ضبط شهر اصفهان و رفتن محمود به دولتخانه و جلوس او بر تخت شاهی
امان اللّه خان از جانب محمود مأمور شده او را به ضبط دولتخانه شاهی
______________________________
(1). ب: به طرف شهر.
(2). ب: دامنش را بوسیدند.
ص: 1080
فرستادند و نصر اللّه خان را با قدری سپاه به جانب قزوین روانه كردند شهر اصفهان ضبط شد و به دروازهها آدم گذاشتند و در پاكیزه كردن كوچهها از مردهها آدمها تعیین كردند. لاشهها را دفن كردند و مهما امكن روایح قبیحه را ازاله نمودند، و شاه را در خانه دیگر فرود آوردند. روز [سوّم] شاه و محمود سوار شده رو به اصفهان نهادند محمود امر كرد كه شاه را از باغچهای كه در او كشتگان قزلباش ریخته بودند در جنگ ببرند و آنها را ببیند، و منادی ندا داد كه از قزلباشیه كسی داخل صفوف افاغنه نشود و به هیچگونه خود را ننمایند و بالیوزان فرنگ به استقبال مبادرت نمودند و برای محمود پایاندازها از اقمشه گرانبها انداختند و به طمطراق تمام داخل دولتخانه شد خواجهسرایان حرم و ندیمان شاه همگی آمده سر فرود آوردند و در مقام خدمت ایستاده رجال دولت و خوانین و كارگزاران شاهی همگی سر فرود آوردند و در مقام خدمت ایستاده و رجال دولت آمده بیعت كردند. و محمود امر كرد كه هرچه آذوقه در اردوی خود مهیّا كرده بودند به اصفهان كشیدند و همان روز چهار وقیه آرد به دو قروش بیع و شری شد و به قدر كفاف نان و گوشت پیدا آمد و از اهالی اصفهان از گریختگان بر سر املاك و خانههای خود آمدند و محمود به رسم قزلباش ضیافت [كرد و] خوانین قزلباشیه و اهل بیعت «1» [و ارباب] استشاره شاه سلطان حسین و كسانی كه در خفیه خیانت به شاه كرده بودند در مهمانخانه از تیغ بیدریغ احسان گذرانید و كسانیكه با محمود پیمان داشتند و امان داده بود به قتل رسانید مگر خان حویزه را كه حبس مؤبّد نمود و پسر عمّ او كه در بیرون نزد محمود بود به حكومت [حویزه] سربلند ساخت و به رجالی كه به شاه خلوص و ارادت ورزیده بودند خطاب كرد كه اگر به من هم اخلاص و ارادت بكار آورید شما را نوازش و محبت خواهم كرد و معتمد الدوله كه از قدیم اجداد او به صفویّه خدمت كرده بودند باز به خدمت خود مقرّر شد و عرض كرد كه در هرخدمت كمال ارادت به ظهور خواهم رسانید به شرط آنكه به من تكلیف جنگ شاه طهماسب ننمائید كه من نمكپرورده دولت این دودمانم. از این سخن محمود را بسیار خوش آمد و گفت من تو را از وكالت عزل نخواهم كرد و
______________________________
(1). ب: اهل بیت.
ص: 1081
به رجال قزلباشیه اظهار ملاطفت و نوازش كرد و به جهت تعدیل و تسویه در منازعات شرعیه و دعوی حقوق عباد [شخصی را] از جماعت افاغنه منصب دیوانبیگی به او تفویض كرد و او مردی كامل و زاهد و متّقی و رشید و عالم و عاقل و داننده قواعد شرعیّه شریعت بود، مردم چنان از دیانت و پاكدامنی او مسرور و خوشحال شدند كه زمان گذشته خود را كه باعث زوال دولتشان بود و افسوس بینهایت خوردند فراموش كردند.
احوال جمع خزینه
به حكم محمود خزینه را ضبط كردند و از هرچیز با قیمت فراوان بود مگر زر نقد بسیار كم بود و از هریك از رجال قزلباش مبلغی زر نقد خواست و خواهینخواهی گرفته در خزانه ریخت و از جلفای اصفهان و غیر ایشان حتی از ملكهای نصاری و ایلچیان فرنگ به بهانهای مبلغی وافر گرفت و از رجال دولت خود نیز به چنین دستور زر و اموال بسیار استرداد كرد و طوایف سپاه افغان از غنیمت مال و اموال متموّل شدند و بخشش به خوانین و حكام بلوك و ولایات كم داشت و سپاه را سیورسات و علوفه میداد.
ارسال سپاه به قزوین و كیفیّت حالات آنها
بعد از فتح اصفهان امان اللّه خان را با هشتهزار سوار از افاغنه به تسخیر قزوین نامزد كرد و به اهالی آنجا رقم نوشت كه به ورود سردار شهر را تسلیم كنند و اگر شاه طهماسب و كسان او تجاوز از حدود بنمایند بیتأخیر، شما و اهل و عیال شما را عرضه شمشیر و تدمیر خواهم كرد و اموال شما به غارت و تاراج خواهد رفت و اگر از در طاعت و انقیاد درآئید از ضرر سپاه افاغنه بالكلّیه محروس خواهید بود و از جانب شاه مكتوبات به همین مضمون نوشته شد و ارسال گردید.
امان اللّه خان با لشكر روان و به ورود قزوین شاه طهماسب راه تبریز پیش گرفت و شهر قزوین را خالی و اهالی شهر را تسلیم كردند و به قدم انقیاد پیش آمدند و اهل قزوین تدارك مهمانی پیش گرفتند و سپاه افاغنه به خانه ایشان فرود آمده امان اللّه خان را اكرام بیكران نمودند و پیشكشها دادند. جماعت افاغنه قناعت
ص: 1082
نكرده به طمع خام افتادند و مخالفت امر محمود نموده، عاقبت قزوینیان طاقت نیاورده خفیّه مشورت كردند و در شهر قزوین تخمینا صد هزار قزلباش بود، بعد از هشت نه روز هركس به مهمان خود آویخته چهار هزار افغان «1» به قتل آورده قتلی بینهایت كردند امان اللّه خان در میان مجروح گشته با هزار نفر سوار چابكسوار افغان خود را از میان بیرون افكنده به اصفهان پیوست.
بیان قتل عظیم در اصفهان
اهالی اصفهان هركه بود از شنیدن این حكایت جانگداز قطع طمع از حیات نموده دانستند كه بعد از این برای خلق اطمینان نخواهد بود هماندم محمود قاعده ضیافت پیش گرفت بقیّة السیوف و القحط را از رجال دولت و اعیان و اهل منصب و كار از پیر و جوان به ضیافت دعوت كرده سه هزار نفر قزلباش در مهمانی حاضر و مانند گوسفند تیغ را بیقصّاب ناظر شدند «2» [و] تمامت طعمه شمشیر شدند حتی میرزا رستم كه دوازده ساله بود یكی از بزرگان و معارف افغان او را اولاد خود كرده بود در آن مجلس بود هرچه افاغنه شفاعت او كردند به جائی نرسید و طعمه شمشیر آبدار گردید و لاشه قزلباش را در میدان پیش سرای پادشاه بر روی هم ریختند و به آن نیز قناعت نكرده به خانه قزلباش رفتند و اولاد آنها را كه دستشان حربه میگرفت به قتل آوردند و در اندرون شاه دویست نفر از خانهزادگان و گرجیزادگان بودند رخصت دادند كه به هرطرف كه خواهند روند، چون از شهر بیرون رفتند از عقب افاغنه تعیین شد و ایشان را در هرجا كه یافتند به قتل آوردند چهار پنج روز افاغنه در شهر گردش میكردند و هركه را از قزلباشیّه مییافتند میكشتند و از رجال قزلباش بیست و پنج نفر بگذاشتند و به اعتماد الدوله [تغییر] سلوك داده هفتاد هزار تومان از او گرفتند و اموال و اشیاء مقتولین را در حیطه ضبط آوردند و اعتمادشان به یكی از قزلباشیه نماند.
______________________________
(1). ب: هفت هزار.
(2). ب: و مانند گوسفند تیغ بیدریغ قصاب را ناظر آمدند.
ص: 1083
تعیین حدود و مراتب میان افغان و غیره
بعد از این حال، محمود برای افغان مراتب بزرگ نهاده منادی ندا كرد كه در مملكت ایران خاصّه در شهر اصفهان طوایف مختلف من بعد با افاغنه جز مراسم تكریم و احترام جایز دانند و در هرمحل كه با افغان دوچار شوند بپای خیزند و در پیش آنها بایستند و در راهها كه سوار چهارپایان باشند بزیر آیند و دستبسته پیش ایشان بایستند و اجناس ناس در هرصنفی مرتبه خود بدانند. اوّل اعلی و اقدم باشند افاغنه- دویّم جماعت درگزینی كه از سنّیانند- سیّم ارامنه و نصاری- چهارم ملتانیان كه ارامنه آیند «1»- پنجم آتشپرستان- ششم یهود- هفتم جماعت رافضی كه از همه ایشان ادنی، و بیمرتبهترین و احقرترین طوایفند. مقارن این حالات تنگی و گرانی در اصفهان پدید آمد و نصر اللّه خان را با سه هزار نفر تعیین كرد كه در مملكتی كه اطاعت دارند گشتوگذار نماید و از هرجا [كه باشد] آذوقه به اصفهان نقل كند هركس تمرّد نماید او را قتل نماید و مالش را تاراج كنند. نصر اللّه خان به جانب همدان متوجّه شد و اهالی چند بلاد و قری اطاعت كرده آذوقه به اصفهان روان كردند و آنها كه تمرّد كرده كشته اموالشان به غارت رفت و درست به كار خود نظام نداده بود كه به درگزین رسید و آن نزدیك همدان شهریست، به استقبال نصر اللّه خان بیرون آمدند و لوازم خدمت را تقدیم كردند و اهالی آنجا سنّیمذهب و در زمان شاه عبّاس [بزرگ] از حوالی موصل جلای وطن كرده به همدان آمده بودند و در درگزین توطّن اختیار نموده و نصر اللّه خان چند روز در آنجا مكث كرده ششهزار سپاه از آنجا بیرون آورده با افاغنه نه هزار كس به حوالی همدان به غارت و تاراج شد و مطیع را محبّت كرده مخالف را طعمه عذاب چشانید و از حیوانات آذوقه بسیار گرفته به پنجاه هزار شتر بار كرده به اصفهان فرستاد و در عرض هشتاد روز این خدمت را به انجام رسانید، بعد از چند روز سپاه تعیین شد و از درگزین صد هزار نفر بیآذوقه «2» كوچانیده به اصفهان آوردند و در
______________________________
(1). ب: ملتانیان كه از هندیانند.
(2). ب: با آذوقه.
ص: 1084
خانههای بیصاحب جای دادند و به آنها املاك و اقطاع مشخص كردند و اینقدر در اصفهان از خلایق كم شد و هیچ وجود و عدمشان معلوم نشد و اكثر از خانههای شهر خالی بود و از افاغنه مردم بسیار نیز تلف شده بودند و به جای افغان از اهالی درگزین به دروازهها محافظ و كشیكچی گذاشتند و كسان معتمد به قندهار فرستاده و از كوچ و بنه افغان كوچانیده به سی هزار شتر بار كرده به اصفهان آوردند. مادر محمود را با هزار شتر از افاغنه به اصفهان رسانیدند. و به سپاه افاغنه یك حبّه و دینار نمیداد، هرگه مواجب میخواستند میگفت بروید فلان شهر را تسخیر كنید و هرچه در آنجا بیابید غارت نمائید و این مواجب شما است چون سپاه محمود زیادتی گرفت و اندكی از طرف خصمان اطمینان حاصل كرد خواست كه افاغنه را مشغول كند و از طرف شاه طهماسب به سبب بیرغبتی مردم خاطرجمع بود. زبردست خان را با جمعی سپاه از افاغنه به تسخیر بلاد مأمور نمود و به او به طرف گز كه قصبهایست در سه فرسخی اصفهان متوجّه گشته و در آنجا قزلباشیه بسیار جمعیت كرده و اطراف آنرا خندقی عمیق كنده بودند و به ذخیره و تدارك استحكام داده افاغنه یورش به آنجا آوردند و كاری نساختند و هم قصبه بنی اصفهان را كه در آنجا نیز قزلباشیه جمع بودند محاصره كردند و جنگهای عظیم نمودند و ظفر نیافتند عاقبت از آتشپرستان آورده زیر حصار نقب زدند و رخنه پیدا كردند و یورش بردند و در حین ظفر رعایا و قزلباشیه امان طلبیدند زبردست خان ایشان را امان داده هرچه در قصبه بود از آذوقه و غیره ضبط و به اصفهان فرستادند و محمود را امان او خوش نیامد گفت بعد از این تهمتی زنند و قزلباشیه را قتل نمایند. قزلباش از این حالت خبردار شده هرچه افاغنه میكردند متحمّل بودند. در این اثنا لطفعلی خان از اصفهان فرار و به بنی اصفهان داخل شد او را گرفته بند كردند و به محمود سپردند به این تقریب آتش غضب افاغنه سكون و خمود یافت.
فرستادن لشكر برای فتح شیراز
نصر اللّه خان با سه هزار سوار افغان و ششهزار درگزینی را به تسخیر شیراز فرستادند و اهالی قصبات سر راه را به اطاعت آوردند واصل نصر اللّه خان از طایفه كعب هندوستان و در میان عجم بزرگ شده و به دلاوری و بهادری و شجاعت
ص: 1085
شهرت یافته و در میان افاغنه بختی گشاده داشت و او را ایلدرم خان میگفتند و در بیرون اصفهان هروقت كه افاغنه از قزلباش شكست مییافت او به امداد افاغنه مبادرت كرده قزلباش را شكست میداد و در هیچ جنگ مغلوب نشده بود. افاغنه معتقد او، و قزلباش از او عظیم ترسناك بودند، و در این سفر او را غروری بینهایت دست داده گمان میكرد كه به ورود قلعه شیراز را تسلیم خواهند كرد برعكس نتیجه داد. نصر اللّه خان از غایت تهوّر به شهر یورش آورد و در پیش روی سپاه ایستاده بود گلوله تفنگ به او رسید و هلاك گردید. افاغنه از مشاهده هلاك سردار واپس مانده و دست از محاصره بازداشتند. این خبر به محمود رسید و متأسّف گردید و به جای او زبردست خان را به سرداری شیراز گزید و او جنگهای نمایان كرد و ظفر نیافت چرا كه خان شیراز مردی عاقل و مدبّر بود و به سواحل بحر فارس فرستاده از جانب عرب فارس به حاجی عبد الباقی خان نام زر فرستاده از او لشكر و امداد طلبید و خان شیراز و اهالی آنجا به این امید هشت ماه شیراز را نگاه داشتند و افاغنه بسیار در میانه تلف شد. یكروز وقت عصر عبد الباقی خان با ششهزار عرب و قدری از سپاه قزلباش با ذخیره بسیار به امداد شیرازیان آمد افاغنه خبردار شدند و در میانه جنگی عظیم در پیوست و سپاه قزلباش بسیارش طعمه شمشیر و عبد الباقی خان با دویست نفر عرب در میدان ماند و او مردی جسور و غیور بود و روی از جنگ برنتافت تا آنكه كشته شد. زبردست خان ذخیره آنها را به اردو حمل و نقل نمود و افاغنه را وسعت و فراخی حاصل و همه غنی شدند و زبردست خان به اهالی شیراز امان داده یكروز ناگاه یورش برد و شیراز را گرفت و از قتل غدغن كرد و از تاراج و یغما غدغن نكرد چون شهر ضبط شد دیدند كه چند نفر از گرسنگی هلاك شده بودند و سوداگری در خانه چندان گندم داشت كه مجموع خلق شیراز را چند ماه كفایت مینمود. زبردست خان از بازرگان بازخواست كرد و او را حبس نمود و گفت چرا این گندم را به فقرا انفاق نكردی تا مردم از گرسنگی هلاك شدند و چهار صد نفر افغان به بندرعبّاسی تعیین كرد و آنها خود را به جزیره هرمز كشیدند و افاغنه در آنجا كاری نساخته مراجعت كردند و در راه به آنها بیماری رسیده از همه آنها پنجاه نفر مراجعت نمودند.
ص: 1086
سرداری فریدون میرزا از جانب شاه طهماسب
شاه طهماسب گاه در قزوین و گاه در طهران اقامت میكرد و مهما امكن از تدارك سپاه خالی نبود. از استماع آمدن عبد الباقی خان در مقدمه شیراز فریدون خان را با بیست هزار قزلباش روانه گلپایگان نمود و سفارش كرد كه در آن حدود خانههای دیگر هست كه به افغان اطاعت نكردهاند سپاه جمع آورده به جنگ افغان پردازند بلكه خود را به اصفهان اندازد. فریدون خان به گلپایگان رفته سرهای ارامنه را بریده به جای سرهای افاغنه به شاه طهماسب فرستاد. در این اثنا خبر عبد الباقی خان رسید كه در عزم و همّت فریدون خان و شاه طهماسب فتوری واقع گردیده و محمود از اصفهان حركت كرد و فریدون خان بر پشته برآمده ملاحظه شدّت و طیش افاغنه نمود پای به وادی فرار گذاشت و محمود بسر شهر گلپایگان آمده و در اطراف خندقی عمیق بود و در برابر خندق دیواری سدید و محكم كشیده و جماعت افاغنه فیلی معلم داشتند كه به دیواری رخنه میافكند، دیوار را به فیل خراب كرده از آنجا یورش بردند و نیز گلپایگان را هم گرفتند و قزلباش آنجا را به قتل آوردند و در جوار شهر مزبور قلعه چهها بود كه در آنها ذخیره گذاشته بودند یورش بردند و قزلباش امان خواستند محمود از جان و دل ایشان را امان داد و حصار را ضبط كردند و این وقایع در عرض سه ساعت اتفاق افتاد.
اطاعت اهالی كاشان
اهل كاشان چون چنین دیدند از در اطاعت درآمدند و تسلیم شدند و به محمود ایلچی فرستادند به قید و قیود او نیز قبول كرده از اصفهان به كاشان رفته آنجا را ضبط نموده برگشت و در اصفهان آمد و سه روز و سه شب شیلیكها كردند و شادیها نمودند بعد از این محمود به سودای این مطلب افتاده كه از اصفهان به سمتی حركت كند اقامت را بعزیمت بدل كرد و به جائی نرفت. واقعه امان اللّه خان- و او از جماعت افاغنه نبود و در اوایل حكومت محمود از كابل به قندهار آمد و به محمود انتساب یافت و در مقام كدخدائی مردی عاقل كامل جنگدیده و كار آزموده بود و بسیار مدّبر شده بود و باعث قدوم محمود در اصفهان و غلبه بر قزلباش او
ص: 1087
شده بود و شرط او با محمود این بود كه از سفر قزلباشیه هرچه به دست آید بآن «1» صفت قسمت نمایند روزی با امان اللّه خان در یكجا نشسته بود امان اللّه خان تذكار صحبتهای گذشته مینمود و در این بین گفت كه خدای متعال به مثل ما عاجزان امور عظیمه كه به خاطر ما خطور نمیكرد و قابلیت ما نبود محض لطف عنایت فرمود و ابواب فتح و تسخیر بر روی روزگار ما گشود و شكر و نشر آن نعمت عظمی بر ما بندگان در حال واجبست باید مراسم عدل و انصاف را جاری نمائیم و در اوّل امور عهد و میثاقی را كه در میان بوده وفا به عهد خود نمائیم و از املاك و اموال هرچه به دست ما آمده نصف آن به من تسلیم نمائی، محمود از شنیدن این كلمات دود از دماغ او برخاست و آثار انكسار قلب ظاهر كرد و ملول گردید و گفت به اینقدر مال كه تو را به دست افتاد كفایت نمیكنی، با من به سودای ملك و مال افتادهای؟ من بعد از این دعوی را فراموش كن و مجلس بر هم خورد و امان اللّه خان به خانه خود رفت و به محمود پیغام فرستاد كه چون تو به عهد خود وفا نكردی منهم من بعد تو را خدمت نكنم و از قبیله تو نیستم و تابع شاه هندوستانم و حكم تو بر من جاری نیست، سپاه خود را برداشته روانه ولایت هندوستان میشویم این گفت و سوار شد و دو هزار كس از سپاه با او به راه افتادند محمود از حركت او اغماض عین نمود ملتفت نمیگردید و بعد از سه روز دیگر به فكر این افتاد و با ده هزار سوار افاغنه به عقب او رفت چون به امان اللّه خان رسید مجیر خان بلوچ به قصد دشمنی به امان اللّه خان حمله نمود، محمود او را منع نمود و خود به وضع دوستان امان اللّه خان را ملاقات نمود او را در آغوش گرفت روی یكدیگر بوسه دادند قدری از سپاه دور و جدا شده خلوت كردند و محمود به سخنان نیازمندانه پرداخته و گفت با من چنین معامله مكن و مرا با خاك یكسان مگردان التماسها كرد و دل او را به دست آورد و باز در میانشان عهد و میثاق رسمی تجدید شد و سپاه او را داخل سپاه خود كرده كسان امین تعیین كرد كه با او بوده او را به اصفهان رسانند و امان اللّه خان را [در اصفهان] قایممقام خود گردانید و
______________________________
(1). ب: بالمناصفه.
ص: 1088
خود با سپاهی بسیار به عزم تسخیر لرستان و كوهگیلویه و بختیاری روان گردید، چون به بلاد بختیاری رسید طایفه بختیاری حاضر و آماده بودند علی الغفله بر سپاه محمود ریختند و كسان بسیار از او قتل كرده به محمود غیرت دست داده به نواحی كوهگیلویه به جهت اخذ انتقام رفت اتفاقا شبی برفی عظیم بارید محمود از آنجای حركت و بجای دیگر نتوانست رفت و از هرطرف برف راه را بسته بود اطراف و اكناف محمود را احاطه كردند تا سه ماه شدت برف و سرما طول یافته بهرطرف تاختند راه به جائی نتوانستند برد مانند اسباط بنی اسرائیل در آن تیه بیدلیل ذلیل و سرگردان ماندند بعد از سه ماه برفها آب شد و نهرها طغیان نمود و قزلباشیه جسرها بریدند ناچار گذشتن از آب خواستند سپاه و اموال بسیار در میانه تلف شد و امكان سلامتی در خود ندیدند بالاخره قاسم خان بختیاری كه از جانب محمود التفات و اكرام یافته بود خفیه نزد او آدم فرستاد دلیل و رهبر محمود شدند از آن همه سپاه سه هزار نفر سپاه برهنه و عریان به اصفهان رسیدند پنهانی در شب داخل شدند و افاغنه از محمود دلگیر و روگردان عازم بلاد و اوطان خود شدند آتش فتنه اشتعال یافت محمود بقدر مقدور به خوشحالی سپاه خود بخشش كرد و در ایّام پائیز به سبب ضعف به جائی حركت نكرد و در اصفهان بود بعد از آن قدری سپاه از قندهار و سبزوار و هند آمد و قدری از درگزینی لشكر گرفته محمود قدری قوت و قدرت گرفت و شاه طهماسب میخواست كه به اصفهان آید چون سرعسكران دولت عثمانیه به جانب آذربایجان حركت كرده بودند شاه طهماسب به امداد اهل تبریز رفت.
عزیمت محمود به تأدیب اهل گز
در این اثنا از قندهار قریب دو هزار كوچ میآمد اهالی گز آنها را ضبط كردند و چند نفر از افاغنه كشتند محمود اراده تنبیه آنها نموده جمعیت كلی از قزلباشیّه به آنجا پیوست و قلعه گز را به آذوقه و اسباب استحكام دادند طایفه كعب كه در قلعه گز بودند میلی به افاغنه داشتند نزد محمود آدم فرستادند و گفتند از فلان طرف بیائید كه ما طایفه فلان دروازه را بدست شما میدهیم وقتی كه محمود وارد شد قزلباشیه از خیانت كعب آگاه گردیده آنها را بكشتند و دفعه به دفعه از
ص: 1089
قلعه بیرون آمدند و با افاغنه جنگ درپیوستند و سرگرفته و زنده دستگیر كردند بالاخره در بیرون به بلای قحط گرفتار ناچار از تسخیر شهر مأیوس شده به اصفهان بازگشتند و قزلباش از پی آنها افتاده جنگی مردانه كرده افاغنه منهزم و جمعی در میانه تلف شدند محمود با بقیة السّیف داخل اصفهان شد.
ظهور دیوانگی محمود
محمود بعد از این دو واقعه به فكر و اندیشه افتاد و بیحضور گردید و در بدنش ضعف عارض و به خوف و واهمه افتاده و اكل و شرب و خواب و راحت را ترك كرد و عقلش خفیف شده به وهم و وسوسه خود تابع شد و اثر جنون بر وی ظاهر گردید او را به مشایخ افاغنه سپردند چهل روز در چلّه نشسته به اسم اعظم مداومت نمود وقتی كه بیرون آمد جنونش بر عقلش غالب آمد و به در و دیوار سلام [میداد] و بیهوده و بیمعنی عتاب و خطاب به آشنایان میكرد و از پیش شیخ خود جدا نمیشد و خدّام این حالت را نشان كشف و كرامت میگفتند و در پوشیدن علّت جنونش سعیها میكردند چهل روز نیز بدین منوال بود گاهی عاقل و گاهی دیوانه و مدت انزوا نیز بسر آمد روزبروز مرض او اشتداد یافت.
روزی محمود در دیوانخانه میگردید آتش تهوّرش اشتعال یافته امر كرد كه پسران و برادران و سایر اقربا و اولاد ذكور شاه سلطان حسین را كه در دولتخانه بودند جمع كرده دست و پای ایشان را با كمربند ایشان بسته بیاورند افاغنه امتثال كرده صد و پنجاه و نه نفر از اولاد شاه عبّاس كه پیر بودند و از عهد شاه سلیمان میل در چشمانشان كشیده شده در قید بند آورده كشان در دیوانخانه به حضور محمود آوردند امر كرد كه از اوّل تا آخر آنها را گردن بزنند جلّادان بیایمان دویدند للههای آنها و خواجهسرایان حرم و سایر خدمتگذاران گریبان خود را چاك كرده میگریستند شاه سلطان حسین دردمند از همه فریاد و فغان بیشتر میكرد لنگ، لنگان، افتانوخیزان به جهت فریادرسی نزد محمود آمده عهد و میثاق قدیم را بیاد آورد و برای خلاصی نوردیدگان خود به صوت حزین فریاد برآورده به پای محمود افتاد و جبین مذلت بر خاك نهاد التماسش به اجابت نرسیده
ص: 1090
ناگاه دو نفر اولاد كوچك شاه را از پدر خود رانیده «1» و او را فریادرس طلبیده فایده نبخشید و شاه روی خود را بر روی اولاد گذاشت آن بیگناهان چون گوسفند و برّه و قصّاب ناله و فریاد میكردند، شاه میگفت مرا بكش و این معصومان را نكش و روی بر زمین سوده و بسیار عجز و زاری كرد و عاقبت در دل سخت محمود قدری تأثیر كرده به شاه سلطان حسین رو كرد كه بتو بخشیدم گفت چه فایده كه در این هنگامه قیامت اثر زهره آن بیگناهان چاك شد هردو وفات یافتند.
اشتداد جنون محمود
جنون محمود اشتداد یافت احیانا به ضرب و قتل نزدیكان فرمان میداد، گاه مانند مستان فریاد و افغان میكرد. ندما و همراهان را ترس عارض شده از پیش او میگریختند. دیوانگی او به جائی رسید كه از ضبط و ربطش عاجز شده درها به رویش بستند و از بیرون محافظت میكردند. چند روز نخورد و نیاشامید و نخفت بیتاب و طاقت شده صاحب فراش گردید هرچند معالجه كردند مفید نیفتاد مأیوس و نومید گشته زر بسیار از خزینه بیرون آورده صدقه دادند و رنجیدگان را دل به دست آوردند. به كشیشان ارامنه جلفا هزار تومان و به ایلچی فرنگ هزار تومان داده از اینگونه رعایتها كرده روزبهروز مرض شدید میشد و ورمی در شكمش پیدا شد و به دندان گوشت دست خود را پاره میكرد و فریاد برمیآورد و بعد از چند روز زخمها در بدنش پیدا شده مانند غربال پوست بدنش بنای گندیدن و ریختن كرد طبیبان و جرّاحان از علاجش درماندند و بدنش متعفّن و بد ریح گردید.
فرستادن سیّد علیخان را به جانب قزوین و انهزام او
طوایف افغان از حیات محمود مأیوس شده و شاه طهماسب جمعیت در قزوین داشت بزرگان افاغنه چنان صلاح دانستند كه سیّد علیخان با هشت هزار نفر به احتیاط كار شاه طهماسب روانه گردد [و شاه طهماسب] به كارآمدی اهالی تبریز لشكر جمع آورده بودند، از شنیدن ورود سپاه افاغنه علی الغفله با افاغنه جنگ
______________________________
(1). ب: ناگاه دو نفر اولاد كوچك شاه آواز پدر شنیده او را فریادرس طلبیدند.
ص: 1091
در پیوستند و افاغنه شكست خورده تا اصفهان عنان بازنكشیدند.
جلوس اشرف به جای محمود و قتل كردن او
افاغنه خواستند كه برادر بزرگ محمود را از قندهار بیاورند چون زمستان بود و راه دور مناسب ندانستند. اشرف سلطان پسر میر عبد اللّه خان را كه عمزاده محمود بود برجای محمود نشانیدند و چون پدر اشرف را محمود كشته بود با افاغنه خطاب كرد كه تا به قصاص خون پدرم محمود كشته نشود قدم بر تخت سلطنت نخواهم گذاشت پس افاغنه سر محمود را در رختخواب بریده در برابر او گذاشتند و اشرف بر جای محمود نشسته او را مباركباد گفتند و ندما و خدّام او را كه قریب به پانصد نفر بودند به قتل رسانیدند.
حلیه محمود
میانهبالا، گندمگون، كوچكچشم، و چشمهای او دایم در حركت بود.
عبوسچهره و قبیح المنظر، سرخریش و كوتاهگردن به حدّیكه سرش به بدنش چسبیده بود، بسیار ضابط و حكمش جاری، در حق دشمنان جبّار و قهار بود و افاغنه را ترسانیده با خود به اطاعت درآورده بود بحدّیكه در شدّت جنگ با او مخالفت نمیتوانستند كرد اگرچه جود و كرمی نداشت امّا از مال غنیمت سپاه خود را گرانبار میكرد و در پیش روی سپاه خود میافتاد و در حصول مطالب خویش اصرار داشت، كم میخوابید و اكثر اوقات بیدار بود به عزّتنفس و تنپروری راغب بود و هرچه از طعام حاضر بود میخورد و در هرجا بود میخوابید در یك پیرهن در باران میرفت و در آن حال به اعداء هجوم میكرد و در سواری چابك بود و با غلامان سپاه میگشت و آنها را جستجو مینمود و در قصاص و تقدیر «1» و تأدیب كسی پیشش شفاعت نمیتوانست بكند و التماس كسی را قبول نمینمود و حكم شرعی به نفاذ میپیوست و به عیش و عشرت و شرب راغب نبود بعد از نكاح دختر شاه سلطان حسین به جاریه و غیر آن رغبت ننمود گفتند از او پسری داشت در
______________________________
(1). ب: تعزیر.
ص: 1092
جلوس اشرف كشتند و بعضی گفتند كه چشمش را میل كشیدند و لیكن حقیقت او معلوم نشد. برادر محمود در قندهار به جای او نشسته بود و او درویشنهاد بود و سودای سلطنت نداشت و در اطراف و اكناف قندهار سپاهی كه بكار بیاید نمانده بود كه جمع كرده به اصفهان بیاید و جای برادر خود طلب كند اگرچه از هندوستان میتوانست لیكن درویشی در طبیعت او غلبه كرده و در جمع نقد و خزینه هوسی نداشت و جای برادر نمیخواست.
مقدار عسكر افاغنه
در عدد او اگرچه اختلال است محمود كه اوّل به اصفهان آمد تخمین مردان كاردیده پانزده هزار گفتند. سیّاح گوید كه به تخمین من نزدیك به چهل هزار بود و زیاده نبود زیرا كه هركس كه اقدام به محاصره اصفهان كند كمتر از چهل هزار نمیتواند آورد، بعد از تسخیر اصفهان امرا و اعیان خود را محمود جمعآوری كرده تفتیش از عدد لشكر خود كرد سوای كشتگان و زخمداران در دوازده جنگ اصفهان تدقیق و تفحّص نمود بیست هزار سپاه موجود بود. سیّاح گوید كه با عبد اللّه آقای ایشیك آقاسی محمود آشنائی داشتم و بسرای او میرفتم روزی از او پرسیدم گفت روزی كه اراده اصفهان كردیم نود هزار كس تدارك دیدیم، چند منزل كه آمدیم هشتهزار نفر از عجزه و بیكاره جدا شده و خسته و صاحب آزار، قریب به دو هزار نفر كه مجموع ده هزار نفر باشند برگشتند و در هنگام محاصره اصفهان افاغنه كاردیده چهار «1» هزار و افغان حصاری هشت هزار و چهار هزار از سپاه بلوچ داشتیم و باقی از كعب و هندوستان بودند.
احوال اشرف
اشرف با محمود از قندهار بیرون آمده و مردی جنگدیده بود و محمود او را خانی داده و دستهای از سپاه ابوابجمع او كرده بود و در بعضی جایها تعیین مینمود. عاقل و صاحبرأی و شجاع و مدبّر و خیرخواه مردم و متواضع و بسیار
______________________________
(1). ب: چهاردههزار.
ص: 1093
مهربان بود از آن سبب نیز سپاه به او میلی داشتند و در محلّ گلآباد «1» طالب صلح بود و در دماغ محمود پادشاهی عجم افتاده اشرف چون به رغبت صلح اظهار كرد محمود از او دلگیر شده اشرف از این حال آگاه گشت از خوف و تحاشی خالی نبود و در محاصره اصفهان كه در سرای شاهی آذوقه نبود اشرف اطّلاع حاصل كرده شبی برای شاه هزار من آذوقه فرستاده مكتوبی نوشت و از شاه خزینه طلب نمود كه به سپاه تابع خود دهد و او از بیرون و شاه از اندرون هجوم آورده بكار محمود رخنه افكند. شاه به سخنان او اعتماد نكرده به این كار رضا نداد. محمود از این قضیّه آگاه شد و به خاطرش راه یافت آشكارا نكرده و بعد از چند روز اشرف را به حضور طلبیده از او بازخواست نمود كه چرا آذوقه به شاه سلطان حسین فرستادی؟ او را عتاب و خطاب كرده به زندان فرستاد و در زندان نیز احترامش میكرد، چه محمود آبروی دولت و ظفر از حسن تدبیر اشرف و امان اللّه خان و شیخ افاغنه داشت. اشرف در حال پادشاهی اظهار رفق و ملایمت و تواضع و عدالت نمود و به اطراف و اكناف آدمها فرستاده نوشتهها نوشت كه من بعد كسانیكه تابع ما باشند باید در عهد امان و آسایش باشند و بالكلّیّه باید از لشكر افاغنه در امان باشند كه من بعد ملك ایران بدست هركس افتاد آباد باشد نه خراب.
اشرف نزد شاه رفته در تسلّی خاطر او اهتمام تمام كرد و میگفت مرا مثل پسر عمم محمود غدار و جبّار و بیوفا و بیرحم تصوّر مكن و بكاری كه رفته و قضائی كه گذشته صبر پیش گیر تا خداوند اجر جزیل عطا كند، و نعش اولادهای شاه را به وضعهای افاغنه به احترام تمام به قم فرستاد و در آنجا دفن كردند.
تجربه اشرف شاه سلطان حسین را
یكروز به طریق زیارت به خدمت شاه آمد و در اثنای صحبت خود به شاه گفت باز به تخت پادشاهی خود رجوع كن. شاه گفت اگر من لیاقت داشتم حقتعالی تخت و تاج را از من نمیگرفت چون تقدیر ازل ترا لایق دید به تو عنایت فرمود مبارك باشد تا جهان باقیست تو بر تخت پادشاهی باقی باشی من بعد سودای
______________________________
(1). ب: گلونآباد.
ص: 1094
تخت و تاج و هوای حكومت از صفحه دل شستهام و باقی عمر را گوشهگیری میخواهم به دعای دولت تو اشتغال نمایم و تلخی فراق فرزندان من تا روز آخر از دل من بدر نخواهد رفت تو نیز معامله بر قهر و جفا بر من لایق مبین. از این سخنان شاه اشرف را رحم آمد و ماهی دویست تومان برای شاه اخراجات قرار داد و شاه به تعمیر سراهای شاهی مشغول شد و از این راه اشرف محظوظ شده و روزی با اشرف ملاقات كرده تزویج دختر خود را به او تكلیف كرد، اشرف از این حال بسیار شادمان و به اطراف و اكناف ارقام فرستاد كه از جانب ما من بعد قزلباشیه درامان و به حرب و قتال بیهوده نفس خود را تلف ندارید كه برودت و عداوت به الفت و موافقت بدل شد.
فرستادن ایلچی به جانب شاه طهماسب
اشرف بعد از آنكه مكتوبات استمالتآمیز به قزلباشیه اطراف نوشت خواست كه دل شاه طهماسب را به دست آورد بنای فرستادن ایلچی را گذاشت و تدارك بسیار از اسبان و یدك و زین و یراق طلادیده نامهای بدین مضمون نوشت باید كه من بعد كدورت از میانه رفع شود و به اتفاق نظامی به ممالك ایران دهیم و كفره مسقو حالیا فرصت كرده به چند جا استیلا یافتهاند و دولت عثمانی طمع به ایران كرده این درد را دوا باید كرد، هرگاه به آمدورفت ایلچی منتظر باشیم كار از كار میگذرد انسب و اصلح آنست كه در میان طهران و قم هركدام با جمعیتی آمده یكدیگر را ملاقات كنیم و بنای عهد و میثاق درست گذاریم. شاه طهماسب طریقه احتیاط را ملاحظه نكرده حاضر و آماده این مصلحت شد از این جهت كه پیش از این دو سه دفعه كاغذهای دلفریب به شاه طهماسب نوشته بود و او را فریب داده یكبار در وقت فتح اصفهان و یكبار در وقتی كه محمود اشرف را به زندان فرستاده بود اشرف كاغذها نوشته كه تو با جمعیت خود برای استخلاص من از مازندران به اصفهان متوجّه باش كه من امرای افغان فلان و فلان را دیدهام تا كار محمود را تمام كنیم بعد از آن من تو را فرمانبردار خواهم، مؤكد به تأكیدات ایمن نموده در این امر بیست و پنج نفر امرای قزلباشی را كه زنده گذاشته بودند كاغذی به شاه طهماسب نوشتند كه به حیله و تزویر اشرف فریفته مشو و سخنانی كه در
ص: 1095
زندان نوشته بود امروز اعتباری ندارد. كاغذ را به قاصد داده به لباس مبدّل فرستادند و از اتفاق سیّد علیخان كه از قزلباشیّه شكست خورده بود قاصد را در راه گرفته كاغذ قزلباشیه را به حیله آورده به دست اشرف داد اشرف كتمان آن امر كرده بعد از چند روز به فرحآباد حركت كرده بیست و پنج نفر از قزلباشیه را طلب نموده همه را از تیغ بیدریغ گذرانید و در عرض دو ساعت با بیست هزار نفر سوار روانه شد كه شاه طهماسب را بگیرد. در این وقت ایلچی اشرف نزد او وارد شده اكرام و اعزاز یافت و از همه این كار غافل به تدارك ملاقات اشرف افتاد و اصلانخان را با قدری سپاه عجالتا فرستاده تا در میان قم و طهران جای ملاقات تعیین نمایند اصلانخان از قزوین بیرون آمده به طرف قم میرفت در راه دید كه افاغنه با جمعیّت بسیار میآیند حیله و غدر اشرف را یافته عنان برتافت و نزد شاه طهماسب آمده او را خبر كرد و رجال دولت او جمع شده بنای جنگ با افاغنه نهادند تمامی سوار گشتند و از شهر بیرون آمدند و لیكن سپاه قاجاریه یكجا جمع شدند و عرض كردند كه ما هم در برابر شاه فدا میشویم و انشاء اللّه تعالی بر همه غلبه خواهیم كرد اما من بعد باید كه اعتماد الدوله از طایفه قاجاریه باشد نه از طایفه دیگر. شاه طهماسب راضی شد طوایف قزلباشیه خبردار شده جمع شدند و در میانه نفاق عظیم واقع شده شاه طهماسب با این سپاه منافق جنگ با دشمن را صلاح ندیده راه مازندران پیش گرفت و اصلانخان با افاغنه جنگ كرده شكست یافت و از عقب شاه طهماسب روانه مازندران گردید.
اهتمام اشرف به جمع خزینه
چون اشرف شاه طهماسب را به مازندران گریزانید چندی در اصفهان مكث كرده به سودای جمع مال و خزینه افتاد و از خوانین افاغنه گرفته قتل كرد و مالهای ایشان را گرفت و از سایر رجال منال گرفته به زندان افكند و مالی كه محمود در مرض موت به اهالی جلفا و ایلچی فرنگ داده بود بازپس گرفت و امان اللّه خان را محمود اعتماد الدوله كرده بود طمع امان اللّه خان غالب بود و در یك هفته از طایفه قزلباشیه نود هزار تومان گرفته بود اشرف از این حالت خبردار شد او را احضار كرده یكروز و یكشب از پا آویخت و هرچه داشت همه را مالك
ص: 1096
و بعد از آن كسی از حیات و ممات او خبردار نشد و شیخ محمود را گرفته حبس كرد و هرچه در این مدت زر و جواهر جمع كرده بگرفت و قدری مال به رسم هدیه به او داده او را با چند نفر روانه كابل كرد و این شیخ همشیرهزاده امان اللّه خان بود و از كابل آمده منسوب به محمود شده بود و در امور عظیمه همراه بود و امان اللّه خان آبروی سپاه افغان بود و افاغنه كرامات و خوارق عادت به شیخ نسبت میدادند و در جنگ با اهالی قزلباش پیش روی افاغنه میایستاد و بر روی آنها دعا میخواند و بعد از آن شروع به جنگ میكردند و غالب میشدند و چون نزد محمود میآمد او را استقبال میكرد و دستش را بوسه میداد و او مردی شیرینزبان و بامزه و حلیم و سلیم بوده در میان جنگ متعرض محمّد خان بلوچ و سیّد علیخان نشده و زبردست خان از او متضرّر نگردید، برادر كوچك اشرف در روز جلوس فرار كرده اشرف او را گرفته میل در چشمش كشید و مادر محمود را احضار كرده از او بازخواست نمود كه چون محمود مرا حبس كرد چرا از من غمخواری و صاحبداری ننمودی و عتاب و خطاب كرده سه روز او را در زیرزمینی كه نعش شاهزادگان بود حبس نمود و بعد از آن بیرون آورده به خانهاش فرستاد و دختر شاه سلطان حسین را تزویج كرده خانهای در جوار حرم محمود تعیین نمود و در آنجا سكنی كرد. سیّاح گوید بعد از آن نقل كه چون من از سیاحت بسیار و تحمّل غربت بیشمار دلگیر گشته بودم وقتی كه اشرف محمّد خان را به ایلچیگری روم فرستاد به موافقت او روانه اسلامبول شدم و السّلام.
شیخ عبد النّبی منشی بهبهانی نیز كتابی مختصر موسوم به تاریخ افغانی [دایر] بر استیلای افاغنه بر بلاد ایران نوشته و مخصوصا در ورود محمود افغان به ظاهر بهبهان و محاصره او این بلد را، و مدافعه كردن اهالی شهر شرحی داده چون كلیّه مطالب آن كتاب را سوای شرح متعلقه به بهبهان ما نگاشتهایم این شرح را نیز محض تتمیم فواید مینگاریم و هو هذا «1».
______________________________
(1). نسخهای است مغلوط كه متأسفانه نسخه دیگری در دست نبود ناچار به رونویسی و نقطهگذاری اكتفاء شد. بعضی از عبارات به سبب تحریف بیمعناست اما نه به آن اندازه كه به مقصود و مفهوم لطمهای وارد شود.
ص: 1097
بیان محاصره بهبهان و وقایع حادثه آن
بر منتظران بدایع آثار و مستمعان سوانح و اخبار ظاهر و یقین خواهد بود كه: متحصّنین خطّه عبودیت كه حصن حصین دین مبین به دستیاری ولای ائمه معصومین، سیّما امام المتقین، و قاتل المشركین، طالب كلّ طالب، و غالب كلّ غالب، امیر المؤمنین علی بن ابیطالب (ع) متین و محكم، و از یورش جنود نامحمود مخالف مردود، و تسخیر و تصرّف شوایب نفاق و جحود مسلّم داشته امتثال- وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ*- را بر ذمّت عبودیت واجب و متحتم شناخته، و نقود جان را در راه دین مبین نثار ساخته، همواره صحایف آمال و منشار احوالشان به طغرای غرّای- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ- موشّح و مزیّن و به دیباچه كریمه- وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ- مرقوم و معنون خواهد بود- ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ- ما صدق این مقال، حقیقت حال سكنه خیریت مآل بهبهان نصرت اشتمال است كه: در سنه ست و ثلثین و مائه بعد الالف مطابق توشقانئیل روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الثانی كه اوّل ربیع گلنگون افغانی، و ثانی شام ظلام چهار موجه بحر حیرانی، و یوم نحس مستمر را تالی بود علی الصّباح كه تیغ آتشوش خورشید را از غلاف شب كشیده بر روی سپهر آبگونی نهاده:
چو زد بر سر كوه خورشید تیغچو یاقوت شد روی گیتی سفید سپاه خذلان نشان افغان از قریه بكان چون بلای ناگهان و پیل دمان حركت و از قریه مزبور تا بهبهان كه دو فرسخ بود از قراولان و چرخچی و صفوف سپاه و صنوف حشرات و دواب چون سلسله موج، فوجفوج بهم پیوسته، مانند زروه عصفور و گله زنبور جوقهجوقه پهن گشته در حوالی چاشتگاه چون شاهین گرسنه به توپرس قلعه رسیده، در لحظه توپ اشتهای تصرّف آنجا را بست، و تا گلو به تمنّا نشست امّا مهمان نخورد آنچه بره پندارد همانا میزبان اجل آن قوم دغل را به طریق مستعحل به وعدگاه مقتل طلبیده و بغرنج رنج، و كوفته گلوله بماحضری برابر چیده، انگروه مغرور در دور بلده مزبور چون قمر در هاله محصور و هنگامه شورنشور
ص: 1098
و نمونه- یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ «1»- سمت ظهور یافت اهل حصار در برابر آن قوم غدّار پای ثبات چون سدّ سكندر استوار، و علم كاویانی گاووش، و كارزار را در نظر آن ضحّاك شعار نمودار ساختند. چون در نظر خلاف بیّن این گروه بیدین- كَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً- بلده مزبوره حقیر و بیكشمكش دار و گیر عرصه تسخیری میدیدند از مركب نخوت و غرور پیاده نگردیده به تقاضای بار حرام توشكی كه در بطون مطون داشتند یا یار ایستاده میخواستند اناسوار به دستیاری ماماچه بازیچه سفری خود را در امان حصار بگذارند و اینبار ننگ و عار حرامزادگی در قماطه محوطه بلده مزبوره فرود آورند.
آن گروه یغمائی در عالم خودنمائی مشغول صفآرائی، و محمود در شش و پنج بازی هرلحظه نرد خیال محال میباخت و به منصوبه تدبیر مهره تسخیر را از ششدر خلاص میساخت و ان شاه شطرنج دستگاه صحرا را چون عرصه شطرنج از سوار و پیاده درهم چید و خود در قلب تیپ رخ، به رخ فیلبند، در خانه زین مانند فرزین مات گردید اولابدر پیشرو درآمده محمّدنشان وزیر اعظم خود را با چند نفر به استمالت و دلالت فرستاده كه شاید به مقالید وعد و عید فتح الباب نماید. آن رسول مسیلمه اصول، به در دروازه آمده موسیقار پیام و گفتار را ابراز و زبان غمازی را باز، و بنای تركتازی و شد مقامبازی را آغاز. دمی در مخالف نوای سازش مؤالف راست مینمود و گاهی دوگاه خوف و رجاء در حوالی كلام میسرود. از نقرات فقرات گفتارش مخالفت ظاهر، و ثقیل و خفیف زیر و بم قول و تقریرش بالطبع متنافر. بقدر سه ساعت نجومی صغیر و كبیر افغانی در گوشه دروازه چون آهنگ خارج از آوازه، گوش بر زنگ زنگوله اجازه ایستاده و بزرگ و كوچك شهری در اوج حصار حسینیوار در مقام زابل تأمّل نشسته و از هرطرف راه و رخنه به خدّین نیرنگ، و فسان را به سرمه خاكریز مستحكم بسته.
چو مژگان خوبان دو صف رزمسازیكی در نشیب و یكی در فراز آهسته آهسته از جانبین ضرب و نطق گفتگو كوك، و بالاخره عمل صحّت مصالحه بكار قیامت مكابره مسلوك، و بعد از آزمایش سیف و سنان بیان، و
______________________________
(1). سوره 22 (سورة الحج) آیه 2 كه ناقص نقل شده است.
ص: 1099
استعمال ضرب فریاد و افغان، از ضرب مضراب تكرار گفتار تار، چهارتار تذكار گسیخت و از فرط ناخنك دلخراش گفتوشنود، رابطه طنبور منظور را از هم ریخت. عاقب صورت سازش كه در دستی حجاز مجاز بود از دایره حقیقت خارج و زمز [مه] مدارائی كه در پرده بیات مماشات مندرج بود از سرحدّ عراق وفاق تجاوز نمود و فغان و افغان بلند، و غوغای گیرودار اوج گرفت و مخالفین در بردن كدخدایان و كلانتر مصرّ، و ایشان در بیرون رفتن منكر، و در این اخیر همگی متفكّر، خصوصا سلالة السادات العظام و نجیبة النجباء الكرام شهریار عالیمقام میرزا حبیب اللّه كلانتر را كه عقل قاصر، و شعور فاتر، و خیال متحیّر، و جان شیرین، و افغان كافر، و كاری كه به عقل برنیاید دیوانگی در او بباید را مكنون خاطر، و بنا را بر جواب گذاشت و از مردم شهر فریاد- زدیم بر صف رندان هرآنچه باداباد- بر خط ست شر باشران ناخنكچنگ را به جنگ آشنا «1»، و معركه بزم به رزم مبدّل و مهیا. آن قوم بیاندازه متهوّرانه به انداز دستانداز دروازه آمد.
اهل حصار منصوروار در مقام جواب و اشتلم درآمده توپ رعدآشام به هواداری زبان شعلهفام را از كام بام برج انتقام فرار، و دورانداز نفس، دراز كردن سر كسی از حصار استظهار بگفتار- گلوله تا كه بود باب سینه اعداست- دراز. و نسیم:
هوا مخالف و همدم سگ و مصاحب سنگبه جای ناله مطرب صدای توپ و تفنگ به اهتزاز آمد، و صدای هوشربای چنگ جنگ در كره مینارنگ پیچیده، و حوصله از شیر و زهره در بر نهنگ در قعر بیشه و فرهنگ طلبید. غلغله ولوله زلزله در سلسله فوجموج، و دمدمه خرخشه بر سطح اوج، و از نوا و نفیر و جوش و خروش گوش فلك ازرقپوس گردید، و هنگام شورنشور یوم ینفخ فی الصور شد. بد بدید:
معركه رزم چنان گرم شدكز تف آن قرص زمین نرم شد از ضرب ریختك گلوله و سنگ، آن مقامبازان بیدرنگ، تصنیف بشكن بشكن بیش، و ساز روانی قرار و همدم خویش ساخته، یكی از قدراندازان راستنشان، محمدنشان را نشان، و نگینخانه زانویش به خر مهره گلوله
______________________________
(1). مفهوم عبارت روشن نشد.
ص: 1100
تهنشاندان بینشان، نشان به این نشان خود را به محمود خذلان نشان رسانیده قضیه را خاطرنشان نمود. آن مردود از رسیدن این گزند، و استشمام این صحبت و بوی گند بر دماغش خورده عرق حمیّت و نخوت شیطانش در طیش، و به مضمون- لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ- حكم به یورش آن قوم ضال در عین زوال به اقتداء آن عین ضلال، اذان حیّ علی الیورش، و اقامه الجرئة خیر من الجبن را گفته مقارن تسخیر حصار و ما فیها به تكبیرة الاحرام، و سعی فی خرابها قیام، و به قراآت- وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً- اقدام نمودند. به اشاره تیغ زبان سپاه روسیاه خود را دوپاره نموده نصفی را به سمت شمال حصار مأمور و نصفی با خود به جانب جنوب عبور نمود.
مقالات در ذكر یورش افاغنه به جانب قنوات
اوّلا آن قوم بدخصال كاصحاب الشمال، تیپ آراسته و تیغها آخته و در برابر دروازه آمده، چون به در دروازه زدن تیغشان نمیبرید از محاذی آن قدری منحرف، و به یك برج فاصله از دروازه چون قدری از حصار كوتاه راه و رخنه داشت متوقف و به یكدفعه چون برق خاطف جنبش یورش نموده به ضرب مهمیز خار خارانگیز، اسبان را از جا برانگیخته سریعتر از مدّ بصر، و روندهتر از صرصر، به یكبار جیقهزنان كصوت الحمار تا پای حصار جلوریز و به تحریك صرصر نخوت و طغیان، چون برگریزان خزان از نهال مراكب فروریختند، و اسبها را در دور خود سیبه، و دست به شمشیر و نیزه و تیشه مانند خار در دامن حصار درآویختند. مردم شهر در عین توكل بر دور بروج چون مژه در حوالی دیده صف بسته و در كف حصار دستبهدست مانند اصابع بهم پیوسته از آنجا كه دامن جرأت را به لوث جبن و بددلی نیالوده و ننگ فرار و رو از دشمن تافتن را به تأسّی كلام معجز نظام صاحب ذو الفقار علیه صلوات اللّه الملك الغفار كه- الموت خیر للفتی من الهرب- اختیار ننموده به استظهار كریمه- رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْكافِرِینَ- پای ثبات را محكم و استوار و دست اعتصام را به حبل المتین عنایت قادر مختار و دامن حمایت كرار غیرفرار زده همگی یكدل و
ص: 1101
یكجان چون شیر غرّان به آن گروه بیایمان حمله آورده دستبهگریبان شده،
دو لشكر چو بر یكدیگر ریختندتو گوئی قیامت برانگیختند در آن روز روز- یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً- جلوه نموده و مشد به شدت- یَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً- بود. خشت دیوار صدمه گیرودار قالب تهی، و اجزای بروج نواله چینه كلنگ پرخاش گردید. برج از تلاش و تراش نیزه و تیشه به صورت غربال خاك بر سر خود میریخت، و حصار از سركوب سنگ و كلوخ پامال حوادث و به رنگ غبار میریخت.
غبار زمین كله بر ماه بستنفس را درون گلو راه بست همانا در این قضیّه اجتماع، نقیضین صادق، دور به تطبیق متباینین موافق آمده، به این معنی كه برج كه ماده افتراق بود لگدكوب معركه هیجا و غبارآسا مرتفع گشت، و حصار كه به میانداری پایدار بود از صدمه كاوكاو گیرودار به زمین تقاعد فرورفت، و فئتین متضادین بهم پیوست. این زاویهگزین دیار خاكساری، و رمد دیده غبار ملال و فكار حصاری، عبد النبی منشی اصفهانی كه به مصداق- وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ- را نطاق وفاق و بندگی ساخته و حبل المتین كریمه- كَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ- را ربقه رقیّت عبودیت و ایستادگی ساخته بر سر بام دروازه بندیه حاضر و زدوخورد طرفین را ناظر بود. عرصه را تنگ و كارد را بر استخوان دیده و مضطرب گردیده، به الهام ملهم غیبی بر سر توپخانه كه متّصل بود دویده، و توپچی را كه در كار خود او هم متحیّر گردیده، و توپ از شدّت برودت سكون و عدم حركت متحجّر افتاده، او را به حرارت عتاب سرگرم انداختن توپ نموده، خود نیز معاونت و توپ را به سمت آن جماعت غدّار سوار و به تسخین تیز داروی چاشنی جلادت مردانگی، و معجون سمقونیای ناری مبادرت، فی الفور شعله شراره نار غریبی محرك و با نایره حمد حرارت غریزی مجتمع گردیده مزاج آتشین نهاد توپ ممتزج و متأثر و به نحوی سرگرم آتشفشانی گردید كه:
شود رعد اگر دمكش ساز آنخورد بم كه زیر است آواز آن در لحظه جنود ابخره و دود از سینه خزینه، حلقه حلقه در كره هوا صعود، و سطح غبرا و صفحه، نمونه- ینفخ فی الصور كیوم الموعود- گشت سپهسالار صدای رعد آوا از مكمن دامن صفشكنش خروج و به افواج قاهره امواج هوا پیوست، و به
ص: 1102
دروازه اوتات آن طغاة یورش انداخته، به منطوق- تُصِیبُهُمْ بِما صَنَعُوا- قارعه بروج صماخ آن ملاعین را كه صلبتر از صماخ بود درهم شكست و حصار اعصاب را به صد صیحه و حمله قراع صداع ساخت. با شغوله رؤوس منحوسشان مسخر سام انتقام، و مقام زكام ازدحام گردید. بغتتا سردار عقل از سر، و هزاره زهره از بر آن گروه پرشرّوشور پریده و دریده، و چون قشون بیسر- بل هم الابتر- مضطرب و متحیّر مانده، و از اطراف و جهات دیگر خود غیرت و هواداری از نهاد قوی بنیاد توپ و تفنگ برخاست و به كوه امو پیوست، و سحاب عذاب بر رؤوس منحوس انگروه ناصواب بست، و نمونه- وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً أَوْ كَصَیِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ- ظاهر گشت و نزول ریزش سنگ و كلوخ از تراكم ازدحام غمام هجوم و اهتمام خاصّ و عام- تَرْمِیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ «1»- بر فرق «2» آن مخاذیل به وقوع پیوست و قامت استقامتشان را- كهشیم تذروه الریاح «3»- درهم میشكست هرسنگ كه از باره و فصیل بر سر آن مخاذیل آمد خشتی در قالب لحد و هرقطعه زمین خندق به جهت آن كشتگان بر حق قبری بود فراخور جسد. منطوق كریمه- لَبَرَزَ الَّذِینَ كُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلی مَضاجِعِهِمْ- بر ایشان صادق و مصدوقه- وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ- بر آن خذله مطابق آمد. سلاح اجل آن زرهپوشان مكمّل را به مقتضای- و بدلّناهم جلودا- در سلخ خندق از پوست كشیده، و قبای شكاری و پیشوا ذال خونین را به قطع حیاتشان بریده، و به تكمه گلوله چپ و راست پیش سینه مقطع نموده، به حكم- خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ- به صوب دار بوار روانه گردیده، بقیة السّیف ان گروه غدّار به ندای- یا اهل البغی و الاشرار، فاستبشروه بالذلة و الانكسار- خبردار، و شعار- یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ- اختیار- كحمر مستنفره فرّت من قسورة- راه فرار پیش گرفته پیاده یك تیر پرتاب خود را دور از حصار پرتاب نموده اسبان صاحب مرده سراسیمه در پای حصار مانده مردم شهر آنچه را از پیش بردن به اندرون
______________________________
(1). در متن: «كره منهم بحجارة ...» با مراجعه به قرآن مجید سوره 105 آیه 4 تصحیح شد.
(2). متن: برقرق.
(3). نویسنده ناظر بر آیه شریفه (سورة الكهف) سوره 18 آیه 45 بوده كه قسمتی از آن این است:
«فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ» در متن «تزروه» بود.
ص: 1103
كشیده، تتمه صحرائی و به تصرّف آن جماعت تباهی درآمد.
بیان یورش افغان به سمت میدان واقعه در محلّه بهبهان
در این بین نیز از آن جانب كه محمود ابرهه نمودهنمود، خود متوجّه تسخیر گردیده یك ضلع حصار را در نظر كوتاهبین چون فطرت خود پست دیده آنجا را مدنظر و آن گروه محمودی اثر- كاصحاب الفیل- خرطوم نیّت را به تخریب كعبه دلهای مستمند بلند و رشته پوسیده اندیشه خام را به تصعید كنگره حصار بر سر دست تطاول كمند ساخته، آن قوم خونخوار بیتأمّل و مدار، یك بار تا پای حصار یورش آورده، چند عدد نردبان چوپ ترتیب و در پای برج توپخانه رسانیده اولا سه نفر چون شعله جوّاله كه در چوب درگیرد، یا دود كه از شعله برخیزد، از نردبان فوارهسان از آب آسانتر، و از شرر جهندهتر، بالا جسته یكی از مستحفظین را كشته و برج را متصرّف و مضمون:
اقبال خصم هرچه بلندی كند رواستفواره چون چون بلند جهد سرنگون شود به وصف الحال ایشان مناسب و متّصف آمد. همانا از ارتقا از نردبان ترّقی معكوس، و بحران مرض طغیان بود كه چراغ حیات را در كالبد تن روشن، و جان شیرین را به پای مردی اجل معلق بر لب حصار بدن آورده بودند. بعد از تصرّف بروج دو نفر از دلاوران حصار به استمداد صاحب ذو الفقار دست به قائمه شمشیر آبدار، و بر سر آن قوم نابكار كه در برج قرار داشتند تاختند به یكدم آن دو نفر به آن سه نفر كه چهار و مر پنج نفر در گیرودار، و شش جهت از هفت لشكر چشم را هشت، به انتظار گشاده عاقبت آن پنج نفر به ضرب دو بر سه، شش جهت را از لوث آن سه چهار بار به یكبار خالی و از اوج برج هریك به طریقی به حضیض نگونساری افتادند یكی را چنان بر فرق زدند كه برق تیغ ازینه پاییه پائینش ساطع، و دیگری را بر كتف چنان نواختند كه از سلّم زندگی پرتاب و بر كنف بئس المآب- كلّ شیء یرجع الی اصله- راجع و ثالث را به دستور از نردبان هستی به مسقط الجحیم نیستی واصل، و بالجمله همگی از پله وجود همخوابه مغاك عدم و با معذّبین جهنم همدم شدند، و از طرف دیگر به كمك آن نامدار، مردم حصار آن قوم خونخوار را به باد گلوله گرفته آن فئه نافرجام از پای حصار
ص: 1104
روی به انهزام ناكام، در گام اول در ركاب محمود احول مراجعت و ملحق شدند.
چون از دو جانب ابواب نصرت بر روی آن فرق مكسور مفتوح نشد از جای خود متحرك و مرفوع در رجعت را نصب العین و با هم مضمون، و عاقبت كارشان منجر به مصدوقه- أَ لَمْ تَرَ كَیْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِیلِ- سمت حصول، و اختتام كارشان به خاتمه- فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ- موصول، و یكدیگر را به ملامت- فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ- معمول داشته حاصل كلام آن روز و صبح تا هنگامی كه سپاه شب سیاه از كمینگاه دیجور فتور در عرصه ظهور جلوه كرد زور آورد عساكر نهاری روی به انهزام غروب نهاد. دواب آن ملاعین در زیر بار و خود در كار پیكار بودند. تا آنكه تاریكی شب مشعلهدار آن تیرهروزگاران شده بقعه موسوم به قوشخانه كه در آن حوالی بود زاغ صفت منزلگاه و به قول مشهور پیشخانه را به قوشخانه فرستادند. امّا از حال آنها- مسلمان مشنوا كافر مبیناد- كه چادر هریك چون سیاه خیمه ماتمسرا برپا، و كشتگان عزیز كه در خاك مذلّت افتاده بودند هریك مضمون- یا لَیْتَنِی كُنْتُ تُراباً- گویان و دامن زخم مجروحان به تذكار:
كاش پایم قلم شدی زنهارتا درین ورطه نامدی بگذار نوحهسرا و شور واویلا و افغان در مجامع افغان بود، در همان شب جمعی از ارامنه و غیره سنگیندل فرهاد مماثل را به نقّابی مأمور و در سمت جنوب حصار شروع به امر مزبور نمودند.
اظهار گذرانیدن شب اوّل كه از دهشت بر طرفین ثانی شب اوّل قبر مینمود
شب كه رافع قواعد قلعه وجود، و حصنآفرین شهربند عالم شهود، و حصار قدرت آثار- وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ- به چراغان- إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ- زینت امنیّت بخشید، و دو زبانه غضب و شهب سخط- حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ- در زبانه كشید آن قوم خذلان آیات در وادی- كَظُلُماتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ- بصورت ممات در پلاس نكبات بیات شدند و مردم شهر- جنّة الواقیة- حمایت جناب احدیت، سپر امنیّت، و حصار توكّل، خطه استراحت ساخته، تمامی را روی نیاز به درگاه بینیاز و زبان
ص: 1105
سؤال به جناب قاضی الحاجات باز بود. و دغدغه- اللیل حبلی- و وسوسه- شب آبستن است تا چه زاید صباح- در خاطرها خطور مینمود. تا علی الصّباح كه همای همایونفال زرینبال، از سبزآشیان خضرانشان در طیران، و روی زمین را كه مانند بواطن افغان مظلم بود نورافشان نمود، مردم شهر بازماندگان را وداع و با دلی پر از خون و جگر پر از سوز از افغان. از خانهها بیرون رفته در وطن كسوت غربت پوشیدند، و در عین حیات ملبّس به كفن گردیدند. و قطع نظر از نسب ابوت و بنوت- كیوم تذهل كل مرضعة عما ارضعت- نمودند و هریك بقدر القوه به مال و رجال در تهیّه اسباب مدافعه مشغول شدند، و آن خذله چون مار زخمخورده زهر مكافات را در دم دنباله بسته و مانند صیّاد اجل در كمین دام انتقام نشسته و در تدارك اسباب و ادوات یورش دوباره و تداركات لازمه میپرداختند. و اهالی حصار هرروز كه مرتعنشین نارین قلعه چهارم از باشغوله افق جلوه ظهور مینمود، و سپاه تباه روسیاه افاغنه شب را به طعن نیزه خطی و تیر دورانداز، شعاعی از دور حصار گردون میربود در خیال دفع و رفع حیل و جدل آن قوم دغل مشغول، و هر شام مردم شهر هلالآسا عارج معارج بروج آسمان سیّما به نگاهبانی دور افق حصار طلوع و انگشتنما، و تا صبح در قفسات بروج كبوترسان یاهوگویان، و عندلیبوار در شاخسار كنگرات حصار به ذكر یا اللّه رطب اللّسان بودند.
گفتار در سنوح امطار در بین گیرودار
در بین تنازع طرفین و اشتعال نوایر مقاتله فئتین، جمله معترضه از مقتضیات عالم كون و فساد و انقلاب ماهیات عرصه ایجاد عنصری ناری به هوائی و هوائی به ماء منهمر منقلب، و شرر به قطره مبدّل و ما صدق- انا ارسلنا الریاح فتسیر سحابا- حاصل به هوای جهانگیری، و خرگاه بوم ابری بطانه آبی را فی جوّ السّماء علی رؤس الاشهاد برپا، و طنطنه كوس صاعقه و كوكبه پرشكوه بارقه از ثری تا به ثریّا بلندآوا، و غمام بحر آشام دست استیلا از آستین سیلان دراز و گره از طرّه افواج امواج طوفان باز نمود. سه شبانهروز یورش ریزش بارش به سرحد طوفان رسید و بیآب و اغراق آثار- وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُیُوناً- و نمونه- وَ فارَ التَّنُّورُ- علاوه فتور گردید.
ص: 1106 هردم زمانه داغ دگر بر جگر نهدآن داغ به نگشته كه داغ دگر نهد از ضرب بم یم نم امطار، كنگره دستار از سر حصار فروریخت و به مضمون مصرع آبدار- شكست افتد به دیواری كه نم در خویشتن دزدد- رابطه استحكام حصار از هم گسیخت سكون زورق و سكّان در لای اضطراب نشست و سفینه آرام، و طمأنینه سكنه درهم شكست، و مضمون- گل نم دیده را آبی كفاف است- مناسب مقام آمد كه از یكطرف افتادن دیوار حصار و مردم به ساختن آن در كار، و از طرف دیگر محافظت و پاس از دستبرد آن قوم غدّار كه نه شب آسایش و نه روز ایشان را قرار بود تا آنكه به فضل مالك الملك حقیقی از مهب عنایت غیبی شرطه كریمه- یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی- وزید و كشتی متحصنین به ساحل نجات و جبال خلاصی- وَ اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِیِ- رسید و منطوقه- و قیل بعدا لقوم الظالمین- شامل و بما صدق حال شیعیان:
چه غم دیوار امت را كه دارد چون تو پشتیبانچه باك از موج بحران را كه باشد نوح كشتیبان منكشف و حاصل گردید و خورشید جهانتاب به مقراض اشعه رشته ارتباط بخارات منقطع، و برقع اختفا را از خدّ نورانی مرتفع، و جهان كدر را بر روز روشن به شادمانی ساطع گردانید. معلوم شد كه این باران محض لطف ملك منّان درباره متحصنان و كمال قهر و سخط بر افاغنه خذلان نشان بود. چه آن ملاعنه در صحرا اتراق و مانند قرهباتلاق تا سینه در باتلاق، و چون خر تا گوش در گل نفاق مانده بسیاری از دواب و آدم ایشان برطرف، و همخوابه عدم و تلف شدند. بعد از چند روز قسمی مشتمل بر استمالت و مشعر به وعد و وعید مصحوب احدی ارسال داشتند بعد از ملاحظه به مقتضای حال جوابی یكفیه نوش و نیش، و قوتش از ضعف بیش، به قلم این شكستهدل ریش آمده كه سپاه اندیشه یكسر مو رخنه در حصن حصین تنیش نتوانست نمود، عساكر ایراد انگشت تصرّف و تسخیر در اركان حصار تذكارش بند نمیتوانست كرد ارسال شد. «1» در نظر آن گروه مكروه هر
______________________________
(1). معنای عبارات روشن است و آن اینكه: در پاسخ آنها نامهای ارسال شد كه نیش آن بیش از
ص: 1107
كلمهاش یلی بود شجاعتپژوه، و هرفقرهاش صنفی مینمود باشكوه، آثار شجاعت از طمطراق سیاق عباراتش پیدا و مضمون توكّل مشحونش متضمّن- و ایّدناه بجنود لم تروها- دیگر جوابی از ایشان نرسیده چند روز به تغافل مشغول اما به تقریب آمدورفت در مقام خدعه و گول بودند، و تمام اوقات به تهیّه اسباب و با نخلهای بلند، نردبانهای عوج مانند میساختند و اكثر روزها به یورش و جنگهای جزوی درانداخته بیدشت قتلی از ایشان به سلامت برنمیگشتند.
ذكر یورش ثانی
از آنجا كه آن ملعون روز چهارشنبه را بر خود میمون، و بر آن مردود تأثیرش چون نیّت وارون بود، در روز چهارشنبه پنجم شهر جمادی الاولی كه باز چرخ مكمل طرح جنگ و جدل تازه درانداخت و ذرّات آشوب را در عرصه كون و فساد گماشت آن گروه بیحیا اسباب و آلات یورش را مهیّا، و غلغله حركت و ولوله چنگ جنگ در اردوی نكبت رنگ آن مردود افتاد، و صدای كوس و كرنا و صیحه اسب و قارقار شتر برخاست. مردم شهر از اراده ان غدار خبردار، و تمامی بر لب حصار به انتظار گیرودار درآمده به معاینه مشاهده میشد كه جنود آن مردود چون دود كه از زبله به وجود آید در معسكران مطرود در جوش و خروش، و قریب چهار پنج هزار شتر كه همراه داشت گلهوار زنبورك و توپخانه و نقّارهخانه و نردبان و تخته پل بار و تتمه بر استران سوار و به قطار افتادند بعد از آن خود با ششهزار سوار و پیاده بسیار با سایر دواب متعاقب یكدیگر صفصف آراسته، و مانند دنباله عقرب غدّه غدّه بهم پیوسته در صحرا مانند ریگ روان، و سیاهی سپاه تباه روسیاه در برابر حصار چندین برابر حضّار در نظر امعان آمده، محمود خود با صفی آراسته با خودهای صیقلی و ملبّس به زرههای مكمّلی و چهارآئینه شوشتری كه در نظر اعتبار با موج سیماب برابری مینمود. در وسط سپاه چون خال سیاه به تأنّی و آرام تمام در خرام بود. اولا شتران با بعضی سوار به مقدمة الجیش پای جرأت را پیش گذاشتند تا
______________________________
نوش، و قوت آن بیش از ضعف و آثار شجاعت از طمطراق الفاظ آن پیدا و چنین و چنان بود. اما معنی بعضی از كلمات آنكه قطعا تحریف شده است مانند یكفیه- تنیش روشن نشد.
ص: 1108
به توپرس قلعه آمده متوقف و صدا از هیچ طرف برنمیخاست، گویا ضمیمه نیّت آنها چنان بود كه اوّلا مردم شهر مبادرت به جنگ نمایند بعد از آن یورش بیدرنگ دراندازند همانا نیّت طرفین در توارد و تبادر بوده و از اطراف حصار از صغار و كبار هرصنفی به طریقی مهیّا و سرگرم كارزار و هرضلعی بووش مستعد و آماده گیرودار بودند.
دلیران ستادند پا كرده سختستادن درآموخت ز ایشان درخت جوانان تیزچنگال در بروج اسد مثال به عزم قتال بهم پیوسته چون حلقه زره و تیر آه اطفال شهب تمثال، به رسم جدال در كمانخانه پیران بزه به قصد سینه آن گروه بزه در زه، و توپ سینهچاك ناله دردمندان سوزناك در نارین قلعه قلوب پرعقده و گره:
قضا گفت گیر و قدر گفت دهفلك گفت احسنت، مه گفت زه بقدر یكساعت نجومی در برابر چون اجل مواجهه ایستاده و هرذی حیات در آن معركه صورت ممات مرگ خود را معاینه دیده تا اینكه شاطری از جلو محمود چون دود قطران جدا و قطرهزنان رو به ما آمده افغان نمود كه شاه میفرماید شما مطیعید یا عاصی؟ چون به مقتضای حال و مآل ملاحظه شد دم خر را بوسیدن مقرون به صلاح بود جواب داده كه ما را عصیان و جنگی نیست امّا اگر شاه را اراده باشد جنگ و ستیز:
وقت ضرورت چو نماند گریزدست بگیرد سر شمشیر تیز شاطر به اخبار این مضمون مراجعت كرد و بعد از یك لمحه كلبعلی نام هزاره سواره با شاطر دوباره در پای باره آمد زبان به استمالت و دلالت گشاده كه بنابر اطفای این حرارت و تشفی خاطر شاه ولایت یك دو نفر از كدخدایان بهبهان را همراه من روانه و این فتنه را كوتاه نمائید. چون مرتبه خوف و رعب از جانب جناب الهی به مصدوقه- وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ- بر سر آن سپاه و غازیان روسیاه آنها مستولی شده بود كه همگی كدخدا میخواستند، بنابر كدخدائی دو نفر كدخدا را به صورت كدخدا آراسته به اتّفاق كلبعلی بیگ مزبور روانه نموده به مجرّد رسیدن آنها در ركاب محمود كه همانا كدخدا میجست و تصمیم ارادهاش به افسون دمیدن پف كاسهگری و مشعله كوكبهاش به دامن زدنی بند بود همان ساعت عنان عزیمت را از سمت حصار منحرف و به صوب منزل ادبار منعطف ساخت و سه
ص: 1109
ساعتی همان شب كلبعلی بیگ مذكور با كدخدایان مسفور مخلع و به در دروازه آمده در صلح زدند آنها را به اندرون راه داده رقمی در كمال خاطرجمعی و مواثیق و دلجوئی آوردند و چند روز دیگر ظاهرا در مدارا و باطنا از حركات و سكنات استنباط غدر و غبار میشد.
ذكر نقّابی آن جماعت دولابی
بر تواضعهای دشمن تكیه كردن ابلهی استپایبوس سیل از پا افكند دیوار را
چون شود دشمن ملایم احتیاط از كف مدهمكرها در پرده دارد آب زیر كاه را به این معنی كه ظاهرا با صلح و صفا و باطنا در كار خدعه و غیا بودند كه نقّابان از روز اول تا حال در نقبزنی اشتغال و با نیشتر كلنگ رگ و ریشه زمین را قیفال میزدند. بعد از رسانیدن نقب را به قرب حصار در نفسكش نقب دود و بخار چون باطن آنقوم غدار نمودار، در چارهجوئی كار مشغول و بنابراین شد كه خندق را به آب رسانند تا رفع این آتش فتنه شود چندین نفر بیلدار چابك كار كه از ضرب بیل پیل غبرا و سنگ خارا را خیارآسا میشكافتند از محاذات نقب به كار خندق قیام نمودند هرچند زمین را بریدند به گرد آب نرسیدند. گویا آب سیمابوار از لرزه و دهشت گیرودار از تحت الثری به زیر آب رفته بود. عقلا را چاره دیگر به خاطر رسیده كه آب به نقب آنها انداخته شود، هرچند آب روان نبود چند گاوچاه در لحظه در میان حصار دایر و ناودان بر سر خندق انداخته و از آن طرف خندق جمعی از جرایدانداز آن خذله بر سر نقب مستحفظ بودند، دو نفر از سرگذشته كه تخته جانسپاری را بر سر اجل زده تختههای در را بر سر سپر ساخته و از آن طرف خندق گذشته تا به سوراخ نقب كه سی چهل ذرع شاه بیشتر نمانده جدول به جهت ممرّ آب شكافته مراجعت نمودند و آب را به سوراخ مار انداختند و نقّابان در زیرزمین چون عالم آب از عالم بالا خبری نداشتند و طریق- یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ- میپنداشتند دفعة خانه خود را در آب و از رهگذر سیلاب حادثه خراب دیدند، در هماندم از همان راه كه آمده بودند به زیر آب زدند و از
ص: 1110
نقب هم مرادی نیافتند. از آنجا كه محمود عاقبت نامحمود به جهات متنوعه در تسخیر بلده مزبوره هرچند پای افشرد سر پرشورش بر دیوار یأس خورد به مراقبه رزم و مكاشفه معمّا دانست كه دخل در رباعی اركان این چاردیوار كه به نكتههای سربسته خمپاره و مضمونهای پیچیده گلوله بسته شده مشكل و دماغسوزی در حلّ معمای این حصار كه به عمل تحلیل و تسهیل گشودنی نیست باطل است به مضمون:
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویشبیرون كشید باید از این ورطه رخت خویش وجهه همّت نكبت نهمت به صوب مراجعت معطوف و بنا را بر رحلت گذاشته بینیل مقصود منكوب و مخذول حركت، و مكان خود را كه پر از جیفه نابود، و گندهتر از مزبله یهود بود به طریق- یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ- آتش كشیده دود سیاه در كره هوا صعود و صحرا را به مرتبهای متعفّن نمود كه ما صدق:
قدم نامبارك محمودگر به دریا رسد برآرد دود جلوه نموده بود و فرس عزیمت را به صوب فارس معطوف نمود. منادی غیبی به بدرقه- فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا و الحمد اللّه ربّ العالمین- باختتام مآل حال آن خذلان خصال خواند- الحمد اللّه الذی اذهب عنا الحزن ان ربّنا لغفور شكور- بعد از این فتح نمایان مرحوم بیجن خان به بهبهان مراجعت و حقیقت مراتب این فتح را معروض واقفان درگاه دارا دربان نموده از مقرّ سلطنت و مرحمت وجه هوائی بهبهان را به انعام و پیشكش و مژده لق بلده مزبوره به تخفیف و تصدق فرق فرقدسای مبارك مقرّر، و رقم عنایت شیم این عطیه را شرف ورود ارزانی و ساحت اندوز آمال و امانی گردید. قاطبه سكنه و اهالی آنجا بعد از شكرگزاری جناب باری كه فیضان زلال نوال از سحاب افضال مكرمش انعامیست هوائی و مژده لق- فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ- بر خلاصه بندگان بخششی است خدائی جلّ شأنه و علا.
از روی خلوص عقیدت در مظان استجابت به دعاگوئی دوام دولت ابدمدت و بقای سلطنت دوران عدت مواظبت داشته و دارند. انشاء اللّه تعالی سایه چتر آفتابپرور و آفتاب دولت سایه گسترش تا آفتاب و سایه متعاقبند. تابنده باد و عزمات فلك سرعتش مطالب كلیّه را پاینده باد.
ص: 1111
تذكار در خاتمه گفتار
بر مستبعدان معركه قتال و جدال، و مستبصران انجمن قیل و قال، حقیقت حال و صدق این مقال غیرمحجوب و مستور، و بر از باب خبرت و شعور از شاهراه معقول و طرق منقول معلوم و مشهود خواهد بود كه شروح مسطوره خالی از لاف و اغراق است چه این سالك طریق درویشی عبد النبی منشی من اوله الی آخره حاضر و شاهد بود، و به دلیل انّی و لمّی مبرهن و بدیهی است كه محمود مردود به آن نخوت و غرور طغیانی كه جبلّا مفطور داشت با وجود استعداد و كثرت لشكر و عدّت حشم و حشر كه از كجا به كجا را به چه كیفیت تسخیر نموده در عین عنفوان قوت، و بروز شوكت، به اینهمه طی مسافت به عزم تسخیر این ولایت حركت و بعد از ورود و محاصره بهبهان با حصاری در كمال حقارت و جمعی رعیّت بیبضاعت به عون جناب احدیّت به مضمون:
به جائیكه تقدیر زورآور استتواناتری ناتواناتر است برابری، و به عاقبت به این كیفیت آن مردود را شكست داده باشند كه باعث كسر شوكت و جرأت و جلال و زوال و استیصال آن بدخصال شده كه دیگر كمر نبست تا بر در خود نشست به مقتضای- این مشت گل آخر چهقدر حوصله دارد- خالی از غرابتی نیست- ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ علینا- هرگاه جمعی رعیت از باب حمیّت مصدر این فعل مجرّد از مزیدفیه غیرسالم از علّت معاونت سپاه كه نعوذ باللّه بود شوند، بر دیدهوران منصف و خبرت كیشان به خوبی متّصف، حقوق این خدمت و قدر این جانفشانی معلوم و از رهگذر این سوانح چه خرابیها و خسارت و اخراجات كه به بلده مزبوره رسید و مردم در صرف مال و بذل جان از دل و جان كوشیده همانا دنیا و مافیهای خود را به علاوه جانفشانیها به حصول نیكنامی در راه دین و دولت ابد انتما دادهاند- ز سودای كریمان هیچكس نقصان نمیبیند.
[سنه 1146 هجری- سنه 1733 مسیحی]
آسیا- در این سال نادر شاه در شیراز پس از تنسیق امور مملكت فارس كه
ص: 1112
طهماسبقلی خان جلایر را مأمور انجام و اتمام كار محمّد خان بلوچ و همدستان او نمود، و میرزا تقی شیرازی را كه تا آن وقت به استیفای فارس برقرار بود منصب نیابت این ولایت داد در چهاردهم ماه ذیقعده از شیراز روانه اصفهان گردید و در منزل آسپاس خبر تولّد شاهرخ میرزا ولد رضا قلی میرزا را كه در یكشنبه دوازدهم ماه شوّال این سال از بطن فاطمه سلطان دختر شاه سلطان حسین متولّد شده بشنید و در بیست و پنجم ذیقعده وارد اصفهان گردید و عبد الكریم افندی قاضی عسكر عثمانی كه از جانب صدراعظم این دولت با نامه به دربار نادری آمده بود بار یافته و مضمون نامه وزیر اعظم عثمانی این بود كه عبد اللّه پاشای كوپوراغلی از دربار عثمانی به سرداری مأمور و در صلح و جنگ مأذون و متوقّف دیاربكر است. از طرف نادر شاه معتمدی نیز بدان محلّ رفته به مذاكره پردازند و اموری كه مقرون به صلاح دولتین باشد طیّ شود و مطالب به انجام رسد، و مقصود امنای دولت عثمانی از این مماطله در قطع كار مصالحه این بود كه ملاحظه كنند اگر پیشرفت درستی در كار نادر شاه دیدند اقدام به صلح نمایند و الّا فلا. خلاصه نادر شاه یك نفر را به همراهی عبد الكریم افندی از راه بغداد نزد عبد اللّه پاشا فرستاد و پیغام داد مقصود ما ولایت آنطرف آب ارس است اگر تصرّف دادند فبها و الّا ما خود متوجّه آن ساحت شده بنای كار را میگذاریم. هم در این سال بنابر اینكه پیش از این كارگزاران دولت روس گیلانات را خالی كرده و در باب تخلیه دربند و بادكوبه و قلعه ایروان مهلت خواسته بودند سفیری از جانب دولت روس در اصفهان به دربار نادر شاه آمده مقرّر شد كه همه جا سفیر مشار الیه با اردوی نادری باشد.
اروپا- (لهستان)- جلوس آستانیسلاس به سلطنت له. (فرانسه)- درگرفتن جنگ مابین فرانسه و اطریش.
[سنه 1147 هجری- سنه 1734 مسیحی]
اشارة
آسیا- در دوازدهم محرّم این سال نادر شاه به عزم تسخیر شیروان از اصفهان حركت كرده به طرف همدان راند و در عرض راه خبر گرفتاری شیخ احمد مدنی و محمّد خان بلوچ به او رسید، و محمّد خان را كه مقیدا به اصفهان آورده بودند به
ص: 1113
حكم نادر شاه مكحول و بعد از دو سه روز كوری درگذشت. و نادر شاه در سیزدهم صفر از همدان متوجّه سنندج شد و از آنجا عازم مراغه و كوچ بر كوچ روانه مغان گردید و از مغان به اردبیل آمد و در اینجا به تحقیق پیوست كه سرخای لگزی كه از جانب دولت عثمانی ولایت شیروان و داغستان را دارد مضایقه از واگذاشتن این نواحی مینماید. لهذا مصمّم فتح شیروان گردید، و در بیست و پنجم ربیع الاول به كنار رود كر رسید و سرخای به قلل جبال فرار نمود. نادر شاه در بیست و نهم ماه مزبور وارد شماخی گشت و ایالت این مملكت را به محمّد قلی خان سعدلو حاكم اردبیل داد و طهماسبقلی خان سردار فارس كه از كار محمّد خان بلوچ فراغت حاصل نموده بود به موجب امر نادری با بعضی خوانین به چاپاری به شماخی آمد و مقرّر شد كه طهماسبقلی خان با دوازده هزار نفر متوجّه دفع سرخای كه در قبله جمعیّتی فراهم نموده بود شود و پس از انجام این مهمّ از راه فارس و سیستان روانه هرات گردد و سرداری و سپهداری قندهار او را باشد. و موكب نادری متوجّه قموق كه در پانزده منزلی شماخی و انتهای داغستانست شد و بعد از چند جنگ این حدود به تصرّف عساكر نادر شاه درآمد و سرخای با معدودی به دیار چركس گریخت. پس از غلبه نادر شاه بر داغستان خاص، فولاد خان ولد عادل گرایخان شمخال بزرگ داغستان به خدمت نادر شاه آمده مخلع و به منصب شمخال برقرار گشت و تعهّد خدمت نمود (یعنی حكومت داغستان یافت) و موكب نادر شاه معاودت به قبله كرد و طهماسبقلی خان چون كار سرخای به انجام رسیده بود به نحو مقرّر روانه هرات گردید. و نادر شاه از قبله عزم تسخیر گنجه نمود، و در ماه جمادی الآخری این شهر را محاصره كرد و در اثنای محاصره گنجه جمعی را به سرداری صفی خان بغایری روانه تفلیس و به محاصره این شهر مأمور ساخت، و گنجه در بند محاصره بود كه سال بسر رسید. هم در این سال جمعی از رؤسای لگزیه جاروتله كه متعهّد خدمت شده بودند چون تقاعد از تعهّد خود كرده بودند به امر نادر شاه تنبیه شدند و جمعی از طوایف بختیاری كه مأمور خراسان بودند چون از عرض راه فرار كرده در كوهستان بختیاری اظهار سركشی مینمودند مقهور عساكر نادری گشتند. نیز در این سال فرمان مسطور در ذیل را نادر شاه در باب تعیین فرمانفرمای جدید در گرجستان و فرستادن قشون به جهت محاصره تفلیس صادر
ص: 1114
نموده است.
صورت فرمان نادر شاه
بعون اللّه تعالی فرمان عالی شد آنكه: عمدة الاعاظم المسیحیّه و زبدة الاماثل العیسویّه- كتله كوز- به توجّهات خاطر عالی مستمال بوده بداند كه در این ولا عالیجاه اسلمش خان را به سرداری گرجستان و تسخیر قلعه تفلیس و تنبیه مخالفان تعیین و با عساكر نصرتنشان روانه فرمودیم. میباید كه آن عمدة الاعاظم العیسویّه نیز جمعیت خود را حسب الواقع منعقد و مستعد ساخته نزد عالیجاه مشار الیه حاضر گشته حسب الصلاح عالیجاه مزبور به خدمت قیام و در تقدیم امور مرجوعه نهایت اهتمام نموده حسن اخلاص و یكجهتی و یكرنگی خود را به درگاه وكلاء عالی ظاهر سازد كه انشاء اللّه تعالی مورد اشفاق بیكران و مشمول عواطف بیپایان خواهد شد و مطالب و مستدعیات خود را از روی امیدواری عرض نماید تحریرا فی شهر جمادی الثانی سنه 1147
هم در این سال فرمان مسطور در ذیل را نادر شاه به اسم خلیفه گرجستان در باب تنبیه اهالی جاروتله و تسخیر قلعه تفلیس صادر نموده:
صورت فرمان نادر شاه
بعون اللّه تعالی فرمان عالی صادر شد آنكه: رفعت و معالیپناه عمدة المسیحیّه- كتله كوز- به عواطف بیكران عالی مستظهر و مستمال بوده بداند كه عریضهای كه در این وقت در خصوص اخلاص و خدمتگزاری خود قلمی و انفاذ خدمت عالی نموده بود به نظر خیریّت منظر والا رسیده مضامین آن معروض رأی حقانیّت اقتضا گردید. در این وقت عالیجاهان علیقلی خان حاكم مراغه و سركرده كلّ و مصطفی خان بیگلربیگی قلمرو علیشكر و محمد قلی خان بیگلربیگی ایروان را كه در سر جسر بودند مقرّر فرمودیم كه با موازی دوازده هزار كس از آب گذشته در سر راه چنانكه عالیقدر نجف سلطان قراچورلو را در باب تنبیه و تأدیب جماعت جاروتله كمك و اعانتی ضرور باشد به منصّه ظهور رسانیده از آنجا نزد عالیجاه
ص: 1115
اسملش خان سردار تفلیس و گرجستان آمده ملحق به یكدیگر، و انشاء اللّه تعالی قلعه تفلیس را به خاك یكسان و مخالفان را تنبیه و گوشمال دهند در هرمواد خاطر خود را جمع داشته در مراسم خدمتگزاری ساعی بوده مطالبی كه داشته باشد عرض نماید و در عهده شناسد تحریرا فی 29 رجب سنه 1147.
سجع مهر این فرمان این شعر است:
لا فتی الّا علی لا سیف الّا ذو الفقارنادر عصرم ز لطف حق غلام هشت و چار اروپا- (فرانسه)- فوت مارشال و یلار سردار بزرگ فرانسه در اثنای جنگ با اطریش در سنّ هشتاد و سه سالگی و فتوحات عساكر فرانسه در ایطالیا بر ضدّ اطریش. (اسپانیول)- حرق سخت در پایتخت اسپانیا. (لهستان)- به تقویت روس فردریك اگوست به سلطنت له جلوس مینماید و استانیسلاس در شهر دانزیك محصور عساكر روس میگردد.
[سنه 1148 هجری- سنه 1735 مسیحی]
آسیا- انعقاد عهد مصالحه فیمابین نادر شاه و دولت روس به واگذار كردن دولت روس ولایت دربند و بادكوبه و آن نواحی را. تغییر دادن محل شهر شماخی را به امر نادر شاه كه این بلد را در چهار فرسخی شهر قدیم در محلّی موسوم به آقسو بساختند تا تسخیر آن آسان نباشد. نهضت موكب نادری به جانب قارص به عزم جنگ با عبد اللّه پاشای سرعسكر و وقوع محاربه در خارج قلعه ایروان، در حالتی كه عبد اللّه پاشای سرعسكر صد و بیست هزار سوار همراه داشت و نادر شاه پانزده هزار سوار، و در این جنگ توپخانه عثمانی به تصرّف عساكر نادری درآمده عبد اللّه پاشا مقهور و مقتول گردید، و پس از این فتح تمام آذربایجان نادر شاه را مصفّی گردید و لشكر او قلاع گنجه و تفلیس و ایروان را بگرفتند و نادر شاه از حوالی قارص متوجّه تفلیس گشت و در بیست و نهم ماه جمادی الاولی وارد تفلیس شده بعد از بیست روز عزیمت دربند نموده و بعد از آنكه در عرض راه به تنبیه طایفه جاروتله و اهالی آن نواحی كه به راه استبداد رفته بودند پرداخت در پنجم ماه رجب به
ص: 1116
سمت شمالی دربند نزول كرد و مسموع او گردید كه ایلدار خان شمخال جدید، و اوسمی سرخای از لگزیه جمعیتی فراهم نموده كه بر سر خاص فولاد خان شمخال (حكمران داغستان) روند لهذا اردوی نادری متوجّه تدمیر آنها شد و آن جمعیّت متفرق شدند. پس از انتظام این صفحات موكب نادر شاه از راه شیروان به صحرای مغان آمد و به موجب احكام نادری جمیع حكّام و رؤساء و قضاة و علما و اشراف و اعیان در صحرای مغان حاضر شدند و نادر شاه به آن جمع اظهار داشت كه من چندین سال كوشش كرده بلاد ایران را از تصرّف افغان و عثمانی و روس منتزع ساختم، شاه طهماسب ثانی و پسرش عباس میرزا هردو زندهاند اكنون هركس را میخواهید به سلطنت ایران اختیار كنید. همگی متفق القول گفتند ایران چون به شمشیر و بازوی نادری مصفّی گردیده سلطنت آن حق نادر شاه است. پس از آنكه ابتدا انكار مینمود آخر قبول تخت و تاج كرده به شرط اینكه اختلافات مذهبی فیمابین طایفه سنّی و شیعه رفع و مبدّل به ایتلاف شود به این معنی كه: فرقه شیعه در فروعات پیرو حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام و در اصول با اهل تسنّن متّحد باشند و دین اسلام فرعا منشعب به پنج شعبه باشد: حنفی، مالكی، حنبلی، شافعی، جعفری، جماعت قبول این تكلیف كردند و نادر شاه رسما به سلطنت ایران برقرار گردید و به جماعت اظهار داشت كه چون شما تكلیف مرا قبول كردید منهم ایلچی نزد اعلیحضرت سلطان عثمانی كه خادم حرمین شریفین است و با ما در مقام دوستی میباشد فرستاده به شرط قبول پنج مطلب با اعلیحضرت معظم له صلح میكنیم كه رفع اختلاف صوری از میان امّت مرحومه بشود و پنج مطلبی كه اظهار داشت از این قرار بود: مطلب اوّل: چون شما از عقاید سابقه نكول و طریقه تقلید امام جعفر صادق علیه السّلام را قبول كردید قضاة و علما و افندیان عثمانی اذعان به صحّت طریقه شما كنند و آن را خامس مذاهب اربعه شمارند- مطلب دویّم:
چون در كعبه معظّمه اركان اربعه مسجد الحرام به ائمه مذاهب اربعه تعلّق دارد این مذهب نیز در یك ركن با ایشان شریك بوده به آئین جعفری نماز گزارند- مطلب سیّم: اینكه هرساله از طرف ایران امیر حاج معیّن شود و بطور امیر حاج مصر و شام حجّاج ایران را معززا به كعبه مقصود رسانیده از دولت عثمانی با امیر حاج ایران همانطور سلوك كنند كه با امیر حاج مصر و شام مینمایند- مطلب چهارم
ص: 1117
اسرای هردو مملكت نزد هركس بوده باشد آزاد شود و بیع و شری بر ایشان روا نباشد- مطلب پنجم: وكیلی از دولتین در پایتخت یكدیگر بوده امور مملكتین را بر وفق مصلحت فیصل دهند- خلاصه روز پنجشنبه بیست و چهار شوّال این سال نادر شاه تاجگذاری كرد و میرزا قوام الدین محمّد قزوینی الخیر فیما وقع را تاریخ جلوس نادر یافت و بعضی لا خیر فیما وقع گفتند. و پس از جلوس ایالت خراسان را به رضا قلی میرزا تفویض و پیشكاری او را به طهماسبقلی خان داد و مقرّر كرد لشكری به تنبیه علیمردان خان حاكم اندخود كه سر از ربقه اطاعت پیچیده بود روانه شود، و سپهسالاری و اختیار كلّ ممالك آذربایجان را به ظهیر الدوله ابراهیم خان برادر خود مفوّض داشت و ایالت هرات بر عهده بابا خان چاپوشلو، و ایالت فارس به میرزا محمّد تقی شیرازی، و ایالت شیروان را با خطاب خانی و امیر الامرائی به مهدی بیگ خراسانی یوزباشی زنبوركچی عنایت كرد. و عبد الباقی خان زنگنه را به سفارت به دربار عثمانی فرستاد كه جلوس نادر شاه را اعلام كند و مطالب سابق الذكر را خواهش نماید. بعد از آن رضا قلی میرزا و ابراهیم خان ظهیر الدوله به محلّ حكمرانی خود رفتند و سایر حكّام و بزرگان كه در صحرای مغان حاضر شده بودند رخصت انصراف یافتند. هم در این سال نادر شاه ایلچی به دربار دولت روس فرستاده جلوس خود را رسما اعلام نمود و روز دویّم ذیحجّه موكب نادر شاه از صحرای مغان به عزم تسخیر قندهار حركت كرده به قزوین آمد.
اروپا- (فرانسه)- انعقاد مصالحه فیمابین اطریش و فرانسه كه در این عهد مصالحه دولت اطریش حق تصرف ایالت لرن را برای فرانسه تصدیق مینماید.
(ایطالیا)- جزیره كرس بكلّی از ایطالیا خارج و مفروز شده در این جزیره اعلان جمهوری میشود و پااولینا و دو نفر دیگر به ریاست جمهوری برقرار شده در مكاتبات لقب نوّاب والا به آنها میدهند.
[سنه 1149 هجری- سنه 1736 مسیحی]
آسیا- در ربیع الآخر این سال عبد الباقی خان زنگنه ایلچی نادر شاه وارد اسلامبول شد و در مجالس متعدده مشار الیه با وزرای عثمانی گفتگو كرد و تفصیل آن
ص: 1118
مجالس از قرار ذیل است:
مجلس اوّل در بیست و دویّم ربیع الآخر بود. در این مجلس اوّل مطالب نادر شاه را ذكر و تفكیك نموده آنچه راجع به دولت و پلیتیك بود علیحده نوشتند، و آنچه متعلّق به مذهب جداگانه. آنها كه پلیتیكی بود از قبیل مبادله اسرا و تعیین سفرا در پایتخت طرفین فی الجمله قبول شد و آنها كه مذهبی بود از قبیل شناختن مذهب جعفری و تعیین امیر حاج برای حجّاج ایران از جانب نادر شاه به عهده تعویق افتاد. در مجلس دویّم كه در بیست و پنجم ربیع الآخر بود ایلچی ایران اینطور بیان كرد كه قصد حقیقی نادر شاه ترك و جرح مذهب شیعه میباشد اگر دولت عثمانی مطالب نادر شاه را قبول كند طریقه تسنّن را نادر شاه در تمام ایران رواج خواهد داد.
بواسطه این حرف مأمورین عثمانی قبول تعیین امیر حاج را كه نادر شاه بنماید كردند كه از راه احسا و نجف به طرف حجاز روانه شود. مجلس سیّم كه در بیست و هفتم ربیع الآخر منعقد شد ایلچی ایران در بدو مجلس شكایت كرد كه مطالب من بطوریكه شأن پادشاهی بزرگ مثل نادر شاه اقتضا میكند از طرف دولت عثمانی معجّلا جواب داده نمیشود و مثل آورد كه معتصم خلیفه با روم جنگ نكرد مگر به جهت اسیری زن بیوهای و چگونه نادر شاه تمكین خواهد كرد كه چندین هزار اسیر ایرانی در خاك عثمانی هستند. مجلس چهارم كه در بیست و نهم ربیع الثانی بود باز در مسئله اسرا گفتگو شد. مجلس پنجم كه در روز اوّل جمادی الاولی منعقد شد مأمورین عثمانی كه عبارت از وزرای دولت و رؤسای دین بودند بالصّراحه جواب به ایلچی نادر شاه دادند كه قبول كردن مذهب جعفری مثل مذاهب اربعه اهل سنّت بدعت در دین است و وجها من الوجوه سلطان قبول نمیكند. در مجلس ششم كه یازدهم جمادی الاولی بود ایلچی ایران به بعضی فصول عهدنامه تن درداد و شرط كرد كه این عهدنامه بموقع اجرا نرسد تا وقتی كه نادر شاه امضاء كند. بنابراین از طرف سلطان عثمانی مصطفی پاشا و عبد اللّه خلیل افندی مفتی مأمور سفارت ایران شدند و در یازدهم جمادی الآخره سفیر ایران عزم معاودت كرد و از جمله هدایائی كه سلطان برای نادر شاه فرستاد قرآنی بود به خط عثمان بن عفّان و سلطان كه خط نسخ را خوش مینوشت، چند سطر از آیات قرآنی و چند فقره حدیث به خط خود برای نادر شاه نوشت چنانكه: آیه اوّل آیه
ص: 1119
شریفه- إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ- بود و آیه دویّم- و جعلناكم سلطانا مبینا- و آیه سیّم «1»- تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ- و آیه چهارم- هو الذی جعلكم خلیفة فی الارض- و آیه پنجم- فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ- و فقره ششم حدیث- المؤمنین للمؤمنین كالبینان یشدّ بعضهم بعضا- و فقره هفتم حدیث- علیكم بالجماعة فان القصیة یا كلها الذئب- فقره هشتم- بایّهم اقتدیتم اهتدیتم- فقره نهم آیه شریفه- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ- فقره دهم- و كونوا عباد اللّه یدا وحیدا- فقره یازدهم- بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ- فقره دوازدهم- انّا جعلناك للناس اماما- فقره سیزدهم- وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْكَ مَحَبَّةً مِنِّی- فقره چهاردهم- انّ الارض یورثها عباد الصّالحون- فقره پانزدهم- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ.
خلاصه در ذیل عهدنامه نوشته شده بود كه حدود ایران همان حدودی است كه در عهد سلطان مراد خان رابع تعیین شده. همچنین در فصل ذیل قید كرده بودند كه نادر شاه حق مكاتبه مستقیم با سلطان دارد ولی صدراعظم ایران با سلطان حق مكاتبات ندارد، امّا از اینجانب مكاتبات سلطان و صدراعظم عثمانی مستقیما با نادر شاه خواهد بود. نیز مقرّر شد كه بین الطرفین لعن و سبّ «2» متروك باشد چه از طرف عثمانی نسبت به ایران، چه از طرف ایران نسبت به عثمانی. و دولت
______________________________
(1). به نظر میرسد امپراطور در نگاشتن آیات و احادیث به حافظه خود اعتماد كرده است. البته قصد او نشان دادن خط زیبای خود و زدن كنایههائی به نادر شاه و شیعیان بوده است مثلا آیه «تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِی مَنْ تَشاءُ» تلفیقی است از سوره 3 آیه 26 و سوره 7 آیه 155- و یا حدیث «المؤمنین للمؤمنین كالبنیان یشد بعضهم بعضا» در صحیح بخاری كتاب صلوة باب 88 به این صورت دیده شد «ان المؤمن للمؤمن كالبنیان یشد بعضه بعضا ...» یا حدیث «علیكم بالجماعة فان القصیة یأكلها الذئب» در سنن ابو داود كتاب الصلوة باب 46 به این صورت آمده: «فعلیك بالجماعة فانما یاكل الذئب القاصیة» و در سنن نسائی باب 48 آمده «فعلیكم بالجماعة ...». حدیث «بایّهم اقتدیتم اهتدیتم» با اینكه در میان علمای اهل سنّت شهرت بسیار دارد و بر سر این حدیث بین علمای سنّی و شیعه مشاجرات قلمی زیادی صورت گرفته است متأسفانه متن آن را در كتب سته و موطأ مالك و مسند احمد بن حنبل و دار مینیافتم. صورت دیگری از آن در شرح فارسی شهاب الاخبار ص 157 به این صورت دیده شد [ابو هریره] مثل اصحابی مثل النجوم من اقتدی بشئ منها اهتدی» بههرحال در این باب باید تحقیقی جداگانه و مستقل صورت گیرد.
(2). در متن صبّ.
ص: 1120
عثمانی ملّت ایران را به طریق اهل سنّت و جماعت بشناسد و خلفای اربعه و عشره مبشّره طرف اتّكال جانبین باشند و ملّت ایران معاهده تحت الشجره را قبول كنند. و بجز حق گمرك در سرحدّات طرفین چیزی از امتعه و اجناس جانبین نگیرند. و زوّار ایران كه به كربلا و نجف و بغداد میروند اگر مال التجاره همراه نداشته باشند به هیچوجه حق عبور گرفته نشود. و مقصّرین طرفین كه به خاك یكدیگر پناه میبرند مسترد شوند. و در آخر این قرارنامه نوشته شده بود: من بدّله بعد ما سمعه فانّما اثمه علی الّذین یبدّلونه.
هم در این سال كه سال هزار و صد و چهل و نه باشد بحرین را عساكر نادر شاه تصرّف كردند و موكب نادری از قزوین به عزم تدمیر علیمراد بختیاری كه دم از استبداد میزد به كوهستان بختیاری آمد و علیمراد را معدوم و بختیاری تبعه او را مطیع ساخت، و در نهم جمادی الآخره به اصفهان آمد و اسلمش خان بیگلربیگی سابق تفلیس را به سرداری بلوچستان و تأدیب سركشان آن سامان معیّن كرد و در هفدهم ماه رجب از راه ابرقوه و كرمان و بیابان گرگ متوجّه تسخیر قندهار شد و در هیجدهم ماه شوّال به ظاهر قلعه كرشك فرود آمد و این قلعه را محاصره كرده قلعه گیان از در استیمان درآمده قلعه را تسلیم نمودند. نادر شاه از اینجا كلبعلی خان افشار را به سرداری هزارهجات و زمینداور مأمور و جمعی از لشكریان را نیز به تسخیر قله بست تعیین نمود، و در بیست و یكم شوّال از آب هیرمند عبور كرده و پس از طیّ مسافت به مكانی موسوم به سرخهشیر در حوالی قندهار آمد و شهر نادرآباد را بساخت و به محاصره قندهار مشغول شد. هم در این سال رضا قلی میرزا شاه طهماسب ثانی را مقتول نمود.
اروپا- (اطریش)- مزاوجت ماریترز دختر امپراطور با دوك فرانسوای اوّل والی تسكان از نجبای مملكت. فوت پرنس اوژن از سردارهای بزرگ اطریش.
(جزیره كرس)- این جزیره خود را از حالت جمهوری خارج كرده تئودر نامی را كه از اهالی آلمان است به سلطنت اختیار میكنند. (روس)- عساكر روس شهر آزوف را به غلبه از تصرّف عثمانی منتزع مینماید.
ص: 1121
[سنه 1150 هجری- سنه 1737 مسیحی]
آسیا- در این سال عساكر نادری بلوچستان را مصفّی ساختند و شهر قندهار را بعد از دوازده ماه محاصره نادر شاه بگرفت و ولایت اندخود و شبرغان به تصرّف رضا قلی میرزا درآمده بعد از آن شهر بلخ را نیز متصرّف شد و از آبآمویه عبور كرده متوجّه بخارا گردید. ابو الفیض خان پادشاه بخارا از ایلبارس والی خوارزم استمداد نموده مصمّم دفع رضا قلی میرزا گشت و با آنكه لشكر رضا قلی میرزا دوازده هزار نفر و قشون ابو الفیض خان پنجاه هزار نفر بود رضا قلی میرزا غالب آمده ابو الفیض خان مغلوب و خوارزمیان بدون تلاش راه هزیمت پیش گرفتند. بعد از آن نادر شاه فرمان به رضا قلی میرزا نوشت كه متعرّض ابو الفیض خان كه از سلسله چنگیزی است نشده از فتح بخارا صرفنظر نماید و منشوری به ابو الفیض خان ارسال داشته كه به بخارا معاودت كند. و رضا قلی میرزا به موجب امر نادر شاه عمل كرده به بلخ بازگشت و به استحكام زمینداور پرداخت. هم در این سال بعد از فتح قندهار نادر شاه فتحنامه مصحوب صفی یار بیگ افشار یساول برای ابراهیم خان ظهیر الدوله حكمران آذربایجان فرستاد. نیز در این سال رضا قلی میرزا عباس میرزای صفوی را مقتول نمود.
اروپا- (انگلیس)- نقار در خانواده سلطنت و طرد ولیعهد از خاك انگلیس.
(روس)- شهر اكزاكف در ساحل دریای سیاه كه در تحت سلطنت عثمانی بود به تصرّف عساكر روس درآمد.
[سنه 1151 هجری- سنه 1738 مسیحی]
آسیا- در اواخر سال گذشته عبد الباقی خان زنگنه كه به سفارت عثمانی رفته بود مراجعت كرده به همراهی سفرای عثمانی از راه بغداد به اصفهان آمد و از سمت كرمان به قندهار شتافته روز نوزدهم ماه محرّم این سال در نادرآباد به حضور نادر شاه رفتند و هدایای سلطان را تقدیم كردند و تفصیلی كه اتّفاق افتاده بود و ما پیش به ذكر آن پرداختیم به عرض نادر شاه رسانیدند و مصطفی پاشا سفیر عثمانی و افندیان
ص: 1122
پذیرفته شده بعد از اعطای عطایا چون تخمیس مذهب و تعیین ركن كه به معاذیر شرعیّه از جانب دولت عثمانی قبول نشده ركن اعظم مصالحه بود نادر شاه برای این مذاكره علیمردان خان بیگلربیگی لرستان فیلی را به سفارت دربار عثمانی تعیین و به همراهی مصطفی پاشا و افندیان در غرّه شهر صفر روانه دربار عثمانی نمود و موكب نادری به طرف كابل و غزنین رفته این ولایات را مسخّر كرد و غور و آن نواحی را نصر اللّه میرزا متصرّف شد و رضا قلی میرزا به حضور نادر شاه آمده نیابت سلطنت یافت و روانه ایران گردید و از آنجا كه از جانب محمّد شاه بابری پادشاه هندوستان خلاف عهد نسبت به نادر شاه به ظهور رسیده بود و ایلچی نادر شاه را یكسال نگاهداشته، موكب نادر شاه عزیمت هندوستان نموده به پیشاور آمد و در این شهر خبر رسید كه ابراهیم خان ظهیر الدّوله برادر نادر شاه كه به تأدیب جماعت لگزیه جاروتله كه در البرز كوه سكنی دارند رفته مقتول گردیده نادر شاه امیر اصلان خان قرقلو را به ایالت آذربایجان و صفی خان بغایری را كه سردار گرجستان بود به سرداری آذربایجان منصوب نمود و از پیشاور پیشتر رانده از آب اتك و رود پنجاب عبور نموده و بعضی عساكر هندی كه در جلو راه بودند منهزم شدند و لاهور به تصرّف عساكر نادری درآمد و زكریا خان ناظم صوبه لاهور پیشكشی گذرانیده در سلك منقادان منسلك گشت و فخر الدّوله ناظم صوبه كشمیر كه مردم صوبه كشمیر از حكومت او ابا كرده و او در لاهور میبود از جانب نادر شاه به ایالت آن مملكت برقرار گشت و ناصر خان صوبهدار كه از جمله گرفتاران و در اردوی نادر شاه بود مجدّدا به صوبهداری كابل و پیشاور منصوب شد و در لاهور به تحقیق پیوست كه محمّد شاه هندی مشغول جمعآوری لشكر و تهیّه جنگ است، لهذا نادر شاه از لاهور انتهاض نموده به سر هند رسید و در اینجا معلوم شد كه محمّد شاه با سیصد هزار نفر، و دو هزار زنجیر فیل جنگی، و سه هزار عرّاده توپ، وارد محلّ موسوم به كرنال بیست و پنج فرسخی شاه جهانآباد گشته است، نادر شاه مقابله و مقاتله لشكر هندی را پیشنهاد ساخته با آنكه سعادت خان برهان الملك كه صوبهدار مملكت و معظم امرای هندوستان بود با سی چهل هزار نفر به عزم امداد به اردوی محمّد شاه پیوست چون جنگ در میان لشكر نادر شاه و عساكر هند درگرفت هندیان مغلوب و منهزم شدند و اردوی محمّد شاه محصور گردیده كار بر او تنگ
ص: 1123
شد، ناچار افسر پادشاهی را از سر برگرفته با خوانین و امرا متوجّه خرگاه نادری گشت و نادر شاه شاهزاده نصر اللّه میرزا را تا خارج اردو به استقبال آن پادشاه ذیجاه فرستاد و هنگام ورود، خود نادر شاه تا بیرون خیمه آمده دست محمّد شاه را بگرفت و با خود در یك مسند نشانید و ملاطفت نمود، بعد از آن به دهلی كه مشهور به شاه جهانآباد است رفتند و در اینجا محمّد شاه مجلسی ترتیب داده نادر شاه را مهمانی كرد و تشریفات و هدایا قرار داد و بعد از انقضای مجلس نادر شاه گفت موافق عهدی كه از روز اوّل مقرّر شده سلطنت هندوستان باز تعلّق به محمّد شاه دارد و به دست خود تاج سلطنت را به سر محمّد شاه گذاشت و محمّد شاه به شكرانه این عنایت تمام خزاین سلطنتی را به نادر شاه واگذار كرد و دختر محمّد شاه در سلك ازدواج شاهزاده نصر اللّه میرزا درآمد و نادر شاه پس از پنجاه و هفت روز توقّف در دهلی عزیمت تركستان نمود و حكم به آماده كردن سفاین جنگی در ساحل رود آمویه داد و ابو الفیض خان حكمران تركستان مضطرب شده نامه معذرت با هدایا به دربار نادر شاه فرستاد و در مراجعت موكب نادر شاه در افغانستان و سند بعضی نظم و نسقها داد و سفرا با هدایا از غنایم هندوستان به دربار دولتین عثمانی و روس فرستاد كه از جمله چهارده زنجیر فیل برای پادشاه روس و چهارده زنجیر فیل برای سلطان عثمانی ارسال داشت.
اروپا- (هلاند)- فوت طبیب مشهور موسوم به بوزهاو. (جزیره كرس)- خلع تئودر پادشاه و فرار او.
[سنه 1152 هجری- سنه 1739 مسیحی]
آسیا- در این سال نادر شاه بعد از انجام كار هند و نظام مهمّات سند معاودت به ایران نموده به نادرآباد رفت و مصمّم تسخیر توران گشت و بعضی از عساكر خود را كه در سفر هندوستان رنج و مشقّت كشیده بودند از خدمات سفر تركستان معاف داشت و جمعی را مأمور تدمیر لگزیّه جاروتله كه قاتلین ابراهیم خان ظهیر الدّوله برادر نادر شاه بودند كرد، پس از آن به هرات آمد و شاهرخ میرزا و امامقلی میرزا و علیقلی خان ولد ابراهیم خان به حضور نادر شاه آمدند و در این هنگام تخت مرصّع و
ص: 1124
خیمهای از جواهر كه مدّت یكسال به ترتیب دادن و ساختن آن مشغول بودند تمام شده خیمه را برپا و تخت را نصب كردند و موسوم به تخت و بارگاه نادری نمودند و چند روز به عشرت پرداختند، بعدها نادر شاه ایالت هرات را به شاهرخ میرزا تفویض كرده عازم تركستان شد و وارد بلخ گردید و حكم كرد هزار و صد فروند كشتی كه در این محل حاضر شده بود همه را از غلّه و ذخیره مملو ساخته و توپخانه را نیز نقل كرده به اردو پیوستند و به واسطه سفاینی كه نجّاران ساخته بودند از آب جیحون عبور كرده وارد چهار فرسخی بخارا شدند. ابو الفیض خان پادشاه تركستان كه مقاومت و جدال با نادر شاه را فوق قوّت و امكان خود میدید به قدم انقیاد و اطاعت به اردوی نادری آمده به حضور نادر شاه نایل و رخصت جلوس یافت و مورد اعزاز و اكرام گشته به خلاع فاخره مخلّع گردید. نادر شاه افسر پادشاهی تركستان را بدو بخشیده مجدّدا به حكمرانی این مملكت برقرار آمد و یكی از صبایای او داخل در حرم نادر شاه شد، صبیه دیگر از او را در حباله نكاح علیقلی خان برادرزاده نادر شاه درآوردند و بیست هزار سوار از تراكمه و طوایف اوزبك بخارا و سمرقند در سلك عساكر نادر شاه منسلك گردیدند.
اروپا- (عثمانی)- در این سال عساكر روس ورود به ژاسّی پایتخت ملداوی نمودند. معاهده عثمانی با اطریش كه سرحدّ دولتین به موجب این عهدنامه دو رودخانه دانوب و ساو خواهد شد. دولت روس شهر آزوف و اكزاكف را به عثمانی مسترد میسازد.
[سنه 1153 هجری- سنه 1740 مسیحی]
آسیا- در این سال نادر شاه به عزم تسخیر خوارزم و تأدیب ایلبارس والی این مملكت كه در غیاب موكب نادری به صفحات خراسان دستاندازی نموده بود با یك هزار و صد فروند كشتی كه برای سفر خوارزم تجهیز شده بود از روی آب آمویه روانه حدود خوارزم شد و به حوالی هزار اسب آمد. چون ایلبارس در قلعه هزار اسب متحصّن گشته و گرفتن این قلعه كاری نهایت سخت بود نادر شاه به طرف خیوه كه دار الملك خوارزم است راند چون یكمنزل از هزار اسب دور شد ایلبارس از
ص: 1125
قلعه بیرون آمده از كنار آمویه عازم آن سمت شد و دسته قشونی از طوایف یموت و تكّه و غیرها از تراكمه دوچار عساكر نادری گردیده بسیاری از ایشان مقتول و برخی فرار نموده به ایلبارس پیوستند و ایلبارس عاجلا خود را به قلعه خانقاه كه یكی از قلاع خمسه خوارزم و مابین هزار اسب و خیوه واقع است رسانید، نادر شاه این قلعه را به قهر و غلبه گرفته ایلبارس را كه در مقام خلاف پای افشرده بود حكم به قتل داد و والیگری خوارزم را به طاهر خان نواده ولیمحمد خان چنگیزی كه از بنی اعمام سلاطین توران بود داد، پس از آن ابو الخیر خان والی قزّاق كه با فوجی از قزّاقیّه و اوزبكیّه آرال به قلعه خیوه به امداد ایلبارس آمده بود عریضهای مشعر بر اظهار اطاعت به دربار نادر شاه فرستاده ولی خود به جانب قزّاق گریخت و نادر شاه به ظاهر خیوه آمده این شهر را احاطه نموده اهالی جز تسلیم چاره ندیده از در استیمان درآمدند و تسلیم شدند، نادر شاه دوازده هزار اسیر ایرانی و بعضی اسرای روس را كه گرفتار دست طایفه اوزبكیّه بودند مستخلص ساخت و مقرّر شد اسرای ایرانی به خیوهآباد كه به حكم نادر شاه در چهار فرسخی ابیورد ساخته شده بود رفته مسكن گیرند. پس از تنسیق امور خوارزم موكب نادری مراجعت به مرو كرد، نیاز محمّد خان والی بلخ با حاكم اندخود و اعیان آن مملكت در مرو مرخّص شده نادر شاه به كلات و از كلات به مشهد مقدّس آمده قندیل مرصّع مینا و قفل طلای مكلّل به جواهر كه نذر روضه مقدّسه رضویّه و ساخته بود پیشكش ضریح منوّر نمود.
هم در این سال نظم امور خراسان را نادر شاه به نصر اللّه میرزا مفوّض داشت. نیز در این سال سفرا با هدایا از جانب محمّد شاه هندی و ابو الفیض خان پادشاه تركستان به دربار نادر شاه آمدند، و در اواخر این سال به جهت تدمیر لگزیّه داغستان كه به قتل ابراهیم خان ظهیر الدوله مبادرت كرده بودند موكب نادر شاه از راه خبوشان و استرآباد و مازندران عازم داغستان گردید. غلا در اغلب بلاد خراسان به سبب كثرت آمدوشد عساكر نادری در این ولایات.
اروپا- (اطریش)- فوت شارل ششم امپراطور و جلوس ماری ترز دختر او به جای او. (پروس)- فوت فردریك گیلیوم و جلوس فردریك دویّم (فردریك كبیر) به جای او. (روس)- فوت امپراطریس آن و جلوس ایوان ششم كه طفل
ص: 1126
دو ماهه بود به جای او.
[سنه 1154 هجری- سنه 1741 مسیحی]
آسیا- در این سال موكب نادر شاه كه متوجّه داغستان بود به واسطه فقدان ذخیره و علیق به عسرت و تأنّی طی مسافت كرده و چند روزی به جهت آسایش دواب در سمت شمالی رود گرگان اقامت نمود و در اینجا از مأمورین و سركردگان كه به تدمیر لگزیّه جاروتله مشغول بودند عریضه رسیده معلوم شد كه استیلائی در آن حدود بهمرسانیده. از اتفاقات غریبه اینسال آنكه در ایّامی كه نادر شاه از جنگل مازندران به عزم سفر داغستان حركت میكرد در روز یكشنبه بیست و هشتم ماه صفر شخصی در پشت درخت كمین كرده تفنگی به طرف نادر شاه خالی كرد گلوله تفنگ زیر بازوی راست نادر شاه را به قدر یك انگشت خراشیده بر شست دست چپ آمده از آنجا به گردن اسب خورد و اسب بسر غلطید، نادر شاه را آسیبی از این گلوله نرسید و مرتكب هم با تفحّص زیاد به دست نیامده مگر بعد از چندی كه معلوم شد نیكقدم نام غلام دلاور تایمنی به اغوای آقا میرزا ولد دلاور كه در اردوی نادر شاه بوده اقدام به این عمل كرده، آقا میرزا سیاست شد و نیكقدم را كور كردند و نادر شاه به طهران آمده عمل نیكقدم را به اشاره رضا قلی میرزا دانسته او را كور نمود و از راه آذربایجان روانه داغستان شد. خلاصه پس از ورود موكب نادری به داغستان سركردگان طوایف لگزیّه كه در شوامخ جبال البرز و اماكن صعب المسالك داغستان مأوی داشتند به اردوی نادری آمده اظهار انقیاد و اطاعت نمودند و در غرّه جمادی الثانیه قموق كه منتهای داغستانست مضرب خیام نادر شاه گردید، و در اینجا خبر رسید كه بعضی از اشرار اوزبكیّه و طایفه آرال كه در سمت شمال خوارزم متّصل به قزّاق سكنی دارند با نور علی ولد ابو الخیر خان والی قزّاق اتّفاق كرده قلعه خیوه را محاصره نموده طاهر خان والی خوارزم را با جمعی از اكابر این ولایت كشته و نور علی متقلّد والیگری خوارزم شده است. نادر شاه نصر اللّه میرزا را با جمعی از سركردگان و افواج مأمور تدمیر اشرار خوارزم و استرداد این ناحیه نمود و موكب نادر شاه به تأدیب سركشان آوار كه در منتهای داغستان مسكن داشتند پرداخت و پس از تنسیق بعضی اماكن در پنجم شعبان به دربند آمده
ص: 1127
در چهاردهم این ماه متوجّه محال قراقیطاق گشت و از دربند تا حدّ ولایت شمخال همه جا به فاصله دو فرسخ و سه فرسخ قلعجات محكم ترتیب داده جمعی را مأمور كرد كه تمامی آن محال را متصرّف شده هرجا لگزیّه را به چنگ آرند گوشمال دهند و در دهم رمضان عطف عنان كرده در دشت كافری سه فرسخی دربند كه جای پرآب و علفی است برای قشلاق اختیار شد. هم در این سال نظیف افندی و سیف افندی از جانب دولت عثمانی به دربار نادر شاه آمده نامه سلطان عثمانی را كه مبنی بر اعتذار از قبول مذهب جعفری و تفویض ركن بود رسانیده و نادر شاه پیغامی كه در جواب داد ظاهرا اظهار اتّحاد و باطنا تهدید به تخطّی و ورود به مملكت عثمانی بود و در همین وقت حكم كرد در تمام ممالك و بلاد محكومه از پیشاور تا دربند هركس به سبّ «1» و رفض خلفا پردازد او را سیاست كنند.
اروپا- (اطریش)- پادشاه تازه پروس با ماری ترز امپراطریس اطریش مشغول جنگ میباشد. اعانت نمودن فرانسه پادشاه باویر را كه او نیز بر ضد دولت اطریش است. پادشاه پروس ایالت سیلیزی را متصرّف میشود. (روس)- خلع شدن ایوان ششم از سلطنت روس و جلوس الیزابت دختر دویّم پطر كبیر به سلطنت این مملكت. اعلان جنگ سود با روس.
[سنه 1155 هجری- سنه 1742 مسیحی]
اشارة
آسیا- در این سال نادر شاه بر سر اشرار طبرسران رفته قتل و نهب زیاد نمود و تمامی اهالی داغستان را منقاد ساخت، بعد از آن به قصد و خیال جنگ با عثمانی كه تكلیف او را در قبول مذهب جعفری و دادن ركن كعبه معظّمه نپذیرفته بودند متوجّه مغان شد. هم در این سال نادر شاه معماران برای ساختن ابنیه عالیه در كلات معیّن نمود و پس از بنای ابنیه رفیعه در كلات خزانه و نقود و جواهر نادری را به آنجا نقل كردند. هم در این سال نصر اللّه میرزا كه مأمور تدمیر اشرار خوارزم بود چون به مرو رسید خوارزمیان به قدم اعتذار به خدمت او آمده استدعای عفو
______________________________
(1). در متن بصب.
ص: 1128
كردند نصر اللّه میرزا در خدمت نادر شاه شفاعت كرده نادر شاه آنها را عفو نمود و برطبق مسئول خوارزمیان ابو المحمّد ولد ایلبارس به والیگری خوارزم منصوب و برقرار گردید. هم در این سال در هفتم ماه محرّم حضرت شاه شهید سعید آقا محمّد شاه ابن نواب محمّد حسنخان بن فتحعلی خان قاجار در استرآباد در خانه سیّد مفید استرآبادی متولّد گردیدند، و بعضی تولّد نواب معظّم له را در شب جمعه پانزدهم ماه شعبان سال قبل نوشتهاند ولی قول اوّلی اقوی و اصحّ است. وفات نشاء تبریزی شاعر. هم در این سال نادر شاه فرمان مسطور در ذیل را در باب تعیین خلیفه جدید در گرجستان صادر نموده است.
صورت فرمان نادر شاه
بعون اللّه تعالی فرمان همایون شد آنكه: چون در این وقت عالیجاه طهمورث خان والی كاخت و تمامی كشیشان و تاوادان و ازناوران كارتیل و كاخت به عرض مقدّس رسانیدند كه كتلهكوز سابق وفات یافته و به موجب وصیّت او استدعای كتلهكوزی به اسم عمدة القسّیسین و اسوة الرهبانیین نیكولوز نمودند لهذا بنحو استدعا از ابتدای نه ماهه هذه السنه ایتئیل كتلهكوزی گرجستانات مزبور را به دستوری كه با كتلهكوز سابق بود به عمدة القسیسین مؤمی الیه عنایت و مرحمت و موازی یكهزار نادری در وجه او مكرمت فرمودیم كه به لوازم امر مزبور قیام و اقدام و به دعای دولت لایزال اشتغال نماید. كشیشان و تاوادان و ازناوران محال گرجستان مشار الیه را كتلهكوز خود دانسته لوازم امر مزبور را به دستور كتلهكوز سابق مختص او شمارند عالیجاه بیگلربیگی و عمّال گرجستانات مزبور حسب المسطور مقرّر دانسته لوازم اعانت و احترام به تقدیم رسانند مستوفیان عظام كرام دیوان اعلی صورت رقم اقدس را در دفاتر خلود ثبت نمایند و در عهده شناسند تحریرا فی شهر ربیع الثانی سنه 1155.
سجع مهر نادر شاه این شعر است:
نگین دولت و دین رفته بود چون از جابنام نادر ایران قرار داد خدا
ص: 1129
اروپا- (اطریش)- فتوحات پادشاه پروس در خاك اطریش. مصالحه مابین اطریش و پروس كه در این مصالحه ایالات سیلیزی و گلاتس را اطریش به پروس وامیگذارد. (انگلیس)- ترقیّات پیت كه یكی از رجال معظّم انگلیس خواهد شد در این مملكت. (روس)- امپراطور روس دوك دهلستن را به ولیعهدی خود برقرار و منصوب ساخت و دوك دهلستن موسوم به شارل پیر و خواهرزاده او بود.
[سنه 1156 هجری- سنه 1743 مسیحی]
آسیا- در این سال نادر شاه بعد از آنكه جشن نوروز فروگذار گشت از جسر جواد عبور كرده به صحرای مغان آمد و شاهزاده نصر اللّه میرزا كه در ارض اقدس توقّف داشت با شاهرخ میرزا و امامقلی میرزا متوجّه خدمت نادر شاه شدند و ایلچی پادشاه هندوستان با هدایا به همراهی شاهزادگان به دربار نادر شاه آمدند و نادر شاه چون مصمّم جنگ با عثمانی بود توپخانهای كه همراه داشت روانه كرمانشهان نمود و احمد پاشا والی بغداد پیشكشی فرستاده اطاعت كرد. نادر شاه جمعی را به ضبط حلّه و نجف اشرف و كربلای معلّی و سرّمنرای و توابع بغداد فرستاد و دسته قشونی به تسخیر بصره مأمور كرد و خود به شهرزور آمده كردستان عثمانی را مفتوح ساخت و كركوك و موصل به تصرّف عساكر نادری درآمد و نادر شاه به نجف اشرف رفته گنبد مطهّر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلا نمود و پنجاه هزار تومان به مصرف مخارج این كار رسانید و گوهرشاد مادر نصر اللّه میرزا و امامقلی میرزا صد هزار روپیه در این محل خرج كرد و نادر شاه به موجب مذاكره كارگذاران دولت عثمانی به مقدّمات مصالحه پرداخته در توفیق مذاهب تشیّع و تسنّن مساعی وافره نمود و وثیقهای كه موجب این توفیق بود نوشته شد بعدها نادر شاه به شهر وان رفت و نصر اللّه میرزا را مأمور تنبیه مفسدین دربند نمود. هم در این سال تقی خان بیگلربیگی فارس به راه عصیان رفته نادر شاه جمعی را مأمور كرده او را بگرفتند و آلت رجولیّت او را بریدند و یك چشم او را كور كردند و اولاد و برادرانش را كه در اصفهان بودند بكشتند و شیراز در این فتنه دوچار نهب و غارت گردید. هم در این سال موكب نادر شاه عزیمت آذربایجان نمود و در ماهیدشت خبر استبداد
ص: 1130
نواب محمّد حسنخان و شورش استرآباد به او رسید و این فقره سبب شد كه نادر شاه راضی به مصالحه با عثمانی گردید و جمعی را مأمور استرآباد نمود. هم در این سال چون طایفه یموت مصدر شرارت شده بودند علیقلی خان برادرزاده نادر شاه به سپهسالاری خوارزم مأمور و روانه خراسان شد كه تهیّه خود را دیده سال دیگر به عزم تنبیه یموت روانه خوارزم شود. وفات شمیم شیرازی.
[سنه 1157 هجری- سنه 1744 مسیحی]
اشارة
آسیا- در این سال چون احمد پاشای جمال اوغلی سرعسكر دولت عثمانی در قارص از محمّد علی نام رفسنجانی مشهور به صفی میرزا تقویت میكرد بلكه بالصّراحه به نادر شاه نوشته كه من از مقدّمات صلح خبری ندارم و مأمورم كه صفی میرزا را برده در ایران به سریر سلطنت متمكّن گردانم بنابراین موكب نادر شاه متوجّه قارص شد و در بین راه خبر گرفتاری سام میرزا كه در سنوات قبل در حدود آذربایجان ادّعای پسری شاه سلطان حسین نموده و ابراهیم خان او را گرفته بینی او را بریده رها نموده بود، و در سال گذشته آلت دست و اسباب فتنه اشرار داغستان شده به نادر شاه رسید و مقرّر نمود كه یك چشم او را نیز كور كنند و با چند تن از اسرای عثمانی نزد احمد پاشای سرعسكر به قارص و اخسقه فرستند كه سام میرزا نیز مانند صفی میرزا نزد سرعسكر باشد بعد از آن اردوی نادری به ظاهر قارص نزول كرد و در بین راه نصر اللّه میرزا نیز به اردو پیوسته بود سرعسكر مهیّای محاربه و مدافعه شده هرروز جنگ درگرفته جمعی كثیر از لشكر عثمانی كشته و دستگیر میشدند و از اینطرف عساكر نادر شاه در اطراف قارص قلعهجات و سنگرهای محكم بستند و مدّتی قارص دربند محاصره بود، سرعسكر كار را سخت دیده پیشكشی به خدمت نادر شاه فرستاد و متعهد شد كه مقاصد نادر شاه را در دربار عثمانی مقرون به قبول و حصول سازد و از آنجا كه فصل زمستان نزدیك شده و سرمای قارص متحمّل شدنی نبود و غلّه و آذوقه نیز در جانب آخسقه و آخكلك به عكس اینجا وفور داشت نادر شاه در دویّم رمضان به جانب آرپهچائی نهضت كرده و از آنجا متوجه آخسقه و آخكلك شد، و آخر الامر در بردع قشلاق نموده در بیست و
ص: 1131
دویّم ذیقعده به جهت تدمیر اشرار داغستان متوجّه این ساحت گشت و از جسر جواد عبور نموده و در ششم ذیحجه از دربند گذشته لشكر را چهار دسته كرد و از چار جانب به نهب مشغول شدند، پس از سه چهار روز تاختوتاز رؤسای داغستان به خدمت نادر شاه آمده استدعای عفو كردند و موكب نادری به دربند بازگشته پس از انتظام امور این ولایت از راه طبرستان عزیمت بردع نمود. هم در این سال مسموع نادر شاه شد كه سفاین تجارتی دولتین روس و انگلیس در مسكو و پطرزبورغ اقامت دارند و بطور شراكت از بحر خزر به جانب ایران و از ایران به طرف ماوراء النهر و تاتارستان تجارت و مسافرت مینمایند، نادر شاه دو نفر از صاحبمنصبان كشتی انگلیس را به دادن مبلغی گزاف داخل در خدمت خود كرده و آن دو نفر التون و ووروف نام داشتند. التون قبول مذهب اسلام كرده به جمال بیگ موسوم شد و از جانب نادر شاه دریابیگی گردید و به محمّد خان افشار اوبهی حكم صادر شد كه در مشهدسر، بندر مازندران به دستور العمل جمال بیگ كشتیها ساخته شود و در بحر خزر بكار افتد. هم در این سال حجاب شاعر اصفهانی درگذشت. هم در این سال فرمان مسطور در ذیل را نادر شاه به اسم خلیفه گرجستان آنتوان صادر نمود:
صورت فرمان نادر شاه
بعون اللّه تعالی فرمان همایون شد آنكه: چون در این وقت عالیجاه عمدة الولاة العظام طهمورث خان والی گرجستان كارتیل به عرض عاكفان سدّه سنّیه اعلی رسانیده كه كتلهكوز طایفه گرجیّه فوت و طایفه مزبوره اجماع كرده عمدة الرهبانیّین و اسوة القسیّسین اندون (آنتوان) را كه خواهرزاده عالیجاه مشار الیه و در طریقه گرجیّه در معرفت به مذهب و مسلك حضرت عیسی علی نبیّنا و علیه السّلام نسبت به اقران خود تفضیلی داشته قبول، و محضری نیز به خطّ گرجیّه مشتمل بر رضای از اندون مذكور فرستاده بودند، بنابرآن نظر به عرض عالیجاه مشار الیه و رضانامچه مرقومه از ابتدای شش ماهه هذه السنه سیچقانئیل كتلهكوزی طایفه مذكوره را به عمدة الرهبانیین مسطور مرحمت و عنایت و موازی یكهزار نادری مواجب كه در حق كتلهكوز سابق مقرّر بود در وجه او شفقت فرمودیم كه هرسال از
ص: 1132
ضابط و عمال آنجا بازیافت و صرف معیشت خود نموده چنانچه بایدوشاید و از هوش و كمال او برآید موافق رویّه طریقه خود عمل و در هرباب رضاجوئی خالق و خلایق را منظور داشته نوعی نماید كه دعای خیر جهت ذات اقدس و وجود مقدّس اعلی حاصل گردد. عموم تاوادان و كشیشان و بزرگان و رعایا و سكنه گرجیّه گرجستان عمدة القسیّسین مسطور را كتلهكوز بالاستقلال دانسته امور مختص به شغل مذكور را بیمداخله و مساهمت، مخصوص و متعلّق او دانند مستوفیان عظام و كرام دیوان اعلی رقم مطاع را در سررشتجات تعلیقه ثبت نمایند و در عهده شناسند تحریرا فی شهر رجب المرجب سنه 1157.
اروپا- (فرانسه)- در این سال عساكر فرانسه به بلژیك كه در تصرّف اطریش بود ورود مینماید و قشون اطریش به طرف الزاس فرانسه میآیند. پادشاه پروس كه با فرانسه متّحد بود مملكت بهم را كه جزو اطریش بود متصرّف میشود. لوی پانزدهم پادشاه فرانسه كه به قصد كمك پروس به شهر مئس آمده در اینجا پنجاه روز ناخوش شده بعد از ناخوشی اهالی فرانسه لوی پانزدهم را پادشاه عزیز لقب میدهند.
[سنه 1158 هجری- سنه 1745 مسیحی]
آسیا- در این سال نادر شاه از حدود شكّی عازم ایروان شد و در مرادتپّه دوفرسنگی ایروان بایكن محمّد پاشا سرعسكر عثمانی كه صد و پنجاه هزار سوار و چهل هزار پیاده ینگچری همراه داشت جنگ سختی كرده جمعی كثیر از قشون عثمانی مقتول و اسیر شدند و سرعسكر در سنگر خود محصور گشته در همانجا درگذشت و بعد از فوت او سپاه عثمانی فرار كرده تمام اسباب آنها به تصرّف عساكر نادری درآمد و دوازده هزار كس راه دیار عدم گرفتند و پنج هزار نفر از پاشایان و غیره زنده گرفتار گشتند، مجروحین روانه قارص شده و چهار هزار نفر مأمور طهران و جمعی به طرف تبریز رفتند. هم در این سال سفیری از جانب پادشاه ختن به دربار نادر شاه آمده هدایای لایقه تقدیم نمود و جواب و تحف نیكو یافت و نادر شاه از همدان به اصفهان آمده از اینجا عازم ارض اقدس گشت.
ص: 1133
اروپا- اتّحاد اطریش و انگلیس و لهستان و هلاند بر ضدّ فرانسه. منازعه فرانسه در اكثر نقاط سرحدّیه با دول متّحده مزبوره. پادشاه پروس با پادشاه فرانسه متّحد است. ماریترز امپراطریس اطریش به شوهر خود فرانسوا لقب امپراطوری میدهد.
(انگلیس)- یكی از شاهزادگان خانواده قدیم انگلیس در سمت اكس رأیت شورش برافراشته تا ده فرسخی لندن میتازد.
[سنه 1159 هجری- سنه 1746 مسیحی]
آسیا- در این سال در بیست و پنجم ربیع الاول نادر شاه از مشهد مقدّس متوجّه كلات شد و كرورهای نقد و جواهر و نفایسی كه به مرور در اینجا جمع شده بود بازدید كرد و از كلات به عزم عراق انتهاض نمود و بعد از ورود به محال ری در ساوجبلاغ خیام اقامت برپا داشت و با سفیر خان ختا و ختن قرار حدود ختا و ختن و توران را داد و نظیف افندی سفیر عثمانی كه سابقا در داغستان به دربار نادر شاه آمده بود مجدّدا به چاپاری با نامه سلطان به این دربار آمده و در ساوجبلاغ درك حضور نادر شاه نمود و وثیقه مجملی كه به مهر امنای دولت عثمانی ممهور بود به نظر نادر شاه رسانیده رخصت انصراف یافت. و بعد از ورود او به دربار عثمانی احمد افندی كرپلی به سفارت مأمور و با هدایا به ایران آمد. مورخین فرنگ مینویسند در این سال ایلچی نادر شاه كه از راه بغداد به دربار عثمانی مأمور بود حركت كرده از عجایب اتّفاقات اینكه چهار پنج هزار نفر همراه ایلچی بودند كه از دیاربكر به رقّه و حلب و اناطولی به طرف اسلامبول راه میپیمودند از طرف دولت عثمانی دفتر امینی (یعنی امین دفتر) موسوم به خلیل افندی به مهمانداری ایلچی نادر شاه مأمور شده بود و دستور العمل به او داده بودند كه در اوقات سواری و حركت مهماندار در طرف یمین ایلچی مشی نماید. ایلچی راضی به این مسئله نشده در منزل اوّل نقار فیمابین ایلچی و مهماندار حاصل شد و هریك به راهی به اسلامبول رفتند و مشروب و مأكولی كه در راه به اقسام و انواع مختلف برای ایلچی ترتیب داده شده بود متروك ماند و ایلچی به هیچ چیز التفات نكرد و غذا را به نان و ماست گذرانید و در بیست و سیّم ذیحجّه این سال وارد اسلامبول گردید و
ص: 1134
لدی الورود او را به منزل صدراعظم عثمانی بردند و بنابر رسم معمول عثمانی از جانب صدراعظم خلعت از برای ایلچی آوردند و ایلچی آن خلعت را نپوشید گفت باید از جانب سلطان خلعت داده شود و بقیّه حالات این ایلچی چون مطابق مسطورات تواریخ فرنگ داخل در سوانح سال بعد است در همانجا ثبت خواهیم نمود. هم در این سال نادر شاه از راه یزد عازم خراسان شد. نیز در این سال شعله اصفهانی شاعر درگذشت.
اروپا- (انگلیس)- جنگهای بسیار سخت انگلیس با شاهزادهای كه ادّعای سلطنت داشت و فرار شاهزاده مدّعی به خاك فرانسه. تصرّف كردن عساكر فرانسه مدرس از متصرّفات انگلیس را. (فرانسه)- ورود لوی پانزدهم مظفّر و منصور به شهر بروگسل و بندر انورس كه در تصرّف اطریش بود. (دانمارك)- فوت كریستیان ششم پادشاه و جلوس فردریك پنجم به جای او. (اسپانیول)- فوت فلیپ پنجم پادشاه و جلوس فردیناند ششم پسرش به جای او. معدوم شدن شهر لیما پایتخت پرو از متصرّفات اسپانیول در ینگیدنیای جنوبی به واسطه زلزله.
[سنه 1160 هجری- سنه 1747 مسیحی]
اشارة
آسیا- به موجب مسطورات تواریخ فرنگ در دوازدهم محرّم اینسال ایلچی نادر شاه در اسلامبول به حضور سلطان محمود خان سلطان عثمانی رفت، در این روز تمام تجمّلات سلطنتی عثمانی را حاضر و ظاهر كرده بودند و سلطان كمال وقار و عظم را به خرج ایلچی نادر شاه داد و تمام قشون ینگچری در دربار حضور داشت، چاووش باشی قبل از طلوع آفتاب مأمور شد كه ایلچی را به عمارت سلطنتی آرد اوّل طلوع آفتاب كه ایلچی وارد سرای سلطنتی گشت ده هزار نفر ینگچری كه حاضر بودند مشغول خوردن غذا شدند و چون ایلچی نادر شاه برخلاف سفرای سابق قبای كوتاهی پوشیده و كلاه مخروطی كه عمّامه سبز مطرز به زر به روی آن بسته بود بر سر داشت محلّ تمسخر مردم گردید. از قرار معلوم چون نادر شاه میخواست معلوم كند كه شرف مرد به آرایش ظاهر نیست بلكه به هنر است و خیال داشت زینتهائی كه امرای ایران به خود میبستند متروك سازد به ایلچی حكم كرده بود
ص: 1135
ملبّس به این لباس شود و زینتی به خود نهبندد. خلاصه وقتی كه ایلچی به حضور سلطان رفت زیاد مشوش شد و جز این دو كلمه (پادشاه من) حرفی نتوانست بزند.
هدایائی كه این ایلچی حامل بود از این قرار است: (جیقه طلای مینا شده مكلّل به صد و پنج قطعه الماس كوچك كه دوازده الماس بزرگ را احاطه كرده بود و این صد و هفده قطعه الماس بر روی هم چهل و شش مثقال و شش قیراط وزن داشت.
بعلاوه این جیقه به ده قطعه لعل و سی و دو قطعه زمرد مرصّع شده بود قیمت جیقه صد و پنجاه هزار تومان پول ایران و از جواهری بود كه نادر شاه از هند آورد)، (خنجری دسته طلا كه غلاف آن از مخمل قرمز و بر روی مخمل گلهای مرصّع مروارید داشت و تقریبا چهل و سه هزار و چهار صد و شصت و چهار تومان پول ایران قیمت آن بود)، (شمشیری كه روی تیغه آن با طلا لا حول و لا قوّة الّا باللّه نقش كرده بودند و دسته شمشیر پولاد جوهری بود، امّا بند و ته غلاف آن را به لعل و زمرّد و الماس مرصّع كرده بودند و شصت هزار تومان قیمت داشت)، (هیكل گردن تمام مرصّع كه به اصطلاح آنوقت ایران آنرا پردله میگفتند)، (انگشتری الماس طولانی كه قیمت آن بیست و هفت هزار و دویست و شصت تومان بود)، (انگشتری لعل كبود مدوّر و چند حلقه انگشتری دیگر كه از جمله یك انگشتری زمرّد بود كه روی آن اللّه اكبر نقش كرده بودند)، (حقّه مثمّن طلا كه صد و پنجاه مثقال وزن آن بود)، (قوطی ملیله كه چهار مروارید بزرگ روی آن نصب نموده بودند)، (پنجاه و هفت طاقه شال كشمیری). و قیمت تمام هدایای مزبوره دویست و هشتاد و ششهزار و دویست و سی تومان بود، بعلاوه چند زنجیر فیل و هیچ سفیری به این جمعیت و با چنین هدایای وافره نفیسه و تجمّل و جلال به اسلامبول نیامده بود. خلاصه؛ این ایلچی باز مأموریّت داشت كه خواهش كند كه حتما مذهب جعفری را دولت عثمانی با مذاهب اربعه اهل تسنّن مرادف داند. در مجالس عدیده این گفتگو شد و اگرچه امنای دولت عثمانی جرأت نكردند كه بالصّراحه خواهش نادر شاه را ردّ كنند امّا جوابهای مجمل دادند، و منیف افندی كه در سلك علما بود و منصب مالیّه تذكرهچی داشت با نظیف مصطفی افندی مأمور به سفارت ایران شدند و چون خواهش نادر شاه بعمل نیامد و سلطان یقین داشت كه نادر شاه ساكت نمیشود قشون زیادی به طرف اناطولی فرستاد و نادر شاه از
ص: 1136
مأموریت سفرای عثمانی زیاده از حد برآشفت، و جهت اوّلا این بود كه مأمورین عثمانی به شأن مأمورین او كه به اسلامبول فرستاده بود نبودند، ثانیا مذهب جعفری را دولت عثمانی بر وفق خواهش نادر شاه مجاز و قبول ندانسته، ثالثا اجازه به پادشاه ایران داده نشده بود كه جامهای برای كعبه معظّمه بفرستد. هم در این اوان از جانب احمد پاشای حاكم بغداد كه متّهم به دوستی نادر شاه بود عریضهای به دربار سلطان رسید كه نظر علی خان و میرزا صفی ملقّب به غیرمشهور به بغداد آمدهاند و از طرف نادر شاه اعلان جنگ كرده این خبر اسباب وحشت غریبی در اسلامبول شده علی پاشای حاكم دیاربكر مأمور به سپهسالاری عساكر عثمانی و مأمور به جنگ با ایران شد و نادر شاه حركت كرده اطراف بغداد را غارت نمود و انتشار این خبر در اطراف بلاد عثمانی مورث هرجومرج غریبی شد، انتهی.
نگارنده گوید در صحّت حوادث مذكوره كه در تواریخ فرنگ مسطور است تأمّلی نداریم جز اینكه آن سوانح برخی متعلق به سال هزار و صد و پنجاه و نه و بعضی باید از اتّفاقات سال هزار و صد و پنجاه و هشت باشد چه در میان كتب تواریخ، تاریخ جهانگشای نادری به صحّت معروف و معیّن است كه نگارنده آن خود ناظر آن حوادث بوده، بعلاوه خود در سنه هزار و صد و شصت چنانكه در جهانگشا مسطور است با مصطفی خان چاپوشلو مأمور به سفارت و رفتن به دربار عثمانی شده و در این سفارت نادر شاه با آنكه علمای ماوراء النّهر و عراق عرب كه از فرقه سنّی بودند پیش مذهب جعفری را به صحّت شناخته بودند و تصدیق نوشته بواسطه ابرام عثمانی در عدم قبول ترك این خواهش نموده دیگر اصراری در این كار نداشت چنانكه عین عبارت جهانگشا اینست:
سابقا سمت ذكر یافت كه در صحرای مغان بعد از تكفّل امر سلطنت مقدّمات ركن كعبه معظّمه و غیره [از] مطالب كه مذكور شد از اعلیحضرت پادشاه اسلامپناه روم خواهشمند و بر ذمت همّت آسمان پیوند لازم ساخته بودند كه مطالب مزبور «1» را به دوستی التیام و یا به شمشیر خونآشام كه فاصل هرامریست در هر صورت فیصل دهند «2» و چند سال «3» گریبان این مطلب در دست گفتگو میبود و از
______________________________
(1). جهانگشا، تصحیح انوار ص 414: مطالب مزبوره را.
(2). جهانگشا: فیصل و انجام دهند.
(3). جهانگشا: و چون چند سال.
ص: 1137
كشاكش ارّه آمدورفت ایلچیان نخل دعوی و بید خلاف انقطاع نیافت و هرمرتبه كه رایات فیروزی آیات جاه و جلال به عزم انجام مطالب معهوده به جانب مملكت روم پرچمگشا میگردید در ایران فتوری حادث میشد كه موجب فسخ عزیمت آنجناب میگردید تا اینكه بعد از قضیّه یكن محمّد پاشا آن حضرت از سر مطالب معهوده گذشته «1» نكول فرمودند و به دولت عثمانی به توسط چاپار این مراتب را اعلام نموده پادشاه سكندرجاه روم این معنی را مغتنم دانسته «2» نظیف افندی را كه سابقا در داغستان به درگاه معلّی آمده بوده «3» مجدّدا به چاپاری برای بنای تحریر صلحنامه و تعیین شروط سائله «4» روانه خدمت اقدس نموده، در حینی كه «5» ساوجبلاغ مضرب خیام عزّ و شأن بود با نامه قیصری وارد اردوی همایون «6» و از جانب پادشاه سكندرجاه وثیقه مجملی به مهر امنای دولت به او داده شده بود پس نظیف افندی را رخصت انصراف ارزانی داشتند. بعد از ورود او به دربار عثمانی اعیان آن دولت احمد افندی كرپلی را كه در قارص از جانب سرعسكر به خدمت اقدس آمده بود پایه وزارت داده به سفارت مأمور و با هدایا و نفایس بسیار روانه ایران و از طرف اعلیحضرت شاهنشاهی نیز مصطفی خان چاپوشلو و كاتب حروف را به سفارت تعیین و تخت طلای میناكار به لألی غلطان «7» كه حاصل عمّان را در جیب و دامان داشت و خیمه زربفت كه با خیمه زرنگار سپهر برابری مینمود و دو زنجیر فیل رقاص از تحایف و غرایب هندوستان «8» برای پادشاه والاجاه با نامه دوستانه «9» ارسال داشته در دهم محرّم الحرام سال هزار و صد و شصت هجری كه موكب
______________________________
(1). جهانگشا: در گذشته.
(2). جهانگشا: مغتنم شمرده.
(3). جهانگشا: نامهای به دربار معلّی آورده بود.
(4). جهانگشا: شروط مصالحه.
(5). جهانگشا: مومی الیه در حینی كه.
(6). جهانگشا: وارد اردوی همایون گشت.
(7). جهانگشا: و با تخت طلای میناكاری مرصع به لآلی غلطان.
(8). جهانگشا: كه از تحایف و غرایب هندوستان بود.
(9). جهانگشا: با نامه دوستانه و صلحنامه.
ص: 1138
همایون از اصفهان حركت میكرد كمترین را با مصطفی خان روانه ساخته موكب والا مجدّدا از راه یزد و كرمان عطف عنان به جانب خراسان نمودند.
صورت صلحنامه كه از این طرف مرقوم شده
بسم اللّه الرّحمن الرحیم: «1» الحمد اللّه الذی انام عیون الفتن بایقاظ قلوب السلاطین، و اجری عیون الامن بین الانام بانطماس انهار المنافرة من بین الخواقین، و اصلح بمصالحتهم ما افسد من امور المسلمین، و اذهب غیظ قلوبهم تشفی صدور قوم مؤمنین، و نزع ما فی صدورهم من غلّ و حقود و امرهم بابقاء العهود كما ورد فی كتابه المجید یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و صلّی اللّه علی محمّد صاحب المقام المحمود و علی آله و اصحابه و لا سیّما خلفاء الراشیدین الذین بذلوا فی اصلاح الدّین غایة المجهود- امّا بعد: چون در شورای كبرای صحرای مغان كه اهالی ایران از نواب همایون ما مستدعی قبول سلطنت شدند بنابر اینكه از بدو خروج شاه اسمعیل صفوی سبّ «2» و رفض در میان اهالی ایران علانیه شیوع و معادات فیمابین روم و ایران به این تقریب ظهور و وقوع داشت، نواب همایون ما كه از سلطنت تحاشی و بعد از آنكه الحاح مكرر از انگروه ناشی شد امر فرمودیم كه هرگاه ترك سبّ «3» و رفض نموده و در هرباب مقلد طریقه امام بحق ناطق جعفر صادق علیه السّلام گردند به حصول مسئول و وصول مأمول نایل خواهند گردید. ایشان نیز حكم اقدس را قبول و از حالات سابقه نكول كردند. چون اعلیحضرت قدر قدرت، اعظم سلاطین جهان، و افخم خواقین دوران، خدیو سلیمان حشم، خسرو خورشید علم، ناصر الاسلام و المسلمین، قامع الكفار و المشركین، خاقان البرین و قاآن البحرین، خادم الحرمین الشریفین، ثانی اسكندر ذو القرنین، برادر جهان داور گردون
______________________________
(1). متن صلحنامه ظاهرا از روی تاریخ جهانگشا نقل شده اما اختلاف بین این متن و متنی كه در جهانگشا به تصحیح آقای عبد اللّه انوار آمده بقدری زیاد است كه یادآوری همه آنها در ذیل صفحه میسّر نیست. با مقایسه این دو متن میتوان متنی نزدیك به اصل تهیه كرد (رجوع شود به جهانگشای مذكور ص 415).
(2 و 3). متن: صبّ.
ص: 1139
بارگاه، پادشاه اسلامپناه ظلّ اللّه، السّلطان الغازی سلطان محمود خان مدّ اللّه ظلال خلافته علی رؤس اهل الاسلام، خلیفه اهل اسلام و فروغ مشعل دودمان تركمانیه بودند برای مزید ألفت فیمابین الحضرتین و رفع غایله شور و شین از میان فریقین، نواب همایون ما مطالب خمسه را كه در وثایق سابقه مسطور است از پادشاه سكندرجاه مأمول و بعد از تكرار آمدوشد سفرای طرفین آن حضرت سه ماده را به تلقی قبول و دو ماده را به معاذیر شرعیه و محاذیر ملكیه موكول ساخته خواهشمند ترك آن دو گردیدند اگرچه نواب همایون ما كه به نسایم محبّت غنچهگشای ازهار این مطلب گشتیم سوای رفع تناقض و دفع تناقص، و اراحه عباد و ازاحه عناد منظور نداشتیم لیكن بنابر خواهش آن پادشاه سلیمان مقام و حفظ ناموس انام تكالیف معهوده را متروك و طریق مسالمت مسلوك داشته این نوید آرامبخش را به خدیو فلك رخش اعلام نمودیم. امّا چون بعضی از ممالك عراق و آذربایجان در ازمنه سابقه به سلاطین تركمان تعلّق داشت كه به سبب اختلافانگیزی شاه اسمعیل به دولت علّیّه عثمانیه انتقال یافته ضمنا اظهار شد كه هرگاه بر طبع پادشاه اسلامپناه شاق و مخالف رسم وفاق نباشد یكی از آن دو مملكت به رسم عطیّه از آن حضرت به حوزه ممالك محروسه این طرف انضمام یابد و آن حضرت را از راه برادری در ردّ و قبول آن مختار ساخته بودیم، و در نامه همایون كه از آن دولت والا مصحوب افتخار الاماجد نظیف افندی عزّ وصول بخشید اندراج یافته بود اگرچه نظر به مآثر مشكوره و مساعی مبروره كه از دولت نادریّه در امتناع سبّ «1» و رفض به ظهور پیوسته دولتین علیتین را متّحد میدانیم لیكن بنابر بعضی جهات خاطر اقدس متعلّق برآنست كه به نحوی كه دو مادّه سابقه منفسخ شد از این مطلب نیز برای مزید الفت و التیام اغماض و اغضاء و مصالحه ایام خدیوخلد مرابع، سلطان مراد خان رابع ممدود و ممضی شود تا دوستی در میانه دو دولت عظمی و اخلاف كرام و اعقاب عظام نسلا بعد نسل در عرصه روزگار باقی و پایدار بماند و از آنجا كه پادشاه اسلامپناه وعده اینگونه دوستی ممدود و حبل محبّت را به عقود مواثیق مسدود فرمودند ما نیز مراعات سنن مودّت را بر ذمّه خود واجب ساخته و
______________________________
(1). متن: صب
ص: 1140
رضاجوئی خاطر آن حضرت و آرامش بلاد را اهمّ مطالب و اعظم مآرب شمرده بعد از وصول نامه مسكیة الختامه مأمول ثانی آن خدیو اسلام را به حسن ارتضی مقرون و معتمدی برای بنای امر مصالحه مأمور ساختیم فیمابین معتمدان دولتین امر صلح به یك اساس و شرطی و سه ماده و تذییل برین نهج قرار یافته استحكام پذیرفت.
اساس- صلحی كه در زمان خاقان خلد مرابع سلطان مراد خان واقع شده فیمابین دولتین مرعی و حدود و سنوری كه در میانه مقرّر بوده به همان دستور استقرار داشته خلل و تغییر در اركان آن راه نیابد.
شرط- من بعد فتنه نایم و تیغ در نیام بوده آنچه لایق شأن طرفین و مقرون صلاح دولتین باشد معمول و آن اموری كه مهیّج هیچ كدورت و منافی مصالحه صالحه و مسالمه سالمه باشد از طرفین اجتناب ورزند انشاء اللّه المتعال این دوستی و مسالمت و یگانگی و محبّت فیمابین دو دولت عظمی و احفاد این دو خانواده كبری ما دام اللیالی و الایّام الی یوم القیام قایم و برقرار بوده باشد.
مادّه اولی- حجّاج ایران و توران كه از راه بغداد و شام عازم بیت اللّه الحرام باشند ولاة و حكّام سر راه، ایشان را محلّ به محلّ سالمین و آمنین به یكدیگر رسانیده صیانت مال و مراعات احوال ایشان را لازم دانند.
مادّه ثانیه- از برای تأكید مودّت و توثیق محبّت در سه سال شخصی از آن دولت در ایران و از ایران در آن دولت بوده اخراجات ایشان از طرفین داده شود.
مادّه ثالثه- اسرای طرفین مرخّص و بیع و شرا روا نبوده هریك كه خواهند به وطن خود روند ممانعت ایشان نشود.
تذییل- حكّام سرحدّات از حركاتی كه منافی دوستی است احتراز نمایند و سوای آن اهالی ایران از سبّ «1» و رفض مقطوع اللسان بوده مرتكب آن نگردند من بعد كه به كعبه معظّمه و مدینه مشرفه و باقی ممالك آمدوشد كنند از طرف روم به دستور حجّاج آن مملكت و سایر بلاد اسلامیّه به ایشان سلوك شده از ایشان در رومیّه و سایر وجوه خلاف شرع گرفته نشود. و همچنین در عتبات عالیات هم مادام كه مال تجارت در دست آن جماعت نباشد حكّام و مباشرین بغداد باج
______________________________
(1). متن: صبّ.
ص: 1141
خرج مالی حسابی از ایشان اخذ شده زیاده مطالبه نشود از این طرف نیز با تجّار و اهالی رومیّه به همین منوال عمل و آنچه بعد الیوم از اهل ایران به روم و از روم به ایران آیند حمایت نشده به وكلاء دولتین تسلیم شود ما نیز مراتب مسطوره را ممضی داشته عهد فرمودیم كه مصالحه مذكوره و عهود مشروطه همیشه بین الدّولتین و اعقاب و اخلاف مؤید و برقرار و مخلّد و پایدار بوده مادام كه از جانب آن دولت عظمی امری مخالف عهد و میثاق و وفاق به ظهور نرسد از این طرف خلل و نقص به قواعد آن نیابد- فمن نكث فانما ینكث علی نفسه و من اوفی بما عاهد علیه فسیؤتیه اجرا عظیما و حرّر ذلك فی شهر محرّم الحرام سنه الف و مائه و ستّین من الهجرة النبویة علی مهاجرها الف الف السّلام و التحیّه.
هم در این سال كه سنه هزار و صد و شصت هجری باشد نادر شاه جشن نوروز را در خارج شهر كرمان گرفته از آنجا عازم مشهد مقدّس شد و نصر اللّه میرزا را با شاهرخ میرزا و باقی شاهزادگان و جواهر و نفایس سلطنتی را از بین راه به كلات فرستاد و خود وارد ارض اقدس گردید