گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
گفتار در توجه حضرت صاحب‌قران با جود به سمسم «1» و قلاع كفار كه در آن‌جانب بود




صاحب‌قران «2» ممالك‌ستان با عساكر فیروزی‌نشان ایلغار كرده، متوجه سمسم «3» شد و چون با سعادت و اقبال آنجا رسید، تمامی آن الوس را به فرّ دولت روزافزون مسخر گردانید، و محمد پسر «4» غیور خان كمر مطاوعت و انقیاد بر میان جان بسته با ایل خود در پایه سریر اعلی حاضر آمد، و به شرف بساطبوس سرافراز گشته در سلك بندگان درگاه انخراط یافت و جمعی دیگر از اهل «5» آن ولایت گریخته بودند و پناه به كوه برده و به جای‌های سخت درآمده، كه پیاده به دشواری آنجا توانستی رفت. حضرت صاحب‌قران به نفس مبارك متوجه ایشان شد و به آن كوهها برآمده، سپاه ظفرپناه دست جلادت به جنگ برگشادند و مجموع آن قلاع را مسخر گردانیدند و به اشارت قهرمان قهر، مردمان آنجا را بسته از كوه بینداختند و در آن كوهستان، بسی ولایات را بگرفتند. و در تضاعیف آن مواقف، بسی محل بود كه فرود آمدن از آن نه سواره متمشّی می‌شد و نه پیاده، بلكه خود را رها می‌بایست كرد كه لغزیده به شیب آیند، و آن خدیو مؤیّد دیندار از غایت شعف احراز فضیلت جهاد، به نفس مبارك، مرتكب آن اهوال و اخطار می‌شد.
[نظم]
هزار آفرین از جهان‌آفرین‌بر آن شاه بادانش و داد و دین
كه قصدی نبودش ز تیغ آختن‌بجز رایت ملّت افراختن و در مواضعی كه از غایت ارتفاع، وهم از عروج بر آن قاصر آمدی، به قوت دولت جهانگیر و حسن رأی و تدبیر، مخالفان را مقهور و اسیر كرد و قلعه‌ها را به حیّز تسخیر درآورد، و یك دو روز آتش قهر چنان برافروخت كه تر و خشك آن درهم سوخت و مجموع كلیساها و بتخانه‌های ایشان را خراب و ویران گردانیده، و از آنجا بازگشته و «6» فرود آمده، دامن كوه اوقر «7» را تاخت فرمود و لشكریان را غنیمت
______________________________
(1). الف: سمیم.
(2). ع: حضرت صاحب‌قران.
(3). الف: سمیم.
(4). ع:- پسر.
(5). ع: ایل.
(6). ع:- بازگشته و.
(7). ع: اوهر.
ص: 824
بسیار به دست افتاد «1». و از آنجا بازگشته به جانب بیش‌كنت «2» روان شد و آن ولایت را به انوار عدل و احسان و آثار مكرمت و امتنان آذین بست و اهالی آن مواضع «3»- كه پیشتر از این آمده بودند و انقیاد نموده- سیورغال یافتند و ملحوظ نظر عنایت گشته، از خوف و هراس ایمن شدند. و فرمان قضا جریان به نفاذ پیوست كه لشكریان اصلا متعرض ایشان نشوند و به كم‌وبیش زیان نرسانند، تا عالمیان را معلوم گردد كه هرچه از نیك و بد به مردم می‌رسد جزا و سزای اعمال و افعال ایشان است، چنانچه از فحوای نص مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها «4» مستفاد می‌شود. و حضرت صاحب‌قران از آنجا گذشته بر ولایت جوتورقزاق «5» تاخت آورد و مجاهدان سپاه ظفرپناه تمام گمراهان كه در آن كوههای بزرگ نشست داشتند، طعمه تیغ فسادسوز گردانیده، ایل جوتورقزاق «6» را تاراج كردند و اموال و غنایم بسیار در حیّز حصول آمد و عسل فراوان نیز برداشتند و از آنجا به موضع بوغازقم رسیده، در آن محل قشلاق فرمود و تمامی اهالی ولایت ممقتو و قازی‌قوموق از سر اذعان و مطاوعت به پای انقیاد و متابعت به درگاه عالم‌پناه آمدند و مراسم بندگی و طاعت‌گزاری بجای آورده، به عنایت و عاطفت پادشاهانه سرافراز گشتند، و در میان جزایر بسی مواضع بود كه مردم آنجا بر آب اعتماد كرده، آن را حصار خود ساخته بودند و در اظهار شعار خدمتكاری و فرمانبرداری تهاون و تقصیر نمودند، و ایشان را بالیق‌چیان می‌گفتند، یعنی ماهی‌گیران، حضرت صاحب‌قران جهت استیصال ایشان جمعی را به ایلغار فرستاد و چون زمستان بود و آبها مقدار دو گز و زیادت یخ بسته،
[نظم]
به فرمان شه بر سر آبگیرز پشت كمان‌ها روان گشت تیر
ز پرّنده پیكان بر آن روی یخ‌تبه شد سپاهی چو مور و ملخ
______________________________
(1). الف:- «و از آنجا بازگشته و ... به دست افتاد».
(2). الف: تاشكنت؛ بیش‌كنت به معنای پنج ده است.
(3). م: موضع.
(4). جاثیه/ 15.
(5). ع: و قزاق.
(6). ع: و قزاق.
ص: 825
دلاوران بر روی یخ گذشته، تمامی آن جزایر را بتاختند و در حوزه تسخیر و تصرف آورده، ایشان را بغارتیدند و اسیر گرفتند و مظفر و منصور مراجعت نموده، به معسكر همایون پیوستند.

گفتار در تاخت فرمودن حضرت صاحب‌قران مظفرلوا حاجی ترخان و سرای را

چون عمر تابان از بندگان حضرت صاحب‌قران كه برحسب فرمان به ضبط حاجی ترخان مشغول بود، از محمدی كلانتر آنجا آثار مخالفت تفرّس نمود و صورت حال عرضه داشت پایه سریر اعلی گردانید. رأی عالی، تخریب و استیصال حاجی ترخان و سرای را وجهه همت بلند جناب ساخته، در آغرق، امیرزاده محمد سلطان و امیرزاده میرانشاه و امیر حاجی سیف الدین و دیگر امرا را بگذاشت و به نفس مبارك ایلغار فرمود، و آن زمستان بغایت سرد بود و برف بسیار.
نظم
تاب سرما كه برد ز آتش تاب‌آب را تیغ و تیغ را كرد آب
كوه قاقم زمین حواصل‌پوش‌چرخ سنجاب دركشیده به دوش عساكر گردون مآثر برف كوفته روان شدند. و حاجی ترخان بر كنار آب آتل واقع است، حصار او را متصل به آب از كنار آن نهر كشیده‌اند، تا باز به آب رسیده، چنانچه از یك‌جانب شهر آب به‌جای حصار است. و چون زمستان در آنجا یخ به نوعی می‌بندد كه سطح آب، حكم بسیط خاك می‌گیرد بر لب آب از پاره‌های یخ، به‌جای خشت و گل دیواری بنیاد می‌نهند و شب هنگام آب بر آن می‌پاشند تا مجموع برهم بسته یك لخت می‌شود و به این طریقه «1» بلند ساخته حصار شهر را به آن دیوار یكپاره از یخ مكمل می‌گردانند و دروازه می‌نشانند، و الحق این وضعی غریب است، از این‌جهت ثبت افتاد.
______________________________
(1). ع: طریق.
ص: 826
القصه حضرت صاحب‌قران چون به نزدیك «1» حاجی ترخان رسید، صبحگاهی با اندك نفری از خواص پیش از سپاه به حاجی ترخان راند، و محمدی حاكم آنجا به حكم «2» ضرورت به استقبال بیرون آمد و آن حضرت او را «3» با امیرزاده پیر محمد و امیر جهانشاه و امیر شیخ نور الدین و تمور خواجه آق‌بوغا با لشكر به‌طرف سرای فرستاد. و حضرت صاحب‌قران «4» به حاجی ترخان درآمد و بعد از حواله مال امان و تحصیل آن «5»، هرچه در آنجا بود از صامت و ناطق عرضه تاراج گشت، و شاهزاده مشار الیه با امرا از آب آتل بر روی یخ بگذشتند و برحسب فرمان، محمدی را به زیر یخ فرستادند، و طعمه ماهیان شد. و سپاه ظفرپناه سرای را بگرفتند و آتش زده بسوختند و احشام و صحرانشیان آن نواحی را مجموع غارت كرده براندند و بیاوردند.
و خراب كردن سرای، انتقام جسارتی بود كه لشكر دشت در تخریب زنجیرسرای نموده بودند، چه در زمانی كه حضرت صاحب‌قرانی به تسخیر فارس و عراق مشغول بود، ایشان ماوراء النهر را خالی یافته تاخت كردند و سرای قزان سلطان خان را- كه به زنجیرسرای مشهور است خراب كردند- لاجرم سرای بدین‌گونه زیر و زبر گشت.
[مصراع]
«كلوخ‌انداز را پاداش سنگ است»
233 و تمامی اهالی حاجی ترخان را كوچانیده شهر را آتش زدند، و شاه عالم‌پناه با سپاه به قشلاق معاودت نمود، و چون به واسطه شدت سرما و سورت برودت هوا، ضعف و فتور به حال لشكر منصور راه یافته بود و بیشتر چهارپایان ایشان تلف شده و تنگی و غلا به مرتبه‌ای رسیده كه یك من ارزن به هفتاد دینار كپكی، و یك گله گاو
______________________________
(1). الف:- و حاجی ترخان بر كنار ... چون به نزدیك.
(2). ع:- به حكم.
(3). الف:- صبح‌گاهی با ... و آن حضرت او را.
(4). الف:+ اندك نفری از خواص پیش اسپان.
(5). الف:- و بعد از حواله مال امان و تحصیل آن.
ص: 827
به صد دینار، و یك سر «1» گوسفند به دویست و پنجاه دینار یافت نمی‌شد، مرحمت پادشاهانه غنایم حاجی ترخان و سرای را از غلات و اموال و انواع فتوحات كه آورده بودند، بر لشكریان ارزانی داشت، و تواچیان بر ایشان قسمت كردند و بعضی پیادگان سوار شدند.
[بیت]
چو دریای رحمت درآمد به موج‌سر حال لشكر برآمد به اوج
______________________________
(1). ع:- سر.
ص: 829

(798 ه. ق) گفتار در مراجعت فرمودن حضرت صاحب‌قران بی‌همال از دشت قبچاق و بلاد شمال‌

اشاره

چون تمام ممالك دشت خزر و دست راست و دست چپ الوس جوجی و سایر بلاد شمال به حوزه تسخیر و تصرف درآمد، و عساكر گردون‌مآثر بلاد و مواضع آن قطر و نواحی را از اوكك و ماجر «1» و روس و چركس و باشقرد و مكس و بال‌جمكین و قرم «2» و آزاق و قوبان و آلان با مجموع توابع و ضمایم آن تاخت كرده، آثار كمال تسلط و استیلا به ظهور رسانیدند و از دشمنان آنچه زنده مانده بودند، آواره و سرگردان و متفرق و بی‌خان و مال گشتند.
حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان در اوایل بهار سنه ثمان و تسعین و سبعمائه موافق سچقان‌ئیل، از قشلاق بوغازقم به سعادت و اقبال نهضت فرموده، به صوب دربند و آذربیجان روان شد.
[نظم]
سران سپه رایت افراختندروارو به عالم درانداختند
تو گفتی كه گیتی كران تا كران‌به جوش آمد از عزم صاحب‌قران
ز لشكر كه عرضش به فرسنگ بودبیابان به نخجیر بر تنگ بود
______________________________
(1). الف: باجر.
(2). م:- و بالجمكین و قرم.
ص: 830
و چون از آب ترك بر روی یخ عبور نموده، به موضع ترقی رسیدند. حضرت صاحب‌قران كامگار از آغرق جدا شده، لشكر ظفرقرین را ترتیب داد و به نیّت غزا متوجه اشكوجه شد. و بعد از صول سپاه نصرت‌پناه، اشكوجه را در میان گرفته، فرود آمدند، و لشكریان به اطراف و جوانب به غارت و تاراج شتافتند. دراین‌حال «1» شوقل از قازی قوموق و اوهز «2» با سه هزار مرد به مدد اهل اشكوجه می‌آمدند، با آن كه ایشان را پیش از این عادت بود كه پیوسته با كفار آن مواضع غزا كردندی، قراول دست راست از آمدن ایشان خبر یافت و به عزّ عرض همایون رسانید، حضرت صاحب‌قران
[نظم]
درآمد به زین چون یكی اژدهاسر بارگی كرده بر وی رها
نه اسبی، عقابی برانگیخته‌نه تیغی، نهنگی درآویخته و با پانصد سوار مكمل گزیده پیش ایشان بازرفت، و ایشان در پس پشته‌ای فرود آمده بودند و اسپان به علف رها كرده، آن حضرت به نفس مبارك تنها به بالای پشته برآمده، احتیاط فرمود و به تعجیل فرود آمده سپاه ظفرپناه را آگاهی داد. دلاوران بر ایشان تاختند و بیشتر را به تیغ گذرانیده، بنیادشان برانداختند، و مبشر بهادر به شوشمخال «3» رسید و او از بیم جان پیاده به كوهی برآمد. دلاور نامدار، به یك چوبه تیر دشمن شكار، او را از آن بالا بغلطانید،
[بیت]
چنانش دو در كرد پیكان تیزكه كرد از قفس مرغ جانش گریز و سرش به خنجر كین بریده پیش «4» حضرت صاحب‌قران آورد.
[بیت]
هر سر كه ازو بتافت گردن‌آورد برش زمانه بی‌تن و بعضی را از ایشان دستگیر كرده زنده بیاوردند، «5» صاحب‌قران كامیاب به زبان
______________________________
(1). ع: اثنا.
(2). الف، ع: اوهر.
(3). الف، ع: شوقل.
(4). ع: به.
(5). ع:+ حضرت.
ص: 831
عتاب از ایشان سؤال فرمود كه: «شما پیش از این به شعار اسلام مشرّف شده، دایما با كفار محاربه می‌كردید، اكنون چه شد كه از آن برگشته به معاونت ایشان می‌آمدید»؟
مجموع به خطای خود معترف شدند و به بدی كار خود اقرار نمودند و زبان مسكنت و انكسار به اعتذار و استغفار برگشاده، زینهار خواستند. مراحم پادشاهانه شامل حال ایشان گشت و رقم عفو بر جراید جرایمشان كشیده، همه را به خلعت و انعام نوازش فرمود و رخصت داد كه به محل خود بازگردند، و كلانتران و بزرگان خود را پیغام رسانند كه اگر در راه دین، صادق‌دم و ثابت‌قدمید بی‌توقف بیایید و از فعل قبیح خود اثابت نمایید، تا همه را به عنایت و تربیت سرافراز گردانیده، ولایت بر شما مقرر دارم. و چون حضرت صاحب‌قران به معسكر ظفرقرین معاودت فرمود، عساكر گردون‌مآثر اشكوجه را به نیروی دولت قاهره بگرفتند و تمام آن بیدینان را به تیغ جهاد گذرانیده «1» و از كشته پشته‌ها ساختند و مجموع ولایتش را تاخت كردند.
در این اثنا كلانتران قازی قوموق و اوهز «2» با قضات و اكابر آنجا به درگاه عالم‌پناه آمدند و به زلّت و گناه خود اعتراف نموده به تمهید معذرت و انابت مشغول شدند، مراسم بندگی و وظایف خدمتگاری بجای آوردند. حضرت صاحب‌قران زلال عفو را به شستن نقوش سیّئات ایشان افاضت فرموده، پرتو نیّر عاطفت خسروانه بر احوال همه انداخت و به انواع عوارف و عواطف از خلعت‌های فاخر و جامه‌های زربفت و كمر، شمشیر «3» زر و اسبان تازی بنواخت و نصیحت فرمود كه: «برقرار سابق باید كه همواره با مخالفان دین غزا كنید و در تقویت اسلام «4»، شمشیر انتقام از نیام كشیده «5» دارید و نص قاطع وَ جاهِدُوا فِی «6» اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ «7» نصب العین ضمیر داشته و فحوای، وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ «8» را بر لوح خاطر نگاشته، به هیچ حال از احراز آن فضیلت تغافل و تكاسل روا ندارید و ولایت بر ایشان مقرر داشته،
______________________________
(1). ع: بگذرانیدند.
(2). الف، ع: اوهر.
(3). الف، ع: و شمشیر.
(4). ع:+ دین.
(5). ع: بركشیده.
(6). همه نسخ:+ سبیل.
(7). حج/ 78.
(8). بقره/ 191.
ص: 832
یرلیغ‌ها داد و بازگردانید». و از آنجا به سعادت و اقبال نهضت فرموده روی توجه به قلعه نرگس آورد و بعد از وصول آن را به جنگ مسخر گردانیده، لشكریان نصرت‌نشان گمراهان آنجا را طعمه «1» شمشیر غزا ساختند و قلعه را غارتیده با زمین هموار كردند و از بیدینان گروهی انبوه به كمرها و غارهای كوه درآمده بودند و به سوراخ‌ها و شكاف‌ها كه در میان جای كوههای بلند بود پناه برده، «2» صاحب «3» قران كامگار، عنان مكنت و اقتدار به جانب استیصال ایشان معطوف داشت و به قلع و قمع ایشان فرمان داد. جمعی دلاوران جان‌باز با اهبت «4» و ساز جنگ
[مصراع]
همه شیرافكن و نهنگ‌آهنگ
در صندوق‌ها نشستند و ایشان را از بالای كوه‌ها تا برابر كمرها و سوراخ‌ها كه آن گمراهان در آنجا تحصّن داشتند فروگذاشتند و به زخم نیزه و تیر، دمار از روزگار آن مخاذیل و مدابیر برآوردند، و به‌همین طریق مجموع بیدینان كه به بلند جای‌های منیع متحصن شده بودند، همه را مسخر گردانیدند و اموال و اسباب ایشان را قلیل و كثیر، جلیل و حقیر بغارتیدند فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا «5» و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «6»، و حصار میكا و حصار بالو و حصار دركلو را نیز به قهر و غلبه بگشادند و با زمین هموار ساختند و بود و نابودش به باد نهب و تاراج بردادند، و از آنجا به اقبال و سعادت، سالم و غانم به آغرق همایون معاودت نمودند. اجر جزیل جهاد در دیوان مثوبات مثبت و سپاه ظفرپناه از كثرت غنیمت در عین غنا و ثروت.
و چون تمامی قلاع و ولایات پشت البرزكوه كه به جانب شمال داشت به عون تأیید آسمانی و فرّ اقبال حضرت صاحب‌قرانی به حوزه تسخیر درآمد و از خبث وجود كفّار و مخالفان دین پاك شد، رایت نصرت آیت به فتح و فیروزی روان گشت.
[نظم]
درآمد به زین شاه گیتی‌نوردز هامون به گردون برآورد گرد
______________________________
(1). م: اطعمه.
(2). ع:+ حضرت.
(3). ع:+ حضرت.
(4). ع: هیبت.
(5). انعام/ 45.
(6). فاتحه/ 2.
ص: 833 درای شتر خاست از كوچگاه‌سرآهنگ لشكر درآمد به راه
گلوی هوا دركشید ای شگفت‌به ضیق النفس كام گیتی گرفت
ز رنگین علم‌های گوهرنگارهمه روی صحرا شده نوبهار عساكر فیروزی شعار شادمان و بختیار هریك را پنج شش دختر «1» سروقد گلعذار در كنار و غنایم بسیار فتوح روزگار به عرابّه‌ها می‌رفتند.
[بیت]
همه شادی‌كنان و باده‌گسارنقد مقصودشان تمام‌عیار و مجموع اهالی ولایت زره‌گران، موكب همایون را به قدم اطاعت و انقیاد استقبال نمودند و زره و جوشن بسیار پیشكش كردند و عاطفت خسروانه ایشان را به صنوف نوازش اختصاص بخشید، و ایل قیتاغ نیز مطیع شده، امان جستند و مرحمت بی‌دریغ شامل حال ایشان نیز گشت. «2» صاحب‌قران گیتی‌ستان در ضمان عون و عنایت رحیم رحمن از دربند باكو عبور نموده، به عمارت و استحكام قلعه آنجا امر فرمود و برحسب فرموده، كاربند شدند و طنطنه بشارت مراجعت حضرت صاحب‌قران در جهان افتاده،
[نظم]
به هر شهری از شادی فتح شاه‌بشارت‌بران برگرفتند راه
به شكرانه رایت برافراختندبه هر كشوری جشن‌ها ساختند و والی شروانات، شیخ ابراهیم كه در این سفر ملازم ركاب همایون بود، چند روز پیشتر رخصت خواسته به شابران آمده بود و به ترتیب و تهیه اسباب ترغو و ساوری مشغول شده و چون رایت ظفرپیكر «3» به آنجا رسید، به اقامت رسم ساوری، وظایف خدمتكاری به تقدیم رسانید. و حضرت صاحب‌قران از آنجا نهضت فرموده، بعد از طی منازل، از شماخی گذشته، لب آب كر مخیم نزول فرخنده گشت.
[بیت]
سراپرده شاه گیتی‌پناه‌كشیدند بر اوج خورشید و ماه
______________________________
(1). ع:- دختر.
(2). ع:+ حضرت.
(3). الف:- پیكر.
ص: 834
و در آن محل شیخ ابراهیم، طوی مناسب ترتیب كرد و پیشكش‌های فراخور كشید و مراسم نیكو بندگی، چناكه پیوسته‌وار آن سعادتمند دولت‌یار بود اقامت نمود، لاجرم عواطف پادشاهانه او را به انعامات بی‌كرانه مخصوص فرمود و به خلعت خاص و كمر مرصّع بلندپایه و سرافراز گردانید و اعیان خواص و نزدیكانش را نیز به خلعت‌های فراخور بنواخت، و شروانات را با توابع برقرار بر او مقرر داشت و فرمود كه دربند را نیكو محافظت نموده، از سرحد باخبر باشد. و «1» صاحب‌قران جهان‌ستان ممالك‌بخش چند روز در آن محل دل‌فروز به عیش و كامرانی و عشرت و شادمانی گذرانیده، از آنجا به سعادت و اقبال ارتحال فرمود و از آب كر گذشته، موضع آق‌تام مضرب خیام نزول همایون گشت.

گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قران موفق، امیرزاده میرانشاه را به ضبط آذربیجان و محاصره قلعه النجق‌

حضرت صاحب‌قران تختگاه آذربیجان و حكومت ممالك از دربند باكو تا بغداد، و از همدان تا روم، به امیرزاده میرانشاه تفویض فرموده بود- چنانچه سبق ذكر یافته- و كس رفته بود كه متعلقان شاهزاده مشار الیه كه در خراسان مانده بودند، با كوچ تمام امرا و لشكریان به آذربیجان نقل كند. در این‌وقت فرمان اعلی به نفاذ پیوست كه شاهزاده به ضبط آن ممالك قیام نماید و قلعه النجق را نیز محاصره كند.
شاهزاده جوان‌بخت برحسب فرموده، عازم شد، و «2» صاحب‌قران كامگار او را به رسم وداع كنار گرفت و به انواع نوازش فرموده، روان ساخت، و امیرزاده رستم و جهانشاه بهادر را با لشكر همراه او گردانید، و فرمود كه به محاصره قلعه النجق مشغول شوند و كوچ امرای شاهزاده و لشكریانش- كه طلب داشته بودند- رسیده، دست راست سپاهش قراباغ و نخجوان تا به آونیك یورت ساختند و دست چپ سوق‌بلاق و درگزین تا به همدان فروگرفتند.
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع:+ حضرت.
ص: 835

ذكر فتح قلعه سیرجان و واقعه یزد و مخالفت بهلول مخذول در نهاوند

در آن‌وقت كه حضرت صاحب‌قران ممالك‌ستان با عساكر گردون‌مآثر در دشت قبچاق و اقصای بلاد شمال به دفع استیصال مخالفان اشتغال داشت، قلعه سیرجان كه سه سال متصل سپاه كشورستان، به تخصیص شاه شاهان با لشكر سیستان آن را محاصره می‌كردند و مخالفان چنان به تنگ آمده بودند- كه به جز گودرز كوتوال با شش كس خراب و بدحال، كسی زنده نماند- «1» به ضرورت و اضطرار قلعه بسپردند و گودرز به غرامت عصیان و طغیان جان به تیغ برّان سپرد. و چون در آن یورش تموك قوچین كه آن حضرت داروغگی و ضبط یزد به او تفویض فرموده بود ملازم معسكر همایون بود، یكی را از نوكران خود به محافظت آنجا بازداشته بود و چون مدت یورش فرخنده متمادی شد، سلطان محمد پسر ابو سعید طبسی و بعضی خراسانیان كه از بقیه سپاه مظفریان در یزد مانده بودند، به خیالی فاسد و سودایی محال- كه از وساوس شیطان در دماغ جهل و نادانی ایشان افتاد- با یكدیگر اتفاق نموده، یاغی شدند و گماشته تموك را به قتل آوردند و از بزرگان و متعیّنان یزد جمعی را بكشتند، و بعضی بگریختند. و در آن هنگام مال دو ساله آن ولایت نقد كرده، در خانه قابض اموال دیوانی نهاده بود، و جهت مهد اعلی سرای ملك خانم چند خروار قماش در یزد خریده بودند و هنوز نقل نكرده، آن بی‌باكان نقود و اقمشه را تصرف نمودند و مجموع دوزندگان شهر را جمع آورده، قبای بسیار بدوزانیدند و هربی‌سروپا كه دست از جان شسته با ایشان همداستان شد، او را جامه پوشانیدند و زر دادند، و به اندك فرصتی بسی ارذال و جهّال از اشرار الناس و قطّاع الطریق آنجا جمع «2» آمدند.
[بیت]
پراكنده‌ای چند را گرد كردكه از آب دریا برآرند گرد و امیرزاده پیر محمد عمر شیخ از شیراز با لشكر متوجه اطفای نایره آن فتنه گشت
______________________________
(1). ع: نمانده.
(2). ع:- جمع.
ص: 836
و سایر داروغگان آن حوالی و نواحی، چون اصفهان و كرمان و قهستان خراسان با مردم خود و چریك آن مواضع، روی توجه به در یزد نهادند، و در ظاهر یزد كثرتی تمام مجتمع شده، شهر را محاصره كردند و به جنگ مشغول شدند. و چون این معنی به مسامع علیّه حضرت صاحب‌قرانی رسید، فرمان اعلی صادر شد كه امیرزاده پیر محمد جهانگیر با تمور خواجه آق‌بوغا و دیگر امرا و لشكریان روانه آن طرف گردند و چون بدان حوالی رسند، بنابر آنكه در حوالی یزد علفزاری كه داد چهارپایان چنان لشكری تواند داد نیست، لشكریان اسبان را در ییلاق كوشك‌زر و ولایت اصفهان گذاشته، پیاده به در یزد روند و به محاصره اشتغال نمایند. شاهزاده و امرا به امتثال امر مبادرت نمودند و چون از اصفهان گذشته به در یزد رسیدند، شهر را مركزوار احاطه كرده، فرود آمدند و هر روز دو نوبت بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ «1» به محاربه و قتال اشتغال می‌نمودند.
و هم در آن هنگام كه حضرت صاحب‌قران گردون‌غلام كه به جانب دشت بود، امیر مزید برلاس- كه مردی اصیل نیكوسرشت و كاردانی شجاع پاك سریرت بود- برحسب تفویض آن حضرت والی نهاوند بود و به ضبط آنجا مشغول، نوكری داشت بهلول‌نام، مفسدی شریر نهاد نكوهیده‌فرجام، از خبث طبیعت بر كفران نعمت اقدام نمود، و امیر مزید را به مكر و حیله هلاك گردانید و نهاوند را به دست فرو گرفته، اسباب مدافعه و جدال را آماده داشت.
[نظم]
به تسویل نفس و فریب هواغروری به خود راه داد از خطا
سگ كیست روباه ریزنده چنگ‌كه در بیشه شیر سازد درنگ و چون حضرت صاحب‌قران به سعادت و اقبال به اردبیل رسید، امیر شیخ نور الدین را به جهت ضبط اموال فارس به شیراز فرستاد و چون او به شیراز رسید، امیر سونجك از آنجا برحسب فرمان متوجه اردوی همایون شد. و موكب ظفرقرین از اردبیل نهضت نموده، در كنف تأیید الهی روان شد، و چون منازل و مراحل قطع
______________________________
(1). اعراف/ 205؛ رعد/ 15؛ نور/ 36.
ص: 837
كرده، به سلطانیه نزول فرمود، عاطفت پادشاهانه پرتو ترحم بر حال سلطان عیسی حاكم ماردین انداخت، كه از قرب سه سال باز در آنجا مقیّد و محبوس بود و او را از بند خلاص فرموده، به خلعت عفو و مرحمت سرافراز گردانید و حكومت ماردین به دو مسلم داشت و یرلیغ عالم «1» مطاع ارزانی داشت و او با امرا عهد كرد كه مدة العمر از جاده انقیاد و خدمتكاری انحراف نجوید و به هرجانب كه رایت نصرت‌شعار توجه نماید ظفر كردار ملازم باشد و در هیچ‌حال یك سر موی در وظایف خدمت و نیكو بندگی تقصیر و تهاون جایز ندارد و پیمان را به ایمان مؤكّد گردانیده، به جانب ماردین روان شد.
و فرمان اعلی به نفاذ پیوست كه امیرزاده سلطان حسین و خداداد حسینی با دیگر امرا و لشكریان به ایلغار متوجه نهاوند شوند و به تسخیر آنجا قیام نموده، بهلول مخذول را سزای كفران نعمت و بدكرداری در كنار روزگار نهند. ایشان برحسب فرمان به ایلغار روان شدند، و موكب گیتی‌ستان از سلطانیه متوجه همدان گشت. و چون ایشان به نهاوند رسیدند، گورگه زده و برغو كشیده سورن انداختند و قلعه را محاصره كرده، بعد از كوشش بسیار مسخر گردانیدند و مجموع یاغیان را به تیغ انتقام بگذرانیدند، و بهلول كافرنعمت را گرفته به آتش بسوختند. و بعد از وصول خبر این فتح، به مسامع جلال، حكم لازم الاتّباع صادر شد كه ایشان به‌طرف تستر توجه نمایند و تمام قطّاع الطریق لرستان را قلع‌وقمع كرده، آتش فساد آن خاكساران بادپیما را به آب تیغ دشمن‌سوز «2» به كلی فرونشانند و كناره ساحل گرفته مجموع آن برّ و بحر را تا اقصی هرموز در تحت ضبط آورند و به فتح و فیروزی مراجعت كنند.
ایشان به امتثال امر مبادرت نموده، از نهاوند روان «3» گشتند، و چون رایت نصرت‌شعار محفوف به عون و عنایت آفریدگار به همدان رسید، در آن جلگای فردوس آیین سراپرده ابّهت و تمكین پیرامن بسیط زمین دركشیدند و قبه بارگاه عظمت و جلال از اوج افلاك و ذروه سماك بگذرانیدند و در آن مكان
______________________________
(1). م: عالم؛ الف: جهان.
(2). ع: گداز.
(3). م: روانه.
ص: 838
سعادت‌نشان، حضرت صاحب‌قران «1» ماه مبارك رمضان را به طاعت و عبادت ذو المنن و اقامت وظایف صیام و قیام و هرگونه فرایض و سنن بگذرانید.

گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قران امیرزاده محمد سلطان را به جانب هرموز جهت ضبط آن ولایت با تمام توابع و لواحق آن «2»

چون تباشیر صبح عید از افق بخت سعید طالع شد و انوار بهجت آثار مسرّت و استبشار بر بشره روزگار ساطع گشت، «3» صاحب‌قران دین‌پرور به اداء صلوات و افاضت صدقات و اشاعت صنوف خیرات و مبرات قیام فرمود، و بعد از تقدیم مراسم جشن عید، امیرزاده محمد سلطان را روانه جانب شیراز گردانید و امیر حاجی سیف الدین و امیر جلال حمید و امیر شاه ملك و ارغون شاه اختاجی و دیگر امرای تومان و هزاره را ملازم او ساخت، تا به ضبط و نسق آن مملكت قیام نموده، هرموز و تمام بلاد سواحل را مستخلص گردانند. همگنان برحسب فرمان روان شدند.
و در این اثنا خبر فتح یزد رسید و صورت آن حال چنان بود كه چون مدت محاصره متمادی شد، خلق شهر از بی‌قوتی چنان به تنگ آمدند كه باوجود آنكه هرچه می‌یافتند از مرده و مردار و غیر آن می‌خوردند، قریب سی‌هزار كس به زعم عامه آنجا به گرسنگی هلاك شدند و آن بی‌باكان ناپاك را نیز- كه آتش آن فتنه برافروخته بودند- قوت نماند و از زیر خندق شهر نقبی كنده بیرون رفتند كه بگریزند، سپاه ظفرپناه آگاه گشته در پی ایشان كردند و پسر ابو سعید طبسی- كه مقدّم آن یاغیان بدكردار بود- در حوالی مهریجرد كشته شد و تمام مفسدان كه «4»- با او طریق بغی و عدوان سپرده بودند- بعضی را به شمشیر بگذرانیدند و بعضی را به آتش بسوختند.
______________________________
(1). ع:+ سلیمانی مكان.
(2). م:- و لواحق؛ ع: او.
(3). ع:+ حضرت.
(4). ع:+ به اتفاق.
ص: 839
و چون رأی عالم‌آرای حضرت صاحب‌قرانی كه مطرح انوار الهامات ربانی بود، اطلاع داشت بر آنكه اهالی آن ولایت مردم مسكین‌اند و در آن واقعه كه روی نمود، ایشان را اختیاری نبود، مرحمت ارزانی فرموده بود كه چون شهر مسخر شود باید كه غارت نكنند و امانی نطلبند. برحسب فرموده، هنگام فتح امرا بر دروازه‌ها بایستادند و تموك‌قوچین را كه داروغای آنجا بود با نوكرانش به اندرون شهر فرستادند و لشكریان را نگذاشتند كه به شهر درآیند و متعرض مردم شوند و از میامن مراحم آن پادشاه دین‌پرور مسكین‌نواز، هیچ آفریده اهل آن دیار را نه از جهت امانی و نه از جهت مال دو ساله- كه در آنجا تلف شده بود- بازخواستی نكرد و پرسشی ننمود و با آنكه یزد از بیداد آن بدفعلان چنان خراب شده بود كه در شهر هیچ دكان در نداشت و در بیشتر خانه‌ها از فوت ساكنان غیر مسكون مانده بود، به اندك زمانی چنان شد كه بسیاری از اول خوشتر و آبادانتر بود.
[بیت]
شه چو عادل بود ز قحط منال‌عدل سلطان به از فراخی سال و چون خبر فتح یزد به پایه سریر اعلی رسید، فرمان همایون نافذ گشت كه شاهزادگان معاودت نمایند و لشكریان را رخصت دهند كه به خانه‌های خود روند.
برحسب فرموده امیرزاده پیر محمد جهانگیر به راه خراسان بازگشته، متوجه قندز و بقلان شد و امیرزاده پیر محمد عمر شیخ متوجه درگاه عالم‌پناه گشت و عساكر منصور هركس روی فراغت به خانه‌های خود نهادند.
ص: 841
(799 ه. ق) گفتار در مراجعت حضرت «1» صاحب‌قران برجیس قدر بهرام قهر به جانب «2» ماوراء النهر
صاحب‌قران گیتی‌ستان در تابستان سچقان‌ئیل، به روز دوشنبه یازدهم شوال سنه ثمان و تسعین و سبعمائه به مباركی و طالع سعد از همدان نهضت فرمود و عنان عزیمت همایون را به صوب سمرقند معطوف داشته، در مرغزاری نزه دلكش فرود آمد و كس فرستاد تا امیر جهانشاه محاصره قلعه النجق را به سلطان سنجر حاجی سیف الدین و لشكریان امیرزاده میرانشاه بازگذارد، و در عقب امیرزاده محمد سلطان متوجه صوب فارس گردد، و همان روز به آهنگ شكار فرمان داد.
اركان دولت و ملازمان حضرت جرگه انداخته بر تمامی آن صحاری محیط شدند؛ و روز دیگر كه خسرو سیارگان بر سبز خنگ آسمان سوار گشته، رمه نجوم چون نخجیر وحشی برمیدند، صاحب‌قران گیتی‌ستان به سعادت و اقبال سوار شده، نشاط «3» شكار فرمود.
[مصراع]
«كه هم صید خوش بود و هم صیدگاه»
و بعد از فراغ از شكار عبد الملك قراقان را كه از النجق آمده بود، بازفرستاد كه
______________________________
(1). الف، ع:- حضرت.
(2). الف:+ ولایت.
(3). ع: میل.
ص: 842
امیرزاده رستم را طلب دارد، و چون به سلطانیه آمد، امیرزاده مشار الیه عزیمت نموده بود و به آنجا رسیده، عبد الملك برحسب فرمان ملازم شد و بی‌توقف روان گشتند. و مراحم حضرت صاحب‌قرانی، لشكر نصرت‌قرین را اجازت انصراف داد و از آغرق جدا شده، به تعجیل تمام و سعادت بر دوام «1» روان گشت، و سه منزل و چهار منزل را یكی كرده به شتاب می‌راند.
[نظم]
سمندش در شتاب آهنگ بیشی‌فلك را هفت میدان داده پیشی
جهت شش طاق او بر دوش كرده‌فلك نه حلقه زو در گوش كرده و چون موضع ورامین از وصول موكب فتح‌آیین، غیرت چرخ برین گشت، امیرزاده رستم به سعادت بساطبوس فایز شد، و به موجب اشارت علیّه متوجه جانب شیراز گشت تا به امیرزاده محمد سلطان پیوندند، و حضرت صاحب‌قران در حین مراجعت از دشت قبچاق، سكزك تواچی را به سمرقند پیش امیرزاده شاهرخ فرستاده بود كه: «امیرزاده ابا بكر را با جمعی از ابنای امرا مثل رستم طغای‌بوغا برلاس و پیر علی پسر حاجی محمود شاه یسوری و پنج هزار سوار [كه اوختارغو] «2» از لشكری «3» كه مانده‌اند روانه اردو ساز».
و در این ولا چون رایت كشورگشای به بسطام رسید، امیرزاده ابا بكر به موكب همایون پیوست و به عزّ بساطبوس استسعاد یافت. عاطفت پادشاهانه شاهزاده را نوازش نموده، صدهزار دینار كپكی انعام فرمود، و اسب كمیت طهرتنی- كه پیكر كوه‌گران با سرعت باد وزان جمع داشت- به او داد و نوكرانش را نیز به صنوف انعامات اختصاص بخشید، و به تبریز پیش پدرش امیرزاده میرانشاه فرستاد، و خود به سعادت و اقبال یكران استعجال، به صوب مستقرّ سریر سلطنت و جلال روان داشت، و به هر ولایت كه می‌رسید امرا و سرداران آنجا مراسم بندگی به تقدیم رسانیده، ساوری می‌آوردند و پیشكش‌های لایق می‌كشیدند.
و چون در كنف حفظ ذو الجلال به سعادت و اقبال به خراسان درآمد، امیر آق‌بوغا از هرات به اقامت رسم استقبال استعجال نموده، به شرف
______________________________
(1). الف: به سعادت و اقبال.
(2). فقط در «الف».
(3). الف: لشكر.
ص: 843
بساطبوس استسعاد یافت و به تقدیم وظیفه نثار قیام نموده، ساوری مناسب كشیدند و پیشكش‌های فراخور به محل عرض رسانید. و «1» صاحب‌قران دادگستر به هر ولایت كه می‌رسید به نفس مبارك احوال رعایا را پژوهش نموده، داد مظلوم از ظالم می‌ستد، و متغلبان را به جهت عبرت دیگران، گوشمال‌های بلیغ می‌داد، و بعضی را به قتل، سیاست می‌نمود و از برای تحقیق این معنی، كه شاید از قوی بر ضعیف زوری رفته باشد و از جلیل بر حقیر تعدّی گذشته، امیر اللّه داد را به مفرد «2» خراسان تعیین فرمود و به كشتی از آب آمویه گذشته ولایت خزار را از فرّ قدوم همایون، رشك سپهر دوار گردانید، و حضرات عالیات سلطان بخت‌بیگم و سرای ملك خانم و تومان‌آغا و دیگر آغایان با شاهزاده شاهرخ و دیگر شاهزادگان به رسم استقبال شتافته، سعادت بساطبوس دریافتند و نثارها كرده، پیشكش‌ها كشیدند.
[نظم]
هزار اسب مرصّع گوش تا دم‌همه زرّین‌ستام و آهنین‌سم
هزار استر ستاره‌چشم یكرنگ‌كه دوران بود با رفتارشان لنگ همه را در ریاض آمال و امانی، گل بهجت و شادمانی شكفید. دیده امید همگنان از فروغ طلعت مراد روشن گشته، وظایف شكر و شكرانه به ادا رسید. و رایت نصرت‌شعار از خزار نهضت نموده، به شهر كش درآمد و در آق‌سرا- كه از مستحدثات معمار همت بلند جناب آن حضرت است، چنانچه اشارتی بدان رفته- نزول فرمود، و از صدق نیت و صفای عقیدت به مزار بزرگوار شیخ شمس الدین كلار و دیگر مشایخ و اكابر آن دیار «3» فرموده، به اقامت رسم زیارت قیام نمود و مجاوران مزارات متبرّكه را به صدقات و صلات بنواخت و به مرقد پدر نامدار و امیرزاده جهانگیر و دیگر فرزندان و اقارب درآمده، حفّاظ را به تلاوت كلام اللّه اشارت فرمود، تا ختمات كردند و ایشان را به جزایل «4» مواهب و عطایا اختصاص
______________________________
(1). ع:+ حضرت.
(2). ع: به دادخواه پرسیدن.
(3). ع:+ توجه.
(4). م: خزایل.
ص: 844
بخشید و تمام بزرگان و متعیّنان كش و دیگر ممالك ماوراء النهر از ولایت و شهر به پایه سریر اعلی شتافته،
[نظم]
زمین بوسه دادند در بزم شاه‌كه خالی مباد از تو تخت و كلاه
تویی آن جهاندار كشورگشای‌كه از داد و دین آفریدت خدای
به هرجا كه روی آری از نیك و بدپناهت خدا باد و پشتت خرد و با اركان دولت و اعیان مملكت در آق‌سرا بسیط بساط نشاط فرموده، به عیش و شادمانی و عشرت و كامرانی مشغول شد «1».
[بیت]
نوازندگان با می و رود و جام‌برآراسته دست و مجلس تمام
بتان پری‌وش به رامشگری‌همه شیوه ساقیان دلبری و از آنجا به فرخی و فیروزی، و خرمی و بهروزی كوچ كرده و از عقبه كش گذشته، به سمرقند گزین- كه ساحت با راحتش از جلوه ماه‌پیكران زهره‌جبین، غیرت خلد برین و طیره «2» حور العین است- درآمد. اهالی آنجا دست مسرت و شادی گشاده بودند و شهر را آذین بسته و از هر طرف تعبیه‌های لطیف انگیخته و مطربان خوش الحان نشسته.
[نظم]
جهانی به شادی بیاراستندبه هرجای رامشگران خواستند «3»
همه شهر در «4» زیور زرنگارگهرپوش روی زمین از نثار
به آیین ببسته بسی چار طاق‌كه هریك بدی رشك نیلی رواق
بپوشیده بر هریكی زیوری‌فرازش به هرگوشه رامشگری
همه مملكت گشته آراسته‌در و بام و دیوار پر خواسته
چه در كوچه‌ها و چه بازارهابه زیور برآموده دیوارها
______________________________
(1). ع: گذرانیدند.
(2). ع: طره.
(3). م: خاستند.
(4). ع: در.
ص: 845 تمامی بازارها سربه‌سربیاراسته مردم پیشه‌ور
همه راه زیر پی بارگیربگسترده دیبا و خزّ و حریر
نهان گشته بوم و بر آن دیارز زربفت آذین «1» و سیم نثار
یمین و یسار و فرازونشیب‌نبد هیچ پیدا جز آیین و زیب صاحب‌قران دین‌پرور پاك‌اعتقاد نخست به مزارات اولیا و اكابر و علما و زهاد گشته، مجاوران و سایر مستحقان را به افاضت صدقات و عطیات نوازش نمود و به سریر سلطنت و جهانبانی برآمده، نشاط عشرت و كامرانی فرمود و جشن‌های پادشاهانه ترتیب افتاد، و بزم‌های خسروانه آراسته شد و خرگاههای مرصع زده و بارگاههای ملمع افراخته «2».
[نظم]
بگسترد فرّاش صد نوع فرش‌ز بهجت زمین گشت مانند عرش
شد آراسته بزمی از ناز و نوش‌كه مثلش ندیده به مینو سروش
جهان در جهان شیره در شیره بودزمین آسمان شیره انجم نمود
ز هر نعمتی كآید اندر شمارفروریخته كوهی از هر كنار
خورش‌های الوان ز اندازه بیش‌به خوان‌های زرّین نهادند پیش
می ارغوانی به زرّین قدح‌به میخواره افكنده عكس فرح
مغنّی مشكین‌نفس كرده سازسرود خوش و نغمه دل‌نواز ساقیان سیمین‌ساق و سوچیان زرین نطاق، ساغرهای مالامال از شراب زلال در گردش آورده، قوپوزچیان «3» خوش الحان و نغمه‌سرایان شیرین‌زبان نوای تیغان و ارغنون و صدای بربط و قانون در گنبد گردون و فضای هامون انداخته.
[نظم]
كه تا باشد جهان صاحب‌قران بادزمانه حكم كش او حكمران باد
مظفر باد بر اعدا سپاهش‌میفتاد از سر دولت كلاهش
______________________________
(1). ع: آیین.
(2). ع: برافراخته.
(3). فقط در كلكته؛ الف، ع: قپوزچیان؛ م: قوبزچیان.
ص: 846 مرادش را سعادت راهبر بادز نو هر روزش اقبالی دگر باد
ز ماهی تا به ماه افسر پرستش‌ز مشرق تا به مغرب زیر دستش و چون خاطر خطیر آن حضرت از عیش و عشرت بپرداخت، سایه التفات بر ضبط بلاد و تدبیر مصالح عباد انداخت، و سادات و علما و مشایخ و صلحای مملكت را- علی تفاوت درجهاتم و تباین طبقاتهم- نوازش فرمود و همه را از فتوحات و غنایم كه به تازه از عراقین و دشت قبچاق و دیگر دیار و آفاق آورده بود، به مواهب پادشاهانه محظوظ و بهره‌مند گردانید، و احوال رعایا و زیردستان به نقیر و قطمیر استكشاف نموده و بر هركس كه ظلمی رفته بود، به عدالت و مرحمت جبر فرمود و ظلمه و متغلّبان را بند كرده و دوشاخه‌ها بر گردن نهاده، گوشمال‌های عظیم داد، و بعضی را به یاساق رسانید، و خراج سه‌ساله به رعایا بخشید، و جمعی كاردان متدین معدلت نهاد را به اطراف ممالك فرستاد، تا احوال رعایا تحقیق نموده، بر هركه بیدادی رفته باشد تدارك نماید، و فقرا و مساكین ملكت را جمع آورده، زر و غله و جامه زمستانی ارزانی داشت، و كافه خلایق و قاطبه برایا از میامن نصفت و احسان و مكرمت و امتنان آن داد ده گیتی‌ستان در مهاد امن‌وامان، مرفه و آسوده و فارغ البال و شادمان دست دعا به بارگاه كبریا برداشته، به زبان اخلاص به ادا می‌رسانیدند.
[بیت]
كه یا رب مر این شاه صاحب‌قران‌كه آراست گیتی به امن‌وامان
بقایی زیادت ز اندازه بخش‌به هر لحظه‌اش دولتی تازه بخش
همه كام او را برآور به خیربه هیچش مباد احتیاجی به غیر و حضرت صاحب‌قران آن زمستان به ارگ سمرقند، در گوگ‌سرای به سعادت و اقبال در عین عظمت و جلال
[بیت]
عدل می‌كرد و داد می‌فرمودخلق ازو راضی و خدا خشنود
ص: 847
و امیرزاده پیر محمد عمر شیخ را كه از فارس به عزم احراز دولت بساطبوس آمده بود، اجازت مراجعت فرمود و او برحسب فرمان بازگشته، متوجه شیراز گشت. و در خلال این احوال اختری از افق سلطنت و اقبال درخشیدن گرفت و امیرزاده محمد سلطان را پسری متولد شد و به محمد جهانگیر موسوم گشت و به رسم معهود مراسم طوی و نثار و لوازم بهجت و استبشار به اقامت پیوست و برحسب اشارت علیّه، آن بشارت، توره ملك قوچین به شاهزاده مشار الیه كه به مملكت فارس بود رسانید.

گفتار در تعمیر قصر باغ شمال‌

اول فصل بهار كه جمشید خورشید از نصف جنوبی فلك البروج به جانب شمال انتقال نموده، به نزهتگاه شرف اقبال نشست، و طناب سراپرده شاهی از دنبال ماهی به گردن بره بست.
[بیت]
نشست خسرو گردون به بارگاه حمل‌بنام نامیه منشور داد به هر عمل مهندسان طبایع و معماران قوای نباتی در عرصه باغ
[مصراع]
«قصر فیروزه‌كار گلبن را»
بی‌بدیع‌ترین وضعی اساس انداختند و كاخ شاخ را به نقوش و زیب ازهار و اوراق، به خوبتر صورتی بپرداختند.
[نظم]
شد طرف جویبار به یمن بهار سبزآری به نوبهار شود جویبار سبز
بستان به نیكویی شده چون روی دلبران‌گل در میان شكفته و گشته كنار سبز حضرت صاحب‌قرانی به باغی كه به‌طرف شمالی معموره سمرقند احداث فرموده بود- و به باغ شمال مشهور- نقل فرمود. سراپرده كیهان فسحت‌زده، كندلان
ص: 848
و بارگاه و خیمه و خرگاه به اوج آسمان و ذروه ماه برافراختند، و آن آرامگاه ارم آیین را از التیام اسباب تجمل و تمكین، رشك نزهت‌سرای خلد برین ساختند.
فرمان قضا جریان به صدور پیوست كه در آن باغ فردوس‌وش، قصری رفیع دلكش و عشرتگاهی بغایت خوش، به اسم خدر معلّی، دختر امیرزاده میرانشاه، بیكیسی سلطان بپردازند. مهندسان كاردان و معماران چابك‌دست روشن‌روان كه از تمام ممالك فارس و عراق و آذربیجان «1» و دار السلام و دیگر بلاد به دار السلطنه جمع شده بودند، طرح آن را به كلك بصارت بر لوح مهارت كشیدند، و بعد از عزّ قبول حضرت، اخترشناسان رخشنده‌رای، در اختیار وقت بنا، دقایق تیقّظ و احتیاط مرعی داشته، به تاریخ جمادی الآخر سنه تسع و تسعین و سبعمائه مطابق اوی «2» ئیل، در ساعتی فرخنده به طالعی خجسته بنیاد نهادند، و چهار ركن آن را بر امرا قسمت كرده، در هر سر كاری استادان مملكتی و هنروران كشوری تعیین نمودند، و به جدّی از حد بیرون و سعیی از اندازه افزون، روزوشب به عمارت آن مشغول گشتند، و «3» صاحب‌قران فلك غلام از غایت اعتنا و اهتمام در اتمام آن مدت یك ماه و نیم به نفس مبارك ملتفت آن كار بود، تا سقف رفیعش در بلندی از شرفات ایوان كیوان بگذشت و وضع بدیعش در نزاهت و ارجمندی غیرت‌فزای روضه رضوان گشت.
[نظم]
فراز قمّه كیوان رواق آن نزه ایوان‌فرود چنبر سقفش طلوع جبهه شعری
ز شوق آنكه شود حلقه‌ای ز درگه قصرش‌عروس چرخ، شبی می‌كند هزار تجلّی اركان راسخ بنیانش به غایت متانت و استحكام برآوردند و به هر ركنی از آن ستونی از سنگ مرمر- كه از تبریز نقل نموده بودند- نصب كردند، سطوح دیوارش را به لاجورد و زر چنان طرفه و درخور منقش ساختند، كه طراوتش گرد تعییر و تشویر بر ارژنگ «4» مانی و نگارخانه چین نشاند، و فرش صحنش از سنگ مرمر و سنگ كوه نور «5» به نوعی بپرداختند كه در لطافتش
______________________________
(1). م: آذربایجان.
(2). ظاهرا: اود.
(3). ع:+ حضرت.
(4). الف: ارشنك؛ ع: ارتنگ.
(5). ع: تور.
ص: 849
[مصراع]
«هوش مدهوش و عقل خیره بماند»
ایزاره اندرون و دیوار بیرونش به كاشیكاری آراسته، روح القدس دفع عین الكمال را وَ إِنْ یَكادُ «1» می‌خواند.
[بیت]
رضوان به لاجورد ابد در كتابه‌اش‌تحریر كرده دام لك العزّ و البقا بعد از اتمام در آن مقام همایون فرجام، خاقان گردون احتشام طوی‌های پادشاهانه و جشن‌های خسروانه فرمود.

گفتار در تفویض فرمودن حضرت صاحب‌قران به طالع سعد و رأی فرخ مملكت خراسان را به شاهزاده شاهرخ‌

صاحب‌قران «2» سپهراقتدار باوجود كثرت اولاد و اسباط، كه هریك از ایشان خسروی بود كامگار، و فرماندهی رفیع‌مقدار، به حكم «ارباب الدّول ملهمون» می‌دانست كه بقای دولت روزافزون و دوام اقبال دودمان همایونش به واسطت شاهزاده ارجمند شاهرخ و اعقاب خلافت انتساب او خواهد بود، لاجرم رأی صواب‌نمای عالم آرای كه بی‌شبهه عكس پرتو انوار الهامات ربّانی بود، چنان اقتضا فرمود كه مملكت خراسان را- كه در اقلیم رابع و وسط معموره ربع مسكون واقع شده، و واسطه است میان ایران و توران، و ممالك شرقی و غربی- هم در زمان حیات خویش، به آن شاهزاده جوان‌بخت تفویض فرماید.
در اثنای آن جشن‌ها كه در عمارت خجسته امارت باغ شمال می‌فرمود، ایالت ممالك خراسان و سیستان و مازندران تا فیروزكوه و ری به مهر سپهر سلطنت و سپهر مهر خلافت «المعتضد بالملك الّذی یحكم و یأمر» امیرزاده شاهرخ بهادر،
______________________________
(1). قلم/ 51.
(2). ع: حضرت صاحب‌قران.
ص: 850
نامزد فرمود و امرای نامدار و سرداران «1» عالی‌مقدار، مثل امیر سلیمان شاه و امیر مضراب جاكو و سید خواجه شیخ علی بهادر و عبد الصمد حاجی سیف الدین و حسن جاندار و ملكت و جهان‌ملك پسرش، و پیر محمد پولاد و از فرزندان غیاث الدین ترخان، علی ترخان و حسن صوفی و از قوچینان توپلاق و كپك‌چی یورتچی و طغای مركن و اولجه بوغای مچلكاچی و شیخ علی و میرك و غیرهم و از هر تومان، جمعی همه را خانه كوچ به ملازمت او تعیین فرمود و دیگر امرا، هریك پسری یا برادری همراه كردند. و حضرت صاحب‌قران او را یرلیغ جهان مطاع ارزانی داشته، در هنگام وداع اگرچه،
[نظم]
جدایی او بر دلش سخت بودكه او زیور افسر و تخت بود
طلب كرد و بگرفت اندر برش‌به صد مهر بوسید چشم و سرش
و زان پس برون آمد از پیش شاه‌چو شیر ژیان رو نهاده به راه
روان گشت شهزاده با لشكری‌به روز وغا هریكی صفدری
همه پادشازادگان با سپاه‌دو منزل برفتند با او به راه
امیران و هركس كه بد نامداربرفتند بدرود را بنده‌وار
سران چون ز بدرود گشتند بازهمی راند شهزاده سرفراز
ظفر همعنان نصرتش رهنمای‌ز گرد سپاهش هوا مشكسای و چون به سعادت و اقبال به كنار آب آمویه رسید، در شعبان سنه تسع و تسعین و سبعمائه موافق اوی‌دئیل «2» با تمامی لشكر آراسته از آب بگذشت و به اندخود رسیده، فرود آمد، و از آنجا منازل و مراحل قطع كرده،
[نظم]
به هر یورت و هر منزل و هر مقام‌كه آنجا رسید آن شه نیك‌نام
مهیا شده ترغو و ساوری‌خلایق ز شادی به رامشگری
زهی دولت مردم آن دیاركه شاهی چنان باشدش شهریار
______________________________
(1). م: سروران.
(2). ظاهرا: اود.
ص: 851
و چون به چیچكتو رسید، امیر آق‌بوغا با سادات و علما و اعیان و اكابر هرات به رسم استقبال پیش آمده، نثارها افشاندند و پیشكش‌ها كشیدند، و از آنجا به سعادت و اقبال روان شد، و در آخر شعبان به روزی مبارك و طالع فرخنده در ظاهر هرات به مرغزار كهدستان نزول فرمود، و آن مملكت را به انوار عدالت و احسان و آثار نصفت و امتنان آراسته، رشك بستان ارم و باغ جنان گردانید، و ماه مبارك رمضان در آنجا به اقامت فرایض و سنن صیام و قیام و تقدیم سایر موجبات مرضات ملك علّام بگذرانید و به سعادت و اقبال از آنجا به شهر فرموده «1»، باغ زاغان را نشیمن همایون ساخت.
[نظم]
دست جور و در عدالت و دادآن یكی بست و این دگر بگشاد
ستم گرگ برگرفت از میش‌باز را كرد با كبوتر خویش
از سر فتنه برد مستیهاكرد كوته دراز دستیها حكام و ولاة خراسان و مازندران و سیستان به انواع هدایا و پیشكش‌ها به درگاه سلطنت‌پناه شتافتند
[نظم]
كارداران ز حمل «2» كشور اوگنجها ریختند بر در او
قلعه‌داران خزان‌ها بردندقلعه‌ها با كلید بسپردند و مجموع پادشاهزادگان از اطراف به رسم تهنیت، تحفه و نثار فرستادند، و در آخر همین سال اختر دولت از برج اقبال طلوع نموده، آن حضرت را در شب جمعه بیست و یكم ماه ذی الحجه سنه تسع و تسعین سبعمایه، موافق اوی «3» ئیل پسری آمد «4» به طالع جوزا، بارقه سعادت از جبین مباركش لامع و انوار دولت از ناصیه همایونش ساطع و چون كس فرستاده، خبر این بشارت به مسامع علیّه رسید، به بایسنغر موسوم گشت.
______________________________
(1). ع:+ نزول.
(2). ع: جمله.
(3). ظاهرا: اود.
(4). ع: متولد شد؛ الف:- آمد.
ص: 852

گفتار در نهضت همایون حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان به خطه فردوس‌نشان كش و رسیدن امیرزاده محمد سلطان از یورش فارس و نواحی آن‌

در شعبان سال مذكور، حضرت صاحب‌قران از باغ شمال به یمن و اقبال سوار شده به راه رباط یام عازم شهر سبز گشت، و چون به جلگای دلكش كش رسیده، به مباركی نزول فرمود. سراپرده عظمت بر بساط هامون كشیدند، و قبه بارگاه به قمّه خورشید و ماه برافراختند، و چند روز در آن سبزه و لاله‌زار بهجت‌آثار كه،
[نظم]
صد هزاران «1» گل شكفته در اوسبزه بیدار و آب خفته در او
هر گلی گونه‌گونه از رنگی‌بوی هر گل رسیده فرسنگی
آب‌های روان به سان گلاب‌ریزه سنگش به لطف درّ خوشاب كامران و كامیاب توقف نموده، به عشرت پرداخت. و از آنجا كوچ كرده، به شهر درآمد و به آق‌سرای نزول فرمود، و ماه مبارك رمضان را آنجا دیده، به سعادت از آن محل نهضت نمود، و به ییلاق سلطان ارتوج برآمد.
[بیت]
همه كار جهان برحسب دلخواه‌ز ماهی بنده فرمانش تا ماه و در اثنای یورش پنج‌ساله گفته شد، كه امیرزاده محمد سلطان برحسب فرمان حضرت صاحب‌قران با جماعتی امرا متوجه صوب «2» هرموز شده بود. و صورت حال براین منوال بود كه چون شاهزاده از شیراز توجه می‌فرمود، با امرا كنكاش كرده، مجموع راهها قسمت كرد و خود به نفس مبارك از طریق دارابجرد و طارم نهضت نمود. و امیر جهانشاه و دیگر امرا ملازم ركاب نصرت انتساب بودند، و امیر حاجی سیف الدین به واسطه عارضه مزاجی كه داشت در كربال به آغرق
______________________________
(1). ع: هزار.
(2). ع:- صوب.
ص: 853
توقف نمود، و امیرزاده رستم عمر شیخ- كه برانغار بود- به اتفاق امیر شاه ملك به راه كارزین و فال به كنار دریا روان گشت. و امیر جلال حمید و ارغون شاه اختاجی و بیان تمور و بیگیجك جته به راه جهرم و لار متوجه شدند و از طرف دست چپ ایدكو برلاس از كرمان روان شد و كیج و مكران را تاخت كرده غنیمت فراوان گرفت.
[بیت]
ز مكران و دشت علی تا به كیچ‌مسخر نكرده، نهشتند هیچ و به این ترتیب هر طایفه‌ای به ناحیه‌ای عبور نموده، راه به راه هرجا كه والی و اهالی آن به قدم اذعان و انقیاد پیش نیامدند، بغارتیدند و سركشان را به دست قهر از پای درآوردند.
[نظم]
همه سركشان را سر انداختندمخالف‌وشان را برانداختند
امان یافت هركس كه گردن نهادشده عاصیان را سر و زر به باد و چون به حدود هرموز كهنه رسیدند، هفت قلعه را در آن حوالی و نواحی تسخیر كرده، خراب ساختند. اول قلعه تنگ زندان را بگشادند و غارت كرده ویران گردانیدند و از آنجا به كوشكك شتافته، با آن نیز همین طریق سپردند، و از آنجا به حصار شامیل رفتند و آن را هم گرفته خراب كردند، و به هرموز كهنه درآمده، قلعه مینا را بگرفتند و آتش زدند و قلعه منوجان و تزرك و تازیان نیز مسخّر گردانیده، ویران ساختند.
[نظم]
ز آسیب قهر لشكر صاحب‌قران دهرباشند هفت قلعه افلاك در خطر
هرموز و هفت قلعه او را چه اعتبارجایی كه این سپاه درآید به كرّ و فرّ لاجرم محمد شاه 234، ملك هرموز از بیم صدمه آن سپاه پیروز مخالف‌سوز، چون سمك، آب بحر را وقایه خود ساخت، و چون كشف در جزیره جرون سر در نقاب عجز كشید، و از هیبت عساكر بحر جوش رعد خروش كه زلزله در كوه و ولوه در دریا
ص: 854
افكندندی، ایل شده زینهار خواست و بسی تحفه از تنسوقات بحر فرستاده، باج و ساو بر گردن گرفت.
[نظم]
چو والی هرموز آن شعله دیدكزان بحر، نم در جگر می‌كشید
بترسید كان شاه بحر اغتراف‌چو موسی به دریا درآرد شكاف
اگر هركس آرد كفی سنگ و خاك‌شود تا لب انباشته آن مغاك
و گرشان ز عمّان بود آب خورداز آن كو برآید به عیوق گرد
در عجز و خواهشگری باز كردبه سیم و به زر خدمت آغاز كرد
بر آن شد مقرر كه هر ساله باج‌رساند نباشد به بحث احتیاج و خراج آنجا هرسال، سیصد هزار دینار بود، و مدت چهار سال هیچ از آن به كسی نداده بود، مال چهارساله قبول كرد و به ازای بعضی از آن بی‌توقف نقد و مروارید و اقمشه بفرستاد، و تتمه التزام نمود كه تدبیر كرده ارسال نماید. و امیرزاده محمد سلطان از آنجا كوچ كرده، به دولت و اقبال بازگشت، و نور ملك برلاس را- كه برادر ایدكو بود- پیش او فرستاد كه آن زمستان در جیرفت توقف نماید، و از مخالفان هركس كه متواری و پنهان شده باشد او را به دست آورند، و در بهار به شیراز آیند. و خود به مباركی و سعادت به شیراز معاودت فرمود، و بی‌توقف متوجه خوزستان شد، و امیر حاجی سیف الدین از راه یزد عازم درگاه عالم‌پناه گشت. و شاهزاده تمامی خوزستان و لرستان و آن نواحی را در تحت ضبط آورد، و در اثنای آن، روزی شاهزاده سوار بود و جمال الدین فیروزكوهی به رسم خدمتكاری پیاده در ركاب همایونش ایستاده بود. وصول اجل مقضی «1» كه لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «2» از آن خبر داده، آن خون گرفته را بر آن داشت كه بی‌خبر كاردی به شاهزاده جوان‌بخت زد، چنانچه اثر اندك جراحتی به اندام همایونش رسید، و خود از هول جان به‌طرف كوه دوید و به سر درآمده در آن دره
______________________________
(1). ع: مقتضی؛ الف: مفضی.
(2). اعراف/ 34؛ یونس/ 49؛ نحل/ 61.
ص: 855
افتاد و جان بداد، و بعضی از چاكران شاهزاده از عقب او به دره درآمدند و او را مرده یافته، سر از تن جدا كردند و بیاوردند. شاهزاده از آنجا كامگار و مقضی الأوطار مراجعت نموده، از راه وروجرد و همدان روی توجه به سمرقند نهاد، و منازل و مراحل قطع كرده، از خراسان بگذشت و از جیحون عبور نموده، در ییلاق سلطان ارتوج به شرف بساطبوس حضرت صاحب‌قرانی استسعاد یافت، آن حضرت او را كنار گرفته
[بیت]
بپرسید و بس مهربانی نمودبه آن آمدن شادمانی نمود و شاهزاده زانو زده پیشكش‌ها كشید و طوی‌های بزرگ مرتب ساخته، شادمانی‌ها كردند. و حضرت صاحب‌قران از آنجا نهضت فرموده، به سمرقند تشریف داد و مهد اعلی خان‌زاده از تبریز عازم پایه سریر خلافت مصیر گشت، و چون به نزدیك سمرقند رسید، فرزند ارجمندش امیرزاده محمد سلطان به رسم استقبال پیشباز رفت، و آن بانوی بلقیس‌مانند را از دیدار فرزند دلبند، دیده امید روشنایی پذیرفت و در سمرقند به باغ بلند، عزّ بساطبوس دریافته، دیده روشن بختش از مطالعه طلعت سعادت پرتو حضرت صاحب‌قران صورت نُورٌ عَلی نُورٍ «1» مشاهده نمود، و بسی پیشكش‌های شایسته، از جامه طلادوز و اسبان تازی با زین زر به محل عرض رسانید و مجموع شاهزادگان را خلعت‌های فاخر زردوز پوشانید.

گفتار در خواستاری نمودن حضرت صاحب‌قران دختر خضر خواجه خان را و جشن فرمودن جهت ازدواج امیرزاده اسكندر با شاهزاده بیكیسی سلطان‌

چون «2» حضرت صاحب‌قران دین‌پرور در امتثال امر «تناكحوا تكثّروا» رغبتی كامل
______________________________
(1). نور/ 35.
(2). الف:- چون.
ص: 856
و میلی صادق داشت، هم از برای نفس مبارك خویش و هم از برای اولاد و اسباط امجاد، در این‌وقت شمع جهان را- كه پسر خضر خواجه اغلان بود- به خلعت‌های فاخر پادشاهانه و سیورغالات خسروانه مخصوص گردانید و از سمرقند پیش پدرش فرستاد تا جهت حضرت صاحب‌قرانی خواهر را از پدر خواستاری نماید و از برای این مهم، غیاث الدین ترخان را با تحف بسیار از نفایس اجناس و كرایم اموال همراه او گردانید و به نفس مبارك در ظاهر سمرقند به مرغزار كان‌گل، كه در نزاهت از بهشت برین نموداری است و در طراوت نگارخانه چین از او شرمساری، به سعادت نزول فرمود و در آن محل فردوس‌آسا مهد اعلی ملكت‌آغا از هرات رسیده؛
[نظم]
به لب خاك را عنبرآلود كردزمین را به چهره «1» زراندود كرد
بسی پیشكش‌های لایق كشیددعا گفته شه را ثنا گسترید
فلك را لب از «2» حقه پرنوش كردجهان را ز در حلقه در گوش كرد
ثنای جهاندار گیتی‌پناه‌چنان گفت كافروخت آن بارگاه اشارت علیّه در باب ترتیب طوی به صدور پیوست و هركس از اركان دولت و بندگان حضرت دست و میان از میان جان به خدمت بگشاد و ببست «3». سراپرده كیهان فسحت پیرامون بسیط هامون دركشیدند و بسی بارگاه گردون‌رفعت به اوج كیوان برافراشتند، مرصع به زواهر جواهر و موشح به درر و لآلی فاخر وافر.
[نظم]
جهان پر سراپرده و بارگاه‌گذشته سر خرگه از اوج ماه
ز بس خیمه و خرگه و سایبان‌زمین كرده از آسمان رو نهان و تمام حوالی و نواحی آن را به تعبیه‌های دلاویز و آذین‌های طرب‌انگیز زیب و آرایش دادند و كران تا كران در آن مرغزار فرح‌افزا بساط نشاط گسترده، خوان شادمانی و شیره كامرانی نهادند.
______________________________
(1). ع: خنجر.
(2). ع: ز لب.
(3). الف: بسط؛ ع: بیست.
ص: 857
[نظم]
به هر شیره، زان گونه‌گونه خورش‌كه جان یافت زان ذوق و تن پرورش
ز هرچ آن بود آرزو را هوس‌به حدّی كه حدّش ندانست كس بخار بخور كه عبیر مجمرش از مشك اذفر و شمامه عنبر آمیخته بودند، نسیم صبا را غالیه‌سایی آموخته و فروغ باده یاقوت‌فام كه ساقیان سیم‌اندام در ساغر زر و جام طرب انجام ریخته بودند، بزم عشرت را از نور سرور برافروخته.
[بیت]
ز بوی مجمر مشكین، مشام دهر معطرز عكس ساغر رخشان، هوای بزم منوّر شاهزادگان كامگار و سلاطین نامدار و بزرگان عالی‌مقدار از اكابر و اشراف كه از اطراف و اكناف به درگاه «1» اقبال مطاف آمده بودند، هركس به حسب رتبت و منزلت خویش در ساوری‌ها نشسته و چاوشان بهرام هیبت و یساولان ضرغام صولت بر باد پایان كوه پیكر با زین زر، گرزها در دست و تغمارها در شست گرفته، نسرین چرخ از سهم تیر جان شكارشان از محاذات آن دشت بازمی‌گشت و آفتاب جهانتاب «2» از بالای آن صحرا هراسان و لرزان می‌گذشت.
[بیت]
هر روز آفتاب به درگاه عالیش‌آید به خاك‌بوسی «3» و لرزیده بگذرد حضرات عالیات و خواتین ابّهت سمات كه هریك بلقیس عهد و قیدافه عصر بودند به بغتاقهای «4» مرصع بر سر و زردوزهای ملمّع در بر، پشت تمكّن به مسند كامرانی بازداده و دختران ماه‌روی و پری‌پیكران مشكین‌موی، در مقام خدمت، سروآسا ایستاده و دست ادب برهم نهاده.
[نظم]
نازك‌بدنان سروقامت‌در شوخی و دلبری قیامت
هریك صنمی مهی «5» نگاری‌سروی سمنی گلی بهاری
از چشمه فتنه آب خورده‌با بابلیان شراب خورده
______________________________
(1). الف+ عالم‌پناه.
(2). ع:- جهانتاب.
(3). ع: چاپلوسی.
(4). ع: بفتاقهای.
(5). ع: مهمی.
ص: 858
سوچیان جان‌پرور دلنواز و ساقیان سر تا قدم كرشمه و ناز،
[نظم]
بر لب نهاده سرخ میی كز نشاط آن‌اندیشه لاله‌زار شود دیده گلستان
خوشبوی‌تر ز عنبر و رنگین‌تر از عقیق‌روشن‌تر از ستاره و صافی‌تر از روان
گر بگذرد پری به شب اندر شعاع آن‌از چشم مردمان نتواند شدن نهان رامشگران خوش الحان، اوتار عشرت آثار شدرغو و تیغان نواخته، و نغمه‌سرایان شیرین‌زبان از جمله ایشان خواجه عبد القادر ماهر كه از نوادر زمان و یگانه دوران است به آهنگ عود و چنگ زمزمه عاشقانه این ترانه در عالم انداخته،
كه از فرّ اقبال صاحب‌قران‌جهاندار جم‌حشمت كامران
همیشه جهان باد در خرّمی‌كزو ملك نوشد می بی‌غمی
خوش آن شه كه چون بزم عشرت نهادجهان را می از ساغر عدل داد
گل و لاله را تا بود بوی و رنگ‌زمان را شتاب و زمین را درنگ
رخش باد رخشنده چون آفتاب‌به تاج كی و تخت افراسیاب
مدام «1» از می لعل فرماندهی‌مبیناد كس جام خسرو تهی و به این‌گونه، مدت سه ماه به عیش و عشرت اشتغال نمودند و خدر ابّهت قباب عفت‌مآب، بیكیسی سلطان را به آیین شرع مطهر در عقد ازدواج امیرزاده اسكندر انتظام دادند و بعد از آن خدر معلّی خان‌زاده اجازه انصراف یافته از راه بخارا متوجه تبریز شد.

ذكر احداث باغ دلگشای و عمارت قصر فرح‌افزای‌

در اول پاییز همان سال سنه تسع و تسعین و سبعمائه حضرت صاحب‌قران فرمان داد كه بر كنار مرغزار كان‌گل كه در نزاهت و طراوت از باغ ارم دلگشای‌تر و از بستان فردوس فرح‌افزای‌تر افتاده باغی احداث نمایند.
______________________________
(1). ع: مقام.
ص: 859
[نظم]
بامدادی كه صبح زرّین‌تاج‌تاج از زر نهاد و تخت از عاج
مرد اخترشناس طالع‌بین‌طالعی كرد بس خجسته گزین
چیره‌دستان به شغل رسّامی‌در مساحت مهندس و نامی
خرده‌كاران به كار بنّایی‌نقشبندان به صورت‌آرایی از مهندسان دانشور و بنّایان صاحب‌هنر كه از خاور تا باختر از هر مملكت و كشور به مستقرّ سریر خلاف مصیر جمع بودند، به ساعتی خجسته و طالعی فرخنده برحسب اشارت علیّه در آن محل بنیاد باغی نهادند، مربع. هر ضلعی هزار و پانصد گز شرعی و در میان هریك از آن اركان اربعه، دروازه عالی گشاده، طاق‌های آن به سقف مقرنس سپهر برافراشته شد و به انواع زینت از كاشیكاری و غیر از آن «1» نگاشته گشت و به هر «2» گوشه‌ای از چهار ركن آن برجی كبوتر «3» سر به آشیان نسر طایر برافراخته، آن را به صنعت كاشی‌آرایی در غایت تكلف و زیبایی پرداخته و عرصه باغ را به طریق هندسه به گدارهای مربّع و چمن‌های مسدّس و مثلّث بخش كرده، فرمان شد كه در حواشی گدارهای «4» آن سفیدار نشانند و مسدّس‌ها و مثلث‌های اطرافش به اصناف درختان میوه‌دار و انواع اشجار ازهار و اثمار بیارایند.
[نظم]
به چمن‌ها چو بخش گشت زمین‌یافت هریك به میوه‌ای تعیین
پرده وصف آن چو ساز كنم‌در بستان فكر باز كنم
میوه‌ای چند از آن كنم تعدادتا دهد میوه، بار شاخ مراد
بهتر آن كاوّل از «به» آغازم‌آب در جوی آبی «5» اندازم
پیر «6» پشمینه‌پوش خوش‌منظرهمتش كرده خاك بر سر زر
دارد از جامعیتی كه در اوست‌چهره عاشقان و نكهت دوست
______________________________
(1). ع:- و غیر از آن.
(2). م: بر.
(3). ع: كه.
(4). م:- «مربع و چمن‌ها ... در حواشی دارها».
(5). آبی به معنای به است.
(6). ع: پر.
ص: 860 ور ز انواع سیب یاد آرم‌نتوانم كه جمله بشمارم
به «گلابی» كنم نفس مشكین‌تا كنم «سیب سرخ» را تحسین
«عبدی» و «اشكوانه» و «قمزك»همه را شرح چون دهم یك‌یك
وصف «زرد «1» آلو» ار كنم بنیادسازم اول دل از «عروسك» شاد
خوش كنم دل به یاد «معموری»كه خرابم ز محنت دوری
دم نیارم زدن ز «شفتالو»كاین سخن را بود دگر پهلو
خاصه آن را كه دانه شیرین است‌تخم احسان و بیخ تحسین است
هست از آن میوه بدیع نشان‌نازك و دلپذیر و خرد و كلان
چون درآیم به وصف «آلوچه»فكرتم گم شود در آن كوچه
شرح «آلو» مپرس و الوانش‌تا نیایی به كشت بستانش
كرده «بی‌دانه توت» طبع‌نوازمرغ دل‌ها اسیر دام نیاز
وصف «انگور» اگر به نظم آرم‌مست گردد خرد ز گفتارم
«شكر انگور» از شكر خوشتركام امید ازو پر از شكّر
«صاحبی» صاحبان دانش راصاحبی دلپذیر و روح‌افزا
وز «حسینی» سخن چه گویم راست‌دل عشاق ازو به برگ و نواست
روزیم باد لعل یك دانه‌خوش و شیرین چو لعل جانانه
خود كه داند شمار انواعش‌قیمت و قدر تاك نفّاعش
بوسه ده، دست آن‌كه تاك نشاندبیخ كرم از كرم به خاك نشاند
كاین چنین میوه‌ای بود بارش‌عقل حیران ازو و آثارش
ور به وصف «انار» پردازم‌حقه طبع، پرگهر سازم
چون دهم شرح «ناشپاتی» رامنعقد شربتی نباتی را
«آلو انگور» و «فندق» و «امرود»چون كنم تار هر صفت را پود
یادم آید چو گویم از «بادام»چشم آن سروقدّ سیم‌اندام
دهنم همچو «پسته» ماند بازبس كنم تا نهان بماند راز
______________________________
(1). م: زر.
ص: 861
و چون به نهایت خوبی و دلگشایی تمام شد، به زبان اقبال بی‌انتقالش «باغ دلگشا» نام شد تا اسم، مطابق مسمّی باشد و در میان آن قصری «1» اساس انداختند مشتمل بر سه طاق رفیع و قبّه منیع و به رفعت منزلت و علوّ شأن و زیب و دلفریبی، حشمت ثابت بنیان افراخته و پرداخته گشت.
[نظم]
بنایی ممكّن به عزّ و بقابدیع و نشاطآور و دلگشا
ز تصویر دولت فزوده جمال‌مبارك به اقبال و فرخنده‌فال
بر اطراف، اركان پرداخته‌ستون‌های مرمر برافراخته
ظفر پرده‌دارش غبوق «2» و صبوح‌درآینده هردم ز در صد فتوح و همت پادشاهانه از برای تطییب خاطر مخدّره تتق جلالت كه مراعات آن «3» از سنن سنیّه و طرایق پسندیده است، آن را به اسم تكل خانم دختر خضر خواجه اغلان- كه نویینان را به خواستاری او فرستاده بود- نامزد فرمود.
و بعد از تأسیس عمارت باغ دلگشا، رایت فتح آیت نصرت انتما به صوب تاشكنت فرمود و موكب همایون از آب سیحون عبور نموده، در آهنگران به قرب قریه جیناس مضرب خیام نزول فرخنده گشت و در آنجا قشلاق اتفاق افتاد و در آن موضع خانه‌های زمستانی ساختند و از نی قوریاها گرفتند و حضرت صاحب‌قرانی به قریه یسی به زیارت شیخ احمد یسوی 235 توجه فرمود كه از فرزندان امام‌زاده محمد حنفیه است- علیه و علی آبائه السلام- و به تعمیر آن مزار متبرك اشارت عالی ارزانی داشت و عمارتی معتبراساس انداختند، مشتمل بر طاقی وسیع رفیع با دو منار و گنبدی مربع سی گز در سی گز، و گنبدی دیگر دوازده گز در دوازده گز «4» با چهار صفه برای مرقد منوّر در قبلی گنبد بزرگ متصل به آن و در دو جانب گنبد دو چهار صفّه دیگر هریكی سیزده گز و نیم در شانزده گز و نیم جهت جماعت‌خانه و دیگر حجرات و توابع و لواحق، و
______________________________
(1). ع: طرح.
(2). الف: عیوق.
(3). الف، ع: او.
(4). م:- دوازده گز در دوازده گز.
ص: 862
فرمان شد تا دیوار و قبّه آن را از كاشیكاری تزیین دهند و قبر از سنگ سفید «1» به تكلف تراشیده، نقش‌های بدیع بر آن نگارند و اتمام آن را به عهده اهتمام مولانا عبید اللّه صدر فرمود و برحسب فرموده، به عرض دو سال به اتمام پیوست.
و چون میامن اقامت رسم زیارت قرین روزگار سعادت آثار گشت، همت پادشاهانه صلات و صدقات بسیار به مجاوران مزار و سایر ارباب استحقاق و افتقار تصدق فرمود و از آنجا بازگشته، به اردوی همایون معاودت نمود. «2» و بشارت رسید كه مهد اعلی «3» تكل خانم می‌رسد، جمله آغایان و امرا برحسب فرموده، به عزم استقبال سوار شدند و پانزده روز راه پیش رفتند و رسم نثار اقامت كرده، اسبان كشیدند و از تقدیم وظایف اعزاز و تكریم هیچ دقیقه‌ای نامرعی نگذاشتند و تمام راه در هر یورت طوی‌های به تكلف مرتب داشتند. و در روز پنجشنبه غرّه ربیع الاول سنه ثمانمائه نوشابه عهد را به آیینی هرچه تمام‌تر به بارگاه عالم‌پناه اسكندر دوران رسانیدند. فرمان قضا جریان به ترتیب جشن و تهیه طوی بزرگ نفاذ یافت. قضاة اسلام و علمای انام را احضار فرموده، آن گوهر صدف سلطنت و خانی در عقد ازدواج حضرت صاحب‌قرانی به آیین شرع مطهر انتظام پذیرفت. آغایان و شاهزادگان و امرا و نویینان دست بهجت و استبشار به اقامت رسم نثار برگشادند و هوا جواهربار و زمین از زر و گوهر گرانبار گشت. مدتی همگنان را اوقات و ساعات روزوشب مستغرق استیفای تمتّع از عشرت و طرب بود و زبان دولت در مقام تهنیت، زمزمه این ترانه می‌سرود كه،
[نظم]
جهان جوان شد از آن اجتماع بار دگرعروس دولت فرخ‌لقا كشید به بر
طرب عروس و دل خلق عالمی دامادسرود تهنیت و پرده‌ساز فتح و ظفر
______________________________
(1). الف: «اشارت عالی ارزانی داشت كه گنبدی بنیاد دهند كه دور آن از اندرونش صد و سی گز كه قطر آن قریب چهل و یك گز باشد و ارتفاعش بعد از اتمام مناسب آن و دیوار و قبه آن را از كاشی تزئین دهند و درش از هفت جوش مرتب سازند و در میانش حوضی هم از هفت جوش و از سنگ مرمر از تبریز بیاورند ...».
(2). ع: فرمود.
(3). الف: علیا؛ ع:- مهد اعلی.
ص: 863
عواطف خسروانه امرا و خواتین كه با مهد ابّهت‌مآب آمده بودند، همه را به خلعت‌های فاخر و انعامات وافر مخصوص گردانیده، نوازش‌ها نمود و تربیت‌ها فرمود و ایلچیان تنغوز خان كه از طراف خطای با تحف و هدایای فراوان رسیده بودند و به وسیله امرا به عزّ بساطبوس مستسعد «1» گشته و پیشكش‌ها كشیده و مضمون رسالت عرضه داشته، [و مراحم پادشاهانه شامل حال ایشان گشته] «2» اجازه انصراف یافتند.
و چون آفتاب به حوت انتقال كرد رأی خورشید اشراق، امیرزاده محمد سلطان را به ضبط سرحد مغولستان نامزد فرمود و فرمان داد كه آشپره را قلعه بخیزاند و در تكثیر عمارت و بسیاری زراعت، اهتمام تمام بنماید و بیردی بیگ ساربوغا و امیر حاجی سیف الدین و خداداد حسینی و امیر شمس الدین عباس و دیگر امرا را با چهل هزار سوار، ملازم او ساخت و ایشان به امتثال امر مبادرت نموده، روان شدند و از عقبه قولان گذشته، آشپره و آن نواحی را معسكر ظفرمآب ساختند و به ترتیب مقدمات عمارت و زراعت مشغول گشتند.
و چون شهسوار گردون‌سریر مهرمنیر، آهنگ مستقرّ شرف خویش كرد، حضرت صاحب‌قران جهانگیر از قشلاق نهضت نموده، روی توجه به صوب سمرقند آورد و رایت نصرت‌شعار محفوف به عون و تأیید پروردگار از آب خجند عبور نموده، سایه وصول بر سمرقند انداخت و آن خطّه خلد آیین را از نزول موكب ظفرقرین، غیرت سپهر برین ساخت و بعد از چند روز از آنجا نهضت فرموده، عنان عزیمت به صوب كش معطوف داشت و در آن راه كوهی است كه از او تا به سمرقند قریب هفت فرسخ باشد و در دهنه آن رودخانه‌ای جاری است. چون پرتو وصول پادشاه دریا موهبت سپهر شكوه بر آن كوه افتاد، رأی ممالك‌آرای كه از غایت اهتمام به رونق و انتظام عالم، هرجا كه قابل عمارت بود ضایع روا نمی‌داشت، فرمان داد كه در آن موضع باغی را «3» اساس اندازند كه آن جوی خوشگوار در آن بستان بهشت آثار مذكّر كریمه تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ «4» گردد و در سر كوه پاره‌ای كه در میان آن بود
______________________________
(1). ع: فایز.
(2). فقط در «الف».
(3). ع:- را.
(4). قرآن كریم: در سوره و آیات مختلف از جمله: بقره/ 25؛ آل عمران/ 195 و ....
ص: 864
قصری بپردازند. و چون امر واجب الاتّباع به امتثال انجامید و آن عمارت برحسب فرموده، استكمال یافت به تخت قراچه موسوم گشت. «1» و رایت نصرت‌شعار بعد از دو روز از آنجا نهضت فرموده، دامن دامن كوه، به راه رباط یام روان شد.
و در اثنای راه، امیرزاده شاهرخ از قشلاق استراباد به راه ماخان توجه نموده، به سعادت تقبیل انامل كریمه، استسعاد یافت. حضرت صاحب‌قران گزیده فرزند ارجمند را،
[بیت]
به بر درگرفت و نوازش نمودز دیدار فرزند شادی فزود و شاهزاده به اقامت رسم نثار قیام نموده، پیشكش كشید. و حضرت صاحب‌قران از كش گذشته، در ایلچی بالغ نزول فرمود و قبه بارگاه به قمّه ماه برافراخت و چند روز در آن موضع نزه و علفزارهای فرح‌بخش و یورت قدیم خویش به دولت و اقبال از اندازه بیش، بگذرانید. حفظ ربّانی در همه حال، حارس و نگهبان، و میامن تأییدات آسمانی قرین روزگار سعادت‌نشان- و الحمد للّه المنعم المنّان.
[و در اثنای این احوال امیر سلیمان شاه كه برحسب فرمان واجب الاذعان از هرات متوجه جانب كیج و مكران شده بود و در آن نواحی قلاع متعدده تسخیر نموده، نهب و تاراج بسیار كرده و مجموع آن ولایات تحت تصرّف و استیلا درآورده و عازم درگاه عالم‌پناه شد، به یاری توفیق و حفظ آله برسید و به سعادت بساطبوس فایض گشته، پیشكش بسیار از غلامان و جواری و انواع جانوران و اسبان و غیر آن، زانو زده، به محل عرض رسانید]. «2»
______________________________
(1). ظاهرا تیمور پس از دیدن شیراز تحت تأثیر باغ‌های آن خطه قرار گرفته بود كه به همان نام باغ‌های شیراز، در قلمرو خود باغ ایجاد می‌كرد.
(2). [] فقط «الف».
ص: 865

(800 ه. ق) گفتار در ذكر اسباب توجه حضرت صاحب‌قران به صوب هندوستان‌

اشاره

صاحب‌قران گیتی‌ستان، قندز و بقلان و كابل و غزنین و قندهار با توابع و لواحق تا حدود هند به شاهزاده رفیع مقدار پیر محمد جهانگیر ارزانی داشته بود، چنانچه سبق ذكر یافت. و چون آن مملكت به تحت ضبط شاهزاده مشار الیه درآمد و به انوار عدل و احسان بیاراست، برحسب فرمان اعلی عساكر اطراف و جوانب پیش او جمع شده، متوجه فتح دیگر بلاد گشت و با لشكری گران و وافر «1» و نویینان «2» مثل امیر سیفل قندهاری و امیر قطب الدین- عم‌زاده امیر سلیمان شاه- و شاهان بدخشان- شاه لشكر شاه و شاه بهاء الدین- و بهلول محمد درویش برلاس و قماری ایناق «3» و تمور خواجه آق‌بوغا و سیفل نكودری و حسن جاندار و محمود برات خواجه و دیگر امرا روان شده، اوغانیان كوه سلیمان را بتاختند و از آب سند گذشته، شهر اوجه را به جنگ بگرفتند و از آنجا روان شده، به مولتان رسیدند و شهر مولتان را محاصره كردند و حاكم آنجا سارنگ 239 برادر بزرگ ملّو 238 بود. چه بعد از وفات سلطان فیروز شاه 237، از امرای او این دو برادر استیلای تمام یافتند و سلطان محمود، 236 نبیره فیروز شاه را به پادشاهی برداشته، حكومت هندوستان به دست فروگفتند و
______________________________
(1). الف:- و وافر.
(2). ع:+ و امرای متكاثر.
(3). ع:- و قماری ایناق.
ص: 866
ملّو با سلطان محمود در دهلی بود و سارنگ به اینجا. و لشكر منصور هر روز دو نوبت جنگ می‌انداختند، به تخصیص تمور خواجه آق‌بوغا كه بیشتر در آن معامله ساعی او بود.
و چون این خبر به حضرت صاحب‌قران رسید و در آن‌حال آن حضرت جهت قلع‌وقمع گمراهان و بت‌پرستان عزیمت جانب خطای تصمیم فرموده بود و عساكر گردون‌مآثر برحسب فرمان به درگاه عالم‌پناه جمع آمده و پیش از آن هم به مسامع علیّه رسانیده بودند كه در ممالك هندوستان با آنكه اعلام دین محمدی- علیه الصلوة و السلام- در بعضی مواضع مثل دهلی و غیر آن برافراشته است و نقش كلمه توحید بر دراهم و دنانیر «1» نگاشته، بسی از اطراف و اكناف آن ممالك و مسالك به خبث وجود كفّار لعین و شین غوایت و ضلالت بت‌پرستان بی‌دین ملوّث و آلوده است و ملوك آن جوانب تا غایت از آن گمراهان به اندك چیزی قانع شده‌اند و ایشان را بر كفر و طغیان و ضلالت و عدوان مسلّم داشتند. «2» و در آن ولا چون پیشنهاد همت عالی آن حضرت احراز فضیلت غزو و جهاد نهاد، همت عالی آن حضرت احراز فضیلت غزو و جهاد بود و سپاه ستاره‌كثرت گردون‌صولت را به آن نیت مرتّب داشته، داعیه یورش هندوستان، از خاطر مبارك سر برزد و سنّت سنیّه استشارت را رعایت نموده.
[نظم]
در آن شغل با زیركان رای زدكه دولت مرا بوسه بر پای زد
چو ایران و توران مرا شد تمام‌به هندوستان داد خواهم لگام «3»
بجوشم بجوشد جهان از شكوه‌بجنبم بجنبد همه دشت و كوه
به هندوستان درزنم آتشی‌نمانم در آن بوم گردنكشی
نمایم به گیتی یكی دستبردكه گردد ز پولاد من كوه خرد
چه گویند هریك در این داستان‌كه دولت نپیچد سر از آستان «4»
چو فرمود شاه جهان رای خویش‌سخن‌های فرخنده آورد پیش
______________________________
(1). ع: دینار.
(2). م:- «و ملوك آن ... مسلم داشتند».
(3). ع: بكام.
(4). ع: راستان.
ص: 867 گرانمایگان سپاه گزین‌نهادند از اخلاص رو بر زمین
كه فرض است فرمان صاحب‌قران‌بر اهل جهان خاصه بر بندگان
كجا او نهد پای ما سر نهیم‌ز فرمان او، بر سر، افسر نهیم
گر آب و گر آتش كند جای مانگردد ز فرمان او رای ما
شه آسوده‌تر شد ز گفتارشان‌نوازشگری كرد بسیارشان

گفتار در یورش همایون حضرت صاحب‌قران جهان‌گشا به جانب هندوستان به نیّت غزا

فحوای بشارت مؤدای كلام معجز نظام ربانی و مضمون میمون تنزیل واجب التجلیل آسمانی، حیث قال جل من كبیر متعال إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ «1» دلیلی است یقین‌نمای ریبت‌زدای، بر علوّ رتبت مبارزان میدان جهاد و رفعت قدر و منزلت نبردآزمایان معركه غزو با اهل شرك و عناد. و مؤیدات این معنی از نصوص كتاب و احادیث صحیح الانتساب زیاده از آن است كه در امثال این مجال متعرّض ایراد آن توان شد، لاجرم همت متعالی آثار صاحب‌قران مؤیّد دین‌دار پیوسته در بند غزو كفّار و محاربه و قتال زمره اهل ضلال و استكبار بود و در تاریخ رجب سنه ثمانمایه كه از روی حساب سال «فتح قریب» «2» است، موافق «پارس‌ئیل» «3» كه شمارش مطابق عدد اصحاب بدر افتاده، به نیت غزا متوجه صوب هندوستان شد.
هرآینه مصدوقه نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ «4» به ظهور پیوست و میامن امتنان لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ «5» قرین روزگار همایون گشت و با سپاهی چون قطرات امطار در نیسان و آذار بسیار و مانند اوراق و ازهار اشجار در فصل بهار بیرون از حیّز حصر و شمار روی مكنت و اقتدار به آن دیار آورد و امیرزاده عمر، پسر امیرزاده میرانشاه را جهت ضبط سمرقند بازداشت.
______________________________
(1). صف/ 4.
(2). عدد 800.
(3). عدد 313.
(4). صف/ 13.
(5). آل عمران/ 123.
ص: 868
[نظم]
چو آهنگ هندوستان كرد شاه‌به تلقین الهام و عون اله
بجوشید گفتی زمین و زمان‌بجنبید گیتی كران تا كران
روان شد سپاهی كه هنگام عرض‌شمارش ندانست كس جز به فرض
شه شرق در قلب چون نرّه شیرچو كوه روان خنگ جنگی به ریز
ز خاریدن كوس خارا شكاف‌پر افكند سیمرغ در كوه قاف
خروش روارو به كیوان رسیدز گرد سپه شد جهان ناپدید
ملوك ممالك ز یكساله راه‌ز آحاد آن جیش نصرت‌پناه
بد از هر دیاری و هر كشوری‌سپاه گران با گزین سروری
ولی اصل آن لشكر كینه‌كش‌ز توران‌زمین بد به تخصیص كش
كه اقبال سلطان صاحب‌قران‌چو رخشنده خور بود و كش آسمان و چون رایت نصرت‌شعار در ضمان حفظ آفریدگار، سایه وصول بر ترمد انداخت،
[نظم]
پلی بر سر آب جیحون روان‌ز كشتی ببستند فرمانبران
بر آن پل ز جیحون گذر كرد شاه‌به تأیید حق با تمام سپاه
جهاندار و آن جیش نصرت‌قرین‌گزیدند منزل به خلم گزین و از خلم نهضت فرموده به راه غزنیك و سمنگان روان شدند و از بقلان و عقبه‌ها گذشته، اندراب مخیّم نزول همایون گشت.

گفتار در توجه صاحب‌قران گیتی‌ستان به غزو كفار كتور و سیاه‌پوشان‌

240 چون رایت نصرت‌شعار سایه شوكت و اقتدار به اندراب انداخت، اهالی آن ولایت روی تظلّم و استعانت «1» به درگاه عالم‌پناه آورده، از جور و عدوان كفّار كتور و
______________________________
(1). ع: استغاثت.
ص: 869
سیاه‌پوشان داد خواستند، كه: «ما جماعتی مسلمانانیم و كافران هر سال مبالغی مال از ما می‌ستانند و باج و خراج می‌طلبند و اگر در ادای آن تعلّل و تهاون می‌نماییم، مردان ما را به قتل آورده، زنان و فرزندان اسیر می‌برند».
و چون این سخن به مسامع علیّه رسید، حمیّت پادشاهانه در حركت آمد و آن حضرت را خود همیشه به تخصیص در این سفر وجهه همت عالی‌نهمت، نصرت دین و تقویت اسلام و غزو كفّار و كسر اصنام بود، بی‌توقف روی توجه به دفع آن كافران ستمكار نهاد و از لشكر فیروزی اثر از هرده نفر، سه نفر گزین كرد، به سعادت و اقبال سوار شد و امیرزاده شاهرخ را با باقی لشكر و آغرق [در ییلاق غونان و كتور] «1» بگذاشت و هر روز دو كوچ كرده، به تعجیل می‌رفت و چون موضع پریان از وصول و نزول موكب همایون مشّرف گشت، امیرزاده رستم و برهان اغلان و جماعتی از امرا را با ده هزار مرد از اطراف دست چپ به جانب «2» سیاه‌پوشان روان كرد و به نفس مبارك از آنجا سوار گشته، به همان صوب كه متوجه بود براند و چون به خاوك «3» رسید، در آن محل قلعه‌ای خراب بود، به عمارت آن فرمان داد و اكثر امرا و تمام لشكریان اسبان را در آن موضع بازداشتند و پیاده به بالای كوه كتور برآمدند و با وجود آنكه آفتاب در «4» جوزا بود و هوا گرم، برف بغایتی بود كه اسبان را دست و پای در آن فرومی‌رفت و از رفتن عاجز می‌ماندند «5»، در شب كه یخ می‌بست بر بالای آن می‌راندند و در روز كه یخ وا می‌شد، اسبان را بر بالای زیلوها و نمدها داشته، توقف می‌نمودند و باز در آخر روز روان می‌شدند و بدین طریقه می‌رفتند تا به بالای كوهی دیگر بغایت بلند برآمدند و چند اسب كه بعضی امرا همراه آورده بودند همه را باز گردانیدند.
و چون كفار در اندرون دره‌ها مقام داشتند و از بالای آن كوهها راه فرود آمدن نبود و تمام برف داشت، مجموع امرا و لشكریان از جوانغار و برانغار از آن بالای كوه
______________________________
(1). الف:- [].
(2). الف:+ كتور بزرگ و.
(3). م: خادك.
(4). ع:+ برج.
(5). الف: آمدند؛ م: ماند.
ص: 870
بعضی به طناب فرود می‌آمدند و بعضی بر روی برف خسبیده «1» خود را به نشیب روان می‌كردند تا بعد از زمانی به زمین می‌رسیدند و جهت حضرت صاحب‌قران، چپری «2» از چوب ترتیب كرده و حلقه‌ها بر آن زده و طناب‌های دراز، هر طنابی صد و پنجاه گز به آن حلقه‌ها بازبستند و صاحب‌قران مؤید غازی از صدق نیّت بر آن چپر نشسته، چندكس از بالای كوه او را به مقدار ریسمان فرومی‌گذاشتند و یك دو كس به بیل و كلند در برف جای پای نهادن و محل قرار و ایستادن راست می‌كردند تا آن جماعت فرود می‌آمدند و باز چپر را فرومی‌گذاشتند و دیگربار محل قرار ترتیب می‌كردند تا به این طریقه در نوبت پنجمین به پایان كوه رسیدند. حضرت صاحب‌قران غازی كه در سرافرازی پای قدر بر تارك كیوان می‌نهاد عصا به دست اخلاص گرفته، مقدار یك فرسخ راه پیاده سیر فرمود و به قصد جهاد، كمر اجتهاد از حسن اعتقاد بسته، ارتكاب امثال این شداید و مشقات نموده، لاجرم به حكم «من كان للّه كان اللّه له» 243 در جمیع مدت حیات روی، همت عالی به هر كار خطیر مشكل كه آورد، به آسان‌تر وجهی میسّر شد و رایت فتح آیتش از مشرق تا مغرب هرجا رسیده مظفر و منصور آمد.
[بیت]
هركه را كوشش از برای خداست‌همه كارش ز ایزد آید راست و چند سر اسب خاصه را طناب‌ها به گردن و دیگر اعضاء استوار بسته، از بالای كوه فروگذاشتند و بعضی را نگاه داشتن نتوانستند از كوه درافتاده، تلف شد و دو سر اسب به سلامت به نشیب رسید و حضرت صاحب‌قران به سعادت سوار شد و امرا و لشكریان پیاده در ركاب نصرت انتساب روان شدند.
و كفّار آن دیار مردم عادی قوی‌هیكل بودند و بیشتر از خرد و بزرگ برهنه باشند و كلان‌تران ایشان را عدا و عداشو می‌گفتند. و ایشان را علی حده زبانی است غیر پارسی و تركی و هندی، و اكثر ایشان غیر همان زبان خود «3» ندانند، مگر از موضعی كه نزدیك ایشان
______________________________
(1). ع: چسبیده.
(2). ع: چیزی.
(3). ع:- خود.
ص: 871
است كسی آنجا افتاده باشد و به زبان ایشان وقوف یافته، كه ترجمان شود و الّا هیچ كس به زبان ایشان وقوف نیابد. و قلعه‌ای داشتند كه در دامن آن آبی بغایت بزرگ می‌گذشت و از آن سوی آب، كوهی عالی بود سر به فلك كشیده و عقاب بلندپرواز از رسیدن به فراز آن طمع بریده، و آن ملاعین، پیش از وصول سپاه ظفرپناه به یك شبان روز آگاه شده بودند و مقام خود را بازگذاشته و از آن آب گذشته رخنه‌ها «1» را به بالای آن كوه عالی كشیده بودند و به تصور آنكه كسی آنجا نتواند رسید، در آن محل متحصّن شده بودند.
و چون لشكر اسلام به اقدام سعی جمیل، به قلعه آن گمراهان رسیدند كس آنجا نبود، اندك گوسفندی كه داشتند گرفته، خانه‌های آن خاكساران را آتش زدند و چون باد از آب بگذشتند. و اشارت علیّه به نفاذ پیوست كه عساكر گردون‌مآثر از اطراف و جوانب به آن كوه برآیند. مجاهدان دلاور چالاك، زمزمه تكبیر و تهلیل به مسامع مسبّحان صوامع افلاك رسانیدند و به قصد آن سنگدلان فَهِیَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً «2» روی جلادت به كوه نهادند. شیخ ارسلان با تومان‌كپك خان در قنبل جوانغار پیش از همه، اعدای دین را رانده به قله‌ای برآمد كه بر ایشان مشرف بود و علی سلطان تواچی از طرف دیگر، كافران را رانده جای ایشان فروگرفت و شاه ملك در موقف قتال و جدال با آن زمره ضلال سعی و كوشش به حد كمال رسانید. و از غازیان سعادتمند، چهارده كس از بالای كوه درافتاده، به مرتبه بلند شهادت فایز گشتند. و مبشر جنگ‌های مردانه كرد، و منگلی خواجه با جمعی از بهادران قوشون خود پیش رفته، به بالای كوه برآمد، و سونجك بهادر نیز با مردم خود داد مردی و مردانگی داد، و شیخ علی «3» سالبر دلاور، پیش از قوم خود به بالای كوه برآمد و دشمنان را رانده، جای ایشان بستد و موسی رگمال و حسین «4» ملك قوچین و امیر «5» حسین قورچی «6» دستبردهای بهادرانه نمودند و باقی امرای هزاره و
______________________________
(1). ع: رخت‌ها.
(2). بقره/ 74.
(3). ع: عالی.
(4). الف: حسن.
(5). م: میز؛ الف: پیر.
(6). الف: قوجین.
ص: 872
قوشون با تمامی لشكر منصور از اطراف حمله آوردند و نصرت اسلام را به جان كوشیده، آثار شجاعت و دلاوری به ظهور رسانیدند و بسیاری از كفّار فجّار را به تیغ آبدار بگذرانیدند و بعد از سه شبانه‌روز كه پیوسته جنگ بود، آن روز برگشتگان به تنگ آمدند و به عجز و زاری امان خواستند.
حضرت صاحب‌قران آق‌سلطان كشی را پیش آن گمراهان فرستاد كه: «اگر به قدم انقیاد و اذعان بیایید «1» و زبان و دل را به كلمه توحید و نور ایمان بیارایید خون و مال شما ببخشم و این ولایت را به شما ارزانی دارم». آن بدبختان را كار به جان رسیده بود. چون آن سخنان به وساطت ترجمانی كه داشتند بشنیدند، روز چهارم همراه آق‌سلطان به درگاه اسلام‌پناه شتافتند و اظهار مسلمانی كرده، زبان مسكنت و تضرّع برگشادند كه: «ما بنده‌ایم و هرچه فرمان آن حضرت باشد به جان «2» متابعت كنیم».
عاطفت پادشاهانه ایشان را خلعت پوشانیده و استمالت داده بازگردانید. و چون شب درآمد آن روز برگشتگان تاریك‌دل بر امیر شاه ملك شبیخون آوردند و بعضی از ایشان خسته و جسته جان بیرون بردند و قریب صد و پنجاه نفر «3» اسیر گشته، كشته شدند و از ممر آب تیغ به آتش دوزخ پیوستند و تمام لشكر اسلام به آن كوه برآمدند و برحسب فرموده «اقتلوا شیوخ المشركین و استحیوا شرحهم» «4»- علی قائلها افضل التحیة و السلام- از آنچه مانده بودند، مردان را به تیغ غزا بگذرانیدند و فرزندان و زنان را اسیر كردند و بر قلّه آن كوه و سر فول از سرهای بیدینان- كه هرگز «5» به سجده حق درنیاورده بودند- منارها برافراشتند و حكایت آن غزو نامدار كه در ماه مبارك رمضان سنه ثمانمایة وقوع یافته بود با تاریخ، همانجا بر سنگ نگاشتند تا به تمادی روزگار خلایق، به دیده اعتبار مطالعه نمایند و شمّه‌ای از كمال شوكت و اقتدار صاحب‌قران مؤید كامگار دریابند، چه اهالی آن دیار برآنند كه در هیچ عصر از اعصار هیچ پادشاه رفیع‌مقدار حتی اسكندر ذو القرنین بر آنجا دست نیافته.
______________________________
(1). م: بیایند؛ الف: پیش آیید.
(2). ع:- به جان.
(3). ع: كس.
(4). الف: شرحها؛ ع: استرخهم.
(5). ع:+ سر.
ص: 873
[بیت]
آنچه این صاحب‌قران را شد میسّر در جهان‌هیچ شاه كامران حتی سكندر درنیافت

گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قران دین‌پرور، محمد آزاد را به تفحص حال امیرزاده رستم و برهان اغلان و مراجعت نمودن از كتور

چون از امیرزاده رستم و برهان اغلان- كه به‌طرف سیاه‌پوشان رفته بودند- خبری نمی‌آمد، رأی عالم‌آرای یكی از كتوریان را غجرچی ساخته، از خانه بچگان، محمد آزاد و دولتشاه و شیخ علی و ایدكوچقر اویغور و شیخ محمد و علی را با چهارصد كس- صد ترك و سیصد تاجیك- مقدم بر همه، محمد آزاد، به تفحص احوال ایشان فرستاد. محمد آزاد با آن جماعت برحسب فرمان روان شدند و به راههای تنگ و دشوار به مشقت بسیار به كوه‌های بلند برآمدند كه نظم پر كمال كمال
[بیت]
مانند پنبه دانه كه در پنبه تعبیه‌ست‌اجرام كوه‌هاست نهان در میان برف 241 بی‌مبالغه وصف الحال آن بود.
دلاوران صاحب توفیق سپرها بر دوش استوار كرده و به پشت باز، خسبیده خود را بر روی برف به نشیب رها كردند و بعد از زمانی به زمین رسیدند. و چون از آنجا روان شده، به قلعه سیاه‌پوشان آمدند، هرچند گرد آن گردیدند كسی را ندیدند و آواز كس نشنیدند، اما پی‌پای غلبه یافتند- كه به‌طرف دره رفته بودند- و آن در واقع پی پای سیاه‌پوشان بود كه از توجه لشكر منصور آگاه شده بودند و از قلعه بیرون آمده، به پیش ایشان بازرفته بودند، و در دره تنگ كمین كرده، و چون برهان اغلان و امیرزاده رستم از امرای قوشون اسمعیل و اللّه‌داد و سونج تمور و یحیی و آدینه و شیخ حسین سوچی و صاین تمور و شمس و قرتقه و اردو شاه و دولتشاه جباچی و هری ملك تواچی با سپاهی كه همراه داشتند بدان درّه تنگ رسیده، بعضی گذشته بودند و بعضی غافل فرود آمده و اسبان را رها كرده،
ص: 874
سیاه‌پوشان تاریك‌دل از كمین بیرون جسته بودند، مغافصة «1» بر سر ایشان ریخته و برهان اغلان از بددلی و سست‌رایی جنگ ناكرده، جبه انداخته بود و گریخته، از این سبب شكست بر لشكر افتاده،
[بیت]
چو سردار در جنگ بنمود پشت‌نه خود را كه نام‌آوران را بكشت و چون كفار مشاهده كرده بودند كه سپاه اسلام رو به گریز نهاده، دلیر گشته از عقب ایشان درآمده بودند و به زخم تبرزین و میتین، بسیاری مسلمانان را شهید كرده، از آن جمله از امرای قوشون شیخ حسین سوچی و دولتشاه جباچی و آدینه بعد از كوشش فراوان و جنگ‌های مردانه به درجه شهادت استسعاد یافته بودند إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «2»
القصه محمد آزاد- آن پی برگرفته- از عقب سیاه‌پوشان روان شد. و چون به آن دره رسید كه جنگ واقع شده بود، با سیاه‌پوشان تیره‌رای دوچار خورد و با ایشان محاربه عظیم كرده، داد مردی و مردانگی داد و بسیاری از آن كفار خاكسار را به شمشیر آبدار و خدنگ سندان‌گذار، به جهنم وَ بِئْسَ الْقَرارُ «3» فرستاد و ایشان را مقهور و منكوب گردانید، جبه و اسلحه و اسبان لشكر اسلام- كه گرفته بودند- بازستد و مظفر و منصور به برهان اغلان و سپاه گریخته پیوست و از لشكریان هر كس جبه و سلاح و اسب خود شناخته، بستد.
و محمد آزاد، برهان اغلان را گفت: «امشب در این موضع توقف می‌باید نمود».
و او از بددلی نایستاد و به عقبه برآمد و به آن واسطه لشكریان نیز از عقب او برآمدند؛ و هرآینه چون سردار بددل و بی‌جگر باشد بر لشكر شكست آید و لهذا در حكمت سیاسی بیان كرده‌اند و شیخ سعدی- رحمة اللّه عیه- محصل آن به نظم آورده كه، 242
[بیت]
به پیكار دشمن، دلیران فرست‌هژبران، به ناورد شیران فرست
سپه را مكن پیش‌رو، جز كسی‌كه در جنگ‌ها بوده باشد بسی
______________________________
(1). الف: مفاوصة؛ ع: بی‌خبر.
(2). بقره/ 156.
(3). ابراهیم/ 29.
ص: 875 نتابد سگ صید، روی از پلنگ‌ز روبه جهد شیر نادیده جنگ
مخنث به از مرد شمشیرزن‌كه روز وغا سر بتابد چو زن
یكی را كه دیدی تو در جنگ پشت‌بكش گر عدو در مصافش نكشت و حقیقت آنكه كم‌ناموسیی كه برهان اغلان در آن قضیه كرد، از زمان چنگیز خان باز، از قوم قیات كس نكرده، و در جنگ اوزبك نیز مثل این حركتی از او صدور یافته بود؛ و حضرت صاحب‌قران از مكارم اخلاق پادشاهانه او را عفو فرموده بود و برقرار، حرمت او می‌داشت و در این ولا او را از برای آن فرستاد، تا باشد كه جبر آن نموده، او را آب‌رویی حاصل شود و او خاك عاری چنین، بر فرق روزگار خویش كرد.
[نظم]
سپهبد نزیبد بجز صفدری‌كه تنها نیندیشد از لشكری
چو بددل بود پیشوای سپاه‌شود كار لشكر سراسر تباه
سپهدار بدزهره هرگز مبادكه ناموس لشكر رود زو به باد و حضرت صاحب‌قران دین‌پرور بعد از فتح كتور و قهر و قتل كفار دیو سیر بداختر، جلال اسلام و علی سیستانی را با جمعی بفرستاد تا محل بیرون رفتن از آن دره تفتیش نمایند و راه آماده سازند و لشكریان را فرمان داد تا زرع بی‌دینان ستم‌پیشه را- كه در آن موسم هنوز سبز بود- از بیخ بركندند. و چون جلال اسلام و علی برحسب فرموده جای برآمدن پیدا كردند و در بعضی محل برف سوراخ كرده راه راست ساختند، حضرت صاحب‌قران در ضمان عون پروردگار مظفر و كامگار روان شد و از عقبه‌ها و كوهها گذشته به خاوك «1» نزول فرمود و جمعی را به محافظت آن قلعه- كه به عمارت آن فرمان داده بود- بازداشت و در آن محل به اسبان رسیده، تمام امرا و لشكریان كه از مدت هیژده روز باز پیاده به غزو كفّار قیام نموده بودند سوار شدند و از آنجا نهضت نموده، در ظلّ رایت نصرت‌شعار به فتح و فیروزی به آغرق همایون پیوستند.
______________________________
(1). م: خادك.
ص: 876
و چون برهان اغلان و محمد آزاد و لشكری كه با ایشان بود به معسكر ظفرپناه رسیدند، حضرت صاحب‌قران برهان اغلان را كه جنگ ناكرده از پیش كافران گریخته بود، به مجلس همایون راه نداد و در معرض خطاب و عتاب آورده با امرا بر سبیل تغییر «1» و سرزنش او فرمود، كه نص «2» قرآن مجید به آن ناطق است كه «اگر از مسلمانان بیست كس در كارزار مصابرت نمایند بر دویست كس از كفار غالب آیند» «3» و او با ده هزار مرد از پیش اندك نفری از كفّار گریخته است و مسلمانان را در مهلكه انداخته و به این جریمه او را گناهكار ساخته، از نظر بینداخت.
[مصرع]
«كز چشم عنایتش بینداز كه مرد»
و محمد آزاد را كه پیاده با چهارصد كس در جنگ همان گروه، پای ثبات فشرده بود و بسیاری از بی‌دینان را به تیغ جهاد گذرانیده و ایشان را مغلوب گردانیده و هرچه از سپاه اسلام برده بودند بازستده بود، به تربیت و عاطفت خسروانه سرافراز گردانید و به انعامات بی‌دریغ نواخته، قوشون ارزانی داشت و جماعتی كه با او آثار جلادت و مردانگی به ظهور رسانیده بودند، همه را به عطایای پادشاهانه نوازش فرمود.

گفتار در بازگردانیدن صاحب‌قران ملكی ملكات امیرزاده شاهرخ را به هرات‌

آن حضرت، هم در آن محل قرّة العین سلطنت و پادشاهی، امیرزاده شاهرخ را اجازت داد كه به خراسان معاودت نماید و در هنگام وداع او را به زبان عطوفت و مهربانی بسی نصیحت فرمود.
______________________________
(1). ع: تغیر.
(2). ع: نفس.
(3). اشاره است به آیه یا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی الْقِتالِ إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَ إِنْ یَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِینَ كَفَرُوا ... (انفال/ 65).
ص: 877
[نظم]
كه ای نور چشم پدر هوش دارسخن‌های پیرانه‌ام گوش دار
به هر صورتی كافتد از خیر و شرمشو غافل از ایزد دادگر
به هرحالی از شادمانی و غم‌مزن جز به فرموده شرع دم
به فتح ار بری كار دولت ز پیش‌ز تأیید حق دان نه از سعی خویش
مكن خو به آسایش و ناز و نوش‌مراد از خدا دان، و لیكن بكوش و چون حضرت صاحب‌قران، گوش سعادت آن چشم و چراغ دودمان سلطنت را به جواهر مواعظ و نصایح بیاراست، او را كنار گرفته وداع كرد و به حفظ و عنایت بی‌غایت الهی سپرده روانه ساخت.
و رایت نصرت‌شعار از آنجا نهضت نموده، به سعادت و اقبال متوجه صوب كابل شد و از راه تل «1» به كوه هندوكش برآمد و از پنجشیر- «2» كه به بنجهیر «3» مشهور است- عبور كرده، به جلگای باران- كه از آنجا تا به كابل قریب پنج فرسخ است- به مرغزاری نزول فرموده و چون طایر همت بلندپرواز آن حضرت عالی‌منقبت، پیوسته به پروبال عدل و احسان در هوای تعمیر بلاد و ترفیه عباد، طیران می‌نمود، در این ولا از رودخانه‌ای كه در آنجا جاری‌ست به حفر نهری فرمان داد و بر تمام امیران و لشكریان قسمت نمود و جویی بزرگ به طول پنج فرسخ به اندك زمانی از آب غربان «4» جاری ساخت و آن را جوی ماهیگیر گویند و چند دیه معتبر به آن آب معمور شد و آن «وادی غیر ذی زرع» «5» «حدایق ذات بهجت» «6» گشت.
[بیت]
هرجا نسیم دولت صاحب‌قران وزداز خاك آب خیزد و از خار گل دمد و بعد از كفایت آن مهم از آنجا نهضت نموده، به سعادت و اقبال روان شد و چون به كابل رسید، مرغزار دورین معسكر ظفرقرین گشت.
______________________________
(1). الف: تول.
(2). ع: بیخ‌شیر.
(3). الف: بنجهیز؛ ع: بیخیر.
(4). الف: غوبان.
(5). از قرآن كریم، اشاره به آیه رَبَّنا إِنِّی أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ (ابراهیم/ 37).
(6). از قرآن كریم، اشاره به آیه فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ (نمل/ 60).
ص: 878
[و شیخ كوكری 244 از عظمای امرای هندوستان بود و به ملتان پیش امیرزاده جهانگیر آمده بود و شاهزاده او را به جهت اخبار و اوضاع هندوستان به درگاه عالم‌پناه فرستاد و دراین‌حال برسید و به شرف بساطبوس استسعاد یافته، عرض داشت كه سلطان فیروز شاه چون بقا به بندگان حضرت داد، از امرای او سارنگ «1» و ملوّ استیلای تمام یافتند و سلطان محمود نبیره فیروز شاه را به پادشاهی برداشته بهانه‌ای ساخته‌اند و حكومت هندوستان را به دست گرفته و سارنگ- كه برادر بزرگ است- در ملتان حاكم بود و به فرّ دولت قاهره به دست بندگان حضرت افتاد و ملوّ با سلطان محمود در دهلی به سلطنت مشغول بودند و قوت ضبط هندوستان- چنانچه می‌باید- ندارد و بدین واسطه هركسی از جایی دعوی استقلال و استبداد آغاز نهاده و احوال و اوضاع آن دیار از نهج استقامت افتاده، حضرت صاحب‌قران او را به قلاوزی تعیین فرمود و به سعادت روان شده به جلگای كابل درآمد] «2».

ذكر رسیدن ایلچیان از اطراف و تایزی اغلان از قلماق و شیخ نور الدین از فارس‌

چون مرغزار دورین از فرّ نزول موكب نصرت‌آیین، غیرت‌فزای سپهر برین گشت، از طرف دشت، ایلچی تمور قتلق اغلان «3» و كس امیر ایدكو برسیدند، و از جانب جته نیز رسول خضر خواجه اغلان آمد. امرا و نویینان ایشان را به پایه سریر اعلی رسانیدند و بعد از اقامت رسم زمین‌بوس، زبان را به دعا و ثنا آراسته، رسالتی كه داشتند ادا نمودند و مضمون پیغام همه این بود كه ما بنده و چاكریم «4» و تربیت یافته آن حضرتیم و اگر پیش از این خدشه مخالفتی چهره اخلاص ما را خراشیده، پای از جاده متابعت بیرون نهادیم و گریخته در بیابان‌ها سرگشته و حیران گردیدیم، این زمان قبح و زشتی آن صورت در آینه عقل مشاهده كردیم و از آن مخالفت ناپسندیده- كه باعث بر آن وسوسه شیطان جهل و غرور بود- پشیمان
______________________________
(1). متن: سارهنگ.
(2). [] فقط در «الف».
(3). ع:- اغلن.
(4). الف، ع: چاكر.
ص: 879
گشته، انگشت ندامت به دندان تأسف گزیدیم؛ اگر عاطفت حضرت صاحب‌قران شامل احوال ما گشته نقوش آن جرایم به زلال عفو بشوید و گناه ما را ببخشد، بعد از این قدم از جاده بندگی فراتر ننهیم و از فرمان بندگان حضرت به هیچ‌حال تجاوز ننماییم.
[نظم]
جهان از كران تا كران زان تست‌سر ما همه زیر فرمن تست
همه بندگانیم خسروپرست‌در این عهد فرخنده هركس كه هست و تایزی اغلان در الغ‌یورت با قاآن مخالفت كرده و از قلماق گریخته، هم در این محل به پایه سریر اعلی آمده، حضرت صاحب‌قران او را كنار گرفته، به زبان اعزاز و اكرام پرسش نمود و به صنوف عنایت و عاطفت پادشاهانه مخصوص فرمود و خلعت طلادوز و كمر مرصّع و اسبان راهوار و استران قطار و شتر بسیار با خیمه و خرگاه و هرچه در عداد تجمّلات سلاطین باشد درباره او ارزانی داشت و او ظفر كردار ملازم موكب همایون شد.
[مصرع]
«و آزاد بنده‌ای كه بود در ركاب تو»
و هم در این محل، امیر شیخ نور الدین پسر ساربوغا- كه در یورش پنج ساله برحسب فرمان به فارس رفته بود كه اموال آنجا ضبط نماید- از شیراز برسید با خزانه و بسی تحفه‌های ارجمند گرامی و تبركات گرانمایه نامی، مثل جانوران شكاری از طیور پرنده و فهود «1» جهنده دونده و صنوف ذخایر از نقود و زر و جواهر و كمرهای مرصع و خلعت‌های طلادوز فاخر و نفایس ثیاب و اقمشه رنگارنگ و كرایم اسلحه و هرگونه آلات و ادوات جنگ و اسبان تازی با زین زر و شتران شكوهمند كوه‌پیكر و استران بسیار بعضی قطار و بعضی زینی راهوار و چندی ركابی با رخوت و آلات زر و نقره مكمّل بسته و چپرها بر بالای آن تعبیه كرده و سراپرده و بارگاه و خیمه و خرگاه همه از سقرلاط الوان و دیگر تجمّلات و تنسوقات فراوان. مجموع
______________________________
(1). جمع فهد به معنای یوز حیوانی كه برای شكار تربیت می‌كردند.
ص: 880
این طرائف و ظرائف از لطف و خوبی به مرتبه‌ای كه دیده بندگان از نظاره آن حیران می‌ماند و از بسیاری به مثابه‌ای كه اندیشه محاسبان از شمار آن سرگردان می‌شد.
كتّاب و حسّاب دیوان جلالت انتساب، سه شبانه‌روز متصل آن را قلمی كرده، نسخه‌ها پرداختند و به مطالعه امرا رسانیدند و روز عرض مجموع امرا و نویینان به اتفاق آن را به پایه سریر اعلی عرضه داشتند و امیر شیخ نور الدین زانو زد، و از اول صباح- كه افق سیم‌سیمای آسمان جواهر كواكب نثار كرده، قرص زرّین آفتاب به رسم پیشكش بر طبق عرض نهاد- تا زمان فرمان أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ «1» آن پیشكش‌ها می‌گذرانیدند و در آن مجلس عالی- كه شوكت فریدون و حشمت خسرو پرویز را در نظر روزگار خوار گردانیده بود- تایزی اغلان و ایلچیان دشت و جته و دیگر جوجیان حاضر بودند و از مشاهده آن متعجب و حیران مانده، هم از لطافت و غرایب آن تبرّكات كه مثل آن در متخیله ایشان هرگز نگذشته بود و هم از رفعت و علوّ شأن حضرت صاحب‌قران كه یك بنده از بندگان او تواند كه چنان تحفه‌ها به عرض رساند وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ «2».
[نظم]
فرازنده سقف گردان سپهرفروزنده شمع رخشان مهر
كسی را كز اهل جهان برگزیدز رفعت به گردون تواند رسید عاطفت خسروانه ایشان را بسی از آن تبرك‌ها ارزانی داشت و نیكو بندگی امیر شیخ نور الدین در حضرت اعلی محل قبول یافت و از جلالت قدر و عزّت مجال زبان حالش از پرده انفعال این ترانه می‌سرود،
[بیت]
كامروز هر نثار كه كمتر ز جان بودنه درخور جلالت این آستان بود و بعد از آن حضرت صاحب‌قران ایلچیان اوزبك و جته را مرحمت فرموده، به كلاه و كمر و خلعت و اسب سرافراز گردانید و ملتمسات همه را مبذول داشته، با نوازش‌نامه و بیلاكات و تنسوقات خسروانه بازگردانید و امیر شیخ نور الدین زانو زده
______________________________
(1). اسراء (بنی اسرائیل)/ 78.
(2). بقره/ 105.
ص: 881
برهان اغلان، و كسانی را كه با او مخاطب بودند درخواست كرد. مراحم بی‌دریغ گناه ایشان را به او بخشید و صحیفه جرایم همه را رقم عفو كشید.
و هم در آن ولا، سلطان محمود خان با لشكر دست راست و امیرزاده سلطان حسین و امیرزاده رستم و امیر جهانشاه و غیاث الدین ترخان و حمزه طغای بوغای برلاس و امیر شیخ ارسلان و سونجك بهادر و مبشّر و دیگر امرا برحسب فرمان به صوب هندوستان روان شدند. و پیش از این ملك محمد برادر لشكر شاه اوغانی با جمعی رعایا به درگاه عالم‌پناه آمده بود و داد خواسته كه:
«موسی اوغانی- كه مقدّم قبیله كركس است- برادر مرا- كه از بندگان حضرت بود- كشته است و قلعه ایریاب را خراب كرده و هزاره ما را غارتیده و اسباب و املاك ما را به دست تغلب و غصب فروگرفته و به دزدی و راهزنی مشغول است و هیچ آفریده به سلامت از آن حوالی نمی‌تواند گذشت و من بنده از بیم جان گریخته به غزنین آمدم و چون بشارت توجه موكب نصرت‌قرین شنیدم، آنجا توقف نمودم».
حضرت صاحب‌قران را از آن حكایت نایره غضب اشتعال یافت و دفع فساد آن بدكرداران را وجهه همت عالی ساخته، فرمود كه تو خود را پنهان دار تا من او را طلب دارم، اگر بیاید داد تو از او بستانم و اگر تخلّف نماید ترا لشكر دهم تا به خون برادر، او را به قصاص رسانی. و در زمان كسی با یرلیغ قضا جریان پیش موسی فرستاد كه: «به مسامع علیّه رسانیدند كه تو قلعه ایریاب را خراب ساخته‌ای و حال آنكه آن حصار بر سر راه هندوستان واقع است و مناسب نیست كه خراب باشد، می‌باید كه به تعجیل بیایی تا ترا رعایت فرموده، آن ولایت را به تو ارزانی داریم و قلعه را به حال عمارت بازآری». و چون فرستاده پیش موسی رسید، به تعجیل با پیشكش به پایه سریر اعلی شتافت و به سعادت زمین‌بوس استسعاد یافته، پیشكش كشید. رأی ممالك‌آرای صواب آن دانست كه او را با تمام اتباع بدكردارش نیست گرداند تا ماده فتنه و فساد از آن ولایت به كلی منقطع شود. او را به جامه طلادوز و كمر و شمشیر زر و اسب با زین و دیگر انعامات پادشاهانه ایمن و مستظهر گردانید و
ص: 882
فرمود كه: «ما لشكر با تو همراه كنیم تا بروی و قلعه را معمور سازی، تو حشم خود را كوچ كرده، به نزدیك حصار آور و به عمارت قلعه مشغول شو و سعی كن كه تا رسیدن ما قلعه تمام شود و اگر كاری مانده باشد، چون ما برسیم، چریك مدد كرده مكمل سازند و ترا آنجا گذاشته، متوجه هندوستان شویم». و موسی رگمال را با سه هزار مرد همراه او كرده، به تعجیل از پیش روان ساخت. و چون موسی «1» به ایریاب رسید برحسب فرمان، حشم خود را به حوالی قلعه به دامن كوه آورد و عمارت حصار آغاز نهاد و هر روز دویست سیصد مرد با دهل و سرنا به جدّ تمام به كار مشغول بودند.

گفتار در تعمیر قلعه ایریاب و دفع قطّاع الطریق اوغانی‌

حضرت صاحب‌قران گیتی‌ستان مهد اعلی سرای ملك خانم و امیرزاده الغ بیگ را- كه همراه بودند- از مرغزار دورین به سمرقند بازگردانید، و در چهارشنبه غره ذی الحجه سنه ثمانمایه از جلگای كابل پای توفیق به ركاب توكل درآورده، سوار شد و به تعجیل براند و چون با عساكر گردون‌مآثر در شنبه چهارم ماه به ایریاب رسید، عمارت قلعه آغاز كرده بودند. سراپرده عظمت و كامگاری با طناب دولت و بختیاری استوار كرده، به اوج سعادت برافراختند و لشكر گروه‌گروه رسیده، به مورچل فرود آمدند و حكم جهان مطاع به اتمام قلعه به نفاذ پیوست.
و آن حصاری بود معتبر، مشتمل بر مسجد جامع و دیگر مساجد و بسی مساكن و اماكن و تعمیر مسجد جامع به اهتمام امیر شاه ملك و جلال الاسلام حواله رفت و چنان قلعه‌ای به مدت چهارده روز ساخته و پرداخته گشت و حضرت صاحب‌قران تواچیان را به خفیه امر فرموده بود كه از اتباع موسی كه به عمارت مشغول‌اند هركس كه بیرون رود نگذارند كه به محل خود بازگردد و ایشان از این معنی رمزی دریافته بودند و چون قلعه تمام شد، حضرت صاحب‌قران، صباح جمعه هفدهم
______________________________
(1). ع:- موسی.
ص: 883
ماه جهت احتیاط خندق و حصار، بر اسبی بور «1» كه آن را «تخت روان» می‌گفتند سوار شده، گرد قلعه می‌گشت و امرا و نویینان پیاده ملازم ركاب همایون می‌رفتند و از اتباع موسی- كه كار می‌كردند- هفت نفر بر بالاخانه‌ای بر پشت دروازه ایستاده بودند. چون حضرت صاحب‌قران به مقابل دروازه رسید، از روزن آن بالاخانه، تیری به قصد آن حضرت انداختند، چنانچه از آواز گذشتن تیر، اسب برمید، اما حفظ الهی پیوسته شامل احوال آن حضرت بود، گزندی نرسید. نایره خشم پادشاهانه برافروخت و از دیگر دروازه، به اندرون حصار درآمد و فرمان داد تا موسی را با مردم او كه به عمارت آمده بودند، مجموع بگرفتند و آن هفت جاهل بی‌باك كه بر بالای دروازه تیر انداخته بودند، از بیم جان دست اضطراب به جنگ برگشادند و چندكس را زخمدار كردند تا كله‌كی سیستانی نردبان نهاده به بالا برآمد و ایشان را به قتل آورد و در چاشت همان روز، برحسب یرلیغ لازم الاتّباع، موسی را با دویست كس از اتباع او كه گرفته بودند، به ملك محمد سپردند و او با سه نوكر، ایشان را به قصاص برادر، به خنجر انتقام سر از تن جدا كرد و به آب دشنه آتش فعل، آن بادپیمایان را به خاك هلاك انداخت و از سرهای ایشان منار ساخت، و فرمان شد تا حشم ایشان را تاخت كردند و جمعی از رؤسای آن بدكرداران كه در حشم بودند ناچیز شدند و زن و فرزند و اموال و اسباب آن ظالمان به دست مظلومان ایریاب افتاد كه سال‌ها از جور و بیداد ایشان بلاها دیده بودند و زحمت‌ها كشیده مصدوقه وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ «2» به ظهو پیوست.
[بیت]
كس بر اسب ستم سوار نشدكه نیفتاد و خوار و زار نشد عاطفت حضرت صاحب‌قرانی قلعه ایریاب را به ملك محمد ارزانی داشت و او از میامن التفات آن حضرت به‌جای برادر حاكم قلعه و والی ایل و احشام آن ولایت گشت و راههای آن حدود و نواحی از آسیب تعرّض مفسدان و بی‌باكان ایمن شد. و
______________________________
(1). ع: بود.
(2). شعراء/ 227.
ص: 884
حقیقت آنكه مساعی مشكور كه حضرت صاحب‌قران دین‌پرور در باب صلاح ممالك و ایمنی طرق و مسالك در معظم بلاد و ربع مسكون كرامت فرموده، اگر كافّه بنی آدم تا انقراض عالم به ادای شكر آن قیام نمایند، از عهده آن بیرون نیایند.
[نظم]
آنچه انصاف او به عالم كردكه تواند كه شكر آن گوید
چه برآید ز دست خلق مگرفضل یزدان رضای او جوید

گفتار در توجه رایت نصرت اثر به صوب شنوزان و نغر «1» و قطع ماده طغیان و عدوان جماعت پرنیان‌

حضرت صاحب‌قران، چون مصالح ولایت ایریاب از فرّ دولت خلود انتساب بساخت و امور آنجا بر نهج استقامت جریان یافت، رایت نصرت‌شعار در شنبه هیژدهم ذی الحجه سنه ثمانمایه نهضت فرمود و عنان عزیمت به صوب خطّه شنوزان معطوف گشت «2» و از كوه و جنگل عبور نموده در حوالی آن خطّه نزول فرمود، و روز دیگر توقف نمود و فرمان «3» شد كه شاهزاده جوان‌بخت خلیل سلطان با جمعی امرای آغرق از راه قپچغای «4» به صوب بانو روان شود و حضرت صاحب‌قران سپهر اقتدار ایلغار فرموده، شبگیر كرد و با چند هزار سوار روی توجه به قلعه نغر آورد و صباح سه‌شنبه بیست و یكم ماه مذكور رایت منصور به آنجا رسید و پیش از این در مقام كابل امیر سلیمان شاه و دیگر امرا با لشكر خراسان برحسب فرمان همایون متوجه نغر شده بودند و آن قلعه را عمارت كرده و در استحكام آن سعی بلیغ نموده.
و چون هوای آن دیار از غبار موكب ظفرشعار مشكبار گشت، مقارن وصول فرخنده به مسامع علیّه رسانیدند كه قبیله پرنیانی از قبایل اوغانی كه مثال متحتم الامتثال صادر شده بود كه كمر بندگی بسته با لشكر خود به معسكر ظفرپناه آیند و به وظایف ملازمت و خدمتكاری قیام نمایند، پای از جاده انقیاد بیرون
______________________________
(1). الف: شنوذان و نفر.
(2). الف: داشت.
(3). ع: حكم.
(4). ع: قبچقان.
ص: 885
نهاده‌اند و لشكر نفرستاده، و پیش از این در آن‌هنگام كه شاهزاده پیر محمد حوالی دیار هند را تاخت فرموده بود و سپاه منصورش، برده و غنایم به‌طرف كابل می‌آوردند، آن بی‌باكان جسارت نموده، راه زده بودند و بعضی از آنها برده و از آب هیرمن «1» گذشته و در كوههای بلند و جنگل‌های محكم متحصن شده، به قطع طریق اقدام می‌نمودند. از وصول این اخبار آتش خشم آن حضرت زبانه زدن گرفت و هم در آن روز،
[نظم]
خدیو جهانگیر صاحب‌قران‌ز تخت اندر آمد به تخت روان
یكی باره كوه‌پیكر به زیربه چستی آهو به نیروی شیر
سبق برده از آهوان در شتاب‌به گرمی چو آتش به نرمی چو آب و با عساكر گردون‌مآثر- كه هنگام تاخت نه باد جهان‌گرد، گرد ایشان دریافتی و نه برق آتش فعل، غبار نعل رخش ایشان شكافتی- روی قهر و انتقام به صوب آن بدكرداران نكوهیده فرجام نهاد و بعد از سه روز به ایشان رسیده، فرمان داد تا لشكریان پیاده گشته، به كوهها و جنگل‌ها برآیند و درآیند «2» [و] آن سرگشتگان عاصی را به قوت بازوی جلادت و مردی به دست آرند و از پای درآرند. برحسب فرموده به تقدیم رسانیدند و خلق بسیار از آن بادپیمایان خاكسار به تیغ آبدار، به آتش دوزخ فرستادند و فرزندان ایشان را اسیر كرده، اموال و اسبابشان به باد تاراج بردادند و خانه‌ها را «3» آتش زده دود استیصال از دودمان آن دزدان بدفعال برآوردند.
[نظم]
هر آن كاو ز صاحب‌قران سركشیدزمانه سرش را ز تن بركشید
كسی كاو نهد برخلافش قدم‌سیه‌روی گردد به سان قلم و بعضی از آن اشرار صوب گریز وجهه عجز و اضطرار ساختند و به وسیله فرار، جان از ورطه آن قهر به كنار انداختند. همت پادشاهانه مقتضی آن شد كه در آن كوه توقف نماید تا بیخ آن قوم فتنه‌انگیز به شمشیر تیز بریده گردد و راههای آن ولایت به
______________________________
(1). الف: هیز؛ م: میر.
(2). ع:- درآیند.
(3). م:- «آتش دوزخ ... و خانه‌ها را».
ص: 886
كلی از خوف و خطر مفسدان ایمن و آرمیده ماند. در اثنای آن حال از كلانتران آن قوم- اوبل‌نام- روی اخلاص به نیت صادق به درگاه عالم‌پناه نهاد و به شرف بساطبوس استسعاد یافته، توبه و استغفار وسیله نجات ساخت. ضمیر منیر كه به نظر فراست ملكانه از عنوان ظاهر، اسرار باطن مطالعه فرمودی، دریافت كه او را سعادت یاوری نموده، او به دل پاك و خاطر صافی از در ایلی و خدمتكاری درآمده، صحیفه زلّات او را رقم عفو كشید و به عنایت «1» و عاطفت خسروانه سرافراز گردانید و به میامن راستی از گرداب بلا رستگاری یافته، به انواع تربیت و نوازش مخصوص گشت.
[بیت]
چو صبح صادق آمد راست‌گفتارجهان در زر گرفتش محتشم‌وار
چو سرو از راستی برزد علم راندید اندر خزان «2» تاراج غم را و امیر سلیمان شاه بعد از آنكه قلعه نغر- چنانكه ذكر كرده شد- آبادان ساخته بود و از تعمیر و استحكام آن پرداخته، خبر یافته بود كه حشم كلاتیان- كه قبیله‌ای با قوت و گروهی با عدّت و اهبت «3» اند- یرلیغ لازم الاتّباع را به مطاوعت و انقیاد تلقی نكرده‌اند و لشكر خود را به معسكر ظفرپناه نفرستاده و دو روز پیش از آنكه رایت نصرت‌شعار، سایه وصول بر قلعه نغر اندازد، با لشكری كه ملازم او بودند، بر سر آن حشم تاخت كرده بود و باوجود آنكه ایشان مردم قوی‌هیكل دلاور بودند، همه را مغلوب و منكوب گردانیده و بعضی را به تیغ قهر گذرانیده و جمعی را دستگیر كرده «4» و فرزندان ایشان را اسیر گرفته و خان‌ومان ایشان را به باد غارت و تاراج برداده و از حدود و مواضع كلاتیان مظفر و منصور توجه نموده، به درگاه گردون اشتباه «5» آمد، و به عزّ بساطبوس مستسعد گشته، به صنوف تربیت و عاطفت پادشاهانه اختصاص یافت.
______________________________
(1). اشاره به نقش مهر تیمور «راستی، رستی» كه ابن عربشاه به عربی ترجمه كرده: «صدقت نجحت».
(2). ع: جهان.
(3). م: ابهت.
(4). ع:- كرده.
(5). ع: عالم‌پناه.
ص: 887
و در جمعه غرّه ماه محرم سنه احدی و ثمانمائه حضرت صاحب‌قران از ناحیه قبیله پرنیان مراجعت نموده، در حوالی قلعه نغر به سعادت و اقبال نزول فرمود، و امیر سلیمان شاه را با فوجی لشكر به مولتان پیش امیرزاده پیر محمد فرستاد و شاه علی فراهی را با پانصد پیاده در قلعه نغر بگذاشت، و از آنجا در ضمان حفظ و تأیید ملك دیّان روان شده، موضع بانو مخیّم نزول همایون گشت و پیر علی سلدوز و امیر حسین قورچی را با جمعی لشكر، در آن محل بازداشت و رایت منصور از بانو نهضت نموده، جمعه هشتم ماه مذكور سایه اقبال بر كنار آب سند انداخت، و در همان محل كه سلطان جلال الدین خوارزمشاه از چنگیز خان گریخته، خود را بر آب زد و بگذشت و چنگیز خان فرود آمد و از آب عبور ننموده بازگشت، اطناب سراپرده پادشاهی به اوتاد عنایات الهی مشدود شد، قبه بارگاه خلافت‌پناه، سر رفعت به اوج ماه برافراخت. حكم عالم مطاع، نفاذ یافت كه بر سر آب سند پلی بندند. طاعت‌گزاران «1» در زمان دست مهارت برگشادند و به دو روز، از سه پایه و كشتی و نی، جسری معتبر ببستند.
و در این اثنا ایلچیان- كه از اطراف ممالك آمده بودند- بعضی را روانه فرمود، مثل سید محمد مدنی كه از حرمین شریفین مكه و مدینه- شرّفهما اللّه تعالی- روی توجه به پایه سریر اعلی- كه قبله اقبال و كعبه آمال جهانیان بود- نهاده، رسالت مجموع حكّام و اشراف آن اطراف آورده بود و به عزّ عرض رسانیده كه همه در مقام انتظار مترصّد و امیدوارند كه رایت جهان‌گشای، همای‌آسا سایه سعادت بر فرق همگنان گسترد و آن مملكت را در پناه حمایت و عنایت خویش آورد. و ایلچی اسكندر شاه والی كشمیر كه به جهت عرض عبودیت و اخلاص آمده بود، او را نیز نوازش نموده، بازگردانید و فرمان داد كه اسكندر شاه با لشكر خود در شهر دیبالپور به معسكر ظفرپناه ملحق شود.
______________________________
(1). الف: گذاران.
ص: 889

801 ه. ق) گفتار در عبور فرمودن حضرت صاحب‌قرانی از آب سند

اشاره

روز سه‌شنبه دوازدهم محرم سنه احدی و ثمانمایه موافق پارس‌ئیل «1» كه آفتاب از نقطه اعتدال خریفی نه درجه گذشته بود، «2» رایت منصور از آب سند عبور فرمود و عساكر گردون‌مآثر مجموع آب برداشته، به كنار چول جرو فرود آمدند و آن بیابانی است. درازی آن از طول امید هوسناكان كشیده‌تر و عرض آن از عرصه كرم فتوت پیشگان افزون‌تر و در حوالی آن از آب و آبادانی هیچ اثر نه. و این چول در كتب تواریخ به چول جلالی مشهور است، از آن سبب كه چون سلطان جلال الدین خوارزمشاه، از چنگیز خان گریزان شده، از آب بگذشت به این چول درآمد و در آن ولا خلاص یافت.
و چون رایت فرخنده‌فال، سایه نصرت و اقبال بر آن حدود انداخت، مقدمان و رایان كوه‌جود، به رهنمایی طالع مسعود رو به درگاه عالم‌پناه آوردند و كمر بندگی بر میان جان بسته، سر بر خط فرمان و قدم در دایره انقیاد و اذعان نهادند و به مراسم پیشكش و شرایط مال‌گزاری و خدمتكاری قیام نمودند و پیش از این به چند ماه، رستم طغای بوغا برلاس با لشكری برحسب فرمان به‌طرف مولتان رفته بود و عنان عزیمت به صوب كوه‌جود تافته، چند روز آنجا توقف نموده و همین رایان وظیفه
______________________________
(1). همان بارس به معنای یوز است. ظفرنامه ج‌1 889 < 801 ه. ق > گفتار در عبور فرمودن حضرت صاحب‌قرانی از آب سند ..... ص : 889
(2). یعنی نهم ماه مهر.
ص: 890
ملازمت به تقدیم رسانیده، تغار و علوفه چنانچه باید مرتب داشته بودند و خدمت‌های پسندیده، بجای آورده، لاجرم در این ولا عاطفت پادشاهانه شامل حال ایشان شد و احكام جهان مطاع در باب رعایت و مراقبت ایشان نفاذ یافت و خوشدل و آسوده‌خاطر، بی‌گزندی و تفرقه‌ای به مقام خود بازگشتند. هرآینه نهال ادب و خدمت و ثمره دوستكامی و آسایش بارآورد.
[بیت]
چون بد نكرده‌ای ز كسان چشم بد مدارپیوسته در حمایت كردار خویش باش

ذكر قضیه «1» شهاب الدین مبارك «2» شاه تمیمی و مخالفت او بعد از متابعت‌

شهاب الدین مبارك شاه «3» حاكم جزیره‌ای بود- كه بر كنار آب جمد واقع است- و خدم و حشم بسیار داشت و اسباب و اموال بی‌شمار، پیش از این در زمانی كه امیرزاده پیر محمد جهانگیر به حدود مولتان فرموده بود، شهاب الدین طوق بندگی در گردن جان افكنده، به قدم انقیاد و اذعان آمده بود و به پای‌بوس شاهزاده سرافراز گشته و به صنوف تربیت و نوازش اختصاص یافته و چندوقت به وظایف خدمت و ملازمت قیام نموده و چون به مقام خود بازگشت، دیو غرورش راه زد و به محكمی جزیره و استظهار آب مغرور شده، سودای مخالفت و سركشی در دماغ جهل او افتاد و بر كنار رودخانه فنا، قصر امانی بنیاد نهاد. آب كه سبب حیات است او را واسطه هلاك شد و اشارت
[بیت]
ای كه بر چرخ ایمنی زنهارتكیه بر آب می‌كنی هشدار از نظر بصیرت او محجوب ماند. و چون حضرت صاحب‌قران از چول عبور نموده، كنار آب جمد معسكر ظفرپناه گشت، از مخالفت آن بدبخت آگاه شد، و روز پنجشنبه چهاردهم محرم فرمان داد كه امیر شیخ نور الدین با تومان خود متوجه آن جزیره شود و به حسن تدبیر و زخم شمشیر و تیر، دمار از روزگار آن سرگشته تیه
______________________________
(1). الف، ع: قصه.
(2). ع:- مبارك.
(3). ع:- مبارك شاه.
ص: 891
غرور و پندار برآورده.
امیر شیخ نور الدین برحسب فرموده روان شد، و چون به حوالی آن جزیره رسید، شهاب الدین خندقی عمیق فروبرده بود و باره‌ای رفیع بركشیده و بدان متحصّن شده و در حوالی آن محل حصین، بحیره آب بزرگ بود. سپاه ظفرپناه بی‌توقف، به آن آب درآمده، آتش پیكار برافروختند و محاربه‌ای واقع شد كه وصف آن به عبارت نگنجد و چون ترك مشرقی انتساب آفتاب، روی استراحت به خوابگاه مغرب نهاد و هندوی شب تیره رای دهشت‌افزای، به عزم شب آهنگ كمین برگشاد، شهاب الدین با ده هزار كس از طرف دیگر از اطراف آب شبیخون آورد و جنگی عظیم درپیوست.
[نظم]
شد از تابش تیغ‌ها تیره شب‌چو زنگی كه بگشاید از خنده لب
سر تیغ در چرخ، مه تاب دادسنان، باغ كین را به خون آب داد
ز بس كابر شمشیر بارید خون‌شب تیره را چهره شد لاله‌گون امیر شیخ نور الدین با سپاه ظفرقرین حمله‌های پیاپی بر ایشان بنمودند و به صدمات متعاقب، هول رستاخیز در آن تیره شب به ایشان نمودند و لشكر شهاب الدین مانند ماهی بر كنار دریا به اضطراب افتادند و چون مرغ در مضراب «1»
[مصراع]
«خوناب «2» دل از دیده حیرت بگشادند»
و بسیاری از آن خاكساران را آب حیات از آتش قهر به باد فنا برشد، و چون از آب تیغ عساكر گردون مآثر سیل بلا چنان بالا گرفت كه كشتی حیات مخالفان را گذار ممكن نبود، بعضی خود را در آن دریای خونخوار انداختند و از گرداب حرب و وغا گریخته به غرقاب دریا پناه بردند، و در آن شب خانه بچگان خاص مثل منصور و بورج‌چوره «3» و برادرانش در موقف جنگ و میدان نام و ننگ رایت مردی و مردانگی
______________________________
(1). مضراب به معنای دام و تور است برای پرندگان؛ حافظ می‌فرماید:
هر مرغ فكر كاز شاخ طرب بجست‌بازش به طره تو به مضراب می‌زدم
(2). ع: خون ناب.
(3). الف، ع: چهره.
ص: 892
برافراشتند و كوشش‌های دلاورانه نموده، زخم تیر و شمشیر داشتند. و در آن حال صاحب‌قران دریانوال بر سبیل استعجال رسیده، به سعادت و اقبال به حوالی آن جزیره نزول فرمود و شهاب الدین حزمی كه نداشت رعایت كرده، دویست كشتی فراهم آورده بود و چون از آن شبیخون با سپاه شكسته و بخت وارون بازگشت و به هزار حیله جان از آن ورطه بیرون برد، هم در آن شب با اتباع خود در آن كشتی‌ها نشسته، روی ادبار به گریز نهادند و به جانب اوجه- كه از بلاد هند است- به زیر آب جمد روان شدند و امیر شیخ نور الدین با لشكر نصرت‌آیین برحسب فرمان از عقب ایشان بر كنار آب می‌رفتند و جنگ می‌كردند و خلق بسیار از هندوان تلف شدند. و چون شیخ نور الدین با سپاه ظفرقرین بازگشت، مراحم پادشاهانه، جماعتی را كه در آن شبیخون آثار جلادت به ظهور رسانیده، زخمدار شده بودند ملحوظ نظر عنایت و تربیت گردانید و به تشریفات فاخر و انعامات وافر اختصاص بخشید.
و چون كشتی‌های شهاب الدین به حدود مولتان نزدیك شد، لشكر امیرزاده پیر محمد و امرای او و امیر سلیمان شاه با لشكر امیرزاده شاهرخ كه از پیش آمده بودند، راه بر ایشان بگرفتند و آن سرگشتگان را در دریا دستگیر كرده، به تیغ انتقام بگذرانیدند و شهاب الدین زن و فرزند خود را از كشتی در آب افكند و نیم جانی به صد مشقت از آن ورطه هایل به ساحل انداخت. و حضرت صاحب‌قران امیر شاه ملك را بفرستاد تا به جنگل‌ها درآمده، مخالفان را كه در آن جای‌ها گریخته بودند دمار از روزگار ایشان برآرد، و او به امتثال امر مبادرت نموده، با دلاوران به بیشه‌های پرآب و گل درآمدند و بسیاری از آن مدبران را بكشتند و غارت كردند و با غنیمت بسیار و برده بی‌شمار و كشتی‌های پر از غلّه معاودت نموده به اردوی همایون پیوستند.
و چون قضیه «1» شهاب الدین و اتباعش به فوز و نجاح آخر شد و از آن مهم فراغت روی نمود، رایات ظفرقرین به آیات فتح مبین نگاشته و به اوج سپهر برین
______________________________
(1). ع: قصه.
ص: 893
برافراشته، از آنجا نهضت نمود و پنج شش روز كنار به كنار آب روان شده، روز یكشنبه بیست و چهارم ماه مذكور به لب آب جناوه برابر قلعه‌ای اتفاق نزول افتاد. و در مقابل آن قلعه آب جمد و آب جناوه جمع می‌شود و از تلاطم امواج آن مجمع البحرین مشاهده می‌افتد و آیتی از آیات قدرت الهی در نظر بصیرت می‌آید.
امر عالی به بستن جسر صدور یافت و سپاه ظفرپناه، برحسب فرمان قضا جریان حشر كرده، بر سر آن آب عریض- كه دریایی است ژرف بی‌پایان و بحری مغرق بی‌كران- به بستن جسر مشغول شدند و روز چهارشنبه بیست و هفتم ماه به اتمام پیوست. پلی عجیب غریب غیرت‌نمای و هم تیز رای و حیرت‌افرازی عقل مشكل‌گشای، چه از پادشاهان گذشته، بستن پل بر آن آب منقول نیست و ترمشیرین خان كه بر آن آب عبور نموده است، پل نبسته. هر كار دشوار كه مطمح نظر قصد صاحب‌قران كامگار گشت، به آسانی دست داد و هر امر خطیر كه ضمیر منیر خاقان جهانگیر بدان التفات فرمود از كارخانه تقدیر بی‌تأخیر آماده و پرداخته رو نمود.
[مصراع]
«هزار كار چنین بیش كرد همت او»

گفتار در وصول رایت سعادت فی‌ء به قلعه تلمبی «1»

چون صاحب‌قران با عساكر گیتی‌ستان از آن آب عبور نمود، در آن طرف آب، قبه بارگاه خلافت‌پناه به اوج مهر و ماه برآمد و روز دیگر پل را از بهر آغرق و باقی لشكر برقرار گذاشته از آنجا به سعادت و اقبال روان شد و به كنار آب تلمبی مقابل شهر نزول فرمود و از تلمبی تا مولتان سی و پنج كروه است «2»، فی الحال ملكان و رایان از شهر با جمهور سادات و علما به درگاه همایون شتافتند و به دولت بساطبوس مستسعد گشته هریك فراخور قدر و منزلت خویش به نوازش پادشاهانه اختصاص
______________________________
(1). كلكته: تلمی؛ در سعادت‌نامه، صص 80- 82 به تصحیح ایرج افشار «تلمینه» آمده است.
(2). الف:- «و از تلمبی تا مولتان سی و پنج كروه است».
ص: 894
یافتند. و همان روز حضرت اعلی از آن آب عبور فرمود و روز آدینه بیست و نهم در آن طرف رودخانه توقف افتاد تا لشكریان به سلامت از آب بگذشتند، و در شنبه غرّه صفر سنه احدی و ثمانمایه صحرایی كه در حوالی قلعه تلمبی است مضرب خیام و مركز رایات و اعلام گشت، و نواب كامیاب دو لك مال به رسم امانی بر شهر تلمبی انداختند و سادات عظام كه منشور جلادت ایشان از نص قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «1» توفیق رفیع یافته و علمای كرام كه بر شرفات كاخ قدرشان پرتو نیّر إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ «2» تافته از آن مطالبت و خطاب مسلّم و معاف بودند و به خلعت‌های گرانمایه سرافراز و بلندپایه گشته، به اقدام افتخار و احتشام فرق سپهر فیروزه‌فام فرسودند، چه اهتمام و اعتنای حضرت صاحب‌قران درباره این دو طایفه عالی شان كه از آل عبا و ورثه انبیااند، بیش از آن بود كه به نعلین تقریر و تحریر
[مصراع]
«وادی وصف آن توان پیمود»
و مبلغی كه به اسم امانی به اهالی تلمبی حواله رفته بود، بعضی حاصل شد و بعضی در حیّز توقف بماند، و در آن ولا تمام عساكر گردون مآثر- كه به كثرت از شمار بیرون و به قوت از هرچه در تصور آید افزون بود- برسیدند و به غله «3» احتیاج داشتند. یرلیغ عالم مطارع صادر شد كه هر جا كه غله یابند بردارند. شب هنگامی كه دماغ گیتی از غلبه ماده سودا به‌هم برآمد و چشم زمانه را سفیدی به سیاهی آمیخته، چون دیده رمد كشیده تاریك بماند، لشكریان «4» به طلب غله چون مور جوشیده رو به شهر نهادند و به رسم معهود إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها «5» قضیه به آن انجامید كه طوفان بلا بالا گرفت و آتش در خانه‌ها زدند و هرچه یافتند به غارت بردند و مردم را اسیر كردند و به غیر از سادات و علما كسی از آن بلیه امان نیافت وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ «6».
______________________________
(1). شوری/ 23.
(2). فاطر/ 28.
(3). م: علبه.
(4). ع:- به علت به طلب غله.
(5). نمل/ 34.
(6). رعد/ 11.
ص: 895
و به مسامع علیّه حضرت صاحب‌قران رسانیدند كه جمعی رؤسا و سرداران نواحی تلمبی- [كه] پیش از این نسبت به امیرزاده پیر محمد از در بندگی درآمده، در مقام اطاعت و انقیاد بودند و بعد از آن جاده صواب از نظر انداخته- راه مهلكه انجام مخالفت و عصیان پیش گرفتند. فرمان قضا جریان نفاذ یافت كه امیر شاه ملك و شیخ محمد ایكوتمور با تومان‌های خود به آن ناحیه تاخت كنند و آن قوم را- كه پای جسارت از شارع متابعت شاهزاده بیرون نهاده‌اند و كمر عناد بسته، راه بداندیشی بر ضمیر گشاده‌اند- گوشمالی دهند كه موجب عبرت دیگران گردد. ایشان برحسب فرمان روی كین به جانب آن مدبران آوردند و به آن جنگل‌ها- كه پناهگاه آن گروه گمراه بود- درآمده، دو هزار هندو را به تیغ مریخ‌سان زحل‌نشان و شمشیر سرافشان فتنه‌نشان، بی‌جان ساختند و تن‌های ایشان را طعمه ددان و مرغان گردانیدند و فرزندان ایشان را اسیر كرده، با غنایم بسیار و نفایس بی‌شمار به درگاه عالم‌پناه شتافتند، و روز سه‌شنبه هفتم ماه صفر رایت نصرت‌اثر به فتح و ظفر از تلمبی نهضت فرمود و روز دیگر به حوالی چال- كه در كنار آب بیاه واقع است- به موضع شاه‌نواز فرود آمدند.

گفتار در توجه رایت جهانگشای به قصد نصرت كوكری‌

در این مرحله به سمع مبارك رسانیدند كه نصرت- برادر شیخ كوكری- با دو هزار مرد در موضع چال، آب را حصار ساخته. و آن آبی است عظیم چون قریحه صافی طبعان نیك عمیق و مانند عرصه همت كریمان به غایت پهناور. حضرت «1» صاحب‌قران دریانوال در زمان به سعادت و اقبال سوار شد و آغرق گذاشته با عساكر گردون مآثر به كنار آب كول نزول فرمود و لشكر را قلب و جناح مرتب داشته دست راست از فرّ شكوه امیر شیخ نور الدین و امیر اللّه داد آراسته شد و دست چپ از شوكت امیر شاه ملك و امیر شیخ محمد ایكوتمور زینت یافت و در پیش قول علی سلطان «2» تواچی با پیادگان خراسان جنگ را آماده گشتند و نصرت بی‌نصرت كه
______________________________
(1). ع:- حضرت.
(2). م: سلطان.
ص: 896
[مصراع]
«برعكس نهند نام زنگی كافور»
245 با هزار نفر هندوان به كنار كول آمد و چون مور كه به بال بی‌زور پرواز آغازد تا خود را دربازد، در مقابله لشكر منصور از محض جهل و غرور صفی بركشیدند، و علی سلطان با پیادگان متعرض آن سرگشتگان گشته، به جنگ مشغول شد و در آن محل پرآب و لای آتش پیكار برافروخته، آثار جلادت به ظهور رسانید، چنانچه او و چندكس دیگر زخمدار شدند و امیر شیخ نور الدین و اللّه داد از عقب ایشان به آب و لای درآمدند و به تیغ آبدار مخالفان خاكسار را به باد فنا بردادند و به آتش دوزخ فرستادند و سرهای ایشان را پرچم سنان خون‌فشان ساخته، به معسكر ظفرپناه آوردند و آن نصرت‌نام نكبت‌فرجام معلوم نشد كه از راه گریز به بادیه فرار سرگردان شد یا با دیگر كشتگان به هاویه بِئْسَ الْقَرارُ «1» انتقال كرد.
[بیت]
هركس كه سر ز خدمت «2» صاحب‌قران بتافت‌ناچیز شد چنان‌كه كس از وی نشان نیافت و عساكر گردون مآثر اماكن و مساكن آن دوزخیان را آتش زدند و اموال ایشان را غارتیده، گله و رمه فراوان راندند و روز دوشنبه دهم ماه مذكور لشكر منصور از كول و چال و وحل و لای كه راهی بد بود و طریقی بغایت دشوار
[بیت]
وهم از آن افتان و خیزان رفتی ار رفتی به درعقل از آن ترسان و لرزان دادی ار دادی نشان عبور نمودند و موضع شاه‌نواز معسكر ظفرپناه گشت و این شاه‌نواز دهی عظیم است و اهالی آن «3» غلبه، در آنجا انبار غله بسیار بود، چنانچه مجموع لشكریان هرچند خواستند برداشتند و چند انبار باقی ماند، و از آن موضع بعضی «4» امرا بر حسب فرمان روان شدند و از آب بیاه گذر كرده، از عقب اتباع نصرت آنچه جسته بودند و رو به گریز نهاده، تاخت كردند و ایشان را دریافته، بغارتیدند و غنیمت
______________________________
(1). ابراهیم/ 29.
(2). م: حضرت.
(3). ع:+ آنجا.
(4). ع:- بعضی.
ص: 897
فراوان آوردند. و حضرت صاحب‌قران دو روز در این مرحله اقامت فرمود و حكم قضا نفاذ صدور یافت تا انبارهای غله كه مانده بود، جهت اضرار كفار آتش زده، بسوختند و روز پنجشنبه سیزدهم ماه، رایت ظفرپناه از شاه‌نواز به كرامت و اعزاز روان گشت و در لب آب بیاه، به مقابله قریه جنجان «1» كه مجموع آغرق‌ها در آنجا جمع آمده بودند، اتفاق نزول افتاد و فرمان اعلی به نفاذ پیوست كه لشكریان از آب بگذرند، و در آن روز معتمدی هری‌ملك‌نام از نوكران شاهزاده گردون غلام، شاهرخ از طرف هرات به معسكر همایون رسید و خبر سلامتی ذات بی‌همال آن مظهر الطاف ایزد متعال برسانید.
[نظم]
ماه سرور شاه جهانگیر شد بلنداز مژده سلامت فرزند ارجمند
وز فضل و طول كرد ز شادی و خرمی‌در شكر خاتمی و به شكرانه حاتمی

گفتار در رسیدن شاهزاده عالی شان پیر محمد جهانگیر از طرف «2» مولتان‌

پیش از این در ذكر سبب یورش هندوستان گذارش پذیرفت كه امیرزاده پیر محمد جهانگیر شهر مولتان را محاصره كرد و چون مدت آن محاصره شش ماه متمادی شد، اندرونیان از بی‌قوتی به تنگ آمدند چنانچه تا اكل مردار وسیله سدّ رمق می‌ساختند و سارنگ- كه والی آن خطه بود- از سر ضرورت و اضطرار به پای عجز و انكسار بیرون آمد و مولتان مسخر گشت، و كس فرستاد تا صورت این فتح عرضه داشت پایه سریر اعلی گرداند، و بعد از آن پشه كالی عظیم دست داد و تمام اسبان سپاه شاهزاده مشار الیه تلف شدند و از ظاهر شهر به اندرون نقل كردند و حكام و سرداران حدود هند و آن حوالی كه بیشتر ایشان از در اذعان و ایلی درآمده، دم از هواداری و خدمتكاری می‌زدند، مجموع روی از جاده متابعت برتافتند و به اظهار مخالفت تجاسر نموده، اندیشه‌های فاسد به خاطر راه دادند، و در بعضی مواضع داروغگان را به قتل آوردند.
______________________________
(1). الف: صحان.
(2). الف: جانب؛ م:- طرف.
ص: 898
و در چنان حالتی كه امیرزاده پیر محمد را تمام لشكریان پیاده مانده بودند، و مخالفان بداندیش سر عصیان و طغیان برآورده، شب‌ها تا در شهر می‌آمدند، و او بغایت متفكر و متحیر بود، ناگاه آفتاب رایت فتح آیت حضرت صاحب‌قران از افق آن نواحی برآمد و از انتشار پرتو آن خبر، مخالفان تیره‌رای را كار از دست و دست از كار بیفتاد، و پای ثبات و قرار از جای رفته، سراسیمه و مضطرب گشتند و از میامن آن اتفاق كه محض كرامت و نتیجه ارشاد ملهم دولت بود، شاهزاده با اتباع از مضیق دهشت و حیرت نجات یافته، از سر استظهار متوجه معسكر ظفرقرین گشتند «1» و روز آدینه چهاردهم ماه صفر «2» در لب آب بیاه به موكب نصرت‌پناه پیوستند «3» و شاهزاده به سعادت پای‌بوس حضرت صاحب‌قران سرافراز گشت و آن حضرت او را كنار گرفته، به انواع مرحمت و نوازش پادشاهانه اختصاص بخشید.
و جنید بورلدای و برادرش بایزید و محمد درویش طایخانی كه در یورش خوارزم از امیر جهانشاه گریخته، بعد از بسی مشقت به هندوستان افتاده بودند، در آن‌وقت كه امیرزاده پیر محمد مولتان را مسخر فرمود، از طرف هند پیش شاهزاده آمدند و شاهزاده ایشان را همراه آورده در این محل به عزّ بساطبوس رسانید و عفو جریمه ایشان درخواست نمود. مراحم پادشاهانه خون ایشان ببخشید و چوب یاساق زده رها كردند و روز شنبه پانزدهم، رایت ظفرپناه از آب بیاه عبور نموده، به موضع جنجان سایه اقبال انداخت و از آنجا تا به مولتان چهل كروه است «4»، و در این دو سه روز تمام لشكریان بعضی به كشتی درآمده، و بعضی نهنگ‌آسا خود را بر آب زده از آن دریای روان بگذشتند و از فرّ دولت قاهره هیچ‌كس را گزندی نرسید.
[نظم]
چو بخشایش پاك یزدان بوددم آتش و آب یكسان بود
به بیچارگی چاره كار ماست‌در آب و در آتش نگهدار ماست
______________________________
(1). الف:- «پیش از این در ذكر سبب یورش ... ظفرقرین گشتند».
(2). الف:+ «امیرزاده پیر محمد به سعادت و ظفر از جانب مولتان توجه نموده در آن موضع».
(3). الف:- «در لب آب ... پیوستند».
(4). الف:- و «از آنجا تا به مولتان چهل گروه است».
ص: 899
مدت چهار شبانه روز در قریه جنجان توقف افتاد و روز سه‌شنبه هژدهم ماه امیرزاده پیر محمد در آن موضع طوی داده، پیشكش‌ها كشید و بسی تحفه‌های گرامی از تاج‌ها و كمرهای زرین و اسبان تازی با زین و تغوزهای گرانمایه از نفایس اقمشه و رخوت و انواع اوانی و ظروف از لگن‌ها و مشربه‌ها و آفتابه‌ها مجموع از زر و نقره ساخته به عرض رسانید. چنانچه اهل دیوان و ارباب قلم دو روز به كتابت آن اجناس مشغول بودند، و مفصل آن قلمی می‌كردند. و همت صاحب‌قران دریانوال در روز عرض تمامت آن نفایس و تبركات را بر امرا و وزرا و ملازمان عتبه علیا بخش فرمود و به حسب قدر و منزلت، هركس را از فیض بخشش بی‌دریغ محظوظ و بهره‌مند گردانید.
[نظم]
جود دستش نگذارد كه شود زر مجموع‌زان پراكنده بود حرف زر از یكدیگر
نور «1» هرگز نتوان كرد ز خورشید جداكرم از خاطر خسرو نتوان كرد «2» به در
گاه احسان چو سحاب، ابر كفش می‌باردبر همه خلق جهان، خاصه بر ارباب هنر و چون بحر همت آن حضرت از نسیم اهتزاز موهبت و مكرمت به موج درآمده بود و لشكریان امیرزاده پیر محمد را اسبان در پشه‌كال تلف شده و در این سفر، مشقت بسیار كشیده و بیشتر گاو سوار و بعضی پیاده به معسكر همایون رسیده بودند، در آن روز سی هزار اسب به ایشان بخشیده، سوار ساخت.
[بیت]
سخاوتش به سلم در عدم همی بخشدزری كه نقش وجودش نگشت سكّه كان نهال هر مراد كه از چمن امانی و آمال دولتخواهان سر برمی‌زد به فیض ابر دست گوهربار صاحب‌قران گردون اقتدار، سرسبز و شاداب گشته، مصدوقه وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ لَها طَلْعٌ نَضِیدٌ رِزْقاً لِلْعِبادِ «3» به ظهور می‌پیوست و كشت هر ناخوب و زشت كه در شوره‌زار فساد اهل عناد برمی‌آمد، از صرصر قهر جهان‌سوزش مرده و ناچیز
______________________________
(1). ع:+ مه.
(2). م: برد.
(3). ق/ 10 و 11.
ص: 900
شده، سمت فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ «1» می‌گرفت، زبان ایام در هنگام انعام و انتقام به رسم ثنا خطاب می‌كرد كه
[نظم]
كف كریم تو بحری‌ست در افاضت جودكه جز به ساحت تسلیم نیست پایانش
شعاع تیغ تو برقی‌ست در دیار عدوكه جز اجل نبود قطره‌های بارانش بعد از آن رایت نصرت‌نشان «2» از موضع جنجان نهضت فرموده، سایه اقبال به قریه سهوال «3» انداخت و روز آدینه بیست و یكم ماه از قریه سهوال «4» ارتحال نموده، مرحله اصوان مخیم معسكر ظفر آشیان گشت، و یك روز آنجا توقف افتاد و روز دیگر از اصوان روان شده، مرحله جهوال مركز رایات ابّهت و جلال آمد. اهالی دیبالپور سابقا ایل و منقاد امیرزاده پیرمحمد شده بودند، و شاهزاده، مسافر كابلی را با هزار مرد به داروغگی ایشان فرستاده، و چون پشه‌كال واقع شد و بر وفق سنت ابتلای الهی لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ «5» تا مخلص از مرائی «6» و موافق از منافق امتیاز یابد، ظاهرا ضعفی به حال لشكریان شاهزاده راه یافت، ایشان از قلت درایت و سابقه شقاوت با غلامان سلطان فیروز شاه متفق شده، مسافر را با آن هزار مرد به تیغ بی‌باكی بگذرانیدند و از شرر شرارت نفس خبیث، خرمن «7» امن‌وامان دیار خود بسوزانیدند.
[بیت]
مرد سرگشته پریشان رای‌دست خویشش تبر زند بر پای و چون طنطنه توجه رایت نصرت‌شعار، به صوب آن دیار انتشار یافت، آن بد فرصتان از بیم جان، خان‌ومان بدرود كرده، گریخته بودند و به حصار بطنیر رفته، در این وقت كه حضرت صاحب‌قران به سعادت و اقبال به جهوال رسید، امیر شاه ملك و دولت تمور تواچی را در آغرق گذاشته، فرمان داد كه آغرق و لشكر
______________________________
(1). كهف/ 45.
(2). ع: آیت نشان.
(3). ع: شهوال.
(4). شهوال.
(5). انفال/ 37.
(6). الف: مرابی.
(7). ع: خرمی.
ص: 901
از راه دیبالپور ببرند، چنانكه به نزدیك دهلی در موضع سامانه تلاقی موكب همایون و آغرق دست دهد، و از آنجا با ده هزار سوار ایلغار نموده و ایوار و شبگیر فرموده، عنان توجه به صوب آجودن تافت و روز دوشنبه بیست و چهارم ماه علی الصباح، خورشید، رایت ظفر پرتو به فوز و نجاح از افق قصبه آجودن برآمد و پیشتر شیخ منوّر ظلمت شعار و شیخ سعد نخوت آثار از نبیره شیخ نور الدین، بیشتر اهالی آن شهر را از راه صواب و جاده صلاح گردانیده، بر جلای وطن داشته بودند و ایشان را اغوا كرده، همراه خود ساخته، روی گریز به‌طرف بطنیر- كه از قصبات بلاد هند است- نهاده و بعضی مصحوب شیخ منوّر مظلم، به دار الملك دهلی رفته بودند.
جماعت سادات و علما كه پرتو نیّر ارادت قدیم از روزن رضا و رحمت بر ساحه حال ایشان تافته بود، مكارم اخلاق حضرت صاحب‌قرانی را سفینه نجات شناخته، پای ثبات به دامن توكل كشیده بودند و در جای خود آسوده و آرمیده، در آن صباح مقرون به فوز و نجاح، مضمون،
[مصرع]
«صبحی مبارك‌ست نظر بر جمال شاه»
به گوش سعادت شنیده به درگاه عالم‌پناه شتافتند و دیده امید را از غبار موكب ظفرقرین روشن ساخته، به نوازش بی‌كران و مراحم بی‌پایان اختصاص یافتند.
عاطفت پادشاهانه مولانا ناصر الدین عمر 247 و پسر خواجه محمود، شهاب محمد «1» را به داروغگی و حمایت آن شهر تعیین فرمود، تا اهالی و سكان آن خطه را محافظت نموده، نگذارند كه از عبور عساكر و گذشتن طبقات لشكریان، زحمتی به ایشان رسد و از این حال جمال صدق «انا عند [حسن] ظنّ عبدی [بی] فلیظنّ بی ما یشاء» 246 «2» در نظر اعتبار اهل استبصار جلوه می‌نماید. چه آنان كه از حسن اعتقاد و نیكو نهادی گمان خیر برده بودند، به‌جای خود قرار گرفته به سلامت بماندند، و از صدمات وصول و مرور چنان لشكری بی‌شمار، اصلا گرد آسیبی بر دامن احوال ایشان
______________________________
(1). ع: حیدر.
(2). همه نسخ: شاء.
ص: 902
ننشست و جماعتی كه از سوءظن بداندیشی جلای وطن اختیار كرده همراه شیخان ضالّ مضلّ برفتند، مجموع به قتل و اسر و تاراج گرفتار گشتند و مضمون،
[شعر]
إذا كان الغراب دلیل قوم‌سیهدیهم إلی دار البوار 248 وصف الحال ایشان شد
[بیت]
هركه را زاغ رهنما باشدمنزلش وادی بلا باشد و حقیقت آنكه شیخان ظاهری كه از معرفت بهره‌ای ندارند و به شید و زرق صورت زهد و صلاح برآراسته‌اند، غول بیابانی كه به افواه مشهور است در واقع ایشانند. چه به قدم سیروسلوك از مقال حیوانی نگذشته‌اند و از روی ظاهر، حال انسان می‌نمایند و در بادیه استعدادات طالبان را از راه راست می‌اندازند و در تیه «1» ضلالت سرگشته می‌سازند.
[نظم]
پوشیده مرقع‌اند از این خامی چندپیچیده ز طامات الف لامی چند
نارفته ره صدق و صفا گامی چندبدنام كننده نكو نامی چند