گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
آغاز سال همایون فال پحین ئیل تركی مطابق سنه خمس و الف كه سال دهم جلوس سعادت مأنوس شاهی ظل اللهی است‌




اشاره

چو شد نوروز سلطان گیتی آرای‌چمن شد از ریاحین عنبر آسای
بهار عالم آرا جلوه‌گر گشت‌اساس ظلم دی زیر و زبر گشت
طراوت یافت از نو باغ و بستان‌شد از لطف هوا عالم گلستان نوروز عالم آرای این سال میمنت مآل در روز دوشنبه بیست و یكم شهر رجب سنه مذكور اتفاق افتاده بهار دلگشا غم فرسای خاطر پیر و برنا گردید نوعروسان حجله خاك سر از جیب مغاك برآورده انجمن آرای بزم عشرت و شادكامی گشتند نسیم بهاری از شمیم ریاحین عطر سائی آغاز نهاده افسرده دلان كنج خمول چون عندلیبان در گلشن جهان بزمزمه نغمه سرائی درآمدند.
بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بدستور معهود در ایوان چهل ستون دولتخانه مباركه قزوین بلوازم جشن نوروزی پرداخته بزم ملوكانه و محفل خسروانه آراسته چند روز بمباركی سال نو و تهنیت قدوم نوروز فیروز بعشرت و شادمانی [354] گذرانیدند و بعد از فراغ از لوازم سور و سرور هوای سیر و شكار گیلان و فزل آغاج در خاطر خطیر همایون سرزده از دار السلطنه قزوین روانه شدند نخست از راه كوهدم بخطه رشت تشریف از آنجا فومن و گسكر محل ورود شهریار والا گهر گردید و در علیاباد فومن بلوازم شكار زنگول كه غرایب و شیرینی آن در وقایع گذشته سبق ذكر یافته قیام نموده از آنجا عرصه قزل آغاج انجمن آرای برازنده تخت و تاج گردید چند روز ساحت دریا كنار محل نزول موكب اقبال بود بعد از فراغ از سیر و شكار آن حدود بدار الارشاد اردبیل تشریف برده بزیارت آستان ملایك آشیان حضرت سلطان الاولیاء و مشایخ كرام صفویه قیام نموده عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف دادند و دیگر باره دار السلطنه قزوین محل نزول خسرو معدلت آئین گردید.

ذكر تسخیر ولایت مازندران بهشت نشان بتوفیق پروردگار عالمیان و تفویض حكومت و دارائی آن دیار نزهت بخش طراوت نشان بفرهاد خان‌

چون ولایت طبرستان كه عبارت از مازندران بهشت نشان است ملك طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میر عبداله خان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظل اللهی است كه نسبت او بسید قوام-
ص: 519
الدین مشهور بمیر بزرگ كه در طبرستان خروج بسیف كرده مالك آن مملكت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذكور كه شایسته تصرف ملك موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثا و اكتسابا شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است كه در میانه جمعی از امراء و سرداران آن ولایت بتخصیص سید مظفر مرتضائی و الوند دیو و ملك بهمن لاریجانی انقسام یافته بود و مكرر از ایشان نسبت بسلسله میر بزرك بی‌ادبیها و كفران نعمت بظهور رسیده هر كدام بر ولایتی رقم اختصاص كشیده بتغلب متصرف بودند و گاهی تقبلی كه بعلت باج و خراج بدیوان اعلی مینمودند ببهانه‌های بیمعنی موقوف داشته همیشه از اطوار ایشان حیله و تذویر و آثار نفاق و شقاق بظهور میرسید و همواره فتح و تسخیر آن ملك و انتزاع آن ولایت از ید متغلبه مكنون خاطر انور و مخزون ضمیر منیر معدلت گستر بود تا آنكه در این سال رأی جهان آرا بدان متعلق گشت كه دست تغلب آن جماعت را از ملك موروث كوتاه ساخته ضمیمه ممالك محروسه گردانند حسب الاستدعای فرهاد خان تسخیر ولایت مازندران برای و رویت و حسن درایت او رجوع شده ایالت آن ولایت باو تفویض یافت مشار الیه با قشون و لشكر آراسته روانه مقصد گردید و استمالت نامه‌ها بامراء و سرداران فرستاده همگی را بایلی و انقیاد دعوت نمود مردم آن ولایت خصوصا سید مظفر كه سودای خودسری دماغ او را شوریده داشت غایبانه اظهار متابعت مینمود اما وحشی صفت در آمدن نزد فرهاد خان متامل و متردد بوده اصلا رام نمیشد بعد از تكرار مراسله و آمد و شد سفراء و مردم چرب زبان راضی بملاقات گشته او و جمعی دیگر از سرداران و اعیان نزد فرهاد خان آمدند خان سید را تعظیم و تكریم بسیار كرد اما مانع بازگشتن گشته تكلیف رفتن بپایه سریر اعلی نمود سید مظفر بدین شرط راضی شد كه فرهاد خان با او رفاقت و همراهی كرده در خدمت اشرف شفیع تقصیرات او بوده باشد و در باب مهمات مازندران آنچه بالمشافهه از لفظ گهربار استماع نماید بعمل آورد و مطلب او این بود كه شاید بطریق هر بار بتعهد باج و تقبل خراج مهم مازندران را صورتی داده خود بدستور حاكم و فرمانروا باشد فرهاد خان بنابر صلاح وقت ملتمس او را مبذول داشته سید را مصحوب خویش گردانیده بپایه سریر اعلی آورد و سید در دار السلطنه قزوین شرف بساط بوس دریافت و حضرت اعلی بمصلحتهای ظاهر كه چندین مصالح ملك و دولت در آن منطویست بعضی تلطفات درباره او بظهور آوردند اما باطنا با او كه با سلسله ولینعمت عصیان و كفران ورزیده بی‌ادبیها ازو بخانواده میر بزرك وقوع یافته بود التفاتی نداشتند و او در منزل فرهاد خان میبود و بمقتضای الخائن خایف در كمال بیم و هراس بسر میبرد و خاطر نشان او شد كه همت والای شاهی ظل اللهی مصروف بر آنست كه ساحت آن ملك را از خس و خاشاك تسلط و اقتدار اینگونه خودسران متغلب پاك گرداند بالضروره [355] از حكومت مأیوس شده قرار داد كه در این مرتبه همراه فرهاد خان بمازندران رفته مردم آن دیار را مطیع و منقاد گرداند و از آنجا با كوچ و مردم خود بعراق نقل نموده بقیه عمر را در رضاجوئی خاطر اشرف مصروف سازد اما دیو هوس و سودای حكمرانی در جوف دماغش جای گرفته بود كه دلش از آنچه میگفت خبر نداشت.
القصه از خدمت اشرف رخصت یافته برفاقت فرهاد خان روانه مازندران گشت و جناب خان بجهة تألیف قلوب سایر وحشی صفتان مازندران با او بمدارا سلوك نموده همچنان معزز و محترم بطریق مهمان رفیق خان بود چون بشهر آمل كه از بلاد قدیمه طبرستانست و در تصرف ملك بهمن بود رسیدند ملازمان و مردم او قلعه آمل را استحكام داده در مقام قلعه‌داری درآمدند و فرهاد خان
ص: 520
شروع در لوازم قلعه گیری كرد ملك بهمن در لاریجان بود از غایت مكر و خدیعت كه جبلی او بود بحسب ظاهر اظهار اخلاص و بندگی و اطاعت و انقیاد می‌نمود و در باب قلعه پیغام میداد كه مرا اختیاری نیست جماعت سركش آملی كه بالطبع حكومت قزلباش را برای خود عمل نموده در قلعه داری میكوشند اما باطنا سالك طریق خلاف و عصیان بوده باهل قلعه كه اكثر ملازمان متعمد او بودند استمالت داده ترغیب مینمود كه در قلعه داری مردانه بوده قزلباش را راه ندهند مجملا توقف فرهاد خان در پای قلعه بامتداد كشید و مردم ملك بهمن بتخصیص چند نفر از طایفه تكلو كه ملازم او شده بودند در آن قلعه بودند در قلعه‌داری اصرار مینمودند درین حال سید مظفر غدر و خلاف بظهور آورده از اردوی فرهاد خان فرار نموده بولایت ساری كه در تصرف گماشتگان او بود رفت و قلعه ازداره- كله را استحكام داده در آن قلعه رحل اقامت انداخت و آثار خلاف و عصیان بظهور میرسانید چند نفر دیگر از عظمای مازندران كه نزد فرهاد خان آمده بودند اقتداء به سید مظفر كرده هر یك به حكومتگاه خود شتافتند آمد شد مازندرانی بمیانه قزلباش منقطع گردید جناب خان مطلقا از این وقایع تزلزل باحوال خود راه نداد بیشتر از پیشتر در تسخیر قلعه ساعی گشت و بحسن سعی و داد و دهش وحشی صفتان آمل را بدانه احسان و انعام رام كرد تا آنكه بمیامن تأییدات الهی و نیروی اقبال شاهی بر قلعه مستولی گردید و مفسدان قلعه را از میان برداشته در آمل حاكم تعیین نموده متوجه تسخیر سایر محال گشت عظماء و اعیان كه فرار نموده بودند یك یك آمده بتمهید معذرت میپرداختند و جناب خان از افعال ایشان اغماض نموده عذرپذیر بود چون از روی قدرت و اقتدار بقصد تسخیر قلعه ازداره كله بجانب ساری رفت بر سید مظفر هراس بیقیاس غالب گشته قدرت قلعه داری نیافت مضطرب و خوفناك گشته بیسر و سامان از قلعه بیرون آمده بجنگل گریخت سید مظفر به تراكیب افیون‌دار معتاد بود و نیم مثقال افیون خالص نیز بكار میبرد ملازمانش از غایت اضطراب حقه تركیب معتاد باو نرسانیده بودند دو سه شب در جنگل از فقدان تراكیب معتاد و كیفیت افیون بصد تشویش بسر برده بدانجهة بیماری عارض ذات او گشت با این حال در جنگل بسر نتوانست برد بالضروره در نهایت ضعف و بیماری خفیف و بی‌اعتبار بخدمت خان پیوست و اغراض نفسانی كه برو غلبه كرده بود ضمیمه آن كوفت گشته سر بر بستر ناتوانی نهاد و معالجه و مداوات مفید نیفتاده روز بروز مرض اسهال اشتداد یافته بآن درگذشت بعد از فوت او گماشتگان فرهاد خان در مازندران بقدر استقلالی یافته اكثر محال را بحیطه ضبط درآوردند و فرهاد خان الوند سلطان برادر خود را در مازندران بنیابت گذاشته خود بخدمت اشرف آمده حقیقت حالات عرض كرد.
اما الوند دیو كه حاكم سواد كوه بود خبر فوت مظفر را شنیده بتصور آنكه او را معتمدا از میان برداشته‌اند بی‌اعتماد گشته موجب زیادتی وحشت و دهشت او گردید و ملك بهمن كه مرد فتنه انگیز آشوب طلب بود مازندرانیان را بر الوند سلطان شورانیده تحریك ماده فساد مینمود و نمیخواست كه الوند- دیو و عظمای مازندران با لشكر قزلباش آمیزش نمایند و الوند دیو كه چاشنی حكومت در مذاقش جای گرفته بود آسان آسان ترك او برو دشوار مینمود باغواء و افساد ملك بهمن سربچنبر اطاعت در نمیآورد و اینمعنی بر ضمیر منیر اشرف پرتو ظهور انداخت كه تا دفع ملك بهمن نشود ممالك طبرستان در ید اقتدار اولیای دولت ابدبنیان استقرار نمییابد و او ترك بدنهادی و افساد نمینماید لاجرم رأی عقده گشا بدفع او جازم گشته فرهاد خانرا بر سر ملك بهمن فرستادند.
ص: 521

[356] ذكر رفتن فرهاد خان بلاریجان و گرفتاری ملك بهمن بنیروی اقبال كیخسرو زمان‌

اشاره

ملك بهمن ولد ملك كیومرث بن كاوس است از احفاد كیومرث بن بیستون بن گستهم كه در عهد امیر تیمور گوركان والی كل رستمدار و كوتوال قلعه نور بوده و بعد از فوت او ولایت رستمدار میانه دو پسر او جهانگیر و اسكندر قسمت شده بود یك حصه نور و توابع و یك حصه كجور و مضافات اوست و همیشه آن آن قسمت میانه اولاد ایشان معتبر بود.
اما در زمان شاه جنت مكان سه طبقه از ایشان كه بنی اعمام یكدیگر بودند بحكومت و دارائی قیام داشتند: ملك عزیز والی نور و ملك سلطان محمد بن جهانگیر والی كجور و ملك بهمن مذكور والی لاریجان بود كه در عهد قدیم از مضافات كجور بوده احوال ملكان نور و كجور در طی داستان تسخیر رستمدار مرقوم قلم بدایع نگار خواهد شد ملك بهمن اگر چه بحسب الكاء و ولایت كمتر از ایشان بود اما بوفور عقل و رشد و كاردانی و امتداد زمان حكومت صاحب جاه و مكنت شده بود و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بجهة آنكه در هنگام توجه عراق باستقبال بموكب جلال آمده بود و یك دو مرتبه دیگر در ییلاق لار بسعادت آستان بوس مشرف شده اظهار اخلاص مینمود نهایت شفقت و التفات درباره او بظهور میآوردند اما مشار الیه مرد محیل فتنه اندوز آشوب طلب بود و در شیوه حیل و تزویر از امثال و اقران بیش و از همه در پیش بود حضرت اعلی مكررا در مقام تجربه و امتحان او درامدند هر مرتبه نقد اخلاصش در محك امتحان ناتمام عیار نمود و همیشه در طبرستان تهیج فتنه كرده هر كس از مردم آن ولایت بدرگاه معلی بازگشت مینمود ملك بهمن با او عداوت آغاز نهاده در قلع و استیصال او میكوشید از جمله ملك سلطان حسین لواسانی كه با او نسبت قرابت داشت بمحض آنكه بخدمت اشرف توسل جسته اظهار اخلاص مینمود و ملك سلطان حسین برادرش بملازمت اشرف سرافراز شده بود با او عناد ورزیده بر سر او بقلعه لواسان رفت و او را بدست آورده بقتلش پرداخت و اطفال و عورات سلسله او را بلاریجان برده انواع فضیحت بمردم او روا داشت و عنقریب بانتقام منتقم حقیقی گرفتار آمده فی الحقیقة آنچه كرد با خود كرد حضرت اعلی مكررا كس فرستاده بازماندگان ملك سلطانحسین را طلب فرمودند تغافل ورزیده نفرستاد و مردم مازندران كه طریق ملوك طوایف پیش گرفته هر یك ولایتی مخصوص خود گردانیده بودند ملك بهمن را بجهت قرب جوار حامی خود ساخته ولایت آمل را كه از بلاد مشهوره طبرستان است و بالكاء او اقرب بود باو گذاشته بودند درین اوقات كه حضرت اعلی كمند همت بر كنگره تسخیر ملك موروثی مازندران انداختند ملك بهمن بطمع آمل از جاده عقل و صواب منحرف گشته چنانچه در فوق بتحریر پیوست با اولیای دولت روز افزون بمكر و حیل سلوك نموده اعمال نفاق آمیز ازو ظاهر شدن گرفت تا آنكه نائره غضب شاهانه درباره او التهاب یافته منجر بدان شد كه ولایت موروثی را بطمع خام آمل بباد داد.
شعر
خواست تا نان بشكر آلایدبعد از این شهد با شكر خاید
ص: 522 دهر اسباب دولتش پرداخت‌عاقبت مكر و حیله كارش ساخت
دولت و بخت روی ازو بر تافت‌كه جزای عمل ز گیتی یافت
طمع خام و بخت خفته اوزو گرفتند نان پخته او القصه چون قلب زر اندود یعنی سخنان كذب آمیز نفاق آلود در محك طبع وقاد همایون كم عیار نمود فرهاد خان را بر سر او فرستادند و او حسب الفرمان قضا جریان متوجه لاریجان گشته بترتیب اسباب قلعه گیری پرداخت و از درگاه معلی توپچیان و تفنگچیان فرستاده شده توپهای قلعه كوب ترتیب دادند و در لوازم قلعه گیری و تضیق محصوران سعی تمام مینمودند جماعت امیری كه معظم سپاهیان لاریجان بودند با فرهاد خان یكدل و یكجهت گشتند تردد آغاز نهادند و ملك بهمن بآن جماعت بی‌اعتماد گشته وردان امیر نامی را كه ریش سفید آن طبقه بود گرفته بسیاه چال زد بالاخره بقتل آورد و آن طایفه در مخالفت ملك بهمن یكجهت گشته دلیل راههای مخفی قلعه گشتند در اندك روزی سیبها بزیر دیوار قلعه رسید ملك بهمن مضطرب شده اظهار اطاعت و انقیاد كرد فرهاد خان نیز او را مستمال عنایت شاهی گردانیده طالب ملاقات شد ملك بهمن بعد از اخذ عهود و مواثیق بیرون آمده خواست بطریق معتاد بلطایف الحیل و چرب زبانیها شر قزلباش را از خود دفع نموده بتواضعات دنیا- [357] دارانه و وعده‌ها كه هرگز وفا نخواهد كرد قزلباش را از پای قلعه گسیل گرداند فرهاد خانرا تكلیف آمدن قلعه و مهمانی كرد فرهاد خان اجابت نكرد و صیدی را كه بدام افتاده بود رها نكرده تكلیف رفتن درگاه معلی و ملازمت اشرف نمود ملك بهمن از بیرون آمدن نادم و پشیمان گشته چون هیچ سخن او در نگرفت باكراه تمام راضی بآمدن شد فرهاد خان بمصلحت وقت قلعه را همچنان بتصرف گماشتگان او گذاشته تكلیف بیرون رفتن نكرد و او را مصحوب خود گردانیده بپایه سریر اعلی آورد و در دار السلطنه اصفهان در مجمعی كه طبقات خلایق از اطراف و جوانب در مجلس بهشت آئین جمع آمده بودند بنظر خجسته اثر رسانید حضرت اعلی شاهی بزبان عتاب و سرزنش با او تكلم آغاز نهاده یك یك‌

قتل ملك بهمن حاكم لاریجان‌

تقصیرات و خیانتها كه در دولت ابد قرین ازو بظهور آمده بود شمردن گرفتند ملك بهمن سر خجالت و ندامت پیش انداخته از افروختگی شعله غضب و عتاب و خطاب دست از حیات مستعار شست.
اما حضرت اعلی چند روزی بجهة تعهدات كه فرهاد خان با او كرده بود و تغافل در كار او ورزیده بدستور در خانه فرهاد خان میبود تا آنكه در اول سال تخاقوی ئیل ست و الف كه رایات جلال از اصفهان بقزوین نهضت نمود او را بعمارت نودولتخانه مباركه طلب نموده در حین تكلم و عتاب و خطاب بدست ملك سلطانحسین لواسانی دادند كه بقصاص خون برادرش بقتل رساند و او باتمام كارش پرداخت مآل حال اولاد مشار الیه و تسخیر قلاع او كه چگونه میسر شد مرقوم كلك بیان میگردد انشاء اللّه تعالی‌

ذكر احوال حاجی محمد خان والی خوارزم و اقربای او كه در ولایت خوارزم بوقوع پیوست و التجاء آوردن او مرتبه دویم بدرگاه شهریار عجم‌

اشاره

در طی سوانح احوال سابقه مرقوم قلم وقایع نگار گردید كه در سال گذشته
ص: 523
كه رایات نصرت آیات بجهت دفع فتنه عبدالمؤمن خان بخراسان توجه نمود حاجی محمد خان والی خوارزم و عرب محمد سلطان پسر او و باباخان برادر زاده‌اش از خدمت اشرف مرخص گشته بجانب مملكت خویش رفتند و نخست بمیانه ایل و اویماقات یقه تركمان صاین خانی رفته جمعی از آن طایفه مرافقت سلاطین مذكور اختیار نموده داخل ولایات خوارزم شدند مردم آن ولایت بقدوم ایشان بشاشت و خرمی بظهور آورده در مقام اطاعت و انقیاد درآمدند گماشتگان عبدالله خان و داروغگان او هر یك محل اقامت خود را خالی گذاشته بماوراء النهر رفتند و ولایت خوارزم از لشكر بیگانه خالی گشت حاجی- محمد خان فی الجمله استقلالی یافت اما جمعی كه بر سر او جمعیت نموده بودند اكثر رعیت و مردم احشامات بودند زیرا كه عبدالله خان بعد از تسخیر آن ولایت اكثر قبایل اوزبكیه را كه لشكریان حاجم خان بودند كوچانیده بولایت دیگر فرستاده بود و از اعوان و انصار او صاحب وجودی در خوارزم نمانده بود بالجمله عبدالله خان بعد از استماع خبر ورود حاجم خان جمعی از امراء معتبر خود را با لشكر عظیم بر سر او بخوارزم فرستاد و بآن اكتفا ننموده خود نیز متعاقب بدان صوب در حركت آمد حاجم خان چون از ورود لشكر عبدالله خان خبر یافت متجنده آن ولایت را جمع آورده بمقابله ایشان شتافت و بین الفریقین محاربه عظیم اتفاق افتاد چون آوازه وصول موكب عبدالله خان میرسید تزلزل در بنیان ثبات و قرار خوارزمیان افتاده در این حرب شكست بجانب ایشان افتاده و حاجم خان منهزم گشته مجال توقف در آن ولایت نیافت و نخواست كه خود را در قلاع محصور گرداند بالضروره باتفاق عرب محمد سلطان پسرش منهزم و پریشان حال خود را از ولایت خوارزم بیرون انداخته روی بجانب استراباد آوردند و در آنجا بمدد و معاونت یقه تركمانان صاین خانی خود را بسرحد مملكت قزلباش رسانیدند حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از آمدن او خبر یافته كس باستقبال او فرستاده بدرگاه معلی طلب فرمودند او دیگر باره بخدمت اشرف آمده در دار السلطنه قزوین بعز ملاقات همایون فایز گردیده از جانب اشرف لوازم تفقد و دلجوئی پادشاهانه بظهور پیوست اما باباخان برادر زاده‌اش كه در شهر وزیر بود قلعه آنجا را قایم كرده توقف نمود هر چند میدانست كه هر گاه محصور گردد از هیچ طرف مددی باو متصور نیست و عاقبت گرفتار اعادی خواهد شد از عالم غیرت و مردانگی به نیكنامی كشته شدن را بر حیاتی كه بمذلت گذرد راجح دانسته مردانه در [358] آن قلعه اقامت نمود لشكر عبدالله خان قلعه را محاصره نمود قریب چهار ماه با سپاه بیشمار عبدالله خان تلاش كرده قلعه شهر وزیر را نگاه داشت عاقبت لشكریان او و مردم شهر و قلعه از مخاطرات قلعه داری واهمه نموده با او بی‌وفائی كرده میل بجانب عبدالله خان كردند.

كشته شدن بابا خان وزیر برادر زاده حاجی محمد خان‌

باباخان این معنی را دریافته با معدودی از ارباب حقیقت و وفا دروازه را گشوده خود را فدائی‌وار بمخالفان زده در دریای حرب غوطه خورد اوزبكان عبدالله خانی بر دور او محیط گشتند و لحظه لحظه عرصه كارزار برو تنگتر میشد و بهیچ طرف راه بیرون شد نداشت بالاخره در معركه رزم كشته گشته بقیة السیف پراكنده گشتند و الیوم حرب شجاعت و دلاوری باباخان در خوارزم مذكور السنه و افواه است عبدالله خان را مجددا فتح خوارزم تیسیر پذیرفته بهر كس از مردم آن ولایت گمان خلاف داشت از میان برداشت و قلاع را استحكام داده بماوراء النهر مراجعت نمود.
ص: 524

ذكر منازعه كه در این سال میانه مهدیقلی خان شاملو حاكم شوشتر و طایفه افشار و میر مبارك والی عربستان حویزه بظهور آمد و رفتن الله ویردیخان حسب الفرمان قضا جریان بكوه گیلویه و مآل حال بخت برگشتگان افشار از تقدیر پروردگار

در این سال جمعی از مفسدان طایفه افشار كوه گیلویه خصوصا جماعت اراشلو و كندورلو با امیر خان حاكم آن ولایت یاغی شده در رامهرمز از قصبات كوه گیلویه جمعیت نموده ابوالفتح بیك نواده خلیل خان را در میانه خود بخانی برداشته در مقام خلاف و عصیان درآمدند مهدیقلی خان شاملو حاكم شوشتر از اخلاص و صوفیگری بدین شیوه ناپسند انكار نموده بنابر قرب جوار در مقام دفع فتنه ایشان شد و با معدودی از غازیان شاملو بر سر ایشان رفته در مابین شوشتر و رامهرمز میانه ایشان حرب اتفاق افتاده طایفه افشار از فوج قلیل شاملو منهزم گشته پناه بسید مبارك والی عربستان بردند مهدیقلی خان همیشه سید مبارك را از مخالفان دولت قاهره شمرده متعرض احوال اعراب حویزه میشد و از سید مبارك زیاده حسابی نمیگرفت و با او غالبانه سلوك میكرد و سید مبارك از بدسلوكی مهدیقلی خان متشكی بود و مكررا عرایض بدرگاه معلی فرستاده ازو شكایت مینموده میخواست كه مهدیقلی خان را گوشمالی داده او را از بیهوشی باده نخوت و غرور بهوش آورد و از عتاب و خطاب شاهانه اندیشه میكرد در این وقت جماعت افشار محرك آن ماده گشته او را بمحاربه مهدیقلی خان ترغیب نمودند او در مقام معاونت افشار درآمده با جمعی از جنود عرب بر سر مهدیقلی خان آمد در وقتیكه او از رامهرمز معاودت نموده بشوشتر میآمد اعراب سر راه بر او گرفتند اندك محاربه بین الفریقین واقع شد و چون اعراب اضعاف مضاعف لشكر مهدیقلی خان بودند او صرفه در جنگ صحرا ندیده خود را بحصاری كه در آن حوالی بود انداخت و اعراب آمده حصار را محاصره كردند چون حصار مذكور زیاده استحكامی نداشت و ذخیره در آنجا نبود بالضروره با سید مبارك طرح صلحی انداخت سید مبارك نیز چون از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی خوف بسیار داشت بصلح راغب گشته میانه ایشان صلح گونه وقوع یافته قرار یافت كه سید مبارك كوچ كرده بطرف حویزه رود و مهدیقلی خان از حصار بیرون آمده بشوشتر مراجعت نماید از جمعی مسموع شد كه سید مبارك نسبت بمهدیقلی خان غدری در خاطر داشته و با اعراب قرار داده بود كه چون مهدیقلی خان از حصار بیرون آید عطفه عنان نموده بر سر او تازند و بتأدیب او پردازند سید بدر ولد سید مبارك كه اظهار اخلاص بدین آستان گردون مناص مینمود مهدیقلی خانرا از كید و غدر اعراب خبردار كرد و او چند روز خود را در آن حصار محافظت كرده بیرون نیامد سید مبارك معلوم نمود كه او استشمام رایحه غدر نموده حزم و احتیاط مرعی میدارد توقف ننموده بجانب حویزه رفت شاهویردی خان عباسی در لرستان این مقدمات را استماع نموده اظهار دولتخواهی كرده بمعاونت مهدیقلی خان متوجه آن صوب شد تا رسیدن او میانه ایشان صلح مذكور اتفاق افتاده بود.
بالجمله چون مهدیقلی خان خاطر از كید اعراب جمع كرد از حصار بیرون آمده متوجه شوشتر گردید و حقیقت حالات را عرضه داشت نموده [359] بپایه سریر اعلی فرستاده چون حضرت اعلی نمیخواستند كه سید مبارك را از این دولت مأیوس گردانند و اعمال سابق او را بعفو و اغماض
ص: 525
مقرون گردانیده بودند بمهدیقلی خان احكام مطاعه فرستادند كه با سید مبارك من بعد سلوك مستحسن كرده اصلا دست درازی بالكاء مملكت او نكند و مطلقا با عشایر و قبایل اعراب متعلقه باو كاری نداشته باشد.
اما نائره غضب قیامت لهب درباره مفسدان افشار اشتعال یافته حكومت كوه گیلویه را علاوه مهمات فارس گردانیده باللّه ویردی خان مفوض گردانیدند و تنبیه و تأدیب متمردان افشار و قلع و قمع بی‌دولتان آن طبقه بحسن اهتمام او منوط فرمودند و خان مشار الیه بدان ولایت رفته جمعی كثیر از مفسدان افشار سیما اراشلو و كندرلو كه خمیر مایه فساد بودند بقتل رسانیده خرمن عمر بسیاری از قبایل سركش خانكی و جوانكی و بندانی و غیره الوار كه همیشه در آن ولایت آتش فتنه و فساد می‌افروختند بباد داده بر سایر الناس تحمیلات نمود بیدولتان بدبخت و سركشان افشار و الوار آن چنان گوشمالی یافتند كه بعد از آن خیال فساد پیرامون خاطر ایشان نگشت و مهمات آن ولایت را حسب الادعا انجام داده از غلامان خاصه شریفه حاكم در كوه گیلویه تعیین نموده مراجعت كرد و حقایق حالات بپایه سریر اعلی عرض كرده خدمات او درجه استحسان یافت و مشمول نوازش و التفات شاهانه گردید.

ذكر آمدن جنود اوزبكیه از خراسان بتاخت دارالعباده یزد و محاربه نمودن علیقلیخان شاملو و جماعت قزلباشیه و مغلوب شدن اوزبكیه بتوفیق پروردگار جهان‌

درین سال جمعی از جنود اوزبكیه پای از دایره اعتدال بیرون نهاده باراده تاخت و غارت دارالعباده یزد از راه طبس و رباطات مفازه و جندق آمدند علیقلی خان شاملو قورچی تركش حاكم یزد بود و محراب خان قاجار حاكم طبس كس نزد او فرستاده او را از آمدن جنود اوزبكیه آگاه گردانید و او شهر را مضبوظ كرده خود با چهارصد پانصد نفری از جنود قزلباش و تفنگچیان آن حدود كه فراهم آورده بود بعزم جنگ استقبال اوزبكیه نمود جنود اوزبك از راه دیگر آمده بحوالی شهر رسیدند.
علیقلی خان كه هشت فرسخ راه طی نموده بود بازگشته بحوالی شهر كه رسید روز دیگر طلیعه سپاه مخالف كه قریب یكهزار و دویست نفر بهادر بودند و سپاهی ایشان دو سه هزار میشد نمایان شده بظاهر شهر رسیدند و در كمال قدرت و اقتدار در حوالی شهر فرود آمدند و بهر جا دست ایشان رسید نهب و غارت نموده آنچه در هر جا بنظر ایشان درآمد رقم تملك و تصرف بر آن كشیده اموال بینهایت جمع آوردند.
علیقلی خان در اول حال حسب الصلاح یزدیان سالك طریق حزم و احتیاط گشته بمحافظت شهر و قلعه و دروازه پرداخت و اهالی یزد بجهة بسیاری اوزبك تجویز جنگ نمیكردند اما خان مشار الیه با آنكه از كیفیت احوال و كمیت لشكر خسران مآل اطلاع یافته بود تكیه بر اقبال بیزوال شاهی كرده با فوجی قلیل از غازیان شاملو و تفنگچیان و غیر ذلك كه حاضر بودند پای بمعركه مردانگی نهاده طرح جنگ انداخت دلاوران جنود قزلباش و تفنگچیان و غیر ذلك مردانه بمحاربه اعدا شتافتند
ص: 526
چون اوزبكیه را غرض از این آمدن تاخت و غارت اموال بود خواستند كه بازگشته اموالی كه فراهم آورده‌اند بیرون برند علیقلی خان با غازیان شاملو جلوریز بر سر ایشان تاخته فیما بین جنگ در پیوست و غازیان شاملو بحملات دلیرانه سلك جمعیت ایشان را از هم فرو ریخته تا موازی سیصد نفر قتیل و جمعی دستگیر شدند بقیة السیف اوزبكیه شكسته و پریشان حال روی بوادی فرار آوردند و قطع نظر از اموال كرده سلامتی را غنیمت شمردند و علیقلی خان بفتح و ظفر اختصاص یافته غازیان شاملو چند فرسخ اوزبكیه را تعاقب كرده جمعی را با اموال بدست آورده مظفر و منصور بازگشتند محرابخان از طبس با فوجی از جوانان كار آمدنی از عقب ایشان بدارالعباده میآمد در رباط خرانق بجنود اوزبك كه بازگشته بودند رسیده جنگ در پیوستند در این مرتبه نیز شكست فاحش بحال آن جماعت راه یافته جمعی كثیر بقتل درآمده بقیة السیف پراكنده گشته سر بكوه و بیابان بی‌آب نهادند مولانا فخر- [360] الدین احمد بافقی با جمعی از تفنگچیان بافق و بهاباد سر در پی ایشان نهاده بسیاری از آن طبقه را بدست درآوردند و جمعی كه از هول جان سر بكوه و بیابان نهاده بودند از تشنگی هلاك شده جان از آن مهلكه بیرون نبردند.
القصه از جمعی كه آمده بودند كمتر كسی نجات یافت و هم در این سال جمعی از اوزبكیه لشكر عبدالمؤمن خان بر سر علیخان گرایلی رفته جمعی از مردم او را بقتل آوردند و او بقلعه روغد آمده آن قلعه را مأمن خود ساخته در كمال ندامت و پشیمانی بسر میبرد تا عاقبت بكفران نعمت گرفتار آمد.

ذكر آوردن نعش غفران مآل منسوب بنعش مبارك حضرت شاه جنت مكان از مشهد مقدس بدار السلطنه صفاهان و نقل نمودن بعتبات عالیات سدره نشان بعنایت الله الملك المنان‌

در صدر صحیفه اول رقم نگارش یافت كه اسمعیل میرزا در زمان سلطنت خود نعش مبارك شاه جنت مكان را نقل مشهد مقدس معلی نموده مرتضی قلی خان پرناك حاكم مشهد بدینخدمت باتفاق علیقلی خان شاملو بیگلر بیكی هرات مأمور گشت و او در روضه مقدس حضرت امام الجن و الانس در سه چهار موضع حفر قبر نمود كه بمصلحت متولی و خدام هر كدام انسب و بصیانت از اعدا اقرب باشد مدفون سازد چند روز قبور محفوره منظور خلایق بود تا آنكه در شبی كه اراده دفن داشت باتفاق میر سید علی مفضل استرآبادی با میر سید علی صدر شوشتری علی اختلاف الروایتین شیخ حسن حفار مشهدی در حرم مقدس را بسته در جوار ضریح مبارك محل دیگر حفر نموده آن در گرانمایه را در صدف آن خاك پاك مخزون ساختند و قبور دیگر را بخاك انباشته در صفه پائین پای مبارك علامت قبر گذاشته شد و حفاظ سر قبر مبارك همیشه در آن مكان تلاوت مینمودند و خادمی كه بخدمات سر قبر شاه جنت مكان مأمور بود در آن مكان شمعها افروخته خدمت میكرد و قبر شاه جنت مكان بین الجمهور در همان صفه و مكان اشتهار یافته بود.
در حینیكه عبدالمؤمن خان مشهد مقدس را تسخیر نموده آن بقعه شریفه بدست اوزبكیه
ص: 527
درآمد آن جاهل بیعاقبت از غایت تعصب اراده نمود كه اجساد شاه جنت مكان و شاهزادگان صفوی نژاد را كه در آن صفه مدفون بودند بیرون آورده لوازم بیحرمتی بظهور آورد آن قبور را حفر نموده استخوانی چند از عظام رمیم بیرون آوردند و بعد از چند سال شخصی از اهل ضلال بعرض عبداللّه خان و و عبدالمؤمن خان رسانید كه نعش شاه جنت مكان در مكانی دیگر مدفونست و من اطلاع دارم ایشان باغوای ارباب تعصب دوستم بهادر نام اوزبكی را فرستادند كه آن مكان را حفر نموده نعش را بیرون آورده ببخارا رساند كه هر گونه استخفافی در خاطر ایشان رسوخ یافته باشد بظهور آورند.
دوستم بهادر حسب الامر باتفان آن مخذول نعش را از آن مكان بیرون آورده در كیسه نهاده سر كیسه را خدای نظر بی‌حاكم مشهد مقدس مهر نمود چندگاه در جنابدك نام موضعی از مواضع مشهد مقدس معلی بود كه از آنجا نعش را برداشته راه ماوراء النهر پیش گیرند رضا قلی بیك ولد پهلوان شاه علی انباردار سركار فیض آثار كه صفاهانی الاصل است در آن موضع بود دوستم- بهادر در خانه او مهمان شد و او از بردن نعش مذكور اطلاع یافته چند روز دوستم بهادر را نگاهداشته تواضعات آدمیانه با او بجای آورد روزی در اثنای محاوره با او بر سبیل مطایبه گفت كه اگر این نعش را از راه تون و طبس بمیانه قزلباش بری ده مثل آنچه از عبداللّه خان و عبدالمؤمن خان در برابر این خدمت توقع داشته باشی بتو میرسد دوستم بهادر كه حرف انعام و احسان شنید اظهار كرد كه مرا در ماوراء النهر تأهلی نیست و چندان تعلقی در آنجا ندارم اگر راست میگوئی و متعهد میشوی كه آنچه میگوئی بعمل آید چنین میكنم و او تعهدات كرده باتفاق یكدیگر نعش را برداشته بر سبیل ایلغار بطبس آوردند.
اما دوستم بهادر میگفت كه من خوابی دیدم كه مرا از بردن نعش مذكور بماوراء النهر نهی كرده به آوردن ایران رهنمائی كردند و این واقعه را با رضا قلی بیك در میان نهاده از او استعانت جستم و باتفاق نعش را برداشته متوجه شدیم الحاصل چون بطبس رسیدند محرابخان قاجار حاكم طبس ایشانرا تعظیم و تكریم بسیار كرده حقیقت بعرض اشرف رسانید حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از این خبر بجهت اثر مسرور و شادمان شده حكم همایون عز صدور یافت كه از طبس تا دار السلطنه صفاهان [361] استقبال كرده نعش را در كمال توقیر و احترام بدار السلطنه مذكور رسانند و حسب الامر الاعلی بهر ولایت رسیدند خلایق باستقبال بیرون آمده پیاده نعش را بر دوش كشیده بمنزل میرسانیدند و نسبت برضا قلی بیك و دوستم بهادر كه حامل آن جسد مطهر بودند خدمات شایسته بجای میآوردند و چون بدین نهج بحوالی اصفهان رسیدند حضرت اعلی با جمیع امراء و اركان دولت و اعیان حضرت پیاده باستقبال شتافته آن جنازه مغفرت اندازه را بر دوش كشیده بشهر رسانیده در بقعه شریفه منسوبه بامام الساجدین و قبلة العارفین امام علی زین العابدین علیه السلام كه مدفن دو امامزاده عالیقدر است گذاشتند خلایق بشرایط زیارت آن جنازه قیام مینمودند و این خبر خجسته اثر در اطراف و اكناف ممالك شهرت یافت هر چند این قضیه احتمال صدق و كذب داشت.
اما بنابر مصلحت وقت و شهرت بین الاعادی جانب تصدیق راجح نمود و بالفرض كه صورت وقوع نداشته باشد چون در اول حال كه عبدالمؤمن خان بر مشهد مقدس مستولی شد و استخوانی چند از عظام رمیم مدفونین صفه پائین پای مبارك باعتقاد اینكه استخوان شاه جنت مكان و شاهزاده‌هاست بیرون آورده مورد استخفاف ساخته بود اراده ازلی بدان متعلق گشت كه سلب آن بدنامی از جسد مطهر آن حضرت شود چه امری كه خلاف توقیر و احترام باشد نسبت بآن پادشاه سید دین‌دار پاك
ص: 528
اعتقاد پسندیده درگاه الهی نبود نیرنك ساز ازل چنین نیرنگی نمود تا بر عالمیان ظاهر شود كه آن جسد مبارك شایسته استخفاف و سزاوار سوء ادب نیست.
بالجمله دوستم بهادر و رضا قلی بیك هر دو در سلك ملازمان درگاه انتظام یافته زیاده از مأمول بانعامات وافر سرافراز شدند و حكم شد كه جمیع امراء و اعیان قزلباش و هواخواهان این سلسله علیه در رعایت ایشان تقصیر ننمایند مطایای آمال ایشان بانواع عطایا گرانبار گردید و آن نعش مطهر را بجانب عتبات عالیات نقل فرموده در یكی از اماكن شریفه كه بمصلحتهای نهانی تصریح آن لازم نبود مدفون گشت.
اما بعد از فتح خراسان راقم حروف از شیخ حسن حفار شنیدم كه میگفت دست نامحرم بر حریم قبر مبارك شاه جنت مكان نرسیده
مصراع
«بهمان مهر و نشانست كه بود»
و آن نعش كه آورده‌اند نعش یكی از سادات روضه مقدس منور معطر بود كه ببركت روح مطهر شاه جنت مكان از شر اعادی مصون مانده در چنان مكان شریفی مدفون گشت
مصراع
«زهی سعادت دنیا و دین زهی توفیق»

بیان وقایع متنوعه كه درین سال بتقدیر خالق عباد روی داد

در این سال ایلچیان از اطراف و جوانب عالم بدرگاه عالم پناه آمده بعضی در قزوین و بعضی در اصفهان سعادت بساط بوس دریافتند و در درگاه معلی از ایلچیان و مهمانان مجمعی دست داد كه در سنوات ماضیه كمتر وقوع یافته و از هر دیار تحف و هدایای بیشمار بنظر كیمیا آثار رسانیدند از جمله ایلچیان مذكور میرزا ضیاء الدین كاشی و ابو نصر خوافی بودند كه از جانب پادشاه والا جاه فریدون بارگاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه فرمانفرمای ممالك هندوستان همراه یادگار سلطان روملو كه هفت سال بود بایلچیگری هند رفته بود برسم رسالت آمده در دار السلطنه مذكور سعادت بساط بوس دریافتند میرزا ضیاء الدین مذكور ولد میر رفیع الدین قاضی كاشانست كه قریب بیست و پنجسال بود كه بولایت هند رفته در سلك ملازمان آن پادشاه ذیجاه درآمده اختیار تمام یافته و ابو نصر از مردم ولایت خواف است در این اوقات هر دو باتفاق یادگار سلطان روملو برسالت ایران مأمور شده از راه كبچ و مكران بكرمان و از آنجا بدرگاه سعادت آشیان آمدند حسب الفرمان قضا جریان میدان سعادت قزوین را چراغان كرده بازارها را آذین بستند و حضرت اعلی چند روز ایلچیان مذكور را در میدان طوی داده قرین اعزاز و احترام گردانیدند و ایشان بعد از تلثیم عتبه اقبال
ص: 529
و قواعد بخت و تسلیم مكتوب بلاغت اسلوب كه از فرط محبت و دوستی مرقوم خامه بدایع نگار گشته از منشآت شیخ ابوالفضل ولد شیخ مبارك مشحون بنكات دلپذیر بود بنظر انور درآوردند و تحف و هدایا كه آورده بودند باشتران كوه پیكر همچنان با بار در میدان سعادت از نظر همایون گذرانیدند و بعد از فراغ از سیر و صحبت میدان هوای سیر صفاهان و عشرت سرای نقش جهان از خاطر خطیر سرزده بعشرت و كامرانی متوجه آن صوب شدند و در آن خطه فردوس نشان یك یك از ایلچیان كه باطراف فرستاده شده [362] بود آمده بعز عتبه بوسی مشرف میشدند و یكی از ایشان اسد بیك كر گیراق تبریزی است كه چند سال قبل ازین برسم رسالت نزد سلاطین عظام هندوكن رفته بود درینسال مراجعت نموده بارخانه‌ها از اجناس و امتعه هند آورده پیشكشهای لایق گذرانید اسلام بیك یوزباشی شاملو كه برسم رسالت نزد میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات فرستاده شده بود آمده ایلچیان مشار الیه كه دیگر باره برفاقت او بخدمت اشرف فرستاده بود با تحف و هدایا بنظر انور درآمده بنوازشات شاهانه سرافراز شدند و چون ظاهر بود كه الفت و آشنائی میر قلبابا با حضرت اعلی بی‌امر و اشاره عبداللّه خان نیست چون او مفتح ابواب آشنائی شده بود حضرت اعلی نیز بنابر صلاح وقت با عبداللّه خان ابواب مراسله مفتوح داشته محمد قلی بیك ایشك آقاسی عریكرلو را بایلچیگری تعیین فرموده باتفاق فرستادگان میر قلبابا را روانه نمودند و همچنین ایلچیان سلاطین عظام گرجستان رسیده مشمول نوازش و الطاف بیكران شاهانه شده معاودت نمودند.
دیگری از سوانح این سال آنكه از جانب بیگلر بیگی دارالسلام بغداد رسول سخندان رسیده بعد از عرض عبودیت و اخلاص خبر فوت خان احمد خان والی گیلان رسانیدند كه در استنبول باجل طبیعی فوت شد امیر تاجمیر بختیاری كه ابا عن جد میر و میرزاده الوار بختیاری بود و تا غایت مانند وحشی- صفتان بادیه خلاف با هیچكس رام نشده بود از وفور عقیدت و اخلاص بدرگاه ملك مناص آمده پیشكشهای لایق گذرانیده و بعذر تقصیرات ایام ماضی متقبل خدمات كلی گشته بخلاع فاخزه معزز و ممتاز گردیده مقضی المرام رخصت انصراف یافت.
دیگری از سوانح آمدن ملك جلال الدین خان ولد ملك محمود والی سیستان است كه از تسلط و طغیان سپاه اوزبك در سیستان مجال اقامت نیافته بود از روی اخلاص و ارادت موروثی احرام عتبه اقبال بسته از راه كرمان بدار السلطنه اصفهان رسیده در آنجا بشرف مجالست مجلس خلد آئین سرافراز شد حضرت اعلی شاهی بقدوم او استبشار نموده اعزاز و احترام فرمودند در مجالس خاص قرین بزم عشرت و اختصاص بود.
دیگری از سوانح این سال مغضوب شدن طایفه تكلوست عموما و حكم قتل ایشان كه اولامه و غازیخان در زمان شاه جنت مكان از ایندولت رو گردان شده بروم رفتند و با محمد خان شرف الدین- اغلی حاكم خود مخالفت نموده ولایت عراق عرب و بغداد را بسلطان سلیمان خواندگار روم دادند مجددا بجهت مخالفت و نزاع ایشان تا نواب جهانبانی سلطان حمزه میرزا توجهی بایشان نداشتند درین سال كه فرهاد خان بتسخیر مأمور شده بود بعرض اشرف رسید كه چند نفر از طایفه تكلو ملازم ملك بهمن شده قلعه آمل را ایشان نگاه میدارند این معنی موجب اشتعال نایره غضب شاهانه گشته قتل عام آنطایفه فرمودند و مقرر شد كه هر كس از آن طایفه در هر جا باشد حاكم آنجا را بقتل آورده بر متملكاتش رقم تملك كشد چون اكثر در همدان و قلمرو علیشكر اقامت داشتند حكم اشرف در این باب باسم حسنعلی
ص: 530
خان چگنی عز اصدار یافت و او بسیاری از آن طبقه را براه عدم فرستاد از عظمای آن طبقه كه در این قصه راه عدم پیمودند مصطفی خان ولد مسیب خان شرف الدین اغلی است و ولی بیك بعد از اطفاء نایره غضب بر بقیة السیف ترحم نموده جمعی از قورچیان تكلو كه مانده بودند بدستور قورچی شدند.
متوفیان از سوانح اقبال كه در این سال روی داد فوت سلطان حیدر میرزا ابن سلطان حمزه میرزاست كه بنابر ترفیه حال مسلمین ایندیار ضرورة باستنبول فرستاده شد و چون خال رخسار این دولت بود و شایسته نمینمود كه سید زاده شیعه پاك اعتقاد از شاهزادگان صفوی نژاد در بلاد روم و میانه مخالفان مذهب بوده صاحب اولاد و اعقاب گردد از تآثر الطاف قادر لم یزل لا یزال و اقبال شهریار بیهمال پیشتر از آنكه پا بسته اولاد و اعقاب شود در استنبول بمرض طاعون درگذشت و هواخواهان این دودمان قدس نشان بل كافه اهل ایران وقوع این قضیه را از نتایج دولت و اقبال این خاندان كرامت نشان دانسته از دغدغه مآل حال آن شهزاده مغفرت مآل فارغ شدند دیگری از وقایع این سال آنكه علیار خان- ایمور در حدود استرآباد فوت شد و پسرش محمد یار نام جوانی صبیح الوجه از طایفه كوكلن و اوخلو و سیاه- پوشان استرآباد باو خایف گشته بوساطت میرزا بیك فندرسكی ولد میر ضیاء الدین كه از زمره سادات عظیم القدر [363] استرآباد بدولتخواهی و نیكو بندگی این دودمان ولایت نشان منفرد و ممتاز بود روی ارادت بدرگاه معلی آورده و در دار السلطنه اصفهان بسعادت بساط بوس فایز گشت در صدر صحیفه اول در طی وقایع زمان شاه جنت مكان رقم تسطیر یافته كه جماعت تركمانان صاین خانی كه بسلاطین خوارزم متعلقند در حدود استرآباد ما بین آب اترك و گركان اقامت دارند از زمره آن طبقه طایفه ایمور اگر چه نسبت بسایر قبایل و عشایر صاین خانی كمتر نداما علیار خان در میانه آن جماعت بعقل و دانش و رشد و كاردانی ترقی كرده سایر قبایل بزرگی او را پذیرفته بودند و جمعی از این طایفه در زمان شاه جنت مكان بكنار رود گركان آمده زراعت بسیار در آنجا كرده بعضی از اوقات مطیع حكام استرآباد بوده مال زراعت میدادند و بعضی اوقات عصیان و طغیان ورزیده از جهلا و اوباش ایشان دست درازی بحواشی مملكت واقع میشد بعد از فوت شاه جنت مكان كه اختلال در احوال قزلباش واقع شد از حكام قزلباش كسی در استرآباد اقامت نتوانست نمود در هر بلوكی یكی از اعیان رسم سیاه پوشی بنیاد نهاده بجهة دفع شریفه تركمانان صاین خانی و حفظ حال خود قلعه ترتیب داده تفنگچی و كماندار بسیار بهمرسانیده در آن بلوك ندای انا و لا غیر بگوش هوش دیگران میرسانید علیار مذكور با آن طایفه عاقلانه آمیزشی كرده باندك هدیه و تكلفی قناعت نموده زیاده در مقام معارضه درنمیآمد در زمان خجسته نشان همایون اعلی چون اوزبكیه در خراسان لوای اقتدار افراخته ولایت خوارزم و فساد درون كه بولایت استرآباد متصل است بتصرف اوزبكیه ماوراء النهر در- آمده بود حضرت اعلی بنابر رعایت حزم و احتیاط و ملاحظه آنكه مبادا یقه تركمانان مذكور كه با اوزبكیه هم كیش و مذهبند مطیع این طبقه گشته باسترآباد راه یابند با علیار مذكور كه بوسیله میرزا بیك بدرگاه معلی بازگشت میكرد بمصلحت وقت تلطف آغاز نهاده حكم ایالت استرآباد باسم او فرستاده با او مدارائی فرمودند و او بهمان خرسند گشته داروغه بشهر میفرستاد و خود در حدود گرگان اقامت نموده با سیاه پوشان بمدارا زندگی میكرد و بوسیله او اهل استرآباد از شر سایر قبایل صاین خانی محفوظ بودند و چند سال بدین نهج گذشت و این تدبیر بجهة حفظ حال سكنه استر آباد كه عموما اهل تقوی و اكثر اهل طاعت و عبادت‌اند بغایت صایب و در شمول عاطفت نسبت بخلق اللّه شایسته بود الحاصل در این اوقات كه علیار خان فوت شده پسرش بدرگاه معلی توسل جسته چون هنوز آن ملاحظه و احتیاط باقی بود بدستور والد حكم ایالت استرآباد باسم محمد یار خان پسر او عز صدور یافته او را مشمول
ص: 531
نوازش و الطاف بیكران روانه آن صوب فرمودند.
دیگری از متوفیات این سال مرحومی آقا شاه علی دولت آبادی اصفهانی است كه مستوفی- الممالك بود در ایامی كه رایات جلال در دار السلطنه اصفهان نزول اجلال داشت در آنجا مریض گشته بمرض ذات الجنب و ذات الصدر از عالم رحلت نمود مشار الیه مرد آدمی پرهیزگار نیك نفس بود و در ایام عمل با خلایق سلوك پسندیده مینمود در علم سیاق و نویسندگی بی‌بدل و استاد المحاسبین بود مستعدان این قطعه در تاریخ او گفته‌اند:
قطعه
مستوفی پادشاه ایران‌از دهر بجای راستان رفت
زین واقعه شیون خلایق‌از غصه بهفتم آسمان رفت
دل می‌طلبید سال فوتش‌در بحر سخن بفكر آن رفت
یك نقطه ز قاف سر زد و گفت‌قانون حساب از میان رفت مراد از اسقاط یك نقطه قاف آنست كه فاشود و بیست از عدد كم شده خمس و الف موافق تاریخ آید نواب اشرف بازماندگان او را نواخته منصب استیفا را بآقا میرزا علی برادر او مرحمت فرمودند
ص: 532

آغاز سال بهجت مآل تخاقوی ئیل تركی مطابق سنه ست و الف كه سال یازدهم جلوس همایون اعلی شاهی ظل اللهی است‌

اشاره

نوروز طرب افروز این سال همایون فال در روز جمعه دویم شهر شعبان اتفاق افتاد شهریار كامكار فلك اقتدار اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در دار السلطنه قزوین اقامت داشتند هوا بر خلاف طبع بهار مانند تیره بختان روزگار روی درهم كشیده چشم سحاب لحظه از قطره فشانی خالی نبود برودت هوا بر مثال فصل شتا اشتداد پذیرفته از كثرت برف و باران كه از آسمان متواتر و متقاطر بود چند [364] روز بلوازم جشن نوروز قیام نتوانستند نمود.
بعد از آنكه جنود برد و سرما انهزام یافته افواج قاهره ریاحین بدار الملك عشرت آئین بهار خرامیده فرمانروای اقلیم شادمانی گشتند فرمانبران حسب الفرمان شهریار گیتی ستان در ایوان چهل ستون دولتخانه مباركه مجلس بهشت نشان آراسته سلاطین و سلاطین زاده‌های اطراف و اكناف و ایلچیان كه در پایه سریر اعلی بودند بآن محفل ارم تزیین درآمده صحبت پادشاهانه انعقاد یافت و طبقات ایام بسعادت بساط بوس استسعاد یافته بتهنیت نوروزی قیام نمودند.
در خلال این حال و اوایل این سال فرخنده فال اختری تابان و كوكبی درخشان از مشرق سعادت طالع و از مطلع اقبال لامع گردید یعنی بخشنده بیمنت و عطابخش بیظنت شاه جمجاه را از عطیه خانه لم یلد و لم یولد فرزندی ارجمند عطا فرموده آن مولود مسعود بمیرزا سلطان محمد موسوم گشت و جهة تبلیغ این خبر مسرت اثر منهیان باطراف و جوانب ممالك فرستاده شد چند روزی نقاره‌های شادمانی بنوازش درآورده صغیر و كبیر و برنا و پیر بشكرانه این موهبت عظمی و تهنیت قدوم سعادت لزوم آن مولود خجسته ورود بعیش و سرور مشغولی داشتند و حضرت اعلی همه روزه در میدان سعادت آباد بچوگان بازی و قبق اندازی اوقات شریف صرف نموده چند روز مقیم طربخانه فراغت و خوشدلی بودند و چون از آن امور فراغت دست داد برأی صایب و فكر دوربین ناظم امور دین و دولت و باسط بساط ملك و ملت گردیده بمهمات ضروری سلطنت پرداختند.
در اوایل این سال جماعت اوزبكیه پای از دایره اعتدال بیرون نهاده از دو طرف بحدود ممالك تاخت آورده آسیب و یغمای ایشان از خراسان بعراق رسید و جمعی از پرناولان جنود اوزبك ببسطام و دامغان آمده بعضی جهت غارت اموال بمواضع و محال پراكنده شده بعضی دیگر در كمین مددكاری نشستند حسینخان چگنی كه بعد از معزولی از ایالت همدان حاكم بسطام شده بود و میرزا علی بیك عرب عامری مستحفظ شوارع كه در آن وقت در بسطام بود سر رشته حزم و احتیاط از دست داده بعد از اطلاع وصول لشكر غارتگر اوزبك مقید بجمعیت لشكر نشده با معدودی بقصد
ص: 533
مدافعه آن گروه سوار شده اسب جلادت پیش راندند از جنود اوزبكیه جمعی از كمینگاه بیرون آمده جلوریز بر سر ایشان تاختند و سلك جمعیت ایشان را از هم پاشیده رخنه در بنیاد حیات جمعی كثیر انداختند.
حسنعلی خان و میرزا علی عرب بعد از محاربه بسیار شربت ناگوار ممات چشیده راه عدم پیمودند و فوجی دیگر از آن فئه غارتگر از ترشیز راه بیابان كوهرز من اعمال دامغان پیش گرفته سر از الكای خود برآوردند و اثر تاخت ایشان تا آران و بیدگل كاشان كه یكطرف آن ببادیه پیوسته است رسید داروغه سمنان نیز بطریق حسنعلی خان زیاده حسابی از آن طبقه نگرفته بعزم دستبرد با معدودی كه اكثر تازیك سمنانی بودند بتعاقب ایشان سوار شده ببادیه رفتند اوزبكیه عطفه عنان كرده بین الجانبین محاربه صعب اتفاق افتاد داروغه كاری نساخته سمنانیان منهزم و بدحال گشتند.
اما شاه علیخان میر چمشكزك در الكای خوار از این حال آگاه گشته با جمعی از غازیان چمشكزك بتعاقب آن جماعت در حركت آمد و در بادیه بجنود اوزبك رسیده جنگ در پیوستند و چند نفر از بهادران اوزبكیه را از پای درآورده بر خاك هلاك انداختند جماعت اوزبكیه تاب مقاومت نیاورده شكسته و پریشان حال دست از اموال باز داشته راه فرار پیمودند و شاه علیخان استرداد غنایم ایشان نموده مظفر و منصور بازگشت سرهای قتیلان و گرفتاران را بدرگاه عالم پناه آوردند و بعد از واقعه مذكور اوزبكیه پای در دامن كشیده دست درازی بهیچ طرف نتوانستند كرد اما حزم و احتیاط اقتضای آن بود كه بجهة دست درازیهای جنود اوزبكیه و ظهور عصیان و طغیان علیخان گرایلی كه در آن سرحد بشورش و فساد مشغول بود جمعی از جنود ظفر ورود قزلباش را بطرف بسطام فرستند كه از حدود خراسان خبردار بوده بدفع فتنه علیخان پردازند ایالت بسطام ببیرام علی سلطان برادر حسن علیخان چگنی شفقت شده امارت ایل گرایلی بدرویش علی خلیفه ولد میرزا علی خلیفه كه میرزاده قدیم آن طایفه است تفویض یافت.
حسین خان شاملو حاكم قم و ولیخان میرزا نواده دورمش خان شاملو و حسین خان مصاحب قاجار حاكم ری را با قشون آراسته ببسطام فرستادند و مقرر شد كه تا حصاد غلات خراسان [365] در چمن بسطام اقامت نموده اگر از جانب اوزبكیه دست درازی واقع شود بمدافعه قیام نمایند و از اطراف و جوانب سرحد خراسان خبردار باشند و بعد از آنكه محصولات رفع شده ذخیره بقلعه‌ها كشیده شود و خاطر از ضرر مخالفان فارغ گردد حسینخان قاجار با الكای خود معاودت نموده حسینخان حاكم قم با جنود شاملو بمیانه گرایلی رفته قلعه پای حصار را از تصرف علیخان بیرون آورده درویش علی خلیفه بر مسند حكومت آن ولایت متمكن سازد امرای عظام حسب الفرموده عمل نموده چون خاطر از آن ممر فراغت یافت حسینخان قاجار بازگشته حسینخان شاملو حسب الفرمان قضا جریان متوجه قلعه پای حصار شده بنیروی دولت قاهره قلعه مذكور را گرفته بدرویش علی خلیفه سپرده و مقضی المرام بپایه سریر اعلی عود نموده مشمول نوازش شاهانه گردید علیخان گرایلی در حین اضطرار دست از قلعه بازداشته در آن حدود بیسر و سامان میگردید اكثر اوان بیكیان و ریش سفیدان گرایلی شاهی سیونی اختیار نموده از او جدا شده بخدمت درویش علی خلیفه كمر بستند و او از مخالفت این دولت پشیمان شده چاره جوی بود اما چون سر رشته اخلاص از دست داده بود ادبار باو روی آورده حرام نمكی دامنگیر
ص: 534
او شده بمكافات آن گرفتار آمد هر چند از اوان جلوس همایون الی آن یوما فیوما تأئیدات نامتناهی الهی قرین حال میمنت مآل گشته ابواب فتوحات بر چهره امانی و آمال اولیای دولت ابدی الاتصال مفتوح گردید.
اما در این سال مبارك چند فتح عظیم روی داده و زیاده از سنین سابقه نسایم الطاف الهی در اهتزاز آمد و كل ولایت طبرستان و قلاع سپهر ارتفاع مازندران و رستمدار و الكای لرستان بحیطه تصرف اولیاء دولت قاهره درآمده ارباب عصیان و طغیان خصوصا علیخان گرایلی و ملكان كجور و لاریجان و شاهویردی خان حاكم لرستان گرفتار شدند چنانچه در ذیل وقایع این سال مرقوم قلم وقایع نگار میگردد انشا اللّه تعالی.

ذكر تسخیر ولایت رستمدار و بدست درآمدن قلاع و ملوك آن ولایت بعنایت حضرت آفریدگار

ولایت رستمدار در میانه گیلان و مازندران واقع شده مشتمل بر دشت و جبال طوالش از حدود آمل مازندران تا تنكابن گیلان، عرضش از كوه دماوند تا كنار دریای خزر در عهد خلفای عباسیه كل ولایت رستمدار مع مضافات در تصرف اجداد ملك كیومرث بن بیستون بن گستهم ماضی بوده كه نسب بجاماسب بن فیروز عم نوشیروان بن قباد ساسانی درست میكرده‌اند و بتصاریف زمان خرابی ببعضی محال خصوصا شهر رویان كه در ازمنه سابقه حاكم نشین و دار الملك رستمدار بوده راه یافته بعضی دیگر از ولایت مذكور بحوزه تصرف سلاطین ایران درآمده داخل عراق شده و آنچه در تصرف رستمداریان مانده لاریجان و نور و كجور بوده كه میانه اولاد ملوك انقسام یافته چنانچه سبق ذكر یافت.
در عهد شاه جنت مكان سه طبقه از ایشان بحكومت و دارائی قیام داشتند ملك بهمن والی لاریجان كه در عهد قدیم از توابع كجور بوده و ملك عزیز والی نور و ملك سلطان محمد والی كجور بود در زمان جلوس همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی ملك سلطان محمد و ملك عزیز فوت شده پسران ایشان كه هر دو ملك جهانگیر نام داشتند هر یك متصرف ملك موروث بودند در وقتی كه موكب همایون در ییلاق لار بود هر دو بپایه سریر اعلی آمده ملازمت سده سنیه پادشاهی اختیار نمودند والی نور مرد درویش عافیت دوست بود الكای خود را پیشكش كرده حسب الاستدعا محلی در ساوه باقطاع او مقرر گشته بود در آنجا باجل طبیعی درگذشت و ملك جهانگیر حاكم كجور در سلك مقربان و مجلسیان خاص مسلك گشته محسود امثال و اقران و متصرف ملك موروث بود مآل حال او بعد از احوال اولاد ملك بهمن مرقوم قلم سوانح نگار میگردد انشاء اللّه تعالی.
القصه چون ملك بهمن بنوعی كه در فوق بتحریر پیوست بجزای اعمال ناصواب رسید ارشد اولاد او ملك كیخسرو كه در سن هفده سالگی بود با برادران و اهل بیت در قلعه دشمنكور بودند و او خزاین و دفائن خود را بآنجا نقل نموده اعتقادش این بود كه تا قلعه در دست او و اولاد او باشد آسیبی باو نخواهد رسید.
ص: 535
اما ملك كیخسرو بعد از واقعه پدر از غضب پادشاهی اندیشیده قدرت آن نیافت كه دم از مخالفت زند ملازمان و اتباع ملك بهمن نیز آن مقدار از اعمال ناشایست و ظلم او آزرده بودند كه عدم [366] او را موجب آسایش خود دانسته در مقام حفظ و حراست قلعه و صیانت فرزندان او درنیامدند یا بالجمله ملك كیخسرو چاره كار منحصر درآمدن بپایه سریر اعلی دانسته با چند كس از ریش سفیدان آن سلسله بدرگاه جهان پناه آمده سعادت بساط بوس دریافت و متقبل شد كه قلاع خود را تسلیم گماشتگان دیوان اعلی نماید محمد بیك بیكدلی كه از عظمای طایفه شاملو و مقربان بساط عزت بود بضبط اموال ملك بهمن و بدست آوردن و قلاع و فرزندان او مأمور گردیده روانه آن صوب شده بنیروی دولت قاهره قلعه لاریجان و دشمنكور را كه در حصانت و محكمی شهره آفاق است بتصرف درآورده اموال ملك بهمن را از نقود و نفایس اموال و تفنگ و اسلحه و یراق قلعه و اسباب ایالت و بزرگی بحیطه ضبط درآورده با اتباع و اولاد فرزندان بدار السلطنه قزوین آورد.
چون بندگان حضرت اعلی با ملك سلطانحسین وعده فرموده بودند كه هر گاه بعنایت اللّه و حسن تأییداته ملك بهمن بدست درآمده استیلاء بر قلاع و فرزندان او تیسیر پذیرد تمامت ایشانرا بدست او دهند و اراده ازلی بدین معنی متعلق گشته بود كه عنقریب مكافات اعمال ناصواب ملك بهمن با دو فرزندان او عاید گردد بغضب پادشاهی كه انموذجی از غضب الهی است گرفتار آمده ایشان را ذكورا و اناثا بدست ملك سلطان حسین دادند و او بر حسب تقدیر منتقم حقیقی كرد آنچه كرد الكاء لواسان بملك سلطانحسین شفقت شده لاریجان بتیول حاكم قزلباش مقرر گشته دولت آن سلسله سپری شد و بمكافات سوء اعمال خانواده او بباد بینیازی رفت مشار الیه قساوت قلب عظیم داشت و بسفك دماء دلیر بود و باندك جریمه عقوبت بسیار میكرد در زندان او جمعی بودند كه بیست سال و سی سال باندك خطائی محبوس مانده بودند العهدة علی الراوی شخصی نقل نمود كه عورتی را بانتقام عداوت پدر و برادر گرفته چندین سال در زندان او بود و عمرش در زندان بسرآمد.

ذكر دفع و تسخیر ولایت كجور و گرفتاری ملك جهانگیر

قبل از این بتحریر پیوست كه ملك جهانگیر در ملازمت اشرف معزز و محترم بود و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی او را دیوانه ساده لوحی یافته كمال شفقت باو داشتند جهالت و جنون برو غلبه كرده بواهمه غلط دیوانگانه با كمال عزت و اعتبار روی از آستان سدره نشان شاهی تافته از پایه سریر اعلی فرار نموده بكجور رفت و قلاع خود را استحكام داده سالك طریق عصیان گردید چون خاطر خطیر همایون از فتح و تسخیر قلاع لاریجان و بدست درآمدن اولاد ملك بهمن فراغت یافت متوجه تسخیر كجور و بدست درآوردن آن بدمست بیعاقبت گشته قورچیان عظام را بسركردگی اللّه قلی بیك قورچی باشی بدین خدمت مأمور فرمودند و ایشان از دار السلطنه قزوین متوجه آن صوب شده ملك جهانگیر بقلعه كجور كه بقلعه مارانكوه اشتهار دارد متحصن شد و قورچیان عظام قلعه را محاصره نموده در لوازم قلعه گیری اهتمام مینمودند و توپچیان خاصه شریفه در پای قلعه توپ بزرك ریخته بقلعه نصب نموده همه روزه بین الجانبین جنگ و جدال وقوع مییافت و تا چهار ماه مدت محاصره امتداد یافته در این اثناء واقعه غریب روی داده رستمداریان در مقام غدر درآمدند و بمقتضای من حفر بئر الاخیه وقع فیه شآمت غدر آن جماعت راجع
ص: 536
گردید تبیین این مقال آنكه جمعی از ملكان عظمای قلعه از قلاع آنجا با یكدیگر مواضعه نموده بخیال آنكه قورچی باشی را كه سردار لشكر است بتیغ غدر از پای درآورده محصوران قلعه مارانكوه را از مضیق محاصره خلاصی دهند اظهار اطاعت و بندگی و شاهی سیونی كرده قریب پنجاه نفر مردم متعین از قلعه خود بیرون آمده نزد قورچی باشی آمدند و در تسخیر قلعه مارانكوه تعهدات نمودند فورچی باشی حقیقت آمدن ایشان را بپایه سریر اعلی عرض نموده خلاع فاخره بدیشان عنایت شده مشمول نوازشات شاهانه شدند.
اما حضرت اعلی بالهام ملهم غیبی سفارش فرمودند كه از مكر و غدر رستمداریان ایمن نبوده احتیاط خود را از دست ندهند و آن جماعت ملبس بلباس دولتخواهی گشته چندگاه در اردوی قزلباش خدمات بتقدیم میرسانیدند و همه روزه بخرگاه قورچی باشی درآمده در فیصل مهم قلعه تدبیرات میكردند و انتظار فرصت می‌كشیدند و قورچی باشی با كمال عقل و دانش فریب ایشان خورده بقول و فعل ایشان اعتماد نموده بود در روزیكه قورچی باشی بحمام [367] رفته بود آن جماعت ببهانه آنكه در باب قلعه حكایت ضروری دارند با اسلحه و یراق بر سر حمام آمده بودند شخصی از ارباب مواضعه همان ساعت او را از آن حال آگاه ساخته قبل از بیرون آمدن كس بطلب یوزباشیان فرستاده بگرفتن آن جماعت اشاره نموده بطرفة العینی همگی بقید سلاسل و اغلال درآمدند بعد از تحقیق حال همگی بخیال تباهی كه با خود اندیشیده بودند معترف شدند غازیان عظام تیغ تیز را بر آن قوم غدار حكم ساخته وجود نفاق آلود ایشان از لوح هستی سترده گشت بعد از قتل آن گروه و بدست درآمدن قلعه ایشان ملك جهانگیر از قلعه داری بتنگ آمده برادران را در قلعه گذاشته خود شبی از قلعه مارانكوه بیرون آمده بقلعه دیگر رفت در آن قلعه نیز اقامت نتوانست نمود ببیشه و جنگل درآمده هر روز بمكانی و هر شب در مقامی بسر میبرد بعد از چند روز قورچیان عظام اطلاع یافتند كه ملك جهانگیر در قلعه نیست چون در میان دیوار قلعه چوب بسیار كشیده بودند و توپ خشت و گل برجی از بروج قلعه را ریخته چوبها نمایان شده بود دو سه نفر از قورچیان در جوف لیل پوشیده و پنهان بپای دیوار برج قلعه رفته نفط و آتش همراه برده بر آن چوبها آتش افروختند و برج سوخته محصوران سپندوار از تاب آتش باضطراب درآمدند و از مصادمه و قلعه داری عاجز آمده فریاد الامان برآورده و ابواب قلعه بر روی اولیای دولت قاهره گشوده گشت و قورچیان عظام بقلعه درآمده از برادران ملك جهانگیر ملك كاوس را كه در قلعه بودند بدست درآوردند برادر دیگرش ملك اشرف را كه در قلعه هرسین بود ابن حسینخان فیروز جنگ كه در آنوقت حاكم تنكابن بود بدست آورده نزد قورچی باشی آورد و معظم سپاهیان كجور بجزا و سزا رسیدند سایر الناس در سلك رعایا منتظم گشتند بعد از فتح قلعه مذكور غازیان عظام گروه گروه در بیشه‌ها پراكنده شده بتفحص و تجسس ملك جهانگیر مشغول گشتند از قضایای الهی جمعی از طایفه صوفی ملازمان ولی سلطان حاكم رانكوه گیلان كه حسب الحكم اشرف بامداد و كومك قورچی باشی میآمده‌اند در راه بملك جهانگیر دوچار شده‌اند كه با چند نفری از مخصوصان در میان بیشه تغییر مكان میكرد و چون صوفیان مذكور را دیده‌اند ملك جهانگیر رفقای خود بمحاربه و مدافعه مشغول ساخته خود فرار نمود و صوفیان آن جماعت را مغلوب گردانیدند یكی از ایشان ملك را شناخته رفقای خود را آگاه كرد آن جماعت دست از تعاقب باز نداشتند بنیروی دولت قاهره و قلاوزی قاید اقبال در تنگنائی باو رسیده از اسبان پیاده شده در او آویختند.
ص: 537
مجملا ملك و رفقا گریبانگیر گشتند و صوفیان او را شب هنگام از اردوی قورچی باشی گذرانیده خود بدرگاه معلی بردند و قورچی باشی حقیقت این فتح مبین را بپایه سریر اعلی عرضه داشت نموده در وقتی كه رایات نصرت آیات از لرستان عود فرموده شاهویردیخان عباسی را بدست درآورده بودند این خبر مسرت اثر قرع سمع همایون گشت حضرت اعلی لوازم حمد و سپاس حضرت مفتح الابواب بتقدیم رسانیدند چون از ابن حسینخان و مردم او در تسخیر ولایت مذكور خدمات بظهور آمده بود در اول حال الكای كجور بجایزه و جلد و بمشار الیه شفقت شد بعد از فتح خراسان كه ابن حسینخان حاكم سرخس شد كجور بقورچی باشی مرحمت شد و قورچی باشی برادران ملك جهانگیر و سایر گرفتاران را مصحوب خود گردانیده روانه درگاه معلی گردیده و در ساوجبلاغ حسب الفرمان قضا جریان نقش وجود ملكان مزبور و اتباع ایشان بتیغ قهر پادشاهی از صفحه حیات سترده گشت دولت هر سه طبقه ملوك رستمدار باقتضای قضا سپری گشته كل آن ولایت بتصرف امرای عظام قزلباش قرار یافت.

ذكر ایلغار نمودن حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بر سر شاهویردیخان حاكم لرستان و بدست درآوردن او و تفویض ایالت بحسین خان پسر خال او

اشاره

صحیفه پرداز حوادث روزگار اعنی كلك بدایع نگار در صحیفه سخن سرائی چنین نگاشته بود كه چون فرهاد خان و جناب آصف صفات اعتماد الدوله حسب الفرمان شهریار جهان از راه خرماباد لرستان متوجه عربستان بودند شاهویردیخان عباسی بایشان توسل جسته از اعمال سابق در مقام اعتذار درآمده تعهدات و تقبلات كرده بوساطت ایشان استدعای عفو تقصیرات [368] خود مینمود و ایشان بمصلحت وقت او را مستمال عنایت شاهی گردانیده مجددا بتفویض الكای لرستان نوید دادند اگر چه در برابر جرأت و جسارتی كه ازو در كشتن اغورلو سلطان بیات و دیگر اعمال كه بعد از آن بظهور آمد تنبیه و تأدیب او در ضمیر انور جایگزین گشته غیرت شاهانه رضا باین اغماض و مسامحه نمیداد اما بجهت صلاح اندیشی ساخته و پرداخته اعتماد الدوله و فرهاد خان را رد نفرمودند و چندگاه در كار او تغافل ورزیدند اما از اطوار او اصلا بوی اخلاصی بمشام دولتخواهان نمیرسید و چنانچه شیوه زمین داران جهانست رعایت دو طرف كرده با جماعت رومیه و حكام بغداد ترك مراسله و آمد شد و حیله و فتنه اندوزی نمیكرد و این معنی بر مزاج مبارك اشرف گران آمده پسندیده خاطر انور نبود و او نیز نظر بر افعال سابق و لاحق خود كرده همیشه متوهم و ترسان و از ایلغار حضرت اعلی خوفناك بود بدین جهت بخرماباد كه ببروجرد و سیلاخور نزدیك است نمیآمد در این سال بجهة اشتداد گرما و تكلیف سفید ریشان قبایل بخرماباد آمد در این اثنا سید بدر ولد سید مبارك بیرخصت از اردوی معلی متوجه عربستان شد در حدود لرستان بدست مردم شاهویردی خان درآمد حضرت اعلی ابوالقاسم بیك قورچی ایواغلی را بجهت آوردن او فرستادند و شاهویردیخان چند روز قورچی را بحرف و صوت نگاه داشته در فرستادن تأخیر مینمود و بحیله و تذویر میگذرانید
ص: 538
چنانچه میانه او و ابوالقاسم بیك سخنان وحشت انگیز گفت و شنید شد آخر جز فرستادن علاجی نیافت باكراه و اجبار فرستاد.
اما قورچی مذكور اطوار متمردانه و بد باطنی او را معروض داشت این معنی علاوه انحراف مزاج اشرف گشته بدفع او جازم شدند و او نیز همیشه اظهار مینموده كه عنقریب حضرت شاه ایلغار بر سر من میآورد و هیچ شب بفراغت نمیغنود و منهیان تعیین كرده بود كه هر گاه موكب همایون از دار السلطنه قزوین بطرفی در حركت آید منزل بمنزل باو خبر رسانند.
در این اثنا بمسامع جلال رسید كه شاهویردی خان در خرماباد خیمه اقامت نصب نموده اراده ایلغار نمودن بر سر او از خاطر خطیر سر بر زد و با خواص و مقربان مشورة نمودند اما سایر لشكریان اطلاعی از مكنون خاطر اشرف نداشتند و آن حضرت بعقل دوراندیش میدانستند كه شاه- ویردی خان كه مرد آگاه و با رأی و هوش است از محافظت حال خود غافل نیست بجهة اشتباه اظهار رفتن اصفهان فرموده بدانصوب در حركت آمدند و تا بلده ساوه رفته از ساوه بآوه تشریف بردند و از آوه عطفه عنان بجانب لرستان فرموده ایلغار كردند تا قصبه بروجرد كه قریب بیست فرسخست در شبانروزی طی كردند لحظه مانند فلك الافلاك از حركت نیاسودند و اسبهای اكثر ملازمان ركاب اقدس از كار مانده در حوالی بروجرد زیاده از پانصد كس در موكب مقدس نمانده بود در آنجا بجهة رسیدن جمعی از جنود ظفر ورود اندك توقفی نموده باز سوار شده تا صبحی هشت فرسخ راه پیموده چاشتگاه بظاهر قصبه خرماباد رسیدند در آن حین زیاده از چهل پنجاه نفر از قورچیان و غلامان و مقربان همراه نبود الحاصل از كنار قصبه متوجه منازل او كه در جنب قلعه است گردیدند كه بر دور خانه او محیط گشته بتوفیق رب العزه او را بدست آوردند.
اما منهیان او هر روز قاصدی میرسیده و خبر توجه رایات جلال باصفهان میگفته معهذا او اعتماد نمیكرده و میگفته كه تا بلده ساوه ممكن است كه عطفه عنان بلرستان نمایند و حزم و احتیاط مرعی میداشته و در كنار رودخانه بر سمت راه صدمره خیمه لری كه بلایمردان مشهور است زده در آنجا میبوده و چند اسب دونده آزموده را از خامی بیرون آورده با زین و لگام در پهلوی خود بسته بوده تا آنكه قاصدی دیگر از ساوه رسیده و گفته كه تا آوه همراه موكب همایون بودم كه متوجه اصفهان گشتند درین مرتبه فی الجمله خاطری جمع كرده بود اما در روزی كه حضرت اعلی چاشتگاه بخرماباد رسیدند صبحی شخصی آمده و گفته كه از طرف بروجرد سواران دیدم كه بایلغار میآمدند مشار الیه از خوف و بیم الوار كه مبادا بجهة عافیت طلبی با او غدر و بیوفائی نمایند حزم و احتیاط مرعی داشته بی‌اطلاع خیل و سپاه فی الفور مستعد سواری شده فرزندان و عورات را سوار كرده نقود و جواهر و مرصع آلات خود را بار كرده با چند نفری از خدمتكاران معتمد روانه جانب صدمره نمود و خود لحظه در در لایمردان ایستاده [369] بوده چند نفر از غلامان خاصه شریفه كه از عقب میآمدند در كنار باغات راه غلط كرده بطرف رودخانه كه محل اقامت شاهویردی خان بود افتاده‌اند شاهویردیخان چون از دور سواران بیگانه دیده راه فرار پیش گرفت و غلامان باو رسیده تا نیم فرسخ تعاقب او كردند چون از عقب كومك نرسیده لاعلاج بازگشته‌اند.
اما حضرت اعلی چون بمنازل او رسیدند مشخص شد كه او در خیمه میبوده تا از میان باغات بیرون آمده بخیمه رسیدند او نیم فرسخ راه قطع نموده بود لحظه توقف فرمودند كه جمعی از عقب برسند دیرتر رسیدند و اسبان ملازمان ركاب اشرف اقدس چنان از كار مانده بود كه قدرت
ص: 539
پیش رفتن نداشتند چون تعاقب او بنفس همایون در آنوقت مقتضای عقل دور اندیش نبود و از حزم و احتیاط دور مینمود تا سه روز در خرماباد رحل اقامت انداخته توقف فرمودند اكثر قبایل الوار كه در آنجا اقامت داشتند بملازمت اشرف مشرف شدند حضرت اعلی حسینخان ولد منصور بیك سلویزی پدر او را كه خال شاهویردی خان بود بمحافظت ایل و الوس مأمور ساختند و چون در این سال دو كس از مخالفان دولت و ارباب عصیان و طغیان كه علیخان گرایلی و ملك جهانگیر والی كجور باشند بدست دولتخواهان اخلاص شعار گرفتار شده بودند حضرت اعلی بمودای كلام مجرب لاتثنی شئ الا و قد تثلث همت والا بگرفتاری شاهویردی خان نیز مصروف داشته با وثایق الطاف الهی و همعنانی قائد اقبال بدین عزیمت بطرف صدمره توجه فرمودند و در آنجا مشخص شد كه شاهویردی خان در صدمره و آن حدود نیز توقف ننموده خود را از لرستان بیرون انداخته بندگان حضرت اعلی در صدمره توقف فرموده غلامان خاصه شریفه را بسركردگی الله ویردیخان قوللر آقاسی و جمعی دیگر از ملتزمان ركاب اقدس را بهمعنانی قنبر بیك سلیحدار باشی استاجلو بطلب او فرستادند و ایشان هر یك بطرفی كه مظنه رفتن او بود رفتند.
شاهویردیخان بشاهرخ نامی از اقوام خود كه از جانب رومیان سنجق قلعه جنگله توابع بغداد بود پناه برده باعتماد آنكه لشكر قزلباش پای بزمین سنور رومیه نخواهند نهاد در آن قلعه توقف نموده بود چون ادبار باو روی آورده قایدان اقبال راه طلبكاری او پیمودند از جنود ظفر ورود الله ویردی خان و غلامان را از قضای ربانی صبحی بر سمت آن قلعه عبور افتاده و از شخصی كه گاویاری مینموده خبر گرفتند مشخص شد كه شاهویردی خان با كوچ و فرزندان باین قلعه آمده همان لحظه از گرد راه بپای قلعه تاختند و جمعی از شجعان جنگ دیده كار آزموده در پای قلعه پیاده شده از روی تخته پل بدروازه شتافتند و مردم قلعه آگاهی یافته ببرج و بارو برآمده بمدافعه مشغول شدند و از جانبین صفیر تیر و تفنگ آمد شد آغاز نهاد غلامان كه بدروازه قلعه رسیده بودند از بیم بازخواست پادشاهی و ضبط سردار لشكر قدرت بازگشتن نداشتند آتش بدر قلعه زده سپرها بر سر كشیده انتظار فرجه میكشیدند كه خود را بقلعه اندازند.
چون شعله آتش زبانه كشیده بود درونیان قدرت پیش آمدن و افسردن آتش نیافتند تا درب قلعه نیمسوز شده فرجه بهمرسید غلامان سپرها در سر و درع و خفتان دلاوری در بر از میان آتش بقلعه دویده داخل حصار شدند و اهل قلعه بعضی بر باروی حصار و بعضی دیگر ببام خانه‌ها بر آمده بجنگ مشغول شدند.

گرفتار شدن شاه ویردی خان‌

شاه ویردیخان بر بام خانه خود برآمده تفنگی در دست داشته هر چند خواسته كه بجانب غلامان اندازد آتش نگرفته از وفور غیرت و تندی مزاج اعراض بر او غلبه كرده تفنگ را از دست انداخته تیر و كمان بر- داشته صحیح القولی ازو نقل نمود كه چون تیر اول انداختم زه كمان گسیخت دانستم كه رشته دولت من گسیخته بخت از من روی تافته ادبار غالب است و اقبال محارب كمانرا نیز دور انداخته دست از محاربه داشتم و فریاد زدم كه از طرفین دست از جنگ باز دارند.
ص: 540
شعر
با قضا بر نمیتوان آمدبا قدر در نمیتوان آمیخت و كس فرستاده از اللّه ویردی خان التماس نمودم كه حكم كند احدی باولیای من متعرض اهل این قلعه نگردد.
بالجمله غلامان متعاقب یكدیگر سمندر وار از آتش عبور نموده بقلعه درآمدند و چون الوار دست از جنگ كشیده بودند غلامان نیز حسب الفرموده الله ویردیخان متعرض حال كسی نشده شاهویردیخان را بیرون آوردند الله ویردی‌خان با او لوازم مردمی بجای آورده جمعی را بمحافظت و محارست اهل حرم و فرزندانش تعیین نمود و شاهرخ مذكور كه میر سنجق رومی و حاكم این قلعه بود چون در میان جنگ زخم مهلك یافته [370] بود او را همراه باردو آوردند كه جراحان بمعالجه پردازند چون باردو رسید از هم گذشت و معدودی كه از شاهویردیخان بآن قلعه آمده بودند بعضی در جنگ كشته شده و اللّه ویردیخان شاهویردیخانرا با فرزندان و متعلقان و گرفتاران مصحوب خویش گردانیده باردو آورد و در كنار آب صدمره زنجیر بر گردن او نهاده سر زنجیر را اللّه ویردیخان بدست گرفته بدر دولتخانه همایون آورده زبان حال منیهان اقبال بدین مقال متزنم گشت:
شعر
سری كز طوق ثو جوید جدائی‌مباد از بند بیدادش رهائی

كشته شدن شاه ویردیخان‌

شاهویردیخان جوان خوش سیمای نیكو قیافه بود و اگر اندك تملق و افتادگی كه در چنین وقتها بكار آید میكرد احتمال قریب داشت كه مضرتی باو نرسد اما او در كمال نخوت و عجب و تكبر كه در همه وقتی خصوصا در هنگام بخت بر- گشتگی و حضور اقدس پادشاهان مذموم است سلوك كرد و از ناصیه احوالش نفاق و شقاق نمایان بود در میزان خرد عدمش بر وجود سنجیده‌تر آمد و او با چند نفر از هواخواهان در همانجا بیاسا رسیدند قنبر بیك استاجلو و جمعی از عساكر منصوره كه بسركردگی او بطلب شاهویردیخان رفته بودند بطرف بادرای رفته در آنجا دست درازی چند برعایا تابع الكای بغداد نموده دواب و اغنام بسیار غارت نموده بودند و چون بازگشته باردو آمدند این معنی مرضی خاطر اشرف نبود كه مال رعایا بتاراج رود غارت مزبور را جمع نموده مصحوب یكی از قورچیان عظام نزد حاكم بغداد فرستادند كه بصاحبان باز دهند و از صدمره كوچ كرده بخرم آباد آمدند و حسینخان ولد منصور بیك سلویزی را تربیت فرموده حكومت لرستان سوای صدمره و هندمس و محال قریبه بغداد كه بطهماسب قلی سلطان اینانلو شفقت شد بحسینخان مذكور تفویض یافت چون جماعت خامه بیدل با جماعت سلویزی عناد میورزیدند و بهواخواهی شاهویردیخان و اولاد شجاع الدین اطاعت سلویزی نكرده حكومت حسینخان را كاره بودند
ص: 541
آن طایفه مورد غضب شاهانه گشته مفسدان طبقه را با جمعی دیگر از الوار كه مظنه فساد داشتند در خرم آباد بجزا رسانیدند و جهانگیر نامی از اولاد شجاع الدین كه در میانه جماعت بیات بود مكحول گردید دو پسر شاهویردیخان را بقلعه الموت فرستادند اما بزندان فراموشان رفته از حال ایشان آنرا كه خبر شد خبری باز نیامد.
القصه حكومت عباسیان مجازی در لرستان سپری شده بعباسیان حقیقی یعنی تابعان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مستقل شد و سایر الوار بملازمت حسینخان مأمور شدند و رایات جلال مظفر و منصور بمقر سلطنت معاودت نموده حسینخان بیمن تربیت شاهانه حكومت آن ولایت استقلال یافته روز بروز پایه قدر و منزلتش بلندی مییافت تا حال تحریر این نسخه عالم آرا كه سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده در كمال شوكت و اقتدار بحكومت و دارائی الوار مشغولست و در هیچ زمان اولاد شجاع- الدین را عشر عشیر این قدرت و استبداد نبوده.

ذكر گرفتاری علیخان گرایلی و معاقب شدن او بكفران نعمت ولی نعمت خود

اشاره

سابقا نگاشته كلك بیان گردید كه علیخان گرایلی از طریق اخلاص و یكدلی منحرف گشته سالك طریق عصیان و طغیان شد و حضرت اعلی از الكای او جاجرم و بعضی محال را بتوكل خان گرایلی و قلعه پای حصار و روغد و بعضی محال دیگر را بدرویش خلیفه تفویض فرمودند و حسینخان شاملو حسب الامر اشرف قلعه پای حصار را كه مأمن علیخان بود گرفته درویش علی خلیفه را در آنجا متمكن ساخت و اكثر عظماء و ریش سفیدان گرایلی ازو روگردان شده رضای خاطر اشرف جستند و بخدمت درویش علی خلیفه و توكل خان كمر بستند علیخان قرین یأس و حرمان در آن حدود بیسروسامان میگشت چون یك مرتبه بمیان اوزبكیه رفته بود و از عبدالمؤمن خان متوهم گشته فرار نموده بخدمت اشرف آمده بود و اعتمادی بر اوزبكیه نداشت بدانجا نتوانست رفت كس نزد منصور خان بیك گرایلی كه با او نسبت قومی داشت و از جمله شاه سیونان بود و با یكدیگر عناد میورزیدند فرستاده التماس ملاقات نمود منصور خان بیك رضا داده مشار الیه با چند نفر از ملازمان و خدمتكاران بخانه او آمده و خواست كه بحیله و تذویر او را با خود متفق ساخته بمعاونت یكدیگر در آن ولایت بفتنه و فساد [371] قیام نمایند منصور خان بیك چون همیشه از فتنه و فساد مجتنب بود سخنان نفاق آلود او را بسمع رضا نشنود و ملاحظه عاقبت كار خود و ایل و عشیرت گرایلی كرده از بیم سیاست و غضب شاهانه او را از دست نتوانست داد گرفته مقید و محبوس ساخت و حقیقت بپایه سریر اعلی عرض كرد حضرت اعلی حسین بیك اماكش را فرستادند كه علیخانرا بپایه سریر اعلی آورد و مشار الیه بمیانه گرایلی رفته علیخان را كنده و دو شاخه كرده و در وقتیكه رایات نصرت آیات از سفر مقرون بظفر لرستان معاودت نموده ببروجرد رسیده بودند آورده بنظر مبارك اشرف رسانید.

قتل علی خان گرایلی‌

چون نایره غضب شاهانه درباره او اشتعال داشت و فی الواقع قدر شفقتهای ندانسته بكفران نعمت كه بدترین ذمایم است اقدام نموده مستوجب انواع سیاست شده بود شحنه غضب بتأدیب او پرداخته همچنانكه دیده بصیرتش
ص: 542
از مشاهده صنایع الطاف پادشاهی پوشیده گشته بود چشم جهان بینش را از حدقه بیرون آورده از نعمت دیدن عاطل ساختند و قطع بعضی از اعضاء و جوارح كرده عبرة للناظرین بدان هیأت و سان در آن بیابان انداختند و اردو كوچ كرده از بیم سخط و غضب پادشاهی احدی از رعیت و سپاهی را قدرت آن نشد كه بقصد ثواب آخرت بمحافظت او پردازد.
شعر
بكافر نعمتی گردید مشهوربسختی كرد جان از كالبد دور خوشا حال باریافتگان بساط قرب و منزلت كه دیده عبرت بین گشوده نظر بر مآل حال و عاقبت احوال اندازند و قدر عافیت شناخته خود را بدنام نمكحرامی و خذلان دنیا و آخرت نسازند اما:
مصراع
«گوش سخن شنو كجا دیده اعتبار كو»

ذكر فتح و تسخیر قلعه اولاد مازندران كه از قلاع مشهوره جهان است‌

دیگری از سوانح اقبال كه در این سال خجسته مآل بظهور آمد فتح قلعه اولاد است از قلاع مشهوره مازندران. تبیین این مقال و تفصیل این اجمال آنكه در سال گذشته كه فرهاد خان بمازندران رفته بود اكثر محال مازندران را بحیطه تسخیر درآورده الوند سلطان برادر خود را در مازندران گذاشته بود و قلعه اولاد كه از آثار قدیمه پادشاهان فرس و محكمترین قلاع طبرستان است در تصرف الوند دیو بود و او سر بچنبر اطاعت درنمیآورد و بعضی از مازندرانیان دیو سار بتحریك الوند دیو بود مفسدان آن ولایت كه چاشنی حكومت در مذاق ایشان جایگیر شده دل از آن برنمیداشتند با الوند سلطان یاغی شده اطاعت شایسته بتقدیم نمیرسانیدند و الوند سلطان بمصلحت وقت با الوند دیو و آن جماعت مدارائی میكردند چنانچه بعضی از ارباب غرض او را بمخالفت برادر و موافقت یاغیان مازندران متهم ساختند اگر چه مشار الیه اندك بهره از جنون داشت و اعمال و افعالش موافق قانون عقل نبود اما این معنی كه جز مقتضی جنون كامل نتواند بود از او دور مینمود.
بالجمله چون رایات جلال از سفر لرستان عود نموده بمقر سلطنت نزول فرمود فرهاد خان را رخصت رفتن مازندران دادند كه الوند دیو و قلعه اولاد را بتصرف درآورده ساحت آن ولایت را از خار تعرض ارباب طغیان و عصیان پاك سازد فرهاد خان تكیه بر اقبال بیزوال شاهی نموده روانه آن صوب شد نخست برادر خود را كه متهم بیاغیگری شده بود بپایه سریر اعلی فرستاد و چون بر ضمیر اشرف ظاهر بود كه این معنی نسبت باو تهمت و افتراء است و اگر ارتكاب بعضی امور خلاف آمیز كرده باشد
ص: 543
از سفاهت و بیعقلی و نشأ جهل و جنون است و یا تواند بود كه بحسب ضرورت چند روزی با دشمن مدارائی كرده باشد بهر تقدیر او را مطلق العنان ساختند و فرهاد خان در كمال شوكت و اقتدار متوجه انتظام مهام كل طبرستان شده میانه او و الوند دیو نخست مراسلات بوقوع پیوست و از حال ملك بهمن قیاس حال خود نموده اصلا از خوف جان راضی بملاقات فرهاد خان نمیشد.
فرهاد خان از اطاعت او مأیوس گشته متوجه محاصره قلعه اولاد شد الوند دیو چون بالفعل معین و ناصری كه او را از مضیق محاصره قزلباش خلاص سازد گمان نداشت خود را محصور نساخت اولاد و اتباع و فرزندان را در قلعه گذاشته خود با معدودی از موافقان روی بجنگلستان آورد فرهاد خان بمحاصره قلعه پرداخته بحسن سعی و تدبیر كار بر محصوران تنگ ساخت و جمعی از اهل قلعه را بدانه انعام و احسان رام [372] ساخته چاره بجز بیرون آمدن و قلعه سپردن نیافتند و بیمن اقبال بیزوال شاهی فتح قلعه تیسیر پذیرفته تمامت اموال و اسباب و متملكات الوند دیو و اولاد و اتباع بدست درآمد و حقیقت این فتح مبین را بخدمت اشرف عرض كرد و در وقتیكه رایات جلال از قزوین برسم سیر و صحبت باصفهان توجه نموده بكاشان رسیده بودند خبر فتح قلعه اولاد رسید و فرهاد خان بخلع فاخره و جایزه و جلدوی متكاثره سرافراز گشت و الوند دیو بیسر و سامان در جنگل و بیشه گردیده هر شب در جائی و هر روز در مقامی با كمال بی‌آرامی مقام نداشت باقی احوال او در سال آینده مرقوم قلم بیان میگردد انشا الله تعالی.

ذكر وقایع گوناگون كه باقتضای سپهر بوقلمون درین سال بظهور پیوست‌

اشاره

در اوایل این سال ذوالفقار خان كه بایلچیگری روم رفته بود مقضی المرام معاودت نموده مكتوب محبت آمیز محتوی بر استحكام بنیان صلح از جانب حضرت خواندگار آورد و هم در این سال میرزا ضیاء الدین قزوینی و خواجه ابو نصر خوافی ایلچیان حضرت جلال الدین محمد اكبر پادشاه فرمانفرمای هندوستان را رخصت انصراف ارزانی داشته بخلاع فاخره و انعامات وافره سرافراز فرمودند.
منوچهر بیك ایشیك آقاسی باشی غلام خاصه شریفه بایلچی گری هند مأمور گشته برفاقت میرزا ضیاء الدین روانه شده و تحف و هدایای لایقه و تنسوقات فایقه فرستادند از جمله تحف یكصد رأس اسب خانه زاد پاك نژاد بود كه از اسبان نامی ولایت عربستان و گرجستان و بیاتی بحاصل آمده و مادیانهای تازی نژاد كه هر یك بعالمی برابر بودند و سایر تحف و هدایای نفیسه ایران علی هذا القیاس و مكتوب محبت آمیز در جواب مكتوب آن حضرت در قلم آمد و در آن نامه نامی بقلم صداقت رقم نگارش یافت كه چون همت والا بتسخیر خراسان و استرداد ملك موروث مقصور است و در این سال كه جلوس بر مسند سلطنت و فرمانروائی ایران روی داده بجهة مشاغل عظیمه كه در دفع دشمنان خانگی پیش آمده بدفع بیگانه پرداختیم و یك دو مرتبه كه سفر خراسان واقع شد از حوادث روزگار انتزاع آن ولایت از ید متغلبه اوزبكیه همچنانكه پیش نهاد همت والا بود تیسیر پذیر نگشت و
ص: 544
اكنون كه ازین امور فراغت روی داده و فرمانفرمای روم در مقام محبت و دوستی درآمده از جانبین ابواب خلت و اتحاد مسلوكست كمر همت بمحاربه اعدا و دفع مخالفان اوزبكیه بسته اراده داریم كه بیقضای ربانی با جنود ظفر ورود قزلباش و یراق و یساق چند ساله روانه آن ولایت گردیم و بنیروی بخت و مددكاری اقبال تا استرداد ملك موروث بالكلیه نفرمائیم معاودت بمقر سلطنت ننمائیم همت پادشاهانه و امداد و اشفاق پدرانه دریغ نداشته بهمت یار و بتوجه باطنی مددكار باشند كه:
مصراع
«هر چه كند همت مردان كند»
و ایلچیانرا قرین اعزاز و احترام از راه كرمان و كبچ و مكران روانه فرمودند و چون تا غایت دار السلطنه قزوین مقر دولت ابد قرین بود گاهی بجهة انبساط خاطر بر سبیل سیر و نشاط شكار بدار السلطنه اصفهان كه سیاحان اقالیم دانش و تمیز از غایت خوبی نصف جهانش گفته‌اند.
شعر
اصفهان نیمه جهان گفتندنیمی از وصف اصفهان گفتند تشریف برده در متنزهات آن عرصه دلگشا بهجت افزای خاطر انور میبودند و خصوصیات آن بلده جنت نشان از استعداد مكان و آب رودخانه زاینده رود و جویهای كوثر مثال كه از رودخانه مذكور منشعب گشته بهر طرف جاریست در ضمیر انور جایگزین گشته همیشه خاطر اشرف بدان متعلق بود كه در آن بلده شریفه رحل اقامت انداخته توجه خاطر بترتیب و تعمیر آن مصروف دارند لهذا درین سال مطابق ست و الف هجری است رأی جهان آرا بدان قرار گرفت كه دار السلطنه مزبور را مقر دولت ابد مقرون ساخته عمارات عالی طرح نمایند.
بدین نیت صادق و عزم لایق متوجه آن صوب گشته زمستان را بعیش و خرمی در دولتخانه مباركه نقش جهان گذرانیده اكثر اوقات را بسیر و شكار صرف میفرمودند و شبها مجالس بهشت آسا آراسته بساط عشرت گسترانیده میشد و ایام بهار عمارات عالی در نقش جهان طرح انداخته معماران و مهندسان در اتمام آن میكوشیدند و از دروب شهر یك دروازه در حریم باغ نقش جهان واقع و بدرب دولت موسومست از آنجا [373] تا كنار زاینده رود خیابانی احداث فرموده چهار باغی در هر- دو طرف خیابان و عمارات عالیه در درگاه هر باغ طرح انداختند و از كنار رودخانه تا پای كوه جانب جنوبی شهر انتهای خیابان قرار داده اطراف آنرا بر امراء و اعیان دولت قاهره قسمت فرموده‌اند كه هر كدام باغی طرح انداخته در درگاه باغ عمارتی مناسب درگاه مشتمل بر درگاه و ساباط رفیع و ایوان و بالا خانه‌ها و منظره‌ها در كمال زیب و زینت و نقاشی‌های بطلا و لاجورد ترتیب دهند

طرح چهار باغ اصفهان‌

و در انتهای خیابان باغی بزرگ و وسیع پست و بلند نه طبقه جهة خاص پادشاهی طرح انداخته بباغ عباس آباد موسوم گردانیدند و پل عالی مشتمل بر چهل چشمه بطرز خاص میان گشاده كه در هنگام طغیان آب در كل
ص: 545
یك چشمه بنظر در میآید قرار دادند كه بر زاینده رود بسته شده هر دو خیابان بیكدیگر اتصال یابد و تا عباس آباد یك خیابان باشد تخمینا یكفرسخ شرعی و از دو طرف خیابان جوی آب جاری گردد درختان سرو و چنار و كاج و عرعر غرس شود و از میان خیابان نهری سنگ بست ترتیب یابد كه آب از میان خیابان نیز جاری باشد و در برابر عمارت چهار باغ حوضی بزرگ بسان دریاچه ساخته شود.
القصه هر كس از امراء و اعیان و سركاران عمارات بوقوف معماران و مهندسان شروع در كار كرده در انجام آن ساعی گشتند و از آن تاریخ تا حال كه سنه هجری بخمس و عشرین و الف رسیده و این شگرفنامه تحریر مییابد عمارات با صفا و باغات دلگشا بنوعی كه طرح كارخانه ابداع در عرصه ضمیر مبارك اشرف طرح افكنده بود بحیز ظهور آمده در كمال لطافت و نهایت خوبی اتمام یافت درختان سر بفلك افراخته و اشجار میوه دارش گوئی بطوبی جنان پیوند دارد الحاصل هر باغی از آن رشك فرمای باغ جنان و عمارات رفیعش كه بنقوش بدیع مذهب و مزین و بصور مصوران نادره كار آراستگی دارد گوئی سدیر و خورنق از آن نشانی است بلكه در عرصه گیتی نظیر و عدیل آن محض خیال و گمانی بعد از آن شهر عباس آباد نیز در جانب غربی چهار باغ جهة مسكن تبریزیان بنوعی كه در محل خود تحریر خواهد یافت طرح انداخته اتمام دادند.
مجملا معمار همت والای شاهی ظل اللهی چند سال بترتیب و تزیین خطه فرح افزای صفاهان پرداختند و آن بلده طیبه را از كثرت عمارات و باغات و منازل مرغوب دلگشا و رواقها و منظره‌های بهجت افزا و قیصریه و چهار بازار و مساجد و حمامات و خانات عالی مصر جامع ساخته و الیوم خلد برین داغ بندگیش بر جبین دارد و امروز چنانچه كمال اسمعیل گفته:
شعر
اصفهان خرم است و مردم شاداین چنین عهد كس ندارد یاد در تاریخ طرح چهار باغ گفته شده بود ثبت افتاد.
تاریخ
عجب چهار باغی است بهجت فزاگرش ثانی خلد گویند شاید
چو تاریخ آن دل طلب كرد گفتم‌نهالش بكام دل شه برآید از سوانح آنكه از جانب الكسندر خان و سمایون خان سلاطین گرجستان ایلچیان و از ناوران بپایه سریر اعلی آمده اظهار اخلاص و بندگی نموده پسران یوسف لقا و دختران حور سرشت ماه سیما از اولاد عظمای گرجستان كه سزاوار خدمتكاری حریم اقبال شهریار بیهمال و قابل خدمت مجلس بهشت آئین ارم تزیین بودند ارسال داشته اظهار اخلاص و یكجهتی بظهور آوردند و ایلچیان مذكور قرین اعزاز و احترام و غریق بحر انعام و احسان معاودت نمودند و كاركنان قضاء پیوسته اسباب عشرت آن حضرت را سرانجام میدادند.
دیگری از وقایع این سال آنكه محمد یار خان ولد علیار خان ایمور كه بعد از فوت والد برتبه ایالت و خانی سرافراز شده حكومت استرآباد بدستور والد باو شفقت شده بود طایفه
ص: 546
اوخلو بقتل آمد قلیج بیك نام برادر كوچكتر بعد از قضیه گشته شدن برادر از استرآباد احرام ملازمت سده سینه فلك بنیاد بسته روی ارادت بدین آستان آورد حضرت اعلی شاهی ظل اللهی او را در كنف مرحمت و الطاف خسروانه جای داده بتفویض ایالت استرآباد و نوازشات ارجمند معزز و سربلند گردانیده روانه فرمودند و زمستان را در آن بلده جنت نهاد در كمال فراغت و كامروائی بپایان رسانیدند اما هیچوقت از تدابیر امور دولت غافل نبودند و همیشه نقش استرداد مملكت خراسان از ید مخالفان در صفحه خیال می‌نگاشتند و استدعای حصول این مطلب از درگاه واهب العطایا نموده همواره از روح مقدس حضرت امام الجن و الانس استمداد [374] میفرمودند و عافیت به نیت صادق در جای واثق بمنتهای مطلب رسیده از اول سال میمنت مآل ایت ئیل تركی ابواب فتح و فیروزی بر چهره امانی و آمال گشایش یافته نسایم نصرت و فیروزی وزیدن گرفت شرح این داستان در طی وقایع سنه مذكور بتوفیق ملك منان رقم زده كلك بیان میگردد و منه الاعانة و التوفیق.
ص: 547

ذكر سوانح ایام سعادت فرجام سال مبارك ایت ئیل تركی مطابق سبع و الف كه سال دوازدهم جلوس همایون است‌

اشاره

باز فلك انجمن افروز شدنوبتی خسرو نوروز شد
كوكبه خسرو گردون سمندغلغله در گنبد مینا فكند
صحن چمن باز چو صحن بهشت‌تازه شد از مقدم اردیبهشت
خسرو گل گشت ریاحین سپاه‌زد بصد آئین بچمن بارگاه نوروز دولت افروز این سال خجسته آغاز فرخنده انجام در روز دوشنبه یازدهم شهر شعبان المعظم اتفاق افتاده حضرت اعلی شاهی ظل اللهی در دار السلطنه اصفهان عشرت پیرا بوده در فصل بهار كه دماغ روزگار از نسیم عنبر شمیم شكوفه و ازهار عنبرآگین بود در كمال مسرت و شادكامی و فراغت و خوشدلی بسیر و صحبت مشغول داشتند در اوایل این سال محمد قلی بیك ایشیك آقاسی عربكرلو كه برسم رسالت بمیانه اوزبكیه فرستاده شده بود و در هرات با عبداللّه خان ملاقات نموده بود آمده تاتلق بهادر از جانب عبداللّه خان همراه او بایلچیگری آمده مفتح ابواب الفت و آشنائی شده بود و میر قلبابا كوكلتاش عریضه اخلاص آئین بخدمت اشرف نوشته چون در هرات پسرش را كدخدا میكرد طوی الوسی ارسال داشته بود و میرزا بیك نامی از اعاظم نقبای ماوراء النهر و خواجه‌های سلسله نقشبندیه با كوچ خود كه از بنات مكرمه سلاطین كاشغر بود بقصد گذراندن حجة الاسلام همراه محمد قلی بیك و تاتلق بهادر بدین ولایت آمد و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی اعزاز و احترام بسیار فرموده مقضی المرام روانه سفر خیر اثر بیت اللّه الحرام فرمودند اما در راه باجل موعود در گذشته بمقصد نرسید و چون از اقتضای زمان معظم بلاد خراسان كه ممدوح جمهور سخنوران روزگار است بدست اوزبكیه درآمده بود حضرت اعلی همواره استرداد آنرا پیشنهاد همت ساخته هرگز از فكر و اندیشه آن غافل نبودند علی الخصوص مشهد مقدس معلی و آستان ملك آشیان حضرت امام الجن و الانس كه زینت افزای ممالك ایران و آرایش دیباچه سلطنت این دودمان ولایت نشان است و دار السلطنه هرات كه مولد و منشاء و محل نشو و نمای آن حضرت است.
اما بمقتضای الامور مرهونة باوقاتها صورت این مدعا در پرده خفا مستور بود در این اوقات كه فی الجمله فراغی از مهام ضروری حاصل گشته عرصه ممالك از خس و خاشاك ارباب طغیان و گردنكشان اطراف پاك گردیده بود و متواتر اخبار كدورت و نزاع عبدالمؤمن خان با پدر میر سید بخاطر غیبی سرایر اشرف خطور نمود كه چون میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات كه از تربیت یافتگان عبداللّه خان و معتمد دولت اوست بجهت خوفی كه از عبد المؤمن خان دارد بدرگاه جهان پناه بازگشت نموده دعوی اخلاص
ص: 548
مینماید و عبد اللّه خان بوسیله اوبادی الفت و آشنائی شده ایلچی بجهت اظهار محبت و دوستی بپایه سریر اعلی فرستاده درینوقت كه میانه او و پسرش اسباب وحشت آماده گشته كار بنزاع و جدال انجامیده ما نیز بنابر مصلحت روزگار از اینطرف با عبداللّه خان طرح آشنائی انداخته همراه ایلچی او ایلچی فرستاده پسر ناخلف او را كه نسبت بپدر جرأت و جسارت و بی‌ادبی نموده و مینماید نكوهش نمائیم و بقصد تسخیر مشهد مقدس معلی و محالی كه در تصرف عبدالمؤمن خانست روی توجه بخراسان آوریم درین هنگام كه پدر و پسر بیكدیگر مشغولند و عبدالله خان عقوق و عصیان كه از پسرش سر میزند در كسر شوكت و قدرت او میكوشد متوجه امداد پسر نخواهد شد بتوفیق الله تعالی محتمل است كه تسخیر آن محال بآسانی دست دهد از فرستادن ایلچی قصوری ببنیان قصر دولت نمیرسد.
لهذا محمد قلی بیك مذكور را كه مرد چرب زبان سخندان بود برسالت تعیین فرموده [375] تحف و هدایا مرتب داشته آماده فرستادن ساختند و تهیه اسباب سفر خراسان پرداخته ده هزار نفر تفنگچی مقرر شد كه در ممالك محروسه سرانجام نموده در موكب همایون باشند و قرارداد خاطر اشرف آن بود كه بعد از ایلچی مذكور میر قلبابا كوكلتاش را از توجه موكب همایون خبر داده روی بتسخیر مشهد مقدس آورند درین اثنا قاصدان از اطراف و جوانب خراسان رسیده خبر رسانیدند كه عبدالله خان عالم فانی را وداع نموده رخت بعالم عقبی كشیده و اكثر امرای اوزبكیه مثل محمد باقی‌پی كه دیوان بیگی و عمدة الملك دولت عبدالله خان بود طوعا او كرها بسلطنت و پادشاهی عبدالمؤمن خان پسر او اتفاق نموده او را طلب داشته زمام مهام ملك و دولت را بكف اختیار و قبضه اقتدار او نهادند.
اما هزاره سلطان برادر زاده عبدالله خان و دوستم سلطان و اوزبك سلطان اقربا و بنی اعمام او كه در سمرقند و تاشكنت بودند بجهة آنكه اعتمادی بجانب او نداشتند یا بخیال استقلال از این معنی سرباز زده باتفاق یكدیگر بمخالفت عبدالمؤمن خان قرار دادند و از امراء و اعیان اوزبكیه هر كس از عبدالمؤمن خان خوفی داشتند بر سر ایشان جمعیت نموده و عبدالمؤمن خان متوجه دفع فتنه ایشان گردیده و در میان اوزبكیه شورش و آشوب در هیجانست بعد از تحقیق این اخبار رفتن خراسان بیشتر از پیشتر در خاطر اشرف رسوخ یافته همت والا نهمت بامضای این عزیمت مصروف داشتند.
چون در صحیفه اول ایمائی شده كه بعضی از احوال اوزبكیه و رومیه را كه در طی قضایا و سوانح احوال ایران و وقایع ایام سلطنت شهریار كام بخش كامران اعنی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی روی داده بنابر ارتباط كلام و تناسب مقام در رشته تحریر درمیآورد درینوقت ناگزیر است كه برخی از احوال عبدالله خان و عبدالمؤمن خان و سبب وحشت و نزاعی كه میانه ایشان بتدریج پدید آمد و قضیه فوت عبدالله خان و جلوس پسرش و اختتام احوال او كه در طی حالات سفر خراسان از آن چاره نیست بر سبیل اجمال رقمزده كلك نكته پرداز گردانیده بر سر مدعا رود بنابر آن عنان كمیت خوشخرام قلم را در میدان قضایای مذكور بجولان درآورد.

ذكر مجملی از قضایای ماوراء النهر و بیان احوال عبدالله خان و سلاطین اوزبكیه‌

شاهدان سیر و اخبار بدستیاری كلك بدایع نگار در عرصه ضمیر بزم آرایان طربخانه آگهی بدین
ص: 549
آئین جلوه مینمایند كه عبدالله خان با عبدالمؤمن خان پسرش كه یگانه والد بود محبت مفرط داشت و او را بابائی میگفت و در تربیت او مبالغه مینمود و در توره سلاطین چنگیزی پادشاه را خان مینامند و پادشاهزاده را تا بپایه بلند سلطنت نرسد سلطان میگویند.
اما عبدالمؤمن خان در زمان حیات پدر بلقب ارجمند خانی معزز و مكرم بود چنانكه مردم ماوراء النهر و اوزبكیه عبدالله خانرا خان كلان و او را خان خرد می‌گفتند و حكومت ولایت بلخ و توابع را باو داده بود بسعی خود و امداد پدر ولایت بدخشان را نیز از تصرف سلاطین زادهای چغتای بیرون آورده حاكم بلخ و بدخشان بود در سال تنگوزئیل اربع و تسعین و تسعمائة كه عبدالله خان بلده فاخره هرات را بعد از یازده ماه محاصره بنوعی كه در ضمن قضایای آن سال بتحریر پیوسته تسخیر نمود چون عبد المؤمن خان در تسخیر آن بلده و قتل قزلباشیه سعی بسیار نموده بود و ببلخ و توابع كه الكای او بود قرب جوار داشت چشم میداشت كه پدرش هرات را باو دهد عبدالله خان بجهة حداثت سن و قلت تجربه روزگار ملتمس او را مبذول نداشته بمیر قلبابا كه از بركشیدگان دولت او و مرد صایب رای كارآزموده بود ارزانی داشت و آنچه از ممالك خراسان بحیطه تسخیر او درآمد بامرای اوزبكیه قسمت نموده دین محمد سلطان ولد جانی بیك سلطان خواهر زاده خود را كه به یتیم سلطان مشهور بود با برادران در خراسان الكای داده در آنجا گذاشت و از ولایت مفتوحه خراسان چیزی بپسرش نداد و او را باینسخن تسلی میداد كه چون تو ولیعهد منی همه بتو تعلق دارد اگر چه باعث آزردگی پسر گردید اما در آن وقت قدرت اظهار آن نداشت بعد از دو سال از پدر التماس نمود كه من بعد آنچه از ممالك خراسان بسعی او مفتوح گردد باو تعلق گیرد و این ملتمس مبذول افتاده در سنه اودئیل از بلخ [376] لشكر بمشهد مقدس كشیده محاصره نموده در آن قضیه یتیم سلطان و امراء عبدالله خان كه در خراسان بودند حسب الامر بامداد او آمدند و بعد از آنكه آن بلده شریفه بحیطه تصرف و تسخیر او درآمد از جانب خود حاكم تعیین نمود و همچنین نیشابور و ترشیز و آنچه از محال خراسان بتدریج تسخیر نمود از جانب خود حكام تعیین كرد و بعد از این قضایا كمر همت بتسخیر ولایت نسا و ابیورد و درون و باغباد و سایر محال كه ملك موروث نور محمد خان بن ابوالمحمد خان بن دین- محمد خان و طایفه اوزبكیه نایمان بود چست بسته آن ولایت را چنانچه سمت تحریر یافت بقبضه تصرف درآورده نور محمد خان را از ملك موروث بیرون كرد از این فتوحات كه او را دست داد طرح سلطنت انداخته شوكت و قدرتش روی در ازدیاد نهاد و چون عبدالله خان یك پسر داشت و میخواست كه در ایام حیات او صاحب قدرت و شوكت بوده باشد كه بعد از فوت او بنی اعمام و سلاطین اوزبكیه كه الیوم گردن بطوق فرمانبرداری دارند با پسرش منازعه نتوانند نمود در تربیت او میكوشید تا آنكه بیست هزار جوان كارآمدنی در ظل موكب او جمع شده كمال استقلال یافت و بخار نخوت و غرور بكاخ دماغش راه یافته نسبت بپدر در مقام عصیان درآمده پای از دایره ادب بیرون نهاد و چون در وقتی كه عبدالله خان بر بلده بخارا مستولی شده بسلطنت رسید اسكندر خان پدرش در حیات بود او بتوره و ماسانی چنگیزی اسم سلطنت بر پدر اطلاق نموده خطبه و سكه باسم او كرد اما بست و گشاد امور در قبضه اختیار عبدالله خان بود و اسكندر خان از پادشاهی جز نامی نداشت او نیز گاهی از جهل و غرور میگفت پدرم پیر شده اولی اینست كه بطریق اسكندر خان در گوشه نشسته مهمات سلطنت را بمن گذارد و چون معظم بلاد خراسان بتصرف او درآمده بود میخواست كه كل الكای خراسان تا بلخ و كنار آب جیحون او را صافی گردد مكررا طلب هرات از پدر كرد
ص: 550
و مقبول نیفتاد از آزردگی میگفت كه اگر پدرم هرات را بمن نمیدهد خود بر سر میر قلبابا رفته بقهر و غلبه میگیرم و این سخنان بعبدالله خان رسیده نسبت بپسر سوء مزاجی بهمرسانید و هر چند همان یك پسر داشت كه ولیعهد خود میدانست اما از جهل و غرور او اندیشیده ملاحظه داشت كه مبادا بیصبری كرده اراده نماید كه پدر را بی‌اختیار ساخته خود پادشاه شود و او در زمان حیات قطع نظر از سلطنت و پادشاهی نماید بدین جهت در مقام كسر شوكت و اقتدار پسر درآمده او را از ترددات ملك گیری منع كرد و بامرای خراسان پیغام داد كه دیگر بامر و نهی او التفات ننموده بهر طرف لشكر كشد رفاقت ننمایند و لهذا چند مرتبه كه عبدالمؤمن خان بتسخیر سبزوار و بعضی محال خراسان كه در تصرف قزلباش بود آمد و از عراق حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بمدافعه او توجه میفرمودند یتیم سلطان و برادران عبدالله خانی كه در خراسان بودند همراهی او نمیكردند و چون مقرون برضای پدر نبود او نیز دیگر كاری نتوانست ساخت و پدرش باو پیغام كرده بود كه ترك زیاده روی نموده در بلخ بحال خود باشد و بالكائی كه باو داده شده قناعت نموده پای در دامن ادب پیچد و نظر بحال من و پدرم اسكندر خان نكند كه او همچو من نمیتواند بود و من همچو اسكندر خان نیستم.
اما عبدالمؤمن خان دل از آرزوی ملك هرات برنمیداشت و همواره در باب میر قلبابا عرایض شكایت آمیز بپدر میفرستاد و عبدالله خان پسر را در این باب صاحب غرض دانسته التفاتی بسخنان او نمینمود و از این مقدمات میانه پسر و پدر غبار نقاری ارتفاع یافت.
اما از جانبین در پرده داشته امری كه مشعر بر خلاف باشد بحیز ظهور نمیآوردند تا آنكه در سنه تخاقوی ئیل ست و الف عبدالله خان با خواص امراء و ندماء و مقربان از راه چهارجو بمرو آمده بسیر و شكار مشغول بود و میر قلبابا كوكلتاش از هرات آمده خان را بآمدن هرات تكلیف مینمود.
درین اثنا عبد المؤمن خان از بلخ با دو سه هزار كس بعزم ملاقات پدر بمرو آمد هر چند امراء عرض كردند كه با خان اندك مردمی همراهند و اعتمادی بجانب عبدالمؤمن خان نیست در ارك مرو نزول نموده لشكریان او را از دخول ارك مانع آیند و او را با معدودی در ارك رخصت كورنش دهند خان چندان حسابی ازو نگرفته قبول این معنی ننمود و در باغ شاهم بی [377] نزول نموده با پسر در آنجا ملاقات كرد و عبدالمؤمن خان نیز مصلحت وقت در اطاعت و انقیاد پدر دانسته در مقام تواضع و ادب بوده عذر تقصیرات خواست و باتفاق یكدیگر چند روز در مرو و سرخس بسیر و شكار پرداختند و میر قلبابا حسب الامر خان عبدالمؤمن خان را نیز تكلیف سیر هرات نموده پسر و پدر باتفاق بهرات آمدند و میر قلبابا بلوازم میزبانی پرداخته طویهای بزرگ سرانجام نموده بخان كلان و خان خرد پیشكشهای لایق كشید اما عبدالمؤمن خان از میر قلبابا همچنان آزردگی داشت و سخنان عتاب آمیز خشونت انگیز نسبت باو بر زبان میآورد و او را بتغلب و تصرف اموال دیوانی متهم داشته محمد باقی دیوان بیگی و جمعی را كه در مزاج عبداللّه خان راه سخنی داشتند تحریك مینمود كه در باب او و دوستی كه قزلباش میكند سخنان بعرض رسانیدند اما عبدالله خان از غایت اعتمادی كه بمیر قلبابا داشت اصلا گوش بسخنان ارباب غرض نداشت.
القصه عبد المؤمن خان در هرات از پدر التماس نمود كه مراجعت بمقر سلطنت از راه بلخ نموده چند روز در بلخ مهمان او باشد عبدالله خان ملتمس پسر را مبذول داشته رخصت داد كه ببلخ
ص: 551
رفته بتهیه اسباب ضیافت پردازد كه اینك رسیدیم جمعی از ثقاة نقل نمودند كه عبدالمؤمن خان تختی مرصع از طلا و جواهری كه در خراسان و بدخشان بدست آورده بود و نردبان سه پایه از نقره كه از آن نردبان بتخت برآیند ساخته میگفت جهت پدرم ساخته‌ام كه چون بمهمانی من آید برای او نصب نموده خود در پای تخت بخدمت ایستم و آنرا با سایر اموال و اسباب كه دارم پیشكش كنم.
اما جمعی كه ازو خایف و هراسان بودند خصوصا میر قلبابا می‌گفتند كه حیله اندوزی مینماید و سخنان او فروغی از صدق ندارد و غرضش آنست كه پادشاه بی‌دهشت بمنزل او درآید و او پادشاه را در ارك بلخ نگاه داشته بی‌اختیار سازد و بر سلطنت ماوراء النهر و تركستان و خوارزم و بلخ و بدخشان و خراسان رقم اختصاص كشد.
مجملا عبد الله خان بتحریك میر قلبابا و بعضی امرا بنابر مقدماتی كه مذكور شد ببلخ نرفته از همان راه چهارجو بسرعت و استعجال تمام عود نموده داخل بخارا شد و اینخبر بعبد المؤمن خان رسیده برو محقق گشت كه پدر باو بی‌اعتماد شده و این مقدمات را ساخته و پرداخته میر قلبابا دانسته اراده تسخیر هرات نمود و با لشكر عظیم بخراسان آمده اول ببهانه زیارت بمشهد مقدس معلی آمد و از راه هرات عود نموده چون بحوالی هرات رسید كس نزد میر قلبابا فرستاده او را طلب داشت و خواست كه بلطایف الحیل او را بدست آورده هرات را متصرف كرد و میر قلبابا كه مرد عاقل روزگار دیده بود این معنی را دریافته از ملاقات او ابا نمود و محقر پیشكشی بیرون فرستاده دروب شهر و قلعه را مسدود ساخته در مقام قلعه داری شد عبدالمؤمن خان هر چند خواست كه بملایمت و حیله و تزویر دست در دامن مقصود زند مفید نیفتاد خود روزی با پنج شش نفر از مقربان بپای حصار آمده خواست بیواسطه با میر قلبابا مكالمه نموده او را فریب دهد میسر نشد.
چون تسخیر قلعه هرات بآسانی تیسیر پذیر نبود عبدالمؤمن خان صلاح در محاصره ندیده قرین یأس و حرمان ببلخ بازگشت و میر قلبابا كس ببخارا فرستاده حقیقت حال بخدمت عبدالله خان عرض كرد عبدالله خان او را درین باب تحسین كرده جهت او جایزه و جلدو فرستاد بین الجمهور مشهور است كه عبدالله خان یكدسته تیر و كمانی فرستاده پیغام كرد كه هر گاه عبدالمؤمن بخود سر بهرات آمده بپای حصار آید چشم او را نشان كرده این تیرها را یك یك بجانب او اندازد و این مقدمات باعث زیادتی كلفت پدر و پسر گشته روز بروز میانه ایشان اسباب وحشت آماده‌تر میگشت تا آنكه شنید كه عبدالله خان با معدودی از میر شكاران و قوشچیان و ندماء و مقربان و ارباب طرب از بخارا بسیر و شكار بیرون آمده در باغ بزرگ حوالی قرشی طرح جشن و صحبت انداخته اكثر اوقات بعد از سیر و شكار در آن باغ بفراغت مشغولست با خود قرار داد كه از بلخ ایلغار نموده چون برق و باد خود را بآنجا رسانیده آن باغ را كه عشرتگاه خان و مقربانست احاطه نموده بطلب خود فایز گردد با شاه محمد ایله چیان كه از مخصوصان و امرای معتمد و مشیر او بود این راز در میان نهاده ببهانه یورش جانب بدخشان لشكر جمع نموده پنجهزار كس كار آمدنی انتخاب كرد و از معبر ترمذ عبور [378] نموده بسرعت برق و باد روی بآن طرف نهاد شاه محمد ایله چیان همیشه در خدمت عبدالله خان بدوستی و بدآموزی پسرش مطعون بود و میگفت كه بتحریك و اغوای او این اعمال از پسرم بظهور میرسد درینوقت شاه محمد مذكور بجهة رفع مظنه حلال نمكی خان كلان منظور داشته معتمدی فرستاده او را از ما فی الضمیر پسرش آگاهی داد عبدالله خان در وقتیكه بزم پادشاهانه آراسته با ندماء و مطربان
ص: 552
بصحبت و شادكامی مشغول بود خبر آمدن پسر بایلغار باو رسید چون با معدودی بعزم سیر و صحبت آمده لشكری همراه نداشت بمدافعه و محاربه پیش نتوانست آمد یراق و اسباب و خیمه و خرگاه بجا گذاشته با اسبان باد رفتار روی توجه ببخارا آورد و سه فرسخ مسافت طی كرده بود كه عبدالمؤمن خان بباغ مذكور رسید و اصلا ملتفت یراق و اسباب نشده از عقب خان ایلغار كرد كه شاید در راه او را بدست آورد اما بگرد او نرسید و عبدالله خان بسرعت برق و باد خود را ببخارا انداخته دروب شهر را مسدود ساخت عبدالمؤمن خان چون دانست كه پدر همعنان شمال و صبا طی مسافت نموده باو رسیدن ممكن نیست عنان از ایلغار باز كشیده بآهستگی ببخارا آمد چون تیر مدعای او بر هدف مراد نیامد در بیرون شهر نشسته كس بخدمت پدر فرستاد كه چون شوق ملازمت غالب بود و بحدود قرشی تشریف آورده ببلخ نزدیكتر شده بودند مقید برخصت نشده بعزم پای بوس آمدم اكنون التماس دارم كه رخصت دخول شهر و كورنش ارزانی دارند و همه روز شفعاء انگیخته استدعای كورنش میكرد عبدالله خان اعتماد نمینمود و رخصت نمیداد از صحیح القولی استماع شد كه درین قضیه عبدالله خانرا بنوعی شعله غضب درباره پسر اشتعال یافته بود كه مكررا اظهار میكرد كه ای عبدالمؤمن اگر از عمر امان یابم چنان نكنم كه تو اسب خود را زین میكرده باشی مرد نباشم و اعراض بر او مستولی شده دست بر سر میكوفت و با خود خطاب میكرد كه ای عبدالله بعد از شصت و پنجسال كه گوی مردانگی از عرصه جهان ربودی آخر از شاشه خود گریخته بدنام عالم شدی و یرلیغ بجانب سمرقند و تاشكنت و اطراف ممالك فرستاده لشكرها طلب داشت و عبدالمؤمن خان هر چند سعی نمود و قسم نامه‌ها بخدمت پدر فرستاد كه مظنه خان باین فرزند غلط است التفاتی نمیكرد.
مجملا عبدالمؤمن خان چون بمطلب خود نرسید و برو ظاهر شد كه شاه محمد ایله جیان افشای راز او نموده بود او را در همانجا بسیاست رسانید و بتحقیق پیوست كه حسب الفرموده عبدالله خان لشكر عظیم از همه طرف روی ببخارا دارند خوف و هراس برو مستولی شده روی بطرف بلخ آورد و بعد از رفتن او لشكرها از اطراف و جوانب ببخارا رسیده در موكب خانی جمع شدند عبدالله خان در كمال قدرت و استقلال بعزم تأدیب و گوشمال پسر از بخارا بیرون آمده روانه طرف بلخ شد و عبدالمؤمن خان مضطرب الحال بكنار آب رسیده میخواست كه عبور نماید در این اثناء شاهم بی كه حاكم مرو بود و از عبدالله خان رنجش داشت و از مرو قصد ملازمت عبدالمؤمن خان نموده بود رسید و او را از رفتن بلخ منع نموده اغوا كرد كه لشكرهای خود را كه در بلخ‌اند جمع نموده در كنار آب مستعد قتال كرد و عبد المؤمن خان بصوابدید او عمل نموده در كنار آب پای ثبات استوار داشته توقف نمود عبدالله خان كوچ بر كوچ بر سر او میآمد او را بقصد محاربه شنیده در آمدن متأمل شد ریش سفیدان و مشایخ ماوراء النهر پای در میدان اصلاح نهاده هر دو را بسخنان موعظه آمیز از این اراده منصرف ساختند عبدالله خان شاهم بی را با دو سه كس كه ماده فساد میدانست طلب داشت عبدالمؤمن خان آن جماعت را پیش پدر فرستاده و عبدالله خان را سیاست نموده بازگشت و هر دو بسلامت بمقر دولت خود مراجعت نمودند از صحیح القولی مسموع شد كه او از عبدالله خان نقل میكرد كه بعد از این قضیه مكرر میگفت در مدت عمر در معارك و محاربات عظیم فیروز بخت آمده هرگز پشت بدشمن ننمودم عبدالمؤمن خان كه از عمر و دولت تمتع مبیناد در آخر عمر گرد عار فرار بر روی روزگار من بیخت و چون عقوق و عصیان نسبت بپدر ظاهر ساخت آخر بنفرین پدر گرفتار آمده از عمر و دولت تمتعی ندید چنانچه از كلام آینده بوضوح می‌پیوندد.
بالجمله چون اخبار مخالفت و نزاع پدر و پسر در تركستان شیوع یافت [379] سلاطین قزاق
ص: 553
كه از صولت و سطوت او جز بادب زندگانی نمیكردند سر بطغیان برآوردند از آنجمله توكل سلطان قزاق اسم خانی بر خود اطلاق كرده با لشكر عظیم بر سر تاشكنت آمد و عبد الله خان او را شایسته مقابله خود ندیده سلطانان اقربا و امرای ثغور ممالك و لشكریان خود را بمدافعه او نامزد نمود در مابین تاشكنت و سمرقند میانه آن دو گروه حربی عظیم اتفاق افتاده لشكر عبدالله خان كه از بدایت جلوس الی غایة در جمیع معارك فیروز جنگ بودند درین معركه شكست خورده اكثر امرا و معارف سپاه عبدالله خان و چند نفر از سلطانان اقربای او بقتل آمده بقیة السیف شكسته و پریشان حال ببخارا آمدند و این معنی علاوه كدورت و پریشانی خاطر او كه از اطوار پسر داشت گردیده همت بتدارك آن گماشت و كس بطلب میر قلبابا كوكلتاش بهرات فرستاده همیشه درین فكر بود كه لشكرها جمع كرده جبر آن شكستگی نماید بعد از آن میر قلبابا و اجتماع عساكر متوجه دفع فتنه و انتقام توكل خان گشته بجانب سمرقند نهضت نمود و در آنجا از غایت اعراض كه از مخالفت و نفاق پسر و چیرگی لشكر قزاق داشت مزاجش از جاده اعتدال منحرف گشته پهلو بر بستر ناتوانی نهاده و عاقبت ودیعت حیات بمقتضای اجل سپرد.

ذكر فوت عبدالله خان و جلوس عبد المؤمن خان پسر او و اختتام احوال سلاطین اوزبكیه كه بعد از عبد الله خان پای بر مسند دولت نهادند

اشاره

در اواخر تخاقوی ئیل ست و الف كه عبدالله خان در خط سمرقند بیمار گشته صاحب فراش گردید هر چند اطباء معالجه و مداوا كوشیدند مفید نیفتاد و محمد باقی اتالیق دیوان بیگی كه از سایر امرای عبد الله خان بمزید شوكت و اقتدار امتیازی داشت اگر چه از عبد المؤمن خان خایف و هراسان بود و اعتمادی بجانب او نداشت اما چون میدانست كه با وجود پسر صلبی بسلطنت برادرزادگان اتفاق نمودن خلاف عقیده مردم و تمشیت پذیر نیست طوعا او كرها بسلطنت او راضی شده در مقام دولتخواهی درآمد و در خفیه كس فرستاده او را از بیماری پدر و اینكه مرض علاج پذیر نیست خبر داده بآمدن سمرقند ترغیب كرد و در آن هنگام میر قلبابا در سمرقند بود و چون در اثنای گزارش قضایای خراسان و ماوراء النهر اسم میر قلبابا مكررا مذكور شد لازم نمود كه برخی از احوال مشار الیه و اختتام حال او بنوعی كه از ثقات آن ولایت مسموع شده در رشته تحریر كشد مشار الیه سمرقندی الاصل و مادرش دایه عبدالله خان شده او را شیر داده بود بعرف اوزبكیه و چغتای برادر رضاعی را كوكلتاش میگویند بدینجهة او كوكلتاش عبدالله خان بود

ذكر احوال میر قلبابا

و بقدر كسب فضایل و كمالات نموده بنظم اشعار زبان میگشود در هدایت حال كه عبد الله خان در ماوراء النهر لوای سلطنت و جهانداری برافراخت از میر قلبابا انواع خدمات و جانسپاری بمنصه ظهور رسیده و میرسید تا آنكه از آثار رشد و كاردانی و حقوق خدمات نوازش تربیت یافته یوما فیوما اعتبارش می‌افزود و چنانچه عالی منصب صدارت با امارت جمع داشت و چند سال در كمال عظمت و اقتدار بحكومت هرات قیام نموده با مردم آن ولایت معاش سنجیده و سلوك پسندیده میكرد و همیشه بالتفات جناب خانی محسود جمیع امراء
ص: 554
و اركان دولت بود.
بالجمله چون عبدالله خان در آن بیماری از صحت خود مأیوس گشته بود از غایت اشفاق و التفاتی كه بمیر قلبابا داشت و میدانست كه عداوت عبد المؤمن خان با او در چه مرتبه است رخصت انصراف باو ارزانی داشت و گفت تا هنوز قطع رشته حیات من نشده روانه شده خود را بقلعه هرات رسان كه از آسیب عبدالمؤمن خان ایمن گردی و در آنجا بهر چه مصلحت دانی چنان كن مشار الیه از خدمت پادشاه مرخص گشته اظهار كرد كه خان مرا بخدمتی مأمور ساخته و با پسران و ملازمان كه همراه داشت سوار شد كه روانه شود محمد باقی اتالیق دیوان بیگی كه از قضیه آگاه بود بمظنه آنكه مبادا عبدالمؤمن خان برفتن میر قلبابا او را مؤاخذه نماید در مقام ممانعت درآمد میر قلبابا چون دید كه در اینوقت كه مردم از حیات خان مأیوس شده‌اند ستیزه با او نمیتواند كرد اول بخدمت خان رفت كه از او استعانت جوید چون بر سر بالین خان [380] آمد حال او را دگرگون یافت و مشاهده نمود كه اطبا دست از معالجه داشته‌اند و او را شعوری نمانده بالضروره با محمد باقی اتالیق ملایمت آغاز نهاده و بچرب زبانی و سخنان عاقلانه او را از

فوت عبدالله خان پادشاه ماوراء النهر

ممانعت باز آورده خاطر نشان او كرد كه صلاح ما و تو هر دو در رفتن منست چه عبدالمؤمن خان همچنانكه بمن بی‌التفاتست با تو هم هست ما را هر دو گریبان بدست او دادن از عقل دور است و تا من در قلعه هرات باشم ما فی الضمیر خود را نسبت بتو و هیچیك از دولتخواهان عبداللّه خان بظهور نمیتواند آورد و چون این معنی در عالم معامله دانی راه بجائی داشت محمد باقی دیوان بیگی برفتن او راضی شده با یكدیگر عهد و شرطی چند كرده بیرون آمده سوار شد و در وقت رفتن او عبداللّه خان ودیعت حیات بمتقاضی اجل سپرده بود اما او در بیرون اظهار آن بكسی نكرد و از ملازمان او احدی خبر نداشت اما از غایت اعتمادیكه مولانا قرا كه از امرای تابین میر قلبابا و تربیت یافتگان او بود داشت فوت خان را با او در میان نهاده بود چون بكنار رود جیحون رسیده لحظه بجهت آوردن كشتیها توقف نمودند دو سه كس از كشتیبانان برو سلام كرده تفحص احوال خان كردند میر قلبابا بی‌اختیار شروع در گریه كرد و حقیقت حال بر همه كس ظاهر شد مولانا قرا با بعضی ملازمان دیگر مواضعه نموده گفت كه این مرد از پادشاه میگریزد و بمیان قزلباش یا چغتای خواهد رفت ما با او بكجا میرویم در وقتی كه میر قلبابا خواست بكشتی درآید مولانا قرا گفت كه عبداللّه خان از عالم رفته و حالا پادشاه اوزبك عبدالمؤمن خان پسر اوست شما تا او را ملازمت نكنید و از جانب او بحكومت هرات منصوب نشوید و منشور او در دست نداشته باشید شما را در قلعه هرات نخواهند گذاشت اولی اینست كه بر سمت راه بلخ روانه شده بكورنش پادشاه مشرف شویم میر قلبابا خواست كه بسخنان معقول خاطر نشان او نماید كه درینوقت دیدن او مصلحت نیست معلوم كرد كه جمیع ملازمان با یكدیگر اتفاق كرده همین سخن میگویند مولانا قرا صریحا گفت كه اگر شما خلاف این رای خواهید كرد این جماعت شما را گرفته محبوس بخدمت خان خواهند برد میر قلبابا غلوی مردم در اینباب دیده هر چند دست و پا زد فایده نكرد و آن جماعت او را برفتن مجبور ساخته روی بدرگاه عبدالمؤمن نهادند و میر قلبابا بالضروره قطع نظر از ملك و مال بلكه حیات كرده محبوس- وار روانه آن صوب شد و در وقتیكه عبدالمؤمن خان از بلخ بیرون آمده روانه سمرقند بود میر قلبابا را بردند و او در اوان حال از آمدن مشار الیه اظهار بشاشت و خرمی كرده انواع التفات كرد و میر-
ص: 555
قلبابا معروض داشت كه تقصیری كه تا غایت در مواد خدمتكاری واقع شده بجهت رعایت نمكخوردگی و پاس حقوق ولینعمت بود بعد الیوم حضرت خان ولینعمتند آنچه از دست آید در خدمتكاری و جانسپاری تقصیری نخواهد بود اما مولانا قراحسن خدمت خود ظاهر ساخته عرض كردند كه او میخواست بهرات رود و قلعه هرات را استحكام داده لوای مخالفت افرازد و ما او را بعنف و اكراه آورده‌ایم مجملا عبدالمؤمن خان در مقام انتقام درآمده گیرانید اول بتفحص اموال و اسباب او پرداخت از

كشته شدن دو پسر میر قلبابا بامر عبدالمؤمن خان‌

مردم خراسان استماع شده كه از اموال میر قلبابا تا پنجاه هزار تومان در خراسان و ماوراء النهر بحصول پیوست و بعد از اخذ تفصیل اموال در مقام سیاست درآمده فرمود كه هر دو پسر او را در برابر پدر بطریق گوسفند ذبح كردند و گفت قتل پسران در مذاق پدران تلخ میباشد یا نه پس تو چگونه در میان من و پدرم فساد كرده میخواستی كه پدر مرا ضایع كرده از پا درآورده بعد از قتل پسران چنین مسموع شد كه خود تیری بر سینه او زد دیگران باتمام كارش پرداختند و بعقوبت تمام كشته شد و در اول حال سلیمان یساول را بحراست هرات فرستاده بعد از آن حكومت آن ولایت را بحاجی بی كه از ملازمان دولتخواه او بود روانه نمود و او بسرعت و استعجال بهرات رسیده بچهار بالش حكومت تكیه زد.

قتل میر قلبابا

اكنون بر سر احوال عبدالمؤمن خان باز گردیم در وقتیكه فرستاده‌های محمد باقی اتالیق متعاقب یكدیگر ببلخ رسیدند و او را از بیماری پدرش و خرابی احوال او خبر دادند از مبالغه كه محمد باقی اتالیق درآمدن او بزودی كرده بود بفكرهای دور افتاده چون بامرای عبد الله خان بجهت مخالفتی كه در زمان حیات پدر باو كرده بودند بی‌اعتماد بود [381] در رفتن سمرقند عاجلا تأخیر مینمود.
بالجمله باحضار عساكر خود فرمان داده با غلبه و ازدحام تمام از بلخ بیرون آمده بتأنی طی مسافت مینمود و كسان پیشتر فرستاده منزل بمنزل مترصد اخبار بود و شهرت داده بود كه پدرم بیمار است بعیادت او میروم همان روز كه فوت عبداللّه خان در سمرقند شیوع یافت چند كس جهة رسانیدن این خبر روانه اردوی عبدالمؤمن خان شدند كه بمژدگانی بهره‌مند گردند كسی كه اول رسید مژده داد اعتماد نكرده آن شخص را گیرانیده فرمود كه زبان او را از كام او بیرون آرند اما بفعل نیامد.
شخص دویم كه رسید مژده داد دانست كه وقوع دارد باو هم اعراض كرده گفته بود كه خبر فوت پدرانرا بپسران آسان آسان نمیتوان گفت شما چرا بی‌تأمل بمن خبر داده خاطر مرا محزون میسازید و گریه‌های شادمانی میكرد اما از بشاشت و خرمی در پوست نمیگنجید.
شخص سیم كه آمده خبر رسانید و اتفاق محمد باقی دیوان بیگی و سایر امراء را بسلطنت خود شنید ترك خودداری كرده مجلس عالی پادشاهانه آراسته بر تخت سلطنت جلوس كرد و نقاره‌های شادمانی باسم او بنوازش درآوردند.
اما همچنان بتأنی میرفت روز بروز امراء و عساكر اوزبكیه از اطراف و جوانب باستقبال شتافته كورنش مینمودند در اثنای طریق شنید كه هزاره سلطان برادر زاده عبدالله خان كه در حدود
ص: 556
سمرقند و تاشكنت بود لقب خانی بر خود نهاده مخالفت عبدالمؤمن خان اظهار مینماید و دوستم سلطان و اوزبك سلطان كه از اقربای اویند اطاعت و انقیاد هزاره خان نموده لشكرهای تاشكنت و سمرقند در ظلال اعلام دولت او مجتمعند عبدالمؤمن خان پادشاه سفاك خونریز و بقساوت قلب موصوف بود و باقرباء و بنی اعمام توجهی نداشت و ایشان را خار گلزار دولت میدانست هزاره خان و اقرباء و خویشان چون بر اطوار او اطلاع داشتند و از آنچه میانه او و پدرش واقع شد قیاس حال خود میكردند بجهة حفظ جان خود و فرزندان در مقام خلاف او شده بودند.
بالجمله عبدالمؤمن خان در كمال عظمت و اقتدار بخطه سمرقند درآمده پای بر مسند جهانبانی نهاد و با لشكرهای بلخ و بخارا و قرشی و سمرقند و آن حدود دفع فتنه هزاره خان را وجهه همت ساخته بجانب تاشكنت رفت و ایشان بمحاربه پیش آمده بین الجانبین حربی صعب اتفاق افتاد چون اكثر خلایق میل بجانب عبدالمؤمن خان كرده بودند ایشان منهزم گشته بدست درآمدند و عبد المؤمن خان ایشان را با فرزندان ذكور از پای درآورده در قطع صله رحم دقیقه فرو گذاشت نكرد و حكومت سمرقند را بمحمد باقی دیوان بیگی داده بر هر محل حكام تعیین كرده مظفر و منصور ببخارا مراجعت نمود و سلاطین زاده‌های قزاق و حكام اطراف كس بخدمت او فرستاده اظهار اطاعت و انقیاد كردند و در بخارا نیز از اقربا و بنی اعمام و خویشان بهر كس مظنه رشد و قابلیت و شایستگی امور دنیا داشت از پای درآورد.
مجملا دود از دودمان خود برآورد سوای پیر محمد سلطان نامی كه مرد كوكناری درویش بود و همیشه از كمال فقر و نامرادی در كوكنار خانه‌ها بسر میكرد و او را قابل كشتن نمیدانست و دو سه طفل دیگر هیچ صاحب وجودی از اقربای عبدالله خان زنده نگذاشت و از بخارا با لشكر عظیم باراده یورش خراسان روانه بلخ گردید.

ذكر كشته شدن عبدالمؤمن خان و جلوس پیره محمد خان در بخارا و عبدالامین خان در بلخ و سوانح آن ایام از گردش چرخ مینا فام‌

عبدالمؤمن خان چون در امر سلطنت استقلال یافت بعضی اوقات عموما بامرای عبدالله خانی مخاطبات عتاب آمیز نموده سخنان كنایه آمیز میگفت جمعی كه گمان عداوت او بخود داشتند بفكر خود افتاده گمان بردند كه چون او ببلخ میرسد نسبت بایشان مكنون خاطر خود را بفعل خواهد آورد عبدالصمد بهادر امیر آخور عبدالله خان و محمد قلی بهادر سخت كمان كه از یكه جوانان شجاع بود متقبل قتل او گشته با یكدیگر مواضعه نموده در كمین فرصت نشستند.
عبدالمؤمن خان بجهة اشتداد گرمی هوا شب كوچ میكرد و در سواری ایشیك آقاسیان و شقاولان و اهل خدمت یك تیر پرتاب پیشتر و امراء و چهرگان و سایر لشكریان یك تیر پرتاب پستر میرفتند و او در این میان با جلوداران و دو سه [382] چهره خدمتكاران و چند نفر از ندماء و مطربان طی مسافت
ص: 557
مینمود شبی از شبها كه از پهلوی دیهی میگذشتند عبد الصمد بهادر و محمد قلی بهادر بدیوار بست آن ده در آمده در كنار راه پس دیواری نشسته كمانها بر سر چنگ آورده انتظار ورود او داشتند بعد از آنكه مردمی كه از پیش میروند گذشتند عبدالمؤمن خان با چند نفری كه همراه بودند چون بمحاذی كمینگاه رسیدند هر دو در روشنائی مشعل شصت گشادند از قضای الهی تیر هر دو بر هدف مقصود رسیده خطا نشد او از اسب غلطیده ایشان با شمشیرهای آخته بسر او رسیدند مشعل- داران مشعل را ریخته گریختند ندماء و مطربان كه مردمان تازیك بودند از بیم شمشیر سر خود گرفتند و ایشان فی الفور سر او را جدا كرده یك كس از چهره‌ها بر او ایستاده بود او را هم پاره پاره كردند و سوار شده رو ببخارا آوردند.
بعد از لحظه كه مردم عقب رسیدند او را در سر راه كشته دیدند بعضی از امراء مثل عبدالسمیع بهادر میر آخور و دیگران كه از مقدمه واقف بودند همانشب روانه بخارا شدند اما اكثر مردم در آن شب اطلاعی نیافته صباح كه باردو رسیدند و از خان اثری ظاهر نشد تصور مردم آن بود كه خان صبح بشكار رفته تا آنكه مردمان از عقب صورت حال باز نمودند و فترت و آشوب عظیم در میانه اهل اردو پدید آمد امراء و لشكریان دو گروه شدند ملازمان قدیم عبدالمؤمن خان و امرای بلخ از خزاین و احمال اثقال او آنچه توانستند برداشته روی توجه ببلخ آوردند و امرای عبدالله خان و لشكر بخارا اكثر بیوتات او را غارت نمودند و ببخارا بازگشتند و چون كسی كه شایسته سلطنت بوده باشد در بخارا نبود ناچار بسلطنت پیر محمد خان كه افراط نشاء كوكنار او را بكار آمده از تلاطم امواج بحر غضب عبدالمؤمن خان بكنار افتاده بود راضی شده اسم سلطنت و خانی بر او اطلاق كرده خطبه و سكه بنام او نمودند و صورت حال بمحمد باقی دیوان بیگی كه در سمرقند بود اعلام دادند و امرای عبدالمؤمن خان ببلخ رسیده بعضی اراده نمودند كه پسر عبدالمؤمن خان را كه طفل دو ساله است بجای پدر در بلخ پادشاه كرده الكای و مملكتی كه در تصرف عبدالمؤمن خان بود از كنار آب جیحون تا سرحد قزلباش ضبط نموده از كشندگان او انتقام كشند بعضی دیگر خلاف این رأی اختیار نموده گفتند كه طفل دو ساله شایسته سلطنت ما نیست ما را جوان كار آزموده میباید كه با اعادی مقاومت تواند نمود.
جانی بیك سلطان خواهر زاده عبدالله خان را كه پدر دین محمد خان و باقی خان است عبدالمؤمن خان گرفته محبوس بود چون پسران او در خراسان حاكم بعضی محال بودند اراده كردند كه او را بیرون آورده زمام سلطنت بلخ و خراسان را در قبضه اقتدار او نهند و همگی بدین كنكاش عمل نموده سلطنت جانی بیك سلطان در خاطرشان رسوخ یافته بود از تقدیرات ایزدی زوجه عباد الله سلطان برادر عبدالله خان كه بعد از فوت او بحباله عبدالله خان درآمده بود و یك دختر از عباد الله سلطان داشت كه در حباله عبدالمؤمن خان بود و در خانه او فوت شد ببلخ آمد عادل بای و یار محمد میرزا و بعضی ریش سفیدان بدیدن او رفته او را از قرارداد خود آگاه كردند او انكار این معنی نمود ریش سفیدان عرض كردند كه چون پسر عبدالمؤمن خان طفل است و دیگری از دودمان سلطنت نیست لاعلاج بسلطنت او بجهة خواهر زادگی عبدالله خان راضی شده‌ایم.
آن بانوی عظمی گفت كه از دودمان پادشاهی پادشاهزاده قابل و سزاوار سلطنت هست ایشان استفسار نمودند گفت كه شوهرم عبادالله سلطان پسری از جاریه داشت عبدالامین نام و بعد از
ص: 558
شوهرم چون مادرش فوت شد من او را محافظت نمودم و از خوف عبدالمؤمن خان كه كمر بقتل اقربا و بنی اعمام بسته بود من او را تا غایت در لباس دختران پرورده نگاه داشته‌ام و پس ایشان را تعجب دست داد چه هرگز نشنیده بودند كه عبادالله سلطان را پسری باشد.
آن مخدره بعد از آنكه ایشان را قسم داد كه با او غدر ننمایند همان ساعت او را ملبس بلباس نسوان بیرون آورده بدیشان نمود هر چند میدانستند كه این حكایت از صدق فروغی ندارد اما چون جوان قابل رسیده بنظر درآمد و اسم برادر زادگی عبد الله خان در تمشیت امور سلطنت بسیار دخیل بود راضی باین معنی شدند و همانروز او را بحمام برده موی سرش كه بطریق گیسو دراز بود تراشیده بلباس ذكور ملبس ساختند و اسم خانی بر او اطلاق نموده بر مسند سلطنت [383] نشانیده جمیع امراء بلخ كورنش نمودند و از خزاین و اسباب سلطنت و پادشاهی عبدالمؤمن خان و آنچه در بلخ موجود بود بقبضه تصرف او درآمد بانوی عظمی زمام رتق و فتق امور را در قبضه اقتدار خود گرفت و امراء و ریش سفیدان بیصلاح و مشورت او هیچ مهمی فیصل نمیدادند سبحان الله این چه بوالعجبیهاست كه از شعبده بازیهای فلك لعبت باز از پس پرده غیب بعرصه ظهور میآید.
الحاصل چون اخبار بخارا و جلوس پیر محمد سلطان مسموع اوزبكیه بلخ گردید برأی و صلاح عفیفه مذكوره بامرای بخارا بساط مخالفت را در نوردیده از جانب عبدالامین خان مكتوب اخلاص آمیز به پیر محمد خان نوشته او را تهنیت و مباركباد جلوس خانی گفتند و التماس نمودند كه عبدالامین خان را فرزند خود دانسته بطریق زمان عبداللّه خان و عبدالمؤمن خان هر یك در مقر دولت خود متمكن بوده بمعاونت یكدیگر بدارائی مملكت مشغول باشند كه بیگانگان را مجال مداخلت نبوده باشد امرای بخارا از مخدرات استار سلطنت آن دودمان تحقیق حال نمودند همگی متفق اللفظ گفتند كه عباد اللّه سلطان را هرگز پسری نبود و این معنی قرع سمع هیچكس از مردم بیرون و اندرون و محرم و نامحرم نشده و این مكر و تدبیریست كه از زوجه عبادالله سلطان بظهور آمده اما عقلا و ریش سفیدان بجهت آنكه مردم را بخود رام سازند تصدیق مینمودند و بمصلحت وقت انكار این معنی نكردند و از جانب پیر محمد خان یرلیغ باو نوشته فرزند خطاب كردند و شكر این عطیه گفته اظهار بشاشت و خرمی نمودند و مملكت عبدالمؤمن خانی را بر او مسلم داشتند مشروط بر آنكه در بلخ بنام او سكه نزند و در خطبه اسم پیر محمد خان را بر اسم خود مقدم دارد.
چون منشور دولت ایشان برقم توتی الملك من تشاء آرایش نیافته بود مهم هیچكدام تمشیت نپذیرفت و در همان چند روز بساط دولت ایشان در هم نوردیده گشت چنانچه از سیاق كلام آینده بظهور می‌پیوندد.

ذكر احوال خراسان و جلوس دین محمد خان در هرات بر مسند سلطنت و اختتام احوال او و ارتفاع لوای دولت باقی خان برادرش در ماوراء النهر

اشاره

سابقا سمت گزارش یافت كه یتیم سلطان بن جانی بیك سلطان خواهر زاده عبداللّه خان
ص: 559
با برادران در بعضی محال خراسان بحكم یرلیغ حكومت مینمودند و تا میانه عبدالمؤمن خان وحشت و نزاع پدید آمده بود ایشان بملاحظه حقوق تربیت عبدالله خان اطاعت عبدالمؤمن خان نمیكردند و بامر و نهی او زیاده التفاتی نمینمودند.
بعد از فوت عبدالله خان كه عبدالمؤمن خان در سلطنت و پادشاهی استقلال یافت و قطع رشته حیات اقرباء و بنی اعمام نموده جانی بیك سلطان پدر ایشان را گرفته محبوس كرد و خوف و دهشت بر ایشان استیلاء یافته التجا بسایه دولت حضرت اعلی شاهی ظل اللهی آورده بوسیله گنجعلی خان حاكم كرمان دست در فتراك امداد و معاونت قزلباش زده یوسف بهادر قوش بیگی خود را بجهت عرض اخلاص بخدمت اشرف فرستاده و باستظهار معاونت و همراهی منسوبان دولت قاهره شاهی در خراسان كوس مخالفت عبدالمؤمن خان كوفته خواست كه بلطایف الحیل قلعه هرات را كه تخت خراسان است بدست آورد باین عزیمت با اندك مردمی بحوالی هرات آمد و امرای اوزبكیه كه در هرات بودند با وجود كثرت جنود قدرت بیرون آمدن ننموده قلعه كشیده در مقام مخالفت شدند و او چون راه بقلعه نیافت اطراف و جوانب هرات را غارت نموده بازگشت.
در همان ایام مرتبه دیگر با دو هزار كس بر سر فراه آمده قلعه فراه را گرفت و همچنین اسفزاز را بتحت تصرف درآورده عزیمت هرات كرد حاجی بی‌حاكم ولایت هرات در شهر توقف نموده ملا قرا و سید محمد سلطان را با دو هزار كس بمقابله او فرستاد ایشان تا پل مالان آمده كس نزد یتیم سلطان كه در اسفزاز بود پیغام دادند كه ترك بی‌اعتدالی كرده باز گردد و الا محاربه را آماده باشد مشار الیه باین سخن التفات ننموده از اسفراز ایلغار نموده بزیارتگاه هرات رسیده مستعد محاربه آن جماعت شد و ملا قرا و سید محمد سلطان صف سپاه آراسته در مقابله او ایستاده هنوز از جانبین دست باستعمال آلت قتال نبرده بودند كه از جانب بلخ و بخارا [384] قاصدان معتمد رسیده خبر كشته شدن عبدالمؤمن خان بهرات رسانیدند حاجی بی در بحر تحیر و اندیشه غوطه خورده چون آوازه توجه موكب همایون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی و حركت عساكر منصوره قزلباش بخراسان رسیده بود و در ماوراء النهر از نژاد سلاطین كسی كه شایسته پادشاهی باشد گمان نداشت و با این حال با یتیم سلطان مقاومت نمیتوانست كرد.
اعیان اوزبكیه هرات مضطرب گشته قرار دادند كه یتیم سلطان را كه بشجاعت و دلاوری اتصاف دارد بهرات آورده او را لقب ارجمند خانی ملقب سازند و امرای خراسان همگی بر سر او جمعیت‌

جلوس یتیم سلطان كه دین محمد خان است بسلطنت در هرات‌

نموده بحراست مملكت مشغول گردند و همگی صلاح خود را در اطاعت و انقیاد او دانسته حاجی بی در همانروز كس نزد او فرستاده از این حال خبر داد یتیم سلطان كه بعد از این بدین محمد خان تغییر خواهد یافت بعد از تحقیق این خبر مسرت اثر كلاه شادمانی بر تارك اقبال كج نهاده بخار نخوت و غرور بكاخ دماغش راه یافته قرار سلطنت و پادشاهی بخود داد ملا قرا و سید محمد سلطان كه با او اظهار عناد و بی‌اندامی نموده بودند از واهمه فرار نموده لشكریان باو پیوستند و حاجی بی با اشراف و اعیان شهر و عظمای اوزبكیه كه در آنجا بودند بی‌اسلحه و یراق باستقبال او شتافته در پل مالان بملازمت رسیدند و پیش او زانو زده كورنش نموده و در ركاب عالی او بشهر آمدند.
ص: 560
اما در آن روز ساعت بد و قمر در طریقه محترقه بود و دین محمد خان از خوف آنكه مبادا صورتی دیگر روی نماید مقید بنیك و بد ساعت نشده در آن ساعت نحس داخل شهر شد و در باغ شهر كه محل نزول سلاطین است نزول كرده طرح سلطنت انداخت یرلیغها باستمالت سادات و ارباب و اهالی باطراف و جوانب خراسان و مستحفظان قلاع و بلاد فرستاد و چون یار محمد خان پدر كلان او از سفر حج آمده همراه بود بتوره چنگیزی اسنیت را منظور داشته اسم پادشاه برو اطلاق نموده خطبه و سكه بنام او كرد و امرای خراسان بقدم اطاعت و انقیاد پیش آمده بر سر او جمعیت نمودند و او طرح آشنائی كه با حضرت اعلی شاهی نموده بود بر طاق نسیان نهاده در مقام ضبط ممالك خراسان درآمد و هر یك از امراء و اعیان اوزبك را فراخور حال بمناصب عالیه اختصاص داده فارغ البال بر چهار بالش سلطنت تكیه زد.
شعر
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی‌گر فلكشان بگذارد كه قراری گیرند در اول حال كه كشته شدن عبدالمؤمن خان و آوازه توجه لشكر قزلباش بخراسان رسید بنوعی اوزبكیه خراسان را متلاشی ساخته بود كه همگی راه صواب گم كرده اندیشه‌های تباه و فكرهای بیحاصل نموده حفظ حال خود در آن تصور مینمودند از جمله سلیمان یساول كه از امراء معتبر اوزبكیه و در آنوقت حسب الفرمان عبد المؤمن خان حاكم مرو شاهیجان بود قاسم سلطان نامی را كه می‌گفتند از نژاد جانی بیك خان و از اقربای عبدالله خانست و در لباس فقر و درویشی در آن ولایت بینام و نشان بسر میبرد بدست آورده اسم سلطنت بر او اطلاق كرده بولایت مرو شاهیجان و چهار جو و نسا و باورد و آن حدود و رقم اختصاص كشیده و بعد از آنكه خبر استیلای دین محمد خان در خراسان مسموع او گردید از آن جرأت نادم و پشیمان گشته عرضه داشتی مبنی بر اخلاص و دولتخواهی بخدمت او نوشت و بقاسم سلطان نیز تكلیف نمود كه عریضه باو نوشته اظهار اطاعت و اخلاص نماید.
قاسم سلطان كه در ملك و مال مدخلی و در سلطنت جز نامی نداشت از اطوار سلیمان یساول آثار ندامت و پشیمانی تفرس نموده در مقام آن شد كه او را دفع نموده دم از استقلال و استبداد زند و چون دین محمد خان از احوال مرو اطلاع یافته عرایض اخلاص از جانب سلیمان یساول رسید ولی محمد سلطان برادر كوچكتر خود را بمرو فرستاده منشور استمالت باسم سلیمان یساول ارسال داشت و نیك و بد مهمات آن ولایت را در قبضه اقتدار او نهاد كه بهر چه رأی او اقتضا نماید بعمل آورده در مرو سكه باسم یار محمد- خان پدر كلان او زنند ولی محمد سلطان بمرو رسیده سلیمان یساول باستقبال او شتافت و قاسم سلطان را نیز تكلیف استقبال كرده باكراه با خود همراه برد.
اما وقتی كه بدروازه رسیده مضمون این كلام [385] كه ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجد عمل نموده ملازمان باشاره او در سر تخته پل گردن آن بیچاره بیگناه را زدند و ولی محمد سلطان را قرین اعزاز و احترام بشهر درآورده بلوازم خدمتكاری قیام و اقدام نموده هنوز ولی محمد سلطان در مرو آرام آرامی نگرفته بود كه در همان چند روز طنطنه رایات نصرت آیات حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بخراسان و آمدن نور محمد خان كه ابا عن جد وارث ملك مرو شاهیجان
ص: 561
و آن حدود بود در آن ولایت بلند آوازه شد و ایشان مجال توقف نیافته چنانچه در ذیل این دفتر سمت گزارش خواهد یافت دل از ملك و مال برداشته از چهارجو بماورء النهر رفتند و ابوالمحمد بی كه حاكم مشهد مقدس بود از آمدن لشكر قزلباش و بدست درآمدن نیشابور خبردار شده در فكر یراق قلعه و اسباب قلعه داری بود كه همان شب خبر كشته شدن عبدالمؤمن خان رسیده بتحقیق انجامید.
ابوالمحمد بی چون ماهی در شبكه اضطراب افتاده اراده نمود كه اگر ارباب و اهالی مملكت در مقام دولتخواهی بوده در لوازم قلعه داری مدد نمایند شهر را محافظت نماید تا وقتی كه مشخص شود كه پادشاهی جنود اوزبك بچه كس قرار یافته در این اندیشه بود كه از قلعه دستجرد رادكان خبر رسید كه فرهاد خان با دوازده هزار كس از قزلباش بدستجرد رسیدند.
ابو المحمد بی از این اخبار سراسیمه گشته مجال توقف و قلعه داری نیافت و اوزبكیه عموما مضطرب الاحوال گشته گفتند كه از اقتضای فلكی دولت از دودمان اوزبكیه كناره جسته ادبار روی باین طایفه آورده است و پادشاه مستقلی نیست با چنین حال بر سر مملكتی كه الكاء صد ساله قزلباش است و تازه بتصرف ما درآمده بود تلاش نمودن از عقل دور است تا فرصتی هست و محصور نشده‌ایم از تلاطم امواج بحرمحن اهل و عیال خود را بساحل نجات رسانیده بمأمنی رسانیم بعضی جهلا گفتند كه چرا شهر معموری را بقزلباش گذاریم شهر را غارت نموده محجر طلای ضریح مبارك حضرت امام الجن و الانس و میل مرصع سر گنبد مبارك و آنچه از حلی و زیور آستانه موجود باشد تصرف نموده روانه شویم.
جمعی از سادات و عقلا كه در آنوقت در مشهد مقدس بودند از این اندیشه اطلاع یافته ابوالمحمد بی را از بیم فتنه اوباش و خوف بدنامی و بازخواست تنگ چشمان اوزبك از این اراده منصرف ساختند و او ترك این اراده نموده و بدلایل معقوله جهلای اوزبك را ممنوع ساخت كه چون ده سال است كه نمك این ملك خورده‌اند حق نمكخوارگی منظور داشته در هتك عرض و ناموس و غارت اموال مردم این شهر كه احتمال مفاسد عظیم دارد نكوشند و بصحت و سلامت روانه شوند و سادات و عظمای شهر را مخاطب ساخته گفت متوقع از شما آنست كه بریش سفیدان محلات تنبیه نمایند كه اجامره و اجلاف متعرض احدی از اوزبكیه و اهل و عیال ایشان نشوند و تا سه روز كس بمیانه قزلباش نفرستند و از این حال خبر ندهند تا اوزبكیه از بیم آفت و مس مخافت ایمن بوده خود را بمأمنی رسانند و همان شب ندای كوچ در دادند و تمامی اوزبكیه از پیاده و سوار مستعد بیرون رفتن شده از دروازه میر علی آمو بیرون رفتند براه سرخس روانه شدند.
بعد از رفتن اوزبكیه در همانروز سادات و اهالی و ارباب مقدس كس نزد فرهاد خان و امراء بدستجرد فرستاده از این حال خبر دادند و فرهاد خان همان ساعت كوچ كرده به مشهد مقدس آمده داخل شهر شد و بسعادت زیارت آستان ملك آشیان حضرت امام الجن و الانس مشرف شده عرضه داشتی مشتمل بر عرض این احوال و فتح مشهد مقدس با زیارت نامه بخدمت اشرف فرستاده در وقتی كه موكب همایون شاهی بموضع اسباحی شقان و جور بدرسیده بود كس فرهاد خان و مردم مشهد مقدس رسیده این اخبار مسرت آثار رسانیدند و بعد از آنكه ابوالمحمد بی و اتباع او از سرخس گذشته بزور آباد آمدند شنیدند كه دین محمد خان در دار السلطنه هرات بر مسند سلطنت جلوس نموده و امرای خراسان بدرگاه او شتافته طوق فرمانبرداری او بر گردن نهاده‌اند و دین محمد خان كه از قضیه بیرون آمدن او و از دست دادن مشهد مقدس معلی خبر یافت كس فرستاده او را با لشكریان و اتباع بهرات برده و او را در معرض یرغو و
ص: 562
خطاب و عتاب درآورده مؤاخذه مینمود كه چرا ولایت مشهد مقدس را از دست گذاشته [386] بیرون آمدی و او عذرهای معقول میگفت اما مسموع نداشته او را تا دو سه روز رخصت كورنش نداده بعد از سه روز اركان دولت شفیع شده رخصت كورنش را حاصل نمودند و دین محمد خان سید محمد سلطان را كه از بنی اعمام او بود فی الفور بحكومت مشهد مقدس تعیین كرده با چهار صد كس از بهادران كارآمدنی بر جناح استعجال بایلغار فرستاد كه پیش از لشكر قزلباش خود را به مشهد مقدس رساند و آن بلده مباركه را ضبط نماید و شاهم كلته را با جمعی به محافظت قلعه غوریان فرستاد و او بقلعه درآمده بضبط آن ولایت پرداخت.
اما چون سید محمد خان و رفقا بتربت جام رسیدند و از وصول قزلباش به مشهد مقدس خبر نداشتند كلانتر جام قاصدی صبا رفتار به مشهد مقدس فرستاده فرهاد خان را از آمدن آن جماعت خبر داد و فرهاد خان همان ساعت ذوالفقار خان برادر خود را با بعضی امراء بدفع ایشان نامزد نمود و ایشان بایلغار بانجام رسیدند و در وقت سواری اوزبكیه طلیعه لشكر قزلباش ظاهر شده اوزبكیه را بی‌دست و پا كرد و مجال محاربه و صف آرائی نیافته فرار اختیار كردند و لشكر قزلباش بدیشان رسیده اكثر را بقتل آوردند و قریب هشتاد نفر اسیر و دستگیر كرده بمشهد مقدس مراجعت نمودند.
سید محمد سلطان شكسته و پریشان حال بهرات رسیده دین محمد سلطان را از ورود لشكر قزلباش خبر داد و در میان اوزبكیه چنین شهرت یافت كه فرهاد خان و گنجعلی خان حاكم كرمان خبر فوت عبداللّه خان و كشته شدن عبدالمؤمن شنیده بخراسان آمده‌اند و بوداق خان و امرای قزلباشیه در بعضی محال خراسان مانده بودند بایشان ملحق گشته در مقام ضبط خراسان درآمده‌اند و از توجه رایات منصوره شاهی خبر نداشتند از وصول این اخبار دین محمد خان اظهار قدرت و اقتدار كرده بعزم دفع لشكر قزلباش از شهر بیرون آمده در باغچه خواجه نور نزول كرد.
اما امراء و ریش سفیدان و اتالیقان در محاربه قزلباش تأمل داشتند مكررا قرعه مشورت انعقاد یافت عقلا و ریش سفیدان خصوصا میرزا عبداللّه منقط كه از سلاطین زادهای منقط بود و مرد روزگار دیده با رأی و تدبیر بود و حاجی بی و ابو المحمد بی گفتند كه ولایت خراسان یورت و مسكن صد- ساله قزلباش است در هیچ زمان اوزبكیه در خراسان استقامتی تام نیافته‌اند و یورت و مسكن قدیم ما ماوراء النهر است یورت قدیم خود را گذاشته بر سر خراسان تلاش نمودن مصلحت نیست و چون در ماوراء النهر كسی كه شایسته سلطنت باشد نیست اولی اینست كه روی توجه بدان صوب نهاده كمر همت بضبط آن ولایت بندند و اگر خواهند كه بالكلیه دست از خراسان كوتاه نكنند باقی سلطان برادر خود را با دو سه هزار كس و ذخیره یك ساله در قلعه هرات بگذارند و قلاع تون و قاین و سیستان و محال این طرف هرات را بمعتمدان سپارند.
چون با پادشاه ذیجاه قزلباش اظهار دوستی و اخلاص كرده كس فرستاده مجددا مكتوب محبت اسلوب قلمی نموده اعلام نمایند كه بعون اللّه تعالی و بحسن موافقت حضرت اعلی و بیمن همت ایشان از تسلط و استیلای عبدالمؤمن خان فراغت حاصل شد و امرای اوزبكیه طوق فرمانبرداری این محب بر گردن جان نهاده‌اند اكنون سخن همانست كه عرض شده و خراسان بملازمان تعلق دارد ما روی توجه بماوراء النهر كه مركز دولت این سلسله است داریم و مشهد مقدس معلی و نیشابور و ترشیز و قلاع بعضی محال را خالی كرده بملازمان سپردیم و چون درینوقت بردن خانه كوچ مقدور بود تكیه بر عنایت و الطاف شهرت و مروت جبلی ایشان كرده فرزندان و اهل و عیال خود و امراء و اعیان اوزبكیه
ص: 563
را كه با برادرم باقی در قلعه هرات گذاشته ناموس خود را بملازمان آن حضرت سپردیم همت دریغ نفرمایند كه انشاء اللّه تعالی چون یورت اصلی بتصرف درآید بنیان سلطنت استحكامی یابد در سپردن هرات و سایر محال خراسان از فرمان آن حضرت تخلفی نخواهد بود و ظن غالب اینست كه پادشاه قزلباش شیوه فتوت مسلوك داشته این رجای مخلصانه را بسمع رضا اصغا نموده روی موافقت و دوستی را بناخن مخالفت نخراشد و درین نهضت بفتح مشهد مقدس و محالی كه از اوزبك خالی شده راضی گشته متعرض هرات و توابع نگردد.
بعد از آنكه مهمات ما در ماوراء النهر و [387] تركستان و بلخ و بدخشان حسب المدعاء صورت یافته امور سلطنت انتظام یابد اگر میل خراسان داشته باشند از روی اقتدار و استظهار بخراسان آمده بتسخیر و تنظیم و تنسیق آن پردازیم و الا بمقتضای وقت عمل نمائیم.
اكثر عقلا و ریش سفیدان این رأی را پسندیده داشته قرار نامه نوشتن و تهیه اسباب قلعه داری بخود دادند و جمعی از اهل هرات و سرخیلان قبایل كه مظنه خلاف بایشان بود گرفته مقید ساختند اما بعضی جهلاء و جنگجویان باین صلاح اندیشی راضی نشده گفتند حالا از پادشاه قزلباش خبری و اثری نیست و جمعی كه پیش آمده‌اند ده دوازده هزار كس بیش نیستند و معهذا بسیار نزدیك شده‌اند در بدایت سلطنت از ده دوازده هزار قزلباش كه قریب بما شده‌اند خوف نموده پشت بدیشان دادن نوعی از ضعف و هزیمت است و هرگاه باین طریق بماوراء النهر رفته خراسان را از دست داده باشیم بد نام فرار و مورد طعن بهادران شجاعت شعار خواهیم بود و در این صورت پیداست كه چه مهم از پیش خواهد رفت چون هنوز از اوضاع ماوراء النهر و قرارداد خاطر امرای آنجا اطلاعی نداریم دست از ممالك خراسان داشتن نقد را بنسیه دادن مقتضی عقل و مردانگی نیست كمر محاربه اینجماعت بر میان بسته مردانه وار روی همت بدفع ایشان آوریم اگر مظفر و منصور گردیم آوازه اقتدار خانی بلندی یافته كل مهام بر حسب مرام تمشیت خواهد یافت و اگر عیاذا بالله مهم بنوعی صورت بندد باری نزد همگنان معذور باشیم دین- محمد خان بشق ثانی راغب گردید اكثر جهلای پرخاشجوی كه لذت حكومت خراسان از مذاق ایشان بیرون نمیرفت این كنگاش را ترجیح دادند و چون دین محمد خان در ایام حیات عبدالله خان و هرج و مرج خراسان ببعضی از امرای بی‌تدبیر قزلباش جنگ كرده غالب آمده بود محاربه قزلباش را سهل و آسان انگاشته از غروری كه داشت قرار محاربه با خود داده و جمعی كه حرف رفتن میگفتند درین وقت بجهت آنكه بجبن و بد ولی منسوب نگردند از آن حكایت ساكت شدند ابوالمحمد بی كه مرد عاقل كاردان بود و محاربه او را با قزلباش صلاح نمیدانست و اوضاع او را بر وفق دلخواه مشاهده نمینمود شبی با جمعی كثیر از اوزبكیه ازو جدا شده راه فرار پیمودن گرفت و دین محمد خان از اینمعنی واقف شده چون مسافت بعید قطع كرده بود علاجی نتوانست كرد.
درین اثنا خبر بازگشتن قزلباش رسید كه بجهت اخبار موحش كه از جانب عراق بایشان رسیده بازگشتند بالكلیه اندیشه قلعه‌داری از خاطر بیرون كرده بعزم تعاقب از باغچه خواجه نور كوچ كرده پیشتر آمدند بمحاربه قزلباش دلیرتر شد تا آنكه میانه او و حضرت اعلی شاهی در رباط پریان هرات مقابله واقع شد شرح آن مفصلا در طی داستان فتح خراسان و تضییع احوال دین محمد خان و باقی حالات ماوراء النهر بعد از تحریر آن داستان رقمزده كلك بیان خواهد شد انشاء الله تعالی وحده العزیز.
ص: 564

آغاز داستان فتح خراسان و بیان حالات كه در خلال این احوال باراده ملك متعال روی نمود

اشاره

قبل از این نگاشته كلك نكته پرداز شد كه درین سال حضرت اعلی شاهی ظل اللهی را یورش خراسان در ضمیر الهام پذیر تصمیم یافت در تهیه اسباب آن سفر بودند كه خبر فوت عبدالله خان اوزبك رسیده آن اراده در خاطر خطیر ازدیاد پذیرفته بعزم درست و طالع میمون در سیم شهر رمضان المبارك ست و الف كه ساعت سعد بود از دار السلطنه اصفهان بیرون فرموده چند روز در كاشان بجهت تنخواه مواجب عساكر منصوره و انجام مهمات و ضروریات آن سفر توقف فرموده اردوی معلی را مقرر فرمودند كه از راه خوار و فیروز كوه بچمن بسطام رفته توقف نماید و چون خاطر خطیر بسیر و شكار مازندران بهشت نشان كه ملك موروث حضرت اعلی شاهی است مایل بود تا آن ملك بحیطه تصرف درآمده بود ندیده بودند در اینولایت كه فرهاد خان در آنجا بود بنفس نفیس جریده و سبای از راه سیاه كوه روانه مازندران شدند كه تا جمعیت سپاه چند روزی در آن عرصه دلگشا عشرت پیرا بوده بعد از فراغ از سیر و شكار از آن راه ببسطام آیند و احكام مطاعه باحضار امراء و قلمرو عساكر همایون فرستاده مقرر داشتند كه قورچی باشی با قورچیان [388] عظام باردوی ظفر قرین پیوندند و الله ویردیخان با غلامان و لشكر فارس و گنجعلی خان با لشكر كرمان از راه یزد و بیابانك بخراسان آمده در هر محل كه رایات جاه و جلال نزول اجلال داشته باشد بموكب نصرت قرین ملحق شوند.
مجملا امراء و عساكر قزلباش حسب الفرمان قضا جریان فوج فوج روی توجه بسفر خراسان آورده در چمن بسطام جمعیت نمودند و حضرت اعلی نیز چند روزی در متنزهات مازندران بهشت نشان بسیر و شكار پرداخته بعد از اجتماع عساكر باتفاق فرهاد خان از راه ساوه و چهار ده استرآباد آمده باردو ملحق شدند و حاجی محمد خان پادشاه ولایت خوارزم و عرب محمد سلطان ولد او و نور محمد خان بن ابو المحمد والی مرو شاهیجان و نسا و ابیورد چنانچه سبق ذكر یافته از صولت سپاه عبدالله خان از مملكت موروث برآمده بسایه دولت همایون استظلال جسته بودند در ركاب اشرف بودند و چند روز چمن بسطام مقام معسكر ظفر فرجام بود در آنجا بسان عساكر نصرت نشان پرداخته سوای لشكر فارس و كرمان كه نیامده بودند.
در خلال این احوال اخبار متواتر شد كه عبدالمؤمن خان میر قلبابا كوكلتاش حاكم هرات را چنانكه گذشت بسیاست رسانیده و از بلخ و بخارا بسمرقند و تاشكنت لشكر كشیده با هزاره خان و اوزبك خان چنانچه در طی احوال ماوراء النهر سمت گزارش یافت محاربه نموده بر ایشان ظفر یافت و ایشان را با هر كس از سلاطین زاده‌ها كه مظنه فتنه داشت از میان برداشته تمامی اوزبكیه طوق فرمانبرداری او در گردن گرفته در كمال شكوه و استقلال و غلبه خیول و ازدحام لشكر متوجه بلخ و خراسان است بعضی از كوته اندیشان كم همت درین سال رفتن خراسان را مصلحت نمیدیدند و صلاح در آن دانستند كه درین یورش متوجه نظم و نسق استرآباد گشته خاطر از ضبط آن مملكت جمع نموده عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف دهند كه قرارداد خاطر عبدالمؤمن خان معلوم گشته سال دیگر بمقتضای وقت عمل شود و چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی شاهین بلند پرواز همت
ص: 565
را بصید عقاب مملكت خراسان در پرواز آورده بودند التفاتی چنان بسخنان پست همتان خطا اندیش نمیفرمودند بالجمله چند روز كه سراپرده و بارگاه باوج مهر و ماه برافراشته بودند متوجه نظام و نسق استر آباد شدند و چون حكومت مازندران بفرهاد خان تعلق داشت بجهت قرب جوار استرآباد را نیز علاوه مازندران نموده بمومی الیه تفویض فرمودند و احكام استمالت باسم اهالی و اعیان و سر- كرده‌های سیاه پوشان استرآباد كه هر یك ببلوكی از بلوكات رقم اختصاص كشیده بخودسری بر آمده بودند در قلم آورده فرستادند و فرهاد خان قرامان بیك نامی از اقوام خود را بداروغگی نصب نموده با سیصد نفر از قرامانلو و غیره فرستاد سرداران سیاه پوش استرآباد چون بیكدیگر خصومت داشتند و اردوی همایون با عساكر قزلباش بدولت و اقبال در بسطام نزول اجلال داشت جز اطاعت و انقیاد چاره نیافته تمكین داروغه مذكور كردند.
در خلال این احوال یوسف قوش بیگی نامی بنوعی كه در فوق ایمائی شده از یتیم سلطان كه هنوز رتبه خانی نیافته بود و عبدالمؤمن خان در حیات بود برسم رسالت رسید.
خلاصه پیغام آنكه این دولتخواه برادران كه تربیت یافته و پرورده دولت عبدالله خان بودیم بمحض رضا جوئی او از موافقت پسرش سرباز زده با او اتفاق نداشتیم و او بدین جهت كینه ما در دل گرفته اظهار عداوت كرد حالا كه در سلطنت استقلال یافته با جمعی كه در زمان پدر با او متفق نبوده‌اند در مقام انتقام است در این صورت بنده بجز از آستان ملایك آشیان پناهی ندارم و هر گاه آفتاب موكب همایون پرتو وصول بخراسان اندازد در سلك هواخواهان درآمده غاشیه اطاعت و بندگی بر دوش میگیرم حضرت اعلی از این خبر مسرور گشته بهرات رفته همراه یوسف قوش بیگی نزد مشار الیه فرستاده چند رأس اسب تازی نژاد و تحف و هدایای لایقه بجهت او ارسال داشتند.
القصه در چمن بسطام بعد از اجتماع عساكر ظفر فرجام سلطنت پناه حاجی محمد خانرا از راه استرآباد بجانب خوارزم روانه فرموده بقبایل یقه تركمانان صاین [389] خانی كه قدیما تابع امر و نهی سلاطین خوارزم و در كنار رود گرگان و اترك اقامت دارند مناشیر استمالت فرستاده باطاعت و انقیاد و مرافقت حاجی محمد خان ترغیب فرمودند و مشار الیه برندق سلطان والغ میرزای پسرزاده‌های خود را در ملازمت اشرف گذاشت كه همیشه ملازم ركاب اقدس باشند و خود با عرب محمد سلطان پسر بزرگتر و سایر فرزندان روان گشت و حضرت اعلی بفیروزی و اقبال از بسطام كوچ فرموده از راه جاجرم روانه شدند و فرهاد خان و ذوالفقار خان بیگلر بیگی آذربایجان و بعضی امراء كه عدد لشكریان ایشان بده هزار میرسید چرخچی و مقدمة الجیش فرموده یك منزل پیشتر فرستادند.
در خلال این احوال بخاطر انور خطور نمود كه یكی از ملازمان جان نثار ركاب اقدس را برسم رسالت نزد عبدالمؤمن خان فرستاده كتابی مشتمل بر نصایح مشفقانه و سخنان دلپذیر پادشاهانه و وعد و وعید باو قلمی نمایند و روح الله بیك یساول صحبت ذوالقدر متقبل این خدمت شده مكتوب مذكور در قلم آمد.

مكتوب شاه عباس بعبد المؤمن خان‌

خلاصه مضمون آنكه چند سال است كه او بعزم ملك ستانی همه ساله بطرف خراسان نهضت مینماید و بجهت آنكه ما را در عراق و دار المرز بعضی گرفتاری‌ها بود او در هنگام فرصت مشهد مقدس و بعضی از محال خراسان را متصرف شده در تسخیر سایر محال تك و دو مینمود و هر مرتبه
ص: 566
كه بآرزوی ملاقات او از عراق متوجه خراسان شده راه دور و دراز طی مینمودیم او بمقابله عساكر منصوره درنیامده فرار برقرار اختیار مینمود و بدین بهانه مستمسك بود كه پدرم كه پادشاه است رخصت مقابله با پادشاه قزلباش نداده و درین آمد شد ولایت خراسان از عبور لشكر طرفین پایمال سم ستور و رعایا و زیر دستان آواره و بیخان‌ومان شده‌اند حالا پدر بزرگوار عالم فانی را وداع نموده سلطنت ماوراء النهر و تركستان و بلخ و بدخشان بآن والا نژاد قرار گرفت و اضداد و بنی اعمام را دفع نموده او را منازعی نماند و كمال تمكن و استقلال یافته و عموم سپاه اوزبكیه مطیع و فرمانبردارند و ما بجهت استخلاص ملك موروث بخراسان آمده كمر همت بتسخیر آن بسته‌ایم و انشاء الله تعالی درینمرتبه تا استرداد آن دست ندهد معاودت بمركز دولت ممكن نیست.
اگر نصایح مشفقانه ما را بسمع رضا اصغاء نماید اولی این است كه دست از ملك خراسان كه قدیما داخل ایران و موروثی یكصد ساله این دودمانست بازداشته در مقام اتحاد و الفت و اعتذار بوده باشد كه ما نیز بجهت جمعیت آوارگان و آسودگی بیچارگان دیار خراسان بمضمون الماضی لا یذكر عمل نموده بساط منازعه و انتقام درنوردیده با او در مقام محبت و دوستی و الفت باشیم و در استقامت امور دولت او سعی نموده بمال و لشكر معاون و مددكار باشیم و اگر پنبه غفلت در گوش مصلحت نیوش نهاده ابواب دوستی مسدود گرداند و در مخالفت و عناد الحاح و اصرار نماید و بطرق سالها گذشته در مقام مكر و حیله نبوده باشد و از عار فرار كه در هنگام استقلال و اقتدار پسندیده عالمیان نیست اندیشیده بی‌تأمل پای مردانگی در معركه كارزار نهد كه دیگر گنجایش بهانه نمانده و در هر محل مصلحت داند تلاقی فریقین كه سالهاست كه عالمیان چشم انتظار بر آن دارند قرار دهد كه آنچه مقدر الهی باشد از پرده خفا بجلوه‌گاه ظهور آید و خلایق از آسیب عبور و مرور هر دو لشكر خلاصی یابند و الا دانسته باش كه ما ملتفت بویرانه‌های خراسان نشده بتوفیق الله تعالی اشهب تیزكام اندیشه را بعزم رزم آن عالی نژاد در حركت آورده تا بلخ و بخارا عنان یكران باز نمیكشیم و خدای داند كه از آسیب لشكر قیامت اثر در آن دیار چه طوفان بلا خیزد و این ابیات در آن نامه مندرج گردید:
شعر
كه ای دوحه خاندان كرم‌ز من گوش كن عاقلانه سخن (!)
ندارم تمنای آن مرز و بوم‌كه آرم ببلخ و بخارا هجوم
گر این كینه ور لشكر بیشمارگذار آورد جانب آن دیار
شود مال تاراج و مردم اسیروبال چنین را بگردن مگیر
سخن بشنو از گفت من سر مپیچ‌بدین ماجرا بیش از این در مپیچ
كه تا بلخ پاینده ماند بتوچنان ملك فرخنده ماند بتو و روح الله بیك یساول صحبت ذوالقدر را كه حامل مكتوب مذكور بود روانه فرموده موكب فیروزی نشان بجانب مشهد مقدس در حركت آمد و چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی
ص: 567
[390] امرای عظیم و كاری بزرك پیشنهاد همت والا ساخته قدم توكل در وادی مخاطرات عظیمه نهاده بودند رأی جهان آرا بمصلحتهای نهائی كه در عرصه ضمیر پادشاهان و برگزیدگان درگاه الهی جلوه ظهور دارد و دیگران را خبری از آن نیست اقتضای آن فرمود كه در این سفر شهزاده كامكار محمد باقر میرزا كه خردسال بود همراه نبود از معارك خطرناك بر كنار باشد از همان منزل او را بشیخ احمد بیك ایشیك آقاسی حرم سپرده روانه دار السلطنه اصفهان نمودند و اردوی همایون بعد از عید اضحی كوچ فرموده چون كالبوش محل نزول سپاه دریا خروش گردید اما رایات فتح و فیروزی و علامات نصرت و بهروزی ظاهر شدن گرفت و اختر همایون فال ظفر از مطلع اقبال درخشیدن آغاز نهاد نخست ولایت نیشابور بتصرف اولیای دولت قاهره درآمد.
تبیین این مقال آنكه حكومت آن ولایت باحمد سلطان نامی كه از نژاد سلاطین اوزبك بود تعلق داشت چون خبر فوت وصول موكب همایون فال شاهی باحمد سلطان رسید آثار هواخواهی قزلباش در ناصیه احوال عامه خلق اللّه آن دیار دریافته قدرت حراست و قلعه داری در خود ندید و از خوف و سیاست عبدالمؤمن خان بمیان اوزبكیه نتوانست رفت و ملاحظه داشت كه در وقت خروج اجامره و اوباش نیشابور دست بغارت و نهب اموال او و اوزبكیه برآورند باراده سفر بیت الحرام بیرون آمده احرام ملازمت درگاه شاهی بسته با معدودی روانه مقصد گردیده و اوزبكیه نیشابور متفرق شده بعضی بمشهد مقدس و بعضی بطرف هرات رفتند.
احمد سلطان هنوز از دروازه شهر بیرون نیامده بود كه اهل نیشابور نقاره شادمانی باسم سامی همایون بلند آوازه گردانیدند و چون در كالپوش این خبر رسید امیر ابوالمعالی نیشابوری را كه از سادات عالی مكان و كلانتر و مطاع آن ملك بود و از تاریخ فتور اوزبكیه بنابر ظهور دولتخواهی بعراق آمده در ركاب ظفر انتساب میبود جهت ضبط مملكت روانه آن صوب فرموده حكومت آن ولایت را بمیرزا محمد سلطان بیات كه در آنوقت حاكم سبزوار بود تفویض یافت و احمد سلطان اوزبك رخصت حج یافته روانه گشت و حقیقت حالش معلوم نشد و رایات اقبال از كالپوش كوچ فرموده از راه شقان و جور بد متعاقب فرهاد خان و امرائی كه مقدمة الجیش بودند بجانب مشهد در حركت آمده و چون موضع اسباحی من اعمال شقان محل نزول موكب ظفر نشان گردید منهیان از جانب فرهاد خان و اهالی مشهد مقدس رسیده و خبر كشته شدن عبدالمؤمن خان و بشارت فتح مشهد مقدس بنوعی كه در طی احوال اوزبكیه سمت تحریر یافته رسانیدند و حضرت اعلی شاهی ظل اللهی از ورود این خبر بهجت اثر كه از عطایای ایزدی بوقوع پیوسته بود و شوق ادراك سعادت طواف و زیارت آستان ملایك آشیان امام الجن و الانس كه مقصد اصلی و علت غائی این یورش خیر مآل همایون بود سجدات شكر الهی بتقدیم رسانیده عموم سپاه كلاه گوشه شادمانی بر تارك خورشید شكسته غلغله بشارت و مباركباد بمهر و ماه رسید و از آنجا كوچ فرموده بتاراج بیست و چهارم شهر ذی الحجة الحرام در كنار رودخانه شهر طوس نزول اجلال واقع شد.
فرهاد خان و امراء و اعیان مشهد باستقبال موكب همایون آمده در طوس بسجده اشرف مشرف شده لوازم دعاء و ثناء و تهنیت بجای آوردند و حكم شد كه فرهاد خان و امرای چرخچی بعزم تسخیر هرات روانه شوند و آن بلده فاخره را بتصرف درآورند و هنوز اخبار سلطنت دین محمد خان و جمعیت اوزبك و قرارداد خاطر او چنانچه واقع بود بتحقیق نینجامیده بود روز دیگر كه بیست و پنجم شهر
ص: 568
مذكور بود احرام طواف مرقد منور حضرت امام ثامن ضامن كه مطاف مسبحان ملاء اعلی و سجده‌گاه كروبیان عالم بالاست بسته روانه شدند و چون شعشعه نیر عالم افروز گنبد مبارك كه ضبط تجلیات انوار الهی است خورشید مثال درخشیدن آغاز نهاده روشنی بخش دیده نظارگیان عالم شوق گردید حضرت اعلی شاهی ظل اللهی پیاده گردیده بشكرانه این عطیه ایزدی پیشانی مسكنت بخاك نیاز سوده و اشك شادمانی از دیده‌ها باریدن گرفت و از آنجا با جهان جهان اخلاص و عالم عالم نیازمندی برهنه پای و گشاده پیشانی طی مسافت فرموده زبان حال شاه و سپاه بدین مقال [391] مترنم بود:
بیت
شكر خدا كه از مدد بخت كارسازكامی كه خواستم ز خدا شد میسرم
آن دولتی كه می‌طلبیدیم سالهااینست از عنایت حق در برابرم و كافه خلایق بدین آئین قدم در راه نهاده كفهای پا از آسیب خار مغیلان گل گل می‌شكفت و گوئیا گل و ریحان پی سپر غازیان اخلاصمند بود.
مجملا در كمال شوق بروضه مطهر رسیده بعد از تلثیم عتبه علیه جبهه اخلاص بدان خاك پاك سودند و بلوازم دعاء و زیارت پرداخته آستانه مقدسه را بغایت بیسامان و از قنادیل طلا و نقره خالی یافتند و از حلی و زیور ایام قزلباش سوای محجر طلا چیزی نمانده بود در همانجا بوداقخان چگنی را بحكومت مشهد مقدس سرافراز گردانیدند و از آستانه مقدسه بچهارباغ تشریف برده در آنجا اسیران اوزبكیه را كه در جام گرفتار غازیان خون آشام شده بودند بنظر اقدس رسانیدند و از اقوال ایشان و فرستادن سید محمد سلطان بتحقیق پیوست كه دین محمد خان در هرات طرح سلطنت انداخته خاطر بحراست ولایات خراسان قرار داده و عدد لشكریان او را تا بیست هزار مذكور میساختند اما اهل خراسان تكذیب قول ایشان كرده زیاده از شش هفتهزار نشان نمیدادند و عقلا این قول را ترجیح مینهادند.
بالجمله حضرت اعلی فرهاد خانرا با امرای چرخچی همانروز بجانب هرات روانه فرمودند كه تا هنوز اوزبكیه استقامتی نیافته‌اند و اسباب قلعه داری مرتب نساخته‌اند آن ولایت را از ایشان خالی نمایند و از اسیران چند نفر كه ملازم دین محمد خان بودند در مشهد مقدس سپرده فرمودند كه چون با ما دعوی اخلاص كرده كس فرستاده بود اگر در قول خود صادق باشد ملازمان او را خلعت و یراق داده هر جا باشد نزد او فرستیم و تتمه بیاسا رسیدند.
بالجمله موكب همایون اعلی سه روز در مشهد مقدس بجهة نظم و نسق سركار فیض آثار توقف فرموده تولیت آن سركار را بقاضی سلطان تربتی كه از سادات تربت حیدریه خراسانست و در فترت اوزبكیه بعراق آمده در آن اوقات داروغه اصفهان بود عنایت فرموده تربت حیدریه را بتیول او مرحمت كردند و بوداقخان چگنی و شاهقلی سلطان بیات را با پانصد نفر از قورچیان و ملازمان ركاب اقدس همراه نور محمد خان بجانب نسا و ابیورد و مرو فرستادند كه مملكت موروث او را بدست آورده بمشار الیه سپارند و در بیست و هشتم شهر ذی الحجة الحرام از مشهد مقدس بیرون آمده چون بفرهاد جرم جام رسیدند در آن منزل محمود بیك شاملو برادر اسلام بیك یوزباشی كه در فترت هرات بهند رفته بود و درین ولا از هند بازگشته بهرات رسیده بود و از جمیع احوال آنجا واقف بود رسید و از كما هی حالات خبر داده عرض
ص: 569
كرد كه دین محمد خان بنوعی دل در سلطنت خراسان بسته كه آسان آسان دست از آن نمیدارد و حالا دوازده هزار اوزبك جرار و دو سه هزار از هزارجات قبائل بر سر او جمعند.
اما رسیدن موكب همایون شاهی بدین مقام اطلاع ندارند و گمان ندارند كه هنوز در حدود بسطامند و قرار مقابله و مقاتله فرهاد خان و امرای عظام كه پیش رفته‌اند با خود داده‌اند و بعد از آنكه وصول موكب همایون نزد ایشان محقق گردد اگر قدرت مقابله نداشته باشند باقی سلطان برادرش را با دو سه هزار كس در قلعه هرات گذاشته خود بماوراء النهر میرود كه لشكر جمع نموده بخراسان آید و بهیچوجه قطع تعلق از خراسان نمینماید و نمیخواهد كه بآسانی مملكت از دست دهد چون بر قول او وثوق و اعتماد بود حضرت اعلی متردد خاطر و متفكر گشتند كه چه تدبیر اندیشند كه منتج حصول مقصود باشد از الهام ربانی تدبیری بخاطر اشرف رسید كه موافق ثبت صحیفه تقدیر آمده صورت مطلوب بروجه مدعا چهره گشود.
تبیین این مقال آنكه بعد از اطلاع بر احوال هرات اركان دولت قاهره را طلب فرموده بر زبان الهام بیان گذرانیدند كه جمعی كثیر از لشكر اوزبك در هرات‌اند اگر فرهاد خان و امراء كه پیش رفته‌اند اوزبكیه دلیرانه با ایشان محاربه مینمایند و این معنی لایق دولت قاهره نیست زیرا كه پادشاه ایشان همراه است و محاربه لشكر و ثبات قدم ایشان در معركه كه همراه باشد نسبتی بمحاربه امراء و سرداران نمیدارد محتمل است كه چشم زخمی بسپاه قزلباش رسد و موجب دلیری اعداء گردد و آن گروه را اگر تا رسیدن رایات نصرت آیات بتوقف امر فرمائیم اوزبكیه بتهیه اسباب [392] قلعه داری پرداخته لشكر جرار گذاشته خود بماوراء النهر رود و هر گاه مهم بمحاصره قلعه رسد بنابر استحكام قلعه و استعداد قلعه داری یحتمل كه معامله بدور و دراز كشد بخاطر چنین خطور مینماید كه كس نزد فرهاد خان فرستیم كه یك منزل بازگشته آوازه دراندازد كه از جانب عراق و آذربایجان خبر موحش رسید كه رومیه انتهاز فرصت كرده بممالك محروسه آمده‌اند و موكب همایون شاهی از این خبر مضطرب الاحوال بجانب عراق بازگردید و هرگاه خبر بازگشتن قزلباش بدین اضطرار باوزبكیه رسد از اندیشه قلعه داری بازآمده شك نیست كه دلیرانه بعزم دستبرد و تعاقب امراء و ضبط مشهد و آن حدود عاجلا از هرات بیرون آیند و ما اردوی اغرق را با جمعی كه اسب زبون داشته باشند گذاشته سبای با فوجی كه اسب كوتل داشته باشند ایلغار نموده بفرهاد خان ملحق گردیم و مقید بآمدن لشكر فارس و كرمان نشده بایلغار بر سر ایشان رویم و فرصت قلعه بندی و قلعه داری ندهیم و انشاء اللّه تعالی اگر خدای تعالی خواسته باشد و تدبیر موافق تقدیر افتد محتمل است كه مهم حسب المدعا تمشیت پذیرد.
جمیع عقلا و ارباب رای این مقدمه را پسندیده داشتند و علی الفور رقمی بفرهاد خان نوشته فرستادند كه بقاعده كه مذكور شد یك منزل بازگشته مترصد وصول موكب همایون باشد ایشان حسب الفرموده عمل نموده یك منزل پس نشستند و كس نزد اللّه ویردیخان و گنجعلی خان كه با لشكر فارس و كرمان از راه طبس آمده داخل الكای خراسان شده بودند فرستاده بودند كه مقید بآوردن لشكر نشده با جمعی كه اسب ایلغار داشته باشند جریده و سبای ایلغار كرده در حدود غوریان خود را بموكب همایون رسانند و جناب اعتماد الدوله حاتم بیك وزیر را با شاه علی سلطان میر چشمكزك و سایر لشكریان در اردوی اغرق گذاشته كه بآهستگی كوچ كرده میآمده باشند و در وقت پیشین روز یكشنبه
ص: 570
غره شهر محرم از فرهاد جرد سرجام سوار شده برهنمونی قاید اقبال همعنان فیروزی و اجلال بایلغار روانه گشتند و در راه فرهاد خان و امراء كه یك منزل از قلعه باغند پس آمده بودند بموكب همایون پیوستند و اللّه ویردیخان و گنجعلی خان نیز اردوی خود را انداخته با جمعی كه اسب ایلغار داشته‌اند ایلغار كرده در سر سرپل هرات رود بموكب همایون پیوستند.
مجملا موكب همایون مسافت ده روزه را در چهار روز و نیم طی فرموده روز پنجشنبه پنجم شهر محرم الحرام در حوالی پل سالار هرات كه چهار فرسخی شهر است بمخالفان رسیدند و صباح روز ششم صف قتال آراسته گشته فیما بین در رباط پربان محاربه اتفاق افتاد.

ذكر محاربه حضرت شاه جمجاه با دین محمد خان اوزبك و ظفر یافتن بعون عنایت حضرت اله‌

اشاره

در فوق رقم پذیر كلك سوانح نگار شد كه دین محمد خان از وصول موكب همایون شاهی خبر نداشت و آمدن فرهاد خان و امراء را شنیده از شهر بیرون آمده بود كه خبر بازگشتن امرای قزلباش بنوعی كه مذكور شد در میانه اوزبكیه شایع گشت او را از فكر قلعه و ترتیب اسباب قلعه‌داری انداخته بعزم استیصال ایشان پیش آمده بحوالی پل سالار فرود آمده بود كه شب یكی از اعراب میش مست كه حضرت اعلی شاهی را میشناخت و حضرت اعلی را در سر پل دیده بود آمده از وصول موكب همایون شاهی خبر داد و از كیفیت و كمیت لشكر پرسیدند گفت اندك مردمی با آن حضرت بودند اما لشكر قزلباش از عقب بلافاصله میآیند امراء و ریش سفیدان كنگاش بمیان آورده راضی بمحاربه قزلباش نمیشدند و صلاح دیدند كه بازگشته بهرات رویم و نامه دوستانه بنوعی كه تمهید یافته بود بخدمت اشرف نوشته كس زباندانی فرستاده گفتگوی صلح بمیان آوریم و باقی خان را در قلعه گذاشته روانه ماوراء النهر گردیم و محاربه با پادشاه قزلباش اصلا لایق دولت نمیدانیم دین محمد خان در جواب امراء و ریش سفیدان گفته بود كه اگر چه این رأی پسندیده است اما وقت بسیار تنگ شده قزلباش نزدیك رسیده اگر امشب كوچ كرده روی بشهر آوردیم نصف این لشكر پراكنده میگردند و در شهر آنقدر فرصت نخواهد بود كه اسباب قلعه داری آماده ساخته روانه شویم و بی‌جنگ و جدال گرفتار عار فرار میگردیم [393] بهتر آنست كه مردانه روی بمعركه كارزار آوریم اگر غالب گردیم فهو المطلوب و اگر مغلوب شویم شكست یافتن از پادشاه بزرگ عالی شأنی عیب نیست و بهادران اوزبكیه بجهة آنكه بجبن و بد دلی منسوب نگردند ناچار تن بمحاربه در دادند.

محاربه شاه عباس با دین محمد خان و ظفر یافتن‌

مجملا دین محمد خان از غایت جهل و غرور محاربه قزلباش را آسان پنداشته بنوعی شعله نخوت و غرور در كانون ضمیرش زبانه كشیده بود كه جز بر شحه تیغ آبدار انطفاء نمی‌پذیرفت و صباح آنروز كه جمعه ششم شهر محرم الحرام بود طلیعه لشكر قزلباش ظاهر شده دین محمد خان چرخچی و جوانغار و برانغار آراسته باقی سلطان برادرش را با میرزا عبداللّه منقط و حاجی بی حاكم هرات در دست راست و بعضی امراء در دست چپ قول گذاشت و مقرر كرد كه هر گاه قزلباش غلبه لشكر ملاحظه نمایند
ص: 571
بی‌تأخیر با لشكر قول جلو انداخته همت بانهزام لشكر قزلباش گمارند و خود یكهزار نفر از یكه جوانان گزیده اعتمادی همراه گرفته در طرف دست چپ ایستاد و مقرر كرده بود كه اگر لشكر اوزبك غالب گردند و اگر مغلوب آن یكهزار كس ازو جدا نشوند و رایات جلال چون بپل سالار رسیدند از حرارت هوا و شدت ایلغار اكثر اسبها از كار مانده از ملازمان ركاب اقدس زیاده از سه چهار هزار كس بموكب همایون نرسیده بودند و با قشون فرهاد خان و امرای چرخچی بده هزار نمیرسیدند تكیه بر عنایت الهی و اقبال پادشاهی كرده فرهاد خان و ذوالفقار خان و امرای چرخچی را با چهار پنجهزار كس پیشتر فرستادند و قول همایون بفر وجود اقدس آرایش یافته امراء و قورچیان و غلامان دست راست و دست چپ هر یك در محل خود قرار گرفتند.
چون در رباط پریان تلاقی فریقین روی داده چرخچیان هر دو گروه بیكدیگر آمیختند غازیان عظام تیز عنانی كرده بیكبار بصورت اجتماعی خود را بمخالفان زده چرخچی اوزبك را منهزم ساختند و تمامی لشكر بهوس مردانگی و آوردن سر و اخترمه رو بمخالفان آوردند چنانكه بر سر فرهاد خان كسی چنان نمانده بود.
باقی سلطان چون انهزام لشكر چرخچی مشاهده نمود با لشكر جوانغار جلو انداخت جنود چرخچی قزلباش تاب صدمه آن لشكر نیاورده بازگشتند و چون فرهاد خان علم كه علامت سردار لشكر است همراه نداشت لشكریان چرخچی در معركه فرهاد خان را نیافتند كه بر سر او یكجا جمع شوند و اوزبك هجوم آورده بود راه انهزام پیموده شكست فاحش خوردند چنانچه شكست لشكر قزلباش بقول همایون رسیده نزدیك شد كه موجب برهمخوردگی قول گردد.
فرهاد خان با چند نفر در میان معركه مانده خود مباشر حرب شد و در اثنای كروفر زخمدار شده طریق انهزام پیموده بین الاقران تهمت زده گریز و بدنام انهزام گشته غبار عار فرار بر چهره روزگار او نشست چون حضرت اعلی مشاهده فرمودند كه فرهاد خان و امراء چرخچی منهزم شده شكست بر لشكر آذربایجان افتاد الله ویردیخان و قورچی باشی و امرای عظام و قورچیان و غلامان دست راست و دست چپ را رخصت محاربه داده حسب الامر الاعلی بمدافعه لشكر اعدا شتافتند و از آن طرف نیز- لشكر جوانغار و برانغار بمعركه كارزار شتافته هر دو سپاه بیكدیگر آمیختند گرد معركه نبرد بفلك تیز گرد رسیده اگر چه اكثر اوزبكیه آنروز از وصول موكب ظفر قرین شاهی واقف شده دل از دست داده بودند اما ثبات قدم و مصابرت ورزیده جنگهای مردانه كردند آخر الامر از صدمات دلیرانه دلاورانی كه از قول همایون و ركاب اقدس بجنگ مأمور شده بودند تزلزل باحوال اوزبكیه راه یافته از ستیز و و آویز عاجز آمده روی بانهزام نهادند و نسیم فتح و فیروزی بر ناصیه احوال غازیان جان نثار وزیدن گرفت.
دین محمد خان كه شكست لشكر اوزبك مشاهده نمود با یكهزار نفر از بهادران نامی كه همراه داشت از طرف دست چپ كه مقابل دست راست قول همایون بود باراده آنكه خود را بر قول همایون زند پیش راند و از كثرت گرد و غبار مشاهده غازیان نكردند حضرت اعلی با بعضی از مقربان و ملتزمان ركاب اشرف كه كما بیش دویست نفر بودند در معركه ایستاده بودند كه سلطانعلی سلطان چگنی ولد بوداقخان با بعضی از دلاوران كه پیشرو موكب همایون بودند ملاحظه نمودند كه میان نیزاری كه در آنحوالی بود طلیعه لشكر نمایان شده برق كلاه خود و درع و خفتان درخشیدن گرفت
ص: 572
[394] بحضرت اعلی خبر داده ملازمان ركاب اقدس از كثرت لشكر مخالف و قلت جنود مسعود اندیشیده بقدر پریشان خاطر گشتند حضرت اعلی كه از این حال اطلاع یافتند بنور فراست دانستند كه دین- محمد خان است كه بعزم نبرد همایون در كمال تهور و مردانگی بملازمان ركاب نصرت انتساب خطاب كردند كه چه ایستاده‌اید از عار فرار اندیشیده مردانه قدم در معركه كارزار نهید كه به مردی كشته شدن بهتر از زندگانی و حیاتی است كه بی‌ناموس شده باشیم.
بیا تا همه تن بكشتن دهیم‌مبادا كه فرصت بدشمن دهیم

شكست خوردن لشكر اوزبك و انهزام آنها

چنین مسموع شد كه اول كسی كه از جوانان قزلباش اسب جهانیده بهادری از بهادران اوزبك را انداخت علی بیك میر شكار ولد احمد آقا كرامپا استاجلو بود و همچنین یك یك از جوانان نصیری منش كه پیشرو موكب همایون بودند استقبال آن طبقه كردند هر كدام یكی از مخالفان را كه اسب جلادت پیش رانده بودند از صدر زین ربوده تا چهل پنجاه نفر بهادر را بر خاك هلاك انداختند چون قضاء گرد ادبار بر فرق روزگار دین محمد خان بیخته بود عنان یكران باز كشیده به پیش آمدن دلیری نتوانست كرد خوف و دهشت بر آن گروه استیلاء یافته روی از معركه برتافتند حضرت اعلی خواستند كه بنفس نفیس مباشر حرب او گشته با دین محمد خان درآویزند و بنیروی اقبال بهر طریق كه باشد او را بدست آورند ملازم گنجعلی خان رسیده از جانب او پیغام آورد كه قول دین محمد خان هنوز در عقب است از آن جهت حضرت اعلی از آن اراده منصرف گشته صبر كردند كه بقول او رسند اما غازیان دست از تعاقب باز نداشته بسیاری از بهادران نامی بر خاك انداختند و دین محمد خان زخم سنان یافته از معركه بدر رفت
كلول بیك گرجی كه در سلك غلامان خاصه شریفه انتظام داشت میگفت كه من بدین- محمد خان زخم نیزه زدم طاقیه‌اش افتاد دیدم كه یكی از بهادران طاقیه از سر خود برداشته بر سر او نهاد و خود سر برهنه میرفت دانستم كه سردار لشكر اوست و آن طاقیه را یكی از غازیان برداشته بود و از اوزبكان یك دو نفری تصدیق كردند كه این طایقه خانست و چند نفر دیگر قبول نداشتند و این دعوی را كسی از كلول بیك قبول نمیكرد پیرزاده طالش ابدال بیك نام با او منازع بود و میگفت دین محمد خانرا من زخم زدم مسود اوراق از مولانا ابراهیم مشهدی كه سابقا از منسوبان سلسله میرزا ابوطالب رضوی بوده و در فترت اوزبكیه بهرات افتاده منشی میر قلبابا كوكلتاش و بعد از آن منشی دین محمد خان شده در مجالس كنگاش راه یافته بوده خصوصیات احوال دین محمد خان و شرح جنگ مذكور بنوعی كه بتحریر پیوست از او استماع نمود.
او میگفت كه من همراه خان بودم در وقتی كه بقصد قول همایون رانده از نیزار بیرون آمد مشاهده نمود كه اندك مردمی ایستاده‌اند و از دور سیاهی دیگر بنظر آمد بهادران اوزبك همگی را تصور شد كه تیپ همایون شاهی آنست كه از دور سیاهی مینماید از حمله دلیرانه آن جماعت و مشاهده آن سیاهی رعب و هراسی در دلها افتاده اعیان اوزبكیه و اتالیقان كه همراه بودند عنان او را گرفته عرض كردند كه مردم ما شكست خورده لشكر شكسته قریب بشهر رسیده‌اند و پس و پیش ما را سپاه قزلباش فرو گرفته اگر ما خود را بجنگ آن فوج قلیل مشغول سازیم تیپ شاهی كه از دور سیاهی میكند پیشتر آمده ما را در میان میگیرند و یك كس را امید نجات نیست كار از سعی و كوشش گذشته تا وجود
ص: 573
حضرت خان بسلامتست و آسیبی نرسیده و كار صعبتر نشده بیرون میباید رفت و چون خان آثار كراهت حرب و خوف در ناصیه آن مردم مشاهده نمود دانست كه دل بآنی داده اراده فرار دارند ناچار روی از معركه تافت.
اما چون عنان گردانیده ده گام نهادند بنوعی تفرقه و پراكندگی در میانه آن جماعت واقع شد كه با دین محمد خان زیاده از بیست كس نماند و قزلباش از عقب میآمد و دو سه مرتبه داخل ما شدند و سر نیزه در حال فرار بخان رسیده بود اما از رفقا پنهان كرد و در حوالی چهل دختران مشاهده شد كه خون بسیار از جیب و بغل او در فوران آمده در آنجا بمن رخصت داده گفت تو اهل و عیال در شهر داری بكجا میآئی باز گرد من از آنجا بازگشته خود را بشهر انداخته مخفی گشتم تا وقتی كه استقامتی در شهر پیدا شد و باقی سلطان با سی چهل نفری از معركه بیرون رفته بطرف كهدستان افتاده راه اندخود و شبرغان پیش گرفت و [395] از معبر كركی گذشته ببخارا رفت و بر حسب تقدیر الهی او را در ماوراء النهر ترقیات عظیم روی داد چنانچه عنقریب گزارش خواهد یافت.
القصه در آن جنگ بسیاری از معارف سپاه كشته شده اكثر امرای اوزبكیه خصوصا حاجی بی حاكم هرات و ناجولی بهادر و میرزا عبداللّه منقط و محمد مرادبی و محمد یار اغلان و سایر امراء بعضی در معركه بقتل رسیده بعضی گرفتار شدند و سرداران معتبر كسی بیرون نرفت غازیان جلادت شعار تا سر خیابان و حوالی گازرگاه و از آنجا تا كهدستان مخالفان را تعاقب نموده قتلی بافراط كردند عدد قتیلان بچهار هزار كس رسید اما از شدت ایلغار چند روزه و بسیاری تك و تاز معركه نبرد و حرارت هوا اكثر اسبهای لشكریان از حركت بازمانده از آنجا پیشتر نتوانستند رفت و شب نیز حایل شد و از جماعت اوزبكیه كه از معركه جان بسلامت بیرون بردند هر كس اهل و عیال و علاقه در شهر داشت روی بشهر آمده دست عیالان گرفته از متملكات آنچه توانستند برداشته راه میمنه و فاریاب پیش گرفتند و جمعی كه علاقه در شهر نداشتند از جنگ گاه راه فرار پیمودند.
حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بفیروزی و اقبال بكاروانسرای پریان سواد هرات رسیده بشكرانه این مواهب علیه كه از عطایای ایزدی قرین حال گشت ملتفت استیصال بقیة السیف كه اكثر ضعفاء و عورات و اطفال داشتند نشده اغماض فرمودند و لشكریان در سر خیابان فرود آمدند و درین معركه از عساكر منصوره كسی كه نام و نشانی داشته باشد بغیر از ولی بیك یوزباشی استاجلو و قاسم بیك جلودار شاملو ضایع نشد و عدد كشتگان بصد نفر رسید و اردوی آغرق كه با اعتماد الدوله حاتم بیك وزیر و بقیه لشكر متعاقب میآمدند بكاریز باخرز رسیده بودند كه شاهویردی بیك یساول صحبت بایبردلو از جانب اشرف رسیده مژده فتح و فیروزی رسانیده كوچ بر كوچ رفته در سر خیابان هرات بیكدیگر ملحق شدند و اهالی هرات و میران قبایل و هزارجات قبچاق و تیموری و طاهری و جمشیدی بملازمت اشرف سرافراز گشتند بتلطفات شاهی اختصاص یافتند و از اهالی غوریان خواجه جلال الدین اكبر جمعی را با خود متفق ساخته‌

كشته شدن شاهم كلته حاكم غوریان‌

پیشتر از وصول موكب همایون بر سر قلعه غوریان آمده شاهم كلته حاكم آنجا را محاصره نمودند و جمعی از قزلباشیه ملازمان گنجعلی خان نیز حسب الامر بدان خدمت مأمور شده بودند شاهم كلته و بهادران رفیق او چون از حقایق حالات هرات خبر یافتند چاره بجز فرار نیافتند خود را از طرفی كه مردم كمتر بودند بیرون انداخته راه فرار پیمودند و بیرونیان خبردار شده تعاقب كردند جمعی كثیر از اوزبكیه مقتول و گرفتار شدند شاهم
ص: 574
كلته با چند نفری بدر رفت اما چون ادبار آن طایفه روی آورده بود شاهم كلته در حدود زور آباد بسرفالیزی رسیده میخواسته فی الجمله خود را از تلخكامی شیرین كام گرداند دشتبانی رسیده بیمحابا چنان‌