گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد دوم
كشته شدن دین محمد خان پادشاه‌




مطراقی بر سر او زده كه از اسب در غلطیده بر خاك مذلت یك دو ساعت بیهوش افتاده بود صاحبان فالیز رسیده او را شناختند و محبوس گردانیده در هرات بنظر اقدس درآوردند.
در این اثنا خبر كشته شدن دین محمد خان نیز رسیده بتحقیق پیوست اما طریق كشته شدن او كه بر چه نهج واقع گشته معلوم نبود جمعی گفتند كه در معركه بقتل رسیده جسدش در میان كشتگان بوده كه در آن نیزار افتاده بود اما تقریر مولانا ابراهیم منشی كه بتحریر پیوست و گفته بود كه تا چهل دختران همراه بودم منافی این قول است و آنچه بصحت پیوست آنست كه چون بحوالی ماروچاق میانه ایل قاقچی رسیده خون بسیاری از زخم او رفته ضعف برو غالب شده بود چند نفری كه همراه بوده‌اند او را در گوشه فرود آوردند كه لحظه استراحت نماید خود بمیانه ایل قاقچی رفته‌اند كه غذائی جهت او بهمرسانند جماعت مذكور از حال او خبر یافته بر سر او آمده كار او را باتمام رسانیدند.
القصه در همانجا رخت بسرای آخرت كشیده رفقا جسد او را در آن حوالی بخاك سپرده رفته‌اند و قولی آنستكه جماعت قاقچی جسد او را بآب مرغاب انداخته‌اند الحاصل حضرت اعلی چند روز در بیرون شهر اوقات شریف صرف دیدن سرو اخترمه نموده بمردانگی هر كس باز میرسیدند و چون در عراق نوید حكومت هرات بفرهاد خان داده بودند اگر چه در آن جنگ بجهة شكستی كه از سوء تدبیر خورده بود باطن اقدس ازو غبار [396] آلود بود اما بوعده وفا فرموده زمام ایالت و دارائی هرات و امیر الامرائی خراسان را بكف كفایت و قبضه اقتدار او نهادند و وكلای او در مقام ضبط و نسق مملكت درآمده اكثر مردم او در شهر جا گرفته بودند كه درین اثنا از اقتضای قضا و تقدیرات آسمانی قضیه عجیبه قتل فرهاد خان بوقوع پیوسته حكومت دار السلطنه هرات و امیر الامرائی كل خراسان بحسین خان قورچی شمشیر شاملو قرار گرفت.

ذكر قتل فرهاد خان و بیان بعضی قضایا كه در آن اوان دست داد و انتظام مهمات خراسان بتوفیق ملك منان‌

اشاره

بر عقلای دهر و دانش پژوهان صاحب بهر ظاهر و روشن و باهر و مبرهن است كه عنصر معنوی قرب سلاطین با خون سرشته شده و عرصه ضمیر پادشاهان عالم دیگر است حكیم بیدار دل هشیار مغز باید كه از نشاء باده جاه و بزرگی سرمست نگردد و در جولانگاه قرب سلاطین پای اندیشه‌اش نلغزد بسی عقلای صایب رأی در خدمت سلاطین بمراتب عالیه رسیده در عالم قرب از شاهراه اخلاص منحرف شده سیلی روزگار خورده‌اند و آتش قرب را بدامن بیدانشی افروخته عاقبت در آن سوخته‌اند خوشا سعادتمندی كه در آن حال توفیق الهی یافته مضمون این رباعی را كه از منظومات راقم حروف است
ص: 575
سرمایه قرب و منزلت خود سازد:
رباعی
ای دل ز شراب قرب بیهوش مشووز باده وصل مست و مدهوش مشو
هر چند ز دوست بیشتر بینی نازدر عرض نیاز گوش و خاموش مشو

سبب قتل فرهاد خان‌

ما صدق این مقال احوال خذلان مآل فرهاد خان است كه چندین سال بتوجهات شهریار كامكار مورد عنایات گوناگون بوده گوی تفوق و سروری از اقران میر بود بسعادت نفس سركش سررشته اخلاص را از دست داده عاقبت باو رسید آنچه رسید سبب ظاهری قتل فرهاد خان آنكه همیشه در خدمت اشرف لافهای گزاف میزد و می‌گفت آرزو دارم كه در معركه كه حضرت شاه تشریف حضور داشته باشد جان خود را نثار موكب همایون سازم.
چون پیمانه نخوت و غرورش از باده پندار لبریز گشته بود مست باده غفلت شده در جنگ دین محمد خان سستی كرده شكست خورد و از شكست او نزدیك بود كه چشم زخمی بدولت ابد پیوند و ذات اقدس فیروزمند رسد و از اینجهة مستحق عقوبت بود تا من بعد تربیت یافتگان بارگاه معلی در معارك كارزار جان خود را در راه ولینعمت نثار نموده گران ركابی نكنند و سبب دیگر كه بتدریج ظاهر شد آن بود كه حضرت اعلی گمان غدری باو برده بودند و در مقام امتحان درآمده رفته رفته از اطوار او آن گمان بسرحد یقین رسید و خود نیز استشمام این رایحه نموده بود.
این معنی از وی كه مرد با رأی و هوش صاحب خرد بود و مكررا مشاهده فراز و نشیب حوادث نموده لطمه روزگار خورده بود بغایت ناپسند افتاد كه با وجود اینهمه تربیت و جاه و بزرگی كه بدولت اشرف یافته بود قدر شفقتهای پادشاهی ندانسته بوساوس شیطانی از راه رفته طریق غدر و كافر- نعمتی سپرد.
اما چون بدلایل واضحه نقد اینمعنی در دارالضرب طبع همایون سكه قبول یافته بود و پرتو شعور او بر این معنی یافته دیگر اعتماد را نمیشایست مجملا بتحریك كارفرمایان قضا و فرمانبرداران قدر اسباب قتل او آماده گشته اللّه ویردیخان و بعضی امراء و غلامان بدین خدمت مأمور شدند و یشان‌

قتل فرهاد خان‌

بمنزل او رفته باتمام مهم او پرداختند وقتی كه الله ویردیخان دست بمیان آورده خنجر او را از میان كشیده او دانست كه حال چگونه است همین قدر بعبارت تركی گفته بود كه «بیله می اولدی»، یعنی كار ما چنین شد و ذوالفقار خان برادرش كه امیر الامرای آذربایجان بود در كمال اضطرار خود را بدولتخانه همایون رسانیده مترصد قتل میبود چه گمان نداشت كه با وجود قتل برادری چنان او را زنده گذارند.
اما حضرت اعلی در باب او مضمون و لا تزز وازرة وزر اخری عمل فرموده جز لطف و شفقت امری
ص: 576
بظهور نیاوردند و همانروز او را بخلاع فاخره سرافراز فرموده خاطر پریشان او را اطمینان بخشیدند و مشار الیه از خلوص عقیدت و صوفیگری رضای خاطر مبارك مرشد كامل جسته عرض كرد كه چون برادرم مستحق عقوبت مستوجب قتل شده بود چرا این خدمت باینغلام مرجوع نشد.
اما حضرت اعلی بعد از وقوع [397] این واقعه همیشه در این حال از دو جهت اظهار ملال میفرمودند یكی آنكه بر توجهات شاهانه كه در عرض چندین سال در تربیت او بظهور آورده بدین مرتبه رسانیده بودند حیف میخوردند دیگری آنكه مبادا دورنشینان بساط عزت كه خبری از اطوار نزدیكان ندارند بامور دیگر حمل نمایند.
بالجمله بعد از كشته شدن او حكومت هرات را بحسین خان قورچی شمشیر شاملو تفویض فرموده از زمره آقایان بكتش سلطان استاجلو را برتبه امارت سرافراز فرموده بقلعه ماروچاق و ضبط مرغاب فرستادند و مشار الیه قلعه ماروچاق را تعمیر نموده از بالا مرغاب بحیطه ضبط درآورده در آبادانی آنها سعی نمودن گرفت و حكومت هر ولایتی از ولایات خراسان بیكی از امرای اخلاص پیشه عنایت شد.
در این اثنا ملك جلال الدین خان سیستانی كه از صدمات لشكر اوزبك و دستبرد مردم یتیم- سلطان و برادران ترك ولایت سیستان كرده بدرگاه جهان پناه آمده بود و از خدمت اشرف رخصت یافته در این هنگام در قندهار بود بملازمت اشرف رسیده حكومت سیستان كه نامزد گنجعلی خان شده بود باو اختصاص یافت.
محرابخان قاجار كه حاكم طبس بود از آنراه عزیمت اردوی همایون نموده در تون الله- یار اغلان حاكم آنجا را محاصره نموده در گرمگاه روز كه غازیان از تردد باز آمده استراحتی نموده بودند او از شهر بیرون آمده با فوجی از اوزبكیه كه در تون بودند روی بوادی فرار آوردند محراب- خان واقف شده تعاقب نموده او را بدست آورد و سایر اوزبكیه را بتیغ انتقام گذرانید و او را در هرات بپایه سریر اعلی رسانید و عنایت و التفات یافته حكومت خواف و باخرز باو تعلق گرفت.

شرح رفتن نور محمد خان با جنود قزلباش بمرو و تمكن او و حاجی محمد خان والی خوارزم بر سریر حكومت ملك موروث و بدست درآمدن محمد ابراهیم سلطان بنیروی اقبال شاهنشاه آفاق و مراجعت موكب ظفر نشان بصوب عراق‌

اشاره

در آغاز داستان فتح خراسان بتحریر پیوست كه بوداقخان با فوجی از قورچیان عظام را همراه نور محمد خان بمرو شاهیجان فرستادند و ایشان بآئین شایسته بآنطرف رفته چون بباغباد رسیدند محمد ابراهیم سلطان ولد ترسون محمد سلطان كه از بنی اعمام عبدالله خان و خالو زاده عبدالمؤمن خان جوان صبیح الوجه هجده ساله بود در باغباد بحكومت قیام داشت از اخبار برهمخوردگی ماوراء النهر و آواره وصول موكب ظفر قرین شاهی و رسیدن نور محمد خان با لشكر قزلباش كه مقارن یكدیگر
ص: 577
بوقوع پیوست تزلزل باحوال او راه یافته تاب توقف نیاورده اراده نموده بود كه فورا خود را بمرو رسانیده از راه چهارجو ببخارا رود قورچیان عظام و غازیان چگنی كالبرق الخاطف بطلب او شتافتند و كالهاله بالبدر او را در میان گرفتند اوزبكیه كه در ملازمت او بودند تاب صدمه لشكر قزلباش نیاورده بعد از محاربه راه انهزام پیمودند محمد ابراهیم سلطان بدست غازیان ظفر نشان درآمده و همچنین ولایت نسا و ابیورد را بتصرف درآورده روی توجه بمرو شاهیجان نهادند.
سلیمان یساول و ولی محمد سلطان برادر دین محمد خان كه در مرو بودند از آوازه وصول موكب همایون و ورود نور محمد خان پریشان گشتند اكثر قبایل كه در ولایت مرو اقامت داشتند بل عامه خلق آن دیار را بجانب نور محمد خان كه وارث آن ملك بود راغب یافتند لاجرم توقف را محال انگاشته در كمال یأس و حرمان دل از ملك و مال برداشته طالب مأمن گشتند و بتحقیق پیوست كه رایات نصرت آیات شاهی از مشهد مقدس بجانب هرات توجه نموده و لشكر قیامت اثر قزلباش اطراف و جوانب خراسانرا فرو گرفته‌اند از اینجهت نتوانستند كه بهرات رفته بدین محمد خان ملحق گردند بالضروره از راه چهارجو ببخارا شتافتند و اهالی مرو شعار دولتخواهی نور محمد خان ظاهر ساخته باستقبال او شتافتند و اهالی و سرخیلان قبایل جلایر و سایر تركمانان آنحدود و جمعی كثیر بر سر نور محمد خان جمع شده همعنان ظفر و اقبال بخطه مرو آمدند و مقارن این حال خبر فتح هرات و استیصال لشكر اوزبك بدیشان رسیده نقاره‌های شادمانی بنوازش درآوردند و در آن ولایت خطبه و سكه باسم سامی و لقب همایون [398] آرایش یافت و بوداقخان و امراء و قورچیان بمیامن دولت ابد پیوند شاهی نور محمد خانرا بر مسند سلطنت ملك موروث متمكن ساخته محمد ابراهیم را مصحوب فوجی از غازیان قزلباش بخدمت اشرف فرستادند و در دار السلطنه هرات بعز مجالست محفل ارم تزیین معزز گشته منظور انظار عواطف و الطاف شاهی گردید و حضرت اعلی خاطر او را بتوجهات خسروانه اطمینان داده نوید عاطفت بیش از پیش یافت و او را بطهماسب قلی بیك گرجی غلام خاصه شریفه سپردند كه معزز و محترم نگاه دارد و همچنین از جانب حاجی محمد خان نیز عرایض اخلاص آئین رسید كه بیمن توجه و الطاف شهریاری ممالك خوارزم بدستور زمان سابق بتصرف درآمده عرصه این ولایت از خار و خاشاك ارباب خلاف پاك گردید و دیگر باره این دولتخواه در سریر عز و جاه تمكن یافته همواره زبان حال بدین مقال گویاست:
بیت
اگر هر موی من گردد زبانی‌شود هر یك ترا تسبیح خوانی
هنوز از بیزبانی خفته باشم‌ز صد شكرت یكی ناگفته باشم بالجمله بعد از قضایای مذكور چند روزی باغ شهر محل نزول خسرو بهرام قهر گردیده در آنجا بانتظام مهام خراسان و انجاح مطالب و مدعیات ارباب حاجات و دولتخواهان پرداختند و جمعی از اهل خراسان را كه در زمان اوزبكیه اخلاص دولتخواهی بظهور آورده در راه دین و دولت سعی و كوشش كرده قلاع خود را محافظت نموده بودند و فوجی را كه ترك اوطان نموده بعراق آمده بودند بانعامات
ص: 578

رجوع شاه عباس از هرات بمشهد مقدس‌

و سیورغالات و خلاع فاخره نواخته بین الاقران سمت امتیاز بخشیدند و بعد از فراغ از مهمات مملكت و انتظام احوال سپاهی و رعیت عزم مراجعت فرموده موكب نصرت قرین بجانب مشهد مقدس معلی در حركت آمد و قریب یك ماه در آن خطه جنت نشان توقف فرموده بواجبی بنظم و نسق سركار آستانه متبركه پرداختند و خدام و مدرسان و حفاظ و سایر عمله و خدمتكاران و اطعام فقراء و راتبه خواران بدستور زمان شاه جنت مكان تعیین یافت.
از قنادیل مرصع و طلا و نقره و شمعدان و قالیهای بتكلف كرمانی و جوشقانی و اوانی و ظروف آنچه ضروری سركار فیض آثار بود سرانجام یافته در زیب و زینت روضه مقدسه كوشیدند و تا در مشهد مقدس نزول اجلال داشتند هر صبح و شام بسعادت زیارت فایز گشته از غایت ارادت و حسن اعتقاد و اكثر اوقات بنفس نفیس بخدمات خادمی و فراشی حرم محترم و سایر خدمات قیام و اقدام فرموده بدان مفتخر و مباهی بودند و چون در خراسان امری كه باعث توقف باشد نماند روضه مقدس را وداع فرموده رایات نصرت آیات از راه رادكان و خبوشان بعزیمت استرآباد بجانب دشت بحریان در حركت آمد.

ذكر شكار كردن خاقان بلند قدر والا مكان در صحرای دلگشای رادكان‌

چون رادكان محل نزول موكب ظفر نشان گردید نشاط شكار از خاطر خطیر همایون سرزده طرح قمرغه یعنی شكار جرگه انداخته عساكر منصوره بر حسب فرمان جانوران شكاریرا از چند روزه راه در مكان معین جمع آورده چون دایره مثال جرگه دست بهم داد چندان جانور بجرگه درآمده بود كه محاسب و هم از تعداد آن بعجز و قصور اعتراف مینمود هنوز عرصه جرگه یك فرسخ بود كه حضرت اعلی بمیان جرگه درآمده چند خرگور بنظر درآمد اشهب صبا رفتار فلك پیما را كه بهرگامی بر اشهب سریع السیر فلك پیشی گرفتی در آن عرصه نشاط افزا بجولان درآورده عنان بجانب گورخران انعطاف دادند و بعد از تك و تاز بسیار بضرب تیر و تیغ آبدار همه را از پای درآوردند و از صبح تا پیشین كه عرصه جولان فراخی داشت باسب تاختن و صید انداختن پرداختند یك دو نفر از مقربان بساط عزت در ركاب اشرف تك و دو مینمودند اما رخصت صید افكنی نیافته بودند و آن حضرت كمان بهرامی بر سر چنك آورده جلوداران تیرهای خدنك دسته دسته چون عقابان تیزپر میرسانیدند و از چنك آن حضرت بال گشاده بصید آهوان و جانوران در پرواز میآمد و هر صیدی كه بنوك ناوك دلدوز خسرو گیتی افروز از پای درمیآمد نزدیكان ركاب اقدس حساب شماره آن [399] نگاه میداشتند.
در آنروز یكصد و شصت و دو جانور بضرب تیر شهب آسای حضرت اعلی بر خاك هلاك افتاده بود و چون حلقه شكار دایره كردار تنگ‌تر شد بعضی از امراء و مقربان رخصت یافته بجرگه در آمدند بعد از لحظه اكثر ملازمان ركاب اقدس و خواص قورچیان و غلامان مرخص گشته شكار انداز گردیدند بالاخره
ص: 579
عموم سپاه رخصت یافته كار بجائی رسید كه آهوان تیز تك از تك و دو بازمانده قدرت حركت نداشتند پیاده‌ها بجرگه درآمده بدست میگرفتند از بسیاری جانوران عدد آن بشماره صحیح نرسید اما:
مصراع
«كسی نماند كه صیدی نیامدش در دام»
هنوز تا دو سه هزار آهو در میان جرگه متحیر و سرگردان بهر طرف می‌شتافتند خود را پا بسته دام عنا دیده راه مسدود می‌یافتند از نوادر و غرایب حالات امری غریب از آن حیوانی چند مشاهده شد كه آن بیچارگان چاره دیگر نیافته بالهام ملهم غیبی روی بجانی كه حضرت اعلی سواره ایستاده بودند آورده آنجا را مأمن یافتند و بر دور آن حضرت محیط گشته بعد از آنكه دو سه مرتبه بر سبیل طایفان گردیدند همگی پناه بموكب عز و جاه آورده در همانجا بزانو درآمده خوابیدند و آن مقام بر مثال یتاق گوسفند بنظر درآمد حضرت اعلی بعد از مشاهده اینحال مردم را نهی فرموده حكم شد كه دیگر كسی متعرض جانوران نشود.
بعد از زمانی ممتد كه وقت غروب آفتاب بود و آهوان نفسی آرمیدند رقم آزادی بر صحیفه حال ایشان كشیده امر فرمودند كه طرف دشت را گشوده راه دهند هیچ آفریده را یارا نبود كه پیرامون جانوران بازمانده گردد و تخمینا دو سه هزار جانور از غرقاب بلا نجات یافته بجانب دشت شتافتند روز دیگر حكم شد كه هر كس شكاری داشته باشد بنظر انور رساند و همگی را جمع نموده در میانه عساكر منصوره قسمت یافت و از آنجا شكاركنان از راه خبوشان و سملغان بدشت بحریان نزول اجلال فرمودند و عزم توجه استرآباد و نظم و نسق آن ولایت و تنبیه و تأدیب متمردان و سركشان اوخلو و كوكلن و سایر الوس صاین خانی كه همیشه متعرض آن ولایت میشدند از خاطر خطیر سرزده عنان عزیمت بدان- صوب معطوف ساختند.

ذكر توجه موكب همایون شاهی بصوب استرآباد و تنبیه متمردان بدنهاد و تعمیر قلعه رفیع بنیاد مبارك آباد

هر چند در صحیفه اول و طی وقایع هر سال بمناسبت مقام برخی از احوال استرآباد و فتن و فتور آن ملك مرقوم واسطی رقم گشته دیگر باره بتحریر آن پرداختن موهم شائبه تكرار و موجب اطالت و تجدید تذكار است اما در این مقام مناسب نمود كه مجملی از احوال آن ولایت مرقوم صحیفه بیان گرداند كه طالبان سیر و اخبار را اطلاع تام بر آغاز و انجام آن حاصل آید.
القصه دارالملك استرآباد از متنزهات عرصه ایران و صحاری دلگشای آن كه از یكطرف بدریای خزر پیوسته بنزاهت و خرمی در ربیع و خریف یكسان قطعه‌ایست از روضه جنان و مردم آنجا بحلیه ایمان آراسته در زهد و تقوی درجه عالی دارند اما خالی از اجامره و اوباش هم نیست و بدستور
ص: 580
سایر محال طبرستان گاهی هوای عصیان و طغیان در سر ایشان می‌افتد و این طبقه را سیاه- پوش مینامند.
در زمان حضرت شاه جنت مكان كه امنیت و استقامت ملك ایران در نصاب كمال بود از ضبط حكام هوای سیاه پوشی از سر بیرون كرده در كمال همواری رعیتی مینمودند اما قبایل و عشایر الوس صاین خانی از اوخلو و كوكلن و ایلور و سالور و غیر ذلك كه از اتباع والی خوارزم و بیقه تركمان مشهورند در كنار آب اترك كه میانه ولایت جرجان و خوارزم فاصله است اقامت داشتند تا كنار رودخانه گرگان آمده زراعت بسیار در آن صحرای بیپایان نموده مال مزروعی بحكام جرجان میدادند و حكام نیز بجهة آبادی مملكت قانع نمیشدند تا آنكه رفته رفته آن طبقه سر بطغیان برآورده همیشه دست درازی بمملكت استرآباد میكردند و حكام استرآباد بدفع فتنه آن قوم پرداخته بدینجهت اكثر اوقات حدود استرآباد از فتنه و آشوب خالی نبوده و شاه جنت مكان بجهة دفع فتنه ایشان قلعه مبارك آباد در كنار آب گرگان ترتیب داده مقرر كرده [400] بود كه حكام از شهر بقلعه نقل نموده در آنجا اقامت كرده بحراست مملكت قیام نمایند كه از طایفه تركمان مضرتی نرسد و تفصیل قضایای آن ایام در صحیفه اول در طی احوال شاه جنت مكان رقمزده كلك بیان گردید.
بعد از رحلت شاه جنت آشیان كه نواب سكندر شأن و لشكر عراق بآذربایجان رفته بدفع هجوم سپاه روم مشغول بودند و امرای خراسان دو جوقه شده با یكدیگر در مقام جدال درآمدند طوایف قزلباش را چندان مشاغل دست داد كه چند سال بضبط استرآباد نپرداختند و این مملكت از حاكم مستقل خالی ماند جماعت یقه تركمان خصوصا علیار بیك ایمور دلیر شده تا ضرابخانه و قلعه مبارك- آباد سه فرسخی شهر آمده رحل اقامت انداختند و قلعه را ویران كرده فارغ البال نشستند و اهالی استرآباد جهت دفع مضرت آن قوم یك چند بحفظ حال خود پرداخته احوال ایشان نیز بالاخره بتمرد و عصیان سرایت كرد و در هر بلوك متغلبی سربطغیان برآورده رسم سیاهپوشی تازه گردید و در آن بلوك قلعه ترتیب داده تفنگچی و كماندار بسیار جمع كرده سر بدیگری فرو نمیآوردند و بمرور ایام هوای حكومت و خودسری در سر متغلبان و سرداران سیاهپوش افتاده باستظهار ضیق طریق و صعوبت راه و بیشه و جنگل بالكلیه گردن از اطاعت و انقیاد قزلباش پیچیده و محالی كه در كنار رودخانه گرگان و دشت و صحراء واقع بود بیقه تركمان بازگذاشتند و آن طایفه بهمان راضی گشته بفراغبال در صحرای دلگشای جرجان ییلاق و قشلاق مینمودند و از بیم سیاهپوش بشهر و بیشه و جنگل و محال صعب المسالك نمیتوانستند درآمده و بعضی اوقات نیز با یكدیگر مدارائی میكردند چندین سال احوال ایشان بدین و تیره گذران بود تا در اواخر ایام دولت نواب سكندر شأن و اوایل جلوس حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بعضی اوقات مرتضی قلیخان پرناك و ایامی بدرخان افشار برادر اسكندر خان بحكومت آن ولایت منصوب گشته بشهر استرآباد رفتند.
سرداران سیاهپوش كه هر كدام در یكی از بلوكات دم از حكومت و استقلال میزدند طایفه یقه تركمان را حامی خود دانسته تمرد و عصیان ورزیده بحاكم بازگشت نكردند و ملازمان حاكم یك فرسخ از شهر پیشتر نمیتوانستند رفت و تمتعی از آن ولایت نمییافتند بالاخره از خوف یقه تركمان و طغیان سیاهپوشان در آن ولایت مجال اقامت نیافته با قبح وجهی بیرون رفتند و از سرداران سیاهپوش خصوصا خواجه شرف الدین ساوری بی‌اندامی بسیار صدور یافته جمیع اموال و اسباب مرتضی قلیخان
ص: 581
را كه همراه داشت غارت كردند و اسب و یراق از غازیان گرفته برهنه سر میدادند تا آنكه در خراسان طغیان اوزبكیه واقع شده ولایت نسا و ابیورد و درون و باغباد كه بولایت كبود جامه استرآباد اتصال دارد بتصرف امرای اوزبكیه قرار گرفت و عبداللّه خان اوزبك ولایت خوارزم را تسخیر نموده حاجی محمد خان والی آن ولایت را بیرون كرد.
حضرت اعلی بملاحظه آنكه مبادا سرخیلان الوس صاین خانی اطاعت اوزبكیه نموده بوساطت و اغوای ایشان اوزبكیه بولایت استرآباد تسلط یابند و فتنه ایشان بمازندران سرایت نماید باقتضای زمان و حسن تدبیر با آنطبقه تلطف آغاز نهادند و از زمره آن گروه علیار بیك ایمور كه از دیگر سرخیلان قبایل صاین خانی بمزید اعتبار امتیازی داشت و در حوالی مبارك آباد میبود و بوساطت میرزا بیك ولد میر ضیاء الدین فندرسكی كه مرد دولتخواه صلاح اندیش بود بخدام آستان خلافت مكان شاهی اظهار اخلاص و دولتخواهی مینمود حضرت اعلی بنابر صلاح دولت قاهره او را برتبه خوانی سرافراز فرموده منشور حكومت استرآباد باسم او فرستادند اما سرداران سیاهپوش زیاده تمكین او نمیكردند و او با ایشان بمدارا سلوك كرده بهمین قدر راضی بود كه نایبی از او در شهر نشسته سمت حكومت داشته باشد و خود در كنار رود گرگان و میانه ایل بسر میبرد.
بعد از فوت او محمد یار خان پسرش بدرگاه جهان پناه آمده بجای پدر منصوب گردید و طبقه اوخلو با او در مقام خلاف درآمده بالاخره او در دست جماعت اوخلو بقتل رسید قلیج خان برادر كوچكتر بپایه سریر اعلی آمده منشور ایالت استرآباد حاصل كرد مهم او نیز از طغیان و بی‌اعتدالی گروه اوخلو تمشیت نپذیرفت تا در این سال كه رایات نصرت آیات شاهی بتسخیر خراسان در حركت آمد در چمن بسطام نزول اجلال واقع شد متوجه ضبط ولایت جرجان [401] شده حكومت آنولایت بفرهاد خان كه حاكم مازندران بود تفویض یافت و او داروغه خود چنانچه سابقا مذكور شد بآن ملك فرستاد.
چون طنطنه ظفر آیات شاهی در آن حدود بلند آواز گشته تزلزل در بنیان ثبات و قرار متمردان خود ستای افكنده بود و تمامت مازندران كه بولایت استر آباد پیوسته بتصرف قزلباش درآمده بود سرداران سیاهپوش از تمرد اندیشیده جز اطاعت چاره نیافتند و بدرگاه جهان پناه آمده در سفر خیر اثر خراسان مرافقت اختیار نمودند و بعد از قتل فرهاد خان حكومت آن ولایت بحسنخان زیاد اغلی قاجار نامزد شد.
چون بجهت دفع فتنه اوخلو متمردان یقه تركمان و نظم و نسق استرآباد توجه موكب همایون بدان صوب پیشنهاد همت والا بود درین وقت كه دشت بحریان محل نزول اردوی سعادت نشان گردید اكثر اغرق اردو و سیاهی لشكر را از راه بسطام بعراق فرستاده با خلاصه ملازمان ركاب اقدس و امرای عظام روی توجه بآن صوب آوردند جهت اطمینان قلوب طایفه یقه تركمان محمد قلی بیك امیر- آخور باشی چغتای را كه از مقربان بساط عزت بود نزد قاری خان میر اوخلو كه در سمت راه اقامت داشت فرستاده احكام استمالت باسم قبایل تركمان عز صدور یافت كه چون ایشان از قدیم الزمان بسلاطین خوارزم تعلق دارند و اكنون حاجی محمد خان پادشاه خوارزم و اولاد او كه از حوادث روزگار پناه بسایه دولت شاهی آورده مدتی در ظلال اقبال همایون بسر میبردند بیمن معاونت و معاضدت همایون ما مجددا بر مملكت موروث استیلا یافته خود را از منسوبان همایون ما میشمارند و فی الحقیقه منسوبان
ص: 582
حاجی محمد خان بما تعلق دارند باید كه باتفاق محمد قلی بیك باستقبال موكب همایون آمده بعز بساط- بوس سرافراز گردند و اصلا از وصول موكب همایون دغدغه بخود راه ندهند كه هر گاه ایشان در جاه و مقام قدیمی ساكن گشته پای در دامن ادب پیچیده جز لطف و شفقت امری دیگر درباره ایشان بظهور نمیرسد و موكب همایون بقلاووزی اقبال و راهنمائی سرداران سیاهپوش متعاقب او از راه دره كبود جامه در حركت آمد.
قاریخان اوخلو نخست محمد قلی بیك را اعزاز و احترام نموده قرار داد كه با سایر میران و ریش سفیدان الوس مشورت نموده همگی را باطاعت و ایلی و انقیاد همایون اعلی ترغیب نموده در مرافقت مشار الیه بآستان بوس شتابند اما جهلای آن قوم كه چندین سال بود از خوارزم خود را بكنار كشیده در میانه بخودسری برآمده بودند و در این اوقات اطاعت والی خود نیز نمیكردند از قرب وصول موكب عز و جلال اندیشیده كمال سراسیمگی بحال ایشان راه یافت و از آمدن بپایه سریر اعلی تقاعد ورزیده در مقام فرار شدند و بجانب اترك كوچ كرده جمعی از بیباكان آن طبقه كه سالها با توسن خودسری در بادیه عصیان تك و تاز نموده بودند بیمحابا بر سر خرگاه محمد قلی بیك آمدند و ملازمان او بمدافعه قیام نموده بین الجانبین جنگ و جدال وقوع یافت و محمد قلی بیك را چند جا زخم مهلك زده چند نفر از ملازمان او درجه شهادت یافتند و اموال او را غارتیده از عقب قوم شتافتند.
بعد از ورود این خبر حضرت اعلی همانروز از كبود جامه بیرون آمده بتعاقب آن بیعاقبتان ایلغار فرموده شب بیورت ایشان رسیدند كه خیمه و خرگاه و «اله چوق» بر جا گذاشته فرار نمودند و آن شبی بود مظلم در نهایت تیرگی كه از چاه ویل نشان میداد و هوا متراكم گشته چشم سحاب از اشك فشانی باز نمی‌ایستاد.
بیت
شبی از تیرگی چون جعد كاكل‌شبی تاریكتر از چاه بابل
هوای قیرگون آن شب تارسبق برده ز جعد سنبل یار
چنان تیره بد آنشب تا سحرگاه‌نبردی دست‌ها سوی دهن راه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی اراده داشتند كه تا بقاری خان نرسند و او را بدست نیاورند عنان از ایلغار باز نكشند و در هیچ مكان نزول نكنند دولتخواهان نیك اندیش كه بتجربه روزگار مهذب شده بودند عرض كردند كه چون دستور نیست كه در شب ظلمانی پادشاهان بنفس خود یاغی را تعاقب نمایند اگر حضرت اعلی كه بنور رأی ثاقب حوادث غیبی را در آئینه خیال مشاهده میفرمودند و همیشه رأی صواب نمایش با صورت قضا و قدر مقارن افتاده كارنامه‌ها كه در امور سلطنت و فرمانروائی از آن حضرت صدور یافته دستور العمل سلاطین روزگار است تصدیق قول نیك اندیشان فرموده در یورت ایشان فرود آمدند و چون [402] مطلب اصلی از آمدن استرآباد آن بود كه آن ولایت دلگشا را از خس و خاشاك ارباب طغیان پاك سازند اردوی آغرق را در آنجا گذاشته برخوردار بیك اینس توپچی باشی را با جمعی تفنگچیان بمحافظت آغرق تعیین فرموده چون طلیعه صبح صادق نمایان شد با آنكه هوا همچنان مترشح و ابر قطره فشان بود بفیروزی و اقبال سوار شده در كنار آب اترك بكوچ قبایل اوخلو رسیدند قاریخان باضطرار از خیل
ص: 583
و حشم جدا شده با معدودی سبای از آب اترك عبور نموده راه دشت پیمود و خیل و حشم پی سپر غازیان ظفر- فرجام گشته مردان طعمه شمشیر آبدار و نساء و صبیان اسیر و گرفتار و اموال و اسباب و مواشی و اغنام بباد غارت و تاراج رفت و چون معلوم نشد كه قاریخان بكدام طرف فرار نموده عنان از تكاپوی آن دشت بی‌آب باز كشیده بصوب مراجعت انعطاف دادند و در كنار رود گرگان حوالی گنبدی كه مدفن شمس- المعالی قابوس بن وشمگیر بود باردو ملحق شدند و از آن مرحله كوچ واقع شده در پای قلعه مبارك آباد نزول اجلال فرمودند.
ریش سفیدان سایر قبایل صاین خانی از ایمور و كوكلن و سالور و غیرهم از قهرمان غضب شاهنشاهی اندیشناك گشته بپایه سریر اعلی آمده نوازش یافتند و رای صوابنما بتعمیر قلعه مبارك آباد متعلق گشته اطراف و جوانب قلعه بر امراء و عساكر قسمت شده شروع در كار كردند در عرض دوازده روز حصار قلعه كه در نهایت وسعت و بزرگی بود اتمام یافت و بخاطر اشرف رسید كه چون در میانه سرداران سیاه- پوش كسی كه ایام تسلط حكام و استقامت ملك دریافت رعیتی قزلباش نموده باشد نمانده و جوانانی كه در این عصر بعرصه آمده‌اند قریب بیست و پنجسال زیاده است كه حاكم ندیده خود را حاكم تصور نموده‌اند و بخار غرور و پندار در دماغ ایشان جاگیر شده حزم و احتیاط مقتضی آنست كه این طایفه را فی الجمله از خواب غفلت بیدار سازند.
لاجرم بعد از اتمام قلعه روزی جمیع سرداران سیاه پوش را طلب فرموده بلفظ گهربار بایشان خطاب فرمودند كه چند سال این مملكت از حاكم سایس خالی و از حلیه ضبط و نسق عاری بود و شما هر یك بجهت حفظ حال خود از طریق رعیتی عدول نموده قدم در عرصه سپاهیگری نهادید و از خوف یكدیگر و آسیب طایفه تركمان سیاه پوشان جمع كرده بی‌اندامیها از شما بامرای قزلباش نیز وقوع یافته اكنون كه از اعمال سابق نادم گشته در مقام اعتذار و انقیاد درآمده‌اید ما نیز از اعمال سابقه شما كه در زمان هرج و مرج واقع شده اغماص عین فرموده كان لم یكن انگاشته‌ایم الحال چون بین عنایات الهی و سطوت قاهره شاهی حواشی مملكت مهبط امن و امان گشته ممالك طبرستان و جرجان و خراسان تا كنار آب- مرغاب در تصرف اولیای دولت قاهره است و سلاطین خوارزم و اورگنج طریق اطاعت و انقیاد می‌سپرند و متمردان الوس صاین خانی بجزای خود رسیده بقیة السیف سر بحلقه بندگی درآورده‌اند و حاكم ضابط بدارائی مملكت قیام دارد و من بعد از تعدی ارباب جور و تسلط ابنای جنس امید ایمنی است در این صورت ایشانرا احتیاجی بقلعه نگاه داشتن نخواهد بود باید كه قلاع خود را منهدم ساخته اسلحه و یراقی كه دارند بسركار حاكم دهند كه در قلعه مبارك آباد بكار آید و خود خانه كوچ بقلعه مبارك آباد آورده در آنجا اقامت نموده بدستور قدیم بزراعت و رعیتی مشغول گشته رسم سیاهپوشی را مفقود گردانند كه هم حاكم مملكت از ایشان و هم ایشان از حاكم ایمن بوده محل اعتماد گردند.
چون آن جماعت بجز انقیاد چاره نداشتند متقبل این معنی شدند و حضرت اعلی مهم طریق را بیكی از معتبران قزلباش حواله نموده در گرفتن یراق بنوعی مبالغه نمودند كه اگر من بعد یك قبضه شمشیر بلكه یك عدد نیزه در خانه احدی ظاهر شود خون او هدر باشد.
مجملا طبقه سیاه پوش كه تا امروز در ولایت استرآباد هر كدام در بلوك خود كوس انا و لا غیر میزدند خود را در ورطه عجیبی كه هرگز تصور نكرده بودند دیده با اكراه تمام گردن بطوق فرمان نهادند و از غایت بیعقلی یكدیگر را از انقیادی كه بحسب ظاهر نموده بودند نكوهش نموده آثار خلاف و علامات نفاق از اطوار ایشان مشاهده می‌افتاد.
ص: 584
القصه بقاعده كه قرار یافته بود قلاع ایشان انهدام یافته چندین هزار تفنك و زره و كیش و كمان بقلعه مبارك آباد جمع آمده كوچهای سرداران بقلعه نقل شد در خلال این حال روزی حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بشهر تشریف [403] برده بودند ناله و نفیر عورات و بیچارگان از تظلم و داد- خواهی بیداد سیاه پوشان بكره اثیر رسید چه در ایام هرج و مرج از این طبقه نسبت بمردم شهر استرآباد كه اكثر از زهاد و عباد و صلحاء بودند بی‌اعتدالی بسیار بظهور آمده بهر كس اندك گمان تمولی داشتند شب با فوجی از حزب شیطان بر سر خانه ایشان رفته تهدید قتل داده ما یعرف ایشانرا بزجر و تعدی میگرفتند و از هتك عرض ارباب ناموس اندیشه نكرده بی‌ناموسیها بظهور می‌آوردند به تخصیص خواجه شرف الدین ساوری كه دو مرتبه با گروه انبوه سیاه پوشان خود بدر حمام زنانه آمده ملازمان باندرون فرستاده عورات برهنه را بعنف بیرون آورده بطریق اسارای گبر و فرنك بساور برده بعد از ایامی یك یك را بصاحبان میفروخته‌اند جزای اینگونه بدكاران ندادن هر چند در ایام هرج و مرج باشد در میزان عدالت و مقیاس دارائی سلاطین كه ظلال ربوبیت‌اند سنجیده و پسندیده نمینمود و خاطر ضعفا و ستمدیدگان بی‌سیاست بدكاران اطمینان نمی‌یافت و ساحت مملكت را از خار وجود اینگونه بی‌باكان پرداختن اولی نمود.
شعر
چو بد كردی مباش ایمن ز آفات‌كه خواهی یافت از گردون مكافات بالجمله رای جهان پیر او خاطر خطیر معدلت انتما بجزای ستمكاران خود رای قرار گرفته در روزی كه متوجه حال سادات و علماء و ارباب عمایم و اصحاب سیورغالات بودند سرداران سیاه پوش را بتقریب تحقیق حال این طبقه بمجلس همایون حاضر ساختند كه ظاهر شود كه آن جماعت و اولاد و اعقاب ایشان بحالت اصلی باقی مانده‌اند یا در سلك اجامره و اوباش درآمده داخل سیاه پوشان شده‌اند.
بعد از فراغ از این امر حضرت اعلی از خواجه شرف الدین ساوری تحقیق آمد و رفت مرتضی قلیخان پرناك میفرمودند كه بچه كیفیت باسترآباد آمده و چگونه رفت خواجه نادان در طی آن احوال بامیدواری آنكه حضرت اعلی زلات ایشان را كه در زمان فتور و هرج و مرج واقع شده عفو فرموده‌اند از كمال بی‌عقلی بی‌اعتدالیهای خود و خفت و بی‌ناموسی كه بمردم او و غازیان قزلباش كرده بود نقل نموده و چاپلوسی كرد كه شاید باین سخنان از تلاطم امواج بحر غضب شاهانه ایمن گردد اما چون تیر آه مظلومان و دعای مستمندان بهدف اجابت اقتران یافته بود و سیاست اینگونه ظلمه در صحیفه تقدیر ایزدی مثبت گشته بود این چاپلوسی و شیرین زبانیها دافع قضا نگشت و همگی را گرفته شحنه قهر قهرمان زمان بسیاست ایشان پرداخت خواجه شرف الدین ساوری را از میان قطعه قطعه كرده هر قطعه را از محله و از درب همان حمام آویختند و بعضی را بعقوبت تمام بقتل آورده اجساد خبیثه ایشانرا عبرة للناظرین از دروازه‌های شهر سرنگون ساختند و چند نفر دیگر را چشم كنده جهت عبرت خلایق از دست گذاشتند.
مجملا هر یك از ستمكاران مذكور بعقوبتی كه كس مبیناد جزای عمل یافتند غلغله فرح و
ص: 585
انبساط خلایق و شعف و سرور ایشان بایوان كیوان رسیده در ازدیاد دعای دولت روز افزون كوشیدند دل‌های آرمیده آرامش دیگر یافت و جراحت ناسور دل خستگان التیام تام پذیرفت و بعد از آنكه رایات جلال متوجه عراق شد حسینخان حاكم استرآباد نیز حسب الاشاره همایون بتفحص حال ارباب طغیان پرداخته از هر كس مظنه بیدولتی داشت از میان برداشت در سلب سلب و آلت جارحه بنوعی مبالغه كرد كه من بعد هر كس زهگیر در شست داشته باشد شست او را بریده آن زهگیر را بیرون آورند طبقه سیاه پوشان در كمال خوف و هراس هوای سیاه پوشی از سر بیرون كرده پای در دامن سلامت و رعیتی پیچیدند و آن ولایت بدستور سایر ممالك ایران مهبط امن و امان گشت. تاریخ عالم‌آرای عباسی ج‌2 585 ذكر بدست درآوردن الوند دیو مازندرانی و توجه موكب نصرت نشان بصوب مازندران و نظم و نسق آن ولایت بهشت نشان ..... ص : 585

ذكر بدست درآوردن الوند دیو مازندرانی و توجه موكب نصرت نشان بصوب مازندران و نظم و نسق آن ولایت بهشت نشان‌

اشاره

حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بعد از فراغ از مهم استرآباد جهت بدست در آوردن الوند دیو و دیوساران مازندران كه هنوز در بیشه خلاف و طغیان مانده بودند عزم توجه آن صوب جزم كردند و قرارداد خاطر اشرف آن بود كه اگر در این زمستان [404] در مازندران توقف لازم آید طرح قشلاق انداخته اقامت فرمایند كه چون بیشه و جنگل از برك و بار عریان گردد او را با هر كس كه هوای یاغیگری و طغیان در سر داشته باشد بدست آورند و تا عرصه آن ولایت بهشت- نشان از ارباب طغیان و متغلبان پاك نگردد بجانب عراق حركت بفرمایند و اعیان مازندران را نیز بوعد و وعید متنبه گردانیده بپیدا كردن الوند دیو و یاغیان مكلف ساختند و جمعی را بیشتر از موكب همایون بتفحص و تجسس ایشان مأمور فرموده روانه نمودند.
این اخبار بالوند دیو رسیده راه نجات منحصر در استیمان و آمدن بدرگاه فلك نشان یافت نخست كس خود بدرگاه معلی فرستاده بشهزاده پاك طینت نیكو سریرت یعنی نواب مستطاب علیه عالیه عمه محترمه حضرت اعلی كه رحمة للعالمین است توسل جسته كه اگر از خدمت اشرف درخواست گناهان این گنه‌كار فرموده متقبل عفو تقصیرات من گردند از سر قدم ساخته بدرگاه عالم پناه میآیم حضرت اعلی از

پناه آوردن الوند دیو بدرگاه شاه عباس‌

این حال آگاهی یافته پیغام دادند كه هرگاه الوند دیو از روی اخلاص بدرگاه خلایق پناه آید بجان و مال و عرض و ناموس در امانست والا دانسته باشد كه انشاء اللّه تعالی تا دفع شر او نشود حركت از مازندران بهیچ طرف ممكن نیست.
الوند دیو از نوید عطوفت و جان بخشی مستظهر گشته تكیه بر مروت شاهی نموده روی امید بدرگاه جهان پناه آورده خود را بدر دولت سرای همایون انداخت و حضرت حسب الوعده او را نوازش نموده رقم عفو بر زلات او كشیدند مشروط بر آنكه هوای سواده كوه و آرزوی حكومت آنجا از سر بدر كرده با فرزندان و اهل و عیال بعراق آمده مرفة الحال در ظلال دولت ابد قرین بسر برد و از بیم آفت و مس مخافت ایمن باشد مشار الیه از این عاطفت و جانبخشی
ص: 586
كلاه شادمانی بآسمان انداخته حیات چند روزه را غنیمت شمرده با فرزندان و متعلقان بعراق آمد و بتوطن دارالملك شیراز رغبت نموده بدان طرف نقل نموده و خاطر اشرف از دغدغه طغیان او فراغت یافته چند روزی بسیر و شكار مازندران مشغولی فرمودند و هر كس را مظنه فتنه انگیزی و طغیان بود بعضی سیاست یافته بعضی را بعراق كوچ دادند.
مجملا ساحت ملك مازندران جنت نشان كه ارثا و اكتسابا بحضرت اعلی اختصاص داشت بدستور جرجان از خس و خاشاك ارباب طغیان پاك گردیده كل ممالك دارالمرز و طبرستان و جرجان و مازندران و رستمدار و گیلانات و گسكر و طوالش تا سرحد شیروان كه در قرون ماضیه میانه چندین بلوك و حكام ذوی الاحتشام انقسام یافته بود صافی گشته عرصه آن ولایات كه همیشه از شورش و فساد و نزاع حكام چون زلف بتان برهمزده و پریشان بود بسطوت قاهره شاهی رشك دارالامان گشته خاطر عجزه و زیردستان چون دلهای آرمیده اطمینان یافت و رایات همایون فال همعنان ظفر و اقبال از راه دامنه كوه دماوند كه راهی است بغایت صعب و از غایت اشتهار محتاج بشرح و بیان نیست و همانا صدق این بیت افتاده:
بیت
فرازش چو قدرت بلند و نشیبش‌ز بختم نگونتر بچندین مراتب

رجوع شاه عباس از سفر خراسان و ورود بمقر سلطنت‌

و در آنوقت زیاده از یك نیزه برف داشت روانه عراق گشتند و لشكر ظفر اثر در آن راه تعب و تشویش بسیار كشیدند چنانچه حضرت اعلی پیاده شده جلو اسب خود را خود بدست مبارك گرفته قریب یك فرسخ كه برف را كوفته راه باریكی بهمرسیده بود عبور از آن راه بجز یك یك میسر نبود پیاده رفتند و از آنجا بسعادت و اقبال بقصبه دماوند رسیده از آنجا بدار السلطنه قزوین روانه شده مقر سلطنت ابد بنیان از ورود موكب ظفر نشان نزاهت و خرمی از سر گرفت و خلایق استقبال موكب همایون نموده نقاره‌های شادمانی بلند آوازه گردیده صیت فتح خراسان و آئین جهانبانی و ملك ستانی شهریار گیتی- ستان باطراف و اكناف رسید و در آن خطه عشرت بنیان بمعموری خراب آباد دلتنگی كوشیده زینت افزای عالم شادمانی گردیدند و عساكر منصوره را بمساكن و اوطان رخصت داده از قزوین عنان عزیمت بصوب دار السلطنه اصفهان انعطاف داده در ساعتی كه نیرین را با كواكب سعدین مقارنه افتاده از تربیع و مقابله بر كنار بودند باغ جهان آرای نقش جهان از غبار سم سمند جهان پیما بتازگی عطرسائی آغاز نهاده و زمستان را در كمال بهجت و سرور در آن بلده جنت نشان بپایان رسانیدند.

[405] ذكر بعضی سوانح و قضایا كه در سفر خیر اثر خراسان باراده و تقدیر ملك منان وقوع و درجه ظهور یافت‌

از سوانح این سال كه در سفر خراسان بوقوع پیوست در دار السلطنه هرات میرزا علی بیك
ص: 587
كرامیلو را كه در سلك یوزباشیان شاملو انتظام داشت برسم رسالت بجانب هندوستان فرستاده مكتوب صداقت اسلوب محتوی بر حقیقت فتح خراسان و بیان محاربه با دین محمد خان بحضرت پادشاه عالیجاه جلال الدین محمد اكبر پادشاه مرقوم قلم عنبرین رقم منشیان عطارد نشان بسلطان محمد خان بن سلطانمراد فرمانفرمای ممالك قیصری نوشته از فتوحاتی كه روی نموده اعلام دادند از عواطف و الطاف شاهانه كه در این سفر خیر اثر نسبت بعموم رعایا و زیردستان عراق سمت ظهور یافت آنست كه تا موازی یكصد هزار تومان عراقی بشكرانه عطایای الهی كه قرین حال خیر مآل گشته بود اكثر بقید همه ساله برعایا و عجزه تخفیف و تصدیق فرمودند:
اول وجوه چوپان بیكی است كه از شماره گوسفند بازیافت میشود و قریب بیست هزار تومان عراقی هر ساله از آن وجه بوصول می‌پیوست چون از ابتدای فترت خراسان الی یومنا هذا اهل خراسان بمال و جان امداد عساكر نصرت نشان و خراسانیان و هر طبقه مهمانان كرده تعب و تشویش بسیار كشیده بودند حضرت اعلی در ازاء آن نیكو خدمتیها وجوه چوپان را بتخفیف مقرر داشته تصدق فرمودند كه من بعد یكدینار بدین علت از احدی بازیافت نشود.
دیگری تخفیف دیناری پنج دینار عمل كرد حكام است كه بمرور ایام در عراق معمول شده بود كه اصل مال نقدی را با منافع تیولداری و داروغگی یكی را پنج از رعایا میگرفتند چون خلاف قانون قدیم و دستور العمل زمان شاه جنت مكان بازیافت نموده رسم محدث كه معمول ساخته بودند منظور ندارند و آن وجه زیاده از پنجاه شصت هزار تومان میشد.
دیگری تخفیف مال و منال یكساله كل اصفهان بود كه قریب بیست هزار تومان میشد در ازاء خدمات عظمی و نیكو بندگیها كه از اهل صفاهان بظهور آمده بود بارباب و رعایا بخشیدند و الحق عطایای بود كه از كمال رأفت و رعیت پروری و نهایت شفقت و مرحمت گستری بظهور آمد امید كه ذات خجسته صفات این پادشاه والا جاه و تأیید یافته درگاه اله از آفات و عاهات مصون بوده پرتو انوار معدلتش بر مفارق عجزه و زیردستان تابنده و پاینده باد.
سانحه دیگر كه در اثنای سفر روی داد كشته شدن ولیخان میرزای ولد علیقلی خان نواده دورمش خان شاملو است كه بین الاقران بشرف مصاهرت این دودمان امتیاز داشت بدست صالح نام جوان تبریزی كه از پیشخدمتان محفل بهشت آئین بود این معنی بر عقلای روزگار پوشیده نیست كه بر ذمت همت نمك پروران هر سلسله بدلایل و براهین قاطعه پاس حقوق ایادی و نعم ولی نعمت یكی آنست كه منتسبان آقای خود را كه خواجه تاشان یكدیگرند فرزند و یار و برادر دانسته در حفظ ناموس یكدیگر كوشند هر كدام بچشم خیانت بدیگری نگرد بمذهب ارباب غیرت مستوجب زجر و عقوبت است و ولی خان میرزای مذكور از غایت جهل و عدم فطانت و شعور همانا یك دو مرتبه بصالح مذكور اظهار محبت و همزبانی خاص نموده بود در اثنای خراسان شبی كه در حوالی جاجرم ولیخان میرزا در مجلس بهشت آئین در حالت كیفیت باده و عدم شعور بیرون آمده صالح از عقب او رفته بتیغ تیز و شمشیر خونریز او را از پای درآورد و همان ساعت بازگشته بعرض اشرف رسانید در عالم غیرت چون پسندیده طبع اشرف بود مورد تحسین گردید جسد او تا صبح در همان مكان افتاده برادر و ملازمانش را یارا نبود كه بتدفین او پردازند صبحی ملازمانش رخصت تدفین حاصل كردند قشون و لشكر او بحسین خان میرزای برادر كوچكتر كه او نیز با برادر همداماد بود شفقت شد.
سانحه دیگر آنكه در اوایل این سال جماعت اوخلو و یقه تركمان با محمد یار خان
ص: 588
ولد علیار خان ایمور كه بعد از پدر بحكومت استرآباد منصوب شده بود در مقام غدر و خلاف [406] درآمده بلطایف الحیل باو دست یافته در آغاز جوانی كه هنوز بیست مرحله از مراحل زندگانی طی نكرده بود نهال عمرش را بصرصر تیغ تیز از پای درآوردند قلیج بیك برادر كوچكتر او پناه بپایه سریر اعلی آورده شرف بساط بوس دریافت و بدستور برادر مورد الطاف شاهانه گشته برتبه حكومت استرآباد سربلند شد.
اما چنانچه باید و شاید بلوازم حكومت نتوانست پرداخت و زیاده تمكین نیافت تا آنكه رایات نصرت آیات از سفر خراسان عود نموده متوجه نظم و نسق استرآباد گردیدند و طایفه اوخلو چنانچه گذشت بجزای اعمال ناصواب رسیدند قلیج خان حسب الامر الاعلی كوچ و متعلقان پدر و برادر را برداشته بعراق آمد سایر ریش سفیدان ایمور و سالور سیما نظر بیك مشهور بنطر كور و غیر ذلك بملازمت حسینخان حاكم استرآباد مأمور گشته خانه كوچهای خود را بقلعه آوردند و در حینی كه رایات جلال در استرآباد نزول اجلال داشت ذوالفقار خان برادر فرهاد خان بنوازش بیكران اختصاص یافته بدستور سابق بحكومت آذربایجان منصوب گردیده رخصت رفتن یافت.
چون جواد نیكو خرام قلم در مضمار سخن گذاری بقدر الطاف تك و تاز نموده سوانح این سال میمون فال را بر صحیفه بیان نگاشت رجاء واثق است كه همت بلند دانشوران روزگار و مساعدت بخت بیدار همعنانی نماید كه در عرصه قضایای سال آینده بتكاپو درآمده آن مرحله را نیز بر حسب آرزو طی نموده سست عنانی نكند و اللّه ولی بتوفیق.
ص: 589

آغاز سال فرخنده فال تنگوزئیل مطابق سنه ثمان و الف كه سال سیزدهم جلوس همایون شاهی ظل اللهی است‌

اشاره

باز نوروز میمنت فرجام‌فرخ آغاز گشت و خوش انجام
از برای نشاط خسرو عهدگسترانید فرش زرین مهد
گشت فیض بهار چون دل جام‌خرمی بخش خاطر ایام نوروز عالم افروز این سال مبارك فال روز یكشنبه بیست و سیم شهر شعبان المعظم اتفاق افتاد یعنی خاقان مشرقی انتساب آفتاب بر مسند بیت الشرف برآمده ساحت جهان را از طغیان لشكر غارتگردی پرداخت و بیمن تربیتش نضارت و خرمی افزوده عالم را رشك گلزار جنان ساخت خسرو گیتی ستان در باغ جهان آرای نقش جهان كه از شكوفه و ازهارش دماغ روزگار عنبرآگین بود بترتیب جشن عالی فرمان داده امراء و مقربان و اركان دولت قاهره و اهل صفاهان و طبقات ایام كه در پایه سریر والا مسیر بودند در آن باغ دلگشا بر دور دریاچه باغ مجالس بهشت آسا ترتیب داده چهار طاقها بفنون غریبه آراسته چراغها بر آن تعبیه كردند
بیت
ز بسیاری شمع و نور چراغ‌دل روشنان فلك بود داغ
چو عكس چراغان نمودی در آب‌خجل گشتی از پرتوش آفتاب
ز عكس چراغان در آب روان‌نمود آتش و آب با هم قران شهریار رزم جوی بزم آرا و كافه ملازمان ركاب فلك فرسا بل عموم برایا
بیت
همه شب با بتان ماه سیماچو شیرین و شكر حوران زیبا
در آن عشرت سرای شادمانی‌كشیده باده‌های دوستكانی
ص: 590
و تا سه شبانه روز بساط عشرت و شادكامی گسترده ابواب بهجت و خرمی بر روی خلایق گشوده بودند.

عزم شاه عباس بتوجه بسمت خراسان‌

بعد از ملال از آن حال رأی عالم آرا متوجه امور مملكت داری گشته دیگر باره جهة تجدید طواف روضه مطهر حضرت امام ثامن ضامن و استحكام مهام خراسان و استطلاع احوال ماوراء النهر و اوزبكیه داعیه سفر خیر اثر فرمودند و نیز مذكور میشد كه نور محمد خان بجهت آنكه اوزبكیه نایمان كه ملازم و نمك پرورد قدیم اجداد او بودند در هنگام تسلط عبد اللّه خان باو بیوفائی نموده بعبدالمؤمن خان پیوستند و او را از ملك موروث بیرون كردند در این ولا كه بمیامن اقبال شاهی و امداد ملازمان موكب پادشاهی بر مملكت موروث استیلا یافته آن طبقه را اعتبار نكرده و آن مردم از آئین او اطوار قزلباشی مشاهده كرده با او در مقام غدر و نفاق برآمدند معاونت نور محمد خان و استحكام مهم او نیز كه فی الحقیقة نصب كرده نواب همایون بود محرك آن داعیه گشته امضای این عزیمت بر رأی ثاقب صایب نمود بعد از انقضای ایام بهار كه محصولات بحصاد رسیده بود عنان عزیمت [407] بصوب خراسان معطوف داشته سوی جمعی كه همیشه ملازم ركاب اقدس بودند دیگری از امرا و عساكر ممالك را احضار نفرمودند و در مبادی این سفر خیر اثر ایلچی از جانب پیر محمد خان و امرای بخارا باتفاق ملازم نور محمد خان بپایه سریر اعلی آمده مكتوب صداقت اسلوب و عرایض اخلاص آوردند.
خلاصه مضمون بعد از رسم تحیت و ثنای مخلصانه آنكه فرزند اعز محمد ابراهیم كه از نبایر پادشاه مرحوم جانی بیك خان و بنی اعمام عبداللّه خان و این مخلص دولتخواه است در باغباد گرفتار ملازمان اشرف گشته بود در این ولا چنین مسموع شد كه با او بمقتضای مروت جبلی كه از اجداد معصومین میراث دارند عمل نموده منظور نظر شفقت گردانیده‌اند چون نوبت سلطنت این ولایت حسب الارث بمخلص رسیده و او این محب را بمنزله فرزند است اگر عنایت شهریاری او را رخصت این دهد غایت مرحمت و مخلص نوازیست.
اما امرای بخارا بنور محمد خان در اینباب متوسل گشته پیغام نموده بودند كه بالضروره بسلطنت پیر محمد خان راضی شده‌ایم اگر چه او از دودمان سلطنت و بحسب ارث شایسته پادشاهی است اما مرد درویشی است كه كنج فراغت و قناعت را بر مشاغل سلطنت و ترددات كه لازمه مملكت داریست راجح میداند و بدین سبب خللها در امور ملك و دولت پدید آمده باقی سلطان بر ولایت سمرقند استیلا یافته كوس مخالفت میزند و در بلخ طرح دیگر افكنده‌اند و اكنون بسلطنت ماوراء النهر و قایم مقامی پادشاهی كه اختیار كرده‌ایم بحسب ارث و استحقاق شایسته‌تر از محمد ابراهیم سلطان نیست ملتمس آنست كه آن حضرت وسیله شده از خدمت حضرت همایون اعلی شاهی ظل اللهی استدعاء نمایند كه او را رخصت این دیار دهند و مردم این ولایت را رهین منت خود گردانند كه در مدت عمر با منسوبان درگاه شاهی برادرانه و مخلصانه سلوك نمایند و من بعد میانه طبقه اوزبكیه و قزلباش طریقه اتحاد و دوستی مرعی باشد چون از بدو حال كه محمد ابراهیم سلطانرا از باغباد بخدمت اشرف آوردند مكنون خاطر اشرف شده بود كه او را بر مسند سلطنت ماوراء النهر متمكن سازند این مسئول درجه قبول یافته قرار یافت كه از مشهد مقدس یكی از امرای عظام را همراه او نموده نزد نور محمد خان
ص: 591
بمرو فرستند كه اگر امرای بخارا در قول خود صادق و راسخ باشند باستقبال او بمرو و چهارجو آیند و نور محمد خان از ایشان عهد و میثاق گرفته خاطر از غدر و نفاق جمع نموده او را روانه نماید اما چون رایات نصرت آیات بخطه سمنان رسید كسان از جانب نور محمد خان رسیده اخبار ماوراء النهر عرض كردند كه میانه پیر محمد خان و باقی سلطان محاربه واقع شد و پیر محمد خان بدست باقی سلطان بقتل رسیده اكثر امرا كشته شده خدای نظربی كه مؤسس و مرتب امور دولت پیر محمد خان بود از معركه بیرون آمده بمرو آمده است و باقی سلطان بر بلده بخارا مستولی شده اوزبكیه طوعا او كرها قدم در وادی متابعت او نهاده‌اند تمامت مملكت ماوراء النهر را بحیطه ضبط درآورده بعد از استماع این خبر حضرت اعلی مقرر فرمودند كه نور محمد خان خدای نظربی را بدرگاه جهان پناه فرستند كه از تقریر او بر كما هی حالات اوزبكیه اطلاع تمام حاصل آید و در باب محمد ابراهیم سلطان بدانچه وقت مصلحت باشد عمل رود اكنون بنابر ارتباط سخن برخی از وقایع ماوراء النهر و بیان احوال باقی سلطان كه بچه كیفیت بر مسند سلطنت عروج نمود نگاشته كلك وقایع نگار نمودن اولی نمود.

ذكر وقایع ماوراء النهر و بیان احوال باقی سلطان و ارتفاع لوای دولت و كامرانی او

سابقا نگاشته كلك سخن پرداز گردید كه بعد از قتل عبد المؤمن خان و امراء و اعیان اوزبكیه بخارا پیر محمد خان را كه از اقربای عبدالله خان و سلاطین زاده‌های دودمان جانی بیك بود پادشاه كردند چون خبر قتل عبدالمؤمن خان در بلاد تركستان اشتهار داشت توكل خان قزاق ماوراء النهر را از پادشاه صاحب وجود خالی یافته لشكر بیحد و مر از قبایل تركستان و اوزبكان صحرا نشین سخت كمان جمع آورده بعزم تسخیر آن بلاد روی توجه بدانصوب نهاد اكثر مردم آن ولایت مقاومت با آن لشكر انبوه كوه شكوه در حیز قوت و قدرت خود نیافته طوعا او كرها مطیع و منقاد گشتند و توكل خان ولایات تركستان و ماوراء النهر سیما اخسیكث و اندجان و تاشكند و سمرقند [408] تا میان كال بتصرف درآورده ایشم سلطان برادر خود را با بیست هزار كس در سمرقند گذاشتند خود با هفتاد هشتاد هزار كس روی بتسخیر بخارا آورد چون در آنوقت زیاده از ده پانزده هزار كس در بخارا نبود پیر محمد خان و امرای بخارا صلاح در بیرون آمدن و جنك صف ندیده برج و باره شهر را استحكام داده همت بدفع آن سپاه گران مقصور گردانیدند و توكل خان آن شهر عظیم را محاصره نمود و چون لشكرش پراكنده شد بر دور شهر محیط گشتند مبارزان بخارا هر روز از یك دروازه بیرون تاخته آتش محاربه می‌افروختند و خرمن عمر جمعی را بشعله تیغ آبدار سوختند.
یازده روز بین الفریقین نیران محاربه و مقاتله اشتعال داشت روز دوازدهم عموم لشكر بخارا و ارباب جلادت و بهادران بهیئت اجتماعی بیرون آمده از طلوع آفتاب تا غروب میانه هر دو گروه محاربه عظیم وقوع یافت و درین روز بخارائیان آثار غلبه بظهور آورده شكست بر لشكر قزاق افتاد توكل خان از مقام خود حركت كرده منهزم باردوی خود آمد و اكثر لشكریانش متفرق و پراكنده شد روی بصوب فرار آوردند و چون شب بمیان درآمد مردم بخارا مظفر و منصور بازگشته بشهر آمدند
ص: 592
و نقاره‌های شادمانی بنوازش درآوردند و توكل خان خایف و هراسان گشته مجال توقف نیافت و آتش بسیار در اردوی خود افروخته در ظلمت لیل بصوب سمرقند مراجعت آورد گریختگان لشكر بسمرقند رسیده ایشم سلطانرا از حقیقت حال و بازگشتن خان آگاه گردانیدند.
ایشم سلطان از این معنی تافته خاطر گشته كس بخدمت برادر فرستاد كه عاری عظیم باشد كه لشكری افزون از چند و چون كه در ركاب عالی بودند از فوج قلیل بخارا شكست یافته بصوب هزیمت شتابند و اگر خان منهزم بسمرقند آید یمكن كه سمرقندیان ابواب خلاف گشوده در موافقت بر روی ما بندند صلاح دولت آنست كه خان بازگردد و من نیز با این لشكر بركاب عالی ملحق گردم توكل خان بصوابدید برادر عمل نموده عطفه عنان نموده و ایشم سلطان باو پیوسته دیگر باره آماده جنگ و پیكار گشتند.
پیر محمد خان و اتباع او بعد از فرار توكل خان بعزم تعاقب او استرداد محالی كه بضبط مشار الیه درآمده بود از بخارا بیرون آمدند و از اطراف و جوانب ماور النهر خلقی كثیر بایشان پیوسته همت بدفع لشكر بیگانه مقصور گردانیدند و در ازون سقل میانكال بمخالفان رسیده بین الفریقین آتش محاربه اشتعال یافت در اثنای این حال باقی سلطان برادر دین محمد خان كه در معركه پل سالار از صدمات لشكر نصرت شعار قزلباش فرار نموده بود بخدمت پیر محمد خان رسید شرح آمدن او آنست كه چون دین محمد خان برادرش با معدودی از جنگ گاه بیرون رفته باند خود رسید و از معبر گرگی گذشته ببخارا آمد چون پیر محمد خان از بخارا بتعاقب توكل خان متوجه گشته بود اهل بخارا بیرخصت او باقی سلطانرا بشهر راه ندادند او لاعلاج از مزار خواجه بهاء الدین گذشته متوجه اردوی پیر محمد خان شده در ازون- سقل بموكب او پیوسته بوسیله امرا شرف ملاقات دریافت بقاعده و آداب سلاطین چنگیزیه باو كورنش نمود.
امرای پیر محمد خانی آمدن او را مغتنم شمرده بوجود او استبشار نمودند و مقدم او را معزز و گرامی داشته تقویت او كرده بمحاربه مخالفان نامزد كردند باقی سلطان با مردم توكل محاربات كرده در اكثر معارك بظفر و نصرت اختصاص یافت و عبد الواسع‌بی كه از امرای معتبر عبداللّه خانی و شریك قتل عبدالمؤمن خان بود و بآن سلسله كفران نعمت ورزیده بخدمت توكل خان رفته او را بتسخیر ماوراء النهر ترغیب و تحریك نموده بود بدست باقی سلطان بقتل رسید و قریب بیكماه كه میانه این دو گروه آتش حرب و پیكار اشتعال داشت باقی سلطان بهواخواهی پیر محمد خان آثار جلادت و یكجهتی بظهور می‌آورد تا آنكه توكل خان از محاربه بستوه آمده شبیخونی عظیم بر لشكر پیر- محمد خان زد و از اینطرف نیز مردم پیر محمد خان سپر ممانعت بر روی كشیده بازوی جلادت گشادند و حربی صعب میانه ایشان اتفاق افتاد اگر چه سید محمد سلطان قوم پیر محمد خان و محمد باقی اتالیق دیوان بیگی در آن شبیخون بدست لشكریان توكل بقتل رسیدند اما توكل نیز زخمی شده كاری نساخت عنان عزیمت بصوب مراجعت تافته بتاشكند رفت و در آنجا بیماری عارض ذات او گشته بعالم بقا پیوست.
پیر محمد خان در ازای نیكو خدمتیهای باقی سلطان بمصلحت نیك [459] اندیشان زمام ولایت سمرقند را در قبضه اقتدار او نهاده روانه آن صوب گردانیده خود ببخارا بازگشت باقی سلطان كامیاب و كامران بسمرقند رسیده سمرقندیان كه از تسلط لشكر بیگانه نیك بتنگ آمده بودند مقدم او را غنیمت شمرده جهت حفظ حال و صیانت مال بقدم شوق در استقبال او استعجال نمودند و دست در فتراك
ص: 593
دولت او آویختند و باستصواب مشایخ نقشبندیه میانه او و والی طایفه قزاق كه در تاشكند بودند صلح- گونه واقع شد مشروط بر آنكه لشكر سمرقند متعرض تاشكند نگردد.
القصه باقی سلطان در كمال اقتدار بر مسند حكومت ولایت سمرقند تكیه زده خطبه و سكه بنام پیر- محمد خان آرایش یافت و حواشی مملكت را بحیطه ضبط درآورد و در آن سال آثار اطاعت و انقیاد ازو بظهور آمد رفته رفته از باده نخوت و غرور سرمست گشته بدمستی آغاز نهاد و چون خود را در امر سلطنت و فرمانروائی از پیر محمد خان شایسته‌تر میدید و بی‌مانع و منازعی مثل سمرقند مملكتی وسیع در تحت تصرفش قرار گرفته عرصه آن ولایت را از صاحب وجودی خالی میدید هوای سلطنت و پادشاهی در سر او افتاده بخار نخوت و غرور بكاخ دماغش راه یافت و دست ببذل و عطاء گشوده حاصل ولایت را بانعام متجنده و لشكریان میداد تا گروه انبوه از طوایف اوزبكیه بر سر او مجتمع شده جمعیتی عظیم دست داد و رحمن قلی سلطان و عباس سلطان اعمام باقی سلطان و ترسون محمد سلطان برادرش و سایر اقرباء و اعیان بسمرقند آمده پای در دایره اطاعتش نهادند و روز بروز لوای دولتش ارتفاع می- یافت و بلقب خانی ملقب گشته از مردم او دست درازیها بحواشی مملكت واقع میشد.
امراء و اركان دولت پیر محمد خان بعد از آنكه دو سه مرتبه او را از زیاده روی و حركات ناملایم منع كردند ممنوع نشد در مقام تأدیب و گوشمال او در آمده لشكر عظیم جمع كرده قصد سمرقند نمودند باقی سلطان كه بعد از این از او بباقی خان تغییر خواهد یافت از این معنی خبر یافته صلاح در ملایمت و فروتنی دید و كسان چرب زبان فرستاده بتمهید بساط معذرت پرداخت و چون تا حال تغییر سكه نكرده بود آنرا دلیل اطاعت و انقیاد ساخته قرار داد كه من بعد پای در دامن ادب پیچیده بولایت سمرقند كه باو تفویض یافته قناعت نماید امرای بخارا نیز تن بمصالحه داده بین الجانبین گرك آشتی واقع شد و روزی چند شعله نزاع فرو نشست اما از اطوار باقی خان آثار خلاف ظاهر و باهر بود و احكام و مناشیر كه در خفیه باعیان اوزبكیه فرستاده بمتابعت خود دلالت نمود ظاهر گشته بر عقلای دولت پیر محمد خان ظاهر شد كه باقی خان بهیچوجه سر بچنبر اطاعت در نمی‌آورد و چون خیال سلطنت و پادشاهی در دماغ او جای گرفته بود و حاصل سمرقند وفا بعلوفه و مرسومات آن جمع كثیر نمیكرد درین مرتبه پرده از روی كار برداشته عزم مخالفت جزم كرد و باراده تسخیر ولایت میانكال با لشكر موفور از سمرقند بیرون آمده نخست قلعه دبوس میانكال را محاصره نمود شاه كوچك دورمن حاكم میانكال از قلعه كهنه بیرون آمده نزد باقیخان رفته اطاعت او كرد بدین جهت بقلعه دبوس دست یافته بتصرف درآورد محمد شریف سلطان قوم پیر محمد خان را كه در آن قلعه بود بقتل آورده علم تسلط و اقتدار برافراخته از حواشی مملكت آنچه توانست بحیطه ضبط درآورد
پیر محمد خانیان در بخارا از این اخبار موحش بی‌آرام گشته عساكر و اتباع خود را جمع آورده كمر همت بدفع و استیصال او بستند و كس ببلخ نزد عبدالامین خان و امرای آنجا فرستاده ایشان را از طغیان باقی خان خبر داده استمداد نمودند اتالیقان و ریش سفیدان بلخ چون تسلط و اقتدار باقی خان را موجب انكار دولت خود میدانستند و سلطنت او را كاره بودند بعد از مشاوره و كنگاش خاطر بمعاونت قرار داده قریب ده هزار سوار و پیاده بسركردگی شاه خواجه نقیب كه از سادات عالیدرجات آن ولایت است و دیگر سرداران معتمد آماده ساخته روانه نمودند و پیر محمد خان بعد از جمعیت عساكر كه قریب چهل هزار كس بلكه زیاده بودند باستظهار تمام بر سر سمرقند لشكر كشیده چون قریب بآن بلده رسیده باقیخان بدستور در مقام اعتذار و فروتنی درآمده هر چند خواست بلطایف الحیل و چاپلوسی
ص: 594
آن حادثه را دفع نماید مفید نیفتاد پیر محمد خان و اركان دولت او باقیخان را در قول خود كاذب یافته اعتماد بعهد و شرط او ننموده در تنبیه و تأدیب او راسخ بودند باقیخان از مصالحه مأیوس گشته چون قوت و قدرت جنگ صحرا در خود ندید ناچار به ترتیب اسباب [410] حصار داری و استحكام برج و باره پرداخته عساكر بلخ و بخارا بظاهر سمرقند رسیده در اطراف و جوانب حصار فرود آمده مستعد محاربه و پیكار گشتند مردم بلخ اگر چه بمعاونت پیر محمد خان آمده بودند اما امرای ایشان از مردم بخارا فی الجمله اندیشمند بوده با لشكری نمی‌آمیختند و بهیئت اجتماعی در طرفی علیحده فرود آمدند و مردم سمرقند از دروازه بیرون آمده پشت بقلعه داده دست بآلت قتال بردند و آنروز بین الجانبین محاربات عظیم واقع شد روز دیگر باقیخان فوجی كثیر از لشكریان خود را از دروازه مشهور بدرب بخارا بیرون فرستاده در مقابل لشكر بلخ صف قتال آراستند و جیقلشهای مردانه كردند پیر محمد خان نیز صف سیاه آراسته اكثر لشكریان او بمدافعه سمرقندیان بطرف دروازه بخارا رفتند درین روز دوستم ارغون كه از كبار امرای عبداللّه خانی بود حرام نمكی كرده از پیر محمد خان رو گردان شده بباقی خان پیوست و موجب قوت و قدرت باقی خان گشته مردم او در محاربه پای ثبات و قرار استوار داشته آثار غلبه ظاهر ساختند و داد جلادت و مردانگی دادند لشكر بخارا و عموم لشكر بلخ بمعاونت یكدیگر كمر بسته بمحاربه مشغول گشتند و رفته رفته اكثر لشكر بعزم استیصال معاندان از قول پیر محمد خان بیرون رفته بمحاربه شتافتند و از طریق حزم و احتیاط غافل افتادند.
در این اثنا باقی خان با خلاصه لشكریان كه با خود داشت رحمن قلی سلطان عم خود را چرخچی كرده خود با بعضی از فدویان دلیر جان نثار كه بقول یكهزار كس و بقولی پانصد كس بیش نبودند از دروازه شمال بیرون آمده مانند برق لامع متوجه قول پیر محمد خان شده چون از فرار نمودن دوستم- ارغون وهمی عظیم بلشكر پیر محمد خان راه یافته بود در حمله اول كه رحمن قلی سلطان آورد لشكر قول بهم برآمده فرصت مدافعه نیافتند شكست بر ایشان افتاده پراكنده شدند مجهولی از اجناد پیر- محمد خان رسیده بنا شناخت او را زخمی قوی زد و بعد از آن شناخته گرفته نزد باقی خان برد و همان لحظه بقتلش پرداختند و خبر كشته شدن پیر محمد خان و فرار لشكریان قول بمعركه رزم رسیده عموم لشكر شكسته و پریشان حال دست از اموال و اسباب ظاهری بازداشته راه انهزام پیمودند.
مردم بلخ از لشكر بخارا جدا شده زیاده فتوری بحال ایشان راه نیافت و بهیئت اجتماعی از معركه بركنار رفته بقرشی آمدند و محمد سلیم سلطان ولد پیر محمد خان را كه كودك خردسال بود و در قرشی بسر میبرد برداشته روی توجه ببلخ آوردند و باقی خان مظفر و منصور با لشكر موفور بی‌لبث و درنگ روی بصوب بخارا نهاده بعضی از امرای بخارا كه جان از معركه بسلامت بیرون برده بودند خصوصا خدای نظربی كه از معتبران آن طایفه بود ببخارا رسید چون پادشاهی نداشتند و سرانجام قلعه داری در خود ندیدند در همان شب بی سر و سامان از شهر بیرون آمدند خدای نظربی از معبر چهارجو گذشته بمرو نزد نور محمد خان آمد و باقی خان روز سیم بدار السلطنه بخارا رسیده اشراف و اعیان بمراسم استقبال استعجال نموده آداب كورنش و تهنیت بظهور آوردند و خدمتش بعظمت و كامرانی قدم در بلده بخارا نهاده در تختگاه عبداللّه خان بر سریر جهانبانی جلوس كرد طوایف اوزبكیه پای در دایره متابعش نهادند و از مردم پیر محمد خان هر كس بدست افتاد جمعی را كه مظنه خلاف داشت بتخصیص كوكلتاش و برادرش و دوست چهره آقاسی و غیر ذلك را بقتل آورد اما با سایر مردم برفق و مدارا سلوك كرده از باس و سخط خود ایمن ساخت در اوس منابر و وجوه دنانیر باسم و لقب او زینت یافت.
ص: 595
سلاطین اطراف از تاشكند و تركستان و بلخ و حصار شادمان و بدخشان ایلچیان فرستاده او را تهنیت و مباركباد گفتند و آوازه اقتدار و جهانبانی او باطراف و اكناف رسید الحق باقی خان جوان دلیر مردانه بود و در امور سلطنت و پادشاهی عزمی چست ورائی درست داشت كه بیاوری بخت و حسن تدبیر و مردانگی از درجه نوكری و یكه سواری بمرتبه بلند سلطنت و فرمانروائی عروج نمود و بالاخره بر ولایت بلخ و بدخشان و حصار نیز استیلاء یافته اعلام دولتش سر بقمه جوزا افراخت و ماهچه توق پرفروغش در لمعان آمده ساحت ممالك را روشن ساخت چنانچه پرتوی از آن بدستیاری خامه بدایع نشان روشن زبان كه شمع آسا فروغ بخش انجمن سخن [411] سرائی است بر ساحت ضمیر مطالعه كنندگان كلام آینده خواهد یافت.

ذكر توجه موكب همایون بصوب مشهد مشهد مقدس معلی و آنچه در آن اوان دست داد

مرقوم كلك سعادت سلك شده بود كه در حین سفر خراسان در خطه سمنان اخبار ماوراء النهر و احوال باقیخان چنانچه نگاشته كلك بیان گردید رسید و فرستادن محمد ابراهیم سلطان بدینجهت بتعویق افتاد و از آنجا كوچ واقع شده از راه كالپوش روانه مشهد مقدس گردیدند و چون دره موضع خباس از توابع كالپوش مخیم سرادقات جلال گشته مزاج و هاج اشرف از جاده اعتدال منحرف گشته تب محرق عارض ذات همایون گشت و بیماری امتداد یافته قریب یك ماه صاحبفراش بودند و اطبای مسیحا دم بمعالجه پرداختند در مداوا مساعی جمیله بظهور آوردند و اهل اردو از وضیع و شریف نذور و صدقات بمستحقان رسانیدند و هر كس بچیزی كه بیشتر تعلق داشت آنرا تصدق فرق همایون میكرد تا آنكه لطف الهی شامل حال عالمیان گشته از شفاخانه و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للعالمین شفای عاجل كرامت گشته ذات اشرف روی بصحت نهاد و زمانه لوای شادمانی افراخته ابواب بهجت و خرمی بر روی خلایق گشود ایام نقاهت را نیز در آن منزل گذرانیده بعد از صحت تام كوچ فرموده از راه شقان و جوربد باسفراین تشریف برده بیست روز در آنجا توقف فرموده حسب الصلاح اطبا تنقیه فرمودند.
از سوانح ایام بیماری آمدن خدای نظربی است كه از مرو در موضع خباس باردوی معلی رسیده چند روز بجهة عارضه ذات مقدس بشرف سجده مشرف نشد بعد از صحت مزاج مبارك بسعادت بساط بوسی مشرف گشته حقایق حالات ماوراء النهر چنانچه مرقوم خامه بلاغت نشان گشت عرض نمود.
حضرت اعلی تحقیق حالات بلخ ازو فرمودند از تقریر او و اوزبكان چنین معلوم شد كه عبدالامین خان كه به پسری عباداللّه سلطان موسوم گشته بسعی زوجه عباداللّه سلطان بسلطنت بلخ رسیده مجهولی است كه آن مخدره عظمی دست آویز خود ساخته و در آن ملك لوای اقتدار افراخته و این گفتگو در میانه اوزبكیه هست غایتش بضرورت تصدیق این حكایت كرده‌اند بر رأی عالم آرای همایون كه مرآت حقایق اشیاء و آئینه گیتی نمای است پرتو انداخت كه چون اوزبكیه بلخ در صحت نسب عبدالامین خان شبهه دارند و فی الحقیقة ملكه آن ملك امروز زوجه عباد اللّه سلطان است و محمد ابراهیم
ص: 596
سلطان برادرزاده اوست اگر او را بجانب بلخ فرستیم یحتمل كه همگی بجانب او میل نمایند و مهم او در بلخ تمشیت پذیرفته از آنجا باستعداد تمام كمر همت بتسخیر ماوراء النهر بندد و مطلب بحصول پیوندد و اگر احیانا مخدره مذكوره جانب برادر زاده فرو گذارد و نخواهد كه خلل در بنیان قصر دولت عبدالامین خان شود ممكن است كه با یكدیگر اتفاق نموده لشكر بماوراء النهر كشند و مملكت موروث را از تسلط بیگانگان خالی نمایند.
خدای نظربی این رأی صایب را مستحق شمرد از اتفاقات حسنه در خلال این حال از جانب بلخ نیز ایلچیان بپایه سریر خلافت آشیان رسیده از جانب بانوی عظمی و امراء و ریش سفیدان بلخ عرایض آوردند و چنین ظاهر گشت كه در این وقت كه باقی خان بر ماوراء النهر استیلاء یافته ایشان نیز خایف گشته‌اند و بدرگاه جهان پناه شاهی توسل جسته استدعای اطلاق محمد ابراهیم سلطان نیز نموده بودند از وصول این اخبار آن داعیه در ضمیر انور رسوخ یافته او را بسمت فرزندی موسوم و بلقب ارجمند خانی معزز و گرامی گردانیده بخدای نظربی سپردند و او را اتالیق و دیوان بیگی كردند و قرار فرستادن او ببلخ دادند و بعبد الامین خان مكتوب عطوفت آمیز قلمی فرموده بمصلحت وقت رعایت جانب ظاهر كرده باو نیز فرزند خطاب كردند خلاصه مضمون عنایت نامه نامی آنكه مملكت ماوراء النهر یورت قدیم و مسكن موروثی اولاد پادشاه مرحوم جانی بیك خانست و حالا از اولاد نامدار او آن والا نژاد محمد ابراهیم مانده هر دو ما را بمنزله فرزند اعزند و چون خاندان قدس نشان ما از دودمان ولایت و كرامت است و محمد ابراهیم خان بحسب تقدیر ایزدی درین دودمان واقع شده و آن والا نژاد نیز بنواب كامیاب همایون ما طریقه اخلاص و آشنائی مرعی داشته باین دودمان متوسل است [412] ما نیز بمحض حصول نیكنامی رنگ كلفت و معادات سابقه را از آئینه خاطر زدوده همت باحیای خانواده ایشان مصروف داشتیم و در امداد و همراهی حسب المقدور توجه مبذول داشته خود را معاف نمیداریم و مطلب دیگر سوای حصول نیكنامی نیست غیرت و مردانگی مقتضی آنست كه برادرانه با یكدیگر اتفاق نموده همت بتصرف ملك موروث مصروف دارند و دست تغلب بیگانگان را كه بمملكت مستولی شده‌اند از یورت و مسكن آباء و اجداد كوتاه سازند و احكام و مناشیر مطاعه نیز بامراء و معتبران اوزبكیه بلخ صادر شد كه نمكخوردگی چندین ساله آن سلسله را منظور داشته در راه ولینعمت- زاده‌ها جانسپاری نمایند و بیگانه را بر ایشان اختیار نكنند كه در میانه عالمیان بیوفائی و كفران نعمت منسوب نگردند و محمد ابراهیم خان از خدمت اشرف نشان همایون در باب تفویض سلطنت كل ماوراء النهر و تركستان باسم خود التماس نمود ملتمس او مبذول افتاده راقم حروف حسب الامر الاعلی نشان همایون بدیباچه مناسب در قلم آورده بمهر مهر آثار مزین ساخته تسلیم او نمودند و در اسفراین رخصت یافته بوداق خان حاكم مشهد مقدس با قشون و لشكر خود بمرافقت او مأمور گشت لیكن بعد از رفتن ایشان بالهام آسمانی بخاطر اشرف خطور نمود كه اگر از مردم بلخ استمزاج نموده عقیده آن مردم درباره او فی الجمله سمت ظهور یابد و آمد و شد تكرار یافته بر كما هی احوال اطلاع تام حاصل شود خاطر از كید و غدر اوزبكیه جمع گشته در هنگامی كه رایات جلال در دار السلطنه هرات كه ببلخ اقرب است نزول اجلال داشته باشد او را باستعداد تمام روانه نمائیم همانا بصواب اقرب خواهد بود.
چون حزم و احتیاط مقتضی آن بود باین رأی صایب عمل نموده او را در مشهد مقدس توقیف
ص: 597
فرموده روح اللّه بیك یساول صحبت ذوالقدر را با مكاتیب و احكام مطاعه همراه ایلچیان بلخ بدانصوب فرستادند و از اسفراین متوجه مشهد مقدس گشته بشرف طواف مرقد منور حضرت امام الجن و الانس مشرف شدند و زمستان را در آن بقعه شریف بپایان رسانیده در لیالی و ایام متبركه بلوازم دعا و زیارت پرداخته همواره بخدمات خادم باشیگری كه در آن روضه مقدس بذات اقدس همایون اختصاص دارد مشغولی میفرمودند كه نسیم عنبر شمیم بهار در وزیدن آمده دماغ روزگار را معطر ساخت.
ص: 598

آغاز سال خجسته مآل سیچقان ئیل مطابق سنه تسع و الف كه سال چهاردهم جلوس سعادت مأنوس همایون شاهی است‌

اشاره

نوروز عالم آرای این سال میمنت مآل در روز چهارشنبه پنجم شهر رمضان المبارك اتفاق افتاد یعنی سلطان سیارگان كه فیض بخش عالمیانست با شكوه اقبال بر سریر شرف برآمده لوای بلند نامی برافراخت و نسیم اردی بهشتی از شمیم گلهای بهار عطرسائی آغاز نهاده دماغ روزگار را معطر ساخت شاهدان بهار دلگشا با هزاران زیب و بها از حجله شتا چهره‌نما گشته سرور افزای خاطر عالمیان گردیدند شوخ چشمان ریاحین كه از دستبرد لشكر غارتگردی در نهانخانه خاك سر بجیب اختفا برده پای در دامن خمول پیچیده بودند سر بجلوه‌گری برآورده شوخی آغاز نهادند.
بیت
باز نوروز گشت مهر آئین‌كرد صحن چمن چو خلد برین
شد نسیم بهار عنبر بیزدر و بام جهان نشاط انگیز
در نسیم بهار و فیض صبوح‌هر دمی جان دمد بقالب روح
بمشام جهان ز لطف بهارمیرسد بوی ذوق و نكهت یار حضرت اعلی در مشهد مقدس معلی كامیاب دولت بوده لوای شادمانی برافراخته و در ساحت میدان آن بلده ارم نشان بچوگان بازی و قبق اندازی نشاط افزای خاطر انور بودند بعد از سرور و نشاط ایام نوروز عنان عزیمت بصوب دار السلطنه هرات معطوف داشتند و بفیروزی و اقبال بدان خطه جنت مثال رسیده در باغ شهر نزول فرمودند حسینخان شاملو حاكم آنجا با اهالی و اعیان رسم استقبال بجای آورده بخدمات لایقه قیام نمودند و مثال عالی بطلب حاجی محمد خان والی خوارزم و نور محمد خان والی مرو شاه جان شرف اصدار یافته مصحوب ملازمان ركاب اشرف فرستادند كه در باب مهمات ماوراء النهر با ایشان مشورت [413] نموده بدآنچه صلاح دولت باشد عمل رود حاجی محمد خان امتثال فرمان نموده از خوارزم بیرون آمده روانه بود كه در راه بیماری عارض گشته چند مرحله در محفه آمد و آخر الامر ضعف قوت گرفته نتوانست آمد و بتمهید معذرت بی‌اختیار قیام نموده بندگان حضرت اعلی نیز عذرپذیر گشتند اما نور محمد خان بمعاذیر مموهه تمسك جسته از آمدن تقاعد نمود.
ص: 599
از سوانح دار السلطنه هرات آنكه روح اللّه بیك كه ببلخ فرستاده شده بود از بلخ بازگشته عرض كرد كه بعضی از مردم بلخ خواهان محمد ابراهیم خان‌اند و بعضی دیگر بملاحظه خاطر عبدالامین خان كه بالفعل حاكم علی الاطلاق ایشانست راضی بفرستادن او نمیگردیدند كه مبادا از آمدن او نقصی بدولت عبدالامین خان رسد بعد از آنكه مكررا مجالس كنگاش انعقاد یافت از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی اندیشه نموده باكراه راضی شدند مشروط بر آنكه عبدالامین خان را برادر بزرگتر دانسته پیش او كورنش نماید و منقاد امر و نهی او باشد و در ممالكی كه در تصرف است آنچه عبدالامین خان برو مسلم دارد بحكم یرلیغ متصرف بوده تا فتح ماوراء النهر بهمان قناعت نماید كه بعد از آنكه بتوفیق اللّه ماوراء النهر بتصرف درآید یك كدام در بخارا و یك كدام در بلخ متمكن گردند و از جانب او بمحمد ابراهیم خان نشان استمالت نوشته برادر اعز خطاب كرده بودند هر چند این معنی مرضی خاطر اشرف نبود اما بمصلحت وقت مضایقه نفرموده گفتند كه:
بیت
دولت همه ز اتفاق خیزدبی‌دولتی از نفاق خیزد چون اعتماد تمام برأی صایب و حسن تدبیر خدای نظربی بود گوش هوش محمد ابراهیم خان را بدرر نصایح گرانبار گردانیده سفارشات بلیغ نمودند كه از رضا و صلاح نظربی درنگذرد و بمصلحت وقت با عبدالامین خان ملایمت و اظهار محبت نموده بمقتضای عقل و دانش عمل نماید و اسباب و یراق پادشاهانه مرحمت فرموده بوداقخان حاكم مشهد مقدس معلی و ابن حسینخان فیروز جنگ را همراه كرده روانه نمودند و امام قلی بیك پاكیزه تركمان را ببلخ نزد عبد الامین خان و عظمای اوزبكیه فرستاده مناشیر عطوفت ارسال داشته سخنان حقیقت بینان در باب وفاق و اتفاق قلمی فرمودند كه در تسخیر ملك موروث ساعی گشته اگر بكومك قزلباش احتیاج داشته باشند اعلام نمایند كه فرستاده شود و محمد ابراهیم خان در ساعت سعد از خدمت اشرف جدا شده با جنود قزلباش و خدای نظربی روانه شده پاكیزه امام قلی را پیشتر بشهر فرستادند كه مژده آمدن او بعمه‌اش رسانیده مردم را باستقبال او ترغیب نماید و مشار الیه ببلخ رفته ادای رسالت نمود.
اما عظمای بلخ بملاحظه خاطر عبدالامین خان كه بالفعل بر مسند سلطنت تكیه دارد باظهار خواهش نمیتوانستند نمود و بیرخصت او جرأت استقبال نمیكردند بالاخره بصلاح و صوابدید ستر عظمی بعضی از ریش سفیدان صلاح اندیش رخصت یافته باسقبال او رفتند و در حدود میمنه فیما بین ملاقات روی نمود و در هر باب گفت و شنید بسیار واقع شده آن جماعت از اطوار محمد ابراهیم خان دانستند كه او سر به پسر مجهول البنی فرود نخواهد آورد بعضی كه از عبد الامین خان تربیت یافته هوای دولتخواهی او در سر داشتند اظهار خلافت نموده از آنجا بازگشته بشهر رفتند و بعضی دیگر گفتند كه آمدن لشكر قزلباش احتیاج نیست پادشاهزاده ما را بما گذارند كه اوزبكیه بهر چه مصلحت دولت دانند عمل نمایند بوداقخان و خدای نظربی بخود سر باین معنی راضی نشده قرار دادند كه از جانبین حقیقت بخدمت اشرف عرض نمایند كه بدانچه از جانب اشرف اشاره شود عمل رود محمد ابراهیم خان و رفقا چون اعتمادی بر آن جماعت نداشتند حزم و احتیاط مرعی داشته كوچ كرده یك دو منزل پس نشستند كه بكومك قزلباش نزدیكتر باشند و كس بملازمت اشرف فرستاده حقیقت
ص: 600
عرضه داشت نمودند و ریش سفیدان مذكور ببلخ مراجعت نموده چون از بندگان حضرت اعلی واهمه عظیم داشتند ایشان نیز كس بپایه سریر اعلی فرستاده عرض مدعای خود نمودند و فرستادگان در در دار السلطنه هرات بدرگاه فلك اشتباه آمدند حضرت اعلی فرمودند كه همت ما مصروف برآنست كه محمد ابراهیم خان لشكر بر سر بخارا كشیده مملكت ماوراء النهر را از ید متغلبه انتزاع نماید و از عبدالامین خان و امراء و اعیان بلخ توقع مرافقت و همراهی دارد و اصلا توقعی در مملكت بلخ و محالی كه در تصرف عبد الامین خان است ندارد چون بآمدن لشكر قزلباش راضی [414] نیستند اگر عهد و میثاقی بمیان آورند كه باو غدری نیندیشند و پیمان را بایمان مؤكد سازند كه خاطر اشرف از غدر و نفاق ایشان اطمینان یابد بعد از اخذ عهد و میثاق بوداقخان و ابن حسینخان بازگشته او را با جنود اوزبك بسلامت روانه بلخ گردانند و پاكیزه امام قلی دیگر باره بجهت این مهم ببلخ رفت و مردم آنجا ظاهرا بر وفق رضای عبدالامین خان این سخن گفتند.
اما باطنا اكثر عظمای اوزبكیه با او عهد و میثاق بستند كه هر گاه محمد ابراهیم خان تشریف آورد ما جانب پادشاهزاده صحیح النسب خود را فرو گذاشته مجهول النسبی كه بضرورت اختیار نموده‌ایم برو نخواهیم گزید و در خفیه عهد نامه‌ها درست كرده بپاكیزه امام قلی سپردند و او خاطر از موافقت و متابعت آن جماعت جمع كرده بازگشته محمد ابراهیم خان را با خدای نظربی بی‌خوف و دهشت و ملاحظه‌های سپاهیانه بجانب بلخ برده قزلباشیه از همانجا مراجعت نمودند و محمد ابراهیمخان چون بحوالی بلخ رسید و عبدالامین خان از آمدن او اطلاع یافت جمعی را باستقبال نامزد كرد و آنجماعت بسعادت ملازمت و كورنش او فایز گشته آثار نجابت و پادشاهی از ناصیه احوال او مشاهده كرده خاطر بملازمت او قرار دادند و روزی كه بشهر می‌آمد امراء و اعیان كه در شهر مانده بودند عبد الامین خان را باستقبال او ترغیب نمودند و او بجهت حفظ رتبه سلطنت و بزرگی از آن ابا مینمود تا آنكه بمخدره عظمی عرض كردند كه اگر نواب خانی باستقبال محمد ابراهیم خان تشریف نبرند و اظهار عطوفت و اشفاق برادرانه نفرمایند عموم اوزبكیه شما را نسبت ببرادر زاده بعدم اشفاق و مهربانی متهم سازند.
مجملا بانوی عظمی رضا باستقبال داده عبدالامین خان با امراء و اعیان طوعا او كرها باستقبال سوار شد و چون از شهر بیرون آمده موكب عالی محمد ابراهیم خان نمایان شد اكثر مردم كه اشتیاق دیدن او داشتند پیشتر آمده كورنش كردند رفته رفته كسی چنان نماند و چون مهم بتلاقی انجامید اعیان اوزبكیه بعبد الامین خان قرار دادند كه چون محمد ابراهیم سلطان در حین ملاقات پیاده شود جناب خان نیز پیاده شده او را در آغوش مهربانی كشیده برادرانه معانقه نماید و تواضعات مشفقانه بجای آورد و او قبول این معنی كرده چون بیكدیگر رسیدند اول آن بیچاره ساده لوح نادان از مركب فرود آمد و محمد ابراهیمخان چون ملاحظه نمود كه او فرود آمد خود سواره ایستاد هوا- خواهان خود را مقرر كرد كه او را پیش آورده كورنش فرمایند فرمانبران امتثال امر نموده چون وقت نازك بود و خلایق بالطبع خواهان طرح تازه بودند احدی از نیكخواهان او را مجال دم زدن نشد و عبدالامین خان مضطرب و حیران كورنش گونه بجای آورد و محمد ابراهیم خان بملازمان اشاره نمود كه اسب سواری و كوتلهای او را صاحبی كنند آن بیچاره بعد از كورنش هر چند جلو میطلبید كه سوار شود یافت نمیشد در زیر دست و پای مراكب لشكریان حیران مانده بود عاقبت محمد ابراهیمخان او را بیكی از اهل اعتماد سپرد كه مضبوط نگاه داشته بشهر آورد و خود بدولت و اقبال و عظمت و اجلال داخل
ص: 601
قبة الاسلام بلخ گشته در سرای سلطنت نزول نمود.
عمه محترمه ملاقات برادر زاده نموده چون كار از دست رفته بود اظهار علاقه و مهربانی كرد و استدعا نمود كه نسبت بعبد الامین خان مروت و احسان بجای آورده در حق او بدی نیندیشد اما در همان شب یار محمد میرزا اظهار دولتخواهی كرده او را از میان برداشته و محمد ابراهیم خان بفراغ بال بر مسند سلطنت تكیه زده طوایف اوزبكیه پای در دایره متابعتش نهادند و حكام حصار شادمان نیز اظهار انقیاد نموده لوای دولتش ارتفاع یافت بعد از استیلای او و كشته شدن عبد الامین خان چنین استماع رفت كه عمه‌اش پرده از روی كار برداشته گفت كه چون مردم بلخ بسلطنت جانی بیك سلطان پدر باقیخان اتفاق نموده بودند و خانواده جانی بیكی بالكلیه مستأصل میشد من این تدبیر اندیشیده مملكت را بجهة تو حفظ نمودم.
اما محمد ابراهیمخان نسبت بعمه بجهت بعضی مظنه و گفتگوها كه صدق و كذب آنرا خدای داند زیاده التفاتی ننمود و یراق سفر حج او مرتب داشت رخصت راه حج داد و مشار الیها در راه بعالم آخرت پیوست محمد ابراهیمخان عریضه اخلاص آئین مشتمل بر حقایق حالات بپایه سریر اعلی فرستاده حضرت اعلی از ورود این اخبار مسرور و شادمان گشته بتهنیت و مباركباد [415] او معتمدان فرستاده انواع تفقدات و انعامات فرمودند و آوازه سلطنت و اقتدار بماوراء النهر رسیده باعث اضطرار باقی خان گردید و ولایت میمند و فاریاب و اندخود و شبرغان و بلخ و مضافات آن تا حدود بدخشان بمحمد ابراهیم خان صافی گشت و تا رایات جلال در خراسان بود همیشه قاصدان بپایه سریر اعلی فرستاده وقایع یومی عرض می‌نمود خدای نظربی دیوان بیگی و راتق فاتق مهمات بود.

ذكر نهضت رایات ظفر آیات بجانب ابیورد و مرو شاهیجان و تسخیر آن ولایت و بدست آوردن نور محمد خان اوزبك‌

اشاره

قبل ازین سمت تحریر یافت كه نور محمد خان درآمدن بدرگاه فلك بنیان عذرهای بیمزه دور از كار گفته خاطر انور از او غبار آلود گردید اما بهمان دستور اظهار عطوفت و اشفاق فرموده خسرو بیك یساول مجلس بهشت آئین مشهور بچاریار را كه از زمره مقربان بساط عزت بود نزد نور محمد خان فرستاده فرمان عطوفت مشتمل بر توجهات شاهانه شرف صدور یافته ظاهرا عذری كه در نیامدن بپایه سریر اعلی القاء نموده بود پذیرفته او را از آمدن معاف داشتند.
اما در خفیه پیغام دادند كه توجه موكب همایون در این مرتبه بخراسان بمحض معاونت آن برادر بود و معاشرت و همصحبتی شبانروزی چندین ساله كه فیما بین مسلوك بود اقتضای آن میكرد كه بی‌آنكه از جانب همایون ما اظهار اشتیاق و خواهش ملاقات شود آن برادر بی‌تابانه موكب همایون را در دامغان و بسطام استقبال نماید اگر بحسب طغیان باقیخان تا غایت ملاحظه داشت درینوقت كه ما بدولت و اقبال در خراسانیم و محمد ابراهیمخان در بلخ تمكن یافت اصلا ضرری ازو متصور نیست اگر فیما بین صورت ملاقات روی ننماید در نظر عالمیان مشتبه بعدم ارتباط گشته مظنه خلاف میبرند و جمعی كه در لباس دولتخواهی او را از ادراك ملازمت اشرف مانع‌اند در حقیقت دولتخواه او نیستند بلكه اسباب بیدولتی سرانجام میدهند اولی و انسب بحال او آنست كه در این باب سخن هیچكس را نشنوده یارانه و
ص: 602
مخلصانه عزیمت ملازمت نموده چند روزی در خدمت اشرف عهد ملاقات تازه نموده قرین اعزاز و احترام بازگردد.
الحاصل از اینطرف بهیچوجه رضا بعدم ملاقات نمیدهیم و اگر او نمی‌آید مهمان پذیر باشد كه ما بتقریب شكار بمرو آمده او را ملاقات مینمائیم ازین دوشق بهر كدام رضا داشته باشد عمل میكنیم خسرو بیك چاریار حسب الامر شهریار گردون اقتدار نزد نور محمد خان رفته ادای پیغام سعادت فرجام همایون نمود و هر چند او را بآمدن ترغیب میكرد و او مكرر قبول آمدن مینمود باز بصلاح و صوابدید قاضی ندر كه مشیر و مؤتمن او بود و میر غیاث وزیرش از آن پشیمان گشته عذرهای بیماحصل میگفت تا آنكه خسرو بیك را بی‌نیل مقصود بازگردانید خوش آمد گویان خانه برانداز خاطر نشان او كرده بودند كه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی طمع در این ولایت كرده در اینمرتبه كه تو بدست درآمدی همراه بعراق برده این ولایت را بامرای قزلباش میدهد حافظك سلطان خبوشانی كه حق خدمت قدیم در آن سلسله داشت و همراه نور محمد خان بعراق آمده بود او را از ارتكاب اموری كه خلاف رضای خاطر باشد منع نموده میگفت كه اگر نواب كامیاب همایون درین محقر ولایت طمع میداشت در سال اول كه فتح خراسان شد بامرای قزلباش سپرده بتو نمیداد این اندیشه غلط بخاطر خود راه مده او طریق صواب كم كرده بحرف دولتخواهانه گوش نمیكرد تا آنكه حافظك سلطان را بقتل آورد.
مجملا آثار طغیان و كفران نعمت ازو بظهور رسید و در این اثناء محمد ابراهیمخان یك دو كتابت او را كه بعبد الامین خان نوشته بوده بدست آورد بخدمت اشرف فرستاد كه با او عهد و میثاق بعمل آورده بود و اغوا نموده كه بآمدن محمد ابراهیمخان راضی نشود و قزلباش را دخل ندهد كه مقصد شاه از فرستادن او آنست كه بتقریب او بلخ را بتصرف درآورد و سخنانی كه مشعر بر خلاف و عدم ائتلاف بود در آن مكاتیب مرقوم شده بود این اعمال ناهنجار موجب ازدیاد نقار خاطر اشرف گردید اما از فراخ- [416] حوصلگی همان اظهار علاقه و ارتباط میفرمودند تا آنكه نور محمد خان بمیرزا خواجه كلان چغتای كه از جانب او حاكم ابیورد بود و همیشه اظهار اخلاص نسبت بحضرت اعلی شاهی ظل اللهی مینموده بد مظنه شده در مقام دفع او درآمد مشار الیه ازو خایف گشته مرشد قلی سلطان جلایر ولد خداویردی خان را كه در پساكوه مشهد مقدس میبود و بابیورد نزدیكست طلب نمود كه قلعه ابیورد را باو سپارد و خود التجاء بعتبه علیه فلك فرسای شاهی آورد.
مرشد قلی سلطان كه توجه و التفات شاهانه را درباره نور محمد خان بدرجه كمال میدانست جرأت رفتن بیعرض اشرف نمیكرد تا مراسله میرزا خواجه كلان تكرار یافته فی الجمله حركات ناملایم او غبار خاطر اشرف از نیامدن بدرگاه جهان پناه زبانزد مردم دور و نزدیك شد او جرأت رفتن كرد و میرزا خواجه كلان قلعه را باو سپرده روانه درگاه جهان پناه گردیده در دار السلطنه هرات بسعادت ملازمت و كورنش همایون مشرف شد و از عصیان و طغیان نور محمد خان خبر داده حضرت اعلی را بتوجه آن ولایت ترغیب نمود و اندكی پرده از روی كار او برخاست و چون این اخبار در مرو مسموع نور محمد خان گردید سراسیمه شده بجانب ابیورد در حركت آمده در پای قلعه نزول كرد و كس نزد مرشد قلی سلطان فرستاده اعلام نمود كه چرا دخل در ولایت من كرده اگر حكم اشرف در این باب صادر شده ظاهر سازد و الا از قلعه بیرون رود او در جواب گفته بود حكمی بمن نرسیده بخودسر آمده‌ام اما حالا كه واقعشده حقیقت عرض كرده‌ام تا جواب نرسد بیرون نمیتوانم رفت چند روز صبر نماید چند روز قبل از آمدن میرزا
ص: 603
خواجه كلان از شیراز بارخانه بسركار خاصه شریفه آورده بودند حضرت اعلی برسم معهود مخصوصانه یك قطار استر حصه بارخانه مصحوب ولی بیك قورچی ایواغلی جهت نور محمد خان فرستاده بودند وقتی رسیده كه میانه او مرشد و قلی سلطان مراسله و گفتگو بود.
نور محمد خان در اینوقت اینمعنی را فوزی عظیم دانسته ولی بیك را كه مرد ترك ساده لوحی بود فریفت كه بمرشد قلی سلطان اظهار عواطف و الطاف شاهانه نسبت باو نموده ازین حركت منع نماید مرشد قلی سلطان جاهل نادان از سخنان او و بیم غضب شاهانه قلعه را سپرده متوجه پسا- كوه گردید.
معهذا مردم نور محمد خان بغازیان جلایر بی‌اندامیها كرده چند كس را بقتل آوردند و نور محمد خان قلعه ابیورد را بمحمد صادق بیك چنی چغتای و قاسم بیك كبوترباز مشهور كه از سرهنگان اعتمادی او بودند سپرده چون از حضرت اعلی شاهی ظل اللهی خایف و دغدغه ناك بود خواست كه خود را از حوالی موكب همایون دورتر اندازد تا هفت هشتهزار كس كه همراه داشت متوجه نسا و باغباد شد.
اما حضرت اعلی بنوعی كه بنور محمد خان اعلام نموده بودند عزم ملاقات او جزم فرموده بسعادت و اقبال از دار السلطنه هرات بیرون آمده از راه سرخس روانه شدند و چون بقصبه چهجه رسیدند در آنجا مشخص شد كه نور محمد خان طریق نامردمی سپرده پهلو از میزبانی میهمان خالی كرده و قلعه مرو و ابیورد را بمعتمدان سپرده اسباب حصار داری مرتب داشته خود بطرف نسا و باغباد كه قلاع مستحكم دارد رفته حضرت اعلی را غرض ازین نهضت امتحان او بود كه اگر بر جاده وفاداری مقیم بوده دل اخلاص گزین غل و غش خلاف نیالوده باشد و استقبال موكب همایون كرده سعادت ملازمت دریابد چند روز با یكدیگر در آن سرزمینها شكار كرده از راه ابیورد بمشهد مقدس معلی رفته روانه عراق كردند و اگر آئینه خاطر را بغبار خلاف تكدر ساخته مست باده غفلت و غرور شده باشد او را از خواب غفلت بیدار سازند چون او بقدم ممانعت و قلعه داری پیش آمده و بیراهه رفت گوشمال او بر ذمت همت شاهانه لازم شد.
حسینخان شاملو بیگلر بیگی خراسان را با بكتش سلطان حاكم ماروچاق و قنبر خان شاملو حاكم غوریان و ابن حسینخان حاكم سرخس و میران قبایل اتباع حاكم هرات از چهجه بر سر مرو فرستادند كه قلعه را محاصره نمایند و خود با ملازمان ركاب اقدس كه بعزم شكار همراه بودند در و آن هنگام عدد ایشان چهارصد و شصت نفر بیش نبود بر سر ابیورد تشریف برده قلعه را محاصره فرمودند و چون در نسا خبر قرب وصول رایات نصرت آیات بنور محمد خان رسید با وجود قلت عساكر منصوره و كثرت لشكریان او از شكوه موكب همایون متحیر و سراسیمه گردیده [417] تفرقه و پراكندگی در میان مردم او افتاد و قریب پنجهزار نفر از جماعت جلایر و علی ایلی و اویماقات صاین- خانی كه در حدود نسا و درون و باغباد یورت و مسكن داشتند و ملازمت او اختیار نموده بودند در همانجا از او جدا شده بمساكن خود رفتند و او با دو سه هزار كس از راه چول ایلغار نموده بمرو رفت و در راه آن جماعت نیز ار او تخلف جسته در هر مرحله جمعی راه فرار میپیمودند تا با اندك مردمی بمرو رسیده شب از دروازه جانب اورگنج داخل مرو شد خبر آمدن او با امراء عظام كه در مرو بودند رسیده بود.
بكتش سلطان استاجلو و ابن حسینخان با فوجی از غازیان او را استقبال نمودند كه در راه بدست
ص: 604
آورند در اثنای طریق مشخص شد كه او از راه چول آمده گذشته است امراء بازگشته از عقب او ایلغار كردند اما تا رسیدن امراء او خود را بقلعه انداخته بود ركابخانه و بعضی یراق او را بدست آورند و چون حضرت اعلی محاصره قلعه ابیورد فرموده بودند مناشیر مطاعه باحضار لشكر عراق و فارس و خراسان فرستاده مقرر داشتند كه بوداقخان حاكم مشهد مقدس معلی و میرزا محمد سلطان بیات حاكم نیشابور

تسخیر قلعه ابیورد

بكومك حسینخان بر سر مرو روند و حسینخان قاجار حاكم استرآباد را امر فرمودند كه بر سر قلعه نسا رود و حاكم اسفراین و بعضی محال بكومك او متعین شدند و ملازمان ركاب اقدس بتسخیر قلعه ابیورد مشغول گشته روز بروز عساكر اقبال مند باردوی همایون میرسیدند و سیبه‌ها پیش برده و نقبها زده جوالها ترتیب داده در انجام اسباب قلعه گیری اهتمام مینمودند تا كار بر محصوران تنگ گردید و تفرقه و پراكندگی لشكر و ویرانی احوال او را شنیده دست در فتراك استیمان زدند و طلب عفو و امان نموده در روز بیست و چهارم از زمان محاصره قلعه را سپردند و محمد صادق بیك و قاسم بیك خلعت امان پوشیده در سلك ملازمان اشرف منسلك گشتند.
ابراهیم بیك برادر حافظك سلطان كه شرف ملازمت دریافته بخدمات قیام داشت برتبه امارت سرافراز گشته الكای جهان ارغبان خراسان باو مرحمت شد و رایات جلال بعد از تسخیر قلعه ابیورد بفیروزی و اقبال متوجه مرو شاهیجان گشته با لشكر ظفر اثر در پای قلعه نزول اجلال فرمودند و نور- محمد خان از وصول موكب فیروزی نشان و بدست آوردن قلعه ابیورد خبر یافته در بحر تفكر فرو رفته انگشت تحیر بدندان گزید و بجز اظهار ندامت و عجز و مسكنت چاره نیافته كس بیرون فرستاده اعتماد الدوله حاتم بیك و بسطام آقا تركمان را طلب داشت و ایشان رخصت رفتن یافته در قلعه با او ملاقات كردند و او را از افعال و اعمال ناهنجار كه موجب غبار خاطر مبارك اشرف گشته بود نكوهش بسیار نمودند و از خدمت حضرت اعلی متقبل عفو تقصیرات او شده بدریافت ملازمت اشرف راغب ساختند.
مفسدان لشكر او خصوصا میر غیاث وزیر و قاضی ندر كه ركن الدوله و بدر الملك او بودند از خوف غضب شاهانه بالطبع راضی به بیرون آمدن و قلعه سپردن نبودند اما صولت و سطوت قاهره شاهی ایشان را از خواب غفلت بیدار ساخته طوعا او كرها رضا به بیرون آمدن او دادند و او در همانروز با كمال خجالت و شرمندگی بیرون آمده در مرافقت اعتماد الدوله و بسطام آقا بشرف ملازمت اشرف مشرف گشته سجده خجالت و انفعال بتقدیم رسانید و حضرت اعلی با وجود حركات ناهنجار كه از او واقع شد و كتابات كه بعبد الامین خان والی بلخ نوشته بود در دست داشتند این مضمون صدق مشحون را كه «در عفو لذتیست كه در انتقام نیست» منظور داشته انواع تفقد و دلجوئی بظهور آورده خاطر او را از باس و سخط پادشاهانه ایمن گردانیدند و در آن شب بطریق معهود با او در كمال شكفتگی صحبت داشته وقت خواب تكلیف بازگشتن بقلعه فرمودند.
چون اندكی از مستی غفلت بهوش آمده بود بتحریك و تعلیم خیر خواهان عاقلانه پیش آمده از رفتن قلعه ابا نموده نرفت و صباح آنروز كه روز جمعه بو حضرت اعلی تشریف برده در مسجد جامع مرو خطبه ائمه اثنی عشر علیهم صلوات اللّه الملك الاكبر بنام نامی همایون خوانده شد و فراز منابر آن دیار كه از حین ارتحال خاقان سلیمان شان شاه اسماعیل علیه الرحمه و الغفران الی هذه الاوان كه هشتاد سال بود از ذكر اسامی سامی حضرت ائمه هدی علیهم التحیة و الثناء عاری و عاطل گشته بود بعون عنایت الهی و نیروی اقبال حضرت شاهی بدین مرتبه علیه زینت یافته سر بفلك افراخت الحمد للّه علی ذلك اما مرویان
ص: 605
[418] و كافه خلق آن دیار بجهت مغایرت مذهب از طایفه قزلباش خایف و هراسان بودند بنابر اقتضای قواعد معدلت و رعیت پروری از جانب همایون نوید عاطفت و اطمینان یافته حكم شد كه بجهت اختلاف مذاهب متعرض احدی نشوند و ایالت و دارائی آن ولایت بیكنش خان استاجلو حاكم ماروچاق تفویض یافت و ساكنان شهر و قلعه بجان و مال امان یافته مقرر شد كه هر كس سپاهی و مواجب خوار بوده- باشد اسلحه و یراق را سپرده بهرجا خواهد رود و من بعد در قلعه نبوده باشد و آنچه رعیتند مرفه و آسوده حال برعیتی خود مشغول گردند و متوجه استحكام قلعه شده دور حصار را بر امراء و عساكر منصوره تقسیم نموده خندق عمیق حفر نمودند و در تعمیر برج و باره اهتمام نموده ذخیره و یراق قلعه داری كما ینبغی سر- انجام یافت و نور محمد خان را با فرزندان و متعلقان كوچانیده بجانب عراق فرستادند و مقرر شد كه از آنجا بفارس رفته در بلده فاخره شیراز رحل اقامت انداخته در آن بلده ارم تمثال روزگار گذراند و هر یوم مبلغ ده هزار دینار عراقی كه بعرف اهل عجم یك تومان تبریزیست جهت معیشت او تعیین یافت و فی الواقع در برابر اعمام ناشایست كه ازو بظهور آمد نهایت مروت و الطاف درباره او مبذول افتاد و اگر دیده‌وران عاقبت بین بدیده انصاف در خاتمت احوال و عواقب امور نگرند.
نور محمد خان بیمن عواطف و الطاف شاهانه بسلطنت صوری و معنوی فایز گردید و حسینخان زیاد اغلی قاجار حاكم استرآباد كه با بعضی امراء بتسخیر قلعه نسا مأمور بودند آن قلعه را بتصرف درآورده ولایت نسا و ابیورد و باغباد بملكش سلطان ولد بكتش خان عنایت شد و بعد از انتظام مهمات آنجا عنان عزیمت بصوب مراجعت انعطاف داده از راه پساكوه بمشهد مقدس معلی تشریف برده بعد از طواف آستان ملایك آشیان حضرت امام الجن و الانس متوجه عراق شدند و بفیروزی و اقبال بدار السلطنه قزوین رسیده یك ماه در آنجا توقف فرموده از آنجا بدار السلطنه اصفهان تشریف برده دیگر باره آن بلده جنت نشان از یمن قدوم موكب ظفر نشان طراوت و نضارت یافته زمستان را بعشرت و شادكامی بپایان رسانیدند در خلال این احوال خبر فوت محمد ابراهیم خان و در آمدن ولایت بلخ و مضافات بتصرف باقی خان بمسامع جلال رسید.

ذكر قضایای بلخ و فوت محمد ابراهیمخان و تسلط باقیخان بدان ولایت و آمدن یار محمد میرزا و رفقا در موكب سلاطین زادهای اوزبكیه بدرگاه معلی‌

اشاره

چون مهمات محمد ابراهیمخان بنوعی كه سبق ذكر یافت در بلخ بر وجه دلخواه تمشیت پذیرفت و خدای نظربی اتالیق و دیوان بیگی و صاحب اختیار مهمات مالی و ملكی گردید عظمای اوزبكیه بلخ خصوصا یار محمد میرزا كه در تمشیت مهمات محمد ابراهیمخان سعی نموده بود تاب تسلط و اقتدار خدای نظربی نیاورده بنیاد غمز و سعایت كرده خاطر خانرا بسخنان جاهلانه ازو متنفر ساختند و خاطر- نشان او كردند كه اگر خدای نظربی را از میان بردارد موجب زیادتی اختیار و افزونی شوكت و اقتدار جناب خانی است و او سخنان غرض آمیز حاسدان را در دل جای داده در اندیشه دفع او شد و مكررا عرایض خفیه در اینباب بپایه سریر اعلی فرستاده استدعای رخصت كرد و حضرت اعلی رضا بآن نمیدادند تا آنكه رسل و رسایل تكرار یافته عرض نموده بود كه میانه او و اعیان اوزبكیه این ولایت التیام ممكن نیست و
ص: 606
اگر در دفع او اهمال رود محتمل است كه معاملات بفساد انجامد و ضرر كلی روی دهد.
نواب اشرف در جواب قلمی فرمودند كه غرض اصلی ما افروختگی چراغ دولت آن فرزند سعادت پیوند است كه بسعی مردم كاردان روشنی افزای انجمن كامكاری گردد و او را كه مرد كار است ضروری دولت آن فرزند میدانستیم در این باب نیكو تأمل نموده آنچه متضمن صلاح دولت خود داند مختار است محمد ابراهیم خان بعد از ورود این منشور سعادت كه در حقیقت عین ممانعت بود بدین حركت دلیری كرده بقتل خدای نظربی اقدام نموده فی الحقیقة تیشه بر پای دولت خود زده آنچنان مرد هوشمند صایب رأی معركه آرای كه او را در روز نیك و بد در كار بود از پای درآورده زمام [419] مهام دولت او بدست نادانان جاهل و جاهلان خودرأی غافل افتاد یار محمد میرزا دیوان بیگی و راتق فاتق مهمات گشت و هر یك از تیز دولتان خودستای بارادهای مختلفه بیشی و پیشی ابواب حسد و ضدیت گشوده با یكدیگر بازار نفاق گرم كردند و محمد ابراهیمخان با چندی از بدمستان باده جهل بمقتضای ایام جوانی اوقات صرف عیش و كامرانی نموده بانتظام امور دولت كمتر میپرداخت.

فوت محمد ابراهیمخان پادشاه بلخ‌

چون در تمشیت ایزدی بقلم تقدیر نگارش یافته بود كه زمام مهام دولت طایفه اوزبكیه بقبضه اقتدار باقیخان درآمده تماشائیان كارخانه قدرت الهی را موجب مزید بینائی و آگهی كرد و محمد ابراهیمخان از افراط شرب مدام سقیم المزاج گشته تب محرق عارض او گردید و ماده حصبه و آبله قوی ظاهر گشته بصد حسرت و هوان عالم عمر و جوانی را وداع نمود و باقی خان كه در آن حین لشكر بطرف حصار شادمان كشیده قلعه حصار را محاصره كرده بود از استماع این واقعه مسرور و شادمان گردیده فرصت غنیمت شمرد و مهم حصار را معطل گذاشته تسخیر بلخ را كه عمده‌تر بود اهم و اولی دانسته بر سبیل استعجال روانه جانب بلخ شد و ولی محمد خان برادر خود را منقلای لشكر گردانیده پیمبر روانه ساخت.

تسخیر نمودن باقیخان بلخ را بعد از فوت محمد ابراهیمخان‌

یار محمد میرزا و عظمای اوزبكیه بلخ را از وقوع این حادثه عظمی دل از جای رفته چاره جوی شدند بعضی از خواص و معتبران كه اعتمادی بجانب باقیخان نداشتند خصوصا یار محمد میرزا و شیرافكن میرزا و شاه خواجه نقیب عبیدالله سلطان نامی از اقربای سلاطین جانی بیگی را كه در حصار شادمان میبود و بعد از استیلای محمد ابراهیمخان اطاعت و انقیاد او بر خود لازم دانسته ببلخ آمده بود دست آویز خود ساخته بمدافعه بیرون آمدند اما اكثر سپاهیان و معارف لشكر كه از سلوك ناهموار یار محمد میرزا آزردگی داشتند مخالفت باقی خان را مناسب وقت ندانسته باطنا دل باطاعت او بسته بودند از مرافقت ایشان بازماندند و قلیلی كه با عبیدالله سلطان بیرون رفته بودند تاب صدمه لشكر باقی خان نیاورده بعد از ظهور طلیعه سپاه منقلای اوزبكیه از یكدیگر پاشیده راه انهزام پیش گرفتند عبیدالله سلطان در معركه نایاب بلكه مقتول گردید.
یار محمد میرزا و رفقا جز توجه خراسان و التجاء نمودن بسایه اقبال شهریار گیتی ستان چاره نیافته در كمال اضطرار راه فرار پیمودند و از اقربای محمد ابراهیم خان جهانگیر میرزای ولد سید محمد سلطان را كه در شبرغان میبود و محمد سلیم سلطان ولد پیر محمد خان را كه در اندخود میبود با عرب محمد اتالیق او مصحوب خود گردانیده روی توجه بخراسان آوردند و ولی محمد خان بظفر و نصرت اختصاص
ص: 607
یافته مژده فتح و ظفر باستقبال برادر فرستاد و باقی خان در كمال عظمت و كامرانی ببلخ درآمده بقیه لشكر را بعواطف پادشاهانه امیدوار ساخته از بأس و سخط خویش ایمن گردانید و تمامی اوزبكیه آن ولایت پای در دایره اطاعت و متابعت او نهادند و مملكت بلخ و اندخود و شبرغان و میمنه و فاریاب و مضافات تا كنار آب مرغاب بحیطه تصرف او درآمد و از تسخیر و فتح آن ولایت تمامت قندز و بقلان و ختلان و حصار شادمان تا حدود بدخشان ضمیمه ماوراء النهر و سایر ممالك گشته پایه قدر و منزلتش باوج ثریا رسید.
اما شاه خواجه و یار محمد میرزا و شیرافكن میرزا و عرب محمد اتالیق و رفقا در موكب سلاطین- زاده‌ها بسلامت بهرات رسیده چند روز از رنج راه آسوده عزیمت درگاه جهان پناه نموده در دار السلطنه اصفهان بسعادت آستان بوسی فایز گشته مورد نوازش و الطاف شاهانه گردیده چند روزی در ظلال دولت بیمهال و سایه چتر همایون فال از آسیب آفتاب حوادث و محنت روزگار آسودند باقی حال ایشان در محل خود رقم پذیر كلك بیان خواهد شد.
ص: 609

آغاز سال میمنت مآل اودئیل بعضها مطابق سنه تسع و الف و بعضها موافق سنه عشر و الف كه سال پانزدهم جلوس همایونست‌

اشاره

نوروز عالم افروز این سال مبارك فال روز شنبه شانزدهم رمضان المبارك اتفاق افتاد خسرو ملك خاور كه مربی عالم كون و مكانست از نهانخانه حوت بیرون خرامیده با شعشعه تیغ عالم افروز بر تخت فیروز بخت حمل برآمد.
بیت
باز جهان مشعله [420] افروز شدگرمی هنگامه نوروز شد
فرق حمل چون ز خور افسر گرفت‌باغ شرف خرمی از سر گرفت
داد جهان را ز طراوت نوی‌تازه شدش كوكبه خسروی درین هنگام سعادت فرجام دار السلطنه اصفهان بیمن مقدم شهریار گیتی ستان غیرت افزای جنان بود و همه ووزه در باغات و بساتین آن خطه فردوس نشان بعیش و شادكامی گذرانیده بعون عنایت الهی اسباب فیروزی و اقبال بروجه اتم و اكمل آماده از هیچ طرفی امری كه موجب اكراه خاطر اولیای دولت قاهره بوده باشند واقع نبود.
بعد از روزی چند از اوایل این سال اخبار بلخ چنانچه گذشت بمسامع جلال رسیده از قضیه هایله محمد ابراهیم خان كه بچشم زخم زمانه گرفتار آمده در اوان جوانی سریر دولت و كامرانی را بناكامی گذاشت بقدر غبار ملالی بر حاشیه ضمیر انور نشسته تأسف بسیار خوردند و متعاقب شاه خواجه نقیب و یار محمد میرزا و شیرافكن میرزا و عرب محمد اتالیق و رفقا در موكب سلاطین زاده‌ها و ملازمان و خدمتكاران كه كمابیش موازی سیصد نفر بودند بدار السلطنه اصفهان رسیدند.

آمدن سلاطین زاده‌های اوزبكیه در اصفهان و پناه بشاه عباس آوردن‌

حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مراسم اعزاز و احترام مسلوك داشته ابواب عاطفت و احسان بر چهره اوانی و آمال ایشان گشودند و جمیع امراء و اركان دولت و اعیان حضرت و عموم خلایق از وضیع و شریف حسب الفرمان همایون باستقبال شتافته باعزاز و اكرام تمام بشهر آورده در دولتخانه مباركه نقش جهان شرف مجالست مجلس بهشت آئین دریافتند عالم آرای عباسی 39
ص: 610
و حضرت اعلی سلاطین زاده‌ها را در آغوش مهربانی كشیده تلطف و دلجوئی بسیار كه درباره میهمان جبلی ذات اشرفست بظهور آوردند و منازل مرغوب جهت مسكن ایشان تعیین یافت و یكهزار تومان شاهی عراقی زر نقد جهت خرجی ایشان انعام فرموده نزل و ساوری از گوسفندان و روغن و برنج و غله و سایر ما یحتاج علی هذا القیاس.
روز دیگر سلاطین زاده‌ها و اعیان اوزبكیه رفیق ایشان محقر پیشكشی كه داشتند گذرانیدند از جمله پیشكش یك قطعه الماس گرانبها بود كه از نذورات سركار فیض آثار حضرت امام الجن و الانس در وقتی كه مشهد مقدس معلی بدست اوزبكیه درآمده حلی و زیور روضه مقدس را اوزبكیه تصرف نمودند الماس مذكور را عبد المؤمن خان ولد عبداله خان بحیطه تملك خود درآورده در ید تصرف داشت و بعد از كشته شد عبد المؤمن خان یار محمد میرزا آنرا بدست آورده بوده درین هنگام برسم تحفه بنظر اقدس رسانیدند و چون بر ضمیر منیر اشرف ظاهر شد كه نذر سركار فیض آثار بوده تصرف در آن نفرموده بصدور و علماء سپردند كه بجهت سركار فیض آثار ضبط نمایند و علماء بمصلحت عدول مؤمنین تجویز فروختن كردند كه بقیمت آن املاك مرغوب خریده شود كه حاصل آنها در مصارف آن سركار صرف شود بنابر آن بولایت روم فرستاده در استنبول بقیمت عادله مقومان جوهری فروخته قیمت بسركار فیض آثار فرستادند.
القصه حضرت اعلی شاهی ظل اللهی كمال مردی و احسان نسبت بسلاطین زاده‌ها و رفقا بجای آورده امر فرمودند كه در دار السلطنه قزوین اقامت نمایند و چند موضع مرغوب از مواضع قزوین بدیشان شفقت شد كه حاصل آن صرف مایحتاج ایشان شود و بآنجا رفته چند گاه از محنت روزگار آسایش یابند كه اگر مقدر الهی شده باشد بیمن معاونت منسوبان این درگاه بمنتهی مطالب خود فایز گردند.
از سوانح این سال خجسته مآل اختری تابان از سپهر سلطنت و مشرق اقبال طالع گردید اعنی حضرت واهب العطایا از عطیه خانه ایزدی حضرت اعلی شاهی را فرزندی ارجمند كرامت فرموده باسمعیل میرزا موسوم گشت امید كه در ظل عاطفت شاهانه برخورداری یافته عمر گرامی در مرضیات الهی و رضا جوئی خاطر مبارك مصروف گرداند.

ذكر توجه حضرت اعلی پیاده بصوب مشهد مقدس معلی بقصد زیارت سلطان روضه رضا علیه آلاف التحیة و الثناء

اشاره

چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی نذر فرموده بودند كه یك مرتبه از دار السلطنه اصفهان پیاده بزیارت روضه مقدس مطهر حضرت [421] امام الجن و الانس روند در این سال اراده خاطر اشرف بآن متعلق گشت كه آن نذر را بوفا رسانیده بدان سعادت عظمی فایز گردند و بدین نیت درست و عزم لایق قدم در شاهراه اخلاص نهاده از دولتخانه مباركه نقش جهان با عالم عالم شوق و جهان جهان آرزو و اعتقاد مرحله پیمائی آغاز نهاده در روز اول از شهر بمشهد طوقچی كه بیرون شهر
ص: 611

پیاده رفتن شاه عباس از اصفهان بخراسان محض وفاء بنذر

واقع است تشریف بردند و از آنجا بموضع دولت آباد بر خوار كه سه فرسخ است رفته مقرر شد كه هر كس از امراء و اركان دولت و ملازمان و مقربان میل زیارت مرقد منور حضرت امام مفترض الطاعه داشته باشد سواره مرافقت نماید و تكلیف پیاده رفتن باحدی نفرمودند زیرا كه نذر مذكور مخصوص ذات مبارك اشرف بود اما ملازمان و مقربان بساط عزت و خدمتكاران ركاب اقدس بنوبه و كشیك مرافقت اختیار نموده هر گاه از پیاده رفتن بستوه میآمدند سوار میشدند اما دو سه كس از ابتدا تا انتها پیاده در ملازمت بوده مطلقا سواری نكردند.
از ملازمان درگاه محمد زمان سلطان بایند و تركمان مشهور بكاولی و مهتر سلمان ركابدار باشی و از صفاهان میرزا هدایت اللّه نواده نجم ثانی و رفقای ثلاث طنابی بدست گرفته دوازده هزار ذرع را كه یك فرسخ شرعی است منظور داشته راه میپیمودند و عمدة المنجمین مولانا جلال یزدی منجم سركار خاصه شریفه حساب آنرا نگاه میداشت كه مشخص شود كه هر روز چه مقدار راه طی میشود و نیز معلوم گردد كه از صفاهان تا مشهد مقدس چند فرسخ شرعی است و اردوی معلی بقاعده مقرر كوچ كرده منزل بمنزل میرفت و حضرت اعلی بر نهجی كه نذر فرموده بودند قطع مسافت نموده هر جا كه از پیاده رفتن دلگیر میشدند لحظه رحل اقامت انداخته استراحت میفرمودند بعد از اندك آسودگی و غنودگی باز قدم در راه نهاده بدین و تیره مراحل و منازل طی میشد تا آنكه در عرض بیست و هشت روز آن مسافت بعیده را قطع فرموده همعنان مراحل توفیق داخل شهر مشهد مقدس معلی و روضه مطهر مزكی شده بادراك سعادت طواف و زیارت آن مرقد منور و مشهد معطر كه
بیت
یك طواف درش از قول رسول مدنی‌تا بهفتاد حج نافله یكسان آمد فایز گشته تارك مباهات بر فرق فرقدان میسودند و در آن روضه جنت مثال كه محل استجابت دعا و مهبط فیوضات عالم بالاست در كمال خضوع و خشوع بادای نماز و نیاز اشتغال نموده بدرگاه حضرت خالق الارض و السماء بعرض حاجات و ملتمسات و مطالب و مآرب دنیوی و اخروی زبان گشوده بعد از دریافت آن سعادت و ادراك آثار استجابت بچهار باغ مشهد مقدس كه دولتخانه مباركه است تشریف برده بسعادت و اقبال نزول اجلال فرمودند تاریخ این واقعه از واردات طبع راقم حروف ثبت افتاده:
تاریخ
غلام شاه مردان شاه عباس‌شه والا گهر خاقان امجد
بطوف مرقد شاه خراسان‌پیاده رفت با اخلاص بیحد
چو صدقش بود رهبر یافت توفیق‌كه فایز شد بدان فرخنده مقصد
چو از ملك صفاهان رو بره كردبدان مطلب رسید از بخت سرمد
ص: 612 دبیر عقل بهر نیكنامی‌نوشت این نكته بر طاق زبرجد
پیاده رفت و شد تاریخ رفتن‌ز اصفاهان پیاده تا بمشهد و الحق از بدایت ظهور اسلام تا حال هیچیك از سلاطین نامدار را توفیق این سعادت نشده و بدین طریق امری كه بر همه كس شاق است تأئید نیافته در روضة الصفا مسطور است كه از قیاصره روم هرقل كه ملت نصاری داشت و ادراك زمان بعثت و دعوت حضرت رسالت پناه صلی اللّه علیه و آله و سلم ننمود نذر كرده بود كه از قسطنطنیه كه دار الملك او بود برهنه پای و پیاده بطواف بیت المقدس رفته و در هنگام ایفای نذر هر روز فراشان و خدمتكاران در راه فرشهای زیبای ملون گسترانیده گلها و ریاحین بر روی آن میریختند و او بطریق سیر با ندماء و همصحبتان قدمی چند مینهاد تا آنكه بیست روزه راه را تا دو ماه باین طریق طی كرد و اینجا آبله پای قدم بر خاك نهاده ارتكاب بانواع مشقت و صعوبت راه نموده از منزل متعارف باز نمیماندند.
مصراع
«ببین تفاوت ره از كجاست تا بكجا»
مجملا در آنزمستان در مشهد مقدس معلی توقف فرموده ماه رجب و شعبان و رمضان را كه اشهر حرم و ایام و لیالی متبركه [422] بود در آنروضه مقدس بطاعت و عبادت گذرانیده در لیالی جمعه و شبهای مبعث و استفتاح و برات و لیلة القدر كه افضل ایام و اشرف لیالی مشهور متبركه است در روضه منور معطر احیا داشته از اول شام تا طلوع آفتاب بخدمت خادمی و سرشموع گرفتن پرداخته دقیقه از دقایق خدمتكاری فرو گذاشت نمیكردند.

ذكر بعضی حالات كه در قشلاق مشهد مقدس معلی روی داد

اشاره

چون بندگان حضرت اعلی شاهی ظل اللهی مرحوم محمد ابراهیمخان را بجانب بلخ فرستاده آن ولایت بمعاونت و امداد همایون بتصرف او قرار گرفته تابع امر و نهی همایون بود و بعد از فوت او باقی خان بی‌ملاحظه جانب اشرف لشكر بدانصوب كشیده آن ولایت را متصرف شد همیشه مخزون خاطر انور بود كه فی الجمله تدارك زیاده روی و طغیان باقیخان كرده او را اندكی از خواب غفلت بیدار سازند و نوعی فرمایند كه باز آن ولایت بیمن معاونت منسوبان این دولت بتصرف این دو پادشاهزاده كه از آن سلسله مانده پناه بآستانه عز و جاه آورده‌اند قرار گیرد.

مكتوب باقیخان بشاه عباس‌

در این اوقات كه مشهد مقدس معلی مركز جاه و جلال بود عرضه داشتی از جانب بكتش خان حاكم مرو رسید كه باقیخان با او بادی الفت و آشنائی گشته و با حضرت اعلی شاهی ظل اللهی اظهار صداقت و دوستی مینماید و مكتوبی از روی خصوصیت و آشنائی باو نوشته مخصوصا دوراس توبچاق طلب نموده حضرت اعلی بعد از اطلاع بمضمون عریضه هر چند خاطر انور اشرف از این حركت ناهنجار او كه مرقوم گشت غبارآلود بود اما بمقتضای مردمی و شیوه ستوده دوستی
ص: 613
عمل نموده بكتش خان را رخصت دادند كه جواب مكتوب بر وجه مرغوب نوشته چند راس اسب خوب كه طلب نموده با دیگر تحف لایقه مصحوب مرد معتمد سخندان ارسال دارد بكتش خان بعد از استجازه از حضرت اعلی بیرام علی بیك نامی از طایفه استاجلو را كه جوان عاقل و سخندان كارآگاه بود برسالت باقیخان تعیین نموده با اسبها و تحف و هدایا ببخارا فرستاده و باقی خان او را تعظیم و تكریم بسیار نموده با بكتش خان ابواب ملایمت مفتوح داشته او را با تحف و هدایای دوستانه باز فرستاد.
در خلال این احوال بخاطر اشرف اعلی خطور نمود كه باقیخان چون با منسوبان این سلسله علیه بادی الفت و آشنائی شده اظهار دوستی كرده بنصایح دوستانه كه منتج انواع سعادتمندی است او را از مكنون خاطر خطیر آگاه گردانند جانمحمد بیك دیوان بیگی دین محمد خان برادر او را كه از ملازمان قدیمی معتمد آن سلسله بود و چند سال قبل از این در جنگ تون گرفتار عساكر نصرت شعار شده بشیوه ستوده همایون كه همیشه گرفتاران را زیاده از مهمان مشمول عواطف می- سازند در اردوی معلی معزز و محترم میبود در اینوقت طلب فرموده رخصت دادند كه بوطن مألوف رود و بزبان عطوفت بیان سخنان حقیقت بینان باو خاطر نشان كردند خلاصه حكایات آنكه بر عالمیان ظاهر است كه هرگز میانه اوزبكیه سلسله جانی بیكی و این دودمان جز خصومت و نزاع نبوده چون از حوادث روزگار اختلال باحوال سلسله راه یافت و محمد ابراهیمخان از آن دودمان گرفتار منسوبان این خاندان گشت كه فرصتی ننموده بمحض حصول نیكنامی عداوت قدیم را بالفت و دوستی مبدل ساختیم و توجه ظاهر و باطن بامداد بازماندگان آن سلسله مصروف گردانیده محمد ابراهیمخان را به جانب بلخ فرستاده در تمشیت مهمات او نهایت اهتمام مسلوك داشتیم تا بیمن امداد و معاونت منسوبان این دولت بتصرف او قرار گرفت و تابع امر و نهی همایون ما بود.
بعد از وقوع واقعه ناگزیر محمد ابراهیمخان مناسب نبود كه باقیخان بی امر و اشاره همایون شاهی مدخل در آن ولایت نماید اكنون ما را طمعی در آن ولایت نیست چون از اقربای محمد ابراهیم و دودمان عبد اللّه خان دو طفل مانده پناه باینخاندان ولایت نشان آورده‌اند رضای خاطر اشرف مقرون بآنست كه ولایت بلخ و مضافات كه بمحمد ابراهیمخان تعلق داشت بایشان متعلق باشد و چون عبد اللّه خان را نسبت بباقی خان حقوق ولی نعمتی است و مدت‌های مدید پدر و برادران او را بمحض رعایت صله رحم در ظل عاطفت و اشفاق درآورده تربیت [423] می‌نمود حالا كه بر بر حسب اراده و تقدیر ایزدی احوال آن سلسله از انتظام افتاده سلطنت و دارائی ماوراء النهر و تركستان كه موروثی آن دودمانست بباقی خان منتقل شد رعایت حق نمكخوارگی و سزاوار فتوت و انصاف و مردمی آنست كه او نیز در ازای حقوق تربیت چندین ساله عبد الله خان با اقربا و بازماندگان سلسله او نیكوئی كرده در ظل رأفت و اشفاق مادی دهد و ایشانرا بمنزله فرزندان و برادران خرد خود دانسته ولایت بلخ و محال اینطرف آب را بدیشان گذارد و خود بمملكت ماوراء النهر و تركستان كه حق سبحانه و تعالی نصیب او كرده راضی و شاكر بوده عطیه الهی بجای آورد و اشفاق پدرانه و برادرانه از ایشان دریغ ندارد كه هر آینه ایشان نیز او را بمنزله پدر و برادر بزرگتر دانسته كمال اطاعت و متابعت بتقدیم رسانند و هر گاه باقی خان رضای خاطر اشرف جسته بدین محقر ولایت بایشان مضایقه نكند موجب تحصیل رضای حضرت ملك متعال و نیكنامی او خواهد بود و ما نیز او را بمنزله برادر دانسته هر گونه امداد و همراهی در هر باب لازم باشد بظهور میآوریم و اگر سالك طریق جهل و غرور بوده نصایح مشفقانه ما را بسمع رضا اصغا ننماید و نا انصافی كرده تن باین صلاح اندیشی ندهد و در مخاصمت
ص: 614
اصرار نماید چون امداد و معاونت پادشاهزاده‌های مذكور پیشنهاد همت والاست هر آینه آنچه خدایتعالی خواسته باشد بحیز ظهور خواهد آمد.
چون جانمحمد دیوان بیگی رخصت یافته روانه بخارا گشت باقیخان از آمدن او اظهار بشاشت و خرمی بسیار كرده او را در سلك امرای معتبر درآورد و او عریضه بخدمت اشرف نوشته بعد از اظهار لوازم شكر گزاری مراحم شاهی از جانب باقیخان تواضعات دوستانه و نهایت اخلاص و حسن اعتقاد اظهار نموده در باب سلاطین زاده‌ها نوشته بود كه یار محمد میرزا و جمعی كه از اینطرف خایف بودند ایشانرا دست آویز خود كرده باكراه بآنطرف بردند و الا درباره ایشان بجز عطوفت و اشفاق پدرانه امری بظهور نمیآید و مع ذلك هر گاه بندگان اشرف ایشانرا روانه این صوب نماید بنوعی كه اشاره عالی شده ایشان را در جناح رأفت و اشفاق درآورده بطریق سایر برادران و فرزندان در هر جا مناسب باشد یورت و مقام در وجه معاش تعیین خواهد شد.
اما در خفیه صریحا بملازمان بكتش خان كه همراه او رفته بود كه باقی خان این مقدمات را محض قول انگاشته بدادن بلخ و توابع راضی نیست و توقع آن دارد كه حضرت اعلی شاهی سلاطین- زاده‌های مذكور را بماوراء النهر نزد او فرستند كه بهر عنوان خواهد وجه معاش داده بر وفق رضا و صلاح دولت خود با ایشان عمل نماید و چون اعتمادی بجانب باقیخان نبود فرستادن ایشان را نزد او در میزان مروت و قسطاس فتوت سنجیده و پسندیده نمینمود حضرت اعلی مكنون خاطر خطیر همایون را بدرجه ظهور آورده بتهیه اسباب یورش بلخ پرداخته احكام مطاعه باحضار امراء و عساكر نصرت قرین شرف صدور یافت و منشور عنایت بشاه خواجه و یار محمد میرزا و رفقا كه در دار السلطنه قزوین بودند اصدار یافت كه در موكب عالی سلاطین زاده‌ها روانه خراسان گردند.

ذكر تسخیر ولایت بحرین كه در این سال بنیروی اقبال شهریار كامران بسعی الله ویردی خان ظهور یافت‌

مملكت قطیف و بحرین در ازمنه سابقه و قرون ماضیه در تصرف ولاة عرب بود.
حمد اللّه مستوفی مؤلف نزهة القلوب نوشته كه بحرین از جزایر فارس و محل غوص لؤلؤ و مرجان است ده فرسخ طول و پنج فرسخ عرض دارد.
لؤلؤ كه در بحرین غوص میشود در نظر جوهریان و دیده وران صاحب نظر زیاده از لؤلؤ دیگر بحار اعتبار دارد و آن ولایت كثیر المنفعت بمرور دهور و ایام بتصرف تورانشاه بن سلغرشاه والی هرموز درآمده همیشه حاكمی از جانب ولاة هرموز بضبط آنجا قیام داشت و در ایام دولت سلغر- شاه بن توران شاه ثانی مطابق سنه اثنی عشر و تسعمائة كه سی و یكسال از ظهور خاقان سلیمان شأن گذشته بود جماعت فرنگیه پرتكالیه ضابط بنادر متعلقه بدیشان وكلای والی هرموز را برشوه فریفته بحیله و تذویر بجزیره هرموز راه یافته كوت كه عبارت از قلعه است ترتیب [424] داده مسكن گرفتند و بتصاریف زمان فوجی كثیر بدانجا جمع آمد و رحل اقامت انداختند و رفته رفته دخل در مهام ملكی كرده اكثر منافع و مداخل آن بلده را بپنجه اقتدار خود درآوردند
ص: 615
و كپیتان فرنگیه كه عبارت از امیر و حاكم قلعه است در شوكت و اقتدار زیاده از حاكم هرموز گردید بدینجهت در بحرین نیز دخل كرده بودند درین هنگام كه فرخشاه والی هرموز فوت شده فیروزشاه پسرش قایم مقام گردید.
ركن الدین مسعود نام برادر رئیس شرف الدین لطف اللّه وزیر هرموز كه صاحب اختیار مطلق بود از جانب برادر بحكومت ورتق و فتق مهمات بحرین قیام داشت و بمعاونت برادرش كه نزد هر دو حاكم معتبر بود در آن ولایت مطلق العنان شده بود در آن اوقات از زیادتی اقتدار و اختیار از جماعت فرنگیه متوهم شده خواست كه معین و ناصری بهمرساند كس بفارس نزد خواجه معین الدین فالی كه با او قرابتی داشت فرستاده از او استمداد نمود خواجه مذكور حقیقت حال باللّه ویردیخان بیگلربیگی فارس اعلام نمود چون آن ولایت از توابع فارس است كه آن جماعت بتغلب متصرفند جناب خانی همت بتسخیر آن گماشته خواجه مذكور را با جمعی از تفنگچیان فالی كه با كمال جلادت در طریق قدراندازی مهارت تمام دارند ظاهرا بمدد حاكم و باطنا بتسخیر و تصرف آن ملك مأمور گردانیده بجانب بحرین فرستاده و خواجه مذكور ببحرین درآمده چند روز كه در آن بلده اقامت داشت طریق تصرف و تسخیر آن ملك را بنظر احتیاط درآورده همت بر آن گماشت كه آن بقعه لطیفه را بتصرف درآورد و چنین فرصتی را از دست ندهد.
شبی قریب بصبح او و رئیس منصور عمزاده‌اش با جمعی بدر خانه ركن الدین مسعود آمده بیحجابانه باندرون رفته او را در منزلی كه خوابگاهش بود با چند نفر از اقربا و ملازمان كه حاضر شدند بقتل آوردند و مردم او از این حال خبر یافته در مقام دفع حادثه شدند چون حاكم كشته شده بود متجنده بحرین زیاده جرأت و دلیری نتوانستند نمود و خواجه معین الدین و رفقای او بحراست و حفظ حال خود پرداخته دفع شر آن جماعت مینمودند.
از انفاقات حسنه كه مستلزم اقبال مصون از اختلال شاهی است آنكه امیر یوسف شاه برادر امیر كمال برانغار از زیارت بیت الحرام عود نموده بعضی اموال او را قطاع الطریق آن حوالی برده بودند الله ویردیخان او را مقرر داشت كه با جمعی از تفنگچیان برانغار بتفحص اموال خود و بدست آوردن قطاع الطریق بجانب بحرین رود كه اگر خواجه معین الدین فرصتی یافته مهمی از پیش برد بمعاونت و حفظ حال او پردازد و امیر یوسف شاه با جماعت برانغار كه بجلادت و مردانگی از اقران ممتازند سراغ اموال خود را تقریب ساخته روانه بحرین شد در وقتی بآنجا رسید كه خواجه معین الدین و عمزاده‌اش حاكم را كشته با مردم او در مجادله و مصادمه بودند و هنوز از بیم گزند آن جماعت آرامی نیافته بودند بلطایف الحیل خود را باندرون شهر و قلعه رسانیده باتفاق خواجه مذكور و مردم فال و اسیر بدفع و رفع اهل خلاف قیام نمودند جمعی كه طریق مخالفت مسلوك داشتند بجزا و سزا رسانیده سایر الناس كه جاده مطاوعت را بقدم متابعت پیمودند استمالت یافته برعیتی مشغول شدند و ساحت آن خطه دلگشا كه ما صدق مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ و یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ است از لئالی آبدار اقبال بیزوال شاهی كه صدف پرورد عنایت الهی است ترصیع و تزیین یافت.
چون این اخبار مرموز رسید فیروزشاه والی هرموز و كپیتان فرنگیه هر كدام جمعی از جنود خود را باسترداد ملك بحرین مأمور ساخته فرستادند و بین الفریقین مكررا در خشكی و دریا محاربات بوقوع پیوسته اگر چه در آن معارك خواجه معین الدین و میر یوسف شاه هر دو زخمی شده از آسیب
ص: 616
زخم فوت شدند اما جنود فارس بنیروی اقبال همایون بر فرقه ضلال ظفر یافته جمعی كثیر غریق بحر عدم گشته بقیة السیف بی‌نیل مقصود بازگشتند حكام مذكور هر چند دست و پا زدند كاری نتوانستند ساخت عاقبت ترك مجادله كرده دم در كشیدند و الله ویردیخان حاكم ضابط فرستاده در استحكام قلعه سعی موفور بظهور آورد.

شرح تسخیر ولایت لار كه باقبال شهریار كامكار و سعی خان رفیع مقدار در همین سال وقوع یافت‌

[425] در خلال این احوال و مقارن این حال ولایت لار نیز بسعی اللّه ویردیخان بحیطه ضبط و تسخیر اولیای دولت ابد بنیان درآمد در تواریخ مبسوطه احوال ملوك عجم مسطور و بین الجمهور مشهور است كه حكام لار از نژاد گرگین میلادند كه در عهد كیان بحكومت لار منصوب شده بوده و از آن تاریخ اولاد او در آن ولایت حاكم و فرمانروا بوده در زمان ملوك طوایف بیشتر از پیشتر اقتدار یافته از حكام و ولادت قرب جوارباج ستان بوده‌اند و در ازمنه سابقه قبل از ظهور اسلام و بعد از آن هر گاه در ممالك ایران نافذ فرمان بوده خصوصا در زمان اكاسره اطاعت گونه بظهور میآوردند و در سایر ایام لوای خودسری می‌افراخته‌اند.
اول حاكم مسلمان از آن طبقه جلال الدین ایرج بن كیقباد است كه در عهد عمر عبد العزیز مسلمان شد از زمان ظهور دولت ابد پیوند دودمان قدس نشان صفویه الی غایة طریق اطاعت و باج گزاری مسلوك داشته منصب امیر دیوانی درین دولت داشتند.
در زمان نواب سكندرشان نور الدهر خان بن ابراهیم خان بن انوشیروان مشهور بشاه عادل كه در آغاز جلوس همایون حضرت شاه جنت مكان والی آنجا بود فوت شده میرزا علاء الملك پسرش قایم مقام گردید نواب سكندر شأن او را ابراهیمخان ثانی لقب دادند در وقتیكه تخت فیروزبخت سلطنت و پادشاهی بذات اقدس همایون شاهی ظل اللهی آرایش یافت و موكب همایون فال جاه و جلال بجهة دفع فتنه یعقوبخان بجانب فارس توجه نموده در دار الملك شیراز اتفاق نزول افتاده بولایت لار نزدیك شدند مناسب این بود كه ابراهیمخان در چنین وقت كه قرب جوار دست داده بود ادراك ملازمت عتبه علیا را فوزی عظیم شمرده بجهة ادای مراسم تهنیت جلوس همایون با قوافل اخلاص روی نیاز بدرگاه گردون مناص آورده سعادت بساط بوسی دریابد.
مشار الیه از جهل و نادانی و ممانعت تیره رایان لار خصوصا میر درگاه كه صاحب اختیار مطلق او بود توفیق این سعادت نیافته بتغافل گذرانید از اینجهة مزاج مبارك اشرف ازو متغیر گشته همواره مترصد آمدن او بودند و او بمواعید كاذبه اكتفا نموده بلیت و لعل میگذرانید و انحراف مزاج اشرف متزاید و متضاعف میگشت تا آنكه بد سلوكی میر درگاه بملازمان بارگاه سد ره اشتباه شاهی كه باخذ باج و خراج میرفتند و زیادتیها كه بتجار و مترددین این دیار مینمودند مزید علت گشته الله ویردی خان حسب الفرمان قضا جریان بتأدیب و تنبیه ایشان متوجه گردید چون نزدیك بلار رسید ابراهیم خان بتمهید بساط معذرت پرداخته متعهد شد كه من بعد در استرضای خاطر مبارك اشرف كوشیده
ص: 617
مراسم نیكو بندگی بظهور آورده الله ویردی خان بنابر صلاح وقت حسب الفرمان همایون فسخ عزیمت كرده بازگشت و ابراهیمخان در آن سال اندك مدارائی كرده دیگر باره طریق خلاف پیمودن گرفت و با تجار و مترودین كه وارد لار میشدند زیادتیها كرده از جمعی مبلغها بعنف و تعدی میگرفتند و تجار شكایت بسیار از وكلاء و منسوبان ابراهیمخان و عدم قدرت او بر منع ایشان نمودند.
درین مرتبه زجر و گوشمال ایشان و استرداد مال تجار واجب و لازم گردیده الله ویردی خان مرة بعد اولی عزیمت لار نمود چون بآن حوالی رسید ابراهیمخان اموال و اسبابی كه از تجار گرفته بودند باز فرستاده در دیگر امور زبان بتمهید معذرت گشاد الله ویردی خان باو اعلام كرد كه چون در این حوالی انفاق نزول افتاده اگر ابراهیمخان خود را از جمله بندگان درگاه شاهی میداند و در قول خود صادق است مناسب آن است كه بیخوف و دهشت آمده بین الجانبین صورت ملاقات روی دهد كه بدون این معنی مراجعت من لایق دولت پادشاهی نیست ابراهیم خان جرأت آمدن نكرد و بدستور سالك طریق خلاف گشته در مقام مدافعه و قلعه داری شد و موكب عالیجناب خان بظاهر شهر رسیده نزول نموده و عساكر منصوره فارس متوجه تسخیر شهر و قلعه شده در تضییق محصوران میكوشیدند و لاریان از وصول جنود قزلباش متزلزل گردیده واهمه بر ایشان استیلا یافت.
در این اثنا از اعیان لار قاضی ابوالقاسم كه مرد معتبر و از اشراف و اعیان لار بود طریق اخلاص و شاهی سیونی پیموده با برادرش بخدمت خان آمد ابراهیم خان از رفتن ایشان هراسان گشته نوشاد نام سپهسالار خود را با چند نفر بیرون فرستاد كه شاید بلطایف الحیل اینحادثه را دفع نماید و فرستادها در حین ملاقات زره در زیر قبا پوشیده بودند و از این عمل [426] آثار كید و غدر بظهور رسیده موجب انحراف خاطر خان گردید و بحبس و قید ایشان اشارت نمود و این معنی موجب زیادتی خوف و هراس لاریان گردید جناب خانی ابواب داد و دهش گشاده ببذل انعام و احسان اكثر متجنده و اهل لار را از مخالفت و قلعه داری باز آورد ابراهیم خان در جنگ و جدال آثار كره و ملال در ماضیه احوال لاریان مشاهده كرد دست از شهر و حصار باز داشته بقلعه رفیع كه یكطرف آن بكوه پیوسته رفته متحصن گردید و عساكر منصوره در كمال قدرت و اقتدار بشهر درآمده سیبها بپای قلعه رسانیدند.
ابراهیم خان قوت مصادمه و مدافعه در خود ندیده از تمرد و سركشی نادم و پشیمان گردید و دست در دامن عجز و استیمان زده راغب آمدن شد الله ویردیخان او را بجان امان داد و او با جمعی از معارف و اعیان لار بیرون آمده اظهار عجز و مسكنت نمود و جناب خان او را اعزاز و احترام نموده بطریق مهمان نگاه داشت كه بپایه سریر اعلی آورده درباره او بدانچه رأی رزین شهریاری اقتضا نماید عمل نمایند و از متجنده و مردم لار جمعی را كه محرك ماده خلاف بودند و مظنه فساد و افساد داشت از میان برداشته سایر الناس را مستمال و امیدوار گردانیده جمعی كه در قلعه بودند جز قلعه سپردن چاره نیافتند و الله ویردیخان شهر و قلعه را بمعتمدان سپرده رتق و فتق مهمات مملكت را بقاضی ابوالقاسم رجوع نمود و ابراهیم خان را با متعلفه و بقیه آن دودمان بشیر از آورده خزاین و اموال و اسباب ایشان بحیطه ضبط درآمد و حقیقت این دو فتح مبین را كه بنیروی اقبال شاهی هر دو در یكسال اتفاق افتاد بپایه سریر اعلی عرض كرده در حینی كه رایات نصرت آیات جاه و جلال در مشهد مقدس معلی نزول اجلال داشت و رأی جهان آرا بیورش بلخ تصمیم یافته بتهیه اسباب آن سفر خیر اثر مشغول بودند مژده فتوحات
ص: 618
مذكور سرور افزای خاطر انور گردید و خان رفیع مكان از جانب همایون اعلی بجایزه و جلد وی نمایان سرافراز گشته و یرلیغ مطاع باحضار خان مذكور و عساكر فارس عز صدور یافت.
در اوایل سال آینده كه رایات فیروزی آیات جهت اجتماع عساكر ظفر قرین در متنزهات ملك هرات و چمنهای دلگشای بادغیس اقامت داشت با قشون آراسته باردوی گردون شكوه ملحق گشته ابراهیمخان را آورده تحف و هدایائی كه از خزاین سلطان لار بدست درآورده بود بنظر انور رسانید از آن جمله یك فرد تاج مكلل مرصع بدررو یواقیت بود مشهور بتاج كیخسروی كه از آباء و اجداد ایشان مانده بود.
شهر لار اول نام دیگر داشته در افواه و السنه مذكور است كه در حینی كه كیخسرو كیانی گرگین میلاد را بحكومت آن شهر فرستاد چون یك پسر او لار نام داشته و بعد از پدر قایم مقام او گشته آن شهر عظیم باسم او موسوم شده و كیخسرو تاج مذكور را باو داده بوده و از آن تاریخ در سلسله ایشان مانده هر كدام بجای دیگری سلطنت میكرده بپوشیدن آن تیمن و تبرك میجسته‌اند.
بین الجهور مشهور است كه گرگین میلاد چون بظاهر شهر لار رسیده جهت دخول شهر ساعت اختیار مینموده منجمان عجم و اختر شناسان لار سعد و نحس كواكب را با نظرات یومی بنظر تدقیق ملاحظه نموده تا مدت هفت سال ساعتی كه بدرجات و وقایع طالع او موافق و از نحوست نجومی و سهم- الحوادث روزگار خالی باشد نیافتند بعد از انقضای هفت سال ساعتی سعد كه با زایچه طالع او موافق و دلالت بر ثبات و بقای دولت نموده مبرا از عیوب نجومی بوده اختیار نمودند و گرگین هفت سال در كنار شهر توقف نمود تا در روز معهود در آن ساعت مسعود داخل شهر شد و از آن زمان كه قریب چهار هزار سال است نسلا بعد نسل اولاد او در آن دیار حكومت نموده هیچ پادشاه ذیشوكت تسخیر آن ملك نیز نپذیرفته بخراجی از ولاة آنجا راضی میشده‌اند و همچنین بین الناس مشهور است كه حكمای عجم طلسمی در آنجا بسته بوده‌اند كه ساحت آن ملك از عبور لشكر و سم ستور بیگانه مصون بوده باشد و از حكمت بالغه ایزدی درین زمان فرخنده نشان آن طلسم بدست اقبال و سرپنجه اقتدار ملازمان درگاه سد ره مثال شهریار بلند قدر بیهمال شكسته گشته آن ولایت بتصرف اولیای دولت قاهره درآمده چون در كتب تواریخ ملوك عجم ازین قبیل روایات كه خارج از دوایر عقول و بیرون از احاطه قبول ادراك ذوی العقول بسیار نقل نموده‌اند راقم حروف نیز در باب اختیار ساعت و تاج و طلسم آنچه در افواه و السنه سایر و دایر [427] بود مقید بصدق و كذب آن نشده در صحیفه درج نمود.
بالجمله ابراهیم خان در ییلاق بارغیس بشرف آستان بوسی مشرف شد مقرر گشت كه در آن سفر بدستور در منزل اللّه ویردیخان باشد و خان با او بتوقیر و احترام سلوك مینمود و چون در آن سفر بیماری در اردوی اعظم شیوع یافت مشار الیه نیز مریض گشته معالجات اطبا مفید نیفتاد تا آنكه شحنه طبیعت دست از محارست ملك بدش كوتاه كرده از شكنجه هستی خلاصی یافت مشار الیه جوان قابل مستعد درویش نهاد عاشق بیشه شاعر طبیعت بود اكثر علوم متداوله را مطالعه نموده در علم موسیقی داود- وار مهارتی داشت اما بسیار تنك عقل و ساده لوح بود خردبازی كه در امور حكومت و ضبط و ربط مملكت بسیار در كار است كمتر داشت و در آغاز جوانی بنشاء افیون راغب گشته بافراط خوردن آن معتاد شده بود.
القصه در سی و پنج سالگی بعالم بقاء پیوسته دولت از آن دودمان منقرض گشت و از آن طبقه جز نامی در عالم نماند.
ص: 619

آغاز سال همایون فال بارس ئیل مطابق سنه احدی عشر و الف كه شانزدهم جلوس سعادت پیوندست‌

اشاره

نوروز عالم افروز در این سال همایون فال در روز پنجشنبه بیست و ششم شهر رمضان المبارك واقع شد مزاج افسرده روزگار كه از علل و امراض بارده شتا از اعتدال افتاده بصحت و استقامت گرائید بهار عالم آرا با هزاران خرمی و دلگشائی جلوه ظهور نمود عالم پر طراوت جوانی از سر گرفت بساط خوشدلی و نشاط در نزهت آباد جهان گسترده گشت یعنی خسرو ستارگان پیرایه بخش مسند و اقبال گشته قدم بر بساط جهان آرائی نهاد و معركه آرای عالم عنصر بآراستگی و پیراستگی سپاه ریاحین پرداخته لوای بلند نامی برافراخت و فسحت سرای جهانرا بتازگی نمونه گلزار ارم ساخت.
بیت
دگر ره جهان ارجمندی گرفت‌ز نوروز فیروزمندی گرفت
بر آراست مهر از ریاحین سپاه‌بعزم زمین بوس درگاه شاه سپهداران معارك سخن سرائی صفوف معركه اخبار را بدین نمط آرایش میدهند كه چون حضرت اعلی شاهی ظل اللهی امداد سلاطین زاده‌های اوزبكیه كه التجاء بسایه اقبال آن حضرت آورده از پیشنهاد همت والا گردانیده خاطر اشرف بدان متعلق گردید كه ولایت بلخ و محال اینطرف آب كه بخراسان اقربست و بمحمد ابراهیم خان گرفته بود بدیشان متعلق باشد و از پیغام جانمحمد دیوان بیگی چنانچه سبق ذكر یافت و تقریر واردان آن صوب چنین معلوم شد كه این معنی مكروه خاطر باقیخان است و باختیار قطع تعلق از آن دیار نمینماید و لهذا در مقام ضبط سر حد جیجكتو و میمنه درآمده زبان جمعی كثیر از مردم اویماق و جماعت قبچاق تابع اوزبكیه را بجیجكتو فرستاده و در محافل و انجمن از بازخواست خون برادر سخنان بر زبان آورده لافهای گزاف میزند از این اخبار عرق حمیت خسروانه بحركت درآمده اراده یورش بلخ كه در زمان انور رسوخ یافته ازدیاد پذیرفت و قورچیان قمر مسیر باحضار امرا و عساكر ممالك تعیین یافت و مقرر شد كه درین یورش موازی سیصد عرابه با توپ و ضربزن و یراق و ده هزار نفر تفنگچی خراسان و عراق در موكب همایون بوده باشد.
از مشهد مقدس علیقلی خان شاملو و قرچقای بیك غلام خاصه شریفه را سركرده فوجی از لشكر ظفر قرین فرموده بتاخت ولایت میمنه و جیجكتو فرستادند كه آن سر حد را كه همیشه محل ییلاق الوس و اویماق اوزبكیه است از وجود دشمن پرداخته نهب و غارت نمایند و بعد از رفتن ایشان حضرت اعلی از روح مقدس حضرت امام الجن و الانس استمداد همت فرموده رایات ظفر آیات بجانب
ص: 620
دار السلطنه هرات در حركت آوردند و در حوالی مشهد مقدس نشاط شكار جرگه از خاطر خطیر همایون سر برزده چند روز بدان شغل فرح افزا انبساط بخش خاطر همگنان بودند و از آنجا در كمال مسرت و شادكامی بدار السلطنه هرات رسیدند آن خطه ارم نمون از یمن مقدم همایون غیرت افزای سپهر بوقلمون گردید.
علیقلی خان و قرچقای بیك كه بتاخت جیجكتو رفته بودند آن ولایت را نهب و غارت نموده هر كس از اوزبكیه و اویماق و احشام بمحاربه پیش آمدند مرد ایشان طعمه شمشیر غازیان ظفر شعار و نساء و صبیان بذل اسر گرفتار آمدند و سرها و اخترمها با چندین هزار اسیر آورده در دار السلطنه هرات بنظر اشرف درآوردند و حضرت اعلی چند روز در متنزهات هرات و باغات و بساتین [428] فرح افزای آنجا بسیر و صحبت مشغولی فرموده از آنجا بییلاقات بادغیس تشریف بردند و قریب دو ماه جهت جمعیت لشكر و سرانجام یراق توپخانه در ییلاقات بسر برده روز بروز عساكر منصوره و امرای عظام از اطراف و جوانب با قشونهای آراسته باردوی گردون شكوه ملحق میشدند و میرزا و شاه خواجه و رفقا نیز باتفاق سلاطین زاده‌ها بموكب همایون پیوسته یراق و اسباب ضروری بایشان شفقت شد و جهانگیر سلطان بلقب ارجمند خانی اختصاص یافته یار محمد میرزا با تالیقی او معین گشت و احكام مطاعه در باب سلطنت و خانی جهانگیر خان و تفویض ولایت بلخ و آن حدود باسم او عز اصدار یافته حكم شد كه یار محمد میرزا نیز از جانب جهانگیر خان یرلیغها بسرداران قبایل فرستاده ایشانرا بعنایات خسروانه امیدوار گرداند.
بالجمله چون در بادغیس جمعیت لشكر و ازدحام خیول دست بهم داده سیصد عرابه با توپ و زنجیر و یراق سرانجام یافت لشكر ظفر قرین آماده كوچ شده طبل رحیل كوفته از بادغیس بجانب ماروچاق كوچ شد و چند روز كنار آب مرغاب معسكر ظفر قرین بود و از آنجا بجانب جیجكتو در حركت آمده امارت توپخانه و سرداری جمیع توپچیان و تفنگچیان بقرچقای بیك تفویص یافته مقرر شد كه فوجی از غلامان خاصه شریفه همراه او بوده در نزول و ارتحال بخدمات توپخانه قیام نمایند و چرخچی گری این سپاه رزمخواه بایالت پناه حسینخان شاملو حاكم هرات و سایر امرای خراسان مثل بكتش خان حاكم مرو و محراب خان حاكم خواف و باخرز و اسمعیل خان آلپلو حاكم فراه و نجف- قلی خان شاملو حاكم قاین و غیر ذلك تفویض یافته مقرر شد كه امرای چرخچی كه از سوار و پیاده و تفنگچی دوازده هزار بودند نیم فرسخ بیشتر از اردوی معلی نزول و ارتحال مینموده باشند و هر روز یكی از امرای چرخچی بنوبه و كشیك قراولی نمایند و بعد از سپاه چرخچی توپچیان و عرابه چیان عرابه را پیش انداخته ما بین هر دو عرابه ده نفر تفنگچی كه مجموع سه هزار تفنگچی بوده باشند در عقب زنجیر عرابه پیاده میرفته باشند.
قرچقای بیك میر توپخانه با غلامان تابین خود و سایر تفنگچیان كه مجموع ده هزار نفر بودند از عقب عرابه تیپ بسته بآئین شایسته طی مسافت نمایند و بعضی از امرای قزلباش نیز مثل مهدیقلی خان ایشك آقاسی باشی شاملو و غیر ذلك بكومك تفنگچی و خدمت توپخانه معین شدند و بعد از توپخانه و تیپ تفنگچی موكب همایون پادشاهی اعلام ظفر و فیروزی افراخته در حركت می‌آمدند و امرای عالیشأن مثل اللّه وردیخان و قورچی باشی و علیقلی خان شاملو و ندرخان مهردار و گنجعلی خان حاكم كرمان و امثال ذلك باقورچیان عظام و غلامان خاصه و ملازمان درگاه سپهر احتشام بآئین مقرر در
ص: 621
دست راست و دست چپ گسیل بسته در ظل اعلام ظفر فرجام نزول و ارتحال مینمودند و عدد لشكریان در این سفر خیر اثر چهل هزار مرد جیده سبای جرار مكمل و مسلح و ده هزار تفنگچی قدر انداز كه مجموع پنجاه هزار كس باشند اسم باسم بشماره درآمدند نوكر و قلغچی و خدمتكار و ساربان و مردم اردو بازار و سایر مردم هرزه كار كه از هرالكا و ولایت در اردو فراهم آمده بودند از حیز شمار بودند.
در وقت سواری از كثرت لشكر و بسیاری خیول و ستوران بمرتبه گرد و غبار ارتفاع مییافت كه فضای صحرا و هوا از گرد و غبار تیره و تار شده دو كس كه با هم میرفتند یكدیگر را نمیدیدند و دوازده عدد كرنای همیشه از عقب تیپ همایون بنوارش درمیآوردند كه قورچیان و غلامان و ملازمان ركاب اقدس بآواز كرنا مقام خود را شناخته از قول همایون دور نشوند و بعضی از امرا نیز بنوبه و كشیك بخدمت جنداولی قیام نموده از عقب لشكر خبردار بودند و چون در مملكت یاغی شب كوچ كردن از طریق حزم و احتیاط دور بود روز كوچ میكردند و بجهب اشتداد حرارت آفتاب و گرمی هوا شتران زیاده از دو سه فرسخ نمیتوانستند رفت و اردوی عظیم همراه بود بآهستگی طی مسافت میشد در یورت قتلش حوالی اندخود قراجه قیفان كه از بهادران نامی اوزبكیه است با چند نفر دیگر بدست ملازمان محراب خان كه قراول بوده‌اند گرفتار شدند و از تقریر ایشان بوضوح پیوست كه باقیخان با بیست هزار كس از جنود اوزبكیه در قرشی است و توجه رایات منصوره را با جنود بیشمار بجانب بلخ شنیده و چون قوت مقابله و مقاتله با جیوش دریا خروش قزلباش ندارد كس نزد برادرش ولی محمد خان كه در بلخ است فرستاده كه خود را [429] محصور قزلباش كه بیش از حد و قیاسند ما فوق قدرت ماست و مصلحت نیست بعد از معاودت سپاه قزلباش بدانچه صلاح وقت باشد عمل شود و ولیخان كس نزد برادر فرستاده كه هنوز آمدن ایشان باینطرف مستحق نیست و كیفیت و كمیت لشكر چنانچه مذكور السنه و افواه است معلوم نه چرا بمجرد آوازه توهم نموده مملكتی چنین از دست گذاریم باقیخان قراجه قیقان را باند خود نزد مؤمن بی حاكم آنجا فرستاده كه چند نفر از بهادران كارآزموده رفیق او نماید كه بجانب جیجكتو رفته از اردوی قزلباش و آمدن و نیامدن و كیفیت و كمیت لشكر جبر تحقیق آورده ایشان از اندخود بدین مهم آمده بودند بتقدیر الهی در قتلش گرفتار شدند.

ذكر فتح و تسخیر قلعه اند خود و شرح رایات فیروزی آیات بجانب بلخ بعون الله‌

چون رایات نصرت آیات جاه و جلال بفیروزی و اقبال از قتلش كوچ كرده حوالی اندخود مضرب خیام ظفر فرجام گشت بوضوح پیوست كه مؤمن بی حاكم اندخود كه از ملازمان معتمد باقیخان است خاطر بر تحصن و قلعه داری قرار داده باستحكام برج و باره مشغول است.
بعضی از ارباب رای و تدبیر را صلاح در آن بود كه ملتفت قلعه‌اند خود و قلعهای سر راه نشدبر سبیل استعجال بر سر بلخ روند كه هر گاه قلعه بلخ بدست در آید سایر قلاع تابع قلعه بلخ است اما رأی عالم آرای اشرف اقتضای آن كرد كه اول قلعه اندخود را بدست آورند چه هر گاه قلعه اندخود در میان باشد آمد و شد از خراسان باردوی معلی دشوار خواهد بود اولی اینست كه اول این قلعه بدست
ص: 622
درآید كه راه تردد بر لشكریان گشاده باشد اكثر عقلا رای رزین را صایب شمرده عنان عزیمت بدان صوب در حركت آمده و بفیروزی و اقبال در پای قلعه نزول نمودند در همانروز اطراف و جوانب قلعه بامرای نامدار و عساكر ظفر شعار و طوایف لشكر نصرت اثر قسمت شده مورچلها قرار یافت و عساكر نصرت شعار قلعه را مركزوار در میان گرفته شروع در حفر نقب و جر و خالی كردن آب خندق نمودند و شب سورن كشیده سیصد عدد توپ و ضربزن كه همراه بود با ده هزار تفنگ بیكدفعه سر دادند.
آواز رعد آسای توپ و تفنگ و سورن غازیان و غلغله و ولوله در زمین و زمان انداخته گوش فلك را كر ساخت روز دیگر دلیران قلعه گشا از اطراف و جوانب هجوم نموده بخندق داخل شدند و از خندق خود را بپای حصار رسانیدند ساكنان قلعه اندخود از همه طرف بلا را بخود محیط یافته از هجوم شجعان لشكر قزلباش خوف و هراس بیقیاس برایشان استیلا یافت و در كمال سراسیمگی و اضطرار نزد مؤمن‌بی جمع شده عجز و بیچارگی خود و استیلا لشكر قزلباش اظهار نمودند چون حال بر این منوال مشاهده نمود جز طلب امان چاره نیافت دست در دامن استیمان زدند و از شیخ و مقتدای خود كه بعزیزان مشهور بود التماس نمودند كه قدم رنجه فرموده بیرون رود و خط امانی جهة محصوران حاصل نماید و چنین مذكور شد كه مقتدای مذكور نیز كه خود را در زمره اهل اللّه معدود میدانست در عالم كشف و مجاهده دریافته بوده كه استیلای لشكر قزلباش بدین قلعه در لوح تقدیر نگارش یافته و ستیزه با خصم قوی دست بر خلاف فرمان و لا تلقوا بایدیكم الی التهلكة دست بخون خود یازیدن و پای از دایره سلامت بیرون نهادنست.
نخست دو كس از مریدان معتمد خود را بپایه سریر اعلی بیرون فرستاده و عجز و افتقار و مسكنت ساكنان حصار را معروض داشت كه اگر مرحمت شاهی شامل حال این گروه گردد و قلعه را مانند بخت و اقبال بر روی اولیای دولت بیزوال میگشایند و التماس عفو تقصیر و بی‌ادبی مؤمن‌بی كه قلعه بر روی ملازمان موكب همایون بسته و بمحاربه پیش آمده بودند حضرت اعلی شاهی ظل اللهی بزبان الهام بیان رفق و ملایمت با ایشان در تكلم آمده نوید عاطف و جانبخشی بمؤمن‌بی و عامه خلق آن دیار دادند حكم استمالت باسم مؤمن‌بی و ساكنان قلعه اصدار یافت خلاصه مضمون آنكه نهضت همایون ما باینطرف بمحض معاونت و امداد سلاطین زادهای جانی بیكی اتفاق افتاده ما را طمعی در اینولایت نیست و هرگز در خاطر حق گزین جز رفاه حال و آسودگی كافه خلایق و عباد اللّه نبوده با طوایف امم صلح كل داریم و ما را با مذهب و ملت كسی كاری نیست شاید صدق این معنی از مردم مرو و نسا و ابیورد خاطر نشان [430] ایشان شده باشد كه از تاریخی كه بحیطه تصرف و تسخیر اولیای دولت قاهره درآمده در مساجد و معابد اهل سنت و جماعت و طبقه شیعه هر یك بشیوه و شعار خود سلوك مینمایند و بهیچ آفریده تكلیفی كه مكروه خاطر ایشان شده باشد نشده و نمیشود مؤمن‌بی و جماعت اوزبكیه هر كس برضای خود اراده ملازمت سلاطین زادها داشته باشد توقف نمایند و هر كس میرود مختار است و رعایا و عجزه آسوده حال برعیتی خود مشغول باشند كه از عساكر منصوره آسیبی بایشان نمیرسد و فرستادگان استمالت یافته در كمال فرح و انبساط عود نمودند از ورود این منشور عاطفت خاطر خلایق اطمینان یافته همان لحظه عزیزان با سی چهل نفر اشراف و اعیان و مریدان بیرون آمده بسعادت ملازمت مشرف شدند و حضرت اعلی بشیوه و شعار سلاطین اوزبكیه كه با مرشد قوم پیر مریدانه سلوك مینماید با عزیزان سلوك فرمودند و ایشان التماس كردند كه عساكر منصوره امشب از امور قلعه‌گیری دست
ص: 623
باز دارند كه فردا مؤمن‌بی و ارباب و اهالی محقر پیشكشی سامان نموده بیرون میآیند و حضرت اعلی چون غدغن فرموده بودند كه امشب نقبچیان آهنین چنك از چند محل رخنه در حصار انداخته سوراخ كنند و اول صبح كره نای كشیده بقلعه یورش نمایند و فرمانبران باهتمام تمام در كار بودند و باعتماد مكر و حیل كه لازمه قلعه داریست اعتماد بسخن ایشان نكرده امر فرمودند كه اگر در این قول صادقند همین لحظه بیرون آیند كه ما را به پیشكش ایشان احتیاجی نیست و الا صبح آماده مصادمه و محاربه باشید.
ایشان در كمال اضطرار رخصت یافته بقلعه رفتند و همانساعت مؤمن‌بی با طبقه اوزبكیه و عزیزان و اشراف قوم بیرون آمده بسعادت كورنش سرافراز شدند و حضرت اعلی بنظر اعزاز و احترام در آن طبقه توجه فرموده خاطر ایشانرا بتفقدات پادشاهانه و سخنان مرحمت آمیز اطمینان بخشیده خلعت امان عنایت فرمودند و بمؤمن‌بی رخصت معاودت قلعه ارزانی داشتند كه امشب بمسكن خود مراجعت نموده فردا بملازمت آید و آن جماعت در كمال فرح و انبساط خاطر از نهب و غارت و سفك دماء و هتك عرض و ناموس جمع نموده بقلعه عود نمودند و علی الصباح دروب قلعه را مانند ظفر و اقبال بر روی اولیاء دولت بیزوال گشوده مؤمن‌بی با تمامی سادات و قضاة و علماء و اشراف و اعیان بدرگاه فلك مناص آمده جبهه اخلاص بر زمین نیاز سوده و ببارگاه معلی كه بكمال شكوه و هیبت و غایت جلال و سطوت الهی آراستگی داشت بار یافته همگی بسعادت بساط بوسی فایز گشته بخلاع فاخره سرافراز گشتند و چون الكای‌اند خود به نتیجة السلاطین محمد سلیم سلطان اختصاص یافته بود عرب بهادر انالیق او را مقرر داشتند كه بنیابت مشار الیه بحكومت آنجا قیام نماید و ارباب و رعایا برعیتی مشغول شدند و از ملازمان ركاب اقدس محمد قلی بیك ایشیك آقاسی عربكرلو را با یكصد و پنجاه نفر سواره و تفنگچی جهت حراست و كوتوالی قلعه بمرافقت عرب بهادر تعیین فرمودند و مؤمن‌بی رخصت رفتن بخدمت باقیخان طلب نمود.
نواب كامیاب در عالم حقیقت و پاس نمكخوارگی او را استحسان فرموده بخلعت خاص و جیقه و كمر مرصع امتیاز و اختصاص داده رخصت رفتن دادند و سایر اوزبكیه را در رفتن و در ملازمت محمد سلیم سلطان ماندن مختار گردانیدند و در همانروز ملازمان و مردم مؤمن‌بی احمال و اثقال او را بار كرده از راه كركی روانه كنار آب شدند و خود تا نیمروز در مجلس بهشت آئین بود بعد از تفرق عوام الناس مجلس خاص انعقاد یافته جرعه‌های دوستكانی بگردش درآمده حریفان سرگرم باده نشاط گشته هر گونه حكایات بمیان درآوردند و حضرت اعلی سخنان حقیقت بنیان كه حسب كلام الملوك ملوك الكلام آویزه گوش خردمندان روزگار تواند بود بر زبان الهام بیان آورده بمؤمن‌بی خطاب فرمودند كه دعای ما بباقی خان برسان و بگو كه قبل از این مصحوب محمد دیوان بیگی بعضی سخنان دوستانه باو پیغام كرده بودیم او از جهل و غرور نصایح مشفقانه ما را بسمع رضا اصغا نكرد تا نهضت همایون ما بدینطرف لازم شد اكنون سخن همانست كه گفته‌ایم و بجهت رفع حجت تكرار این مقدمات مینمائیم بر همگان معلوم است كه امروز وراثت تخت سلطنت و پادشاهی ممالك عبداللّه- خانی باین دو طفل كه از آن دودمان باقی مانده‌اند منحصر گشته مقتضی مروت و فتوت نیست كه تو با چندین حقوق كه پادشاه مرحوم عبداللّه [431] خان در دودمان شما دارد بازماندگان سلسله او را از ملك موروث آواره ساخته خود بتغلب بر تمامی ملك موروثی ایشان رقم اختصاص كشی در سوابق ازمنه همیشه میانه سلسله ما و ایشان نیران قتال و جدال اشتعال داشته درینوقت بمجرد توسل
ص: 624
و التجا كه بما آورده‌اند اغماض عین از خصومت و دشمنی صد ساله كرده در مقام امداد ایشان شده‌ایم كه آثار نیكنامی در صفحه روزگار یادگار بماند.
اولی این است كه او قطع طمع از مملكت بلخ و توابع نموده بدیشان گذارد و بممالك ماوراء النهر و تركستان كه بدست او درآمده قانع بوده شكر باری تعالی بجای آورد و قدم از دایره انصاف بیرون ننهد چه هر گاه این دو پادشاهزاده كه از آن دودمان باقی مانده‌اند از مملكت وسیع اجدادی خود باین محقر ولایت راضی شده باشند كه اوقات گذار ایشان باشد او را مضایقه در آن كردن محض ناانصافی است و اگر ناانصافی كرده خواهد كه بالكلیه وارثان ملك را از حق موروثی محروم نماید پسندیده خدا و خلق نخواهد بود و عاقبت نتیجه این ناانصافی كه فی الحقیقة كفران نعمت آن سلسله است از عالم غیب بروزگار او عاید میگردد و اگر باین صلاح اندیشی راضی بوده با سلاطین زاده‌ها مذكور در مقام عطوفت و پدر فرزندی باشد ما را نیز بمنزله برادر گرامی است و در لوازم برادری تقصیر نمیشود:
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال بعد از ادای این سخنان حقایق بینان مؤمن‌بی را مشمول نوازش و احسان رخصت دادند و او سرمست باده التفات شاهی از مجلس بهشت آئین بیرون آمده روانه شد و حضرت اعلی جام امانی و آمال مؤمن‌بی را از باده عطوفت خسروانه لبریز گردانیده یك عدد صراحی نقره مملو از رواح ریحانی كه در خمخانه خرد و آگاه دلی پرورش یافته خمار شكن سرمستان باده غفلت و آگاه دلانرا مزید آگاهی تواند بود با پیاله طلا و پیش انداز زربفت از پی او فرستادند كه در راه دفع خمار نماید مردم ولایت اند خود و جماعت اوزبكیه كه در آن ولایت بودند مبلغی خطیر بعلت مال امانی متقبل میشدند كه بدیوان اعلی واصل سازند همت بلند خسروانه رقم بخشش و احسان بر آن كشیدند و اینمعنی موجب ازدیاد دعاگوئی دولت روزافزون شد