گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
7 تحول الگوی باستانی‌





با وجود ظهور و سقوط خاندان‌های سلطنتی فراوان، در سده‌های پس از دوره مئوریان، حرص جهانگشایی و برپایی شاهنشاهی فروکش نکرد و کوشش‌های متعدد برای ایجاد شاهنشاهی نوین انجام گرفت؛ اما هیچ‌یک از این تلاش‌ها به جایی نرسید و نتیجه مطلوب نداد. فرمانروایی خاندان کوپتا در شمال هند (از سده چهارم تا ششم میلادی) را اغلب دولتی شاهنشاهی می‌دانند. اما این گفته با حقیقت وفق ندارد. تمرکز قدرت که از اصول اساسی ساختار حکومت شاهنشاهی است، در هنگام فرمانروایی خاندان کوپتا هیچ‌گاه، به آن حد که در دوره حکومت مئوریان شدید بود، وجود نداشت.
اگر تنها شرط حکومت شاهنشاهی وسعت جغرافیایی می‌بود، شاید بعضی از خاندان‌ها را بشود صاحب شاهنشاهی دانست.
دوره کوپتا را نیز گاهی دوره باستانی یا کلاسیک هندوستان قدیم می‌دانند. این تعریف در صورتی مطابق واقع خواهد بود که فقط طبقات بالای جامعه موضوع بحث باشد. باید اذعان کرد سطح زندگی در میان این طبقات به آن درجه از رفاه رسید که تا آن زمان سابقه نداشت و البته این معنی فقط درباره شمال هندوستان صادق است. مورخان اوایل سده بیستم می‌پنداشتند لازم است عصر طلایی تاریخی هند، مدینه‌ای فاضله و آرمانی در گذشته دور باشد
ص: 184
و آنان‌که به پژوهش و تحقیق درباره تاریخ اولیه هندوستان می‌پرداختند، دوره‌ای را برگزیدند که فرهنگ هندی به گونه‌ای استوار ریشه دوانده بود.
بنابراین، دوره کوپتاها را انتخاب کردند. اما سبک باستانی کوپتاها به شمال هندوستان محدود بود؛ زیرا تمدن و فرهنگ در دکن و جنوب هندوستان، در دوره پس از کوپتاها شکوفا شد و به درجات عالی رسید.
اصل و تبار کوپتاها نامعلوم و مبهم است. این دودمان در آغاز از زمینداران توانگر بوده‌اند که به تدریج اختیار سیاسی ناحیه مگده را به دست گرفتند. با روی کار آمدن چندراکوپتای اول، که توانست قلمرو خود را به صورت کشوری بیش از یک امیرنشین معمولی درآورد، این دودمان صاحب شهرت و آوازه شد. چندراکوپتا با یکی از شاهزاده خانم‌های قبیله لیچ‌جاهاوی ازدواج کرد. ازدواج با خانواده سلطنتی این قبیله بدون شک موجب اعتبار چندراکوپتا و طلوع ستاره اقبال او شد. می‌بینیم این مطلب را روی سکه‌هایش متذکر شده و از همین‌جا می‌توان استنباط کرد که در رگ‌های او خون فامیل سلطنتی جریان نداشت. قلمرو چندراکوپتا، علاوه بر مگده، بخشهای شرقی اوتارپرادش را نیز دربرمی‌گرفت. وی برخود لقب مهاراجادهیراجا (شاهنشاه) گذاشت هرچند که این لقب اهمیت چندانی نداشت؛ زیرا شاهان کوشانی نیز معمولا از آن استفاده می‌کردند. مبدأ تاریخ کوپتا را معمولا از سال 20- 319 میلادی، که سال به سلطنت رسیدن چندراکوپتا است، می‌گیرند.
چندراکوپتا در سال 335 میلادی فرزند خود، به‌نام سمودراکوپتا را به جانشینی خود برگزید. قصیده مفصلی که در مدح او سروده شده و بر ستون آشوکا در اللّه‌آباد نقر شده، اطلاعات کافی درباره وی می‌دهد. ظاهرا جانشینی
ص: 185
او به جای چندراکوپتا بدون دردسر نبوده است. سکه‌های به‌جامانده از شاهزاده‌ای که کاچا نام داشته، دلالت براین دارد که سمودراکوپتا رقیبی داشته که سرانجام بر او فایق آمده بود. سمودراکوپتا این آرزو را در سر می‌پروراند که شاهنشاهی‌ای بنیاد گذارد که از پایتخت آن، پتیلی‌پوترا، تمام شبه‌قاره هندوستان را اداره کند. گویی سایه‌های آرزوهای مئوریان دوباره بر صحنه افتاده بود.
در مدیحه مذکور فهرست بلندبالایی از شاهان و سرزمین‌هایی آورده شده که در برابر لشکرکشی‌های پیروزمندانه سمودراکوپتا سر تسلیم فرود آورده‌اند. چهارتن از شاهان نواحی شمالی در اطراف دهلی و اوتارپرادش مغلوب شدند. سلاطین حکمفرما در جنوب و مغرب مجبور شدند باج بپردازند. از نام مکان‌هایی که در مدیحه آمده آشکار است دامنه لشکرکشی‌های سمودراکوپتا در طول کرانه‌های شرقی تا کانچی‌پورام (نزدیک مدرس امروزی) کشیده شده بود. نه تن از شاهان اریاورتا (نیمه غربی جلگه گنگ) از بیخ‌وبن برافتادند. شاهان جنگل‌نشین (رؤسای قبایل هند مرکزی و دکن)، همانند شاهان هند شرقی یعنی سلاطین آسام و بنگال و سلطان‌نشین‌های کوچک نپال و پنجاب، ناچار از پرداخت باج و خراج شدند.
نه جمهوری در راجستان از جمله جمهوری‌های باستانی مالاوا و یائودهیه تحت الحمایگی کوپتا را پذیرفتند. افزون براین، سلاطین بیگانه‌ای مانند دیواپوترا شاهنشاه (پسر آسمان و شاه شاهان که آشکارا لقبی کوشانی است) شاکاها و شاه سیلان و ساکنان جزایر مجاور خراج‌گذار شدند.
البته فهرست اسامی مذکور در قصیده مدیحه را باید بااحتیاط تلقی کرد.
ص: 186
اما به‌هرحال فهرست این فتوحات و لشکرکشی‌ها چشمگیر و موجب حیرت است. شاهان سرزمین‌های جنوبی و نواحی دکن تحت الحمایه او نبودند و گاهی همانند حکمرانان نواحی شمالی هدایا و تحف برای سمودراکوپتا ارسال می‌داشتند. حاصل کلی لشکرکشی‌های او تصرف مناطقی در شمال هند و دریافت باج و خراج از فرمانروایانی بود که نتوانست قلمروهای آنان را تصرف کند. شاید وی با مقاومتی بیش از آنچه انتظار داشت روبرو شده بود. تسلط سیاسی او محدود بود به دره رود گنگ زیرا نتوانست بر شاکاها که در شمال هند حکومت می‌کردند فایق آید. نه تنها قبایل ساکن راجستان فقط خراج به او می‌پرداختند، بلکه ناحیه پنجاب نیز در حوزه تسلط کامل سیاسی او قرار نداشت.
تردیدی نیست لشکرکشی‌های او باعث درهم‌شکستن قدرت سیاسی جمهوری‌های آن ناحیه شد. رویدادی که بعد برای کوپتاها نتایج وحشت‌انگیز، به هنگام هجوم قبایل «هون» به شمال غرب هندوستان، به بار آورد. دیگر برای پنجاب و راجستان ممکن نبود نقش ناحیه حد فاصل و فشارشکن را برای دره رود گنگ بازی کنند. رابطه میان کوپتاها و جمهوری‌های عشایرنشین، طبیعتی غیر متعارف و شگفت‌انگیز داشت.
هرچند برای کوپتاها وصلت خانوادگی با لیچ‌جاوها موجب افتخار و غرور بود اما در ضمن از تجاوز به جمهوری‌های غربی نیز خودداری نمی‌کردند.
اینکه سنت جمهوری‌خواهی علی‌رغم هجوم‌های فراوان توانسته بود در نواحی غربی چندین قرن دوام آورد اسباب تعجب است. لشکرکشی سمودراکوپتا به این ناحیه ضربه نهایی را بر سنت‌های قبیله‌ای و عشیره‌ای وارد آورد. نزاع و اختلاف باستانی میان نظام کاستی و نظام عشایری سرانجام با پیروزی نظام کاستی و فروپاشی نظام قبیله‌ای پایان گرفت.
ص: 187
درستی ادعاهای بزرگ‌تر، که در مدیحه مذکور مطرح شده، مورد تردید است. روابط میان کوپتاها و کوشانیان در لایه‌ای از ابهام پوشیده است. اما این روابط به مقیاس زیاد ضعیف شده بود. درباره سیلان، از یک منبع روزگارهای بعد استنباط می‌شود که شاه سیلان هدایایی فرستاده بود و از شاه کوپتا اجازه خواسته بود تا صومعه‌ای بودایی در گایا بنا کند. این‌چنین تقاضایی علامت و نشانه باج دادن نیست. شاید که روابط او با دیگر شاهان بیگانه نیز بر همین پایه استوار بوده است. نمی‌دانیم «ساکنان جزایر» چه کسانی بوده‌اند. شاید این اصطلاح اشاره‌ای باشد به جزایر مالدیو و آندمان که در نزدیکی هندوستان واقع‌اند. در ضمن بعید هم نیست اشاره‌ای باشد به سرزمین‌های آسیای جنوب شرقی که حال جمع عظیمی از هندیان در آن‌جا اقامت گزیده بودند و تماس با آن‌جا توسعه یافته بود. سلطنت طولانی سمودراکوپتا، که چهل سال ادامه یافت، فرصت کافی به او داد تا این لشکرکشی‌ها را سامان دهد. به منظور مطلع ساختن همگان از فتوحات خویش مراسم قربانی اسب به جای آورد و تردیدی نیست که او بیشتر از بسیاری از دیگر شاهان سزاوار و مستحق این ادعا بود. اما اشتیاق سیرناشدنی به کامیابی‌های نظامی و پیروزی در جنگ‌ها تنها خصیصه ذاتی سمودراکوپتا نبود، ظاهرا انسانی مهربان و صاحب فرهنگ نیز بوده است. در همین مدیحه مفصل آورده شده که دوستدار شعر و موسیقی بود. این معنی اغراق شاعرانه نیست. در بسیاری از سکه‌های ضرب شده به وسیله او تصویرش در حال نواختن عود دیده می‌شود.
از میان تمام شاهان کوپتا، چندراکوپتای دوم که به اسم جدش، پدر سمودراکوپتا، نامیده شده بود جوانمردتر و پهلوان‌تر بود. وی چهل سال سلطنت کرد. از 375 تا 415 میلادی، شروع سلطنت او، همانند پدرش در پرده‌ای از ابهام و اسرار نهفته است. نمایش‌نامه‌ای که دویست سال بعد نوشته شد، و از قرار معلوم درباره رویدادهای بلافاصله پس از مرگ سمودراکوپتا
ص: 188
است، می‌گوید که نخست راماکوپتا به‌جای سمودراکوپتا نشست. در این نمایش‌نامه آمده است که راماکوپتا بر تخت سلطنت تکیه زد و در جنگ با شاکاها شکست خورد و موافقت کرد تا زوجه‌اش، دهروادوی، را به دشمن تسلیم کند. اما برادرش چندراکوپتا نتوانست این ننگ را تحمل کند و خود را به صورت شهبانو درآورد و چون به خلوت شاه شاکا راه یافت، او را به قتل رساند. این کار باعث محبوبیت او در میان مردم و جلب دشمنی و عداوت برادرش، راما، شد. سرانجام چندرا برادرش را کشت و با شهبانو ازدواج کرد.
پیدا شدن سکه‌هایی که راماکوپتا ضرب زده بود و کتیبه‌هایی که ثابت می‌کند همسر او «دهروادوی» خوانده می‌شده، باعث رنگ یافتن داستان آمده در این نمایش‌نامه شده است. افزون بر این می‌دانیم چندراکوپتا لشکرکشی‌های عمده علیه شاکاها انجام داد.
این درگیری‌ها در سال‌های 388- 409 میلادی روی داد. در اثر آن شاکاها شکست خوردند و هند غربی به اطاعت کوپتاها درآمد. به مناسبت این پیروزی سکه نقره‌ای مخصوص چندراکوپتای دوم به جریان گذاشته شد.
اهمیت این پیروزی نظامی از این جهت بود که دیگر نه تنها امنیت مرزهای غربی هندوستان مایه دغدغه و تشویش نبود بلکه تسلط کوپتاها بر شمال هندوستان قطعی شد. علاوه‌براین چون بنادر غربی هندوستان به مالکیت کوپتاها درآمد، آنان توانستند در تجارت هند با سرزمین‌های اطراف دریای مدیترانه نیز سهیم شوند. در اثنای سلطنت چندراکوپتای دوم اتحادی ایجاد شد که اسباب تقویت موضع کوپتاها در دکن گردید. سمودراکوپتا به نواحی شرقی دکن لشکر کشیده بود، اما از تجاوز به مغرب آن سرزمین پرهیز کرده بود. دکن غربی، پایگاه باستانی ساتاواناها، حال در اختیار دودمان وکاتاکا
ص: 189
بود. اینان قدرت حاکم و مسلط در دکن بودند. اتحادی مبتنی بر وصلت میان کوپتاها و وکاتاگاها پایه‌گذاری شد. دختر چندراکوپتای دوم به عقد شاه وکاتاکا، رودراسنای دوم، درآمد. دیگر خاندان‌های دکنی نیز با خاندان سلطنتی کوپتا ازدواج کردند. به این ترتیب کوپتاها به روابط دوستانه و پایدار با همسایه‌های جنوبی قلمرو خود دست یافتند. این‌گونه بود که چندراکوپتا با به کارگیری روش‌ها و سیاست‌های متفاوت همان اهداف و خواسته‌های پدرش را دنبال کرد.
وکاتاکاها در نیمه دوم سده سوم میلادی به قدرت رسیدند. پایگاه آنان باقیمانده سلطان‌نشین ساتاواناها بود. پراواراسنای اول که در اوایل سده چهارم میلادی سلطنت می‌کرد، بخش‌های گسترده‌ای از دکن غربی و هند مرکزی را متصرف شد. جانشینان او سلطان‌نشین وکاتاکا را چهار بخش کردند. این اقدام هرچند باعث ضعف قدرت سلطان‌نشین وکاتاکا شد، اما مانع از آن گردید که ناچار از اطاعت از سمودراکوپتا شوند؛ زیرا وی ترجیح داد از فئودالهای وکاتاکا در هند مرکزی فقط خراج دریافت کند و به خاندان اصلی شاهان واکاتاگا آزاری نرساند. دوام و بقای اینان پس از اردوکشی‌های کوپتا فرصتی بود تا امور سرزمین‌های خود را به گونه‌ای سامان دهند که موجب تسلط آنان بر ناحیه دکن شود. در چنین شرایطی بود که کوپتاها پی بردند که وصلت با اینان سودمند و مفید است. از قضای روزگار روداراسنای دوم پنج سال پس از به تخت نشستن درگذشت. چون پسران او صغیر بودند، بیوه او (دختر چندراکوپتای دوم) به مدت بیست سال (از 390 تا 410 میلادی) نایب السلطنه آن دیار شد. به این ترتیب سلطان‌نشین «وکاتاکا» عملا به صورت بخشی از شاهنشاهی کوپتا درآمد.
چندراکوپتای دوم بر خود لقب «آفتاب قدرت» را گذاشت. اما شهرت و
ص: 190
آوازه او نه به علت پیروزی‌های نظامی وی، بلکه به‌سبب علاقه و شوق او نسبت به ادبیات و هنر و سطح بالای زندگی فرهنگی و هنری روزگار وی است. کالیداسا، شاعر بزرگ سانسکریت از درباریان او بود. فو- هسین زایر بودایی که سال‌های 405- 411 را در هندوستان به سر برد تا نسخه‌های خطی بودائیان را جمع‌آوری کرده و در صومعه‌ها تلمذ کند، در شرحی که راجع به هندوستان آن روز نوشته، از رفاه و نیک‌بختی مردم آن‌جا حکایت‌ها می‌کند.
در روزگار سلطنت پسر چندراکوپتای دوم و جانشین او به‌نام کوماراکوپتا (415- 454) بود که نخستین نشانه‌های احتمال یورش نوینی از سوی شمال غرب شبه‌قاره پدیدار شد. تا نیم قرن بعد این آثار و علایم تنها از فاصله دور دیده می‌شد. شاخه‌ای از قبایل «هون» ساکن آسیای مرکزی در قرن پیش سرزمین باکتریا را تصرف کرده و مانند بسیاری از قبایل متجاوز قبلی، به صورت تهدیدی که از کوهستان هندوکش گذر می‌کند تا به هندوستان حمله کند، درآمده بودند. ایام سلطنت کوماراکوپتا روی‌هم‌رفته با صلح و آرامش سپری شد و ترکیب شاهنشاهی او آسیبی ندید؛ اما تهدید هون‌ها نسبت به مرزهای هندوستان تا صد سال بعد ادامه یافت. کوپتاها در مقابله با آنان به دردسر افتادند. اما در این پایداری و مقاومت تا اندازه‌ای کامیاب شدند؛ زیرا آن‌گاه که سرانجام هون‌ها موفق به هجوم به شبه‌قاره شدند، چنان ضعیف و ناتوان شده بودند که نتوانستند هندوستان را نیز به سرنوشت شوم امپراتوری رومیان دچار کنند. این ادعا بی‌مأخذ نیست که مقاومت چینی‌ها و هندوان در برابر قبایل بیابانگرد آسیای مرکزی سبب شد که هجوم این قبایل به اروپا آن چنان توفنده و کوبنده شود.
جانشینان کوماراکوپتا، به هنگام درگیری و مقاومت با هون‌های مهاجم،
ص: 191
مانند او کامیاب نبودند. هریک از یورش‌های پیاپی هون‌ها موجب ضعف روزافزون کوپتاها شد. سکنداکوپتا با شجاعت و دلیری با آنان جنگید، اما وی نه تنها دچار مشکلات هون‌ها بود، که سرکشی و طغیان فئودال‌ها، نیز بر گرفتاری‌های او افزود. سکه‌های قلب و کم‌بهایی که ضرب کرد و به جریان انداخت، نشانه‌ای است از بحران اقتصادی که در روزگار او بروز کرده بود. با تمام این احوال، وی در سال 460 میلادی توانسته بود نیروهای مسلح کوپتا را سروسامان دهد و آخرین خبری که از او در دست است، مربوط به سال 467 می‌شود. پس از مرگ او اضمحلال قدرت مرکزی کوپتاها شتاب یافت. از جانشینان متعدد او اطلاع دقیق در دست نیست. تعدادی مهرهای اداری از شاهان این دوره به دست آمده که ترتیب تقدم و تأخر آنها مغشوش است، امری که از آشفتگی در خاندان سلطنتی حکایت می‌کند. ضربه عمده در اواخر سده پنجم، آن‌گاه که هون‌ها توانستند به شمال هندوستان یورش آورند، وارد شد. کوپتاها تا پنجاه سال بعد نیز به حیات لرزان خود ادامه دادند. سپس شاهنشاهی آنان به تعدادی سلطان‌نشین کوچک تقسیم شد.
هون‌های هندی و یا به قول هندیان هوناها هیچ‌گاه استقلال کامل نداشتند. باجگذار خان بزرگ هون‌ها باقی ماندند. قلمرو هون‌ها از مرزهای ایران تا ختن گسترده بود و پایتخت اصلی آنان در بامیان، افغانستان امروزی، قرار داشت. نخستین شاه صاحب نام هون در هندوستان تورامانا بود که در شمال هند تا اران واقع در هند مرکزی حکمروایی می‌کرد. ظاهرا میهیراکولا (520 میلادی) پسر او بیشتر به هون واقعی می‌نماید. زیرا چینی که در روزگار او از شمال هندوستان گذر کرده بود او را نسبت به مذاهب، به خصوص کیش بودایی، بدمنش و بدرفتار توصیف می‌کند. از کتیبه‌های
ص: 192
موجود در هند مرکزی برمی‌آید که هنوز کوپتاها دست از مقاومت در برابر هون‌ها برنداشته بودند. هم خود در این راستا می‌کوشیدند و عمل می‌کردند و هم از پشتیبانی و همکاری دیگر فرمانروایان محلی برخوردار بودند.
سرانجام میهیراکولا از جلگه شمال هند به کشمیر رانده شد و در حوالی سال 542 در همان‌جا مرد. پس از مرگ او اثر سیاسی هجوم هون‌ها بی‌رنگ شد.
به‌هرحال قدرت کوپتاها نمی‌توانست مدت بیشتری دوام آورد و هجوم هون‌ها فقط موجبات شتاب گرفتن جریان فروپاشی شاهنشاهی کوپتاها را فراهم آورد.
اما این تنها اثر هجوم هون‌ها نبود. چون نیروی سیاسی موجود صرف جلوگیری از هجوم هون‌ها شده بود، هرگونه امکانی برای ایجاد تشکیلات اداری فراگیر و سراسری از میان رفت. دفاع سراسری از شبه‌قاره هند به فکر کسی خطور نمی‌کرد. به دفاع از دیدگاه منافع محلی نگاه می‌شد. گاهی چند سلطان‌نشین کوچک با یکدیگر تشریک مساعی می‌کردند. این‌گونه همکاری گاهی منجر به ظهور سلطان‌نشین بزرگتری به پیشوایی امیری تواناتر می‌شد. آنچه برآشفتگی و عدم امنیت می‌افزود، مهاجرت‌های عمده و ترکیب‌های نوین قومی بود. همراه با هون‌ها قبایل و طوایف دیگری نیز به هندوستان کوچ کردند. پاره‌ای از این اقوام و مردمان در شمال هندوستان اقامت گزیدند. عده‌ای نیز رهسپار نواحی مرکزی و غربی شدند. ازجمله اینان گورجاراها بودند که چند سده بعد اهمیت زیاد یافتند. بسیاری از قبایل ساکن راجستان با آمدن این مهاجران مجبور به مهاجرت از سرزمین آباء و اجدادی خود شدند. این قبایل تازه از راه رسیده، نیاکان خاندان‌های راجپوت بودند که چند سده بعد بر شمال هندوستان تسلط یافتند. در سده دهم چون هون‌ها در باکتریا مورد حمله ایرانیان و ترک‌ها قرار گرفتند، موج هجوم آنان
ص: 193
فروکش کرد. اما به‌هرحال هون‌ها موجب فعل و انفعال بسیار در امور سرزمین‌های شمال هندوستان شدند.
صحنه سیاسی هند پس از انقراض سلسله کوپتاها تا هنگام روی‌کارآمدن سلسله «هرشا» در اوایل سده هفتم آشفته بوده و مدارکی که بتواند وضع این دوره را روشن کند کمیاب است. جابه‌جایی‌های عظیم قومی مدتی دوام آورد. در این دوره خاندان‌های کوچک امرا و سلاطین محلی برای به دست آوردن میراث کوپتاها با یکدیگر رقابت و چشم‌هم‌چشمی داشتند. شمال هندوستان به چهار سلطان‌نشین عمده تقسیم شده بود: کوپتاهای مگده، مائوخری‌ها، پوشیابهوتی‌ها و میتراکاها. نخستین این خاندان‌ها یعنی کوپتاهای مگده، که نباید آنان را با سلسله عمده کوپتا اشتباه کرد، خاندان کوچکی بودند که همان نام را داشتند. مائوخری‌ها نخست در ناحیه مغرب اوتارپرادش در حوالی «کانائوج» (قنوج) استقرار داشتند. به تدریج کوپتاهای مگده را از سرزمین اصلی خود بیرون راندند. کوپتاها به مالاوا رفتند. پوشیابهوتی‌ها در تنه‌سر واقع در شمال دهلی حکمروایی می‌کردند.
با مائوخری‌ها وصلت کرده بودند. چون شاه مائوخری درگذشت نجبای آن سرزمین از هرشا شاه پوشیابهوتی تقاضا کردند تا این دو سلطان‌نشین با یکدیگر متحد شده و از کانائوج اداره شوند. ادعا می‌شود میتراکاها در اصل ایرانی بوده‌اند و در گجرات (که اکنون سائورشترا خوانده می‌شود) مستقر بودند و توانستند پایتخت خود والابهی را توسعه داده به صورت یکی از مراکز بزرگ علمی و فرهنگی درآورند. در اطراف این چهار سلطان‌نشین تعدادی امارات کوچک نیز وجود داشت که به گونه‌ای پیوسته در حال زد و
ص: 194
خورد و تجاوز به قلمرو یکدیگر بودند. این وضع به خصوص درباره بنگال و آسام صادق بود. از میان چهار سلطان‌نشین بالا میتراکا بیش از همه دوام آورد و تا اواسط سده هشتم، که در اثر حمله اعراب از پا درآمدند، بر سر قدرت بودند.
کوپتاهای مگده که خاندان مائوخری‌ها را برانداخته بودند به‌نوبه‌خود در روزگار سلطنت هرشا مطیع پوشیابهوتی‌ها شدند. خاندان پوشیابهوتی پس از یورش هون‌ها روی کار آمدند و با به تخت نشستن پرابهاکارا- وردهانه که بانا زندگی‌نامه او را نوشته است، صاحب قدرت و نفوذ شدند. در این شرح حال نوشته‌اند:
در برابر آهوی «هونا» چون شیر ژیان بود و برای شاه سرزمین سند چون تبی آتشین، خواب را از سلطان گجرات گرفته بود. برای سلطان گندهارا حکم مرض وبا را داشت و چپاولگر اقوام سرکش لاتا بود و تبری بود که بر تنه شکوهمند «مالوا» فرود می‌آمد.
حرص پرابهاکارا- وردهانه با پیروزی نظامی پسرش هرشا- وردهانه، که به هرشا شهرت یافت، به اوج خود رسید.
سلطنت هرشا در سال 606 میلادی آغاز شد. پانا زندگی‌نامه پرآب‌وتابی از ممدوح خود نوشته است که هرشا چرتیا (- زندگی هرشا) نام دارد. سیاح چینی و زایر بودایی که در روزگار سلطنت هرشا از هند دیدن کرده بود نیز شرح‌حال او را نوشته است. در طول چهل و یک سالی که هرشا بر تخت سلطنت تکیه زده بود، سلاطین و امرای سرزمین‌های دوردستی، چون جلندهر (در پنجاب). کشمیر، نپال و والابهی، به او باج و خراج می‌دادند.
ص: 195
اما هیچ‌گاه حیطه قدرت او نتوانست دکن و هند جنوبی را دربرگیرد. تنها دفعه‌ای که در جنگ شکست خورد، هنگام رویارویی با شاه دکن به‌نام پولاکشین دوم بود. هرشا فرمانروایی کوشا و خستگی‌ناپذیر بود. همیشه در سفر بود تا از اوضاع قلمرو خود باخبر باشد و اتباع و رعایای او بتوانند به او دسترسی داشته باشند. ایام آخر عمر خود را بیشتر در اردو گذراند تا از این نقطه به آن مکان سفر کند. در ادبیات دست داشت و اهل ذوق و هنر بود. با وجود وظایف سنگین سلطنت سه نمایش‌نامه تألیف کرده که یکی از آنها درباره موضوع جدی مذهبی است و دوتای دیگر نمایش‌نامه‌های کمدی به سبک کلاسیک است.
رویدادهای پایان سلطنت هرشا در منابع چینی آورده شده است. خاقان چین به‌نام تای تسونگ، که معاصر او بود دوبار سفیر به دربار او فرستاد. در سال‌های 643 و 647. دربار دوم سفیر اعزامی از مرگ هرشا اطلاع یافت و آگاه شد که شخص بی‌لیاقتی تخت و تاج سلطنت را غصب کرده است. سفیر اعزامی به نپال و آسام رفت و نیروی مسلحی را مجهز ساخت تا متحدان هرشا توانستند شخص غاصب را شکست دهند و او را زندانی کرده و به چین بفرستند. اسم این شخص بر دیوار مقبره خاقان چین نوشته شده است.
سرزمینی که هرشا برآن سلطنت می‌کرد پس از مرگش به امیرنشین‌های کوچک تقسیم شد.
هرشا متوجه ضعف و ناتوانی انبوهی از امیرنشین‌های کوچک شده و مصمم بود تا با فتح سرزمین‌های همسایگان خود تشکیلات شاهنشاهی را ایجاد کند. اما به‌علت شرایط خاص اقتصادی و سیاسی آن عصر اجرای چنین نقشه‌ای ناممکن بود. هرشا نیز همانند کوپتاها فرمانروای سرزمین وسیعی در شمال هندوستان بود. سرزمینی که، برخلاف شاهنشاهی به هم پیوسته و متمرکز
ص: 196
مئوریان، به صورت ملوک الطوایفی اداره می‌شد. برای پی بردن به علت‌های این وضع باید به تحلیل بعضی از تشکیلات و بنیادهای آن عصر پرداخت.
شاهان کوپتا القاب بلندبالا برخود می‌نهادند. مانند «شاه بزرگ شاهان»، «عالی‌ترین ارباب» و غیره. در مورد فرمانروایان اخیر کوپتا این القاب اغراق‌های توخالی بود. کسانی را که مدعی این القاب بودند، نمی‌شد با سلاطین اولیه کوپتا مقایسه کرد. قدرت سیاسی آنان تنها به دره رود گنگ محدود بود که تحت تسلط مستقیم کوپتاها اداره می‌شد. سلسله مراتب اداری ظاهرا به عصر مئوریان شباهت داشت. شاه مرکز قدرت اداری بود و ولیعهد او را در انجام وظایف یاری می‌داد. دیگر شاهزادگان به عنوان نایب السلطنه ایالات منصوب می‌شدند. وزرا و مشاوران، شاه را در انجام امور کمک می‌کردند. هر ایالتی (دشه یا بهوکتی) به تعدادی بخش (پرادشه یا ویشایه) تقسیم می‌شد. هر بخشی دفاتر اداری خود را داشت. تصمیمات، خواه مربوط به سیاستگذاری‌های کلی یا موارد خاص، معمولا در محل گرفته می‌شد. مگر اینکه به‌گونه‌ای بر سیاست‌ها یا اوامر قدرت مرکزی اثر می‌گذاشت.
صاحب‌منصبان مأمور بخش‌ها (ایوکته) و مأمور عالی‌تر ایالتی (با لقب کوماراماتیه ) رابط میان دستگاه اداری محلی و مرکز بودند. تفاوت بارز میان تشکیلات اداری مئوریان و کوپتاها در همین‌جا بود. اگر آشوکا اصرار می‌ورزید که از کلیه اعمال کوچک‌ترین مأمور دولت در هربخش آگاهی داشته باشد، کوپتاها راضی بودند تا اطلاع از این قبیل جزئیات برعهده ایوکته‌ها و کوماراماتیه‌ها باشد.
روستاها را شوراهای روستایی متشکل از کدخدا و ریش‌سفیدان روستا اداره می‌کردند. تمایل بر این بود که دستگاه‌های اداری نماینده نفوذها و
ص: 197
علاقه‌های محلی باشند تا اینکه از مرکز الهام بگیرند. اداره شهرها نیز با همین شیوه برعهده شورایی بود که از رئیس شورای شهر و نماینده اصلی صنف بازرگانان و نماینده پیشه‌وران و دبیر اول شورا تشکیل می‌شد. همین تشکیلات گاهی در نواحی مختلف شهر تکرار می‌شد. تفاوت میان این شوراها و کمیته‌هایی که مگاستانس و کائوتالیه وصف می‌کنند، در این است که در عصر مئوریان اعضای کمیته‌ها را دولت منصوب می‌کرد؛ حال آن‌که در سیستم کوپتاها اعضای شورا از نمایندگان محلی بودند. جالب است که در این شوراها اکثریت با بازرگانان بود. هرشا هم از طریق صاحب‌منصبان خویش و هم به وسیله مسافرت‌های متعدد خود از افکار عمومی مطلع می‌شد و فرصت می‌یافت تا امور را مدیریت کند. در سده هفتم میلادی سیستمی متمرکز همانند مئوریان در شرایط سیاسی و اقتصادی آن روز شمال هندوستان کارآیی نداشت. مسافرت‌های متعدد هرشا کوششی در جهت رفع این نقیصه بود. وظایف بازرس عالی سلطنتی را خود برعهده گرفته بود. به موضوع جمع‌آوری مالیات‌ها شخصا رسیدگی می‌کرد، به شکایت‌ها گوش می‌داد. طرز کار کلی دستگاه اداری را بازرسی می‌کرد و به امور خیریه و صدقات نیز می‌رسید.
یکی دیگر از جوانب جالب این دوره، پرداخت حقوق‌ها به صورت واگذاری اراضی بود نه پول نقد. این نکته را نه تنها فراوانی کتیبه‌های مربوط به واگذاری اراضی تأیید می‌کند، بلکه در شرح «هسوآن‌تسنگ» از هندوستان نیز به طور مشخص ذکر شده است. فقط در مورد نیروهای مسلح حقوق‌ها با پول نقد پرداخت می‌شد. واگذاری زمین به دو صورت انجام می‌گرفت: یکی واگذاری موسوم به اگرهره بود که محدود می‌شد به برهمن‌ها که از پرداخت مالیات معاف بودند. هرچند در این مورد زمین واگذاری به گونه‌ای موروثی
ص: 198
در خانواده گیرنده زمین باقی می‌ماند اما اگر شاه از رفتار دریافت کننده زمین ناراضی می‌شد حق داشت آن را پس بگیرد. نوع دیگر واگذاری زمین به مأمورین دولتی در برابر حقوق مستمری یا پاداش خدمت انجام شده بود. در اوایل تعداد این‌گونه واگذاری‌ها از نوع دیگر، اگرهره، کمتر بود. اما در سده‌های بعدی همگانی شد. در زمانی که واگذاری زمین علامت مرحمت خاص بود، واگذاری نوع اگرهره مؤید موقعیت خاص و برجسته برهمن‌ها بود. هرچند در آغاز تعداد و مقدار زمین‌های واگذاری چندان نبود، اما هرگونه واگذاری زمین از قدرت شاه می‌کاست. این‌گونه واگذاری‌ها سبب می‌شد تا دریافت‌کننده زمین، که اغلب صاحب‌منصبان دولتی بودند، دیگر تحت تسلط قدرت مرکزی نباشند. البته شاه همیشه می‌توانست زمین واگذار شده را پس بگیرد. اما عملا این پس گرفتن آسان نبود؛ زیرا موجب برانگیختن مخالفت سیاسی برهمن یا صاحب‌منصبی می‌شد که زمین را دریافت کرده بود.
سه گونه زمین وجود داشت: زمین بایر یا زیر آیش که معمولا متعلق به دولت بود و به‌جای حقوق و مستمری واگذار می‌شد؛ زمین زیر کشت متعلق به شاه که معمولا زمین سلطنتی دانسته می‌شد و امکان بخشیدن داشت اما معمولا واگذار نمی‌شد؛ زیرا زیر کشت بود و منبع درآمد. نوع سوم زمین‌های متعلق به مالکان خصوصی بود. اگر زمین به جای حقوق واگذار می‌شد دریافت‌کننده زمین صاحب تمام حقوق مالکیت زمین نبود. مثلا اگر زمین در اجاره بود نمی‌توانست مستأجر آن را بیرون کند. مالک جدید نسبت به یک سوم یا حتی یک دوم محصول زمین حق داشت. بقیه از آن مستأجر بود.
ارزش زمین بسته به وضع آن بود. زمین کشت شده سی و سه درصد از زمین بایر باارزش‌تر بود. قرن‌ها بود تولیداتی که در آن روزگار کاشته می‌شد تغییر نکرده بود. هسوان تسنگ شرح می‌دهد که نیشکر و غلات در نواحی شمال غربی و برنج در مگده و نواحی شرقی‌تر کاشته می‌شد. فهرست مفصلی هم از سبزیجات و میوه‌جات ارایه می‌دهد. چرخ‌های آب‌کشی در مناطق روستایی
ص: 199
رواج یافته بود. دریاچه سودراشنه را که مئوریان بنا کرده بودند و رودرمان آن را مرمت کرده بود باردیگر بازسازی کردند تا مورد استفاده قرار گیرد.
عایدات ارضی از طریق انواع مالیات‌ها وصول می‌شد. از خود زمین و از انواع محصولاتی که کاشته می‌شد و از مراحل گوناگون تولید مالیات گرفته می‌شد.
حفظ و نگهداری صورت ظاهر شاهنشاهی وسیع متضمن هزینه‌های بی‌حاصلی بود که از دیدگاه مالی باعث ایجاد فشار اقتصادی می‌شد. بنابراین جای تعجب نیست که سکه‌های شاهان آخری کوپتا نمایانگر وجود بحران اقتصادی است. این گفته که در دوره هرشا یک چهارم درآمد ملی صرف هزینه‌های دولتی می‌شد و یک‌چهارم آن از بابت حقوق کارمندان پرداخت می‌گردید و یک چهارم آن صرف پاداش کامیابی‌های روشنفکری و یک چهارم آخری صرف خرید هدیه می‌شد، هرچند به‌نظر مطلوب و آرمانی می‌آید، اما از نظر اقتصادی غیر عملی بود.
منبع عمده درآمدها، زمین‌های کشاورزی بود. از فعالیت‌های بازرگانی، مانند گذشته، درآمد هنگفت به‌دست نمی‌آمد. بازرگانی با روم، که آن‌چنان ثروت‌زا بود، پس از سده سوم رو به انحطاط گذاشت و پس از هجوم هون‌ها به امپراتوری روم به کلی قطع شد. بازرگانان ناچار شدند بیش از پیش به بازرگانی با جنوب‌شرقی آسیا بپردازند. تأسیس مراکز بازرگانی هندی در بخش‌های گوناگون جنوب شرقی آسیا معنایش این بود که درآمدها بدان‌جا سرازیر شود. رونق بازرگانی عصر کوپتاها مرحله‌پایانی نهضت اقتصادی بود که در دوره قبل آغاز شده بود.
اصناف همانند گذشته نقش خود را به عنوان عامل اصلی تولید کالاها و فعالیت‌های بازرگانی ادامه دادند. از نظر تشکیلات داخلی تقریبا خودمختار بودند و حکومت به قوانینی که اصناف برای اداره امور خود وضع می‌کردند،
ص: 200
احترام می‌گذاشت. این قوانین را معمولا مقامی بزرگ، یعنی شورای اصناف که هریک از صنف‌ها در آن نماینده‌ای داشت، تدوین می‌کرد. شورا تعدادی معین مشاور انتخاب می‌کرد که عمدتا امور شورا را اداره می‌کردند. برخی از اصناف صنعتی، مانند صنف ابریشم‌بافان، شورای ویژه خود را داشتند که مسئول اجرای طرح‌های بزرگ مانند ساختن معبد از محل نذورات و غیره بودند. روحانیت بودایی سنگهه حال چنان ثروتمند شده بود که می‌توانست در فعالیت‌های اقتصادی شرکت کند. به علاوه زمین نیز اجاره می‌داد. در نواحی‌ای که به سنگهه زمین اهدا شده بود، یک ششم از درآمد زمین به عنوان سهم قانونی سنگهه گرفته می‌شد. این مبلغ معادل بود با مالیاتی که دولت وصول می‌کرد. برهمن‌های صاحب مزایا از محل موقوفات و یا درآمد زمین‌های واگذار شده امرار معاش می‌کردند. شاهان واکاتاکا در این زمینه دست‌ودلباز بودند. برهمن‌ها روی‌هم‌رفته کمتر به استقبال خطر رفته و بیشتر از سنگهه بودایی به زمین و کشاورزی وابسته بودند. شواهدی که حاکی از سرمایه‌گذاری برهمن‌ها در فعالیت‌های بازرگانی باشد نادر است.
روابط نزدیک بودائیان با جماعت بازرگانان بایستی سبب تشویق حوزه روحانیت بودایی به شرکت در فعالیت‌های بازرگانی شده باشد.
نرخ بهره، بسته به نوع مصرف وام، تفاوت می‌کرد. نرخ‌های مرسوم و سرسام‌آور در عصر مئوریان، برای وام‌هایی که صرف بازرگانی خارجی می‌شد، دیگر وجود نداشت؛ امری که حکایت از اطمینان بیشتر به بازرگانی خارجی می‌کند. نرخ متوسط در حدود بیست درصد بود؛ حال آنکه در دوره گذشته تا دویست و چهل درصد هم می‌رسید. اگر هر دوطرف راضی بودند، می‌شد نرخ بهره بیشتر از نرخ قانونی دریافت کرد؛ اما هیچ‌گاه اجازه داده نمی‌شد که بهره بیش از اصل وام باشد. کم شدن نرخ بهره همچنین حکایت از
ص: 201
بالا رفتن عرضه پول و پایین آمدن نرخ‌های سود می‌کند. تولید انواع قماش از جمله مهم‌ترین صنایع آن روزگار بود. بازار بسیار وسیع داخلی داشت. زیرا نه تنها از ارقام مهم دادوستد میان شمال و جنوب در خود هند بود بلکه منسوجات هندی در بازارهای خارجی نیز سخت مورد تقاضا بود. ابریشم و موسلین و چلوار و کتان و پشم و پنبه در مقادیر هنگفت تولید می‌شد. مغرب هندوستان از مراکز عمده ابریشم‌بافی بود. در اواخر دوره کوپتاها ابریشم‌بافان در مغرب هند از پیشه سنتی خود دست کشیده و به دیگر کارها پرداختند. امکان دارد که رفت‌وآمد بیشتر در راه‌های آسیای مرکزی و حمل و نقل دریایی سبب وارد شدن مقادیر زیاد بافته‌های ابریشمی چینی و باعث کاهش تولید هندوستان شده باشد. بعید هم نیست کاهش تولید بافته‌های ابریشمی در مغرب هندوستان به علت کاهش حجم بازرگانی با غرب بوده است. ساخته‌های عاجی خریدار بسیار داشت؛ مانند سنگتراشی و منبت‌کاری به علت مقبول بودن انواع مجسمه‌ها. یکی از صنایع اصلی فلزکاری بود؛ به‌خصوص مس و آهن و سرب. بر مصرف برنز نیز روزبه‌روز افزوده می‌شد. طلا و نقره البته همیشه خریدار داشت. حرفه صید مروارید در مغرب هندوستان، به موازات بالا رفتن بهای مروارید در بازار خارجی، رونق گرفت. برش و صیقل‌دادن و آماده‌سازی انواع سنگ‌های قیمتی مانند یشم و عقیق و بلور کوهی و لاجورد و غیره نیز با بازرگانی خارجی ارتباط داشت.
سفال زیبای سیاه رنگ دیگر تولید نمی‌شد، اما یکی از تولیدات اصلی صنایع دستی انواع سفال بود؛ مخصوصا نوعی سفال معمولی قرمز رنگ، با لعاب قهوه‌ای، به مقدار انبوه تولید می‌شد. گاهی بر گل این‌گونه سفال سنگ طلق می‌افزودند تا زیباتر جلوه کند و رنگی فلزی به خود بگیرد.
اردوکشی‌های سامودراکوپتا در شرق و جنوب و مسافرت‌های مکرر هرشا سبب شد تا کفایت راه‌های ارتباطی تضمین شود و کالاها به آسانی به
ص: 202
اطراف و اکناف هندوستان حمل شود. در راه‌ها از چهارپایان و عرابه‌هایی که گاو آنها را می‌کشید، استفاده می‌شد؛ در برخی از نواحی فیل‌ها را به کار می‌گرفتند. نواحی پایین دست رودخانه‌های بزرگ مانند گنگ، یامونا، نرمدا، گداواری، کریشنا و کوری راه‌آبه‌های عمده بودند. بنادر کرانه‌های شرقی تامرالیپتی، گنتاشالا و کادورا به بازرگانی شمال هندوستان با مناطق مختلف جنوب شرقی آسیا می‌پرداختند. بنادر سواحل غربی برواچ، چاول، کالیان و گمبرای به بازرگانی با مدیترانه و غرب آسیا اشتغال داشتند. بنادر جنوبی‌تر سواحل غربی تحت تسلط کوپتاها نبود.
صادرات ادویه، فلفل، چوب صندل، مروارید، سنگ‌های قیمتی، عطریات، نیل و گیاهان دارویی مانند گذشته ادامه داشت. اما ترکیب واردات با گذشته فرق کرده بود. ابریشم چینی مانند عاج حبشی به مقدار زیادتر وارد می‌شد. در این دوره واردات اسب از عربستان و ایران و باکتریا، خواه از طریق زمین به مراکز شمال‌غرب و خواه از راه دریا به سواحل غربی، فزونی گرفت. جای شگفتی است که هیچ‌گاه در هندوستان اسب اصیل پرورش نمی‌یافت. اسب خوب را همیشه وارد می‌کردند. این نکته سرانجام برای بخش سواره نظام نیروهای مسلح هندوستان فاجعه‌آمیز بود و سبب شد که سواره نظام هندی به‌خصوص هنگام مقابله با سوارکاران آسیای‌مرکزی ناتوان و ضعیف از آب درآید.
حال دیگر کشتی‌های هندی به گونه‌ای منظم در دریای عربستان و
ص: 203
اقیانوس هند و دریای چین رفت‌وآمد کرده و در بنادر منطقه دیده می‌شدند.
در وصف کشتی‌های هندی که به جنوب شرقی آسیا می‌رفتند گفته‌اند:
کشتی‌هایی با بادبان‌های مربع و صاحب دو دکل که دماغه و دنباله آن کج بود. بدون شراع‌بند و سکان با دو پارویی که دسته‌هایشان به‌جایی بسته نبود ناوبری می‌شدند.
در ادبیات هندی سخن از «جزایر یونانیان سیاه» می‌رود که می‌تواند اشاره باشد به سیاه‌پوستان ساکن ماداکاسکار و یا زنگبار. تماس هندیان با سواحل شرقی افریقا از ایام پیش از تاریخ آغاز شده بود و حال بازرگانی موجبات رابطه بیشتر را فراهم آورده بود. تجار چینی در بنادر شرق افریقا به رقابت با بازرگانان هندی مشغول بودند. به نظر می‌رسد در این دوره در هندوستان علاقه فراوان به دریانوردی و بازرگانی پیدا شده بود. از سوی دیگر کسانی که مسئولیت تدوین قوانین را بر عهده داشتند، مسافرت دریایی و گذشتن از آب‌های نیلی‌رنگ را برای هندوان جزو گناهان کبیره محسوب می‌داشتند.
شاید به همین علت بود که بازرگانی دریایی هند سرانجام رونق کافی نیافت.
وسواس برهمن‌ها و کاست‌های بالای هندی به غسل‌های گوناگون روزبه‌روز زیادتر می‌شد در نتیجه از مسافرت به نقاط دوردست که متضمن تماس یافتن با نجس‌ها و مردم غیر کاست می‌شد پرهیز می‌کردند. از این گذشته مراعات قوانین کاست در کشورهای بیگانه ناممکن بود. ممنوعیت مسافرت دریایی از دیدگاه برهمن‌ها این مزیت را نیز داشت که از قدرت اقتصادی طبقه بازرگانان کم می‌کرد.
با ایجاد راه‌های تازه و افزوده شدن بر اهمیت سیاسی ایالات، شهرهایی که تا به حال تنها جنبه محلی داشتند، صاحب شخصیت و برازندگی شدند. به عصر هرشا که می‌رسیم پتیلی‌پوترا که روزگاری پایتخت خاندان‌های سلطنتی شمال هندوستان بود موقعیت ممتاز خود را از دست داد و کانائوج
ص: 204
(واقع در اوتارپرادش شرقی) در دشت گنگ اهمیت یافت. ماتورا نیز مانند بنارس نه تنها از مراکز تولید منسوجات بود بلکه معابد فراوانی را نیز در دل داشت. تاناسر که بر دشت علیای گنگ مسلط بود، اهمیت استراتژیک پیدا کرد. هاردوار از مراکز زیارتی شد. نقشه شهرسازی اغلب شهرها ساده و به شکل مربع بود. خانه‌ها پنجره‌های بلند و بالکن داشتند. در خیابان‌های عمده، که بازار و مغازه‌ها در آنها واقع بود، خانه‌ها کوچک‌تر بودند و بالکنی مشرف به خیابان داشتند. در محلات اعیان‌نشین شهر خانه‌های آجری و در محله‌های فقیرنشین خانه‌های خیزرانی جای خانه‌های چوبی را گرفته بود. خانه‌ها را با در نظر گرفتن جهات اصلی بنا می‌کردند که حکایت از برنامه‌ریزی دقیق می‌کرد. فراوانی فاضلاب‌ها و چاه‌ها نیز مؤید این مدعاست.
از کاوش‌های باستانی در لایه‌های مربوط به عصر کوپتاها و همچنین شرح‌ها و توصیفاتی که در ادبیات به‌جامانده از آن عصر آمده، آشکار است که سطح زندگی بسیار بالا بوده است. کیفیت ظریف و هنرمندانه اشیایی که از کاوش‌های باستانی آن عصر به دست آمده، تمام مؤید این داوری است.
شهرنشین مرفه الحال آن روزگار زندگانی راحتی، با انواع تجملات چه در زمینه جواهرات و یا انواع جامه‌ها، داشت. فراوانی اشیای مسی و آهنی و انواع قوری و سفال شیردار که در خانه‌ها یافت شده، دلیلی است که راحتی و آسایش، لااقل در مراکز شهری، به طبقات بالا محدود نبوده است. اما آشکار است که سطح زندگی مردم بسیار متنوع بوده است. شهرنشین مرفه آن زمان نیز در حاشیه شهر خود شاهد زندگی افراد خارج از کاست، مانند کپرنشین‌های حواشی شهرهای امروزی، بود. اما در زندگی روستانشین‌ها چنین اختلافات طبقاتی فاحش دیده نمی‌شد. بنا به گفته سیاحان بیگانه، روستائیان از رفاه نسبی برخوردار بودند.
ص: 205
وصف زندگی روزانه شهروندی توانگر که دستش به دهانش می‌رسد، در کتاب بلندآوازه کاماسوترا به‌نام هنر عشق‌بازی [- الفیه و شلفیه] آمده است. برای کسانی که هم پول کافی و هم فرصت وافی داشتند، که صرف لذت بردن از خوشی‌ها شود، زندگانی دلپذیر بود. محیطی، اگر نه پر از تجمل، لااقل مطبوع لازم بود تا ذوق شعرگویی و استعداد نقاشی- دو رشته‌ای که واجب بود جوانان بوالهوس در آنها چیره‌دست باشند- بروز کند. مجالس فراوان شعرخوانی برپا بود. در خانه‌های نقاشان و مجسمه‌سازان همیشه نقاشی‌ها و مجسمه‌ها به نمایش گذاشته می‌شد. یکی دیگر از لوازم اساسی عشرت، موسیقی و نواختن عود (وینا) بود. جوانان می‌بایستی از هنر عشق‌بازی نیز بهره‌مند باشند. کتاب کاماسوترا و تألیفات مشابه به همین منظور قلمی شده بود. کتاب کاماسوترا از این‌رو سندی جالب است که کلیت موضوع هنر عشق‌بازی را با وضوح و دقتی مورد مطالعه قرار می‌دهد که به گونه‌ای شگفت‌انگیز با آنچه امروزه در این زمینه تألیف می‌شود شباهت دارد.
معروفه‌های محفل‌آرا از لوازم معمولی زندگانی شهری بود که نه برای آن محاسن مبتنی بر احساسات قائل بودند و نه ناپسند و مذموم دانسته می‌شد. از شرحی که در زمینه تعلیم و تربیت این‌گونه معروفه‌ها در کتاب کاماسوترا داده شده برمی‌آید که روسپی‌گری از جمله حرفه‌های دشوار و مشکل به شمار می‌آمد؛ زیرا لازم بود معروفه هندی همچون گیشای ژاپنی و یا روسپی یونانی مصاحبی با فرهنگ باشد.
هرچند زنان در ادبیات و هنر در حال کمال مطلوب تصویر می‌شدند، اما به‌گونه‌ای آشکار فرودست بودند. زنان طبقات بالا می‌توانستند از تعلیم و تربیت محدودی بهره بگیرند اما فقط با این قصد که بتوانند هوشمندانه با مردان به گفت‌وگو بنشینند و نه اینکه در زندگی اجتماعی شرکت کنند. گاهی
ص: 206
به زنانی که معلم بوده و یا با فلسفه آشنا بوده‌اند اشاراتی می‌شود اما اینان از جمله نوادر بودند. در این دوره کیفیاتی پیدا شد که در سده‌های بعد به صورت خصوصیت‌های موقعیت زن در جامعه درآمد. ازدواج زودرس، اغلب حتی پیش از رسیدن به سن بلوغ، تشویق می‌شد. همچنین نه تنها رسم شد که زن بیوه در نهایت تجرد به‌سربرد، بلکه ترجیح می‌دادند همراه با نعش شوهرش خود را آتش زند یا به اصطلاح «ساتی» شود. خودسوزی دسته‌جمعی در میان پاره‌ای از طوایف جنگجو سابقه داشت. اگر شوهران اینان در عرصه نبرد جان می‌باختند، زنانشان برای اجتناب از ننگ افتادن به دست دشمن دسته‌جمعی خودکشی می‌کردند. اما هنوز خودسوزی زنان بیوه عملی دینی و ثواب دانسته نمی‌شد. نخستین آثار این رسم مربوط به سال 510 میلادی است که شرح آن در کتیبه‌ای که از «اران» به دست آمده داده شده است.
عمدتا محدود بود به خاندان‌های طبقات بالا در مرکز و مشرق هندوستان و نپال. تنها آن گروه از زنان که از آزادی نسبی برخوردار بودند، از روی قصد انتخاب می‌کردند که پا را از حیطه آنچه در کتاب‌های قوانین جزو فعالیت‌های معمولی زنان دانسته می‌شد، بیرون گذارند و یا راهبه بودایی شوند و یا به جمع هنرپیشگان نمایش‌ها بپیوندند و یا پیشه روسپی‌گری را برگزینند.
نمایش‌های سرگرم‌کننده هم در محافل درباری و هم در میان مردم مقبولیت تام داشت. در خانه‌های توانگران و اهل ذوق نمایش رقص و کنسرت موسیقی اجرا می‌شد. قمار مانند گذشته مردان را جذب می‌کرد؛ همانند به جنگ واداشتن حیوانات، مخصوصا جنگ میان قوچ و خروس و بلدرچین که بیشتر در روستاها معمول بود. اما شهرنشینان نیز از آن لذت می‌بردند. انواع زورآزمایی‌ها و رقابت‌ها بخش عمده‌ای از هنرنمایی‌های ورزشی بود. اما
ص: 207
هندیان هیچ‌گاه مانند یونانیان و رومیان در دوره‌های معین از مسابقات ورزشی ذوق‌زده و به هیجان درنمی‌آمدند. انواع سرگرمی‌های همگانی ازجمله لوازم واجب اعیاد و جشن‌های مذهبی و عرفی بود. جشن بهاری را با ذوق و شوق هرچه تمام‌تر می‌گرفتند. در خوردن و آشامیدن راه افراط می‌پیمودند. به شادی و سرور می‌پرداختند. برخلاف آنچه فا- هسین، سیاح چینی، نوشته است، گیاه‌خواری در هندوستان مرسوم نبود و همگان گوشت می‌خوردند.
شراب خواه محصول داخلی و یا نوع وارداتی آن هر روز مصرف می‌شد.
جویدن پان یا برگ تنبول که با ادویه تهیه می‌شد، رواج عمومی داشت.
در رابطه میان شغل و کاست هرچند که همیشه کلیه قواعدی که در قوانین اجتماعی و حقوقی آمده بود، رعایت نمی‌شد اما مورد احترام بود. کسانی که خارج از نظام کاستی بودند، طبقه‌ای به کلی مطرود دانسته می‌شدند. اما موقعیت شودراها نسبت به عصر مئوریان بهبودی یافته بود. در قوانین به‌جامانده، فرق بارز میان شودراها و بردگان دیده می‌شود. کوپتاها فاقد همان درجه از تسلط حکومتی مئوریان بودند. به همین مناسبت از فشار بر شودراها کاسته شده بود.
حال دیگر اصطلاح «دویجا» را به گونه‌ای روزافزون در مورد برهمن‌ها به کار می‌بردند. به همان نسبت که بر طهارت برهمن‌ها بیشتر تأکید می‌شد، بر نجاست کسانی که خارج از کاست بودند، نیز اصرار بیشتری می‌ورزیدند.
فا- هسین به بیم و هراس از آلوده شدن، حتی به دلیل نزدیک شدن به آنها اشاره می‌کند. اگر چشم «دویجا» یی از نزدیک بر خارج از کاستی می‌افتاد، واجب بود غسل آیینی انجام دهد تا دوباره طاهر شود و این معنا دقیقا مطابق بود با قواعدی که در قوانین حقوقی آمده بود.
از کتیبه‌های به‌جامانده این دوره آشکار است که هنوز انتقال از یک
ص: 208
معبد ویشنو، دیوگره
ص: 209
زیرکاست به یک زیرکاست دیگر، مانند روزگارهای بعد، دشوار نبود.
بهترین نمونه این مدعا مورد صنف ابریشم‌بافان مغرب هندوستان است که برخی از آنان چون نتوانستند به حرفه ابریشم‌بافی ادامه دهند به حرفه‌های دیگر روی آوردند و به دیگر نقاط هندوستان مهاجرت کرده و کمان‌دار و سرباز و رامشگر شدند که حرفه‌هایی بود بالاتر از ابریشم‌بافی.
علی‌رغم این تغییر شغل وفاداری به صنف ظاهرا لااقل برای یک نسل دوام یافته بود. اینان که آفتاب‌پرست بودند مخارج بنای معبدی برای خورشید را عهده‌دار شده و تاریخ صنف خود را در کتیبه مفصلی مکتوب و در این معبد کار گذاشتند.
بیشتر متون حقوقی این دوره کتاب درمه شسترای مانو را اساس قرار داده و برآن شرح نوشتند. آثاری از این دست دراین دوره نوشته شد که معروف‌ترین آنان اثر یاجناوالکایا، نارادا، بری‌هاسپاتی و کتی یایانا است.
نظام اتصال مالی خانوادگی، که بعدها از خصوصیات عمده جامعه کاستی هندو شد، در این عصر رواج یافت. از این زمان به بعد بود که اموال موروثی خانواده به مالکیت مشترک و مساوی پدران و پسران درآمد و هر پسری به طور مساوی مالک اموال پدری دانسته شد.
«کتی‌یایانا» جریان محاکم قضایی را با شرح جزئیات آورده است. شاه به عنوان آخرین مرجع‌قضایی در دادگاه حضور می‌یافت. بسته به نیاز موارد مختلف، قضات، وزراء، روحانی اعظم، برهمن‌ها و ارزیابان، شاه را در قضاوت نهایی یاری می‌دادند. در موارد خاصی نمایندگان مؤسسات بازرگانی نیز دعوت می‌شدند تا به شاه کمک کنند. مقامات قضایی به رسمیت شناخته شده عبارت بودند از صنف‌ها و شوراهای مردمی و جانشینی برای شاه که
ص: 210
توسط خود او انتخاب می‌شد و خود شاه. قضاوت‌ها بر قوانین حقوقی یا عرف و یا فرمان‌های شاه (که نمی‌توانست با دو عامل اولی تضاد داشته باشد) مبتنی بود. استدلال و شواهد می‌توانست از یک یا هر سه منبع فوق به اضافه هرگونه سند، گواه یا مالکیت آلات جرم ناشی شود. شکنجه و عذاب بدنی نه تنها مجاز بود بلکه به مقیاس وسیع به کار می‌رفت. کتی یایانا نظریه مجازات کاستی را می‌پذیرد اما تردید هست که در تمام موارد اعمال می‌شده است.
هم در مؤسسات برهمن‌ها و هم در صومعه‌های بودائیان تعلیم و تربیت رسمی رواج داشت. از لحاظ نظری دوره تلمذ در مؤسسات برهمنی سی‌سال یا سی و هفت سال اول عمر بود. اما بعید است که عملا چنین می‌شده است.
کسانی که بتوانند چنین سال‌های طولانی را صرف یادگیری کنند، حتی در میان برهمن‌ها، بسیار معدود بود. دوره تحصیلی در صومعه‌های بودایی ده سال بود. اما کسانی که می‌خواستند راهب بودایی شوند، لازم بود دوره‌های طولانی‌تری را پشت‌سر بگذارند. مهم‌ترین مرکز تربیتی بودایی در شمال صومعه نالاندا نزدیک پوتنا بود. طلبه‌ها حتی از نقاط دوردستی چون چین و جنوب شرقی آسیا بدان‌جا می‌آمدند. با کاوش‌های باستانی در نالاندا مجموعه بزرگی از معابد و صومعه‌ها پیدا شده است. هزینه‌های نالاندا از محل درآمدهای روستاهایی که در طول زمان وقف آن‌جا شده بود، تأمین شد.
روستاها و املاک موقوفه می‌بایست هزینه‌های حوزه علمیه یا دانشگاه مربوط را تأمین کنند و به این طریق مخارج تحصیل و اقامت بیشتر طلبه‌ها و دانشجویان مجانی بود.
رشته‌های اصلی آموزش‌های رسمی عبارت بود از دستورزبان، معانی بیان، انشاء، نظم و نثر، منطق، متافیزیک و پزشکی. شامل کردن پزشکی در این میان اثرات نامطلوب به‌بار آورد و سبب شد تا علم پزشکی هرچه بیشتر جنبه
ص: 211
نظری پیدا کند و مانع از پیشرفت واقعی علم ابدان شود. مهم‌ترین تألیف پزشکی آن‌دوره جنگی است از آثار قبلی پزشکی و فاقد هرگونه آگاهی و دانش نوین و قابل ملاحظه. از عوارض جانبی جالب پیدایش و تألیف نخستین اثر دقیق درباره دامپزشکی است که بیشتر به اسب و فیل، که هردو برای نیروهای مسلح اهمیت داشتند، می‌پردازد. دانش پزشکی هندی به غرب نفوذ کرد و سبب جلب توجه پزشکان مغرب آسیا شد. ازجمله پزشکی ایرانی در سده ششم به هندوستان آمد تا علم پزشکی هندی را بیاموزد.
دانش فلزات پیشرفت‌های عظیم داشت و مایه تأسف است که اشیای فلزی بیشتری از این دوره باقی نمانده است. چشمگیرترین شئ باقیمانده ستون آهنی مشهور دهلی است که بیست‌وسه‌پا ارتفاع دارد و اصلا زنگ نخورده است. همچنین مجسمه تمام قد بودا از مس که در دو قسمت ریخته‌گری شده (اکنون در موزه بیرمنگهام نگهداری می‌شود) به‌جا مانده است. بهترین نمونه مصنوعات فلزی را در میان سکه‌ها و مهرهای این دوره می‌توان یافت. در ضرب سکه نهایت دقت و ظرافت رعایت می‌شد و حکاکی روی قالب‌ها حیرت‌انگیز است. مهرهای متصل به لوح‌های مسی نیز از ظرافت خاص برخوردارند.
آگاهاهی‌های فنی و تخصصی در دست صنف‌ها بود. در آن‌جا بود که به پسران پیشه‌وران حرفه‌های موروثی آموخته می‌شد. این مراکز آموزش حرفه‌ای با مؤسسات آموزشی برهمنی و یا صومعه‌های بودایی تماس نداشتند. استثنا آموزش ریاضیات بود که در واقع پلی بود میان این دو نوع آموزش، و اسباب تعجب نیست که در این دوره فعالیت ریاضی به شدت رونق می‌گیرد. مدتی بود که در ریاضیات از اعداد استفاده می‌شد. مفهوم عدد
ص: 212
و عددنویسی را مسلمانان از هندیان فراگرفتند و آن را به میان غربی‌ها و اروپائیان انتقال دادند تا آنکه جانشین عددنویسی دست‌وپاگیر رومی شد و به همین مناسبت به اسم اعداد عربی در مغرب زمین شهرت یافت. در سده پنجم کاربرد نظام دهدهی در میان منجمان هندی رواج کامل داشت.
نخستین عرضه داشت عمده دانش ستاره‌شناسی هندی، در آخرین سده‌های قبل از میلاد، در دو اثر عمده در جویتیشا- ودنگا و سوریا- پراجانپاتی است. تماس با دنیای یونانی سبب آشنایی با انواع سیستم‌های نجومی شد که پاره‌ای از آنها را هندیان پذیرفتند و بقیه رد شد.
اریابهاتا نخستین ستاره‌شناسی بود که پاره‌ای از مسائل اساسی دانش نجوم را در سال 499 میلادی مطرح ساخت. عمدتا در اثر کوشش‌های او بود که دانش نجوم به عنوان علمی مستقل از ریاضیات شناخته شد. عدد «پی» را تا 1416/ 3 و طول سال شمسی را تا 3586805/ 365 محاسبه کرد، هردو عدد با تخمین‌های امروزی بسیار نزدیک است. به کرویت زمین اعتقاد داشت.
می‌گفت زمین گرد محور خود می‌چرخد و آنچه باعث ماه‌گرفتگی می‌شود افتادن سایه زمین روی ماه است. نظرات انقلابی او مورد مخالفت منجمان بعدی، که بیشتر به سنت‌ها و عقاید مذهبی توجه داشتند، قرار گرفت.
اریابهاتا علمی‌ترین ستاره‌شناس هند بود و انگیزه مخالفت‌های بعدی با نظرات او این بود که روحانیون طرفدار نظرات کهنه رنجیده‌خاطر نشوند.
جالب است که ستاره‌شناس مشهور دیگر معاصر او به‌نام وراهامیهرا دانش نجوم را به دو شعبه مساوی با یکدیگر و همطراز از نظر اهمیت تقسیم می‌کند. ریاضیات و نجوم، طالع‌بینی (زایچه‌نویسی) و علم احکام نجوم.
اریابهاتا با چنین تقسیمی حتما مخالف بود؛ زیرا توجه و تأکید بر علم احکام
ص: 213
نجوم به جای دانش نجوم مانع از ترقی دانش نجوم شد. جالب‌ترین اثر وراهامیهرا کتاب پنچا- سیدانتیکا (پنج مکتب علم نجوم) است که خلاصه دقیقی است از پنج مکتب نجومی دایر آن عصر که دو تای آنها حکایت از آشنایی نزدیک با دانش نجوم یونانی می‌کند.
با نظر موافق و پشتیبانی دربار، تألیفات نظم و نثر به زبان سانسکریت به شدت و به مقیاس زیاد تشویق می‌شد. ادبیات سانسکریت مخصوص طبقات ممتاز، دربار، نجبا و کسانی که با آنان سروکار داشتند بود. نخستین اسمی که در این زمینه به یاد می‌آید، کالیداسا است که برجسته‌ترین مؤلف و ادیب ادبیات کلاسیک سانسکریت دانسته می‌شود. مهمترین شاهکار ادبی او نمایشنامه شاکونتالا است که بعدها، به علت تأثیری که بر گوته، شاعر آلمانی، گذاشت، در اروپا شهرت یافت. دیوان مفصل غزلیات او مغادوتا (- پیک ابر) در عصر خود از مقبولیت خاصی برخوردار بود. منظومه غنایی مفصل او باید در آن عصر مورد توجه همگان بوده باشد، زیرا در کتیبه‌های فراوان ابیاتی از آن را نقل کرده‌اند. نمایش‌نامه‌ها معمولا کمدی‌های عاشقانه بودند و از مضمون‌های غم‌انگیز پرهیز می‌شد؛ زیرا مراد از نمایش سرگرمی بود. تنها استثنای چشمگیر نمایشنامه میرچ چاهاکتیگا (- عرابه گلی کوچک) تألیف شودراکا است. نثرنویس مشهور این دوره، بانا، مؤلف زندگی‌نامه هاراشا است که اثر او نمونه بهترین نثر سانسکریت به‌شمار می‌آید. از بانا
ص: 214
داستان‌های منثور چندی به‌جامانده که در نظریات مربوط به نقد ادبی به کرات از آن نقل‌قول می‌شود. افسانه‌های پنچاتنترا در روایت‌های گوناگون استادانه پرداخته شدند. داستان‌های این مجموعه خود هسته‌ای شد برای مجموعه‌های بیشتر. ارزش آثار ادبی بسته به مهارتی بود که در نشان دادن و مجسم کردن احساسات و عواطف به‌کار رفته بود. هر اثر ادبی آن گاه از بوته آزمایش کامیاب بیرون می‌آمد که توانسته بود احساسات خواننده را بهتر برانگیزد.
افزون بر سانسکریت ادبیات پراکریت (زبانی که به مراتب بیش از زبان سانسکریت کلاسیک به زبان مردم آن دوره نزدیک بود) نیز در خارج از محافل درباری طرفداران خود را داشت. ادبیات پراکریت که توسط جینی‌ها نوشته می‌شد از نظر اسلوب آموزنده‌تر بود. محتوای مفاهیم دینی قابل توجهی داشت. یکی از چشمگیرترین مشخصات نمایش‌نامه‌های این دوره این است که شخصیت‌های عالی‌مقام اجتماعی به زبان سانسکریت و اشخاص فرودست و تمام زنان با زبان پراکریت گفت‌وگو می‌کنند. نکته‌ای که حکایت از منزلت زبان‌های سانسکریت و پراکریت در اجتماع می‌کند.
تعریف مرسوم از «عصر کلاسیک» دوره‌ای است که در آن ادبیات، معماری و هنرهای زیبا به درجه‌ای از کمال برسند که برای دوره‌های بعدی حکم سرمشق و نهایت مطلوب را پیدا کنند. از بخت بد، آثار معماری چندانی از دوره کوپتاها در دست نیست. اغلب می‌گویند تعصب مسلمانان پنج سده بعد، در زمینه محو و نابودی آثار بت‌پرستی موجب نابودی معابد شمال هند گردید و به همین علت از کوپتاها آثار معماری قابل توجه باقی نمانده است.
اما به حقیقت نزدیک‌تر خواهد بود اگر بگوییم معابد کوپتاها اماکن مذهبی ساده‌ای بودند که جذب معماری محلی شدند و یا در سده‌های بعد سرجای
ص: 215
آنها بناهای دیگری عمارت شد. بودائیان به ساختن صومعه‌ها و زیارتگاه‌های خود ادامه دادند و اینها هنوز برپایند. معابد هندی در شمال هندوستان تا سده هیجدهم میلادی صاحب شخصیت معماری نشدند.
سنگ زاویه معبد هندی اتاق «گاربها- گری‌ها» (به معنای تحت اللفظی اتاق زهدان) است که شمایل ایزد در آن قرار دارد. راه ورود به این اتاق از طریق دهلیزی است. برای رسیدن به‌آن باید از تالاری که به ایوانی راه دارد گذشت. تمام بنا را محوطه‌ای محصور فرامی‌گیرد که بعدها مجموعه‌ای از معابد در آن ساخته می‌شود. از دوره کوپتاها به بعد معابد را عمدتا با سنگ بنا می‌کردند و نه مانند گذشته با چوب یا آجر. لازمه شیوع شمایل پرستی بنای معبد در فضای آزاد بود؛ زیرا لازم بود تا شمایل در محلی فراخور مقام آن قرار گیرد. غار برای این منظور جای مناسبی نبود. به تدریج در اطراف شمایل انبوهی از معبودها و مجسمه‌های کم‌اهمیت‌تر نهاده شد که سرانجام به تزیینات و مجسمه‌سازی مفصل اسلوب‌های بعدی منجر گردید. انواع دستور العمل‌ها برای بنای معابد سنگی تألیف شد که در آن جزئیات دقیق ساختن بنا ذکر شده و این دستورات را نسل‌های بعدی با وفاداری هرچه تمامتر اجرا کردند.
عالی‌ترین کامیابی مجسمه‌سازی کلاسیک را در شمایل‌های بودا واقع در «سارنات» می‌توان دید. در این مجسمه‌ها چنان آرامش و رضایتی انعکاس یافته که بعدها با جوّ مذهبی آن روزگار تداعی شد و تجسم بودا در پیکر انسان منجر شد به تصویر کردن و مجسم نمودن دیگر ایزدان و ایزدبانوهای صاحب اهمیت هندی با همان شیوه. اما از نظر هندوان شمایل یا بت، نقش یا عکس نیست. شمایل و بت نوعی نماد یا سمبل است. از این‌رو هرچند ایزد به شکل آدمی تجسم یافته، اما می‌تواند چهار یا حتی هشت بازو و دست داشته
ص: 216
باشد که با هریک از آنها شئ‌ای را ارائه کند که نماد صفت یا صفات ویژه همان ایزد مخصوص است. بیشتر مجسمه‌های روزگار کوپتاها بر مبنای معیارهایی که در مکتب «ماتورا» ساخته شده است. بیشتر بت‌های ساخته شده عصر کوپتاها در شمال هند تجسم ویشنو هستند. فرقه شیواپرستان معمولا تمثال آلت مردی را منظور داشتند که برای مجسمه‌سازی مضمون جالب و دامنه‌داری نیست.
تمام معابد هندی این دوره بناهای واقع در فضای آزاد نیستند. بودائیان دکن به ایجاد زیارتگاه‌ها در دل تپه‌ها به صورت غار- معبد ادامه دادند.
هندوها، و در سده‌های بعد جینی‌ها، از آنان تقلید کرده و معابدی در جوار معابد بودایی حجاری کردند. دیوارهای بسیاری از این معابد، مانند معبد واقع در «آجانتا» با نقاشی‌ها مزین شده است. در ادبیات آن زمان چنان مکرر به این نقاشی‌ها اشاره شده که باید نتیجه گرفت مورد استقبال همگان بوده است.
مجسمه‌های کوچک سفالی مخصوص شمال هندوستان بوده و به تعداد فراوان در دشت گنگ و مشرق هند یافت می‌شوند. بسیاری از آنان در قالب ریخته شده و به شیوه انبوه تولید شده‌اند. پاره‌ای از این مجسمه‌ها در آیین‌های مذهبی به کار می‌رفت، اما بیشتر مصارف عرفی داشت. به عنوان اسباب‌بازی یا وسیله تزیین مورد استفاده بود.
در این دوره هم از کیش بودا و هم از کیش هندوی پشتیبانی و طرفداری می‌شد. کیش هندوان در این دوره صاحب خصوصیاتی شد که تا امروز دوام آورده است؛ حال‌آن‌که کیش بودا به شکلی درآمد که منجر به انحطاط آن گردید. از دیدگاه نظری، کیش بودا رقیبی هولناک برای کیش هندوان بود. اما در مراسم پرستش و عمل چنان با کیش برهمنان سازش کرده بود که تقریبا به صورت یکی از فرقه‌های آن درآمد. کیش جینی‌ها تغییر نکرد و همچنان از پشتیبانی بازرگانان مغرب هند برخوردار بود. در نواحی معین دکن و جنوب، خاندان‌های سلطنتی محل از کیش جینی‌ها پشتیبانی می‌کردند اما این
ص: 217
طرفداری پس از سده هفتم قطع شد. در نیمه اول سده ششم شورای دوم کیش جینی‌ها در وال‌هابی تشکیل شد و قوانین مقدس آن کیش تدوین یافت که تابه‌حال تغییر نکرده است. تمام کیش‌های رایج، به گونه‌ای روزافزون، از زبان سانسکریت استفاده کردند؛ شاید به این دلیل که زبانی صاحب حیثیت و اعتبار بود. این امر بر تمام مذاهب هند تأثیری مشابه گذاشت و باعث جدایی میان معلمین امور دینی از یک‌سو و پیروان آنان از سوی دیگر شد. اکنون جینی‌ها نیز صاحب تعدادی شمایل و بت شده بودند. پیکر شق و رق و ایستاده «ماهاویرا» و دیگر اولیاء یا مجسمه‌های چهار زانو نشسته نمونه‌هایی بود برای پیکرتراشانی که اولیای جینی را مجسم می‌نمودند. مسیحیت محدود به ناحیه مالابار بود. مؤلفان مدیترانه‌ای از کلیسای سریانی سرزمین «ماله» (مالابار) از مراکز کشت فلفل، سخن می‌راندند. شهرت دارد که بندر کالیانا (در نزدیکی بمبئی) اسقفی داشته که از ایران منصوب می‌شده است.
اینک کیش بودا مرزهای هندوستان را پشت سر گذارده و به آسیای مرکزی و چین و جنوب شرقی آسیا نفوذ کرده بود. در هندوستان شاخه «ماهایانا» عملا شاخه «هی‌نایانا» را، مگر در نواحی محدود، از میدان بیرون رانده بود. سده پنجم میلادی شاهد پدید آمدن فرقه‌ای نوین و نوظهور بود که با پرستش معبودهای زن آغاز شد و با عقاید بارآوری پیوند نزدیک داشت.
دیری نگذشت که اینان هسته‌های مرکزی تعدادی مراسم جادویی شدند که در شکل نهایی آیین «تنتریسم» خوانده می‌شود. در سده هفتم میلادی کیش بودا تحت تأثیر آیین‌های تنتریکی قرار گرفت و شاخه نوینی از کیش بودا جوانه زد که مرکز آن در هند شرقی بود و «بودائیسم واجریانا» (بودائیسم سوار بر آذرخش) نام گرفت. بودایی‌های واجریانا برای هریک از ایزدان مذکر
ص: 218
موجود در ایزدکده بودائیان قائل به همتایی مؤنث شد که «تاراس» (- منجی مؤنث) نام داشتند. فرقه تاراس‌پرستان در تبت و نپال هنوز وجود دارند.
در این مقطع زمانی است که جنبه‌های مهم کیش هندوان تثبیت می‌شود.
بت یا شمایل به عنوان کانون پرستش پذیرفته شده و پرستیدن بت بر قربانی کردن پیشی می‌گیرد. هرچند که اهدای قربانی به شمایل محور پرستش باقی ماند. این تحول سبب تشویق پرستش بهکتی (- طریق عشق) شد که در آن شخص روحانی حرفه‌ای، مانند مورد قربانی، نقش اساسی را برعهده ندارد.
پرستش هر ایزدی بیش از همیشه موضوع مورد علاقه فرد می‌شود و رفتار اجتماعی مطلب مورد توجه برهمن‌ها. قانون اجتماعی مبتنی بر سنت‌های ساخت دست آدمی حکم وحی منزل را پیدا کرده بود. سنت‌گرایی برای حفظ اقتدار خود قواعدی غیر قابل تغییر وضع می‌کرد تا هرکس از آن قانون اجتماعی سرباززند مطرود شناخته شود. خوشبختانه فراوان بودند کسانی که متوجه دشواری اعمال قوانینی شدند که بیشتر جنبه نظری داشت. اینان برای آدمی قائل به چهار منظور نهایی بودند که عبارت بود از: دین و قانون اجتماعی یا (درمه)، رفاه اقتصادی (ارته)، لذت (کاما) و رستگاری روان (موکشا). می‌گفتند که اگر میان سه منظور اولی تعادل برقرار شود چهارمی خودبه‌خود به دست خواهد آمد. تعریف تعادل برعهده آنانی بود که می‌بایست قانون اجتماعی را تدوین نمایند تا در عمل نیازهای زندگی روزانه آدمی به گونه‌ای کامل برآورده شود.
هندوان مؤمن به دو فرقه عمده تقسیم می‌شدند: «ویشنوئیان» و «شیوائیان» که هریک «ویشنو» یا «شیوا» را ربّ عظیم یا بزرگ ایزدان می‌دانستند. ویشنوپرستان بیشتر در شمال هند بودند و شیواپرستان عمدتا در جنوب. هنوز هم این ترتیب تغییر نیافته است. باورهای تانتریکی بر کیش
ص: 219
هندوان نیز مؤثر واقع شد و سبب پیدایش فرقه شاکتی گردید که محور اعتقادات آنها فعال شدن نیروی مذکر از طریق وحدت و یکی شدن با مؤنث بود. بنابراین ایزدان نیز صاحب زن یا زوجه شدند. زوجه‌های آنان نیز به عنوان ایزدبانو مورد پرستش قرار گرفتند؛ مثلا لکشمی زوجه ویشنو است.
زن شیوا در صورت‌های پیرواتی، کالی و دورگا ظاهر می‌گردد. پایه اصلی اعتقادات این فرقه بر دوام پرستش ایزدبانوی مادری، که ظاهرا یکی از جوانب ثابت و تغییرناپذیر دین در هندوستان است، قرار دارد. چون این اعتقاد را نمی‌شد محو و نابود کرد، از سوی روحانیت هندوی پذیرفته شد و به صورت فرقه «شاکتی» جزو آیین‌های رسمی گردید.
متفکران هندی به دوره‌ای بودن زمان، اعتقاد پیدا کردند. دوره را «کلپ» می‌گفتند که معادل می‌شود با چهارهزار و سیصد و بیست میلیون سال زمینی.
هر کلپ خود به 14 دوره تقسیم می‌شود. در انتهای هریک از این دوره‌های چهارده‌گانه کیهان از نو خلق و مانو (- انسان اولیه) دوباره نسل آدمی را می‌زاید. هم‌اکنون ما در هفتمین دوره کلپ حاضر به سر می‌بریم. هریک از این چهارده دوره به نوبه خود به 71 «فاصله بزرگ» تقسیم می‌شود. هریک از این تقسیمات 71 گانه از چهار بخش تشکیل می‌شود که به ترتیب 4800، 3600، 2400 و 1200 سال ایزدی دراز دارد. (یک سال ایزدی برابر است با 360 سال آدمی). در هریک از این دوره‌ها تمدن رو به زوال و انحطاط می‌رود. این دوره‌های آخری را «یوگا» می‌نامند. ما اکنون در چهارمین یوگا، که «کالی یوگا» خوانده می‌شود، قرار داریم و جهان هستی مملو از شقاوت و بدی است و در آینده نه چندان دور هستی پایان می‌یابد. هرچند هنوز چند
ص: 220
هزار سالی از عمر این دوره و دنیا باقی است. کالی‌یوگا همچنین همراه است با ظهور کالکین یا دهمین تناسخ ویشنو. شباهت عجیبی وجود دارد میان این باورهای هندوان از یک‌سو و باورهای ایرانیان و دیگران از سوی دیگر با مفهوم هزاره‌ها.
یکی از جوانب جالب زندگانی روشنفکری آن دوره مناظره‌ها و مجادله‌های پرحرارت فلسفی بود. بویژه میان بودایی‌ها و برهمن‌ها. به تدریج این مناظره‌ها و گفت‌وگوهای فلسفی در شش مکتب فلسفی هندی تبلور یافت. هرچند سرچشمه اندیشه‌های فلسفی هریک از این مکاتب ششگانه در دوره‌های پیش از روزگار کوپتاها قرار داشت و تا دوره‌های بعدی نیز ادامه یافت، اما پاره‌ای از اصول اساسی آنها در این زمان باصراحت اعلام شد. این شش مکتب عبارت‌اند از:
1. «نیایا» (تحلیل)، این سیستم فلسفی بر منطق استوار است و عمدتا در جدل با روحانیون بودایی که به معلومات نوین خود و تسلط بر منطق می‌نازیدند، به کار می‌رفت.
2. «وی‌شیشکا» (خصوصیات ویژه)، نوعی فلسفه اتمیک (ذره‌ای) بود.
می‌گفتند کاینات از تعدادی ذرات ساخته شده است که با روح تفاوت دارند.
بنابراین اعتقاد داشتند که کیهان‌های جدا از هم وجود دارد که از ذره و روح ساخته شده‌اند.
3. «سانکی‌ها» (شمارش)، آفریننده‌ای را قبول نداشتند. می‌گفتند بیست و پنج اصل باعث آفرینش شده است. با دوگانگی میان ماده و روح آشنا بوده و از این نظریه طرفداری می‌کردند که اگر میان سه اصل فضیلت و هیجان و بی‌تفاوتی تعادل درست به‌وجود آید، همه‌چیز طبیعی و عادی خواهد نمود.
ص: 221
این طرز تفکر احتمالا از عقاید مسلط بر دانش پزشکی آن عصر ناشی شده بود که می‌پنداشتند تندرستی نتیجه تعادل میان چهار طبع، خون، بلغم، صفرا و سودا است.
4. «یوگا» که متضمن تسلط عملی بر بدن بود و می‌پنداشتند تسلط کامل بر بدن و حواس منجر به پی بردن به حقیقت غایی خواهد شد. برای کامیابی در یوگا داشتن اطلاع دقیق از جزییات تشریحی بدن آدمی را لازم می‌دانستند.
بنابراین کسانی که می‌خواستند در یوگا مهارت یابند لازم بود با علم پزشکی آشنا باشند.
5. «میمامسا» (تحقیق)، از این‌جا پیدا شد که برخی احساس کرده بودند به سرچشمه توانایی برهمنی، وداها، بی‌توجهی می‌شود. طرفداران این مکتب بر تقدس نهایی قوانین آمده در وداها اصرار ورزیده و افکار و اندیشه‌های پس از وداها را وقعی نمی‌گذاشتند. برهمنان سنت‌گرا بیشتر طرفدار این مکتب بودند.
6. ودانتا (پایان وداها) مکتبی که سرانجام پیروز شد و در روزگارهای بعدی رواج همگانی یافت. مکتب ودانتا در مردود دانستن مکاتب غیر برهمنی، مخصوصا در سده‌های بعد، قاطعیت مطلق داشت. این مکتب نیز خود را ملهم و نشأت گرفته از ودا دانسته و وجود روح مطلق را در آنچه که هست مسلم می‌شمرد. منظور نهایی از هستی را یکی شدن فرد با روح مطلق پس از مرگ جسمانی می‌دانست.
جالب این‌جاست که در این مرحله تنها این دو مکتب آخری سرشتی کاملا مجرد و ماوراء طبیعی داشتند. هرچند هر چهار مکتب اولی روابط نزدیک و مستحکم با تحلیل تجربی داشتند اما در سده‌های بعدی این مکتب ودانتا بود که به هزینه دیگر مکاتب فلسفی جلو افتاد و گوی سبقت را از
ص: 222
دیگران ربود. اکنون چنان فاصله زمانی دوردستی با عصر اولیه وداها پیدا شده بود که می‌شد، بدون آن‌که کسی بتواند مخالفت کند، آنها را تراوش یافته از منبع الهی دانسته برای آنها چنان تقدس و مشروعیتی قائل شد که در مسائل شرعی و واجب حرف نهایی را بزند وداها سرچشمه و منبع هرگونه دانش و آگاهی به شمار آید. به این ترتیب بود که ودانتا به صورت مضمون جاودان و نامیرای فلسفه هندی درآمد که مورد توجه و دقت هر تازه‌واردی به هندوستان گردید. تماس با دیگر اندیشه‌ها و اعتقادات ازجمله اسلام، مسیحیت و اروپائیان سبب غنا و باروری بیشتر آن گردید. اما هسته اصلی ودانتا، که در این دوره بسته شد، تا امروز دوام آورده است. حتی امروزه نیز اکثریت فلسفه‌پردازان هندی یا خود را پیرو مکتب ودانتا می‌دانند و یا به گونه‌ای ژرف و بنیادین از آن متأثرند.
«پورانا» ها نیز به آن صورت که امروزه آنها را می‌شناسیم، در این دوره تألیف شدند. پوراناها تاریخ سنتی هند هستند که برهمن‌ها آنها را گردآوری و تدوین کرده‌اند. با آفرینش کائنات شروع و جزئیات شجره‌نامه یک‌یک سلسله‌های سلطنتی هند را شامل‌اند. در آغاز ساخته طبع نقالان و خنیاگران دوره‌گرد بودند. در این دوره به دست برهمن‌ها افتادند. آنها را از نو به زبان سانسکریت کلاسیک بازنویسی کردند. در ضمن این بازنویسی تا آن‌جا که ممکن بود آنها را با اطلاعات و آگاهی‌های مربوط به فرقه‌های هندوان، آیین‌ها و رسم‌های گوناگون آراستند و پیراستند تا به صورت اسناد مقدس و مورد احترام هندی درآورند. شگفت‌انگیز آنکه پیدایش و زوال سلسله‌های سلطنتی را به صورت پیشگویی تدوین کردند و در قرن‌های بعد برای آنان منشاء آسمانی و الهی قائل شدند. این‌گونه بود که آنچه در آغاز جنبه خاطرات قومی و همگانی از گذشته را داشت مورد تجدید نظر و بازنویسی، آن هم به صورت پیشگویی، قرار گرفت که در واقع تعبیر و تفسیر برهمنان از گذشته و تاریخ است.
ص: 223
بازرگانی به صورت دستیار و متحد مذهب درآمد تا طرز تفکر و زندگی هندی را در خارج از شبه‌قاره عرضه کند و رواج دهد. در این زمینه ابتکار را کیش بودا در دست گرفت و تمدن و فرهنگ هندی را در نقاط مختلف آسیا عرضه نمود. کیش بودا در آسیای مرکزی پیروان فراوان یافت و صاحب معابد فراوانی شد که با اهدای نذورات و هدایا از سوی فرمانروایان محلی و بازرگانان به تدریج ثروتمند و توانگر شدند. همه‌جا خط هندی پذیرفته و قواعد سنتی کیش بودا پیاده شد. هندوان فراوانی ساکن آسیای مرکزی شدند؛ ازجمله کوماراجیوی، فیلسوف بودایی مذهب که در کوچی به سر می‌برد، جایی که پدرش با شاهزاده خانمی از اهالی آن‌جا ازدواج کرده بود (سده چهارم میلادی). افغانستان متحد فرهنگی هندوستان بود. دلیل این مدعا آثار باستانی بامیان است.
انبوهی از بودائیان هندی برای وعظ و تبلیغ به چین رفتند. در سال 379 میلادی کیش بودا به عنوان دین رسمی کشور چین پذیرفته شد. پیروان این کیش در آن‌جا به سرعت فزونی یافتند. اما بودایی مذهبان چینی بدون محنت و مشقت روزگار نگذراندند. در سده‌های بعد پیروان این کیش مورد عذاب و فشار شدید قرار گرفتند. بودائیان چینی به جمع‌آوری متون اصلی مقدس بودایی به زبان‌های سانسکریت و پالی عشق زیاد داشتند. جمعی از آنان از جمله فا- هسین، سونگ یون، هسوان تسنگ و آی تسنگ در فاصله سال‌های 400- 700 میلادی به هندوستان سفر کردند و در آن‌جا به تحقیق و تفحص پرداختند. نتیجه آن شد که عوامل هندی چندی وارد فرهنگ چینی شد. آشکارترین اینها کاربرد شیوه‌های مجسمه‌سازی و نقاشی هندی بود.
غارهایی که تبدیل به معبد شده بود و مدت‌ها بود در آسیای مرکزی رواج
ص: 224
داشت اکنون در چین نیز مرسوم شد. در آغاز از هنرمندان هندی برای تزیین دیوارهای این معابد با نقاشی و ساختن بت یا شمایل بودا دعوت می‌شد.
اندک‌اندک هنرمندان چینی این وظیفه را برعهده گرفتند. اما تا مدت‌های مدید این آثار با اسلوب و شیوه هندی اجرا می‌شد. در اثر تماس با هند موسیقی و دانش نجوم و علم پزشکی چینی غنای بیشتری یافت. توسعه بازرگانی دریایی جنوب هند در ایجاد تماس بیشتر میان هندوستان و چین مؤثر بود. در دوره سلطنت خاقان‌های تانگ (618- 907 میلادی) بازرگانان هندی در کانتون اقامت داشتند و سکه‌های چینی فراوان از آن دوره در جنوب هند یافت شده است. این نکته که سفیر چین توانست پس از مرگ هرشا چنان تأثیر مهمی در اوضاع سیاسی هند بگذارد خود قرینه‌ای است بر روابط بسیار نزدیک دو کشور. پس از سده هفتم میلادی کیش بودا از طریق سرزمین چین وارد ژاپن شد. در سده هشتم میلادی راهبی هندی به ژاپن رفت و از اینکه جمعیت انبوهی از ژاپنی‌ها به کیش بودا گرویده بودند و با الفبای هندی آشنا بودند، به گونه‌ای مطبوع شگفت‌زده شد.
آنچه باعث تجارت هندوان با جنوب شرقی آسیا شده بود، بازرگانی با روم و کالاهای مورد نیاز آن بازار بود. رومیان خریدار طلا و ادویه و صمغ‌های معطر و چوب بودند. پس از تسلط روم بر پارت راه ورود طلای سیبری به هندوستان قطع شد. بنابراین هندوان مجبور شدند طلای مورد نیاز خود را از منبع دیگر تهیه کنند. اما پس از آن هندوان از استعدادهای بازرگانی با جنوب شرقی آسیا آگاه شدند، هرچند بازرگانی با روم روبه انحطاط رفت، بر توسعه آن افزودند. بازرگانی منجر به مسافرت و اقامت و سرانجام استعمار شد. نفوذ هندی در شیوه زندگانی ملت‌های ساکن جنوب
ص: 225
شرقی آسیا اثر گذاشت. مخصوصا در نواحی‌ای که امروزه با نام‌های تایلند و کامبوج و جاوه شناخته می‌شوند. اما هند هیچ‌گاه نیرویی به این نواحی نفرستاد و این نفوذ نتیجه تحولی آرام و مسالمت‌آمیز بود.
در سالنامه‌های چینی آن‌جا که به فعالیت‌های هندوان در جنوب‌شرقی آسیا عطف می‌شود، به فونان (دلتای رود مکونگ ) به عنوان نخستین مرکز فعالیت بازرگانی هندی اشاره می‌کنند. چون شبه‌جزیره مالایا با تمام مراکز دریایی سواحل شرقی هند رابطه داشت، در آن‌جا نیز معدودی از هندوان سکونت گزیدند. کشتی‌های هندی از بنادر هندی تامرالیپتی و اماراواتی به برمه و مارتابان و اندونزی سفر می‌کردند. از بنادر جنوب به تناسریم، ترنگ و تنگه مالاکا و جاوه رهسپار می‌شدند. بنادر سواحل مغرب هندوستان نیز از بازرگانی جنوب شرقی آسیا سهم داشتند.
طبیعت اثری که فرهنگ هند بر این نواحی و اقوام می‌گذاشت، بسته به این بود که از کدام نقطه هند آمده باشد. در آغاز هم هندوان و هم بودائیان هندی به این نواحی رفته و سکونت گزیدند. بعدها که دربارهای محلی آیین و مراسم برهمن‌ها را پذیرفتند و زبان سانسکریت را به رسمیت شناختند، تدریجا بر نفوذ سنت هندوان افزوده شد. پاره‌ای از نفیس‌ترین کتیبه‌های سانسکریت از نواحی فوق به دست آمده است. اسامی جغرافیایی مربوط به این مذاهب تازه به عاریت گرفته شد؛ به عنوان مثال اسم پایتخت باستانی تایلند آیوتیا از اسم ایودیا پایتخت سلطان‌نشین راما، قهرمان افسانه رامایانه اقتباس شده بود.
شیوه صورتگری هندی در شمایل‌ها و بت‌هایی که در این نواحی ساخته
ص: 226
می‌شد به‌کار رفت. اما با تمام این احوال مردم محلی فرهنگ بومی خود را از دست ندادند.
تأثیر و نفوذ فرهنگ و تمدن هندی ناشی از این واقعیت بود که فرهنگ پیشرفته با فرهنگی برخورد کرده بود که بدان حد پیش نرفته بود و سران و بزرگان قوم صاحب فرهنگ عقب‌مانده‌تر می‌خواستند خود را با قالب فرهنگی قوم پیش‌رفته‌تر وفق دهند. اما اگر نواحی جنوب شرقی آسیا را در این دوره «هندوستان بزرگ‌تر» بخوانیم، نامگذاری غلطی انجام داده‌ایم. در تمام مظاهر و جوانب زندگی مردم این سرزمین‌ها فرهنگ محلی عامل مسلط بود. می‌خواهد در روایت جاوه‌ای افسانه رامایانه باشد که فقط اسکلت افسانه هندی را حفظ کرده بود و بقیه آن افسانه‌های جاوه‌ای بود و یا خواه مفهوم ایزد- شاه در میان فرمانروایان «خمری» کامبوج که این مفهوم هم سابقه اصالت محلی داشت و هم از اندیشه‌های هندی در این راستا متأثر شده بود.
در سده‌های بعد کیش هندی رو به ضعف گذاشت و کیش بودایی قوت یافت. کیش بودایی در سنتی‌ترین شکل خود، یعنی فرقه هیتایانا در حوالی سده هفتم و هشتم میلادی در جنوب شرقی آسیا تسلط یافت. تقریبا همزمان با شیوع آن در تبت. اما اصلاحات محلی در این کیش چنان تأثیر گذاشته است که کیش بودایی تبت برای پیرو آن کیش در کامبوج کاملا بیگانه و ناآشنا می‌نماید. در محافل درباری تقلید از آنچه هندی یا چینی می‌نمود (در نواحی نزدیک به مرزهای چین) بسیار زیاد بود. اما در سطوح پایین‌تر جوامع این سرزمین‌ها هویت محلی، به رغم اقتباس بعضی رسوم وارداتی، حفظ شده است.
ص: 227
دوره کوپتاها شاهد پذیرفته شدن الگوی آرین‌های شمال هند بود و مخصوصا موقعیت ممتاز اجتماعی برهمن‌ها تثبیت یافت. این واقعیت که تعدادی از متون باستانی، که بر نقطه نظرهای برهمن‌ها تأکید می‌کرد، بازنویسی شد مؤید تثبیت موقعیت ممتاز اجتماعی برهمن‌هاست. بخشش زمین به برهمن‌ها که در دوره پس از کوپتاها شدت یافت، نیز تأکیدی است بر موقعیت ممتاز برهمن‌ها در جامعه آن روز. آنچه برهمن‌ها را در حفظ این موقعیت ممتاز کامیاب کرد تنها این نبود که خود را وارث اصلی سنت‌های آریایی می‌دانستند بلکه ناشی از این واقعیت بود که با استفاده از نظام آموزشی خود انحصار علم و دانش را به دست آوردند و از این انحصار علمی به عنوان منبع اضافی برای کسب قدرت استفاده می‌کردند.
نظام جامعه پدرسالاری آریایی کاملا جا افتاد. این معنا از موقعیت اجتماعی فرودین زنان آشکار می‌شود؛ امری که خود حکایت از انحطاط بومیان، پیش از آمدن آریایی‌ها می‌کند. اما در ضمن به برکت همین تضاد مستمر میان فرهنگ‌های آریایی و غیر آریایی بود که الگوی آریایی نتوانست بر شبه‌قاره هند تسلط کامل پیدا کند. اگر در پاره‌ای از سطوح جامعه، مثلا در میان طبقات ممتاز سیاسی و اجتماعی تسلط یافته بود، سطوح دیگری نیز وجود داشت که فرهنگ آریایی در آن‌جا ناچار از دادن امتیاز شده بود. اگر مهر و نشان مخصوص جامعه‌ای آریایی یعنی موقعیت اجتماعی فرودین زنان در همه‌جا دیده می‌شد، علامت و مظهر نیروی مخالف آن، یعنی ستایش و پرستش روزافزون ایزدبانوی مادری و فرقه‌هایی که به ایزدبانوی باروری ارادت می‌ورزیدند، نیز آشکار بود. تحمیل الگوی فرهنگی آرین‌ها بر طبقاتی سوای طبقات ممتازه قطعی و استوار نبود. دلیل این مدعا تحولات کیش هندوی در سده‌های بعد از کوپتاهاست که به گونه‌ای مرتب مجبور به دادن امتیاز به فرقه‌های مورد استقبال همگان بود یا این واقعیت که پرستش
ص: 228
شیوا (رایج در جنوب و نواحی کوهستانی شمالی)، که ریشه‌ای غیر آریایی داشت، در قالب پرستش آلت مردی گسترش یافت. فرهنگ آریایی‌ها در شمال کاملا تسلط یافت و جا افتاد، اما نواحی جنوبی‌تر نیز در فرهنگ هندی تأثیر عمیق نهادند؛ تأثیری که با آنچه در شمال بود اصلا منطبق نبود.
ص: 229