گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
اقوام یونی، دری، ائولی‌





141- همینكه لیدیها مغلوب پارس‌ها شدند، اهالی یونی «1» و ائولی «2» كسانی به سارد نزد كوروش فرستادند و تقاضا كردند با همان شرایطی كه كرزوس اطاعت او را قبول كرده است آنها نیز تابع او شوند. كوروش وقتی این پیشنهاد را شنید، این داستان را برای آنان نقل كرد: «مردی كه نی مینواخت ماهی‌هائی در دریا مشاهده كرد؛ پس بتصور اینكه ماهی‌ها بنوای نی از آب خارج خواهند شد و بروی زمین خواهند آمد شروع بنواختن كرد. چون امیدش به یأس مبدل شد، توری در دست گرفت و عده زیادی از ماهی‌ها را در آن گرفتار كرد و سپس آنرا از آب بیرون كشید. وقتی جست‌وخیز ماهی‌ها را مشاهده كرد بآنها چنین گفت: «رقصیدن بس است، زیرا وقتی من نی مینواختم حتی مایل نبودید از آب خارج شوید و اكنون كه نمی‌نوازم، میرقصید.» علت آنكه كوروش این داستان را برای فرستادگان یونی و ائولی نقل میكرد آن بود كه در گذشته وقتی خود نمایندگانی بنزد آنها فرستاده بود و از آنها خواسته بود كه از كمك به پادشاه لیدی خودداری كنند، اهالی یونی بسخن او وقعی ننهاده بودند و اكنون كه كار لیدی بپایان رسیده آماده اطاعت امر او شده بودند. كوروش این سخن را در حال خشم و غضب بر آنها گفت.
وقتی این خبر در شهرهای یونی منتشر شد و اهالی یونی از پاسخ كوروش مطلع
______________________________
(1)- یونی)Ionie( ناحیه‌ای از آسیای صغیر باستان بود كه بین خلیج ازمیر امروز و خلیج مندلیا)Mendelia( قرار داشت و در سراسر آن مهاجرین یونانی سكونت داشتند.
شهرهای بزرگ این ناحیه عبارت بود از ملط)Milet( ، افز)Ephese( ، كولوفون)Colophon( ، فوسه)Phocee( و كیو)Chio( .
(2)- ائولی)Eolie( نام یكی از نواحی قدیم آسیای صغیر است كه در مجاورت ناحیه یونی)Ionie( قرار داشت. اهالی ائولی را قبیله‌ای تشكیل میداد كه بهمین نام معروف است و در آغاز كار در سرزمین یونان سكونت داشت و در اثر هجوم اقوام دری)Dorie( به آسیای صغیر به سرزمینی كه بعدها بنام آنها ائولی نامیده شد پناهنده شدند.
ص: 224
شدند، هریك در شهر خود بساختن حصارهای مستحكم پرداختند «1». و باستثنای اهالی ملط همه در پانیونیون «2» جمع شدند و علت اینكه اهالی ملط حاضر نشدند آن بود كه كوروش فقط با آنها قراردادی با شرایطی مشابه با شرایط لیدی منعقد كرده بود. دیگر مردمان یونی باتفاق آراء تصمیم گرفتند كسانی به اسپارت بفرستند و از اسپارتی‌ها تقاضا كنند برای دفاع از یونی‌ها بكمك آنها بشتابند.
142- یونی‌هائی كه سخن ما بدانها مربوط است و پانیونیون بآنها تعلق دارد، بین اقوامی كه ما میشناسیم تنها قومی هستند كه شهرهای خود را در زیر قشنگ ترین آسمان‌ها در مناطقی كه بهترین آب‌وهوا را دارد تأسیس كرده‌اند. نه نواحی كه در شمال قرار گرفته‌اند، نه نواحی كه در جنوب میباشند و نه مناطقی كه در جهت خاور زمین قرار دارند و نه مناطق مغرب زمین «3»، هیچیك با سرزمین یونی همسری و برابری نمیتوانند كرد، زیرا بعضی از آنها از سرما و رطوبت و برخی دیگر از گرما و خشگی ناراحت هستند. اهالی یونی بیك زبان تكلم نمی‌كنند، بلكه چندین زبان و لهجه محلی دارند «4». در جهت جنوب اولین شهر آنها شهر ملط است و پس از آن شهرهای میونت «5» و پرین «6» قرار دارند. این چند شهر در سرزمین
______________________________
(1)- معلوم میشود در غالب این شهرها بجر آكروپول و بلندی شهر استحكامات دیگری وجود نداشته. درباره شهر فوسه)Phocee( در بند 163 توضیح بیشتری داده شده است.
(2)- پانیونیون)Panionion( مركز اجتماع شهرهای متحده یونی بود.
(3)- در جهت مغرب، سرزمین یونی همسایگانی نداشت. اینكه هردوت چهار جهت اصلی را ذكر میكند، علت آنست كه چون میخواهد درباره محاسن سرزمین یونی مبالغه كند با این بیان درحقیقت ثابت میكند كه در هیچ نقطه‌ای از جهان آب‌وهوائی به خوبی آب و هوای یونی یافت نمیشود.
(4)- ظاهرا هردوت این عبارت را با نوعی حقارت و تحقیر بیان میكنند و این چهار زبان محلی را نوعی «انحراف» یا «اشتقاق» از زبانی واحد میداند كه در هیچیك از چهار شهری كه نام میبرد بصورت خالص و صحیح تكلم نمیشده است. باحتمال زیاد وجه اختلاف اساس این زبان‌ها در لهجه و تلفظ كلمات آنها بوده است نه در اختلاف لغات آنها.
(5)-Myonte
(6)- پرین)Priene( یكی از شهرهای معروف یونی باستان است كه امروز سامسون نام دارد. شهرت آن بیشتر بآن جهت است كه موطن فیلسوف معروف بیاس)Bias( از اهل پرین است.
ص: 225
كاری «1» واقع شده و هرسه یك زبان محلی مشترك دارند. شهرهای زیر در لیدی قرار دارند: افز «2»، كولوفون «3»، لبدوس «4»، تئوس «5»، كلازومن «6»، فوسه «7». شهرهای اخیر از حیث زبان كاملا با شهرهائی كه قبلا از آنها نام بردم تفاوت دارند ولی بین خود دارای زبانی مشترك هستند. از شهرهای یونی سه شهر دیگر باقی میماند كه دوتای آن در جزایر ساموس و كیوس «8» قرار دارد و سومی كه اریتره «9» نام دارد در قاره واقع شده. ساكنان كیوس و اریتره زبان محلی مشتركی دارند، در حالیكه اهالی ساموس خود زبان محلی مخصوص دارند. بنابراین در این سرزمین جمعا به چهار زبان تكلم میشود.
143- از اهالی یونی فقط ساكنان ملط بعلت قراردادی كه با پارس‌ها داشتند از خطر در امان بودند. ساكنان جزایر نیز دلیلی برای ترسیدن نداشتند، زیرا پارس‌ها خود مردمانی دریانورد نبودند و از طرفی مردم فینیقیه هنوز مطیع پارس‌ها نشده
______________________________
(1)- كاری)Carie( یكی از نواحی دنیای باستان است كه در آسیای صغیر در ساحل دریای ارژه قرار داشت. از شهرهای معروف آن ملط و هالیكارناس بود.
(2)- افز)Ephese( یكی از شهرهای یونی باستان است كه معبد باشكوهی در آن قرار داشت و یكی از عجایب هفتگانه عالم بود.
(3)-Colophon- شهر یونی باستان و موطن فرضی هومر در آسیای صغیر.
(4)-Lebedos
(5)-Teos- )شهر باستانی آسیای صغیر در برابر شبه جزیره كلازومن و موطن آناكرئون)Anacreon(
(6)-Clazomene- شهر یونی باستان در آسیای صغیر و موطن آناكساگور)Anaxagor(
(7)-Phocee- شهر یونی كه در آسیای صغیر بوسیله مهاجرین یونانی تاسیس شده بود و امروز فوچه نام دارد.
(8)-Chios- یكی از جزایر مجمع الجزایر یونان باستان و موطن فرضی هومر.
(9)-Erythree
ص: 226
بودند. آنچه ساكنان دوازده شهر یونی را كه نام بردم از دیگر مردمان یونی جدا میكرد این بود كه همه مردم یونان در آن زمان دچار ضعف و فتور بودند ولی مردم یونی از دیگر اقوام یونانی ضعیف‌تر بودند، بحدی كه اصلا بآنها توجهی نمیشد و بحساب نمیآمدند. باستثنای شهر آتن، شهر مهم دیگری در سرزمین آنها نبود.
بهمین جهت است كه دیگر مردمان یونی و بخصوص اهالی آتن از این نام بدشان میآمد و حاضر نبودند كه دیگران آنها را یونی بنامند. و حتی امروز هم بنظر چنین میرسد كه از داشتن این اسم خجالت میكشند و شرم دارند. برعكس، دوازده شهری كه از آنها نام بردم باین اسم بخود میبالند و فخر میكنند. این دوازده شهر معبدی مخصوص بخود ساخته بودند كه پانیونیون نام داشت «1» و تصمیم گرفته بودند كه هیچیك از دیگر مردمان یونی را بداخل آن راه ندهند (ولی هیچیك از اقوام یونانی باستثنای اهالی ازمیر چنین تقاضائی نكرده بودند) «2».
144- همچنین است اقوام دری «3» كه در این سرزمین سكونت دارند و در گذشته پانتاپول «4» نام داشتند و امروز هكساپول «5» نامیده میشوند. آنها نیز هیچیك از اقوام دری مجاور خود را به معبد تریوپیك «6» راه نمیدهند و حتی كسان خود را كه خلافی نسبت بقوانین مرتكب شده باشند به این معبد راه نمیدهند. در بازی‌هائی كه بافتخار آپولون تریوپیون «7» ترتیب میدادند سابقا برای جایزه برنده مسابقه سه-
______________________________
(1)- درباره چگونگی معبد پانیونیون و وضع آن رجوع شود به بند 148 همین كتاب.
(2)- این جمله معترضه درحقیقت نیش تمسخرآمیز و تحقیری است كه هردوت نسبت به دوازده شهر یونی روا میدارد.
(3)- دری)Dorie( یكی از نواحی یونان باستان واقع در جنوب تسالی است. اهالی دری یكی از اقوام اولیه یونان باستانند كه شبه جزیره پلوپونز را فتح و دولت اسپارت را تأسیس كردند.
(4)- پانتاپول)Pantapole( یعنی اتحاد پنج شهر.
(5)- هكساپول)Hexapole( یعنی اتحاد شش شهر.
(6)- معبد تریوپیك بر روی برجستگی شبه جزیره كیند)Cnide( واقع در كاری در ساحل دریای اژه قرار داشت و بنام مؤسس افسانه‌ای خود تریوپاس)Triopas( باین نام خوانده میشد.
(7)-Apollon Triopion
ص: 227
پایه‌هائی از برونز انتخاب میكردند. برندگان این جایزه حق نداشتند آنرا از معبد خارج كنند، بلكه مجبور بودند آنرا در همان محل به خداوند هدیه كنند.
یكبار اتفاق افتاد كه یكی از اهالی هالیكارناس كه نامش آگاسیكلس «1» بود در مسابقه پیروز شد ولی رعایت این قانون را نكرد، جایزه را با خود برد و در دیوار خانه خود كار گذارد. بعلت این واقعه پنج شهر دیگر كه لیندوس «2»، لالی‌سوس «3»، كامیروس «4»، كوس «5» و كنید «6» نام داشتند، شهر ششم را كه كالیكارناس بود از هیئت اجتماع خود بیرون كردند. این بود مجازاتی كه باین شهر تعلق گرفت.
145- مردمان یونی اتحادیه‌ای از دوازده شهر تشكیل داده‌اند و حاضر نیستند شهرهای دیگر را بداخل آن راه دهند. بنظر من علت این امر آنست كه وقتی در گذشته این مردمان در پلوپونز سكونت داشتند در آنجا نیز دوازده شهر داشته‌اند، همچنانكه امروز مردمان آكه «7» كه آنها را رانده و جای آنها را گرفته‌اند خود دوازده شهر دارند این دوازده شهر عبارتند از پلن «8» كه اولین شهر بر سر راه سیكیون «9» میباشد، بعد از آن شهرهای اژیئرا «10» و اگه «11» قرار دارند كه رود كراتیس «12» كه هرگز خشگ نمیشود در آن جاری است. در ایتالیا رودی است كه بنام همین رود به كراتیس
______________________________
(1)-Agasicles
(2)-Lindos
(3)-Lalysos
(4)-Camiros
(5)-Cos
(6)- كند)Cnide( شهر قدیم كاری واقع در ساحل آسیای صغیر در كنار دریای اژه.
(7)-Acchee
(8)-Pellene
(9)-Sikyone
(10)-Aigeira
(11)-Aigai
(12)-Crathis
ص: 228
معروف است. بعد شهرهای بورا «1» و هلیكه «2» قرار دادند كه وقتی یونی‌ها بوسیله مردمان آكه مغلوب شدند ناگزیر باین دو شهر پناه بردند. سپس شهرهای اژیون «3»، ریپس «4»، پاتره «5»، فارا «6» و اولنوس «7»، قرار دادند كه رود بزرگ پئیروس «8» در حوالی آنها جاری است. بعد از آنها شهرهای دیمه «9» و تریتیا «10» میباشند. این دو شهر تنها شهرهائی هستند، كه در داخل خشگی واقع شده‌اند. این بود اسامی دوازده شهر امروزی مردمان آكه، كه در گذشته متعلق به مردمان یونی بوده است.
146- باین دلیل است كه یونی‌های ساكن آسیا نیز دوازده شهر دارند «11»؛ چه اگر بگوئیم كه آنها بیش از دیگر مردمان یونی خصوصیات نژادی خود را حفظ كرده‌اند و یا از نژادی عالی‌تر میباشند سخن بیجا و ابلهانه گفته‌ایم، زیرا بین آنها دسته بزرگی از مردمان آبانت «12» متعلق به اوبه «13» یافت میشوند كه هیچ وجه مشتركی حتی از
______________________________
(1)-Boura
(2)-Helike
(3)-Aigion
(4)-Rhyps
(5)-Patrai
(6)-Phara
(7)-Olenos
(8)-Peiros
(9)-Dyme
(10)-Tritaia
(11)- از این عبارت چنین استنباط میشود كه اگر یونی‌های ساكن آسیای صغیر حاضر بقبول بیش از دوازده شهر نمی‌شدند علت آن نبود كه خود را برتر از دیگر مردمان یونی میدانستند، بلكه علت آن بود كه این عدد برای آنها جنبه سنت و عادت پیدا كرده بود. اگر چنین باشد، این موضوع با گفته هردوت در بندهای قبل تطبیق نمیكند.
(12)-Abantes
(13)- اوبه)Eubee( یكی از جزایر مجمع الجزایر یونان واقع در مشرق خاك اصلی یونان.
ص: 229
لحاظ اسم با مردم یونی ندارند «1» و بعلاوه اقوام دیگری از قبیل مینی‌های اوركومن «2»، مردمان كادمه «3» و مردمان دریوپ «4» و فراریان شهر فوسه و مردمان مولوس «5» و پلازژهای «6» ساكن آركادی «7» و دری‌های ساكن اپیدور «8» و بسیاری اقوام دیگر با آنها مخلوط شده‌اند. آن دسته از مردمان یونی كه از پرتیانه «9» آتنی‌ها عزیمت كرده‌اند و خود را بهترین و اصیل‌ترین عناصر یونانی میدانسته‌اند، در موقعی كه برای مهاجرت حركت كردند زن بهمراه خود نبرده بودند و پس از كشتن مردم كاری با زنان آنها ازدواج كردند. بعلت همین جنایت و كشتار است كه این زنان قانونی برای خود وضع كردند كه خود رعایت اجرای آن را بقید سوگند محترم داشتند و سپس آنرا به دختران خود منتقل كردند. بموجب این قانون زنان حق نداشتند
______________________________
(1)- قید اینكه «هیچ وجه مشتركی با مردمان یونی ندارند ...» نسبت باقوامی كه هردوت بعدا نیز نام میبرد صادق است، با این تفاوت كه نسبت به مردمان آبانت قید این مطلب مناسبتی خاص دارد زیرا مردمان آبانت از ناحیه اوبه)Eubee( به آسیا مهاجرت كرده بودند و ناحیه اوبه ناحیه‌ای بود كه اكثریت ساكنان آن را مردمان یونی تشكیل میدادند.
(2)- اوركومن)Orchomene( شهری بود در بئوسی)Beotie( واقع در یونان باستان كه در عهد عتیق پایتخت اقوام مینی)Mynie( بود.
(3)- كادمه)Cadmee( یكی از قلعه‌های معروف یونان در ایالت بئوسی)Beotie( بود.
(4)-Driope
(5)-Molosse
(6)- پلازژ)Pelazges( نام قومی است بسیار كهن كه در زمان‌های ماقبل تاریخ در سرزمین یونان و آسیای صغیر و جزایر ایتالیا و ایتالیای اصلی سكونت داشت. بلازژها كه تمدنی بدوی داشتند هرگز بصورت ملتی واحد متشكل نشدند و بعدها بوسیله یونانیان از یونان رانده شدند و جمعی از آنها باسارت درآمدند. اقوامی كه از نژاد پلازژ میباشند عبارتند از اهالی تراس، اهالی فریژی، اهالی لیدی، كاریها، اتروسك‌ها، ایتالیائیهای ساكن جزایر و آلبانیها.
(7)- آركادی)Arcadie( یكی از نواحی مركزی یونان باستان واقع در شبه جزیره پلوپونز كه شهرهای معروف آن عبارت بود از تژه)Tegee( و اركومن)Orchomene( .
امروز شهر اخیر را تری‌پولیس)Tripolis( مینامند.
(8)- اپیدور)Epidaure( یكی از شهرهای یونان باستان واقع در آرگوس در ساحل دریای اژه است. معبد بزرگ آن زیارتگاه بیمارانی بود كه از سراسر یونان بآن محل می‌شتافتند.
(9)- پریتانه)Prytanee( مركز شهر آتن بود كه مهاجرین یونانی هنگام حركت بسوی مناطق جدید از آنجا مشعل و آتش با خود برداشتند و همراه بردند.
ص: 230
هرگز با شوهران خود غذا بخورند یا آنها را بنام صدا كنند، زیرا آنها قاتلین پدر و مادر و شوهران و فرزندان آنها بودند و بعد از ارتكاب این جنایات آنان را بزنی انتخاب كرده بودند. این وقایع در شهر ملط اتفاق افتاده بود.
147- بعضی از یونی‌های آسیا پادشاه خود را از خانواده‌ای از نژاد لیسی «1» و از فرزندان گلوكوس «2» پسر هیپولوكوس «3» انتخاب كرده بودند و بعضی دیگر از خاندان كوكون «4» از اهل پیلوس «5» و از اعقاب كودروس «6» پسر ملانتوس «7» برگزیده بودند «8».
در بعضی نقاط نیز افرادی از هردو خاندان بپادشاهی گرفته بودند. چون این مردمان از دیگر یونی‌ها بیشتر به صفت یونی‌بودن خود علاقمندند، چه بهتر كه آنها از یونی‌های خالص باشند، ولی حقیقت آنست كه تمام كسانی كه در اصل ساكن آتن بوده‌اند و مراسم جشن آپاتوری «9» را برپا میكنند یونی محسوب میشوند. در عمل تمام مردم یونی، باستثنای ساكنان افز و كولوفون این عید را جشن میگیرند.
ساكنان این دو شهر تنها كسانی از یونی‌ها هستند كه نسبت به برگزاری این جشن قصور میكنند و علت این قصور نیز گویا قتل و جنایتی بوده است.
148- پانیونیون «10» محلی است مقدس در كوهستان میكال «11» كه رو بشمال واقع شده و
______________________________
(1)-Lycie
(2)-Glaucosصیاد معروف اهل بئوسی)Beotie( كه بعدها خدای ملاحان شناخته شد.
(3)-Hippolochos
(4)-Caucone
(5)-Pylos
(6)-Codros
(7)-Melanthos
(8)- این مطلب كه كودروس)Codros( از اهل پیلوس بوده و یكی از فرزندان او مهاجرین را به ملط هدایت كرده است بار دیگر در كتاب پنجم هردوت (بند 65) تكرار میشود.
(9)-)Apaturies( - این جشن كه در بین بسیاری از خانواده‌های یونان مرسوم بود سه روز طول میكشید. در روز سوم اطفالی كه در آن سال متولد شده بودند به رئیس خانواده معرفی میشدند تا پس از آنكه شرعی بودن آنها مسلم شود نام آنان در دفتر خانواده ثبت شود.
(10)-Panionion
(11)- كوه میكال)Mycale( واقع در سرزمین پرین)Priene( .
ص: 231
عموم یونی‌ها آنرا به پوزئیدون هلیكونیوس «1» اختصاص داده‌اند. كوه میكال یكی از برجستگی‌های قاره است كه در جهت مغرب در برابر ساموس «2» پیش میرود.
یونی‌های شهرهای دوازده‌گانه برای برگزار كردن مراسم جشنی كه پانیونیا «3» نامیده بودند در این محل اجتماع میكردند. تنها اسامی جشن‌های یونی نیست كه با این حرف تمام میشود، بلكه اسامی جشن‌های عموم یونانیان مانند اسامی پارسی «4» عموما با یك حرف معین خاتمه مییآبند.
149- این بود شهرهای یونی، و اكنون بپردازیم به شرح شهرهای قوم ائولی «5» كه عبارتند از: شهر كیمه «6» معروف به فریكونیس «7»، لریزه «8»، نئون تیكوس «9»، تمنوس «10»، كیلا «11»، نوسیون «12»، اژیروئسا «13»، پیتانه «14»، اگییه «15»، میرنیا «16»، گرونیا «17». این بود
______________________________
(1)-)Poseidon Heliconios( - پوزئیدون)Poseidon( یا نپتون)Neptune( خداوند دریا و انهار.
(2)- ساموس)Samos( یكی از جزایر مجمع الجزایر یونان.
(3)-Panionia
(4)- اشاره‌ای كه در این عبارت به اسامی پارسی شده اگر انتساب آن به شخص هردوت مسلم باشد قطعا بصورت یادداشت در حاشیه بوده است نه در متن. (رجوع شود به توضیح خارج از متن).
(5)- قوم ائولی)Eolie( یكی از اقوام یونانی‌نژاد است كه مدتها در شبه جزیره پلوپونز رحل اقامت افكنده بودند و بعدها در نتیجه هجوم قوم دری)Dorie( به سرزمین آسیای صغیر پناهیده شد و ناحیه ائولی را بنام خود تأسیس كرد كه شهرهای آن در دنیای باستان شهرتی خاص یافت.
(6)-Kyme
(7)-Phriconis
(8)-Lerisai
(9)-Neon Teichos
(10)-Temnos
(11)-Killa
(12)-Notion
(13)-Aigiroessa
(14)-Pitane
(15)-Aigaiai
(16)-Myrnia
(17)-Gruneia
ص: 232
شهرهای قدیم مردمان ائولی كه تعداد آنها یازده بود. یونی‌ها یكی از شهرهای آنها را كه ازمیر نام دارد از آنها گرفته‌اند، چه در اصل شهرهای ائولی نیز در قاره آسیا بتعداد دوازده بوده است. سرزمینی كه اقوام ائولی برای مهاجرت و سكونت برگزیدند از سرزمین یونی‌ها حاصلخیزتر است ولی آب و هوای آن بخوبی آب و هوای سرزمین یونی‌ها نیست. و اما چگونه مردمان ائولی شهر ازمیر را از دست دادند:
150- جمعی از ساكنان شهر كولوفون كه از حریفان خود در سیاست شكست خورده و مجبور به ترك وطن شده بودند به مردمان ائولی پناه بردند و آنها نیز پناهندگان را پذیرفتند. چون اهالی شهر ازمیر جشنی در خارج از حصار شهر بافتخار دیونیزیوس «1» برگزار میكردند، تبعیدشدگان شهر كولوفون كه انتظار این لحظه را میكشیدند دروازه‌های شهر را بروی آنان بستند و شهر را تصاحب كردند.
عموم مردم ائولی بكمك مردم ازمیر آمدند. بموجب قراردادی كه منعقد شد قرار بر این شد كه ائولی‌ها از شهر ازمیر صرفنظر كنند بشرط آنكه یونی‌ها اثاث و اموال منقول آنها را بآنها مسترد كنند. همینكه این قرارداد اجرا شد، ساكنان یازده شهر دیگر مردم شهر ازمیر را بین خود قسمت كردند و آنانرا بداخل شهر خود پذیرفتند. این بود شهرهای ائولی كه در آسیا واقعست كه البته شهرهای ناحیه اید «2» كه از آن مجزاست بحساب نیامده است.
151- و اما شهرهائی كه در جزایر قرار دارند، پنج شهر از اینها در جزیره لسبوس واقع شده است (شهر آریسبا «3» كه ششمین شهر این جزیره بود با اینكه مردم آن با مردم دیگر شهرهای جزیره نژادی مشترك داشتند باسارت و بردگی ساكنان متیمن «4» درآمده بودند.) در جزیره تندوس «5» فقط یك شهر وجود دارد و
______________________________
(1)- دیونیزوس)Dionysos( یا باكشوس)Bacchus( خداوند شراب در دنیای باستان.
(2)- ایدا)Ida( نام ناحیه‌ایست كوهستانی واقع در میزی)Mysie( در آسیای صغیر- كوهستان دیگری بهمین نام در جزیره كرت)Crete( وجود دارد.
(3)-Arisba
(4)-Methymne
(5)-Tenedos
ص: 233
یك شهر هم در جزایری وجود دارد كه به «صدجزیره» «1» معروف‌اند. اهالی جزیره لسبوس مانند دیگر یونی‌هائی كه در جزایر میزیستند از هیچ خطری از جانب كوروش نمی‌هراسیدند. بقیه شهرها باتفاق آراء تصمیم گرفتند در راهی كه یونی‌ها بروی آنها گشوده بودند قدم گذارند.
152- همینكه نمایندگان یونی و ائولی به اسپارت رسیدند چون در كار خود شتاب داشتند بدون تأمل نماینده شهر فوسه را كه پی‌ترموس «2» نام داشت انتخاب كردند «3» تا بنمایندگی از طرف آنها بمذاكره پردازد. این شخص لباسی ارغوانی و مجلل در بركرد «4» تا آواز جلال او بگوش اهالی اسپارت برسد و جمعیت بیشتری برای شنیدن سخنان او اجتماع كند. وقتی مردم اجتماع كردند، نماینده شهر فوسه خطابه‌ای طولانی برای آنها قرائت كرد «5» و از آنها خواست كه بكمك یونی‌ها بشتابند.
ولی اهالی لاكدمون حاضر بقبول سخنان آنان نشدند و تقاضای كمك آنان را رد كردند. فرستادگان یونی مراجعت كردند، ولی اهالی لاكدمون كه تقاضای آنها را رد كرده بودند عده‌ای از مردمان خود را بر یك كشتی كه پنجاه پاروزن داشت قرار دادند و بدنبال آنها فرستادند. من تصور میكنم قصد آنها این بود كه تحولات
______________________________
(1)- «صدجزیره» عبارت بود از مجموع جزایری كه بین جزیره لسبوس و آسیا قرار داشت. شهری كه در این جزایر بود و هروت بدان اشاره میكند درحقیقت بمعنای امروز كلمه بصورت یك اجتماع متمركز نبود بلكه وجه تسمیه آن به شهر بیشتر از جهت حقوق شهرنشینی بود كه ساكنان این جزایر كسب كرده بودند.
(2)-Pythermos
(3)- هر شهر یك نماینده فرستاده بود.
(4)- مردم اسپارت كه غالبا روحیه‌ای نظامی و خشن داشتند چندان به تجمل و شكوه علاقه نداشتند. شاید نماینده شهر فوسه تصور كرده بود با در بركردن لباسی مجلل و رنگین جمعی بیشتر از اهالی را برای تماشا گرد خود جمع خواهد كرد ولی غافل بود كه چون این رفتار مخالف سنن و رسوم مردم اسپارت بود نتیجه‌ای عكس از آن حاصل میشد.
(5)- خطابه‌های طولانی نیز مورد نفرت و انزجار مردمان اسپارت بود، چه آنها در بیان مقصود خود معروف باختصار و كوتاهی كلام بودند بحدی كه كلمه لاكونیك)Laconique( كه در اصل برای توصیف ملیت مردم اسپارت بكار میرفت و معنای آن «اهل لاكونی» بود امروز در بعضی از زبانهای ریشه لاتن بمعنای ایجاز و اختصار در كلام بكار میرود.
ص: 234
روابط كوروش و یونی‌ها را از نزدیك مراقب باشند. همینكه این مردان به شهر فوسه رسیدند، یكی از بین خود كه لاكرینس «1» نام داشت و مورد احترام بود بنمایندگی به سارد فرستادند تا از جانب اهالی لاكدمون به كوروش اعلام كند كه حق ندارد هیچیك از شهرهای یونانی را ویران كند، چه آنها باین عمل بچشم بد مینگرند.
153- بطوریكه نقل میكنند، همینكه فرستاده این مطلب را به كوروش ابلاغ كرد، كوروش از یونانیانی كه نزد او بودند پرسید این لاكدمونی‌ها چگونه مردمانی هستند و عده آنها چه مقدار است كه چنین باو تحكم میكنند «2». همینكه درباره یونانیان اطلاعاتی كسب كرد، گویا خطاب به فرستادگان اسپارت چنین گفته بود: «تا امروز من هرگز از مردمانی كه در محلی معین در مركز شهر خود جمع میشوند و بقید سوگند یكدیگر را فریب میدهند ترس نداشته‌ام. اگر من سالم بمانم، این اشخاص دیگر درباره مصائب یونی‌ها پرحرفی نخواهند كرد، بلكه درباره مصائب خود گفتگو خواهند كرد.» كوروش این اهانت را خطاب بتمام یونانیان بر زبان جاری كرد زیرا در تمام یونان بازارهائی برای خریدوفروش موجود بود، در حالیكه پارس‌ها عادت به تشكیل بازار ندارند و هیچ محلی مخصوص این كار نمی‌شناسند «3». سپس كوروش شهر سارد را بیكی از اهل پارس بنام تابالوس «4» سپرد و یكی از اهل لیدی را بنام پاكتیس «5» مأمور كرد خزاین كرزوس و دیگر
______________________________
(1)-Lacrines
(2)- در نظر پارس‌های قدیم تعداد نفرات یك ملت تا حدی مقیاسی برای سنجش قدرت و نیروی آن محسوب میشد (بند 136 همین كتاب).
(3)- گرنفون در كتاب خود تحت عنوان سیروپدی)Syropedie( این مطلب را تأیید نمیكند. ولی او نیز در این موضوع كه پارس‌ها از سروصدا و فریاد فروشندگان نفرت داشتند با هردوت هم‌عقیده است.
(4)-Tabalos
(5)-Pactyes
ص: 235
اهالی لیدی را حمل كند «1». خود نیز بدون اینكه در نظر اول توجهی به یونی‌ها كند به اكباتان عزیمت كرد و كرزوس را با خود برد. علت آن بود كه بابل و اقوام باكتری «2» و ساس «3» و مصری‌ها مشكلاتی برای او ایجاد كرده بودند و كوروش تصمیم داشت یكی از فرماندهان خود را به جنگ با یونی‌ها بفرستد و خود شخصا برای جنگ با دشمنانی كه نام بردم عزیمت كند.
154- وقتی كوروش از سارد خارج شد، پاكتیس مردم لیدی را بمخالفت با او و تابالوس برانگیخت. وی متوجه ساحل شد و چون تمام خزائنی كه از سارد خارج شده بود در اختیار او بود مزدورانی اجیر كرد و ساكنان سواحل را در جنگ با پارس‌ها با خود همداستان كرد. پس به سارد حمله برد و تابالوس را در ارگ شهر محاصره كرد.
155- همینكه كوروش در طی راه از این وقایع باخبر شد، خطاب به كرزوس چنین گفت: «كرزوس، سرانجام حادثه‌ای كه در سارد برای من روی داده است چه خواهد بود؟ چنین بنظر میرسد كه لیدی‌ها دست از ایجاد مشكلات برای من و خود برنخواهند داشت. در اندیشه‌ام كه آیا بهتر نیست آنها را به بردگی و اسارت درآورم. من كار كسی را كرده‌ام كه بعد از قتل پدر، فرزندان او را عفو میكند.
بدین ترتیب، ترا كه برای لیدی‌ها از یك پدر عزیزتر بودی با خود میبرم، در حالیكه شهر را بخود آنها واگذار كرده‌ام و با این حال درشگفتم كه چگونه بر ضد من طغیان كرده‌اند!» كوروش آنچه میاندیشید بر زبان میراند. كرزوس كه بیم داشت مبادا پادشاه شهر سارد را از بیخ‌وبن ویران كند چنین پاسخ داد: «ای
______________________________
(1)- ظاهرا این غنیمت جنگی بزرگ را بیكی از اماكن شاهی واقع در شوش یا اكباتان منتقل میكرده‌اند. نكته جالب در این مورد اینست كه كوروش نظارت حمل این خزاین را بیكی از اهالی لیدی سپرده بود.
(2)- باكتری)Bactrie( یا باختری نام اقوامی بود كه در سرزمین باكتریان واقع در تركستان امروز كه مدتی محل اقامت آریائی‌های قدیم محسوب میشد سكونت داشتند.
(3)-Saces
ص: 236
پادشاه، آنچه میگوئی درست است، با این حال تسلیم خشم‌وغضب مشو و یك شهر باستانی را ویران مكن، چه این شهر نسبت بآنچه در گذشته روی داده و آنچه امروز روی میدهد گناهی بگردن ندارد. آنچه در گذشته روی داده مسبب آن من بوده‌ام و مسئولیت آنرا من بعهده میگیرم. ولی آنچه امروز روی میدهد مقصر آن پاكتیس است كه تو خود شهر سارد را باو سپرده‌ای. او است كه باید مورد مجازات تو واقع شود. مردم لیدی را عفو كن و برای اینكه آنها بار دیگر طغیان نكنند و خطری از جانب آنها متوجه تو نباشد آنچه بتو میگویم بآنها تحمیل كن: آنها را از داشتن سلاح جنگی منع كن و بآنان امر كن در زیر لباس روئین خود قبائی بر تن كنند و كفش‌های پاشنه بلند برپا كنند. بآنها امر كن كه بفرزندان خود نواختن چنگ و موسیقی و تجارت و كسب بیاموزند «1». ای پادشاه، بزودی مشاهده خواهی كرد كه مردان خوی زنان یافته‌اند بقسمی كه دیگر بیمی از طغیان و شورش آنها نخواهی داشت.»
156- كرزوس از آن جهت به كوروش چنین توصیه میكرد كه معتقد بود این مجازات‌ها برای مردم لیدی از اسارت و فروخته‌شدن در كوچه و بازار قابل تحمل تر است (چه او اطمینان داشت كه چنانچه دلیل معقولی به كوروش ارائه نمیداد نمیتوانست او را از اجرای تصمیم خود منصرف كند). و نیز كرزوس بیم داشت كه مبادا لیدی‌ها حتی اگر در حال حاضر از خطر سالم جهند، در آینده بار دیگر بر ضد پارس‌ها بشورند و موجبات نابودی خود را فراهم كنند. كوروش این پیشنهاد را از روی میل پذیرفت، خشم خود را تسكین داد و اظهار كرد كه با عقیده كرزوس موافق است. پس یكی از مادها را كه مازارس «2» نام داشت طلبید و باو امر كرد اقداماتی كه كرزوس توصیه میكرد باطلاع مردم لیدی برساند و نیز فرمان داد تمام افراد دیگری كه با لیدی‌ها در حمله به سارد شركت كرده
______________________________
(1)- بطوریكه مطالب بند 94 همین كتاب حاكی است، اهالی لیدی در گذشته باین امور علاقه‌ای خاص داشته‌اند.
(2)-Mazares
ص: 237
بودند اسیر كند و شخص پاكتیس را بهر قیمتی ممكن است زنده در محضر او حاضر كند.
157- كوروش این اوامر را در ضمن راه صادر كرد و سپس براه خود بسوی سرزمین پارس ادامه داد. وقتی پاكتیس از نزدیك شدن سپاهی كه برای مقابله با او میآمد اطلاع یافت دچار بیم و هراس شد و به كیمه «1» گریخت. مازارس از اهل ماد قسمتی از سپاه كوروش را كه همراه داشت بسوی سارد راند و چون پاكتیس و همراهان او را در آنجا نیافت شروع باجرای اوامر كوروش در مورد لیدیها كرد. در اثر اجرای این اوامر طرز زندگی لیدی‌ها بكلی تغییر كرد. سپس مازارس فرستادگانی به كیمه اعزام كرد و امر كرد پاكتیس را باو تسلیم كنند. اهالی كیمه تصمیم گرفتند برای مشورت نسبت باین امر به خداوند برانشید «2» مراجعه كنند و نظر او را بخواهند، زیرا در برانشید معبدی با هاتف از زمان‌های قدیم موجود بود كه عموم مردم ائولی و یونی را عادات چنین بود كه بآن معبد برای مشورت مراجعه كنند. این محل در شمال شهر ملط بالاتر از بندر پانورموس «3» قرار دارد.
158- پس اهالی كیمه كسانی به برانشید فرستادند و سؤال كردند چه رفتاری باید نسبت به پاكتیس در پیش گیرند تا خداوندان را خوش آید. پاسخ هاتف باین سؤال این بود كه پاكتیس را به پارس‌ها باید تسلیم كنند. وقتی این جواب را به كیمه رساندند و مردم كیمه از مفاد آن مطلع شدند همه برای تسلیم پاكتیس آماده شدند. ولی در همان موقع كه اكثر مردم شهر خود را برای این كار آماده میكرد یكی از اهالی كه شخصیتی برجسته داشت و آریستودیكوس «4» فرزند هراكلیئدس «5» نامیده میشد همشهریان خود را از این اقدام بازداشت و نسبت
______________________________
(1)-Kyme
(2)-Branchides- یكی از شهرهای یونی باستان واقع در نزدیكی ملط كه محل یكی از هاتف‌های معروف باستان بود.
(3)-Panormos
(4)-Aristodicos
(5)-Heracleides
ص: 238
بصحت گفتار فرستادگان تردید كرد و به اهالی كیمه توصیه كرد بهمان قسم كه تاكنون رفتار كرده‌اند رفتار كنند تا فرستادگان دیگری كه خود نیز از آنها بود برای بار دوم برای مشورت با خدایان درباره پاكتیس عزیمت كنند.
159- وقتی این فرستادگان به برانشید رسیدند، آریستودیكوس كه از بین آنها برای مشورت با خداوند انتخاب شده بود از هاتف چنین پرسید: «ای پادشاه، پاكتیس از اهل لیدی زاری‌كنان بما پناه آورده. او از مرگ سخت و دشواری كه پارس‌ها برای او در نظر دارند میگریزد. اكنون پارس‌ها او را مطالبه میكنند و به اهالی كیمه امر كرده‌اند او را تسلیم كنند. ولی ما با اینكه از قدرت پارس‌ها بیمناكیم، تاكنون جرأت نكرده‌ایم پناهنده خود را بآنها تسلیم كنیم و منتظر هستیم كه تو با صراحت تمام آنچه باید بكنیم بر ما فاش سازی.» این بود سؤالی كه او بر هاتف مطرح كرد. خداوند بار دیگر همان پیشگوئی را تكرار كرد و توصیه كرد پاكتیس را به پارس‌ها تسلیم كنند. در این موقع آریستودیكوس عمدا چنین كرد:
گرداگرد معبد به گردش پرداخت و گنجشگ‌ها و دیگر انواع پرندگانی را كه در معبد لانه كرده بودند از آشیانه‌های خود راند. و بطوریكه نقل میكنند، در موقعی كه او باین كار مشغول بود، صدائی از اعماق معبد خارج شد و خطاب به آریستودیكوس چنین گفت: «ایكه ناپاك‌ترین مردمان، چگونه جرأت كردی چنین رفتار كنی؟ تو پناهندگان معبد ما را میرانی!» آریستودیكوس دردم با خونسردی پاسخ داد: «ای پادشاه، تو كه با پناهندگان خود چنین مساعدت میكنی، چگونه به اهالی كیمه امر میدهی كه پناهنده خود را تسلیم كنند؟» خداوند نبونه خود پاسخ داد: «آری، من چنین امر میكنم، تا بجبران ناپاكی‌های خود زودتر نابود شوید، چه در اینصورت دیگر از هاتف سؤال نخواهید كرد كه آیا میتوان پناهنده‌ای را تسلیم كرد.» «1»
______________________________
(1)- درینصورت معلوم میشود كه اگر خدای معبد برانشید از لحاظ مشورت و قدرت غیبگوئی ضعیف بوده از پاسخ او استنباط میشود كه لا اقل از حاضرجوابی و سخن‌سنجی بی‌بهره نبوده است.
ص: 239
160- وقتی این سخنان برای مردم كیمه نقل شد و آنها از پاسخ هاتف مطلع شدند، چون نمیخواستند نه با تسلیم او خود را نابود كنند و نه با نگهداشتن او متحمل محاصره و حمله پارس‌ها شوند، او را به خارج از كشور خود به میتیلن «1» فرستادند.
چون مازارس به اهالی میتیلن پیغام فرستاد و امر كرد پاكتیس را تسلیم كنند، آنها حاضر شدند پناهنده را در مقابل مبلغی پول تسلیم كنند. من نمیتوانم بطور یقین مقدار این پول را تعیین كنم، زیرا معامله هرگز سرنگرفت. چه وقتی اهالی كیمه مطلع شدند كه اهالی میتیلن برای تسلیم پاكتیس مشغول مذاكره هستند «2» یك كشتی به لسبوس فرستادند و پاكتیس را به جزیره كیوس منتقل كردند.
در آنجا ساكنان جزیره او را بزور از معبد آتنا پولیوكوس «3» بیرون كشیدند و به پارس‌ها تسلیم كردند و در مقابل، پارس‌ها نیز آتارنوس «4» را بآنها واگذار كردند.
سرزمین آتارنوس در میزی «5» مقابل جزیره لسبوس قرار دارد «6». بدین ترتیب پارس‌ها پاكتیس را تحویل گرفتند و او را سخت تحت نظر قرار دادند تا به كوروش تسلیم كنند. مدتها بعد از این واقعه، هیچیك از ساكنان كیوس در موقعی كه قربانی به خداوندی اهداء میكردند دانه‌های جوی را كه محصول سرزمین آتارنوس بود طبق رسوم مذهبی بر سر قربانی نمی‌افشاندند و با گندمی كه از این سرزمین میرسید شیرینی مقدس نمی‌پختند و استعمال تمام محصولات این ناحیه را برای امور
______________________________
(1)- میتیلن)Mytilene( نام قدیم جزیره لسبوس)Lesbos( از مجمع الجزایر یونان واقع در جنوب این سرزمین.
(2)- یعنی برای فروش او مشغول مذاكره با پارس‌ها شده بودند.
(3)- آتنا)Athena Poliouchos( یا آتنه‌Atheneالهه یونان باستان و مظهر فكر و اندیشه و حامی شهر آتن كه در رم باستان مینرو)Minerve( نامیده میشد.
(4)-Atarneusیكی از نواحی میزی واقع در شمال غربی آسیای صغیر.
(5)- میزی)Mysie( ناحیه‌ای بود در شمال غربی آسیای صغیر كه مهم‌ترین شهرهای آن شهر معروف تروآ)Troie( و شهر لامپساك)Lamsaque( بود كه شارون)Charon( محقق معروف باستان در آنجا متولد شده بود.
(6)- این منطقه بسیار حاصلخیز بود و یكی از مراكز تولید گندم محسوب میشد (كتاب ششم- بند 26).
ص: 240
مذهبی حرام میدانستند.
161- پس از آنكه ساكنان كیوس پاكتیس را تسلیم كردند، مازارس به جنگ با كسانی رفت كه بهمدستی او تابالوس را محاصره كرده بودند. ساكنان پرین «1» را باسارت درآورد و با سربازان خود در سراسر دشت مآندر «2» به دست‌اندازی و غارت پرداخت و همین عمل را در مانیزی «3» تكرار كرد و كمی بعد بمرضی درگذشت.
162- بعد از مرگ مازارس، هارپاگ از اعماق آسیا بفرماندهی جانشین او شد. او نیز از نژاد ماد بود و هم او بود كه آستیاژ پادشاه ماد مائده‌ای كراهت‌آور برای او ترتیب داده بود و او بود كه كوروش را در رسیدن به سلطنت كمك كرده بود. همینكه هارپاگ از طرف كوروش بسمت فرمانده تعیین شد و به سرزمین یونی رسید، شروع كرد به تسخیر شهرهای این ناحیه با انباشته كردن خاك و حفر خندق، بدین ترتیب كه ابتداء ساكنان شهرها را ناگزیر میكرد بداخل حصارها پناه برند و سپس خاك زیادی در برابر حصار انباشته میكرد و در پناه آن به حمله میپرداخت.
163- نخستین شهر یونی كه مورد حمله قرار گرفت شهر فوسه بود. ساكنان این شهر نخستین یونانیانی هستند كه بدریانوردی در دریاهای دور پرداخته‌اند. هم آنها هستند كه خلیج آدریاتیك و سرزمین تیرنی «4» و ایبری «5» و تارتسوس «6» را كشف
______________________________
(1)-Priene
(2)- مآندر)Meandre( كه در اصطلاح امروز تركها مندرس نامیده میشود نام ناحیه‌ای از آسیای صغیر بود كه بوسیله رودی كه بهمین نام خوانده میشد آبیاری میشد.
(3)- مانیزی)Magnesie( یا مانیسا)Manisa( نام یكی از شهرهای آسیای صغیر در عهد باستان است. جنگ مانیزی كه در سال 190 قبل از میلاد بین سیپیون آسیائی و آنیتوكوس سوم اتفاق افتاد در همین محل بود.
(4)-Tyrrhenie
(5)- ایبری)Iberie( نام یكی از نواحی قدیم آسیا واقع در جنوب قفقاز است. اسپانیای قدیم را نیز بهمین نام میخوانده‌اند.
(6)- سرزمین تارتسوس)Tartessos( در نزدیكی جبل الطارق كه مردمان قدیم «ستون‌های هراكلس» نام نهاده بودند در منطقه كادیكس قرار داشت (كتاب چهارم- بند 152).
ص: 241
كرده‌اند. آنها با كشتی‌های مدور بحرپیمائی نمیكردند، بلكه با كشتی‌های بزرگ و طویل باین كار می‌پرداختند «1». وقتی آنها به تارتسوس رسیدند با پادشاه این سرزمین كه آرگانتونیوس «2» نام داشت طرح دوستی ریختند. این پادشاه مدت هشتاد سال در تارتسوس سلطنت كرد و جمعا مدت صد و بیست سال زندگی كرد. اهالی فوسه بدرجه‌ای محبت این پادشاه را جلب كردند كه ابتدا از آنها دعوت كرد سرزمین یونی را ترك گویند و در كشور او هرجا كه مایل باشند مستقر شوند؛ و بعد چون آنها در اخذ تصمیم مردد بودند و از طرفی اخبار مربوط به پیشرفت پادشاه ماد «3» میرسید، بآنها پول داد تا شهر خود را با حصاری مستحكم كنند. او پول زیادی به اهالی فوسه داد، زیرا طول محیط حصار این شهر بچند ستاد میرسد و تمام آن از از قطعاتی بزرگ از سنگ بنا شده كه بدقت بر روی هم قرار داده‌اند.
164- بدین ترتیب بود كه اهالی فوسه موفق شدند حصار شهر خود را بنا كنند. هارپاگ سپاه خود را جلو راند و شهر را محاصره كرد ولی به اهالی اعلام كرد كه اگر یكی از برج‌های حصار را ویران كنند و یكی از خانه‌های شهر را (بعنوان اطاعت به شاهنشاه) «4» تخصیص دهند او دست از محاصره خواهد كشید. اهالی فوسه كه حاضر
______________________________
(1)- «كشتی‌های مدور» كشتی‌هائی بود كه در عهد باستان برای حمل‌ونقل عادی و تجارت بكار میرفت، وزن آنها زیاد ولی سرعت سیر آنها كم بود. برای دریاهای دوردست و لشگركشی‌های نظامی معمولا از كشتی‌های سریع السیر و سبك كه به «كشتی‌های طویل» معروف بود استفاده میكردند.
(2)-Arganthonios
(3)- اصطلاح «پادشاه ماد» در این مقام درست بكار برده نشده، چه كوروش پادشاه ماد نبود و در این زمان سروكار ساكنان یونی با پارس‌ها بود نه با مادها. نكته دیگر آنكه اهالی فوسه از موقعی از پیشرفت پارس‌ها دچار وحشت شده بودند كه شهر سارد سقوط كرده بود. و چون بین سقوط سارد و سقوط شهر آنها مدت كوتاهی فاصله شد، معلوم نیست چگونه در این مدت كوتاه آرگانتونیوس از راه دور از این ماجرا مطلع شده و چگونه مردم فوسه فرصت یافتند كه در این مدت كوتاه با كمك مالی او حصاری گرد شهر خود بنا كنند.
(4)- یادداشت خارج از متن كه برای روشن شدن عبارت از طرف مترجم اضافه شده.
ویران كردن یك برج تأثیری در استحكام حصار نداشت و كاملا آشكار است كه مقصود هارپاگ كاملا تشریفاتی بوده و خواسته است با این عمل اطاعت و انقیاد اهالی فوسه را محرز نشان دهد.
ص: 242
بقبول اسارت و بردگی نبودند پاسخ دادند كه باید مدت یك روز باهم مشورت كنند و پس از آن پاسخ گویند و از هارپاگ تقاضا كردند در مدتی كه آنها به مشورت مشغولند سپاه خود را از گرد حصار شهر دور كند. هارپاگ بآنها پاسخ داد كه از نقشه آنها بخوبی مطلع است و با این حال بآنها اجازه میدهد كه باهم به مشورت بپردازند در مدتی كه هارپاگ سپاه خود را از حصار دور كرده بود اهالی فوسه كشتی‌های طویل خود را بادبان زدند، زنان و فرزندان و اثاثیه خود را در آنها نهادند و مجسمه‌های خدایان معابد و دیگر هدایا را باستثنای اشیاء برونزی و مرمری و نقاشی‌ها با خود به كشتی بردند. همینكه همه چیز را در كشتی‌ها نهادند خود نیز بر آنها سوار شدند و بسوی كیوس بادبان برافراشتند و شهر فوسه خالی و بی‌سكنه بدست پارس‌ها افتاد.
165- اهالی فوسه كوشیدند جزایری كه اوآنوس «1» نام دارد و به ساكنان كیوس متعلق بود از اینها خریداری كنند ولی اهالی كیوس حاضر بفروش آن نشدند، زیرا بیم داشتند مبادا این جزایر بصورت مركز تجارتی درآید و تمركز آن جزایر كار تجارت جزیره آنها را از بین ببرد. پس اهالی فوسه بسوی كیرنوس «2» شتافتند. بیست سال قبل آنها بتوصیه هاتف یكی از معابد، یكی از شهرهای این جزیره را كه آلالیا «3» نام داشت تملك كرده بودند. در موقعی كه این وقایع روی میداد آرگانتونیوس مرده بود «4». در موقع حركت، ابتدا به شهر فوسه نزدیك شدند و محافظین پارسی را كه از طرف هارپاگ در آنجا مراقبت میكردند و پادگان شهر را تشكیل میدادند
______________________________
(1)- جزایر اوآنوس)Oinousse( بین جزیره كیوس و قاره آسیا قرار داشت.
(2)- كیرنوس)Kyrnos( همان كرس امروز است.
(3)- شهر آلالیا)Alalia( كه بعدها آلریا)Aleria( نامیده شد در ساحل شرقی جزیره كرس امروز قرار داشت.
(4)- آرگانتونیوس)Arganthonios( پادشاه تارتسوس بود كه اهالی فوسه را قبل از حمله پارس‌ها به سرزمین خود دعوت كرده بود ... (بند 162 همین كتاب). اگر در این زمان كه اهالی فوسه در جستجوی سرزمینی برای سكونت خود در دریاها سرگردان بودند آرگانتونیوس زنده بود بطور یقین اهالی فوسه دعوت او را از روی میل می‌پذیرفتند.
ص: 243
قتل عام كردند. سپس نفرین و لعنت ابدی به كسانی كردند كه از عزیمت صرفنظر كنند و باین هم اكتفا نكردند و قطعه بزرگی از آهن سرخ بدریا افكندند و سوگند یاد كردند كه مادام كه این قطعه آهن به سطح آب نیامده است به شهر فوسه مراجعت نكنند «1». ولی هنگام حركت بسوی كیرنوس، بیش از نیمی از اهالی فوسه دچار تأثر و اندوهی شدید شدند و بفكر شهر و سرزمینی افتادند كه سالها در آن زندگی كرده بودند و بآن خو گرفته بودند. پس برخلاف سوگندی كه یاد كرده بودند بار دیگر بسوی شهر فوسه مراجعت كردند. آنها كه به سوگند خود وفادار ماندند از جزایر اوآنوس شراع كشیدند و باعماق دریا وارد شدند.
166- وقتی به كیرنوس رسیدند، مدت پنج سال با كسانی كه قبل از آنها باین محل آمده بودند بطور مشترك زیستند و معابدی بنا كردند. چون آنها به نواحی مجاور دستبرد میزدند و مردم این نواحی را غارت میكردند، مردم تیرنه «2» و اهالی كارتاژ «3» با یكدیگر متحد شدند و هردو دسته با شصت ناو با آنها بجنگ پرداختند.
اهالی فوسه نیز بنوبه خود كشتی‌های خود را كه تعداد آن شصت بود مسلح كردند و باستقبال دشمن تا دریائی كه به دریای ساردونی «4» معروف است شتافتند. در جنگ دریائی كه بین دو طرف رویداد اهالی فوسه پیروزی از نوع پیروزی كادمه «5» بدست آوردند. از شصت ناو آنها چهل‌تای آن غرق شد و بیست ناو دیگر كه باقی بود بعلت صدماتی كه به زره آنها وارد شده بود دیگر قابل استفاده نبود. پس اهالی فوسه به
______________________________
(1)- مقصود از این عمل این بود كه هرگز باین شهر مراجعت نخواهند كرد زیرا بروی آب آمدن قطعه آهن غیر ممكن بنظر میرسد.
(2)- مصقود اقوام اتروسك)Etrusques( است.
(3)- اهالی كارتاژ در آن زمان تأسیسات تجارتی متعددی در كرس و ساردنی داشتند.
(4)-)Sardunie( - مقصود دریای ساردنی امروز است.
(5)-)Cadmee( - یعنی پیروزی اهالی فوسه طوری بود كه وضع آنها با وضع مغلوبین چندان تفاوت نداشت (اشاره به جنگ دو برادر از خاندان كادموس)Cadmos( بنام اتئوكل)Eteocle( و پولی‌نیس)Polynice( كه هردو در ضمن جنگ كشته شدند و معلوم نشد كدامیك فتح كرده‌اند).
ص: 244
آلالیا مراجعت كردند و زنان و فرزندان خود را در كشتی نهادند و آنچه از اموال خود میتوانستند با خود ببرند برداشتند و جزیره كیرنوس را ترك گفتند و بسوی رژیون «1» بادبان برافراشتند.
167- و اما آن دسته از اهالی فوسه كه در كشتی‌های غرق شده بودند، كارتاژی‌ها و اهالی تیرنه «2» [آنها را بین خود تقسیم كردند. اهالی آژیلا «3»] عده بیشتری بابت سهم خود بچنگ آوردند. اینها اسیران خود را بخارج شهر بردند و در آنجا سنگسار كردند. از آن زمان ببعد هركس از اهل آژیلا از محلی كه اهالی فوسه را سنگسار كرده و اجساد آنها را در آنجا دفن كرده بودند میگذشتند، چه حیوانات باربر بزرگ و چه انسان، همه معلول و دست‌وپا شكسته میشدند و اعضاء و اندام آنها تاب میخورد. چون اهالی آژیلا قصد كردند گناهی كه مرتكب شده بودند جبران كنند كسانی به معبد دلف فرستادند. هاتف معبد بآنها امر كرد كاری را كه هم امروز نیز به آن عادت دارند انجام دهند. مقصود اینست كه هدایائی مجلل به قربانی‌شدگان اهداء میكنند و پس از آن بافتخار آنها مسابقه‌های ورزشی و اسب‌سواری ترتیب میدهند. چنین بود سرنوشت این دسته از مردم فوسه. آن دسته از آنها كه به رژیون پناهنده شده بودند از آنجا نیز حركت كردند و یكی از شهرهای سرزمین انوتری «4» را كه امروز هیله «5» نام دارد تصرف كردند. آنها
______________________________
(1)-)Rhegion( ناحیه‌ای كه امروز رگجیو)Reggio( نامیده میشود و در ایالت كالابر)Calabre( ایتالیای امروز قرار دارد.
(2)- در اینجا متن تاریخ هردوت ناقص است و بنظر میرسد كه جمله‌ای از آن افتاده عبارتی كه بین دو ابرو نقل شده در متن هردوت موجود نیست و متن آنرا دانشمندی بنام شتین)Stein( از آنچه قبل و بعد از عبارت اصلی گفته شده استخراج كرده و استناد آن به هردوت صحیح نیست (رجوع شود به یادداشت بند 167 از كتاب اول هردوت، ترجمه لوگراند)Legrand( ، چاپ پاریس- 1946).
(3)- آژیلا)Agylla( همان شهری است كه بعدها كائر)Caere( نامیده شد و یكی از پایتخت‌های قوم اتروسك بود.
(4)- انوتری)Oenotrie( قسمت جنوبی ایتالیا شامل نواحی بروتیوم)Bruttium( و لوكانی)Lucanie( امروز.
(5)- هیله)Hyele( شهری كه امروز ولیا)Velia( نامیده میشود و در ناحیه لوكانی واقع در ایتالیا قرار دارد.
ص: 245
وقتی در این شهر مستقر شدند كه یكی از اهالی پوزئیدون «1» بآنها اطلاع داد كه مقصود هاتف از كرنوس این بوده است كه معبدی بافتخار قهرمانی كه بهمین نام خوانده میشود بنا كنند و قصد او این بوده است كه آنها مهاجرنشینی در آن جزیره تأسیس كنند «2». چنین بود سرنوشت شهر فوسه واقع در یونی.
168- اهالی تئوس «3» نیز رفتاری نظیر اهالی فوسه در پیش گرفتند. وقتی هارپاگ در پناه تل‌های خاك و خاك‌برداری حصار این شهر را تسخیر كرد، تمام اهالی شهر در كشتی‌های خود نشستند و از راه دریا بسوی تراس عزیمت كردند و در آنجا شهر آبدر «4» را تصرف كردند. قبل از آنها نیز تیمزیوس «5» از اهل كلازومن «6» آنرا تصرف كرده بود ولی نتوانسته بود از آن متنفع شود و اهالی تراس او را از آنجا رانده بودند.
اكنون اهالی تئوس كه در آبدر سكونت دارند او را مانند یكی از نیمه‌خدایان پرستش میكنند.
169- اهالی فوسه و تئوس تنها كسانی از اهالی یونی بودند كه بجای تحمل اسارت و بردگی از وطن خود مهاجرت كردند. باستثنای اهالی ملط، بقیه مردم یونی مانند آنها كه مهاجرت كردند با هارپاگ بجنگ پرداختند و چون بخاطر وطن می‌جنگیدند از خود ابراز شجاعت و شهامت كردند. ولی چون مغلوب شدند و شهرهای آنها تسخیر شد، هریك در شهر خود ماندند و از اوامری كه بآنها داده میشد اطاعت كردند. و اما اهالی ملط، همانطور كه قبلا ذكر كردم چون بقید سوگند با شخص كوروش قراردادی منعقد كرده بودند از آرامش بهره‌مند بودند. بدین
______________________________
(1)- شهر پوزئیدون)Poseidonia( امروز پاستوم)Paestum( نامیده میشود و در ناحیه لوكانی واقع در ایتالیا قرار دارد.
(2)- كیرنوس نام جزیره كرس امروز بود. یكی از نیمه‌خدایان باستان (فرزند هراكلس) نیز بهمین نام خوانده میشد.
(3)-Teos
(4)- آبدر)Abdere( از بنادر ناحیه تراس در ساحل دریای اژه و در كنار مصب رود نستوس)Nestus( .
(5)-Timesios
(6)- كلازومن)Clazomene( یكی از شهرهای باستان آسیای صغیر در ناحیه یونی بود كه امروز وورلا)Vourla( نام دارد.
ص: 246
ترتیب بود كه سرزمین یونی برای بار دوم به اسارت و اطاعت درآمد. وقتی هارپاگ یونی‌های ساكن سواحل آسیا را مطیع كرد، یونی‌های ساكن جزایر كه از پیش- آمد این وقایع بیمناك شده بودند شخصا اطاعت كوروش را گردن نهادند.
170- اهالی یونی، با وجود مصائبی كه متحمل شده بودند در پانیونیوم «1» اجتماع كردند و در این اجتماع، بطوریكه نقل میكنند بیاس «2» از اهل پرین «3» توصیه‌ای سودبخش بآنها كرد كه اگر از آن پیروی كرده بودند ممكن بود از سعادتمندترین مردمان یونان شوند. او بآنها توصیه كرد كه نیروی دریائی مشتركی تأسیس كنند و با آن به ساردنی روند و در آنجا شهر واحدی بنام پانیونیوم تأسیس كنند. چه بدین ترتیب یونی‌ها از اسارت نجات مییابند و در بزرگترین جزیره از جزایر موجود زندگانی سعادتمندی آغاز میكنند و بر مردم دیگر حكومت خواهند كرد «4». در حالیكه اگر در سرزمین یونی باقی بمانند امیدی نیست كه در آینده آزاد شوند. این بود توصیه بیاس از اهل پرین بعد از مصیبت بزرگی كه بر اهالی یونی وارد شد. قبل از پیش- آمد این بلیه، تالس ملطی «5» نیز كه از نژاد فینیقی بود «6» نظریه‌ای بهمین خوبی اظهار
______________________________
(1)- پانیونیوم)Panionium( یا پانیونیون)Panionion( نام مجلس متحده شهرهای دوازده‌گانه یونی در عصر باستان است كه در بلندی كوه میكال)Mycale( در برابر جزیره ساموس)Samos( بنا شده بود.
(2)- بیاس)Bias( یكی از هفت‌تن عقلاء و دانشمندان افسانه‌ای یونان باستان است كه در حدود سال 570 قبل از میلاد در شهر پرین)Priene( متولد و بعدها یكی از بزرگترین مقمین و وكلای یونان شد. معروف است كه او باهالی یونی توصیه كرد كه از سرزمین خود بگریزند و حاضر بقبول یوغ اسارت پارس‌ها نشوند.
(3)- پرین)Priene( یكی از دوازده شهر متحد یونی واقع در ساحل آسیای صغیر در نزدیكی كوه میكال و در شمال غربی مصب رود مآندر.
(4)- مقصود مؤلف از «مردم دیگر» مردمان وحشی ساردنی و نواحی مجاور آنست.
(5)- تالس)Thales( از اهل ملط معروف به تالس ملطی یكی از فلاسفه معروف یونان در قرن شش قبل از میلاد است كه مؤسس مكتب معروف یونی شناخته شده. وی یكی از بزرگترین منجمین و ریاضی‌دانان عهد باستان محسوب بود و ابتكار كشف بسیاری از مسائل نجومی و ریاضی را باو نسبت میدهند.
(6)- پلوتارك در كتابی كه تحت عنوان «خبث طینت هردوت» نوشته (بند 25) چنین
ص: 247
كرده بود. او به مردم یونی توصیه میكرد كه برای خود یك شورای مشترك تأسیس كنند و چون شهر تئوس در مركز سرزمین یونی قرار دارد مقر این شورا نیز همین شهر باشد. و این امر لطمه‌ای به طرز اداره دیگر شهرها نمیزند و شهرهای دیگر مانند شهرهائی مستقل اداره میشدند. این بود نظریه‌هائی كه بیاس و تالس برای مردم یونی بیان كردند.
171- هارپاگ بعد از مطیع كردن مردمان یونی بجنگ با اهالی كاری «1» و كنی «2» و لیسی «3» پرداخت و در این جنگ جمعی از اهالی یونی و ائولی را با خود برد. از اقوامی كه نام بردم، كاری‌ها از جزایر به قاره آسیا آمده‌اند. در عهد باستان كه آنها رعیت مینوس «4» بودند و للژ «5» نام داشتند در جزایر زندگی میكردند و از قدیم‌ترین ایام تا حدی كه اطلاعات شفاهی من اجازه قضاوت میدهد هیچ نوع مالیاتی نمی‌پرداختند.
______________________________
وانمود كرده كه هردوت این توضیح اضافی را درباره نژاد تالس از روی سوءنیت اضافه كرده و مقصود او آن بوده است كه یكی از عقلا و پیران یونان را به قومی دیگر نسبت دهد.
آنچه مسلم است تالس متعلق به خانواده‌ای بود كه مانند دیگر خانواده‌هائی كه از بئوسی)Beotie( به ملط مهاجرت كرده بودند اصل و منشاء آنها از كادمه بوده.
(1)- كاری)Carie( یكی از نواحی قدیم آسیای صغیر واقع در قسمت جنوب غربی این كشور. از شمال محدود بود به كشور لیدی، از مشرق به فریژی و لیسی)Lycie( و از جنوب و مغرب به دریای اژه. زبان اقوام كاری نوعی یونانی دست‌وپا شكسته بود و این اقوام كه در قدیم للژ)Lelege( نامیده میشدند به پادشاهان خود علاقه‌ای فراوان داشتند و حتی در زمان ساترلپ‌های پارسی آنها را حفظ كردند.
(2)-Caunie
(3)- لیسی)Lycie( نام یكی از ایالات قدیم آسیای صغیر است كه در قسمت جنوب غربی این كشور در ساحل دریای مدیترانه و دریای اژه و در مجاورت ناحیه كاری)Carie( قرار داشت. رود گزانتوس)Xanthus( آنرا آبیاری میكند و سلسله جبال تروس از آن میگذرد.
درباره اقوام لیسی رجوع شود به بند 173 همین كتاب.
(4)- مینوس)Minos( پادشاه افسانه‌ای اقوام كاری و فرزند ژوپیتر و اروپه)Europee( كه در 1300 قبل از میلاد بر اقوام كاری بسلطنت رسید. معروف است كه وی در دادگاه عدل الهی بصورت قاضی جلوس خواهد كرد.
(5)-Lelege
ص: 248
ولی هربار كه مینوس تقاضای كمك میكرد آنها عده‌ای برای كار كردن در كشتی- های او روانه میكردند. و چون مینوس بر اراضی وسیعی حكومت میكرد و در جنگها غالبا موفق بود، مردم كاری نیز در این زمان بین دیگر اقوام بیش از همه شهرت داشتند. سه اختراع به مردم كاری نسبت داده‌اند كه یونانیان نیز از آنها تقلید كرده‌اند: كاری‌ها نخستین كسانی هستند كه گذاردن جقه پر را بر روی كلاه آهنین بدیگران آموختند و بر روی سپرها علائم و مشخصات خود را حك كردند و از داخل به سپرهای خود تسمه‌هائی نصب كردند «1». در گذشته كسانی كه عادت باستعمال سپر داشتند آنرا بدون تسمه بكار میبردند و به نواری از چرم كه از روی گردن و كتف چپ آنها میگذشت میآویختند «2». مدتها بعد، یونی‌ها و دری‌ها مردمان كاری را از جزایر راندند و آنها ناگزیر به قاره آسیا قدم گذاردند. اهالی كرت تاریخ قوم كاری را بترتیبی كه گفته شد نقل میكنند، ولی كاری‌ها در این گفته با آنها موافق نمی‌باشند و شخصا عقیده دارند كه یكی از اقوام بومی قاره آسیا میباشند و پیوسته بهمین نام كه امروز خوانده میشوند نامیده میشده‌اند. دلیل آنها وجود یك معبد باستانی زوس كاریوس «3» در میلاسا «4» است. در این معبد اهالی میزی «5» و لیدی بعنوان وابستگان قوم كاری حق دخول دارند. و كاری‌ها معتقدند كه لیدوس «6»
______________________________
(1)- این تسمه‌ها بمنزله دسته سپر بود و سربازان معمولا دست خود را در آن قرار میدادند و بكمك آن سپر را به بازوی خود میآویختند.
(2)- باین ترتیب سپر بر روی بازوی راست قرار میگرفت و این قیافه عین تصویری است كه از خدایان و قهرمانان هومر برای ما باقی مانده است.
(3)-Zeus Carieus
(4)- میلاسا)Mylassa( یكی از شهرهای ناحیه كاری باستان است در 16 كیلومتری ساحل دریای مدیترانه كه امروز ملاسو)Melasso( نام دارد.
(5)- میزی)Mysie( یكی از نواحی آسیای صغیر باستان است واقع در مشرق بغازها كه كوه معروف المپ)Olympe( در آن واقع شده بود. از شهرهای معروف آن لامپساك)Lampsaque( و تروآ)Troie( و پرگام)Pergame( است كه در جنگهای معروف تروآ نقش مهمی بعهده داشتند.
(6)-Lydos
ص: 249
و میزوس «1» برادران كار «2» بوده‌اند و بهمین جهت است كه این دو قوم به معبد راه دارند، در حالیكه دیگر اقوام كه از نژادی دیگر هستند، با اینكه زبان آنها همان زبان قوم كاری است به معبد راه ندارند.
172- اقوام كنی «3» بنظر من بومی هستند ولی خود آنها عقیده دارند كه در اصل ساكن كرت «4» بوده‌اند. از حیث زبان آنها تحت تأثیر اقوام كاری میباشند و شاید هم اقوام كاری از این حیث تحت نفوذ آنها بوده‌اند (این نكته‌ایست كه من نمیتوانم با اطمینان كامل درباره آن اظهار نظر كنم). ولی آنها عادات و رسومی كاملا مغایر با عادات و رسوم اقوام دیگر و بخصوص اقوام كاری دارند. مردان و زنان و كودكانی كه باهم دوست و هم‌سن هستند برای میگساری گرد هم جمع میشوند و این عمل در نظر آنها عملی خوب و شریف است. زمانی آنها معابدی برای خدایان خارجی برپا كردند، ولی مدتی بعد تغییر عقیده دادند و تصمیم گرفتند فقط خدایان پدران خود را پرستش كنند. پس تمام افراد ذكور كنی كه بسن بلوغ رسیده بودند سلاح خود را برداشتند و در حالیكه برای راندن خدایان خارجی هوا را با تیر نشانه میزدند دسته جمعی تا سرحدات كالیندا «5» پیش رفتند. چنین بود طرز زندگی آنها.
173- و اما اقوام لیسی در عهد باستان در كرت سكونت داشتند. چه در زمان‌های بسیار كهن سراسر این جزیره در دست اقوام وحشی بود. پسران اروپه «6» كه سارپدون «7»
______________________________
(1)-Mysos
(2)-Car
(3)-Caunie
(4)-Crete
(5)- كالیندا)Calynda( یكی از شهرهای كاری كه حدود آن به لیسی منتهی میشد.
(6)- اروپه)Europe( دختر آژنور)Agenor( كه بشكل گاومیش در آمده بود و ژوپیتر وی را ربود و به سرزمینی منتقل كرد كه نیام او بعدها اروپا نامیده شد. اروپه مادر مینوس معروف بود (یادداشت بند 171 همین كتاب).
(7)- سارپدون)Sarpedon( پسر ژوپیتر و اوروپه كه بر سر سلطنت لیدی با برادر خود مینوس بجنگ پرداخت و مغلوب شد.
ص: 250
و مینوس «1» نام داشتند در كرت بر سر سلطنت باهم جنگیدند. مینوس كه در این جنگ فاتح شد سارپدون و طرفدارانش را از جزیره بیرون كرد. همینكه آنها از كشور خود رانده شدند به آسیا رفتند و در نقطه‌ای بنام میلیاد «2» سكونت كردند.
سرزمینی كه امروز لیسی‌ها در آن سكونت دارند، در قدیم میلیاد نام داشت و ساكنان میلیاد در آن زمان سولیم «3» نامیده میشدند. مادام كه سارپدون بر آنها حكومت میكرد همان نامی را كه با خود آورده بودند بر خود نهادند و این همان اسمی است كه امروز هم لیسی‌ها را اقوام مجاور بهمین نام ترمیل «4» میخوانند. ولی بعد از آنكه لیكوس «5» فرزند پاندیون «6» نیز بوسیله برادرش اژوس «7» رانده شد و از آتن به ترمیل نزد سارپدون آمد، این قوم كم‌كم بنام لیكوس به لیسی معروف شد. بعضی از عادات و رسوم آنها شبیه عادات و رسوم اهالی كرت است و بعضی دیگر شبیه عادات و رسوم اهالی كاری. یكی از عادات آنها كه مخصوص خود آنها است و از این حیث با هیچیك از دیگر اقوام مشابهت ندارد اینست كه آنها خود را بنام مادر خود میخوانند نه بنام پدر. اگر یكی از آنها نسب یكی از همسایگان خود را بپرسد، همسایه شجره‌نسب مادری خود را شرح میدهد و اجداد اناث مادری را میشمارد. اگر یكی از زنان با غلامی ازدواج كند، اطفال آنها از نژادی خوب محسوب میشوند، ولی اگر یكی از مردمان، حتی اگر سردسته آنها باشد زنی خارجی یا غیر شرعی برای خود انتخاب كند، اطفال آنها از حقوق مدنی محروم خواهند بود.
174- هارپاگ كاری‌ها را بدون اینكه مقاومتی شایان توجه از خود نشان دهند
______________________________
(1)- درباره مینوس)Minos( رجوع شود به یادداشت بند 171 همین كتاب
(2)- میلیاد)Myliade( یكی از نواحی باستان آسیای صغیر واقع بین ناحیه لیسی و پامفیلی)Pamphilie( و فریژی.
(3)-Solimes
(4)-Termiles
(5)-Lichos
(6)- پاندیون)Pandion( پادشاه باستانی آتن كه در قرن سیزده قبل از میلاد بوسیله بعضی از اقوام خودی از آتن رانده شد و پس از مدتی سرگردانی بار دیگر بسلطنت آتن رسید.
(7)-Aigeus
ص: 251
باسارت و بردگی درآورد. غیر از كاری‌ها دیگر اقوام یونانی كه در این ناحیه سكونت داشتند شجاعتی از خود نشان ندادند. یكی از این اقوام ساكنان كنید «1» هستند كه از مهاجرین لاكدمون میباشند. سرزمینی كه آنها در آنجا سكونت دارند بدنبال كرسونز «2» از بی‌باسوس «3» در دریا پیش رفته (و همانست كه تریوپیون «4» مینامند).
سراسر این ناحیه باستثنای قسمت كوچكی از آن از آب محصور است؛ از شمال به خلیج سرامبك «5» و از جنوب بدریای كیمه «6» واقع در رودس «7» محدود است. هنگامی كه هارپاگ به تسخیر سرزمین یونی مشغول بود، اهالی كنید در این محوطه كوچك كه طول آن در حدود پنج ستاد «8» است بحفر مجرائی پرداختند تا كشور خود را بصورت جزیره‌ای درآورند. درحقیقت تمام خاك آنها در زیر این مجرا قرار میگرفت. زیرا تنگه‌ای كه در محل آن بحفر مجرا مشغول شدند در نقطه‌ای قرار داشت كه خاك كنید در آن نقطه به قاره متصل میشد. اهالی كنید جمعی كثیر بانجام این مهم گماشتند ولی چون در ضمن كار حوادثی برای كارگران روی میداد و خورده-
______________________________
(1)- كنید)Cnide( یكی از شهرهای ناحیه كاری واقع در آسیای صغیر قدیم در منتهی الیه شبه جزیره و دماغه تریوپیوم)Triopium( كه شهرت آن بیشتر بعلت آن بود كه كتزیاس)Ctesias( مورخ معروف یونان باستان در آن شهر تولد یافته بود و بعلاوه معبد معروفی از الهه ونوس در آن وجود داشت.
(2)- كرسونز)Chersonese( شبه جزیره‌ای بود كه امروز كالیوپولی)Galliopoli( نام دارد و در كنار بغازها قرار داشت.
(3)- بی‌باسوس)Bybassos( یكی از شهرهای كاری بود كه بعلت موقعیت جغرافیائی خود بصورت شبه جزیره بود. سرزمین كیند در طرف مغرب این شبه جزیره قرار داشت.
(4)- دربند 114 ذكری از تریوپیون)Triopion( شده است. درحقیقت تریوپیون قسمت برجسته این سرزمین بوده است نه تمام آن.
(5)- خلیج سرامیك)Ceramique( كه امروز ستانكو)Stanco( نامیده میشود در ساحل كاری و در كنار دریای اژه قرار داشت.
(6)- كیمه)Cyme( یا كوم)Cume( نام خلیجی بود در ساحل آسیای صغیر كه امروز ساندارلی)Sandarli( نام دارد.
(7)-Rhodes
(8)- ستاد)Stade( واحد طول در یونان باستان و برابر با 177 متر و 6 سانتیمتر (رجوع شود به یادداشت مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان)
ص: 252
سنگهائی كه جهش میكرد تمام اندام آنها و بخصوص چشمان آنان را مجروح میكرد و این حوادث از حدود عادی بیشتر اتفاق میافتاد و بنظر میآمد كه خداوندان در این كار مداخله دارند كسانی به دلف فرستادند تا درباره این موانع با هاتف مشورت كنند. بطوریكه اهالی كنید خود نقل میكنند هاتف معبد با شعری سه‌بندی «1» بآنها چنین پاسخ داده بود:
«تنگه را مستحكم نكنید و در آنجا بحفاری نپردازید،»
«اگر خداوند زوس مایل بود،»
«خود كشور شما را بصورت جزیره‌ای میساخت.»
بعد از این جواب هاتف، اهالی كنید از ادامه حفر مجرا خودداری كردند و وقتی هارپاگ با سپاهیان خود رسید بدون جنگ تسلیم شدند.
175- بالاتر از هالیكارناس، در اعماق خشگی اقوام پدازی «2» سكونت داشتند. هربار كه برای اینها یا همسایگانشان حادثه‌ای ناگوار در پیش باشد بر چهره زنی كه كاهنه معبد آتنا است ریشی طویل میروید و این واقعه تاكنون سه بار برای آنها اتفاق افتاده است. از ساكنان سرزمین كاری اینها تنها كسانی بودند كه مدتی در برابر هارپاگ مقاومت ورزیدند و با مستحكم كردن كوهی كه لیده «3» نام داشت مشكلاتی برای او ایجاد كردند، ولی سرانجام از آنجا رانده شدند.
176- وقتی هارپاگ سپاه خود را در دشت گزانتوس «4» پیش راند، اهالی لیسی برای جنگ و مقابله با او شتافتند و در جنگی كه روی داد مشتی از این مردمان در برابر جمعی كثیر شجاعتی شایسته تحسین از خود نشان دادند. ولی چون مغلوب شدند بداخل شهر پناه بردند و زنان و فرزندان و اموال و خدمتگذاران خود را در
______________________________
(1)- پاسخ هاتف بصورت شعری سه‌بندی تا حدی غیر عادی است، چه معمولا هاتف معابد باستان همیشه پاسخ خود را بصورت شعری شش‌بندی بیان میكردند. شاید علت اینكه هردوت مطلب را از قول اهالی كیند نقل میكند همینست كه نسبت بصحت این گفتار تردید دارد.
(2)-Pedasie
(3)-Lide
(4)- گزانتوس)Xanthos( هم نام رودی بود و هم نام بزرگترین شهر سرزمین لیسی.
ص: 253
قلعه شهر گرد آوردند و آتش بر آن نهادند و سراپای آنرا سوزاندند. بعد از انجام این عمل، سوگندی موحش یاد كردند و سپس به حمله پرداختند و همه در حال جنگ كشته شدند. اهالی كنونی گزانتوس كه همه مدعی هستند از نژاد لیسی میباشند، باستثنای هشتاد خانواده بقیه از مهاجرین هستند. این هشتاد خانواده در موقعی كه این حادثه اتفاق میافتاد در شهر نبودند و بهمین جهت زنده ماندند.
این بود چگونگی تسخیر گزانتوس بدست هارپاگ. او ناحیه كونوس «1» را نیز در شرایطی مشابه تسخیر كرد، زیرا كنی‌ها از بسیاری لحاظ از لیسی‌ها تقلید كردند.
177- هنگامی كه هارپاگ به غارت نواحی آسیای صغیر مشغول بود، كوروش نیز به تسخیر آسیای اصلی سرگرم بود. وی تمام اقوام را مطیع خود كرد و حتی یكی از آنها را معاف نداشت. ما از ذكر اسامی عده زیادی از این اقوام خودداری میكنیم و فقط از آنهائی نام میبریم كه بیش از دیگران برای او مشكلات ایجاد كردند و از این حیث بیشتر شایسته میباشند كه از آنها سخن گوئیم.
______________________________
(1)- كونوس)Caunos( یا كونوس)Caunus( یكی از نواحی آسیای صغیر باستان است كه در برابر جزیره رودس قرار داشت.
ص: 254

بابل‌

178- وقتی كوروش سراسر قاره «1» را باطاعت خود درآورد، به جنك با آشوری‌ها پرداخت. در آشور «2»، بدون تردید عده زیادی شهرهای مهم وجود دارد، ولی از همه معروفتر و از همه مستحكم‌تر شهر بابل است كه از زمان ویران شدن نینوا مقر حكومت پادشاهی است «3». اینك مختصری درباره چگونگی این شهر: این شهر كه در دشتی وسیع واقع شده چهارگوش است و هر ضلع آن یكصد و بیست ستاد طول دارد و از این قرار محیط شهر جمعا چهارصد و هشتاد ستاد طول دارد «4». شهر بابل كه چنین عظمت و وسعت داشت، از حیث زیبائی و تناسب بنا با هیچیك از شهرهائی كه ما می‌شناسیم قابل قیاس نبود. گرداگرد آن خندقی عمیق و پهن مملو از آب قرار دارد. پس از آن، دیواری است كه
______________________________
(1)- در این عبارت مقصود هردوت از «قاره» همان آسیای صغیر است.
(2)- در نظر هرودت آشور شامل بابل نیز بود، چه بطوریكه میدانیم فتح این قسمت از آسیای قدیم بوسیله كوروش بعنوان فتح بابل معروف است نه فتح آشور.
بعلاوه آشور در این زمان درحقیقت وجود خارجی نداشت.
(3)- از این طرز بیان هردوت چنین استنباط میشود كه پس ویران شدن نینوا همان پادشاهانی كه در آن زمان سلطنت میكردند مقر حكومت خود را به بابل منتقل كردند، در حالیكه چنین نیست و پس از سقوط نینوا كه در سال 612 قبل از میلاد اتفاق افتاد آخرین پادشاه آشور به هران)Harran( پناهنده شد. بابل خیلی قبل از این زمان خود را از قید اطاعت آشور رها كرده بود. نبوپالاسار)Nabopalassar( كه خود را در این شهر پادشاه خواند متحد سیاگزار بود.
(4)- ستاد)Stade( واحد طول در یونان باستان و برابر 177 متر و 6 سانتیمتر. لازم بتوضیح است كه این اندازه‌ها تا حدی اغراق‌آمیز بنظر میرسد. (رجوع شود به یاد- داشت خارج از متن درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان)
ص: 255
پنجاه آرنج «1» شاهی عرض و دویست آرنج شاهی ارتفاع دارد «2». آرنج شاهی باندازه سه انگشت از آرنج معمولی بلندتر است.
179- بر آنچه گفته شد باید اضافه كنم خاكی كه از این خندق بدست آمده بوده بچه مصرف رسید و دیوار چگونه ساخته شد. بتدریج كه حفر خندق ادامه داشت خاكی كه از آن بدست میآمد به خشت مبدل میكردند و وقتی عده نسبتا زیادی خشت آماده شد آنها را در كوره پختند و سپس با مخلوطی از آهك و قیر گرم بین هرسی ردیف آجر قشری از نی قرار دادند و بهمین ترتیب ابتدا جدار خندق و سپس حصار شهر را بنا كردند «3». در بالای این حصار و در لبه‌های آن بناهائی كه شامل یك مخفظه بود ساختند، بقسمی كه هریك از آنها در مقابل دیگری قرار میگرفت. فاصله‌ای كه بین این بناها آزاد میماند بقدری بود كه یك گردونه چهار اسبی بآسانی میتوانست از روی آن عبور كند. در حصار شهر جمعا یكصد دروازه موجود است كه تمام آن حتی سر در آن از برونز ساخته شده.
شهر دیگری نیز هست كه ایس «4» نامیده میشود و بفاصله هشت روز راه از بابل قرار دارد. و در آنجا رودخانه‌ایست كه آنهم ایس نامیده میشود و چندان اهمیت ندارد و آبش بشط فرات وارد میشود. در سرچشمه این رود آب با دانه‌های زیادی
______________________________
(1)- آرنج واحد طول در یونان باستان و برابر 444 میلیمتر (رجوع شود به یادداشت مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان)
(2)- حصاری كه هردوت توصیف آنرا میكند همان حصار معروف بخت النصر است كه از دو دیوار موازی تشكیل میشد. دیوار اول دو قشر داشت و بین دو دیوار اصلی سطحه‌ای از خاك قرار داشت. ضخامت كلی این حصار به سی متر میرسید.
(3)- تمام حصار شهر بابل از آجر پخته نبود و فقط پوشش خارجی آنرا كه از خارج دیده میشد با آجر ساخته بودند و داخل آن از خشت خام بود. در بقایای دیوارهای شهر بابل هنوز جای نی‌هائی در قیر باقی است. بطور كلی قشری كه از نی بین آجرها قرار میدادند از آنچه هردوت نقل میكند فاصله‌ای نزدیك‌تر داشته و ظاهرا فاصله هر قشر آن بین 5 تا 13 ردیف آجر بوده است.
(4)- ایس)Is( یكی از شهرهای بابل قدیم است واقع در ساحل رود فرات كه در ازمنه قدیم منبع استخراج قیر بوده است.
ص: 256
از قیر از زمین خارج میشود. قیر لازم برای ساختن حصار شهر بابل را از همین محل بدست آورده‌اند.
180- چنین بود وضع حصار شهر بابل. رودی كه فرات نام دارد و از كشور ارمنستان سرچشمه میگیرد این حصار را از میان دو نیم كرده است. فرات رودی است بزرگ و عمیق كه با جریانی سریع به دریای اریتره «1» میریزد. جناحین دیوار حصار از هر طرف تا رود پیش میرود «2» و با آن زاویه‌ای تشكیل میدهد «3» و از این نقطه ببعد در طول هریك از دو ساحل رود دیواری بدون قیر از آجر پخته قرار دارد. شهر از خانه‌های سه‌طبقه و چهارطبقه ساخته شده. كوچه‌های افقی «4» كه به رود منتهی میشوند راست و مستقیم‌اند. در برابر هریك از كوچه‌ها، در قسمتی كه بدیوار حاشیه رود منتهی میشد دریچه‌های مخفی بتعداد كوچه‌ها موجود بود. این دریچه‌ها نیز از برونز بود و از طریق آنها از داخل شهر به كنار رود میرفتند.
181- حصاری كه من توصیف آنرا كردم درحقیقت زره شهر محسوب میشود. در داخل آن حصاری دیگر موجود است كه از حصار اول ضعیف‌تر نیست ولی از
______________________________
(1)- دریای اریتره)Erythree( نامی است كه مردم باستان به اقیانوس هند و دریاهای منشعب از آن داده‌اند و بنابراین شامل خلیج فارس امروز نیز میشود.
(2)- بطوریكه گفته هردوت حاكی است، حصار بخت النصر كه تنها حصاریست از بابل كه تاكنون ما از وجود آن مطلع هستیم در شرق و غرب فرات ادامه مییافت.
در حالیكه امروز فقط آثاری از آن در قسمت شرقی رود باقی است.
(3)- رجوع شود به تفسیر خارج از متن.
(4)- مقصود از كوچه‌های افقی كوچه‌هائی است كه در امتداد هم بجانب رود فرات میرفتند.
ص: 257
آن باریك‌تر است «1». و در هریك از دو قسمت شهر ناحیه متمركز مستحكمی وجود داشت كه در یكی از آنها مقر شاهی با حصاری بلند و مستحكم ساخته شده بود و در دیگری بارگاه زوس بلوس «2» كه درهای آن از برونز بود بنا شده بود. این بارگاه كه در زمان حیات من هنوز وجود داشت بشكل چهارضلعی است كه هر ضلع آن دو ستاد «3» طول دارد. در معبد برجی یك‌پارچه ساخته شده كه طول و عرض آن یك ستاد است «4». بر روی این برج، برج دیگریست و بر روی برج دوم نیز برج دیگری قرار دارد و بهمین ترتیب هشت برج بر رویهم موجود است. پلكان نرده‌داری كه در خارج آن ساخته شده بشكل مارپیچ گرد تمام برج‌ها بالا میرود. تقریبا در وسط آن، محوطه‌ایست كه صندلی‌هائی برای استراحت در آن نهاده‌اند تا كسانی كه بالا میروند بر روی آن بنشینند و رفع خستگی كنند. در آخرین برج، معبد بزرگی قرار دارد و در داخل آن معبد بستری بزرگ با لحاف‌های زیبا نهاده‌اند و در كنار آن میزی از طلا قرار دارد. در این محل هیچ مجسمه‌ای از خدایان یافت نمیشود و بطوریكه كلدانیان مدعی هستند و آنها از كاهنان این معبد میباشند هیچ موجود بشری حق ندارد شب را در آن معبد بسر برد باستثنای تنها زنی كه خداوند از بین تمام زنان كشور انتخاب میكند.
______________________________
(1)- این حصار دوم كه حصار واقعی شهر بابل بود تشكیل یك چهارضلعی منظمی میداد كه دو ضلع آن 2550 متر و دو ضلع دیگر آن 1500 متر طول داشت و رود فرات از ضلع جبهه شمال غربی و ضلع جبهه جنوب شرقی آن میگذشت. این حصار نیز از دو دیوار موازی با سطحه‌ای در میان آن تشكیل میشد و ضخامت آن جمعا به 17 متر و نیم میرسید.
(2)-Zeus Belos- این معبد همان معبد بعل مردوك)Bel Mardouk( است كه به ازاژیل)Esagil( معروف است و از بزرگترین معابد بابل قدیم محسوب میشد.
(3)- ستاد)Stade( واحد اندازه در یونان باستان و برابر 177 متر و 6 سانتیمتر (رجوع شود به توضیح مقدماتی درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان)
(4)- این همان برج معروف بابل است كه نام دیگر آن اتمنانكی)Etemenaoki( است.
ص: 258
182- بطوریكه همین كلدانیان نقل میكنند و من بگفته آنان باور ندارم خداوند شخصا در معبد حاضر میشود و در آن بستر استراحت میكند «1». بطوریكه مصریها نقل میكنند عین این وضع در شهر تب «2» واقع در مصر مشاهده میشود زیرا در آنجا نیز زنی در معبد خداوند شهر تب میخوابد و هیچیك از این دو زن «3» بطوریكه میگویند رابطه‌ای با مردان ندارند. نظیر این وضع در پاتارا «4» واقع در لیسی نسبت به كاهنه این معبد در موقع انجام وظیفه هاتف مشاهده میشود. زیرا در این محل هاتفی دائمی وجود ندارد و وقتی كاهنه معبد بكار هاتف مشغول میشود هر شب او را در داخل معبد با خداوند زندانی میكنند «5».
183- در آرامگاه بابل در قسمت پائین معبد دیگری وجود دارد «6». در این معبد مجسمه بزرگی از زرناب موجود است كه خداوند زوس را نشان میدهد «7». نزدیك این مجسمه میز بزرگی از طلا جای داشت. پایه مجسمه و تخت خداوند نیز از طلا
______________________________
(1)- این معبد اسم مخصوصی داشت كه معنای آن «اطاق خواب» بود. در اسناد ریز اشیاء كه از بابل قدیم باقی مانده از بستر بعنوان شئی مقدسی نقل شده است.
(2)- تب)Thebes( نام یكی از پایتخت‌های مصر باستان كه مركز معبد معروف آمون)Ammon( بود.
(3)- یعنی نه زنی كه در معبد بابل در انتظار ورود خداوند میخوابید و نه زنی كه در معبد تب چنین میكرد.
(4)- پاتارا)Patara( یكی از شهرهای ناحیه لیسی قدیم واقع در آسیای صغیر است كه در جنوب مصب رود گزانتوس قرار داشت و محل یكی از هاتف‌های معروف بود.
(5)- بعقیده یونانیان باستان آپولون قسمتی از سال را در پاتارا و قسمت دیگر آنرا در دلف بسر میبرده است.
(6)- یكی از اسناد خط میخی اطلاعات ذیقیمتی درباره این معبد بما داده است.
چنانچه این معبد واقعا غیر از معبد مردوك بوده باشد، بموجب این سند متضمن چندین عبادتگاه بوده است كه در آنها دیگر خدایان بابلی نیز پرستش میشده‌اند.
(7)- این مجسمه باید مجسمه معروف مردوك باشد معروف‌ترین تصویری كه از این خدا باقی است او را بحال ایستاده نشان میدهد، ولی همانطور كه همه خدایان بابلی نشسته هستند احتمال میرود این مجسمه نیز نشسته بوده باشد.
ص: 259
بود و بطوریكه كلدانیان میگویند مجموع آن هشتصد تالان «1» طلا وزن داشت.
غیر از این معبد، قربانگاهی از طلا وجود دارد و علاوه بر آن قربانگاه بزرگ دیگری هست كه حیوانات بزرگ و بالغ را در آنجا قربانی میكنند. در قربانگاهی كه از طلا است، فقط حیوانات شیرخوار را میتوان قربانی كرد. هرسال در موقعی كه برای تجلیل این خدا جشن میگیرند، كلدانیان هزار تالان عود بر روی قربانگاه بزرگ میسوزانند. در زمان كوروش در معبدی كه از آن صحبت میكنم هنوز مجسمه‌ای بارتفاع دوازده آرنج «2» از طلای ناب موجود بود «3». من شخصا آنرا ندیده‌ام و همانطور كه گفتم كلدانیان چنین میگویند. داریوش پسر هیستاسپ كه باین مجسمه چشم طمع دوخته بود جرأت نكرد آنرا تصاحب كند، ولی فرزند او خشایارشا آنرا تصاحب كرد و كاهنی كه او را از دست زدن بدان مانع میشد بقتل رسانید. این بود تزیینات این آرامگاه. در داخل آن هدایای زیاد دیگری موجود است كه اشخاص عادی اهدا كرده‌اند.
184- شهر بابل بدون تردید پادشاهان زیادی بخود دیده است كه معابد و حصارهای آنرا تزیین كرده‌اند و من در تاریخ آشور از آن صحبت خواهم كرد. بین این پادشاهان دو زن جلب توجه میكنند. زنی كه نخستین بار در بابل سلطنت كرد و پنج نسل قبل از زن دوم بود سمیرامیس نام داشت «4». او سدهائی از خاك و گل
______________________________
(1)- تالان)Talent( واحد وزن در یونان باستان و برابر 39 و 36 كیلوگرم امروز ما است (رجوع شود به توضیح مقدماتی درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان)
(2)- آرنج واحد طول در یونان باستان و برابر 444 میلیمتر (رجوع شود به یادداشت مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان).
(3)- درباره این مجسمه رجوع شود به توضیح خارج از متن.
(4)-)Semrramis( - این شخص همان سامورامات)Samou -ramat( شاهزاده بابلی و مادر پادشاه آشور آدادنیراری سوم)Adad -Nirari lll( است (762- 810 قبل از میلاد) كه در زمان فرزندش نقش مهمی در اداره امروز امور كشور بازی كرد. در فاصله زمانی بین حكمرانی او و حكمرانی زن دیگری كه نی‌توكریس)Nitocris( نام داشت یعنی تا زمان بخت النصر (605- 562 ق. م) اگر همانطور كه هردوت حساب كرده است برای هر قرن سه نسل فرض كنیم جمعا پنج نسل بیشتر مشاهده نمیشود.
ص: 260
در دشت احداث كرده بود كه شایسته دیدن است و قبل از اینكه او این سدها را بسازد غالبا سراسر دشت در زیر آبهای رود مستور میشد.
185- ملكه‌ای كه بعد از او آمد نیتوكریس «1» نام داشت. این ملكه كه از ملكه قبلی باهوش‌تر و زیرك‌تر بود آثار تاریخی كه من اكنون بشرح آنها خواهم پرداخت از خود باقی گذارد و چون ملاحظه كرد كه مادها بعلت قدرتی كه بدست آورده‌اند نمیتوانند آرام بمانند و چندین شهر و بخصوص نینوا را تسخیر كرده‌اند، برای مقابله با آنها احتیاطاط لازم را رعایت كرد «2». اولین كار او این بود كه رود فرات را كه از میان شهر بابل میگذرد و در گذشته بخط مستقیم جاری بود او با مجراهائی كه در قسمت علیای آن حفر كرد آنرا بقدری پیچ‌درپیچ كرد كه جریان آن سه بار از یكی از دهات آشور میگذرد.
این دهكده كه رود فرات سه بار از آن میگذرد آردریكا «3» نام دارد. و اكنون هم كسانی كه از دریای ما «4» بسوی بابل میروند، هنگام عبور از فرات سه روز متوالی هر روز یكبار از این دهكده میگذرند. این كار را همین ملكه انجام داد و در طول هریك از دو ساحل رود سدی برپا كرد كه از حیث ضخامت و ارتفاع شایسته تحسین است. در قسمت علیای شهر در فاصله‌ای بسیار دور در كنار رودخانه و بفاصله كمی از آن دریاچه‌ای مصنوعی حفر كرد. عمق دریاچه را بقدری عمیق حفر كردند كه سطح آن بآب رسید. از حیث وسعت، حدود محیط آن به چهارصد و بیست ستاد میرسید. خاكی را كه از این حفاری بدست آمده بود در طول دو ساحل رودخانه ریختند. وقتی حفاری بپایان رسید، ملكه امر داد با سنك‌هائی كه در محل آورده بودند گرداگرد دریاچه را مستحكم
______________________________
(1)-Nitocris- درباره این ملكه خیالی رجوع شود به توضیح خارج از متن.
(2)- مادها بعد از تسخیر نینوا، عیلام را نیز مطیع كردند و سپس متوجه لیدی شدند.
در این زمان اتحاد آنها با بابلی‌ها بروابط خصومت‌آمیزی مبدل شده بود.
(3)-Ardericca
(4)- مقصود مؤلف دریای مدیترانه است.
ص: 261
كردند. این دو كار، یعنی پیچ‌درپیچ كردن رودخانه و خاك‌برداری منطقه‌ای باطلاق خیز، از آن جهت صورت گرفت كه ملكه قصد داشت جریان واحد فرات را به چندین جریان كوچكتر تقسیم كند تا جریان آب آرام شود و كسی نتواند از راه فرات با كشتی به بابل وارد شود مگر پس از گذشتن از پیچ‌وخم زیاد و دور زدن این دریاچه بزرگ. او این كار را در قسمتی از خاك خود كه گذرگاه و كوتاه‌ترین راه عبور از سرزمین مادها «1» بود انجام داد تا مادها نتوانند با رفت‌وآمد زیاد در این ناحیه از حال او و كشورش مطلع شوند. «2»
186- قصد نیتوكریس از احداث این تأسیسات ایجاد یك خط دفاعی بود «3»، ولی بطوریكه بعدا خواهیم دید فایده‌های دیگری نیز از آن بردند. شهر بابل از دو قسمت تشكیل میشد و رود فرات از میان آن میگذشت. در زمان پادشاهان قبل وقتی میخواستند از یك قسمت شهر به قسمت دیگر روند مجبور بودند با كشتی عبور كنند و من تصور میكنم كه این كار خیلی پرزحمت بود. این ملكه چاره این كار را هم كرد و در همان موقع كه به حفر دریاچه مشغول بود از همین كار برای ایجاد بنای دیگری كه اكنون شرح میدهم استفاده كرد. ابتدا امر داد قطعات بزرگ سنك استخراج كنند وقتی این سنگها آماده شد و محل
______________________________
(1)- «سرزمین مادها» در آن زمان شامل آشور نیز بود. این كشور را سیاگزار پس از نینوا تسخیر و به كشور خود ضمیمه كرده بود. ظاهرا قصد نیتوكریس از اجرای این كارهای عظیم آن بوده است كه راه مادها را از همین طرف سد كند، زیرا آشور نزدیك‌ترین قسمت كشور ماد به بابل بود.
(2)- قصد ملكه بطوریكه در قسمت اول این بند ذكر شده بخصوص این بود كه مانع شود مادها بعنوان دشمن به بابل وارد شوند. در اینصورت پیچ‌درپیچ و طولانی كردن جریان فرات نباید تأثیری در متوقف كردن دشمن داشته باشد، زیرا برای عناصر خبرچین و جاسوس چندان دشوار نبود كه چند روزی اضافه در مسیر فرات به گردش ادامه دهند.
(3)- نكته جالب در اینجا اینست كه برای متوقف كردن مادها بهیچوجه صحبت از ساختن دیوار و حصار نیست.
ص: 262
دریاچه هم حفر شد تمام جریان رود فرات را متوجه گودال بزرگی كه حفر شده بود كرد. در مدتی كه این دریاچه پر میشد، بستر قبلی رودخانه خشك شده بود. پس ملكه امر داد دو طرف ساحل رودخانه را در قسمتی كه در شهر واقع شده بود و همچنین پله‌هائی كه از دریچه‌های آهنی به آب منتهی میشد مانند حصار شهر از آجر پخته فرش كنند. از طرف دیگر در وسط قسمتی از رود كه از شهر میگذشت با سنك‌هائی كه امر داده بود استخراج كنند پلی احداث كرد.
این سنك‌ها را با آهن و سرب وصل میكردند. هنگام روز قطعات چوب مربع شكلی بر روی پل قرار میدادند تا اهالی بابل بتوانند از روی آن عبور كنند، ولی هنگام شب این تیرها را جمع میكردند تا اشخاص در تاریكی ولگردی نكنند و بخانه یكدیگر بدزدی نروند «1». وقتی محوطه خاك‌برداری‌شده بدریاچه‌ای مملو از آب مبدل شد و كار ساختن پل نیز بپایان رسید، جریان فرات را از دریاچه مصنوعی به بستر اولیه‌اش منحرف كردند. حاصل این كار دریاچه مصنوعی بزرگی بود كه احداث آن بسیار مناسب بود، باضافه پلی كه برای استفاده مردم شهر بر روی رود ساخته شد.
187- همین ملكه حیله و تدبیری بكار برد كه اكنون شرح میدهم. در بالای یكی از دروازه‌های شهر كه از همه بیشتر رفت‌وآمد داشت برای خود مقبره‌ای مرتفع بنا كرد كه پایه‌های آن بر روی دروازه بود «2». آنگاه امر كرد بر روی آن قبر این كتیبه را حك كنند: «اگر یكی از پادشاهانی كه بعد از من بر بابل سلطنت خواهد كرد به پول محتاج شود، باید قبر مرا بگشاید و هراندازه پول مایل است بردارد؛
______________________________
(1)- ظاهرا در نقطه‌ای از پل كه گویا در قسمت غربی شهر قرار داشت، قسمتی از پل را متحرك و قابل نقل‌وانتقال ساخته بودند و در همین قسمت بود كه هنگام شب تیرهای آنرا جمع میكردند.
(2)- پایه‌های مقبره روی دو جرز دو طرف دروازه بنا شده بود بقسمی كه بنظر میآمد مقبره بین زمین و آسمان معلق است.
ص: 263
ولی باید از باز كردن قبر در موقعی كه به پول محتاج نیست یا برای علتی دیگر بپرهیزد، زیرا این كار بنفع و صلاح او نخواهد بود.» این قبر تا زمانی كه سلطنت به داریوش رسید باز نشد؛ ولی داریوش ناراحت بود كه چرا باید دروازه‌ای كه قبر بر آن قرار دارد مورد استفاده قرار نگیرد و خزائنی كه در آنجا انباشته است و كتیبه قبر، شخص را به ربودن آن تشویق میكند تصاحب نشود (داریوش هرگز از این دروازه عبور نمیكرد و علت آن بود كه در موقع عبور جنازه در بالای سر او قرار میگرفت). پس داریوش امر كرد قبر را بشكافند. از خزاین و جواهرات خبری نبود و فقط جنازه و كتیبه‌ای یافت شد كه بر روی آن این مطلب خوانده میشد:
«اگر تو تشنه پول نبودی و حرص‌وطمع شرم‌آوری نداشتی آرامگاه مردگان را نمی‌شكافتی.» این بود بطوریكه نقل كرده‌اند سرگذشت ملكه نیتوكریس.
188- كوروش با فرزند این ملكه وارد جنگ شد. این پادشاه بنام پدر خود لابینت «1» خوانده میشد و بر اهالی آشور سلطنت میكرد «2». وقتی شاهنشاه بجنگ میرود خوار- وبار و آذوقه و حیوانات زیادی از كشور خود همراه میبرد و بخصوص مقداری از آب
______________________________
(1)-Labynete- آخرین پادشاه بابل كه بدست كوروش از سلطنت خلع شد نبونید)Nabonide( نام داشت كه پارس‌ها نبونیتا)Nabounita( مینامیدند. پدر و مادر این پادشاه برخلاف گفته هردوت هیچیك در بابل بسلطنت نرسیده بودند و گویا هردوت بخت النصر معروف را با ملكه نیتوكریس اشتباه كرده است. در اینصورت نیز نبونید جانشین بلافصل بخت النصر نبوده است و هیچیك از اسلاف نزدیك او نیز چنین اسمی نداشته‌اند. در نظر هردوت لابینت اول كه پدر لابینت اخیر بوده ظاهرا در موقعی سلطنت میكرده است كه بین ماد و لیدی نزاع آغاز شده بود (بند 73 همین كتاب).
(2)- قطعا مقصود مؤلف از «اهالی آشور» اهالی بابل است. جنگی كه هردوت به شرح آن مشغول است و همچنین تسخیر بابل در سال 538 یا 539 قبل از میلاد اتفاق افتاده.
ولی كوروش از مدتی قبل، یعنی از سال 547 و 546 قبل از میلاد موجبات تشویش و اضطراب نبونید را فراهم كرده بود. او درحقیقت دنباله كارهای آستیاژ را ادامه میداد، چه آستیاژ چندین سال قبل از این جنگ ناحیه هران)Harran( و بین النهرین غربی را اشغال و بابل را از سوریه جدا كرده بود و شاید اگر از سلطنت خلع نشده بود این فتوحات را همچنان ادامه میداد.
ص: 264
رود خوسپس «1» كه در نزدیكی شوش جاری است با خود همراه دارد، زیرا او فقط آب این رود را میآشامد و هیچ آب دیگری را دوست ندارد. آب این رود را میجوشانند و در ظرف‌هائی از نقره میریزند و بر روی عده كثیری گردونه‌های چهار چرخه قرار میدهند كه بوسیله قاطر در تمام نقل و انتقالات پادشاه بدنبال او حمل میشود.
189- كوروش ضمن عبور بسوی بابل بسواحل رود ژیندس رسید «2» (این رود از كوه‌های ماتین «3» سرچشمه میگیرد و از كشور داردان «4» میگذرد و در رود دیگری كه دجله نام دارد میریزد و رود اخیر هم كه از نزدیكی شهر اوپیس «5» میگذرد در دریای اریتره بدریا میریزد). و این رودی است كه فقط با كشتی میتوان از آن گذشت. پس وقتی كوروش خود را برای عبور از این رود آماده میكرد یكی از اسبان سفید او كه از دسته اسبان مقدس بود «6» بهیجان آمد و برودخانه وارد شد و كوشید از آب بگذرد، ولی امواج آب او را درهم پیچید و با خود برد. كوروش از این اهانت رود
______________________________
(1)- خوسپس)Choaspes( نام یكی از رودهای ماد باستان است كه درحقیقت همان كارون امروز است كه یكی از شعب آن بنام قره‌سو از كنار شوش میگذشت و معروف است كه پادشاهان پارس فقط از آب این رود برای مصرف آشامیدن خود استفاده میكرده‌اند.
(2)- ژیندس)Gyndes( رود دیاله امروز است.
(3)- كشور ماتین)Matienes( بین ارمنستان و خوزستان (كتاب پنجم هردوت- بند 52) در منطقه‌ای كه قسمت اعظم آن به آشور تعلق داشت واقع شده بود.
(4)- امروز بر ما معلوم نیست كه ناحیه داردان)Dardanes( در عهد باستان با كدام ناحیه امروز تطبیق میكرده است.
(5)-Opis
(6)- در سپاه پارس در حین جنگ هشت اسب سفید گردونه‌ای خالی كه متعلق به خداوند زوس یا خداوند خورشید بود با خود حمل میكردند (كتاب هفتم- بند 40 و 55- كتاب هشتم- بند 115) ده اسب مقدس دیگر كه رنگ آنها بر ما مجهول است با دست كشیده میشدند (كتاب هفتم- بند 40). ظاهرا واقعه‌ای كه مؤلف نقل میكند برای یكی از اسبان دسته اول كه برای عبور از رودخانه از گردونه آزاد كرده بودند روی داده است.
ص: 265
ژیندس سخت خشمناك شد ورود را تهدید كرد و وعده داد كه آنرا بقدری ضعیف و ناتوان كند كه در آینده حتی زنان بتوانند بآسانی بدون آنكه زانوانشان بآب رسد از آن عبور كنند. بعد از بیان این تهدید، كوروش از ادامه حركت بسوی بابل منصرف شد و سپاه خود را بدو قسمت تقسیم كرد. آنگاه این دو قسمت بصف قرار گرفتند و با ریسمان‌های كشیده در هرسوی ساحل رود نقشه یكصد و هشتاد خندق طرح كردند كه هریك در جهتی قرار داشت «1». همینكه سربازان بر جای خود قرار گرفتند كوروش فرمان داد به حفر زمین مشغول شوند. بعلت كثرت تعداد نفرات، این كار انجام گرفت ولی سراسر فصل تابستان برای انجام این طرح تلف شد.
190- پس از آنكه كوروش از رود ژیندس انتقام گرفت و بستر آنرا به سیصد و شصت مجرا تقسیم كرد، چون بهار سال بعد آغاز شد به حركت بسوی بابل ادامه داد. ساكنان بابل مسلح از شهر خارج شدند و باستقبال او شتافتند و وقتی كوروش به نزدیكی شهر رسید با او بمصاف پرداختند و چون در جنگ مغلوب شدند بداخل شهر پناه بردند.
ولی چون از قبل میدانستند كه كوروش آرام نخواهد نشست و مشاهده میكردند كه او مشغول جنگ با تمام اقوام و ملل میباشد، قبلا از راه احتیاط آذوقه لازم برای چندین سال متمادی در داخل شهر ذخیره كرده بودند. در چنین شرایط، محاصره شهر زیاد برای آنها ناگوار نبود، در حالیكه كوروش چون مدتی زیاد گذشت و كاری از پیش نبرد كم‌كم در زحمت شد «2».
______________________________
(1)- در هرسوی رود دیاله یكصد و هشتاد خندق یعنی جمعا سیصد و شصت مجرا حفر شد كه تعداد آن بطرز شگفت‌آوری با تعداد روزهای سال برابر بود.
(2)- بطوریكه یكی از اسناد خط میخی (سالنامه نبویند) حاكی است، بابل تاب این محاصره را نیاورد و چند روز پس از حدوث جنگی كه مؤلف بآن اشاره میكند و محتمل است كه در محل اوپیس)Opis( رویداده باشد، یكی از فرماندهان كوروش كه گوبریاس)Gobrias( نام داشت بدون جنگ و خونریزی شهر سیپار)Sippar( و بابل را تسخیر كرد. این شخص كه خود یكی از اهالی بابل بود و بابلی‌ها او را گوبارو)Goubarrou( مینامیدند در خدمت كوروش به شهر وارد شد. بالتازار)Balthazar( )یا بلشاراوتزور)Belsharoutzour( ( فرزند نبونید كوشید در یكی از محله‌های شهر مقاومتی از خود نشان دهد، ولی كوشش او بجائی نرسید و بزودی منكوب شد. كمی بعد، كوروش با شكوه و جلال تمام به شهر وارد شد و از طرف جمعی از اهالی شهر كه با نبویند دشمن بودند و علیه او شوریده بودند استقبال شد. آخرین پادشاه بابل به سیپار پناهنده شد و چون قادر بادامه جنگ با كوروش نبود كمی بعد تسلیم دشمن شد.
ص: 266
191- سرانجام، خواه شخص دیگری او را راهنمائی كرده باشد و مشكل او را رفع كرده باشد و خواه خود شخصا آنچه باید بكند تشخیص داده باشد، بهرحال كوروش توانست بترتیب زیر در كار خود توفیق یابد: ابتدا قسمت عمده سپاه خود را در طرفی كه رود به شهر داخل میشود مستقر كرد و سپس عده‌ای دیگر را در جهت دیگر رود در محلی كه آب آن از شهر خارج میشود قرار داد و باین سربازان امر كرد همینكه مشاهده كردند كه بستر رود قابل عبور است از همان راه بشهر داخل شوند. پس از اینكه این اوامر صادر شد و تعلیمات لازم به سربازان داده شد، كوروش خود با عده‌ای از سربازانی كه چندان ارزش نظامی نداشتند از شهر دور شد. وقتی به دریاچه رسید، كاری را كه ملكه بابل برای ساختن دریاچه و ملایم كردن جریان رود كرده بود تكرار كرد، بدین معنی كه بكمك مجرائی جریان رود را متوجه دریاچه، كه در آن زمان بصورت بركه درآمده بود كرد. و بدین ترتیب آب رود پائین نشست و بستر سابق رودخانه قابل عبور شد. همینكه این نتیجه حاصل شد، پارس‌هائی كه قبلا برای این مقصود آماده شده بودند در طول بستر رود فرات پیش رفتند. چون آب رود كم شده بود و فقط ران‌های آنان تا میان در آب بود از همین راه به بابل وارد شدند. اگر اهالی بابل قبلا آنچه بدستور او انجام میگرفت میدانستند و یا متوجه نقشه او میشدند، شاید پارس‌ها را بداخل شهر راه میدادند «1» و سپس آنها را به بدترین وضع نابود میكردند، بدین ترتیب كه دریچه‌های آهنی كه شهر را به رود متصل میكرد می‌بستند و خود بر روی دیوار هائی كه در طول دو طرف بستر رود قرار داشت میرفتند «2» و دشمن را در دامی كه در آن آمده بود گرفتار میكردند «3». ولی چنین نشد، زیرا پارس‌ها در موقعی كه آنها انتظار
______________________________
(1)- از آنچه هردوت در جمله بعد بیان میكند معلوم میشود كه استعمال كلمه «بداخل شهر» صحیح نبوده و بهتر آن بود كه گفته میشد «پارس‌ها را بداخل قسمتی از رود كه در داخل شهر میگذشت راه میدادند.» (رجوع شود به دنباله مطلب).
(2)- مقصود دریچه‌های آهنی و دیوار بدون قیری است كه در بند 180 هردوت بطور تفصیل از آن صحبت كرده است.
(3)- در اینصورت هم سرنوشت پارس‌ها آن اندازه كه هردوت تصور كرده بد نمیشد، زیرا میتوانستند با دادن كمی تلفات با جنگ و گریز از همان راهی كه آمده بودند عقب‌نشینی كنند.
ص: 267
نداشتند آنها را غافلگیر كردند. بطوریكه اهالی محل نقل میكنند، بعلت وسعت زیاد شهر، در موقعی كه محله‌های اطراف شهر در دست دشمن بود «1»، هنوز آن قسمت از اهالی بابل كه در محله‌های مركز شهر سكونت داشتند نمیدانستند كه چه بر سر شهر آنها آمده است. چون اتفاقا در آن روز در شهر جشن برپا بود، مردم بابل رقص- كنان بعیش‌ونوش مشغول بودند و این وضع تا ساعتی كه بطور اطمینان‌بخش از ماجرای شهر مطلع شدند ادامه داشت. بدین ترتیب بود كه شهر بابل برای نخستین بار تسخیر شد.
192- اكنون من میخواهم شرح مفصلی درباره ثروت مردم بابل نقل كنم كه یكی از دلائل آن از این قرار است: شاهنشاه سراسر كشوری را كه بر آن سلطنت میكند به چندین ناحیه تقسیم كرده است تا این نواحی علاوه بر باجی كه میدهند آذوقه لازم برای شخص او و سپاهیانش آماده كنند. در چهار ماه از دوازده ماه سال، بابل باید تهیه این آذوقه را متعهد شود و آذوقه هشت ماه دیگر را بقیه آسیا تأمین میكند. از این قرار، آشور از حیث ثروت برابر یك سوم تمام آسیا است. حكومت این ناحیه كه پارس‌ها ساتراپ- نشین مینامند از حكومت دیگر نواحی مهم‌تر است، زیرا تریتانتشمس «2» پسر آرتاباز «3» كه حكومت این نواحی را از جانب پادشاه در دست داشت هر روز یك آرتابه مملو از پول عایدی داشت (آرتابه «4» كه واحد اندازه پارس‌ها است برابر یك مدیمن آتنی باضافه
______________________________
(1)- هردوت مدعی است كه ابتدا «محله‌های اطراف شهر» تسخیر شد و سپس محله‌های مركزی. این ادعا با آنچه هردوت در چند عبارت قبل درباره ورود پارس‌ها از راه رود بداخل شهر بیان میكند مباینت دارد. چه اگر فرض كنیم پارس‌ها از مجرای رود به شهر داخل شده باشند، ابتدا باید محله‌های مركزی تسخیر شده باشد و سپس محله‌های اطراف شهر فرض دیگری كه بخاطر میآید اینست كه پارس‌ها، پس از آنكه از طرف بستر رود وارد شده‌اند، ابتدا به حصار شهر دست یافته‌اند و سپس از راه حصار به تسخیر محله‌های اطراف شهر دست زده‌اند و در مرحله آخر محله‌های مركزی را تسخیر كرده‌اند. ولی این فرض هم با مطالبی كه هردوت درباره دریچه‌های برونزی میگوید مباینت دارد، چه هردوت مدعی است كه پارس‌ها از این دریاچه‌ها كه بستر رود تعبیه شده بود بداخل شهر راه یافته‌اند.
(2)-Tritantaichmes
(3)-Artabaz
(4)-Artabe
ص: 268
سه شنیس است) «1» این ساتراپ در اصطبل خصوصی خود غیر از اسب‌های جنگی تعداد هشتصد اسب برای جفت‌گیری با مادیان داشت و تعداد این مادیان‌ها شانزده هزار بود بطوریكه به هریك از اسب‌ها بیست مادیان میرسید. در آنجا سگ‌های هندی نیز تربیت میكردند «2» و تعداد آنها بحدی بود كه چهارده بزرگ از دهات دشت در مقابل معافیت از دیگر مالیات‌ها تأمین خوراك آنها را بعهده گرفته بودند. این بود مختصری درباره امتیازات ساتراپ بابل.
193- در كشور آشور باران كم میبارد و همین باران كم ریشه گندم را تقویت میكند، ولی برای اینكه مزرعه آباد شود و محصول برسد از آب شط استفاده میكنند. در اینجا وضع مانند مصر نیست، چه در مصر رود خودبخود بالا میآید و به مزارع كشت‌و زرع شده وارد میشود، در حالیكه در آشور آبیاری با دست یا بكمك دستگاههائی كه آب را بالا میكشد انجام میگیرد. بابل نیز مانند مصر سراسر از مجاری آب پوشیده شده كه بزرگترین مجرای آن قابل كشتی‌رانی است. این مجرا رو به جهتی كه خورشید در زمستان طلوع میكند قرار دارد «3» و فرات را به رود دیگری كه دجله نام دارد و شهر نینوا بر ساحل آن ساخته شده بود متصل میكند. بین كشورهائی كه ما میشناسیم، این كشور از همه بیشتر برای كشت غلات استعداد دارد ...، زیرا درختان دیگر از قبیل انجیر، موز و زیتون حتی برای آزمایش در آنجا كشت نمیشود. این سر- زمین برای كشت غلات بقدری مستعد است كه معمولا هر تخم دویست تخم محصول میدهد و در نقاطی كه زمین حاصلخیزتر است به سیصد تخم هم میرسد. در این كشور
______________________________
(1)- «مدیمن»)Medimne( واحد اندازه در شهر آتن و برابر 52 لیتر بود. «شنیس»)Chenice( یك چهل و هشتم مدیمن بود و بنابراین ظرفیت یك آرتابه پارسی در حدود 55 لیتر بوده است. (رجوع شود به یادداشت مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان).
(2)- این سگ‌ها بگفته كتزیاس بقدری قوی و نیرومند بودند كه با شیر دست‌وپنجه نرم میكردند.
(3)- در زمستان خورشید از جانب جنوب شرقی طلوع میكند و «مجرای شاهی» كه هردوت از آن صحبت میكند و در زمان بخت النصر برای متصل كردن دو رود فرات و دجله حفر شده بود در جهت جنوب شرقی قرار داشت.
ص: 269
برگهای گیاه گندم و جو بآسانی بضخامت پنج انگشت میرسد. بوته ارزن و كنجد به بزرگی درخت كوچك میرسند و من با اینكه اندازه آنها را میدانم از ذكر آن خودداری میكنم، زیرا بخوبی اطلاع دارم كه آنهائی كه به بابل مسافرت نكرده‌اند حتی آنچه من درباره كشت غلات گفته‌ام با تردید زیاد تلقی كرده‌اند. اهالی بابل عادت ندارند روغن زیتون مصرف كنند، ولی از كنجد مایعی چرب استخراج میكنند.
آنها در سراسر دشت باغات خرما دارند كه غالب درختان آن بارور است. اهالی بابل از محصول خرما غذاهای اصلی و شراب و عسل بدست میآورند. این درختان را همانطور كه ما درختان انجیر را نگهداری میكنیم نگهداری میكنند و بخصوص میوه آن دسته از درختان خرما را كه یونانیان نر مینامند بدرختانی كه محصول خرما میدهند بهم می‌بندند تا نوعی مگس كه در درخت خرمای نرست بتواند به خرماها منتقل شود و آنها را بارور كند و خرماها نریزند «1»، زیرا در میوه درختان خرمای نر مانند درختان انجیر وحشی مگسی مخصوص یافت میشود «2».
194- اكنون میخواهم از چیزی صحبت كنم كه بنظر من از بین تمام آنچه درباره بابل گفتم بعد از خود شهر از بزرگترین عجایب میباشد. قایق‌های مردم این سرزمین كه برای رسیدن به بابل همراه با جریان آب با آن بسوی این شهر میروند بشكل دایره و تمام آن از چرم است. این قایق‌ها را در قسمت علیای آشور در كشور ارمنستان میسازند.
استخوان‌بندی آنرا از شاخه‌های بید میسازند و از خارج بر روی آن قشری از پوست
______________________________
(1)- یعنی قبل از رسیدن بر زمین نریزند.
(2)- این مطلب صحیح نیست، چه در درختان خرما چنین مگسی وجود ندارد. هردوت در اینجا دو عمل كاملا مختلف را باهم اشتباه میكند. عمل اول كه ارسطو بتفصیل آنرا شرح داده مربوط است به بارور كردن درخت انجیر كه راه آن نزدیك كردن میوه‌های انجیر وحشی است به انجیر معمولی تا دانه‌های نر به ماده انتقال یابد و آنرا بارور كند. عمل دوم كه هردوت با عمل اول اشتباه میكند مربوط است به بارور كردن درختان خرما كه طرز عمل آن با طرز عمل در مورد درختان انجیر فرق دارد. در مورد خرما برخلاف انجیر میوه‌های دو درخت را بهم نزدیك نمی‌كنند، بلكه گل درختان نر و ماده را بهم نزدیك میكنند تا گردهای بارور یكی بر دیگری قرار گیرد و گیاه بارور شود.
ص: 270
حیوانات میكشند. قسمت عقب قایق كه معمولا پهن است و قسمت جلوی آن‌كه عادة باریك میشود در این قایق‌ها دیده نمیشود و شكل آنها مانند یك سپر گرد و مدور است. از داخل آنرا با كاه میپوشانند و سپس كالاهای خود را در آن قرار میدهند و با جریان آب حركت میكنند. آنچه با این قایق‌ها حمل میكنند بیشتر كوزه‌های محتوی شراب فینیقیه است «1». دو مرد كه در قایق ایستاده‌اند آنرا با دو پاروئی كه به قایق متصل نیست میرانند، بدین ترتیب كه وقتی یكی پاروی خود را بطرف قایق میكشد دیگری كه در طرف مقابل ایستاده پاروی خود را از قایق دور میكند. از این نوع قایق‌ها بحجم بسیار بزرگ و گاه كمی كوچكتر میسازند و بزرگترین آنها گنجایش پنج‌هزار تالان دارد «2». بر روی هر قایق یك خر زنده موجود است، ولی در قایق‌های بزرگ عده بیشتری از آن دیده میشود. وقتی قایق‌رانان به شهر بابل میرسند و كالاهای خود را بمردم عرضه میكنند با صدای بلند استخوان‌بندی قایق و تمام كاه آنرا میفروشند و سپس پوست آنرا بر دوش الاغ میاندازند و به ارمنستان مراجعت میكنند. چون جریان رود
______________________________
(1)- در اینجا مقصود هردوت «شراب خرما» است. ولی این سؤال مطرح میشود كه بچه دلیل این شراب را به بابل وارد میكرده‌اند، در حالیكه در بابل درخت خرما بعده زیاد موجود بود و خود اهالی با میوه آن مشروبی تهیه میكرده‌اند (بند 193 همین كتاب).
ولی درخت انگور همانطور كه هردوت خود بدان اشاره كرده است اگر كاملا نایاب نبود لا اقل مقدار آن در بابل بسیار كم بود و قاعدة بایستی شراب مو را از خارج و بخصوص از كشورهای همسایه وارد كنند. اتفاقا كشور فینیقیه كه در مجاورت بابل بود یكی از كشورهای موخیز بود و هردوت شخصا معتقد است كه شراب بمقدار زیاد از این كشور بخارج صادر میشد (كتاب سوم- بند 6). حمل شراب تا پیچ رود از راه زمین انجام میگرفت و در این محل كوزه‌های شراب را در قایق قرار میدادند. در تمام ازمنه تاریخی این محل یكی از نقاط مهم حمل‌ونقل محسوب میشد. قایق‌بانانی كه از نقاط دوردست با جریان فرات پائین میآمدند میتوانستند كالاهای خود را در این محل معاوضه یا تكمیل كنند. اینكه كشتی‌های آنها در ارمنستان ساخته میشد دلیل آن نمیتواند باشد كه تمام كالاهای محتوی آنها نیز از ارمنستان بوده است.
(2)- اگر تالان را به كم‌ترین وزن آن بحساب امروز درآوریم، باز این مقدار بار برای قایق‌هائی كه از نی ساخته شده باشد زیاد بنظر میرسد.
(درباره تالان واحد وزن در یونان باستان و برابر 39 و 36 كیلوگرم امروز رجوع شود به توضیح مقدماتی درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان).
ص: 271
بسیار شدید است، امكان ندارد آنها بتوانند با قایق در مسیر آن مراجعت كنند و بهمین جهت است كه كشتی‌های خود را از پوست میسازند نه از چوب. وقتی بدین ترتیب با خرهای خود به ارمنستان مراجعت میكنند، بار دیگر بترتیب سابق قایق های دیگری میسازند. این بود مختصری درباره قایق‌های بابلی‌ها.
195- لباس اهالی بابل عبارتست از قبائی از كتان كه تا روی پاهای آنها میرسد.
بر روی این قبا لباس دیگری از پشم دربرمیكنند و شال سفید سبكی بر دوش میاندازند. كفش‌های آنها كه مخصوص محل است شبیه پوتین‌های مردم بئوسی «1» است. موهای آنها بلند است و گرد آن عمامه‌ای می‌پیچند. آنها تمام بدن خود را معطر میكنند و هریك مهر و چوبدستی همراه دارند كه با دست ساخته شده و در بالای هر چوبدست تصویر یك سیب یا گل سرخ یا شقایق یا عقاب یا چیز دیگر مشاهده میشود. رسم آنها اینست كه هرگز چوبدستی بدون علامت مخصوص در دست نمی‌گیرند. چنین بود طرز لباس پوشیدن مردم بابل.
196- و اما اكنون مختصری درباره قوانین و عادات و رسوم آنها صحبت كنیم. بنظر من معقول‌ترین این قوانین كه شرح میدهم همانست كه گفته میشود نزد اقوام ونت «2» ساكن ایلیری «3» نیز معمول است. در هریك از دهات هر سال یك بار این تشریفات برگزار میشد: ابتدا تمام دخترانی را كه در آن سال به سن ازدواج رسیده بودند گرد میآوردند و سپس آنها را باهم در یك محل قرار میدادند و گرد آنها جماعتی از مردان قرار میگرفتند. یك نفر فروشنده دختران را یك‌یك بلند میكرد و آنها را بمعرض فروش میگذارد. ابتدا از زیباترین آنها شروع میكرد
______________________________
(1)- بئوسی)Beotie( یكی از نواحی یونان باستان واقع در قسمت مركزی این سرزمین كه شهر معروف آن تب)Thebes( بوده است.
(2)- ونت)Venetes( . جمعی از این اقوام در اعماق دریای آدریاتیك در مشرق آدیژ)Adige( سكونت داشتند و جمعی دیگر از آنها ساكن آسیای صغیر بودند.
(3)- ایلیری)Illyrie( نام ناحیه‌ایست در شمال غربی یونان باستان كه بدو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم میشد.
ص: 272
و وقتی این یكی بقیمتی گزاف بفروش میرفت آنكس كه از لحاظ زیبائی نفر دوم بود بمعرض فروش گذارده میشد. این دختران را برای ازدواج كردن با آنها میفروختند. ثروتمندان بابل كه بسن ازدواج میرسیدند برقابت و هم‌چشمی یكدیگر زیباترین دختران را خریداری میكردند. مردم طبقه سوم كه بسن ازدواج میرسیدند، چون بزیبائی خارجی زن توجهی نداشتند، دختران زشت را در مقابل مختصر وجه نقد قبول میكردند. زیرا رسم چنین بود كه وقتی فروشنده زیباترین دختران را میفروخت، زشت‌ترین آنها را كه حتی گاه ممكن بود دختری عاجز و علیل باشد بلند میكرد و آنها را نیز بمعرض حراج میگذارد، باین ترتیب كه هركس حاضر میشد با اخذ كمترین مبلغ با آن دختر ازدواج كند دختر را باو میدادند و این حراج آنقدر ادامه مییافت تا یكنفر حاضر شود به كمترین وجه آن دختر را قبول كند. پولی كه برای ازدواج آنها به مردان داده میشد از راه فروش دختران زیبا بدست میآمد و بدین ترتیب درحقیقت زنان زیبا وسیله ازدواج زنان زشت و علیل میشدند. كسی حق نداشت دختر خود را بهركس كه مایل بود بازدواج دهد و نیز كسی نمیتوانست دختری را كه میخرد بدون ضمانت به خانه برد. خریدار مجبور بود وجهی بابت ضمانت ازدواج دختر ارائه دهد و بعد از معرفی این ضمانت میتوانست دختر را به خانه برد، ولی اگر زن و مرد باهم سازش نداشتند بموجب قانون خریدار میتوانست پول خود را مطالبه كند. هركس كه میل داشت میتوانست در خرید شركت كند، حتی كسانی كه از دهات دیگر میآمدند. از این قرار، مردم بابل در گذشته این رسم پسندیده را داشتند «1». ولی این رسم امروز دیگر برقرار نیست و بتازگی مردم بابل (برای آنكه با دخترانشان
______________________________
(1)- برخلاف آنچه هردوت میگوید، فروش دختران جوان برای ازدواج در بابل هرگز مرسوم نبوده و هرگز مردم بابل از ازدواج دختران خود با هركس كه مایل بوده‌اند مانع نشده‌اند.
ص: 273
بدرفتاری نشود و آنها را به شهرهای خارج نبرند «1») راه دیگری ابتكار كرده‌اند كه چنین است: از موقعی كه تسخیر بابل مردم این شهر را بدبخت و بی‌پول كرده مردم طبقه سوم كه تهی‌دست میباشند فرزندان اناث خود را به فحشاء وادار میكنند «2».
197- یكی دیگر از عادات مردم بابل كه از حیث تدبیر و عقل در درجه دوم قرار دارد چنین است: چون آنها طبیب ندارند، بیماران خود را از خانه بیرون میبرند و در میدان عمومی شهر قرار میدهند «3». عابرینی كه از آنجا میگذرند اگر خود قبلا بآن مرض مبتلا شده باشند و یا شخص دیگری را مبتلا بآن دیده باشند به بیمار نزدیك میشوند و آنچه را كه خود برای نجات از آن بیماری انجام داده‌اند و یا مشاهده كرده‌اند كه دیگری چنین كرده باو باز میگویند و او را راهنمائی میكنند. كسی حق ندارد از كنار بیمار رد شود و لب بسخن نگشاید و باید از حال آنها جویا شود.
198- مردم بابل مردگان خود را با عسل دفن میكنند و مراسم عزاداری آنها تقریبا نظیر مراسم عزاداری مصریها است. هربار كه یك شوهر بابلی با زن خود مقاربت
______________________________
(1)- این جمله باحتمال زیاد عبارتی است كه بعد از هردوت به متن اضافه شده است.
در هر حال نویسنده اصلی آن هركه باشد، مقصود او ظاهرا این بوده كه چون تعداد توانگران شهر بابل كم شد، با ترتیب قدیم احتمال میرفت كه دختران زیبا نصیب ثروتمندان و توانگران خارجی شوند و آنها را به خارج بابل منتقل كنند و با آنها مانند برده و كنیز رفتار كنند.
(2)- بدین ترتیب دختران زیبای خانواده‌های فقیر ثروتی را كه در گذشته از راه فروش خود به جیب پدر و مادر میریختند، در این زمان از راه دیگر بآنان میرساندند، با این تفاوت كه در گذشته خانه پدری را ترك میكردند و با ترتیب جدید میتوانستند در خانه پدری بمانند.
(3)- این ادعای هردوت بطور یقین صحیح نیست، چه اولا در بابل مانند یونان میدان عمومی در شهر وجود نداشت كه بیماران را آنجا قرار دهند و بعلاوه در این شهر پزشك وجود داشت. بفرض اینكه ادعای هردوت از این حیث صحت داشته باشد، معلوم نیست بچه دلیل هردوت این عادت ناپسندیده را چنین تمجید كرده است. داستان فروش دختران تا اندازه‌ای قابل تحمل بود، ولی سرنوشت بیماران تیره‌بختی كه در میدان عمومی شهر گرفتار پرحرفی و طعن عابرین باشند چندان بمذاق انسان خوش‌آیند نیست و كسی نمیتواند این عادت را از حیث عقل و تدبیر تمجید كند.
ص: 274
میكند، ادویه معطر بآتش میافكند و خود كنار آن می‌نشیند و زن او نیز بنوبه خود چنین میكند. همینكه صبح طالع شد هردو خود را شستشو میدهند و مادام كه استحمام نكرده‌اند به هیچیك از ظروف خود دست نمیزنند. این عادت بین اعراب نیز مرسوم است.
199- ننگین‌ترین عادت مردم بابل چنین است: هریك از زنان محل باید یكبار در عمر خود بیكی از معابد آفرودیت بروند و در آنجا خود را تسلیم یك خارجی كنند «1».
بسیاری از زنان بعلت نخوت و غروری كه از تمول سرشار خود دارند نشستن با زنان دیگر را برای خود خفت‌آور میدانند و بهمین جهت با كالسگه و گردونه- های پوشیده به نزدیكی معبد میآیند و در حالیكه جمعی كثیر از خدمتگذاران پشت گردونه آنها ایستاده‌اند منتظر میشوند «2». بسیاری از آنها چنین میكنند: تاجی از ریسمان بر سر میگذارند «3» و در محوطه مقدس معبد آفرودیت می‌نشینند. در اینجا همیشه عده كثیری جمعیت دیده میشود كه بعضی میروند و بعضی از راه میرسند.
بین انبوه جمعیت زنان، با ریسمان گذرگاه‌هائی در تمام جهات احداث شده كه خارجیان در آن برای انتخاب دختر مورد پسند خود به گردش مشغول میشوند.
زنی كه در این محل قرار میگیرد حق ندارد قبل از آنكه یك خارجی پولی بروی زانوی او افكند و با او در داخل معبد مقدس مقاربت كند به خانه خود برگردد.
آنكس كه پول میافكند باید فقط این چند كلمه را بر زبان راند: «من بنام الهه میلیتا «4» ترا دعوت میكنم.» میلیتا نامی است كه آشوری‌ها به آفرودیت «5» داده‌اند.
______________________________
(1)- زنانی كه بدین ترتیب خود را در معرض تماشای مردم قرار میدادند درحقیقت در آن لحظه از كنیزكان معبد محسوب میشدند. در بسیاری از مذاهب شرق باستان هر زنی موظف بود بكارت خود را فدای خداوند عشق و باروری نماید.
(2)- بسیاری از این كنیزكان معبد مقدس متعلق به خانواده‌های متشخص بوده‌اند.
(3)- تاج ریسمان علامت اظهار بندگی بدرگاه خداوند بود.
(4)-Militta
(5)- آفرودیت)Aphrodite( یا ونوس)Venus( الهه زیبائی در یونان باستان.
ص: 275
پولی كه داده میشد بهر مقدار كه بخواهند ممكن است ناچیز باشد و خطر آن نیست كه زن از قبول آن امتناع كند، چه آن پول مقدس است و زن حق ندارد آنرا رد كند. زن باید بدنبال نخستین كسی كه بسوی او پول میافكند حركت كند و حق ندارد دعوت كسی را رد كند. وقتی عمل مقاربت انجام گرفت، چون وظیفه زن نسبت به الهه انجام گرفت، زن میتواند به خانه خود مراجعت كند و از آن پس ممكن است شما تمام دارائی خود را باو بدهید و دیگر حاضر بقبول تقاضای شما نشود. زنانی كه چهره‌ای زیبا و اندامی رعنا دارند زود از معبد مراجعت میكنند، ولی آنها كه زشت‌اند، مدتی مدید در آنجا میمانند و نمیتوانند وظیفه خود را نسبت به الهه انجام دهند. بعضی از آنها سه یا چهار سال در آنجا انتظار میكشند «1».
در بعضی نقاط جزیره قبرس نیز عادتی شبیه این عادت معمول است «2».
200- این بود عادت و رسوم اهالی بابل. بین آنها سه قبیله‌اند كه جز ماهی چیز دیگری نمیخورند. ماهی را بعد از آنكه صید كردند در آفتاب خشگ میكنند و سپس چنین از آن غذا تهیه میكنند: آنرا در هاونی میاندازند و با دسته‌ای سنگین آنرا میكوبند و سپس از پارچه‌ای میگذرانند و هرطور كه مایلند بصورت آبگوشت مصرف میكنند یا مانند نان میپزند.
______________________________
(1)- گاه اتفاق میافتاد كه كار این كنیزكان بازدواج میكشید. بدیهی است هر اندازه آنها زیباتر بودند احتمال این توفیق بیشتر بود و همینكه ازدواج میكردند از معبد خارج میشدند.
(2)- در پافوس)Paphos( و آماتونت)Amathonte( واقع در قبرس.
ص: 276

اقوام ماساژت‌

201- وقتی كوروش ملت بابل را مطیع كرد در فكر شد كه قوم ماساژت «1» را نیز مطیع خود كند. بطوریكه نقل میكنند این قوم قومی است بزرگ و بی‌باك كه در جهت طلوع فجر و آفتاب صبح، در آنسوی رود آراكس «2» در مقابل قوم دیگری كه ایسدون «3» نام دارد زندگی میكنند. بعضی‌ها معتقدند كه این قوم از نژاد سیت بوده است.
202- رود آراكس «4» را گاهی بزرگتر و گاهی كوچكتر از رود ایستروس «5» دانسته‌اند.
______________________________
(1)-Massageetes
(2)- آراكس)Araxe( ظاهرا همان رود ارس امروز است كه از ایروان و شیروان میگذرد و پس از طی 670 كیلومتر مسافت بدریای خزر میریزد.
(3)- ایسدون‌ها)Issedon( در مشرق اورال سكونت داشتند و یكی از تیره‌های قوم سیت بودند.
(4)- تشخیص اینكه آراكس بطور صحیح در اصطلاح هردوت بچه رودی اطلاق میشده است كاریست دشوار، زیرا این مورخ از این رود در قسمت‌های مختلف بانحاء مختلف یاد كرده و چندین رود را باین نام اسم برده و خصوصیاتی مختلف از آن نقل كرده بقسمی كه سه نظریه میتوان در این‌باره ابراز كرد: 1) اول اینكه رود آراكس خط سرحدی كشور داریوش و ماساژت‌ها بوده است (بند 205 ببعد همین كتاب) در اینصورت باید مقصود مورخ از این رود همان رود اكسوس)Oxus( یا آمور دریا بوده باشد. ولی این رود هرگز به دریای خزر نمی‌ریخته و هیچیك از خصوصیاتی كه هردوت از آراكس نقل میكند با آن تطبیق نمیكند. 2) آراكس رود دیگری است كه بحكایت ادعای مؤلف در اواخر همین بند سرچشمه آن در سرزمین ماتین)Matienes( میباشد. درینصورت این رود همان رودی است كه امروز ارس نامیده میشود و در اینصورت نیز فرضیه هردوت درست در نمیآید زیرا اقوام ماساژت باید قاعدة در جهت شرقی دریای خزر ساكن بوده باشند. 3) آراكس رودی است كه سرحد كشور ماساژت‌ها از جانب مغرب میباشد (بند 201 همین كتاب و بند 11 كتاب چهارم).
بحكایت گفته هردوت آب این رود در نقطه‌ای از دریای خزر كه دارای سگ آبی است بدریا میریزد، و این نقطه باید یكی از نقاط شمالی این دریا باشد. جریان آن با موانع بزرگی از قبیل جزایر روبرو میباشد. این توصیف هردوت با قسمت علیای رود ولگا تطبیق میكند.
در هر صورت هردوت این سه رود را باهم اشتباه كرده و معلوم نیست مقصود او از آراكس كدامیك از این سه رود است.
(5)- رود ایستروس)Istros( همان دانوب امروز است.
ص: 277
بطوریكه نقل میكنند در طول مسیر آن جزایر زیادی است كه از حیث وسعت و بزرگی با جزیره لسبوس برابر میباشند. در این جزایر مردمانی زندگی میكنند كه برای تغذیه خود هنگام تابستان ریشه انواع گیاهان را از خاك بیرون میكشند و در فصلی كه میوه‌ها میرسند آنها را برای غذای زمستان خود ذخیره میكنند.
بطوریكه نقل میكنند اینان درختان دیگری كشف كرده‌اند كه میوه آنها خاصیت زیر را دارد: اهالی جزایر هر دسته در محلی جمع میشوند و آتش روشن میكنند و آنگاه خود گرد آن می‌نشینند و میوه این گیاه را در آن می‌افكنند. هنگامی كه آن میوه می‌سوزد، آنان بوی آنرا استشمام می‌كنند و همانطور كه یونانیان از شراب مست میشوند آنان نیز از بوی آن سرمست میشوند. هرچه بیشتر از آن میوه در آتش می‌افكنند مستی آنها بیشتر میشود، بدرجه‌ای كه از جا برمیخیزند و به رقصیدن و آواز خواندن مشغول می‌شوند. چنین است بطوریكه نقل می‌كنند نوع زندگی این اشخاص. رود آراكس از كشور ماتین «1» سرچشمه میگیرد و این همان كشوری است كه رود ژیندس «2» نیز از آن سرچشمه می‌گیرد، و رود ژیندس همان رودیست كه كوروش بستر آنرا به سیصد و شصت مجرا تقسیم كرد و ما قبلا از آن صحبت كردیم. این رود چهل شاخه دارد و تمام شاخه‌های آن باستثنای یكی از آنها به سرزمینی باتلاقی منتهی می‌شود. بطوریكه نقل می‌كنند در این سرزمین باتلاقی مردمانی زندگی می‌كنند كه خوراك آنها ماهی خام است و لباس عادی آنها پوست سگ آبی است. آن یك شاخه‌ای كه استثناء كردیم مستقیما بدریای خزر میرود و آب آن باین دریا می‌ریزد.
203- دریای خزر خود بتنهائی دریائی مستقل است و ارتباطی با دریای دیگر ندارد.
______________________________
(1)- اقوام ماتین)Matienes( در همسایگی اقوام ساسپیر)Saspires( در قسمتی از آسیای صغیر قدیم سكونت داشتند (كتاب سوم- بند 94). رود ارس در ارمنستان از محل سكونت این اقوام سرچشمه میگرفت. هردوت این قوم را با ماتین‌هائی كه در بند 189 این كتاب و بند 49 و 52 كتاب پنجم نام برده اشتباه كرده است.
(2)- رود ژیندس)Gindes( همان دیاله امروز است كه به كارون میریزد.
ص: 278
مقصود من از دریای دیگر سراسر دریائی است كه یونانیان در آن به دریانوردی مشغولند «1» و دریائی كه در آنسوی ستونهای هراكلس «2» قرار دارد و همچنین دریای اریتره «3»، و این سه دریا هرسه تشكیل یك دریا را میدهند و بهم ارتباط دارند. ولی دریای خزر دریائی است مستقل و جدا از دیگر دریاها «4». اگر با پارو آنرا طی كنند طول آن پانزده روز دریانوردی لازم خواهد داشت و عرض آن در باریك‌ترین نقطه هشت روز بحرپیمائی لازم دارد «5». در جهت غربی این دریا سرزمین قفقاز قرار دارد كه وسیع‌ترین كوه‌ها و بلندترین آن در این نقطه قرار دارد. در قفقاز اقوام مختلف و متعددی زندگی میكنند كه خوراك غالب آنها را منحصرا میوه‌های وحشی تشكیل میدهد. بطوریكه میگویند در این سرزمین گیاهی یافت میشود كه اگر اهالی محل برگ آنرا خرد كنند و با آب مخلوط كنند میتوانند بر روی لباس- های خود با آن تصاویری رسم كنند. این تصاویر با شستشو از بین نمیروند و بتدریج كه پارچه مستعمل و كهنه میشود آنها نیز از بین میروند و از این حیث مثل اینست كه آنها را در اصل با پارچه بافته‌اند. و باز بطوریكه نقل میكنند، مردم این نواحی مانند حیوانات در مقابل چشم دیگران باهم مقاربت میكنند.
204- ازین قرار، این دریا كه به دریای خزر معروف است در طرف مغرب به قفقاز
______________________________
(1)- مقصود دریای مدیترانه، آدریاتیك و دریای سیاه است.
(2)- دریائی كه در آن سوی ستونهای هراكلس قرار دارد گویا همان اقیانوس اطلس است زیرا مردم باستان جبل الطارق امروز را «ستون‌های هراكلس» مینامیده‌اند.
(3)- مقصود از دریای اریتره اقیانوس هند است (رجوع شود به تفسیر خارج از متن و یادداشت بند 180 همین كتاب). ارتباط این اقیانوس را با اقیانوس اطلس نخستین بار فینیقی‌ها در موقعی كه بدور آفریقا گردش میكردند كشف كردند (كتاب چهارم هردوت- بند 42).
(4)- اینكه هردوت باین واقعیت جغرافیائی در زمان خود علم داشته نكته‌ایست جالب زیرا مدتها بعد از او غالب نویسندگان عقیده داشته‌اند كه دریای خزر با دریای آزوف یا اوقیانوسی كه بعقیده آنها از جانب شمال كره زمین را احاطه كرده بود متصل بوده است.
(5)- طول مسافتی كه در آن زمان میتوانستند با پارو بحرپیمائی كنند از طول مسافتی كه با شراع و بادبان سفر میكردند ثبات بیشتری داشت و بهمین جهت هردوت در اینجا و در جای دیگر (كتاب دوم- بند دوم) آنرا بعنوان واحد اندازه بكار برده است.
ص: 279
محدود میشود. در جهت طلوع فجر و آفتاب «1» دشتی بدنبال آن قرار دارد كه تا چشم كار میكند ادامه دارد. ماساژت‌ها كه كوروش هوس جنگ با آنها را در سر پرورانید در قسمت بزرگی از این دشت وسیع زندگی میكردند. عواملی كه كوروش را باین جنگ تشویق و تحریص میكرد متعدد و در عین حال قانع‌كننده بود، چه اولا كوروش از حیث نژاد و اصالت خود را فوق بشر عادی تصور میكرد و ثانیا در تمام جنگهای خود با موفقیت و پیروزی روبرو شده بود و هرجا كه او اراده كرده بود به جنگ بپردازد قومی كه مورد حمله قرار میگرفت چاره‌ای جز اطاعت نداشت.
205- در آن زمان زنی كه تومیریس «2» نام داشت بعد از فوت شوهرش بر قوم ماساژت سلطنت میكرد «3». كوروش اظهار تمایل كرد كه او را بزنی برای خود بگیرد و كسی باین قصد بنزد او فرستاد تا از جانب او تقاضای ازدواج كند: ولی تومیریس دانست كه آنچه كوروش میطلبد كشور ماساژت‌ها است، نه شخص او. پس او كوروش را از آمدن بسوی خود منع كرد. در این موقع كوروش چون مشاهده كرد كه با خدعه كاری از پیش نمیرود، بسوی آراكس حركت كرد و آشكارا با ماساژت‌ها بجنگ پرداخت. برای عبور سپاهیان خود چند پل بر روی رودخانه افكند و بر روی كشتی‌هائی كه از رود میگذشتند برج‌هائی بنا كرد «4».
206- در موقعی كه او باین كار مشغول بود، تومیریس كسی بنزد او فرستاد و چنین پیغام داد: «ای پادشاه مادها، از ادامه كاری كه بدان مشغول هستی خودداری كن.
زیرا تو نمیتوانی اطمینان داشته باشی كه سرانجام آن بحال تو مساعد باشد. از این
______________________________
(1)- یونانیان باستان جهات را با جهت وزش باد و طلوع آفتاب تعیین میكرده‌اند.
(برای توضیح بیشتر رجوع شود به یادداشت مقدمه درباره اوزان و مقادیر در یونان باستان.)
(2)-Tomyris
(3)- ظاهرا زنان اقوام چادرنشین آسیای مركزی بیش از زنان اقوام شهرنشین قدرت و كفایت داشته‌اند و در قوم و قبیله خود نیز احترام بیشتری نسبت بآنها رعایت میشده است. تاریخ هردوت ج‌1 279 اقوام ماساژت ..... ص : 276
(4)- درحقیقت كوروش پلی از كشتی احداث كرد. برج‌هائی كه در كشتی‌ها بنا میشد برای دفاع و حراست پل بوده است.
ص: 280
كار دست بكش، بر اتباع خود سلطنت كن و بگذار ما نیز بر اتباع خود سلطنت كنیم.
تردیدی نیست كه تو حاضر بقبول اندرزهای من نیستی و هرچیز دیگر بیش از دعوت بصلح بر تو خوش‌آیند است. در اینصورت، چنانچه واقعا آرزو داری با ماساژت‌ها دست‌وپنجه نرم كنی، زحمت افكندن پل بر روی رود بر خود هموار مكن. ما حاضریم بفاصله سه روز راه از این رود بداخل كشور خود عقب‌نشینی كنیم تا تو بتوانی قدم بر خاك ما گذاری «1». و اگر ترجیح میدهی با ما در خاك خودت روبرو شوی آنچه پیشنهاد كردم تو خود انجام ده.» وقتی كوروش از این پیام مطلع شد سران پارس را گردآورد و وقتی آنها گردآمدند مطلب را با آنان در میان نهاد و درباره تصمیمی كه باید اخذ كند با آنها بمشورت پرداخت. عموم پارس‌ها باتفاق آراء عقیده داشتند كه كوروش باید با تومیریس و همراهانش در داخل سرزمین خود روبرو شود.
207- ولی كرزوس از اهل لیدی كه در آنجا حاضر بود این عقیده را تخطئه كرد و نظری در جهت عكس آن اظهار داشت و چنین گفت «2»: «ای پادشاه، همانطور كه یكبار
______________________________
(1)- پیشنهاد ملكه ماساژت‌ها تا اندازه‌ای عجیب بنظر میرسد، چه در هر حال كوروش برای عبور از رود ناگزیر بساختن پل بود، با این تفاوت كه چنانچه تعرضی از جانب ماساژت‌ها نمیشد فقط ساختن استحكامات در جوار پل غیر ضروری بنظر میرسید.
(2)- بطوریكه متن هردوت حاكی است كرزوس عقیده خود را صریحا اظهار نمیكند و قبل از بیان عقیده خود مدتی درباره عدم ثبات سرنوشت بشر صحبت میكند. بعضی عقیده دارند كه این ملاحظات فلسفی در این مقام بیمورد بوده است و فقط در صورتی ممكن بود بآن استناد كرد كه كرزوس قصد انصراف كامل كوروش را از جنگ با ماساژت‌ها میداشت.
و چون او كوروش را از جنگ باز نمیدارد و حتی راهی برای توفیق او در جنگ ارائه میدهد جای آن نبود كه چنین فلسفه‌گوئی كند. با در نظر گرفتن آنچه كرزوس لحظه‌ای بعد درباره زندگانی ساده ماساژت‌ها و جهل و نادانی آنها و «لذایذ پارس» بیان میكند، خواننده منتظر است كه كرزوس همان نقشی را كه سولون و ساندانیس در گذشته نزد او بازی كرده‌اند اكنون خود او در مقابل كوروش باز كند (بند 32 و 33 و 71 همین كتاب)، یعنی نقش یك مشاور دلسوز و صلحجو را بعهده گیرد، نه نقش كسی كه اندرزهای نظامی دهد. احتمال میرود كه هردوت این نقش را برای كرزوس، پادشاه مخلوعی كه بر اثر تحمل مصائب و بلایای زیاد عاقل و با
ص: 281
گفته‌ام «1»، چون خداوند زوس مرا بتو بخشیده، هربار كه خاندان ترا با خطر روبرو بینم با تمام قوا برای برطرف كردن آن خطر میكوشم. اگر مصائبی كه من متحمل شده‌ام برای من مطبوع نبوده‌اند لا اقل درسی در روزگار بمن آموخته‌اند. اگر تصور میكنی كه تو خود جاودانی و بر سپاهی فرماندهی داری كه آن نیز جاودان است، ضروری نمیدانم كه اندیشه خود را بر تو فاش كنم. اما اگر قبول داری كه تو نیز بشری بیش نمی‌باشی و بر افراد بشر حكومت میكنی، این نكته را پیوسته در نظر داشته باش كه امور مربوط به بشر بر روی فلكی قرار دارد كه دائما میچرخد و هرگز دسته‌ای معین را خوشبخت و سعادتمند باقی نمیگذارد. در اینصورت، درباره مطلبی كه مورد بحث است، من شخصا عقیده‌ای مخالف عقیده اشخاص حاضر دارم.
اگر ما حاضر شویم با دشمن در خاك خود روبرو شویم خطراتی كه تو با آن روبرو خواهی شد ازینقرار است: چنانچه با شكست روبرو شوی سراسر امپراتوری خود را از دست خواهی داد، زیرا مسلم است كه ماساژت‌ها در صورت فتح عقب‌نشینی نخواهند كرد و بسوی ایالات امپراتوری تو روان خواهند شد. چنانچه تو فاتح شوی، فتح تو بدرجه فتحی نخواهد بود كه در خاك دشمن اتفاق افتد و تو بتوانی دشمن را در حین فرار تعاقب كنی. در صورت اخیر، اگر استدلال اول خود را معكوس كنم،
______________________________
تدبیر شده بود در نظر گرفته، لیكن بعدا متن او تحریف شده و بصورت فعلی درآمده است.
با این حال، مقدمه‌ای كه كرزوس بر گفتار خود ترتیب داده آن اندازه كه قرائت سریع ظاهر خطابه او به انسان تلقین میكند زیاد بیجا و بیمورد نبوده است، زیرا در انتقادی كه وی از عقیده اكثریت حاضر سران پارس میكند چندین فرضیه را در نظر میگیرد كه یكی از آنها آنست كه ممكن است پارس‌ها در خاك خود از دشمن شكست خورند. در برابر پادشاهی مانند كوروش كه در تمام جنگ‌ها فاتح بوده است، عنوان كردن چنین فرض خالی از خطر نبود و شاید بهمین جهت است كه كرزوس مقدمه‌ای درباره عدم ثبات امور مربوط به بشر و موقتی بودن سعادت و خوشبختی بیان میكند تا بتواند بقیه مطلب را كه احتمالا بمذاق كوروش خوش‌آیند نیست بیان كند.
(1)- بند 89 همین كتاب. آنچه در حال حاضر بین كوروش و كرزوس میگذارد بعدا در یكی دیگر از صحنه‌های حیات كرزوس تذكار آن تجدید میشود (كتاب سوم- بند 36).
ص: 282
چنین نتیجه گرفته میشود كه اگر تو بر سپاهی كه با تو روبرو است فاتح شوی، تو نیز میتوانی مستقیما به قلب امپراتوری تومیریس حمله بری «1». اگر از این ملاحظات هم صرفنظر كنیم، خجلت‌آور و غیر قابل قبول است كه كوروش پسر كامبیز در برابر یك زن عقب‌نشینی كند و میدان را برای او خالی گذارد. عقیده من اینست كه در این ساعت باید از رود گذشت و بهر مقدار كه ماساژت‌ها عقب‌نشینی میكنند در خاك آنها پیش رفت و سپس برای مغلوب كردن آنها بطریق زیر اقدام كرد: بطوری كه من شنیده‌ام ماساژت‌ها لذایذ پارس را نچشیده‌اند و از نعمت‌های بزرگ بی خبرند. پس برای آنها بدون ملاحظه و صرفه‌جوئی عده زیادی چهارپایان بكشیم و گوشت آنها را آماده كنیم و ضیافتی باشكوه در اردوی خود ترتیب دهیم و جام‌های شراب فراوان و تنقلات زیاد بر آن بیفزائیم. بعد از این عمل، بدترین دسته‌های سپاه را در عقب قرار دهیم و بقیه را بسوی رود عقب بكشیم. اگر من اشتباه نكنم، همینكه ماساژت‌ها این همه لذایذ را فراوان در مقابل خود دیدند بر سر آن خواهند ریخت و در آن موقع ما میتوانیم به كارهای بزرگی دست زنیم.»
208- چنین بود عقاید مختلفی كه اظهار شد. كوروش عقیده اول را رد كرد و عقیده كرزوس را پذیرفت. پس به تومیریس پیغام داد كه عقب‌نشینی كند تا او از رود بگذرد و با او بجنگ پردازد. ملكه همانطور كه قبلا وعده داده بود عقب‌نشینی كرد. كوروش كرزوس را به فرزند خود كامبیز كه در سلطنت جانشین خود كرده بود «2»
______________________________
(1)- تنها فرضی كه كرزوس بهیچوجه متوجه آن نبود و اتفاقا صورت وقوع یافت احتمال شكست كوروش بود در خاك دشمن. بدیهی است مفهوم ضمنی گفته او آنست كه چون از پیام تومیریس معلوم میشود كه او قصد كشورگشائی ندارد، در صورت شكست كوروش، تومیریس او را تعاقب نخواهد كرد و كوروش خواهد توانست با جنگ و گریز بآنسوی آراكس مراجعت كند.
(2)- یكی از عادات پارس‌ها این بود كه چنانچه پادشاه بجنگی عزیمت میكرد كه احتمال میرفت شكست بخورد و مراجعت نكند، جانشین احتمالی خود را قبل از حركت تعیین میكرد (كتاب هفتم- بند دوم).
ص: 283
سپرد و با اصرار تمام باو توصیه كرد كه چنانچه جنگ با ماساژت‌ها «1» به نتیجه برسد او را محترم دارد و با او خوشرفتاری كند. بعد از بیان این سفارشات كوروش هردوی آنها را به پارس روانه كرد و خود با سپاه پارس از رود گذشت.
209- شب هنگام كه كوروش از رود گذشت و در خاك ماساژت‌ها بخواب رفت پسر ارشد هیستاسپ «2» را در خواب دید كه دو بال بر شانه دارد، یكی از آنها بر آسیا سایه افكنده و دیگری بر اروپا. هیستاسپ پسر آرسامس «3» بود و به خاندان هخامنشی تعلق داشت. پسر ارشد او داریوش نام داشت كه در آن زمان سن او در حدود بیست سال بود، و چون هنوز به سن سربازی نرسیده بود او را در پارس گذارده بودند «4».
وقتی كوروش از خواب چشم گشود، در اندیشه این رؤیا شد، و چون موضوع را مهم تصور كرد هیستاسپ را بحضور طلبید و با او خلوت كرد و سپس باو چنین گفت:
«هیستاسپ، پسرت قصد دارد بر من و سلطنت من شورش كند. من از این موضوع بطور دقیق اطلاع دارم و اكنون برای تو شرح میدهم چگونه از آن باخبرم.
خداوندان مراقب من هستند و هرچه مرا تهدید كند از قبل مرا از آن مطلع میكنند.
شب گذشته در موقعی كه من در خواب بودم ارشد پسران ترا بخواب دیدم كه دو بال بر شانه داشت، یكی از آنها بر اروپا سایه افكنده بود و دیگری بر آسیا. بطوریكه این خواب حكایت میكند، امكان ندارد كه او توطئه‌ای بمخالفت با من ترتیب ندهد «5».
______________________________
(1)- در متن هردوت «عبور از آراكس» گفته شده و واضح است مقصود از آن جنگ با ماساژت‌ها است نه عبور از این رود.
(2)- هیستاسپ)Hystaspe( پدر داریوش كبیر كه بعدها یكی از بزرگترین پادشاهان فاتح خاندان هخامنشی شد.
(3)-Arsasmes
(4)- بطوریكه گزنفون مدعی است (سیروپدی- كتاب اول- بند دوم و بند 13) پارس‌ها از سن بیست و پنج سالگی در خدمت نظام وارد میشدند.
(5)- همانطور كه نسب كوروش از طریق كبوجیه و كوروش اول به تئیس‌پس)Teispes( میرسید، نسب داریوش نیز از طریق آریارامنس)Ariaramnes( و آراسامس)Arsames( به تئیس‌پس میرسید. تا هنگام استقرار امپراتوری واحد كوروش، سلطنت قسمتی از سرزمین پارس به خانواده داریوش تعلق داشته (رجوع شود به توضیح خارج از متن). بنابراین بعید بنظر نمیرسید كه داریوش برای انتقام پدران خود بمخالفت با كوروش برخیزد و توطئه‌ای علیه او ترتیب دهد.
ص: 284
پس هرچه زودتر به پارس مراجعت كن و ترتیب كار را طوری بده كه وقتی من پس از مطیع كردن این كشور به پارس مراجعت میكنم، پسرت را در محضر من حاضر كنی تا از او مطالبی بپرسم.»
210- كوروش چنین سخن گفت، زیرا تصور میكرد كه داریوش مشغول ترتیب دادن توطئه‌ای بر ضد او است. ولی آنچه درحقیقت خداوند قبلا باو فاش میكرد این بود كه او در كشوری كه بدان قدم نهاده بود «1» خواهد مرد و سلطنت به داریوش منتقل خواهد شد. پس هیستاسپ چنین پاسخ داد: «ای پادشاه، هیچ مردی پارسی زنده نباشد كه بخواهد بر تو شورش كند، و اگر چنین مردی باشد، خدا كند كه هر چه زودتر نابود شود. زیرا تو پارس‌ها را از قید اسارت نجات دادی و مردمانی آزاد كردی. تو كاری كردی كه پارس‌ها، بجای اطاعت از دیگری، خود بر همه فرمانروائی میكنند. اگر در خواب دیده‌ای كه فرزند من قصد شیطانی نسبت بتو دارد، من او را بتو تسلیم میكنم. تا هرطور كه صلاح میدانی با او رفتار كنی.» از این حرف هیستاسپ از آراكس گذشت و به پارس مراجعت كرد تا پسر خود داریوش را در اختیار كوروش قرار دهد.
211- كوروش بفاصله یك روز راه از رود آراكس پیش رفت و آنچه كرزوس سفارش كرده بود انجام داد. آنگاه با افراد خوب سپاه پارس بسوی آراكس مراجعت كرد و عده‌ای از سپاهیان خود را كه سربازان خوبی نبودند در عقب بجا گذارد. ماساژت‌ها با یك سوم قوای خود رسیدند و سربازانی را كه كوروش در عقب سپاه باقی گذارده بود با وجود مقاومتی كه از خود نشان دادند قتل عام كردند. همینكه چشم ماساژت‌ها بعد از شكست دشمن به مجلس ضیافت افتاد خود را بر خوان نعمت افكندند و به عیش‌ونوش پرداختند و وقتی شكم آنها از شراب «2» و غذا اشباع شد بخواب رفتند.
______________________________
(1)- برخلاف گفته هردوت، از خوابی كه كوروش دیده بود بهیچوجه چنین مطلبی استنباط نمیشد، چه مطلبی كه دال بر مردن كوروش در سرزمین دشمن باشد در آن مشاهده نمیشود.
(2)- چون ماساژت‌ها عادت به نوشیدن شیر داشتند (بند 216 همین كتاب) شراب طبعا طوری عقل آنانرا زایل كرده بود كه شكست آنها از پارس‌ها زیاد غیر منتظره بنظر نمی‌آید.
ص: 285
در این موقع پارس‌ها از راه رسیدند و جمعی كثیر از آنان را بقتل رساندند و عده بیشتری از آنان را اسیر كردند. فرزند ملكه تومیریس نیز كه سپارگاپیز «1» نام داشت و فرماندهی سپاه ماساژت را بعهده داشت از جمله اسیران بود.
212- وقتی تومیریس از آنچه بر سپاه و فرزند او گذشته بود مطلع شد كس بنزد كوروش فرستاد و چنین پیغام داد: «ای كوروش كه تشنه خون هستی، از آنچه رویداده هرگز مغرور مشو، زیرا بكمك میوه درخت مو كه وقتی شما از آن تا گلو میخورید مانند دیوانه‌ها میشوید، بدرجه‌ای كه همچنان‌كه بتدریج در شكم شما فرو میرود سخنان زشت بر زبان شما صاعد میكند «2»، ... زیرا بكمك چنین سمی به حیله و نیرنگ بر فرزند من غالب شدی، نه با زورآزمائی در میدان جنگ. اكنون من بتو نصیحتی میكنم و تو سخن مرا گوش دار: فرزند مرا بمن باز ده و با وجود خسارتی كه به یك سوم سپاه ماساژت وارد كرده‌ای این سرزمین را بدون مجازات ترك كن. اگر چنین نكنی من به خورشید، خداوند ماساژت‌ها سوگند یاد میكنم كه هر اندازه خونخوار باشی «3»، ترا از خون سیراب خواهم كرد.»
213- وقتی كوروش از این پیام مطلع شد كمترین توجهی بدان نكرد. و اما سپارگاپیز فرزند ملكه تومیریس، وقتی از مستی بحال آمد و از سرنوشت شوم خود باخبر شد از كوروش استدعا كرد زنجیرهای او را بگشاید. كوروش چنین كرد، ولی همینكه او از بند نجات یافت و دستانش آزاد شد خود را بقتل رسانید.
214- سپارگاپیز بترتیبی كه گفته شد بقتل رسید. تومیریس بعد از آنكه كوروش تقاضای او را رد كرد تمام سپاه خود را گردآورد و بجنگ با كوروش عزیمت كرد.
بنظر من این جنگ از تمام جنگ‌هائی كه بین وحشیان درگرفته شدیدتر و سخت‌تر
______________________________
(1)-Spargapise
(2)- ترجمه تحت الفظی این عبارت اینست: «... همچنانكه بتدریج در شكم شما فرو میرود، سخنان زشت بر سطح خود متصاعد میكند ...»
(3)- ترجمه صحیح اصطلاحی كه هردوت بكار برده «سیراب‌نشدنی» است، ولی چون نمیتوان گفت «هر اندازه سیراب‌ناشدنی باشی، من ترا سیراب خواهم كرد»، بنظر چنین میرسد كه اصطلاح «خونخوار» مناسب‌تر باشد.
ص: 286
بوده است. شرح این جنگ آنطور كه بمن گفته‌اند چنین است: برای من نقل كرده‌اند كه ابتدا دو حریف از هم فاصله گرفتند و با كمان‌های خود بسوی هم تیر انداختند. وقتی تیرهای آنها بپایان رسید با نیزه و خنجر بجان هم افتادند و جنگ مغلوبه شد. بطوریكه نقل میكنند، در مدتی طولانی باهم ستیز كردند و هیچیك از دو حریف حاضر نبود از میدان بگریزد. سرانجام ماساژت‌ها پیروز شدند؛ قسمت بزرگی از سپاه پارس در محل نابود شد و كوروش نیز شخصا بقتل رسید. او جمعا بیست و نه سال سلطنت كرده بود «1». تومیریس امر كرد مشگی از خون انسانی پر كنند و سپس جنازه كوروش را بین كشته‌شدگان سپاه پارس بیابند.
وقتی جسد كوروش پیدا شد ملكه سر او را در مشگ خون فروكرد و در حالیكه با جسد چنین بدرفتاری میكرد خطاب بآن چنین گفت: «ای پادشاه، با اینكه من زنده‌ام و سلاح بدست بر تو پیروز شده‌ام، چون با خدعه و نیرنگ بر فرزند من دست یافتی و درحقیقت مرا نابود كردی «2»، من نیز بنوبه خود همانطور كه تهدید كرده بودم ترا از خون سیراب میكنم.» درباره چگونگی مرگ كوروش افسانه‌های زیادی نقل كرده‌اند ولی من آنرا كه بیش از دیگران معتبر دانسته‌ام نقل كردم «3».
______________________________
(1)- مرگ كوروش در سال 550 قبل از میلاد اتفاق افتاد بنابراین اگر بگفته هردوت كوروش جمعا بیست و نه سال سلطنت كرده باشد باید قبل از شكست آستیاژ كه در سال 550 قبل از میلاد اتفاق افتاده است به سلطنت رسیده باشد. بعضی از مورخین دیگر پا را از این هم فراتر نهاده‌اند و مدعی هستند كه او سی الی سی و یك سال سلطنت كرده. حقیقت تاریخی در این مورد با افسانه‌ای كه هردوت كمی بالاتر درباره كوروش نقل كرده و او را فرزند یكی از مردم عادی پارس معرفی میكند مباینت دارد زیرا كوروش نیز مانند اجداد خود مدتی قبل از اینكه بر مادها پیروز شود در ایالت آنزان سلطنت كرده بود.
(2)- مقصود اینست كه ملكه تومیریس بعلت از دست دادن فرزند خود آنقدر به زندگی بی‌علاقه بود كه نه سلامت شخص خود نه پیروزی در جنگ برای او ارزشی نداشت و او در حقیقت با از دست دادن فرزند خود جسم بی‌روحی بیش نبود.
(3)- باحتمال زیاد ممكن است كوروش كه پادشاهی جنگجو بود واقعا در یكی از لشگر- كشی‌های خود بقتل رسیده باشد و بعید نیست كه این اتفاق در یكی از نواحی مشرق دریای خزر در سرحدات شمال شرقی امپراتوری هخامنشی روی داده باشد. غالب نویسندگان عهد باستان مرگ كوروش را چنین نقل كرده‌اند، باستثنای گزنفون كه در كتاب خود
ص: 287
215- ماساژت‌ها مانند سكاها لباس در برمیكنند و زندگی آنها نیز به زندگی سكاها شباهت دارد «1». آنها هم با اسب و هم پیاده میتوانند بجنگند (زیرا با این هردو طریق جنگ آشنا هستند)، كمان و نیزه بكار میبرند و معمولا با تبری كه ساگار «2» نام دارد مسلح میباشند. آنها برای ساختن اسلحه‌های خود فقط طلا و برونز بكار میبرند. برای نوك نیزه‌ها و تیرهای خود و همچنین لبه تبر همیشه برونز بكار میبرند، ولی كلاه فلزی و كمربند و زره «3» خود را از طلا زینت میدهند. همین كار را با اسبان خود نیز میكنند، بدین ترتیب كه سینه آنها را از زرهی از برونز میپوشانند و در تزیینات افسار و قلاده دهان و صفحه‌ای كه مقابل چشم آنها است طلا بكار میبرند و هرگز آهن و نقره مصرف نمی‌كنند. از این دو فلز در كشور آنها اصلا یافت نمیشود،
______________________________
سیروپدی)Syropedie( روایت دیگری نقل میكند. در هر حال بین آن دسته از مورخین نیز كه از مرگ كوروش روایتی نظیر روایت هردوت نقل كرده‌اند اختلاف جزئی در روایت مشهود است و شاید بهمین اختلافات جزئی است كه هردوت در این عبارت اشاره میكند.
نكته مسلم آنكه آنچه هردوت درباره جزئیات این واقعه نقل میكند بیشتر جنبه افسانه و داستان دارد. از روایت او چنین نتیجه گرفته میشود كه جسد كوروش بدست دشمنان او افتاد، در حالیكه امروز مقبره این پادشاه در قلب سرزمین پارس در دشت مرغاب قرار دارد و غیر قابل تصور است كه با آن همه دشمنی و كینه‌ای كه ملكه تومیریس نسبت باو داشته پارسیان توانسته باشند جنازه او را بازگیرند و در پارس دفن كنند. گزنفون معتقد است كه كوروش بین افراد خانواده خود در پارس بمرگ طبیعی درگذشته است.
(1)- هردوت در قسمت اول كتاب چهارم خود نمونه‌ای از نوع زندگانی اقوام سیت را تشریح كرده است. ولی در این قسمت درباره عادات و رسوم آنها جز اطلاعات مختصر و پراكنده نمیتوان یافت، در حالیكه هردوت درباره عادات و رسوم بابلی‌ها شرحی مفصل نقل كرده. بنابراین، اشاره‌ای كه او به شباهت عادات و رسوم ماساژت و اقوام سیت میكند درحقیقت زائد و بیمورد است، زیرا وقتی از اصل صحبتی نشده باشد از فرع هم نمیتوان كرد. احتمال دارد هردوت این قسمت را از یكی از مورخین متقدم خود اخذ كرده باشد و آن مورخ قبل از شرح احوال ماساژت‌ها شرح مبسوطی درباره سكاها و عادات و رسوم آنها گفته باشد كه هردوت عینا نقل كرده.
(2)- ساگار)Sagare( نوعی تبر دوسر بود.
(3)- زره ماساژت‌ها نوعی كمربند پهن بود كه تمام قسمت علیای بدن را تا زیر بغل میپوشاند.
ص: 288
در حالیكه طلا و برونز «1» بمقدار زیاد موجود است.
216- عادات و رسوم این قوم چنین است كه شرح میدهم: هریك از آنها با زنی ازدواج میكند، ولی همه از زنان یكدیگر بطور مشترك بهره‌مند میشوند. این رسم را كه یونانیان به سكاها نسبت میدهند درحقیقت رسم سكاها نیست، بلكه رسم ماساژت‌ها است. وقتی یكی از مردان ماساژت بزنی میل میكند، كمان خود را به جلوی گردونه آن زن میآویزد «2» و سپس بدون اینكه از چیزی بیم داشته باشد با او مقاربت میكند «3». در میان این اقوام حدودی برای سن از قبل تعین نشده، ولی وقتی یكی از آنها خیلی پیر میشود، خویشان او همه گرد هم جمع میشوند و سر او را از تن جدا میكنند و با او چند حیوان دیگر نیز ذبح میكنند و سپس گوشت آنها را می‌پزند و با آن ضیافتی ترتیب میدهند. این ترتیب مردن در نظر آنها بزرگترین سعادت است. اگر كسی از مرض بمیرد، او را نمیخورند و در خاك دفن میكنند و اینكه او بسن ذبح شدن نرسیده دلیلی بر بدبختی او میدانند. ماساژت‌ها هرگز بذر نمی‌افشانند و با حیوانات و ماهی كه بمقدار زیاد در رود آراكس یافت میشود زندگی میكنند و بخصوص عادت به نوشیدن شیر دارند. در مورد مذهب، فقط خورشید را میپرستند و بخاطر آن اسب قربانی میكنند و علت اینكه اسب قربانی میكنند اینست كه میخواهند سریع السیرترین موجود از موجودات فناپذیر را به سریع السیرترین خداوند از بین خداوندان تقدیم كنند.
پایان جلد اول
______________________________
(1)- مقصود از برونز در این عبارت فلزاتی است كه در تركیب آن بكار میبردند مانند مس.
(2)- ماساژت‌ها مانند سكاها برای خود خانه نمی‌ساختند و معمولا در گردونه‌های خود زندگی میكردند.
(3)- این نوع زندگی با زنان را نمیتوان «اشتراك زنان» نامید. در بعضی از قبایل عرب بطوریكه سترابون نقل میكند اشتراك محدود زنان مرسوم بوده است، بدین ترتیب كه مردان یك خانواده حق داشتند با زنان هم نزدیك شوند. ولی بین قبایل ماساژت حتی این اشتراك محدود هم مشاهده نمیشد و آنچه بین این قوم مرسوم بود درحقیقت اشتراك زنان نبود، بلكه نوعی تعدد زوجات بود كه بطور نامحدود وجود داشته و هركس میتوانسته با هر زنی كه میل كند نزدیك شود.
ص: 289