______________________________
(1)- بند 74 همین كتاب.
(2)-Madyes
(3)-Prototeyes
(4)- در اینجا هردوت بنقل خاطرات مهم از وقایعی كه درحقیقت كمی قبل از سقوط نینوا رویداده است مشغول است. بموجب اسناد و مداركی كه بخط میخی در دست ما است در سال 614 قبل از میلاد یعنی دو سال قبل از واقعهای كه هردوت بدان اشاره میكند، سیاگزار با آشوریها جنگید و پس از تسخیر سرزمین آشور نینوا را در معرض تهدید قرار داد. از طرف دیگر دیودور)Diodore( مورخ دیگر باستان مدعی است (كتاب دوم- بند 26) كه در موقعی كه نینوا در محاصره مادها بود سپاهی از اقوام باكتری یا باختری بكمك آشوریها آمده كه بعدا به مهاجمین پیوسته است. احتمال میرود این مهاجمین باكتری كه دیودور بآنها اشاره میكند همان عناصر سیت باشند كه هردوت از آنها صریحا یاد كرده است.
(5)- ظاهرا هجوم اقوام سیت، آنطور كه هردوت تصور میكند زیاد از حیث
ص: 191
104- فاصله بین دریاچه مئوسی «1» تا سواحل رود فاز «2» را كه در كولشید «3» واقع است یك رونده خوب میتواند در سی روز طی كند. از كولشید راه زیادی برای رسیدن به سرزمین ماد در پیش نیست. بین این دو كشور فقط یك قوم حائل است كه ساسپیر «4» نام دارد و پس از آن سرزمین ماد قرار گرفته. با این حال، اقوام سیت از این راه به كشور ماد هجوم نبردند. آنها چرخی زدند و از راهی عبور كردند كه كمی بالاتر قرار داشت و بسیار طویلتر بود و كوهستان قفقاز در جهت راست آن قرار داشت «5». بدین ترتیب مادها با اقوام سیت روبرو شدند و چون مادها در جنگ با آنها شكست خوردند، سلطه و قدرت خود را بر آسیا از دست دادند و اقوام سیت بر سراسر آسیا مسلط شدند و از آنجا بسوی مصر حركت كردند.
105- ولی در مدتی كه آنها به سوریه فلسطین «6» رسیدید، پسامتیكوس «7» پادشاه مصر
______________________________
تاریخ با هجوم اقوام سیمری نزدیك نبوده. در اسناد و كتیبههای خط میخی از دورهای كه با اواخر سلطنت سارگون شروع میشود (705- 722 ق. م.) صحبت از اقوام سیمری است و از همین زمان از این قوم بنام ژیمرای)Gimirrai( یاد شده است. در همین اسناد از اقوام سیت (آشگوزائی)Ashgouzaii( و پادشاه آنها پرتوتیس)Protothyes( فقط در زمان سلطنت آسارادون)Asarhadon( پادشاه آشور (681- 669 ق. م.) نام برده شده.
ژیمرائیها كه از گردنههای نواحی قفقاز رسیده بودند به ناحیه دریاچه وان وارد شده بودند، در حالیكه آشگوزائیها از گردنههای قفقاز شرقی عبور كرده و به ناحیه دریاچه ارومیه وارد شده بودند.
(1)-Meotie
(2)-Phase- رودی كه در كولشید قدیم واقع در آسیای صغیر جاری بود و بدریای سیاه میریخت و امروز ریون)Rino( نام دارد.
(3)- كولشید)Colchide( یكی از نواحی باستان است كه در قسمت غربی آسیا در مشرق دریای سیاه و جنوب قفقاز واقع شده بود و رود فاز)Phase( آنرا سیراب میكرد.
(4)-Saspire
(5)- شاید مقصود دریای آزوف است كه محل شروع مهاجرت اقوام سیمری بوده است. در
(6)- در نظر هردوت این اصطلاح جغرافیائی شامل قسمتهائی از سرزمین امروز سوریه باضافه ارض موعود و سرزمینی بود كه اقوام فیلیسطین)Philistins( در آن سكونت داشتند.
ارمیا، پیشوای یهود صحنه موحشی از حمله اقوام سیت در كتاب آسمانی قوم یهود مجسم كرده است.
(7)-)Psamnetichos( - پسامتیك اول پادشاه ایالت سائیس)Sais( و ممفیس و مؤسس شانزدهمین سلسله مصر باستان در 666 قبل از میلاد. در زمان او مصر از لحاظ نظامی نیرومند شد و قدرت تازهای یافت.
ص: 192
باستقبال آنها آمد و با خواهش و تقدیم هدایا آنها را از ادامه حركت بسوی مصر مانع شد. وقتی ضمن ادامه عقبنشینی بیكی از شهرهای سوریه بنام آسكالون «1» رسیدند، اكثر عناصر سیت بدون وارد كردن خسارت باین شهر از آن گذشتند، ولی بعضی از آنها كه عقب مانده بودند معبد آفرودیت اورانیا «2» را غارت كردند. تا جائیكه من اطلاع دارم، این معبد یكی از قدیمترین معابدی است كه بافتخار این ربة النوع بنا شده است. معبد قبرس «3» بطوریكه اهالی این سرزمین خود نقل میكنند از روی آن بنا شده بود و نیز معبد سیتر «4» را دستهای از اهالی فینیقیه كه از این قسمت سوریه مهاجرت كرده بودند بنا كرده بودند. آن دسته از عناصر سیت كه معبد آسكالون را غارت كرده بودند با اعقاب و اولاد خود برای ابد از جانب ربة النوع به مرضی زنانه مبتلا شدند. «5» سكاها عقیده دارند كه این بیماری بترتیب مذكور بر آنها نازل شده است. مسافرینی كه به سرزمین سكاها میروند میتوانند
______________________________
(1)- آسكالون)Ascalon( یكی از شهرهای قوم فیلیسطن بود. ربة النوعی كه هردوت آفرودیت اورانیا)Ourania( مینامد در محلی بنام دركتو)Derketo( پرستش میشد.
(2)-)Aphrodite ourania( - آفرودیت)Aphrodite( یا ونوس)Venus( الهه زیبائی و مظهر وجاهت در عهد باستان.
(3)- معبد آفرودیت جزیره قبرس در پافوس)Paphos( قرار داشت. پوزانیاس)Pausanias( مورخ و جغرافیدان یونانی در قرن دو بعد از میلاد عقیده دارد كه پرستش این ربة النوع در این محل خیلی قبل او شهر آسكالون مرسوم بوده.
(4)- سیتر)Cythere( نام یكی از جزایر مجمع الجزایر یونان است كه امروز سریگو)Cerigo( نام دارد و در گذشته معبد باشكوهی در آن بنا شده بود. در ادبیات و هنر سیتر پایتخت شعر و شاعری و عشق و ادبیات است.
(5)- این بیماری ظاهرا نوعی تنزل و سقوط نیروی جسمانی و روحی بوده است كه مردان را با زنان یكسان میكرده (هردوت- كتاب چهارم- بند 67).
ص: 193
شخصا این بیماران را كه سكاها «اناره» «1» مینامند مشاهده كنند «2».
106- سلطه اقوام سیت بر آسیا مدت بیست و هشت سال ادامه یافت و در این مدت رفتار خشن و در عین حال غفلت و سهلانگاری آنها موجب ویرانی سراسر این سرزمین شد. از یكطرف بعنوان باج از هریك از اقوام و ملل مبلغی بزور میگرفتند، و از جانب دیگر، علاوه بر باجی كه نام بردم، هنگام نقل و انتقالات خود اموال مردم را بغارت میبردند. سیاگزار و اقوام ماد جمعی كثیر از آنها را به ضیافتی دعوت كردند و آنها را از باده سرمست نمودند و بقتل رساندند. و بدین ترتیب بار دیگر مادها تفوق از دسترفته خود را بازیافتند و بر كشورهائی كه در گذشته دست یافته بودند از نو مسلط شدند؛ شهر نینوا «3» را تسخیر كردند (اینكه مادها چگونه این شهر را تسخیر كردند مطلبی است كه در قسمت دیگری از این سر- گذشت نقل خواهم كرد) «4» و سراسر آشور باستثنای بابل را باطاعت خود در آوردند. پس از این وقایع سیاگزار كه با بحساب آوردن دوره سلطه سكاها جمعا چهل سال سلطنت كرده بود درگذشت.
______________________________
(1)-Enarees
(2)- روایت مسافرینی كه از این سرزمین عبور كردهاند حاكی است كه بعضی از مردان سیت كه «اناره» نامیده میشدند بشكل زن درآمده بودند. سكاها خود این بیماری را نتیجه خشم و غضب ربة النوع آفرودیت میدانستند. هردوت این مطلب را تا حدی مبهم و گنگ بیان كرده و حق این بود كه مطلب را چنین بیان میكرد: در سرزمین سكاها كسانی زندگی میكردند كه «اناره» نامیده میشدند و هر مسافری میتوانست از نزدیك بیماری آنها را مشاهده كند. این بیماری را اقوام سیت آنگونه كه من نام بردم مینامیدند.
(3)- در سال 612 قبل از میلاد سیاگزار متحدینی داشت كه نیرومندترین آنها اهالی بابل بودند. اگر آنطور كه حدس غالب برآنست عناصر سیت نیز در این زمان از متحدین او بوده باشند (همانها كه دیودور «باكتری» نامیده)، چون بعدها سیاگزار سلاح خود را بسوی آنها كشید، باید قبول كرد كه در سرگذشت هردوت از لحاظ سلسله مراتب تاریخی مطالب در جهت عكس واقع بیان شده است.
(4)- شاید مقصود هردوت از «قسمت دیگری» كه بدان اشاره كرده است «تاریخ آشور» است كه تألیف آنرا باو نسبت دادهاند و یكبار هم در بند 184 این كتاب خود بدان اشاره میكند. در هر حال، این قسمت از كتاب هردوت از بین رفته و امروز در دسترس ما نیست.
ص: 194
107- بعد از سیاگزار، فرزند او آستیاژ بپادشاهی رسید و او را دختری بود كه ماندان «1» نام داشت. شبی در خواب دید كه این دختر آنقدر ادرار كرد كه شهر او در آن غرق شد و حتی سراسر آسیا از آن پوشیده شد. پس این خواب را با دستهای از مغان كه كار آنها تعبیر خواب بود در میان نهاد و وقتی بوسیله این مغان از معنای واقعی خواب خود مطلع شد ترس و هراسی شدید او را فراگرفت. مدتی بعد، وقتی این دختر بسن بلوغ رسید، از ترس وقوع تعبیر خواب، او را بعقد ازدواج یكی از افراد ماد كه شایسته همسری او بوده باشد نداد و او را بیكی از اهالی پارس كه كامبیز نام داشت سپرد، چه او كامبیز را در عین حال كه مردی آرامش طلب و از خانوادهای اصیل تشخیص داده بود از لحاظ مقام در ردیف یكی از افراد متوسط ماد میدانست «2».
108- در نخستین سالی كه ماندان با كامبیز میزیست، آستیاژ بار دیگر خواب دید كه از رحم دخترش شاخی از مو روئیده كه سراسر آسیا را فراگرفت. پس آنچه در خواب دیده بود با خوابگزاران خود در میان نهاد و آنگاه ماندان را كه وضع- حملش نزدیك بود از نزد پارسها فراخواند. همینكه او از راه رسید بر او سخت نظارت كرد تا فرزندی را كه از او متولد میشود بعد از تولد نابود كند، زیرا مغان جوابگزار با تعبیر خواب او اعلام كرده بودند كه فرزند دختر او در سلطنت جانشین او خواهد شد. برای جلوگیری از تحقیق این خواب آستیاژ مراقب اوضاع بود.
همینكه كوروش متولد شد، یكی از خویشان خود را كه هارپاگ «3» نام داشت طلب كرد. این شخص یكی از افراد قوم ماد بود كه از دیگر افراد این قوم نسبت به پادشاه فداكارتر بود و پادشاه نیز امور خود را باو واگذار میكرد. پس پادشاه به هارپاگ چنین گفت: «هارپاگ، امری كه امروز بتو واگذار میكنم مهمل
______________________________
(1)-Mandane
(2)- حقیقت آنست كه كامبیز پدر كوروش در كشور خود عنوان پادشاهی داشت، با این تفاوت كه خود را دستنشانده پادشاه ماد میدانست (یادداشت بند 125 همین كتاب).
(3)-Harpage
ص: 195
و كوچك تصور مكن، مبادا جانب دسته دیگری را بگیری و مرا فریب دهی و موجب فلاكت و بدبختی آینده خود شوی. طفلی كه از ماندان بدنیا آمده برگیر و به خانه خود ببر و او را بقتل رسان و هرطور كه مقتضی میدانی دفن كن.» هارپاگ پاسخ داد: «ای پادشاه، هرگز تا این لحظه از مردی كه در برابر تو است كاری كه بر تو خوش آیند نباشد سر نزده. سعی من آنست كه در آینده نیز هیچ خطائی نسبت بتو مرتكب نشوم. اگر در وضع فعلی صلاح تو چنین است كه امر میدهی، من وظیفه خود میدانم آنطور كه باید بتو خدمت كنم.»
109- وقتی هارپاگ چنین پاسخ داد، طفل را كه قبلا برای مردن در كفن كرده بودند باو سپردند. او اشگریزان به خانه خود رفت و همینكه بآنجا وارد شد آنچه آستیاژ باو گفته بود برای زوجه خود نقل كرد. زن او پرسید: «اكنون تو چه تصمیم داری و چه میخواهی بكنی؟» هارپاگ پاسخ داد: «قصد من آنست كه از اوامر پادشاه اطاعت نكنم. اگر عقل او زایل شود و بیش از آنچه اكنون دچار هذیان است هذیان گوید من آنكس نیستم كه در تصمیم او شریك شوم و با با ارتكاب این جنایت نسبت باو خدمتی انجام دهم. من دلایل زیادی دارم كه نباید این طفل را بقتل رساند. اول آنكه او از خانواده منست و دوم آنكه آستیاژ اكنون مردی سالخورده و فاقد فرزند ذكور است. اگر بعد از مرگ او سلطنت به دخترش یعنی همان كسی برسد كه اكنون فرزند او را بدست من بقتل میرساند، آیا من با مخاطراتی بزرگ روبرو نخواهم شد؟ صلاح من در اینست كه این طفل از بین برود، ولی بهتر آنست كه قاتل یكی از كسان آستیاژ باشد، نه از كسان من.»
110- بعد از این گفته، هارپاگ دردم بیكی از گاوچرانان آستیاژ پیغام داد و او را طلب كرد. این گاوچران كه میتراداتس «1» نام داشت گاوهای پادشاه را در چراگاههائی كه مناسب برای اجرای نقشه هارپاگ بود و در كوههائی كه درندگان وحشی
______________________________
(1)-Mitradates
ص: 196
زیاد داشت به چرا میبرد. او زنی داشت كه مانند خود او غلام و برده بود و نامش بزبان ماد سپاكو «1» بود كه به زبان یونانی كینو «2» یعنی سگ ماده معنی داشت، زیرا مادها سگ ماده را سپاكو مینامند. كوههائی كه این گاوچران گاوان را برای چرا میبرد در شمال اكباتان، در جانب دریای سیاه قرار داشت. در آن قسمت، در جهت ساسپیر «3»، سرزمین ماد بسیار كوهستانی و مستور از برجستگیها و جنگلها است، در حالیكه بقیه این كشور كاملا هموار و یكنواخت است.
گاوچران امر هارپاگ را دردم اجرا كرد و همینكه بنزد او حاضر شد، هارپاگ باو چنین سخن گفت: «آستیاژ بتو امر میكند این طفل را بگیری و در دورافتادهترین نقاط كوهستان رها كنی تا هرچه زودتر درگذرد. و نیز بمن امر كرده است كه بتو بگویم چنانچه او را نكشی یا او را بنحوی از مرگ نجات دهی، خود با بدترین وضع بقتل خواهی رسید. بمن امر شده است كه رها كردن طفل را در كوهستان نظارت كنم.»
111- وقتی گاوچران این سخنان را شنید طفل را در آغوش گرفت و از همان راهی كه آمده بود به باغ خود مراجعت كرد. اتفاقا در موقعی كه او به شهر رفته بود زن او كه هر روز در انتظار لحظه وضع حمل بود طفلی بدنیا آورده بود و من تصور میكنم كه این اتفاق برحسب اراده خداوندی بوده است «4». هردو در اضطراب و تشویش بودند: گاوچران نگران وضع حمل زوجه خود بود و زن او نیز از اینكه هارپاگ برخلاف عادت و انتظار شوهرش را بحضور طلبیده ترس
______________________________
(1)-Spaco
(2)-Kyno
(3)-Saspires
(4)- هردوت افسانههائی را كه برای تجلیل زیاده از حد كوروش بر سر زبانها بود با تردید تلقی میكند و با این حال جای تعجب است كه لا اقل نجات او را از مرگ ناشی از اراده خداوندی میداند.
ص: 197
داشت «1». وقتی در مراجعت با زن خود روبرو شد، چون زن ترس داشت كه دیگر هرگز او را نبیند، نخستین سؤالی كه از شوهر خود كرد این بود كه بچه دلیل هارپاگ او را با آن همه عجله و شتاب احضار كرده بود. پس گاوچران پاسخ داد: «ای زن، كاش آنچه در شهر دیدم و شنیدم هرگز ندیده بودم و نشنیده بودم و این وقایع بر بزرگان ما حادث نمیشد! تمام اهل خانه هارپاگ غرق در ماتم و زاری بودند. من با اضطراب و وحشت به خانه او وارد شدم. همینكه وارد شدم طفلی را بر زمین دیدم كه دستوپا میزد و فریاد میكشید. این طفل با اشیائی زرین و قنداقی از پارچههای رنگارنگ زینت شده بود. همینكه هارپاگ چشمش بمن افتاد، امر كرد كه این طفل را در آغوش گیرم و او را با خود ببرم و در یكی از نقاط كوهستانی كه حیوانات وحشی در آن بیشتر است قرار دهم «2». هارپاگ گفت كه این وظیفه را شخص آستیاژ برای من تعیین كرده است و هم او گفته است كه اگر امر او را اطاعت نكنم، هزاران بلا ممكن است بسر من آورد. من تصور كردم آن طفل بیكی از خدمتگزاران هارپاگ متعلق است و چون ندانستم كه بدرستی پدر و مادر او چه كسانی هستند او را گرفتم و با خود آوردم. با این حال، از مشاهده اشیاء زرین و لباسهای فاخری كه دربرداشت و شیون و زاری كه در خانه هارپاگ
______________________________
(1)- این افسانه نمونه كاملی از اخلاق و عادات و رسوم قابل ستایش مردم ایران باستان است و بخوبی نشان میدهد كه چه روابط بیریائی بین زن و شوهر وجود داشته. در دو خانواده مختلف، یكی از خانوادههای طبقه اول و اشراف و دیگری از خانوادههای طبقه سوم یك دهقان ساده بین زن و شوهر اعتماد و اطمینان و اتفاق و اتحاد كامل مشاهده میشود. در هیچیك از این دو خانواده رفتاری ناپسند و خفتآور با زن مشهود نیست.
(2)- هردوت در ضمن نقل این افسانه دو بار به حیوانات وحشی اشاره كرده ولی معلوم نیست مقصود او از این اصطلاح چه بوده است. اگر قرار بود طفل را بچنگال این حیوانات سپارند تا طعمه آنها شود درینصورت چگونه ممكن بود آنطور كه در همین بند گفته شده معدوم شدن او را بر ثابت كرد. شاید بهمین آستیاژ جهت است كه در دنباله افسانه صحبت از آنست كه طفل در اثر سرما و ضعف درگذشت و حیوانات وحشی از این حیث نقشی بازی نكردهاند. اینكه در این قسمت دو بار از حیوانات وحشی نام برده شده شاید مربوط به افسانه دیگری است كه بموجب آن طفل را در محلی دورافتاده قرار دادند تا در آنجا تلف شود و چون او را ترك كردند و منتظر تلف شدن او نشدند، قدرتی نامرئی او را در برابر چنگال و دندان حیوانات وحشی حفظ كرد (یادداشت بند 122).
ص: 198
دیده میشد دچار حیرت و تعجب بودم. ولی ناگهان ضمن راه خدمتگزاری كه همراه من تا خارج شهر آمد و طفل را بمن تسلیم كرد آنچه درباره طفل میدانست بر من فاش كرد و گفت این طفل پسری است كه از ماندان دختر آستیاژ و كامبیز فرزند كوروش بدنیا آمده است و آستیاژ فرمان قتل او را داده است. و این طفل كه تو اكنون مشاهده میكنی، همان طفل است.»
112- همینكه سخن گاوچران بپایان رسید، روپوش طفل را به كنار زد و او را بزن خود نشان داد. وقتی زن آن نوزاد فربه و زیبا را مشاهده كرد گریستن آغاز كرد و پاهای شوهر خود را در آغوش گرفت و باو التماس كرد كه بهیچ قیمتی حاضر نشود این طفل را در كوهستان رها كند. شوهر معترض بود كه او چارهای جز این كار ندارد، زیرا جاسوسان هارپاگ برای تحقیق درباره اقدام او خواهند آمد و اگر او امر هارپاگ را اجرا نكند خود با فجیعترین مرگ روبرو خواهد شد. چون زن مشاهده كرد كه گفتار او در شوهرش مؤثر واقع نمیباشد، تدبیری اندیشید و باو چنین گفت: «اكنون كه حاضر نیستی اندرز مرا گوش كنی و این طفل را در كوهستان رها نكنی، پس آنچه بتو میگویم انجام ده: من نیز طفلی زائیدهام كه مرده بدنیا آمده است؛ اگر قرار است طفلی را در كوهستان رها شده مشاهده كنند، آن طفل مرده را ببر و در كوهستان رها كن، و ما طفل دختر آستیاژ را مانند طفل خودمان بزرگ خواهیم كرد. بدین ترتیب، نه نسبت به اربابان خود مرتكب تقصیری شدهای و نه ما راه بدی انتخاب كردهایم، زیرا از یكطرف طفل مرده ما از كفن پادشاهی و فاخر پوشیده خواهد شد، و از طرف دیگر این طفل زنده هم از حیات محروم نخواهد شد.»
113- گاوچران احساس كرد كه در وضعی كه او قرار گرفته بود سخن زنش كاملا عاقلانه و معقول بنظر میرسید. پس دردم آنچه او گفته بود انجام داد. طفلی را كه برای كشتن بهمراه آورده بود به زن خود واگذار كرد و طفل خود را كه مرده بود برگرفت و در سبدی كه طفل زنده در آن جای داشت قرار داد و او را با زیور-
ص: 199
آلات آن زینت داد و سپس به دورافتادهترین نقاط كوهستان برد و در آنجا رها كرد. سه روز كه از رها كردن طفل گذشت، گاوچران یكی از كسانی را كه گلهها را برای چرا میبردند برای نظارت بر حال او گماشت «1» و خود بدیدن هارپاگ به شهر رفت و به هارپاگ گفت كه اكنون میتواند جسد طفل را باو نشان دهد.
هارپاگ جمعی از محافظین مورد اعتماد خود را بهمراه او فرستاد و وقتی آنان با چشمان خود طفل مرده را دیدند امر كردند او را در زیر خاك دفن كنند. و وقتی طفل گاوچران دفن شد، طفل دیگر كه بعدها كوروش نام گرفت در دامان زن گاوچران كه او را بفرزندی اختیار كرده و نام دیگری بر وی نهاده بود بزرگ شد «2».
114- وقتی طفل به سن دهسالگی رسید، واقعهای رویداد كه راز او را فاش كرد.
او در دهكدهای كه محل اسطبل گاوان بود (و ما قبلا بآن اشاره كردیم) «3» با اطفال دیگری كه با او همسال بودند در جاده ببازی مشغول بود. این اطفال در ضمن بازی پسر گاوچران را «4» بعنوان پادشاه خود انتخاب كرده بودند. پسر گاوچران به بعضی از اطفال امر كرد قصری برای او بسازند، عدهای دیگر را بعنوان مستحفظ
______________________________
(1)- از اینجا معلوم میشود كه میتراداتس زیردستانی در اختیار داشته و یك گاوچران ساده نبوده و شاید سردسته و رئیس گاوچرانان بوده است.
(2)- نام كوروش وقتی بر او گذارده شد كه اصالت نسب او كشف شد و معلوم شد كه او فرزند كامبیز و نوه كوروش است. در آن موقع برای اینكه نامی از خاندان هخامنشی باو داده باشند او را بنام جد اولش كوروش نامیدند.
(3)- معلوم نیست مقصود هرودت از این عبارت چیست و در كجا از وجود اسطبل گاوان صحبت كرده است. در بند 110 فقط صحبت از گله گاوان است نه از وجود اسطبل.
(4)- در محیط كوچكی كه كوروش در آن میزیست پدر گاوچران او درحقیقت برای خود شخصیتی محسوب میشد (یادداشت شماره 1 بند 113) و بهمین جهت عنوان پسر گاوچران نه تنها خفتآور نبود، بلكه مایه سرافرازی هم بود. چون كوروش را در آن زمان پسر گاوچران خطاب میكردند و نام اولیه او بدست فراموشی سپرده شده بود، ظاهرا هردوت نتوانسته است نام واقعی او را قبل از اینكه كوروش نامیده شود كشف كند و همهجا او را پسر گاوچران خطاب میكند.
ص: 200
خود انتخاب كرد، یكی را بسمت چشم پادشاه «1» برگزید و دیگری را مأمور رساندن پیغامهای شاهی كرد «2»، و بدین ترتیب برای هركس وظیفهای تعیین كرد. یكی از اطفالی كه در بازی شركت داشت فرزند یكی از مردان معتبر ماد بنام آرتمبارس «3» بود. چون او حاضر نشد كاری كه كوروش باو واگذار كرده بود انجام دهد، كوروش به دیگر اطفال امر كرد او را بگیرند. دیگر اطفال اطاعت كردند و او را گرفتند و كوروش با او بدرفتاری كرد و چند ضربت شلاق بر او نواخت. همینكه طفل آزاد شد خشمی شدید او را فراگرفت و چون فكر میكرد كه با او رفتاری كردهاند كه شایسته او نبوده است بشهر رفت و از رفتاری كه كوروش با او كرده بود به پدر شكایت كرد. او به پدر خود نمیگفت كه كوروش چنین كرده است، زیرا در آن زمان هنوز این اسم باو تعلق نداشت و او را پسر گاوچران میخواندند.
آرتمبارس سخت خشمگین شد و با فرزند خود بحضور آستیاژ شتافت و مدعی شد كه باو اهانتی شدید شده است؛ و در حالیكه شانههای فرزند خود را به پادشاه نشان میداد چنین گفت: «ای پادشاه، اینست اهانتی كه غلام پادشاه و پسر گاوچران به فرزند من كرده است.»
115- وقتی آستیاژ سخن آرتمبارس را شنید و طفل او را دید تصمیم گرفت باحترام آرتمبارس انتقام طفل او را بگیرد. پس كس بدنبال گاوچران و فرزند او فرستاد و وقتی هردو بحضور او رسیدند نگاهی به كوروش افكند و باو چنین گفت: «تو كه فرزند چنین پدری هستی، چگونه جرأت كردی با فرزند مردی كه در اینجا حاضر است و یكی از مقربان طراز اول درگاه منست چنین بیاحترامی كنی؟» كوروش پاسخ داد: «ای پادشاه، اگر من با او چنین كردهام عملی موافق
______________________________
(1)- «چشم پادشاه» عنوان رسمی كسانی بود كه از طرف پادشاهان ماد و هخامنشی بایالات دوردست امپراتوری مأمور میشدند.
(2)- مقایسه صحنه این بازی و اوامر كوروش با صحنهسازی دیوكس و اوامر او در آغاز تأسیس سلطنت خاندان ماد شاید خالی از لطف نباشد (بند 98 همین كتاب).
(3)-Artembares
ص: 201
حق و عدالت كردهام. بچههای دهكده كه او نیز یكی از آنها میباشد در ضمن بازی مرا پادشاه خود انتخاب كرده بودند و علت آن بود كه مرا بیش از دیگران شایسته آن یافته بودند. ولی در موقعی كه دیگر اطفال اوامر مرا اجرا میكردند، او بدان وقعی نمیگذارد و چون از اطاعت امر من خودداری كرد بمجازات خود رسید.
اكنون اگر بعلت رفتاری كه در پیش گرفتم مستحق مجازات هستم، من در اختیار تو میباشم.»
116- هنگامی كه كوروش به سخن گفتن مشغول بود، تردیدی درباره او بخاطر آستیاژ خطور كرد، زیرا خطوط سیمای طفل در نظرش با خطوط سیمای خود شبیه آمد، جوابی كه به پادشاه داده بود به جواب یك فرد آزاد شباهت داشت، و از طرفی سن او با فاصله زمانی كه طفل ماندان در كوهستان رها شده بود تطبیق میكرد. آستیاژ كه از این علائم در شگفت بود لحظهای در اندیشهای عمیق غوطه- ور شد، ولی كوشید كه حال عادی بخود گیرد. و چون قصد كرد آرتمبارس را بوسیلهای دور كند و از گاوچران در خلوت تحقیق كند به آرتمبارس چنین گفت:
«آرتمبارس، من ترتیب كار را طوری خواهم داد كه تو و فرزندت هردو راضی شوید.» پس آرتمبارس را مرخص كرد و امر كرد خدمتگزاران كوروش را بداخل قصر پادشاهی هدایت كنند. وقتی خود با گاوچران تنها ماند از او پرسید این طفل را از كجا بدست آورده و چه كسی او را بوی واگذار كرده است. میتراداتس به پادشاه اطمینان داد كه او فرزند خود او است و زنی كه او را زائیده هنوز همسر او است. آستیاژ باو گفت كه با این پاسخ نادرست كار خوبی نمیكند، زیرا خود را در معرض عذاب و شكنجهای طاقتفرسا قرار خواهد داد. و در موقعی كه باظهار این مطلب مشغول بود به مستحفظین خود اشاره كرد تا او را بگیرند. چون او را برای شكنجه دادن میبردند، ناگزیر حقیقت را آنچنانكه بود فاش كرد و سرگذشت واقعی را بدرستی از آغاز بیان كرد و در پایان سخن بالتماس افتاد و از آستیاژ استدعای عفو و بخشش كرد.
ص: 202
117- همینكه گاوچران حقیقت را فاش كرد، آستیاژ دیگر چندان باو نپرداخت و چون از هارپاگ سخت خشمگین شده بود به محافظین خود امر كرد او را بحضور آورند. و وقتی هارپاگ در محضر او حاضر شد از او چنین پرسید: «هارپاگ، طفلی كه از دختر من بدنیا آمده بود و برای كشتن بدست تو سپرده بودم چگونه بقتل رساندی؟» چون هارپاگ گاوچران را در حضور پادشاه مشاهده كرد چاره را در آن دید كه از دروغ بپرهیزد و حقیقت را آنچنانكه بود بازگوید تا در محضر پادشاه خجل و شرمنده نشود. پس هارپاگ چنین پاسخ داد: «ای پادشاه، وقتی طفل را بمن دادند، من در اندیشه شدم و در فكر بودم كه چگونه میتوانم بدون اینكه خطائی نسبت بتو مرتكب شوم رضایت خاطر ترا فراهم كنم و در عین حال در نظر شخص خودت و دخترت مردی جنایتكار محسوب نشوم. پس من چنین كردم كه شرح میدهم: گاوچرانی را كه اكنون در اینجا حاضر است احضار كردم و طفل را باو سپردم و باو گفتم كه تو امر كردهای او را بقتل رساند. اگر من باو چنین سخن گفتم، البته سخنی بدروغ نگفتهام زیرا دستور تو چنین بود. وقتی طفل را باو سپردم بوی امر كردم او را در كوهستانی خشك قرار دهد و خود برای مراقبت تا لحظه مرگ نزد او بماند. و من او را تهدید كردم كه چنانچه این امر را اجرا نكند با هزاران مصیبت و عقوبت روبرو خواهد شد. وقتی او امر مرا اجراء كرد و طفل را در كوهستان درگذاشت، من جمعی از معتمدترین خواجگان «1» خود را برای نظارت فرستادم و از طریق آنها جسد را مشاهده كردم و بوسیله همانها آنرا دفن كردم. چنین است، ای پادشاه، سرگذشت این واقعه، و چنین است افسانه
______________________________
(1)- در بند 113 صحبت از عدهای از مستحفظین شخص هارپاگ بود كه برای بازرسی و تحقیق مرگ كودك رفته بودند و اینكه هارپاگ درین لحظه باریك برخلاف واقع از خواجگان خود اسم میبرد و علت آنست كه در آن زمان خواجگان از كسانی بودند كه بیش از هركس مورد اعتماد بودند (كتاب هفتم هردوت- بند 105).
ص: 203
مرگ آن كودك.»
118- هارپاگ بیپرده سخن گفت و حقیقت را فاش كرد. آستیاژ كه نسبت به رفتار او سخت خشمگین بود و خشم خود را از او پنهان میكرد، ابتدا سرگذشت واقعه را آنطور كه از دهان گاوچران شنیده بود برای هارپاگ نقل كرد و پس از آنكه تمام مطلب را برای او بازگفت چنین نتیجه گرفت كه اكنون آن طفل در حیات است و آنچه روی داده صلاح و مصلحت بوده است، «1» و آستیاژ چنین از سخن خود نتیجه گرفت: «من از رفتاری كه با این طفل شده بود بسیار اندوهگین و افسرده بودم و نمیتوانستم احساسات كینه و عداوت دختر خود را متحمل شوم. اكنون كه تقدیر سیمائی موافق نشان داده فرزند خودت را نزد این طفل تازه از راه رسیده بفرست و چون قصد دارم بپاس سالم ماندن این طفل كه مرهون لطف خداوندان است قربانی و ضیافتی بافتخار خداوندان ترتیب دهم، تو نیز در این ضیافت حاضر شو.»
119- وقتی هارپاگ این سخنان را شنید، سجده كرد و به خانه خود رفت و از اینكه غفلت او به نیكی سرانجام یافته بود خوشحال شد و دعوت پادشاه را به شام نشانه
______________________________
(1)- شاید در موقعی كه كوروش در برابر آستیاژ قرار داشت و پادشاه در سیمای او دقیق شده بود و در تشخیص هویت او تردید داشت (بند 116) با خود چنین میاندیشید كه چون این طفل یكبار «پادشاه» شده دیگر از جانب او خطری متوجه او نخواهد بود، چه او خود این فكر اطمینانبخش را به مغان تلقین كرد (بند 120) و اظهار داشت كه كاملا با این فكر موافق است و از اینكه آنها نیز چنین میاندیشند خرسند است (بند 121). ولی اگر سنگدلی و بیرحمی او نسبت به ماندان و عذاب روحی این زن چندان تأثیری در او نداشت، شاید ترس از كینهتوزی و انتقامجوئی شوهر آن زن او را ناراحت كرده بود. رفتار غیر قابل تحملی كه با هارپاگ در پیش گرفت خود دلیل آنست كه از سرانجام قضایا و اینكه طفل زنده مانده ناراحت است. در بند 36 از كتاب سوم، عین این ماجرا در مورد كامبیز تكرار میشود. كامبیز كه فرمان داده بود كرزوس را بقتل رسانند از اینكه او را بقتل نرساندند اظهار خرسندی میكند، ولی در عین حال كسانی را كه مأمور قتل او بودند و نسبت باجرای امر پادشاه كوتاهی كرده بودند به شدیدترین وضع مجازات میكند.
ص: 204
آغاز سعادت و اقبال خود دانست «1». پس همینكه به خانه رسید با شتاب یگانه فرزند خود را كه در حدود سیزده سال داشت روانه دربار آستیاژ كرد و باو توصیه كرد هرآنچه آستیاژ دستور داد اجرا كند. سپس در حالیكه وجودش از شادی و شعف لبریز بود آنچه بر او گذشته بود بر زن خود نقل كرد. و اما آستیاژ، همینكه فرزند هارپاگ بنزد او رسید امر كرد او را كشتند و بدنش را قطعهقطعه كردند؛ قسمتی از گوشت او را كباب كردند و با قسمت دیگر آن آبگوشتی مهیا كردند و مجموع این طعام را با دقتی خاص آماده پذیرائی كردند. در ساعت موعود، وقتی هارپاگ و دیگر مهمانان حاضر شدند، در برابر آستیاژ و دیگران میزهائی مملو از گوشت گوسفند نهادند، ولی در برابر هارپاگ تمام گوشت بدن فرزندش باستثنای دست و پا و سر مقتول را قرار دادند. دست و پا و سر او را در سبدی در كناری نهادند و سرپوشی بر آن قرار دادند. وقتی هارپاگ از غذا سیر شد آستیاژ از او پرسید كه آیا از طعام راضی است. هارپاگ پاسخ داد كه بسیار راضی است.
در این موقع كسانی كه از قبل مأمور این كار شده بودند دست و پا و سر طفل مقتول را همچنانكه روی آن پوشیده بود حاضر كردند و آنرا در برابر هارپاگ قرار دادند و باو اشاره كردند كه سرپوش آنرا كنار زند و هرآنچه مایل است از آن برگیرد. هارپاگ اطاعت كرد، سرپوش را بكناری زد و چشمش به بقایای اندام فرزندش افتاد. با وجود مشاهده اعضای بدن فرزند خود بروی خود نیاورد و كاملا بر نفس خود مسلط شد. آستیاژ از او پرسید آیا دانستی گوشت چه حیوانی را تناول كردهای. هارپاگ پاسخ داد كه دانسته است و هرآنچه پادشاه انجام دهد در نظر او مطبوع و مقبول است. سپس بقایای گوشت فرزند خود را برداشت و به خانه رفت «2». حدس من آنست كه قصد وی آن بود كه مجموع آنها را یكجا
______________________________
(1)- شادی و شعف هارپاگ نه از آن جهت بود كه كوروش و آستیاژ بهم رسیده بودند بلكه از آن جهت بود كه تصور میكرد با دعوتی كه پادشاه از او كرده است در آیندهای نزدیك مقتدرترین مرد دربار خواهد شد و آیندهای درخشان خواهد داشت.
(2)- ظاهرا مقصود همان بقایای گوشتهای پخته است كه در برابر او نهاده بودند.
ص: 205
كند و در كفن قرار دهد و دفن كند «1»
120- این بود مجازاتی كه آستیاژ در حق هارپاگ اجرا كرد. چون آستیاژ در صدد بود درباره كوروش نیز تصمیمی اتخاذ كند همان مغانی كه خواب او را بشرحی كه نقل كردیم تفسیر كردند بحضور طلب كرد. وقتی آنها بحضور رسیدند از آنها پرسید خواب او را چگونه تعبیر كرده بودند «2». ولی مغان همان تفسیر اولیه را برای او تكرار كردند و گفتند اگر آن طفل زنده مانده و قبلا تلف نشده بود قطعا به پادشاهی انتخاب میشد. آستیاژ چنین بسخن ادامه داد: «آن طفل زنده است و در دهات زندگی كرده است. اطفال دهكده او را بپادشاهی برگزیدهاند و آنچه را كه پادشاهان واقعی میكنند او نیز انجام داده است. او مستحفظینی برای حفظ جان خود برگزیده و مراقبینی برای دربانی و مأمورینی برای انتقال پیغامهای خود انتخاب كرده است. برای دیگر مشاغل نیز كسانی منصوب كرده و فرمانروائی آنان را بعهده گرفته است. اكنون بگوئید این ماجرا چه چیز بر شما روشن میكند؟» مغان پاسخ دادند كه «اگر آن طفل زنده است و بطور طبیعی و بدون تعمد و نقشه قبلی بپادشاهی برگزیده شده «3»، دیگر درباره او اضطراب بر خود راه مده و خونسردی خود را حفظ كن، زیرا او برای بار دوم به سلطنت نخواهد رسید. بطوریكه ما اطلاع داریم، گاه اتفاق میافتد كه حتی پیشگوئیها
______________________________
(1)- مقصود اینست كه بقایای گوشتهای پخته و محتویات سبد و هرآنچه از گوشت فرزند مقتول او باقی بود یكجا جمعآوری كند و در كفن قرار دهد.
(2)- شاید قصد پادشاه از تجدید این سؤال این بود كه قبلا اطمینان یابد مغان بعلتی از نظر اول خود عدول نكرده باشند. بدیهی است درینصورت تفسیر اولیه آنها بیاعتبار و خالی از ارزش تلقی میشد.
(3)- مقصود اینست كه چنانچه سلطنت خیالی و كودكانه كوروش با قصد قبلی و از روی عمد ترتیب داده شده بود تا آثار زیانبخش آن خواب از میان رود و تعبیر آن صورت تحقق یابد درینصورت این واقعه تأثیری در تحقق واقعی تعبیر خواب نداشت و چون در این مورد از طرف آستیاژ یا شخص دیگر نقشهای برای انتخاب كوروش از طرف اطفال دهكده كشیده نشده بود و این واقعه بطور طبیعی اتفاق افتاده بود تعبیر خواب نیز تحقق یافته و دیگر خطری از جانب این طفل متوجه پادشاه نخواهد بود.
ص: 206
با وقایع محقر و ناچیزی سرانجام مییابد، درینصورت بطریق اولی رؤیا و خواب نیز ممكن است با موضوعی كاملا محقر و ناچیز سرانجام یابد «1».» آستیاژ پاسخ داد: «ای مغان، من نیز مانند شما معقول و صحیح آن میدانم كه اكنون كه این طفل یكبار به پادشاهی انتخاب شده خواب من تحقق یافته و دیگر از ناحیه او خطری متوجه من نمیباشد. با این حال، بدقت به موضوع رسیدگی كنید و آنچه برای خاندان من و خود شما اطمینانبخشتر است بر من بازگوئید.» مغان به پادشاه چنین پاسخ دادند: «ای پادشاه، صلاح ما نیز در آنست كه سلطنت تو دوام یابد. در غیر اینصورت، چنانچه سلطنت باین طفل كه از نژاد پارس است انتقال یابد، درحقیقت سلطنت به قومی دیگر منتقل میشود و ما كه از قوم ماد هستیم برده و غلام خواهیم شد و پارسها ما را خارجی خواهند دانست و هیچگونه رعایت حال ما را نخواهند كرد. برعكس، وقتی تو پادشاهی، چون با ما هموطن هستی، ما نیز سهمی در حكومت داریم و افتخارات بزرگی از جانب تو نصیب ما میشود.
در این صورت ضرورت مطلق آنست كه ما مراقب شخص تو و سلطنت تو باشیم. اگر در حال حاضر دلیلی برای اضطراب و ترس تو مشاهده میكردیم بیپرده با تو در میان مینهادیم. ولی اكنون كه خواب تو با واقعهای پوچ سرانجام یافته ما از چیزی هراس نداریم و ترا نیز دعوت میكنیم كه نگرانی نداشته باشی. و اما در باره این طفل، بهتر آنست كه او را از برابر چشم خود دور كنی و به پارس نزد پدر و مادرش بفرستی.»
121- آستیاژ از شنیدن این سخنان بوجد آمد. پس كوروش را بحضور طلب كرد و باو چنین گفت: «فرزند من، رؤیائی كه هنگام خواب بر من آشكار شد و سرانجامی پوچ و باطل داشت موجب شد كه با تو آن رفتار بد را كردم. اگر تو اكنون زنده
______________________________
(1)- در نظر مردم باستان غیبگوئی بیش از خواب اعتبار و اهمیت داشت، چه خواب ممكن بود غلط درآید، ولی پیشگوئی و بخصوص پیشگوئی خدایان خطاناپذیر تشخیص داده میشد. بهمین جهت است كه مغان برای توجیه صحت گفتار خود در مقام مقایسه با خواب به غیبگوئی استناد میكنند.
ص: 207
هستی، آنرا مدیون سرنوشت و مقدرات شخص خود میباشی. اكنون شادان به سرزمین پارس عزیمت كن و من نیز عدهای برای مشایعت تو خواهم فرستاد. وقتی بدانجا رسی، با پدر و مادری روبرو خواهی شد كه غیر از میتراداتس گاوچران و همسر او هستند.»
122- وقتی سخن آستیاژ بپایان رسید، كوروش را روانه پارس كرد. همینكه كوروش به خانه كامبیز مراجعت كرد «1»، پدر و مادر او را بحضور پذیرفتند و وقتی از ماجرا مطلع شدند با شادی و شعف او را در آغوش كشیدند، زیرا تا آن زمان تصور میكردند كه فرزند آنها كمی بعد از تولد از بین رفته بود. چون از او پرسیدند چگونه زنده مانده است، كوروش ماجرا را بر آنها نقل كرد و گفت كه تا آن زمان از سرگذشت خود اطلاعی نداشته و در اشتباه محض بوده است و فقط در ضمن راه از سرنوشت گذشته خود مطلع شده است. تا آن زمان خود را فرزند یكی از گاوچرانان آستیاژ تصور میكرده است، ولی از وقتی كه از اكباتان خارج شده بوسیله همراهان خود كه او را مشایعت میكردهاند از حقیقت با اطلاع شده است.
او گفت كه زن گاوچران او را بزرگ كرده، و پیدرپی از این زن تمجید كرد و نام او را كه كینو «2» بود بر زبان جاری كرد. پدر و مادر او این نام را عنوان كردند و برای اینكه به پارسها جلوه دهند كه نجات طفل آنها مدیون خداوند بوده چنین شایع كردند كه كوروش پس از آنكه در كوهستان رها شد بوسیله سگی ماده نگهداری شده است. این بود منشاء این افسانه كه درباره كوروش
______________________________
(1)- در اینجا هردوت كلمه «مراجعت» را بموقع بكار نبرده، زیرا اگر سرگذشتی را كه او از جوانی كوروش نقل كرده صحیح بدانیم، كوروش هرگز در خانه پدر و مادر خود زندگی نكرده بود تا اكنون بدانجا مراجعت كند. دوران تبعید و دوری وی از وطن و خانه پدری درحقیقت مدتی قبل از تولد آغاز شده بود.
(2)-Kyno
ص: 208
بر زبانها جاری است «1».
123- كوروش كمكم بزرگ شد و بین جوانان همسال خود مردی شجاع و محبوب شد. هارپاگ كه آرزو داشت انتقام خود را از آستیاژ باز گیرد برای جلب محبت او هدایائی برای او میفرستاد. هارپاگ خود را شخصی عادی میدانست و تصور میكرد كه خود قادر نخواهد بود عمل آستیاژ را مكافات دهد ولی چون كوروش بزرگ میشد، درصدد برآمد بدبختیهای او را با مصائب خود یكی جلوه دهد و او را با خود متحد كند. از مدتی قبل اقداماتی برای اجرای این مقصود كرده بود. چون آستیاژ نسبت به مادها سختگیر بود، هارپاگ با هریك از سران آنها خلوت كرده بود و مذاكراتی خصوصی درپیش گرفته بود و بآنها اطمینان داده بود كه بهتر آنست آستیاژ را از سلطنت خلع كنند و كوروش را بجای او به سلطنت برگزینند «2».
______________________________
(1)- استدلال هردوت اینست كه چون كینو ترجمه یونانی لغت پارسی (سپاكو) است كه بمعنی سگ ماده است، پدر و مادر كوروش از نام زن گاوچران استفاده كردند و چنین شایع كردند كه كوروش بلطف خداوندان بوسیله سگی ماده نگهداری شده است و افسانه نجات كوروش بوسیله سگی ماده ازینجا سرچشمه میگیرد. ولی باحتمال زیاد هردوت در این مورد اشتباه كرده، زیرا افسانهای كه بموجب آن كوروش را سگی ماده نگهداری كرده و ژوستن)Justin( آنرا در كتاب خود (كتاب اول- بند چهارم) نقل كرده، همان افسانه قدیمی است كه بموجب آن برای كوروش پرستاری برگزیده بودند كه نامش سگ ماده بود. بعضی از مورخان باستان معتقدند كه مقصود از گرگ ماده زنی بدكار بوده است؛ همین مورخان عقیده دارند كه سگ مادهای كه كوروش را نگهداری كرده نیز در حقیقت اشاره به زنی است كه چنین كرده است، با این تفاوت كه در نظر ایرانیان باستان سگ حیوان مقدسی بود كه مخصوص خداوند بزرگ اهورمزدا بوده است.
(2)- بموجب اسناد و مدارك تاریخی كه در حفریات جدید بدست آمده اطرافیان آستیاژ در جنگی كه او با كوروش در پیش داشت جانب كوروش را گرفتند و نسبت باو خیانت كردند.
ولی در اینكه آیا خیانت هارپاگ بعلت رفتار سختی بود كه آستیاژ با او درپیش گرفته بود، این مطلب مورد تردید مورخین است. كتزیاس)Ctesias( علت خصومت هارپاگ را نسبت به آستیاژ مطلبی دیگر میداند. بعقیده این مورخ علت خیانت هارپاگ این بود كه آستیاژ داماد خود را كه جانشین او در سلطنت بود شخص دیگری انتخاب كرده بود و هارپاگ كه مردی جاهطلب بود و قصد داشت خود داماد او شود از این عمل آستیاژ سخت عصبانی شده بود. در كتاب اشیل)Eschyle( )پارسها- كتاب پنجم- بند 766) از شخصیت آستیاژ توصیفی بمراتب بهتر از شخصیت هارپاگ شده است.
ص: 209
وقتی این تصمیمات اتخاذ شد و وسایل كار مهیا گردید، هارپاگ تصمیم گرفت كوروش را كه در پارس میزیست از نقشه خود مطلع كند. و چون راهها تحت نظر بود چاره را در آن دید كه تدبیری اندیشد. پس خرگوشی آماده كرد و شكم آنرا خالی كرد، ولی به پشمهای آن دست نزد و آنرا سالم گذارد. آنگاه نامهای كه نقشه خود را در آن نوشته بود در شكم حیوان نهاد و پوست شكم را دوخت. پس توری كه شكارچیان معمولا با خود داشتند بیكی از معتمدترین مردان خانه خود داد و او را مانند یك شكارچی روانه پارس كرد. آن مرد دستور داشت كه همینكه خرگوش را به كوروش میدهد با صدای بلند باو بگوید كه او بدست خود آنرا قطعهقطعه كند و هیچكس در موقع این عمل حاضر نباشد «1».
124- آن مرد مأموریت خود را انجام داد؛ كوروش خرگوش را گرفت، شكم آنرا در بدو نامهای كه درون آن بود بیرون آورد و خواند. در آن نامه چنین نوشته شده بود:
«ای پسر كامبیز، خداوندان بر تو نظر دارند. اگر چنین نبود تو نباید تا امروز زنده مانده باشی. پس برای انتقام از آستیاژ برخیز. او قاتل تو است. اگر اراده او عملی شده بود تو اكنون مرده بودی. الطاف خداوندی و مداخله من موجب شد كه تو امروز زندهای. تصور میكنم كه مدتها است تو از این ماجرا بدرستی مطلعی و میدانی كه با تو چگونه رفتار شد و من بجرم اینكه ترا بقتل نرساندم و به گاوچران سپردم با چه مصائبی از جانب آستیاژ روبرو شدم. اكنون اگر به سخنان من گوش دهی، بر سراسر كشوری كه آستیاژ سلطنت میكند سلطنت خواهی كرد. پارسها را به شورشبرانگیز و با مادها به جنگ برخیز. اگر آستیاژ برای سركوب
______________________________
(1)- معلوم نیست هارپاگ چه تدبیری اندیشیده بود كه خرگوش شكمدریده را بدون اینكه فاسد شود و بگندد به كوروش برساند. هدیه او برای آن نبوده است كه كوروش با آن طعامی برای خود ترتیب دهد، بلكه كشته خرگوشی بوده كه ممكن است پوست آنرا كشیده و داخل آنرا كاه كرده بوده باشند. شاید قصد هارپاگ آن بود كه مأموری كه از جانب او میرود لاشه حیوانی همراه داشته باشد كه مشاهده ظاهر حال آن باطن آنرا فاش نمیكرد تا هرجا گماشتگان دولتی با او برخورد كردند چنین تصور كنند كه او مردی است شكارچی كه با شكار به خانه مراجعت میكند.
ص: 210
كردن تو مرا فرمانده سپاه كند، هرآنچه آرزو كنی خواهی داشت، و همچنین است اگر هریك از دیگر بزرگان ماد باین سمت گماشته شوند؛ زیرا آنها قبل از همه از آستیاژ روی خواهند گردانید و برای سرنگون كردن او بجانب تو خواهند پیوست. بدان و مطلع باش كه در اینجا لا اقل همهچیز آماده است، آنچه را كه بتو گفتم انجام ده و تأخیر جایز مدار.»
125- كوروش، پس از آنكه از این پیام مطلع شد، در فكر شد كه ماهرانهترین وسیله برای برانگیختن پارسها بر آستیاژ چیست. پس از مدتی تفكر باین نتیجه رسید كه بهترین و مناسبترین وسیله برای این كار ترتیبی است كه در زیر نقل میكنم و او نیز بهمین ترتیب رفتار كرد: ابتدا نامهای تحریر كرد و آنچه مایل بود در آن نوشت؛ سپس مجمعی از مردم پارس تشكیل داد، نامه را گشود و مفاد آنرا قرائت كرد و بآنها اعلام كرد كه آستیاژ او را بعنوان حاكم بر آنها گماشته است؛ «1» و آنگاه چنین بسخن ادامه داد: «اكنون، ای پارسها، من بشما امر میكنم هریك با داسی مجهز و آماده شوید.» این بود آنچه او بآنها امر كرد. پارسها به چندین قبیله تقسیم میشوند. قبایلی كه كوروش بآن اجتماع دعوت كرده بود و برای شورش بر مادها مجهز میكرد همان قبایلی بودند كه تمام عناصر پارس از آنها متابعت میكردند.
این قبایل عبارت بودند از پازارگادیها و مارافیها، «2» ماسپها. «3» از بین این قبایل
______________________________
(1)- در اینجا هردوت كشور پارس را یكی از ایالات امپراتوری ماد دانسته كه حاكم آن از طرف پادشاه ماد منصوب میشود. ولی هردوت در این مورد اشتباه میكند، زیرا سرزمین پارس در این زمان كشوری مستقل بود بنام كشور آنزان)Anzan( كه شامل قسمت اعظم سرزمین ایلام بود و سلطنت در آن موروثی بود. كوروش حتی قبل از سقوط آستیاژ پادشاه این كشور بود، و قبل از او پدرش كامبیز و جدش و جد بزرگش تیئسپس)Teispes( در این كشور سلطنت كرده بودند.
(2)-Maraphies
(3)-)Maspes( - محتمل است كه این قبایل تنها قبایلی بودهاند كه كوروش در آغاز كار بر آنها مسلط شده بود. همچنین احتمال میرود كه اشخاص دیگری از خاندان هخامنشی بر دیگر قبایل پارس حكومت میكردهاند. داریوش كه او نیز از خاندان تئیسپس بود در كتیبه بیستون
ص: 211
اصیلترین آنها قبیله پازارگادی بود «1»؛ عشیره هخامنشی كه سرسلسله پادشاهان خاندان پرسه «2» بآن تعلق دارد خود یكی از عشایر قبیله پازارگادی محسوب میشود «3».
و اما قبایل دیگر پارس عبارتند از پانتیالهها «4»، دروزیها «5» و ژرمنیها «6» كه همه كشاورز و رعیتپیشهاند. و نیز چند قبیله دیگر كه صحراگردند از اینقرار:
دائنها «7»، ماردها «8»، دروپیكها «9» و ساگارتیها «10».
126- پارسها همه با سلاحی كه كوروش سفارش كرده بود حاضر شدند. در پارس ناحیهای بود كه سراسر آن از خار مستور بود و از هرسو در حدود هیجده یا بیست ستاد وسعت
______________________________
میگوید كه هشت تن از خاندان او قبل از او پادشاه بودهاند كه شش تن از آنها قبل از كوروش كبیر و پسرش كامبیز سلطنت كردهاند. از شش تن نامبرده، عدهای توانستند در همان زمان كه كوروش و دو جانشین بلافصلش سلطنت داشتند در دیگر نواحی امپراتوری تئیسپس بسلطنت رسند.
(1)- اینكه قبیله پازارگادی اصیلترین قبیله پارس محسوب میشد علت آن بود كه اولا خاندان هخامنشی باین قبیله تعلق داشت و ثانیا نخستین قبیلهای بود كه به طرفداری از خاندان هخامنشی برخاست و از فرمان این خاندان پیروی كرد. در سرزمینی كه این قبیله میزیست، قصری سلطنتی موجود بود كه یكی از پایتختهای قدیم محسوب میشود و قبر كوروش در نزدیكی آنست.
(2)- پرسه)Persee( یكی از نیمهخدایان یونان و فرزند ژوپیتر و دانا)Danae( است. وی سر رقیب خود مدوز)Meduse( را از تن جدا كرد و در كشور میسن)Mycene( به سلطنت رسید.
(3)- درباره خویشاوندی و ارتباط پرسه)Persee( نیمهخدا و قهرمان معروف یونان از اهل آرگوس)Argos( با پارس و مردم آن و پادشاهان پارس رجوع شود به كتاب هفتم هردوت، بند 61 و 151. در اینجا هردوت بصرف وجود شباهت اسمی بین پرسه و قوم پارس رابطه نزدیكی و خویشاوندی برای این دو قائل شده است.
(4)-Panthialee
(5)-Derousie
(6)-Germanie
(7)-Daens
(8)-Mardes
(9)-Dropiques
(10)-Sagarties
ص: 212
داشت. كوروش به پارسها امر كرد طی یك روز این ناحیه را هموار كنند و بیل زنند. وقتی پارسها این وظیفه را انجام دادند، بآنها امر كرد خود را شستشو دهند و صبح فردا بحضورش رسند. در این فاصله تمام گلههای بز و گوسفند و گاو پدر خود را در همان محل گردآورد و در آنجا سر برید و شراب و خوردنیهای لذیذ بر آن افزود تا برای پذیرائی از جمعیت پارسها مهیا شود. فردای آنروز، همینكه پارسها از راه رسیدند، آنها را در چمنی مستقر كرد و ضیافتی مجلل برای آنها ترتیب داد. وقتی ضیافت بپایان رسید از آنها سؤال كرد بین نوع زندگی كه در شهر دارند و نوع زندگی كه در بیابان اكنون با آن روبرو هستند كدامیك را ترجیح میدهند. پارسها پاسخ دادند كه بین این دو نوع زندگی اختلاف زیاد است، زیرا روز گذشته جز رنج و تعب چیزی نداشتند، در حالیكه امروز با انواع لذایذ روبرو هستند. كوروش كه منتظر همین جواب بود فرصت را غنیمت شمرد و مكنون خاطر خود را بر آنها فاش كرد و چنین گفت: «ای مردان پارس، چنین است وضعی كه شما خواهید داشت. اگر بسخنان من گوش دهید نه تنها این نعمتها را خواهید داشت، بلكه بسیاری دیگر بر آن اضافه خواهد شد و شما بهیچ كار بردگی تن در نخواهید داد. و اگر خواهان آن نیستید جز رنج و تعب بیحدوحصر نظیر آنچه كه تا دیروز با آن روبرو بودید انتظاری نداشته باشید. پس بسخنان من گوش فرادهید تا مردانی آزاد شوید. من تصور میكنم كه خداوندان با واقعهای معجزآسا مرا زنده تا انجام این مهم را بعهده گیرم و تصور نمیكنم كه شما نه در جنگ و نه در جای دیگر از مادها ارزش كمتری داشته باشید. در اینصورت هرچه زودتر بر آستیاژ قیام كنید.»
127- پارسها كه بدین طریق رئیسی برای خود یافتند، از روی میل برای آزادی خود كوشیدند. مدتها بود كه فرمانروائی مادها بر آنها گران آمده بود و اكنون خواستار آزادی خود بودند. همینكه آستیاژ از تحریكات كوروش مطلع شد، فرستادهای بنزد او مأمور كرد و باو پیغام داد در محضر او حاضر شود. كوروش به
ص: 213
فرستاده امر كرد كه به پادشاه بگوید كه او بنزد او خواهد آمد، ولی نه برای اطاعت امر او، بلكه برای مخالفت با او. وقتی آستیاژ از این پاسخ مطلع شد، تمام سپاه ماد را مجهز كرد و چون گوئی خداوندان عقل او را زایل كرده بودند هارپاگ را بفرماندهی این سپاه تعیین كرد، بدون اینكه آنچه را كه نسبت باو روا داشته بود بخاطر آورده باشد. مادها بجنگ پرداختند و با پارسها دستوپنجه نرم كردند. آنها كه در توطئه وارد نبودند حقیقتة جنگیدند، ولی آنها كه در توطئه وارد بودند بجانب پارسها ملحق شدند. جمعی كثیر از آنها عمدا وظیفه خود را انجام ندادند و از میدان جنگ گریختند و سپاه ماد بطرز خفتآوری پراكنده شد.
128- همینكه آستیاژ از آنچه رویداده بود مطلع شد سخت بر كوروش خشم گرفت و سخنانی درشت بر زبان جاری كرد و چنین گفت: «نه، نه، با این حال كوروش نباید از این جریان بر خود ببالد.» بعد از بیان این تهدید، امر كرد مغانی را كه مفسر خواب او بودند و باو توصیه كرده بودند كوروش را زنده گذارد پوست از تن بكشند و كاه در پوست آنها كنند. سپس آنچه از جوانان و پیران ماد در شهر باقی بود مجهز كرد و با خود بجنگ برد. او با پارسها جنگید و شكست خورد؛ مادهائی كه با خود برده بود از دست داد و خود زنده باسارت درآمد «1».
129- وقتی او اسیر شد، هارپاگ نزد او آمد و با اظهار مسرت و شادی و ایراد سخنان نیشدار و خفتآور باو اهانت كرد. از جمله سخنان نیشدار او آن بود كه از او پرسید آیا این اسارت و بردگی كه بعد از پادشاهی دچار آن شده است در مقام مقایسه با ضیافتی كه برای او با گوشت فرزندش ترتیب داده بود پاداش و سزای نیكوئی بود.
هارپاگ پاسخ داد كه چون او كوروش را با مكتوب خود تشویق كرده است در
______________________________
(1)- درحقیقت، برخلاف گفته هردوت، كوروش باین سرعت و آسانی بر آستیاژ غالب نشد. بطوریكه سالنامه نبونید حاكی است جنگی كه بعلت خیانت سپاهیان ماد به پیروزی كوروش خاتمه یافت مدت سه سال طول كشید. محل این جنگ بطور یقین معلوم نیست. نیكلا از اهل داماس مدعی است كه جنگ نهائی در نزدیكی پازارگاد رویداده است.
اگر این نظر صحیح باشد معلوم میشود آستیاژ جنگ را به سرزمین حریف منتقل كرده بوده است.
ص: 214
حقیقت این وقایع نتیجه اقدام او است. پس آستیاژ خطاب باو سخنانی گفت و به هارپاگ ثابت كرد كه او خامترین و بیانصافترین مرد جهان است خامترین مرد جهان از آن جهت كه اگر وقایع حاضر در واقع نتیجه اقدامات او بوده است، او میتوانست خود شخصا بپادشاهی برسد، در حالیكه اكنون شخص دیگری بسلطنت رسیده است. بیانصافترین مرد جهان از آن جهت كه فقط بخاطر غذائی كه از آن یاد شد، مردمان ماد را باسارت و بردگی درآورد، در حالیكه اگر لازم میدانست بجای آنكه خود بسلطنت رسد شخص دیگری باین مقام رسد، حق و انصاف ایجاب میكرد كه یك تن از اهالی ماد را بجای این پارسی به سلطنت رساند.
اكنون مادها بیگناه و بیتقصیر از فرمانروائی و سیادت باسارت و بردگی افتادهاند، و حال آنكه پارسها كه در گذشته بردگان مادها بودهاند امروز فرمانروای آنها شدهاند.
130- بدین ترتیب، آستیاژ پس از سی و پنج سال سلطنت از پادشاهی خلع شد و بعلت رفتار خشن او مادها در زیر یوغ پارسها قرار گرفتند «1». باستثنای مدتی كه اقوام سیت بر مادها مسلط بودند، مادها مدت یكصد و بیست و هشت سال بر سراسر قسمتی از آسیا كه در آنسوی رود هالیس واقع است سلطنت كردند «2». بعدها به گذشته خود حسرت خوردند و علیه داریوش شوریدند «3». ولی شورش آنها نتیجه نداد و
______________________________
(1)- شكست آستیاژ از كوروش در سال 550 قبل از میلاد اتفاق افتاد.
(2)- اگر مدت پنجاه و سه سال سلطنت دیوكس و بیست و دو سال سلطنت فرائورت و چهل سال سلطنت سیاگزار و سی و پنج سال سلطنت آستیاژ را جمع كنیم رقمی برابر یكصد و پنجاه سال بدست میآید، در حالیكه هردوت طول مدت سلطنت خاندان ماد را یكصد و بیست و هشت سال دانسته است. برای بدست آوردن این رقم چاره نیست جز آنكه طول مدت سلطنت دو پادشاه اول را جمعا 53 سال بدانیم و فرض كنیم 22 سالی كه به فرائورت نسبت داده شده جزء این مدت بوده است. فقط در اینصورت جمع سالهای سلطنت پادشاهان ماد با حساب هردوت تطبیق میكند و از 128 سال تجاوز نمیكند. و اگر قبول كنیم كه مادها فقط در زمان سه پادشاه اخیر خود بر امپراتوری وسیع ماد سلطنت كردند این حساب نیز صحیح است زیرا دیوكس فقط بر سرزمین ماد حكومت كرد و میتوان طول مدت سلطنت او را در این حساب وارد كرد.
(3)- قیام مادها در زمان داریوش كه هیچیك از مورخان باستان ذكری از آن نكردهاند بطور مشروح در كتیبه معروف بیستون نقل شده است. این شورش در آغاز سلطنت داریوش
ص: 215
چون در جنگ مغلوب شدند بار دیگر گردن باطاعت نهادند. در عصری كه صحبت ما بدان مربوط است، یعنی در زمان آستیاژ، پارسها و كوروش كه بر ضد مادها قیام كرده بودند از این زمان ببعد فرمانروای آسیا شدند. كوروش آستیاژ را تا پایان عمر نزد خود نگاهداشت و در این مدت آسیبی باو وارد نكرد.
این بود مختصری درباره تولد و تربیت كوروش و چگونگی رسیدن او به پادشاهی.
بعد از این واقعه، بشرحی كه قبلا نقل كردم، كرزوس بعلت خطائی كه مرتكب شد او را بر خود برانگیخت. كوروش او را مغلوب كرد و وقتی كرزوس نیز مغلوب شد سلطنت كوروش به سراسر آسیا توسعه یافت.
131- تا جائیكه من اطلاع دارم پارسها عادات و رسومی دارند كه چنین است: پارسها عادت ندارند كه برای خدایان مجسمه برپا كنند و یا معبد و قربانگاهی بسازند.
برعكس، آنها كسانی را كه چنین كنند به دیوانگی متهم میكنند و علت بنظر من آنست كه آنها هرگز مانند یونانیان خصوصیات بشری برای خدایان قائل نبودهاند «1». تاریخ هردوت ج1 215 مادها و پارسها ..... ص : 184
م آنها چنین است كه به مرتفعترین نقاط كوهستان صعود میكنند و در آنجا قربانیهائی به زوس «2» خداوندی كه نام او را بر كائنات و افلاك اطلاق كردهاند اهداء میكنند «3». آنها برای خورشید و ماه و زمین و آتش و آب و باد نیز هدایائی
______________________________
فرزند هیستاسپ)Hystaspe( مقارن شورش بابل اتفاق افتاد. سردسته شورشیان شخصی بود بنام فرورتیش)Farvartish( كه مدعی شد از خاندان سیاگزار است. داریوش برای خاموش كردن او ناگزیر شد دوبار با او بجنگد. بار اول در جنگی كه بفرماندهی یكی از امرای سپاه او بنام هیدرانس)Hydranes( صورت گرفت مغلوب شد. در جنگ دوم كه داریوش خود به بابل آمد فرورتیش اسیر شد و بطرزی فجیع بقتل رسید. از آن پس شورس بابل نیز با خشونت و سختی تمام سركوب شد.
(1)- شاید مقصود اینست كه پارسها معتقد نبودهاند كه خدایان شكل بشری داشتهاند و احتیاجات و ذوق آنها نظیر احتیاجات و ذوق بشر بوده باشد.
(2)- در اینجا هردوت «زوس» خدای یونانیان را با اهورامزدا خدای پارسهای قدیم اشتباه میكند.
(3)- پارسها آسمان و كائنات رادئوس)Dayaus( مینامیدند كه شباهتی زیاد به كلمه «زوس» داشت. شاید بهمین جهت است كه هردوت تصور كرده پارسها خداوند خود را همان كائنات و افلاك میدانستهاند، در حالیكه در واقع چنین نبوده و پارسها آسمان و افلاك را مخلوق اهورامزدا میدانستهاند.
ص: 216
قربانی میكنند. اینها تنها خدایانی هستند كه پارسها از قدیم برای آنها قربانی میكردهاند، ولی بعدها قربانی كردن آفرودیت اورانیا «1» را از آشوریها و اعراب آموختند. این الهه را آشوریها میلیتا «2» و اعراب آلیلات «3» و پارسها میترا «4» مینامند «5».
132- و اما مراسم مذهبی كه پارسها در موقع اهداء قربانی باین خدایان رعایت میكنند از این قرار است: پارسها در موقع اهداء قربانی نه قربانگاه بنا میكنند و نه آتش روشن میكنند. اندودن به روغن مقدس و نواختن نی و بستن نوار به قربانی و افشاندن جو مقدس نزد آنها مرسوم نیست. وقتی یكنفر از اهل پارس بیكی از خدایان قربانی اهداء میكند، حیوان را به محلی پاك هدایت میكند و سپس تاجی از گل و بخصوص گل خرزهره بر كلاه خود قرار میدهد و آنگاه نام آن خدا را بر زبان جاری میكند. كسی كه قربانی به خداوند اهداء میكند نمیتواند فقط برای شخص خود دعای خیر كند و باید برای سعادت و خوشبختی پادشاه و تمام مردم پارس دعا كند و خود او نیز در جمع پارسها بحساب میآید همینكه قربانی به قطعات كوچك تقسیم و گوشت او پخته شد بستری از علف تازه و بخصوص از شبدر سبز میسازد و تمام قطعات گوشت را روی آن قرار میدهد. پس از آن، یكی از مغان كه در آنجا حاضر است سرود مذهبی میخواند، و قاعده برآنست كه هیچ قربانی بدون حضور یكی از مغان اهداء نمیشود. سرودی كه او میخواند افسانه
______________________________
(1)-Ourania
(2)-Myllitta
(3)-Alilat
(4)-Mithra
(5)- پارسها به الههای بدین نام معتقد نبودهاند. هردوت تصور كرده است كه «میترا» نام خداوند آفتاب یك اسم زنانه است و بهمین جهت آنرا نام الههای دانسته كه پارسها درحقیقت آناهیتا)Anahita( مینامیدهاند. در مذهب پارسهای قدیم آناهیتا غالبا با میترا از لحاظ تشریفات مذهبی مشابهت داشته و احتمال دارد اشتباه هردوت از همینجا ناشی شده باشد.
ص: 217
نسب خدایان است و بطوریكه میگویند نوع سرود مذهبی آنها چنین است «1».
بعد از ترنم سرود مذهبی، آنكس كه قربانی كرده لحظهای صبر میكند و سپس گوشتها را به خانه میبرد و هرطور مایل است مصرف میكند.
133- پارسها عادت دارند كه روز تولد خود را جشن بگیرند. در آن روز آنها حق خود میدانند كه غذائی مطبوعتر از غذای روزهای دیگر صرف كنند. اعیان و اغنیا گاو یا اسب یا شتر و یا خری میكشند و آنرا یكپارچه در اجاقهائی بزرگ كباب میكنند. اشخاص بیچیز و فقیر به حیوانات كوچكتر قناعت میكنند. پارسها معمولا غذای مقوی سنگین كمتر میخورند و بیشتر به غذاهای سبك علاقه دارند كه همه را یكجا بر سر سفره نمیآورند «2». بهمین جهت پارسها مدعی هستند كه اگر یونانیان فقط برای سد جوع غذا میخورند علت آنست كه در آخر غذا چیز قابلی بآنها نمیدهند، در صورتیكه اگر در آخر غذا تنقلاتی برای آنان بیاورند باز هم بخوردن ادامه خواهند داد «3». پارسها به شراب بسیار علاقه دارند. آنها حق ندارند در حضور دیگری استفراغ و یا ادرار كنند. این بود قواعدی كه بین آنها مرسوم است و آنها رعایت میكنند. بعلاوه عادت دیگر آنها چنین است كه مسائل بسیار مهم را در حال مستی و بیعقلی مورد بحث قرار میدهند و وقتی در میان مستی و میگساری تصمیمی درباره مسئلهای اخذ میكنند، فردای آن روز صاحب خانهای كه تصمیم در خانه او اخذ شده بار دیگر قبل از صرف غذا بحال
______________________________
(1)- از طرز بیان هردوت چنین استنباط میشود كه اطلاعات زیادی در اینباره ندارد.
آنچه مغان میسرودند درحقیقت افسانه نسب نبوده است، بلكه نوعی از تاریخچه نسلهای خدایان بوده است كه شامل نام خدایان، خصوصیات شخصی و صفات و ملكات اخلاقی آنها بود.
(2)- غذای سبك را معمولا پارسها با هریك از غذاهای اصلی مصرف میكردند و هربار كه غذای اصلی تكرار میشد، همراه آن غذای فرعی نیز تكرار میشد.
(3)- از این قسمت از نوشته هردوت معلوم میشود یونانیان آنچه را كه ما امروز با اخذ اصطلاح خارجی «دسر» مینامیم در پایان غذا یكجا مصرف میكردهاند، در حالیكه پارسها مانند بعضی از ایرانیان امروز عادت داشتهاند آنرا در میان غذا برای تحریك اشتهای خود بتدریج بخورند و باصطلاح «مزهمزه» كنند.
ص: 218
گرسنه موضوع را مطرح و اخذ رأی میكند. اگر در حال گرسنگی نیز آنرا تأیید كنند آن تصمیم تصویب شده محسوب است و در غیر این صورت از آن صرفنظر میكنند. عكس این مسئله نیز صحیح است: آنچه را كه در حال گرسنگی درباره آن اخذ تصمیم كردهاند بار دیگر در جلسه میگساری و شرابخواری مطرح میكنند.
134- وقتی دو نفر پارسی در كوچه باهم روبرو میشوند از روی علائم زیر میتوان تشخیص داد كه آنها از حیث مقام برابرند یا باهم اختلاف دارند: آنها بجای آنكه بیكدیگر سلام كنند لبهای یكدیگر را میبوسند. اگر یكی از آنها از حیث مقام كمی از رفیق خود پائینتر باشد، روی گونههای یكدیگر را میبوسند، ولی اگر یكی از آنها از خانوادهای بسیار پست باشد، در برابر دیگری یك زانوی خود را بر زمین میزند و سجده میكند. از اقوام مختلف، بیش از همه برای آنهائی اهمیت قائلند كه با آنها نزدیكترند. در درجه دوم آنهائی قرار دارند كه كمی در فاصله دورتر زندگی میكنند و بهمین ترتیب درجه احترام و علاقه خود را نسبت بملل و اقوام دیگر بنسبت فاصله مكانی آنها با خود میسنجند و برای كسانی كه نسبت بآنها در دورترین نقاط زندگی میكنند از همه كمتر احترام قائل میباشند. آنها تصور میكنند كه خود آنها از هر حیث بهترین افراد بشر میباشند و میزان فضیلت و خصایل نیكوی دیگر ملل بنسبت فاصلهایست كه از آنها دارند و ما در بالا شرح دادیم؛ و بنابراین آنها كه در دورترین نقاط زندگی میكنند بدترین اقوام میباشند.
در زمان فرمانروائی مادها، بین اقوام امپراتوری سلسله مراتبی از لحاظ اعمال قدرت موجود بود. مادها كه فرمانروائی عمومی را بعهده داشتند، بر نزدیك ترین اقوام مجاور حكومت میكردند. اقوام مجاور آنها بسهم خود بر اقوامی كه در مجاورت سرحدات آنها بودند و آن اقوام نیز نسبت باقوام بعدی حكومت و فرمانروائی داشتند. اساس این فرمانروائی نیز همان قاعدهای بود كه بعدها در زمان پارسها میزان احترام و اهمیت ملل از روی آن سنجیده شد، زیرا اقوام
ص: 219
بنسبت فاصلهای كه داشتند از قدرت و حكومت بیشتری برخوردار بودند «1».
135- پارسها از تمام ملل دیگر جهان بیشتر استعداد اخذ عادات و رسوم خارجیان را دارند «2». مثلا چون آنها لباس مادها را زیباتر از لباس ملی خود دیدند باستعمال آن پرداختند. در جنگ نیز زرههای مصری بتن میكنند. و نیز انواع لذایذ و خوشیها كه نزد دیگر ملل مشاهده میكنند خود بدان مشغول میشوند، مثلا روابط جنسی با پسران را از یونانیان آموختهاند. هریك از آنها چندین زن شرعی دارند و عده زیادی زن صیغه خریداری میكنند.
136- آنچه در نظر آنها برای یك مرد موجب اهمیت و اعتبار است در درجه اول شجاعت و تهور است در جنگ، و در درجه دوم داشتن عده زیادی فرزند است. پادشاه هر سال بآنكس كه بتواند عده بیشتری فرزند از خود نشان دهد هدایائی میبخشد، زیرا پارسها عقیده دارند كه قدرت آنها در كثرت نفوس آنها است. آنها باطفال خود از سن پنج سالگی تا سن بیست سالگی فقط سه چیز میآموزند و آن سه چیز عبارتست از اسبسواری، تیراندازی و حقیقتگوئی. اطفال تا وقتی كه بسن پنج سالگی نرسیدهاند در مقابل پدران خود ظاهر نمیشوند و نزد زنان بزرگ میشوند.
و علت انتخاب این ترتیب آنست كه اگر طفل در سنین جوانی فوت كند، مرگ او موجب تأثر و اندوه پدر نشود.
137- من این عادات پارسها را تمجید میكنم، و همچنین عاداتی كه اكنون شرح میدهم: پادشاه شخصا برای یك تقصیر كسی را محكوم به مرگ نمیكند و هیچیك
______________________________
(1)- این عبارت تا اندازهای گنگ و مبهم است (رجوع شود به توضیح خارج از متن).
شاید، مقصود اینست كه همانطور كه در نظر پارسها اهمیت و اعتبار ملل بنسبتی كه از آنها دور بودند كمتر میشد، میزان قدرت حكومتی كه مادها برای ملل مجاور خود قائل بودند تابع دوری و نزدیكی آنها بود. همانطور كه پارسها خود را مهمترین موجودات بشر و دیگران را از هر حیث ناقصتر از خود میدانستهاند، قدرت حكومتی نیز در زمان مادها به قوم ماد تعلق داشت و دیگر ملل و اقوام درحقیقت دستنشانده آنها بودهاند.
(2)- نكتهای كه امروز برای ما ایرانیان در تقلید از تمدن غرب جالب توجه است!
ص: 220
از پارسها حق ندارند بعلت ارتكاب یك گناه یكی از افراد خانواده خود را مجازاتی جبرانناپذیر كنند. باید ابتدا خوب بیندیشند و چنانچه كارهای بد مقصر از خدماتش از حیث تعداد و شدت بیشتر باشد، آنگاه میتوانند تسلیم خشم و غضب شوند و او را مجازات كنند. پارسها عقیده دارند كه هیچكس از آنها تاكنون بقتل مادر یا پدر خود مبادرت نورزیده است و در تمام مواردی كه تا بحال صورت ظاهر حكایت از ارتكاب چنین جنایتی داشته، اگر تحقیق شود بطور یقین باین نتیجه میرسیم كه جنایت از جانب فرزند فرضی و یا حرامزاده بوده است، زیرا آنها مدعی هستند كه امكان ندارد پدر و مادر واقعی بدست فرزندان خود كشته شوند.
138- هر عملی كه ارتكاب آن منع شده، صحبت كردن از آن نیز ممنوع است.
بعقیده پارسها بدترین و ننگینترین كارها دروغ گفتن و پس از آن قرض گرفتن است و استدلال آنها اینست كه كسی كه قرض میكند گاه مجبور میشود دروغ بگوید. اگر یكی از همشهریان آنها به جزام یا جزام سفید مبتلا شود حق ندارد به شهرها داخل شود و با دیگر مردم پارس معاشرت كند. زیرا پارسها عقیده دارند كه این اشخاص از آن جهت دچار این بیماری شدهاند كه گناهی نسبت به خورشید «1» مرتكب شدهاند. خارجیانی كه باین امراض مبتلا شوند از كشور خود بیرون میكنند و گاه كبوتران سفید را نیز بتصور اینكه باین مرض مبتلا هستند نابود میكنند «2». پارسها در مجاری آب ادرار نمیكنند و آب دهان در آن نمیاندازند
______________________________
(1)- اشاره به میترا خداوند آفتاب و روشنائی و یا اهورامزدا خداوند خیر و نیكی.
(2)- از این مطلب طبیعتا چنین استنباط میشود كه پارسها نسبت به كبوتر سفید كراهتی خاص داشتهاند، در حالیكه متون تاریخی خلاف آنرا ثابت میكند. بطوریكه شارون)Charon( از اهل لامپساك)Lampsaques( نقل میكند گویا بر روی بعضی از كشتیهای نیروی دریائی مردونیه)Mardonios( سردار معروف پارسی در جنگهای خشایارشا كبوتر سفید قرار داشت و این موضوع ثابت میكند كه این حیوان در نظر پارسها شوم نبوده است. ولی اگر گفته شارون را چنین تعبیر كنیم كه كبوترهای سفید را یونانیان به كشتیهای پارسی فرستاده بودند در اینصورت اختلافی بین مفهوم دو متن نیست و مشكل مرتفع میشود، چه باید فرض كرد كه كبوتر سفید را یونانیان از آن جهت به كشتیهای پارسی فرستاده بودند كه این حیوان در نظر پارسها شوم بوده است.
ص: 221
و دست و روی خود را نمیشویند و حتی اجازه نمیدهند كه كسی چنین كند. بر عكس ما، برای مجاری آب احترامی زیاد قائل میباشند.
139- یكی دیگر از خصوصیات پارسها كه خود آنها متوجه آن نیستند ولی ما بدان توجهی خاص میكنیم اینست كه اسامی آنها كه مفهوم آنگاه خصوصیات جسمانی و گاه عظمت و بزرگی را میرساند، همه با یك حرف خاتمه مییابد و این حرف را اقوام دری «سان» «1» و اقوام یونی «س» تلفظ میكنند. اگر خوب دقت كنید ملاحظه خواهید كرد كه تمام اسامی پارسی با این حرف خاتمه مییابد و چنین نیست كه بعضی از آنها با این حرف تمام شود و بعضی دیگر با حرفی دیگر، بلكه آخر همه آنها همین حرف است «2».
140- آنچه تاكنون درباره پارسها گفتم بآن اعتماد كامل دارم، زیرا اطلاعات دقیقی در اینباره بدست آوردهام، ولی آنچه بعد از این شرح میدهم مسائل محرمانه و مكتوم است كه چندان بآن اطمینان ندارم. صحبت من درباره مردگان است.
معروف است كه جسد مردگان باید قبل از دفن كردن بوسیله سگی یا پرندهای شكاری قطعهقطعه شود تا در مورد مغان من اطمینان دارم كه آنها با مردگان خود چنین میكنند، زیرا آنها این عمل را در منظر عام انجام میدهند. در هر حال پارسها جسد مردگان خود را قبل از مدفون كردن در خاك با موم اندوده میكنند. مغان با دیگر مردم و بخصوص با كاهنان مصری بكلی اختلاف دارند. كاهنان مصری كشتن هرنوع حیوان را عملی زشت و ناپاك میدانند و از آن اجتناب میكنند مگر در مواردی كه برای خدایان قربانی میكنند، در حالیكه مغان برعكس، انواع موجودات
______________________________
(1)-San
(2)- این گفته هردوت چندان قابل اعتماد نیست زیرا فقط در زبان یونانی در آخر اسامی مذكر پارسی حرف «س» قرار دارد.
ص: 222
را باستثنای سگ و انسان با دست خود میكشند «1» و باین كار علاقهای خاص دارند و باهم رقابت میكنند و بدون هیچگونه امتیاز مورچگان را در ردیف ماران و دیگر حیوانات وحشی زمینی و هوائی بقتل میرسانند «2».
______________________________
(1)- در این عبارت كلمه «میكشند» درحقیقت باید «میتوانند بكشند» تعبیر شود، چه مقصود هردوت آن نیست كه مغان پیوسته به كشتن حیوانات مشغول بودهاند، بلكه مقصود آنست كه برخلاف كاهنان مصری كه كشتن حیوانات برای آنها ممنوع بود و فقط در مواردی خاص هنگام قربانی كردن میتوانستند بعضی از انواع حیوانات را بكشند، مغان برعكس آنها، علاوه بر موارد قربانی، در دیگر موارد نیز میتوانستند هرنوع حیوانی باستثنای سگ را ذبح كنند. علت استثنائی كه در مورد سگ قائل شدهاند آنست كه این حیوان معروف به حیوان مقدس اهورامزدا بوده است.
(2)- در اینجا مقصود هردوت حیوانات مضر و بدكاری است كه به اهریمن یعنی خدای شر و دشمن اهورامزدا تعلق دارند. در جمله اخیر، برعكس جمله قبل، مقصود اینست كه مغان نه تنها حق داشتند این حیوانات را بكشند، بلكه وظیفه آنها بود كه بكشتن آنها مبادرت كنند. هردوت چندان به تشخیص این اختلافات جزئی در متن خود توجه نكرده است.
ص: 223