گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
وقایع متنوعه كه در عرض این سال بمنصه ظهور رسیده‌




اشاره

از سوانح این سال آنست كه شاهویردیخان قراداغلو كه در هنگام نزول دار الارشاد اردبیل و فرستادن اللّه ویردیخان روی از ایندولت یافته فرار نموده داخل سنور رومیه شد پاشایان سرحد در آغاز مصالحه تجویز نقض شرائط پیمان ننموده در مقام امداد او نشدند و او از معاونت رومیان مأیوس گشته چاره بجز التجاء بسایه چتر همایون اعلی نیافت و عریضه ضراعت [311] آمیز فرستاد مضمون آنكه در هنگام وصول موكب ظفر قرین از بیم سطوت قاهره شاهی دهشت بیاندازه بدین غلام استیلا یافته نتوانست بملازمت رسد اكنون اگر مروت شاهانه قلم عفو بر جراید جرایم بنده كشد سر قدم ساخته بپایه سریر اعلی میآیم و از موقف جلال منشور اقبال مبنی بر استمالت او عز صدور یافت و مشار الیه احرام عتبه علیا شاهنشاهی بسته در خراسان بموكب ظفر نشان پیوسته در موكب مقدس بود چون هنوز هوای خود- سری در سر داشت و از اخلاص بی‌بهره بود در ایامی كه چمن بسطام مضرب خیام عساكر ظفر فرجام بود خبث باطن خود را ظاهر ساخته با چند نفر از امرای منكوب معزول كه در ازاء سوء اعمال بحسرت و ناكامی روزگار میگذرانیدند مثل شاهقلی سلطان پیاده تركمان و ندرخان افشار و امام ویردیخان آتلاندیلو كه در آنوقت آبروئی نداشت اختلاط آغاز نهاده و اكثر اوقات با یكدیگر معاشر و همصحبت بودند و همانا اراده غدری داشته‌اند یكی از ارباب اخلاص كه از مواضعه ایشان آگاه بوده حقیقت بخدمت اشرف عرض نموده و ایشان مستشعر گشته اراده فرار نموده در روز كوچ در عقب ماندند و چون گرفته‌

كشته شدن شاه ویردیخان‌

مؤاخذه نموده امامویردی آتلاندیلو در برائت ذمت خود شهود گذرانیده نجات یافت آن هر سه بیسعادت مورد سیاست گشته بقتل رسیدند دیگری از سوانح آنست كه در وقتی كه رایات جاه و جلال در سفر خراسان بود و امرای افشار هنوز نیامده بودند بجریمه تقصیر یساق حكومت كرمان از ایشان تغییر شده نامزد حسنخان استاجلو قورچی تیر و كمان شده در خاطر انور رسوخ یافته بود كه لشكر افشار را كه سودای خودسری در سوایدای خاطرشان نقش پذیر گشته هنوز عادت سابقه را فراموش نكرده‌اند عموما مورد عتاب و خطاب و مؤاخذه
ص: 458
گردانید و حسنخان عازم رفتن كرمان بود كه امراء افشار رسیدند اگر چه حسن سعی و مردانگی ایشان كه در محاربه اوزبك بظهور آورده بودند سمت وضوح یافت.
اما حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة امور پادشاهی بتقصیر آمدن طایفه افشار را همچنان در معرض عتاب و خطاب داشتند بالاخره در ازاء مردانگی جنگ اوزبك تقصیر ایشانرا بعفو مقرون گردانیده چون در آنسال الكاء مذكور بحسن خان شفقت شد و ایشان بشكرانه این عطیه عظمی مبلغی برسم پیشكش قبول نموده مقضی المرام روی توجه بجانب كرمان نهادند و از موقف عنایت آن وجه بخواص ملازمان ركاب اقدس كه مشقت یساق خراسان كشیده بودند تقسیم رفت طوایف ذوالقدر كه سالها حكومت فارس كرده بودند بجریمه آنكه لشكر كم آورده بودند مورد عتاب و خطاب گشته الكای مذكور از بنیاد خان و امراء ذوالقدر تغییر یافته حكومت شیراز بحسینخان مصاحب قاجار نامزد شده بود طایفه ذوالقدر استدعای عفو تقصیر خود نموده متقبل شدند كه اگر در این مرتبه تقصیر ایشان بزلال مرحمت گشته شود و رتق و فتق آن ولایت بدستور در قبضه اقتدار ایشان باشد من بعد كه یساقی واقع شود بتدارك مافات قیام نمایند حسب الاستدعاء مهم ذوالقدران فی الجمله صورتی یافته چون ولایت شیراز در آن سال بحسینخان شفقت شده بود از سال آینده بدیشان مرحمت شد اما حكومت ایشان زیاده از یكسال بعمل نیامد زیرا كه دست تعدی برعایاء مملكت دراز كردند و باعث شكوه عجزه و رعایا شده در سال دیگر هر دو طایفه بجهت بدسلوكی از حكومت فارس و كرمان معزول شدند دیگری از سوانح آنكه درین‌

فوت امیر سید حسین الحسینی كركی عاملی بمرض وبا

سال در دار السلطنه قزوین مرض طاعون و وبا شیوع یافته بسیاری از مردم شهر بمواضع و بلوكات رفتند در وقتیكه موكب همایون در خراسان بود علت وبا روز بروز ازدیاد پذیرفته خلقی نامحدود در آن واقعه راه عدم پیمودند خلاصه متوفیان آن واقعه خاتم المجتهدین امیر سید حسین الحسینی كركی عاملی بود كه شمه از احوال آن جناب در صدر صحیفه اول در ذكر سادات و علمای زمان شاه جنت مكان رقم تحریر پذیرفته و الحق مشار الیه سید عالیشأن و بزرگ متعالی مكان و دختر زاده مجتهد مغفور شیخ علی عبدالعال بود در میانه علماء عرب و عجم بطلاقت لسان و فصاحت بیان معروف و در ولایت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته در اصول و فروع مذهب حق امامیه رسایل غرا پرداخت و در زمان شاه جنت مكان كه اردوی همایون منبع علما و فضلای عرب [312] و عجم بود و جناب شیخ المحققین شیخ عبدالعال خلف صدق مجتهد مغفور شیخ علی علیه الرحمه مرتبه بلند اجتهاد یافته جمیع علماء اذعان اجتهاد او كردند.
جناب میر سید حسین پای از مرتبه او بالاتر نهاده خود را سید المحققین و سید المدققین وارث علوم الانبیاء و المرسلین خاتم المجتهدین لقب داده در صكوك و سجلات كه بتوقیع او مزین میشد این عبارت تسطیر مییافت اگر چه غایبانه علماء این دعوی را مسلم نداشتند اما هیچكس از فحول علما در این باب با آن جناب حرفی نتوانست گفت و تاب مباحثه او نمیآوردند و تا حین وفات او را خاتم المجتهدین میخواندند.
نعش او را بندگان حضرت اعلی بعتبات عالیات سدره مرتبات فرستاده در آن اماكن مشرفه مدفون گردید.
ص: 459

وقایع سال مسرت مآل ئیلان ئیل مطابق سنه اثنی و الف هجری كه سال هفتم جلوس شاهی بر اورنك شاهنشاهی است‌

اشاره

نوروز این سال همایون فال دراتفاق افتاد و حضرت شاهی جمجاه زمستان سال گذشته را در دار السلطنه اصفهان چنانچه سبق ذكر یافت بعشرت و كامرانی گذرانیده قریب بنوروز عالم افروز متوجه دار السلطنه قزوین گشته در دولتخانه مباركه نزول اجلال داشتند و تخم عدالت در زمین دل طوایف انام میكاشتند.
چون آفت سرمای دی روی بانحطاط آورده مزاج روزگار اعتدال طبیعی گرفت یعنی بهار عالم آرا بهجت فزای خاطر گشته شمایم گلهای بهار و نسایم عنبر آمیز گلزار روزگار در دماغ جهانیان پیچیده بساتین جهان از آثار تربیت عناصر و آخشیجان نزهت و طراوت تازه یافت
شعر
بهار و جلوه نوروز سلطان‌دگر ره كرد عالم را گلستان
صفیر بلبلان نغمه پردازنوای عیش و عشرت كرده آغاز در اول بهار كه خسرو فلك چهارم لوای عشرت و كامرانی در فضای شرفخانه حمل افراخت و بتازگی عرصه جهانرا غیرت افزای گلزار ارم ساخت نشاط سیر و شكار قزل آغاج از خاطر خطیر شهریار كامكار سر زد بدین عزیمت از مقر سلطنت در حركت آمده الكاء طارم از فر قدوم موكب همایون رشك سپهر بوقلمون گردید و در آنجا بمسامع جلال رسید كه گیلانیان از بد سلوكی مهدیقلی خان متشكیند حضرت اعلی بنابر رعایت خاطر و تألیف قلوب گیلانیان او را از حكومت معزول فرمودند احمد بیك بیكدلی را بداروغگی لاهیجان تعیین كردند.

رفتن شاه عباس باردبیل و سیر و شكار قزل آغاج‌

جمعی از قورچیان شاملو تابین او را همراه كردند كه بخدمات مرجوعه قیام نمایند و جناب آصف صفات اعتماد الدوله را با مستوفیان و ارباب قلم و بسطام آقا داروغه دفتر خانه همایون بگیلان فرستادند كه مال و حقوق دیوانی آن ولایت را موافق قانون عدالت قرار داده اگر وجه بیحسابی در زمان خان احمد و حكام سابق معمول شده باشد رقم بطلان بر آن كشند و مهمات آن ولایت را موافق صلاح دولت قاهره و
ص: 460
ترقیه حال رعایا و عجزه نظام و نسق دهند و خود بنفس نفیس متوجه دار الارشاد اردبیل و سیر و شكار قرل آغاج شدند فرهاد خان كه شرف استقبال یافته بود و در ركاب اقدس بخدمات قیام داشت و علیخان را از بیه پس و امیره سیاوش را از گسكر تكلیف شكار كردند و ایشان امتثال فرمان كرده در قزل آغاج سعادت بساط بوس دریافتند و همواره در ركاب مقدس حریم بزم اقدس بودند جناب آصفی با رفقاء بگیلان رفته در اندك روزی جمع قانونی موافق عدالت و رعیت پروری فرار دادند و اكنون بنای مهمات آن ولایت بدان قاعده استوار و كرده آن جناب قدوه و قانون اخیار است در خلال این حال منشور طلب از موقف جلال باسم آن جناب شرف صدور یافت و راقم حروف كه بمرافقت مأمور بود شرط رفاقت بجای آورده در قزل آغاج بشرف پای بوس همایون مشرف شد چون ولایت گیلان پیه پس بتصرف اولیاء دولت قاهره درآمد اراده خاطر اشرف بر آن متعلق بود كه تمامت ولایت دارالمرز و طبرستان كه بحسب اقتضای زمان وارثان قدیم بر افتاده بطریق ملوك- طوایف در ایام فتور و انقلاب پای از مرتبه نوكری فراتر نهاده بتغلب بروایتی كه بایشان نسبت ندارد دست یافته لوای خودسری افراخته‌اند انقسام یافته از خار تسلط [213] ارباب عصیان پاك گردد از آنجمله گیلان بیه پس را كه تختگاه سلاطین اسحاقی و ملك موروث جمشید خان داماد شاه جنت مكان بود و محمد امین پسر او كه وارث آن ملك بود چنانچه سبق ذكر یافت همراه خان احمد رفته در شیروان بمرض آبله فوت شد.
علیخان ولد كاركیا احمد كه از ملازمان آن سلسله بود و با پسران جمشید خان كفران ورزیده ایشان را بعنف از ملك بیرون كرده خود بتغلب بر آن ولایت استیلا یافته لوای حكومت افراخته بود و سبق خدمت و دولتخواهی در ایندودمان نداشت كه مملكتی چنین را باو باید گذاشت خاطر الهام پذیر بدان متعلق گشت كه گیلان بیه پس را نیز با گیلان بیه پیش انضمام داده بتصرف اولیای دولت قاهره درآورند چون فرهاد خان در وقتی كه بر سر خان احمد میرفت انواع تعهدات باو كرده بود تعویق در این امر مناسب‌تر میدید.
اما امیر سیاوش خان بجهة اتحاد و آشنائی كه با امیر حمزه خان طالش داشت محل اعتماد ندانسته رأی و صلاح او بدین قرار یافته بود كه او را دفع نموده الكاء گسكر را كه بطوالش و آستارا پیوسته است متصرف كردند و مهم علیخان را بوقت دیگر گذارند چه محتمل است كه مردم بیه پس كه بالطبع هواخواه اویند تهییج فتنه نموده سر بچنبر اطاعت درنیاورند و فتنه ایشان بگیلان بیه پیش نیز سرایت كند.
بعد از مشاوره و كنگاش صلاح دیدند كه هر گاه در مقام تضییع هر كدام درآئیم موجب رمیدگی دیگری گشته متوحش میگردند چون رأی جهان آرا بتسخیر كل دارالمرز تعلق گرفته بود تغافل در كار ایشان ورزیدن مصلحت ندانسته حسب الاشاره همایون هر دو مأخوذ و مقید گشتند و امیر شاه ملك نامی از اقربای علیخان را با آنكه سابقه خدمت و آشنائی با بندگان حضرت اعلی شاهی نداشت و اعتماد را نمیشایست حضرت اعلی جهة آزمایش گیلانیان و عیار حق شناسی ایشان ترتیب فرموده سپهسالاری كل گیلان بیه پس را باو رجوع كردند و چند نفر از مردم بیه پس كه اسم و رسمی داشتند در سلك ملازمان خاصه شریفه انتظام داده زیاده از مأمول مواجب و تیول بایشان شفقت شده داروغگان جهة رشت و فومن تعیین كرده همراه گیلانیان مذكور فرستادند.
ص: 461

ذكر عصیان و طغیان گیلانیان و توجه عساكر نصرت قرین بتأدیب ایشان و فیروزی یافتن بعون ملك منان‌

چون مهمات گیلان بقاعده كه مسطور گشت قرار یافته امیر شاه ملك و رفقا مقرون بشفقتهای بی‌اندازه روانه شدند.
اما چون بهره از حق شناسی و جوهر عقل نداشتند خبث طینت خود را كه درباره مردم گیلان عموم دارد ظاهر ساخته در مقام عصیان و طغیان درآمدند لیام و متجنده بیه پس را جمع نموده بر سر داروغه فومن رفته او را بقتل آوردند داروغه رشت این خبر شنیده از اطوار مردم آنجا نیز آثار خلاف مشاهده نموده خود را از رشت بیرون انداخت و امیر شاه ملك تهییج فتنه كرده بیه- پیشیان را نیز بعصیان و طغیان دلالت نمود و مردم بیه پیش قدر شفقتهای شاهی و فراغت و عافیت ندانسته خود را در مهلكه عصیان و طغیان انداختند از سپاهیان گیلان بیه پیش دو طایفه‌اند كه همیشه وكیل السلطنه و صاحب اختیار دولت سلاطین آنجا بوده‌اند یكی را اژدر و دیگری را جپك مینامیدند و میان این دو طبقه همیشه بجهة سپهسالاری و وكالت پادشاه عداوت قدیم است كه هیچیك در هنگام فرصت بدیگری ابقا نمینمایند.
درین هنگام امیر عباس از طبقه جپك و بزرگترین سپاهیان گیلان و حسب الفرمان قضا جریان حاكم لشته‌نشا بود بوسعید نامی از طبقه اژدر در بیشه و جنگل مقام كرده تا غایت اطاعت قزلباش ننموده از میر عباس خایف بود در این اوقات آوازه یاغیگری امیر شاه ملك شنیده نزد او آمده اظهار دولتخواهی خان احمد و مخالفت قزلباش كرد سفیهان خفیف عقل گیلان بر سر او جیعیت نموده بامیر شاه ملك عهد و پیمان در میان آوردند كه تا آمدن خان احمد و محمد امین خان ولد جمشید خان وارث آن ملك كه در شیروان بود و هنوز خبر فوتش نزد گیلانیان متحقق نبود او را بزرگ و ریش سفید كل گیلان دانسته بعد الیوم عداوت بیه پیشی و بیه پسی را كه از قدیم الزمان میانه مردم ایندولت استمرار دارد بالفت و دوستی مبدل گردانند و بیه پیش را جهة خان احمد و بیه پس را جهت محمد امین خان [314] كه از مقوله برابری ذره با آفتاب است ضبط نموده قزلباش را مدخل ندهند این خبر بلاهیجان رسیده احمد بیك داروغه و حكام قزلباش باتفاق طالشه كولی و كیا فریدون متجنده گیلانرا جمع نموده بمقابله ایشان بكنار سفید رود رفتند احمد بیك از اطوار طالشه كولی آثار مخالفت تفرس نموده بمقتضای حزم و احتیاط عمل كرده با گروه قزلباش از گیلانیان كناره جست طالشه كولی نیز با او بدمظنه شده از یكدیگر خائف بودند در روزی كه میانه این دو گروه مقابله واقع شد كیا فریدون كه مرد راست قول خیرخواه بود احمد بیك و گروه قزلباش را از خبث باطن طالشه كولی و مواضعه او با شاه ملك و یاغیان خبردار كرده صلاح دولت قاهره در آن دانست كه جنگ را كه در آنوقت صرفه نبود در حیز تأخیر انداخته خود را از مهلكه بیرون اندازند زیرا كه طایفه قزلباش عشر عشیر گیلانی نبودند بدین عزیمت عنان از معركه پیچیده بدلالت كیا فریدون راه دیلمان پیش گرفتند طالشه كولی از رفتن احمد بیك و قزلباش خبردار شده كس نزد امیر شاه ملك و بوسعید فرستاد و ایشان از آب سفید رود عبور كرده بمزار سید اشرف آمدند و با یكدیگر تجدید عهد و پیمان كرده در مخالفت قزلباش یكجهة گشتند امیر شاهملك
ص: 462
ببیه پس عود نموده طالشه كولی و بوسعید با غلبه تمام بلاهیجان آمده باستظهار مردم بیه پس كس بطلب خان احمد بشیروان فرستادند و در لاهیجان طرح سلطنت انداخته ارباب مناصب تعیین كردند و همه روزه در خانه خان احمد جمع شده در دیوانخانه او مسندی گسترده بقطع و فصل مهمات قیام نموده شیلان میكشیدند و دو روزه حكومت را غنیمت دانسته اصلا در مآل حال اندیشه نمیكردند چون این اخبار در قزوین قرع سمع همایون گشت شعله غضب قیامت لهب زبانه كشیده اول اراده خاطر اشرف بدان متعلق گشت كه بنفس همایون متوجه دفع اینحادثه گشته بنوعی در تنبیه و تأدیب آن قوم تبه روزگار توجه نمایند كه بقیة السیف از خواب غفلت بیدار شده بعد الیوم حرف فتنه و آشوب بر زبان احدی جاری نتواند شد چون قابل حركت موكب همایون نبود مؤبد مؤبدان دانش ذات اشرف را از این اراده منصرف ساخته فرهاد خان را مقرر نمودند كه از راه كوهدم كه مابین بیه پس و پیه پیش است رود و اللّه قلی بیك قورچی باشی را با جمعی از قورچیان عظام مقرر شد كه بدیلمان رفته باحمد بیك و كیا فریدون ملحق گشته از راه شیمه رود بگیلان رفته باتفاق سزای متمردان هر دو گیلان در كنار ایشان نهاده عرصه آن ولایت را از خار تعرض ارباب عدوان و طغیان پاك گردانند فرهاد خان عرض نمود كه جرأت و جسارتی كه از مردم بیه پیش واقع شده باستظهار مردم بیه پس است اگر عنایت شهریاری شامل حال علیخان گشته درینمرتبه از تقصیر او گذشته حكومت بیه پس را بدستور باو ارزانی فرمایند و رفیق این دولتخواه نمایند سلك جمعیت این گروه از یكدیگر پاشیده میشود و مهم بیه پیش بر وجه دلخواه بآسانی صورت مییابد وجود كفیل نیك و بد مشار الیه شد كه اگر از او امر ناپسندی كه خلاف بندگی و اطاعت و متابعت باشد مشاهده افتد دفع آن دشوار نیست و درین باب مبالغه بسرحد افراط رسانید و حضرت اعلی طوعا او كرها بصوابدید او عمل فرموده علیخانرا از حبس بیرون آورده بخلع فاخره سرافراز كرده بفرهاد خان سپرده رفیق او كردند و حكومت و امیر الامرائی گیلان بیه پیش بفرهاد خان تفویض یافته درین سال مشار الیه بخطاب مستطاب فرزندی بین الاقران سربلندی یافت بالجمله خان مشار الیه با شوكت و حشمت تمام از راه كوهدم و قورچی باشی از راه دیلمان روانه شدند آوازه ورود عساكر اقبال تزلزل بحال طاغیان گیلان انداخته بوسعید و طالشه كولی را باتفاق منصور منكال كه از جمله یاغیان بود بمقابله لشكر دیلمان فرستاده كه راه شیمه رود را كه از دیلمان بلاهیجان میرود و راهی است در نهایت صعوبت از غایت تنگی و كثرت لای و بیشه عبور زیاده از یك سوار از مضایق آن بغایت دشوار است مسدود ساخته بدفع لشكر قزلباش پردازند و خود اراده داشت كه بامیر شاه ملك ملحق گشته باتفاق مردم بیه پس راه كوهدم را استحكام داده فرهاد خان و آن جماعت را از دخول گیلان مانع آیند قورچیان غظام چون شنیدند كه طالشه كولی بشیمه رود آمده مضایق راه را بچپر زدن و چوبهای بزرگ انداختن كه [315] باصطلاح گیلانیان بنه برمیگویند استحكام میدهد و مستعد رزم و پیكار است هنوز فرهاد خان در كوهدم بود كه جمعی از قورچیان كه مقدمة الجیش دیلمان بودند پای جلادت پیش نهاده بقراولان لشكر یاغی رسیده جنگ در پیوستند و شكست بایشان داده دربند نخستین را كه بنه بر كرده تفنگچی بسیار در آنجا گذاشته بودند از دست یاغیان گرفته پیش رفتند قورچی باشی در بقیه لشكر بنیروی دولت قاهره پیش رفته شكست بر لشكر بد عهد گیلانی افتاده ببیشه و جنگل پراكنده شدند منصور منكال كشته گشته طالشه كولی خود را بجاهای سخت كشیده عساكر منصوره از مضایق آن راهها سپاهیانه گذشته تا لاهیجان در محلی توقف ننموده آخر روز بشهر رسیدند بوسعید كه خبر انهزام طالشه كولی و تفرق لشكر گیلانی و آمدن قورچیان شنیده بود سراسیمه از لاهیجان خود را به
ص: 463
بیشه‌های گیلان رسانیده مختفی شد مجملا تفرقه و آشوب در شهر پدید آمده شهر را خالی گذاشته بودند و از لاهیجان كس نزد فرهاد خان فرستاده او را از فتح لاهیجان خبر دادند و قورچی باشی لشكریانرا از نهب و غارت منع نموده باستمالت رعیت پرداخت مردم شهر یك یك و دو دو جمع شدند فرهاد خان اگر چه از سبقت قورچیان و از فتح لاهیجان آزرده گردید زیرا كه میخواست این فتح بسعی او تیسیر پذیرد اما ظاهرا اظهار بشاشت و خرمی كرده علیخان را با جمعی ببیه پس فرستاد و چون در خدمت اشرف متعهد نیك و بد او شده بود گوش او را بدرر نصایح ارجمند گرانبار گردانیده در ثبات عهد و میثاق و رسوخ یكجهتی و اخلاص سفارشات بلیغ فرموده
مصراع
«با سیه دل چه سود گفتن وعظ»
و خود متوجه لاهیجان شده بعساكر منصوره ملحق گردید و حقیقت بعرض اشرف اعلی رسانیده قورچی باشی و قورچیان چند گاه در لاهیجان توقف نموده در تفحص و تجسس یاغیان و خدماتیكه روی میداد حسب الصلاح دولت قاهره سعی موفور بظهور میآوردند بعد از آنكه خاطر از مهمات آنجا جمع شد قورچی باشی و قورچیان بقزوین آمدند و فرهاد خان بانتظام مهمات گیلان و استمالت گیلانیان پرداخته لوای عدالت و مملكت داری مرتفع ساخت و علیخان كه به بیه پس رفت مردم بیه پس همگی بالطبع خواهان او بودند بر سر او جمعیت نموده از امیر شاه ملك جدا شدند و امیر شاه ملك كه احوال خود را بدین منوال مشاهده نمود چون فتنه او باعث استخلاص علیخان شده بود بهمان اعتماد نموده نزد علیخان آمده و علیخان چاره بجز گرفتن و كشتن او نداشت و تغافل در آن نمودن در نظر مردم مشتبه بعدم اطاعت و اخلاص میشد او را بقتل آورده سرش را بلاهیجان نزد فرهاد خان فرستاد تا آخر اینسال با فرهاد خان بمدارا سلوك میكرد اگر چه زیاده از یكبار او را ندید اما لوازم خدمتكاری ازو بتقدیم میرسید در اواخر این سال كه مهم آن نااعتماد فی الجمله استحكامی یافت همان خبث باطن و نمكحرامی ظاهر ساخت تغییر سلوك داد و در مقام عصیان درآمد تا آنكه دفع فتنه او بر ذمت همت لازم شد و تتمه احوال او و طالشه كولی و بوسعید در قضایای سال آینده از مساعدت بخت مأمول است.

ذكر لشكر كشیدن عبدالله خان بخوارزم و آمدن عبد المؤمن خان پسرش بخراسان و قضایائیكه در اورگنج و خراسان بوقوع پیوست‌

اشاره

هر چند صادرات احوال سلاطین اوزبك مناسب سیاق تاریخ وقایع ایران نیست اما بنابر ارتباط سخن از ایراد آن چاره نبود بالجمله مرقوم قلم بیان گردیده كه میانه نور محمد خان بن ابوالمحمد خان والی اورگنج و حاجی محمد خان بن عطا خان پادشاه خوارزم كه از یك طبقه سلاطین اوزبك اولاد شیبان بن جوجی بن چنگیز خان و بنی اعمام یكدیگرند بر سر ولایت نسا منازعه واقع شد نور محمد خان پناه بعبد اللّه خان برده در استرداد ولایت نسا از او استعانت جسته ولایت مرو را بدینجهت پیشكش
ص: 464
او كرد و عبداللّه خان مرو را متصرف شده در حصول مطلب او دفع الوقت كرده بتغافل گذرانید زیرا كه منازعه ایشان با یكدیگر موافق مطلب عبد الله خان بود و نور محمد از امداد عبدالله خان مأیوس گشته بلكه از عبدالمؤمن خان پسرش خایف و هراسان بود بیرخصت از اردوی عبدالله [316] خان بیرون آمده رو بولایت خویش آورد.

آمدن نور محمد خان والی اورگنج خدمت شاه عباس بنپاه‌

عبد اللّه خان كه همگی همتش بتسخیر ولایت خراسان و خوارزم مقصور بود و اتحاد و دوستی سلاطین اورگنج با حضرت اعلی شاهی ظل- اللهی مكروه خاطرش مینمود منازعه ایشان را با یكدیگر غنیمت دانسته درین سال حضرت اعلی را مشغول مهمات دارالمرز یافته انتهاز فرصت نموده و عبدالمؤمن خان بعزم تسخیر ابیورد و نسا و نیشابور بخراسان آمده عبداللّه خان لشكر بخوارزم كشید و چون عبد المؤمن خان بمرو رسید اوزبكیه بایمان كه در ملازمت نور محمد خان بودند از بیم جان و نهب اموال طریق بیوفائی مسلوك داشته بعبد المؤمن خان پیوستند و كلید قلعه باستقبال فرستادند و نور محمد خان بیوفائی لشكر و تسلط دشمن مشاهده نموده در آن ولایت مجال اقامتش نماند بدلالت حافظك سلطان خبوشانی خود را از آن ولایت بیرون انداخته روی ارادت بآستان سدره نشان شاهی آورد حضرت اعلی مقدم او را گرامی داشته شاهزاده نامدار محمد باقر میرزا با جناب اعتماد الدوله و بعضی امراء و خواص و مقربان تا یك فرسخ باستقبال او فرستادند و نور محمد خان چون بشاهزاده رسید از اسب پیاده شد با شاهزاده رسم معانقه بجای آورد و بدولتخانه همایون آمده در ایوان چهل ستون بشرف ملازمت نواب همایون مشرف شد و حضرت اعلی از روی اشفاق و برادری با او سلوك كرده وكلاء دیوان حسب الفرمان قضا جریان نزل و ساوری و مایحتاج بر وجه لایق مرتب داشتند و رفیق بزم خاص و معاشر و همصحبت همایون گردید.
اما عبدالمؤمن خان چون خاطر از مهم ابیورد و چهجه و مهنه و نسا و باغباد و درون و آن حدود جمع كرده در حیز تسخیر كشید متوجه قلعه نیشابور گشته در وقتی كه هنوز محصولات بحصاد نرسیده ذخیره در قلعه بسیار كم شده بود آمده قلعه را مركزوار در میان گرفت و درویش محمد خان با غازیان روملو و تفنگچیان اصفهانی كه بحراست قلعه نیشابور مأمور بودند برج و باره و فیصل و دروازه را قایم كرده بمدافعه مشغول گشتند و خبر محاصره نیشابور بمسامع جلال رسید.
چون فرهاد خان و قورچی باشی و اكثر عساكر منصوره در گیلان بدقع یاغیان مشغول بودند توجه خراسان چند روزی در عهده تعویق ماند و عبدالمؤمن خان در تسخیر قلعه مذكور اهتمام غیر محصور بجای آورده چند مرتبه یورش نمود دلاوران قلعه سپر مخالفت در روی كشیده مردانه محافظت قلعه نموده احدی را راه بقلعه ندادند و بسیاری از بهادران اوزبكیه در آن یورشها بر خاك هلاك افتاده كاری نساختند نقابان نقب بزیر برجی از بروج برده برج را خالی كرده باروط پر ساختند و در اول شب آتش داده باروط آن برج را از یكدیگر ریخته رخنها پدید آمد و اوزبكیه هجوم نموده قریب سیصد چهار صد نفر از آن رخنه‌ها ببالا دویده بشهر داخل شدند.
درویش محمد خان كه خبر ویرانی برج و داخل شدن اوزبكیه شنید همان لحظه با جمعی از دلیران روملو و میر فتاح و تفنگچیان اصفهانی مشعلها روشن ساخته خود را برخنه‌های آن
ص: 465
برج خراب رسانیده غلوله تفنگ بر مثال تگرگ بر اوزبكیه ریختند تا عقب ایشان از آمدن گسیخت و در آن رخنه‌ها مانند سد سدید ایستاده جنگهای مردانه كردند دیگر احدی مجال دخول نیافت اما جمعی از اوزبكیه كه داخل شهر شده بودند چون از عقب كومك نرسید در كوچه‌ها پراكنده شده غازیان روملو و تفنگچیان و اهل نیشابور سرهای كوچه‌ها را گرفته یك یك را از پا در می‌آوردند و تا نصف شب بین الفریقین جنگ و جدال بود تا آنكه ده بیست نفر از بهادران نامی كه یكدو نفر از ایشان از احفاد سلاطین و معتبران اوزبكیه بودند زنده گرفتار شدند تتمه بقتل رسیدند و در آن شب تا صبح كار كرده آن برج را تعمیر نموده استحكام دادند و عبداللّه خان از این واقعه بی‌آرام گردید و دوست و دشمن بمردانگی و قلعه داری درویش محمد خان و صفاهانیان آفرین كردند و فی الواقع در ازمنه سابقه كمتر وقوع یافته كه پادشاهی چهار ماه در پای قلعه سعی نموده برجی را خراب كرده مستعد یورش شده باشد و تا سیصد نفر داخل قلعه شده باشند و باز قلعه داران هجوم كرده رخنه را بدست آورده محافظت نمایند و شهر بآن بزرگی را از شر دشمنی چنان نگاه داشته باشند.
بالجمله اوزبكیه از فتح و ظفر مأیوس گشته باشاره و تحریك عبدالمؤمن خان در پای قلعه فریاد زدند كه اگر فلان سلطان و فلان بهادر كشته نشده‌اند ایشان را زنده نگاه داشته ضایع نكنید كه ممكن است كه اهل قلعه باین وسیله نجات [317] یافته از غضب و سخط خان ایمن گردند.
چون چند نفر از غازیان روملو كه یكی از ایشان با درویش محمد خان قرابتی داشت در اول حال بدست اوزبكیه گرفتار شده زنده نگاه داشته بودند درویش محمد خان نیز آن جماعت را زنده نگهداشت كه در وقت خود بكار آیند و در خلال این حال از شاهویردی عباسی دست درازی بممالك محروسه شاهی واقع شده علی الغفله بر سر اغورلو سلطان بیات كه در بروجرد بود آمده با او محاربه نموده او را بقتل رسانید و از این جهت نائره غضب پادشاهی اشتعال پذیرفته تأدیب و تنبیه او كه در قرب جوار ممالك واقع و فی الحقیقة دشمن خانگی بود بر ذمت همت شاهانه لازم مینمود نهضت همایون بجانب لرستان واجب شد و رقم اشرف باسم درویش محمد خان عز اصدار یافته از مشاغلی كه روی داد او را آگاه گردانیدند و اعلام نمودند كه چون در سال آمدن ما بخراسان میسر نیست و جمعی كثیر از غازیان روملو و صفاهانی و اهل و عیال و ناموس قزلباش در نیشابور است از روی عقل و دانشی كه دارد با عبدالمؤمن خان مدارا كرده طرح صلحی افكنده خود را بهر طریق تواند بعراق اندازد و اهل و عیال را از آنجا بسلامت بیرون آورد كه نیشابور بجائی نمیرود و هر گاه مقدر الهی باشد باز بآسانی بدست میآید و شاهقلی خلفای برادر درویش محمد خان را طلب نمودند و این رقم را باو دادند كه به نیشابور فرستد.
مشار الیه انكار این معنی نموده قبول فرستادن این رقم نكرده گفت ما در طریق اخلاص و صوفیگری جان باختن در راه ولینعمت و مرشد كامل سرمایه نیكنامی و افتخار میدانیم برادرم تا جان در بدن و رمقی در تن داشته كشش و كوشش نموده قلعه را نگاه دارد و بعد از آنكه ضعف بحال او راه یافته از مصادمه و قلعه داری عاجز آید در راه دین و دولت شربت شهادت چشیده نام نیك در صفحه جهان بیادگار بگذارد نواب كامیاب اشرف بلفظ گهربار فرمودند كه اگر این همه سعی و جانسپاری بجهة استرضای خاطر ماست هر گاه ما چنین امری كنیم رضای ولی نعمت جستن در طریق اخلاص اولی است چون دار السلطنه هرات كه تخت خراسانست و مشهد مقدس معلی مدفن
ص: 466
حضرت امام ثامن ضامنست با اكثر محال در تصرف مخالفان اوزبكیه است بر سر نیشابور اینهمه تلاش نمودن و اهل و عیال بباد دادن چه نتیجه میدهد اگر خدای تعالی خواسته باشد كل ممالك خراسان بآسان‌ترین وجهی كه در مخیله احدی خطور نكند بدست ما خواهد درآمد و الا سعی بیفایده نمودن با فلك ستیزه كردنست و آخر الامر آنچنانكه بر زبان الهام بیان آن حضرت گذشته بود بظهور آمد.
القصه بعد از مبالغه بسیار یكی از مخلصان جان نثار حامل آن منشور اقبال گشته بسبزوار برده از آنجا بكس مجهولی داده به نیشابور فرستادند و درویش محمد خان از حقیقت حال آگاه گردید اما تا در قلعه آذوقه بدست میآمد و قوت لایموتی داشتند دست و پائی میزدند.

صلح درویش محمد خان با عبدالمؤمن خان‌

بعد از آنكه از فقدان آذوقه كار بر اهل قلعه دشوار شد گفتگوی صلح بمیان آورده بهادران اوزبكیه را كه گرفتار شده بودند وسیله آن ساختند و عبدالمؤمن خان كه از امتداد زمان محاصره و تلف شدن سپاه بتنگ آمده بود و بسیاری از جنود اوزبكیه ضایع شده بودند و صورت فتح و ظفر مطلقا چهره نمیگشود این معنی را فوز عظیم دانسته عهد- نامه نوشت كه هر گاه درویش محمد خان دست از قلعه نیشابور باز داشته روانه عراق گردد از سپاه اوزبكیه ایمن است و بمال و جان و ناموس ایشان تعرضی نخواهد رسید و او نیز غازیان روملو را كه گرفتار شده بودند وسیله صلح ساخته شرط نمودند كه از جانبین گرفتاران را اطلاق نمایند چند روز در این گفتگو بسر رفت و درویش محمد خان و اهل قلعه بعهد و پیمان اوزبكیه اعتمادی نداشتند زیرا كه قریب بدو هزار كس از اوزبكیه در مدت محاصره بقتل آمده بود و با كل اوزبك خونی شده بودند و معذلك از غدر و كید عبدالمؤمن- خان ایمن نبودند بالاخره پیمانرا بایمان مغلظ مؤكد گردانیدند و از جانبین شرایط عهد و پیمان استحكام یافته درویش محمد خان و مردم او با خانه كوچ و اهل و عیال از دروازه عراق بیرون آمدند عبدالمؤمن خان خود با كل سپاه آراسته در آنروز بمشاهده لشكر قزلباش سوار شده بود چون لشكر قزلباش مشاهده سپه آرائی او كرده دست از جان شسته مستعد رزم و پیكار ایستادند و سیصد نفر تفنگچی قدر انداز صفاهانی كه همراه بودند فتیله‌های تفنگ روشن ساخته مترصد محاربه بودند از این طرف اوزبكیه كه اكثر پسر و برادر [318] و اقوام ایشان در ایام محاصره بقتل آمده بودند اراده نمودند كه نقض عهد نموده از قزلباش انتقام كشند عبدالمؤمن خان با ریش سفیدان كنگاش نموده عقلاء آن طبقه گفته بودند كه این جماعت یكهزار نفسند همگی دل از جان برداشته تا جان در بدن دارند كارزار مینمایند و بندق اندازان ماهر بیهمال در میان ایشان هستند تا دو سه هزار كس از ما بقتل نرسد ایشان مقهور نمیگردند و معذلك بدنامی نقض عهد و پیمان لایق رتبه سلطنت نیست اولی این است كه وفا بعهد و پیمان نموده متعرض این جماعت نشویم عبدالمؤمن خان را این رای پسند افتاده اندیشه غدر از دل بیرون كرد اما كس فرستاده درویش محمد خان را در سر اسب طلب نمود كه ما را كورنش نموده راهی شود جماعت روملو و تفنگچیان او را از رفتن مانع آمدند و مشار الیه بملاحظه آنكه مبادا نرفتن او بجبن و بددلی مهمول گردد تكیه بر اقبال بیزوال شاهی كرده با سه چهار نفر از قشون و لشكر جدا شده بمقابل عبدالمؤمن خان رفت و امراء او را پیش برده كورنش فرمودند عبد المؤمن خان زبان تحسین و آفرین بدو گشوده گفته
ص: 467
بود كه نمك ولی نعمت بر تو حلال باد كه در عالم اخلاص و نوكری و لوازم مردانگی هیچ تقصیر نكردی اما اسب سواری درویش محمد خان را با زین مرصع طمع كرده از یابوهای كوتل خود اسبی باو داده بود درویش محمد خان رخصت یافته در آنروز تا شب راه قطع نموده خود را بحدود سبزوار رسانیدند و از آنجا راه عراق پیش گرفته وقتی كه رایات نصرت آیات از لرستان معاودت نموده بود بقزوین رسیده بشرف ملازمت اشرف مشرف شدند و در ازاء این خدمت ایالت گیلان و لاهیجان و امیر الامرائی آنجا باو شفقت شد بعد از آمدن درویش محمد خان عبدالمؤمن خان اراده تسخیر سبزوار نموده چون زمستان رسیده بود خود بمشهد مقدس رفت و جمعی از امرای اوزبكیه را بر سر سبزوار فرستادند و محمد مؤمن سلطان نواده میر شمس الدین علی سلطان سبزواری كه حاكم آن ولایت بود و اندك آذوقه از محال قریبه شهر جمع آورده ارك را استحكام داده بود و چند روز محافظت شهر نیز نموده سبزواریان بقدر قوت و توان بلوازم قلعه‌داری پرداختند و عبدالمؤمن خان از طول مكث خراسان دلگیر گشته روی توجه بجانب بلخ آورده كس نزد امرا فرستادند كه در تسخیر سبزواریان پیغام دادند كه پادشاه قزلباش درینسال بخراسان نیامد و عبدالمؤمن خان كه سفاك بیباكی است در مشهد مقدس نشسته و مبادا از اصرار سبزواریان در مخالفت او تافته شده خود بدین صوب نهضت نماید و آتش بیداد درین- ولایت افروزد اصلح بحال شما آنست كه درین سال با او مدارائی كنید بعد از آمد شد سفر اقرار دادند كه حاكمی كه عبدالمومن خان بجهة سبزوار تعیین نموده بمیان ایشان رفته تا ششماه مهمان باشد و دخلی در مملكت نداشته باشد بعد از انقضای وعده اگر لشكر قزلباش آید حاكم اوزبك سر خود گیرد و الا حاكم حال بیرون رفته داروغه اوزبك بحكومت قیام نماید سبزواریان جهة استخلاص خود از تنگنای محاصره راضی بمصالحه مذكوره شدند و از جانبین عهد و میثاق تأكید یافت و ندر بهادر نامی از اعیان اوزبكیه كه بحكومت و داروغگی سبزوار تعیین یافته بود باتفاق موسی میرزا با پنجاه نفر بشهر آمدند و لشكر اوزبك كوچ كرده از عقب عبدالمؤمن خان رفتند و در حدود جام باو رسیدند حقیقت مهم سبزوار بنوعی كه گذشت عرض كردند چنین مسموع شد كه عبدالمؤمن خان زبان اعتراض بامراء دراز كرده بمصالحه مذكور انكار كرد بالجمله محمد مؤمن سلطان منازل جهة سكنی ایشان تعیین نموده ساوری ماه بماه سرانجام مینمود و یكدو مرتبه بین الجانبین ملاقات واقع شد ملازمان حاكم از تحصیل ساوری اندك بی‌اعتدالی برعایا میكردند و میخواستند كه آثار تسلط و اقتدار ظاهر ساخته از هر كس آزرده می‌شدند تهدیدات نموده انتظار انقضای موعد می‌كشیدند و سبزواریان كه شیعه فطری بودند در كوچه و بازار طعن تسنن باوزبكیه نموده جاهلان ایشان بتعصب مذهب اظهار سب و رفض دشنام میدادند و بوكده و شمشیر كشیده بی‌اعتدالانه سلوك میكردند دو سه مرتبه محمد مؤمن سلطان كس نزد ندر بهادر فرستاد كه مردم خود را منع نمایند كه در كوچه و بازار تردد [319] نكنند و در مقام آزار و اضرار سبزواری نبوده باشند او معذرتها گفته بی‌اعتدالی را بعوام الناس سبزواری اسناد میكردند.
القصه سبزواریان از تسلط و بدسلوكی ایشان بتنگ آمده میانه فریقین بفساد انجامید و بهیچوجه با یكدیگر نمیآمیختند چند گاه اوزبكیه از شهر بیرون رفته در رباطی كه در چهار فرسخی مابین شهر و سنك كلیدر واقع است مسكن گرفته آنرا قلعه گونه كرده خود را در آنجا محافظت نمودند میرزا محمد مومن سلطان و سبزواریان بودن ایشانرا در آن مكان مصلحت ندانسته ایشان را گاه بملایمت و مردمی و گاهی بمبالغه و تكلیف عنیف بآمدن شهر راغب ساخته آوردند اما بهمان
ص: 468
دستور جهلای اوزبكیه در مقام ناهمواری و تهدید بودند و ریش سفیدان مدارائی می‌كردند تا آنكه سبزواریان در مقام دفع آن جماعت شدند و ایشان بتنك آمده راه فرار می‌جستند سبزواریان هجوم نموده موسی میرزا را بدست آورده بی‌اختیار ساختند و شروع درگرفت و گیر اوزبكیه شد جماعت اوزبك یراق بسته اندك دست و پائی زدند چون با هجوم عام نمیتوانستند بر آمد رضا بقضا داده جمعی دستگیر شدند محمد مؤمن سلطان این معنی را بخدمت اشرف عرض نمود ندر بهادر را نگاهداشته موسی میرزا را با گرفتاران بپایه سریر اعلی فرستاد نواب كامیاب اشرف این پیمان شكنی را از سبزواریان پسندیده نداشتند و فرمودند كه هر گاه میانه شما و ایشان تعیش صورت نمی‌بست ایشانرا عذر خواهی نموده روانه ولایت خود میبایست كرد بالجمله موسی میرزا را نوازش بسیار فرموده او را با رفقا رخصت انصراف دادند و یكی از قورچیان عظام را همراه كردند كه در ممالك محروسه علوفه و اقامت بایشان داده باعزاز و احترام روانه نمایند قورچی مذكور حسب الامر الاعلی ایشانرا بمشهد مقدس برده به حاكم آن جا كه در آنوقت خدای نظر بهادر بود سپرده قبض ستاده بنظر اشرف رسانید اما عبدالمؤمن خان كه كینه سبزواریانرا بجهة رفض و غلوی تشنیع در دل داشت این معنی را علاوه كینه دیرینه ساخت و در سال دیگر چنانچه مرقوم كلك بیان میگردد و از ایشان انتقام كشیده بخذلان دنیا و آخرت گرفتار آمد و عاقبت شئامت او بروزگار آن عاید گشت اما عبد الله خان كه لشكر بخوارزم كشیده بود بعد از محاربات كه تفصیل آن مناسبت سیاق تاریخ احوال ایران نیست بر حاجی محمد خان ظفر یافته اوزبكیه اورگنج از بیم جان و نهب و غارت اموال كه نزد ایشان اعزاز جانست یا از عدم قدرت علی ای حال با پادشاه خود طریق بیوفائی مسلوك داشته زیاده سعی و اهتمامی در جنگ نكردند و مغلوب عبدالله خان گشته اكثر طریق اطاعت و متابعت او مسلوك داشتند حاجی محمد خان از سپاهی و رعیت آن ولایت مأیوس گشته چاره بجز فرار نیافت و بلطایف الحیل باتفاق عرب محمد سلطان پسر بزرگتر خود و سونج‌

آمدن حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بقزوین باستمداد از شاه عباس‌

محمد سلطان پسر كوچك و برندق سلطان پسر زاده و بابا جان سلطان برادر زاده‌اش و چهل پنجاه نفر از ملازمان معتمد خود را بمیان تركمانان ایل صاین خانی كه در حدود استرآباد مقام دارند انداخته از آنجا احرام شرف ملازمت اشرف بسته روی توجه بپایه سریر اعلی نهاد و در هنگامیكه موكب همایون در سفر لرستان بود بدار السلطنه قزوین رسید نواب كامیاب اشرف از آمدن او خبردار گشته مقرر شد كه در قزوین منازل مرغوب جهة ایشان تعیین نموده و ساوری سرانجام نمایند كه چند روزی از رنج راه و مشقت سواری گاه و بیگاه آسوده استراحت نماید و مشار الیه چند روزی در قزوین باستراحت پرداخته منتظر ورود موكب همایون بود تا آنكه در روزی كه بندگان اشرف بفیروزی و اقبال بشهر تشریف آوردند اول بدیدن حاجی محمد خان بمنزل او تشریف برده با او پدر فرزندانه ملاقات نمودند و پرسشهای دوستانه و نوازشهای مهربانانه بظهور آورده همت والا مصروف آن داشتند كه اگر برضای الهی مقرون باشد یكمرتبه دیگر او را و نور محمد خان را بر سریر سلطنت خوارزم و اورگنج متمكن سازم و این استدعا در درگاه الهی درجه قبول یافته بالاخره هر دو بیمن معاونت و امداد این دودمان ولایت نشان بملك موروث خود تمكن یافته كامیاب دولت گشتند چنانكه هر یك در مقام خود رقمزده كلك بیان خواهد شد و ما تشاون الا ان یشاء اللّه.
ص: 469

ذكر توجه موكب نصرت نشان بجانب لرستان و بیان قضایا كه در آن سفر میمنت اثر بتقدیر خالق بشر بوقوع پیوست‌

اشاره

[320] بر ضمایر طالبان فطنت مآثر حدیث و اخبار و بزم آرایان محافل سیر و آثار پوشیده نماند كه هر چند مقصود از تسوید این اوراق شرح حالات زمان فرخنده نشان حضرت اعلی است اما بجهة رابطه سخن ذكر مجملی از احوال ولاة لرستان رقمزده كلك بیان میگردد.

ذكر حكام لرستان‌

مجملا طایفه لر كوچك كه در ولایت خرماباد و خاوه و الشتر و صد مره و هذمین اقامت دارند از قدیم الایام بتشیع فطری و ولای اهل بیت طیبین و طاهرین موصوفند و مؤلف نزهة القلوب شرح قصبات و مواضع لر كوچك را بتفصیل مرقوم نساخته آنچه معلوم ذره حقیر گشته ولایت مذكور بر جانب جنوبی عراق واقع گشته عرض آن یكطرف بولایت همدان و قلمرو علیشكر متصل و طرف دیگر بالكاء خوزستان پیوسته طول آن از فصبه بروجرد و تا حدود بغداد و سایر محال عراق عرب قریب یكصد فرسخ است و صاحب تاریخ جهان آرا نوشته كه طایفه لر كوچك احشامات متفرقه بودند كه بآن سرزمین جمع آمده مسكن گرفته‌اند و حقوق دیوانی ایشان خاص دار الخلافه بغداد بوده و در شهور سنه ثمانین و خمس مائة بجهة بی‌سویتی كه میانه ایشان واقع بوده حسب الصلاح یكدیگر شجاع الدین خورشید بن ابوبكر بن محمد بن خورشید از قبیله حسكردی كه بصفات حسنه اتصاف داشته بر خود والی و امیر گردانیده‌اند و او بحسن سلوك و كاردانی بر آن ولایت استیلا یافته در میانه الوار حاكم و فرمانروا گشت جماعت الوار حكومت او را پذیرفته از وفور عدالت و محاسن اطوار بخانواده او پیر مریدانه سلوك مینموده‌اند و اولاد شجاع الدین مذكور را بین الجمهور عباسی مینامند و وجه تسمیه معلوم نیست ایشان خود را بحضرت عباس بن علی ابن ابیطالب علیه السلام منصوب ساخته باعتقاد الوار اولاد آن حضرت میشمارند چون مالیه ایشان خاص دارالخلافه بوده میتواند بود كه آن طایفه را بدینجهت عباسی گویند.
بالجمله علی اختلاف الروایات شاه رستم نامی از آن طبقه در اوان جهانگیری و زمان خروج و ظهور حضرت خاقان سلیمان شأن چنانچه در صحیفه اول در طی احوال آن سلطان سلاطین نشان مرقوم گشته بپایه سریر همایون آن حضرت آمده تربیت و نوازش یافت و حكومت ملك موروث برو مسلم گشت چون طویل اللحیه بود خاقان سلیمان شأن لحیه او را بدرر و لئالی ترصیع ساخته بدان هیئت بنظر همایون آن حضرت میآمده و از آن تاریخ اولاد او نسبت بدین خاندان ولایت نشان بعضی اوقات طریق اطاعت سپرده آثار اخلاص و بندگی بظهور میآورده‌اند و بعضی اوقات عصیان و طغیان ورزیده دست درازی بحواشی قلمرو علیشكر مینموده‌اند در زمان شاه جنت مكان امیر جهانگیر ولد شاه رستم ماضی بی‌اعتدالی از حد گذرانیده مستوجب تنبیه و تأدیب گردیده بود شاه جنت مكان عبدالله خان استاجلو را كه در آنوقت امیر الامرای آن سرحد بود به تنبیه او مأمور فرموده بودند و او در سنه تسع و اربعین و تسعمائة بر سر امیر جهانگیر مزبور رفته بنیروی دولت و اقبال او را بدست آورده مقتول ساخت و بنوعی در قلع و قمع ایشان كوشید كه خانواده
ص: 470
ایشان بباد غارت و تاراج رفته دقیقه از دقایق بیحرمتی فرو نگذاشت و اولاد او شاه رستم و محمدی ببغداد گریختند از سادات رفیع الدرجات بدلایل امیر شاه قاسم كه مسكن او بولایت ایشان اقرب و صبیه امیر جهانگیر در حباله او بود از خدمت اشرف التماس عفو تقصیرات آن سلسله نمود شاه جنت مكان رقم عفو بر جراید اعمال بازماندگان كشیدند و ایشان استمالت یافته التجاء بسایه اقبال پادشاهی آوردند شاه جنت مكان الكاء لرستان را میانه هر دو برادر قسمت نموده ایشان باتفاق یكدیگر بحكومت ملك موروث قیام مینمودند شاه رستم بر جاده اخلاص مستقیم بود.
اما محمدی از جهالت و نادانی بشیوه ارباب تمرد و عصیان سلوك میكرد امیر خان موصلو حاكم همدان حسب الفرمان قضا جریان بر سر او رفته او را گرفته بپایه سریر اعلی فرستاد و مدتها در قلعه الموت محبوس بود در اواخر زمان حیات شاه جنت مكان او را از قلعه بیرون آورده اراده خاطر اشرف آن بود كه روانه ولایت خود نماید محمدی مذكور توهمی بخود راه داده بیرخصت از درگاه معلی فرار نموده بلرستان رفت و از آنجا عریضه ضراعت آمیز بدرگاه معلی فرستاده اظهار بندگی كرد شاه جنت مكان نیز عذرپذیر گشته او را از یأس و سطوت قاهره اطمینان دادند و این مقدمات چون در طی وقایع زمان شاه جنت [321] مكان سهوا ایراد نیافته بود بنابر مناسبت احوال در این مقام ثبت افتاد.
القصه بعد از ارتحال شاه جنت مكان كه رومیه نقض عهد نموده لشكر بولایت عجم میفرستادند اولاد محمدی مذكور بمصلحت وقت عمل نموده با رومیه مدارا كرده حفظ قبایل و عشایر الوار میكردند تا آنكه شاهویردی ولد محمدی در اواخر زمان نواب شاهزاده مغفور سلطان حمزه میرزا و او ایل جلوس بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بوفور رشد و كاردانی حكومت ولایت موروث یافته زیاده از آبا و اجداد شوكت و اقتدار ظاهر ساخت و در سالی كه جغال اغلی لشكر از بغداد بنهاوند كشیده در آنجا قلعه ساخت و آتش نهب و غارت در آن ولایت افروخت بسیاری از قبایل و احشامات رعیت قراالوس قلمرو علیشكر خود را بجبال لرستان كشیده پناه بشاهویردی بردند و او اكثر قبایل قراالوس را در الكای خود جای داده رعیت خود گردانید و برومیه توسل جسته اظهار اطاعت و انقیاد بیگلربیگی بغداد كرد و بازگشتی بپایه سریر اعلی ننمود بعد از آنكه میانه نواب اعلی و رومیه صورت صلح روی نمود شاهویردی مذكور چون چند سال بخودسری برآمده بود اطاعت احدی برو دشوار بود اما ابواب مكر و حیل گشوده هر دو جانب را نگاه میداشت و باقتضای وقت تاج شاهی و مجوزه رومیانه هر دو بر سر مینهاد تا در سال توشقان ئیل الف هجری كه سال پنجم جلوس همایون عباسی است دولتیار سیاه منصور و سایر كافر نعمتان كه در حواشی مملكت سر از گریبان عصیان برآورده بی‌ادبیها از ایشان بظهور رسیده بود یك یك جزای سوء عمل می‌یافتند شاهویردی مذكور از حضرت اعلی خایف و هراسان و از امداد رومیان مأیوس گشته طوعا او كرها بدستور زمان شاه جنت مكان اظهار اطاعت ایندودمان كرده بپایه سریر اعلی بازگشت نمود و حسین بیك سلونری پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده اظهار غلامی و استدعای عفو تقصیرات كرد حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهت نسبت عباسیگری و ظهور تشیع آن سلسله او را نوازش نموده در مقام تربیت درآمدند و چنانچه در طی وقایع آن سال تحریر یافته او را بلقب ارجمند خانی و مصاهرت دودمان سلسله علیه صفویه سرافراز فرموده همشیره او را در سلك پردگیان سرادق سلطنت انتظام دادند و شاهویردی خان مذكور بوسیله
ص: 471
این نسبت جلیه فرق افتخار بایوان كیوان سوده لوای عظمت و اقتدار مرتفع ساخت و زیاده از آبا و اجداد در حكومت آن ولایت اقتدار و استیلا یافت و رعایای قراالوس را همچنان در لرستان نگاه داشته بتصرف حكام قزلباش نداد و گاهی محقر پیشكشی بپایه سریر اعلی میفرستاد و نواب اعلی شاهی بجهة تربیتی كه او را فرموده بودند اغماض عین فرموده در مقام استرداد آنها نمیشدند و چون او بخودسری برآمده در شیوه عصیان و بلند پروازی نشو و نما یافته بود و در طریق حیل و تزویر سلوك مینمود رفته رفته خبث باطن او بر ضمیر منیر اشرف كه آئینه اخلاص نماست هویدا و ظاهر گشت و باحكام قلمرو علیشكر بدسلوكی آغاز نهاده دست درازی ببروجرد و آن حدود مینمود و نواب اعلی برفق و مدارا باو میگذرانیدند تا آنكه در این سال كه عبد المومن خان ولد عبدالله خان اوزبك بخراسان آمده قلعه نیشابور را محاصره نموده بود و موكب همایون از مشاغل مهام گیلانات فراغت یافته عزیمت سفر خراسان تصمیم داده اندیشه كارسازی آن یساق داشتند و اغورلو سلطان بیات‌

جنگ كردن اغورلو سلطان بیات با شاه ویردیخان حاكم لرستان‌

بجهت جمعیت لشكر و سامان یساق بقصبه بروجرد آمده و هنوز لشكر بیات بر سر او جمع نشده بودند شاهویردی علی الغفله لشكر بر سر او كشیده با او بجنگ پیش آمد و اغورلو سلطان كه درین دو سه سال از حضرت اعلی شاهی اندیشیده در مقام معارضه او در نمیآمد از مشاهده این حال سراسیمه گشته نه یارای پیش رفتن داشت و نه از غیرت پای پس كشیدن بعضی از غازیان بیات را كه حاضر بودند جمع آورده قرار داد كه یكی از ریش سفیدان را باستقبال او فرستاده از سبب آمدن سؤال كرده او را از این حركت شنیع كه عاقبتی وخیم دارد منع نماید هنوز این معنی بفعل نیامده بود كه طلیعه لشكر الوار نمایان شد اغورلو سلطان بالضروره پیش رفت اما در محاربه زیاده دلیری نمینمود و اتباع شاهویردی خان از آنطرف بیملاحظه و محابا جنگ در پیوسته لشكر الوار كه اضعاف لشكر بیات بودند آثار غلبه ظاهر ساخته لشكر بیات را مغلوب ساخته اغورلو سلطان پای ثبات استوار داشته جنگ مردانه كرده درجه شهادت یافت و مردم بیات متفرق و پراكنده گشته روی باوطان خود آوردند و شاهویردی خان اگر چه غالب آمد اما مغلوب سپاه واهمه گشته بفكر عاقبت كار خود افتاد و از آن حركت ناهنجار پشیمان شده بخرماباد رفت و دیگر [322] باره حسین بیك پسر خال خود را بخدمت اشرف فرستاده بعذرهای نامعقول زبان بر گشاد اما چون خبر كشته شدن اغورلو سلطان و جسارت شاهویردی بمسامع جلال رسید نایره غضب شاهانه التهاب یافته اندیشه سفر خراسان از دل بیرون كرده تنبیه و تأدیب او را كه در قرب جوار بدین حركت ناهنجار دلیری كرده بود بر ذمت همت لازم آورده از دفع صولت سپاه اوزبك راجح دانستند و این خبر موحش آن عزم لایق را عایق گشته بدینجهت از سر نیشابور گذشتند و بدرویش محمد خان چنانكه سبق ذكر یافت منشور اقبال فرستادند كه خود را در معرض تلف نیاورده هر گاه كار بر او تنگ شود طرح صلح افكنده خود را بعراق اندازد و با فوجی از عساكر فیروزی مآثر كه در ركاب نصرت انتساب حاضر بودند پای عزیمت‌

توجه شاه عباس بسمت لرستان بتأدیب شاهویردیخان‌

در ركاب دولت آورده متوجه لرستان شدند و چون توجه موكب همایون باو رسید از خرماباد كه مسكن او بود فرار نموده بجانب صدمره رفت بعضی از امرای لرستان و سرخیلان قبایل ازو تخلف نموده بموكب همایون پیوستند و قلعه خرماباد بتصرف اولیای دولت قاهره درآمده الكاء مذكور
ص: 472

فرار كردن شاهویردی خان از لرستان و رفتن او بروم‌

بمهدیقلی خان شاملو عنایت شده قلعه را باو سپردند و از آنجا عنان اقبال بجانب صدمره انعطاف داده در عین اشتداد گرما و قلب سرطان كه ماهی حوت بر تابه فلك بریان میشد در صدمره كه گرمسیر لرستان و محل قشلاق الوار است نزول اجلال فرمودند شاهویردی از صدمره فرار نموده بكور كوه كه مابین لرستان و سرحد بغداد واقع است رفت كه از آنجا عزیمت بغداد نماید میر قیصر خامه بیدل كه از امراء معتبر لرستان و سردار دو هزار خانه بود ازو تخلف نموده باردوی همایون پیوست و چون در صدمره رفتن شاهویردی بكور كوه مسموع گشت و از صدمره تا آنجا بیست فرسخ مسافت بود رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه بر سر او ایلغار نموده بدست آورند یا بالكلیه از لرستان اخراج نمایند و اردوی معلی و اغروق همایون را در صدمره گذاشته سبای با فوجی از غازیان بهرام صولت ایلغار فرموده آن مسافت بعید را كه تمام كوهستان پرنشیب و فراز است در یك شبانروز طی فرموده چون بپای كور كوه رسیدند شعر
رهی چون ره عشق در پیش آمدكثیر المخاطر خطیر العواقب
فرازش چو قدرش بلند و نشیبش‌ز بختم نگونتر بچندین مراتب در آنجا مشخص شد كه شاهویردی خان بحرمان لرستان ساخته و خود را بالكاء رومیان انداخت چون داخل الكاء رومیه خلاف شرایط صلح بود قدم كشیده داشته باردوی كیوان شكوه مراجعت نمودند و قورچیان عظام و یساولان تعیین شدند كه الوسات و احشامات قراالوس را كوچانیده بقلمرو علیشكر برند كه در مكان اصلی خود برعیتی حكام قزلباش قیام نمایند سلطان حسین ولد شاه رستم از بیم شاهویردی فرار نموده در میانه كلهر بسر میبرد روی ارادت بدرگاه جهان پناه آورده منظور نظر شفقت شاهانه گردید و ایالت لرستان سوای خرماباد و توابع كه بمهدیقلی خان شفقت شده بود بسلطان حسین مذكور عنایت شد و ریش سفیدان الوار را بعنایات شاهانه مستمال گردانیده بملازمت سلطانحسین مأمور فرمودند و ایشان تا موازی یكصد هزار گوسفند پیشكش نمودند دیوانیان اعلی حسب الامر گوسفند مذكور را بعساكر منصوره تقسیم نمودند و از آنجا عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده چون هنوز خبر تسلط عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور نرسیده بود قرار داد خاطر اشرف آن بود كه داخل دار السلطنه قزوین نشده از راه درجزین جهة دفع شر عبدالمؤمن خان و استخلاص محصوران قلعه نیشابور بجانب خراسان روانه شوند چون ببروجرد رسیدند اخبار خراسان و آمدن درویش محمد خان و دادن نیشابور بطریق مصالحه باوزبكان و التجاء حاجی محمد خان پادشاه خوارزم بپایه سریر خلافت مصیر چنانچه ایراد یافت رسیده آن اراده موقوف ماند و از آنجا بمیانه ایل بیات نزول فرموده ایشانرا جهة تقصیری كه در جنگ شاهویردی خان نموده مستحق عقوبات گوناگون شده بودند مؤاخذه فرموده در معرض عتاب و خطاب داشتند شاهقلی سلطان برادر اغورلو سلطان كه بجای برادر حاكم آن جماعت شده بود استدعای عفو تقصیر ایشان نموده چون مشار الیه مشمول عنایات خسروانه بود درجه قبول یافت و ایل بیات بشكرانه الطاف شهریاری موازی سه هزار اسب كره ایقر و مادیان
ص: 473
بیاتی نژاد كه در میانه قزلباش بخوبی شهرت دارد و سه هزار تومان زر نقد بالطوع و الرغبه بر سبیل پیشكش و ترجمان بدیوان اعلی دادند و از آنجا بدار السلطنه قزوین توجه فرموده در عاشر شهر محرم [324] الحرام داخل شهر شدند و از وفور تلطف و مهمان نوازی چنانچه گذشت اول بمنزل حاجی محمد- خان تشریف برده از پرسشهای عنایت آمیز خسروانه مسرت بخش خاطر حزین او گشتند و نور محمد- خان كه در سفر لرستان مرافقت موكب همایون اختیار نموده بود درین روز در حینی كه حضرت اعلی بملاقات حاجی محمد خان تشریف برده بودند او نیز آمده بتوره و آئین سلاطین چنگیزی ملازم‌وار

رجوع شاه عباس از لرستان بقزوین‌

در خدمت حاجی محمد خان بپای ادب ایستاده بعد از استجازه پیش آمده كورنش كرد و حاجی محمد خان با او رسم معانقه بجای آورد.
بالجمله حضرت اعلی چندگاه در دار السلطنه قزوین توقف فرموده مجالس پادشاهانه آراسته با سلاطین مزبور صحبت بی‌تكلفانه میداشتند و هر گاه حاجی محمد خانرا طلب میفرمودند استدعای حضور اشرف نواب سكندر شأن نیز نموده هر دو در یك مسند نشسته با یكدیگر صحبت میداشتند و نواب اشرف اكثر اوقات در كمال بی‌تكلفی و كوچك دلی بلوازم خدمت و میزبانی میپرداخت و مجالست دو پادشاه عالیجاه در یك مسند كه در ازمنه سابقه كمتر اتفاق افتاده از نوادر روزگار است.
القصه حضرت اعلی بعد از شرایط مهمان نوازی‌ها بانجام مایحتاج سلاطین اشاره فرموده بر وجه لایق سرانجام یافت و در فصل پائیز متوجه سیر صفاهان جنت نشان گشته نور محمد خان را كه همیشه انیس مجلس خاص و رفیق بزم اختصاص بود همراه بردند و جهة تألیف قلب حاجی محمد خان عرب محمد سلطان پسر او را نیز مصحوب خویش گردانیدند.
اما چون مشار الیه از اهل بیت و بی‌تكلیفیها كه ذات اشرف همایون بدان مجبولست بهره نداشت با او صحبت مخصوصانه كمتر اتفاق میافتاد مجملا زمستانرا در آن بلده فردوس نشان بعشرت و كامرانی گذرانیده در اواخر حوت روی بمقر سلطنت آوردند و دیگر باره دار السلطنه قزوین از فر قدوم همایون زینت پذیرفت.

ذكر دفع ضاله ملاحده كه درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد

اشاره

از وقایع این سال قتل درویش خسرو قزوینی و چند نفر از مریدان اوست كه بالحاد اشتهار یافته بودند بیان این حال بر سبیل اجمال آنكه درویش خسرو از مردم فرومایه محله درب كوشك قزوین بود كه آبا و اجدادش بچاهخوئی و قمشی مشغول بوده‌اند مشار الیه ترك صنعت پدران كرده بكسوت قلندری و درویشی درآمد و مدتها سیاحت نموده با جماعت نقطویان آمیزش كرده در آن شیوه بقدر استحضاری بهمرسانیده بتوسعه مشرب اشتهار یافت و بقزوین آمده در گوشه مسجدی رحل اقامت انداخت جمعی درویشان گرد او میگرفتند و او دكان معرفت گشوده در آن معامله گرم بازار گشت علماء و محتسبان بر اطوار او انكار نموده از مسجد نشستن منع نمودند رفته رفته اطوار او بعرض شاه جنت مكان رسید نواب جنت مكانی او را طلب نموده از احوال او استفسار فرمودند شرایع اسلام و قواعد مذهب حق
ص: 474
امامیه را در خدمت آن حضرت القاء نموده آنچه بر او اسناد میكردند منكر شد چون خلاف شرعی از او مشاهده نشده بود شاه جنت مكان رعایت ظاهر شرع كرده متعرض او نشده امر فرمودند كه در مسجد مسكن نسازد و كوته خردان عوام را بخود راه ندهد بعد از این واقعه مشار الیه جهت رفع مظنه بخدمت علماء تردد آغاز نموده فقه میآموخت و روزهای جمعه بمسجد جامع میرفت و دیگر كسی را با او كاری نبود بعد از رحلت شاه جنت مكان بدستور مسجدی را كه در جنب خانه‌اش بود نشیمن ساخته سفره توكل گسترده بود و جمعی بیدولتان و هرزه كاران ترك و تاجیك نزد او تردد آغاز نهادند و تا زمان جلوس همایون اعلی چند سال در آن مسجد روزگار گذرانیده اسباب معیشت او و درویشان كه در خدمت او بودند بی‌تعب و تشویش مهیا و آماده میشد و آن مسجد مجمع او را برنمیتافت در آن حوالی تكیه بنیاد كرده شروع در عمارت كرده و مردم آن محله از ترك و تاجیك او را مدد كرده تكیه و باغچه در غایت نزاهت و خرمی ترتیب داده بآنجا نقل نمود و همه روزه الوان اطعمه در مطبخ او طبخ میشد حضرت اعلی كه اكثر اوقات در كوچه و محلات سیر فرموده با طبقات خلایق آشنائی میكردند بسروقت درویش رسیده با او صحبت داشتند و گاه گاه بتكیه‌اش تشریف حضور ارزانی می‌داشتند و بجهة آنكه عقیده او را فهمیده بر اطوار او آشنا گردند با او بسخنان ارباب سلوك تنطق فرموده شیوه خداشناسی خود را بروش درویشان در نظر او جلوه میدادند و او از غایت ملاحظه و احتیاط سر رشته [324] دكانداری و زهد فروشی را از دست نداده بحرفیكه خلاف شرع باشد متنطق نمیشد اما جمعی از درویشان كه در تكیه او راه داشتند خصوصا استاد یوسفی تركش دوز و درویش كوچك قلندر دعویهای بزرگ كرده سخنان بلند میگفتند و بیملاحظه و محابا اظهار عقیده فاسده درویش خسرو بآن حضرت میكردند و الحاد آنطبقه بی‌اشتباه در آئینه خاطر شاه عالیجاه پرتو ظهور انداخته دفع آن جماعت جهة اجراء رسوم شرع انور بر ذمت همت پادشاه شریعت پرور لازم شد در وقتیكه متوجه سفر لرستان بودند بگرفتن درویش خسرو و اتباع او امر كردند و جماعت تاجی بیوك بدانخدمت مأمور گشته همه را در قید سلاسل كشیدند و العیاذ باللّه چون درین سال منجمان القاء كردند كه آثار كواكب و قرانات علوی و سفلی دلالت بر افناء و اعدام شخصی عظیم القدر از منسوبان آفتاب كه مخصوص سلاطین است میكند و محتمل است كه در بلاد ایران باشد و از زایجه طالع همایون استخراج نموده بودند كه تربیع تحسین در خانه طالع واقع شده اختر طالع در حضیض زوال و وبال است و مولانا جلال الدین محمد منجم یزدی كه درین فن شریف سرآمد زمان و در استدلالات احكام نجومی مقدم اقرانست آن نحوست را بدین تدبیر دفع نمود كه حضرت اعلی در آن سه روز كه معظم تأثیر قران و تربیع نحسین است خود را از سلطنت و پادشاهی خلع نموده شخصی از مجرمان را كه قتل بر او واجب شده باشد بپادشاهی منسوب سازند و در آن سه روز سپاهی و رعیت مطیع فرمان او باشند كه ما صدق امر پادشاهی ازو بفعل آید و بعد از سه روز آن مجرم را بشحنه نحس اكبر قران و جلاد حادثه دوران سپارند كه بقتلش پردازد همگنان این رأی را صایب شمرده قرعه اختیار بنام استاد یوسفی تركش دوز افتاد كه در شیوه الحاد از رفقا پای پیشترك مینهاد بنابر آن از زمره ملاحده مذكور یوسفی مزبور را باردو آورده حضرت اعلی خود را از سلطنت و پادشاهی خلع فرموده اسم پادشاهی بر آن خون گرفته اطلاق فرمودند و تاج شاهی بر سرش نهاده اثواب فاخره در او پوشیدند و در روز كوچ بر استر بردعی با زین و لگام مرصع سوار كرده اعلام پادشاهی را بر سرش افراختند و جمیع امراء و مقربان و اهل خدمت با لشكر و قشون بآئین مقرر در ملازمتش كمر بسته بمنزل میرسانیدند و در دیوانخانه تاریخ عالم‌آرای عباسی ج‌2 475 ذكر دفع ضاله ملاحده كه درین سال بتقویت شریعت غراء روی داد ..... ص : 473
ص: 475
همایون فرود آورده اطعمه و اشربه می‌كشیدند و شب قورچیان عظام و عساكر منصوره بكشیك قیام مینمودند و آن بیچاره عاقبت كار خود را فهمیده آن سه روز را بفراغت گذرانید آری:
مصراع
«سلطنت گر همه یك لحظه بود مغتنم است»
و حضرت اعلی در آن سه روز با دو سه نفر جلودار و خدمتكاری كه سوار گردیده اصلا بتمشیت امور سلطنت نمیپرداختند.
مولانا یوسفی در سر سواری جناب مولانا جلال منجم را دیده باو گفته بود ای حضرت ملا چه بخون ما كمر بسته یكی از ظرفاء با جناب مولانا خوش طبعی نموده بود كه یكی از آثار و علامات پادشاهی اجراء حكم است و تا غایت هیچ حكمی از این پادشاه مصنوع صادر نگشته چون شما را ساعی قتل خود میداند اگر پیشتر از آنكه او بقتل رسد بقتل شما فرمان دهد بجهة تحقق امر پادشاهی ناگزیر است كه بامضاء رسد شما را در این دو سه روزه احتیاط تمام لازمست جناب مولانا را از ساده- لوحی اضطراب عظیم دست داده در آن سه روز بتفرقه خاطر گذرانید حكیم ركنای كاشی قطعه درین باب گفته بود مرقوم گشت
بیت
شها توئی كه در اسلام تیغ خون خوارت‌هزار ملحد چون «یوسفی» مسلمان كرد
فتاد در دلم از یوسفی و سلطنتش‌دو بیت قطعه مثالی كه شرح نتوان كرد
جهانیان همه رفتند پیش او بسجوددمی كه حكم تواش پادشاه ایران كرد
نكرد سجده آدم بحكم حق شیطان‌ولی بحكم تو آدم سجود شیطان كرد و فی الواقع یوسفی بسیار شیطان صفت واقع شده كلام شیاطین الانس برو صادق و از قیافه و تركیبش شیطنت ظاهر بود.
مجملا بعد از سه روز از لباس مستعار حیات عریان گشته از تخت بر تخته افتاد بعد از واقعه مذكور حضرت اعلی مجددا بر مسند فرماندهی جلوس فرمودند و باعتقاد ظاهر بینان عالم صورت اثر آن وبال بدین تدبیر مندفع گردید اما در نظر خلوت گزینان عالم معنی و آگاه دلان علوم باطن جلوه ظهور داشت كه دافع اینگونه وبال جز اقبال بیهمال شهریار نیست
شعر
كسی را كه ایزد بود یاورش‌همیشه درخشان بود اخترش درویش كوچك قلندر كه همیشه دعویهای بزرگ كردی تریاك بلندی انداخته سر بخرقه
ص: 476
قرو برده بحارسان خود [325] گفته بود كه رفتیم تا در دوره دیگر بیائیم:
مصراع
«رفت و رفت و رفت و رفت آنست كه رفت»
و بعد از معاودت از سفر لرستان جناب درویش خسرو را حاضر ساخته علماء را جمع نموده بتفحص حال او پرداختند خمهای شراب در تكیه‌اش یافت شد بظهور پیوست كه از وسعت مشرب و بداعتقادی رسوم شرع را منظور نمیدارند و نقطوی بودن او از غایت اشتهار در محكمه باطن مبارك اشرف درجه ثبوت یافته بود جهة ترویج شریعت غرا حكم بقتلش فرموده از جهاز شتر بحلق آویخته در تمامت شهر قزوین گردانیدند مولانا سلیمان طبیب ساوجی شهرت داشت كه آن از طایفه و اعلم آن طبقه بود او را نیز گرفته آوردند نواب اشرف مهم او را بصلاح علماء حواله كردند علماء بظاهر شرع‌

قتل سلیمان طبیب ساوجی از طایفه ملاحده‌

عمل نموده بجهة دغدغه اضلال جاهلان محله بحبس قرار دادند چند روزی محبوس بود تا آنكه بندگان اشرف از رسوخ اعتقاد و شریعت پروری قتل او را راجح دانسته بیاران ملحق گردید.
دیگری از كبار آن طایفه میر سید احمد كاشی بود كه بسیاری از نادانان تبه روزگار را در تیه ضلالت انداخته بود پادشاه صفت نژاد پاك اعتقاد در نصر آباد كاشان او را بدست مبارك خود شمشیر زده دو پاره عدل كردند در میان كتب او رساله‌ها كه در علم نقطه نوشته شده بود ظاهر شد كه آن طایفه بمذهب حكماء عالم را قدیم شمرده‌اند و اصلا اعتقاد بحشر و اجساد قیامت ندارند و مكافات حسن و قبح اعمال را در عافیت و مذلت دنیا قرار داده بهشت و دوزخ همانرا می‌شمارند نعوذ باللّه از این اعتقادات فاسده درویش كمال اقلیدی و درویش بریانی را

قتل میر سید احمد كاشی و و دیگران از ملاحده‌

كه نیز مقتدای فوجی از آن طبقه بودند با سه چهار نفر مرید او كه با او در صفاهان میبودند در راه خراسان براه عدم فرستادند از اصطهبانات فارس نیز چند نفر را كه اعلم آن طبقه بودند آورده بیاران ملحق ساختند و همچنین بر هر كس مظنه الحاد بود ابقاء نرفت از اتراك نیز بوداق بیك دین اغلی استاجلو تابع این طبقه و مرید درویش خسرو بود بقتل رسید و در این مراتب ظاهر شد كه در ممالك محروسه این طبقه بسیار شده بوده‌اند و در اضلال میكوشیدند از واردین دیار هند مسموع شد كه شیخ ابوالفضل ولد شیخ مبارك كه از ارباب فضل و استعداد ولایت هند و در ملازمت پادشاه عالیجاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه تقرب و اعتبار تمام یافته بود این مذهب داشت و او پادشاه را بكلمات واهمه وسیع المشرب ساخته از جاده شریعت منحرف ساخته بود منشوری كه باسم میر سید احمد كاشی انشاء نموده فرستاده بود در میان رساله‌های او ظاهر شد دلالت بر این معنی نمود العلم عند اللّه و هو عالم بحقایق الامور شریف آملی كه جامع كمالات و حامل مقالات مزخرفه و از اكابر این طایفه بود از بیم مضرت فقهای عصر فرار نموده بهند رفت و حضرت پادشاه و امراء و اعیان ایشان تعظیم و تكریم بسیار باو نموده پیر مریدانه سلوك میكردند.
ص: 477
القصه از سیاست این جماعت اگر كسی از این طبقه بود از این دیار بیرون رفت یا در گوشه خمول خزیده خود را بینام و نشان ساخت و در ایران شیوه تناسخ منسوخ گشت.

وقایع متنوعه خراسان‌

از سوانح این سال محاربه سلیمان خلیفه و امراء قزلباش است با یتیم سلطان و جنود اوزبك در ازغند ترشیز خراسان بر عالمیان سمت ظهور دارد كه شیوه و شعار طوایف رفیعه قزلباش كه نسبت بخاندان قدس نشان صفویه سالك طریق ارادت و حسن اعتقادند آنست كه هر چند از جانب ولینعمت بیعنایتی مشاهده نموده مورد قهر و سخط مرشد كامل كردند طالبان طریق رشاد و صوفیان پاك اعتقاد در راه طلب و منهج قوم اخلاص آنرا از نقص خود دانسته موجب تزكیه نفس و پاكی طینت شمرند و بمضمون این مقال:
شعر
اگر گردد سرم بر خنجر از توبسر گردم نگردانم سر از تو بهزار گونه آزار و الم صوری و معنوی صابر بوده روی از درگاه مرشد كامل نتابند تا آلایش آن نقص را بعرق خجالت و زلال ازدیاد خدمت پاك گردانیده خود را آماده توجه التفات ظاهر و باطن گردانند سلیمان خلیفه ولد سهراب خلیفه تركمان و سلطان علی خلیفه برادر زاده فولاد خلیفه شاملو با نسبت خلافت و خلیفه زادگی و حقوق تربیت چندین ساله شاه جنت مكان بمجرد آنكه چند روزی از سوء اعمال مطالب دنیوی ایشان در عهده تعویق مانده قرب و منزلتی كه میخواستند نیفتند پای از دایره اخلاص بیرون نهاده بظهور اندك بی‌توجهی روی از این آستان برتافته بخیال باطل و اراده تیاه بطرف رستم میرزا ابن سلطانحسین میرزا ابن بهرام میرزا میل نموده سلیمان خلیفه با جمعی بقندهار رفتند كه او را بخراسان آورده [326] بوسیله او رایت خودكامی برافرازند چون بیراهه رفته بودند بمطلب خود فایز نگشتند و در جنگ اوزبكیه بچنگ اجل گرفتار آمدند چون قبل از این ایمائی شده بود كه حقایق حالات اولاد سلطان حسین میرزا و وقایع سیستان از ابتداء تا انتها داستانی علیحده تسوید یابد بنابر وعده سابقه مناسب چنان نمود كه نخست احوال ایشانرا بنابر اتصال سخن در سلك تحریر كشیده شروع در بیان محاربه امراء نماید.
لهذا كلك سخن پرداز تحریر وقایع احوال ایشان را آغاز نمود.
ص: 478

شرح حالات اولاد سلطانحسین میرزا ولد بهرام میرزا و حكومت ایشان در قندهار و زمین داور از زمان ارتحال والد غفران مآل تا زمان فترت خراسان و رفتن ایشان بجانب هندوستان و مآل كار ایشان و وقایع سیستان‌

اشاره

بر ضمیر منیر واقفان سیر و طالبان اخبار مستور نماند كه سلطانحسین میرزا در زمان شاه جنت مكان حسب الفرمان قضا جریان والی ولایت قندهار و زمین داور و گرمسیرات كنار هیرمند گشته مدتها در آن ملك بیمن تربیت عم والا جناب كامران و كامیاب دولت بود و در زمان سلطنت اسمعیل میرزا چنانچه اشارتی بدان رفته جهان فانی را بدرود كرده ازو پنج پسر والا گهر ماند.
اول محمد حسین میرزا كه در زمان شاه جنت مكان با همشیره‌اش بخدمت اشرف آمده بود اسمعیل میرزا در روز قتل شاهزادگان او را نیز بعالم آخرت فرستاد چنانچه در قضایاء جلوس او گذشت.
ویم مظفر حسین میرزا، سیم رستم میرزا، چهارم ابو سعید میرزا، پنجم سنجر میرزا بعد از فوت سلطانحسین میرزا اسمعیل میرزا را چون همت بدفع شاهزادگان صفوی نژاد مقصور بود بین الجمهور مشهور بود كه بدستور سایر شهزادگان نیز حكم فرموده بود در آن اثناء اسمعیل میرزا بعالم آخرت شتافت قرائی نام شخصی از ایل گورخانی از ملازمان سلطانحسین میرزا كه در اردوی معلی بود بسرعت برق و باد از قزوین بقندهار آمده خبر فوت اسمعیل میرزا رسانیده میرزایان مذكور از غرقاب فنا بساحل نجات آمدند و چون نواب سكندر شأن بر مسند سلطنت و فرمانروائی ایران جلوس فرمودند قندهار را بمظفر حسین میرزا كه پسر بزرگتر بود تفویض فرموده گرمسیرات و زمین داور را برستم میرزا دادند و مقرر فرمودند كه سلطان ابو سعید میرزا و سنجر میرزا كه برادران مادری رستم میرزا بودند در زمین داور با او بوده باشند و حمزه بیك ذوالقدر مشهور بكور- حمزه را كه وكیل سلطانحسین میرزا بود و همراه محمد حسین میرزا باردوی معلی آمده بود بدستور وكیل و لله میرزایان نمودند و او را با احكام شفقت آمیز شاهانه و خلع فاخره پادشاهانه بقندهار فرستادند حمزه بیك مذكور بموجب حكم همایون رستم میرزا را با برادران كوچك بزمین داور فرستاده از جانب خود لله و وكیل جهة ایشان تعیین نمود و مظفر حسین میرزا را در قندهار نگاهداشته بامر حكومت و رتق و فتق مهمات مملكت پرداخت و صاحب اختیار مطلق گشته هر دو سركار را بنوعی ضبط و نسق نموده بود كه میرزایان را از حكومت جز نامی نبود و خیال تجاوز و زیادتی در خاطر هیچكدام خطور نمینمود و مطیع و منقاد اوامر و نواهی پادشاهی بودند و چون ملك محمود كه از نژاد والیان قدیم سیستان بود و سلسله نسبش بصفاریه میپیوندد بعد از فوت اسمعیل میرزا كه ولایت مذكور از امرای قزلباش خالی بود همچنانكه در صحیفه این دفتر رقم تحریر یافته باغوا و تحریك ملكان و میران سیستانی دم از استقلال زده طالب حكومت سیستان شد با جعفر سلطان افشار كه از درگاه معلی حاكم سیستان شده بود جنگ كرده ظفر یافت و در حكومت آن ملك مستقل گردید بنیروی همت و زور بازوی احسان كوچك و بزرگ ولایت سیستان را بنوعی مطیع و منقاد نمود كه
ص: 479
از هیچ گوشه آن ملك بانگ مخالفی بلند نشد و چون پرتو اینخبر بر پیشگاه ضمیر انور نواب سكندر- شأن تافت بنابر آنكه در مقام احیای خانوادهای قدیم بودند و دیگر مصلحتهای ملكی منشور ایالت سیستان بسعی محمد خان تركمان بنام او فرستادند.
اما چون آوازه حكومت او بقندهار رسید و هنوز منشور حكومت از درگاه معلی نرسیده بود عرق حمیت حمزه بیك بحركت آمده میرزائیان نیز حكومتگاه عم خود بدیع الزمان میرزا را در تصرف ملوك كه همیشه شیوه ملازمت مسلوك میداشتند نتوانستند دید لشكر قندهار و توابع را جمع نموده با گروه انبوه متوجه سیستان شدند و چون بشهر كهنه سیستان و دو فرسخی جزیره پشت [327] زره كه محكمه و سقناق ملك محمود و ملكزادگان و امیران سیستان بود نزول نموده مشاهده استحكام جزایر و كثرت شجعان ولایت نیمروز كردند حمزه بیك مراسلات مشعر بر اصلاح جانبین و دفع مناقشه ما بین در قلم آورد از زمره ملوك ملك غیاث الدین محمد عم ملك محمود بخدمت میرزائیان شتافته بعد از قیل و قال بسیار بدین قرار یافت كه مظفر حسین میرزا مخدره كه در سراپرده عزت ملك محمود پرورش یافته بود بحباله نكاح آورد و دختر حمزه بیك را ملك جلال الدین پسر ملك محمود در سلك ازدواج كشد و سیستان را بملك محمود مسلم داشته مراجعت نمایند كه او نیز در ازاء آن همیشه نسبت بمیرزائیان طریقه موافقت و متابعت مسلوك دارد ملك محمود بصوابدید مذكور عمل نموده فیما بین امر مصاهرت وقوع یافت مظفر حسین میرزا مسرور و شادمان از سیستان بجانب قندهار مراجعت نمود.
اما این معنی موجب كلفت رستم میرزا از برادر شد چه قرار داد خاطر چنان بود كه چون الكاء رستم میرزا نسبت بالكاء برادر بسیار محقر است و وفا بمعاش او و برادران نمیكند سیستان را بتصرف درآورده اضافه الكای او سازد حال آنكه بنابر وصلت مذكور و اطاعت و انقیاد ملك و مملكت سیستان نیز فی الحقیقه ضمیمه قندهار شد.
مجملا اسباب كلفت میانه برادران آماده گردید درین اثنا جمعی از اویماقات قزلباش و اكراد بر مزاج مظفر حسین میرزا راه یافته قصد حمزه بیك نمودند و چون جناب میرزا از زیادتی اقتدار و استقلال حمزه بیك و بی‌دخلی خود بتنگ آمده بود سخنان آن جماعت را بسمع رضا اصفاء نموده تجویز قتل او كرد حمزه بیك از این معنی آگاه گردیده از قندهار خود را بزمین داور رسانید و رستم میرزا را برداشته متوجه قندهار شد از آن جانب مظفر حسین میرزا با لشكر آراسته از قندهار بعزم جنگ استقبال برادر نموده در كنار رود ارغنداب میانه ایشان جنگ عظیم بوقوع پیوست در اثنای محاربه جمعی از لشكریان مظفر حسین میرزا كه با حمزه بیك متفق بودند از حمله دلیرانه مردم رستم میرزا روی از جنگ برتافته بصوب فرار شتافتند از این جهت تزلزل باحوال سپاه مظفر حسین میرزا كه اضعاف مضاعف لشكر زمین داور بود راه یافته از فوج قلیل شكست خورده بجانب قندهار مراجعت نمودند و رستم میرزا و حمزه بیك بظاهر شهر آمده دروازه ماشور را لشكرگاه ساختند جمعی از ریش سفیدان اویماقات در مقام رفع كلفت میرزا و حمزه بیك درآمده غبار وحشت كه میانه ارتفاع یافته بود بآب عهود و مواثیق فرو نشانیدند و فیما بین صورت معاهده و پیمان بمیان آمده و رستم میرزا طوعا او كرها رضا بمصالحه مذكور داده بالكاء خود بازگشت و حمزه بیك بشهر رفته بدستور سابق بامر وكالت میرزا و دارائی قندهار مشغول شد و تا سه سال من حیث الاستقلال بامور ملك و مال و خدمت
ص: 480
جناب میرزا اشتغال داشت دیگر باره جمعی از جهول قزلباش و مفسدان قندهار در خفیه بخدمت میرزا راه آشنائی یافته قاصد قتل حمزه بیك شدند و حمزه بیك نیز پوشیده و پنهان كس بطلب رستم میرزا فرستاد و رستم میرزا بیخبر صبحی داخل شهر شد جمیع امراء و مردم قندهار باتفان حمزه بیك بخدمتش شتافته عروس حكومت قندهار را در نظر او جلوه دادند و بصوابدید ایشان حكومت قندهار بجناب رستم میرزا تعلق گرفت محمد بیك بیات را كه داماد حمزه بیك و ریش سفید طبقه بیات بود بلله‌گی مظفر حسین میرزا تعیین نموده میرزا را بجانب قلعه قلاه كه بمتانت و استحكام از قلاع مشهوره آن ولایت و در میانه هزارجات قندهار است فرستادند و حاصل قلاه و هزارجات را بجهة معیشت میرزا تعیین نموده قرار دادند كه در آن قلعه ساكن بوده بفراغت و عافیت روزگار گذراند اما تا پانصد نفر از مردم بیات همواره موكل میرزا بودند.
چون ششماه بدین و تیره گذشت فیما بین میرزا محمد بیك مذكور رابطه كلی بهم رسیده طایفه بیات سر بر خط فرمانبرداری میرزا نهادند و رأی ایشان برین قرار گرفت كه قلعه قلاه را بدویست كس از بیات سپرده سیصد نفر دیگر را رفیق طریق سیستان ساخته از راه بیابان كوچ بر كوچ عازم سیستان شوند و بدین عزیمت در حركت آمده بعد از طی مسافت بحوالی سیستان رسیدند ملك- محمود از توجه جناب میرزا آگاه گشته مراسم استقبال بجای آورده و بشرایط میزبانی و لوازم خدمتكاری پرداخته چند روز اسباب عیش و عشیرت سرانجام طوئی لایق بظهور پیوست و صبیه ملك را كه قبل از آن بحباله نكاح میرزا درآمده بود باو سپرده مدت ششماه فیما بین میرزا و ملك محمود التیام و خصوصیت بود بالاخره جمعی از امیران سیستان كه همواره فتنه اندوز و برهمزن آتش آشوب بودند مزاج میرزا را منحرف ساختند روزی بعزیمت شكار از منزل ملك سوار شده بجزیره پشت زره بقلعه تاغرون كه محل توطن عظماء میران سیستان و حساد ملك بود رفته در عرض یك هفته تمامی میران و نقیبان زره و امرود و سرخیلان احشامات سیستان بر سر ایشان جمعیت نمودند میرزای نادان كه ملون مزاج و [328] گوش سخن نیوش داشت با ملازمان خاصه و سیستانی و جمعی از قزلباش كه از فراه و آن حدود بكومك میرزا آمده بودند بخیال استقلال باغوا و اضلال آن جماعت متوجه دفع ملك و استیصال طبقه ملوك گشته اول بر سر ملك ناصر الدین عم ملك محمود كه با اولاد در قلعه جارونك بود رفتند و مدت یك ماه قلعه مذكور را محاصره نموده و در آن مدت ملك محمود كه در موضع داسلك كنار هیرمند توطن داشت و در حین رفتن میرزا كسی بر سر او نمانده بود بدادن زر و سلاح و اسب و یراق لشكر بسیار فراهم آورده بعزیمت كومك اقوام خود متوجه قلعه جارونك شده ملك جلال الدین پسر خود را با ملك محمودی و ملك شاه حسین عمزاده‌های خود و جمعی از اقوام پیشتر فرستاده خود با لشكر انبوه متعاقب در حركت آمد چاشت روز پنجشنبه دهم صفر تسعین و تسعمائة بپای قلعه رسیده فیما بین جنگ در پیوست آخر روز مذكور اتباع جناب میرزا از ستیز و آویز دست باز داشته بامیران بجانب جنگل و جزیره مراجعت نمودند و ملك محمود بظفر و نصرت اختصاص یافت بعد از یك هفته جمعی از سادات و صلحاء و خیراندیشان آن دیار بخدمت میرزا فرستاده عذر ناخوشیهای طرفین خواسته استدعاء نمود كه بساط خصومت را در نوردیده بیشایبه دغدغه و دهشت بملاقات یكدیگر مسرور گردند جناب میرزا حسب الاستدعاء متوجه منزل و مقام خود گردید و بعد از چند روز كه بجشن و صحبت و عیش و عشرت پرداختند ملك محمود یكی از مردم معتبر سیستان را برسم رسالت نزد حمزه بیك فرستادند او را از طرز سلوك و معاشی كه پسندیده خاطر میرزا نبود منع و نصیحت نمود از آن جانب نیز كسان آمده
ص: 481
فیما بین میرزا و حمزه بیك دیگر باره معاهده و پیمان بمیان آمد و جمعی از ریش سفیدان قزلباش از قندهار باستدعای آمدن میرزا بسیستان آمده رضاجوی خاطر آن جناب گشتند ملك محمود سه هزار كس از جنود سیستان با جمعی از اقوام همراه كرده میرزا را روانه قندهار نمود رستم میرزا كه از صوابدید حمزه بیك تجاوز نمیتوانست كرد ملاحظه جانب برادر بزرگتر و مصلحت اندیشی ریش سفیدان كرده باز بجانب زمین داور رفت و جناب مظفر حسین میرزا بقندهار رسیده مردم سیستان رخصت انصراف یافتند و چون شش ماه از ماندن میرزا در قندهار گذشت از اقتدار حمزه بیك و عدم استقلال خود بتنك‌

قتل حمزه بیك بامر مظفر حسین میرزا

آمده محمد بیك بیات را نوید وكالت و جانشینی حمزه بیك داده بقتل او ترغیب نموده مشار الیه بفرموده جناب میرزا حمزه بیك را بقتل آورده تكیه بر مسند وكالت زده استقلال كلی در امور ملك و مال بهمرسانید و رستم میرزا بواسطه قتل حمزه بیك بمجادله برادر دلیر شده لشكری فراهم آورده بر سر قندهار رفت و با آنكه سپاه قندهار اضعاف مضاعف لشكر زمین داور بود مظفر حسین میرزا از جنگ روبرو احتیاط ورزیده باستحكام بروج و باره پرداخت رستم میرزا بظاهر شهر رسیده در دروازه ماشور نزول نمود و تا مدت دو ماه فیما بین همه روزه جنگ و جدال وقوع مییافت و چون ملك محمود از این قضیه آگاه گشت باعانت و امداد سه هزار كس بسركردگی ملك غریب پسر عم خود از سیستان بكومك قندهار فرستاده روزی كه لشكر سیستان بقندهار رسید لشكر قندهار نیز از قلعه بیرون آمده بین الفریقین جنگ عظیم بوقوع پیوست چنانكه مردم تیرانداز از سیستان اسب رستم میرزا را در معركه بتیر زده میرزا در میان صف پیاده بجنگ مشغول شد و از بام تا شام صفیر تیر پیام اجل بگوش برنا و پیر میرساند و برق سنان و شمشیر خرمن عمر صغیر و كبیر میسوخت آخر الامر رستم میرزا ملاحظه نمود كه لشكر قندهار بكومك سیستانیان قوت و قدرت بیشتر دارند دست از ستیز بازداشته بی‌نیل مقصود بزمین داور مراجعت نمودند و مدتی محمد بیك بجای حمزه بیك صاحب اختیار ملك و مال و زیاده از او استقلال داشت چنانچه مظفر حسین میرزا از اختیار او نیز ملول شد و چون قدرت بر دفع او نیافت قرار رفتن سیستان بخود داده با چند نفر از خواص ملازمان عازم سیستان شده و محمد بیك بضبط و ربط مملكت قیام نموده احدیرا مدخل نمیداد چون جناب میرزا بسیستان رسید و بقاعده معهود ملك محمود در مقام خدمتكاری درآمده شرط مهمانداری بجای آورده دقیقه از دقایق خدمت نامرعی نگذاشت و بمال و الكاء نیز مضایقه نداشت غایتش فتنه جویان سیستان دیگر باره تحریك ماده فساد نموده میرزا را بدفع عظماء ملوك اغواء نمودند و ابواب خصومت و نزاع مفتوح ساختند و جناب میرزا از تلون مزاج درین امور بی‌اختیار بود باز بمیان مردم پشت زره رفته با آن جماعت بدستور جمعیت نموده بر سر همان قلعه كه دفعه اول رفته بودند رفته و ملك محمود ولد خویش ملك جلال الدین و اقوام خود را بكومك مردم قلعه فرستاد و اتباع میرزا بعزم جنگ استقبال ایشان كرده در قریه ده علی بین الفریقین محاربه صعب روی داده اول روز شكست بر لشكر ملك افتاد و خانه‌های آنموضع را حصار خود كرده بحفظ حال خود مشغول گشتند نماز پیشین آن روز ملك محمود خود با لشكر بسیار [329] رسیده سایه وصول بمعركه انداخت و ملك ناصر الدین عم ملك نیز با پسران خود یكهزار مرد جلادت شعار بامداد او از قلعه جارونك بمعركه جنگ حاضر گشته لشكر میرزا و سیستانیان را در میان گرفتند و حرب عظیم در پیوسته قریب سیصد كس از لشكر ملك و تا یكهزار كس از تبع میران سیستان و جمعی دیگر از ملازمان خاصه میرزا بقتل رسیدند.
ص: 482
بالاخره میران از ستیز و آویز بستوه آمده میرزا را در جنگ گذاشته خود را بكوههای صعب و جنگلها كشیده بهزیمت رفتند و ملك محمود در اثنای جنگ بخدمت میرزا كس فرستاد كه اهل عناد كه فیما بین تحریك ماده فساد نموده بودند منهزم شده رفتند شما صاحب هر دو لشكرید و ما «با همان مهر و وفائیم كه بستیم بدوست» اگر بساط خصومت و نزاع درنوردیده سایه وصول بمنزل دوستان اندازند بحال آن جناب لایق‌تر مینماید میرزا از كرده خجل و از پدر زن منفعل بساط محاربه در نوردیده با ملازمان خاصه روی بمیان لشكر ملوك آورد و ملك در مقام دوستی و اخلاص درآمده باتفاق آن شب بوثاق ملك آمده میرزا بحجله حلیله خود نزول نموده دو ماه دیگر در سیستان بود تا آنكه محمد- بیك بیات جمیع اعیان قزلباش و اكابر قندهار را كه بالطبع خواهان میرزا بودند بعذرخواهی فرستاد و طالب آمدن میرزا گشتند و جناب میرزا عذر پذیر گشته عازم رفتن شد و اسباب بردن حلیله خودسر انجام نموده مع كوچ روانه شد و جناب ملك از مال و اسباب آنچه دسترس داشت ایثار نموده چندان تكلف و مردی نمود كه میرزا در مقام خجلت درآمد و تمامی اقوام و لشكریان خود همراه نموده كه تا قندهار ملازم ركاب عالی باشند از آن جانب محمد بیك بیات شمشیر بگردن آویخته تا حوالی گرمسیر استقبال نمود و جناب میرزا بدولت و اقبال بار دیگر بقندهار رسیده در حكومتگاه والد بزرگوار تمكن یافت و اگر چه محمد بیك در استرضای خاطر میرزا كوشیده كمال رضاجوئی بتقدیم میرسانید و جناب میرزا آسوده حال بعیش و فراغت و شكار و صحبت مشغول بود اما در امر حكومت مدخلیتی نداشت و همواره دفع محمد بیك را پیشنهاد همت ساخته در اندیشه قتل او بود تا آنكه بعضی از اعیان قزلباش را در این امر با خود متفق ساخته در هنگام فرصت او را از میان برداشته در امور ملك و مال استقلال یافت.
اما رستم میرزا چون از معاملات قندهار مأیوس شد چندگاه در زمین داور بسر برد و غبار نقاری كه بواسطه یكجهتی مظفر حسین میرزا از ملك سیستان در صفحه خاطر داشت ارتفاع یافت همواره مترصد وقت و منتهز فرصت میبود تا آنكه تسلط اوزبكیه چنانچه در قضایاء جلوس سعادت مأنوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی رقم پذیر كلك ظهور شد بر اكثر بلاد خراسان واقع شده ساحت آن دیار لگدكوب حوادث ساخت و اهل فراه كه قریب بدار السلطنه هراة است از ممر تاخت پی در پی اوزبك بتنگ آمدند و طایفه افشار كه در فراه میبودند از ضبط مملكت و دفع شر اوزبكیه عاجز آمده یكان خان حاكم ایشان بجهة حفظ حال و صیانت عیال بصلاح و صوابدید آقایان افشار كس بطلب رستم میرزا فرستاده استدعای قدوم او نمودند و میرزا كه از هرج و مرج احوال خراسان و توجه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بعراق و تزلزل احوال امراء قزلباش آگاه گشته بود این معنی را مغتنم شمرده بی‌تأمل عزیمت فراه نمود و چون داخل فراه شد یكان خان حاكم كه مرد ترك ساده دل بود بقدوم او استبشار نموده طایفه افشار كمر خدمتش برمیان بستند.
جناب میرزا روز دیگر یكان خان را گرفته بطمع مال بعد از دو روز بقتل آورده جمیع عظماء و اعیان طایفه افشار را مؤاخذه نموده و آنچه در سر كار ایشان یافت تصرف نمود آن جماعت باطنا ازو رمیده شدند اما بجهة استیلای اوزبكیه و دفع شر ایشان دست در فتراك او آویخته جز اطاعت و متابعت چاره ندانستند در این اثنا جماعت اوزبكیه رو بطرف او آورده چند مرتبه فیما بین او و اوزبكیه محاربات واقع شد و در یكی از حروب با سیصد نفر از شجعان قزلباش مرتكب جنگ یكهزار مرد از بهادران نامی اوزبك كه از سمرقند بعزم محاربه قزلباش بیرون آمده بودند شدند فتح
ص: 483
و فیروزی قرین حال او شد از مردم صحیح القول استماع شده كه در آن روز انواع مردانگی از قزلباش بظهور رسیده در آن معركه هشتصد نفر اوزبك بقتل آمده بقیة السیف راه انهزام پیمودند.
القصه بعد از ایامی كه میرزا در فراه بسر برد و جمعی از مغضوبان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كه معظم ایشان سلیمان خلیفه تركمان و از طایفه شاملو اسلام بیك بودند با دیگر جهلا و بیدولتان از خراسان نزد او جمع آمده عروس ملك خراسان را در نظر او جلوه داده بتسخیر آن ولایت اغوا مینمودند و ملك محمود كه سوء مزاج رستم میرزا را نسبت بخود میدانست از آمدن او بفراه و جمعیت قزلباش و قدرت و استقلال او متوهم شده از مسكن خود بمحكمه كه بچپ و راست مشهور است رفته باجتماع عموم متجنده نیمروز مشغول شد و تا موازی ده هزار مرد بر سر او مجتمع شدند و مدت [330] هفت ماه در آنجا بود تا آنكه از عفونت هوا میانه مردم او وبائی عظیم پدید آمد بدین سبب اكثر مردم او متفرق شده باوطان خود رفتند.
رستم میرزا را هوس حكومت سیستان در خاطر رسوخ یافت و ملك عبداللّه فراهی كه نسبت قومی با ملوك سیستان داشت و در خدمت میرزا كمال تقرب یافته بود متعهد شد كه بسیستان آمده جمعی از اقوام ملك محمود را بفریب ازو روگردان ساخته با میرزا متفق سازد ملك ظریف ولد ملك ناصر الدین عم ملك محمود كه از خرد بی‌بهره و از عقل تنگدست و معهذا صاحب داعیه میزیست از وعده‌های جمیل رستم میرزا فریب خورده با ملك محمود در مقام غدر برآمد در اثنای وباء بجهة تغییر آب و هوا ملك را بقلعه جارونگ كه محل نزول او بود تكلیف كرده و ملك جهة استرضای خاطر او قبول این معنی نمود.
اما ملك جلال الدین ولد مشار الیه و اقوام او را از صدق مقال عاری یافته باین معنی همداستان نشده بجهت قلعه فتح رفتند ملك محمود باتفاق ملك علی برادر زاده خود و ملك محمودی و ملك شاه حسین بقلعه جارونگ بمهمانی اقوام رفت و در اوایل فصل بهار بسیر باغ و گلزار مشغول بودند كه رستم میرزا بسعایت ملك ظریف مذكور و بعضی از ملازمان معتبر ملك محمود با لشكریان خود از افشار و غیر ذلك كه از محال خراسان بر سر او جمع شده بودند از فراه به ایلغار بسیستان آمده بیكفرسخی قلعه جارونگ رسید ملك ظریف كه ملك را در لباس مهربانی بمیهمانی برده با او در مقام فریب بود از رستم میرزائیان هراسان شده از خدعه خود پشیمان شده با مردم در فكر قلعه داری شد و ملك محمود كه بسخن پسر و اقوام و خویشان نیك اندیش عمل ننمود از خواب غفلت بیدار شد.
مجملا رستم میرزا قلعه جارونگ را محاصره نموده ملك ظریف و برادران بر خلاف قرار- داد تا شانزده روز بمحاربه و قلعه داری مشغول بودند و رستم میرزا سلیمان خلیفه تركمان را بقلعه مذكور برسالت فرستاد و ملك عبدالله فراهی نیز آمده ملك ظریف را مرة بعد اخری فریب دادند و او و برادران روز دیگر بی‌آنكه با ملك محمود مشورت نمایند بخدمت میرزا شتافتند و ملك محمود چون حال بر این منوال دید دروازه‌های قلعه را باقوام سپرده باتفاق ملك شاه حسین باكراه بخدمت رستم میرزا رفت و میرزا خبر وصول ملك شنیده ظاهرا كمال ملایمت نموده در تعظیم و تجیل او دقیقه نامرعی نگذاشت و بجهة اطمینان خاطر او با ملك ظریف و برادران كه با او خصومت ورزیده بود بی‌التفاتی آغاز نهاد و همان روز با قشون و لشكر آراسته سوار شده داخل قلعه
ص: 484
شدند و ملك محمود ابواب مردمی مفتوح ساخته بشرایط خدمت و میزبانی پرداخت.
اما جمعی از جهلا و نادانان قزلباش كه بدمستان باده غفلت و غرور و با جناب میرزا هم صحبت بودند در اثنای شرب شراب و غلوی مستی با میرزا قرار دادند كه ملك را با چند نفر از ملكزادگان كه لذت حكم رانی سیستان یافته بودند بدآموز خودسری شده‌اند و معهذا با مظفر حسین میرزا دم از موالات میزنند از میان برداشته بآن ولایت رقم اختصاص كشد و میرزا بصوابدید ایشان عمل نموده در روز دویم ملك محمود را با ملك ناصر الدین و ملك ظریف و سایر ملوك و ابنای ایشان گرفته بعد از چند روز ملك ناصر الدین و ملك ظریف و برادران و اكثر ملكزادگان را بقتل آورد اما ملك محمود را با یكدو نفر از اقوام در بند داشت و جمعی را بر سر قلعه فتح كه ملك جلال الدین پسر ملك محمود در آنجا اقامت داشت فرستاد تا آنكه شبی ملك شاه حسین و برادر او ملك علی زنجیر را شكسته از حبس فرار نمودند از اتفاقات حسنه بجمعی از سیستانیان كه بطلب ایشان بآن حوالی آمده بودند پیوسته قدم در جزایر سیستان نهاده از آنجا بمیان فرقه زرهی رفتند و رستم میرزا چون وحشی صفتان سیستان را كه بدانه مردمی و احسان رام خود میبایست كرد از خود رمانیده بود قریب ده هزار كس بر سر ایشان جمعیت نمود و یكی از اقوام را با هزار كس بكومك ملك جلال الدین ولد محمود بقلعه فتح فرستاد و جمعی از ملازمان رستم میرزا كه بمحاصره آن قلعه مشغول داشتند بعد از جنگ و جدال شكست یافته فرار نمودند و چون این خبر برستم میرزا رسید بقتل ملك محمود فرمان داده آن سعادتمند نیكو اخلاق را از میان برداشت روز دیگر ملك جلال الدین و ملوك سیستان با لشكر زره رسیدند و میرزا تاب مقاومت نیاورده از آب هیرمند عبور نموده بجانب سرایان رفت كه از آنجا بزمین داور رود و لشكر از عقب مشار الیه از آب گذشته در حوالی پشته زره به او رسیدند.
میرزا چون قرب وصول لشكر سیستان مشاهده نمود بالضروره عنان از رفتن پیچیده فیما بین حرب در پیوست و بعد از محاربه بسیار از كثرت مردم سیستان شكست بر لشكر میرزا افتاده بجانب سرایان رفتند و سیستانیان تعاقب نموده روز دیگر در سرایان باز جنگ واقع شد این دفعه نیز شكست یافته میرزا شكسته و بد حال بجانب زمین داور نهضت نمود [331] و ملك جلال الدین و باقی ملوك بی‌منازعه اقوام كه بجهة اشتراك حكومت با او داشتند بحكومت سیستان مشغول شدند و چون مهم رستم میرزا در سیستان تمشیت یافت اكثر مردم خراسان كه بر سر او جمع آمده او را بتسخیر خراسان ترغیب مینمودند جوهر دانش و همت والا و داعیه فرمانروائی درو نیافته از او مأیوس شده اكثر از او جدا شدند و میرزا فی الجمله خفیف گشته او را در نظرها وقعی نماند و لشكر اوزبك نیز مكررا بتاخت قلعه زمین داور آمدند و از جانب مظفر حسین میرزا باو كومكی نرسید قلعه را بجمعی سپرده بجانب قلاة و هزارجات رفت و در قلاة شش ماه توقف نموده غازیان بیات كه در قلاة بودند در حینی كه میرزا بشكار رفته بودند اراده نمودند كه بدوستی مظفر حسین میرزا قلعه را تصرف كنند والده میرزا واقف شده ابواب دخول قلعه را مسدود ساخته با خواجه- سرایان و عمله بیوتات نگاهداری قلعه نمود.
در این اثنا یكی از مردم بیات تفنگی بجانب آن ضعیفه انداخته بزخم آن تفنگ والده ماجده میرزا بعالم بقاء پیوست.
ص: 485

رفتن رستم میرزا بهندوستان‌

در خلال این احوال و اثنای جنگ و جدال میرزا از شكار رسیده بلطایف الحیل خود را بقلعه انداخته طایفه بیات كه از آمدن میرزا خبر یافتند دست از تلاش قلعه گیری باز داشته اظهار ندامت و پشیمانی كردند و رستم میرزا بر آن طایفه دست یافته بازاء این بی‌اندامی و قصاص خون والده‌اش اكثر طبقه بیات را كه سر از جیب عصیان برآورده بودند بتیغ انتقام گذرانید.
اما نظر بر مآل حال خود انداخته چون تفرقه و پراكندگی در میان لشكر او راه یافته كسی چنان بر سر نداشت و بنابر اقتدار اوزبكیه اوضاع روزگار را در آن ولایت بر حسب دلخواه مشاهده نمینمود و از جانب مظفر حسین میرزا نیز دغدغه كلی داشت بالضروره عزیمت دیار هندوستان نمود اول بولایت بكر رفته با میرزا جانی بیك ارغون والی آنجا كه بفرمان فرمای هند اطاعت شایسته نمینمود و در آن حین فوجی از امراء پادشاهی بر سر او آمده بودند ملاقات نموده او را نیز باطاعت و انقیاد ترغیب نموده باتفاق او روی توجه بجانب هندوستان آورد.
بعد از وصول بآن دیار بعز ملازمت پادشاه كامكار والا جاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه فایز گشت و آن پادشاه والا جاه مقدم او را گرامی داشته در اول حال صوبه ملتان را بجایگیر او داد و منظور انظار شفقت آن خسرو عالیمقام گردیده در هر چند گاه بحكومت ولایتی از ممالك هندوستان منصوب میگشت و بجهة جذب قلوب مظفر حسین میرزا بدست آوردن زمین داور و قندهار آن پادشاه خرد پرور دانش نشان چندان مردمی و احسان نسبت برستم میرزا بظهور آورد كه مظفر حسین میرزا نیز مایل رفتن هندوستان شد زیرا كه امراء اوزبكیه كه در خراسان بودند خصوصا دین محمد سلطان و باقی سلطان اولاد جانی بیك سلطان خواهر زاده عبداللّه خان والی توران كه بحكم یرلیغ بحكومت و تسخیر آن ولایت مأمور بودند ساحت آن دیار را لگدكوب حوادث ساخته مكررا لشكر بحدود قندهار و سیستان فرستاده میانه ایشان و مظفر حسین میرزا محاربات قومی بظهور می‌پیوست و در اكثر معارك طایفه قزلباش ظفر یافته جنود اوزبكیه منهزم میشدند معذلك هیچوقت حواشی مملك از نهب و غارت آن طایفه خالی نبود فراغت و آسایش از آن مردم دوری گزید و اكثر عظماء و اعیان قزلباش و ملازمان معتمد كار آمدنی سلطان حسین میرزا درین معارك كه بتحریر پیوست مقتول شده پژمردگی تمام بچمن دولت راه یافته بود.
مظفر حسین میرزا نیز صلاح حال خود را در رفتن هندوستان دیده مفری جز آن نیافت اگر چه بعد از رفتن رستم میرزا عبد الله خان والی توران ایلچی با تحف و هدایا نزد مظفر حسین میرزا فرستاده استمالت نامه در قلم آورد كه هر چند منازعه اوزبك و قزلباش و عداوت تورانیان با ایرانیان رسم قدیم است اما آن سلاله كرام از جانب ما ایمن باشد كه با او جز محبت و دوستی امری در خاطر نیست و خیال رفتن هندوستان از دل بیرون كرده با خاطر جمع در قندهار ساكن باشد و مسكن پدر را بتصرف جغتای نه پسندد.
چون مكررا فیما بین لشكر قندهار و اوزبكیه محاربات واقع شده خونها ریخته شده بود مظفر حسین میرزا آن سخنان را حمل بر خدعه و فریب نموده اعتماد بر اوزبكیه نكرد و توهم بر مزاج میرزا غالب گردیده میل خاطر تركان سود اگر طبیعت قندهار كه همت ایشان
ص: 486
بسودای قماش هند و جمعیت زر مصروف بود بالكلیه طبع میرزا را از مملكت داری و ضبط ولایت قندهار ملول و متنفر ساختند و ممالك هندوستان را پناه آرامش خود دانستند و قرابیك كورچائی كه نوكر قدیم سلطان حسین میرزا بود و قبل از مظفر حسین میرزا گریخته بجانب هند رفته امارت و منصب قوش بیكی گری یافته بود از خدمت پادشاه عالیجاه فرمان فرمای [332] هندوستان تعهد نموده بود كه میرزا را بخدمت آورده ولایت قندهار را بتصرف منسوبان آن پادشاه والا جاه دهد درین وقت بقندهار آمده شروع در وسوسه كرد و جناب میرزا را بمواعید پادشاهانه مستظهر گردانیده در لباس نیكخواهی و حلال نمكی والده میرزا را با جمعی كه در مزاج میرزا راه یافته بودند با خود متفق ساخت مجملا دمدمه و افسونگریهای او مزید علت شده رفتن هندوستان در خاطرشان رسوخ یافت در اول حال والده و پسر كلان خود را فرستاده بالاخره خود نیز بعد از تكرار مراسله و عهد و پیمان عزیمت هندوستان نمود و پادشاه والا جاه حكومت قندهار را بشاهی بیك خان كابلی حاكم بنگش كه از امرای بزرگ آن دولت و منصب پنجهزاری داشت و در آنوقت در حوالی ملتان بود نامزد نموده بود چون مشار الیه خبر یافت كه قرابیك مهم قندهار را بر حسب دلخواه پرداخته و طبع میرزا را بجانب هند مایل ساخته با ده هزار نفر از لشكر خود و امرای تابین ایلغار نموده بقندهار آمد و از جانب پادشاه تواضعات بیش از پیش نسبت بمیرزا نموده وعده‌های جمیل داد و جناب میرزا با اتباع خود از قلعه بیرون آمده شاهی بیك خان و لشكر جغتای بتاریخ سنه الف هجری داخل قندهار شدند و جناب میرزا و اتباع چون خیمه و خرگاه بیرون زده لشكر قزلباش را بنظر درآورد با وجود آنكه از تاریخ فوت سلطانحسین میرزا تا آن غایت كه قریب بدوازده سال بود انواع فتور بحال آن سپاه راه یافته امراء و مردم كارآمدنی بسیار كم شده بود اردوئی آراسته و لشكری بیشمار پیراسته دید همان لحظه از كرده پشیمان شده متأسف گردید و برو بغایت دشوار نمود كه دل از آن ولایت دلگشا كه رشك تبت و خطا و مسقط رأس و محل نشو و نمای او بود برداشته از مرتبه سلطنت و حكم روائی بملازمت و نوكری بیگانگان تنزل نماید.
چون كار از دست و تیر از شست بیرون رفته بود پشیمانی سود نداشت و بفكر دور و اندیشه باطل اسباب مهمانی و خلعتهای فاخر و تكلفات ذاخر جهة شاهی بیك خان و امرای جغتای سرانجام داد و كس فرستاد كه بیرون آمده یك روز مهمان میرزا باشند كه بعضی از سخنان ضروری در مواجهه‌

رفتن مظفر حسین میرزا بهندوستان‌

گفته شود و از خفت رای و نقصان خرد با خود اندیشیده بود كه چون شاهی بیك خان بیرون آید او را عذرخواهی نموده بهر نوع تواند باز خود را بقلعه انداخته در حصول مقصود سعی نماید او خود مرد كهنه سپاهی كاردان بود مهمی را كه بآسانی ساخته بود در عقده دشواری نینداخت و دیگر بسخن میرزا التفات ننموده عذر آمدن خواست كه چون در ساعت نیك داخل قلعه شده بیرون آمدن مناسب نیست اگر حرف و حكایت ضروری داشته باشند بمراسله و مكاتبه گفت و شنید شود میرزا را یأس تمام دست داده بكام و ناكام دل از حكومت قندهار برداشت و بعد از تكلف ارسال هدایا كه از جانبین بظهور آمد كوچ كرده با گروه انبوه روانه هندوستان شد و چون بخدمت پادشاه رسید منظور نظر عاطفت و اشفاق گشته بخطاب فرزندی و جایگیرهای عالی ارجمندی یافت و او نیز پیشكشهای پادشاهانه كشیده جواهر نفیسه و مرصع آلات آنچه داشت بر طبق عرض و اخلاص نهاد.
ص: 487
اما اوضاع هندوستان و گلچینی از آن بوستان میرزا را خوش نیامد و بهیچ چیز خرسند نبود بالاخره میانه او و پادشاه طرح بد نشست و لوازم خدمت و كورنش بدستور سایر شهزادگان بتقدیم نمیرسانید رفته رفته دست از جایگیرها بازداشته اكراه خاطر او بر پادشاه ظاهر گردید موجب غبار خاطر آن خسرو عالیشأن گردیده در مقام استخفاف برآمد و روز بروز آثار كدورت نمایان‌تر میگشت و چند سال بدین و تیره گذرانیده همیشه آرزوی ایران و ملازمت عتبه علیای شاهنشاه صفوی نشان داشت و گاهی اراده حج بیت اللّه الحرام مینمود و رخصت نمییافت تا آنكه اعراض نفسانی برو غلبه كرده پهلو بر بستر ناتوانی نهاده بتاریخ سنه ثمان و الف دعوت حق را اجابت نموده باجل طبیعی فوت شد و ازو سه پسر در هندوستان ماند:
سلطان حیدر میرزا، اسمعیل میرزا، بهرام میرزا.
اما رستم میرزا چون دنیادار بود با روزگار در ساخته شیوه ملازمت و نوكری پیش گرفت و با خان خانان ولد بیرام خان تركمان كه جمعی از اقوام او در میانه قزلباش بود وصلت و آمیزش كرده هر چند گاه بمعاونت او بحكومت ولایتی منصوب میگشت و بعد از ارتحال اكبر پادشاه و جلوس سلیم شاه پسر او بهمان دستور معزز و مكرم گردید و برادران كوچك او ابو سعید میرزا در خمس و الف بجوار رحمت ایزدی پیوسته در آخر همان سال سنجر میرزا نیز فوت شد و مراد میرزا نام پسری كه داماد خان خانان است با دو سه پسر دیگر وارد و الیوم كه سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده رستم میرزا و پسران او و پسران مظفر حسین میرزا [333] با چند نفر از فرزندان ذكور و اناث در ولایت هنداند و تحقیق و تفتیش احوال ایشان- بعد از این مناسب بسیاق تاریخ وقایع ایران نیست.
اما احوال سیستان و ملك جلال الدین بعد از رفتن رستم میرزا تعرض جنود اوزبكیه بدان ولایت بیشتر از پیشتر شده اكثر اوقات میانه اوزبكیه و مردم سیستان محاربه بود و ملكان اقوام او چند گاه خود را در آن ولایت حفظ نموده قلعه و مكان خود را قایم كرده بودند و اوزبكیه بعضی از مملكت را متصرف شده در مقام تسخیر قلعه او درآمدند و او بعد از بذل جهد تمام عاقبت كوچ كرده و مردم خود را در قلعه گذاشته از راه كرمان عزیمت درگاه سدره نشان شاهی نمود و در دار السلطنه اصفهان بعز ملازمت فایز شده در مجالس خاص محرم حریم بزم و اختصاص گردید چنانچه در قضایای آن سال نوشته شده و نواب كامیاب همایون با او مصاحبانه سلوك مینمود و چون ایامی در خدمت اشرف بسر برد هوس رفتن سیستان و دیدن فرزندان نموده رخصت انصراف یافت و چون بسیستان رسید اولاد جانی بیك سلطان كه از جانب عبداللّه خان بایالت سیستان و تسخیر ولایت نیمروز مأمور بودند اقتدار تمام یافته بودند و ملك جلال الدین مقاومت با ایشان در حیز قوت و قدرت خود ندید و تا توجه نواب كامیاب شاهی ظل اللهی بخراسان صبر نتوانست نمود فرزندان خود را برداشته بقندهار رفت و چند گاه در آنجا توقف نموده عزیمت رفتن هند و ملازمت اكبر پادشاه داشت كه طنطنه كوس رعد آهنگ موكب نصرت قرین حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در خراسان بلند آوازه گشت و چون ممالك خراسان بحیطه تسخیر درآمده دار السلطنه هرات مضرب سرادقات اقبال گردید مشار الیه از قندهار آمده در هرات بشرف ملازمت اشرف رسیده برتبه ایالت و لقب ارجمند خانی سربلندی یافته ولایت سیستان باو تفویض یافت والی غایه در آن ملك بكامروائی مشغول است.
راقم حروف تفصیل قضایاء مذكور را بنوعی كه بتحریر پیوست از راویان ثقه مردم آن ولایت استماع نموده العهدة علی الروات.
ص: 488

ذكر محاربه كه در ازغند ترشیز میانه امرای قزلباش و یتیم سلطان اوزبك و برادران وقوع یافت و انهزام قزلباشیه‌

اشاره

معركه آرای مضمار قصه پردازی یعنی خامه مشكین طراز تسوید صحیفه راز گردانیده بود كه بعضی از امرای خراسان خصوصا سلیمان خلیفه تركمان و سلطانعلی خلیفه شاملو كه در ازای اعمال ناصواب از پرتو توجهات شاهی دور و از عنایات شاهنشاهی مهجور مانده بودند چون شنیدند كه رستم میرزا با مظفر حسین میرزا برادر بزرگتر محاربه نموده برو ظفر یافته و در قندهار لوای سلطنت افراخته جراید اخلاص و اعتقاد خود را بدست بیتابی ابتر ساخته و روی از مرشد كامل تافته بجانب او میل نمودند سلطانعلی خلیفه بخودسر بالكای قاین كه حسب الحكم اشرف بعلیقلی خان استاجلو تعلق داشت رفته با او جنگ كرد و برو تسلط یافته بقتل آورد و بتغلب الكای قاین را متصرف شده اظهار هواخواهی رستم میرزا نمود و قبل از این اشعاری بدان شده و سلیمان خلیفه با مردم خود بطرف قندهار و زمینداور رفتند و از اعیان قزلباشیه نیز مثل اسلام بیك شاملو و هر طبقه مردم خراسان كه از آشوب و فتنه اوزبكان احوالشان اختلال پذیرفته بود از رفتن امراء آگاه گشته و آنجا مأمنی انگاشته روی توجه بآنطرف آورده جمعی كثیر نزد او مجتمع شدند اما تا رفتن ایشان میانه برادران صورت صلحی روی نموده قندهار بدستور سابق بمظفر حسین میرزا بجز زمین داور ولایتی در تصرف نداشت امرای مذكور او را بسلطنت خراسان و آمدن آنولایت ترغیب مینمودند تا آنكه او باستدعاء جماعت افشار بفراه آمده از آنجا عزیمت سیستان نموده و مهارت او در آن جماعت همچنانكه در فوق در طی احوال او و برادر مشروعا تحریر یافت تمشیت نپذیرفت و پهلو از آمدن خراسان نیز خالی كرده آن جماعت از او مأیوس شدند بالاخره سلیمان خلیفه مناشیر و استمالت نامها باسم امراء و اعیان خراسان گرفته هر یك را بتفویض ولایتی مخصوص گردانیده روی توجه بخراسان آورد سلیمان خلیفه بولایت تون و جنابد كه الكای او بود رفت و سلطانعلی خلیفه شاملو قاین را متصرف بود از ملازمان قدیم ایشان و طبقه قزلباشیه كه در خراسان مانده بودند جمعی كثیر بر سر ایشان جمع شده هر یك قشون آراسته تربیت دادند مصطفی خانرا كه حسب الفرمان همایون اعلی حاكم طبس بود طلب نمودند باراده [334] تسخیر و تصرف بعضی محال خراسان كه تا غایت اوزبكیه تصرف تام در آن ننموده قلاع آن‌ها در تصرف اهالی و اعیان آنجا بود از مقام خود حركت كرده بترشیز آمدند و در آنجا از امراء و اعیان شاملو و استاجلو و تركمان و قاجار مردم اولاد قباد خان و غیرهم تا موازی چهار هزار كس جمعیت نموده از اهالی خراسان نیز كه دولتخواه قزلباش بودند جمعی بمعاونت ایشان كمر بسته باتفاق بر سر قلعه كرات ترشیز رفته سید محمد سلطان اوزبك را محاصره كردند بعد از چهل روز بعهد و پیمان او را بیرون كردند اما بعهد خود وفا نكرده او را تعاقب نموده جمعی كثیر از مردم او بقتل آوردند و او را بسلامت از معركه بیرون رفته بیتیم سلطان و برادران كه حسب الامر عبداللّه خان در خراسان بودند پیوست و امراء از آنجا بقصد قلعه ازغند كه در تصرف میر محمد قاسم ازغندی بود بدان طرف حركت كردند یتیم سلطان و برادران از وقوع این حالات آگاه گشته دفع و رفع آنجماعت را وجهه همت ساخته از میر قلبابا
ص: 489
كوكلتاش حاكم هرات نیز استمداد نموده با گروه انبوه بر سر قزلباش آمدند قزلباشیه با اینحال خالی از نفاق نبودند و بر سر الكای مملكتی كه طایفه اوزبكیه گرك آسا دندان طمع برو تیز كرده در كمین آن نشسته بودند با یكدیگر گفتگو می‌نمودند.

محاربه قزلباش با جنود اوزبك در ازغند ترشیز

القصه چون از آمدن اوزبكیه واقف شدند و عدد لشكریان یتیم سلطان را زیاده از دو هزار نشان نمیدادند همگی دل بر محاربه نهاده روی توجه بطرف جنود اوزبك آوردند و در ازغند ترشیز تلاقی فریقین روی داده از جانبین صف سپاه آراسته گردیده بهادران اوزبكیه دلیرانه قدم بمعركه كارزار نهاده آتش حربرا مشتعل ساختند و چرخچیان لشكر قزلباش تاب صدمات اوزبكیه نیاورده لشكر دست چپ در عین محاربه و گیرودار بودند كه دست راست شكست خورده بقول رسیدند و لشكر قول خوف و هراس بیقیاس بخود راه داده در جنگ سستی كرده در مقام مدافعه نتوانستند درآمد بی‌اختیار شكست خورده راه انهزام پیمودند

كشته شدن سلیمان خلیفه سردار لشكر قزلباش‌

مردم دست چپ از انهزام دست راست خبردار شده ایشان را نیز پای ثبات و قرار سست شد مجملا فرصت جنگ و مدافعه نیافته راه انهزام پیش گرفتند سلیمان خلیفه كه سردار لشكر بود چون مرد قوی جثه ثقیل البدن بود در عین اضطرار فرار كرده در كنار معركه از اسب افتاده بدست اوزبكیه درآمده بقتل رسید سلطانعلی خلیفه از معركه بیرون رفته بقاین رسید اما از خوف اوزبكیه در آنجا قرار نتوانست گرفت چون اغروق او در ولایت طبس بود خواست كه با معدودی از قاین بطبس رود در راه جمعی از جنود اوزبك باو رسید و در حصار قریه آویز بین الجانین محاربه روی نمود و سلطانعلی خلیفه مغلوب گشته در آن واقعه بقتل رسید شاه بوداق سلطان تركمان كه یكی از حضار آن معركه بود از جنگ گاه بیرون آمده در هیچ محل توقف ننموده از راه طبس بدارالعباد یزد آمد چون در خراسان مخالفتی چند ازو بظهور آمده بود از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی خایف بود در یزد توقف نتوانست نمود بعزیمت آنكه بمیانه اوزبكیه رود باز روی توجه بخراسان نهاد او نیز در راه بجنود اوزبكیه رسید مهدیقلی سلطان فنادملو استاجلو و محمد سلطان برادر سلیمان خلیفه در معركه بقتل رسیده علیقلی سلطان آسایش اغلی بعد از انهزام بجانب هندوستان رفت مصطفی خان با اكثر مردم خود بسلامت بطبس رسیدند.
اما بعد از چند گاه كه در طبس بود و حفظ آن سرحد می‌نمود بتون رفت چون دست و پائی در آنسرحد میزد و اوزبكیه ازو در حساب بودند یتیم سلطان بودن او را در تون شنیده با چهار هزار كس اوزبك بر سر او آمد او در شهربند بود و بندوقچیان قدرانداز خراسانی همراه داشت منقلای لشكر اوزبك خواستند او را از شهربند بصحرا كشند از حدود شهر بطریق فرار بازگشتند مصطفی خان كه از كیفیت و كمیت لشكر اوزبك سردار ایشان خبر نداشت از بازگشتن منقلای دلیر شد بتعاقب ایشان بیرون آمد و اوزبكیه عطفه عنان كرده جنگ درپیوستند و او با فوج قلیل كه همراه داشت مردانه‌

كشته شدن مصطفی خان بامر یتیم سلطان اوزبك‌

پای ثبات استوار داشته بمحاربه اعدا مشغول بود كه رایت یتیم سلطان بغلبه و ازدحام تمام نمایان شد مجملا مصطفی خان در دریای حرب غوطه خورده بدست اوزبكیه درآمده بفرموده یتیم سلطان بقتل رسید و بسیاری از طبقه قزلباشیه درین معركه بتحریر پیوست بشئآمت امرای
ص: 490
بدعهد بی‌اخلاص طاغی راه عدم پیمودند این اخبار در دار السلطنه قزوین بمبالغه جاه و جلال رسید چون آن طبقه بیراهه رفته بودند تائید نیافتند و فی الحقیقه بكفران نعمت گرفتار آمده بدست جنود غیبی بجزا و سزا رسیدند.
اما حضرت اعلی از قضیه مصطفی خان كه [335] مرد دلیر مردانه اخلاص گزین بود و از وفور غیرت و كمال مردانگی در آن جنگ رفاقت آن طبقه اختیار نموده بود متاسف گردیده ایالت طبس را به تیمور سلطان كنگرلو قوم او كه در درگاه معلی بود تفویض فرموده بدان صوب فرستادند اما چون اوزبكیه در آن سرحد دست درازیها كردند و او از عهده ضبط آن سرحد بیرون نتوانست آمد در ثانی الحال الكای طبس را بمحراب خان قاجار كه مرد مردانه و عاقل فرزانه و از شجعان روزگار است تفویض یافته بآن صوب فرستادند و او تا حین فتح خراسان آن سرحد را بواجبی ضبط نموده بود و مردانگیها ازو در آن سرحد سمت ظهور یافت كه از سیاق كلام آینده بوضوح میپیوندد و راقم این حروف حقیقت این قضایا را بنوعی كه تسوید یافته از حضار آن معركه استماع نمود درین سال خدمعلی سلطان خانم همشیره موسی سلطان موصلو كه حرم محترم شاه جنت مكان و والده معظمه نواب سكندر شأن و اسمعیل میرزا بود و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی با آن جده گرامی بسیار بادب سلوك میفرمودند در دولتخانه مباركه قزوین مریض گشته بعالم بقاء پیوست سن شریفش از هفتاد تجاوز نموده بود در مراحل هشتاد بود كه سفر عقبی اختیار نمود عورت خیره عابده زاهده عاقله بود در اواخر زمان شاه جنت مكان توفیق حج یافت از آثارش رباط خشكرود حوالی قزوین است كه در زمان سلطنت فرزند ارجمندش سلطان محمد پادشاه بنا نموده باتمام آن موفق گردید.
ص: 491

وقایع و سوانح سال خجسته مآل یونت ئیل موافق سنه ثلاث و الف هجری كه سال هشتم جلوس همایون شاهی ظل اللهی است‌

اشاره

ایام دگر انجمن افروزی كردسلطان چمن جلوه نوروزی كرد چون فصل شتا بنهایت انجامیده افسردگی جهان ببهجت و خرمی تبدیل یافت
شعر
روی هو الخلخه آمیز شدباد بهاری طرب انگیز شد نشاط سیر و شكار گیلان كه فی الواقع در فصل بهار از لطافت هوا و كثرت ازهار از سایر ممالك و اقطار امتیاز تمام دارد از خاطر شهریار كامكار حضرت اعلی شاهی ظل اللهی سر بر زد و بامضای این عزیمت از مقر سلطنت در حركت آمده عنان توجه آن صوب انعطاف دادند و فرهاد خان كه در آنوقت حاكم گیلان بود جهت تهیه اسباب ضیافت و خدمت رخصت یافته در مقدمه روان شد و حضرت اعلی چون بالكای طارم نزول اجلال فرموده چند روز در موضع منجیل و خزرویل كه دو قریه است از قرای طارم در دامن كوه واقع شده و خانه‌ها بر زبر یكدیگر ترتیب داده‌اند و باغات بسیار پیرامون دهكده كشیده چشمه‌های صافی خوشگوار از قله آن كوه بپایان آمده از یك ممر جاری میگردد و در فصلی چنان هر قطعه از باغات آنجا از كثرت شكوفه و ریحان از باغ جنان نشان میداد توقف فرموده بساط عیش و نشاط گسترانیدند و از صباح تا رواح در مجلس بهشت آئین مقربان محفل ارم تزیین جام ارغوانی از دست ساقیان زهره جبین كشیده صدای نوشانوش بگوش ساكنان فلك اطلس پوش میرسید و مطربان خوش آهنگ و مغنیان تیز چنگ لحظه در كار خود درنگ نمینمودند و همچنین جمیع مردم كه در آنوقت ملازم ركاب نصرت انتساب بودند از خواص و عوام و آقا و غلام بشرب مدام مشغول نموده در آن چند روز داد فراغت و خوشدلی دادند و از آنجا رایت جهانگشا برافراخته الكای كوهدم گیلان از غبار سم سمند شهریار جهان عطر آسا گردید فرهاد خان با اهالی گیلان برسم استقبال بیرون آمده در شب نوروز این سال فرخ فال در یورت كوهدم بموكب همایون پیوست و اهالی گیلان بسعادت زمین بوس فایز گشته منظور نظر التفات شدند و حسینخان والی كوهدم شرف بساط بوس دریافته بقدر امكان بوظایف خدمات قیام نموده اقامت و ساوری بسیار ایثار عساكر نصرت شعار كرد علی الصباح كه خسرو كواكب دست امید از دامن حوت كوتاه كرده در گردن حمل حمایل ساخت حضرت اعلی سمند گردون خرام را بجانب الكاگو كه تحریك داده از آنجا خطه جنت نشان لاهیجان از یمن قدوم موكب همایون رشك باغ جنان گردید عموم مردم آن دیار از غبار سم سمند جهان پیما روشنائی دیده بینا حاصل كردند فرهاد خان بوظایف پیشكش و خدمات
ص: 492
اقدام نمود و نسبت بتمامی امرا و اركان دولت و اعیان حضرت لوازم میزبانی بتقدیم رسانید اما علیخان [336] حاكم گیلان بیه پس كه حسب الالتماس فرهاد خان حضرت اعلی مجددا حكومت آن ولایت را باو ارزانی داشته بود قبل از ورود موكب مسعود بهمان دستور تمرد و عصیان كه جبلی ذات او بود بظهور آورده عهود و مواثیق كه با فرهاد خان بمیان آورده بود نابود انگاشته حشری انبوه از متجنده گیلان فراهم آورد باموری كه دور از طریق موافقت و متابعت بود اقدام نمود و محصلان كه جهة ایصال باج و خراج همراه برده بود بی‌نیل مقصود بازگردانیده بود.
بعد از وصول موكب فیروز آن جماعت همان شیوه مرعی داشته خار او باز دامنگیر او گشت و یكبارگی بساط حقوق تربیت حضرت اعلی را از بسیط خاطر درنوردیده روی از آستان سعادت آشیان برتافت و شرف عتبه بوسی كه موجب سعادت او بود درنیافت در گسكر نیز امیره مظفر برادر امیره سیاوش شیوه تمرد و عصیان پیش گرفته شورافزای عرصه طغیان بود از این جهت لجه سیاست شاهانه در تموج آمده جمعی از عساكر فیروزی مآثر كه در آنوقت در ظل رایت فیروزی آیت مجتمع بودند بدفع او نامزد فرمودند و فرهاد خان چون در مبادی احوال باعث استخلاص و كفیل مهمات او شده بود در این وقت التماس و استدعا نمود كه دفع فتنه آن بخت برگشته نابكار باو حواله شود حسب الاستدعا بسركردگی لشكر فیروزی اثر اختصاص یافته بدانطرف روانه شد و یك هزار پیاده تفنگچی كه از اصفهان بر حسب فرمان آمده بودند بمرافقت او مأمور شدند و حكم شد كه پیادگان مذكور از صوابدید الپان بیك یساول صحبت قاجار در نگذرند و حكم جهان مطاع بنفاد پیوست كه ذوالفقار خان قرامانلو امیر الامراء آذربایجان با تمامی چریك آن ولایت از راه آستارا و طوالش در حركت آمده نخست الكاء گسكر را از لوث وجود ارباب تمرد و عصیان پاك سازند و امیره مظفر برادر امیره سیاوش را كه از بخت برگشتگی در آن ملك شورافزا گشته راه مخالفت میسپرد بدست درآورده بدفع فتنه علیخان پردازد و حضرت اعلی بنفس نفیس در بلده لاهیجان توقف فرموده فصل بهار را در آن ولایت بسیر و شكار گذرانیده همیشه بعشرت و كامرانی بسر میبردند از اهالی گیلان میر عباس كه حاكم لشته نشا بود و حسینخان حاكم كوهدم همراه فرهاد خان به پیه پس رفتند و كیا فریدون كه مرد راست اعتقاد یكجهت بود در ملازمت اشرف بوظایف خدمات قیام مینمود چند روزی هوای سیر دریا كنار و نشاط شكار خوك در خاطر همایون جای گرفته در جنگل گیلان محلی است كه خوك بسیار میباشد و همیشه حكام گیلان در فصل بهار بشكار آن كوهسار رفته خوك بسیار صید مینمایند و بشكار زنگول اشتهار دارد و فی الواقع تماشای غریبی است راقم حروف در صیدگاه در ملازمت اشرف بود ملاحظه نمود كه حضرت اعلی ده پانزده خوك بزرگ قوی هیكل كه هر یك بر مثال گاوی بودند بنوك ناوك دلدوز شكار فرمودند در آن روز تهور و مردانگی از آن حضرت‌

ذم اهل گیلان‌

مشاهده افتاد كه خرد خرده‌بین انگشت تحیر بدندان تعجب گزید تبیین این مقال آنست كه بر عالمیان پوشیده نیست كه مردم گیلان بغایت خفیف عقل و تیره رأی و بیعاقبتند و نهال قامت آن جماعت در جویبار ظلمت بالا كشیده و از خوان مواهب ازلی جز مائده غدر و بیوفائی نچشیده‌اند بوی مروت و مردمی بمشام ایشان نرسیده عموم آنجا بمرتبه طالب فتنه و آشوبند كه اگر برزیگرزاده در عهد سلطان مستقلی باراده سلطنت و استقلال روی ببیشه مخالفت و اضلال نهند مجموع خلایق بیدرنك آهنگ ملازمت او نموده در روز اول جمعیتی فاحش دست میدهد و در همان روز بمجرد امر سهلی و استماع خبری كه از خود بیخبری بدیشان رساند عقد
ص: 493
جمعیت آن گروه پریشان عاقبت از یكدیگر پاشیده بشئآمت آن گرفتار میگردند و روز دیگر اگر همین نوع قضیه روی نماید همان حركت از ایشان بتقدیم میرسد و با آنكه یقین ایشان حاصل باشد كه فردا بشآمت آن گرفتار خواهند شد امروز را مغتنم شمرده اصلا در عواقب امور اندیشه نمینماید و جهت یك روزه دولت نااستوار خود را در عرصه هلاك می‌اندازند و دو یار آشنا با حقوق نمكخوردگی هرگز خالی از نفاق یكدیگر نبوده‌اند و هر یك گمان مضرتی از دیگری بخود میبرده‌اند چه بسیار این قسم اعمال ناهنجار از آن قوم بدكردار اصدار یافته و همانا آب و هوای آن ملك جز این تقاضا نمیكند و در هر چند روز حاكمی در آن دیار دم از استقلال میزده و اگر سرداران آنجا بتیغ غدر كشته گشته سر در سر فتنه و شورش نهاده‌اند از قومی چنان احتراز كردن در مذهب ائمه خرد واجب است بل اوجب.
شعر
همه كار ایشان سراسر هباست‌بقومی چنین تكیه كردن خطاست [377] القصه جهت تهیه شكار شهریار كامكار مقرر فرموده بودند كه قریب ده هزار پیاده از مردم گیلان كه شمه از صفات ایشان مذكور شد در آن كوه جرگه انداخته بعضی شكار را بمحل معین كه از دو جانب چپر ساخته راه بیرون شد مسدود كرده بودند رانده جمعی دیگر در میان دره پر درخت صید را بآواز سفید مهره و تفنگ رم دهند.
مجملا حضرت شاه جمجاه بتأیید اللّه با معدودی از مقربان درگاه و جمعی كثیر از عظماء و مردم گیلان بشكارگاه توجه فرموده شب در موضع ملاط كه دخمه سلاطین گیلان در آنجاست و در دامنه كوه پردرخت واقع شده نارنج بسیار در آنجا میباشد و فی الواقع از مواضع لطیفه گیلانست نزول فرمودند و روز دیگر شكارگاه از فر قدم پادشاه جمجاه زیب و زینت یافته چون بمیان دره درآمدند حكم فرمودند كه تفنگچیان بكار خود مشغول شوند گوش گردون از صدای سفید مهره و تفنگ كر گشت و از دود باروط تمام جنگل تیره و تاریك گشت و آن حضرت از غایت تهور و شجاعت كه از اجداد بزرگوار بل وصی سید ابرار یادگار دارند اصلا از ازدحام آن قوم بیباك باك نداشته در آن عرصه تك و تاز فرموده مقابل ذره از آن قوم حساب برنمیگرفتند اگر چه عقلا این رأی را دور از اندیشه حزم و احتیاط شمرده‌اند چه سلاطین كامكار را ملاحظه حزم و احتیاط از امهات كارخانه سلطنت است.
اما حضرت پادشاه علی الاطلاق بنوعی صلابت و مهابت آن حضرت را در دلهای دوست و دشمن جای داده كه هیچ آفریده را یارای آن نیست كه نسبت بآن حضرت غدری در خاطر خطور كند و پیداست كه آفتاب عالمتاب را از تعرض خیل ستارگان چه نقصان آید و چون عنایت پروردگار عالمیان شامل حال این پادشاه ستوده خصال است تكیه بر عاطفت ربانی و دولت خداداد كرده اصلا از آن گروه انبوه دغدغه بخاطر عاطر راه نمیدادند و پیوسته در امثال این امور زبان خجسته بیان باین مقال گویا گردانیده‌اند:
شعر
هزار دشمنم ار میكنند قصد هلاك‌گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باك
ص: 494
و همچنین در كنار دریا با دو ندیم در میان بادی نشسته عنان آن بدست جمعی گیلكان بیعاقبت كشتی بان داده از سفید رود بآنطرف میل فرمودند و در آن طرف آب كه از اعوان و انصار خسرو كامیاب دیار نبود مدتی متمادی سیر میفرمودند تا آنكه بعد از زمانی دیرباز جمعی از مقربان و مخصوصان زورقچها از گیلكان كشتیبان ستاده عبور نمودند.
القصه نواب همایون چند روز در اطراف و جوانب دریا كنار كه شایسته سیر و شكار بود سیر فرموده دیگر باره خطه لاهیجان بفر قدوم سعادت لزوم غیرت افزای بهشت برین گردید در خلال این احوال یكی از معتمدان امیره سیاوش والی گسكر كه هنوز مقید و محبوس بود از گسكر بدرگاه جهان پناه آمده از روی دولتخواهی بمسامع جلال شاهنشاهی رسانید كه امیره مذكور مخلص خود را از حبس و قید در مخالفت برادر و اولاد تصور نموده پیوسته ایشان را بمخالفت و عصیان ترغیب مینماید و مراسلات از نهانی ببرادرش میرسد و یكی از آن كتابات كه مبنی بر حكایت مذكور بود بنظر اشرف رسانیده از این حركت نایره حمیت و غضب شاهانه كه درباره او بزلال مروت و مرحمت انطفا پذیرفته بود دیگر باره اشتعال یافته بقتل او فرمان دادند اگر چه آن شخص را ظاهرا از عرض این حكایت غرض اظهار دولتخواهی بود اما آنچه مركوز خاطر و مقتضای طبیعت او بود چنانچه در باب مردم گیلان سمت گزارش یافت بعمل آورده شهریار پاك اعتقاد بنابر آنكه آن شخص حقوق تربیت امیره مذكور را بر طاق نسیان نهاده نسبت بولی نعمت كفران ورزیده باین امر اقدام نموده بقتل او نیز فرمان داده هر دو در یكساعت در برابر یكدیگر از دست ساقی اجل شربت فنا چشیدند و فی الحقیة هر دو را كفران نعمت دامنگیر گشته بجزای خود رسیدند و چون قرب دو ماه از نوروز سلطانی گذشت و گرما روی باشتداد آورد رایات نصرت آیات عزم مراجعت جزم كرده عظماء گیلان خصوصا كیا فریدون را بصنوف نوازش اختصاص داده بخلعتهای فاخره و تاج و كمر مرصع سرافراز و گرامی گردانیدند و روی سعادت بمستقر عز و شرف نهاده دارالموحدین قزوین بیمن مقدم شهریار ستوده آئین رشك اعلی علیین گشت.

ذكر عصیان و طغیان علیخان در گیلان و لشكر فرستادن بر سر او و گرفتاری آن مخذول و جمعی از مفسدان بنیروی دولت ابد بنیان‌

[338] چون علیخان بسعی و اهتمام فرهاد خان بار دیگر بر سریر حكومت گیلان بیه پس متمكن گشته رایت استقلال بر افراشت همگی سپاهیان آن ولایت كه بجلادت و شجاعت از سایر مردم گیلان امتیاز دارند بر سر او جمعیت نموده چون متقلب بود و هوای خودسری در سر داشت در اندك وقتی خلل فاحش بدماغ او راه یافته بزیادتی مال و عقار و عهد نااستوار گیلانیان غدار مغرور گشته قدم از دایره اطاعت بیرون نهاده و عهود و مواثیق كه با فرهاد خان در میان آورده بود نابوده انگاشته باظهار كلمه عصیان زبان بر گشاد و در آنوقت كه الكاء گیلان بیه پیش بفر قدوم همایون شهریار پاك كیش نیكو اندیش بر عرصه جنان پیشی گرفت از عدم مساعدت بخت و برگشتی اقبال- شرف خاكبوس آن قبله آمال درنیافت و بخیال محال مقابله با لشكر منصور بترتیب لشكر و اسباب
ص: 495
قتال و جدال پرداخت و در راهها و گذرها چپرها بریده شوارع را مضبوط ساخت و از این معنی غافل افتاد كه صعوه حقیر را تاب چنگال شهباز بلند پرواز اوج اقبال نیست عاقبت بشئآمت این جرأت و جسارت در عرصه زوال و نكال آمد.
القصه چون خبر همایون فال شهریار بیهمال سایه وصول بر دیار گیلان انداخت و خبر عصیان او بر پیشگاه انور تافت امواج بحر غضب پادشاهی متلاطم گشته عساكر گردون مآثر چنانچه مذكور شد بسركردگی فرهاد خان بر سر او تافتند چون از سفید رود عبور نموده روی بالكاء بیه پس نهادند بمجرد آوازه وصول عساكر منصور تزلزل تمام بحال نافرجام او راه یافته مرتبه مرتبه آن جمعیت و ازدحام روی بتفرقه و پراكندگی نهاد و فوج فوج سرداران آن قوم از آن جاهل نادان روگردان شده بخدمت خان مبادرت مینمودند و اكثر محال بیه پس از عبور لشكر قیامت اثر پایمال حوادث و نوائب گشت و هر كس در آمدن تعلل ورزید اموال و جهات او در عرصه نهب و غارت آمده و علیخان آثار ضعف و انكسار از ناصیه احوال خود مشاهده نموده اكثر اعوان و انصارش راه فرار پیش گرفتند با دلی پر غم همعنان محنت و عدم روی بالكاء فومن كه مسكن قدیم جد و پدر او بود نهاد و مردم آنجا نیز در اطاعت او سرباز زده طریق موافقت نسپردند و از امداد و اعانت امیره مظفر نیز كه از آسیب لشكر آذربایجان بحال خود درمانده بود مأیوس گشته با خود اندیشه نمود كه بكام و ناكام عروس مملكت را طلاق گفته نقود و جواهر و نفایس اموال خود را بر كنار دریا برد و از آنجا در كشتی نشسته نیم جانی از آن ورطه هلاك بساحل نجات رساند.
چون فرهاد خان جمعی از دلیران بیشه هیجا را بضبط دریا كنار نامزد فرموده بود آن تدبیر موافق تقدیر نیفتاد.
شعر
چو شد بخت بیدار او جفت خواب‌برو بسته شد راه و رای صواب
پشیمان شد از هر چه خود كرده بودو لیكن ندامت نمیداشت سود آخر الامر لاعلاج شده بموضع زرمخ از اعمال فومن كه مولد و منشاء علی خان و اجداد اوست پناه برده اكثر مردم آنجا بحراست او همت مصروف میداشتند و خدمش با معدودی از هواخواهان خود و مردم زرمخ بكوههای سخت و دره‌های پردرخت قریب بآنجا كه از تشابك اشجار نور آفتاب بدشواری ذره ذره بر آن تافتی و از بسیاری اغصان و اوراق باد صبا را مجال وزیدن در آنجا نبودی تحصن جسته بشرایط حزم و احتیاط قیام مینمودند و سرداران بیه پس بر حسب تكلیف بتفحص و تجسس او مشغول گشتند.
بعد از چند روز بتحقیق پیوست كه بموضع زرمخ رفته و در بیشه آنجا كه راههای خطیر پر صعوبت دارد آرام گرفته بعد از استماع این خبر فرهاد خان امر فرمود كه غازیان شجاعت دثار آن كوه و بیشه را مركزوار در میان گرفته بر دور آن محیط گشتند و گروه گروه پیاده سر بآن كوه و بیشه نهاده از عقبات صعب المسالك كه از كثرت درخت و زمینهای پر گل و لای و سخت جنود اندیشه راه عبور از آنجا دور مینمود بالا رفته آثار جلادت و شجاعت بظهور میرسانیدند و از
ص: 496
آنجانب علیخان با هواخواهان خود كه سر دفتر ایشان كامران لولمی بود سپر ممانعت در روی كشیده بقدر امكان در حفظ جان خود میكوشیدند و اكثر اوقات در جنگل بیكدیگر رسیده بین- الفریقین نیران محاربه و مجادله اشتعال داشت و او هر شب جائی و هر لحظه در مكانی بسر برده از هیبت جنود ظفر ورود كه كوه و دشت پیش ایشان یكسان بود لحظه در یك منزل قرار و آرام نداشت و باین و تیره قرب دو ماه روزگار تیره گذرانید و چند مرتبه غازیان در میان بیشه باو رسیده جنگ در پیوسته بسیاری از ایشانرا بقتل آورده او را منهزم ساخته‌اند و باز خود را بگوشه كشیده و از جانب آذربایجان ذوالفقار خان تا ده هزار سوار و پیاده [339] آن ولایت را جمع نموده بر حسب فرمان روانه گیلان شد و از راه آستارا و طوالش بر سر گسكر آمده دریا كنار و سایر شوارع را مضبوط ساخته آتش نهب و غارت در آن ولایت افروخته گشت و امیره مظفر با مردم گسكر و پسران امیره سیاوش كه طوعا او كرها در آنوقت با او اتفاق نموده بودند در یورت خود پای ثبات فشرده مستعد رزم و پیكار گشتند ذوالفقار خان با لشكر آذربایجان بر سر ایشان تاخته حربی صعب اتفاق افتاد و جمعی نامعدود از مردم گسكر بقتل رسیده اموال و اسباب ایشان در عرضه تاراج آمده امیره مذكور باتفاق رفقا طریقه انهزام پیش گرفته از همه جانب راه فرار بخود مسدود یافت و سیلاب بلا را بخود محیط دیده حیران و سرگردان قدم در جنگلستان نهاد و بسیاری از زنان و كودكان گسكر بذل اسر گرفتار شدند و بقیة السیف جهة محافظت اهل و عیال دل بر اطاعت و متابعت نهاده باردوی ذوالفقار خان مجتمع گشتند و بجان و مال امان یافتند و غازیان شیر شكار بطلب امیره مظفر و برادر زاده‌ها قدم در بیشه و كوه نهاد بتفحص مشغول گشتند عاقبت در محلی او را یافته بر سر او تاختند و مشار الیه را با رفقا در میان گرفتند و ایشان دل از جان برگرفته بقدر طاقت و توان كوشش مینمودند تا آنكه از ستیز و آویز عاجز گشته راه فرار مسدود یافتند و جز گرفتاری چاره نجستند غازیان ظفر فرجام امیره مذكور را با برادر زاده‌ها گرفته آوردند ذوالفقار خان بعد از گرفتاری ایشان متوجه اردوی فرهاد خان گشته باو ملحق شده و از اینجانب نیز عساكر ظفر مآثر فراز و نشیب كوه و بیشه را فرو گرفته در گرفتن علیخان سعی و اهتمام مینمودند چنانچه زمان زمان كار بر او تنگتر میشد و بهر جانب توجه مینمود فوجی از شیران بیشه كارزار در آنجا مستعد رزم و پیكار بودند ناچار با كمال اضطرار در ظلمت لیل بی‌اطلاع لشكر و خیل با چند نفر از هواخواهان مثل كامران و غیر آن كه با او یكدل و یكجهت بودند از بیشه بیرون آمدند و چون قراولان لشكر منصور از نزدیك و دور آن حدود را احاطه نموده راه بیرون شد مسدود بود روی بآبادانی آن موضع آورده بمنزل یكی از اواسط الناس درآمده باو ملتجی شدند و صاحب آنخانه از كمال جوانمردی بخلاف اطوار گیلانیان مقدم ایشان را گرامی داشته روی از محافظت ایشان بر نتافت و بقدر امكان بخدمات قیام نموده در اخفای آن میكوشید و غازیان شیر شكار همچنان در آن بیشه متفحص بودند و اثری ازو نمییافتند و اصلا اینمعنی در خاطرها خطور نمیكرد كه خدمتش در خانه‌ها متواری باشد زیرا كه در اكثر خانه‌ها غازیان عظام نزول نموده مسكن و مأوی داشتند و محال مینمود كه مردم آن ده باین امر غریب جرأت و جسارت نمایند.
القصه چون این معامله امتداد یافت و بهیچوجه چهره مقصود از نقاب حجاب جلوه نمینمود از این رهگذر عساكر ظفر مآل را كمال ملال دست داده لحظه خواب و آرام نداشتند تا آنكه نسیم مراد از مهب آرزو وزیدن آغاز نهاده بشارت گرفتاری دشمن بمعسكر ظفر قرین رسید حقیقت
ص: 497
گرفتاری او آنست كه جمعی از غازیان كه در آن حوالی مقام داشتند بوئی از آن حال استشمام نموده در مقام تفحص درآمدند صاحب آن خانه مهمانان خود را از آن حال خبردار كرد بالضروره ایشان از آنجا بیرون آمدند باز روی بجنگل نهادند و فوجی از غازیان خبردار گشته قدم در پی ایشان نهادند و در كنار بیشه بایشان رسیده از جانبین دست بآلت كارزار برده آتش حرب افروخته گشت و مخالفان بنوك ناوك دلدوز شر غازیان را از خود دور كرده جمعی زخمدار شدند و چند نفر بقتل رسیدند و دلیران رزم آزمای اصلا از كثرت سهام ایشان اندیشه ناكرده سر از دنبال علیخان برنمیداشتند یكی از قورچیان تركمان حیدر بیك دولو اغلی نام باو رسیده و دو تیر كاری از كامران رفیق علیخان خورده با وجود آن حال پیاده بر سر او تاخته بنیروی دولت روز افزون دست در كمر او انداخته نگاه داشت و كامران مذكور بقصد آنكه علیخان را از دست او خلاص سازد با شمشیر برهنه بر سر او دویده چند زخم بر او زد و مشار الیه از كمال غیرت و مردانگی دست از او باز نداشت و چون زخمهای مهلك یافته بود و دست او از كار رفته قدرت آن نداشت كه علیخان را در قید گرفتاری آورد.
اما چندان نگاه داشت كه یكی از غازیان رسیده از پس سر علیخان درآمد و او را در بغل كشید و دیگری كامران را در آغوش گرفت و همچنین یك یك رفقای او گرفتار گشته تا خبر یافتن عساكر نصرت مآثر از این حال و هجوم غازیان ظفر مآل مخالفان در قید سلاسل و اغلال در آمده بخدمت جناب خان آوردند و ایشان را نیز با امیره مظفر و برادرزاده‌ها در بند و زنجیر كشیده حقیقت [340] گرفتاری مخالفان دولت عرضه داشت پایه سریر خلافت مصیر گشت بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی فرهاد خان را بتلطفات از حد بیرون نوازش نموده شخصی كه او را گرفته بود بخلع فاخره و كمر مرصع و جیقه و پنجاه هزار دینار كپكی كه پنجاه تومان عراقی باشد سرافراز ساختند و چون حیدربك آثار جلادت و شجاعت بظهور آورده بدرجه شهادت رسیده بود شهریار كامكار بازماندگان او را نوازش فرموده بین الاقران بعنایات خسروانه و خلع فاخره شاهانه سرافرازی یافتند و حكومت ولایت گسكر بابدال سلطان قاجار شفقت شد.
القصه فرهاد خان حسب الفرمان شهریار گیتی ستان مهمات گیلان را از رعیت و لیام بر حسب مرام سرانجام داده باتفاق ذوالفقار خان و عساكر ظفر نشان و عظماء گیلان مظفر و كامران روی بآستان سعادت آشیان نهادند و چون بحوالی دار السلطنه قزوین رسیدند حسب الامر الاعلی جمیع مردم شهر از اجامره و اوباش و مردم مسخره و اجلاف و معركه گیران با دائره و دهل و تنبك باستقبال علیخان رفته حضرتش را بآئین و حشمت تمام بشهر درآوردند در برابر ایوان چهل ستون بنظر شهریار كامكار درآمدند و روزگار مضمون اینمقال بزبان حال او مینمود:
شعر
سری كه گردن از امرت كشید گردونش‌بر آستان تو اینك كشان كشان آورد حضرت پادشاه مؤید كامكار با گرفتاران بزبان سرزنش و عتاب و خطاب فرموده ایشان سر خجالت در پیش افكندند و حسب الحكم ایشان را بمنزل شیخ احمد آقا داروغه قزوین برده بعد از
ص: 498
چند روز مقرر شد كه شیخ احمد آقا ایشان را بقلعه الموت برده بمستحفظان قلعه سپارد و مشار الیه ایشان را بقلعه برده بمستحفظان قلعه سپرد و دیگر خبری از ایشان نیامد و چون از زمره گرفتاران كامران كه خمیر مایه فساد گیلان بود چون جوان شجاع دلیری بود بواسطه حقیقت و وفاداری و نیكو- خدمتی‌ها كه نسبت بعلیخان ازو ظاهر شده بود حضرت شاه جمجاه جمیع زلالت او را حمل بر نمك- خوردگی و احقاق حقوق ولینعمت كرده از سر خون او درگذشت و منظور نظر عاطفت و التفات گشته در همان روز او را از حلقه زنجیر بیرون آورده سر تا پا بخلعت شاهانه در او پوشیدند و بسمت ملازمت خاصه شریفه موسوم گشت سبحان اللّه چه بوالعجبیها است كه از پس پرده غیب بحیز ظهور میآید گمان خلایق این بود كه چون كامران باعث تمرد و عصیان علیخان و بانی فساد گیلان بود جهت عبرت دشمنان بنوعی مورد سیاست و غضب پادشاهی گیتی ستان خواهد گشت كه منظور عالمیان گردد و جمیع مردم منتظر بودند كه از موقف جلال بر چه نهج حكم سیاست او جاری خواهد شد چون اراده خالق بر خلاف قرارداد خلایق بود این صورت روی نمود.
شعر
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای‌نبرد رگی تا نخواهد خدای

ذكر گرفتاری بقیه یاغیان گیلان و مآل حال ایشان‌

اشاره

بعد از گرفتاری علیخان فتنه گیلان تسكین یافته از یاغیان بیه پیش بو سعید و طالشه- كولی كه باعث فتنه و فساد گیلان بودند در بیشه‌ها و جنگلها متواری گشته هر روز در مكانی و هر شب در مقامی بسر میبردند مكررا از جانب نواب اعلی استمالت نامه‌ها بایشان ارسال یافت كه هر گاه از كرده نادم بوده روی ارادت باین آستانه نهند تقصیرات ایشان بعفو و اغماض مقرون گشته مورد شفقت شاهانه خواهند شد توفیق این سعادت نیافتند بعد از چند گاه بوسعید بلاهیجان بخانه كیا فریدون آمده باو توسل جست كه او را بپایه سریر اعلی آورده استدعای عفو تقصیرات او نماید كیا فریدون حقیقت بخدمت اشرف عرض كرد بندگان حضرت اعلی شاهی بالهام ملهم غیبی بكیا فریدون پیغام فرستادند كه از غدر او ایمن نبوده باشد و بزودی او را بپایه سریر اعلی فرستد بوسعید مذكور چند روز در خانه كیا فریدون مهمان بود و مشار الیه تهیه اسباب سفر او نموده بجهت اطمینان خاطر او اراده داشت كه خود او را برداشته و خدمت اشرف آورد.
درین اثنا همچنانكه بر خاطر الهام پذیر نمود با كیا فریدون غدر نموده انتهاز فرصت كرده علی الغفله در فضای بیرون خانه مشار الیه تیغ غدر و نامردی درو نهاده او را بدرجه شهادت رسانید و با سه چهار نفر یاغی بیدولت كه با او بودند رو ببیشه و جنگل نهاد.
چون خبر كشته شدن كیا فریدون بمسامع جلال رسید شیخ احمد آقا حاكم قزوین را به گیلان فرستادند كه مردم گیلانرا بپیدا كردن بوسعید و طالشه كولی خبر نماید و الكاء بالكاء از صواحب آن ملك مچلكاه ستاند كه هیچ كس شب ایشانرا در خانه خود راه [341] ندهد و در هر جا گمان
ص: 499
داشته باشند گرفته بحاكم آنجا سپارند و همچنین قنبر بیك كوزی بیوكلو را با جمعی از عساكر از راه كوهدم بگرفتن طالشه كولی مأمور فرموده حكم شد كه مردم آذربایجان و گسكر و طوالش و بیه پس هجوم نموده در هر جا باشد او را پیدا كنند و فرمان برداران بفرموده عمل نموده بعد از سعی‌

كشته شدن بوسعید و طالشه كولی‌

بسیار بوسعید را غازیان صوفی و ملازمان ولی سلطان حاكم رانكوه و طالشه كولی را با چند نفر از برادر زاده و اقوام مردم كوهدم ملازمان حسین خان كوهدمی گرفته بنظر اشرف درآوردند.
بوسعید جوان شجاع دلیری بود و چون نسبت بكیا فریدون غدر نموده نامردی بظهور آورد و مرتكب عمل شنیعی شد و محل اعتماد نبود شحنه سیاست بقتل او پرداخت و گناه طالشه كولی و اقوام او را بخشیدند بعد از چند گاه خیانت او ظاهر شد كه برفقای خود كه تا غایت بدست درنیامده بودند نوشته بود كه در یاغی‌گری راسخ بوده اطاعت قزلباش مكنید.
بعد از صدور این خیانت بسعی میر عباس بقتل رسیدند و از امرای گیلان سوی میر عباس صاحب وجودی نماند بعد از این قضایا مشار الیه از غایت بیعقلی مستدعی سپهسالاری لاهیجان و مهمات گیلان شده این اراده باعث قتل او گشت شبی از شبها كه حضرت اعلی در میدان سعادت آباد قزوین بسیر و تماشای چراغان مشغول بودند ملك جهانگیر كجوری كه در آن وقت از مقربان بساط عزت بود در مجلس بدمستی آغاز نهاده شمشیر از غلاف كشیده گاهی از روی كیفیت و گاهی بظرافت بحاضران حمله مینمود درین اثنا خود را بمیر عباس رسانیده بزخمهای متعدد او را از پای درآورد بعد از آن خواجه سلطان محمود برادر خواجه حسام الدین وكیل خان احمد را كه در بدایت حال باستنبول رفته فتنه در گیلان انداخت براه عدم فرستاد همگنان حمل بر بدمستی و دیوانگی او كردند اما خردمنشان خرده بین دانستند كه بی‌اشاره ناظمان مناظم جهانداری نبود بعد از قتل میر عباس بسایر گیلانیان بی‌اعتماد شده صاحب وجودی از سپاهیان گیلان نماند.

ذكر سوانحی كه بعد از گرفتاری علی خان و طاغیان گیلان روی نمود

چون خاطر خطیر شهریار كشور گیر از مهمات گیلان فراغت یافت چند روزی در دار السلطنه قزوین لوای عیش و عشرت برافراشته حكم قضا مضا بنفاذ پیوست كه میدان سعادت آباد را آذین بسته چراغان كنند و الپان بیك یساول صحبت قاجار بدین خدمت مأمور شد و دكاكین اطراف میدان بر امراء و اركان دولت قاهره و یوزباشیان و قورچیان و ملازمان درگاه و مردم شهر و اردو- بازار تقسیم یافت و حكم شد كه هر كس دكانی را كه رسد اوست دوازده ذرع پیش آورده چوبها و ستونها استوار كرده چهار طاقها در میانه هر مرتبه از مراتب كه پیش آمده نصب نمایند و روی آنها را چراغها تعبیه كرده فانوس‌ها آویزند چنانچه در هر دكانی زیاده از یكهزار چراغ و فانوس تعبیه شود.
ص: 500
شعر
ز بس شمع و فانوس كافروختنددل روشنان فلك سوختند مجملا اطراف میدان سعادت آباد قزوین از صفای آذین بندی و كثرت شمع و چراغ رشك سپهر برین گشته حضرت اعلی چند شبانروز در آن مكان طرب انگیز و عمارات جهان نما كه در جانب شرقی و غربی میدان احداث كرده شهریار جهان است بسر برده اوقات شریف بعیش و شادكامی و چوگان بازی و قبق اندازی میگذرانیدند و بعد از آنكه از جشن و صحبت میدان دلگیر شدند بمهمات ضروری سلطنت پرداختند.
چون ایالت لاهیجان و امیر الامرائی گیلان بیه پیش بدرویش محمد خان روملو عنایت شده بود ایالت شیراز در عوض بفرهاد خان تعلق گرفت و چون اكثر مهمات ممالكی كه در حوزه تصرف اولیای دولت روز افزون بود حسب المدعا فیصل یافته بود و حكام خود رأی را برانداخته جمعی از تربیت یافتگان جان نثار بحكومت معین شده بودند و مهمات كوه گیلویه و خوزستان كه در تصرف امراء افشار بود تا غایت نظام و نسق نیافته بود حكام آنجا كه در ایام فتن و فتور بخودسر بر آن ملك استیلا یافته بودند بدستور بحكومت قیام داشتند و اگر چه فی الجمله بازگشتی بدرگاه جهان پناه مینمودند اما خاطر اشرف از جانب ایشان خصوصا كوتوالان قلعه سلاسل شوشتر كه در متانت و استحكام شهره آفاق و از قلاع ممالك اقطار طاق است جمع نبود و اذعان اوامر پادشاهی بنوعی كه مرغوب طبع مبارك باشد نمیكردند و از میر مبارك والی عربستان بی‌ادبیها بمنصه ظهور میرسید و اراده خاطر خطیر آن بود كه جهت نظام و نسق خوزستان [342] و سرحد عربستان و كوه گیلویه نهضت همایون بآن طرف واقع شود و قبایل افشار كه قبایح اطوار خود دانسته از ته كار خبر یافته بودند بفكر كار خود افتاده با سید مبارك آمیزش نموده عربستان را ملجا میدانستند بنابر آن مراد بیك جلودار باشی شاملو را كه محل اعتماد شاهانه بود جهت رسانیدن مژده نهضت همایون و تحقیق حالات آن سرحد و بدست درآوردن قلعه شوشتر مأمور گشته شاهویردیخان افشار كه حاكم آنجا بود بخلاف رأی اعیان لشكر از روی دولتخواهی و انقیاد پیش آمده مراد بیك را اعزاز و احترام نموده او را بقلعه برده و كلید قلعه را باو سپرده و اراده نموده بود كه خود از قلعه بیرون رود مراد بیك مانع شده او را مستمال عنایت شاهی گردانید و سایر مردم را از قلعه بیرون كرد.
اما بالاخره از تسلط جماعت افشار ترسیده شاهویردیخان را كه همراه آن جماعت بود در قلعه گرفته بقتل آورد و طایفه افشار را بر خود شورانید و میانه ایشان فتنه و آشوب بالا گرفت و مراد بیك قلعه را كشیده باتفاق تفنگچیان بحفظ و حراست قیام مینمود و اعیان لشكر افشار بسید مبارك توسل جسته از او استعانت نمودند و سید مبارك با وجود آنكه دم از اخلاص و دولتخواهی این دودمان میزد و سید ناصر پسرش را جهة صدق این معنی بپایه سریر اعلی فرستاده در خدمت اشرف بود باغواء و تحریك افشاران از عربستان لشكر بخوزستان كشیده دزفول را بحیطه تصرف درآورده بر سر قلعه شوشتر آمده محاصره نمود و چون حقیقت آنحال بعرض حاجبان بارگاه جاه و جلال رسیده قبل از آن شاهویردیخان عباسی نیز با جمعی از الوار كه با او بودند بلرستان آمده بر سر سلطانحسین عمزاده‌اش كه حاكم لرستان شده بود ایلغار نموده او را گرفته بقتل آورده اراده داشت كه دیگر باره در لرستان علم تسلط و اقتدار افرازد
ص: 501
اما از قهرمان قهر پادشاهی اندیشیده مكنون خاطر خود را بظهور نمیتوانست آورد و در حدود لرستان حركة المذبوحی میكرد رأی جهان آرا اقتضای آن نمود كه بجهة انتظام این احوال رایات جلال بدان طرف نهضت نماید نیكخواهان دولت قاهره عرض كردند كه اگر مهمات آن ولایت بعهده اهتمام یكی از غلامان درگاه شود بكفایت مقرون میگردد و احتیاج بنهضت موكب همایون نیست بنابر آن نظام و نسق آن سرحد را از بروجرد لرستان تا اقصی عربستان برای ورویة وزیر نیكو رأی حاتم بیك و فرهاد خان مفوض فرموده بدان صوب فرستادند و جمعی از امراء عظام خصوصا حسینخان شاملو و ندرخان مهردار و غیرهم و یوزباشیان و قورچیان ظفر فرجام را بمرافقت ایشان تعیین فرموده روانه نمودند و بندگان حضرت اعلی شاهی بعظمت و كامرانی متوجه سیر كاشان و صفاهان گردیده چند گاه در آن حدود عشرت پیرا بودند و از آنجا بدار السلطنه قزوین معاودت فرموده زمستان را در قزوین بعیش و كامرانی گذرانیدند.

ذكر لشكر فرستادن بخوزستان و عربستان بسركردگی اعتماد الدوله و فرهاد خان و انتظام مهمات آنطرف بر حسب فرمان شهریار جهان‌

اشاره

چون اعتماد الدوله و فرهاد خان در قزوین از خدمت اشرف جدا شده از راه لرستان روانه مقصد گشتند بخرماباد رسیدند شاهویردی خان عباسی كه در كمال خوف و بیم در آن حدود بیسر و سامان میگشت كسان معتمد بخدمت ایشان و امراء عظام فرستاده اظهار غلامی و بندگی درگاه شاهی و ندامت و پشیمانی از اعمال سابقه نموده دست در دامن عجز و بیچارگی آویخت و بوساطت ایشان عفو زلات خود نمود ایشان نیز جهت تألیف قلوب و اطمینان خاطر والی عربستان و حكام كوه گیلویه صلاح دولت در آن دانستند كه او را استمال عنایت شاهی ساخته مجددا بتفویض حكومت لرستان سربلند گردانند لهذا حكم استمالت باسم او عز صدور یافته خاطر او را بعواطف ارجمند خسروانه اطمینان بخشیدند و طالب ملاقات گشتند مشار الیه از خوف و دهشتی كه داشت جرأت ملاقات نمیكرد سفراء در میان آمده بعد از تكرار آمد شد و اطمینان خاطر او فرهاد خان و اعتماد الدوله با معدودی جریده بمزار یكی از اكابر اهل اللّه كه در آن حدود است رفته شاهویردیخان نیز با دویست نفر حاضر شده با ایشان ملاقات نموده اظهار غلامی بندگان اعلی شاهی نموده و قسم مغلظه یاد كرد كه اگر مرحمت شاهی رقم عفو بر جریده عصیان این غلام كشد مدت العمر از جاده خدمتكاری عدول نمینمایم و فرهاد خان و اعتماد الدوله هر چند میدانستند كه كلام او از صدق عاری است بمصلحت وقت [343] عمل نموده او را بعواطف خسروانه امیدوار گردانیدند و مجددا ایالت آن ولایت را باو تفویض نموده خلعت فاخره شاهی درو پوشیدند و قلعه خرماباد را خالی كرده بتصرف او دادند و مشار الیه نیز بشكرانه عاطفت شاهانه یكهزار تومان پیشكش قبول نمود كه بدیوان اعلی جواب گوید و باركان دولت خدمات لایق بتقدیم رسانید و بعد از فیصل معامله او چون خبر محاصره شوشتر متواتر میرسید كوچ كرده از كوتل كیالان كه راهی است در نهایت صعوبت و در ازمنه سابقه عبور لشكر از آنجا كمتر واقع شد و بجهة نزدیكی آن راه را اختیار نموده روانه شدند و بنیروی دولت قاهره بسلامت از آن كوتل عبور نموده قدم بولایت خوزستان و عربستان
ص: 502
نهادند سید مبارك چون آوازه لشكر قزلباش شنید تزلزل به بنیان ثبات و قرارش راه یافته جمعی كه در دزفول بودند بعد از مشاهده طلیعه لشكر قزلباش فرار نموده بدو پیوستند و چون عساكر منصوره قریب بشوشتر رسیدند سید مبارك قرین یأس و حرمان از پای قلعه كوچ كرده بحویزه و كمال آباد كه محل اقامت او بود رفت و عساكر منصوره بظاهر خطه شوشتر رسیدند نزول نمودند و ایالت آن ولایت حسب الفرمان قضا جریان بمهدیقلی خان شاملو تعلق گرفت و اركان دولت قاهره شهر و قلعه را باو سپرده مهمات آنجا را انتظام دادند برسید مبارك واهمه عظیم استیلا یافته كس بخدمت امراء فرستاده در مقام اعتذار در آمد و اظهار غلامی و اخلاص این دولت كرده فرستادن سید ناصر پسرش را كه یك دو سال قبل از این بپایه سریر اعلی فرستاده بود دلیل بندگی و حجت و برهان غلامی خود ساخت و در باب آمدن بر سر شوشتر از بدسلوكی مراد آقای جلودار و بی‌اعتدالی او شكوه نموده بعذرهای مموهه تمسك جست و حضرت اعلی سفارش فرموده بودند كه هر گاه سید مبارك در مقام اعتذار و بندگی باشد جهت نسبت سیادت و تشیع فطری زلات او بعفو مقرونست چون صلاح دولت در آن نبود كه پرده از روی كار او برداشته او را در سلك مخالفان شمرده از این دولت مأیوس گردانند حسب الفرمان قضا جریان عذرهای او پذیرفته او را استمال عنایات و التفات شاهی گردانیدند و پیغام كردند كه صدق قول او وقتی ظاهر میشود كه آمده امراء عظام شاهی را ملاقات نماید سید مبارك دغدغه تمام در آمدن داشت بعد از قیل و قال بسیار و آمد شد سفیران اعتماد الدوله و فرهاد خان و امرای عظام بیمن سطوت قاهره شاهی از جنود اعراب نیندیشیده جهة اطمینان خاطر سید مبارك با معدودی از اردوی قزلباش جدا شده چند فرسخ بجانب حویزه رفتند سید مبارك با حشر انبوه بدانجا آمده با كمال خوف و دهشت بملاقات او رسید و امرا بی‌ادبیهای او را كه بظهور آورده بود خاطر نشان او كرده گفتند كه حضرت اعلی بجهة سیادت و انتساب او بدودمان نبوت و ولایت و تشیع فطری رقم عفو بر زلات تو كشیده‌اند اگر بر جاده اخلاص مستقیم بوده بتدارك مافات قیام نمائی و بعد الیوم بنوعی سلوك كنی كه آثار اخلاص و یكجهتی و حسن ارادت و اخلاص تو بظهور رسد حكومت عربستان بدستور سابق بر تو مسلم خواهد شد و اگر یك سر مو خلاف بندگی از تو صادر گردد در این مرتبه قلع و استیصال دودمان خود را متیقن باش مشار الیه بتقصیر خود معترف گشته بشكرانه عفو تقصیرات متقبل شد كه بعد از این غاشیه بندگی بر دوش و حلقه اطاعت در گوش كشیده بهیچوجه از رضای خاطر مبارك اشرف درنگذرد و با دوست این دولت دوست و با دشمن این دولت دشمن باشد و بر اینجمله عهد و میثاق بمیان آورده مؤكد بیمین ساخت و بتشریف شاهی كه جهت او فرستاده شده بود معزز و مباهی گشته آسوده و فرحان بمكان خود بازگشت و امرای عظام باردوی خود عود نموده چون خاطر از مهمات آن ولایت فارغ شد از ظاهر شوشتر كوچ كرده بر سمت كوه گیلویه روانه شدند از كثرت بارندگی و طغیان آب رودخانه شوشتر قریب یك ماه كوچ نتوانستند كرد و آذوقه در اردو تنقیص پذیرفته مأكولات و علیق الدواب در میانه لشكر مفقود گشت و نقصان و خسران بسیار بعساكر نصرت شعار رسید بعد از آنكه بارندگی تخفیف یافت بعضی از امراء و عساكر رخصت معاودت یافته رفتند فرهاد خان و اعتماد الدوله با جمعی دیگر از امراء و قورچیان و ملازمان درگاه روانه كوه گیلویه گشته چون بدانجا رسیدند و حسنخان حاكم كوه گیلویه و طوایف افشار باستقبال مبادرت نموده بعز ملاقات امراء فایز گشتند حسن خان را كه در ایام هرج و مرج بتغلب بدان ولایت استیلاء یافته بخودسری برآمده بود و در زمان جلوس همایون نیز بی‌اندامیها ازو سر زده اطاعت شایسته [344] بتقدیم نمیرسانید از ایالت آن ولایت عزل نموده او را با چند نفر از اتباع كه دغدغه خلاف
ص: 503
و طغیان بود گیرانیده بموكلان سپردند كه بدرگاه معلی آورند و ایالت آن ولایت بامیر خان افشار كه حاكم كازرون بود تفویض یافته الكاء كازرون باسمعیل خان الپلو افشار اختصاص یافت و از قبایل الوار بختیاری و رعایا جاكی و جوانكی و بندانی و فهبند و ممسنی و غیر ذلك كه درین چند سال سر از رعیتی باز زده بامور ناشایسته ارتكاب نموده بودند تا موازی ده هزار تومان جریمه و ترجمان بازیافت شده تنخواه مواجب و مرسومات قورچیان و ملازمان درگاه شد و مهمات آن ولایت نیز حسب المدعا سرانجام یافته از آنجا بخطه طیبه شیراز آمده امور ضروری فارس را صورت انجام دادند و از آنجا مقضی المرام احرام ملازمت عتبه گردون مقام بسته كوچ بر كوچ روانه پایه سریر اعلی گردیده در دار السلطنه قزوین بشرف پای بوس نواب اشرف مشرف شدند.

بیان وقایع متنوعه این سال‌

از سوانح كه وقوع یافت فرار نمودن ملك جهانگیر رستمداری پسر ملك سلطان محمد حاكم كجور و رستمدار است ملك سلطان محمود و پدر او در امور دین و دولت بغایت سست اعتقاد بود بلكه شیوه الحادش قویتر مینمود و در زمان شاه جنت مكان از او بعضی اعمال كه خلاف قانون شریعت بود صدور یافته از جمله خواهر زاده خود را كه نامزد پسرش كرده بود طمع كرده او را زن كرد و مدتها با او مباشرت مینمود و بعد از فوت او ملك جهانگیر پسرش مدخوله پدر را خواستگاری نمود و چون اینگونه افعال شنیع ازو و مردم او بسیار سر میزد و اقامت صوم و صلوة در الكای او مفقود بود بدین جهت شاه جنت مكان با او در مقام بی‌التفاتی درآمده امامقلی خان استاجلو ولد ندرخانرا با لشكر موفور بدفع او نامزد فرمود مشار الیه با او كید و غدر نموده اظهار اطاعت و انقیاد كرد و طالب ملاقات خلوت شد و آن ترك ساده لوح اجابت نموده با او بوعده گاه رفته ملاقات نمود و بدست مردم او كشته شد و لشكریانرا مجال اقامت نمانده پراكنده شدند و چون این خبر بشاه جنت مكان رسید خواستند كه باز لشكر بر سر او فرستند از قضایای الهی بیماری عارض ذات همایون شده ضعف و نقاهت بدور و دراز كشید و دیگر قضایا روی داد كه تا دو سال بتدارك آن قضیه نپرداخت بعد از آن دیگر باره در مقام تنبیه و تأدیب او درآمده مراد خان استاجلو را كه معظم طبقه سلطان حیدریان بود بدینجهت نامزد فرمودند و مشار الیه بدانجا رفته او را در قلعه كجور محاصره كرده اسباب قلعه گیری ترتیب داده تا چهار ماه اوقات صرف نمود و چون فتح قلعه نزدیك شد از تقدیرات ایزدی قضیه ارتحال شاه جنت مكان بوقوع انجامیده مراد خان از پای قلعه برخاسته بگیلان نزد پیره محمد خان رفته در آنجا بفرموده اسمعیل میرزا مكحول گردید و در زمان نواب سكندر شأن چندان شورش و فساد وقوع یافت كه احدی از امراء و اركان دولت قاهره قزلباش بحال ملك سلطان محمد نپرداخت و او در اوایل جلوس همایون اعلی سفر آخرت اختیار نمود و ملك جهانگیر پسرش باتفاق پسر ملك عزیز حاكم نور كه او هم ملك جهانگیر نام داشت بنوعی كه سبق ذكر یافت از ییلاق لار بدلالت هادی توفیق بپایه سریر اعلی آمده در موكب همایون بعراق آمدند و چون نواب اشرف كمند همت بر كنگره تسخیر دارالمرز انداخته گیلانات را متصرف شده بودند ملك زاده نور از ته كار خبر یافته دست از حكومت ملك موروث بازداشته استدعا نمود كه در عراق محل سكنی و ممر معاش باو مرحمت فرمایند و در ساوه باو موضعی شفقت شد اما
ص: 504
ملك زاده كجور بسیار دیوانه و بدمست بود نواب اشرف بجهة بعضی مصلحتها او را مورد شفقت و التفات شاهانه فرموده در خدمت اشرف انیس مجلس خاص و حریف بزم اختصاص بودند و ولایت كجور را بدستور باو گذاشته بودند.

فرار كردن ملك جهانگیر حاكم كجور

در این وقت كه فرهاد خان و اعتماد الدوله از سفر عربستان عود نموده بقزوین رسیدند واهمه برو استیلا یافت یا باراده مخالفت و عصیان علی ای التقدیرین در روزی كه اعیان اردو باستقبال اعتماد الدوله و فرهاد خان میرفتند مشار الیه نیز بر اسب تازی نژاد انعامی نواب اعلی سوار شده ببهانه استقبال راه كجور و رستمدار پیش گرفت بعد از لحظه كه خبر فرار او شهرت یافت جمعی بتعاقب مأمور شدند اما باو نرسیدند و او بكجور رفته دم از عصیان زده قلعه كشید تا آنكه قورچیان عظام بسركردگی قورچی باشی بتسخیر قلعه او مأمور گشته بدانجا رفته او را بدست آوردند و الكاء او ضمیمه ممالك گشت چنانچه در محل خود رقمزده كلك بیان خواهد گشت.
دیگری از سوانح این سال آمدن ایلچیان روس است كه از جانب پادشاه [245] روس بخدمت اشرف آمده تحف و هدایای لایق آوردند و ایلچی یكی از امرای معتبر روس بود و نامه محبت آمیز نوشته اظهار خصوصیت بسیار كرده بودند و بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مقدم او را بر حسب «اكرموا الضیف و لو كان كافرا» گرامی داشته تعظیم و تكریم بسیار نمودند.
در این سال سلطان مراد بن سلطان سلیم بن سلطان سلیمان پادشاه روم سفر آخرت اختیار نموده در چهارم شهر جمادی الاولی ثلث و الف طبل رحیل كوفت و او در ایت ئیل اثنی و ثمانین و تسعمائة پادشاه شد و بیست و یك سال بدولت و اقبال گذرانیده در زمان او بسیاری از ممالك بحیطه تسخیر و تصرف رومیه و از پادشاهان آل عثمان بمزید شوكت و عظمت و استقلال امتیاز تمام داشت اما ازو در زمان دولت بعضی امور ناشایست بظهور آمد:
اولا بنقض عهد كه لایق حال سلاطین نیست اقدام نموده عهد و پیمانی كه فیما بین حضرت شاه جنت مكان و سلطان سلیمان جدا و بوقوع پیوسته از جانبین بایمان مغلظه تأكید یافته بود و استمرار داشت شكسته بنوعی كه در صحیفه اول سبق ذكر یافت فتنه و آشوب در عالم آرمیده انداخته برهمزن هنگامه عافیت مسلمانان گردید.
دیگر آنكه اسر نساء و صبیان مسلمانان كه در هیچ زمان وقوع نیافته بود و هیچ پادشاه ذیشوكت از سلاطین اسلام تجویز این امر شنیع ننموده بودند در زمان او شایع گشته بسیاری از نساء و صبیان مسلمانان در آذربایجان و شیروان اسیر نموده بگبر و یهود و ترسا فروخته شد چنانچه چند نفر از ذریه طیبه سادات در سلك اسارا بمعرض بیع درآوردند و این فعل مذموم از روم بماوراء- النهر سرایت كرده عبداللّه خان و پسرش نیز در خراسان همین عمل كردند و این شیوه نامحمود در زمان ایشان بین سلاطین استمرار یافت و اعظم وبال و نكال آنرا همانا سلطان روم كه بادی این امر شنیع گشته بود بعالم عقبی برد و عاقبت در دنیا اولاد او نیز بشئآمت آن گرفتار آمده روزگار در مقام انتقام ایشان درآمد و بشعشه تیغ جهانگشای حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ظلام ظلم و عدوان ایشان بنور عدالت روشنی یافته استرداد بلاد مغضوبه بر وجه احسن میسر پذیر گشت و جمیع آنچه در زمان
ص: 505
اقتدار ایشان وقوع یافته بود تدارك شد الحمد للّه علی ذلك. بالجمله از سلطان مراد خان بیست پسر و چند دختر ماندند پسر بزرگترش سلطان محمد خان در سنجق بود و سایر اولادش در استنبول در سرای پادشاهی میبودند بعد از فوت او جسدش را تا ده روز در میان برف گذاشته در اندرون سرای نگاه داشتند و بسعی بوستانچی باشی سلطنت و پادشاهی بر سلطان محمد خان كه والده‌اش در حرم پادشاه بغایت معظم و محترم و صاحب اختیار بود قرار یافته كس بطلب او فرستاده روز یازدهم از سنجق باستنبول رسیده از درگاه غیر متعارف داخل سرای پادشاهی شد روز دیگر بتدفین پادشاه پرداختند بعد از تدفین او نوزده پسر او را در همان شب شربت شهادت چشانیده بخبه هلاك كردند و در هفدهم ماه مذكور در پهلوی پدر مدفون شدند.
ص: 506

وقایع سال فرخنده فال قوی ئیل تركی مطابق سنه اربع و الف هجری كه سال نهم جلوس همایون اعلی شاهی است‌

اشاره

نوروز چو گشت عالم افروزتاریك شب زمانه شد روز
كیخسرو این چهار ایوان‌بر تخت حمل نشست شادان
آراست زمانه را دگر بارمشاطه دهر چون رخ یار
از بهر قدوم شاهد گل‌شد نغمه سرای شوق بلبل نوروز این سال جهان آرا در روز یكشنبه دهم شهر رجب سنه مذكور اتفاق افتاده خسرو انجم و مسند نشین فلك چهارم اورنگ حمل را بفر طلعت خود آراست و باد بهاری نزهتگاه چمن را بگونه گون ریاحین پیراست حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در دار السلطنه قزوین و ایوان چهل- ستون دولتخانه خلد آئین بزم خسروانه و جشن پادشاهانه آراسته سلاطین و سلاطین زاده‌های اطراف مثل حاجی محمد خان پادشاه خوارزم و نور محمد خان والی مرو شاهیجان و پسر سید مبارك والی عربستان و سلاطین زاده‌های گرجستان و ایلچیان روس و سایر ممالك كه در پایه سریر اعلی بودند بمجلس بهشت آئین طلب فرموده بمباركی سال و تهنیت قدوم نوروز چند روز بلوازم عیش و خرمی پرداختند و بازارهای شهر را آذین در میدان سعادت آباد بچوگان بازی و قبق اندازی مشغولی فرموده قریب ده دوازده روز عموم خلایق بسیر و صحبت و فراغت [346] میگذرانیدند بعد از فراغ از آن نشاط و انفاذ بزم انبساط چون از تسلط اوزبكیه كه معظم ولایات خراسان را بحیطه تصرف درآورده بود تا دلان یغمائی و آلمانچیان هر جائی آن حلقه بی- اعتدالانه بحواشی و انحای ممالك می‌تاختند و آثار خرابی ایشان از خراسان گذشته بحوالی عراق میرسید و بجهت هر گونه مشاغل عظیمه كه پیش میآمد كما ینبغی دفع شر آن گروه از پس پرده تقدیر بحیز

رفتن فرهاد خان بخراسان‌

ظهور نمیآمد در این سال رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه فرهاد خان را كه درین هنگام از امرای عالیقدر این دولت و بیمن تربیت شاهانه صاحب جاه و مكنت است و آوازه اعتبار و اقتدارش بمسامع دور و نزدیك رسیده بسرحد خراسان فرستند كه سد سدید رخنه گران ملك گردیده دفع شر گروه اوزبكیه را پیشنهاد همت سازد و اگر اراده دست درازی بانحاء ممالك داشته باشند آتش فتنه ایشان را برشحات تیغ آبدار فرو نشاند در ساعت سعد او را بدین خدمت نامزد فرموده ولایت خوار و سمنان و دامغان و بسطام و فیروز كوه و بیارجمند
ص: 507
و هزار جریب علاوه الكاء سابق او گشت و فرخ خان پرناك كه حاكم دامغان و بسطام آنحدود بود بجهة آنكه در سال گذشته در دفع شر اوزبكیه كه بتاخت آنجا آمده بودند آثار جلادت و مردانگی او بظهور نیامده بود از ایالت معزول گشته قشون و لشكر او بفرهاد خان شفقت شد و زمام رتق و فتق كل مهمات خراسان را بقبضه اقتدار او نهادند كه بدانچه صلاح دین و دولت باشد عمل نماید و او مشمول عنایات شاهی از موكب مقدس جدا شده روانه آن صوب شد بعد از فرستادن او و ایلچیان روس را رخصت انصراف ارزانی داشته خلع فاخره و انعامات شفقت فرموده امام قلی بیك پاكیزه قورچی تركمان را با تحف و هدایای لایقه بایلچی‌گری پادشاه روس تعیین فرموده همراه ایلچیان مذكور روانه فرمودند و ایشان در گیلان بكشتی درآمده از راه دریا روانه شدند و چون دو سه ماه از نوروز گذشت و فرهاد خان در ییلاقات فیروز كوه بود خبر آمدن عبدالمؤمن خان بخراسان شایع گشته از اخبار منهیان و عرایض فرهاد خان بتحقیق پیوست كه عبدالمؤمن خان با جنود اوزبكیه بر سر قلعه اسفرائن كه بمحافظت میرزا محمد سلطان و جماعت بیات مقرر بود آمده قلعه را محاصره نموده بجد و جهد تمام در لوازم تسخیر قلعه سعی و كوشش مینماید.
لهذا حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مسرعا باحضار لشكرهای ممالك فرستاده باستعداد یورش خراسان پرداختند.

ذكر نهضت رایات ظفر آیات بصوب خراسان و فرار نمودن عبدالمؤمن خان از سر قلعه اسفراین و سبزوار از صولت سپاه موكب نصرت نشان‌

اشاره

بعد از تصمیم عزیمت خراسان تا یك ماه بجهة جمعیت لشكر در دار السلطنه قزوین توقف فرموده بعد از یكماه پیشخانه همایون بیرون زدند ذوالفقار خان با لشكر آذربایجان كه قرب چهار هزار نفر بودند بموكب همایون ملحق گشت و چون متواتر از جانب خراسان كسان آمده خبر رسانیدند كه عبد المؤمن خان كار بر محصوران قلعه اسفراین تنك ساخته اگر موكب همایون در این چند روز بمدد و كومك نرسد بیم آنست كه قلعه بدست اوزبكیه درآید لاجرم حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مقید بجمعیت عساكر منصوره نشده با جمعی از امراء و قورچیان و غلامان و سایر عساكر نصرت نشان كه در پایه سریر اعلی حاضر بودند عنان اشهب سبك سیر بجانب خراسان تحریك داده از مقر سلطنت در حركت آمدند و كوچ بر كوچ بییلاق فیروزكوه رسیده در آنجا فرهاد خان با قشون آراسته بموكب همایون ملحق شده از راه علی بلاغی دامغان بچمن بسطام رسیده در آن عرصه دلگشا نزول اجلال فرمودند و سه روز بجهت سان لشكر ظفر اثر در چمن بسطام توقف واقع شد قریب بیست هزار كس بشماره درآمدند كه در موكب همایون حاضر بودند و بملاحظه آنكه مبادا عبدالمؤمن خان بطریق معهود از آوازه ورود جاه و جلال فرار بقرار اختیار نماید و مطلب اصلی كه تلاقی فریقین است دست ندهد مكتوبی بعبد المؤمن خان قلمی فرمودند خلاصه مضمون آنكه چند مرتبه شد كه آن خانزاده عالی تبار باراده مملكت گیری خراسان و حدود ممالك می‌آمد و رعایا و عجزه را پایمال سم ستوران گردانیده بلوازم قتل و غارت میپردازد و چون موكب همایون متوجه خراسان میگردد بمقابله درنیامده روی میگرداند و از عار فرار
ص: 508
اندیشه نمینماید و پهلو از محاربه خالی كرده میرود در این سال قرع سمع همایون [347] گشت كه آن جناب با جنود اوزبكیه باسفراین آمده متوجه تسخیر قلعه آنجاست و ما بآرزوی ملاقات مقید بجمعیت عساكر منصوره نشده با اندك مردمی كه در پایه سریر اعلی حاضر بودند جلوریز بعزم ستیز ببسطام رسیده مستعد رزم و پیكار آن خان كامكاریم طریق مردانگی آنست كه آن خان عالی تبار درینمرتبه عار فرار بر خود قرار ندهد و پای ثبات استوار داشته مردانه قدم در عرصه كارزار نهند كه آنچه در مشیت الهی قرار یافته باشد بظهور آید و بندگان خدا از آسیب آمد شد سپاه هر دو طرف ایمن گردند و از طایفه چگنی قطب الدین آقا نامی حامل مكتوب مذكور گشته و موكب همایون متعاقب با لشكر پرخاشجوی رعد خروش دریا جوش در حركت آمده بهفت منزل قرار یافت كه بپای قلعه رسند و بمحمد سلطان حاكم اسفراین اعلام نمودند كه سعی نموده قلعه را تا هفت روز دیگر نگاهدار كه اینك رسیدیم و چون قطب الدین آقا باردوی عبدالمؤمن خان رسیده بوسیله امراء مكتوب شاهی را رسانید آتش غیرتش التهاب یافته لافهای گزاف میزد.
اما قلق و اضطراب عظیم در میانه سپاه اوزبك افتاده چون تا غایت آوازه توجه موكب همایون بسمع اوزبكیه نرسیده بود گمان كردند كه این مكتوب ساخته و پرداخته فرهاد خان است كه در این سرحد است و بدین تدبیر میخواهد كه لشكر را از پای قلعه برخیزاند و قطب الدین آقا را ببهانه آنكه در این قول صادق نیست بقتل آوردند.
اما عبدالمؤمن خان در شبكه اضطراب افتاده متردد بود كه اگر این خبر بیان واقع باشد بمقابله شتافته مستعد رزم و پیكار گردد یا دست از محاصره كشیده خود را بگوشه كشد امراء و اتالیقان اوزبكیه خصوصا شاه محمد ایله چیان چنانكه معظم امراء و بغایت معتبر و مؤتمن الدوله عبدالمؤمن خان بود شق ثانی را اختیار نموده از بیم آنكه مبادا چشم زخمی رسد و امراء در خدمت عبد اللّه خان مورد اعتراض گردند اصلا راضی بمقابله و محاربه نمیشدند و بالاخره صلاح دیدند كه كس معتمد بجهة تحقیق اینخبر فرستاده خود بدستور سابق بتسخیر قلعه مشغول باشند كه بعد از تحقیق خبر بمقتضای وقت عمل نمایند چند نفر از اعاظم امراء مثل محمد قلی دورمن و جانمحمد قراول حاكم بدخشان و سونج- محمد بی‌مشهور بسونج تركمان حاكم نسا و ابیورد را با سیصد نفر از بهادران كاردیده رزم آزمای بجانب بسطام فرستادند كه تا حوالی اردوی قزلباش رفته زبانگیری كرده خبر جزم آورند و جنود اوزبكیه را بتسخیر حصار ترغیب و تحریص نموده بجد و جهد تمام باسباب قلعه گیری پرداختند و تزلزل باحوال مردم حصار راه یافته چون خبر وصول و نزول رایات جلال شاهی در چمن بسطام بمحمد سلطان و محصوران رسیده بود كس بیرون فرستاده تا یك هفته مهلت طلب نمودند كه دست از محاربه و توپ انداختن باز دارند كه اهل قلعه كارسازی خود كرده بعد از یك هفته بیرون رفته قلعه را بسپارند و اوزبكیه باین معنی راضی شده روز میشمردند.
اما رایات نصرت آیات شاهی بعد از سه روز كه سان لشكر دیده شد از بسطام كوچ فرموده از راه جنگ مغز در حركت آمد فرهاد خان و ذوالفقار خان را مقرر داشتند كه طلیعه لشكر ظفر اثر بوده نیم فرسخ پیشتر میرفته باشند روز سیم كه پیشخانه همایون بقصبه جاجرم رسید شاگرد پیشگان فراش در كنار آب بنصب خیمه و اطاق پیشخانه مشغول شدند و امرای اوزبكیه كه بخبرگیری آمده بودند شب در سر آب جاجرم فرود آمده صبحی از آنجا سوار شده بجهة احتیاط راه معهود را گذاشته از دامنه
ص: 509
كوه تا دو فرسخ پیشتر آمده بودند كه گرد سپاه از دور نمایان شد كه از راه مقرر معهود دنباله یكدیگر رفته بجاجرم میآیند و از آنجا بازگشته خیمه و اوتاق چند كه نصب شده بود بنظر ایشان درمیآمد اوزبكیه بمیانه جماعت پیش آمدگان درآمده هفت هشت نفر از مردم اردو را برسم زبانگیری گرفته عزم معاودت داشته‌اند كه چند نفر از ملازمان امراء چرخچی كه بر رفقا سبقت گرفته بودند از عقب قلعه و باغات نمایان شده مشاهده لشكر اوزبك مینمایند از كثرت ایشان نیندیشیده بعزم دستبرد بر سر آنگروه تاختند چون ایشان اندك مردمی بودند جمعی اوزبكیه نیز عطف عنان نموده بمحاربه غازیان مشغول شدند و ساعت بساعت فوج فوج از گروه چرخچیان لشكر قزلباش رسیده بازار محاربه گرمتر میگردید اوزبكیه چون مشاهده نمودند كه مرتبه مرتبه لشكر قزلباش زیاده میشود دیگر توقف مصلحت ندیده از روی اضطرار جنگی بگریز اختیار نموده خواستند خود را از آن مخاطره بكنار كشند غازیان قزلباش و قلقچیان اردو كه همراه پیشخانه آمده بودند دلیر شده بر سر ایشان هجوم آورده هر یك با اوزبكی دست و گریبان میشوند مجملا شكست بر طبقه [348] اوزبك افتاد و چند نفر از مردم اردو را كه زنده گرفته بودند از دست رها كرده چون بخود درمانده بودند مجال كشتن و زخم زدن ایشان نیافته در آن صحرا متفرق و پراكنده شده روی بطرف كوه آوردند و مبارزان لشكر قزلباش دست از تعاقب نداشته از سرداران محمد قلی دورمن و سونج تركمان زنده بدست درآمدند و جانمحمد قراول حاكم بدخشان بدست الغ خان تراكمه شلاق مشهورا گرفتار شده بقتل رسید و اكثر آن طایفه در معركه كشته شدند و گرفتاران را باستقبال موكب همایون آورده حقیقت معروض داشتند و نواب كامیاب وقوع این حال را مقدمه فتح و ظفر دانسته چون باردوی معلی نزول فرمودند یكی از گرفتاران را همان شب آزاد كرده كس همراه كردند كه او را بسلامت از قراولان گذرانیده تا حدود اسفراین برند كه خبر ورود موكب اقبال بعبد المؤمن خان رساند كه آماده نبرد بوده باشد و همان شب كوچ كرده تا قریه ستحواست كه هشت فرسخ است رفتند و چنین قرار یافت كه از آنجا تا ایره و فریمان كه چهار فرسخی اسفراین است رفته صباح روز سیم از آنجا بعزم رزم جنود اوزبك سوار شده بهمعنانی جنود غیبی بظاهر اسفراین رسیده بنیروی اقبال صف قتال آرایند و چون ایره و فریمان مضرب خیام اردوی ظفر نشان گردید تا نصف شب ترتیب مقدمات جنگ داده اسب و اسلحه و یراق بملازمان موكب اقبال میدادند كه میرزا محمد سلطان بیات كه در قلعه محصور اوزبكیه بود باتفاق قراولان سپاه قزلباش در همان شب باردوی همایون رسیده بشرف پای بوس اشرف مشرف شد و خبر فرار اوزبكیه رسانید و چنین تقریر كرد كه چند نفری از گریختگان معركه جاجرم كه پیاده بكوهها رفته روز در بیغوله‌ها خزیده شب براه میآمده‌اند برهنه و آبله پای باردو رسیدند خبر شكست و انهزام لشكر و گرفتاری امرا بعبدالمؤمن خان رسانیدند و اعیان لشكر بهم برآمده سراسیمگی تمام در میان ایشان پدید آمد و شش روز از موعد مهلت گذشته بود شاه محمد ایله چیان سواره بپای قلعه آمده كس نزد میرزا محمد سلطان فرستاده كه فردا وقت قلعه سپردن است اولی اینست كه اخلاص ورزیده یكروز پیشتر قلعه بسپاری تا بعنایات پادشاهانه اختصاص یابی میرزا محمد سلطان پیغام فرستاد كه فردا امیدواریم كه آفتاب موكب ظفر قرین شاهی از افق این ولایت طلوع‌

فرار كردن عبدالمؤمن خان‌

نماید اگر نواب خان در اینجا تشریف داشته باشند بوعده وفا نموده قلعه بسپاریم اوزبكیه دانستند كه میرزا محمد سلطان باستظهار ورود پادشاه قزلباش مهلت یك هفته طلبیده بوده و از تسخیر قلعه مأیوس شده حقیقت بعبدالمؤمن خان عرض نمودند كه مجال توقف نمانده كوچ میباید كرد
ص: 510
و در همان روز كوچ كرده از راه رادكان بمشهد مقدس معلی رفتند روز دیگر رایات نصرت آیات شاهی بپای قلعه رسیده نزول اجلال فرمودند بعضی از ارباب رای و تدبیر صلاح دیدند كه تعاقب عبدالمؤمن خان نموده تا مشهد مقدس بروند زیرا كه اگر او را قوت مقابله میبود در اسفراین مقابله مینمود ظاهر است كه بمقابله در نیامده معاودت خواهد كرد و احتمال قریب دارد كه اوزبكیه مشهد مقدس استعداد قلعه‌داری نداشته باشند و تاب توقف نیاورده بیرون روند و فتح مشهد مقدس معلی دست دهد فرهاد خان مخالفت این رای اختیار كرده بدو وجه صلاح در تعاقب نمیدید یكی آنكه مطلب ازین یورش استخلاص محصوران اسفراین بود و آن بفعل آمد و شكست فاحش باوزبكیه راه یافته اعاظم امرای ایشان گرفتار شدند و و پادشاه ایشان بدنام گریز گشت چند روز در همین منزل توقف نموده نسق مهمات این ولایت كرده عود میباید كرد دیگر آنكه از پیش رفتن شاید صورت دیگر روی نماید كه نقصان دین و دولت باشد و بالفرض كه عبدالمؤمن خان مشهد را خالی كرده از آنجا فرار نماید شهر معمور و آبادان بقزلباش نخواهد گذاشت و در مشهد قتل و غارت بسیار نموده انواع آزار و اضرار از رفتن ما بشیعیان مشهد مقدس میرسد و از نرفتن هیچ نقصی بدین و دولت نمیرسد و از جانبین دلایل بر رجحان عقیده خود میگفتند بالاخره برای فرهاد خان عمل نموده ترك تعاقب كرده و چند روز در اسفراین توقف نموده متوجه نسق معاملات آنجا شدند و چون میرزا محمد سلطان و طایفه بیات زحمت محاصره كشیده استعداد قلعه داری نداشتند حكومت اسفراین را ببوداقخان چگنی شفقت فرموده مهمات آنجا را در عهده اهتمام او نمودند و در استحكام قلعه و حفر خندق كوشیده قرب ده روز مهمات آنجایرا نظام و انتظام داده كوچ فرمودند حاجی محمد خان پادشاه خوارزم [349] كه رفیق موكب همایون بود اراده نمود كه بمیان ایل صاین خانی تركمان كه باو منسوب بودند و در حدود استرآباد اقامت داشتند رفته از ایشان استمداد نماید و خود را بالكاء خود رساند بندگان حضرت اعلی هر چند میدانستند كه با وجود تسلط و اقتدار عبداللّه خان مطلب او بحصول نمی‌پیوندد و وقت رفتن او نیست بنابر مبالغه او رضاجوی گشته مرخص ساختند و از اسباب و یراق پادشاهانه آنچه در خور بود عنایت فرموده مشار الیه باتفاق پسرش عرب محمد سلطان و بابا جان روانه شد حقیقت رفتن و باز آمدن او دیگر باره بپایه سریر اعلی در سال آینده مرقوم میگردد و چون علیخان گرایلی از یورش تخلف نموده بموكب همایون ملحق نشد قرارداد خاطر اشرف آن شد كه بمیانه گرایلی رفته اگر علیخان در دعوی اخلاص راسخ بوده در مقام اعتذار درآید او را مصحوب خود گردانیده متوجه استرآباد شده آن ولایت را كه مدتهاست از تصرف قزلباش بیرون رفته در میانه جمعی از ایل صاین خانی و ایمورد سیاه پوش انقسام یافته نسق نمایند و اگر از علیخان عصیان و طغیان بظهور رسد نخست بدفع او پرداخته روانه استرآباد گردند بدین عزیمت از اسفراین كوچ فرموده چون دشت بحریان محل اردوی ظفر نشان گردید مقرر شد كه امرای عظام آغروق و احمال و اثقال را با جمعی از لشكریان كه اسب زبون داشته باشند بجانب عراق فرستاده مردم جلد كار آمدنی جریده و سبای در موكب همایون باشند و در این منزل ریش- سفیدان گرایلی بپایه سریر اعلی آمده نمودند كه علیخان در قلعه پای حصار است و جرأت آمدن ننموده بعذرهای بیماحصل تمسك جست ایالت پناه حسین خان با طایفه شاملو بتسخیر قلعه پای حصار مأمور گشته متوجه آن صوب شد و بیمن اقبال بیزوال پادشاهی قلعه پای حصار بسعی حسین خان مفتوح گشته علیخان بقلعه روغد گریخت و اراده خاطر اشرف آن بود كه كس بر سر قلعه مذكور نیز فرستاده او را بدست آورده خاطر از مهم او بالكلیه فارغ ساخته متوجه استرآباد شوند
ص: 511

آمدن عبدالمؤمن خان بسبزوار

در این اثنا خبر معاودت عبدالمؤمن خان بجانب سبزوار و محاصره نمودن قلعه آنجا رسید چون اكثر لشكریان رخصت یافته متوجه عراق شده بودند و اندك مردمی در ركاب اشرف توقف داشتند و چنین معلوم میشد كه مدد و كومك از جانب بلخ و ماوراء النهر بعبد المؤمن خان رسیده و او باستظهار لشكر تازه زور این جرأت نموده جمعی از ارباب رأی و تدبیر بجهة پراكندگی لشكر قزلباش و قوت و قدرت عبد المؤمن خان توجه موكب همایون را بجانب سبزوار صلاح دولت نمیدانستند تا آنكه خبر رسید كه عبدالمؤمن خان شهر سبزوار را گرفته در شهر قتل عام كرد و میرزا محمد مؤمن سلطان حاكم آنجا بارك متحصن شده استعداد قلعه داری ندارد و اوزبكیه ارك را محاصره نموده در تسخیر آن ساعی شده‌اند و عنقریب ارك نیز مفتوح میگردد.
حضرت اعلی حكومت گرایلی را نصف بمنصور خان گرایلی و نصف بتوكل خان تفویض فرموده دفع فتنه علیخانرا بعهده اهتمام ایشان نمودند ولی غازی و چند نفر از اعیان گرایلی را ملازم ركاب مقدس گردانیده عزیمت جانب سبزوار و استخلاص محصوران ارك را وجهه همت ساخته با آنقدر مردم كه در پایه سریر اعلی مانده بودند متوكلا علی اللّه لوای نصرت انتما بدان صوب در حركت آوردند كه آنچه مقدر الهی باشد بظهور آید و عبدالمؤمن خان كه از پای قلعه اسفراین فرار نموده بحوالی مشهد مقدس رفته عازم بلخ بود مسموع او گردید كه حضرت اعلی شاهی بمحض ترفیه حال ساكنان مشهد مقدس از سر تعاقب او گذشته بجانب استرآباد توجه نموده میخواست كه خود را از ننگ و عار فرار خلاص سازد و میدانست كه قلعه اسفراین كمال استحكام یافته بمردان كار و ذخیره و یراق بسیار مشحونست و استیلا بدان قلعه درین وقت مقدور او نیست و كینه اهل سبزوار بجهة تشیع فطری و جرأتی كه قبل از این در گرفتن موسی میرزا و رفقاء او نموده بودند در دل داشت و میر علی اصغر ولد میر محمد گسكنی نیز كه از اعیان سبزوار اوزبكی شده در خدمت عبدالمؤمن خان بود و با میرزا محمد مؤمن سلطان حاكم سبزوار و سایر اولاد میر شمس الدین علی سلطان عدوات موروثی داشت محرك تسخیر سبزوار گشته او را بدان اغواء نمود و توجه موكب همایون بحدود استرآباد بتحقیق پیوسته بود و گمان نداشت كه دیگر باره حضرت اعلی بخراسان عود نمایند عزیمت سبزوار نموده میر علی اصغر مذكور چرخچی شده بر سر سبزوار ایلغاز نموده علی الغفله بظاهر شهر رسید و از اطراف [350] و جوانب سورن انداخته یورش نمود سبزواریان بجهة عدم اطلاع سراسیمه گشته قوت مدافعه نیافتند میرزا محمد مومن سلطان با جمعی از اعیان بصد تشویش خود را بارك انداخته محافظت قلعه ارك و صیانت اهل و عیال خود نموده دست از شهر بازداشتند و اوزبكیه بر آن بلده مسلط شده بشهر ریختند و آن قوم از خدا بیخبر بسفك دماء مسلمین اقدام نمودند و عبدالمؤمن خان تدارك مذلت و عار فرار

قتل عام نمودن عبدالمؤمن خان مردم سبزوار را

خود را در قتل جمعی فقراء و ضعفاء سبزوار تصور نموده در شهر قتل عام كرد چنانچه از كشتن كودكان شیرخواره خود را معاف نداشته بود راقم حروف كه در موكب همایون شاهی بدان بلده رسیده عورات مقتوله بنظر در- آورد كه اطفال شیرخوار را بر روی سینه مادر نهاده بشمشیر دو پاره كرده بودند و بعد از قتل عام و نهب و غارت شهر متوجه تسخیر قلعه ارك شده حوالها از اطراف و جوانب نصب نموده بجد و جهد تمام در تسخیر آن سعی مینمودند
ص: 512
و یكی از امرای اوزبكیه را با سه چهار هزار اوزبك خونخوار بر سر قلعه صد خرو فرستاده خواجه محمد صد- خروی كه مرد مردانه دلیر و دولتخواه ایندودمان بود سپر ممانعت بر روی كشیده قلعه خود را مردانه محافظت نمود و كس بجهة اعلام این حالات بپایه سریر اعلی فرستاد.
مجملا اوزبكیه در عین ستیز و آویز بودند كه چتر فلك سای همایون بفیروزی و اقبال سایه وصول بر دیار سبزواز انداخت و چون خبر ورود موكب مسعود شاهی باوزبكیه كه در صد خرو بودند رسید پای ثبات و قرارشان سست و متزلزل گشته قدرت توقف نیافته بعبد المؤمن خان ملحق شدند و چون موكب‌

فرار كردن عبدالمؤمن از صولت شاه عباس‌

همایون بقریه آزاد وارفریومد رسید عبد المومن خان در اینمرتبه نیز از عار فرار نیندیشیده بطریق معهود طبل ارتحال كوفته شاه محمد امله چیانرا بقلعه نیشابور فرستاد كه آن قلعه را محافظت نماید و خود از راه ترشیز عزیمت جانب بلخ نموده در هیچ منزل زمانی از حركت نیاسود و بسرعت و استعجال بدر رفت و رایات منصوره در ظاهر شهر سبزوار نزول نموده بتفقد حال بازماندگان اهل سبزوار و كفن و دفن كشتگان پرداخته انتقام آن ستم- رسیدگان را بمنتقم حقیقی حواله نموده و عنقریب آن ستمكار بتیر آه مظلومان سبزوار گرفتار از عمر و دولت چنانچه در محل خود سمت گزارش خواهد یافت تمتعی نیافت.
بالجمله حضرت اعلی حكومت آن بلده را ببوداق سلطان قاجار حاكم قلعه استعنا كه مرد كار آزموده قلعه‌دار بود و مكررا با لشكر عظیم اوزبكیه مقاومت نموده قلعه استعنا را از آن گروه صیانت نموده بود تفویض فرمودند و از آنجا بجانب نیشابور در حركت آمده در حدود بحر آباد من اعمال‌

رجوع شاه عباس بقزوین‌

نیشابور نزول فرمودند در آنجا رفتن عبدالمؤمن خان بطریق ایلغار بوضوح پیوست چون اثری بر تعاقب او مترتب نمیشد و زمستان نزدیك شده بجهة شدت شتا و قلت آذوقه توقف خراسان و محاصره قلعه نیشابور صلاح دولت قاهره نمینمود حضرت اعلی عزم مراجعت جزم فرموده انتظام مهام استرآباد را نیز بمقتضای الامور مرهونة باوقاتها بوقت خود حواله نموده عنان عزیمت بصوب عراق معطوف داشتند معهذا بجهة فقدان علیق اسبان و كمی آذوقه در این سفر اسب و استر و شتر بسیار ضایع شده و رایات جلال بفیروزی و اقبال بدار السلطنه قزوین رسیده شكر محامد الهی بجای آوردند.

ذكر فرستادن ذوالفقار خان بایلچیگری روم و احوال آن مرز و بوم‌

اشاره

قبل از توجه رایات جلال درویش محمد خان روملو حاكم لاهیجانرا بایلچیگری روم تعیین فرموده مكتوب صداقت اسلوب مشعر بر پرسش تعزیه پادشاه مرحوم سلطان مراد خان و تهنیت سلطان محمد خان پسرش قلمی فرموده تحف و هدایای لایقه ارسال داشته بودند هنوز مشار الیه بسامان و سر-

رفتن ذوالفقار خان بایلچیگری بروم‌

انجام آن سفر نپرداخته بود كه حضرت اعلی را سفر بی‌اختیار خراسان روی نمود و رفتن مشار الیه در عقده تعویق ماند در اینوقت كه از آن سفر خیر اثر باودت فرموده در مقر سلطنت ابد پیوند نزول اجلال واقع شد متوجه روانه نمودن ایلچی شدند فرهاد خان التماس نمود كه چون در زمان شاه
ص: 513
جنت مكان خدمت ایلچیگری به بیگلر بیگی سرحد رجوع میشد حالا نیز همان قاعده را منظور داشته اینخدمت را بذوالفقار خان برادر او رجوع فرمایند حسب التماس مشار الیه این خدمت بذوالفقار خان رجوع شد و مشار الیه [351] بآئین شایسته و آراستگی تمام متوجه روم گشت الحق آن خدمت را بروجه لایق بتقدیم رسانید موازی سیصد نفر از ملازمان خود كه زبده و خلاصه لشكر بودند بزیب و زینت تمام همراه برده در آن سفر داد و دهش بسیار ازو بحیز ظهور آمد چنانچه بعضی از دون همتان رومیه او را بسفاهت و اسراف منسوب ساخته‌اند پادشاه روم و وزراء و پاشایان رومیه نیز او را تعظیم و تكریم بسیار كرده زیاده از ایلچیان شاه جنت مكان اعزاز و احترام او بجای آورده بودند و چون در این سال سلاطین فرنگیه هجوم آورده با لشكر بیحد و مربانحاء ممالك روم آمده در مقام تسخیر بعضی قلاع و محال كه در زمان سلطان مراد خان از فرنگیه گرفته بوده‌اند درآمدند و سلطان محمد خان بنفس همایون بدانطرف نهضت نموده بود در وقتی كه ذوالفقار خان باستنبول رسید خواندگار در آن سفر بود تا آمدن خواندگار در استنبول توقف نمود.
بالجمله میانه او و سلاطین فرنگیه مقابله واقع شد در اول حال شكست بجانب رومیه افتاده فرنگیه بنوعی تسلط یافتند كه گروه گروه باردوی اعظم ریخته غارت مینمودند و میانه مردم ریم پاپا كه خلیفه ملت عیسی علی نبینا و علیه السلام و مطاع پادشاهان فرنگیه است و پادشاه مجار بر سر خزینه خواندگار نزاع واقع شد كه هر یك خود را در تصرف آن اولی و احق میدانستند درینحال نسیم عنایات الهی بر رایات اسلام در وزیدن آمده علم كفر و ظلام نگونسار گشت و عوام الناس اردوی رومیه هجوم نموده بضرب مطراق و چماق ارباب شقاق را از اردو رانده بفتح و ظفر اختصاص یافتند و جمعی كثیر از آن سیه بختان بدار البوار شتافتند پادشاهان فرنگ انهزام یافته سلك جمعیت ایشان از هم پاشیده هر طایفه بولایت خود رفتند سلطان محمد خان مظفر و منصور باستنبول آمده ذوالفقار خان بعز ملازمت پادشاه فایز گردید و حضرت خواندگار حقیقت آن فتح مبین را ببندگان حضرت اعلی قلمی نموده قبل از ورود ذوالفقار خان ارسال داشته بود و از اینجانب نیز جواب كتابت از فرط دوستی و محبت مرقوم گشته ارسال یافت ذوالفقار خان قرین اعزاز و احترام مرخص گردیده با تحف و هدایای لایقه معاودت نموده در سال آینده رسید و مكتوب محبت اسلوب كه از جانب خواندگار بحضرت اعلی بالقاب مناسب و آداب شایسته مرقوم شده بود بنظر انور رسانیده تحف و هدایا گذرانید.

ذكر یاغی‌گری جمعی از فتنه جویان گیلان لاهیجان و خروج حمزه و بقتل رسیدن او با بعضی بیدولتان از اقتضای زمان‌

از سوانح این سال عصیان و طغیان جمعی از سست رایان خفیف عقل و فتنه جویان سراسر جهل گیلانی است كه بمحض سفاهت و بیعقلی خود را در ورطه هلاك انداختند تبیین این مقال و مفصل این اجمال آنكه در حینی كه رایات نصرت آیات متوجه سفر خراسان گشته بدفع فتنه عبدالمؤمن خان مشغول بودند ملك جهانگیر حاكم كجور كه در سال گذشته روی از ایندولت تافته سالك طریق فرار و عصیان شد با فوجی از دون صفتان رستمدار بحدود تنكابن آمده دست درازی برعایا و عجزه مینمود درویش محمد خان
ص: 514
حاكم لاهیجان جهة دفع فتنه او با قشون آراسته روانه جانب رستمدار شده بود حمزه نامی از قبیله چپك و اقوام میر عباس بمجرد اینكه بندگان حضرت اعلی چند روز از مقر سلطنت دور افتاده اخبار مخالف از خراسان میرسیده و بلده لاهیجان كه پای تخت گیلانست از حاكم خالی مانده بوده دولت دو روزه را مغتنم دانسته چشم از عواقب امور پوشانیده خود را سلطان حمزه نام نهاده دم از خروج و عصیان زد و جمعی از بیدولتان لشته‌نشا بر سر او جمعیت نموده بلاهیجان آمدند و از اطراف و جوانب لاهیجان سیما آستانه و كماچال كه معظم قرای آن ولایت است مردم فتنه انگیز بیعاقبت با او همراهی كرده علی الغفله بشهر درآمدند و نخست بكاروانسراها ریخته دست بغارت اموال تجار و مردم بیرونی دراز كردند و خانه‌های ملازمان درویش محمد خان را غارت نموده خرابی بسیار در لاهیجان از ایشان وقوع یافت و بهیأت مجموعی بپای قلعه آمده همت بتسخیر آن گماشته محاصره كردند از ملازمان درویش محمد خان معدودی كه بر سر خانه و متعلقان او مانده بودند سراسیمه وار ابواب قلعه را مسدود ساخته سپر ممانعت در روی كشیدند و قاصدی همعنان صبا و شمال بجهت اعلام اینحال بجانب تنكابن فرستادند و چند روز كه قلعه لاهیجان محصور بود اهل قلعه با آنكه [352] استعداد قلعه داری نداشتند بمدافعه و مقابله پرداخته مخالفان را بقلعه راه ندادند و یاغیان مذكور از بی‌استعدادی اهل قلعه خبر یافته بجد و جهد تمام در تسخیر آن میكوشیدند.
اما چون این خبر به بیه پس رسید خسرو بیك چهار یار غلام خاصه شریفه كه داروغه رشت بود و اغورلو سلطان چینی حاكم فومن با جمعی از مردم آنجا ایلغار نموده بلاهیجان آمدند و بین- الجانبین محاربه قوی اتفاق افتاده بنیروی دولت قاهره شكست بجانب یاغیان افتاد و حمزه مذكور با جمعی بقتل رسیده بقیة السیف پراكنده شدند درویش محمد خان كه در حدود رستمدار بود این خبر شنیده بر سبیل ایلغار بلاهیجان آمده چون مهم حمزه مذكور دو روز پیشتر از رسیدن او بكفایت مقرون شده بود بتفحص و تجسس حال یاغیان پرداخته هر كس از آن طایفه در هر جا بدست آورد براه عدم فرستاد و سر حمزه بد اختر را با عریضه مشعر بر اعلام این حال باستقبال موكب اقبال فرستاده در وقتیكه رایات جلال بساوجبلاغ رسیده بود بنظر اشرف درآمد خسرو بیك چهاریار كه باین خدمت قیام نموده بود مورد تحسین و آفرین گشت نائره قهرمان غضب پادشاهی كه نمونه از سخط الهی است درباره مردم فتنه انگیز لشته‌نشا كه محل شورش و غوغا بود بحركت درآمده حكم بقتل عام شد.
درویش محمد خان حسب الفرمان قضا جریان متوجه لشته نشا گشته طایفه روملو دست بقتل و غارت دراز كردند اكثر بی‌گناهان بآتش گناهكاران سوختند و با آنكه درویش محمد خان كه مرد خدا آگاه مآل اندیش بود ملاحظه بسیار كرده نمیخواست كه قتل بافراط واقع شود جمعی كثیر درین قضیه راه عدم پیمودند اما باعث آن شد كه دیگر كسی از آن طبقه بعصیان و طغیان دلیری نكرد.

وقایع متنوعه كه در این سال بتقدیر خالق عباد روی داد

بعد از تسكین آتش فتنه حمزه و قتل عام لشته نشا ایالت آن ولایت باغورلو سلطان چینی
ص: 515
حاكم فومن شفقت شده تمامی الكای بیه‌پس بفرهاد خان شفقت شد و الكای شیراز ازو تغییر یافت و حكومت ولایت فارس در كل بالله ویردی خان قوللر آقاسی مفوض و مرجوع گشته رتق و فتق معاملات دیوانی فارس بعهده اهتمام مشار الیه قرار یافت و مقرر شد كه هر ساله سیصد نفر از غلامان خاصه شریفه همراه بفارس برده بخدمات جزو هر ولایتی از ولایات مأمور سازد كه از منافع آن یراق و اسباب یساق سرانجام نمایند درین سال جمعی از مردم سعدوقاص من اعمال نهاوند برومیان یاغی شده قلعه كه در سعدوقاص ساخته بودند بتصرف درآورده خراب كردند و اجامره و اجلاف آن ولایت از الوار و اكراد و غیره با ایشان اتفاق كرده بر سر قلعه نهاوند آمدند و رومیان مستحفظ قلعه نهاوند كس بخدمت اشرف فرستاده از این حال خبر كردند و حسنعلی خان چگنی را كه در آن حین حاكم همدان بود محرك این شورش دانسته ازو شكایت نمودند.
حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بنا بر درست پیمانی و رعایت شرایط صلح قورچیان فرستاده اجامره و اجلاف مذكور را منع و تنبیه نمودند و چند نفر از مفسدانرا بقتل آورده سرهای ایشان را ببغداد فرستادند و حسنعلی خان از ایالت همدان معزول شد.
دیگری از سوانح آنكه میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات كه از تربیت یافتگان عبدالله- خان و فدویان او بود برای خود یا باشاره و صلاح خان علی ای التقدیرین با حضرت اعلی بادی الفت و آشنائی گشته ایلچیان معتمد با تحف و هدایای لایقه بپایه سریر اعلی فرستاده بعد از اظهار مراسم اخلاص عرض نموده بود كه سالهاست كه مردم ماوراء النهر بجهت خصومت و نزاع طرفین از سعادت زیارت حرمین محترمین محرومند و از خوف و بیم بعزیمت حج بیت الله الحرام قدم بولایت ایران كه سد راه حجاز است نمیتوانند نهاد و التماس نموده بود كه رخصت دهند طایفه اوزبكیه و مردم ماوراء النهر كه اراده حج داشته باشند بیخوف و هراس آمد شد نمایند كه مثوبات آن بروزگار فرخنده آثار عاید گردد و ایلچیان در دار السلطنه قزوین سعادت بساط بوس دریافته لوازم كورنش بتقدیم رسانیدند و مشمول انعام و احسان بازگشته اسلام بیك یوزباشی شاملو را همراه ایشان بهرات فرستادند و بمیر قلبابا كوكلتاش منشور عنایت و التفات در قلم آمده در باب رخصت حج اوزبكیه ماوراء النهری حسب المسؤول حكم مطاع عز اصدار یافت.
دیگری از سوانح این سال [353] آنكه شاعر شیرین كلام مولانا شأنی كه در عجم مرتبه سحبانی دارد از وفور اخلاص و خلوص اعتقاد منظور نظر عطوفت آئین و از ندماء و مجلسیان محفل ارم تزیین بود چند بیت مثنوی در مدح و منقبت حضرت ولایت پناه در سلك نظم درآورده بخدمت اشرف میگذرانید چون بدین بیت رسید كه:
شعر
اگر دشمن كشد ساغر و گر دوست‌بطاق ابروی مردانه اوست مزاج مقدس را عجب كیفیتی طاری شده این طرز مداحی و این مضمون در میزان طبع وقاد بغایت سنجیده و پسندیده افتاد همت بحر خاصیت درباره مولانا بتموج درآمده امر فرمودند
ص: 516
كه زر بسیار در یك كفه ترازو ریخته در كفه دیگر مولانا را بوزن درآورده آن نقود وافره را بصله این شعر باو عطا فرمودند شعرای عصر را موجب امیدواری گشته همگی بدین مضمون مترنم بوده زبان بمدح و ثنای شهریار جهان گشودند:
بیت
شاعر كه بخاك ره برابر شده بودبرداشتی و بزر برابر كردی اما چون طبقه شعرا سرآمد ارباب حقد و حسدند از این عطیه والا كینه مولانا در دل گرفته مدتها این حكایت زبانزد انجمن آرایان محافل نفاق بود مولانا حسن وهم الدین كه مرد هزال شیرین سخن است و اشعار هزل آمیز مضحك میگوید در قطعه كه بجهة وزیر قم گفته این بیت درج نمود:
شعر
حسن وهم دین چنین مفلس‌پادشه میكشد بزر «شانی» اما بعرض اشرف نرسید مولانا عجزی تبریزی كه مرد قوی جثه بلند قامه بود و در شیوه غزل خود را بی‌بدل میشمرد بتقریب دو سه بیت عاشقانه بوساطت مولانا علیرضای خوشنویس چند روزی در مجلس همایون راه یافته بسخنان گستاخانه كه اعتقاد لطایف و ظرایف داشت دلیری میكرده بدین جهة از بساط عزت دور و از سعادت مجالست مهجور گردید روزی در محوطه طویله قزوین در اثنای حكایات بی‌تقریبی مناسب حرف با زر كشیدن مولانا شانی بمیان آورده گستاخانه گفت كه چرا اینگونه التفاتی شامل حال من نمیگردد.
حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از روی مطایبه فرمودند كه چون در طویله واقعیم اگر صلاح باشد شما را بسرگین بكشیم فریاد از نهاد حاضران بزم اقدس برآمده موجب انبساط خاطرها گشت شعرای سخن ساز و ظرفای نكته پرداز شاخ و برگی بر آن افزوده نقل انجمنها ساختند و مولانا شانی را گذاشته باو پرداختند.

ذكر واقعه ناگزیر نواب سكندر شأن‌

در این سال در حینی كه نهضت همایون بجانب اسفراین واقع شده بود نواب سكندر شأن را در دولتخانه همایون قزوین بیماری عارض گشته منجر باسهال گردید و چون اجل مقدر رسیده بود معالجات حكما مفید نیفتاده بجوار رحمت ملك غفور پیوستند و در آستانه امامزاده واجب التعظیم
ص: 517
امامزاده حسین علیه التحیة مدفون گردیده از آنجا نقل عتبات عالیات سدره مرتبات شد، انا للّه و انا الیه راجعون.
شعر
اگر صد سال مانی ور یكی روزبباید رفت ازین كاخ دل افروز چون اندكی از اوصاف حمیده آن پادشاه عالیجاه در ذیل دفتر اول رقم تحریر یافته در اینمقام قلم عنبر فام زبان در كام كشید.
ص: 518