گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول

داستان جغتای خان‌




در زمانی كه مملكت بر چنگیز خان قرار گرفت، فرمود كه هركس كه طلبكار مهتری و سروری باشد باید كه ملازم جغتای گردد و او پادشاهی عاقل بود و خانی كریم. به اذن چنگیز خان در وقت قسمت لشكر، چند تومان از هر قبایل بدو تفویض كرد و بر قاعده معهود حلّ و عقد لشكر و مملكت جغتای را به قبضه كفایت و فرزانگی و صرامت و مردانگی قراچارنویان- [كه] جدّ پنجم حضرت صاحب‌قرانی است- سپرد.
ص: 171
چون چنگیز خان، سلطان جلال الدین خوارزمشاه را منهزم گردانید و از آب سند بازگشت، جغتای را به حكومت ماوراء النهر و بعضی از خوارزم و دیار ایغور و كاشغر و بدخشان و بلخ و غزنین تا سند نصب فرمود و چون مشروح احوال فرزندان چنگیز خان كه در تواریخ- كه به نام ایشان نوشته‌اند- مذكور است، در این كتاب مجملی اختیار كرده می‌شود و چون‌كه مقصود ما از این كتاب صادرات افعال و واردات احوال حضرت صاحب‌قرانی است كه شجره دولت او بر جویبار سلطنت جغتای خان نشو و نما یافته، بایستی كه ذكر جغتای مقدم بودی، امّا ترتیب سخن را این مناسب‌تر كه نسل دیگر فرزندان بر سبیل اختصار یاد كنیم و بعد از آن به ذكر جغتای ابتدا كرده، سلسله سخن مضبوط گردانیم.
و چون چنگیز خان از دنیا رحلت كرد، فرزندان او هریك در مملكتی كه به ایشان منسوب بود، مباشر امور سلطنت شدند، چنانچه ذكر كرده می‌شود.

ذكر اسامی خانانی كه در الغ‌یورت پادشاهی كرده‌اند

سلاطینی كه در الغ‌یورت چنگیز خان- كه عبارت از كلوران و قراقرم است و به اردو بالیغ مشهور- پادشاهی كرده‌اند پانزده‌نفراند كه چون چنگیز خان از عالم برفت و بعد از وظایف تعزیت، شاهزادگان و امرا و نویینان هركس به یورت و مقام خود رفته بود؛ بعد از دو سال در اول بهار كه:
[بیت]
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی رانمونه گشت جهان مرغزار عقبی را 54 مجموع جهت قرلتای از یورت خود متوجه اردوی چنگیز خان شدند. از طرف دشت قبچاق پسران جوجی، باتو و شیبان و چیمبای «1» و تنقوت و بركه و بركا. 55
و از طرف شرق برادران چنگیز خان، اوتكین و بلكوتی نویان و املجای نویان و تكوت وركای 56 و از بیش بالیغ، جغتای خان و از اردوی خود قراجارنویان و از هر
______________________________
(1). متن: همپای.
ص: 172
طرف سایر نویینان و امرا و الغ نویان- كه تولی است نام او- و از برادران خردتر او، خود در اردوی چنگیز خان بودند و بعد از اجتماع جشن ساختند و به عیش و عشرت مشغول شدند و در اثنای آن در كار ملك و وصیت چنگیز خان سخن‌ها راندند و خطها كه پسران داده بودند مضمون آن را بر تمام لشكر عرض كردند، تا سلطنت بر اگتای مقرر كنند، و اگتای را گفتند به حكم وصیت پدر بر تخت پادشاهی باید نشست. اگتای عذر گفت؛ گفت: «از من بزرگتران هستند یا عم یا برادرم جغتای بنشیند». و چهل روز هرروزی بزمی از نو می‌ساختند و كاس شراب می‌خوردند و در این باب سخن می‌راندند و اگتای هر روز عذری می‌گفت، روز چهل و یكم:
[نظم]
چون صبح به فال نیك روزی‌برزد علم جهان فروزی
ابروی حبش به چین درآمدكایینه چین به چین درآمد مجموع شاهزادگان و نویینان و تمامت خواتین پیش آمدند و گفتند این مصلحت، چنگیز خان از میان برادران و خویشان و فرزندان به تو تفویض كرده است، چگونه تغییر به وصیت او راه توان داد و بعد از آن، مجموع به رسم مغول كاسه‌های شراب پر داشته، كمرها بگشادند و جغتای دست راست و اوتكین دست چپ او گرفته به اختیار منجمان و قامان.
[نظم]
به اقبال بر تخت شاهی نشست‌گرفتند جغتای و اوتگینش دست
و را خان فرخنده پی خواندندزر و گوهرش بر سر افشاندند و تولی او را كاسه‌ای داشت و تمامی شاه‌زادگان كامگار و نویین اعظم قراجار و امرای نامدار نه بار زانو زدند.
[نظم]
ز شهزادگان هركه بد پیش شاه‌هر آن‌كس كه بیرون بد از بارگاه
به یكبار نه بار زانو زدندبداندیش را چین بر ابرو زدند
ص: 173
و به تاریخ سنه ستّ و عشرین و ستّمائه موافق اودییل بر سریر سلطنت متمكن شد و او را قاآن خواندند و او پادشاه كامل كاردان بود و دین مسلمانی را بر دیگر ادیان راجح داشتی، چنان‌كه شخصی روزی پیش او آمد و گفت: «چنگیز خان را شب به خواب دیدم كه گفت پسرم را بگوی كه مسلمانان را به قتل آور كه ایشان بدند». قاآن تأمّل كرد و گفت: «چنگیز خان خود با تو گفت یا به مترجم؟» گفت: «به زبان خویش؟» جواب فرمود كه: «تو تركی و زبان مغولی می‌دانی؟» گفت: «نه».
گفت: «این دروغ محض است، از برای آن‌كه پدر من جز زبان مغولی، هیچ زبان دیگر نمی‌دانست». فرمود تا او را به قتل آوردند و اندك خللی كه بعد از وفات چنگیز خان به اطراف مملكت راه یافته بود، مجموع را تدارك كرد.
[نظم]
به قبچاق و سقسین و بلغار و چین‌به ملك ختا و ختن همچنین
به هرجا جهان دیده گندآوران‌فرستاد با لشكر بی‌كران و جرماغون را با سه تومان لشكر به ایران‌زمین به طلب سلطان جلال الدین خوارزمشاه فرستاد و از امرایی كه با جرماغون می‌رفتند، روی به نایماس 57 آورد «1» از میان امرا و گفت كار سلطان به دست تو كفایت می‌شود و همچنان شد و سلطان در آن‌وقت از طرف هند به راه كرمان و شیراز، به آذربایجان رفته بود و تبریز را از دست اتابك ازبك استخلاص كرده و دیگر بلاد را نیز مسخر گردانیده، قوّتی عظیم یافته بود و چون جرماغون به اصفهان رسید، نایماس را با جماعتی از پیش فرستاد و سلطان جلال الدین از ایشان گریخته در حدود دیاربكر به كردستان ناپدید شد.
[نظم]
به گیتی ز سلطان نشانی نماندز حالش كسی داستانی نخواند
مرو را دو نامی برادر بدنددو سلطان با گنج و گوهر بدند
یكی بد غیاث و یكی زین دین‌كه با گنج و گوهر بدند آن و این
58 یكی را به كرمان به كرمان گورسپرد آفریننده ماه و هور
______________________________
(1). اساس: تایماس.
ص: 174 دویم را به صحرای فیروزكوه‌بكشتند جنگی مغل با گروه
یكی بچه از تخم خوارزمشاه‌به ایران نماندند توران سپاه و گویند سلطان جلال الدین را كردان بیشه به طمع جامه‌های پادشاهانه- كه پوشیده بود- بكشتند و بعضی گفتند به درویشی درآمد، پادشاه دنیا و آخرت شد- و اللّه اعلم بحقایق الامور.
نظم
حكیما! تو مقصود از این داستان‌همین جنگ و پیكار تنها مدان
بل این دان كه شاهی چو خوارزمشاه‌كه بودش جهان سربه‌سر در پناه
به جاه و به قدرت چو گردون شده‌سپاهش ز سیاره افزون شده
بگسترد فرمان به هر كشوری‌به هر منزلی بی‌كران لشكری
سرانجام از آن جمله چیزی نماندز نامش به گیتی پشیزی نماند
ز چندان گزیده نبیر و پسركه بد هریكی پادشاه دگر
نمانده است از نسل ایشان یكی‌نه از گنج بسیارشان اندكی
چو حال این‌چنین است معلوم شدكه خواهد همه خلق معدوم شد
جز از پاك یزدان فریاد رس‌نخواهد بدن جاودان هیچ‌كس
شهی را كز این سرّ بود آگهی‌نباید كه نازد به تخت مهی
ز خوارزمشه چون حكایت نماندز شاه اوگتا قصه خواهیم راند

گفتار در لشكر كشیدن اگتای قاآن به‌طرف ختای‌

اگتای قاآن و جغتای و تولی متوجه ختای شدند و شهر تبتای را خلاص كردند و آلتان ختایی از لشكر ایشان گریخته، به نوعی ناپیدا شد كه هیچ آفریده خبر او نیافت. بعضی گویند آتشی برافروخت و خود را با زن و بچه بسوخت و اگتای قاآن، عزیز یلواج را به ضبط آنجا بگذاشت و خود مراجعت نمود و تولی در اثنای راه وفات كرد و از او هشت پسر ماند: منگو و قبلای و اریق‌بوكا و هلاگو از یك مادر و موكا و بوجك و شكر و مزینای از دیگر خواتین. 59
ص: 175
و چون اگتای قاآن به اردوی خود بازگشت، در قراقوم قصری بنا كرد و آن را قرشی گویند و باتو پسر جوجی و گیوك پسر اگتا و منگو پسر تولی و بوكان و بوری و پایدار فرزندان جغتای خان 61 را با لشكر فراوان به استخلاص ارس و چركس و مكس و بلغار و باشقرد و نواحی آن ولایت فرستاد و ایشان به مدّت هفت سال بعد از محاربات بسیار، آن ممالك را مسخر كردند و امیر ارغون را كه از قوم ایرات بود، بعد از آن‌كه بخشی‌گری آموخت و در سلك بیتكچیان منخرط گشت، به تفحص حال گرگز به خراسان فرستاد 60 و حكومت آنجا بدو تفویض كرد و بعد از چهارده سال در سلطنت گذرانید، به تاریخ سنه تسع و ثلاثین و ستّمائه موافق بارس‌ییل به افراط شراب و ادمان مدام درگذشت و دیگر اخبار و آثار او در تواریخ ایشان ثبت است.
دوم گیوك بن اگتای قاآن كه مادرش توراكینا خاتون ب 62 ه واسطه غیبت او به امر حكومت مشغول شده بود، به تختگاه آمد و شهزادگان و امرا نیز از اطراف و جوانب به جهت قرلتای جمع آمدند.
[بیت]
به فرمان ز هركشوری مهتری‌به درگه رسیدند با لشكری و با تو از طرف دشت، برادران را فرستاد و خود به بهانه درد پای، اعراض نمود كه به پادشاهی گیوك خان رضا نداشت. چه اگتا قاآن وصیّت ولایت به نبیره خود شیرامون بن كوجوی كرده بود. اما چون او كوچك بود، مادر گیوك خان و دیگر شاه‌زادگان جانب او داشتند، اتفاق نموده، در ربیع الآخر سنه ثلاث و اربعین و ستّمائه موافق ایت‌ییل، گیوك را بر تخت خانی نشاندند و او همچون پدر، خانی كریم و پادشاه بخشنده بود و آن زمستان در آن تختگاه بگذرانید و چون بهار شد با لشكری كه زمین از كثرت آن تنگ آید، عزیمت بلاد ایران كرد و به اطراف ممالك مثل ختای و دشت قبچاق و غیر آن‌كس فرستاد و لشكرها طلب كرد و به احضار شاه‌زادگان فرمان داد و او چون به حدود سمرقند رسید، اجل موعود فرارسید و چندان امان نیافت كه قدم از آن مقام فراتر نهد 63 فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ
ص: 176
لا یَسْتَقْدِمُونَ «1» و باتو و شاه‌زادگان هریك به محلی كه رسیده بودند، بازگشتند و مدت سلطنتش یك سال بود.
سوم منگو، چون گیوك درگذشت، كار ملك متزلزل شد و شاه‌زادگان هریك خیالی پختند و فتنه‌ای انگیختند و منگو با برادران به دشت قبچاق پیش باتو رفت كه در آن‌وقت از نبیرگان چنگیز خان كسی از او بزرگتر نبود و او منگو را به خانی برداشت و بر تخت نشانده زانو زد و كاسه داشت و برادر خود بركه را با او همراه كرد و به تختگاه فرستاد و چون شاه‌زادگان مجموع راضی به خانی او نمی‌شدند، به سبب آن‌كه او نه از نسل اگتاست و هریك به عذری توسّل جسته به قرلتای حاضر نمی‌شدند، جلوس او چهار سال در توقف افتاد. دیگرباره بركه‌اغل، باتو را از این حال اعلام داد و باتو كس فرستاد كه اگر آن جماعت حاضر شوند خوب، و اگر نشوند او را بر تخت خانی نشانند و به تاریخ ربیع الاول سنه ثمان و اربعین و ستّمائه موافق تنگوزییل در صحرای قراقوم در فصل بهار بر تخت خانی نشست.
[بیت]
بزد بركه زانو و كاسه گرفت‌ز جاهش فلك ماند اندر شگفت و از شاه‌زادگان كه به خانی او راضی نبودند ییسو پسر جغتای بود و شیرامون بن كوچوی بن اگتا، و باتواغل پسر گیوك. و چون منگو بر تخت خانی نشست، ایشان در باطن غدری اندیشیده به مكر متوجه قرلتای شدند. شخصی، منگو را از آن حال خبر داد و گفت تا شیرامون را حاضر كرده پرسش نمود. صورت غدری كه اندیشیده بودند ظاهر شد. منگو او را عفو كرده، اما امرایی كه شاه‌زادگان را برین داشته بودند مثل قداق كه امیر بزرگ گیوك خان بود و دیگر امرا را به یاسا رسانید و چون ملك بر او قرار گرفت، برادر خود هلاگو را كه از او كوچك‌تر بود نامزد ضبط ایران كرد و فرمان شد كه از هر ده كس دو كس با او بروند. صد و بیست هزار كس برو جمع آمدند، از آن جمله برادر خردتر خودش یاسااغل و از الوس جوجی از طرف باتو،
______________________________
(1). اعراف/ 34.
ص: 177
بلقای پسر سنقاق و تومااغل پسر جوجی با لشكر خود و از جانب ججكا بیگی، بوقاتمور با لشكر اویرات و دیگر نویینان بزرگ، خانه كوچ با هلاگو متوجه ایران شدند و آنجا را استخلاص نمودند و آذربایجان را مقرّب سریر سلطنت ساخت، چنان‌كه مفصّل آن در محل خود مذكور خواهد گشت.
و هم در ایام سلطنت منگو قاآن، ایدی‌قوت حاكم ایغور به قصد مسلمانان اندیشه كرد، در بیش‌بالیغ به وقت نماز آدینه قتل‌عام كند. قوّت اسلام غالب آمد و یكی از ایشان مسلمان شد و منگو قاآن را از آن اندیشه خبر داد. منگو قاآن لشكر فرستاد و او را گرفته، هم در وقت نماز جمع در بیش‌بالیغ به رسوایی بكشتند و دین اسلام در زمان او رونقی تمام یافت و برادر خود اریق‌بوكا را قایم‌مقام خود گردانید و به اتفاق برادر دیگرش قبلای با ششصد هزار مرد به تنگیاس رفت- كه عبارت از ماچین است- و آنجا را مسخر كرد و هم در آنجا به سبب عفونت هوا بیمار شد و در شهور سنه خمس و خمسین و ستّمائه موافق ییلان‌ییل وفات كرد. مدّت سلطنتش هفت سال بود و از او یك پسر ماند شیركی نام.
چهارم قبلای قاآن پسر تولی كه چون از یورش تنگیاس بازگشت در ختای در شهر جنگدو به تاریخ سنه ثمان و خمسین و ستّمائه موافق بیچین‌ییل بر تخت شاهی نشست و برادرش اریق‌بوكا- كه منگو قاآن در هنگام یورش، او را در تختگاه قراقوم گذاشته بود- سركشی نمود و در اردوی بزرگ بر تخت نشست و چند نوبت جنگ كرد و بعد از آن انقیاد نمود و قایدو نیز- كه نبیره اگتا قاآن بود- با او مخالف شده، میان ایشان به كرّات محاربه واقع شد و قایدو با ارلات- كه مقدم امرای اگتا قاآن بود- و دیگر اقوام و قبایل از الغ‌یورت به حوالی الوس جغتای خان آمدند و آنجا اقامت نمودند. قبلای قاآن چند نوبت لشكرهای بی‌كران و عساكر بی‌پایان بر سر او فرستاد. هر نوبت، ظفر، قایدو را بود و قبلای قاآن هشتصد و سی هزار مرد از جنگدو دیگرباره به تنگیاس فرستاد؛ باز آنجا را مسخر گردانید و در حوالی شهر جنگدو شهری ساخت.
ص: 178
[نظم]
جهاندار قبلا همی داشت ننگ‌كه در شهر آلتان گزیند درنگ
اساسی به نزدیك جنگدو نهادمر آن خطه را نام دید و نهاد و آنجا تختگاه ساخت.
[نظم]
در آن تختگه را یكی قصر ساخت‌ز خاكش به سقف فلك برفراخت
به قرشی همی خواند آن تختگاه‌در او شاه قبلا چو بر چرخ، ماه
چو فردوس گشت آن خجسته مقام‌ستونهاش یشم و زمینش رخام
به فرمان آن نامور شهریاربه گردش كشیدند دیوار چار
كه از هریكی تا به دیگر یكی‌یكی تیر پرتاب بد بی‌شكی
به كریاس خواندی نخستین حصاردوم جای میران خنجرگذار
سیوم موضع پاس‌داران شاه‌چهارم وطن‌های آن پادشاه و مغول آن شهر را خان بالیغ گوید و از دیگر آثار او جوی بزرگ است، از دریای زیتون كه بندر هندوستان، است چهل روزه راه بریده، در میان شهر روان كرد و در سنه اثنی و تسعین و ستّمائه، موافق ییلان‌ییل از دنیا رحلت كرد. مدّت عمرش هفتاد و سه سال و ایام سلطنتش سی و پنج سال بود.
پنجم تیمور قاآن پسر چیمكیم بن قبلای قاآن. چون بر تخت شاهی نشست، او را الجایتو خواندند.
ششم عم‌زاده‌اش آننده بن مینك قلا بن قبلای قاآن و او اظهار مسلمانی كرد و اكثر مغول در زمان او مسلمان شدند.
هفتم قشلی قاآن بن برلاء بن چیمكیم بن قبلای و او بر دین نصاری بود.
هشتم خان تایزی پسر تولك، چون به خانی نشست او را یولك‌تو خواندند.
نهم انوشیروان وارا قاآن.
دهم وقور تمور قاآن.
ص: 179
یازدهم یسودار قاآن.
دوازدهم آن‌كه قاآن.
سیزدهم اولنگ قاآن.
چاردهم ایلچی تیمور قاآن.
پانزدهم تایزی كه در عهد سلطنت حضرت صاحب‌قران گریخته، پیش آن حضرت آمد و به سعادت اسلام مشرف شد و بعد از وفات حضرت صاحب‌قران به قلماق رفت و به خانی نشست، بعد از اندك روزی او را شونقار كردند و چون پیشتر، از این تنغوز خروج كرده، تخت ختای از دست قاآن بازستده بود و همین یورت اصلی كه قراقوم و قلماق است به ایشان مانده و چون امرای ایرات قوی شدند، آن نیز به دست گرفتند و حال در تصرف ایشان است.

ذكر اسامی خانانی كه در دشت قبچاق پادشاهی كرده‌اند

پادشاهانی كه از نسل چنگیز الی یومنا هذا در دشت قبچاق سلطنت كرده‌اند، سی و دو نفرند:
اول، جوجی كه به حكم پدر ولایات خوارزم و دشت خزر و بلغار و آلان و آن حدود بدو متعلق بود و پیوسته میان او و جغتای و اگتای غباری. و او پیش از چنگیز خان به شش ماه درگذشت.
دوّم باتو پسر جوجی كه اگتا قاآن پسر خود گیوك و منگو پسر تولی و پولكان و بوری و پایدار فرزندان جغتای را با لشكر بسیار به ولایتی كه در تصرف پدرش بود فرستاد، تا تمامت آن تا آس و روس و چركس و قرم و ازوق و بلغار به مدتی بعد از محاربه بسیار استخلاص نمودند و شهر مكس را كه از بسیاری جنگل باد را در آنجا آمد شد به دشواری بود، شاه‌زادگان از هر طرفی درخت‌ها بریده- به مقدار چهار گردون در مقابل هم تواند رفت- راه ساختند و شهر را محاصره نمودند و بعد از تسخیر به قتل عام فرمان دادند و گفتند تا گوش‌های راست كشتگان را بریده به
ص: 180
عرض رسانیدند، دویست و هفتاد هزار به شمار درآمد و چون بهار شد و از كار روس و قبچاق و آلان فارغ شدند، به عزم تسخیر كلار و باشقرد- كه مردم آنجا نصاری بودند و بلاد ایشان به فرنگ نزدیك است- با لشكری گران متوجه شدند و چون آن جماعت به كثرت عدد و شوكت خویش مغرور بودند و از حركت لشكر باتو خبر یافتند، ایشان نیز به تهیّه لشكر مشغول [شدند و] چهارصد هزار سوار جنگی نامدار- كه گریز را عار داشتندی- عرض دادند و به مقابله درآمدند. باتو برادر خود سقناق را با ده هزار مرد به رسم منغلای از پیش فرستاد تا عدد ایشان را ببیند و احوال اعلام كند. بعد از یك هفته، بازآمد و خبر داد كه اضعاف لشكر مغولند، همه مردان كار.
چون [دو] لشكر به یكدیگر نزدیك رسیدند باتو مسلمانان را گفت تا جمع شوند و به دعا اشتغال نمایند و خود بر پشته‌ای شد و یك شبانه روز با كس سخن نگفت و تضرع و زاری می‌كرد و نصرت می‌طلبید. روز دیگر به جنگ مشغول شدند و آبی بزرگ در میان ایشان بود، شبانه بفرستاد تا لشكر از آب بگذشتند و باتو بنفس خویش در میان معركه آمد و حمله‌های پیاپی نمود و لشكر خصم چون قوی بودند، ز جای نجنبیدند و آن لشكرها كه از آب گذشته بودند، از عقب ایشان درآمدند و سقناق «1» با تمامت لشكر به یك بار حمله آوردند و روی به سراپرده و خیمه‌های ایشان نهادند و به شمشیر، طناب‌های آن پاره كردند و بینداختند. لشكر خصم دل شكسته شد و منهزم شدند و لشكر باتو تمام ایشان را به قتل آورد و آن ولایت‌ها نیز در تحت تصرف درآمد و بعد از آن باتو را در دشت قبچاق به فرمان اگتا قاآن بر تخت نشاندند و بازگشتند و شهر سرای را باتو بنا كرد و در سنه اربع و خمسین و ستّمائه موافق لوی‌ییل وفات كرد.
سیوم بركه خان برادر او.
چهارم صاین خان.
پنجم یسون منكه.
______________________________
(1). متن: سیقان.
ص: 181
ششم توقیا خان.
هفتم اوزبك خان.
هشتم جانی بیگ خان كه بر تخت خانی نشست. بعد از ضبط و نسق الوس با لشكر بسیار از راه دربند متوجه تبریز شد و در آن زمان از نسل چنگیز خان بر تخت ایران پادشاهی نبود و تخت تبریز را [ملك] اشرف بن تیمورتاش بن امیر چوپان سلدوز داشت. چون به تبریز رسید، اشرف را قوت مقاومت نبود، گریخته به‌طرف نخجوان رفت و او را گرفته به تبریز آوردند و به قتل رسانیدند و او پادشاه مسلمان نیكونهاد بود و مردم تبریز را از ممر لشكر او باوجود انبوهی و كثرت، هیچ آسیبی نرسید و روز جمعه در مسجد خواجه علیشاه حاضر شد و چون مملكت آذربیجان را مستخلص كرد، پسر خود بیردی بیگ را با لشكر بسیار در آنجا بگذاشت و خود به طرف دشت مراجعت كرد و چون به یورت خود رسید، به اندك زمانی درگذشت.
نهم بیردی بیگ خان پسر جانی بیگ كه چون خبر وفات پدر بشنید تبریز را گذاشته، متوجه دشت شد و به‌جای پدر بر تخت خانی نشست.
دهم گلدی بیگ خان.
یازدهم نوروز.
دوازدهم چركس.
سیزدهم خضر خان.
چهاردهم مرود.
پانزدهم بازارچی.
شانزدهم سیاهی بوقا.
هفدهم تغلق تمور برادرزاده [سیاهی] بوقا.
هجدهم مراد خواجه برادر تغلق تمور.
نوزدهم قتلق خواجه. ظفرنامه ج‌1 181 ذكر اسامی خانانی كه در دشت قبچاق پادشاهی كرده‌اند ..... ص : 179
بیستم اروس خان.
ص: 182
بیست و یكم توقیا پسر اروس خان.
بیست و دوم تیمور ملك پسر اروس خان.
بیست و سیم توقتمش خان كه به امداد حضرت صاحب‌قرانی و التفات و عنایت او در دشت بر تخت خانی نشست.
بیست و چهارم تیمور قتلق.
بیست و پنجم شادی بیگ.
بیست و ششم پولاد پسر شادی بیگ.
بیست و هفتم جلال الدین پسر توقتمش خان.
بیست و هشتم برادر جلال الدین كپك.
بیست و نهم كریم بردی برادر كپك.
سیم جگره.
سی و یكم درویش اغلن.
سی و دوم محمد خان.
مدّت سلطنت ایشان از ابتدای سنه احدی و عشرین و ستّمائه تا امروز كه سنه احدی و ثلاثین و ثمان مائه است، مطابق قوی‌ییل، دویست و ده سال باشد و از ایشان دیگر احوال اروس خان و خانانی كه بعد از او نشستند، چون معاصر حضرت صاحب‌قرانی بودند، در اثنای تاریخ خواهد آمد.

ذكر خانانی كه در ایران حكومت كرده‌اند

پادشاهانی كه در ایران حكومت كرده‌اند از نسل چنگیز خان شانزده تن بوده‌اند:
اوّل هلاگو خان پسر تولی خان. چون منگو قاآن الغ‌یورت را والی شد او را جهت دفع ملاحده به ایران‌زمین نامزد كرد و او را منگو قاآن و دیگر شاه‌زادگان طوی‌ها دادند.
[نظم]
به نوبت یكی مه به درگاه برهمی‌بود هر روز بزم دگر
ص: 183 پس آن‌گه به فرمان شاه جهان‌به صحرا كشیدند گنج از نهان
زر و درّ و گوهر فزون از قیاس‌بیاورد گنجور گوهرشناس
ز نزدیك خان پیشكاری ببردبه فرمان‌بران هلاگو سپرد
چنان هم به خاتون و یك‌یك پسرجدا هدیه‌ها داد بی‌حدّ و مر
به تشریف امیرانش را یاد كردبه بخشش دل همگنان شاد كرد
هلاگو، را شاه دربر گرفت‌به مهرش جهانی بمانده شگفت
جدایی از او بر دلش سخت بودكه او زیور افسر و تخت بود
روان شد ز چشم هلاگو دو رودچو می‌كرد شاه جهان را درود
تو گفتی به گوشش ندا می‌رسیدكه او را نخواهد دگر بار دید و هلاگو در ربیع الاول سنه احدی و خمسین و ستّمائه موافق اودییل، خان را وداع كرده به اردوی خود بازگشت و به ترتیب یورش ایران مشغول شد، از جمله از ختای هزار خانه‌وار نفطانداز و منجنیقی آوردند و باقی اسباب بر این قیاس توان كرد و در تاریخ رابع عشرین شعبان همان سال توجه ایران نمود و تمغااغل را كه از طرف مادر از دیگر فرزندان، به راه بزرگتر بود، قایم‌مقام خود در یورت اصلی بگذاشت و روان شد.
چون به سمرقند رسید، در ظاهر شهر در تاریخ سنه ثلاث و خمس و ستمائه موافق توشقان‌ییل، به مرغزار كان گل نزول كرد و مسعود بیگ [یلواج] در آنجا طوی داد و چهل روز به عیش و عشرت مشغول شد و یاسااغل برادرش در آنجا وفات كرد و از آنجا سوار شده تا كش عنان‌كش نگردید. چون بدانجا رسید ارغون آقا از طوس و ملك شمس الدین [محمد بن ابی بكر] كرت از هرات با پیشكش‌های لایق پیش آمدند.
[بیت]
از آن پس هوای لب رود كردبر و بوم خود جمله بدرود كرد و در شوال سنه خمسین و ستّمائه با لشكری گران از جیحون عبور كرد و آن زمستان در شبرغان به‌سر برد و از آنجا روان شده، به قهستان رسید و در تون و توابع
ص: 184
كه منشأ ملاحده بود، قتل‌عام كرد و از آنجا به عراق آمد و در سلخ شوال سنه اربع و خمسین و ستّمائه، خور شاه را- كه در قلعه میمون‌دز بود- گرفته پیش منگو قاآن فرستاد و منگو قاآن او را نادیده فرمود تا بازگردانیدند كه قلعه‌های دیگر را بسپارد و در راه او را هلاك كردند. و هلاگو از آنجا قصد دار الخلافه كرد و چون بدانجا رسید، بعد از تسخیر، مستعصم خلیفه را- كه آخر خلفای بنی عباس بود- با چهار پسر در شهور سنه ستّ و خمسین و ستّمائه، به درجه شهادت رسانید و در بغداد قتل‌عام كردند و هشتصد هزار آدمی را به قتل آوردند و از آثار او رصدخانه‌ای است كه خواجه نصیر الملة و الدین الطوسی بربست در ظاهر مراغه تبریز. و در زمان او عنوان یرلیغ‌ها به نام قاآن بودی و امور مالیات مطلقا تعلق به ارغون آقا داشتی. تختش تبریز بود و در زمستان به ارّان قشلاق كردی- [كه] باقی احوال او در تاریخ ایشان مثبت است- و در تاسع ربیع الآخر سنه ثلاث و ستّین و ستمائه مطابق اودییل در موضع جغتو درگذشت و او را بر بالای كوه شهان تلّه، در شمال تبریز دفن كردند و مدت عمر چهل و هشت سال بود و مدّت حكومتش نه سال و او را یازده پسر بود.
پسر او اباقا خان كه بعد از پدر، به فرمان عمش قبلای قاآن [اباقا خان]، به تاریخ رمضان سنه ثلاث و ستّین و ستّمائه پادشاه شد و نام او بر عنوان احكام نوشتند و مدار ملكش بر سونجاق نویان بود و در آن‌وقت بركه خان حاكم دشت قبچاق شد، شاه‌زاده بوقا را با سپاه گران به جنگ ایران فرستاد و برادر خود یشمت را، اباقا خان، با لشكری آراسته به دفع او روان كرد و در بیستم صفر سنه اربع و ستّین و ستّمائه جنگ كرده، شكست بر لشكر دشت افتاد و چون این خبر به بركه خان رسید، به نفس خود عازم ایران شد و از دربند گذشته، در كنار آب كر «1» بیامد و چون مجال گذشتن نبود، عازم تفلیس شد تا از پول بگذرد. در راه به زحمت قولنج درگذشت و سپاهش منهزم گشته، بازگشتند. و در سنه ستّ و ستین و ستّمائه، مسعود بیگ بن محمود یلواج بخاری از الوس جغتای به جاسوسی به رسم رسالت به تبریز رفت و بر بالای تمام امرای آنجا نشست و چون مراجعت كرد به اباقا خان عرضه داشتند كه او پیغام از
______________________________
(1). متن: كرسا.
ص: 185
الوس جغتای به خفیه به توكدر جغتای كه در گرجستان بود، آورد تا به اتفاق به جنگ تو آیند. اباقا در عقب او كس فرستاد، او را درنیافتند، بدین سبب امیر شیرامون را به جنگ شاه‌زاده توكدر فرستاد و در شوال سنه سبع و ستّین و ستّمائه موافق ییلان‌ییل غافل بر سر توكدر رانده او را دستگیر كردند و بدین واسطه میان شاهزادگان الوس جغتای و اباقا مخالفت افتاد. بعد از آن براق خان از جیحون عبور كرده متوجه شد و چون اباقا خان واقف گشت لشكرها جمع آورده، بعد از یك سال در ذی الحجه سنه ثمان و ستین و ستّمائه موافق قوی‌ییل اتفاق جنگ افتاد و لشكر براق منهزم شد و در عشرین ذی الحجه سنه ثلاث و سبعین و ستّمائه موافق سیچقان‌ییل امیر ارغون آقا- كه مدّت سی سال حكومت ایران كرده بود- در شهر طوس درگذشت. و در سنه ثمانین و ستّمائه، موافق ایت‌ییل منگو تیمور به فرمان برادرش اباقا خان به جنگ شام رفت و در حدود حمص در ماه رجب جنگ كردند و ظفر، شامیان را شد و شاه‌زاده منگو تیمور شكسته به بغداد رفت و در آن‌وقت اباقا خان در بغداد بود؛ خواست كه بدان انتقام متوجه شام گردد و چون مصلحت ندید عزیمت همدان نمود و در آنجا به تاریخ ذی الحجه سنه ثمانین و ستّمائه، در اثنای طویی كه وزیرش خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان كرده بود، درگذشت. مدّت سلطنتش هفت سال و سه ماه بود و در سادس محرم سنه احدی و ثمانین و ستّمائه، منگو تیمور كه ارشد آن تخمه بود وفات یافت.

[احمد خان تكودار]

بن هلاگو خان كه سعادت اسلام دریافته بود، بعد از وفات برادر هوس پادشاهی كرد و او از ارغون پسر اباقاآن كه پدرش در زمان حیات خود ولایات خراسان بدو تفویض كرده بود و لشكر بسیار داشت متوهّم بود، حیلت كرده ارغون را به بهانه عزا به اردو حاضر گردانید و در كار خانی سخن گفتند. ارغون از مرگ منگو تیمور واقف نبود. رجوع به حضور او كرد. احمد خان عهده او به خود گرفت. ارغون به ناچار رضا داد و در ربیع الاول سنه احدی و ثمانین و ستّمائه، موافق قوی‌ییل در اله‌تاق، احمد خان به پادشاهی نشست و وزارت برقرار به خواجه شمس الدین
ص: 186
محمد صاحب دیوان مقرّر كرد. بعد از مدّتی ارغون خان با احمد خان مخالفت ورزید و جمعی از شاه‌زادگان متفق شدند. احمد خان لشكر بیاراست و به قصد ارغون خان متوجه خراسان شد و در دامغان غارت و قتل‌عام كرد. ارغون قوت مقاومت نداشت. در قلعه كلات متحصن شد. احمد خان، الیناق را كه داماد او بود بفرستاد و ارغون را استمالت داده به دل‌خوشی بیرون آورد و پیش او برد. الیناق در خفیه با احمد خان در قتل ارغون خان مبالغه نمود. او مسموع نداشت و ارغون را محبوس كرده به الیناق سپرد و عزیمت اردو كرد و در غیبت او امیر بوقای، چینگ سانگ و جمعی از هواخواهان ارغون متفق شده، او را به شب از حبس بیرون آوردند و بر سر الیناق و احمد خانیان شبیخون برده، ایشان را به قتل آوردند و چون احمد خان از احوال الیناق خبردار شد بگریخت و به‌طرف قزوین رفت و در ظاهر قزوین به امیرتولای تیمور- [كه] از امرای ارغون بود- رسید. او را با پسران به قتل آورد و از آنجا راه گردانیده تا حدود سر او هیچ‌جا آرام نگرفت. در آنجا لشكریان ارغون او را بشناختند و دستگیر كرده پیش ارغون بردند و ارغون او را به قتل آورد و مدّت سلطنتش دو سال بود.

ذكر ارغون خان بن اباقا خان‌

كه بعد از عم به پادشاهی نشست و خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان را به تهمت آن‌كه اباقا خان را زهر داده بود 64، در ظاهر اهر «1» از ولایت تبریز به قتل آورد [و در آن‌وقت امیر بوقای و امیر توركتای از دشت خزر با سپاه گران به جنگ ایران آمدند «2»]. ارغون خان، طغاجار و جمعی از امرا را به جنگ ایشان به‌طرف قراباغ فرستاد و امیر چوپان سلدوز را در عقب ایشان روان كرد و در ربیع الآخر سنه ثمان و ثمانین و ستّمائه جنگ كردند و امیر چوپان در آنجا مردی‌ها نمود و لشكر اوزبك
______________________________
(1). متن: ابهر.
(2). مطالب داخل [] در تاریخ گزیده چنین آمده است: «از دشت خزر از پیش امیر تغتای امیر بولتای با سپاهی گران به جنگ ایران آمد».
ص: 187
منهزم شد و ارغون خان در ربیع الاول «1» سنه تسعین و ستّمائه در قراباغ اران درگذشت و او را نزدیك سجاس در كوه تبرزیر به قرب مزار متبرك قیدار پیغامبر- علی نبینا و علیه الصلوة و السلام- به دخمه‌ای كه از برای او ترتیب كرده بودند، دفن كردند 65 و حوالی آن را قرق ساختند و آن موضع به قرق ارغون مشهور است. مدّت سلطنتش هفت سال بود.

گیخاتو خان بن اباقا خان‌

در زمان سلطنت برادر در روم بود و چون بعد از وفات او از روم بیامد و او را بر تخت نشاندند. امیر سنكوتور بن ایلكان نویان را كه از امرای بزرگ بود با لشكری گران و بعضی از خواتین و دیگر امرا به جانب اران فرستاد و خود به جهت دفع جمعی از یاغیان باز به حدود روم رفت و زمستان آنجا بود و آن مهم كفایت كرده، بازگشت و به تبریز آمد و گیخاتو در مباشرت افراط كردی و ذكور و اناث فرق نكردی و در وقت وفات ارغون خان، اتابك افراسیاب فضلوی در لرستان خروج كرد. و گیخاتو در بذل وجود مبالغت می‌نمود، چنان‌كه محصول مملكت به همت او وفا نمی‌كرد و در سنه ثلاث و تسعین و ستّمائه خواست كه در ایران به شیوه ختا، چاو روان كند 66 و چون تدبیرش خطا بود، میسر نشد و فتنه عظیم پدید آمد. در اثنای آن حال بایدو خان بن طراغای بن هلاگو خان خروج كرد و امرا و اركان دولت گیخاتو، به سبب حركات ناپسندیده كه ازو صادر می‌شد 67 بد بودند، طرف بایدو گرفتند و چون بایدو قوّت گرفت در بغداد محمد سكورجی «2» را بكشت كه حاكم آنجا بود و از آنجا متوجه تبریز شد و در شهور سنه اربع و تسعین و ستّمائه او را آگاهی دادند كه بعضی از امرا به بایدو خان اتفاق كرده‌اند، غدر خواهند كرد. بعضی از آن امرا كه حاضر بودند، ایشان را در اران بگرفت و بند كرده، در قلعه محبوس داشت. بعد از آن امرای دیگر بوقا و طغاجار را به حدود بغداد به محاربه بایدو خان فرستاد و در
______________________________
(1). متن: صفر.
(2). متن: شكرجی.
ص: 188
عقب ایشان با لشكر روانه شد. امرا كه در بند بودند، گریخته به اران رفتند و میان بوقا و طغاجار اختلاف افتاد. بوقا جریده بازگشت و در موضع سمرخاتون از حدود تبریز به گیخاتو رسید و احوال مخالفت لشكریان با او گفت و او از غدر ایشان اندیشه كرد و لشكرها جمع كرده رو به اران نهاد. امرا كه آنجا بودند او را گرفته در شهور سنه اربع و تسعین و ستّمائه به قتل آوردند. مدّت سلطنتش سه سال و هفت ماه بود.

ذكر بایدو خان بن طراغای بن هلاگو خان‌

كه چون از آن حال آگاه شد به جانب تبریز آمد و در آنجا بعضی از امرای بزرگ را به قتل آورد و در هشتم جمادی الاول سنه اربع و تسعین و ستّمائه، موافق قوی‌ییل، در اوجان بر تخت نشست و غازان خان كه پدرش ارغون خان بود، او را حكومت خراسان داده بود، متابعت نكرد و از آنجا لشكر كشیده متوجه بایدو شد. بایدو نیز لشكر آراسته در مقابل آمد و محاربه عظیم واقع شد. بعد از آن هریكی با ده سوار در میان هردو صف به‌هم رسیدند و فرود آمده در باب صلح سخن گفتند و قرار بر آن شد كه ولایت عراق عرب و دیاربكر و آذربایجان و ارّان و ارمن و گرجستان و روم بایدو را باشد و عراق عجم و فارس و خراسان و خوزستان و لرستان و آن حدود غازان خان را بود و بر این جمله عهد بستند. غازان خان معاودت نموده به دماوند آمد و در ماه ذی القعده، با لشكر آراسته بازگشت و امیر نوروز را پیش فرستاد و به سعی امیر نوروز و خواجه احمد خالدی، طغاجار نویان و دیگر امرای بایدو خان روی به خدمت غازان خان نهادند. اول كسی كه به لشكر غازان خان ملحق شد، امیر چوپان بود. بایدو چون از این معنی واقف شد، هزیمت نمود. غازان خان در عقب او لشكر فرستاد و از نخجوان او را گرفته به تبریز آوردند و در آنجا بكشتند. مدت حكومتش هشت ماه بود.
ص: 189

غازان بن ارغون خان‌

كه در سلخ ذی الحجه سنه اربع و تسعین و ستّمائه موافق بیچین‌ییل، در سن بیست و پنج سالگی بر تخت خانی نشست و حق سبحانه تعالی او را به شرف اسلام مشرف گردانید و از نتیجه عدل و مهابت و كرم و شوكت او تمام مغول كه در ایران‌زمین بودند مسلمان شدند و اهل اسلام به اعتقاد تمام او را دوست داشتندی و در عهد او تاریخ خانی كه دیوانیان ایران بدان حساب می‌كنند، در سنه احدی و سبع مائه موافق بارس‌ییل وضع كردند.
چون بر سریر مملكت ممكّن گشت، طغاجار را به حكومت روم فرستاد و امیر نوروز را كه مدار مملكت بر او بود به خراسان نامزد كرد. در آن ولا شاهزادگان سوكای و ارسلان با غازان خان یاغی شدند 68 و غازان خان به جنگ ایشان رفت و ارسلان را دستگیر كرده به قتل آورد و چون غازان خان مخالفت ایشان را از حیله طغاجار می‌دانست، بعد از فراغ كار ایشان خرمنچی «1» را به روم نامزد كرد و به امیران روم یرلیغ فرستاد تا طغاجار را به یاسا رسانیدند. و امرا كه در روم بودند، بعد از مدّتی، با غازان خان مخالف شدند و غازان خان امیر قتلق شاه را در تاریخ سنه ستّ و تسعین و ستّمائه با لشكری بفرستاد تا ایشان را مطیع و منقاد گردانید و هم در آن سال وزارت را بعد از قتل خواجه جمال الدین دستجردی باز به خواجه احمد خالدی داد و او بدعت قبچور از ولایت برداشت و رسم تمغا بنهاد. و خواجه صدر الدین، به جهت آن‌كه امیر نوروز و برادر او به غایت صاحب وجود و صاحب اختیار بودند، اختیاری نداشت. پیش غازان خان بدگویی امیر نوروز كرد كه او با سلطان مصر اتفاق كرده، قصد ایران در خاطر دارد و به حیله و تزویر، این معنی در خاطر سلطان بنشاند. سلطان برادر نوروز را حاضر كرده یرغو پرسید و چون گناهی ثابت نشد، خواجه صدر الدین تزویر كرده خطی از زبان برادرش نوروز به غدر سلطان نوشته بود و در مستی در قبترغه «2» او نهاده، گفت: «او را بكاوید». چون
______________________________
(1). متن: جرمجی.
(2). جامع التواریخ: قابتورقای؛ سنگلاخ: قابتورغای.
ص: 190
كاویدند آن ظاهر شد. بدین‌واسطه او را با جمیع متعلقان در راه بغداد به یاسا رسانیدند و قتلقشاه را به گرفتن امیر نوروز به خراسان فرستاد.
نوروز چون از این معنی خبردار شد، پناه به ملك فخر الدین كرت برد. ملك عهد كرد كه تا زنده باشد او را نسپارد. چون قتلقشاه به در هرات رسید ملك غدر كرده او را بدو سپرد و قتلقشاه او را در ظاهر هرات به قتل رسانید و بعد از آن غازان خان برادر خود سلطان محمد را به حكومت خراسان فرستاد و خود عازم دمشق شد و چون به حدود دمشق رسید، در ثالث عشرین ربیع الاول سنه تسع و تسعین ستمائه جنگ كردند. ظفر ایرانیان را شد 69 و از آنجا بازگشت و در سال دیگر لشكر فرستاد و چون كاری نتوانستند كرد بازگردیدند و باز سال دیگر امرای بزرگ را با سپاه گران بفرستاد جنگ كردند؛ غازانیان شكسته شدند و امیر چوپان سعی و كوشش بسیار نمود تا ایشان را از آسیب دشمن نگاه داشت و از آنجا شكسته و خراب پیش غازان خان آمدند. غازان چون صورت حال مشاهده نمود و قوت مقاومت نداشت از غصّه رنجور شد و از این اندوه در عاشر شوال سنه ثلاث و سبعمائه موافق لوی‌ییل به حدود قزوین به جوار حق پیوست و او را از آنجا به تبریز بردند و در گنبدی كه خود ساخته و به شنب‌غازان مشهور است دفن كردند، پادشاهان مغول را پیش از او قبر آشكارا نبود و مدّت سلطنتش هشت سال و نه ماه و مدت عمرش سی و سه سال بود.

[ذكر الجایتو]

برادر [ش] الجایتو سلطان محمد خدابنده چون خبر فوت برادر بشنید 70 از خراسان متوجه تبریز شد و در خامس عشر ذی الحجّه سنه ثلاث و سبعمائه، موافق لوی ییل در سن بیست و سه سالگی، بر تخت خانی نشست و از میامن عدل و احسان او ابواب عدل و استقامت گشاده گشت و در روز چهارشنبه هشتم ذی القعده سنه اربع و سبعمائه موافق ایت‌ییل فرزند دلبند و جگرگوشه ارجمندش سلطان ابو سعید در
ص: 191
ییلاق مایین- كه از توابع طارم است- متولد گشت و در شوال سنه اثنی عشر و سبعمائه متوجه شام گشت و قلعه رحبه را محاصره كرد و به صلح بازگردید. در آن وقت شاه‌زادگان الوس جغتای به خراسان تاخت كردند و غارت كرده بازگشتند و سلطان ابو سعید بهادر را به حكومت خراسان نامزد كرد و امیر سونج را به اتابكی و امیر الامرایی تعیین كرد و امرا و اركان دولت، هریك پسری یا برادری ملازم كردند و الجایتو سلطان در شب عید رمضان سنه ستّ عشر و سبعمائه وفات یافت و در گنبد ابواب البر، كه در قلعه سلطانیه ساخته بود، دفن كردند. مدّت سلطنتش دوازده سال و نه ماه و مدّت حیات سی و پنج سال و نه ماه بود و از آثار او شهر و قلعه سلطانیه است كه بنا كرده.

ابو سعید خان بن الجایتو

چون خبر وفات پدرش به خراسان رسید با امیر سونج عزیمت عراق كرد و چون به عراق رسید به تاریخ صفر سنه سبع عشر و سبعمائه موافق ایت‌ئیل در سن سیزده سالگی بر تخت خانی نشست و رسم و آیین پدر در دادگستری و رعیّت‌پروری تازه گردانید و در آن‌وقت اكرنجی و قورمشی كه از قوم كراییت بودند به امیر چوپان مخالف شدند و سلطان طرف امیر چوپان داشت، بدان سبب ایشان عصیان نموده، با سپاه گران از نخجوان متوجه سلطان شدند و در موضع زنگان‌رود با لشكر سلطان مقابله نموده، اتفاق محاربه افتاد و سلطان باوجود صغر سن سبقت نموده، پیش از همه در میدان راند تا امرا به سبب شجاعت او قوی‌دل شدند و ایشان را به‌هم برشكستند و تمامت را طعمه ضرغام بلا و كشته صمصام فنا گردانیدند و بدین سبب، به تاریخ عشرین رجب سنه تسع عشر و سبعمائه، لقب بهادری اضافه اسم سلطان گشت و چون در اوایل دولت به سن درنیامده بود، مدار مملكت بر امیر چوپان سلدوز بود، چنانچه بر او از جهانداری نامی بیش نبود و در سنه خمس و عشرین و سبعمائه امیر چوپان از راه گرجستان به بلاد اوزبك خان رفت و غارت
ص: 192
بسیار كرده، به تعجیل بازگشت و دمشق خواجه پسر خود را در پای تخت گذاشته، خود به ضبط خراسان رفت و چون بدانجا رسید، پسر خرد خود را حسن با لشكری به غزنین فرستاد و حسن در آن ولایت غارت و قتل‌عام كرد و در مزار سلطان غازی محمود سبكتكین بی‌رسمی‌ها به تقدیم رسانید. لاجرم حق سبحانه و تعالی در خاطر پادشاه اسلام، الهام كرد كه به تدارك ایشان مشغول شود و در شب پنجم شوال سنه سبع عشرین و سبعمائه به تدبیر طغان و تاش تیمور آوازه انداختند كه چوپان را در خراسان به فرمان سلطان به یاسا رسانیدند و سرش را بدین جانب فرستادند. اتفاقا سری چند از قطّاع الطریق كردستان آورده بودند، در زمان، خانه بر دمشق خواجه حصار كردند و چون روز شد او را گرفته به قتل آوردند. سرش از دروازه سلطانیّه بیاویختند و چون یرلیغ به خراسان پیش امرا فرستادند تا چوپان را در آنجا به قتل آورند و بعضی از امرای خراسان با چوپان متفق شدند و حسن پسرش تدبیر اندیشید كه از امرای ابو سعید بهادر خان هركه در اینجا هست «1»، همه را باید كشت و سرهاشان پیش سلطان باید فرستاد و ضبط ممالك كرد. با شاه‌زادگان الوس جغتای طریق ایلی و خدمتگاری سپرد «2» تا مددكار ما باشند و به تدریج پادشاهی ایران، ما را بود.
چوپان به سخن او التفات نكرد و به قوت دولت مغرور بود و به اتفاق امرا لشكر آماده داشته، متوجه عراق شد و ابو سعید بهادر خان نیز از سلطانیه با لشكر فراوان عازم او شد و چون به ولایت قزوین رسید، چنانچه میان ایشان یك روزه راه بیش نماند، امرا و لشكر كه پیش چوپان بودند از او روگردان شده، پیش سلطان آمدند.
چوپان بگریخت و [به] طرف ملك غیاث الدین كرت روانه شد و با هفده مرد بدانجا رسید. ملك غیاث الدین با او عهد كرد و عادت پدر و برادر در نقض عهد و شكستن پیمان بجای آورد و در محرم سنه ثمان و عشرین و سبعمائه او را با پسرش جلو خان بكشت و سر ایشان پیش سلطان فرستاد و اولاد و اتباعش متفرق شدند، از آن جمله
______________________________
(1). متن: نیست.
(2). متن: سپردن.
ص: 193
تیمورتاش كه حاكم روم بود، گریخته به مصر رفت و آنجا كشته شد و سلطان بعد از امیر چوپان شیخ حسن بن سنكوتور بن ایلكان بن آقبوقا جلایر را كه پدر سلطان اویس بود به امیر الامرایی مقرر فرمود و چون سلطان را با بغداد خاتون دختر امیر چوپان كه زن شیخ حسن بود تعلقی پیدا شد و از شیخ حسن بستد و بعد از آن بغداد خاتون در هروقت پیش سلطان بدگویی او می‌كرد و خاطر سلطان از او بگردید و خواست تا شیخ حسن را به قتل آورد، اما چون مادرش عمه سلطان بود از برای خاطر از سر قتل شیخ حسن بگذشت و او را رانده به قلعه كماخ فرستاد و سلطان در سلطانیه تابستان و زمستان در بغداد یا قراباغ ارّان ییلاق و قشلاق كردی و او را با ارباب فضل و هنر و شعر و خط میلی تمام بود و خط را به غایت خوش نوشتی.
استادش خواجه عبد اللّه صیرفی بود و سلطان در اول حال متوجه بغداد شد و چون در راه، آوازه حركت اوزبك از دربند قبچاق شنید، عنان توجه به صوب قراباغ ارّان معطوف فرمود و قریب سه ماه در آنجا توقف نمود و در اواخر ربیع الاول سنه ستّ و ثلاثین و سبعمائه موافق سیچقان‌ییل در بیلقان به جوار رحمت حق پیوست و او را به سلطانیه بردند و در عمارتی كه ساخته بود- به شهریارك مشهور است- دفن كردند. مدّت عمرش سی و دو سال بود و نوزده سال پادشاهی كرد و گویند چون سلطان ابو سعید، دلشاد خاتون دختر امیر دمشق خواجه را كه پیش عمه خود بغداد خاتون می‌بود، بدید و خاطرش مایل او شد و به نكاح درآورد و با او محبتی تمام داشت و چندان ملتفت به بغداد خاتون نمی‌شد، بغداد خاتون از این رشك، سلطان را زهر داد.

[ارپه خان]

چون از نسل ابو سعید خان كسی نماند، ارپه خان كه از نسل اریق‌بوكا بن تولی بود در آن‌وقت كه سلطان ابو سعید خان در خراسان بود، او از توران‌زمین پیش سلطان آمده بود و ملازم گشته امرا اتفاق نموده او را به خانی برداشتند و چون بر
ص: 194
تخت سلطنت نشست، بغداد خاتون را- كه به قصد سلطان ابو سعید متهم بود- بكشت. و علی پادشاه پسر جیجك نویان اویرات- كه طغایی سلطان ابو سعید بود- در آن‌وقت در جانب دربند تاشی خاتون بود، چون خبر وفات سلطان و جلوس ارپه خان بشنید به غایت متغیّر شد و با اقوام اویرات مشورت كرد و گفت بدانید كه ارپه هرچند از نژاد تولی خان است، چون با قبایل اویرات و اولاد تنگزنویان سوابق عداوت دارد مصلحت ما نیست كه او پادشاه شود. بنابراین موسی را كه از نسل بایدو خان بود در بغداد، به خانی برداشتند و از آنجا هزاره‌های مغول را- كه یورت ایشان در آن نواحی بود- گردآورد و لشكر ترتیب داده، متوجه ارپه خان شد و چون ارپه خان از این فتنه خبر یافت سپاهی انبوه بیاراست و روی به ایشان نهاد و در صحرای جغاتو به‌هم رسیدند و بیشتر امرای ارپه خان از او روگردان شده به موسی خان پیوستند كه میل خاطر مردم به نژاد هلاگو بیش بود، بدین سبب شكست بر لشكر ارپه خان افتاد و ارپه خان و غیاث الدین محمد وزیر هردو به قتل آمدند و بعد از وفات سلطان ابو سعید تا آخر سلطنت ارپه خان هفت ماه و كسری بود.

[موسی خان]

موسی خان بن علی بن بایدو خان كه بعد از كشته شدن ارپه خان در شوال سنه ست و ثلاثین و سبعمائه در اوجان بر تخت خانی نشست و در آن‌حال امیر شیخ حسن در كماخ بود. از روم و گرج با لشكر گران متوجه او شد و در موضع نوشهر به هم رسیدند. علی پادشاه پیش امیر شیخ حسن فرستاد كه میان ما و امیر سابقه محبت و دوستی مؤكّد است، مصلحت آن می‌بینم كه در وقت جنگ، امیر با نزدیكان خود از معركه كناری گیرد و محمد خان و موسی خان را به‌هم بگذارد تا پیدا شود كه ظفر كه را خواهد بود. امیر شیخ حسن این رأی را صواب دانست و با دو هزار مرد اعتمادی بر پشته‌ای رفت كه مشرف بر جنگ‌گاه بود و لشكر از جانبین گورگه فروكوفتند و آتشن پیكار برافروختند و لشكر گرج و روم بشكست و موسی
ص: 195
خان و لشكر اویرات از عقب او براندند. علی پادشاه چون دید كه سپاه مخالف به كلی پشت دادند، به فراغ خاطر به كنار آبی فرود آمد و سلاح باز كرده به وضو ساختن مشغول شد. امیر شیخ حسن چون این حال مشاهده كرد با سواران آسوده از آن پشته فروریخت و خون علی پادشاه با خاك برآمیخت. چون خبر این واقعه به موسی خان رسید، رو هزیمت آورد و محمد خان كه گریخته بود بازگشت و به شیخ حسن پیوست و امیر شیخ حسن، قراچین را كه راه نیابت او داشت با امیر اكرنج- كه از ایغور بود- به تكامشی موسی خان فرستاد و خود به تبریز آمد.

[محمد خان]

محمد بن یولقتلغ بن امیر تیمور بن انبارجی بن منگو تیمور بن هلاگو خان «1» كه بعد از كشته شدن علی پادشاه، در اواخر رجب سنه ست و ثلاثین و سبعمائه، در اوجان بر تخت خانی نشست و شیخ حسن نویان جلایر بزرگ به ضبط و نسق مملكت مشغول شد و پیر حسین نبیره امیر چوپان سلدوز را به سلطانیه فرستاد و دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه كه حرم ابو سعید خان بود در عقد نكاح او درآورد.

طغای تیمور]

طغای تیمور كه در مازندران بود و چون اكرنج از عقب موسی خان رفته بود، به سبب مخالفتی كه میان او و قراچین واقع شده به سلطانیه پیش پیرحسین رفت كه اغلان خاتون دختر برادرش در نكاح او بود و چون بدانجا رسید با پیر «2» حسین عزیمت خراسان كرد و به اتفاق امرا، طغای تیمور را به خانی برداشتند و در خراسان سكه و خطبه به نام او مقرّر شد و اقوام مغول را كه در خراسان بودند، جمع آورده، روی به تبریز نهادند. چون به حدود آذربایجان رسیدند، موسی خان با اقوام اویرات به ایشان پیوست و عهد كردند كه اگر ظفر یابند، خراسان طغای تیمور را
______________________________
(1). س: محمد بن تاجو ابن و جین بن هلاگو خان. اصلاح براساس مطلع سعدین، ج 1، ص 131.
(2). س: امیر.
ص: 196
باشد و عراق و آذربایجان، موسی خان را و چون محمد خان و امیر شیخ حسن بزرگ از این مواضعه آگاهی یافتند با لشكر آراسته روی به جنگ نهادند و در صحرای گرمه رود به‌هم رسیدند و اتفاق جنگ افتاد و لشكر محمد خان ظفر یافت و موسی خان را به دست آورده، سرش برداشتند و طغای تیمور گریخته به خراسان رفت و شیخ حسن كوچك پسر تیمورتاش بن امیر چوپان كه در روم بود از آنجا لشكر جمع آورده، متوجه تبریز شد و چون محمد خان و شیخ حسن بزرگ از این معنی خبردار شدند، لشكر جمع آوردند و به راه نخجوان پیش بازرفتند و چون از دو طرف به‌هم رسیدند، جنگ درپیوست. محمد خان كشته شد و شیخ حسن بزرگ شكسته، بگریخت و به‌طرف تبریز رفت و چون شیخ حسن كوچك به نزدیك تبریز رفت، شیخ [حسن] بزرگ از آنجا گریخته، به سلطانیه رفت.

ساتی بیگ دختر سلطان محمد الجایتو

چون شیخ حسن كوچك به تبریز فرود آمد در آنجا از چوپانیان شانزده نفر پیش او جمع آمدند و كنگاج كردند كه ما را پادشاهی باید از نسل هلاگو خان. امرای هزاره گفتند ساتی بیگ خواهر ابو سعید خان نشسته است. چون از نسل هلاگو پسر نمانده، تخت و ملك میراث اوست و ساتی بیگ را به خانی برداشتند و ساتی بیگ لشكر ترتیب داده، متوجه سلطانیه شد و شیخ حسن بزرگ نیز به انقیاد پیش آمد و خانی او را گردن نهاد و شیخ حسن كوچك، شیخ حسن بزرگ را كنار گرفته صلح كردند و مقرر چنان‌كه این زمستان شیخ حسن بزرگ در سلطانیه باشد و ساتی بیگ به قراباغ رود، اول بهار جمع آمده قرلتای كنند و راه هركس معین گردد. و چون بهار شد طغای تیمور بار دیگر لشكر جمع آورده، متوجه تبریز شد. چون شیخ حسن بزرگ خبردار شد پیش‌واز رفت و در ساوه به‌هم رسیدند و شیخ حسن بزرگ پیشكش‌ها كشیده، با طغای تیمور انقیاد نمود و از آنجا متوجه سلطانیه شد و چون شیخ حسن كوچك خبردار شد، او نیز لشكر آراسته با ساتی بیگ روی به جنگ آورد و در صحرای مراغه
ص: 197
آن دو لشكر به‌هم رسیدند. طغای [تیمور] بی‌مشورت شیخ حسن بزرگ، اكرنج بیگی كه دایه سلطان ابو سعید بود، پیش شیخ [حسن] كوچك فرستاده كه: «میان پدر ما و امیر چوپان دوستی قدیم است و در آن‌وقت كه حكم یرلیغ رفته بود تا پدرم سودی‌گون را از میان بردارند و امیر چوپان مانع آن حادثه شد و ما را آن حقوق فراموش نیست و امروز بدین واسطه روا نمی‌دارم قصد خانه چوپانیان كردن، مصلحت آن است كه ماده مخالفت از میان برخیزد».
شیخ حسن كوچك چون پیغام بشنید به غایت خرّم شد و گفت: «هرچه پادشاه جهان فرماید صلاح دین و دولت و سپاه و رعیت باشد». و اكرنج بیگی را با كسانی كه با او همراه بودند، نوازش نمود و خلعت‌های فاخر پوشانید و با اكرنج بیگی در خلوت گفت كه: «پادشاه را زمین‌بوس از من برسان و بگو كه مرا در این مملكت اختیار كلی هست، اما از طرف شیخ حسن بزرگ- كه داماد ماست و اگرچه از او كاری برنمی‌آید- ایمن نیستیم. مصلحت آن است كه پادشاه طغای تیمور ما را به رفع و قمع او رخصت دهد تا او را از میان برداریم و چون كار او ساخته باشیم، ساتی بیگ و دلشاد را به پادشاه دهیم و ما كمر بندگی بر میان جان بندیم و ملازم كریاس عالی باشیم».
چون اكرنج بیگی از آنجا بازگشت و این پیغام‌های مموّه مجوّف به طغای تیمور رسانید، پادشاه طمع در مصاهرت دختر الجایتو خان كرد و او را به مواعید پسندیده مستظهر گردانیده، جواب برحسب دلخواه فرستاد و از وی بدین مقدمات عهد و پیمان جست.
شیخ حسن كوچك پیغام داد كه: «در این مصلحت ثابت‌قدمیم، وظیفه آن است كه از برای تأكید این عهد به خط شریف خود وثیقت‌نامه‌ای بنویسند كه چوپانیان باید كه قصد اولاد ایلكان كنند و شیخ حسن بزرگ را با قوم و تبع از میان بردارند و امارت الوس و نیابت سلطنت آن چوپانیان را باشد». چون ایلچی به تبلیغ رسالت اقدام نمود، طغای تیمور را سودای دو خاتون، ساتی بیگ و دلشاد خاتون، در دماغ
ص: 198
متمكن شده بود. از عاقبت ناندیشید و به خط طغای تیمور بن سودی‌گون و به دست معتمدی پیش شیخ حسن كوچك فرستاد و شیخ حسن آن مكتوب برداشت و به اتفاق پیرحسین و امیر علی پیلتن سوار شدند و به كنار لشكرگاه شیخ حسن جلایر رفتند و یكی را از خواص او طلب داشته، مكتوب بدو داد و گفت برو بگو كه:
«شیخ حسن تیمورتاش ایستاده است و زمین‌بوس می‌رساند و می‌گوید هرچند شیخ حسن آقا از ما كناره می‌جوید و بیگانه را كه در این مملكت حق ندارد و خصم خاندان هلاگو خان است، در این الوس راه داده و هزار تومان به وی و لشكر وی خرج كرده و امروز در ادای خدمات پسندیده او این خط نوشته است؛ اگرچه امیر، ما را حاسد و عدوی خود می‌داند ما این غدر صریح در حق او روا نداشتیم و او را آگاهی دادیم تا از كار خود خبردار باشد».
و شیخ حسن كوچك خرّم و خنده‌زنان به لشكرگاه خود بازگشت و سلاح جنگ از خود باز كرد و با كسان خود گفت: «بحمد اللّه كه كار جنگ یك‌سو شد و فتنه طغای تیمور فرونشست». لشكریانش گفتند: «امروز چهار ماه است تا این سپاه كارسازی جنگ می‌كنند و قرار آن است كه علی الصباح چارشنبه برهم زنند، چگونه شود كه ناگاه فتنه و آشوب به یك‌بار منقطع شود». شیخ حسن [كوچك] گفت: «هم امشب شما را این معنی معلوم شود». و چون پیغام و نامه به شیخ حسن بزرگ رسید، دودش بسر برآمد و از روی نهالیچه برجست و در حال لشكر را گفت تا در سلاح شدند و جازم و آگاه گشتند و كس فرستاد و ارغون شاه را- كه نایب طغای تیمور بود- بخواند و آن كاغذ پیش او انداخت. چون ارغون آن را مطالعه فرمود، امیر شیخ حسن سؤال كرد: «كه خط پادشاه هست؟» گفت: «هست»، پس گفت: «من در حق او چه بد كرده‌ام كه این غدّار بی‌انصاف درباره من چنین شری می‌سگالد و قصد خاندان من می‌كند؟»
چون ارغون شاه را در این مصلحت آگاهی نداده بودند، به زانو درآمد و زبان به ذكر اخلاص امیر شیخ حسن بگشاد و گفت: «زینهار! كه مرا از این خبری نیست و همانا این بازی فرزین‌بندی است از منصوبه شیخ حسن تیمورتاش؛ چه پادشاه مرد
ص: 199
مغول ساده است و هنوز بر كید و مكر چوپانیان واقف نیست. اگر امیر رخصت فرماید ما به تمامی لشكر خراسان پیش تو جان‌ها فدا كنیم و بكوشیم تا چوپانیان را براندازیم».
امیر شیخ حسن بزرگ چون این سخن مردانه عاقلانه استماع كرد، گفت:
«رحمت بر اصل تو باد»، و او را در كنار گرفت و گفت: «تو نبیره ارغون بزرگی و او از حكم منگو قاآن حاكم تمامت الوس هلاگو خان بود و در یرلیغ هلاگو خان ذكر كرده بود، شاهزادگان هلاگو اغل، به تدبیر امیر ارغون كار كنند. از تو چنین وفا و مروّت خیزد، تو این مكتوب را بردار و پیش آن غدّار برو و بگو روا باشد كه بی‌سابقه عداوتی چنین قصدی در حق من اندیشی».
ارغون شاه پیش طغای تیمور آمد و او را از آن حال خبر كرد و مكتوب بدو داد.
طغای تیمور گفت: «صورت مكر و تذویر امیر شیخ حسن كوچك به من نموده بودند، اما بدین غایت باور نمی‌داشتم تا در حق خود مشاهده كردم. اكنون چون از دو مركب پیاده ماندیم، اقامت مصلحت نیست». شبانگاه اسبان زین كرده، روی به هزیمت نهاد و به‌طرف خراسان روانه شد و چون به استراباد رسید، بعد از چندگاه سربداران- كه پس از وفات سلطان ابو سعید در سبزوار خروج كرده بودند- ایشان را دعوت انقیاد كرد، به ظاهر تلقّی نموده، به خدمت او آمدند و چون به اندرون بارگاه درآمدند بر سر شیلان، تبرزینی بر كله او زدند و او را بكشتند و تمامی اردو و مملكت مازندران را به تاراج دادند و چون طغای تیمور از ظاهر مراغه- كه مخیّم لشكر بود- در شب گریخته متوجه خراسان شد، صباح، امیر شیخ حسن بزرگ با امرا به لشكرگاه چوپانیان پیش ساتی بیگ درآمد و دست شاه‌زاده ساتی بیگ را بوسه داده، عذرخواهی نمود و به اتفاق روی به اوجان نهاده، لشكر را اجازت دادند. چون سوار شدند ساتی بیگ و شیخ حسن بزرگ پهلوی یكدیگر می‌رفتند و شیخ حسن كوچك از پیش و كنار به طریق یساولان می‌رفت و چون به اوجان رسیدند، ساتی بیگ نزول كرد و شیخ حسن بزرگ در دو فرسنگی اوجان فرود آمد و بعضی از امرا متوجه تبریز شدند.
ص: 200
در این ولا امیر شیخ حسن كوچك مخالفت نموده بر ساتی بیگ بیرون آمد و اردویش به غارت داد و او را از پادشاهی معزول كرد و شخصی سلیمان نام را گفت كه از نژاد هلاگو خان است، و اللّه اعلم.

[سلیمان خان]

سلیمان خان بن محمد بن یشمت «1» بن هلاگو خان، كه امیر كوچك او را به خانی برگزیده بر تخت نشاند و شاه‌زاده ساتی بیگ را به حكم استیلا به زنی با او داد و از آنجا متوجه تبریز شدند و امیر حسن بزرگ به بغداد رفت و آنجا متمكن شد و اقامت نمود. پس از او از نسل چنگیز خان در ایران، خان نماند. پس هركس در شهری حاكم شد، مگر انوشیروان خان.

گفتار در ذكر خانانی كه از نسل چنگیز خان در ممالك توران حكومت كرده‌اند

پادشاهان چنگیز نژاد كه در الوس جغتای بر تخت خانی نشسته‌اند سی و دو تن‌اند.
[بیت]
كه چنگیز خان را دوم پور بودپدر را از او دیده پرنور بود و او پادشاهی صاحب‌شوكت، عالی‌همت، كیوان رفعت، بهرام‌صولت بود.
[نظم]
فلك رتبت و آفتاب اقتدارجهاندار دریادل و كامكار
گه بزم، جودش ز خواهش فزون‌گه رزم، شیر ژیانش زبون و چون چنگیز خان قسمت مملكت توران‌زمین را تا كنار جیحون كه وسط است میان توران و ایران نامزد این فرزند ارجمند كرد و او را با مملكت و سپاهی كه ارزانی
______________________________
(1). متن: سكنه.
ص: 201
داشته بود به قراجار نویان- كه از ابنای اعمام او بود- سپرد و سفارش بسیار فرمود كه چنگیز خان را از مبداء حال باز، پشت استظهار در هركار به امداد و اعتضاد این كامكار، قوی بود.
[بیت]
به آن نامور بد قوی پشت شاه‌كه هم كاردان بود هم نیك‌خواه و جغتای خان برحسب وصیّت پدر، بی‌مشورت و استصواب مشارالیه، در هیچ باب شروع نفرمودی و كوكب مرادش جز از افق اختیار آن خدیو نامدار طلوع ننمودی.
بیت «1»
به هركار از او خواستی یاوری‌اگر صلح بودی و گر داوری لاجرم از میامن ترشح و تربیت كاردان روشن‌روان، جغتای خان در كمال كیاست و فرزانگی و وفور جلادت و مردانگی یگانه روزگار و سرآمده سلاطین هر دیار گشت.
بیت
چو آموزگارش فریدون بوداز آن پرهنر بی‌هنر چون بود و مستقر سریر سلطنت جغتای خان بیش بالیغ بود و بالیغ شهر را گویند.
نظم
ز آمو زمین تا در نایمان‌ورا داده بد شاه چنگیز خان
ولی بیش بالیغ بدش تختگاه‌بدان جایگه داشت گنج و سپاه و در اقامت مراسم یرغو و یاساق اهتمام تمام داشت و در رعایت دقایق آن مبالغه واجب دانسته، هیچ نكته‌ای فرونگذاشتی تا به حیثیّتی كه حكم كرده بود كه در فصل بهار و تابستان كسی در آب ننشیند و دست در جوی نشوید و به ظروف زر و نقره آب از جوی برندارد و جامه شسته در صحرا بازنیفكند كه در زعم ایشان
______________________________
(1). متن: نظم.
ص: 202
است كه این افعال موجب زیادتی رعد و برق است و در مواضع و منازل ایشان از اوّل بهار تا آخر تابستان اكثر اوقات باران بارد و تصاعد رعد تا به حدی بود كه از شدّت صدای آن یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ «1» و تتابع برق تا به غایتی كه یَكادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ «2» در تمهید قواعد سیاست و مهابت به‌نوعی مبالغه می‌نمود كه از نواحی و حوالی لشكر جرّارش هیچ راه گذری را به طلایه و پاس احتیاج نبودی و پیوسته از نتایج حسن تدبیر، امیر قراچار با اگتای خان طریق محامده و ملطفه به نوعی می‌سپرد كه علاقه اخوّت و وداد به مرتبه یگانگی انجامیده، برادران بیشتر اوقات باهم می‌بودند و بساط زندگانی به اقدام نشاط و كامرانی می‌پیمودند و از ساز كامكاری نوای:
بیت
بیا تا از در دولت درآییم‌چو دولت خوش درآمد خوش برآییم به گوش هوش می‌شنودند و از بركت اتفاق ایشان كار دولت و امور مملكت اتساق و انتظام یافت و رسوم خانی و قواعد جهانبانی استمرار و استحكام پذیرفت.
بیت
پذیرفت از یمن آن اهتمام‌رسوم قوانین خانی نظام و جغتای خان به عیش و شكار به غایت مشغوف بود و اكثر روزگارشان به آن مصروف و امیر قراجار نویان به تدبیر مهمات سلطنت و جهانداری قیام نمودی و مصالح رعایا و لشكری بر وجه احسن كفایت فرمودی.
بیت
شد از عدل آن سرور كاردان‌رعیّت غنی لشكری كامران

[خروج محمود تارابی]

و از بدایع وقایع و غرایب امور كه در آن عهد روی نمود، خروج محمود تارابی 71
______________________________
(1). بقره/ 19.
(2). بقره/ 20.
ص: 203
بود كه در شهور سنه ثلثین و ستّمائه در تاراب- كه دیهی است در سه فرسخی بخارا- آغاز شید و زرّاقی نهاد.
بیت
صوفی نهاد دام و سر حقّه باز كردبنیاد مكر با فلك حقّه باز كرد و به تزویر طریق زهد و عبادت پیش گرفته، دعوی آن كرد كه: «جنّیان پیش من می‌آیند و از فرمان من تجاوز نمی‌نمایند». و چون این سخن در ذهن عام افتاد، هركه را مرضی مزمن از صرع و غیر آن بود رو به او نهاد و به حسب اتفاق یك دو كس را خدای تعالی صحت بخشید. این معنی موجب زیادتی شهرت او شد و خلق بسیار از اطراف توجه نموده، مرید و ملازم او گشتند و روزبه‌روز غلبه زیادت می‌شد، چنان‌كه داروغا و امرا كه در بخارا بودند از او متوهّم شدند و خبر به خجند پیش صاحب یلواج فرستادند و خود به صورت اخلاص و اعتقاد به دیدن شیخ رفتند و التماس نمودند كه بركت قدم او به شهر هم رسد و بدین بهانه او را از تاراب بیرون آورده، متوجه شهر شدند، به عزم آن‌كه چون به سر پلی برسند كه در آن راه است كار او بسازند و خاطر از آن بپردازند، همانا تارابی به فراست چیزی از آن دریافت و چون به نزدیك آن پل رسید، با داروغا گفت: «اندیشه باطل از دماغ بیرون كن و اگر نه بی‌آن‌كه دست آدمی‌زاد در میان باشد چشم‌های تو را از سر بیرون كشند».
داروغا و امرا قصدی كه در خاطر داشتند با كسی نگفته بودند، از آن سخن بترسیدند و آن قصد به امضا نرسانیدند و تارابی به سلامت به شهر درآمد و به خانه خود فرود آمد و چندان غلبه رو به منزل او نهادند كه اصلا مجال درآمدن و برون شدن نبود و چون ازدحام از حد می‌گذشت و مردم بی‌تبركی بازنمی‌گشتند، شیخ جهت تسلّی مخلصان، زمان‌زمان به بام برمی‌آمد و قدری آب به دهان می‌گرفت و بر سر ایشان می‌پاشید و به هركه قطره‌ای از آن می‌رسید خرسند و خوشدل بازمی‌گشت و داروغا و امرا هرچند خواستند كه فرصتی یابند و او را از راه بردارند، از غایت كثرت عوام كه از اطراف و جوانب آن خانه و محله را فروگرفته بودند، قطعا میسّر نشد و
ص: 204
چون تارابی آگاه گشت كه امرا قصد او دارند، دزدیده تنها از دری بیرون آمد و اسبی ایستاده بود، روان برنشست و به تعجیل بتاخت تا تلّ ابا حفض و بر سر آن پشته بایستاد و چون مردم را خبر شد كه شیخ به یك پرواز از خانه پریده است تا تل ابا حفض، خلق را ماسكه نماند و تمامت اهل شهر رو به بیرون نهادند و پیش او جمع شدند.
شامگاه با جماعت گفت كه: «ای طالبان حق، توقف و انتظار تا به كی؛ روی زمین از بی‌دینان پاك می‌باید ساخت». هركس را آنچه میسر شد از سلاح و تیر و چوب برداشتند و شیخ را به شهر درآوردند و داروغا و امرا بگریختند، روز دیگر جمعه بود. خطبه به نام شیخ بخواندند و ائمه و اكابر بخارا را همه حاضر كردند. بعضی از ایشان را بكشت و بعضی را اهانت كرد و رنود و اوباش را استمالت داد و گفت از برای ما سلاح از غیب می‌رسد و در آن حال كاروانی از جانب شیراز بیامد و چهار خروار شمشیر بیاوردند و آن نیز سبب اعتقاد مردم شد و بگفت تا از خانه‌های امرا خیمه‌ها و خرگاه‌ها با اسباب و آلات آن بیاوردند و بزدند و به حشمتی تمام بنشست و لشكر ترتیب داد و اوباش و اجلاف به خانه‌های متموّلان درمی‌رفتند و هرچه می‌خواستند برمی‌داشتند و پیش تارابی می‌آوردند، بر لشكر تفرقه می‌كرد. از آن جانب داروغا و امرا كه بیرون رفته بودند، از نواحی ولایات سپاهی انبوه از مغول جمع كردند و روی به شهر آوردند و شیخ نیز با اتباع و اشیاع آهنگ جنگ كرده، بیرون رفت و چون لشكر از هرطرف صف كشیدند، سپاه مغول به واسطه آوازه كرامات شیخ، جنگ به جد نمی‌كردند، امّا تیر قضایی بر مقتل تارابی آمد و بیفتاد و جان بداد، چنان‌كه كسی واقف حال او نشد. چه در آن هنگام بادی سخت و غباری عظیم برخاست، چنانچه مردم یكدیگر را نمی‌دیدند و لشكر مغول آن را حمل بر كرامات شیخ كردند و روی از جنگ برتافتند و اتباع تارابی از پی ایشان روان گشتند و قریب ده هزار كس كشته شد و چون از قتل و تاراج بازگشتند و تارابی را نیافتند، گفتند شیخ غیبتی فرموده است تا وقت بازآمدن او، برادرانش محمد و علی قایم
ص: 205
مقام او باشند و برقرار عوام و اوباش كمر متابعت ایشان بسته، دست برآوردند و هرچه می‌خواستند می‌كردند.
و چون خبری كه امرای بخارا فرستاده بودند به خجند رسید، یلواج، صورت حال عرضه داشت امیر قراجارنویان كرد و برحسب فرمان او، ایلدر نویان و چكین قورچی با لشكری گران عازم دفع این فتنه شدند و بعد از هفته‌ای- كه این گمراهان تسلط یافته بودند و دست افساد برآورده- لشكر به ظاهر بخارا رسید. برادران تارابی با تمامت اتباع و اشیاع باز بیرون آمده، صف كشیدند و جنگ درپیوستند و كم و بیش بیست هزار آدمی به قتل آمد و برادران تارابی نیست گشتند و بقیّة السّیف آن بی‌باكان هریك به سوراخی گریختند و آن آشوب فرونشست و لیكن لشكر مغول دندان طمع به غارت و برده تیز كرده بودند، خواستند تا از نو دست‌بردی به اهل بخارا نمایند. لطف الهی فریادرسی فرمود و جمعی بزرگان به انواع خدمت پیش آمده، از كلانتران سپاه درخواست نمودند كه قتل و غارت چندان موقوف دارند كه صورت واقعه عرضه داشت امیر قراجارنویان كنند. به هرچه فرمان صادر گردد كار بند شوند. امرای لشكر به امید آن‌كه جواب البتّه بر وفق توره خواهد آمد، خدمتی بستند و دست از خرابی بازداشتند و چون عرضه داشت به عرض آن نویین مرحمت‌گستر رسید، قلم عفو بر جریمه اهل بخارا كشید. یرلیغ به نفاذ پیوست كه لشكر بازگردد و اصلا متعرض قتل و تاراج نشود و از میامن كفایت و حمایت آن نویین نامدار، اهالی بخارا و نواحی هم از شر و فساد تارابیان و هم از قتل و تاراج لشكریان خلاص یافتند.
بیت
زهی مملكت را ز هر بد پناه‌پناه سپاه و نكوخواه شاه

[خانان حاكم در توران]

چون مدّت حیات جغتای خان به آخر كشید و مزاجش از حال صحّت
ص: 206
و استقامت بگردید امیر قراجار نویان را وصی ساخت و فرزندان را به او سپرد. خانه امید از مرادات دنیوی بپرداخت و به هفت ماه پیش از اگتا قاآن در ذی القعده سنه ثمان و ثلاثین و ستّمائه موافق اودئیل از این سرای فانی رحلت كرد.
بیت
بر هیچ آدمی اجل ابقا نمی‌كندسلطان مرگ هیچ محابا نمی‌كند و بعد از وفات او، نویین مشار الیه برقرار معهود، به ضبط و نسق امور مملكت و سلطنت و كفایت مصالح و مهمّات جمهور خلایق از لشكری و رعیّت به نوعی قیام می‌نمود كه مزیدی بر آن متصوّر نبود.
بیت
داده عدل جور سوزش داد عالم‌پروری‌در زمانش هم رعیّت خوشدل و هم لشكری رایت امن‌وامان را در ممالك برافراشت و بر در و ایوان گیتی نقش نیكویی نگاشت.

قرا هلاگو خان بن مامكان بن جغتای خان‌

كه چون بعد از وفات جغتای چند سال بگذشت قراجارنویان او را به خانی برگزید و سریر سلطنت به جلوس او زینت بخشید.
نظم
سر تخت خانی ز نو شد بلندبه آن شاه فرزانه ارجمند
جهاندار پیل‌افكن شیردل‌ز ابر كفش گشته دریا خجل

یسون منكه بن جغتای خان‌

كه برحسب اشارت گیوك خان كه
بیت
پسر تا بود چون نبیره كلاه‌به سر برنهد برنشیند به گاه قراجارنویان، قراهلاگو را عزل كرد و او را به تاریخ شعبان سنه ثلاث و اربعین و
ص: 207
ستّمائه، موافق ایت‌ئیل بر تخت نشاند و چون او درگذشت نویین مشار الیه، باز قراهلاگو را بر تخت خانی نصب فرمود، چنانچه رای صایب او بود.
بیت
آب اقبالش به جوی بخت بازآمد دگربر سریر پادشاهی سرفراز آمد دگر در آن ولا به تاریخ سنه اثنی و خمسین و ستّمائه، موافق توشقان‌ییل، مرغ روح قراجارنویان قفس شكست و از این وحشت‌زار ناپایدار رخت بربست.
[نظم]
دریغ آن خدیو رعیت‌نوازقراجارنویان گردن‌فراز
بسی دور باید كه چرخ ظفربرآرد چو او آفتاب دگر مدّت عمرش هشتاد و نه سال بود.

ارغنه خاتون دختر ارتق‌بوكه بن تولی خان‌

كه بعد از وفات شوهرش قراهلاگو خان، مباركشاه پسرش كوچك بود، از قبل او متصدی امر سلطنت گشت و او خاتونی بود به غایت صاحب وقار نیكوكار. به جانب مسلمانان میلی تمام داشت و در رعایت و حمایت ایشان هیچ دقیقه‌ای مهمل نمی‌گذاشت.

آلغو بن پایدار بن جغتای خان‌

و او سروری بود خوب‌صورت، نیكوسیرت. فروغ طلعتش غیرت ماه و خورشید و شكوه سلطنتش ناسخ آیین فریدون و جمشید.
[نظم]
خدیو جوانبخت فرخ‌لقامعلّی سریر مظفرلوا
به فرق و قدم زیب تاج و سریرز دست و دلش بحر و كان در نفیر و در اوایل حال میان او و ارتق‌بوكه ابن تولی موافقت و مصادقتی تمام بود و در آن مدت كه تخت قراقرم بر ارتق‌بوكه قرار گرفته بود،
ص: 208
نظم
بفرمود تا نامدار آلغوكه از پایدار جغاد آید او
شتابان بود با سپاه بزرگ‌به مردی نگهدارد اقلیم ترك و چون آلغو به الوس جغتای آمد، لشكر از هر طرف رو به او نهاد و به اندك زمانی سپاه بسیار پیش او جمع شد. شوكت و مكنتی تمام حاصل شد و خزاینی كه از ایران زمین به اردوی بزرگ می‌فرستادند، تصرف نمود. میان او [و] ارتق‌بوكه، مخالفت افتاد و به مقابله و مقاتله انجامید و نوبت اول كه ارتق‌بوكه به عزم رزم او سپاه كشید و جنگ واقع شد، شكست به‌طرف آلغو افتاد و چون ارتق‌بوكه بازگردید، آلغو به ترتیب سپاه مشغول شد و امیر ایجل بن قراجارنویان لشكرها جمع آورده، به او ملحق شد و چون الوس جغتای بر او جمع آمده، متوجه به جنگ ارتق‌بوكه شد و او نیز با سپاهی تمام روی به جنگ و دفع آلغو نهاد و چون لشكر جانبین به‌هم رسیدند و صف كشیدند، آلغو در این نوبت به نفس خود حمله كرد و دستبردی نمود كه پای ثبات مخالفان از جای برفت و ارتق‌بوكه با لشكرش پشت بركرده روی به گریز نهاد و مسعود بیگ پسر صاحب یلواج بخاری كه به وزارت ارتق‌بوكه موسوم بود به خدمت آلغو شتافت و به شرف پای‌بوس سرافرازی یافته، ملحوظ نظر عنایت گشت و چون آلغو مظفر و كامكار به الوس بازآمد، در اواخر شهور سنه ثمان و خمسین و ستّمائه موافق قوی‌ییل در المالیغ بر تخت خانی نشست و ارغنه دختر ارتق‌بوكه را به حباله خود درآورد و مدّت چهار سال در سلطنت و كامرانی بگذرانید و از او دو پسر ماند دوبا و قیان و بعد از آن ودیعت حیات به قابض ارواح سپرد.
بیت
نیافروخت در پیكری شمع جان‌كه نفشاند باد فنا ناگهان

مباركشاه بن قراهلاگو

چون به سن تمیز رسید به معاونت امیر ایجل بن قراجارنویان برلاس، در شهور
ص: 209
سنه اثنی و ستین و ستمائه موافق اودایل، آلغو را از میان برداشته به استقلال به خانی نشست و او خانی بود نیك‌نهاد كم‌آزار و سلطانی بسیار حلم بردبار.
نظم
بدان‌گونه خانی ز مادر نزادحلیم و كم‌آزار و نیكونهاد
در ایام او فتنه نگشاد دم‌نگشت از ستم خاطر كس دژم الوس جغتای در ایام سلطنتش از میامن ضبط و شهامت ایجل‌نویان به غایت خوش بود و آبادان و خلایق در سایه حمایت و رعایت او مرفّه و شادمان.
بیت
لشكری آسوده بودند و رعیّت بی‌گزندبازوی دولت قوی شد رایت نصرت بلند

براق خان بن ییسو قرا بن مامكان «1» بن جغتای خان‌

[نظم]
كه از كان امكان چنان گوهری‌ز خانان و كیهان چو او سروری
به هر عهد ناید ز دوران پدیددر كینه را خنجرش بد كلید و در اوایل شهور سنه ثلاث و ستین و ستّمائه موافق بارس‌ییل به اتفاق شاه‌زادگان و امرا و خواتین، خانی برو قرار گرفت و بر تخت پادشاهی نشست و ایجل‌نویان او را كاسه داشت و تمامی امرا و شاه‌زادگان نه بار زانو زدند و در زمان او امیر ایجل به‌طرف آذربایجان پیش توكدر اغل رفت و چون براق خان بر سریر خانی متمكن گشت، میان او و قیدو خان بن غازی اغل بن اگتا قاآن مخالفت افتاد و بعد از منازعت بسیار از جانبین مصالحت جستند و عهد و پیمان بستند، مقرر بر آن‌كه:
نظم
به یاری قیدو سپاه براق‌بگیرد خراسان و ملك عراق
كه ایران‌زمین تختگاهی نكوست‌سزاوار ییلاق و قشلاق اوست
______________________________
(1). متن: كامكار.
ص: 210
و براق خان در شهور سنه ست و ستین و ستّمائه موافق ییلان‌ییل، مسعود بیگ را به رسم رسالت پیش اباقا خان- كه در آن زمان پادشاه تخت ایران شده بود- فرستاد تا به‌حسب ظاهر، اساس مصادقت و دوستی نهد و قصدش آن بود كه بر كیفیّت اوضاع آن ممالك و چگونگی طرق و مسالك واقف گردد و توكدر برادر براق و امیر ایجل را نهفته از توجه لشكر جغتای «1» آگاهی دهد و مسعود بیگ روانه شد و به هر منزل رعایت حزم [می] نمود و دو سر اسب به معتمدی می‌گذاشت و می‌گذشت و چون آوازه توجه او به تبریز رسید، شمس الدین صاحب دیوان به استقبال مبادرت نموده، پیش او پیاده شد. مسعود بیگ از روی افسوس و استحقار گفت: «صاحب دیوان تویی، نامت ز نشان خوشتر». صاحب دیوان به‌هم برآمد، اما لب به جواب نگشاد و چون مسعود بیگ به پای تخت رسید به بالای تمامت امرای دیوان نشست، و چون از اوضاع اركان دولت اثر بدگمانی در حق خود تفرس نمود، روز سیوم مراجعت، گوش گذار اباقا خان كرد و از كریاس بیرون آمد و بی‌توقف روی به راه آورد، به آن اسبان آسوده كه بازداشته بود چنان براند كه به چهار شبانه‌روز به كنار جیحون رسید و از آب بگذشت. امرای تبریز چون مسعود بیگ، روان شد به عرض خان رسانیدند كه: «او به مكر آمده بود، او را نمی‌بایست گذاشت كه بازپس رود». فی الحال جمعی از عقب او فرستادند كه او را بازگردانند؛ او نه چنان رفته بود كه كسی به او باز رسد، و چون مسعود بیگ مراجعت نمود و احوال آن‌جانب تقریر كرد، برق عزم براق، از سحاب شتاب، جستن گرفت و با لشكری گران‌تر از قطرات باران چون رعد غرّان و چون سیل شتابان در شهور سنه سبع و ستین و ستّمائه موافق ایت‌ییل،
نظم
به امید شاهی ز ایران‌زمین‌ز جیحون گذر كرد دل پر ز كین
شتابنده راه خراسان گرفت‌چنان كار دشوار آسان گرفت و چون از آب گذشت، ملك شمس الدین [محمد بن ابی بكر] كرت به رسم
______________________________
(1). متن: ختای.
ص: 211
استقبال استعجال نمود و به دولت پای‌بوس خان سرافراز گشته، میان و زبان به خدمتگاری و ثناگستری ببست.
بیت
كزین پس سر تخت شاهی تراست‌در این مملكت هرچه خواهی تراست و در آن‌وقت متصدّی ایالت خراسان، شاهزاده تبشین اغل و ارغون آقا بودند و چون لشكر براق خان روی توجه به صوب نیشابور آورد:
نظم
به شهزاده تبشین اغل بازخوردز خیل و سپاهش برآورد گرد
وی و میر ارغون به سوی عراق‌نهادند رو از نهیب براق و لشكریان براق خان دست تسلط و استیلا دراز كرده، تمامی خراسان در حوضه تسخیر درآوردند و طریقی كه معهود ایشان بود، از سر قدرت به پای مراد بسپردند و خراسان مدّت یك سال در تحت فرمان براق خان بماند و چون اباقا خان این خبر بشنید به غیر از آنكه خود با مجموع لشكر به عزم دفع این حادثه روی به خراسان نهد، چاره دیگر ندید.
نظم
اباقا چو شد آگه از كار اوبرانگیخت لشكر به پیكار او
چو آمد شتابان به آن سوی ری‌رسیدند تبشین و ارغون به وی و از آنجا متوجه صوب هرات شد و در جلگای هرات به موضع آب سیاه به قرب اشكوان، سپاه اباقا خان و براق خان به‌هم رسیدند و از هردو طرف صف‌ها بر آراسته، گورگه فروكوفتند. دلاوران رزم‌آزمای به باد حمله، آتش پیكار برافروختند.
براق خان از میمنه لشكر خود درآمد و میسره لشكر مخالف- كه در مقابل او بود- در هم شكست، براند و نزدیك شد كه لشكر اباقا خان تمام از هم بریزد. سنتای‌نویان ایغور از جقران پیاده شد و بر صندلی نشست و گفت: «هركس كه امروز پای ثبات نگیرد، من او را چه گویم، خدای داند و روان چنگیز خان، اما اینجا جان را در خواهم باخت».
ص: 212
از این سخن لشكریان را سكونی حاصل آمد و باز حمله آوردند و اباقا خان به نفس خود در میان معركه راند و مرغاول- كه از بهادران لشكر براق خان بود- كشته شد و از جانبین كوششی نمودند كه تا مریخ به تیغ‌گذاری موسوم است، چنان كارزاری نكرده بود و چون شب درآمد براق عزیمت ماوراء النهر كرد و چون به بخارا رسید به اظهار شعار اسلام فایض گشت و او را سلطان غیاث الدین لقب نهادند و بعد از چند روز عارضه افلاجی بر او طاری شد، چنان‌كه به محفّه آمد شد فرمودی و در اواخر شهور سنه ثمان و ستّین و ستّمائه موافق قوی‌ییل، پیش قایدو خان رفت و به تجرّع شربتی كه از دست ساقی مكر قایدو خان چشید، درگذشت. مدّت پادشاهیش شش سال بود.
رباعی
در گردش این سپهر ناپیدا غورجامی است كه جمله را چشانند به دور
نوبت چو رسد عربده نتوان كردن‌با ساقی این بزم كه دور است نه جور و از او چهار پسر ماند بیگ تیمور و دوا و بوریا و هولادا.

بیكسی خان بن شیرامون‌

كه پیرامون سرادق جلالش فلك به ادب گشتی و آفتاب از ساحت كریاس سلطنتش به حرمت گذشتی.
نظم
خدیو پسندیده اخلاق بودبه فرمان‌دهی در جهان طاق بود
نظیرش ندیده جهان جز به خواب‌سرافراز و دریا دل و كامیاب

توقتیمور خان پسر قدامی‌

نبیره مامكان بن جغتای خان و او پادشاه بود به استحقاق منصب خانی موصوف و همت بلندش بر احیای مراسم دادگستری مصروف.
ص: 213
نظم
چو شد تخت فرماندهی جای اونبودی به جز راستی رای او
شد از عدل او كشور آراسته‌ستم همچو عمر عدو كاسته

چیچن خان بن براق خان‌

و او پادشاهی بود كامكار، رفیع مقدار و خسروی سریر جهانبانی و افسر كامرانی را شایسته و سزاوار.
نظم
فلك رفعتی درخور تاج و تخت‌خدیو قوی رای فیروز بخت
در ایام شاهی همه داد كردبه داد و دهش كشور آباد كرد و با النگیر نویان بن امیر ایجل به یسون عهدنامه سابق بیعت نمود و راه و رسم پدران بر او مقرر شد و مدت سی سال در فرماندهی و كامرانی روزگار گذرانید و به حسن تدبیر النگیر نویان، الوس جغتای را آبادان داشته، هركس را به مرادی كه داشت می‌رسانید.
بیت
از آن نامجو كس مرادی نخواست‌كه در دم نشد كار خواهنده راست آخر الامر،
[مصراع]
«دمی چند بشمرد و ناچیز شد».

كونجك خان پسر دوا خان‌

شهریاری كه نهال اقبالش در موسم خانی، بهار بهجت و شادمانی شكفانید و به خاص و عام از نزدیك و دور میوه شكر آمال و امانی رسانید.
نظم
خدیو خردمند روشن‌ضمیرفروزنده مهر سپهر سریر
ز نور جبینش خجل آفتاب‌ز شرم كفش غرقه در خوی سحاب
ص: 214
و چون بر سریر سلطنت ممكّن گشت و دید كه فرزندان قیدو خان بن غازی‌اغل بن اگتا قاآن «1» از عهده كار سلطنت و ضبط مملكت تقضّی نمی‌توانند نمود، سایه التفات بر الوس و ولایات ایشان انداخت و در تحت تصرف درآورده، داخل الوس جغتای ساخت.
بیت
شاه‌باز همتش چون بال همت باز كردبحر و بر در سایه اقبالش آمد بی‌نبرد

تالیقو خان پسر بوری‌

خسروی كه بارقه سروری از جبین تمكینش لامع و نیّر اعظم دولت از افق مملكت آرایش، طالع.
نظم
سپهر بزرگی و مهر مهی‌سزاوار دیهیم و فرمان‌دهی
از ایوان قدرش فلك منظری‌به درگاه جاهش ظفر چاكری مدتی بر سریر خانی، داد جهانبانی داد و از سر قدرت و نهمت، پای ستم و دست كرم ببست و بگشاد و در سایه عدالت او خلایق از بند بیداد، جسته و رسته زبان و میان به خدمت و دعا گشاده و بسته.
بیت
گشادند و بستند خلق جهان‌به خدمت میان و به مدحت زبان

اسن‌بوقا پسر دوا خان‌

خسروی [كه] سایه چتر معدلتش گرمازدگان تموز بیداد را پناه بود و پیشگاه كریاس دولتش ستم‌دیدگان محنت روزگار را گریزگاه.
نظم
فلك راست رو گشته از هیبتش‌پناه خلایق در دولتش
در ایام او فتنه كوتاه دست‌ز سعیش اساس ستم گشته پست
______________________________
(1). دست‌نویس 1/ 1520: اكدای.
ص: 215

كپك خان پسر دوا خان‌

سلطانی ستوده خصال و جهانبانی با كمال ابهت و جلال. كار سلطنت و درایت و مهابت او رونقی تمام یافت. آوازه عدل او در جهان مشهور گشت و شهر بلخ را كه از عهد چنگیز خان خراب بود و نیستان شده، باز به حال عمارت آورد.
نظم
جم آسمان قدر خورشید رای‌خدیو عدو بند كشورگشای
ز شرم كفش ابر گریان شده‌ز بیمش دل شیر لرزان شده و از نوادر اخبار كه از آن خان ستوده آثار منقول است آن‌كه روزی به عزم طواف با جمعی از خواص خدم سوار شده، در صحرایی سیر می‌فرمود، استخوانی چند [از] آدمیان دید در مغاكی بر ظاهر زمین ریخته؛ بایستاد و زمانی در آن تأمّل نمود و از ملازمان سؤال كرد كه: «می‌دانید كه این استخوان‌ها با من چه می‌گویند؟ و هم در جواب گفت كه مظلومی چندند و از من داد می‌خواهند». و همت ملكانه به استكشاف آن گماشته، امیر هزاره‌ای كه آن سرزمین تعلق به او می‌گرفت طلب داشت و به تحقیق حال آن استخوان‌ها تكلیف فرمود. آن شخص با سردار صده كه آنجا به ایشان خصوصیتی بیشتری داشت همین سبیل سپرد و سردار صده دست در دهه زد كه آنجا یورت ایشان بود تا ظاهر گشت كه به سه سال پیشتر از آن تاریخ، كاروانی از جانب خراسان به آنجا رسیده بوده است و این جماعت ایشان را كشته‌اند و مال‌ها برده و بعضی از آن اموال در دست ایشان هنوز باقی است. قهرمان عدالت خان به جمع مال و قید خونیان فرمان داد و به والی خراسان كس فرستاد تا تفحّص نموده وارثان آن كشتگان را پیدا كرده، از آن حال آگاهی داد و چون به درگاه معدلت‌پناه آمدند، مال‌ها با خونیان تسلیم ایشان فرمود كردن.
بیت
عدل بین كز غایت انصاف و داداستخوان مردگان را داد داد و چون مدّت حیاتش سپری شد او را در قرشی دفن كردند [و قبه‌ای بر بالای قبر او برافراختند] «1».
______________________________
(1). فقط در دست‌نویس 1/ 1520.
ص: 216

ایلچیكدای پسر دوا خان‌

و او خانی بود خلعت جهانداری بر قامت استحقاقش برازنده و ذو شوكتی بود اولیای و اعدای مملكت را نوازنده و گدازنده.
نظم
فلك رفعتی آفتاب احتشام‌جهان بنده و روزگارش غلام
بدی زهر و تریاق در كین و مهربه دیدار و مقدار مهر و سپهر

دوا تیمور خان پسر اوقرا خان‌

خسروی كه چون به عزم رزم كمر جلادت ببستی، حصار آسمان بگشادی و در نیاز حاجتمندان ببستی.
نظم
خسرو تاج‌بخش چرخ سریرشاه عالم‌پناه كشورگیر
خجل از رای روشنش خورشیدقهر و لطفش مدار بیم و امید

ترمشیرین خان پسر دوا خان‌

و او پادشاهی بود ارجمند و جهانداری كامل عادل سعادتمند. چهره دولت خانی را به گلگونه سعادت مسلمانی برافروخت و به توفیق ربّانی در این سرای فانی، اسباب كامرانی جاودانی اندوخت. الوس جغتای در ایام خجسته فرجام او به دولت اسلام فایض شد و با وفور تمتعات دنیوی، موجبات مثوبات اخروی را حایز گشته، در تمهید قواعد دین محمدی و تشیید معاقد ملّت احمدی سعی می‌نمود و بندگان خدای تعالی در زمان دولت او در عین رفاهیّت بودند.
نظم
چو از نور دل شمع دین برفروخت‌در آن بوم بیخ ضلالت به سوخت
الس میل كردند جمله بدین‌بدین شاید ار گویمش آفرین
ز فضل خداوند مغفور بادبه باغ جنان شاد و مسرور باد
ص: 217
و از جمله وقایعی كه در زمان آن خان عالی مكان واقع شده، آن است كه لشكر كشیده متوجه هندوستان شد و تا به در دهلی تاخت كرد و چون ظاهر شهر، معسكر ظفر قرین او گشت، والی دهلی تحفه‌ای چند به رسم پیشكش با جمعی اكابر و اعیان بیرون فرستاد و از آنجا نهضت نمود و گجرات را نیز تاخت كرد، سالم و غانم به الوس خود بازگشت و برادرزاده‌اش بوران بن دواتیمور خان بن دوا خان كه از حلیه اسلام عاری بود، از جته لشكر كشیده، به تاریخ سنه ثمان و عشرین و سبعمائه، در حوالی كش در قوزی منداق، ترمشیرین خان را به درجه شهادت رسانید و او را به قریه‌ای از نواحی سمرقند دفن كردند و او خال «1» الجایتو- سلطان محمد خدابنده- بود و بوران هرچند در فرماندهی تمكّنی نداشت، پس از پادشاه‌زادگان الوس جغتای و امرای بزرگ آن الوس را مثل دورچی پسر ایلچیكدای «2» خان و اتابك و امیر جاودو و غیرهما را به تیغ غدر بگذرانید.

جنكشو خان‌

پسر ابوكن‌اغل بود و خان جهان‌پروری كه داد مظلومان از ظالمان و مراد محرومان و محتاجان به قهر و لطف بستدی و بدادی و گاه كین از چین جبین سیاست و مهابتش لرزه بر اندام بهرام خون‌آشام افتادی.
بیت
به رزم اندرون زهر و تریاك سوزبه بزم اندرون ماه گیتی‌فروز
نماینده شب به روز سفیدگشاینده گنج پیش امید

ییسون تیمور خان‌

برادر جنكشو خان، كامكاری چهره دولت و رایت سلطنت به رای و رویت افروخته و افراخته. جهانداری خرمن ظلم و كار مظلومان به سیاست و عدالت سوخته و ساخته.
______________________________
(1). متن: خان.
(2). الف: ایكجیلدای.
ص: 218
نظم
مملكت را به رای داده نسق‌كار شاهی گرفته زو رونق
افسر از فرق او فراخته سرتخت را فرّ طلعتش زیور

علی سلطان‌

كه از نسل اگتای خان بود و بر ییسون تیمور خان خروج كرد و پای به ناحق و تغلب بر تخت خانی نهاد و خزانه خان را به غارت داد و عهدنامه قبل و قاجولی كه به توقیع تومنه خان موشّح بود و چنگیز خان و قراجار نویان تجدید عهد كرده، خط بر آن نهاده بودند، عرضه تلف كرد.
بیت
ستمگر چو شد قهرمان سپاه‌شود كار دولت سراسر تباه

محمد بن پولاداغل بن كونجك خان بن دوا خان‌

و او خانی بود به استحقاق، پادشاهی از سلاطین روزگار ممتاز و در ظلم و عدل در زمان همایون او پیوسته فراز و باز.
نظم
جهاندار عادل كه در عهد اودرآمد دگر آب دولت بجو
خلل‌های پیشین تدارك نمودشب فتنه را عهد او صبح بود

قزان سلطان بن یسون‌

كه در شهور سنه ثلاث و ثلثین و سبعمائه در ماوراء النهر بر تخت خانی نشست و در آن عهد متصدی تخت ایران، ابو سعید بهادر خان بود و در تخت ایران سه سال دیگر پادشاهی راند و دیگر خانان چنگیزنژاد كه بعد از ابو سعید بهادر خان بر تخت ایران سلطنت كردند، مثل ارپه خان و موسی خان و محمد خان و طغای تیمور خان و ساتی بیگ دختر سلطان محمد خدابنده، الجایتو خان و سلیمان خان و نوشیروان
ص: 219
خان، مجموع معاصر او بودند و منشور آوازه همایون حضرت صاحب‌قرانی در ایّام پادشاهی قزان سلطان خان به طغرای:
بیت
آمد به وجود و گفت اقبال به بخت‌این است به حق درخور و شایسته تخت به مباركی و سعادت موشّح گشت و مضمون:
بیت
بشری فقد انجز الاقبال ما وعداو كوكب النصر فی افق العلا سعدا به ادا رسانید و شرح احوال قزان سلطان خان و دیگر خانان كه بعد از او در الوس جغتای بوده‌اند، به ترتیبی كه شمرده می‌شود و در اثنای مقاله اول، به محل خود خواهد آمد. و مدت سلطنت جغتای خان و اولاد و اسباطش تا قزان سلطان خان یكصد و نه سال بوده.
بیست و سیوم، دانشمندچه «1» خان از نسل اگتای قاآن، او را چون پادشاهی آن الوس، چون نسبتش به جغتای خان نمی‌رسید «2»:
بیت
و لیكن شد از گردش روزگاربه بی‌راه فرمان ده آن دیار بیست و چهارم، بیان قلی خان پسر سورغدواغلن «3» بن دوا خان.
بیست و پنجم، تیمور شاه خان بن ییسون تیمور خان بن ابو كن بن دوا خان.
بیست و ششم، تغلق تیمور خان بن ایمل خواجه بن دوا خان و بعضی احوال او مفسّر این شرح‌پذیر خواهد گشت و مدفن او المالیغ است، به قبّه‌ای كه جهت او احداث كرده بودند و به عرف آن دیار مدفن سلاطین را التون می‌گویند.
بیست و هفتم، الیاس خواجه پسر تغلق تیمور خان.
بیست و هشتم، كابل شاه پسر دورچی بن ایلچیكدای «4» بن دوا خان.
______________________________
(1). س: دانشمندجه.
(2). الف: «نمی‌رسید» تكرار شده است.
(3). الف: غدواغل؛ براساس نسخه بدل‌های چاپ اورنبایف اصلاح شد.
(4). الف: ایكجیلدای.
ص: 220
بیست و نهم، عادل سلطان پسر محمّد خان بن پولاداغل بن كونجك خان بن دوا خان.
سیم، سیورغتمش خان.
سی و یكم، سلطان محمود خان بن سیورغتمش خان.
*** آثار و اخبار چنگیز خان و زنان او و سایر خانان آن دودمان، چنانچه در تواریخ معتمد علیه ایشان و در تصانیف دیگر نسخ مشهور مسطور است به مطالعه پیوست و بر فحوای آن اطلاع افتاد و از سر اهتمام به جدّ تمام در تحقیق و تفتیش آن شرایط احتیاط رعایت كرده شد و خلاصه همه، به ترتیبی مناسب، عبارتی روشن در این مقدمه، بر سبیل استطراد گزارش پذیرفت.
و هرچند مقصود كلی از وضع این مقدمه تحقیق نسب عالی حضرت صاحب‌قرانی است، در ذكر احوال چنگیز خان و اعقاب او بسطی زیاده‌تر اتفاق افتاد، تا هوشمندان صاحب خبرت، چون بر مضمون آن واقف شوند، از مواقف و مآثر حضرت صاحب‌قرانی- كه بعد از این ذكر كرده خواهد شد- آگاه گردند و به یقین بدانند كه تا منشی دیوان جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ «1» توقیع رفیع تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «2» بر منشور سعادت سلاطین كامكار می‌كشد و مثال اقبال خسروان گردون اقتدار، به طغرای عالم‌آرای تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ «3» موشّح و محلّی می‌گرداند كه در هیچ‌وقت چتر سلطنت و جهانبانی سایه بر فرق صاحب دولتی مثل حضرت صاحب‌قرانی نینداخته و از روی سلطنت و پادشاهی نظیر دودمان همایونش- كه مدت جهانداری و كامكاری آن تا انقراض عالم مستمر و باقی باد- چشم زمانه هرگز به خواب ندیده.
چه اكابر مورّخان چون صاحب كامل و ابن كثیر و دیگر بزرگان تصریح نموده‌اند و مبالغه فرموده كه در باب جهانگیری و كشورگشایی و غایت تسلّط و فرمان‌روایی آنچه چنگیز خان را دست داده، از زمان آدم باز، هیچ پادشاهی را دست نداده، با
______________________________
(1). یونس/ 14.
(2). آل عمران/ 26.
(3). آل عمران/ 26.
ص: 221
وجود این ممالك كه چنگیز خان به تمام اقوام اتراك و لشكر مغول در آخر به چهار الوس معتبر منقسم شد، تسخیر نموده بود، با دیگر بلاد و امصار كه فرزندان و نبیرگانش و به زیاده از دویست سال به دست آورده بودند، حضرت صاحب‌قرانی، به تأیید نصرت یزدانی و وعده إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «1» به سپاه یك الوس، به مدت سی و شش سال مسخر فرمود و فتح چند كشور دیگر چون تمام شام و هندوستان بر آن افزود. و هر شهر و ولایت كه چنگیز خان گرفت نه از دیار اثری ماند و نه از دیّار خبری؛ و آنچه در عهد همایون حضرت صاحب‌قران فتح شد، از قبضه اقتدار منازعان و مخالفان به كلی بیرون آمده و در تحت تصرف و فرمان‌روایی گماشتگان حضرتش قرار گرفت، به نوعی از روزگار سابق به بسیاری خوشتر و آبادان‌تر و ساكنانش ایمن‌تر و شادان گشتند.
[مصراع]
«از كجا تا به كجا بی‌بصری نتوان كرد»
و این تفاوتی است كه از راه صورت بینی به‌حسب ظاهر گفته شد وگرنه در این مقام، محل ترجیح نصّ صریح أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ كَالْمُجْرِمِینَ ما لَكُمْ كَیْفَ تَحْكُمُونَ «2» بس است و برهان رجحان این دودمان سعادت‌نشان فحوای هدایت افزای أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ كَالْفُجَّارِ «3» كافی است و الحق فرق بسیار است، میان جماعتی كه مقصود ایشان از تفوّق و استیلا، مجرد اغراض دنیوی و استیفای لذات فانی این جهانی باشد و میان طایفه دین‌دار ستوده آثار كه قصد ایشان در نصب رایت گیتی‌نشان رفع اسلام باشد و استحكام میان مسلمانی، تقدیم مقدمات جهانبانی از برای آن كنند تا تقویت مظهر شرع مصطفوی متمشی گردد و در اعداد اسباب پادشاهی از آن كوشند، تا تمشیت اوامر و نواهی الهی توانند نمود.
و الحالّه هذه در ربع مسكون هر جا سبزه امنی دمیده یا شكوفه معدلتی شكفته،
______________________________
(1). صافات/ 173.
(2). قلم/ 35.
(3). ص/ 28.
ص: 222
به یاری تیغ ستم‌سوز ایشان است و در هر گوشه كه شمع جمعیّتی افروخته، قندیل عبادت‌خانه‌ای درگرفته، از پرتو رای ایشان است. حق سبحانه و تعالی آفتاب دولت این خانواده مبارك را تا صباح یوم النشور از وصمت زوال نگاه دارد و میامن روزگار همایونشان به حكم وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْكُثُ فِی الْأَرْضِ «1» تا ظهور یوم تبدّل الارض غیر الارض، پاینده و مستدام گرداناد.
بیت
در جهان ملك جاودانش بادخود چنین ملك جاودانش باد چون مقصود از اثبات و ایراد این قصص و حكایات- كه مقدمه مشتمل است بر آن تحقیق- نسب حضرت صاحب‌قرانی است و در اثنای آن اخبار و آثار قراجار نویان و پدران نامدارش تا یافث بن نوح و از او تا به آدم- علیه السلام- شرح داده شده، ذكر فرزندان ارجمندش نیز باید كرد، تا سلسله نسب متصل شود و مقصود به تمامت، به حصول پیوندد و حال آنكه قراچارنویان چهل خاتون داشت و خدای، او را ده پسر كرامت فرموده بود، از آن جمله یلدوز و یسوكه «2» و لالا و شرعه و ایجل؛ ارشد و اكمل ایشان ایجل نویان بود و هم او قایم‌مقام پدر شد.
نظم
كه پیوسته بوده است كهتر پسربه رسم مغول جانشین پدر
شجاع و كریم و نبردآزمای‌خدیو عدوبند كشورگشای
به گاه عطا ابر گوهر نثاربه هنگام كین ببر دشمن شكار و او را چند فرزند بود. مهین ایشان النگیرنویان كه چون امیر ایجل با هلاگو خان از توران به ایران نقل كرد، او در الوس جغتای قایم‌مقام گشت.
بیت
شده چون پدر یاور پادشاه‌نگهبان ملك و پناه سپاه و از او یك پسر ماند بركل نام.
______________________________
(1). رعد/ 17.
(2). زبدة التواریخ: یسونیه.
ص: 223
نظم
به میری و شاهیش میلی نبودبه اشغال دینی تقاعد نمود
به غیر از حدود و نواحی كش‌نكرد از ممالك دگر جای خوش و او دو پسر داشت امیر طراغای و امیر هسمه (؟) و امیر طراغای پدر حضرت صاحب‌قرانی است و به حكم آن‌كه در صبح‌دم هرچند طلوع آفتاب نزدیك‌تر شود تباشیر انوارش عالم‌افروز و رخشنده‌تر گردد و همگی همت امیر طراغای بر تقویت و تمشیت مسلمانی و رعایت و محافظت مسلمانان مصروف بود. ساحت دولتش پیوسته قبله حاجات علما و فضلا و مجلس رفیعش، مجمع صلحا و فقرا بودی و با شیخ عالی مقدار شمس الدین كلار 72 كه نسبت خرقه‌اش به حضرت ولامآب كرامت انتساب، شیخ الاسلام مغفور مبرور، شیخ شهاب الدین سهروردی- قدس اللّه روحه العزیز- منتهی می‌شود، ارادت صادق داشتی و به مجالس مبارك او آمد شد بسیار فرمودی.
نظم
جهان كرم بود و بحر سخانكوكار و دین‌دار و فرخ‌لقا
ز ابر كفش تازه بستان جودز رأیش منور سپهر وجود و به تاریخ سنه اثنی و ستین و سبعمائه موافق سیچقان‌ئیل در حدود خطّه دلكش كش ندای یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «1» را اجابت فرمود و او را در پیش پدر و برادر و دیگر اقربا نهادند و در سنه خمس و سبعین و سبعمائه معمار همت صاحب‌قران قبه‌ای در جوار مزار شیخ بزرگوار شمس الدین كلار- قدّس سرّه- كه در جنب مسجد جامع واقع شده، احداث نمود و او را بدان‌جا نقل فرمود.
بیت
به مینو روانش پر از نور بادبه عزّ لقا شاد و مسرور باد
______________________________
(1). فجر/ 28.
ص: 224
پس نسب عالی حضرت صاحب‌قرانی، چنانچه در ضمن حكایات سابق روشن و مبیّن گردید، بدین منوال شد:
«السلطان الاعظم و الخاقان الاعدل الاكرم، ظلّ اللّه فی الارضین، قهرمان الماء و الطین، المؤیّد بتأییدات الملك المنان، قطب الحق و السلطنة و الدنیا و الدین، ابو المظفر، تیمور گوركان بن امیر طراغای بن امیر بركل بن النگیر بهادر بن ایجل نویان بن قراچار نویان بن سوغوجیجن بن ایردمجی برلاس بن قاجولی بهادر بن تومنه خان بن بایسنغر خان بن قایدو خان بن دوتومنین خان بن بوقا قاآن بن بوزنجر خان بن آلن قوا» كه از نسل قیان بود و نسب قیان تا آدم- علی نبیّنا و علیه الصلوة و السلام- سبق ذكر یافته، حال نسب عالی- كه غرض اصلی از وضع مقدمه بیان آن بود- به وضوح پیوست. هنگام آن آمد كه در اصل تاریخ حضرت صاحب‌قرانی شروع كرده شود. «1»
______________________________
(1). [انجامه متن] تمام شد ظفرنامه حضرت صاحب‌قران جنت آشیان در روز دوشنبه 21 ماه مبارك رمضان در سنه 1037 در بلده محفوظه سمرقند صانها الله عن الآفات و ... [نسخه از بین رفته است].
ص: 225

ظفرنامه‌

اشاره

تألیف مولانا شرف الدّین علی یزدی
تصحیح سیّد سعید میر محمّد صادق و دكتر عبد الحسین نوایی
ص: 227
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم حمدا كثیرا مباركا لمن تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ «1» و صلوة طبیة دائمة علی خاتم الأنبیاء و سید الأولیاء محمد و آله الاصفیاء و اصحابه النجباء و عترته البررة الأتقیاء

مقاله اول در ذكر صادرات افعال و واردات احوال حضرت صاحب‌قرانی انار اللّه برهانه‌

اشاره

[نظم] «2»
به نام خدایی كه از نام اوست‌كه ما را توانایی گفت‌وگوست
خداوند كل، آشكار و نهان‌نهان آشكارا به نزدش عیان
طرازنده پیكر «3» آفتاب‌نگارنده نقش ما را بر آب
خدایی كه هستی مر او را سزاست‌بجز هستی او فنا در فناست
چنان «4» می‌نماید كه هست ارچه نیست‌بجز ظل هستی حق وان «5» یكی است
______________________________
(1). آل عمران/ 26.
(2). فقط در نسخه «ع» برای اشعار مندرج در متن عنوان ذكر شده و تا پایان كتاب به‌همین صورت آمده، لذا اشاره مكرر را دیگر لازم نمی‌دانیم.
(3). ع: فرازنده.
(4). الف، م: جهان.
(5). ع: دان.
ص: 228 زهی صنع كامل كه از یك وجودپدیدار شد هرچه هست آنچه بود
ز یك خم برآورده صد گونه رنگ‌فلك با شتاب و زمین با درنگ
ز یك شاخ رست آنچه بینی به بارز نرمی گل تا درشتی خار
اگر طالبی آفریننده رامیالا به غیرش دو بیننده را
كه هستی غیرش به رای صواب‌خیالی است همچون فریب سراب
یقین است كاوّل خدا بود و بس‌درین خود نیفتد به شك هیچ‌كس
مكن سهو كآخر همان اول است‌ولی دیده عقل ما احول است
سوی ذاتش اندیشه را راه نیست‌كز آن عقل فرزانه آگاه نیست
سخن چون به ذاتش رسد، لب بدوزبه ذكر صفاتش روان برفروز مالك الملكی كه عون عنایت بی‌نهایتش مطعون، مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ «1» را بر سریر خلافت «2» مصیر إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً «3»، سروری آفرینش به فضیلت دانش و بینش كرامت نمود. و اولاد امجادش را به تاج موفور الابتهاج، وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِی آدَمَ «4»، سرفراز گردانید و در برّ و بحر عالم مكنت تملك و تصرف، وَ اسْتَعْمَرَكُمْ فِیها «5» ارزانی فرمود، فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ «6»، توانایی كه رایت اقتدار سلاطین كامكار به اوج «7» فرماندهی و كشورستانی برافراخت و صفحه «8» شمشیر مصقول پادشاهان جهانگشای را آینه چهره‌نمای عروس فتح و نصرت ساخت. نضارت ریاض شریعت را به آبیاری تیغ آتشبار مجاهدان منوط گردانید و سرسبزی نهال اسلام را به سرخ‌رویی حسام خون‌آشام غازیان مربوط فرمود، قادری كه قهرمان تقدیرش سحاب عنبرین نقاب را به چترداری سلطان پیغمبران فرمان داد و حامی حمایتش عنكبوت مبهوت را در معماری حصار سرور انبیا و رسل، مكنت و توانایی بخشید.
[نظم]
شهی چتر او ابر مشكین پرندسر سدره از پای تختش بلند
______________________________
(1). بقره/ 30.
(2). ع:- خلافت.
(3). بقره/ 30.
(4). اسراء/ 70.
(5). هود/ 61.
(6). جاثیه/ 36.
(7). ع: ام.
(8). صحیفه به نظر درست‌تر است.
ص: 229 جهان داوری یثربش بارگاه‌به شرق و به غرب امتش پادشاه
به عهدش ز رفعت شده فرش عرش‌پی‌گرد نعلین او عرش فرش
شجاعی كه چون دست یازد «1» به جنگ‌كفش ریزه سنگ سازد خدنگ
خدنگش به كوری دشمن روان‌رباید، ز اعدای ملت، روان
به مزد انتقامش ز كفار حیف‌قوی داشت دست نبوّت به سیف
هزاران هزار آفرین و درودز جان‌آفرین خالق هست و بود
بر او باد و بر آل و اولاد اوبر اصحاب و احفاد امجاد او اللّهم صلّ علی سیّدنا محمد و آله و صحبه و بارك و سلّم كلّما ذكره الذاكرون و كلّما غفل عن ذكره الغافلون. قال اللّه جلّ و علا: وَ رَبُّكَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِكُونَ «2»، پادشاه بی‌انباز و ملك عالم و عالمیان بی‌تأویل و مجاز عظم سلطانه و بهر برهانه؛ قادر مختار است و مطّلع بر نهان و آشكار، هرچه خواهد آفریند، و از آفریده هركه را خواهد برگزیند؛ سابقه عنایت ازلی چون رقم اختصاص بر صفحه حال برگزیده‌ای كشد، مقالید مقاصد و مرادات به قبضه اقتدار او سپارد؛ و رابطه ارادت لم یزلی چون به رفعت منزلت سروری تعلق گیرد، عروج بر مدارج معالی به پای مكنتش آسان گردد؛ و پرتو آفتاب تأییدات ربانی چون بر ساحت سعادت مقبلی تابد، انوار آثارش به سایه ابری كه از بخار پندار معاندان در هوای خیال محال بندد پوشیده نگردد؛ و نسیم رضا و رحمت صمدانی، اگر بر چمن اقبال دولت‌مندی وزد، طراوت بهار گیتی نگارش به آسیب خزانی كه از دم سرد حسودان خیزد، نقصان و ذبول نپذیرد؛ و نهال دولتی كه پرورده جویبار توفیق الهی بود، از تندباد حوادث روزگار گزند نیابد، و كاخ رفعتی كه برافراخته لطف نامتناهی باشد به منجنیق و احتیال، اختلال‌پذیر نگردد.
[بیت]
بزرگ كرده او را فلك نبیند خردعزیز كرده او را جهان ندارد خوار
______________________________
(1). ع: آرد.
(2). قصص/ 68.
ص: 230
و مصداق این سیاق صورت حال حضرت صاحب‌قرانی است، كه در بیان كیفیت آن شروع می‌رود- و من اللّه العون و التوفیق و الهدایة الی سواء الطریق.

تشبیب سخن و ذكر شمه‌ای از مفاخر حضرت «1» صاحب‌قرانی «2»

[نظم]
همایون شبی چون سواد بصرهمه ظلمتش روشنی سربه‌سر
شبی قدرش از روز روشن فزون‌مهش بدر و بدرش ز كاهش مصون
كواكب همه سعد و مسعود حال‌مبارك به تأثیر و فرخ به فال
مرا بخت فرخنده، یار آمده‌مراد دل اندر كنار آمده
بپرداختم مجلس از خاص و عام‌بیاراستم بزم عشرت به كام
برافروخته شمعی از نور فكرخرد ساقی و می، معانی بكر
نوازنده «3» ساز بزمم سروش‌سراینده نغمه ذوق و «4» هوش
همه شب بدین‌گونه عشرت‌كنان‌دل كامیابم بپرورد جان
چو صبح سعادت دمیدن گرفت‌نسیم عنایت وزیدن گرفت
خروس ظفر تاج نصرت به سربیفشاند بال و بگسترد پر
به هنگام دولت چو آواز داددلم مرغ اندیشه پرواز داد
وز آن پس چو طوطی دهن باز كردز صاحب‌قران قصّه آغاز كرد
كه آن شاه دین‌دار گیتی‌ستان‌به اندك زمان چون گرفت این جهان
چو زین بر سمند سعادت نهادبه مردی كمر بست و عالم گشاد
ز سرحدّ چین تا به پایان «5» روم‌چه از مصر و شام و چه از سند «6» بوم
چه ایران چه توران چه بحر و چه بربه جایی كه بود از عمارت اثر
به نفس شریف خود آنجا رسیدبه گیتی‌ستانی چو لشكر كشید
______________________________
(1). ع:- حضرت.
(2). الف:- «تشبیب سخن و ... قرانی».
(3). ع: فرازنده.
(4). الف. م:- و.
(5). الف: اقصای.
(6). ع: هند.
ص: 231 به هر جا سپاهش توجه نمودنخست آن زمین نعل اسبش بسود
جهان گشت یكسر كران تا كران‌چو فتح و ظفر لشكر از پی روان
به هر جا رسید و به هرسو گذشت‌به تأیید دادار، فیروز گشت
خدای جهان‌آفرین یاورش‌همه خسروان جهان چاكرش
شده سرفرازان ورا زیردست‌سپهرش پرستنده، او حق‌پرست
فلك بنده و آفتابش غلام‌زمانه مطیع و جهانش به كام
مرادی كه در خاطر آراستی‌چنان رو نمودی كه او خواستی
یقینش قوی بود و دینش درست‌بجز دادگر یاری از كس نجست
به نیروی مردی و فرهنگ خویش‌به گردون برافراشت اورنگ خویش
نه رأیش به تدبیر، محتاج غیرنه امضای رأیش بجز محض خیر
به تدبیر كاری كه رو می‌نمودمشیرش جز الهام دولت نبود
هر آنجا كه از لطف كردی نگاه‌بلا را نبودی در آن بوم راه
و گر آتش قهرش «1» افروختی‌به یك شعله زان كشوری سوختی
به كوه ار ز كین سایه انداختی‌چو یخ پیش خورشید بگداختی
به خشم ار سوی چرخ كردی نگاه‌شدی تیره‌رخسار خورشید و ماه
دم از كین او كس به عالم نزدو گر زد، دگر در جهان دم نزد
خلافش در اندیشه كس نگشت‌كه جان را وصال تنش بس نگشت
كس از خط فرمان او سر نتافت‌كه همچون قلم تیغ بر سر نیافت
چو بختش بر اورنگ شاهی نشاندبه عالم جز او تاجور كس نماند
همه پادشاهان آفاق پاك‌به درگاه او بنده یا زیر خاك
چو روی زمین شد به فرمان اوجهان غرقه موج احسان او
سر گنج بگشاد و دست كرم‌در فتنه بربست و پای ستم
به هركس كه روزی عطایش رسیددگر نسل او روی حاجت ندید
______________________________
(1). ع: قهر.
ص: 232 به عهد همایون آن دادگربه عالم نماند از تباهی اثر
برانداخت رسم فساد و فجورز گیتی به یكباره نزدیك و دور
نه در شهر و مخزن نه در كوه و دشت‌خیانت در اندیشه كس نگشت
زر و مال عالم در آن روزگارتو گفتی زمرد بد و دزد، مار «1»
امان در زمانش به حدی رسیدكه منسوخ شد رسم بند و كلید
ز نقش كژی لوح گیتی زدودهمین «راستی رستیش «2»» مهر بود
تو گفتی زمین سربه‌سر شد حرم‌برافتاد آیین ظلم و ستم
به بومی كه باران عدلش بشست‌دگر باره خار جفایی نرست
ز مرآت دین زنگ بدعت زدودز باغ جهان خار عصیان درود
مرادش ز شاهی و فرماندهی‌ز تخت بزرگی و تاج مهی
مراعات دین بود و تعظیم شرع‌همین اصل دید و جز این جمله فرع
همه كوششش بهر اسلام بوددگر چیزها دانه و دام بود
ندیدی كس از خویش و از اجنبی‌گرامی‌تر از اهل بیت نبی
به جان معتقد بود سادات راهمان اهل تقوی و طاعات را
كجا كاملی بودی از اهل علم‌تواضع نمودی مر او را به حلم
نكو داشتی اهل دستار رابه تخصیص مفتی دین‌دار را
چو اندیشه كاری آراستی‌ز خلوت‌نشینان مدد خواستی
به سوی مزار بزرگان دین‌به اخلاص رفتی ز راه یقین
چو كاری بزرگش فراز آمدی‌به خلوت‌سرای نیاز آمدی
توجه نمودی به دادار پاك‌نهادی جبین تضرّع به خاك
مناجات كردی و خواهش‌گری‌ز حق خواستی نصرت و برتری
به سوز دل و آب چشم از خداطلب داشتی حاجت خویش را
______________________________
(1). اشاره به این اعتقاد كهن است كه می‌گفتند افعی به زمرد نگرد كور شود.
(2). نقش مهر تیمور «راستی رستی» بود.
ص: 233 چو از هاتف دولتش بی‌خروش‌صدای اجابت رسیدی به گوش
روان سجده شكر كردی نخست‌به صدقی تمام و یقینی درست
پس آنگه سر از سجده برداشتی‌لوای كرامت برافراشتی
ز گنجور كردی ذخایر طلب‌ز بسیاریش مانده گردون عجب
ببخشیدی از چند و از چون برون‌كسی را كه محتاج بودی فزون
نماندی در آن بوم كس را جدادل از شادمانی، زبان از دعا
چو زان پس به مقصود پرداختی‌قضا آنچه او خواستی ساختی
همه میل طبعش به خیرات بودكه روشن‌دل و كامل الذّات بود
بسی بقعه خیر پرداخته‌به ایوان كیوان برافراخته
چه از خانقاهات افكنده خوان‌چه از مسجد جامع و غیر آن
چنین بوده صاحب‌قران را حسب‌در اندیشه در شاهراه نسب
پدر بر پدر تا به آدم رودهمه پای بر تخت شاهی نهد
كمالات آن شاه دریا نوال‌فزون بوده از هرچه بندی خیال
به بالای قدرش قبای ثناچو تنگ است و كوته به وقت ادا
مرتب كنم حلّه شاهواركه اخبار شاهش بود پود و تار
از اول كنم در ولادت شروع‌كه كی كرد خورشید شاهی طلوع

گفتار در ولادت همایون حضرت صاحب‌قرانی «1»

از نص كلام قدیم پادشاه علیم، عظمت كبریاءه و عمّت نعماءه، حیث قال عزّ من قائل: فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ «2»، مستفاد می‌شود كه چون لطف فیاض علی الاطلاق از خزانه، أَعْطی كُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی «3»، خلعت محبت صلاح و میل نیكوكاری، پیرایه قامت دولت و بختیاری سعادت‌مندی سازد، از میامن بركات آن در احوال و اوضاع اولاد و اسباط امجاد او،
______________________________
(1). الف:- «گفتار در ... صاحب‌قرانی».
(2). كهف/ 82.
(3). طه/ 50.
ص: 234
آثار گرامی و نتایج ارجمند «1» به ظهور پیوندد، و مضمون فرموده حضرت رسالت‌پناه ختمی- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات- «و ان صلاح الرجل لیدرك البطن السابع» 74 بر صدق این معنی دلیلی واضح است و برهانی لایح، و مطابق این اشارت و موافق این بشارت حال فرخنده مآل پدر نامدار حضرت صاحب‌قرانی است كه جبلّت كریم امیر طراغای- تغمده اللّه بغفرانه- بر مودت و دوستی اهل صلاح و تقوی مفطور بوده- چنانچه در مقدمه سبق ذكر یافته- و مدت العمر به مجالست و مجاورت سعادت‌نشان آن طایفه عالی شأن رغبتی تمام داشته، و شك نیست كه انس و الفتی به این غایت بی‌مناسبتی ذاتی و آشنایی كه در مجمع «الارواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ائتلف» 73، واقع شده باشد صورت نبندد.
[مصراع]
با خود آورده از آنجا نه به خود بربسته
لاجرم از بركت دانه دوستی دوستان حضرت عزّت، كه در كشتزار صدق نیت آن كامكار ستوده آثار به پرورش وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً «2» برآمده بود، فضای صحرای فسیح «3» المجال آمال از خرمن دولت و اقبال و دخل كرامت و افضال مالامال گشت.
[بیت]
چو بخشش ز اقبال منشور دادسپهرش یكی نامور پور داد در عهد سلطنت قزان سلطان خان، تباشیر صبح پادشاهی از افق تأییدات الهی دمیدن گرفت، و شعشعه اختر جهانبانی از اوج عنایات ربانی درخشیدن آغاز نهاد، و به تاریخ شب سه‌شنبه بیست و پنجم شعبان سنه ست و ثلثین و سبعمایة، موافق سیچقان‌ایل- كه مبدأ دور سالهای مغول است- در ظاهر خطه دلكش كش، از خدر طهارت‌مآب تكینه خاتون كه به آیین شرع مطهر در حباله آن نویین دین‌پرور بود، آفتاب وجود حضرت صاحب‌قرانی از مطلع ولادت فرخنده آثار، طالع گشت و ماه غرّه عالم‌افروزش از برج سعادت پایدار لامع شد.
______________________________
(1). ع: ارجمندی.
(2). آل عمران/ 37.
(3). م: فصیح.
ص: 235
[نظم]
بر آسمان بزرگی هلالی از نو تافت‌به بوستان معالی گلی ز نو شكفید
درست مغربی خور نهاد بر رویش‌سپهر چون‌كه به آن ماه پاره درنگرید جهانی «1» در صورت انسانی به جهان آمد، جهان، نثار مقدم همایونش ساختند، و عالمی در كسوت فردی قدم در عالم نهاد، علم پادشاهی عالمش به اوج اقتدار برافراختند.
[نظم]
چو قدرش با سپهر افزود، گردونی زیادت شدچو ذاتش در جهان آمد، جهانی در جهان آمد عابدان مجامع لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «2» تا ذات شریفش از آسیب عین الكمال محفوظ ماند به تلاوت وَ إِنْ یَكادُ «3»، مواظبت نمودند و مسبّحان صوامع وَ الْمَلائِكَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ «4» تا پایه قدر رفیعش به اقصی مدارج كمال ترقی نماید به اقامت وظایف دعا مبادرت جستند.
شعر
كه سرسبز باد این همایون نهال‌كه شد رسته در باغ جاه و جلال
جوانبخت بادا و فیروز رای‌توانا و دانا و كشورگشای
به تاج و به تختش جهان تازه بادسر خصم او تاج دروازه باد و از طلوع آن نیّر سعادت پرتو سرّ حقیقت رؤیای صالحه كه اشارت حدیث صحیح به تصحیح آن تصریح نموده به ظهور پیوست و صدق خواب قاچولی بهادر- كه تومنای خان به تلقین «ارباب الدول ملهمون»، تعبیر كرده بود و قصه آن در مقدمه مسطور است- محقق شد كه كوكب هشتم كه به لسان تعبیر عبارت از صاحب دولتی بود، از بطن هشتم «5» قاچولی بهادر كه انوار سلطنتش جهات خافقین منور
______________________________
(1). الف: جانی.
(2). تحریم/ 6.
(3). قلم/ 51.
(4). شوری/ 5.
(5). ع:- هشتم.
ص: 236
گرداند، و بعد از او از میامن «1» آثار عدل و انصاف اولاد و اخلافش همچنان روشن بماند، از مشرق فتح و فیروزی ظهور آغاز نهاد، و زمانه از وفور سرور و بهجت، زبان تهنیت به فحوای،
[نظم]
زهی خوابی كه تعبیرش تو باشی‌خوش آن آیت كه تفسیرش تو باشی برگشاد، از فرّ جبین خجسته‌اش همچو آفتاب می‌تابید، كه سپهر سریر سلطنت هفت اقلیم را هرچه زودتر آفتابی شود گیتی‌افروز، و از امارات طالع مسعودش چون صبح صادق روشن كه شب پریشانی عالم عن قریب از طلوع صبح دولتش روزی گردد خرم‌تر از عید نوروز. و تحقیق این سخن آن است كه چون در وضع قواعد سلطنت و رفع مبانی خلافت، وجود مبارك آن حضرت اساس و بنیاد دولت دودمان ثابت اركان صاحب‌قران آخر الزمان بود و در طالع چنان بنیادی هرآینه ثبات و استقرار بغایت مناسب افتد و احوال و اوضاع عالم را از تغییر و انقلاب چاره نیست، حكمت باهره یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ «2»، كه در كارخانه تكوین و ایجاد نقش كمخای حوادث جهان كون و فساد بر بالا بسته، چنان اقتضا فرمود كه طالع همایونش برجی باشد كه ثباتش منافی انقلاب نبود و متحلّی به این صفت، برج جدی است كه ثبات در عنصریات به خاك منسوب است و در فلكیات از سیارات به زحل و جدی با آنكه از بروج منقلب است خانه خاكی زحل واقع شده و این غایت ثبات است در عین انقلاب و دلیلی از این قوی‌تر بر استمرار و استقرار متصور نیست، چه نزد اهل تحقیق مقرر است كه نهایت كمال هر صفتی در آن است كه با ضد خود معانق تواند شد چنان‌كه از تأمل در نظم اسمای حسنی- تعالت و تقدّست- روشن می‌گردد، هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ «3»، و از این مقدمات لطیف غریب به وضوح پیوست كه از برای طالع حوادث كونی، آنچه در آن ثبات و دوام مطلوب باشد موافق‌تر برجی جدی تواند بود و
______________________________
(1). ع: میان.
(2). سجده/ 5.
(3). حدید/ 3.
ص: 237
شمامه صدق این دعوی، از حدائق حقائق ازهار اسرار مقطعات حروف منزله قرآنی استنشاق «1» می‌توان «2» نمود.
[شعر]
مرد باید كه بو تواند بردورنه عالم پر از نسیم صباست ***
به الماس فكرت، گهر سفته شدسخن بین كه در پرده چون گفته شد لاجرم طالع فرخنده [در] برج جدی اتفاق افتاد و صاحب جدی- كه علو مطلق از علویات ثلاث او راست- چه برتر كوكبی است از كواكب سیاره به حسب تسویه، در دهم بود، كه هنگام ولادت ارفع محلی آن است، از فلك دوار و لهذا خانه رفعت است و اقبال و منصب و اشغال و به حسب برجیت در یازدهم كه خانه امانی است و آمال، تا اختر دولت خداوند طالع، چون به اوج سلطنت صعود نماید به علوّ قدر و رفعت منزلت بر سایر سلاطین روزگار فائق و برتر آید، و صورت هر مراد كه به كلك امید بر لوح اندیشه نقش بندد برحسب دلخواه به حصول پیوندد، و نیّر اعظم كه كوكب جلالت است و اقتدار در وتد رابع، كه خانه مقام است و قرار به محل شرف خویش با عطارد، چنانچه بمثابت دو آفتاب باشند از بیست و دوم درجه حمل، رایت فتح و فیروزی برافراشته، و منشور اقبال به توقیع سعادت نگاشته، تا هنگام طلوع آفتاب سلطنت در مقام اصلی خود ظهور فرموده، همانجا مقر سریر پادشاهی گرداند، و آن مملكت را در زینت و رونق و معموری و عظمت از سایر دیار و بلاد عالم بگذارند و مشتری كه ینبوع سعادت است و حافظ صورت با مریخ، كه كوكب قوّت است و قدرت، در پنجم طالع كه خانه فرزند است، افاضت عطیات ارجمند را متعاضد گشته تا از كثرت اولاد و اعقاب سعادتمند ذو شوكت، صورت دولت ابد پیوند قرنا بعد قرن، باقی و پایدار ماند، و سعد اصغر كه در این طالع خجسته هم صاحب عاشر است، خانه جاه و اعتضاد، و هم صاحب خامس خانه اولاد و احفاد
______________________________
(1). الف: استنباط.
(2). الف: می‌تواند.
ص: 238
به محل شرف خویش كه سیّم «1» طالع است، و خانه اقربا در شانزدهم درجه حوت، ساز سعادت از پرده ملایمت نواخته و- قمر كه «2» واسطه وصول تأثیر علویات به سفلیات اوست- در چهاردهم درجه همان برج، پرتو اتصال بر او انداخته، تا از موافقت فرزندان و خویشان منقبت سلطنت و پادشاهی به اقصی مدارج كمال رسیده، تا انقراض عالم از تطرّق نقص و زوال ایمن ماند.
نظم
در احكام هفت اختر آمد پدیدكه دنیا بدو داد خواهد كلید لاجرم قابله قبول حقش، به مهد سلامت و استقامت برآورد و دایه لطف ایزدش به شیر دلپذیر تربیت و رعایت می‌پرورد.
[بیت]
به ناز، دایه بختش به بر درآورده‌به شیر كام ز پستان لطف پرورده و چون ایام رضاع بگذرانید و سن مباركش به مبادی حد تمییز رسید، از ریاض حركات و سكناتش، بوی سلطنت و جهانداری، چون نكهت ریاحین از نسیم بهاری می‌دمید، و از مجاری گفتار و كردارش نور سروری و كامكاری چون بارقه برق از ابر آذاری می‌درخشید.
[نظم]
به بازی اگر تیزش آهنگ بودحدیثش ز دیهیم و اورنگ بود
به آیین فرماندهی داشت میل‌شدندی برش كودكان، خیل خیل
شدی كودكی بر سپاهش امیریكی نصب گشتی به رسم وزیر
ز چوب و ز نی آدمی ساختی‌به كاری ز هرسو برون تاختی
چنان فرض كردی كه فرمان نجست‌به یرغو درآوردی او را نخست
چو روشن شدی جرم بر كهترش‌بریدی و بر نیزه كردی سرش
سزا گفتی اینست تا كهتران‌نپیچید «3» دیگر سر از مهتران
به جدّ بود ماننده بازی اوبه بازی نبد سرفرازی او
______________________________
(1). ع: سوم.
(2). ع:- كه.
(3). الف، م: نه‌پیچند.
ص: 239
و چون در دیوان، نَحْنُ قَسَمْنا «1»، به پروانچه عنایت، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ «2»، منشور دولتش به طغرای جهان‌آرای، وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً «3»، موشح گشته بود، خاطر خطیرش به ركوب باد پایان گیتی‌نورد و ممارست سواری و مباشرت آلات و اسباب نبرد، میلی تمام داشت و از ده سالگی تا عنفوان شباب روزگار به مداومت شكار و مباشرت رسوم و آئین رزم و پیكار می‌گذاشت.
[بیت]
شب‌وروز در بزم بود و شكاردل و جان در اندیشه كارزار ذات مكارم آیاتش مظهر لطف نامتناهی الهی، و مكنون ضمیر مستنیرش محض خیر و نیك‌خواهی بود، و آنچه به حسب ظاهر از آثار قهر و سیاست در مبادی حال از بعضی اتباع و اشیاع عالم اقطاعش صدور می‌یافت- چنانچه شرح‌پذیر خواهد گشت- جهت ضرورات «4» جهانگیری و لوازم كشورگشایی بود.
[بیت]
ملك را گر قرار خواهی دادتیغ را بی‌قرار باید كرد دلیل بر آن‌كه این سخن از تكلف بیگانه و از ریا بری است، و نه «5» از قبیل تصنعات منشیانه و آرایش سخنوری است، سرّ اشارت حضرت رسالت است حیث قال صلی اللّه علیه و سلم: «الولد سرّ أبیه» 75 «6»، چه از سلیل صلب همایونش، دادگستری بر تخت خلافت است، جاودان باقی باد كه اگر گویند «من المهد إلی العهد» هرگز از آن حضرت موری آزرده نگشته است، اهل عالم از نزدیك و دور به اتفاق تصدیق نمایند.
[بیت]
جهانداری كه گوی «7» دولت او بردسلیمان قدر و زو موری نیازرد جوان بختی كه باوجود جمعیت اسباب ترفّه و كامگاری و آلات دولت و
______________________________
(1). زخرف/ 32.
(2). انعام/ 83.
(3). نساء/ 54.
(4). ع: ضرورت.
(5). م:- نه.
(6). ع: لابیه.
(7). ع: گویی.
ص: 240
بختیاری، یك لحظه اوقات قدسی ساعاتش به شیوه ملاعب و ملاهی چنانچه شیمه سرخوشان شراب دولت و نشوه جاه باشد، آلوده نگردد «1»، بلكه روزگار سعادت آثارش مطلقا به ادای فرائض طاعات و نوافل عبادات و تلاوت قرآن و غمخواری جهان و جهانیان صرف می‌شود، و هذه المعانی اظهر من الشمس و ابین من الامس 76.
خلافت پناهی كه حشمت فریدون و شجاعت اسفندیار با عفت ذوالنون و عبادت مالك دینار جمع فرموده، و ابهّت و اقتدار خسروان كامگار، با متابعت سیر گوشه‌نشینان ولایت شعار در سلك توفیق انتظام داده.
[مصراع]
خداوندا نگهدار از زوالش
77 و «2» هو السلطان الاعظم المطاع و الخاقان الاعدل الاكمل الواجب الاتّباع، رافع رایات الخلافة بالعدل و الاحسان، راقم آیات الرحمة و الرأفة علی صحائف الامكنة و الازمان، آیة اللّه بین البرایا، المجتهد فی اعلاء كلمته العلیا، مفیض النعم الظاهرة و الباطنة، الموعود بلسان النبوة فی المأئة الثامنة، مشید مبانی الشرع المبین، ظل اللّه فی الارضین، المخصوص باوفر الحظ من عنایة الاله الرّحمن، معین الحق و السلطنة و الدنیا و الدین، ابو النصر شاهرخ بهادر سلطان- خلد اللّه تعالی سبحانه ملكه و خلافته و سلطانه- چون خامه مشكین عمامه بعد از این خصوصا در مقاله ثانی به ذكر مناقب علیّه و مواقف سنیّه «3» آن حضرت عطرسای خواهد گشت عنان بیان از شروع در آن كشیده شد.
[مصراع]
كان نه بحری‌ست كه پایان و كناری دارد
و باز از اولاد امجاد این حضرت آنچه چشم امید از مشاهده آن روشن است، و نه به واسطه اخبار از دیگر دیار استماع می‌رود، یوسف طلعتی، مصر مملكت سلیمانی را به مقامات ابراهیمی و منزلات اسماعیلی، مشحون به مكارم اخلاق
______________________________
(1). م: نكرد.
(2). ع:- و.
(3). ع: به ذكر مناقب سینه.
ص: 241
مصطفوی، و مآثر بسالت و شجاعت مرتضوی- علی المصطفی و علیهم الصلوة و السلام- عزیز كرده و آراسته است كه
[بیت]
خجسته ذات شریفش به صورت بشری‌تبارك اللّه گویی كه رحمتی‌ست جسیم سلطنت پناهی كه، با آنكه در حسن سیرت و نقاء «1» سریرت، خلعت معاش پسندیده را به طراز «الولد الرّشید یقتدی بوالده الحمید» 80 مطرّز داشته، بلكه در كمال حلم و كم‌آزاری مصدوقه «حسنات الابرار سیّئات المقربین» 78 به ظهور رسانیده، ذات ملكی صفاتش جامع اصناف فضائل و كمالات و منبع انواع فواضل و مكرمات است.
شعر
أبكی و أضحك خصمه و ولیّه‌بالسّیف و القلم الضّحوك الباكی
الدّرّ و الدّرّی خافا جوده‌فتحصّنا بالبحر و الأفلاك ذهن وقادش در ادراك دقائق حقائق و اسرار، مفسر یَكادُ زَیْتُها یُضِی‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ «2»، و رای مشكل‌گشایش در كشف خفیات رموز و حل معضلات امور كاشف سر، نُورٌ عَلی نُورٍ «3».
[نظم]
ملك‌سیرتی صورتش ز آب و گل‌پر از هوش مغز و پر از رای دل
نپوشد ز اغیار سرّی «4» قدركه رایش نگردد از آن باخبر زبان معجز بیانش كه ترجمان ملهم توفیق است چون گاه تقریر، بیّنه «إنّ من البیان لسحرا» 79، روشن سازد.
[بیت]
روح از نهیب آنكه مگر وحی منزل است‌اندر فتد به سجده كه سبحان لم یزل
______________________________
(1). الف: نقاء.
(2). نور/ 35.
(3). نور/ 35.
(4). ع: سر.
ص: 242
چون از بنان گوهرافشانش كه مفاتیح خزاین فضل و احسان است در وقت تحریر آثار امتنان عَلَّمَ بِالْقَلَمِ «1» مشاهده افتد.
[نظم]
عقل واله شود و دیده بماند حیران‌دل منوّر شود و قوت روان یابد جان ***
إذا قال فالدّرّ الثّمین منظّم‌و إن خطّ فالوشی البدیع منمّم 81 به كلك لطائف‌نگار بدایع آثار، كه، شرفات قصر شرفش به كتابه ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ «2» مزین است فحوای:
[بیت]
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی‌سلطانی از اوصاف تو حرفی ز كتابی بر در و دیوار روزگار به هر دیار به خوبتر صورتی نگاشته، حاجت بیان نیست، «لا یحتاج الصباح الی المصباح» 82، و حبر خامه مكرمت صریرش در بطون اوراق مصاحف و مجلدات قرآنی و در متون كتب و دروج، بل بروج شموس و اقمار معالی و معانی جمال و كمال، وَ فِی ذلِكَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ «3»، بر نظر دیده‌وران اطراف و اكناف عالم به نیكوتر وجهی جلوه داده، «لا خبر بعد المعاینة»: 83
[بیت]
چه گویم در اوصاف این سرفرازكه هست آفتاب از صفت بی‌نیاز و هرچند محقق است كه،
[نظم]
گر بگویم وگرنه، داند عقل‌كین طراز قبای دولت كیست اما چون قلم به نشر شمه‌ای از صفات محمدت آیاتش، زبان به آب حیات شسته، اگر به ذكر القاب همایون استسعاد یابد شاید،
[نظم]
چو وصف ذات شریفش كند زبان قلم‌عجب مدار كه آب حیات ازو زاید