گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد اول
مسالك و مسافت از شهر اصفهان تا به قندهار





اصفهان كه مقرّ حكومت پادشاهان ایرانست در وسط عراق عجم و در
______________________________
(1). در متن: پارچه.
(2). ب: مدنگ.
ص: 1042
غربی ممالك ایران واقع است و به مقتضای افق جغرافیا طولش هفتاد و هفت «3» درجه است و قلعه قندهار در جانب شرقی ایرانست زمین آن متّصل به هندوستانست طولش صد درجه است مسافت در مابین بیست و سه درجه می‌شود، و از اصفهان تا قندهار دو راه است یكی معمور و آبادان و یكی بیابان كه خالی از باد سموم نیست و از راه معمور كاروان نود روز می‌رود و چاپار در پنجاه روز و در راه معمورش شهر سجستان واقع است. پادشاهان عجم كه در قزوین و طهران می‌نشسته‌اند و لشكر به قندهار می‌فرستاده‌اند از راه مشهد و هرات می‌رفته‌اند و این راه زیاد معمور بوده، قلعه قندهار از بناهای اسكندر است پادشاه هندوستان به معماری مهندسان فرانسه تجدید آن كرده مستحكم نمود. مترجم گوید كه قلعه قندهار را نادر شاه خراب كرد و به جای آن شهری ساخت موسوم به نادرآباد و الحال افاغنه در آنجا باشند «4».

سبب استیلای پادشاهان صفویه به قلعه قندهار

طوایف افغان را كه امیر تیمور گوركان از «5» طرف شیروان كوچانیده به قندهار آورد بعضی از آن طایفه به رسم ایلات در متنزّهات آنجا در كوچ و اقامت بودند و بعضی در خرم‌آباد و قلعه قندهار سكنی و استراحت جسته و با والی هندوستان آشنا شده همواره در اطراف به دزدی و چپاول و تطاول و ایذای خلایق پرداخته با قوّت و ناتوانی «6» گاه پادشاه هند را خدمت كرده و گاهی در سرحدات هند سرحد نگهدار بودند تا آمدن شاه عبّاس ماضی و استیلای او افساد آنها علاج‌پذیر نگردید و چون شاه عبّاس قلعه قندهار را از پادشاه هند انتزاع نمود در تاریخ هزار و سی اختیار به دست شاه عبّاس افتاد و شاه مذكور استحكام به قلعه قندهار داده توابع و لواحق آن را به درستی متصرّف شد و پادشاه هند صلح پایدار نموده سرداران با عرضه و امین و كارگزاران در قلعه قندهار نصب و تعیین كرده
______________________________
(3). ب: هفتاد و هشت.
(4). ب: چاپار بیست روزه.
(5). در متن: در.
(6). ب: توانائی.
ص: 1043
سرداران مزبور [دست] تطاول افغان را از آن دیار كوتاه كرده به ضابطه و نظام تمام در قندهار فرمان‌روا، و افاغنه كماكان مطیع و منقاد و فرمان‌بردار آمدند و طوایف افغانی كه تابع قندهارند دو فرقه بوده‌اند یكی هزاره كه مذهب ایشان تشیّع بود و افاغنه دیگر كه در شمالی قندهار و اهالی آنجا بودند نزدیك به جماعت اوزبك سنّی‌مذهب و از سنّی به شیعه تطاول و دست‌اندازی واقع شده بارها تشكّی به پادشاهان صفویّه نمودند و ایشان اعتناء نكرده بالاخره افغان شیعه مطیع افغان سنّی گشته داخل سپاه محمود شدند و سنّیان را تابع و مطاوع «1» آمدند و در جنگها با او بودند.

بیان طغیان گرگین خان والی گرجستان به شاه سلطان حسین و انهزام او و اعتذار آوردن به شاه‌

در سنه هزار و صد و چهارده گرگین خان والی گرجستان از اطاعت شاه روگردان، و شاه جاسوسان به سوی بزرگان آنجا روانه و ایشان را از متابعت گرگین خان تحذیر و انذار فرمود، گرگین خان را در دماغ فاسد فساد نخوت و شرارت جایگیر بود عصیان خود را ظاهر ساخت، شاه از حركات ناهنجار او آگاه و كلبعلیخان قاجار حاكم گنجه را با لشكر گران به تأدیب او مأمور و او بر سر گرگین خان رفته هنگام تلاقی دو لشكر بزرگان تفلیس از یاری او متجافی و از جنگ پهلو تهی كرده در كنار ایستادند گرگین خان مغلوب گشته فراری و در كوهستانات «2» تفلیس متواری گردید و كلبعلی خان داخل تفلیس گشته بزرگان و رعایای آنجا را به انعام و احسان و سلوك و مدارا نوازش كرده خوش‌دل ساخت، گرگین خان از حركات ناهموار خود نادم و برادرش در اصفهان در آستان شاه منصب دیوان‌بیگی داشت «3» گرگین خان به وساطت او به پادشاه پناه آورد و شمشیر در گردن از اعمال گذشته خود نادم و پشیمان و به شاه عذرخواه گردید، و شاه نیز از جرم او درگذشت و عفو فرمود، مقارن این حالات پادشاه هندوستان به هوس
______________________________
(1). در متن: مضارع.
(2). متن: كرماستان.
(3). ب: برادرزاده‌اش خسرو خان در آستان شاه ...
ص: 1044
استرداد قندهار ایلچی به درگاه شاه سلطان حسین فرستاد و متمنی این مطلب بزرگ گردید وزراء و امراء شاه جمع آمدند و بعد از مصلحت و كنكاش ایلچی را به معاذیر نادلپذیر مأیوس و در فكر استحكام قلعه قندهار و فرستادن سرداری نامدار به آن حدود افتادند. قرعه این مشورت بنام گرگین خان برآمد و گفتند این كار چندین فواید دارد: اوّل آنكه سپاه گرجستان به همراه گرگین خان به قندهار میرود و گرجستان خالی از فتنه و فساد می‌گردد، ثانی آنكه گرگین خان آزاد كرده شاه است و همواره سعی خواهد كرد كه خدمت نمایانی به عرصه شهود رساند تا شاه از او خوش‌دل شود، ثالث آنكه گرگین خان سرداری است باعرضه چون در قلعه قندهار امكان و تمكین یابد پادشاه هند را بالكلیّه فكر قندهار از ضمیر زایل می‌گردد. و مترجم گوید «1» اگرچه امراء درگاه در این باب تدبیرات مقرون به صلاح كردند و این كار را نیك دانستند لیكن از این معنی غافل بودند كه سرداری كه سرحددار می‌باشد می‌باید عقل و تمیزش زیاده از امرای دیگر و مدار سلوكش دوچندان از سرداران صاحب‌هنر بیشتر باشد، گرگین خان كه بی‌جهت از پادشاه یاغی می‌شود و آن‌قدر عقل و ادراك و تمیز ندارد كه دولت و اقتدار خود را به عقل و تدبیر و تمیز خود نگاهدارد چگونه با گرجیان بی‌ایمان كه چندی است مطیع امرش نبودند خود غافل و مست و گرجستان از طمع و بی‌فكری از دست او رفته سرحدّ قندهار كذائی را كه افاغنه و هندوستان همسایه او است تواند نگاهداشت.
القصه گرگین خان را سردار قندهار كردند و بالاخره از بی‌فكری و عدم تمیز و سیاست او مأیوس و از شاه روگردان شدند و از فرستادن سرداران و جنگ و جدال علاج‌پذیر نگشته عاقبت الامر كار رسید به آنجا كه رسید و شاه سلطان حسین تخت و تاج را در اصفهان به محمود داد و بالاخره اشرف افغان شاه سلطان حسین را به وادی خاموشان فرستاد و دولت صفویّه منقرض شد. مگر گمان می‌كنی كه اینكارها به عقل است و تدبیر. حاشا كه چنین باشد بلكه منوط به قضا و قدر ملك عزیز قدیر است.
______________________________
(1). ب: سیّاح گوید.
ص: 1045 عنان كار نه در دست مصلحت‌بین است‌عنان به دست قضا ده كه مصلحت اینست چنانكه انشآء اللّه به تفصیل معلوم گردد. بالجمله گرگین خان تدارك خود را دیده عازم قندهار و پسر برادرش خسرو خان به جای او در حكومت قایم‌مقام گرجستان شد و خود روانه قندهار شده قلعه آن را استحكام داد و به طوایف افغان نظام و انتظام بخشید و دست تعرّض آن جماعت را از همسایگان كوتاه گردانید و صدق و اخلاص خود را به ولی‌نعمت خود ظاهر نمود.

اتفاق در این ایّام میرویس را تحویلدار تعیین كرده بود «1»

و این میرویس در میان طوایف افغان بسیار عزیز و مكرم و افاغنه به او كمال اطاعت و اتفاق داشتند غروری بی‌نهایت پیدا كرده با اهالی هندوستان علاقه داشت، با مایه بسیار اندوختن مال‌ومنال را سفرها می‌كرد و سودها دیده بود و ثروتی بی‌نهایت جمع كرده گرگین خان مطاوعت میرویس و بسیاری مال و دولت او را از حسد برنتافته و از شدت طمع به فكر اخذ اموال و هتك حرمت و اجلال او افتاد، او را به حضور خود طلبیده اكرام و استمالت و نوازش نمود و از خود مطمئن و خاطرجمع ساخت به بهانه اینكه تو مردی مدبّر و عاقل و كارگزار هستی تو را به جهت تمشیت بعضی امور باید به اصفهان بفرستم و وعده‌های نیكو داد و ابواب امیدواری تمام بر روی او گشاد و او به سخن گرگین خان روانه اصفهان و از عقب عریضه و مكاتیب به شاه و امنای دولت نوشت كه وجود میرویس در این دیار باعث فتنه و شرارتست و دود عصیان و طغیان در روزنه دماغ مكنون دارد باید به مجرّد ورود او را در آستانه شاهی نگاهدارند، میرویس بعد از ورود به اصفهان او را محافظ و نگهبان تعیین كردند و او این معنی را دریافت، محزون و مكدّر خاطر گردید، مدّتی در این فكر و اندیشه بود، چون دید در آستان
______________________________
(1). سطر جلی عنوان نیست و لیكن چون در نسخه اصل چنین بود ما هم متابعت كردیم (مؤلّف) در ب عنوان این است: «فرستادن گرگین خان میرویس افغان را به جانب اصفهان و سایر حالات».
ص: 1046
شاهی امینان و كارگزاران دو فرقه شده‌اند و معادات و دشمنی كلّی در میان ایشان متداول است از این ملالت قدری تسلّی یافته كه نقار «1» كارگزاران شاه با یكدیگر نشانه زوال دولت است، مردی عاقل بود و نشیب و فراز خود را بسیار ملاحظه می‌نمود، اعتماد الدوله را دید، شالهای كشمیری گرانبها و پارچه‌های زری هندی خوش‌نما هدیه و پیشكش برد و در استرضای كسان او لازمه انسانیّت بجا آورد و روز دیگر به خانه دیوان‌بیگی كه برادر گرگین خان بود رفته تحفه و هدایای لایقه گذرانید و بعد از چند روز باز به دیدن او رفت و از او تعظیم و تكریم یافته نزدیك خودش جای داد، پس از انقضای صحبت از میرویس احوال سلوك گرگین خان برادر خود را پرسید، میرویس بطور حكیمانه و تدبیر عاقلانه و نرمی و مداهنت زبان به ثنای گرگین خان گشود و گفت گرگین خان عاقل و مدبّر و صاحب رأی رزین و فكر دوربین است، رعیّت‌پرور و جسور و دلاور و شاه را بنده صادق واصل «2» كامل و امروز كه به امارت قندهار منصوبست پادشاه هند از قلعه نگهداری و كارگزاری و سطوت او طمع از قندهار بریده و آن دیار را فوق العاده معمور و آبادان دارد. دیوان‌بیگی از شنیدن این مقالات دیگر صبر و تحمّل نیاورده به حضار مجلس گفت برادر «3» من عجب احمقیست اگر چند هزار تومان به جهت چنین دوستی صرف می‌كرد میسّر نمی‌شد و برای خود دولتخواهی به این صداقت نمی‌یافت و اینگونه افراط در مدح و ثنای او می‌كند و آثار رضامندی او ظاهر می‌سازد و چنین شخصی را از خود مأیوس كرده خلاف مطلب را به شاه و امنای دولت عرض كرده است و مكتوبها به برادر «4» خود نوشت و او را سرزنشهای فراوان كرد كه این‌چنین شخصی عاقل و خیرخواه را كه تو را محبّ صادق است و دوست موافق كه خانه پادشاه را از مدح و ثنای تو پر می‌كند رنجانیده و به شاه خلاف آن را عرض كرده‌ای. میرویس بعد از دو روز دیگر به خانه اعتماد الدوله رفت و به طریق ابتهال و تضرّع عاقلانه در برابر او ایستاد. اعتماد الدوله به او آغاز تكلّم نموده و گفت چند روز پیش از این‌كه به خدمت ما آمدی شغل بسیار داشتم فرصت نشد كه احوال
______________________________
(1). ب: نفاق.
(2). ب: اصیل.
(3 و 4). ب: عمو.
ص: 1047
والی قندهار را استسفار نمایم چه خبر از آن طرف داری به ما بگو، میرویس مزوّر كه عمرو عاص از كمینه چاكرانش محسوب می‌شد تحقّق داشت و دانسته بود كه امنای دولت شاه دو فرقه متضاد شده‌اند و درباره یكدیگر نفاق و عداوت می‌ورزند، به اسلوب حكیمانه جواب دادن را مصلحت ندید بایستاد و نگاه كرد، اعتماد الدوله در تحقیق مطلب ابرام نمود، میرویس زبان فصاحت بل فضاحت «1» گشود و در خدمت قصوری نگذاشت و گفت اگر گرگین خان در دیار قندهار صاحب‌اختیار باشد فساد عظیم ظاهر خواهد شد، محقق و آشكار است كه صبحگاه مست و شبانگاه در خمار، و گرجیان هریك به هوای نفس خود گرفتار، و حرص منال و مال كه از مردم می‌گیرد روانه گرجستان می‌كند و برای خود خزینه و ثروت می‌سازد، و طغیان و فسادی كه پیش در گرجستان كرده امروز باز آماده آن فریب «2» است و مترصد انگیختن شرر شرارت، لشكر و خزینه جمع آورده و با پادشاه هند درساخته است عنقریب فسادی می‌كند كه چاره آن ممكن نگردد، اعتماد الدوله گفت پادشاه داراحشمت، كافری، جاهلی، نادانی، نحس نجس ناجنس و سپاهش را كه با خود هم‌مذهب است به مسلمانان والی ساخته و در سرحدّ چنان، و سدّ سدیدی بدینگونه، هرمان «3» بنیان نصب و تعیین فرموده، و تسلّی «4» زیاده از حدّ داده، محض سوء تدبیر از طرز و طور عقل بدیع و بعید است، و حاصل این كار جز ندامت و مآل این امر جز ذهاب دولت نیست. اعتماد الدوله با دیوان‌بیگی بغض و معادات داشت این كلمات بگفت میرویس فوق العاده ممنون شد میرویس دل امناء در خانه را اوّل به دست آورده و در خدمت شاه مغاضب و معاند متفق اللفظ به صلاح و سداد و به تقوی و صدق او شهادت دادند و گفتند معادات گرگین خان در حق او محض عادات «5» فاسده است بنابراین پادشاه از جرایم او گذشته با او دل خوش كرد، میرویس از اینحال خوشحال گردید و لیكن دلش از اندوه خالی
______________________________
(1). ب: فصاحت.
(2). ب: آن فرصت است.
(3). ب: جریان.
(4). ب: تسلّطی.
(5). ب: اغراض.
ص: 1048
نبود.

رفتن میرویس به مكّه معظّمه و فتوی گرفتن «1»

میرویس مزور پانصد «2» روزه از شاه رخصت سفر حجاز گرفته روانه شد و در مكّه معظّمه و مدینه مشرفه به علما و مجتهدین آنجا هدایا داده سرانبان مسائل نزد ایشان باز كرده و چنین گفت كه علماء اعلام در این باب چه می‌گویند؟ ما در ممالك ایران متّصل به هندوستان مسكن داریم و در اصل سنّی سنوی پاك اعتقادیم و جمعی از اقوام و عشایر به ما متعلق است، مدّتیست كه از شاهان كه از روافض و دشمن صحابه می‌باشند به ما مسلّط شده‌اند و ما رعیت ایشان شده‌ایم، تعدی و بی‌حسابی به ما می‌كنند و در پیش چشم ما صحابه سه‌گانه را از چهار یار لعن و سبّ می‌نمایند و دشنام آشكارا می‌دهند، و الحال حاكمی كافر و جاهل نادان و گرجی بی‌ایمان با لشكری كه ایشان نیز گرجی و كافراند بر ما گماشته ما را به انواع بلا و مصیبت داشته و آنها را محافظ نامیده به ما تعیین كرده‌اند، به چندین امور خلاف شرع مرتكب می‌شوند، و جور و جفا می‌كنند، و دست به عرض و ناموس ما دراز دارند و به هیچگونه ترحّم و فتوت بر ما لازم «3» نمی‌آرند، و اولاد را به طریق غصب و سرقت از ما ربوده به گرجستان می‌فرستند و در آنجا می‌فروشند و زنان ما را روافض جبرا تزویج می‌كنند و اگر ما عاجزان را غیرت و دین دست دهد [آیا] شرعا جایز است كه شمشیر بر روی آنها بكشیم و هركه از آنها را ببینیم بكشیم و یا صف بسته با ایشان مقاتله نمائیم؟ و اگر محاربه مجادله كنیم اطلاق لفظ و معنی جهاد بر ما صادق است و آیا مقتول ما در راه خدا شهید است؟ و در این صورت هرگاه غلبه از ما باشد مال روافض و عرض ایشان و خون ایشان و اسیرانشان را اگر بفروشیم بر ما حلال است؟ و چون مملكت ما به هندوستان اتّصال دارد اگر ما مملكت خود را به پادشاه هند بدهیم و از جنس خود به سنّی سنوی پناه بریم جایز است و مورد بحث شرعی نیستیم؟ فتوای آنرا به اقلام
______________________________
(1). در ب این عنوان نیست.
(2). ب: بالضروره. تاریخ منتظم ناصری ج‌2 1048 رفتن میرویس به مكه معظمه و فتوی گرفتن ..... ص : 1048
(3). ب: بر ما روا ندارند.
ص: 1049
حقایق ارقام قلمی فرمایند. علما و مجتهدین سنّی در جواب مسائل شرعی او فتوی داده همه را بگرفت و در صندوق امیدواری خود محكم كرده از حج معاودت نموده به اصفهان آمد و چون علماء مكّه و مدینه بنحوی كه مذكور شد خلق ایران را از زیارت حج غدغن كرده بودند كه زر مسكوك از ایران به جای دیگر نرود و سالی مبلغی خطیر از اهالی روم و جماعت مكّه و مدینه از حجاج منتفع می‌شدند و راه انتفاع آنها بریده شده بود و از اینراه كینه و عداوت دیرینه از اهل ایران در دل شقاوت منزل داشتند فتوای بسیار مضبوطی نوشته دادند. میرویس به اصفهان [آمده] به امناء و امراء در خانه و دوستان و رفقا و شاه هدایا و سوغاتهای نیكو داد و دلهای همه را صید كرد و در میان رجال دولت معتبر شد و به حسن حالت عاقلانه و رفتار خردمندانه شهرت كرد، شاه به او محبّت بسیار بهمرسانید [و] داخل شور و مصلحت ملكی گردید. اتفاقا در آنروزها ایلچی از مسقو كه عبارت از ایلچی روس باشد عازم ایران می‌گردید و خبر او به شاه رسید كه از شما اذن دخول و ورود به ایران می‌خواهد. رجال دولت از رساننده این خبر تحقیق كردند كه این ایلچی كیست و از مردم كجا است و نام او چیست؟ گفت نام او اسرائیل و اصلش از مردم قپان قراباغ و ارمنی الاصل و مولدش در محال قپان بوده. رجال دولت از شنیدن این سخن مختل الدّماغ گشته [كه] ارمنی و از رعیّت ما و از جانب چارویس ایلچی شده بیاید و حرمت یابد و در مجلس شاه بنشیند؟! این لایق رعایا بالخصوص از ارامنه ما را مناسب و معقول نمی‌نماید باید رخصت آمدن به او داده نشود و پادشاه روس اگر ایلچی می‌فرستد از جنس دیگر و آدمی دیگر بفرستد. در آنوقت ایلچی دیگر از جانب فرانسه آمده در شهر اصفهان متوقّف بود نامشی موسی. نزد او آدم فرستادند از او تحقیق احوال ایلچی روس كردند او در جواب نوشت كه او را اسرائیل گویند و اصلش ارمنی است و از قبیله مجار به فرنگستان افتاده و در میان لشكر فرانسه مدتی قهوه‌چی‌گری كرده و بعد او را چكچی نوشتند و در سفرهای بسیار بعیده به نمسه رفته و در قلعه ازدق روس او را ضابطی بیوكباشی‌گری داده و [او] به آرزوی وطن اصلی ارحام خود از جار نمسه به جار مسقو یعنی پادشاه روس شفاعت انگیخته و واسطه انداخته التماس تعیین شدن به ایلچی‌گری خواسته، پادشاه روس او را به اسم ایلچی‌گری روانه این حدود كرده، چون در آن وقت در میان فرانسه و نمسه
ص: 1050
قال «1» و جدال واقع بود و ایلچی مرقوم از شفاعت پادشاه نمسه بیاید به ایلچی‌گری به ایران منافی طبع آمده به مقتضای وظیفه ایلچیان ایلچی فرانسه مرقوم معامله به عداوت نمود و نوشت كه اسرائیل مزبور قابلیت نشستن خدمت پادشاه ندارد و او یكی از ارامنه دنی الاصل است.

و ارامنه غریبه قراباغی «2»

كه طریقه سر «3» داشتند یعنی بزرگی، به مردم خبر دادند كه از كاملان ما استخراج و خبر داده‌اند و معلوم شده است كه در كتاب ما نوشته است كه در این سالها در زمین ایران از جنس ارامنه پادشاهی خواهد كرد كه به این زمینها غالب خواهد شد و داخل این مملكت گشته وضع قدیم دولت ارامنه عود خواهد كرد، و به اعتقاد این حكایت ارامنه چشم‌انتظار در راه داشتند و چون این معنی غریب بود به شاه عرض كردند كه ایلچی مرقوم از جانب پادشاه روس نزدیك به شیروان نزدیك بحر خزر به جائی كه نیاراباد «4» نام داشت آمده تا اینكه به شهر شماخی بیاید. سیصد نفر از ارامنه به او ملحق شد و با حشمت و وقار عظیم او را آوردند و در شهر شماخی پانصد نفر ارمنی بر سرش جمع شده ایلچی از راه حیله‌كاری و جلب منفعت با ارامنه كه نزد او بودند گفت كه من از نسل پادشاه ارامنه‌ام و در میان آنها این مدّعای عظیم شهرت یافت، گفتند آنچه در كتابهای ما نوشته ظاهر خواهد شد این همان پادشاه خواهد شد و این به دعوی ولایت آمده است و غیرت و حمایت «5» این بر ما لازم است. ایلچی فرانسه خبردار گشته شاه را دریافت و به عرض رسانید و گفت تدارك این كار باید كرد و الّا فتنه عظیم شود. از این حكایت پادشاه به اندیشه افتاد و اعتماد الدوله را طلبیده با او مشورت كرد كه
______________________________
(1). ب: قتال.
(2). ایضا عنوان نیست و مطابق اصل است (مؤلّف).
(3). ب: سیر.
(4). ب: نیازاباد.
(5). ب: حمیّت.
ص: 1051
اسرائیل بیاید یا باز رخصت مراجعت به مسقو به او داده شود، او نیز با امنا و كبراء مشورت كرد بعضی ورود و بعضی مراجعت را صلاح دانستند عاقبت در حلّ این عقده درماندند.

میرویس را طلبیده در این باب مشورت كردند «1»

اوّل خفض جناح نموده احتقار اظهار كرد و از اینجانب ابرام و اصرار رفت بالضّروره به عرض رسانید كه به عقل ناقص این بنده چنین می‌رسد كه اگر اسرائیل به اینجا بیاید فتنه حادث نمی‌شود و در اینجا به محافظ و نگهبان گذاشتن و به زهر دادن چاره او می‌توان و اگر او با عادت «2» مراجعت داده شود گاه باشد كه چارمسقو كه پادشاه روس است به تن تحمل این عار نیارد و به غیرت افتد فتنه عظیم و غوغای بزرگ حادث شود خصوص كه گرگین پیش از این از شاه یاغی شده بود.
ارامنه ایروان بسیار است و جماعت گرجستان هم از ارامنه‌اند و رزمی خان برادر گرگین خان بالفعل نزد پادشاه روس است او را دست‌آویز كرده به گرجستان فرستد و طوایف گرجیان بر سر او جمعیت كنند و پادشاه روس خود بنفسه حركت كند و به مفاد «3»- الكفر ملّة واحدة- سایر ارامنه نیز به او ملحق شوند تدارك این فساد عظیم بسیار مشكل گردد و در میان ارامنه اطراف نیز تجار بسیاراند و به خزینه و مرد مدد پادشاه روس كنند و رفع این غایله ممكن نگردد. گرگین خان در قندهار خبر یابد و افاغنه را بر سر خود جمع آورد و به ایشان خزینه و مال دهد و به پادشاه هند متّفق گردد و بنده شما از آن دیار رانده شده‌ام دیگر كسی اطفای نایره افساد نتواند كرد. القصّه میرویس در میان تقریر صواب دید عرض حال خود را نیز چنانكه باید و شاید می‌گوید سخنی و در میانش می‌گوید به عرض شاه رسانید و گفت این بنده چنین صلاح می‌داند كه ایلچی را رخصت ورود ارزانی دارید. امنا و امرا تقریرات او را به شاه یكان‌یكان عرض كردند و رأی او را پسندیدند و به قندهار
______________________________
(1). عنوان نیست و مطابق نسخه اصل است (مؤلّف).
(2). ب: اگر به او اجازه مراجعت داده شود.
(3). در متن: معاذ.
ص: 1052
مرخّص فرموده اعتماد الدّوله كاغذ داد كه اگر گرگین خان با تو بدرفتاری كند به دربار شهریاری عرض كنی و دیوان‌بیگی سفارش به برادر خود نوشت كه میرویس منظور نظر پادشاه است به او محبّت و مهربانی بجای آور. پادشاه میرویس را به قندهار فرستاد. القصه میرویس از زندان غم چون تیری از شست برجسته خود را به قندهار رسانید و ایلچی روس را به درگاه طلبیدند و پس از چندی او را مقضی المرام روانه مملكت روس كردند. و میرویس چون به قندهار رسید افاغنه را بر سر خود جمع آورده و گرگین خان در انعام و اكرام او اهتمام نمود. بعد از آمد و رفت و دید و بازدید آشنایان و عشایر و قبایل و وجوه ناس و اصدقای قدیم نزد او آمد و شد كرده و با ایشان صحبتهای محرمانه داشت، بزرگان قبایل بلوچ نزد او آمده در اتفاق ثابت القدم و سر و جان در راه او نهادند و همگی افاغنه و بلوچ قرآن در میان آورده قسم یاد نمودند. به این مضمون مكتوبی هم از اعتماد الدوله ابراز كرده گفت: همیشه در پیش نظرها نهاده مضمون آن از بر كنید و فرصت غنیمت دانسته ظلم و جور روافض را یاد آورید و افعال شیعه و تعدیاتی كه به آنها كرده‌اند تعداد نمائید و غیرت اسلام در خاطر افكنید. پس میرویس بنای فساد نهاده جمعی از افاغنه را برانگیخت آمده به گرگین خان شكایت كردند كه جماعت بلوچ آمده او به و مواشی ما را غارت كردند گرگین خان نیز درصدد تنبیه برآمده با گرجیان سوار شد و میرویس در خفیه بلوچ را خبر كرد كه آمده با گرگین خان و گرجیان آماده كارزار باشند. چون گرگین خان بیرون رفت افغان دوشق شده ایستاده بودند و او غافل در میدان ایستاده افغان سواره به سلام او آمدند، چون ایستادند بحر ذخار [انتقام] افاغنه به جوش آمده مانند سیل به طرف گرجیان انحدار یافتند.
گرگین خان فرعون‌آسا در میانه غرقه طوفان بلا شده یكنفر از گرجیان بیرون نرفت كه خبر به قندهار رساند. چون مقصود ایشان حاصل شد میرویس ایشان را جمع آورده مصلحت كرد و پند داد و موعظه نمود كه در ملّت «1» خود ثابت‌قدم باشند و افاغنه او را دعا كردند و میرویس به ایشان گفت كه اكنون معلوم شما باشد كه فرمان اعتماد الدوله در باب گرگین خان اصل نداشت و ساخته «2» بود و این كاری
______________________________
(1). ب: نیّت.
(2). ب: ساختگی.
ص: 1053
[كه] شد و از غیرت دین‌داری ناشی گردید من مجبور و مضطر شدم كه این كار را كردم- مضی ما مضی- حالا باید یكدل و یكجهت باشیم و جان و مال و عرض خود را در راه دین محمّدی (ص) بگذاریم چون به پادشاه عجم عصیان ظاهر كردیم و یاغی شدیم لا محاله در قید اخذ انتقام برمی‌آید و تدارك لشكر می‌كند و اگر العیاذ باللّه بر ما غالب گردد همه ما را از شمشیر می‌گذراند، اهل و عیال ما را اسیر می‌كند، افاغنه چون این كلمات شنیدند از اقدام به این كار پشیمان شدند و گفتند پادشاه عجم صاحب دولت و در جنب آنها چند طایفه رعیّت ما چگونه با پادشاه مقدور «1» طاقت و مقاومت داریم و از پنجه قهر آنها خلاصی توانیم یافت.
میرویس دانا و عاقل بود در برابر آنها خواندن گرفت كه- كم من فئة قلیلة غلبت فئة كثیرة باذن اللّه- بعضی اطمینان یافته برخی را تشویش و خلجان در خاطرها ماند و تعهد كرد كه با پادشاه «2» روگردان نمی‌شویم و سردار گرگین خان دست تعدّی بر مال و رجال و عیال ما دراز كرده و صحابه پیغمبر را روبروی ما دشنام داد. این فتاوی علمای حجاز است كه برای شما گرفته آورده‌ام و پیش از این هم فتاوی علمای ماوراء النهر را گرفته در دست دارم. چون افاغنه فتاوی را مشاهده كردند ایشان را غیرت دست داد و دل به قتال و جهاد نهادند و میرویس با افاغنه سوار شده غفلة داخل قندهار شده و داروغه و ضابطان و گرجیان گرگین خان را گرفته به قتل آورد و برج‌وباره قلعه را به كسان خود مستحكم كرده و با افاغنه نشسته مشورت نمود و به پادشاه هند متوسّل شده و به رفقای هندوستانی و پادشاه هند و بزرگان هند مكتوبات و عریضه نوشت و از كار و كردار خود خبر داد و درخواست نمود كه هرگاه از طرف پادشاه ایران بر سر ایشان لشكر آید و از مدافعه عاجز شوند و مدد از پادشاه هند در كار افتد مهما امكن مدد نمایند و اگر به هیچ حال طاقت مقاومت نیاورند جمیع طوایف افغان كوچیده و به هندوستان روآورند.
پادشاه هند از مطلب آنها آگاه گشته فرستاده آنها را مقضی المرام بازگردانید.
میرویس در حكومت قندهار استقلال تمام یافته عرایض حیله‌آمیز به پادشاه و
______________________________
(1). ب: «مقدور» ندارد.
(2). ب: ما از پادشاه.
ص: 1054
اعتماد الدوله در قلم آورد به این مضمون كه افاغنه از بدسلوكی گرگین خان به تنگ آمده او را با گرجیان به قتل رسانیدند و مرا كشان‌كشان برده به قندهار نشانیدند و عصیان و طغیان ظاهر ساختند اكنون اگر پادشاه درصدد انتقام برآید لشكر افغان بر سر پاست گاه باشد كه از دل و جان به مقابله و مقاتله اقدام نمایند خدا نكرده ظفر یابند یا عاجز شده ملك قندهار را به پادشاه هندوستان سپارند آن زمان چاره این كار دشوار خواهد بود این بنده چنین صلاح می‌داند كه فرستادن لشكر را مدّتی موقوف نمایند تا این بنده كه از ارادت كیشانست آتش طغیان افاغنه را به آب تسكین فرونشانم. چون عریضه میرویس به پادشاه رسید بروز عصیان و طغیانش روزبه‌روز زیاد گردید. پادشاه لشكر فرستادن را با امرا مشورت كرده بعضی فرستادن را مناسب و بعضی نامناسب دیدند بالاخره رأیها به این قرار گرفت كه خسرو خان برادرزاده گرگین خان را سردار قندهار نمایند و به لشكر معتبر گرجستان شانزده هزار نفر سپاه قزلباش به سرداری عباسقلی بیگ نام تعیین و به جهت مصارف خسرو خان و سپاه قزلباش دویست هزار تومان «1» از مسكوك و شصت هزار تومان به جهت اخراجات لشكر گرجستان تسلیم عباسقلی بیگ نمودند و او را به همه ناظر و سردار كردند و در سنه هزار و صد و بیست و چهار از راه مشهد مقدّس روانه قندهار شدند.

امّا چون میرویس شیطان صورت از آمدن خسرو خان سردار

و سپاه قزلباش آگاه گشته زراعت قندهار را درو كرده آذوقه وافر به قلعه جمع نمود و زراعت راههائی كه لشكر قزلباش عبور می‌كردند همه را سوخته و لشكر مستعد در سربندها و مكان صعب گذاشته خود با جمعی پیاده و سواره در قلعه قندهار نشست و نقش قلعه‌داری بر صفحه ضمیر عداوت تخمیر بست.
خسرو خان با تأنّی تمام و به بسیاری كباب و شراب عشرت‌كنان در فصل پائیز به قندهار رسید و راهها سوخته و آذوقه و علوفه نایاب دید. چون فصل زمستان در پیش بود سپاه قزلباش را احوال دیگرگون شده نه رأی ماندن و نه پای رفتن- مبادا كار
______________________________
(1). ب: زر مسكوك.
ص: 1055
كس زینگونه مشكل- قزلباش بالضرورة از سر قندهار كوچ كردند و خسرو خان ششهزار نفر سپاه گرجستان برگرفته عقب اردو را پیش انداخت و عباسقلی بیگ از اردو جدا شده به قلعه قندهار رفت. میرویس فی الحال سواره سپاه خود را جمع آورده هشتصد نفر شتر گرد كرد و زنبورك و توپ بر آنها بار كرده و از عقب سپاه قزلباش جسته آنها راه فرار پیش گرفتند باقی طعمه شمشیر و اساس و تدارك اردو بالكلیّه به تصرّف میرویس ابلیس نظیر درآمده افاغنه از پی پانصد نفر گرجی افتادند گرجیان معاینه مرگ خود را در آیینه شمشیر صیقلی دیده متّفقا به افغان حمله كردند و افغان دودسته شده كوچه دادند گرجیان راه فرار دیده به اتّفاق رو براه نهادند و افاغنه ایشان را تعاقب نكرده برگشتند و غنایم اردو را جمع كرده به نعمت و دولت عظیم پیوستند بعد از آن میرویس خذلان مآل تا هفت سال زنده و هرسال سپاهی از قزلباش بر سر او رفته مغلوب می‌شدند.

میرویس هفت سال حكومت قندهار كرد

و به بستر مرض افتاد و بمردن دل نهاد و افاغنه از مشاهده فوت او پریشان خاطر شدند و افاغنه را وصیّت می‌كرد كه اوّلا امور شما را به حقتعالی سپردم كه باید در جهاد دشمنان بذل جهد را بعمل آورید و ثانیا درهرحال همّت خود را بلند دارید و جمله با هم متّفق باشید به روافض سر فرود نیاورید و در دفع مضرّت آنها جهد كنید و اهل عجم از خلاف و نفاق خالی نیستند و دولتشان مشرف به انهدام است و به كثرت و حشمت كاذبه ایشان وحشت و دهشت طاری خواهد شد و شما به اتفاق ملّت «1» و اتّحاد درون در حركت باشید كه متوكّلا علی اللّه بر آنها غالب و اصفاهان را خواهید گرفت. این كلمات بگفت و به دار البوار پیوست. بعد از او میر عبد اللّه برادرش را به جای او نشانیدند و او به جنگ و جدال راغب نبود و راحت حضر را به مشقّت سفر ترجیح می‌داد افاغنه را جمع نموده و مشورت كرد و صلح با قزلباش را اصلح دید و باز نمود كه با قزلباش مصالحه كنیم و كسی از اینها را در میان خود نگذاریم و مال دیوان را هرسال خود جمع كرده به خزانه پادشاهی تسلیم
______________________________
(1). ب: قلب.
ص: 1056
كنیم و به فراغت نشینیم. افاغنه را از ادای این كلمات خوش نیامده در دلشان محبّت او به عداوت بدل و نفرتشان ظاهر شد، گفتند به هزار حیله و تدبیر گریبان ما از دست روافض خلاص شده است چگونه به صلح راضی شویم و دوباره اختیار خود را به دست قزلباش دهیم و دین و عرض و جان خود را در معرض تلف آوریم این بگفتند و دل بر جهاد نهادند و میر عبد اللّه دل بعضی از امراء افغان را به دست آورده به صلح راضی كرد و مكتوبی متضمّن این مطلب نوشته به تنهائی نزد پادشاه فرستاد.

میرویس سه پسر داشت بزرگترش میر محمود بود

[محمود] در وفات پدرش هیجده ساله بود و او در تحت میر عبد اللّه عموی خود بود و میرویس از همه بیشتر محبّت به محمود داشت و در جنگها همراه پدر بود و به برادرش هنگام وفات سفارش او را كرده بود و او به صلح راضی نبود، مكتوبی كه به عجم می‌نوشت به دست او افتاده روزی شمشیری در دست گرفته وقتی كه میر عبد اللّه در خواب بود بر سر او رفته عموی خود را بكشت و نیز كسانی را كه با او به صلح عجم راضی بودند گرفته به قتل رسانید و فریضه جهاد را مطابق آیات قرآنی به جماعت افاغنه خواندن گرفت و بعد از آن گفت عمم میر عبد اللّه به قوم خود خیانت كرد و چند روز ما راحت داشتیم می‌خواست باز ما را به دست روافض دهد و مكتوب او را كه به شاه نوشته بود به افاغنه خواند. افاغنه او را دوست می‌داشتند و او را به جای پدر نشانیدند و او به فكر نظام لشكر افتاد و افغان حصاری را كه شیعه بودند تابع افغان سنّی كرد.

احوال صفی قلیخان و فرزندش خانلر خان‌

[پس] اعیان حضرت شاه، صفی قلیخان را به سرداری قندهار مناسب دیدند و او مدّتی حكومت اصفهان كرده بود و از رجال دولت و كارآزموده و دانا بود و در آستانه شاهی ابنای دولت دو فرقه شده بودند و به سبب اختلاف ایشان صفی قلیخان معزول شده گوشه‌نشین بود این دفعه تكلیف سرداری به او كردند ابا نمود. و شاه از برای او خلعت و تاج مرصّع فرستاد و رقم سرداری نوشته بر روی
ص: 1057
آنها گذاشتند باز قبول نكرد و از قبول آن اجتناب كرده گفت سرداران پیش از عهده اینكار برنیامدند، از این جهت بود كه در كار خود اقتدار و اختیار نداشتند كسی تا بحال به سردار ناظر تعیین نكرده و سپاه باید از سردار خوف و بیم داشته باشند تا جنگ كنند مدام كه سردار میان خوف و رجاست از او كاری نخواهد شد و بدتر از همه در آستان [شاه] نفاق میان امنای دولت است انتقام از دشمن صورت نه‌بندد و در این صورت فتح و ظفر سردار یكسانست و من از عهده این خدمت نتوانم برآمد باز قرعه مشورت انداختند و صفی قلی خان را اسباب این كار یافتند، او باز راضی نشد حیله بكار آوردند و او پسری داشت در سنّ هیجده «1» سالگی مقبول و متناسب الاعضاء از جانب شاه خلعت و تاج مرصّع و منشور سرداری به او دادند و آن جوان در قبول كردن آن مسارعت كرده و به پای پدر افتاد و به هزار رجا و الحاح پدر را راضی ساخت و او از محبّتی كه به پسر داشت مهمّ سرداری را خود قبول نمود و شانزده هزار نفر سپاه از قزلباش و پسر هیجده «2» ساله بیرون آمده راه قندهار پیش گرفت افغان حصاری خبر ورود قزلباش را به محمود رسانیده میر محمود توقف نكرده به امداد ایشان لشكر تعیین كرد و صفی قلیخان مانند روح از ابدان از پسر خود جدا نمی‌شد و در آن روز آن جوان كبك‌رفتار با سیصد نفر چابك‌سوار به شكار رفته بود اتّفاقا غلامان سپاه افاغنه دسته شده جویای شكار بودند و به او برخورده جنگ در پیوست و آن جوان ناكام در دست غلامان افغان ناچیز گشت باقی غلامامان بر مثال پروانه در شعله شمع از آتش شمشیر غلامان سپاه افغان در آتش هلاك سوخته گشتند این خبر به پدرش رسیده مدهوش و لا یعقل بیفتاد و از كمال غضب و تهوّر سخنان «3» اختیار و تمالك از دستش رفت و در آن وقت میر اسد اللّه با سپاه وافر به مدد افغانها پیوستند و صفها بستند و در مقدمه لشكر صفی قلیخان حمله‌آور شدن همان، و كشته شدن همان، لشكر قزلباش منهزم و مقتول و قلیلی از ایشان از معركه جسته به شاه پیوستند افاغنه اردوی ایشان را تصرّف نموده شاد و مسرور شدند.
______________________________
(1 و 2). ب: هفده سالگی: هفده ساله.
(3). ب: عنان.
ص: 1058

مأموریت سردار لطفعلی خان لگزی از خویشان فتحعلی خان اعتماد الدوله به جزیره بحرین‌

این خبر موحش به سمع عجم رسیده مكدّر خاطر گشته و دامن راحت و آسایش افشاندند و از تدبیر و چاره كار فروماندند. مجلس مشاوره گستردند و گفتند اگر ترك افغان كنیم دیگر آن جماعت ما را ترك نخواهند كرد و اگر به دفع ایشان اقدام كنیم سرها به باد خواهد رفت و پادشاهی و دولت و اقبال تطرق دشمنان بدسگال بی‌ایمان خواهد شد، باز چنین صلاح دانستند كه سرعسكری مدبّر و عاقل تعیین نمایند، لطفعلی خان خویش اعتماد الدوله لگزی را مناسب اینكار دیدند و به ساختگی كار می‌كرد «1» كه از جانب بحرین فریادچی آمده تظلم نمود كه چند سال پیش از این از جانب امام مسقط جزیره بحرین را گرفته ضبط كردند و اكنون دست تعدّی به بندرعبّاسی گشاده‌اند. خان مزبور این سفر را بی‌غایله تردید به قندهار گزیده بعضی مناسب ندانسته بالاخره به سمت بحرین سفری شد. چون تدارك و آذوقه به جزیره خواستند كشید كشتی نداشتند. از دولت پرتوغال به اجرت سفینه خواستند و آن مبلغی خطیر می‌شد و قریب پنجاه هزار از لشكر قزلباش به بندرعبّاس رسیدند و در ساحل بحر آرمیدند قپودان دولت پرتوغال كشتیها را آورده و در كنار دریا صف كشیدند و اجرت آن را خواستند لفطعلی خان فكر كرده گفت این‌قدر وجه به دولت پرتوغال دادن برای اجرت كشتی صلاح دولت شاه نیست و بحرین به این‌قدر وجه نمی‌ارزد و این را به مهمّی از این واجب‌تر صرف باید كرد و همین وجه را اگر به امام مسقط دهیم بحرین را به ما پس خواهد داد اصلح صلح است قپودان پورتوغال چون دید كه وجه نمی‌رسد كشتیها را برگردانید و سایر قزلباش بی‌نیل مقصود برگشتند.

در این اثنا محمود به كرمان آمد

و قلعه را محاصره كرده بگرفت و مقصود قزلباشیه این بود كه بعد از فتح
______________________________
(1). ب: ساختگی كار می‌كردند كه ...
ص: 1059
بحرین تدارك كرمان كنند. لطفعلی خان چون خبر كرمان شنید به آن‌طرف متوجّه گردید و سپاه قزلباش بسیار بود از گرد راه با افاغنه برآویختند و سلك جمعیّت آن ناكسان از هم ریختند و كرمان را گرفتند و محمود فرار كرده به قندهار رفت.
لطفعلی خان به امنای دولت عرض كرده از برای سپاه علوفه و ذخیره طلب نمود.
فتح كرمان و شكست افغان خلاف رأی بعضی از امنای دولت بود، تأخیر كردند و اهمال و اغفال نمودند و گفتند غنایمی كه از امیر محمود گرفته به عوض سیورسات و علوفه می‌شود و بر اتلاف گنج پرداختن و خزینه شاه را خالی ساختن خلاف رویه حزم است با این كیفیت و حال، لطفعلی خان حالی از كرمان تا به شیراز نقد و جنس رجال دولت را به سپاهیان حواله كرده و ذخیره آنها را به سپاه توجیه كرده و هرچه شتر و حیوانات داشتند گرفته بر عظمای لشكر كه به آنها خلاف و عداوت می‌ورزیدند بخشید و قسمت كرد و لشكر را برداشته متوجه شیراز شد رجال دولت این حركات را در اصفهان از لطفعلی خان شنیده بغض و كین و عداوتشان زیاده شد و نزد شاه از او شكایت كردند كه به طرفی كه مأمور بود نرفته ولایت را خراب‌كنان به شیراز رفته است چون لطفعلی خان افغان را شكست داده بود شاه التفاتی به سخنان آنها نكرده گفت هرگناهی كه كرده باشد بخشیدم‌

ذكر احوال فتحعلی خان اعتماد الدّوله لگزی و تزویرات رجال دولت در حق او

چون شاه بدگوئی لطفعلی خان را از دشمنان او نشنید شعله عداوت ایشان از درون سینه سر به گردون كشید با یكدیگر نشستند و در دفع دشمنان خود مشاورت در پیوستند گفتند لطفعلی خان كه منسوب اعتماد الدوله است این دفعه اگر یكبار به افغان ظفر یابد دل شاه بالكلّیّه به او میل خواهد كرد و تقرّب بیشتر خواهد یافت و كار ما مشكل خواهد شد. شاه در بلده طهران بود ملّاباشی و حكیمباشی در محلّ مرغوب به خدمت شاه رفته مندیلهای خود را برداشتند و بر زمین زدند و فریاد درگرفتند كه فتحعلی خان اعتماد الدوله به بزرگان اكرادی كه در طرف عثمانیه قرار دارند كاغذی نوشته باین مضمون: نظر به عهد و پیمانی كه با شما داریم و منتظر فرصت می‌باشیم سه هزار مرد سوار برداشته روانه طهران شوید و در
ص: 1060
شب علی الغفله به سرای پادشاه ریخته شاه را در خواب غفلت تمام كنید كاغذ را به شاه دادند از مطالعه آن شاه مبهوت و متحیّر بماند از سر ساده‌دلی دریافت نكرد كه این عمل از سر حیله و تزویر است ندانست كه چه كند و چه گوید، آنها بازار حیله را رواج داده گفتند دیدی كه اعتماد الدّوله كه محلّ اعتماد شاه است جسارت و به این مرتبه خیانت كرده لطفعلی خان با سپاه به شیراز آمده از آنجا به اصفهان آمده آنجا را ضبط خواهد كرد، هرگاه به زودی آدم تعیین كرده كه او را گرفته بیاورد اهمّ مهمّات خواهد بود و در كاغذ اعتماد الدوله مهر او مشاهده و معلوم است شاه دقّت فرماید و مهر او را ملاحظه كند داند كه بی‌شبهه مهر او است. از این سخن پادشاه قورچی‌باشی را احضار نمود و فرمان داد كه سر بریده اعتماد الدوله را به حضور آورد. ملّاباشی و حكیمباشی از روی نیاز عرض كردند كه سرش بریده نشود لیكن به كندن چشمش اكتفا رود هرگاه كشته شود این‌قدر مال‌ومنال و جواهرش ضایع گردد. هرچند شاه می‌خواست اعتماد الدوله را محبوس و یا او را به حضور طلبد و سخن پرسد آن دو مزوّر بی‌دین مانع شدند و نگذاشتند امّا دو جهان‌بین او را از خانه بیرون آوردند و دل از كار او فارغ ساختند شاه رفته‌رفته از ظهور این حالت غریب غرقه بحر تفكّر و اندوه شد گاه از نار غضب و تهوّر خود می‌سوخت و گاهی به خاطرش خطور می‌كرد كه این حكم به خطا بود و پشیمان می‌شد كه از چنین مرد صادق القول كه سالها اطوار او تجربه شده امكان ندارد كه چنین خیانت سرزند به ملاحظه این احوال مكدّر حال بود از غصّه و اندوه اكل و شرب و خواب را ترك نموده شب را بسر برد و در این فكر عجب در تفكّر ماند و عاقبت از تعجیل كردن خود پشیمان گشت ملاباشی و حكیمباشی را احضار كرد و گفت شما مرا در این راه به خطا راندید و به این حكم بازداشتید و می‌خواهم كه حقیقت این كار بر من معلوم شود غدغن فرمود كه جرّاح رفته به چشم اعتماد الدوله مرهم گذارد و پرستاری نماید در این اثنا رقم به حاكم شیراز نوشتند كه لطفعلی خان را گرفته روانه نماید و او لطفعلی خان را از اردو به خانه خود مهمان طلبیده چون مجلس خالی از اغیار شد فرمان شاه را درآورده به دستش داد لطفعلی خان دو دست خود را بر روی یكدیگر گذاشته سمعنا و اطعنا گفته به امر شاه تسلیم شد و او را بند كرده به اصفهان بردند و در آنجا محبوس نمودند پادشاه فرمان داد كه
ص: 1061
اعتماد الدوله را با وجود دشمنان به حضور طلبیده مرافعه نمایند و از دو طرف سخن پرسند كه هركه هرچه دیده و فهمیده بالمواجهه به یكدیگر گویند و گناه یكدیگر را ثابت كنند بالاخره بعد از گفتگوی بسیار و جواب معاذیر ناموجّه هرچه حقوق از شاه بود اظهار نمود و شاه ساكت شده بدقّت گوش می‌داد به حقیقت حال آگاه گشته او را ندامت و پشیمانی دست داد. صداقت و خلوص اعتماد الدوله به خاطرش آمده از دیده‌های شاه اشك مانند باران جاری شد چه فایده داشت چشمهای آن بیچاره كنده شده بود و دلش از طرف دشمنان به انواع اندوه آكنده.
چون شاه را رقّت دست داد از دیوان برخاسته متوجّه حرم شد. سیّاح نوشته است كه فی الواقع در دولت شاه سلطان حسین چون او مرد كامل و صاحب‌رأی و تدبیر نیامده بود چون او را به این روز مبتلا كردند آشكارا شد كه از تقدیر یزدان آفتاب دولت ایشان قریب به غروب شده است و شاه سلطان حسین بیچاره یقین داشت كه اعتماد الدوله كه به نان و نمك او پرورده شده بود گرفتار شرر خدّام خذلان انجام شد و او را معلوم شد كه دعوی و نزاع ایشان محض اغراض دنیوی و بهتان و فساد و حقد و حسد بوده درنظر گرفت كه جزای آنها را در كنار آنها نهد و می‌خواست كه اعتماد الدوله را با عدم بینائی مراعات كند و در امور استقلال دهد باز دشمنان قوی الاتفاق ملاباشی و حكیمباشی پرنفاق به جهت ابطال مراد شاه همین اسناد «1» ابراز نموده مقصود شاه را لغو و باطل نمودند و نه جزای دشمنان از شاه به عمل آمد و نه اعتماد الدوله به مقام و منصب خود رسید و نه او را گذاشتند در ولایت خودش مسكن اختیار كند او را به شیراز راندند و حبس نظر كرده كسی را نگذاشتند در پیش او تردد كند و برای اخراجاتش روزی پنجاه تومان قرارداد كردند. چون میر محمود افغان به اصفهان آمد قزلباشیه از برای اینكه اعتماد الدوله به دست محمود نیفتد او را زهر دادند و دو داماد او میرزا رستم و میرزا محمد قلیخان را كه از نوكران مقبول الاطوار بودند به مال و جان امان یافتند و از باقی منسوبان اعتماد الدوله مال و منصب را گرفته در گوشه عزلت انزوا دادند.
______________________________
(1). ب: براهین و اسناد.
ص: 1062

امّا احوال لطفعلی خان‌

وقتی كه در اصفهان محبوس بود علیل المزاج شد و شاه طبیب به مداوای او تعیین كرد و صحّت یافت آنقدر نگذشت كه افغان اصفهان را محاصره كرده به او تكلیف كردند كه بیرون آمده با افغان جنگ كند بهانه آورده قبول نكرد چون اصفهان به دست افغان افتاد محمود تصوّر كرد كه لطفعلی خان از شاه و رجال دولت رنجیده به من خدمت خواهد كرد و او را مهربانی كرد و عزّت داد. مع هذا میل به قزلباشیه نموده به جانب شاه طهماسب فرار كرد چند نفر از قزلباشیّه برای تحویل اخلاص به افاغنه خذلان مناص و اظهار خدمت و بندگی و ارادت به محمود افغان او را در اصفهان گرفته نزد محمود آوردند و او امان نداده فی الحال فرمود جسد او را چهار پاره كردند و هرپاره آنرا به راهی آویختند و دو پسر او نزد شاه طهماسب بودند و خدمت او می‌كردند و بالجمله احوال مملكت پریشان و لشكر پراكنده و جماعت لگزیّه از اضمحلال اعتماد الدوله كه از ایشان بود جمعیّت كرده بر سر شكّی و شماخی رفته به غارات و تاراج دست برآورده شیروان را ضبط كردند و رجال دولت چاره ایشان را در قوّت و قدرت نبود محمود افغان نیز پریشانی قزلباشیه را دریافته معتمد دولت ایشان را مستأصل دیده افاغنه را جمع كرده سفر اصفهان را مصمّم گردید.

بیان ظهور علامات سماویّه و ارضیّه‌

در سنه هزار و صد و سی و چهار چنان زلزله در تبریز شد كه نود هزار كس از شهر و حوالی آن بدرود جهان خراب گفته و [در اصفهان] نوعی هوا تیره و تار شد كه روشنی آفتاب را كس نمی‌دید و حال آنكه در تابستان كسی در اصفهان ندیده بود و افق اصفهان مانند دریای خون سرخ شده هرروز برمی‌افروخت و شاه سلطان حسین از طهران به اصفهان آمد تا وقتی كه شاه وارد اصفهان شد اطراف شاه ابری سرخ‌مانند آتش‌پاره احاطه كرده بود، منجّمان از این علامت حكم كردند كه خون در اصفهان مانند سیل جاری خواهد شد و فی الحقیقه چنین شد كه حكم كردند.
ص: 1063

عزیمت محمود افغان به سمت كرمان‌

محمود به تدارك سفر اصفهان در زمستان به كرمان آمده آنجا را محاصره كرده بگرفت و افاغنه را در آنجا گذاشته كرمان را استحكام دادند و آنجا را ملجأ و مفرّ «1» خود قرار دادند از كرمان تا اصفهان بیست و پنج منزل بود در زمان «2» ممكن نبود كه سپاه قزلباش در یكجا جمع توانند شد و از لشكركشی كردن نیز به تنگ آمده بودند.

عزیمت محمود از كرمان به اصفهان‌

از خبر عزیمت محمود رعب عظیم در دل شاه و رجال دولت افتاده حاكم حویزه را با پنج هزار سوار روانه كرمان و محمود افغان عازم اصفهان بود لشكر قزلباش صولت افاغنه را دریافته «3» راه اصفهان پیش گرفتند. شاه و امرا و رجال دولت و رجاله لشكر عظیم «4» در اضطراب افتادند دست و دلشان از كار رفته به قید انتظام كار عسكر و لشكر نیفتادند وقتیكه كار از كار گذشته بود رجال دولت رخت بروز هشته «5» و در عرض ده روز جبّه خانه قدیم را بیرون ریخته و لنگر خزینه «6» سیم و زر را از هم گسیخته، جمعیتی از قزلباش مهیّا گشته و خرد و كلان اصفهان برانگیخته بیرون آمدند و در چهار فرسخی اصفهان در جائی كه آنجا را قریه گل‌آباد «7» گویند اردو كرده، در آن سفر اعتماد الدوله جدید و خان حویزه قریب به پنجاه هزار جمعیّت كرده بودند و غرور كثرت لشكر در دل راه داده منتظر ورود افغان شدند و در میان اردو به یكدیگر می‌گفتند مشتی رجّاله افغان كون برهنه از
______________________________
(1). ب: مقرّ.
(2). ب: در آن زمان.
(3). ب: برنتافته.
(4). ب: رجاله عسكر و لشكر عظیم.
(5). ب: رخت بر در هشته.
(6). ب: رشته خزینه.
(7). ب: گلون‌آباد.
ص: 1064
قندهار مسافت بعیده را طی كرده، همه خود و اسباب كهنه شده «1» و اسب خسته شده و ما همه تازه‌زور، و به جان پیل دمان و شیر ژیان افكنده، چه احتمال دارد كه یك نفر افغان از دست ما خلاص شود یكی در میان ایشان انشآء اللّه به زبان نمی‌آورد و از خواص «2» تقدیر و حول و قوّه الهی هیچ بر زبان نمی‌راندند. خان حویزه می‌گفت محمود را زنده گرفته كشان‌كشان به جانب شاه خود می‌آورم اگر خواهد به قندهار گریزد نتواند و اگر خواهد به روم گریزد عربی‌سواران ما به تعاقبش پردازند و دستگیرش سازند و او را به هیچگونه خلاصی از دست ما ممكن نیست. بدینگونه لاف و گزاف [و] بادپیمائی می‌نمودند.

آمدن محمود به اصفهان و جنگ گل‌آباد «3» و شكست سپاه قزلباشیّه‌

لشكر افغان بعد از دو روز وارد شده یكفرسخ راه دور از اردوی قزلباش افتادند، سپاه قزلباش برای جنگ مشاوره كرده بالاخره قرار به جنگ روبرو دادند و صفها راست كرده در برابر یكدیگر ایستادند. رستم خان قوللر آقاسی كه مردی شجاع و بهادر بود با چهار صد نفر از غلامان گرجی و باقی عمله در خانه و علیمردان خان با پانصد نفر هركدام در طرفی، سایر سركردگان و امیران حمله برده نیران قتال در اشتعال آمده سپاه قزلباش پای جلادت افشرده و یكطرف صف افاغنه مضمحمل و كسان خان حویزه لشكر افغان را غارت كردند و قدری از نقود محمود ربودند و او مضطرب شده به قید فرار افتاد و نزد سرداران یمین و شمال نصر اللّه خان و امان اللّه خان شتافته، از آیات قرآن و احادیث نبوی (ص) [كه] در جهاد [وارد است] خوانده و معنی آنها را بیان كرده پند و نصیحت در اقدام و اقحام «4» به جای آورد و آنها قید ثبات و دوام بر پای سمند بادپیمای خود نهادند و در میدان
______________________________
(1). ب: و هیمه خودشان و اسباب كهنه شده.
(2). ب: و از خواست و تقدیر.
(3). ب: گلون‌آباد.
(4). ب: اهتمام.
ص: 1065
ایستادند و سكونی در دل یافته پای دوام و ثبات افشردند. اتّفاقا معتمد الدوله «1» در قلب ایستاده بود افغان بر آنها حمله كردند، بازار كارزار گرم شد، سپاه قزلباش را پای قرار از جا رفته، آفتاب ظفر در نقاب ادبار نهفته، گریزان و تفنگچیانی كه در پیش صف كشیده بودند فرار كردند [و] علامت انكسار در سپاه قزلباش پدید گشته رستم خان قوللر آقاسی با غلامان روگردان، و افاغنه به تعاقب او مشغول شدند، خان حویزه نیز با اسب تازی‌نژاد خود مهمیز فرار تیز كرده [پشت] بر افاغنه تكاورانگیز شد، و در اول جنگ توپچی‌باشی لشكر اسلام هلاك شده بود و توپچیان بی‌سركرده مانده دستشان از كار رفت. افاغنه از این حالات جرأت و جسارت یافته دلیر گشتند لشكر اسلام مغلوب امّا باز به حركة المذبوح پرداخته رستم خان قوللر آقاسی با پسر خود مقتول و، علیمردان خان مجروح و برادرش بی‌روح شد محلّ «2» نشان خان گرجیان را تعاقب كرده جمله را مجروح و بی‌نشان ساخت.

ضبط كردن افاغنه اردوی قزلباش را

لشكر اسلام از میدان جنگ برگشته به اردو آمدند و افاغنه به اردو آغالیدند، بیست و پنج عراده توپ و اسباب و اثقال بی‌نهایت و بیست و پنج هزار تومان زر مسكوك گرفته به اردوی خود نقل كردند. بعد از وقوع این حالات افاغنه به فكر گرفتن اصفهان افتادند و خبر شكست لشكر اسلام به اصفهان رسید و معلوم است كه چه شورش و جزع و فزع در جهان آشكار كردند. افاغنه چند روز برآسوده و غلامان سپاه خود را به راهها فرستاده حزم و احتیاط را مرعی داشتند و از برای سدّ طرق اعدادیده به آنها گذاشتند.

مشورت افاغنه برای مراجعت به كرمان‌

افاغنه اشراف و اعیان قوم خود را جمع آورده برای مراجعت به كرمان
______________________________
(1). ب: اعتماد الدوله.
(2). ب: محمد نشان خان.
ص: 1066
مشاجره و مكالمه نمودند بعضی گفتند كه هرچه از غنایم بعد از فتح قزلباشیه به دست آوردیم برداشته روانه كرمان شویم ما را حصنی حصین باید كه آنجا را استحكام دهیم كه خزینه و سایر احمال و اثقال و اسباب خود را در آن محكمه محكم بنیان نهیم و ذخیره جمع كنیم. و از آنجا لشكرهای خود را به اطراف تعیین نمائیم كه كار ما به سهولت بگذرد، افاغنه این رأی را بنا نهادند، نه هزار سوار انتخاب كرده روانه اصفهان [كردند] و هرچه بنه و آغروق برداشته روانه كرمان و نه هزار عقب‌دار آنها شده هرچه برگرفته بودند روانه كرمان نمودند.

ارسال خان حویزه برای تجسّس حال افاغنه‌

افاغنه تا هشت روز خود را به قزلباش ننمودند و قزلباشیه از این حال متحیّر شده عاقبت خان حویزه را تعیین كردند كه در شبی تاریك بیرون رفته تا به میدان جنگ شتابد و تفحّص از احوال افاغنه نماید. چون به اردوی افاغنه رسیدند ایشان را در كمال آرامی و اطمینان دیدند، و شاه و سپاه در عرض هشت روز به تدارك و استحكام شهر افتاده گفتند اصفهان را مضبوط می‌كنیم و افاغنه، جلفا و سایر امكنه را غارت كرده برمی‌گردند و مراجعت می‌كنند و اضطرارشان «1» اندكی تسكین یافت.

ارسال مكتوب از جانب خان حویزه برای مصالحه افغان‌

شاه خان حویزه را نزد خود طلبیده مقرّر كرد كه از جانب خود به محمود نویسد یعنی بی‌خبر از شاه و امرا، و به قاصدی معتبر داده روانه نماید و او نوشته بود كه من به واسطه مذهب تسنّن با شما متّحد و خیرخواه می‌باشم هرگاه شما غنایم خود را گرفته متوجّه و روانه ولایت خود شوید انسب و اولی می‌نماید چه همیشه فتح و ظفر یار و مددكار نخواهد بود گاه باشد كه لشكرها به شاه قزلباش پیوندند و كار بر شما مشكل گردد و من شاه و رجال دولت را اغفال می‌نمایم كه به تعاقب نپردازند و دفع شما را وجهه همّت نسازند و اگر به مصالحه راضی شوید
______________________________
(1). ب: اضطراب.
ص: 1067
ولایت قندهار را به تیول ابدی شما می‌گیرم و از شاه زر هدیه گرفته به شما می‌دهم، و انجاح مطالب شما را متعهّد می‌شوم. افاغنه متوجّه كرمان بودند، پس از وصول نامه خان حویزه محمود امرا و اعیان خود را جمع كرده به آواز بلند مكتوب را در میان ایشان خواندند، و در میان [خود] مشورت كرده بعضی تصدیق، و برخی [انكار، و از این مكتوب] تضعیف حال قزلباشیه تعیین «1» كردند و گفتند این فتح و ظفر از یاری و مددكاری پروردگار به ما داده، «2» معاودت به وطن مناسب نیست.
هماندم عاقله پسر محمود «3» در میان جمع گفت كه دولت قزلباشیه عبارت است از دولت و شهرت كاذبه، و ایشان را رحمتی كاذب نیست «4» اندر دل. و همیشه مترصد فرصت و مرتكب كذب و حیله باشند و در عهد و پیمان برایشان اعتماد نخواهد بود. اگر راست می‌گویند و این جماعت حصاری و بلوچ كه با ما جمعیت كرده‌اند متفرّق كردن اینها مقصود نیست شاه سلطان حسین دختر خود را با تدارك و جهاز به ما بدهد و از قندهار و توابع آن دست كشیده به ما واگذارد. بعد از آن امینان در میان افتاده حدّ و سدّ مملكت را تعیین كنند تا تدارك «5» نزاع و جدال كرده با دوست ایشان دوست و با دشمن ایشان دشمن باشیم. اگر صلح می‌جوئید طریقه صلح اینست. جواب به خان حویزه رسید شاه و امرا و سپاه غریق بحر تفكّر شدند و بالاخره گفتند رجال و اعیان شاه را جمله ممكن می‌شود «6» لیكن دختر دادن در میان پادشاهان شایع می‌شود و ما را ذرّه‌ای اعتبار در میان ملوك اطراف نخواهد بود و مردن از این زندگانی بهتر است. ما همه غیرت می‌كنیم و لشكر از اطراف به مدد ما می‌آیند. برای استحكام شهر خندقها می‌كنیم و اهالی فرح‌آباد را به شهر می‌آوریم، و سپاه بسیار داریم همّت بر دفع دشمن می‌گماریم، و مدّتی خود را محافظت می‌كنیم، ذخیره افاغنه تمام می‌شود ناچار معاودت می‌نمایند. در جواب
______________________________
(1). ب: یقین.
(2). ب: به ما رسید.
(3). ب: عاقله امیر محمود.
(4). ب: ایشان را رحمت و شفقتی نیست.
(5). ب: تاترك.
(6). ب: رجال و اعیان شاه گفتند جمله این‌ها ممكن است.
ص: 1068
افاغنه نوشتند كه مطالب شما كه نوشتید همه امكان دارد كه صورت پذیرد امّا دختر دادن شیعه به سنّی ممكن نیست، و شاه به رعیّت خود دختر دادن صلاح نمی‌بیند.
جواب یأس به افاغنه رسید به غیرت آمده اتفاق كردند و چند روزی مكث نمودند و هرروز لشكر فرستاده اطراف اصفهان را غارت می‌كردند.

بیان احوال فرح‌آباد

قزلباشیه فرح‌آباد را تخلیه نموده پنج عراده توپ در آنجا نصب كردند و او محلّه‌ای بود در خارج اصفهان. دیواری متین و خندقی بعید الغور داشت. در میانش باغات و حیاض جنّت مثال بود. افاغنه از اردوی خود حركت كرده به فرح‌آباد درآمدند و سپاه در اطراف آن گذاشته به فكر آذوقه و تدارك افتادند.

بیان احوال جلفا

و آنجا محلّه ارامنه بود شهری در پهلوی اصفهان واقع شده بود، و نهری از زاینده‌رود در آنجا روان بود، قزلباشیّه به ارامنه فرمان داده كه مسلّح شده كه به اصفهان آیند «1» و در محافظت سرای پادشاه مشغول شوند. به این حیله ارامنه را بیرون آورده اسلحه و اسباب ایشان را گرفته همان شب افاغنه یورش به جلفا بردند و ایشان نیز قدم ثبات ورزیده مدد از شاه خواستند، نه برای ایشان مدد رسید و نه اسلحه برای ایشان بازدادند. ارامنه ناامید شده جلفا را به افاغنه تسلیم نمودند و افاغنه آنجا را ضبط كرده پنجاه دختر و پسر با لباس از ارامنه گرفته به لشكر خود تقسیم نمودند و هفتاد هزار تومان از ایشان می‌خواستند، ارامنه با یكدیگر مشورت كرده گفتند شاید كار افغان دوامی نداشته باشد و در آخر به مخاطره و بازخواست پادشاه عجم گرفتار شویم به اتفاق جواب دادند كه مال ما در اصفهانست، در این حال جمع و تحصیل آن اشكال دارد بعد از فتح اصفهان ادا خواهد شد و با هزار نیاز و تضرّع حجّتی دادند.
______________________________
(1). ب: كه صبح طالع نشده به اصفهان آئید.
ص: 1069

اشتغال افاغنه به محاصره اصفهان‌

افاغنه صبحی زود به خانه اغنیا و متموّلین ارامنه رفتند و اموال و اسباب ایشان را غارت كردند امّا بر فقرا و كلیسای ایشان متعرّض نشدند [و یك نفر آدم نكشتند] و ده روز از عید نوروز گذشته از طرف جلفا به محاصره اصفهان پرداختند و [چون] در میان نهر زاینده‌رود واقع بود عبور از آن نتوانستند نمود با شتران زنبورك توپها را آورده و بر او گذاشته «1» جنگ كردند و چند روز جنگ مانند بازی كودكان و لعب بی‌مایه «2» بود و در میانه توپ و تفنگ انداخته می‌شد و چندان آدم برطرف نشد.

انهزام افاغنه در هجوم به جسر شیراز

روزی افاغنه برای اخذ جسر شیراز یورش بردند، سپاه بسیار از قزلباش آمده به دفع افاغنه كوشش نهایت كردند ضبط جسر میسّر نشد و جمعی از افاغنه در میان كشته شدند و بقیّة السیف برگشته دست از جنگ كشیدند و روزی‌چند به استراحت پرداختند و روزی دسته‌به‌دسته شده به ضبط جسر اقدام نمودند و تخته و پنجره و در، سپر خود ساخته جسر شیراز را به تصرّف آوردند و شروع به گذشتن از آب نمودند و قزلباش به جهت محافظت جسر دوازده عراده توپ به دست آورده یكی از توپچیان كه اصل بود «3» هجوم افاغنه را دیده توپها را از ساچمه و سنگ‌ریزه پر كرده به جماعت افاغنه انداختند اكثری از ایشان تلف و باقی از جنگ روگردان شده و متوجّه فرح‌آباد شدند. از طرف قزلباش احمد آقا از قوللر آقاسیان كه شجاع و جسور و دلاور بود به سركردگی محافظان جسر مأمور بود افاغنه را تعاقب كرده جنگی دلیرانه كرد و بسیاری از یكّه‌سواران و شجاعان گزیده افغان را تلف كرد و پیغام به شاه فرستاد كه اگر از عقب به امداد پردازند تلافی جنگ فرح‌آباد «4» از
______________________________
(1). ب: روی بروی شهر گذاشتند و جنگ كردند.
(2). ب: لعب بیمایگان.
(3). ب: یك نفر توبچی كه اصلش از فرانسه بود.
(4). ب: گلون‌آباد.
ص: 1070
افغان خواهیم نمود، احمد آقا چون از امداد مأیوس شد برگشته به محافظت جسر پرداخت.

رغبت كردن افاغنه به مصالحه با قزلباشیّه‌

سركردگان و تجربه‌اندوزان محمود مشاورت كرده به توسّط ارامنه اراده صلح با قزلباشیّه نمودند. ارامنه مسامحه در صلح كردند و با خود گفتند كه اگر در میان صلح واقع شود افاغنه هفتاد هزار تومان را كه ما تمسّك داده‌ایم از ما خواهند خواست و بعد از رفتن افاغنه قزلباشیه به انواع بهانه‌ها ما را مؤاخذ خواهند نمود، اصلح آنست كه ما بكار قزلباشیه پردازیم و اگر از خارج مددی رسد و افاغنه مغلوب شوند به اتفاق قزلباشیه به دفع آنها پردازیم، و به تقریب خدمت احتمال دارد كه قزلباش از ما رنجد «1» و هفتاد هزار تومان در كیسه ما بماند.

پیام از جانب خان حویزه به افاغنه و رغبت افاغنه در صلح‌

افاغنه در خوف و اضطراب تمام افتاده اختلال و اختلاف عظیم در میان ایشان روی داده پریشان‌حال شدند، در این حال شب قاصد خان حویزه به میان ایشان رفته پیغام گذرانید كه من از شما می‌باشم عنقریب مراد حاصل خواهد شد و اصفهان به دست خواهد افتاد. چرا باید خوف و اضطراب به خود راه دهید، افاغنه از این پیغام خوشحال گشته مژده سلامتی شنیدند و باعث بر آن [این] بود كه خان حویزه سنّی‌مذهب بود اگرچه از اخلاص كیشان شاه بود امّا از [اعتماد الدوله جدید و] سایر رجال دولت كدورتی در دل داشت. می‌گفتند كه قزلباش فتحعلی خان لگزی را به تهمت تسنّن كور كرده‌اند و هرروز از خزانه شاه پنجاه تومان به خان حویزه می‌دادند و امیّد داشتند كه از خارج مدد به اصفهان خواهد رسید و به این تقریب به صلح راضی نبودند و افاغنه از پیغام خان حویزه به احوال قزلباش اطّلاع تمام یافته دو ماه پای در دامن استراحت كشیده یورش نیاوردند و حركت نكردند و در برابر اصفهان نشستند و به
______________________________
(1). ب: نرنجد.
ص: 1071
اطراف و جوانب آدم تعیین نموده آذوقه جمع كردند.

رفتن خان حویزه از جانب شاه برای مصالحه‌

افاغنه روزبروز قوت می‌گرفتند و شاه خان حویزه را برای صلح نزد افاغنه فرستاد و او نزد ایشان رفته و با ایشان دوستی و آشنائی پیدا كرد و صرف همّت در مصالحه ننمود [بلكه محمود را اطمینان داد] و در ماه سیّم از محاصره افغان هجوم آوردند و جسر عباس‌آباد را متصرّف شدند و گرجیان كه محافظ آنجا بودند بعضی را به قتل رسانیده و برخی فرار كرده به اصفهان رفتند و افاغنه سپاه به طرف اصفهان گذرانیدند.

آمدن قزلباش به امداد و انهزام علیمردان خان‌

چون خبر محاصره اصفهان به این شدّت به گوش اهالی اطراف و اكناف رسید خوف و هراس و وحشت و دهشت بر دلهای قزلباشیه راه یافته بعد از ضبط جسر عبّاس‌آباد باز سپاه قزلباشیه به مدد اصفهانیان می‌آمدند و دوازده دفعه جنگ اتّفاق افتاد و در اكثر شكست با قزلباشیّه بود و در میان از همه بیشتر برادر علیمردان خان می‌خواست آذوقه به اصفهان رساند و علیمردان خان در همه «1» كارآزموده‌تر و داناتر بود و ذخیره بسیار تدارك كرده با پنج هزار نفر قزلباش [و ذخیره بسیار] متوجّه اصفهان شدند، و افاغنه خبردار شده به جنگ پرداختند و علیمردان خان را منهزم ساختند و آذوقه را متصرّف شدند. و جمعی از قزلباشیّه در میانه تلف و سردار كوچ نموده فرار نمود و امید خلق اصفهان از علیمردان خان و برادرش بریده گردید جمله محزون و متحیّر شدند.

محاربه اهالی بنی اصفهان با افاغنه و اخذ ذخیره از دست ایشان‌

وقتی كه افاغنه آذوقه قزلباش را ضبط نموده به مقام خود می‌بردند جمعی
______________________________
(1). ب: از همه.
ص: 1072
را بر سر آذوقه [محافظ] گذاشته بودند كه به اردوی خود برسانند و در یك فرسخی اصفهان جائی كه آن را بنی اصفهان گویند خوش آب و هوا و دهات اطراف آنجا خود را به بنی اصفهان كشیده خلقی را در آن قصبه جمع نمودند و اطراف آن خندقی عمیق داشت قزلباشیه كه در آن قصبه جمع بودند بیرون آمده سر راه بر افاغنه گرفتند [آذوقه را از دست ایشان پس گرفتند] و از افاغنه قتل بسیار نمودند.
میر محمود از شنیدن این خبر عظیم اندوهناك شد و خلقی كثیر بر گرد خود جمع كرده متوجّه جنگ بنی اصفهانیان شد. قزلباشیّه بیرون آمدند و با افاغنه محاربه نمودند و شكست به محمود دادند و از افاغنه نیز بسیار كشته شد [و جمعی كثیر اسیر گردیدند. محمود از این واقعه به غایت دلتنگ شد] چه اسرای افاغنه كه به دست اهالی بنی اصفهان افتاد اكثر از خویشان محمود بودند. محمود عجالتا به اصفهان نزد شاه ایلچی فرستاده پیغام داد كه شاه به قزلباشیه بنی اصفهان رقم فرستد و تأكید كند كه اسرای افاغنه را نكشند و ایشان را خوب نگاه دارند تا افاغنه نیز همان معامله با قزلباشیه مرعی دارند. شاه حسب الاستدعای او عمل نمود و میرزا راقی كس خود «1» را به بنی اصفهان فرستاد و در حین وصول آنجا همه اسرای افغان را به قتل رسانیده بودند و بر احدی ابقا نكرده بودند و در میان مقتولین برادر كوچك محمود و پسر عمّ و پسرخاله و چند نفر بزرگان و معارف و سرشناس ایشان بودند و رافع به اردوی افاغنه برگشته «2» از كیفیّت آنها تقریر نمود افغانیّه را دریای انتقام به جوش آمده با یكدیگر نشستند و قرآن در میان آورده به اتّفاق یكدیگر قسم خوردند و هرچه اسیر قزلباشیّه بود به قتل آوردند.

استمداد پادشاه از دختان خان گرجی «3»

شاه دعوت‌نامه و هدیه برای دختان فرستاده و انتقام خسرو خان را به یاد او انداخت و او را ترغیب به امداد نمود. دختان نوشت كه عهد كرده‌ام كه به دشمنان
______________________________
(1). ب: و میرزا اسحق نام از كسان خود را.
(2). ب: و فرستاده شاه به اردوی افاغنه برگشته.
(3). ب: وحشیان خان (شاید در اصل وختان بوده است).
ص: 1073
شاه قزلباش شمشیر نكشم. شاه و اهالی اصفهان از این سخن دلگیر گشته باب امید امداد را بالكلّیّه مسدود دیدند.

احوال شاهزاده طهماسب میرزا

امرای قزلباشیه صلاح دیدند كه طهماسب میرزا را برای چاره كار از اصفهان بیرون فرستند. هشت نفر سوار گزیده از طایفه قاجاریه همراه كرده در دل شب تار از میان سپاه افغان بیرون رفتند. اگرچه او اهتمامی در امر لشكر داشت اما خلق چندان میل و رغبت به امداد نداشتند. به خوانین كرمانشاهان و لرستان و شیراز و ایلات و سپاهی كه در جوار آنها بود فرامین نوشتند و به طوایف اكرادی كه در جوار مملكت روم بودند اعلام نمودند. اكراد جواب دادند كه ما همسایه ولایت روم واقع شده‌ایم اگر ما ولایت خود را خالی گذاریم از رومیّه به ما غارت و آسیب خواهد رسید و جماعت لگزیه و داغستانات گفتند كه ما بخود مشغولیم نه به امداد اصفهان می‌رویم و نه تابع طهماسب میرزا می‌شویم. طهماسب میرزا به قزوین آمده و سی هزار لشكر جمع آورده به سودای مدد اصفهان و یاری پدر والاگهر افتاد.
مقرّبان حضرت و رجال دولتش گفتند كه چون خلق ایران در روزگار ناهموار اختلال و اختلاف یافته‌اند و از شداید حرب و قتال نفرت و دهشت دارند خصوصا كه شهر اصفهان گرداب بلاست و عقلا را اجتناب از آن مهلكه رواست. شاه طهماسب از خیال امداد مانده مردم را تأخیر و تعویق بود «1» می‌گفتند تا لشكر زیاده جمع كنیم و آذوقه و تدارك بیشتر سازیم و افاغنه به شهر اصفهان دست‌رس نخواهند داشت و علم مراجعت خواهند افراشت و ما در عقب ایشان افتاده اسباب و اموال ایشان را به سهولت می‌گیریم و به شاه طهماسب می‌گفتند اگر ما با این لشكر رفتیم به اصفهان و به افاغنه غالب شدیم همان شاه و رجال دولت خواهند بود و ما را مثل سلیمان میرزا و صفی میرزا حبس خواهند كرد.
______________________________
(1). ب: مراد امرا تأخیر و تعویق بود.
ص: 1074

احوال صفی میرزا و سلیمان میرزا

چنان بود كه هریك از آنها را ده روز بر تخت نشانیده بعد معزول و محبوس كردند و باز حكومت به شاه سلطان حسین مقرّر شد.

تأمّل كردن شاه طهماسب در قزوین به تحریك رجال دولت‌

دخت یكی از خوانین را به جهت شاه طهماسب عقد كرده بزم عروسی آراستند و در شبی كه آتشبازی و شلّیك و زفاف او بود فردای همان روز اقلیم «1» اصفهان به محمود افغان مشاهده و معاین اهل زمان شد. آری:
چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیاید بكار و امرای شاه از فرستادن لشكر قاجار مصحوب شاه طهماسب پشیمان و نادم شدند و دانستند كه شاه طهماسب و امرای او در قید امداد شاه نیستند خلایق به سودای فرار از اصفهان افتاده قحط غلبه كرده اختیار و اقتدار جنگشان نماند آشكارا از اصفهان بیرون می‌رفتند و افاغنه با ایشان كاری نداشتند.

بیان وقایع غریبه از شدت محاصره و جمعیّت مردم به دولت‌خانه‌

قحط و غلا در اصفهان اشتداد یافته اهالی به پریشان‌حالی افتادند. یك روز شاه از دولتخانه خود بیرون آمده گفت غلامان من شما را مقصود چیست؟ جملگی به صدای بلند آواز برآورده گفتند كه شاه از رعیّت خود بیخبر است و ما از قحط و گرسنگی مشرف به هلاكت رسیده درد ما دواپذیر نیست. شاه از سرای خود بیرون آمده به میان ما آید و ما به هیئت اجتماع بر لشكر افاغنه حمله بریم اگر به شمشیر دشمنان كشته شویم بهتر كه در میان شهر اصفهان از گرسنگی هلاك شویم. اینها را می‌گفتند و به های‌های گریه می‌كردند. شاه در قید نوازش آنها افتاده تدارك كار ایشان را به خان حویزه محوّل فرمود و خلق رو به خان حویزه آورده گفتند كه در پیش
______________________________
(1). ب: تسلیم.
ص: 1075
باش و ما از عقب تا به جنگ افغان مبادرت نمائیم و بر اعدا شبیخون زنیم و الحاح از حدّ گذرانیده و او به دفع الوقت انداخته گفت چهار پنج روز صبر كنید شاه طهماسب لشكر آورده از بیرون و درون به دفع افاغنه پردازیم و خان حویزه بزرگان ایشان را پیش خود آورده می‌گفت كه از شاه طهماسب به ما مكتوب رسیده انشاء اللّه غلبه خواهیم كرد. آن روز به زور ایشان را از سر خود دور كرد و روز دیگر بهانه آورد كه امروز روز سختی است. «1»

هجوم كردن مردم به سرای پادشاه‌

مردم جمعیّت كرده به سرای پادشاه آمدند و فریاد برآوردند كه خان حویزه اراده جنگ ندارد درهای دولتخانه هم بسته بود درها را سنگ‌باران كردند و خواجه سرایان حرم بیرون آمدند و گفتند شما را مطلب چیست گفتند شاه ما بیرون آید تا ما در ركاب او جنگ كنیم و جان خود را فدای او نمائیم. فریاد و افغان برآوردند و اشك ریختند كسی به سخنان ایشان التفات نكرده شاه دیگر خود را به مردم ننمود و خلق از بیچارگی و گرسنگی تاب نیاورده فریاد و فغان درگرفتند. خواجه‌گان حرم اسلحه برداشتند در توپها ساچمه كرده به مردم خالی كردند و چند كس در میانه هلاك شد و خلایق از شاه مأیوس گشته دسته‌به‌دسته از شهر بیرون می‌رفتند.

بیان احوال احمد آقای غلام‌

احمد آقای مومی الیه مردی دلیر و شجاع توابین «2» او را گرسنگی دریافته روی به وی نهادند و او خلاصی از دست ایشان ممكن ندیده هجوم آورده مطبخ شاه را غارت كردند. شاه از احمد آقا بازخواست كرد این چه حركت بود عرض كرد یكشب خادمان و خواجه‌گان حرم گرسنه بمانند تا بدانند كه بر سر مردم از گرسنگی چه می‌آید از این سخن ملزم شده رفق و مدارا شایسته دید. در این اثنا خبر به احمد آقا رسید كه سپاهی با آذوقه در بیرون آمده در جائی از محلّ اصفهان اقامت نموده و خندق
______________________________
(1). ب: امروز روز نحسی است و ساعت جنگ ندارد.
(2). ب: تابعین او را.
ص: 1076
كنده كه خود را از افاغنه محافظت نمایند و خود را به شهر اصفهان رسانند. احمد آقا خان حویزه را یافته با جمعی كثیر از طرف باغچه حرم بیرون رفتند و جنگ در پیوست و توابین «1» احمد آقا در میانه مقتول و خان حویزه امداد و اعانت ننمود احمد آقا فرار كرده به اصفهان آمده شاه به او عتاب كرده كه چرا از صوابدید خان حویزه بیرون رفتی و جمعی را به كشتن دادی؟ احمد آقا عرض كرد كه خان حویزه دشمن است اگر با من اتفاق می‌نمود شكست روی نمی‌داد و كار بر مراد بود چون شاه دوست و دشمن خود را نمی‌شناسد من با خدای خود عهد كردم كه اگر شاه را افاغنه از تخت به زیر آورند و او را به زمین كشند بنده از جای خود حركت نكنم و به امداد و اعانت اقدام ننمایم اول اراده‌ام این بود كه به خاكپای شاه جان خود را نثار كنم. این بگفت و بیرون آمد و از غیرت و مردانگی شب زهر خورده خود را هلاك كرد.

بیان احوال قحط در شهر اصفهان‌

بعد از سه ماه محاصره در شهر اصفهان در بازار و چهارسوق نان و گوشت قدری یافت می‌شد بعد از آن گوشت خر و استر فروخته می‌شد، و قیمت بارگیری در اصفهان به دوازده تومان رسید، بعد از چند روز بیست و پنج تومان می‌خریدند و آن‌قدر نكشید كه حماری را پنجاه تومان می‌خریدند، بعد از آنهم پیدا نشد. بنای خوردن سگ و گربه نهادند. سیّاح گوید كه روزی از خانه ایلچی فرانسه بیرون آمدم و به خانه بالیوز انگلیس می‌رفتم در پیش سرای او زنی می‌دیدم كه گربه‌ای را گرفته بود می‌خواست كه گربه را ذبح كند و گربه به او آویخت دست او را زخم كرده بود و فریاد می‌كشید من به زن اعانت كرده گربه را ذبح نمودم، و در عرض چهار ماه مردم بنای خوردن انسان كرده پنج نفر قصّاب به این امر مشغول بودند آنها را گرفته سر ایشان را به سنگ كوفته و مرده تازه را می‌دیدم كه ران آنها را بریده می‌خوردند. و اهالی شهر اصفهان را عادت نبود كه آذوقه سالیانه در خانه جمع نمایند و همه از بازار نان و گوشت می‌خریدند و فكر محاصره به خاطر نمی‌آوردند و از اطراف نیز آوردن متعسّر شد و به فكر قلعه‌داری نیفتادند كه مردمان را از شهر بیرون كنند و تدارك آذوقه نمایند
______________________________
(1). ب: تابعین.
ص: 1077
و می‌گفتند هنگامه‌ایست دو سه روزه می‌گذرد آخر كار به جائی رسید و بطوری سخت شد كه پوست درختان را به وزن دارچینی می‌فروختند و در هاون كرده می‌كوفتند و چهار وقیه از آن ده تومان قیمت داشت و پوست كفش كهنه و چاروق را جمع كرده می‌جوشانیدند و آب آن را می‌خوردند. مردم در كوچه و گذرها افتاده جان شیرین می‌دادند و دختران باكره و زنان بی‌صاحب كه آفتاب بر سر ایشان نمی‌تافت لعل و زر و زیور خود را داده فریاد و فغان می‌كردند و پاره‌ای نان می‌طلبیدند و مانند گربه خود را بر زمین می‌كشیدند و فریاد می‌كردند و جان می‌دادند و كسی پروای دفن مردگان نداشت و شهر ایشان از لاشه پر شد. مردی از میرزایان شاه سلطان حسین مشاهده این حالات كرده هرچه داشت صرف عیال خود نمود چیزی در بساطش نماند و دل بر هلاك اهل و اولاد خویش نهاد هرچه از مالش باقیمانده بود سه وقیه طعام مهیّا كرد اهل بیت و اولاد و اقوام خود را جمع كرده گفت این نور دیدگان، این طعام آخر ماست می‌خواهم كه شما در كوچه و بازار نیفتاده و جان به خواری نداده باشید و طعامی غیر از این برای ما نیست پس میرزای مزبور زهری در طعام كرده بخوردند و در خانه خود بسته بمردند. سیّاح گوید اغرب غرایب اینست كه كوری دیدم گدائی می‌كرد بعد از چند سال از قحط همان گدای كور را دیدم كه نمرده بود و باز گدائی می‌كرد ایلچیان ملوك نصاری پیش از وقت تدارك خود را از مأكولات در خانه خود مهیّا نموده و آخر محاصره درهای خود را بستند و در خانه خود فارغ البال نشستند.

عدد مقتولان از شمشیر و هلاك‌شدگان از قحط در شهر اصفهان‌

شهر اصفهان از كثرت دریای بی‌پایان بود. از قزلباش كه در جنگ كشته شده بودند بیست هزار نفر تخمین كردند و هلاك‌شدگان از قحطی از حساب و شمار بیرون بود، بعضی تدقیق و تخمین كرده صد هزار نفر گفتند و اللّه اعلم.

تسلیم نمودن شاه سلطان حسین تاج و تخت شاهی را به محمود افغان و ضبط شهر اصفهان‌

احوالات پریشان‌حالی اصفهان نقیرا و قطمیرا به گوش محمود رسید و یورش
ص: 1078
را رضا نداد كه مبادا افاغنه شكست بردارند [تا] بعد از فتح خزاین و اموال اصفهان به باد غارت و تاراج رود و در آن روز در سرای شاه از مأكولات و مشروبات چیزی نماند و از درون و خارج بكلّی یأس دست داد و شاه از خواب غفلت بیدار شد و بدحالی خود را دانست و لباس فاخر «1» خود را بیرون آورده لباس یأس و ماتم پوشید و در اندرون می‌گردید و خادم و ندیم و متعلّقان آنها با یكدیگر می‌گریستند و وداع می‌كردند و از سرای بیرون آمد و در میدان و اسواق خلق را می‌دید كه از قحط هلاك شده‌اند و بر روی هم افتاده رحم و شفقتش در هیجان آمد مثال ابر بهاری از دیده اشك می‌ریخت و به آواز بلند می‌گریست و به ندیم و خادم متوجّه شده بنای وداع نمودن كردند و گاه با عتاب و خطاب به این كلمات آغاز می‌كرد كه ای صادقان من و ای به محبتم گرفتارشدگان. ای عاقلان «2» من كه در این بحر بلا افتاده‌اید و در آتش غیرتم سوختید و در این قضای مبرم جز رضا چاره و به‌جز تسلیم علاج نیست بنای دولت خود را به دست خود خراب كردیم و شكر نعمت حق را به جای نیاوردیم از نفاق و شقاق دشمنان خود را بیدار كردیم از سوء تدبیر هرچه داشتیم به دشمن سپردیم قضای ازل به جهت فعل ناشایسته تخت ایران را بر ما لایق ندید و سزای ما را داده، تقدیر خدا تغییر بنده كرد امّا چون ارادت علیّه به این تعلّق گرفت برویم و جملگی به شاه جدید سر فرود آوریم. در شهر می‌گردید و به صوت بلند می‌گفت الوداع ای تخت شاهی الوداع الوداع- ای ملك ایران الوداع الوداع- ای تاج دارا الوداع- شاه و اهل شهر اصفهان همه الوداع گفتند سپاه به نوعی گریستند كه آه و ناله ایشان به افلاك رسید و افاغنه كه در جلفا بودند صدای ایشان را آشكارا می‌شنیدند و آن روز تا شام می‌گردیدند و می‌گریستند. و شام شاه و سپاه و مردم به خانه‌های خود رفته و در سرای شاهی جمع شده به دادن شهر اتفاق كردند. فردای آن روز شاه سلطان حسین چند نفر از معتمدان را به مكالمه نزد محمود فرستاد و دختر خود را تجهیز كرده داد «3» معتمدان مكالمه كرده شروط و قیود ایراد كردند و محمود قبول كرد و نزد شاه برگشتند و
______________________________
(1). ب: لباس پادشاهی.
(2). ب: ای غلامان من.
(3). ب: دختر خود را تجهیز كرده به معتمدان سپرد.
ص: 1079
برای آوردن شاه نزد محمود اسبها و یدك [ها] انتخاب كردند و محمود چند نفر از رجال دولت را فرستاد و اسبهائی كه شاه فرستاده بود سوار شده به عادت اهل ایران صفها بستند و تیپها ترتیب دادند و به طرف محمود «1» روبراه شدند و باقی رجال خود را آماده و حاضر قدوم شاه را مترقب شدند و از برای شاه خانه آراستند و مسندی انداختند و روی مسند سوزنی انداخته و بر پشت پشتی و متّكا نهاده و محمود شاه را زیاده از حیاط دیوانخانه استقبال نكرد و با رجال دولت خود بر سر پا ایستاده و با شاه در دیوانخانه یكدیگر را دیده به همدیگر سلام دادند و شاه محمود را در بغل گرفت و دو چشم او را بوسه داد و از بغلش دستمال جیقه خود را درآورده بر سر محمود زد، بعد از چند كلام گفتگو شاه او را گفت تقدیر ازل تاج و تخت ایران را از من گرفته به شما لایق دید و مباركباد گفت، شاه به رجال دولت خود و محمود نگاه كرد و گفت تا این زمان در ممالك ایران من شاه بودم و الحال تاج و ملك و تخت همه را به تصرّف میر محمود دادم و من امروز به تحت حكم او آمدم بعد از این شاه من و شما این است. پس اهل و عیال و اولاد و رعیّت و رجال دولت خود را به محمود سپرد و سفارشها كرد و اجرای حكم شرع را اهتمامها نمود و محمود او را به خانه دعوت كرد و جای به شاه نمود و شاه بر مسند نشست و شیخی از افاغنه آمده یكدست بر سر محمود و یكدست بر سر شاه نهاده دعا خواند و تاج و تخت ایران را به محمود مباركباد گفتند و رجال عجم آمده سر فرود آوردند و رانش بوسیدند «2» و بیعت كردند، بعد از آن خانان و ضابطان و اعیان افغان آمده دامن بوسیده و مباركباد گفتند. دولت صفویّه تقریبا دویست و بیست سال كشید و امروز در شاه سلطان حسین تمام شد و تاج شاهی بر سر محمود گذاشت.