن در تشیید بنای موافقت و تمهید قواعد الفت میان پسران و خویشان تحریض می‌كرد و پیوسته تخم محبّت و مودّت در كشت‌زار سینه‌های ایشان می‌كاشت.
چنانچه روزی پسران و خویشان را جمع كرد و یك تیر از تركش بیرون آورد و آن را بشكست، باز دو عدد گردانید و آن را هم بشكست. یك‌یك تیر می‌افزود تا چند عدد شد، چنانكه از شكستن آن زورآزمایان عاجز شدند، پس روی به ایشان آورد و گفت این مثل شماست. اگر باهم متفق و هم‌پشت باشید هیچ‌كس بر شما دست
______________________________
(1). متن: گنجور.
(2). د 5359: كتور؛ د 1/ 1520: جامكبو.
ص: 92
نیابد و بر شكست شما قادر نگردد و پیوسته باید كه یك كس از شما به اسم پادشاهی مخصوص باشد و مجموع به متابعت و مطاوعت او یك كلمه و یك جهت باشید تا در میان شما مخالفت راه نیابد و دشمنان ظفر نیابند. چه اگر به حسب ظاهر اسم پادشاهی بر یك كس باشد، امّا از روی حقیقت، تمام فرزندان و خویشان در ملك و مال شریك باشند.

ذكر رسوم مغول و یاسای چنگیز خان‌

چون حق سبحانه و تعالی چنگیز خان را در امور دنیوی، عقلی و كیاستی داده بود، یاسا و قاعده‌ای چند بنهاد و بر مقتضای رای خود هركاری را قانونی و هرگناهی را جزایی معین كرد. از آن جمله: قصاص قتل مسلمانی چهل بالش زر تعیین فرمود و از آن ختایی یك سر درازگوش. و چون اقوام مغول را خط نبود، گفت تا فرزندان ایشان از ایغور خط بیاموختند و آن یاسا و قانون را به دفترها ثبت كردند و آن را شباشوب نام نهاد و یاسانامه بزرگ نیز خوانند و به خزانه سپرد و ایشان آن را عزیز داشتندی و از مضمون آن تجاوز ننمودندی.
و در اوایل حال كه اقوام و قبایل مغول بدو منضم شدند، رسوم و عادات بد مثل سرقت و غیره كه در میان ایشان بود برانداخت و هرگاه كه احكام و امثله به ملوك و سلاطین می‌نوشت- چنانچه رسم سلاطین سابق بود- از بسیاری لشكر و استعداد بیم نمی‌كرد، بلكه غایت انجامش آن بود كه اگر ایل و منقاد ما شوید به جان امان یابید و اگر برخلاف آن باشید، ما چه دانیم، خدای قدیم داند. و این سخن متوكلانه است و همانا از این یافت هرچه یافت.
و چون چنگیز خان تابع هیچ دین و ملّتی نبود، از تعصّب و رجحان ملّتی بر ملّتی احتراز كردی، بلكه علما و زهاد هرطایفه را اعزاز نمودی [و] آن را نزد حضرت عزّت وسیله دانستی.
و چون عرصه مملكت عریض و بسیط گشت و سوانح مهمّات نازل می‌شد و از
ص: 93
اعلام احوال چاره نبود، یام‌ها وضع كردند و اخراجات هریامی از چهار پای و مأكول و علیق و غیر آن ترتیب كردند و بر تومان‌ها تخصیص نموده، بیرون آوردند و در هرمرحله‌ای یامی بربستند، تا ایلچیان به زودی خبر توانند رسانید و لشكر و رعیت در زحمت نباشند.
امّا رسوم و عادات مغول آن است كه هریاساق و فرمان خان بر آن موجب نفاذ یافته باشد، هیچ‌كس سرنپیچد و به جان مطیع و منقاد آن باشند و هرگاه كه منشور یا مكتوبی نویسند به تكلف عبارات مبالغه ننمایند، بلكه مقصود و سخن نویسند و زاید القاب و عبارات را منكر باشند.
و كار صید به جد دارند بلكه از معظمات امور شناسند. و در اوایل زمستان شكار بزرگ كنند و اوّل صیّادان را به تفحص شكاری و قلّت و كثرت آن بفرستند و بعد از تحقیق، لشكر را فرمان دهند تا از اطراف و جوانب چنان‌كه در جنگ مقرر است، میمنه و میسره و قلب و جناح مرتب داشته، هركس از طرف خود روان شود و بیست روزه و یك ماهه راه و زیادت، صحرا و كوه را در میان گیرند و خود با خواتین و انواع مأكولات و مشروبات متوجه شكار شوند و جانوران شكاری را به تدریج و آهستگی می‌پرانند و محافظت می‌نمایند تا از جرگه بیرون نروند و اگر ناگاه شكاری از میان بیرون رود به نقیر و قطمیر آن برسند. و امیر تومان و صده و هزاره را به واسطه تقصیری كه آهو از جرگه بیرون رفته باشد چوب زنند و بسیار باشد كه به یاسا رسانند و اگر صف را- كه جرگه خوانند- راست ندارند یا قدمی دو پس‌تر نهند در تأدیب ایشان مبالغه نمایند. و چون نزدیك رسد، دست‌ها به یكدیگر متصل گردانند و چون از آن نزدیكتر رسند دوش به دوش و زانو به زانو نهند و بایستند و در میان حلقه انواع سباع و وحوش در جوش و خروش آیند. در اوّل خان با چندی از خواص در میان راند و تیر اندازد و صید كند و بعد از آن شاه‌زادگان و امرا به ترتیب درمی‌آیند و شكار می‌كنند و چون خان مراجعت نماید، صید را با لشكری بازگذارند و غرض ایشان از این مبالغه‌ها، مجرّد شكار نیست، بلكه نظر بر آن دارند كه لشكر و سپاه به سواری و تیراندازی عادت كنند و در روز حرب در كار
ص: 94
حزم احتیاط نمایند و غفلت نورزند و باهوش باشند و تا اكنون همان طریقه در میان ایشان باقی است.

امّا ترتیب لشكر

بباید دانست كه از زمان آدم- علیه السلام- تا اكنون هیچ پادشاه را سپاهی چون ترك میسّر نشده است. بر شدّت صابر، در رفاهیّت شاكر، در سزا و جزا حاكم، خویش را به جان محكوم و مطیع، نه متوقع جاه و اقطاع و نه منتظر دخل و ارتفاع و در وقت كارزار از بزرگ تا خرد شمشیرزن و تیرانداز.
[نظم]
همه مبارز و جوش شكاف و سندان‌دوزهمه كمانكش و رزم‌آزما و عالم سوز
چو باد حمله‌بر و همچو كوه حمله‌پذیرچو رعد بانگ‌زن و همچو تیغ برق‌افروز و به هرطریق كه وقت اقتضا كند استقبال نمایند و هرگه كه اندیشه جنگ یا قصد یاغی پیش آرند، هرچه در آن مصلحت به كار آید از مختلفات اسلحه و آلات درفش و سوزن با خود همراه داشته باشند و بسیار باشد كه روز، عرض آلات نمایند و اگر از كسی تقصیری واقع شده باشد، تأدیب بلیغ نمایند. و دیگر آن‌كه در وقت كارزار هرچه از اخراجات دربایست باشد، ایشان مهیّا سازند و زنان ایشان نیز به طریق شوهران در كارها به جد باشند، چنان‌كه اگر از برای یك شی‌ء از آنها شوهرش مؤنتی مقرّر كرده باشد، بیشتر آن باشد، آن را تلف نكند و نگاه دارد تا اگر روزی مرد حاضر نباشد كه آن را خرج سازد، به نفس خود یساق شوهر كفایت كند. و هرگاه كاری پیش آید، تواچیان الوس با امیر تومان حواله كنند و امیر تومان با امیر هزاره و امیر هزاره با امیر صده و امیر صده با امیر دهه تا آن كار كفایت كند و هركس با یساق خود می‌كشد. و اگر به لشكری احتیاج افتد، حكم كنند كه چندین هزار كس باید كه در فلان وقت در فلان جای حاضر شوند و ممكن نباشد كه یك سر موی تخلف كنند. و اگر در میان لشكر و خان مسافتی بعید باشد به جان بكوشند تا فرمان به‌جای
ص: 95
آورند و اگر كسی در این باب تقصیر كند یا تغافل ورزد، یك سوار فرستند تا بر آن جمله كه فرمان شده باشد، تأدیب او كند و اگر به سر او فرمان باشد، بردارند.
دیگر آن‌كه هیچ آفریده از دهچه و هزاره و صده خود به‌جای دیگر نتواند رفت و به دیگری پناه نتواند برد و هیچ‌كس را یارای آن نباشد كه كسی را به خود راه دهد و اگر برخلاف این ظهور یابد آن‌كس را در حضور خلایق بكشند تا عبرت دیگران باشد و آن‌كس را كه او را راه به خود داده باشد، عذاب و عقاب كنند و از ترس این عقوبت هیچ آفریده دیگری را به خویش راه نتواند داد و از این جهت هیچ‌كس به كلانتر خود نازش نتواند كرد.

داستان گور خان و كوشلك‌

گور خان لقب سلاطین قراختاست؛ ایشان پادشاه خود را گور خان گویند یعنی خان خانان و گویند اصل ایشان از ختای است و در آنجا از جمله مشاهیر و معتبران بوده‌اند و به مدّتی پیش از ولادت چنگیز خان به واسطه حادثه‌ای كه روی نموده بود از ختای هشتاد نفر از اهل قبیله و به روایتی گروه انبوه بیرون آمدند و چون به حدود قرقیز رسیدند، میان ایشان و اقوام آنجا محاربه و مناقشه افتاد و بر یكدیگر تاخت می‌كردند و از آنجا گذشتند و به ایمل درآمدند و در آنجا شهری بنا نهادند و در آن حدود اتراك و اقوام بسیار جمع آمدند چنانچه چهل هزار خانه‌وار بودند و در شهر بلاساغون- كه مغول آن را غوبالیغ گوید، یعنی شهر خوب- و در او خانی بود از نسل افراسیاب و چون قوّتی چندان نداشت از قبایل تركان قرلغ و قنغلی بر او زیادتی می‌كردند و بر حواشی او می‌زدند و چون خبر و شوكت قراختای بشنید، ایلچی به گور خان فرستاد و اظهار عجز كرد و التماس حركت او به دار الملك خود نمود تا مملكت خود را به دست او باز دهد و از شرّ مخالفت ایمن گردد و گور خان به التماس او از بلاساقون «1» آمد و بی‌زحمتی بر تخت خانی نشست و نام خانی از نبیره
______________________________
(1). متن: بلاساغون.
ص: 96
افراسیاب برداشت و او را به ایلك تركان موسوم گردانید و چون قوم قنغلی را مطیع كرد، لشكر به كاشغر و ختن فرستاد و آن را نیز مستخلص گردانید و بیش‌بالیغ و قرقیز هم كه مخالفت نموده بودند باز در تحت تصرف آورد و لشكر به ماوراء النهر و فرغانه فرستاد و ایشان را نیز مطیع و ایل خود ساخت و سلاطین ماوراء النهر كه از احفاد و اسباط سلطان السلاطین عثمان بودند سر بر خط فرمان او نهادند. با سلطان سنجر در سنه ستّ و ثلاثین و خمسمائه، موافق ایت‌ئیل، در سمرقند جنگ كرد و او را منهزم گردانید و سلطان سنجر شكسته به بلخ رفت- و مفصّل این حكایت در تاریخ ایشان مذكور است. و بعد از آن بر بیشتر ممالك تركستان و ماوراء النهر استیلا یافت و اربز كه لشكركش او بود، با لشكر بسیار، به جانب خوارزم به جنگ فرستاد و آن ولایت را غارت و كشش بسیار كرد. اتسزكس فرستاد و اظهار اطاعت و انقیاد كرد و به غیر از اجناس و مواشی، هزارهزار دینار مواضعه قبول كرد كه سال به سال به او رساند و اربز به صلح بازگشت و به مدتی اندك گور خان وفات یافت و خاتونش كوینگ، قایم‌مقام شوهر گشت و بعد از چندگاه برادر گور خان او را از میان برداشت و خود به حكومت نشست و لقب گور خان یافت و در این اثنا، ایل ارسلان بن اتسز خوارزمشاه وفات یافته بود و پسرش سلطان شاه به‌جای او نشسته. تكش برادر سلطان شاه با او مخالفت كرد و بگریخت و به قراختای رفت و مال مقرّری قبول كرد و لشكر از قراختای بستد و بر سر سلطان شاه برد و مملكت از او بگرفت و سلطان شاه بگریخت و تكش در تاریخ یوم الاثنین بیست و دوم ربیع الثانی سنه ثمان و ستین و خمسمائه موافق لوی‌ئیل بر تخت نشست و شعرا در شأن او ابیات گفتند.
از جمله رشید الدین وطواط را- كه در خدمت آبای او سن از هشتاد گذرانیده بود- 28 در محفّه پیش او آوردند این رباعی گفت:
[رباعی]
جدّت ورق زمانه از ظلم بشست‌عدل پدرت شكسته‌ها كرد درست
ای بر قد تو قبای شاهی شده چست‌هان تا چه كنی كه نوبت دولت توست 29
ص: 97
و كوشلك بعد از قتل پدر پناه به گور خان آورده بود. چون دانست كه امرای گور خان در جانب مشرق پای از جاده متابعت بیرون نهاده‌اند و مخالفت سلطان عثمان حاكم سمرقند نیز با گور خان معلوم كرده،
[نظم]
چنین گفت یك روز با گور خان‌كه‌ای شاه نام‌آور مهربان
كنون مدّتی شد كه از قوم خویش‌نه بیگانه را یار دیدم نه خویش
سپاه است در بیش‌بالیغ مراهمان در حدود قبالغ مرا
چو سردارشان نیست سرگشته‌اندسراسیمه و بخت برگشته‌اند
چو چنگیز خان در دیار ختاست‌همه كار ایشان توان كرد راست [رباعی]
حقا كه اگر چو مرغ پر داشتمی‌روزی ز تو صد بار خبر داشتمی
گر واقعه راه نبودی در پیش‌كی دیده ز دیدار تو برداشتمی [نظم]
كنم گرد خیل پراكنده رااگر شاه فرمان دهد بنده را
بیایم به خدمت ببندم كمربر گور خان همچو پیش پدر
چو باشد برم لشكر نایمان‌شود ایمن این كشور اندر میان
ز ساده‌دلی گور خان گفتنش‌شنید و بهی دید در رفتنش گور خان او را لقب خانی داد و روان ساخت. چون كوشلك برفت و قوم پراكنده خود را جمع آورد و آوازه او منتشر شد، در میان لشكر قراختای هركه بدو تعلّق داشت نزدیك او روی آورد.
[بیت]
برو گرد شد لشكر نایمان‌كه بودند هریك به جایی نهان و چون به حدود ایمل و قیالیق رسید، توقیان امیر مركیت كه او نیز از آوازه صولت چنگیز خان گریخته بود بدو پیوست.
ص: 98
[نظم]
ولایات آن بوم می‌غارتیدچنین تا بسی مالش آمد پدید
نهیبش فتاد اندر اقلیم ترك‌كه بیداد و خونریز بود و سترگ و چون كار او بالا گرفت بر فحوای إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی «1» طریق طغیان پیش‌گرفته، با گور خان مخالفت آغاز نهاد و سلطان محمد خوارزمشاه كه بعد از پدرش تكش، به تاریخ یوم الخمیس و عشرین شوال سنه ستّ و تسعین و خمسمائه، موافق بیچین‌ئیل به خوارزم آمده بر تخت نشسته بود. به واسطه آنكه گور خان ازو خراجی كه آبا و اجدادش قبول كرده بودند و می‌رسانیدند و او به همان دستور ادا می‌نمود، طلب می‌داشت و بر نفس او شاق بود.
[بیت]
از این ننگ می‌داشت خوارزم شاه‌كه باشد از او گور خان باج‌خواه پیش كوشلك كس فرستاد كه تو از آن‌جانب بر سر گور خان لشكر بر و من از این جانب متوجّه گردم.
[نظم]
تو از سوی مشرق من از سوی غرب‌درآییم در وی به طعن و به ضرب
ندارد به كین گور خان پای مانگیرد از آن پس كسی جای ما و بر این جمله عهد بستند كه اگر سلطان سبقت یابد و گور خان را مغلوب گرداند، كاشغر تاختن او را باشد و اگر كوشلك پیشتر برسد و دست یابد، تا آب فناكت او را بود و از جانبین رو به قراختای نهادند، كوشلك پیشتر رسید و جنگ درپیوست.
بیت
به پیكار كوشلك درآمد نخست‌ابا لشكر گور خان جنگ جست و چون جنگ درپیوست، شكست بر لشكر كوشلك افتاد و منهزم شد.
______________________________
(1). علق/ 6 و 7.
ص: 99

ذكر توجه نمودن خوارزمشاه به جانب گور خان‌

سلطان محمد خوارزمشاه با لشكر بسیار از خوارزم متوجه جنگ گور خان شد و چون به بخارا رسید، اهل بخارا مطیع و منقاد شدند و از آنجا به سمرقند آمد و سلطان عثمان 30- كه والی سمرقند بود، او را سلطان السلاطین گفتندی و از نسل قرا خان و ایلك خان بود- كه از خانان ماوراء النهر بوده‌اند- و حركت خروج و استیلای ایشان در [تاریخ] یمینی عتبی مثبت است- چون خواستداری دختر گور خان كرده بود و او اجابت ننموده، خاطر از او بگردانید و به استقبال سلطان محمد بیرون آمد. سكّه و خطبه به نام او كرد و سلطان محمد دختر خود، خواند سلطان را بدو نامزد فرمود و سلطان محمد، تریته «1» را- كه امیری از اقربای مادر او بود- به شحنگی در سمرقند بگذاشت و به اتفاق سلطان متوجّه گور خان شد و چون گور خان از توجه ایشان آگاه شد، پیش تاینگو كه سردار لشكر او بود و مقامش در طراز «2»، كس فرستاد تا جنگ را آماده گردد و سلطان محمد از آب سیحون پل بسته، بگذشت و پل را فرمود تا فراآب دادند تا لشكر اندیشه گریز نكنند و آب از روی كار نبرند و چون به صحرای رسیدند، تاینگو با لشكر جرّار از سر غرور و پندار پیش آمد و روز جمعه هفتم ربیع الاوّل سنه سبع و ستّمائه لشكر طرفین به‌هم رسیدند و مقابل یكدیگر بایستادند. سلطان فرمود كه عساكر منصور چندان توقف نمایند كه خطبای اسلام بر منابر برآیند و زبان به دعای «اللّهمّ انصر جیوش المسلمین» 31 بر گشایند، آنگاه از جوانب حمله كنند، مگر به دعوات خطبای اسلام و امنای مسلمانان، حضرت حق نصرت بخشد. برحسب فرموده ترصّد آن امر كردند و چون وقت نماز دررسید، آواز تكبیر از صف اسلام برآمد و از اطراف حمله كردند و جنگ درپیوست.
[بیت]
خروش كوس و بانگ نای برخاست‌زمین چون آسمان از جای برخاست
______________________________
(1). متن: ترتیو.
(2). متن: طرار.
ص: 100
و اكثر آن فرقه ضلال در زیر شمشیر ناچیز شدند و تاینگو زخم‌دار افتاد. او را بسته، پیش سلطان بردند و نسیم فتح از مهبّ إِنَّا فَتَحْنا «1» بر رایت اسلام وزیدن گرفت و مضمون إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ «2» صورت حال گفتار آمد الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «3» سلطان، تاینگو را با فتح‌نامه به خوارزم فرستاد و براق حاجب- كه از قراختای بود و ذكر او در تاریخ كرمان مثبت است 32- با برادرش خمیتبور «4» در این جنگ دستگیر شدند و ایشان را پیش سلطان آوردند. به تدریج خمیتبور «5» به امارت رسید و براق حاجب 33 به حجابت موسوم گشت و به براق حاجب اشتهار یافت و سلطان محمد را بعد از فتح در القاب «اسكندر ثانی» زیادت كردند و سلطان محمد از آنجا متوّجه اترار شد، به سبب آن‌كه حاكم آنجا سركشی می‌كرد. چون نزدیك رسید، حاكم آنجا دانست كه مقاتله نمی‌تواند كرد. از راه تنزل و عجز درآمد و امان خواست. و از آنجا سلطان او را به جان و مال امان داد، به قرار آن‌كه با اتباع و اشیاع به نسا نقل نماید و در آنجا اقامت كند. و چون حاكم آنجا را به نسا فرستاد، ایالت اترار را به اینال‌جوق كه از اقربای مادرش بود تفویض كرد و از آنجا مظفر و منصور عنان عزیمت به جانب سمرقند معطوف گردانید و از سمرقند به خوارزم رسید و به عیش و عشرت مشغول گشت و تاینگو را بفرمود تا به قتل آوردند و در جیحون انداختند.

ذكر توجه نمودن سلطان محمد خوارزمشاه به‌طرف جند و اترار «6» [و] رفتن به سمرقند

در غیبت سلطان محمد از خوارزم، جماعتی از بقایای اصحاب قادر خان در حدود جند دم عصیان زده بودند، بدان سبب سلطان در خوارزم زیادت توقف نكرد و به دفع ایشان به جانب جند روانه شد. سلطان عثمان از برای اتمام قضیه دختر خوارزمشاه- خواند سلطان- در خوارزم توقف نمود و چون سلطان محمد آن
______________________________
(1). فتح/ 1.
(2). سجده/ 22.
(3). فاتحه/ 1.
(5 و 4): متن: حمید بن بور؛ براساس كتاب سمط العلی، ص 26، تصحیح شد. نام كامل او حسام الدین خمیتبور تانیگو است.
(6). د 1710: جند از آنجا.
ص: 101
جماعت فتّان را مستأصل گردانید، در اثنای آن، خبر رسید كه لشكر قراختای به در سمرقند آمده‌اند و سمرقند را حصار داده. سلطان از جند متوجه آن طرف شد و به جوانب ممالك، رسولان فرستاد و تمام لشكر را كه در اطراف داشت بازخواند و متوجه سمرقند شد و لشكر قراختای بر اطراف رودخانه‌ای، مدّت‌ها لشكرگاه ساخته بودند و هفتاد نوبت به در سمرقند آمده، جنگ كرده بودند. به غیر از یك نوبت كه غالب گشته، لشكر سمرقند را به شهر رانده بودند، شصت و نه بار مقهور گشته بودند و لشكر اسلام بر ایشان منصور شده. لشكر قراختای چون دیدند كه محاربه ایشان فایده‌ای ندارد و به یك بار خراب خواهند شد و از جانب سلطان آوازه توجه شنیدند و از جانب دیگر خبر استیلای كوشلك خان برسید، به تعجیل مراجعت كردند.

ذكر لشكر كشیدن سلطان محمد خوارزمشاه به قراختای نوبت دوم‌

چون سلطان محمد به سمرقند رسید و از جوانب لشكرها جمع آمدند و از سمرقند روان شدند،
[بیت]
برانگیخت سلطان محمد سپاه‌به یاری عثمان سمرقند شاه و هر شهری كه والی آن اگرچه مسلمان بود، امّا به جانب نفاق میلی بسیار داشت. سلطان محمد، از بسیار فوجی و از دریای زخّار موجی فرستاد و چون بدانجا رسیدند، در زمان، او را از قلعه به زیر آوردند و در سلاسل كشیده به حضرت سلطان رسانیدند و چون سلطان آوازه تسلّط كوشلك بر ایشان شنید، حریص‌تر گشت «1» و چون گور خان خبر یافت، مستعّد حرب شد و چون لشكر طرفین به‌هم رسیدند، سپهبد كبودجامه و تریته- شحنه سمرقند- با یكدیگر به خلاف سلطان هم عهد شدند و در خفیه به گور خان رسولی فرستادند كه: «ما با لشكر در روز مصاف از
______________________________
(1). د 1710: و ل 5359:+ و روان شد.
ص: 102
سلطان برگردیم، به قرار آن‌كه چون گور خان غالب شود، خوارزم تریته را مسلّم باشد و خراسان سپهبد را» گور خان نیز به اضعاف ایشان را موعود گردانید و چون صف‌ها آراسته، برابر هم رسیدند، حمله‌ها متوالی شد. میسره قراختای بر میمنه سلطان حمله كرد و برقرار موعود، تریته و سپهبد، عنان برگردانیده [بر] گشتند. لشكر همچنان از پس قلب صف بركشید و میسره سلطان نیز بر میمنه او غلبه كرد و روی به انهزام نهادند و قلب هردو سپاه درهم افتادند و هیچ‌كس از لشكر غالب و مغلوب همدیگر را نمی‌شناختند و از هردو جانب تاراج و غارت‌كنان می‌گریختند و سلطان را عادت چنان بود كه به وقت مصاف به لباس و لبوس خصمان ملبّس شدی و بعضی از خواص و مقرّبان كه به همان دستور تغییر لباس كرده بودند، در میان لشكر قراختای افتادند و سلطان را نشناختند و بازنیافتند و سلطان چند روز در میان آن قوم بیگانه بود، ناگاه فرصت یافت و از آنجا عنان برتافت و تا آب سیحون براند. لشكر از قدوم او حیاتی تازه و بشاشتی بی‌اندازه یافتند و چون آوازه سلطان به اطراف رفته بود و هركس در خیالی افتاده بود و بعضی گفتند كه در میان لشكر بیگانه گرفتار گشت و بعضی می‌گفتند كه تلف شد و هیچ خبر تحقیق نیافتند، بدین سبب مبشّران روان كردند و خبر به اطراف فرستادند و سلطان محمد به خوارزم آمد و لشكر قراختای نیز ولایت خود را غارت‌كنان، بازگشتند. و چون به بلاساقون رسیدند، اهالی آنجا از قراختاییان به تنگ آمده بودند و دل بر آن نهاده كه سلطان را این نواحی مستخلص خواهد شد، دروازه‌ها ببستند و گور خان را راه ندادند و به حرب مشغول شدند و مدّت شانزده روز محاربه قایم بود، به گمان آن‌كه سلطان از عقب خواهد آمد؛ تا عاقبت لشكر قراختای از هر جانب پیش گور خان گرد آمدند و پیلانی كه از سلطان بازستده بودند به دروازه‌ها راندند و از جوانب، عساكر قوّت كرده، به شهر درآمدند و سه شبانه روز قتل‌عام كردند و چهل و هفت هزار از نام‌آوران معتبر، به شمار كشتگان درآمدند و چون به واسطه تهیّه لشكر و غارت، خزینه گور خان تهی شده بود، محمود بای كه جهت محافظت مال
ص: 103
خود كه به مرتبه قارون رسیده بود، رای زد كه آنچه از خزانه تلف شده، از غنایمی كه لشكر گرفته‌اند عوض باید ساخت. امرا چون این صورت معلوم كردند متفرق شدند و دم طغیان و استغنا زدند و هركس به جایی رفت و چون كوشلك از این معنی واقف شد، تاخت كرده گور خان را بی‌خبر فروگرفت.
[نظم]
چنان با سپاه آمد از سوی شرق‌كه گویی همی آمد از میغ برق
فرود آمد او بر سر گور خان‌كه لشكر نبد بر در گور خان و به تمام، ملك و مالش كه با خزانه جمع كرده بود، در تحت تصرف آورد.
[بیت]
به جان، كوشلك گرچه دادش امان‌ولی بستد از دست او خان‌ومان و چون گور خان بعد از این واقعه دو سال بزیست و چون مدّت عمرش به نود و پنج سال رسید، از دنیا رحلت كرد.
[نظم]
اگر صد سال مانی ور یكی روزبباید رفت از این كاخ دل‌افروز
از آن سرد آمد این قصر دل‌آویزكه چون جا گرم كردی گویدت خیز

ذكر پادشاهی كوشلك لعین و شرح بیداد آن عدوی دین‌

چون گور خان از عالم فانی برفت، پادشاهی آن نواحی بر كوشلك مقرّر گشت و او بت‌پرست بود و زنش بر دین عیسی- علیه السلام.
[بیت]
زنش بود ترسا و خود بت‌پرست‌از او دین اسلام را بد شكست پیوسته مسلمانان را به دین خود دعوت كردی.
[بیت]
كه از دین احمد مبرّا شویدهمه بت پرستید و ترسا شوید هركس كه قبول نكردی او را به قتل آوردی.
ص: 104
[بیت]
هر آن بد كه او را بد اندر نهادبه هنگام قدرت به ظاهر فتاد در اثنای این احوال، توقتغان «1» با قوم مركیت از او جدا شده به‌طرف گنجیك رفت و كوشلك خان سه چار سال از پی هم لشكر به كاشغر می‌فرستاد تا غلّات آنجا را می‌خوردند و می‌سوختند به مرتبه‌ای كه قحط و تنگی پیدا شد.
[بیت]
در آن ملك از او تنگی آمد پدیداز او مرغ و ماهی به سختی «2» رسید آخر الأمر خود متوجّه شد و اهالی آنجا عاجز گشته شهر بدو سپردند و لشكر به شهر درآمدند و در خانه‌ها نزول كردند.
[نظم]
همه خانه‌های رعایای شهرگرفتند لشكر به زور و به قهر
شد آن بقعه پرجور و فسق و فسادنبد هیچ چاره بجز انقیاد و از آنجا متوجه ختن شد و آن را نیز بگرفت و مردم آنجا را نیز به بت‌پرستی دعوت می‌كرد و الزام می‌نمود و بفرمود تا ائمه و دانشمندان از شهر بیرون آیند و در باب ترجیح ادیان مباحثه نمایند. زیادت از سه هزار امامان و دانشمندان فاضل بیرون آمدند. كوشلك روی به ایشان آورد كه: «از شمایان كه باشد كه نترسد و سخن حق بازنگیرد». شیخ موفق علاء الدین محمد ختنی- نوّر اللّه مرقده- پیش آمد و به نزدیك او بنشست و كمر راست گویی بر میان بست و در ترجیح دین محمدی و ملّت احمدی دلایل و براهین اقامت نمود. چون كوشلك ملزم گشت و سخنش منقطع شد، آغاز سفاهت كرد.
[بیت]
چو عاجز شد آن بی‌خبر از جواب‌نبی را به بد كرد حاشا خطاب امام دین‌دار از غایت حمیّت تحمّل ننمود و گفت خاك «3» به دهنت ای بددین، كوشلك لعین.
______________________________
(1). متن: توقیعان.
(2). فقط د: 1710.
(3). فقط د: 1710، د 5359.
ص: 105
چون این سخن به گوش آن گبر پركبر و كافر فاجر رسید به گرفتن او اشارت كرد و الزام نمود تا از اسلام ارتداد نماید هَیْهاتَ هَیْهاتَ لِما تُوعَدُونَ «1».
[مصراع]
«مهبط نور الهی نشود خانه دیو»
و چند شبانه‌روز او را بر در مدرسه‌ای- كه آن بزرگ دین خود بنا كرده بود- چهار میخ كرده، تعذیب می‌نمودند و كلمه شهادت می‌گفت و خلق را نصیحت می‌نمود كه دین احمدی به واسطه عقوبات دنیوی كه سبب زیادتی درجات اخروی است، بر باد نتوان داد.
بیت
از آن پس ورا كشت بی‌شرم و ترس‌در آن مدرسه كاو همی گفت درس إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» و از آن ولایت بانگ نماز و قامت مرتفع گشت و تكبیر و صلوة به كلی منقطع شد.
نظم
شده بت‌پرستان همه كامیاب‌اساس مسلمانی از وی خراب
ز جورش جهانی به جان آمده‌زن و مرد از او در فغان آمده

ذكر خروج اوزار [و] كشته شدن او به دست كوشلك‌

در آن‌وقت به حدود المالیغ شخصی بود به غایت دلاور و شجاع و پهلوان، نام او اوزار، از قبیله قنغلی كه به قطع طریق اقدام نمودی و به هر وقت از گله‌های اسبان دزدیدی و به دیگر كارهای ناپسندیده قیام نمودی و از هر طرف اوباش و بی‌باكان بدو پیوستند تا قوّت گرفت و نواحی المالیغ را می‌غارتیدند؛ تا آخر الامر المالیغ را به دست آورد و حاكم آنجا شد و از آنجا لشكر كشید و متوجّه فولاد سم گشت كه از معظم شهرهای آنجایی است و آن را نیز تسخیر كرد و به هر وقت كه كوشلك لشكر
______________________________
(1). مؤمنون/ 36.
(2). بقره/ 156.
ص: 106
بر سر او می‌كشید، او را می‌شكست و ولایتش خراب می‌كرد. و چون اوزار به تنگ آمد، ایلچی پیش چنگیز خان فرستاد و اظهار خدمتگاری كرد و از ظلم كوشلك استغاثه نمود. چنگیز خان او را سیورغامشی كرد و دخترش را جوجی خان بخواست و اوزار بعد از استحكام قواعد خدمتگاری، متوجه چنگیز خان شد و ملحوظ نظر شفقت اثر گشت و در وقت بازگشتن به انواع شفقات و تشریفات ممتاز شد و چنگیز خان او را گفت از شكار كردن محترز باش كه ناگه صید دشمن نشوی و هزار گوسفند به عوض شكاری به وی داد و چون به المالیغ بازآمد به شكار كردن مشغول گشت. ناگاه لشكر كوشلك او را در شكارگاه گرفتند و به در المالیغ آوردند و اهالی آنجا، در شهر را دربستند و جنگ درپیوستند. در آن اثنا، خبر وصول لشكر چنگیز خان شنیدند و از در المالیغ بازگردیدند و اوزار را در راه به قتل آوردند. بعد از آن چنگیز خان، سقناق تكین «1» پسرش را سورغامشی كرده، جای پدر بدو ارزانی داشت و دختری از دختران جوجی بدو داد و به المالیغ فرستاد و او در آنجا متمكن شد و ارسلان خان را كه نیز در این مدّت ملازم چنگیز خان بود، دختری بدو نام‌زد كرد و به قبالیق فرستاد.
در آن روزگار راه‌های ایران و توران به غایت ایمن و سالم شده بود، چنان‌كه اگر كسی طشت زر را بر سر نهاده از مشرق به مغرب بردی، آفریده‌ای به او متعرض نشدی.
[بیت]
چنان كرده بد شاه، كز بیم اونبد هیچ دزدی در اقلیم او و چون مغولان را در مستقر خود هیچ شهری نبود، تاجران هر ملبوس و مفروش و اجناس و قماش به اردوی ایشان می‌بردند و سود بسیار و فایده بی‌شمار می‌گرفتند. بدین هوس چندكس از بخارا اتفاق كردند كه اقمشه فراوان و امتعه بی پایان به اردوی چنگیز خان آوردند. چنگیز خان یكی از ایشان را طلب كرد تا آن اقمشه‌ای كه داشت پیش برد و چون بها پرسید، یكی را ده و بیست بها كرد.
______________________________
(1). متن: سقناغ تكین.
ص: 107
چنگیز خان را از آن گزاف سخت آمد و گفت او گمان می‌برد كه ما از این نوع قماش ندیده‌ایم و امر كرد كه از خزانه اقمشه بیاورند و بر او عرض دهند.
[نظم]
به فرمان شاهنشه گیر و داربیاورد صندوق جامه هزار
مرصّع به درّ و مغرّق به زركز آن جنس كم دیده بد دیده‌ور
از آن جنس‌ها هرچه در گنج بودبیاورد و بازارگان را نمود كه او بیند و تنسوقات خویش را فراموش كند و فرمود تا قمشات او را در قلم آوردند و به تاراج داد و او را موقوف كرد و دیگر شركا را طلب فرمود:
[نظم]
بپرسید از ایشان بهای قماش‌نكردند راز دل خویش فاش
همی گفت هریك كه این مایه رخت‌چه سنجد به پیش خداوند تخت
اگر رایگان شاه اقلیم‌گیرپذیرد توان گشت فرمان‌پذیر
كه آورده‌ایم از پی پیشكش‌از ایران به پیش شه شیروش
شهنشه پسندید گفتارشان‌بها كرد در پیش خود بارشان
بهای یكی جامه زرنگارز زر بالشی دادشان شهریار و هریك جامه حریر را بالشی از زر و دو جامه‌وار كرباس و زندنیجی را بالشی از نقره بداد و هر بالشی پانصد مثقال است و به جهت ایشان فرمود تا خرگاه‌ها زدند و به حرمت فرود آوردند.
[بیت]
كه می‌داشت آن شاه نیكو خصال‌حضور مسلمان مبارك به فال و هنگام مراجعت، ایشان را به نوازش و مراحم مخصوص گردانید و با قراچار نویان و فرزندان و نویینان گفت: «هریك از شما امینی با مال و بضاعتی چند همراه كنید تا از آن مملكت تحفه‌ها و تبرّكات بیاورند». و برحسب فرموده، پانصد كس با وجوه بسیار و اموال بی‌شمار جمع آمدند.
ص: 108
[بیت]
فتادند پانصد مسلمان به‌هم‌همه بارشان زرّ و مشك و درم از آنجا روان شدند و چنگیز خان سه كس همراه ایشان به ایلچی‌گری پیش سلطان محمد خوارزمشاه فرستاد: محمد خوارزمی و عمر و سیف. مضمون رسالت آن‌كه: «بازرگانان آن طرف بدین دیار رسیدند. اعزاز و اكرام آنچه تقریر خواهند كرد، مشاهده نمودند و از این‌جانب جماعتی با هرگونه بضاعت از اقمشه و مشك چینی و زر و نقره بسیار و آلات یشم و دیگر تنسوقات عزیمت آن دیار كردند تا در آن طرف،
[نظم]
فروشند از تنسق آن دیارخرند آنچه آید بر ما به كار
از آن نیز یابند هم نیكویی‌كه اندرمیان نیست ما را دویی
تو پیشم چو فرزند نام‌آوری‌به ایران تو از مهتران بهتری
چو یزدان جهان را به ما هردو دادبیاراست باید به احسان و داد
چه نیكو بود وقت كار درشت‌ترا ما مددكار و ما را تو پشت
چو ما دوست باشیم با یكدگربود راه‌ها ایمن از شور و شر
چو از داد آباد گردد زمین‌همه خلق بر ما كنند آفرین» چون این جماعت به اترار رسیدند، اینال‌جوق كه از قبل سلطان محمد خوارزمشاه آنجا حاكم بود، به واسطه خویشی كه به تركان خاتون مادر سلطان داشت، لقب غایرخانی یافته بود و در میان این جماعت بازرگانان، هندویی بود كه در زمان پیش، معرفت او داشت و او را می‌شناخت. بر عادت پیشین او را اینال‌جوق خواند. غایر خان از آن در غضب شده، طمع در مال ایشان كرده، آن جماعت را محبوس كرد.
بیت
به اترار تجار را بازداشت‌كه تا بود، از آن در دل آزار داشت و كس پیش سلطان فرستاد.
ص: 109

ذكر صادرات افعال ناپسندیده كه موجب خرابی ملك سلطان محمد خوارزمشاه شد

از جمله حركات ناصواب كه از سلطان محمد صادر شد، آن بود كه به واسطه تهمتی كه بر شیخ مجد الدین بغدادی 35 بستند نسبت با تركان خاتون مادرش، شبی در مستی به قتل آن بزرگ دین رخصت نمود و صباح چون هشیار شد از آن معنی پشیمان شده، طبقی پر از زر و جواهر پیش شیخ نجم الدین كبری 34 فرستاد كه درویشان سفره كنند و این جریمه كه بی‌اختیار واقع شده عفو نمایند. شیخ فرمود كه: «خون‌بهای او زر و جواهر نیست بلكه سر آن‌كس است، یعنی سلطان و من و چندین هزار خلایق و قلاع زرنگ «1» و خوارزم و هرات و شیراز و سپاهان و اردبیل و قم و كاشان و آذربیجان و ری و نیشابور و گیلان و یزد و بغداد «2»». گفته بودند كه شیخ برهان كاشی «3»، گفتند كه پادشاهم عالم سوخت و چون عرض احوال كردند شیخ مراقب شدند.
و چون مملكت ماوراء النهر تا فناكت و اترار بر سلطان محمد قرار گرفت و در شهور سنه ثلاث عشر و ستّمائه بر عزیمت قصد دار الخلافه بغداد، لشكر جمع آورد و در آن‌وقت نوبت خلافت به امیر المؤمنین الناصر الدین اللّه بن ابو العباس احمد «4» رسیده بود، میان ایشان وحشت‌ها بود، یكی آنكه جلال الدین حسن ملحد، تقلّد اسلام كرده بود و علم سبیل [حاج] به‌طرف حجاز فرستاده و خلیفه علم او را بر علم سلطان مقدم داشته بود و به اصحاب سلطان اهانت كرده، دیگر آن‌كه در آن زمان كه سلطان، غزنین را بگرفت از خزانه ملك شهاب الدین غوری، مناشیر دار الخلافه بیرون آمد، مشتمل بر تحریص غوریان به قصد خوارزمشاهیان. در آن زمان دانست كه قصد كردن غوریان بیشتر از تحریك دار الخلافه بوده است.
سلطان از این جهات، عظیم كوفته خاطر بود. بنابراین از ائمه مملكت فتاوی
______________________________
(1). متن: در رنگ، تصحیح قیاسی.
(2). متن: بغ؛ تصحیح قیاسی.
(3). فقط د: 5359؛ د 1/ 1517.
(4). د 4472:- بن ابو العباس احمد.
ص: 110
حاصل كرد [كه] باوجود سادات بنی فاطمه، خلافت به آل عباس نمی‌رسد و ایشان مستحق این امر نیستند و دیگر آن‌كه ایشان طریق ملوك عجم پیش گرفته‌اند و [این مقدمات را بهانه ساخته] «1»، نام ایشان را از خطبه بینداخت و از سادات حسینی [بزرگ] «2» سیّد علاء الملك ترمذی را به خلافت نام‌زد فرمود و با لشكر گران متوجه دار الخلافه بغداد شد، تا عبّاسیان را براندازد و چون به دامغان رسید، خبر شنید كه اتابك سعد به قصد تسخیر عراق از شیراز برآمده است. سلطان با لشكر به تعجیل روان شد و چون بدانجا رسید، اتابك با لشكر فارس و عراق در برابر آمد و جنگ در پیوست. در حمله اول شكست بر لشكر اتابك افتاد و او را دستگیر كردند و سلطان خواست كه او را به قتل آرد؛ اتابك سعد به ملك زوزن التجا نموده، او را وسیله ساخت، سلطان بر او ابقا كرد. و به قرار، آن‌كه هر سال چهار دانگ حاصل فارس را به خزانه رساند و قلعه اصطخر و اشكنون به گماشتگان سلطان سپارد، و پسر خود اتابك زنگی را پیش سلطان گذاشت و رخصت مراجعت یافت. و چون به پای قلعه اصطخر رسید و پسرش اتابك ابو بكر را آن حالت مصالحت و قرار مال معلوم گشت، به محاربه پیش آمد و پسر و پدر یكدیگر را زخم زدند و اتابك سعد، اتابك ابو بكر را بگرفت و در قلعه اشكنون بند كرد و به قراری كه كرده بود وفا نمود. و چون مواكب سلطان از ری روان شد و به نزدیك همدان رسید، اتابك اوزبك به تسخیر عراق از تبریز به همدان آمده بود، منهزم گشت و لشكر خواستند تا در عقب او بروند، سلطان گفت كه در یك سال دو پادشاه گرفتن به فال نیك نباشد، او را راه دهید تا برود.
اتابك اوزبك به سلامت به آذربیجان رفت و چون سلطان به اسدآباد همدان رسید «3» و در آن گریوه از بسیاری برف راه نیافت و از غایت شدّت سرما و كثرت بارندگی بیشتر اسبان لشكری تلف شد. به ضرورت به همدان بازگشت و حشمت او در دل‌ها كمتر شد و قصد دار الخلافه بر او مبارك نیامد و در این‌حال ایلچی اینال
______________________________
(1). فقط د: 1/ 1520؛ د 1710.
(2). د 4472:- [].
(3). د 4472: به استرآباد همدان رفت.
ص: 111
جوق چون برق برسید كه جمع كثیری با مال و تبركات بسیار از اردوی چنگیز خان آمده‌اند و عزیمت ایران دارند. همانا وقوف اطلاع ایشان بر مداخل و مخارج مملكت مناسب نباشد.
[بیت]
چو دشمن به پای خود آید به دام‌نداند كسی خون و مالش حرام سلطان بی‌آنكه در آن باب تأمّلی كند، به قصد جان و نهب مال ایشان رخصت داد و چون ایلچی بازگشت غایر خان بدان كار ناپسندیده اقدام نمود [و] ایلچی چنگیز خان را با جماعت بازرگانان بی‌جریمه به قتل آورد و آنچه با ایشان بود تصرف نمود.
[بیت]
چو بخت كسی رو نهد در زوال‌به چیزی گراید كه گردد وبال چه بدان سبب عالمی ویران و جهانی بی‌خان و مان شدند و به هر قطره از خون ایشان جیحونی روان و به هر تار مویی سری چون گوی گردان.
[نظم]
به هر تار موی سر بی‌گناه‌هزاران سر سروران شد تباه
به هر نیم جو نقره- كان خود مباد-بسی خرمن زر گران شد به باد پیش از وقوع این حادثه یكی از آن جماعت از بند گریخته بود. چون از واقعه رفیقان خبر شد، چون باد به درگاه چنگیز خان شتافت و صورت سرگذشت درجه‌ای اشتعال یافت كه آبش از دیدگان روان شد.
[نظم]
چنان آتش خشم او برفروخت‌كه از تاب آن خشك و تر نیز سوخت
برآمد از آن غصه از خورد و خواب‌دل و دیده گشته پر از خون و آب فی الحال برخاست و تنها بر پشته‌ای كه در آن نزدیكی بود برآمد و كلاه از سر برگرفت و كمر از میان بگشاد و روی نیاز بر خاك مالید و به مناجات عالم السرّ و الخفیّات.
ص: 112
[نظم]
آن‌كه بر لوح زبان‌ها خط اول نام اوست‌این همی گوید اله، آن ایزد و آن تنگری ***
كفر و اسلام در رهش پویان‌وحده لا شریك له‌گویان مشغول گشت.
[نظم]
كه ای آفریننده دادگربه رحمت بر آن بی‌گناهان نگر
كسی كو شود كشته بی‌گناه‌سزد گر تو باشی ورا كینه‌خواه
همی كرد زاری سه روز و سه شب‌تر و خشك از اندوه او چشم و لب از سعت رحمت الهی، بعد از سه شبانه‌روز بر نقش لوح ضمیر او منقش شد كه بركشیدن انتقام دست خواهد یافت و بر سلطان و اتباع او غالب خواهد شد.
[مصراع]
كس ناامید بازنگشت از در كریم.

مشورت كردن چنگیز خان با امرا در عزیمت نمودن به ملك ایران‌

چون چنگیز خان از آن پشته، خرّم و خوشدل به اردو بازگشت،
[بیت]
به میران و گردن‌كشان مژده دادكه یزدان، دل پر غمم كرد شاد و بعد از آن به تهیه و ترتیب لشكر فرمان داد و تواچیان را به هر طرف به طلب لشكر فرستاد و پیش سلطان محمد، ایلچی روانه كرد.
[نظم]
به سلطان فرستاد از آن پس پیام‌كه بركش كنون تیغ كین از نیام
چو تو كشته‌ای تخم جور و ستیزبرش بدرو از گرز و شمشیر تیز
ترا آگهی دادم از عزم خویش‌تو هم راست كن آلت رزم خویش
ص: 113
چون عزم توجه جزم شد و مقتضای تدبیر جهانگشایی آن بود كه از اطراف و جوانب مملكت كسی را كه سركشی از او متصوّر باشد نگذارند و كوشلك و توقتغان كه از بقیه مخالفان مانده بودند و در حوالی راه به فتنه و فساد ارتكاب می‌نمودند، ابتدا به دفع كوشلك كرده، جبه‌نویان را بدان مهم نام‌زد كرد.

تتمه قصه كوشلك‌

چون كوشلك در ختن و كاشغر ظلم و بیداد از حد بگذرانید و در قصد اسلام و ایذای مسلمانان مبالغه بسیار می‌نمود،
[نظم]
بسی كز پی دفع آن ناسزاز هامون به گردون برآمد دعا
چو شد ظلم و بیدادش از حد به دردعای ستمدیدگان كرد اثر جبه‌نویان برحسب فرمان با لشكر گران به قلع‌وقمع او روان شد و متوجه كاشغر گشت. كوشلك،
[نظم]
چو گرد سپاه جهانگیر دیدنیارست آنجای گه آرمید
از آن شهر بگریخت از بیم سرجبه لشكر آورد در كاشغر و در شهر منادی كرد كه هركس هر دین و ملتی كه دارد بر آن باشد.
[بیت]
مگردید از ملّت و دین خویش‌بباشید هركس به آیین خویش و از نایمان كه لشكر كوشلك بودند هركه را یافتند به قتل آوردند و لشكر از عقب كوشلك هر طرف می‌تاخت.
[بیت]
جبه در پی كوشلك دیوزادبه هرسو همی تاخت لشكر چو باد كوشلك از بیم جان، خود را به كوهستان بدخشان انداخت و از غایت حیرت و
ص: 114
اضطرار به دره‌ای دررفت كه راه بیرون شدن نداشت. جمعی از صیّادان ولایت بدخشان در آن كوه شكار می‌كردند. مغولان چون برسیدند به ایشان گفتند كه: «اگر این جماعت كه از ما گریخته‌اند بگیرید و بسپارید، به جان امان یابید». ایشان گرد كوشلك و اتباعش برآمدند و همه را گرفته به مغولان سپردند و ایشان او را به قتل آوردند و سرش را برداشتند و برفتند و در آن قضیه «1»، غنایم بسیار و جواهر بی‌شمار به دست بدخشانیان افتاد.
[نظم]
ندیدی كه با دشمن خاندان‌ز خواری چه كرد ایزد كاردان
كسی را خدا می‌دهد تقویت‌كه اسلام را می‌كند تمشیت بدین سبب بلاد ختن و كاشغر تا آب فناكت- [كه] آن را سیحون خوانند- ضمیمه دیگر ممالك چنگیز خان گشت و چون توقتغان در زمان استیلای كوشلك از او جدا شده بود، و به‌طرف قم كنجك رفته، جوجی اغلان را با لشكر گران به دفع او فرستاد.

آگاهی یافتن سلطان محمد خوارزمشاه از توجه چنگیز خان‌

چون ایلچی چنگیز خان به سلطان محمد رسید و از توجه او آگاهی یافت، پسرش سلطان ركن الدین را در عراق گذاشت و عماد الملك ساوه [ای] را برای ضبط مال و تدبیر ملك ملازم او گردانید و خود از آنجا متوجّه ماوراء النهر شد.
[نظم]
چو این حال بشنید خوارزمشاه‌شد او نیز آماده رزم شاه
ز ملك عراق عجم رو بتافت‌به سوی بلاد خراسان شتافت و چون به نیشابور رسید، یك ماه «2» در آنجا اقامت نموده از جاده جد منحرف شد و در مهلكه هزل گام نهاد و از لذات عیش روزی چند كام برداشت و از آنجا متوجه
______________________________
(1). تصحیح قیاسی؛ متن: قصه.
(2). د 4472:- ماه.
ص: 115
بخارا شد و از هشتم شعبان تا دهم شوال در آنجا اقامت نمود و چون موسم بهار بود، به اتفاق روزگار، جوانی از سر گرفت و به استماع نغمات ارغنونی «1» و مداومت شراب ارغوانی مشغول گشت.
[رباعی]
كایّام گل است و بس نماند می خورگل خود چه كه تا نفس نماند می خور
ابا گردش ایّام در این دیر خراب‌بس دیرنه زود كس نماند می خور و بعد از آن لشكرهای آن حدود و نواحی را گردآورده متوجه سمرقند شد كه آنجا پای سازد و در آن هنگام كه سلطان عثمان با گور خان یاغی «2» شده بودند و با سلطان محمد اظهار متابعت و انقیاد كرد و خطبه و سكه به نام سلطان محمد كرد و سلطان، دختر خود را- خواند «3» سلطان- به او داد و بعد از آن، از سلطان عثمان آثار مخالفت به ظهور پیوست و حركات ناپسندیده در وجود آمد. سلطان او را به قتل آورد و سمرقند را پای‌تخت ساخت و در آنجا مسجد جامع بنا نهاد و چون در این وقت به سمرقند رسید، یك چندی نیز از سر نخوت بلكه از روی غفلت بساط طرب و عیش بگسترد. و در آن اثنا آوازه حركت توقتغان از قبایل مركیت به جانب دشت- [كه] موضع اقامت قنغلیان بود- بشنید، از آنجا به راه بخارا به جانب جند رفت. و چون به جند رسید، خبر یافت كه جوجی با لشكر بسیار در عقب ایشان است. سلطان احتیاط را باز به سمرقند آمد و لشكری كه باقی مانده بود گرفته، به جند رفت و از آنجا متوجه ایشان شد.
[نظم]
سپه با خود از جند چندان ببردكه نتواند آنجا محاسب شمرد
وز آنجا درآمد به سرحدّ ترك‌چو كوه گران با سپاه سترك
به جاه و سپاه آنچنان غره بودكه خورشید در چشم او ذرّه بود و چون در میان دو رودخانه قبلی (؟) و قمج (؟) رسید، كشتگان بی‌اندازه دید و
______________________________
(1). متن: ارغوانی.
(2). د 4472:- یاغی.
(3). متن: خان.
ص: 116
خونهای تازه، و در میان افكندگان مجروحی یافتند و از او استكشاف حال نمودند، معلوم شد كه لشكر جوجی بوده است كه با توقتغان جنگ كرده است و غالب آمده و همان روز روان شده. سلطان در قفای ایشان روی به راه نهاد.

داستان جنگ سلطان محمد با لشكر مغول «1»

[نظم]
روز دیگر كاین جهان پرغروریافت از سرچشمه خورشید نور
ترك روز آخر ابا زرّین سپرهندوی شب را به تیغ افكند سر سلطان به ایشان رسید و جنگ را آماده شد.
[بیت]
درآورد لشكر به صحرای جنگ‌و لیكن مغل را نبد رای جنگ چون سپاه سلطان مصاف جستند، مغول از مقابله و مقاتله تقاعد نموده، گفتند:
[نظم]
مكن شهریارا جوانی مكن‌چنین بر بلا كامرانی مكن
مكن شهریارا دل ما نژندمیاور به جان خود از ما گزند
كه چنگیز خان بهر كار دگرفرستاد ما را بدین بوم و بر
نداریم از آن شاه لشكرپناه‌اجازت به پیكار خوارزمشاه
برآشفت سلطان ز گفتارشان‌برانگیخت لشكر به پیكارشان جماعت مغول چون دیدند كه لشكر سلطان [روی] بدیشان نهاد، به ضرورت به جنگ مشغول شدند.
سپاه مغول اندكی بود لیك‌ز صد مرد بد به یكی مرد نیك
نهادند رو سوی سلطان چو دیودریدند قلب و برآمد غریو
در آن روز سلطان گردون سریربه یك تاختن خواست شد دستگیر
______________________________
(1). فقط د: 1/ 1520.
ص: 117
سلطان جلال الدین پسرش چون دید كه قلب لشكر به‌هم برآمد، حمله آورده، آن روز تا شب پای جلادت فشرد و دستبردهای مردانه نمود.
[بیت]
بیفشرد آن روز در جنگ پای‌نجنبید چون كوه آهن ز جای و چون شب درآمد لشكر مغول به جانب چنگیز خان روانه شدند. چون بدانجا رسیدند، صورت حال به عرض رسانیدند.
[بیت]
بگفتند در پیش شه آن سپاه‌بد و نیك احوال خوارزمشاه چنگیز خان را از آن خبر آتش قهر افروخته گشت.

ذكر تهیه اسباب مقاتله سلطان با چنگیز خان‌

چون خبر توجه چنگیز خان به یقین پیوست و سلطان از اندك سپاه مغول چنان دستبردی دیده بود، خوف و هراس بر خاطر او استیلا یافت و از آنجا بازگشت و به سمرقند آمد و منجمان نیز گفتند سعود از درجات اوتاد، طالع و عاشر ساقط است و نحوس ناظر، چندان‌كه نیّر طالع و عاشر از درجات مظلمه نگذرد و بر هیچ‌كاری كه مقابله خصمان باشد اقدام نتوان نمود، این سخن سبب زیادتی وهم و حیرت او شد.
[نظم]
چو شد بخت بیدار او جفت خواب‌برو بسته شد راه و رأی صواب
پشیمان شد از هرچه خود كرده بودو لیكن ندامت نمی‌داشت سود و در آن‌وقت با او چهارصدهزار مرد مكمّل آراسته بود. از آنجا پنجاه هزار مرد به محافظت اترار پیش غایر خان فرستاد و بعد از توجّه لشكر مغول، قراچه حاجب را با ده هزار مرد دیگر به جانب او روانه داشت و سی هزار مرد به ضبط بخارا معیّن گردانید و صد و ده هزار مرد در سمرقند بگذاشت و از آن جمله شصت هزار از
ص: 118
تركان. و سردار ایشان خانانی بودند از وجوه و اعیان سلطان، هریك اسفندیار وقت خویش و پنجاه هزار از مفردان تاجیك و هر فردی رستمی بود و سی هزار مرد دیگر را به عمارت قلعه‌ها و حصارها فرمان داد و از خندق سمرقند گوشه‌ای به آب رسانیدند و سلطان روز حركت بر آن بگذشت و گفت لشكری كه قصد ما دارند، اگر هركس تازیانه در این خندق اندازد، انباشته شود.
[بیت]
ز گفتار او شهری و لشكری‌ز جان برگرفتند دل یك‌سری و سلطان به راه نخشب روانه شد و به هرجا كه می‌رسید، مردم را وصیّت می‌كرد و می‌گفت چاره كار خود كنید و گریزگاهی به دست آرید و كس به خوارزم فرستاد تا مادرش تركان خاتون و دیگر خواتین با مجموع ذخایر از جواهر و نفایس متوجه مازندران گردند. چون خبر به تركان خاتون رسید، جماعتی از اطراف به نوا موقوف بودند، بفرمود تا تمام را در جیحون انداختند، الّا جماعتی كه نه درصدد پادشاهی بودند. و لشكر را به اعیان امرا به محافظت خوارزم بگذاشت و با دیگر پسران كه نوادگان او بودند و حرمان سلطان.
[بیت]
ز خوارزم با لشكر «1» بیكران‌نهادند رو سوی مازندران و سلطان با هركس از اركان دولت مشورت می‌كرد كه تدبیر این واقعه به چه میسّر گردد و هركس به اندازه عقل و خرد خود سخنی می‌گفت و مصلحتی می‌دید.
جماعتی كه به ممارست ایّام مجرّب گشته بودند و در تدبیر امور، زیادت غور و فكری داشتند، گفتند كه قصه ماوراء النهر از آن گذشت كه دراین‌حال ضبط آن ممكن شود و جهد باید كرد تا خراسان و عراق از دست نرود و تمامت لشكرها كه در این‌وقت به هر شهری و طرفی فرستاده شده بازمی‌باید خواند و خروج عام باید كرد و لب جیحون را باید گرفت و نگذاشت ایشان را كه بدین طرف درآیند. و
______________________________
(1). د 4472:+ حشمت.
ص: 119
جمعی می‌گفتند كه: «اگر طرف هندوستان و غزنین رویم، مناسب‌تر می‌نماید».
سلطان این رأی را پسندیده داشت و بدین عزم به بلخ آمد و در این‌وقت پسرش سلطان ركن الدین- كه در عراق بود- عماد الملك ساوه را با تحف و هدایا پیش پدر فرستاد و او در نزد سلطان راه تمام داشت و به جهت حبّ وطن در خاطر سلطان نشاند كه: «چون این جماعت مستولی شده‌اند، خویشتن را از ایشان دور افكنیم و به جانب عراق رویم [و] لشكرهای آنجا را جمع كنیم و روی به كار آریم». و پسرش سلطان جلال الدین این رأی را انكار می‌نمود و می‌گفت: «صواب آن است كه اگر سلطان به عراق رود، لشكر به من دهد تا بروم و كنار جیحون را نگاه دارم. اگر آن طرف آب را بگیرند از این‌جانب مانع شوم و نگذارم كه از آب بگذرند».
[نظم]
روم خیمه بر طرف جیحون زنم‌ابا دشمنان دست در خون زنم
چو با این سپاه آیم آنجا فرودبماند بداندیش زان سوی رود
و گر برتر آید ز ما بدكنش‌ز مردم نباشیم در سرزنش چون سلطان محمد از غلبه خوف به سخن‌های ایشان التفات ننمود:
[نظم]
سخن‌های پیرانه آن جوان‌بنشنید «1» سلطان ناكاردان
ورا گفت چون طالعم نیست یار «2»نخواهم زدن دست در هیچ‌كار
ندانست كین نیز كو مانع است‌پسر را هم از سستی طالع است عاقبت، سلطان محمد رأی عماد الملك را مستحسن داشته عزیمت جانب عراق اختیار كرد و با عیش چون زهر تلخ از شهر بلخ روان شد و از آنجا یزك به پنج آب فرستاد تا از حوادث احوال باخبر باشند، ناگاه خبر رسید كه بخارا را گرفتند. در حال سلطان چهار تكبیر فنا بر سلطنت خواند و عروس مملكت را سه طلاق بر گوشه چادر بست، چنانچه رجعت در آن صورت نمی‌بست و روی در راه نهاد و اغلب
______________________________
(1). متن: نه بشیند.
(2). د 4472: این مصرع را ندارد.
ص: 120
لشكر او جماعت تركان بودند، از خیل خویشان مادرش كه ایشان را قنغلیان و اورانیان می‌خواندند.
در اثنای این پریشانی‌ها، قصد كردند كه سلطان را بكشند و سبب آن بود كه از اهل دیوان خوارزم شاهی، بدر الدین عمید از سلطان محمد متوهم شد و بگریخت و پناه به درگاه چنگیز خان برد و به تزویر، مكتوبات از امرای سلطان محمد به چنگیز خان نوشت و اظهار اخلاص و مصادقت كرد و از زبان چنگیز خان نیز بر ظهر هریك به قبول آن مودّت نامه‌ای بنوشت و به‌دست جاسوسی بفرستاد، به نوعی كه آن مكتوبات به دست یكی از خاصّان سلطان افتاد و به عرض رسانید، چنان‌كه سلطان و امرا، از یكدیگر متوهم شدند و بدین سبب جمعی از امرا، شبی از وهم خود قصد خوابگاه سلطان كردند و او واقف شده بود و خوابگاه بدل كرده و خرگاه بگذاشته. آن قوم در نیمشب دست به تیر بردند. بامداد از زخم تیر خرگاه را چون سوراخ‌های غربال دیدند و چون سلطان سالم مانده بود آن جماعت كه بدان حركت شنیع اقدام نموده بودند، بگریختند و پیش چنگیز خان رفتند و سلطان را بر باقی امرا نیز اعتمادی نماند و هر میری را به شهری فرستاد و خوف و استشعار او زیادت شده به جانب نیشابور تعجیل نمود و در ثانی عشر صفر سنه سبع عشر و ستّمائه مطابق ییلان‌ییل بدانجا رسید و از غایت اندوه و غفلت به نشاط و عشرت مشغول شد.

ذكر توجه چنگیز خان به ملك ایران‌

در تاریخ سنه خمس عشر و ستّمائه هجری، مطابق توشقان‌ییل، چنگیز خان لشكر خود را ترتیب داده به جانب ایران روانه شد.
[بیت]
دل از كینه بر جنگ سلطان نهادمكافات را رو به ایران نهاد و در اثنای راه از جوانب و اطراف لشكرها به او ملحق شدند.
چو وقت بهاران كز اطراف سیل‌نماید به دریای جوشنده میل
ص: 121
و از آنجا ارسلان خان حاكم قوم قرلیغ با قبیله خود از قبالیق روی به لشكرگاه نهادند و به اردو پیوستند و ایدی‌قوت با قوم ایغور از بیش‌بالیغ متصل شد و از المالیغ، سقناق تكین با مردان كار به خدمت پیوست.
[نظم]
از اطراف دیگر بسی سروران‌رسیدند با لشكر بی‌كران
به خدمت كمر چون به مدحت زبان‌ببستند این و گشادند آن امّا لشكر قرقیز مخالفت كرده، تقاعد نمودند. چنگیز خان، جوجی را با لشكر گران بر سر ایشان فرستاد.
[نظم]
به شهزاده جوجی چنین گفت شاه‌كه آهنگ قرقز بكن با سپاه
مسخر كن آن كشور و بوم رابكش یاغی سركش شوم را
به فرمان روان گشت جوجی اغل‌ابا او فراوان سپاه مغل
سر رود قرقیز یخ بسته بودبر آن لشكر شاه بگذشت زود و آن جماعت را در بیشه‌ای كه مسكن ایشان بود، دریافت و بسیاری را به قتل آورد و اوراسوت سردار ایشان به ایلی گردن نهاد و جوجی از آنجا مراجعت نموده به خان پیوست.
[نظم]
چو شد راه ایران ز بدخواه پاك‌به توران نماند از كسی هیچ باك
جهانجو ز هرسو سپه را بخواندبر اندیشه جنگ سلطان براند
ورا كرد آگاه از عزم خویش‌كسی را فرستاد از اردو به پیش
كه ای كشته تجّار را بی‌گناه‌ز تو بهر ایشان منم كینه‌خواه از آنجا لشكر ترتیب داده، هركس از پیش خود در آب زده به شناه بگذشت و به آیین تمام متوجه اترار شدند و منازل و مراحل قطع می‌كردند تا بدانجا رسیده فرود آمدند.
ص: 122
[بیت]
به پیش حصار از پی تخت شاه‌به گردون برآمد سر بارگاه غایر خان و قراچه حاجب به بالای حصار برآمدند و به محافظت قلعه مشغول شدند. غایر خان طول و عرض لشكر مشاهده نمود.
[نظم]
شهی دید رخشنده چون آفتاب‌چو ذرّه به گردش سپه بی‌حساب
بترسید و ببرید از جان امیدبلرزید از یم بر خود چو بید
بدانست كان تخم كو كشته بودبرسته است و بارش بخواهد درود چنگیز خان، جغتای و اگتای و ایدی‌قوت را با لشكر بسیار به جانب جند روانه فرمود و الاق نویان و سكتور و بوقای را با پنج هزار سوار به‌طرف فناكت فرستاد.
بیت
پیاپی به هر مرز و هر جانبی‌امیری فرستاد با موكبی

ذكر توجه چنگیز خان به جانب بخارا

چنگیز خان با تولی و باقی لشكر متوجه بخارا شد. و اشتقاق بخارا از بخارست كه به لغت مغان مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بت‌پرستان ایغور و ختای نزدیك است كه معابد ایشان موضع بتان است، بخار گویند. و چون در اثنای راه به زرنوق رسیدند، اهالی آنجا استقبال نمودند و به مال و سر امان یافتند. چنگیز خان زرنوق را قتلغ‌بالیغ خواند، یعنی شهر مبارك و جوانان را جدا كرده به بخارا برد و باقی را بگذاشت و چون به نور رسیدند، ایشان نیز ترغو و تنزّل پیش آوردند و مال و مقرّر یك ساله ادا كردند و به سر امان یافتند و كسی متعرض ایشان نشد و از آنجا متوجه شده، به تاریخ سنه سبع عشر و ستّمائه موافق ییلاق‌ییل به بخارا رسیدند.
[نظم]
چو دریای خونخوار و چون ژرف رودبه دروازه قلعه آمد فرود
وزان پس سراپرده شهریاركشیدند بر دشت پیش حصار
ص: 123
چون شب درآمد، امرای بخارا كه گوگ خان و حمید بودند و سونج خان و لشكر خان با سی‌هزار كس به عزم شبیخون بیرون آمدند جكداول سپاه چنگیز خان- كه عبارت از طلایه است- از ایشان خبر یافتند و تاختند و بنیادشان برانداختند.
[نظم]
دگر روز كاین شاه انجم‌پناه‌به پرتو بپوشید رخسار ماه
هر آن‌كس كه گرد بخارا بگشت‌چو یك طشت خون دید و یكپاره دشت بزرگان بخارا را از ائمه و علما و اشراف از شهر بیرون آوردند و به اقامت مراسم انقیاد و ایلی، خلق را از آسیب تندباد قهر، صیانت نمودند. چنگیز خان به عزم نظاره به شهر درآمد؛ چون به مسجد جامع رسید، عالی عمارتی دید، به اندرون راند و پیش مقصوره بایستاد و پرسید كه مقام سلطان است؟ گفتند نی، خانه یزدان است.
از اسب پیاده شد [و] بر دو پایه منبر برآمده بنشست و لشكر را گفت: «در صحرا علف نیست كه اسبان را سیر سازید». صندوق‌هایی كه در آن‌جانب بود از اجزا پرداختند و از جو پر كرده، آخر اسبان ساختند و افسارشان به دست علما دادند و به ایاغ داشتن مشغول شدند و به آهنگ مغولی سرود گفتند.
[نظم]
چنان دان كه یزدان به اهل خردنماید همی بی‌نیازی خود
چه جای جدل نیست خاموش باش‌دهان را ببند و همه گوش باش و از آنجا سوار شد و به مصلای عید راند و بر منبر برآمد و مردم شهر را جمع كرده آوردند.
[نظم]
چنین گفت كای قوم، خشم خدافرستاد ما را به سوی شما
شما با سپاهان به كردار بدكشیدید خشم خدا سوی خود و ترجمانی ایستاد، هرچه او به مغولی می‌گفت این به پارسی ادا می‌كرد و بعد از آن‌كه سخنی چند از این نمط گفت كه هرچه در شهر به حسب ظاهر موجود است،
ص: 124
حاجت تقریر نیست، آنچه مخفی داشته‌اید تسلیم باید داشت، ارباب تموّل و تجمّل اتفاق نموده،
[بیت]
به انبار مال و به خروار زربدادند و از جان خریدند سر و چون یرلیغ صادر شده بود كه خوارزمشاهیان را از شهر برانند، پوشیده و پنهان ندارند، بسیاری از آنان به مردم پناه جسته بودند. خان از آن خبردار شد،
[نظم]
ورا خشم شد آتشی برفروخت‌كه آن مردم شهر یك سر بسوخت
به یك روز شد سوخته خشك و ترنه بی‌جان به جا ماند نی جانور
به شهر اندرون یك سپاهی نماندبه جز دود از ایشان سیاهی نماند چون شهر بسوخت حوالی آن را حشر كرده، به پای قلعه راندند و خندق را از آنچه می‌یافتند پر می‌ساختند. به اندك روزی قلعه را نیز مسخر ساختند و آتش در زدند و حاكمش گوگ خان را با هركه در آن قلعه بود به سیاست رسانیدند و حصار را به زمین هموار كردند.
نظم
نشان از در و شهر و بارو نماندمر آن درد را هیچ دارو نماند
ز كار بخارا بپرداخت شاه‌كله را به گردون برافراخت شاه

تتمه داستان محاصره اترار

جغتای و اگتای كه محاصره اترار كرده بودند، به كار پیكار و ترتیب اسباب جنگ مشغول شدند.
[نظم]
به اترار شه‌زادگان پنج ماه‌همی جنگ كردند با آن سپاه
سرانجام مردم به جان آمدندز بیچارگی در فغان آمدند
قراچه به ایلی ارادت نمودولی غایر «1» از ترس راضی نبود
______________________________
(1). متن:+ خان.
ص: 125
گفت: «كفران نعمت بود كه ما از سلطان روگردان شویم و شهر بسپاریم». و چون شب درآمد، قراچه با لشكر خود از دروازه صوفی خان بیرون رفت و ایل شد و در آن شب از همان دروازه، سپاه مغول درآمدند و شهر را بگرفتند و علی الصباح، قراچه را با تمام لشكرش از تیغ بگذرانیدند.
[بیت]
بكشتند شه‌زادگان را به زاركه ایلی پس از جنگ ناید به كار و اهل اترار را به صحرا بردند و قتل‌عام كردند و غایر خان با بیست هزار مرد در قلعه رفت، جمله دل از جان برداشته و فحوای همه مرگ راییم پیر و جوان بر لوح ضمیر نگاشته. مدّت یك ماه جنگ كردند و بسیاری از لشكر مغول به قتل آوردند و از سپاه غایر خان به غیر از دو سه كس نماند و لشكر مغول به قلعه درآمدند.
[نظم]
چو اسب و سلاح و سپاهش نماندبه جز بام خانه پناهش نماند
گرفتندش آخر سپاه مغل‌نهادند در یال اینال غل و حصار را به زمین هموار كردند و بقیّة السیفی كه مانده بودند، از رعایا و ارباب حرفه بعضی را به حبس و بعضی را جهات صناعات براندند و در آن‌وقت كه چنگیز خان از بخارا به سمرقند آمده بود متوجه شدند و غایر خان را در گوگ‌سرا، كأس فنا چشانیدند.

تتمه داستان جوجی‌

جوجی برحسب فرمان متوجه جند شده بود، در راه چون نزدیك سقناق رسیدند، حسن حاجی را كه از آن شهر بود به ایلچیگری بدان‌جا فرستاد تا ایل شوند. عوام آن شهر از غایت سبكسری او را به قتل آوردند. چون خبر «1» به جوجی رسید از آن كار ناپسندیده غضبناك شد و رو به راه آورد و چون بدانجا رسید،
______________________________
(1). د 4472:- خبر.
ص: 126
[نظم]
گرفتند سقناق را در حصاربدان‌سان كه از سختی روزگار
به دو روز زیر و زبر گشت شهرهمه خلق گشتند كشته به شهر و حسن را در آن شهر پسری بود حاجی مقبول نام، او را به حكومت نصب كرد و از آنجا گذشته به یوزكند رسید.
[نظم]
سپاهی روان شد سوی یوزكندبه یك شب گرفت و به یك روز كند
پس آنگاهشان عزم اشناس بود «1»كه شهری پر از رند و اوباش بود
كه ایشان به شوخی نمودند دست‌به یك‌دم سراسر به پیوند بست و چون خبرها به امیر قتلق حاكم جند رسید، وهم و هراس در دل او افتاده، شهر را بگذشت و روی بگریز نهاد و از راه بیابان به خوارزم رفت. جوجی، جنتمور را به رسالت به جند فرستاد تا اهل آن شهر را نصیحت كرده، ایل سازد. جنتمور بدانجا رسید و در آنجا پیشوایی نبود. عوام غلبه كردند، تا او را هلاك كنند. او به حسن تدبیر و مدارا خود را خلاص كرده، پیش جوجی آمد و صورت حال به عرض رسانید. جوجی روان گشته، به ظاهر جند رسید. اهل شهر به غیر از آن‌كه دروازه‌ها بستند و به حصار درآمدند، جسارتی ننمودند. لشكریان نردبان‌ها نهاده به بالای حصاری برآمدند و شهر را مسخر كردند.
[نظم]
چو مردم نكردند در جند جنگ‌به كشتن مغل نیز نگشود چنگ
نشد كشته كس جز دو سه شوربخت‌كه با جنتمور گفته بودند سخت
به صحرا شدند و همه خانه رابه فرمان سپردند بیگانه را دو هفته غارت كرده، باروی شهر را به زمین هموار كردند و علی خواجه [كه] از غجدوان بخارا بود به حكومت آنجا نصب فرمود و شهر بارچین را امیری با یك
______________________________
(1). د 4472:- بود.
ص: 127
تومان لشكر فرستاد و آنجا را مسخر گردانید و داروغه‌ای بگذاشت و از آنجا به اردوی خان ملحق شد.

تتمه داستان الاق نویان‌

الاق نویان كه برحسب فرموده متوجه خجند و فناكت شده بود، چون بدانجا رسید، والی آنجا ایلنگو «1» ملك با لشكری از قنغلیان در آن حصار متحصّن شد.
[نظم]
به پیكار سه روز برخاستندبه روز چهارم امان خواستند
ز شهر فناكت برون آمدندهمه غرق در موج خون آمدند
نه بیگانه ماندند نه آشنابرآمد ز اهل فناكت فنا
نماندند زنده «2» مگر چندكس‌كه بهر خبر برگزیدند بس
به سوی خجند آن‌گه او رو نهادمدارا و آزرم یك‌سو نهاد و چون بدان‌جا رسید، ارباب شهر به حصار پناهیدند و والی آن تیمور ملك بود كه اگر رستم زنده بودی غاشیه‌داری او كردی.
[بیت]
اگر سام بودی در ایام اونوشتی بر اندام خود نام او و او در میان آب خجند در محلّی كه آب به دو شاخ منشعب می‌شود حصار عالی ساخته بود و با هزار كس در آنجا متحصّن شده و از وفور تمكین به ضبط حصار و عزم جنگ و پیكار مشغول شد.
[بیت]
همی كرد با دشمنان كارزارچو شد حلقه بر گرد شهر حصار و چون نیروی منجنیق بدان‌جا نمی‌رسید جوانان خجند را به حشر آنجا بردند و از هر ولایتی كه مستخلص شده بود، مدد می‌آوردند تا پنجاه هزار مرد حشری و
______________________________
(1 و 2). در د 4472 جای «ایلنگو» سفید است و «زنده» ندارد. براساس د 1/ 1520 تكمیل شد.
ص: 128
بیست هزار مغول جمع شدند و مجموع ایشان را دهچه و صده كردند و به سر هر ده مرد تاژیك [یك] مغول تعیین كردند تا سه فرسنگ از كوه پیاده سنگ می‌آوردند و سواران مغول آن را در آب می‌ریختند و تیمور ملك دوازده قردو را- كه عبارت از كشتی است- سرپوشیده ساخته بود و بر نمدتر، گل و سركه اندوده، چنان‌كه تیر و آتش بر آن كار نمی‌كرد و دریچه‌ها در آن گذاشته و هر روز به امداد، به هر طرف شش كشتی از آن می‌ساخت و جنگ‌های سخت می‌كرد و چون كار به تنگ رسید، شبی هفتاد كشتی كه روز گریز را تعیین كرده بود، بنه و كوچ را در آنجا نشاند و او با جماعتی از مردان كار در قردو نشسته، مانند برق بر آب روان شد. و لشكر مغول آگاه گشته، در جنگ مقابله لشكر بر كناره‌های آب روان شدند و او به هر جا كه قوّت كردی، بدان موضع رفتی و به زخم تیر- كه چون تیر قضا از هدف خطا نمی‌گردد- ایشان را دور می‌رانید و كشتی‌ها می‌دوانید، تا فناكت آمد و زنجیری كه در میان آب بسته بودند تا كشتی‌ها بر ساحل باشد، به یك زخم تبرزین به دو نیم كرد و چون به كناره رسید از آب بیرون آمده، رو به بیابان نهاد و لشكر مغول از عقب او روان شدند.
او به جنگ می‌استاد تا مردمش پیش می‌رفتند و باز می‌رفت و بعد از چند روز كه لشكر او اكثر كشته شدند یا مجروح، بنه از او بازستدند و او با معدودی چند، برقرار تجلّد می‌نمود و دست نمی‌داد و چون آن چندكس كه با او بودند كشته شدند و او را سلاح نماند، تنها به سه تیر یكی شكسته و دو بی‌پیكان. سه مغول به عقب او می‌رفتند آن تیر بی‌پیكان را گشاد داد، یك مغول را چشم كور شد و دوی دیگر را گفت دو تیر مانده است به عدد شما و تیر را دریغ می‌داشت و گفت صلاح شما آن كه بازگردید. ایشان نیز بازگشتند و او به خوارزم رفت و كار رزم را آماده گشت و با جماعتی به جانب شهر فناكت «1» آمدند و از آنجا متوجه سلطان شد.
[نظم]
همی تاخت تا پیش سلطان رسیدبگفت از سپاه مغل آنچه دید
كه آن لشكر بی‌كران همچو سیل‌به هر شهر و قلعه كه كردند میل
______________________________
(1). تصحیح براساس د 1/ 1520؛ د 4472: كیت؛ د 1/ 1517: كات‌كیت.
ص: 129 اگر چون بجز آهنین دز نبودچنان شد كه گویی كه هرگز نبود
چنان دان كه گر آن سپه روز كین‌به هر كشوری جنگ سازد چنین
نماند به گیتی دگر هیچ‌كس‌مغل ماند از آدمی‌زاد و بس
چو سلطان شنید این از آن پهلوان‌شد از بیم همچون تنی بی‌روان
ز غم بی‌دل و رای و تدبیر شدجوان بود بختش ولی پیر شد الاق نویان چون از كار خجند فارغ شد مراجعت نموده، بعد از فتح سمرقند به معسكر خان ملحق شد.

توجه چنگیز خان به جانب سمرقند

چون چنگیز خان صفت سمرقند و محكمی آن وسعت و عرصه و كثرت خلایق در آن بسیار شنیده بود،
[نظم]
كه در استواری و در خرّمی‌چنان خطّه نبود به روی زمی
اساس وی از چرخ عالی‌تر است‌همان سغد او جنتی دیگر است سپاه را به تسخیر بلاد ماوراء النهر فرمان داد و بعد از آن روی توجه بدان طرف نهاد.
[نظم]
حوالی آن پاك كرد از عدوپس آن‌كه بدان خطه آورد رو
چو آهنگ شهر سمرقند كردفلك تخم تیغش برومند كرد و از مردم بخارا و نواحی آن با لشكر گروه انبوه را به حشر پیاده آورد و در راه جماعتی را به محاصره قلعه دبوسی و سرپل بگذاشت و خود به تعجیل براند.
[بیت]
سپاهی چو مور و ملخ بی‌شماررسیدند ناگه به شهر حصار و چنگیز خان به ظاهر آن در گوگ‌سرای نزول كرده، یك دو روز به مطالعه سور و
ص: 130
باره و فصیل و دروازه طواف می‌نمود؛ تا روز سیوم كه مشعل زبانه آفتاب از ظلمت دخان شب قیروان برافروخت و سپاه شب در كنج آن زوایا پناه گرفت و ایلبار خان «1» و شیخ خان و بلا خان و دیگر سرداران با لشكر حصار از سر تهوّر و استظهار بیرون تاختند و جنگ انداختند.
[بیت]
به دشمن سمرقند در كارزاردلیری نمودند مردان كار لشكر خوارزمشاه در آن‌روز جلادتی تمام نمودند و از طرفین خلق بسیار به قتل آمدند و جمعی از مغولان را اسیر كرده، به شهر درآوردند.
[بیت]
بسان چراغی كه گاه عدم‌برافروزد و برفرازد علم روز دیگر چنگیز خان به نفس خود سوار شد و بگفت تا گورگه زدند و متوجه شهر شدند و مردم اندرون را مجال بیرون آمدن نبود. آن روز تا شب از بالای حصار به توجه جنگ و پیكار اقدام نمودند و از گشاد منجنیق و كمان، سنگ و تیرباران سدّ تهوّر و دلاوری مردم شهر شكست و خوف و هراس بر ایشان مستولی شده، مردم دو گروه شدند: جمعی سپردن شهر و امان جستن صواب دیدند و جماعتی پیكار اختیار كردند.
[بیت]
چو خورشید تابان بگسترد پرسیه زاغ گردون بیفكند پر سپاه مغول خیره و دلیر و اهالی متردّد رای و بی‌تدبیر. جنگ از سر گرفتند و قاضی و شیخ الاسلام با دستاربندان بیرون آمده، پیش خان شتافتند و از او انواع عنایت و استمالت یافتند و هم در آن روز به اجازت او به شهر درآمدند. وقت نماز دروازه نمازگاه را بگشادند تا لشكر مغول در شهر رفتند و آن روز و آن شب حصار شهر را خراب و ویران كردند. تمام خلایق از مرد و زن غیر از اتباع شیخ الاسلام و
______________________________
(1). د 4472: یمسار خان؛ از د 1/ 1520 جایگزین شد.
ص: 131
قاضی، از شهر به صحرا راندند و از بركت آن دو بزرگ دین، زیاده از پنجاه هزار كس سالم بماند.
[بیت]
هركه در سایه ارباب سعادت جا كردنتواند فلك او را به ستم ایذا كرد شب دیگر لشكر مغول از شهر بیرون آمدند و اهل قلعه در هراس و بیم، با دلی به دو نیم، نه روی فراز و نه روی نشیب، و الب خان جلادت نموده دل از جان برگرفت و با هزار مرد در میان لشكر مغول زد و به در رفت و به سلطان پیوست. روز دیگر لشكر مغول روی به حصار كردند و دیوار و باره ویران كرده، بین الصلوتین دروازه بگرفتند و به اندرون رفتند و تركان قنغلی را كه مقدّم ایشان برسماس خان و طغای خان و الاخ خان 36- كه در جهان‌گشای ابلاغ است- با زیادت از بیست امیر از سرداران سلطان و تمامی لشكر او كه در آنجا بودند، به قتل آوردند و از اهل سمرقند، سی هزار پیشه‌ور جدا كرده، به فرزندان و خویشان قسمت كرد و از باقی مردمان مستظهر كه ماده نزاع بودند، دویست هزار دینار امانی بستدند و این وقایع در شهور سنه 617 بود.

ذكر لشكر فرستادن چنگیز خان به‌طرف ایران از عقب سلطان محمد خوارزمشاه‌

چنگیز خان چون به سمرقند رسید و لشكر بر مدار آن قلعه كشید، خبر شنید [كه] سلطان از آب جیحون، از گذر ترمذ گذشت و بیشتر لشكر را بر قلاع و بقاع پراكنده كرده. با امرا مشاورت كرد. چون با سلطان محمد زیادت كسی نمانده، پیش از آن‌كه بر او جمعیتی گرد آید و از اطراف اشراف بدو پیوندند كار او باید ساخت و دل از او بپرداخت. و بعد از مشورت رأی بدان قرار گرفت كه سه نفر از امرای تومان، جبه نویان و سوبدای و توقجر از عقب او روانه شوند و تا او را به دست نیاورند قرار نگیرند. ایشان با سی هزار مرد متوجه او شدند.
ص: 132
نظم
بدان سرفرازان لشكرپناه‌به هنگام رفتن چنین گفت شاه
كه دل را پر از كین سلطان كنیدچو زین بوم آهنگ ایران كنید
سر و افسرش تا نیاید به چنگ‌به ایران مسازید جایی درنگ
وگر او ز چشم كهان و مهان‌پری‌وار گردد به جایی نهان
شما بر همه ملك او بگذریدبه بوم و برش آتش اندر زنید
هر آن كو درآید به فرمان‌بری‌از آزار او بود باید بری
ور از خطّتان ناكسی سركشیدچو خامه سرش را بباید برید
به سه سال باید كه آن بوم‌وبرشود از شما پاك زیر و زبر
مرا نیز هم اندر این روزگارهمانا در این بوم نبود قرار
از آن پس به یاری دانای رازروم من به اردوی فرخنده باز
شما از ره دشت قبچاق هم‌به خانه رسیده برآرید دم
چو میران شنیدند گفتار شاه‌همان دم نهادند رو سوی راه
برفتند این هرسه با سی هزارسواران جنگی خنجر گذار
به رسم قراول به هر انجمن‌جبه پیش رو بود با یك تمن
دو میر دگر با سپاه دلیرپیاپی برفتند چون نرّه شیر و در اواخر ربیع الاول سنه سبع عشر و ستّمائه موافق ییلان‌ییل از آب آمویه گذر كرده، به بلخ رسیدند و در آنجا باسقاق گذاشته قلاوز گرفته، متوجه هرات شدند و چون بدان‌جا رسیدند ملك هرات به اظهار ایلی پیشكش فرستاده بود و بدین سبب جبه و سوبدای متعرض او نشدند و به‌طرف سلطان شتافتند و توقجر چون رسید، آغاز پیكار كرد. ایلی او را مسموع نداشت و جنگ درانداخت.
[نظم]
ملك گفت من ایل و فرمان برم‌سپه را به خوبی بران از درم
نكرد آن سخن گوش و همچون پلنگ‌ز كین اندر آورد لشكر به جنگ
ص: 133
ملك نیز از سر ضرورت به مقاومت مشغول شده، توقجر از قضا در اثنای جنگ به تیری كشته شد و لشكری كه با او بودند از عقب آن دو امیر رفتند و به ایشان ملحق شدند و جبه و سوبدای به زاوه رسیدند. اهل زاوه التفات نكردند و در ببستند و چون لشكر، طلبكار سلطان بودند، متعرض ایشان نشدند و بگذشتند. اهل زاوه از كم‌خردی در باز كردند و كوس فروكوفتند و به افسوس، ناله و فغان برآوردند.
[نظم]
نگشتند ایل و ندادند چیزبه دشنام لب برگشادند نیز
سپهدار ایشان چنان خشم خوردكه برگشت و آهنگ پیكار كرد
به سه روز شد پست باروی شهربكشتند پیر و جوان را به قهر
به زاوه نماندند جز خاك و بادكه لعنت بر آن كوس و افسوس باد
ز شومی آن كوس و آن یاوه بودكه شد كشته هركس كه در زاوه بود
و زان پس دو لشكركش نامجوی‌به سوی نشابور آورد روی
به جایی توقف نمی‌ساختندشب‌وروز لشكر همی تاختند
چو باد خزانی و ابر بهارنبود آن سپه را به جایی قرار
چو اندر نشابور سلطان شنیدكزین سان سپاهی به ایران رسید
نجویند پیكار با هیچ‌كس‌طلبكار خوارزمشاهند و بس
بلرزید از آن ترس بر خود چو بیدببرید از تخت شاهی امید
چو از بیم سرگشته بد تاجوروزین آگهی گشت سرگشته‌تر
همی جست جایی كه پنهان شودتن و جان خود را نگهبان شود
حرم‌ها فرستاد تا پیش كاربه قارن «1» دز آن قلعه استوار
خود از بهر دفع سپاه گران‌همی كرد كنكاج با مهتران
كه جایی كه دارند دریا و كوه‌كه نبود بر آن دست توران گروه
نشان داد هركس در آن بقعه‌هابه دریا جزایر به كه قلعه‌ها
______________________________
(1). متن همه‌جا: قارون.
ص: 134 ز قصر زمین تا به چرخ اثیرنبد هیچ‌جا شاه را دلپذیر
كه با من چه گویند بالا و شیب‌كه تركان جنگی به گاه نهیب
ستاره فرود آورند از فلك‌برآرند از قعر دریا سمك
در این گفت‌وگو بود خوارزمشاه‌كه پیدا شد ابری ز گرد سپاه
اگرچه سپاه مغل دور بودولی گردشان در نشابور بود
از آن بیم سلطان هراسان برفت‌به عزم عراق از خراسان برفت و فخر الملك نظام الدین ابو المعالی كاتب جامی و ضیاء الملك عارض و مجیر الملك كافی «1» رخی «2» را به جهت مصالح نشابور گذاشت و خود به تعجیل رفت و از ری متوجه قلعه قزوین شد و پسرش سلطان ركن الدین با سی هزار مرد از لشكر عراق در پای آن قلعه نشسته بود و چون آوازه وصول سلطان بشنید، پیش آمده ملحق شد و همان روز پسرش سلطان غیاث الدین و مادرش را به قارن‌دز پیش تاج الدین طوغان فرستاد و رسولی به احضار ملك نصیر الدین هزار اسب كه از ملوك قدیم بود، روانه ساخت و چون جبه و سوبدای به نشابور رسیدند، هركه را می‌یافتند به شكنجه و عقوبت، تفحص حال سلطان می‌كردند و ایلچی پیش فخر الملك و مجیر «3» الدین و ضیاء الملك [عارض] زوزنی- كه از صدور خراسان بودند- و وزرای سلطان فرستادند و ایشان را به ایلی چنگیز خان دعوت نمودند. ایشان سه كس را با پیشكش‌ها بیرون فرستادند و اظهار متابعت و انقیاد كردند و مجیر «4» الملك پیغام داد كه: «من مرد پیرم و اهل قلم و شما در عقب سلطان می‌روید، اگر بر سلطان ظفر یابید، ملك شما را باشد و من نیز بنده باشم». جبه نویان ایشان را استمالت داده به خط ایغوری.
[نظم]
سوبدای «5» ز فرمان چنگیز خان‌به اهل نشابور داد آن زمان
______________________________
(1). متن: ضیاء الملك عمر رجی، براساس د 1/ 1520 اصلاح شد.
(2). در جامع التواریخ (ج 1، ص 507) و تاریخ جهانگشای (ج 1، ص 114) رخّی ذكر شده است؛ متن: عمر رجی.
(3). د 1/ 1520: مجد الملك كافی.
(4). د 1/ 1520: مجد الدین.
(5). متن: سودای.
ص: 135 كه هركس بداند ز نزدیك و دوربزرگان و خردان ایران و تور
كه از شرق تا غرب یزدان پاك‌به من داد شاهی این توده خاك
هر آن‌كس كه با من كند دشمنی‌نبیند كسی در جهان ایمنی
ابا خویش و پیوند گردد هلاك‌زن و بچگانش بمیرند پاك
وگر آن‌كه بر خط من سر نهادبه‌جای كله بر سر افسر نهاد و بعد از آن قلاوز گرفته لشكر به تعجیل تمام از عقب خوارزمشاه رو به عراق نهادند.
[بیت]
جبه كرد آهنگ مازندران‌سوبدا به طوس آمد و رادكان «1» چون جبه به مازندران رسید، كس بسیار كشت، به تخصیص در آمل كه قتل‌عام فرمود و سوبدا به راه اسفراین روان شد و در آنجا قتل بسیار كرد و هركس كه به ایلی پیش آمد بر او ابقا كرد و هر آن‌كه سركشی می‌نمود، مستأصل می‌گردانید و با دامغان و سمنان همین طریقه سلوك داشت و جبه در قلعه ایلال كه مادر و حرم سلطان در آنجا بودند كس بنشاند و از آن طرف به خوار آمده، بدو پیوست و ری را به زمین هموار كرد و اهالی آن را تمام به قتل آورد.
[بیت]
هنوز اندر آن‌وقت خوارزمشاه‌همی جست جایی كه یابد پناه در آن ولا ملك نصرت الدین هزار اسب را كه طلب داشته بود 37 از كردستان برسید.
[بیت]
به خدمت زمین هفت جا بوسه دادپس آن‌گه زبان ثنا برگشاد سلطان او را به تشریف خاص ارزانی داشت و چون به وثاق بازگشت، عماد الملك و دو خان را به استشارت تدارك كار مشكل و واقعه هایل پیش او فرستاد.
ملك جواب داد كه: «صلاح آن است كه هم در این ساعت كوچ كنیم»، و كوهی
______________________________
(1). متن: رایگان.
ص: 136
است نیك حصین میان لر و فارس كه آن را تنگ‌تكو گویند. از مقاعد آن چون بگذرند ولایت پرنعمت باشد، بدانجا پناه سازیم و از لر و شول فارس صدهزار پیاده جمع كنیم و بر تمامت مداخل كوه، مرد معیّن سازیم و چون لشكر مغول برسد، به دل قوی، پیش‌باز رویم و كارزار نیكو به‌جای آریم.
چون این سخن به سلطان رسید، فرمود كه غرض او از این رای مكاشحت اتابك فارس است و دفع استیلای او.
[بیت]
در این فكر بودند كامد خبركه ری را جبه كرد زیر و زبر سلطان با پسران ازو هم گریزان به‌طرف قارن‌دز رفت و جمعی كه با وی بودند بیشتر متفرق شدند و در راه جوقی از تركان با سلطان پیش آمدند و جنگ كردند و اسب سلطان تیر خورد و چون او را نشناختند از میان بیرون رفت و چون به قارن‌دز رسید در آنجا هم توقف ننمود و روی به گیلان نهاد و لشكر مغول از عقب رسیدند و جنگ سخت برانگیخت و چون دانستند كه سلطان در قارن‌دز توقف نكرده، جمعی را به محاصره آنجا بگذاشتند و از عقب او روان شدند.
[بیت]
به هر جا كه او رو نهادی به راه‌ز تركان بدانجا رسیدی سپاه سلطان چون به گیلان رسید صعلوك از امرای گیلان به خدمت استقبال نمود 38 و به اقامت سلطان ترغیب كرد. چون سلطان آنجا نیز توقف نتوانست كرد، بعد از هفت روز متوجه استندار شد و چون بدان‌جا رسید، خزانه‌ای كه همراه داشت در آنجا تلف شد و از آنجا به دابویی «1» از اعمال آمل رفت و از آنجا به دریای قلزم به جزیره‌ای از جزایر آبسكون درآمد و خبر اقامت او در آن جزیره شایع گشت. احتیاط را به جزیره آبسكون نقل كرد و حركت او مقارن وصول جماعتی بود از مغولان كه جبه نویان از ری در عقب سلطان فرستاده بود و چون آن جماعت او را در آنجا نیافتند
______________________________
(1). متن: دانویی.
ص: 137
بازگشته، متوجه قارن‌دز شدند كه بعضی از خواتین و فرزندانش در آنجا بودند و جنگ درانداخته بگرفتند و با خاك هموار كردند.
[بیت]
سر قله كردند با خاك راست‌ز شهزادگان بانگ و فریاد خاست زن و فرزند و هرچه در آنجا بود از ذخایر و نفایس تصرف نمودند و قلعه ایلال كه مادر سلطان و حرمان و فرزندان كوچك او در آنجا بودند، لشكر مغول به محاصره آن مشغول گشت و در هیچ زمانی كس نشان نداده بود كه آن قلعه را به آب احتیاج بوده باشد، چه چندان بركه‌ها ساخته بودند كه از آب باران سال‌ها به آب احتیاج نبود. چون لشكر به محاصره بنشست باران به ستیز برخاست. چون دولت از ایشان بازایستاده بود، پانزده روز آب نماند. تركان خاتون و ناصر الدین وزیر و هركه در آنجا بود، به اضطرار به شیب آمدند. همان ساعت كه ایشان به پای قلعه رسیدند، بارانی عظیم باریدن گرفت، چنان‌كه آب از آستانه قلعه بیرون آمد و خزاین و جواهری كه با ایشان بود، به تمام به دست مغولان افتاد و از آن جمله به غیر از جواهر، ده هزار هزار مثقال زر سرخ و هزار خروار اقمشه ابریشمین، باقی تجملات از اینجا قیاس توان كرد. به تمام آن را ضبط كرده، با مادر و متعلقان و فرزندان سلطان و ناصر الدین وزیر به‌طرف سمرقند فرستادند و چون ایشان را به چنگیز خان رسانیدند، یرلیغ صادر شد كه ناصر الدین را به یاسا رسانیدند و فرزندان نرینه را هرچند خرد بودند به قتل آوردند. چون سلطان محمد از تسخیر قلعه قارن‌دز و ایلال و گرفتاری مادر و زن و فرزندان واقف گشت، دود حیرتش به سر درآمد و بی‌هوش شد.
نظم
چو زین سهمگین حالت دل گسل‌خبر یافت سلطان آشفته دل
ز جانش برآمد نفیر و خروش‌بیفتاد زار و از او رفت هوش
چو آمد دگر باره با خویشتن‌همی كند موی و همی خست تن
چنان دست غم حلق جانش فشردكز آن درد نادیده درمان بمرد
ص: 138
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1» در آن محل كفن نیافتند و به همان جامه كه پوشیده بود، دفنش كردند و این واقعه در شهور سنه سبع عشر و ستّمائه موافق ییلان‌ییل بود، در جزیره آبسكون. مدت سلطنتش بیست و یك سال بود.

فرستادن چنگیز خان جوجی و جغتای را به جانب خوارزم‌

چنگیز خان چون از استخلاص سمرقند فارغ گشت و مملكت ماوراء النهر او را مسلم شد، جوجی و جغتای را مقرر كرد كه به اتفاق یكدیگر،
[بیت]
بكرد آنچنان با سپه عزم جزم‌كه سازند در دشت خوارزم رزم ایشان با لشكر گران به راه بخارا به‌طرف خوارزم روانه شدند و خوارزم را از اعیان لشكر سلطان محمد گرفتند و خوارزم را در اصل جرجانیّه گفتندی و ارباب آنجا، آن را ارگنج گویند و خوارزم نام ناحیتی است و در آن‌وقت در خوارزم، از اعیان لشكر سلطان محمد، خمارتگین- كه از اقربای مادرش بود- و از امرای قانغلی [اغل] حاجب، و از سرداران دیگر پهلوان علی درغمی و غیره بودند و از امائل شهر و افاضل دهر چنان‌كه لا یعدّ و لا یحصی و عدد سكّان بلد، افزون از رمال و حصی.
چون در آن سواد اعظم و مجمع بنی آدم هیچ سروری از شاه‌زادگان نبود كه در نزول حوادث امور و كفایت مصالح جمهور با او مراجعت نمایند و «2» به نسبت قرابت، خمارتگین را به اسم سلطنت موسوم گردانیدند و از وقایع روزگار و ایام غافل كه ناگه سواری چند معدود به دروازه رسیدند و به راندن چهارپایان مشغول شدند. جمعی مردم كوتاه نظر پنداشتند كه همین چند نفر معدود آمده‌اند و ندانستند كه از پس آن بلاهاست و از عقب ایشان عذاب‌ها. از دروازه، خلق بسیار از پیاده و سوار متوجه ایشان شدند و ایشان چون صید، گاهی می‌رمیدند و گاهی از
______________________________
(1). بقره/ 156.
(2). متن:+ «به واسطه او سر روزگار و ایام غافل ممانعت كند».
ص: 139
عقب نظر می‌انداختند تا به یك فرسخی شهر به باغ خرم رسیدند.
سواران مغول كه به منغلای پیش آمده بودند، از كمین‌گاه‌ها چون برق پرّان و چون رعد غرّان برون تاختند و پس‌وپیش ایشان فروگرفته، تا هنگام زوال به حرب و قتال مشغول گشتند و به ضرب تیر و شمشیر، قریب صدهزار از ایشان به قتل آوردند و هم در آن جوش و خروش از در دروازه اماییلان از عقب ایشان روانه گشتند و به شهر درآمدند و به محلّی كه آن را تنوره «1» گویند، همچو آتش برسیدند. و چون آفتاب غروب كرد، لشكر مغول، الزام حزم را بازگشته از شهر بیرون آمدند. روز دیگر كه ترك تیغ‌زن از مكمن افق سر برزده و تیغ‌زنان اتراك مركب قتال گرم كردند و رو به شهر نهادند و فریدون غوری نام- كه از سران سپاه خوارزمشاه بود- با پانصد كس بر دروازه، مترصّد بود. لشكر مغول آن روز تا شب در مقابل شهر بایستادند. روز دیگر جغتای و اگتای با لشكر چون سیل دررسیدند و بر سبیل تفرج بر مدار شهر طواف نمودند و به اهالی شهر كس فرستادند و به ایلی و انقیاد خواندند و تمامت لشكر چون دایره بر مركز شهر محیط گشتند و مانند اجل، گرد بر گرد شهر نزول كردند و به ترتیب جنگ از چوب منجنیق و سنگ مشغول شدند و چون در آن نواحی سنگ نبود، از درختهای تود، كنده‌های گرد می‌تراشیدند، چنان‌كه مقصود ایشان است، روزبه‌روز بر وعد و وعید و به امید و تهدید، اهالی شهر را مشغول می‌داشتند و احیانا تیری بر یكدیگر می‌انداختند. چون از سازهای جنگ و مصالح و آلات پرداختند و از جوانب جند و غیر آن، از اعوان و اخیار دررسیدند و از تمام جوانب شهر روی به محاربه و قتال آوردند و به محاصره مشغول شدند.

گفتار در توجه چنگیز خان به جانب ترمذ و بلخ‌

چنگیز خان چون بلاد ماوراء النهر را استخلاص نمود و فرزندان را به جانب خوارزم فرستاد، بهاران در سمرقند توقف فرمود. بعد از آن به نخشب آمد و در
______________________________
(1). متن: توزه.
ص: 140
مرغزارهای كنار آب خشكار، اسپان را فربه ساخت. چون تابستان به آخر رسید از آنجا به ترمذ روان شد و ایلچی فرستاد كه ایل شوند و مخالفت ننمایند.
[نظم]
وداع سر و تن كنیدهمه بر خود امروز شیون كنید
كه فردا نماند به ترمذ كسی‌كه بر خان و مانشان بگرید بسی
دل تیغ پولاد آید به دردبر آن‌كس كه با ما سگالد نبرد
به پشتی بارو و شهر و حصاركه می‌كرد گرد جیحون به گردش گذار
كسی درنیامد به فرمان‌بری‌نمودند با شاه جنگ‌آوری چون چنگیز خان به ترمذ رسید به محاصره مشغول شد و از طرفین منجنیق به كار داشتند و چند روز آتش جنگ افروختند.
[نظم]
به ده روز كردند بارو خراب‌فكندند باروی ترمذ در آب
همه مردم ترمذ از مرد و زن‌به فرمان به صحرا شدند انجمن و یاسا دادند تا اهالی آن را از صغیر و كبیر و جلیل و حقیر بر عادت مألوف بر مآت و الوف قسمت كردند و تمامت ایشان را به شمشیر بگذرانیدند، عساكر خون‌خوار و مردان روزگار:
[نظم]
بكشتند چندان در آن بوم و بركه از خون روان گشت رود دگر
زنی پیر از آن قوم فریاد كردكه از جان من بر میارید گرد
كه تا من شما را دهم گوهری‌درخشنده همچون فلك اختری
چو جستند، او گفت از ابر كف‌فروبردم آن را به سان صدف
و را چون صدف سینه بشكافتنددر او آن درّ بی‌بها یافتند
از آن پس همه كشتگان را شكم‌به امید گوهر دریدند هم
ص: 141
و از آنجا به حدود لنكرت و سامانه «1» رفت و آن زمستان در آنجا به سر برد و آن نواحی نیز به كشتن و تاختن و كندن و سوختن پاك كرد.

ذكر عبور كردن چنگیز خان از جیحون و فرستادن تولی به جانب مرو

چون زمستان به آخر رسید، در ذی الحجه سنه سبع عشر و ستمائه موافق ییلان ییل، چنگیز خان به معبر ترمذ از جیحون گذشته به بلخ آمد.
[بیت]
بزرگان بلخش دویدند پیش‌بسی پیشكش‌ها كشیدند پیش و به سبب آن‌كه سلطان جلال الدین در حیات بود و شور و آشوبی می‌انداخت و اسب لجاج در میدان عناد می‌تاخت، بر انقیاد ایشان اعتمادی ننمود و چون اجل دامن‌گیر شد، ایلی دستگیری نكرد.
[نظم]
به اسم شماره جهاندار گفت‌كه آید همه‌كس برون از نهفت
چو از شهر یك سر برون آمدندهمه غرق در موج خون آمدند
همه بلخ را چون كف دست كردعمارت عالیش را پست كرد چون از معامله بلخ فارغ شد، تولی را با طغاجارگوركان به تسخیر خراسان فرستاد و از لشكری كه همراه داشت، از هر ده مرد یكی همراه او روانه ساخت و خود متوجه تالقان شد و چون بدانجا رسید، لشكر بر حوالی قلعه آن كوه- كه به نقره كوه موسوم است- محیط گشتند و به تهیه اسباب جنگ مشغول شدند و منجنیق‌ها برافراشتند و از هردو طرف كوشش‌های مردانه نمودند و شب‌وروز از جنگ نیاسودند و چون آن قلعه در غایت استحكام بود، هفت ماه در تسخیر آن توقف نمودند و در این مدّت جوجی و جغتای و اگتای در خوارزم به محاصره مشغول بودند و به چنگیز خان چنان رسانیدند كه میان جوجی و جغتای مخالفتی
______________________________
(1). در جامع التواریخ، ج 1، ص 518 و تاریخ جهانگشای، ج 1، ص 102 كنگرت و سمان ذكر شده است.
ص: 142
افتاده است و هرگاه كه یكی به جد می‌گردد، دیگری فرومی‌گذارد. از این جهت كار خوارزم مانده است.
[نظم]
از آن كار خوارزم ماند اینچنین‌كه ضدّند با یكدیگر آن و این
فراوان سپاه مغول كشته شدتو گویی كه لشكر به خون كشته شد
چو بشنید شاه جهان كدخدای‌برنجید از جوجی و جاغدای
همان در زمان از سر خشم شاه‌فرستاد ایلچی سوی آن سپاه
كه پور كهن اگتای شاه نواز این پس شما را بود پیش‌رو
ز گفتار و كردار او مگذریدبه فرمان او رزم پیش آورید
چو فرمان شنیدند هردو پسرهراسان شدند از خطاب پدر
همی رفت اگتای روشن‌روان‌گهی پیش این و گهی پیش آن
بسی گفت بر مرد و بی‌كاهلی‌به لشكر شدند از سر یكدلی به یكبار رو [به] محاربه و قتال آوردند و منجنیق‌ها را گشاد داده تیرباران كردند و فرمان شد تا لشكر و حشر خندق پرآب را از خاروخاشاك انباشته كردند و لشكر مغول به حصار برآمدند و علم‌ها برآوردند و از بانگ جوشن‌پوش دل زمین در خروش آوردند.
[بیت]
چو كردند گرم آتش رزم رافكندند باروی خوارزم را اهالی شهر در دروب و محلات مجتمع شدند و بر هر دری حربی از سر گرفتند و نیزه و تیر، مردم را بر یكدیگر می‌دوختند و به قواریر نفط جان‌ها می‌سوختند و چند روز متوالی بر این منوال به مراسم حرب اقدام می‌نمودند، به مرتبه‌ای كه عدد كشتگان از حدّ و حصر بیرون شد.
[نظم]
به یك هفته شد همچو دریای خون‌ز شهر آوریدند مردم برون
زن و كودك و مردم پیشه‌دارببردند با خویشتن صد هزار
ص: 143 دگر هركه بد پیر و پیكارجوز خونش روان شد در آن دشت جو
محاسب چو بشمرد هریك سوارز خوارزمیان كشته بد بیست و چهار در وقتی كه چنگیز خان لشكر به خوارزم می‌فرستاد به شیخ نجم الدین كبری- قدس الله سرّه- پیغام داده بود كه لشكر من متوجه آنجاست و شاید كه احوال خوارزم به غارت و قتل انجامد، مصلحت آن است كه ایشان از آنجا بیرون روند.
[نظم]
چو بد آخر عمر مرد كهن‌از آن‌گونه نگرفت در وی سخن
چنان داد پاسخ كه هفتاد سال‌به خوارزم در بوده‌ام نیك‌حال
مروّت چنان می‌كند اقتضاكه گاه بلا تن دهم در قضا
اگر خونم آنجا بخواهند ریخت‌ز فرمان یزدان نخواهم گریخت
چو شد آتش كینه افروخته‌به ارگنج شد خشك و تر سوخته
نبد لشكر شاه را تیر و تیغ‌ز اندام دانا و نادان دریغ
مغل هرگز این پند خواهد شنیدكه زهاد را سر نباید برید

تتمه داستان تولی كه به خراسان رفته بود

چون تولی آهنگ خراسان كرد، تغاجار گوركان با جمعی از امرا با ده هزار مرد متوجه نیشابور شد و چون بدانجا رسید، مجیر الملك كافی و عمر رخّی «1» و جماعتی دیگر كه آنجا بودند جنگ را تهیّه عظیم نموده از آن جمله سه هزار تیر چرخ و سیصد عرّاده و منجنیق بر بارو نصب كرده بودند. روز چهارشنبه [...] «2» رمضان 39 كه خسرو افلاك از ایوان غربی به میدان شرقی درآمد و به زخم سنان آتش‌فشان سپاه زنگ را منهزم گردانید، جنگ دردادند و سه روز متصل به مراسم حرب اشتغال نمودند. در وقت نماز جمعه از قضای آسمان تیر چرخی از برج قراقوس بر تغاجار گوركان آمد و بدان هلاك شد. أَیْنَما تَكُونُوا یُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ
______________________________
(1). متن: رجهی.
(2). در متن نانوشته مانده است.
ص: 144
مُشَیَّدَةٍ «1» و در مختصر امیر بزرگ خوجندی 40 مذكور است كه امیر تغاجار برادر كوچك قراجارنویان بوده و چون او كشته شد، لشكریان از محاصره دست بازكشیدند و نوركارنویان لشكر را به دو قسم كرد و نصفی سركرده به جانب سبزوار رفت و بعد از سه شبانه روز كه به محاصره مشغول بود، به جنگ گرفته، قتل‌عام فرمود و هفتاد هزار آدمی كشته شد و نصفی به طوس رفتند و حصاری چند كه در آن حوالی بود، مسخّر كرده، اهالی آن را به قتل آوردند و چون تولی عازم مرو گشت، كس فرستاد و از ولایاتی كه ایل شده بودند مثل سرخس و ابیورد و غیر آن حشر انبوه بیرون آورد، چنان‌كه هفتاد هزار مرد بیش جمع شدند.
چون بعد از تخریب بعضی قلاع و مواضع كه در حوالی راه بود «2» به نزدیك مرو رسید، چهار صد سوار بر سبیل یزك پیش فرستاد. در شب به كنار قیتول «3» جمعی رسیدند و ترفیه «4» احوال ایشان نموده، معلوم كردند كه از تراكمه سلجوقی دوازده هزار مرد به جهت تراش، از حشم خود بیرون آمده‌اند و در هنگام صبح به تاختن شهر به دروازه‌ها می‌روند و گرگ‌ربایی می‌كنند، كمین كردند و فوج‌فوج از ایشان كه رسیدند چون یكدیگر را نمی‌شناختند، مغولان ایشان را بر باد فنا می‌دادند و چون پشت قوّت ایشان شكسته شد، بر مثال گرگ در رمه و چون باد به خیل خانه ایشان شتافتند و زیادت از هفتاد هزار تركمان در دست معدودی چند به قتل آمدند. بقیّة السیفی كه مانده بودند، خود را بر مرو رود زدند و غرق می‌شدند و بیرون از گوسفندان بسیار از چهارپایان شصت هزار كه جمع آورده بودند به دست مغولان افتاد. روز دیگر غرّه محرّم سنه ثمان عشر و ستّمائه،
[بیت]
چو افكند خور سوی بالا كمندزمانه برآمد به چرخ بلند تولی با پانصد سوار به دروازه فیروزی راند و چون دایره بر مركز شهر، طواف‌كنان به مطالعه فصیل و باره و خندق و دروازه نظاره می‌كرد و شش روز دیگر بدین طریق
______________________________
(1). نساء/ 78.
(2). د 4472:- بود.
(3). د 4472: خیول.
(4). ظاهرا «تحقیق» صحیح‌تر است.
ص: 145
سوار می‌شد و احتیاط می‌نمود و مجیر الملك كه از جزایر قلزم از سلطان محمد جدا گشته به مرو آمده، حاكم شده بود و به زعم آن‌كه والده او خطیبه‌ای بود از حرم سلطان كه پدرش را مشرف گردانیده به وقت تسلیم حامله بوده است، خود را از مرتبه وزارت برتر می‌داشت و در دماغ بی‌مغز، هوای مدارج سروری و ارتقاء معارج مهتری بازدید كرده بود. روز هفتم
[بیت]
چو خرشید تابان ز چرخ بلندهمی‌خواست افكند رخشان كمند لشكر جمع گشته به دروازه شهرستان نزول كردند و جنگ آغاز نهادند و دویست مرد از دروازه بیرون آمدند و حمله آوردند. تولی به نفس خود پیاده گشت و قدم جلادت در میدان مبارزت نهاد.
[بیت]
یكی برخروشید چون پیل مست‌سپر بر سر آورد و بنمود دست مغولان از عقب حمله كردند و به زخم تیرباران و به ضرب شمشیر سرافشان، جمله را به اندرون راندند و از دروازه جمعی دیگر برون رفتند. جماعتی كه در مقابل بودند آن حمله نیز رد كردند و از هیچ‌جانب كاری نتوانستند كرد و هیچ‌كس را مجال و یاری آن نه، كه سر از دروازه‌ها بیرون كند.
[بیت]
چو دركشید شفق دامن از نسیم هواشب سیاه فروهشت خیمه را دامن لشكر مغول بر مدار حصار چند حلقه بایستادند و تمام شب پاس داشتند، چنان كه هیچ آفریده را مجال فرار و محلّ گریز، صورت نمی‌بست. روز دیگر كه زبانه شمشیر صبح، فرق شب بشكافت و سپاه حبش از طلیعه لشكر روم پشت به هزیمت داد، مجیر الملك بجز ایلی و انقیاد چاره‌ای نیافت. امام جمال الدین را كه از كبار ائمّه مرو بود بیرون فرستاد و به جان امان خواست. چون به استمالت و مواعید
ص: 146
مستظهر گشت و از خوف و تهدید مطمئن، پیش‌كش بسیار از نقود و اجناس و مراكب و جمال و خیول و بغال مرتّب گردانیده، به خدمت رفت. تولی احوال شهر از او تفحّص نمود [و] تفصیل متموّلان و معارف خواست [او] دویست كس را نسخه داد. برحسب فرمان محصّلان به مطالبت اموال اقدام نمودند و خاص و عام و لیام و كرام را به صحرا راندند. چهار روز متصل، خلایق را از شهر بیرون می‌آوردند و فرمان شد تا سور و حصار و بارو [و] جدار وی خراب كردند و بیرون از چهارصد پیشه‌ور و بعضی از بنین و بنات را كه به اسر گرفته بودند، حتی عورات و اطفال، بر لشكر و حشر قسمت كردند تا به قتل آوردند و هیچ آفریده را زنده نگذاشتند. آنچه مجمل می‌گویند، هر نفر از لشكری را سیصد كس و چهارصد كس حصّه رسیده بود، چنانچه عزّ الدین نسّابه با جماعت كتبه سیزده شبانه‌روز، تعداد كشتگان مرو می‌كرد. آنچه در نفس شهر در شمار آمده بود، هزار هزار و سیصد هزار و كسری بود و زبان حیرت و تعجّب بدین رباعی عمر خیّام مترنّم گشت.
[رباعی]
تركیب پیاله‌ای كه درهم پیوست‌بشكستن آن روا نمی‌دارد مست
چندین سر و پای نازنین و كف دست «1»از مهر كه پیوست به كین كه شكست چون لشكر از نهب و قتال فارغ شدند، فرمان شد تا امیر ضیاء الدین علی كه از جمله اكابر مرو بود، به سبب انزوا و عزلت، او را سالم گذاشته و ابقا نموده به شهر مرو و بر جماعتی كه از زوایا و خبایا جمع شوند حاكم باشد و بارماس را به داروغگی بگذاشت و از آنجا روانه شد.
چون لشكر از مرو برفت هركه خلاص یافته بود از سوراخ‌ها و نقب‌ها بیرون آمد و دیگر پنج هزار كس جمع شدند. جماعتی از مغولان كه از عقب برسیدند، حصّه مردم‌كشی خود می‌خواستند، بگفتند تا هركس به جهت ایشان دامنی غلّه بیرون بردند و بدین واسطه جمعی كه از سیاه چاه «2» عنا نجات یافته بودند، به چاه بلا
______________________________
(1). متن: از سر دست.
(2). شاید: سیاه چال.
ص: 147
افكندند و از آنجا به راه نیشابور روانه گشتند و هركه را در راه می‌یافتند، می‌كشتند.
بعد از آن تایسی از جبه‌نویان بازگشته بود برسید و او نیز بر سر جراحت‌ها مرهمی نهاد و هركه را می‌یافت، بر باد فناد می‌داد.
در این‌حال خبر رسید كه پهلوان ابو بكر دیوانه، پسر شمس الدین، در سرخس فتنه آغاز نهاده است. امیر ضیاء الدین با جمعی به دفع او روانه شد و بارماس با اهالی مرو از محترفه و غیرها به عزیمت بخارا به ظاهر شهر نزول كرد. بقیة الموتی كه مانده بودند، به تصوّر آن‌كه بارماس از جانب سلطان خبری شنیده است و مستشعر گشته به عزیمت می‌رود- كرّة بعد اخری- طبل فروكوفتند و یاغی شدند.
بارماس به در شهر آمد و جماعتی را به استدعای معارف به شهر فرستاد. هیچ‌كس روی ننمود و التفات نكرد. بارماس بدان انتقام، آن مردم را كه در بیرون شهر یافت به قتل آورد و [با] جماعتی كه مصاحب او بودند متوجه بخارا شد.
چون امیر ضیاء الدین به مرو مراجعت نمود و دیگرباره حصار و باره را عمارت كرد، جماعتی برو گرد آمدند. گوشتگین پهلوان از ملازمان سلطان با جماعتی انبوه دررسید و به محاصره مشغول شد. امیر ضیاء الدین چون مقام اقامت ندید با جمعی مغولان كه با او بودند بر عزیمت قلعه مرغه «1» روان شد و گوشتگین به شهر درآمد و به عمارت و زراعت مشغول شد. جماعتی به خفیه از شهر به امیر ضیاء الدین مكتوبی فرستادند و او را به مراجعت به شهر ترغیب نمودند. برحسب التماس متوجه گشته، به در شهر نزول كرد. چون گوشتگین از آمدن او خبر یافت، جماعت بفرستاد تا او را بگرفتند و چون حیات خود در قتل او می‌دانست و فنای او در بقای ملك خود می‌پنداشت، به قتل او فرمان داد و به دل فارغ به عمارت و زراعت مشغول گشت. تا بعد از سه‌چار روز، سواری دویست «2» متوجه قفو بودند، به مرو رسیدند.
نصفی به مصلحتی كه بدان مأمور بودند روانه شدند و باقی توقف نمودند. به استعجال به نخشب پیش امرای تربای و قیار «3»، كس فرستادند و ایشان را دگرباره از اجتماع مردم
______________________________
(1). د 4472: مراغه.
(2). د 4472: تا سه‌چاروز دویست سوار.
(3). د 4472: قبا.
ص: 148
اعلام دادند و بعد از پنج روز تربای و آق‌ملك با پنج هزار مرد برسیدند و در زمان شهر را بگرفتند و زیاده از صد هزار كس، كشتند و محلات را بر لشكری قسمت كردند تا خراب كنند و تربای با لشكر بازگشت و آق‌ملك را با جمعی بازگذاشت تا جماعتی را كه از منقار غراب شمشیر گریخته باشند، تفحّص نموده، طعمه شاهین فنا سازد.
چون از هر نوع تفتیش و تفحّص كه امكان داشت به‌جای آورد و هیچ حیلتی نماند كه به تقدیم نرسانید، از نخشب یكی با ایشان بود، بانگ نماز آغاز نهاد و صلای صلوة در داد. بدان آواز مردم از سوراخ‌ها و نقب‌ها بیرون آمدند؛ ایشان را نیز هلاك گردانیدند، تا به حدی كه در مرو زیاده از چهار كس نماند و تولی كه متوجه نیشابور بود و در مقدمه لشكر، آلات مجانیق بسیار به نیشابور فرستاد. باوجود آن‌كه نیشابور سنگ‌لاخ بود، از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود سنگ آورده، چنان‌كه خرمن‌ها ریختند و عشر آن در كار نشد و اهالی شهر چون دیدند كه كار خراب است و آن قوم نه آنند كه دیده بودند، با آن‌كه سه‌چار هزار چرخ بر دیوار بارو بر كار داشتند و سیصد منجنیق و عرّاده تعبیه «1» كرده و از اسلحه و نفط درخور این تعبیه دادند، چون این را دیدند تمامت مردم را پای سست شد و دل از دست برفت. به هیچ روی چاره ندیدند جز آن‌كه قاضی ممالك ركن الدین علی بن ابراهیم المغیثی را به خدمت تولی فرستادند. چون به خدمت او رسید، اهل نیشابور را امان خواست و مال بسیار قبول كرد، فایده نداشت و او نیز اجازت انصراف نیافت.
روز چهارشنبه دوازدهم صفر- علی الصباح كأس صبوح- جنگ دردادند و تا روز آدینه جنگ سخت كردند و به چند موضع خندق آب‌ها بسته بودند و دیوارها رخنه كرده، از چهار جانب جنگ درداده، مردان كار، علم بر سر دوش و بر دیوار برافراشته و با مردانی كه بر سر باره بودند به جنگ مشغول شدند و از دروازه شیربانان هم لشكر برآمد و آن روز تا شب لشكر به دیوار برمی‌آمدند و مردم را از سر
______________________________
(1). متن: تصنیف.
ص: 149
دیوار دور می‌كردند. شب شنبه تمام دیوار و باره شهر از مغول پر شد و روز شنبه تولی به سه فرسخی به چنكوك رسیده بود كه لشكرها از دروازه‌ها درآمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و مردم پراكنده در كوچه‌ها جنگ می‌كردند و مجیر الملك را طلب می‌داشتند تا او را از نقب بیرون آوردند، به سبب آن‌كه تا زود او را به قتل آورند كه سخنان سخت می‌گفت تا او را به خواری بكشتند و تمامت خلقان كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به انتقام تغاجار، كه فرمان شده بود كه شهر را در خرابی چنان كنند كه زراعت در آنجا نتوان كردن و تا سگ و گربه را زنده نگذارد و دختر چنگیز خان كه خاتون تغاجار بود با خیل خویش در شهر درآمد و هركس كه باقی مانده بود بكشت. چهل نفر را كه به اسم پیشه‌وری بیرون آوردند، به تركستان بردند. اكنون از بقایای ایشان مردمان هستند.
و برج و باره و سایر عمارت با زمین هموار كردند و هفت شبانه‌روز آب بسته، جو بكاشتند و در تاریخ خراسان مذكور 41 است كه خلق كشته نیشابور را دوازده روز شماره كردند. غیر از عورات و اطفال، هزارهزار و هفتصد و چهل و هفت هزار آدمی در قلم آمد و بعد از آن تولی عزیمت هرات كرد و یك امیر با چهار تاجیك آنجا بگذاشت تا بقیّه زندگانی كه آنجا یابند بكشند. و نزدیك هرات رسید به مرغزاری فرودآمد 42. ایلچی ایتورنام 43 به هرات فرستاد و گفت ملك و امیر و قاضی و خطیب و معروفان و مشهوران هرات باید كه پیش رایات همایون ما بیرون آیند تا از سخط جهانسوز و قهر زهرآسای ما سالم و مصون مانند «1».
در آن‌وقت از قبل سلطان جلال الدین، ملك شمس الدین [محمد] جوزجانی حاكم بود 44. چون خبر وصول تولی خان به وی رسید، كار حرب را بساخت و از جوانب، شهر را محافظت نمود. چنین آورده‌اند كه در آن‌وقت «2» قریب صد هزار سپاهی در هرات بود. چون ایلچیان به هرات درآمدند و سخن شاه‌زاده به ملك شمس الدین رسانیدند بالفور ایشان را به قتل آورد و گفت: «آن روز مباد كه من مسخر كافران شوم». روز دیگر كه
______________________________
(1). متن: مانید.
(2). متن: وقب.
ص: 150
خبر به تولی خان رسید در غضب شد و فرمود تا لشكر از جوانب شهر درآیند و هر تاجیك مردی كه یابند به قتل آرند 45. ملك شمس الدین [محمد جوزجانی] به جنگ سعی می‌كرد و سپاه شاه‌زاده از بیرون حمله می‌آوردند. در آن چند روز چندین هزار مرد به درجات نعیم و دركات حجیم مقیم شدند 46 «1».
از معتبران شاه‌زاده هزار و هفتصد مرد به قتل آمدند و مدت هفت روز محاربه عظیم كردند و روز هشتم لشكر بیرون به یكبار حمله كردند و ملك شمس الدین با غلبه بیرون آمده بود و جنگی عظیم واقع شد. ملك را تیری رسید و بدان درگذشت.
بنابراین، اهل شهر دو گروه شدند، جمعی از تبع سلطان جلال الدین بر جنگ بودند و قضاة و معارف و بزرگان مایل صلح گشتند و در اثنای این حال، شاه‌زاده تولی در مقابله دروازه فیروزآباد صف كشیده و در آن روز هشتم با دویست سوار پیش راند و چون به لب خندق رسید بایستاد و خود را از سر برگرفت و گفت: «ای مردمان بدانید كه من تولی خان بن چنگیزخانم، اگر می‌خواهید كه به جان امان یابید و زن و فرزندان شما به دست مغولان نیفتد دست از محاربه بازدارید و پای از مبارزت بازپس كشید و روی سوی اطاعت و انقیاد آورید و نصف آنچه خرجی كه هر سال از متوجهات این ولایت به عمال سلطان جلال الدین می‌رسانیدید به نواب ما رسانید تا از تر [بیت] شاهی و مكرمت پادشاهی ما برخوردار شوید» و سوگندهای سخت یاد كرد. و چون اهل شهر این سخن از تولی خان شنیدند، ایل شدند. اوّل امیر عزّ الدین، مقدم هرویان كه به حكم سلطان حاكم جامه‌بافان بود با صد جامه‌باف هریك با پانصد جامه ثمین 47 پیش شاه‌زاده تولی خان رفت و بعد از او، تمام اعیان و سرداران شهر بیرون رفتند و فرمان شد تا دوازده هزار كس كه از اتباع سلطان جلال الدین بودند به قتل آوردند و باقی خلق را به هیچ زحمتی متألم نشد و ملك ابو بكر مراصعی را در هرات نصب كردند 48 و از مقرّبان درگاه، منگتای را نام‌زد كردند و بعد از آن با غنایم موفور مراجعت كرد و ملك ابو بكر و منگتای به عدل و رعیّت‌پروری
______________________________
(1). متن: شد.
ص: 151
اشتغال نمودند و مردم به زراعت و عمارت مشغول شدند. و چون قلم تقدیر به تخریب آن ولایت جاری شده بود، به وقتی كه سلطان جلال الدین را در موضع پروان میان بامیان و غزنین با لشكر چنگیز خان محاربه افتاد و لشكر چنگیز خان منهزم گشت و آن آوازه به خراسان رسید، و در هر شهر و قریه كه از قبل چنگیزخانیان ملكی و شحنه‌ای و عاملی بود، همه را به قتل رسانیدند، بدان امید كه دیگر چنگیز خان با سلطان جلال الدین مقاتله نتواند كرد. اهل هرات نیز جمعی متفق شدند و منگتای شحنه و ملك ابو بكر را به قتل آوردند 49 و هركه از تبع ایشان یافتند كشتند و ملك مبارز الدین سبزواری را كه از حصار فیروزه‌كوه به حصار آمده بود، به ملكی شهر نصب كردند و ریاست ولایت به خواجه فخر الدین عبد الرحمن عراقی كه مرد كاردیده بود، بر او مفوض گردانیدند و یك‌دل و یك‌زبان شده، دل بر مخالفت نهادند و چون این خبر به چنگیز خان رسید، در غضب شد و با تولی گفت ایشان را نكشتی بدین سبب این فتنه واقع شد.
روز دیگر ایلچدای نویان را با هشتاد هزار مرد فرستاد و گفت باید كه سكّان هرات را بكلی به قتل رسانید. و او در شوال سنه ثمان عشر و ستّمائه روان شده به رودخانه به راه فرود آمد و گفت مجموع لشكر باید كه در مدت یك ماه آلت كارزار ترتیب كنند و از مواضعی كه در حكم چنگیز خان بود، مددساز طلبیده، به اندك روزگاری از حدود خراسان و نواحی جبال، قریب پنجاه هزار مرد پیاده و سوار به همراه آمدند و در شهر، ملك مبارز الدین و خواجه فخر الدین عبد الرحمن عراقی و دیگر اعیان و اكابر شهر، مستعدّ حرب شدند و عهد و میثاق بستند و به ایمان مغلّظه به اتفاق صغیر و كبیر مؤكّد گردانیدند كه تا جان دارند بكوشند و چون نوبت اوّل دورنگی و بی‌سنگی نكنند.
ایلچدای نویان بعد از یك ماه دروازه‌های شهر را بر امرا بخش كرده به هر جانب شهر، سی هزار مرد فرستاد و فرمود كه هركه در كار جنگ تقصیر كند كشته شود و هر كه سعی كند عنایت یابد و از چهار طرف شهر، جنگ در پیوست. مردم شهر
ص: 152
مصطفی‌وار از صیت وَ مَنْ یَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ «1» و علی گفتار «بلوغ الآمال فی ركوب الاهوال» 50 را در پیش نظر می‌داشتند و در مقابله جد و سعی می‌كردند و از بیرون سپاه كینه‌خواه هم سنگ منجنیق سیر دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا «2» ظاهر می‌گردانیدند و از تعاقب تیر چرخ و ناوك، شرفات بروج و باره را نیستان می‌ساخت و از تواتر آتش نفط كه چون مقاطیر باران می‌ریخت، از یمین و یسار شهر حرب در كار بود.
بدین طریق شش ماه و هفده روز بكشید تا در شهور سنه تسع عشر و ستّمائه، ایلچدای حرب عظیم پیش برد و چند روز متعاقب چنان‌كه در هر جنگی پنج‌هزار مرد از عساكر او به قتل آمد و از منجنیق و عرادات و خرك بسیار كه ترتیب داده بودند، برج و دیوار بارو را سوراخ‌های بسیار كرده بودند. ناگاه پنجاه گز دیوار بگسست و بر سر خرك‌ها آمد و چارصد مغول نامدار در شیب آن بماندند. بعد از این حالت، سه روز در شهر دوگروهی پیدا شد و مردم از بی‌ذخیرگی و كثرت اشخاص از دربندان به تنگ آمدند و روزبه‌روز مدد ایلچدای بیشتر می‌شد. صبح روز جمعه در ماه جمادی الاول از قضای ربانی ایلچدای از جانب برج خاكستر، شهر را بگرفت و گفت تا مرد و زن و پیر و جوان و صغیر و كبیر را به قتل آوردند و جوی‌های خون روان كردند و عمارات را ویران كردند و برج و باره را خراب كردند و خندق را بینباشتند و مدّت هفت روز از كشتن و سوختن و كندن و خون ریختن به كار دیگر نپرداختند و هزارهزار و ششصد هزار و كسری از خلق هرات شهید شدند.
چون ایلچدای خطه هرات را پاك كرد چنانكه هیچ‌جان‌داری نماند، بعد از هشت روز به‌طرف كالپوش روانه شد و از آن غنایم هرچه لایق بود، پیش چنگیز خان فرستاد و چون به قصبه اوبه رسید، دو هزار سوار به هرات بازگردانید كه هركس از گریختگان متواری كه بیابند به قتل رسانند و چون مرو و نیشابور و هرات و دیگر بلاد و ولایات چون طوس و سبزوار و جاجرم و نسا و باورد و سرخس و خاف و سبزار و غیر آن.
______________________________
(1). طلاق/ 3.
(2). فجر/ 21.
ص: 153
[نظم]
به سه ماه تولی گیتی‌ستان‌گرفت این همه تا در سیستان
بكند و بكشت و برفت و ببردنمانده كسی نه بزرگ و نه خرد
به هر شهر، كان جنگجو برگذشت‌كسی بازنشناخت آن را ز دشت
چنان ساخت تولی بروبوم راكه آرامگه شد در او بوم را و تولی بعد از تسخیر و تخریب ممالك خراسان، برحسب فرمان، عنان عزیمت به صوب طالقان معطوف داشت و به اردو ملحق شد.
بیت
پسر چون درآمد به الجامشی‌پدر كرد او را سیورغامشی و هم در آن چند روز قلعه طالقان را بگرفتند و با شهر و قلعه و اهالی آن همان رفت كه با دیگر بلاد رفته بود.

ذكر احوال سلطان جلال الدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه‌

چون سلطان محمد از این منزل فنا به دار عقبی انتقال نمود، سلطان جلال الدین و دیگر برادران كوچك، با معدودی چند از جزیره آبسكون بازگشتند و سلطان می‌خواست در میدان مردانگی جولانی كند و با نوای گردش زمان، شعبه مخالف نوازد تا چون پدر هدف تیر ملامت مردم و مطعون السنه بشر نگردد. خبر مغول به صوب عراق شنید، كسی به الاغ به دشت خوارزم پیش برادران اوزلاق سلطان و كوجان تگین و اغل حاجب و تیمور ملك فرستاد كه با نود هزار مرد قنغلی در آنجا بروند و خود به راه نسا عازم شادیاخ شد. چون به استو رسید با جمعی از لشكر مغول دوچار خورد، تا هنگام شام به محاربه مشغول شد.
[بیت]
چو خورشید گشت از جهان ناپدیدشب تیره بر روز دامن كشید سلطان جلال الدین از میان بیرون رفت و چون اوزلاق سلطان [و دیگران] خبر
ص: 154
توجه مغول به جانب خود شنیدند محل قرار ندیدند و در عقب سلطان روان گشتند.
روز دیگر كه خسرو آفاق تیغ زرنگار از نیام شب تار بركشید، در آن موضع با همان قوم كه با سلطان بازخورده بودند مقابل افتادند. چون قوّت مقاومت نداشتند به یك حمله روی به گریز نهادند و مغولان از عقب روان گشتند و مجموع را به دست آورده بكشتند. سلطان جلال الدین چون به شادیاخ رسید، سه روز در آنجا توقف نمود و به تهیّه اسباب مشغول گشت. ناگاه نیم شبی كه:
[بیت]
فرومانده گردون گردان بجای‌شده نیست خورشید را دست و پا بر مركب توكل سوار شد و در یازدهم ذی الحجه سنه سبع عشر و ستّمائه به راه زوزن به‌طرف غزنین [كه] پدرش نام‌زد او كرده بود روانه گشت. بعد از ساعتی لشكر مغول به شادیاخ رسیدند و چون معلوم كردند كه سلطان جلال الدین آنجا توقف ننموده، در عقب او روانه شدند. تا پنج روز به اوبه از مضافات هرات رفتند، چون به او نرسیدند، بازگشتند. چون سلطان جلال الدین به غزنین رسید، لشكر سلطان محمد كه متفرق شده بودند بدو بازگرد آمدند.
[بیت]
ز هرسو بر او جمع شد لشكری‌كه چون او به ایران نبد مهتری و ملك هرات نیز از خبر تولی كه منهزم شده بود، با قوم و لشكر خود غوریان، با او ملحق شدند و از قوم قنغلی چهل هزار مرد گریخته از طرف خوارزم برسیدند.
[بیت]
سواران لشكرشكن ده تمن‌ز هرسو به سلطان شدند انجمن و چون فصل بهار دررسید، سلطان جلال الدین از غزنین برون آمد و متوجه باران شد و چون آنجا نزول فرمود، خبر دررسید كه بگجك و تغمور با لشكر مغول به محاصره قلعه والیان مشغولند و نزدیك رسیده كه آن را بگیرند؛ بنه و اثقال در
ص: 155
آنجا بگذاشت و با لشكر بر سر ایشان تاخت كرد و قریب به هزار كس از مقدّمه لشكر ایشان به قتل آورد. و چون عدد لشكر سلطان زیاده بود از لشكر مغول، از آب عبور كرده فرود آمدند و فول را خراب كردند و چون شب درآمد، لشكر مغول روی به هزیمت نهادند و سلطان جلال الدین غنیمت گرفته بازگشت و به باران آمد و چون چنگیز خان را در طالقان خبر رسید كه سلطان جلال الدین استیلای تمام یافته است و به بگجك و لشكری كه با او بود مستولی شده، قیقو و دیگر امرا را با سی هزار مرد به دفع او روان كرده، خود از عقب متوجه شد و چون قیقو در موضع باران به سلطان جلال الدین رسید، سلطان حرب را مستعد گشته.
[نظم]
دلیر اندر آورد لشكر به جنگ‌چو شیری كه آید به جنگ پلنگ
بیاراست دست چپ و دست راست‌به قلب اندرون جای خود كردار است
پیاده شده همچو شیر ژیان‌به جلبر ببستند یك سر میان
كشیدند تیر و گشادند شست‌به مردی به دشمن نمودند دست و تا هنگام شام به جنگ مشغول شدند.
[بیت]
چو خورشید تابنده شد ناپدیدشب تیره بر چرخ دامن كشید هیچكدام از جانبین بازنگشتند و هركس به مركز خود قرار گرفت. قیقو چون از حرب به تنگ آمده بود، یاساق داد و گفت تا هرسواری بر جنیبت تمثالی از نمد و چوب نصب كردند.
[بیت]
چو شاهنشاه چین آمد به اورنگ‌سپاه روم زد بر لشكر زنگ از جانبین صف كشیدند و چون لشكر سلطان در عقب مغول صف دیگر دیدند، تصوّر كردند كه ایشان را مددی رسیده است، خایف شدند و به هزیمت جازم.
سلطان ایشان را از این رای فاسد منع فرمود و دیگرباره پیاده شدند و به جنگ
ص: 156
مشغول شدند و چون سپاه سلطان چیره شدند و سوار گشته به ایشان تاختند، شكست بر لشكر مغول افتاد و اكثر ایشان را به قتل آوردند و غنیمت بسیار گرفتند و هردو نویین به اندك نفری به خدمت چنگیز خان رفتند.
چون فی الجمله رونقی در كار سلطان جلال الدین پیدا شد، به واسطه اسبی میان سیف الدین عراقی و ملك هرات نزاعی شد، ملك تازیانه‌ای بر سر او زد. چون سلطان تدارك آن نكرد، چون شب شد سیف الدین به‌طرف كوه‌های سنقران شتافت و سپاه قنغلی و تركمان و خلج روگردان شدند و بدین سبب ضعفی تمام به حال سلطان راه یافت و چون چنگیز خان متوجه سلطان جلال الدین شد و در اثنای راه به اندراب رسید، مردم آنجا به مخالفت مشغول شدند و مدّت یك ماه در آنجا توقف نمود. بعد از استخلاص آن قلعه و كوهستان و قتل و نهب، كوچ كرده روان شد و چون به قلعه بامیان رسید، ایشان هم به جنگ مشغول شدند و از هردو طرف تیر و منجنیق در كار شد. مامكان از پسران جغتای كه چنگیز خان او را بغایت دوست می‌داشت از قلعه به تیر چرخی هلاك شد.
[نظم]
دل شاه پردل شد اندوهناك‌كه شد آن گزیده نبیره هلاك
از آن كین درآمد چنان او به جنگ‌كه از تاب او آب شد خاره‌سنگ چون قلعه بگرفتند فرمود تا اسیر كنید «1» و از مرد و زن و خرد و بزرگ مجموع به قتل آوردند. مادر مامكان به قلعه درآمد و او متنفس زنده نگذاشت، حتّی وحوش و طیور، و فرمود تا قلعه را ویران ساختند.
[بیت]
یكی آتش از دود دل برفروخت‌همه قلعه با اهل قلعه بسوخت چنگیز خان آن قلعه را ماوبالیغ گفت یعنی شهر بد و تا غایت كسی در آنجا ساكن نگشته و این قضیّه در شهور سنه ثمان عشر و ستّمائه بود، موافق ایت‌ئیل.
______________________________
(1). شاید: اسیر مكنید.
ص: 157

گفتار در توجه چنگیز خان به حرب سلطان جلال الدین پسر سلطان محمد خوارزمشاه‌

چنگیز خان چون از شكست قیقو و لشكری كه با وی بود خبردار شد، آغرق را به بغلان فرستاد و ایلغار كرده روان شد و لشكری كه به خوارزم رفته بود، چون از تسخیر آن فارغ شد، برحسب فرمان جوجی به‌طرف دشت قبچاق- كه نامزد او شده بود- رفت و جغتای و اگتای به بالای آب جیحون روان شدند و كات و خیوق را خراب كردند و اهالی آن را همان شربت چشانیدند كه خوارزمشاهیان را و از آنجا روان شده به خدمت خان پیوستند و پیشكش‌ها را كشیدند و فرمان شده بود كه خبر موت مامكان با جغتای نگویند؛ تا بعد از چند روز چنگیز خان
[نظم]
ز كین چین بر ابرو برافكند و چشم‌سوی جغتای كرد از روی خشم
كه یاسا و فرمان چرا نشنویدچرا بر ره سركشی می‌روید
جغتا بزد زانو و از هراس‌چنین گفت كای شاه یزدان‌شناس
تو شاه جهانی و ما چاكریم‌به یاسا رسیم ار نه فرمان بریم
چنین گفت از آن پس به او شهریاركه پور تو شد كشته در كارزار
تو از مرگ او هیچ زاری مكن‌همی باش خاموش و بشنو سخن
جغتا چو بشنود مدهوش ماندسراسیمه از وهم خاموش ماند
نه زهره كه یرلغ دگرگون كندبه فریاد و زاری جگر خون كند
نه صبر و شكیبایی و دستگیركه از درد دل برنیاید نفیر
نگهداشت خود را زمان درازپس آمد برون از بر سرفراز و به گوشه خلوت رفت و بسیاری گریست و باز به خدمت پدر آمد، چنانكه هیچ آثار ملالت از او ظاهر نگشت و چنگیز خان به تعجیل هرچه تمامتر به راه كابل متوجه غزنین شد.
[بیت]
همی تاخت چنگیز خان با سپاه‌به قصد ولی‌عهد خوارزمشاه
ص: 158
و از غایت شتاب دو منزل را یكی می‌ساخت، چنان‌كه هیچ‌كس طعام نمی‌توانست پخت تا به غزنین رسید. در آنجا معلوم كرد كه پانزده روز بوده، تا سلطان خبر توجّه چنگیز خان شنیده به‌طرف هندوستان رفته است؛ و در آنجا بابا یلواج را به داروغگی بگذاشت و بی‌توقف از عقب سلطان روان شد.
[بیت]
همی رفت پویان و جویان‌نشان‌ز سلطان جهاندار سلطان‌نشان تا صبحگاه نور خور از عذار روز دمید و شیر صبح از پستان آفاق جوشید، به معبر آب هند بدو رسید.
[نظم]
درآورد لشكر به گردش چنان‌كه زه بود رود و سپاهش كمان
درآمد سپاهش به گرد سپاه‌به ایرانیان بازبستند راه و چون سلطان جلال الدین در میان آب و آتش بماند از طرفی دل در آتش و از طرفی آب بر روی و از هیچ‌جانب راه بیرون شدن نیافت، به ضرورت روی به جنگ آورد.
[بیت]
وقت ضرورت چو نماند گریزدست بگیرد سر شمشیر تیز 51 لشكر چنگیز خان بر میمنه سلطان كه خان ملك بود حمله آوردند و او را منهزم گردانیده با اكثر لشكر به قتل آوردند و بر دست چپ نیز حمله بردند و از جای برداشتند. سلطان در قلب با هفتصد مرد پای‌فشرد و از بامداد تا نیم روز مقاومت كرد و از چپ بر راست می‌دوانید و از راست بر قلب می‌تاخت و در هر حمله چند كس می‌انداخت.
[نظم]
به هرسو كه باره برانگیختی‌همی خاك با خون برآمیختی
اگر دیدی آن جنگ را پور زال‌ببوسید او دست سلطان جلال
ص: 159
و لشكر مغول ساعت به ساعت زیاده می‌گشتند و عرصه جولان بر سلطان تنگ می‌كردند. اجاش ملك كه پسر خال سلطان بود، عنان سلطان بگرفت و بازپس آورد. سلطان با دل بریان و دیده گریان اولاد و اكباد را با هزار درد و داغ، وداع كرد. بر جنیبت سوار شد و بار دیگر حمله آورد و چون لشكر را بازپس نشاند و عنان برتافت و جوشن از پشت بینداخت و چتر خویش را درربود و چوبش را بیفكند و اسب را تازیانه زد و از كنار آب تا رودخانه مقدار ده گز بود و زیادت كه اسب را در آب انداخت.
چنگیز خان چون حالت او مشاهده كرد به كنار آب راند. مغولان خواستند كه خود را در آب اندازند؛ چنگیز خان ایشان را منع فرمود و از كنار آب دست به تیر گشادند. گویند از بسیاری كشتگان كه در آب به قتل آورده بودند آن مقدار كه تیر می‌رسید كشته بود و چون سلطان جلال الدین كه از آب بگذشت همچنان كناركنار آب بیامد تا مقابل لشكرگاه مشاهده نمود كه خانه و خزانه و متعلقان او را غارت كردند و چنگیز خان همچنان بر كنار آب ایستاده. سلطان از اسب فرود آمد و زین باز گرفت و نمد زین و قبا و تیرها در آفتاب خشك می‌كرد و چتر را بر سر نیزه كرد و در شیب آن تنها بنشست. تا نماز دیگر، قرب هفت كس- كه از آب بیرون آمده بودند- بدو پیوستند. چون آفتاب زرد شد با آن هفت كس روانه شد و به چول‌جروق درآمد.
چنگیز خان چون این حال مشاهده نمود:
[نظم]
برو آفرین كرد و گفت از پدربدین‌سان نزاید به گیتی پسر
به صحرا چو شیر است و پیروز جنگ‌به دریا دلیر است همچون نهنگ روی با پسران آورد و گفت از پدر، پسر چنین باید. چون از دو غرقاب آتش و آب به ساحل خلاص رسید، از او كارهای بسیار و فتنه‌های بی‌شمار در وجود آید و از كار او چگونه مرد عاقل غافل تواند بود. فی الجمله از لشكر هركس كه در آب غرق
ص: 160
نشده بود، به تیغ او كشته شد و حرم و فرزندان او را حاضر كردند. آنچه مردینه بود با اطفال شیرخواره به دایه ابن آوه- یعنی كلاغان- سپردند و سلطان خزاینی كه همراه داشت در آب ریخته بود، فرمان داد تا غوّاصان آنچه ممكن بود بیرون آوردند.
مثنوی
از آن رود بی‌رنج بحر و صدف‌بسی درّ شهوارش آمد به كف
چو الجه گرفتند بر طرف رودبه فرمان شه لشكر آمد فرود و چند روز در آن محل توقف نمود و گفت تا در آن محل صفّه‌ای ساختند و این واقعه در رجب سنه ثمان عشر و ستّمائه موافق ایت‌ئیل واقع گشت و روز دیگر دو سردار از امرا به تفحص حال سلطان جلال الدین به ناحیت هندوستان روان كرد.
ایشان از آب گذشته:
[نظم]
برفتند میران به فرمان شاه‌ببردند تا مولتان آن سپاه
لهاور، برشاور و ملك غورجز اینها ولایات نزدیك و دور
بگشتند و كشتند و كردند پست‌چو زان بوم سلطان نیامد به دست
عنان زان بر و بوم برتافتندسوی خان رخ آورده بشتافتند

گفتار در مشورت كردن چنگیز خان در باب مصلحت قضیه اندیشه مراجعت‌

چون چنگیز خان تمامت ممالك خوارزمشاهیان را زیر و زبر گردانید، حال سلطان محمد و فرزندانش به مرتبه‌ای انجامید كه،
[نظم]
پدر مرده زان‌سان به بیچارگی‌پسر اوفتاده به آوارگی
همه ملك ایران مسخر شده‌شهان جهان جمله چاكر شده الم و آزاری كه از كردار سلطان در خاطر داشت، ساكن شد و آتش غضبش كه
ص: 161
شعله انتقام می‌افروخت و زمین و زمان می‌سوخت فرونشست. قراچارنویان را آن بشارت كه در وقت عزیمت ایران داده بود و رازی كه در آن زمان با یكدیگر گفته بودند یاد آورد.
[نظم]
كای دوست هر آن كام كه جستیم روا شدهر وعده كه ایّام به ما داد وفا شد
این جمله ز تدبیر تو دانم كه همه حال‌رأی توأم آیینه اقبال نما شد
دستی كه قوی گشت به یاران موافق‌در گیسوی معشوق امل حلقه‌گشا شد و چون در آن حال، از طرف مشرق پرتو خبری افتاده بود كه اهل تنگت را، به واسطه تمادی غیبت خان، نهال خیال محال از پندار زار دماغ سر بر زده و خار اندیشه عصیان و استقلال در دامن شقاوت آویخته، رأی ایشان بر آن جمله قرار گرفت كه اركان دولت و اعوان سلطنت، جماعتی جهت تفحص سلطان جلال الدین تا حدود مكران و نواحی هندوستان بتازند و جمعی به غزنین مراجعت نموده، متوجه توران‌زمین شوند. و چون در حساب است كه سلطان جلال الدین در این وهله سالم نماند، هركه را مظنّه آن باشد كه اگر روزی گذاری كند كثرتی برو جمع آیند، آنچه از شرایط حزم و احتیاط تواند بود به تقدیم رسانند و چون زمستان به پایان رسد، اردوی بزرگ متوجه صوب توران گردد. بنابر استصواب این رأی، جغتای با لشكر گران متوجه صوب حدود مكران و هندوستان شده، عزیمت نمود و اگتای از شیب آب سند با دریای لشكر روان گشته به غزنین مراجعت نمود.
[بیت]
برفت و برفت آن ولایات رابه غزنین درآورد رایات را و هرچند مردم آنجا به حكم ضرورت انقیاد و ایلی می‌كردند، امكان فتنه سلطان جلال الدین باعث بر آن شد كه شهر و شهری را توده خاك و فرسوده هلاك ساختند.
[نظم]
بجز پیشكاران ز برنا و پیرنبردند كس را از آن شهر اسیر
به قتل آن‌كس آمد كه برپای ماندبه غارت برفت آنچه برجای ماند
ص: 162
و از آنجا برحسب فرمان به راه گرمسیر هرات متوجه ماوراء النهر شد.
[بیت]
سعادت به اقبال داده نویدهمه كارها بر مراد امید و جغتای كه با سپاه گران متوجه جانب مكران و هندوستان شده بود، آن دیار و نواحی را مجموع مسخر كرد و زمستان در حدود النجر- كه ولایتی است در كنار آب سند- به سر برد و حاكم آنجا سالار احمد، كمر انقیاد بر میان بست و آنچه از ترتیب علوفه لشكر «1» ممكن بود بجای آورد، اما به سبب عفونت هوا كه موافق مزاج اتراك نبود اكثر لشكر رنجور شدند و از بسیاری بندگان هنود كه در آن حدود گرفته بودند، كثرتی عظیم جمع آمده بود و به ضبط نسق علوفه لشكر قیام می‌نمودند. بنابراین یرلیغ قهر از شحنه حزم ملوكانه صادر شد كه هر اسیری چهارصد من برنج «2» از برای لشكر به تعجیل پاك كند و بعد از یك هفته كه آن روز برگشتگان از آن شغل بپرداختند، شبی یرلیغ شد كه تمام اسیران را به قتل آورند «3». روز شد از ایشان اثری نمانده بود و جغتای به هر ولایت كه در آن نواحی بود، ایلچی فرستاده، همه را ایل ساخت و آنان‌كه در اول، اظهار ایلی و انقیاد كرده بودند، سابقه قضا دامن‌گیر شده مخالفت آغاز نهادند تا فوجی از لشكر متوجه دفع ایشان شدند و دمار از روزگارشان برآوردند و چون لشكر روی به صحّت نهادند و قوّت یافتند و از سلطان جلال الدین در آن نواحی اثری ظاهر نبود، عزیمت مراجعت تصمیم یافته، روی به توران‌زمین نهادند.
[بیت]
به نیروی اقبال و بخت جوان‌سعادت قرین و ظفر همعنان

ذكر مراجعت چنگیز خان به جانب توران‌زمین‌

هنگام بهار كه خسرو سیّارگان سپاه زمستان را هزیمت داد و عنان عزیمت به صوب خانه شرق انعطاف داد و سلطان گل به سپاه ریاحین روی توجه به الوس
______________________________
(1). متن:+ آنچه.
(2). متن: كرنج.
(3). متن: آوردند.
ص: 163
بساتین- كه منشأ اصلی بود- نهاد و چنگیز خان عزیمت مراجعت كه در وقت مشورت، تصمیم به امضا رسانید به راهی كه آمده بود مراجعت نمود.
[بیت]
به ایران چو شاه این همه كام یافت‌تن‌آباد و دل خوش به توران شتافت و در بغلان به آغرق كه آنجا گذاشته بود، ملحق شد و تابستان در «1» مرغزارهای آن نواحی توقف نمود و به جهت ضبط هر شهری از شهرهای ایران داروغه‌ای تعیین كرده، روانه داشت و اوّل فصل خریف، از آنجا نهضت نمود و از جیحون عبور كرده، روی به سمرقند آورد و آن دیار دلگشا را مخیّم اقامت ساخت.
[نظم]
چو بوم سمرقند خوش یافت شاه‌ببد یك زمستان در آن تخت‌گاه
كز آنجا هوای وطن گه كندجهان جمله با خویش همره كند از آنجا به‌طرف جوجی ایلچی فرستاد تا او نیز از طرف دشت قبچاق حركت كند و با گروه انبوه، پهنای بیابان فروگرفته، صید برانند و بیایند و در آن زمستان جغتای و اگتای به‌طرف بخارا رفتند و آن فصل در آنجا به شكار كردن و جانور انداختن مشغول بودند و هر هفته به جهت خان پنجاه خروار قو، شرلغه می‌فرستادند و چون زمستان به آخر رسید و از اثر قدم بهار، سبزه چون خط سمن بر آن لاله عذار بردمید، چنگیز خان با لشكر از سمرقند روانه شد و تركان خاتون مادر سلطان محمد خوارزمشاه و حرم‌های او را گفت كه پیش‌پیش لشكر برند و به آواز بلند:
[نظم]
به ایران و سلطان و تاج و سریربه آواز نوحه كنند و نفیر
حرم‌های سلطان و تركان به‌هم‌همه راه با خیل تركان به‌هم
لب از آه و شیون نكردند بندبه ایران و سلطان به بانگ بلند و در كنار آب سیحون، جغتای و اگتای به اردو پیوستند و چون از سیحون عبور كردند، به بغلان یازی رسیدند. جوجی از طرف دشت قبچاق یزك كرده و از این
______________________________
(1). اساس:+ آن.
ص: 164
جانب نیز چنگیز خان و پسران، جرگه انداختند و چون از اطراف بعد از مدتی در موضع اوقایز كه به‌هم رسیدند، چنگیز خان به نشاط شكار سوار شده، در میان تاخت و بسی شكاری انداخت و بعد از آن‌كه اركان دولت و سایر سپاه از شكار پرداختند آنچه مانده بود، داغ‌های خود كرده، رها كردند و جوجی پیش خان آمد و زانو زد و دستبوس كرد و برادران را كنار گرفت و پیشكش بی‌حد و اندازه كشید، چنان‌كه اسب صد هزار سر بود و از آن جمله بیست هزار خنگ یك‌رنگ بود. و آن تابستان در آنجا به سر بردند و چون تمامت فرزندان و امرا جمع شده بودند، قرلتای بزرگ كردند و جمعی از امرای ایغور را به یاساق رسانیدند و جوجی را اجازت انصراف داد تا به دشت بازگردد و چنگیز خان از آنجا متوجه شده، در ماه ذی الحجه سنه احدی و عشرین و ستّمائه موافق لوی‌ییل به اردو فرود آمد.
نظم
جهاندار ایران و توران‌زمین‌كه داد این جهانش جهان‌آفرین
به اردوی فرخنده آمد فرودبه دل‌خواه او گشته چرخ كبود
خواتین و پوران و میران برش‌زده حلقه لشكر به گرد اندرش
بدین‌گونه یك چند با گل‌رخان‌به شادی به سر برد چنگیز خان

تتمه داستان جبه نویان و سوبدای‌

چون جبه نویان و سوبدای قلعه قارن دز را- چنانچه پیشتر اشارتی بدان رفته بود- تسخیر كردند:
[نظم]
از آنجا شتابان سوی قم شدنداز ایشان همه خلق قم گم شدند
به همدان و زنگان و شهر سجاس‌به قزوین درافتاد از ایشان هراس جبه به جانب همدان و سوبدای به جانب قزوین روان شدند و چون به همدان رسید، علاء الدوله همدانی ایل شد و پیشكش فرستاد و شحنه بستد و چون خبر
ص: 165
رسید كه در سجاس جمعی از لشكر سلطانی‌اند و مقدّم ایشان بیگ تگین و كوچ‌بوقا خان جمع شده‌اند، نویینان متوجه ایشان شدند و ایشان را نیز متفرق و ناچیز كردند و نواحی عراق بیشتر كشش و غارت كردند و از آنجا به اردبیل رفتند و به محاصره مستخلص گردانیده، قتل و نهب كردند و چون فصل زمستان بود، به موغان رفتند و آن زمستان در آنجا به سر بردند. جمال الدین اوبیه و جمعی دیگر در عراق باز فتنه و آشوب از سر گرفتند و عصیان آغاز نهادند و داروغه‌ای كه در همدان بود بكشتند و علاء الدوله را به سبب ایلی بگرفتند و در قلعه گریت محبوس كردند و چون وقت بهار شد، جبه به انتقام قتل داروغه به عراق آمد. جمال الدین اوبیه هر چند به ایلی پیش رفت و متابعت كرد، فایده نداد. مراغه و نخجوان و تمام ممالك آذربایجان به غیر از تبریز- كه سالم ماند- باقی را خراب كردند.
[نظم]
به ایران‌زمین دودمانی نبودكز او این سپه برنیاورد دود
كه باور كند كز دو میر تمن «1»سه كشور شده خالی از مرد و زن و اتابك ازبك را یرلیغ به آل‌تمغا داد 52 و از آنجا به ارّان رفتند و بیلقان را هم ویران كردند و اهالی گنجه و بردع را همان شربت چشانیدند و از آنجا به شروان «2» آمدند و از شماخی غجرچی طلبیدند تا از راه دربند و دشت قبچاق به اردوی خان ملحق شوند. والی شیروان ده مرد غجرچی پیش ایشان فرستاد.
نظم
یكی را از آن ده بكشتند زودكه ما را سبك ره بباید نمود
نمودند شروانیان راهشان‌ز بیم سر خود هم آن گاهشان و چون از دربند بگذشتند، الانیان به یاری قبچاقیان راه بر ایشان بستند.
نظم
سوبدا به قبچاق پیغام دادكه ما و شماییم از یك نژاد
شمایید بی‌شك همه خویش ماولی هست آلان بداندیش ما
______________________________
(1). متن: یمن.
(2). متن: شیروان.
ص: 166 از این پس كه سازیم ما كارزارشما با الانان مباشید یار
بسی هدیه‌ها و درود و سلام‌فرستاده بودند با این پیام
چرا كار خویشان پریشان كنیدبه یكبار یاری ایشان كنید
ز ره برد قبچاق را این فریب‌برفتند و ایمن شدند از نهیب
چو آلانیان را نبد هیچ پشت‌سپاه مغل همگنان را بكشت
پس آن كینه‌ور لشكر جنگجوی‌به پیكار قبچاق كردند روی
فراوان بكشتند قبچاق رافراموش كردند میثاق را
مغل هدیه‌هاشان فرستاده بودتو گویی به سود و سلف داده بود
كه بردند صد بار از آن هدیه بیش‌كه قبچاق را داده بودند پیش
چو كردند آواره قبچاق راتوقف نمودند قشلاق را و قوم قبچاق به‌طرف روس رفتند و از ایشان مدد خواسته، لشكری گران برآراستند و بر سر مغل آمدند و ایشان نیز جنگ را آماده گشته، متوجه شدند و چون هردو لشكر نزدیك رسیدند، مغل به رسم حیله گریزان شد.
نظم
گمان برد قبچاق و روس آن‌چنان‌كز ایشان مغل می‌هراسد به جان
ز پی‌شان برفتند ده روزه راه‌چو دیدند آن قوم را این سپاه
سبك بازگشتند و كردند جنگ‌به گردون برآمد غریو و غرنگ
در آن بوم یك هفته با كارزارمغل غالب آمد سرانجام كار
بكشتند چندان ز قبچاق و روس‌كه از خون زمین شد چو چشم خروس
وز آنجا به درگاه چنگیز خان‌نهادند رو، خوش‌دل و كامران و چون به خدمت خان رسیدند الجه و نایمی كه گرفته بودند پیش كشیده الجامشی كردند.
نظم
به سه سال رفتند و گشتند بازبه فرمان سلطان گردن‌فراز
بدان‌سان كه چنگیز خان گفته بودتو گفتی قلم خود چنان رفته بود
ص: 167

گفتار در خبر یافتن چنگیز خان از مخالفت اقوام تنگت‌

و چون فصل زمستان درآمد، دگربار به چنگیز خان خبر رسید كه شادرقو «1» حاكم قاشین آغاز مخالفت نهاده و طریق عصیان پیش گرفته و لشكر جمع آورده.
[نظم]
گرفت آن شه شیردل، ترك بزم‌سپه را روان كرد بر عزم رزم
سپه داشت شادرقوی نامدارشمارش گذشته ز پانصد هزار
به پیش مغل چون كشیدند صف‌برآمد غریوی ز هردو طرف
بر آن هردو لشكر زمین تنگ بودكه پهنایشان بیست فرسنگ بود
به فرمان شه بر سر آبگیرز پشت كمان‌ها روان گشت تیر
ز پرّنده پیكان بر آن روی یخ‌تبه شد سپاهی چو مور و ملخ
در آن لشكری كشته كافتاده بودسه مرده به فرق سر استاده بود
كه چون ده تمن داده باشند جان‌ز سر پای سازد یكی بی‌گمان
مغل را بود این‌چنین اعتقادبدین گفت‌وگو شد ورا اعتقاد
چو از خیل شادرقوی نامدارسپاه مغل كشت سیصد هزار
سپهدار قاشین هزیمت گرفت‌مغل زان هزیمت غنیمت گرفت
چو بگریخت شیدرقو از پیش شاه‌ز ارتاقیا جست خود را پناه
از آن نامجو لشكر كامیاب‌ولایات قاشین همه شد خراب
به قاشین درون شهرهای دگربه پیكار كردند زیر و زبر
شه از تنگت آمد به سوی ختاكه دل داشت در آرزوی ختا

ذكر روان شدن چنگیز خان به‌طرف چورچه‌

چون فصل بهار درآمد، چنگیز خان آهنگ چورچه و تنگتاش كرد. والی چورچه چون از این معنی خبردار شد، انقیاد كرده، پیشكش‌ها و تنسوقات روانه داشت.
______________________________
(1). متن همه‌جا: شیدرقو.
ص: 168
[نظم]
ز اجناس تنسق یكی طبله پرفرستاده بود از شب‌افروز درّ
جهاندار از آن بی‌بها گوهران‌بیاراست گوش همه سروران در این‌حال شادرقو كه به ارتاقیا متحصن شده بود، ایلچی با پیشكش پیش چنگیز خان فرستاد كه اگر خان مرا امان بخشد و بر این معنی عهد و پیمان كند:
[نظم]
به یك ماه، با تحفه و پیشكش‌شتابم بدان بارگه شاد و خوش
بیابم به خدمت ببندم كمرنهم چون قلم بر خط شاه سر
جهانجوی سوگندها یاد كردبداندیش را ایمن و شاد كرد
چو ایلچی تنگت ز در دور شدچو چشم بتان شاه رنجور شد

ذكر وصیّت كردن چنگیز خان فرزندان و قراچارنویان را

چنگیز خان را چون ضعف بر مزاج غالب شد فرزندان و برادران و قراچارنویان را بخواند 53 و گفت: «استیلای مرض از حد گذشت و وعده رحیل نزدیك شد. از شما استفسار می‌كنم كه بر جای من كه را مصلحت می‌بینید؟» چون جوجی در دشت قبچاق وفات كرده بود، دیگر فرزندان، جغتای و اگتای و تولی كه حاضر بودند زانو زده گفتند:
[بیت]
پدر شهریارست و ما بنده‌ایم‌به فرمان و رایش سرافكنده‌ایم پس چنگیز گفت: «رای در تمام امور به دانایی و فرزانگی قراچارنویان را حاصل است».
[نظم]
ز فرمان و رایی كه بیند صواب‌تخلف مجویید در هیچ باب
كه او راست خطی ز آبا چنان‌كه باشد شریك و قرین او به خان
ص: 169
و گفت عهدنامه قبل خان و قاجولی كه به آل تمغای تومنه خان رسیده است و پدران ما نیز به ترتیب، خط بر آن نهاده‌اند، از خزانه بیاورند. برحسب فرموده بیاوردند و بر پسران عرض كرد من و قراچار و پدران ما بدین طریقه عهد كرده بودیم. اكنون من اگتای را به خانی مقرّر گردانیدم و تخت خود را بدو سپردم، شما نیز با یكدیگر بدین یسون عمل كنید و خط بنویسید كه از فرمان «1» اگتای بیرون نروید و به قرلتای او حاضر شوید و چون بلاد ماوراء النهر و دیگر ولایات كه متصل به آن است به جغتای خان مقرر كرده بود و میان ایران و توران دشمنی قدیم بود و سلطان جلال الدین و برادران هنوز در حیات بودند، جغتای خان را به قراچار نویان سفارش كرد كه: «چنانچه در زمان حیات من به ضبط امور مملكت و سپاه قیام می‌نمودی، باید كه بعد از من با جغتای همان طریقه مسلوك داری». و میان ایشان عهد پدر فرزندی بست و از جانبین خط بر آن عهدنامه نهادند و عهدنامه پدران را به جغتای خان سپرده و عهدنامه پسران را به اگتای خان داد و گفت:
[نظم]
چو مدّت نماند حیات مرانهان داشت باید ممات مرا
نباید كه از كس برآید خروش‌چنان به كه باشد همه‌كس خموش
چو از شهر شیدرقو آید برون‌مرو را همان دم بریزید خون
برآرید از لشكر او دماركه تا بر شما ملك گیرد قرار
بگفت این و دیده به‌هم برنهادتو گویی كه چنگیز خان خود نزاد
بسی پادشاه و سپاه درشت‌كه چنگیز خان بهر شادی بكشت
كسی را ز ابنای آدم نماندولی آخر الامر او هم نماند و به موجب وصیّت مرگ او را پنهان داشتند.
[بیت]
اگرچه به مرگش زبان بد خموش‌ولی دل نبد خالی از تاب و جوش و این واقعه در چهارم رمضان اربع و عشرین و ستمائه موافق تنگوزییل كه هم
______________________________
(1). تصحیح قیاسی؛ متن: فرزندان.
ص: 170
سال ولادت و هم جلوس سلطنت او بود واقع شد و ایام سلطنت او بیست و پنج سال بود و مدّت حیات هفتاد و سه سال و بعد از این حال،
[نظم]
چو آمد برون شاه تنگت ز شهربكشتند با لشكر او به قهر
نكردند از ایشان یكی را رهاكه شاه این‌چنین گفته بد بارها
كه شد كشته شاه و سپاهی همه‌مسخر شد آن پادشاهی همه
زهی پادشاهی كه چون میرد اوهنوز این‌چنین مملكت گیرد او
هر آن‌كس كه مرده چنین خون كندنگه كن كه در زندگی چون كند بعد از آن لشكر به‌طرف اردو بازگشته، چنگیز خان را در پای درختی كه روزی در شكار تعیین كرده بود كه محل قبرش آنجا باشد، دفن كردند و قرق ساختند و اكنون آن محل بیشه‌ای است و فرزندان امرا و خواتین چنانچه رسم و عادت ایشان است، به عزا داشتن مشغول شدند.
[بیت]
خواتین و پوران و میران به زارهمه نوحه كردند بر شهریار و بعد از اقامت مراسم تعزیت و آش دادن، شهزادگان و امرا و نویینان بی‌آن‌كه در باب سلطنت سخنی گویند، هركس به یورت خود بازگشت.