ذكر معاودت امیرزاده محمد سلطان بعد از دفع قطّاع الطریق و مفسدان كردستان
امیرزاده محمد سلطان كه پیش از یورش بغداد، متوجه قلعوقمع كردان قطّاع الطریق شده بود، به كوهستان ایشان درآمد و بسیاری از آن مفسدان را نیست
______________________________
(1). یونس/ 14.
(2). الف، ع: ثنا.
(3). حشر/ 9.
(4). م:- مشهور.
ص: 735
گردانید و بعضی را مطاوع «1» و منقاد ساخت و از آن جمله هفتصد متمرد را كه در قله كوهی شامخ متحصن شده بودند، از بالای آن كوه درانداختند و از فرّ دولت صاحبقرانی و بركت آن سیاست، به راهی كه پیش از آن، كاروان غلبه با صد كماندار در بیراه به دهشت و خوف میگذشتند، و دو كس و سه كس به امن و حضور تردد مینمودند، و این معنی را محرر این سطور در ذهاب و ایاب از آن طریق به رأی العین مشاهده كرد.
[بیت]
ز عدلش جهان آنچنان امن گشتكه ایمنتر از خانه شد كوه و دشت و شاهزاده جوانبخت بعد از حصول فراغ از آن مهم، از راه دربند تاشی خاتون عازم پایه سریر اعلی گشت و در بغداد به سعادت بساطبوس مستسعد شد، و بعد از چند روز حضرت صاحبقران او را به ضبط و نسق واسط و آن نواحی روان گردانید و به حلّه پیش امیرزاده میرانشاه كس فرستاد كه از آنجا متوجه جانب بصره شود. و فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست كه زنان سلطان احمد و علاء الدوله پسرش با هنروران از اصناف محترفه و پیشهوران دار السلام «2»- كه هریك در قسمی از اقسام كامل و تمام بودند- خانه كوچ به سمرقند برند، برحسب فرموده كاربند شدند و خواجه عبد القادر 221 را نیز كه از غایت اشتهار از تعریف و وصف مستغنی است و در فن موسیقی سرآمده ادوار، خانه كوچ نقل كردند، و فتحنامهها به جانب تختگاه و كاشغر و ختن و خوارزم و آذربایجان و فارس و عراق و خراسان و زابلستان و مازندران و طبرستان و دیگر بلاد و دیار متطایر گشت.
[نظم]
دبیران فاضل به كلك هنركشیدند بر نامه «3» خط ظفر
چو شد ساز دانشوری ساختهبسی نامه فتح پرداخته
بشیری به هر جانبی شد روانشتابانتر از تندباد وزان
زمانه زبان بشارت گشادصدا در خم سقف گردون فتاد
______________________________
(1). ع: مطیع.
(2). دار السلام نام دیگر بغداد است.
(3). م: خامه.
ص: 736
و حضرت صاحبقران گیتیستان مدت دو ماه در بغداد، داد عیش و كامرانی داد و بر كنارههای دجله در قصرهای زرنگار همایون آثار به عشرت و مسرّت گذرانید.
[نظم]
جهان به كام دل و كام دل به حسب مرادزمانه تابع فرمان و آسمان منقاد
نشسته فارغ و فرمانبرانش عالمگیرعدو گریخته و بازماندگانش اسیر و در بغداد شراب بسیار بود، فرمان شد كه همه را در آب ریزند. برحسب فرموده چركس و دیگر سوچیان تمام شرابها جمع آورده، در دجله ریختند و ماهیان را نیز كام عیش از تجرع مدام بهرهمند شد.
[بیت]
از یمن عدلپروری شاه دادگرماهی در آب و مرغ هوا گشته بهرهور و اهالی بغداد به شكرانه سلامتی نفس و عرض، مال امانی قبول كردند و محصلان به تحصیل آن قیام نموده، به خزانه عامره فرود آوردند.
ص: 737
796 ه. ق) گفتار در فرستادن حضرت «1» صاحبقرانی «2» ایلچی به جانب مصر پیش برقوق
اشاره
223 چون همت عالی نهمت حضرت صاحبقران دینپرور به امن مسالك و استقامت ممالك و رفاهیت بندگان خدا و سلامت آینده و رونده در راهها، اهتمام و اعتنای هرچه تمامتر داشت، در این ولا شیخ ساوهای 222 را كه از مشاهیر هنروران عصر بود با جمعی مردم فرزانه و بیلاكات پادشاهانه به جانب والی مصر و شام ملك الظاهر برقوق به رسم رسالت روانه فرمود. مضمون رسالت آنكه: «پیش از این پادشاهان كامگار كه از نسل چنگیز خان بودند، با ملوك آن ممالك منازعت داشتند و بدانواسطه بسی زحمت و تشویش به اهالی شام و سكّان آن نواحی میرسید و در آخر میان ایشان رسل و رسایل متواتر شد و قضیه به مصالحت انجامید و آن معنی موجب امنوامان عالم و عالمیان گشت؛ و چون پادشاه سعید ابو سعید بهادر خان- انار اللّه برهانه- به جوار رحمت حق پیوست، و از نسل چنگیز خان پادشاهی صاحب شوكت نافذ فرمان در ایران نماند و ملوك طوایف پدید آمدند، هرجومرج به حال عالم راه یافت، این زمان چون سابقه عنایت بیغایت مالك الملوك «3»- جلّ و علا- تمام ممالك ایران تا عراق عرب كه در جوار آن
______________________________
(1). الف:- حضرت.
(2). الف: قران.
(3). ع: الملك.
ص: 738
مملكت واقع است، مسخّر فرمان ما گردانید. خیراندیشی و نیكوخواهی خلایق اقتضای آن میكند، كه حق همسایگی رعایت كرده، ابواب مراسله و مكاتبه مفتوح گردد و ایلچیان از هردو جانب در آمدوشد باشند، تا راهها ایمن شود و تجار جانبین به امن و حضور تردد توانند نمود و این معانی هرآینه مستلزم معموری بلاد و آسایش عباد تواند بود وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی «1» و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «2»».
گفتار در فتح قلعه تكریت
بعد از آنكه دار السلام بغداد در حوزه تصرف بندگان حضرت صاحبقرانی درآمد، تجار و مسافران به عزّ عرض همایون رسانیدند كه در این حوالی قلعهایست تكریت نام، به حصانت مشهور و به متانت معروف و مذكور، و جمعی مفسدان متمرد آن را پناه جستهاند و سر عصیان از جیب تعدی و طغیان برآورده، پای از جاده راستی بیرون نهادهاند و راه بر گذرندگان بسته، دست «3» تطاول به نهب و غارت مال مسلمانان برگشودهاند و پیوسته كاروان مصر و شام را میزنند.
[نظم]
حصاری است عالی ز یك پاره كوهدر او رهزنانند چندین گروه
نه عراده بر گرد او رهشناسنه از گردش منجنیقش هراس
همه روزوشب كاروانها زنندز بدگوهری راه جانها زنند و تا غایت، این عقده به سرانگشت تدبیر هیچ آفریده، انحلال نیافته، و هیچ صاحب قوت دفع این واقعه در حیّز قدرت و مكنت خود ندیده و بدان اشتغال ننموده.
پرتو رأی مشكلگشای چون بر كیفیت این حال افتاد، فرمود كه چون بحمد اللّه تعالی همگی همت ما بر صلاح حال بلاد و عباد و قلعوقمع اهل فساد و عناد مصروف است، كفایت این مهم را از ذخایر مثوبات اخروی و جلایل فتوحات
______________________________
(1). طه/ 47.
(2). فاتحه/ 2.
(3). ع:+ تعدی و.
ص: 739
دنیوی باید شمرد و فرمان داد كه برهان اغلان و بیق صوفی و امیر جلال حمید و شاه ملك و سید خواجه شیخ علی بهادر از پیش روان شوند و به محاصره قلعه تكریت اشتغال نمایند، و ایشان به امتثال امر مبادرت نمودند و بدانجا رفتند و به محاصره مشغول شدند. و عاطفت پادشاهانه، مال امانی بغداد- كه به حصول پیوسته بود- بر امرا و لشكریان انعام فرمود و امیر عثمان عباس را كه در واقعه «1» كربلا زخمدار شده بود در بغداد به آغرق بازداشت و جهت مرهمبهای «2» او هر روز یكهزار دینار كپكی مقرر فرمود.
و رایت نصرتشعار در روز شنبه بیست و چهارم ذی الحجه به سعادت و اقبال نهضت نمود و در مزار متبرك شیخ صاحب قبول بهلول- قدّس سرّه 224- نزول فرمود و میامن بركات زیارت دریافته، استمداد همت نمود و امیرزاده شاهرخ را به رسم منغلا، از پیش روان گردانید. و روز یكشنبه ایوار كرده، به بالای آب دجله توجه فرمود و به منزلی فرود آمد، و از آنجا كوچ كرده، روز دوشنبه به كنار كولی عظیم رسید و آنجا نزول فرمود و روز سهشنبه به سعادت نهضت نموده، غانه مخیم نزول همایون گشت و روز چهارشنبه لجرمه و روز پنجشنبه غره محرم سنه ست و تسعین و سبعمائه قریه حربی از فرّ وصول و حلول موكب همایون رشكفزای سپهر برین گشت، و جمعه از حربی كوچ كرده، به موضع بند اسار آمد و شب آنجا نزول فرمود و شنبه، گزستان «3» معسكر ظفرپناه گشت. و شخصی در بیشه شیری دیده خبر آورد.
و حضرت صاحبقران گردون اقتدار به دولت روزافزون تفأل نموده، به عزم شكار شیر سوار شد و شیران بیشه پیكار بیشه شیران خونخوار را مركزوار در میان گرفتند و پنج شیر شرزه غرّان كه از نهیب آسیب چنگال ایشان شیر فلك آنكه آفتاب شكار اوست از آن سوی خانه ماه، آرامگاه جستی، از بیشه بیرون آمدند و دندان خشم تیز و چنگال كینه خونریز كرده، حمله آوردند. دلاوران پیلافكن كه به نیشتر پیكان سندانگذار، شریان شیر ژیان گشودندی و به نوك سنان جان شكار حلقه «4» حدقه
______________________________
(1). م: وقعه.
(2). ع:- بهای.
(3). ظاهرا: گزستان (نیزار).
(4). ع:- حلقه.
ص: 740
هژبران غران ربودندی، هر پنج را به یك زمان بینداختند و طعمه دیگر سباع ساختند و حضرت صاحبقران از آنجا نهضت فرموده، روز یكشنبه به قلعه تكریت رسید و صفهای لشكر مرتب ساخته و از غریو گورگه و خروش سورن هول إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ «1» درانداخته،
[بیت]
بفرمود تا لشكر نامداردرآیند پیرامن آن حصار
به بازوی قوت خرابش كنندبه سیلاب خون غرق آبش كنند و در مقابل حصار، قبه بارگاه گردون اشتباه محاذی منزل ماه گشته، «2» صاحبقران خلافتپناه در كنف حفظ و تأیید اله نزول فرمود و در این اثنا امیر موصل یارعلی و حاكم اربیل شیخ علی اویرات با تقوزها و پیشكشهای لایق، به پایه سریر اعلی شتافتند و بهوسیله امرای نامدار، سعادت بساطبوس دریافتند و زانو زده پیشكشها به محل عرض رسانیدند. حضرت صاحبقران ممالكستان، سپاه ظفرقرین پیروزینشان را به تسخیر قلعه فرمان داد و آن كوه پارهای بود بر لب دجله واقع شده چنانچه از بیخ آن آب میگذشت و از زمان سلطنت ساسانیان باز آن قلعه را ساخته بودند و گذرهای آن به گچ و سنگ برآورده، حصانت و متانت آن به مرتبهای كه در هیچ روزگار، كمند اقتدار خسروان رفیع مقدار بر كنگره فتح آن حصار نیفتاده بود و تیر تدبیر هیچ قلعهگشای كشورگیر به هوای تسخیر آن نرسیده.
[نظم]
از بلندیش فرق نتوان كردآتش دیدهبان ز نور زحل و والیش امیر حسن پیوسته به قطع طریق اقدام نمودی و نسبت با هیچ پادشاه در مقام اطاعت و انقیاد نبودی، و در آنوقت كه آوازه توجه رایت نصرتشعار شنیده بود، رعب و ترس بر او غالب گشته، برادر كوچك را به درگاه عالمپناه فرستاده بود و اظهار بندگی و خدمتكاری كرده، مكارم ملكانه او را به عنایت و نوازش مخصوص داشته، به اسب و خلعت گرامی گردانیده بود و بازفرستاده و فرموده كه: «برادرت
______________________________
(1). حج/ 1.
(2). ع:+ حضرت.
ص: 741
حسن را بگوی كه هیچ اندیشه نكند و بیدغدغه هرچه زودتر بیاید، تا ملحوظ نظر عاطفت و تربیت گردد».
و چون برادرش برحسب فرموده به او رسیده بود و پیغام رسانیده، آن بیتوفیق را از غایت وهم و هراس قوت بیرون آمدن نبود و به اضطرار و ضرورت دل بر طغیان و مخالفت نهاده، جنگ را آماده گشته بود. عساكر منصوره برحسب فرموده دامن مردی بر كمر اجتهاد زدند و دست اقتدار از آستین سعی برآورده، روی همت به تسخیر حصار آوردند. عرادهها نصب كردند و منجنیقها برافراختند و خانههای آن خائنان را به زخم سنگ خراب ساختند.
روز سهشنبه كه سیوم روز بود، امیر حسن مادر خود را به شفاعت بیرون فرستاد با چند سر اسب و دیگر تحفهها و به زبان عجر و استكانت عرضه داشت كه: «ما را با بندگان و ملازمان حضرت، حد مخالفت و مقاومت «1» نیست، اما سایه شكوه آن حضرت بزرگ است و یارای بیرون آمدن ندارم، اگر مرحمت پادشاهانه بنده را امان بخشد و عفو فرماید برادر و پسر را به پایه سریر اعلی فرستم». حضرت صاحبقران مادرش را نوازش فرمود كه: «گناه او را به تو بخشیدیم و از خون او درگذشتم برو و بیتوقف پسرت را بیرون فرست و یقین بدان كه اگر در آمدن تقصیر نماید، وبال خون چندین خلایق كه در قلعهاند در گردن او خواهد بود».
و مادرش از آن سخن اندیشناك شد و متحیر و متفكر بازگشته به قلعه درآمد و عساكر گردون مآثر نقبها بریده به پای حصار بیرون درآمده بودند و سید خواجه پسر شیخ علی بهادر با نوكران دلاور خویش، یك برج خالی كرده بودند آن را در شب بینداختند و به قوت بازوی شجاعت و زخم شمشیر جلادت، دشمنان را رانده، حصار بیرون بگرفتند و ایشان از بیم جان به حصار اندرون گریختند و امیر حسن را دهشت و خوف زیادت شده، به پیغام مادر بیرون نیامد و دل از جان برداشته به جدّ هرچه تمامتر به جنگ مشغول شد.
حكم لازم الاتّباع نفاذ یافت كه تمام لشكر از اطراف و جوانب نقبها درآرند و
______________________________
(1). م:- مقاومت.
ص: 742
بیخ قلعه را تمام خالی سازند. تواچیان برحسب فرمان زمین بخش كرده، به موجب مفصل «1» به لشكریان قسمت كردند و چكه تواچی نسخه «2» تفصیل به مردمان رسانید و به كار نقب مشغول گشتند.
و مفصل آن ابتدا از دست چپ كرده بدین موجب بود: اول تومان كپك خان- كه مقدم ایشان شیخ ارسلان بود- روی كوشش به كار آوردند. دیگر پیر پادشاه نبیره طغای تیمور خان به جدّ تمام دست سعی به نقب كندن برگشاد. دیگر خواجه علی پسر خواجه یوسف اولجایتو اپردی. دیگر اللّهداد پسر امیر توكل برلاس. دیگر امیر جلال حمید و شمس الدین و علی هرسه به یك نقب مشغول شدند. دیگر برهان اغلان و جمال الدین فیروزكوهی هردو به یك نقب اشتغال نمودند. دیگر یادگار اندخودی، دیگر لطف اللّه بن بیان تمور بن آقبوغا، دیگر حمزه تابان [به یك نقب]. دیگر آدینه قهلغهچی و تنگری بیردی هردو به یك نقب. و از تومانات شاهزاده جهان، شاهرخ، ایت خواجه و موسی رگمال «3» به یك نقب مشغول شدند.
دیگر چركس سوچی و بایزید هردو به یك نقب. دیگر جلال باورچی و بیانقوچین، و ایشان نقب بریده به سنگ رسیدند و به نیروی دولت قاهره مقدار سی و پنج گز سنگ خارا سوراخ كردند. و دیگر شمس الدین اوچقرا و توپلاق قوچین و ابو القاسم خویش امیر عباس هرسه به یك نقب. دیگر جهان ملك ملكت «4» و یوسف جلیل پسر حسن جاندار به یك نقب. دیگر خواجه راستین و قرا محمد به یك نقب و از تومان كلان و توسقال تومان ختلان، علی درویش برلاس و شیخ حسن و شاه سوار هر سه به یك نقب، و از تومان امیر طغی بوغا برلاس، توكل و یوسف چوره «5» به یك نقب در كار بودند. دیگر سونجك و قوشون تویبوغا شیخ به یك نقب. دیگر خواجه اصیل قمی، دیگر شیخ درویش اللهی [به یك نقب] و از تومان امیرزاده میرانشاه، امیر قطب الدین برادر امیر «6» قمر الدین جته و احمد محمد سلطان شاه و
______________________________
(1). ع: تفصیل.
(2). م:- نسخه؛ غرض از نسخه تفصیل شرح جزئیات طرح و اسامی كسانی بود كه میبایست با زدن نقب در تخریب قلعه بكوشند.
(3). همه نسخ: كمال.
(4). الف:- ملكت.
(5). الف: جوزه؛ ع: چهر.
(6). الف، ع:- امیر.
ص: 743
تغلق تمور قوچین هرسه به یك نقب، و حمزه سلدوز و حمزه قطغو «1» به یك نقب.
دیگر طاهر ساوهای، دیگر دولت خواجه ارلات، دیگر امیرزاده عمر مؤید و شیرزاد اوچقرا به یك نقب. دیگر محمد بیگ ارلات و درویش به یك نقب. دیگر یحیی- كه اتابك امیرزاده خلیل بود- و ایدی بیردی بخشی اوزبك به یك نقب. دیگر قوشون امیر عثمان- كه سر آن «2» تیلك قوچین بود- توسقال امیر یادگار برلاس و منگلی خواجه و كپكچی یورتچی و علی همه به یك نقب. دیگر شیخ محمد ایكوتمور، دیگر امیر «3» شاه ملك، دیگر اولجابوغای مچلكاچی و اسنتمور به یك نقب. دیگر اردشیر برادر علقه «4» تواچی، دیگر سید خواجه شیخ علی بهادر [به یك نقب]. دیگر اللّه داد برادر امیر حاجی سیف الدین و امانشاه هردو به یك نقب. دیگر شیخ علی قوچین و لالم قوچین و استوی هرسه به یك نقب. دیگر بیق صوفی و در سركار او كوه را سوراخ میكردند. دیگر خواجه مسعود سبزواری و در سر كار او نیز سنگ میبریدند. دیگر مراد پسر ایلچیبوغای قوچین و حاجی خداداد كشی در كنار آب به یك نقب. و تمام این جماعت به اندكزمانی اراضی حوالی قلعه را چون غربال مشبك ساختند.
امیر حسن چون حال براین منوال بدید مضطر و سراسیمه شد و كس بیرون فرستاد و به جریمه و گناه خود اعتراف نموده، امان خواست. حضرت صاحبقران فرمود كه: «بیرون میباید آمد». چون فرستاده بازگشت روز دیگر تضرع و اضطرار زیادت كرد و كسی دیگر پیش امیرزاده شاهرخ فرستاد و دست توسل به دامن عاطفت آن حضرت زده درخواست كرد كه: «سایه حمایت بر حال پریشان او انداخته، به زبان شفاعت خون او را بخواهد». شاهزاده جوانبخت از مراحم خسروانه التماس او را مبذول داشت و تقبل نمود كه او را حمایت فرماید. «5» امیر حسن، برادر را نیز پیش شاهزاده فرستاد، و عجز و استكانت بیحد اظهار كرده عرضه داشت كه: «ما بندگان، كمر بندگی بر میان جان بسته خود را از كمترین غلامان «6» حضرت میشماریم، اما برادرم از استیلای دهشت و خوف، قوت بیرون
______________________________
(1). م: قطغوا.
(2). م: ایشان.
(3). ع:- امیر.
(4). م: علفه.
(5). ع: نماید.
(6). م: بندگان.
ص: 744
آمدن ندارد». و امیرزاده شاهرخ او را به عزّ بساطبوس حضرت صاحبقرانی رسانید و سخن او عرضه داشت. آن حضرت فرمود كه: «تا او «1» خود بیرون نیاید و از بدكرداری و قطع طریق توبه نكند و رجوع ننماید هیچ عذر او مسموع نخواهد افتاد، و اگر بدین معنی اقدام نماید او را خلعت عفو و اغماض ارزانی داریم». و با برادرش گفت: «اگر نخواهد آمد تو نیز برو و پیش او باش، و او را خلعت پوشانیده بازگردانید».
و چون برادران بههم رسیدند مشورت كردند كه مدتی مدید است كه ما در این مقام، پدر بر پدر مستقل و به سر خود زیستهایم و آنچه خواستهایم كردهایم و كسی را دستی بر ما نبوده، اكنون اگر بیرون رویم بیشك جمعی كه در این مدت اموال ایشان به ناحق ستدهایم داد خواهند خواست و فرمان شود كه آنچه به ظلم از ایشان گرفتهایم، بازگردانیم و ما از عهده آن بیرون نتوانیم آمد، البته به بد عذاب كشته شویم، اولی آنكه تا جان در تن و رگ در بدن باشد بكوشیم، و جمعی قطاع الطریق كه آنجا بودند در این معنی با ایشان اتفاق نمودند و بنابراین اباطیل، طبل زده، به تجدید اظهار مخالفت كردند. شعله خشم حضرت صاحبقران از آن معنی اشتعال یافت و فرمان نافذ شد تا گورگه و نفیر و برغو و نقاره فروكوفته، سورن انداختند. زلزلهای درافتاد كه كوهها از بیم حلول الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ «2» نزدیك بود كه چون كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ «3» به باد فنا بررود.
[نظم]
بلرزید كوه و بجنبید دشتغریو از نهم آسمان درگذشت
تو گفتی كه صور قیامت دمیدزمین پاره شد و آسمان بردرید صاحبقران «4» گیتیستان، به خانهای كه بر بالای ملجور ساخته بودند برآمد و چون تمام قلعه را بر سر چوبها گرفته بودند، پیش از آنكه در زنند بعضی از آن دیوارها بیفتاد و اهل قلعه رخنه برآورده، فداییوار به جنگ مشغول شدند. اشارت علیّه صدور یافت كه لشكر، فوجفوج روی جلادت و اقتدار به حرب و پیكار آورند.
______________________________
(1). ع:- او.
(2). قارعه/ 1، 2.
(3). قارعه/ 5.
(4). ع: حضرت صاحبقران.
ص: 745
برحسب اشارت مبادرت نمودند و هرجا كه مجوّف ساخته بر سر ستونها داشته بودند، از هیمه و نفط پر كردند و شب چهارشنبه بیستم آتش درزدند «1».
[نظم]
ز نفط سیه، چوبها برفروختستونها سراسر همه پاك سوخت
ز بس دود كآمد فراز از فرودسیه شد به یكباره چرخ «2» كبود
چنان دود شد سوی گردون به تابكه شد چشمهای كواكب پرآب
نگون باره گفتی كه برداشت پایبه كردار كوه اندر آمد ز جای و اكثر دیوارهای قلعه بر زمین افتاد و برجی كه بیق صوفی خالی كرده بود، به كلی منهدم شد و بیست كس از دشمنان به زیر افتادند.
[بیت]
از آن باره چندی ز دزدان دونفتادند چون بخت خود سرنگون اهل قلعه، تختهها و توراها «3» گرفته، به جنگ مشغول شدند.
[بیت]
برآمد خروشیدن كارزاربه پیروزی لشكر شهریار
سوی رخنه دز نهادند رویدلیران خصمافكن جنگجوی حكم جهان مطاع نفاذ یافت و دیگر دیوارها كه مانده بود، از اطراف و جوانب نقب زده مجوّف ساختند و بینداختند و برجی كه سركار اللّهداد و امانشاه بود، بدر الدین از بیخ كنده بینداخت.
امیر حسن و قوم گمراهش را آتش در نهاد افتاد، دود حیرت از سر برآمد و از هول جان به قله كوه كه از آن قلعه مانده بود پناه جستند. در اینحال، امرا و بهادران زانو زده اجازت طلبیدند كه به آن بالا برآیند و به قلع و استیصال آن زمره ضلال اشتغال نمایند. آن حضرت فرمود كه: «چندان تحمل نمایند كه قلعه تمام با زمین برابر شود». و چون كار به این مرتبه رسید، اهل قلعه به تضرع و زاری درآمده «4»، و امرا و اركان دولت را شفیع انگیختند و به جان امان طلبیدند. حضرت صاحبقران
______________________________
(1). الف، ع: زدند.
(2). م: سقف.
(3). ع: تورها.
(4). ع: آمدند.
ص: 746
شفاعت قبول نفرمود و امان نداد و زبان دولت برگشاد كه: «اگر بیاید و اگر نیاید به عنایت حق او را به دست خواهم آورد».
[نظم]
چون الهی مرا یاور استسعادتقرین، دولتم رهبر است
به دست آورم رهزن شوم رابههم برزنم این بر و بوم را عساكر گردون مآثر چون این سخن از حضرت صاحبقران بشنیدند، روی جلادت به آن قله كوه نهاده، به بالا برآمدند و قلعه را به جنگ تسخیر كردند و امیر حسن را با هركه در آن قلعه بود گردن بسته به حضرت آوردند، فرمان شد كه رعایا را از سپاهی جدا كرده، تعرضی نرسانند و سپاهیان را بر تومانات بخش كرده، سیاست نمایند. برحسب فرموده آن مفسدان حرامی را جزای فعل بد كه سالها خون مسلمانان ریخته بودند و مال ایشان برده در كنار نهادند، و تواچیان از سرهای ایشان برای عبرت دیگران منارها ساختند و ایشان را مصدوقه فَتِلْكَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَةً بِما ظَلَمُوا «1» نعت مساكن و محال شد و مضمون وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ «2» وصف حال آمد وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْكَفُورَ «3» و این فتح مبارك روز دوشنبه بیست و پنجم ماه مذكور مطابق توقئیل اتفاق افتاد و به اشارت حضرت صاحبقران گردون اقتدار یك دیوار از آن قلعه رها كردند، تا به تمادی روزگار عالمیان به دیده حیرت «4» و اعتبار مشاهده نمایند، كه احكام و استواری قلعه تا چه غایت بوده و به بازوی قدرت و كامگاری چگونه تسخیر كردهاند إِنَّ فِی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصارِ «5».
گفتار در مراجعت رایت نصرتشعار و جمع آمدن شاهزادگان كامگار و امرای نامدار كه به هر جانب رفته بودند بر سبیل «6» ایلغار
روز شنبه غرّه صفر المختوم بالفتح و الظفر
______________________________
(1). نمل/ 52.
(2). سبا/ 19.
(3). سبا/ 17.
(4). م: خبرت.
(5). آل عمران/ 13.
(6). ع: سایر.
ص: 747
[نظم]
به پیروز رایی شه نیكبختبه تخت «1» رونده برآمد ز تخت
سر تاج برزد به سقف سپهربرافراخت رایت برافروخت چهر و به صوب حربی به سعادت و اقبال بازگشته، [طرح] شكار انداخت و جرگاه «2» زده، شب در چول نزول فرمود. روز دیگر جرگاه بههم آمده، گورخر بسیار و نخجیر بیشمار صید كردند، و جماعتی از شاهزداگان و امرا با انبوهی از سپاه مظفر لوا «3» فوجفوج جهت دفع مفسدان و قلعوقمع مخالفان به هر جانب از عراق عرب و بریه و اطراف و حوالی آن نواحی رفته بودند، چه امیرزاده محمد سلطان از كنار كنار شط به واسط رفته بود، و از امرای قول، رستم طغایبوغا و شمس الدین عباس و غیاث الدین ترخان از آب شط گذشته بودند و شیخ تمور بهادر، اوچقرا بهادر و مبشر و ارغون شاه با لشكر به طرفی دیگر رفته بودند و امیرزاده میرانشاه با سپاه خود از حلّه نهضت نموده «4»، به بصره رفته بود و امیر یادگار برلاس و جهانشاه جاكو باهم روانه شده بودند و محمد درویش برلاس و شیخ علی برغویی «5» و اسمعیل برلاس به اتفاق رفته بودند. و این گروه به تفصیلی كه گفته شد هر طایفهای به طرفی در استیصال مفسدان و دفع فساد متمرّدان كوششها نموده بودند، و در این مدت بسی صحراها و بیابانها قطع كرده و از آبها گذشته و بسیاری از عظایم مهمات ساخته از آن جمله شهر بصره و واسط را ضبط و یاسامشی كرده بودند و صحاری و براری بریده، بسی از اعراب بریّه را كه راه میزدند و مانع عبور قافله «6» حجاز میشدند، به قتل آورده و بنه و خیل ایشان را غارتیده، و تمامی اصول و كلانتران آن بلاد و نواحی را از دورونزدیك مطیع و منقاد گردانیده و خراج و ساو، به گردن داده و هر كس كه پای اطاعت بر جاده موافقت ننهاده سرش به دست قهر از تن جدا كرده، اموال و اسبابش عرضه نهب و تاراج ساخته بودند.
______________________________
(1). ظاهرا بخت صحیحتر به نظر میرسد.
(2). الف، ع: خرگاه.
(3). ع: ظفرپناه.
(4). ع: فرموده.
(5). ع: یرقویی؛ الف: مرعولی؛ م: برعولی.
(6). م، ع: قفل.
ص: 748
و امیرزاده میرانشاه، ملوك سربدال «1» را به ضبط بصره «2» بازداشته و از شط العرب گذشته به امیرزاده محمد سلطان ملحق شد و مجموع امرا و لشكریان به ایشان پیوستند و با حصول مقاصد و مرام، دشمنسوز و دوستكام مراجعت نموده، در این ولا به موضع حربی به سعادت بساطبوس فایز گشتند. و چون مملكت بغداد و دیگر بلاد عراق عرب در حوزه تسخیر و تصرف بندگان حضرت آمد، بر وفق بشارت علیّه، امثله و احكام به حكام و ولاة بلاد و ولایات آن حوالی و نواحی و پیشوایان احشام تركمانان اغر «3»، آق قویلوق «4» و قرا قویلوق «5» ارسال نمودند، مشتمل برآنكه تا غایت، این مواضع را بیخداوند یافته بودید و در میدان خالی گوی مراد زده هرچه میخواستید میكردید؛ اكنون قدم اطاعت در راه خدمتكاری و فرمانبرداری میباید نهاد و بعد از این از قطع طریق و بدكرداری توبه كرده، متعرض ایذای بندگان خدای «6» نمیباید شد، تا سایه مرحمت و جناح معدلت بر حال شما گسترده شود و اگرنه هرچه بینید از خود بینید.
[بیت]
همینت بسندهست اگر بشنویكه گر خار كاری سمن ندروی هركه را سعادت مساعد بود و توفیق معاونت نمود، روی اذعان به درگاه عالمپناه آورد و به قدر حال و استیهال خود، ملحوظ نظر عنایت و تربیت پادشاهانه گشته، به صنوف عواطف و سیورغامشی بلندپایه و سرافراز شد و هركه را سابقه شقاوت از طریق متابعت و بندگی عنان برتافت، هدف تیر بلا و مصبّ سیل غضب خدا گشت.
[نظم]
هركه سر از بندگی او كشیدچشم امیدش رخ دولت ندید
وانكه نشد چاكر این آستانشد بدنش حبس غمافزای جان
______________________________
(1). ع: سربدار.
(2). ع، م:- بصره.
(3). الف: اعرق.
(4 و 5). الف: قویلق.
(6). الف، ع: خدا.
ص: 749
و در این اثنا امیر عثمان عباس با آغرق از بغداد آمده، به معسكر ظفرقرین ملحق شد و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «1».
گفتار در توجه رایت همایون نهضت فرخندهفال، به جانب دیاربكر در ضمان حفظ و تأیید ذو الجلال
صاحبقران گیتیستان بعد از تسخیر عراق عرب و توابع آن، عزم دیاربكر وجهه همت عالی ساخت و خواجه مسعود سبزواری را به محافظت بغداد فرستاد، و فرمود كه رعایا و اهالی آن دیار را در كنف حمایت و رعایت مرفّه داشته، از تفقد حال عجزه و مساكین غافل و ذاهل نباشد و در تعظیم و اكرام سادات و علما و نوازش و اطعام فقرا و ضعفا حسب المقدور بكوشد. و رایت نصرتشعار در ضمان حفظ آفریدگار، متوجه صوب دیاربكر شد، و امیرزاده میرانشاه را با امرا و لشكریان جهت فتح و ضبط ولایت به بالای آب بغداد روانه گردانید و به نفس مبارك نهضت فرمود و جسر بسته و از آب گذشته، آوازه مراجعت انداخت، تا مخالفان اعتماد بر آن كرده وظایف حزم و احتیاط مرعی ندارند.
[بیت]
سكندر كه با شرقیان حرب داشتدر خیمه از جانب غرب داشت و لشكر ظفرقرین را از هر ده نفر دو نفر گزین فرمود و باقی را در آغرق بگذاشت و عثمان بهادر را بازداشت تا باقی لشكر و آغرق را سركرده از عقب بیاورد، و اردشیر تواچی را جهت ضبط سپاه و احتیاط یورت تعیین فرمود و در آغرق، امیرزاده محمد سلطان و غیاث الدین ترخان و اوچقرا بهادر برحسب فرموده بایستادند كه آن را ضبط نموده بیارند. و رایت منصور به تعجیل تمام به بالا آب روان شد و چون از تووق گذشته به قلعه كركوك رسید، اهل حصار به قدم اطاعت و انقیاد پیش آمدند. عاطفت خسروانه آن قلعه را به امیر علی موصلی سیورغال فرموده از
______________________________
(1). فاتحه/ 2.
ص: 750
آنجا بگذشت. در این اثنا قزلمیر علی اویرات و پیرعلی و جهانگیر به درگاه عالمپناه شتافته، به سعادت بساطبوس مشرف گشتند و امرای آن نواحی با اجمعهم، و كوتوالان قلاع آن حدود، همه، به تخصیص حاكم الطون كوپروك، به احراز دولت زمینبوس مبادرت جسته، كمر خدمتكاری بر میان انقیاد بستند. مراحم پادشاهانه ایشان را به نوازش و اكرام اختصاص بخشید، به كمرهای زر و جامههای فاخر سرافراز گردانید، و از بهر زنان و فرزندان ایشان زر و جواهر و اقمشه انعام فرمود، تا برای پسران دختر بخواهند و جهت دختران جهیز ترتیب نمایند. و از آنجا به دولت و اقبال روان شده، روز چهارشنبه به موضع اربیل رسید، و والی آنجا شیخ علی به مراسم طوی اقامت نموده، پیشكشها كشید و انواع خدمات شایسته به تقدیم رسانید. و آن حضرت روز دیگر از آنجا نهضت فرموده، كنار آب خنازاب «1» مخیّم نزول همایون شد، و روز جمعه به شناه از آب گذشته، موصل از فرّ وصول موكب نصرتقرین غیرت سپهر برین گشت.
حضرت صاحبقران سرافراز از صدق نیت به قدم نیاز به احراز میامن زیارت انبیاء، یونس و جرجیس- علی نبیّنا و علیهما افضل الصلوات و التحیّات- مبادرت نمود، و بعد از استمداد همت، در هر مزاری دههزار دینار كپكی تصدق فرمود تا بر سر مراقد نباهت معاقد ایشان، گنبدها سازند و بسی صلات و صدقات به مستحقّان و درویشان رسانید. رجای واثق كه میامن خیرات و مبرّات كه پیوسته از آن پادشاه دینپرور دادگستر صدور مییافت، چنانچه در دنیا دستگیر دولت و اقبال بود در آخرت پایمرد مغفرت و رضوان باشد وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ «2»؛ و امیرزاده میرانشاه- كه برحسب فرموده، به تسخیر ایلهای اطراف رفته بود- از یمن اقبال روزافزون، همه را به مقام اطاعت و فرمانبرداری درآورده، اینجا به سعادت بساطبوس استسعاد یافت، و یار علی والی موصل كمر خدمتكاری بر میان جان بسته به اقامت مراسم طوی و پیشكش قیام نمود.
______________________________
(1). الف: خارآب؛ ع: ختازاب.
(2). ابراهیم/ 20.
ص: 751
[نظم]
چو طوی كرد صاحبقران را ز شرمسلیمان و مور است میگفت نرم
بزد زانو و پیشكشها كشیدبه حدّی كه دستش به آن میرسید
گفتار در توجه صاحبقران «1» سعادت انتما به جانب روحا
صاحبقران «2» ممالكستان، یارعلی والی موصل را غجرچی ساخته، از آنجا شبگیر فرمود، و به مباركی و طالع فرخنده متوجه روحا شد و امرای تومان، ترتیب لشكر داده فوجفوج روان شدند.
[نظم]
جهان شد چو دریای شوریده موجروان گشته دریادلان فوجفوج
بد اردو ز كثرت جهانی دگرز گرد سپه آسمانی دگر و در اثنای راه، سلطان عیسی والی ماردین كس بر سبیل استعجال به استقبال فرستاد و اظهار بندگی و خدمتكاری كرد. بنابراین چون حضرت صاحبقران در اواخر صفر به حوالی ماردین رسید، و او را مطیع و منقاد میدانست، پیش وی كس فرستاد كه: «با لشكر مرتب در عقب به تعجیل بیا، كه ما را عزیمت مصر و شام مصمّم است». و از آنجا گذشته به رأس العین نزول فرمود و تمامی لشكر را به چپقون «3» فرستاد. سپاه برانغار، ایل و ولایت حسین و قراقویلوق را غارت كردند، و سپاه جوانغار مواضع و مزارع آن نواحی را به تاراج دادند و اسب و شتر بسیار و گاو و گوسفند بیشمار غنیمت گرفتند. و چون عساكر منصور با غنایم نامحصور به اردوی همایون بازآمدند، از آنجا نهضت نموده، به روحا رسیدند، گزل نامی كه حاكم آن حصار بود، چون خبر توجه عساكر گردون مآثر شنید، از بیم، حصار گذاشته بیرون رفت و بعضی از رعایا نیز به موافقت او بیرون رفتند و در كوهی بلند- كه داشتند- پناه جستند.
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع:+ حضرت.
(3). م: چپقوق.
ص: 752
حضرت صاحبقران، امرا و لشكریان را از عقب ایشان بفرستاد و همه را غارتیده، اسیر كردند، و آن حضرت با شاهزادگان و نویینان و اركان دولت به مباركی و طالع سعد به شهر درآمدند و عمارت آن شهر مجموع از سنگ تراشیده برآوردهاند، و گویند از بناهای نمرود است، و قصه در آتش انداختن ابراهیم خلیل،- علی نبیّنا و علیه الصلوة و السلام- در آنجا دست داده و آن چشمه كه از منبع یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهِیمَ «1» در میان آتش جریان یافته، هنوز جاری است و در حوالی چشمه آثار سیاهی آتش و دود پیداست.
حضرت صاحبقران كامگار با اعوان و انصار آثار آن بدایع كه به نور ایمان تصدیق نموده بودند، به رأی العین مشاهده فرمودند و در آن چشمه غسل كرده از آن آب بیاشامیدند و نوزده روز در آن شهر توقف نموده، مجلس انس و بزم عشرت بیاراستند و طویهای پادشاهانه مرتب داشته، عاطفت خسروانه جماعتی را كه به مراسم جانسپاری قیام نموده بودند، عنایت فرمود و به اصناف نوازش سرافراز گردانیده اوكلكا داد؛ و جنید تركمان در این موضع عزّ بساطبوس دریافته، خدمتهای لایق بجای آورد و به جان زینهار جسته، جهت اهلوعیال و ولایت خود امان طلبید، و والی حسن كیف نیز همانجا به سعادت عتبهبوسی استسعاد یافت و به جبین عجز آستان عبودیت فرسوده، وظایف نیكو بندگی به تقدیم رسانید و میامن مراحم بیدریغ شامل حال او گشت.
و چون سلطان عیسی حاكم ماردین در آمدن تعلل نموده، خلاف آنكه خود اظهار كرده بود به ظهور پیوست، حضرت صاحبقرانی فرمود كه: «مقتضای توره و یاساق نیست كه یاغی را در میان ولایت گذاشته، متوجه مملكتی دیگر شوند». بنابراین روز پنجشنبه بیست و ششم ربیع الاول به سعادت و اقبال سوار شد و عنان عزیمت به صوب ماردین معطوف داشته بازگردید. و در اینحال، سلطان علی حاكم ارزین به درگاه عالمپناه شتافته، تحفههای لایق به محل عرض رسانید و حاكم باتمن نیز به هدایت دولت و رفاقت
______________________________
(1). انبیاء/ 69.
ص: 753
اقبال به آستان سلطنت آشیان آمده، در سلك بندگان انخراط یافت، و مهد اعلی چلپان ملكآغا و دلشادآغا كه مدت سی و پنج روز بود كه از حضرت صاحبقرانی جدا مانده در آغرق بودند از پیش رانده، بر بالای پشتهای به دولت تلاقی فایز گشتند. و آغرق نیز از ماردین گذشته به موكب همایون پیوست. صاحبقران كامگار لشكر نصرتشعار مرتب داشته روان شد و چون به هفت فرسخی ماردین، موضع چملیك «1» معسكر همایون گشت، ملك عز الدین حاكم جزیره به درگاه عالمپناه آمد، و شرف بساطبوس دریافته، پیشكشها كشید و خراج و تغار قبول كرده، به نوازش خسروانه مخصوص گشت و بازگردید.
و چون سلطان عیسی از توجه عساكر گردون مآثر آگاه شد، به پایه سریر اعلی شتافته، انواع پیشكشها از اسبان نامدار و استران راهوار و تقوزهای لایق بیاورد و به وسیله امرا در شنبه بیست و هشتم ماه مذكور زانو زده به عرض رسانید. آن حضرت از سبب تعلل در آمدن سؤال فرمود و او به زانو درآمده زبان استغفار به اعتذار برگشاد. پرتو آفتاب عاطفت خسروانه بر حال او تافته صنوف عنایت و نوازش پادشاهانه درباره او ارزانی داشت و به خلعت خاص اختصاص بخشید و از آنجا كوچ كرده، به نزدیك ماردین، دامن كوه مضرب خیام نزول همایون گشت.
ذكر واقعه «2» شهادت امیرزاده عمر شیخ انار اللّه برهانه
شاهزاده عمر شیخ كه به استجماع سایر ملكات ملكانه، در شجاعت و مردی آیتی بود و در میان لشكر منصور رایتی، در قرب یك سال كه در فارس بود از قلاع آن حوالی و نواحی آنچه ایل نشده بودند، چون قلعه اصطخر و قلعه فرك و در گرمسیر قلعه شهریاری به نیروی دولت روزافزون همه را فتح فرموده بود و به در قلعه سیرجان- كه جمعی امرا به محاصره آن مشغول بودند و هنوز فتح نشده بود- رفته.
و حضرت صاحبقران در آنوقت كه عزم توجه شام و مصر جزم فرموده متوجه
______________________________
(1). ع: چپملیك.
(2). الف:+ سعادت.
ص: 754
دیاربكر شد، كس به طلب امیرزاده مشار الیه فرستاد و در زمانی كه به محاصره آن قلعه مشغول بود خبر به او رسید. شاهزاده برحسب فرمان، ایدكوی برلاس و شاه شاهان والی سیستان و پیرعلی سلدوز را برقرار به محاصره بازداشت و به شیراز مراجعت نمود و در آنجا یراق كرده، امیر سونجك را جهت ضبط مملكت فارس بگذاشت و به عزم بساطبوس حضرت اعلی متوجه دیاربكر شد. و امیر سونجك برحسب اشارت حضرت صاحبقرانی به تعمیر قلعه قهندز «1»- كه شاه شجاع خراب كرده بود- مشغول شد، و شاهزاده با لشكری آراسته از راه شولستان روان شد و از كردستان عبور نموده میرفت. در راه به قلعهای مختصر رسید كه آن را خرماتو گویند، و اندك مردمی در آنجا ساكن بودند. شاهزاده به نظاره آن قلعه به بالای تلی برآمد و نادانی از قلعه تیری انداخت و از قضا به شاهرگ او رسید و درجه شهادت یافت.
[نظم]
هردم به كمان كینه خویشتیری كشد آسمان بدكیش
منگر كه به دیگری گشایدكز وی چو گذشت بر تو آید آری از افق حدوث، آفتاب دولتی بالا نگرفت كه به حدّ زوال نرسید و در عرصه ظهور كاخ حشمتی سر به گردون نكشید كه از زلزله فنا اختلالپذیر نگشت.
[نظم]
به گلزار گیتی درختی نرستكه ماند از جفای تبرزن درست
در این باغ رنگین چون پرّ تذرونه گل در چمن ماند خواهد نه سرو فرزند ارجمندش امیرزاده پیرمحمد و اركان دولت را دود حیرت از سر برآمد و حدوث آن واقعه هایل آتش اندوه در جان همگنان زد.
[نظم]
باز اجل چو جان جهان را شكار كرددلها خراب از اندوه و جانها فگار كرد
______________________________
(1). م: فهندز.
ص: 755 شام از فراق، خسرو انجم ز «1» درّ اشكاطراف چرخ پرگهر شاهوار كرد
زین هول صعبناك بسی كارزار شددرمان چه، با قضا نتوان كارزار كرد و این واقعه اواسط زمستان، در ربیع الاول سنه ست و تسعین و سبعمائه موافق توق «2» ئیل دست داد و مدت عمر شاهزاده شهید سعید چهل سال بود.
لشكریان با ناله و خروش چون دریا به جوش آمدند و آن قلعه را با زمین برابر ساخته، هیچ متنفّس را در آنجا زنده نگذاشتند. و چون خبر این مصیبت جهانسوز در ظاهر ماردین به اردوی اعلی رسید، امرا متحیر مانده، نه روی اظهار كردن داشتند و نه رای پنهان گذاشتن.
[بیت]
بو العجب واقعهای باشد و مشكل كاریكه نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند «3» آخر الامر همه اتفاق نموده صورت حادثه را در خلوتی به عرض رسانیدند.
[بیت]
حدیث شه و قلعه و زخم تیرنمودند یكیك به آه و نفیر حضرت صاحبقران كوه وقار از كمال نفس بزرگوار لباس كرامت نعت وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ «4» شعار ساخته زبان رضا و تسلیم به كریمه إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «5» برگشاد و ادّخار ثواب جزیل و اجر جمیل را بر مرارت این شربت تلخ مذاق صبر فرموده، هیچگونه فزع و جزع به خود راه نداد، و حكومت مملكت فارس را با توابع به فرزند ارجمند او امیرزاده پیرمحمد ارزانی داشت و یرلیغ عالم مطاع در آن باب به نفاذ پیوست، و او در آنوقت شانزدهساله بود، و اوچقرا بهادر را با حكم همایون به تعجیل روانه ساخت كه به شتاب هرچه تمامتر به امیرزاده مصیبت رسیده، ملحق شود و او را با امرای پدرش بازگردانیده، در ركاب دولتش متوجه شیراز گردد. و چون اوچقرا بهادر، به خرماتو رسید و فرمان برسانید، امیر بیردی بیگ و امیر زیرك جاكو با لشكر توسقال متوجه اردوی اعلی گشتند، و امیرزاده پیرمحمد با امرای پدرش و
______________________________
(1). ع: چو.
(2). الف: تخاقوی.
(3). ع: یارید.
(4). نحل/ 127.
(5). بقره/ 156.
ص: 756
اوچقرا متوجه شیراز شد و نعش شاهزاده شهید را از موضع برگشته «1» خرماتو به شیراز نقل كردند و به مرقدی عاریتی بسپردند و بعد از چندگاه خواتینش سونجقتلغ آغا و بیگ ملك آغا و ملكت آغا و پسر او امیرزاده اسكندر- كه در صغر سن بود و در شیراز مانده- نعش را از شیراز به كش بردند.
[بیت]
روانش روان شد به دار السّلامشد آب و گلش سوی كش و السلام و در آنجا به بقعهای كه از مستحدثات حضرت صاحبقرانی است دفن كردند.
[نظم]
مرقدش تابنده و پرنور بادبا شهید كربلا محشور باد و باعث بر آن نقل، باوجود آنكه در سلك ممالك حضرت صاحبقران متعالی مكان تمام ایران با توران انضمام و انتظام یافته بود، آن شد كه آن حضرت در كش بقعهای ساخته و پرداخته است، به محلی كه مزار متبرك شیخ بزرگوار شمس الدین كلار و مدفن پدر نامدارش امیر طراغای در جانب قبلی آن واقع شده و از یمین و یسار آن بقعه از برای امیرزاده جهانگیر و دیگر اولاد امجاد، مقابر و بقاع احداث فرموده. و چون دولت سرمد حضرت صاحبقران مؤید از بیّنات آیات قدرت الهی و جلایل مخایل عنایات نامتناهی بود، اعوان و انصار سپهر اقتدار نسبت با آن حضرت اخلاصی داشتند كه سبب آنرا به مجرد حصول مال و جاه و دیگر اغراض دنیوی حمل نمیتوان «2» كرد، چه امیر آقبوغا كه یكی از آن خدمتكاران مخلص بوده، مدة العمر در هرحال و هر محل كه بود، هرگز چنان ننشست كه پشتش بر طرفی بودی كه آوازه آن حضرت از آن طرف شنودی و هنگام استراحت پای به آن جانب دراز نكردی. بنابرآن اخلاص، امرای برانغار و جوانغار و سایر خواص بندگان سعادتیار نسبت با بقعه مذكوره هریك به مورچل مقرر خود، مدفنی ساخته بودند و در هر جا كه به حكم وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ «3» وفات مییافتند، ایشان را برحسب وصیت به آن مدفن نقل میكردند.
______________________________
(1). ع:- برگشته.
(2). ع: نتوان.
(3). لقمان/ 34.
ص: 757
[بیت]
محبتی كه خدایی بود نه نفسانیبه موت و فوت نیابد زوال تا دانی
تتمه قصه «1» ماردین
و چون سلطان عیسی- كه ملك ماردین بود- موكب همایون را استقبال نموده، به شرف بساطبوس فایز گشت و مال و ساو و تغار قبول كرده، محصلان جهت تحصیل وجه و لشكریان از برای خرید و فروخت به شهر درآمدند، گروهی از مرد «2» جهّال و انبوهی از جهله ارذال جمع آمده بر لشكریان غوغا كردند. حضرت صاحبقران چون براین معنی اطلاع یافت، همان لحظه سلطان عیسی را طلب داشت و به زانو درآورده، كیفیت حال از او سؤال فرمود. و از هرگونه كاوش و خطاب و مجاری كلمات او در جواب معلوم شد، كه در وقت بیرون آمدن، برادر و اتباع خود را وصیت كرده است كه به هیچوجه حصار از دست ندهند و شهر نسپارند و مبالغه كرده كه اگر من هزار مكتوب بنویسم و شفاعت كنم قطعا التفات مكنید، كه من جان خود را فدای شما و سلامت مملكت میسازم. و چون این معنی بر او ثابت شد، امر لازم الاتّباع به گرفتن و بند كردن او نفاذ یافت و چون كثرت لشكر و انبوهی سپاه بسیار بود و اواخر زمستان و در آن حوالی علف یافت نمیشد، رأی ممالكآرای، ماردین را در آن ولا محاصره كردن مصلحت ندید، و روز سهشنبه هشتم «3» ربیع الآخر از آنجا نهضت فرموده، بهطرف كوهستان روان شد و از دره گذشته فرود آمد. و روز دیگر از آنجا كوچ كرده به جانب اسپنج توجه نمود و تمام شاهزادگان و امرا لشكرها آراسته، به مورچل خود به توره «4» روان شدند، و روز جمعه یازدهم ماه هوا متغیر شد و برق جستن و رعد غریدن گرفت و بارانی دست داد كه گفتی تمام اجرام آسمانها ابر گشته میبارد.
______________________________
(1). ع: داستان.
(2). الف، ع: زمره.
(3). ع: هشتم.
(4). ع: نوره؛ م:- به توره.
ص: 758
[نظم]
فلك خواست تا پرگ «1» چشم سحابخیام معسكر برآرد به آب
ز دریا برآورد ابری چو قیرسر مشك بگشاد ابر مطیر
تو گفتی جهان باز طوفان گرفتمحیط بلا جمله كیهان گرفت
در آن دشت امكان بودن نماندبجز كشتی عجز، مأمن نماند
روان گشت لشكر چو كشتی بر آبفروماند اشتر چو خر در خلاب
از آن پیل بالا گل تیرهجوشز اسپان نبودی برون غیر گوش و زمین آن موضع بغایت سست بود و گلولای عظیم بازدید «2» شد، به حیثیتی كه چهارپایان تا به سینه در وحل فرومیرفتند، و چند روز لشكر در بلای آن لای بماندند و بسیاری از استران و شتران، قطار قطار تلف شدند و در گل غرق گشته بماندند و بیشتر لشكریان فرود آمدند و خیمهها زدند و زمان زمان شدت باران زیادت میشد، تا به حدی كه اكثر مردم خیمهها بگذاشتند و پیاده به راه افتادند.
و حضرت صاحبقرانی با لشكر قول در جمعه دهم جمادی الاول از آن لای بیرون آمده در علفزاری نزول فرمود و از بهر تفقد و استعلام احوال شاهزادگان، كس بازگردانید، و شاهزادگان و امرا با تومانهای خود هركس در پیش خود «3» نمدها و زیلوها و تاجیرهای خیمهها «4» بر روی لای انداخته و راه ساخته به تمامی بیرون رفتند و از آنجا كوچ كرده، بهطرف موصل كهنه روان شدند. و حضرت صاحبقرانی كسی را با بسی تحف و هدایا جهت فرزندان به جانب سلطانیه فرستاده بود و شخصی شیخنام- كه در موضع جیملك با ملك عز الدین به شرف بساطبوس رسیده بود و به نوازش مخصوص گشته- در راه، پای از راه صواب بیرون نهاده، دست جسارت به آن تحف و هدایا دراز كرده همه را برگرفت و به جزیره درآورد. و ملك عز الدین حاكم آنجا عهدی كه با بندگان حضرت كرده بود، شكسته، با آن شوربخت همداستان شد و یاغی گشت. حضرت صاحبقران گردون اقتدار الزام
______________________________
(1). ع: پلك.
(2). شاید هم بادید- پدید.
(3). ع:- خود.
(4). ع: تاجپرهای خیمه خود.
ص: 759
حجت را دو نوبت قاصد فرستاد و او را پیغام داد كه: «شیخ را گرفته پیش ما فرست، تا از سر گناه تو درگذریم، و اگرنه تمام «1» جزیره و قلاع و خیل و حشمت در زیر سم ستور ناچیز خواهد شد».
ملك عز الدین را نكبت و ادبار دامنگیر شده بود، بر حصانت قلعه و آب شط اعتماد كرد و سخن قبول ننمود. خرد داند كه بنیادی كه بر آب نهند استوار نیاید، اما خاكساری را كه باد نكبت آتش دولت فرونشاند پرده پندار، پیش دیده بصیرت فرود آید «2».
[بیت]
قضا چون ز گردون فروهشت پرهمه زیركان كور گشتند و كر
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به جانب جزیره و نواحی آن
چون ملك عز الدین حاكم جزیره از امتثال امری كه در باب ارسال شیخ صادر شده بود ابا نمود، حضرت صاحبقران روز دوشنبه سیزدهم جمادی الاول، آغرق را گذاشته ایلغار فرمود و با تمام لشكر از دجله به كوبسر و عمد گذشته شبگیر كرد.
در وقت سحر- كه آن روز برگشتگان در خواب بودند- بیخبر و غافل عساكر گردون مآثر چون قضای نازل به ایشان رسیدند و تمام ولایت و احشام ایشان عرضه غارت و تاراج گشت و دو سه قلعه او را بگرفتند و مال و چهارپای بسیار فتوح روزگار لشكر نصرتشعار شد و حاكم جزیره، ملك عز الدین در آن آشوب به دست یكی از لشكریان افتاد و چون او را بشناخت «3» به شكنجه و عقوبت بسیار بسی چیز از او بستد و او را رها كرد و چون صرصر قهر صامت و ناطق آن نواحی و دیار را به باد غارت و تاراج برداد و حاكم جزیره نیم جانی به هزار مشقت بیرون برده آواره شد. «4» صاحبقران گیتیستان از آنجا نهضت نموده به سعادت و اقبال بازگشت و روز پنجشنبه شانزدهم از دجله گذشته، فرمان داد كه تمام غنایم و گوسفندان را به
______________________________
(1). ع:- تمام.
(2). ع: آمد.
(3). ع: میشناخت؛ م: نشناخت.
(4). ع:+ حضرت.
ص: 760
موصل برند. برحسب فرموده آن را به چهل كشتی در مدت ده شبانروز از آب بگذرانیدند و از آب به شیب رانده، به اردوی همایون رسانیدند.
گفتار در توجه حضرت صاحبقرانی «1» به صوب ماردین نوبت ثانی
چون شهریار عدالت شعار بهار از میامن عون و اقتدار مبدع مختار- جلّ و علا- جنود قوای نامیه را تقویت نموده، به كار درآورد و سپاه زبرجد لوای گیاه روی زمین را به فیروزی فروگرفته، تمام دشت و صحرا سبزهزار و علفخوار گشت. حضرت صاحبقران كامگار بعد از فتح جزیره و توابع و تسخیر قلاع آن نواحی و مواضع عازم ماردین شد و قورلتای فرموده، سایه التفات بر ضبط لشكر انداخت و مجموع پیادگان را سوار ساخت و در روز جمعه غره جمادی الاخر متوجه ماردین شد.
[نظم]
ز كوس شهنشه برآمد خروشسپاهی چو دریا درآمد به جوش
شد از جوش پولادپوشان ستوههمه دشت و صحرا و هامون و كوه امیرزاده میرانشاه با لشكرهای خود برحسب فرموده به منقلای روان گشت و صحرانشینان آن ولایت كه در بیابان و كوهها بودند همه را بتاخت و غارت كرد، و روز سهشنبه دوازدهم ماه مذكور «2»، صاحبقران كامگار با لشكر منصور به ظاهر ماردین رسیده، شهر را مركزوار در میان گرفتند و خیمه و خرگاه و سراپرده و بارگاه، طناب در طناب كشیدند.
[بیت]
سپاه اندرآمد چنان چون «3» سزدهمه بوم و بر خیمه بر خیمه زد و روز دیگر كه خسرو جهانگیر زبرجد سریر گردون مقام به عزم تسخیر این عالی حصار فیروزهفام، تیغ زرنگار از نیام ظلام برآورد، «4» صاحبقران گیتیستان و
______________________________
(1). الف: قران.
(2). ع:+ حضرت.
(3). ع: كان.
(4). ع:+ حضرت.
ص: 761
شاهزادگان و امرای تومانات و هزارجات و قوشونات، لشكرها آراسته متوجه حصار شهر شدند و از غریو گورگه و كوس و كرنای و خروش سورن و جوش بهادران رزمآزمای گوش زمانه كر ساخته جنگ درانداختند.
[نظم]
سواران سوی رزم كردند رایتو گفتی كه عالم برآمد ز جای
جهان گشت پردار و گیر نبردشد از وهم رخسار خورشید زرد و پیش از همه، لشكر قول سپر در روی كشیدند و نردبانها بر دیوار حصار نهادند و با تیغ سرافشان و گرز گران به نردبانها برآمدند و سایر لشكر با تیغهای «1» مغفر شكاف از جوانب و اطراف حمله آورده، به نیروی دولت قاهره، دشمنان را براندند و شهر را مسخّر گردانیدند و مخالفان از بیم جان روی گریز به قلعه كوه نهادند و سپاه ثوابت شمار بهرام انتقام با شمشیرهای خونآشام درپی ایشان كرده، تا دروازه قلعه براندند و بسی از ایشان را به قتل آوردند و بسیاری از پسران و دختران ایشان در زیر دست و پا هلاك شدند و بعضی به تشنگی بمردند و غنایم بیحد به دست عساكر فلك حمله ستاره عدد افتاد و اسبان و قطارهای استران و شتران گرفتند و در پای قلعه كوه به جنگ مشغول شدند.
و آن حصاری است بغایت استوار بر سر كوهی بلند واقع شده و یك راه بیش ندارد و از قلعه مقدار یك آسیا آب به زیر میآید. و جواهر اوصاف آن حصار در عقد اشعار بلاغت شعار شعرا به تخصیص ابن سرایا منظوم است و به قلعه شهبا موسوم 226.
سپاه گردون انتقام آن روز تا به شام در پای آن حصار آتش پیكار افروخته بودند و خرمن حیات مخالفان سوخته و ایشان از بالای قلعه به سنگباران سیل بلا را پیشگیری میكردند و چون شب درآمد، لشكر ظفرقرین در حوالی قلعه توقف نمودند، و روز دیگر كه شهسوار خورشید به بالای افق «2» برآمده جیش كواكب كه در اطراف حصار نیلی سپهر، التجا جسته بودند همه را فروریخت، عساكر گردون مآثر
______________________________
(1). الف، م:- با تیغهای.
(2). ع: این كوه فیروزه.
ص: 762
باز روی جلادت به قلعه نهاده «1» به بالا برآمدند و جمعی را كه در اندرون حصار نرفته بودند و پناه به كمرها برده همه را دستگیر كردند و فرود آوردند. اهل قلعه چون قوت و شجاعت لشكر منصور مشاهده كردند، وهم و هراس بر ایشان غالب شد و به تضرع و زاری زینهار خواستند. حضرت صاحبقران سپهر اقتدار با لشكر فیروزی آثار از پای قلعه معاودت نموده، به اردوی همایون فرود آمد و ایشان از قلعه تقوزهای بسیار و اسبان نامدار بیرون آورده پیشكش كردند و مال و خراج به گردن گرفته، التزام وظایف خدمتكاری را متقبل شدند.
و از اتفاقات حسنه كه در این ولا اهالی ماردین را یاوری نمود آن بود كه چون شب بگذشت و مبشر سپیدهدم بشارت قدوم نیّر اعظم در اغوار و انجاد عالم انداخت، صباح جمعه از جانب سلطانیه از پیش سرای ملك خانم، ایلچی رسید و بشارت رسانید كه حق- سبحانه و تعالی- شاهزاده عالمیان امیرزاده شاهرخ را فرزندی كرامت فرمود و نهال اقبال در جویبار سلطنت گلی تازه بارآورده.
[بیت]
طالع عالم شده میمون به نیكواختریمنتظم شد سلك ملك و دین به والا گوهری
ذكر ولادت امیرزاده الغ بیگ
در روز یكشنبه نوزدهم جمادی الاول سنه ست و تسعین و سبعمائه مطابق فروردینماه جلالی و موافق ایتئیل در قلعه سلطانیه،
[نظم]
به سلطان گیتیستان شاهرخخدا داد شزادهای ماهرخ
كه اوج سریر شهی یافت تاباز آن ماه چون مشرق از آفتاب
فروغ سعادات و انوار جاهدرخشان ز رویش چو خورشید و ماه
تو گفتی یكی كوكب از اوج ماهبرآمد به اقبال بر تختگاه
______________________________
(1). م:- «ببالای افق ... به قلعه نهاده».
ص: 763
ماهران صناعت تنجیم در تحقیق وقت ولادت و استخراج جزو طالع و تحریر مراكز سایر بیوت و تعیین مواضع كواكب و سهام، شرایط احتیاط مرعی داشته و دقایق اعمال بجای آورده، زایچه طالع همایونش به قلم دولت بر بیاض سعادت كشیدند.
[نظم]
اسد طالع و صاحبش آفتاباز آن گشت در سلطنت كامیاب
شرف یافته آفتاب از حملگراینده از علم سوی عمل و چون این بشارت مسرتافزا به سمع مبارك حضرت صاحبقران گیتیگشای «1» رسید، مواد بهجت و سرورش، تضاعف پذیرفت و از غایت خرمی و شادمانی نایره خشم و غضب آن حضرت به كلی فرونشست و به شكرانه آن عطیّه، جرایم اهالی ماردین و آن حوالی را رقم عفو و اغماض كشید و از سر انتقام ایشان گذشته، مال را كه قبول كرده بودند ببخشید، و آن ولایت را به سلطان صالح برادر سلطان عیسی ارزانی داشت و یرلیغ به آل تمغا كرامت فرمود.
[بیت]
به خواهندگان گر كسی زر دهدبهجای زر، او شهر و كشور دهد و روز شنبه گورگه كوچ زده، به مباركی و طالع سعد نهضت نمود، و راهها بخش كرده متوجه طرف بسری شد، و امیرزاده محمد سلطان با لشكر خود به راه میدان روان گشت، و حضرت صاحبقران از راه سور، و امیرزاده شاهرخ ملازم ركاب همایون بود، و امیرزاده میرانشاه با لشكر خود از راه جوسق، و امرای تومان به مورچل خود بههمین سبیل هركس از راهی بازگشتند، و چون حضرت صاحبقرانی از راه سور به كنار شط رسید، امیرزاده میرانشاه را به جهت ضبط آن نواحی به بالا آب دجله به ایلغار روانه گردانید، و به نفس مبارك از آب گذشته به علفزاری در غایت نزاهت نزول فرمود و سه روز در آنجا توقف نمود. و در خاطر
______________________________
(1). ع: ستان.
ص: 764
همایون «1» چنان بود كه عنان عزیمت به جانب آلهتاق معطوف دارد، كه ناگاه از پیش امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده میرانشاه خبر آمد كه مردم حصار قراچهقیا- كه عبارت از شهر آمد است، كه به حامد اشتهار یافته- به حصانت حصار مغرور گشته، سركشی میكنند و به قدم انقیاد پیش نیامدند.
گفتار در توجه رایت كشورگشای گیتیستان به «2» صوب حامد و فتح آن
چون حضرت صاحبقران بر مخالفت اهالی حامد اطلاع یافت، در حال امیر جهانشاه را به ایلغار بفرستاد، و روز دوشنبه بیست و سیوم جمادی الآخر، قرین نصرت و ظفر با تمام لشكر متوجه حامد شد، و شب در میان كرده آنجا رسید، و مجموع لشكر از دجله- كه آبش در آن محل بغایت سبك است- عبور نموده، گورگه و نقاره فروكوفتند و سورن انداختند و حصار را درمیان گرفته، فرود آمدند.
و آن حصار در استحكام و استواری به مرتبهای است كه كس مثل آن در عالم ندیده و نشنیده. چه بارهایست بغایت بلند از سنگهای تراشیده برآورده و به گچ استوار گردانیده «3» و عرض دیوارش به حیثیتی است كه بر بالای آن «4» دو سوار پهلوی یكدیگر توانند راند و بر سر باره هم از طرف بیرون و هم از جانب اندرون به مقدار قامت شخصی بلند، دیوار از سنگ تراشیده برآوردهاند و بر بالای آن آهك زده و باز بر سر آن از طرف بیرون دیوار سنگ برآورده «5» و كنگرهها ساخته، چنانچه مجموع آن بارو دو طبقه است، تا هنگام بارندگی و وقت شدت سرما و گرما مردم در طبقه زیرین توانند بود و برجهای عالی ترتیب كردهاند و در میان هردو برج ده پانزده گز باشد. و در اندرون حصار دو چشمه آب سنگین جاریست و بسی باغهای معتبر هست و این اوصاف، از دیده ثبت افتاده، نه از مجرد سماع. و گویند از بنای آن حصار چهار هزار و سیصد سال گذشته و در هیچ عصر از اعصار دست قدرت و قوت هیچ
______________________________
(1). م: مبارك.
(2). الف:+ فتح.
(3). ع:- كرده.
(4). ع:+ دیوار.
(5). م:- «به مقدار قامت ... بیرون دیوار سنگ برآورده».
ص: 765
ذو شوكت صاحباقتدار به فتح و تسخیر آن نرسیده، مگر آنكه در ابتدای اسلام خالد بن ولید- رضی اللّه عنه- با فوجی از لشكر اسلام بعد از آنكه مدتی به محاصره آن مشغول بودند، از راهی كه آب از شهر بیرون میآید، پنهانی درآمدهاند و آن را فتح كرده.
القصه پیرامن آن حصار «1»، مخیّم نزول عساكر گردونمآثر گشت. روز دیگر حضرت صاحبقران ممالكستان به سعادت و اقبال سوار شد و لشكر را به تسخیر شهر تحریض فرمود و ایشان جنگ را آماده گشته با چپرها و تورهها و خركها پیش رفتند و از اطراف و جوانب بر اهل حصار تیرباران كردند و ایشان هرچند از بالا سنگ «2» بر سر آن دلاوران نبردآزمای میریختند، چون كوه از جای خود نجنبیدند، و عثمان بهادر پیش رفت و یك برج او را نقب زده، راه ساخت. و سید خواجه جنگ بسیار كرده، برجی دیگر را نقب درآورد و همچنین ارغون شاه، برجی را نقب زده، پیش از همه درآمد و به بالای برج آمد و داد مردی و مردانگی داد و دیگر امرای تومان كوششهای دلاورانه نموده، هریك به نوعی به بالای حصار برآمدند، و چنان حصاری منیع كه در مدت سه چهار هزار سال هیچ آفریده به قوت و غلبه فتح نكرده بود، از نیروی دولت روزافزون به دو سه روز مسخر گشت.
[بیت]
و امثال این غرایب و زین هم غریبتربسیار كرد دولت آن «3» شاه دادگر و لشكریان به اندرون حصار درآمده شهر را غارت كردند، و خانهها را آتش زدند، و سپاهیان آنجا تمام در نقبها رفته ناپیدا شدند و كس ایشان را نیافت، و یساقیان با تبرها و میتینها بر بالای بارو برآمده به ویران كردن حصار مشغول شدند. و چون آن بنا از غایت استحكام به مرتبهای بود كه به سعی بسیار اندكی از آن كنده میشد و خراب كردن آن را روزگاری میبایست، پارهای از سرهای باروی آن بینداختند و روز سهشنبه از آنجا كوچ كردند و روان شدند، و روز جمعه آخر جمادی الآخر یكی از
______________________________
(1). م:- حصار.
(2). ع:+ و تیر.
(3). الف، ع: این.
ص: 766
طایفه اوزبك به پایه سریر اعلی حاضر شد و به عزّ عرض همایون رسانید كه بیق «1» صوفی یاغی شده میخواهد كه در شب بگریزد. در حال فرمان شد تا او را گرفته، حاضر گردانیدند و چون تفحص كرده «2» شده، اقرار كرد و معترف آن «3» و جمعی مردم كه با او متفق شده بودند بازنمود، و حال آنكه حضرت صاحبقران به كرّات از او امثال این حكایات ناپسندیده مشاهده كرده بود و از مكارم اخلاق ملكانه عفو فرموده و پیوسته درباره او عواطف و مراحم پادشاهانه ارزانی داشته و او را تومانی داده بود و در برانغار بعد از نسل خانان از او بزرگتر امیری نبود با اینهمه از سرشت بد، مرتكب چنین حركات ناپسندیده میشد.
[بیت]
ز هركس پشیمانتر او را شناسكه نیكی كند با كسی ناسپاس بنابراین حضرت صاحبقران به بند او و پسرش امر فرمود و جماعتی را كه با او متفق شده بودند، به یاساق رسانیدند.
گفتار در مراجعت ماهچه رایت آفتاب اشراق به جانب آلهتاق
رایت آفتاب اشراق محفوف به عون و تأیید پروردگار متوجه الهتاق شد و در جلگه مهروان و نواحی آن از قلاع و ولایات، مجموع حكّام و كوتوالان و متعیّنان و سرداران كمر خدمتكاری بسته، به درگاه عالمپناه شتافتند و به سعادت بساطبوس استسعاد یافته مال و خراج قبول كردند و فرود آوردند، و چون حضرت صاحبقران از میافارقین و باتمان و اشما عبور فرمود، راهها تعیین فرمود و امرای تومان را غجرچیان مقرر كرد، و امیرزاده محمد سلطان با امرای جوانغار از راه چپاچور روان شد و رایت ظفر نگار از راه سیواسر متوجه صحرای موش گشت، و امیرزاده شاهرخ ملازم ركاب همایون بود. و در آن طریق عقبههای بلند بود بغایت مرتفع و با آنكه بهار بود از بسیاری برف بسی چهارپای از استر و شتر در آن راه تلف شد.
______________________________
(1). الف: تیق.
(2). ع: نموده.
(3). ع: شد.
ص: 767
روز سهشنبه پانزدهم رجب از آن عقبههای بلند و دشوار و راههای سخت عبور نموده در صحرای موش نزول فرمود، و امیرزاده میرانشاه با امرای برانغار از راه بتلیس گذشته، به اردوی كیهانپوی ملحق شد، و امیرزاده محمد سلطان نیز با لشكر جوانغار در آن محل برسید و حكّام آن نواحی مجموع مطیع و منقاد گشتند و حاكم بتلیس حاجی شرف- كه در تمام بلاد كردستان به نیكی و راستی او كسی نبود و نسبت با بندگان درگاه عالمپناه پیوسته در مقام عبودیت و بندگی بودی- به احراز سعادت بساطبوس مبادرت نمود و اسبان نامدار پیشكش كرد.
[نظم]
بسی اسب با زین و برگستوان «1»بلند و قویمغز و سختاستخوان
سبق برده از آهوان در شتاببه گرمی چو آتش بهنرمی چو آب
به صحرا ز مرغان سبك خیزتربه دریا در از ماهیان تیزتر و از آن جمله یك اسب كمیت بود كه با مجموع اسبان نامی كه حكّام و سرداران از اطراف آورده بودند، در صحرای موش دوانیدند و از همه به در رفت و هیچ بادپای به گرد او نرسید. حضرت صاحبقران او را ملحوظ نظر تربیت و عنایت گردانیده، بسی نوازش فرمود، و مملكت او را با دیگر ضمایم به او ارزانی داشت و یرلیغ داد و به خلعت طلادوز و كمر و شمشیر زرین بلندپایه و سرافراز ساخت، و بیق «2» صوفی را به او سپرد كه او را در قلعه محبوس دارد، و راهها را تفحص فرموده، فرمان داد كه بنویسند.
گفتار در فرستادن حضرت صاحبقرانی لشكرها را به اطراف و جوانب از برای تسخیر قلاع و بلاد و دفع اهل شرّ و فساد
رأی ممالكآرای صاحبقران ممالكستان، محمد درویش برلاس را با فوجی از لشكر به محاصره قلعه النجق فرستاد، و قرایوسف و احشام تركمانان از آوازه وصول
______________________________
(1). م:- و بر گستوان.
(2). ع: بیق؛ الف: ق.
ص: 768
عساكر گردون مآثر رو به گریز نهاده بودند و رفته، حضرت صاحبقران با شاهزادگان و امرای تومانات «1» و نویینان، قورلتای كرده، مشورت فرمود و رأی بر آن قرار گرفت كه لشكر در عقب ایشان برود. و برهان اغلان را سرسپاه گردانید، و ایباج اغلان و جهانشاه بهادر را با دیگر امرا همراه او كرده، از صحرای موش به ایلغار روانه ساخت و فرمود كه: «از پی دشمنان تا هر جا كه باشد بروند و در دفع شرّ و فساد ایشان كوشش نمایند» و به نفس مبارك در آن جلگه چند روز توقف فرمود و به جهت قلع و قمع آنان كه به درگاه عالمپناه نیامده بودند، امیرزاده میرانشاه را بفرستاد تا هركه به قدم اطاعت و انقیاد پیش آید او را امان بخشد، و آنرا كه سركشی ورزد، به دست انتقام از پای درآورده، ولایت و احشام او را غارت كنند و به قلعه النجق رفته، به محاصره مشغول شوند. و تواچیان را فرمان داد كه بروند و از تمام ممالك لشكر جمع كرده، به پایه سریر اعلی آورند، و رایات نصرتشعار نهضت نموده، به سعادت و اقبال به جانب الهتاق بازگشت.
و حضرات عالیات سرای ملكخانم و تومانآغا و سایر آغایان كه در سلطانیه مانده بودند و زمستان آنجا گذرانیده، در فصل بهار كه موعد تلاقی گل و بلبل و موسم مواصلت سمن و سنبل است، از آنجا كوچ كرده، متوجه پایه سریر اعلی گشتند و از تبریز گذشته میآمدند. حضرت صاحبقران امیرزاده شاهرخ را در سهشنبه بیست و پنجم رجب به استقبال ایشان فرستاد و شاهزاده جوانبخت چهار شبانهروز «2» راه كرده «3» در میان مرند و خوی به ایشان رسید.
[بیت]
دولت دیدار میسر شدهدیده اقبال منوّر شده و چون نواحی اخلاط مخیّم نزول حضرت «4» صاحبقران «5» گشت خاقان، حاكم عادل جوز- كه از هواخواهان دیرینه آن حضرت بود- به پایه سریر خلافت مصیر آمد و پیشكشهای لایق كشید و چون خدمات او از سر اخلاص بود، در حضرت اعلی عزّ قبول یافت و عاطفت پادشاهانه شامل حال او گشته، اخلاط و ایل آنجا را
______________________________
(1). الف، ع:- تومانات.
(2). الف: روزه؛ ع:+ قطع.
(3). الف: رفته.
(4). ع:- حضرت.
(5). ع: همایون.
ص: 769
به او سیورغال فرموده، یرلیغ داد و روز سهشنبه دوم شعبان در آن صحرا، شكار انداخت؛ روز چهارشنبه جرگه بههم برآمد.
[نظم]
جهانجوی میشد چو غرّنده شیرجهنده هژبری شكاری به زیر
بر آن صیدگه چون گذر كرد شاهمعنبر شد از گرد او صیدگاه
شكارافكنان با ظفر همقرینز چرّنده خالی شد آن سرزمین
ادیم گوزنان سرین تا به سرز پیكان زرّین شده كان زر
كمان شهنشه كمین ساختهشكاری به هر تیری انداخته صید بسیار از آهوی سفید و قوچ و میش كوهی و گوزن و غیر آن بینداختند و چون مدت یازده ماه بود كه شاهزادگان با آغرق مبارك در سلطانیه مانده بودند، استیلای شدت شوق، سلسله عطوفت حضرت صاحبقران را تحریك داد، و آغرق گذاشته، ایلغار فرمود و روی توجه به سوی ملاقات ایشان آورد، و از الشكرد گذشته، شب در اوچ كلیسای الهتاق استراحت نمود و صباح جمعه جمعیت آثار سعادت شعار كه عید اخیار و ابرار است، چشم امید روزگار به جمع شمل اقبال و اتفاق دولت تلاقی و اتصال روشن گشت. امیرزاده پیرمحمد جهانگیر و آغایان نثارها كردند، و همگنان را نهال آمال و امانی از میامن وصول به حضرت صاحبقرانی به ازهار و اثمار بهجت و شادمانی آراسته و برومند گشت.
[بیت]
و بر وفق دورنگی روزگاركه لطف گلش «1» نیست بیقهر خار از تذكر واقعه جگرسوز غماندوز امیرزاده عمر شیخ، جراحت آن مصیبت تازه گشت و شاهزادگان و خواتین و نویینان، مراسم تعزیت بجای آورده وظایف دعا به ادا رسانیدند.
[نظم]
گر فرورفت اختری از آسمان سلطنتآفتاب اوج شاهی جاودان تابنده باد
ور گلی از شاخسار ملك بر خاك اوفتادگلبن اقبال سلطان جهان پاینده باد
______________________________
(1). الف، ع: گلشن.
ص: 770
حضرت صاحبقران خلافتپناه، زبان استرجاع را به اعاده إِنَّا لِلَّهِ «1» برگشاد چهره وقار پادشاهانه به گلگونه صبر جمیل برافروخت و رأی ممالكآرای، سایه التفات بر اشغال جهانبانی انداخته، تمور خواجه آقبوغا را با فوجی لشكر به مدد محمد درویش برلاس به محاصره قلعه النجق فرستاد و در روز دوشنبه به مباركی و طالع فرخنده كوچ كرد، و متوجه قلعه آیدین شد و چون به آنجا رسید، اهالی قلعه اطاعت و انقیاد نموده، هرچه داشتند از نقود و اقمشه و چهارپای و غلات بیرون فرستادند و به تضرع و زاری امان خواستند. مرحمت حضرت صاحبقران ایشان را معاف داشته، از آنجا مراجعت نمود و شب در میان كرده به اوچ كلیسیا نزول فرمود.
در این اثنا از شهر ارزنجان كه سرحد روم است، طهرتن به درگاه عالمپناه آمد و به تقبیل قوایم سریر خلافت مصیر بلندپایه و سرافراز گشته، به خدمات پسندیده قیام نمود و زانو زده پیشكشهای لایق كشید، و عاطفت پادشاهانه او را به انواع نوازش و تربیت اختصاص بخشید.
گفتار در فتح قلعه آونیك
چون مصر پسر قرا محمد، كه حاكم آونیك بود تا غایت به درگاه عالمپناه نیامد و به اقامت مراسم بندگی و خدمتكاری قیام ننمود، داعیه تسخیر آن حصار از خاطر همایون حضرت صاحبقرانی سر برزد و امیرزاده محمد سلطان را با لشكری به جانب آونیك روانه گردانید، و به نفس مبارك روز سهشنبه شانزدهم شعبان كوچ كرده، در علفزار جلگای الشكرد نزول فرمود و از آنجا نهضت نموده، به تعجیل براند و از كوسه طاق گذشته، روز پنجشنبه هژدهم، پیشتر از امیرزاده محمد سلطان به آونیك رسید. و از غریو گورگه و خروش سورن، زلزله در جهان افكنده، به تسخیر حصار فرمان داد؛ عساكر گردون مآثر از اطراف و جوانب حصار جنگ انداخته، به نیروی دولت قاهره، حصار زیرین را مسخر گردانیدند و با زمین برابر ساختند، و
______________________________
(1). اشاره است به قرآن كریم، بقره/ 156.
ص: 771
مصر با اتباعش گریخته به بالای قلعه كوه برآمدند.
و آن قلعه كوهی است بغایت بلند و تند و هر ممر كه احتمال آن داشت كه پیادگان كوهرو توانند رفت آن را به گچ و سنگ استوار كرده بودند و یكطرف آن را بارو كشیده و دروازه مستحكم گردانیده و تركمانان در آن بالا جنگ و قتال را آماده گشته، امرای تومان و بهادران لشكر كشورستان پیاده شده، چپرها گرفتند و به نزدیك دروازه به پای كمر برآمدند و جنگ درپیوستند.
[نظم]
پیاده روان شد به كردار پیلسوی مصر مانند دریای نیل
سپه چون به قلعه رسیدند تنگبرآمد ز هر جانبی كوس جنگ
قپوچی ز هرگوشه بگماشتندعراده ز هرسو برافراشتند
كه هركس كه جنبد فراز فصیلبه ناوك زنندش كه گردد قتیل
فراز كمرها بهسان پلنگسپاه انجمن شد به آیین جنگ
چو مژگان خوبان دو صف رزمسازیكی در نشیب و یكی برفراز و جمعه نوزدهم ماه، مصر پسر و نایب خود را با پیشكشهای لایق بیرون فرستاد و عرضه داشت كه: «بنده و مطیع آن حضرتم و مرا قوت مقاومت با بندگان درگاه نیست و زهره بیرون آمدن هم ندارم، اگر آن حضرت این نوبت بنده را به جان امان بخشد از سر امن و اطمینان به وظایف خدمتكاری قیام نمایم». حضرت صاحبقران ایشان را نواخته خلعت و كمر داد و فرمود كه: «از سر جریمه او درگذشتم، باید كه هیچ اندیشه به خود راه ندهد و بیتوقف بیرون آید». و چون ایشان بازگشتند و به قلعه درآمده، این سخن به او رسانیدند، توفیقش یاوری «1» ننمود و آن سخن را كه خیر و صلاح او در آن بود، به سمع قبول راه نداد، و جنگ آغاز نهاده به تیر انداختن مشغول شدند و روز دیگر امیر طهرتن پیش رفت و مصر را از راه نیكخواهی نصیحت كرد كه: «این چه سودای فاسد است كه ترا بر مخالفت میدارد.
______________________________
(1). م: یاری.
ص: 772
با حضرتی كه سلاطین هفت اقلیم از مقاومت او سپر انداختهاند، معارضه كردن نه طریق عقل است، ترا از این ورطه جز به وسیله عجز و مسكنت خلاص ممكن نیست».
[نظم]
به شاهی كه شاهان روی زمینسپردند شاهی و تاج و نگین
چو رستم دوصد بر در بار اوستكمر بسته وز جان هوادار اوست
فریدون و جمشید و خاقان چینبه درگاه او بنده كمترین
نباشد ترا مصلحت داوریهمان به كه رو سوی عجز آوری
به پشتی قلعه مسازید جنگكه در چنگ تركان چو موم است سنگ
چه حدّ تو باشد به او كارزارچنین كار را خوارمایه مدار
همان به كزین قلعه آیی برونسر كوه ناگشته دریای خون
در این گفتن ایزد گواه من استكه سوی صلاح تو رای من است مصر چون این سخنان استماع نمود خوف و هراسش زیادت شد، و باز پسر را با ستلمش- كه از خویشان نزدیك او بود، و از سرداران و دلاوران آن دیار- با اسبان نامدار بیرون فرستاد و به تضرع و زاری همان التماس كه اول كرده بود، درخواست نمود.
صاحبقران سپهر اقتدار دانست، كه او خاطر بیرون آمدن ندارد، فی الحال به حبس ستلمش و كسانی كه با او بودند فرمان داد، و روز یكشنبه بیست و یكم ماه مذكور امیرزاده محمد سلطان با لشكری كه ملازم او بودند به معسكر همایون پیوست و شبهنگام كه لشكر منصور به پای كمر شتافته، به جنگ مشغول شدند و تا روز كوششهای مردانه نمودند، و در اثنای جنگ از قلعه تیری انداختند، چیزی بر آن نوشته، چون به پایه سریر اعلی رسانیدند و بر مضمون آن اطلاع افتاد، حاصلش آن بود كه: «ستلمش بیرون آمده از خویشان نزدیك مصر است و بهادر و سردار این قلعه اوست، اگر او را بند كنند پشت استظهار اینها بشكند».
ص: 773
[نظم]
به شه گفتی ایزد خبر داده بودكه بند وی از پیش بنهاده بود
شهی را كه دل گشت چون آفتاببود حكم رایش سراسر صواب و حضرت صاحبقران روز دوشنبه پسر مصر را طلب فرمود و او در سن شش سالگی بود، و چون به پایه سریر اعلی آمد روی نیاز بر زمین نهاده، پای بندگی حضرت را بوسه داد «1» و زانو زده به لفظی فصیح، خون پدر درخواست كرد و عرضه داشت كه: «اگر بندگی حضرت خون او را ببخشد من بروم و او را بگویم كه با كفن و شمشیر به درگاه آید و از جمله غلامان این حضرت باشد».
صاحبقران كامگار فرمود كه: «خون پدرت را به تو بخشیدم به شرط آنكه بیاید».
و بر حال این كودك ترحم فرمود، خلعت فرزندان خود در او پوشانید و حمایل زرین در گردن آویخت و استمالتنامه به قلم عاطفت نگاشته به او داد و پیش پدر فرستاد و چون او را به این طریق به قلعه درآوردند، اهالی آنجا در خروش آمده، زبان به دعا و ثنا برگشادند و جماعتی از بندگان حضرت را كه با آن كودك رفته بودند استقبال نمودند و ایشان را بسی زر و خلعت داده، به تعظیمی هرچه تمامتر بازگردانیدند، لیكن مصر را خوف و هراس به مرتبهای غالب شده بود كه سراسیمه ماند، اصلا راه به صلاح خود نمیبرد و آن مایه قوت نفس كه بیرون آید و خود را از آن مهلكه برهاند، نداشت. و چون باز درآمدن تعلل كرد، حضرت صاحبقران امر فرمود كه امرای تومان هركس به سیبه «2» خود استاده، منجنیقها ترتیب كردند و سایر اسباب جنگ حصار از عراده و رعد و تیر چرخ آماده داشته، گورگه و نقاره فروكوفتند و برغو كشیده، به جنگ مشغول شدند.
[نظم]
برآمد خروشیدن كارزارسپاه اندر آمد به گرد حصار
ز بس ناوك و سنگ شد پرنهیبنشیب از فراز و فراز از نشیب
______________________________
(1). الف، ع: ببوسید.
(2). الف: بجای؛ ع، م: سبه.
ص: 774
عساكر گردون مآثر به زخم سنگ منجنیق، بسیاری از آن خانهها كه در آن بالا ساخته بودند خراب كردند. در این اثنا، مادر مصر از قلعه فرود آمد و به سعادت بساطبوس فایز گشته، زبان تضرع به شفاعت فرزند برگشاد و از سر عجز و اضطرار عرضه داشت كه: «او را چه حدّ مقاومت با بندگان این آستان باشد، این اضطراب از غایت خوف میكند». و الحق از هیبت شكوه این درگاه شیر شرزه را جگر آب میشود؛ اگر او نیز ترسد عجب نباشد.
[مصراع]
«چه كند به پای پیلان الچوق «1» تركمانی»
و روز دیگر حضرت صاحبقرانی او را نوازش فرموده، خلعت فاخر پوشانید، و فرمود كه: «پسرت اگر امان جان و سلامت خانومان میطلبید بگو تا زود بیاید». و حضرات عالیات سرای ملك خانم و تومانآغا و دیگر خواتین، او را خلعتها داده، روانه گردانیدند و چون به قلعه درآمد و صورت حال با پسر بازراند، دولتش پشت بر كرده بود، یاری ننمود و سعادت روی برتافته بود، دستگیری نكرد كه از سر عناد برخاسته به پای اذعان و انقیاد به درگاه عالمپناه شتابد و از آن مضیق خلاص یابد.
همچنان در مقام یاغیگری بازایستاد. یرلیغ لازم الاتّباع به نفاذ پیوست كه در مقابل حصار، ملجور سازند.
[نظم]
چنین داد فرمان شه ناموركه هركس كه بود از سپه سربهسر
سه روزه ره از هرطرف تاختنددرختی كه پیدا شد انداختند
در اطراف قلعه به نیروی بختكران تا كران شد فكنده درخت
امیری كه در رزم بودی چو سامعلیقدر، عثمان عباسنام
شهش گفت تا بر سر آن سپاهستاد از گه شام تا صبحگاه و به جدّ هرچه تمامتر آن چوبها را برهم مینهادند و لشكریان میان آن را از
______________________________
(1). الچوق: همان است كه امروزه آلاچیق خوانده میشود بنایی سبك و كوچك و شكننده.
ص: 775
سنگ و گل پر میكردند و برمیآوردند تا ملجور تمام شد و از حصار ایشان بلندتر آمد چنانچه بر قلعه مشرف بود.
[نظم]
چو ملجور سركوب شد با حصار «1»به گردون برآمد دم كارزار
گروه سپه بر سر ملجور «2»چو دریای جوشان درآمد به شور و از بالای ملجور- كه با كاخ ناهید و قصر هور برابر ساخته بودند- و از آن منجنیقها كه از اطراف و جوانب حصار برافراخته «3»، چندان سنگ بر هوای آن قلعه پرّان گشت،
[نظم]
كه گفتی سپهر بلنداقتداركند اهل آن قلعه را سنگسار
مگر آسمان سنگ بارد همیجهان را بر ایشان سرآرد همی
كسی را كه با شاه دل نیست راستاگر بر سرش سنگ بارد رواست و چون از ماه رمضان پانزده روز بگذشت كار دشمنان به غایت اضطرار انجامید، و از بیآبی، آتش در نهاد ایشان افتاد و تمام رعایا را بدین واسطه از قلعه بیرون كردند. مصر و متعلقانش با جمعی سپاهیان همچنان به خیرگی، جلادتی مینمودند و از بیم جان دستوپایی میزدند. لشكر منصور به سنگ منجنیق خانههای ایشان را ویران ساختند و خرگاهها بر سر ایشان كوفتند.
دراینحال مصر مضطر و سراسیمه گشته باز نایب خود را بیرون فرستاده، التجا به امیرزاده محمد سلطان آورد و تضرع و زاری بسیار نمود. شاهزاده جوانبخت، فرستاده او را پیش حضرت صاحبقران برد و حال اضطرار و سراسیمگی مصر را عرضه داشت. آن حضرت فرمود كه: «اگر بیاید در امان باشد» و فرمان داد كه فرستاده را خلعت پوشانیده، بازگردانیدند. و چون به مصر رسید و پیغام بگذارد،
______________________________
(1). الف، ع، م:
چو سركوب شد ملجور با حصار. (2). وزن مصرع مختل است مگر آنكه به تشدید لام خوانده شود و در اینصورت نخستین مصراع از وزن میافتد.
(3). الف، ع:+ بودند.
ص: 776
دهشت و حیرت او زیاده از آن بود كه به آن سخن تسكین یابد. به همان وضع كه بود برقرار اصرار نمود و به كوشش بیهوده دستوپای میزد. گروهی از مبارزان سپاه ظفرپناه به كمرها و راههای باریك رفته بودند و چون شب شد خواجه شاهین با هفت كس پیشتر از دیگران به پای حصار، به كمری بلند برآمد.
[نظم]
چو بگرفت طوطی زرّینه پرز «1» نیلی قفس آشیانی دگر
ابا هفت كس خواجه شاهین به چنگبرآورد پرّ و بیازید جنگ
در آن شام ماننده پرّ زاغكه كس ره نبردی به شمع و چراغ
برآمد به بالای كوه بلندبه نیروی اقبال شه بیگزند و در آن بالا جهت اعلام لشكر منصور آتش برافروخت. امیر ارغون شاه اختاجی و امانشاه خزانچی چون آن حال مشاهده كردند، با چند بهادر دیگر بالا رفتند و به كمری باریك رسیدند، و مخالفان از وصول ایشان آگاه شده، به جنگ مشغول گشتند «2».
[نظم]
شب تیره بود و گذرگاه تنگدلیران سوی جنگ یازیده چنگ
درخشیدن تیغ افراشتهچراغی به راه اجل داشته
برون جسته تیر از كمین كمانشده مرگ را راهبر سوی جان و در آن جنگ امانشاه زخمدار شد و از آنجا بازگردید، و ارغون شاه و بهادران كه با ایشان همراه بودند- و ذكر هریك بهتفصیل تطویل دارد- پیش رفته به كمری برآمدند كه سمك آن مقدار سیصد گز بیش «3» بود و به پای دیواری رسیدند و به زخم كلنگ و میتین، سنگ را سوراخ كرده زیر بارو، مجوف ساختند و بر سر چوبها بازداشتند.
در آنحال نوكران مصر چون نیل بلا را بر خود محیط یافتند از مصر اعراض
______________________________
(1). ع: به.
(2). ع:- شدند.
(3). ع:- بیش.
ص: 777
كرده، روی برگردانیدند و از بالای كوه خود را میانداختند و خلایق كه در اندرون حصار بودند به جمع فریاد برآوردند و ساز و سلاح جنگ از تن كشیده و انداخته راه بیرون آمدن طلبیدند. و مصر از اینحال بغایت عاجز و مضطرب شد و روز آدینه كه روز عید بود، دیگربار مادر و پسر را بیرون فرستاد و ایشان به پایه سریر اعلی شتافته، مادرش بر خاك افتاده و روی تضرّع بر زمین مالیده، به آب دیده و سوز سینه خون پسر را درخواست كرد.
عاطفت پادشاهانه بر زاری آن بیچاره ترحم نموده، فرمود كه: «او را بخشیدم و از خون او درگذشتم، اما اگر حیات خود میخواهد، همین لحظه بیرون آید و اگر تقصیر نماید به تأیید الهی قلعه را تسخیر خواهم كرد و خون خلایق به گردن او خواهد بود».
مادر مصر متحیر و اندیشناك بازگشته، به قلعه درآمد و آنچه شنیده بود بازراند.
مصر آن روز دیگر بیرون نیامد و بقیه نوكرانش كه مانده بودند خود را از قلعه انداختن گرفتند.
چون مصر حال برآن منوال دید برحسب ضرورت كفن در گردن انداخته و شمشیر به دست گرفته روز شنبه دوم عید فرود آمد و التجا به امیرزاده محمد سلطان برد و روی عجز بر خاك نهاده زاریها كرد، كه خون مرا از حضرت صاحبقرانی درخواست كن، كه تا جان در تن و رگ در بدن باشد، كمر غلامی بر میان جان بسته از زمره بندگان كمترین باشم و مدة العمر به مراسم خدمتكاری و جانسپاری قیام نمایم. شاهزاده او را استمالت نموده دلخوشی داد، و به درگاه عالمپناه آورد و سخنان او را به عرض رسانیده، خون او را درخواست كرد. حضرت صاحبقران آن شفاعت را به قبول تلقّی فرمود و رقم عفو بر جریده عصیان مصر كشیده، او را به شاهزاده بخشید.
[بیت]
شفیعی «1» گرامی مددكار بودگنه عفو شد گرچه بسیار بود
______________________________
(1). ع: شفیع.
ص: 778
تمام اسلحه و ادوات حرب كه در آن قلعه مانده بود فرود آوردند و فرمان واجب الاذعان به نفاذ پیوست كه مصر و سلطان عیسی حاكم ماردین هردو را به سلطانیه برند و مصر را از آنجا به سمرقند فرستند. برحسب فرموده به تقدیم رسانیدند و عواطف خسروانه بهادران و مبارزان لشكر كه آثار جلادت و مردانگی به ظهور رسانیده بودند همه را نوازش فرمود و خلعت داد و اكلكا ارزانی داشت.
گفتار در مراجعت رایت نصرتشعار حضرت صاحبقرانی از آونیك
حضرت صاحبقرانی قلعه آونیك را به امیر اتلمش سپرد و جمعی از لشكریان را پیش او به توسقال بازداشت، و پنج روز در آن موضع جشن كرده، به عشرت و كامرانی بگذرانید، و روز پنجشنبه هفتم شوّال به سعادت و اقبال از آنجا نهضت فرموده، روان شد و روز آدینه هشتم،
[نظم]
جهان خرد آصف جمنگینوزیر فلك مرتبت سیف دین
ز سوی سمرقند شادان رسیدبسی پیشكشهای لایق كشید
شه از وی خبرهای تورانزمینبپرسید تا بازداند یقین
چنین گفت كاندر همه ملك شاهنیارد كسی تیز كردن نگاه
چو چرخ ار كشد كس به سر طشت زركه یارد در آن تیز كردن نظر
جته از قراخواجه زان سو شتافتخبر زین ممالكستانی چو یافت
حكایت به دستور میگفت شاهچنین تا سوی منزلی كرد راه
یكی مرغزاری چو باغ بهشتكه رضوان تو گفتی در آن لاله كشت
گل هفت رنگ اندر آن مرغزارعلفخوار اسبان و جای قرار
فرود آمد آنجا به اقبال شاهسپاهش گرفتند یكروزه راه
ص: 779
و در آن جلگا چند روز توقف فرمود و روز دوشنبه هیژدهم «1» در آن موضع طوی عظیم فرمود كردن «2».
[نظم]
در آن مرغزار چو خلد برینبفرمود شاه زمان و زمین
كه شاهانه بزمی برآراستندبشاشت فزودند و غم كاستند
به گردون رسیده سر بارگاهز فرّ شه، آراسته تاج «3» و گاه
به هرسو امیران و گردنكشانبه آیین خدمت كمر بر میان
جهان در جهان شیره بود و شرابخورشهای الوان برون از حساب
نوای مغنّی و آواز رودبه عالم فكنده صدای سرود
كه بیشه زمانه زمانی مبادز دور زمانش زیانی مباد
جهان باد یكسر به فرمان اوخداوند عالم نگهبان او و در این اثنا، امیر طهرتن را در امور ملكی نصیحتهای پادشاهانه فرموده، به انواع نوازش و انعام اختصاص بخشید، و ولایت ارزنجان و آن نواحی به او ارزانی داشت و یرلیغ به آلتمغا كرامت فرمود و به كلاه و كمر مرصّع سرافراز گردانیده، روانه ساخت، و امیر زیرك جاكو با فوجی از سپاه ظفرپناه پیش از این برحسب فرمان به در قلعه آیدین رفته بود و در محاصره آن حصار آثار شجاعت و مردانگی به ظهور رسانیده و امیر بایزید- كه حاكم آن قلعه بود- چون عجز خویش و جلادت لشكر منصور مشاهده نمود، و یقین دانست كه قلعه را به قهر و غلبه خواهند گرفت، امان طلبید و عهد كرد كه اگر لشكر از پای حصار برخیزد من بیرون آیم. امیر زیرك ملتمس او را مبذول داشت و از پای حصار بازگشته نزول كرد و بایزید در شب از قلعه بیرون آمد و بیآنكه امیر زیرك را خبر باشد، شبگیر كرده، به درگاه عالمپناه شتافت و به سعادت بساطبوس استسعاد یافت.
[بیت]
كمیتی گرانمایه آورد پیشكه از رخش رستم بدش مایه بیش
______________________________
(1). الف: نوزدهم.
(2). الف:- كردن.
(3). م: بزم.
ص: 780
عاطفت پادشاهانه او را به صنوف نوازش و تربیت مخصوص گردانید و آن قلعه و ولایت را به او بخشیده لشكر بازطلبید.
[نظم]
شهش تربیت كرد و دادش مثالكه در قلعه هم او بود كوتوال
یكی خلعتش داد و زرّین كمرسوی قلعه كردش روان تاجور
به نزدیك مضراب پیغام كردكه آرد سپاه و گذارد نبرد
گفتار در لشكر فرستادن حضرت صاحبقران به غزو گرجستان
رفعت منزلت مجاهدان و علوّ شأن غازیان به نص كتاب و سنت به نوعی محقق و مقرر گشته كه در بیان آن احتیاج به كلفت حجت و برهان نیست إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ «1» لاجرم حضرت صاحبقران گیتیستان را پیوسته احراز فضیلت غزو و جهاد پیشنهاد همت عالی نهمت بودی، و در اینوقت به نیّت غزا، برهان اغلان و امیر حاجی سیف الدین و امیر جهانشاه و عثمان بهادر را با لشكری گران به جانب گرجستان به سوی آقسقا «2» فرستاد و به نفس مبارك از راه جنگلستان آلهتاق عازم صوب گرجستان شد.
[نظم]
ظفر بر یمین نصرتش بر یسارقلاوز ره، لطف پروردگار
علمهای او، عرشفرسا همهالفهای إِنَّا فَتَحْنا «3» همه
ز سم ستوران شیران كینچو سیماب در لرزه آمد زمین
تو گفتی همان است لشكر مگرنگشته است از ایشان جدا یك نفر و چون عساكر گردون مآثر فوجفوج روان شدند، فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست و جماعتی كه در آن حوالی یاغی بودند همه را بغارتیدند و حضرت صاحبقران در آن صحرا شكار انداخت.
______________________________
(1). صفّ/ 4.
(2). در كتب تاریخی نام این قلعه به صورت آخسقه و آخسفه نیز آمده است.
(3). اشاره است به قرآن كریم، فتح/ 1.
ص: 781
[نظم]
چنین داد فرمان شه كامگاركه بهر شكار از یمین و یسار
همه كوهمالان صحرانوردبرانند صید و برآرند گرد
شه از پیش آراست قلب سپاهسپه را شد از دور رخ سوی شاه
چو باز سپید سحر دررسیدغراب شب از سهم او برپرید
بههم بسته شد جرگه پرگارسانچو نقطه همه صیدها در میان
چو آمد سر جرگه با یكدگردر و دشت پر صید شد سربهسر
ز كثرت بپوشید روی زمینگوزن سیهچشم عنبر سرین
ز آهوی مشكیندم تیزدوفروبسته شد راه بر راهرو
سواران چابك در آن پهندشتفكندند هریك ده و هفت و هشت
ز خون گوزن و دد و قوچ و رنگسراسر در و دشت شد لالهرنگ
ز بس صید، كان روز افكند مردز ده صید فربه، یكی بار كرد
شكاری چنان كرد مالك رقابكه بهرام گور آن نبیند به خواب و «1» صاحبقران سپهراقتدار در ضمان عون و تأیید پروردگار مراحل و منازل قطع كرده میرفت و لشكر «2» نصرتشعار از هرجا كه با اهل «3» كفر و انكار دوچار میخوردند، قتل و غارت میكردند.
[نظم]
به سان سلیمان بر اسب چو بادهمی رفت و هر كاو نكرد انقیاد
به غارت ببردند مالش سپاهكه واجب بود زجر اهل گناه و چون باعث براین سفر همایون اثر، نیّت جهاد و غزا و تقویت و تمشیت شریعت غرّا بود هرآینه فتوحات ارجمند و سعادات برومند روی مینمود، از آن جمله [در اثنای راه به محل نزه دلگشا رسید].
و چون به شهر قارص رسیدند در ظاهر آن به صحرایی در غایت نزاهت فرود آمدند.
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع: لشكریان.
(3). ع: به.
ص: 782
[نظم]
روانبخش جایی به نزدیك آبفرود آمد و دید آن شب به خواب
كه شهزاده شد رخ به نزدیك شاهبه حرمت نشسته بدی پیش شاه (؟)
به ناگه یكی اخترش همچو مهرفرود آمدی بر كنار از سپهر
پس آنگاه بر شاه كردی سلامز دیدار او شه شدی شادكام
برآمد ز خواب و در اندیشه بودقضا را دگرباره خوابش ربود
نمودندش آن خواب بار دگرهمان اخترش آمد اندر نظر
به آیین اول دگر ره سلامبه شاه جهان كردی از احترام
دگر روز چون شاه نیلی حصارنبرد رایت آل بر كوهسار
معبر طلب كرد شاه جهاناز آن خواب جست از خمیرش نشان
معبر چو از شاه بشنید خواببدینگونهاش داد شادان جواب
كه گردد فروزان از این دودمانچراغی كه روشن شود زو جهان
ز شهزاده شهرخ سپهر جلالكه اسلام یابد به دورش كمال
خدا یك نبیره دهد شاه راكازو فرو زینت بود ماه را
شهش گفت حكمت چه باشد در اینكه من خواب دیدم دو نوبت چنین
معبر چنین گفت شه را جوابكه ای نكتهدان شاه مالك رقاب
بر آن است خواب مكرر دلیلكه بعد از دو روز از عطای جزیل
اثر كرد این خواب را آشكاربدانسان كه خرم شود شهریار
شه او را به سیم و زر امید دادبه آن مژده گوش دلش برگشاد «1» [نظم]
یكی منزل دلكش جانفزاز باغ خورنق «2» فزون در صفا
به هرچند گامی در آن سبزهزارروانه شده چشمه خوشگوار
هوای خوش و بیشههای فراخدرختان بارآور سبزشاخ
روان آب در سبزه آبخوردچو سیماب در پیكر لاجورد
______________________________
(1). این بیت فقط در نسخه «الف» است.
(2). ع: ز فردوس اعلی.
ص: 783 ریاحین دمیده در اطراف جوصبا عطربیز و هوا مشكبو
شكفته گل بختش از شاخسارز پیروزیش سبزه مرغزار «1»
در آن دلنشین دشت جنّتمثالبه اقبال سلطان دریانوال
برآمد ز اوج جلال اختریسپهر اقتداری جهانداوری
جهان گشت از آن اتفاق گزینپر از عشرت و بهجت و آفرین
گفتار در ولادت همایون شاهزاده سپهر آستان ابراهیم سلطان
شعر
نعم الاله علی العباد كثیرةو أجلّهنّ نجابة الأولاد اهل دانش و بینش و واقفان اسرار كارخانه آفرینش از جلایل آلای بیانتها و جزایل نعمای بیرون از حیّز حصر و احصا، كه از فیض فضل نامتناهی الهی به تمادی ایام و لیالی علی التعاقب و التوالی بر عالم و عالمیان به تخصیص افراد و اشخاص نوع عالی شان متعالی مكان انسان، فایض و ریزانست، نجابت فرزند و رشد اولاد شمردهاند. چه بقای نوع به توالد و تناسل منوط است و استدامت ایام دولت دودمان، به وجود فرزندان شایسته و بایسته متعلق و مربوط و لهذا زمره برگزیده انبیاء- علیهم الصلوة و السلام- كه منشور منقبتشان به طغرای فحوای أُولئِكَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «2» موشّح و محلّی است، حصول آن عطیه ارجمند از حضرت بخشنده بیمانند، تعالی و تقدس به زبان دعا استدعاء فرمودهاند چنانچه آیه كریمه رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمِیعُ الدُّعاءِ «3» یتیمه «4» فَهَبْ لِی «5» مِنْ لَدُنْكَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ «6» از آن افصاح نموده، لاجرم چون عنایت ازلی بر وفق حكم لمیزلی به جلالت قدر و نباهت ذكر و تمادی روزگار خجسته مآل «7» دولت و اقبال حضرت صاحبقران تعلق پذیرفته بود، كاخ راسخ اركان سلطنت و
______________________________
(1). این بیت فقط در نسخه «الف» است.
(2). انعام/ 90.
(3). آل عمران/ 38.
(4). الف: تیّمه؛ ع: تمیمه.
(5). متن: فاجعلنی.
(6). مریم/ 5 و 6.
(7). ع: آثار.
ص: 784
جهانبانی او را به كثرت اولاد عظام و اسباط كرام فرخنده فرجام از تطرّق اختلال و انهدام ایمن گردانید، و بیت القصیده این حكایت و طراز خلعت این كرامت و عنایت آنكه در روز فیروز سهشنبه بیست و ششم شوال مباركفال سنه ست و تسعین و سبعمائه كه به حقیقت غره ایام دولت و اقبال و مفتتح «1» تباشیر صبح نجح امانی و آمال بود، حضرت وهّاب شكور از خزانه «یهب لمن یشاء الذكور» امیرزاده شاهرخ را پسری كه لسان سعادتش به مضمون
[مصراع]
«فلی فیه معنی شاهد بأبّوتی» «2»
227 گویا بود كرامت فرمود
[بیت]
یكی غنچه از باغ دولت دمیدكزانسان گلی چشم گیتی ندید انوار سلطنت و پادشاهی از ناصیه همایونش مانند تلألوء نور، از چهره حور لایح و تابان و آثار جلالت و سروری از فرّ مهد گردون رفعتش چون فروغ مهر از اوج سپهر واضح و درخشان
[عربیه]
فی المهد ینطق عن سعادة جدّهأثر النّجابة ساطع البرهان
إنّ الهلال إذا رأیت نموّهأیقنت منه البدر فی اللّمعان [نظم]
گرامی درّی از دریای شاهیچراغی روشن از نور الهی
مبارك طالعی فرّخ سریریبه طالع تاجداری تختگیری مهد اعلی، قیدافه زمان، سرای ملك خانم، كس فرستاده مسامع علیه حضرت صاحبقرانی را از ایصال این مژده دلگشا مملو سرور گردانید.
[نظم]
چو شاه این حدیث چو در كرد گوشمحیط عنایت درآمد به جوش
______________________________
(1). ع: مفتح.
(2). ع: فلا فیه معنی شاهدا بابویی.
ص: 785 از آن مژده شه شادمان شد عظیمبه شكرانه بسیار زر داد و سیم
همی گفت شكر جهان كردگاركه آمد درخت امیدم به بار
چو از بخت فرخنده شاه جهانبه دیدار فرزند شد شادمان
دو چشم نیا در نبیره بماندو زان فرّ و فرهنگ خیره بماند
گهی رو به بروی نبیره نهادگهی بر سر و چشم او بوسه داد
دلم گفت روی گواهی دهدكه او را خدا پادشاهی دهد
چو سرو خرامان شود این نهالچو بدر «1» درفشان شود این هلال
كه در وی پدید است از آغاز كاركه گیتیستانی شود نامدار
همه تاجداران شوندش رهیچو بینندش این فرّ فرماندهی
امیران لشكركش كامگارنمودند تقدیم رسم نثار
جواهر به اشتر به خروار زربه درگاه آورده هر نامور شهزادگان و خواتین و امرا و نویینان، نثار بسیار كردند، حضرت صاحبقران در عین مسرّت و كامرانی كلاه بهجت به اوج ماه برافراخت و دست همت دریا نوالش خزاین ذخایر و نفایس بپرداخت.
[نظم]
بدین شادمانی یكی بزم ساختبه گردون سر بارگه برفراخت
شه از مهر فرزند فیروزبختدر گنج بگشاد و بر شد به تخت
به شكرانه اندر سرای سپنجبه خواهندگان داد بسیار گنج كافه خلایق را به فیض انعام عام محظوظ و مسرور گردانید و طبقات مردم را از افراط احسان بیامتنان مرفّه و معمور ساخت. پرتو انوار شادمانیش بر سایر سرایر و ضمایر اكابر و اصاغر افتاد و ابواب معدلت و مرحمت بر جهان و جهانیان برگشاد.
[نظم]
به هر كشور و بوم از این ابتهاجببخشید یك ساله مال و خراج
همایون قدم بود و فرخندهفالشد از مقدمش مردم آسودهحال
______________________________
(1). الف: ببدر (- به بدر)؛ شاید: كه بدر.
ص: 786
و «1» صاحبقران دینپرور نیكواعتقاد، هرچند به یقین میدانست كه مجموع حوادث، البته بیواسطه مستند است به قادر مختار- تقدّست اسماؤه- خاطر خطیرش براین معنی اطلاع داشت كه صانع عالم، حكیم و علیم است و با آنكه وجود همه از محض «2» جود اوست، وقوع اشیاء را برحسب حكمت بعضی به بعضی مرتبط فرموده، چنانكه اختلاف لیل و نهار و تفاوت طباع فصول ازمنه سال از شتا و صیف و خزان و بهار به مسیر شمس معلّق «3» ساخته و معرفت هنگام زرع و حصاد و موسم استوای هرگونه بدایع، از انواع ازهار و اثمار به آن بازبسته و نظام عقد شهور هلالی كه شناختن اوقات عبادات از صوم و حج و زكات موقوف است بر آن، به تطورات اشكال قمر مربوط گردانیده، چنانچه از نص یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِ «4» مستفاد میشود، پس تواند بود كه فی الجمله اوضاع اجرام علوی، علامت و امارت ظهور بعضی امور در قوابل سفلی باشد ذلِكَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ «5» بنابراین اشارت علیّه به نفاذ پیوست و دقیقهشناسان صناعت تنجیم و متصدیان استخراج موالید و تقاویم به تخصیص مولانا عبد اللّه لسان 228 كه به رأی صایب و رویّت ثاقب
[بیت]
همه زیج فلك جدول به جدولبه اسطرلاب حكمت كرده بد حل از سر تیقّظ و احتیاط زمان ولادت فرخنده نیكو تحریر نموده، به تحقیق طالع همایون مشغول شدند.
[نظم]
ز اخترشناسان آن روزگارخبر جست از طالعش شهریار
چنین بازدادند شه را جوابكه گردد بر آفاق مالكرقاب
چو از مهد فرق آورد زیر تاجاز ایران و توران ستاند خراج
شود ملك گیتی به فرمان اوهمه گنج فرماندهان زان او
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع: محضر.
(3). ع: متعلق.
(4). بقره/ 189.
(5). فصّلت/ 12.
ص: 787 به یك حمله كاو بركشد تیغ كینبگیرد چو خورشید روی زمین
به گیتی نماند یكی تاجورببندند پیشش به خدمت كمر
شود دشمن از تیغ تیزش جهانبه هرجا كه روی آورد از جهان
مسلم شود ملك بیهیچ رنجخزاین به دست آید و مال و گنج
به هركس كه قهرش فرستد سپاهبگیرد بر آن خصم اجل پیش راه
ز القاب این شاه عالیتبارشود سكّه و خطبه هم نامدار
كند وقت را صرف كسب مالبه علم و خطش كس نیابد مثال
به حكمت ز دانشوران بگذردهمه مردم اهل را پرورد
كند خوش چنان خطّ عنبر سرشتكه «یاقوت» «1» پیشش نیارد نوشت
چو نقد سخن در عیار آوردهمه مغز حكمت به بار آورد
سیاست كند چون شود كینهورببخشاید آنگه كه یابد ظفر
چو در زین كشد سرو آزاد رابر اسبی كه طعنه زند باد را
همآورد او گر بود زندهپیلكم از قطره باشد بر رود نیل
ز سر تا قدم مردی و مردمیسروشی بود صورتش آدمی
به او تختگاه سلیمان «2» نخسترسد وآنگه آفاق گیرد درست و اگر كیفیت اوضاع طالع خجسته او به تفصیل گزارش پذیرد، واقفان دقایق احكام موالید را شبهه نماند كه جواهر احكامی كه ناظم در سلك بیان كشیده، مجموع از اصداف اصناف دلایل و شواهد استنباط رفته، كه زایجه طالع همایون محیط است بر آن، و صریح قواعد فن به صدق آن گویاست نه از قبیل اطراء و اغراق است، چنانچه شیمه شعر است، اما چون رعایت جانب حزم از افشای تفاصیل اوضاع طالع پادشاهان فرمانفرما مانع است در شرح آن شروع آن نرفت و به ذكر یك نكته دقیق كه غرابتی دارد اكتفا میرود، و حال آنكه اگر به قانون اصول و قواعد این فن در بروج دوازدهگانه و حالات لازمه هریك قطع نظر از خصوصیات اوضاع هر
______________________________
(1). منظور یاقوت مستعصمی خطّاط معروف است.
(2). غرض از تختگاه سلیمان ناحیه فارس است.
ص: 788
طالعی تفكّر و تدبّر كرده میشود، برجی كه به طالع سلاطین نامدار كه وثوق رجایی به دوام ایام سلطنت و اقتدار ایشان تواند بود، لایقتر و مناسبتر مینماید. از سابقه عنایت ازلی همان برج طالع واقع شده، چه در مثل چنان طالع اهمّ امور حال طالع است و عاشر و ثبات در هردو مطلوب است و انسب به طالع برجی است كه صاحبش از كواكب علوی باشد، علی الخصوص كوكبی كه امضا و اجرای عزایم و مقاصد از منسوبات او شمرند و ظاهر است كه الیق به عاشر خانه آفتاب تواند بود.
[بیت]
اسد بود عاشر خداوند زوركزان دیده دشمنان گشت كور و این جمله اماراتیست كه ظاهربینان به آن استدلال نمایند وگرنه
[مصراع]
«اهل دل در صورتش معنی رحمت دیدهاند»
و حقیقت آنكه،
[نظم]
رخشان ز ماه طلعتش انوار سروریحاجت به حكم طالع و سیر «1» ستاره نیست و از اتفاقات بدیع كه در این ولادت همایون دست داده، آن است كه به قواعد علوم یقینی محقق شده كه از امّهات مشخصات و معیّنات حوادث زمان است و مكان و زمان او به حسب اشرف تواریخ سال هفتصد و نود و شش بوده عدد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»* و قارص «2» كه ظاهرش مطلع آفتاب آن ولادت سعادت انتساب بوده، از روی عدد مطابق شمار اسم بزرگوار، الرفیع «3» است، با آنكه آن شهر هرچند قارص مینویسند به زبان اشتهار كه اعتبار آن دارد به «قرس «4»» مذكور است كه عدد آن موافق مجموع درجات فلكی است و موافق اسم مبارك رفیع، كه مستند القای روح، واقع شده در كلام ربانی حیث قال عزّ و علا: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ «5» و در امثال این اتفاقات حسنه بسی اسرار
______________________________
(1). ع: سر.
(2). قارص: 391.
(3). الرفیع: 391.
(4). عدد 360.
(5). مؤمن (غافر)/ 15.
ص: 789
ارجمند مندرج میباشد كه واقفان زبان رمز، آن را دریابند، و اللّه أعلم بحقایق الامور، و بر وفق «الأسماء تنزل من السّماء» 229 اسم مباركش ابراهیم سلطان مقرر گشت، تا سمی خلیل الرحمن باشد.
[بیت]
سلطنت از كنج خلّت كام یافتبر حق ابراهیم سلطان نام یافت و از شمول میامن توافق وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ «1» اركان دولت و اقبال این دودمان خجسته به نیروی سعادت این شاهزاده جوانبخت و اولاد و امجادش مزید رفعتی یابد.
رباعی
شاهی كه زمانه كمترین چاكر اوستخورشید غلام طلعت انور اوست
نامش ز خلیل است و نشانش ز حبیبزان ملك سلیمان بهسزا درخور اوست
گفتار در جشن كردن «2» حضرت «3» صاحبقرانی جهت ولادت همایون به سعادت و كامرانی
[بیت]
چو سلطان خاور برافراخت سربه دامان گردون برافشاند زر حضرت صاحبقرانی در عین شادمانی و كامرانی از مرغزار قارص نهضت نموده روان شد و به دشت مینك «4» گول نزول فرمود و امرا- كه به جانب گرجستان به نیت غزو و جهاد رفته بودند، غزوات بسیار كرده و ولایت گرجستان را مسخر گردانیده و بسی از قلاع ایشان را به نیروی دولت روزافزون گشوده- مظفر و منصور با غنایم نامحصور معاودت نمودند و در این محل به شرف بساطبوس فایز گشته، نقود بسیار و جواهر شاهوار نثار كردند.
______________________________
(1). بقره/ 127.
(2). الف: فرمودن.
(3). الف:- حضرت.
(4). ع: منیك.
ص: 790
[نظم]
نثار بیشمار از سیم و از زربرافشاندند با بس لعل و گوهر
ز لؤلؤ حلّهها بستند ره رانثارافشان ثنا گفتند شه را
كزین شهزاده دولت را نوی بادوزو پیوسته پشت دین قوی باد و برحسب فرمان جهت ترتیب اسباب طوی و آیین جشن بسی بارگاه پادشاهانه عالیتر از شرف ایوان زحل، و سراپرده خسروانه فسیحتر از عرصه امل،
[بیت]
در آن پهن صحرای همچون بهشتپر از خردهكاری اردیبهشت برافراختند
[نظم]
زده هرطرف خیمه و سایهباندو فرسنگ ره از كران تا كران
ز سبزه رخ خاك پیدا نبودز خیمه زمین پرستاره نمود
بسی خیمه و خرگه بیشمارزده پیش و پس لشكر نامدار
تو گفتی نهم خیمه آسمانزدستند در مرغزار جهان
به هرسو یكی بارگه چون فلكبه گردش گروهی چو حور و ملك
چل استون زده سایبانی دگربه طول و به عرض آسمانی دگر
مرصّع یكی تخت زرّین به پاینشسته بر او شاه كشورگشای
خواتین فرخرخ نازنیندر آن سایهبان جمع چون حور عین
به فرق سر جمله بغتاق زرگرفته خم از بار لعل و گهر
چو برج سپهر از كران تا كرانجواهر در او «1» جمع چون اختران
چو جنت یكی بزم آراستهمهیّا در او هرچه دل خواسته
گورگه ز شه صد قدم دورترفراوان تیق با صراحی زر
یمین گورگه همه مطربانشدرغوی سلطانی و یاتغان
______________________________
(1). ع: در آن.
ص: 791 ز سوی یسارش نی و چنگ و عودز گردون گذشته صدای سرود
در آن بزم چون گلشن از هر كرانچو بلبل نواساز رامشگران
یكی تقوز از چاوشان گزینبر اسبان تازی زرّینهزین
ببسته مرصع كمرهای زرطلادوز خلعت فكنده به بر
یكایك همه شش پر زر به دستز بهر سرانجام اهل نشست
جهان تا جهان خوان و دستارخوانبرآراسته شیرهها بیكران
جدا نزد هركس ز ارباب عیشمهیا ز هرگونه اسباب عیش
مرصّع صراحی و زرّینه جامپر از باده لعل سیما مدام
می خسروانی و صافیعرقز كوثر به صد وجه برده سبق
بسی سروبالای زهرهجبینكشان ذیل بغتاق «1» اندر زمین
به قامت چو سرو و سمنبو همهبه طلعت چو ماه سخنگو همه
تو گفتی كواكب ز چرخ كبودهمه آمدستند آنجا فرود شاهزادگان نامدار و امرا و نویینان رفیعمقدار و جمهور اركان دولت و سایر اعیان حضرت از كمال بهجت و شادمانی و غایت مسرّت و كامرانی به عیش و عشرت مشغول گشتند.
[بیت]
ز بس خسرو و میر فرخندهچهرچو چرخی بدانجا پر از ماه و مهر
همه با درونهای صافی چو جامبه كف باده از بام تا وقت شام و طوایف اكابر و اشراف از سادات و موالی و علما و مشایخ و اعالی كه از اطراف و اكناف به درگاه عالمپناه آمده بودند.
[نظم]
همه نامداران و دانشورانز اطراف عالم كران تا كران
ز توران و ایران و هر مرزوبومز هندوستان تا به اقصای روم
______________________________
(1). م: بغلتاق.
ص: 792
هركس به حسب حال خویش به نیل امانی و آمال فایز شده، از شاخ شادمانی میوه كامرانی چیده و زبان مسرّت به تهنیت گشاده، مراسم ثنا و دعا به ادا میرسانید كه،
[بیت]
شكر خدا كه از افق سلطنت ز نوماهی طلوع كرد كه روشن كند جهان
خورشید طلعتی كه ز فرّ جبین اوصدگونه نازش است زمین را بر آسمان و چون حضرت صاحبقران محافظت ذات شریف و جوهر لطیف او را كه در كنف حفظ حفیظ علیم تعالی و تقدس، پیوسته مصون و محروس است- و الحمد للّه علی ذلك- به مهد اعلی تومانآغا- كه بلقیس زمان و قیدافه عهد و اوان بود- نامزد فرمود، آن ملكه ملك نهاد فلك اقتدار مراسم طوی و نثار تقدیم نمود.
[نظم]
به شكرانه بانوی بلقیس فرّبرآراست بزمی و جشنی دگر
كه فردوس در جنب آن بزمگاهنمودی ز صد بوستان یك گیاه
در آن بزم شه كرد بخشش بسیفزون ز انكه داند شمارش كسی
به عشرت یكی هفته بگذاشتندمراد دل از عیش برداشتند و چون امیر عثمان عباس به رسم اتابكی آن شاهزاده جوانبخت بلندپایه و سرافراز گشته بود و حلیلهاش سادقین «1» آغا كه قرابت نزدیك با حضرت صاحبقرانی داشت به دایگی استسعاد یافته، ایشان نیز طویهای لایق و جشنهای موافق مرتب داشته پیشكشها كردند و نثارها افشاندند.
[نظم]
به صد گونه اقبال و شادی و كامبه عشرت برآمد سه هفته تمام و چون از وظایف طوی و لوازم عیش «2» فراغت حاصل آمد و مراسم شكر و شكرانه به اقامت پیوست «3»، صاحبقران گیتیستان در سهشنبه هیژدهم ذی قعده از مینك «4» گول نهضت فرموده، به سعادت و اقبال روان شد و بر سر عقبهای فرود آمد.
______________________________
(1). الف: صادقین.
(2). ع: جشن.
(3). ع:+ حضرت.
(4). ع: منیك.
ص: 793
گفتار در فرستادن حضرت صاحبقرانی «1» شاهزاده جوانبخت ارجمند شاهرخ را جهت ضبط تختگاه سمرقند
صاحبقران «2» سپهراقتدار صباح جمعه بیست و یكم ذی قعده امیرزاده شاهرخ را اشارت فرمود كه متوجه سمرقند شود و به ضبط و دارایی آن ممالك «3» قیام نماید و در باب دادگستری و رعیتپروری سعی بلیغ به تقدیم رساند و در این معنی از هرگونه نصایح پدرانه بسی سخن راند، محصلش آنكه،
[نظم]
روان شو سوی تختگه با سپاهولی دار پندم سراسر نگاه
نخست آنكه غافل مباش از خدایكه فضلش به دولت بود «4» رهنمای
میاسا ز طاعت شبان درازسوی عدل چون روز شو سرفراز
ز گفتار پیغمبرش برمگرداگر بر سریری و گر در نبرد
طلب هیچ جز نام نیكو مكنكه این نیكنامی نگردد كهن
بر آن باش تا هرچه نیّت كنینظر در صلاح رعیّت كنی
خداترس را بر رعیّت گماركه معمار ملك است پرهیزگار
بداندیش توست آن و خونخوار خلقكه نفع تو بیند در آزار خلق
ز ظالم ستان داد مظلوم رابیارا به انصاف آن بوم را
حرام است بر پادشه خواب خوشچو بیند ضعیف از قوی باركش
خدا مهربان است بر دادگرببخشای و بخشایش حق نگر
به سمع رضا مشنو ایذای كسو گر گفته باشد به غورش برس
چو خشم آیدت بر گناه كسیتأمّل كنش در عقوبت بسی
كه سهل است لعل بدخشان شكستشكسته نشاید دگرباره بست
ز صاحب غرض تا سخن نشنویكه گر كار بندی پشیمان شوی
ترا این سخنها ز من یاد بادبه نیروی دولت دلت شاد باد
______________________________
(1). الف: قران.
(2). ع: حضرت صاحبقران.
(3). ع: مملكت.
(4). ع:+ دایما.
ص: 794 به رسم وداع آن زمان در برشگرفت و ببوسید چشم و سرش
روان گشت شهزاده كامگاررفیق رهش عون پروردگار و چون شاهزاده شاهرخ به عزم تختگاه، روی سعادت به راه آورد، حضرات عالیات سرای ملك خانم و تومانآغا و دیگر آغایان و خواتین نیز با تمامی آغرق برحسب فرمان قضا جریان متوجه سلطانیه شدند، و بعد از وصول به سلطانیه حضرات عالیات و خواتین با آغرق برحسب فرموده در آنجا اقامت كردند. و شاهزاده جوانبخت از آنجا گذشته روان شد و چون منازل و مراحل قطع كرده، از آب جیحون عبور فرمود، اهالی ماوراء النهر به رسم استقبال با نثار و پیشكش پیش آمدند.
ز نزدیك شه تا حواشی كشهمه ره نثار و زر و پیشكش
ز هر كشور و بوم، فرماندهانپذیرهشدندش كهان و مهان
چو آگاهی آمد سوی تختگاهكه شهزاده آمد به كش با سپاه
پذیره شدش میر روشنروانسلیمان شه آن سرور كاردان
ببستند آیین سمرقند راكه مستحسن افتد خردمند را
سراسر همه مردم پیشهورنمودند هریك دگرگون هنر
بیاراسته همچو خلد برینهمه شهر و كو از در آفرین
ز گسترده زیور به دیوارهاچمنهای گل گشته بازارها
ز خفتان زربفت و خود و كمرعلم بسته دروازهها سربهسر
ز دروازه شهر تا قصر شاهفكنده سقرلاط و اطلس به راه
همه شهر در زیور زرنگارزر و سیم در پای اسبان نثار و چون شاهزاده مؤید كامگار در عین جلالت و اقتدار به مستقرّ سریر سلطنت قرار یافت و از میامن انوار داد و نصفت و آثار مرحمت و معدلت بینهایتش، عرصه دلگشای روحافزای سمرقند كه نزهتگاه شیرینلبان شكرخند است، غیرت فردوس برین و رشك نگارخانه چین گشت،
ص: 795
[نظم]
منادی بفرمود در شهر شاهكه آید سوی بارگه دادخواه
چو نوشیروان كرد بنیاد دادجهان را ز عدل عمر یاد داد
چنان پند صاحبقران كار بستكه از امر و نهیش درونی نخست
بر آن پور باد آفرین خدایكه گفت پدر یكسر آرد بجای از مجاری احوال و اوضاع سكّان آن دیار و بقاع و اهالی آن نواحی مصدوقه
[بیت]
به قومی كه اقبال خواهد خدایدهد خسروی «1» عادل و نیكرای به ظهور آمد و كافه خلایق در مهاد امنوامان و بساط عدل و احسان فارغ البال مرفّه الحال بیاسودند، چه از كران تا كران آن ممالك و ولایات از كمال مهابت و عدالت آن مهر سپهر سلطنت و جلالت
[نظم]
نكردی هیچ آب از باد فریادقبای گل نگشتی پاره از باد
كبوتر را عقاب آموختی پندبه جان میش خوردی گرگ سوگند
بجز مطرب كسی رهزن نبودیبرهنه كس بجز سوزن نبودی
______________________________
(1). الف، ع: خسرو.
ص: 797
797 ه. ق) گفتار در غزا فرمودن حضرت صاحبقران با كفّار گرجستان
اشاره
صاحبقران گیتیستان را دگرباره داعیه احراز فضیلت وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ «1» دامن همت عالی نهمت گرفته عزم جهاد كفار گرج مصمم فرمود، و از آن یورت كوچ كرده، شكاركنان به راه كوهستان گرجستان درآمد، و گرجیان آن نواحی را مقهور گردانیده غارت كرد.
[شعر]
روان كرد لشكر به عزم جهادسمند ظفر زیر ران مراد
ولایات گبران به تاراج دادسران را ز شمشیر خود تاج داد و عنان عزیمت به صوب بعضی گرجیان- كه به قرا قلقانلیق مشهورند- معطوف داشت و ایشان به قلعه و كوههای بغایت محكم متحصّن شده بودند، برحسب وعده وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «2» بر همه غالب آمده، مجموع را به قتل و تاراج دمار از روزگار برآورد و مظفر و منصور از آن كوه فرود آمد و در آن جلگا به سعادت و اقبال نزول فرموده، به عیش و كامرانی مشغول شد. و از آنجا رایت نهضت برافراخته به شهر تفلیس كه تختگاه آن بلاد است فرمود «3» و از آنجا بازگشته شكاركنان به جلگای شكی درآمد و چند روز آن محل را مضرب خیام اقامت ساخت، و جهت
______________________________
(1). صفّ/ 11.
(2). صافّات/ 173.
(3). ع:+ نزول.
ص: 798
تسخیر ایل و ولایات برتاز، امیر حاجی سیف الدین و جهانشاه بهادر را با جمعی امرا و گروهی گزین از سپاه مظفرلوا «1» به ایلغار روانه فرمود و ایشان برحسب فرمان «2»، شتابان رفته تمامی كوه و دشت برتاز را بغارتیدند و ایل و الوس آن نواحی را كورن كرده، براندند و به درگاه عالمپناه آوردند.
و شیخ نور الدین ساربوغا را با لشكری گران به جانب كوهستان فرستاد و او چون به كوهستان درآمد، سید علی شكی ارلات از خوف آن حال ملك و مال گذاشته راه گریز پیش گرفت. شیخ نور الدین خانههای او را چون دل دشمنان خاكسار خراب ساخت و به باد تاراج برداده، آتش زد و چون از آن مهم فراغ یافت، اقبالآسا به پایه سریر اعلی شتافت. و در این اثنا، از شروان خبر آمد كه لشكر توقتمش خان مقدم ایشان علی اغلان و الیاس اغلان و عیسی بیگ و یغلی بیو دیگر امرا از دربند گذشته، بعضی ولایات شروانات را تاختند.
[نظم]
به صاحبقران قصه برداشتندكه اوزبك دگر رایت افراشتند
شهنشه مثل زد كه نخجیر خامبه پای خود آن به كه آید به دام
تذروی كه بر وی سرآید زمانبه نخجیر شاهینش آید گمان
ملخ چون پر سرخ را ساز دادبه گنجشك خطی به خون بازداد و با لشكر نصرتشعار به عون آفریدگار از شكی روی توجه به سوی ایشان نهاد.
شاهزادگان كامران و امرا و نویینان اعلام دولت برافراخته و اسباب جنگ و جدال آماده ساخته، فوجفوج روان گشتند.
[نظم]
در روا روفتاد موكب شاهنم به ماهی رسید و گرد به ماه
لشكر انگیخت بیش از اندازهتیغها تیز گشت و كین تازه
ناله كرّنای و رویین خمدر جگر كرده زهرها را گم
______________________________
(1). ظفرپناه.
(2). ع: فرموده.
ص: 799 كوه و صحرا ز بس نفیر و خروشبر طبقهای آسمان زد جوش
لشكری بیشتر ز مور و ملخگرم گشته چو آتشین دوزخ
همه پولادپوش و آهنخایكینكش و دیوبند و قلعهگشای
هریكی در نهاد خود شیریقایم كشوری به شمشیری لشكر توقتمش خان چون از این حال واقف شدند، بیتوقف روی به گریز نهاده بازگشتند. و حضرت صاحبقران كنار به كنار آب كر میرفت، چون از گریختن سپاه «1» دشت خبر آمد، فرمان داد كه یورتچیان از برای قشلاق، یورتی مناسب اختیار نمایند. ایشان بعد از تفحص، علفزار محمودآباد را لایق دیدند، و صاحبقران سپهر اقتدار به آنجا رسیده، به قرب قریه فخرآباد در قالینگنبد نزول فرمودند و مجموع لشكر نصرتشعار برانغار و جوانغار، تومان تومان یورتها بخش كرده، فرود آمدند.
و چون تعلق خاطر و دلنگرانی حضرت صاحبقرانی نسبت به صغار اولاد و اسباط نصاب كمال داشت، كس به سلطانیه فرستاد و حضرات را با آغرق طلب فرمود. سرای ملك خانم و تومانآغا و چلپان ملكآغا و سایر خواتین و فرزندان با آغرق به درگاه عالمپناه شتافتند، و از آب كر گذشته به اردوی همایون پیوستند و امیرزاده میرانشاه نیز از ظاهر النجق متوجه درگاه عالمپناه گشت، و چون به پای سریر اعلی «2» رسید او را پسری شد؛ و چون صدای این بشارت به سمع مبارك صاحب «3» قران رسید او را ایجل نام نهاد، و امیرزاده پیر محمد برحسب فرموده، امیر سونجك و حسن چغداول و علی بیگ عیسی را در شیراز گذاشته و با لشكر متوجه شده، در این محل به اردوی همایون پیوست و به عزّ زمینبوس استسعاد یافت و آن زمستان در آن موضع به عیش و كامرانی و مسرّت و شادمانی بگذرانیدند.
[بیت]
شبوروز ارغنون عیش در سازبه هر جانب دری از خرّمی باز
______________________________
(1). ع: لشكر.
(2). الف، م: چون به بابی.
(3). ع:+ حضرت.
ص: 800
گفتار در لشكر كشیدن حضرت «1» صاحبقران ممالك ستان، دوم بار به جانب توقتمش خان
در آخر زمستان كه سپاه سبزه به فرمان سلطان ربیع به جوش درآمده، روی پیروزی به دشت نهاد، و از فرّ مقدم عدالت آثار صاحب «2» قران بهار بنیاد شوكت لشكر بیداد آیین شتا بكلی برافتاد، رأی ممالكآرای حضرت صاحبقران اقتضای آن فرمود كه لشكر بهطرف توقتمش خان كشد و او را از نو گوشمالی دهد كه دگرباره پای غرور از حد قدرت و مكنت خود فراتر ننهد.
[بیت]
كان سیهدل كه شد از جام هوا مست غرورفتنهانگیزتر از غمزه خوبان گردد بنابراین سایه التفات بر تربیت «3» سپاه انداخته لشكریان را اوكلكا داد.
[بیت]
غنی كرد گردنكشان را ز گنجز گوهركشی لشكر آمد به رنج و فرمان داد كه حضرات عالیات با آغرق به سلطانیه روند و سرای ملك خانم و تومانآغا با فرزندان خرد روانه سمرقند شوند و چلپان ملكآغا و بعضی خواتین در آنجا توقف نمایند، و موسی رگمال را ملازم ایشان ساخت تا به اتفاق اخی ایرانشاه- كه كوتوالی قلعه سلطانیه مفوض بدو بود- به ضبط آنجا قیام نماید. چون ایشان برحسب فرمان متوجه شدند، حضرت صاحبقران به تاریخ یكشنبه هفتم جمادی الاول سنه سبع و تسعین و سبعمائه،
[نظم]
از آنجا به رفتن علم برفراختبه آهنگ نصرت نوایی بساخت
نشست از بر باره رهنوردبرآراست لشكر به رسم نبرد
جهان در جهان لشكر آراستهز كوس و گورگه فغان خاسته و عساكر گردون مآثر هرچه تمامتر، فوجفوج علمها برافراخته و چین كین در
______________________________
(1). م:- حضرت.
(2). ع:+ حضرت.
(3). الف، ع: ترتیب.
ص: 801
جبین مهابت و جلادت انداخته متوجه شدند، و چون روی توجه به صوب مشرق و شمال داشتند، پیشتر دست چپ- چنانچه معهود سپاه اتراك است- روان گشت، و حضرت صاحبقران هم در قشلاق جهت الزام حجت مكتوبی به توقتمش خان نوشته بود.
[نظم]
سخنهای پرورده دلفریبكه از مغز «1» مردم رباید شكیب
حفاظی كه امیدواری دهدعتابی كه بر صلح یاری دهد
زبان پندهایی چو پیكان تیزدری در تواضع دری در ستیز
سخن ساخته در گزارش دو نیمیكی نیمه ز امّید و دیگر ز بیم
طراز سر نامه بود از نخستبه نامی كزو نامهها شد درست
خدایی كه امیّد و آرام ازوستدل مرد جوینده را كام ازوست
پدید آور هرچه آمد پدیدرساننده هرچه خواهد رسید
پس از «2» آفرین جهانآفرینبسی داستان رانده از مهر و كین
كهای برده دیو غرورت ز راهچرا پایه خود نداری نگاه
چه داری ندانم دگر «3» در دماغكه بر باد صرصر گشایی چراغ
فراموش كردی مگر آن نبردكه از ملك و مالت برآورد گرد
مكن باز كاری كه این تند شیربه نخجیر گوران درآید دلیر
بلا بر سر خود فرود آورندكه با یاد مستان سرود آورند
به هر مرز و بومی كه من تاختمز بیگانه آن خانه پرداختم
كسی كاو مرا نیكخواهی نمودز من هیچ بدخواهی او را نبود
زبانم چو بر عهد شد رهنموننبردم سر از عهد و پیمان برون
گرم ژرف دریا بود همنبردز دریا برآرم به شمشیر گرد
به هرجا كه نیروی من پی فشردمرا بود پیروزی و دستبرد
______________________________
(1). ع: مهر.
(2). م: ز پس.
(3). ع: تواندر.
ص: 802 چو «1» كین آوری كینستانی كنمشوی مهربان مهربانی كنم
230 اگر گوهرت باید و گر نهنگز دریای من هردو آید به چنگ
درشتی و نرمی نمودم ترابدین هردو قول آزمودم ترا
چو نامه بخوانی نسازی درنگنمایی به من صورت صلح و جنگ
تغافل نسازی كه سیلاب تیزبه جوش است در ابر سیلابریز و شمس الدین المالغی را با آن مكتوب به رسالت پیش توقتمش خان فرستاده بود. و شمس الدین مرد دانای سخنور كاردیده بود، رسوم و قواعد توره را نیكو دانستی و به سخنان دلپذیر ادای مقصود برحسب اقتضای هر مقامی توانستی، و چون از دربند گذشته در دشت قبچاق به توقتمش خان رسید، مكتوب رسانیده، سخنان حضرت صاحبقرانی به حسن عبارت و چربزبانی ادا كرد. در خاطر توقتمش خان بغایت جایگیر آمد و میل به مصالحت نموده، خواست كه به دست مجامله در دامن اعتذار آویزد، و از سر صدق و صفا پای اطاعت در راه موافقت نهاده نوعی سازد، كه غبار وحشت از میان برخیزد. امرای او از سر جهل و عناد پای منع و افساد در میان آن كار زده، نگذاشتند و به دست پندار از خاك ادبار چشمه دولت ولینعمت و چشم سعادت خود را بیانباشتند.
[نظم]
گزندی كه بر شهریاران رسدز تدبیر دستور نادان رسد
كسی را كه دولت رود ز آستانشود با فرومایه همداستان توقتمش خان به سخن آن بیدولتان از راه صواب افتاده در تیه نخوت و غرور تخم ویل و ثبور كشت و سخنان خشونتآمیز در جواب مكتوب نوشت.
[بیت]
به نزدیك صاحبقران نامه كردسخنهای بد بر سر خامه كرد و شمس الدین المالغی را خلعت پوشانیده بازگردانید و چون مشار الیه در آب
______________________________
(1). م: در نسخه در اینجا نظامی نوشته است.
ص: 803
سمور به موكب همایون رسید و بعد از اقامت مراسم زمینبوس، مكتوب توقتمش خان به عرض رسانید، حضرت صاحبقران از آن جوابهای ناصواب بغایت خشمناك شد و به عرض لشكر و ترتیب سپاه فرمان داد.
گفتار در عرض دیدن صاحب «1» قران مظفر لوا لشكر فیروزینشان را
[نظم]
شهنشاه دیندار صاحبقرانخدیو فلك قدر گیتیستان
بفرمود تا برنشیند سپاهدرآید به آیین سوی عرضگاه
برآراسته یكسر اسب و سوارهمه با سلاح آنچه آید به كار و آب سمور در دامن كوه البرز واقع شده و از آنجا تا دریای قلزم «2» پنج فرسخ باشد، برحسب فرمان لشكرها به ترتیبی تمام سوار شده، توره انداختند، چنانچه قنبل دست چپ در دامن كوه البرز بود و قنبل دست راست در كنار دریای قلزم، از جنب كوه تا لب دریا صفها راست برآراسته، و از فراز ترك رزمآزمایان تا شیب نعل بادپایان
[مصراع]
«درخشنده چون ماه ناكاسته»
از كثرت و بسیاری به مرتبهای كه از زمان چنگیز خان باز، هیچ آفریده، لشكری به آن انبوهی نشان نداده و ندیده، و در تجمّل و آراستگی به حیثیتی كه در قصص و حكایات ملوك عجم هیچكس مثل آن نخوانده و نشنیده «3».
[شعر]
سپاهی به كثرت فزون از حساببه آیین، فروزندهتر ز آفتاب
همه غرق فولاد و آهن گسلهزبران پیلافكن شیردل
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). غرض از دریای قلزم، دریای خزر است.
(3). م:- «در تجمل و آراستگی ... نخوانده و نشنیده».
ص: 804
صاحب «1» قران كامگار محفوف به عون و تأیید پروردگار دست چپ و قول و دست راست لشكر نصرتشعار گردیده، به نفس مبارك خود جبه دید، و به هر فوج از سپاه ظفرپناه كه میرسید، امیر ایشان با بهادران به زانو درآمده، زبان اخلاص و خدمتكاری به عرض ثناگستری و جانسپاری برمیگشادند.
[نظم]
كه ای ملك را از تو فرخندهفالبه عهدت سر فتنه شد پایمال
سپهر برین پایه تخت تستجوان گیتی از دولت بخت تست
سراسر سر و جان ما بندگانفدای سم اسب صاحبقران
به نیروی اقبالت ای تاجوراگر پر ز دشمن شود بحر و بر
به روزی كه باشد گه دار و گیربه گرز و سنان و به تیغ و به تیر
زمین كوه تا كوه پرخون كنمز خونشان جهان رود جیحون كنم و هریك زانو زده اسب با زین- چنانچه رسم است- میكشیدند و آن حضرت ایشان را نوازش نموده، به مواعید پادشاهانه استمالت میفرمود. و چون در كنف حفظ اله به قلبگاه بازآمد، گورگه و نقاره و كوس فروكوفتند و كرّنای و برغو كشیده از قلب و جناح و میمنه و میسره تیغهای برهنه بر طرف دشمن آخته، سورن انداختند، به نوعی كه از صدای آن زلزله در كوه و غلغله در بحر افتاد.
[بیت]
بجوشید بحر و بلرزید كوهروان گشت لشكر گروها گروه امرای تومان و هزاره و قوشونات، فوجفوج به مورچل روان شدند، و چون از دربند بگذشتند «2»، در دامن البرز كوه قومی از هواداران توقتمش خان بودند، كه ایشان را قیتاغ میگفتند. حضرت صاحبقران جهت تفأل به افتتاح امر- كه الفاتحه امّ الكتاب- به قلعوقمع آن بیدینان فرمان داد. عساكر گردون مآثر بیخبر بر سر ایشان ریختند و اطراف و جوانب ایشان را چنان فروگرفتند، كه از هزار یكی جان
______________________________
(1). ع: حضرت صاحبقران.
(2). م: گذشته.
ص: 805
به در نبرد و مجموع را غارتیده، دیههای ایشان را آتش زدند. آن بدكیشان خود در ضرام دوزخ سوخته و در مسكنشان شلعه انتقام افروخته، كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ «1». و توقتمش خان شخصی اورتاق نام به ایلچیگری روانه جانب حضرت صاحبقران كرده بود. در این اثنا به نزدیك معسكر همایون رسید، و چون كثرت و غلبه سپاه ظفرپناه مشاهده كرد، سراسیمه و هراسناك به تعجیل تمام باز گشت و توقتمش خان را آگاهی داد كه: «صاحب «2» قران با لشكری گران منقلای و قول مرتب داشته، اینك رسید». توقتمش خان را از استماع این خبر دود حیرت «3» به سر برآمد و قزانجی را منقلای ساخته، با لشكری فراوان روان گردانید، و چون حضرت صاحبقرانی با مجموع لشكر به موضع ترقی رسیده نزول فرمود. به مسامع علیّه رسانیدند كه منقلای توقتمش خان، قزانجی با غلبه تمام در كنار آب خوی فرود آمده است. صاحب «4» قران نصرتقرین به نفس مبارك با لشكری گزین شبگیر كرده روان شد و در وقت صبح چون باز «5» از آب گذشته بر ایشان حمله كرد و به زخم شمشیر آتشبار دمار از روزگار مخالفان خاكسار برآورده، عرصه صحرا و دشت را به خون دشمنان لالهگون گردانید و به سبزه تیغ از نهال اقبال، غنچه فیروزی شكفانید.
[شعر]
روی صحرا همه «6» گلگون شده از خون عدوشسته شمشیر به خون جگر دشمن او صاحبقران «7» گیتیستان با عساكر نصرتنشان از آنجا روان شد و به كنار آب سونج رسیده فرود آمد، و توقتمش خان بر كنار آب ترك لشكرهای خود جمع آورده بود و همه توراها و عرابهها و كوبهها در پیش داشته، جای خود را محكم گردانیده بود و محاربه و مقاتله را آماده گشته.
چون حضرت صاحبقران صفهای لشكر آراسته، نزدیك رسید، به نیروی دولت ثابت اركان و شكوه عساكر كشورستان، سیلاب رعب و هراس در خانه ثبات و تمكّن توقتمش خان انداخت و توقف نتوانست نمود، با سپاهش چپرها انداخته و
______________________________
(1). مرسلات/ 18؛ صافّات/ 34.
(2). ع:+ حضرت.
(3). ع: حسرت.
(4). ع:+ حضرت.
(5). ع: باز.
(6). ع:- همه.
(7). ع: حضرت صاحبقران.
ص: 806
آهنگ گریز تیز ساخته، بازگشتند. «1» صاحبقران با لشكر ظفرقرین گذار پیدا كرده از آب ترك عبور نمود، و توقتمش خان به آب قوری رسیده بایستاد و به جمع باقی لشكرهای خود مشغول شد. و چون سپاه ظفرپناه را زاد كم مانده بود، حضرت صاحبقران كنار كنار آب بهطرف ولایت جولات «2» روان شد تا لشكریان از غلات آنجا آزوق «3» بردارند و از سر فراغ روی جلادت به استیصال مخالفان آرند. در این اثنا، قراولان خبر آوردند كه توقتمش خان دگرباره لشكر آراسته است و كنار كنار آب به طرف نشیب در عقب لشكر منصور میآید. حضرت صاحبقران میمنه و میسره و قلب و جناح لشكر نصرتشعار ترتیب داده، بازگشت و به بالا آب متوجه ایشان شد، و چون مسافت میان جانبین نزدیك شد، در روز سهشنبه بیست و دوم جمادی الثانی سنه سبع و تسعین و سبعمائه موافق تنغوز «4» ئیل، در مقابل یكدیگر فرود آمدند.
تواچیان سپاه ظفرپناه برحسب فرمان زمین قسمت كردند و لشكریان از جمیع جوانب پیرامن معسكر نصرتقرین خندق فروبرده، چپرها زدند و مندوها استوار كردند، و بیرون آن خندق خندقی دیگر بكندند، و یرلیغ لازم الاتّباع به نفاذ پیوست كه در آن شب هركس بهجای خود پای ثبات برقرار داشته از محل خود حركت نكند و از شبیخون برحذر بوده، هیچ آفریده آواز برنیارد و فغان برندارد.
[بیت]
بفرمود كآتش نسوزند كسنباید كه آید صدای جرس امر عالی را امتثال نمودند، چون پاسی از شب بگذشت توقتمش خان عزم شبیخون ساخت كه مگر تفرقه در اردوی همایون تواند «5» انداخت. و چون نزدیك رسید، گورگه زد و نقاره فروكوفته برغو «6» كشیدند و سورن انداختند. عساكر گردون مآثر برحسب فرموده اصلا ملتفت ایشان نشدند و از كس آوازی برنیامد، ایشان
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع: جولاب.
(3). الف، م: آزرق.
(4). ع: تنگوز.
(5). ع:- تواند.
(6). الف: برغوغا.
ص: 807
چون اثر تغییری بههیچوجه احساس نكردند از آن تمكن اندیشناك شدند و یارای پیش آمدن نداشتند به ضرورت بازگشتند «1» و در همان شب
نظم
ز رای كج تیره ایباج اغلبگشت از طریق سعادت به گل
به ادبار شد نكبتش راهبرخطا كرد و بگریخت و او را بتر
ز بود و ز نابود امثال اوچه خیزد بجز سوء احوال او
ز جوجینژادان وفا كس ندیدكسی فرّ طغرل «2» ز كركس ندید
گفتار در ركوب حضرت صاحبقرانی به عزم جنگ سلطانی
ظفرنامه ج1 807 گفتار در ركوب حضرت صاحبقرانی به عزم جنگ سلطانی ..... ص : 807
دیگر كه از كمینگاه افق
[نظم]
شه خاور علمها را برافراختبه تیغ روز شب را سر بینداخت
فلك را شد تهی از مهرهها طاسمبدل شد لباس آل عباس صباح روز چهارشنبه لشكر از هردو طرف به جوش و خروش درآمدند.
[نظم]
علمها كشیدند لشكركشانپدید آمد از روز محشر نشان
سپاه از دو جانب صف آراستهزمین آسمانوار برخاسته
غریویدن كوس گردونشكافزمین را درافكند پیچش به ناف
تبیره برآمد ز درگاه شاهبه سر برنهادند گردان كلاه صاحبقران «3» سپهر اقتدار پرتو رأی آفتاب اشراق بر نسق و ترتیب لشكر افكند و هفت قول مرتب ساخته، توره انداخت و بهادران را مقدم داشت و پیادگان لشكر چپرها گرفته پیش ایستادند و امیرزاده محمد سلطان را در قول بزرگ تعیین فرمود و اطراف و جوانب قول را به دلاوران صفدر و صفشكنان دلاور، مستحكم گردانید.
______________________________
(1). م:- «امر عالی ... بازگشتند».
(2). طغرل نوعی پرنده شكاری.
(3). ع: حضرت صاحبقران.
ص: 808
[نظم]
برآراست لشكر چو كوه بلندبه شمشیر و گرز و كمان و كمند
سرآهنگ تا ساقه از تیر و تیغبرآورده كوهی ز آهن به میغ
جداگانه از موكب هر گروهحصاری برآورد مانند كوه و به نفس مبارك با بیست و هفت قشون مكمّل
[بیت]
همه آلت جنگ برداشتهچو دریایی از آهن انباشته در عقب لشكر بایستاد
[بیت]
نصرت عنان گرفته و اقبال در ركابوز آسمان رسیده بشارت به فتح باب و لشكر مخالف نیز در مقابل صفها مرتب ساختند و علمها برفراختند.
[نظم]
ز نیزه نیستان شد آوردگاهبپوشید دیدار خورشید و ماه
دو لشكر نگویم كه دو كوه قافرسیدند در جلوهگاه مصاف
چو دریای هیجا درآمد به جوشز مردان جنگی برآمد خروش
اجل فتنه را كارسازی نمودسپه با سپه دستبازی نمود
برآمد ز لشكر ده و دار و گیربپوشید روی هوا پرّ تیر در این اثنا از طرف میسره شخصی خبر آورد كه از میمنه مخالف، كونچه اغلان و بیگ یارق اغلان و اقتاد و داود صوفی داماد توقتمش خان و اوتركو با غلبه تمام مقابل میسره لشكر منصور درآمدهاند. حضرت صاحبقرانی به تعجیل تمام، متوجه ایشان شد و با قوشونهای آراسته حمله كرد. ایشان چون صولت عساكر گردون مآثر مشاهده كردند، پشت داده رو به گریز نهادند، و از جمله بیست و هفت قوشون كه با حضرت صاحبقران بودند، جمعی در عقب ایشان روان شدند، و ایشان چون به
ص: 809
قول خود رسیدند بازگشتند و بر آن جماعت كه در پی ایشان رفته بودند، حمله آورده بازگردانیدند و به حضرت صاحبقرانی رسانیدند و بعضی را بكشتند و بعضی از هرطرف بگریختند و بدین واسطه قوشونات بههم برزده شد، و ایشان دلیر گشته پیش راندند و بر حضرت صاحبقرانی حمله آوردند. امیر شیخ نور الدین جان فدای ولینعمت و توكل بر حضرت عزت «1» كرده پیش دشمنان فرود آمد و پنجاه كس با وی فرود آمدند و به زخم تیر جگردوز ایشان را بازداشتند.
[نظم]
به هر تیر كز شستشان شد روانبه پهلو درآمد یكی پهلوان و محمد آزاد و علی شاه برادر او و توكل باورچی هریك ارابهای «2» از ارابههای مخالفان گرفته، بیاوردند و هرسه را در پیش حضرت صاحبقران كامگار بهجای چپر برهم بستند و اللّه داد با قوشون وفادار به مدد رسیده، او نیز پهلوی شیخ نور الدین پیاده شد، و حسین ملك قوچین نیز با تغمكان برسید و فرود آمد، و امیر زیرك جاكو نیز با قوشون خود بیامد و با ایشان موافقت كرد و قوشون قول با توق و علم رسیده گورگه زدند و برغو كشیده سورن انداختند و استوی نیز با قوشون خود رسیده در عقب قوشون قول فرود آمدند.
[نظم]
نهیب خروشیدن كوس جنگز سر مغز میبرد و از روی رنگ
نفیر دلیران برآمد به اوجبه هر گوشه میرفت خون موج موج هرچند لشكر دشمن «3» فوجفوج آمدند و حملههای پیاپی كرده كوششها نمودند، بهادران ظفرپناه را كه فرود آمده و سوكدامشی كرده تیر میانداختند، از جای نتوانستند جنبانید.
[نظم]
ز بس قتل و زخم اندر آن دشت كینتو گفتی كه دریای خون شد زمین
ز بس كشتگان گرد بر گرد راهچو بازار محشر شده حربگاه
______________________________
(1). ع:+ عزّ اسمه.
(2). الف: همهجا عرابه.
(3). م:- دشمن.
ص: 810
و خداداد حسینی- كه قنبل دست چپ بود- از كونچهاغلان- كه قنبل دست راست مخالف بود- گذشته، از پس پشت افتاد كه در مقابل حضرت صاحبقران ایستاده جنگ میكرد درآمد و بر ایشان تیرباران كردن گرفت، و در آنحال امیرزاده محمد سلطان با قوشونهای خاصه آراسته و مكمل به مدد رسید و از دست چپ حضرت صاحبقران درآمده به جنگ مشغول شدند، و مجموع بهادران به اتفاق حمله آوردند و به یكبار بر لشكر مخالف زدند و به زخم شمشیر آبدار و ضرب سنان آتشبار دست راست دشمن را منهزم گردانیدند. و امیر حاجی سیف الدین را كه قنبل دست راست بود، از آن صعبتر حالتی افتاد، چه دست چپ مخالف كه قنبل ایشان امیر عیسی بی و یخشی خواجه بود غلبه كردند و از وی گذشته او را در میان گرفتند، و او نیز دل از جان برداشته با تومان خود فرود «1» آمد، و چپرها پیش گرفته و سوكدامشی كرده، به مدافعه و مقاتله دشمنان دست جلادت برگشادند و چون كوه، پای ثبات فشرده و كوششهای مردانه نمودند، و هرچند سپاه مخالف به مدد یكدیگر میرسیدند و به نیزه و شمشیر و سالیق حمله میآوردند، ایشان به زخم تیر همه را بازمیگردانید.
[بیت]
ترنگ كمان كرده جانها ستوهفشافشكنان تیر بر هر گروه تا جهانشاه بهادر از طرفی دیگر با تومان خود درآمد، و بر دشمنان حمله آورده، جنگی عظیم درپیوست.
[نظم]
برآشفته شیران كوپالگیرفروریختند از دو سو تیغ و تیر
سنان چشمه خون گشاده ز سنگبر او رسته صد بیشه تیر خدنگ
خدنگی همه سرخ گل بار اوگل خون برآورده از خار او
سم بادپایان ز خون چون عقیقشده تا نمد زین به خون در غریق
______________________________
(1). ع: بیرون.
ص: 811
و چون آن دو امیر صاحبتدبیر، بل دو شیر دشمن شكار كشورگیر، پشت اتفاق به تقویت یكدیگر بازدادند، قنبل دست چپ مخالف را- كه در مقابل بود- منهزم گردانیدند و تمور خواجه آقبوغا نیز دستبردهای دلاورانه نموده، از میسره مخالف آنچه در برابر او بود براند. و امیرزاده رستم عمر شیخ با تومان خود برقوار و صاعقه كردار بر اعدا زد و خرمن ثبات ایشان را سوزانیده، بگریزانید و در آن خردسالی نام پدر نامدار زنده گردانید.
[شعر]
إنّ السّری إذا سری فبنفسهو ابن السّریّ [إذا سری] أسراهما «1» 231 و یغلیبی بهرین كه از مقربان و ایچكیان توقتمش خان بود با بهادران لشكر خویش «2» پیش رانده
[نظم]
ستایید خود را و گفتا منمهژبری كه در جنگ پیلافكنم
پلنگان درم بر سر كوهسارنهنگان خورم بر لب جویبار
سنانم ز پهلو درآید به نافگزافی نمیگویم اینك مصاف و آواز برآورده عثمان بهادر را به مبارزت طلبید، امیر عثمان را از آن لاف بادانگیز او، آتش حمیت زبانه زد و بیتوقف
[نظم]
چو كوهی روان گشت بر پشت بادعجب بین كه بر باد كوه ایستاد
درآمد به میدان چو سیلی به جوشكه از كوه در پستی آرد خروش
درآمد به ناورد چالشكنانبه خون مخالف سگالشكنان و چون عثمان بهادر با قوشون خود به ایشان رسید، از طرفین درهم آویختند و بیدریغ، شمشیر و گرز و سالیق بر یكدیگر ریختند.
[نظم]
چنان درهم آویختند آن سپاهكه از گرد شد روی گیتی سیاه
ز بس قتل روی زمین خون گرفتفلك مانده زان چیرهدستی شگفت
______________________________
(1). الف: بیت عربی را ندارد.
(2). ع: خود.
ص: 812
عاقبة الامر از نیروی دولت قاهره، عثمان بهادر غالب آمد، و مخالفان را مقهور گردانیده، براند. و دیگر امرا و بهادران عساكر گردون مآثر هركس در محل خود، داد مردی و مردانگی دادند و از میامن اقبال «1» صاحبقران بیهمال سپاه مخالف را به یكبارگی برهم شكسته همه را متفرق و پریشان ساختند، و توقتمش خان با شاهزادگان جوجینژاد و امرا و نویینان پشت به هزیمت داده، رو به گریز نهادند، و بسیاری از لشكریان ایشان كشته شد.
[نظم]
خدا داد فرصت شهنشاه راهزیمت درافتاد بدخواه را
ز دشتی بسی خون و خوی ریختندگرفتند و كشتند و آویختند
پر از جوی خون گشت صحرا و دشتسراسر زمین سونش لعل گشت
به خون غرقه شد مركبان را نعالتو گفتی مگر در شفق شد هلال
چو بر دشمنان، شاه شد كامگارشد از خرّمی كار او چون نگار
فرود آمد از باره خوشخرامكه دید آنچه مقصود بودش به كام
به شكر خدا روی بر خاك سودكه پیروزی از داور پاك بود
چو كرد آفرین داور خویش رابسی سیم و زر داد درویش را «2» شاهزادگان و امرا و نویینان زانو زده، مراسم تهنیت بجای آورده، نثارها كردند و حضرت صاحبقران ایشان را كنار گرفته، ستایش فرمود و رایت نصرتشعار از آنجا نهضت نموده، به فتح و فیروزی روان شد. و چون كنار آب قورای «3» مخیّم نزول همایون گشت، عاطفت پادشاهانه تفقد احوال اعوان دولت نموده، امیر شیخ نور الدین را كه در جنگ سپاری كرده بود، به مزید عنایت و تربیت اختصاص بخشید و پایه قدر او را بلند گردانیده، اسب و جامه زردوز و كمر مرصع ارزانی داشت و صد هزار دینار كپكی اوكلكا فرمود، و دیگر امرا و بهادران كه آثار شجاعت و جلادت به ظهور رسانیده بودند همه را اوكلكا داده، به انواع نوازش خسروانه سرافراز گردانید.
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). م: این بیت را ندارد.
(3). م: قورای؛ الف: كلمه سیاه شده است.
ص: 813
گفتار در ایلغار فرمودن حضرت صاحبقران از عقب توقتمش خان
صاحبقران «1» گیتیستان، اموال و غنایم كه از اندازه بیرون در این فتح همایون حاصل آمده بود، با آغرق بگذاشت و امیرزاده میرانشاه را- كه پیشتر از مصاف از اسب خطا كرده بود و دست مباركش آسیب كسری یافته- در آغرق بگذاشت و امیر یادگار برلاس و امیر حاجی سیف الدین را پیش او بازداشت و لشكر اختیار كرده، ایلغار فرمود و به تكامشی توقتمش خان روان گشت و به تعجیل تمام شب و روز در عقب او میراند، و چون به معبر آتل رسید- كه آن را گذار توراتور «2» گویند- پسر اروس خان، قویری چاق اغلان را كه ملازم حضرت صاحبقرانی بود، جمعی بهادران اوزبك كه در سلك ملازمان موكب همایون منخرط بودند، همراه كرد و اسباب پادشاهی آماده داشته، به خلعت طلادوز و كمر زرین مشرّف گردانید و از آب آتل بگذرانید و خانی الوس جوجی را به او تفویض فرمود.
[نظم]
آوریدی جهان به تیغ فرازبه سر تازیانه دادی باز
گنج در حضرتش روانه شدهغارت تیغ و تازیانه شده شاهزاده جوجینژاد برحسب فرموده، بدانجانب رفت و به جمع آوردن سپاه پراكنده و ضبط الوس مشغول شد و عساكر گردون مآثر در پی دشمنان شتافته، تا اوكك برفتند و بسیاری از ایشان را به قتل آوردند، و آن روز برگشتگان را از این طرف ضرب شمشیر قاتل بود و از آن طرف آب خونخوار آتل؛ بیشتر ایشان را گرفته اسیر كردند و اندكی از ایشان به عمدها خود را در آب انداختند و به آن طرف آتل گذشتند و توقتمش خان، خانی را با خانومان و هرچه داشت از پیدا و پنهان بگذاشت و از بیم جان با معدودی چند بهطرف بولر به جنگلستان درآمد و از چنگال شیران دشمنشكن امان یافت، و لشكر منصور از این سوی آب تا به آن
______________________________
(1). ع: حضرت صاحبقران.
(2). الف: توراتو.
ص: 814
موضع رفتند كه در یورش اول دشت، از آن طرف آب به آنجا رسیده بودند و غارت كرده، و آن موضع نزدیك است به ظلمات «1»، و سپاه ظفرپناه، این نوبت نیز بیشتر دشت قبچاق را غارت كردند.
[نظم]
نه چندان غنیمت به خسرو رسیدكه اندازهای آید آن را پدید
ز سیم و زر و قندز و لعل و درمنازل كران تا كران گشته پر
غلامان تغماقی خوبرویكنیزان حوراوش مشكبوی «2»
وشاقان موكبرو زودخیزبه دیدار تازه به رفتار تیز
مواشی و انواع حیوان بسیشمار جهانی «3» چه داند كسی و امیرزاده میرانشاه با امرا- كه به كنار آب قورای آغرق مانده بودند، تا آغرق را سركرده در عقب بیاوردند- در موضع یولو «4» قلوق ازوقلوق به موكب همایون ملحق شدند، و چون در آن سفر خجسته اثر اكثر شاهزادگان كرام و امرای عظام، ظفرآسا ملازم ركاب معلّی بودند، ملهم دولت ملاحظه رعایت جانب حزم در خاطر همایون انداخت و فرمان واجب الاذعان به صدور پیوست «5» كه امیرزاده پیر محمد عمر شیخ با شش هزار سوار به دار الملك شیراز معاودت نماید، و امیر شمس الدین عباس با سههزار مرد، و غیاث الدین ترخان- كه داخل تومان او بود- به دار السلطنه سمرقند شتابند.
ایشان برحسب فرموده روی توجه به راه آوردند، و چون از دربند گذشته، به اردبیل رسیدند، از تبریز خبر آمد كه قرا یوسف تركمان با غلبه تركمانان- كه باز جمع شدهاند- در حوالی آلهطاق است و عزیمت خوی دارد، و امیر شمس الدین عباس و غیاث الدین ترخان برقرار عازم سمرقند شدند، و امیرزاده پیر محمد با امرای خود مثل امیر ابو سعید برلاس و بكش و دولت خواجه و توكل بهادر به تبریز آمدند، و سپاهی كه در آن حوالی بودند تمام جمع گشتند، و امرای شاهزاده میرانشاه كه در
______________________________
(1). منظور از مناطق شمالی استپهای روسیه است.
(2). م: موی.
(3). ع: جهان را.
(4). ع: یولز؛ الف: یول.
(5). م: پذیرفت.
ص: 815
تبریز مانده بودند «1» به ایشان پیوستند و عرض سپاه دیده، روی جلادت به قلعوقمع مخالفان نهادند. و چون به خوی رسیدند، تیزك و چالیق با لشكر ملحق شدند، و در آنجا خبر آمد كه قراول قرا یوسف در قرادره است. امیرزاده جوانبخت ایلغار فرمود و چون سایه وصول موكب كشورگشایش بر قرادره افتاد، قراول قرا یوسف بگریخت و پیش او رفت كه در بندماهی بود، و قرا یوسف را از استماع توجه عساكر گردون مآثر اركان ثبات و قرار متزلزل شد و روی عجز و اضطرار به صوب هزیمت و فرار آورد، و امیرزاده پیر محمد از عقب او ایلغار فرمود و به بندماهی راند، و ملك عز الدین كرد با لشكر خود در آن محل به موكب امیرزاده جوانبخت ملحق شد. و شاهزاده مشارالیه امرا و لشكریان را از عقب قرا یوسف بفرستاد و دو سه منزل از پی ایشان رفته فرود آمد و امرا تا آونیك برفتند و چون قرا یوسف را نیافتند بازگشتند، و امیرزاده پیرمحمد از آنجا مراجعت نمود، از تبریز گذشته به سلطانیه آمد و خانزاده او را طوی داده خلعت پوشانید و به جانب شیراز روان شد.
گفتار در تاخت فرمودن حضرت صاحبقران مظفرلوا دست راست الوس جوجی و ولایت روس را
همت عالی نهمت حضرت صاحبقران گیتیستان- كه در هر امری جز به غایت قصوای آن رضا ندادی- بعد از شكستن و راندن توقتمش خان و قتل و قهر سپاه و لشكریان او، خواست كه مجموع آن ممالك و ولایات را در حوزه تسخیر و تصرف آورد و تمام اقوام و احشام آن حدود و نواحی مقهور و مستأصل سازد و به قصد الوس دست راست جوجی خان به جانب آب اوزی در آن دشت بیپایان روان شد، و امیر عثمان را به قراولی تعیین فرمود، و او قلاووز گرفته روی جلادت به راه نهاد. و چون به آب اوزی رسید در موضع منگرمن، بیگ یارق اغلان را و بعضی الوس اوزبك كه در آنجا بودند تالان كرد و اكثر ایشان را در تحت ضبط آورد، چنانكه اندكی یكسواره جان بیرون توانستند برد، و باش تمور اغلان و اقتاد گریخته و از آب
______________________________
(1). الف:+ و سید احمد تیزك و چالق هم در تبریز.
ص: 816
اوزی گذشته به الوس هرمدای كه دشمن ایشان بودند درآمدند و حال ایشان آنجا از غارت و اسر بدتر شد و از آنجا تومان اقتاد فرار جسته به روم رفتند و در صحاری اسره «1» یقه ساكن شدند، و الحالة هذه، هنوز آنجایند.
و چون حضرت صاحبقران از آب اوزی بازگشته به سعادت و اقبال آهنگ روس فرمود، عساكر گردون مآثر، بیگ یارق را دگرباره به كنار آب تن «2» درپیچیدند. از پیش، آب خونخوار داشتند و از عقب لشكر جرّار، به قراسو- كه از شهرهای روس است- رسیده، تمام آنرا از اندرون شهر و بیرون غارت كردند. بیگ یارق اغلان بغایت عاجز و بیچاره گشت و از سر ضرورت و اضطرار، اهل و اولاد خود را در چنگال بلا رها كرده، با یك پسر بگریخت و از میان ایشان بیرون رفت، و سپاه ظفرپناه زن و فرزند و متعلقان او را مجموع پیش حضرت صاحبقران آوردند و آن حضرت جهت ایشان خرگاه و خیام تعیین نموده به انواع رعایت فرمود، و از چهارپایان و اقمشه و اجناس و هرگونه تجمّلات بسی اسباب ارزانی داشته، خوشدل و آسودهخاطر از عقب بیگ یارق اغلان بفرستاد، و امیرزاده میرانشاه و جهانشاه بهادر و دیگر امرای تومان و هزاره، با لشكریان بازگشته بهطرف برانغار الوس جوجی دیگرباره تاخت كردند، و به ایشان رسیده، بیگ خواجه و دیگر امرا را با تمام الوس اونقول، به قتل و اسر و غارت دمار از روزگار ایشان برآوردند و شهر سرای «3» و اوروس «4» و اوروس جوق را نیز غارت كردند و تمامی الوس و ولایات را در تحت تصرف آوردند و مال و منال فزون از حد تخمین وهم و خیال ضمیمه دیگر غنیمتها گشت و گله و رمه بیحساب گرفتند و زنان و دختران صاحبجمال اسیر كردند.
[نظم]
گرفته لشكر سلطان آفاقبسی مه پیكران از دشت قبچاق
پریوش دختران سروبالاظریف و چابك و دلبند و رعنا
______________________________
(1). ع: اسر.
(2). آب تن یعنی رود دنDon .
(3). ع، م:- شهرسرای.
(4). ع:- اوروس.
ص: 817
حضرت صاحبقران به جانب مسكو- كه هم «1» از شهرهای روس است- نهضت فرمود و آنجا رسیده، سپاه ظفرپناه تمام آن ولایت را از شهر و بیرون بتاختند و مجموع امرای آنجا را منكوب و مخذول ساختند،
[نظم]
به نیروی بازوی شمشیر تیزبرآورده از روسیان رستخیز
ز بس روسیء برهم انداختهشده دشت، كوهی برافراخته و غنیمت بسیار به دست لشكریان افتاد.
[نظم]
نه چندان گرانمایه در كار بودكه آن را شماری پدیدار بود
زر كانی و نقره زیبقیكه مهتاب را داد بیرونقی
ز كتان و انطاكی خانهبافزده كوهه بر كوهه چون كوه قاف
به خروارها قندز تیغدارسمور سیه نیز بیش از شمار
ز قاقم نه چندان فروبسته بندكه تقریر آن كرد شاید كه چند
وشق تیغهای شبستان فروزچو خال شب افتاده بر روی روز
فروزنده سنجاب و روباه لعلهمان كره اسبان نادیده نعل
جز این مایهها نیز بسیار گنجكه آید ضمیر از شمارش به رنج و ورای این نفایس و اجناس، امیرزاده محمد سلطان نیز جمیع اقوام قبونچی قراول را غارت كرد و دیگر اقوام و طوایف مخالف «2» نیز مثل قوم كوربوقا و پرلان و یوركون و كلچی كه از بیم لشكر منصور در بیابان متحیر و سرگردان میگشتند، همه را دریافته، غارت كردند، و اموال و اسباب فراوان غنیمت گرفتند و زنان و فرزندان ایشان را اسیر كرده بیاوردند.
[بیت]
چه گویم زان پریرویان روسیچو گل آگنده در كتّان روسی حضرت صاحبقران سپهر اقتدار غجرچی گرفته، از آنجا متوجه طرف
______________________________
(1). م:- هم.
(2). ع: مختلف.
ص: 818
بالچمكن «1» شد و چون به حصار آزاق رسید. امیرزاده میرانشاه و لشكری كه با او بود كنار آب تن گرفته و دشمنان را تاراج كرده و در آنجا به موكب همایون پیوست و یرلیغ لازم الاتّباع نفاذ یافت و در آزاق «2»، مسلمانان را از میان غیر ملت جدا ساخته رها كردند و تمام بیدینان را به تیغ جهاد بگذرانیدند و خانههای ایشان را غارت كرده آتش زدند و مصدوقه كَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَكْناها «3» به ظهور آمد «4».
گفتار در ایلغار فرمودن حضرت صاحبقران به جانب چركس
رایت نصرتشعار از آنجا نهضت نموده، به صوب قوبان روان شد. چركسان، علفزارها كه میان آزاق و قوبان است، سوخته بودند و بدان سبب بسیاری از چهارپایان عساكر منصور در آن راه تلف شد و قریب هفت هشت روز از بیعلفی تشویش كشیدند و از آب و گل بسیار گذشته، به قوبان رسیدند و چند روزی در آن مرحله توقف افتاد. صاحبقران «5» گیتیستان، امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده میرانشاه و امیر جهانشاه و دیگر امرا را به جانب چركس فرستاد و مبالغه فرمود كه هرچند زودتر آن ولایت را تسخیر كرده، مراجعت نمایند. شاهزادگان و امرا برحسب فرموده ایلغار كردند و به تعجیل تمام به آن ولایت شتافته، از میامن تأیید آسمانی و فرّ دولت حضرت صاحبقرانی مجموع الوس چركس را به دست تسلط و استیلا تاراج كرده، غنایم بسیار گرفتند و به سعادت «6» و به سلامت از آنجا معاودت نموده، به شرف بساطبوس استسعاد یافتند.
گفتار در توجه موكب گردون شكوه به جانب البرز كوه
چون خاطر خطیر حضرت صاحبقران جهانگیر از مهمات ولایت روس و چركس بپرداخت، با تمامی عساكر گردون مآثر به صوب البرزكوه بازگشت. و در این
______________________________
(1). ع: یالجمكین.
(2). آزاق یعنی شهر ازوفAzov .
(3). اعراف/ 4.
(4). ع: رسانیدند.
(5). ع: حضرت صاحبقران.
(6). ع:+ اقبال.
ص: 819
اثنا شحنه غیرت و حمیّت پادشاهانه به واسطه تهمتی كه در واقع حقیقتی نداشت، به قتل امیر عثمان عباس فرمان داد و چنان سروری بهسبب افساد جمعی مفسد «1» فتّان از پای درآمد، «و لا مرد لقضاء اللّه».
و رایت كشورگشای به نیّت غزا متوجه بوریبوردی و براقن شد كه حاكم قوم آس بود و در آن طریق جنگلها بود. درختان را انداخته و راه ساخته امیر حاجی سیف الدین را با آغرق بگذاشت و به قصد جهاد به البرز كوه برآمد و در قلعههای كوه و درههای محكم با مخالفان دین محاربه بسیار كرد، و در جمیع مواقف سپاه ظفرقرین بر وفق میعاد وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ «2» مظفر آمدند و بسیاری از آن بیدینان را به تیغ جهاد گذرانیده، به آتش جهنم وَ بِئْسَ الْمِهادُ «3» فرستادند و قلعههای ایشان را خراب ساختند و غنیمت بیشمار از اموال كفّار فتوح روزگار لشكر نصرت شعار گشت. و از آنجا مظفر و منصور با مساعی مشكور و غنایم نامحصور بازگشته، به اردوی همایون نزول فرمود، و امیر حاجی سیف الدین كه در آغرق مانده بود، ترتیب طوی كرده، جشنی خسروانه برآراست.
[نظم]
زده بارگاهی بریشم طنابستونش زر و میخش از سیم ناب
به گوهر بیاراسته تخت زرنشسته بر او خسرو تاجور
سران جهان جمله در پیشگاهسرافگنده در سایه یك كلاه
كمر در كمر تاجداران دهربه پیش جهانجوی پیروز بهر
نخستین ز جلّاب نوشین سرشتزمین گشت چون حوضهای بهشت
نهادند خوان آنگهی بیدریغگراینده شد گرد عنبر به میغ
ز هر نعمتی كآید اندر شمارفروریخته كوهی از هر كنار
خورشهای الوان ز هرگونه بیشبه خوانهای زرّین نهادند پیش
چو خوردند چندانكه آمد پسندز جام و صراحی گشادند بند
می ناب خوردند با بانگ رودز گردون گذشته صدای سرود
______________________________
(1). الف، ع: مفسدان.
(2). صافات/ 173.
(3). آل عمران/ 12.
ص: 820 یكی هفته از خرّمی یافت بهربرآسود با پهلوانان دهر
دگر هفته روزی پسندیده جستكزو فال فیروزی آید درست
بفرمود تا كوس بنواختندبه رفتن علمها برافراختند
گفتار در توجه حضرت صاحبقران به قلعه كولا و طاوس و غیر آن «1»
حضرت صاحبقران باز آغرق گذاشته، از آنجا متوجه قلعه كولا و طاوس شد، و ایشان نیز از طوایف ساكنان البرز كوه بودند و سكان آنجا را قلعههای و حصارهای محكم بر بالای كوه بود، و راههای بغایت دشوار داشت، از بس بلندی به مرتبهای كه نگرنده را چشم، خیره ماندی و كلاه از سر افتادی، به تخصیص قلعه طاوس كه در سومین كمر كوهی رفیع واقع بود، چون آشیانه جانوری، و ارتفاعش به حدی كه تیر پرتاب به آن نمیرسید. عقل، تسخیر آن از قبیل محالات میدانست و وهم، گشودن آن به هیچوجه تصور نمیتوانست.
حضرت صاحبقران كامگار، جماعتی را از قبیله مركیت «2» كه در عساكر منصور بودند و ایشان در كوه روی به حیثیتی چست و چالاك میباشند- كه هر جا كه نخجیر تواند رفت بروند- طلب فرمود، و به تفتیش و تفحص راههای آن قلعه فرمان داد. ایشان برحسب فرموده، به جستوجوی محل برآمدن و فرود آمدن آن كوه مشغول شدند، و هرچند بگشتند و احتیاط نمودند اصلا طریقی كه به آن قلعه تواند رسید نیافتند. رای مشكلگشای آن حضرت پرتواندیشه بر آن كار فروبسته انداخت و بعد از امعان نظر، بفرمود تا چند نردبان بلند بساختند و بر یكدیگر پیوند كردند و بر كمر اولین نهاده جمعی بهادران به بالا برآمدند و نردبانها بركشیده بر كمر دومین نهادند و به بالا برآمدند و باز بركشیده بر كمر سومین نهادند، كه قلعه در آنجا بود و آن شیرمردان «3» دل از جان بریده با شمشیر كشیده از پی یكدیگر به نردبان
______________________________
(1). الف: غزان.
(2). ع: نكریت.
(3). ع:+ دلاور.
ص: 821
برآمدند و گروه دیگر از دلاوران جانباز، دست از سر شسته و دل از جان برداشته در بالای كوه طنابها بر میان بستند و سرهای طناب بر قله كوه مستحكم گردانیده، با تیغهای آبدار آتشبار تا برابر قلعه فرود آمدند، و هردو گروه به اتفاق از زیر و بالا حمله میآوردند، و هرچند كه از قلعه، تیر و سنگ میانداختند، و بهادران به درجه شهادت فایز میشدند، دیگر دلاوران دیندار از فرّ دولت صاحبقران كامگار روی جلادت به آن كار مینهادند.
[بیت]
حسن عالمسوز او چندانكه عاشق میكشدزمره دیگر به عشق از غیب سر بر میكنند 232 اهل قلعه چون آفت سماوی و ارضی از فرازونشیب، هابط و صاعد یافتند، مضطر و سراسیمه گشتند، و بهادران سپاه ظفرپناه آن قلعه را به این نوع مسخر گردانیدند و بسیاری از قوم اركوون- كه در آنجا بودند- به قتل آوردند.
[نظم]
روان شد یكی چشمه خون ز كوهبه فرمان سلطان توران گروه
غلط شاه توران و ایران همهكه عدلش شبان بود و عالم رمه و كولا و طاوس را كه سرداران قلعه بودند دستگیر كرده از پای درآوردند، و رایت نصرت شعار از آنجا نهضت نموده متوجه قلعه پولاد شد، كه اوتركو- كه از عظمای امرای الوس جوجی بود- پناه به آنجا برده بود. و در اثنای راه در موضع بلقان یك روز توقف نموده و در آنجا چندان عسل بود كه لشكریان هرچند خواستند برداشتند. و از آنجا كوچ كرده به سعادت و اقبال روان شد و از برای الزام حجت، مكتوبی به پولاد نوشت و مصحوب برادر اوتركو پیش او فرستاد. محصّل كتابت و رسالت آنكه: «اوتركو را كه التجا به تو آورده است، بفرست و اگرنه با لشكر بیشمار همه شیران دشمن شكار میآیم». و چون مكتوب به پولاد رسید از سر استظهاری كه به حصانت حصار خویش داشت، در جواب گفت كه: «قلعه محكم دارم و اسباب
ص: 822
جنگ آماده است، و اوتركو پناه به من آورده تا جان در تن باشد او را نسپارم و تا توانم او را محافظت نموده نگاه دارم».
و چون آن جواب به حضرت صاحبقران رسید، شعله حمیّت پادشاهانه برافروخت؛ و در راه آن جنگلی سخت بود، چنانچه از كثرت اشجار و تشابك اغصان باد چابك نهاد، از آنجا افتان و خیزان گذار كردی. امر عالی صدور یافت و عساكر گردون مآثر سه فرسنگ جنگل بریده، راه ساختند و رایت عزم «1» برافراختند و چون بدانجا رسیدند، قلعه او در درهای بود بغایت سخت «2» و مردم آنجا راه دره را گرفته بودند و دل از جان برداشته، فداییوار به جنگ مشغول شدند. سپاه نصرتپناه بعد از كوشش بسیار بر ایشان ظفر یافتند و قلعه را گشوده، بسیاری از آن گمراهان را به تیغ جهاد بگذرانیدند و اوتركو گریخته به درههای كوه البرز بدر رفت و لشكر منصور، خانومان ایشان را غارت كرده، آتش زدند و اولجه بسیار و غنیمت بیشمار گرفتند. در این اثنا شخصی خبر آورد كه: «سه فوج از مردم بیدین گریخته به كمر كوه برآمدهاند و ایستاده». حضرت صاحبقران متوجه ایشان گشت و عساكر گردون مآثر جنگ كرده، ایشان را بگرفتند و تمام آن دوزخیان را به آتش بسوختند. و از برانغار، امیرزاده میرانشاه خبر فرستاد كه: «اوتركو را در پی كردهایم و در میان كوهستان البرز به موضع اباسه درآمده». حضرت صاحبقران سپهر اقتدار به سعادت و اقبال سوار شد و از عقبهها و درههای كوه البرز گذشته، در اباسه نزول فرمود، و در آن محل اوتركو را گرفته و بسته به درگاه عالمپناه آوردند. فرمان جهان مطاع صدور یافت كه او را بند نهاده، محبوس گردانند و لشكر منصور، بسیاری از مردم آن نواحی را غارت كرده، در ظلّ رایت نصرت شعار بازگشتند و به اردوی همایون پیوستند.
[بیت]
شكوه سپاهش به تیغ نبردبرآورده از كوه البرز گرد و «3» صاحبقران كامگار با تمامی عساكر نصرت شعار چند روز در باشطاق و حوالی آن توقف فرمود.
______________________________
(1). م: جزم.
(2). ع: محكم.
(3). ع:+ حضرت.
ص: 823