2 اثر فرهنگ آریایی
روایت میکنند که نخستین پادشاه هندوستان، مانو سوایمبهو (مانوی خودزاده) بوده است. مانو مستقیما از پشت ایزد برهما تولد یافته بود. هم ماده بود و هم نر. از بخش ماده جسم خود دو پسر و سه دختر زایید. سلسله مانوها از اعقاب اینان بودند. یکی از این بازماندگان که پریتو نام داشت، نخستین شاه برگزیده روی زمین شد و اسم پریتوی، زمین، از او گرفته شد. وی جنگلها را تراشید، زمین را آباد کرد، گلهداری را مرسوم ساخت. تجارت را بنیاد گذارد. دیگر فعالیتهای یکجانشینی را رواج داد. بلندآوازهترین مانوها، مانوی دهم بود. در روزگار او بود که طوفان واقع شد و سیل آمد و آب همهجا را فراگرفت. اما مانو جان سالم بدر برد. ایزد ویشنو او را از وقوع سیل باخبر ساخته بود. مانو کشتی ساخت تا خانوادهاش و هفت حکیم روزگار باستان در آن بنشینند و از طوفان و سیل نجات یابند. ویشنو به صورت ماهی بزرگی درآمد که کشتی را به آن بستند و کشتی را تا فراز کوهی برد. مانو و خانوادهاش و هفت حکیم تا فرونشستن طوفان و پس رفتن آبها برفراز کوه به سر بردند و آسیب ندیدند. نسل آدمیزاد از پشت مانو و خانواده اوست که
ص: 30
توانستند از طوفان بزرگ جان سالم بهدر ببرند. مانو نه پسر داشت.
بزرگترین آنها هم ماده بود و هم نر، بنابراین با اسم دوگانه ایله و ایلا شناخته شد. از این پسر دو دودمان سلطنتی پیدا شد: دودمان شمسی سوریاومشه از ایله و دودمان قمری چندراومشه از ایلا.
این تاریخ اساطیری است که در پوراناها و برهمنهها ثبت شده است. از قرار معلوم طوفان در هزاران سال پیش رخ داده بود. در پوراناها سرگذشت بازماندگان خاندان مانو تا روزگار شاهان حماسی- یعنی پهلوانان دو حماسه مشهور رامایانه و مهابهاراتا - دنبال شده است و بعد هم به وقایع سلسلههای روزگار تاریخی میپردازد (تاریخ سنتی تألیف مهابهاراتا سال 3102 ق. م است). رشته سلسلههای سلطنتی قطع نمیشود و بر الگویی بنا شده که از اندیشه و دقت فراوان حکایت میکند. اگر این منبع مکتوب تنها پایه و رکن درباره اصل و تبار آغاز تاریخ هندوستان بود، بحث و تحقیق در اینباره محدود میشد. اما در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم میلادی نوع دیگری از شواهد و قرائن تاریخی بهدست آمد که با روایات اساطیری تضاد شدید داشت. مراد شواهد ناشی از تحقیقات زبانشناسی است که دامنه آن در سده نوزدهم هم در مغرب زمین و هم در دیگر محافل پژوهشی گسترش فراوان یافت. در هندوستان با نهایت شگفتی محققان اروپایی متوجه شدند زبان سانسکریت، چه از نظر دستوری و چه از دیدگاه آوا و تلفظ، با زبانهای یونانی و لاتینی بستگی، آن همبستگی نزدیک، دارد.
فرضیه زبان مشترک اقوام هند و اروپایی که نیاکان طوایف آریایی زبان بودند از اینجا پیدا شد. هندو- اروپائیان از دشتهای اطراف دریای خزر و جنوب
ص: 31
روسیه پیدا شده و به تدریج به طوایف گوناگون تقسیم شدند که در جستوجوی مراتع و علفزارها به یونان و آسیای صغیر و ایران و هندوستان مهاجرت کردند. به هنگام این مهاجرتها «آرین» خوانده میشدند. ادبیات ودایی (که با آریاییهای ساکن هندوستان ارتباط پیدا میکرد) به دقت مورد مطالعه قرار گرفت و ظاهرا ثابت شد که تاریخ هندوستان با زمان ورود آریاییها به هندوستان آغاز میشود، یعنی در طول هزاره دوم ق. م.
اما این تصویر با دقت ساخته و پرداخته شده از گذشته هندوستان، بار دیگر در سده بیستم میلادی آشفته شد و درهم ریخت. در سالهای 2- 1921 باستانشناسان به وجود تمدنی، پیش از آریاییها، در شمال غربی هندوستان پی بردند. این تمدن که به تمدن دره رود سند مشهور شد، در دو شهر موهنجودارو و هارپا پایه گرفته بود. با این کشف باستانشناسی جنبه اساطیری بودن بخش اول تاریخ سنتی هند مسلم گردید. تاریخ فرهنگ هارپا به سالهای 3000 تا 1500 ق. م مربوط میشود. بنابراین وجود عینی تمدن هارپا با خاندان مانوها غیر ممکن میشود، زیرا ساختار فرهنگی این دو با یکدیگر ناسازگاری بنیادین دارد.
بنابراین درباره گذشته هندوستان دو منبع اطلاع جدا از یکدیگر در دست است؛ منابع تاریخی که عبارتاند از: شواهد باستانشناسی و آنچه از ادبیات ودایی استنباط میشود و منابع سنتی که تشکیل میشود از داستانهایی که در پوراناها آمده و پوراناها به تحقیق بعد از ادبیات ودایی مدون شدهاند. توالی رویدادهای تاریخی از این قرارند: تمدن دره رود سند در هزاره دوم ق. م رو به زوال و فساد رفت و به هنگام ورود آرینها (سال 1500 ق. م) به شمال غرب هندوستان کاملا نابود شده بود. آرینها یا هند و اروپاییها، اعقاب هندو- اروپائیان، مدتها بود که در باکتریا و شمال فلات ایران رخت اقامت افکنده بودند. اما در حوالی سال 1500 ق. م از طریق معابر هندوکش به شمال هندوستان مهاجرت کردند. در آغاز چون مردمی گلهدار بودند در دشتهای
ص: 32
پنجاب به جستوجوی مرتع و چراگاه پرداختند. سرانجام در جوامع کوچک روستایی در نقاطی که جنگل را تراشیده بودند یکجانشین شده و تدریجا کشاورزی پیشه کردند؛ کشاورزی که فعالیت اقتصادی مردم تمدن دره رود سند بود. در این دوره است که سرودهای ریگودا (نخستین نمونههای ادبیات ودایی) تألیف و به سینهها سپرده شد تا در خاطرها محفوظ ماند.
شرح سنتی تاریخ هندوستان که در پوراناها آمده، چند قرن بعد تألیف و تصنیف شد (در فاصله 500 ق. م- 500 میلادی). نمیتوان آنها را کاملا اساطیری دانست، زیرا به کرّات به رویدادهای تاریخی عطف میکنند. اسم مانو از بن اسمی است که واژهای «ماناوا»- آدمیزاد، از آن مشتق شده است.
داستان جنگل تراشیدن شاه پریتو و رواج دادن کشاورزی انعکاسی از تحول یکجانشین شدن آرینها در ناحیه رودهای گنگ- یامونا است. داستان طوفان بلافاصله افسانه بابلی را تداعی میکند که عبریها نیز آن را اقتباس کرده و موضوع طوفان نوح ساختند. شاید در منابع هندی یادی از آن روزگار باشد که هنوز ساکن فلات ایران بوده و شایعه این طوفان را از بابلیان شنیده
ص: 33
بودهاند. شاید هم که این افسانه را از مردم ساکن دره سند شنیدهاند که آنها نیز از قرار معلوم با بابلیان رفتوآمد داشتهاند. امکان دیگر خاطره ضعیف طوفان بینالنهرین است که با سیلهای مکرر رود سند درهم آمیخته و به این ترتیب داستان بابلی به صحنه هندی منتقل شده است. آن وقتی که پوراناها را به صورت نهایی درآوردند، سلسلههای سلطنتی هندوستان شروع کرده بودند که تبار خود را به آفتاب و ماه و یا سلسلههای شمسی و قمری برسانند و طبیعی بود که سعی شود تا این سلسلهها را با پادشاهان اولیه مربوط سازند.
کهنترین منبع ادبی موجود ریگودا است که بخشهائی از آن پیش از 1000 ق. م سروده شده است. دیگر ادبیات ودایی یعنی ساماودا و یاجورودا و اتوراودا بعدها ساخته و پرداخته شد. بازسازی تاریخی چگونگی زندگی و تشکیلات اجتماعی آرینها براساس این ادبیات است. دو حماسه رامایانه و مهابهاراتا درباره رویدادهای میان سال 1000 و 700 ق. م است. اما چون روایاتی که از این دو حماسه به دست ما رسیده، مربوط به نیمه نخست هزاره اول میلادی است، این دو را نیز نمیتوان از منابع صددرصد قابل اطمینان جهت مطالعه دورهای که به آن مربوط میشود دانست. در این حماسهها آن مطالبی را میتوان از نظر تاریخی درست پنداشت که از سوی دیگر منابع و مآخذ تأیید شوند.
ص: 34
مهابهاراتا به این صورت که به دست ما رسیده، بزرگترین و طویلترین اثر منظوم جهان است. مضمون اصلی حماسه درباره مبارزه میان کائوراواها و پندواها در کورک شترا است. موضوع مورد نزاع حق مالکیت اراضی در ناحیه حاصلخیز و استراتژیک واقع در شمال دهلی است. کائوراواها که هستیناپور پایتخت آنان بود، صد فرزند «دهریت رشترا» بودند. پندواها (پنج فرزند پاندو) پسر عموهای آنان. دهریت رشترا چون کور بود و نمیتوانست به سلطنت برسد، پندواها وارث تاجوتخت کورو میشوند. این پنج برادر مورد حقد و حسادت کائوراواها قرار گرفته و علیه آنها توطئه میشود تا سرانجام مجبور به ترک سرزمین خود شوند. دهریت رشترا برای جلوگیری از خونریزی کشور را تقسیم و نیمی از آن را به پندواها که پایتخت آنان در ایندراپراستها (در حوالی دهلی) بود واگذار میکند. اما این ترتیب را کائوراواها نمیپسندند و پندواها را بهپای قمار میکشند و پندواها نیمه سهم خود را میبازند. اما مصالحه میشود که سهم خود را حفظ کنند، به شرط آنکه سیزده سال در تبعید بسر برند. پس از اتمام این مدت پندواها خواستار سهم خود میشوند اما کائوراواها به آنان اجازه حکومت نمیدهند و پندواها به ناچار به جنگ میپردازند. نبرد میان این دو فامیل که در دشت کوروک شترا رخ میدهد، هیجده روز طول کشیده و به نابودی کائوراواها منجر میشود.
پندواها مدتها با صلح و مسالمت حکومت میکنند. سرانجام از مقامات دنیایی دست میکشند و نوه یکی از پندواهای اولیه را به سلطنت منصوب کرده و خود به شهر ایزدان در کوههای هیمالیا میروند.
مهابهاراتا باید در اصل شرح یکی از نزاعهای محلی بوده باشد که مورد توجه نقالان و قصهگویان دورهگرد قرار میگیرد و سرانجام به صورت حماسهای درمیآید که تمامی قبایل و مردم شبهقاره هند درگیر جنگهای آن
ص: 35
میشوند. به طور سنتی تألیف آن را به شاعری برهمن بهنام ویاسا منسوب میدارند. اما چون دیگر داستان یک جنگ نیست، بلکه شامل دورههای متعدد (که پارهای از آنها هیچ ارتباطی با مضمون اصلی حماسه ندارد) و موضوعهای مختلفی میشود که به خودی خود حائز اهمیت است، بنابراین یک نفر نمیتواند مؤلف آن باشد.
راماین از مهابهاراتا کوتاهتر بوده و شامل مطالب گوناگون است. روایت اصلی آن را به شاعری موسوم به والمیکی منسوب میکنند. رویدادهایی که در رامایانه شرح داده میشود، باید بعدها اتفاق افتاده باشد زیرا صحنه وقوع حوادث در نواحی شرقیتر از نقاط مذکور در مهابهاراتا است. صحنه وقوع حوادث رامایانه در اوتارپرادش شرقی است.
راما وارث شاه کوسلا باسیتا، شاهزاده خانم ویدها، عروسی میکند.
نامادری راما میخواهد پسر خودش به سلطنت کوسلا برسد. توطئه میچیند تاراما، سیتا و لکشمانا، یکی از برادران کوچکتر راما، برای چهارده سال تبعید شوند. سه نفر تبعیدی به جنگلهای شبهقاره رفته و به عنوان تارک دنیا زندگی میکنند. اما راوانا پادشاه دیوان لنکا (سیلان) سیتا را میدزدد. راما با کمک هانومان، سالار میمونها، سپاهی میآراید. جنگی سخت با راوانا درمیگیرد. شاه دیوان کشته شده و لشکرش شکست میخورد و سیتا آزاد میشود. برای آنکه پاکی و معصومیت سیتا ثابت شود، او را با آتش میآزمایند و سرانجام پادشاهی به راما میرسد. چهارده سال مدت تبعید به سر میآید و راما و سیتا و لکشمانا به گوسلا برمیگردند و مورد استقبال گرم قرار گرفته و
ص: 36
راما به شاهی منصوب میشود. ایام سلطنت او با سعادت و رفاه و صلح همراه است. تا امروز اصطلاح راما راجینا (حکومت راما) مفهوم حال و وضع آرمانی را میرساند. شرح گذر راما از شبهقاره و رفتن او به سیلان عطفی است به موضوع نفوذ تدریجی آرینها در نواحی جنوبی شبهقاره هندوستان. چون حرکت آرینها رو به جنوب شبهجزیره باید در حوالی سال 800 ق. م رخ داده باشد، حماسه اصلی راماین بایستی 50 یا 100 سال بعد تألیف شده باشد. در صورتی میتوان تاریخی قبل از این برای تألیف راماین قائل شد که بپذیریم شرح مبارزه میان راما و راوانا انعکاسی از نزاع محلی میان کشاورزان دره رود گنگ و شکارچیان بدوی جوامع ناحیه ویندهیان باشد.
انتقال این رویدادها به نواحی جنوبیتر و اشاره به سیلان ممکن است کار کسی باشد که این اثر را از نو ویراستاری کرده است.
وسعت اطلاعات جغرافیایی آرینها را از اسامی رودهایی که در ریگودا آمده میتوان استنباط کرد. ظاهرا در دوره ریگودا تمام پنجاب و نواحی اطراف دهلی را فراگرفته بودند اما هنوز طوایف آرینهای اولیه به مشرق سرازیر نشده بودند. منابع بعدی ودائی- که به احتمال زیاد همزمان با رویدادهایی که در دو حماسه شرح داده شده، تألیف شدهاند- حکایت از آشنایی وسیعتر با جغرافیای هندوستان میکند. از دو دریا و کوههای هیمالیا و ویندهیان و تمامی جلگه رود گنگ سخن میگویند.
از نظر اقلیمی بارندگی به مراتب بیش از امروز بود و جنگلهای وسیع آنچه را که امروز جلگه و بیابان است پوشانده بود. در چند صد سال اولیه، گسترش نفوذ آرینها به کندی انجام میگرفت. برای تراشیدن جنگلها از تبرهای سنگی و مفرغی و مسی استفاده میکردند. آنان تا سال 800 ق. م با آهن آشنا نشده بودند. از کاوشهای باستانشناسی در هستیناپور برمیآید که
ص: 37
کاربرد آهن و اشیای آهنی در حوالی سال 700 ق. م رواج یافته بود. با دستیابی به ابزار آهنین کارامد، بر سرعت گسترش نفوذ آرینها افزوده شد. از کتابهای برهمنهها و اوپانیشادها که پس از سال 700 ق. م تألیف شدند، برمیآید با رواج آهن از فشار نیاز به کار روی زمین کاسته شد و فرصت تأمل و اندیشیدن در امور دینی و فلسفی بهدست آمد.
اسم بسیاری از طوایف آرینها در سرودههای ریگودا آورده شده است؛ مخصوصا آنجا که به نزاع و اختلاف میان طوائف، مثلا جنگ ده پادشاه، اشاره میشود. سوداس شاه طایفه بهارات است که در پنجاب غربی اسکان یافته بودند. ویش وامیترا رئیس روحانیان طایفه است که سپاه شاه را، در جنگ با دشمنان، به پیروزی رسانده است. اما سوداس میخواهد ویش وامیترا را برکنار کرده و روحانی دیگری، وسیشتا را به جای او منصوب کند. میپنداشت این دومی روحانی دانشمندتری است.
ویشوامیترا از این مطلب برانگیخته شده و اتحادیهای از ده طایفه تشکیل میدهد و به سوداس حمله میکند. اما سوداس در جنگ پیروز میشود. به احتمال زیاد دزدیدن گاو و گوسفند و اختلاف بر سر حق استفاده از اراضی از علتهای عمده منازعات و درگیریهای میان طوایف آرینها بوده است.
جنگ و نزاع منحصر به اختلافات داخلی میان طوایف آرینها نبود.
آرینها میبایست با مردم بومی شمال هند که آریایی نبودند و مورد نفرت آرینها بودند نیز مقابله کنند. آرینها این دشمنان را پانیها و داساها میخواندند. پانیها از آنرو موجب دردسر بودند که شغل آنها گلهدزدی بود و گله ثروت اصلی آرینها بود. افزون بر این، پانیها ایزدان عجیبوغریب را میپرستیدند. چون داساها یکجانشین بودند، درگیری با آنان به درازا
ص: 38
کشید. اما آشکار است که سرانجام آرینها پیروز میشوند، زیرا بعدها واژه داسا معنای برده و غلام را ایفاد میکند. داساها را ازآنرو پست و عقبمانده میدانستند که برخلاف آرینها تیره رنگ بودند و صورتهای پهن داشتند.
از این گذشته، داساها با زبانی بهکلی متفاوت سخن میراندند (که پارهای از واژههای آن سرانجام وارد زبان سانسکریت ودایی که آرینها بدان تکلم میکردند، میشود). آداب و رسوم زندگی روزمره آنان نیز برای آرینهای تازه از راه رسیده غیرمعهود و نامتعارف مینمود. در پارهای نظرها، آمدن آرینها قدمی رو به عقب و پسرفت بود؛ زیرا فرهنگ هارپا به مراتب از فرهنگ آرینهایی که هنوز با زندگی شهری آشنا نبودند پیشرفتهتر بود.
شمال هندوستان مجبور شد یکبار دیگر جریان تحول از نظام عشایری و روستایی به زندگی شهری و تمدن را تجربه کند.
آرینها قومی نیمهعشایر و روستایی بودند که عمدتا از طریق گلهداری امرار معاش میکردند و تا مدتها پیشه اصلی آنان گلهداری بود. گاو مقیاس ارزش و کالایی بسیار گرانبها بود. بسیاری از ضرب المثلهای رایج آن زمان به گلهداری مربوط میشود. مثلا گاویشتی که معنای تحت اللفظی آن «گاو جستوجو کردن» بود به تدریج مفهوم «جنگیدن» را ایفاد میکرد که آشکارا میرساند گاودزدی و گاو ازدستدادن اغلب به درگیری میان طوایف منجر میشده است. بعید هم نیست این طوایف خود را از تبار گاو میدانستند و آن را چون معبودی پرستش میکردند. خوردن گوشت گاو، مگر در مواقع معین، که تناول آن وسیله برکت دانسته میشد، حرام بود. ارزش اقتصادی گاو بر اهمیت پرستش معمولی آن میافزود. شاید این عقیده نامعقول هندیان، که گاو را حیوانی مقدس میدانند، از همینجا ناشی شده است. از میان دیگر حیواناتی که آرینها به پرورش و نگهداری آن میپرداختند، اسب احترام خاص داشت. اسب نه تنها وجودش برای تحرک و سرعت در جنگ لازم و
ص: 39
ضروری بود، بلکه از آن برای کشیدن گردونههایی استفاده میشد که آدمیان و ایزدان سوار میشدند. در میان حیوانات وحشی با شیر زودتر آشنا شده بودند تا با ببر. فیل را به عنوان حیوانی عجیب و غریب که دست هم داشت- مراد خرطوم فیل است- میشناختند. مار را مانند اغلب اقوام بدوی با بدی و شقاوت مربوط میدانستند. در ضمن مار را هم صاحب قدرت و توانایی میپنداشتند. شاید به علت تماس و رفتوآمد ناگاها، قومی که مار را پرستش میکردند، چنین شده بود.
یکجانشین شدن تدریجی آرینها به تغییر شغل و پیشه آنان منجر شد.
آنان از گلهداری دست برداشتند. به کشاورزی پرداختند؛ مخصوصا پس از آنکه استعمال ابزار آهنی رواج یافت. کار تراشیدن جنگلها آسانتر شد. در تراشیدن و پاککردن جنگل از آتش نیز استفاده میکردند. اما چون چوب یکی از مواد اولیه بسیار ضروری در زندگی آرینها بود، احتمالا درختهای جنگل را بیشتر میانداختند و کمتر میسوختند تا زمین را برای زراعت آماده سازند. در آغاز مالکیت زمین میان اهالی روستا اشتراکی بود، اما با از میان رفتن واحد طایفهای زمین را میان فامیلهای ساکن روستا تقسیم کردند.
مالکیت خصوصی پدید آمد. به دنبال آن عوارض ناشی از مالکیت خصوصی از قبیل اختلافات ارضی و موضوع ارث و غیره پیدا شد. تغییر پیشه از گلهداری به کشاورزی به ظهور طیف نوینی از شغلها و پیشهها انجامید.
نجار و نجاری اهمیت خاصی یافت. نجار نه تنها سازنده گردونه بود بلکه خیش هم میساخت. فراوانی چوب جنگلی، نجاری را شغلی پردرآمد ساخت که خود بر اهمیت و احترام آن افزود. از دیگر اعضای مهم و واجب جامعه روستایی فلزکاران بودند که با مس و مفرغ و آهن کار میکردند و سفالگران و دباغان و حصیربافان و پارچهبافها.
ص: 40
رونق کشاورزی سبب پیدایش بازرگانی شد. با آباد شدن زمینهای واقع در مشرق دره رود گنگ، این رود راه آبی طبیعی بازرگانی شد و روستاهای واقع در سواحل آن به صورت بازارهای محلی درآمدند. زمینداران توانگرتر، که میتوانستند دیگران را برای کارکردن روی زمین خود استخدام کنند، سوداگرانی بالقوه بودند که هم سرمایه و هم فرصت و وقت لازم برای تجارت را داشتند. اینگونه بود که، در آغاز، بازرگانان از میان بخش صاحب زمین جامعه پیدا شدند. در ابتدا بازرگانی جنبه محلی داشت و احتمالا آرینها رهسپار خطه و دیار دوردست نمیشدند. اما در ریگودا به کشتی و شعرهای دریایی نیز اشاره شده است که نمیتواند فقط جنبه خیالپردازی داشته باشد. مراکز دریایی آسیای غربی، در طول سواحل خلیج فارس، لابد سعی میکردند تا سرحد امکان تماسهای بازرگانی که در دوره فرهنگ هارپا با هندوستان پیدا کرده بودند حفظ کنند. اما بیشتر احتمال میرود این بازرگانی محدود به نواحی ساحلی بوده و تأثیر چندانی بر اقتصاد آرینها نداشته باشد. فناوری عقبمانده آرینها اثری بازدارنده داشت و باعث محدود بودن بازرگانی به امکانات محلی میشد. وسیله رایج بازرگانی تهاتر بود. در معاملات بزرگ واحد و مقیاس ارزش گاو بود که خود نوعی محدودیت جغرافیایی بیشتری برای بازرگانان و بازرگانی میشد. از نیشکا نیز به عنوان یکی از مقیاسهای ارزش در آن دوره اسم برده شده است. بعدها اسمی شد بر روی سکه طلا. اما شاید در آن دوره دلالت بر مقداری از طلا میکرده است.
تشکیلات نوپای سیاسی آرینها را در پارهای از افسانههای آنان، درباره پیدایش دولت، میتوان ردیابی کرد. ایزدان و دیوان مشغول جنگ با یکدیگر بودند. ظاهرا ایزدان در آستانه شکست قرار میگیرند. مجمعی برپا میکنند و
ص: 41
یکی را از میان خود به عنوان شاه انتخاب میکنند تا آنان را رهبری نماید.
سرانجام در نبرد با دیوان پیروز میشوند. این افسانه و دیگر افسانههای همانند آن انعکاسی است از چگونگی پیدایش مفهوم سلطنت. طوایف با اصول پدرسالاری اداره میشد. در روزگار اولیه، رئیس قبیله پیشوای قبیله نیز بود. چون نیاز به محافظت و امنیت بیشتر شد هرکسی که بهتر میتوانست امنیت را حفظ کند، به ریاست قبیله انتخاب میشد. رئیس به تدریج صاحب امتیازاتی شد که با مقام سلطنت تداعی میشود. دونوع شورای قبیلهای از رشد سریع قدرت سلطنت جلوگیری میکرد. این دو شورا به ترتیب سابها و سامیتی نامیده میشدند که وظایف دقیق آنها به تحقیق روشن نیست. شاید سابها مجمع ریشسفیدان و بنابراین محدودتر و کوچکتر بود، حال آنکه احتمالا سامیتی شورای عمومی تمام قبیله بوده است. در میان قبایلی که هنوز شاهی انتخاب نکرده بودند، این شوراها وظایف دولت را انجام داده و مظهر قدرت سیاسی بودند. تعداد قبایلی که اینگونه اداره میشدند کم نبود.
واحدهای سیاسی اصولا کوچک بودند و به خصوص با نظام سلطنتی اداره میشدند زیرا شاه هنوز اصولا رئیس قبیلهای بود که اختیارات و قدرتهای ویژه داشت.
در آغاز، شاهودایی، پیشوای نظامی و جنگی بود که مهارت او در جنگ و توانایی او در دفاع از قبیله شرط واجب بود تا شاه بماند. داوطلبانه هدایایی به او داده میشد؛ بنابراین نمیتوانست ادعای مالیات منظمی را بکند و هیچگونه حقی هم درباره مالکیت زمین نداشت. بخش مشخصی از اموال به یغما برده شده، خواه در جنگ و یا دزدی گله و حشم، به او تعلق میگرفت. در آغاز نقشی که در زمینه مذهب برعهده داشت، ناچیز و وظایف روحانی او کاملا مشخص بود؛ اما به تدریج همراه با رسوخ این عقیده که سلطنت موهبتی الهی
ص: 42
است این وضع دگرگون شد. افسانههای بعدی حکایت از این میکند که نه تنها ایزدان شاهی را برگزیدند تا آنان را در جنگ فرماندهی کند، بلکه این شاه صاحب خصوصیات ویژه و معینی نیز بود. بر همین قیاس، شاهان میرا نیز صاحب خصوصیات و تواناییهای آسمانی شدند. قربانیهای ویژهای را در نظر گرفتند تا با وساطت میانجیهای میان آدمیان و ایزدان، یعنی روحانیان، شاه صاحب ویژگیهای آسمانی شود. با پذیرفتن آسمانی بودن موهبت سلطنت روحانیت نیز اهمیت خاص خود را پیدا کرد و اتکای متقابل سلطنت و روحانیت به یکدیگر پایهگذاری شد. سپس چون تمایل پیدا شد که سلطنت موروثی شود، اسباب شگفتی نشد. در نتیجه، موقعیت وضع سابها و سامیتی نیز تغییر کرد. آنان همچنان میتوانستند بازدارنده اعمال شاه باشند اما همیشه حرف آخر را شاه میزد.
نظام اداری بدوی بنیان گذاشته شد که محور آن شخص شاه بود.
سلطاننشینی که قلمرو قبیله بود، راشترا نام داشت. قبیله جانا و واحد طایفه ویش و روستاها گراما را، شامل بود. هسته مرکزی، خانواده کولا بود که توسط پیرترین عضو خود، کولاپا، مدیریت میشد. آنان شاه را در انجامدادن وظایف، جمعی از ریشسفیدان قبیله و کدخدایان روستاها یاری میدادند. دو نفر به شاه بسیار نزدیک بودند: پوروهیتا یا بزرگ روحانیون که وظایف روحانی و اخترشناسی و مشاور را برعهده داشت، و سنانی که فرمانده سپاهیان بود. انبوهی خبرچین و پیک نیز اطرافیان شاه را تکمیل میکردند. در منابع بعدی به گروه وسیعتری که همیشه در اطراف شاه بودند اشاره میشود: گردونهرانان، خزانهدار، پیشکار و مسئول طاسهای قمار.
ص: 43
وجود شخص آخری با توجه به علاقه و عشق شدید به قمار که در میان درباریان و عوام شیوع داشت نباید اسباب شگفتی شود.
در آغاز ورود آرینها به هند، آنها به سه طبقه تقسیم میشدند:
جنگجویان یانجبا، روحانیان و عوام. هنوز اندیشه کاست پیدا نشده بود.
همانگونه که از این ضرب المثل معلوم میشود: «آوازخوان دورهگردم، پدرم زالو بود و مادرم غله آسیا میکرد.» شغلها موروثی نبود. قانونی هم برای محدودکردن ازدواج میان این طبقات وجود نداشت. مقرراتی برای همکاسه شدن با این یا آن وضع نشده بود. مراد از تقسیم جامعه به سه طبقه تنها فراهم آوردن تسهیلات اجتماعی و تشکیلات اقتصادی بود. نخستین گام در زمینه ایجاد نظام کاستی آنگاه برداشته شد که آرینها، داساها را مطرود از جامعه انگاشتند. شاید به علت وحشتی که از آنان داشتند. شاید هم به علت این ترس شدیدتر که ادغام با آنها میتوانست به نابودی هویت آریایی منجر شود. علت ظاهری این تبعیض و تمایز عمدتا رنگ پوست داساها بود. آنان نه تنها سیاهتر بودند بلکه فرهنگی بیگانه داشتند. واژه سانسکریت برای ایفاد مفهوم کاست لغت وارنا است که رنگ معنا دارد. در تمام این دوره بر عامل رنگ پوست کاست تأکید شده، تا آنجا که به صورت یکی از ریشهدارترین مفاهیم فرهنگ آرینهای شمال هندوستان درآمد. بنابراین، در آغاز تبعیض و تمایز میان آرینها و غیرآرینها بود. آرینها دویجا یا دوباره زاییده شده دانسته میشدند (دفعه اول تولد طبیعی آنها بود و زایش دوم ورود به کاست بود) که تشکیل میشد از کشتریهها (جنگجویان و نجبا)، برهمنها (روحانیون)؛ ویشیاها (زمینداران و بازرگانان) و کاست چهارم شودراها عبارت بودند از داساها و کسانی که مخلوطی از نژاد آرین و داسا بودند.
ص: 44
نظام کاستی، در عمل، به تقسیم جامعه به چهار گروه عمده منجر نشده بود. به احتمال زیاد، مراد از ابداع مفهوم کاست ایجاد اسکلتی فرضی بود تا برهمنان بتوانند مشاغل گوناگون را به گونهای منظم سروسامان دهند. انواع ترکیب و اختلاط در میان سه کاست اولیه غیر قابل اجتناب بود. نتیجه طبیعی از اختلافهای متقابل اولیه در میان کاستها غیر از این نمیتوانست باشد.
کاست چهارم هم بر مبنای نژاد و هم بر مبنای پیشه و شغل استوار بود.
(همانگونه که بعدها کسانی پیدا شدند که جزو هیچ کاستی نبودند و چنان پست و فرومایه دانسته میشدند که در قرنهای بعد تماس با آنها آلوده کننده دانسته شد و جماعت نجسها را تشکیل دادند). برای تغییر و تحول موقعیت کاستی یک حرفه یا پیشه مدت زمان زیادی لازم بود. به مرور زمان ویشیاهای آرینی بازرگان و زمیندار شدند. شودراها یک پله از پلکان کاست را بالا رفته و کشاورز شدند (اما هیچگاه به صورت سرف - کارگر وابسته به زمین- درنیامدند). حال تسلط آرینها بر داساها کامل شده بود. اما هرچند شودراها اجازه یافته بودند به کشاورزی بپردازند، هیچگاه صاحب موقعیت «دویجا» نشدند که نشدند. همین محرومیت مانع از آن بود که بتوانند در آیینهای مذهبی ودایی شرکت کنند و بناچار به پرستش ایزدانی که خود تصور کرده بودند پرداختند. این تقسیم عمودی جامعه در سدههای بعد سبب شد تا پذیرفتن گروههای قومی جدید با دشواری چندانی روبرو نشود. هر گروه قومی تازه که وارد هندوستان میشد، خصوصیات زیر کاست جداگانهای را به خود میگرفت و با دشواری نه چندان در ساختار بزرگتر کاستی جایی مییافت و مستحیل میشد. موقعیت هر زیرکاست جدید به حرفه و پیشه آن گروه قومی و گاهی هم به تبار اجتماعی آن گروه مربوط میشد. البته عوامل دیگر نیز در پایدار شدن و ریشه پیداکردن سیستم کاستها مؤثر بود و آن جریانی که باعث شد شودراها به کشاورزی ارتقاء رتبه پیدا کنند در ذات این
ص: 45
عوامل نهفته بود. با انتقال از جامعه عشایری گلهدار به اقتصاد کشاورزی مبتنی بر یکجانشینی تدریجا تخصص در کار به صورت یکی از مظاهر بارز جامعه آریایی درآمد. تراشیدن جنگلها و پیدایش آبادیها و روستاها سبب پیدایش جماعت بازرگانان شد که فقط به داد و ستد کالاها میپرداختند.
بنابراین نوعی جدایی طبیعی میان کشاورزانی که به آباد کردن زمین و برداشتن محصول میپرداختند و گروه کاسبهایی که به ایجاد رابطه و مراوده میان آبادیها و روستاها مشغول بودند، بهوجود آمد. طبقه زمینداران توانگر که میتوانستند به سفتهبازی اقتصادی بپردازند، از میان این گروه اخیر پیدا شد. روحانیت بههرحال گروه و طبقهای جدا از دیگران بود. طبقه جنگجویان، که رهبری آنان بر دوش شاه بود، خود را تنها مسئول حفظ امنیت میدانست. مسئولیتی که رفاه و آسایش هریک از طبقات جامعه بسته به آن بود. شاه بهصورت قدرت برتر و مسلط درآمد و بنابراین جنگجویان یا کشتریهها بالاترین مرتبه کاست بودند. سپس نوبت روحانیون (برهمنها) بود و زمینداران توانگر و بازرگانان (ویشیاها) پس از آنان قرار داشتند. آخر از همه طبقه کشاورزان یا شودراها بودند.
اهمیت اینگونه تفرقه اجتماعی و قدرتی که نصیب عالیترین کاستها میشد از نظر روحانیت آرینها پوشیده نبود. نه تنها با این ادعا که تنها آنان میتوانند مقام الوهیت شاه را تصویب و تسجیل کنند (تصویبی که اکنون برای هر شاهی لازم بود) بالاترین رتبه را بهدست آوردند بلکه تقسیمات کاستی را نیز از دیدگاه دین و مذهب لازم و مقدس محسوب داشتند. یکی از سرودههای اخیرتر ریگودا از تبار اساطیری کاستها خبر میدهد:
چون ایزدان آدمی را بهعنوان قربانی فدیه دادند؛ چون آدمی را تقسیم کردند او را به چند بخش تقسیم کردند؟
دهان او چه بود؟ بازوان او چه بود؟ رانهای او چه بود؟ پاهای او چه بود؟ برهمنها دهان او بودند؛ از بازوانش جنگجویان پدید آمدند؛ رانهایش «ویشیا» ها شدند و «شودرا» ها از پاهایش زاییده شدند.
ص: 46
ایزدان با قربانی برای قربانی، قربانی کردند. این نخستین قانون مقدس است. این موجودات قدرتمند به آسمان رسیدند. همان جایی که ارواح جاودانی ایزدان در آنجا هستند.
دوام نظام کاستی با موروثی کردن آن تضمین و گناه با یکدیگر غذا خوردن یکی از قوانین کاستی شد. همین امر سبب گردید تا محدودیتهای انواع ازدواج مشخص شود. این امر بهنوبه خود به ایجاد انواع مقررات برای ازدواجهای مجاز یا غیر مجاز انجامید. پایه و دوام نظام کاستی تنها به تقسیم جامعه به چهار کاست متکی نبود، بلکه به شبکه وسیعی از زیرکاستهایی متکی بود که به گونهای تنگاتنگ با شغل و پیشه مردم ارتباط داشت. نهایتا برای امور روزمره زندگانی جامعه هندوان زیرکاست (با معنای تحت اللفظی «تولد») به مراتب اهمیتی بیشتر از کاستهای عمده (وارنا) پیدا کرد. دلیل این امر هم آشکار است. امور روزمره جامعه به روابط زیرکاستها با یکدیگر و تعدیلاتی که در این روابط انجام میگرفت بستگی داشت. حال آنکه تقسیم کلی جامعه به چهار کاست چهارچوب نظری امور بود. روابط زیرکاستی نیز مبتنی بود بر تخصص در پیشه و اتکای متقابل اقتصادی. موروثی شدن کاست و ارتباط پیدا کردن پیشه با زیرکاست مانع و سد طبیعی برای انتقال افراد در سلسله مراتب کاست شد. تحرک عمودی فقط و فقط در صورتی ممکن میشد که تمام زیرکاست را شامل و متکی بر فعالیت تمام گروه مربوط و تغییر شکل و پیشه گروه شود. برای فرد جای هیچگونه اعتراضی نبود. تنها راه اعتراض او، پیوستن به فرقهای بود که منکر وجود کاست بود. از این نوع فرقهها از سده ششم ق. م به بعد فراوان پیدا شد .
ص: 47
کوچکترین واحدی که جامعه از آن تشکیل میشد، خانواده بود که با نظام پدرسالاری اداره میشد. از تعدادی خانواده سپت یا گراما بهوجود میآمد. این واژه آخری بعدها معنای روستا را ایفا کرد. لابد در آغاز هر روستایی از تعدادی خانواده قوم و خویش تشکیل میشد. خانوادهها نسبتا بزرگ بودند و بهطور متوسط سه نسل را در برمیگرفت و معمولا فرزندان ذکور با یکدیگر زندگانی میکردند. رسم نبود دخترها در ابتدای جوانی و خیلی زود ازدواج کنند. آنان در انتخاب همسر به گونهای معقول آزاد بودند.
تهیه جهیزیه و پرداخت شیربها معمول و مرسوم بود. در خانواده آرینها تولد پسر اهمیت خاصی داشت زیرا حضور پسران خانواده در مراسم با اهمیت، واجب و لازم بود. زنها روی هم رفته از آزادی چندان برخوردار نبودند. اما شگفت این است که آرینها برخلاف یونانیان برای ایزد بانوها قدرت چندانی قائل نبودند. آنگاه که پای ایزدان به میان میآمد ازجمله هویتهای آرام و بیرنگ دانسته میشدند. زنانی که با مرگ شوهرانشان بیوه میشدند، لازم بود به گونهای نمادین خود را بسوزانند. معلوم نیست آیا این رسم فقط در میان نجبا شایع بوده یا جنبه همگانی داشته است. احتمالا ریشه رسم ساتی یا سوتی شدن، که در قرنهای بعد شایع شد و زنها خود را همراه نعش شوهرانشان به آتش میکشیدند، از همینجا پیدا شده است.
اینکه رسم خودسوزی زنان پس از مرگ شوهرانشان در دوره ودایی جنبه نمادین داشته از اینجا آشکار میشود که در ادبیات ودایی به گونهای مکرر به ازدواج مجدد زنان بیوه مخصوصا با برادران شوهر فقید اشاره شده است.
هرچند گاهی مواردی از چند زن داشتن دیده شده است، اما به طور کلی و عمومی قاعده این بود که مردان فقط یک زن داشته باشند. البته آنان با مفهوم
ص: 48
بیش از یک شوهر داشتن آشنا بوده و در نوشتههای بعدی از چند شوهری سخن به میان آمده است. ازدواج میان گروههای منسوب به یکدیگر تحت نظم و قواعد دقیق انجام میگرفت. آرینها از ازدواج با محارم سخت بیم و هراس داشتند (هرچند گاهی در میان ایزدان مجاز دانسته میشد). آنان اعتقاد داشتند که نسل آدمی از دوقلوهای اولیه پیدا شده است. اما در اساطیر هندی چون یامی، خواهر یاما، ایزد مرگ، عشق خویش را به برادرش ابراز میدارد و برادرش دست رد به سینه او میزند. جالب است که ایزد مرگ با موضوع ازدواج با محارم تداعی میشده که نشان میدهد هراس از نزدیکی با محارم را معادل با وحشت از مرگ میدانستهاند.
خانه مسکونی بنایی بزرگ بود. خانواده و حیوانات متعلق به آنها در زیر یک سقف زندگی میکردند. اجاق خانواده مورد احترام و پرستش بود. آتش آن همیشه فروزان نگاه داشته میشد. اسکلت بنای خانه از چوب بود. چهار ستون چوبی در هریک از چهار گوشه قرار داشت که با تیرهای چوبی به یکدیگر اتصال مییافتند. دیوارهای خانه را با نی و کاه بالا میآوردند. سقف از تراشه خیزران و پوشال ساخته میشد. اینگونه ساختمانسازی قرنها ادامه یافت تا آنکه از مقدار باران کاسته شد و بالا آوردن دیوار گلی امکانپذیر گشت. خوراک معمول مردم شیر، روغن، سبزیجات، میوه و جو بود. در مواقع اجرای مراسم آیینی یا مخصوص- مانند عیدهای مذهبی یا از راه رسیدن مهمان- غذای مفصلتری از گوشت گاو، بز یا گوسفند فراهم میآمد؛ همراه با غذا سورا یا مدهو که نوشابههای سکرآور بود میآشامیدند.
لباس مردم ساده بود. بیشتر لنگی بر کمر میبستند. اما استفاده از زینت
ص: 49
آلات رواج داشت و برای صاحبان آن دلپذیر و مطبوع بود. ایام فراغت با نواختن آلات موسیقی و آواز خواندن و رقصیدن و قمار کردن میگذشت.
آنها که اهل تحرک و فعالیت بدنی بودند به مسابقه گردونهرانی میپرداختند.
علاقه شدید آرینها به موسیقی تنها از روی کثرت آلات موسیقی آنان- طبل، نی، فلوت و بعدها تار و چنگ- معلوم نمیشود، بلکه از آنجا آشکار میشود که درباره صدا و آهنگ و زیر و بمی و دیگر مطالب مربوط به موسیقی اطلاعات فراوان داشتند که هنگام خواندن ساما- ودا به کار میرفت.
با مقیاس هفتگانه صدا آشنا بودند. وسیله تفریح عمومی قمار بود. آه و ناله قماربازان از بد آوردن و سیاهبختی خود و انواع قواعد مربوط به طاس ریختن و انواع بازی در سرودههای بهجا مانده از آن روزگار منعکس است.
مسابقه گردونهرانی از ورزشهای با اهمیت و جالب بود. به عنوان بخشی از آیینهای مراسم سلطنتی به شمار میآمد. گردونههای دو اسبه چرخهای میلهدار داشتند. بسیار سبک بودند تا بتوانند دو نفر را حمل کنند.
باوجودآنکه مردم صاحب فرهنگ هارپا با خط و کتابت آشنا بوده و خطنویسی خود را داشتند، آرینها تا مدتها بعد قادر به خواندن و نوشتن نبودند. چون در حوالی سال 500 ق. م از خطنویسی و کتابت بهعنوان امری عادی یاد میشود، میتوان پنداشت که خط نوشتن را در حوالی سال 700 ق. م فراگرفته بودهاند. از روی نخستین نمونههای کتابت که در هندوستان یافت شده (سنگنبشتههای شاهنشاه آشوکا در سده سوم ق. م) میتوان حدس زد خط هندی در آن زمان از سیستم خطنویسی سامیها متأثر بوده است. در دورههای اولیه ودایی هرنوع آموزش فقط و فقط جنبه شفاهی داشت. یکی از قصههای شیرین بازمانده از آن روزگار، وصفی از اجتماع قورباغهها در فصل بارندگی و تقلید آنان از صدای یکدیگر است؛ وصفی که میگویند از مکتبخانههای آن روزگار که کودکان صدای آموزگار خود را تقلید میکردهاند، الهام گرفته است. اما این سیستم به خاطر سپردن شنیدهها بسیار
ص: 50
منظم و مرتب بود. در دورههای بعدی ودایی برای آموزش و تعلیم بنیادی پایهگذاری شد که برهماچارین خوانده میشد و دانشآموز مجبور بود سالها همراه با آموزگار خود دور از خانواده و شهر زندگانی کند. تعلیم و تربیت منحصر به کاستهای بالا بود. وداها را فقط برهمنها به حافظه میسپردند. هرچند فرض بر این بود که تمام کاستهای دویجا (دوباره زاییده شده) میتوانند آن را فرا بگیرند. از جمله موضوعهایی که میبایست آموخته شود حساب و صرفونحو و عروض بود. پارهای از سرودههای ریکودا شامل رقصهای آیینی و نقل گفتوگوها نیز بود که نوعی آموزش مقدماتی نمایش و هنرپیشگی بود. شرح احوال نقالهای دورهگرد نیز، که پایهگذار اولیه حماسهها بودند، موضوعهای بسیار مناسبی برای اجرای نمایش بود.
در این مرحله از تحول هنوز از قانون و حقوق خبری نبود. قانون عبارت بود از عرف. داور آن شاه و رئیس روحانی بود که گاهی با ریشسفیدان جامعه به مشورت میپرداخت. انواع جرمها اتفاق میافتاد. شایعترین آنها گلهدزدی بود. مجازات رایج برای قتل، دادن خونبها بود. معمولا برای هر قتلی میبایست یک صد گاو پرداخت شود. مجازات اعدام و قصاص بعدها رواج پیدا کرد. آزمون با شکنجه امری عادی بود. متهم میبایست بیگناهی خود را با گذاشتن زبان خود روی تیری که داغ شده بود ثابت کند. در ادبیات ودایی روزگارهای بعد اشارات مکرر میشود به منازعات مربوط به حق مالکیت زمین و حق الارث. تمایل ارث بردن ارشد اولاد، گاهی دیده میشود اما ظاهرا دوام نمییابد. در این ایام است که ملاحظات مربوط به کاست به مسائل حقوقی و قانونی نیز رسوخ میکند و برای کاستهای بالاتر مجازاتهای سبکتر قائل میشوند.
ص: 51
همانند مورد کاست موضوع مذهب نیز در آغاز به شکل آریایی و غیر آریایی مطرح شد. بقایای این هردو نوع برخورد را هنوز میتوان در کیش هندوی امروزی مشاهده کرد. گاهی جدا اما همراه با یکدیگر و گاهی به نحوی ظریف و نامحسوس و با یکدیگر درهم آمیخته. مردم هارپا نمادهای باروری و حاصلخیزی ازجمله ایزدبانوی باروری و گاو نر و ایزد شاخدار و درخت مقدس را میپرستیدند. عواملی که هنوز نیز مورد پرستش هندوان است. اعتقادات تجریدیتر که مبتنی بر ریگودا بود، مورد علاقه و توجه گروه بسیار معدودی بود که اثر آن را روی پارهای از جوانب فلسفه هندی میتوان مشاهده کرد. اما اکثریت مردم جنبههای ملموستر و محسوستر مذهب و آیینها را ترجیح میدادند. سرودههای ریگودا انعکاس نمونه متعالی مذهب آرینهاست. اما مذهب ریگودا هرچند بر بعضی از جنبههای کیش هندوی ایام بعد اثر گذاشت مع هذا با آن تفاوت فاحش دارد.
نخستین اندیشههای مذهبی آرینها متأثر از نوعی آنیمیزم بدوّی است که برای نیروهای موجود در طبیعت، که قابل کنترل و درک کردنی نیستند، جنبه آسمانی قائل شده و آنها را بهصورت ایزدانی مؤنث یا مذکر مجسم میکند. ایندرا ابرمرد آریایی، ایزد قدرت و نیرو و بهترین جنگجوست.
همیشه آماده است تا اژدهاها و دیوها را از میان بردارد. شهرها را نابود سازد.
ایزد رعد و برق است. آورنده باران و پیروزمند بر نیروهائی که زور آرینها به آنها نمیرسد. آگنی ایزد آتش، با صفات زیبا و دلانگیز بر اجاق خانواده تسلط کامل داشته است. همانند هندوستان امروز مراسم عقد ازدواج در حضور آتش انجام میگرفت. از میان چهار عنصر، آتش بیغشترین عناصر دانسته شده و مورد احترام خاص و واسطه میان ایزدان و آدمیزاد نیز بود.
ص: 52
ایزدان کهنتر را در گذشته هندو- اروپائیان میتوان ردیابی کرد. از جمله اینان دایوس یازئوس، پدر ایزدان، است که در ایزدکده ودایی اهمیت خود را از دست داد. ازجمله دیگر ایزدان، سوریا (آفتاب) و ساویتری (ایزد دیگر آفتاب که مانترای مشهور گایاتری در مدح او سروده شده است)، سوما (ایزد شیره سکرآور گیاه سوما) و وارونا، ایزد پدر مانندی که با شکوه فراوان در آسمان جلوس کرده است. از جمله ایزدان معتبر «یاما»، ایزد مرگ است. از اینها که بگذریم کائنات موج میزند از انبوه موجودات آسمانی به انواع شکلها و صورتهای مختلف- گندهارواها و آپساراها، ماروتها، ویشویدوهها - و تعداد اینها را آنگاه که لازم باشد و یا رغبت پیدا شود میتوان چندین برابر کرد. ازجمله بخشهای جانبی آیینهای دینی، پرستش اشیای دستساز آدمی بود. در وصف نیروهای مضمر در وسایل و ابزار قربانی مخصوصا محرابی که قربانی در آنجا باید انجام گیرد و ظروف سنگی که در آن شیره سوما را میگرفتند و خیش و جنگ افزارها و طبل و غیرهوغیره انواع سرودهها و مدیحهها خوانده میشد.
اما محور زندگی دینی آرینها برگزاری مراسم قربانی و نذر و نیازهای کوچک مخصوص قربانیهای خانوادگی بود. اما گاهی نیز قربانیهای بسیار وسیع انجام میگرفت که در آنها نه تنها تمام اهالی آبادی بلکه تمام قبیله شرکت میکرد. طوایفی که پیوسته در جنگ و ستیز بودند خود را به سختی نیازمند عنایت و حسن نظر ایزدان میپنداشتند. احساس آرینها این بود که
ص: 53
قربانی کردن موجب جلب عنایت ایزدان میشود. آنان میپنداشتند ایزدانی که به چشم آدمیان دیده نمیشوند در مراسم قربانی شرکت میکنند. برگزاری مراسم قربانی با ابهت و حتی رعبانگیز بود، اما در ضمن این فایده را نیز داشت که نیروها و عقدههای مضمر و پنهان در جامعه را از طریق همدلی و همافقی ناشی از شرکت در ضیافت بعد از قربانی و افراط در نوشیدن سوما برملا و منتفی میساخت.
آیین قربانی کردن آرینها از مراسم قربانی کردن در اجتماعات بسیار بدوی متحول شده بود. یکی از جوانب آن نقش بسیار عمده روحانیون بود. از اینرو، کسانی که قدرت مرموز و جادویی قربانی کردن داشتند، برهمن میخواندند (پارهای از محققان برآنند که معنای این اصطلاح معادل «مانا» است). جنبه دیگر پذیرفتن تدریجی این باور بود که ایزد و روحانی و آنچه نذر شده بود، در یک لحظه در یکدیگر ادغام و به کلی یکی میشوند. طبیعی بود انجام دادن مراسم قربانی از یک سو باعث ازدیاد نفوذ روحانی میشد، که بدون حضور او قربانی نمیتوانست انجام گیرد، و از سوی دیگر بر قدرت شاه که فقط او میتوانست از عهده هزینه سنگین قربانی برآید میافزود. آیین قربانی کردن عوارض جنبی جالبی را باعث شد: بر دانش ریاضی افزود، ریاضیاتی ابتدایی مورد نیاز بود تا محاسبات وسیعی که برطبق آن میبایست جای هریک از لوازم و آلات ضروری برای قربانی کردن تعیین شود، انجام گیرد. تکرار و کثرت موارد قربانی سبب آگاهی از وضع اعضای جوارح حیوان قربانی شده گردید. مدتهای مدید دانش تشریح از علم فیزیولوژی و آسیبشناسی پیشرفتهتر بود.
تصوری که آرینها از کائنات داشتند، به شدت محدود بود. دنیا زاییده قربانی وسیع کائنات بود و آنچه باعث دوام آن میشد برگزاری درست و دقیق
ص: 54
مراسم قربانی بود. اما این فرضیه و نظر مورد قبول همگان نبود. این معنا را از سرود آفرینش که در اواخر دوره ودایی سروده شد استنباط میکنیم. در این سرود نسبت به زایش گیتی اظهار تردید میشود و پیشنهاد میکند که هستی از نیستی به وجود میآید:
درآنگاه حتی نیستی نیز نبود و وجود وجود نداشت؛
درآنگاه نه هوا بود و نه آسمانی در پشت سر آن؛
چه کسی آن را پوشانده بود؟ کجا بود؟ چه کسی از آن محافظت میکرد؟
آیا آب کیهانی بود؟ در ژرفایی ناپیدا؟
اما از آنچه گذشته چه کسی میداند. کدام کس میتواند بگوید همهچیز از کجا پیدا شد و آفرینش چگونه روی داد؟
ایزدان پس از آفرینش پیدا شدند.
پس کدام کس میتواند به درستی بگوید که هستی از کجا پیدا شده است؟
مردگان را یا به خاک میسپردند و یا میسوزاندند. اما در آغاز رسم بود به خاک بسپارند. برپا بودن تیر چوبی و یا سنگی حکایت از گور میکرد؛ همانگونه که در اروپای عصر برنز رسم بود. شاید تداعی آتش با پالایش و زدودن آلودگی سبب شد رسم سوزاندن مقبولتر قرار گیرد تا سرانجام رسم به خاک سپردن به کلی کنار گذاشته شد.
تصور میشد زندگی پس از مرگ مجازات برای گناه و شقاوت و پاداش برای ثواب و فضیلت است. میپنداشتند گناهکاران به خانهای گلین که معادل با جهنم بود و ایزد وارونا درآنجا حکمروایی میکرد میروند. آنهایی که
ص: 55
میبایست پاداش یابند رهسپار «دنیای پدران» میشوند که برای آرینها معادل فردوس بود.
در پارهای از سرودههای ریگودا به تغییر صورت ارواح و دوباره زنده شدن آنها در قالب گیاهان اشاره میشود. اما اندیشه تناسخ ارواح هنوز به صورت روشن و مشخص قوام نیافته بود. سرانجام نیز چون شیوع یافت نتیجه منطقی آن این فرضیه شد که اشخاص بسته به رفتاری که در زندگی پیشین خود داشتند بعد از تناسخ خوشبخت یا سیاهروز خواهند شد.
این اندیشه بدل به آیین «کرمه» (عمل) شد که از آن زمان به بعد بر طرز فکر هندوان تسلط یافته است. اینکه آدمی در کاستی بالادست یا کاستی فرودست تولد مییابد، نیز بسته به عمل آدمی در زندگی قبلی دانسته میشد و از این طرز تفکر این امید پیدا شد که شاید با تناسخ بعدی موقعیت اجتماعی فرد بهبودی یابد. آیین «کرمه» در مفهوم وسیعتر «درمه» نظم و ترتیب بیشتر پیدا کرد. ترجمه معنای این اصطلاح ناممکن است، اما دراینجا شاید بهترین معنایی که برای آن میتوان قائل شد «قانون طبیعت» است. قانون طبیعی حاکم بر جامعه مترادف با حفظ نظم اجتماعی، یعنی قوانین کاست، دانسته میشد.
شک و تردیدهایی که در سرود آفرینش دیده میشود، علامت و نشانهای از روحیه کنجکاوی بود که در آن زمان فراگیر شده بود. از جمله عوارض این کنجکاوی اینکه عدهای تارک دنیا شدند؛ از زندگی اجتماعی رویگردان شده و تنها زیستن و یا در گروههای کوچک دور از مراکز جمعیت بهسر بردن را برگزیدند. کسانی که دست از زندگی اجتماعی میشستند و تارک دنیا میشدند، یکی از دو انگیزه را داشتند: یا میخواستند از طریق ریاضت و چلهنشینی صاحب توانمندیهای اسرارآمیز و
ص: 56
قدرتهای جادویی شوند و یا میخواستند با کنار کشیدن از جامعه از قید و بندهای آن آزاد گردند. دلیل این مدعا این است که اینان معمولا به آیینهای ودایی پشت میکردند و پارهای از این تارکدنیاها کارهای غیرمتعارف انجام میدادند. از آن جمله اینکه به کلی برهنه میزیستند و حتی ستر عورت هم نمیکردند.
برای کنارهگیری از جامعه و انزوا دلیل دیگری هم بود: سنتهای کهن و ساختار اولیه جامعه آرینها در سده هفتم ق. م تغییرات زیادی به خود دیده بود. جوامع قبیلهای و عشایر جای خود را به جوامع با ثباتتری که با نظامهای جمهوری یا سلطنتی اداره میشد داده بود؛ نظامهایی که جاهطلبیهای سیاسی داشتند. در این جوّ بود که آیین سیاسی ماتسیان یانا پیدا شد. در این آیین آکنده از رقابت و چشمهمچشمی هر قدرتمندی به خود حق میداد بدون هیچگونه ملاحظه و رعایت حد و حدودی هر ضعیفی را نابود سازد. در ادبیات آن روز آمده: «هر ماهی بزرگی ماهی کوچک را میبلعد و ناامنی کامل حکمفرماست.» زمینهای آبادی به مالکیت خصوصی درآمده و ملک مطلق حکمران محل دانسته میشد. مالکیت اشتراکی زمین رو به نابودی میرفت. با توسعه حملونقل آبی در مسیر رودخانه گنگ رقابت بازرگانی شدت یافته و داغ شده بود. ناامنی و بلاتکلیفی بر همهجا حاکم شده بود. کسانی که حساس بودند میخواستند از چنین جوّ و فضایی بگریزند.
اما تارک دنیاها تمام وقت خود را در ژرفای جنگلها و چکاد کوهها نگذراندند. پارهای از آنها به جوامع خود بازگشتند و شرایط اجتماعی و دینی رایج در جامعه را زیر سؤال بردند. این جریان موجب بیم و هراس برهمنان شد و سلسله مراتبی را پیشنهاد کردند و مطرح ساختند که اشراما نام
ص: 57
گرفت و زندگی آدمی را به چهار بخش تقسیم میکرد. هر فردی در ابتدا دانشآموز بود؛ آنگاه صاحب خانواده میشد. سپس آدمی منزوی و سرانجام تارک دنیایی دورهگرد. پایان عمر را از آن جهت مرحله پایانی عمر به حساب آوردند تا فرد فرصت داشته باشد وامی را که به جامعه دارد ادا کند. لازم به یادآوری نیست که این الگو و طرح زندگی تنها درباره کاستهای بالادست قابل اعمال بود؛ یعنی کسانی که میتوانستند از عهده آن برآیند. معهذا این ترتیب و قرار بیشتر جنبه نظری داشت و نه واقعی.
امتیاز دیگری که برهمنها دادند، این بود که تعلیمات پارهای از اهل زهد و عرفان را در کتابهای آرنیکه و اوپانیشادها، یعنی بخشهای عرفانی ودا وارد کردند.
اما ترک کردن دنیا همیشه جنبه فرار از واقعیت نداشت. فراوان بودند کسانی که از این طریق میخواستند برای پرسشهای بنیادین، پاسخهای قانع کننده بیابند. صحت این ادعا با مطالعه اوپانیشادها آشکار میشود که آکنده است از این نوع پرسشها: آفرینش چگونه رخ داد؟ آیا آفرینش ثمره نوعی مقاربت و معاشرت جنسی کیهانی است؟ از گرما پیدا شده؟ از طریق ریاضت و زهد و پارسایی؟ آیا روح وجود دارد؟ روح چیست؟ رابطه بین روح آدمی با روح کیهانی کدام است؟
- میوه درخت بانیان را برایم بیاور.
- آوردم
- آن را بشکن
- شکستم
- در آن چه میبینی؟
- تخمهای بسیار کوچک و ریز.
ص: 58
- یکی از آنها را بشکن
- شکستم
- در آن چه میبینی؟
- هیچچیز
- آنگاه پدر گفت:
فرزندم! آنچه را که نمیتوانی ببینی و نمیبینی، جوهر است و درخت تناور بانیان در این جوهر وجود دارد. فرزندم گفتهام را بپذیر که این جوهر «خود» همه چیزهاست. این حقیقت است. این «خود» است.
شاید بعضیها دوره ودایی را دوره شکوهمند و طلایی گذشته بدانند. عصری که در آن ایزدان و آدمیان با یکدیگر میزیستند و آدمیان همه پهلوانهایی بودند که از فضیلت دفاع میکردند. اما بازسازی تاریخی این دوره انباشته است از ابهامات فراوان و تاریکیهای بیشمار که فقط شواهد باستانشناسی میتواند موجب روشنی و شفافیت آن شود. فرهنگ ودایی بزرگترین خدمت خود را در زمینه اندیشههای اجتماعی و دینی انجام داد زیرا بسیاری از افکار و اندیشهها و باورهای هندوان از آبشخور فرهنگ آرینها سرچشمه گرفته است.
آرینها نه تنها به تحول زبان سانسکریت کمک کردند و در انسجام بخشیدن به جامعه مبتنی بر کاست و آیینهای قربانیهای دینی و فلسفه اوپانیشادها نقش اساسی داشتند، بلکه پاک کردن جنگلها و آماده ساختن زمین برای کشاورزی وسیع و گسترده را نیز سامان دادند. از همه اینها مهمتر، اقدامات مؤثر آرینها خود سبب پیدایش اندیشهها و بنیادهایی شد که یا حاصل پذیرفتن ابتکارات آرینها بود یا نتیجه رویارویی و مقابله با آنها.
چندی نگذشت که زبان سانسکریت وسیله محاوره و ارتباط کاستهای ص: 59
بالایی صاحب دانش و اندیشه شد و وسیلهای برای ایجاد هماهنگی و یکدستی این اشخاص در طول قرنهای متمادی تاریخ شبهقاره هندوستان گردید. اما در ضمن، چون زبان سانسکریت موجب انزوای نسبی این کاستها از دیگر بخشهای مهم و بااعتبار جامعه شد که با دیگر زبانها گفتوگو میکردند، بعدها از رونق افتاد و شفافیت و روشنی خود را از دست داد.
علیرغم سعی و کوشش فراوان برای درهم شکستن نظام کاستی، این نظام توانسته است متجاوز از دو هزار سال در هندوستان دوام بیاورد.
به عنوان مثال، نقش کاستها در تعیین شکل و هویت بنیادهای سیاسی هندوستان آشکارا انکار ناپذیر است. در سطح زیربنایی زندگانی روزمره روابط متقابل میان زیرکاستها مهمترین و مؤثرترین عامل در زندگی روستایی بوده است. همین امر سبب شد تا منظور و هدف روابط و تعهدات به عوض آنکه متوجه امور سیاسی شود بیشتر معطوف به روابط کاستی محلی گردد و قدرت مرکزی سیاسی هرروز بیشتر از روز پیش از نظرها و دید مردم دورتر و دورتر شود.
در سطح دیگر منظور اصلی و هدف عمده بیشتر نهضتهای اجتماعی، که بعدها پیدا شد، مخالفت با نظام کاستی و آیین قربانیهای ودایی بود.
اندیشههای ظریف و باریک رشته شده عرفانی و ماوراء طبیعی که در اوپانیشادها آمده، مادر بسیاری از مکتبهای فکری بود که در هندوستان پیدا شده است. تراشیدن و پاککردن جنگلهای دره رود گنگ و برقراری نظام کشاورزی در آنجا سبب پیدایش حکومتهای سلطنتی توانمند شد که میتوانستند از درآمدهای کشاورزی مالیات دریافت کنند. این حکومتها قرنهای متمادی بر سرنوشت شبهقاره و مردم آن مسلط بودند.
این تحولات تمام بر زمینه نزاع پنهانی ولی پیوسته میان فرهنگ آرینها و فرهنگ غیرآرینی صورت گرفت. هرچند فرهنگ غیرآرینی هرگز نتوانست
ص: 60
پشت فرهنگ آرینی را به خاک برساند اما توانست بر نحوه تحول و تغییر فرهنگ آرینها تأثیر گذاشته و آن را اصلاح کرده و متغیر سازد. پیدایش هندوستان، آنگونه که امروز، آن را میشناسیم، از تنه مهاجرت آرینها بدانجا و فرهنگی که همراه آوردهاند شاخه زده است اما نیروهای بسیار متعدد دیگری نیز در تعیین مسیر تاریخ هندوستان تأثیر گذاشتهاند.
ص: 61