1 مقدمه
هندوستان برای جمعی، تصویر مهاراجهها و شعبدهبازان و مارگیران را تداعی میکند. این امر سبب شده تا آنچه مربوط به هند است جذاب و برانگیزنده ذوق بنماید. اما در سالهای اخیر، که توسعه اقتصادی هندوستان بیشتر و بیشتر شده، هندوستان ظهور خود را بهعنوان سرزمینی بالنده و زنده از پس پرده تاریک مهاراجهها و شعبدهبازان و مارگیران آغاز کرده است. از مهاراجهها دیگر خبری نیست. از شعبدهبازان و ریسمانی که به هوا میانداختند و از آن بالا میرفتند تنها سرابی مانده است. فقط مارگیران بهجا ماندهاند. مارگیر که معمولا آدمی تنگدست است، که جان خود را به خطر میاندازد تا ماری را بگیرد، نیشهای زهرآلودش را درآورد و وادارش کند تا با نوای نی کدوی قلیانی برقصد، به این امید که از این راه خودش و خانوادهاش امرار معاش کنند.
بیگانگان همیشه بر این تصورند که هندوستان سرزمین ثروتهای افسانهای و حوادث پررمزوراز و شخصیتهای بیش از معمول بصیر و داناست؛ سرزمین مورچههایی که در جستوجوی طلایند و فیلسوفانی که لخت و برهنه در اعماق جنگلها بهسرمیبرند. این همه حاصل تصورات و تخیلات یونانیان قدیم نسبت به هند است؛ تصوراتی که قرنهای متمادی در
ص: 10
ذهن آدمیان دوام آورده است. شاید دست نزدن به ترکیب این تصویر خیالی و واهی دلپذیر و مطبوع باشد. اما معنای حفظ و نگاهداری آن جاودانسازی افسانه است.
در هندوستان، مانند دیگر فرهنگهای باستانی، ثروت در انحصار معدودی از افراد و فعالیت فکری و اندیشیدن نیز مشغولیت عدهای انگشتشمار بود. اما باید اذعان کرد در هند اکثریت مردم پذیرفته بودند این وضع درست است. در دیگر فرهنگها ریسمان به هوا کردن و از آن بالا رفتن را شاید به شیطان منسوب میکردند، اما در هند چنین نبود. مردم مداراگر آن را تفریحی بیضرر میپنداشتند. عقل سلیم بنیادین فرهنگ هندی ناشی از این واقعیت است که هندوان به وجود ابلیس اعتقاد ندارند.
تداعی هندوستان با ثروت و جادوگری و عقل و خرد قرنها ادامه یافت.
اما در سده نوزدهم، با ورود اروپا به عصر جدید، بیعلاقهگی به فرهنگ هندی در پارهای از محافل بههمان نسبت رواج یافت که پیش از آن علاقه بیش از حد به هند مرسوم بود. آشکار شد هند هیچیک از خصوصیات مورد پسند اروپای متجدد را ندارد. اکثر اروپائیان میپنداشتند فرهنگ هندی برای تفکر متکی بر منطق و استدلال ارزشی قائل نیست و از فردگرایی دور است.
آنها فرهنگ هندی را بهشدت حقیر دانسته و از هرچه بوی هندوستان میداد بیزار بودند. تشکیلات سیاسی هندی را، که مهاراجهها و سلاطین محلی را مظهر آن میپنداشتند، مستبد و بهکلی دور از خواستهای مردم میدانستند و این معنا، در عصر انقلابهای دموکراتیک، بالاترین عیب و گناه ممکن بود.
اما در میان گروه معدودی از محققان و پژوهشگران اروپایی که با هند عمدتا از طریق فلسفههای باستانی و ادبیات سانسکریت آشنا شده بودند، برخورد و طرز تلقی کاملا متفاوتی بروز کرده بود. در اینگونه برخوردها عمدتا بر جوانب سنتی و غیر سودمند فرهنگ هندی، که خود را وارث سه
ص: 11
هزار سال دوام دین و آیین میدانست، تکیه میشد. میپنداشتند الگوی زندگی هندی چنان دلبفکر عوالم ماوراء الطبیعه و ظرافتها و جزئیات اعتقادات آیینی است که فرصت پرداختن به جوانب مادی زندگی را ندارد.
ذوق و احساسی بودن پژوهشگران آلمانی پروپا قرصترین مبلغ اینگونه تصور و توهم از هندوستان بود. اینسان افراط در نیک پنداشتن جوانب گوناگون فرهنگ هندی همان اندازه زیانبار بود که تفریط و زیادهروی در طرد فرهنگ هندی و ناچیز شمردن دستاوردهای آن. اینگونه بود که هندوستان برای اکثریت پژوهشگران غربی بهصورت سرزمین اسرار درآمد تا بدانجا که معمولیترین و پیشپاافتادهترین رویدادهای آنجا را صاحب رمزوراز تصور کردند. هندوستان به صورت زادگاه معنویت مشرقزمین درآمد و در ضمن پناهگاهی شد برای آن گروه از روشنفکران مغربزمین که میخواستند از قید و بندهای نحوه زندگی جامعه خودشان رهایی یابند. اینان قائل به دو گونه ارزش شدند: ارزشهای هندی را «مینوی» به حساب آوردند و ارزشهای اروپایی را «گیتوی». اما هیچگونه کوششی بهعمل نیامد تا ارزشهای «مینوی» هندی را در چهارچوب جامعه هندی جای دهند (شاید اگر چنین کرده بودند نتایجی نهچندان موجب آرامش خاطر به دست میآمد). در یک صد سال گذشته برخی از متفکران هندی متوجه ضعف اساسی این طرز برخورد شدند. توجهی که مایه تشفی خاطر روشنفکران هندیای شد که پیبرده بودند نمیتوانند با برتری انگلیسیها از نظر فنی به رقابت برخیزند.
کشف تاریخ گذشته هند و عرضه آن به اروپای سده هیجدهم عمدتا کار کشیشهای ژزوئیت مقیم هند و کارمندان اروپایی شرکت هند شرقی بود؛
ص: 12
اشخاصی از قبیل سرویلیام جونز و چارلز ویلکینز. دیری نگذشت که بر تعداد علاقهمندان به مطالعه و تحقیق در زمینه زبانهای قدیمی و ادبیات باستانی هندوستان افزوده شد. در اوایل سده نوزدهم میلادی کامیابیهای چشمگیری در رشتههای زبانشناسی و مردمشناسی و دیگر جنبههای هندشناسی بهدست آمد. از تعداد پژوهشگران اروپایی که در رشته نوبنیاد «هندشناسی» بهکار پرداختند، میتوان به ابعاد دلچسبی از مطالعات هندشناسی برای پژوهشگران غربی پیبرد. در اینجا باید دستکم اسم یکی از این پژوهشگران را متذکر شد: ماکس مولر.
مدیران انگلیسی مأمور به هندوستان بیشتر از همه مستقیما با تاریخ آن سرزمین سروکار داشتند. پس جای تعجب نیست که نخستین مورخان غیرهندی از میان این گروه پیدا شده باشند. در نتیجه، مورخان اولیه بیشتر مورخان اداری بودند که بیش از هرچیز دلبفکر رویکارآمدن و سقوط سلسلههای گوناگون سلطنتی هندی بودند. در آثار اینان، بازیگر اصلی صحنه تاریخ هند سلاطین و شاهان آن دیار بوده و تمام وقایع بر گرد محور ایشان دور میزد. نمونه معمولی فرمانروای هندی، شاهی مستبد و خودکامه و بیتوجه به رفاه و سعادت رعایای خویش بود. آشوکا و چندراکوپتای دوم یا اکبر از استثناها به حساب میآمدند. اما درباره حکومت روز، فرض بنیادین این بود که تشکیلات اداری انگلیسیها سرآمد تمام حکومتهایی بود که تا آنروز بر شبهقاره هند حکومت کرده بودند.
این نوع تعبیر و تفسیر از تاریخ هند بر تاریخنویسان اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم تأثیر گذاشت. تاریخ خاندانهای سلطنتی با توجه
ص: 13
مخصوص به زندگی فرمانروایان، نمونه معمولی کتابهای تاریخ هند بود.
اما جنبه دیگر این تعبیر و تفسیر واکنشی از نوع دیگر ایجاد کرد. اکثریت قریب به اتفاق مورخان هندیتبار یا در نهضت استقلالطلبی هندوستان شرکت کرده و یا تحت تأثیر آن واقع شده بودند. اینان مدعی بودند روزگار پیش از تسلط انگلستان بر شبهقاره هند، عصر طلایی آن سرزمین و هنگام اوج شکوه تمدن هندوستان بوده است. چنین باوری نتیجه طبیعی و لازمه آرزوهای ملیگرایانه مردم هند در اوایل سده بیستم میلادی بود.
در همین زمینه مشکل دیگری نیز وجود داشت که بر تألیفات مربوط به تاریخ اولیه هند تأثیر میگذاشت. مورخان اروپایی آن عصر با روش تاریخ نویسی اروپایی مأنوس بودند. روشی که زیربنای آن اعتقاد راسخ به «معجزه یونان» بود و تردیدی نداشت که تمدن یونان باستان بزرگترین کامیابی آدمی بوده است. بنابراین هر تمدن تازهای که کشف میشد با تمدن یونانی مقایسه و اندازهگیری شده و آنرا ناقص و نارسا مییافتند. اگر هم در این تمدن تازه کشف شده با نکات و جوانب قابل اعتنا روبرو میشدند، به گونهای غریزی سعی میشد آن را متأثر و ملهم از تمدن یونانی بدانند. وینست اسمیت که سالهای سال پیشکسوت پژوهشگران تاریخ روزگار باستان هند به شمار میآمد، از اینگونه تمایل و رغبت بیبهره نبود. در معبد مشهور بودایی آجانتا تعدادی نقاشی دیواری به جای مانده که در یکی از این نقاشیها منظره ورود سفیری از سوی یکی از شاهان ساسانی در سده هفتم نشان داده شده است. درباره این نقاشی که چه از نظر معیارهای هنری و چه از دیدگاه تاریخی هیچ رابطهای با یونان ندارد، وینست اسمیت چنین مینویسد:
این تصویر علاوهبر آنکه از نظر سندیت، دلالت بر وجود روابط نزدیک سیاسی و غیرعادی میان ایران از یکسو و هندوستان از سوی
ص: 14
دیگر میکند، از این نظر که نقطه عطفی در تاریخ تحول هنری میباشد حائز اهمیت فوق العاده است. نه تنها تاریخ آفرینش بعضی از مهمترین نقاشیهای «آجانتا» را تعیین میکند و میزانی به دست میدهد که بتوان تاریخ دیگر نقاشیها را تعیین کرد، بلکه این امکان را مطرح میسازد که شاید مکتب هنر نقاشی آجانتا از ایران و مالا از یونان سرچشمه گرفته باشد.
پس جای شگفتی نیست که مورخان هندی در برابر اینگونه اظهارات واکنش شدید نشان دهند. مورخان هندی کوشیدند تا نشان دهند هیچ قسمت از فرهنگ هندی از فرهنگ یونانی متأثر نبوده و یا اینکه فرهنگ هند پابهپای فرهنگ یونانی تحول و تکامل یافته و صاحب تمام خصوصیاتی است که در فرهنگ یونان باستان دیده میشود. نه مورخان اروپایی و نه همتایان هندی آنان هنوز پی نبرده بودند که هر فرهنگی برای خودش معجزهای است. این اندیشه، که هر تمدنی مزایا و خصوصیات خود را دارد، بعدها پیدا شد.
پژوهشگران غربی چون در سده هیجدهم با هندوستان و تمدن آن آشنا شدند به کنجکاوی درباره گذشته آن پرداختند. منبع آگاهیهای آنان روحانیون برهمن بود. برهمنهایی که متولیان با وقوف و مطلع سنتهای باستانی بوده و میگفتند این سنت تنها در منابع زبان سانسکریت، که فقط آنان بر آن مسلط هستند، محفوظ مانده است. اینگونه بود که بازسازی تاریخ روزگار باستانی هند تقریبا بهطور انحصاری بر مبنای منابع سانسکریت- تألیفاتی که به زبان کلاسیک باستانی بود- انجام گرفت. بیشتر این آثار جنبه دینی و آیینی داشت و همین نکته سبب شد تا از دیدگاهی خاص تاریخ گذشته هندوستان بازسازی شود. حتی کتابهایی که جنبه مذهبی نداشت، مثلا درمه
ص: 15
شستره، مجموعههای قوانین، نیز مؤلف و شارح برهمنی داشت و بنابراین عموما تعبیر و تفسیر روحانیون برهمنی را از آنچه در گذشته روی داده بود، منعکس میکرد و چندان پایبند صحت و درستی تاریخی آن نبود. بهعنوان مثال نظام کاستی، بدان سان که در این منابع منعکس شده بود، چنین مینمود که نظام ثابتی است که از ابتدا در جامعه هندی استقرار داشته و طی سدههای طولانی هیچگونه تحولی نیافته و دست نخورده مانده است؛ حال آنکه نظام کاستی هندوستان عملا در طول زمان تغییرات فراوانی یافته بود و مؤلفان مجموعههای قوانین رغبتی به اقرار به این واقعیت نداشتند.
در دورههای بعد شواهد دیگری از منابع مختلف بهدست آمد و باعث شد تا از یکسو پارهای از جوانب ادعاهای برهمنها مورد تردید قرار گیرد و بعضی از آنها تایید شود تا رویهمرفته تصویری دقیقتر از گذشته به دست آید. محتوای کتیبههای بهجا مانده از آن عصر و سکههای یافت شده اهمیتی روزافزون یافت. شرحهایی که سیّاحان بیگانه در منابع غیر هندی- یونانی، لاتین، چینی و عربی- نوشته بودند، افقهای نوینی را گشود. آثار و اشیای باستانی که در طی کاوشهای باستانی پیدا شد نیز سودمند واقع گردید. مثلا آنگاه که دسترسی به کتابهای مقدس پالی در سیلان و منابع چینی مقدور شد، بر متون بودایی به مقدار چشمگیری افزوده شد. از سده سیزدهم به بعد منابع عربی و فارسی مربوط به هندوستان- نه به عنوان گوشه مکمل فرهنگ اسلامی در مغرب آسیا، بلکه به مثابه یکی از منابع اصلی تاریخ هندوستان- مورد مطالعه قرار گرفت. در آغاز تحقیق در تاریخ هندوستان، از آنرو تمام توجه بر تاریخ دودمانهای سلطنتی تمرکز یافته بود که میپنداشتند در جوامع مشرقزمینی قدرت و تسلط فرمانروا حتی بر جزئیات امور روزمره
ص: 16
حکومت سایه انداخته بوده است، حال آنکه قدرت رتق و فتق امور روزانه حکومتی در نظام سیاسی هندوستان ندرتا تحت تسلط و در اختیار مرکز قدرت بود. خصوصیت یکتا و بینظیر جامعه هندی- نظام کاستی- که هم با سیاست مربوط بود و هم با فعالیتهای حرفهای، سبب میشد تا بسیاری از امور که معمولا در اختیار حکومتهای استبدادی مشرقزمینی بود، زیر نظر افراد محلی انجام گیرد. برای درک چگونگی اعمال قدرت در هندوستان باید به تجزیه و تحلیل نظام کاستی و روابط سلسله مراتب کاستها و تشکیلاتی از قبیل اصناف و شوراهای روستایی پرداخت و به مطالعه نفوذ و قدرت خاندانهای سلطنتی اکتفا نکرد. متأسفانه تنها در همین اواخر به اهمیت این گونه تحقیق و تفحص پیبرده شده است. مدتها طول خواهد کشید تا پس از پژوهشهای جدی و طاقتفرسای لازم بتوان به نتایجی کلی- تاریخی دست یافت. درحالحاضر تنها کاری که میتوان انجام داد، اشارههای کلی به منابع قدرتهای حاکم بر جامعه است.
یکی از علتهای عدم توجه به مطالعه مؤسسات و تشکیلات اجتماعی، رسوخ این باور بود که اینگونه مؤسسات و تشکیلات در طول تاریخ تغییر چندانی به خود ندیدهاند. این طرز تلقی سبب تقویت این نظریه شد که فرهنگ هندی، فرهنگی ایستا و بیتحرک بوده و فرهنگی است که در طول قرون متمادی تغییر و تحول پیدا نکرده و علت عمده این امر هم بیحالی و دلمردگی ذاتی هندوان و بدبینی ذاتی و اعتقاد آنان به سرنوشت محترم دانسته میشد؛ حال آنکه حتی تجزیه و تحلیل سطحی تغییرات روابط اجتماعی در نظام کاستی یا نظام روستایی و یا فعالیت چشمگیر بازرگانان هندی در طی قرون متمادی حکایت از همهچیز میکند مگر الگوی اقتصادی اجتماعی ایستا و ثابت و بیتحرک. البته تردیدی نیست که در سطوح معینی فرهنگ هندی تداومی چندین هزار ساله دارد، اما این تداوم فرهنگی را نباید
ص: 17
با بیحرکتی و رکود اشتباه کرد. سه هزار سال است که هندوان چکامه «گایاتری» را زمزمه و ترنم میکنند، اما هیچکس نمیتواند ادعا کند که این چکامه امروز نیز در همان چهارچوب و زمینه گذشته بدون هیچگونه تغییری باید خوانده شود.
شگفتآور اینکه در سده نوزدهم، کشف و پیداکردن الگوها و طرحهای تکراری در تاریخ اروپا حائز نهایت اهمیت و اولویت برای مورخان مغرب زمین شده بود. اما همین مورخان چون بهکار تحقیق و تفحص در تاریخ مشرقزمین میپرداختند، به این نکته هیچگونه توجهی نداشتند و هیچگاه از این دیدگاه به تاریخ این منطقه نگاه نکردند. تاریخنگاران، هندوستان را تعدادی جزیره میپنداشتند که هریک از این جزیرهها بهنام سلسله سلطنتی خاصی موسوم میشد. بنابراین اکثر مورخان هندی نیز برای تدوین تاریخ استاندارد کشور خود از همینگونه تقسیمبندی پیروی کردند. مراد این نیست که به دیگر جوانب تاریخ هند توجه نشده است. در طول سده نوزدهم تحقیقات بسیار جالبی درباره جوانب مختلف جامعه و کیشهای هندی انجام گرفت و اطلاعات گرانبهایی گردآوری شد. اما هیچگاه این تحقیقات و اطلاعات گردآوری شده به صورت آثار تاریخی جامع تدوین و تألیف نشد.
تمرکز توجه به تاریخ سلسلههای سلطنتی سبب شد تا تاریخ هندوستان به سه دوره عمده تقسیم شود: دوره باستانی، دوره میانه و دوره نوین. دوره باستانی معمولا با پیدایش و نفوذ فرهنگ آریایی (و در این اواخر با فرهنگ دره سند) آغاز میشود و با حمله اقوام ترکنژاد در حوالی قرن دهم میلادی به شمال هند پایان مییابد که در ضمن، آغاز دوره میانه نیز به شمار میرود. دوره میانه تا تسلط انگلیسیها بر شبهقاره هند در نیمه سده هیجدهم ادامه مییابد.
ص: 18
آنچه باعث استحکام این تقسیمبندی میشد این تصور نادرست بود که دوره باستان با هندوان مربوط و مترادف است و دوره میانه با اسلام و مسلمانان.
موجب این پنداشت نادرست هندو تبار بودن دودمانهای سلطنتی دوره باستانی و مسلمان بودن اکثریت سلسلههای دوره میانه بود. دوره اسلامی کیفیتی مشخص داشت که آن را از دوره پیشین جدا میساخت و آن اصرار بر جدا بودن و تفاوت داشتن فرهنگ اسلامی در تمام سطوح بود. گواه این نظریه، آثار مکتوب اهل علم و وقایعنویسان دربار فرمانروایان مسلمان است.
بههرحال به علت جریانات سیاسی موجود در هندوستان سده بیستم این تقسیم تاریخ هندوستان به دورههای هندویی و اسلامی را مورخان هندوتبار و غیر هندو پذیرفتند. اما اینگونه دورهای دانستن تاریخ هندوستان نه تنها بر فرضهای غلط استوار است، بلکه بهسبب تأکیدهای ناموجه گمراهکننده نیز میباشد. برخلاف عناوینی که به این دورهها دادهاند، انگیزه اصلی و بنیادین دگرگونیهای تاریخ هند، دین و مذهب نبود. مذهب فقط یکی از عوامل مؤثر دراین تحولات بود. در این اواخر سعی شده است تا دورههای تاریخ هند براساس منطقیتر و معقولتر از آنچه در بالا آمد از نو تعریف شود.
اما عامل دیگری نیز وجود دارد که تا اندازهای تأکید و تصریح بر تفسیر تاریخی را لازم میساخت. مراد ساختار جغرافیایی شبهقاره هندوستان است. دشت شمالی پهناور سند- گنگ امکان پدیداری کشور سلطنتی وسیع و واحدی را فراهم میآورد. نیمه جنوبی شبهجزیره را وجود سلسله کوهها و جلگهها و دره رودخانهها به نواحی کوچک تقسیم میکند. به عبارت دیگر، تنوع سرزمین در جنوب سبب میشود که همچون دشت وسیع شمالی استعداد پیدایش تشکیلات سیاسی واحد را نداشته باشد. در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم، یعنی دوره امپراتوری، طبیعی بود سلطاننشینهای وسیع و قدرتمند شمالی مورد توجه و نظر مورخان قرار گیرند. دورههای رونق و
ص: 19
بروبیای سلطاننشینهای پهناور «عصر طلایی» تاریخ هندوستان و ایامی که روزگار نشو و نمای واحدهای سیاسی کوچکتر بود، «عصر تاریک» تاریخ هندوستان دانسته شد. به تاریخ نیمه جنوبی شبهقاره هندوستان التفات چندانی نمیشد، مگر در روزگاری که در آنجا نیز حکومتی پهناور و قدرتمند پیدا شده بود. این واقعیت که استراتژیهای سیاسی و استعدادهای اقتصادی نیمه جنوبی شبهقاره با نیمه شمالی مطابق نبود نیز مزید بر علت بیتوجهی و بیالتفاتی شد. قدرت سلطاننشینهای شمالی بیشتر بر تصرف نواحی وسیع مبتنی بود و عمده درآمد آنان از محل مالیاتهای کشاورزی تأمین میشد. درک مشخصات این نظم و ترتیب برای مورخ آسان و سرراست بود. اما لازمه مطالعه و تحقیق در تاریخ سلطاننشینهای جنوبی مستلزم به حساب آوردن اثرات نیروی دریایی و بازرگانی و فعالیت ناشی از کشتیرانی بود که جریانی پیچیدهتر و مشکلتر از روال جامعه در شمال بود.
مراد از نشاندادن دیدگاههای دائما در حال تغییر مؤلفان تاریخ هندوستان این نیست که آثار مورخان اولیه را بیارزش جلوه دهیم و یا از اهمیت تحقیقات و پژوهشهای دانشمندان آن روزگار بکاهیم. نارساییهای تعابیر و تفاسیر آنان در واقع انعکاسی است از کاستیها و محدودیتهای روزگاری که آنان را پرورانده بود. مورخ به مراتب، بیش از آنچه میپندارد، آینه و انعکاس عصری است که در آن زندگی میکند. علیرغم کاستیها و نارساییها، این تألیفات و تحقیقات تاریخی سنگ زیربنای تاریخ هندوستان بوده و استخوانبندی استواری را برای تاریخگذاری رویدادهای تاریخی آن سرزمین فراهم آورده است. اکنون بر اندام این استخوانبندی تعابیر و تفاسیر جدیدی را میتوان طرح کرد که خصوصیات تمدن هندی را از دیدگاهی درست منعکس کند.
در گذشته، تاریخنگاران هندوستان عموما شرقشناسان بودهاند آن هم
ص: 20
شرقشناسانی که در روزگار خود به تحقیق درباره زبانها و فرهنگهای آسیایی میپرداختند و لااقل در اندیشه همگان و مردم کوچه و بازار پژوهشهای آنان عطر و طعمی بیگانه و ناشناخته داشت. امروزه، هم در مغربزمین و هم در هندوستان، این تصور قرن نوزدهمی از شرقشناسی و شرقشناسان تغییر یافته است. در جهان امروزی به گونهای روزافزون، تاریخ را بخشی از علوم اجتماعی میشمرند و نه مطالعه فرهنگهای کلاسیک محض. این علاقه و توجه تازه پیدا شده، پرسشهای نوینی را درباره گذشته هندوستان پیش میآورد؛ پرسشهایی سوای آنچه شرقشناسان مطرح میکردند. تفاوت این دونوع پرسش بیشتر مربوط به این میشود که کدام جنبه تاریخ بیشتر مورد نظر است. تاریخ سیاسی و مطالعات مربوط به خاندانها و سلسلههای سلاطین و امرا هنوز هم از نظر مطالعات تاریخی حائز اهمیتاند.
اما این توجه و علاقه اینک از دیگر جنبههای تاریخی متأثر است که سرشت ملتها و فرهنگها از آنها بافته میشود. تغییرات و تحولات سیاسی به گونهای جدانشدنی با تغییرات و تحولات اقتصادی درهم آمیختهاند، تغییرات و تحولات اقتصادیای که بهنوبه خود اثر مستقیم بر روابط اجتماعی میگذارند. اگر نهضتی دینی انبوهی از پیروان مؤمن را به خود جذب میکند باید علل این جذابیت را در چونی و چندی مردمی که به آن جذب شدهاند جستوجو کرد. زبان جدید و ادبیات نوین تنها آنگاه ریشه میدواند و نشو و نما میکند که بتواند یکی از نیازهای جامعهای را که در آن ریشه دوانده است ارضاء نماید. مؤلف تاریخ هندوستان نمیتواند فقط به ارائه تحلیلی از اندیشههای آنانی قناعت کند که سعی کردهاند شکل و صورت نوینی به تاریخ هندوستان بدهند. واجب است دانسته شود چرا مردم هند در طول قرنها این اندیشهها را پذیرفته و یا مردود دانسته و یا اصلاح کردهاند.
در این کتاب سعی شده به معدودی از این پرسشها پاسخ داده شود. هدف
ص: 21
این کتاب مشخص کردن رویدادها و بنیادهایی است که در شکلگیری فرهنگ هندوستان مؤثر بودهاند. از اینرو، از تمایل به ارزیابی فرهنگ هند و داوری قطعی درباره ارزشهای آن پرهیز شده است؛ زیرا اینگونه داوری، در چنین فضای تنگ تاریخی، به نتیجهگیریهای مبتذل و بیمحتوا منجر خواهد شد. این کتاب تاریخ سیاسی هند نیست. از ترتیب تاریخی رویکار آمدن سلسلهها عمدتا بهعنوان چهارچوبی در زمان استفاده شده است. در اثنای ردیابی چگونگی تحول پارهای از جوانب زندگانی هندیان- از جمله ساختار اقتصادی روابط متغیر اجتماعی، محتوای تاریخی، نهضتهای مذهبی و پیدایش نشو و نمای زبانهای گوناگون- الگوهای معین پیدا شده است. نیت از تدوین این کتاب توصیف این الگوها و تعبیر و تفسیر وقایع به نحوی قانعکننده است.
در سالهای اخیر تاریخ اولیه هندوستان در اثر جمعآوری شواهد به دست آمده از دو فن نوین غنیتر و پربارتر شده است: یکی از طریق مطالعه یکنواخت و منظم جوانب گوناگون اجتماع و دیگری از راه به دست آوردن شواهد مربوط به آن زمان به وسیله باستانشناسی. اهمیت طریق اولی از این واقعیت ناشی است که در زمینه برخورد با گذشته هندوستان، امکانات نوینی را فراهم آورده است. با این امکانات میتوان چنان پرسشهایی را مطرح ساخت که در پاسخ به آنان، شاید درک درستتری از تاریخ هندوستان نهفته باشد. هماکنون چنین برخوردی در پارهای از زمینههای پژوهشی به کار گرفته شده است. علاقه به جامعهشناسی انگیزهای شده است تا به مطالعات تطبیقی روی آورده شود، آن هم نه به شیوه قدیمی که فرهنگی را ملاک قرار میدادند و دیگر فرهنگها را با مقیاس آن اندازه میگرفتند، بلکه فرهنگهای متعدد را همسطح و همطراز تجزیه و تحلیل کرده و با یکدیگر تطبیق میکنند. اینگونه برخورد است که مطالعات تاریخی مانند اثر مارک
ص: 22
بلوخ درباره فئودالیسم اروپا را بهصورت ابزار تحقیق مورخان هندوستان درآورده است.
باستانشناسی سبب شد تا اشیایی که در اثر کاوشها بهدست میآید، یعنی حقایق ملموس و سه بعدی سودمندتر برای بازسازی تاریخ هندوستان، جمعآوری شود. اینگونه حقایق نه تنها مؤید شواهد ادبی بوده و دادههای آماری را تأکید میکند بلکه کمکی است برای پرکردن شکافهای موجود؛ مخصوصا در دورههای نخستین تاریخ هندوستان. شواهدی که در سالهای اخیر در زمینه تاریخ قبل از پیدایش خط هندوستان بهدست آمده، به خصوص در راستای تشخیص سرچشمههای تحولات فرهنگی بعدی، بسیار ارزشمند بودهاند. حتی آشنایی سطحی با نقشه باستانشناسی شبهقاره هندوستان، در قرنهای پیش از پیدایش خط، برای درک درست ایام اولیه تاریخی آن دیار بسیار سودمند است.
نخستین آثار فعالیت و حیات آدمی که تابهحال یافت شده، حکایت از آن دارد که این فعالیت در فاصله دوران یخبندان دوم، یعنی 000/ 400- 000/ 200 ق. م آغاز شده و این آثار عمدتا از ابزار و آلات سنگی هستند. سپس دوره تحول بسیار کندی آغاز شد که به تدریج بر سرعت تحول آن افزوده شد تا آنکه به تمدن درخشان دره سند (یا به قول امروزی فرهنگ هارپا ) در حدود 2500 ق. م منجر شد. پیش طلایه فرهنگ «هارپا»، روستاهای باستانی واقع در تپههای بلوچستان و سواحل مکران که در مغرب رود سند- فرهنگ کولی - و پارهای از جوامع روستایی رودخانههای راجستان و پنجاب است.
از نظر مساحت، فرهنگ هارپا گستردهترین فرهنگها بود. نهتنها دشت
ص: 23
سند (پنجاب و سند) بلکه راجستان شمالی و ناحیه کتیوار در مغرب هند را نیز شامل میشد. این فرهنگ عمدتا بر شهرنشینی مبتنی بود. دو شهر عمده آن موهنجودارو و هارپا نام داشت. به قرینه انبارهای فراوان غلات، که آثار آن در این دو شهر باقی مانده، میتوان نتیجه گرفت آنچه پیدایش اینچنین شهرهایی را ممکن ساخته بود، تولیدات اضافی نواحی روستایینشین اطراف بوده است. از دیگر منابع درآمد این شهرها منافع حاصل از تجارت پررونق با نواحی شمالی و غربی شبهقاره و میان مردم این فرهنگ با اقوام ساکن سواحل خلیج فارس و بین النهرین بوده است.
در این شهرها علائم و آثار تشکیلات مترقی و شهرسازی پیشرفته آشکار است. هریک از این شهرها به دو ناحیه، ارگ که مؤسسات لازم برای زندگی شهری و مراکز مذهبی در آن قرار داشت و ناحیه مسکونی محلی که اهالی شهر در آنجا میزیستهاند، تقسیم شده بود.
از جمله آثار بهجا مانده از فرهنگ هارپا، انبوهی مهرهای حیرتآور است. مهرهای کوچک و مسطح مربع و یا مستطیل شکل که بر روی آنها نقشهای آدمی یا حیوانات همراه با نوشته حکاکی شده است. خط روی این مهرها هنوز خوانده نشده است. اگر روزی توفیق کشف معنای آنها دست دهد امید میرود مطالب فراوانی روشن شود. این مهرها که تابهحال نزدیک به دوهزار عدد از آنها بهدست آمده، ظاهرا نوعی وسیله کار بازرگانان بوده است و شاید هم با تولیدات نواحی روستایینشین که به شهر آورده میشد ارتباط داشته است.
آنچه باعث ایجاد فاصله سیاسی میان فرهنگ هارپا و فرهنگ بعدی،
ص: 24
آرینها، شد دخالت اقوام کمفرهنگتری بود که در نیمه اول هزاره دوم ق. م دره سند را اشغال کردند. به سال 1500 ق. م که میرسیم فرهنگ هارپا نشان از زوال و افول دارد. در حوالی همین ایام است که هندو آرینها از سوی ایران مشخصات نوینی را وارد زمینه فرهنگی شمال غربی شبهقاره هند میکنند.
این ناحیه شبهقاره برای همیشه به صورت چهارراه ارتباط با نواحی شمالی و غربی رود سند و سلسله کوههای هندوکش درمیآید. گاهی این ناحیه در تحولات سیاسی شبهقاره مستحیل میشد و بهصورت یکی از بخشهای مجموعه فرهنگی آنجا درمیآمد. به همین شیوه، نواحی غرب هندوستان نیز با نواحی نزدیک به دریاهای واقع در مغرب یعنی خلیج فارس و دریای احمر در ارتباط بود. یکی از دلایل عمده دگرگونی و جدایی تحولات در دشتهای سند و گنگ همین ارتباط بود.
در نواحی دوردست شرقیتر دره گنگ، شواهدی به دست آمده که حکایت از وجود اجتماعات کوچک آدمی میکند که در دوره برزخی میان شکارچی بودن و کشاورزشدن میزیستهاند. اینان انواع ابزار و ادوات سنگی و مسی داشته و نوعی سفال اخرا رنگ پست تولید میکردهاند. اینان بایستی همان مردمی باشند که اقوام آریایی هنگام مهاجرت اولیه به دره گنگ با آنان روبرو شده بودند؛ زیرا سفال خاکستری رنگ نقاشی شده که معمولا (بهطور موقت) با هند و آرینها تداعی میشود در آن لایههای نقاط کاوشهای باستانی یافت شده است که روی لایه حاوی سفال اخرا رنگ قرار دارد.
سفال خاکستری نقاشی شده در نیمه غربی دره گنگ یافت میشود و طیف تاریخی آن 1100- 500 ق. م است. اخیرا در محلهای باستانیتر آهن نیز یافت شده است. شاید بتوان نتیجه گرفت که، برخلاف آنچه تابهحال تصور میشد که آهن در حوالی سال 800 ق. م در هندوستان مصرف میشده، حتی در زمانهای پیش از این تاریخ نیز در آنجا رواج داشته است. وجود سفال خاکستری رنگ نقاشی شده حاکی از وجود جوامع روستایی است که با
ص: 25
گلهداری و پرورش اسب نیز آشنا بوده و عموما مس را نیز میشناختهاند. در نواحی مربوط به فرهنگ هارپا به گونهای چشمگیر از وجود اسب خبری نیست. همین امر یکی از پایههای این نظریه است که نقاطی که در آن سفال خاکستری رنگ نقشدار یافت میشود به فرهنگ آرینها تعلق دارد.
شواهدی که تابهحال از این نقاط بهدست آمده، به گونهای کلی با شرحی که در منابع ودایی از فرهنگ آرینها داده میشود، موافق و هماهنگ است.
در دکن آثاری از مصنوعات ریز بلوری- ساختن اشیای کوچک از سنگ چخماق- بهدست آمده که بعدها با فرهنگ مبتنی بر آشنایی با مس و مفرغ همراه با اشیای ساخته شده از سنگ آمیخته میشود. این فرهنگ در نیمه اول هزاره نخست ق. م در مقابل فناوری پیشرفتهتر دره رود گنگ به زانو درمیآید. پیدایش آهن و بعدا نوع مخصوصی از سفال که با فرهنگ آرینها تداعی مییابد، مؤید این مطلب است. ظاهرا در همین زمان است که آرینها رو به جنوب مهاجرت کرده، وارد دکن میشوند و دره رود گنگ با سرزمین دکن ارتباط مییابد. دکن آماده میشود تا برای قرنهای متمادی نقش عمدهای در تاریخ شبهقاره هندوستان بهعنوان پل میان شمال و جنوب، بازی کند. دکن عوامل فرهنگی آرینها را از شمال جذب میکند و بههمین دلیل در نقاط باستانی جنوب دکن در حوالی 300 ق. م آثار فرهنگ پارینه سنگی جنوبیترین نواحی هندوستان را میتوان دید.
فرهنگ پارینه سنگی جنوب هندوستان (مدرس، کرالا و میسور) با فرهنگهای پارینه سنگی حوزه مدیترانه شباهتهای بسیار نزدیک دارد.
احتمال میتوان داد این نفوذ فرهنگی از طریق آسیای غربی انجام گرفته باشد و رابطه میان این دو ناحیه تا همین اواخر نیز ادامه داشته است. ساختههای سنگی جنوب هندوستان گورهای باستانی یا مقابری بودند که در سینه صخرهها به صورت غار کنده شده بود. گاهی هم محوطههای محصوری بود که در مرکز آن صندوق مستطیل شکل سنگی و یا تابوتهای سفالی حاوی
ص: 26
استخوان مردگان و اشیای همراه آنان، از قبیل ظروف سفالین سیاه و قرمز، نهاده شده بود. این آثار معمولا در حوالی زمینهای حاصلخیزی یافت میشود که با استفاده از استخرهای دستساز آب به منظور آبیاری، کشت میشد؛ نکتهای که از درجه بالای تعاون در میان سازندگان آنها حکایت میکند. این فرهنگ پارینه سنگی که در جنوب هندوستان که در فاصله سالهای 300 ق. م الی 100 میلادی رونق داشت، ما را به دوره تاریخی جنوب هند میرساند.
ترکیب قومی مردمی که این فرهنگها را به وجود آوردند یکدست نبود.
پژوهشهای مردمشناسی لااقل شش نژاد عمده را در شبهقاره هند تشخیص داده است. قدیمیترین این نژادها سیاهپوستان افریقایی بودند؛ استرالیایی مانندهای بدوی به دنبال آنان. سپس به ترتیب مغول مانندها و مدیترانهایها و براکی سفالهای غربی و سرانجام شمالیها. در میان استخوانهای مردگان یافت شده در نقاط مربوط به تمدن هارپا، آثار نژادهای استرالیایی مانندهای بدوّی و مدیترانهای و آلپی و مغولی مانندها یافت شده است. میتوان پنداشت در آن عصر هر پنج نژاد نامبرده در هندوستان سکونت یافته بودند.
عامل اولیه جمعیت هندوستان را استرالیایی مانندهای بدوی تشکیل میدادند که با زبانی متعلق به گروه زبانهای اوستریک سخن میگفتند. نمونه آن زبان موندا است که طوایف بدوی معینی هنوز بدان تکلم میکنند. نژاد مدیترانهای را معمولا با فرهنگ دراویدی مربوط میدانند. اقوام مغولی مانند در حواشی شمال شرقی و شمال شبهقاره متمرکز بوده، زبان آنان ازجمله گروه زبانهای چینی- تبتی است. آخرین قومی که پا به شبهقاره هند گذاشت، طوایف شمالی معروف به آرین هستند. اصطلاح آرین بیشتر معرف زبان است تا تعریفی از یک نژاد. بنابراین عبارت «آمدن آرینها» از دقت و
ص: 27
شفافیت کافی برخوردار نیست؛ اما این اصطلاح غیر دقیق در مطالعات و تحقیقات تاریخی امروزی چنان جاافتاده که اگر بخواهیم آرینها را با نام واقعی قومی آنان بخوانیم، نوعی مته به خشخاش گذاشتن خواهد بود.
درباره جمعیت شبهقاره هند در ادوار مختلف محاسباتی موقتی صورت گرفته که جنبه حدس و گمان آن بر واقعیت میچربد. بر پایه یکی از تخمینها، جمعیت شبهقاره در پایان سده چهارم ق. م در حدود صد و هشتاد و یک میلیون نفر بوده است. این تخمین بعضا براساس تعداد نفرات ارتش هند زده شده است؛ تعدادی که در منابع یونانی مربوط به اردوکشی اسکندر مقدونی به هندوستان آمده است. البته این امکان وجود دارد که مؤلفان یونانی از روی قصد و عمد در این شمارش و ارقام اغراق و گزافهگویی کرده باشند تا به خوانندگان خود بقبولانند که اسکندر برای ادامه لشکرکشی به دره رود گنگ با چه مشکلات نظامی سهمگینی روبرو بوده است. رقم تخمینی صد و هشتاد و یک میلیون نفر به نظر زیاد میآید. رقم صد میلیون و یا شاید کمتر برای آن دوره معقولتر و واقعیتر است. در اوایل سده هفدهم جمعیت شبه قاره حدود صد و ده میلیون نفر تخمین زده میشد. اولین سرشماری اداری که به وسیله انگلیسیها در سال 1881 انجام شد، جمعیت هندوستان را اندکی بیش از 253 میلیون نفر برآورد کرده است.
با چنین زمینهای از اقوام و فرهنگهای مختلف بود که در ایام پیش از تاریخ طوایف آریایی زبان از طریق مرزهای شمالی وارد شبهقاره هندوستان شدند و بر تمدن هندی اثر گذاشتند. ص: 29