گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
(791 ه. ق) گفتار در نهضت همایون حضرت صاحب‌قران به جنگ توقتمش خان و ظفر یافتن به عون ملك دیّان «1»




اشاره

چون توقتمش خان را سرنوشت شقاوت كه خامه «جفّ القلم» بر پیشانی ادبار و خذلان او رقم زده بود بر آن داشت كه حقوق عنایت و رعایت حضرت صاحب‌قران فراموش كرده، بر كفران نعمت اقدام نموده و از تمام الوس جوجی كه از میامن تقویت و تمشیت آن حضرت به او رسیده بود، لشكری گران جمع آورده،
[بیت]
ز روس و چركس و بلغار و قبچاق‌قرم با كفه و آلان و آزاق
همان از باشقرد و از مكس هم‌سپاهی بس گران آمد فراهم و با چنان لشكری از حیّز شمار بیرون و از اوراق اشجار و قطرات امطار افزون، به تاریخ اواخر سنه تسعین و سبعمائه موافق لوی‌ئیل اول زمستان، متوجه حضرت صاحب‌قران شد. آن حضرت چون براین‌حال اطلاع یافت با لشكر سمرقند و كش از مستقرّ سریر سلطنت نهضت فرمود و ساغرج را مخیّم نزول همایون ساخت، و تواچیان را جهت جمع و احضار عساكر نصرت‌شعار به اطراف و اقطار ممالك روان
______________________________
(1). الف:- عنوان.
ص: 612
گردانید و به‌حسب اتفاق، آن سال شدت برودت هوا به مرتبه‌ای بود كه آسمان همواره پشت سنجاب بر دوش افق كشیده بود و زمین پیوسته شكم قاقم پوشیده،
[نظم]
ز برف گشته زمین همچو صفحه كافورز ابر مانده جهان «1» همچو گنبد بی‌نور
هوا ز غایت سرما چنان نمود اثركه برد خاصیت از طبع مردم محرور در آن‌حال خبر آوردند كه منغلای توقتمش خان، ایلیغمش اغلن «2» با سپاهی گران از آب خجند گذشته، در نزدیك اچوك زرنوق نشسته است. حضرت صاحب‌قران فی الحال عزم فرمود كه به تعجیل بر سر ایشان رود. امرا و نویینان زانو زده، مبالغه نمودند كه چندان توقف می‌باید فرمود كه لشكرها از اطراف جمع آیند. نقد این گفتار در محك رأی اصابت شعار آن حضرت، تمام عیار ننمود و از تبعه «فی التأخیر آفات» 186 اجتناب واجب شناخته، برحسب اشارت:
[بیت]
از امروز كاری به فردا ممان‌چه دانی كه فردا چه گردد زمان 187 امضای عزیمت را صواب دانست و دست توكل در حبل متین تأیید صمدانی استوار كرده، جمع شدن لشكر را نپایید و باوجود آنكه در تمام راه تا سینه اسب برف نشسته بود، با جمعی خاصگیان برف كوفته متوجه گشت و شبگیر كرده،
[بیت]
روان شد به اقبال و فتح و ظفرسعادت به پیروزیش راهبر
سعود فلك نصرتش را ضمان‌جنود ملك در پیش حرزخوان و امیرزاده عمر شیخ از اندكان لشكر آنجا مرتب داشته و از كنار آب خجند شتافته به موكب همایون پیوست، صاحب‌قران گیتی‌ستان، كونچه اغلن «3» و تمورقتلق اغلن «4» و شیخ علی بهادر را با جمعی سپاه روانه ساخت، تا راه گریز بر
______________________________
(1). الف، ع: هوا.
(2). الف، ع: اغلان.
(3). الف، ع: اغلان.
(4). الف، ع: اغلان.
ص: 613
دشمنان ببندند. روز دیگر در وقت طلوع آفتاب ماهچه رایت نصرت انتساب از بالای تل انبار برآمده، به یاغی رسیدند و سورن انداخته، جنگ درپیوست.
[نظم]
پر از ناله كوس شد مغز میغ‌پر از آب شنجرف شد جان تیغ
ز آواز اسب و خروش سوارفرومانده دست سواران ز كار و چون آتش حرب از باد حمله دلاوران اشتعال یافت، نسیم فتح از مهبّ اقبال حضرت صاحب‌قرانی وزیدن گرفت و مخالفان پشت هزیمت نموده، رو به گریز نهادند و بسیاری در زیر دست‌وپای اجل سراسیمه گشته، نیست شدند و بعضی از بیم تیغ آتش‌بار، خود را در آب خجند انداخته خاك وجودشان به باد فنا بررفت و آنها كه از قتل خلاص یافته به صوب گریز می‌شتافتند، لشكر منصور كه پیشتر رفته بودند تا راه بر یاغی بگیرند، از پیش درآمدند و سپاه ظفرپناه از عقب روان شده، ایشان را شكاری‌وار از اطراف و جوانب در میان گرفتند و به زخم تیر و سنان و شمشیر و گرز گران دمار از روزگار ایشان برآوردند و عنان حیاتشان به دست قهر عزرائیل سپردند و ایدی‌بیردی بخشی را دستگیر كرده، خواستند كه سر از تن جدا كنند، او از بیم جان نام خود اظهار كرد و او را زنده پیش صاحب‌قران گیتی‌ستان آوردند. آن حضرت احوال و اوضاع توقتمش خان را استكشاف نموده او را خلعت عفو پوشانید و جامه داده، به عنایت پادشاهانه مخصوص گردانید و به عزّ ملازمت موكب همایون سرافراز گشت.
[مصراع]
آزاد بنده‌ای كه بود در ركاب شاه «1»
و از آن موضع كوچ كرده، به سعادت معاودت فرمود و در ماه صفر سنه احدی و تسعین و سبعمایه در آقار فرود آمد و آنجا توقف نمود؛ و چون از قدوم طلیعه لشكر بهار سپاه تباه‌كار سرما پشت به هزیمت داد و عساكر بهجت آیین سبزه و ریاحین از اطراف و اكناف صحاری و بساتین در حركت آمدند،
______________________________
(1). الف، ع: تو.
ص: 614
[بیت]
سلطان گل رسید و دیار چمن گرفت‌و اطراف جویبار سپاه سمن گرفت لشكر ظفر جنایب از اطراف و جوانب برسیدند و امیرزاده میرانشاه با سپاه از خراسان به درگاه عالم‌پناه آمد و لشكر بلخ و قندز و بغلان و بدخشان و ختلان و حصار و دیگر بلاد و امصار به معسكر همایون پیوستند.
[نظم]
از آواز اسپان و گرد سپاه‌نه خورشید تابنده پیدا «1» نه ماه
چنان شد ز گرد سواران جهان‌كه خورشید شد گفتی اندر نهان حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان فرمان داد كه امیرزاده عمر شیخ و امیر حاجی سیف الدین و ایكوتمور بروند و بر آب خجند از كشتی‌ها و عمدها پول سازند.
ایشان «2» به امتثال امر مبادرت نموده برفتند و در چند موضع پول بستند و خبر به حضرت صاحب‌قران فرستادند. آن حضرت به تاریخ ربیع الاول سنه احدی و تسعین و سبعمایه موافق اول ایلان‌ئیل از آنجا كوچ كرده، در ضمان امن و تأیید ملك دیّان روان شد و چون به كنار آب رسید با فرزندان كامگار و تمام لشكر نامدار به آن پول‌ها از آب بگذشتند و تمور قتلق اغلن «3» و سونجك بهادر و عثمان بهادر را به رسم منقلای تعیین فرمود؛ و چون ایشان برحسب فرمان روان شدند قراول پیش بفرستادند و فرستادگان، قراول دشمن را دیده، بازگردیدند و خبر به امرا رسانیدند، و امرا با لشكر كمین كرده، خود را به دشمنان «4» ننمودند و مخالفان چون كسی را ندیدند و شب درآمد از سر فراغت چون بخت خویش به خواب مشغول شدند، غافل از این معنی كه،
[بیت]
نباید غنودن چنان بی‌خبركه ناگاه سیلی درآید به سر لشكر نصرت‌شعار از دولت بیدار سوار شده بر ایشان شبیخون بردند.
______________________________
(1). م: روشن.
(2). ع:- ایشان.
(3). م: قتلغ اغلان.
(4). م: دشمن.
ص: 615
[نظم]
شب تیره رفتند گندآوران‌چو شیر ژیان بر سر دشمنان
به گرز و سنان و به شمشیر و تیربرآورده از جان دشمن نفیر
در آن شب دلیران نصرت‌شعاربكشتند ازیشان فزون از شمار و چون بیشتر لشكر یاغی به قتل آمدند، بقیه كه خسته، جسته به صد مشقت از آن ورطه سر به در بردند و روی به گریز نهادند و از آب ارج عبور نموده، به توقتمش خان رسیدند. و لشكر او صبران را محاصره كرده بودند و در آنجا چنگرچه و ولادو «1» و قوشچی به منع و معارضه مشغول گشته، جنگ‌های مردانه كرده بودند و توقتمش خان بعد از عجز از تسخیر صبران، یسی را غارتیده در آن صحاری نشسته بود. و چون او را از وصول سپاه منصور آگاهی دادند، شاه و سپاه هركه این خبر شنید، از شكوه دولت حضرت صاحب‌قران پای ثبات و قرارش بلغزید. خوف و هراس بر ایشان استیلا یافته، لشكری با آن كثرت سواد و بسیاری ابّهت و استعداد، به مجرد آوازه‌ای از هم فروریخت و هركس دست اضطرار در دامن فرار آویخت و بی‌توقف منهزم شده كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ «2» متفرق و پراكنده شدند.
[نظم]
از آوازه شاه صاحب‌قران‌فروریخت از هم سپاهی گران
ندیده كس از دور، گرد سوارگزیدند یكسر طریق فرار
از اینها نباشد به نزد لبیب‌ز اقبال صاحب‌قرانی غریب صاحب‌قران گیتی‌ستان چون از انهزام مخالفان آگاهی یافت امیر حاجی سیف الدین را با آغرق به سمرقند فرستاد و به نفس مبارك ایلغار فرموده، در عقب دشمنان روان شد و خواجه شیخ قوچین و توپلاق قوچین و قراقان بهادر و امان شاه و دولتشاه جباچی «3» با چهل مرد گزیده، دو اسبه به زبان‌گیری از پیش بفرستاد. ایشان در موضع سارق‌اوزن به قراول دشمن- كه در عقب ایستاده بودند- رسیدند و جنگی
______________________________
(1). الف: ادو.
(2). قمر/ 7.
(3). ع: جاجی.
ص: 616
عظیم كرده بسیاری از ایشان را به قتل آوردند و بقیة السیف گریختند و چون بهادران نصرت‌قرین، مظفر و منصور بازگشتند در بیابان «1» به قتبه درخان كه با صد خانه‌وار نشسته بود دوچار خوردند و با ایشان نیز داد رزم و پیكار داده، شنكول «2» به نیروی دولت قاهره قتبه درخان را كه بزرگ آن طایفه بود دستگیر كرده و او را با قوم و گله و رمه، به قهر و غلبه رانده، به موضع آق سوما به معسكر همایون رسانیدند. حضرت صاحب‌قران از آن موضع نهضت فرموده، به راه «3» اورنگ‌چقل از چول گذشته، به موضع بیلن رسید و از آنجا روان شده، از ساریق اوزن و كورجون گذشته به آل قوشون نزول فرمود.

گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قران امیرزاده میرانشاه را به جانب «4» به خراسان «5»

در موضع آل قوشون خبر آمد كه ملوك سربدال «6» و حاجی بیگ جون قربانی و تمام لشكر كلات و طوس یاغی شده‌اند. حضرت صاحب‌قران امیرزاده میرانشاه را به اطفای نایره آن فتنه فرمان داد. شاهزاده برحسب فرموده «7» با لشكر نصرت‌شعار خود بازگردید و به تعجیل تمام شب‌وروز رانده، به سمرقند آمد و چون مأمور بود به قطع ماده فساد ممالك خراسان، ملك پیر محمد پسر ملك غیاث الدین را با دو پسر، زین العابدین و محمود كه در آنجا بودند، شربت فنا چشانید و از نسل ملوك كرت كس نمانده و شاهزاده جوان‌بخت از آنجا بر سبیل استعجال به خراسان شتافت و در صحرای بحرآباد، ملوك سربدال «8» با فوجی از لشكر، فدایی‌وار پیش آمدند و از سر جان گذشته، بر لشكر شاهزاده حمله آوردند و جنگی عظیم درپیوست. عساكر «9» جوانغار و برانغار پیش آمده، ایشان را شكاری‌وار در میان گرفتند، و به زخم پیكان خاره‌گذار بیشتر آن اشرار را بر خاك هلاك و بوار انداختند و ملوك شكسته و خاكسار
______________________________
(1). ع: سامان.
(2). ع:- شنكول.
(3). ع: برای.
(4). ع:- به جانب.
(5). الف:- عنوان.
(6). الف، ع: سربدار.
(7). ع: فرمان.
(8). الف، ع: سربدار.
(9). ع:+ منصور.
ص: 617
به مشقت بسیار نیم‌جانی به كنار انداخت و با جوقی از سپاه، بیشتر زخم‌دار روی فرار به صوب عراق آورد و امیر آق‌بوغا نیز كه از هرات متوجه رفع «1» آن آشوب گشته بود، طوس را بعد از محاصره تسخیر كرد، و حاجی بیگ برادر كوچك علی بیگ جون قربانی از آنجا گریخته متوجه عراق شد و چون به سمنان رسید، سادات هزاره‌گری «2» او را گرفته بازفرستادند و به تیغ سیاست سپری شد. و چون شاهزاده مشار الیه، مخالفان عصیان ورزیده را مقهور و مخذول گردانید، عرصه آن مملكت را از خبث وجود و لوث جنود ایشان پاك ساخت، به مستقرّ سریر جلالت خویش فرمود.
[بیت]
درختی‌ست عصیان صاحب‌قران‌كه بارش هلاك است و رنج و هوان
كسی كارد آن شاخ نكبت‌ثمركه روی نكویی نبیند دگر و عزم حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان برقرار جزم بود كه به نفس مبارك «3» در عقب توقتمش خان برود «4»، نویینان و امرا اتفاق نموده، زانو زدند و به زبان اخلاص و دولتخواهی عرضه داشتند كه: «اگر رأی اعلی صواب داند اول به جانب خضر خواجه اغلن پسر توغلق‌تمور خان و انكاتورا توجه نماییم و ایشان را گوشمالی بسزا داده نوعی سازیم، كه دیگرباره اندیشه جسارت و فضولی به خاطر راه ندهند، و بعد از فراغ از آن مهم روی عزیمت به صوب توقتمش خان آوریم». حضرت صاحب‌قران سخن ایشان را به سمع رضا اصغا نمود.

گفتار در توجه حضرت صاحب‌قران به مغولستان بر سر خضر خواجه اغلن و انكاتورا نوبت پنجم «5»

در همین سال سنه احدی و تسعین و سبعمائه، حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان عزیمت جانب مغولستان مصمم فرمود، و از موضع آل قوشون مراجعت نموده، به
______________________________
(1). الف:- دفع؛ ع: رفع.
(2). الف، ع: جریب.
(3). م:- به نفس مبارك.
(4). م:+ نفس مبارك.
(5). الف:- عنوان.
ص: 618
راه بوری‌باشی «1» با لشكر و خدم و حواشی روان شد، و از توپالیك قرق گذشته به عقبه اوزتاق برآمد، و اسبان لشكریان بغایت لاغر بودند. از هر ده سوار سه نفر را به سمرقند بازگردانید، و اسبان ایشان را به هفت نفر دیگر قسمت فرمود، و لشكر را دو اسبه ساخته، به سعادت و اقبال روان شد.
و چون به ایقن «2» سوری رسید، آب نبود و سپاه از بی‌آبی در زحمت بودند و دو سه روز چاه‌ها كنده آب حاصل می‌كردند و می‌رفتند، ناگاه از رشحات فیض الهی در آن بیابان در فصل تموز بر سر سبزه‌ای برف و یخ بسیار یافتند، چنانچه تمام لشكریان با اسبان و چهارپایان همه سیراب گشتند و به ادای شكر باری تعالی و تقدس قیام نموده، روان شدند. و چون به موضع توغره اوتلغ رسیدند برحسب فرموده، شكار انداختند و صحرای ایغریالی را رانده، خرگور بسیار صید كردند و هرچه فربه بود برداشتند و آنچه لاغر بود بگذاشتند و در صحرای اولن چرلنغ به موضع چپار ایغر رسیده، فرود آمدند و از سپاه انكاتورا، اولن‌بوغا و اینكه‌چك با هزار سوار آمده، در آن صحرا به طلب قبیله بهرین می‌گشتند. میرك ایلچی و پیر علی تاز، قراول دست راست لشكر منصور بودند، با ایشان دوچار خورده، دست جلادت و اقتدار به جنگ و پیكار برگشادند و مخالفان بی‌توقف پشت هزیمت نموده رو به گریز نهادند. لشكر ظفرقرین شخصی از ایشان را دستگیر كرده، به پایه سریر اعلی آوردند و كیفیت احوال از او استفسار نموده، معلوم شد كه انكاتورا، در موضع ارونگ «3» یار نشسته است. حضرت صاحب‌قران، در زمان، شیخ علی بهادر و ایكوتمور را با جمعی امرا به ایلغار روانه آن‌جانب گردانیده، فرمان داد كه به تعجیل تمام رانده، سعی نمایند تا به موضع ارونگ «4» یار به انكاتورا رسند و فرمود كه در آن راه اصلا آتش نكنند، تا دشمنان از توجه ایشان آگاه نگردند.
و آن حضرت با عساكر گردون معاصر شبگیر كرده، به عون ذو الجلال بر سبیل استعجال در عقب ایشان روان گشت و چون روز شد به ظهور پیوست كه غجرچی راه غلط كرده، به جانب دیگر افتاده‌اند. آن روز به راه قیان‌قازی «5» به تعجیل تمام
______________________________
(1). الف: بورباشی.
(2). ع: اتقین.
(3). ع: اورنگ.
(4). ع: اورنگ.
(5). الف، ع: قاری.
ص: 619
رانده، شب‌هنگام به گوگ «1» سالی فرود آمدند. روز دیگر راه یافته به آی‌اكوز رسیدند و چون در آنجا نزول كردند، صاحب‌قران گیتی‌ستان با شاهزادگان و نویینان و امرا مشورت فرمود كه چون ما سه روز راه غلط كردیم، شاید كه دشمنان خبر یافته باشند و متفرق شده، مصلحت آن است كه از دو طرف متوجه ایشان شویم. بنابراین امیرزاده عمر شیخ را با بعضی لشكر روانه گردانید، و امیر جلال پسر امیر حمید را غجرچی ایشان ساخت و به نفس مبارك با باقی سپاه به راه شراو شبادتو «2» و قوی‌مراغ و قوراغن بویور لاغو گذشته به موضع قراغوچور برآمده امیرزاده عمر شیخ با سپاه نصرت‌پناه كوه و بیابان قطع كرده، می‌رفتند و هرجا كه با قوم دشمن دوچار می‌خوردند، جنگ كرده، همه را مقهور و منكوب می‌گردانیدند تا در موضع قوباق به انكاتورا رسیدند و از طرفین سورن انداخته،
[بیت]
دلیران و شیران دشمن‌شكاربرافراختند آتش كارزار
ز خون گشت پردامن آسمان‌ز بیم آب شد زهره روزگار
فروبسته لب‌های مردم ز نطق‌فرومانده اعضای گردان ز كار بهادران لشكر نصرت‌شعار، به عون تأیید پروردگار، بسیاری از آن بیدینان را به قتل آورده، ایشان را بشكستند و انكاتورا را تكامشی كرده از ولایت به در كردند و از موضع قاقمه «3» برجی بگذرانیدند و غنایم بی‌شمار به دست آورده، بسی دختران ماه‌رخسار و پری‌چهرگان لاله‌عذار اسیر گرفتند. و شاهزاده كامگار بعد از قهر و طرد مخالفان بدكردار مظفر و منصور با غنایم نامحصور به سعادت معادت فرمود و در موضع اختادیكتو به عزّ بساطبوس حضرت صاحب‌قرانی فایز شد.
و چون مدتی بود كه شیخ علی بهادر و ایكوتمور به ایلغار رفته بودند و هیچ خبر از ایشان نمی‌آمد، فرمان اعلی به نفاذ پیوست كه امیرزاده عمر شیخ با فوجی از سپاه به تفحص حال ایشان روان گردد. شاهزاده برحسب فرمان روی توجه به راه نهاد و بعد از چند
______________________________
(1). ع: كول.
(2). الف، ع: شیادتو.
(3). م: قماقه.
ص: 620
روز امرا «1» از راهی دیگر به معسكر همایون ملحق شدند و امیرزاده عمر شیخ چون به بیابان ایت‌ایجمس آله‌كول رسید، ناگاه با هشتصد سوار از دشمنان، كلانتر ایشان قرابیان‌تمور دوچار خورد و در آن حال با شاهزاده پنجاه كس بیش نبود، اما مجموع امرا و بهادران بودند، مثل خداداد حسینی و تمور خواجه آق‌بوغا و حاجی محمود شاه یسوری و پیرحاجی ارلات و امثال ایشان، به قوت استظهاری كه لشكر ظفرقرین
[مصراع]
«به اقبال صاحب‌قران داشتند»
توكل بر قادر نصرت‌بخش كرده، بی‌اندیشه و هراس بر ایشان حمله كردند.
[بیت]
در بیابان بی‌حصاری كز عدو باشد پناه‌هریكی را در مقابل شانزده كس كینه‌خواه
لشكر صاحب‌قران دست جلادت برگشاددل به تأیید الهی بسته و اقبال شاه
تیغ كین را بركشیدند از نیام انتقام‌روز روشن گشت بر چشم بداندیشان سیاه شاهزاده از صدق نیت و حسن اعتقاد در جهاد آن فرقه بغی و فساد، داد مردی داده، دستبردی نمود كه ملك بر فلك زبان تحسین گشاده بر شجاعت و جلادت او آفرین خواند و پیرحاجی پسر تیلانجی ارلات كه از شجعان و كمات روزگار بود نقد شجاعت را سكه جلادت زد و چون شیر عرین در آن دشت كین بسی از مخالفان بی‌دین را داغ فنا بر جبین حیات نهاده، تن بر زمین انداخت، و جان به «اسفل السافلین» «2» روان ساخت، و رفع منزلش را از كمین قضا تیری به مقتل او رسید و به سعادت شهادت فایز شد و از كرامت وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ «3» بهره‌مند گشت.
[مصراع]
زهی حیات نكونام و مردنی «4» به شهادت ______________________________
(1). ع: شیخ علی بهادر و ایكوتمور.
(2). اشاره است به آیه: ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ (تین/ 5).
(3). آل عمران/ 195.
(4). الف، ع: مردن.
ص: 621
آخر الامر از مطلع وعد وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «1» اختر سعادت‌گستر فتح و فیروزی طلوع نمود و مجاهدان نصرت‌قرین بر مخالفان فساد آیین ظفر یافته، ایشان را منهزم گردانیدند و بسیاری را به قتل آورده، هرچه داشتند از اموال و چهارپایان بغارتیدند و گله‌های اسب و گوسفند رانده، سالم و غانم به معسكر همایون مراجعت كردند.
[نظم]
به عزّ دولت صاحب‌قران و عون اله‌امیرزاده عمر شیخ و آن گزیده سپاه
گشاده بازوی سعی و كشیده تیغ جهادشكسته دشمن بدكیش و كنده بیخ فساد
به سوی اردوی اعلی محل جاه و جلال‌مظفر آمده با عالمی غنیمت و مال و چون صاحب‌قران گیتی‌ستان به موضع قراغوچور رسیده، نزول فرمود، اموال و غنایم كه عساكر گردون مآثر از اطراف و جوانب جمع آورده بودند بر لشكریان قسمت نمود و چندان در آن موضع توقف فرمود، تا اسبان ایشان فربه شدند، و فرمان داد كه امیر جهانشاه و اوچ‌قرا بهادر و دیگر امرای با سی‌هزار سوار ایلغار كرده، به‌طرف ارتیش، به طلب دشمنان شتابند.
ایشان برحسب فرمان روان شدند و شب‌وروز رانده به آب ارتیش رسیدند و نیمی لشكر از این‌جانب آب و نیمی از آن‌جانب، به جست‌وجوی مخالفان كنار آب روان شدند «2»، و به هر موضع از جزایر و غیر آن‌كه دشمنان گریخته، پناه برده بودند چون برسیدند، ایشان را به قتل و نهب و غارت دمار از روزگار برآوردند. و به این طریق اسیر بسیار و غنیمت بی‌شمار جمع آورده، مظفر و منصور بازگشتند و به موكب همایون پیوستند. حضرت صاحب‌قران ایل و الوس مغولستان كه به حوزه تصرف و ضبط درآمده بود، كورن‌ها كرده به امیر لعل طغی «3» برادر بوغای برلاس و تموربوغا و دیگر امرای قوشون سپرده روانه سمرقند گردانید. و ایشان آن جماعت را رانده با اموال و غنایم به سمرقند رسانیدند و حضرت صاحب‌قران از چول گذشته و منازل و مراحل قطع «4» كرده، به محل ایمل‌غوچور رسید و در سرای اوزدم «5»، مبجّل و معظم نزول فرمود.
______________________________
(1). صافّات/ 173.
(2). م:- شدند.
(3). الف، ع: طغای.
(4). ع: طی.
(5). ع: اوردم.
ص: 622

گفتار در قورلتای فرمودن حضرت صاحب‌قران و فرستادن لشكر به اطراف و جوانب مغولستان به استیصال الوس جته «1»

چون حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان كه
[شعر]
له همم لا منتهی لكبارهاو همّته الصغری أجلّ من الدّهر 188 هر مقصد «2» كه وجهه همت عالی ساختی و سایه التفات بر آن انداختی تا به اكمل طرق و اتمّ وجوه در حیّز حصول نیامدی خاطر مبارك از آن نپرداختی. در این یورش همایون با آن‌كه سپاه نصرت‌پناهش به كرّات و مرّات بر دشمنان ظفر یافته بودند و ایشان را مغلوب و منكوب گردانیده- چنانچه به تفصیل گزارش پذیرفت- باز در باب استیصال الوس جته با شاهزادگان و نویینان مشورت فرمود و فرمان شد كه عساكر گردون مآثر، فوج‌فوج از راههای مختلف روان شوند و مجموع اراضی و صحاری آن قطر، كه محل حركت و سكون قوم جته است احاطه نموده، هرجا كه از ایشان نشان یابند اثر نگذارند. و برحسب فرمان واجب الاذعان مجموع غجرچیان و قلاوزان جمع آوردند و راهها تحقیق نموده، ثبت گردانیدند و بر شاهزادگان و امرا قسمت كرده، مقرر شد كه هر طایفه با غجرچی معین مخصوص متوجه قلع‌وقمع مخالفان شوند و جمعی كه از بیم تیغ جان‌ستان ایشان از هر گوشه‌ای بیرون رفته‌اند، همه را به دست آورند و مجموع در موضع یولدوز «3» جمع آیند.
از آن جمله امیرزاده عمر شیخ با لشكر اندكان، غجرچی ایشان برهان اغلان و بیان‌تمور- پسر بیگیجك جته- برحسب فرموده، به راهی كه مقرر شده بود، روان گشتند و اطراف و جوانب طریق را تاخت كرده، هرجا كه دشمنان را می‌یافتند به قتل و غارت كار می‌ساختند و از عقبه دوبشین و اندور «4» گذشته به قصبه قراخواجه رسیدند، و مسافت میان سمرقند و قراخواجه سه ماهه راه كاروان است. و فوجی دیگر امیر جهانشاه و شیخ علی بهادر با سی‌هزار سوار آراسته، نوكر سنقور را غجرچی ساخته از راهی كه
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م: مقصود.
(3). الف، ع: یلدوز.
(4). ع:- اندور؛ الف: یولدوز.
ص: 623
تعیین رفته بود، روانه شدند و از قرارات و شوروغلوق گذشته، هرجا كه به یاغی رسیدند بكشتند و بغارتیدند. و فوجی دیگر عثمان عباس با بیست‌هزار مرد تیغ‌گزار، امیر جلال حمید غجرچی شده به راه سغیزغان [و] سوغولغان «1» لیق و كوك‌یار بشتافتند.
[مصراع]
«و دید آنچه دید هركه را یافتند»
و فوجی دیگر خداداد حسینی و مبشر بهادر با بیست‌هزار مرد پرخاش‌جوی جلادت آثار، قمارتقو را غجرچی ساخته از راه ارچكو «2» روانه شدند و چون به موضع یبقوت رسیدند با قوم «3» بولغاجی و یلكر «4» ملاقی شده، جنگی عظیم واقع شد.
[نظم]
ز تیغ گشته هوا همچو میغ آتشبارز نیزه گشته زمین همچو باغ آهن‌پر
ز گرد گردان گردون شده به لون زمین‌ز نعل اسپان هامون شده به شكل قمر
به نیزه كرده سران چشم بدسگالان كورز نعره كرده یلان گوش خاكساران كر و آتش آن پیكار یك شبان «5» روز مشتعل بود تا باد فیروزی از چمن دولت صاحب‌قران وزیدن گرفت و بهادران شجاعت شعار به زخم شمشیر آبدار، مخالفان خاكسار را مقهور گردانیده، منهزم و متفرق ساختند و غارت كرده با غنایم بسیار مظفر و كامگار بازگشتند و حضرت صاحب‌قران به نفس مبارك با لشكر قول نهضت فرمود و كلن‌دوچی به اتفاق فتح و ظفر غجرچی شده به راه الغ‌قول توجه نمود، و از معسكر همایون ایلغار كرده به سیجقان دبان برآمد، و الوس بولغاجی را دگربار نكبت و ادبار در معرض صدمه قهر عساكر گردون مآثر انداخته به یك حمله دمار از روزگار پریشان آن بیدینان برآوردند و اموال نامحدود غنایم نامحصور به دست مكنت و
______________________________
(1). الف: سوغولغان؛ ع: به سوغولغان.
(2). الف: ارجكو.
(3). م:- باقوم.
(4). الف: یلك.
(5). ع: شبانه.
ص: 624
اقتدار لشكر منصور افتاد. و حضرت صاحب‌قران، در زمان توجه به جانب «1» توقتمش خان، امیر یادگار برلاس و امیر سلیمان شاه و «2» شمس الدین عباس و غیاث الدین ترخان را در تركستان گذاشته بود، و چون لشكر توقتمش «3» را شكسته و رانده، عنان عزیمت از آن صوب مصروف گردانید و به‌طرف جته معطوف داشت، به ایشان كس فرستاد كه: «شما نیز به مغولستان درآیید و به قلع‌وقمع دشمنان مشغول شوید».
ایشان برحسب فرمان به مغولستان درآمده، توی‌بوغا «4» شیخ را به فرموده حضرت صاحب‌قران در آن سرحد بگذاشتند، تا به زراعت اشتغال نماید و خود به طلب دشمنان روان گشته، منازل و مراحل قطع كرده، از اوردبان «5» بگذشتند و از آب ایله «6» عبور نموده به سوت‌كول و چچكلیك «7» رسیده، ایل و الوس آن نواحی را غارت كردند و مال و غنیمت بسیار به دست آن سپاه جلادت آثار آمد و از آنجا به‌طرف بالای قاز روان شده، هرجا كه با مخالفان دوچار خوردند، ایشان را بكشتند یا در قید اسار آوردند.
[بیت]
به هركجا كه رسید آن سپاه كشورگیرعدو ز تیغ هلاك ار برست گشت اسیر و به طلب ایل بولغاجی «8» و سالوجی اطراف آن نواحی را تفحص نموده، می‌رفتند و چون از مولزودو «9» بگذشتند به خضر خواجه اغلن «10»- كه حاكم مغولستان بود- بازخوردند و با او غلبه بسیار بود. نویینان و امرا با ایشان سواره درآویختن مصلحت ندیدند، و گریختن، شیمه و وار آن سپاه ظفرشعار نبود، به ضرورت پیاده شدند و جلبر اسبان بر كمر استوار كرده، بر دشمنان تیرباران كردند و «11» به زخم پیكان جان‌ستان راه تسلط و استیلا بر ایشان ببستند و چون بعد از كوشش بسیار كه از جانبین دو شبان‌روز بنمودند،
______________________________
(1). الف: توجه‌كات.
(2). ع:+ امیر.
(3). ع:+ خان.
(4). م:- توی‌بوغا.
(5). الف، ع: لوردبان.
(6). ع: ایل.
(7). الف: چچكلیل.
(8). م: بورلغاجی.
(9). الف: مولرود؛ ع: مولزود.
(10). الف، ع: اغلان.
(11). م:- «به ضرورت ... كردند و».
ص: 625
[بیت]
یكی پشت بر دیگری برنگاشت‌نبگذاشت آن جایگه را كه داشت هرچند كوبلك و دیگر امرا و بهادران جته، پروانه‌وار خود را بر آتش پیكار زدند ظفری نیافتند و جنگ قایم شد. همه را غبطه ناموس در آن بود كه عرصه آن مقاتله و جدال به صلح ریخته شود، و امرای نامدار با خضر خواجه اغلن «1» عقد مصالحت به‌طرف شرط و عهد مؤكّد گردانیده، به صوب یولدوز «2»- كه موعد اجتماع عساكر گردون مآثر بود- بازگشتند و شاه ملك ترخان از آن جنگ فرار اختیار كرده، خود را در بیابان انداخته بود و در موضع كیتو به دولت زمین‌بوس حضرت صاحب‌قران استسعاد یافت و حالی كه مشاهده نموده بود یكی در دو معروض داشت. و چون صورت واقعه به مسامع علیّه آن حضرت رسید، به تعجیل هرچه تمام‌تر روان شد و به تومان سلطان محمود خان پیوسته و از گون‌گز گذشته به موضع یولدوز «3» رسید، و امیر یادگار برلاس و امیر سلیمان شاه و «4» شمس الدین عباس و غیاث الدین ترخان كه از محاربه و مصالحه خضر خواجه اغلن «5» انصراف نموده متوجه بودند، در اینجا به سعادت بساطبوس سرافراز گشتند. صاحب‌قران گیتی‌ستان مردان كار از لشكر اختیار فرمود و اغرق را گذاشته، به ایلغار روان شد و از گذرگاه اولاقیاناور از آب گذشته، در عقب خضر خواجه اغلن «6» به شتاب براند و در آن بیابان بی‌پایان كه،
[بیت]
كسی ندیده فرازش مگر «7» به چشم ضمیركسی نرفته نشیبش مگر به پای گمان
ز تنگ عیشی بر ذروه‌هاش برده همای‌ز استخوان مسافر ذخیره‌های گران
كسی به روز سفید و شب سیاه در اوبجز كبودی گردون ندیده هیچ نشان فرازونشیب عقبه‌ها و مغاكهای آن قطع كرده، به موضع قرابولاق رسید و از آنجا روان گشت و چون از تیرتاش گذشته در قوشونقای، سپاه دشمن پیدا شد. شب «8» در
______________________________
(1). الف، ع: اغلان.
(2). الف، ع: یلدوز.
(3). الف، ع: یلدوز.
(4). ع:+ امیر.
(5). الف، ع: اغلان.
(6). الف، ع: اغلان.
(7). ع: مگو.
(8). ع:- شب.
ص: 626
آن محل توقف فرمود. مخالفان چون از وصول لشكر منصور آگاه گشتند، خوف و هراس بر ایشان غالب شده، در همان شب آهنگ گریز كردند و هركس سر خود گرفت.
[بیت]
یكی‌شان سر از پا ندانست بازبیابان گرفتند و راه دراز
نگونسار كرده درفش سیاه‌برفتند لرزان به بیراه و راه و لشكر جته چون از هم فروریخت، از غایت دهشت، هر فوجی به گوشه‌ای به‌در رفتند و گروهی انبوه به همان صوب كه لشكر منصور آمده بودند، گریخته می‌رفتند و به امیرزاده عمر شیخ بازخوردند و سپاه شاهزاده ایشان را غارتیده، دمار از روزگار برآوردند و غلبه‌ای از آن گریختگان به طرفی دیگر بیرون رفته بودند.
امیر جهان شاه و شیخ علی بهادر با ایشان دوچار خورده همه را به همان «1» طریق كار بساختند.
[شعر]
كسی را كه برگشت روز از قضابه كوشش نیابد خلاص از بلا
اگر باد گردد به گاه «2» گریزشود آسمان بر سرش فتنه‌بیز و حضرت صاحب‌قران از كوتل‌ناری «3» رین گذشته، دشمنان را تا قراتاش تكامشی فرمود و خضر خواجه اغلن «4» دل از ملك و مال برداشته به هزار حیله جان به‌در برد.
[بیت]
خضر خواجه كاو جته را بود خان‌چو بگریخت از بیم صاحب‌قران
شد آواره یكباره از جای خویش‌تن از بیم لرزان، دل از غصه ریش
نه ملك و نه مال و نه لشكر به‌جای‌ز دهشت ندانست سر را ز پای
سپاهش همه كشته یا دستگیرزن و كودكانش «5» به خواری اسیر
الس «6» گشته یكباره زیر و زبرنمانده ز مردم در آن بوم اثر
چنین باشد احوال آن پادشاه‌كه صاحب‌قران باشدش كینه‌خواه
______________________________
(1). م: آن.
(2). م: به راه.
(3). ع: تاری.
(4). الف، ع: اغلان.
(5). م: كودكانشان.
(6). الف: الوس.
ص: 627
عساكر گردون مآثر بقیه مخالفان را كه در آن كوه و صحرا بودند، تا قولان‌كوتل تمام غارت كردند و غنیمت بسیار از اسب و شتر و گوسفند و غیر آن به دست آورده، اسیر و برده و بی‌شمار گرفتند و صاحب‌قران سپهر اقتدار مظفر و كامگار از آنجا بازگشته به جلیش «1» آمد و غنایم آن فتوحات كه محاسب وهم به انامل قیاس و تخمین از عقد شمار آن عاجز آمدی، مجموع بر لشكر قسمت فرمود و از آنجا به سعادت و اقبال نهضت نموده، و از قچرتو و بلاچر عبور فرموده، موضع یولدوز «2» مضرب خیام نزول همایون گشت و امرا و لشكریان كه برحسب فرمان به اطراف و جوانب به قطع و استیصال دشمنان رفته بودند، با غنایم بسیار و برده بی‌شمار در این محل برحسب میعاد مقرر، منصور و مظفر، به سعادت بساطبوس فایز گشتند و آن موضعی است بغایت نزاهت و طراوت و چشمه بسیار دلپسند و علف فراوان سودمند
[بیت]
ز بس چشمه روشن باصفابه یلدوز خوانند آن جای را
كه معنی یلدوز اختر بودهمان چشم‌هایش منوّر بود
بقوت علفهای آن بوم و بربه حدی است از قدرت دادگر
كه اسپ ار چه باشد ضعیف و نزارچو یك هفته گردد در آن مرغزار
شود همچو كوهی روان بی‌گزندقوی‌هیكل و فربه و زورمند و از آنجا تا به سمرقند دو ماهه راه كاروان است، و حضرت صاحب‌قران كسی را پیش امیرزاده عمر شیخ فرستاد و فرمان داد كه به راه قهلغه روان شوند، و مجموع مخالفان را كه در آن نواحی و حوالی باشند مستأصل و ناچیز گردانند. شاهزاده به امتثال امر مبادرت نموده، از قهلغه گذشته در راه به كوبلك- كه از امرای بزرگ جته بود- بازخورد و جنگی عظیم واقع شد.
[نظم]
خروش آمد و ناله كرّه‌نای‌برانگیخت شهزاده لشكر ز جای
______________________________
(1). الف: جلیس؛ ع: جیش؛ كلكته: حلیش.
(2). الف، ع: یلدوز.
ص: 628 دلیران رزم‌آزمای از دو روی‌خروشان و جوشان شده كینه‌جوی
همه دشت پر خسته و كشته شدزمین سربه‌سر چون گل آغشته شد آخر الامر شاهزاده ارجمند از فرّ دولت ابد پیوند فیروز گشت و كوبلك را گرفته به تیغ انتقام بگذرانید و تمام الوس او را بغارتید و اسب و گوسفند بسیار غنیمت یافته از آنجا روان شد و از موضع كوزن «1» و اوچ قرمان گذشته، به كاشغر درآمد و از آنجا نهضت نموده، با لشكر ظفرقرین به مباركی و طالع سعد به اندكان كه اقطاع خاصه او بود نزول فرمود.

گفتار در مراجعت صاحب‌قران جهانگیر به مستقر سریر جلالت «2» صریر خلافت مصیر «3»

حضرت صاحب‌قران را چون خاطر همایون از كار جته بپرداخت،
[شعر]
بر اعدای دولت مظفر شده‌سپاه از غنیمت توانگر شده
همه دشمنان كشته یا رانده‌به بندش اسیران بسی مانده
دیار بداندیش را سربه‌سرهمه رفته و كرده زیر و زبر
برآورده از بوم دشمن دماربدین‌گونه فرسنگ بیش از هزار عزم دار السلطنه سمرقند را وجهه همت عالی ساخت، و با تمامی عساكر گردون مآثر از كچك‌یولدوز نهضت فرموده، به الغ‌یولدوز درآمد و در آنجا طوی عظیم كرده، به عیش و عشرت مشغول گشت و تمام نویینان و امرا و اشراف را به خلعت و كمر و انعام پادشاهانه محظوظ گردانید.
[بیت]
همه دشت خرگاه و پرده‌سرای‌ز دیبای زربفت كرده به پای
نهاده به خیمه درون تخت زرهمه پیكر تخت، زرّ و گهر
نشسته بر او شاه توران سپاه‌به چنگ اندرون گرز و بر سر كلاه
______________________________
(1). الف، ع: كورن.
(2). م: سلطنت.
(3). الف:- عنوان.
ص: 629 بدان فتح یك جشن شاهانه ساخت‌سران سپه را به احسان نواخت
بسی نامداران كشورگشای‌به خدمت رهی‌وار گردش به‌پای
ز دست بتان نوش كرده به كام‌شراب عقیقی به زرّینه جام
در آن عیش و عشرت چو شد چند روزروان گشت از آن منزل دل‌فروز و امیر جهانشاه را در اغرق گذاشته، در یكشنبه پانزدهم شعبان سنه احدی و تسعین و سبعمایه موافق ییلان‌ئیل متوجه مستقرّ سریر سلطنت شد و به تعجیل رانده، در یكشنبه هفتم ماه مبارك رمضان، خطّه جنت آیین سمرقند از فرّ قدوم همایونش غیرت سپهر بلند گشت. جهانیان را از بشارت فتح حضرت صاحب‌قرانی و مراجعت نمودن در عین اقبال و كامرانی، نهال آمال و امانی، به ازهار و اثمار بهجت و شادمانی تازه و بارور گردید. آغایان و شاهزادگان و امرا و نویینان، نثارها كرده، طوی‌های لایق دادند و پیشكش‌های مناسب كشیدند و از ادارت اقداح افراح ریاض، عیش و عشرت را چنان سرسبز و شاداب داشتند، كه فصل پاییز رشك بهار آمد و كافه خلایق در سایه عدل و احسان و مهاد امن‌وامان، مرفّه و شادمان آسوده، از عمر برخوردار شدند.
و چون زمستان برسید صاحب‌قران گیتی‌ستان به بخارا نقل فرموده، در گول‌فركتی قشلاق كرد، و در آن محل قوریاها «1» گرفته، قصرها ساختند و خانه‌ها پرداختند و چون در آن موضع گول متعدد هست، و هرگونه مرغان به تخصیص قو- كه «2» فرس آن را ارج می‌گویند- بسیار می‌باشد و از برای قوشلامشی و صید طیور «3»، بغایت مناسب افتاده، لاجرم در مابین آن گول‌ها مسند خلافت مصیر از شكوه صاحب‌قران جهانگیر زینت‌پذیر می‌گشت و بندگان همای فرّ عنقا شكر عمدها مرتب داشنه به گول‌ها درمی‌آمدند و به غلغله و خروش و طنطنه طبل و كوس، مرغان را رمانیده می‌پرانیدند، و تا رسیدن به گولی دیگر قوشچیان جانوران می‌انداختند، شنقار تند حمله تیز منقار و چرخ فلك سرعت نسرین «4» شكار، به طیران درآمده، مرغان قوی‌هیكل، چون ارج و حواصیل از اوج هوا به قهر و استیلا
______________________________
(1). غ: غوریاها.
(2). ع:+ به لفظ.
(3). م: طور.
(4). نسرین به معنای نسر واقع و نسر طایر دو ستاره است كه در اروپا نخستین راVeya و دومین راAetcm نامند.
ص: 630
فرومی‌آوردند و جسره چربدل و باز بلند پرواز از كمین بر كلنگ و قاز گشاده، چنگ قضا آهنگ را به خون ایشان یاقوت رنگ می‌ساخت. خروش «1» قوشچیان قو را فحوای قُوا أَنْفُسَكُمْ «2» می‌شنوانیدند، اما از آسیب حمله جان گسل طغرل امان نمی‌دید و آواز طبل باز، مرغان را بر اجتناب و احتراز می‌داشت، لیكن جلادت بحری و شاهین و دیگر جوارح صید آیین ایشان را سالم نمی‌گذاشت «3».
[نظم]
نه چندان ز مرغان به اندك زمان‌گرفتار می‌شد كه وصفش توان چه وفور طیور و كثرت مرغان در آن موضع «4» به مرتبه‌ای‌ست كه صاحب تاریخ جهانگشای ثبت كرده كه: «شاهزادگان جغتای و اوگدای یك زمستان در آنجا قشلاق كرده بودند و هر هفته پنجاه شتروار، قو به رسم شرلغه به اردوی بزرگ كه در ظاهر سمرقند نشسته بود، می‌فرستادند.» 189- و العهدة علیه.
و هم در آن زمستان اختر اقبال امیر سلیمان شاه به اوج كمال صعود نموده، به عزّ مصاهرت صاحب‌قرانی اختصاص یافت و طوی‌های پادشاهانه مرتب داشته، پیشكش بسیار به محل عرض رسانید، و خدر معلّی سلطان بخت بیگم را به آن نویین كامگار دادند، و امیرزاده میرانشاه قضایا و مهمات خراسان برحسب دلخواه- چنانچه ذكر كرده شد- كفایت نموده، متوجه پایه سریر اعلی گشت و امرا و نویینان به اقامت رسم استقبال قیام نمودند، و در آن قشلاق به شرف بساطبوس خسرو آفاق فایز شد.
[بیت]
چو پرداخت شهزاده نامورز الجامشی پیش تخت پدر
جهاندارش از لطف، دربر گرفت‌ببوسید روی و سخن درگرفت
بپرسیدش از راه و هر بیش و كم‌ز هر در سخن راند شهزاده هم
و زان پس بسی پیشكش‌ها كشیدزمین بوسه داد و ثنا گسترید
______________________________
(1). الف، م:- «دیگر قوشچیان ... می‌ساخت، خروش».
(2). تحریم/ 6.
(3). الف، م:- «لیكن جلادت ... نمی‌گذاشت».
(4). ع: مواضع.
ص: 631 شهنشه بسی آفرین خواندش‌به جایی سزاوار بنشاندش
جهان شاد از آن اجتماع گزین‌كزان تازه شد رونق ملك و دین و در اثنای آن زمستان بر مقتضی رأی حضرت صاحب‌قران، امیرزاده ابا بكر پسر شاهزاده میرانشاه را دختر امیر حاجی سیف الدین نامزد شد، و خدر معلّی خان‌زاده به رسم طوی اقامت نمود. و هم در آن اثنا برحسب عادت روزگار كه هر شادمانیی را غمی و هرسوری را ماتمی در عقب می‌باشد، وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكی «1» مهد اعلی قداق خاتون- كه حرم پدر صاحب‌قرانی بود- از این سرای فانی به دار القرار جاودانی نقل كرد إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2»؛ خاطر مبارك آن حضرت از وقوع این حادثه بغایت متالم شد و چهره همایون كه دیده دین و دولت به آن روشن بود مصبّ سیول ملال و محن گشت و لا غرو،
«القلب یحزن و العین تدمع» 190
ختم كلام معجز نظام و رسم آش و اطعام و افاضت خیرات و صدقات به فقرا و عجزه «3» و ایتام فوق ما یتصوره الأوهام به اقامت پیوست و نعش محفوف به مغفرت را به كش برده دفن كردند، و عزّ من لا یموت.
[مصراع]
«روانش به خلد برین شاد باد»
و چون زمستان به آخر رسید صاحب‌قران گیتی‌ستان، عزیمت دار السلطنه فرمود و همه راه در پناه حفظ و تأیید اله، كامران و شكاركنان، به سعادت و اقبال و منازل می‌گذاشت.
[نظم]
بنه در یك شكارستان نمی‌ماندشكارافكن شكارافكن همی راند و به فرخنده طالع مسعود از قرشی گذشته، در جلگای دلكش كش بر لب آب خشكا در آقیار نزول فرمود.
______________________________
(1). نجم/ 43.
(2). بقره/ 156.
(3). م:- عجزه.
ص: 632
[نظم]
سراپرده شاه چرخ اقتدارزمین را كشیده ز دیبا حصار
همه دشت گشته كران تا كران‌پر از خیمه و خرگه و سایه‌بان
ص: 633

792 ه. ق) گفتار در قرلتای فرمودن حضرت صاحب‌قران «1»

اشاره

چون از میامن آثار شوكت و اقتدار حضرت صاحب‌قران كامگار، آفتاب دولت ترك، به تخصیص الوس جغتای، به اوج عظمت و جلال صعود نمود، و كمال رفعت و استقلال یافت، چنانچه از حدود مشرق تا به مغرب پرتو تسلط و استیلا انداخت، و از كثرت غنایم وافر كه در یورش‌های پیاپی از فتوحات متواتر به دست جلادت عساكر گردون مآثر می‌افتاد، یا ساقیان معسكر ظفرمآب «2» از روی مكنت و اسباب بر امرای دیگر عهد و زمان فایق بودند، هرآینه رأی ممالك‌آرای- كه آیتی بود لازم الاتباع در شأن احكام سلطنت و كشورگشایی- اقتضای آن فرمود كه در سان لشكر اضافتی رود و در بهار آت‌ئیل سنه اثنین و تسعین و سبعمایه در آق‌یار- كه از فرّ نزول همایون مهبط انوار ابّهت و افتخار بود- به قرلتای بزرگ فرمان داد و بعد از جمع تمام امرا و نویینان از تومانات و هزارجات و صدجات و سایر سروران و حكام مواضع و ولایات، رسوم طوی و قرلتای و آداب آن به حشمتی و تجملی مرتب افتاد كه جهان فریدون و افراسیاب دیده، مثل آن ندیده بود «3» و نشنیده و چون اشارت علیّه در باب زیادت كردن سان سپاه به نفاذ پیوست،
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف: آیین؛ ع: مآیین.
(3). الف، ع:- بود.
ص: 634
[بیت]
سران سپه سربه‌سر هركه بودبه خدمت كمر بسته فرمان شنود به موجبی كه فرمان واجب الاذعان جریان یافت، قرار گرفت و مجموع التزام نموده، خط بازدادند كه برحسب مقرر سپاه به عرضگاه رسانند، و تواچیان بزرگ كه خط بازمی‌ستدند، امیر حاجی سیف الدین بود و امیر جهانشاه جاكو و امیر شمس الدین عباس، و هم در آن ولا، طوی‌های خسروانه مرتب گشت و جشن‌های پادشاهانه مشتمل بر انواع تجمّلات و تكلّفات ترتیب كرده شد، بغتاق‌های گوهرآگین بر فرق خواتین بلقیس آیین
[مصراع]
«گفتی مگر ثریا در ماه كرده منزل»
و ساغرهای بلورین در دست ساقیان زهره جبین
[مصراع]
صافی ز هر كدورت همچون ضمیر عاقل
[نظم]
جهانی به شادی شد آراسته‌همه بوم پر زیور و خواسته
جهان شد نهان زیر دیبای چین‌پر از درّ و گوهر بسیط زمین و مهد اعلی سونج قتلغ آغا دختر شیرین بیگ آغا- كه نهالی بود از دوحه ابّهت و جلال و رخسار افتخارش را حضرت صاحب‌قرانی، خال- به امیرزاده عمر شیخ دادند؛ و بعد از فراغ از این امور برحسب اجازت و اشارت حضرت صاحب‌قران، امیرزاده میرانشاه به خراسان معاودت فرمود، و امیرزاده عمر شیخ به اندكان و امرا و نویینان نیز به یورت‌های خود بازگشتند و حضرت صاحب‌قران به مستقرّ سریر سلطنت فرمود و بعد از چند روز در ظاهر سمرقند مرغزار یلغزیغاج مركز استقرار رایت فتح آثار نصرت‌شعار گشت.
[بیت]
نظام حال زمانه قوام كار جهان‌تمام گشت به اقبال شهریار جهان
ص: 635

گفتار در لشكر فرستادن حضرت صاحب‌قرانی به‌طرف جته «1»

حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان هم در اوایل سال مذكور امیر سلیمان شاه و خداداد حسینی و امیر شمس الدین عباس و برادرش امیر عثمان و از امرای قوشون و خانه بچگان، صدیق تابان و سلطان سنجر پسر امیر حاجی سیف الدین و حسن جاندار و تلك‌قوچین و عید خواجه و توكل باورچی و نصرت قماری با بیست‌هزار سوار به‌طرف جته روان فرمود.
و چون از سیحون عبور نموده، از تاشكنت بگذشتند و به اسی‌كول رسیدند، از پیش امیرزاده عمر شیخ، امیر ملش‌اپردی و پسرش بیكش و بدر و صدر تركمان با پنج‌هزار مرد از شجعان و دلاوران از جانب اندكان رسیده، به ایشان پیوستند و چون به گول «2» توپه رسیدند چند روز در آن موضع توقف كرده «3»، به تفحص احوال مخالفان مشغول شدند و از آنجا پی دشمنان گرفته، از راه عقبه ارجتو روانه شدند و از مخالفان هركه را بیافتند،
[بیت]
بكشتند یا زنده كردند اسیرزن و بچه‌شان الجه برنا و پیر
به غارت ببردند چیزی كه بودز خشك و ز ترشان برآورده «4» دود به این طریق اطراف و جوانب آن نواحی و اراضی را به مراكب جلادت و صرامت می‌پیمودند، تا از المالیغ گذشته و از آب ایله به شناه عبور نموده، به قراتال «5» رسیدند- كه یورت انكاتورا بود- و در آنجا خبر یافتند كه از قوچینان، اولجه‌بوغا مچلكاچی كه با چهارصد سوار پیشتر به خبرگیری رفته بود، در شكارگاهی با قمر الدین دوچار خورده، جنگی عظیم كرده‌اند و بسیاری از جانبین به قتل آمده. امرا از برای تحقیق كیفیت این قضیه، حسن جاندار و ملش و بیكش را بفرستادند.
ایشان روی شهامت و حزم به راه آوردند و چون به موضعی رسیدند كه آن جنگ واقع شده بود، كشته بسیار دیدند افتاده، و در آن میان از لشكریان خود از قوم متلقو
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: گول.
(3). م: نموده.
(4). الف، ع: آورد.
(5). م: قراتاك.
ص: 636
شخصی را یافتند زخم‌دار كه از حیاتش رمقی مانده بود و چهل روز به علف گذرانیده، او را غمخواری نموده، پیش امرا آوردند. او تقریر كرد كه در آن موضع با قمر الدین جنگ كردیم و بسی مردم از هردو طرف كشته شدند و سپاه ما شكسته بیرون رفتند و قمر الدین به صوب صحرای ایجنی بوجنی «1» روان شد، امرا بی‌توقف در عقب او به تعجیل براندند و چون از ایجنی بوجنی «2» بگذشتند و به اوكركنجی «3» رسیدند، اغرق را در آن محل گذاشته به ایلغار روان شدند و چون به كنار آب ارتیش رسیدند، قمر الدین از آب گذشته بود و به‌طرف تولس- كه گویند سمور و قاقم در آن بیشه‌ها می‌باشد- رفته، و یسال‌ها و عمدها كه بسته بودند و بدان از آب گذشته یافتند. امرا چند روز در آن موضع درنگ نمودند و هریك، كس خود را از آب گذرانیدند تا داغ و تمغای ایشان بر آن درخت‌های صنوبر عالی كه در آن بیشه‌ها بود كشیدند
[بیت]
تا ز شیران سپاه حضرت صاحب‌قران‌بازماند بر درخت بیشه دشمن نشان
یك وجب بوم از زمین كشور دشمن نماندكاین سپاه اسپ تسلط برفراز آن نراند و چون زمان یورش ایشان در آن بیابان‌ها قریب شش ماه متمادی شده بود و لشكریان را زاد «4» نمانده و در آن مدت بیشتر به گوشت شكاری و پیاز صحرایی می‌گذرانیدند، و هوا نیز سرد شده بود، از آنجا به سعادت معاودت نمودند و به راه الطون كوركه بازگشتند، و آن راهی است كه از دو طرف او آب‌های عظیم هست كه آن را اتراك‌گول گویند و منازل و مراحل قطع كرده، در سمرقند به پایه سریر اعلی سعادت بساطبوس دریافتند.
______________________________
(1 و 2). ع: یوجنی.
(3). م: كپتجی.
(4). تصحیح قیاسی؛ الف، ع: زواره؛ م: از آده.
ص: 637

(793 ه. ق) گفتار در توجه نمودن خدیو آفاق به دشت قبچاق «1»

اشاره

در پاییز همین سال سنه اثنین و تسعین و سبعمایه صاحب‌قران گیتی‌ستان عزم نهضت همایون به جانب دشت قبچاق جزم فرمود و سایه التفات به تفقد حال لشكر و ترتیب سپاه انداخت.
[نظم]
ز اسپان كه بودش به صحرا یله‌بیاورد از دشت چوپان گله
كجا بود از آن لشكر نامدارپیاده كسی، شاه كردش سوار
ز اسپ و سلاح و زر و خواسته‌سپاهش سراسر شد آراسته و از سمرقند در ضمان حفظ و تأیید ذو الجلال به سعادت و اقبال روان شد، و بر آب خجند پل بسته، عبور نمود و زمستان در تاشكنت میان پارسین و جناس قشلاق فرمود. و در آن اثنا رأی مصلحت‌نمایش زیارت مرقد تابان فرقد شیخ مصلحت را- قدّس سرّه- از معدّات حصول مقاصد دینی و دنیوی دانسته به آن قصد عنان توجه به صوب معموره خجند معطوف گردانید و از صدق نیت و صفای طویّت، مراسم زیارت به تقدیم رسانیده ده «2» هزار دینار كپكی- از وجهی كه تصدیق را شاید- به ارباب استحقاق صرف فرمود و به تاشكنت به سعادت معاودت نمود «3» و در آنجا
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: دو.
(3). ع: فرمود.
ص: 638
مزاج همایون آن حضرت از نهج استقامت انحراف یافته، عارضه مرضی طاری شد و غلوای سورت آن بغایت اشتداد پذیرفت و مدت یك اربعین متمادی گشت، چنانچه امرا و اركان دولت، عظیم پریشان‌خاطر و اندیشناك بودند؛
[نظم]
از بیم تكسرش جهان می‌لرزیدوز لفظ ملالتش زبان می‌لرزید
او جان جهان بود و در آن حال از خوف‌بر جانش دو صدهزار جان می‌لرزید میامن انفاس قدسی جهت امن‌وامان جهان و جهانیان به دعوات صالحات مواظبت نموده، زبان حال هر گویا و لال، فحوای این مقال به ادا می‌رسانید،
[نظم]
گر تیغ تو یك دم از میان برخیزدعصمت همه را ز خان و مان برخیزد
از بستر غم كه جای بدخواه تو بادبرخیز سبك، ورنه جهان برخیزد تا آفتاب سلطنت و اقبال از كسوف سقم و ملال انجلا پذیرفته، همایون ذات بی‌همالش را از داروخانه ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ «1» شربت شفای كلی كرامت گشت، روزگار زبان تهنیت به مضمون،
[شعر]
المجد عوفی إذ عوفیت و الكرم‌و زال عنك إلی أعدائك الألم
و ما نخصّك فی برء بتهنیةإذا سلمت «2» فكل النّاس قد سلموا 191 برگشاد و كافه خلایق شادمان و مستبشر گشته، هركس شكرها گزارد و شكران‌ها داد، و بعد از چند روز كه مزاج مبارك به حال قوت بازآمد و امیرزاده میرانشاه با لشكر از خراسان رسیده، به سعادت بساطبوس مستسعد شد. رأی عالی حضرت صاحب‌قرانی به ترتیب لشكر التفات نموده، امرا و نویینان را به نوازش پادشاهانه مخصوص گردانید و عامه لشكریان را اوكلكا داد.
[نظم]
در مخزن سیم و زر برگشادسپه را درم داد و دینار داد
ز اسپ و سلاح و ز هرگونه چیزبه هركس ببخشید و بنواخت نیز
______________________________
(1). اسراء (بنی اسرائیل)/ 82.
(2). الف، ع: سالمت.
ص: 639
و بعد از ترتیب لشكر «1»، غجرچیان را بر امرا قسمت فرموده و در قول- كه مركز رایات نصرت‌شعار بود- تمورقتلق اغلن «2» پسر تمور ملك خان و كونچه اغلن «3» و ایدكو اوزبك به رسم قلاوزی ملازم بودند، و در روز پنجشنبه دوازدهم صفر سنه ثلث و تسعین و سبعمائه- كه آفتاب در هشتم درجه دلو بود- موكب همایون در ضمان عصمت و تأیید ملك جلیل نهضت فرمود و امیرزاده پیرمحمد جهانگیر و امیرزاده شاهرخ را جهت ضبط مملكت بازداشت و امیر لعل و امیر ملكت را ملازم ایشان ساخت و آغایان را مجموع بازگردانید، مگر بانوی كبری چلپان ملك آغا بنت حاجی بیگ جته- كه در آن سفر دولت‌آسا به سعادت موافقت و مصاحبت آن حضرت مستسعد بود. و چون رایت ظفرپیكر محفوف به فتح مبین و نصر عزیز حركت كرد، امرای تومان و هزاره و امرای قوشون هریك به مورچل روان شدند، و چون موضع قراسمان مخیّم نزول فرخنده گشت، ایلچیان توقتمش خان برسیدند، امرا و نویینان، ایشان را به محلی مناسب فرود آورده، لوازم رعایت به تقدیم رسانیدند و به واسطه برف و بارندگی، چند روز در آن منزل توقف افتاد؛ و چون خبر وصول فرستادگان توقتمش خان به سمع مبارك حضرت صاحب‌قران پیوست،
[بیت]
بفرمود تا برگشایند راه‌درآرندشان از در بارگاه
چو دستوری از شاه دریافتندبه خدمت رهی‌وار بشتافتند
به عزّت نهادند سر بر زمین‌زبانی پر از پوزش و آفرین و بعد از تقدیم مراسم زمین‌بوس یك دست شنقار و نه اسب راهوار كه جهت پیشكش آورده بودند، به عزّ عرض رسانیدند. صاحب‌قران سعادت‌قرین رعایت آیین سلطنت را شنقار بر دست سپهر اقتدار مكرمت آثار گرفت، اما از حمیت پادشاهانه زیادت التفاتی نفرمود. ایلچیان زبان استكانت و انكسار به صنوف اعتذار و استغفار گشاده، رسالت توقتمش خان را به وساطت عظمای «4» امرا زانو زده، عرضه
______________________________
(1). ع:+ التفات نموده.
(2). الف، ع: اغلان.
(3). الف، ع: اغلان.
(4). م:- عظمای.
ص: 640
داشتند. محصلش آنكه: «آن حضرت نسبت با من به مثابت پدر و ولی «1» نعمت كهتر پرور است، چه سوابق حقوق انواع ایادی و نعم كه درباره من ارزانی داشته، زیادت از آن است كه از هزار یكی و از بسیار اندكی شرح توان داد. اگر آن كردار تباه و مخالفت بی‌جایگاه- كه از شورش بخت تیره روز و افساد مردم شریر بدآموز بر آن اقدام نموده‌ام و از آن شرمسار و پشیمانم- به كمال عواطف و مراحم خداوندانه عفو فرمایند، ضمیمه سایر الطاف و اعطاف گردد و من حد خود شناخته بعد از این یك سر موی، پای از طریق متابعت و انقیاد بیرون ننهم و در مراعات شرایط ادب و طاعت‌گزاری هیچ دقیقه فرونگذارم».
[بیت]
یكی بنده باشم به فرمان شاه‌نپیچم دگر سر ز پیمان «2» شاه حضرت صاحب‌قران فرمود كه: «در مبادی حال، كه او از دشمنان جسته، زخم خورده و خسته، پیش ما آمد، عالمیان را معلوم است كه او را به سلك فرزندان درآورده رعایت او به چه مرتبه كرده شده و از جمله از برای او، لشكر به اروس خان كشیدم و بدان «3» سبب چندین اسب لشكریان و اموال و اسباب فراوان در آن زمستان عرضه تلف شد و باوجود آن در تقویت و تمشیت او اهتمام نمودم تا ایل او را از ایل اروس خان جدا كرده بدو دادم و دست او را به نوعی قوی گردانیدم «4» كه بر تخت الوس جوجی به خانی استقرار یافت. دولت از فضل باری تعالی است اما سببش من بودم و پیوسته او را به زبان عطوفت و شفقت، پسر خوانده‌ام و او مرا پدر می‌گفت و چون دولت بر او قرار گرفت و قوتی و شوكتی در حال خود مشاهده نمود، حق نعمت و احسان فراموش كرده، شرایط فرزندی بجای نیاورد و چون ما به ایران‌زمین نهضت نموده به تسخیر فارس و عراق مشغول بودیم، طریق عصیان پیش گرفته، لشكر فرستاد تا حوالی مملكت ما را خراب كردند و من سایه التفات بر آن نینداختم تا مگر از كردار ناپسندیده خود انفعال یافته، دست از بی‌حفاظی و فضولی بازدارد.
______________________________
(1). م: والی.
(2). ع: فرمان.
(3). الف: بدین.
(4). م: كردم.
ص: 641
و او از شراب غرور چنان بیخود شده كه اصلا نیك از بد باز «1» نمی‌داند، دگرباره لشكر كشید و گروهی انبوه به منقلای پیش فرستاد و به ولایت ما درآمدند، و همان كه روی توجه به جانب او آوردیم، سیاهی سپاه ما نادیده فرار اختیار كرده و اكنون كه از عزیمت ما آگاه شده است از در عجز آمده عذرخواهی می‌نماید. چون به كرّات نقض عهد و پیمان از او مشاهده رفته، بر قول او اعتماد كردن از حزم دور است.
عزیمتی كه كرده‌ایم و لشكر از آن جهت جمع آورده به توفیق ربّانی و تأیید آسمانی به امضا خواهم رسانید.
[مصراع]
«تا در میانه خواسته كردگار چیست»
192 ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ «2» و با این همه اگر راست می‌گوید كه طالب صلح است می‌باید كه علی بیگ به استقبال ما فرستد تا با امرا «3» جانقی كرده، آنچه مصلحت باشد بجای آوریم». و بعد از اقامت رسم طوی ایلچیان را خلعت‌های زردوزی پوشانید و وثاق تعیین فرموده، مثال داد كه مراسم رعایت و مراقبت به تقدیم رسانند، و در چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول قرلتای كرده با شاهزادگان و امرا مشورت فرمود و ایلچیان توقتمش خان را گرفته به طالع فرخنده و اختر سعد با تمام عساكر گردون مآثر روی كشورگشایی به راه نهاد و از یسی و قراجوق و صبران «4» گذشته سه «5» هفته در بیابان و چول منازل و مراحل قطع كردند و اسبان از كثرت سیر و قلت آب مانده و خراب شده، در پنجشنبه غرّه جمادی الاول به موضع سارق اوزن رسیدند، و چهارپایان را سیراب گردانیده، شكر باری تعالی بجای آوردند. و چون سیلی عظیم آمده بود، چند روز در آنجا توقف نمودند و بعد از آن گذرگاه بازجسته گورگه زدند و كوچ كردند و به شناه از آب بگذشتند. و در آن شب دو نوكر ایدكوی اوزبك گریخته به بیابان و چول به‌طرف توقتمش خان به در رفتند. حضرت صاحب‌قران در عقب ایشان كس فرستاد و به
______________________________
(1). ع:- باز.
(2). نمل/ 37.
(3). الف، ع: تا ما.
(4). ع: صیران.
(5). ع: دو.
ص: 642
ایشان نرسیدند. و رایت نصرت‌شعار از آنجا روان شده، سپاه ظفرپناه در بیابان و چول در مغاك‌ها آب یافته می‌رفتند. روز چهارشنبه بیست و یكم ماه «1» به كوهی رسیدند كه به كچك‌طاق مشهور است و از آنجا كوچ كرده دو شب در میان، روز جمعه موضع الغ‌تاق مخیّم نزول همایون گشت. مهر سپهر صاحب‌قرانی و جهانبانی به نشاط نظاره آن دشت، به بالای كوه برآمد، صحرا در صحرا سبز بود. آن روز در آنجا توقف فرمود و امر عالی به نفاذ پیوست كه لشكریان سنگ آوردند و در آن محل نشانه بلند مانند مناری برافراشتند و سنگ‌تراشان چابك‌دست، تاریخ آن ایام بر آن نگاشتند، تا یادنامه‌ای بر روی روزگار باقی ماند.
و از آنجا كوچ كرده، شكاركنان روان شدند و به كنار آب بیلاق‌جوق «2» رسیده، فرود آمدند و از آب گذشته بعد از هشت روز به موضع آناقرغوی رسیدند و چون از ابتدای نهضت مبارك قریب چهار ماه گذشته بود و لشكریان را آزق نمانده و از اطراف آن بیابان‌ها پنج ماهه و هفت ماهه هیچ‌آبادانی نیست، در اردوی همایون كه از غایت فسحت مجال و كثرت شجعان و ابطال، و بسیاری خیول و جمال، دریایی بود در جوش و جهانی پرولوله و خروش، تنگی و گرانی پیدا شد، چنانچه یك سر گوسفند به صد دینار كپكی و یك من غله به سنگ كلان- كه عبارت از شانزده من شرعی باشد- به صد دینار كپكی رسید و یافت نمی‌شد.
حضرت صاحب‌قران قولی فرمود و به امرای تومان و هزارجات و صدجات و ده‌جات جار رسانیده، مچلكا به سر بازستدند «3» كه هیچ آفریده در اردو نان و كماج و بغرا و تتماج و رشته و اماچ و امثال آن نپزد و از مطبوخ به بلماق اكتفا نمایند، و امرا جهت احتیاط تجربه نمودند و از یك من آرد به سنگ انبار- كه عبارت از هشت من شرعی باشد- با اضافه سبزیی- كه آن را مطر «4» گویند- شصت كاسه بلماق بیرون آمد و مقرر فرمودند كه از لشكریان هریك به یك كاسه از آن قناعت كنند و بیشتر سپاه آن هم نمی‌یافتند و پیوسته در آن صحراها می‌گشتند و از تخم مرغان و انواع
______________________________
(1). ع:+ مذكور.
(2). م: نیلان.
(3). ع: ستند.
(4). م: بطر.
ص: 643
جانوران كه در آن بیابان می‌یافتند و علفی كه می‌توانست خورد، روزگار می‌گذرانیدند و بدین طریق می‌رفتند.
حضرت صاحب‌قرانی در روز شنبه اول جمادی الآخر شكار اختیار فرمود و تواچیان به امرای جوانغار و برانغار جار رسانیده، سپاه به جرگاه روان شدند و تمام آن صحرای بی‌انتها فروگرفته وحوش و طیور بی‌شمار براندند و بعد از دو روز قمار «1» مشی كرده،
[بیت]
ملك هرسو كه مركب راند حالی‌زمین از گور و آهو كرد خالی
چو لختی گشت و صید افگند تا چاشت‌از آنجا سوی منزل راه برداشت
و زان نخجیرگاه آمد سوی تخت‌به فیروزی قرین دولت و بخت و سپاه از فرّ اقبال شاه عالم‌پناه از گوزن و آهو و بكن و دیگر انواع نخجیر چندان صید «2» انداختند كه چنان كثرتی بی‌قیاس باوجود چنان تنگی كه دست داده بود، فربه را گزین كرده برمی‌داشتند و لاغر را می‌گذاشتند.
[نظم]
ز هرجنس چندان گرفتار شدكه گیرنده را دست بی‌كار شد و از جمله نوعی آهو در آن صحرا یافتند از گاومیش بزرگتر كه مثل آن هرگز مشاهده ننموده بودند و مغول آن را قندغای می‌گویند و دشتیان بكن، بسیاری از آن نیز انداخته بودند «3» و مدتی قوت لشكریان از گوشت شكاری آماده بود.

گفتار در عرض دیدن حضرت صاحب‌قرانی «4»

بعد از فراغ از شكار، رأی اصابت شعار صاحب‌قران سپهراقتدار، پرتو التفات بر بازدیدن جبه و عرض عساكر گردون مآثر انداخت. لشكر از میمنه و میسره و قلب و
______________________________
(1). الف: قار.
(2). ع:- صید.
(3). م: بیانداختند.
(4). الف: صاحب‌قران گیتی‌ستان؛ ع:+ لشكر منصور را.
ص: 644
جناح، چون گوهر تیغ در آهن نشسته و مركبان بادپای را چون آتش جهنده از دل آهن در برگستوان نهان كرده.
[بیت]
سپاهی به كثرت فزون از شمارظفرپیشگان تسلطشعار
بهیجا چو آشفته پیلان مست‌همه نیزه و گرز و خنجر به دست
گرفته سپرهای چرم «1» نهنگ‌برافگنده برگستوان پلنگ
نه از مرگشان باك نز تیغ تیزنه از آب بیم و نه ز آتش گریز
به مردی یگانه به كوشش گروه‌بر زخم سندان، بر حمله كوه بدین‌گونه لشكری از حیّز قیاس بیرون و به كثرت ستاره و صولت گردون سراسر مكمل و آراسته، فوج‌فوج و تومان‌تومان به مورچل خود روان شده، متوجه عرضگاه «2» گشتند.
[نظم]
جهاندار چون لشكر آماده گشت‌برآمد به اسب و درآمد به دشت
یكی تاج بر سر ز یاقوت و زربه چنگ اندرون گرزه گاو سر
عنان را به سوی جوانغار تافت‌جهان سربه‌سر كوه فولاد یافت
درآمد روان از سر صف نخست‌فروجست بیردی بیگ از اسب چست
كه تومان او بود از آغاز صف‌گروهی همه تیغ و خنجر به كف
به قصد عدو تنگ بسته میان‌به الماس كین تیز كرده سنان
سپهبد زده زانو اسبی كشیدزمین بوسه داد و ثنا گسترید
كه بادا جهان از كران تا كران‌به فرمان صاحب‌قران، جاودان
سروجان ما از ره دین و دادفدای سم مركب شاه باد
بر ایشان جهاندار كرد آفرین‌كه آباد بادا به گردان زمین و چون حضرت صاحب‌قران تومان بیردی بیگ را قوشون‌قوشون به نظر التفات
______________________________
(1). م: ز چرم.
(2). ع: عرضه‌گاه.
ص: 645
احتیاط فرمود «1» به سعادت و اقبال پیش راند. تومان خداداد حسینی مكمل و آراسته صف‌ها كشیده بودند
[مثنوی] «2»
سپاهی همه صفدر و رزمسازدلیران گردنكش سرفراز
سواران جنگی و مردان كاركمند افگن و گرد و خنجرگذار خداداد بعد از اقامت رسم اولجامشی و پیشكش، زبان اخلاص به عرض ثنا و دعا برگشاد،
[بیت]
بسی آفرین كرد بر شهریاركه بادی «3» چنین جاودان كامگار
چنان باد گیتی كه كامت بودفلك بنده و «4» اختر غلامت بود
تن و جان ما بندگان سربه‌سرفدای ره خسرو تاجور
شهنشه مر او را نوازش نمودبسی آفرین كرد و حرمت فزود و بعد از تومان خداداد، شیخ تمور پسر آق‌تمور بهادر با هزاره‌های سلدوز صف‌ها آراسته، ایستاده بودند.
[نظم]
سپاهی سبك حمله تیزجنگ‌گشاده به كین جستن خصم، چنگ
چو پیل دمان و چو شیر ژیان‌به كف تیغ و گرز و كمند و كمان شیخ تمور بهادر رسوم نیكو بندگی به تقدیم رسانید و زانو زده، اسب كشید.
[شعر «5»]
و زان پس دعا كرد بر شهریاركه بادا مطیعت فلك بنده‌وار
به كام تو بادا زمین و زمان‌نگهبان جانت خدای جهان
چو ما بندگان در رهت جان‌سپاربه هروقت و هر جا هزاران هزار
جهانبان ز گفتار او شاد گشت‌بر او آفرین كرد و زانجا گذشت
______________________________
(1). الف، ع: فرموده.
(2). ع: بیت؛ م:- مثنوی.
(3). الف: بادا.
(4). الف، ع:- و.
(5). الف: نظم؛ م: شعر.
ص: 646
و بعد از آن گروه انبوه، لشكر فیروزی اثر شاهزاده عمر شیخ، صف‌ها مرتب داشته و اعلام فتح و نصرت برافراشته، در آن صحرای وسیع المجال راه بر گذرندگان صبا و شمال بسته بودند.
نظم «1»
ز انبوه لشكر در آن پهن‌دشت‌به صد حیله باد از هوا می‌گذشت
سپاهی سرافراز گیتی‌فروزسواران جنگ‌آور كینه‌توز
همه با دل شیر و نیروی ببرز نوك سنانشان خراشیده ابر چون آفتاب رایت ظفر پیكر پادشاهی محفوف به عون و تأیید الهی، سایه وصول بر ایشان انداخت، شاهزاده به اقامت وظایف خدمت مبادرت نمود و بعد از تقدیم مراسم آداب «2»- به نوعی كه از چنان شاهزاده‌ای سزد- پاسخ همایون را زانو زده «3»، به اثنیه فایحه بیاراست،
[نظم]
كه ای در ملك و دین فیروزی از توجهان را طالع بهروزی از تو
كلید تیغت از فتح عدو بندگشاد از حدّ چین تا مرز دربند
نگویم كت ز بخت است ارجمندی‌كه خود بخت از تو دارد سربلندی
به هر منزل كه مشك‌افشان كنی راه‌منوّر باد چون خورشید و چون ماه
به هر جانب كه روی آری به تقدیرركابت باد چون دوران، جهانگیر
كمر بسته به درگاه تو از جان‌غلامانی ز ما بهتر فراوان
جهاندارش فراوان آفرین خوانددعایش بر زبان مرحمت راند
كه از بخت بلندت یاوری بادبر اعدایت همیشه برتری باد
و زانجا شادمان مركب روان كردغبارش باد را عنبرفشان كرد و چون حضرت صاحب‌قران از عساكر امیرزاده عمر شیخ نظاره‌كنان درگذشت، لشكر سلطان محمود خان و تومان امیر سلیمان شاه، كران تا كران آن دشت بی‌پایان فروگرفته، صف‌ها ترتیب داده بودند و ایستاده؛
______________________________
(1). ع: بیت؛ م:- نظم.
(2). ع: ادب.
(3). ع:+ زبان.
ص: 647
[بیت]
سپاهی ز ریگ بیابان فزون‌گه كین، نهنگان دریای خون
همه تند و كینه‌كش و رزمسازسترگ و جهانسوز و دشمن‌گداز ایشان نیز طریق معهود به پای ادب بسپردند و هریك رعایت رسم بجای آورده،
[نظم]
همی خواند بر شهریار آفرین‌كه بی‌تو مبادا كلاه و نگین
خدایت به هر كار یاری دهادز چشم بدان رستگاری دهاد
جهانت به كام و فلك بنده بادقضا یاور و بخت فرخنده باد
به راهت نداریم جان را دریغ‌اگر تیر بارد و گر گرز و تیغ
جهانبان بر ایشان ستایش گرفت‌جهان‌آفرین را نیایش گرفت
بسی خواند بر هریكی آفرین‌كه پیوسته باشید با داد و دین
و زانجا به اقبال بگذشت شادز گرد رهش عطرسا گشت باد بعد از آن ماهچه چتر آسمان‌سای آفتاب ارتفاعش، پرتو سعادت بر لشكر شاهزاده جوان‌بخت، محمد سلطان بهادر انداخت، گروهی كه از چین جبین خشم‌شان، روزگار چون پریشان زلف خوبان به‌هم برآمدی و از صدای خروش قهرشان، مهر سپهر چون دیده بلادیده عاشقان تیره و خیره ماندی، فضای آن صحرای بی‌انتها را از غایت كثرت به تنگ آورده، صف‌ها آراسته بودند و ایستاده؛
[نظم «1»]
سپاهی به بسیاری از حد برون‌یكایك به مردی ز رستم فزون
دلاور سواران پرخاش‌جودلیر و قوی‌هیكل و تندخو
چو شیران در خشم و پیلان مست‌ز جان از پی برو شسته دست و چون حضرت صاحب‌قران دیده احتیاط به نظاره آن جهان‌سوزان خونخواره برگماشت، شاهزاده محمد سلطان در اقامت رسم اولجامشی و عرض پیشكش شرایط ادب مرعی داشته، خطاب مستطاب را به فنون دعا و ثنا بیاراست،
______________________________
(1). ع: بیت؛ م:- نظم.
ص: 648
[نظم]
كه ای شاه سریر آفرینش‌دعایت حرز جان اهل بینش
گذشته ز اختر و انجم كلاهت‌گرفته مشرق و مغرب سپاهت
فروغ لعل خورشید از نگینت‌طلوع صبح اقبال از جبینت
ز بهر سجده پیشت گاه‌وبیگاه‌كلاه افگنده هم خورشید و هم ماه
مظفر بادت از دولت نشانه‌مبادا یك زمان بی‌تو زمانه
همیشه حشمتت در چاره‌سازی‌به قادرسوزی و عاجزنوازی
سپهرت رام در فرمانروایی‌خدایت یار در كشورگشایی
چو كار افتد به وقت جان‌سپاری‌ز ما كوشش ز اقبال تو یاری
زهی توفیق آن فرخنده چاكركه دربازد به راه خدمتت سر
شهنشه را خطاب شاهزاده‌نشاط افزود و شد خاطر گشاده
بر او كرد آفرین از شادكامی‌كه ای شایسته فرزند گرامی
چراغی چون تو اندر دودمانم‌چرا روشن نباشد چشم جانم
به هر كاری ز یزدان یاریت بادز عمر و ملك برخوردایت باد و چون به‌همین منوال لشكر قول ظفرقرین كه از وفور كثرت، بحری بود امواج آن افواج بهادران جلادت آیین، فوج‌فوج به ترتیب عزّ ملاحظه همایون دریافتند. امرا و نویینان به مراسم آداب معهود قیام نمودند «1» و در برانغار لشكر نصرت شعار شاهزاده كامگار میرانشاه بهادر و دلاورانی كه سرمه دیده روشن‌اقبال را، جز گرد عرصه حرب و قتال ندانستندی، و گلگونه رخسار برافروخته سعادت به غیر از خون مبارزان میدان جلادت نشناختندی، صف‌ها مرتب ساخته، رایت فیروزی بر اوج گردون برافراخته، بسیط هامون را كران تا كران فروگرفته بودند.
[نظم «2»]
سپاهی به بسیاری از ریگ بیش‌گذشته گه مردی از جان خویش
______________________________
(1). الف:- «و چون به‌همین منوال ... به مراسم آداب معهود قیام نمودند».
(2). ع: بیت؛ م:- نظم.
ص: 649 ندیده كسی پشت ایشان به جنگ‌به چستی چو باد و چو كوه از درنگ
فروزنده آتش كارزارفرازنده رایت شهریار و چون حضرت صاحب‌قران ظفر در ركاب و نصرت هم‌عنان به ایشان رسید، امیرزاده میرانشاه كه شهسوار میدان سلطنت و كامگاری بود، پیاده گشته، پیش آمد و آنچه از رسوم و آداب آن مقام تواند بود،
[مصراع]
چنان كز چنان نامداری سزد
بجای آورد و زانو زده، طوطی ناطقه را به ادای وظایف ثنا و دعا شكّرخا گردانید،
كه ای شاه دریادل پاك‌دین‌فروزنده تاج و تخت و نگین
جهان‌آفرین تا جهان آفریدچو تو پادشاهی نیامد پدید
جهان مر ترا داد یزدان پاك‌ز تابنده خورشید تا تیره خاك
به گیتی همه خوبی از داد تو است‌كجا هست مردم همه یاد تو است
تویی در جهان شاه بیدار بخت‌ترا دیده دولت سزاوار تخت
درخشنده تیغت عدوسوز باددرفش و سنان از تو پیروز باد
به جان بنده و هركه هست از سپاه‌كمر بسته‌ایم از پی كام شاه
در این داوری داورت یار بادسر تخت دشمن نگونسار باد
خدیو جهان شاه صاحب‌قران‌ز گفتار شهزاده شد شادمان
براو آفرین خواند و بر لشكرش‌سخن‌ها بسی گفت از هر درش
كه بیداردل «1» باش و سنجیده‌گوی‌به یزدان پناه و ازو «2» كام جوی
مكن ایمنی در سرای فسوس‌كه گه روشن است و گهی آبنوس
ز تو نام باید كه ماند بلندنگر «3» دل نداری به گیتی نژند
جهان‌آفرین از تو خشنود بادسر بدسگالت پر از دود باد
______________________________
(1). ع:- دل.
(2). الف، ع: آور و.
(3). الف، كلكته: مگر؛ ع: دگر.
ص: 650
و همچنین در برانغار امرای نامدار و نویینان رفیع مقدار، مثل محمد سلطان شاه و امیر حاجی سیف الدین و امیر جهانشاه جاكو و دیگر امرا و سپهداران- كه تعرض به ذكر هریك نمودن موجب تطویل كلام می‌شود- هریك تومان خود را هزاره‌هزاره و قوشون‌قوشون مرتب ساخته و مكمل برآراسته به‌جای خود داشته بودند و حضرت صاحب‌قران به هر فوج كه می‌رسید، امرا زانو زده اسبان می‌كشیدند و به زبان اخلاص و هواخواهی وظیفه دعا و ثنا به ادا می‌رسانیدند و عاطفت پادشاهانه، همه را استمالت فرموده، به ستایش و تحسین بلندپایه و سرافراز می‌گردانید تا به دو روز از وقت- بام كه جمشید خورشید به سبز خنگ فلك سوار می‌گشت- تا به هنگام شام- كه قهرمان گردون سپاه ستاره «1» عرض می‌داد- لشكری بدان‌سان به سانی كه در جلگه كش به موضع آق‌یار- مقرر شده بود و امرا خط بازداده بودند، عرض دیده شد، بعد از آن گورگه زده سورن انداختند و فرود آمدند.
روزگار از شوكت صاحب‌قران كامگار و كثرت ترتیب آن لشكر جرّار متعجب مانده، مصدوقه،
[بیت]
ای سپاهت را ظفر لشكركش و نصرت یزك‌نه یقین بر طول و عرض لشكرت واقف نه شك به رأی العین مشاهده نمود.

گفتار در روان كردن حضرت صاحب‌قران كشورگشای امیرزاده محمد سلطان را به منغلای‌

حضرت صاحب‌قرانی امرا و سران سپاه را به انعام و نوازش استمالت فرموده خواست كه منغلای روان سازد، در آن حال امیرزاده جوان‌بخت محمد سلطان بهادر زانو زده، التماس نمود كه منغلای او باشد. حضرت صاحب‌قران را آن جرأت و دلاوری بغایت پسندیده افتاد و ملتمس او را مبذول داشته، مقدمه لشكر ساخت و زبان عاطفت و استمالت به نوازش و تربیت او برگشاد كه،
______________________________
(1). الف، ع: سیاره.
ص: 651
[نظم]
امید سپاه و سپهبد به توست‌كه روشن‌روان باشی و تندرست و در روز جمعه هفتم جمادی الآخر به اختیار واقفان صناعت تنجیم، به طالع فرخنده و اختر سعد از پیش روان گردانید و عظمای امرای نامدار به ملازمت ركاب همایونش تعیین فرمود، و تا غایت از دشمنان خبری نیافته بودند. شاهزاده و امرا دو روزه راه رفته، به منزلی رسیدند كه پنج شش جای آتش كرده بودند و هنوز تمام فرونشسته بود، فی الحال این خبر به حضرت صاحب‌قرانی فرستادند. فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه غجرچیان دانسته پی گرفته تفحص نمایند كه افروزندگان آن آتش‌ها به كدام طرف رفته‌اند؟ و سفارش فرمود كه از حال لشكر نیك، بر خبر باشند و شرایط و حزم و احتیاط مرعی داشته تغافل جایز ندارند.
[بیت]
به فرزند شایسته فرمود شاه‌كه آگاه باشد ز حال سپاه
تن‌آسانی و غفلت از كارهانداند صواب و نداند روا
نپوید مگر بر طریق خردبود دایم آگه ز هر نیك و بد و چون اشارت علیّه به شاهزاده كامگار و امرای نامدار رسید، به امتثال امر مبادرت نموده، شب‌وروز كوچ‌های دور می‌كردند و تفحص‌كنان می‌رفتند، و چون به آب توبل رسیده بگذشتند، قراولان خبر رسانیدند كه هفتاد محل آتش دیدیم و هرچند در تفتیش آن كوشش نموده شد، از هیچ‌كس اثر نیافتیم، باز این معنی را به حضرت صاحب‌قران عرضه داشت كردند؛ و چون صورت حال به مسامع علیّه رسید، فی الحال كوچ كرده، به تعجیل براند و چون به آب توبل رسید به واسطه عبور لشكر منغلای، گذار خراب شده بود. حكم شد تا لشكریان چوب و خاشاك جمع آورده گذار راست كردند.
صاحب‌قران كامگار با تمام لشكر نصرت شعار از آب عبور نموده، به منغلای پیوست. عساكر گردون مآثر آن «1» دشت و هامون را در زیر سم ستوران گیتی‌نورد
______________________________
(1). ع:- آن.
ص: 652
آوردند و از مخالفان هیچ‌اثری و خبری معلوم نمی‌شد و هركس كه به خبرگیری می‌رفت در آن بیابان بی‌پایان سرگردان گشته، از كس نشان نمی‌یافت.
حضرت صاحب‌قران به الهام دولت ثابت، اركان شیخ داود تركمان را احضار فرموده، با جمعی دیگر از بهادران به خبرگیری فرستاد. و او مردی دلاور كاردان بود در بیابان و ریگستان بزرگ شده و در كفایت كارهای عظیم زحمت‌ها كشیده و گرم و سرد روزگار چشیده. برحسب فرمان روان شد و دو شبان‌روز به تعجیل تمام براند.
در شب دوم آلاچوقی چند یافت. در پس پشته‌ای با دیگر بهادران پنهان شدند و چون صبح دمیدن گرفت، سواری از آن آلاچوق‌ها به مهمی می‌رفت، صبر نمودند تا از ایشان بگذشت. در عقب او شتافته او را بگرفتند و به حضرت صاحب‌قران رسانیدند. آن حضرت ایشان را تربیت فرموده و شیخ داود را به انعامات پادشاهانه مخصوص گردانیده، كمر تركش زرین و خلعت خاص ارزانی داشت و از آن‌كس احوال توقتمش خان پرسید؟ گفت: «یك ماه باشد كه ما از ایل بیرون آمده، اینجا ساكن شده‌ایم و از خان خبری نداریم، اما چند روز است كه ده سوار جبه‌پوش آمده‌اند و در این نزدیكی ما بیشه‌ای است آنجا می‌باشند و معلوم نیست كه چه كسانند».
حضرت صاحب‌قران، عید خواجه را با سی سوار تعیین فرمود كه مردم آن آلاچوق‌ها را كوچانیده، بیاورند. عید خواجه مردم آلاچوق‌ها را چنانچه امر شده بود، بیاورد و قماری یساول را فرمان داد كه با بیست سوار برود و آن ده مرد را كه در بیشه‌اند، كوشش نموده بگیرد و بیاورد. و قماری یساول برحسب فرموده متوجه شد و چون به ایشان رسید به جنگ پیش آمدند و بعضی كشته شدند و بعضی را دستگیر كرده به پایه سریر اعلی آوردند و خبر توقتمش خان از ایشان تحقیق نموده، كوچ كردند و منازل و مراحل بسیار پیموده و از بسی آب‌ها و گول‌ها عبور نموده، روز دوشنبه بیست و چهارم جمادی الآخر به كنار آب بیق «1» رسیدند. غجرچی به عزّ
______________________________
(1). ع: تیق؛ الف، م: ییق.
ص: 653
عرض همایون رسانید كه این آب را سه گدار «1» است، یكی را ایغربالی گویند و دوم را بوركچت و سوم را- كه از همه كوچكتر است- چپمه كچت «2».
حضرت صاحب‌قران كه ضمیر منیرش مطرح انوار صدق و صواب بود، فرمود كه: «از این گدارها گذشتن مصلحت نیست، چه شاید كه دشمنان در كمین باشند، صلاح آن است كه به بالای آب روان شویم و توكل بر مهیمن حفیظ جلّ و علا كرده، بر آب زنیم و بگذریم». و همان ساعت كوچ كردند و به بالای آب رفته سواره و پیاده از هرجا خود را بر آب زده، به شناه می‌گذشتند «3» و به دو روز تمام آن لشكر بی‌كران از آن آب گران به سلامت عبور نمودند و شش روز دیگر منازل و مراحل پیموده به آب سمور رسیدند و قراول لشكر منصور پیش رفته بودند، صدای غلغله دشمنان شنوده، آن معنی را به حضرت اعلی عرضه داشتند. و در آن حال امیرزاده محمد سلطان، یكی را از مخالفان گرفته، به درگاه عالم‌پناه آورد و چون اوضاع از او استفسار نمودند، تقریر كرد كه ایل غلبه اینجا بودند و چون از توجه لشكر آگاهی یافتند، كوچ كردند و برفتند و چون تحقیق شد كه مخالفان كجایند، یرلیغ لازم الاتّباع صدور یافت كه هیچ‌كس از هزاره و قوشون خود جدا نشود و لشكریان در شب آتش نیفروزند و از آن پس لشكر ترتیب داده، فوج‌فوج روان شدند.
[نظم «4»]
چو از دشمنان آگهی یافت شاه‌گرایید رایش به ضبط سپاه
بیاراست لشكر به آیین و سازهمه جنگجویان دشمن‌گداز
روان شد پیاپی سپه فوج‌فوج‌چو بحری كه جوشان درآید به موج و چون حوالی آب ایپك «5» مخیّم نزول همایون گشت، حضرت صاحب‌قران صباح دوشنبه، غرّه ماه «6» رجب به سعادت و اقبال سوار شده، بر سر پل بایستاد و فرمان داد كه منغلای پیشتر از پل گذار كنند و چندان توقف فرمود كه تمام لشكر قول از پل بگذشتند و برانغار و جوانغار هركس از مقابل خود بر آب زده، عبور نمودند و
______________________________
(1). الف: گذار.
(2). الف: خیمه كجیت.
(3). ع: بگذشتند.
(4). ع: بیت؛ م:- نظم.
(5). الف: ایبك؛ ع: ابیك.
(6). ع:- ماه.
ص: 654
بعد از آن قرین فتح و فیروزی از پل گذشته، روان شد.
در این اثنا قراولان سه نفر از دشمنان گرفته بیاوردند. حضرت صاحب‌قران گیتی ستان از ایشان اخبار استفسار فرموده، تقریر كردند كه: «توقتمش خان از آمدن شما آگاه نبود، دو نوكر ایدكو از اردوی شما گریخته آمدند و او را از توجه شما خبر دادند كه با لشكری فراوان افزون از ریگ بیابان و برگ درختان می‌رسد. توقتمش خان را از شنیدن این خبر آتش در نهاد افتاده، دود از سر برآمد و گفت: من نیز دو چندان لشكر جمع كنم و در زمان خبر به اطراف و جوانب فرستاد و لشكر دست راست و دست چپ را جمع آورد و اكنون در قرق‌گول نشسته است و باز به طلب لشكر فرستاده».
[نظم]
غلط بین كه بدخواه را در سر است‌كه فیروزی از كثرت لشكر است
به صد رنج كوشش نماید به جان‌كه جمع آورد لشكری بی‌كران
نداند كه هنگام رزم‌آوری‌ز حق نصرت آید نه از لشكری
سعادت شود روز كین دستگیرنه بسیاری لشكر و تیغ و تیر و توقتمش خان را تصور چنان بود كه حضرت صاحب‌قران چون به آب بیق «1» رسد از گدارها عبور نماید و در مكمن فرصت، مترصد آن راه‌ها می‌بود. آن حضرت از الهام «2» تأیید الهی «3» آن معنی را در حساب گرفته بود و از بالا آب گذشته، بدینجا رسیده، و چون رأی عقده‌گشای را به كیفیت اوضاع توقتمش خان احاطه یافت، در آن منزل توقف نمود تا عساكر منصور، تمام برسیدند و میمنه و میسره ترتیب داده، امر فرمود كه توراها «4» و چپرها آماده دارند و پیرامون معسكر همایون را طناب زده، قسمت نمایند تا لشكریان حوالی خود خندق بكنند و برحسب فرمان كاربند شدند و شرایط حزم مرعی داشته آن شب در آن مرحله به سر بردند.
[بیت]
دگر روز چون خسرو خاوری‌برآمد براین كاخ «5» نیلوفری
______________________________
(1). ع: تیق؛ الف، م: ییق.
(2). ع:- الهام.
(3). م: آسمانی.
(4). م: توارها.
(5). ع: طاق. ظفرنامه ج‌1 655 گفتار در روان كردن حضرت صاحب‌قران كشورگشای امیرزاده محمد سلطان را به منغلای ..... ص : 650
ص: 655
از آنجا كوچ كرده، روان شدند و در هر منزلی به‌همین طریق رعایت حزم نموده می‌رفتند. حضرت صاحب‌قران مجموع امرا را از تومانات تا صده‌جات احضار فرمود و همه را به تجدید، تربیت و نوازش نموده خلعت‌های فاخر بخشید و ایشان را و لشكریان را جبه‌های لایق داد.
[شعر]
چو بحر عنایت درآمد به جوش‌سپه جام انعام كردند نوش
سران را همه خلعت خاص دادبه بخشش دل همگنان كرد شاد
در گنج و كوپال و بر گستوان‌همان جبّه و تیغ و تیر و كمان
گشاد و به لشكر پراگنده كردو زانجا روان شد به عزم نبرد و در اثنای آن راه، به گل‌ولای عظیم رسیدند و به تعب و مشقت بسیار از آن وحل گذشته، فرود آمدند. و در آن روز قراولان كس فرستادند كه از سپاه مخالف سه قوشون ظاهر شد و باز خبر رسید كه در عقب ایشان غلبه دیگر پیدا شدند. حضرت صاحب‌قران به سعادت و اقبال سوار شده، پیش رفت و لشكر را امر فرمود كه صف راست داشته و میمنه و میسره آراسته، روان شوند. در این‌حال قراول، یكی را از دشمنان گرفته بیاورد و او را بعد از استفسار احوال به یاساق رسانیدند و سونجك بهادر و ارغون شاه را بفرستاد تا از سپاه دشمن خبری بازدانند. و چون برحسب فرموده روان شدند، آنها كه خود را نموده بودند بازگشته، رفته بودند و ایشان هرچند در تفحص و تفتیش، سعی بلیغ بجای آوردند از مخالفان اثری نیافتند.
و چون بازگردیدند، حضرت صاحب‌قران، مبشر را به همان كار نامزد فرمود و فرمان داد كه تا از دشمنان خبری معلوم نكند، مراجعت ننماید. مبشر با چند مرد، مردانه به تعجیل تمام روانه شد و در اثنای راه «1» به جنگلی رسید و در آنجا از دور دودی دید و چون نیك متوجه شد، آواز هم شنید. كس فرستاد تا كیفیت وضع، تفحص نموده قلّت و كثرت ایشان بازداند و چون به تحقیق پیوست كه طایفه‌ای از لشكر دشمن‌اند مردم خود را مرتّب داشته، بر سر ایشان راند.
______________________________
(1). م:+ آن.
ص: 656
[نظم]
چو دشمن شد آگه كه لشكر رسیدبرآمد به زین تیغ كین بركشید
بجز جنگ چون چاره‌ای ره نبردصف آراست وز بیم جان پی فشرد
شد از باد كین آتش جنگ تیزقضا فتنه خفته را گفت خیز تأیید آسمانی كه پیوسته رفیق روزگار اعوان و انصار حضرت صاحب‌قرانی بود، یاوری نمود و سپاه ظفرپناه بر مخالفان غالب آمده، چهل كس را از ایشان دستگیر كرده، به پایه سریر سلطنت مصیر آوردند. حضرت صاحب‌قران، مبشر را به انواع تربیت و عنایت پادشاهانه مخصوص گردانید و جمعی را كه با او بودند به صنوف عواطف سرافراز داشته، اكلكا داد و نوازش فرمود و از گرفتاران قید اسار، احوال توقتمش خان استفسار نمود. عرضه داشتند كه: «توقتمش خان لشكر را جار رسانیده بود كه در موضع قرق‌گول جمع شوند، ما بندگان برحسب فرمان به آنجا رفتیم و او را نیافتیم و سبب تخلف او از میعاد هم ندانستیم، بدان واسطه در بیابان و جنگل سرگشته می‌گردیدیم «1» تا به این بلا مبتلا شدیم». و چون حكایت تمام معروض افتاد، قهرمان قهر به قتل ایشان فرمان داد. و در این اثنا پسر مماق را به زخمی مجروح گردانیده، به حضرت آوردند، زانو زده به عزّ عرض رسانید كه: «بنده از طرف سرای پیش خان می‌رفتم و او را در محلی كه وعده‌گاه بود نیافتم و بر دیگر اوضاع اطلاع ندارم». صاحب‌قران گیتی‌ستان، جلال پسر امیر حمید را با ندیله ترخان و مولی و صاین تمور و جمعی از بهادران به قراولی تعیین فرمود و فرمان داد كه: «چون سیاهی سپاه دشمن ببینید، اگر بسیار باشند خود را بدیشان نموده، گریزان بازگردید تا ایشان فریفته شوند و پیش آیند و هرچه رونماید به اعلام آن مبادرت نمایند».
امیر جلال و امرا «2» و بهادران برحسب فرمان روان شدند و چون از لای و گل و آب‌ها بگذشتند، سیاهی دشمن پدید آمد و از ایشان پانزده نفر جدا شده، پیش آمدند و از این طرف صاین تمور پیش راند و با ایشان سخن كرد و بازگردید و مولی
______________________________
(1). الف، ع: می‌گردیم.
(2). ع: امرا.
ص: 657
را به حضرت اعلی فرستادند تا صورت حال معروض دارد؛ و او از برق، سرعت سیر، استعاره كرده، به پایه سریر خلافت مصیر آمد و كیفیت وضع رفع كرد.

ذكر محاربه قراولان و كشته شدن امیر ایكوتمور «1»

چون خبر مذكور به حضرت صاحب‌قران رسید، اشارت علیّه به صدور پیوست كه امیر ایكوتمور با بهادران پیش رود و از مخالفان خبری تحقیق نماید كه در كجااند و غلبه پیش آمده‌اند یا اندك و در جمیع احوال طریق حزم و احتیاط مرعی دارد، و آن امیر نامدار به امتثال امر مبادرت جسته، به تعجیل روان گشت و از وحلی عظیم و دو آب گذشته، به امیر جلال حمید و دیگر قراولان ملحق شد و چون پیشتر رفت، گروهی از سپاه دشمن را دید كه بر بالای پشته ایستاده نظاره می‌كردند. فی الحال جمعی از مردان كار و مبارزان تیغ‌گذار «2» را به جانب ایشان روانه گردانید. دشمنان چون توجه ایشان را مشاهده كردند بازگشته، از پشته فرورفتند و ایشان به بالای پشته، به‌جای دشمنان برآمدند و از آن طرف پشته سی قوشون سوار مكمّل جبه پوش را دیدند در مغاكی صف كشیده و جنگ را مهیا شده و در كمین فرصت ایستاده و چون بر آن حال اطلاع یافتند، همانجا توقف نموده، خبر به امیر ایكوتمور فرستادند و او در زمان روان شده، به بالای پشته برآمد و لشكر دشمن را احتیاط كرد و چون غلبه بودند، جنگ كردن مصلحت ندانست و صواب در آن دید كه به آهستگی بازگشته، از آنها «3» بگذرند. و سپاه خود را روانه گردانید و خود به اندك نفری در عقب لشكر بازایستاد. دشمنان چون دریافتند كه مدد ایشان دور است و آب و وحل بسیار در راه، روان به سر امیر ایكوتمور راندند و او از كمال شجاعت و فرط دلاوری پای ثبات بیفشرد و به زخم تیر آهن‌گذار چند قوشون را بازداشت و چندان كوشش نمود كه تمام لشكر منصور سالم از آب و لای بگذشتند. و در این اثنا از قضا تیری به اسب او رسید و او نیز زخم خورده بود و باوجود آنكه زخم داشت
______________________________
(1). الف: تیمور؛ ع: تمر.
(2). ع، م: گزار.
(3). الف، ع: آبها.
ص: 658
به همان اسب تیر خورده از آب بگذشت و چون اسب را قوت نماند، بیفتاد. اسبی دیگر پیش كشیدند كه برنشیند، هنوز سوار ناشده تیری دیگر از شست «لا مرد لقضاء اللّه» گشاد یافت و بر مقتل آن اسب آمده، عرضه تلف گشت و مخالفان غلبه كرده، به انبوه، گرد او بر «1» آمدند و آن دلاور نامدار عالی مقدار، پیاده پای ثبات بفشرد «2» و از غایت حمیّت و مردانگی دست جلادت از جنگ بازنكشید، تا دشمنان او را نشناخته شهید كردند- إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «3».
[نظم]
ز مكر جهان هیچ‌كس جان نبردكس این رقعه با وی به پایان نبرد
ندارد جهان دوستی با كسی‌نیابی در او مهربانی بسی
جهان را بدین‌گونه شد رسم و راه‌برآرد به گاه و ندارد نگاه و در آن واقعه هایله كه چراغ دولت مخالفان را وقت فرونشستن بود و خانه روشن می‌كرد هری ملك پسر یادگار برلاس و رمضان خواجه و محمد ارلات را نیز به درجه شهادت رسانیدند.
[بیت]
چراغی كان فروخواهد نشستن‌كند در وقت مردن خانه روشن حضرت صاحب‌قران به نفس مبارك با اندك سپاهی در این‌حال به كنار آب رسید و امیر حاجی سیف الدین و امیر جهانشاه ملازم ركاب همایون بودند. اشارت علیّه به صدور پیوست و سپاه پیاده گشته، از آب بگذشتند و به زخم تیر خاره‌گذار و شمشیر صاعقه «4» كردار «5» یاغی را براندند.
[نظم «6»]
ببارید تیر از كمان سران‌بر آن رزمجویان جوشن‌روان
براندند اعدا به شمشیر و تیربرآورده از جان «7» ایشان «8» نفیر
نماند از مخالف كس آنجا به‌جای‌كه روبه ندارد بر شیر پای
______________________________
(1). ع: در.
(2). ع: بیفشرد.
(3). بقره/ 156.
(4). الف: ساعقه.
(5). ع، م:- و شمشیر صاعقه كردار.
(6). ع: بیت؛ م:- نظم.
(7). الف:- جان.
(8). ع: دشمن.
ص: 659
و در آن معركه جلال حمید وظایف نیكو بندگی بجای آورده، با سی كس بر سه قوشون از لشكر دشمن كه در مقابل او بودند حمله كرده، آثار جلادت و دلاوری به ظهور رسانید و زمان زمان طبل باز فروكوفته، شبرنگ رعد شیهه برق آهنگ را با قطاس هیبت و باس به هر جانب می‌تاخت و از جرّ كمان و صفیر تیر، صدای فنا در گوش جان مخالفان می‌انداخت.
[نظم]
خروشان و جوشان گرفته به چنگ‌كمان كیانی و تیر خدنگ
روان كرده از برج زاغ كمان‌عقاب اجل را سوی دشمنان و ندیله نیز جنگی مردانه كرد و شاه ملك پسر تغای مركن كوشش‌های «1» بهادرانه «2» نمود.
[بیت]
به هر تیری از لشكر دشمنان‌به خاك اندر افگند یك پهلوان و بایزید شش انگشتی نیز داد مردی و مردانگی داد و از دشمنان سه كس را دستگیر كرده بیاورد. حضرت صاحب‌قران از آنجا مراجعت نموده، به معسكر ظفرقرین نزول فرمود و جماعتی را كه در آن موقف هولناك پای ثبات فشرده بودند و به شرایط سربازی قیام نموده، به انواع تربیت و نوازش بلندپایه سرافراز گردانید و حكم ترخانی ارزانی داشته فرمان داد كه جماعت یساولان دست رد پیش ایشان ندارند و از درآمدن به حضرت منع نكنند و تا نه گناه كه از ایشان و فرزندان ایشان صادر شود نپرسند.
[نظم «3»]
چنین داد پاسخ كه تا نه نژادهر آن‌كس كه از تخم ایشان بزاد
گنهشان نپرسد ابنای ماكزین پس نشینند «4» بر جای ما و خویشان امیر ایكوتمور را كه به عزّ شهادت فایز شده بود، عنایت و مرحمت
______________________________
(1). الف:+ مردانه.
(2). كلكته: مردانه.
(3). ع: بیت؛ م:- نظم.
(4). ع: نشیند.
ص: 660
بسیار فرمود و از آن جمله شاه ملك پسر قلجغای «1» را به مزید عواطف پادشاهانه اختصاص بخشید و راه و رسم امیر ایكوتمور به او داده، مهر كلان و مهر پروانه را بدو سپرد. و چون قریب شش ماه بود كه رایت نصرت‌شعار متوجه صوب شمال گشته، می‌رفت، به محلی رسیده بودند «2» كه در شب پیش از غروب شفق اثر طلوع صبح ظاهر می‌شد، چنانچه در هنگام بودن آفتاب در بروج شمالی نماز خفتن در آن موضع به حسب فتوای شریعت غرّا «3» واجب نمی‌شود و بعد از آن حضرت صاحب‌قرانی از آنجا روان شد، شمشیر نصرت آخته و رایت دولت و اقبال برافراخته و بر بلندیی فرود آمد.
[نظم]
بر آن پشته سلطان فریادرس‌برآسود تا صبح برزد نفس
جهان كسوت سوگواری فگندبرافراخت خور، افسر ارجمند و از آنجا به سعادت و اقبال روان شد و چون توقتمش خان نمی‌ایستاد كه لشكر منصور برسد و قراولان سپاه دشمن هر روز خود را می‌نمودند و بازگردیده، می‌رفتند و آن بیابان بی‌پایان را پیش گرفته، توقف نمی‌كردند. حضرت صاحب‌قران با شاهزادگان و نویینان مشورت فرموده، امیرزاده عمر شیخ را فرمان داد كه با بیست هزار سوار از پیش «4» روان شود و به تعجیل رانده، به او رسد، تا به ضرورت توقف نماید و از امرا امیر سونجك و سلطان سنجر و امیر عثمان و حسن جاندار و غیرهم با او بروند و چون ایشان به امتثال امر مبادرت نمودند، روز دیگر خبر آمد، كه منغلای از جانبین به‌هم رسیده‌اند. رأی اعلی چون بر این حال اطلاع یافت ترتیب لشكر فرموده، به طالع سعد و بخت فیروز،
[بیت]
روان شد سوی دشمن كینه‌خواه‌به نیروی اقبال و عون آله و در آن روز [ها] از كثرت ابر و بارندگی،
______________________________
(1). م: قلای.
(2). ع: رسیدند.
(3). ع:- غرا.
(4). ع:- از پیش.
ص: 661
[شعر]
هوا تیره بود و سحاب اشك‌ریزقضا خنجر فتنه می‌كرد تیز

گفتار در تعبیه لشكر و آراستن جیش سترگ «1» و وقوع جنگ بزرگ‌

صاحب‌قران گیتی‌ستان روز دوشنبه پانزدهم رجب سنه ثلاث و تسعین و سبعمائه موافق قوی‌ئیل كه هوا بعد از شش روز گشاده گشت در موضع قندزجه «2» به نفس مبارك ملتفت آراستن لشكر و متصدی نسق و ترتیب آن شد و هفت قول مقرر فرمود، به نوعی كه هیچ‌كس مثل آن ندیده بود «3» و نشنیده و امثال این معانی از نتایج الهامات ربانی و تأییدات آسمانی تواند بود، چه در خصوصیت عدد هفت بسی اسرار است كه واقفان سرّ «4» سبع المثانی «5» به آن راه برند.
[مصراع]
بلبلان این گلستان را نوای دیگر است
یك قول به اسم سلطان محمود خان بیاراست، گروهی جمله مردان كار و انبوهی از بهادران تیغ‌گزار،
[نظم]
همه جنگجوی و همه نامدارچو شیران آشفته در كارزار
سپاهی چو دریای جوشان به جنگ‌همه تیز كرده به پیكار چنگ و باشلامشی آن به امیر سلیمان شاه رجوع فرمود و قول بزرگ را مرتب داشته به شاهزاده محمد سلطان سپرد و اطراف و جوانب آن را به دلاوران شیرافگن و نبرد آزمایان صف‌شكن،
[بیت]
همه جنگ را تنگ بسته میان‌به گردن درآورده گرز گران
به خون آب داده همه تیغ راسنان در جگر دوخته میغ را
______________________________
(1). الف: متبرك.
(2). ع، م: قندرجه.
(3). م:- بود.
(4). الف: سیر؛ م: بر.
(5). غرض از سبع المثانی سوره فاتحه است.
ص: 662
مستحكم ساخت و از بهادران لشكر و مبارزان صفدر، بیست قوشون مرد دلاور
[نظم]
یلان سرافراز شمشیرزن‌نبردآزمایان لشكرشكن
سواران جنگی و مردان مردكز آتش به خنجر برآرند گرد
همه كارشان كوشش و تاختن‌همه رایشان رایت افراختن برگزیده، ملازم ركاب همایون گردانیده و علی‌حده در عقب قول بزرگ بایستاد، تا هنگام اشتعال نیران قتال و جدال كه بهادران جانبین با یكدیگر درآویزند اگر فوجی از سپاه ظفرپناه را به معاونتی احتیاج افتد، مدد آماده و مستعد كار باشد و در دست راست قولی دیگر،
[بیت]
همه شیرمردان كارآزمادلیر و عدوبند و كشورگشا
به گاه وغا هریكی صفدری‌از ایشان تنی و ز عدو لشكری ترتیب داد و به رایت نصرت آیت امیرزاده میرانشاه مكمل گردانید و در پیش شاهزاده محمد سلطان شاه با چپرها و توراها آماده جنگ شد و در قنبل دست راست امیر حاجی سیف الدین با لشكری آراسته و حشری گاه دلاوری از سر جان برخاسته،
[نظم]
هنرنمای و نبردآزمای و مردافكن‌ظفرفزای و ولایت‌گشای و قلب‌شكن
همه به سان سپر سینه بازكرده به تیغ‌همه چو گوهر شمشیر غرق در آهن بایستادند و در جوانغار، قولی دیگر
[نظم]
گروهی همه پردل و پهلوان‌مخالف شكار و ممالك‌ستان
توانا تن و زورمند و دلیربه هیكل چو پیل و به نیرو چو شیر مرتب فرموده، ملازم ركاب همایون امیرزاده عمر شیخ گردانید و در قنبل دست چپ، بیردی بیگ ساری بوغای و خداداد حسینی با فوجی از مبارزان
ص: 663
[بیت]
كه گر بركشیدندی از خشم تیغ‌شدی آب خون در دل و چشم میغ
و گر مرغ پرّان زدندی به تیربلرزیدی از بیم، بهرام و تیر روی جلادت به پیكار دشمنان آوردند و امرا، دست راست و دست چپ از تومانات و هزاره‌جات و قوشونات هریك در مقام خود قرار یافته صف‌ها برآراستند و پیاده و سوار، چپرها در پیش داشته جنگ را مهیا و آماده گشتند.
[نظم]
شد آراسته لشكری بی‌حساب‌كه پوشید گردش رخ آفتاب
در آوردگه هریكی رستمی‌از ایشان یكی وز عدو عالمی
سپاهی كه شد تیره خورشید و ماه‌ز بس جوشن و تیغ و خود و كلاه
ز تیغ و ز گرز و ز كوس و ز گردزمین شد سیه و آسمان لاجورد و از آنجا قراول دشمن پیدا شد و توقتمش خان، قلب و جناحین لشكر خود را به شاهزادگان جوجی‌نژاد، مثل تاش تمور اغلان و بیگ یارق اغلان و ایلیغمش اغلان و بیگ پولاد اغلان و علی اغلان و جینته اغلان و غیرهم و امرا و نویینان مثل علی و سلیمان صوفی قنقرات و نوروز قنقرات و اقتاد و آق‌بوغا «1» و اروس جوق قیات و عیسی بیگ برادر بزرگ ایدكو و حسن «2» بیگ و سرای و گوگه «3» بوغا و یغلی‌بی «4» بهرین و قونغوربی و دیگر امرا و سرداران الوس جوجی آراسته و یسال كرده دررسیدند.
[نظم]
سپاه اندر آمد همی فوج‌فوج‌چو دریای جوشان كه آید به موج
شد از سم اسبان زمین سنگ «5» رنگ‌ز نیزه هوا همچو پشت پلنگ
سراسر همه دشت و صحرا و كوه‌ز سمّ ستوران لشكر ستوه تا از مخالفان در آن دشت كین چندان لشكر برسید كه محاسب وهم به انامل
______________________________
(1). الف: آق بوته.
(2). م: حسین.
(3). ع: كوك.
(4). الف:- بی. [- بیگ].
(5). م: رنگ.
ص: 664
قیاس و تخمین از عقد شمار آن عاجز آید، صاحب‌قران گیتی‌ستان كه از علوّ مرتبت و رفعت شأن
[بیت]
بود گردون فرود پایه اوعالم اندر پناه سایه او از غایت شجاعت و دلاوری بفرمود تا تمام لشكر فرود آمده، خیمه‌ها بزدند.
توقتمش خان چون آن حال مشاهده كرد از كمال تمكّن و غایت شجاعت لشكر منصور و بی‌التفاتی ایشان به سپاه دشمن خیره بماند و حساب‌ها برگرفت و با دهشتی تمام به تعبیه و ترتیب صف‌های لشكر مشغول شد.
[بیت]
بیاراست لشكر كران تا كران‌ابا تیغ و شمشیر و گرز گران
ز بس جوشن و ترك و تیر و تبرهمان درع و خود و سنان و سپر
تو گفتی جهان سربه‌سر آهن است‌و یا كوه البرز در جوشن است و چون لشكر جانبین برابر یكدیگر صف بركشیدند، سپاه دشمن از هردو طرف میمنه و میسره به چند قوشون زیاده بر لشكر این طرف بود.
صاحب‌قران مؤیّد كامگار كه در همه كار استظهار به عنایت پروردگار و اعتماد بر فضل آفریدگار داشتی نه به بسیاری لشكر جرّار و آمادگی اسباب بسیار، چنانچه در هر جنگ عادت پسندیده او بود، فرود آمد و دو ركعت نماز به اخلاص و نیاز بگزارد و روی تضرع و خشوع بر خاك استكانت و خضوع نهاده، از درگاه پادشاه نصرت‌بخش تعالی و تقدّس فتح و فیروزی طلبید.
[نظم]
كه گر نارد نمودار خدایی‌در اسطرلاب فكرت روشنایی
نه ز ابرو جستن آید نامه نونه از آثار ناخن خامه «1» نو
بدو جویی بیابی در حبش حورنیابی گرنه زو جویی ز مه نور
______________________________
(1). ع: خامه.
ص: 665
و بعد از فراغ از مناجات با عالم السّر و الخفیّات، توكل بر فضل نامتناهی الهی كرده، به سعادت سوار گشته متوجه شد. دلاوران لشكر و بهادران صفدر، صدای صلوات و غلغله تكبیر در گنبد كیوان و چرخ اثیر انداختند و رایت دولت و اعلام اسلام به اوج عیّوق برافراختند و از طرفین گورگه و كوس و نقاره فروكوفته گوش زمانه را از خروش سورن كر ساختند.
[نظم]
برآمد خروشیدن كرّنای‌زمین و زمان اندر آمد ز جای
برآمد خروش سپاه از دو روی‌جهان شد پر از مردم جنگجوی
تو گفتی نه شب بود پیدا نه روزنهان گشته خورشید گیتی‌فروز در این‌حال شعبه دوحه عظمت و جلالت و ثمره شجره طیّبه نبوّت و رسالت سید بركه- قدّس سره- كه از مبشّرات دولت روزافزون حضرت صاحب‌قرانی بود- چنانچه اشارتی به آن رفته- دست اخلاص به دعا برداشته و فرق مبارك به خضوع و ابتهال گشاده، از حضرت عزّت فتح و نصرت خواست و برحسب سنّت سنیّه جدّ بزرگوارش- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیّات- آیه كریمه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْكُمْ أَیْدِیَهُمْ فَكَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «1» بر زبان خلاص بگذرانید و شاهت الوجوه‌گویان، خاك بر جانب دشمنان پاشید و صاحب‌قران مؤیّد را مخاطب ساخته، بر زبان مبارك راند كه «توجّه حیث شئت فإنّك منصور»؛ در زمان دلیران هردو سپاه به باد حمله آتش جنگ برافروختند و نایره حرب و قتال التهاب و اشتعال یافت.
[نظم]
دو لشكر نگویم دو دریای خون‌به بسیاری از ریگ صحرا فزون
به تدبیر خون ریختن، تاختند «2»به‌هم تیغ و رایت برافراختند «3»
ز هرسو دلیران و گندآوران‌كشیدند شمشیر كین از میان «4»
______________________________
(1). مائده/ 11.
(2). ع: یاختند.
(3). الف: بیت را ندارد.
(4). الف:
كشیدند شمشیر كین از میان‌ز هرسو دلیران و گندآوران
ص: 666 گرفتند كوپال و زوبین به چنگ‌نهادند دل بر فنا و به جنگ
زمین شد غبار و برآمد به اوج‌جهان گشت بحر و درآمد به موج
ز گرد ستوران پرخشم و تاب‌شد انباشته چشمه آفتاب
رخ شاه گردون شد از بیم زردپر از خاك شد چشمه مه ز گرد
برآورد گردون گردان فغان‌برآمد فغان از جهان كا الأمان امیر حاجی سیف الدین از نیروی اقبال صاحب‌قران نصرت‌قرین پیش از همه شمشیر كشیده، حمله كرد و دست چپ دشمن كه در مقابل او بود برهم شكست و براند.
[بیت]
چنان برگرفتند لشكر ز جای‌كه پیدا نیامد همی سر ز پای چند قوشون كه از سپاه دشمن زیاده آمده بود، روان شدند كه از عقب لشكر امیر حاجی سیف الدین درآیند. جهانشاه بهادر چون این حال مشاهده كرد با سپاه خود پیش ایشان گرفته، به زخم شمشیر آبدار و ضرب سنان آتش‌بار ایشان را بازگردانید و قلنجاق بهادر نیز حمله كرده، یك قوشون از مخالفان برگردانید و امیرزاده میرانشاه، مركب كوه پیكر هامون‌نورد برانگیخته، زبرجد تیغ را از خون پردلان گونه یاقوت رمانی بخشید، و زمرد شمشیر را از تأثیر پرتو سهیل سعادت «1» عقیق یمانی ساخت.
به یك حمله شهزاده نامداربیفكند ازیشان فراوان سوار تا از مخالفان آنچه در مقابل قول او بودند، هزیمت یافته برگشتند. و عثمان بهادر با قوشون قبچاقی پیش رانده، با سه قوشون دشمن جنگ درپیوست و در اثنای كرّ و فرّ، از اسب خطا شد و در چنان حالتی از میامن دولت حضرت «2» صاحب‌قران، در زمان سوار گشت و باز بر هراول دشمن حمله برده، متفرق ساخت. و شیخ علی بهادر كه نهنگ دریای هیجا بود دستبردهای مردانه نمود و امیرزاده محمد سلطان از قول
______________________________
(1). ع:- سعادت.
(2). ع:- حضرت.
ص: 667
بزرگ پیش رانده، قلب دشمن برهم شكست و شیر بیشه شجاعت امیرزاده عمر شیخ در جوانغار، به قوت بازوی كامگار شمشیر صاعقه كردار را به خرمن سوزی حیات دشمنان درخشان كرده، داد مردی و مردانگی داد و مقابل خود را مقهور ساخته منهزم گردانید.
[نظم]
چو دریا به موج اندر آید ز جای‌ندارد برش آتش تیزپای
درفشش چو دشمن ببیند ز دوردلش ماتم آرد به هنگام سور بیردی بیگ و خداداد نیز یكران جلادت در میدان شجاعت جهانیدند و قنبل دست راست دشمن را پای ثبات از جای برده براندند و هركس از امرا و سرداران سپاه ظفرپناه با لشكر مقابل خود درآویختند و خاك معركه را بیابان با خون مخالفان برآمیختند. سپرها و جیبه‌ها «1» بر سینه و تن دشمنان به زخم تیر و ضرب سنان و شمشیر دوخته و دریده شد و سرهای گردنكشان و گردن‌های سروران به گرز گران و اخم «2» كمند شكسته و بسته آمد.
[نظم]
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیزبرآمد تو گفتی همان «3» رستخیز
اجل برگشاده ز هرسو كمین‌چو دریای خون شد سراسر زمین
چنان شد كه كس روی كشور ندیدز بس كشتگان شد «4» زمین «5» ناپدید توقتمش خان چون آثار ضعف در لشكر خود مشاهده كرد و قوت مقابله با حضرت صاحب‌قران در خود نمی‌دید، روی از آن‌جانب گردانیده متوجه امیرزاده عمر شیخ شد، و چون لشكر او را مرتب و مضبوط یافت از او نیز اجتناب نموده، رو به شیخ تمور بهادر و هزاره‌های سلدوز آورد و با انبوهی عظیم از امرا و بهادران لشكر خود به جنگ مشغول شد و هرچند شیخ تمور بهادر و تومانش در مقابله تیرباران كردند، ایشان فدایی‌وار دست از سر شسته و دل از جان برداشته روی
______________________________
(1). الف، ع: جبها.
(2). ع: زخم.
(3). م: همی.
(4). الف:- شد.
(5). م: جهان.
ص: 668
برنتافتند و با تیغ‌ها و سالیق‌ها حمله‌های پیاپی آوردند و عاقبت غالب شده، بسیاری از مردم سلدوز را به تیغ قهر بگذرانیدند. و از میانه ایشان گذشته، در عقب لشكر منصور صف كشیده، بایستادند.
مهر سپهر شجاعت و دلاوری، امیرزاده عمر شیخ چون این حال مشاهده نمود، بی‌توقف با چندی از سپاهش بازگشته، به مقابل توقتمش خان درآمد و چپرها پیش گرفته آتش پیكار برافروخت؛ و در آن حال حضرت صاحب‌قران در عقب لشكر توقتمش خان كه منهزم شده بودند می‌رفت، چكه‌تواچی به سمع مبارك رسانید كه توقتمش خان با چند فوج از سپاه خود از لشكر منصور گذشته است و در پس پشت مردم ما صف زده، ایستاده است. آن حضرت هنوز متأمّل بود در آن معنی «1» كه از پیش امیرزاده عمر شیخ همین خبر رسید. صاحب‌قران ظفرقرین با جمعی بهادران جلادت آیین عنان توجه به صوب ایشان معطوف فرمود، توقتمش خان چون رایت نصرت‌شعار مشاهده كرد، پای ثبات و قرارش از جای برفت.
[بیت]
عقل داند كه چو مهتاب زند دست به تیغ‌ردّ زخمش نه به اندازه درع قصب است بی‌توقف دست اضطرار به آب حسرت از تاج و تخت شسته دل از مملكت و پادشاهی به ضرورت برداشت و از بیم جان سراسیمه و پریشان،
[بیت]
عنان باره تیزتك را سپردبه صد حیله زان رزمگه جان ببرد و چون توقتمش را شآمت كفران نعمت و بی‌ادبی كردن «2» با ولی‌نعمت دامن دولت گرفته، فرار برقرار اختیار كرد و به حكم،
[بیت]
با ولی‌نعمت ار برون آیی‌گر سپهری كه سرنگون آیی پشت هزیمت نموده رو به گریز آورد و مضمون وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ «3» به وضوح پیوست، تمام الوس‌جوجی مقهور و شكسته،
______________________________
(1). ع:- در آن معنی.
(2). ع:- كردن.
(3). ابراهیم/ 7.
ص: 669
[نظم]
دل از هستی خویش برداشتندبه بیچارگی پشت برگاشتند
نمودند شاه و سپه جمله پشت‌و زان كار باد اندر آمد به مشت
نه تاج و نه تخت و نه دولت به‌جای‌نه اسب و نه مردان جنگی به پای
نگون گشت كوس و درفش و سنان‌نبد هیچ پیدا ركاب از عنان
نه اسباب جنگ و نه بار و بنه‌همه میسره جسته و میمنه
بیابان سراسر پر از كشته شدهمه دشت از آن كشتگان پشته شد
همانا كه فرسنگ بودی چهل‌پراكنده از خون زمین زیر گل وَ ما كانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ «1» و خلعت عاقبت طغیان و غرور، طغرای جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ «2» بر منشور شقاوت آن مغروران كشید و سوء خاتمت بی‌باكی و بدكرداری فحوای سَیُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یُوَلُّونَ الدُّبُرَ «3» بر صحیفه ادبار ایشان نگاشت.
[نظم]
گر از كوه پرسی بیابی جواب‌كه شاخ خطا میوه ندهد صواب
بداندیش مردم بجز بد ندیدبیفتاد و عاجزتر از خود ندید
شرانگیز هم در سر شر شودچو كژدم كه با خانه كمتر شود و چون توقتمش خان و اتباعش را مضمون فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ كانَ عاقِبَةُ أَمْرِها خُسْراً «4» صورت حال گشت، حضرت صاحب‌قران به فتح و فیروزی نزول فرمود و به اقامت لوازم شكر و سپاس مالك الملوك «5» تعالی و تقدّس،
[نظم]
كه چرخی بدین‌گونه برپای كردشب‌وروز را گیتی‌آرای كرد
یكی را سزاوار تخت آفریدیكی را چنین تیره‌بخت آفرید
______________________________
(1). عنكبوت/ 40.
(2). ص/ 11.
(3). قمر/ 45.
(4). طلاق/ 9.
(5). ع: الملك.
ص: 670
قیام نمود «1»، شاهزادگان كامگار و امرای عالی‌مقدار در پایه سریر نصرت صریر، جمع آمده، زانو زدند و زبان «2» بهجت و استبشار به تهنیت و مباركباد آن فتح نامدار برگشاده، نثار بسیار كردند. صاحب‌قران سپهر اقتدار ایشان را كنار گرفت و امرا و بهادران سپاه ظفرپناه را به انواع عنایت و عاطفت نوازش فرموده، انعامات پادشاهانه ارزانی داشت و تمام لشكر را از ده نفر، هفت نفر گزین كرده، به تكامشی در عقب گریختگان خون گرفته، بفرستاد. بهادران دلاور، تیغ كین را به زهر قهر آب داده و كمند چین در چین را به كف قوت تاب داده، شمشیر آبدار را به فسان خشم تیز كرده و سنان آتش‌بار را چون غمزه معشوقان و چشم عاشقان «3» خونریز ساخته، كمان جلادت در بازو افكنده و چین صلابت در ابرو انداخته، بادپایان كوه پیكر را برانگیختند و خاك دشت را به سم مراكب توتیا ساخته، در چشم كواكب ریختند و برحسب فرمان از پی دشمنان چون برق جهنده و قضای رسنده به شتاب روان شدند. آن روز برگشتگان را از پیش، آب آتل بود و از پس شمشیر قاتل، نه از آن طرف مهربی و گریز جایی و نه از این‌جانب مهلتی و محابایی.
[نظم]
نه از پیش راه و نه از پس امان‌نه جز تیر و شمشیر كس در میان
نه قوت كه دارند پای ستیزنه فرصت كه جویند راه گریز از پیش رود آتل عمیق بود و آب از سر می‌گذشت و از پس آب، تیغ بالا گرفته به گردن می‌رسید. لاجرم در میان دو سیلاب چنان بیشتر ایشان را از آب زندگانی بر خاك هلاك ریخته، شعله حیاتشان به باد فنا فرونشست و اندك مردمی از آن گرداب بلا، جریده بیرون توانستند رفت و زن و فرزند و مال و اسباب ایشان تمام به دست لشكر منصور افتاد.
[بیت]
گرفتند آن لشكر ارجمندغنیمت نه‌چندان‌كه گویم كه چند
______________________________
(1). م:- قیام نمود.
(2). م: به زبان.
(3). ع:- و چشم عاشقان.
ص: 671
و از شاهزادگان و امرای الوس‌جوجی، كونچه اغلان و تمور قتلق اغلان و ایدكو از قدیم باز، با توقتمش خان مخالفت و عداوت می‌ورزیدند و از او گریخته پناه به درگاه گردون اشتباه حضرت صاحب‌قرانی- كه جلوه‌گاه سلطنت و جهانبانی بود- آورده بودند و در سفر و حضر، ملازمت ركاب سعادت انتساب می‌نمودند. آن حضرت ایشان را به مزید عنایت و عاطفت اختصاص بخشیده، تازه به تازه انعامات بی‌اندازه می‌فرمود و پیوسته به مواهب پادشاهانه مثل كمرهای مرصع و تشریفات فاخر و اسبان راهوار گرانمایه سرافراز و بلندپایه می‌گردانید و در این وقت كه از مكمن تأیید الهی، نسیم فتح و فیروزی بر رایت نصرت‌شعار وزید و توقتمش خان قضیه «من نجا برأسه فقد ربح» غنیمت شمرده، نیم جانی، به هزار حیله از ورطه هلاك بیرون برد و الوس‌جوجی به كلی از هم فروریخته، متفرق و پراكنده گشتند. آن دو جوان‌بخت جوجی‌نژاد و ایدكو در پایه سریر اعلی زانو زده، عرضه داشتند كه اگر اشارت علیّه صدور یابد ما بندگان برویم و هریك ایل خود را استمالت داده، جمع كنیم و بیاوریم. عاطفت خسروانه ملتمس ایشان را مبذول داشت و فرمان داد كه جهت هریك یرلیغ عالم مطاع به نفاذ پیوندد، كه هیچ آفریده متعرض و مزاحم خانه‌ها و اقوام ایشان نشود و غان از ایشان نستاند، ایشان حكم‌ها حاصل كرده خوشدل و شادمان به جست‌وجوی ایل خود روان شدند.
صاحب‌قران گیتی‌ستان در عقب عساكر گردون مآثر كه به تكامشی مخالفان رفته بودند، به سعادت و اقبال روان شد، و چون به كنار آب آتل رسید و صحرای اورتوپه- كه دشتی بود از نزاهت و صفا چون خاطر اهل حضور پرنور و خرم و مرغزاری از غایت نضارت و طراوت غیرت‌فزای روضه ارم-
[بیت]
بساط سبزه چون جان خردمندهوای معتدل چون مهر فرزند مضرب خیام نزول همایون گشت، سراپرده ابّهت و جلالت پیرامون هامون كشیده و در آن «1» اندرون قبه بارگاه نصرت‌پناه به اوج گردون برآمده.
______________________________
(1). ع:- آن.
ص: 672
[نظم]
سراپرده از دیبه زرنگاردرو خیمه و خرگه بی‌شمار
بسیط زمین در سراپرده گم‌درو بارگه رشك چرخ نهم
زده هر طرف خیمه و سایه‌بان‌سه فرسنگ راه از كران تا كران
پی بزم شهزادگان بارگاه‌ز هرسو برافراخته سر به ماه
امیران به‌جای خود از چار سوفزون هریكی را ز جم های‌وهو و تمور قتلق كه به طلب ایل خود رفته بود، چون قوم خود را جمع آورد، استشمام روایح رفاهیت، هوای الوس جوجی در سر پندار او انداخت و حقوق حضرت صاحب‌قرانی را رقم نسیان كشیده، به عهد وفا ننمود و با اتباع خود رو به بیابان نهاد و ایدكو نیز چون مردم خود را بازیافت و غلبه به او جمع آمدند، چهره عهد را به ناخن بی‌وفایی بخراشید و از طرف دیگر بیرون رفت.
[نظم]
مخالف نگردد به جان دوستدارمغیلان نیارد بجز خار بار
ز اعدا نجوید وفا هوشمندكه ریحان نروید ز تخم سپند
ندید از نی بوریا كس شكركه گوهر به كوشش نگردد دگر
كسی را كه باشد بدی در نهادنیارد بجز مكر و تلبیس یاد و كونچه اغلان بعضی از قوم خود را یافته، فراهم آورد و چون در مجالس خاص به مزیت قرب و محرمیت مخصوص گشته بود، برحسب وعده به درگاه عالم‌پناه آمد و ملحوظ نظر تربیت و عنایت گشت و مجموع امرا و لشكریان كه برحسب فرمان قضا جریان به اطراف و جوانب رفته بودند، مظفر و منصور با غنایم نامحصور از اسب و شتر و گاو و گوسفند و برده فراوان از جواری و ولدان به گردونه‌ها، به درگاه عالم‌پناه آمدند.
و از مخالفان، هركه به جزیره‌های آتل پناه برده بودند، همه را گرفته و اسیر كرده، بیاوردند و عساكر نصرت‌شعار را در آن فتح نامدار چندان غنیمت به دست افتاد كه پای تحریر و تقریر اصلا به سرحد وصف آن نرسد.
ص: 673
[بیت]
غنیمت‌كشان بر در شهریارغنیمت كشیدند بیش از شمار آحاد و افراد مردم اردوی همایون را كه قوت ضروری به زحمت می‌یافتند، چندان اسب و گوسفند گرد شده بود كه هنگام مراجعت چون بازگشتند، از راندن عاجز شده، بعضی می‌راندند و بعضی می‌گذاشتند و از برده چنانچه یك از ظرفا كه ظفر كردار ملازم موكب فرخنده بود، در زمان به زبان امید نظم كرده بود كه،
[بیت]
گر بماند حیات ما باقی‌به كف آریم ترك تقماقی چندان كنیز حوروش و غلام چابك دلكش در معسكر نصرت‌پناه جمع آمد كه آنچه از برای خاصه حضرت صاحب‌قرانی اختیار كرده شد، پنج هزار نفر بیش بود.
دختران بكر ماه رخسار و جوانان سرو قامت لاله‌عذار كه آفتاب خاوری از شرم طلعت جهان‌افروزشان در پرده تَوارَتْ بِالْحِجابِ «1» كشیدی و زاهد شب زنده‌دار اگر ایشان را به خواب بدیدی، جیب خرقه پرهیز چون صبح از مهر جمالشان بدریدی.
[نظم]
به خوبی پری و به پاكی گهربه پیكر سروش و به چهره قمر
روان را به شمشاد پوینده رنج‌خرد را به مرجان كوبنده گنج
به بالا به كردار آزاد سروبه رخ چون بهار و به رفتن تذرو
دهانش به تنگی دل مستمندسر زلف در حلق جان‌ها كمند و در آن منزل بهشت آیین كه طراوتش حكایت از نزاهت «2» فردوس برین می‌كرد طبع شادكام خسرو گردون غلام نشاط عشرت فرمود.
[نظم]
یكی جشن شاهانه فرمود شاه‌كه باغ ارم گشت آن بزمگاه
به اقبال شاه سپهر احتشام‌مهیا شد اسباب شادی و كام
______________________________
(1). ص/ 32.
(2). ع: نزهت.
ص: 674 همه عرصه دشت پر شیره گشت‌به نوعی كه چشم فلك خیره «1» گشت
اوانی زرین فزون از هزارپر از لعل‌گون باده خوشگوار
قمز بود و بال و نبیذ و عرق‌جهان را پر از نقش شادی ورق
ز آمد شد ساقیان با قدح‌فلك را دل از جای رفت از فرح
ز لحن مغنّی و آواز سازبه چرخ آمده زهره دلنواز حضرت صاحب‌قرانی به عون تأییدات صمدانی در آن محل كه مستقرّ سریر سلطنت و خانی جوجی خان و فرزندان او بود، به تخت پادشاهی و جهانبانی برآمده، به عشرت و كامرانی مشغول شد.
[نظم]
به گرد تخت، خوبان سرایی‌جهان را داده از رخ، روشنایی
پریچهره بتان نازك اندام‌ز جعد از بهر دل‌ها بافته دام
عروسان لطیف و نازپروردز چشم بد ندیده رویشان گرد
بریشم زن ره عشّاق می‌زدصلای «2» عیش در آفاق می‌زد
كرشمه ساز كرده ساقی مست‌ز غمزه ناوك‌افكن شست در شست
خرامان جام بر كف چون تذروی‌شكفته لاله‌ای بر شاخ سروی سبزه منزل همایون را نزهت و طراوتی بی‌اندازه، و روضه سلطنت و جلالت روزافزون از رشحات فتح و فیروزی سرسبز و تازه. آب رودبار مخیّم نصرت‌مآب را نزاهت و خرمی افزوده و زلال دولت و اقبال از سرچشمه عنایت ذو الجلال بر جویبار روزگار فرخنده آثار گشوده، فسحت معسكر ظفرپناه چون عرصه امید بی‌كنار، در طول و عرض وسعت مجال مكنت و اقتدار وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ «3» جام‌های بلورین پر از لعل مذاب بر كف ساقیان صاحب جمال و ساغر امانی و آمال از زلال كرامت و افضال مالامال، از انتظام اسباب فرحت و سرور جنود محنت رخت بربسته و سپاه غم و اندوه پشت به هزیمت داده «4» و از صولت انتقام
______________________________
(1). ع: تیره.
(2). م: صدا.
(3). آل عمران/ 133.
(4). ع:- داده.
ص: 675
عساكر منصور، لشكر دشمن شكسته و بنیاد شوكت مخالف به كلی برافتاده، نوای مطربان خوش الحان زمزمه طرب و شادمانی در عشرتگاه ناهید انداخته و نغمه سرای بزم بهجت و اهتراز این ترانه دل‌نواز در پرده كامرانی ساخته.
[نظم]
كه جاوید صاحب‌قران شاد بادز عدلش جهان یكسر آباد باد
بر او آفرین از جهان‌آفرین‌كه نازد به فرّش زمان و زمین
زمین گلشن از پایه تخت اوست‌زمان روشن از پرتو بخت اوست
سر دشمنان باد خاك رهش‌سر تخت فیروزه عشرتگهش «1»
فلك بنده و اخترش یار بادخدای جهانش نگهدار باد براین منوال بیست و شش روز در آن محل دل‌فروز به عشرت و كامرانی بگذرانید- و للّه الحمد و المنة.

گفتار در «2» مراجعت رایت آفتاب اشراق حضرت «3» صاحب‌قران آفاق به مستقرّ سریر سلطنت و جلال «4» از دشت قبچاق‌

چون از عون عنایت الهی آن فتح ارجمند میسر شد و در آن حوالی و نواحی هیچ‌كس از مخالفان نه در بیابان و نه در جزیره‌ها نماند، رایات «5» نصرت‌شعار حضرت صاحب‌قران سپهر اقتدار محفوف به حفظ و تأیید پروردگار به صوب سمرقند كه محل استقرار سریر سلطنت معدلت آثار بود توجه نمود.
[نظم]
روان گشته در موكبش مه‌رخان‌چمان در ركابش شكر پاسخان
كله‌دار تركان زرین كمركمر بسته بر كوه سیمین ز زر عساكر منصور در عین رفاهیت و حضور و وفور بهجت و سرور كران تا كران
______________________________
(1). ع: عشرب كهن.
(2). الف:- گفتار در.
(3). الف:- حضرت.
(4). الف: جهانبانی.
(5). ع: رایت.
ص: 676
دشت و هامون فروگرفته، به سعادت روان شدند و در عیش و كامرانی منزل به منزل شادمان و خوشدل می‌رفتند. چه همه را از غنایم و فتوحات ثروت و مال و از برده و سراری محبوبان صاحب‌جمال حاصل شده بود و چون نشیمن دشتیان در آن بیابان بی‌پایان خرگاه كوترمه می‌باشد كه آن را چنان «1» ساخته‌اند كه از هم نمی‌گشایند و همچنان زده می‌نهند و برمی‌دارند و هنگام حركت و كوچ آن را بر گردون نهاده روان می‌شوند و مجموع آنها به‌دست تسلط و تصرف عساكر گردون‌مآثر آمده بود و هركس به كام دل ماه با منزل در كنار مراد «2» داشت.
[نظم]
عادت آنست كه چون مملكتی گردد فتح‌مال غارت شود و خانه بماند بر جا
و اندرین فتح ز اقبال شه عالم‌گیرمال با خانه و با خانه‌نشین شد یغما لاجرم كثرت سواد اردوی همایون به مرتبه‌ای رسیده بود كه اگر كسی وثاق خود گم می‌كرد به یك ماه و دو ماه بازنمی‌یافت، و چون به آب بیق «3» رسیدند، كونچه اغلان را كه مسكن اصلی او دشت بود، حب وطن راه صواب از دیده خرد پوشیده داشت كه «حبّ الشّی‌ء یعمی و یصم» 193 و از طریق وفا عدول نموده، با مردم خود راه گریز پیش گرفت و برفت.
[نظم]
به بیگانه مردم مكن اعتمادكه یابی در آخر خلاف مراد
یقین است و بی‌شبهه نزد خردبود میل اشیا سوی اصل خود 194 و چون از آب بیق «4» عبور نمودند، بعد از چند منزل، حضرت صاحب‌قران امیر حاجی سیف الدین و دیگر امرا را در اغرق گذاشته خود به تعجیل روان شد و در ضمان حفظ ذو الجلال به دولت و اقبال، مراحل و منازل آن بیابان پرخطر و چول‌های پرضرر قطع فرمود و در ذی‌قعده سنه ثلاث و تسعین و سبعمائه از صبران «5» گذشته به سعادت و سلامت به اترار رسید.
______________________________
(1). ع: چنان.
(2). ع:- مراد.
(3). ع: تیق.
(4). الف، ع: تیق.
(5). ع: صیران.
ص: 677
[بیت]
چشم بد ازین دولت پیروز لوا دوردر رفتن و بازآمدن رایت «1» منصور و چون از آنجا به سعادت نهضت فرموده، از آب سیحون عبور فرمود و سایه وصول بر خطّه فردوس آیین سمرقند انداخت، دیده اهالی مملكت از غبار موكب همایونش روشنایی یافت و اشعه آفتاب مسرّت و شادمانی بر خواطر و ضمایر اكابر و اصاغر آن دیار تافت؛ شهزادگان و آغایان و امرا و نویینان
[بیت]
برفتند یكسر همه با نثارثناخوان و شادان بر شهریار
فراوان زر و گوهر افشاندندبر او مدحت و آفرین خواندند و بعد از اقامت مراسم «2» نثار و تهنیت قدوم موكب فرخنده آثار، پیشكش‌های لایق و سزاوار به محل عرض رسانیدند و طوی‌های بزرگ مرتب داشته، به عیش و عشرت مشغول شدند.
[نظم]
سعادت به اقبال صاحب‌قران‌برآراست بزمی چو باغ جنان
سریر از نشست شه تاجورگذشته ز گردون به آیین و فر
ز هرسو امیران چرخ‌اقتداربه خدمت كمر بر میان بنده‌وار
مهیا و آماده اسباب عیش‌به جوی سعادت روان آب عیش
روان كرده ساقی سیمین‌عذاربه زرین قدح باده خوشگوار
مغنّی به ساز اندر آورده سازسرودش همین نغمه دل‌نواز
كه این دولت و شوكت بر كمال‌مبیناد از آسیب دوران زوال و چون چند روز در عیش و شادمانی، داد عشرت و كامرانی داده شد، امیرزاده میرانشاه برحسب اجازه و اشارت علیّه متوجه هرات گشت، و رایت آفتاب اشراق به‌طرف تاشكنت به عزم قشلاق نهضت فرمود و از آب خجند عبور نموده، صحرای یارسین مضرب خیام اقامت همایون گشت.
______________________________
(1). م: لشكر.
(2). ع: رسم.
ص: 678
و در محرم، سنه اربع و تسعین و سبعمائه امیر حاجی سیف الدین با اغرق و تمامی لشكر كه در صفر سال گذشته از تاشكنت روان شده بودند به همانجا رسیدند، چنانچه مدت آن یورش مبارك یازده ماه بود، مجموع دشت و صحرای آن ممالك از بسیاری گله و رمه كه از بقایای غنایم مانده بود مالامال گشت و عاطفت پادشاه «1» دریا نوال تمام شاهزادگان و خواتین و اشراف و اعیان مملكت را از فتوحات آن سفر همایون اثر «2» غلامان و دختران ماه‌رخسار و اسبان و گوسفندان بسیار به رسم ارمغانی، ارزانی فرمود و آن زمستان در آنجا به اقبال و كامرانی بگذرانید و در اول بهار كه سلطان هفت اقلیم گردون، سایه التفات بر محل شرف خویش انداخت، فرمانفرمای ربع مسكون از آنجا كوچ فرموده، متوجه مستقر سریر سلطنت شد و چون از آب خجند بگذشت خاطر «3» كامگار نشاط شكار فرمود، امرا و لشكریان برحسب فرمان به اقامت مراسم آن قیام نمودند [در موضع دزق، جرگه به هم آمد و جهانی از سباع و طیور و وحوش در عرصه آن صحرا به جوش آمده، مصدوقه وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ «4» معاین گشت. صید بسیار و نخجیر بی‌شمار به موجب اشارت فَاصْطادُوا «5» به تیر افگنده شد] «6» و شكاری بسیار انداخته شد.
______________________________
(1). ع: پادشاهانه.
(2). ع: اثر.
(3). ع:+ مبارك.
(4). تكویر/ 5.
(5). مائده/ 2.
(6). مطالب داخل كروشه فقط در نسخه «الف» است.
ص: 679

(794 ه. ق) گفتار در تفویض فرمودن حضرت صاحب‌قران گردون سریر، ایالت ولایت زابلستان به امیرزاده پیر «1» محمد جهانگیر

اشاره

چون صحرای آقار از فرّ وصول و نزول صاحب‌قران كامگار غیرت سپهر فیروزه حصار گشت، عاطفت پادشاهانه، ممالك محمود غازی را- انار اللّه برهانه- از غزنین و كابل تا حدود هند و قندهار، و آن ولایات و نواحی تا آب سند، نامزد امیرزاده پیر محمد جهانگیر فرمود و امرا و نویینان مثل عم‌زاده امیر سلیمان شاه، قطب الدین و علی غانجی پسر امیر موسی و بهلول پسر «2» محمد درویش برلاس و اسلام پسر ایلچی خواجه برلاس و تمور خواجه پسر آق‌بوغا و برات خواجه كوكلتاش و حسین صوفی- پسر غیاث الدین ترخان- و حبّی «3» خواجه- خویش امیر عباس- و اقبال شاه یرغوجی و شمس الدین اوچ‌قرا و سونج تمور تلبه «4» و دیگر فرزندان و برادران امرا با لشكری گران ملازم ركاب شاهزاده گردانید و مجموع خانه كوچ متوجه ضبط آن ولایت گشتند و حضرت صاحب‌قران ظفرقرین در ضمان «5» تأیید «6» رب العالمین روان شد و به تاریخ سنه اربع و تسعین و سبعمائه موافق پیچین‌ئیل، خطّه بهشت آیین
______________________________
(1). الف: پیر.
(2). ع:+ امیر.
(3). الف: جبّی.
(4). الف: تیلبه؛ ع: تیلیه.
(5). الف، م:- ضمان.
(6). الف: تأییدات.
ص: 680
سمرقند از فرّ نزول همایون غیرت سپهر برین گشت.
[بیت]
سعادت قرین و زمانه غلام‌همه كار دولت مهیا به كام و بعد از چند روز كمال عاطفت و رأفت حضرت صاحب‌قران چنان اقتضا فرمود كه در آن ولا بعضی از نبیرگان بزرگوار كه دراری سپهر شهریاری و درر بحر سلطنت و كامگاری بودند، برحسب اشارت «تناكحوا توالدوا تكثّروا» با كرایم جلایل در سلك ازدواج انتظام یابند، به سعادت و اقبال از شهر سمرقند بیرون فرموده «1» مرغزار كان‌گل محل نزول همایون گشت و فرمان قضا جریان به ترتیب طوی و سور و تهیه اسباب جشن و سرور نفاذ یافت.
[بیت]
غلامان شایسته كاردان‌ببستند بر رسم خدمت میان
یكی جشن شاهانه كردند راست‌مهیا در او هرچه اندیشه خواست بسیط زمین از كثرت سراپرده و بارگاه و خیمه و خرگاه چون راز در سینه محرمان آگاه پوشیده ماند و صحن هامون از بس تجمل و زینت گوناگون و انواع تعبیه‌های لطیف موزون حیرت‌فزای عقل ذوفنون آمد.
[نظم]
به آیین بزمگاهی ساز «2» كردندكزان فردوس را در باز كردند
شهنشه تكیه زد بر مسند نازبه عشرت رنج سوز و گنج‌پرداز
فروزان از جبنش فرّ شاهی‌زمین تا آسمان نور الهی
به گرد مسند عالم‌پناهش‌جهانی از بزرگان سپاهش
به رسم بندگی ایستاده برپای‌سر هریك ز «3» رفعت آسمان‌سای
به حشمت هریكی افراسیابی‌سپهر سروری را آفتابی
سراسر در نشاط كامرانی‌به فرّ دولت صاحب‌قرانی
______________________________
(1). ع: رفته.
(2). الف، م: راست.
(3). ع: به.
ص: 681 زمانه برگ عشرت ساز كرده‌فلك درهای دولت باز كرده «1»
شراب و شیره و اسباب مجلس‌فزون ز اندازه وهم مهندس
ز هرسو مطربان زهره آهنگ‌زده چنگ طرب در دامن چنگ
نواسازان نواها ساز كرده‌سرود خرّمی آغاز كرده «2»
به دست ساقیان ماه‌پیكرمی لعلی روان در كاسه زر
ز بس عیش و نشاط و شادمانی‌جهان را تازه شد رسم جوانی و حضرت صاحب‌قرانی در عین عشرت و كامرانی امیرزاده پیر محمد عمر شیخ و برادرش امیرزاده رستم را با دو دختر غیاث الدین ترخان و امیرزاده ابا بكر پسر امیرزاده میرانشاه را با دختر امیر حاجی سیف الدین به رسم شرع مطهر عقد بسته همه را كدخدا ساخت و زمان زمزمه تهنیت و خروش مباركباد در گنبد فیروزه‌فام سپهر انداخت.
[نظم]
نثارافگن شده گوهر نثاران‌ستاره بر مه و خورشید باران
طبق بر دست مروارید ریزان‌گهرچینان شده افتان و خیزان
در آن تاراج درهای زمین‌بوس‌ز لت معزول گشته چوب جاسوس «3»

گفتار در نهضت فرمودن حضرت صاحب‌قرانی به یورش پنج‌ساله‌

از حضرت تخت‌نشین كریاس جلالت اساس وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ «4» و فرمانده بارگاه رسالت‌پناه فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْكُمُ اللَّهُ «5» شاهسوار مضمار «أنا نبیّ السّیف» رازدار خلوت، «لی مع اللّه وقت» 195 و «الوقت سیف» 196- علیه من الصلوات أتمّها و ازكاها و من التحیات اعمّها و انماها- مروی‌ست كه «الجنّة تحت ظلال السّیوف» 197. ترجمه ظاهر حدیث مبارك آن است كه بهشت زیر سایه‌های
______________________________
(1). م: سرود خرمی آغاز كرده.
(2). م: ابیات 9 تا 11 را ندارد.
(3). م: جاوس.
(4). سبا/ 28.
(5). آل عمران/ 31.
ص: 682
شمشیرهاست و از خلال ظلال این مقال «1» فرخنده‌فال مانند آفتاب جهانتاب می‌درخشد كه روضه دولت و اقبال بی‌آب شمشیر نصرت‌مآب نضارت و سرسبزی نیابد و نهال امانی و آمال، بی‌آبیاری تیغ ضمیر «2» مثال، میوه پیروزی بار نیارد. هم از روی صورت بهشت امن‌وامان در ضمان شمشیر خسروان جهانبان برقرار ماند و هم از راه معنی، فردوس برین رهین تیغ سلاطین معدلت آیین تواند بود.
بر مسند حشمت و كامگاری، بختیاری تمكّن تواند یافت كه نفس ارجمندش از مشقت اسفار و اقدام نمودن بر اهوال و اخطار نیندیشد و سریر فرماندهی و جهانداری شهریاری را سزد كه همت بلند جنابش از مقاسات شدن حرب و دهشت پیكار نپرهیزد. چشم امید گیتی‌ستانی به مشاهده جمال مراد روشنایی یابد كه سرمه دیده دولت از غبار معركه سازد و دست آروزی جهانبانی به گردن عروس مقصود حمایل گردد كه با طلعت سپر «3» و قامت نیزه عشق بازد.
[بیت]
كسی به گردن مقصود دست حلقه كندكه پیش تیر بلاها سپر تواند بود بلندی و پایداری درخت بخت از سرافرازی سنان كشیده بالا دست دهد كه،
نهالی‌ست در بوستان ظفركه از جوی فتحش بود آبخور
چو در موسم كین بهار آوردسر دشمن ملك بار آورد و گشادگی چهره دولت از خم ابروی كمان چشم توان داشت كه به زبان زه در دهان سوفار این نكته معنی‌دار ادا می‌كند كه،
[بیت]
پشتم ز پی خدمت اسلام دوتاست‌پشت ظفر از كژی من گردد راست
سهمی ز سعادتم نصیب است و رواست‌قوسی‌ست كه مشتری او سعد «4» سماست و به صفیر تیر به گوش هوش راست‌روان طریق توفیق می‌رساند كه،
______________________________
(1). الف:- مقال؛ ع: مقام.
(2). ع: صیمران.
(3). الف، ع: سرو.
(4). ع: سما.
ص: 683
[رباعی]
من خود كج و راستان ز من راست روندداس ظفرم چو كشت دولت دروند
پشت از پی خدمت چو كنم خم «1» كه و مه‌از هر طرفی زمزمه زه شنوند قرار بر چهار بالش مفاخر و معالی به حركات متواتر و ركضات متوالی میسر شود، و عروج به ذروه معظمات مناصب و مناقب به ارتكاب شداید پیاپی و متاعب «2» متعاقب متمشی گردد، ماه از خمول و خفای محاق به سیر «3» شباروزی به مرتبه‌ای رسد كه نشیب و فراز آفاق از نور ظهور برافروزد و آفتاب از وبال دالی به روش بر توالی در بیت الشرف حمل، رایت افتخار و اقتدار برافرازد.
[رباعی]
خرم دل آن‌كه با غم یار بساخت‌با كام نشست هركه با كار بساخت
مه نور از آن گرفت كز شب نرمیدگل بوی از آن یافت كه با خار بساخت و از شواهد صدق این دعاوی كه انوار حكم از فحاوی آن لایح و لامع است آنكه حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان چون از یورش دشت قبچاق مقضی الاوطار، مظفر و كامگار مراجعت فرمود، همت عالی نهمتش مقتضی آن شد كه بر ممالك ایران كه سابقا تسخیر فرموده بود، گذاری فرماید و آن بلاد را از فساد بعضی «4» بی‌باكان كه در غیبت رایت ظفر پیكر به حكم
[بیت]
چو بیشه تهی گردد از نرّه‌شیرشغال اندر آید به بیشه دلیر سر تهور برداشته بودند و گردن جلادت برافراشته، به عطفه عنانی پاك سازد كه،
[بیت]
درخشیدن ماه چندان بودكه خورشید تابنده پنهان بود تواچیان را فرمان داد كه به اطراف و جوانب رفته لشكریان را جار رسانند، تا استعداد یورش پنج‌ساله كرده، متوجه پایه سریر خلافت مصیر شوند. در روز جمعه
______________________________
(1). ع: كج.
(2). ع:- متاعب؛ الف: مناعت.
(3). الف: بشیر.
(4). ع: افساد بعضی.
ص: 684
پانزدهم رجب سنه اربع و تسعین و سبعمائه موافق پیچین‌ئیل نهضت همایون به سعادت و اقبال اتفاق افتاد. هوا از حرارت تموز تافته و اژدهای رایت از نسیم فیروزی جان یافته و چون از غبار موكب همایون هوای بخارا مایه‌بخش مشك اذفر و عنبرسارا گشت.
[نظم]
بزرگان شهر آگهی یافتندسوی رایت شاه بشتافتند
به شكرانه جان را كشیدند پیش‌كه دیدند روی خداوند «1» خویش تمامی آن نواحی از دشت و صحرا، لشكر منصور فروگرفتند.
[نظم]
شهنشاه توران سپاهی كشیدكه چشم فلك طول و عرضش ندید
چنان شد ز گرد سواران جهان‌كه خورشید گفتی شد از آسمان و در آنجا یكشنبه غره شعبان، مزاج مبارك حضرت صاحب‌قران را عرض مرضی طاری شد «2» و بدان التفات ننموده كوچ فرمود، و چون به جوی زر- كه از ولایت بخارا است- فرود آمد زحمت روی به تزاید نهاد و سورت مرض اشتداد پذیرفت. خواتین و فرزندان را طلب فرمود و حضرات علیا «3» سرای ملك خانم و تومان‌آغا و خدر معلّی سلطان بخت بیگم با سایر فرزندان و خواتین از سمرقند به تعجیل شتافته در پایه سریر اعلی حاضر شدند و فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه امیرزاده محمد سلطان كه به رسم منغلای از پیش رفته بود و از جیحون گذشته، لشكر را به موضعی كه رسیده باشد بگذارد و جریده بازگردد.
و عجب حالتی حیرت‌زای و مشكل قضیه‌ای دهشت‌افزای، ذاتی كه سلامتی عالمی در سلامت او بود از كسوت صحت عاری ماند و وجودی كه نظام سلسله وجود از میامن عدالت او سمت انتظام داشت از حلیه اعتدال عاطل گشت. اطبّای حاذق از ترك و تاجیك جمع آمدند و امیر حاجی سیف الدین بر سر ایشان ایستاده
______________________________
(1). م: شهنشاه.
(2). م: گشت.
(3). ع: عالیات.
ص: 685
به ترتیب ادویه و اشربه و وظیفه معالجه كما ینبغی قیام نمودند. خواتین و فرزندان و امرا و نویینان از پرتو صفای عقیده حضرت صاحب‌قران می‌دانستند كه قانون شفا جز از دار الشفای وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ «1» چشم نتوان داشت و هر دارو كه نه طبیب لطف اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ «2» در مطبّه وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ «3» كرامت فرماید سودمند نیاید. فرموده طبیب دل‌ها و حبیب خدا- علیه شرایف الصلوات و كرایم التحیّات- كل صباح و مساء كه «داووا مرضاكم بالصّدقة» 199 پیشنهاد همت خود ساخته، دست تصدّق از سر اخلاص برگشادند و به مزارات شریفه و مواضع متبركه، بسی هدایا و صلات فرستادند. فقرا و صلحا و عجزه و مساكین را صدقات وافر از زر و نفایس و ذخایر ارزانی داشتند و اسبان نامدار و بارگیران خاصه، قربان كرده به مستحقّان قسمت كردند.
میامن دعوات صالحات كه صافی‌دلان و گوشه‌نشینان از برای صلاح كار جهان و جهانیان بدان مواظبت می‌نمودند به ظهور پیوست و بركات صدقات كه «الصّدقة تزید فی العمر» 198 كارگر آمد و در شب یكشنبه منتصف شعبان- كه به شب برات موسوم است- برات صحت ذات و مزید حیات آن حضرت مكرمت آیات در دیوان وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ «4» اطلاق رفت و روز یكشنبه پانزدهم شعبان مزاج همایون رو به صحت نهاد «5».
[بیت]
نگویم مزاجش گرفت اعتدال‌كه عالم شد ایمن ز بیم زوال خلایق را حدایق آمال و بساتین امانی از شقایق بهجت و ریاحین شادمانی آراسته گشت و از صدای شكر و ادای شكرانه گوش فلك پرسپاس و دامن زمانه پرخواسته شد
[بیت]
شكر ایزد را كه ذات خسرو گیتی‌پناه‌حلّه صحت ز نو پوشید از لطف اله و چون مزاج مبارك به حال استقامت بازآمد، اشارت علیّه به صدور پیوست كه
______________________________
(1). اسراء (بنی اسرائیل)/ 82.
(2). شوری/ 19.
(3). شعراء/ 80.
(4). بقره/ 186.
(5). م:- «اطلاق رفت .... نهاد».
ص: 686
امیرزاده محمد سلطان جهت ضبط لشكر منغلای از پیش روان گردد و در روز چهارشنبه بیست و پنجم ماه به مباركی و سعادت نشاط حركت فرموده بر سبیل طوف سوار شد. دیده روزگار از مشاهده سلامتی ذات بزرگوارش روشنایی یافت و دل صغار و كبار از میامن صحت مزاج خسرو سپهر اقتدار مسرور و شادمان گشت، و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «1».

گفتار در نهضت فرمودن حضرت صاحب‌قران فریدون فرّ، بعد از صحت از جوی زر

روز دوشنبه غره ماه مبارك رمضان، خاطر خطیر از نو ملتفت انتظام اسباب سفر شد و روز شنبه ششم همان ماه گورگه زده به اسعد طالع و ایمن فال كوچ فرمود و به سعادت و اقبال روان شد. جنود فتح و فیروزی از یمین و یسار و میامن آثار سعود سماوی قرین رایت نصرت‌شعار و برحسب فرمان مطاع، امیر حاجی سیف الدین متوجه سمرقند شد و روز چهارشنبه دهم ماه موضع آمویه مخیّم نزول همایون گشت و در آنجا مهد علیا «2» سرای ملك خانم و تومان‌آغا را با تمامی آغایان به سمرقند بازگردانید و موكب ظفرقرین از آب جیحون گذشته به قرب قلعه آمویه فرود آمد و روز آدینه شاهزاده جوان‌بخت شاهرخ را اشارت فرمود كه به سمرقند معاودت نماید.
[نظم]
طلب كرد سلطان صاحب‌قران‌گرامی خود را چو می‌شد روان
به بر درگرفت و رخش بوسه دادز مهرش به هنگام غم كرد شاد
به هرگونه لطفش چو خشنود كردسپردش به یزدان و بدرود كرد در همان جمعه كه شاهزاده به صوب سمرقند توجه نمود،
[بیت]
روان شد جهاندار گیتی‌گشای‌به چول اندر آمد به عون خدای
______________________________
(1). فاتحه/ 2.
(2). الف، ع: اعلی.
ص: 687
[رایت فتح آیت در ضمان حفظ و تأیید ملك منان ویران كرده و به چول ماخان درآمده، روان شد و روز سه‌شنبه سلخ رمضان از مرو عبور نموده در ماخان اتفاق نزول افتاد و چهارشنبه غره شوال بعد از اقامت نماز عید، به مباركی كوچ فرمود و در آنجا مهد اعلی خانزاده از هرات آمد] «1» و بعد از طی منازل از ماخان و ابیورد گذشته در سه‌شنبه سلخ رمضان از یاسی دبان عبور فرمود و روز چهارشنبه غرّه شوال مبارك مستهل فرخنده استكمال در آن یورت به اقامت نماز عید و عرض رازونیاز بر حضرت فعّال «2» مایرید و تقدیم سایر مراسم و آداب آن روز سعید قیام نمود و از آنجا به مباركی كوچ كرده در موضع یلغزیغاج خبوشان به امیرزاده محمد سلطان كه به رسم منقلای از پیش روان شده بود و در آنجا توقف نموده، ملحق شد و امیرزاده پیر محمد جهانگیر با لشكر كیهان‌گیر و امیر جهانشاه با سپاه پیش از وصول رایت فتح آیت برحسب فرمان از قندز «3» و بغلان به منقلای پیوسته بودند و خدر معلّی خان‌زاده نیز از هرات احرام استلام قوایم سریر خلافت مصیر بسته، رسیده بود و در آنجا حضرت صاحب‌قرانی را طوی داد و پیشكش‌های لایق كشید.
صاحب‌قران دریا نوال به سعادت و اقبال از آنجا نهضت فرمود و روز دوشنبه بیستم شوال به حوالی استراباد رسید و كنار آب جرجان مضرب خیام نزول فرخنده گشت. و در همان روز شعبه دوحه جلالت و رسالت سید بركه كه سید غیاث الدین پسر سید كمال الدین را با نثار و پیشكش همراه آورده، به عز بساطبوس رسانید و سخن سید كمال الدین 200 را در پایه سریر اعلی عرضه داشت. فحوای قصه آن‌كه:
«سید كمال الدین در مقام مطاوعت و فرمانبرداری است و كمر انقیاد و اذعان بر میان جان بسته خراج قبول می‌كند و به اقامت مراسم هواداری و خدمتكاری التزام می‌نماید». عاطفت پادشاهانه سید غیاث الدین را به مزید نوازش و اكرام اختصاص بخشید. و چون موكب ظفرقرین به استراباد رسید، پیر پادشاه «4» پسر لقمان پادشاه «5» كه بعد «6» از وفات پدرش حضرت صاحب‌قران او را به‌جای پدر نصب فرموده بود،
______________________________
(1). [] فقط «الف».
(2). الف: تعالی.
(3). ع: قندهار.
(4). كلكته، م: پاشا.
(5). كلكته، م: پاشا.
(6). م:- بعد.
ص: 688
وظایف خدمات پسندیده از طوی و پیشكش و آنچه از لوازم نیكو بندگی تواند بود به تقدیم رسانید.
شعر
فخری‌ست بندگان را در بندگی سلطان‌ورنه چه آید از مور شایسته سلیمان

گفتار در تسخیر آمل و ساری و قلعه ماهانه‌سر

چون رایت نصرت شعار سه كوچ از استراباد پیشتر رفت، جنگلی عظیم پیش آمد كه از تشابك اشجار، باد از آنجا گذار دشوار توانستی و خیال شبرو در خلال آن چون ماهی در شست گرفتار آمدی. یرلیغ عالم مطاع به نفاذ پیوست كه شیران بیشه پیكار، یعنی لشكریان شیرشكار، درختان بیشه بریده در آن جنگل راهها بگشایند.
برحسب فرمان قضا جریان سه راه بگشادند عرض هریكی از آن یك تیر پرتاب.
رأی رزین راه میانین را جهت عبور لشكر قول تعیین فرمود و دو راه دیگر جهت مرور جوانغار و برانغار مقرر شد، و بدین طریق جنگل می‌بریدند و می‌رفتند. و چون به ساری رسیدند معلوم شد كه سید كمال الدین از نقصانی كه قدر و منزلت او را مقدّر بود، گریخته پیش سید رضی الدین به ماهانه‌سر نقل كرده است. و ماهانه‌سر قریه‌ای‌ست در چهار فرسخی آمل به جانب بحر واقع شده و به قرب آن برفراز بلندی‌ای، حصنی حصین ساخته بودند كه از یك‌طرف به دریا پیوسته بود و دیگر جوانبش مغاك بود و مواضع پست كه هم از آب دریا هنگام موج در آن می‌ریخت تا نزدیك‌یك میل حكم دریا داشت، چنانچه آب محیط بود به قلعه از جمیع جوانب و پیرامن حصن «1» درختهای بلند به نزدیك یكدیگر فروبرده بودند و خلال آن را از شاخ‌های درخت كه «2» برهم بافته بودند «3» استوار ساخته و به این تعبیه حصاری دیگر برافراخته و در آن‌وقت «4» حكّام آمل و ساری با مجموع خویشان و متعلّقان و مردان كار و هرچه داشتند از ذخایر و نفایس به آن قلعه رفته بودند و سایر متموّلان آن دیار
______________________________
(1). ع: حصار.
(2). الف، ع:- كه.
(3). ع:- بودند.
(4). ع:- وقت.
ص: 689
حتی تجار كه از اطراف به آن ولایت رسیده بودند تمام اموال خود را به استظهار مناعت حصار به آن قلعه درآورده بودند 201. لاجرم از نقود و اجناس به تخصیص نقره و زر چندان در آنجا جمع شده بود كه محاسب وهم به انامل قیاس و تخمین، عقد شمار آن نتواند كرد.
حضرت صاحب‌قران چون از آن حال آگاهی یافت به سعادت و اقبال روان شد و عساكر گردون مآثر در آن گل‌ولای جنگل بریده می‌رفتند، روز سیوم به آمل رسیدند. از پایه سریر اعلی حكم قضا مضا صادر شد كه سید غیاث الدین برود و پدرش را نصیحت كرده بیاورد، و چون حكایت سوء اعتقاد و قبح سیر و افعال آن طایفه «1» به تواتر پیوسته بود غیرت اسلام و عصبیت دین چنان تقاضا كرد كه به زبان پسرش بر سبیل تغیر و سرزنش این پیغام گزارش پذیرد كه مردم ولایت تو همه بدمذهب‌اند و هیچ‌مسجد ندارند و از رسم جمعه و جماعات هیچ‌اثری نیست بلكه به ادای فرایض و سنن اصلا قیام نمی‌نمایند و اگر كسی به بانگ نماز مشغول می‌شود، او را ایذا می‌كنند و به مرتبه قتل می‌رسانند؛ دریغ اسم سیادت كه بر توست. و چون سیدزاده را روان گردانیدند، فرمان لازم الاتّباع نفاذ یافت كه تمامی لشكر در آمل تغار بریزند و چون به امتثال امر مبادرت نموده، برحسب فرموده به تقدیم رسانیدند و از آنجا روان شدند و جملگی لشكر، توره «2» انداخته هر بیشه و جنگل كه پیش می‌آمد می‌بریدند و خاروخاشاك و چوب آن را بر آب‌ها و لای‌ها می‌انداختند و می‌گذشتند و آن بیشه‌های بی‌پایان كه زمینش چون چشم نابینا نه در روز از نور آفتاب بهره داشت و نه در شب از شعاع ماه و ستارگان حظی، همه را صحرا ساخته هر روز مقدار یك فرسخ كوچ می‌كردند و چوب و خس بر بالای لای و گل انداخته فرود می‌آمدند، روز شنبه بیست و ششم ماه ذی‌قعده، قراولان از طرفین به‌هم رسیده جنگی عظیم واقع شد.
[نظم]
خروش آمد و ناله كرّنای‌همی كوه را دل برآمد ز جای
______________________________
(1). ع:+ بی‌باك.
(2). ع: نوره.
ص: 690 سپاه از دو جانب درآمد به جنگ‌ز هرسو روان گشت تیر خدنگ
بكشتند چندان ز هردو گروه‌كه شد خاك دریا و هامون چو كوه حبّی خواجه پسر شیخ علی بهادر در آن مصاف، داد مردی و مردانگی داده به حكم،
[مصراع]
مرا نام باید كه تن مرگ راست
203 حیاتی فانی را از برای ذكر جمیل كه عمر ثانی «1» است فدا كرد.
[مصراع]
نمرد آنكه نامش به نیكی برند
202 بعد از سه روز سید كمال الدین دراز و مولانا عماد الدین به پایه سریر خلافت مصیر آمدند و زبان استكانت به تضرع گشاده، امان طلبیدند. حضرت صاحب‌قران فرمود كه: «ملتمس شما مبذول می‌دارم مشروط بر آن‌كه سادات- كه ولاة این ولایت‌اند- هریك یكی از فرزندان خود با مال ولایت پیش ما فرستند تا ملازم باشند و پدران ایشان را تسكین خاطر حاصل شده ایمن گردند و اعتماد كرده بی‌حجاب بیایند».
و چون ایشان «2» این سخن برسانیدند، تیرگی دیده دولت آن گروه كوتاه‌بین طریق صواب از نظر بصیرت ایشان پوشیده داشت و به خیال محال- كه خرد به قهقه افسوس بر آن می‌خندید- در حال، نقاره زده اظهار مخالفت كردند. صاحب‌قران گیتی‌ستان به پیر پادشاه «3» و ارغون شاه بوردالیغی و نادر شاه قراكولی و شیخ علی آمویی را با كشتی‌بانان جیحون و رعداندازان و نفطاندازان از راه كنار دریای قلزم بفرستاد كه كشتی‌های دشمنان را به دست آورده، روی جلادت به تسخیر حصار ماهانه‌سر آورند.
ایشان برحسب فرموده برفتند و به نیروی دولت قاهره، كشتیهای مخالفان را به دست آوردند و بی‌توقف ترتیب قوشون‌ها كرده، مردان كار با توق‌ها و علم‌ها و
______________________________
(1). ع: باقی.
(2). ع:- ایشان.
(3). ع، م: پاشا.
ص: 691
نقاره و نفیر به كشتی‌ها درآمدند، روی دریای قلزم از برق جبه و شمشیر چون آفتاب می‌درخشید و از غریو گورگه و كوس و خروش گیر و دار پردلان آهن‌پوش، گوش زمانه می‌درید. و چون رایت نصرت‌شعار سایه وصول بر آن حصار انداخت برطبق فرمان قلعه ماهانه‌سر را در میان گرفتند و جنگی واقع شد كه نه دست زبان به دامن تقریر آن رسد و نه زبان خامه را تحریر شرح آن دست دهد.
[بیت]
نه زان‌گونه پیكاری آمد پدیدكه مشروح گردد به گفت و شنید
برافروخت آتش ز دریای آب‌تو گفتی كه دارد قیامت شتاب عاقبت الامر مبارزان سپاه ظفرپناه به فرّ اقبال روزافزون شاه، حصار بیرون را مسخر كردند و خصمان از بیم جان به اندرون گریختند، روز شنبه غرّه ذی‌حجّه صاحب‌قران كامگار به عون تأیید پروردگار سوار شده روی دولت به جانب «1» حصار آورد. زهره مخالفان از هیبت شكوه آن حضرت آب گشت و جان و جنان دشمنان از غایت دهشت و خوف در قلق و اضطراب افتاد. به ضرورت از حصار بیرون آمده، گروه‌گروه روی ضراعت به حضرت گردون بسطت نهادند.
[نظم]
رخشان شد از سپهر امید اختر مرادبشكفت در ریاض امانی گل ظفر
اسلام گشت خرم و آفاق پرسرورچشم حسود كور شد و گوش خصم كر صاحب‌قران دین‌پرور، اوایل «2» ملاقات به واسطه عقاید بد كه نسبت به ایشان می‌كردند همه را تهدید فرمود و سخنان قهرآمیز گفت و در آخر به سبب سیادت، ایشان را به حسن اكرام و بذل انعام نوازش تمام ارزانی داشت و برحسب نص وَ تَواصَوْا بِالْحَقِ «3» ایشان را بر سلوك طرق مستقیم تحریص فرمود كه از معتقدات فاسده به كلی رجوع می‌باید كرد و بعد از این طریقه ستوده اهل سنت و جماعت پیش می‌باید گرفت 204 و علماء و صلحاء را تعظیم كردن و حرمت داشتن و فرزندان را
______________________________
(1). ع:- به جانب.
(2). ع: اول.
(3). عصر/ 3.
ص: 692
به تعلیم علوم شرعی ترغیب نمودن و بر آن گماشتن كه از اهل اسلام علی الخصوص منتسبان دودمان پیغمبر- علیه الصلوة و السلام- غیر از این پسندیده نیفتد؛ و بعد از نوازش و نصیحت، ایشان را به قلعه ساری فرستاد و فرمان شد كه نیكو محافظت نمایند و چند روز در آنجا توقف فرمود و از قلعه چنانچه شرح داده شد اموال بسیار متجاوز از حدّ شمار در تحت تصرف آمده بود 205، قلزم مكرمت پادشاه دریا نوال موجی زد و كشتی‌ها را از آن پر ساخته كشتی كشتی به «1» امرا و لشكریان انعام فرمود.
[بیت]
گر دل و دست بحر و كان باشددل و دست خدایگان باشد 208 و به اشارت رأی رزین آن حصن حصین را بعد از آنكه به جاروب تاراج پاك ساخته بودند توده خاك ساختند و هنوز بر آن حال است و چون مكرر از هر زبان به مسامع علیّه رسیده بود كه در آن ولایت مردم بد اعتقاد فدایی بسیارند، یرلیغ لازم الاتّباع از موقف جلال صدور یافت كه هركس كه به اسم سیادت متّسم باشد از میان سپاهیان و عوام بیرون آورده، حاضر گردانند 207 و كافه بدكیشان را به حسام انتقام شربت حمام بچشانند. امر عالی به نفاذ پیوست و آن نواحی از شرّ فساد آن طایفه گمراه مباحی كه اگر ورقی به دست غریبی بیافتندی، به تهمت آنكه فقیه و طالب علم است، خون او را هدر دانستندی برست و به تخصیص شیخ علی بهادر جهت انتقام قتل پسرش حبّی خواجه و اسكندر شیخی از برای پدرش افراسیاب 206 و دیگر خویشان كه درویشان سید قوام الدین ایشان را كشته بودند و آمل را فروگرفته، قتل بسیار كردند و حكم شد كه سید كمال الدین را با اهل‌وعیال در كشتی نشانده به خوارزم برند و فرزندانش سید مرتضی و سید عبد اللّه را با پسران و جمعی مردم از سمرقند گذرانیده به تاشكنت روانه سازند، برحسب فرموده كاربند شدند.
______________________________
(1). م: بر.
ص: 693

795 ه. ق) گفتار در فرستادن فتح‌نامه‌ها به تختگاه و طلب داشتن فرزندان و خواتین عصمت‌پناه‌

اشاره

چون ممالك مازندران به كلی مسخّر شد، حضرت «1» صاحب‌قران «2» بشارت فتح ساری و آمل و ماهانه‌سر و توابع با بیلاكات ارجمند به سمرقند ارسال فرمود و فرزند «3» كامكار امیرزاده شاهرخ و نبیرگان عالی‌مقدار امیرزاده خلیل و امیرزاده رستم و سلطان حسین نبیره امیر موسی كه دخترزاده حضرت صاحب‌قرانی بود و خدر معلّی بیكسی «4» سلطان دختر امیرزاده میرانشاه و حضرات خواتین سرای ملك خانم و تومان‌آغا و دیگر آغایان را طلب فرمود و در ماه محرم سنه خمس و تسعین و سبعمائه فرمان داد كه در موضع شاسمن «5» از نواحی جرجان، سرایی عالی بساختند و داروغگی ساری را به جمشید قارن- كه از قاین قهستان بود- تفویض نمود. و چون سادات آنجا پدر و برادر اسكندر شیخی را به غدر كشته بودند و آمل را از ایشان گرفته و او گریخته بود و مدتی به ملازمت موكب همایون مشرف گشته، در این وقت عاطفت پادشاهانه آمل را به او ارزانی داشت و به سعادت و اقبال معاودت فرموده، بیستم ماه به شاسمن «6» در آن سرای نزول كرد و تواچیان را به اطراف روانه داشت تا
______________________________
(1). ع:- حضرت.
(2). ع:+ كامران.
(3). الف، ع: فرزندان.
(4). ع: بیكی.
(5). ع: شاسمان.
(6). ع: شاسمان.
ص: 694
عساكر منصوره كه به هر جانب رفته بودند همه را به پایه سریر اعلی جمع آوردند.
[بیت]
سپاه پراكنده را جمع كردزمین آهنین شد هوا لاجورد و بشارت فتح كه به مستقرّ سریر سلطنت فرستاده بود، روز سه‌شنبه هژدهم «1» ذی الحجه سنه اربع و تسعین سبعمائه با تحف و هدایا به دار السلطنه سمرقند رسید.
[نظم]
گوش گردون پر بشارت شد كه از تأیید حق‌صبح فیروزی دمید از مطلع امن‌وامان
شاه مشرق را كه در مغرب امان از عدل اوست‌فتح گشت از تازه یكسر كشور مازندران
از نسیم گلشن دولت معطر گشت ملك‌وز فروغ كوكب نصرت منوّر شد جهان غنچه امید همگنان در گلبن مراد دهن به خنده دوستكامی بگشاد و همه را بهار بهجت و شادمانی از شاخسار آمال و امانی سر برزد. آورنده خبر فتح را چندان سونچی فتوح شد كه لشكری را از فتح كشوری دست ندهد و به شكرانه، چندان صلات و صدقات به مستحقّان رسید كه مساكین و فقراء در انتظام اسباب جمعیت و كامرانی با اغنیاء برابر گشتند.
مهد اعلی سرای ملك خانم و تومان‌آغا با دیگر خواتین و شاهزادگان كه اشارت علیّه حضرت صاحب‌قران، به طلب ایشان صدور یافته بود، روز دوشنبه بیست و چهارم ذی الحجه از دار السلطنه سمرقند به مباركی بیرون آمدند و آن شب در موضع توتك «2» نزول كردند و روز سه‌شنبه باران و برف بسیار ببارید و سرمایی عظیم پیدا شد.
[نظم]
برآمد سحابی ز دریای ژرف‌فروریخت باران بپاشید برف
از آن برف سر در جهان داشته‌دره تا گریوه شد انباشته
ز باریدن ابر كافوربارسمن رست از دست‌های چنار
______________________________
(1). م: هشدهم.
(2). ع: تولك.
ص: 695
آن روز آغایان و شاهزادگان به موضع شادمان درآمده به خانه‌ها فرود آمدند و در روز چهارشنبه از آنجا كوچ كرده، به محلی كه به دمشق معروف است در خانقاهی كه از مستحدثات حضرت صاحب‌قرانی است نزول كردند و دو سه روز در آنجا توقف نمودند و چون هوا گشاده گشت، به سعادت و اقبال نهضت نموده، باز روان گشتند. و چون سیوم روز به قرشی رسیدند كسی از پیش حضرت صاحب‌قرانی آمد كه فرزندان و آغایان آغرق گذاشته، به تعجیل بیایند. و چون در آن ولا امیرزاده شاهرخ را كه قرّة العین دولت این دودمان ثابت اركان است، عارضه درد چشمی طاری شده بود، شتاب كردن در سیر تعذری داشت، منازل و مراحل به آهستگی قطع كرده می‌رفتند. روز دوشنبه شانزدهم محرم سنه خمس و تسعین و سبعمائه از آب آمویه عبور نموده، فرود آمدند و از آنجا متصل ایوار و شبگیر «1» كرده [و از مرو گذشته] «2»، روز شنبه «3» به ماخان رسیدند، و رمدی كه شاهزاده جوان‌بخت را روی نموده به كلی زایل شد.
مهد اعلی سرای ملك خانم عرضه داشتی به حضرت صاحب‌قرانی نوشت، مشتمل بر خبر سلامتی تمام فرزندان و عرض صورت حال كه: «چون حكم واجب الاتّباع رسید برحسب فرموده بی‌توقف روان شدیم و چون به قرشی رسیدیم اشارتی كه در باب استعجال نمودن در سیر فرموده بودند، سمت وصول یافت، لیكن به‌واسطه رمدی كه قرّة العین سلطنت امیرزاده شاهرخ را عارض شده بود، تعجیل نمودن میسر نمی‌شد و این زمان بحمد اللّه تعالی آن زحمت به شفای كلی مبدول گشت، به شتاب هرچه تمام‌تر می‌آییم».
و چون عرضه داشت ارسال نمود، از آنجا كوچ كرده به دیه هندوان فرود آمدند و در آنجا آغایان و شاهزادگان آغرق را گذاشته به تعجیل تمام متوجه شدند و شب و روز رانده، بعد از سیزده شبانه‌روز به موضع چیلان «4» رسیدند و حضرت صاحب‌قرانی از راه عطوفت و مهربانی ایشان را استقبال فرموده در آنجا به یكدیگر رسیدند. آن حضرت فرزندان را كنار گرفته، دیده دولت روزافزونش كه از
______________________________
(1). ایوار به معنای حركت در روز است و شبگیر حركت در شب.
(2). [] فقط در نسخه «الف».
(3). ع: دوشنبه؛ م:- شنبه.
(4). الف: جیلان؛ ع: جیلاون.
ص: 696
كسر اهل عناد و فتح بلاد روشن شده بود، از مشاهده طلعت اولاد و احفاد روشنایی افزود و آغایان و شاهزادگان نثارها كردند و پیشكش‌های ارجمند كشیدند. در عین اشتغال به عیش و طرب از آنجا كوچ كردند و به شاسمن «1» آمده، به سعادت و اقبال نزول فرمودند و اسباب عشرت و كامرانی برحسب دلخواه مهیا و ملتئم و امور سلطنت و گیتی‌ستانی در سلك مكنت و اقتدار متسق و منتظم، ریاض پادشاهی از چشمه‌سار فتح و ظفر سرسبز و شاداب و اركان دولت و مطیعان بارگاه كیوان رفعت طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ «2» وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ «3».

گفتار در توجه حضرت صاحب‌قرانی به صوب فارس و عراق نوبت ثانی‌

چون علوّ همت صاحب‌قران رفیع منزلت روا نمی‌داشت كه در هیچ حال اوقات همایون به مجرد عشرت و شادمانی و بهجت كامرانی گذرد، هم در اوایل زمستان كه آفتاب هنوز در اواخر جدی بود، حدود عزیمت ممالك فارس و عراق- كه بی‌تكلف واسطه عقد بلاد و امصار است- تشحیذ فرمود.
[نظم]
دگر ره به فرمان صاحب‌قران‌ببستند گردان توران میان
دلاور سواران كوپال‌گیربرآهخته شمشیر و بربسته تیر و امیرزاده محمد سلطان و بردارش امیرزاده پیر محمد را به رسم منقلای روانه گردانید و شیخ علی بهادر و سونجك بهادر و تمور خواجه آق بوغا و مبشر و دیگر امرا را ملازم ركاب ایشان ساخت و تمام عساكر گردون مآثر را از هر ده مرد سه نفر اختیار فرموده در روز پنجشنبه بیست و چهارم صفر سنه خمس و تسعین و سبعمائه از مازندران در ضمان عون و تأیید مهیمن دیّان تعالی و تقدّس روان شد.
[بیت]
مگر موكب شاه بود آسمان‌كه ناسود برجای خود یك زمان
______________________________
(1). ع: شاسمان.
(2). رعد/ 29.
(3). آل عمران/ 195.
ص: 697
و امیر یادگار برلاس و جهانشاه بهادر «1» و امیر شمس الدین عباس و حاجی محمود شاه و اوچ‌قرا را جهت ضبط آغرق و نسق لشكر بازداشت كه از عقب به آهستگی بیایند و از مخدرات تتق عظمت و جلال، سرای ملك خانم و تومان‌آغا را به آغرق بگذاشت و چلپان ملك‌آغا و در سلطان‌آغا را نصرت‌آسا مصاحب موكب همایون گردانید و امیرزاده شاهرخ را نیز منقلای ساخت و از ییلاق ولی گذشته در دامغان و سمنان و ری و شهریار تمام لشكر را تغار داده، می‌گذشت و «2» امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیر محمد كه از پیش رفته بودند، چون به قزوین رسیدند، خواجه شیخ شهسوار را- كه حاكم آنجا بود- به جنگ گرفته پیش شاهزادگان آورد و او را به حضرت صاحب‌قران فرستادند و از آنجا متوجه سلطانیه شدند و آقچكی كه والی سلطانیه بود وفات یافته بود و ارتق «3» شاه نوكر او قایم‌مقام او شده، چون لشكر منصور به آنجا رسید، قلعه را گذاشته رو به گریز نهاد.
[بیت]
مور كی مرد پای پیل بودپشه كی مرد جبرئیل بود 209 شاهزادگان یك هفته آنجا توقف نمودند و سپاه را تغار داده و قلعه را ضبط نموده، روی جلادت به سعادت به صوب «4» بغداد آوردند، چون به كردستان رسیدند، مولی از حضرت صاحب‌قران بیامد و فرمان رسانید كه ایشان به اتفاق از راه چمچمال «5» روانه شوند. برحسب فرموده از آنجا مراجعت نموده به حصار سنقر رسیدند و غلات آن را خورانیده غارت كردند.
[شعر]
همه بوم بدخواه بیدادگرشد از صدمه قهر زیر و زبر
همه كشت شد طعمه چارپای‌نماند اندر آن مرز چیزی به‌جای و هنگام صبح كه وقت كوچ بود، كسی دیگر از حضرت صاحب‌قران رسید و خبر رسانید كه كردان آن نواحی را به ربقه مطاوعت درآورده، مطیع و منقاد گردانند
______________________________
(1). ع:- جهانشاه بهادر.
(2). ع:+ چون.
(3). الف: از؛ ع: ازنق.
(4). م:- بصوب.
(5). الف: چجچمال؛ م: چیچمال.
ص: 698
و هركه مخالفت ورزد و تمرد نماید ولایت او را غارت كنند «1» و تمام كوه و دشت آن جانب را از خبث وجود مفسدان و راهزنان پاك سازند؛ و برحسب فرمان واجب الامتثال روان شدند و چون به چمچمال «2» و كوه بی‌ستون رسیدند، سونجك بهادر و تمور خواجه آق‌بوغا و مبشر بهادر با لشكری به طرفی دیگر از كردستان به ایلغار روانه شدند و شاهزادگان متوجه دربند تاشی «3» خاتون گشتند و چون به آنجا رسیدند، یكی از سرداران آن طرف به طمع آن‌كه آن ولایت به دست آورد گریخته پیش شاهزادگان آمد و تقریر كرد كه: «راههای این ولایت كسی بهتر از من نمی‌داند، اگر فرمان شود غجرچی شوم و وظیفه بندگی بجای آورم». امیرزاده محمد سلطان او را نوازش فرمود و خلعت و كمربند و شمشیربند «4» و بار «5» طلا ارزانی داشت و شیخ علی بهادر را منقلای ساخته، غجرچی را با او روانه گردانید.
ابراهیم شاه- كه حاكم آنجا بود- به مقام اطاعت و انقیاد درآمده، پسر خود سلطان شاه را با اسبان تازی و تقوزهای مناسب و پیشكش‌های لایق به حضرت شاهزادگان فرستاد و چون به سعادت بساطبوس استسعاد یافته، تحف و هدایا برسانید و بهادران را نیز به تحفه‌های مناسب خشنود گردانیده، امیرزاده محمد سلطان كس فرستاد و شیخ علی بهادر را بازخواند. جهان‌پهلوان برحسب فرموده مراجعت نمود. در اثنای راه به منزلی كه فرود آمده بود و به آش خوردن مشغول شده، غجرچی كه همراه داشت چون از مقصود خود ناامید گشته بود، به فریب نفس بداندیش، كاردی بی‌خبر به او زد و آن شیر بیشه شجاعت به روباه بازی سگ نفسی بر خاك هلاك افتاد. آری به كرّات و مرّات در میان چندین شمشیر و سنان و نیزه‌های سبك حمله و گرزهای گران به مردی درآمده بود و دستبردها نموده
______________________________
(1). ع: نمایند.
(2). الف: چجچمال؛ م: چیچمال.
(3). ع: باشی.
(4). الف: كمر و خلعت؛ ع:- بند؛ یار صحیحتر به نظر می‌رسد.
دست زمانه پاره شاهی نیفكندبر بازویی كه آن نكشیدست بار تیغ
(5). الف+ به.
ص: 699
و سر به سلامت بیرون برده و چون وعده لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «1» دررسید به زخم كاردی جان بسپرد.
[بیت]
چنین است این منزل پرهوس‌نماند در او جاودان هیچ‌كس و هم در آن زمان غجرچی بدكردار را به عقوبت هرچه تمام‌تر به قتل آوردند و بسوختند.
[مصراع]
«كه واجب شد طبیعت را مكافات»

گفتار در ایلغار فرمودن «2» حضرت صاحب‌قران به جانب لرستان و خوزستان‌

حضرت صاحب‌قران سپهر اقتدار در موضع شهریار باز از لشكر جماعتی برگزید و امیرزاده میرانشاه را با بقیه سپاه آنجا بازداشت و فرمود كه چندان «3» توقف نماید كه آغرق از استرآباد بیاید، و خود به نفس مبارك با آن گروه گزیده متوجه صوب و روجرد شد و به تعجیل تمام براند، و امیرزاده عمر شیخ با لشكر دست چپ به راه آوه روان شد و از موضع كوشك چوپان عبور نموده به آوه رسید و از آنجا گذشته، قلعه گیو را گرد پیچ «4» كرده، در حال مسخر گردانید و محمد قمی را كه كوتوال آن قلعه بود بگرفت.
[بیت]
چو شهزاده با لشكر نامداردرآمد به پیرامن آن حصار
ز گرد ره آن قلعه پرنفیرگرفتند و شد كوتوالش اسیر و شب در میان كرده روز دیگر به موضع مرون راند و مظفر پراهانی «5» كه گماشته محمد قمی بود استقبال نموده، شرف بساطبوس دریافت و از آنجا كوچ كرده به
______________________________
(1). اعراف/ 34.
(2). الف: فرستادن.
(3). م: جماعتی.
(4). ع: كردپنج.
(5). الف: فراهانی.
ص: 700
كرهرود رسید، و اسفندیار از راه عجز و اضطرار بیرون آمد. شاهزاده، محمد قمی و اسفندیار را پیش حضرت صاحب‌قرانی فرستاد و آن حضرت روز جمعه غرّه ربیع الآخر به مباركی و طالع سعد به وروجرد نزول فرمود و امیرزاده عمر شیخ از ترون گذشته «1» در آنجا «2» به پایه سریر اعلی رسید و اجازت طلبیده به مورچل خود به جوانغار رفت و حضرت صاحب‌قران، سیف الدین قلداش را به كوتوالی قلعه وروجرد نصب فرمود و شیخ میكائیل را به ضبط نهاوند بازداشت و از آنجا به سعادت و اقبال روان شده، روز سیوم به فیروزی و خرمی به خرم‌آباد رسید.
ملك عز الدین چون توقف نیارست نمود به ضرورت و اضطرار فرار اختیار كرد، صاحب‌قران كامگار یك شب به سعادت آنجا بگذرانید و روز دیگر به جهت محاصره قلعه جماعتی را از سپاه تعیین فرمود و امیرزاده عمر شیخ را طلب داشته، به تكامشی ملك عز الدین فرستاد و لشكرها از برای دفع متمردان و قلع‌وقمع ایشان به اطراف و جوانب روانه گردانید و به نفس مبارك از خرم‌آباد نهضت نموده «3» روی توجه به صوب تستر آورد و به هر منزل كه مضرب خیام نزول همایون می‌گشت، مردم دلاور را در كمینگاهها می‌گذاشت و كوچ می‌فرمود، تا جماعت دزدان و قطّاع الطریق لر، كه از كوه‌ها فرود آمده به یورت درمی‌آمدند، خبث وجود ایشان را به آب تیغ از لوح هستی فروشویند.
[بیت]
به آب تیغ توان شست لوح گیتی راز نقش فتنه و خبث وجود اهل فساد و به یانزده «4» منزل به فول «5» آب زال رسید و امیرزاده عمر شیخ به تكامشی ملك عز الدین تا به حصار منكره برفت و در جست‌وجوی او در آن كوهستان سعی بلیغ بنمود و اصلا از او اثری نیافت و تمام مردم قلعه و كوه و صحرا را مطیع و مسخّر گردانیده در آب زال به موكب همایون پیوست.
و امیرزاده میرانشاه كه در آغرق بود با جمعی از سپاه ایلغار كرده به در كاشان
______________________________
(1). الف:- گذشته.
(2). م:- در آنجا.
(3). ع: فرموده.
(4). الف، ع: یازده؛ یانزده صورت دیگری از یازده است.
(5). الف: پل؛ ع: پول.
ص: 701
راند؛ و در آن‌وقت ملوك سربدال- كه از هول صدمه لشكر شاهزاده از خراسان گریخته به عراق آمده بود- از قبل شاه منصور داروغای كاشان بود و چون از وصول رایت شاهزاده خبر یافت، كس بیرون فرستاد و به زبان عجز و اضطرار امان طلبید.
شاهزاده او را خلعت امان بخشید و او به قدم انقیاد بیرون آمده، ملازم ركاب ظفر انتساب گشت و شاهزاده به سعادت و اقبال به آغرق معاودت فرمود. صاحب‌قران گیتی‌ستان امیرزاده عمر شیخ را با لشكرها «1» به جانب دست راست روان گردانید و هرجا كه دشمن دوچار خوردند همه را به تیغ آبدار «2» دمار از روزگار برآوردند «3» و چون به حویزه رسیدند و كسی را یارای اندیشه مقابله و مدافعه نبود، داروغا اسلام نام كه از قبل شاه منصور آنجا بود از بیم جان بگریخت. امیرزاده عمر شیخ به ضبط و نسق حویزه مشغول شد و حضرت «4» صاحب‌قران كامگار شب شنبه شانزدهم ماه به سعادت سوار شده چاشتگاه از فول گذشته در اندرون دزفول نزول فرمود.
و در السنه و افواه شیوعی دارد كه آن قنطره بدیع الاوصاف پرداخته و برافراخته معمار همت موفور شاپور ذو الاكتاف است؛ طرح اساس آن بر بیست و هشت طاق بزرگ واقع شده و بیست و هشت عدد تام است در مرتبه عشرات، متولد از ازدواج عدد امّهات سفلی و آباء علوی به طریق ضرب، چه حاصل ضرب چهار در هفت بیست و هشت است، و لهذا منازل قمر كه نص وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ «5» به آن ناطق است به‌همین عدد مقرر شده و حروف كه از جلایل تحف و جزایل نعم كه به وسایل رسل از حضرت پروردگار عالم به بندگان رسیده، آن است كه اصول مفرداتش به زبان عربی مبین- كه اتّم السنه و افصح لغات است- همین عدد آمده و از بحار زخّار معانی كه كریمه وَ لَقَدْ آتَیْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی «6» محیط است بر آن گوهر صدق، این دعوی استخراج می‌توان نمود و عدد جمله ركعات صلوة سفر و حضر همان است و توافق این امور دلیلی روشن است بر خصوصیت خاصیت این عدد ارجمند، و الحق خواص آن زیادت از آن است كه در «7» مثال این مجال متعرّض آن
______________________________
(1). ع: لشكری.
(2). ع:- همه را به تیغ آبدار.
(3). م:- و هر جا كه با دشمن ... برآوردند.
(4). ع:- حضرت.
(5). یس/ 39.
(6). حجر/ 87.
(7). ع:- در.
ص: 702
توان شد، شمه‌ای از ظاهر امر نموده شد تا لبیب مستبصر دریابد كه مهندسی كه بنیاد عمارت آن به پول «1» طرح كرده از خواص اعداد كه حكما آن را ارثماطیقی گویند باخبر بوده و در میان هردو طاق از آن طاق‌های بزرگ، طاقی خرد بر بالای آن انداخته، چنانچه تمام اصول و فروع آن پنجاه و پنج طاق باشد، عدد اسم مبارك «مجیب» «2» و آن مجموع شمار یكی است تا ده، چنانچه بیست و هشت مجموع شمار یكی «3» است تا هفت و در ضمن این امور كه ظاهرا سهل می‌نماید بسی اسرار خفی است وَ ما یَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ «4» و تمامی آن طاق‌ها را از سنگ تراشیده و خشت پخته در غایت حصانت و استحكام به نوعی برآورده‌اند كه به تمادی روزگار و تعاقب لیل و نهار فحوای، «فانظروا بعدنا إلی الآثار» 210 به گوش هوش أولوا الأبصار می‌رساند.
القصه چون صاحب‌قران سپهر اقتدار دزپل را به فرّ قدوم همایون آثار مصر جامع سعادت و اقبال ساخت، شمس الدین دهدار بیست خروار نقره پیشكش كرد و گماشتگان دولت قاهره هر اسب و استر كه در شهر بود مجموع به‌در بردند و همان روز از شهر بیرون فرموده، پیشینگاه متوجه تستر گشت و بر سر تلّی فرود آمده، اسبان را به علف رها كرد و از آنجا شبگیر كرده، سحرگاه به تستر رسید و كنار آب چهاردانگه مخیّم نزول همایون ساخت. علی كوتوال و اسفندیار نامی كه از قبل شاه منصور متصدّی ضبط و محافظت تستر بودند، از آوازه توجه عساكر گردون مآثر گریخته بودند و رو به شیراز نهاده، اكابر و اشراف آنجا كمر بندگی بر میان جان بسته به قدم اطاعت و انقیاد بیرون شتافتند و از آب گذشته به درگاه عالم‌پناه آمدند و امرای سپاه تمام احشام و صحرانشینان آن نواحی را از اطراف و جوانب غارت كرده، اسب و استر بسیار بیاوردند. صاحب‌قران دریانوال آن غنایم را مجموع بر لشكریان قسمت فرمود.
______________________________
(1). الف، ع: پل.
(2). عدد 55.
(3). منظور عدد یك است.
(4). آل عمران/ 7.
ص: 703
[بیت]
جهان و هرچه در او شاه كامگار به قهرستد ز دشمن و لطفش به دوستان بخشد و روز چهارشنبه بیستم ماه، از آب چهاردانگه عبور فرموده به ظاهر شهر در میان نخلستان فرود آمد و امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده پیرمحمد از دربند تاشی خاتون كوچ كرده، به مورچل روان شدند، و از آب‌ها و عقبه‌ها گذشته و تمام آن ولایت‌ها را از كوه و دشت كردستان و لرستان راه به راه مسخر گردانیده و مخالفان را استیصال نموده، در این محل به سعادت بساطبوس استسعاد یافتند.
[شعر]
از هر طرف سپاه شهنشاه دادگربازآمدند در كنف نصرت و ظفر

ذكر بعضی از حكایات حكّام فارس و عراق كه اتمام كلام در این مقام موقوف است بر آن‌

در داستان مراجعت حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان از یورش سه‌ساله گفته شد كه آن حضرت در زمانی كه عزم معاودت به دار السلطنه سمرقند جزم فرموده «1»، از شیراز روان می‌شد، چون آل مظفر همواره دم از هواداری و خدمتكاری آن حضرت می‌زدند و در آن ولا اكثر ایشان كمر بندگی بسته به درگاه عالم‌پناه آمده بودند و به سعادت ملازمت استسعاد یافته، عاطفت پادشاهانه حكومت شیراز را به شاه یحیی- كه در آن‌وقت غرّه جبین آن دودمان او بود- تفویض فرمود و یزد را نیز- كه سابقا با او بود- برقرار مسلّم داشت و اصفهان را به سلطان محمد پسر بزرگ او داد و كرمان را به سلطان احمد برادر شاه شجاع مسلّم داشته، او را رخصت مراجعت به آن ولایت كرامت فرمود و سلطان ابو اسحاق بن اویس بن شاه شجاع را به حكومت سیرجان با قلعه و توابع سرافراز گردانید و پهلوان مهذب خراسانی را كه از امرای شاه شجاع بود و مدتی از قبل او و بعد از وفات او از قبل پسرش سلطان
______________________________
(1). ع:+ بود.
ص: 704
زین العابدین حكومت ابرقوه كرده بود و از عهده آن كار نیكو تفصّی نموده، برقرار به ضبط و ایالت آنجا بازداشت، و در آن حال شاه منصور برادر كوچك شاه یحیی حاكم تستر بود و سلطان زین العابدین پسر شاه شجاع از بیم توجه عساكر گردون مآثر از شیراز گریخته بود و به تستر رفته و شاه منصور او را گرفته و در بند كرده. و چون حضرت صاحب‌قران در ضمان حفظ و تأیید یزدان از ایران به توران معاودت نمود از سنه تسعین و سبعمائه هجری- كه تاریخ آن قضیه بود- تا سنه خمس و تسعین و سبعمائه «1»- كه صاحب‌قران كامگار از مازندران باز متوجه فارس و عراق شد- میان آل مظفر بسی وقایع دست داد و مضمون،
[نظم]
كفل گرد كردند گوران دشت‌مگر شیر از آن گورگه دور گشت
گوزنان به بازی برآشفته‌اندهژبران صایل «2» مگر خفته‌اند به ظهور پیوست. از آن جمله سلطان زین العابدین كه در قلعه كریكرد «3»- كه به چهار فرسخی تستر واقع است- در بند بود، به معاونت احمد شاه ترمتاشی «4» و محمود شاه خویش او از بند خلاص یافته، متوجه وروجرد شدند، پیش ملك عز الدین كریت «5» و به اتفاق به اصفهان رفتند و چون سرداران اصفهان میل به جانب او داشتند، سلطان محمد نتوانست ایستاد، به قلعه درآمده و بعد از یك ماه به اتفاق محمد قورچی كه قلعه به دست او بود متوجه یزد شدند و مملكت اصفهان به حوزه تسخیر و تصرف سلطان زین العابدین درآمد، و در خلال این احوال شاه منصور از تستر لشكر كشید و به در شیراز آمد و جماعتی از سادات شیراز- كه در اندرون شهر بودند- به اتفاق اتباع و اشیاع خود در دروازه سلم باز كردند و او را به شهر درآوردند و شاه یحیی در ایوان شاه شجاعی نشسته بود تا او نیك به نزدیك رسید، بعد از آن سوار شد و از دروازه سعادت بیرون رفت و رو به یزد نهاد و شاه منصور بیامد و در
______________________________
(1). ع:- خمس و تسعین و سبعمائه؛ م:- و سبعمائه.
(2). ع: هایل.
(3). ع: كرتكرد؛ شاید: كرت [كرد] گیرد.
(4). ع: ترمنای.
(5). الف: و از آن جمله سلطان زین العابدین از بند شاه منصور خلاص یافت و به اصفهان رفت و چون ....
ص: 705
ایوان نزول كرد و اصلا متعرض برادر نشد و كس به تكامشی او نفرستاد. و چون سلطنت شیراز بر شاه منصور قرار گرفت، لشكر كشید و قلعه دیه‌بید و قلعه سرمق و حصار مروست فتح كرد و به در ابرقوه رفت، و در آن‌وقت والی آنجا پهلوان مهذب بود. شاه منصور به محاصره مشغول نشد و به شیراز مراجعت نمود.
و سلطان زین العابدین در اصفهان لشكری ترتیب داد و به تصور آن‌كه بیشتر امرای شاه منصور مربای تربیت شاه شجاع پدر او بودند و شاید كه رعایت حقوق واجب دانسته، به جانب او میل نمایند متوجه شیراز شد. و شاه منصور با سپاه خود از شیراز عازم مدافعه و مقابله ایشان گشت و به پای قلعه اصطخر در پول‌نو تلاقی فئتین اتفاق افتاد، و صورتی كه زین العابدین به كلك تمنّی بر لوح خیال نگاشته بود، برحسب دلخواه روننمود و لشكر شاه منصور خود را بر آب زده بگذشتند و جنگ درانداخته سپاه او بشكستند و او هزیمت یافته به اصفهان بازگشت.
و پهلوان مهذّب از بیم استیلای شاه منصور با شاه یحیی اساس مصادقت و مصافات درانداخت و در زمانی كه شاه یحیی به كوهستان یزد- كه از سرحد آن تا به ابرقوه یكروزه راه است- رفته بود، پهلوان مهذّب به قدم مطاوعت و انقیاد پیش او رفت و بعد از عهد و پیمان او را به ابرقوه دعوت كرد و به شهر درآورده در اندرون قلعه به قصری كه از برای خود پرداخته و برافراخته بود فرود آورد، و شاه یحیی بعد از استیلا بر شهر و قلعه به اغوای جمعی ملازمان مفسد مرتكب نقض عهد شد و پهلوان مهذّب را گرفته بند كرد و به قلعه ملوس- كه از قلاع حدود یزد است- فرستاد و او را در آنجا به امر شاه یحیی به قتل آوردند. و شاه یحیی ابرقوه را ضبط كرده، به امیر محمد قورچی كه یكی از امرای او بود سپرد و به یزد معاودت نمود.
و شاه منصور از شیراز لشكر به در ابرقوه آورد و شهر بگرفت و گماشته شاه یحیی به قلعه پناه برده، متحصن شد و شاه منصور جماعتی از مردم خود را به ابرقوه بنشاند و با معظم سپاه روی كین به جانب یزد آورد؛ و چون شاه یحیی از این حال آگاه گشت كس پیش گماشته خود امیر محمد قورچی فرستاد كه قلعه بسپارد،
ص: 706
به شرط آنكه مردم شاه منصور به ولایت یزد درنیایند. شاه منصور از راه بازگشت و قلعه تسلیم او كردند و بعد از ضبط شهر و قلعه متوجه اصفهان شد و غله آنجا خورانیده و خرابی چند كرده، به شیراز بازآمد و سال دیگر لشكر به در اصفهان برد و همان طریق سپرد و بازگردید. و چون سلطان زین العابدین از بیداد آن دشمن مسلط به تنگ آمد استعاثت «1» به مجموع خویشان و اقربا برده استعانت طلبید و از اشارت
[شعر]
من استعان بغیر اللّه فی طلب‌فإنّ ناصره عجز و خذلان غافل ماند. سلطان احمد [و سلطان بایزید برادرش] «2» از كرمان و سلطان ابو اسحاق از سیرجان با لشكرهای آراسته به عزم معاونت او روان شدند و شاه یحیی نیز به زبان فریب وعده داد و از یزد بیرون نشست، اما به ایشان نپیوست و دیگر مظفریان جمع شده به اتفاق، فصل زمستان روی انتقام به شیراز نهادند و در بعضی ولایات به تخصیص كربال خرابی بسیار كردند. و شاه منصور سپاه خود را مرتب داشته، از شهر بیرون آمد و ایشان از كربال میل به جانب گرمسیر كردند. و چون شاه منصور این خبر بشنید متوجه ایشان گشت و در جلگای فسا به موضع جروز «3» جنگ واقع شد و شاه منصور بر وفق اسم خود مظفر «4» آمد و همای نصرت سایه بر او افكنده غالب گشت و ایشان هزیمت یافته متفرق شدند و هریك به‌جای خود بازگشتند. و چون بهار شد، شاه منصور دگرباره لشكر به در اصفهان كشید و چون به ظاهر شهر نزول كرد، خواجه عضد الدین صاعدی- كه در مال امیر لرستان بود- او را طلب داشت «5» و همین‌كه او به قیتول شاه منصور رسید، اصفهانیان شهر بسپردند و سلطان زین العابدین بگریخت و در نواحی ری، میان ورامین و شهریار، موسی جوكار او را بگرفت و پیش شاه منصور فرستاد و او به میل بی‌حفاظتی و نامردمی مردمك دیده آن نكبت رسیده را از دیدن بازداشت و از اشارت فرموده «من لا یرحم لا یرحم» 211 هیچ حساب برنداشت و بعد از آن دو نوبت لشكر به در یزد كشید و در نوبت دوم والده
______________________________
(1). الف، ع: استعانت.
(2). [] فقط «الف».
(3). الف: جرور.
(4). ع:+ و منصور.
(5). ع:- او را طلب داشت.
ص: 707
شاه یحیی- كه با او همین نسبت داشت- از برای مصالحت فرزندان از حصار یزد بیرون آمد و پسر را نصیحت كرد كه چون برادر بزرگت با دو پسر به مجرد یزد ساخته و فارس و عراق را به تو گذاشته، اگر با او در این نیز مضایقه كنی محل ملامت و جای سرزنش باشد و او را الزام كرد كه از در یزد برخاست و به «1» شیراز معاودت نمود و در این مدت چهار پنج سال میان مظفریان- چنانچه شیمه ایشان بود كه پیوسته قصد یكدیگر كردندی- چند واقعه دیگر دست داد.
[نظم]
نهادند شمشیر در یكدگرشد آشفته آن مملكت سربه‌سر
شده تنگ ازیشان دل سلطنت‌كه ده پادشا بود و یك مملكت لیكن چون غرض اصلی نه تحقیق تاریخ «2» ایشان است تعرضی به ذكر تفصیل آن نرفت.
القصّه در آن‌وقت كه حضرت صاحب‌قران در ظاهر تستر قبه بارگاه خلافت‌پناه به اوج مهر و ماه برافراخته بود، شیراز و اصفهان و ابرقوه شاه منصور داشت و خود در شیراز بود و یزد از آن شاه یحیی بود و خود با دو پسر در آنجا بودند و سلطان احمد در كرمان به حكومت مشغول بود و سلطان ابو اسحاق در سیرجان.

گفتار در نهضت صاحب‌قران سرافراز به جانب «3» شیراز

چون امیرزاده محمد سلطان و برادرش امیرزاده پیرمحمد از طرف دربند تاشی خاتون مظفر و منصور مراجعت نموده در ظاهر تستر به معسكر همایون پیوستند. صاحب‌قران گیتی‌ستان سونجك بهادر را به حویزه فرستاد، به طلب امیرزاده عمر شیخ و خواجه مسعود سبزواری را- كه خواهرزاده علی مؤید سربدال بود- به حكومت تستر نصب فرمود و لشكر سبزوار را كه با او بود، پیش او باز داشت. و باز از لشكر ایلغار كرده، در روز دوشنبه بیست و پنجم ربیع الآخر سنه
______________________________
(1). ع:+ جانب.
(2). ع:- تاریخ.
(3). ع:+ دار السلطنه.
ص: 708
خمس و تسعین و سبعمائه موافق تخاقوئیل به سعادت و اقبال متوجه شیراز شد و امیرزاده عمر شیخ كه او را طلب كرده بود و او حویزه و حوالی و نواحی آن را ضبط نموده و پیشكش‌ها مرتب داشته و متوجه گشته، كس فرستاد كه: «ما به صوب شیراز روان شدیم، می‌باید كه آغرق را سركرده از عقب بیایی و در شیراز ملحق شوی». و حضرت صاحب‌قران روز چهارشنبه بیست و هفتم از آب دودانگه بگذشت و جمعه بیست و نهم به آب شور و خان‌كنده رسیده، فرود آمد و روز شنبه غرّه جمادی الاولی در رام‌هرمز نزول فرمود و اتابك پیر احمد كه حاكم لر بزرگ بود با پیشكش و هدایا در این محل به درگاه عالم‌پناه آمد و به‌وسیله امرا شرف زمین‌بوس دریافت و زانو زده، پیشكش كشید و ظفر كردار ملازم موكب فیروزی شعار گشت.
و حضرت صاحب‌قران، پیشین همان روز به سعادت سوار شد و از آب رام‌هرمز عبور فرموده، فرود آمد و روز یكشنبه به آب می‌رسیده نزول نمود و روز دوشنبه از جایزان، ایوار كرده، صحرای زهره، مخیم نزول ساخت. و روز سه‌شنبه از كردستان و آب ارغوان گذشته، بهبهان معسكر نصرت آشیان گشت و روز چهارشنبه از آب شیرین عبور نموده، در صحرای اشتر «1» نزول فرمود و روز پنجشنبه از كج‌هوس گذشته در سر آب خان‌بیدك فرود آمد و روز آدینه دیه جولاهه از میامن نزولش رشك شهرهای جهان شد و روز شنبه از باشت «2» و آب شعب عبور نموده به مال امیر شول نزول فرمود و روز یكشنبه از آب «3» خاوران «4» گذشته و استفسار قلعه سفید كرده در صحرای نوبنجان فرود آمد و روز دوشنبه دهم، لشكرها آراسته و از نوبنجان روان گشته به پای قلعه آمد و سعادت نامی شقاوت فرجام، از قبل شاه منصور كوتوال آن قلعه عدیم المثال بود.
[نظم]
دزی بود كش خواندندی سفیدبدان دز بد ایرانیان را امید
عجب گونه كوهی خدای آفریدكه مانند آن‌كس به گیتی ندید
______________________________
(1). الف: شتر؛ امروزه بدان لیشتر یا لشتر می‌گویند (با تشكر از آقای دكتر سید منصور طباطبائی).
(2). ع: یاشت.
(3). الف:- آب.
(4). الف: جاودان؛ ع: خاوران.
ص: 709 رهش تند و لغزان ز تك تا فرازچو زلف بتان پیچ‌پیچ و دراز
بر آن سر كه از ابر بالاتر است‌یكی دشت هموار پهناور است
ز یك فرسخ افزون به طول و به عرض‌زمینی دگر بر فلك كن تو فرض
به هرسو روان چشمه خوشگواردرختان پر میوه و كشتزار
شكاری بی‌حد در آن پهن‌دشت‌شده یار جدی و حمل‌گاه گشت
سران بر سرش خانه‌ها ساخته‌بسی مسكن طرفه پرداخته
نیابد گزند از غریق و حریق‌نه از نقب و عرّاده و منجنیق
امید سلاطین گیتی‌ستان‌گسسته بكلی ز تسخیر آن و حقیقت آن‌كه تسخیر آن قلعه از روی اندیشه و قیاس از حیّز امكان بیرون است چه كوهی است از تمام كوه‌های آن ولایت بلندتر و انواع حیل كه در فتح قلاع و گشودن حصار متصوّر است، چون نقب زدن و ملجور ساختن و منجنیق افراختن نسبت به آن خاره پاره همه هبا و هدر است و راهش به حیثیتی است كه هركجا سه كس بایستند، جهانی مردم را از برآمدن منع توانند كرد و باوجود این، جهت زیادتی استحكام، بسی مواضع به سنگ و گچ و آهك استوار كرده‌اند و چون محصول مزارعش به قوت محافظان كفایت می‌نماید و گله شكاری و رمه گوسفند در صحرایش می‌چرند از تمادی مدت محاصره‌اش اندیشه نیست.
[شعر]
هر آن‌كس كه دارد در آنجا نشست‌نیابد كسی از ره چاره دست
ز سوی زمین ایمن است از خلل‌مگر ز آسمان تیغ بارد اجل پس اگر سعادتمندی به مدت دو روز چنین قلعه‌ای را به قهر و جنگ بگشاید، عقلای عالم را یقین گردد كه دولت آن صاحب تأیید را سری می‌تواند بود الهی. نه مجرد شوكت و پادشاهی و آثار فتح‌های نامدارش جلوه‌گاه كمال قدرت پروردگار باید دانست، نه همین كوشش بهادران تیغ‌گزار و جوشش غلبه اعوان و انصار.
[بیت]
چنین كاری نباشد جز خدایی‌كه هست افزون ز طور پادشایی
ص: 710
و صورت قضیه آن‌كه حضرت صاحب‌قرانی چون به پای قلعه سفید رسید با معدودی از خواص به بالای كوه برآمد و چون «1» به دروازه نزدیك شد، عساكر گردون مآثر از چپ و راست سورن انداختند و از بس غریو كه از نعره دلاوران و خروش گورگه و نقاره و كوس برآمد،
[مصرع]
«كوه از نهیب آنكه مگر صور محشر است»
بیم آن بود كه به باد یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً «2» بر رود و بسیط زمین سمت قاعاً صَفْصَفاً لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً «3» گیرد، و شامیانه و بارگاه گردون اشتباه بر بالای كوهی كه به قلعه پیوسته بود به اوج سپهر برافراشتند، و صاحب‌قران كامگار به سعادت و اقبال نزول فرمود و فرمان داد تا عساكر گردون مآثر بی‌توقف روی جلادت به تسخیر قلعه نهاده، به آن كوه برآیند. برحسب فرموده چون مور و ملخ در جوش آمدند و از اطراف و جوانب پیاده و سوار متوجه حصار گشتند. امیرزاده محمد سلطان از دست راست جنگ درانداخت و امیرزاده پیر محمد نیز لشكریان را بر نبرد اغرا كرده، رایت محاربه و قتال برافراخت و امیرزاده شاهرخ از جوانغار با سپاهی آراسته به پای قلعه شتافت و مردم خود را پیاده ساخته، آتش پیكار به نوعی برافروخت كه تیغ بهرام در طبقه پنجم حصار نیلی چون آهن در كوره حدادان بتافت و سایر امرا و لشكریان هریك از جای خود در حركت آمده، با زهره شیر و خشم پلنگ آهنگ جنگ نمودند.
[بیت]
ز بس جوشش و كوشش آن سپاه‌بلرزید مهر و نهان گشت ماه
عقاب دلاور بیفكند پربدرّید چنگ و دل شیر نر دلاوران صف‌شكن و شیر شكاران پیل‌افكن خواستند كه همان روز به كمرها بالا برآیند و قلعه را تسخیر نمایند و چون شب‌هنگام دررسید هركس در مقام خود
______________________________
(1). ع:- چون.
(2). طه/ 105.
(3). طه/ 106، 107.
ص: 711
قرار گرفت. روز دیگر چون خسرو سیارگان از نشیب تحت الارض به بالای حصار فیروزه كار فلك برآمد و از سطوت شكوهش گروه انجم كه بر قله كوه بی‌ستون گردون رایت استبداد برافراخته بودند فروریختند،
[بیت]
دگر بر فرق چرخ سركشیده‌نهادند این كلاه زر كشیده برحسب فرمان قضا جریان، شاهزادگاه و امرا و سایر بهادران نبردآزمای جنگ را آماده گشته، كمر كین دربستند و از صدای گورگه و غریو سورن دل كوه را شكافته جنگ درپیوستند. از شست و چنگ مخالفان حصاری تیر و سنگ چون باران آذاری باریدن گرفت و موافقان دولت جان شیرین فدای كار خسرو كرده، فرهادوار به كوه دویدن آغاز نهادند، ناگاه از نوكران شیخ احمد ایكوتمور، آق‌بوغا نامی از محض دولت صاحب‌قرانی به جایی كه اصلا متصور نبود كه هیچ آفریده از آنجا تواند برآمد، بالا رفت و صلوات فرستاد.
[نظم]
برآمد به بالا چو پرّان عقاب‌خروشان چو رعد از فراز سحاب
كه صاحب‌قران باد فیروزگربداندیش او زار و خونین جگر و از تهوّر و پردلی خروش برآورده، به سپربازی مشغول شد. اهل قلعه را از مشاهده آن حال كه در ضمیر ایشان نگذشته بود پشت دل بشكست و زور از بازوی جسارت برفت و از غایت دهشت و سراسیمگی دست از جنگ بازداشتند و لشكریان امیرزاده محمد سلطان از راه دروازه به بالا رفتند و توق‌ها را به اوج نصرت و فیروزی برافراختند، و دشمنان را مقهور گردانیده، قلعه را مسخر ساختند و هركه در آنجا بود از لشكری و سپاهی از كوه درانداختند و محمد آزاد، مهتر سعادت كوتوال را گرفته پیش حضرت صاحب‌قران آورد و تیغ كین را به خون او رنگین ساخت.
[نظم]
هركس كه كشد ز خدمتش سرجز تیغ سزای او نباشد
كان را كه خدای برگزیندجز بندگیش نكو نباشد
ص: 712
و سلطان زین العابدین كه شاه منصور او را میل كشیده بود و در آنجا محبوس داشته، به پایه سریر خلافت مصیر آوردند. عاطفت پادشاهانه او را نوازش فرمود و به خلعت خاص اختصاص بخشید و تسلی خاطر شكسته او را فرمود كه: «به عنایت الهی من داد تو از نامنصور بستانم و جزای فعل بد او به او رسانم» و عوراتی كه لشكریان نصرت آیات در قلعه اسیر كرده بودند، همه را آزاد فرموده، نجات بخشید و ملك محمد اوبهی را به كوتوالی قلعه بازداشت و به سعادت و اقبال مراجعت نموده، آخر روز سه‌شنبه یازدهم به نوبنجان فرود آمد و آق‌بوغا را- كه پیشتر از همه به بالای قلعه برآمده بود- عنایت فرمود و از نقد و اقمشه و خیمه و خرگاه «1» و دختر «2» و اسب و شتر و استر چندان اسباب تجمّل ارزانی داشت كه روز سابق یك اسبه و در روز دیگر از حال خود متعجب مانده، زبان وقتش به زمزمه
[مصراع]
«این‌كه می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب؟»
212 213 ترنم می‌نمود.
چون سپیده صبح چهارشنبه بدمید، صاحب‌قران گیتی‌ستان به مباركی و طالع سعد روان شد و از دره بوان «3» برآمده به تیر مردان نزول فرمود و روز پنجشنبه از آنجا نهضت نموده در خرجن «4» فرود آمد و بامداد جمعه چهاردهم جمادی الاول موافق توق «5» ئیل به جویم رسید و در این حدود هرچند از احوال شاه منصور استفسار می‌رفت به مسامع علیّه می‌رسانیدند كه: «پای سبك دارد و موقوف یك خبر به تحقیق است كه روی به گریز آرد». و در واقع معقول این بود، چه قطره را با دریا زخّار برابری كردن و صعوه را با شاهباز در هوای معارضه پرواز نمودن، از مقتضای عقل كه گشاینده بند شك و نماینده راه یقین است بعید می‌نماید.
[نظم]
به خونریز خود تركتازی كندچو گنجشك با باز بازی كند
______________________________
(1). الف: ختر.
(2). م:- دختر.
(3). الف: توان.
(4). ع: جرجن؛ م: حرجن.
(5). منظور همان تخاقوی‌ئیل است كه در چاپ كلكته نیز به‌همین صورت آمده است.
ص: 713

گفتار در جنگ كردن حضرت صاحب‌قران با شاه منصور و كشته شدن شاه منصور

چون حضرت صاحب‌قران از قضیه شاه منصور حسابی چندان برنمی‌داشت، در همان روز از آن مقدار سپاه كه حاضر بودند، دو قول ترتیب فرمود، یكی را مستقرّ رایت فتح آیت گردانید، و آن دیگر نامزد امیرزاده محمد سلطان فرمود و در قنبل دست راست امیرزاده پیر محمد جهانگیر را بداشت، و تمور خواجه آق‌بوغا را هراول او گردانید و قول امیرزاده محمد سلطان در دست چپ بایستاد و در قنبل او شیخ تمور بهادر مقرّر فرمود و امیرزاده شاهرخ را ظفر كردار ملازم ركاب نصرت انتساب ساخت و امیر عثمان عباس را به قراولی از پیش روانه گردانید و با سایر عساكر گردون مآثر مرتب و آراسته، روی سعادت به شیراز آورده، امیر عثمان چون قراول دشمن را در سر باغات بدید، در مغاكی پنهان شد تا ایشان بگذشتند و با صاین تمور و الوس و تموك و مولی و قرا محمد و بهرام یسوری از كمینگاه بیرون آمدند و در پی قراول دشمن تاختند و بهرام بهادر با تیغ خون‌آشام در عقب ایشان تاخته برسید و ران یكی را قلم كرده بگرفت و به حضرت صاحب‌قران رسانید. آن حضرت از او كیفیت وضع شاه منصور و كمیت لشكرش استفسار نموده، در ضمان تأیید پروردگار براند و چون قریب یك فرسخ برفتند، لشكر دشمن در باغستان شهر قریب سه چهار هزار سوار پیدا شد، مجموع زره و بكتر مكمل پوشیده و تمام اسبان كجیم انداخته و علم‌ها برافراخته.
[بیت]
همه كمان‌كش و رزم‌آزمای و تیراندازهمه مبارز و آهن‌گداز و جوشن‌در
همه فكنده تن اندر مغاك‌های هلاك‌همه نهاده دل اندر نشانه‌های خطر و شاه منصور شمشیر كین كشیده، چون شیر خشمناك بی‌باك می‌آمد، هر چند خرد صواب اندیش به هزار زبان به ادا می‌رسانید كه،
[نظم]
بترس ار چه شیری، ز شیرافكنان‌دلیری مكن با دلیرافكنان
ص: 714 گوزن جوان گرچه باشد دلیرعنان به كه برتابد از نرّه شیر
به سرپنجه آهنینت منازكه نیروی دهر است آهن‌گداز
مشو غرّه گر زور بازوت هست‌كه بسیار دست است بالای دست لیكن به حكم «إذا جاء القضا عمی البصر» سابقه «یكتب رزقه و أجله» پرده غرور به دیده بصیرت او فروگذاشت و در گود پاتیله، وقت نماز جمعه، بر قلب سی‌هزار سوار ترك پرخاش‌جوی كشورگشای حمله كرد و قوشون‌ها برهم زده، صف سپاه بشكافت و به كوتل‌هایی كه در عقب لشكر واداشته بودند رسید.
[بیت]
وز آنجا عنان را به عزم نبردبپیچید و رخ سوی ناورد كرد
نگویم كه مانند نر اژدهاچو دیوی كه از بند گردد رها
نه اندیشه جان و نه فكر سرتو گفتی كه از خود «1» ندارد خبر و حضرت صاحب‌قرانی با جمی از خواص ایستاده نظاره جلادت آن پهلوان می‌فرمود. شاه منصور به جانب آن حضرت حمله آورد. صاحب‌قران كامگار خواست كه به ضرب نیزه سندان گذار، دمار از روزگار او برآورد، پولادچوره «2»- كه نیزه آن حضرت داشت- از صدمه جنگ هزیمت نموده بود و نیزه برده، صاحب‌قران سعادت یار با آن‌كه پیش او ده پانزده كس بیش نمانده بودند، توكل بر حفظ و تأیید پروردگار كرده، پای ثبات و قرار استوار داشت و اصلا از جای خود نجنبید تا شاه منصور برسید و دو نوبت شمشیر بر خود خجسته آن حضرت رسانید و از حفظ الهی كه در همه حال حارس و نگهبان آن مؤید صاحب‌قران «3» بود، هیچ ضرر به وجود مبارك ایشان نرسید و چون كوه راسخ بر جای خود متمكّن و ثابت ایستاده، هیچ‌گونه تغیّر به اوضاع همایون آن حضرت راه نیافت. عادل اختاجی «4» بر بالای سر آن حضرت سپر گرفت و قماری یساول پیش آمده، كوشش‌های مردانه نمود و دستش به زخم شمشیر از كار بازماند.
______________________________
(1). م: سر.
(2). ع: چهره.
(3). ع: كامكار.
(4). م: اقتاجی.
ص: 715
[بیت]
ز گرد سپاه آسمان بست میغ‌همه گرز بارید و پولاد و تیغ و محمود شاه و توكل باورچی و امانشاه و محمد آزاد در میان سپاه دشمن درآمده، آثار جلادت و دلاوری به ظهور رسانیدند و شاه منصور از آنجا به‌طرف قول حمله برد و امیرزاده محمد سلطان لشكر دست راست مخالف را براند.
[بیت]
همه میمنه شد چو دریای خون‌درفش سواران ایران نگون و مبشر بهادر و دیگر امرا كه ملازم او بودند، در پی دشمن كرده برفتند و امیرزاده پیر محمد جهانگیر لشكر دست چپ یاغی را درهم شكست.
[نظم]
در آن میسره هیچ رزم‌آزمای‌ز گردان ایران نیفشرد پای
به یكباره از هم فروریخته‌هر آن كو نشد كشته، بگریخته و امیرزاده شاهرخ به نیروی دولت و رأی فرخ ایستاده، چون شیر غران و هژبر ژیان جنگ می‌كرد و جماعتی از عساكر گردون مآثر- كه گریخته بودند- بازگشته، نزد او جمع می‌شدند و جلال حمید و بیرم صوفی پسر یوسف صوفی و پسران غیاث الدین ترخان و خواجه راستین در پیش او وظایف شجاعت و جلادت به تقدیم می‌رسانیدند و سپاه یاغی كه در مقابله ایشان حمله می‌آورد، همه را به زخم تیر بازمی‌گردانیدند و عبدل خواجه بیراو و شیخ محمد ایكوتمور نیز با ایشان اتفاق نموده، مخالفان را راندند و قوشون اللّه‌داد- كه به «وفادار» معروف بود- و قوشون شیخ نور الدین پسر ساربوغا- كه به «آی‌ملك» شهرت داشت- و قوشون بوی‌هزاره خاصه- كه ایشان را «قوجین» گفتندی و قلب لشكر می‌بودند- دیگرباره جمع آمده، علم برافراختند و قول آراستند و مرتب ساختند. و قوشون شیخ علی و لالم قوجین و قوشون بهرام، داد مردی داده از جای خود بجنبیدند و با دشمنان درآویخته، دستبردهای دلاورانه نمودند و امیرزاده شاهرخ با آن‌كه در سن هفده سالگی بود به عون تأیید الهی دشمنان را رانده، سر شاه منصور را به حضرت
ص: 716
صاحب‌قرانی آورد و زانو زده و سر دشمن را به خاك افكنده به تهنیت فتح و فیروزی اقامت نمود و زبان بشاشت به دعا برگشود كه،
[شعر]
سر دشمنان تو استغفر اللّه‌كه خود دشمنان ترا سر نباشد
نثار سم مركبت باد اگرچه‌نثاری از این بی‌بهاتر نباشد و چون منصور مغرور، مقهور گشته كشته شد،
[بیت]
به آن رزمگه زو سواری نماندو زان سركشان نامداری نماند
برفتند از ایرانیان هركه زیست‌برآن زندگی بر «1» بباید گریست صاحب‌قران كامیاب، نصرت همعنان و ظفر در ركاب، به بالای پشته‌ای برآمد و شاهزادگان و نویینان را كنار گرفته، شكر و سپاس باری- عزّ و علا «2»- به ادا رسانید.
امرا و اركان دولت به رسم تهنیت، الجامشی كرده، گفتند:
[نظم]
زمان تا زمان از سپهر بلندبه فتح دگر باش فیروزمند
بلند اخترت عالم افروخته‌زوال، اختر دشمنت سوخته و به قاعده و عادت مغول سرود می‌گفتند و زانو زده كاسه می‌داشتند، در این اثنا از دشمنان، قوشونی دگر آراسته و مكمل از عقب پیدا شد و چون آب و آتش رو به جنگ نهادند، حضرت صاحب‌قران و امیرزاده «3» شاهرخ رو به ایشان آورده سورن انداختند.
[نظم]
ز آواز گردان بلرزید كوه‌زمین آمد از نعل اسپان ستوه دشمنان از هیبت و صلابت راه گریز پیش گرفته و رنگ از بیم زرد و روی از نكبت سیاه خود را به‌طرف كوه قلات سرخ انداختند، صاحب‌قران ظفرقرین چندی از
______________________________
(1). ع: زندگانی.
(2). ع: عز اسمه.
(3). م: شاهزاده.
ص: 717
امرا و لشكریان را از عقب ایشان به تكامشی روان فرمود و مخالفان به كلی مخذول و منكوب گشته، از ایشان دگر اثری ظاهر نشد.
[بیت]
میان دو كوه از بر راه و دشت‌ز خون و ز كشته نمی‌شد گذشت
جهانی پرآغشته در خاك و خون‌یكی بی‌سر و دیگری سرنگون
فراوان از ایرانیان كشته شدبسی سركش از جنگ سرگشته شد حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان مظفر و كامران در دنیكان «1» نزول فرمود، و روز دیگر چون منوچهر رخشنده چهر مهر، به عزم و فتح كشور سپهر، سنجق زرنگار اضائت شعار از دروازه افق برافراخت، حضرت صاحب‌قران گردون اقتدار «2» به سعادت و اقبال عازم دار الملك شده، دروازه سلم را مركز رایت نصرت آثار «3» ساخت و سپاه ظفرپناه در اطراف و جوانب شهر فرود آمدند و فرمان لازم الاتّباع به نفاذ پیوست تا به غیر از دروازه سلم هشت دروازه دیگر را ببستند و جمعی از اركان دولت به شهر درآمدند و از مجموع كلویان و كلانتران محلات، مچلكاه بازستده تمام خزاین و اموال و اقمشه و امتعه و اسب و استر شاه منصور و اتباع و اشیاع او جمع كردند و از شهر بیرون آورده، به عزّ عرض همایون رسانیدند. بخشش پادشاهانه مجموع آن را بر امرا قسمت فرمود و مال امان حواله رفته، به حصول پیوست و امیرزاده محمد سلطان را به جانب اصفهان روان گردانید كه آن مملكت را ضبط و نسق نموده مال امانی بستاند، و منشیان بلاغت شعار صورت ترادف و تواتر فیض فضل پروردگار- كه پیوسته به روزگار همایون آثار و اصل و متواصل می‌گذشت- به بلیغ‌تر عبارتی و بدیع‌تر اشارتی در سلك تحریر كشیده، فتح‌نامه‌ها به سمرقند و دیگر ممالك ارسال نمودند.
[بیت]
دبیر سخن‌گستر چیره‌دست‌نشست و ظفرنامه‌ها نقش بست
به هر كشوری قاصدی شد روان‌پرآوازه فتح نو شد جهان
______________________________
(1). ع: دینوكان.
(2). ع: آثار.
(3). ع: آیت.
ص: 718
و امیرزاده عمر شیخ- كه در عقب مانده بود- برحسب فرمان قضا جریان آغرق را سركرده، می‌آمد، و به هر جا كه به متمردان و مفسدان لر و شول و كرد می‌رسید غارت می‌كرد و در حیّز ضبط می‌آورد و چون از نوبنجان گذشته، به كازرون رسید، از حضرت صاحب‌قران فرمان آمد كه همانجا توقف كرده، آن نواحی را ضبط نماید، امر عالی را امتثال نموده، به نسق و یاسامشی آن موضع مشغول شد و بعد از چند روز یرلیغ لازم الاتّباع به صدور پیوست كه عازم پایه سریر اعلی گردد و به موجب فرموده توجه نموده، در شیراز به شرف بساطبوس استسعاد یافت؛ و چون آل مظفر به جایی دیگر نتوانستند رفت،
[بیت]
آن‌كس كه جهان از آن او شداز مملكتش كجا گریزد به ضرورت روی اطاعت به درگاه عالم‌پناه آوردند. شاه یحیی و فرزندان از یزد و سلطان احمد از كرمان به آستان سلطنت آشیان شتافتند و هریك به قدر استطاعت، پیشكش بسیار از جواهر و نفایس و اسب و استر و خیمه و خرگاه به محلّ عرض رسانیدند، و سلطان مهدی پسر شاه شجاع و سلطان غضنفر پسر شاه منصور، خود در شیراز بودند. حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان با شاهزادگان فریدون قدر جمشید مكان، و عظمای امرا و نویینان كامگار و كامران در باغ میدان مدت یك ماه بزم عشرت آراسته به عیش و طرب گذرانید.
[ابیات]
خروش ارغنون و نغمه چنگ‌رسانیده به گوش زهره آهنگ
شراب لعل‌گون در ساغر زربه دست ساقیان ماه‌پیكر و سلطان ابو اسحاق نبیره شاه شجاع نیز از سیرجان رسیده، عزّ بساطبوس دریافت و پیشكش كشید، و حضرت صاحب‌قرانی سایه التفات بر ضبط امور مملكت و نسق اسباب جمعیت و رفاهیت رعیت انداخت و رفع رسوم جور و اعتساف و نصب الویه عدالت و انصاف، آنچه از مراحم چنان پادشاه دادگستر سزد، به تقدیم رسانید.
ص: 719
[رباعی]
لطفش به كرم چاره بیچاره كندعدلش ستم از زمانه آواره كند
در موسم عدل او صبا را نبودآن یاره كه پیراهن گل پاره كند و مملكت فارس را- كه واسطه عقد ممالك است و در حساب بلاد و امصار به مثابت فذلك- نامزد فرزند ارجمند امیرزاده عمر شیخ فرمود و شاهزاده به ترتیب اسباب جشن قیام نموده، آن حضرت را طوی داد و زانو زده، پیشكش‌ها كشید و انواع خدمات پسندیده به‌جای آورد.

گفتار در گرفتن آل مظفر و تفویض ممالك ایشان به گماشتگان سعادت‌نشان‌

چون اولاد و اسباط محمد مظفر از مدتی باز در آن ممالك تسلط یافته بودند و هریك در شهری و قصبه‌ای لوای سلطنت به استقلال برافراشته، داعیه آن داشت كه سكه و خطبه به نام او باشد و باوجود قرابت نزدیك- اقارب چون عقارب 214- نیش زهرآلود قهر تیز كرده، پیوسته قصد خون و مال یكدیگر داشتند و در خرابی مواضع یكدیگر هیچ دقیقه فرونمی‌گذاشتند و هركه از ایشان بر یكی از خویشان دست می‌یافت اگر خونش می‌بخشید، البته میل می‌كشید و پسر با پدر و پدر با پسر همین طریق می‌ورزید، و بدین واسطه در زمان ایشان رعایای بیچاره همواره دستخوش رنج و عنا و لگدكوب هرگونه محنت و بلا بودند.
در این وقت كه مرحمت حضرت صاحب‌قرانی سایه اهتمام به انتظام امور آن ممالك انداخته بود، علما و مشایخ و اهالی فارس و عراق صورت حال و مقابح افعال آن طایفه به عزّ عرض رسانیدند، محصّل درخواست آنكه: «نواب كامگار مقالید حلّ و عقد آن دیار، دگربار به دست اقتدار و اختیار ایشان بازنگذارند، كه مسلمانان در مشقت و پریشانی می‌افتند و مآل مملكت به خرابی و ویرانی می‌كشد». بنابراین روز دوشنبه بیست و سیوم جمادی الآخر حكم جهان مطاع
ص: 720
به گرفتن ایشان صدور یافت و همه را بند كرده، قیتول‌های ایشان را بغارتیدند و برحسب فرمان، امیر عثمان كس فرستاد و اموال و ذخایر سلطان احمد- كه در كرمان بود- بیاورد و حضرت صاحب‌قران امیرزاده عمر شیخ را جهت ضبط ممالك فارس و دارایی اهالی آن دیار «1» در شیراز بازداشت و امیر بیردی بیگ ساربوغا و امیرزاده عمر مؤید و امیر زیرك جاكو و سونجك بهادر با فوجی از لشكر پیش او به توسقال سالیانه بگذاشت و از امرای خاصه شاهزاده، بیان‌تمور پسر بیگیجك جته و توكل بن هندو قرقرا و ملش اپردی و دولت خواجه و غیرهم ملازم بودند، و ایدكو پسر غیاث الدین برلاس را به حكومت كرمان 215 فرستاد- و غیاث الدین مذكور برادر بزرگ امیر جاكو بود- و داروغگی یزد را به تموك‌قوچین كه برادر كپكچی یورتچی بود رجوع نمود، و لالم قوچین «2» را به داروغگی ابرقوه نامزد فرمود و جمعی را به محاصره قلعه سیرجان روان گردانید، چه در آن قلعه از گماشتگان سلطان ابو اسحاق نبیره شاه شجاع، غلامی گودرز نام كوتوال بود و چون آن حصن،
[نظم]
دزی بود با آسمان هم‌نوردنبرده كسی نام او در نبرد
تو دانی كه بر تارك مهر و میغ‌نشاید زدن نیزه و تیر و تیغ به كلك غرور نقش پنداری بر لوح خیال محال نگاشت و در آن بالا یاغی شده، رایت عصیان برافراشت و پسران شاه شجاع، سلطان شبلی- كه پدرش میل كشیده بود- و زین العابدین- كه از جام جور شاه منصور، همان تلخی چشیده بود- هردو را به سمرقند فرستاد و از بهر هریك اقطاع مقرر فرمود و ایشان باقی عمر در سایه مرحمت آن حضرت روزگار به رفاهیت گذرانیدند.
[مصراع]
«بسا لطیفه كه در ضمن نامرادی‌هاست»
216 و تمام هنروران از محترفه و پیشه‌وران ممالك فارس و عراق را خانه كوچ به
______________________________
(1). ع:- دیار.
(2). الف، م: قورچی.
ص: 721
سمرقند نقل كردند «1»، و مراحم خسروانه اتابك پیراحمد را ملحوظ نظر التفات گردانیده، ایالت ولایت لرستان به او ارزانی داشت و یرلیغ عالم مطاع به آل تمغای همایون كرامت فرمود و پیر احمد از میامن مرحمت حضرت صاحب‌قرانی با قریب دو هزار خانه‌وار از متعلقان و اتباع و اشیاع خود- كه شاه منصور ایشان را غارتیده و كوچانیده به شیراز آورده بود- به مقام اصلی بازگشت و به‌جای آباء و اجداد خویش در مال امیر به حكومت مشغول شد.

گفتار در توجه رایت ظفر «2» اشراق به صوب عراق‌

روز جمعه بیست و هفتم جمادی الآخر، حضرت صاحب‌قران از شیراز نهضت فرموده به سعادت و اقبال به جانب اصفهان روان شد و در عین عشرت و شادمانی كامران و شكاركنان مراحل و منازل قطع می‌كرد و می‌رفت.
[بیت]
روان می‌راند یكران ظفر، شاه‌شكارافكن شكارافكن در آن راه
جهان خالی شد از صید چرنده‌نماند اندر هوا نوع «3» پرنده و بعد از قطع دوازده منزل سه‌شنبه هشتم رجب، قومشه محل نزول همایون گشت، و فرمان واجب الاذعان به قتل آل مظفر جریان پذیرفت، بزرگ و خرد ایشان را به یاساق رسانیدند و دیگر ذكور ذرّیات آن دودمان كه در یزد و كرمان بودند، داروغگان در همانجا كار ایشان بساختند و آن ممالك را از استیلا و تسلط ایشان به كلی پرداختند. اوراق اقبالشان به ارقام تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ «4» ارتسام پذیرفت و از فرجام احوالشان مصدوقه وَ تِلْكَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ «5» وضوحی تمام یافت.
[نظم]
منه تا توانی دل اندر جهان‌كه ناپایدار است و نامهربان
هر آن پاره خشتی كه بر منظری‌ست‌سر كیقبادی و اسكندری‌ست
______________________________
(1). ع: فرمود.
(2). الف: مهر.
(3). ع: مرغ.
(4). بقره/ 134، 141.
(5). آل عمران/ 140.
ص: 722 هر آن شاخ عرعر كه در گلشنی‌ست‌نموداری از قدّ سیمن تنی‌ست
هر آن گل كه در گلستانی بودسمن عارص دلستانی بود
بجز خون شاهان در این طشت نیست‌بجز خاك خوبان در این دشت نیست و حضرت صاحب‌قران از آنجا روان شده، روز پنجشنبه دهم به اصفهان رسید و غبار موكب سعادت‌یارش «1» سرمه دیده افتخار و استظهار اهالی آن دیار گشت.
امیرزداه محمد سلطان به رسم استقبال قیام نموده، به سعادت بساطبوس استسعاد یافت و آن حضرت را طوی داد و پیشكش‌های پادشاهانه كشید و به صنوف خدمات شایسته، چهره سعادت خود را برافروخت.
صاحب‌قران گیتی‌ستان پنج روز در نقش جهان اصفهان توقف نموده، روز سه‌شنبه پانزدهم رجب از آنجا به مباركی و طالع فرخنده نهضت فرمود، و امیرزاده شاهرخ رخصت خواسته، پیشتر به راه دیه علوی متوجه مهد اعلی سرای ملك خانم شد، و رایت نصرت‌شعار از اصفهان دو شب در میان كرده، به جربادقان رسید، و از آنجا شب در میان به قریه انگدان نزول فرمود و مردم آنجا كه فرقه‌ای از ملاحده بودند، یاغی شده در نقب‌ها تحصن جستند. امر جهان مطاع صدور یافت تا عساكر گردون مآثر از بلندی جوی بریده، از بسی راه، آب آوردند و در آن نقب‌ها انداختند. تمام آن خاكساران بادپیمای از ممرّ آب به آتش دوزخ پیوستند و اموال و اسباب ایشان به باد تاراج بررفت. حضرت صاحب‌قران شب در همانجا به سعادت و كامرانی بگذرانید و صباح یكشنبه كوچ كرده به صحرای پراهان فرود آمد و روز دیگر- كه شهسوار گنبد فیروزه یعنی آفتاب به خرگه «2» افق شتافته، رمه ثوابت و سیار به یكبار براند «3»- صاحب‌قران گردون اقتدار كوچ كرده، فرمان داد تا در صحرای پراهان شكار انداختند. لشكر ستاره حشر كران تا كران آن بیابان فروگرفته انواع حیوانات را از وحوش و سباع براندند، و روز دیگر جرگه «4» به‌هم آمده «5»،
______________________________
(1). م: پارس.
(2). ع: جرگه.
(3). ع:+ حضرت.
(4). الف: خرگه.
(5). ع: برآمده.
ص: 723
[نظم]
در آن دشت شیران دشمن‌شكرفكندند بس آهو و گورخر
ز خون شكاری زمین شد تمام‌چو دامان چرخ از شفق وقت شام و حضرات «1» ابّهت آیات عصمت سمات سرای ملك خانم و تومان آغا و از حرم‌های شاهزادگان خان‌زاده و دیگر خواتین بر آغرق پیشی گرفته، در این موضع به سعادت بساطبوس فایز گشتند و بعد از اقامت تهنیت فتح و سلامت نثارها كردند و پیشكش‌ها كشیدند و حضرت صاحب‌قران روز چهارشنبه از آنجا كوچ كرده روان شد و در مرغزار فول «2» خروره «3» نزول فرمود و سه روز آنجا توقف نموده، روز شنبه به دولت و اقبال سوار شد و روز دوشنبه هوای همدان از غبار موكب همایون عطربیز گشت و در آن مرغزار خرم و صحرای خوشتر از باغ ارم سراپرده عظمت و جلال، محیط هامون شد و قبه بارگاه عالم‌پناه به اوج گردون برآمد و كران تا كران آن دشت محل خیمه و خرگاه و سایبان گشت.
[نظم]
بپوشید خیمه همه دشت و كوه‌ز اردو «4» شده كوه و صحرا ستوه و شب پنجشنبه در آن یورت جنت مثال، هلال خجسته‌فال شعبان مشاهده افتاد و امیرزاده میرانشاه آغرق را در راه گذاشته به پایه سریر اعلی شتافت و جهانشاه بهادر و امیر شمس الدین عباس و حاجی محمود شاه و اوچ‌قرا بهادر كه در آغرق مانده بودند، از راه سلطانیه با لشكرها به اردوی اعلی پیوسته، به دولت زمین‌بوس استسعاد یافتند و امیرزاده محمد سلطان كه در اصفهان توقف نموده بود، مال آن ولایت به تمام و كمال استحصال فرموده، به درگاه خلافت‌پناه آمد و لب اقبال را از تقبیل به قوایم سریر جلالت صریر خندان ساخت، و مخدّرات تتق سلطنت و كامگاری سرای ملك خانم و تومان‌آغا حضرت صاحب‌قران را طوی دادند.
______________________________
(1). ع: حضرت.
(2). الف:- فول.
(3). الف: خردره.
(4). ع: به اردو.
ص: 724

گفتار در تفویض فرمودن «1» صاحب‌قران ظفرپناه تخت هلاگو خان را به امیرزاده میرانشاه‌

عاطفت پادشاهانه ممالك آذربایجان و ری و دربند باكو و شروانات و گیلانات با توابع و مضافات تا روم نامزد امیرزاده میرانشاه فرمود و شاهزاده جوان‌بخت از تبریز و سلطانیه و دیگر ولایات، ساوری و پیشكش آورده، حضرت صاحب‌قران را در همدان طوی‌های پادشاهانه داد و پیشكش‌های ارجمند بیرون از وصف چون و چند بكشید و بزم عشرت از انتظام اسباب بهجت و حشمت درگرفته، چند روز به عیش و شادمانی و مسرت و كامرانی بگذرانیدند و صدای شدرغو و قپوز و پی‌پا و تیغان و زمزمه بشارت علوّشان و رفعت منزلت و مكان سروران توران در ایوان قهرمان پنجم كشور «2» آسمان انداخته و نوای مطربان مجلس انس به نغمات زیر و الحان دلپذیر رامشگری زهره را از نظر مهر سلطان سپهر انداخته،
[نظم]
همه بزمگه شیره «3» در شیره بوداز آن جشن چشم فلك خیره بود
یكی همچون آتش یكی همچو آب‌بگردید جام قمز با شراب و روز سه‌شنبه سیزدهم از آنجا كوچ كرده، امیرزاده میرانشاه را از پیش به‌طرف قلاعی «4» فرستاد، و شكار انداخته به مرغزار ایلمه‌قرق نزول فرمود. روز دیگر سپاه مظفرلوا بر تمامی «5» دشت و صحرا محیط گشته، انواع شكاری از گوزن و آهو و گورخر «6» صید كردند و به موضع توماتور رسیده پنج روز در آنجا بنشستند، و روز ششم چون رایت نهضت برافراختند باز شكار انداختند، و امرای دست راست و دست چپ مجموع به یوسون معهود به جرگه رفتند و روز دیگر صحرای بیش برماق را فروگرفته صید فراوان افكندند و تمام آن دشت را از خون شكاری لاله‌گون
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع:- كشور.
(3). شیره به معنای سینی در روزگار قدیم كه در ضیافت‌ها غذا و میوه و خوردنی برای هر مهمان در آن می‌نهادند (لغت اشتهگالی).
(4). ع: قلاغی.
(5). م: تمادی.
(6). ع: خرگور.
ص: 725
ساخته، به مرغزار گل لوجه فرود آمدند، روز دیگر به موضع دال‌پر در جلگای گنبذك فرود آمدند و در آن محل پرقندان «1» كرده، طوی‌های مرتب ساختند و ساز عشرت و شادمانی به آهنگ دولت و كامرانی بنواختند 217 و روز دوشنبه از آنجا نهضت نموده و مقدار چهار فرسخ رفته نزول فرمودند، و امیرزاده میرانشاه كه پیشتر رفته بود از صحرای قولاغی كس به پایه سریر اعلی فرستاد و عرضه داشت كه سارق محمد تركمان در میان كوهستان نشسته است و كوچ و حشم خود را به كوه‌های محكم برآورده و لشكر بسیار جمع كرده، دم از مخالفت می‌زند.

گفتار در تاخت فرمودن صاحب‌قران مظفّر لوا حشم سارق تركمان را

چون رأی ممالك‌آرای بر خبر مذكور احاطه یافت، رایت كشورگشای در ضمان حفظ و تأیید خدای بیچون از راه قلعه سفاسون روان گشت، و از عقبه گذشته و دو شب در میان كرده، صباح پنجشنبه به قولاغی رسیده و در دشت جهان‌آور، امر فرمود تا تمام راهها و گریزگاه‌های مخالفان را گرفته محافظت نمایند و ایشان را حصاری بود كه آن را حبشی می‌گفتند و دیگر درهای محكم از كوه داشتند، راههای آن بغایت دشوار و تنگ، تركمانان در آن مواضع متحصن شده راههای تنگ گرفته بودند، لشكر منصور پیش رفته جنگ درپیوستند.
[نظم]
غریو كوس داده مرده را گوش‌دماغ زندگان را برده از هوش
صفیر تیر و چاكاچاك شمشیردریده مغز پیل و زهره شیر
سنان بر سینه‌ها سر تیز كرده‌جهان را روز رستاخیز كرده و به بالای كوه برآمده، رمه بسیار و گوسفند بی‌شمار فرود آوردند، و برات خواجه كوكلتاش در آن پرخاش كوشش‌های بهادرانه نمود و از ممرهای تنگ
______________________________
(1). ع: برقندان؛ الف: برقندق.
ص: 726
به كوه برآمده، جنگ دلاورانه می‌كرد، تا از شست تقدیر تیری به او رسیده و كمان حیاتش را زه بقا بگسیخت و شیخ حاجی پسر قماری نیز به كوه برآمده، جلادت‌های مردانه نمود و زخم خورده بازگردید و به همان زخم درگذشت.
[مصراع]
«شیرمردان جان فدای نام نیكو می‌كنند»
تركمانان مغرور چون صدمه لشكر منصور شمه‌ای مشاهده نمودند، همان شب غرّه ماه مبارك رمضان هرچه داشتند بگذاشتند و از كوه اورمان «1» و عقبه‌ها گذشته روی عجز به گریز نهادند. عساكر گردون مآثر در پی ایشان كرده، به كوه‌ها برآمدند و چهارپای بسیار از اسب و استر و شتر و گوسفند جمع آورده غنیمت گرفتند و شیخ تمور بهادر سپاه را سر شده، در عقب گریختگان به تعجیل هرچه تمام‌تر براند و به ایشان رسیده، بسیاری را به قتل آوردند.
[نظم]
سپاه جهانگیر صاحب‌قران‌چو بشتافتند از پی دشمنان
رسیدند شمشیر برّان به چنگ‌به آن روز برگشتگان بی‌درنگ
بكشتند ازیشان ز اندازه بیش‌وگر ماند ازیشان كسی بود ریش خسته و جسته‌ای چند از آن سرگشتگان كه به جان خلاص یافتند، همه را از گرمسیر بگذرانیدند و در آن حدود حصاری دیگر بود كه جماعتی گبران بی‌دین در آنجا «2» جمع شده بودند، حضرت صاحب‌قران به تسخیر و تخریب آن اشارت فرمود. فی الحال عساكر گردون مآثر اطراف و جوانب آن را فروگرفته جنگ درانداختند و به نیروی دولت ابد پیوند مسخّر ساختند و قلعه و اهل قلعه را توده خاك و فرسوده و هلاك گردانیدند و صاحب‌قران ممالك‌ستان با تمام شاهزادگان به سعادت و سلامت بازگشته در دشت قولاغی نزول فرمود، و روز یكشنبه دهم ماه مبارك رمضان به عزم مراجعت از آنجا نهضت نمود و شب در میان كرده صباح
______________________________
(1). الف:- اورمان.
(2). ع:- در آنجا.
ص: 727
دوشنبه در كنار آق‌سای «1» به آغرق همایون پیوست، و در آن نواحی به هر منزلی یك دو روز توقف نموده، تدبیر قلع‌وقمع مفسدان می‌فرمود و امیرزاده میرانشاه را به محاصره سارق‌قورغان فرستاده بود، و اوچ‌قرا را به كروتو «2»؛ ایشان از میامن و اقبال بی‌انتقال حضرت صاحب‌قران هردو قلعه را مسخر كرده و ویران ساخته و مخالفان را كشته و برانداخته، مظفر و منصور معاودت نمودند و به معسكر همایون لاحق شدند. در این ولا، خان‌زاده ترتیب طوی سنگین كرده بود، صاحب‌قران سپهر اقتدار امیرزاده محمد سلطان را فرمان داد كه متوجه دربند كردستان شود و جماعت قطّاع الطریق را كه در آن نواحی دست بی‌باكی به ایذای مسلمانان بر «3» گشاده‌اند از پای درآورد و به كلی مستأصل گرداند.
شاهزاده كامگار به امتثال امر مبادرت كرده به طوی نایستاد و بی‌توقف روی توجه به راه نهاد، و خان‌زاده در آن یورت حضرت صاحب‌قران را طوی پادشاهانه‌ای داد و آن حضرت از آنجا كوچ فرموده به آق‌بلاق آمد و رمضان در آنجا به اقامت فرایض و سنن صیام و قیام به طلب مرضات مالك الملوك ذو الجلال و الاكرام بگذرانید و در یكشنبه غرّه همایون فال شوّال، بعد از ادای فطر و دیگر صدقات از انواع احسان و افضال به اقامت نماز عید قیام نمود و بعد از دو روز شیخ الاسلام اعظم شیخ نور الدین عبد الرحمن اسفراینی- علیه الرحمة و الرضوان، كه از اكابر مشایخ روزگار بود- از طرف بغداد، از پیش سلطان احمد جلایر به رسم رسالت به پایه سریر خلافت مصیر آمد.
حضرت صاحب‌قران چنانچه دأب «4» آن مؤید گیتی‌ستان بود- كه در تعظیم اهل علم و صلاح هیچ دقیقه فرونگذاشتی- مقدم آن بزرگ دین را به اعزاز تلقی فرمود و شیخ مشار الیه پیغام سلطان احمد به عرض رسانید، مشتمل بر آنكه: «كمر مطاوعت و خدمتكاری بر میان جان بسته‌ام، اما از دهشت شكوه آن حضرت قوت احراز سعادت بساطبوس ندارم و اگر به بغداد می‌فرمایند مرا حدّ مقاومت نیست و قصد محاربه و معارضه در خاطر نه» و تقوزها و پیشكش‌ها كه با شیخ فرستاده بود، از
______________________________
(1). الف: آن‌ها.
(2). ع: كردتو؛ این نام به صورت‌های كراوتو و كرفتو هم آمده.
(3). الف: باز؛ ع:- بر. ظفرنامه ج‌1 727 گفتار در تاخت فرمودن صاحب‌قران مظفر لوا حشم سارق تركمان را ..... ص : 725
(4). ع: آداب.
ص: 728
جانوران مركن و بارس شكارافكن و اسبان نامی با زین‌های زر به محل عرض رسید، لیكن چون نقد اخلاص به التزام سكه و خطبه كه متوقع بود، رواج نیافته بود، تحف و هدایا ملحوظ نظر التفات و قبول نگشت، و شیخ نور الدین را به جهت علم و تقوی اعزاز فرموده، خلعت خاص ارزانی داشت و اسب و زر داده بازگردانید.

گفتار در توجه حضرت «1» صاحب‌قران [اسلام ملاذ] «2» به‌جانب «3» دار السلام بغداد

حضرت صاحب‌قران چون رسول سلطان احمد جلایر بازگردانید، عزم توجه بغداد جزم كرد و فرمان شد كه امیرزاده پیر محمد جهانگیر، آغرق را سر كرده، با حضرات عالیات سرای ملك خانم و تومان‌آغا و دیگر آغایان مراجعت نمایند و به سلطانیه رفته آنجا توقف نمایند و امر فرمود تا لشكریان را جار رسانند كه هر سر مردی از برای آب گذشتن دو سناج ترتیب نمایند، و روز جمعه سیزدهم شوال سنه خمس و تسعین و سبعمائه موافق توق‌ئیل «4» به سعادت و اقبال سوار شد و در ضمان عون و تأیید ذو الجلال عنان توجه به صوب بغداد 218 معطوف داشته، به موضع یان‌بلاق فرود آمد «5»
[نظم]
ز بس لشكر كه برجوشید از انبوه‌روان شد روی هامون كوه تا كوه
چو كوه آهنین از جای جنبیدزمین گفتی كه سر تا پای جنبید و از آنجا ایوار و شبگیر كرده و از كوه و بیابان گذشته، روز سیوم به نفس مبارك به قراولی از لشكر پیش شد و شبگیر كرده و از عقبه‌ها گذشته به قوره قورغان رسید و چون صبح بدمید با صد سوار از مردان كار، محمد تركمان را كه حاكم تركمانان بود بگریزانید و از ولایتش به در كرد و لشكر كه از عقبش می‌آمدند، اهل و الوس او را- كه در شهرزور بودند- بغارتیدند و در آنجا لشكر اختیار نموده و دیگربار ایلغار
______________________________
(1). م:- حضرت.
(2). الف: [با دین و داد].
(3). الف:+ عراق عرب و به جانب ....
(4). ظاهرا: تخاقوی‌ئیل.
(5). ع: آمدند.
ص: 729
فرموده، به سعادت روان شد و آن راهی بود بغایت باریك «1» و عقبه‌های سخت و دره‌های تنگ، چنانچه مردم آنجا به دشواری تردد می‌كردند. حضرت صاحب‌قران در شب به محفّه عبور فرمود و مشعل‌ها برافروخته به سرعت هرچه تمام‌تر می‌رفت و عساكر گردون مآثر فوج‌فوج در عقب می‌شتافتند.
[نظم]
ز بس مشعل آن شب منور شده‌زمین آسمانی پراختر شده
به تعجیل از آن راه تاریك و تنگ‌گذر كرد صاحب‌قران بی‌درنگ
بزرگان لشكر پس پشت اوجهان آمده پاك در مشت او
همی رفت لشكر گروها گروه‌چو دریا بجوشیده هامون و كوه و چون رایت نصرت‌شعار به مزار بزرگوار شیخ ربانی ابراهیم یحیی- قدّس اللّه روحه العزیز- كه به قبه ابراهیم لك مشهور است- رسید، از ساكنان آنجا استفسار نمود «2» كه: «كبوتر به بغداد روان كرده‌اید؟» ایشان گفتند: «بلی، چون گرد لشكر مشاهده كردیم كبوتر روانه گردانیدیم كه لشكر رسید». صاحب‌قران گیتی‌ستان كبوتری دیگر طلب فرمود و ایشان را امر كرد تا مكتوبی دیگر نوشتند، كه: «آن گرد كه از دور دیده بودیم تحقیق كردیم، احشام تركمانان بودند كه از لشكر گریخته به این طرف آمده‌اند» و مكتوب بر بال كبوتر بسته رها كردند. و چون آن كبوتر به بغداد رسید، سلطان احمد را فی الجمله تسكینی حاصل شد، اما به كلی اعتماد نكرد و همچنان بنابر خبر كبوتر اول، بنه و اثقال خود را از آب می‌گذرانید.
و «3» صاحب‌قران دین‌پرور پاك اعتقاد از صدق نیت و صفای طویّت به آن مزار متبركه درآمد، و میامن زیارت را احراز نموده از روح مطهر صاحب آن مرقد منور استمداد همت فرمود و به تضرع و ابتهال از حضرت ذو الجلال، نصرت و فیروزی طلبید و جبر خاطر شكستگان و تطبیب قلوب مسكینان كردن از موجبات نیل مراد شناخته، بسی صدقات به مستحقان رسانید. و عثمان بهادر را به قراولی از پیش
______________________________
(1). ع: تاریك.
(2). م: فرمود.
(3). ع:+ حضرت.
ص: 730
روان ساخت و به نفس مبارك با عساكر گردون مآثر متوجه شد و آن مسافت كه بیست و هفت فرسخ شرعی است، به یك نهضت قطع كرده، صبحگاه روز شنبه بیست و یكم ماه مبارك مذكور به بغداد رسید، سلطان احمد جلایر از دجله گذشته بود و جسر بریده و كشتی‌ها شكسته و غرق كرده و در آن طرف آب سوار ایستاده و چون غریو برغو و خروش سپاه سپهر نیرو از اطراف و جوانب بشنید، بی‌توقف رو به گریز نهاد و به‌طرف حلّه به در رفت. همه عساكر منصور از هردو طرف بغداد، بالا و زیر قریب دو فرسخ زمین به نوره خود را بر آب زده، چون مرغ در هوا و نهنگ در آب بگذشتند و محمد آزاد از آب گذشته، كشتی خاصه سلطان احمد كه «شمس» نام كرده بود بیافت، و آن را به این طرف آب آورده، صاحب‌قران دریانوال به آن كشتی درآمده 220 از آب عبور فرمود و امیرزاده میرانشاه با جمعی سپاه نصرت‌پناه، از زیر شهر در موضعی كه به قریة العقاب معروف است، بر آب زده به سلامت بگذشت.
[نظم]
چو مور و ملخ لشكر بی‌شماربر آن آب چون باد كرده گذار
روان در عراق عرب ریختندسمند جلادت برانگیختند
گشادند مردانه دست ستیزببستند بر خصم راه گریز اهل بغداد در مشاهده آن حال متحیر مانده، روی دجله را از گذشتن غلبه لشكر جغتای از صحرا بازنشناختند و انگشت تعجب به دندان گزیده به یقین دانستند و دریافتند كه حضرت صاحب‌قرانی، مؤید من عند اللّه است 219 و اتباع او كه به مزید قوت و وفور جلادت بر كافه خلایق سمت رجحان دارند، نه از مقوله دیگر سپاه.
القصه صاحب‌قران ممالك‌ستان با شاهزادگان و امرا به تكامشی روانه شدند و چون از صرصر گذشته به كنبتور رسیدند، ایباج اغلان و نویینان و امرا و اركان دولت التماس نمودند كه بندگی حضرت به مباركی و سعادت معاودت نموده در بغداد استراحت فرمایند، تا بندگان تكامشی كرده سلطان احمد را به دست آوریم و چون منشأ آن سخن محض اخلاص و دولتخواهی بود، به سمع قبول راه یافت و آن
ص: 731
حضرت از آنجا به شهر مراجعت فرموده خانه سلطان احمد را از فرّ نزول همایون رفعت سپهر برین بخشید و انواع ذخایر و نفایس كه از او بازمانده بود به تحت تصرف بندگان حضرت درآمد. و امرا و لشكریان آن روز روانه شده، شبگیر كردند و صبحدم به لب آب فرات رسیدند. سلطان احمد نیم شب از آب گذشته بود و جسر بریده و كشتی‌ها غرق كرده و به راه كربلا متوجه دمشق شده. عثمان بهادر چون بر این حال اطلاع یافت، با دیگر امرا گفت: «وظیفه آن است كه بر آب زده به شناه بگذریم و از برق خاطف، سرعت سیر استعاره كرده در عقب یاغی بشتابیم». دیگر امرا گفتند: «به كنار آب برویم گذاری مناسب پیدا كرده بگذریم»، و براین رأی اتفاق نموده، روان شدند. و در آن اثنا، چهار كشتی یافتند، كسی با آن نه «1». در آن كشتی‌ها نشستند و اسبان را در پهلوی كشتی داشته، بگذشتند و تمام لشكر را به این طریق بگذرانیدند و پای چستی و چابكی به ركاب درآورده، به شتاب براندند، و در راه اموال و اسباب یاغی از خیمه و خرگاه و نقود و اقمشه كه از غایت دهشت و استعجال در عقب می‌گذاشتند به غنیمت می‌گرفتند و امیرزاده میرانشاه نیز به حلّه رسید و آنجا توقف نموده «2» لشكر را به ایلغار در عقب سلطان احمد بفرستاد.
ایباج اغلان جوجی‌نژاد و جلال حمید و عثمان بهادر و شیخ ارسلان و سید خواجه شیخ علی بهادر و دیگر امرای تومان و بهادران به تعجیل هرچه تمام‌تر رانده، چهل و پنج نفر، روز یكشنبه بیست و دوم در دشت كربلا به سلطان احمد رسیدند و آن «3» چهل و پنج كس همه امرا بودند، كه اسبان لشكریان تمام بازمانده بود، و با سلطان احمد قریب دوهزار سوار بود، از آن جمله دویست مرد گزین بازگردیدند و با شمشیرهای كشیده حمله كردند، امرا از اسب فرود آمده، دست جلادت به كمان و تیر یازیدند.
[نظم]
كمان برگرفتند و تیر خدنگ‌ببردند از روی خورشید رنگ
______________________________
(1). الف: كشتی‌بان نه.
(2). ع: ... نیز به ایشان رسید و در حله توقف نموده.
(3). ع: این.
ص: 732 ز پیكان همی آتش افروختندبه تن بر زره را «1» همی دوختند «2»
خدنگی كه پیكانش الماس بودزره پیش او همچو قرطاس بود و به زخم پیكان جان‌ستان مخالفان را رانده سوار گشتند و باز در پی ایشان كردند. ایشان دگرباره رو به جنگ آورده حمله كردند، و امرا دگرباره خود را از اسب انداخته شهاب پیكان جگرسوز را از چرخ كمان بر آن دیوساران باریدند و چون باز آهنگ گریز كردند، امرا دگرباره سوار گشته از عقب دشمنان بتاختند و ایشان سیوم بار عنان باز «3» پیچیده، چنان حمله آوردند كه امرا را مجال پیاده گشتن نشد و بهادران جانبین درهم آویخته، جنگی درپیوست كه از نهیب آن بهرام خون‌آشام را برفراز قلعه فیروزه‌فام، لرزه بر اندام افتاد.
[نظم]
خروشان سوار و درفشان سنان‌سرافشان شده تیغ گردنكشان
چو دریا شد از خون گردان زمین‌تن بی‌سران بد «4» همه دشت كین و عثمان عباس داد مردی و مردانگی داده به قوت بازوی كامگار و ضرب تیغ آبدار آتش‌بار دمار از روزگار مخالفان برمی‌آورد، تا از چشم زخم زمانه بر دست او زخم شمشیری رسید، و دستش از كار بیفتاد، لیكن از میامن اقبال صاحب‌قران سپهر اقتدار آن دلاوران نامدار دشمنان را براندند و غنایم بسیار گرفتند و آن روز هوا بغایت گرم بود و دشت كربلا چون چشم اعدای آل عبا بی‌آب، از شدت حرارت و غلبه تشنگی همه را بیم هلاك بود و هركس در جست‌وجوی آب تكاپویی می‌نمود و ایباج اغلان و جلال حمید نیز جمعی را به جستن آب فرستادند و به جد و جهد بسیار زیادت از دو شربت آب نیافتند و چون به ایشان رسانیدند، ایباج‌اغلان یك شربت از آن آب بیاشامید و تشنگی او تسكین نیافت، جلال حمید را گفت: «از تشنگی هلاك خواهم شد اگر آن شربت آب كه نصیب تست به من بخشی غایت كرم و نهایت جوانمردی تواند بود». امیر جلال در جواب او گفت: «من از
______________________________
(1). الف: راه.
(2). ع: سوختند.
(3). الف، ع:- باز.
(4). ع: شد.
ص: 733
حضرت صاحب‌قرانی شنیده‌ام كه شخصی از عرب و یكی از عجم در سفری مصاحب بودند و در بیابانی به‌همین بلا مبتلا گشتند و عرب را قدری آب مانده بود، عجمی با او گفت: كه سماحت و جوانمردی عرب مشهور است، چه شود اگر به شربتی آب مرا از هلاك خلاص بخشی؟ عرب تأملی كرد و گفت یقین می‌دانم، كه اگر آب به تو می‌دهم مرا جان شیرین به تشنگی می‌باید سپرد و لیكن روانمی‌دارم كه این فضیلت عرب را فوت شود. ذكر جمیل را بر حیات فانی اختیار می‌كنم «1» و جان فدا كرده، آب به تو می‌دهم تا این احدوثه حسناء عرب را یادگار ماند، آب را به عجمی داد و او به آن شربت آب از مرگ نجات یافته جان به سلامت از آن بیابان بیرون برد و این ذكر ستوده بر روی روزگار باقی ماند».
امیر جلال این قصه ادا كرد و گفت: «من اقتدا به آن عرب می‌كنم و از بند حظّ خود برخاسته آب به تو می‌دهم و این حق بر نسل جوجی و الوس او ثابت می‌گردانم، تا این نیكنامی الوس جغتای را باقی ماند، به شرط آنكه چون به پایه سریر اعلی رسی صورت این حال عرضه داری، تا در تاریخ ثبت كرده شود، و این معنی به تمادی روزگار بر حواشی صفحات لیل و نهار یادگار ماند».
ایباج اغلان تقبل نمود و بر آن گواه گرفت و امیر جلال دل بر هلاك خود نهاده، آب به او داد تا بیاشامید و از آن تشنگی- كه به سرحد موت رسیده بود- خلاص یافت و امیر جلال نیز به بركت آن مروت و نیكوكاری از آن ورطه به سلامت برست و از آنجا با سایر امرا روان شده، به مشهد تابان فرقد امام معصوم ابی عبد اللّه الحسین بن علی المرتضی- علیهما السلام- رسیدند، و به احراز سعادت آستان‌بوسی آن موقف مقدس و میامن آن زیارت- كه از جلایل فتوحات ارجمند است- فایز گشته، بر مخالفان فیروزی یافتند و علاء الدوله پسر سلطان احمد و بعضی فرزندان و زنان و متعلقان او را اسیر كردند و سلطان احمد از بیم جان دل از ملك و مال و زن و عیال برداشته با معدودی چند بیرون رفت و امرا با اسرا و غنایم مظفر و منصور معاودت نموده، به درگاه عالم‌پناه شتافتند و چون دولت زمین‌بوس
______________________________
(1). ع: كردم.
ص: 734
دریافتند، ایباج اغلان و امیر جلال، ماجرای آب، بازراندند. مكارم اخلاق پادشاهانه را آن حركت پسندیده از امیر جلال بغایت مستحسن افتاد و عقل و كیاست پدرش را امیر حمید یاد كرده، روح او را به صالح دعا شاد فرمود و امیر جلال را به زبان عنایت و تربیت ستایش نمود كه در پیش ما بسی جان‌سپاری‌ها كردی و اینكه در چنان روزی كه جان در خطر بود، دل بر هلاك خود نهادی و ایباج اغلان را آب دادی تا لباس مفاخر الوس جغتای به این ذكر جمیل مطرّز گردد، از همه پسندیده‌تر افتاد و او را به انواع نوازش خسروانه اختصاص بخشید. امیر جلال طریق عبودیت و بندگی سپرده، مراسم خدمت و الجامشی اقامت نمود.
آری، طایفه ترك به یمن اتفاق و یكجهتی، عالم مسخر گردانیده‌اند و از داد و دهش بر سایر طوایف از بنی نوع فایق و برتر آمده به منقبت متعالی منزلت و جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ «1» فایز گشته و این خصلت كه صاحب‌قران گیتی‌ستان را از جلال حمید، ملایم خاطر خطیر افتاد، حضرت پادشاه پادشاهان- جلّ جلاله و عمّ نواله- از صحابه كرام- رضوان اللّه علیهم اجمعین- مرضی داشته و در مقام ایثار «2» ایشان فرموده و هو اصدق القائلین، وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ «3». و این حكایت بدان سبب گزارش پذیرفت تا هوشمندان را تذكره‌ای باشد كه مروت و مردمی پیش خالق و خلایق محمود است و مشكور، و نام نیكوی صاحبش بر روی روزگار به السنه خیر مذكور و مشهور «4»- و اللّه الموفق و إلیه ترجع الأمور.