4 پیدایش شاهنشاهی
(321- 185 ق. م)
با رویکارآمدن خاندان «مئوریان» در پایان سده چهارم ق. م انبوه شواهد فراوان، از مآخذ و منابع گوناگون، صحنه تاریخ هندوستان را روشن و نورانی میکند. آنچه تصویر سیاسی آن دوره را ساده و مشخص میسازد این واقعیت است که شاهنشاهی مئوریان را قدرتی واحد، در سرزمینی پهناور، اداره و رهبری میکرد. نظام سیاسی یکنواخت شد و بنابراین میتوان آرای عمومی مثبتتری، نسبت به سدههای پیشین، ابراز داشت. تاریخ هند ؛ ج1 ؛ ص91
دراگوپتای مئوریا در سال 321 ق. م به تاجوتخت ناندا دست یافت.
مردی بود چهل و پنج ساله از شاگردان و مریدان کائوتالیای برهمن که او را در به دست آوردن تاجوتخت و حفظ آن راهنما و مشیر بود. تسلط بر مگده نخستین گام در بنیانگذاری سلسله نوین بود. چندراگوپتا از قبیله مئوریا اما تبارش از طبقه فرودین بود. ظاهرا خانواده او به طبقه ویشیا تعلق داشت.
نیروهای مسلح چندراگوپتا و طرفداران او از نانداها ضعیفتر بود. در اینجا
ص: 92
بود که راهنماییها و ارائه طریقهای کائوتالیا کارساز شد. چندراگوپتا با دستبرد زدن به نواحی مرزی و دوردست سلطاننشین ناندا حرکت خود را آغاز کرد و بهتدریج متوجه مرکز شد. میگویند این تمهید و روش را از زنی که فرزند خود را از خوردن غذای داغ از میانه ظرف منع و سرزنش میکرد فراگرفته بود. پس از آنکه چندراگوپتا دره رود گنگ را بهتصرف درآورد، رهسپار نواحی شمال غربی شد تا از خلأ سیاسی، که با مراجعت اسکندر ایجاد شده بود، استفاده کند. سرزمینهای شمالغرب به زودی به تصرف او درآمد و به کرانههای رود سند رسید. چون خاندان سلوکیهای یونانی موقعیت خویش را در ایران محکم کرده و مصمم بودند نواحی ماورای رود سند را حفظ کنند، اندکی در آنجا درنگ کرد. سپس چندی متوجه مرکز هندوستان شد و ناحیه واقع در شمال رود «نارمدا» را متصرف شد. در سال 305 ق. م به نواحی شمالغرب برگشت و به جنگ علیه سلوکوس نیکاتور پرداخت. چندراگوپتا سرانجام به سال 303 ق. م در این پیکار پیروز شد.
استانهای ماورای رود سند، که شامل بخشی از افغانستان امروزی بود، از سوی سلوکوس نیکاتور به چندراگوپتا واگذار شد. بدین ترتیب بود که پایههای جغرافیایی شاهنشاهی مئوریان گذاشته شد و چندراگوپتا بر جلگههای سند و گنگ و شمالغرب دوردست تسلط کامل یافت.
شاهنشاهی که با هر مقیاسی حساب شود قابل ملاحظه بود.
باوجود پیکار و درگیری با سلوکیان تماسهای دوستانه و توأم با کنجکاوی فراوان میان دو قوم وجود داشت. در منابع یونانی به کرات از سندروکوتوس (- چندراگوپتا) نام برده میشود. ازجمله شرایط معاهده 303 ق. م موضوع وصلتی سیاسی بود که متأسفانه از جزییات آن خبری نداریم. اما یکی از دختران سلوکوس به دربار مئوریان در پتیلیپوترا آورده
ص: 93
شده بود که دراینصورت، لابد تعدادی از بانوان یونانی وی را همراهی میکردهاند. مگاستانس، سفیر سلوکوس، سالهای متمادی در پتیلیپوترا به سر برد و مسافرتهای عدیده به نقاط مختلف هندوستان کرد. به گونهای منظم سفیرهایی میان مئوریان و سلوکیان آمدوشد کرده و هدایایی را رد و بدل میکردند. همچنین در پتیلیپوترا مقدم بیگانگان را گرامی میداشتند، به گونهای که در شهرداری آن شهر کمیتهای دائمی مأموریت داشت به امور خارجیان رسیدگی کرده و موجبات رفاه و آسایش آنان را فراهم آورد.
جینیها ادعا میکنند چندراگوپتا در پایان زندگانی کیش جینی را پذیرفت و از سلطنت به سود پسرش استعفا کرد و راهب شد. همراه بایکی از قدیسین جینی و تعداد بسیاری از راهبان به جنوب هند رفت. در آنجا، به شیوه سنتی جینیها، با امساک در خوردن و گرسنگی تدریجی خودکشی کرد.
در سال 297 ق. م بیندوسره، پسر چندراگوپتا، جانشین وی شد. یونانیان بیندوسره را با اسم امیتروخاتس میشناسند. شاید این تلفظ یونانی واژه سانسکریت آمیترگهاتا به معنی دشمنکش باشد. ظاهرا او مردی بوده است که درباره مطالب و موضوعهای مختلف کنجکاوی میکرده است. روایت میکنند از آنتیوخوس اول خواسته بود تا برای او شراب شیرین و انجیر خشک و یک فیلسوف سوفسطایی بفرستد. بیندوسره در جنوب به جنگ پرداخت و تسلط خود را در شبهقاره هند تا جنوب میسور گسترش داد.
شهرت دارد که فاتح سرزمینهای میان دو دریا بوده است. لابد مراد دریای عربستان و خلیج بنگال است. سرایندگان کهن تامیل نواحی جنوبی از گردونههای جنگی مئوریان سخن میرانند که چون تندر و صاعقه راه میسپردند و درفشهای سفید آنان در آفتاب میدرخشید. به هنگام مرگ بیندوسره، تمام شبهقاره هندوستان عملا به تصرف و یا باجگذاری مئوریان
ص: 94
درآمده بود. حتی جنوبیترین سرزمینها آماده اطاعت و انقیاد شده بود و نیازی به اردوکشی نظامی بیشتر نبود. تنها یک ناحیه بود که تصرف نشده بود و به مقاومت ادامه میداد: ناحیه کالینگا در کرانههای شرقی (اوریسای امروزی). فتح این ناحیه به دست «آشوکا» پسر بینداسورا صورت گرفت که پیروزمندانه به آنجا لشکرکشی کرد.
تا نزدیک صد سال پیش، آشوکا تنها یکی از شاهان بیشمار خاندان مئوریان دانسته میشد که اسم او در فهرست شاهان این خانواده در پوراناها هم آمده بود. اما در سال 1837 جیمز پرینسپ سنگنبشتهای را که با نخستین خط شناخته شده هندی، براهمی، کتابت شده بود کشف راز کرد. در این سنگنبشته به شاهی موسوم به «دیواناما پیاداسی» (پیاداسی محبوب ایزدان) اشاره شده است. این سلطان ناشناخته و اسرارانگیز که پیاداسی نام داشت، معمایی شد؛ زیرا در هیچیک از منابع از این اسم ذکری نشده بود. چند سال بعد هنگام مطالعه سالنامههای بودایی سیلان با اسم شاهی بزرگ و نیکنفس و خیرخواه از خانواده مئوریان موسوم به پیاداسی برخوردند. اندک اندک سرنخها را کنار هم گذاشتند تا بلکه معما گشوده شود و سرانجام با کشف سنگنبشته دیگری در سال 1915 معلوم شد که کتیبه به امر شاه آشوکا پیاداسی نوشته و نصب شده است. آشکار شد که پیاداسی اسم دوم آشوکا است.
فرمانها و کتیبههای آشوکا که در نقاط مختلف هندوستان پیدا شده نه تنها شخصیت و هویت این شاه را مشخص میکند بلکه از رویدادهای ایام سلطنت وی نیز خبر میدهد. شاید مهمترین این رویدادها گرویدن او به مذهب بودا باشد. این اتفاق پس از نبرد مشهور او در کالینگا روی میدهد.
چون کالینگا هم بر راههای زمینی و هم راههای دریایی، که به جنوب
ص: 95
هندوستان میرفت، تسلط داشت لازم بود تا به شاهنشاهی مئوریان منضم شود. در سال 260 ق. م آشوکا به جنگ با کالینگاییها پرداخت و آنها را شکست داد. بنا به گفته خود شاهنشاه مئوریان:
صد و پنجاه هزار نفر تبعید شدند. صد هزار نفر کشته شدند و تعداد چندین برابر نابود و سربهنیست گردیدند ....
شاه از این همه خرابی و ویرانی که خود سبب شده بود، نادم و پشیمان گشت.
برای آنکه راحتی وجدان یابد، جذب و تسلیم تعالیم و اندیشههای بودا شد.
در گذشته میگفتند که آشوکا پس از نبرد و آگاهی از ابعاد فاجعه، ناگهانی، به کیش بودا میگرود. اما این تحول روحی ناگهانی نبوده است. وی در یکی از سنگنبشتههای خود متذکر است که پس از دو سال و نیم تعمق و اندیشه، از پیروان پروپاقرص مذهب بودا شده است. این گرایش سبب شد تا در زمره طرفداران و پشتیبانان طریقه عدم خشونت و مسالمتجویی درآمده و جنگ را به عنوان وسیله تصرف و تملک مردود و مذموم بداند.
در اثنای سلطنت آشوکا و تشکیل جلسه شورای سوم بودائیان، به سال 250 ق. م در پتیلیپوترا بود که دستگاه روحانیت بودایی تجدید سازمان یافت. طبیعی است که منابع بودایی آشوکا را با این رویداد مهم مربوط بدانند.
اما آشوکا در هیچیک از سنگنبشتههای خود به آن عطف نمیکند. حتی در آن سنگنبشتههایی که مضمون آنها مخصوص بوداییگری (سنگها ) ست، آشوکا نهایت دقت و وسواس را به خرج میدهد تا میان میل شخصی خود در پشتیبانی از آیین بودا و وظایف خویش به عنوان شاهنشاهی که با هیچ فرقه و آیینی نظر خاص ندارد، فرق بگذارد. تشکیل سومین شورای بودائیان از این رو اهمیت دارد که این آخرین کوشش بودائیان سنتگرا، فرقه «تراوادا»، بود تا مخالفان و بدعتگذاران را از جمع بودائیان طرد کنند. این سعی و کوشش
ص: 96
بعدها منجر به افتراق در کیش بودا به دو گروه «گردونه کوچک» و گروه سنتگرای «گردونه بزرگ» که نمونهای گستردهتر و هماهنگتر بودائیسم است، گردید. افزون براین در این شورا بود که تصمیم گرفته شد رسولانی به نقاط گوناگون شبهقاره هند فرستاده شود تا کیش بودا به صورت کیش یکدست و فراگیر درآید. همین سعی بود که در سدههای بعد به توسعه کیش بودا در جنوبشرقی آسیا انجامید.
آشوکا از معاصران متعدد یونانی خود که با آنها سفیر مبادله و روابط سیاسی برقرار کرده بود نام میبرد. در یکی از سنگنبشتههای او به تاریخ 256- 255 ق. م این عبارت آمده است.
... در آنجا شاه بزرگ، آمتیوگا، سلطنت میکند. در فراسوی قلمرو آمتیوگا سرزمینهای چهارشاه تولمایا، انتکینا، مکا و الیکیاشودا واقع است ....
اینان به ترتیب عبارتاند از: آنیتوخوس دوم، تئوس، شاه سوریه (260- 245 ق. م) که پسرزاده سلوکوس نیکاتور بود، بطلمیوس سوم ملقب به فیلادلفوس (276- 239 ق. م) شاه مصر، انتیوگونوس گوناتوس شاه مقدونیه مکاس سیرنهای و اسکندر اپیروسی.
ارتباط با دنیای خارج کاملا تثبیت شده بود. بیشتر تماسها با کشورهای جنوبی و غربی بود. از مشرق هندوستان کسی خبر چندان نداشت. سفیرهایی
ص: 97
از هندوستان به سلطاننشینهای یونانی فرستاده شد تا دنیای هلنیستی با زندگی هندیان آشنا و به آنچه هندی بود علاقهمند شود. نزدیکترین پادشاهی یونانی به هند شاهنشاهی سلوکیان بود که با هندوستان مرزهای مشترک داشت. روابط دائمی میان دو شاهنشاهی تا سه نسل از شاهان برقرار بود و آنان سفیرهایی به نزد یکدیگر میفرستادند. استانهای واقع در شمال غرب، که روزگاری بخشی از شاهنشاهی هخامنشیان بود، بسیاری از خصوصیات و مشخصات ایرانی خود را حفظ کرده بودند. اسباب شگفتی نباید باشد سر ستونهایی که آشوکا برپا کرده است شباهت حیرتانگیز به سرستونهای تختجمشید داشته باشد و بعید نیست که توسط سنگتراشان ایالات شمالغرب حجاری شده باشند. چهبسا آشوکا فکر بهپاکردن و ایجاد سنگنبشتهها را به تقلید از سنگنبشتههای داریوش پذیرفته بوده است. بعضی عبارات سنگنبشتههای او انعکاسی از این واقعیت است.
مثلا در آغاز سنگنبشته بیستون، داریوش مینویسد: «چنین میگوید شاه داریوش» و اشوکا مینویسد: «شاه، محبوب ایزدان، پیداسی چنین میگوید.»
سنگنبشتههای آشوکا با خطهای محل سنگنبشتهها نوشته شدهاند:
سنگنبشتههای پیدا شده در شمال غرب، در حوالی پیشاور، با خط خوروشتی است که از خط آرامی مرسوم در ایران اقتباس شده بود. در منتهاالیه غربی شاهنشاهی، یعنی حوالی قندهار امروزی، سنگنبشتههایی به خط یونانی و آرامی پیدا شده است. در دیگر جاهای هندوستان با خط برهمنی.
روایات فراوان حاکی از آن است که کشمیر جزو شاهنشاهی مئوریان
ص: 98
بوده و شهر شرینگار را آشوکا بنا کرده است. میگویند شهر ختن، در آسیای مرکزی نیز از مئوریان اطاعت میکرده است. در منابع تبتی آمده سلطاننشین ختن را تبعیدیان سیاسی هندی و جینی ایجاد کرده و آشوکا از شهر ختن بازدید کرده بوده است. این گفته آخری را باید با شک و تردید تلقی کرد. چنین سفری مستلزم گذر کردن از مناطق صعب العبور بوده است. به طور قطعی بر صحت گفتههای مربوط به داشتن رابطه با چین در آن دوره نمیتوان رأی داد.
هنوز بسیار زود بود تا از راههای آسیای مرکزی بتوان استفاده کرد. هر نوع تماس و رابطهای باید از طریق کوههای شرقی در جهت آسام و برمه صورت گرفته باشد. اما طرز قرارگرفتن این رشته کوهها و ارتفاع زیاد آنها باید مانع جدی برای ارتباط بوده باشد. مئوریان ارتباط نزدیک با سرزمینی که «نپال» امروزی است داشتهاند، زیرا این کوهپایهها در داخل شاهنشاهی آنان قرار داشت. میگویند یکی از دختران آشوکا به عقد یکی از نجباء و اشراف کوهستانهای نپال درآمده بود. استان ونگا (بخشی از بنگال امروزی) در مشرق، یعنی مصب ناحیه گنگ، واقع بود. بندر عمده این مصب، شهر تامرالیپیتی باعث اهمیت استان ونگا بود. کشتیهایی که عازم سواحل برمه و یا جنوب هندوستان بودند، میبایست سفر خود را از این شهر آغاز نمایند.
قلمرو نفوذ مئوریان را در جنوب هندوستان از محل سنگنبشتههای آشوکا در جنوب میتوان استنباط کرد که در آن سوی میسور دیده نمیشوند. آشوکا از اقوام جنوبی که با آنها روابط دوستانه داشته نام میبرد. از جمله چولاها و پندیها، ساتیاپوتراها و کرالاپوتراها. روایتی وجود
ص: 99
دارد که میگوید شعر تامیلی (نخستین زبان ادبی جنوبیترین مناطق) را نخستینبار کسانی مکتوب و به رشته تحریر درآوردند که مهاجر بیگانه بودهاند و کارشان حجاری سنگنبشتهها بوده است؛ آن هم در حوالی سده سوم یا دوم ق. م شاید این اشارهای مهم به مئوریان باشد. هرچند که اینان هیچگاه مستقیما در جنوب و سرزمین تامیلها حکمروایی نکرده بودند.
این احتمال نیز وجود دارد که زبان تامیلی فاقد خط بوده تا اینکه در اثر تماس با مئوریان خط برهمنی را برای زبان تامیل انتخاب میکنند. از قرار معلوم تماسهای آشوکا با سلطاننشینهای جنوبی دوستانه بوده و الا بیتردید درصدد تصرف آنجا میافتاد. سلطاننشینهای جنوبی که در طی پیکار با بیندوسره با تواناییهای نظامی مئوریان آشنا بودند، احتمالا ترجیح میدادند که قول دوستی و همکاری داده و با آنان در صلح و صفا به سر برند.
روابط مئوریان با سیلان بسیار دوستانه و نزدیک بود و در سالنامههای سیلانی مطالب فراوانی راجعبه مئوریان یافت میشود. نه تنها پسر آشوکا مهیندا، به عنوان رسولی بودایی به سیلان رفته بود بلکه شاه سیلان، تیسا، دوست داشت از هرحیث مقلد آشوکا باشد. به کرات سفیر و هدیه برای یکدیگر فرستادهاند. شاهنشاه هند شاخهای از درخت اصلی پیپال، که بودا در زیر سایه آن الهام گرفته بود، به سیلان فرستاد که میگویند هنوز در سیلان سرپاست. اما درخت اصلی را چند قرن بعد یکی از دشمنان مذهب بودا از پای درآورد.
ایام سلطنت سه شاه اولیه مئوریان- نود سال اول سلطنت این خاندان- بسیار جالب و بااهمیت است. اهمیت این دوره منحصر به پیروزیهای
ص: 100
نظامی این فرمانروایان نیست، بلکه در این واقعیت نهفته است که توانستند عوامل گوناگون و ناسازگار شبهقاره هند را با یکدیگر پیوند داده و مفهوم شاهنشاهی را چنان پیاده نمایند که تا قرنها بر صحنه سیاسی هندوستان سایه اندازد. اینکه چرا و چگونه مفهوم شاهنشاهی توانست در سده سوم ق. م عینیت یابد معلول انبوهی از عوامل گوناگون بود.
در سده سوم ق. م اقتصاد شمال هندوستان عمدتا بر کشاورزی متکی بود.
مالیات ارضی به عنوان منبع عمده درآمد دولتها شناخته شده و پیبرده بودند که برآورد منظم این مالیات متضمن درآمدهای روزافزون از محل اقتصاد کشاورزی در حال توسعه است. قابل پیشبینی بودن مقدار این درآمد احساس امنیت مالی ایجاد کرده بود. مشغولیت عمده نظام اداری، جمعآوری باکفایت مالیاتها بود. بنابراین جای شگفتی نیست که کائوتالیا، نظریهپرداز این نظام، به تفصیل درباره روشهای جمعآوری مالیاتها و مسائل مربوط به آن گفتوگو میکند. با دیگر فعالیتهای اقتصادی، به جز کشاورزی، آشنا نبوده و علاقهای هم نداشتند تا با آنها آشنا شوند. فعالیتهای بازرگانی، به ویژه در مناطق ساحلی، زیر نظر دولت بود و هرجا و هرموقع که ممکن بود از این فعالیتها مالیات میگرفتند. اما روش گرفتن مالیات از همان روش مالیات ارضی اقتباس شده بود.
بیشتر مردم به کشاورزی مشغول بوده و ساکن روستا بودند. تمایز و تفاوت میان شاه از یکسو و دولت از سوی دیگر روزبهروز کمرنگتر و مبهمتر میشد. دیگر کسی به این طرز تفکر که زمینهای زراعتی ملک مطلق شاه است به طور جدی اعتراضی نمیکرد. این معنا را هم از ارتاشسترا و هم از موارد اصلاح و تعدیل مالیات ارضی، که بدون واسطه و میانجی میان شاه و
ص: 101
کشاورز انجام میشد، استنباط میکنیم. پاککردن و آبادکردن زمینهای زراعتی جدید را دولت اداره میکرد. برای این کار تعداد زیادی از شودراهای نقاط پرجمعیت مجبور به مهاجرت به سرزمین جدیدا آباد شده شدند. وصفی کامل از این جریان در ارتاشسترا آمده است. تردیدی نباید داشت یکصد و پنجاه هزار نفری را که از کالینگا نفی بلد شده بودند، برای آباد کردن اراضی بایر و احداث آبادیهای نوین تبعید کرده بودند. نفی بلدشدگان حق حمل اسلحه نداشتند. تنها مشغله آنان کشاورزی بود. محصولات مازاد بر معیشت آنان به دولت تعلق داشت. طبقه رعیت شودرایی، زیر نظر دولت ازآنرو تأسیس شد تا نیازی به بردگی با مقیاس وسیع برای تولید مواد غذایی نباشد. اما در واقع هرچند شودراها از نظر حقوقی بنده و برده محسوب نمیشدند، وضع و موقعیت آنان با احوال و شرایط بردگان چندان فرقی هم نداشت. اعضای دیگر کاستها، آنگاه که وضع اقتصادی آبادیهای جدید الاحداث اجازه میداد و مقرون به صرفه بود، داوطلبانه به آنجا میرفتند.
مگاستانس سفیر سلوکیها در دربار مئوریان متذکر است که در هندوستان برده وجود ندارد. اما منابع هندی خلاف این معنا را گزارش میکنند. حضور بردگان یکی از وجوه معمولی و عادی خاندانهای مرفه و توانگر هندی بود. بردگان از طبقات خیلی پایین بودند، اما بههرحال مطرود جامعه محسوب نمیشدند. از کار بردگان در معادن و کارگاههای اصناف نیز استفاده میشد. در رساله ارتاشسترا آمده که آدمی میتواند برده به دنیا آمده باشد یا اینکه داوطلبانه خود را بفروشد و یا اینکه در جنگ اسیر شده باشد و سرانجام میتواند به عنوان مجازات قانونی برده شده باشد. بردگی را جامعه به رسمیت میشناخت. روابط حقوقی میان صاحب و برده با دقت معلوم شده بود. مثلا اگر کنیزی برای صاحبش پسری میزایید نه تنها قانونا آزاد میشد،
ص: 102
بلکه کودک نیز قانونا پسر صاحب کنیز دانسته میشد. شاید آنچه باعث آشفتگی ذهن مگاستانس در این زمینه شده، این است که وضع طبقاتی افراد با وضع اقتصادی آنان گاهی ناسازگاری داشت. رسما از نیروی بردگان برای تولید انبوه استفاده نمیشد. در جوامع یونانی فرقی آشکار و مشخص میان آزادمردان و بردگان وجود داشت. چنین تفاوت آشکاری در جامعه هندی دیده نمیشد. در هند برده میتوانست آزادی خود را بازخرید کند و یا صاحب او میتوانست داوطلبانه او را آزاد نماید. اگر از آرینها بود میتوانست وضع طبقاتی آرینی خود را بازیابد. این نظام در یونان وجود نداشت. آنچه در جامعه هند تغییر نمیکرد آزادی یا بردگی نبود، موقعیت کاستی فرد بود.
این واقعیت که شاه مالک زمینها بود، مانع از این نبود که افراد خردهمالک باشند. اینگونه مالکیت هم شامل زمینهایی میشد که صاحب آن شخصا در آن کار میکرد و هم زمینهایی که توسط مزدوران کشت میشد. استفاده از کارگر مزدور کشاورزی هم از سوی افراد معمول بود و هم از سوی دولت. در سنگنبشتههای آشوکا به این معنا اشاره شده است. دونوع درآمد از زمین ممکن بود: یکی اجاره معین در برابر حق استفاده از زمین و دیگری دریافت بخشی از تولیدات. این دونوع درآمد از یکدیگر متمایز بود. بخش دریافتی از تولیدات از هر ناحیه نسبت به ناحیه دیگر فرق میکرد و از یک چهارم تا یک ششم محصول را میتوانست شامل شود و متناسب بود با زمینی که فرد کشاورز در آن بهکار مشغول بود و برای تمام روستا یکسان نبود و با کیفیت زمین نیز بستگی داشت. خزانهداری حق داشت از چوپانان و حشمداران نیز بسته به تعداد حیوانات و مقدار تولیدات آنها مالیات وصول کند.
کشاورزان هندوستان از اهمیت آبیاری برای شرایط کشاورزی کاملا آگاه بودند. در نواحی معینی آب زراعتی توزیع و اندازهگیری میشد. در ارتاشسترا به مالیات آب اشاره شده است. هرجا دولت وسایل آبیاری را فراهم آورده
ص: 103
بود بهگونهای منظم مالیات آب وصول میشد. یکی از فرمانداران چندراگوپتا مسئول احداث سدی روی رود گرنار در مغرب هندوستان بود و برای تأمین آب مورد نیاز محل، دریاچه بزرگی احداث کرده بود. سنگنبشتهای که در مجاورت آن برپا شده بود، حکایت از هشتصد سال مواظبت پیوسته پس از احداث آن سد میکند. با آنکه احداث و نگاهداری آبگیرها، مخازن، آب راههها و چاهها بخشی از وظایف دولت دانسته میشد، دلیلی در دست نیست که تسلط بر منابع آب و آبیاری کلید کنترل سیاسی کشور بوده باشد.
اگر اقتصاد کشاورزی برای ایجاد شاهنشاهی سیاسی مفید و سودمند افتاده بود، تمرکز سیاسی نیز به نوبه خود موجب پیدا شدن نوع جدیدی از فعالیت اقتصادی شد. یکی از نتایج پایدارتر یکپارچگی سیاسی شبهقاره هندوستان و امنیت ناشی از دولت ثابت و متمرکز امکان توسعه انواع اصناف پیشهوران و در نتیجه بازرگانی بود. کفایت اداری باعث رونق بازرگانی شد و حرفههای روستایی تدریجا به صورت صنایع کوچک درآمد. پارهای از ارباب حرفهها و پیشهها مانند اسلحهسازان و کشتیسازان و غیره را دولت مستقیما استخدام و از پرداخت مالیات معاف میکرد. اما دیگر پیشهوران که در کارگاههای دولت بهکار مشغول بودند مانند کارگاههای ریسندگی و بافندگی و معادن دولتی میبایست مالیات بپردازند. دیگران یا بهطور فردی و مستقل کار میکردند و یا در اغلب موارد به عنوان عضو صنف. اصناف بزرگ بودند و تشکیلاتی پیچیده داشتند. به سود پیشهوران بود که به عضویت اصناف درآیند؛ زیرا از پرداخت هزینههای ناشی از کارکردن انفرادی معاف میشدند و از رقابت با صنف پرهیز میکردند. از دیدگاه دولت وجود اصناف،
ص: 105
وصول مالیاتها و اداره صنایع را آسانتر میساخت. محلی بودن حرفهها و سرشت موروثی بودن پیشهها اسباب قوت و نیرومندی اصناف شد.
بر تمام کالاهای مصنوع مالیات وضع شده روی آنها تاریخ ساخت نهاده میشد تا خریداران بتوانند کالاهای نو را از ساختههای کهن تشخیص دهند.
بر فروش کالاها سخت نظارت میشد. پیش از آنکه سرپرستی بازرگانی قیمت کالاها را معین کند، عوامل مختلف ازجمله قیمتهای روز، عرضه و تقاضا و هزینههای تولید در نظر گرفته میشد. بر تمام کالاها یک پنجم بهای آنها مالیات بسته شده بود. یک پنجم این مالیات را نیز به عنوان سود بازرگانی میگرفتند. گریز از پرداخت مالیات رایج بود اما مجازات سختی داشت.
قیمتها را کنترل میکردند تا مبادا بازرگانان سود بیشتر از اندازه بخواهند.
درصد سود را معمولا معین و مشخص میکردند. نظام بانکی وجود نداشت اما ربا و فرع مرسوم بود. نرخ بهره وام در پانزده درصد تثبیت شده بود. اما در معاملات پرخطر مانند بازرگانی دریایی نرخ بهره میتوانست تا شصت درصد بالا رود.
مگاستانس در کتاب ایندیکا از هفت کاست هندی نام میبرد: فلاسفه، کشاورزان، نظامیان، گلهداران، پیشهوران، قضات و رؤسا. آشکار است که کاستها را با مشاغل اشتباه گرفته است. درباره کاستها میگوید:
هیچکس مجاز نیست با افرادی سوای طبقه خود ازدواج کند یا به هنر و پیشهای غیر از آنچه سابقا انجام میداده مشغول شود.
گروه فلاسفه، برهمنها و راهبهای بودایی و پیروان هریک از دیگر فرقههای مذهبی را شامل میشد. اینکه این گروه از پرداخت مالیات معاف بودند، دیگر منابع هندی نیز تصدیق میکنند. کشاورزان عمدتا کشتکاران (شودراها) و دیگر کارگران کشاورزی بودند. تردیدی نیست که جنگجویان
ص: 106
طبقهای اقتصادی بودند؛ حتی اگر تمام آنها از کاست کشتریه نبودند. نیروی مسلح آماده مئوریان از سپاه نانداها بزرگتر بود. پلینی صحبت از نه هزار فیل و سیهزار سوار و ششصد هزار پیاده میکند. در هنگام صلح هزینه ارتش بار سنگینی بوده است. مگاستانس مینویسد:
آنگاه که به خدمت مشغول نیستند وقت خود را به بطالت گذرانده و بدمستی میکنند و مخارج و هزینه آنان را خزانه سلطنتی تأمین میکند.
با این شرایط، اسباب شگفتی نیست که خزانه به هر قیمت که شده میبایست دوباره پر شود. خواه با بستن مالیات بر روی تمام کالاها و یا تبعید دستهجمعی مردم برای ایجاد روستاها و زمینهای روستایی جدید. چوپانان و حشمداران یا از کاست شودراها بودند و یا از مردم خارج از نظام کاستی، یعنی نجسها. کاست پیشهوران متکی به پیشه مخصوص خود بود؛ مثلا موقعیت اجتماعی فلزکاران از آن بافندگان و سفالگران بالاتر بود. شاید کسانی که توانگرتر بودند، به طبقات بالاتر تعلق داشتند و کسانی که مزدور آنان میشدند از طبقه شودراها. قضات و نمایندگان آشکارا بخشی از نظام اداری محسوب میشدند که یا از برهمنها و یا از کشتریهها بودند. اما گاهی استثناهایی نیز دیده میشد.
نظام کاستی با آن سهولت و نرمش که دلخواه برهمنها بود، اجرا نمیشد.
سه کاست اولی یعنی دویجاها- کسانی که دوبار تولد یافته بودند- از دیدگاه نظری از مزایای بیشتری برخوردار بودند تا شودراها و نجسها. اما ویشیاها هرچند از نظر تکنیکی از دویجاها محسوب میشدند، بهگونهای متعارف از مزایای موقعیت ممتاز خود برخوردار نمیشدند؛ زیرا دو طبقه بالاتر، از نظر اجتماعی، آنها را قبول نداشتند. اما در این زمان، دیگر ویشیاها از نظر اقتصادی قدرتمند شده بودند؛ زیرا بازرگانی در دست آنان متمرکز شده بود.
درگیری میان آنان و دو طبقه برتر از آنها از نظر اجتماعی اجتنابناپذیر شده
ص: 107
بود. اصرار و تقاضای مصرانه آشوکا برای هماهنگی و همدلی اجتماعی حاکی از وجود ناسازگاری و تنش اجتماعی است. رؤسا و بزرگان اصناف در مراکز شهری عملا اداره بنیادها و ادارات شهری را در دست داشتند، اما قوانین و رسوم اجتماعی منکر اعتبار و حیثیتی بود که آنان خود را سزاوار و مستحق آن میدیدند. یکی از انواع ابزار و اظهار نارضایتی آنان پشتیبانی و همراهی از فرقههای مخالف با سنتگرایان، مخصوصا کیش بودا، بود.
موضوعی که خود باعث تنش و ناسازگاری بیشتر میان برهمنهای سنتگرا از یکسو و فرقههای ضدسنتی از سوی دیگر در سطح امور مذهبی میشد.
شرایط اقتصادی زمان و نیازهای آن دولت مئوریان را ناچار ساخت تا نظام اداری متمرکزی را برپا دارند. شاه هسته مرکزی نظام مئوریان بود که حال قدرت او بیاندازه زیاد شده بود. آشوکا این نظام را استبداد پدرانه میخواند و شعار اصلی او این بود که تمام مردم فرزندان من هستند. در سرتاسر قلمرو خود سیر و سیاحت میکرد تا با مردم و افکار عمومی در تماس و رابطه باشد. قدرت رو به فزونی شاه همراه بود با قدرت روزافزون بزرگ روحانیون (پورهیتا) که حال شروع کرده بود وظایف صدراعظم یا نخست وزیر را بر دوش گیرد و وظایف مذهبی و روحانی خود را در مرتبه دوم قرار دهد. قانونگذاری عمدتا عبارت بود از صحه گذاشتن بر رسوم متعارف و در این زمینه دست شاه به کلی باز بود اما انتظار میرفت که با مشاوران و وزیران خود مشورت کند. قدرت شورای وزیران مشخص نبود و موقعیت سیاسی آن تعریف نمیشد و نفوذ آن بستگی به خصوصیات اخلاقی شاه داشت. از فرمانهای آشوکا برمیآید که به کرّات با آنان مشورت میکرده است و اینان حتی در غیاب او میتوانستهاند در قوانین و مقرراتی که وضع کرده بود تغییرات بدهند، اما همیشه تصمیم نهایی با شاه بود.
ص: 108
دو مقام کلیدی که همیشه توسط مرکزیت اداری اشغال میشد منصبهای خزانهداری و رئیس دریافت درآمدها بود. خزانهدار مسئول بود تا حساب درآمدهای نقدی را نگاه دارد و وصولیهای جنسی را درجهبندی کند. مسئول دریافتها و ابواب جمعی منشیان و همکارانش، حساب مالیاتهایی را که از اطراف و اکناف شاهنشاهی وصول میشد، نگاه میداشت. حساب هریک از ادارات دولتی به دقت نگاهداری میشد و یکجا با حضور تمام وزرا به شاه ارائه میشد. شاید میخواستند با این ترتیب از نادرستی و اختلاس جلوگیری شود. هر ادارهای تعدادی سرپرست و کارمند زیردست داشت. سرپرستها در مراکز محلی انجام وظیفه میکردند و واسطه ارتباط ادارات محلی با حکومت مرکزی بودند. سرپرستانی که از آنها در ارتاشسترا اسم برده شده عبارتاند از: سرپرست طلا و زرگرها، انبارهای بازرگانی، مصنوعات بیگانه، اسلحهسازی، اوزان و مقیاسات، باجها، بافندگی، کشاورزی، مسکرات، کشتارخانهها، فاحشهها، کشتیرانی، گاوها، اسبان، فیلها، گردونهها، پیادهنظام، گذرنامه و شهرداری.
بخش عمده از هزینههای طبیعی حقوق کارمندان و هزینههای مؤسسات عمومی بود. یکچهارم از کل عایدات اختصاص به این هزینهها داشت.
کارمندان عالیرتبه حقوقهای هنگفت دریافت میکردند که بر خزانهداری تحمیل سنگینی بود. وزیر اعظم یا پورهیتا و فرمانده نیروهای مسلح 48000 پانا دریافت میکردند. خزانهدار و رئیس جمعآوری درآمدها هریک 24000 پانا. حسابداران و منشیها هریک 500 پانا. حقوق وزراء 12000 پانا بود و پیشهوران 120 پانا. از ارزش پانا اطلاعی در دست نیست و نمیدانیم مقرریها در چه فواصلی پرداخت میشده است. اما تناسب مقرری منشی در برابر حقوق عالی رتبهترین کارمندان یک به نود و شش و حقوق پیشهور در
ص: 109
برابر وزیر یک به صد بود. مراد از مؤسسات عمومی طیف وسیعی از فعالیتها بود ازجمله: راهسازی و راهداری، چاهها، مهمانسراها، طرحهای آبیاری، هزینههای ارتشی، اداره معادن و مؤسسات تولیدی دولتی. هدایای شاه به مؤسسات مذهبی و افراد. شاه درآمد خصوصی نداشت.
اگر از پایتخت، که مستقیما اداره میشد، بگذریم شاهنشاهی به چهار استان تقسیم شده بود که هریک زیر نظر یکی از شاهزادگان یا اعضای خانواده سلطنتی، که مقام نایب السلطنه داشت، اداره میشد. فرمانداران، که نواحی کوچکتر را اداره میکردند، از میان مردم محل انتخاب میشدند. وزرای محلی صاحب نفوذ بوده و عملا میتوانستند بازدارنده نایب السلطنهها بوده و در مواردی فرمانروایان واقعی باشند. آشوکا هر پنج سال یک بار بازرسانی را روانه میساخت تا بازرسی مجددی از ادارات ایالتی و ولایتی به عمل آید.
مأموران قضایی ویژه برای شهرها و روستاها منصوب میشد. در نواحی روستایی این مأموران قضایی را «راجوکا» میخواندند و علاوه بر وظایف قضایی وظیفه کارشناسی و خبرویت را نیز به عهده داشتند. لابد به این سبب که اغلب دعواهای روستایی درباره اختلافات زمین و مسائل مربوط به آن بود. در بیشتر موارد از جریمه بهعنوان مجازات استفاده میشد. اما پارهای از جرایم سنگینتر از آن بود که تنها با جریمه مجازات شود. حتی آشوکا با آنکه طرفدار عدم خشونت بود، اجازه مجازات اعدام را میداد.
هر استان به چند ناحیه تقسیم شده بود. هر ناحیه از تعدادی روستا تشکیل میشد. کوچکترین واحد اداری روستا بود. این نظام در طول قرنها تغییری نکرده است. هر گروه از روستاها یک حسابدار داشت که مأمور تحدید حدود و ثبت معاملات املاک و نگاهداری آمار جمعیت و تعداد حیوانات اهلی بود. مأمور جمعآوری مالیاتها موظف به دریافت مالیات
ص: 110
انواع درآمدها بود. هر روستا مأموری به عنوان کدخدا داشت که در برابر حسابدار و مأمور وصول مالیات جوابگو بود. کارمندان سطح اداری روستا به عنوان دستمزد بخشی از مالیات را دریافت میکردند یا مقداری زمین به آنان واگذار میشد.
اداره شهرها سلسله مراتب جداگانه داشت. کلانتر شهر مأمور حفظ امنیت و پاکیزگی شهر بود. بناهای شهری معمولا از چوب ساخته شده بود.
بنابراین ناچار بودند برای جلوگیری از آتشسوزی تمهیداتی بیندیشند.
کلانتر شهر را حسابدار و مأمور وصول در انجام وظایف یاری میدادند.
وظایف اینان همانند وظایف همتاهای روستایی آنان بود. مگاستانس، با ذکر جزئیات، چگونگی اداره شهر پتیلیپوترا را وصف کرده است: «شهر را سی نفر مأمور که به شش کمیته پنج نفری تقسیم شده بودند اداره میکردند.
هریک از کمیتهها یکی از وظایف زیرین را سرپرستی میکرد: مسائل مربوط به صنایع و پیشهها، مسائل مربوط به رفاه بیگانگان، ثبت و ضبط تولدها و مرگها، مسائل مربوط به داد و ستد و بازرگانی، سرپرستی حراج عمومی کالاهای تولیدی و سرانجام جمعآوری مالیات اشیای به فروش رفته (که معمولا یکدهم قیمت فروش بود).
یکی از خصوصیات عمده اداری مئوریان دستگاه کسب خبر و جاسوسی بود. در ارتاشسترا مکرر توصیه شده که برای اداره امور از جاسوس استفاده شود. توصیه میکند که اینان باید در پشت نقابها وظیفه خود را انجام دهند:
تارک دنیاها، خانهداران، بازرگانان، مرتاضان، دانشجویان، زنان واسطه، فاحشهها. روشهای جاسوسی معمولا در مرکز اتخاذ میشد اما برای رفع نیازهای محل اجازه ابتکار داده میشد. آشوکا نیز به مأموران کسب خبر، که معمولا او را از افکار عمومی باخبر میکردند، اشاره میکند. این یکی از راههایی بود که شاه از آنچه در دوردستترین بخشهای شاهنشاهی میگذشت، آگاه میشد. امری که برای حکومت مئوریایی ضرورت داشت.
ص: 111
براین زمینه، آشوکا اندیشهای را مطرح ساخت که برای نظرات سیاسی و اجتماعی هندی تازگی داشت. اندیشهای که این اواخر به شدت در هندوستان مورد توجه قرار گرفته و موجب محبوبیت فوقالعاده آشوکا شده است. این اندیشه مبتنی بر تفسیری است که آشوکا از فلسفه میکند. مراد اندیشه دمّه است؛ اسمی که خود او برای این طرز تفکر برگزیده بود. (دمّه صورت پراکریت واژه سانسکریتی درمه به معنای «قانون کیهانی» یا «فضیلت» است که اگر تعمیم یابد، مفهوم «نظم اجتماعی و دینی آنچه که در جامعه هندی است» را ایفاد میکند. اما این واژه در روزگار آشوکا معنای بس وسیعتر و فراگیرتری را میرساند، همانگونه که از نحوه کاربرد آن در سنگنبشتههای آشوکا آشکار است.)
تحقیقات نخستین درباره آشوکا با کاربرد گواهی سالنامههای بودائیان سیلان و همراه با فرمانهای خود او صورت گرفت. نتیجه طبیعی این روش این شد که تعبیر و تفسیر فرمانها و دستورهای او رنگ و طعم بودایی پیدا کند. گرویدن فرضی ناگهانی او را به کیش بودا، برجستگی خاص بخشیدند.
وی را به صورت مظهر زهد بودایی، پس از گرویدنش، معرفی کردند. تا بدانجا که یکی از مورخان با اصرار میگوید آشوکا نه تنها شاه بلکه راهب هم بوده است. تردیدی نیست آشوکا مجذوب کیش بودا بوده و در عمل از تعالیم بودا پیروی میکرده است. اما کیش بوادی روزگار او محدود به باورها و اعتقادات دینی نبود. علاوه بر کیش و مذهب، نهضتی اجتماعی و روشنفکرانه در سطوح متعدد بود که در بسیاری از وجوه و جوانب اجتماع تأثیر میگذاشت. تردیدی نیست که هر دولتمرد سزاوار این لقب ناچار بود با آن کنار آید.
ص: 112
از آشوکا دو نوع کتیبه به جا مانده است: گروه کوچکتر اعلامیه مانندهاییاند که به عنوان یک بودایی عادی خطاب به حوزه روحانیت کیش بودا، سنگها، صادر کرده است. در اینجا انشا کننده اعلامیه کسی است که تحمل عقیده مخالف را نداشته و مؤمنی متعصب است، مثلا در عبارتی با صراحت اصرار دارد که راهبان و راهبههای دیگراندیش و بدعتگذار باید از حوزه اخراج و طرد شوند. در کتیبه دیگر تمام متنهای مقدس را که هر بودایی مؤمن باید باآنها آشنایی داشته باشد، فهرست میکند. اما آنچه به مراتب حائز اهمیت بیشتر است، گروه بزرگتر کتیبههاست که با نام فرمانهای سنگنبشتهای صغیر و کبیر شهرت یافته و عموما بر سینه صخره کوهها حجاری شدهاند و یا فرمانهای ستونی که بر ستونهای ویژه برپا شده، نقر شدهاند. تمام اینها در نقاطی قرار دارند که امکان داشت مردم بسیار تجمع کنند. اینها را میتوان اعلامیههای عمومی، که مخاطب آن تمام افراد جامعه بودهاند، دانست. در این اسناد است که اندیشه دمّه مطرح و توضیح و توجیه شده است. در این مفهوم آن هم در چهار چوب هند زمان مئوریان است که میتوان به ابعاد حیرتانگیز کامیابی آشوکا پی برد. دمّه را حاصل تقوای ناشی از اعمال نیک و ملهم از اعتقادات رسمی مذهبی نمیدانند. آن را طرز تلقی و برخوردی میپندارند که حاصل وظیفهشناسی اجتماعی است. در گذشته معمولا مورخان دمّهی آشوکا را مرادف و معادل با کیش بودا میانگاشتند و نتیجه میگرفتند آشوکا درصدد بوده است کیش بودا را مذهب رسمی و دولتی بکند. در اینکه وی چنین نیتی داشته تردید باید کرد. هدف از دمّه، پروردن آن عادت ذهنی بود که انجام وظیفه اجتماعی، و مراد از وظیفه اجتماعی طرز رفتار یک فرد با فرد دیگر است، را حائز حد اعلای اهمیت میدانست؛ درخواستی بود برای
ص: 113
به رسمیت شناختن حیثیت آدمی و تسری روحیه انساندوستی بر کلیه فعالیتهای اجتماعی.
برای برآورد کردن چندوچون این طرز تفکر و اندیشه، لازم است شرایطی را که موجب پیدایش آن شده بود تجزیه و تحلیل کرد. بعضا روش و روالی بود که در ذهن آشوکا رشد و نمو یافته بود. اما چون خود او به اینگونه اندیشیدن عمدتا به عنوان راهگشای مشکلات و مسائل موجود مینگریست تنها با توجه و در نظر گرفتن این مسائل و مشکلات میتوان به کنه و طبیعت آن اندیشه پی برد. البته باورهای شخصی آشوکا و محیط بلافاصله اطراف او در شکل دادن و صورت دادن به روشهای او صاحب سهم بود. مئوریان به عنوان یک دودمان، هرچند هیچگاه برهمنگرایی را مورد حمله قرار نمیدادند نسبت به فرقههای دیگراندیش و مخالف با سنتگرایی تمایل و رغبت داشتند. همانگونه که دیدیم تأثیر این فرقهها و مخالفان سبب ایجاد ناسازگاری و برخورد در نسج اجتماعی شده بود. افزون بر این عوامل دیگری نیز به شدت بر تنشهای موجود میافزود: تنش ناشی از موقعیت اجتماعی طبقه بازرگان، قدرت اصناف در مراکز شهری، فشار ناشی از نظام سیاسی به شدت متمرکز و سرانجام پهناوری و گستردگی فوقالعاده شاهنشاهی. بهنظر میآید که اقوام و مردم شاهنشاهی مئوریان نیازمند کانون تمرکز و یا دیدگاهی مشترک بودند تا بتوانند با این نیروهای متضاد، که هریک جهت خاص خود را داشتند، مقابله کنند. شرایط جامعه نیاز به عاملی داشت که بتواند آن را به سوی یکدیگر جذب کند تا احساس وحدت و یگانگی نمایند. به علت ساختار جامعه مئوریایی در هندوستان فقط شاه میتوانست نقش چنین کانون و نقطه مرکزی را برعهده گیرد. آشوکا در جستوجوی اصولی بود که بتواند موجبات وحدت و یگانگی را فراهم آورد و بنابراین بر روی جنبههای اساسی هریک از موضوعهای مورد تنازع و اختلاف تکیه میکرد و حاصل این اتکا روش «دمّه» شده بود.
ص: 114
اصول دمّه برای تمام اعضای هریک از فرقههای مذهبی قابل قبول بود.
در تدوین دمّه تعاریف و قوانین و قواعد به کار نرفته بود. ظاهرا از روی تعمد جزئیات آن را مبهم گذارده و به اشاره به روشهای کلی، که برای شکل دادن به رفتار عمومی لازم بود، اکتفا شده بود. چون پای اصول بنیادین به میان میآمد آشوکا بیش از هرچیز بر تساهل و مدارا تکیه میورزید. از دیدگاه او مدارا بر دونوع بود: مدارا با یک یک افراد مردم و مدارا با باورها و اندیشهها.
در تعریف مدارا میگوید:
ملاحظه بردگان و خدمتگزاران را کردن، اطاعت از پدر و مادر، گذشت و سخاوت نسبت به دوستان، آشنایان، بستگان و نسبت به روحانیون و راهبها. محبوب ایزدان هدیه دادن افتخارات را آنچنان با اهمیت نمیداند که پیشرفت و نیکبختی تمام فرقهها را. نکته اساسی تسلط بر کلام و گفته خویش است تا در مواقع نامناسب از مدح فرقه خود و مذمتگویی از دیگر فرقهها اجتناب ورزد ... در هر موردی فرد باید به نظر و عقیده دیگران احترام نهد تا اینکه با اتخاذ چنین روشی بر نفوذ عقیده خود بیفزاید و از نظرات دیگر مردمان سود برد. حالآنکه اگر سوای این کند از نفوذ فرقه خود میکاهد و دیگران را آزار میرساند ...
بنابراین به همدلی توصیه میشود تا اینکه مردم از اصول عقاید یکدیگر آگاه شوند.
مراد از این تقاضا و درخواست کاستن از اختلاف عقاید بود تا همگان از سود یکسانی برخوردار شوند. اما میتوان استدلال کرد برای حصول مدارا بهترین طریق اظهار آشکار و آزادانه اختلاف عقاید و اعتراف به وجود این اختلافات و در ضمن تحمل اینهاست. پردهپوشی اختلافات تنها موجب ازدیاد و پنهان کردن تنشهای موجود میشود. تردید هست که نکند آشوکا از به هیجان آمدن مردم به علت اختلاف عقاید هراس و وحشت داشته است.
وی تشکیل جلسات و برپایی جشنها را ممنوع میکند؛ منعی که احتمالا
ص: 115
انگیزه سیاسی هم داشت، زیرا اینگونه اجتماعات میتوانست نقطه شروع مخالفتها باشد.
یکی دیگر از اصول دمّه احتراز از خشونت بود. مراد از احتراز از خشونت از یکسو تحریم جنگ و اعمال زور به قصد احراز مالکیت بود و از سوی دیگر پرهیز از کشتار حیوانات. پذیرفته بود مواردی پیش میآید که پرهیز از خشونت ناممکن میشود. مثلا آنگاه که طوایف وحشی جنگلنشین موجب درگیری میشوند. با عبارات بسیار موثر درباره درد و رنج جسمی و روحی ناشی از جنگ اعلام میدارد که با توجه به دمّه، از هرگونه اعمال زور و فشار در آینده پرهیز خواهد کرد. همچنین اعلام میدارد ترجیح میدهد بازماندگان او با توسل به جنگ درصدد کسب متصرفات جدید برنیایند اما میافزاید اگر ناچار از چنین جنگی شدند امیدوار است که با نهایت عطوفت و بخشایندگی عمل کند.
سیاست دمّه شامل اقداماتی بود که امروز با رفاه شهروندان تداعی میشود. شاهنشاه ادعا میکند:
در راهها درخت کاشتهام تا آدمیان و حیوانات در سایههای آن آسوده باشند. باغهای انبه غرس و چاهها حفر کردهام و در هر نه میل کاروانسرا بنا کردهام ... در همهجای دیگر بناها کردهام تا حیوانات و آدمیان از آن بهره گیرند. اینگونه بهرهمندی لازم است و به تحقیق شاهان ایام گذشته با توجهاتی فراوان از این دست موجبات سعادت گیتی را فراهم آوردهاند. اما من از آنرو این اقدامات را انجام دادم تا مردم با دمّه همرنگ شوند.
آزادی انجام دادن آنچه را «مراسم یاوه و قربانیهای بیهوده» وصف میکند مورد حمله قرار داده، میگوید نتیجه باورهای خرافی است. مثلا قربانیها و ص: 116
مراسمی که انجام میدادند تا سفر به خیر و خوشی انجام گیرد و یا بیماری شفا یابد. مراسم و قربانیهایی که اسباب دست و وسیله امرار معاش روحانیون دست دوم و جاهل بود. برای اجرای اصول سیاست و روش دمّه آشوکا کسانی را موظف ساخت که مأمور بودند «دمّه» را به اطلاع همگان برسانند.
اندک اندک اینان به صورت روحانیون دمّه درآمدند که صاحب اختیارات گسترده برای دخالت در زندگی خصوصی افراد شدند و به این ترتیب برخلاف منظور و مقصود اولیه عمل شد.
باوجود این تمهیدات، اجرای روش دمّه توفیقی نداشت؛ شاید بدان علت که آشوکا در این راستا پیش از حد معقول شور و شوق داشت و یا شاید به علت ضعفهای شخصی خود در بخش پایانی سلطنتش گرفتار عقده دمّه شده بود. اما علت اصلی عدم توفیق دمّه ناکامی در گشودن دشواریهایی بود که برای برطرف کردن آنها شأن نزول یافته بود. تنشهای اجتماعی بهجا ماند.
درگیریها و منازعات فرقهای ادامه یافت. از یک نظر راهحل دمّه بیش از اندازه مبهم و نارسا بود؛ زیرا مشکلات نظام، بنیادین و ناشی از ریشههای آن بود. با این همه آشوکا سزاوار تحسین است؛ زیرا به ضرورت راهحلهای اساسی پی برده بود و درصدد پیدا کردن آنچنان راهحلهای اساسی برآمده بود.
آشوکا سی و هفت سال سلطنت کرد و در سال 232 ق. م درگذشت. با مرگ او انحطاط سیاسی آغاز شد و اندکی بعد شاهنشاهی فروپاشید. تا پنجاه سال بعد دره رود گنگ در تسلط حکومت مئوریان بود. نواحی شمال غربی در حوالی سال 180 ق. م به دست یونانیهای باکتریایی افتاد. دلایل این انحطاط سیاسی تا اندازهای شباهت دارد به موجبات انحطاط تمام شاهنشاهیها در شبه قاره هندوستان تا سالهای اخیر. در گذشته زوال حکومت مئوریان در هند را عمدتا معلول سیاستهای آشوکا میدانستند. او را متهم میساختند که با اتخاذ سیاستهای موافق کیش بودا موجبات انقلاب برهمنها را فراهم آورده است. اما سیاستهای کلی او نه مبتنی بر طرفداری از کیش بودا بود و نه
ص: 117
بر اساس دشمنی با برهمنان. همه میتوانستند سیاستهای او را بپذیرند. هر کسی حق داشت که آنها را رد کند. میگویند اصرار و ابرام او در پرهیز از خشونت موجب بیرمقی نیروهای مسلح شد و راه برای حمله به کشور گشوده گردید. اما سیاست پرهیز از خشونت او اینچنین دور از واقعیت نبود و هیچیک از فرمانهای او متضمن ضعف نیروهای مسلح نیست.
دلایل محتملتر را باید در جای دیگر جستوجو کرد. این نظر که اقتصاد مئوریایی تحت فشار سخت قرار گرفته بود، به حقیقت نزدیکتر است. نیاز به درآمد هنگفت برای نگاهداری ارتش و پرداخت مقرری صاحبان مناصب و اسکان دادن مردم در زمینهای آبادشده موجب تهیشدن خزانه شده بود. با آنکه از کاوشهای باستانشناسی در محل شهرهای مئوریایی چنین برمیآید که اقتصاد در روزهای اولیه حکومت آنان در حال توسعه و شکوفایی بوده است، اما فسادی که در عیار سکههای روزهای آخر حکومت دیده میشود تصویری دگرگون را مجسم میسازد. عیار پایین نقره سکههای شاهان آخری مئوریایی قرینهای است بر فشار اقتصادی آن ایام. ظاهرا راهکارهای معمولی درآمد جوابگوی نیازهای مالی دولت مئوریایی نبوده است. اما این هم تنها دلیل نابسامانی امور نمیتواند باشد. دیگر عوامل اقتصادی تأثیر مستقیمتر بر مسئله داشته است. هرچند اقتصاد کشاورزی در دره گنگ اقتصاد مسلط بود معهذا در سرتاسر شاهنشاهی انواع الگوهای اقتصادی با درآمدهای گوناگون وجود میداشت. این الگوهای گوناگون میتوانسته است که موجبات عدم تعادل اقتصادی را فراهم آورد؛ زیرا درآمد از اقتصاد کشاورزی برای حفظ و نگاهداری تمام شاهنشاهی با چنان وسعت تکافو نمیکرده است.
ساختار هر شاهنشاهی، برای دوام و بقا، نیازمند دو رکن بنیادین است:
دستگاه اداری متشکل و باکفایت و وفاداری سیاسی قاطبه مردم تابعه. دستگاه اداری مئوریان در عمل از تشکیلاتی باکفایت برخوردار بود، اما ضعفی اساسی داشت که عدم توفیق آن را غیر قابل اجتناب میساخت. دستگاهی
ص: 118
قرطاس باز و بیاندازه متمرکز بود که شاه شخصیت کلیدی آن بود و تمام وفاداریها متوجه شخص او بود. با تعویض شاه، وفاداریها نیز تغییر جهت میداد. یا بدتر از این، تعویض هریک از مأموران عالیرتبه چنین عواقبی به بار میآورد. سیستم استخدام کارمندان نظم و قراری نداشت. فرمانداران محلی که از سوی نایب السلطنه برگزیده میشدند، در انتخاب کارمندان خود دستشان باز بود. همین الگو در تمام سلسله مراتب اداری رواج داشت.
استخدام و قدرت اداری همیشه در اختیار گروه اجتماعی خاص و محلی بود که معنایش این میشد که دستهبندیهای محلی همیشه بر ادارات محلی تسلط داشتند. برای جلوگیری از پیشآمدن چنین وضعی لازم بود چنان مقررات استخدامی وضع شود که امکان تسلط یافتن گروههای اجتماعی معین و دستهبندیهای محلی را غیر ممکن سازد. در اینجا روش آزمونی که در چین اجرا میشد به خاطر میآید. اگر مئوریان نیز چنین روش آزمونی را برای استخدام کارمندان اداری ابداع کرده بودند شاید دستگاه اداری آنان توانسته بود موجبات دوام بیشتر آن سلسله را فراهم آورد. فقدان هرگونه تشکیلات انتخابی که موجب آرامش افکار عامه میشد بر مشکل موجود افزود. نظامی که مئوریان به کار گرفته بودند، خبرچینی و جاسوسی، به مراتب بر تنش موجود در زمینه فعالیت سیاسی و اداری میافزود.
از واجبات عامل وفاداری سیاسی، وفاداری به دولت است و دولت مفهومی است وسیعتر و متعالیتر از شاه و حکومت. با ضعیف شدن جمهوریها در هندوستان مفهوم دولت نیز رنگ باخت. نظام سلطنتی که سخت به روحانیت سنتگرا متکی بود، اندک اندک مفهوم دولت را تاروکدر کرد و به جای آن وفاداریها متوجه نظم اجتماعی شد.
اتکای متقابل نظام طبقاتی و سیاست تدریجا بر اهمیت طبقات نسبت به ارگانهای سیاسی افزود. تغییر طرز برخورد با سلطنت و وظایف سلطنت بعضا ناشی از این امر بود. در آغاز برهمنها بر الهی بودن موهبت سلطنت
ص: 119
اصرار ورزیده بودند. اما مذاهب جینی و بودا اندیشه قراردادی بودن منشأ و اصل دولت را مطرح ساختند. برای آنکه لزوم و ضرورت وجود مقامی مسلط و حاکم را تسجیل کنند، برهمنها نیز اندیشه قراردادی بودن اصل حکومت را پذیرفتند. شاه نه تنها صاحب موهبتی آسمانی معرفی میشد، بلکه ادعا میشد که مقام و قدرت او ناشی از قراردادی میان ایزدان از یکسو و مردم از سوی دیگر است. نظریه قدیمتر ماتسیانیایا منبعث از هراس و بیم بینظمی بود که تصور میشد در جامعه بدون قانون اجتناب ناپذیر است. به تدریج برای وجود دولت دو عامل لازم و واجب دانسته شد: یکی داندا یا مجازات که به دولت قدرت و اختیار میداد تا برای پیاده کردن قانون اعمال فشار و زور کند. دیگری که اهمیتی بسیار زیادتر یافت «درمه» یا نظم اجتماعی بود. درمه به تدریج جانشین مفهوم دولت شد. حتی شاهی که صاحب موهبت آسمانی بود دیگر اشتباهناپذیر دانسته نمیشد؛ زیرا ممکن شد شاهی را که فاقد فضیلت بود از سلطنت خلع کرد.
در متنهای راجع به نظریههای سیاسی، بالاترین مرجع در سطح عملی شاه و دولت بود و در سطح انتزاعی «درمه». وظیفه شاه حفظ و تأمین نظم اجتماعی بود. نظم اجتماعی با کندی هرچه تمامتر تغییر مییافت. بنابراین هیچگاه تغییرات ملموس نبودند و به این طریق وفاداری مداوم و بیوقفه تضمین میشد. قداست نظم اجتماعی منشأ و مبدأیی الهی و آسمانی داشت.
منشأ و مبدأیی که دفاع از نظم اجتماعی را چون وظیفهای مقدس مینمود.
وفاداری به نظم اجتماعی در سطح محلی و عمدتا از طریق کاست یا طبقات انجام مییافت. عاملی که به نوبه خود موجب عدم وجود اتفاق و وحدت گسترده میشد.
نخستین آزمایش هندوستان با دولتی شاهنشاهی در سال 180 ق. م پایان
ص: 120
یافت. در طی قرون بعدی آزمایشهای دیگر بهعمل آمد اما دیگر هیچگاه شرایطی اینچنین فراهم نیامد. هیچگاه اینچنین قدرت مرکزی جهتدار پیدا نشد؛ زیرا هر عصری همیشه ناظر دخالت میانجیان و واسطهها میان شاه از یک سو و مردم از سوی دیگر بود؛ میانجیانی که یا صاحبان زمینها بودند و یا صاحب منصبان عالیرتبه دولتی که شاه بیشتر اختیارات خود را به آنها واگذار میکرد. با توسعه هرچه بیشتر اراضی دایر از سطح اراضی بایر کم شد.
از اطمینان به درآمد کافی، جهت نگاهداری نیروی مسلح وسیع و نیرومند تا از جاهطلبیهای توسعهطلبانه حمایت کند، کاسته شد. تمایل و علاقه به ایجاد شاهنشاهی از میان نرفت اما دیگر آن شور و عشقی که با نخستین شاهنشاهی برپا شده بود در میان نبود