3 جمهوریها- سلطاننشینها
(600- 321 ق. م)
در اواخر سده هفتم و اوایل سده ششم ق. م با استقرار حکومتهای جمهوری و سلطاننشینها در شمال هندوستان اطلاع و آگاهی بیشتر و قابل اطمینانتر راجعبه جزییات تاریخ هندوستان فراهم آمد. سده پیش عصر درگیریهای سیاسی میان تشکیلات و نظام عشایری از یک سو و پدیده نوین سلطنت از سوی دیگر بود. یکجانشینی دائمی و پیوسته در ناحیهای معین سبب شد تا قبیلهای یا گروهی از قبایل، صاحب هویت جغرافیایی شود. این هویت جغرافیایی با تصاحب سرزمین معلوم و معین ملموس شد؛ سرزمینی که معمولا با اسم قبیلهای که در آنجا سکنی گزیده بود شناخته میشد. برای حفظ و نگهداری این مالکیت نیاز به تشکیلات سیاسی، خواه به صورت جمهوری و یا سلطنتی، داشت.
نواحیای که به شیوه حکومت سلطنتی اداره میشد، در جلگه رود گنگ متمرکز بودند. جمهوریها در حواشی شمالی این سلطاننشینها قرار داشتند؛ یعنی در کوهپایههای جنوب رشتهکوههای هیمالایا و در شمال غربی هندوستان که همان ناحیه پنجاب امروزی است. اگر جمهوریهای واقع در ناحیه پنجاب را کنار بگذاریم، بیشتر جمهوریهای دیگر در نواحی
ص: 62
کوهستانی و کمحاصلخیزتر واقع بودند. از اینجا میتوان استنباط کرد به طور کلی، جمهوریها پیش از سلطاننشینها به وجود آمده بودند؛ زیرا پاک کردن و تراشیدن تپههای کمارتفاع کوهپایهها آسانتر و کمخرجتر از آباد کردن جنگلهای مردابی دشتها بود. از سوی دیگر میتوان استدلال کرد که آرینهای آزاداندیشتری که در جلگهها سکنی گزیده بودند، سنتگرایی روزافزون حکومتهای سلطاننشین را تاب نیاورده و بعدها به سوی ارتفاعات دوردستتر مهاجرت کردند تا حکومتهایی را بنیاد گذارند که بیشتر با سنتهای عشایری سازگار و همنوا باشد؛ مانند اقوامی که ساکن پنجاب شدند. طبیعت واکنشی که جمهوریخواهان در برابر سنتگرایی ودایی نشان دادهاند حکایت از آن میکند که مردم جمهوریها سنتهای کهنتر و پیوستهتر را حفظ و رعایت میکردهاند.
جمهوریها یا از قبیلههای واحد تشکیل میشد مثل شاکیاها، کولیاها و مالاها یا از اتحادیهای از قبایل، مانند وریجیها و یا وداها. جمهوریها از بطن قبایل ودایی بیرون آمده و بیشتر از حکومتهای سلطنتی پایبند و مقید به سنتهای عشایری بودند. اینان در انتقال از تشکیلات قبیلهای و عشایری به حکومت جمهوری الگوی آزادمنشی اصلی و بدوی عشایری را از دست داده بودند. اما اندیشه حکومت توسط نمایندگان قبیله هنوز حفظ شده بود.
افسانههای مربوط به ریشه و تبار حکومتهای جمهوری معمولا دو وجه تمایز شگفتانگیز دارند: یکی آنکه جمهوری را بیشتر اوقات فردی از افراد خانواده سلطنتی، که به علتی از علل سرزمین آبا و اجدادی خود را ترک کرده بود بنیاد گذاشته بود. دیگر آنکه خانوادهای که معمولا بنیانگذار حکومت جمهوری بود، در نتیجه زنای با محارم، مخصوصا ازدواج میان برادر و
ص: 63
خواهر، پیدا شده بود. این نکات دلیل بر این است که یا این افسانهها مربوط به روزگارهای بسیار دوردست زندگی آرینها بود که هنوز ازدواج با محارم حرام دانسته نمیشد یا به احتمال بیشتر جمهوریها تعمدا از سنتهای ودایی دوری میجستند و آنها را رعایت نمیکردند. این شق دوم لااقل از سوی یکی از منابع برهمنها تأیید میشود که در آن آمده است حکومتهای جمهوری را کشتریههای فاسد و یا حتی شودراها بنا گذاشتند؛ زیرا برای برهمنها احترام قائل نبودند و از رعایت آیینهای ودایی سربازمیزدند.
همین معنا از جای دیگر نیز استنباط میشود. در جمهوریها پرستش اشیا و امکنه مقدس، مانند چایتیاها و فضاهای محصور اطراف درختان، رواج داشت و شایع بود.
در سلطاننشینها از علاقه به سنتهای قبیلهای کاسته شد و در عوض وفاداری و پایبندی به کاستها قوت گرفت. با توسعه و گسترش جغرافیایی حکومتهای سلطنتی از قدرت و نفوذ شوراهای عمومی کاسته شد. پیدا شدن فواصل طویل امکان تشکیل جلسات مکرر شوراها را روزبهروز کمتر میکرد. در تشکیلات عشایری و قبیلهای، که ناحیه جغرافیایی کوچکتری را دربرمیگرفت، عملکرد حکومت مردمی آسانتر و مؤثرتر بود. این نکته حائز اهمیت است که در اتحادیه قبایل وریجی که اتحادی از قبایل مستقل با حقوقی مساوی بود، باآنکه تمام قبایل مربوط به عضویت اتحادیه درآمده بودند، هریک از آنها هویت مستقل خویش را حفظ کرده بودند. در نظام سلطنتی، آسمانی دانستن موهبت سلطنت و عوارض آن، یعنی قدرت روحانیون و آیین ودایی، از شأن و عزت اجتماعی شوراهای مردمی ایام اولیه ودایی به شدت کاسته بود.
ص: 64
شمول حکومت، مایه اصلی قدرت جمهوریها دانسته میشد. امر و قدرت حکومت توسط جلسات نمایندگان قبایل یا بزرگان خانوادهها در تالار عمومی شهر پایتخت اعمال میشد. ریاست جلسه نمایندگان را یکی از نمایندگان که ملقب به راجا بود برعهده داشت. این مقام موروثی نبود و کسی که این منصب را برعهده داشت، «رئیس» دانسته میشد و نه «شاه».
موضوعهای مورد لزوم در جلسات شورا مورد بحث و گفتوگو قرار میگرفت و اگر درباره آن توافق پیدا نمیشد به رأی گذاشته میشد. اداره امور در دست صاحب منصبانی چون معاونان رئیس و خزانهدار و فرمانده نیروهای مسلح بود. تشکیلات قضایی بسیار مفصل بود. متهم به گناه میبایست با سلسله مراتب هفت مقام روبرو شود.
قدرت اجتماعی و سیاسی در دست «راجا» و دیگر نمایندگان شورا بود که معمولا از کاست «کشتریه» انتخاب میشدند. اگر در منابع بودایی اغلب کاست «کشتریه» را از کاست «برهمن» ها جلوتر میدانند به این علت است که بوداییها بیشتر با جمهوریها سروکار داشتند تا با سلطاننشینها. گلهداری دیگر شغل و پیشه اکثریت مردم نبود. در بسیاری از نقاط، کشاورزی جای آن را گرفته بود. زمین یا مشترکا به تمام مردم آبادی تعلق داشت و یا ملک رئیس قبیله دانسته میشد که برای کارکردن در آن مردم را به مزدوری میگرفت.
تردیدی نیست که بیشتر درآمد رؤسای قبایل از محل زمینهای کشاورزی عاید آنان میشد.
اما زمین تنها منبع درآمد نبود. در طول این سدهها عامل نوینی وارد زندگانی اقتصادی شمال هندوستان شده بود. به عنوان مراکز صنعتی و بازرگانی، شهرهای متعدد به وجود آمده بود. بعضی از این شهرها مانند
ص: 65
شراوستی، چمپا، راجاگریهه، آیودیا، کائوشامبی و کاشی در اقتصاد جلگه رود گنگ نقش مهمی بر عهده داشتند. نفوذ شهرهای دیگری مانند وایشالی، اوجین، تکسیلا و بندر بهروک چچاها (برواچ) حتی نواحی وسیعتری را دربرمیگرفت. شهرها در آغاز روستاهایی بودند که ساکنان آن در پیشهای معین مانند سفالگری، نجاری و بافندگی تخصص یافته و یا مرکز داد و ستد کالای خاصی شده بودند، با توسعه پیشههای تخصصی و فراهم شدن مواد خام، امکان توزیع ساختهها و مصنوعات سریعتر و آسانتر شد.
مثلا در مورد سفالگری وجود خاک مناسب سبب میشد تا تعداد زیادی سفالگر در ناحیه معینی تمرکز پیدا کنند. تمرکز صاحبان پیشهها و حرفهها در شهرها سبب شد که دسترسی به آنها برای بازرگانان و بازار سهلتر و ارزانتر شود.
از وصفی که از جمهوریها به جا مانده برمیآید که مراکز شهری در زندگی اجتماعی آنها نقش عمده داشته است. زمینداران که در شهرها میزیستند باعث تشویق و فعالیت صنعتگران و پیشهوران بودند. حکایت میکنند یکی از جوانان شهر وایشالی رنج سفر پرمشقت به تکسیلای دوردست را تحمل کرد تا در آنجا صنعتی بیاموزد و به شهر خود برگردد و از جمله پیشهوران شود. اگر این کار به صرفه و سود او نبود احتمال اینکه به چنین سفری برود به میان نمیآمد.
در جمهوریها با نظرات فردی و اعتقادات شخصی کمتر از سلطاننشینها مخالفت میکردند و آمادگی بیشتر داشتند تا نظرات و آرای
ص: 66
غیرمتعارف و نامعمول را تحمل کنند. جمهوریها بودند که پیشوایان دو فرقه بسیار مهم غیر سنتی و بدعتگذار را در دامان خود پروراندند. «بودا» از افراد قبیله شاکیا بود و مهاویرا بنیانگذار کیش جینها به قبیله چناتریکا تعلق داشت.
جمهوریها که از قیود نظام سلطنتی آزاد بودند میتوانستند نظرات و فرضیات سیاسی برهمنها را تمام و کمال پذیرا نشوند. شاید چشمگیرترین نظریه غیر برهمنی نظریه بودا درباره چگونگی پیدایش حکومت بود.
نظریهای که در آن شاید برای نخستین بار موضوع حکومت براساس نوعی قرارداد اجتماعی مطرح شده است. برطبق نظر بودا در ایام اولیه گیتی هماهنگی و تعادل کامل میان تمام موجودات برقرار بود. مردان و زنان دچار هوی و هوس نبودند. همهچیز فراهم و آماده بود. به تدریج با پیدا شدن نیاز و خواهش جریان هوسبازی آغاز گردید. مفهوم خانواده منجر به مالکیت خصوصی شد که به نوبه خود موجبات اختلاف و نزاع را فراهم آورد. با پیدا شدن اختلاف و دعوا وضع قانون و ایجاد حکومت ضروری شد. آنگاه تصمیم به انتخاب شخصی گرفتند تا مجری قانون و داوری و عدالت باشد. او را مهاسامماتا (برگزیده بزرگ) نامیدند و بخش معینی از محصولات را بهعنوان دستمزد او مقرر داشتند. چنین نظریهای برای نظریههای سیاسی جمهوری مناسب و پسندیده بود. نواحی که حکومت جمهوری در آنجاها مستقر بود، به مراتب کمتر از سرزمینهای که با نظام سلطنتی دره رود گنگ، اداره میشد تمایلات سنتگرایی داشتند. علیرغم حملات مکرر بعضی از حکومتهای جمهوری قبیلهای حتی تا سده چهارم میلادی دوام آوردند. در این نواحی بود که بیشترین پشتیبانی از مذهب بودا بهعمل آمد. باز هم در همین نقاط بود که فاتحین بیگانه یونانی و
ص: 67
سکاها و کوشانیان و هونها توسط مردم بومی محل با موفقیت جذب و استحاله شدند.
این دو نظام جمهوری و سلطنتی به گونهای متقابل انحصاری نبودند و تبدیل این به آن و یا تغییر آن به این بیسابقه نبود. به عنوان مثال «کامبوج» که با نظام سلطنتی اداره میشد به حکومت جمهوری تبدیل شد. اما این روال در دره رود گنگ جاری نبود. در آنجا همیشه حکومتهای سلطنتی مسلط بودند. زوال فرهنگ عشایری و اهمیت روزافزون اقتصادی کشاورزی انگیزه رشد و ترقی نظام سلطنتی میشد.
در پارهای از آثار مکتوب بازمانده از آن عصر اسم بعضی از سلطاننشینها آمده است. ازجمله سلطاننشین کاشی در ناحیه بنارس که در آغاز بااهمیتترین سرزمینی بود که با نظام سلطنتی اداره میشد. اما این برتری چندان دوام نیاورد و سلطاننشین کوسالا و بعدها سلطاننشین مگده برای تسلط بر جلگه گنگ به رقابت با سلطاننشین کاشی پرداختند. تسلطی که مزایای استراتژیک و اقتصادی فراوان به دنبال داشت زیرا بخش عمده بازرگانی دره رود گنگ از طریق رودخانه انجام میشد و در بنادر کنار رودخانه متمرکز بود. سرانجام تنها چهار کشور در این صحنه رقابت باقی ماندند: سرزمینهای کاشی، کوسالا (که در شرق با کاشی هممرز بود) و مگده (بیهار جنوبی امروزی) و جمهوری وریجیها (جانکپور در نپال و ناحیه مظفرپور بیهار).
حال دیگر مقام سلطنت موروثی شده بود و ترجیح داده میشد پادشاهان از کاست کشتریه باشند. اما اینگونه ترجیح بیشتر جنبه نظری داشت. عملا میبینیم که بسته به ملاحظات و مصالح سیاسی، افرادی از هر چهار کاست به سلطنت میرسیدند. این اندیشه که سلطنت طبیعتی آسمانی دارد، جاافتاده و
ص: 68
تثبیت شده بود. آنچه گاهوبیگاه موجب تقویت این اندیشه میشد، مراسم قربانیهای مفصلی بود که شاهان، هرچند وقت یکبار، برپا میکردند. پس از تاجگذاری که موقعیت شاه از نظر قانونی معلوم شده بود، مراسم قربانی راجا سویه، که یک سال متمادی به طول میانجامید، آغاز میشد. در طول همین قربانی اعلام میشد که با میانجیگری قدرت جادویی روحانیون، شاه صاحب موهبت الهی شده است. جنبه نمادی این مراسم بسیار قوی بود و شاه نه تنها تطهیر و پاک میشد بلکه میپنداشت، به عنوان شاه منصوب از سوی ایزدان، تولد دوباره یافته است. در اواخر این سال لازم میآمد که شاه برای دوازده گوهر (راتنینها) یعنی وزراء و اعضای خانواده خود و بخشهای معینی از مردم قربانیها بکند تا وفاداری و تعهد آنان را کسب نماید. این نذر و قربانی پس از چند سال تکرار میشد. مراد از این قربانیهای تکراری جوانسازی دوباره شاه بود.
شاید مقبولترین و مهمترین قربانیها مراسم اشوامدها یا اسب قربانی بود. اسب ویژهای را اجازه میدادند تا بیافسار و لگام در دشت و صحرا هرجا که میخواهد برود. تمام ناحیهای را که اسب پیموده و پشت سر گذاشته بود به مالکیت شاه درمیآمد. از دیدگاه نظری این مراسم را میبایست فقط درباره شاهانی اجرا کنند که بسیار قدرتمند بودند و نیروی کافی داشتند که این ادعای خود را بر کرسی بنشانند. اما بسیاری از شاهان نه چندان بااهمیت این مراسم و قربانیهای لازم را انجام میدادند و انواع حیلهها بهکاربرده میشد تا اسبی که قرار بود قربانی شود از نقاط و اراضی موردنظر گذر کند. قربانیها به مقیاسی بسیار بزرگ انجام میگرفت. صدها روحانی در آن شرکت میکردند و گلههای بزرگ حیوانات ذبح و انبوهی از انواع اشیا و اسباب وقف میشد. انجام این مراسم برای مردم کوچه و بازار صحنههای شکوهمند و
ص: 69
چشمگیری بود که یاد آن، طی نسلها، دهانبهدهان میگشت. تردیدی نیست برگزاری اینگونه مراسم نه تنها فکر و توجه منتقدان و عیبجویان را مشغول و منحرف میساخت بلکه واقعا در ذهن مردم این نظر را قطعی مینمود که شاه با ایزدان رابطه و بستگی دارد. البته میانجی این رابطه و بستگی روحانیون بودند. همچنین میپنداشتند روحانیون نیز از مردم میرای معمولی نیستند؛ زیرا منتقلکننده هویت آسمانی ایزدان بودند. آشکارا مقام سلطنت و جامعه روحانی دست در دست یکدیگر داشتند.
جنگ برای تسلط یافتن بر ناحیه میان چهار دولت کاشی، کوسالا، مگده و وریجی نزدیک به صد سال ادامه یافت. سرانجام پیروزی با مگده بود که به عنوان مرکز فعالیت سیاسی در شمال هندوستان شناخته شد و این مقام را چندین قرن حفظ کرد. نخستین سلطان بااهمیت مگده، بیمبیسارا بود؛ مردی صاحب عزمی قوی و دوراندیشی سیاسی. وی از امکانات دولتی بزرگ، که بر رودخانه گنگ تسلط داشته باشد، آگاه بود. تصمیم گرفت که مگده چنین دولتی بشود. بیمبیسارا در نیمه دوم سده ششم ق. م به سلطنت رسید. روابط دودمانی ناشی از وصلت با خاندانهای سلطنتی کوسالا و با یکی از شاهزاده خانمهای ویشالی او را در اجرای سیاستهای توسعهطلبانه یاری داد. چون از بابت مرزهای غربی و شمالی خود اطمینان خاطر یافت، قصد کرد تا انگا واقع در جنوبشرقی را، که بر بازرگانی و راههای منجر به بنادر دریایی مصب گنگ تسلط داشت، نیز تصرف کند. بازرگانان این ناحیه با سواحل برمه و سواحل شرقی هندوستان ارتباط داشتند و تصرف آن از نظر اقتصادی برای «مگده» حائز اهمیت بسیار بود.
بیمبیسارا نخستین شاه هند بود که بر ضرورت دستگاه اداری باکفایت اصرار داشت. وزرایش را بادقت و وسواس انتخاب میکرد. میگویند که
ص: 70
همیشه به توصیههای آنان توجه میکرد. صاحبان مناصب بنابر وظیفه و شغلی که برعهده داشتند تقسیم شدند و مقدمات نظام اداری تثبیت شد. ایجاد راههای مناسب از واجبات دستگاه اداری باکفایت دانسته میشد. واحد بنیادین تشکیلات اجتماعی و اقتصادی روستا بود. برای مساحی زمینهای کشاورزی و برآورد ارزش محصولات مأمورینی گماشته شد. هر روستا در اختیار کدخدایی بود که وظیفه جمعآوری مالیات نیز بر دوشش بود. مأموران دیگری مالیات را دریافت و تحویل خزانه سلطنتی میدادند.
در اطراف روستای محصور مزارع و مراتع قرار داشت که در آن سوی آنها اراضی بایر و جنگلها واقع بود. جنگلها از اموال سلطنتی محسوب میشد. فقط شاه حق داشت اجازه تراشیدن آنها را برای آماده شدن جهت کشتوکار بدهد. چون زمینها عموما به شاه تعلق داشت، حق داشت که درصدی از محصولات کشاورزی، معمولا یک ششم را، به عنوان مالیات دریافت کند. کشاورزان متعلق به کاست- شودرا - روی زمینکار میکردند، مگر در مورد زمینهای متعلق به مالکان خصوصی که برای کشت آنها از کارگر مزدور استفاده میشد. اما مالکیت خصوصی شایع و گسترده نبود. احتمالا در همان زمانی که شاه بهعنوان مظهر دولت شناخته شد صاحب زمینها نیز دانسته شده بود. به تدریج که تفاوت و تمایز میان شاه و دولت بیرنگ شد، دیگر کسی به مالکیت شاه بر زمینها اعتراضی نکرد.
تحول کشاورزی عمدتا متکی به کشتکاران شودرا بود که جنگلها را پاک میکردند. این واقعیت که بسیاری از آنان کارگران فاقد زمین بودند موقعیت آنان را تنزل داد. در این دوره طبقهای حتی نازلتر و پستتر از شودراها شناخته شد. اینان را نجسها میخواندند. شاید در آغاز قبیلهای از بومیان اصلی سرزمینی بودند که به تدریج به وسیله آرینها به نواحی مرزی
ص: 71
تحت تصرف آنها رانده شده بودند و در آنجا با شکار و جمعآوری میوههای جنگلی امرار معاش میکردند. آنها با زبانی تکلم میکردند که سوای زبان آرینها بود. کارهایی که به آن میپرداختند، مانند شکار و حصیربافی، از کارهای بسیار پست شمرده میشد.
آجاتاشاترو، فرزند بیمبیسارا که در رسیدن به تاجوتخت مگده شتاب داشت، پدرش را در سال 493 ق. م به قتل رساند و شاه شد. وی عزم جزم کرده بود تا سیاست توسعهطلبانه پدرش را از راه جنگ و فتوحات نظامی پیگیری کند. پایتخت مگده، شهر راجاگریهه بود. این شهر با پنج تپّه، که نوعی استحکامات طبیعی بود، احاطه شده بود. آجاتاشوترو بر استحکامات راجاگریهه افزود و دژی نیز در آنجا برپا کرد. دژ در نزدیکی رود گنگ واقع بود و پاتیلیگراما نام داشت. همین محل بود که بعدها به صورت شهر بزرگ و مشهور سلسله مائورین درآمد و پاتیلپوترا خوانده شد. چون پدرش دولت شرقی انگارا منکوب و مغلوب کرده بود، آجاتا- شوترو متوجه شمال و مغرب شد. سلطان کوسالا، دایی او بود اما این خویشاوندی مانع نشد تا از تصرف سرزمین آبا و اجدادی او چشم بپوشد. پس از تصرف کوسالا به پیشرفت خود ادامه داد تااینکه کشور کاشی را نیز تصرف کرد. جنگ با اتحادیه «وریجی» ماجرای طولانیتری شد و شانزده سال به درازا کشید. در تمام این مدت درباریان آجاتاشوترو سعی داشتند تا در صفوف اتحادیه وریجی ایجاد نفاق کنند. سرانجام، مگده پیروز و به عنوان قویترین نیرو در
ص: 72
شرق هندوستان شناخته شد و آرزوی بیمبیسارا برآورده شد. پیروزی مگده پیروزی نظام سلطنتی بود که حال دیگر در جلگه رود گنگ استقرار یافته بود.
برتری و تسلط مگده تنها به سبب جاهطلبیهای بیمبیسارا و آجاتاشوترو نبود؛ زیرا شاهدیم هرچند جانشینان اینان افراد باکفایتی نبودند، از قدرت و اهمیت مگده کاسته نشد. خوشبختی مگده به علت موقعیت ممتاز جغرافیایی آن بود که بر جلگه پایین رود گنگ تسلط داشت؛ رودخانه را کنترل میکرد و از عایدات تجارت روی رودخانه سود میبرد. تصرف انگا سبب شد تا این تجارت داخلی با بازرگانی خارجی، که حتی از این هم سودمندتر بود، یک کاسه و یکجا شود. منابع طبیعی مگده نیز کم نبود. خاک آن حاصلخیز و برای کشاورزی مناسب بود. از جنگلهای اطراف نه تنها چوب و الوار برای ساختمانسازی و نجاری بهدست میآمد، بلکه فیل زیاد هم داشت که در نیروهای مسلح به کار گرفته میشد. وجود معادن آهن نه تنها امکان فراهم آوردن اسباب و جنگافزارهای بهتر را فراهم ساخته بود بلکه از تجارت آهن نیز سود فراوان بهدست میآمد.
آجاتاشوترو در سال 461 ق. م درگذشت. میگویند پنج نفری که پس از او به سلطنت رسیدند همه پدرکش بودند. سرانجام مردم مگده که از این وضع به تنگ آمده بودند، آخرین این شاهان پدرکش را در سال 413 ق. م از سلطنت خلع کردند و شیشونگه نامی را به عنوان نایب السلطنه و شاه انتخاب کردند.
خاندان شیشینوگا پنجاه سالی سلطنت کردند تااینکه غاصبی بهنام مهاپدما ناندا سلطنت سلسلهای را آغاز کرد که دیری نپایید و در سال 321 ق. م پایان گرفت. علیرغم این تغییرات پیاپی خاندانهای سلطنتی و اشکالات ناشی از وجود حکمرانان ضعیف و ناتوان مگده تمام حملاتی را که از هرسو به آن
ص: 73
میشد (مانند حمله اونتیها ) تحمل کرده و مقام مقتدرترین سلطاننشین جلگه گنگ را حفظ کرد.
نانداها که سلطنت را از چنگ خاندان شیشی نوگا درآورده بودند از تباری پست بودند. در بعضی منابع آمده که مادر بنیانگذار این خاندان، مهاپدما، از کاست شودرا بود. همچنین آمده است که او از همبستری دلاکی با زنی که به ازدواج این و آن درمیآمد متولد شده بود. شگفت آنکه نانداها اولین خاندانی از خاندانهای شاهیاند که از طبقه کشتریه نبودند. از این به بعد است که بیشتر خاندانهای معتبر سلطنتی شمال هندوستان از کاستهای غیر کشتریه هستند. وضعی که هزار سال طول کشید تا خاندانهای سلطنتی راجپوت پیدا شدند. نکته شگفتانگیز دیگر این دوره تعویض نقش پیشوایان مذهبی این دوره است که پارهای از آنها از کاست کشتریه بودند و حالآنکه گاهی این برهمنها بودند که بر تخت سلطنت جلوس میکردند.
نانداها را گاهی نخستین کسانی میدانند که در هندوستان دست به تشکیل شاهنشاهی زدند. چون سلطاننشین بزرگ مگده را تصرف کردند درصدد برآمدند مرزهای خود را تا سرزمینهای دوردست گسترش دهند. برای رسیدن به این آرمان دست به تشکیل نیروی مسلح بسیار بزرگی زدند. مؤلفان یونانی- که بیتردید راه اغراق میپیمایند- میگویند بیست هزار نفر سواره نظام و دویست هزار نفر پیاده و دو هزار گردونه جنگی و سه هزار قلاده فیل داشتند. اما نانداها هیچگاه فرصت نیافتند تا نیروی مسلح خود را در برابر یونانیها به کار گیرند، زیرا اسکندر مقدونی به حمله و یورش به هند، چون به پنجاب رسید، پایان داد.
عامل دیگری که در تثبیت قدرت سلطاننشینها بسیار مؤثر بود، هنگفت بودن مالیاتهای ارضی بود که از منابع عمده درآمد خزانه میشد. زمین
ص: 74
حاصلخیز بود، محصول فراوان میداد. پس وصول مالیات سنگین دشوار نبود. نانداها با انتصاب منظم صاحبان مناصب، جمعآوری مالیات را یکی از وجوه باکفایت نظام اداری خود ساخته بودند. خزانه مرتب لبریز از نقدینه میشد و ثروت نانداها ضرب المثل شده بود. اینان در ایجاد ترعهها و آبراهها و اجرای طرحهای وسیع آبیاری دست و دلباز بودند. اندیشه امکان ایجاد شاهنشاهی مبتنی بر اقتصاد کشاورزی در ذهن هندیان رسوخ کرد و ریشه یافت. اما پیشرفت و توسعه قدرت بیشتر نانداها را چندراکوپتای موریایی، که ماجراجویی جوان بود، مانع شد. وی در سال 321 ق. م سلطنت نانداها را غصب کرد. در دوره سلطنت خاندان موریایی بود که اندیشه ایجاد شاهنشاهی در هندوستان عملی شد و عینیت یافت.
در این احوال بار دیگر صحنه فعالیت به شمال غربی هندوستان انتقال یافت. ناحیهای که در سده ششم ق. م روابط نزدیکتر با تمدن ایرانی پیدا کرده بود و از نظر سیاسی بخشی از شاهنشاهی هخامنشیان دانسته میشد. اندکی پیش از سال 530 ق. م کوروش، شاهنشاه هخامنشی ایران، از کوههای هندوکش گذر کرده و قبایل و طوایف ساکن سرزمینهای کامبوج و گندهارا و نواحی ماورای سند را باجگذار خود ساخته بود.
هرودوت، گندهارا را بیستمین ساتراپنشین یا استان شاهنشاهی هخامنشی به شمار آورده آن را یکی از پرجمعیتترین و ثروتمندترین بخشهای آن شاهنشاهی معرفی میکند. در سالهای 686- 465 ق. م سپاهیان هندی در میان نیروهای مسلح ایران علیه یونانیان میجنگیدهاند. هرودوت در وصف اسلحه و لباس رزمندگان هندی میگوید آنان لباس کتانی دربر داشتند و به کمانهای ساخته شده از نی با نیزه و تیرهای خیزرانی که پیکان آهنی داشتند، مسلح بودند. کتزیاس، پزشک یونانی، که در نیمه اول سده
ص: 75
پنجم ق. م به خدمت در دربار ایران مشغول بود، شرحی درباره سرزمینهای شمال غربی هندوستان بهجا گذاشته که بخشهایی از آن سودمند و بقیه خیالپردازی محض است. مثلا وصف زیر را که از ببر میکند:
در هریک از فکهای خود سه ردیف دندان دارد. بر سر دم خود نیشی دارد که به هنگام زدوخورد نزدیک برای دفاع از خود از آن استفاده میکند؛ حتی میتواند مانند تیری که از کمان پرتاب میشود این نیش را به سوی دشمنی که در دوردست او قرار دارد نشانه رفته و پرتاب کند.
پایتخت گندهارا شهر مشهور تکشاشیلا بود که یونانیان آن را تکسیلا تلفظ میکردند. طولی نکشید که این شهر به صورت محل تلاقی تمدنهای ایرانی و ودایی درآمد. برهمنهای سنتگرا این شهر را، چون تحت تسلط ایرانیان درآمده بود، نجس و ناپاک میدانستند. تأثیر تمدن و اندیشههای ایرانی در زمینههای گوناگون فرهنگ هندی دیده میشود. هندیها به تقلید از ایرانیان سکه زدند. به احتمال زیاد اندیشه ایجاد کتیبههای عظیم بر سینه کوهها و صخرهها، که آنچنان مؤثر و سودمند توسط شاهنشاه آشوکا به کار گرفته شد، تقلیدی بود از سنگنبشتههای داریوش، شاهنشاه ایرانی. خطی که در سرزمینهای شمال غربی هند رواج یافته بود، یعنی خط خاروشتی از خط آرامی اقتباس شده بود؛ خطی که در ایران رایج بود. جالبترین دادوستد فرهنگی میان ایران و هندوستان چند قرن بعد در تحولات مذهب بودا انجام گرفت. تعلیمات اولیه بودا در نهضتهای فلسفی و دینی که در مغرب ایران پیدا شد، مانند کیش مانی، تأثیر فراوان گذاشت. از سوی دیگر، کیش زرتشت که در ایران ریشه داشت در کیش بودایی، از نوع ماهایانا، مؤثر واقع شد. تسلط ایران در شمال غرب هندوستان با تصرف ایران توسط اسکندر مقدونی در
ص: 76
سال 330 ق. م پایان یافت. چند سال بعد شمال غرب هندوستان نیز لگدمال پای ستوران یونانی شد.
در سال 327 ق. م اسکندر مقدونی به پیشرفت خود در شاهنشاهی داریوش ادامه داد و وارد استانهای هندی شاهنشاهی هخامنشیان شد.
اردوکشی یونانیان به شمال غرب هندوستان دوسال طول کشید. این لشکرکشی هیچگونه تأثیر تاریخی یا سیاسی در هندوستان بر جای نگذاشت.
در هیچیک از منابع و مآخذ هندی حتی یکبار هم اسمی از اسکندر برده نمیشود. ظاهرا یونانیان با همان سرعتی که پا به خاک هندوستان گذاشتند، از آنجا هم رفتند. هدف اسکندر از اردوکشی به هندوستان این بود که به شرقیترین بخشهای شاهنشاهی داریوش برسد و معمای اقیانوس را، که حد و حدود آن برای جغرافیادانان یونانی ناشناخته بود، حل کند و سرزمین افسانهای هند را به فهرست پیروزیهای خود بیفزاید. در این اردوکشی ناچار شد که از پنج رودخانه سرزمین پنجاب گذر کند. در ساحل آخرین رود سربازان او از ادامه پیشروی امتناع کردند. آنگاه اسکندر تصمیم گرفت که رود سند را تا رسیدن به دریا دنبال کند و از آنجا به بابل برگردد. بخشی از سپاه خود را از راه دریا به خلیج فارس بفرستد و بقیه را از خشکی، از طریق ساحل، عبور دهد. این اردوکشی نبردهای سختی را شامل شد. از جمله نبرد مشهور هیداسپس علیه پورو، شاه سرزمین جهلوم. طوایف و قبایل فراوانی را که هم با حکومت جمهوری اداره میشدند و هم با نظام سلطنتی، مجبور شد به انقیاد خود درآورد. در مبارزه با طایفه مالوی، اسکندر زخم برداشت و یونانیان از این قبیله انتقامی سخت گرفتند. سپاهی که مجبور شد رود سند را دنبال کند، متحمل دشواریهای فراوان شد. اسکندر برای اداره
ص: 78
متصرفات خود در هندوستان فرماندارانی را منصوب کرد. اما مرگ او، که در فاصله کوتاهی رخ داد، سبب آشفتگی و اغتشاش شد و فرمانداران انتصابی او مجبور به ترک هندوستان شدند تا بخت خود را در سرزمینهای مغرب فلات ایران بیازمایند.
مهمترین نتیجه اردوکشی اسکندر به هندوستان نه سیاسی بود و نه نظامی. نتیجه عمده سفر جنگی او این بود که تعدادی از یونانیان همراه او خاطرات و ملاحظات خود را ثبت کردند و موجب شدند تا منابع گرانبهایی برای روشن ساختن اوضاع آن دوره هند بهجا ماند. از این نوشتهها برمیآید که هنوز برخی از رسوم و عادات غیرآریایی در شمال غرب هندوستان رایج بوده است. آریاییگرایی سنتی در مشرق هند توسعه و گسترش یافته بود و مناطق شمال غربی فرصت یافته بودند که با بیگانگان تماس و رفتوآمد پیدا کنند. بیگانگانی که از نظر آرینها ناپاک و نجس بودند. اشارات متعدد به جمهوریها حکایت از آن میکند که علیرغم توسعهطلبی و استعمارطلبی مگده، حکومتهای جمهوری در این نواحی دوام آورده بودند.
وصفهای یونانیان اغلب توأم با خیالبافیهای فراوان است. اما آشنایی بیشتر یونانیان با هندیان و هندوستان در سدههای بعدی سبب شد تا اینگونه اغراقگوییها و خیالبافیها تا اندازهای اصلاح و تعدیل شود. اغلب این شرحها مخلوطی عجیب از واقعیت و افسانه است.
نئارخوس، دریاسالار اسکندر، درباره لباس و جامه هندیان چنین میگوید:
لباسی که هندیها میپوشند از پنبهای بافته میشود که روی درخت به عمل میآید. اما این پنبه از پنبهای که در دیگر سرزمینها به عمل میآید یا به مراتب سفیدتر است و یا آنکه پوست سیاه هندوان سبب میشود تا به نظر سفیدتر بیاید. زیرجامهای میپوشند که از پنبه بافته شده و تا زیر
ص: 79
زانوان و نیمه ساق پای آنان میرسد. در بالاتنه خود جامهای دارند که بخشی از آن را روی شانه خود انداخته و بقیه آن را دور سر خود میپیچند. هندوان گوشوارههای عاج بر گوش میآویزند. اما فقط هندیهای توانگر چنین میکنند. از چتر چون پردهای برای جلوگیری از حرارت آفتاب استفاده مینمایند. پاافزار آنان از چرم سفید است که به تفصیل آراسته شده است. کف کفشهای آنان رنگین است و بسیار قطور میباشد تاآنکه شخصی که آن را بر پا دارد بلند قد بنماید.
اما خیالبافی نیز همیشه وجود دارد از هندیهایی سخن میگوید که دهپا قد و ششپا پهنا دارند:
بعضی از آنان به جای منخرین دو سوراخ برای تنفس بالای دهان خود دارند. لالهگوش آنان چنان بزرگ است که میتوانند در آن بخوابند.
بعضی از اقوام هندی دهان ندارند اما طبیعتی نسبتا آرام و مهربان دارند و در سرچشمه رود گنگ زندگی میکنند و با استشمام بخارها زندگی میکنند ... در پارهای از نقاط هندوستان فلز برنج از آسمان به صورت قطرههای برنجین میبارد.
اسکندر در پنجاب تعدادی آبادی یونانینشین بنیاد گذاشت که هیچیک از آنها بهعنوان شهر دوام نیاورد و باقی نماند. شاید ساکنان یونانی این آبادیها به شهرهای مجاور مهاجرت کرده و ازجمله یونانیان سرگردان در نواحی شمال غرب هندوستان شدند. حرکت سپاه یونانی از سرزمین یونان و گذر از آسیایغربی و ایران و رسیدن به هندوستان سبب گشوده شدن و تقویت راههای بازرگانی میان شمال غرب هندوستان، از طریق افغانستان و ایران، تا آسیای صغیر و بندرهای مدیترانه شرقی شد. این امر موجب رونق تجارت میان شرق و غرب گردید. تردیدی نیست که یونانیان در این تجارت نقش داشتهاند. اسکندر بسیاری از جمهوریها و سلطاننشینهای کوچک شمال
ص: 80
غرب هندوستان را برانداخت و خلایی سیاسی ایجاد کرد. پس اسباب شگفتی نیست که چندراکوپتای موریایی تمام این دولتهای کوچک را تصرف و به شاهنشاهی موریایی منضم کند. امکانات بازرگانی میان هندوستان و آسیای غربی انگیزه بیشتری برای توسعه و گسترش شهرها فراهم آورد. افزون بر این، راههای جدیدی که در جنوب احداث میشد، سبب گشودهشدن درهای ناحیه جدیدی به روی بازرگانی شمال هندوستان شد.
انگیزه دیگر، توسعه شهرها امکانات بازرگانی میان شمال- غرب هند با آسیایغربی بود. افزون بر این راههای تازه احداث شده رو به جنوب ناحیه نوینی را برای بازرگانی شمال گشود. کشف سفال مخصوص دره گنگ- سفال سیاه صیقل یافته شمال و کاربرد آهن، در چینههای متعلق به این دوره در شمال دکن، از ارتباط تقریبا پیوسته با این ناحیه خبر میدهد. اما راههای عمده بازرگانی در طول خود رود گنگ بود که از راجاگریهه به کائو شامین (نزدیک اللّهآباد) میرفت و از طریق اوجین به بیرواچ بندر عمده بازرگانی با غرب میرسید. راهی هم از کائوشاهی در طول گنگ بالا میآمد و از پنجاب میگذشت و به تاکسیلا میرسید که بارانداز بازرگانی با غرب از راه خشکی بود. بازرگانی با شرق از طریق دلتای رود گنگ و کرانههای شمال برمه و سواحل شرقی هند انجام میگرفت.
توسعه شهرها سبب شد به گونهای محسوس بر پیشهوران عضو اصناف (شرنی) افزوده شود. هر صنفی در محله معین شهر زندگی میکرد. اعضای صنف با یکدیگر میزیستند و کار میکردند و معمولا چنان روابط تنگاتنگ با
ص: 81
یکدیگر داشتند که به آنها به چشم یک زیرکاست نگاه میشد. در اغلب موارد پسران نیز همان پیشه پدران خود را یاد میگرفتند و دنبال میکردند و بنابراین از اصل وراثت پیروی میشد. اما هنوز اصناف به صورت آن نظام بسیار پیشرفته تولیدی- بازرگانی که در اوایل تاریخ میلادی پیدا شد در نیامده بودند. پارهای از اشیا را، در نقاط برگزیدهای، به طور انبوه تولید میکردند تا اینکه در سراسر کشور توزیع شود مانند سفال لعابدار سیاهرنگ شمال.
استقرار نظام پولی، به مقیاس بسیار زیاد، موجب رونق بیشتر تجارت و بازرگانی شد. سکهها از نقره و مس بود و روی آنها را ضرب میکردند.
سکههای ریخته شده از مس نیز پیدا شده است. رباخواری رواج داشت. در بازارگانی با نقاط دوردست، عمدتا اشیای تجملی مورد معامله بود. تولیدات معمولی و کمبها در بازارهای محل داد و ستد میشد. حال دیگر خطنویسی به علت رواج و رونق بازرگانی در همهجا مرسوم و معمول شده بود. نمونههای خط و نوشته از سده ششم ق. م باقی نمانده است. اما در مآخذ و منابع این دوره به گونهای مکرر به کاربرد الفبا اشاره شده است. در این دوره، اشتقاق زبانهای محلی از زبان سانسکریت آغاز شد. سانسکریت کلاسیک تدریجا، و به گونهای روزافزون، به صورت زبان برهمنها درآمد. استعمال آن محدود شد به اعلامیههای رسمی و اسناد دولتی و آیینها و مراسم ودایی. در روستاها و شهرها نوعی زبان سانسکریت عامهپسند مورد استعمال بود که پراکریت خوانده میشد. این زبان را نیز محل به محل با لهجه و تلفظ خاص محل تکلم میکردند. نوعی که بیشتر در غرب به کار میرفت شائوراسنی و نمونهای را که در مشرق مرسوم بود، مگدهای میخواندند.
این اسامی از اسامی محلهایی که این دو گونه زبان پراکریت در آنجا رواج داشت، گرفته شده بود. زبان دیگری که آن هم از سانسکریت مشتق شده بود و جمعی در این نواحی به آن تکلم میکردند، پالی میخواندند. بودا که
ص: 82
میخواست پیام خود را به وسیعترین جماعت ممکن برساند، از زبان مگدهای استفاده میکرد.
وجوه متغیر زندگی اجتماعی و اقتصادی از قبیل گسترش شهرها، توسعه طبقه پیشهور، شکوفایی و رونق سریع داد و ستد و بازرگانی با موضوعات دیگری رابطه تنگاتنگ داشت. موضوع دین و اندیشههای فیلسوفانه، تضاد موجود میان سنتگرایی حاکم بر جامعه از یکسو و آرمانها و آرزوهای گروههایی که به تازگی در مراکز شهری پیدا شده بود از سوی دیگر بر شدت این رابطه و تنش افزود. نتیجه، فوران اندیشهها شد. آنهم باچنان شدتی که در قرون بعدی مانند آن دیده نشد. زهّاد و درویشهایی که سر به کوه و جنگل زده بودند سنت آزاداندیشی خود را حفظ کردند. اندیشههای فلسفی از جبریگری شروع و به مادیگری محض ختم میشد. اندیشمندانی چون اجیویکاس ازجمله پیروان و معتقدان کامل به جبریگری بودند. میگفتند همهچیز، حتی بیاهمیتترین حرکات و واکنشهای هر آدمی، بسته به سرنوشت است. هیچ قدرتی نمیتواند آن را تغییر دهد. پیروان اجیویکاس همه راهب بودند. آنهایی که راهب شده بودند میپنداشتند سرنوشت آنها این بوده که راهب شوند و شغل آنان زهد و ریاضت باشد. انبوهی از فرقههایی وجود داشت که هرهری مذهب بودند و به هیچگونه نیرو یا موجود مافوق الطبیعه اعتقاد نداشتند. بسیاری از این فرقهها مانند چروکیها کاملا مادیگرا بودند. میگفتند آدمی از خاک پیدا شده و دوباره خاک خواهد شد.
یکی از باآوازهترین اینان، آجیتا کشاکامبالین، میگوید:
آدمی از چهار عنصر به وجود آمده است. چون بمیرد، خاک برمیگردد به خاک، و آتش برمیگردد به آتش، و هوا به هوا، و آب به آب، و حواس او در فضا محو میشود. چهار نفر تابوتی را که نعش در آن است
ص: 83
برمیدارند؛ تا وقتی که نعش را به جای سوزاندن مرده میرسانند با یکدیگر گپ میزنند و از این و آن غیبت میکنند. نعش را میسوزانند.
استخوانهایش به رنگ پر کبوتر درمیآید و آنچه برایش قربانی میکنند خاکستر میشود. آنها که توصیه میکنند برایش صدقه داده شود و آنهایی که از بقای [به صورت غیرمادی] سخن میگویند یاوهسرایی میکنند، دروغ بیمعنا میگویند؛ چون جسم مرد هم آدم عاقل و هم آدم نادان هردو میمیرند و نابود میشوند. پس از مرگ کسی و چیزی باقی نمیماند.
سنتگرایان این فرقهها را شماتت و مذمت کرده، آنها را به اعمال خلاف اخلاق متهم میکردند. برهمنها به ویژه از خود خشونت نشان میدادند؛ زیرا مادیگرایان نسبت به اجرای آیینها و قربانیهای بیفایده، که زندگی روحانیون از آن تأمین میشد، به شدت اعتراض داشتند. واقعیت این است که در منابع و مآخذ موجود آشکارا سعی شده است آثار هرگونه مکتب مادیگرایی را محو و کور کنند. تا این اواخر همگان بر این تصور بودند که مادیگری هیچگاه در فلسفه هندی جایگاهی نداشته است.
اما از میان تمام این فرقههای پیدا شده فقط دو فرقه عابدپیشه و زاهدمسلک دوام آوردند: فرقه بودا و فرقه جینها که هردو به صورت مذهب بودا و کیش «جینی» باقی ماندند. اندیشههای «جینی» حتی در سده هفتم ق. م نیز رواج داشتند اما این مهاویرا بود که در سده ششم این اندیشهها را مدون ساخت. تعلیمات او توسعه و پیشرفت سریع تشکیلات جینیها را فراهم آورد (جاینا صورت ثانوی واژه جینا با معنای پیروزمند است که عطف میشود به مهاویرا). وی در سی سالگی از خانه و خانواده خود دست کشید (یعنی حوالی سال 510 ق. م) و تارک دنیا شد. دوازده سال به ص: 84
جستوجو پرداخت تا حقیقت را بیابد. سرانجام دلش با نور الهام روشن گردید. تعلیمات مهاویرا به ناحیه دره رود گنگ محدود بود. اما در قرنهای بعد مذهب جینی در غرب هندوستان نیز رسوخ کرد. هنوز هم نزدیک به چند میلیون، که پایبند این دین هستند، در این ناحیه بهسر میبرند و همچنین در بخشهایی از شمال و جنوب هند در ناحیه میسور.
تعلیمات جینیها نخست صورت شفاهی داشت و در سینهها محفوظ بود و دهانبهدهان انتقال مییافت. اما از سده سوم ق. م مکتوب کردن و جمعآوری تعلیمات جینی آغاز شد و آخرین روایت آن در سده سوم میلادی ویراستاری شد. مذهب جینی براساس زهد و تقوی استوار است. وجود خدا نقشی در آیین آن ندارد. کاینات و هستی با قانونی ازلی و ابدی اداره میشود.
پیوسته از میان رشتهای از امواج پیشرفت و پسرفت گذر میکند. آنچه در کاینات هست خواه ماده و یا غیر ماده، روح یا مینویی دارد. مقصود و منظور از زندگی پالایش و بیغش شدن روح است. روح پالایش یافته از زندان جسم آزاد شده سرانجام ساکن سرزمین نور و برکت میشود. برخلاف آنچه پارهای از حکمای اوپانیشاد تعلیم میدهند، پالایش روح ربطی با آگاهی و دانش ندارد؛ زیرا آگاهی و دانش کیفیتی نسبی است. این معنا را با داستان مشهور شش نفر کور که هریک دست بر یکی از اعضا و جوارح فیل داشتند وصف میکنند. هریک از این آدمهای کور اصرار دارند که آنچه دست روی آن گذاشتهاند، فیل نیست؛ بلکه ریسمانی و ماری و تنه درختی و غیره و غیره است. هرکسی فقط به بخش ناچیزی از آگاهی میتواند دست یابد که فقط بخشی از علم حقیقی است. بنابراین علم و آگاهی وسیله قابل اطمینانی برای نجات و رستگاری نیست. لازمه پالایش روح آن نوع زیستن است که جینیها آن را زندگی متعادل میخوانند. اما آنگونه بهسربردن و ایام گذراندن که مهاویرا توصیه میکند و تعلیم میدهد، تنها برای راهبان میسر و ممکن
ص: 85
است. آنان در تعهد به آزار نرساندن بههر ذیروحی چنان افراط میکنند که حتی کشتن مورچهای، از روی بیتوجهی و بیدقتی، گناه محسوب میشود.
جینیها نسبت به آزار نرساندن حیوانات به شدت وسواس دارند؛ صورت خود را با پارچهای نازک میپوشانند که مبادا نادانسته پشه یا حشرهای کوچک وارد دهان آنان بشود و آزار ببیند.
کیش جینی به سرعت در میان طبقه بازرگان رسوخ کرد. اصرار بر پرهیز از خشونت (اهیمسا) مانع از آن بود که کشاورزان به این کیش بگروند زیرا کشت و کار با نابود کردن حشرات و آفات همراه بود. همچنین پیشههایی را که به نحوی از انحاء به حیات دیگر حیوانات صدمه میزند، نمیپسندند. تنها پیشههای مجاز و ممکن، داد و ستد و بازرگانی بود. یکی دیگر از تعالیم کیش جینی، یعنی اصرار و توصیه در صرفهجویی، نیز با ضروریات و خصوصیات بازرگانی همنوا بود. محدودیت شدید مالکیت خصوصی را که در کیش جینی توصیه شده است اینگونه تفسیر میکنند که مراد از محدودیت مالکیت خصوصی مالکیت زمین و مستقلات است. بنابراین پیروان این کیش در داد و ستد کالاهای مصنوع و دلالی تخصص پیدا کردند و در انجام معاملات مالی چیرهدست شدند. اینگونه بود که کیش جینی با توسعه فرهنگ شهرنشینی ارتباط پیدا کرد و تداعی یافت. سواحل غربی هندوستان مرکز بازرگانی دریایی بود. در اینجا بود که تعدادی از جینیها به اداره صرافیها پرداختند و معاملات مالی را اداره کردند. بقیه آنها همراه با کالاهای خود به کشورهای آن سوی دریاها رفتند.
از دو پیشوای دینی که تقریبا همزمان ظهور کردند- یعنی مهاویرا و گئوتمابودا- دومی بسیار بلندآوازهتر است زیرا مذهبی را بنیاد گذارد که اکنون رایجترین کیش در قاره آسیاست. کسی که بودا (یا آن کس که نورانی
ص: 86
شده است) نامیده شد از افراد یکی از قبیلههایی بود که نظام جمهوری داشت و «شاکیا» خوانده میشد. پدرش از طبقه کشتریه و رئیس این قبیله بود. افسانه حیات او سرشار از همانندیهای شگفتانگیز با رویدادهای زندگی عیسای مسیح است. ازجمله اینکه نطفه او از آسمان است و اینکه شیطان سعی در به وسوسه انداختن او داشت. در حوالی سال 566 ق. م به دنیا آمد. در آغاز چون شاهزادهای میزیست اما روزبهروز ناراضیتر میشد تا اینکه شبی خانه و خانواده خود را ترک گفت تا زندگی رهبانی پیشه کند. بعد از شش سال زندگی کردن مانند رهبانان پیبرد اینگونه زندگی کردن راه نجات و رستگاری نیست و آن را کنار گذاشت. آنگاه تصمیم گرفت که از طریق تعمق و تأمل راه نجات را بیابد و سرانجام در پنجاه و نهمین روز به چلهنشستن خود وجودش مظهر الهام شد و علت العلل رنج و درد و غم این دنیا را پیدا کرد. نخستین موعظه خود را در پارک آهوان در سرنات (در چهار میلی بنارس) ایراد کرد و پنج شاگرد یا حواری خود را در آنجا جست. این موعظه که «قانون گرداندن چرخ» خوانده شد و محور تعالیم کیش بوداست، چهار خصلت اصلی (اینکه دنیا آکنده از درد و غم است. و درد و غم نتیجه امیال و هوسهای آدمی و دستکشیدن از امیال و هوسها راه رستگاری است و رستگاری را از طریق راههای هشتگانه میتوان به دست آورد) را شامل میشود. راه هشت سو عبارت از هشت اصلی است که رفتار و اعمال آدمی باید مبتنی بر آنها باشد تا به زندگانی متعادل و آرام منجر شود (اینها عبارتاند از نظرات درست، تصمیمها، گفتار، کردار، امرارمعاش، بهیادسپاری و تأمل و تعمق). از اختلاط و امتزاج این هشت اصل، طریق متعادل یا راه میانی پیدا میشود. درک این موعظه نیازی به اندیشههای پیچیده فلسفی ندارد و زیربنای منطقی این استدلال از مشخصات کیش بوداست که هر تحلیلی را که بر پایه علیت استوار نباشد نمیپذیرد و هیچ امری را ناشی از دخالت الهی نمیداند.
ص: 87
رستگاری یعنی بهدستآوردن نیروانا، یا فنا یا رهایی از چرخه زندگی که تولدی دوباره است. بنابراین، آیین «کرمه» از ضروریات اصلی نظام رستگاری در کیش بوداست. برخلاف اندیشه برهمنی، از آیین کرمه برای توجیه نظام کاستی و طبقاتی استفاده نمیکند؛ زیرا بودا از بیخوبن به کاست اعتقاد نداشت. همچنین در کیش بودا خدایی وجود ندارد؛ زیرا برای توجیه کاینات و هستی نیازی به خدا نمیبیند. میگوید آنچه هستی پنداشته میشود، امواج طبیعی هست یا نیست، بود یا نبود است. گیتی در آغاز برکت و زیبایی محض بود. آنچه آن را به گهواره رنج و درد و غمواندوه تبدیل کرده است، تسلیم شدن آدمی در برابر میل و هوس است. در شکل اولیه و خالص و بیغش کیش بودا آیینهای برهمنی بهکلی منسوخ و ناپسند دانسته میشد.
آیینهای مردمپسند چون درختپرستی و مراسم تشییع پذیرفته شد تا بودائیان بتوانند با اعتقادات و پرستشهای مورد علاقه مردم کوچه و بازار همنوا و همدل بنمایانند.
کیش بودا دینی حوزوی است. انواع دیر و صومعه برپا شد. راهبان از اینجا به آنجا رهسپار شدند تا صدقه جمعآوری کنند و به کیش خود رنگ و شکل رسالت بدهند. بعدها صومعهها و دیرهای فراوان در جوار شهرها برپا ساختند تا کار جمعآوری صدقه و نذورات سهل و آسان شود. برپایی صومعههای بودایی موجب سرعت گرفتن امر آموزش شد؛ زیرا علاوه بر مؤسسات برهمنی در صومعههای بودایی نیز به امر آموزش توجه میشد. از این مهمتر آنکه چون هم مردان و هم زنان را به عنوان راهب و راهبه میپذیرفتند، آن هم زنان و مردان تمام طبقات اجتماعی، آموزش از انحصار و محدودیت مردان طبقات بالا درآمد. پذیرفتن زنان، با در نظر گرفتن این واقعیت که برهمنهای سنتگرا سعی داشتند فعالیتهای زنان را محدود
ص: 88
سازند، گامی انقلابی بود. تشکیلات صومعهها، بر اصول دموکراسی و الگوی شوراهای جمهوری استوار بود. هردو هفته جلساتی تشکیل میشد.
مردم آشکارا به گناهان خود اقرار میکردند و به انتقاد از خود میپرداختند.
قوانین و آیینهای کیش بودا تقریبا پانصد سال پس از مرگ او مدون شد.
بنابراین تعیین سلسله مراتب تاریخی این قوانین بیاندازه دشوار است و با اطمینان نمیتوان آنها را پذیرفت. اگر آنچنان که شاگردان و حواریون وی گفتهها و تعالیم او را تعبیر و تفسیر کردهاند، درست باشد، کیشبودا به هنگام گسترش در هندوستان که زادگاه آن کیش است و تسری به دیگر کشورها تغییرات و دگرگونیهای فراوان به خود دید. نخستین صورت آنکه تراودا خوانده میشود هنوز در سیلان و دیگر کشورهای جنوبشرقی آسیا رواج دارد. اما آنگاه که کیشبودا ناچار از رویارویی با آیین برهمنها شد با اندیشههای فلسفی آمیخته شد و شکل اولیه و ساده فهم آن بسیار پیچیده و غامض گردید.
وجوه مشترک کیشبودا و مذهب «جینی» فراوان است. این هردو به وسیله کسانی بنیادگذاری شدند که از طبقه کشتریه بودند. با سنتگرایی برهمنها مخالفت میورزیدند. مرجع بودن وداها را انکار میکردند. با قربانیکردن حیوانات، که حال رکن اصلی قدرت و نیروی برهمنها شده بود، سرسختانه دشمنی داشتند. این هردو مذهب میخواستند مورد توجه ویشیاها، که از نظر اجتماعی پست و فرومایه دانسته میشدند، و از دیدگاه اقتصادی توانگر بودند اما مقام اجتماعی متناسب با قدرت اقتصادی خود نداشتند، قرار گیرند. همچنین به دنبال طبقه ستمدیده و رنجدیده شودرا
ص: 89
بودند. کیش جینی و مذهب بودا آشکارا به نظام طبقاتی و کاستها اعتراض نمیکردند، اما میتوان آنها را از نهضتهای غیرکاستی به شمار آورد. انجام مراسم پرستش و آیینی کیش جینی و مذهب بودا برخلاف مراسم آیینی- مذهبی برهمنها متضمن خرج و هزینه نبود؛ از اینرو، برای طبقات پایین و تهیدست جامعه جذابیت و کشش داشت.
مذهب بودا با نظام سلطنتی عناد نداشت، اما چون هدف بودا از تعالیم خودش طبقات زیرین و پایین جامعه بود، برای ابراز مکنونات خود زبان عوامپسند مگدهای را بر زبان سانسکریت ترجیح داده و پذیرفته بود. پیروان بودا عمدتا از میان بازرگانان و پیشهوران و کشاورزان بودند. البته بودند برهمنهایی که به مذهب بودایی گرویده بودند، اما دیگر اعضای طبقه برهمنها آنان را مرتد و منحرف میدانستند. از دیدگاه نظری، آن گروه از کشتریهها که به مذهب بودا یا جینیها گرویده بودند، نوعی جمع ضدین محسوب میشدند؛ زیرا چگونه ممکن بود کسی از یک سو از طبقه جنگجویان باشد و از سوی دیگر با هرگونه خشونت و خونریزی مخالفت کند. اما آن عده از کشتریهها که در قبایل جمهوری از کیش بودا طرفداری میکردند، تنها جنگجویان حرفهای نبودند.
همین الگوی روابط این دو فرقه غیرسنتی- کیشبودا و مذهب جینی- با مراکز شهری و عموما با طبقه زیردست، در قرنهای بعد، در نهضت بهکتی تکرار گردید. بنیانگذاران و پیشوایان فرقههای مذهبی اصلاحطلب اغلب از سوی طبقات پایین متمرکز در شهرها پشتیبانی میشدند. تنه اصلی اعتقادات
ص: 90
دینی این فرقهها تعلیمات اجتماعی آنان بود. در این دوره، که از سده ششم تا سده چهارم ق. م به طول انجامید، همهجا را رفاه اقتصادی که عمدتا ناشی از رواج و رونق بازرگانی بود فراگرفتهبود. هرچند هنوز زمام امور سیاسی عمدتا در دست طبقات کشتریه و برهمن بود، اما از نظر اقتصادی طبقه بازرگانان بودند که روزبهروز جلوتر میرفتند و توانگرتر میشدند. مذهب بودا و کیش جینی واکنش بازرگانان در برابر آیین برهمنی بود.
ص: 91