گفتار در توجه حضرت صاحبقران به جانب جته نوبت چهارم «4»
چون ساربوغا و عادلشاه به قمر الدین ملحق شدند و در هر وقت آتش كینه
______________________________
(1). انفال/ 40.
(2). م: شرت، [شاید شرارت].
(3). الف، ع: غدّار.
(4). الف:- عنوان.
ص: 453
دیرینه كه در نهاد او بود، به باد اغوا و افساد تیز میكردند، قمر الدین لشكر كشیده، به ولایت اندكان درآمد و هزاره قداق از امیرزاده عمر شیخ روگردان شده به او پیوستند، و شاهزاده در كوه متحصن گشته، شخصی دانشمند نام را پیش حضرت صاحبقران فرستاد و صورت حال عرضه داشت كه: «یاغی با غلبه تمام دررسید «1» و اندكان را زیر و زبر گردانید».
آن حضرت را از استماع آن خبر نایره غضب اشتعال یافت و در حال عازم آن طرف گشته به تعجیل براند، و چون قمر الدین از توجه آن حضرت آگاه شد، پای قرارش از جای رفته، بیتوقف بازگردید و از موضع آتباشی، ایل و خانه را گریزانیده، خود با چهار هزار سوار آراسته، در كمینگاهی توقف نمود. چون حضرت صاحبقران به آن موضع رسید و از كمین قمر الدین آگاهی نداشت، امرا را با تمام لشكر از عقب دشمن روان گردانید و از نامداران سپاه پنج هزار مرد «2» با جمعی سرداران «3» مثل امیر مؤید و ختای بهادر و شیخ علی بهادر و آق تمور بهادر بماندند.
ختای بهادر و شیخ علی بهادر در باب استیصال مخالفان سخنی میگفتند و حكایت منجر شد به بهادری و پهلوانی و شعله عصبیت افروخته گشت، و ایشان نیز از پی دشمنان تاخت كردند و دیگران هم موافقت نمودند، چنانچه با حضرت صاحبقران زیاده «4» از دویست كس نماند. دراینحال قمر الدین فرصت غنیمت شمرده، با چهارهزار سوار كینهدار تیغگزار، از كمینگاه برون تاخت و تیغ كین بیمحابا كشیده روی انتقام به حضرت صاحبقران نهاد. آن حضرت را ملهم دولت روزافزون مصدوقه، كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ «5» به گوش جان رسانیده، هیچگونه وهم و اضطراب به خاطر مبارك او راه نیافت، و مردم خود را استمالت نموده، دل بازداد كه: «ظفر و فیروزی از بخشش ملك وهّاب است نه از بسیاری لشكر و اسباب؛ مردانه میباید كوشید كه اگر اندك سستی پیش آریم كار از دست برود».
______________________________
(1). ع: برسید؛ الف: رسید.
(2). الف، ع:- پنجهزار مرد.
(3). ع: سروران.
(4). م: بیش.
(5). بقره/ 249.
ص: 454
[نظم]
بگفت این و بر كرد مركب ز جایبه میدان درآمد به عون خدای
همی زد به تیغ و به گرز گرانهمی تافت در حمله هرسو عنان
به هر حمله خیلی فگندی نگونبه هر زخم جویی براندی ز خون
بههمشان برافگند یكبارگیهمه راند تا قلبگه بارگی
بدینگونه آن خسرو ارجمندبه گرز و به تیغ و سنان و كمند
شكست و برید و فكند و ببستسران را سر و گردن و پا و دست و چون صاحبقران كامگار در آن كارزار به نفس مبارك خود مبادرت نموده، كوششی فرمود كه امثال آن جز نتیجه تأییدات آسمانی نتواند بود، سپاه نصرتپناهش نیز داد مردی و مردانگی دادند و به اندك نفری چهارهزار سوار نامدار كینهگزار را برهم شكسته، منهزم و پراكنده گردانیدند.
[بیت]
نباشد چنین كارها سرسریكه یزدان دهد نصرت و برتری و اگر در مجاری احوال و اوضاع آن حضرت و غرایب اطوار و آثار او از سر خبرت و وقوف، تأمل كرده شود، به یقین پیوندد كه ظاهر و باطن آن بزرگوار گردون اقتدار، مطرح انوار تأییدات الهی بوده، چه آن روز كه بهحسب ظاهر از اعضا و جوارح صوری آن حضرت چنان اثری به ظهور پیوست، و چه در آن شب كه بهحسب باطن كه دریچههای حواس به حكم وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ «1» سُباتاً «2» به پرده خواب بسته ماند و نفس قدسی سرشت متوجه باطن گشت، از صفای آیینه ضمیر منیر صورت شیخ برهان الدین قلج- رحمة اللّه و رضوانه علیه- به طریق رؤیای صالحه- كه یك جزو از چهل و شش جزو است از نبوت- مشاهده نمود و به ادب تمام پیش او رفته در باب فرزند ارجمند، امیرزاده جهانگیر كه او را بیمار در سمرقند گذاشته بود، استمداد همت نمود كه: «پسرم را از خدای تعالی درخواه». شیخ، فرمود كه: «با خدا باش». و
______________________________
(1). متن: كم.
(2). نبأ/ 9.
ص: 455
اصلا متعرض ذكر فرزند نشد و چون از خواب درآمد دانست كه آن قضیه نه بر وفق دلخواه خواهد بود و از غایت نگرانی خاطر، یولقتلق را- كه دبیر خاص آن حضرت بود- با نوشته به تعجیل از سنگ كول بفرستاد تا خبری به تحقیق بیاورد. و چون او روانه شد باز درباره فرزند خواب پریشان دید، ملال خاطر مباركش زیادت گشت، امرا و ملازمان را فرمود كه: «گمان میبرم كه از فرزند خود یكباره جدا ماندهام، حال او از من مپوشید». ایشان به زانو درآمده به غلاظ و شداد سوگند خوردند و به طلاق و عتاق مؤكّد گردانیدند كه: «ما بندگان را از آن معنی وقوف نیست و از حال شاهزاده خبری نداریم». و چون از آنجا كوچ كرده روان گشتند، در سنكزیغاج باز به قمر الدین رسیدند و جنگ درپیوست؛ و دیگرباره هزیمت یافته بگریخت، و امیر اوچقرا، او را تكامشی كرده، از عقب او روان شد و چون پارهای راه برفتند، قمر الدین با هشت نوكر بازگشت و او را در میان گرفته، اسبش را به زخم تیر بینداختند و او را نیز زخم بسیار رسید و عاقبت پیاده و خسته به جان امان یافت؛ و دست پولاد بهادر در آن جنگ از زخم تیر مجروح گشته بود، و از قضای الهی آتشی در آن ره افتاد. پولاد بهادر خواست كه آن آتش را بازنشاند و از كثرت حركت زحمت جراحتش زیادت شد و به آن رنج درگذشت.
ذكر وفات امیرزاده جهانگیر «1»
چون حضرت صاحبقران از اتاقم مراجعت فرموده و از سیحون عبور نموده به دار السلطنه سمرقند رسید، تمام اركان دولت و اعیان مملكت و اكابر و اشراف
[نظم]
همه جامه كرده سیاه و كبودز خون دل از چشمها رانده رود
همه بر سر «2» افشانده از غصه خاكچو خامه «3» همه سینهها كرده چاك به رسم استقبال مبادرت نمودند و مجمع خلایق همه سرها برهنه ساخته و پلاسها
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: سریر.
(3). ع: جامه.
ص: 456
و نمدهای سیاه در گردن انداخته، از شهر بیرون و از گریه در موج خون آمدند، خروش و ولوله
[بیت]
دریغ آن جهانگیر با دین و دادكه شد همچو گل در جوانی به باد از ایوان كیوان گذرانیده و صدای نوحه
[بیت]
دریغ آنچنان خسرو كامگاركه رفت و سرآمد بر او روزگار به گوش سبحهطرازان گنبد گردان «1» رسانیده. حضرت صاحبقران را از مشاهده آن حال آنچه به گواهی ضمیر الهامپذیر گمان میبرد به یقین پیوست.
[نظم]
چو آگه شد از مرگ فرزند شاهجهان بر جهانبین او شد سیاه
دو رخساره پراشك و تن سوگواردژم كرده بر خویشتن روزگار سرتاسر مملكت كه از فرّ قدوم حضرت صاحبقرانی، گلشن بهجت و سرای سور و سرور بایستی، از هول آن واقعه جانگداز دلسوز، محل ماتم و انجمن شیون گشت.
[نظم]
به ماتم نشستند یكسر سپاههمه جامههاشان كبود و سیاه
سر سركشان گشت پر تیره خاكهمه دیده پرخون و دل چاكچاك
همه انجمن زار و گریان شدندچو بر آتش تیز بریان شدند حضرت صاحبقران از این واقعه به حكم «اولادنا اكبادنا» بغایت محزون و كوفته خاطر شد، اما چون رأی عالی محیط بود به آنكه، فنای هر ممكنی از قبیل واجبات است و دوام و بقای هر محدثی از مقوله ممتنعات، اشارت بشارت آیین وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2» مرهم آن
______________________________
(1). ع: گردون.
(2). بقره. 155 و 156.
ص: 457
جراحت ساخت و روح شاهزاده سعید مرحوم را انواع خیرات و مبرّات تقدیم فرمود و اصناف صدقات به مستحقان رسانیده، رسم آش و اطعام فقرا و مساكین به اقامت پیوست و كالبد شریف او را به كش نقل كرده، در آنجا مدفون ساختند و عمارتی بغایت عالی و دلكش بپرداختند.
[بیت]
ز بهرش گزین مرقدی ساختندبه آیین شاهان بپرداختند مدت عمرش بیست سال بود و از او دو پسر ماند: امیرزاده محمد سلطان از خانزاده و امیرزاده پیر محمد از بخت ملكآغا دختر الیاس یسوری كه بعد از وفات شاهزاده مرحوم به چهل روز به وجود آمد، و واقعه وفات، در سنه سبع و سبعین و سبعمایه موافق لویئیل دست داد. و امیر سیف الدین را از وقوع این حادثه، خاطر از كار و بار این جهان غدّار ناپایدار متنفر گشت و از حضرت صاحبقرانی اجازت طلبیده، متوجه حجاز شد.
گفتار در لشكر فرستادن صاحبقران ظفرقرین به سر قمر الدین «1»
چون حضرت صاحبقران به واسطه ملال واقعه فرزند، سایه التفات از تدبیر مصالح سلطنت و ضبط امور مملكت بازگرفت؛
[نظم]
كه آیین دنیا «2» نیرزد به آنچه «3» از بهر آن رنجه دارم روان
برای یكی توده خاك نژندچرا داشت باید دل خود به بند
چرا بهر كاری چنین مختصردوانید باید به هر بوم و بر اعیان امرا و نویینان در پایه سریر خلافتپناه حاضر شده، زمین عبودیت به لب اخلاص ببوسیدند و به زبان دولتخواهی عرضه داشتند كه حكمت قادر جهانآفرین- تعالی و تقدّس- نظام عالم را به وجود پادشاهان كامگار منوط گردانیده و واسطه
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م، كلكته: كه این دنیای دون.
(3). م: كه.
ص: 458
امنوامان بنی آدم كه مقصود از آفرینش ایشانند، معدلت و سیاست جهانداران رفیع مقدار ساخته،
[نظم]
اگر خنجر شه بود در نیامز عالم برافتد حلال و حرام
و گر تیغ سلطان شود تیرهرنگبپوشد رخ آیینه دین به زنگ
بود پادشه سایه ذو الجلالو زان سایه باشد جهان را جمال
فروغی ز عدل شه كامیابجهان را به از پرتو آفتاب
فلك تا بود سجدهگاه ملكبود نیك و بد اقتضای فلك «1»
همه نقد گیتی نثار تو بادعروس جهان در كنار تو باد اگر پیشنهاد خاطر همایون رضای پروردگار است آن را هیچ وسیلهای به از دادگستری و رعیتپروری متصور نیست، چه اكمل و اعلم اوّلین و آخرین- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات- حاصل یك ساعت از عمر كه به داد دادن صرف كرده شود «2» بر عبادت شصت ساله و هفتاد ساله ترجیح فرمود. «3»
[بیت]
عدل كن زان كه در ولایت دلدر پیغمبری زند عادی حضرت صاحبقران، سخنان بندگان را چون منشأ آن محض اخلاص و دولتخواهی بود، به سمع قبول تلقی نمود و روی همت به تدبیر مصالح مملكت آورده به ترتیب و تجهیز لشكر فرمان داد. در این ولا «4» خبر رسید كه عادلشاه جلایر با چندكس در كوهستان قراجق سرگشته میگردد. حضرت صاحبقران برات خواجه كوكلتاش و ایلچیبوغا را با پانزده سوار به طلب او فرستاد و ایشان از سمرقند شبگیر كرده روان شدند، و چون به اترار رسیدند، از آنجا جماعتی بیرون كرده، در آن كوهها
______________________________
(1). الف، ع: ملك.
(2). ع: بگذرد.
(3). مضمون این بیت است:
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهدقدر یك ساعت عمری كه در او داد كند
(4). یحتمل اثنا صحیحتر است.
ص: 459
به جستوجوی عادلشاه اشتغال نمودند، و او را در موضع آقسوما به دست آورده به یاساق رسانیدند. و آقسوما میلی است كه در بینی كوه قراجق ساختهاند جهت دیدبانی، كه از آنجا بهطرف دشت قبچاق احتیاط مینمایند. و ساربوغا كه با او از جاده صواب انحراف نموده، یاغی شده بود و گریخته، بعد از دو سال به هدایت عقل راهنمای، باز به درگاه عالمپناه آمد و مراحم پادشاهانه، جرایمش را عفو فرموده، ایالت قوم او بدو ارزانی داشت و رأی عالمآرای، امیرزاده عمر شیخ را با امیر آقبوغا و ختای بهادر و دیگر امرا امر فرمود كه به قصد قمر الدین روان شوند و در قلعوقمع او به حد تمام كوشیده، حسب المقدور در آن باب سعی نمایند.
ایشان به موجب فرموده توجه نمودند و به تعجیل هرچه تمامتر روان گشته، در بیابان «1» قراتو «2» به قمر الدین رسیدند و به یمن دولت قاهره، تیغ زمردفام را در جنگ او، گونه یاقوت رمّانی دادند و مخالفان را چهره از بیم كهربایی گشته، چون كاه از صدمه تندباد وزان متفرق و گریزان شدند. و چون قمر الدین بگریخت، لشكر منصور ایل و الوس او را غارت كرده با الجه و برده بسیار بازگشتند.
[بیت]
سپاه شاه رعیّتنواز خصمگدازبه هركجا كه رود با غنیمت آید باز
______________________________
(1). م: پایان.
(2). م: قوراتو.
ص: 461
(778 ه. ق) گفتار در نهضت همایون باصولت گردون و كثرت انجم به جانب جته نوبت پنجم «1»
اشاره
چون سپاه نصرت شعار، با غنایم بسیار از یورش طرف جته بازآمدند، حضرت صاحبقرانی در آن سال دگرباره عزیمت آنجانب فرمود و محمد بیگ پسر امیر موسی كه به شرف مصاهرت آن حضرت سرافراز بود و امیر عباس و آق تمور بهادر را به رسم منغلای روان ساخت، ایشان برحسب فرمان شبوروز رانده [در] بوغام آسیكول به قمر الدین رسیدند و به یك جنگ مردانه او را گریزانیده، ایلش را به باد تاراج بردادند و مردمش را اسیر كرده برده گرفتند. و صاحبقران كامگار به نفس مبارك خود تا موضع قوجقار، تكامشی كرده برفت و در آن موضع به مسامع علیّه رسانیدند كه توقتمش اغلن از اروس خان متوهم شده، روی امید به درگاه عالمپناه آورده است و میرسد. حضرت صاحبقران امیر تومن تمور اوزبك را به اقامت رسم استقبال فرمان داد تا او را به اعزاز و اكرام تمام بیاورد و خود به سعادت از راه ایناغو مراجعت نموده، در اوزكند فرود آمد و از آنجا عزیمت كرده، قرین دولت «2» و اقبال به سمرقند نزول فرمود و امیر تومن تمور، توقتمش اغلن را بیاورد و امرا و اركان دولت او را به حضرت صاحبقران رسانیدند. آن حضرت مقدم او را
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع:+ به سعادت.
ص: 462
عزیز و گرامی داشته، مكارم اخلاق پادشاهانه در باب ترحیب و تكریم او هیچ دقیقه نامرعی نگذاشت و بعد از اقامت رسم طوی، چندان مال از زر و جواهر و خلعت و كمر و اسلحه و اقمشه و اسب و شتر و خیمه و خرگاه و كوس و علم و خیل و حشم و سایر اسباب حشمت و بزرگی به او و اتباع او داد كه
[مصراع]
وصفش نگنجد در بیان شرحش نیاید در قلم
و او را از غایت احترام و اهتمام «پسر» خواند.
گفتار در فرستادن حضرت صاحبقران توقتمش اغلن را به حكومت اترار و صبران «1»
عالی همت صاحبقران دریا نوال، تمام «2» ولایت صبران و سغناق را به توقتمش اغلن ارزانی داشت. و چون توقتمش در آنجا متمكّن شد، قتلقبوغا پسر اروس خان، لشكری گران به سر او كشید و میان ایشان جنگ واقع شد و از طرفین كوشش بسیار نمودند و باوجود آنكه قتلقبوغا در مصاف، تیر خورد و به آن زخم هلاك شد، شكست بر جانب توقتمش افتاد و ایل او را غارت كردند، و او گریخته پیش حضرت صاحبقران آمد. آن حضرت او را زیادت از نوبت اول اعزاز و اكرام فرموده، تمام اسباب شوكت و شاهی مرتّب داشته بازگردانید؛ و چون به صبران رسید از آنجانب، توختهقیا پسر كلان اروس خان با چند شاهزاده جوجینژاد و علی بیگ و دیگر امرای معتبر، لشكری بیقیاس ترتیب داده، روی انتقام به سوی او نهاده، دررسیدند.
[نظم]
سپاهی گران یكدل و كینهجوسوی توقتمش اغلن آورده رو
ز انبوه و كثرت چو مور و ملخگرفتند كوه و بیابان و شخ
به میدان كین فوجفوج آمدندچو دریای جوشان به موج آمدند
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع:- تمام.
ص: 463
و چون توقتمش اغلن، لشكر خود را آراسته، به مقابله ایشان درآمد و جنگ درپیوست، سپاهش هزیمت یافته، رو بگریز نهادند و او گریخته به كنار آب سیحون رسید و از بیم جان، جامه بیرون كرده، خود را در آب انداخت؛ و قزانجی بهادر در پی او كرده، به كنار آب رسید و دست او را به تیر مجروح گردانید و او از آب به شناه گذشته، برهنه و بیكس و زخمدار به جنگلی درآمد و بر روی خاك و خاشاك بیفتاد.
و از غرایب اتفاقات، حضرت صاحبقرانی، ایدكوی برلاس را به جانب او روان كرده بود، كه او را نصیحت كند تا در كار ملك مردانه و دلیر باشد و در دفع دشمن رعایت حزم بجای آورده، صوبه «1» خود را ضبط نماید. از قضا امیر ایدكو را بهحسب اتفاق شب در آن جنگل گذار افتاد و آواز نالهای به گوش او رسید و چون تفحص نمود، توقتمش را دید برهنه و مجروح، بیخود افتاده،
[بیت]
ز خاكش بستر و خاشاك بالینبه تلخی شسته دست از جان شیرین روان فرود آمد و مراعات او و غمخواری جراحتش بواجبی «2» نموده، ماحضری موافق حال او از مأكول و مشروب و ملبوس پیش آورد و حسب المقدور، آنچه وظیفه اهتمام و دلبستگی بود مرعی داشت و او را به حضرت صاحبقرانی رسانید. و آن حضرت در آنوقت ظاهر بخارا را محل اقامت گردانیده بود و چون بر حال توقتمش اطلاع یافت، به تجدید آنچه از مرحمت «3» پادشاهانه چنان صاحبقران سزد، كرامت فرمود و اسباب حشمت و كامگاری او را دگرباره، كما ینبغی مرتب داشت. در این اثنا ایدكو- كه اوماقش منغوت بود و از امرای جوجی- از اروس خان گریخته بیامد و خبر رسانید كه: «اروس خان لشكرها جمع كرده، متوجه اینجانب است، و توقتمش را میطلبد». و مقارن آن حال ایلچی اروس خان، كپك منغوت و تولوجان نیز رسیدند و پیغام اروس خان رسانیدند.
محصلش آنكه: «توقتمش پسر مرا كشته و گریخته به ولایت شما آمده، دشمن مرا بسپارید و اگرنه محل جنگ تعیین كرده».
______________________________
(1). الف: سوبه؛ م: سویه.
(2). ع:- بواجبی.
(3). ع: مراحم.
ص: 464
[مصراع]
روان رو سوی كارزار آورید
حضرت صاحبقران، زبان همت خسروانه به جواب برگشاد كه: «او پناه به من آورده است و من او را نخواهم داد».
[نظم]
هر آن كز غم جان و بیم گناهبه زنهار این خانه آرد پناه
اگر جان رود در سر كار اوندارم روا رنج و آزار او و اما حكایت جنگ، اسباب آن آماده و مهیاست.
[نظم]
برو وز من بگو پیش اروس خانز باران مرغ آبی را مترسان
دلیران مرا جنگ است پیشهكه شیرانند و دشت رزم بیشه
نترسد مرد كار از پیشه خودنه شیر خشمناك از بیشه خود
گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقران به جانب اروس خان «1»
حضرت صاحبقران چون ایلچیان اروس خان را بازگردانید، همت عالی «2» را بر تجهیز و ترتیب لشكر گماشت و امیر جاكو را جهت ضبط تختگاه سمرقند بازداشت، تمامی الوس جغتای را جمع آورده، هم در اواخر لویئیل متوجه اروس خان شد.
[نظم]
ز بس جنبش لشكر بیكرانزمین گشت جنبانتر از آسمان
وز انبوهی لشكر دست چپشده روز روشن چو تاریك شب
ز زخم سم لشكر دست راستز كوه و كمر بانگ و فریاد خاست
سپاهی كه شد قلب ازو ارجمندكه داند خود او را كه چون بود و چند
توان ریگهای بیابان شمردولی لشكر شاه نتوان شمرد
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع:- عالی.
ص: 465
و چون از سیحون گذر كرده، صحرای اترار مخیّم عساكر نصرت شعار گشت، از آن طرف اروس خان تمام الوس جوجی را فراهم آورده، به سغناق «1»- كه تا اترار بیست و چهار فرسخ است- رسیده فرود آمد.
[نظم]
سپاهی شمارش برون از حسابكران تا كران جهان چون سحاب
سرآگنده از خشم و دل پر ز كینبه ابرو ز تندی برآورده چین روزگار خواست كه گرد آن فتنه فرونشیند و گرمی آتش كین تسكین پذیرد، ابری برانگیخت،
[مصراع]
از كران تا كران فروبسته
و چندان برف و باران ببارید كه اگرنه آب از شدت سرما بههم بستی از جمیع جوانب زمین، سیل به محیط پیوستی؛
[بیت]
آب شد بسته ورنه گوی زمینهمچو لؤلؤ در آب جستی چرخ برودت هوا بغایتی رسید كه اعضا و جوارح حیوانات، مطلقا از ناطق و عجم از جنبش بازماند و این حال قرب «2» سه ماه متمادی شد و آن دو لشكر جرّار بلكه دو بحر بیكنار برابر یكدیگر نشسته، در آنوقت كس را مجال حركت نشده. حضرت صاحبقران، یارق تمور و ختای بهادر و محمد سلطانشاه را- كه از ملك هرات گریخته پیش حضرت صاحبقران آمده بود- فرمود كه به تعجیل تمام بر سر دشمن شبیخون برند؛ و ایشان برحسب فرموده با پانصد مرد به تاخت روان شدند و شب در راه با پسر اروس خان، تمور ملك اغلان دوچار خوردند و با او زیاده از سه هزار سوار بود؛ و هم در آن شب نزدیك صبح جنگ درپیوست.
[نظم]
پر از بیم شد مغز و پركینه دلز دل خاست خون و ز خون خاست گل
سر تیغ چون خونفشان میغ شددل میغ پر تابش تیغ شد
______________________________
(1). ع: سغتاق.
(2). م: قریب.
ص: 466
و لشكر منصور برقرار معهود ظفر یافته دشمنان را منهزم و مقهور گردانیدند و از نیروی دست و گشاد شست ایلچیبوغا، پای تمور ملك اغلان به زخم تیری مجروح گشت؛ و دفع عین الكمال را در آن مصاف، امیر یارق تمور و ختای بهادر هردو شهید شدند. و چون لشكر ظفرقرین به فتح و فیروزی مراجعت نمودند، یرلیغ عالم مطاع نافذ شد كه محمد سلطانشاه به خبرگیری بشتابد؛ و او امتثال امر نموده، شخصی را بگرفت و بیاورد؛ و امیر مبشر نیز بههمین شغل مأمور «1» گشت؛ و او هم شخصی را گرفته بیاورد و چون كیفیت حال تفحص كرده شد، معلوم گشت كه از جانب مخالف دو بهادر نام ایشان الغ ساتقین و كجگ ساتقین با صد مرد به خبرگیری به این طرف فرستادهاند. و در این ولا، آق تمور بهادر و اللّهداد بهادر در شهر اترار بودند و لشكر را تغار میدادند و ایشان را در بیرون شهر با جماعت یاغی كه به خبرگیری به این طرف آمده بودند، اتفاق ملاقات افتاد و آق تمور بهادر به پشتگرمی دولت قاهره صاحبقران، روی جلادت به ایشان نهاد و چون جنگ درپیوست فریب مخالفان را هزیمت اختیاری «2» نموده، عنان از جنگ برتافت، تا دشمنان از پیش روان گشته، تیز شدند و صف یسال كرده ایشان بههم برآمد؛ بعد از آن تیغ پندارسوز از نیام انتقام بركشید و رو باز كرده بر سر ایشان تاخت و دو كس از نامداران را بینداخت و ایشان را برهم شكست و آنچه به پایمردی اسب، جان بیرون بردند خود را در جرها و جویها انداختند و كپكچی یورتچی برادرزاده آق تمور بهادر، ساتقین كوچك را به قتل آورد و ساتقین بزرگ را هندو شاه دستگیر كرده، زنده پیش حضرت صاحبقرانی آورد؛ و معلوم شد كه اروس خان منهزم بازگشته است و قراكسك «3» را بهجای خود گذاشته. حضرت صاحبقران هندو شاه را به عنایت و عاطفت خسروانه سرافراز گردانیده، به نفس مبارك متوجه دشمن شد و قراكسك «4» نیز رفته بود. و چون كسی از مخالفان در آن نواحی نماند، به سعادت و اقبال از آن یورش با سپاه مراجعت نموده، در جلگه كش به اردوی همایون خویش نزول فرمود و در آنجا هفت روز توقف فرمود.
______________________________
(1). م: مشغول.
(2). م: هزیمتی اختیار.
(3 و 4). ع: كیبك.
ص: 467
[بیت]
بخت جوان همدم و نصرتقریندولت فرخنده اثر همنشین
گفتار در تاخت كردن حضرت صاحبقران به الوس اروس خان «1»
صاحبقران گیتیستان به عزم رزم اروس خان به سعادت و اقبال ثابت اركان سوار شد و توقتمش اغلن را غجرچی ساخته، روان گشت «2» و به تعجیل هرچه تمامتر تمام شبوروز رانده، پس از پانزده روز، صبح دوشنبه به جیران قمش رسیده و ایل دشمن بیخبر نشسته بودند، لشكر منصور ایشان را غارتیده، غنایم بسیار از اسب و شتر و گوسفند و برده گرفتند. و از حسن اتفاق اروس خان، بیكلفت كوشش بندگان حضرت، درگذشته بود و خار مخالفت او از شاهراه دولت اقبال آیین برخاسته و پسر بزرگ او توختهقیا بهجای او نشسته و او نیز در این اثنا از پی پدر برفت. حضرت صاحبقرانی توقتمش اغلن را تقویت و تمشیت فرموده، پادشاهی تمام دشت قبچاق و الوس جوجی بدو ارزانی داشت و او را مجموع اسباب سلطنت و كامگاری مهیا و مرتب ساخته، در آن مملكت بازگذاشت، و اسب خنگ، اغلان نام كه برق آتشپای، از رشك «3» سرعت سیرش سوختی و باد گیتینورد جهانپیمای، از سبكخیزی او جستن آموختی،
[نظم]
از اندیشه دل، سبكپویترز رای خردمند رهجویتر
شتابنده از پیش و رهبر ز پسجهنده گریز رهاننده رس به او بخشید و فرمود كه: «براین اسب، گاه فرصت به دشمن میرسی و وقت گریز كس به تو نمیرسد». و عنان عزیمت به صوب سمرقند معطوف داشته، به اقبال و سعادت از دشت قبچاق معاودت نمود و به دولت و كامرانی در اوایل ئیلانئیل سنه ثمان و سبعین و سبعمائه به مستقرّ سریر جهانبانی نزول فرمود. و بعد از مراجعت
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م: شد.
(3). م:- رشك.
ص: 468
حضرت صاحبقرانی از جانب دشت، تمور ملك به خانی نشست و با لشكر گران متوجه توقتمش خان شد و بعد از مقابله و مقاتله بسیار شكست بر جانب توقتمش خان افتاد و بر آن اسب كه حضرت صاحبقرانی به او ارزانی داشته بود، جان بهدر برد و پس از مشقت بسیار یكسواره، تنها به آن حضرت رسید و از یمن نظر دوربین حضرت صاحبقران كامگار، آن اسب نامدار سبب نجات آن شاهزاده شد. همت پادشاهانه حضرت صاحبقرانی سایه اهتمام بر تدارك حال توقتمش اغلن انداخت و به تاریخ اواخر سنه ثمان و سبعین و سبعمائه، موافق ئیلانئیل اسباب حشمت و شاهی او كما ینبغی مرتب داشته، امرای بزرگ مثل تومن تمور اوزبك و بختی خواجه پسرش و اورنك «1» تمور و غیاث الدین ترخان و ینگیقوچی همراه او به سغناق فرستاد، تا او را به خانی بردارند. امرا به امتثال امر مبادرت نموده، توقتمش اغلن را در سغناق به تاریخ مذكور بر تخت خانی نشاندند، و رعایت رسم بجای آورده.
[مصراع]
نثارش به آئین برافشاندند ______________________________
(1). ع: اوزبك.
ص: 469
(779 ه. ق) گفتار در طلوع اختر شاهی از مطلع فضل نامتناهی الهی، یعنی ولادت همایون حضرت خلافتپناهی «1»
در اواسط همین سال ئیلانئیل كه ریاض سلطنت حضرت صاحبقران از رشحات چشمه تایید ملك دیّان- سبحانه و تعالی- نضارت و طراوتی تمام یافته بود و نهال اقبالش از ترشح زلال افضال ذو الجلال به حد اعتدال و نشو و كمال رسیده، چنانكه بندگان حضرتش، خاننشان گشته، بلبل سعادت بر گلبن منقبت به نوای
[بیت]
شاه صاحبقران كه بنده اودر جهان پادشا «2» نشان باشد مترنم شد. درخت بخشش در جویبار دولت فرخنده آثار میوه مراد بار آورد و از تخم آرزو كه دهقان امید در كشتزار فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا «3» افشانده بود، دخل إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ «4» به حصول پیوست و میامن اتفاق لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا «5» شامل اسم همایون آمده، كرامت وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِیًّا «6» بر آن مرتب گشت و به تاریخ یوم الخمیس چهاردهم ربیع الآخر سنه تسع و سبعین و سبعمائه، كه مفتتح «7» ایام فرماندهی و كشورستانی و غره روزگار خلافت و جهانبانی
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: پادشه.
(3). مریم/ 5.
(4). حجر/ 53.
(5). مریم/ 7.
(6). مریم/ 12 و 13.
(7). ع: مفتح.
ص: 470
بود، دیده دولت حضرت صاحبقرانی از فیض فضل ربانی، در بلده محفوظه سمرقند، كه مستقرّ سریر سلطنت و كامرانی بود، به نور طلعت فرخنده فرزند ارجمند روشن گشت كه واسطه بقای دودمان جاودان امتدادش، وجود مبارك او شد و رابطه دوام ایام دولت ابد میعادش، ظهور خجسته فرجام او.
[نظم]
چو از مادر مهربان شد جداسبك تاختندش بر پادشا
جهانبخش را لب پر از خنده گشتكه خورشید اقبال تابنده گشت
جهانی گرفتند پروردنشبرآمد به ناز و بزرگی تنش
پرستندهای كش به برداشتیز سر تا قدم در گهر داشتی
روان بر سرش چتر دیبا بدیبه زیر پیش مشك سارا بدی از جبین آفتاب آیینش چون شعشعه نور از چهره خور میدرخشید.
[نظم]
كه میمون كند تخت را زیر تاجفرستندش از هفت كشور خراج
در آفاق كشورگشایی كندجهان در جهان پادشایی كند
همایون نظر، كوكبی سعد بودكه از برج اقبال شه، رخ نمود صورت اوضاع فلكی در وقت ولادت خجستهاش چنان افتاده كه اهل احكام نجومی از ملاحظه آن به حصول غایات امانی و آمال و وصول به اعلی مدارج عظمت و جلال بیترددی استدلال نمایند، چه نوبت ظهور از افق شرقی كه طالع را میباشد، نخستین دولتخانه سعد اكبر كه از منظر سعادتش دریچه نظر تمام دوستی از یك طرف بر تختگاه سلطان هفت اقلیم گردون، گشاده است و از دیگر طرف به بیت الشرف او رسیده و صاحب طالع- كه سعد اكبر است تا افاضت تمام، سعادت را ضامن تواند شد- سعد اصغر را با خود یار كرده هردو به اتفاق در خانه امید- كه میزان مجموع دفعات مقاصد دنیوی و اخروی همان است- جمع آمده، تا صاحب
ص: 471
طالع را محفوف به شرف سلطنت و عزّ «1» جلالت هر مراد كه از طریق آرزو قدم در ساحت امید نهد، بیتوقف به احسن صور و ایسر وجوه بر منصّه حصول جلوهگر آید، چنانچه هركس از نزدیك و دور، به دیده یقین، مشاهده مینماید. و نیّر اعظم كه كوكب سلطنت و جلالت است عالیتر محلی در فلك در آن حال كه آن را وتد عاشر خوانند و خانه جاه و پادشاه را همان دانند، مقر سریر سلطنت ساخته و افسر رفعت به وسط السما برافراخته و صاحب آن منزل كه دستور ممالك افلاك است در آنجا كه نسبت با او، هم خانه است و هم شرف در غایت قوت و بهجت به خدمت حاضر و آثار این معانی بر كافه عالمیان بیشبهه روشن است و ظاهر زحل- كه اختر ثبات و وقار است- در وتد رابع- كه خانه مسكن و قرار است- قرار گرفته و آرمیده و قمر- كه واسطه وصول اثر علوی بر سفلی او را شمارند- هم در آنجا به اوج استقبال «2» برآمده و به كمال بدری رسیده تا پیوسته در مقام عزّت و مقرّ خلافت در اوج رفعت و كمال حشمت و ابّهت بیتزلزلی و تشویشی متمكّن تواند بود و صحت این حكم نیز از غایت ظهور، مستغنی است از گفتوشنود، و مریخ خنجردار شمشیرگزار در وتد سابع كه مقابل طالع است و خانه شریك و منازع تیغ انتقام به زهر قهر آب داده، تا هركه پای از جاده مطاوعت بیرون نهاده سر مقابله و معارضه برآرد، بیتوقف جوهر روح به دست قابض ارواح سپارد و هركه در این معنی شكی به خاطر آورد، هم در آیینه حال خود صورت یقین مشاهده كند و از جوزهرین «3» عقده رأس، كه ارباب این صناعتش ینبوع فزایش و افزونی شناسند در بیت المال واقع شده، و عقده ذنب كه مایه كاهش و كمی دانند در خانه خوف و بیم، و وقوع این اثر نیز بغایت واضح است ذلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ «4» و گمان نمیافتد كه در هیچوقت، اهل احكام نجومی را بر درستی قواعد خویش دلیلی چنین بیّن بوده باشد و سخن در سهام و دیگر «5» امارات كه امهات آثار را مستند به آن سازند، نه
______________________________
(1). الف:- عزّ.
(2). م: استقبالی.
(3). الف: جوهربن.
(4). انعام/ 96.
(5). ع: دیگر سهام و.
ص: 472
مقتضای این مقام است، با آنكه اینها همه نشانهای چند است كه مردم صورتبین، از روی قیاس و تخمین، بعضی امور جزئی از او استنباط نمایند.
اما آنچه در این محل بوی انسی به مشام جان اصحاب معنی رساند، از نسیم «1» گفتار هدایت آثار عندلیب شاخسار «أوتیت جوامع الكلم» 138 چشم توان داشت، حیث قال صلی اللّه علیه و سلم: «إنّ اللّه یبعث لهذه الأمّة علی رأس كلّ مأئة سنة من یجدّد لها دینها» 139؛ و چون محل ثبت تفاصیل مواقف و مآثر آن حضرت مقاله دوم است و مقصود در اینجا ذكر مولد همایون، این حدیث در اول آن مقاله اعاده خواهد یافت كه شمهای «2» از شرح آن گزارش پذیرد- و من اللّه العون و التّوفیق.
______________________________
(1). ع:- نسیم.
(2). ع: همه.
ص: 473
(780 ه. ق) گفتار در فرستادن حضرت صاحبقرانی توقتمش خان را به جنگ تمور ملك «1» و ظفر یافتن بر او
اشاره
در نوبت اول كه توقتمش اغلن از اروس خان روگردان شده، روی التجا به حضرت صاحبقرانی آورد و اورونك تمور «2» با او آمده [بود و به عنایت حضرت صاحبقرانی اختصاص یافته و در غیبت او اروس خان، هزاره او را مدتی سیورغال كرده بود] «3» و در آنوقت كه توقتمش از تمور ملك منهزم شد اورونك تمور «4» در جنگ افتاده آنجا بماند، او را گرفته پیش تمور ملك بردند و تمور ملك خون او را بخشیده رها كرد؛ و بعد از مدتی كه در میان ایشان به فلاكت بگذرانید، روزی پیش تمور ملك خان زانو زده، درخواست كرد كه ایل و كسان او را بازدهند تا خان «5» را كوچ دهد. تمور ملك ملتمس او را مبذول نداشت و با او گفت كه: «اگر میخواهی بایست و اگر میخواهی برو». اورونك تمور «6» در همان زمستان گریخته، پیش حضرت صاحبقران آمد و در سمرقند به عزّ بساطبوس فایز گشته، به عنایت پادشاهانه سرافراز شد و كیفیت اوضاع تمور ملك عرضه داشت كه شبوروز به شرب خمر
______________________________
(1). ع: ملك خان.
(2 و 4). اوزبك تمور.
(3). مطالب داخل كروشه فقط در نسخه «ع» آمده است.
(5). شاید منظور خانه باشد.
(6). ع: اوزبك تمور.
ص: 474
وبال «1» مشغول است و تا چاشتگاه در خواب میباشد و اگر صد مهم ضروری باشد كس را مجال آنكه او را از خواب غفلت برآرد نیست؛ و از این سبب مردم را امیدواری به او نمانده و مجموع الوس جوجی، توقتمش خان را جویانند.
حضرت صاحبقرانی كسی را به سغناق «2» فرستاد پیش توقتمش «3» كه روان بر سر تمور ملك خان رود. و تمور ملك خان در آن زمستان در قراتال قشلاق كرده بود و توقتمش خان برحسب فرمان، لشكر آراسته متوجه او شد و چون به آنجا رسید میان ایشان جنگی عظیم واقع شد و از میامن اقبال حضرت صاحبقرانی، شكست بر طرف تمور ملك افتاد و توقتمش خان غالب آمده، در دشت قبچاق بهجای پدران بر تخت نشست و اروس خواجه را به رسانیدن خبر فتح، به حضرت صاحبقران فرستاد. آن حضرت از وصول آن خبر مبتهج و شادمان گشته، چند شبانه روز به عشرت و شادمانی گذرانید و از برای تعمیم سرور مجموع محبوسان و بندیان را اخلاص فرمود و اروس خواجه را به انواع عنایت و عاطفت «4» مخصوص داشته، به خلعت و كمر سرافراز ساخت،
[بیت]
فرستاده را اسب و دینار دادز هرگونهای چیز بسیار داد و او را بازگردانید و توقتمش خان به سغناق بازآمد و قشلاق آنجا كرد و چون قهرمان بهار دررسید و سپاه سبزه و ریاحین به سوی باغ و بساتین كشید، توقتمش خان لشكر بیكران مرتب ساخته روان شد و مملكتسرای و ایل مماق مسخر گردانید و شوكت و حشمت او روی در ترقی نهاد و از میامن تربیت حضرت صاحبقرانی، تمام الوس جوجی به حوزه تصرف و اقتدار او درآمد.
[بیت]
شرف خواهی به گرد مقبلان گردكه زود از مقبلان مقبل شود مرد
______________________________
(1). ع:- وبال.
(2). ع: سنغاق.
(3). م:- توقتمش خان را جویانند ... پیش توقتمش.
(4). ع: عاطف.
ص: 475
گفتار در ایلچی فرستادن حضرت صاحبقران گیتیستان به خوارزم «1»
در آن سال كه حضرت صاحبقران زمستان در اترار مقابل اروس خان نشسته بود، یوسف صوفی از مآل حال نیندیشیده، بدفرصتی كرد و لشكر به جانب بخارا فرستاد تا آن ولایت را بتاختند و هرچه یافتند عرصه تاراج و غارت ساختند.
حضرت صاحبقران، جلارتی را به ایلچیگری پیش یوسف صوفی فرستاد و پیغام داد كه: «بعد از اتفاق خویشی و پیوند، موجب مخالفت چیست؟». یوسف صوفی، ایلچی را بگرفت و محبوس گردانید. و چون حضرت صاحبقرانی از آن كردار ناپسندیده آگاه شد».
[نظم]
دبیر هنرپیشه را پیش خواندبفرمود كز خامه گوهر فشاند
سر نامه كرد آفرین خدایكجا «2» بود و باشد همیشه بهجای
كسی را كه او كرد فیروزبختبماند بر او كشور و تاج و تخت
كرا خوار گیرد بماند نژندنتابد بر او آفتاب بلند
وزان پس چنان راند پاسخ دبیرچو از مشكتر زد رقم بر حریر
كز آیین شاهان و رسم مهانمگر این قدر داند آن نكتهدان
كه بر ایلچی كشتن و بند نیستجز این هركه گوید خردمند نیست
ز گوشت نیاید به سوی دماغز قرآن مگر نصّ إِلَّا الْبَلاغُ «3»
فرستاده را كن روان بیدرنگمكن شكّر عیش خود را شرنگ
مپرور نهالی كه خار آوردپشیمانی و رنج بار آورد و چون مكتوب به مهر مبارك موشح گشته، قاصد مراحل نورد به یوسف صوفی رسانید، او بیمشورت عقل صواباندیش آن فیج را نیز بند كرد و باز دست جسارت به تحریك سلسله فتنه بگشاد و تویبوغای دزد را با جمعی بفرستاد و شتران تركمانان «4» را كه در نواحی بخارا بودند براندند و ببردند.
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: كه او.
(3). نحل/ 82؛ نور/ 54.
(4). الف، ع: تركان.
ص: 476
[بیت]
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید به كار و در اثنای ایتئیل امیر حاجی سیف الدین از سفر حجاز معاودت نموده، به استلام عتبه حریم دولت و اقبال صاحبقران بیهمال استسعاد یافت و احوال و اوضاع ملوك طوایف را- كه در آن عصر بر ممالك ایران استیلا یافته بودند- به عزّ عرض همایون رسانید. و در همین سال، حضرت صاحبقران مهد اعلی تومانآغا را- كه سلیل صلب امیر موسی بود- بر مقتضای شریعت غرّا به عقد نكاح درآورد.
[بیت]
جهان را از این عقد فرخندهفالبیفزود صدگونه جاه و جلال و كمال عاطفت آن حضرت مقتضی آن شد كه از برای تطییب خاطر آن ملكه ملكی نهاد حورانژاد، نزهتآبادی بهشت مثال ترتیب كرده شود. فرمان قضا نفاذ صدور یافت و در جانب غربی سمرقند به عدد خانههای كواكب دوازده باغ را بههم انداختند و یكی ساختند و در آن قصری عالی برافراختند و بپرداختند و به جهت مطابقت اسم و مسمّی به باغ بهشت موسوم گشت؛ و حضرت صاحبقران زمستان در زنجیرسرای قشلاق فرمود.
ص: 477
(781 ه. ق) گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقران به خوارزم نوبت چهارم و فتح آن «1»
اشاره
چون یوسف صوفی پای جرأت از طریق مراعات بیرون نهاد و از سر غرور دست تطاول به هرگونه بیحفاظی برگشاد، حضرت صاحبقرانی را ضربان عرق حمیت باعث قصد انتقام گشت و در شوال سال هفتصد و هشتاد هجری، مطابق اول قویئیل
[بیت]
وقت تحویل آفتاب به حوتاین شده درج و آن شده یاقوت لشكر فتح آیین را به عزم رزم خوارزم ترتیب داد.
[نظم]
لشكری آن را ظفر لشكركش و نصرت یزكنی یقین بر طول و عرض آن سپه واقف نه شك
از سنان نیزههاشان در خطر روی سماكوز گزند نعل اسپان رخنه بر پشت سمك و چون به سعادت و اقبال از قشلاق زنجیرسرای در ضمان حفظ ذوالجلال نهضت فرموده، به خوارزم رسید، لشكر نصرت شعار از اسكی اكوز عبور نموده،
______________________________
(1). الف:- عنوان.
ص: 478
شهر را در میان گرفتند و گورگه زده سورن انداختند و برحسب فرمان، رعایت احتیاط را، حصاری دیگر برافراختند و از جمیع جوانب سوبههای خود محكم گردانیدند و هر صبح و شام سورن انداخته هردو روز «1» از نهیب جنگ و پیكار زلزله در زمین و زمان میافتاد و برحسب یرلیغ عالم مطاع، چندی از سپاه ظفرپناه، به اطراف و اكناف آن دیار تاخت كرده، غنیمت بسیار از دختران گلعذار و اسیران كارگزار و اسبان راهوار و شتر و گوسفند بیرون از اندازه حصر و شمار بیاوردند. و در این اثنا، یوسف صوفی نوشتهای به حضرت صاحبقرانی فرستاد، مشتمل بر آنكه:
«تا چند مردم از طرفین در عذاب باشند و به واسطه دو تن چندین هزار مسلمان عرضه تلف گشته، عالمی خراب گردد. وظیفه آنكه ما هردو قدم در میدان مردی نهاده».
[نظم]
توكل به لطف خدایی كنیمبكوشیم و بختآزمایی كنیم
ببینیم تا این شتابان سپهردر این داوری بر كه گردد به مهر
ز بازیچه چرخ گیتیفروزكه پیروز گردد كه برگشته روز
كه برگردد از رزمگه سربلنددل دوستان كه گردد نژند حضرت صاحبقران را این معنی بغایت ملایم مزاج مبارك افتاد و مبتهج و مسرور گشته «2» فرمود كه: «من از خدای تعالی همین میخواستم». و بیتعلل و توقف از سر صدق و توكل،
[نطم]
بپوشید صاحبقران پوش «3» جنگنشست از بر بارگی بیدرنگ
به خفتان بیاراست فرّخ برشیكی مغفر خسروی بر سرش و شمشیر بسته و سپر حمایل كرد و به سعادت سوار شده روی توجه به سوی
______________________________
(1). هر روز دو بار.
(2). نسخه «الف» از «گشته ...» تا «گفتار در بنای حصار كش و عمارت آقسرا» ندارد.
(3). ع: بوس.
ص: 479
حصار آورد. نویینان و امرا پیش آمدند و زانو زده درخواست كردند كه رفتن بندگی حضرت مصلحت نیست. حضرت صاحبقران نامدار به سخن ایشان التفات ننموده روان گشت. امیر حاجی سیف الدین را غایت اخلاص و هواداری عنان تماسك از دست وقار درربود و بیاختیار زانو زده، دست در عنان آن حضرت زد و به زبان دولتخواهی عرضه داشت كه: «تا بندگان زنده باشند، چگونه شاید كه بندگی حضرت به نفس مبارك خود مباشر جنگ شود».
[بیت]
چو خسرو به تنها كند كارزارچه باید در این دشت چندین سوار حضرت صاحبقران را نایره غضب برافروخت و او را دشنام داده، شمشیر بركشید و حواله كرد، امیر حاجی سیف الدین دست از عنان بازداشت و پای باز «1» پس نهاد و آن حضرت از سر وثوق و استظهار به تأیید الهی تنها براند تا به كنار خندق، و آواز داد كه: «یوسف صوفی را بگویید كه ما برحسب التماس تو آمدهایم، به قول خود وفا نمای و بیرون آی تا ببینیم كه خدای رهنمای كه را نصرت میبخشد». یوسف صوفی بترسید و از گفته پشیمان گشته، دم دركشید. حضرت صاحبقران تحریك او را دگرباره آواز داد كه: «هركه به قول خود وفا نكند او را مرگ به از زندگانی»؛ و هرچند از این مقوله سخنان تغیّرآمیز گفتند «2» تا باشد كه ناموس دامنگیر شده بیرون آید، یوسف صوفی را محافظت جان از رعایت ناموس اولی نمود و الحق در این معنی معذور بود.
[نظم]
كه گر لشكر جمله عالم به جنگهمه پیل گردند و شیر و پلنگ
چو از دور بینند فرهنگ اونیارند رفتن سوی جنگ او از غایت شرمندگی روی جواب هم نداشت. حضرت صاحبقران كامگار زمانها توقف فرمود «3» و چون كس از بالای بارو دم نمیزد، به معسكر همایون معاودت
______________________________
(1). ع:- باز.
(2). ع: گفت.
(3). ع: نمود.
ص: 480
نمود. جهانیان از كمال شجاعت و دلاوری آن حضرت متعجب مانده، ستایشها نمودند.
[نظم]
همه یكسره خواندند آفرینكه بیتو مبادا زمان و زمین
همه سودمندی ز گفتار تستخور و ماه روشن به كردار تست و هم در اثنای آن احوال، از طرف ترمد خربزه نوباوه به حضرت صاحبقران آوردند. مكارم اخلاق ملكانه فرمود كه: «یوسف صوفی برابر ما نشسته است، نصیبی از این نوباوه بر طبقی زرین نهاده، پیش او فرستید». امرا عرضه داشتند كه:
«طبق زرین ضرورت نیست به ظرفی چوبین بفرستیم». همت پادشاهانه رخصت نداد و چون برحسب فرموده، آن را به طبق زرین نهاده، به كنار خندق بردند، از بالای بارو پرسیدند: «كه برطبق چیست؟» برنده گفت: «خربزه نوباوه است كه حضرت صاحبقران برای یوسف صوفی فرستاده است». آن را بر كنار خندق گذاشته، بازگشت. ایشان آن را پیش یوسف صوفی بردند و او از ركاكت رأی، خربزهها را فرمود كه از بالای بارو در آب انداختند و طبق را به دربان بخشیده بعد از آن سرداری حاجی نام دروازه باز كرده با لشكری مستعد پیكار از مردان كار بیرون آمد؛ امیرزاده عمر شیخ، با بهادرانی كه ملازم ركاب همایون او بودند، شمشیرها كشیده، حمله كردند و از آب به شناه گذشته، آتش پیكار برافروختند.
[نظم]
به هر جا كه ایشان نهادند پیتو گفتی درافتاد آتش به نی
سر تیغ در چرخ مه تاب دادسنان باغ كین را به خون آب داد
زمین را ز خون بازنشناختندهمی اسب بر كشتگان تاختند
ز چاك تبرزین و جرّ كمانزمین گشت لرزانتر از آسمان
همه رزمگه كشته بد كوهكوهبهم برفگنده ز هردو گروه
چنین تا فروشد سپهری درفشز شب گشت زربفت گردون بنفش
ص: 481
بهادران نبردآزمای از هردو جانب، داد مردی و مردانگی دادند و بسی از سواران به خاك هلاك افتادند و مردم بسیار از طرفین زخمدار شدند و آخر الامر لشكر خوارزم از رزم ستوه آمده، رو به هزیمت نهادند و به حصار درآمدند؛ و ایلچیبوغا و انوشروان پسر آقبوغا كوششهای دلاورانه نمودند هردو را زخم رسید. و چون ایشان را به لشكرگاه همایون آورده، به معالجه مشغول شدند، ایلچیبوغا صحت یافت و انوشروان درگذشت. بعد از آن عساكر نصرتنشان برحسب فرمان قضا جریان، منجنیق ترتیب كرده، برافراختند و به ضرب سنگ، قصر یوسف صوفی را ویران ساختند. یوسف صوفی را از مشاهده این حال وهم و هراس مستولی شده، بهجای دیگر نقل كرد و مدّت محاصره سه ماه و شانزده روز متمادی شد، اما روزبهروز آثار دولت و علامات غلبه و نصرت عساكر منصور به ظهور میپیوست.
یوسف صوفی را از استیلای عوارض نفسانی از اندوه و حیرت و خوف و ضجرت، مزاج از جاده صحت و استقامت منحرف گشت و مرضی مهلك طاری شده، به آن درگذشت.
[بیت]
ز بس خوف و غیرت ز غم جان نبردسراسیمه گشت و به زاری «1» بمرد و این قضیه هم از نوادر اتفاقات دولت حضرت صاحبقرانی است، چه در آن روز كه آن حضرت تنها به نزدیك حصار فرموده بود تا با یوسف صوفی جنگ كند و او بیرون نیامد، بر زبان مبارك راند كه: «هركه به قول خود وفا ننمود او را مرگ به از زندگی»؛ و هم در آن چند روز تقدیر الهی وفات او بر حیات او ترجیح نهاد. و چون گرگ فنا پیراهن حیات یوسف صوفی را پاره كرد، شیران بیشه ظفر و پلنگان قله مردی و هنر، یعنی بهادران لشكر صاحبقران تاجور، در روز چهارشنبه روی شجاعت و جلادت به شهر نهادند و از اطراف و جوانب جنگ درانداخته، حصار را رخنهها كردند و درآمدند.
______________________________
(1). ع: گردید و از غم.
ص: 482
[نظم]
چو كردند گرم آتش رزم رافكندند باروی خوارزم را
جهانی كه نام وی ار گنج بودپر از درّ و گوهر یكی گنج بود
مسخر شد از سعی گندآورانبه نیروی اقبال صاحبقران
شمال و جنوب و صبا و دبورببرد این بشارت به نزدیك و دور
ز مه تا به ماهی برآمد غریوكه پیروز شد شاه گیتی خدیو عساكر منصور، دست تسلط به نهب و غارت برگشادند و هرچه اسم مال بر آن افتد از صامت و ناطق، به باد تاراج بردادند.
[نظم]
به قتل و به غارت برآورده دستسرای سران جمله كردند «1» پست
زن و كودكانشان ببردند اسیربكشتند جمعی به شمشیر و تیر عماراتش را مضمون عالِیَها سافِلَها «2» صورت حال آمد و از اماكن و مساكنش مصدوقه إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها «3» مشاهده افتاد.
[نظم]
لب بام كرده زمینبوس درستونها ز هیبت برفته ز جا
سرآورده دیوار سوی سجودچو عابد كه ترسد ز قهر خدا
در از منع مردم شده توبه كارامان رفته از قفل و گنجینهها و تمام اشراف از دانشمندان و موالی و حفّاظ و اصناف پیشهكاران را خانه كوچ به شهر كش فرستادند.
[بیت]
زن و كودك و مردم پیشهكارببردند با خویشتن بیشمار و این فتح نامدار در قویئیل، موافق سنه احدی و ثمانین و سبعمائه دست داد.
حضرت صاحبقران گیتیستان مركب تیزگام دولت زیر ران و ظفر در ركاب و نصرت همعنان، روی معاودت به مستقرّ سریر سلطنت و خلافت نهاد و چون به
______________________________
(1). ع: گردید.
(2). هود/ 82.
(3). زلزال/ 2 و 1.
ص: 483
محل عظمت و جلال به سعادت و اقبال نزول فرمود، آن زمستان در زنجیرسرای اتفاق قشلاق افتاد.
[بیت]
حاصل شده ز دولت انواع كامرانیآماده و مهیا اسباب شادمانی «1»
گفتار در بنای حصار شهر كش و عمارت آقسرا
از بعضی كتب تواریخ منقول است كه مدینه كش در سوالف ایام، مجمع كبار علمای اسلام بوده، و از محدّثان نامدار، سه امام بزرگوار در آن دیار توطّن فرمودهاند، ابو محمد عبد اللّه بن حمید بن نصر الكشی و عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی السمرقندی و ابو عبد اللّه محمد بن اسمعیل البخاری رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ «2» و در آن روزگار، اهل علم از برای اقتباس انوار فضائل از اطراف و جوانب بدان بلده طیّبه توجه مینمودند، از آن جمله ابو الحسین مسلم بن حجاج القشیری النیسابوری به آنجا فرموده و از عبد اللّه بن حمید الكشی استفاده نموده و بسیاری از ائمّه و افاضل در آنجا بودهاند و همه را مجلس درس و افاده بوده و از این جهت كش را قبّة العلم و الأدب لقب شد و به واسطه طراوت و نضارت بساتین و مرغزار كه هنگام بهار تا بام و دیوار آن شهر و دیار سبزه میرویید، به شهر سبز اشتهار یافته و در اواخر سنه احدی و ثمانین و سبعمائه، موافق بیچینئیل، اوایل فصل ربیع كه معمار بهار قوای نامیه را به عمارت شهر سبز و مرغزار برگماشت و قصر گلبن را شرفات اغصان به اوج رفعت برافراخته، به نقوش فیروزه كار اوراق و «3» شمسه زرنگار گل مینگاشت «4».
[نظم]
معمار چمن فكند بنیاد حصارپیرامن شهر سبز گلزار ز خار
وانگاه در آن مملكت خلدآثارپرداخته قصر گل به صد زیب و نگار حضرت صاحبقران كامگار جلگه دلكش كش را كه
______________________________
(1). م: شادكامی.
(2). مائده/ 119.
(3). ع:- اوراق و.
(4). الف، ع: بنگاشت.
ص: 484
[نظم]
هوای فضایش چو خلد برینگواهی دهد عقل و دانش براین
گلش مشك سارا و آبش گلابخوشا در چنان جای عهد شباب مقرّ سریر سلطنت گردانیده، به بنای حصار شهر سبز فرمان داد و آن را بر امرا و لشكریان قسمت كرده،
[مصراع]
به طالعی كه بنای حصار را شاید
بنیاد نهادند و در اندرون شهر برحسب فرمان قضا نفاذ، قصری اساس افكندند كه چون برافراخته و پرداخته گشت،
[نظم]
علوّ كنگره آن بغایتی برسیدكه آسمان را از چشم اختران افكند
شب سیاه فروغ بیاض دیوارشمؤذنان را از صبح در گمان افكند
به خود فروشد صد بار وهم دوراندیشكه تا كمند نظر چون بر آن توان افكند
[چو خشت عرصه او داشت رنگ فیروزهفلك به مغلطه خود را در آن میان افكند] «1» عمارتی رفیع به آیین بدیع كه تا معمار قدرت وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ «2» از ابداع وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ «3» پرداخته مهندس سالخورده گردون، بنایی چنان با آنكه بارها «4» گرد جهان گردیده ندیده،
[بیت]
از زمین سركشیده سوی سماگشته نام شریفش «آقسرا»
گفتار در فرستادن حضرت صاحبقران ظفرقرین، امیر حاجی سیف الدین را به هرات به طلب ملك غیاث الدین «5»
حضرت صاحبقران از قشلاق، ایلچی پیش ملك غیاث الدین پیر علی فرستاده
______________________________
(1). [] فقط در «ع».
(2). ذاریات/ 47.
(3). ذاریات/ 48.
(4). الف، ع: سالها.
(5). الف:- عنوان.
ص: 485
بود كه اول بهار امرا و نویینان بزرگ به قرلتای جمع خواهند شد، ملك نیز میباید كه حاضر گردد. و چون فرستاده به آنجا رسید، ملك با او طریق ادب و رعایت جانب «1» مرعی داشته و تعللی نمود كه: «اگر امیر حاجی سیف الدین تشریف دهد، بنده دست استظهار به فتراك مصاحبت او زده، به خدمت شتابد». به ظاهر این سخنان میگفت و در واقع بغایت ترسان و لرزان بود. حضرت صاحبقران ملتمس او را مبذول داشته، امیر حاجی سیف الدین را در شهور سنه احدی و ثمانین و سبعمائه بفرستاد و چون به هرات رسید، ملك مقدم او را به ترحیب و تعظیم تمام تلقی نموده، او را مدتی به بهانه ترتیب پیشكش و تهیه اسباب سفر توقیف كرد و به حدّ بلیغ از اطراف غله به حصار میكشانید و به یك سال پیش از این به پیرامون هرات شهربندی، دور آن دو فرسخ، از نو بنیاد كرده بود و به جدّ تمام در اتمام آن سعی مینمود، چنانچه بسی محلات و باغات كه بیرون حصار قدیم بود، داخل اندرون شهر شد؛ به تصور آنكه مگر تیر تقدیر را به سپر كوشش و تدبیر دفع تواند كرد، هیهات هیهات،
[مصراع]
با ناوك دیدهدوز تقدیر
سپر آهنین با كاغذ نم یافته و حصار سنگین با پرده عنكبوت بافته سمت مساوات دارد!
[رباعی]
با تیر قضا سپر نجوید هشیاربا حمله تقدیر چه صحرا چه حصار
خفتان ز رضا گزین، حصار از تسلیمبا خیل حوادثت چو افتد پیكار و چون امیر حاجی غیاث الدین آنچه ملك به كلك اندیشه بر لوح خیال مینگاشت، از صحیفه احوال و اوضاع او برخواند، او را به حال خود رها كرده، روی معاودت به پایه سریر اعلی آورد و آنچه از احوال ملك تفرّس نموده بود، عرضه داشت.
______________________________
(1). الف و ع:- جانب.
ص: 486
و هم در اثنای این حالات علی بیگ بن ارغون شاه جون قربانی برحسب اشارت صاحبقرانی كمر بندگی بسته، به درگاه عالمپناه آمد و مراحم پادشاهانه باوجود سوابق جرایم كه از او صدور یافته بود، نقوش زلّات او را به زلال عفو و اغماض فروشسته، مقدم او را گرامی داشت و به انواع نوازش و الطاف اختصاص بخشید و دختر او را از برای امیرزاده محمد سلطان رقم قبول كشید و طوی داده به كرّات او را «1» خلعت پوشانید و با او در باب توجه به جانب هرات بر سبیل مشورت سخن پیوست و قرار بر آن شد كه اول بهار جهت یورش هرات حاضر شود. علی بیگ این معنی را التزام نموده، به عهود و مواثیق، مؤكّد گردانید. مرحمت حضرت صاحبقرانی او را به صنوف عنایت و تربیت سرافراز داشته، رخصت مراجعت كرامت فرمود و او به محل خود معاودت نمود.
[بیت]
چو ز انعام خسرو سرافراز شدبه منزلگه خویشتن باز شد
______________________________
(1). ع:- او را.
ص: 487
(782 ه. ق) گفتار در فرستادن حضرت صاحبقران امیرزاده میرانشاه [را] به خراسان «1»
اشاره
از انوار مشكوة كلمات نبوی «2» مصطفوی حیث قال صلی اللّه علیه و سلم: «إنّ اللّه تعالی یحبّ معالی الهمم و یبغض سفسافها» روشن میشود كه همای همت برگزیدگان حضرت عزت سایه التفات جز بر عظایم امور و كرایم مهمات نیندازد و در هر مقصد از مقاصد غایت كمال آن مطمح نظر قصد و نیت ساخته، به فرود از آن رضا ندهد و نسازد. از كوه شكوه بلند همتان صاحب تأیید، صدایی جز فحوای
[شعر]
و نحن اناس لا توسّط عندنالنا الصّدر دون العالمین أو القبر «3» 140 برنیاید و از اوتار اوطار و اقتدار ذوی الاقتدار نوایی غیر از مؤدای
[نظم]
گردن چرا نهیم جفای زمانه راهمت چرا كنیم به هر كار مختصر
دریا و كوه را بگذاریم و بگذریمسیمرغوار زیر پر آریم بحر و بر
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پاییا مردوار بر سر همت كنیم سر
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: نبوی و كلمات.
(3). ع: العبر.
ص: 488
به گوش روزگار نرسد. لاجرم چون مدارج دولت حضرت صاحبقرانی به عون تأییدات صمدانی به مراقی و معارج پادشاهی و جهانبانی عروج نمود، علوّ همت و غیرت سلطنت به حكم سرّ «السّلطان ظلّ اللّه» روا نمیداشت كه دیگری را در آن منقبت متعالی منزلت مشاركت و مساهمت تواند بود، و از السنه و افواه استماع افتاده كه بر زبان همت عالی نهمت آن حضرت بسیار گذشتی كه عرصه ربع مسكون درخور آن نیست كه آن را دو پادشاه باشد.
[بیت]
سلطان یكی سزد كه خدای جهان یكیستدنیا به نزد همت فرزانه اندكیست و در آن روزگار به ایرانزمین در هر مملكتی طایفهای خروج كرده بودند و اساس سلطنتی انداخته و به تمادی ایّام فرصت قوّت و مكنتی تمام یافته و رایت استقلال و استبداد برافراخته، بنابراین چون دولت روزافزون آن حضرت از تسخیر و ضبط ممالك توران بپرداخت و تمام الوس جغتای و الوس جوجی در تحت تصرف گماشتگان كامیابش قرار گرفت، روی عزم قضا امضا به صوب تسخیر ایران آورد و در خریف همین سال پیچین، موافق سنه اثنین و ثمانین و سبعمائه، فرزند ارجمند، امیرزاده میرانشاه را با آنكه هنوز در سن چهارده سالگی بود، به حكم «الشّبل فی المخبر مثل الأسد» 141 به حكومت خراسان نامزد فرمود و امیر جهانگیر برادر امیر حاجی برلاس و امیر حاجی غیاث الدین و امیر آقبوغا و امیر عثمان عباس و محمد سلطان شاه و قماری «1» برادر تموكه و تابان بهادر و اروسبوغا برادر ساربوغا و پیر حسین برلاس و حمزه پسر امیر موسی و محمد قزغان و سارق «2» اتكه و مظفر پسر اوچ قرا و دیگر امرا با پنجاه قوشون سوار- كه از لشكر نصرت شمار اختیار فرموده بود- ملازم موكب همایون گردانیده، همه را خانه كوچ به صوب خراسان روان ساخت.
قاد الجیاد لخمس عشرة حجّةولداته «3» إذ ذاك فی الأشغال 142
______________________________
(1). الف، ع: خماری.
(2). ع: ساریق.
(3). ع: و لذاته.
ص: 489
[شعر]
شهنشه چو شایسته بیند پسرسزد گر برآرد به خورشید سر شاهزاده عالمیان برحسب فرمان با آن سپاه گران در ضمان امان و حفظ یزدان عنان یكران ظفر جولان به جانب ایران معطوف گردانید.
[نظم]
ز توران دلیران پرخاشجوشتابان به ایران نهادند رو
سپاهی چو مور و ملخ بیشمارهمه تیغداران خنجرگزار
چو لشكر سوی رود جیحون رسیدغبار سواران به گردون رسید
به فرمان شهزاده دادگرمهندس برآورد دست هنر
به كشتی پلی بر گدار كلفكشیده چو بر آب مدّ الف
ز جیحون بر آن پل به عون الهگذشتند بیوهم، توران سپاه پائیز و زمستان در بلخ و شبرغان، شادمان و كامران بگذرانیدند و در اواخر زمستان از ولایت ملك، بادغیس را بتاختند و مال بسیار و اسب و نعمت بیشمار، فتوح روزگار عساكر نصرتشعار شد.
[نظم]
شد از فرّ آن شاه نوخاستهز بس خواسته، لشكر آراسته
ز اسب و ز مال و ز گستردنیسپه گشت از بس غنیمت غنی و چون آفتاب به نیمه حوت رسید، علی بیگ، ایلچی فرستاده در پایه سریر اعلی عرضه داشت كه: «اگر برحسب فرموده، رایات ظفر پیكر بهطرف هرات توجه نماید، بنده میان به خدمتكاری بسته، عساكر منصور را غچرچی باشد».
[بیت]
غلامی كنم لشكر شاه رابه مژگان بروبم همه راه را
ص: 490
گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقران سعادتقرین به ایرانزمین «1»
در اوایل تخاقوئیل «2» مطابق اواخر سنه اثنین و ثمانین و سبعمائه هجری- علی صاحبها افضل الصلوة و السلام «3»- به قرب فصل بدیع ربیع كه سلطان عدالت شعار بهار، لشكر آراسته ریاحین و ازهار را در عرضگاه فَانْظُرْ إِلی آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها «4» احضار فرمود و تمام روی زمین را از كران تا به كران بتایید صنع وَ أَنْبَتْنا فِیها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ «5» تسخیر فرمود.
[نظم]
سلطان ربیع را چو عدل است آیینبگرفت به خرّمی همه روی زمین
در هر طرف از سبزه سپاهی آراستوز معدلتش گشت جهان خلد برین حضرت صاحبقران گیتیستان، عزم توجه ایران جزم فرموده، به احضار عساكر و كتایب از اطراف و جوانب فرمان داد و پیش از جمع آمدن سپاه- متوكلا علی اللّه- به مباركتر طالعی روان شد؛
[بیت]
اسب دولت زیر ران، چتر ظفر بالای سرفتح و نصرت پیش و پس عون الهی راهبر و عساكر منصور از هرطرف و هرجانب متوالی و متعاقب به موكب همایون میپیوست.
[نظم]
چو دشت از گیا گشت چون پرنیانببستند گردان توران میان
سپاهی ز تركان بیامد گزینهمه تیغداران خاورزمین
ز ختلان و از ترمد و ویسه گردز هرسو شده لشكری گشن گرد
ز خاور بجنبید تا باخترتو گفتی كه گیتی برآورد پر
زمین آن سپه را همی برنتافتبر آن بوم كس جای رفتن نیافت و چون بعد از چند كوچ
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، م: توق.
(3). ع: التحیه.
(4). روم/ 50.
(5). ق/ 7.
ص: 491
[نظم]
سوی جیحون رسید با لشكرشاه صاحبقران دینپرور
كاردانان به كشتی و زورقجسر بستند بر گدار دزق «1»
ز آب جیحون گذشت و آمد تیزدر خراسان فكند رستاخیز تمام عرصه دشت و صحرا از خیام و اعلام و طویله و سپاه و بنه و بارگاه مالامال شد.
[نظم]
ز بس كثرت خلق و جوش سپاهسراپرده و خیمه و بارگاه
چنان گشت گیتی ز نزدیك و دوركه ره بسته شد بر صبا و دبور
زمین گشت جنبان چو ابر سیاهتو گفتی همی برنتابد سپاه و چون حضرت صاحبقران به اندخود رسید، از سر «2» صدق نیّت و صفای طویّت، به دیدن باباسنكو كه از زمره اولیا و اصحاب جذبه بود، فرمود و او از سر جذبه و جنون كه داشت سینه گوشت بهطرف آن حضرت انداخت. آن حضرت آن را به شگون گرفته گفت: «خدای تعالی خراسان را كه سینه روی زمین گفتهاند به ما ارزانی خواهد داشت»، و همچنان شد؛ و از آنجا به سعادت و اقبال روان گشت، از كوچ و نزول آن كثرت بیاندازه، مصدوقه إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ «3» هر روز از تازه مشاهدت میرفت و از خروش كوس و كرّنای و غریو گورگه و فغان جلاجل و روبین درای صدای فحوای یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ «4» در گوش كیوان میافتاد و ملك محمد برادر ملك غیاث الدین كه در قلعه سرخس بود، چون از توجه رایت كشورگشای واقف گشت، احرام اخلاص بسته، به درگاه عالمپناه آمد و به عزّ بساطبوس فایز شده، به انواع نوازش و سیورغامشی شرف اختصاص یافت، و چون بعد از قطع مراحل و منازل از مرو رود
______________________________
(1). ع: كنار ذرق.
(2). ع:- سر.
(3). حج/ 1.
(4). نمل/ 87.
ص: 492
- كه به مرغاب اشتهار یافته- گذشته در جگدالیك- كه یازده فرسخی هرات است- نزول فرمود، كس به طلب علی بیگ فرستاد تا سپاه خود جمع آورده، هرچه زودتر به موكب ظفرقرین ملحق گردد. علی بیگ چهره عهد را به ناخن بیوفایی بخراشید و در اطاعت فرمان تعلل و تهاون ورزید و پای جسارت از سر غرور، برتر از حد خود نهاد و با آنكه خود نیامد، فرستاده را نیز اجازت مراجعت نداد. و چون ملك غیاث الدین پیر علی به آن زودی نیشابور را از سربدالان 144 «1» انتزاع نموده بود و بسیاری از لشكر او در آنجانب بودند، حضرت صاحبقران عنان عزیمت به صوب جام و كوسویه تافت تا لشكر آنجانب به ملك ملحق نتوانند شد. و چون به كوسویه رسید، پهلوان مهدی كه سردار آنجا بود، استقبال نموده، به عزّ بساطبوس سرافراز گشت و اهالی آنجا را از عبور عساكر گردون مآثر ضرری نرسید و صاحبقران دینپرور پاك اعتقاد، به عزم زیارت مولانای اعظم اورع، زین الدین ابو بكر تایبادی 143 كه از علمای متورّع آن روزگار بود، به تایباد «2» فرمود و به صفای نیّت و خلوص طویّت صحبت آن یگانه روزگار دریافت و مولانای مشار الیه، زبان نصیحت گشاده آن حضرت را سخنان سودمند فرمود و آن حضرت او را وداع كرد و به سعادت و اقبال بازگشته متوجه هرات شد.
گفتار در تسخیر قلعه فوشنج «3»
چون رایت فتح آیت به قلعه فوشنج رسید، عساكر نصرتنشان برحسب فرمان قلعه را مركزوار در میان گرفتند و چون در خندق حصار آب بسیار بود سه روز توقف كرده، به ترتیب اسباب پیكار و تحصیل آلات فتح حصار اشتغال نمودند.
[نظم]
به روز چهارم كه سلطان مهركه تاجش ز نور است و تختش سپهر
به تسخیر این قلعه سبزفامبرآورد تیغ شعاع از نیام
______________________________
(1). الف، ع: سربداران.
(2). ع:+ نزول.
(3). الف:- عنوان.
ص: 493
یرلیغ عالم مطاع به نفاذ پیوست كه هركس از مقابل خویش روی قوت و اقتدار به حصار آورده، آتش پیكار برافروزند و به تیغ آبدار آتشبار، دشمن خاكسار بادپیما را به شعله قهر بسوزند.
[نظم]
سپه كار پیكار برساختندگورگه زده سورن انداختند
چو غرّنده شیر و چو برّنده تیغكسی را نبد جان ز فرمان دریغ بهادران سپاه «1» به سناج «2» ها و چوبها، چون باد وزان از آب خندق گذشته به خاكریز حصار برآمدند و آتش فنا در خرمن مخالفان زده، آب حیاتشان بر خاك هلاك ریختند و خاك وجودشان به باد نیستی بردادند. حضرت صاحبقران كه پیوسته «3» به جوشن توكل و مغفر توفیق آراسته بود، و بیجبه به یك دگله، گرد حصار میگردید و دلاوران نبردآزمای را بر جنگ تحریض فرموده، فرّ حضور مباركش، ایشان را قوتی تازه و قدرتی بیاندازه میبخشد و از بالای حصار سنگ و تیر چون قطرات باران از ابر مطیر فرومیبارید، چنانچه دو تیر به سپر حضرت صاحبقرانی رسید.
[بیت]
ز پیكان پولاد و پرّ عقابسیه گشت رخشان رخ آفتاب و امیرزاده علی پسر امیر مؤیّد كه جمال منقبتش به خالی چون حضرت صاحبقران آراسته بود و ایكوتمور بلكوت و عمر پسر عباس و مبشر و دیگر بهادران
[مصراع]
به نیروی مردی و مردانگی
پیش رفته به فصیل رسیدند و دست جلادت در دیوارها زده به فصیل برآمدند و هرچند از طرف دشمنان تیر و سنگ بر ایشان بارید روی شجاعت برنتافتند.
______________________________
(1). الف، ع:- سپاه.
(2). ظاهرا باید شناخ باشد، چیزی كه بر شكم بندند و از آب گذرند. برای آگاهی بیشتر، ر ك: لغتنامه دهخدا، ج 10.
(3). م: همیشه.
ص: 494
[قطعه]
لشكر خسرو دیندار به هنگام نبردهرچه مقدور بشر هست توانستندی
و آنچه در جنگ بباید همه میدانستندبه جز از پشت نمودن كه ندانستندی و شیر پیشه شجاعت و مردی، شیخ علی بهادر و برادر كوچك او سلطان خسرو بكه و میرك پسر ایلچی، شمشیر كین كشیده، به دست دلاوری حمله كردند و به یكبار روی به دروازه نهاده، از آب خندق بگذشتند و به قوت بازوی كامگار و به زخم شمشیر صاعقه كردار تا در «1» دروازه رفته با دشمنان دست و گریبان شدند و ایشان را مقهور و منكوب گردانیده در دروازه بازگشادند و لشكر منصور از اطراف و جوانب رخنهها كرده، به قلعه درآمدند و بقیة السیفی كه از مخالفان روز برگشته مانده بودند، مجموع به تیغ انتقام بگذرانیدند و دست تسلط به غارت و تاراج برآورده، قلعه را از هرچه بود، بپرداختند و خراب ساختند
[شعر]
دز توده خاك و اهل دز جمله هلاكای بخت خجسته أحسن اللّه جزاك و این فتح ارجمند نزد زیركان هوشمند كه اشارت زبان رمز دریابند بشارتی بود عظیم بندگان حضرت صاحبقرانی را، چه اول جایی كه در فاتحه عزیمت ایران زمین همت آن حضرت متوجه تسخیر آن شد، این قلعه بود و حقیقت آنكه حصنی بود به غایت حصین، بارهاش از بلندی سر به ابر كشیده و فصیلی در غایت استحكام پیرامن آن گردانیده، و استواریش به مرتبهای كه حصاری بر روی زمین به آن محكمی هیچ رونده هیچجای ندیده، بیرون «2» به خندقی عمیق و آب روان محفوف و اندرون «3» به گروهی انبوه از مردان كار و به آلات و اسباب كارزار و ذخیره بیشمار مشحون و با این همه به جنگ اول كه سپاه نصرتپناه درانداختند به آسانی مسخر شد و این معنی بر وفق فرموده، الفاتحة ام الكتاب، علامت آن است كه تمام ممالك
______________________________
(1). ع:- در.
(2). م:- بیرون؛ الف، ع: بیرونش.
(3). الف، ع: بیرونش.
ص: 495
ایران به اندك زمانی بیكلفت و زحمت چندان در تحت تصرف و تسخیر بندگان كامگارش قرار یابد؛ و آنچه در اول امر رو نمود، آخر كار همان بود.
[بیت]
دیده میباید وگرنه هرچه ظاهر میشودسرّ عالم سربهسر در وی هویدا كردهاند و در این قضیه دفع چشم بد را الیاس و بعض لشكریان هنگام جنگ در آب خندق غرق شدند.
[بیت]
سپند اگرچه در آتش نهند رسم این استسپند لشكر صاحبقران در آب بسوخت
ص: 497
(783 ه. ق) گفتار در تسخیر شهر هرات «1»
اشاره
چون خاطر مبارك حضرت صاحبقرانی از اندیشه قلعه فوشنج بپرداخت، عنان عزیمت به جانب «2» هرات معطوف گشت و ملك غیاث الدین 145 را دیو غرور با استواری حصار و بسیاری اعوان و انصار فریفته، اسباب مقاومت و مقابله مهیا و آماده گردانیده بود، روز چهارشنبه كه لشكر ظفر قرین به آنجا رسید، باغات را خراب كردند و دیوارها بینداختند و شهر را از اطراف و جوانب در میان گرفتند و گورگه زده سورن انداختند؛ و یرلیغ همایون صدور یافت كه در مقابله حصار خندقی رعایت حزم را فروبرده، جای خود محكم سازند، امر عالی را به امتثال تلقی نمودند و حضرت صاحبقران به سعادت و اقبال سوار شده، گرد شهر و بارو دوران میفرمود و مداخل و مخارج آن را به نظر احتیاط مطالعه مینمود مخالفان كمر كین بسته در دروازه بگشادند و جماعتی «3» غوریان همه مردان كار و پیلافگنان شیر شكار بیرون آمدند و جنگی عظیم درپیوست.
[نظم]
حدّت دندان رمح زهره جوشن دریدصدمه آسیب گرز تارك مغفر شكست
شست به پیغام تیر خطبه جان فسخ «4» كرددست به ایمای تیغ منبر پیكر شكست
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، م:+ صوب.
(3). الف، ع: جماعت.
(4). ع: فتح.
ص: 498
امرای نامدار و بهادران تیغگزار، به تخصیص قمار شاه برلاس در آن روز جنگهای مردانه كردند و دشمنان را تا در دروازه رانده، ایشان را مقهور و مغلوب گردانیدند و خلق بسیار به قتل آمدند.
[نظم]
شد از كشته پر پشته بالا و پستبه تاراج جان مرگ بگشاده دست
ببارید چندان نم خون ز تیغكه باران به سالی نبارد ز میغ و چون جهان از ماتم كشتگان، پلاس سیاه شب «1» در گردن انداخت، از بیرون و اندرون، طلایه برگماشتند و از هردو طرف تا روز پاس داشتند و بهادران لشكر منصور تورهها و چپرها گرفته، هیچ دقیقه از شرایط حزم فرونگذاشتند.
[بیت]
دگر روز چون «2» گنبد لاجوردبرآورد و بنمود یاقوت زرد سپاه نصرتپناه سوار شدند و صف كشیده، برابر حصار بایستادند، اما آن روز اتفاق جنگ نیفتاد.
[نظم]
چو بنوشت شب فرش زربفت راغشده چرخ طوطیصفت همچو زاغ
چنان تیره گیتی كه از لب خروشز بس تیرگی ره نبردی به گوش فوجی مخالفان از دروازه انصاری كه در شهربند بود، به قصد شبیخون بیرون آمدند و سه كس را به قتل آورده، به تعجیل بازگشتند و سوی حصار شتافتند «3».
[نظم]
دگر روز چون چشمه آفتابفروشست از چشمهها گرد خواب
شه خاور از پرده بالا گرفتزمین از ثری تا ثریا گرفت چاشتگاه روز جمعه لشكر ظفرقرین
[بیت]
همه سر پر از خشم و دل پر ز كینبه ابروی مردی درافگنده چین
______________________________
(1). الف، ع: شب سیاه.
(2). الف، ع: كین.
(3). ع: رفتند.
ص: 499
آهنگ جنگ كردند.
[نظم]
جهان شد پر آوای بوق و سپاههمه برنهادند از آهن كلاه
تو گفتی زمین شد سپهر روانهمی بارد از تیغ هندی روان
ز گرد سواران هوا بست میغدرخشنده چون برق پولاد تیغ
زمین شد به كردار كشتی بر آبتو گفتی سوی جنگ دارد شتاب امیر اروسبوغا و شوریده برادر مبشر با فوجی از لشكر نصرتشعار در زیر حصار ایستاده، سعی مینمودند كه به بالا برآیند و دشمنان از بالای حصار كوششهای مردانه میكردند و در محافظت اطراف و جوانب، آثار جلادت و مردانگی به ظهور میرسانیدند. «1»
صاحبقران كامگار به سعادت و اقبال سوار شده، به نظاره كارزار و مشاهده كوشش نبردآزمایان تیغگزار فرمود. بهادران نصرتآیین را كه همیشه در معارك و مهالك جانبازی و سراندازی عادت جلادت ایشان بود، از شكوه حضور مبارك آن حضرت نیروی قوت یكی هزار شد و دستبردها نمودند كه ناسخ آثار رستم و اسفندیار گشت. فرمان قضا جریان از آن حضرت صدور یافت كه از اطراف و جوانب جنگ سلطانی درانداخته، حمله آوردند. امیر ایكوتمور و مبشر و سونجك برادر ختای بهادر بیتوقف پیش رفتند و دلاوران از هر طرف به پای حصار درآمدند و تیر و سنگ اهل حصار را به سپر بلكه به دوش و سر گرفته، پیش رفتند و نردبانها بر بارو نهاده، بالا رفتن گرفتند و چند دلاور به نزدیك كوشك مرغنی از ممری كه آب انجیل به شهر درمیآمد، درآمدند و چون شهربند بسیار بزرگ بود و مردم از حال یكدیگر خبر نداشتند و آن روز ملك غیاث الدین در پشت دروازهای كه در سر پول انجیل «2» بود، به نفس مبارك «3» خود كوششهای مردانه نمود، اما حركة المذبوحی بود و فایدهای بر آن مترتب نشد. و از پردلان عساكر منصور، اول كسی كه آن روز حایز قصب السبق مردی شد و به فصیل برآمد، خلیل یساول بود و امرای
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). م: انجیر.
(3). الف، ع:- مبارك.
ص: 500
برانغار و جوانغار «1» هریك از مقام خود حمله آورده، جنگكنان به فصیل برآمدند و بهادران در دروازه را چون دل دشمنان شكسته به اندرون حصار ریختند و مانند باد خزان كه برگ رزان ریزاند، مخالفان را از بالای باره و سور به نشیب ماتم و ثبور انداختند.
[نظم]
هركه گردن پیچد از صاحبقرانسور او ماتم شود سودش زیان
چون سپاه شه به كین بشتافتنددشمنان از سور ماتم یافتند ملك غیاث الدین از نهیب استیلای آن سپاه آتش آهنگ پیروز «2» جنگ بگریخت و به شهربند اندرون درآمد. عساكر منصور قریب دو هزار كس از لشكر او گرفته، پیش حضرت صاحبقران آوردند. مراحم پادشاهانه به شكرانه فتح و فیروزی خواست كه اهالی آن مملكت از آسیب قهر سپاه قیامت نهیبش امان یافته به سلامت بمانند، رقم عفو بر صحایف احوال ایشان كشید و بفرمود تا حكم واجب الاتباع مكرر قلمی شود كه: «هركه در مسكن خود آرمیده، به فصیل و باره نرود، او و اهل و اولاد او در امان باشند و هركه خلاف آن ورزد هرچه بیند از خود بیند، و هرچندی از آن گرفتگان را نوشتهای ارزانی داشته «3» رها كنند». بندگان حضرت برحسب فرموده به تقدیم رسانیدند و چون آن جماعت خلاص یافته، بهجای خود بازشتافتند «4» و به حصار درآمدند و رعایا و سكان شهر از آنحال واقف شدند، گوشههای كاشانه غنیمت شمرده، دست از فضولی بازداشتند و خیال بیهوده از سر بیرون كرده، پا در دامن سلامت كشیدند.
[بیت]
سلامت ار طلبی از فضول دست بداروگرنه شاخ فضولی ندامت آرد بار و چون ملك به حصار اندرون درآمد خواست كه چارهای سازد و باز طرح
______________________________
(1). ع: برنغار و جرنغار.
(2). الف، ع: تیز.
(3). الف، ع: داده.
(4). الف، ع: گشتند.
ص: 501
مقابلهای دراندازد، منادی داد كردن «1» كه مردم به فصیل و باره برآیند و در محافظت حصار سعی نمایند. هرچند در بازار و محلات بگردیدند و آواز رسانیدند كس التفات ننمود و هیچكس سخن هیچكس نشنود. ملك دانست كه جز تسلیم چارهای نیست. همان روز مادر خود را سلطان خاتون دختر طغای تمور خان و پسر بزرگ خود امیر پیرمحمد را و اسكندر شیخی 146- كه گویند از نسل بیژن بود- همراه كرده، به حضرت صاحبقران فرستاد. مكارم اخلاق خسروانه ایشان را به نوازش و تربیت اختصاص بخشید و ملكزاده را به خلعت و كمر سرافراز گردانید و ایشان را استمالت فرموده، بازگردانید و فرمود كه ملك را بگویید كه بیرون آید، كه اگر بر مقابله و مقاتله اصرار نماید و شهر به جنگ گرفته شود، موجب تخریب مملكت و تضییع اموال و دماء اهالی آن گردد، و وزر و وبال آن در گردن ملك باشد، و اسكندر شیخی را بازداشت و احوال و اوضاع از او استفسار نموده، بر قضایای اندرونی، چنانچه واقع بود اطلاع یافت، و كوشك باغ زاغان را به نزول همایون مقرّ سریر سلطنت گردانید و ملك غیاث الدین روز دیگر به تهیه بیرون آمدن مشغول شد و روز یكشنبه از حصار و مضیق پندار بیرون آمد و چون به شرف بساطبوس استسعاد یافت، پای ادب در جاده انقیاد نهاده، زانو زد و سر تسلیم فرود آورده، به دست خضوع و خشوع در دامن اعتذار «2» و استغفار آویخت.
[نظم]
بداندیش را چون شد آشفته بختبیامد سرافكنده تا پای تخت
زبان را به پوزش بیاراستهز كردار بد عذرها خواسته حضرت صاحبقرانی او را امان داده، نوازش نمود و به خلعت خاص و كمر مرصّع مخصوص فرموده، بازگردانید. روز دیگر سادات و مشایخ و ائمه و اشراف و اكابر بیرون آمدند و عزّ بساطبوس دریافته، به وظیفه دعا و ثنا قیام نمودند. و این
______________________________
(1). ع:- كردن.
(2). از این قسمت به بعد تا ص 532 «... جسارت به قتل تابان بهادر ...» در نسخه «الف» افتادگی دارد.
ص: 502
فتح ارجمند در محرم سنه ثلث و ثمانین و سبعمائه، موافق توق «1» ئیل اتفاق افتاد و رایت نصرتشعار از آنجا كوچ كرده به شرقی هرات به مرغزار كهدستان نزول فرمود و چند روز توقف نموده به نقل خزاین ذخایر «2»- كه ملوك غور به سالها اندوخته بودند- فرمان داد.
[نظم]
ز هرگونهای گنج آگنده بودز دینار وز گوهر نابسود
ز تخت گرانمایه و تاج و زركمرها مرصّع به درّ و گهر
ز زرینه آلات و سیمینه ظرفز هرگونهگون تحفههای شگرف
ز دیبای زربفت خروارهاز دیگر نفایس به انبارها
به فرموده شاه، مردان كارشترها كشیدند در زیر بار
به صحرا كشیدند آنها همهروانست حكم شبان بر رمه و یرلیغ لازم الاتباع به تخریب حصار بیرون و اندرون هرات به نفاذ پیوست.
[نظم]
چو شهر از خزاین بپرداختندحصارش سراسر بینداختند
حصاری كه بد كهنه و سالخوردهمان را كه از نو ملك راست كرد
هم آن و هم این با زمین گشت راستكه صاحبقران را چنین بود خواست و به رسم امانی مبلغی بر اهالی شهر حواله رفت و به چهار روز نقد شد و مولانا قطب الدین پسر مولانا نظام الدین 147- كه مقدم ائمه و علمای آن مملكت بود- با دویست كدخدای معتبر را از شهر و ولایت تعیین كردند كه با كوچ به شهر سبز روند و داروغه ترمد، تمورتاش- كه برادرزاده امیر آقبوغا بود- به جهت نقل ایشان نامزد شد و دروازههای آن را كه مغرّق بود به آهن و مزین به نقوش و كتابه به كش نقل كردند، و إلی یومنا هذا، در آنجا منصوب است و ملك را حصاری دیگر بود در غایت محكمی و استواری كه آن را «3» اشكلچه میخواندند و امان كوه نیز گفتندی «4» به
______________________________
(1). شاید تخاقویئیل؛ ع: قوی.
(2). ع: دفاین.
(3). قلعه.
(4). ع: میگفتند.
ص: 503
پسر كوچك خود امیر غوری كه او را در دلاوری و مردانگی و كارگزاری و فرزانگی بر امثال و اقران خود فائق میدانستند، سپرده بود. صاحبقران كامگار اشارت فرمود:
«كه برو و پسرت را بیاور و اگر نیاوری و تو نیز به قلعه درآیی آنچه شدنی باشد خود مشاهده نمایی». ملك به موجب فرموده، به پای قلعه اشكلچه رفت و اندیشه را بر حل آن اشكال گماشته، پسر را به حسن تدبیر فرود آورد و به سعادت بساطبوس رسانید و او نیز از عواطف پادشاهانه به خلعت و اعزاز گرامی و سرافراز گشت.
گفتار در توجه رایات نصرت آیات به جانب طوس و كلات
چون خاطر خطیر حضرت صاحبقران از این قضایا بپرداخت، امیر جهانشاه جاكو را با جمعی از سپاه ظفرپناه جهت تسخیر نشابور و سبزوار به آنجانب روانه كرد و قضیه علی بیگ وجهه همت عالی شده، عنان عزیمت را به صوب كلات و طوس معطوف داشت و چون در راه به مزار صاحب الدعوه ابو مسلم مروزی- رحمة اللّه علیه- رسید، كمال اخلاص و صفای عقیدت باعث اقامت رسم زیارت شده، فرود آمد و استمداد همت نموده، از حضرت حیّ لا یموت- تعالی و تقدّس- نصرت و تأیید خواست.
[نظم]
خدای جهان را ستایش نمودبه درگاه او دست حاجت گشود
به هر كار ازو خواستی یاوریكزو دید پیروزی و برتری و علی بیگ را آوازه توجه آن حضرت سیل اضطراب و اضطرار در خانه ثبات و قرار انداخته بود و با دلی در كشاكش امید و بیم، به دو نیم، روی مطاوعت و انقیاد به معسكر ظفرمآب نصرتمعاد آورده، در این اثنا برسید و گرد خجالت و انفعال بر چهره حال نشسته به شرف بساطبوس استسعاد یافت و خواجه علی مؤید سربدال «1» سبزواری نیز چون از توجه لشكر منصور آگاهی یافت، بیتوقف به درگاه
______________________________
(1). ع: سربدار.
ص: 504
عالمپناه شتافت. عاطفت خسروانه هردو را بنواخت و به اعزاز و اكرام هردو را «1» مخصوص گردانیده، كمر و شمشیر داد و خلعتهای فاخر پوشانید.
[نظم]
بر ایشان در مرحمت باز كردهم این را هم آن را سرافراز كرد
كمر داد و شمشیر و تشریف خاصبه دلجوییش یافتند اختصاص و از آنجا به سعادت و اقبال سوار شده، به جانب اسفراین- كه گماشتگان امیر ولی 148 داشتند- روان شد. و مقارن وصول كه مردم هنوز به تعیین یورت و مقام و اندیشه نزول و ضرب خیام مشغول بودند، حكم جهانمطاع به نفاذ پیوست كه كار شهر بسازند. عساكر نصرتشعار بیتوقف چپرها و سپرها گرفته، روی به حصار نهادند و رسیدن و فتح كردن یكی بود؛ حصار را رخنهها كرده درآمدند و خلق بسیار به قتل آوردند و عمارات مطلقا از حصار و خانه و مسكن و كاشانه با زمین هموار گشت.
[نظم]
چو قهر سپاهش درآورد دستهمه خلق شد كشته و شهر پست
حصار و بیوت و مساكن نماندبجز نامی از اسفراین نماند حضرت صاحبقران ایلچی به مازندران پیش امیر ولی فرستاد؛ محصّل رسالت آنكه: «اگر بیاندیشه به احراز سعادتبوس شتابد، به عنایت و عاطفت مخصوص گشته، رفعت و سربلندی یابد و اگر تقاعد نماید و نیاید، در محنت و بلا بر روی خود گشاید».
امیر ولی در تعظیم و ترحیب ایلچی شرایط ادب بجای آورده، نوشتهای كه همراه داشت ببوسید و بر سر نهاد و اظهار متابعت و انقیاد نموده، به آمدن و دولت ملازمت در یافتن وعده داد،
[نظم]
كه از من ببوسی زمین، شاه رافروزنده افسر و گاه را
بگستر ثنا و ز من عرضه داركزین برنیاید بسی روزگار
كه برحسب فرمان صاحبقرانبیایم ببندم به خدمت میان
______________________________
(1). ع:- هردو را.
ص: 505
و صاحبقران كامگار از آنجا به تأیید كردگار سوار شد و به ییلاق اغولجاتو برآمد و چندروزی توقف نمود، تا اسبان و دیگر چهارپایان لشكریان
[نظم]
در آن مرغزار چو خلد از نویبرآسوده فربه شدند و قوی
و زان خاطری لشكری شاد شدز اندیشه مركب آزاد شد و در اثنای این احوال از اهالی خوراشه- كه پیش از این سبق ذكر یافته، كه به قتل امیر حاجی برلاس و ایدكو برادرش جسارت نموده بودند- جمعی اشرار را به قتل آوردند و عاطفت پادشاهانه، آن موضع را به محمد درویش پسر ایدكو و علی درویش نبیره امیر حاجی ارزانی داشت، و إلی یومنا هذا، در تصرف متعلقان ایشان است.
گفتار در مراجعت حضرت صاحبقران كشورگشای عدوبند به دار السلطنه سمرقند «1»
حضرت صاحبقران به مباركی و طالع سعد از آنجا نهضت فرموده «2» و ممالك خراسان را كه به تحت تسخیر و تصرف درآمده بود، ضبط و نسق نموده، ملك هرات و دیگر حكّام ولایات «3» را هریك بهجای خود مقرر داشته، بازگردانید؛ و امیر شیخ سبزواری «4» را كه پیش از فتح خراسان از ملك گریخته بود و پناه به بندگان حضرت صاحبقرانی آورده و سالها به دولت ملازمت ركاب همایون استسعاد یافته، منصب پیشوایی سبزوار «5» ارزانی داشت و تابان بهادر را داروغه آن ولایت ساخت و روی توجه به تخت سلطنتپناه آورده، كیوان در هفتم ایوان سپهر، به مهر غبار از پرچم رایت رفعت آیتش میافشاند، و برجیس در ششم پایه منبر اخضر گردون، دفع چشم بد را وَ إِنْ یَكادُ «6» میخواند؛ شحنه پنجم حصار پیروزهنگار «7» ظفرنامه ج1 505 گفتار در مراجعت حضرت صاحبقران كشورگشای عدوبند به دار السلطنه سمرقند ..... ص : 505
______________________________
(1). ع:+ فردوس مانند.
(2). ع:- فرموده.
(3). ع:+ آن.
(4). م: سبزاری.
(5). م: سبزار.
(6). قلم/ 51.
(7). ع: كار.
ص: 506
آسمان بدخواه دولت پایدارش را از دار هلاك و بوار میآویخت، و جمشید خورشید در چهار بالش چرخ چهارمین زواهر جواهر اجلال و تمكین بر فرق روزگار همایون آثارش به رسم نثار میریخت؛ ناهید نغمهسرای، در سوم «1» عشرتسرای سما پرده سهگاه راست كرده، عشاقوار، آوازه نوای تهنیت این فتح بزرگ درداده كه
[نظم]
رسید خسرو صاحبقران سوی تورانخجسته رایت و رای و گزیده نام و نشان
جهان به كام و فلك بنده و ملك داعیامید تازه و دولت قوی و بخت جوان
فتوح سوی یمین و سعود سوی یسارسپهر پیش ركاب و زمانه زیر عنان و تیر دبیر «2» از بالای دوم سریر فلك زبان قلم و قلم زبان به تحریر و تقریر ثنا و دعا برگشاده كه
[نظم]
خراسان چه باشد جهان را درستبه صاحبقران دادهاند از نخست
جهان هفت كشور ورا بنده بادسرش برتر از ابر بارنده باد
همی روز روزش «3» فزون باد بختبداندیش او را نگون تاج و تخت برید تیز گام ماه از نخستین كشور هفت اقلیم ناچخ زرین و سپر سیمین هلال و بدر تعظیم جلال و قدر او را ساخته و طنطنه طرّقوا طرّقوا، در عالم انداخته تا رایت ظفر پیكرش به این آیین و تمكین به شهر سمرقند درآمده غبار موكب همایونش دیده امید اهالی آن دیار را روشنایی بخشید و فیض بیدریغ عدل و احسانش قاطبه سكّان و قطّان مملكت را فرارسید.
[بیت]
كس از اهل شهر و ولایت نماندكه منشور احسان او برنخواند و زمستان به بلده فاخره بخارا فرموده، بساط اقامت به سعادت و سلامت بگسترد و قشلاق در عین كامرانی و شادمانی آنجا كرد.
______________________________
(1). ع: سیوم.
(2). ع: دهر.
(3). ع: روشن.
ص: 507
[شعر]
بر كف نهاده جام می آرزو مدامدست امید در خم زلف عروس كام و امیرزاده میرانشاه كه برحسب فرموده به سرخس رفته بود، برادر ملك غیاث الدین، ملك محمد را گرفته، به سمرقند فرستاد و قشلاق آنجا كرد.
وفات اكه بیگی
زمانه را از «1» طراوت گلشن آراسته آن دولت و حشمت، و نضارت روضه پیراسته آن بهجت و عشرت، عرق غیرت در حركت آمد و به رسم اوضاع عالم كه به حكم تقابل اسمای الهی سرور بیغم و سور بیماتم نمیباشد،
[مصراع]
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بههماند
149 گرد ملالی بر ساحه احوال آن فرخندهفال نشاند و حضرت صاحبقرانی را در پس پرده عصمت دختری بود طغی شاه نام، كه او را به زبان عطوفت و ناز به اكه بیگی خواندی. گوهر ذات شریفش را با محمد بیگ پسر امیر موسی در سلك ازدواج كشیده و بانویی به آن جمال و كمال، چشم زمانه و گوش روزگار در هیچ عصر از اعصار ندیده و نشنیده؛
[نظم]
بهشتی بد آراسته پرنگارچو خورشید تابان به خرّمبهار
روانش خرد بود و تن جان پاكتو گفتی كه بهره ندارد ز خاك حسن سیرتش كه با زیبایی صورتش جمع بود، در ریاض خاطر فیّاض حضرت صاحبقرانی، همه تخم محبت و مهربانی كاشتی، لاجرم آن حضرت او را بیش از اندازه دوست داشتی. و در اثنای آن احوال نهال مزاج غنچه گلبن اقبال و شعبه دوحه سلطنت و جلال از نهج اعتدال انحراف یافته، عرض مرضی صعب طاری
______________________________
(1). ع:- از.
ص: 508
گشت و وجود شریفش از حلیه صحت و حلّه سلامت عاطل و عاری ماند، و چون وقت نزول امری كه شاه و گدا و عاجز و توانا در وجوب قبول آن یكسانند رسیده بود، هرچند در معالجه سعی نموده شد، مفید نیفتاد و ودیعت حیات عاریتی را به مقتضای اجل موعود بازداد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «1»؛ و از او یك پسر بود «2» و نام او سلطان حسین.
[نظم]
جهانا بپروردیش در كنارو زان پس ندادی به جان زینهار
نهانی ندانم ترا دوست كیستبراین آشكارا بباید گریست حضرت صاحبقران كه قوت و تمكنش هنگام وقوع وقایع و مصایب فحوای
[نظم]
عالم علوی و سفلی زیر و بالا گر شودمن نه آن كوهم كه هرگز ترسم از زلزال خویش به زبان راستی و دوستی به ادا رسانیدی، از حدوث این واقعه هایله، چنان متألم و متغیر شد، كه یكباره عنان التفات از دنیا و ما فیها برتافت. جهانی از آن مصیبت جگرسوز اندوهاندوز، جامه چاك و تارك پرخاك ساختند و پلاس سیاه در گردن افكنده، از بس گریستن و نوحه كردن، خون در جگر كوه سنگیندل انداختند.
[بیت]
خون شفق از دیده گردون بچكیدمه روی بكند و زهره گیسو ببرید
شب جامه سیه كرد در آن ماتم صبحبرزد نفس سرد و گریبان بدرید و بر آیین شرع مطهر ترتیب تجهیز و تكفین فراخور كرده
[نظم]
تن شاهوارش «3» به تختی ز زرمرصّع به هرگونه درّ و گهر
بشستند و خود پاك بود آن سرشتنهالی است گفتی ز باغ بهشت
كفن كرده از پرنیان و حریربرآموده كافور و مشك عبیر
______________________________
(1). بقره/ 156.
(2). كلكته: ماند.
(3). ع: شهسوارش.
ص: 509 نهاده به تابوتی از چوب عودسپرده به رضوان ربّ ودود
به كش برده آن نعش رحمتنگارنهادند در مدفن نامدار
ز نور رضا باد روشنروانبه خلد برین شادمان جاودان حضرت صاحبقران بعد از اقامت رسم و آیین تعزیت و اطعام فقرا و مساكین، ترویح روح نازنین آن مرحومه را- انزلها اللّه من الفرادیس فی اعلی علّیّین- دست تصدّق به صدق نیت «1» برگشاد و غمام انعام عامش باریدن گرفته، از فیض خیرات و مبرّات به كافه ارباب استحقاق آن مایه خواسته ناخواسته رسید كه به وسیله تقریر و تحریر، شرح عشر عشیر آن نتواند داد.
[بیت]
نه چندان عطایا به درویش دادكه از چند و چونش توان كرد یاد و در این اثنا از طرف خراسان خبر آمد كه علی بیگ با امیر ولی متفق شده او را بر آن داشته است كه لشكر به در سبزوار كشیده و علی مؤید را محاصره میدهد.
حضرت صاحبقران را از واقعه فرزند عزیز صورت بیثباتی و كماعتباری دنیا به نوعی در نظر بصیرت نقش بسته بود كه تمام عالم بحذافیرها، بر دیده همتش هیچ مینمود، تا به عربده یك دو بدمست كه از نشأه شراب غرور در بزم پندار و هوس بیخودی كنند چه افتد؛
[مصراع]
آیا تو كجا و ما كجاییم
اصلا آن حكایت ملتفت إلیه رأی منیر نگشت و از ورود آن خبر در حال سعادت «2» مآلش هیچگونه تبدیل و تغییر راه نیافت، یعنی
[بیت]
سرایی كه باید شدن زان بروننیرزد به چندین فسوس و فسون و چون از مشیمه ازلی دین و ملك توأمان آمدهاند و ضبط امور آن برادر،
______________________________
(1). ع:- نیت.
(2). ع: سعاد.
ص: 510
بیمعاونت این خواهر متمشّی نمیگردد، مهد علیا قتلغ «1» تركانآغا- كه خواهر حضرت صاحبقرانی بود و از او به سن بزرگتر- قوت تحمل این اوضاع نداشت، در حضرت برادر زبان اشفاق به نصایح دلپذیر برگشاد كه چون واقعه ضروری كه سبب ملالت و سآمت خاطر خطیر است به هیچ تدبیر و تداركپذیر نخواهد گشت، جانب رعایت مصالح مملكت به یكبارگی فروگذاشتن كه هرآینه به فساد بلاد و تفرقه و پریشانی عباد مفضی شود، از كسوت صواب عاری مینماید، دل مبارك از آن اندیشه میباید پرداخت و ضبط امور مملكت و كفایت مهمّات سلطنت را وجهه همت بلند جناب ساخت و به جانب مازندران و كلات نهضت نموده «2»، جمعی را كه از غرور پای جسارت از جاده مطاوعت بیرون نهاده، دست بیباكی برآوردهاند، به هرعقوبت كه از آن صعبتر نباشد از قتل و نهب و تخریب اماكن و مساكن، ادبی چنان كردن كه عبرت و پند دیگران گردد تا هم گناهكاران به جزای خود رسیده باشند و هم بیگناهان نیكبخت به موجب «السّعید من یتّعظ بوعظ غیره» 150 به وسوسه دیو غرور از راه نروند و خود را و دیگران را در معرض بلا و عنا نیندازند.
[نظم]
برو دشمنان را چنان كن ادبكه یابند امان دیگران را غضب
بدی را جزا هركه بیند كه چیستبه كردار خویشش نباید گریست مؤدای این كلمات چون منشأش محض نیكخواهی و مهربانی بود، در خاطر خطیر حضرت صاحبقران جهانگیر تأثیر كرد و دواعی نهمت پادشاهانه در حركت آمده عزیمت حدود صوب خراسان و مازندران تشحیذ فرمود.
[بیت]
پیل را هندوستان آمد به یاد 151باز آغاز جهانگیری نهاد
______________________________
(1). ع: قتلق.
(2). ع: فرموده.
ص: 511
(784 ه. ق) گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحبقرانی به ایرانزمین نوبت ثانی
اشاره
حضرت صاحبقران در میان همان زمستان به جمع سپاه فرمان داد و لشكر آسمان جنبش ستاره عدد برآراسته، باز روی سعادت از بخارا به صوب ایران نهاده، نسیم فیروزی از طرّه پرچم رایت نصرتشعار، چون باد نوروزی از روایح گلزار، مشام روزگار را مشكآگین كرده و انوار فتح و ظفر ماهچه اعلام ظفر پیكرش مانند بارقه حسن از چهره سرو قدان ماهمنظر، دیده دولت را روشنایی بخشید
[نظم]
ز توران برآمد دگرباره جوشبه ایوان كیوان رسیده خروش
سپاهی بجنبید كز حصر آنیقینم كه عاجز بماند گمان
ز هرسو شده انجمن فوجفوجچو دریا كه خیزد ز هرگونه موج
گروهی دلاور چو شیر ژیانهمه دل پر از كین ایرانیان
چنین لشكری با چنان پادشاهروان شد شتابان به عون اله
چو آمد بآمویه لشكر ز دشتكه آنجا ز جیحون بباید گذشت
به كشتی در آمویه پل ساختندهنرپیشگانش بپرداختند
چو از بستن پل گشادند راهاز آن آب بگذشت شاه و سپاه
ص: 512 جهانگیر، صاحبقران، سرفرازبه ایرانزمین لشكر آورد باز
نهیب سپاهش به هر مرز و بومفتاده ز چین تا به اقصای روم
گر او كردی از مشرق آهنگ حربعدو خواب آشفته دیدی به غرب و چون از راه ماخان عبور نموده، حوالی كلات مخیّم عساكر گردون مآثر گشت، امیرزاده میرانشاه با سپاه ظفرپناه از سرخس آمده به معسكر همایون پیوست؛ و ملك غیاث الدین با لشكر از هرات توجه نموده، به اردوی همایون ملحق شد؛ و علی بیگ پیش از وصول رایات نصرتآیات متعلقات «1» خود را با اهل ولایت به حصار كلات درآورده بود.
[نظم]
ز بیم سپاه آنچه بودش یلههیونان و از گوسفندان گله
ز خیل و حشم آنچه زان داشت باكبه حصن كلات اندر آورد پاك صاحبقران كامگار را ملاحظه علاقه پیوند، تحریك سلسله عاطفت كرده، نخواست كه علی بیگ و ولایتش مصبّ سیل قهر و غضب و «2» سخط گردد؛ پیش او كس فرستاد كه: «سبب این خوف و هراس چیست. میباید كه اندیشه خطا اصلا به خاطر خود راه ندهد و به استظهار تمام بیتعلل بیاید تا قضیه به مخالفت نینجامد و اگرنه هرچه بیند از خود بیند»- «لقد أعذر من أنذر» 152.
علی بیگ را چون هنگام فرونشستن چراغ دولت بود، به انوار مصباح آن نصایح- كه از مشكوة مرحمت تافته بود- راه به جاده صواب نبرد و بر وفق سَآوِی إِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنِی «3» پشت پندار و منی به حصانت و محكمی كوه كلات بازگذاشت و به احراز سعادت ملازمت نشتافت.
[بیت]
كسی را كه روز بد آید به پیشبپیچد سر از راه بهبود خویش حضرت صاحبقران از صوب كلات مراجعت نمود، به كرن- كه از توابع ابیورد
______________________________
(1). م، الف: تعلقات.
(2). ع:- غضب و.
(3). هود/ 43.
ص: 513
است- نزول فرمود و به لشكر منصور جار رسانید كه عنان عزیمت به جانب ولی معطوف خواهد گشت و پی غلط داده، بیخبر به كلات راند.
[بیت]
چو بهمن به زابلستان خواست شدچپ انداخت «1» آوازه و راست شد علی بیگ و اتباعش را از مراجعت رایت فتح آیت از آن صوب و آوازه توجه به جانب «2» مازندران امنی حاصل شده بود و مجموع گله و رمه و اسب و گوسفند و دیگر چهارپایان از حصار بیرون آورده و در علفخوارها رها كرده، تمامت آن عرضه غارت و تاراج گشته، فتوح روزگار لشكر ظفرشعار شد، و در مقابل دروازه كلات كه مشهور است به دروازه چهارده، جهت نزول همایون شاه، قبّه بارگاه به اوج سقف فیروزهفام گلشنماه برافراخته شد و رمح سنجق ظفرپیكرش در ساحت دولت فروزده، پای قرارش چون خار پرگار به مركز زمین استوار گشت،
[بیت]
فروزد به ماهی و برزد به ماهبن نیزه و قبّه بارگاه و سپاه فتح آثار، كلات را چون حوادث روزگار از اطراف و جوانب فروگرفتند، امیرزاده میرانشاه در برابر دروازه دهچه نزول فرمود، و امیرزاده علی- كه پسر امیر مؤید ارلات بود- در گدار لهره فرود آمد، و امیر حاجی غیاث الدین دربند ارغون شاه را محل نزول ساخت، و امیرزاده عمر شیخ به دروازه دیگر رایت جلادت برافراخت.
نهیب صولت آن دلاوران قیامتآشوب، اركان تمكّن علی بیگ را متزلزل گردانید و از سر عجز و اضطراب به پایه سریر اعلی عرضه داشت كه: «از افعال ناپسندیده خود خجلتزده و شرمسارم و دلیری آنكه بیتمهید معذرتی به خدمت شتابم و سعادت بساطبوس دریابم، ندارم. اگر مراحم پادشاهانه مسامحت نماید و آن حضرت با نفری اندك به دروازه تشریف فرماید، بنده به دولت پایبوس سرافراز
______________________________
(1). ع: افكند.
(2). م:- به جانب.
ص: 514
گشته، دست ضراعت بدامن عفو گناهسوز یازیده، جرایم و زلّالت را به اعتذار و استغفار تدارك نماید».
حضرت صاحبقران از كمال مرحمت بیپایان ملتمس او را به اسعاف مقرون گردانید و روزی تعیین فرموده، با پنج سوار به در حصار تشریف حضور ارزانی داشت. و آن حصار را راهی بود باریك و تنگ در دره هولناك كه تیغ كوهش «1» از سماك گذشته بود و در عمق به سمك رسیده و مسافت میان نشیب و فرازش از ثری تا ثریّا كشیده.
[نظم]
بیخش به نشیب برده آهنگزان سوی سمك هزار فرسنگ
تیغش به فراز برده خرگاهزان سوی فلك به سالها راه علی بیگ را چون آمدن آن حضرت به اندك نفری معلوم شد «2»، شرارت نفس و خبث طبیعت بلكه عدم دولت و قلت سعادت، او را بر آن داشت كه اندیشه غدر و مكر كرده جمعی بدفعل را در كمینگاهها برگماشت كه اگر مجال یابند، از سر بیباكی دستیازیای كنند و خود به عهد وفا ننموده و بیرون نیامد، غافل از این معنی
[بیت]
كان را كه هست حفظ الهی نگاهباناز گردش سپهر نیاید بر او زیان
كاخ سعادتی كه شد از فضل حق بلنداز منجنیق حیله نیاید بر او گزند حضرت صاحبقران بعد از زمانها كه در وعدهگاه توقف نمود، مراجعت فرمود و از حمایت عنایت ربانی برحسب وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ «3» بداندیشان كور گشته، كس را مجال آن نشد، نه در آمدن و نه در بازگشتن كه دست از پا خطا كرده، به یك سر مو آسیبی رساند؛
______________________________
(1). ع:+ در سمك.
(2). ع: گشت.
(3). یس/ 9.
ص: 515
[نظم]
آن را كه خدا نگاه داردور سنگ ز آسمان ببارد
حاشا كه به او رسد گزندیو آشفته شود ز ناپسندی لاجرم آن حضرت به سعادت و سلامت به معسكر همایون بازآمد.
[نظم]
جهانجو فرود آمد از كوه بربرفتند گردان به انبوه بر
بگفتند یكیك بر او آفرینكه ای نامور شهریار گزین
چه به زانكه بازآمدی تندرستبه آب مژه رخ نبایست شست و چون نقض عهد و غدراندیشی علی بیگ به ظهور پیوست، نایره غضب حضرت صاحبقران برافروخت و یرلیغ همایون به نفاذ پیوست كه لشكر منصور جنگ دراندازند و اشارت علیّه صادر شد كه بهادران دلاور از محلی چند معیّن به حصار كلات برآیند.
سپاه ظفرپناه امتثال فرمان را كمر جانسپاری ببستند و هركس از موضع خویش پیش رفته، آنچه در وسع مكنت و مقدرت او بود كوشش نمود. و در اوایل ربیع الاول سنه اربع و ثمانین و سبعمائه موافق ایتئیل، شب سهشنبه، جماعتی از مركیتیان و لشكر بدخشان- كه ایشان در كوه روی با كبك دری برابری كردن، عار شمارند و در كمر گردی از پهلوی مساوات زدن با رنگ و پلنگ ننگ دارند- فرمان شد كه به حصار برآیند. آن گروه فی الحال روی جلادت به راه نهاده هم در آن شب به كوه برآمدند و جمعی دیگر نقاره فروگرفته و برغو «1» كشیده به دروازه رسیدند.
[نظم]
ز بانگ تبیره میان دو كوهدل كركس اندر هوا شد ستوه
سوار و پیاده به زرین كمرهمه تیغدار و همه نیزهور
روان اندر آمد گروها گروهدلیران رسیده میان دو كوه
______________________________
(1). ع: یرغو.
ص: 516
حضرت صاحبقران جمعی «1» دلاوران لشكر را اختیار فرموده، از پیش خود روانه داشت و جماعتی از بهادران و مقربان مثل آقتمور بهادر و ایكوتمور از راه لهره به كمر كوه برآمدند و آقتمور دشمنان را رانده، به قلهای برآمد كه بر مخالفان مشرف بود و ایكوتمور به سر خصم كه در مقابل او بود نیزه رسانید و دیگر بهادران و رزمآزمایان لشكر ظفرقرین، هركس از جای خود حمله كرده، مقابل خود را براندند و به بالای كوه برآمدند.
[نظم]
ز بس نعره و ناله كرّنایتو گفتی جهان اندر آمد ز جای
همه سنگ، مرجان شد و خاك خونبسی سروران را شده سر، نگون
ز خون چشم گیتی همه نم گرفتز بس كشته پشت زمین خم گرفت و عمر عباس و مبشر با چندكس پیش رفته بودند و در كمری ایستاده، دشمنان بر ایشان حمله كردند، حضرت صاحبقران جمعی از دلیران لشكر را بفرستاد تا مخالفان را به زخم تیغ جانشكار و نیروی بازوی كامگار منهزم و متفرق گردانند و عساكر منصور چون آفتاب وقت ظهور از كوه برآمدند و دشمنان، مقهور و منكوب گشته، به تضرع و زاری امان طلبیدند، علی بیگ را كارد اضطرار به استخوان رسید باز از در استكانت و انكسار درآمد و كس پیش حضرت صاحبقرانی فرستاد و به تشفع و تضرع درخواست كرد كه: «لشكر منصور دست استیلا و ستیز از جنگ و خونریز بازكشند، تا من فردا به پای اطاعت و انقیاد بیرون آمده، زمین عبودیت را سجدهگاه جبین ضراعت و مسكنت سازم». و براین معنی عهد و پیمان بست و پیمان را به ایمان مغلّظه مؤكّد گردانید و نیكروز و محمد شیخ حاجی را كه از اعیان امرای جون قربانی بودند با دخترش خاند سلطان كه نامزد امیرزاده محمد سلطان شده بود، بفرستاد و ایشان در مقام ادب زانو زده، زبان تضرع به شفاعت برگشودند.
عواطف پادشاهانه درخواست او را به حسن قبول تلقی نمود و باز عهد علی بیگ را
______________________________
(1). ع+ از.
ص: 517
در محل اعتداد و اعتبار آورده، فرمان داد كه سپاه نصرتپناه دست كین از پیكار بازداشته، تیغ انتقام را در حریم نیام آرام دهند و از آنجا مؤید و مظفر به معسكر نصرت مقر معاودت نمود و به سعادت نزول فرمود و نیكروز و محمد ملازم ركاب همایون به لشكرگاه ظفرپناه آمدند.
روز دیگر چون سلطان سیارگان بر سبز خنگ فلك سوار شده، افسر استعلا و اقتدار برافراخت و مخالف سیاهروی شب خوار و زار گشته معجر مشكین از سر بینداخت،
[بیت]
چو «1» از كوه بفراخت زرین كلاهشب از سر بینداخت شعر سیاه حضرت صاحبقرانی محفوف به تأیید آسمانی سوار شد و در دروازه كلات را از فرّ حضور سعادتگستر، غیرت حصار فیروزه كار چرخ اخضر گردانید، علی بیگ به پای ضرورت و اضطرار، از حصار چون مار از پوست بیرون آمد و روی تضرع به خاك استكانت نهاده، به گناهان خود اعتراف نمود و به حامی مراحم پادشاهانه توسل جسته امان جان طلبید و چون منشور آن حاجتش در دیوان عفو به توقیع انجاح موشح گشت و دل از جان برداشته را دگرباره بر امید زندگانی بست، زبان معذرت به خواهشگری برگشاد كه: «امروز از ملازمت ركاب همایون معاف باشم، تا فردا به اردوی اعلی شتابم و سعادت بساطبوس دریابم». سعت مرحمت حضرت صاحبقران آن ملتمس را نیز رقم اسعاف كشید و عنان سعادت به صوب معاودت پیچیده، به منزل مبارك خویش فرمود. علی بیگ را چون روز اقبال به شام زوال رسیده بود، بخت برگشته به هیچ حال نمیگذاشت كه قدم توفیق بر طریق صواب استوار دارد،
[بیت]
هركه را از بخت وارون روز «2» دولت شد سیاهطالع شوریده نگذارد كه آرد سر به راه
______________________________
(1). ع: خور.
(2). ع: روی.
ص: 518
باز اندیشه خطا پیش نهاد پندار باطل كرده، در شب راه دلهره را و دیگر ممرها- كه عساكر منصور از آنجا برآمده بودند- محكم گردانید و كشف كردار، سر در حصار سنگین كشیده، دیگر عهد بشكست و یاغی شد مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ «1» حضرت صاحبقران بعد از چهارده روز از آنجا كوچ كرده به حصار قهقهه- كه در میان باورد و كلات واقع است و خراب بود- فرمود، و به عمارت آن فرمان داده، سپاه ظفرپناه به دو شبانه روز آن را معمور ساختند، و حاجی خواجه را با جماعتی از مردان كار آنجا بنشاند، و سیورغتمش خان و امیرزاده علی و كلانتر بهادران شیخ علی را با تومانهای خود از جانبی دیگر به محافظت راههای كلات تعیین فرمود تا از جمیع جوانب راه آمدوشد بر ایشان بسته، آن حصار را لحد كردار محبسی سازند كه نه هیچكس بیرون تواند آمد و نه هیچكس پیش ایشان تواند رفت تا چیزی تواند برد «2».
[بیت]
آن را كه دل ز صدق و صفا زندگی نیافتدر گور به وگرچه دمی سرد میزند
گفتار در فتح قلعه ترشیز
حضرت صاحبقران چون حصار كلات را به حسن تدبیر مدفن مخالفان مردهدل ساخت، كمند اندیشه صواب انجام را بر كنگره فتح قلعه ترشیز انداخت و روی عزیمت مبارك به آن صوب آورده، رایت نهضت همایون برافراخت و از یسیدبان گذشته، به خبوشان درآمد و مهد علیا دلشادآغا را به واسطه عارضه مزاجی كه طاری شده بود، به جانب سمرقند بازگردانید و در ضمان حفظ آفریدگار
[نظم]
به فرخندهتر طالعی شد سوارجهاندار صاحبقران كامگار
به دولت روان گشت با لشكرشسپهر و سپهرآفرین یاورش
______________________________
(1). نور/ 40.
(2). م:- «كه نه هیچكس ... چیزی تواند برد».
ص: 519 چو جوشنده بحر و خروشنده سیلبه ترشیز و آن بوم بركرد میل
به عون الهی چون آنجا رسیدسپه گرد قلعه رده بركشید و قلعه ترشیز حصنی بود نامدار و حصاری بغایت محكم و استوار، در ولایت قهستان. بلندی باروی آن به مرتبهای كه پاسبانش اگر به كنگره برآمدی از آسیب شیر فلك در خطر بودی و ژرفی خندقش به حیثیتی كه اگر در بنش سبزه دمیدی از تعرض گاو زمین امان نیافتی از پهنای خندقش عقاب به یك پرواز نتوانستی گذشت، و مرغ بر كنگرهاش اگر توانستی رسید از شدت حرارت آفتاب «1» نتوانستی نشست.
[نظم]
فلك مثال حصاری كه سدّ اسكندربدی به نسبت او نسج عنكبوت نزار
بغایتی ز بلندی كه عقل نتوانستكمند فكر فگندن به طرف بام حصار
ز محكمی به طریقی كه منجنیق سپهربه سنگ حادثه كاهش نكندی از دیوار و محافظان حصار در آن روزگار سدیدیان بودند، كه ملك غیاث الدین آن قلعه را به امیر علی سدیدی سپرده بود، و سدیدیان جماعتی از غوریان بودند به بهادری و حصارداری مشهور، و در واقع ایشان طایفهای بودند در شیوه شجاعت و بهادری به حد كمال و در دلاوری و پهلوانی بیشبه و مثال، و قلعه از كفایت و تدبیر ایشان از ذخیره بسیار و انواع «2» آلات حرب و اسباب پیكار مالامال و گروهی انبوه در آنجا متحصن شده، مستعد و آماده قتال و جدال
[نظم]
چنین حصار كه یارد گشاد جز ملكیكه پیش خدمت او بست روزگار كمر
چنین سپاه كه یارد كشید جز شاهیكه شد درست بدو رسم و دین پیغمبر صاحبقران كامگار ملك غیاث الدین را فرمود كه: «اینها نوكران تواند و این قلعه، تو بدیشان دادهای، چون تو مطیع امر و حكم ما شدی ایشان چرا سرباز
______________________________
(1). ع:- آفتاب.
(2). ع: و از.
ص: 520
میزنند؟» ملك غیاث الدین گفت: «از بیعقلی». و ملك به پای حصار رفت و چندانكه ایشان را نصیحت نمود به سخن ملك از قلعه به زیر نیامدند. فرمان قضا جریان نفاذ یافت و لشكر گیتیستان، قلعه را مركزوار در میان گرفته، فرود آمدند و تومانات و هزارجات، صوبههای خود را مرتب و مستحكم گردانیده، به جنگ مشغول شدند و با آنكه آتش میوه زمستان است ایشان در تابستان كه مردم از شدت حرارت هوا میسوختند، پیوسته آتش پیكار میافروختند و حضرت صاحبقران هر روز سوار شده، گرد قلعه برمیآمد و مداخل و مخارج آن را احتیاط میفرمود.
مهندسان كاردان برحسب فرموده منجنیقها بساختند و عرادهها راست كرده برافراختند و فرمان شد تا نقبچیان چیرهدست، نقب در خندق بریده، آن را از آب خالی ساختند و در زیر حصار نقبها بنیاد انداختند و عساكر گردون مآثر از اطراف جنگ درپیوسته، دستبردهای مردانه مینمودند و اهل حصار نیز در مقابله، كوششهای دلاورانه نموده، آنچه غایت شجاعت و نهایت مردانگی و جلادت تواند بود به تقدیم میرسانیدند.
[نظم]
گردها كرده چشم گیتی كوركوسها كرده گوش گردون كر
تیغ چون مور و كشته چون لالهروی چون گل شده چو نیلوفر
خارپشتی شده ز نیزه و تیراجل جانشكار عمر شكر آخر الامر اعوان دولت روزبهروز بر زیاده به زخم سنگ منجنیق و عراده، بارو و فصیل حصار را چنان درهم شكستند، كه مصدوقه جَعَلْنا عالِیَها سافِلَها «1» مشاهده افتاد. سدیدیان را از آن حال پشت دل بشكست و دریافتند كه اقبال حضرت صاحبقرانی، امری است آسمانی و مقاومت با آن دولت به جلادت و پهلوانی ممكن نیست. از در عجز و ناتوانی درآمده، به جان امان خواستند و زبان تضرع و انكسار به پوزش و اعتذار بیاراستند، عواطف خسروانه ایشان را امان بخشید و به
______________________________
(1). هود/ 82.
ص: 521
عنایت و استمالت ایمن و امیدوار گردانید. ایشان از قلعه بیرون آمدند و به سعادت بساطبوس استسعاد یافته، به مراسم بندگی و خدمتكاری قیام نمودند.
صاحبقران كامگار «1» چون در ایشان آثار مردانگی و فرزانگی مشاهده فرموده بود «2» همه را به انواع تربیت و نوازش مخصوص داشته، سیورغالات و انعامات پادشاهانه ارزانی داشت، و بر ضبط و محافظت حصارها و قلعههای سرحد تركستان نامزد فرمود.
[بیت]
چو سلطان كند بندهای را پسندمیان بزرگان شود سربلند 153 و چون ایشان به خانه كوچ روانه آنجانب شدند، داروغگی ترشیز از قبل امیرزاده میرانشاه به سارقاتكه مفوض گشت.
ذكر رسیدن ایلچی فارس
در این ولا والی فارس جلال «3» الدین شاه شجاع كه غرّه جبین دودمان مظفری و واسطه عقد ملوك آن دیار در آن روزگار او بود، از ارشاد ملهم دولت به عرض اخلاص و هواداری بندگان پایه سریر اعلی مبادرت نمود، و عمر شاه- كه از وجوه امرای او بود- با مكتوبی، مضمونش بعد از دعا و ثنا عرض ضراعت و اخلاص و اظهار دولتخواهی و اختصاص، روانه درگاه عالمپناه گردانید و به رسم پیشكش بسی ظرایف و تحف از جواهر نامدار و لآلی شاهوار و قناطیر مقنطره از زر و دینار مقرون به صنوف اقمشه فاخر و تنسوقات و اجناس ثمین و اسبان تازی با برگستوان و استران راهوار با زینهای زرین و استر ركاب و قطار با رخوت نفیس و آلاتگزین و سراپرده سقرلاط و خرگاه و خیمه و سایبان همه از نفایس اقمشه در غایت تكلف و تزیین، مصحوب آن فرستاده، بفرستاد. و چون عمر شاه به درگاه سلطنتپناه رسید و به شرف بساطبوس مستسعد گشت، رسم الجامشی بجای آورد و مكتوبی كه
______________________________
(1). ع:- كامگار.
(2). ع: فرمود.
(3). ع: شجاع.
ص: 522
همراه داشت به عزّ مطالعه نواب كامیاب رسانیده، تحف و هدایا كه آورده بود بعد از عرض، تسلیم بندگان حضرت كرد. صاحبقران كامگار او را بنواخت و به انواع احسان بیدریغ از زر و خلعت و اسب گرامی و بلندپایه ساخت و جواب مكتوب مشتمل بر وفور عنایت و عاطفت كرامت فرمود و او را مقضی الاوطار «1» و امیدوار بازگردانید و كس خود را با بسی هدایا و تحف همراه او پیش والی فارس فرستاد تا او را به عواطف و مراحم خسروانه، معتضد و مستظهر ساخته، مخدره پرده عصمتش را جهت فرزند ارجمند، امیرزاده پیر محمد، پسر امیرزاده جهانگیر خواستاری «2» نماید و اساس مودّت و مصادقت كه در میان آمده، به قرابت و مصاهرت مؤكّد گشته، استحكام پذیرد «3» و استمرار یابد.
[بیت]
محبت به پیوند چون شد قویشود تازه شاخ امید از نوی
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به صوب مازندران
چون حصار ترشیز برحسب دلخواه بندگان حضرت در سلك تسخیر انخراط پذیرفت و در تحت تصرف گماشتگان انضباط یافت، رایت نصرت شعار در كنف حفظ پروردگار به صوب مازندران روان شد.
[بیت]
از صف لشكر فكنده جنبش اندر دشت و كوهوز تف خنجر فكنده جوشش اندر بحر و بر و چون از راه روغی عبور نموده، كبود جامه و شاسمان مخیّم نزول همایون گشت، والی مازندران امیر ولی از اطلاع بر آن معنی دهشت و حیرت شامل حال خود یافت و از مقربان خود، امیر حاجی و دیگر نزدیكان را با انواع پیشكشها از تقوز و تحف و هدایا بفرستاد و بساط اعتذار به اقدام تخشّع و انكسار سپرده، به عاملان دیوان لطف پادشاهانه عرضه داشت كه: «همگی درخواست همین است كه
______________________________
(1). ع: الاوتار.
(2). ع: خواستداری.
(3). ع:- پذیرد.
ص: 523
بنده را در این مجال «1» معاف داشته، عساكر منصور در ضمان تأیید رب غفور، عنان توجه از این دیار برتابند، تا «2» كمینه را سكینه امن و اطمینان حاصل شده، بهخاطر گشاده احرام كعبه اقبال دربندد و از عقب شتافته زمین عبودیت را به جبین اخلاص بفرساید و بقیه عمر كمر خدمتگاری را زیور میان بختیاری ساخته، به مراسم جانسپاری قیام نماید».
[بیت]
یكی بنده باشم به درگاه شاهبه خدمت ببسته میان «3» سال و ماه كرم بیدریغ آن حضرت صحیفه ملتمس او را رقم اسعاف كشید و از خزانه سماحت خسروانه، قامت حاجتش را خلعت قبول پوشانید.
[بیت]
كرم بین كه دشمن چو كرد التجامراد دلش سربهسر شد روا در همان اثنا، از كلات خبر آمد كه شیخ علی بهادر كمرها و ممرهای آن قلعه را تحقیق كرده، شبی بیآنكه امیرزاده علی را آگاهی دهد با چندی از نوكران خاصه خود نهفته به حصار كلات برآمد، و چون هوا از غبار ظلمت شب، تیرگی داشت، راه گم كرده به كمری بلند بازخورد و دشمنان واقف گشته، به شتاب درآمدند و كمرها و گدارها گرفته مدافعه و مقابله را آماده شدند. جهان پهلوان روی شجاعت به ایشان نهاد و از طرفین سورن انداخته، جنگی عظیم درپیوست.
[نظم]
ز بس خروش برافتاده كوه را لرزهز بس نهیب فرورفته آسمان را دم
زبان گردان چون زلف دلبران در تابدهان مردان چون چشم سفلگان بینم تا در آشیان تركشها از طایر تیر نشانی مانده بود، زاغ كمان از هوای دست دلاوران گوشهگیر نشد، و تا زبان تیغ در كام انتقام سراسر دندان نگشت، بهادران را سخنی جز ده و دار و گیر دلپذیر نیفتاد.
______________________________
(1). ع: محل.
(2). ع:+ بنده.
(3). ع: كمر.
ص: 524
[نظم]
تیر جان یافته ز وصل كمانتیغ باریده خون ز هجر نیام
آن نشسته چو نور در احداقوین روان همچو روح در اجسام و چون جعبهها از تیر چون كف كریمان از دنانیر خالی ماند و تیغ و سپر چون دل اهل هنر و احوال مردم دانشور شكسته و مبتر «1» گشت و بسیاری از مردم طرفین سپری شدند، جمعی از سر خیراندیشی پای صلاح در میان نهاده، به دستیاری توفیق، آب تسكینی بر آتش فتنه افشاندند و غبار بلا- كه به باد حمله پرخاشجویان از خاك معركه برخاسته بود- فرونشاندند و از جانبین عهد مصافات بسته، علی بیگ و شیخ علی بهادر ملاقات كردند و به رسم مصالحت یكدیگر را در كنار گرفتند و وحشت و كدورت از میان برخاسته، از عناد و ستیزه كنار جستند؛ و علی بیگ او را به خانه خود فرود آورده، آنچه از لوازم اعزاز و اكرام «2» و جانبداری تواند بود، بجای آورد و با او طرح مصاحبت شبانروزی درانداخته، چشم آن دارد «3» كه بهوسیله شفاعت او عفو حضرت صاحبقران گناهان او را درگذارد.
[بیت]
زین محترم شفیعی آن را كه كرد یاریشاید كه با گناهش باشد امیدواری حضرت صاحبقران چون التماس والی مازندران كه از در اطاعت و انقیاد درآمده درخواست كرده، مبذول داشت، به سعادت و اقبال عزم مراجعت فرموده، از راه سملغان «4» و جرمغان عبور نموده، مرغزار رادكان را مضرب خیام سلطنت و محل سراپرده عظمت گردانید و در آنجا شیخ علی بهادر و جماعتی كه با او بودند، به اردوی اعلی ملحق شدند. و چون شیخ علی بهادر، علی بیگ را با شمشیر و كفن به شرف بساطبوس رسانیده، زانو زده خون او درخواست كرد، مرحمت پادشاهانه گناه او را عفو فرمود و به عنایت و نوازش مخصوص گردانید، و شیخ علی بهادر را
______________________________
(1). ع: ابتر.
(2). ع:- و اكرام.
(3). ع: داشت.
(4). الف، ع: شملغان.
ص: 525
ملحوظ نظر عنایت و تربیت گردانیده، رادكان را سیورغال او فرمود و سبزوار را به علی مؤید سربدال «1» مسلم داشت و فرمان داد كه ملك غیاث الدین را با فرزندان و علی بیگ را با متعلقان به سمرقند و مجموع جون قربانیان «2» را بر امرا قسمت نموده، خانه كوچ به ماوراء النهر نقل كنند.
گفتار در مراجعت صاحبقران اسلامپناه به جانب تختگاه
چون ممالك خراسان از دغدغه مخالفان به یكبارگی صافی شد و گماشتگان امیرزاده میرانشاه بر تمام آن بلاد و دیار متمكن و صاحب اختیار شدند، رایت نصرتنشان حضرت صاحبقران به سعادت و اقبال متوجه مستقرّ سریر سلطنت و جلال گشت و عساكر منصور را اجازت داد كه به مواضع خود بازگردند و هركس در خانه خود بیارامد و به تعجیل روان شد. و چون غبار موكب همایون سرمه دیده امید اهالی سمرقند آمد و آن مملكت از فرّ نزول مبارك آن حضرت غیرت باغ ارم و روضه جنان گشت، علی بیگ و امیر غوری پسر ملك غیاث الدین و ملك محمد برادرش را بند كرده، به اندكان پیش امیرزاده عمر شیخ فرستاد و جون قربانیان را به تاشكنت و ملك غیاث الدین را با پسر بزرگش پیر محمد در سمرقند موقوف داشت.
و در این زمستان از تصادم تقدیرات الهی در هرات حادثهای موحش رو نمود؛ و تفصیل قضیه آن است كه پسران ملك فخر الدین محمد و برادرش در زمان استیلا و حكومت ملك حسین و پسرش ملك غیاث الدین اعتبار و اختیاری نداشتند و در غایت فلاكت و بیوضعی روزگار میگذاشتند. و چون حضرت صاحبقرانی، هرات را فتح فرمود، و ایشان در پایه سریر اعلی حال خود عرضه داشتند كه ما بندگان با ملك حسین ابنای اعمامیم و او و پسرش ملك غیاث الدین تمام اسباب و املاك پدران ما به دست تغلب و تسلط فروگرفته، این بیچارگان را به كلی ضایع و
______________________________
(1). ع: سربدار.
(2). كلكته: غربانیان. این نام در كتب تاریخ به صورتهای جانی قربانی، جونی قربانی، جاونی قربانی ذكر شده است.
ص: 526
محروم بگذاشتند. مرحمت پادشاهانه ایشان را بنواخت و حكومت غور به برادر بزرگتر ملك محمد ارزانی داشت. و هم در آن ولا ابو سعید اسپهبد- كه غوری بچه بیباك بود و ملك غیاث الدین او را بند كرده بود «1» و ده سال بر آن گذشته- از میامن التفات آن حضرت خلاص یافت.
و در اواخر سنه اربع «2» و ثمانین و سبعمائه كه امیرزاده میرانشاه با امرا به كنار مرغاب در موضع پنج ده- كه به پندی «3» مشهور است- قشلاق فرموده بود. ملك محمد از محض جنون و جهالت روی شقاوت به تیه ضلالت آورد و با جمعی غوریان از او جاهلتر متوجه هرات شدند و ابو سعید اسپهبد نیز خر در میان گلّه انداخته، به ایشان پیوست و چون به هرات رسیدند حشری از اراذل و اوباش، سر در پی ایشان نهادند و داروغا و محصلان و نوكران امرا كه هریك به مهمی به آنجا رفته بودند، به اتفاق به حصار اختیار الدین درآمدند و آن بیباكان عاقبت نهاندیش «4» در شهر افتادند و دست تعدی و بیداد به هرگونه شر و فساد برگشادند و از جمله به در حصار آمدند و هیزمی چند جمع كرده، آتش بر آن در زدند. جماعت تركان كه در آن حصار بودند از آن حال متوهم شدند و جریده، بیچیزی «5» كه به نظر طمع شریری درآید، خود را از بارو «6» به زیر میانداختند كه جان به سلامت بیرون برند و از آسیب تعرض آن ملاعین امان نمییافتند. و چون این خبر به امیرزاده میرانشاه رسید، امیر حاجی غیاث الدین و امیر آقبوغا را با فوجی از لشكر ظفرقرین به تعجیل روانه هرات گردانید و خود نیز با لشكر متوجه شد. و چون امرا برسیدند، غوریان به مقابله و مدافعه پیش آمده، در سر كوچه خیاوان «7» جنگ واقع شد و شكست بر مخالفان افتاد و بسیاری از ایشان كشته شدند؛ و اندكی زار و زخمدار در شهر گریختند و در شب از هم فروریخته، متفرق و پراكنده شدند؛ و امیرزاده میرانشاه نیز برسید و سپاه نصرتپناه تیغ سیاست از نیام انتقام كشیده، جمعی كثیر از بیباكان به
______________________________
(1). ع:- بود.
(2). ع: رابع.
(3). م: یندی؛ پندی- پنج دیه.
(4). ع: نااندیش.
(5). ع: خبری.
(6). ع:- از بارو.
(7). ع: خیابان.
ص: 527
قتل آوردند و از سرهای كشتگان مناره ساختند و به اوج عبرت و اعتبار برافراختند.
[مصراع]
هركس كه چنان كند چنین آید پیش
154 و چون پرتو این خبر در سمرقند از ممرّ انهای امیرزاده میرانشاه بر پیشگاه خاطر آگاه حضرت اعلی تافت، یرلیغ لازم الاتباع نفاذ یافت و ملك غیاث الدین كه در ارگ سمرقند محبوس بود و برادرش ملك محمد و پسر كوچكش امیر غوری و علی بیگ جون قربانی كه در اندكان مقیّد بودند هر چهار عرضه چهار تكبیر فنا گشتند و از مصدوقه وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً «1» نموداری مشاهده افتاد؛- «و لا مردّ لقضاء اللّه تعالی».
______________________________
(1). انفال/ 25.
ص: 529
(785 ه. ق) ذكر وفات حضرت دلشادآغا و قتلغ تركانآغا غفر اللّه لهما «1»
اشاره
در سال هفتصد و هشتاد و پنج مطابق تنغوز «2» ئیل، حرم محترم حضرت صاحبقرانی دلشادآغا از غمآباد دنیا رحلت نمود و مرغ روحش به امتثال امر ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «3» بال گشود و بعد از چند روز، مهین خواهر آن حضرت، قتلغ تركانآغا- كه از خواتین روزگار به انواع خیرات و اصناف مبرات امتیاز داشت، و معمار همتش بسی بقاع خیر از مدارس و خوانق پرداخته، از فیض احسانش طبقات خلایق محظوظ و بهرهور بودند- دعوت حق را اجابت فرمود و از تنگنای دار غرور به فضای دلگشای سرای سرور انتقال نمود.
[نظم]
دردا كه مصر عصمت و حشمت خراب شدوان نیل فضلگستر دولت سراب شد
155 ماتمسرای گشت سپهر چهارمینروح القدس به تعزیت آفتاب شد و او را در جوار مزار شاهزاده قثم بن العباس 156- رضی اللّه عنهما- دفن كردند.
حضرت صاحبقران را از حدوث این واقعه حزنی عظیم به خاطر مبارك راه یافت و اندوه بیش از اندازه گرد ضمیر منیر برآمد. مراسم تعزیت به آیینی تمام اقامت افتاد و
______________________________
(1). ع:- غفر اللّه لهما.
(2). ع: تنگوز.
(3). فجر/ 28.
ص: 530
ثواب روح مطهر ایشان را از فواضل صدقات حضرت صاحبقران، آن مایه موهبت «1» به ارباب استحقاق رسید «2» كه شرح نتوان داد. و چون رأی عالمآرای آن حضرت از غایت ملال و كلال عنان اندیشه از اشغال دنیاوی «3» به كلی برتافت و اصلا پرتو التفاف بر احوال مملكت و تدبیر مصالح سلطنت نمیانداخت، سادات و علما و مشایخ و صلحا مثل سید بركه و خواجه عبد الملك 158 و شیخزاده ساغرجی، اتفاق نموده، به حضرت گردون بسطت حاضر شدند و زبان دولتخواهی به مواعظ «4» و نصایح برگشوده، خاطر مباركش را به لطایف و اشارات از احادیث و آیات و نوادر حكایات تسلی دادند و به كفایت مهمات رعایا و لشكری و اشاعت آثار معدلت و دادگستری كه میامن ساعتی از زمان كه به آن صرف شود در میزان معرفت و ایقان بر عبادت عمری «5» رجحان دارد، ترغیب نمودند. صاحبقران كامگار یتیمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «6» را تمیمه بازوی اصطبار ساخته، روی همت بلند جناب به تدبیر مصالح ملك و ملت آورد.
گفتار در فرستادن لشكر به جانب جته
حضرت صاحبقران در همان سال تنغوز «7» ئیل امیرزاده علی را با لشكری به قلع و قمع اشرار جته- كه بیشتر از حلیه اسلام بیبهره بودند- نامزد فرموده، به طلب قمر الدین كه برافروزنده شعله شرارت ایشان بود، روانه گردانید و خود متوجه كش شد. و چون امیرزاده علی با سپاه روان شد، در راه طایفه بهرین- كه دریای فتنه را نهنگ و كوه فتّاكی و بیباكی را پلنگ بودند- كمین غدرگشاده، آغرق امیرزاده علی را بغارتیدند و او شكسته بازگشت و پیش حضرت صاحبقرانی آمد. آن حضرت شیخ علی بهادر و سیف الملوك پسر امیر حاجی سیف الدین و اتلمش و ارغون شاه اختاجی را با سپاهی در رزم جانستان و سرپاش، به قصد انتقام آن بیباكان روان
______________________________
(1). ع: مواهب.
(2). ع: رسانید.
(3). ع: دنیوی.
(4). ع: وعظ.
(5). ع: عمره.
(6). بقره/ 156.
(7). ع: تنگوز.
ص: 531
گردانید، و چون به زودی از ایشان خبری نیامد، امیر جهانشاه جاكو و ایلچیبوغا و شمس الدین اوچقرا و صاین تمور بهادر را با دههزار سوار در عقب ایشان بفرستاد و چون به اقاقم «1» رسیدند، امرا- كه پیشتر رفته بودند- جماعت بهرین را یافته و بسیاری از ایشان به قتل آورده و تالان و برده كرده و بازگشته در آنجا برسیدند و چون امیر جهانشاه مأمور بود كه در طلب قمر الدین سعی نماید، ایشان را مجموع بازگردانیده به اتفاق از اسی «2» كول گذشته تا گوگه «3» توپه به جستوجوی قمر الدین برفتند و چون او را جایی نیافتند مراجعت نموده، در پاییز به سمرقند رسیدند و در پایه سریر اعلی به احراز سعادت زمینبوس سر افتخار به آسمان رسانیدند.
گفتار در نهضت صاحبقران ممالكستان، بهطرف مازندران و رفتن به جانب سیستان
حضرت صاحبقران گیتیستان در همان پاییز عزیمت حدود مازندران را تشحیذ فرموده، روی همت بلند جناب به تجهیز و ترتیب لشكر آورد و سپاهی بیكران، هنگام حمله غیرت گردون و گاه شمار از عدد ثوابت و سیار «4» افزون.
[نظم]
چو شیر پردل و در زیر بارگی «5» چو پیلچو مور بیحد و در دست نیزههای چو مار
چو باد حملهبر و همچو كوه حملهپذیرچو رعد نعرهزن و همچو برق تیغگزار برآراسته به مباركی و طالع فرخنده سوار شد و جبه دیده «6» و در ضمان «7» حفظ و تایید ملك دیّان به صوب مازندران روان گشت و ماهچه سنجق ظفر پیكرش به اوج سپهر افراخته ثالث نیّرین شد و طنطنه صیت قیامت نهیبش، زلزله در جهان انداخته در جنبات خافقین «8» افتاد، و چون بعد از قطع مراحل و منازل به ترمد رسید، به رسانیدن تغار لشكر، فرمان قضا جریان صدور پذیرفت و بر معبر آنجا پل بسته عبور
______________________________
(1). ع: اتاقم.
(2). كلكته: ایسی؛ ع: سی.
(3). ع: كول.
(4). ع: سیاره.
(5). م: بارهها؛ كلكته: بارهای.
(6). ع:- وجبه دیده.
(7). م:- ضمان.
(8). ع: خانقین.
ص: 532
فرمود و چون كنار آب مرغاب محل نزول همایون گشت، امیر جاكو- كه برحسب فرمان متصدی حكومت كابلستان بود- از عقب آمده، به سعادت بساطبوس مستسعد گشت و مهمات ملكی كه داشت به عزّ عرض رسانیده باز از جهت ضبط و نسق سرحد خود مراجعت نمود. و چون در این اثنا خبر آوردند كه تومن گرمسیری نكودری، دم از مخالفت میزند و شیخ داود سبزاری «1»- كه عاطفت حضرت صاحبقرانی او را به پیشوایی سبزار «2» بلندپایه و سرافراز گردانیده بود- كفران نعمت پیش گرفته، دست «3» جسارت به قتل تابان بهادر- كه داروغای آنجا بود- دراز كرده است «4» و یاغی شده. و چون امیرزاده میرانشاه از آن حال آگاهی یافت، امیر آقبوغا را از هرات با لشكر بهطرف سبزار «5» فرستاد و امیر حاجی سیف الدین به امداد او از عقب روان شد و ایشان سبزار «6» را محاصره كرده، مسخر گردانیدند و مردم بسیار به قتل آوردند و شیخ داود گریخته، به بالای قلعه بدرآباد- كه بر قلّه كوهی واقع است- برآمد و متحصن شد، و [به صاحبقران خبر دادند كه]: «الحالة هذه، امیر حاجی سیف الدین و امیر آقبوغا به محاصره آن مشغولاند».
و چون این اخبار به مسامع علیّه صاحبقران كامگار رسید و اهالی سیستان نیز مخالف بودند، شیخ علی بهادر و اوچقرا بهادر را با لشكری مرتب بهطرف امیر ولی فرستاد، تا در مقابل او نشسته آن سرحد را ضبط نمایند، و عنان توجه همایون به صوب سیستان معطوف داشت. و چون موكب ظفرقرین در اوایل رمضان سنه خمس و ثمانین و سبعمائه به هرات نزول فرمود و مردم آنجا با غوریان اتفاق نموده، اظهار مخالفت كرده بودند- چنانكه سبق ذكر یافته- مال امانی «7» بر ایشان حواله رفت و رایت نصرت شعار محفوف به عون و تأیید پروردگار متوجه سبزار «8» شد. و چون آن دیار مخیّم نزول صاحبقران كامگار گشت، یرلیغ عالم مطاع نفاذ یافت و قلعه را
______________________________
(1). م: سبزواری.
(2). م: سبزوار. سبزار صورتی دیگر است از اسفزار شهركی نزدیك هرات.
(3). از صفحه 501 «... دامن اعتذار ...» تا این قسمت در نسخه «الف» افتادگی دارد.
(4). ع:- است.
(5 و 6). ع: سبزوار.
(7). ع:- امانی.
(8). ع: سبزوار.
ص: 533
نقب زدند و شیخ یحیی خراسانی بر سر نقبچیان ایستادگی نموده، شیب آن را چون خانه زنبور مجوّف ساختند و قلعه به نوعی از هم فروریخت كه بیشتر مردم كه در آنجا بودند، هلاك شدند، و شیخ یحیی نیز به زیر دیواری بماند و قریب دو هزار كس را اسیر كرده، زنده بر بالای یكدیگر نهادند و به گل و خشت استوار كرده، منارهها برآوردند، تا عالمیان از سطوت قهر آگاهی یافته، خود را به وسوسه دیو غرور در چاه ویل و ثبور نیندازند، و چون خاطر خطیر صاحبقران جهانگیر از آن قضیه بپرداخت، عساكر گردون مآثر مرتب داشته، منغلای به جانب سیستان روان فرمود و از عقب ایشان با لشكر نصرتپناه روی ظفر به راه آورده.
[نظم]
به شبگیر برخاست آوای كوسشد از گرد لشكر سپهر آبنوس
همی رفت آن لشكر نامدارسواران شمشیرزن، صد هزار
خروشان و جوشان گروها گروهگه حمله باد و بر حمله كوه شاه جلال الدین والی فراه، هواخواهی بندگان درگاه را گوشوار افتخار ساخته، از حصار بیرون آمد و رایت فرخندهفال را به قدم استعجال استقبال نمود و پیشكشهای لایق، نسبت با غایت قدرت و مكنت امثال خویش از ملوك و حكام، نه نظر با علوّ رفعت و «1» رتبت محل و جلالت قدر و مقام آن حضرت «2».
[مصراع]
كه آن برنیاید ز دست كسی
به عرضگاه اخلاص و اختصاص آورد و قبای بندگی و خدمتكاری را كه آرایش قامت اقبالش بود، به كمر اطاعت و جانسپاری بیاراست. و چون حضرت صاحبقران با فتح و نجاح فی جیش من الافراح، از فراه روان شد و گرد موكب كشورگشایش در تن گیتی بهجای روان، آق تمور بهادر را با جمعی از امرای قوشونات فرمان داد كه حوالی سیستان را تاخت كرده، غارت كنند، و چون به امتثال
______________________________
(1). الف، ع:- رفعت و.
(2). الف، م:- آن حضرت.
ص: 534
امر بشتافتند تا در دروازه سیستان به باد تاراج بررفت و اموال و غنایم بسیار فوق الحساب مزید سعت و جمعیت معسكر سعادتمآب گشت. و چون رایت تأیید پرچم، از «1» اوك عبور نموده، آن لشكر جوشنور تیغگزار «2» به قلعه و حصار زره رسیدند. برحسب فرمان قضا جریان جنگ درانداخته در «3» روز مسخر كردند، و از مخالفان پنج هزار كس در اندرون جمع شده، و از تفرقه جان گذشته، جنگی عظیم كردند و بیشتر به زخم تیر و شمشیر سپری شدند و از كشته پشته برهم انداختند و از سرها منارها ساختند.
[نظم]
در دست اسب یاره شد از كشته پارههاو آویخت قد نیزه ز سر گوشوارهها
تا كار خصم نیز شد از دولتش بلنداز كشته پشتهها و ز سرها منارهها
گفتار در محاصره شهر سیستان و فتح آن «4»
صاحبقران گیتیستان از حوالی حصارزره، لشكر به آیین یسال آراسته، روان شد و با جمعی از خواص لشكر از پیش براند، و چون مسافت تا به دروازه اندكی ماند، به بالای پشتهای از ریگ برآمد و شاه شاهان 160 و تاج الدین سیستانی با جمعی، از پیش شاه قطب الدین 159 بیرون شتافته، از سعادت پایبوس سربلندی یافتند و از در عبودیت و خدمتكاری درآمده به تضرع و زاری سخن قبول خراج و باج عرضه میداشتند، و حضرت صاحبقران با ایشان در آن باب به سخن مشغول بود، كه ناگاه دشمنان لشكر آراسته از دروازه بیرون ریختند و آهنگ جنگ كرده متوجه شدند. حضرت صاحبقران دو هزار سوار «5» مكمل را در كمین بازداشت، و محمد سلطانشاه را فرمود كه با سپاهی اندك پیش «6» رود و با دشمنان جنگ درانداخته و خویشتن را گریزان ساخته، بهطرف دست راست روان شود، و چون برحسب
______________________________
(1). ع:+ موضع.
(2). الف، ع، م: گزار.
(3). ع:+ همان.
(4). الف:- عنوان.
(5). م: مرد.
(6). م:- پیش.
ص: 535
فرموده كاربند شد و مخالفان چیره گشته، دلیر از عقب ایشان درآمدند و به كمینگاه رسیدند، آن دو هزار سوار مكمل بر ایشان تاختند «1» و جنگی عظیم واقع شد.
مخالفان پیاده بودند و به زخم خنجر، اسب بسیار مجروح ساختند و چندی بكشتند و خلقی انبوه از ایشان از تیغ انتقام بر خاك هلاك افتادند و بقیه كه بماندند به زخم شمشیر براندند و به دروازه رسانیدند «2».
[نظم]
ز بس خون كه با خاك آغشته بودبه چشم ظفر لالهزاری نمود
زمین را ز خون بازنشناختندهمی اسب بر كشتگان تاختند و چون شهسوار معركه سپهر از هول آن رزمگاه به حصار مغرب شتافت و صانع تقدیر از تاروپود تاریكی و ظلام كسوت مشكینفام وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً «3» بیافت،
[بیت]
لشكر از جنگ دست بازكشیدتا ز مشرق سپیدهدم بدمید
باز چون آفتاب سر برزدبر سر خود كوه خنجر زد
لشكر آراست شاه عالمگیربه فلك بر شده خروش نفیر حضرت صاحبقران قول را به فرّ شكوه پادشاهانه بیاراست و میمنه به ظلّ رایت فتح آیت امیرزاده میرانشاه زینت یافت و از امرای بزرگ امیر حاجی سیف الدین و آقبوغا بهادر و دیگر نویینان ملازم بودند، و قنبل میسره امیر ساربوغا بود و در پهلوی او خدایداد پسر حسین و عساكر منصور بر تمام اطراف و جوانب حصار محیط گشته گورگه فروكوفتند و برغو كشیده سورن انداختند «4» و در پیش خود خندقی ساختند و بر لب خندق، مندوها نشاندند.
[نظم]
باز در وقت آنكه ظلّ زمینكرد بر موكب شعاع، كمین
عرض داده سپاه انجم راشب ظلمت شعار ظلم «5» آیین
______________________________
(1). م:- «و جنگ عظیم ... ساختند».
(2). الف، ع: رساندند.
(3). نبأ/ 10.
(4). م: سوار شدند.
(5). م: مشك.
ص: 536
دو هزار كس از مردم اندرون به عزم شبیخون بیرون آمدند و بهحسب اتفاق در برابر امیر شمس الدین عباس و برات خواجه افتادند «1»، ایشان بگذاشتند تا آن بیباكان از خندق گذشته، به خیمه و خرگاه رسیدند و اسب و شتری چند را به خنجر تلف گردانیدند، بعد از آن از اطراف تیرباران كردند و بسیاری از ایشان را بر خاك هلاك انداختند و بعضی خسته و جسته به «2» اندرون حصار گریختند؛ و روز دیگر كه جمشید منوچهر چهرمهر، به عزم تسخیر حصار زبرجد نگار سپهر، لوای ضیا برافراخت و شهربند گردون را به تیغ جهان «3» ستان عالم اقطاع شعاع از حشر اختر و مواكب كواكب بپرداخت.
[نظم]
كشید از كمین تیغ كین شاه مهربپرداخت ز انجم حصار سپهر
به فرمان سلطان صاحبقرانخدیو جهانبخش گیتیستان لشكر فیروزی اثر روی قهر به شهر آورده، از هر جانبی جنگ درانداختند و از آهن تیغ بر سنگ دلهای بیدریغ آتش پیكار افروخته رایت تسخیر برافراختند، امیرزاده علی با پانصد سوار حمله كرده «4»، دروازهای كه مقابل ایشان بود، مخالفان را رانده، در اندرون تاختند و دلاوران زاول زمین را حین «5» تصور رستمی در جبین پندار و كین، روی تهور به ایشان نهاده،
[مصراع]
دل از انده جان بپرداختند
و جماعتی از عقب درآمدند و از هر طرف دست جلادت گشاده، راه دروازه بر آن فوج از سپاه ظفرپناه- كه دلخواه چرخ فیروزه، جز فیروزی ایشان نبود- ببستند، و آن بهادران نصرتآیین شمشیر كین را به دست تأیید بركشیده، داستان پور دستان را به یاد زاولستان آوردند.
______________________________
(1). م:- افتادند.
(2). ع: در.
(3). الف:+ عالم.
(4). ع:+ تا.
(5). ع: چین.
ص: 537
[نظم]
ز آمدشد تیر و تیغ و سنانروان شد پیاپی ز تنها «1» روان
رسیده به لب جان جنگآورانولی تیغ را لب رسیده به جان در آنحال، آقتمور بهادر با هزار سوار هریك با جرأت رستم و قوت اسفندیار، عنانریز با هول رستاخیز به دروازه شتافتند و به زخم تیغ بلندآوازه، محافظان دروازه را مقهور و مغلوب كرده براندند، و جمعی را كه راه بر سپاه نصرتپناه بسته بودند متفرق ساختند، و امیرزاده علی، با قوشون بیرون آمدند و منصور و مظفر به معسكر همایون پیوستند. شاه قطب الدین بدانست كه قوت مقاومت با سپاه گردون صولت ستاره كثرت از حیّز قدرت و مكنت او بیرون است، از راه ضرورت و اضطرار از حصار بیرون آمد و در ساحت دولت صاحبقران كامگار روی تضرع به خاك استكانت و انكسار نهاده، زبان حالش به فحوای این نظم مترنم گشت كه،
[نظم]
گردش چرخ جز به كام تو نیستكوه را تاب انتقام تو نیست
چه كنم چون به جان رسد كارماز تو هم سوی تو پناه آرم مرحمت پادشاهانه ذیل عفو بر جرایم او گسترده، او را به جان امان بخشید و به عنایت و نوازش مخصوص گردانید.
[نظم]
با عفو خسروانه چه سنجد گناه خصمدریا ز باد گردفشان تیره كی شود حضرت صاحبقرانی، یكتایی و دگله پوشیده بیجبه بر اسب كرنگ
[نظم]
كه اندام و مهتازش و چرخ گردزمینكوب و دریابر و رهنورد
گه شیهه رعد و گه پویه برقبه یك تاختن طی كند غرب و شرق سوار شد و با پانزده كس جهت تفحص لشكر بهطرف جوانغار توجه فرمود، ناگاه
______________________________
(1). ع: ز تنها پیاپی.
ص: 538
بیست سی هزار مرد از جهّال سیستان باوجود آنكه حاكم ایشان بیرون آمده، ملازم پایه سریر اعلی بود، به تیر و كمان بر بالای بارو آمدند و دست یكدیگر گرفته، خود را از حصار به زیر انداختند و دست فتاكی برآورده، روی بیباكی به سپاه نصرتپناه نهادند. حضرت صاحبقران كامگار چون آن حال مشاهده فرمود، عنان یكران به صوب قول تافته، متوجه ضبط لشكر شد. مخالفان تیرباران كردند و اسب صاحبقران مجروح گشت و چون به منزل همایون رسید، اشارت فرمود تا شاه قطب الدین را بند كردند و لشكر را مرتب داشته، به نفس مبارك عزم رزم كرد. امرا به دست اخلاص عنان مركب فلك شكوه گرفته، زانو زدند و به زبان هواخواهی عرضه داشتند كه: «بندگان را سالها است تا از میامن دولت ابد پیوند اسباب حشمت و كامرانی مهیا و آماده گشته، روزگار به بهجت و شادمانی میگذرد تا یكی از ما زنده باشد روا نمیداریم كه آن حضرت مرتكب امری شود كه مظنّه خطر تواند بود».
[بیت]
هزار جان گرامی غریق نعمت و نازفدای شاه فلك اقتدار بندهنواز و چون حضرت صاحبقران به درخواست بندگان عنان بازكشید، امرا از قلب و میمنه و میسره به یكبار حمله كردند و به زخم پیكان آتشبار و شمشیر آبدار دمار از روزگار آن بادپیمایان خاكسار برآوردند و اكثر ایشان را به زیر سم خارهفرسای ستوران تلف و ناچیز گردانیدند و خسته و جستهای چند كه به هزار مشقت از چنگال مرگ برستند به حصار گریختند و در دروازه ببستند. سپاه ظفرقرین به یك حمله دیگر به فصیل برآمده، رخنهها كردند و شهر را تسخیر كرده، حصار را بینداختند و اماكن و مساكن را خراب و ویران گردانیده، بقیه سپاهیان را كه مانده بودند كار بساختند.
[نظم]
گشادند رزمآوران دست قهربكشتند خلق و بكندند شهر
تلف شد زن و مرد و برنا و پیرز صد ساله تا كودكان به شیر
ص: 539
حضرت صاحبقران چند روز توقف فرمود و به نقل اموال و خزاین شاهان فرمان داد؛
[نظم]
ز مأوای دستان سام سوارشتروارها برنهادند بار
ز دینار وز گوهر نابسودز تخت و ز گستردنی هرچه بود
ز زرینه و تاجهای بزرز سیمینه و گوشوار و كمر
ز اسبان تازی به سیمینستامز شمشیر هندی به زرین نیام
همان برده و بدرههای درمز مشك و ز كافور و هر بیشوكم و هرچه در آن دیار بود از خزف تا گوهر شاهوار و از نفایس اجناس تا میخ در و دیوار به تاراج برفت و برق غارت بر بیشوكم آن ولایت گرفته خشكوتر درهم سوخت 161.
[بیت]
ز بیش و كم و نیك و بد، خوب و زشتزمانه در آن بوم چیزی نهشت
نه كس ماند و نه شهر و نه خواستهاز آن بوم و بر گرد برخاسته
رسید از بر و بوم زابلستانسوی روح رستم پیامی كه هان
سر از خاك بردار و ایران ببینبه كام دلیران تورانزمین و این فتح ارجمند در شوّال سنه خمس و ثمانین و سبعمائه موافق تنغوزئیل اتفاق افتاد و آفتاب در جدی بود. شاه قطب الدین و كلانتران آن ناحیه را به سمرقند فرستادند و قضات و علما و صلحا را كوچانیده، به حصار فراه روانه داشتند و بهادران رزمآزمای كه از چشمه تیغ آبدار، نهال فتح و فیروزی را سبز و سیراب گردانیده بودند، به عنایت و تربیت حضرت صاحبقرانی سرافراز گشته، به انواع مواهب و عطایا اختصاص یافتند.
[نظم]
همه زابلستان به تاراج دادمهان را همه بدره و تاج داد
به تخصیص آن را كه مردی نمودعطای گران داد و رتبت «1» فزود
______________________________
(1). الف: زینت.
ص: 540
و حكومت ناحیه سیستان را به شاه شاهان ارزانی داشت.
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به جانب بست «1»
رایت نصرت نشان بعد از فتح سیستان از آنجا نهضت فرموده متوجه بست شد، و در راه عساكر مظفر لوا قلعه طاق را مسخر كردند و ویران ساختند و چون لب آب هیرمن مضرب خیام نزول همایون گشت، از زلزله جوش سپاه تسلط نشان و آسیب صدمه استیلا و تخریب ایشان لرزه بر بند رستم افتاد، چنانچه مفاصلش از هم برآمد و آن را نیز خراب كرده از آن اثر هم اثری نماند.
[بیت]
چه رستم كه با شاه صاحبقرانز كیخسروش كس نجوید نشان و رایت نصرتشعار از راه كوكه قلعه روان گشت. و در این اثنا خبر دادند كه تومن نكودری، یكران عزم جانب كیج و مكران را تنگ كشیده، رأی اصابت شعار صاحبقران كامران «2» امیرزاده میرانشاه را به طلب تومن و كفایت مهم او نامزد فرمود و محمد «3» میركه پسر شیر بهرام كه مصاهرت حضرت صاحبقرانش طراز اكمام احتشام بود و امیر حاجی سیف الدین و شیخ علی ارغوی برلاس و سونجك بهادر و دیگر امرا را در ركاب او روانه داشت، و ایشان در ضمان دولت قاهره، ایلغار كرده، روزوشب براندند و چون از چول گذشته، به جلگای قرن درآمدند، تومن با حشم نكودری در آن صحرا فرود آمده بودند، چون از وصول لشكر خبر یافت، سوار شده به معرض جنگ و مقابله درآمد. امیر حاجی سیف الدین ملاحظه آشنایی قدیم و كبر سن نموده، او را به زبان حرمت آواز داده، پرسش كرد و به طریق نیكخواهی گفت كه: «بیدهشت به پایه سریر اعلی میباید آمد كه هیچ اندیشه نیست و اصلا مخالفت نورزید «4»». تومن را پیمانه عمر پر شده بود، نصیحت از زبان نیكخواه مسلم نداشت و
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع: كامكار.
(3). الف:- محمد؛ ع: امیر محمد.
(4). الف: نورزیده؛ ع: نمیباید ورزید.
ص: 541
به جنگ اقدام نموده، به اشارت زبان نیزه، جان تسلیم كرد و سرش را به درگاه عالم پناه فرستادند.
[بیت]
آنجاست حوالهگاه سرهای سرانهر سر كه به پای خود نیاید ببرند حضرت صاحبقران سمند دولت ابد پیوند زیر ران با دریای لشكر همه نهنگان جانستان قلبشكن به بالای آب هیرمن روان شد. چین طره پرچم رایتش را تبت نافه ظفر و شعله رزمافروز دشمنسوز سنان بندگانش را فتح و فیروزی سمندر و چون قوت دولت حضرت صاحبقرانی، مقتضی آن بود كه هركه نسبت به آن حضرت به اساءت ادبی جسارت نماید، البته سزای آن به ابلغ وجهی بیاید، ملك ممقتو كه هنگام مراجعت امیر حسین و حضرت صاحبقران از سیستان تیری به دست دریانوال آن حضرت زده بود، در این ولا با پیشكش «1» به درگاه عالمپناه آمد و همینكه چشم مبارك آن حضرت بر او افتاد او را بازشناخت و چون از مجلس همایون بیرون رفت، اشارت علیّه از قهرمان انتقام صدور یافت و او را گرفته تیرباران كردند.
[مصراع]
وان گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
و به عبور و مرور عساكر منصور حصار ممقتو «2» و قلعه سرخ مسخر گشت و در قلعه هزار پز از صده توقای از ایل تومن سه هزار مرد جمع آمده بودند و راههای آن كوه را ضبط كرده، در آنجا متحصن شده و چون از سعادت «3» اسلام بهرهای نداشتند، دست فساد برآورده بودند و مسلمانان از شرّ ایشان به تنگ آمده، لشكر مظفر لوای كشورگشا، چون بدانجا رسیدند قلعه را در میان گرفته جنگ درانداختند.
[نظم]
شده از گرد سپه چهره ایام سیاهكوه بیزلزله در زلزله ز آشوب سپاه
بسكه با خاك شد آمیخته خون تا دم حشربجز از لاله از آن گل ندمد هیچ گیاه
______________________________
(1). ع: پیشكشها.
(2). ع: فمقتو.
(3). ع:- سعادت.
ص: 542
بهادران كوششهای مردانه نمودند و به معونت دولت روزافزون قلعه را به آن مناعت و محكمی به قهر مسخر گردانیدند و متمردان كه در آنجا بودند، بعضی را از بالای كوه درانداختند و بعضی را به تیغ گذرانیده، از سرهای ایشان منارها ساختند.
[نظم]
كوس اذان «1» درداد و آنگه نیزه قامت بركشیدشد ز تكبیر زبان دشنه دشمن در سجود
شد ز سرهای مخالف بس منار افراختهچون به مسجد طاعتی زیشان نیامد در وجود و از آنجا عنان توجه همایون به قلعه دهنه تافته شد و آن قلعه را ایل تغاجی گرفته بودند و به تحت ضبط و حیطه محافظت درآورده، جیش نصرتآیین در آنجا نیز كوششهای مردانه نموده قلعه را به نیروی بازوی جلادت و مردانگی بگشادند و ایشان را مجموع به قتل آورده، از سرهای مقتولان منارها ساختند؛ تا مؤذن اقبال صیت «2» اذان فتح و فیروزی در عالم اندازد و سرافرازان قامت انقیاد را در متابعت امام صاحبقران خم داده به وظایف طاعتگزاری قیام نمایند و به عصیان نگرایند.
گفتار در پیكار جماعت اوغانیان بدكردار «3»
پیش از این اوغانیان از كوه سلیمان كس فرستاده بودند، اظهار مطاوعت كرده و شحنه طلب داشته، در این اثنا خبر آمد كه قدم از جاده سعادت بیرون نهاده، یاغی شدهاند. رایت نصرت شعار به جانب ایشان روان شد و همان روز كه لشكر منصور به آنجا رسیدند برحسب یرلیغ لازم الاتباع جنگ درانداختند.
[نظم]
ز جوش سپاه و خروش نفیرچو اطفال ترسیده گردون پیر
شده عمرها كوته و كین درازدم اژدهای فلك مانده باز
خدنگ از دل جنگیان، كینهتوزسپر مغزكاف و سنان سینهدوز رزمی عظیم واقع شد، و امیرزاده علی و ایكوتمور و جماعتی از سپاه ظفرپناه
______________________________
(1). الف: ازان.
(2). ع:+ فتح.
(3). الف:- عنوان.
ص: 543
زخمدار شدند و نیكپی شاه پسر مبارك شاه یرداغویی عزّ شهادت یافت.
آق تمور بهادر را از مشاهده آن احوال عرق شجاعت در حركت آمد و شعله غضب برافروخت، در حضرت خدیو صاحبقران زانو زد و رخصت طلبید كه: «در راه خدمتكاری آن حضرت جان فدا كرده سربازی كند». مرحمت حضرت صاحبقران را چون كمال جلادت و مردانگی او معلوم بود، از اندیشه آنكه خود را عرضه تلف سازد اجازت نفرمود، و بسیاری از قوشونها چون طاقت مقاومت نداشتند جای را خالی گذاشتند، مگر رمضان خواجه كه روی از مصاف برتافتن محرم دانست و جان قربان مردی و مردانگی كردن عید انگاشت، و چون كوه پابرجای، ثبات قدم نموده از محل خود نجنبید.
حضرت صاحبقران بخت خواجه اوزبك «1» و شمس الدین عباس را اشارت كرد كه حمله كنند و عید خواجه كمین كرده، در پناه سنگی ایستاده بود، چون دشمنان را بر او گذار افتاد، یكی از ایشان را موی گرفته فروكشید و بر زمین زد و سر از تن جدا كرده، به حضرت صاحبقران آورد، و در سن كودكی مردانگیی چنین «2» به ظهور رسانید. و بهادران از اطراف حمله كرده، دستبردی نمودند كه بهرام خونآشام را از نهیب، پای ثبات از جای برفت و به عون تأیید آسمانی و فرّ دولت غرّای حضرت «3» صاحبقرانی قلعه را تسخیر كرده، مجموع آن بدكرداران قاطع الطریق را از آنجا فرود آوردند و بر هزارهجات و قوشونات پخش كرده همه را به یاساق رسانیدند.
[نظم]
ازان زمره گمره راه «4» زنیكی را نماندند جان در بدن و صاحبقران كامگار از آنجا سوار گشته در كنف حفظ پروردگار متوجه قندهار شد، و جهانشاه بهادر و مبشر و اسكندر شیخی را با سپاهی
[نظم]
شهاب صولت و دریا شكوه و باد نهیبزمانه بسطت و گردون توان كوهشكیب
______________________________
(1). ع: اورنگ.
(2). ع: چنان مردانگی.
(3). ع:- حضرت.
(4). ع:- راه.
ص: 544
پیش از این به قندهار فرستاده بود، و چون ایشان به قندهار رسیدند، اطراف و جوانب حصار را فروگرفته محاصره آغاز نهادند و جنگ درانداخته از میامن دولت قاهره شهر را به قهر بگشادند، و سردار آنجا را در قید اسار درآورده به پایه سریر اعلی فرستادند و به اشارت قهرمان قهر او را بر دار كردند.
[بیت]
بفرمود فرمانده كامگاركه سردار بر دار كردند زار و چون صاحبقران سپهر اقتدار به قندهار نزول فرمود، جهانشاه جاكو را به نوازش پادشاهانه اختصاص بخشید و از دریای عطایا و بخشش بیكران محظوظ و بهرهور گردانید، و او را با لشكری آراسته به حصار قلات فرستاد. و چون امیر جهانشاه با سپاه به آنجا رسید، اسباب محاصره ساخته، به جنگ مشغول شدند و نقبچیان چیرهدست قوی بازو، از اطراف و جوانب حصار و بارو در كار آمدند، و حوالی آن را تمام خالی كرده بینداختند، و چون حصار را تسخیر كرده، به كلی خراب گردانیدند، از آنجا مظفر و منصور مراجعت نموده، به معسكر همایون پیوستند. و در این ولا امیرزاده میرانشاه نیز از راه خستار و رباط سلطان محمود به پایه سریر خلافت مصیر رسید.
[نظم]
به درگاه بازآمد از هر دیاربه فتح و ظفر لشكری نامدار
مخالف شده طعمه تیغ قهرممالك مسخر چه قلعه چه شهر
گفتار در مراجعت حضرت «1» صاحبقران موفق سعادتمند به دار السلطنه سمرقند فردوس مانند «2»
چون تمام سیستان و زاولستان با توابع و لواحق به تحت تسخیر و تصرف بندگان حضرت درآمد، و در آن نواحی از مخالفان كسی نماند و هیچ متنفس، خلاف رضای بندگان حضرت نفسی نمیراند
______________________________
(1). م:- حضرت.
(2). الف:- عنوان.
ص: 545
[بیت]
میان سینه و لب سالها بود دربندهر آن نفس كه نباشد رضای شاه بلند در زمانی كه خسرو كواكب مواكب آفتاب روی توجه به خانه شرف و تمكین آورد، و سلطان گل، با كوكبه ریاحین عازم تختگاه چمن و دار السلطنه بساتین گشت، حضرت صاحبقرانی را داعیه معاودت به دار الملك سمرقند از همایون خاطر ارجمند سر برزد، و ایالت قندهار و ضبط و نسق آن دیار به سیفل برلاس قندهاری تفویض فرمود، و ایلتومن را به سیفل نكودری ارزانی داشت، و چون در آن زمستان امیر جاكو به جوار رحمت حق پیوسته بود، جای او را به پسرش امیر «1» جهانشاه مفوض فرمود و امرا و لشكریان را اجازه انصراف داده، از آغروق جدا شد و پای عزیمت به ركاب استعجال درآورد و به دست تأیید عنان سعادت و اقبال به صوب تختگاه خجسته مآل معطوف داشت و در كنف حفظ ذو الجلال از انهار و جبال عبور نموده، چنان مسافتی بعید را به چهارده شبانروز- كه مدت سیر ماه است از سرحد هلال تا به مقصد كمال- طی كرده، در مستقر سریر سلطنت و جلال نزول فرمود. تمام خواتین و نویینان و طبقات اكابر و اماجد از امرا و اشراف و اعیان بعد از اقامت مراسم زمینبوس، زبان بهجت و استبشار «2»، به تهنیت فتوحات نامدار كه روی نموده بود برگشادند و رسم نثار و پیشكش به اقامت رسانیدند و به شكرانه سلامت ذات شریف «3» بزرگوار خسرو گردوناقتدار، سجدات شكر به ادا رسانیده صدقهها دادند. و در این ولا از افق سلطنت برقی درخشید و از آسمان پادشاهی شهابی ثاقب لامع شد و حضرت صاحبقران را پسری در وجود آمد و به سلطان ابراهیم موسوم گشت؛ خواتین و امرا نثارها كردند.
[بیت]
هوا جمله ابر گهربار شدبسیط زمین فرش دینار شد
______________________________
(1). م:- امیر.
(2). الف، ع:- بهجت و استبشار.
(3). الف، ع:- شریف.
ص: 546
و طویهای بزرگ كرده شادیها نمودند و مدتی در بزم عشرت و شادمانی ساغر بهجت و كامرانی پیمودند، و آن فرزند هم در سن طفولیت ودیعت روح را كه از موهبت ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ «1» به او سپرده بودند به طهارت «كلّ مولود یولد علی الفطرة» 162 بیآلایشی كه طاری شود بازسپرد. حضرت صاحبقران بعد از سه ماه كه در مقرّ سلطنت به عظمت و ابّهت بگذرانید، همت عالی نهمتش تشحیذ حدود عزیمت مازندران اقتضا نمود.
______________________________
(1). مؤمنون/ 14.
ص: 547
786 ه. ق) گفتار در نهضت همایون حضرت صاحبقران به جانب مازندران
اشاره
در سنه ست و ثمانین و سبعمائه موافق سیچقائیل حضرت صاحبقران در ضمان حفظ و تأیید حفیظ دیّان روی توجه به ایران آورده، به صوب مازندران روان شد.
[نظم]
جهانجو چو هر جا كه شد كام یافتز توران دگر سوی ایران شتافت
سر رایتش برگذشت از فلكظفر جیش فرخندهاش را یزك
سپه راند تا سوی ترمد رسیدهنرپیشه بر آب جسری كشید
بر آن پل چون لشكر ز جیحون گذشتهمه ملك ایران پر از بیم گشت و چون قبة الاسلام بلخ مخیّم نزول مبارك شد، چند روز توقف فرمود، چه برحسب فرمان قضا جریان لشكر اطراف و جوانب متوجه معسكر همایون بود.
[نظم]
پیاپی ز هر جانبی لشكریسپاهی گرانمایه با سروری
به درگاه عالمپناه آمدندهمه دل پر از مهر شاه آمدند
سپردار و جوشنوران صدهزارشماره به لشكرگه آمد سوار
یكی لشكر آمد ز هرسو به بلخكز آوازه شد عیش بدخواه تلخ
ص: 548
و- پیش از این چنانچه در محلش یاد كرده شد- دختر والی فارس، جلال الدین شاه شجاع را جهت امیرزاده پیر محمد جهانگیر خواستاری رفته بود، و در اوایل سنه خمس و ثمانین و سبعمائه اوزن اولجایتو و حاجی خواجه را به رسالت به فارس ارسال فرموده كه او را بیاورد. در این وقت ایشان برسیدند، و خدر عصمت مآب جلالت انتساب، نبیره شاه شجاع را با تجملی تمام به مركز اعلام دولت بر دوام رسانیدند. صاحبقران گردون غلام را وصول شاهزاده در آن هنگام از طریق تفأل و شگون ملایم خاطر همایون افتاد. مهد اعلی خانم و تومانآغا و دیگر آغایان، مقدم او را به اعزاز و اكرام تلقی نموده، نثارها كردند و طویها مرتب داشته شادیها نمودند.
[نظم]
سراپرده و خیمه آراستندمی و رود و رامشگران خواستند
می ارغوانی به زرّین قدحگشوده نقاب از جمال فرح
سرود مغنّی ز آهنگ سازصلا داده ناهید را نوش و ناز
جهان پر صدای نوای سروربه گردون رسیده بخار بخور
نمانده ز اندوه و غم در جهاننشانی مگر در دل دشمنان و چون حاجی خواجه در آن سفر پای از حد خود فراتر نهاده بود، و زندگانی نه به قاعده كرده، منهیان، صورت بیراهی او به عزّ عرض رسانیدند و بعد از پرسش و ثبوت گناه، شحنه قهر به قتل او فرمان داد.
[نظم]
قدم برتر از پایه خود نهاداز آنرو «1» سر خویش بر باد داد
به درگاه سلطان هر آن كز ادببپیچد، رسد روز عمرش به شب شعر
و ما السلطان الّا البحر عظماو قرب البحر محذور العواقب 163
______________________________
(1). ع: خود.
ص: 549
و چون سپاه از اطراف جمع آمدند، حضرت صاحبقران عرض دیده، لشكر را ترتیب داد و روی سعادت و اقبال به راه نهاد
[نظم]
در گنج بگشاد و روزی بدادسپه برنشاند و بنه برنهاد
سپاهی كه دریا و صحرا و كوهشد از نعل اسپان ایشان ستوه
خروش سواران و اسپان ز دشتز بهرام و كیوان همی درگذشت و چون به آب مرغاب رسیدند، خدر معلّی خانزاده- كه حرم امیرزاده میرانشاه بود- به رسم استقبال از هرات بیامد و امیرزاده خلیل سلطان «1» را جهت پرورش بستد، و صاحبقران كامگار مهد جلالت مآب تومانآغا را در اردوی همایون بازداشت و سرای ملك خانم و دیگر خواتین را به سمرقند بازگردانید، و از آن موضع نهضت فرموده به راه بركهتاش درآمد و به سرخس نزول فرمود و چون از سرخس روان شده از باورد بگذشت و به نسا رسید. معلوم شد كه كوتوال امیر ولی قلعه درون را محكم كرده با جماعتی آنجا متحصن شدهاند. شیخ علی بهادر و سونجك بهادر و مبشر و دیگر امرا كه منغلای لشكر بودند، به موضع گاوكرش به قراول امیر ولی رسیدند و صف كشیده و میمنه و میسره آراسته، جنگ درپیوستند، مبشر پای جلادت پیش نهاده حمله كرد و دشمنان در مقابل تیری انداختند كه بر دو دندان او آمد و بشكست و از طرف حلقش بیرون رفت، آن دلاور باوجود زخمی چنان باز حمله كرد و به یك ضرب سر دشمن را به خاك معركه انداخت، و دشمنان هزیمت یافتند، صاحبقران كامگار به ازای آن كار مردانه كه از او صدور یافت همان موضع گاوكرش را به هودبری سیورغال او گردانید، و چون از آنجا روان شده به قلعه درون رسیدند، آن را در میان گرفتند و از اطراف جنگ درانداخته، فی الحال مسخر گردانیدند، و كوتوال و لشكریان امیر ولی- كه آنجا بودند- مجموع را به تیغ فنا بگذرانیدند.
______________________________
(1). ع:+ دو ماهه بود، مهد اعلی سرای ملك خانم، خانزاده را طویهای سنگین داد و امیرزاده خلیل سلطان.
ص: 550
[بیت]
قلعه و قلعهنشین از مدد داور پاكآن مسخر شده بیزحمت و این گشته هلاك حضرت صاحبقران از آنجا روان شده از دهستان چیلاون «1» عبور فرموده و از آب جرجان گذشته به شاسمان فرود آمد.
[نظم]
سراپرده شاه صاحبقرانكشیدند در دشت مازندران
ز بس خیمه و خرگه و سایبانز خورشید روی زمین بینشان
هوا نیلگون گشت و دشت آبنوسبجوشید دریا ز آواز كوس و یرلیغ لازم الاتباع به نفاذ پیوست كه از امرای هزاره و صده، مچلكا ستدند كه از قوشونات خود جدا نشوند و بیاجازت به جایی نروند و اگرنه مستوجب قتل باشند، و همچنین فرمان شد تا بر جویها و آبها پل بستند و هر روز مقدار نیم فرسخ كوچ میكردند و درختان بیشهها «2» را بریده راه میساختند.
[نظم]
گذرگاه لشكر چو بر بیشه بوددل نامداران پراندیشه بود
سپه را بفرمود صاحبقرانكه بندند در رهگشایی میان
چو شیران به آن بیشه پرداختنددرختان بكندند و ره ساختند و چون قراول طرفین بههم رسیدند، باد حمله دلاوران آتش پیكار برافروخت و آب تیغ آتشبار، آب حیات را بر خاك هلاك ریخته، خرمن زندگانی را به آتش قهر میسوخت.
[بیت]
ز چهره بشد «3» شرم و آیین مهرهمه گرز بارید گفتی سپهر
همه تیغ و ساعد ز خون گشته لعلخروشان شده خاك در زیر نعل و در آن جنگ، از دست جلادت حاجی محمود شاه یسوری آثار مردانگی
______________________________
(1). الف: جیلاون؛ ع: جیلان.
(2). ع: بیشمار.
(3). الف، ع: شده.
ص: 551
به وضوح پیوست و دستش به زخم شمشیر مجروح گشت، و آقتمور بهادر و پسرش شیخ تمور جنگهای مردانه كردند و به هر طرف كه روی آوردند، صف مخالف «1» برهم زده، پای ثباتشان از جای ببردند.
[نظم]
قوی بود و پشت و دلش هم قویبه پیروزی دولت خسروی
كسی را نبد پای با او به جنگاگر شیر پیش آمدی ور پلنگ تا مدت بیست روز بدین وضع هر روز جنگی عظیم واقع میشد، در روز بیستم عساكر منصور از پول درویش بگذشتند، و امیر ولی جلادت نموده پیش آمد و حسب المقدور كوششهای مردانه نمود و تا نم قوت در جگر توانایی داشت پای ثبات در جنگ بیفشرد، و چون مقابله با جنود سعود آسمانی و وفود عون و عنایت ربانی از حیّز قدرت و مكنت انسانی بیرون است، امیر ولی آخر الامر مغلوب گشت و پشت هزیمت نموده، روی عجز به صوب گریز نهاد، لشكر ظفرقرین از عقب او لجامریز درتاختند و بسیاری از بهادران لشكر او را دستگیر كرده، برج تن از كبوتر روح بپرداختند.
[نظم]
برآمد ز شور سپه رستخیزنبد دشمنان را مجال گریز
همه راه اگر دشت اگر پشته بودپر از خسته و جسته و كشته بود
ذكر شبیخون آوردن امیر ولی «2»
چون سپاه نصرتپناه از آن رزم فراغ یافته، فرود آمدند، اشارت علیّه صادر شد تا تومانات و قوشونات در ضبط و احكام جایهای خود شرایط حزم و احتیاط مرعی داشته در پیش خود خندقی فروبرند، و از چپرها، فصیل ساخته در پیش فصیل سیخها استوار گردانند. و چون روز به آخر رسید، رأی عقدهگشای حضرت
______________________________
(1). ع: مخالفان.
(2). الف:- عنوان.
ص: 552
صاحبقرانی كه در لوح حال صورت وقایع مستقبل مشاهده نمودی، از لشكر فتح آیین سی قوشون اختیار فرمود و كمینگاه تعیین نموده در آنجا بازداشت و چون شب درآمد، جهان از استیلای سودا
[بیت]
چو هندو به قار اندر اندود «1» رویسیه كرد جامه فروهشت موی امیر ولی با سپاه بسیار از مازندرانیان دیوسار به عزم شبیخون از حصار بیرون آمد و بر دست راست لشكر كه محل نزول امیرزاده میرانشاه بود، سورن انداخته با سپاه حمله كرد و به خندق رسیده، چپرها و سیخها كه تعبیه رفته بود، به ضرب شمشیر و نیزه بینداختند، اما بسیاری از لشكرش بر بالای هم در خندق افتادند.
امیرزاده میرانشاه به نفس خود حمله آورد و فرمود تا لشكر منصور تیرباران كردند. و در اینحال سی قوشون كه در كمین مستعد حرب ایستاده بودند، بیرون تاختند و با تیغ كین روی به ایشان نهادند، و امیر ولی پیشتر گفته بود تا در آن راهها چاه بسیار كنده بودند و سیخها تعبیه كرده و آب در آن انداخته و از این نوع حیلهها پرداخته، چون در آن تیره شب لشكرش از زخم شمشیر سپاه ظفرپناه رو به گریز آورده، بازگشتند، بسیاری در آن چاهها افتاده، هلاك شدند و فحوای «من حفر بئرا لأخیه وقع فیه» 165 صورت حال گشت و مصدوقه وَ لا یَحِیقُ الْمَكْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ «2» به ظهور پیوست.
[بیت]
مكن بد كه از بد نیابی امانمكن چاه تا خود نیفتی در آن 164 حضرت صاحبقران امیر ایكوتمور را طلب داشت، و چون حاضر نبود، تفحص حال او فرموده، گفتند به تكاولی ایشان در عقب روان شده است.
[نظم]
سپاه سحر چون علم بركشیدهمان حرف شب را قلم دركشید
بگسترد طاووس خورشید پرفروبرد زاغ گریزنده سر
______________________________
(1). الف: اندز، اندود.
(2). فاطر/ 43.
ص: 553
لشكر كامیاب مظفر به شهر استراباد رسیدند.
[نظم]
سپاه جهانگیر صاحبقرانرسیدند غران به مازندران
برافراخته نیزه و گرز و تیغزده بر سر دشمنان بیدریغ
زن و مرد تا كودك شیرخوارندیدند از تیغشان زینهار و این محاربه در شوّال سنه ست و ثمانین و سبعمائه دست داد، و امیر ولی را وهم و هراس غالب شده، در همان شب با اندك نفری از سپاه، زنان و فرزندان خود را برداشت و از راه لنكرو «1» بهطرف دامغان روان شد و خواتین و اولاد را در قلعه گردكوه بگذاشت و خود به جانب ری توجه نمود. حضرت صاحبقران كامگار لشكری جرار با خدایداد حسینی و شیخ علی بهادر و عمر عباس و قماریایناق و دیگر بهادران در عقب او بفرستاد و ایشان به تعجیل تمام رانده، در ری به او رسیدند، و او از بیم جان خود را به ولایت رستمدار انداخت- كه در جنگلهاش از تشابك اشجار نسیم را گذار به دشواری تواند بود، و در قله كوههاش از بلندی زمزمه مسبّحان افلاك توان شنود «2». و ولی به واسطه حصانت آن مواضع از آسیب قهر لشكر منصور خلاص یافت.
و او پسر شیخ علی بیسود بود، از امرای طغای تمور خان، و در آنوقت كه سربدالان «3» دست غدر به قتل آن پادشاه دراز كردند، [امیر] ولی در مجلس ایستاده بود، بگریخت و به نسا رفت و پدرش همانجا كشته شد. ولی در آنجا قوت گرفته به استراباد آمد و آن ولایت را در تحت تصرف درآورد و مستولی گشت و لقمان پادشاه پسر طغای تمور خان از خوف او مدتی هراسان و گریزان میگشت و در آخر به ملازمت موكب همایون حضرت صاحبقران استسعاد یافت. مرحمت پادشاهانه در این هنگام كه شهر استراباد در قبضه تصرف و تسخیر بندگان حضرت آمد، آنجا را به وی ارزانی داشت.
[بیت]
به درگاه او هركه كرد التجاهمه كام «4» او شد به خوبی روا
______________________________
(1). م: كنكرو.
(2). ع: شنید.
(3). الف، ع: سربداران.
(4). ع: كار.
ص: 554
گفتار در توجه رایت منصور خسرو آفاق به تأیید مهیمن خلّاق به جانب عراق «1»
بعد از آن حضرت صاحبقران امیر آقبوغا و امیر اوچقرا را با اغرق و لشكر تعیین فرمود كه در استراباد قشلاق كنند، و از هر ده مرد سه مرد برگزید و به ملازمت ركاب همایون نامزد كرد و به سعادت و اقبال سوار شده، متوجه مملكت ری گشت.
و چون موكب نصرت مآب به جلگه ری درآمد، سلطان احمد شیخ اویس جلایر در قلعه سلطانیه بود، همانكه از توجه حضرت صاحبقران خبر یافت، پای ثباتش از جای رفت و قلعه را محكم گردانیده، جمعی از معتمدان را با پسر خود آقبوغا آنجا بگذاشت و خود فرار اختیار كرده، به جانب تبریز روانه شد و زبان زمانه را این قول دلپذیر راست ترانه گشت كه،
[رباعی]
ای خسرو دینپرور اسلامپناهشایسته افسری و زیبنده گاه
یكساله ره از تو دور بگریزد خصماز جنبش لشكرت چو گردد آگاه و عمر عباس با شصت سوار عنان جلادت به صوب سلطانیه تافتند و با آنكه در راه برفی عظیم و سرمایی بیش از اندازه بود، به آنجا شتافتند. مخالفان را چون از توجه لشكر فیروزی اثر خبر شد، دانستند كه با صدمه سیل مقاومت كردن و با شیر ژیان پنجه انداختن نه مقتضای فرزانگی است؛ راه گریز را به صوب صواب نزدیكتر شناختند و آقبوغا را برداشته بهطرف تبریز تاختند، هنوز ایشان از قلعه تمام بیرون نیامده بودند كه عمر عباس با شصت مرد برسید، دلاورانه شمشیر بركشید، و از كمال شجاعت و مردانگی به قلعه درآمد و به ضبط و محافظت آن قیام نمود، و یرماقچی «2» نامی را به ری فرستاد تا خبر آن فتح ارجمند در پایه سریر اعلی عرضه دارد. حضرت صاحبقران تمام زمستان در ری به اقبال و كامرانی بگذرانید.
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع: برماقچی.
ص: 555
(787 ه. ق) گفتار در توجه «1» حضرت صاحبقرانی به صوب سلطانیه
اشاره
در اول بهار طراوت شعار كه سلطان بلند جناب آفتاب به قلعه عالی محلّ حمل نهضت فرمود و بهادر تیزتاز صبا از هواداری خسرو ربیع جهانگشا، قلعه غنچه را بیآنكه سنان خار «2» به خون لاله رنگین گردد به چستی و چالاكی بگشود.
[نظم]
صبا به قلعهگشایی غنچه بسته كمربه فرّ دولت شاه ربیع عدل سیر
نكرده خار سنان را به خون لاله خضابحصار غنچه شده فتح با ذخیره زر حضرت صاحبقرانی محفوف به تأیید آسمانی به جانب سلطانیه نهضت فرمود، و در آن حال سارق عادل كه از عظمای امرای شیخ اویس بود، و پیش از این شاه شجاع او را از سلطانیه با خود برده بود، و بعد از وفات او- كه در روز یكشنبه بیست و یكم شعبان سنه ست و ثمانین و سبعمایه، چنانچه شمار «حیف از شاه شجاع «3»» از آن خبر میدهد وقوع یافت- ملازم پسرش سلطان زین العابدین بود، عنایت حضرت صاحبقران به آمدن او اشارت علیّه ارزانی داشت و او برحسب، [مصراع]
«از شاه یك اشارت وز ما به سر دویدن»
166
______________________________
(1). ع: نهضت.
(2). ع:- خار.
(3). به حساب جمل مساوی است با 786.
ص: 556
مشیا علی الرأس، از شیراز به احراز سعادت بساطبوس شتافت، و بعد از وصول به مراحم پادشاهانه، بلندپایه و سرافراز گشته به صنوف سیورغالات و انعامات اختصاص یافت، و آن حضرت ایالت مملكت سلطانیه و آن ولایات را به او «1» رجوع فرمود، و محمد پسر سلطان شاه را با لشكری آنجا گذاشت «2»، مأمور به آنكه سرزمین را ضبط نموده، اطراف و نواحی آن را به حوزه تصرف درآوردند. بعد از آن حضرت صاحبقران در شهور سنه سبع و ثمانین و سبعمایه، موافق اودی «3» ئیل از سلطانیه مظفر و مؤیّد و كامگار به سعادت مراجعت فرمود و به كوهستان رستمدار درآمد.
ملوك آن ولایت را نه قوت مقاومت بود با سپاه نصرتآیت و نه توفیق ملازمت آستان كیوان رفعت، به ضرورت امان جان از گریز جستند و پیش از وصول عساكر منصور بجستند.
[بیت]
بدی رزم صاحبقران رستخیزامانخانه جان خصمش گریز و چون ولایت، بیدغدغه منازعی و معارضی، میدان یكران استیلا و تصرف بندگان حضرت صاحبقران شد، ایشان دست تسلط به نهب «4» و غارت یازیده،
[بیت]
هرچه آن را توان ستود ببوددست تاراج از آن زمین بربود و غنایم بسیار بیرون از حد شمار بر فتوحات عساكر گردون مآثر افزود «5».
[بیت]
مدام این سپاه خجسته مآلغنیمت كشد یا سر بدسگال و امیر ولی از موضع چالوس روی حیرت به دار الامان فرار آورد و «6» صاحبقران كامگار به عزم تسخیر ولایت آمل و ساری عطفه عنانی به آنجانب فرمود و از طرف كوهستان به آن ولایت متوجه شد. در این اثنا، سید كمال الدین و سید رضی الدین- كه حكام و ولات آن دیار بودند- از در انقیاد و اذعان درآمده،
______________________________
(1). الف، ع: بدو.
(2). الف، ع: بازگذاشت.
(3). الف، م: اوی.
(4). الف: و نهیب.
(5). ع: فزود.
(6). ع: حضرت.
ص: 557
نایبان خود را با نثار و پیشكش و خراج به پایه سریر خلافت مصیر فرستادند، و نقد متابعت به سكه مبایعت تمام عیار ساخته، سكه و خطبه آن ممالك را به فرّ القاب همایون حضرت صاحبقران سكه بر زر زدند «1» و بلند آوازه گردانیدند. حضرت صاحبقران ایشان را به متابعت لقمان پادشاه كه آن حضرت حكومت ولایت استراباد به او داده بود، امر فرمود تا طریق موافقت و متابعت مسلوك داشته، از صوابدید او تجاوز ننماید.
گفتار در مراجعت فرمانده «2» ربع مسكون به تختگاه همایون
چون تمام ممالك مازندران و ری و رستمدار تا سلطانیه در حوزه تسخیر و تصرف بندگان حضرت قرار یافت، رایت نصرت آیت، از آنجا به صوب مستقرّ سریر سلطنت روان شد. عكس ماهچه سعادت پیكرش جنبات «3» خافقین را به انوار فتح و ظفر منوّر گردانیده و نسیم عنبر شمیم از طرّه پرچم مشكبارش، نكهت نصرت و فیروزی به اطراف و اكناف عالم رسانید. و چون موكب همایون از جیحون عبور كرده، به دار السلطنه سمرقند رسید، صبح سعادت و اقبال از افق امانی و آمال اهالی آن دیار بدمید. حضرت صاحبقران آن تابستان آنجا به سعادت و كامرانی بگذرانید، و زمستان در زنجیرسرای به عشرت و شادمانی قشلاق فرمود، و در آن زمستان توقتمش خان لشكری گران قریب نه تومان اكثر كفار و همه بیرحم و ستمكار با دوازده اوغلان جوجینژاد، سر ایشان بیگ پولاد و از امرا عیسی بیگ و یغلیبی و قزانجی و دیگر نویینان از راه دربند به تبریز فرستاد و چون ایشان از شروان گذشته به آذربایجان درآمدند و حوالی تبریز را فروگرفتند، در شهر حاكمی صاحب وجود كه در امثال این وقایع كاری از او بیاید نبود، رعایا و اهالی آنجا جهت محافظت اهل و عیال خود به اتفاق امیر ولی كه شكسته و گریخته آنجا رفته بود و محمود خلخالی، جوانب و حوالی شهر را مستحكم گردانیده، به دفع صایل- كه
______________________________
(1). م:- سكه بر زر زدند.
(2). ع:+ حضرت.
(3). م: جنّات.
ص: 558
شرعا واجب است- مشغول گشتند و قریب یك هفته به مدافعه و مقابله قیام نمودند، عاقبت آن لشكر غدار به غلبه و قهر، شهر را مسخر گردانیدند، و ولی و محمود خلخالی گریخته به ولایت «1» خلخال رفتند و لشكریان دست استیلا به نهب و غارت برآوردند و از جور و بیداد و فجور و فساد به هرچه در تصور آید، اقدام نمودند، و از ذخایر [و] اموال و نفایس اجناس آنچه در چنان شهری به سالها جمع آمده بود، به مدت ده روز بر باد تفرقه و تلف رفت.
[بیت]
چنین است رسم سپنجی سرایتو هرچند خواهیش میآزمای و هم در آن زمستان غارتها جمع كرده و بردهها گرفته از همان راه كه درآمده بودند بازگشتند. و چون خبر این واقعه به مسامع علیّه حضرت صاحبقرانی رسید، غدر و بیدادی كه بر مسلمان رفته بود، بر خاطر مباركش گران آمد و سایه التفات بر «2» ضبط ممالك ایران انداختن بر ذمت همت خود واجب دانست، چه در آنوقت صاحب شوكتی كه فرمانش بر تمام بلاد ایران جاری باشد نبود و به واسطه اختلاف كلمه حكام، دشمنان را از اطراف دندان طمع تیز میشد و امثال این بلایا بر رعایای بیچاره میرسید.
[نظم]
شاه را چون عدو بود هرسوملك پرفتنه و عنا باشد
چون شبانان بههم درآویزندرمه از گرگ در بلا باشد
______________________________
(1). الف، ع:- ولایت.
(2). ع: به.
ص: 559
788 ه. ق) گفتار در توجه حضرت صاحبقران به عزم یورش سه ساله به جانب ایران «1»
اشاره
در سنه ثمان و ثمانین و سبعمایه موافق بارسئیل، حضرت صاحبقران عزیمت جانب ایران تصمیم فرموده، یرلیغ عالم مطاع نفاذ یافت كه تواچیان به جمع سپاه ظفرپناه قیام نمایند. برحسب فرمان قضا جریان «2»، لشكر از اطراف و جوانب روی توجه به درگاه گردون اشتباه «3» آوردند، آن حضرت بعد از جمع و ترتیب عساكر «4» منصور، امیر سلیمان شاه بن داود و امیر عباس و دیگر امرا را جهت ضبط ماوراء النهر در سمرقند بازداشت.
[بیت]
و زان پس جهاندار چرخ اقتداربه فرخندهتر طالعی شد سوار
به تأیید حق شاه صاحبقرانز توران شده سوی ایران روان
دلیران تورانزمین كینهخواهنهادند روی شجاعت به راه
گروهی به دریای كوشش نهنگبه مردی ز رستم فزون گاه جنگ
زمین خرد شد زیر سم ستورگرفته جهان یكسر آشوب و شور
شده پر ز لشكر همه كوه و دشتروا رو ز چرخ نهم برگذشت
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع:- قضا جریان.
(3). الف: از اینجا تا خلاص یافته، ص 562 ندارد.
(4). ع: لشكر.
ص: 560
و چون از جیحون عبور نموده و منازل و مراحل قطع كرده، به سعادت و فیروزی به فیروزكوه رسید. سید كمال الدین والی ساری پسر خود سید غیاث الدین را با لشكر به درگاه عالمپناه فرستاد تا در سلك دیگر ملازمان موكب همایون منخرط باشد، و چون رای مشكلگشای آن حضرت كه جام جهاننمای دولت بود، از احوال و اوضاع ولات و حكّام اطراف استفسار و استكشاف میفرمود و حكایت ملك عز الدین كه حاكم لر كوچك بود، و بدكرداری و راهزنی كه آن طایفه بیباك میكردند، به مسامع علیّه رسانیدند، و پیشتر از این كاروانی را كه متوجه حجاز بود و به ولایت ایشان رسیده، زده «1» بودند و غارتیده و خبر آن حركت ناپسندیده به حضرت صاحبقران رسیده و در خاطر خطیر خطور یافته، كه هنگام مجال انتقام حجاج كه یَأْتِینَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ «2» از آن قاطعان طریق بكشند.
در این ولا كه به تجدید، صورت افعال قبیحه ایشان عرضه داشتند، همت عالی نهمت اقتضای آن كرد كه به صاعقه سیاست، خرمن مكنت و اقتدار آن اشرار سوخته، خار فساد و بیداد ایشان از راه مسلمانان برخیزد، لاجرم فرمان قضا جریان نفاذ یافت و تواچیان از هر ده نفر لشكری، دو مرد كار اختیار كرده، مرتب داشتند.
صاحبقران كامگار اغرق گذاشته، به سعادت سوار شدند و با آن سپاه مرتب مكمل متوجه صوب لرستان گشته، به تعجیل هرچه تمامتر براند. بعد از وصول بفرمود تا وروجرد و حوالی آن را غارت كردند و خرمآباد را- كه حصنی حصین و پناهگاه متمردان و قطاع الطریق آن سرزمین بود- مسخر كرده، به كلی ویران ساختند و اكثر آن دزدان را به دست آورده از سر كوهها فروانداختند. و در آن ایام، آق تمور بهادر و عمر عباس و محمد پسر سلطان شاه بهواسطه عفونت هوا بلكه به حكم سابقه قضا بیمار شدند و از دار غرور به سرای سرور رحلت نمودند «3» و خواجه علی مؤیّد سربدال «4» را در بعضی از این معركهها زخمی رسیده بود «5» بعد از مدتی به آن سپری شد.
______________________________
(1). م:- زده.
(2). حج/ 27.
(3). از افراد نامبرده شده، محمد پسر سلطان شاه زنده ماند، زیرا در وقایع سال 789 او جزو محصلان مال در شهر اصفهان بود- ص 587.
(4). ع: سربدار.
(5). ع: و.
ص: 561
[بیت]
چنین است آیین گردنده دهرنه لطفش بود پایدار و نه قهر
نپرورد كس را كه آخر نكشتكه در مهر نرم است و در كین درشت و حضرت صاحبقران بعد از تسخیر ولایت لر كوچك و قطع شرّ و فساد قطاع الطریق از آنجا نهضت فرمود و در جلگه نهاوند به اغرق همایون كه از عقب میآمد ملحق شد.
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به جانب آذربایجان
در آن اثنا به مسامع علیّه رسانیدند كه سلطان احمد جلایر لشكری جمع كرده، از بغداد به تبریز آمده است. حضرت صاحبقران اغرق را با بعضی سپاه به شیخ علی بهادر گذاشته، در همان روز به سعادت سوار شد و با لشكر جرار ایلغار فرموده، متوجه تبریز گشت. و چون سلطان احمد از توجه آن حضرت واقف شد، مجال توقف نیافت و چون پشه ضعیف نهاد، كه پیش از صول تندباد گریزد، از تبریز گریخته به جانب بغداد شتافت.
[نظم]
به هر جا كه صاحبقران رو نهادمثل زد خرد پشه و تندباد
كه پیش از وصول شه كامیابگریزان شدی دشمن از اضطراب حضرت صاحبقران، امیر حاجی سیف الدین با دیگر امرا و لشكریان «1» به تكامشی از «2» پی او فرستاد و چون ایشان به سلطان احمد رسیدند از غایت دهشت و اضطراب تمام كتل و بار و بنه گذاشته از میان بیرون رفت، سپاه ظفرپناه چون از ضبط مجموع اسباب و ارخته او بپرداختند به تعجیل هرچه تمامتر از عقب او روانه شده، سورن انداختند و الیاس خواجه پسر امیر شیخ علی بهادر به اندك نفری از سپاه، از نخجوان گذشته، در موضع نمكزار به سلطان احمد رسید و با او غلبه بسیار
______________________________
(1). م:- لشكریان.
(2). ع: در.
ص: 562
بود؛ جنگی عظیم درپیوست «1» و از طرفین جماعتی مجروح شدند و از آن جمله الیاس خواجه را زخمی رسید كه از كوشش بازماند و بدان سبب سلطان احمد خلاص یافته «2»، جان از آن ورطه بیرون برد و جراحت الیاس خواجه كه از امراض تفرق اتصال است به سوء المزاج اصل بدن مفضی شد و بیماری صعب بر مزاج او استیلا یافت، اما از میامن دولت ابد پیوند به صحت مبدل گشت.
[نظم]
مرض قوی و خطرناك بود لیكن یافتبه یمن دولت صاحبقران ز نو جانی
چو رست از همه آفت «3» بماند در پایشبه دفع آفت عین الكمال نقصانی و در آن واقعه در نخجوان قتل و كوشش بسیار واقع شد، از جمله از شعله آتش انتقام قماریایناق در گنبد ضیاء الملك، قریب پانصد كس به كاهدود عرضه تلف گشتند. حضرت صاحبقران چون «4» ممالك آذربایجان به تحت تسخیر و تصرف درآورده به حوالی شنب غازان نزول فرمود، اكابر و اشراف آنجا مثل سید رضی و خواجه حاجی محمد بندگیر خطاط و قاضی غیاث الدین و قاضی عبد اللطیف و غیرهم كمر بندگی بسته مراسم عبودیت به تقدیم رسانیدند و برحسب فرمان مال امان بر اهالی تبریز حواله رفت و محصلان به تحصیل آن قیام نموده، تمام و كمال مستخلص گردانیدند و رایت نصرت شعار، آن تابستان در تبریز و نواحی آن توقف نمود و فرمان لازم الاتباع به قتل سارق عادل نفاذ یافت و او را در زیر دیواری كرده، بنه و ارختهاش را غارت كردند و از اصناف هنرمندان و پیشهكاران هركه در قسمی از اقسام مشهور و معروف بود همه را خانه كوچ به سمرقند فرستادند. و در آن اثنا امیر ولی را كه از بیم جان گریخته سراسیمه میگردید در ولایت خلخال، محمود خلخالی او را گرفته به قماریایناق سپرد و قماریایناق او را به یاساق رسانیده، سرش را به درگاه عالمپناه آوردند.
______________________________
(1). ع: واقع شد.
(2). الف: از گردون اشتباه، ص 559 تا اینجا ندارد.
(3). الف، ع: دردی.
(4). الف، ع:- چون.
ص: 563
و چون فصل خریف درآمد، ضبط تبریز به محمد سلطان شاه مفوض گشت و رایت نصرتنشان به صوب نخجوان روان شد و از مرند و دره دز عبور نمود و از آب ارس به پول ضیاء الملك گذشته، فرود آمد و آن قنطرهای است كه در زیر گنبد آبگون گردون طاق افتاده و كس نظیر آن در جهان نشان نداده، چه در ولایت نخجوان به قرب قریه جولاهه كه در آنجا ارس از دامن كوهی میگذرد پلی از سنگ تراشیده در غایت استواری و استحكام و نهایت همواری و حسن نظام بهنوعی ساخته و پرداختهاند كه مهندس عقل درّاك از مشاهده آن حیران میماند و از جمله طاقهای آن، دو طاق چنان عالی و وسیع افتاده كه عرض یكی به تخمین شصت گز باشد و زیاده و از آن یكی كه پارهای تنگتر است، در وقت بیآبی بهتحقیق احتیاط رفته و پنجاه و پنج گز شرعی است، چه در غیرزمان طغیان آب، سیل تمام ارس از طاق بزرگتر میگذرد كه متصل است به كوه و فراز آن را چنان به كوه پیوستهاند كه زیر آن خالی مانده و آن را كاروانسرای ساختهاند و از هرطرف پل دروازهای از سنگ برآوردهاند و بغایت خوبی برافراخته.
و چون رایت نصرت شعار از آنجا نهضت نموده به حصار كرنی رسید، عساكر گردون مآثر جنگ درانداخته آن حصار را بگشودند و شیخ حسن را- كه پیشوای ایشان بود- گردن بسته به حضرت آوردند و از آنجا نهضت نموده به حصار سرمالو- كه بر كنار آب ارس واقع است- رسیدند و اطراف و جوانب آن را فروگرفته، جنگ درانداختند و به نیروی دولت قاهره، حصار را به غلبه و قهر مسخر كرده، خراب و ویران ساختند و تومان «1» تركمان را كه بزرگ آن قوم بود گرفته و بسته به درگاه عالمپناه آوردند و از آنجا كوچ كرده، به قارص رسیدند و آن حصاری بغایت محكم و استوار بود، تمام از سنگ و شخصی پیروزبخت نام- كه حكومت آنجا تعلق به او داشت- به حصانت حصن و محكمی جای مغرور گشته، قلعه را مستحكم گردانیده بود و مدافعه و مقابله را آماده شده، حضرت صاحبقران فرمان داد تا لشكر
______________________________
(1). م: توقان.
ص: 564
فتحقرین، اسباب و آلات حرب مهیا داشته، بر تمام حصار محیط گشتند و از همه جانبی گورگه زده، سورن انداختند؛ و از آن طرف نیز دست جلادت برآورده و پای مقاومت فشرده، در دفع و منع ایشان سربازیها نمودند و جنگی درپیوست كه تا بهرام خونآشام به كوتوالی قلعه زبرجد فام حصار فلك موسوم است واقعهای بدان هولناكی یاد نداشت «1». آخر الامر نسیم فیروزی از مهبّ دولت غرّا، وزیدن گرفت و والی آنجا از نهیب صولت بهادران گردون سطوت مضطرب و مضطر گشته، از در عجز و مسكنت درآمد و به اقدام عبودیت و بندگی طریق اطاعت و انقیاد سپردن گرفت؛ صدمه قهر عساكر منصور آن حصار را غارتیده با زمین هموار كردند.
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به غزو گرجستان «2»
خطاب مستطاب ملك ذوالجلال با افضل و اكمل اهل فضل و كمال- صلی اللّه علیه و آله- خیر آل، حیث قال جلّ جلاله، عزّ من قایل یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ «3» دلیلی است قاطع بر فضیلت محاربه و مقاتله با اعدای دین و فرقه ضلال و نص فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ «4» برهانی ساطع بر مزیت جهاد و علو رتبت غازیان مجاهد به نفس و به مال، لاجرم حضرت صاحبقرانی را از بدو حال بازپیوسته قصد و نیت غزا سمیر «5» ضمیر منیر بود، و در این ولا، آن نیت از قوت به فعل آورده روی همت عالی نهمت به صوب تفلیس آورد و از ظاهر قلعه قارص نهضت فرموده، به بالای موضع آقبغرا برآمد، در موسمی كه غلبه سرما به غایت رسیده بود و شدت برودت هوا به نهایت انجامیده.
[نظم]
چرخ، پوشیده رخ خویش به سنجاب سحابدر پس پرده شده مهر جهانتاب مقیم
اثر آتش سوزنده چنان شد باطلكاندرو گشت عیان معجزه ابراهیم
گر برافشانده شدی سوی هوا باده و آبآمدی باز یكی لعل و یكی درّ یتیم
______________________________
(1). ع:+ كسی.
(2). الف:- عنوان.
(3). انفال/ 65.
(4). نساء/ 95.
(5). ع: سمت.
ص: 565
پیوسته ابر از هوا چون دست كریمان سیم میپاشید و كوه از آسیب سرما چون دل مخالفان بیدین، از بیم میلرزید. در چنان حال موكب همایون از راه كیتو به شهر تفلیس رسید. گرجیان كافر كیش به استواری حصار خویش مغرور گشته، قلعه را استحكام تمام داده بودند و جنگ را آماده شده، حضرت صاحبقران اشارت بشارت قرین قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیكُمْ وَ یُخْزِهِمْ «1» به سمع جان و آذان اذعان شنیده، به ایقاد نیران محاربه و مقاتله فرمان داد. امرای كامگار و بهادران نامدار برحسب فرموده، اسباب جنگ حصار مرتب داشته میمنه و میسره و قلب و جناح برآراستند و بر حصار محیط گشته به غلغله تكبیر و تهلیل كوس شریعت محمّدی- علیه الصلوة و السلام- فروكوفتند و از اطراف و جوانب توراهای «2» او، چپرها پیش برده، جنگ درانداختند.
[نظم]
خسرو دینپرور صاحبقرانچون به غزا بست كمر در میان
دست زد و تیغ ظفر بركشیدغلغل تكبیر به گردون رسید دلاوران لشكر اسلام به نیت صادق و سعی تمام، كوششهای مردانه نمودند و به تأیید نصرت وَ یَنْصُرْكُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ «3» آن حصار بگشودند و به موجب امر وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ «4» آن كفار خاكسار را به زخم تیغ آبدار آتشبار مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ «5» فرستادند و والی ایشان ملك بقراط را اسیر كرده، به درگاه اسلامپناه آوردند 167. فرمان واجب الاتباع برطبق فَشُدُّوا الْوَثاقَ «6» صادر شد كه او را بند كرده، نگاه دارند.
[بیت]
چون علم كفر نگونسار شدسرور كفار گرفتار شد
رایت اسلام شد افراختهشرك ز بنیاد برانداخته
______________________________
(1). توبه/ 14.
(2). ع: توارها.
(3). توبه/ 14.
(4). بقره/ 191.
(5). آل عمران/ 197.
(6). محمد/ 4.
ص: 566
حضرت «1» صاحبقران كامگار بعد از آن فتح نامدار از آنجا روان شد و چون از تفلیس بگذشت، خاطر مباركش نشاط شكار فرموده، برحسب اشارت علیه، امرای رفیع مقدار و عساكر نصرتشعار از برانغار و جوانغار، جرگه «2» انداخته، تمام دشت و كوه آن صحاری و نواحی فروگرفتند و بعد از چند روز كه جرگه بههم رسید، چندان حیوان از گوزن و آهو و دیگر انواع بهایم و سباع در آن جرگه جمع آمده بود كه صورت وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «3» قبل از وقوع إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ «4» به رأی العین مشاهده افتاد و بعد از آنكه حضرت صاحبقران و شاهزادگان و نویینان به ترتیبی و اساسی كه معهود است به میان جرگه درآمده صیدی چند بینداختند و از نشاط شكار بپرداختند، سایر سپاه و لشكری به حلقه درآمدند و كس نماند از قوی و ضعیف توانا و ناتوان كه تیر امیدش به صید مقصود نرسید و دست آرزوش به گردن مراد حلقه نشد و بسیاری از آن جمله بود كه بیزحمت و مشقت به دست میگرفتند و آنچه فربه بود میكشتند و آنچه «5» لاغر بود رها میكردند و از بس نخجیر كه افگنده شد، سپاه از حمل آن عاجز آمده، بسیار از آن بگذاشتند، چنانچه مدتی سباع و وحوش و طیور از آن محظوظ و بهرهمند بودند.
[بیت]
مدتی وحش و طیر را پس از آنفلك از كشته میزبانی كرد
گفتار در مراجعت حضرت صاحبقران علی الاطلاق بهطرف قراباغ از برای قشلاق
حضرت صاحبقران «6» از آنجا به سعادت و اقبال نهضت فرموده، در ضمان حفظ ذو الجلال روان شد و عساكر نصرتشعار حصن و قلعه بسیار كه در آن گذار و حوالی آن دیار در تصرف كفّار فجّار بود، به قوت بازوی كامگار و زخم تیغ آبدار آتشبار مسخر گردانیده و آن مواضع را از خبث وجود آن ملاعین بدكردار پاك گردانیدند و
______________________________
(1). الف، ع:- حضرت.
(2). الف: یزك؛ م: نرگه.
(3). تكویر/ 5.
(4). تكویر/ 1.
(5). م: هرچه.
(6). ع:- قران.
ص: 567
دست تسلط و اقتدار به نهب و غارت برآورده، غنایم بیحد و شمار، فتوح روزگار آن سپاه فرخنده آثار گشت؛ و چون ولایت شكی مضرب خیام موكب همایون شد، حضرت صاحبقران از برای قلعوقمع كفار، لشكر نصرتشعار را فوجفوج به هر جانبی روان فرمود، امیر جهانشاه را با بعض امرا برحسب فرمان، تمام لگزیان را تاخت كرده، بغارتیدند و بسیاری از ایشان را به تیغ جهاد بگذرانیدند.
[نظم]
بسی كافران را به تیغ غزابكشت آن سپاه مظفّرلوا
غنیمت نه چندانكه شاید شمردسپه با بسی برده ز آنجا ببرد و امیر محمد درویش «1» برلاس با گروهی انبوه از سپاه گردون شكوه به كوهستان شكی درآمدند و جماعتی را كه قدم به جاده مطاوعت و انقیاد ننهاده بودند، در آن كوهها به دست آورده، اسیر و منقاد ساختند و هرچه داشتند به باد غارت و تاراج بردادند.
[نظم]
سپاه مظفر در در آن كوهساربرآورده از جان دشمن دمار
به تاراج بردند بسیار چیزبه الجه گرفته «2» بسی برده نیز و ارغون شاه اختاجی و رمضان خواجه با فوجی از لشكر ظفرقرین به ولایت تنكغوت شتافته، آثار كمال غلبه و استیلا از قتل و اسر و غارت «3» به ظهور رسانیدند.
[بیت]
كجا بود كان لشكر نامدارنشد غالب از عون پروردگار و امیر محمد بیگ و امیر موسی با غلبه سوار، همه شیران بیشه پیكار، به ولایت آقجب رفتند و آن مواضع را به حوزه تسخیر و ضبط درآوردند.
[بیت]
به هرجا كه رفتند از آن سرزمینمظفر شدند آن سپاه گزین
______________________________
(1). ع: درویش محمد.
(2). ع: گرفتند.
(3). الف، ع:- از قتل و اسر و غارت.
ص: 568
و حضرت صاحبقران به نفس مبارك خود با سایر لشكر فیروزی اثر در دامن البرز كوه روان شد. وفود عنایت ربانی همعنان دولت روزافزون و جنود تأییدات آسمانی ملازم ركاب همایون، عساكر منصور رایت غزو و جهاد به نیروی بازوی صدق نیّت و حسن اعتماد برافراخته و نصرت دین مبین و كوری كفره لعین را غلغله تكبیر و تهلیل در جهان انداخته،
[نظم]
چون كوكبه شاه جهانگیر درآمداز هر طرفی غلغل تكبیر برآمد
هرجا كه سپاهش به سعادت گذر آورددر روضه دین شاخ كرامت به بر آمد
روشن شد از انوار هدایت افق دینتاریكی كفران و ضلالت به سر آمد و امرای نامدار و بهادران پیلافكن شیر شكار كه جهت تسخیر ولایت كفار و دفع فساد و شرّ اشرار به اطراف و جوانب رفته بودند، بسیاری از آن «1» بیدینان را به تیغ بگذرانیدند و قلاع و حصون ایشان مسخر كرده و ویران گردانیده و غنیمت فراوان در تحت ضبط و تصرف درآورده، در موضع قبله به اردوی اعلی پیوستند.
[نظم]
به سوی اردوی اعلی به فتح بازآمدسپاه خسرو غازی ز هر بلاد و دیار
گرفته قلعه و كنده حصار و كشته عدوبه دست كرده غنایم فزون ز حدّ و شمار و قلعه سرخ را نیز مسخر كرده و با زمین هموار ساخته، به قراباغ سرخاب آمد، و از آنجا كوچ كرده در كنار آب كر نزول فرمود و فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست تا از نی و خاشاك، نوالهها پیچیده، بر آب كر فول «2» بستند و چون صاحبقران غازی با لشكر منصور از آب عبور نمود، عنان عزیمت همایون به جانب بردع معطوف گشت و اهل «3» آن ولایت مسخّر و ایل شدند.
[نظم]
به هرجا كه صاحبقران برگذشتمسخر شد و هركه بد ایل گشت
جهان آفرینش كه پرورده بودجهان بحر و بر نامزد كرده بود
______________________________
(1). ع:- آن.
(2). الف، ع: پل.
(3). الف، ع: ایل.
ص: 569
و در قراباغ، بقراط تفلیسی- كه پیش از این به قید و حبس او حكم جهان مطاع صدور یافته بود- احضار فرمود و بر وفق اشارت ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «1» زبان مبارك مقال كه ترجمان ملهم دولت و اقبال بود، به مواعظ حكمتآمیز برگشود و او را به دین قویم محمدی و طریق مستقیم شرع مصطفوی- علیه أفضل الصلوات و أكمل التحیات- دعوت فرمود. و از میامن انوار نصیحت و ارشاد آن حضرت، نور هدایت از روزن توفیق در درون تاریك آن گمراه تافت و از بركت شربت انفاس عیسوی خاصیتش، بقراط كه در سرسام ضلالت، مشرف هلاكت شقاوت ابدی بود، به صحت عقیده صافی فایز گشته، حیات سعادت سرمدی یافت و زبانی كه مدة العمر از معلم «فابواه یهودانه و ینصرانه» تلقین إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ «2» آموخته بود به شهادت فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ «3» گویا شد و مضمون ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ «4» را تصدیق نموده به ادای كلمه طیبه توحید رطب اللسان گشت و در سلك سعادتمندان كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ «5» انتظام پذیرفت.
[بیت]
دل از نور توفیق بینا شدهزبانش به توحید گویا شده بقراط زرهی كه حضرت داود پیغامبر- علی نبینا و علیه الصلوة و السلام- در زرادخانه وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ «6» به سرانگشت وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ «7» پرداخته بود و به اتفاق أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ «8» مكمل و مستحكم ساخته داشت، آن را با دیگر تحف و تبركات به حضرت صاحبقران آورده، پیشكش كرد.
حكمت «9» پادشاهانه به حكم وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ «10» افاضت فیض عواطف و مكرمت بیدریغ درباره او واجب شناخته، حكومت مملكتی كه به او تعلق داشت با دیگر
______________________________
(1). نحل/ 125.
(2). مائده/ 73.
(3). محمد/ 19.
(4). احزاب/ 40.
(5). آل عمران/ 110.
(6). انبیاء/ 80.
(7). سبا/ 10.
(8). سبا/ 11.
(9). الف، ع: همت.
(10). توبه/ 60.
ص: 570
ضمایم و مضافات به او ارزانی فرمود و یرلیغ عالم مطاع كرامت نموده، اجازه انصراف علاوه دیگر الطاف و اعطاف ساخت و به اصناف عطایا و مواهب بیپایان اختصاص بخشید، چنانچه اكثر اتباع و اشیاع و اهالی آن مملكت، میل به ملت حنیفی زهرا كرده، به سعادت اسلام استسعاد یافتند.
و در این ولا، والی شروانات امیر شیخ ابراهیم 168- كه به فخامت قدر و نباهت ذكر و مكارم اخلاق و قدم خاندان از ملوك زمان ممتاز بود- به ارشاد عقل و دلالت دولت كمر عبودیت و خدمتكاری بر میان اخلاص و هواداری بسته، از راه انقیاد و متابعت به درگاه اسلامپناه شتافت و به مساعدت سعادت، شرف بساطبوس كه مقصد اسنی سلاطین روزگار بود، دریافته، پیشكشهای لایق و تقوزهای موافق به عزّ عرض رسانید و از جمله لطایف كه ملهم دولتش تلقین نمود، آن بود كه در هنگام عرض تقوز كه از هر نوع نفایس و تبركات نهنه میكشید، هشت مملوك زرخریده، به محل عرض رسانید و خود در میان ایشان ایستاده تقوز به نفس خود تمام كرد 169. «1» صورت اخلاص او در نظر حضرت صاحبقرانی موقع قبول و ارتضا یافت و او را به تربیت و نوازش خسروانه سرافراز گردانیده، تمام ممالك شروان با توابع و لواحق به او ارزانی داشت و به میامن آن تربیت شروانشاه روزگار شد.
و ملوك گیلانات- كه به استظهار حصانت و محكمی كوه و جنگل و بسیاری آب و لای- از قرنهای بعید باز، اطاعت پادشاهان نمیكردند، در این ولا نسبت با بندگان حضرت صاحبقران از در متابعت و اذعان درآمده، پسر و كسان خود را با تحف و هدایا به پایه سریر اعلی فرستادند و اظهار مطاوعت و فرمانبرداری كرده، باج و خراج تقبل نمودند. و در این اثنا شیخ علی بهادر- كه به محافظت اغرق «2» همایون مأمور بود- از راه اردبیل به قراباغ رسید. حضرت صاحبقران آن زمستان در آنجا به سعادت و اقبال به لب آب ارس قشلاق فرمود.
______________________________
(1). تقوز به معنای نه 9 است كه در نزد تركان مقدس و معیار پیشكش و هدیه بود. شروان شاه هشت غلام خریده بود كه با خود او عدد نه محقق میشد.
(2). الف، ع: اردوی.
ص: 571
789 ه. ق) گفتار در توجه حضرت صاحبقرانی به بردع و رسیدن خبر حركت لشكر دشت «1»
اشاره
چون فصل شتا به آخر كشید و آوازه هجوم لشكر ربیع در عالم افتاده، سپاه سبزه و گیاه در حركت آمد. در اوایل سنه تسع و ثمانین و سبعمایه موافق توشقانئیل، رایت نصرتشعار صاحبقران كامگار به صوب بردع نهضت نمود. و مقارن این حال آوازه درافتاد كه توقتمش خان اظهار عصیان كرده، لشكری از راه دربند روان گردانیده است. و صورت قضیه آن بود كه علی بیگ قنقرات و اورنك تمور و آقبوغای بهرین كه از عظمای امرای الوس جوجی خان به مزید عقل و نیكاندیشی ممتاز بودند، پیوسته توقتمش خان را به سخنان نصیحت از رایهای فاسد بازداشته، به طریق صواب راهنمایی میكردند و از آن جمله همواره او را بر مراعات حقوق حضرت صاحبقران و سلوك جاده ادب نسبت با بندگان آن حضرت تحریض مینمودند كه خان را پادشاهی الوس جوجی خان «2» و جای پدران از میامن دولت حضرت صاحبقران به قبضه قدرت و اقتدار درآمده و این بزرگی و سرافرازی- كه بر مزید باد- مطلقا از ممرّ تربیت و عنایت آن حضرت حاصل شده و انواع عواطف و مراحم كه در هرباب ارزانی داشته، زیاده از آن است كه شرح توان
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م:- خان.
ص: 572
داد. وظیفه آن است كه این معانی را نصب العین ضمیر گردانیده، دایما به خدمات لایقه به آن حضرت تقرب نمایی و از شرایط سپاسداری و حقگزاری، هیچ دقیقهای مهمل نگذاری كه هرآینه شكر نعمت، مستوجب مزید رفعت و بسطت مملكت گردد، و نیز بر اوضاع عالم اعتمادی چندان نیست. اگر- و العیاذ باللّه- روزی حریف دولت را پای به سنگ نامرادی برآید به دستگیری عنایت آن حضرت، پشت امید باز توان داد و از پهلوی اقبالش جبر اختلال حال توان كرد.
و از بركت اخلاص آن دولتخواهان، رونق ملك و سلطنت توقتمش خان روزبهروز در ترقی بود تا اورنك تمور و آقبوغا درگذشتند و جماعت تلبه منغوتیان كه مخصوص توقتمش خان بودند و قزانجی كه پدر خود را كشته بود، پیش او راهی تمام یافتند و علی بیگ را باوجود تقرب آن مفسدان اختیاری نماند و از شآمت اغوا و افساد ایشان، توقتمش خان از راه صواب بیفتاد و پای از جاده موافقت و مخالصت حضرت صاحبقرانی بیرون نهاده، سر به طغیان و عصیان برآورد و یاغی شد و لشكری گران را تجهیز كرده، به آذربایجان فرستاده و چون باز «1» به مسامع علیّه رسانیدند كه فوجی از سپاه بیگانه را در آنطرف آب كر دیدهاند، حضرت صاحبقران شیخ علی بهادر و ایكوتمور و عثمان عباس و جمعی دیگر از امرا و لشكریان را فرمان داد كه از آب كر گذشته، كیفیت حال را تحقیق نمایند و فرمود كه:
«چون ما را با توقتمش «2» عهد و پیمان در میان است، اگر آن گروه كه دیدهاند از لشكر او باشند در جنگ مبادرت منمایید، پیشدستی مكنید». و چون ایشان برحسب فرموده روان گشتند، آن حضرت به تلقین ملهم دولت، امیرزاده میرانشاه و امیر حاجی سیف الدین را با جماعتی امرا و لشكریان از عقب ایشان بفرستاد و چون امرا كه پیشتر رفته بودند از آب كر گذشته به سپاه یاغی رسیدند و به یقین پیوست كه لشكر توقتمش خاناند. بنابر فرمان حضرت صاحبقران جلادت و تیز چنگی كه شیمه و عادت ایشان بود به تقدیم نرسانیدند و جانب حزم فرو
______________________________
(1). ع: اخبار.
(2). ع:+ خان.
ص: 573
گذاشته، حساب از جنگ برنداشتند و بازگشتند. دشمنان آن معنی را حمل بر ضعف كرده، چیره گشتند و روان بر ایشان تاخته تیرباران كردند و جنگ درانداختند، ایشان هم به دفع صایل مشغول شدند و جنگی عظیم درپیوست.
[نظم]
ز هرسو چو تنگ اندر آمد سپاهیكی ابر گفتی برآمد سیاه
كه باران او بود شمشیر و تیرجهان شد به كردار دریای قیر و چون امرای اینجانب از اول جنگ را در حساب نگرفته بودند، جای توقف ایشان در وقت جنگ بیشهای بود و آب «1» و مجال كرّ و فرّ نداشتند و بدین سبب قریب چهل كس از ایشان كشته شد و برخلاف معهود، آن دلاوران را كه سرآمده روزگار بودند چون زلف دلبران «2» شكستی روی نمود، اما بعینه چون شكست طره پرشكنج ماهرویان بود كه با شكستگی سكه بر درست «3» دلربایی زند و در عین پریشانی بنه جمعیت هوشمندان را به تاراج دهد، و لهذا گفتهاند:
[بیت]
چون زلف بتان شكستگی عادت كنتا صید كنی هزار دل هر «4» نفسی در آن اثنا، امیرزاده میرانشاه با سپاه ظفرپناه از آب كر گذشته دررسیدند، بهادران نامدار از یمین و یسار حمله آورده، به قوّت بازوی كامگار و زخم شمشیر صاعقه كردار، دمار از روزگار دشمنان برآوردند و چون مخالفان را پای قرار از جای رفته، رو به فرار نهادند لشكر منصور ایشان را تكامشی كرده، تا آن سوی دربند براندند و بسیاری از ایشان را دستگیر كردند. امیرزاده میرانشاه آن گرفتگان را بند كرده، به درگاه عالمپناه فرستاد، و شوریده برادر مبشر در آن جنگ زخمدار شده بود و بعد از آنكه او را به اردوی اعلی آوردند به جوار رحمت حق پیوست. و چون اسیران سپاه مخالف را به پایه سریر اعلی رسانیده، به زانو درآوردند، صاحبقران كامگار از
______________________________
(1). الف، ع:- و آب.
(2). الف، ع: دلیران.
(3). م: دست.
(4). الف، ع: در.
ص: 574
كمال تمكّن «1» و وقار سایه التفات «2» بر جزای بدكرداری ایشان نینداخت و ملحوظ نظر عفو و اغماض گردانیده، توقتمش خان را بر قاعده پیشین پرسش فرمود و بر زبان عاطفت و نصیحت راند كه: «میان ما حق پدر فرزندیست، به جهت چه بود كه بدین حركت نامناسب اقدام نمود و بیموجبی، لشكر به اینجانب فرستاد و چندین هزار مسلمان بیگناه عرضه تلف گشتند. میباید كه بعد از این از امثال این كردار ناپسندیده محترز باشد و به عهد و پیمان وفا نموده، فتنهای كه در خواب رفته، بیدار نسازد». و این نصیحت كه بر زبان مبارك آن مؤید كامگار گشته، موافق حدیث نبویست، حیث قال صلی اللّه علیه و سلم: «الفتنة نایمة لعن اللّه من ایقظها» 171. و بعد از گزارش این كلام لطایف نظام مرحمت پادشاهانه فرمان فرمود كه آن اسیران را خلاص گردانیده، زر و جامه بدهند و بدرقه از عساكر منصور بگذرانند و بهطرف دشت قبچاق كه جای ایشان است روانه سازند.
[بیت]
دوستان را كجا كند محرومآنكه با دشمنان نظر دارد 170 و امیرزاده میرانشاه از آب كر عبور نموده، در كنار آب به اردوی اعلی معاودت فرمود و اردو از آنجا كوچ كرده رایت نصرتشعار در ضمان حفظ و تأیید پروردگار متوجه گوگچه تنگیز شد.
[بیت]
در ضمان حفظ یزدان در پناه عدل خویشلطف و قهرش گاه و بیگه نیك و بد را نوش و نیش
ذكر قدوم مهد اعلی سرای ملك خانم از طرف سمرقند با شاهزادگان ارجمند «3»
چون موكب همایون مقارن فتح و ظفر به گوگجه تنگیز رسید، مبشر اقبال، مژده
______________________________
(1). ع: تمكین.
(2). ع: مكافات.
(3). الف:- عنوان.
ص: 575
رسانید كه مهد اعلی «1» سرای ملك خانم با امیرزاده شاهرخ و امیرزاده خلیل از سمرقند احرام حرم امنوامان و قبله ملوك و سلاطین عهد و اوان، یعنی آستان خلافت آشیان حضرت صاحبقران بسته، میرسند. آن حضرت را از وصول این بشارت ریاض بهجت و شادمانی نضارتی تازه پذیرفت، و در حدیقه آمال و امانی، غنچه مسرت و شكوفه كامرانی شكفت، داعیه دیدن فرزندان به حكم، «إذا دنت المنازل زاد شوقی» چنان بر خاطر مبارك مستولی شد كه اغرق را در گوكچه تنگیز گذاشته، به رسم استقبال پای توجه در ركاب استعجال آورد و «2» بیتوقف روانه گشته در موضع مرند شمامه غرا «3» و رند وصال، مشام آمال را معطر ساخت و در آنجا اتفاق ملاقات افتاده، دیده امید از مشاهده جمال مقصود منور گشت، رسم نثار اقامت كرده، چندان زر و جواهر برافشاندند كه دست ملازمان سعادتمند از جمع آن به ستوه آمد و پیشكشهای ارجمند كشیده، آن مایه از اسباب و تجملات به محل عرض رسید كه دیده سپهر از نظاره آن خیره گشت.
صاحبقران كامگار از آنجا سوار شده، به سعادت و اقبال بازگشت و به جانب قلعه النجق كه گماشتگان «4» سلطان احمد محافظ آن بودند توجه نمودند و بعد از وصول، چون سه روز بگذشت، یرلیغ همایون به نفاذ پیوست تا امرا و لشكریان در شب «5» به كوه برآمدند و دیگر روز جنگ درانداخته، فصیل زیرین را به غلبه و قهر بگرفتند و خراب گردانیدند و ایشان از بیم جان گریخته، به بالای قلعه برآمدند و اهل قلعه كه از بیآبی و قلّت حیا، یاغیگری به جد «6» گرفته انقیاد نمینمودند «7» از بیآبی و تشنگی به جان رسیده، در صدد هلاك بودند، به ضرورت از در عجز و بیچارگی درآمدند و سوگندها خورده، عهد كردند كه فرود آیند و قلعه بسپارند.
لشكر منصور دست از جنگ بازداشته، از كوه فرود آمدند و پیش از بیرون آمدن مخالفان، ابری پدید شد و یك شبانروز باران عظیم بارید و مجموع آبگیرها و
______________________________
(1). م: علیا.
(2). ع: درآورده.
(3). الف، ع: غرار.
(4). الف، ع: ملازمان.
(5). الف، ع:- در شب.
(6). ع: حد.
(7). ع: كردند.
ص: 576
حوضهای ایشان پر آب شد و چون از آن «1» انتعاش یافتند، عهد شكسته به قول خود وفا ننمودند. حضرت صاحبقران محمد میركه پسر شیر بهرام و اوچقرا بهادر را تعیین فرمود كه قلعه را حصار دهند و به سعادت مراجعت نموده، به اغرق همایون پیوست. و پیش از آن شیخ علی بهادر را به محاصره قلعه بایزید فرستاده بود، بعد از آن امیر حاجی سیف الدین و امیر ایكوتمور را با لشكری تمام «2» به مدد ایشان فرستاد و به اتفاق قلعه را در میان گرفته، نقب زدند و آب آن را دزدیده از اطراف و جوانب جنگ درانداختند و به اندك زمانی مسخر ساخته، خراب و ویران گردانیدند و حاكم قلعه را بسته، به حضرت آوردند.
[بیت]
لشكر صاحبقران كامگارشاه كیوان رفعت چرخ اقتدار
بر در آن قلعه گردون شكوهچون برآشفتند وقت كارزار
قلعه بگشادند و ویران ساختندخصم را بستند و آوردند خوار
گفتار در توجه رایت نصرتنشان به دفع فساد قرا محمد تركمان
در این اثنا به مسامع علیّه رسانیدند كه تركمانان دست تعدی و طغیان به ایذای مسلمانان دراز كرده، قافله حجاز و دیگر كاروانیان را متعرض میشوند و هیچكس به امن و سلامت از آن راهها گذر نمیتواند كرد. حضرت صاحبقران به قصد دفع فساد آن بدكرداران، از جلگه نخجوان نهضت فرموده، متوجه ایشان شد و فرمان همایون صادر گشت كه محمد میركه- كه به محاصره النجق مأمور بود- به موكب گیتیستان ملحق شود و در راه فرمان داد كه اغرق به الهتاق رفته، در آنجا توقف نمایند و به نفس مبارك با لشكر نصرت شعار ایلغار فرمود و چون به حصار بایزید- كه آن را قلعه آیدین نیز گویند- رسید، سپاه ظفرپناه آنچه از الوس آیدین در آن
______________________________
(1). الف، ع:+ آب.
(2). الف، ع:- تمام.
ص: 577
نواحی مانده بود، غارت كردند و چون از آنجا گذشته، به قلعه آونیك رسیدند- كه مصر پسر قرا محمد آنجا بود- تمام ایل و حشم تركمان- كه در آن حوالی و نواحی در كوه و دشت بودند- بغار تیدنید و چون از آنجا عبور نموده، به ارزروم رسیدند، قلعه آن را در همان روز مسخر كرده، كنار آب چپاچور مخیّم نزول همایون گشت و ایلچی به جانب ارزنجان فرستاده، طهرتن 172 را- كه والی آنجا بود- به ایلی و انقیاد دعوت فرمود.
چون فرستاده به ارزنجان رسید، طهرتن، مقدم او را به تعظیم و ترحیب تلقی نموده، آنچه از لوازم ادب و جانبداری تواند بود، به تقدیم رسانید و از در مطاوعت و فرمانبرداری درآمده، خراج قبول كرد و ایلچی را به انواع رعایت و خدمت خشنود ساخته، بازگردانید و حضرت صاحبقران سه فوج از لشكر ظفرقرین را گزین كرده، فرمان داد كه به طلب قرا محمد پدر قرا یوسف تركمان روان شوند.
برحسب فرموده، امیرزاده میرانشاه با گروهی از سپاه ظفرپناه،
[نظم]
همه چو گوهر شمشیر غرق در آهندلیر و صفدر و رزمآزمای و قلبشكن
همه به تندی چرخ و نهیب رستاخیزبه گاه كینه جهانسوزتر ز آتش تیز متوجه شده، به ایل و حشم آن مفسدان متمرد درآمدند و تمام اموال و چهارپایان از اسب و شتر و گوسفند و غیر آن غارت كرده، بسیاری از زنان و دختران ایشان را الجه گرفتند و مظفر و منصور بازگشته، به موكب همایون پیوستند. و محمد میركه با گروهی دیگر از مردان كار و دلاوران تیغگزار هم بدان مهم روان گشت و به حسب اتفاق، ممّر ایشان بر كوهستان واقع شد و به درههای تنگ درآمدند، و دشمنان واقف شده، سر راه بگرفتند و بعد از جنگ و كوشش فراوان به نیروی دولت حضرت صاحبقران، از آن مضیق خلاص یافته، به اردوی اعلی مراجعت نمودند، و شیخ علی پسر ارغوی یرلاس و اقبال شاه یرغوچی «1» و تیلك قوچین،
______________________________
(1). الف: پسر برغوچی؛ ع: پسر غوچی.
ص: 578
[بیت]
دلیران گردافكن شیرگیرخروشنده با جوشن و تیغ و تیر فوجی دیگر را از سپاه سركرده، روی جلادت به جستوجوی قرا محمد نهادند و در كوهی عظیم محكم و جای سخت به او رسیدند و به محاربه و قتال اشتغال نموده، كوششهای مردانه كردند، و جنگ بسیار واقع شد، و لالا خواجه در آن رزم به قتل آمد، و چون خصم به آن كوه عظیم برآمده بود و از جنگ فایدهای متصور نه، امرا با سپاه به معسكر ظفرپناه آمدند. صاحبقران كامگار دیگربار، جهانشاه بهادر را با لشكری جرار به ایلغار فرستاد و او به ایل ایشان رسیده، دست استیلا به غارت و تاراج برآورده و مال بسیار و مراكب و اسلحه بیشمار، فتوح روزگار لشكر نصرتشعار گشته، مظفر و كامگار به اردوی اعلی ملحق شدند.
[نظم]
ز بس غارت و الجه و چارپایدر آن دشت شد بر سپه تنگ جای
ز بسیاری برده و خواستهسراسر شد آن لشكر آراسته و شاه ملك پسر «1» غیاث الدین برلاس، بیاشارت و فرمان حضرت صاحبقران به طرفی رفته بود، و او را در بیابانی كشته افتاده یافتند. و آن حضرت از آنجا متوجه صحرای موش گشت، و ایل و الوس آن نواحی را غارت كرده، به شهر اخلاط رسید و تمامت اهالی آن ولایت را مطیع و منقاد گردانیده، در حیّز ضبط آورد و چون از آنجا روان شده، به شهر عادلجوز رسید، والی آنجا از در اطاعت و فرمانبرداری درآمده، به اقامت رسم «2» استقبال استعجال نمود، به سعادت بساطبوس مستسعد گشت و نثارهای فراخور كرد و پیشكشهای لایق كشید و به مساعدت دولت، خود را در زمره بندگان درگاه منخرط گردانید. و عاطفت پادشاهانه، او را به مزید تربیت و نوازش، اختصاص بخشید و ولایت و الوس او را به او ارزانی داشت و از آنجا نهضت فرموده، از كنار كول با تمامی لشكر از بند ماهی كذشته در الهتاق در مرغزار اباقا «3» سرای به اغرق همایون پیوست.
______________________________
(1). ع:+ ملك.
(2). الف:+ به؛ ع: مراسم.
(3). الف، ع: باقا.
ص: 579
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به صوب وان و وسطان «1»
رایت ظفرپیكر از آنجا متوجه وان و وسطان شد و ملك عزّ الدین شیر 173، از صدمه لشكر قیامت نهیب به قلعه وان درآمد و آن حصاری است بغایت محكم و استوار بر سر كوهی بلند واقع شده و یك طرفش به آب اتصال دارد.
[نظم]
ز موج دریا سنگ بناش چون میناز تفّ مهر گل پارههاش چون مرجان
هزار سال ز باران بر او زیان نرسدبهجای قطره اگر بارد از هوا سندان
ملوك را ز رسیدن به آن گسسته امیدعقابگاه عروجش فكنده بال توان عساكر منصور روی جلادت به تسخیر آن نهاده، قلعه را از جانب خشكی در میان گرفتند و به ترتیب اسباب محاصره و جنگ حصار مشغول شدند. ملك عز الدین بعد از دو روز به تعلیم دولت از حصار فرود آمد و به سعادت بساطبوس سرافراز گشت، و اهل قلعه از غایت غوایت و نهایت شقاوت طریق عصیان پیش گرفته، یاغی شدند و راه حصار را استوار كرده، مدافعه و مقاتله را آماده گشتند.
[نظم]
به وسواس شیطان و جهل و غرورز راه سعادت فتادند «2» دور
كسی را كه شد تیره روز بهیبه ادبار خود كوشد از ابلهی
شتابد به پای شقاوت روانبه سوی هلاك تن و فوت جان سپاه مظفر لوا، برحسب یرلیغ قضا مضا، عرّاده و منجنیق ساخته و برافراخته، جنگ درانداختند.
[نظم]
ز بس شپشپ تیر و جرّ كمانزمین گشت لرزانتر از آسمان
ز پرواز پیكان هوا تیره گشتهمی آفتاب اندر آن خیره گشت و به نیروی دولت قاهره حضرت صاحبقرانی آن حصار نامدار كه شنقار اقتدار
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع: بماندند.
ص: 580
هیچ كامگار، به هیچ روزگار در هوای تسخیر آن پرواز نجسته بود، به مدت بیست روز به غلبه و قهر مسخر گردانیدند و بسیاری از متمردان جاهل را به قتل آوردند و بسی را دست و گردن بسته، از بالای كوه درانداختند و جهان را از خبث وجود آن بدكرداران فسادپیشه «1» بپرداختند.
[نظم]
ز گردان جهان را بپرداختندبسی را ز كوه اندر انداختند
شد ایمن ز شر و فساد آن دیاربه یمن جهاندار چرخ اقتدار و در این اثنا، ایلچی طهرتن از ارزنجان رسیده، تحف و هدایای بسیار از نقود و اجناس و پیشكشهای لایق، از اسبان نامدار و استران راهوار، به عزّ عرض رسانید، مضمون رسالت اظهار بندگی و خدمتگاری و رسوخ قدم در مقام هواداری و طاعت گزاری،
[نظم]
كه صاحبقران را كمین بندهامبه خدمت كمر بسته تا زندهام
نیاید ز من جز پرستندگیكنم بندگان ورا بندگی حضرت صاحبقرانی او را نوازش پادشاهانه فرموده، یرلیغ عالم مطاع ارزانی داشت كه ایالت آن ولایت برقرار به او مفوض باشد و ایلچیان او را با منشور حكومت و خلعت خاص بازگردانید.
[نظم]
هركه درآمد ز در طاعتشیافته شایستگی تاج و گاه
وان كه كشید از خط فرمانش سرشد چو قلم سرزده و روسیاه و فرمان عالی به صدور پیوست كه قلعه وان را خراب سازند. و آن قلعه از بناهای شدّاد عاد است كه بر قله كوهی رفیع منیع، به گچ و سنگ برآورده، هر وصله سنگ از آن به مثابه كوهی، و استحكامش به مرتبهای كه یادگار اندخودی- كه از امرای
______________________________
(1). الف، ع:- فسادپیشه.
ص: 581
تومان بود- با غلبه لشكریان، متصدی تخریب آن شدند و هرچند سعی نمودند یك سنگ از آن كنده نشد.
[نظم]
سپهرش به دوران نسازد خرابوگر كوه بارد بر او سالها
تو گوئی كز اقبال صاحبقراناساسش فكند اوستاد قضا حضرت صاحبقران از آنجا به سعادت معاودت نموده، به مباركی و طالع فرخنده به سلماس رسید و ملك عزّ الدین را به عنایت خسروانه سرافراز گردانیده، ولایت كردستان را به او مسلّم داشت و از آنجا قرین عون و تأیید الهی بیتوقف روان شد. و در این اثنا حاكم ارمی- تیزك 174- به سعادت بساطبوس رسید و در مقام انقیاد و فرمانبرداری مراسم بندگی و خدمتگاری به تقدیم رسانید. عاطفت سلطان گیتیستان كشوربخش، ولایت ارمی را به او ارزانی داشت و كنیزكی صاحب جمال «1» بخشید. ظفرنامه ج1 581 گفتار در توجه حضرت صاحبقران به صوب وان و وسطان ..... ص : 579
[نظم]
كآفتاب از شرم او رخ زرد بودصبح را از شوق او دم سرد بود
زیر زلفش آفتاب روی اوكرده روشن چین یكیك موی او
چون گشادی درج لعل از خنده بازمرده صد ساله كردی زنده باز و چون صاحبقران كامگار از مراغه عبور كرده، به گیلان نزول فرمود، چند روز در آنجا توقف نمود. و پیش از این مراحم پادشاهانه كس فرستاده بود و والی شیراز زین العابدین پسر شاه شجاع را طلب داشته، كه: «چون پدر مرحوم تو با ما دم از هواداری و یكجهتی میزد و در هنگام وفات، عرضه داشتی مشتمل بر سفارش تو نوشته، وجهه همت آن است كه اثر آن به نوعی ظهور یابد كه عالمیان از نزدیك و دور مشاهده نمایند، میباید كه در این ولا كه موكب ما به اینجا رسیده و مسافت نزدیك است «2» بیتوقف بیاید، تا به عنایت و عاطفت مخصوص گشته، چنان
______________________________
(1). ع:+ به او.
(2). الف، ع:- است.
ص: 582
بازگردد كه دوستانش بلندپایه و سرافراز گردند و دشمنانش از حسد در سوز و گداز افتند».
و چون سیاق سخن به ذكر مكتوب شاه شجاع منجر شد، صورت آن بر سبیل استطراد ثبت افتاد:
ذكر مكتوبی كه جلال الدین شاه شجاع 175 در حال وفات به حضرت صاحبقرانی نوشته بود
هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ «1» لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ «2» عالی حضرت گردون بسطت، مملكتپناه معدلت شعار مكرمت آثار، نویین بزرگ كامگار، اعتضاد سلاطین گردون اقتدار، شهسوار مضمار عدل و احسان، اعدل اكاسره زمین و زمان، المنظور بأنظار عنایة الملك الدّیان قطب الحق و الدنیا و الدین امیر تیمور گوركان خلّد اللّه ملكه و سلطانه، ملاذ قیاصره گیتیدار و ملجأ جبابره چرخ اقتدار باد و در تعظیم اوامر آسمانی و تحرّی مراضی سبحانی موفق و مؤید و حق- جلّ و علا- آن یگانه جهان را از مقاصد دینی و دنیوی به اعلی مدارج مرادات و اقصی مراتب مرامات رساناد- بمنّه القدیم و طوله العمیم.
بعد از تبلیغ ادعیه صالحه و اثنیه فایحه كه وسیله مخلصان حقیقی باشد، انها میگرداند كه چون بر رأی ارباب الباب روشن و مبرهن است كه دار دنیا محل حوادث و مكان صوارف است و اصحاب عقول به زخارف مموّه «3» آن التفات ننمودهاند و نعیم باقی را بر جهان فانی راجح داشته و به حقیقت دانسته كه فنای هر موجودی از قبیل واجبات است و بقای هر مخلوقی از مقوله ممتنعات، چند روزی كه از بارگاه مهیمن بیچون عزّ شأنه و عظم سلطانه، منشور تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ «4» موقّع به توقیع تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ «5» ارزانی داشته اعنّه اختیار فوجی از بندگان خدای تعالی، به قبضه اقتدار این ضعیف نحیف دادند، برحسب قدرت و امكان در اعلای اعلام دین و امضای احكام شرع مبین و اتباع اوامر سیّد المرسلین- صلوات اللّه و
______________________________
(1). غافر/ 65.
(2). قصص/ 70.
(3). الف، ع: ممره.
(4 و 5). آل عمران/ 26.
ص: 583
سلامه علیه الی یوم الدین- كوشیده، و استقامت احوال رعایا و زیردستان را- خالصا لوجه اللّه تعالی- مطمح نظر همت خود ساخته، به عون عنایت الهی و فیض فضل نامتناهی، آنچه مقدور بوده معیشت با كافه خلایق به وجهی كرده شد كه شمهای به سمع مبارك رسیده باشد، و چون نسبت با جناب معدلت پناهی، عهد مصادقت و عقد مخالصت به رواتب خلود منعقد شده بود «1» فتوح روزگار دانسته، در ابقای آن راسخ دم ثابت قدم زیست و پیوسته مكنون خاطر و مكتوم ضمیر آن بوده كه،
[بیت]
به قیامت برم آن عهد كه بستم با توتا در آن روز نگویی كه وفاییت نبود و از آن حضرت علی التعاقب و التوالی زلال الطاف و سلسال اعطاف چنانچه عالمیان را مشكور و مستحسن باشد مترشح بوده، و این معنی موجب مباهات میدانست. در این وقت كه از بارگاه كبریا، نسیم دعوت وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلامِ «2» به مشام جان رسید و متقاضی وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا «3» حلقه طلب بر در دل زد كه،
[بیت]
عرش است نشیمن تو شرمت نایدكایی و مقیم خطّه خاك شوی 176 و بحمد اللّه تعالی هیچ نگرانی و حسرت در دل نمانده است و باوجود انواع زلّت و تقصیر و اصناف آثام و اجرام كه لازمه وجود انسان است هر آز و آرزو كه در مخیله تصور بشری مرتسم تواند بود، از مواید احسان حضرت واهب منّان كه فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ «4» در این پنجاه و سه سال كه اتفاق نزول این منزل خاك افتاده، در كنار مراد نهادند 177.
[شعر]
متی زدت تقصیرا تزدنی تفضّلاكأنیّ بالتّقصیر استوجب الفضلا
______________________________
(1). ع:- بود.
(2). یونس/ 25.
(3). فاطر/ 43.
(4). سجده/ 17.
ص: 584
با قوافل رجای عفو عمیم و رواحل امل رحمت و نعیم كریم رحیم، احرام لبیك «اللّهم لبیك» بسته، نفس مطمئنه را ندای ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «1» دردادند.
[بیت]
بدین مژده گر جان فشانم رواستكه این مژده آسایش جان ماست با بضاعت تحفه كلمه طیبه توحید كه در سراچه دنیا بدان زیست، اثقال احمال آمال از دوش نهاده، روی تضرع به حضرت آورد.
[مصرع]
«كز دوست یك اشارت وز ما به سر دویدن»
رجای واثق و امل صادق كه هرچه از حضرت مفیض الخیرات روی نماید اگر چه عین زحمت دانیم محض رحمت باشد.
[بیت]
زهی سلام تو آسایش سكینه روحزهی كلام تو مفتاح گنجهای فتوح وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا «2» بر بقای عمر و «3» دولت و دوستكامی و بسطت جاه و مملكت آن حضرت سلیمان منقبت اسكندر مرتبت بركت كناد و سایه معدلتش بر سر خلایق پاینده، بحق الحق و اهله، بنابر صدق نیت و خلوص طویّت كه نسبت با حضرت معدلت پناهی از آب صافی روشنتر است، واجب دید صورت حال انها كردن و فرزند دلبندم زین العابدین- طوّل اللّه عمره فی ظلال عنایتكم-
[مصراع]
«كو را به خدا و به خداوند سپردم»
و دیگر فرزندان طفل و برادرانم را به جانب مملكتپناهی سفارش نمودن احتیاج نمیداند، چه به حقیقت دولتخواهی آن حضرت پیوسته ذخر اخلاف دانستهام، تا چنانچه از سجیه كریم و لطف عمیم آن یگانه زمان و زمین سزد، مضمون
______________________________
(1). فجر/ 28.
(2). كهف/ 46.
(3). الف، ع:- عمر و.
ص: 585
«انّ حسن العهد من الایمان» 178 كار بسته به قاعده مستمره، ایشان را با اجمعهم به جانب مبارك خود مخصوص فرمایند و ظلال اشفاق بر احوال ایشان گسترانند، به وجهی كه آثار آن صغار و كبار روزگار دریابند و در قرنها بازگویند و حاسدان و قاصدان، كه سالهاست در آرزوی چنین روزی بودهاند، مجال شماتت و محل استیلا نیابند و این معنی موجب ادّخار ذكر جمیل و اجر جزیل شناسند و این دوست مخلص را كه با میثاق عهد مودّت توفیق عزلت یافت، به فاتحه و دعای خیر یاد فرمایند تا به یمن همت آن صاحب دولت، از فحوای آیت یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُكْرَمِینَ «1» محروم نماند، هذا ما عهدنا إلیه و العهدة فی الدارین علیه، همواره به توفیق نشر مبرات از بارگاه واهب العطیات موفق باد و حق تعالی بر عمر باقیش بركت كناد- بالنبی و آله الامجاد.
گفتار در توجه رایت آفتاب اشراق به جانب فارس و عراق «2»
چون زین العابدین را روز دولت به شام رسیده بود و ایام سعادت به فرجام انجامیده، در آمدن تعلل نمود و فرستاده حضرت صاحبقران را موقوف داشته، بازنمیفرستاد «3» و اندیشههای فاسد- كه حد امثال او نبود- به خاطر راه داده، سلسله اقبال ناممكن میجنبانید، رأی آفتاب اشراق آن حضرت چون بر آن معنی اطلاع یافت، نایره غضب جهانسوزش اشتعال یافته، عزیمت صوب فارس و عراق تصمیم فرمود. و در پاییز توشقانایل سنه تسع و ثمانین سبعمایه، حضرت صاحبقرانی روی همت عالی نهمت به تسخیر ممالك عراق و فارس آورده و لشكر ظفرقرین را گزین كرده، منغلای تعیین فرمود و پیشتر روانه گردانید و فرمان داد كه اغرق همایون به صوب ری رفته در سارققمش، قشلاق نمایند و امیرزاده میرانشاه و امیر حاجی سیف الدین و شیخ علی بهادر را به ضبط و محافظت اغرق گذاشته و رایت نصرت شعار با باقی لشكر فتح آثار متوجه مملكت فارس گشت.
______________________________
(1). یس/ 26 و 27.
(2). الف:- عنوان.
(3). م:+ پس.
ص: 586
[بیت]
روان شد به صوب صطرخ «1» گزینوطنگاه شاهان ایرانزمین
خجسته سمند ظفر زیر رانسعادت قرین نصرتش همعنان
دلیران تورانزمین در ركابهمه دل پر از كین و سر پر شتاب
یكایك بر ابرو فگنده گرهسنان داده آب و كمان كرده زه
ز گرد سواران، جهان قیرگونسپاهی برون از در چند و چون
همیرفت زینگونه صاحبقراننگهبان خداوند كون و مكان و چون از ولایت همدان گذشته، به جربادقان رسید به ترتیب لشكر فیروزی اثر التفات فرمود و از آنجا نهضت نموده، به سعادت و اقبال روان شد. و چون ظاهر شهر اصفهان محل نزول همایون گشت، سید مظفر كاشی- كه خال سلطان زین العابدین بود- و از قبل او حاكم اصفهان، با خواجه ركن الدین صاعد 179 و سایر سادات و علما و اكابر و اشراف، از راه استیمان و استعطاف از شهر بیرون آمدند و به شرف بساط بوس فایز گشته، به عواطف و مراحم پادشاهانه مفتخر و سرافراز شدند و عساكر گردون مآثر اطراف و جوانب شهر را فروگرفتند و صاحبقران كامگار به شهر درآمد و طبرك را به فرّ قدوم همایون، رشك حصار فیروزه كار طارم چهارم سپهر گردانید و قلعه را احتیاط فرموده، امیر ایكوتمور را به ضبط قلعه طبرك فرمان داد و به سعادت و اقبال بیرون آمده، به منزل مبارك معاودت نمود و در هر دروازه جمعی از لشكریان را به ضبط و محافظت آن نصب فرمود و یرلیغ لازم الاتباع به نفاذ پیوست كه در تمام شهر از اسب و اسلحه هرچه باشد، به خدام بهرام انتقام سپارند.
و چون برحسب فرموده «2» كاربند شدند، اكابر و اصول شهر به دیوان اعلی آمده، جهت نعلبهای عساكر منصور مال امان قبول كردند و بر اهل شهر قسمت نموده «3»، از برای استخلاص آن محصلان طلب داشتند و فرمان قضا جریان صادر شد كه محلات را بر امرا قسمت كرده، هر امیری از مردم خود كسی به تحصیل
______________________________
(1). ع: صطخر- استخر.
(2). ع: فرمان.
(3). ع: كرده.
ص: 587
فرستد. و از برای ضبط مال، نور ملك برلاس و محمد سلطان شاه را تعیین فرمود و اكابر اصفهان را در اردو توقیف نموده، محصلان به شهر درآمدند و به درست كردن وجه مشغول شدند و چون اراده پادشاه قهار- جلّ جلاله- به خرابی آن دیار تعلق گرفته بود «و إذا أراد اللّه شیئاهیأ اسبابه». در آن اثنا شبی یكی از جهال رساتیق اصفهان- كه او را علی كچه پا گفتندی و از طهران آهنگران بود- «1» در اندرون شهر، دهلی زد و حشری از اشرار عوام كَالْأَنْعامِ «2» بَلْ هُمْ أَضَلُّ* «3» جمع شدند و دست بیباكی برآورده، گرد محلات برآمدند و اكثر محصلان را بكشتند، مگر در چند محل «4» كه عقلی و وجودی داشتند و محصلان خود را از شر آن مفسدان بدكردار «5» محافظت نمودند «6» و بسیاری از لشكریان- كه جهت مهمات خود به شهر درآمده بودند- آن شب عرضه تلف گشتند و محمد پسر ختای بهادر به قتل آمد «7» چنانچه قریب سه هزار كس در آن شب از غوغای عوام كشته شدند و آن جاهلان كمخرد بیباك، بعد از قتل اتراك «8» به دروازهها شتافتند و از جمعی كه به محافظت آن قیام مینمودند بازگرفتند و به ضبط و احكام آن مشغول شده، به تصور باطل و اندیشه محال، بنیاد یاغیگری نهادند.
روز دیگر چون كیفیت واقعه، به سمع مبارك حضرت «9» صاحبقرانی رسانیدند، آتش خشم جهانسوزش كه «أشدّ نار الجحیم أبردها» 180 زبانه زدن گرفت و لشكر نصرت شعار را به تسخیر شهر امر فرمود «10». دلاوران سپاه، تیغ انتقام به دست جلالت كشیده، روی قهر به شهر نهادند و مردم اندرون چون قضیهای واقع شده بود و اختیار از دست رفته، در مقابله و مدافعه، از بیم جان حركة المذبوحی میكردند و بیان تمور آقبوغا در آن جنگ كشته شد و چون بهادران ظفرقرین حصار بگشودند و شهر تمام مسخر شد، صاحبقران كامگار جمعی را بفرستاد تا محله سادات و
______________________________
(1). یعنی تیرون كرون اصفهان.
(2). ع: كالا نام.
(3). فرقان/ 44.
(4). الف، ع: محله.
(5). م:- بدكردار.
(6). م: نگاه داشتند.
(7). الف، ع:- و محمد پسر ختای بهادر به قتل آمد.
(8). الف، ع:- اترك.
(9). ع:- حضرت.
(10). ع: فرمان داد.
ص: 588
كوچه موالی تركه و خانه خواجه امام الدین واعظ- و اگرچه به یك سال پیش «1» از این حال وفات یافته بود- حمایت نمایند و به قتلعام و انواع عقوبت و انتقام فرمان داد.
[بیت]
فتادند در شهر خیل مغلبرافتاد بنیاد مردم به «2» كل
به قتل و به غارت گشودند «3» دستسرای سران جمله كردند پست و بعضی مردم زیرك كه لشكریان را به ادب نگاه داشته بودند و از آسیب تعرض آن جاهلان بیباك صیانت نموده، خانههای ایشان به سلامت بماند و بسی مسلمانان از آن ممر خلاص یافتند و یرلیغ شحنه قهر نفاذ یافت كه تومانات و هزارهجات و صدهجات سر كشتگان به حصه و رسد بسپارند، و جهت ضبط آن تواچیان دیوانی علی حده بنهادند، و از ثقات استماع رفته كه بعضی لشكریان كه نمیخواستند كه به دست خود مباشر قتل شوند سر از یاساقیان میخریدند و میسپردند، و در اوایل حال سری به بیست دینار كپكی بود، و در اواخر كه هركس حصه خود سپرده بودند، یك سر به نیم دینار آمده بود و كس نمیخرید، و همچنان هركه را مییافتند میكشتند، و از غوامض حكمت الهی آنكه جمعی كه در روز از گزند تیغ بیدریغ امان یافتند، در شب خواستند كه بگریزند، از قضا برفی نشست و اثر پای ایشان در برف بماند روز دیگر آن كینهخواهان پی ایشان برگرفته، برفتند و از هر جا كه پنهان شده بودند، بیرون آوردند و به تیغ انتقام بگذرانیدند، لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا «4» و از عدد كشتگان آنچه به قلم در تحت ضبط كتاب «5» و حساب درآمد به روایت اقل هفتاد هزار سر در ظاهر اصفهان جمع شد و از آن در مواضع متعدد منارها ساختند 181.
[بیت]
گاه خوشخوش شود گه همه آتش شودتعبیههای عجب یار مرا خوست خوست
______________________________
(1). ع:- پیش.
(2). ع: زكل.
(3). ع: گشادند.
(4). انفال/ 42.
(5). ع: كتابت.
ص: 589
و حقیقت امر آن است كه چون آن جاهلان عاقبت نااندیش، سر اطاعت از اولوا الامر ذو شوكت كشیده، سه هزار مسلمان را به ناحق بكشتند، این حال پیش ایشان آمد؛ فی الجمله قهر قهار شدید الانتقام عزّ و علا، جلوهای كه در آن زمان در اصفهان كرد، تا بهرام خونآشام براین بام فیروزهفام به تیغگذاری موسوم است، كم اتفاق افتاده باشد- و اللّه اعلم و احكم. و این واقعه در روز دوشنبه ششم ذی قعده سال مذكور اتفاق افتاد و اگر مسلم دارند كه بنابر دقایق و بدایع حكمت نامتناهی الهی حوادث و وقایع عالم كون و فساد را انوع ارتباطی با اوضاع فلكی هست، این واقعه كه در اصفهان دست داد، قرب زمانی داشت با قران نهم «1» از قرانات مثلثه هوایی در جوزا و قران نحسین در سرطان- ذلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ «2».
گفتار در توجه صاحبقران دشمنگداز مسكیننواز به جانب دار الملك شیراز «3»
چون خاطر مبارك حضرت صاحبقران كامگار از قضیه فتح آن دیار بپرداخت، امیر حاجی بیگ پسر امیر ساربوغا و نونانشاه را به سالیانه به محافظت اصفهان بازداشت و در كنف حفظ و تایید ملك دیّان به صوب شیراز روان شد. والی فارس زین العابدین چون خبر شنید
[بیت]
كه صاحبقران آمد و صد هزاردلیران جنگی ز توران سوار رو به گریز نهاد و در تستر پسر عم او شاه منصور حاكم بود. باوجود آنكه میان ایشان صفای چندان نبود «كالمستجیر من الرمضاء بالنار» 182 با سپاه خود به «4» راه «5» كازرون متوجه او شد، غافل از آنكه هركه بر دشمن اعتماد نماید و از غدر او حذر واجب نداند، سررشته سعادت، از دست داده باشد و در ملامت بر خود گشاده، و چون به كنار آب دودانگه رسید شاه منصور مردم او را فریب داده، به جانب خود دعوت
______________________________
(1). الف، ع: یازدهم.
(2). انعام/ 96؛ یس/ 38؛ فصّلت/ 12.
(3). الف:- عنوان.
(4). الف، ع: از.
(5). الف:- راه.
ص: 590
نمود و چون مزاج لشكر ایران بلكه طباع نوع انسان كه إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا «1» بر بیوفایی مجبول است، مجموع خاك بیآزرمی بر روی وفا پاشیده، بهطرف او مایل شدند و زین العابدین با اندك نفری بماند. شاه منصور جمعی را بفرستاد تا او را به شهر آورده، در قلعه سلاسل به اغلال و سلاسل مقید گردانیدند، و آن جماعت كه بیوفایی نموده، از او برگشته بودند همه را بگرفت و تمام اموال و اسباب ایشان بازستده، محبوس گردانید.
[بیت]
هیچ دشمن به دشمن این نكندكه كند مرد بیخرد با خود و چون رایت همایون صاحبقران در اول «2» ذی الحجه سنه تسع و ثمانین و سبعمایه به فتح و فیروزی به شیراز رسید، مملكت فارس بیكلفت دفع منازعی در حوزه تسخیر و تصرف بندگان حضرت آمد و در سلك دیگر ممالك محروسه انخراط یافت- و للّه درّ من قال.
[بیت]
دولت آن است كه بیخون دل افتد به كنارو رنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست 183 در ظاهر شهر شیراز، حوالی تخت قراچه مركز رایت نصرت آیت گشت و تمام اصول و كلانتران و كلویان به احراز سعادت زمینبوس شتافتند و بعد از اقامت رسم خاكبوسی، یك هزار تومان كپكی قبول كردند كه به خزانه امانی فرود آورند «3» و از برای كفایت آن مهم، امیر عثمان عباس به شهر درآمد و وجه مذكور به تمام و كمال به وصول پیوست و در روز عید، عیدگاه به فرّ حضور حضرت گردون بسطت آرایش پذیرفت و خطبه به القاب همایون آراسته گشت و بعد از ادای وظایف عبادت و قربان، به منزل همایون معاودت افتاد و والی یزد، شاه یحیی- كه برادرزاده شاه شجاع بود و داماد او- با پسر بزرگش سلطان محمد و حاكم كرمان سلطان احمد- برادر شاه شجاع- و ابو اسحاق- نبیره شاه شجاع- از سیرجان و سایر حكّام اطراف
______________________________
(1). احزاب/ 72.
(2). ع:- اول.
(3). ع: آرند.
ص: 591
و جوانب مثل اتابكان لر و گرگین لاری- كه گویند از نسل گرگین میلاد است- كمر بندگی و فرمانبرداری بسته، به شرف بساطبوس رسیدند و پیشكشهای لایق كشیده، به عنایت و عاطفت پادشاهانه سرافراز گشتند و عساكر گردون مآثر برحسب فرمان «1» مطاع، بعض ولایت را كه قدم انقیاد بر جاده متابعت ننهاده بودند، تاخت كردند. و چون مملكت فارس با تمامی توابع و لواحق مسخّر شد و در تحت تصرف گماشتگان قرار گرفت، منشیان بلاغتشعار و دبیران لطایفنگار صورت عظایم امور و جلایل احوال كه در آن مدت از آثار عنایت بیغایت پروردگار- عظمت مواهبه و جل جلاله- روی نموده بود، به نوك خامه گوهربار بر صحایف اعلام و اظهار نگاشته، فتحنامهها پرداختند و مبشران را به دار السلطنه سمرقند و خراسان و سایر ممالك و بلاد روان ساختند.
[بیت]
بپرداخت منشی صاحب هنربسی نامه در باب فتح و ظفر
برانگیخت یكران كلك دبیرز میدان كافور گرد «2» عبیر
رقم زد بسی داستان شریفبه خطی لطیف و ادایی «3» ظریف
به صد لطف چون گشت پیراستهبه مهر همایون شد آراسته
رسانید قاصد به هر كشوریصدایش برآمد به هر منبری
جهان شد سراسر كران تا كرانپرآوازه فتح صاحبقران
گفتار در سبب معاودت حضرت صاحبقرانی به مستقرّ سریر سلطنت و جهانبانی
روزگار چون این فتح نامدار، در عین شوكت و ابّهت و اقتدار مشاهده كرد، دفع عین الكمال را نیل دغدغه بر جمال حال فرخنده مآل كشید و از جانب ماوراء النهر چپرایلچی به هفده روز رسید و خبر رسانید كه: «در آن طرف گرد فتنه برخاسته و
______________________________
(1). ع:+ جهان.
(2). ع: كرده.
(3). الف، ع: ادای.
ص: 592
توقتمش خان دگرباره خاك بدعهدی و بیوفایی بر فرق دولت خود پاشیده، لشكری «1» گران به ماوراء النهر فرستاده است».
و صورت آن واقعه چنان بود كه چون لشكر دشت [قبچاق]، مقدم ایشان بیگ یارق اغلان و ایلیغمش اغلان و عیسی بیگ و ساتقن بهادر و دیگر امرا از سغناق گذشته به صبران «2» آمدند و به محاصره آنجا مشغول شدند. تمور خواجه آق بوغا- كه محافظت آنجا بدو مفوض بود- به مدافعه و مقابله ایشان قیام نمود و بیرونیان هرچند كوششها نمودند و جنگهای مردانه كردند، كاری از دست ایشان برنیامد و چون از تسخیر عاجز شدند، از آنجا گذشته دیگر مواضع را بتاختند «3» و امیرزاده عمر شیخ كه در اندكان بود لشكر آن نواحی جمع آورده، به دفع ایشان روان گشت و امیر سلیمان شاه و امیر عباس نیز سپاهی كه در سمرقند مانده بود، مرتب داشته و امیر لعل برادر طغیبوغای برلاس و شیخ تمور پسر آق تمور بهادر را در سمرقند گذاشته، متوجه شدند و به امیرزاده عمر شیخ پیوستند و به اتفاق از آب سیحون گذشته، به صحرای جوكلك- كه به پنج فرسخی اترار واقع است، به جانب شرقی- در پاییز آن سال لشكر جانبین بههم رسیدند و صفها كشیده و میمنه و میسره آراسته، بر یكدیگر حمله آوردند و جنگ درپیوست.
[بیت]
از باد حمله آتش حرب اشتعال یافتترك اجل به غارت جانها مجال یافت
از بسكه كشته گشت خلایق در آن مصافمرگ از پریّ مرده ز خویش انفعال یافت و التهاب نیران محاربه و مقاتله تا شب هنگام تمادی پذیرفت، امیرزاده عمر شیخ كه در كمال جلادت و مردانگی یگانه روزگار بود «كالبرق الخاطف و الریح العاصف» بر قلب معركه زد، و از آن سوی لشكر دشمن بیرون رفته، از سپاه خود دور افتاد. لشكریان چون او را ندیدند متوهم گشتند «4» و شكست یافته، متفرق شدند «5» و
______________________________
(1). ع: لشكر.
(2). ع: صیران.
(3). ع: تاخت كردند.
(4). ع: شدند.
(5). ع: گشتند.
ص: 593
امیر عباس را در آن معركه زخم تیر رسید و امیرزاده عمر شیخ به فرّ دولت قاهره، از میان دشمنان به سلامت بیرون آمده، به اندكان شتافت، و باز لشكرهای متفرق را جمع آورد.
و در آن اثنا خبر آوردند كه انكاتورا، برادرزاده امیر حاجی بیگ اركنوت نیز حقوق انعام و احسان حضرت صاحبقران فراموش كرده، عهد و پیمان شكسته و با لشكر گران از مغولستان به سیرام و تاشكنت آمده، لشكریانش دست فساد به غارت ولایت دراز كردهاند. امیرزاده عمر شیخ چون بر آن حال اطلاع یافت، لشكر اوزكند را فراهم آورده، به خجند آمد و در آنجا معلوم فرمود كه دشمنان از راه چقشمن «1» به صوب اندكان روان شدهاند، فی الحال به عزم آنكه پیش راه ایشان گیرد بازگردید و در كنار آب اخسیكت- كه عبارت از سیحون است- به مقابل مخالفان رسید و از جانبین گدارها گرفته، فرود آمدند و چند روز كنار به كنار آب در برابر یكدیگر به بالای آب میرفتند و انتهاز فرصت را رعایت مینمودند. شبی انكاتورا، حیلت كرد و در محلی كه فرود آمده بود، هزار كس را بگذاشت و امر كرد تا آتش بسیار پراكنده برافروختند و خود با باقی لشكر به بالای آب روان شد و به تعجیل رانده، محل گدار پیدا كرده، و از آب گذشته، صف لشكر بیاراست، امیرزاده عمر شیخ استقبال او نموده لشكر هردو جانب بههم رسیدند و جنگ درپیوست.
[بیت]
جهان شد به گرد اندرون ناپدیدكسی از یلان، خویشتن را ندید
به خون گشته آغشته هامون و كوهز بس كشته «2» كآمد ز هردو گروه امیرزاده عمر شیخ كوششهای مردانه نمود و چون كثرت و افزونی دشمنان بیش از حد بود، عنان از جنگ ایشان برتافته، به حصار اندكان درآمد و انكاتورا با لشكر از عقب روان شده، چون برسید، خواست كه شهر را از اطراف و جوانب فروگرفته، به محاصره مشغول گردد. شاهزاده جوانبخت را عرق غیرت و حمیّت
______________________________
(1). الف: حقشمن؛ ع: جقشمش.
(2). ع:+ كشته.
ص: 594
ارثی در حركت آمده از حصار بیرون شتافت و با تیغ تأیید و سپر توكل، روی جلادت به دشمنان نهاده، جنگ درپیوست.
[بیت]
برآمد چنان از دو لشكر خروشكه چرخ فلك را بدریّد گوش
ز عكس سر تیغ و برق سنانسر از راه میرفت و دست از عنان
ز زخم تبرزین و تیر خدنگهمه موج خون خاست از دشت جنگ و چون لشكر جته بسیار بود و سپاه شاهزاده به نسبت اندك و او از غایت شجاعت و دلاوری به میان دشمنان درآمد «1»، چون شیر میغرید و جگرگاه خصم به زخم نیزه و شمشیر میدرید. در آن حال توكل بهادر، تیغ كشیده، حمله كرد و عنان اسب شاهزاده گرفته، از جنگاه بیرون آورد. انكاتورا نیز ایستادن مصلحت ندید، بازگردید و راه كافرستان پیش گرفت. امیرزاده عمر شیخ، لشكریان را در پی او فرستاد و قریب سه روز تكامشی كرده، بسیاری از سپاه جته را كه از عقب میرفتند، نیست گردانیدند.
و امیر سلیمان شاه و امیر عباس و از امرای قوشون تمورتاش و برات خواجه و سونجتمور و غیرهم چون از جنگ لشكر دشت- كه در موضع چوكلك واقع شده بود- شكسته «2» بازگشتند به محافظت سمرقند مشغول شدند و مردم را به اندرون حصار آوردند «3» و تمورتاش را به ترمد فرستادند تا به محافظت آنجا قیام نماید و مخالفان رسیده، دیهها را غارت كرده، میگشتند و بعضی از ایشان متوجه بخارا شدند. و فوجی دیگر از لشكر توقتمش خان كه از راه خوارزم آمده «4» بودند چون به بخارا رسیدند، هوای تسخیر آن در سر پندار ایشان افتاد و به قصد محاصره در ظاهر شهر بنشستند و در اندرون، طغیبوغای برلاس و اتلمش قوچین و درپی قوچین «5»، حصار و قلعه را محكم گردانیده، به مدافعه و مقابله ایشان دست جلادت برگشادند و جنگ بسیار واقع شد و چون مخالفان از تسخیر بخارا عاجز
______________________________
(1). الف: آمده؛ ع: دشمنان درآمد.
(2). ع: شكست یافتند.
(3). ع: درآوردند.
(4). ع: درآمده.
(5). الف، ع:- و درپی قوچین.
ص: 595
شدند، به ضرورت از آنجا برخاستند و به خرابی ولایات ماوراء النهر مشغول گشتند و زنجیرسرای را آتش زدند و دلیل ایشان، سلطان محمود «1» پسر كیخسرو ختلانی بود و از قرشی و خزار گذشته تا كویتن و لب آب آمویه تاخت كردند. و در آن ولا امیر عباس به زخم تیری كه در جنگ جوكلك به او رسیده بود درگذشت إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2».
______________________________
(1). ع: محمد.
(2). بقره/ 156.
ص: 597
790 ه. ق) گفتار در مراجعت صاحبقران دینپرور و تفویض حكومت فارس و عراق به آل مظفر «1»
اشاره
چون خبر وقایع مذكور در شیراز به حضرت صاحبقرانی رسید، امیر عثمان عباس را با سیهزار سوار از دلاوران نامدار به تعجیل هرچه تمامتر از راه یزد به جانب «2» سمرقند روانه «3» گردانید و حكومت شیراز را به شاه یحیی برادرزاده شاه شجاع تفویض فرمود و اصفهان را به سلطان محمد پسر بزرگ او و كرمان را به سلطان احمد برادر «4» شاه شجاع و سیرجان را با قلعهاش- كه ذكر آن خواهد آمد- به سلطان ابو اسحاق، نبیره شاه شجاع به رسم سیورغال كرامت فرمود و مجموع را به یرلیغ و آل تمغای لازم الاتّباع بلندپایه گردانید و فرمان شد كه جناب افادت مآب قدوة المحققین و افضل المتأخرین، سید شریف جرجانی 184 به دار السلطنه سمرقند نقل فرماید و از عظمای امرای شاه شجاع، امیر علاء الدین ایناق نیز با جمعی دیگر از اكابر و اعیان به توجه آنجانب مأمور گشتند و از هنرمندان پیشهور جماعتی را به خانه كوچ روانه آن طرف گردانیدند، حضرت صاحبقران در اواخر محرم «5» سنه تسعین و سبعمائه، عزم مراجعت به جانب سمرقند جزم فرموده سوار شد؛
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: به جانب.
(3). ع:- روانه.
(4). ع:- بردار.
(5). م:- محرم.
ص: 598
[بیت]
بأیمن طالع و اعزّ نصرو ارفع دولة و اجلّ حال و چون به بند امیر رسید، پهلوان مهذب خراسانی- كه حاكم ابرقوه بود- كس فرستاد و عرضه داشت كه شهر را بیمحافظی گذاشتن مصلحت نمینماید، اگر داروغا «1» بیاید بیتوقف به احراز سعادت زمینبوس شتابم. حضرت صاحبقرانی گیتیستان توكل باورچی را بفرستاد، و مهذب به استقبال موكب همایون استعجال نمود و به وسیله امرای كامگار به شرف بساطبوس حضرت اعلی سرافراز گشت، و چون رایت نصرت شعار به ابرقوه رسید، مهذب كمر خدمتكاری بر میان جان بسته، حسب المقدور به ترتیب ترغو و ساوری قیام نمود و به اندازه قدرت و مكنت خویش پیشكشهای لایق كشید. عاطفت پادشاهانه شامل حال او گشته، ابرقوه را به او مسلّم داشت و یرلیغ داد و حضرت صاحبقرانی از آنجا به تعجیل به راه اصفهان و تخته پول روان گشت.
[شعر]
همی رفت منزل به منزل روانسعادتقرین و ظفر همعنان
ز گرد سپاهش هوا مشكفامبه یك حال روزوشب و صبح و شام
جهان را شب از روز پیدا نبودتو گفتی سپهر و ثریّا نبود و چون آوازه توجه رایت نصرت شعار به ماوراء النهر رسید، دشمنان را پای قرار برجای نماند و طریق فرار اختیار نموده، بعضی به خوارزم رفتند «2» و جماعتی راه دشت قبچاق پیش گرفتند. رایت فتح آیت از جیحون گذشته، به دار السلطنه سمرقند نزول فرمود. خداداد حسینی و شیخ علی بهادر و عمر تابان و دیگر امرا را در عقب مخالفان روان گردانید، و ایشان برحسب فرمان شبوروز رانده تا موضع بیلن، تكامشی كردند و بسیاری از مخالفان را به تیغ انتقام گذرانیده، مظفر و منصور به پایه سریر اعلی معاودت نمودند.
______________________________
(1). الف، ع: داروغه.
(2). ع:- رفتند.
ص: 599
گفتار در پرسش نمودن حضرت صاحبقرانی امرا را كه در ماوراء النهر گذاشته بود «1»
چون سپاه نصرتپناه، حضرت صاحبقران را از فرّ دولت و اقبال آن مؤید گیتی ستان در هرزمان و مكان غیر از شكستن دشمنان و برانداختن مخالفان عادت نبود، صورت رزم معركه جوكلك كه لشكر توقتمش خان را اندك غلبهای دست داده بود «2» بر خاطر همایون بغایت گران آمد، و به احضار امرا كه در آن جنگ حاضر بودند فرمان داد، و ایشان را یارغو پرسیده و از كیفیت آن جنگ تفتیش و تفحص نموده،
[نظم]
بفرمود تا هركه روز نبردبه میدان چو مردان نیانگیخت گرد
چو زن معجرش بر سر انداختندپیاده به شهرش همی تاختند
وگر كهتری مردیی كرده بودورا همچو میران نوازش نمود برات خواجه كوكلتاش را كه به شرایط مردی و مردانگی- چنانچه عادت و شیمه دلاوران عساكر منصور است- در آن معركه اهمال نموده بود، برحسب فرمان گرفته و ریش تراشیده، مؤاخذه عظیم كردند و گوناب و سفیداب «3» كرده، معجر پوشانیدند، و گوچه ملك چون به مراسم شجاعت و جلادت قیام نموده، در پی یاغی رفته بود و با سیزده مرد در موضع یخچال از كناره خجند بر سر سیصد نفر كافر انكاتورایی شبیخون برده و اسیران خجند و آن نواحی را از ذل اسار كفار خلاص داده، به وطنهای خویش فرستاده بود، او را سیورغال فرمود و به مزید عنایت و تربیت مخصوص گردانیده، حكم ترخانی ارزانی داشت و پایه قدر امیرزاده عمر شیخ كه در اظهار آثار جلادت و اقتدار ید بیضا نموده بود، از میامن حسن مراحم و عواطف «4» پادشاهانه از اوج عیّوق برگذشت.
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م: داد.
(3). الف، ع: سفیداج.
(4). ع:- عواطف.
ص: 600
گفتار در نهضت همایون حضرت صاحبقرانی به جانب خوارزم نوبت پنجم «1»
در سال لویئیل مطابق سنه تسعین و سبعمایه حضرت صاحبقران به عون تأیید ملك دیّان، عنان عزیمت به صوب خوارزم معطوف داشته، در موضع اكرییار نزول فرمود، دوكونجه اغلان و تمورقتلق كه از توقتمش خان روگردان شده، التجا به درگاه عالمپناه آورده بودند، با شیخ علی بهادر و شیخ تمور بهادر به رسم منغلای از پیش روان كرد و ایشان از نهر بغدادك عبور نموده، عید خواجه را به قراولی فرستادند. و او بر مركب جلادت سوار گشته روان شد و از گلهبانان ایلیغمش «2» اغلن «3» شخصی را گرفته بیاورد و كیفیت حال مخالفان از او استفسار نموده، او را پیش حضرت صاحبقران كامگار فرستادند و چون آن حضرت خبر دشمنان از او بازدانست، از آنجا روان شده، به جوی جدریس «4» رسید و چون از آنجا به سعادت و اقبال بگذشت، از طرف دشمن كسی گریخته آمد و خبر داد كه ایلیغمش اغلن و سلیمان صوفی، سر بر سریر و جان «5» بر خان و «6» مان اختیار كرده، خوارزم را گذاشتند و گریخته روی گریز به صوب توقتمش خان نهادند.
حضرت صاحبقران امیرزاده میرانشاه و محمد سلطان شاه و شمس الدین عباس و اوچقرا بهادر و ایكوتمور و سونجك بهادر را در عقب ایشان به تكامشی روان فرمود، ایشان برحسب فرمان از راه قم كنت و قیر «7» بشتافتند و از برق، سرعت سیر استعاره كرده، به مخالفان رسیدند و بسیاری از ایشان را به تیغ قهر بگذرانیدند و با غنیمت نامحصور، مظفر و منصور مراجعت نموده، به معسكر همایون پیوستند.
حضرت صاحبقران چند روز در خوارزم توقف فرموده، یرلیغ لازم الاتباع نفاذ یافت تا تمام اهالی و سكان شهر و ولایت را خانه كوچ به جانب سمرقند روانه گردانیدند و شهر خوارزم را یكبارگی ویران ساخته، جو كاشتند و تخم بدكرداری كه
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: ایلغمش.
(3). الف، ع: اغلان.
(4). م: چدریس.
(5). الف:- وجان بر.
(6). ع:- برخان و.
(7). ع: قیره.
ص: 601
مخالفان در كشتزار بیباكی افشانده بودند، هلاك و آوارگی لشكر و زوال و خرابی دیار و كشور بارآورد.
[بیت]
چو آمد به خوارزم صاحبقرانگریزان شده دشمن از بیم جان
مسخّر شد آن مملكت بینبردبه نقل اهالی آن امر «1» كرد و چون شعله خشم حضرت صاحبقران كه از جسارت و بیباكی مخالفان اشتعال یافته بود، بعد از سوختن خرمن شوكت و مكنت ایشان تسكین پذیرفت، رایت نصرت شعار محفوف به عون و تأیید پروردگار متوجه سمرقند شد و به سعادت و اقبال به مستقرّ سریر سلطنت و جلال نزول فرمود.
و حقیقت آنكه اصل جبلّت مبارك آن حضرت مجبول بر عدالت و رعیتپروری بود و وجهه همت عالی نهمت تعمیر بلاد و ترفیه عباد، و آنچه از آثار قهر و خرابی، احیانا از عساكر گردون مآثر صدور مییافت، جهت ضرورت جهانگیری میبود و مصالح كشورگشایی كه بیسیاست و القای رعب میسر نمیگردد، لاجرم چون مدت سه سال از تخریب خوارزم بگذشت مرحمت پادشاهانه او «2» در اواخر سنه ثلث و تسعین و سبعمایه هنگام مراجعت از یورش دشت قبچاق، موسی گه پسر جنگی قوچین را بفرستاد كه خوارزم را به حال عمارت بازآورد، و او محله قاآن را- كه چنگیز خان هنگام قسمت ممالك به فرزندان، آن را باكات و خیوق داخل الوس جغتای خان كرده بود- حصار كشید و آبادان ساخت و الحالة هذه معموره خوارزم همان است.
ذكر احوالی كه در اثنای یورش همایون به جانب خوارزم روی نمود «3»
چون حضرت صاحبقران عنان عزیمت فرخنده مآل به صوب خوارزم
______________________________
(1). م: حكم.
(2). الف:- او؛ ع:- مرحمت پادشاهانه او.
(3). الف:- عنوان.
ص: 602
معطوف داشته، قرین تأییدات آسمانی روان شد، ابو الفتح برادر كوچك محمد میركه، از آستان دولت آشیان روگردان شده بگریخت و شبگیر كرده، خود را در چول انداخت و چون لالم بهادر قوچین از آن حال آگاه گشت «1» او را تكامشی كرده، در راه اسب لشكریان میگرفت و به شتاب میرفت تا در موضع حصارك به او رسید. و او در پای درخت طاق خسبیده بود، و چون از موجب كفران نعمت و سبب آن حركت ناپسندیده سؤال كرد، در جواب گفت: «برادرم میركه یاغی شده كسی را به طلب من فرستاده بود، من به آن واسطه فرار اختیار كرده پیش او میرفتم». لالم بهادر او را گرفته و بسته سوار گردانید و از آنجا بازگشته در بخارا با امیرزاده عمر شیخ كه آنجا رسیده بود رسانید و صورت واقعه بازراند. شاهزاده چون از آن حال آگاه شد در زمان، خبر به خوارزم پیش حضرت صاحبقران فرستاد و به تعجیل متوجه سمرقند شد و چون به آنجا رسید و از حقیقت امر استكشاف نمود، محمد میركه، باوجود آنكه شرف قرابت و سعادت مصاهرت حضرت صاحبقرانی یافته بود، چه مهد اعلی سلطان بختبیگم را در حباله داشت و از میامن تربیت آن حضرت ولایت ختلان و ایل آن نواحی، تمام در تحت فرمان او بود به حكم إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی «2» نشأة غرور شوكت و حشمت راه سعادت و صواب از دیده بصیرت او پوشانیده به سودای محال اندیشه تسلط و استقلال به خاطر راه داد بود و اگرچه خرد به هزار زبان، فحوای آنكه «3»،
[بیت]
مكن آنكه هرگز نكردهست كسبدین رهنمون تو دیو است و بس به ادا میرسانید، سابقه شقاوتش دامنگیر آمده، عزم مخالفت جزم كرده بود و با لشكر كه به سمرقند رسیده بود یاغی شده و از آنجا بازگشته و چون از قهلغه گذشته بودند، لشكریان ختلان در ولایت ترمد دست بیباكی به غارت برآورده بودند و نفس شهر را تمورتاش پسر اباجی صوفی برادر امیر آقبوغا- كه داروغای آنجا بود-
______________________________
(1). ع: شد.
(2). علق/ 6، 7.
(3). م:- آنكه.
ص: 603
محافظت نموده و كوچهبند كرده، از آسیب تعرض آن بدكرداران نگاه داشته بود.
امیرزاده عمر شیخ را چون كیفیت این اوضاع محقق شد، از سمرقند نهضت نموده «1»، در یلغزیغاج نزول فرمود و لشكر را جمع كرده، از عقب میركه روان شد و او قوم خود را گردآوری كرده بود و به بیداد، خانه ملك برلاس و آقتمور بهادر- كه از گماشتگان حضرت صاحبقرانی بودند «2»- غارتیده و اموال ایشان را تصرف نموده و زرادخانه 185 خاص كه در آنجا بود گشاده و مجموع اسلحه و آلات جنگ را به اراذل و اوباش بخش كرده و اسب و جامه داده و حشری بیطایل به اندیشه باطل فراهم آورده و كمر مخالفت بر میان طغیان بسته مقاومت و جدال را آماده گشته بود.
[بیت]
به اسباب شوكت چنان غرّه گشتكه خورشید در چشم او ذره گشت غافل از آنكه اسباب صوری را در معرض تأیید ملك قدیم همان حكم خواهد بود كه حبال «3» و عصی سحره فرعون در مقابل عصای كلیم. لاجرم چون امیرزاده عمر شیخ نزدیك رسید، مصدوقه فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِكُونَ «4» به ظهور پیوست و سرّ عنایت إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلی «5» به جلوه درآمده، از قوت دولت حضرت صاحبقران عقد جمعیت مخالفان از هم فروگسست و به مجرد آوازه وصول عساكر گردون مآثر هزیمت یافته، متفرق و پراكنده گشتند «6». و میركه را چون آتش نخوت و استكبار- كه از باد غرور و پندار بالا گرفته بود- فرونشست، شكسته و خاكسار از آب وخش از تاش كبرك گذشته به جانب ختلان گریخت. شاهزاده به تعجیل تمام در عقب او روان شد و از حصار به راه تیركنی قبچغای «7» شتافته به كنار آب وخش رسید و به شناه از آب بگذشت و میركه روی از دولت برتافته را به صوب حمایت شاه جلال الدین آورده، به درّه درواز رفته بود و چون حضرت صاحبقران گیتیستان را
[بیت]
______________________________
(1). ع: فرموده.
(2). ع:+ در حصا.
(3). الف: حیال.
(4). اعراف/ 117.
(5). طه/ 68.
(6). م: شدند.
(7). ع: قیجغای.
ص: 604 عزیزی كه هر كز درش سر بتافتبه هر در كه شد هیچ عزت نیافت تعالی و تقدس به محض عنایت بینهایت عزیز كرده بود، هركه كفران نعمت كرده سر از هواداری او بتافت، جز خواری و نگونساری نتیجه نیافت. هرآینه شاه جلال الدین دست رد بر سینه امید میركه نهاد و او را به قلعه راه نداد، چه به یقین میدانست كه نهال حمایت و رعایت بیدولتان برگشته روزگار جز نكبت و ادبار ثمرهای بار نیارد، و للّه درّ من قال:
[نظم]
پدر كز من روانش باد پرنورمرا پیرانه پندی داد مشهور
كه از بیدولتان بگریز چون تیروطن در كوی صاحبدولتان گیر و چون میركه خایب و خاسر از درّه درواز بازگشت و بیشتر نوكرانش كه ملازم بودند، دست از او بازداشته، سر خود گرفتند. و چون لشكر منصور در كوه و دشت از راست و چپ و پیش و پس در طلب او بسیار بشتافتند و از او خبری نیافتند، امیرزاده عمر شیخ در ختلان به موضع قبچغاق «1» در آقسرای- كه قصر میركه بود- نزول فرمود، منتظر میبود كه دولت روزافزون چه لطیفه برانگیزد تا خار آن دغدغه به یكبار از شارع اقبال برخیزد.
[بیت]
كه بس كار كلی بدانسان كه خواستز اقبال صاحبقران گشت راست اتفاقا عثمان پسر آروغ عمر با چند نوكر به سمرقند میرفت و از عقبه بوتاتو گذشته به سرچشمهای رسید و پی اسبان دید كه از جاده بیرون رفته بودند «2». عون عنایت ربانی كه پیوسته شامل احوال اعوان حضرت صاحبقرانی بود در خاطر انداخت كه پی اسبان برگرفته به طرفی كه رفته بودند با نوكران روان شد و چون از چند پشته بگذشت محمد میركه را دید با چهار نوكر كه نشسته بودند و اسبان را به علف رها كرده، فی الحال اطراف و جوانب او فروگرفتند و عثمان عمر تاخته
______________________________
(1). ع: قبچاق.
(2). الف، ع: بود.
ص: 605
نخست اسبان را كه رها كرده بودند، به دست آورد و بعد از آن ایشان را همه گرفته در بند كشید و خبر به امیرزاده عمر شیخ فرستاد و او را مصحوب خود گردانیده بازگشت و متوجه شاهزاده مشار الیه شد و او را روز دوشنبه در اثنای راه بنابر اشارتی كه از آن شاهزاده رسید «1»، به یاساق رسانید و ابو الفتح برادرش را نیز در سمرقند همان شربت چشانیدند. دیدهوران عالم عبرت را روشن گشت كه عاقبت غدر وخیم است و جزای كفران نعمت عذاب الیم.
[مصراع]
الا لعن الرحمن من كفر النعم
و بعد از رفع این دغدغه، امیرزاده عمر شیخ روی توجه به صوب سمرقند آورد و در آنجا به سعادت بساطبوس حضرت صاحبقران مستسعد گشت. و در همان وقت كه محمد میركه یاغی شد و از سمرقند بازگشت، امیر جهانشاه برحسب فرمان با تمام لشكر بورلدای و طایخان و اپردی از قندز متوجه معسكر همایون شده بود و چون به بلخ رسید امیر یادگار برلاس با مجموع لشكر بلخ و آن نواحی به ایشان پیوسته، به اتفاق میرفتند. در اثنای راه، ایل بورلدای یاغی شده بازگشتند.
امیر جهانشاه صورت این حال به پایه سریر اعلی عرضه داشت كرد و خواجه یوسف بن اولجایتو و جنید برادرزاده بورلدای و از لشكر بلخ، پیر علی تاز را با خود همراه ساخته، بازگردید و در عقب بورلداییان به تعجیل روان شد و شبگیر كرده در بغلان به ایشان رسید و كوچ و خانه آن روز برگشتگان را غارت كرد.
و در اینحال به امیر جهانشاه خبر رسید كه میركه یاغی شده و لشكر جمع كرده، در ولایت حصار نشسته است. امیر جهانشاه سپاه نصرتپناه را مرتب ساخته، متوجه او شد و خواجه یوسف جهت ضبط لشكر خود به ارهنگ رفت و پیر علی تاز روانه بلخ شد تا لشكری كه در آنجا مانده بیاورد و مقرر كردند كه در كنار آب جیحون همه «2» بههم رسند. و چون جهانشاه به كنار آب رسید، یسال بسته با تمامی لشكر به
______________________________
(1). م:+ او را.
(2). الف، ع:- همه.
ص: 606
شناه از آب گذشت و همانجا توقف كرد و چون شب درآمد، جنید بورلدایی و برادرش بایزید و علی اكبر با تمامی لشكر خود یاغی شده، شبیخون آوردند و ایشان سه هزار سوار بودند و با امیر جهانشاه شصت مرد بیش نمانده بود. به استظهار دولت غرایب آثار، صاحبقران كامگار هیچگونه تزلزل و اضطراب به خود راه نداد و توكل بر خدای ظفربخش كرده، با آن نفر اندك، پشت به آب آورده سپرها و چپرها و توراها در روی كشیده، به مدافعه و مقابله مخالفان مشغول شدند و از آمد شد تیر از طرفین، هوای معركه در آن تیره شب پرشهاب شد و از نهیب شمشیر و سنان، جان بهادران رزمآزمای سراسیمه گشته در اضطراب افتاد.
[بیت]
تیغ چون وسوسه عشق درافتاد به دلتیر چون شعشه نور «1» درآمد به بصر
گرز خایسك شد و تارك گردان سنداندشت آورد «2» شده كارگه آهنگر در آن حال خواجه یوسف نوكری را از بالای آب بسناج در آب انداخته روان ساخت و پیغام داد كه: «در مقام جلادت پای ثبات میباید فشرد كه اینك ما جنگ را آماده گشته به معاونت و مظاهرت شما میرسیم».
لشكر نصرتنشان كه در مقابل دشمنان چون سد اسكندر پای قرار استوار داشته بودند «3» و داد مردی و مردانگی میدادند از وصول این خبر، پشت استظهار و بازوی اقتدار قویتر گشت و خواجه یوسف و پیرعلی تاز، با صد مرد مكمل هم در آن شب به شناه از آب گذشته برسیدند و به اتفاق حمله كرده، كوششهای مردانه نمودند و چون صبح صادق از افق آسمان سر برزد، صبح فیروزی و ظفر از مطلع اقبال صاحبقرانی دمیدن گرفت و لشكر دشمن به آن كثرت كه در مقابله هر نفری بیست نفر بودند پشت هزیمت نموده، رو به گریز نهادند و از آب گذشته بهطرف بغلان گریختند و مصدوقه إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ «4» به ابلغ وجهی به ظهور پیوست. لشكر منصور تكامشی كرده، بسیاری از ایشان را به قتل آوردند و امیر جهانشاه با سپاه
______________________________
(1). ع: فور.
(2). ع: ناورد.
(3). م:- بودند.
(4). انفال/ 65.
ص: 607
نصرتپناه، در قندز بنشست و ایل و قبیله بورلدای از عقبههای هندوكش گذشته، به كابل رفتند.
ابو سعید بیسود چون یاغیگری ایشان بشنود، خبث طبیعتش بر آن داشت كه با وجود سوابق عنایت- كه از حضرت صاحبقرانی مشاهده نموده بود- كفران نعمت روا داشته، یاغی شد. و بهحسب اتفاق آقبوغای بیسود كه دشمن ابو سعید بود، حضرت صاحبقرانی او را بند كرده به مغولستان و طرف الطای فرستاده بود، در این ولا از آنجا گریخته میآمد و او را در راه گرفته باز بند كرده، به پایه سریر اعلی آوردند، در خوارزم. و چون یاغی شدن ابو سعید به مسامع علیّه حضرت صاحبقرانی رسیده بود، او را عنایت فرموده، فرمان داد كه بند برداشتند و ایل و الوس بیسود را بدو ارزانی داشته، پیش امیر جهانشاه فرستاد.
و چون صاحبقران كامگار از خوارزم به مستقرّ سریر سلطنت به سعادت معاودت نمود، رمضان خواجه و دیگر بهادران را با چند قوشون از عساكر گردون مآثر به معاونت امیر جهانشاه روانه گردانید و او را فرمان داد كه هر جا كه دشمنان روند از عقب ایشان بروند. برحسب فرموده «1» امیر جهانشاه و خواجه یوسف از قندز و بغلان در عقب مخالفان روان شدند و از «2» هندوكش و كابل گذشته در موضع لغمان «3» به جنید و ابو سعید رسیدند و ایل و الوس ایشان را غارت گردانیدند و آنچه از صدمه قهر ایشان به جان خلاص یافتند به سند گریختند. و چون امیر آقبوغا از آن حال آگاه شده بود، از هرات روی به قصد ایشان نهاد و امیر سیفل قندهاری لشكر آنجا جمع آورده، در راه به امیر آقبوغا پیوست و به اتفاق از عقبهها و جنگلها گذشته به آن سرگشتگان روز برگشته رسیدند، و راه بر ایشان ببستند.
[بیت]
گویی به قصد دشمن صاحبقران بلامیروید از زمین و همی بارد از هوا ایشان از بیم جان سراسیمه به جنگ مشغول گشتند و بعد از آنكه بسیاری كشته شدند و اندك چیزی كه با ایشان مانده بود عرضه غارت و تاراج گشت، جنید و بایزید و ابو سعید به هزار مشقت سر به در برده، به جانب هندوستان به دهلی رفتند
______________________________
(1). ع: فرمان.
(2). ع:+ عقبه.
(3). ع: لقمان.
ص: 608
و عساكر منصور قرین سلامت و غنیمت، موفور به مواضع خود بازگشتند.
[بیت]
سپاه خسرو صاحبقران بندهنوازبه هركجا كه رود با غنیمت آید باز و در آن ایام كه رایت نصرت شعار متوجه خوارزم بود، سیورغتمش خان در ولایت بخارا بیمار گشت و بعد از چند روز شنقار شده، به جوار رحمت پروردگار پیوست و نعش او را از آنجا نقل كرده، در جلگای كش به نزدیك قوبقان یغاج در گنبدی كه از مستحدثات او بود، دفن كردند- تغمده اللّه بغفرانه-. و در آنوقت كه حضرت صاحبقران از تسخیر خوارزم فراغ یافته، در پاییز به دار السلطنه سمرقند معاودت فرمود و آن خطه فردوس آیین از فرّ قدوم همایونش غیرت سپهر برین گشته، سلطان محمود پسر سیورغتمش خان را بهجای پدر مقرر گردانید و رأی عالمآرای پرتو عواطف و اشفاق بر حال اولاد و اعقاب انداخته، فرموده حضرت رسالتپناه ختمی «1» را، حیث قال صلی اللّه علیه و سلم: «تناكحوا توالدوا تكثّروا» وجهه همت عالی نهمت ساخت. گماشتگان جهت ترتیب طویهای بزرگ به پای سعی و اجتهاد برخاستند و اهالی مملكت دست سرور و شادمانی به تزیین شهر برگشاده «2»، آذینها بستند و تعبیهها آراستند و در «باغ بهشت» كه نامش از محاسن صفات نشان میدهد و مشاهده صفاتش مطابقه اسم و مسمّی بیان میكند، سراپرده و خرگاه فراوان به فسحت زمین و رفعت آسمان بزدند و برافراختند و آن را به فرشهای ملون و بساطهای ملمّع و هرگونه تكلّف و تجمّل از غرر درر و زواهر جواهر مزیّن و مرصّع ساختند و حضرت صاحبقران امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیرمحمد برادرش و امیرزاده شاهرخ را با كرایم جلایل حورانژاد به طریق شرع مطهر عقد بسته، در باغ بهشت به تاریخ سنه تسعین و سبعمایه داماد كردند «3».
[بیت]
حبّذا عقدی كه عقد ملك را داد انتظامحبّذا عهدی كزو شد رونق عالم تمام
______________________________
(1). ع:- ختمی.
(2). م: برگشوده.
(3). م: كرد.
ص: 609 تا در آن بزم همایون گوهرافشانی كندآسمان از بدو فطرت پرجواهر داشت جام و بعد از اتمام این مهام صاحبقران گردون غلام، لشكر بهرام انتقام را اجازت انصراف داد و امیرزاده میرانشاه به خراسان رفت و امیرزاده عمر شیخ به اندكان و حضرت صاحبقران آن زمستان در سمرقند به اقبال و كامرانی بگذرانید «1».
______________________________
(1). ع: بگذرانید.
ص: 611