گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شاهنامه فردوسی
جلد پانزدهم
سورة کهف




اشاره
این سوره مکی است.
ابن عباس گوید:تنها آیۀ: وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ در داستان عیینه بن حصن فزاري در مدینه نازل شده است.
تعداد آیات:
به عدد بصریان 111 و بعدد کوفیان 110 و بعدد شامیان 106 و بعدد حجازیان 105 آیه است(بموارد اختلاف در جاي خود
اشاره خواهیم کرد).
فضیلت سوره:
ابی بن کعب،از پیامبر گرامی اسلام روایت کرده است که هر کس این سوره را بخواند،تا هشت روز از هر فتنه اي آسوده
ما أَنَا بَشَرٌ 􀀀 قُلْ إِنَّ » است.اگر در این هشت روز،دجال ظهور کند،خداوند او را از فتنۀ وي حفظ کند و هر کس آیۀ آخر آن
را هنگام رفتن به بستر خواب بخواند،از بستر او نوري بسوي کعبه می درخشد که در کنار آن فرشتگانی از درگاه «... مِثْلُکُمْ
خدا برایش طلب رحمت می کنند،تا از خواب برخیزد.اگر در مکه باشد و این آیه را بخواند،نوري از بستر او به بیت المعمور
می تابد،که در کنار آن فرشتگان برایش طلب رحمت می کنند،تا از خواب برخیزد.
سمره بن جندب از آن بزرگوار روایت کرده است که:هر کس ده آیه از سورة کهف از حفظ بخواند،فتنۀ دجال به او زیانی
نمی رساند و هر کس همۀ سوره را بخواند،داخل بهشت می شود.
ص : 3
فرمود:
-آیا سوره اي به شما نشان دهم که وقتی نازل شد،هفتاد هزار فرشته،آن را همراهی کردند و عظمت آنها آسمانها و زمین را
فرا گرفته بود؟ گفتند:
آري.
فرمود:
-سورة اصحاب کهف است.هر کس در روز جمعه،این سوره را بخواند، خداوند تا سه روز بعد از روز جمعۀ دیگر او را می
آمرزد و به او نوري می بخشد که به آسمان می رسد و در فتنۀ دجال،از خطر محفوظ است.
واقدي به اسناد خود از ابو الدرداء،از پیامبر گرامی اسلام روایت کرده است که:هر کس ده آیۀ اول سورة کهف را حفظ
کند،اگر دجال را درك کند،ضرري نمی بیند.هر کس اواخر سورة کهف را از حفظ کند،در روز قیامت،نوري با اوست.
همچنین از آن بزرگوار روایت شده است که:هر کس سورة کهف را در روز جمعه بخواند،تا شش روز از هر فتنه اي آسوده
است و اگر دجال بیرون آید،از شر او محفوظ است.
عیاشی به اسناد خود از امام صادق(ع)روایت کرده است که:هر کس سورة کهف را در هر شب جمعه اي بخواند،شهید از دنیا
می رود و خداوند او را با شهیدان مبعوث می کند و در روز قیامت،در موقف شهیدان می ایستد.
تفسیر سوره:
خداوند سورة بنی اسرائیل را با حمد و توحید و یادي از پیامبر خاتمه داد.
سورة کهف را نیز با حمد و توحید و وصف قرآن و پیامبر،آغاز می کند،تا ابتداي این سوره با پایان آن سوره،ارتباط داشته
باشد. فرمود:
ص : 4
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 1 تا 6
اشاره
ابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ( 1) قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ 􀀀 ی عَبْدِهِ اَلْکِت 􀀀 لِلّ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَل
􀀀
منِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ هِ 􀀀 اَللّ اَلرَّحْ
􀀀
بِسْمِ هِ
ا لَهُمْ بِهِ مِنْ 􀀀 اَللّ وَلَداً ( 4) م
􀀀
الُوا اِتَّخَذَ هُ 􀀀 اکِثِینَ فِیهِ أَبَداً ( 3) وَ یُنْذِرَ اَلَّذِینَ ق 􀀀 اَلصّ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً ( 2) م
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ی اَلْمُؤْمِنِینَ اَلَّذِینَ عَْمَلُونَ
ذَا 􀀀 ارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِه 􀀀 ی آث 􀀀 اخِعٌ نَفْسَکَ عَل 􀀀 إِلاّ کَ ذِباً ( 5) فَلَعَلَّکَ ب
􀀀
واهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ 􀀀 ائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْ 􀀀 لِآب 􀀀 عِلْمٍ وَ لا
( اَلْحَدِیثِ أَسَفاً ( 6
ترجمه:
ستایش خدا راست که این کتاب را-که استوار است-بر بندة خود نازل کرد و در آن انحرافی قرار نداد.تا از جانب خود،از
عذابی سخت بترساند و مؤمنان که عمل نیکو انجام می دهند،بشارت دهد که آنها را پاداشی نیکوست.و همیشه در آن
ص : 5
بسر می برند.و کسانی را که گفتند:خداوند فرزندي گرفته است،بیم دهد.آنها را باین سخن،دانشی نیست و همچنین
پدرانشان.چه کلمۀ بزرگی از دهانشان بیرون می آید!چیزي که جز دروغ نمی گویند.شاید تو از پی ایشان،از غم اینکه به این
قرآن ایمان نمی آورند،خود را هلاك کنی.
قرائت:
من لدنه:بروایت یحیی،ابو بکر به اشمام ضمۀ دال و کسر نون و هاء و دیگران بضم دال و سکون نون خوانده اند.
وجه قرائت اول اینست که:ضمه را از دال حذف می کنند و از آنجا که دو ساکن جمع میشود،نون را کسره می دهند.علت
اشمام ضمه اینست که حاکی باشد از این که در اصل داراي ضمه بوده است.
متعلق به شدید،یا صفت باشد. « من لدنه » ممکنست
لغت:
کجی و انحراف معنوي است و بچشم قابل رؤیت « عِوج » عَوج:کجی و انحرافی است که به چشم دیده شود.مثل:کجی چوب و
نیست.مثل کجی در دین و سخن.
قیم:مستقیم.
باخع:قاتل مهلک.شاعر گوید:
الا اي هذا الباخع الوجد نفسه
لشیء نحته عن یدیه المقادر
یعنی:اي کسی که غم و اندوه،بخاطر چیزي که قضا و قدر،از دسترست خارج ساخته،ترا کشته است.
اسف:غم و اندوه شدید.اسف و اسیف:اندوهگین.
اعراب:
.« انزل » قیماً:حال از کتاب.عامل آن
أَنَّ لَهُمْ أَجْراً
.« بأن لهم اجرا » :به تقدیر
.« خالدین » ماکثین:حال.یعنی
ص : 6
کَبُرَتْ کَلِمَهً
کبرت الکلمه کلمه » یعنی « نعم رجلا زید » اختلاف است:سراج گوید:مفسر ضمیر مستتر است.مثل « کلمه » :در بارة نصب
کبرت کلمتهم الخارجه من » و اصل آن « تصببت عرقا » مخصوص بذم نیز محذوف است.برخی گویند:تمیز است. مثل « تخرج
است.شاعر گوید: « افواههم
و لقد علمت اذا الریاح تناوحت
هدج الریال تکبهن شمالا
یعنی:دانستم که چون بادها همچون درهم آمیختن آب دهان درهم آمیزند، بادهاي شمالی آنها را وارونه میسازند.در
تمیز است. « شمالا » اینجا
را برفع قرائت کرده اند،آن را فاعل می دانند. « کلمه » کسانی که
است همانطوري که به قصیده، کلمه گویند. « اللّ وَلَداً
􀀀
اِتَّخَذَ هُ » جملۀ « کلمه » منظور از
صفت و مرفوع است.اما بر قرائت نصب،این جمله صفت نیست،زیرا تمیز باید نکره « واهِهِمْ 􀀀 تَخْرُجُ مِنْ أَفْ » بنا بر قرائت رفع،جملۀ
باشد و اگر کلمه اي داراي صفت باشد،از نکره بودن خارج میشود و نمی تواند تمیز باشد.حال هم نمی تواند باشد، زیرا حال
بجاي صفت است،دیگر اینکه حال را براي نکره نمی آورند.بهتر است که خبر مبتداي محذوف باشد.
اسفا:حال.زیرا مصدري است که به جاي صفت نشسته است.
إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا
را می توان به فتح خواند و می توان به کسر خواند،لکن در قرآن کریم به کسر قرائت کرده اند. « ان »:
مقصود:
ابَ􀀀 ی عَبْدِهِ الْکِت 􀀀 لِلّ الَّذِي أَنْزَلَ عَل
􀀀
اَلْحَمْدُ هِ
:در اینجا خداوند متعال بمردم دستور می دهد که بگویند:ستایش خداوند راست که بر بندة خود حضرت محمد(ص) قرآن
نازل کرد و او را در میان خلق،برانگیخت و برسالت اختصاص داد و او را نبی و رسول خود گردانید.
وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً
:ابن عباس گوید:یعنی قرآن کریم،مستقیم و معتدل
ص : 7
است و در آن تناقضی نیست.
فراء گوید:یعنی قرآن کریم بر سایر کتب آسمانی برتري دارد و آنها را تصدیق و محافظت می کند و باطل را از آنها دور می
سازد و در عین حال ناسخ احکام آنهاست.
ابو مسلم گوید:یعنی قیمت قیمت و ارزش احکام دینی بقرآن است و براي تعیین ارزش آنها باید بقرآن رجوع کرد.همانطوري
که باید براي تعیین ارزش خانه، بقیمت آن مراجعه کرد.
یعنی:طوري نیست که مطالب آن « لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً » اصم گوید:یعنی قرآن کتابی است که تا روز قیامت،باقی می ماند.جملۀ
در هم پیچیده و غیر قابل فهم باشد.بقولی یعنی:در مطالب آن اختلاف و تناقضی نیست.چنان که می فرماید:
نساء 82 :اگر از جانب غیر خدا بود،در آن اختلاف بسیاري می یافتند) ) « لافاً کَثِیراً 􀀀 اللّ لَوَجَ دُوا فِیهِ اخْتِ
􀀀
کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ هِ 􀀀 وَ لَوْ »
عوج کلام،یعنی فساد و بطلان و بی فایده بودن آن.
اکنون در بارة بیان فایدة انزال قرآن می فرماید:
لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ
:تا پیامبر مردم را از عذاب و غضب خداوند بترساند و آنها ایمان بیاورند.
الصّ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ی وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ عَْمَلُونَ
:
و کسانی را-که تصدیق خدا و رسولش می کنند و کارهاي پسندیده انجام می دهند- به پاداش نیکوي آخرت،در برابر ایمان
و نیکو کاریشان بشارت دهد.این پاداش نیکو همان بهشت است.
اکِثِینَ فِیهِ أَبَداً 􀀀م
:این پاداش،جاودانی است و آنها همیشه از آن برخوردارند.
اللّ وَلَداً
􀀀
الُوا اتَّخَذَ هُ 􀀀 وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ ق
:و قریش را که می گویند:فرشتگان دختران خدا هستند،بترساند.چنان که حسن و محمد بن اسحاق گویند.
سدي و کلبی گویند:منظور یهود و نصاري است.در آیۀ قبل انذار و ترسانیدن پیامبر متوجه عموم و در اینجا متوجه کسانی
است که خدا را صاحب فرزند می دانند،
ص : 8
زیرا در این خصوص،آنها از پدران خود تقلید می کردند و بر نادانی خود اصرار داشتند و حاضر نبودند کمی بهتر فکر
کنند.بعلاوه همینها مردم را از دین باز می داشتند.
ائِهِمْ 􀀀 لا لِآب 􀀀 ا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ 􀀀م
:اینها و نیاکانشان،این سخن زشت را از روي جهالت می گویند و دلیلی ندارند.برخی گویند:یعنی آنها و پدرانشان بخداوند
علم ندارند.
واهِهِمْ 􀀀 کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْ
:چه کلمۀ بزرگی از دهان آنها بیرون می آید!سخن،عرض است و داخل یا خارج نمی شود.این قبیل استعمالات، مجازي
هستند.
إِلاّ کَذِباً
􀀀
إِنْ یَقُولُونَ
:این ها جز دروغ،چیزي نمی گویند.
ذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً 􀀀 ارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِه 􀀀 ی آث 􀀀 اخِعٌ نَفْسَکَ عَل 􀀀 فَلَعَلَّکَ ب
:
اثر وجودي قوم تو چیزي جز تمرد و سرکشی نیست.همینها هستند که می گفتند:تا چشمه اي از زمین براي ما نجوشانی،ایمان
نمی آوریم.شاید اگر بقرآن ایمان نیاورند،تو بر این کار آنها دچار تأسف و اندوه شدید گردي و جان خود را بمهلکه اندازي.
برخی گویند:یعنی تو نسبت به آنها مهر می ورزي و پس از مرگشان بحال زار آنها چندان تأسف می خوري که جان خود را
به خطر اندازي.
برخی گویند:یعنی بعد از اعراض و روي گردانی آنها دچار تأسف می شوي و...
ابن عباس و قتاده گویند:اسف،یعنی خشم و غضب.
بدینترتیب،خداوند پیامبر خود را از اینکه:چندان بهدایت آنها دلبستگی داشته باشد،که اگر ایمان نیاورند خطر مرگ او را
تهدید کند،مورد سرزنش قرار می دهد.
ص : 9
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 7 تا 8
اشاره
( ا صَعِیداً جُرُزاً ( 8 􀀀 ا عَلَیْه 􀀀 جاعِلُونَ م 􀀀 إِنّ لَ
􀀀
ا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ( 7) وَ ا 􀀀 ا عَلَی اَلْأَرْضِ زِینَهً لَه 􀀀 ا م 􀀀 إِنّ جَعَلْن
􀀀
ا
ترجمه:
ما چیزهایی که در روي زمین است،زینت آن قرار داده ایم تا مردم را بیازماییم که کدامیک نیکوکارترند و آنچه را که بر
روي زمین است،خاك بایر می سازیم.
لغت:
صعید:سطح زمین.زجاج گوید:راهی که در آن گیاه نروییده است.
گفته می شود. « جرز » جرز:زمینی که در آن گیاهی نروید.به سال قحطی هم بر اثر نروییدن گیاه و کمی باران
اعراب:
را که مفید معناي علم است،معلق « نبلو » ایهم:مبتدا.زیرا این کلمه استفهام است و استفهام باید در صدر کلام باشد، بنا بر این
ساخته است.
مقصود:
اکنون خداوند متعال می فرماید:خالق نعمتها منم و بازگشت امتها بسوي من است.می فرماید:
ا􀀀 ا عَلَی الْأَرْضِ زِینَهً لَه 􀀀 ا م 􀀀 إِنّ جَعَلْن
􀀀
ا
:ما رودها و درختها و جمادات و نباتات و حیوانات را براي زمین و مردم آن زینت قرار داده ایم.
لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا
:تا مردم را بیازماییم و معلوم سازیم که کدامیکشان نیکوکارترند؟
ص : 10
مقصود این است که:رفتار ما رفتار کسی است که می خواهد بوسیلۀ آزمایش، برفتار مردم و حالات باطنی آنها پی ببرند و الا
ما بحال مردم آگاهیم.امثال این مطلب، در جاهاي دیگر قرآن آمده است.
برخی گویند:معناي ابتلا و آزمایش،همان امر و نهی مردم است،زیرا بوسیلۀ امر و نهی،مردم مطیع از عاصی شناخته می شوند.
برخی گویند:مقصود از زینت زمین مردان است.برخی هم گویند:مقصود علما و انبیاست.
ا صَعِیداً جُرُزاً 􀀀 ا عَلَیْه 􀀀 جاعِلُونَ م 􀀀 إِنّ لَ
􀀀
وَ ا
:ما زمین را بعد از آبادي ویران می سازیم و سطح آنها را صاف و هموار می کنیم بطوري که خشک و فاقد گیاه باشد.
دلالت:
بر می آید که خداوند از مردم،عمل صالح خواسته و کارهایی که آنها می کنند،به اراده و اختیار « أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا » از جملۀ
خود ایشان است و از جانب خداوند اجباري متوجه آنها نیست.بدیهی است که اگر چنین نبود،آزمایش آنها غلط بود، بنا بر
این عقیدة جبریان باطل است.
ص : 11
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 9 تا 12
اشاره
ا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ 􀀀 ا آتِن 􀀀 الُوا رَبَّن 􀀀 ا عَجَباً ( 9) إِذْ أَوَي اَلْفِتْیَهُ إِلَی اَلْکَهْفِ فَق 􀀀 اتِن 􀀀 کانُوا مِنْ آی 􀀀 حابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ 􀀀 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْ
ما لَبِثُوا أَمَداً 􀀀 ی لِ 􀀀 اهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ اَلْحِزْبَیْنِ أَحْص 􀀀 ذانِهِمْ فِی اَلْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً ( 11 ) ثُمَّ بَعَثْن 􀀀 ا عَلَی آ 􀀀 ا رَشَداً ( 10 ) فَضَرَبْن 􀀀 ا مِنْ أَمْرِن 􀀀 هَیِّئْ لَن
(12)
ترجمه:
آیا می پنداري که اصحاب کهف و رقیم،از آیات ما شگفت انگیزند؟هنگامی که آن جوانان بغار رفته،گفتند:پروردگارا ما را
از جانب خود رحمتی عطا کن و براي ما در کارمان هدایتی فراهم کن.در آن غار سالهاي بسیار آنها را بخواب کردیم.آن گاه
بیدارشان کردیم،تا بدانیم کدامیک از دو دسته،مدتی را که خفته اند بهتر می شمارند.
لغت:
کهف:غار.با این فرق که به غار بزرگ،کهف،و به غار کوچک،غار می گویند.
رقیم:مرقوم،نوشته.رقم لباس:خط آن.ارقم:مار خوش خط و خال.
اوي: بازگشت.
فتیه:جوانان.جمع فتی.این جمع قیاسی نیست بلکه سماعی است.مثل:
ص : 12
صبی و صبیه،غلام و غلمه.اما غنی و غنیه،صحیح نیست.
ضربنا علی آذانهم:خواب را بر آنها مسلط کردیم.این کلام بسیار فصیح است.شاعر گوید:
و من الحوادث لا أبا لک اننی
ضربت علی الارض بالاسداد
یعنی:یکی از حوادث،این است که من راه ها را در روي زمین گم کرده ام! حزب:جمعیت.
امد:پایان مدت.
اعراب:
و مقصود زیادي سالهاست. « سنین ذات عدد »: یعنی « سنین » سنین:ظرف زمان و مفعول فیه عددا:یا مفعول مطلق است یا صفت
باشد. « لبثوا » و ممکن است منصوب به « احصی الامد » به تقدیر « احصی » امدا:ممکن است تمیز و معمول
صاهُ 􀀀 أَحْ » صفت تفضیل باشد،بلکه باید فعل ماضی باشد،زیرا در قرآن کریم « احصی » برخی از بزرگان گفته اند:جایز نیست که
مجادله 6)بکار رفته است.دیگر اینکه:هر جا بعد از صفت تفضیل،تمیز آورده شود،در حقیقت،تمیز فاعل است.در حالی ) « اللّ
􀀀
هُ
مفعول به است. « امد » فعل و « احصی » فاعل باشد.بنا بر این « امد » که در آیه ممکن نیست
شأن نزول:
گویند:
-قریش نضر بن حرث بن کلده و عقبه بن ابی معیط را نزد بزرگان یهود فرستادند و گفتند از آنها در بارة محمد سؤال کنید و
اوصاف او را براي ایشان شرح دهید و آنها را به سخنان پیامبر آگاه سازید،زیرا آنها داراي کتابند و از علم انبیاء چیزهایی می
دانند که ما نمیدانیم.
آنها بمدینه رفتند و پیام قریش را به بزرگان یهود رسانیدند،گفتند:
ص : 13
-سه چیز از او بپرسید.اگر جواب داد،فرستادة خداست و اگر جواب نداد، دروغگوست و هر تصمیمی دارید،در باره اش
بگیرید:
-1 در بارة جوانانی که در روزگار پیشین از شهر خارج شدند،از او بپرسید که سرگذشت آنها چیست و چه شدند؟زیرا آنها را
داستانی عجیب است.
-2 از وي در بارة مردي که سیاحت می کند و مشرق و مغرب زمین را زیر پا گذاشته،سؤال کنید که او کیست و چه می کند؟
-3 از او در بارة روح سؤال کنید.
بروایتی دیگر گفتند:اگر دو تاي اول را پاسخ داد سومی را پاسخ نداد،بدانید که پیامبر است.آنها بمکه برگشته،گفتند:
-اکنون دلائلی در دست داریم که کار شما و محمد را یکسره خواهد کرد.
سپس گفتار بزرگان یهود را به اطلاع آنها رسانیده،همگی بخدمت پیامبر گرامی اسلام شتافتند و مطالب فوق را از او سؤال
کردند.
فرمود:
-فردا پاسخ سؤالات را به شما می دهم.
بر زبان نیاورد.پانزده شب گذشت و از طرف خداوند،وحی نازل نشد و جبرئیل هم نزد او نیامد.در این مدت،در « اللّ
􀀀
انشاء ه » اما
مکه طوفانی برپا شده بود و گفتگوهاي بسیاري جریان داشت،پیامبر از گفتگوهاي مردم،ناراحت شد.در این وقت،جبرئیل از
جانب خداوند نازل شد و سورة کهف را آورد.در این سوره داستان اصحاب کهف و مرد جهانگرد،ذکر شده است.آیۀ
هم پاسخ سؤال سوم بود. «... یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ »
ابن اسحاق گوید:پیامبر به جبرئیل فرمود:
-دیر کردي! جبرئیل گفت:
مریم 64 :ما جز به فرمان ) «... ا􀀀 ا بَیْنَ أَیْدِین 􀀀 إِلاّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ م
􀀀
ا نَتَنَزَّلُ 􀀀 وَ م »
ص : 14
خدا نازل نمی شویم و همه چیز،در اختیار اوست).
مقصود:
ا عَجَباً 􀀀 اتِن 􀀀 کانُوا مِنْ آی 􀀀 حابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ 􀀀 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْ
:اي محمد، آیا گمان می کنی که:آیا اصحاب کهف و رقیم،از آیات شگفت انگیز ما هستند؟! آفرینش آسمانها و زمین،از این
کارها عجیب تر است.این معنی از مجاهد و قتاده است.
ممکن است منظور این باشد که چون جواب از جانب خداوند،دیر آمد و پیامبر به امید ایمان آنها،در انتظار نشسته بود،بوي
بفرماید:گمان می کنی که داستان اصحاب کهف و رقیم،عجیب است و اگر براي آنها بازگو کنی،ایمان خواهند آورد؟!
منظور از کهف،همان غاري است که آن عده،به آنجا پناه بردند.
در بارة معناي رقیم،اختلاف است:
ابن عباس و ضحاك گویند:رقیم نام آن وادیی است که غار در آنجا واقع شده بود.
حسن گوید:رقیم نام آن کوه است.
کعب و سدي گویند:رقیم نام قریه اي است که اصحاب کهف،از آن خارج شده اند.
سعید بن جبیر گوید:رقیم نام آن سنگ نبشته اي است که داستان اصحاب کهف را بر آن نقش و بر در غار نصب
کردند.بلخی و جبائی نیز همین قول را اختیار کرده اند.
برخی گویند:این لوح سنگی را در خزانۀ پادشاهان قرار دادند،زیرا جالب و حیرت انگیز بود.
ابن زید گوید:رقیم کتابی است که در آن اخباري ثبت بوده و خداوند از محتویات آن خبر نداده است.
برخی گویند:اصحاب رقیم،آن سه تنی بودند که داخل غاري شدند و در غار بر روي آنها بسته شد.آنها گفتند:
-هر یک از ما باید بدرگاه خدا دعا کنیم و یکی از کارهاي خوب خود را بر زبان
ص : 15
آوریم،تا خداوند ما را از مهلکه نجات بخشد.
آنها این کار را کردند و خداوند نجاتشان داد.
نعمان بن بشیر،این مطلب را روایت کرده است.
إِذْ أَوَي الْفِتْیَهُ إِلَی الْکَهْفِ
:بیاد آور قوم خود را هنگامی که آن جوانان بغار پناه بردند،تا دین خود را حفظ کنند.
ا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً 􀀀 ا آتِن 􀀀 الُوا رَبَّن 􀀀فَق
:همین که به غار رسیدند،گفتند:خدایا رحمت خود را شامل حال ما گردان تا از شر مردم نجات یابیم و از این گرفتاریها
راحت شویم.
ا رَشَداً 􀀀 ا مِنْ أَمْرِن 􀀀 وَ هَیِّئْ لَن
:و کار ما را اصلاح کن و براي ما اسبابی مهیا گردان که براه راست هدایت شویم.
برخی گویند:یعنی براي ما وسیله اي فراهم کن که رشد یابیم و رضاي ترا بدست آوریم.
گویند:این جوانان کسانی بودند که:بخدا ایمان آورده،از ترس دقیانوس، پادشاه آن زمان،دین خود را پنهان میکردند.نام
بود. « افسوس » شهرشان
دقیانوس بت پرست بود و مردم را به پرستش بتها دعوت می کرد و مخالفان را می کشت.
برخی گویند:وي مجوسی بود و مردم را بدین مجوس دعوت می کرد و جوانان مسیحی بودند.
برخی گویند:آنان از نزدیکان شاه بودند و ایمان خود را از یکدیگر پنهان میکردند.تا اینکه بر حسب اتفاق،اطراف هم جمع
شدند و راز خود را بیکدیگر گفتند و بغار گریختند.
برخی گویند:این حادثه،قبل از ظهور عیسی بود.
ذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً 􀀀 ا عَلَی آ 􀀀 فَضَرَبْن
:آنها را سالهایی دراز،بخواب کردیم.یعنی:دعاي آنها را مستجاب کردیم و مدت چندین سال،چنان آنها را بخواب کردیم که
بهیچ صدایی بیدار نمی شدند و صداها در گوششان نفوذ نمیکرد.
ص : 16
از این آیه بر می آید که آنها نمرده بودند،بلکه در خوابی خوش،غنوده بودند.
یکی از تعبیرات فصیح و عالی قرآن،همین جمله است که نمی توان با هیچ لفظی آن را ترجمه کرد.
اهُمْ 􀀀 ثُمَّ بَعَثْن
:سپس آنها را از آن خواب سنگین بیدار کردیم.
ما لَبِثُوا أَمَداً 􀀀 ی لِ 􀀀 لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْص
:تا آنچه در علم ما گذشته بود ظاهر شود و معلوم گردد که کدام یک از دو گروه،حساب مدت خواب آنها را بهتر حفظ کرده
است.بدیهی است که علم خداوند،قبل از هر چیزي است.این قبیل تعبیرات در قرآن کریم،فراوان است و ما وجه آنها را گفته
ایم.
مقصود این است که:میخواستیم ببینیم که کدامیک از آن دو گروه مؤمن و کافر، از قوم اصحاب کهف،حساب مدت خواب
آنها را بهتر نگه داشته است.گویا اختلاف بود که آنها چقدر در غار مانده اند؟خداوند آنها را بیدار ساخت تا این مطلب
روشن شود.
برخی گویند:مقصود از دو حزب،خود اصحاب کهف هستند که وقتی بیدار شدند،در بارة مدت خواب خود،اختلاف
19 :آنها را بیدار کردیم که از خود سؤال کنند). ) « ساءَلُوا بَیْنَهُمْ 􀀀 اهُمْ لِیَتَ 􀀀 ذلِکَ بَعَثْن 􀀀 وَ کَ » : کردند.چنان که می فرماید
نظم آیات:
بچند جهت،متصل بسابق است: «... حابَ الْکَهْفِ 􀀀 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْ » آیۀ
-1 سابقاً در بارة زینت زمین و آزمایش مردم سخن گفت و بدنبال آن در بارة جوانانی که از زینت دنیا چشم پوشی کردند و
راه غار را پیش گرفتند،تا بتوانند خدا را عبادت کنند.سزاوار است که مردم از همت بلند آنها پیروي کنند.
یعنی بحال آنها تأسف مخور، زیرا کفر آنها بحال تو ضرري ندارد و خداوند ترا از «... اخِعٌ نَفْسَکَ 􀀀 فَلَعَلَّکَ ب » -2 متصل است به
شر دشمنان حفظ می کند، همانطوري که اصحاب کهف را حفظ کرد.
یعنی خداوند مؤمنین را یاري می کند، چنان که اصحاب کهف را یاري کرد. « یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ » : -3 متصل است به
ص : 17
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 13 تا 16
اشاره
اتِ􀀀 ماو 􀀀 ا رَبُّ اَلسَّ 􀀀 الُوا رَبُّن 􀀀 امُوا فَق 􀀀 ی قُلُوبِهِمْ إِذْ ق 􀀀 ا عَل 􀀀 اهُمْ هُديً ( 13 ) وَ رَبَطْن 􀀀 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْن
طانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ 􀀀 لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْ 􀀀 لاءِ قَوْمُنَا اِتَّخَ ذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ 􀀀 ؤُ􀀀 ا إِذاً شَطَطاً ( 14 ) ه 􀀀 هاً لَقَدْ قُلْن 􀀀 وَ اَلْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِل
اَللّ فَأْوُوا إِلَی اَلْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ
􀀀
ا یَعْبُدُونَ إِلَّا هَ 􀀀 اَللّ کَذِباً ( 15 ) وَ إِذِ اِعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ م
􀀀
ي عَلَی هِ 􀀀 أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَر
( لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً ( 16
ترجمه:
ما سرگذشت آنها را بحق،براي تو نقل خواهیم کرد.آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما بر هدایت
ایشان افزودیم و دلهاي ایشان را قوي ساختیم که بپاخاسته،گفتند:پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و هرگز
ص : 18
جز او خدایی نمی خوانیم و گرنه بناحق سخن گفته ایم.اینان قوم ما هستند که جز خدا،خدایانی برگزیده اند!چرا در مورد آنها
دلیلی روشن نمی آورند؟!کیست ستمکارتر از آنکه دروغی در بارة خدا ساخته باشد.اگر از آنها و از آنچه جز خدا می
پرستند،کناره گیري کرده اید،بسوي غار روید تا پروردگارتان رحمت خود را بر سر شما بگسترد و براي شما در کارتان
گشایشی فراهم سازد.
قرائت:
مرفقا:اهل مدینه و ابن عامر و اعشی و برجمی-از ابو بکر-بفتح میم و کسر فاء و دیگران بکسر میم و فتح فاء خوانده اند.
بر « مرفق » بکسر میم بهتر است.ظاهر اینست که « مرفق ید » بهر دو لغت گفته شده است،لکن « مرفق امر و مرفق ید »: زجاج گوید
هم اسم مکان نیست. « مسجد » اسم مکان نیست.همانطوري که « مسجد » وزن
لغت:
شطط:خروج از حد و غلو.
اعتزال:کناره گیري.تعزل نیز بهمان معنی است. عمرو بن عبید و اصحابش را-که از حلقۀ درس حسن کناره گرفتند-معتزله
گویند.
اعراب:
إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ
بخاطر استیناف است. « ان » :کسر
امُوا 􀀀 إِذْ ق
.« ربطنا » :متعلق است به
نصب آن بنا بر مصدریت است. « قلنا قولا شططا »: شططا:یعنی
ا یَعْبُدُونَ 􀀀 وَ م
بنا بر این مستثنی منه مفعول « اللّ
􀀀
و عبادتهم الا عباده ه »: مصدریه باشد به تقدیر « ما » ممکنست « هم » :منصوب و عطف بر
است. « یعبدون » است.بنا بر اول،مستثنی منه مفعول محذوف « اِعْتَزَلْتُمُوهُمْ »
مقصود:
اکنون به شرح داستان اصحاب کهف،پرداخته،می فرماید:
ص : 19
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ
:ما داستان آنها را بدون کم و زیاد،براي تو نقل می کنیم.
اهُمْ هُديً 􀀀 إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْن
:آنها جوانانی بودند که بپروردگار خود ایمان آوردند و ما بر بصیرت آنها افزودیم و بلطف خود در راه ایمان،آنها را استوارتر
کردیم.
خداوند آنها را جوان نامیده است،زیرا جوانی،دورة شکوفا شدن ایمان است.
برخی گفته اند:جوانی دورة بذل و بخشش و ترك آزار و اذیت و شکایت است.
برخی گفته اند:منظور،ترك محرمات و داشتن خصال نیکوست.
ی قُلُوبِهِمْ 􀀀 ا عَل 􀀀 وَ رَبَطْن
:دلهاي آنها را با الطاف و خاطرات تقویت کنندة ایمان محکم ساختیم،در نتیجه تصمیم قاطع گرفتند که حق را آشکار سازند
و در راه دین ثابتقدم و بر سختی ها و دوري از وطن شکیبا باشند.
اتِ وَ الْأَرْضِ 􀀀 ماو 􀀀 ا رَبُّ السَّ 􀀀 الُوا رَبُّن 􀀀 امُوا فَق 􀀀 إِذْ ق
:اثر آن ایمان قوي،هنگامی آشکار شد که در برابر پادشاه جبار و هوس باز زمان خود،دقیانوس-که با بی شرمی کوشش
میکرد که اهل ایمان را از دینشان باز دارد-بپا خاسته،گفتند:پروردگار ما که او را پرستش می کنیم،همانست که آفریدگار
آسمانها و زمین است.
ا إِذاً شَطَطاً 􀀀 هاً لَقَدْ قُلْن 􀀀 لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِل
:ما خدایی جز او نمی خوانیم و اگر جز او خدایی بخوانیم،سخنی بر زبان آورده ایم که از حق دور و نمونۀ واقعی باطل است.
طانٍ بَیِّنٍ 􀀀 لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْ 􀀀 لاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ 􀀀 ؤُ􀀀ه
:
این ها همشهریان ما هستند که به پرستش خدایانی غیر از خداي یکتا پرداخته اند و در این کارشان،اسیر تقلید کورکورانه
شده،هیچگونه دلیلی بر صحت آن ندارند! چرا این چنین باشند و چرا بدنبال دلیلی قانع کننده نباشند؟! بدین ترتیب،آیۀ
شریفه،از تقلید کورکورانه،مذمت می کند و رهنمون
ص : 20
میشود که دینی را بدون دلیل واضح و صحیح نباید پذیرفت.
اللّ کَذِباً
􀀀
ي عَلَی هِ 􀀀 فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَر
:هیچکس ستمکارتر از کسی که بخداوند دروغ می بندد و تصور میکند که خدا را در عبادت،شریکی است،نمی باشد.
اللّ
􀀀
ا یَعْبُدُونَ إِلَّا هَ 􀀀 وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ م
:ابن عباس گوید:این جمله، قسمتی از گفتار تملیخا،رئیس اصحاب کهف است.وي به آنها گفت:هنگامی که از بت پرستان
کناره گیري کردید و از معبودهاي آنها فاصله گرفتید و تنها از خداوند یکتا کناره گیري نکردید و فاصله نگرفتید،هرگز
عبادت او را ترك نخواهید کرد.
استثناي این جمله،ممکنست متصل باشد.زیرا در میان آنها کسانی بودند که خدا را به معیت بتها پرستش می کردند.ممکنست
استثنا منقطع باشد و این در صورتی است که آنها فقط بت پرست بوده،به پرستش خداوند یکتا،هیچگونه عنایتی نداشته اند.
فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً
:
اکنون بطرف غار رو کنید و آنجا را منزل و مأواي خود قرار دهید،تا خداوند از نعمت خود بر شما بگستراند و دشواریها را بر
شما آسان گرداند و دست ستم شاه را از سر شما کوتاه سازد و لطف خود را شامل حال شما گرداند.
هر چیز آسانیست. « مرفق » این معنی از ابن عباس است.بنا بر این
برخی گویند:یعنی خداوند امور معاش شما را اصلاح میکند و اسباب رفاه و آرامش شما را فراهم میسازد.
از این آیه،بر می آید که ارزش مهاجرت در راه دین،بسیار و زشتی ماندن در دیار کفر،فراوان است.بشرطی که ماندن در آنجا
مستلزم اظهار کلمۀ کفر باشد.
توفیق بدست خداست. !
ص : 21
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 17 تا 18
اشاره
اَللّ
􀀀
اتِ هِ 􀀀 ذلِکَ مِنْ آی 􀀀 مالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ 􀀀 ذاتَ اَلشِّ 􀀀 ذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ 􀀀 ذاتَ اَلْیَمِینِ وَ إِ 􀀀 زوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ 􀀀 ذا طَلَعَتْ تَّ 􀀀 وَ تَرَي اَلشَّمْسَ إِ
ذاتَ􀀀 ذاتَ اَلْیَمِینِ وَ 􀀀 اظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ 􀀀 اَللّ فَهُوَ اَلْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْ لِلْ فَلَنْ تَجِ دَ لَهُ وَلِیا مُرْشِداً ( 17 ) وَ تَحْسَ بُهُمْ أَیْق
􀀀
مَنْ یَهْدِ هُ
( راراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً ( 18 􀀀 اعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اِطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِ 􀀀 اسِطٌ ذِر 􀀀 مالِ وَ کَلْبُهُمْ ب 􀀀 اَلشِّ
ترجمه:
خورشید را بینی که چون طلوع کند،از غارشان بطرف راست میل کند و چون غروب کند،بجانب چپ ایشان بگردد و آنها در
فراخناي غارند.اینست نمونه اي از آیه هاي خدا.هر که را هدایت کند،هدایت یافته است و هر که را گمراه کند،برایش دوستی
رهنما نخواهی یافت.پنداشتی که آنها بیدارند:حال آنکه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوي راست و چپ،می گردانیدیم و
سگ ایشان بر آستانۀ غار،بازوان خود را گسترده بود.اگر آنها را می دیدي از آنها فرار می کردي و ترس از آنها سراسر
وجودت را فرا می گرفت.
ص : 22
قرائت:
خوانده اند. « تزاور » و دیگران « تزاور » و اهل کوفه « تزور » ابن عامر
بوده و تاء در زاء ادغام شده است.قرائت دوم بنا بر حذف تاء است.ابو الحسن می گوید:قرائت « تتزاور » در اصل « تزاور » قرائت
یعنی:او از من دلتنگ است.شاعر گوید: « هو مزور عنی » اول در اینجا معنی ندارد، زیرا
فازور من وقع القنا بلبانه
و شکا الی بعبره و تحمحم
یعنی:اسب،از نشستن نیزه بر سینه اش به تنگ آمد و با اشک چشم و ناله، پیش من شکایت کرد.
ابو علی می گوید:این قرائت،در اینجا نیکو و مناسب است:زیرا جریر می گوید:
عسفن عن الاداعس من مهیل
و فی الاظعان عن طلح ازورار
یعنی:آنها از آثار خود دور شدند و در کوچ کردن ها،حرکت از طلح است.
در کوچ کردن،شاهد اینست که استعمال آن در حرکت خورشید،صحیح است. « ازورار » استعمال کلمۀ
لملئت:اهل حجاز،به تشدید و دیگران بدون تشدید خوانده اند.قرائت تشدید،بمعناي فراوانی است.لکن قرائت بدون تشدید را
یعنی:خانۀ ما را پر از پنیر و روغن میکنی. « فتملا بیتنا اقطا و سمنا » : ترجیح داده اند.چنان که شاعر گوید
لغت:
قرض:عبور کردن.شاعر گوید:
الی ظعن یقرضن اجواز مشرف
شمالا و عن ایمانهن الفوارس
می گذشتند، اولی در سمت چپ و دومی در سمت راست آنها « فوارس » و« مشرف » یعنی:بهودجهایی نگریستم که از میان
در چیدن لباس و در قصیده نیز استعمال میشود. « قرض » بود.کلمۀ
فجوه:زمینی که وسعت دارد.فجوة خانه،وسعت آن.
ص : 23
یعنی بیدار. « یقظان » و« یقظ » ایقاظ:جمع
یعنی خواب. « راقد » رقود:جمع
وصید:محل بستن در.آستانه و جلو در.
اعراب:
ذا طَلَعَتْ... 􀀀إِ
فِی فَجْوَهٍ
.« تري » :مفعول دوم
وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ
:حال.
که اگر چه بمعناي ماضی است،لکن حکایت حال است. « باسط » ذراعیه:مفعول
المهتد:این کلمه را در اینجا بدون یاء و در سورة اعراف به یاء می نویسند.
حذف یاء در اسم جایز و در فعل جایز نیست زیرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است.
لَوِ اطَّلَعْتَ
:واو مکسور است.ضم آن نیز جایز است.
فرارا:مفعول مطلق.
رعبا:تمیز.
مقصود:
اکنون خداوند متعال به شرح حال آنها در غار،پرداخته،می فرماید:
ذاتَ الْیَمِینِ 􀀀 زاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ 􀀀 ذا طَلَعَتْ تَ 􀀀 وَ تَرَي الشَّمْسَ إِ
:اگر هنگام طلوع،بخورشید نگاه میکردي،ملاحظه میکردي که به سمت راست،مایل شده است.
مالِ 􀀀 ذاتَ الشِّ 􀀀 ذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ 􀀀 وَ إِ
:و هنگام غروب،در سمت چپ غار قرار می گرفت و به این ترتیب،خورشید هرگز،پرتو خود را بداخل غار نمی تابانید و از
غار و ساکنانش،منحرف بود.
این معنی از ابن عباس است.
وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ
:آنها در فراخناي غار،غنوده بودند.قتاده گوید:
یعنی در فضاي غار.
برخی گویند:منظور اینست که داخل غار طوري وسیع بود که اگر کسی
ص : 24
بر در آن می ایستاد،آنها را نمی دید و نسیم ملایم هوا بداخل غار می وزید و به آنها آسایش می بخشید.
آنها در فراخناي غار،از لطف خداوند برخوردار بودند.در این خوابگاه آرام و دور از سر و صداي انسانها،تنها خداوند مراقب
آنها بود.شبهاي تاریک، ستارگان بنات النعش ( 1)،روبروي خوابگاه آنها بودند و از اعماق آسمان،به این گریز پایان حقیقت
پژوه،چشمک می زدند.روزها و شبها و ماهها و سالها از پی یکدیگر سپري می شدند و خورشید،طبق برنامۀ همیشگی،بامدادان
اشعۀ خود را از افق شرقی در همه جا می گسترانید و هنگام غروب،دامن خود را جمع میکرد و سر در افق غربی فرو می
برد.دست تقدیر،آنها را طبق یک نقشۀ دقیق بغاري رهنمون شده بود که در سایه و نیم سایۀ جاودانی غرق بود و پرتو تابناك
خورشید،آنها را نمی آزارد.محیط،کاملا براي یک خواب چند ساله،مساعد بود.در این مدت دراز،از گرما و سرما مصون
بودند.
رنگ پوست آنها تغییر نکرد و لباس شان کهنه نشد.در کنج غار،جریان ملایم و فرحبخش نسیم شمالی،آنها را همواره نوازش
میکرد،زیرا غار رو به شمال بود.
در اشارة به همین مطالب است که می فرماید:
اللّ
􀀀
اتِ هِ 􀀀 ذلِکَ مِنْ آی 􀀀
:این است نمونه اي از آثار قدرت خداوند و دلایل و براهین روشن او.
اللّ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِداً
􀀀
مَنْ یَهْدِ هُ
:مردمی که همچون اصحاب کهف،از هدایت الهی برخوردارند،هدایت یافتۀ واقعی هستند و مردمی که همچون دقیانوس و دار
و دسته اش از هدایت الهی بدورند و گمراه شده اند، براي آنها دوستی رهنما نمی یابی.
ص : 25
1) هفت ستاره در آسمان در جهت قطب شمالی که آنها را دب اکبر هم می گویند و در دنبالۀ آن هفت ستارة دیگر است -1
که آنها را دب اصغر می گویند و ستارة قطبی در میان آنها قرار دارد. بنات النعش کبري و بنات النعش صغري هم می
گویند.در فارسی هفت برادران و هفت برادر و هفت اورنگ و هفتورنگ هم گفته شده.(فرهنگ عمید)
اظاً وَ هُمْ رُقُودٌ 􀀀 وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْق
:اگر به آنها نگاه میکردي،می پنداشتی که بیدار و آگاهند،حال آنکه آنها در حقیقت در خوابی خوش و عمیق فرو رفته بودند.
جبائی و جماعتی گویند:دیدگان آنها باز بود و تنفس میکردند،گویی میخواستند با یکدیگر تکلم کنند،اما سخن نمی
گفتند.برخی گویند:آنها مانند آدمهاي بیدار، به این پهلو و آن پهلو می گشتند.
مالِ 􀀀 ذاتَ الشِّ 􀀀 ذاتَ الْیَمِینِ وَ 􀀀 وَ نُقَلِّبُهُمْ
:براي اینکه پیکر آنها خسته و آزرده نشود و زمین بدن آنها را نفرساید و لباسشان کهنه نشود،ما آنها را از پهلوي راست به
پهلوي چپ و از پهلوي چپ،به پهلوي راست،می گردانیدیم.
ابو هریره گوید:سالی دو بار،پهلو به پهلو می گشتند.
ابن عباس گوید:سالی یک بار.
اعَیْهِ بِالْوَصِیدِ 􀀀 اسِطٌ ذِر 􀀀 وَ کَلْبُهُمْ ب
:سگ ایشان،دست هاي خود را گسترده و بگفتۀ ابن عباس و مجاهد و قتاده،در جلو غار آرمیده بود.برخی گویند:بر در غار
خفته بود.برخی گویند:بر در غار نیارامیده بود،بلکه بر در فراخناي غار یا در جلو آن خفته بود،زیرا کفار در طلب ایشان تا در
غار آمدند و اگر سگ،بر در غار خفته بود، او را می دیدند.اگر در نزدیکی در غار هم خفته بود،بوجود او آگاه می شدند و
نومیدانه باز نمی گشتند.حتی آنها در غار را با سنگ مسدود کردند.بعداً شبانی به آنجا آمد و سنگها را برداشت و بر در
غار،براي گوسفندانش آغلی درست کرد،در حالی که اصحاب کهف هم در درون غار،آسوده بودند.این قول از جبائی
است.عطا گوید:و صید، آستانۀ در است.
ابن عباس و بیشتر مفسران قرآن کریم گویند:اصحاب کهف،شبانه فرار کردند.
در بین راه به شبانی برخوردند که داراي سگی بود.شبان نیز پیرو دین آنها شد و با سگش با آنها براه افتاد.
کعب گوید:آنها در بین راه به سگی برخوردند که با آنها براه افتاد.چند بار او را از خود دور کردند و او بازنگشت.سرانجام به
آنها گفت:از من نترسید.من به شما
ص : 26
خیانت نخواهم کرد.من دوستان خدا را دوست میدارم.شما بخوابید تا من پاسدار شما باشم.
برخی گویند:این سگ،سگ شکاري آنها بود.مقاتل گوید:این سگ،زرد بود.ابن عباس گوید:این سگ سفید و سیاه و
بود. « قطمیر » نامش
در تفسیر حسن است که این سگ سیصد و نه سال بدون آب و غذا و خواب،در آنجا خوابید.
راراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً 􀀀 لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِ
:اگر بغار میرفتی و آنها را در آن حال می دیدي،از آن مکان می ترسیدي و فرار میکردي،و دلت از ترس،مالامال می
شد.خداوند براي محیط غار،رعب و وحشتی ایجاد کرده بود، که کسی جرأت نزدیک شدن بغار نداشته باشد و دست کسی به
آنها نرسد و مزاحم آنها نشود و آنها تا مدت معین در آنجا بخوابند.
برخی گویند:آنجا چنان وحشتناك بود که هر کس می دید،می ترسید،بعید نیست که کفار وقتی بر در غار رسیدند،ترسیدند
که داخل آن شوند،از اینرو در غار را مسدود کردند که ساکنان غار در آنجا جان بسپارند.
این هم لطفی بود از جانب پروردگار تا درنده اي یا انسانی بمحیط غار راه نیابد و آنها در امن و امان کامل باشند و هیچ
خطري جان و سلامت آنها را تهدید نکند.
برخی گویند:مو و ناخن آنها چنان بلند شده بود که هر کس آنها را میدید وحشت میکرد.
لکن این مطلب صحیح نیست.زیرا آنها وقتی بیدار شدند،نفهمیدند چقدر خوابیده اند و گفتند:یک روز خوابیده ایم یا
کمتر(آیه 19 ) سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که:در جنگ روم همراه معاویه بودم.لشکر بغار اصحاب کهف
رسید.معاویه گفت:
-کاش می توانستیم اصحاب کهف را ببینیم.
گفتم:
ص : 27
-ترا به اینکار دسترسی نیست،زیرا خداوند بهتر از تو-یعنی پیامبر گرامی را-از اینکار منع کرد و فرمود:لو اطلعت علیهم...
معاویه گفت:
-من اینکار را دنبال می کنم تا از حال آنها اطلاع یابم.
( چند نفر مأمور این کار کرد.آنها همین که داخل غار شدند،بادي سخت وزید و آنها را بیرون آورد. ( 1
ص : 28
1) داستان اصحاب کهف،در شهر افسوس واقع شده است.افسوس نام شهري است در آسیاي صغیر نزدیک دهنۀ رود -1
کایستر بفاصلۀ چهل میل بطرف جنوب شرقی ازمیر واقع است.غار معروف، در دو فرسخی همین شهر واقع و بصورت زیارتگاه
رومی است که از سال 249 ( Decius )« دسیوس » یا « ذوقیوس » یا « دقیانوس »، و داراي احترام است. پادشاه معاصر اصحاب کهف
« تاودوسیوس صغیر » تا 251 میلادي سلطنت داشته است. آن پادشاه که اصحاب کهف،در روزگار او از خواب بیدار شده اند
امپراطور مسیحی دولت روم شرقی بوده که از سال 408 تا 450 میلادي سلطنت کرده و در روزگار این پادشاه،عقیدة معاد
روحانی و انکار معاد جسمانی رایج شده و حادثه اصحاب کهف براي ابطال این عقیده و اثبات قدرت الهی بر معاد جسمانی
بظهور پیوسته است.(فرهنگ قصص قرآن) چنان که در متن بیان شد،مفسران قرآن معتقدند که غار رو بطرف شمال بوده
است.بخصوص که بنظر ایشان این غار،همان غار شهر افسوس بوده است و چنان که گفته اند غار مذکور رو بطرف شمال
است. حضرت استاد علامۀ طباطبائی معتقدند که خصوصیات این غار،با غار اصحاب کهف، مطابقت نمی کند،زیرا از ظاهر
قرآن بر می آید که بعدها بر آن غار مسجدي بنا کردند،در حالی که در غار افسوس و حول و حوش آن اثري از مسجد دیده
نمیشود. از اینرو ایشان ترجیح داده اند که مقصود غاري است در هشت کیلومتري عمان،پایتخت اردن هاشمی که روي آن
بطرف جنوب و بالاي آن آثار کلیساي بیزنطی است که پس از غلبۀ اسلام، تبدیل به مسجد اسلامی گردیده است.همچنین در
جلو این غار نیز مسجد دیگري است که سابقاً کلیسا بوده و بارها تجدید بنا شده است.بر دیوار این غار نقاشیها و خطوط
یونانی غیر خوانایی به چشم می خورد.همچنین صورت یک سگ نیز بر دیوار غار منقوش است.تعدادي قبر نیز در کف غار
موجود است که تعداد آنها به هشت یا هفت قبر می رسد.
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 19 تا 20
اشاره
ما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَ دَکُمْ 􀀀 الُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِ 􀀀 ا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ ق 􀀀 الُوا لَبِثْن 􀀀 ائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ ق 􀀀 الَ ق 􀀀 ساءَلُوا بَیْنَهُمْ ق 􀀀 اهُمْ لِیَتَ 􀀀 ذلِکَ بَعَثْن 􀀀 وَ کَ
یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَ داً ( 19 ) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا 􀀀 اماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا 􀀀 ی طَع 􀀀 ا أَزْک 􀀀 ذِهِ إِلَی اَلْمَ دِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّه 􀀀 بِوَرِقِکُمْ ه
( عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً ( 20
ترجمه:
و همچنین آنها را بیدار کردیم تا در میان خود پرسش کنند.یکی از آنها گفت:
چقدر خوابیده اید؟گفتند:یک روز یا قسمتی از یک روز!گفتند:پروردگار شما داناتر است که چقدر خوابیده اید.یکی از شما
با این پول شما به شهر برود تا بنگرد که طعام کدام،پاکیزه تر است و از آن،غذایی براي شما بیاورد و کاملا دقت کند و کسی
را بحال شما آگاه نسازد.زیرا اگر آنها بر شما دست یابند،شما را سنگباران می کنند یا شما را بکیش خود باز می گردانند و
دیگر هرگز رستگار نخواهید شد.
قرائت:
بورقکم:ابو عمرو و حمزه و خلف به سکون راء و دیگران به کسر راء خوانده اند.
چهار لغت است:فتح واو و کسر راء که اصل همین است.فتح « و رق » در کلمۀ
ص : 29
واو و سکون راء.کسر واو و سکون راء و دیگري ادغام راء در قاف.ابن جنی گوید:مقصود مخفی شدن راء است نه ادغام آن.
اعراب:
کَمْ لَبِثْتُمْ
و تمیز حذف شده است. « لبثتم » مفعول است براي « کم ». :کم یوماً لبثتم
تمیز است. « طعاماً » و« فلینظر » اماً :این جمله،مفعول است براي 􀀀 ی طَع 􀀀 ا أَزْک 􀀀 أَیُّه « ا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ 􀀀 لَبِثْن » : بدلیل اینکه در جواب گوید
مقصود:
ساءَلُوا بَیْنَهُمْ 􀀀 اهُمْ لِیَتَ 􀀀 ذلِکَ بَعَثْن 􀀀 وَ کَ
:داستان اصحاب کهف،سراسر حیرت- آور است.در اینجا خداوند متعال می فرماید:هم چنان که ما نسبت به آنان کارهایی
عجیب کردیم و آنها را براي مدتی دراز نگه داشتیم،آنها را از خواب برانگیختیم و از آن خواب مرگ آسا زندگی
بخشیدیم،تا در میان آنها بحث و اختلاف،بر سر مدت خوابشان درگیر شود و از آنجا آفریدگار خود را بهتر بشناسند و روشنی
پرتو ایمان در کانون قلبشان فزونی گیرد.
ا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ 􀀀 الُوا لَبِثْن 􀀀 ائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ ق 􀀀 الَ ق 􀀀ق
:مفسران قرآن گویند:آنها بامدادان داخل غار شده بودند و هنگام عصر از خواب نوشین بیدار گشتند.از اینرو همین که سر از
خواب برداشتند،یکی گفت:چقدر خوابیده اید؟پاسخ دادند:روزي!اما همین که دیدند هنوز خورشید در آسمان پرتو افشانی
ما لَبِثْتُمْ :ابن عباس می 􀀀 الُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِ 􀀀 می کند، فهمیدند که هنوز قسمتی از روز باقی است و گفتند:یا قسمتی از روز! ق
گوید:این گوینده،رئیس ایشان تملیخا بود که علم مدت خواب را بخدا باز گردانیده،گفت:خداي شما بمدت خواب شما
داناتر است.
ذِهِ إِلَی الْمَدِینَهِ 􀀀 فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ ه
:ابن عباس می گوید:با آنها درهم هایی به سکۀ پادشاه آن عصر بود،گفتند:یکی از شما این پولها را بگیرد و براي
ص : 30
تهیۀ غذا به شهر برود.
اماً 􀀀 ی طَع 􀀀 ا أَزْک 􀀀 فَلْیَنْظُرْ أَیُّه
:ابن عباس گوید:یعنی:دقت کند که کدام غذا پاکتر و حلالتر است،زیرا آنها مجوسی بودند و در میان آنها افراد مؤمنی هم
بودند که ایمان خود را آشکار نمیکردند و غذاي آنها طاهر بود و حیوان را بر طبق احکام دینی سر می بریدند.
کلبی گوید:یعنی دقت کند که کدام طعام،بهتر و پاکیزه تر است.
عکرمه گوید:یعنی دقت کند که پیش کدام فروشنده،خوراکیهاي بیشتري وجود دارد،زیرا چنین کسی بطور حتم،غذاهاي بهتر
هم دارد.
برخی گویند:این مطلب را از این نظر می گفتند که آنها برخی از خوراکیهاي مردم شهر را حلال نمی شمردند.
فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ
:و براي شما چیزي تهیه کند که بخورید و رفع گرسنگی کنید.
وَ لْیَتَلَطَّفْ
:کسی که به شهر می رود،باید با دقت و تدبیر باشد که از حال او مردم شهر آگاه نشوند.
لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً 􀀀 وَ
:و کاري کند که کسی از شما و محل سکونتتان اطلاع پیدا نکند.
برخی گویند:یعنی در موقع خریدن جنس،ملایم باشد و با فروشنده، نزاع نکند.
إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ
:زیرا اگر آنها جاي شما را پیدا کنند و بر شما دست بیابند،شما را سنگباران کرده،به دشوارترین وضعی به قتل می رسانند،یا
اینکه شما را بدین خود بر می گردانند.این معنی از حسن است.
ابن جریح گوید:یعنی شما را اذیت می کنند و به شما حرف زشت می زنند.
وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً
:اگر این کار بکنید،هرگز رستگار نمی شوید و راهی به نیکی و سعادت نمی یابید.
ص : 31
پرسش:
هر گاه کسی را اجبار کنند که اظهار کفر کند،لطمه اي برستگاري او وارد نمیشود،بنا بر این معناي آیه چیست؟ پاسخ:
مقصود این است که شما را بدین خود دعوت می کنند،نه اینکه اجبار می کنند.
ممکن است در آن زمان تقیه جایز نبوده است.بنا بر این اگر اظهار کفر میکردند، اگر چه از روي اجبار هم بود،برستگاري آنها
لطمه میخورد.
ص : 32
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 21 تا 24
اشاره
اناً رَبُّهُمْ 􀀀 الُوا اِبْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْی 􀀀 ازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَق 􀀀 ا إِذْ یَتَن 􀀀 لا رَیْبَ فِیه 􀀀 اَلسّ
اعَهَ 􀀀 اَللّ حَقٌّ وَ أَنَّ
􀀀
ا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ هِ 􀀀 ذلِکَ أَعْثَرْن 􀀀 وَ کَ
سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ 􀀀 ابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ 􀀀 لاثَهٌ ر 􀀀 ی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً ( 21 ) سَیَقُولُونَ ثَ 􀀀 الَ اَلَّذِینَ غَلَبُوا عَل 􀀀 أَعْلَمُ بِهِمْ ق
لا تَسْتَفْتِ 􀀀 ظاهِراً وَ 􀀀 راءً 􀀀 إِلاّ مِ
􀀀
مارِ فِیهِمْ 􀀀 لا تُ 􀀀 إِلاّ قَلِیلٌ فَ
􀀀
ا یَعْلَمُهُمْ 􀀀 امِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ م 􀀀 رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ث
ی أَنْ یَهْدِیَنِ 􀀀 ذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَس 􀀀 اَللّ وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ إِ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 إِلاّ أَنْ یَ
􀀀
( ذلِکَ غَداً ( 23 􀀀 اعِلٌ 􀀀 لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی ف 􀀀 فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً ( 22 ) وَ
( ذا رَشَداً ( 24 􀀀􀀀 رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ ه
ص : 33
ترجمه:
و همچنین مردم را از حال آنها مطلع کردیم تا بدانند که وعدة خدا حق است و در بارة قیامت تردیدي نیست.(این کار را
هنگامی کردیم)که میان خویش در بارة کار آنها اختلاف کرده،می گفتند:بر آنها بنایی بسازید.پروردگارشان بکارشان داناتر
است و کسانی که بر کار آنها غلبه یافته بودند،گفتند:بر آنها مسجدي می سازیم.
خواهند گفت:آنها سه تن بودند و چهارمشان سگشان بود و گویند:آنها پنج تن بودند و ششم ایشان سگشان بود و تیر بتاریکی
می افکنند و از غیب خبر می دهند.
و گویند:آنها هفت تنند و هشتم ایشان سگشان خواهد بود.بگو:پروردگارم به عدة آنها داناتر است.جز کمی از مردم،کسی
عدة آنها را نمی داند.در مورد آنها مجادله مکن،مگر مجادله اي آشکار و در بارة ایشان از هیچیک از اهل کتاب،نظر مخواه و
در بارة هیچ چیز مگو که فردا انجام میدهم،مگر اینکه خدا بخواهد و هر گاه فراموش کردي،خدا را یاد کن و بگو:شاید
پروردگارم مرا به چیزي هدایت کند که از این به صواب نزدیکتر باشد.
تعداد آیات:
را پایان آیۀ 23 دانسته اند. « غداً » را پایان آیۀ 22 دانسته اند و برخی « الا قلیل » تعداد این آیات چهارتاست.لکن برخی
لغت:
عثر:اطلاع.اعثار:مطلع ساختن.عاثور:گودالی است که براي شکار شیر حفر می کنند.
مراء:جدال
اعراب:
ازَعُونَ 􀀀 إِذْ یَتَن
باشد. « لیعلموا » یا به « اعثرنا » :ممکن است منصوب به
« امِنُهُمْ کَلْبُهُمْ 􀀀 وَ ث » و...نیاورده این است که در اینجا جملۀ « ابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ 􀀀ر» واو آورده و در « امِنُهُمْ کَلْبُهُمْ 􀀀 وَ ث » علت اینکه:در
به تقدیر « سبعه » عطف است بر جملۀ
ص : 34
( و در موارد سابق بوسیلۀ جمله،توصیف نکره کرده است. ( 1 « هم سبعه »
مقصود:
ا عَلَیْهِمْ 􀀀 ذلِکَ أَعْثَرْن 􀀀 وَ کَ
:همانطوري که آنها را بخواب بردیم و پس از سالهاي متمادي آنها را بیدار کردیم،مردم شهر را از حال و سرگذشت آنها با
خبر ساختیم.
مفسران قرآن کریم می گویند:
همین که آنها فرار کردند و داخل غار شدند،شاه بد سگال،دستور داد که:در غار را مسدود سازند و آنها را در غار زندانی
کنند،تا از تشنگی و گرسنگی جان سپارند و همان غار،گور آنها باشد،بخیال اینکه آنها بیدار هستند.
دو نفر آدم مؤمن،شرح حال این مردان حق طلب را با همۀ خصوصیات آنها، بر لوحی نگاشتند و در صندوقی مسین نهادند و
در دیوار غار،پنهان کردند،به این امید که در آینده مردم با ایمانی پیدا شوند و با خواندن آن مطالب،از حال آنها آگاه شوند.
مردم آن عصر منقرض شدند.سالها از پی یکدیگر گذشتند.ملتها و پادشاهانی یکی پس از دیگري آمدند و رفتند.سرانجام
یا-بقول « تدلیس » مردي صالح،بنام
ص : 35
1) مؤلف بزرگوار،در مورد دو جمله که به یکدیگر ارتباط دارند،مطالبی از ابو علی فارسی نقل کرده است که ما براي -1
رعایت حال خوانندگان از ترجمه آن خودداري کردیم.خلاصۀ مطالب این است که:دو جمله که نسبت بیکدیگر ارتباط
دارند،یا میان آنها واو عطف،ذکر میشود یا نه.قسم دوم چهار حالت دارد: 1-جملۀ دوم صفت است 2-حال است 3-تفسیر است
-4 هیچیک از سه حالت سابق نیست،بلکه فقط در جملۀ دوم،چیزي ذکر شده است که در جملۀ قبل هم آمده. چنین جمله اي
امِنُهُمْ کَلْبُهُمْ .بدین ترتیب آوردن و 􀀀 ابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ... و سَبْعَهٌ وَ ث 􀀀 ثَهٌ ر 􀀀 را میتوان با واو عطف آورد یا بدون واو عطف.مثل: ثَلا
نیاوردن واو یکسان است.لکن استاد علامۀ طباطبائی مد ظله،می فرمایند:این واو همان است که بر سر جمله اي در می آید که
صفت نکره یا حال از معرفه است.فایدة آن این است که دلالت بر ثبوت صفت براي موصوف می کند.بنا بر این آنهایی که
می گفتند:اصحاب کهف،هفت نفرند و هشتمی ایشان سگ ایشان است،این مطلب را از روي یقین می گفتند و بصرف گمان
دانست ولی بدنبال این اظهار،فرمود:جز عدة قلیلی تعداد آنها را نمی « رجم بالغیب » متکی نبودند.زیرا خداوند ادعاهاي قبلی را
دانستند.
به پادشاهی رسید.در زمان او عقاید مختلفی در میان مردم پیدا شد.دسته اي به خداوند و روز -« بندوسیس » محمد بن اسحاق
قیامت،ایمان داشتند و دسته اي منکر بودند.
شاه،از این اختلاف،دلتنگ شده،به درگاه خداوند استغاثه کرد و گفت:
-خدایا اختلاف این مردم را می نگري،براي آنها نشان و دلیلی بفرست که بدانند قیامت حق است و در آن شکی نیست.
خداوند بر قلب یکی از اهالی شهر الهام کرد که دیوار غار را خراب کند و براي گوسفندانش آغلی بسازد.وي این کار را کرد
و همراه خراب شدن دیوار،خواب شدگان چند صد ساله،از خواب شیرین بیدار شدند و براي تهیۀ غذا یکی را به شهر
فرستادند.
مردم از حال آنها مطلع شدند و شاه را از واقعه آگاه کردند،تا هر چه زودتر بغار برود و نمونه اي از دلایل روشن پروردگار را
مشاهده کند.همین که خبر به او رسید،خدا را ستایش کرد و با مردم شهر بسوي غار رهسپار شد.
ا􀀀 لا رَیْبَ فِیه 􀀀 السّ
اعَهَ 􀀀 اللّ حَقٌّ وَ أَنَّ
􀀀
لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ هِ
:نتیجۀ این کار و این آگاهی شاه و مردم،این بود که فهمیدند وعدة خدا در پیرامون زنده شدن مردگان و ثواب و عقاب حق
است و قیامت،قطعی و مسلم است و در آن شکی نیست،زیرا کسی که بتواند مدتی دراز،افرادي را بخواب کند،سپس آنها را
بیدار سازد،قادر است که مردم را بمیراند،سپس زنده گرداند.
ازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ 􀀀 إِذْ یَتَن
:این برنامۀ آموزنده را هنگامی اجرا کردیم که آنها در بارة زنده شدن مردگان اختلاف داشتند. دسته اي بکلی منکر معاد
بودند و دسته اي می گفتند:تنها ارواح مردگان در روز قیامت محشور می شوند.دسته اي هم معتقد بودند که خداوند در روز
قیامت جسم و روح را مبعوث می کند.
به ایشان این است که آنها در بارة آن اختلاف داشتند. « امر » عکرمه گوید:علت اضافۀ
ابن عباس گوید:مقصود این است که آنها اختلاف کردند که آنها چقدر در غار خوابیده اند و چند نفر هستند و باید با آنها
چه کرد،زیرا همین که شاه و مردم وارد
ص : 36
غار شدند و بسؤال پرداختند،آنها بر زمین افتادند و جان سپردند.شاه گفت:
-حادثۀ عجیبی است!چه باید کرد؟ برخی گفتند:
-بر سر آنها بنایی بسازید تا مقبرة آنها بیادگار بماند.
برخی گفتند:
-بر در غار،مسجدي بسازید.
این گفتگوها هنگامی پیدا شد،که مردم از مرگ آنها آگاه شده بودند.
اناً 􀀀 الُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْی 􀀀فَق
:مشرکین این عصر،پیشنهاد کردند که در برابر غار بنایی بسازید و آنها را از چشم مردم پنهان کنید.
رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ
:خداوند به حال آنها نسبت به مسائلی که مورد اختلاف واقع شده بود،داناتر است.
برخی گویند:این جمله هم،سخن مردم شهر است.یعنی:خدایی که آنها را بخواب برد و بیدار کرد،به حال و چگونگی کار آنها
داناتر است.
برخی گویند:یعنی خدا داناتر است که آیا آنها زنده اند و بخواب رفته اند، یا اینکه مرده اند،زیرا برخی معتقدند که آنها جان
سپرده اند و برخی معتقدند که آنها تا روز قیامت زنده هستند.
ی أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً 􀀀 الَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَل 􀀀ق
:پادشاه مؤمن و اطرافیانش و بقولی دوستان اصحاب کهف و بقولی بزرگان شهر،گفتند:در اینجا مسجدي می سازیم تا
عبادتگاه مردم باشد و مردم از برکات آنها بدرگاه خداي بزرگ نیایش کنند و باطن خود را صفا بخشند.
از این آیه بر می آید که همواره غلبه با مردم مؤمن است.
حسن گوید:یعنی در آنجا مسجدي بنا کنیم تا هر گاه اصحاب کهف بیدار شدند در آنجا نماز بخوانند.
در روایت است که:چون فرستادة اصحاب کهف،از شهر بازگشت و آنها را از
ص : 37
مدت طولانی خوابشان آگاه ساخت،از خداوند درخواست کردند که آنها را بحال اول بازگرداند.خداوند یک بار دیگر آنها
را بحال پیش بازگردانید و میان مردم شهر و ایشان حایلی ایجاد کرد.باین نحو که آنها راه غار را گم کردند و به ساکنان غار
دست نیافتند.
اکنون خداوند متعال در بارة اختلاف مردم در بارة تعداد اصحاب کهف، می فرماید:
سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ 􀀀 ابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ 􀀀 لاثَهٌ ر 􀀀 سَیَقُولُونَ ثَ
:گروهی از مردم می گویند:اصحاب کهف سه نفرند و چهارمی سگ ایشان است و گروهی می گویند:آنها پنج نفر و ششمی
سگ ایشان است.اینها همه متکی به گمان خود هستند و در اینباره یقینی ندارند.
این معنی از قتاده است.
امِنُهُمْ کَلْبُهُمْ 􀀀 وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ث
:گروهی هم می گویند:آنها هفت نفرند و هشتمی سگ ایشان است.
برخی گویند:در اینجا خداوند خبر می دهد که بزودي در بارة عدة اصحاب کهف،اختلاف پیدا میشود.هنگامی که نصاراي
نجران،خدمت پیامبر گرامی اسلام،شرفیاب شدند،این اختلاف پیدا شد.نصاراي یعقوبی گفتند:آنها سه نفرند و چهارمی سگ
ایشان است.نصاراي نسطوري گفتند:آنها پنج نفرند و ششمی سگ ایشان است.مسلمانان گفتند:آنها هفت نفرند و هشتمی
سگ ایشان است.
إِلاّ قَلِیلٌ
􀀀
ا یَعْلَمُهُمْ 􀀀 قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ م
:اي محمد،بگو:پروردگار من بعدة آنها داناتر است و جز گروه کمی از مردم،به تعداد آنها عالم نیستند.
این معنی از قتاده است.
عطا گوید:یعنی عدة کمی از اهل کتاب به تعداد آنها عالمند.
ابن عباس گوید:من از همان عدة کم هستم.آنها هفت نفرند و هشتمی سگ ایشان است.ظاهر این است که وي این مطلب را
از پیامبر گرامی اسلام بدست
ص : 38
آورده است.
ضحاك از ابن عباس روایت کرده است که آنها عبارتند از:
-1 مکسلمینا.
-2 تملیخا.
-3 مرطولس.
-4 نینونس.
-5 سارینوس.
-6 دربونس.
-7 کشوطینونس شبان.
ظاهِراً 􀀀 راءً 􀀀 إِلاّ مِ
􀀀
مارِ فِیهِمْ 􀀀 لا تُ 􀀀 فَ
:در اینباره وجوهی گفته اند:
-1 ابن عباس و قتاده و مجاهد گویند:یعنی با آنها مجادله مکن،مگر از روي دلیل و برهانی که از جانب خداوند در اینباره
یا مجادلۀ ظاهر. « مراء » بدست آورده اي.این است معناي
-2 یعنی:با آنها طوري مجادله کن که منظور تو بخوبی براي آنها روشن باشد.
بگو:عددي که شما اظهار میدارید مورد قبول مخالفان شما نیست.ممکن است گفتۀ شما راست باشد و ممکن است گفتۀ آنها
راست باشد،بنا بر این بیایید تا این مطلب را از روي دلیل براي شما روشن کنم.
-3 مقصود این است که هر گونه بحث و گفتگویی در اینباره باید در حضور مردم باشد،زیرا اگر در خلوت،مطلبی به آنها
بگویی،آنها پیش مردمان کوتاه فکر، گفتۀ ترا تغییر میدهند و مردم را به اشتباه می کشانند و ادعا می کنند که،آنها از این
مطلب آگاهند و از دانش هاي پیچیدة آنهاست.
لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً 􀀀 وَ
:در بارة عده و حالات اصحاب کهف،از اهل کتاب هرگز سؤالی نکن.این معنی از ابن عباس،مجاهد و قتاده است.در اینجا اگر
چه خطاب به پیامبر گرامی اسلام است،اما مقصود،مردم مسلمان است که در اینباره
ص : 39
رجوع به یهود نکنند و از آنها چیزي نپرسند،زیرا پیامبر به گفتۀ خداوند اعتماد داشت و از کسی سؤال نمیکرد.
اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 إِلاّ أَنْ یَ
􀀀
ذلِکَ غَداً 􀀀 اعِلٌ 􀀀 لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی ف 􀀀 وَ
:در بارة معناي این جمله، چند وجه است:
-1 خداوند پیامبر خود را منع می کند از اینکه بگوید:فردا فلان کار را خواهم کرد،مگر اینکه آن کار را بخواست و مشیت
خداوند مقید سازد و بگوید:
فعل مشیت،بصورت فعل مستقبل در آمد. « تقول » پس از حذف فعل « اللّ
􀀀
الا ان تقول ان شاء ه » اخفش گوید:یعنی .« اللّ
􀀀
ان شاء ه »
بنا بر این،خداوند میخواهد مردم را ادب کند و تعلیم دهد که هر گاه از کاري در آینده خبر می دهند،این کلمه را بگویند،تا
بطور قطع ادا نشده باشد.تا اگر انجام نگرفت،دروغی نگفته باشند و مخالفتی نسبت بسوگندي که ممکن است یاد شده
باشد،صورت نگیرد.این وجه،مضمون گفتۀ ابن عباس است.
بر حسب ظاهر،جانشین مصدر است.یعنی:نگو:کاري را فردا انجام میدهم مگر بر حسب مشیت خداوند. « اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 أَنْ یَ » -2
این وجه،از فراء است و وجه خوبی است و احتیاج به تقدیر و حذف در کلام نیست.مقصود این است که:نگو:کاري انجام
میدهم مگر آنچه خداوند بخواهد و اراده کند.بدیهی است که خداوند جز طاعت و نیکی اراده نمیکند،بنا بر این مثل اینکه
گفته است:نگو:کاري را میکنم.بلکه بگو تنها نیکیها و طاعات را انجام میدهم.
ممکن است گفته شود:بنا بر این تنها انسان میتواند خبر دهد که در آینده، طاعت را انجام میدهم.در حالی که بدون
تردید،انسان می تواند بگوید که در آینده، کارهاي مباح را انجام میدهم.بدیهی است که کار مباح،مثل سفر تفریحی،عبادت و
طاعت نیست.
لکن باید توجه داشت که این نهی براي حرمت نیست،بلکه براي ارشاد و
ص : 40
راهنمایی است،زیرا اگر کسی این دستور را اطاعت نکند،بدون تردید گناهی نکرده است.
-3 مقصود نهی از این است که:انسان بگوید فردا فلان کار را خواهم کرد، زیرا ممکن است پیش از انجام آن کار از میان برود
یا اینکه حادثه اي از قبیل بیماري و...پیش آید که نتواند انجام دهد یا از آن تصمیم منصرف شود.در هر صورت،اگر کار را
نتوانست یا نخواست انجام دهد،دروغ گفته است،بنا بر این بهتر است که استثنا کند و عمل خود را به مشیت خداوند مشروط
( سازد،تا از دروغ مصون بماند. ( 1
اللّ -به مسجد می روم،از دروغ گفتن ایمن است، زیرا اگر خداوند،روز دیگر او را موفق
􀀀
بنا بر این،اگر بگوید:فردا-انشاء ه
ساخت که به مسجد برود،دروغ نگفته است و اگر هم او را توفیق نبخشید و نتوانست به مسجد برود،باز هم دروغ نگفته است،
زیرا خواست خدا نبوده است.
این معنی از جبائی است.
قبلا گفتیم که:از پیامبر،داستان اصحاب کهف و ذو القرنین را سؤال کردند.
نگفت،از اینرو وحی خداوند بر پیامبر،قطع شد، بطوري که بمشقت « اللّ
􀀀
انشاء ه » وعده داد که روز دیگر پاسخ می دهد،ولی
افتاد.خداوند این آیه را نازل کرد و پیامبر خود را امر فرمود که هر گاه وعده اي می دهد،استثنا کند و مشیت الهی را از یاد
نبرد.
ذا نَسِیتَ 􀀀 وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِ
:در اینباره دو وجه است:
-1 این کلام،متصل به سابق است.در عین حال،در بارة آن اختلاف کرده اند:
ابن عباس گوید:منظور این است که اگر استثناء را فراموش کردي،هر گاه یادت
ص : 41
1) مولوي نیز در داستان عشق پادشاه و کنیزك چنین گوید: گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر -1
ترك استثنا مرادم قسو نیست نی همین گفتن که عارض حالتیست اي بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت
اللّ چه یک روز یا یک ماه یا یک سال گذشته باشد.از ائمۀ ما(ع) نیز همین طور روایت شده است.
􀀀
آمد،بگو:ان شاء ه.اگر
ممکن است وجه آن این باشد که هر گاه پس از فراموشی استثنا کند،همان ثواب،نصیبش میشود،بدون اینکه استثنا در اصل
کلام تأثیري داشته باشد و اگر سوگندي یاد کرده است،باعث سقوط کفار شود.ظاهراً منظور ابن عباس هم همین است.
اللّ بگو.
􀀀
حسن و مجاهد گویند:منظور این است که:تا از آن مجلس برنخاسته اي، انشاء ه
اللّ نگفته اي،هنوز فرصت از دست نرفته است و می
􀀀
برخی گویند:یعنی اگر هنوز مشغول سخن هستی و یادت بیاید که انشاء ه
توانی بگویی.این معنی بهتر از سایر معانی است.
اللّ نگفتی و از گفتار خود پشیمان شدي،خدا را یاد کن.
􀀀
اصم گوید:یعنی هر گاه انشاء ه
-2 این کلام،مستقل است و ارتباطی به سابق ندارد.در اینباره نیز اختلاف کرده اند:
عکرمه گوید:مقصود این است که هر گاه دچار خشم شدي،خدا را استغفار کن،تا آتش خشمت خاموش شود.
جبائی گوید:مقصود این است که انسان توجه بخدا داشته باشد.یعنی:هر گاه چیزي را که مورد نیازت هست،فراموش
کردي،خدا را یاد کن تا ترا متذکر سازد.
ضحاك و سدي گویند:مقصود نماز است.یعنی هر گاه نمازي را فراموش کردي آن نماز را بخوان.
مرحوم سید مرتضی می فرماید:استثنایی که در کلام آورده میشود،داراي چند وجه است:گاهی استثنا را در قسم و طلاق و
آزاد کردن بردگان و سایر عقدها می آورند.
در این صورت،هیچیک از این امور،واقع نخواهد شد و براي چنین سخنی هیچگونه تأثیري نیست و حکمی ندارد.طبق این
وجه،جایز است که استثنا را در کارهایی که
ص : 42
اللّ ،دیروز داخل خانه شده ام! بدینترتیب،این سخن،خبر قطعی نیست و
􀀀
در گذشته انجام داده است،بکار برد و بگوید:انشاء ه
اللّ ، فلان معصیت را کرده ام!زیرا چنین سخنی بی پروایی انسان را در برابر خداوند
􀀀
حکمی ندارد،البته نمی توان گفت:انشاء ه
بزرگ،نشان می دهد،ممکن است آیۀ شریفه،به همین وجه،نظر داشته باشد.
گاهی هم استثنا را در کلام می آورند و منظور جلب لطف خداوند و ایجاد تسهیلات براي انجام کاري است که مورد نظر
است.این وجه،اختصاص بطاعات دارد.
اللّ دینم را ادا میکنم یا نماز میخوانم،منظور این است که:اگر لطف خداوند شامل حالم
􀀀
بنا بر این اگر کسی بگوید:فردا انشاء ه
بشود و امکاناتی برایم فراهم آورد،این کار را انجام خواهم داد.اگر کسی همین مطلب را با یک سوگند ادا کرده،بگوید:
اللّ دینم را ادا خواهم کرد،در صورتی که فردا دینش را ادا نکند، مخالفت سوگند نکرده و کفاره اي بر عهده
􀀀
بخدا،فردا انشاء ه
اش نیست،زیرا اگر فردا نتوانست انجام دهد،معلوم میشود که لطف خداوند،شامل حالش نشده است.بدیهی است که این وجه
را نمیتوان،مورد نظر آیۀ شریفه دانست،زیرا این وجه،مخصوص طاعات است و آیه،شامل هر کاري که زشت نباشد
میشود،خواه طاعت باشد یا طاعت نباشد.این مطلب،اجماعی مسلمین است.می گویند:در مورد هر کاري که ناپسند نباشد،می
اللّ گفت.
􀀀
توان انشاء ه
گاهی استثنا را در کلام ذکر می کنند و منظور این است که اگر امکان و قدرتی نسبت به عمل فراهم باشد.گوینده منظورش
اللّ را در مورد کارهاي مباح،به کار
􀀀
این است که بر آن حالی که هست،باقی بماند تا کاري را انجام دهد.اگر انشاء ه
بریم،منظور همین وجه است.ممکن است آیۀ شریفه را بر همین وجه،حمل کرد.
گاهی منظور از استثنا هیچیک از وجوه فوق نیست،بلکه -صرفاً-منظور دلبستگی و توجه بذات خداوند است.این استثنا در
راست بودن و دروغ بودن کلام، تأثیري ندارد،زیرا منظور این است که:من فلان کار را خواهم کرد،در حالی که به- خداوند
توجه و دلبستگی دارم و حاجت خود را بدرگاه او اظهار می کنم.ممکن است
ص : 43
آیه،ناظر به همین وجه باشد.مرحوم سید،سپس میفرماید:
با توجه به آنچه گذشت،جواب گفتار جبریان روشن میشود.آنها می گویند:
اللّ -حقت را
􀀀
-اگر خداوند،تنها ارادة طاعت می کند،نه معصیت،لازم است که اگر بدهکاري بگوید:بخدا سوگند،فردا-انشاء ه
می دهم،و فردا حقش را ندهد، مخالفت قسم کرده باشد،زیرا از ناحیۀ خداوند-بنظر شما-مانعی بر سر راه اداي حق نبوده
است.در حقیقت او خواسته و بدهکار نخواسته است.بنا بر این بدهکار باید کفاره بدهد و این استثنا اثري ندارد.چنان که اگر
بگوید:بخدا-اگر زید برخاست- حقت را می دهم.هر گاه زید برخیزد و او حق طرف را ندهد،مخالفت کرده و باید کفاره
بدهد.بدیهی است که اگر کسی در این مورد،ملتزم بوجوب کفاره شود،بر خلاف اجماع مسلمین است.
اللّ تعالی عنه.
􀀀
پایان سخن سید مرتضی رضی ه
ذا رَشَداً 􀀀􀀀 ی أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ ه 􀀀 وَ قُلْ عَس
:بگو:امید است خداوند معجزات و دلایلی براي اثبات نبوت،بمن عطا کند که از داستان اصحاب کهف،قویتر و رساتر باشند.
این معنی از زجاج است.
خداوند متعال به پیامبر خود دلایل و معجزاتی قویتر عطا کرد،زیرا او را از علوم غیبی دربارة سرگذشت پیامبران و آثار
آنها،آگاه گردانید.اینها دلایلی بودند روشنتر و قویتر از داستان اصحاب کهف.
جبائی گوید:مقصود این است که:از خدا بخواه تا هر گاه چیزي را فراموش کردي،بیاد تو آورد و بگو:اگر آنچه را فراموش
کرده ام،بیادم نیاورد،چیزي را بیادم خواهد آورد،که براي من نافعتر خواهد بود.
ص : 44
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 25 تا 27
اشاره
ا لَهُمْ 􀀀 اتِ وَ اَلْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ م 􀀀 ماو 􀀀 ما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ اَلسَّ 􀀀 اَللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
لاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ اِزْدَادُوا تِسْعاً ( 25 ) قُلِ هُ 􀀀 وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَ
ماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ 􀀀 لا مُبَدِّلَ لِکَلِ 􀀀 ابِ رَبِّکَ 􀀀 ا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِت 􀀀 لا یُشْرِكُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً ( 26 ) وَ اُتْلُ م 􀀀 مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ
( مُلْتَحَداً ( 27
ترجمه:
آنها در غارشان سیصد سال به سر بردند و نه سال بر آن افزودند،بگو:خداوند داناتر است که آنها چه مدت بسر بردند.علم
غیب آسمانها و زمین،ویژة اوست.عجب خداي بینا و شنوایی است!جز او دوستی ندارند و هیچکس را در حکم شریک خود
نمی سازد.از کتاب پروردگارت آنچه بر تو نازل شده است،بخوان.کلمات او را تغییر دهنده اي نیست و هرگز جز او پناهی
نخواهی یافت.
قرائت:
را به تنوین خوانده اند. « مائه » و دیگران « سنین » را اضافه به « مائه »- لاثَ مِائَهٍ سِنِینَ :کوفیان-بجز عاصم 􀀀 ثَ
به اضافه،در « مائه سنین » جایز نیست،زیرا بقول ابو الحسن « سنین » به « مائه » لکن اضافۀ « مائه » تمیز است براي « سنین » بدیهی است که
میان عرب معمول نیست.
ص : 45
لاثَ مِائَهٍ سِنِینَ بصورت اضافه،در میان برخی از عرب،معمول است. 􀀀 لکن در مورد ثَ
و هم به جمع،مثل: « ثلاثمائه رجل » ابو علی می گوید:اضافۀ این عدد،هم بمفرد جایز است مثل
فما زودونی غیر سحق عمامه
و خمس مئی منها قسی و زائف
یعنی:آنها جز عمامه اي کهنه و پانصد درهم که برخی از آنها قلب و فاسد بود، براي من باقی نگذاشتند.(در
دو قول است:یکی اینکه بدل یا عطف بیان « سنین » را بنصب،بخوانیم،دربارة نصب « مائه » است) اگر « مائه » جمع « مئی » اینجا
است.دیگر اینکه تمیز است.مثل:
اذا عاش الفتی ماتین عاماً
فقد ذهب اللذاذه و الفتاء
تمیز است. « عاماً » یعنی:هر گاه انسان دویست سال عمر کند،لذت زندگی و جوانی را از کف می دهد.در اینجا
خوانده اند لکن قرائت دوم،از قرائت اول بهتر « لا یشرك » به صیغۀ نهی و دیگران « الا تشرك »، ابن عامر و روح و زید و سهل
است،زیرا مرجع ضمیر ذکر شده و قبلا ضمایر سوم شخص بکار رفته است.
مقصود:
اکنون خداوند،در بارة مدت خواب اصحاب کهف،می فرماید:
لاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً 􀀀 وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَ
:اصحاب کهف،از روزي که قدم بداخل غار گذاشتند،تا وقتی که خداوند آنها را بیدار و مردم را از حال ایشان آگاه
کرد،سیصد و نه سال،در غار خوابیدند.
.« عندي مائه درهم و خمس » نیازي به تکرار آن نیست.مثل « سنین » تمیز نیاورده،زیرا با ذکر « تسع » در اینجا براي
ما لَبِثُوا 􀀀 اللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
قُلِ هُ
:اگر اهل کتاب،در اینباره با تو بحث کردند،بگو:
خداوند بمدت درنگ ایشان در غار،داناتر است.علت این است که نصاراي نجران گفتند:ما سیصد سال را شناخته ایم،لکن از
نه سال خبري نداریم.
ص : 46
برخی گویند:یعنی خداوند بهتر میداند که آنها تا وقتی که مردند،چقدر در غار ماندند.
اللّ أَعْلَمُ
􀀀
از قتاده نقل شده است که:جملۀ وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ... حکایت از قول یهود است،بدلیل اینکه:بدنبال آن میفرماید: قُلِ هُ
ما لَبِثُوا بدینترتیب،می فرماید: 􀀀بِ
تنها خداوند عالم است که آنها چقدر در غار خفته اند.
لکن این قول ضعیف است،زیرا ظاهر آیه،نشان می دهد که خداوند در صدد خبر دادن از مدت خواب آنهاست،نه در صدد
حکایت قول یهودیان.حمل آیه، بر حکایت،احتیاج بدلیلی قطعی دارد.
بدیهی است که منظور خداوند متعال،از این آیه،استدلال است بر قدرت عجیب و شگفت انگیز خود و این استدلال در
ما لَبِثُوا بعد از بیان مدت خواب ایشان 􀀀 اللّ أَعْلَمُ بِ
􀀀
صورتی صحیح است که مدت خواب آنها معلوم باشد،بنا بر این منظور از قُلِ هُ
باطل کردن قول اهل کتاب است که در اینباره،اختلاف کرده بودند پس منظور این است:بگو اي محمد:خدا بمدت خواب
ایشان داناتر است که از آن خبر داده است.هر چه خداوند می گوید،بپذیرید و گفتار اهل کتاب را ترك کنید که خداوند به
این موضوع،آگاه تر است.
اتِ وَ الْأَرْضِ 􀀀 ماو 􀀀 لَهُ غَیْبُ السَّ
:غیب،چیزي است که از قلمرو ادراك انسان خارج باشد.یعنی:هیچ چیز از خداوند پوشیده نیست که ادراکش نکند،بنا بر این
خداوند هر چه را که در آسمانها و زمین از قلمرو ادراك مردم،پوشیده است.می داند.
أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ
:عجب خداي بینا و شنوایی است!او همه چیز را می بیند و می شنود و هیچ چیز از او پوشیده نیست.جملۀ تعجب،بخاطر تعظیم
مقام ربوبی بکار رفته است.
در روایت است که مردي یهودي از علی(ع)در بارة مدت درنگ اصحاب کهف، در غار سؤال کرد.علی(ع)مطلبی را که در
قرآن کریم بود،برایش بیان کرد.و گفت:در کتاب ما سیصد سال آمده است.فرمود:آنچه در کتاب شماست،از روي سالهاي
( شمسی است و آنچه در کتاب ماست،از روي سالهاي قمري است. ( 1
ص : 47
1) باید دانست که سال شمسی برابر است با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه -1
ا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ 􀀀م
:در آسمانها و زمین،هیچکس نیست که عهده دار یاري آنها شود.
لا یُشْرِكُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً 􀀀 وَ
:خداوند،احدي را در حکم شریک خود نمی سازد و کسی را نرسد که بر خلاف حکم خداوند حکم کند.
برخی گویند:یعنی خداوند،احدي را در آنچه از غیب خبر می دهد،شریک خود نمی سازد.
بنا بر قرائت دیگر یعنی:اي انسان،کسی را در حکم،شریک خداوند مساز.
ابِ رَبِّکَ 􀀀 ا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِت 􀀀 وَ اتْلُ م
: چیزهایی که خداوند در بارة اصحاب کهف و جز ایشان،بر تو وحی کرده است،براي مردم بخوان،زیرا حق،در همین مطالب
است.
برخی گویند:یعنی از قرآن پیروي کن و بدستورات آن رفتار کن.
ماتِهِ 􀀀 لا مُبَدِّلَ لِکَلِ 􀀀
:کسی نمیتواند اخبار و دستورات خداوند را تغییر دهد و دیگرگون سازد.یعنی:لا مبدل لحکم کلماته.
وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً
:مجاهد گوید:یعنی اگر از قرآن پیروي نکنی، پناهگاهی جز خدا نخواهی یافت.
ابن عباس گوید:یعنی جایگاه محکمی پیدا نخواهی کرد.
قتاده گوید:یعنی محل بازگشتی نخواهی یافت.
زجاج و ابو مسلم گویند:یعنی راه فراري نمی یابی.
همۀ این معانی،بیکدیگر نزدیکند و چندان تفاوتی ندارند.
(1
(و سال قمري برابر است با 354 روز و 8 ساعت و 48 دقیقه. هر گاه مقدار سال قمري را در 309 ضرب کنیم تقریباً 109499
روز و هر گاه مقدار سال شمسی را در 300 ضرب کنیم تقریبا 109573 روز بدست می آید. تفاوت این دو عدد 74 روز است
یعنی 309 سال قمري 74 روز از 300 سال شمسی کمتر است.بدیهی است که در سال شماري،به این مقدار اعتنایی
نمیشود.مثلا هر گاه کسی در سن 15 سالگی باشد و دو ماه از 15 سال کمتر داشته باشد،به این مقدار اعتنایی نمی کنند و می
گویند: او 15 ساله است.
ص : 48
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 28 تا 29
اشاره
لا تُطِعْ مَنْ 􀀀 ا وَ 􀀀 اهِ اَلدُّنْی 􀀀 اكَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ اَلْحَی 􀀀 لا تَعْدُ عَیْن 􀀀 داهِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ 􀀀 وَ اِصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَ
ا􀀀 إِنّ أَعْتَدْن
􀀀
شاءَ فَلْیَکْفُرْ ا 􀀀 شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ 􀀀 کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ( 28 ) وَ قُلِ اَلْحَ قُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ 􀀀 واهُ وَ 􀀀 ا وَ اِتَّبَعَ هَ 􀀀 ا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِن 􀀀 أَغْفَلْن
( ساءَتْ مُرْتَفَقاً ( 29 􀀀 رابُ وَ 􀀀 ماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِي اَلْوُجُوهَ بِئْسَ اَلشَّ 􀀀 اثُوا بِ 􀀀 ا وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغ 􀀀 رادِقُه 􀀀 حاطَ بِهِمْ سُ 􀀀 اراً أَ 􀀀 لِلظّ ن
􀀀
الِمِینَ
ترجمه:
با کسانی که بامداد و شامگاه پروردگار خویش را میخوانند و خوشنودي او را میخواهند،با شکیبایی قرین و همدم باش و
دیدگانت بخاطر زینت زندگی دنیا از آنها منصرف نشود و کسی را که دلش را از یاد خود غافل کرده ایم و پیرو هواي نفس
خویش است و کارش زیاده روي است،اطاعت مکن.بگو:این حق،از جانب پروردگار شماست.هر که خواهد،ایمان آورد و هر
که خواهد،کافر شود.ما براي ستمکاران
ص : 49
آتشی فراهم کرده ایم که شعله هاي آن،ایشان را احاطه خواهد کرد و اگر استغاثه کنند، بآبی چون مس گداخته،بفریادشان
رسند که صورت ها را بریان می کند.چه بد نوشابه و چه بد جایگاهی است!
قرائت:
خوانده اند. « بالغداه » خوانده و دیگران « بالغدوه » ابن عامر
براي تعریف،وضع شده است،بنا بر این نباید الف و لام بر سر آن در آید.در قرآن این کلمه را « غدوه » ابو علی گوید:کلمۀ
دلیل کسانی که بر سر این کلمه،الف و لام آورده اند، این است .« صلاه » ممکن است به واو بنویسند و به الف بخوانند.مثل
که:در عین اینکه این کلمه،معرفه است،ممکن است نکره واقع شود و بوسیلۀ الف و لام،معرفه شود.
لغت:
فرط:تجاوز و خروج از حق.این کلمه از افراط،به معناي اسراف است.
سرادق:خیمه،که محیط داخل خود را احاطه می کند.گفته شده است که سرادق،پرده اي است که اطراف خیمه می
کشند.شاعر گوید:
یا حکم بن المنذر بن الجارود
سرادق المجد علیک ممدود
یعنی:اي حکم بن منذر بن جارود،پردة بزرگواري بر تو کشیده شده است.
مهل:ته ماندة روغن زیتون.برخی گویند:مس گداخته.
مرتفق:چیزي که زیر دست گذارند و بر آن تکیه کنند.شاعر گوید:
بات الخلی و بت اللیل مرتفقا
کان عینی فیها الصاب مذبوح
یعنی:آدم بیکار خوابید و من در تمام مدت شب،تکیه بر دستهاي خود کرده، بیدار ماندم.گویا در چشم من مادة سوزانی
ریخته شده و جراحت یافته بود.
برخی گفته اند:این کلمه،از رفق و منفعت گرفته شده است.
شأن نزول:
آیۀ نخست،در بارة سلمان،ابو ذر،صهیب،عمار،حباب و... که از اصحاب
ص : 50
فقیر پیامبر بودند،نازل شده است.زیرا افرادي مثل عیینه بن حصین و اقرع بن حابس و...خدمت پیامبر آمده،عرض کردند یا
اللّ ،این پشمینه پوشان که از زیر بغلشان بوي تعفن بمشام می رسد،از خود دور کن،تا ما بمجلس تو در آییم و ترا در
􀀀
رسول ه
صدر مجلس قرار دهیم،زیرا با بودن آنها ممکن نیست ما نزد تو آییم.
هنگامی که این آیه نازل شد،پیغمبر آنها را در آخر مسجد،جا داد تا بذکر خدا مشغول شوند و فرمود:
-ستایش خدایراست که مرا زنده گذاشت و بمن امر کرد که با مردانی صبر کنم که در مرگ و زندگی با آنها هستم.
مقصود:
داهِ وَ الْعَشِیِّ 􀀀 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَ
:اي محمد، با صبر و شکیبایی قرین و همدم کسانی باش که همواره مشغول نمازند و صبح و شام خداي را می خوانند و شغل
دیگري ندارند.اینان روز را با دعا شروع و ختم میکنند.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ
:از این کار خشنودي خدا را می خواهند.بقولی یعنی:
مقصود آنها از این کار،تعظیم خداوند و تقرب به اوست.نه ریا و تظاهر.
ا􀀀 اهِ الدُّنْی 􀀀 اكَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَی 􀀀 لا تَعْدُ عَیْن 􀀀 وَ
:چشمان تو از آنها برداشته نشود و توجه باهل دنیا نداشته باشد.در حالی که مقصود از این کار،همنشینی ثروتمندان- و اشراف
باشد.پیامبر اشتیاق زیادي داشت که سران مشرکین ایمان بیاورند، زیرا با ایمان آوردن آنها ممکن بود تابعان آنها نیز ایمان
آورند.او میلی بدنیا و اهل آن نداشت.گاه گاهی با رؤساء ملایمت می کرد به امید اینکه ایمان آورند.در این آیه به او دستور
داده شد که از آنها رویگردان باشد و بفقراي مؤمنین روي آورد و چشم خود را از آنها برندارد و فکر مجالست اشراف را از
سر بدر کند.
ا􀀀 ا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِن 􀀀 لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْن 􀀀 وَ
:در اینباره اقوالی است:
-1 از کسانی که دلشان را در معرض غفلت قرار داده ایم و پیرو هواي نفس هستند:
اللّ قُلُوبَهُمْ است.
􀀀
اغَ هُ 􀀀 اغُوا أَز 􀀀 فَلَمّ ز
ا􀀀 پیروي مکن.این آیه،نظیر آیۀ:
ص : 51
(صف 5:همین که دل آنها را زنگار گرفت،خداوند هم دل ایشان را زنگار زد.) 2-منظور این است که:ما نسبت غفلت بقلب
یعنی:او را کافر نامید.کمیت گوید: « اکفره »: آنها داده ایم و دلشان را غافل نامیده ایم.چنان که
و طائفه قد اکفرونی بحبکم
و طائفه قالوا مسیء و مذنب
یعنی:طایفه اي بدوستی شما مرا کافر نامیدند و طایفه اي مرا گنهکار خواندند.
-3 یعنی:دل آنها را از یاد خویش غافل یافتیم.
-4 یعنی:در دل ایشان علامت ایمان که در دلهاي مؤمنین است،قرار ندادیم که فرشتگان آنها را به این نشان بشناسند.عرب
یعنی: « اغفل فلان ماشیته »: گوید
گوسفندان خود را علامت نزد که شناخته شوند.
-5 حسن گوید:یعنی آنها را بحال خود گذاشته ایم و بر اثر نافرمانی شیطان را بر ایشان مسلط ساخته ایم.
واهُ 􀀀 وَ اتَّبَعَ هَ
:و کسی که پیرو هواي نفس خویش است،بدیهی است که دل غافل،پیرو هواي نفس است.
کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً 􀀀 وَ
:مقاتل و جبائی گویند:یعنی آن آدم گرفتار اسراف و زیاده- روي است.
اخفش گوید:یعنی از حد خود تجاوز کرده است.
مجاهد و سدي گویند:یعنی تباه کنندة عمر و سعادت است.
زجاج گوید:کسی که در کار خود عاجز است،تباه کننده است.پس مقصود این است که:ایمان و استدلال به آیات خدا را
ترك کرده و پیرو هواي نفس است.
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ
:به اینها که می گویند فقرا را از خود دور کن،بگو:این حق-یعنی قرآن-از پروردگار شماست.
زجاج گوید:یعنی بگو:آنچه آورده ام،حق است.از جانب خداست.از جانب خودم نیست.
برخی گویند:یعنی:حق ظاهر شد و شبهه از بین رفت.
ص : 52
شاءَ فَلْیَکْفُرْ 􀀀 شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ 􀀀 فَمَنْ
:در اینجا آنها را تهدید کرده،گوید:هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کافر شود.
ا􀀀 رادِقُه 􀀀 حاطَ بِهِمْ سُ 􀀀 اراً أَ 􀀀 لِلظّ ن
􀀀
ا الِمِینَ 􀀀 إِنّ أَعْتَدْن
􀀀
ا
:ما براي کافرانی که بخود ظلم کردند و غیر خدا را پرستیدند،آتشی فراهم کرده ایم که سرا پرده هاي آن،ایشان را محاصره
کند.این معنی از ابن عباس است.
قتاده گوید:منظور این است که:پیش از رسیدن آنها به آتش،دود و شعلۀ آن ایشان را محاصره خواهد کرد.چنان که در جاي
لاثِ- شُعَبٍ (مرسلات 30 :به سایه اي می روند که داراي سه شعبه است) ابو مسلم گوید:آتش 􀀀 ی ظِلٍّ ذِي ثَ 􀀀 دیگر می فرماید: إِل
جهنم از هر طرف آنها را محاصره می کند،از این جهت است که به خیمه تشبیه شده است.
ماءٍ کَالْمُهْلِ 􀀀 اثُوا بِ 􀀀 وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغ
:اگر از فرط تشنگی بفریاد در آیند و آب بخواهند،به آنها آب داده میشود،اما چه آبی؟!ابن مسعود می گوید:آبی بدانها داده
میشود که همچون مس گداخته است.برخی گویند آبی چون ته ماندة روغن زیتون به آنها داده میشود که وقتی سرشان را به
آن نزدیک می کنند،پوست صورت و سرشان کنده میشود.روایتی هم به همین مضمون وارد شده است.
ابن عباس گوید:مثل درد زیتون است.مجاهد گوید:چرك و خون است.سعید ابن جبیر گوید:آب جوش است.ضحاك
گوید:آب سیاهی است.جهنم و آب آن و اهل آن و درخت آن همه برنگ سیاه هستند.
یَشْوِي الْوُجُوهَ
:آبی که چون بصورت نزدیک شود،صورت را می گدازد.این نوع،پاسخ،فریادرسی نیست.لکن از آنجا که در پاسخ استغاثه و
کمک خواهی آنهاست فریادرسی خوانده شده است.
ساءَتْ مُرْتَفَقاً 􀀀 رابُ وَ 􀀀 بِئْسَ الشَّ
:این ماده جوشان و تنفر آور،بد آبی است و جهنم، بد تکیه گاهی است.مجاهد گوید:یعنی جهنم براي اهل آن بد محل
اجتماعی است.
ابن عباس و عطا گویند:یعنی بد منزلی است.
ص : 53
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 30 تا 31
اشاره
ارُ 􀀀 جَنّ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ اَلْأَنْه
ات 􀀀 ئِکَ لَهُمْ 􀀀 نُضِ یعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً ( 30 ) أُول 􀀀 إِنّ لا
􀀀
اَلصّ ا
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
وابُ وَ حَسُنَتْ 􀀀 ائِکِ نِعْمَ اَلثَّ 􀀀 ا عَلَی اَلْأَر 􀀀 اباً خُضْ راً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیه 􀀀 ساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِی 􀀀 ا مِنْ أَ 􀀀 یُحَلَّوْنَ فِیه
( مُرْتَفَقاً ( 31
ترجمه:
کسانی که ایمان آورده و کار نیکو کرده اند،ما پاداش نیکو کاران را تباه نمی کنیم، براي آنهاست بهشتهاي جاویدان که از
زیر پاي ایشان،رودها روان است و در آنجا خود را با دستبندهاي طلا می آرایند و جامۀ سبز از دیباي نازك و دیباي کلفت
می پوشند و در آنجا بر تختها تکیه می زنند.چه نیکو پاداش و چه نیکو محل آسایشی است!
لغت:
عدن:اقامت.
بضم « سوار ». است دانسته اند « سوار » که جمع « اسوره » و یاء حذف شده است.برخی آن را جمع « اساویر » اصل آن « اسوار » اساور:جمع
یا بکسر سین،بمعناي دستبند است.
است. « سندسه » سندس:دیباي نازك.مفرد آن
ص : 54
استبرق:دیباي کلفت.برخی گویند:حریر است،شاعر گوید:
تراهن یلبسن المشاعر مره
و استبرق الدیباج طوراً لباسها
یعنی:آنها را می نگري که گاهی لباس زیر می پوشند و گاهی حریر.
تختها.شاعر گوید: ،« اریکه » ارائک:جمع
خدود جفت فی السیر حتی کأنما
یباشرن بالمغراء مس الارائک
یعنی:آنها در راه رفتن،چنان بیقرار بودند که سنگلاخ را همچون تختها مس میکردند.
زجاج گوید:ارائک،فرشهاي حجله است.
اعراب:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ...
اقوالی است. « ان » در بارة خبر
لا نُضِیعُ... است. 􀀀 إِنّ
􀀀
-1 خبر جملۀ ا
لا نُضِیعُ... معترضه است. 􀀀 إِنّ
􀀀
جَنّ عَدْنٍ است و جملۀ ا
ات􀀀 ئِکَ لَهُمْ 􀀀 -2 جملۀ أُول
« ان الذین آمنوا انا لا نضیع اجرهم » -3 خبر مقدر است،یعنی
مقصود:
سابقاً مردم ستمکار را تهدید کرد.اکنون مردم مؤمن را نوید داده،می فرماید:
لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا 􀀀 إِنّ
􀀀
الصّ ا
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
:ما اعمال مردم مؤمن و نیکوکار را ضایع نمی کنیم،بلکه پاداش ایشان را بطور کامل عطا می کنیم.
جَنّ عَدْنٍ
ات􀀀 ئِکَ لَهُمْ 􀀀 أُول
:بهشت ها محل اقامت ایشان است،زیرا آنها تا خدا باقی است در آنجا هستند.برخی گویند:عدن،وسط بهشت و یکی از
جَنّ عَدْنٍ بصورت جمع آمده،وسعت آن است.بعلاوه هر ناحیه اي از آن، بهشتی است.
ات􀀀 بهشتهاست.علت اینکه ارُ 􀀀 تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْه
اتِ آمِنُونَ (سبا 37 :آنها 􀀀 :آنها در بهشت،در غرفه ها هستند و نهرها از زیر پایشان جریان دارد.چنان که میفرماید: وَ هُمْ فِی الْغُرُف
در
ص : 55
غرفه هاي خویش در امن و امانند).
ارُ . 􀀀 برخی گفته اند:نهرهاي بهشت در شکافهاي زمین،جریان دارند،از اینرو گفته است: تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْه
ساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ 􀀀 ا مِنْ أَ 􀀀 یُحَلَّوْنَ فِیه
:براي آنها در بهشت زیورهایی است که بصورت دستبندهاي طلا مورد استفادة آنها قرار میگیرد. سعید بن جبیر گوید:آنها را
دستبندي از طلا و دستبندي از نقره و دستبندي از لؤلؤ و یاقوت است.
اباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ 􀀀 وَ یَلْبَسُونَ ثِی
معرب کلمۀ فارسی « استبرق »: :و لباسی سبز از دیباي نازك و دیباي کلفت،بر اندام خود می پوشند.برخی گویند
است.برخی گویند:دیباي زربفت است. « استبره »
ائِکِ 􀀀 ا عَلَی الْأَر 􀀀 مُتَّکِئِینَ فِیه
:آنها در بهشت در ناز و نعمتند و در حجله هاي شادي بر تختها آرمیده اند.علت اینکه:می گوید:آنها تکیه کرده اند،این است
که:
انسان جز در حال آسایش و ایمنی و سلامت و بهره مند بودن از ناز و نعمت، تکیه نمیکند.
وابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً 􀀀 نِعْمَ الثَّ
:پاداش آنها بزرگ و نیکوست و تختهایی که بر آن آرمیده اند،محل آسایش خوبی است.برخی گویند:یعنی منزل و مجلس و
محل تجمع خوبی است.
ص : 56
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 32 تا 36
اشاره
ا وَ 􀀀 ما زَرْعاً ( 32 ) کِلْتَا اَلْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَه 􀀀 ا بَیْنَهُ 􀀀 ما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْن 􀀀 اهُ 􀀀 ابٍ وَ حَفَفْن 􀀀 ما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْن 􀀀 ا لِأَحَدِهِ 􀀀 وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْن
الًا وَ أَعَزُّ نَفَراً ( 34 ) وَ دَخَلَ 􀀀 حاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ م 􀀀 صاحِبِهِ وَ هُوَ یُ 􀀀 الَ لِ 􀀀 کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَق 􀀀 ما نَهَراً ( 33 ) وَ 􀀀 لالَهُ 􀀀 ا خِ 􀀀 لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْن
ا مُنْقَلَباً 􀀀 ی رَبِّی لَأَجِ دَنَّ خَیْراً مِنْه 􀀀 ائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِل 􀀀 اَلسّ ق
اعَهَ 􀀀 ا أَظُنُّ 􀀀 ذِهِ أَبَداً ( 35 ) وَ م 􀀀 ا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ ه 􀀀 الَ م 􀀀 ظالِم لِنَفْسِهِ ق 􀀀 جَنَّتَهُ وَ هُوَ (36)
ترجمه:
براي ایشان مثلی بزن در بارة دو مردي که براي یکی از آنها دو باغ از انگور قرار دادیم و آنها را بدرختان خرما محاصره کرده
و میان آنها کشتزاري قرار داده بودیم.هر دو باغ میوة خود را میدادند و از آن چیزي کم نمیکردند و میان باغها نهري قرار
دادیم و او داراي اموالی بود.برفیق خود که با وي گفتگو میکرد،گفت:
من از تو مالدارتر و بعده از تو نیرومندترم و داخل باغ شده،در حالی که بخویش ستمکار
ص : 57
بود،گفت:گمان نمیکنم هیچوقت این باغ نابود شود و گمان ندارم،قیامت بپا شود و اگر بسوي پروردگارم باز گردم،سرانجامی
بهتر از این خواهم یافت.
قرائت:
ثمر،ابو جعفر و عاصم و یعقوب و سهل،در هر دو مورد بفتح فاء و ابو عمرو، بضم ثاء و سکون میم و دیگران بضم ثاء و میم
خوانده اند.
جمع « ثُمرُ » را به « ثمار » است.ممکن است « ثمار » و« ثمره » و« ثمرات » ثمر:میوه اي است که از درخت چیده میشود.جمع آن
را به سکون تاء میخوانند. « کتب » را هم به سکون میم خواند.چنان که « ثُمْر » ممکن است .« کتاب و کتب » بست.مثل
را مال « ثُمر » کلمۀ مفرد باشد.برخی از لغویان « عنق » مثل « ثمر » ممکن است .« بدنه و بدن » باشد. مثل « ثَمَره » جمع « ثُمرْ » ممکن است
نخل و درخت است نه « ثمر » را چیز خوردنی دانسته اند.در تفسیر هم قریب به همین مضمون،گفته اند:مقصود از « ثَمر » و
و دستها را بحسرت،بهم می مالید و از مخارجی که در باغ کرده است،اظهار تأسف »: میوه.مؤید آن این است که می فرماید
.( آیه 42 )« میکرد
بدیهی است که باغ داران،پولها را صرف خود درختها می کنند نه میوة آنها.
آفت هم بخود درختها رسیده بود،نه به میوة آنها.چنان که در بارة باغ دیگري می فرماید: فَأَصْ بَحَتْ کَ الصَّرِیمِ (قلم
20 )یعنی:درختها طوري سوخته شده بودند که به سیاهی شب شده و طوري بی برگ مانده بودند که به سفیدي روز،شده
انواع مال است.بدیهی است که هر گاه خود درخت دچار آفت بشود،میوة « ثُمر و ثُمُر »: بودند.از ابو عمرو حکایت شده است که
آن نیز از آفت مصون نمی ماند.بنا بر این قرائتهاي دوم و سوم از قرائت اول بهتر است.قرائت اول هم به این جهت صحیح است
که منظور بیان بعضی از چیزهایی که آفت زده است باشد،نه همۀ آن.
خوانده اند. « خیراً منها » و دیگران « خیراً منهما » حجازیان و ابن عامر
که نزدیکتر است،باز می گردد. « جنت » و اگر مفرد باشد،به « جنتین » اگر ضمیر مثنی باشد به
ص : 58
لغت:
دو طرف آن.شاعر گوید: :« حفافا الشیء ». حف القوم بالشیء:قوم آن شیء را طواف کردند
کان جناحی مضرحی تکنفا
حفافیه شکا فی العسیب بمسرد
یعنی گویی موهاي بلند دم آن شتر،همچون بالهاي باز شکاري هستند که از دو طرف او را محاصره کرده و بوسیلۀ سوزن به
گوشت وصل شده اند.
محاوره:گفتگو.
اعراب:
است.اگر هم مثنی آورده بود،صحیح بود.شاعر « کل » به منزله « کلتا » است،فعل را مفرد آورده،زیرا « کلتا » آتت:با اینکه مرجع ضمیر
گوید:
و کلتاهما قد خط لی فی صحیفتی
فلا العیش اهواه و لا الموت ارواح
یعنی:هر دو در کتاب سرنوشت من،نوشته شده است،نه زندگی را دوست میدارم،نه از مرگ لذتی می برم.
مقصود:
اکنون خداوند متعال،داستانی را شرح می دهد که مردم با شنیدن و خواندن آن قدري بخود آیند،خدا را اطاعت کنند و از
معصیت و کفران نعمت،دست بکشند.
بهمین منظور پیامبر خود را مخاطب ساخته،می فرماید:
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ
:از ابن عباس روایت شده است که منظور دو شاهزادة بنی اسرائیلی است.شاه بمرد و ثروت بیکرانی براي شاهزاده ها باقی
گذاشت.یکی از آن دو،مردي مؤمن بود.حقش را گرفت و در راه تقرب بخداوند متعال،بکوشش پرداخت.دیگري نیز حق
خود را-که قسمتی از آن همین باغ بود-گرفت و بهرزگی افتاد.
در تفسیر علی بن ابراهیم است که:منظور مردي است که دو باغ بزرگ داشت که از آنها میوه اي فراوان بدست می آورد.در
همسایگی او مردي فقیر بود که از این
ص : 59
ناز و نعمت محروم و بکفی نان نیازمند بود.ثروتمند مغرور،بر همسایۀ مستمند خود فخر فروشی کرده،گفت:من از تو
ثروتمندترم و نفرات بیشتري دارم.
این گفتار،با ظاهر آیات سازگارتر است.
ما بِنَخْلٍ 􀀀 اهُ 􀀀 ابٍ وَ حَفَفْن 􀀀 ما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْن 􀀀 ا لِأَحَدِهِ 􀀀 جَعَلْن
:به یکی از آنها دو باغ بخشیدیم که درون آنها را درختان انگور و اطراف آنها را درختان خرما فرا گرفته بود.
ما زَرْعاً 􀀀 ا بَیْنَهُ 􀀀 وَ جَعَلْن
:و در میان آن دو باغ مزرعه اي قرار داده و نعمت انگور،خرما و زراعت را براي او کامل ساخته بودیم.
ا وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً 􀀀 کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَه
:هر یک از این دو باغ، ثمر خود را بدون کم و کاست،بطور کامل می داد.شاعر گوید:
و یظلمنی مالی کذا و لوي یدي
اللّ الذي هو غالبه
􀀀
لوي یده ه
یعنی:مالم را کم میدهد و دستم را کوتاه میکند.خداوند-که بر او غالب است-دستش را کوتاه کند.
نامیده،این است که خوردنی است. « اکل » علت اینکه میوه را
ما نَهَراً 􀀀 لالَهُ 􀀀 ا خِ 􀀀 وَ فَجَّرْن
:و میان این دو باغ را نهري جاري ساختیم که هر دو را مشروب سازد و آب را از آنها دور نباشد و بدون رنج و زحمت،آب به
آنها برسد و میوة بیشتر و خوبتر بدهند.
کانَ لَهُ ثَمَرٌ 􀀀 وَ
:برخی گویند:یعنی درخت خرما داراي ثمر بود.
ابن عباس گوید:یعنی براي صاحب باغ،از غیر این باغها نیز میوه هایی بود، چنان که گاهی مردم مالک میوة درخت هستند نه
خود درخت.مجاهد گوید:یعنی این مرد،علاوه بر این دو باغ داراي طلا و نقره بود.قتاده و ابن عباس-بنا بروایت دیگر-
گویند:صاحب باغ،علاوه بر این باغها اموال بسیاري داشت.
الًا وَ أَعَزُّ نَفَراً 􀀀 حاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ م 􀀀 صاحِبِهِ وَ هُوَ یُ 􀀀 الَ لِ 􀀀فَق
:ثروتمند مغرور و از خدا بیخبر،گفتگوي خود را با همسایۀ فقیر و پاکدل خود آغاز کرده،گفت:مال
ص : 60
نامیده اند.این است که بدنبال حاجت شخص حرکت می کنند. « نفر » را « اطرافی » من و اطرافیان من بیشتر از تست.علت اینکه
قتاده و مقاتل گویند:یعنی خدمتگزاران و فرزندانی بهتر و نیرومندتر از تو دارم.
ذِهِ أَبَداً 􀀀 ا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ ه 􀀀 الَ م 􀀀 ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ق 􀀀 وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ
:ثروتمند بیچاره،که با کفر و معصیت بخود ستم میکرد،با غرور و نخوت،داخل باغ شده،گفت:
فکر نمی کنم هیچوقت این باغ و این میوه ها از میان بروند.
برخی گویند:یعنی گمان نمی کنم این دنیا هرگز فانی شود.
ائِمَهً 􀀀 السّ ق
اعَهَ 􀀀 ا أَظُنُّ 􀀀 وَ م
:و گمان نمی کنم چنان که دینداران می گویند، قیامت و حساب و کتابی در کار باشد.
ا مُنْقَلَباً 􀀀 ی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْه 􀀀 وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِل
:اگر هم قیامت و حساب و کتابی در کار باشد و دینداران راست بگویند،من که بندة عزیز و نازدانۀ خدا!هستم، در آنجا نیز
باغی بهتر و سرسبزتر از این بدست خواهم آورد.
زجاج گوید:از اینجا استفاده میشود که مرد مؤمن به او اعلام کرده بود که قیامت و حساب و کتابی هست و مرد ثروتمند،این
مطلب را در پاسخ وي گفته است.
یعنی:همانطوري که در دنیا خداوند این نعمت را به من بخشیده است،در آخرت نیز نعمتی بهتر به من عطا می کند،زیرا من
پیش خدا عزیز هستم.
این مطلب،در حقیقت پندار هر جاهل مغروري است.اینها تصور می کنند که خداوند به مردمی مال میدهد که آنها را دوست
بدارد.
برخی گفته اند:یعنی در آخرت،بهتر از آنچه در دنیا کسب کرده ام،بدست خواهم آورد.
از اینجا استفاده میشود که او در نفی معاد قاطع نبود،بلکه تردید داشت.
ص : 61
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 37 تا 44
اشاره
لا أُشْرِكُ 􀀀 اَللّ رَبِّی وَ
􀀀
کِنَّا هُوَ هُ 􀀀 سَوّ رَجُلًا ( 37 ) ل
اكَ􀀀 ثُم رابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ 􀀀 حاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَکَ مِنْ تُ 􀀀 صاحِبُهُ وَ هُوَ یُ 􀀀 ق لَهُ الَ 􀀀
ی رَبِّی أَنْ 􀀀 الًا وَ وَلَداً ( 39 ) فَعَس 􀀀 بِاللّ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ م
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
لا قُوَّهَ 􀀀 اَللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 ا 􀀀 إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ م 􀀀 بِرَبِّی أَحَداً ( 38 ) وَ لَوْ لا
ا غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً ( 41 ) وَ 􀀀 اؤُه 􀀀 ماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً ( 40 ) أَوْ یُصْبِحَ م 􀀀 اناً مِنَ اَلسَّ 􀀀 ا حُسْب 􀀀 یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْه
ا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَداً ( 42 ) وَ لَمْ تَکُنْ 􀀀 ا وَ یَقُولُ ی 􀀀 ی عُرُوشِه 􀀀 خاوِیَهٌ عَل 􀀀 ا وَ هِیَ 􀀀 ا أَنْفَقَ فِیه 􀀀 ی م 􀀀 أُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَل
( واباً وَ خَیْرٌ عُقْباً ( 44 􀀀 لِلّ اَلْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَ
􀀀
لایَهُ هِ 􀀀 الِکَ اَلْوَ 􀀀 کانَ مُنْتَصِراً ( 43 ) هُن 􀀀 ا 􀀀 اَللّ وَ م
􀀀
لَهُ فِئَهٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ هِ
ص : 62
ترجمه:
رفیقش با او گفتگو کرده،می گفت:آیا به آنکه ترا از خاك آفرید،آن گاه از نطفه،آن گاه بصورت مردي کامل در
آورد،کافر شده اي؟ولی من معتقدم که خداوند یکتا پروردگار من است و احدي را شریک پروردگارم قرار نمیدهم.چرا وقتی
داخل باغت شدي،نگفتی:هر چه خدا خواهد میشود و نیرویی جز به تأیید خدا نیست؟ اگر بینی که من بمال و فرزند،از تو
کمترم،ممکن است که خداوند بهتر از باغ تو بمن دهد و بباغ تو از آسمان صاعقه ها فرستد که آن را بصورت زمین بایر در
آورد.یا آب آن به اعماق زمین فرو رود که قادر به جستجوي آن نباشی و میوه هاي او نابود گشت و دستهاي خود را به
حسرت مالی که در آن خرج کرده بود بر هم می زد که تاکها بر سقفها فرو ریخته بود و میگفت:کاش،احدي را شریک
پروردگارم نساخته بودم.او را جز خدا کسانی نبود که یاریش کنند و یاري نمیشد.در آنجا یاري کردن،اختصاص به خداي بر
حق دارد.پاداش او بهتر و عاقبتش نیکوتر است.
قرائت:
لکنا:ابن عامر و ابن فلیح و برجمی در فصل و وصل به اثبات الف،قرائت کرده اند.
دیگران در وصل به حذف الف خوانده اند.بخاري در وصل بهر دو وجه خوانده است.
لکن » و عیسی ثقفی « لکن انا » در حالت وقف،تنها قتیبه بدون الف و دیگران با الف خوانده اند.ابی بن کعب و حسن
خوانده اند. «... هو
بوده که همزه حذف و نون در نون ادغام شده است.لکن الف غیر « لکن انا » به تشدید نون خوانده شود،در اصل « لکن » هر گاه
ان- » هم رعایت میشود.مثل « انا » در وقف باقی می ماند و در وصل حذف میشود و این قاعده در تلفظ صحیح خود « انا » ملفوظ
انا » هم گفته میشود.لکن ضعیف است.آنهایی که در حالت وصل الف را حفظ کرده اند،بنا بر لغت « انا قمت » که « قمت
است.چنان که شاعر گوید: « قمت
انا شیخ العشیره فاعرفونی
حمیداً قد تذریت السناما
یعنی:من بزرگ قبیله هستم.مرا به بزرگی بشناسید که به علو و برتري رسیده ام.
ص : 63
بهتر است،زیرا بعد از حذف همزه،بقاي الف،عوض از آن است. « لکنا » لکن اثبات الف در
غوراً:برجمی از ابو بکر بضم غین نقل کرده و دیگران بفتح غین قرائت کرده اند.
ممکن است این دو قرائت بیک معنی باشند.
را برفع.حمزه و « للّ الحق
􀀀
ه » را برفع خوانده است.کسایی بکسر واو خوانده و « للّ الحق
􀀀
ه » الولایه:ابو عمرو این کلمه را بفتح واو و
را بجر خوانده اند. « الحق » را بفتح واو و « ولایت » را بجر خوانده اند.دیگران « الحق » را بکسر واو و « ولایه » خلف
بکسر غلط است:زیرا این وزن در موردي بکار می رود که کلمه،دلالت بر صنعت یا تصدي امري « ولایت »: برخی گفته اند
کند.مثل:کتابت و امارت و خلافت و در اینجا هیچیک از این دو معنی را ندارد.
به- معناي اختیارات سلطان است.در مورد معناي اول « ولایت » را به معناي یاري کردن گرفته اند،اما « ولایت » برخی از اهل لغت
هم جایز است که واو را کسره دهیم.
باشد و رفع آن بنا بر « اللّ
􀀀
ه » بنا بر این است که صفت « حق » که هم به کسر واو و هم بفتح آن جایز است.جر « وکالت و وصایت » مثل
باشد. « ولایت » این است که صفت
کوفیان بجز عاصم بیاء و دیگران بتاء خوانده اند و هر دو قرائت صحیح است. :« و لم یکن له فئه »
هستند،جایز « فُعُل » عقبا:عاصم و حمزه و خلف به سکون قاف و دیگران بضم خوانده اند.علت این است که کلماتی که بر وزن
است که ضمۀ دوم آنها حذف شود.
لغت:
حسبان:در اصل تیرهایی هستند که بوسیلۀ تیر اندازان سواره در یک جهت پرتاب میشوند و علت اینکه به این تیرها حسبان
گفته میشود،این است که بسیارند و احتیاج به حساب دارند.
صعید:راهی که گیاه در آن نیروید.
زلق:زمین همواري که گیاه و غیر گیاه در آن نیست و پاها بر آن قرار نمی گیرد.
ص : 64
اعراب:
اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 ا 􀀀م
ما شاء » محذوف است.و ممکن است به تقدیر « ما » بنا بر این عاید « اللّ
􀀀
و الامر ما شاء ه » در محل رفع باشد به تقدیر « ما » :ممکن است
شرطیه و در محل نصب و جواب شرط محذوف باشد.چنان که در این آیه نیز جواب شرط « ما » باشد.ممکن است « اللّ کائن
􀀀
ه
ممکن « انا » است.کلمۀ « ترن » مفعول دوم « اقل »: حذف شده است: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ (انعام 35 ) إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ
باشد.قرائت عیسی بن « انا » را رفع دهیم تا خبر « اقل » است تأکید یا وصف براي یاء یا ضمیر فصل باشد.زجاج گوید:جایز است
در محل نصب است تا مفعول دوم باشد. « أَنَا أَقَلَّ » عمر نیز همین است.بنا بر این جملۀ
است. « إِنْ تَرَنِ » فعسی:فاء جواب
هر دو تمیزند. :« عقبا » و« ثوابا »
مقصود:
اکنون خداوند جواب مرد مؤمن بکافر را نقل کرده،می فرماید:
رابٍ􀀀 حاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَکَ مِنْ تُ 􀀀 صاحِبُهُ وَ هُوَ یُ 􀀀 الَ لَهُ 􀀀ق
:مرد مؤمن در حالی که او را تکفیر میکرد،گفت:آیا بخداوندي که پدرت آدم را از خاك،آفریده است کافر میشوي؟ برخی
گویند:نطفه از غذا و غذا از خاك است.بنا بر این جایز است که گفته شود:
خداوند ترا-نه آدم را-از خاك آفریده است.
سَوّ رَجُلًا
اكَ􀀀 ثُم ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ :خداوند ترا از حالی بحالی منتقل کرد تا اینکه بصورت انسانی مستوي القامه در آمدي و از لحاظ خلقت و قامت،اعتدال پیدا
کردي.
در اینجا او را باین جهت تکفیر میکند که منکر معاد است.و این خود دلیل است بر اینکه انکار معاد،کفر است.
لا أُشْرِكُ بِرَبِّی أَحَداً 􀀀 اللّ رَبِّی وَ
􀀀
کِنَّا هُوَ هُ 􀀀ل
:لکن من چنین می گویم:خداوند پروردگار و خالق و رازق من است تو اگر بمال دنیا بمن فخر فروشی می کنی،من
ص : 65
بتوحید افتخار میکنم.من کسی را در عبادت،شریک خدا قرار نمی دهم،بلکه با اخلاص،رو بدرگاه او می آورم.در اینجا شرك
در عبادت را نفی میکند،زیرا عبادت، مخصوص کسی است که اصل نعمتها از او باشد و نعمت هیچ منعمی بپاي نعمتهاي او
نرسد.بدیهی است که جز خدا هیچکس بر چنین اموري قادر نیست.
بِاللّ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
لا قُوَّهَ 􀀀 اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 ا 􀀀 لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ م 􀀀 وَ لَوْ
:چرا هنگامی که داخل باغ شدي و میوه ها و درختها و مزرعه را دیدي،خدا را سپاسگزاري نکردي و نگفتی:هر چه خداوند
بخواهد،میشود و من با اینکه در راه جمع آوري این ثروت کوشش کرده ام، تنها بقدرت و لطف خداست که این
ثروت،نصیبم شده است.
اگر خداوند نمیخواست که من ثروتمند شوم،میان من و این ثروت،فاصله ایجاد میکرد و آن را در دسترس من قرار نمیداد و
برکت را از آن برمیداشت،زیرا هر کس داراي ثروت و نعمتی هست،آن را از خدا دارد،نه از خودش؟! سپس در بارة خودش
گفت:
ی رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ 􀀀 الًا وَ وَلَداً فَعَس 􀀀 إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ م
:
اگر امروز مرا تهیدست می نگري و مرا از حیث مال و اولاد و قبیله،کمتر از خود می یابی،امید است که خداوند در آخرت-یا
در دنیا و آخرت-بمن باغی دهد بهتر از باغ تو.
ماءِ 􀀀 اناً مِنَ السَّ 􀀀 ا حُسْب 􀀀 وَ یُرْسِلَ عَلَیْه
:و ممکن است باغ ترا دچار آفت کند.
یا اینکه صاعقه اي آسمانی بر آن نازل کند و همه را بسوزاند.این معنی از ابن عباس و قتاده است.
زجاج گوید:یعنی بحساب کرداري که از تو سر زده است،ترا عذاب خواهد کرد.
برخی گویند:یعنی تیرهاي عذاب خود را بصورت تگرگ یا سنگ یا هر چه که بخواهد،بطرف باغها پرتاب می کند و همه را
از بین می برد.
فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً
:و بر اثر نزول بلا،این باغ بصورت زمینی هموار
ص : 66
در آید که هیچگونه گیاهی در آن وجود نداشته باشد و پاهاي انسان را بلغزاند و بعد از آنی که این زمین،سودمندترین زمینها
بوده است،بصورت زیانبخش ترین اراضی در آید.
ا غَوْراً 􀀀 اؤُه 􀀀 أَوْ یُصْبِحَ م
:یا اینکه ممکن است این آب،بخشکد و بزمین فرو رود و این زمین از بی آب ترین زمینها شود.
فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً
:اگر این آب،بزمین فرو رود،تو نمی توانی آن را بدست آوري.
برخی گویند:یعنی اگر این آب،بزمین فرو رفت و نایاب شد،نمی توانی آب دیگري بدست آوري و محصولات خود را آبیاري
کنی.
وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ
:سرانجام،عذاب و آفت آسمانی بر باغ فرود آمد و درختان را همگی در برگرفت و نخل ها و تاکها را نابود کرد.در خبر است
که:خداوند آتشی فرستاد و درختها را سوزانید و آبها را بر زمین فرو برد.
ا􀀀 ا أَنْفَقَ فِیه 􀀀 ی م 􀀀 فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَل
:این کافر خیره سر،دستها را،بر هم می زد و بر سرمایه اي که در راه پرورش درختان،خرج کرده بود،تأسف و حسرت میخورد.
ابن عباس می گوید:یعنی دست بر پشت دست می زد.این کار را معمولا در موقع ندامت،انجام می دهند.بنا بر این علامت
پشیمانی است.
ا􀀀 ی عُرُوشِه 􀀀 خاوِیَهٌ عَل 􀀀 وَ هِیَ
:در حالی که سقفهایی که براي درختهاي انگور درست کرده بودند،بر زمین سقوط کرده و پایه ها بر سقفها افتاده بود.معمولا
ابتدا سقف فرو می ریزد،سپس دیوار سقف می افتد.
برخی گویند:عروش،بناهاست.یعنی دیوار خانه هایی که با درختهاي انگور ساخته بودند،باقی مانده بود اما خود درختها از بین
رفته بودند و دیوار خالی خیري نداشت.
ا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّی أَحَداً 􀀀 وَ یَقُولُ ی
:بعد از آنکه ثروت را از دست داد، از کفر و بی باکی خود پشیمان شد،اما این پشیمانی سودي نداشت،زیرا از روي توجه
ص : 67
به اهمیت لزوم ایمان پیدا نشده بود،بلکه بخاطر از دست رفتن مال بود.مسلم است که اگر از کفر پشیمان شده بود و واقعاً
ایمان می آورد،برایش سودمند بود.
برخی گفته اند:او واقعاً نادم شد و بخداوند یکتا ایمان آورد.
اللّ
􀀀
وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَهٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ هِ
:این کافر،کسی نداشت که در این هنگامۀ خطیر،او را یاري کرده،عذاب خدا را از او دور کنند.
یعنی:چنان که لشکر شجاع،عبور می کند. « کما یجوز الفئه الکمی »: یعنی لشکر.عجاج گوید « فئه »: برخی گفته اند
کانَ مُنْتَصِراً 􀀀 ا 􀀀 وَ م
:قتاده گوید:یعنی این عذاب از او منع نمی شد.
برخی گویند:یعنی عوض آنچه از دستش رفته بود،باو رد نمیشد.
کانَ لِی قَرِینٌ. یَقُولُ أَ إِنَّکَ 􀀀 ابن عباس گوید:این دو مرد همانها هستند که در سورة صافات از آنها یاد کرده، میفرماید: إِنِّی
واءِ الْجَحِیمِ (آیه 51 به بعد:مرا همدمی بود که میگفت چگونه تو باور میکنی؟ آیا وقتی که 􀀀 لَمِنَ الْمُ َ ص دِّقِینَ... فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَ
مردیم و خاك و استخوان شدیم،ما را جزا می دهند؟!آیا شما از جهنم اطلاع دارید؟و اطلاع یابد و او را در میان جهنم ببیند.)
هشام بن سالم و ابان بن عثمان از امام صادق(ع)روایت کرده اند که فرمود:
اللّ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (آل عمران 173 :خدا ما را بس است و نیکو
􀀀
-تعجب دارم از کسی که می ترسد و بقول خداوند: حَسْبُنَا هُ
اللّ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ (آل عمران
􀀀
وکیلی است)توجه ندارد!شنیدم که خداوند بدنبال آن میفرماید: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ هِ
174 :آنها با نعمت خدا و فزونی بازگشتند و بدي بآنها نرسید)و تعجب دارم از کسی که محزون است و توجه ندارد به سخن
خداوند که می فرماید:
الظّ !(انبیاء 87 :جز تو خدایی نیست.منزهی تو.من از ستمکاران بودم)شنیدم که
􀀀
حانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الِمِینَ 􀀀 إِلاّ أَنْتَ سُبْ
􀀀
هَ 􀀀 إِل 􀀀 لا
بدنبال این جمله می فرماید:
ذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (دعایش را مستجاب کردیم و او را از غم نجات بخشیدیم و مؤمنان را 􀀀 اهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَ 􀀀 ا لَهُ وَ نَجَّیْن 􀀀 فَاسْتَجَبْن
اینطور نجات میدهیم)و تعجب دارم
ص : 68
از کسی که به او مکر شده است و توجه ندارد به سخن خداوند که می فرماید:
ادِ !(غافر 44 :کارم را بخدا واگذار میکنم،زیرا خداوند به بندگان بیناست)شنیدم که 􀀀 اللّ بَصِ یرٌ بِالْعِب
􀀀
اللّ إِنَّ هَ
􀀀
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَی هِ
بدنبال آن میفرماید:
ا مَکَرُوا (خداوند او را از عواقب شوم نیرنگ ایشان حفظ کرد) و تعجب دارم از کسی که دنیا را میخواهد و 􀀀 اتِ م 􀀀 اللّ سَیِّئ
􀀀
اهُ هُ 􀀀 فَوَق
توجه نمیکند بسخن خداوند که میفرماید:
بِاللّ
􀀀
إِلاّ هِ
􀀀
لا قُوَّهَ 􀀀 اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 ا 􀀀م
ی رَبِّی أَنْ 􀀀 !(همین سوره 39 :هر چه خدا بخواهد،همان است و نیرویی نیست جز به خداوند)شنیدم که بدنبال آن میفرماید: فَعَس
یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ (خداوند باغی بمن خواهد داد بهتر از باغ تو)کلمۀ(عسی) براي ایجاب است.
لِلّ الْحَقِّ
􀀀
لایَهُ هِ 􀀀 الِکَ الْوَ 􀀀 هُن
:در آنجا و در آن وقت،که مرد کافر و مرد مؤمن با هم نزاع میکردند،تنها خداوند بود که بندگان را یاري میکرد و آنها را
عزت می بخشید.
پس خداوند صاحب اختیار بندگان خویش است و می تواند آنها را یاري کند.
اشاره به روز قیامت است.یعنی:روز قیامت،اختیارات بدست خداست.در آن روز مردم،در برابر خداوند « هنا لک »: برخی گویند
تسلیم شده،به او ایمان میآورند و از بتهاي خود اظهار تنفر میکنند.
این معنی از قتیبی است.
برخی گویند:یعنی خداوند در قیامت،مؤمنان را یاري و کافران را خوار می کند،بنا بر این در آن روز تمام اختیارات و قدرتها
بدست خداوند است و دیگران را اختیار و قدرتی نیست.
واباً وَ خَیْرٌ عُقْباً 􀀀 هُوَ خَیْرٌ ثَ
:پاداشی که او می دهد،از پاداش دیگران بزرگتر و بهتر و نتیجۀ فرمانبرداریش بهتر از نتیجۀ فرمانبرداري دیگران است.-این
است. « هو خیر عقب طاعه » جمله به تقدیر
عقب و عقبی و عاقبه بیک معنی هستند.
ص : 69
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 45 تا 49
اشاره
ی کُلِّ 􀀀 اَللّ عَل
􀀀
کانَ هُ 􀀀 احُ وَ 􀀀 اتُ اَلْأَرْضِ فَأَصْ بَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ اَلرِّی 􀀀 ماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَب 􀀀 اهُ مِنَ اَلسَّ 􀀀 ماءٍ أَنْزَلْن 􀀀 ا کَ 􀀀 اهِ اَلدُّنْی 􀀀 وَ اِضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ اَلْحَی
الَ 􀀀 واباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا ( 46 ) وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ اَلْجِب 􀀀 اَلصّ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَ
حاتُ 􀀀 الِ 􀀀 اتُ 􀀀 اقِی 􀀀 و اَلْب ا 􀀀 اهِ اَلدُّنْی 􀀀 مالُ وَ اَلْبَنُونَ زِینَهُ اَلْحَی 􀀀 شَیْءٍ مُقْتَدِراً ( 45 ) اَلْ
اکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ بَلْ 􀀀 ما خَلَقْن 􀀀 ا کَ 􀀀 ی رَبِّکَ صَ  فا لَقَدْ جِئْتُمُون 􀀀 ادِرْ مِنْهُمْ أَحَ داً ( 47 ) وَ عُرِضُوا عَل 􀀀 اهُمْ فَلَمْ نُغ 􀀀 ارِزَهً وَ حَشَرْن 􀀀 وَ تَرَي اَلْأَرْضَ ب
ادِرُ 􀀀 لا یُغ 􀀀 ابِ 􀀀 ذَا اَلْکِت 􀀀 ا لِه 􀀀 ا م 􀀀 ا وَیْلَتَن 􀀀 مِمّ فِیهِ وَ یَقُولُونَ ی
ا􀀀 اَلْم مُشْفِقِینَ ابُ فَتَرَي جُْرِمِینَ 􀀀 زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً ( 48 ) وَ وُضِعَ اَلْکِت
( لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً ( 49 􀀀 حاضِراً وَ 􀀀 ا عَمِلُوا 􀀀 ا وَ وَجَدُوا م 􀀀 صاه 􀀀 إِلاّ أَحْ
􀀀
لا کَبِیرَهً 􀀀 صَغِیرَهً وَ
ص : 70
ترجمه:
براي آنها در بارة زندگی این جهان مثل بزن.همچون آبی که از آسمان نازل کرده ایم و بوسیلۀ آن گیاهان زمین بهم در
آمیزند آن گاه خشک گردند و بادها آنها را پراکنده کنند و خداوند بر همه چیز تواناست.مال و فرزندان،زینت زندگی این
جهان هستند و باقیات صالحات،نزد پروردگارت،پاداششان بهتر و امیدشان بیشتر است.روزي که کوه ها را براه اندازیم و زمین
را آشکار بینی و آنها را محشور کنیم و هیچیک را ترك نکنیم و بصف در آمده،به پروردگارت عرضه شوند.به آنها گفته
شود:
چنان که اول بار،شما را خلق کرده بودیم،پیش ما آمده اید،ولی گمان میکردید که هرگز براي شما وعده گاهی قرار نداده
ایم.و نامه ها گذارده شوند و گنهکاران را از مضمون آن هراسان بینی و گویند:واي بر ما!این چه کتابی است که گناه
کوچک یا بزرگی را ترك نکرده،مگر اینکه به شمار آورده است و هر چه کرده اند،حاضر یابند و پروردگارت به کسی ستم
نمی کند.
قرائت:
خوانده اند و دیگران بنون مضموم و یاءِ « الجبال » نسیر الجبال:ابن عامر و ابن کثیر و ابو عمر،بتاء مضموم و یاء مفتوح و رفع
خوانده اند. « الجبال » مکسور و نصب
تکویر 3) است.لکن قرائت دوم با حشرناهم فلم نغادر...شبیه ) « الُ سُیِّرَتْ 􀀀 إِذَا الْجِب » نبأ 20 )و ) « الُ 􀀀 وَ سُیِّرَتِ الْجِب » نمونۀ قرائت اول
تر است.
لغت:
هشیم:گیاه خشکیده.
یعنی:او را از مرکب بزیر « اذریت- الرجل عن الدابه » ذرو و تذریه:بردن باد چیزهاي سبک را به این طرف و آن طرف و
انداختم.شاعر گوید:
فقلت له صوب و لا تجهدنه
فیذرك من اخري القطاه فتزلق
یعنی:به او گفتم:اسب را بدوان و او را به زحمت مینداز که ترا بر زمین می اندازد.
ص : 71
مغادره:ترك.غدر،ترك وفا.غدیر:جایی که در آب است.
اشفاق:ترس از اینکه امر ناگواري واقع شود،با امید اینکه واقع نشود.
اصل این کلمه از رقت است.شفق.یعنی سرخی رقیق.شفقت انسان به فرزند، رقت او است.
اعراب:
صفا:حال.
أَلَّنْ نَجْعَلَ
.« لن نجعل » است.خبر آن جملۀ « ان » در اصل « ان »:
ابِ􀀀 ذَا الْکِت 􀀀لِه
:لام را نباید جدا نوشت.
ادِرُ 􀀀 لا یُغ 􀀀
:حال.
مقصود:
اکنون خداوند متعال به پیامبر خود دستور میدهد که براي مردم مثلی بزند که آنها را از دنیا بی میل و به آخرت،راغب
گرداند.میفرماید:
احُ􀀀 اتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّی 􀀀 ماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَب 􀀀 اهُ مِنَ السَّ 􀀀 ماءٍ أَنْزَلْن 􀀀 ا کَ 􀀀 اهِ الدُّنْی 􀀀 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَی
:اي محمد،براي آنها در بارة زندگی دنیا مثل بزن.دنیا به آب باران می ماند که از آسمان نازل می کنیم و بوسیلۀ آن گیاهان
را در زمین می رویانیم.منظرة سبز گیاهان و شاخ و برگهایی که بهم پیچیده اند، انسان را شیفتۀ خود میکند و او را بدامن
صحرا و تماشاي بهار می کشاند،اما سبزه ها و گلهاي بهاري دیري نمی پایند،سرانجام می خشکند و بصورت خار و خاشاك
بوسیلۀ بادها به این طرف و آن طرف،پرتاب میشوند.دنیا هم همین حال را دارد.
این آیه،در سورة یونس تفسیر شده است.
ی کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً 􀀀 اللّ عَل
􀀀
کانَ هُ 􀀀 وَ
:خداوند بر هر چیزي قادر است و کسی را یاراي جلوگیري از قدرت و ارادة او نیست.حسن گوید:یعنی خداوند پیش از وجود
هر چیزي بر آن قادر بوده است.زجاج گوید:یعنی قدرت خداوند حادث نیست،بلکه همواره او داراي قدرت بوده و
هست.مذهب سیبویه همین است.برخی گویند:این
ص : 72
جمله،خبر از ماضی و در بارة آینده است.
این مثل،در بارة متکبرانی است که بدنیا مغرور شده و از مجالست مؤمنین تهیدست،سر باز زده اند.خداوند به آنها خاطر نشان
میکند که:دنیا مورد توجه او نیست.دنیا بگیاه سبزي می ماند که با ریزش قطرات باران می روید و سبز و خرم میشود،اما همین
که آب باران به او نرسید،میخشکد و بصورت خاشاك در می آید.
ا􀀀 اهِ الدُّنْی 􀀀 مالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَی 􀀀 اَلْ
:مال و اولاد وسیلۀ زینت زندگی دنیا و فخر و مباهات مردم هستند و در آخرت،براي انسان نفعی ندارند.مال در این دنیا جمال
انسان و فرزند،نیرو و وسیلۀ دفاع است،بنا بر این زینت دنیا هستند و باقی نمی مانند که در آخرت براي انسان سودي داشته
باشند.
واباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا 􀀀 الصّ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَ
حاتُ 􀀀 الِ 􀀀 اتُ 􀀀 اقِی 􀀀 و الْب َ
می نامد،زیرا-بقول ابن عباس و قتاده-پاداش آنها ابدي و جاودانی است.آري « باقیات صالحات » :طاعت و هر کار نیکی را
اینگونه کارها از لحاظ پاداش و دلبستگی براي آدمی از مال و اولاد و سایر تجملات دنیا بهترند،زیرا پاره اي از دلبستگی هاي
انسان،جنبۀ خیالی دارند و کاذبند ( 1)،اما دلبستگی ها و آرزوهاي اخروي،واقعیت دارند،زیرا هر کس کار خیري را به آرزو و
امید پاداش انجام دهد،به آرزوي خود می رسد.
کارهایی است که سلمان و صهیب و دیگر مسلمانان مستمند،انجام میدادند و آن عبارت « باقیات صالحات »: برخی گفته اند
بود. « اللّ اکبر
􀀀
اللّ و ه
􀀀
للّ و لا اله الا ه
􀀀
اللّ و الحمد ه
􀀀
سبحان ه » از
انس بن مالک از پیامبر گرامی اسلام روایت کرده است که:بهم نشینان خود فرمود:
-سپر خود را بگیرید.
ص : 73
1) مولوي گوید: نیست وش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان بر خیالی نامشان و ننگشان بر خیالی -1
صلحشان و جنگشان
گفتند:
-بوسیلۀ آن از دشمن،اجتناب کنیم؟ فرمود:
این کلمات،وسیلۀ « اللّ اکبر
􀀀
اللّ و ه
􀀀
للّ و لا اله الا ه
􀀀
اللّ و الحمد ه
􀀀
سبحان ه »: -سپر خود را بگیرید تا شما را از آتش حفظ کند.بگویید
پیش افتادن انسانند و او را اجابت می کنند.اینها پاسداران انسان و باقیات صالحات هستند.
و»: همین روایت را اصحاب ما از امام صادق-بنقل از امامان پیشین و آنها بنقل از پیامبر عالیقدر-نقل کرده اند.بدنبال آن فرمود
و یاد خدا این است که انسان در برخورد بهر حلال یا حرامی در یاد خدا باشد. « اللّ اکبر
􀀀
لذکر ه
همچنین از پیامبر بزرگوار روایت شده است که:اگر از بیدار ماندن شب و مبارزة با دشمن،عاجز هستید،از این کار عاجز نیستید
این کلمات،باقیات صالحات هستند.آنها را بگویید. « اللّ اکبر
􀀀
اللّ و ه
􀀀
للّ و لا اله الا ه
􀀀
اللّ و الحمد ه
􀀀
سبحان ه »: که بگویید
ابن مسعود و سعید بن جبیر و مسروق و نخعی گویند:باقیات صالحات،نمازهاي پنجگانه هستند.از امام صادق(ع)نیز چنین
روایت شده است.همچنین از آن پیشواي بزرگوار نقل شده است که:نماز شب از باقیات صالحات است.
برخی گفته اند:دختران صالح،باقیات صالحات هستند.
بهتر است آیه را بر عموم این معانی حمل کنیم تا شامل همۀ خیرات و طاعات بشود.
در کتاب ابن عقده است که امام صادق(ع)به حصین بن عبد الرحمن فرمود:
-اي حصین،دوستی ما را کوچک مشمار،زیرا از باقیات صالحات است.
عرض کرد:
اللّ ،من آن را کوچک نمی شمارم،بلکه خدا را بر آن حمد می کنم.
􀀀
-یا بن رسول ه
نامیده اند،این است که:اینها شایسته ترین اعمال هستند،زیرا خداوند به آنها امر کرده و در « صالحات » علت اینکه:طاعت ها را
برابر آنها وعدة پاداش داده و بر
ص : 74
ترك آنها تهدید به کیفر کرده است.
الَ 􀀀 وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِب
:برخی گویند:متعلق به سابق است.یعنی:در روزي که کوه ها را براه اندازیم،باقیات صالحات،پاداش بهتري دارند.
برخی گویند:این آیه،ابتداي کلام است.یعنی:روز قیامت را بیاد آور که کوه ها را براه می اندازیم.
مقصود از براه افتادن کوه ها این است که:خداوند آنها را از جا می کند و آنها را بصورت غبار پراکنده در می آورد.
برخی گویند:منظور این است که کوه ها مثل ابر،بر روي زمین بحرکت در- می آیند و خداوند آنها را متلاشی و بصورت تل
هاي رمل در می آورد.چنان که می فرماید:
الُ (مزمل 14 :در آن روز کوه ها و زمین بلرزند و بصورت رمل در آیند)سپس بصورت پشم زده،آن 􀀀 یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِب
اءً مُنْبَثا (واقعه 5 و 6:کوه ها پاره پاره 􀀀 کانَتْ هَب 􀀀 الُ بَ  سا فَ 􀀀 گاه بصورت غبار پراکنده،در می آیند.چنان که میفرماید: وَ بُسَّتِ الْجِب
شوند و بصورت غبار پراکنده در می آیند)سپس بصورت سراب،در می آیند،چنان که می فرماید:
راباً (نبأ 20 :کوه ها بحرکت در می آیند و سراب میشوند). 􀀀 کانَتْ سَ 􀀀 الُ فَ 􀀀 وَ سُیِّرَتِ الْجِب
ارِزَهً 􀀀 وَ تَرَي الْأَرْضَ ب
:در آن روز چهرة زمین را آشکار و بی پوشش می نگري که بر آن کوهی و ساختمانی و درختی نیست که آن را از چشم ها
پناه سازد.
عطا گوید:یعنی کسانی که در دل زمین مدفون بوده اند،بوسیلۀ زمین ظاهر میشوند.چنان که پیامبر گرامی اسلام می فرماید:
ترمی الارض بافلاذ کبدها یعنی:
زمین گنجهاي باطنی خود را بیرون می افکند.
ادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً 􀀀 اهُمْ فَلَمْ نُغ 􀀀 وَ حَشَرْن
:در آن روز آنها را محشور و در موقف قیامت جمع می کنیم و احدي از آنها را فروگذار نمی کنیم.
ی رَبِّکَ صَ  فا 􀀀 وَ عُرِضُوا عَل
:آنان که محشور میشوند،روز قیامت،هر دسته اي و امتی بصف در آمده،به پیشگاه خداوند عرضه می شوند.
برخی گویند:مثل صفوف نماز،صفها پشت سر یکدیگر قرار می گیرند.
ص : 75
برخی گویند:همه در یک صف هستند.
اکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ 􀀀 ما خَلَقْن 􀀀 ا کَ 􀀀 لَقَدْ جِئْتُمُون
:به آنها گفته میشود:اکنون با ضعف و فقر،در جایی نزد ما آمده اید که جز ما احدي حق حکومت ندارد.چنان که در آغاز
خلقت نیز مالک چیزي نبودید و فقیر و ناتوان بودید.
برخی گویند:یعنی از مال و اولاد و خدمتگزارانی که در دنیا داشتید،اکنون چیزي براي شما باقی نمانده است،که از آنها نفعی
عاید شما بشود،همانطوري که در آغاز خلقت نیز هیچ چیز نداشتید.
از پیامبر گرامی روایت است که:مردم در روز قیامت،پا برهنه و عریان محشور میشوند.عایشه عرض کرد:
اللّ ،آیا از یکدیگر خجالت نمیکشند؟ فرمود:
􀀀
-یا رسول ه
-هر کسی بکار خود مشغول است.
بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً
:به آنها نیز گفته میشود:ولی شما در دنیا گمان میکردید که ما وعده گاهی براي بعث و جزاي شما قرار نداده ایم.
ابُ􀀀 وَ وُضِعَ الْکِت
:کتاب هاي عمل بنی آدم در دستهاي ایشان گذارده میشود.در اینجا کتاب اسم جنس است.
کلبی گوید:منظور از کتاب،حساب است.یعنی دفتر محاسبات،در آنجا گذارده میشود و به حساب اعمال ایشان رسیدگی
میشود.
مِمّ فِیهِ
ا􀀀 الْم مُشْفِقِینَ فَتَرَي جُْرِمِینَ
:اگر به مجرمین نگاه کنی،می بینی از مشاهدة اعمال زشتی که در کتاب عملشان ثبت است،می ترسند.
ا􀀀 صاه 􀀀 إِلاّ أَحْ
􀀀
لا کَبِیرَهً 􀀀 ادِرُ صَغِیرَهً وَ 􀀀 لا یُغ 􀀀 ابِ 􀀀 ذَا الْکِت 􀀀 ا لِه 􀀀 ا م 􀀀 ا وَیْلَتَن 􀀀 وَ یَقُولُونَ ی
:
را انسان هنگامی می گوید که گرفتار سختی و مشقت شده باشد.در این حالت براي خود آرزوي هلاك می کند. « ویل » کلمۀ
مردم مجرم می گویند:واي بر ما!این چه کتابی است که هیچ گناه کوچک و
ص : 76
بزرگی را فروگذار نکرده و همه را بدون کم و زیاد،ثبت کرده است؟! ما در بارة گناه کوچک و بزرگ در سورة نساء گفتگو
کرده ایم.
داراي تاء تأنیث است،زیرا دلالت بر یک مرتبه می کند. « صغیره و کبیره » کلمه
حاضِراً 􀀀 ا عَمِلُوا 􀀀 وَ وَجَدُوا م
:و هر چه کرده اند،در آن کتاب،نوشته و ثبت شده می یابند.
برخی گویند:یعنی پاداش کردار خود را حاضر و آماده می بینند.بنا بر این- بطور مجاز،وجود جزا و پاداش را مانند وجود خود
اعمال،قرار می دهد.
لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً 􀀀 وَ
:خداوند چیزي از پاداش نیکان را کم نمی کند و چیزي بر کیفر بدان نمی افزاید.
دلالت آیه:
از این آیه،بر می آید که خداوند،اطفال را کیفر نمی دهد،زیرا کسی که بر کیفر بدان چیزي نمی افزاید،چگونه ممکن است
که آدم بیگناه را کیفر دهد؟
ص : 77
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 50 تا 52
اشاره
اءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ 􀀀 کانَ مِنَ اَلْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِ ذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِی 􀀀 إِلاّ إِبْلِیسَ
􀀀
ئِکَهِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا 􀀀 ا لِلْمَلا 􀀀 وَ إِذْ قُلْن
ا کُنْتُ مُتَّخِ ذَ اَلْمُضِ لِّینَ عَضُ داً 􀀀 لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ م 􀀀 اتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ 􀀀 ماو 􀀀 ا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ اَلسَّ 􀀀 لِلظّ بَدَلًا ( 50 ) م
􀀀
لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ الِمِینَ
( ا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً ( 52 􀀀 کائِیَ اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْن 􀀀 ادُوا شُرَ 􀀀 51 ) وَ یَوْمَ یَقُولُ ن )
ترجمه:
و آن گاه که به فرشتگان گفتیم:آدم را سجده کنید.آنها سجده کردند،جز ابلیس که از جنیان بود و از فرمان خدایش خارج
شد.آیا او و فرزندانش را که دشمن شمایند، بجز من دوستان خود میگیرید؟چه بد عوضی است براي ستمکاران!آفرینش
آسمانها و زمین را با حضور آنها نکردم و نه آفرینش خودشان را.من گمراه کنندگان را بکمک نمی گیرم.و روزي که خدا
گوید:کسانی را که شریک من می پنداشتید،بخوانید.آنها را بخوانند:اما اجابتشان نکنند و میانشان فاصله اي هلاکتگاه قرار
داده ایم.
ص : 78
قرائت:
خوانده اند. « ما اشهدتهم » خوانده است و دیگران « ما اشهدناهم » ابو جعفر
قرائت اول بمنظور تعظیم است.
براي « کنت » یوم یقول:حمزه به نون و دیگران به یاء خوانده اند.قرائت نون،فعل را براي متکلم قرار میدهد و در آیۀ پیش نیز
متکلم است.قرائت یاء بخاطر این است که کلام سابق به اتمام رسیده است.اگر قرائت نون صحیح بود،میگفت:
.« نادوا شرکائنا »
لغت:
یعنی موش از « فسقت الفاره » یعنی خرما از پوست خود خارج شد. و « فسقت الرطبه »: فسق:خارج شدن از حالی بحالی.گفته میشود
سوراخ خود خارج شد.ابو عبیده گوید:این کلمه،در اشعار و اشعار احادیث جاهلیت به معناي معمول بکار نرفته،بلکه بعد از
نازل شدن قرآن،رواج یافته است.مبرد گوید:گفتار ابو عبیده صحیح است.اما خود کلمه،در زبان عرب،از کلمات فصیح بوده
یعنی: « فسق عن امر ربه »: است.قطرب گوید
یعنی:او را از برهنگی و گرسنگی خارج کردم. « کسوته عن عري و اطعمته عن جوع » از رد امر خداوند،سر در آورد.نظیر
عضد:بازو.
موبق:هر چه که میان دو چیز فاصله شود.و بوق:هلاك.
اعراب:
لِلظّ بَدَلًا
􀀀
بِئْسَ الِمِینَ
بنا بر این مخصوص به ضم،ذریۀ ابلیس است. « بئس البدل للظالمین ذریه ابلیس » است.یعنی « بدلا » مضمر و مفسر آن « اسم بئس »:
مقصود:
اکنون خداوند متعال پیامبر خود را دستور می دهد که این متکبران را-که از مجالست فقرا-بیزار بودند،بیاد داستان ابلیس و
گرفتاریهایی که از راه تکبر دامنگیرش شد،بیندازد.فرمود:
ص : 79
إِلاّ إِبْلِیسَ
􀀀
لائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا 􀀀 ا لِلْمَ 􀀀 وَ إِذْ قُلْن
:اي محمد،بیاد آور هنگامی را که بفرشتگان گفتیم:آدم را سجده کنید.آنها سجده کردند،اما شیطان سجده نکرد.
این آیه را قبلا تفسیر کرده ایم.
تکرار این مطلب در قرآن مجید،براي نتیجه هاي مختلفی است که در هر مورد، از آن گرفته شده است.
کانَ مِنَ الْجِنِّ 􀀀
:ابلیس از جن بود.برخی معتقد بودند که وي از جن نیست.از این جمله،استفاده میشود که وي از جن است.بنا بر این،جن،غیر
از ملائکه و غیر از انسان است.
کسانی که ابلیس را از ملائکه میدانند می گویند:منظور این است که ابلیس از چشمها پنهان است.
اضافه « جنان » یعنی بهشتها)هستند، جن گفته میشود بنا بر این نام آنها را به )« جنان » برخی گفته اند:به گروهی از ملائکه که خازن
کرده اند،چنان که می گویند:
کوفی و بصري و افرادي را که در این دو بلد زندگی میکنند اضافۀ به آنها میکنند.
گفته شود،نوع دیگري از « جن » کسانی که ابلیس را غیر از فرشتگان میدانند،این استدلالها را نپذیرفته، گویند:هر گاه
مخلوقات،بذهن می آید،نه ملائکه.
فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ
:ابلیس از فرمان خدایش خارج گردید.
اکنون مشرکین را مخاطب ساخته،می فرماید:
اءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ 􀀀 أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِی
:آیا از فرمان ابلیس و فرزندان او پیروي کرده،آنها را رهبر خود قرار میدهید و با اطاعت آنها نسبت به- آنها اظهار دوستی می
کنید و از اطاعت من خود داري میکنید؟مگر نمیدانید که آنها دشمن شما هستند؟!آدم عاقل،از دشمن فرار می کند.
این جمله،بصورت استفهام است،اما منظور انکار و سرزنش است.
مجاهد گوید:شیطانها فرزندان ابلیس هستند.
ص : 80
حسن گوید:جن،اولاد ابلیس است.
لِلظّ بَدَلًا
􀀀
بِئْسَ الِمِینَ
:این ستمکاران،بدکاري را به جاي عبادت پروردگار خود انجام میدهند. چه ابلیس را اطاعت می کنند.
این معنی از حسن است.
قتاده گوید:یعنی بد است که بجاي طاعت خدا،طاعت شیطان را پیشه کنند.
لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ 􀀀 اتِ وَ الْأَرْضِ وَ 􀀀 ماو 􀀀 ا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّ 􀀀م
:من براي آفرینش آسمانها و زمین و آفرینش ابلیس و ذریه اش،آنها را احضار نکردم و از آنها کمک نخواستم.پس قدرت من
کامل است و نیازي به یاري شیطانها نداشته و ندارم و نباید بجاي من از آنها اطاعت کرد.
ا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً 􀀀 وَ م
:من هرگز شیطانها را که گمراه کنندة مردم هستند،بکمک نمیخواهم.
را به معناي کمک،استعمال می کنند. « عضد » اکثر اوقات،کلمۀ
علت اینکه کلمه را مفرد آورده،این است که با فاصله هاي آیات،موافق باشد.
برخی گویند:یعنی شما شیطان ها را طوري پیروي می کنید که گویی آنها را داراي چنان علمی میدانید که دیگران از آن
محروم هستند،در حالی که من آنها را از خلقت آسمانها و زمین و حتی خودشان،مطلع نساخته و بآنها علم خلقت اشیاء را
نبخشیده ام.چرا از آنها پیروي می کنید؟! برخی گویند:یعنی من مشرکین عرب را براي آفرینش آسمانها و زمین و خودشان
حاضر نساخته ام.آنها در آن وقت موجود نبودند.من آنها را از نیستی به هستی آوردم.از کجا می گویند:فرشتگان،دختران
کائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ :همین که روز قیامت فرا رسید، خداوند به 􀀀 ادُوا شُرَ 􀀀 خدایند و از کجا این ادعا را ساخته اند؟! وَ یَوْمَ یَقُولُ ن
این بت پرستان می فرماید:آنها را که در دنیا شریک من می پنداشتید،بخوانید، تا عذاب را از شما دور کنند و شما را رهایی
بخشند.
ص : 81
فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ
:مشرکین،خدایان خود را بکمک میخوانند، اما پاسخی نمی شنوند و از آنها کمکی دریافت نمی کنند.
ا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً 􀀀 وَ جَعَلْن
:مجاهد و قتاده گویند:یعنی میان مؤمنین و کافرین در روز قیامت وادي عمیقی قرار می دهیم که آنها را از یکدیگر جدا سازد.
ابن اعرابی گوید:یعنی میان بت پرستان و معبودهاي آنها فاصله اي قرار می دهیم، فرشتگان و مسیح را که معبود خود
میدانستند،داخل بهشت و آنها را داخل جهنم می کنیم.
فراء گوید:یعنی پیوندها و روابط دنیوي آنها را در آخرت،هلاك آنها قرار می دهیم.
از قتاده و ابن عباس نیز همین طور روایت شده است.
به معناي تواصل است یعنی دوستی ها و مراودات آنها در راه کفر،در آخرت وسیلۀ هلاکشان میشود. « بین »، بنا بر این قول
حسن گوید:موبق به معناي عداوت است.یعنی در میان ایشان عداوتی هلاك کننده قرار می دهیم.
نام وادیی است در جهنم که پر از چرك و خون است. « موبق »: از انس بن مالک روایت شده است که
نظم آیات:
اتِ... به سابق این است که دلیل و برهان سابق را براي بر انداختن شبهه،تقویت می 􀀀 ماو 􀀀 ا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّ 􀀀 وجه اتصال م
کند.این جمله،بمنزلۀ این است که گفته شود:شما به پیروي شیطان و اولادش روي آورده اید و امر خدا را ترك کرده اید، در
حالی که دلایل بسیاري بطلان این روش را ثابت می کنند.اگر من در آفرینش آسمانها و زمین،از آنها کمک خواسته
بودم،شما بیشتر و بهتر از این،از آنها پیروي نمیکردید.
برخی گویند:منظور خداوند این است که او در آفرینش موجودات،شریکی ندارد.پس سزاوار نیست که دیگري را شریک او
سازند یا دیگري را بخدایی بخوانند.
ص : 82
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 53 تا 56
اشاره
کانَ 􀀀 لِلنّ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ
اسِ􀀀 اَلْقُر ذَا آْنِ 􀀀 صَ رَّفْن فِی ه ا􀀀 ا مَصْ رِفاً ( 53 ) وَ لَقَدْ 􀀀 لَم یَجِدُوا عَنْه ا وَ 􀀀 واقِعُوه 􀀀 اَلنّ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُ
ار 􀀀 وَ رَأَي اَلْمُجْرِمُونَ إِلاّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ اَلْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ
􀀀
ي وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ 􀀀 جاءَهُمُ اَلْهُد 􀀀 اَلنّ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ
اس􀀀 ا مَنَعَ 􀀀 سانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا ( 54 ) وَ م 􀀀 اَلْإِنْ
اتِی وَ 􀀀 اطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ وَ اِتَّخَذُوا آی 􀀀 جادِلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِالْب 􀀀 إِلاّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُ
􀀀
ا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ 􀀀 ذابُ قُبُلًا ( 55 ) وَ م 􀀀 اَلْعَ
( ا أُنْذِرُوا هُزُواً ( 56 􀀀م
ترجمه:
گنهکاران جهنم را ببینند و یقین کنند که گرفتار آن میشوند و راه گریزي نمی یابند.در این قرآن هر گونه مثلی بصورتهاي
گوناگون آورده ایم و انسان از همه چیز بیشتر مجادله می کند.هنگامی که هدایت براي مردم آمد،آنها را چه منع می کند که
ایمان آورند و از پروردگار خویش طلب مغفرت کنند؟جز این نیست که
ص : 83
انتظار دارند طریقۀ گذشتگان تکرار شود،یا اینکه عذاب در مقابل آنها قرار گیرد.
ما پیامبران را جز براي بشارت و انذار نفرستاده ایم.مردم کافر به باطل مجادله می کنند تا حق را به آن باطل سازند و آیات مرا
و آنچه که ایشان را بدان بیم داده اند مسخره گرفته اند.
قرائت:
قبلا:اهل کوفه،این کلمه را بدو ضمه و دیگران به کسر قاف و فتح باء خوانده اند.وجه آن را در سورة انعام گفته ایم.
لغت:
مواقعه:نزدیک شدن به چیزي با شدت.وقایع حروب:جنگهایی که گریبانگیر مردم شده اند.توقع یعنی انتظار واقع شدن چیزي.
مصرف:راه بازگشت.شاعر گوید:
أزهیر هل عن شیبه من مصرف
ام لا خلود لباذل متکلف
یعنی:اي زهیر،آیا راهی براي بازگشت از پیري هست؟بلکه آیا بذل- کننده اي که خود را بزحمت می اندازد جاوید می
ماند؟! تصریف:گرداندن معنی در جهات مختلف.
یعنی جایی که پا را بلغزاند. « مکان دحض ». ادحاض:چیزي را بهلاکت کشاندن
اعراب:
أَنْ یُؤْمِنُوا
در محل رفع است. « أَنْ تَأْتِیَهُمْ » بنا بر این « ما منع الناس من الایمان الا طلب ان یأتیهم » :در محل نصب است.یعنی
ا أُنْذِرُوا 􀀀م
.« آیاتی » :در محل نصب و عطف است بر
.« اتخذوا » هزوا:مفعول دوم
مقصود:
اکنون خداوند به بیان حال مجرمین پرداخته،می فرماید:
النّ
ار 􀀀 وَ رَأَي الْمُجْرِمُونَ : مشرکین شعله هاي آتش را می نگرند که با خشم و
ص : 84
عضب به سوي آنها رو می آورند.این معنی از ابن عباس است.
برخی گویند:این آیه شامل همۀ گنهکارانی که مرتکب کبیره شده اند،میشود.
ا􀀀 واقِعُوه 􀀀 فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُ
:آنها یقین پیدا می کنند که در آتش داخل می شوند و در عذاب آن گرفتار میشوند.
ا مَصْرِفاً 􀀀 وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْه
:و جایی نمی یابند که به آن پناه برند و خود را از عذاب،خلاص کنند.
لِلنّ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ :ما در این قرآن،براي مردم مثل هاي مختلفی آورده ایم.
اسِ􀀀 الْقُر ذَا آْنِ 􀀀 صَرَّفْن فِی ه ا􀀀 وَ لَقَدْ
تصریف،این است که مثالها را به انواع مختلف،بیان کنند تا مردم در بارة آنها بیندیشند.
تفسیر این جمله،در سورة بنی اسرائیل گذشت.
سانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا 􀀀 کانَ الْإِنْ 􀀀 وَ
:انسان،زیاد مجادله می کند.ابن عباس گوید:منظور نضر بن حارث است.کلبی گوید:منظور ابی بن خلف است.زجاج گوید:
: اطِلِ (کهف 56 􀀀 جادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْب 􀀀 منظور،انسان کافر است.چنان که می فرماید: وَ یُ
مردم کافر به باطل مجادله کنند).
إِلاّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ
􀀀
ي وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ 􀀀 جاءَهُمُ الْهُد 􀀀 النّ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ
اس􀀀 ا مَنَعَ 􀀀 وَ م
:با اینکه دلائلی روشن در دسترس مردم قرار گرفته و حق آشکار شده است،چه مانعی بر سر راه آنها هست که ایمان نمی
آورند و خدا را در برابر معصیتهاي خود استغفار نمی کنند؟حتماً میخواهند همانطوري که نسبت به گذشتگان سنت ما بوده
است که آنها را گرفتار عذاب و هلاك میکردیم،براي اینان نیز عذاب و بلا بفرستیم.
بطوري که غافل گیر شوند و ناخودآگاه،تباه گردند.
ذابُ قُبُلًا 􀀀 أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَ
:یا اینکه میخواهند عذاب ما را بالعیان،در برابر خود بنگرند.مقصود این است که:آنها با خودداري از ایمان و استغفار،بمنزلۀ
کسی هستند که طلب عذاب میکنند تا از روي ترس،ناچار شوند و ایمان بیاورند،زیرا
ص : 85
وضع آنها نشان می دهد که:تا عذاب دردناك ما را نبینند،ایمان نمی آورند.
مثل اینکه به کسی گفته شود:چرا بدون کتک خوردن،قول مرا نمی پذیري؟! وانگهی مشرکین هم طلب عذاب
.( کرده،گفتند:اگر اینها که تو می گویی حق است،بر ما سنگ ببار یا عذابی دردناك بر ما بفرست.(انفال 32
یعنی جماعت باشد.در این صورت،یعنی:یا اینکه میخواهند « قبیل » بکسر قاف نیز بمعناي فوق است.ممکن است جمع « قبل » قرائت
انواع عذابها از هر طرف بر آنها نازل شود.
اکنون بیان می کند که براي مردم دلیل آشکار آورده و راهی براي شک و تردید باقی نگذارده است:
إِلاّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ
􀀀
ا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ 􀀀 وَ م
:ما پیامبران را به سوي مردم نفرستادیم،جز براي اینکه مردم مطیع را به بهشت بشارت دهند و مردم عاصی را از دوزخ بترسانند.
اطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ 􀀀 جادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْب 􀀀 وَ یُ
:کافران براي دفاع از کیش باطل خود به بحث و مناظره می پردازند،تا حق را از جاي خود خارج سازند.
ابن عباس گوید:مقصود کسانی است که زبان به استهزاء می گشودند و راههاي مکه را براي مبارزة با اسلام میان خود تقسیم
میکردند.
بحث و مناظرة آنها در راه اثبات باطل این بود که:پیامبر را وادار میکردند که طبق هوي و هوس ایشان،آیات و معجزاتی
بیاورد:تا اگر نیاورد،از او اخذ سند کرده،قرآنش را باطل معرفی کنند.
یعنی دلیل او را باطل کردم. « ادحضت حجته »: گفته میشود
ا أُنْذِرُوا هُزُواً 􀀀 اتِی وَ م 􀀀 وَ اتَّخَذُوا آی
:آنان قرآن و قیامت و آتش جهنم را وسیلۀ استهزا قرار دادند.
ص : 86
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 57 تا 59
اشاره
ذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ 􀀀 ی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آ 􀀀 ا عَل 􀀀 إِنّ جَعَلْن
􀀀
داهُ ا 􀀀 ا قَدَّمَتْ یَ 􀀀 ا وَ نَسِیَ م 􀀀 اتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْه 􀀀 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآی
ذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ 􀀀 ما کَسَ بُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ اَلْعَ 􀀀 ؤاخِ ذُهُمْ بِ 􀀀 ي فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً ( 57 ) وَ رَبُّکَ اَلْغَفُورُ ذُو اَلرَّحْمَهِ لَوْ یُ 􀀀 تَدْعُهُمْ إِلَی اَلْهُد
( ا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً ( 59 􀀀 لَمّ ظَلَمُوا وَ جَعَلْن
ا􀀀 اهُم 􀀀 أَهْلَکْن ي 􀀀 لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا ( 58 ) وَ تِلْکَ اَلْقُر
ترجمه:
کیست ستمکارتر از آنکه به آیه هاي پروردگارش،او را اندرز دادند و از آن روي گردان شد و کارهایی که از پیش کرده
بود،فراموش کرد؟!ما بر دلهاي ایشان پوشش هایی افکنده ایم که آیه هاي ما را درك نکنند و در گوشهاي ایشان سنگینی
نهاده ایم و اگر آنها را به هدایت بخوانی هرگز هدایت نمی شوند.پروردگارت آمرزگار و صاحب رحمت است.اگر آنها را
بکردارشان مؤاخذه میکرد،در عذاب ایشان تعجیل میکرد،ولی براي آنها موعدي است که هرگز در قبال آن گریزگاهی
ندارند.این قریه ها را هنگامی که ستم کردند،هلاکشان کردیم و براي هلاك ایشان
ص : 87
وعده اي قرار دادیم.
قرائت:
لمهلکهم:حفص از عاصم بفتح میم و کسر لام قرائت کرده است(همچنین در سورة نمل)حماد و یحیی از ابو بکر بفتح میم و
لام قرائت کرده اند.اعشی و برجمی در اینجا بضم میم و در سورة نمل بفتح میم خوانده اند.دیگران بضم میم و فتح لام خوانده
اند.
بفتح میم و کسر « مهلک ». بضم میم و فتح لام،مصدر یا اسم مکان به معناي اهلاك یا وقت اهلاك باشد « مهلک » ممکن است
بفتح میم و لام، مصدر است،بنا بر این اضافه به مفعول به شده است.نقل شده است که تمیم می « مهلک ». لام نیز اسم زمان است
گوید:
و فعل را متعدي استعمال کرده است.اگر این فعل را لازم بدانیم،اضافه بفاعل شده است. « هلکنی زید »
اعراب:
ي􀀀 تِلْکَ الْقُر
صفت آن است.ممکن است مفعول باشد براي فعل محذوف. « القري » مبتدا و « تلک »:
اهلکناهم:خبر.
مقصود:
ا􀀀 اتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْه 􀀀 وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآی
:هیچکس ستمکارتر نیست از کسی که بوسیلۀ قرآن و آیات آن پند داده شود و دلایل توحید براي او روشن گردد و از آن
اعراض کند.
داهُ 􀀀 ا قَدَّمَتْ یَ 􀀀 وَ نَسِیَ م
:و گناهان خود را که موجب کیفر او هستند، فراموش کند.
برخی گویند:یعنی تذکر پیدا می کند،سپس مطلب را سبک و کوچک می- شمارد و بامور دیگر می پردازد،زیرا فراموشش
می کند.سپس می فرماید:
ی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ 􀀀 ا عَل 􀀀 إِنّ جَعَلْن
􀀀
ا
:ما بر دلهاي آنها پوشش هایی
ص : 88
افکنده ایم تا این پندهاي قرآنی را درك نکنند.
ذانِهِمْ وَقْراً 􀀀 وَ فِی آ
:و گوش آنها را باثقل سامعه اي که در آن افکنده ایم، کر ساخته ایم تا نشنوند.
سابقاً این مطلب را بیان داشته ایم.منظور این است که ما دل دانا و گوش شنوا را از آنها سلب کرده ایم.در جاي دیگر می
ا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً (لقمان 7:هر گاه آیات ما بر او خوانده شود،از 􀀀 وَلّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْه
􀀀
ا ی 􀀀 اتُن 􀀀 ی عَلَیْهِ آی 􀀀 ذا تُتْل 􀀀 فرماید: وَ إِ
ي فَلَنْ یَهْتَدُوا 􀀀 روي تکبر روي گردان میشود،گویی آن را نشنیده و گویی در گوشهایش سنگینی است.) وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُد
إِذاً أَبَداً :در اینجا خداوند متعال خبر می دهد که آنها هرگز ایمان نمی آورند.این خبر واقعیت داشت و آنها سرانجام با کفر از
این جهان رفتند.
وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ
:پروردگار تو کسی است که عیب بندگان را میپوشد و گناه آنها را می آمرزد و نسبت به خلق،صاحب فضل و نعمت است.
یعنی به آنها که اصرار بر گناه دارند،مهلت می دهد و در کیفر آنها تعجیل « ذُو الرَّحْمَهِ » . برخی گویند:غفور،توبه پذیر است
نمی کند.
برخی گویند:غفور،یعنی خداوند در این دنیا مردم را مؤاخذه نمیکند.
یعنی آنها را مهلت می دهد که توبه کنند. « ذو الرحمه »
ذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا 􀀀 ما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَ 􀀀 ؤاخِذُهُمْ بِ 􀀀 لَوْ یُ
:اگر خداوند مردم را بکردارشان مؤاخذه میکرد،در عذاب آنها تعجیل میکرد.لکن روز قیامت،موعد مؤاخذه و عذاب آنهاست
که در قبال آن پناهگاهی ندارند.این معنی از ابن عباس و قتاده است.مجاهد گوید:یعنی جاي محکمی نمی- یابند.ابو عبید
گوید:یعنی راه نجاتی نمی یابند که نجاتشان دهد.گفته میشود:
یعنی نجات نیافت.شاعر گوید: « لا والت نفسه »
و قد اخالس رب البیت غفلته
و قد یحاذر منی ثم لا یئل
ص : 89
یعنی:من صاحب خانه را غافل گیر می کنم.او از من حذر می کند و نجات نمی یابد.دیگري گوید:
لا والت نفسک خلیتها
للعامریین و لم تکلم
یعنی:تو خود را در اختیار آنها قرار دادي و مجروح نشدي.لکن نجات هم نیافتی.
لَمّ ظَلَمُوا
ا􀀀 اهُم 􀀀 أَهْلَکْن ي 􀀀 وَ تِلْکَ الْقُر
:قریه هاي عاد و ثمود و...را بر اثر تکذیب انبیا و انکار آیات خدا هلاك کردیم.
ا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً 􀀀 وَ جَعَلْن
:براي هلاك آنها وقتی معین کردیم که در آن وقت،طبق مصلحت ما نابود گردند.
گفت و ضمیر جمع مذکر آورد،زیرا قریه یا مسکن را هلاك نمی « اهلکناهم » ي را به لفظ مؤنث آورد،سپس 􀀀 در اول تِلْکَ الْقُر
لَمّ ظَلَمُوا یعنی همین که اهل قریه ستم کردند، آنها را هلاك
ا􀀀 کنند،بلکه اهل آن را هلاك می کنند.به همین جهت فرمود:
کردیم.
ص : 90
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 60 تا 64
اشاره
ما فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی 􀀀 ا حُوتَهُ 􀀀 ما نَسِی 􀀀 ا مَجْمَعَ بَیْنِهِ 􀀀 فَلَمّ بَلَغ
ا􀀀 أَم حُقُباً ( 60 ) حَتّ أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَیْنِ أَوْ ضِْ یَ
ی􀀀 أَب لا رَْحُ 􀀀 اه 􀀀 لِفَت ی 􀀀 ق مُوس الَ 􀀀 و إِذْ َ
ا إِلَی اَلصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ 􀀀 الَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْن 􀀀 ذا نَصَباً ( 62 ) ق 􀀀􀀀 ا ه 􀀀 ا مِنْ سَ فَرِن 􀀀 ا لَقَدْ لَقِین 􀀀 داءَن 􀀀 ا غَ 􀀀 اهُ آتِن 􀀀 الَ لِفَت 􀀀 ا ق 􀀀 جاوَز 􀀀 فَلَمّ
ا􀀀 س ( 61 ) اَلْبَحْرِ رََباً
ما قَصَصاً 􀀀 ارِهِ 􀀀 ی آث 􀀀 فَارْتَدّ عَل
ا􀀀 ن کُنّ بَْغِ
ا􀀀 ا 􀀀 ذلِکَ م 􀀀 الَ 􀀀 ع ( 63 ) ق اَلشَّیْط أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اِتَّخَ ذَ سَبِیلَهُ فِی اَلْبَحْرِ جََباً انُ 􀀀 سانِیهُ إِلاَّ 􀀀 ا أَنْ 􀀀 و م اَلْحُوتَ (64)
ترجمه:
موسی به شاگرد خود گفت:براه خود ادامه دهم تا به محل تلاقی دو دریا رسم یا مدتی دراز به سر برم.همین که به محل تلاقی
دو دریا رسیدند ماهی خود را فراموش کردند و ماهی راه خود را به اعماق دریا پیش گرفت و چون بگذشتند،به شاگرد خود
گفت:صبحانۀ ما را بیاور که از این سفرمان خستگی بسیار دیدیم.گفت:آیا دیدي؟ وقتی که به آن سنگ پناه بردیم،ماهی را از
یاد بردم و جز شیطان کسی آن را از یاد من
ص : 91
نبرد و راه عجیب خود را پیش گرفت.
گفت:این همان است که طلب می کردیم و از راهی که آمده بودند،دوباره بازگشتند.
قرائت:
اهَدَ عَلَیْهُ بضم ها و دیگران بکسر هاء قرائت کرده اند. 􀀀 ما ع 􀀀 و در سورة فتح بِ « و ما انسانیه » حفص
لغت:
لا ابرح:همواره.شاعر گوید:
اللّ قومی
􀀀
و ابرح ما ادام ه
زحی البال منتطقاً مجیدا
یعنی:تا خداوند قوم مرا نگهدارد همواره من آسوده دلم و به ستایش آنها زبانم گویاست.
زجاج گوید:حقب،هشتاد سال است. « احقاب » حقب:روزگار و زمان.جمع
سرب:راه و مسلک.در لغت به معناي گودالی است در زمین که راه نجات در آن نباشد.کسی که در زمین راه پیمایی
گویند.شاعر گوید: « سارب »، کند
انی سربت و کنت غیر سروب
و تقرب الاحلام غیر قریب
یعنی:چگونه رفتی؟در حالی که تو رونده نبودي و نزدیک شدن به آرزوها ممکن نیست! نصب:تعب و رنج.وصب نیز به همین
معنی است.
اعراب:
یا مفعول مطلق براي فعل محذوف باشد. « اتخذ » سرب:ممکن است این کلمه مفعول دوم
أَنْ أَذْکُرَهُ
.« ما انسانی ان اذکره الا الشیطان » یعنی « انسانیه » :در محل نصب و بدل از هاء
عجبا:ممکن است این کلمه از زبان یوشع یا از زبان موسی باشد.یعنی:
ص : 92
.« اعجب عجبا »
قصص:مصدر و جانشین حال.قصص یعنی:دنبال کردن اثر چیزي.
مفعول مطلق است براي فعل محذوف. « قصصا » حال است و « متعجبا » به تقدیر « عجبا »: یکی از محققین گوید
شأن نزول:
علی بن ابراهیم،در تفسیر خود گوید:هنگامی که پیامبر بزرگ اسلام، قریش را از داستان اصحاب کهف،خبر داد،گفتند:ما را
از داستان آن عالمی خبر ده که خداوند به موسی دستور داد که از وي تبعیت کند.او کیست و موسی چگونه از او پیروي کرد
و داستانش چیست؟
مقصود:
اهُ 􀀀 ی لِفَت 􀀀 الَ مُوس 􀀀 وَ إِذْ ق
یوشع بن نون است.علت اینکه:وي را جوان یا « فتی » :بیشتر مفسران قرآن مجید،معتقدند که مقصود موسی بن عمران و مقصود از
شاگرد موسی نامیده،این است که وي در سفر و حضر،همراه موسی بود و از او کسب دانش میکرد.برخی
گویند:یوشع،خدمتگزار موسی بود.از اینرو موسی به او گفت:صبحانۀ ما را بیاور.او یوشع بن نون بن افرائیم بن یوسف بن
یعقوب است.
محمد بن اسحاق گوید:موسایی که در طلب خضر بود،موسی بن میشا بن یوسف است که یکی از پیامبران بنی اسرائیل بوده
است و او پیش از موسی بن عمران بوده است، لکن عقیدة بیشتر مفسران این است که وي موسی بن عمران است.علاوه بر
گفته شود،منظور پیامبر « محمد » گفته شود،منظور همان موسی بن عمران است،چنان که هر گاه « موسی » این،هر گاه در قرآن
گرامی اسلام است.
علی بن ابراهیم گوید:محمد بن علی بن بلال براي من نقل کرد که یونس و هشام بن ابراهیم،اختلاف کردند که عالمی که
موسی نزد او رفت،عالمتر بود یا موسی و آیا ممکنست در زمان موسی-که او حجت خدا بر مردم بود-کسی پیدا شود که
حجت خداوند بر موسی باشد؟!
ص : 93
این مطلب را براي امام هشتم(ع)نوشتند.امام هشتم در پاسخ نوشت:
-موسی به سراغ آن عالم رفت و او را در جزیره اي از جزایر دریا پیدا کرد و بر او سلام کرد.در آن جزیره،سلام کردن معمول
نبود،از اینرو مرد عالم از دیدن موسی و سلامش تعجب کرده،پرسید:
-تو کیستی:
گفت:
-من موسی بن عمرانم.
گفت:
-تو همان موسی بن عمران هستی که خداوند با او تکلم می کند؟ پاسخ داد:
-آري:
پرسید:
-چه کاري داري؟ گفت:
-آمده ام که از آنچه آموخته اي،مرا یاد دهی.
پاسخ داد:
حَتّ أَبْلُغَ
ی􀀀 أَب لا رَْحُ 􀀀 -من به امري گمارده شده ام که ترا طاقت آن نیست!و تو به امري گمارده شده اي که مرا طاقت آن نیست!
مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ :من هم چنان از این راه میروم،تا وقتی که به محل تلاقی دریاي فارس و دریاي روم برسم.قتاده گوید:در جانب
مغرب آن، دریاي فارس و در جانب مشرق آن،دریاي روم است.محمد بن کعب گفته است:طنجه و بروایتی دیگر:افریقیه
است.آنجا محلی بود که قرار بود با خضر ملاقات کند.
أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً
اللّ بن عمر گوید:یعنی
􀀀
:یا اینکه مدتی دراز بسر برم.ابن عباس گوید:حقب،یعنی مدت دراز.مجاهد گوید:یعنی هفتاد سال.عبد ه
هشتاد سال.
ص : 94
ما􀀀 ا حُوتَهُ 􀀀 ما نَسِی 􀀀 ا مَجْمَعَ بَیْنِهِ 􀀀 فَلَمّ بَلَغ
ا􀀀
:همین که به محل تلاقی دو دریا رسیدند،ماهی خود را جا گذاشتند.
برخی گویند:یعنی ماهی خود را هنگامی که راه خود را گرفت و به اعماق دریا رفت-گم کردند.بنا بر این گم شدن ماهی را
فراموش کردن آن نامیده است.
برخی گویند:ماهی را یوشع فراموش کرد.در عین حال می گوید:موسی و یوشع ماهی را فراموش کردند.چنان که می
گویند:قوم،توشۀ خود را فراموش کردند.در حالی که فقط مسئول توشۀ،توشه را فراموش کرده است.
برخی گویند:هر دو فراموش کردند، زیرا یوشع فراموش کرد که ماهی را بردارد یا آنچه دیده،بموسی بگوید و موسی فراموش
کرد که در بارة ماهی چیزي به یوشع دستور دهد،بنا بر این هر دو،فراموش کرده اند.لکن هر کدام مطلبی را از یاد برده اند.
فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً
:ماهی راه خود را در دریا گرفت و رفت.
گفته اند:موسی و همسفرش ماهی نمک زده اي را-بقول ابن عباس-یا ماهی تازه اي را-بقول حسن-با خود برداشتند و از کنار
دریا براه افتادند تا به سنگی بزرگ رسیدند.در آنجا چشمۀ آبی بود که چشمۀ حیات می نامیدند.یوشع بر کنار چشمه نشست و
وضو گرفت و مقداري از آب چشمه،بماهی پاشید.ماهی زنده شد و خود را به آب انداخت.همین که وارد آب شد،دم خود را
( تکان می داد و بهر سو می رفت، آب منجمد می شد. ( 1
ا􀀀 داءَن 􀀀 ا غَ 􀀀 اهُ آتِن 􀀀 الَ لِفَت 􀀀 ا ق 􀀀 جاوَز 􀀀 فَلَمّ
ا􀀀
:همین که از آنجا گذشتند،موسی به همسفر
ص : 95
1) داستان آب حیات یا چشمۀ حیات،دلیل قاطعی ندارد.از ظاهر این آیه خواسته اند استفاده کنند که ماهی زنده شد و به -1
اعماق دریا رفت.لکن ظاهر آیه،چنین دلالتی ندارد.ممکن است بنا بعللی ماهی بیجان در آب افتاده و در اعماق دریا مخفی
366 اگر چه مطالب این داستان پر شکوه قرآنی،سراسر حیرت انگیز و خارق عادت / شده باشد.رجوع شود به تفسیر المیزان 13
است.بنا بر این ممکن است قضیۀ زنده شدن ماهی هم واقعیت داشته باشد چنان که در برخی از روایات هم به آن اشاره شده
است.استفادة این مطلب از جملۀ فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً بعید نیست.
خود گفت:صبحانه مان را بیاور.گویند:آنها بقیۀ روز و شب را براه خود ادامه دادند، همین که صبح شد،موسی به یوشع
گفت:صبحانه مان را بیاور.
غداء یعنی صبحانه و عشی یعنی شام.انسان به صبحانه نیازمندتر است تا شام.
ذا نَصَباً 􀀀􀀀 ا ه 􀀀 ا مِنْ سَفَرِن 􀀀 لَقَدْ لَقِین
:ما از سفر خویش رنج و خستگی دیدیم.
گویند:خداوند موسی را گرسنه کرد،تا بیاد ماهی بیفتد.
ا إِلَی الصَّخْرَهِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ 􀀀 الَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْن 􀀀ق
:در این وقت،یوشع به موسی گفت:هنگامی که بر کنار سنگ بزرگ،منزل کردیم،ماهی را جا گذاشتم و فراموشش کردم و
یادم رفت بتو بگویم ماهی را فراموش کرده ام.سپس زبان بعذر- خواهی گشوده،گفت:
طانُ أَنْ أَذْکُرَهُ 􀀀 سانِیهُ إِلَّا الشَّیْ 􀀀 ا أَنْ 􀀀 وَ م
:شیطان قصۀ ماهی را از یاد من برد.این جمله بعنوان عذرخواهی است زیرا اگر یوشع قصۀ ماهی را به موسی گفته بود،موسی
از آنجا نمی گذشت و این همه خسته نمی شد.
وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً
:منظرة تعجب آوري پیش آمد.آب شکافته شد و ماهی در آن شکاف فرو رفت و شکاف هم چنان باقی ماند.
از موسی است.یعنی:موسی از شنیدن این داستان اظهار تعجب کرد و گفت:چگونه ممکن است؟ ابن « عجبا » برخی گویند:کلمۀ
عباس گوید:یعنی موسی داخل آن شکاف شد و بدنبال ماهی براه افتاد، اما بطور تعجب آمیزي گم شدة اصلی خود یعنی
خضر را پیدا کرد.
ما قَصَصاً 􀀀 ارِهِ 􀀀 ی آث 􀀀 فَارْتَدّ عَل
ا􀀀 ن کُنّ بَْغِ
ا􀀀 ا 􀀀 ذلِکَ م 􀀀 الَ 􀀀ق
:موسی گفت:این همان علامتی است که ما براي یافتن خضر بدنبال آن بودیم.از همان راهی که آمده بودند، در حالی که
یوشع از جلو و موسی از دنبالش حرکت میکرد،برگشتند،تا به محلی رسیدند که ماهی وارد آب شده بود.***
ص : 96
اینک اصل داستان:
سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است که:ابی بن کعب میگفت:روزي پیامبر خدا سخنرانی کرد و فرمود:
-روزي موسی در میان بنی اسرائیل،بپا ایستاده،سخنرانی میکرد.از او پرسیدند:
-داناترین مردم کیست؟ پاسخ داد:
-من خداوند او را مورد سرزنش قرار داده،به او وحی کرد:
-مرا در محل تلاقی دو دریا،بنده اي است از تو عالمتر.
موسی گفت:
-آیا ممکن است او را ببینم؟ خطاب رسید:
-یک ماهی در زنبیل بگذار و حرکت کن.
موسی به اتفاق یوشع براه افتاد تا به سنگ رسید.در آنجا قدري خوابیدند.
ماهی در زنبیل به جنبش در آمد و در دریا افتاد و دریا شکافته شد.خداوند آب دریا را از پر کردن شکاف،منع کرد و آب
همچون طاقی بر سر ماهی قرار گرفت.وقتی که بیدار شدند،یوشع فراموش کرد که موسی را از ماجراي مطلع گرداند.بقیه آن
روز و شب،راهپیمایی کردند،تا بامداد فردا.موسی به یوشع گفت:
-صبحانه مان را بیاور که از این سفر رنجور شدیم.
موسی وقتی احساس خستگی کرد که از جایی که خداوند امر کرده بود،گذشت.
یوشع گفت:
-همانوقت که بکنار سنگ رسیدیم،ماهی را فراموش کردم...
ماهی در حفره اي خالی از آب،قرار گرفته و موسی و یوشع در شگفت مانده بودند.
ص : 97
موسی گفت:
-این همان چیزي بود که ما بدنبال آن بودیم.
از همان راهی که آمده بودند،بازگشتند تا به کنار سنگ رسیدند.در آنجا مردي را که دیدند که بدن خود را با یک تکه
پارچه پوشیده بود.موسی به او سلام کرد.
خضر گفت:
-تو کیستی؟ گفت:
-من موسی هستم.
گفت:
-موساي بنی اسرائیل؟ گفت:
-آري،آمده ام که از تو تعلیم بگیرم.
خضر گفت:
-تو صبر نداري که با من باشی.مرا خداوند علمی بخشیده،که بتو نبخشیده است و ترا علمی داده،که به من نداده است.
موسی گفت:
اللّ صبر خواهم کرد و از فرمان تو خارج نخواهم شد.
􀀀
-خواهی دید که انشاء ه
خضر گفت:
-اگر میخواهی از من تبعیت کنی،حق نداري از کارهایی که من انجام میدهم، سؤال کنی تا وقتی که خودم ترا از راز آن
کارها آگاه سازم.
آن گاه از کنار دریا براه افتادند.یک کشتی آمادة حرکت بود.از سرنشینان کشتی خواستند که آنها را هم سوار کنند.آنها
خضر را شناختند و هر دو را بدون کرایه سوار کردند.
همین که سوار کشتی شدند،خضر یکی از تخته هاي کشتی را با تیشه،کند.
ص : 98
موسی گفت:
-اینها بدون کرایه،ما را سوار کرده اند.چرا کشتی آنها را سوراخ کردي؟ ممکن است همۀ آنها غرق شوند!راستی که کار
زشتی کردي! خضر گفت:
-مگر نه گفتم:ترا یاراي آن نیست که با من باشی و صبر کنی! موسی گفت:
-مرا در مقابل فراموشکاریم مورد مؤاخذه قرار نده و بر من سخت مگیر.
پیامبر خدا فرمود:موسی گفتار خضر را فراموش کرده بود.در این وقت گنجشکی بر کنار کشتی نشست و منقار خود را در آب
فرو برد و کمی آب برداشت.خضر به موسی گفت:
-علم من و تو در برابر علم خدا مثل قطرة آبی است که این گنجشک برداشت، در برابر دریا.
سپس از کشتی پیاده شدند و از کنار دریا براه افتادند.رسیدند به پسر بچه اي که با بچه ها مشغول بازي بود.خضر سر پسر بچه
( را از بدن جدا کرد و او را کشت. ( 1
موسی گفت:
-آیا خون بیگناهی را ریختی؟چه کار ناپسندي انجام دادي؟ خضر گفت:
ص : 99
1) کاري که خضر کرد،بر حسب ظاهر،آدمکشی و ناروا بود،اما در واقع عین صواب بود. مولوي در داستان شاه و کنیزك -1
و کشته شدن مرد زرگر بدست حکیم،چنین گوید: کشتن آن مرد بر دست حکیم نه پی اومید بود و نه ز بیم او نکشتش از
براي طبع شاه تا نیامد امر و الهام اله آن پسر را کش خضر ببرید حلق سر آن را در نیابد عام خلق آنکه از حق یابد او وحی و
جواب هر چه فرماید بود عین صواب آنکه جان بخشد اگر بکشد رواست نایب است و دست او دست خداست همچو
اسماعیل پیشش سر بنه شاد و خندان پیش تیغش جان بده
-آیا نگفتم:ترا طاقت آن نیست که با من باشی.
موسی گفت:
-این کار،بدتر از کار اولی است.اما اگر باز هم در بارة کارها بتو اعتراض کردم، دیگر با من رفاقت مکن.
تا اینکه بدیواري رسیدند که منحرف شده بود،خضر و موسی،دیوار را راست کردند.موسی که حوصله اش سر رفته بود،گفت:
-این مردم از ما پذیرایی نکردند و غذایی بما ندادند،میخواستی-لا اقل- مزد این زحمت را از آنها بگیري.
خضر گفت:
-اکنون.وقت جدایی من و تو فرا رسیده است.
پیامبر اسلام فرمود:
-کاش موسی صبر کرده بود تا خداوند سرگذشت آنها را براي ما تا آخر بیان میکرد.
سعید بن جبیر می گوید:
-ابن عباس آیات مربوط به این داستان را اینطور قرائت میکرد:
-و کان امامهم ملک یأخذ کل سفینه صالحه غصبا... و اما الغلام فکان کافرا و کان ابواه مؤمنین.
اصحاب ما نیز روایت کرده اند که امام صادق(ع)قرائت میکرد:
-کل سفینه صالحه غصبا همین مطلب از امام باقر(ع)روایت شده است.حضرت باقر(ع)می فرمود:
قرائت علی(ع)همین است.
ص : 100
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 65 تا 75
اشاره
مِمّ عُلِّمْتَ
ا􀀀 تُع ی أَنْ لَِّمَنِ 􀀀 ی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَل 􀀀 ق لَهُ مُوس الَ 􀀀 لَدُنّ عِلْماً ( 65 )
􀀀
اهُ مِنْ ا 􀀀 ا وَ عَلَّمْن 􀀀 اهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِن 􀀀 ا آتَیْن 􀀀 ادِن 􀀀 دا عَبْداً مِنْ عِب 􀀀 فَوَجَ
لا􀀀 صابِراً وَ 􀀀 اَللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 الَ سَتَجِدُنِی إِنْ 􀀀 ا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ( 68 ) ق 􀀀 ی م 􀀀 الَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ( 67 ) وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَل 􀀀 رُشْداً ( 66 ) ق
ا فِی اَلسَّفِینَهِ 􀀀 ذا رَکِب 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 مِن ذِکْراً ( 70 ) فَانْطَلَق حَتّ أُحْدِثَ لَکَ هُْ
ی􀀀 شَی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ ءٍْ 􀀀 اِتَّب ق فَإِنِ عَْتَنِی الَ 􀀀 أَم ( 69 ) أَعْصِی لَکَ رْاً
ما􀀀 ؤاخِ ذْنِی بِ 􀀀 لا تُ 􀀀 الَ 􀀀 الَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ( 72 ) ق 􀀀 ا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً ( 71 ) ق 􀀀 ا لِتُغْرِقَ أَهْلَه 􀀀 الَ أَ خَرَقْتَه 􀀀 ا ق 􀀀 خَرَقَه
الَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً 􀀀 لاماً فَقَتَلَهُ ق 􀀀 ا غُ 􀀀 ذا لَقِی 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 ع ( 73 ) فَانْطَلَق لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِي سُْراً 􀀀 نَسِیتُ وَ
( الَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ( 75 􀀀 74 ) ق )
ص : 101
ترجمه:
آنها به بنده اي از بندگان ما رسیدند که رحمتمان را بر او نازل کرده و از جانب خود به او دانش داده بودیم.موسی به او
گفت:آیا ترا تبعیت کنم تا از آنچه آموخته اي، بمنظور رشد و هدایت بمن بیاموزي؟گفت:تو هرگز نمی توانی همراه من
باشی و صبر کنی! چگونه می توانی در برابر کاري که از رمز آن خبر نداري،صبر کنی؟گفت:بخواست خدا مرا شکیبا می
یابی و از فرمان تو سرپیچی نخواهم کرد.گفت:اگر مرا تبعیت کنی،در بارة هیچ چیز از من سؤال نکن،تا خودم براي تو توضیح
دهم.هر دو براه افتادند،تا اینکه سوار کشتی شدند و خضر کشتی را سوراخ کرد!گفت:
آیا کشتی را سوراخ کردي که سرنشینانش را غرق کنی؟!کاري زشت مرتکب شدي!گفت:نگفتم که ترا یاري صبر با من
نیست؟!گفت:مرا در برابر آنچه فراموش کردم،مؤاخذه مکن و بر من سخت مگیر.هر دو براه افتادند تا اینکه به پسري
برخوردند و خضر او را کشت.موسی گفت:آیا بیگناهی را که قتلی مرتکب نشده بود، بقتل رسانیدي؟!کاري ناپسند انجام
دادي!گفت:نگفتم که ترا یاراي صبر با من نیست!؟
قرائت:
رشد:ابو عمرو و یعقوب بدو فتحه و دیگران بضم راء و سکون شین خوانده اند.
ابو علی گوید:هر دو بیک معنی هستند.
فلا تسألنی:در قرائت اهل مدینه و شام به تشدید نون و در قرائت دیگران به سکون نون آمده است.در قرائت اول نون تأکید
ثقیله آورده شده است.
و دیگران طبق متن قرائت کرده اند.لکن قرائت متن را بهتر دانسته « اهلها » لیغرق اهلها:کوفیان-بجز عاصم-بفتح یاء و راء و رفع
اند،زیرا اسناد فعل به مخاطب است.
خوانده اند. « زاکیه » زکیه:کوفیان و شامیان و سهل،بهمین صورت و دیگران
نکر:اهل مدینه-بجز اسماعیل-و ابو بکر و یعقوب و سهل و ابن ذکوان
ص : 102
بدو ضمه و دیگران بضم نون و سکون کاف خوانده اند.سکون کاف،بنا بر تخفیف است.
لغت:
امر:حادثۀ بزرگ.شاعر گوید:
قد لقی الاقران منی نکرا
داهیه دهیاء ادا امرا
یعنی:همگنان از من،حادثه اي بزرگ و دشوار و ناگوار،دیدند.
اعراب:
خبرا:مفعول مطلق. « اتبعک » ی أَنْ تُعَلِّمَنِ :حال از 􀀀 عَل « تعلمنی » یا مفعول به براي « للرشد » رشداً:مفعول له یا به تقدیر
مقصود:
ا􀀀 ادِن 􀀀 دا عَبْداً مِنْ عِب 􀀀 فَوَجَ
:موسی و رفیقش،بیکی از بندگان ما برخوردند که بر روي سنگی مشغول نماز بود.او بلیا بن ملکان معروف به خضر بود.علت
اینکه او را خضر نامیده اند،این است که هر جا نماز می خواند،سبز و خرم می شد.در روایت است که روي بر پوستینی نشسته
بود که از زیر آن سبزه ها رسته بودند.بروایتی دیگر بر حصیري سبز نشسته بود.موسی به او سلام کرد و پاسخ شنید و او را بنام
پیامبر بنی- اسرائیل مخاطب ساخت.موسی گفت:
اختلاف شده است. برخی گویند:فرشته « عبد » -از کجا فهمیدي که من کیستم؟کی بتو گفت:که من پیامبر هستم؟ در بارة این
اي بود که موسی مأموریت یافت علوم باطنی را از وي فرا بگیرد.بیشتر مفسرین معتقدند که او بشر بوده است.جبائی و دیگران
گویند:او پیامبر بوده،زیرا جایز نیست که پیامبر از غیر پیامبر، پیروي کند و از او چیزي بیاموزد.در این صورت از قدر او کاسته
می شود.ابن اخشید تجویز می کرد که پیامبر نباشد،بلکه بندة صالحی باشد که علوم باطنی نزد او بودیعت گذاشته شده
است.این مطلب صحیح نیست.
ص : 103
پرسش:
آیا ممکن است که در زمان موسی پیامبري داناتر از وي باشد؟ پاسخ:
ممکن است خضر از بعضی جهات،عالمتر از موسی باشد و موسی تنها از همان- جهت،محتاج به شاگردي او باشد و الا موسی
از جهات دیگر عالمتر از وي بوده است.
لَدُنّ عِلْماً
􀀀
اهُ مِنْ ا 􀀀 ا وَ عَلَّمْن 􀀀 اهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِن 􀀀 آتَیْن
:او بنده اي بود که ما او را نبوت-و بقولی طول حیات-بخشیده و از علم غیب او را تعلیم داده بودیم.این معنی از ابن عباس
است.امام صادق می فرماید:او را علمی بود که در الواح تورات،براي موسی نوشته نشده بود.موسی گمان می کرد همۀ
چیزهایی که مورد احتیاج اوست در تابوت او هست و همۀ علوم در الواح تورات نوشته شده است.
مِمّ عُلِّمْتَ رُشْداً
ا􀀀 تُع ی أَنْ لَِّمَنِ 􀀀 ی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَل 􀀀 ق لَهُ مُوس الَ 􀀀
:موسی به او گفت:آیا از تو پیروي کنم تا مرا دانشی بیاموزي که موجب رشد و پرورش باشد؟قتاده گوید:اگر کسی از لحاظ
علمی بمرتبۀ بی نیازي می رسید،حتماً همراز و همسخن خداوند،موسی،به این مرتبه نائل می شد.لکن موسی با این
پیشنهاد،خضر را مورد تعظیم قرار داده،زیرا راضی شد که از وي متابعت کند و از علوم او فرا بگیرد.رشد، عبارت است از علوم
دینی که انسان را بسوي حق ارشاد کند.برخی گفته اند:علم به- آن الطاف دینی است که بر مردم مخفی هستند.
الَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً 􀀀ق
:مرد عالم،در جواب موسی گفت:ترا صبر و طاقت پیروي و تعلیم از من نیست.یعنی چنین صبري بر تو دشوار است،علت این
است که موسی بظاهر امور نگاه می کرد و خضر به باطن امور،از اینرو براي موسی صبر کردن دشواري داشت.
ا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً 􀀀 ی م 􀀀 وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَل
:چگونه در برابر کاري که بر حسب ظاهر،پیش تو ناپسند است،صبر خواهی کرد؟!حال آنکه از باطن و حقیقت آن بی خبر
هستی.از این جمله بر می آید که مقصود اثبات بی صبري موسی بطور مطلق
ص : 104
نیست.بلکه مقصود این است که چون از باطن کارهاي خضر بی خبر است،صبر نمی کند.
لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً 􀀀 صابِراً وَ 􀀀 اللّ
􀀀
شاءَ هُ 􀀀 الَ سَتَجِدُنِی إِنْ 􀀀ق
:موسی در پاسخ وي گفت:بخواست خدا،خواهی دید که صبر می کنم و در برابر دستور تو به مخالفت نمی پردازم.
زجاج گوید:از اینکه موسی براي طلب علم،بتکاپو پرداخت،بر می آید که هیچکس نباید از طلب علم خودداري کند،اگر چه
پیامبر باشد و بحد اعلاي دانش، رسیده باشد و همچنین احدي نباید از تواضع در مقابل کسی که عالمتر است،خودداري
کند.موسی صبر خود را به مشیت خداوند،مشروط ساخت،زیرا ظاهراً فکر می کرد که صبر خواهد کرد و در عین حال احتمال
می داد که نتواند صبر کند،از اینرو صبر خود را مشروط به مشیت خدا کرد تا اگر نتوانست صبر کند،دروغ نگفته باشد.
حَتّ أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً
ی􀀀 شَی فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ ءٍْ 􀀀 اتَّب ق فَإِنِ عَْتَنِی الَ 􀀀
:
خضر گفت:اگر از من متابعت می کنی،از کارهایی که انجام می دهم و بنظر تو ناپسند است،سؤال نکن،تا خودم تفسیر آن را
براي تو بگویم.
ا􀀀 ا فِی السَّفِینَهِ خَرَقَه 􀀀 ذا رَکِب 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 فَانْطَلَق
: سپس از کنار دریا براه افتادند،تا اینکه براي گذشتن از دریا خواستند سوار یک کشتی شوند.صاحب کشتی که خضر را می
شناخت،آنها را سوار کرد.هنگامی که سوار شدند،خضر کشتی را سوراخ کرد و آب داخل کشتی شد.برخی گفته اند:دو تا از
تخته هاي کشتی را بیرون آورد و موسی بوسیلۀ لباسش سوراخ کشتی را بست.
ا􀀀 ا لِتُغْرِقَ أَهْلَه 􀀀 الَ أَ خَرَقْتَه 􀀀ق
:و از روي انکار و مخالفت،به خضر گفت:آیا کشتی را سوراخ کردي که سرنشینان آن را غرق کنی؟اینکه می
گوید:سرنشینان را و نمی گوید:ما را،بخاطر مهربانیی است که پیامبران نسبت بمردم دارند.سپس به او گفت:
لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً
الَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً :خضر گفت:آیا هنگامی که 􀀀 :کاري بس زشت،انجام دادي! ق
ص : 105
لا􀀀 الَ 􀀀 می خواستی از من متابعت کنی،بتو نگفتم که نمی توانی در مقابل کارهاي من صبر کنی؟ موسی بیاد شرط خود افتاد! ق
ما نَسِیتُ :از اینرو پوزش خواست و گفت:غافل شدم و یادم رفت که باید خاموش باشم و زبان به اعتراض 􀀀 ؤاخِ ذْنِی بِ 􀀀تُ
نگشایم.برخی در اینجا نسیان را به معناي غفلت و فراموشی نگرفته اند،بلکه به معناي ترك دانسته اند.در این صورت، یعنی از
اینکه سفارش ترا ترك کردم،مرا مورد مؤاخذه قرار مده.
لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِي عُسْراً 􀀀 وَ
:و نسبت بمن سختگیر نباش و با من مدارا کن که تحمل و پذیرش کارهاي تو براي من دشوار است.
لاماً فَقَتَلَهُ 􀀀 ا غُ 􀀀 ذا لَقِی 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 فَانْطَلَق
:آن گاه از کشتی خارج شدند و براه افتادند.علت اینکه فقط از موسی و خضر گفتگو می کند و نام همسفر موسی را نمی برد،
این است که وي تابع موسی است.یا اینکه ممکن است از آنها دنبال مانده باشد و همین احتمال بهتر است.در بین راه به پسر
بچه اي که با بچه ها مشغول بازي بود، برخوردند.خضر کاردي کشید و پسر بچه را کشت.این پسر بچه،از همۀ بچه هاي دیگر،
گفته شده است.شاعر گوید: « غلام » زیباتر بود.اصم گوید:جوانی بود،گاهی در ادبیات عرب،به مرد
شفاها من الداء العضال الذي بها
غلام اذا هز القناه سقاها
یعنی:مردي که با حرکت دادن نیزه،او را سیرآب کرد،از بیماري سخت نجاتش داد.
الَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ 􀀀ق
کسی است که « زاکیه »: :موسی گفت:چرا شخص بی گناهی را که مرتکب قتل نشده بود بقتل رساندي؟!ابو عمرو بن علا گوید
است.برخی گفته « زاکیه » مبالغه آمیزتر از « زکیه » کسی است که از گناه توبه کرده است.تغلب گوید:معناي « زکیه » گناهی نکرده و
در دین است. « زکیه » در بدن و « زاکیه »: اند
لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً
:با این قتلی که مرتکب شدي،کاري کردي که از نظر
ص : 106
شرع ناپسند است!موسی چنان تحت تأثیر قتل پسر بچه قرار گرفته بود که بی اختیار زبان به اعتراض و انتقاد گشود.
الَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً 􀀀ق
:خضر گفت:آیا نگفتم که نمی توانی همراه من باشی و صبر کنی؟!این جمله را خضر باز تکرار می کند،تا او را متذکر سازد
که طبق قرار نخست،باید هم چنان خاموش و تماشاگر صحنه باشد!
ص : 107
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 76 تا 82
اشاره
ا فَأَبَوْا أَنْ 􀀀 ما أَهْلَه 􀀀 ا أَهْلَ قَرْیَهٍ اِسْتَطْعَ 􀀀 ذا أَتَی 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 ع ( 76 ) فَانْطَلَق صاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی ذُْراً 􀀀 لا تُ 􀀀 ا فَ 􀀀 الَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَه 􀀀ق
راقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ 􀀀 ذا فِ 􀀀􀀀 الَ ه 􀀀 الَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً ( 77 ) ق 􀀀 امَهُ ق 􀀀 داراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَق 􀀀 ا جِ 􀀀 دا فِیه 􀀀 ما فَوَجَ 􀀀 یُ َ ض یِّفُوهُ
اءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ 􀀀 کانَ وَر 􀀀 ا وَ 􀀀 ساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَه 􀀀 کانَتْ لِمَ 􀀀 ا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً ( 78 ) أَمَّا اَلسَّفِینَهُ فَ 􀀀 بِتَأْوِیلِ م
ما خَیْراً مِنْهُ 􀀀 ما رَبُّهُ 􀀀 ا أَنْ یُبْدِلَهُ 􀀀 اناً وَ کُفْراً ( 80 ) فَأَرَدْن 􀀀 ما طُغْی 􀀀 ا أَنْ یُرْهِقَهُ 􀀀 واهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِین 􀀀 کانَ أَبَ 􀀀 مُ فَ 􀀀 کُلَّ سَفِینَهٍ غَصْباً ( 79 ) وَ أَمَّا اَلْغُلا
ادَ رَبُّکَ 􀀀 صالِحاً فَأَر 􀀀 ما 􀀀 کانَ أَبُوهُ 􀀀 ما وَ 􀀀 کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُ 􀀀 لامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی اَلْمَ دِینَهِ وَ 􀀀 کانَ لِغُ 􀀀 دارُ فَ 􀀀 کاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً ( 81 ) وَ أَمَّا اَلْجِ 􀀀 زَ
( ا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً ( 82 􀀀 ذلِکَ تَأْوِیلُ م 􀀀 ا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي 􀀀 ما رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ وَ م 􀀀 جا کَنزَهُ 􀀀 ما وَ یَسْتَخْرِ 􀀀 ا أَشُدَّهُ 􀀀 أَنْ یَبْلُغ
ص : 108
ترجمه:
موسی گفت:اگر بعد از آن ترا از چیزي سؤال کنم،با من رفاقت مکن که از جانب من معذور خواهی بود.آن گاه براه افتادند
تا بقریه اي رسیدند و از اهل قریه، طعامی خواستند.و اهل قریه از پذیرایی آنها خودداري کردند.در آنجا دیواري یافتند که می
خواست منهدم شود.خضر دیوار را تعمیر کرد و استحکام بخشید.موسی گفت:اگر می خواستی،در برابر این کار مزد می
گرفتی.خضر گفت:این است جدایی میان من و تو.بزودي تفسیر آنچه نتوانستی بر آن صبر کنی،براي تو شرح می دهم:
اما کشتی از مستمندانی بود که در دریا کار می کردند.خواستم معیوبش کنم،زیرا بدنبال ایشان پادشاهی بود که کشتی ها را
به غصب می گرفت.اما پسر بچه،پدر و مادرش مؤمن بودند،بیم داشتیم که طغیان و کفرش آنها را گرفتار سازد.خواستیم
خداوند فرزندي پاکتر و مهربانتر به آنها ببخشد.اما دیوار،از دو بچه یتیم بود که پدري صالح داشتند و در زیر دیوار گنجی
نهفته بود که به آنها تعلق داشت.خدایت اراده کرد که آنها به سن رشد برسند و گنج خود را استخراج کنند و این رحمتی
است که از خدایت.این کار را بفرمان خویش نکردم.این است توجیه کارهایی که نتوانستی در مقابل آنها صبر کنی!
قرائت:
خوانده اند. « فلا تصاحبنی » و دیگران « فلا تصاحبنی »- یعقوب-بروایت روح و زید
ص : 109
.« اگر خواستم رفیق من باشی با من رفاقت نکن »: و دومی یعنی « رفیق من نباش »: اولی یعنی
لدنی:اهل مدینه و ابو بکر-بنقل از عاصم-بدون تشدید و دیگران با تشدید خوانده اند.لکن قرائت دوم بهتر است،زیرا براي
حفظ سکون نون بهتر است پیش از یاء یک نون اضافه شود.
لتخذت:ابن کثیر و اهل بصره به کسر خاء و بدون تشدید و دیگران بفتح خاء و تشدید خوانده اند.عاصم و ابن کثیر ذال را
بیک معنی است. « تخذ » و« اتخذ »: ظاهر و دیگران ادغام کرده اند.ابو زید گوید
یبدلهما:اهل مدینه و ابو عمرو به تشدید دال و دیگران به سکون خوانده اند.
یکی از باب افعال و یکی از باب تفعیل و از لحاظ معنی بیکدیگر نزدیکند.
رحم:ابو جعفر و ابن عامر و عاصم و عباس و یعقوب و سهل بضم حاء و دیگران به سکون خوانده اند.هر دو بمعناي رحمت
هستند،شاعر گوید:
یا منزل الرحم علی ادریس
و منزل اللعن علی ابلیس
اي کسی که بر ادریس رحمت و بر ابلیس لعنت می فرستی.
لغت:
انقضاض:فرود آمدن سریع.
وراء:پشت سر.گاهی هم بمعناي جلو استعمال می شود.شاعر گوید:
أ ترجو بنو مروان سمعی و طاعتی
و قومی تمیم و الفلاه ورائیا
یعنی:آیا بنی مروان از من انتظار شنیدن و فرمانبري دارند،حال آنکه قوم من تمیم و بیابان در پیش روي من است؟ برخی گفته
اند:به این معنی در زمان می آید نه مکان و برخی گفته اند:در مورد چیزهایی که پشت و رو ندارد،بکار می رود.
ارهاق:فرا گرفتن و پوشیدن چیزي.
ص : 110
اعراب:
راقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ 􀀀 ذا فِ 􀀀􀀀ه
.« هذا فراق بیننا » :تکرار بین براي تأکید است.یعنی
مساکین:غیر منصرف است.
رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ
در این صورت مفعول لاجله است و ممکن است مفعول مطلق « فعلنا ذلک للرحمه » :نصب آن به تقدیر فعل محذوف است.یعنی
باشد.
مقصود:
صاحِبْنِی 􀀀 لا تُ 􀀀 ا فَ 􀀀 الَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَه 􀀀ق
:موسی در جواب خضر گفت:
اگر بعد از این در بارة چیزي از تو سؤال و اعتراض کنم،نگذار که با تو رفاقت کنم.
قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً
:در صورتی که باز هم اعتراض کنم،تو معذور خواهی بود و همانطوري که گفتی:من نمیتوانم در برابر کارهاي تو صبر داشته
باشم.در روایت است که پیامبر گرامی اسلام،این آیه را تلاوت کرد و فرمود:پیامبر خدا،موسی حیا کرد.اگر صبر کرده
بود،هزار کار عجیب از خضر مشاهده می کرد.
ما􀀀 ا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُ 􀀀 ما أَهْلَه 􀀀 ا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَ 􀀀 ذا أَتَی 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 ا 􀀀 فَانْطَلَق
:
سپس براه افتادند تا اینکه-بقول ابن عباس-به انطاکیه رسیدند.ابن سیرین و محمد ابن کعب گویند:به ایله رسیدند.برخی گفته
گفته اند،بخاطر انتساب بهمین شهر است. « نصاري » اند:بیک شهر ساحلی بنام ناصره رسیدند.علت اینکه مسیحیان را
این قول از امام صادق(ع)روایت شده است.بهر صورت،از مردم شهر طلب غذا کردند و آنها از اینکه این دو مسافر خسته را به
مهمانی بپذیرند،خودداري کردند،ابی بن کعب از پیامبر گرامی اسلام روایت کرده است که:مردم قریه،مردمی پست و تنگ-
نظر بودند،از امام صادق(ع)روایت شده است که مردم قریه،از مهمانی کردن موسی و خضر خودداري کردند و تا روز قیامت
هم کسی را مهمانی نخواهند کرد.
داراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ 􀀀 ا جِ 􀀀 دا فِیه 􀀀 فَوَجَ
:در آنجا دیواري را مشاهده کردند که در شرف خراب شدن بود.بدیهی است که دیوار داراي تصمیم و اراده نیست.بنا بر این
مجازي و تشبیه به کسی است که تصمیم دارد کاري را بزودي « یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ » تعبیر
ص : 111
انجام دهد.در ادبیات عرب،چنین تعبیري زیاد آمده است. شاعر گوید:
یرید الرمح صدر ابی براء
و یرغب عن دماء بنی عقیل
یعنی:نیزه،سینۀ ابی براء را اراده می کند و از خون بنی عقیل اعراض دارد.
امَهُ 􀀀 فَأَق
:خضر دیوار را تعمیر کرد و استحکام بخشید.
الَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً 􀀀ق
:نظر به اینکه مردم شهر از اطعام ایشان بخل ورزیده بودند و خضر دیواري را که مشرف بر انهدام بود تعمیر کرد،موسی در
شگفت فرو رفت و گفت:می خواستی در برابر این کار از آنها مزد بگیري تا بتوانیم بوسیلۀ آن خود را سیر کنیم.
راقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ 􀀀 ذا فِ 􀀀􀀀 الَ ه 􀀀ق
:خضر گفت:اکنون وقت جدایی میان من و تو فرا رسیده است.بقولی:یعنی این سخن تو باعث شد که میان من و تو جدایی
بیفتد.
ا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً 􀀀 سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ م
:سپس گفت:بزودي پرده از روي راز کارهایی که انجام دادم و تو نتوانستی شکیبایی داشته باشی و از سؤال و اعتراض
خودداري کنی،بر می دارم.
اءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَهٍ غَصْباً 􀀀 کانَ وَر 􀀀 ا وَ 􀀀 ساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَه 􀀀 کانَتْ لِمَ 􀀀 أَمَّا السَّفِینَهُ فَ
:علت سوراخ کردن کشتی این بود که این کشتی متعلق به عده اي افراد تهیدست بود که بوسیلۀ آن امرار معاش می کردند.
بر سر راه آنها پادشاهی بود که کشتی هاي سالم و بی عیب را غصب می کرد.من کشتی را معیوب کردم تا شاه غاصب و
به معناي پیش رو گرفته شده است.از ابن عباس نقل شده « وراء » طماع،از آن چشم بپوشد.این معنی از قتاده و ابن عباس و کلمۀ
است که اگر شاه غاصب،پشت سر ایشان بود،کشتی از خطر گذشته بود.معلوم می شود جلو ایشان بوده و خطر آنها را تهدید
می کرده است.خضر می گوید:من کشتی را سوراخ کردم تا هنگامی که شاه،کشتی را معیوب بنگرد،از بردن آن چشم
بپوشد.لکن صاحبان کشتی با یک قطعه تخته،کشتی را اصلاح و از آن استفاده می برند.
برخی گفته اند:احتمال می دهیم که شاه غاصب،پشت سر آنها بوده و در موقع
ص : 112
بازگشت،کشتی را غصب می کرد.این مطلب را خضر می دانست ولی صاحبان کشتی نمی دانستند.
واهُ مُؤْمِنَیْنِ 􀀀 کانَ أَبَ 􀀀 لامُ فَ 􀀀 وَ أَمَّا الْغُ
:پسر بچه اي را که بقتل رسانیدم،بعلت این بود که کافر بود و پدر و مادرش مؤمن بودند.
اناً وَ کُفْراً 􀀀 ما طُغْی 􀀀 ا أَنْ یُرْهِقَهُ 􀀀 فَخَشِین
:دانستیم که اگر باقی بماند،طغیان و کفر او پدر و مادر را هم گرفتار می کند.این جمله از کلام خداست،نه از کلام خضر.
ممکن است این کلام از خود خضر باشد.یعنی:بیم داشتیم که پدر و مادر خود را بطغیان و کفر وادارد،زیرا مرتکب کارهایی
می شد که آنها را بدفاع و تعصب وادار می کرد.
و بخاطر او دست بکارهایی می زدند که کفر و طغیان و تجاوز از حد شمرده می شد.برخی گویند:یعنی دوست نداشتیم که
پسر از راه سرکشی و کفر،پدر و مادر را به گناه و ستم وادار کند.
کاهً وَ أَقْرَبَ رُحْماً 􀀀 ما خَیْراً مِنْهُ زَ 􀀀 ما رَبُّهُ 􀀀 ا أَنْ یُبْدِلَهُ 􀀀 فَأَرَدْن
:خواستیم خداوند بجاي او فرزندي بایشان بدهد که از حیث دین و پاکی و شایستگی،بهتر از او باشد و در بارة آنها رحم و
محبت بیشتري از خود نشان دهد،برخی گویند:براي اینکه مشمول مهربانی ایشان قرار بگیرد،شایسته تر باشد.مطرف
گوید:بخدا سوگند، می دانیم که روز ولادت او پدر و مادر خوشحال و روز قتل او محزون شدند.اگر این طفل باقی می
ماند،موجب هلاك پدر و مادر می شد،مرد مؤمن باید به قسمت الهی راضی باشد،زیرا قضاي الهی براي مؤمن بهتر است از
آنچه خودش بخواهد.انسان باید بقضاي الهی راضی باشد و بداند که آنچه را خدا خواسته و او نمی پسندد،بحالش بهتر و
سودمندتر است.باید از خداوند طلب نیکی کرد و به قضاي او راضی شد.در روایت است که:خداوند در عوض بآنها دختري
داد که از او هفتاد پیامبر بوجود آمد.برخی گفته اند:آن دختر بهمسري یکی از انبیاء در آمد و از او پیامبري بدنیا آمد که
بدست او امتی هدایت شد.
از قضیۀ کشتن این پسر بچه برمیآید که خداوند باید به بندگان خود لطف
ص : 113
داشته باشد،زیرا از آیه استفاده می شود که این کار،تدبیري بود از جانب خداوند و خلاف آن جایز نبود.از سوي دیگر از این
آیات استنباط می شود که:هر گاه خداوند علم داشته باشد که انسان در یک حالت،دچار فساد و گمراهی می شود،از لحاظ
حکمت، بر او واجب است که آن حالت را تغییر دهد،تا او را از سقوط در فساد و گمراهی حفظ کند (بشرطی که انسان اهل
: ایمان و از سقوط در فساد و گمراهی بیزار باشد.) پرسش 1
اگر نظیر علمی که براي خضر پیدا شد،براي ما هم پیدا شود،آیا جایز است که مرتکب قتل بشویم؟ پاسخ:
چنین علمی جز براي انبیا حاصل نمی شود و اگر-فرضاً-براي ما هم حاصل شود، قتل جایز است.
: پرسش 2
خداوند قادر بود که پسر بچه را-بدون اینکه خضر او را بکشد-بمیراند و بحیاتش خاتمه دهد.در این صورت خضر هم مورد
ملامت موسی واقع نمی شد.پس چرا خضر را بقتل او وادار کرد؟! پاسخ:
-1 خداوند عالم بود که بقاي پدر و مادر وي بر ایمان،تنها از راه کشتن این طفل،امکان دارد،از اینرو فرمان داد که خضر او را
بکشد.
-2 هر گاه باقی ماندن پسر بچه،موجب فساد باشد،خداوند مخیر است که او را از راه مرگ یا از راه قتل از میان بردارد.اگر چه
قتل،با اینکه براي مقتول آزار است،پاداشهایی در بردارد که آن آزار را جبران می کند.بلکه چند برابر آزاري که دیده،اجر می
برد،بنا بر این،کشته شدن بقدري منافع بزرگ در بردارد که گویا مقتول بخاطر تحمل آن آزاري ندیده و درد و رنجی متحمل
نشده است.
ص : 114
ما􀀀 کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُ 􀀀 لامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَهِ وَ 􀀀 کانَ لِغُ 􀀀 دارُ فَ 􀀀 وَ أَمَّا الْجِ
:
علت اینکه دیوار را تعمیر کردم،این بود که بدو طفل یتیم تعلق داشت و در زیر آن گنجی نهفته بود.گنج،طلا و نقره و
چیزهاي دیگر است.
ابن عباس و سعید بن جبیر و مجاهد گویند:در این گنج صحیفه هایی از علوم مدفون بود.قتاده و عکرمه گویند:طلا و نقره بود.
مختار جبایی و روایت ابو الدرداء از پیامبر گرامی نیز همین است.
ابن عباس و حسن گویند:لوحی زرین بود که بر آن نوشته بود:
-شگفتا،کسی که به قدر ایمان دارد،چگونه محزون می شود؟!کسی که به روزي ایمان دارد،چگونه رنج می برد؟!کسی که
بمرگ یقین دارد،چگونه شاد می شود؟!کسی که بحساب ایمان دارد،چگونه غفلت می کند؟!کسی که دنیا و تحولات آن را
نسبت بمردم دیده،چگونه به آن اطمینان پیدا می کند؟!خدایی جز خداي یکتا نیست و محمد فرستادة خداست.
همین مطلب از امام صادق(ع)نیز روایت شده و در پاره اي از روایات کم و زیاد دارد.این مطلب هر دو قول اول را متضمن
کانَ 􀀀 است،زیرا دلالت دارد بر اینکه در زیر دیوار لوحی از زر و بر آن حکمتی ثبت شده بود.پس هم مال بود و هم علم! وَ
صالِحاً :ابن عباس گوید:در اینجا خداوند می فرماید:علت حفظ گنج شایستگی پدر آن دو طفل بود،اما از شایستگی 􀀀 ما 􀀀 أَبُوهُ
بچه ها چیزي گفته نشده است.از امام صادق ع روایت شده است که میان این دو طفل و آن پدر صالح،هفت واسطه بود.پیامبر
گرامی اسلام فرمود:خداوند بشایستگی مرد مؤمن،فرزند و فرزند زاده و اهل خانۀ خودش و خانه هاي اطرافش را اصلاح می
کند و بخاطر گرامی بودن در پیشگاه خداوند،همۀ آنها در حفظ خدا خواهند بود.
ما رَحْمَهً مِنْ رَبِّکَ 􀀀 جا کَنزَهُ 􀀀 ما وَ یَسْتَخْرِ 􀀀 ا أَشُدَّهُ 􀀀 ادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغ 􀀀 فَأَر
:
ارادة خداوند بر این بود که آنها رشد پیدا کنند و بتوانند نیک و بد خود را تشخیص دهند و مال خود را حفظ کنند.پس از
آنکه به چنین مرحله اي نائل شدند،از برکت
ص : 115
نعمت و لطف خداوند،گنج خود را استخراج کنند و مورد استفاده قرار دهند.مقصود خضر این است که به موسی تفهیم کند
که هر کاري انجام داده است،بخاطر لطف پروردگار به آن دو بچه یتیم و پدر ایشان بوده است.
ا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي 􀀀 وَ م
:این کار را من به میل خودم انجام ندادم،بلکه به امر خداوند متعال بود.ابن عباس گوید:مقصود خضر این است که از جانب
خداوند این مطلب براي من کشف شد و من انجام دادم.
ا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً 􀀀 ذلِکَ تَأْوِیلُ م 􀀀
:آنچه براي تو بیان کردم،تفسیر و توجیه کارهایی بود که مشاهدة آنها براي تو دشوار بود و مورد انکار قرار می دادي.
ابو علی جبائی گوید:جایز نیست که هنوز خضر زنده باشد،زیرا اگر زنده بود، مردم او را می شناختند و از جاي او مطلع می
شدند،علاوه بر این بعد از پیامبر ما پیامبري نیست.
لکن این حرف صحیح نیست،زیرا براي خداوند مقدور است که او را زنده نگاه دارد.بخصوص که-باجماع مسلمین و غیر
مسلمین-کارهاي انبیا معمولا بر خلاف عادت است.همچنین مانعی ندارد که او در میان مردم باشد و او را ببینند و نشناسند.
اینکه می گوید:بعد از پیامبر ما پیامبري نیست،صحیح است.لکن نبوت خضر، پیش از نبوت پیامبر ماست.شریعت او نیز-اگر
شریعت خاصی داشته-با شریعت ما نسخ شده است و اگر شریعت دیگري را هم تبلیغ می کرده،باز بوسیلۀ شریعت ما نسخ شده
و ایراد جبائی غیر وارد است.
ص : 116
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 83 تا 87
اشاره
اهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً ( 84 ) فَأَتْبَعَ سَبَباً 􀀀 مَکَّنّ لَهُ فِی اَلْأَرْضِ وَ آتَیْن
ا􀀀 إِن ّ
􀀀
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي اَلْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً ( 83 ) ا
إِمّ أَنْ تَتَّخِذَ
ا􀀀 و إِمّ أَنْ تُعَذِّبَ ا􀀀 اَلْقَر ا ذَا نَْیْنِ 􀀀 قُلْن ی ا􀀀 ا قَوْماً 􀀀 عَی حَمِئَهٍ وَ وَجَ دَ عِنْدَه ا تَغْرُبُ فِی نٍْ 􀀀 إِذ بَلَغَ مَغْرِبَ اَلشَّمْسِ وَجَ دَه ا􀀀 ح تَّ
ی􀀀 85 ) )
( ذاباً نُکْراً ( 87 􀀀 ی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَ 􀀀 أَمّ مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِل
ا􀀀 الَ 􀀀 ح ( 86 ) ق فِیهِمْ سُْناً
ترجمه:
از تو در بارة ذو القرنین می پرسند.بگو:در بارة او براي شما سخن خواهم گفت.ما او را در روي زمین قدرت بخشیدیم و سبب
هر چیزي را بدو عطا کردیم و او بدنبال سبب،بحرکت در آمد.تا اینکه به محل غروب خورشید رسید،ملاحظه کرد که در
چشمه اي گل آلود غروب می کند و در آنجا مردمی یافت که گفتیم:اي ذو القرنین، یا عذاب می کنی یا در میان آنها نیکی
می کنی.گفت:هر کس ستم کند،عذابش می- کنیم.سپس بسوي پروردگارش رد می شود و او را عذابی سخت می کند.
تعداد آیات:
از نظر کوفیان پنج و از نظر بصریان شش و از نظر اهل مدینه چهار آیه است.
کوفیان و بصریان مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً و فَأَتْبَعَ سَبَباً را دو آیه شمرده و اهل مدینه
ص : 117
ا قَوْماً را نیز پایان آیه اي دانسته اند. 􀀀 یک آیه شمرده اند.بصریان عِنْدَه
قرائت:
فاتبع ثم اتبع:کوفیان و ابن عامر بهمزة قطع و سکون تاء و دیگران بهمزة وصل و تشدید تاء مفتوح خوانده اند.هر گاه از باب
افعال باشد،دو مفعول می گیرد و یکی از دو مفعول حذف شده است.
به معناي سوزان یا از « حامیه ». خوانده اند « حمئه » و دیگران « حامیه »- حمئه:ابو جعفر و ابن عامر و کوفیان-بجز حفص
است که همزة آن قلب به یاء شده است. « حماه » مادة
لغت:
قرن:شاخ گوسفند و حیوانات دیگر.
ذکر:بخاطر داشتن یا بزبان آوردن.
حماه:گل سیاه.
اعراب:
إِمّ أَنْ تَتَّخِذَ
ا􀀀 و إِمّ أَنْ تُعَذِّبَ ا􀀀
و فعل،منصوب بفعل محذوف است. « ان »:
.« اما العذاب واقع منک و اما اتخاذ امر ذي حسن » ممکن است مبتدا باشد بتقدیر خبر.یعنی
مقصود:
اکنون به نقل داستان ذو القرنین پرداخته،می فرماید:
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِي الْقَرْنَیْنِ
اللّ بن عمر گویند:پیامبري بود که کشورهاي روي زمین بدست او فتح شد.
􀀀
:در بارة ذو القرنین اختلاف است.مجاهد و عبد ه
برخی گفته اند:پادشاهی عادل بود.از علی بن ابی طالب(ع)روایت شده است که او بندة صالحی بود که محبوب و دوستدار
خداوند بود و مردم را به تقوي امر می کرد.مردم شمشیري بر یک قسمت سرش زدند و براي مدتی از میان ایشان غایب
شد.سپس بازگشت و مردم را بطرف خداوند دعوت کرد و بر قسمت دیگر سرش نیز شمشیر زدند.
ص : 118
از اینرو ذو القرنین نامیده شده.در میان شما نیز مانند او-یعنی خود حضرت-هست.
در علت اینکه او را ذو القرنین گفته اند،اقوال دیگري هم هست:حسن گوید:داراي دو گیسو بود.یعلی بن عبید گوید:در سرش
چیزي شبیه به دو شاخ وجود داشت و در زیر کلاه پنهان می شد.زهري و زجاج گویند:حکومت او شرق و غرب عالم را فرا فرا
گرفت.وهب گوید:در خواب دید که چنان به خورشید نزدیک شد که دو شاخ شرقی و غربی آن را فرا گرفت.قصۀ خواب را
براي قوم خود نقل کرد و او را ذو القرنین نامیدند.برخی گفته اند:دو قرن زندگی کرد.برخی گفته اند:نسبش از طرف پدر و
مادر،اصیل و بزرگ بود.معاذ گوید:وي اسکندر رومی است که اسکندریه را بنا کرد.
قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً
:بگو:بزودي داستان او را براي شما نقل میکنم.
مَکَّنّ لَهُ فِی الْأَرْضِ
ا􀀀 إِن ّ
􀀀
ا
:ما در روي زمین به او قدرت دادیم و به او حکومت بخشیدیم و او به اصلاح زمین پرداخت.از علی(ع)روایت شده است
که:خداوند ابر را براي او رام کرد و بر آن سوار شد و همۀ اسباب را در اختیارش قرار داد و همه جا را برایش روشن کرد و
شب و روز برایش یکسان شد.معناي قدرت پیدا کردن او در روي زمین همین است.
اهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً 􀀀 وَ آتَیْن
:به او دانشی دادیم که بتواند هر چیزي را از راه سبب آن انجام دهد و بمقصود خود برسد.
برخی گویند:یعنی هر چه که سلاطین براي فتح و پیروزي لازم دارند،در اختیارش گذاشتیم.برخی گویند:یعنی راه هر چیزي را
اتِ (غافر 37 :شاید براه هاي آسمانها برسم.) فَأَتْبَعَ سَبَباً :و 􀀀 ماو 􀀀 ابَ السَّ 􀀀 ابَ أَسْب 􀀀 به او نشان دادیم.چنان که می فرماید: لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْب
او سببهایی را که به او تعلیم کرده بودیم،براي رسیدن بمقصود دنبال کرد.از جمله اینکه راه دیار مغرب را پیش گرفت.
ا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَهٍ 􀀀 ذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَه 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
:در این سفر، به جایی رسید که دیگر پایان آبادانیها بود و بعد از آن دیگر جاي آبادي وجود نداشت.
منظور این نیست که بمحل غروب خورشید رسیده است،زیرا هیچکس به آنجا
ص : 119
نمی رسد.در آنجا احساس کرد که گویا خورشید در چشمه اي گل آلود و تیره رنگ فرو می رود.اگر چه در حقیقت در
پشت آن پنهان می شد،زیرا خورشید در آب نمی نشیند، بلکه در آسمان است.هر گاه انسان در کنار یا در داخل دریا
باشد،احساس می کند که خورشید در آب دریا غروب می کند و هر گاه در خشکی باشد،احساس می کند که خورشید در
عین » چشمۀ گل آلود و سیاه رنگ و مقصود از « عین حمئه » خاك غروب می کند،اما هیچیک واقعیت ندارد.مقصود از
چشمۀ آب گرم است.کعب گوید: « حامیه
در تورات دیده ام که خورشید در آب و گل می نشست.
إِمّ أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً
ا􀀀 و إِمّ أَنْ تُعَذِّبَ ا􀀀 الْقَر ا ذَا نَْیْنِ 􀀀 قُلْن ی ا􀀀 ا قَوْماً 􀀀 وَ وَجَدَ عِنْدَه
:
از اینجا بر می آید که قومی که ذو القرنین بر سر آن چشمه دید،کافر بودند،از اینرو خداوند به او دستور می دهد که آنها را
بکشد،یا اسیر کند و آنها را تحت تربیت قرار دهد.
برخی گفته اند:خدا او را مخیر کرد که آنها را بکشد یا ببخشاید.کسانی که ذو القرنین را پیامبر دانسته اند،بهمین آیه استدلال
کرده اند.گویند:فهمیدن امر خدا از روي وحی و آنهم تنها براي انبیا ممکن است.کعبی گوید:خداوند باو الهام کرد.ابن انباري
ی􀀀 ی أُمِّ مُوس 􀀀 ا إِل 􀀀 گوید:اگر پیامبر بوده،خدا باو وحی کرده و اگر نبوده، باو الهام کرده است.چنان که می فرماید: وَ أَوْحَیْن
(قصص 7:یعنی به مادر موسی الهام کردیم).قتاده گوید:سیاست ذو القرنین مطابق قضاي الهی بود.
أَمّ مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ
ا􀀀 الَ 􀀀ق
:ابن عباس گوید:یعنی ذو القرنین گفت:
هر کس مشرك شود،او را می کشیم مگر اینکه توبه کند.
ذاباً نُکْراً 􀀀 ی رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَ 􀀀 ثُمَّ یُرَدُّ إِل
:پس از اینکه او را کشتم،بسوي خدا میرود و گرفتار عذاب جهنم می شود که سخت تر است.
ص : 120
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 88 تا 92
اشاره
ذا بَلَغَ مَطْلِعَ اَلشَّمْسِ 􀀀 حَ تّ إِ
ی􀀀 س ( 89 ) أَمْرِن یُسْراً ( 88 ) ثُمَّ أَتْبَعَ َبَباً ا􀀀 س لَهُ مِنْ ی وَ َنَقُولُ 􀀀 زاءً اَلْحُسْن 􀀀 صالِحاً فَلَهُ جَ 􀀀 أَمّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ
ا􀀀 و َ
( ما لَدَیْهِ خُبْراً ( 91 ) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ( 92 􀀀 ا بِ 􀀀 ذلِکَ وَ قَدْ أَحَطْن 􀀀 ا سِتْراً ( 90 ) کَ 􀀀 ی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِه 􀀀 ا تَطْلُعُ عَل 􀀀 وَجَدَه
ترجمه:
اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح کند،او را پاداش نیکوست و بآسانی او را فرمان میدهیم.آن گاه از راه دیگري حرکت
کرد.تا اینکه به محل طلوع خورشید رسید.در آنجا مشاهده کرد که خورشید بر مردمی طلوع می کند که بر آنها پوششی قرار
نداده بودیم.درست مثل مردم مغرب زمین.ما بآنچه نزد او بود احاطه و آگاهی داشتیم.آن گاه از راه دیگري حرکت کرد.
قرائت:
جزاء:کوفیان-بجز ابو بکر و یعقوب-به نصب و تنوین و دیگران برفع و اضافه خوانده اند.ابو علی فارسی(فسایی)گوید:رفع بنا
و نصب بنا بر این است که مصدر جانشین صفت و حال باشد. « له جزاء الخلال الحسنی » بر این است که مبتدا باشد،به تقدیر
مقصود:
ا یُسْراً 􀀀 ی وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِن 􀀀 زاءً الْحُسْن 􀀀 صالِحاً فَلَهُ جَ 􀀀 أَمّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ
ا􀀀 و َ
:
کسی که ایمان آورد و کار نیکو کند،براي اوست پاداش نیکو و با او به نیکی سخن
ص : 121
می گوئیم و باو دستورهاي آسان میدهیم و او را بخاطر گذشته ها مؤاخذه نمی کنیم.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً
:سپس از راه دیگري بحرکت در آمد تا از مغرب بمشرق برسد.
ا سِتْراً 􀀀 ی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِه 􀀀 ا تَطْلُعُ عَل 􀀀 ذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَه 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
:تا اینکه در خاور زمین،بآخرین نقطۀ آبادانی رسید آنجا سر- زمینی بود که کوه و درخت و ساختمانی نداشت.هنگامی که
خورشید طلوع می کرد به آبها و پناهگاه ها پناه می بردند و هنگامی که خورشید غروب می کرد.بیرون میآمدند و مشغول کار
می شدند.ابو بصیر از امام باقر(ع)روایت کرده است که آنها به خانه سازي آشنا نبودند.
ذلِکَ􀀀 کَ
:اینها نیز مانند مردمی که در مغرب زمین زندگی می کردند،بودند.
برخی گویند:یعنی ذو القرنین هم چنان که راهی دیار مغرب شده بود،راهی دیار مشرق شد.
ما لَدَیْهِ خُبْراً 􀀀 ا بِ 􀀀 وَ قَدْ أَحَطْن
:ما به قوا و سلاح و سپاهیان ذو القرنین اطلاع کامل داشتیم.برخی گویند:یعنی:ما از کارهاي او با خبر بودیم و پیش از آنکه
بجایی دست یابد،از سرنوشت او عالم بودیم،چنان که در انجام کارها او را تعلیم میدادیم و راهنمایی می کردیم.بدین ترتیب
خداوند کارهاي او را می ستاید و نشان میدهد که از کارهاي او خشنود است.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً
:سپس از راه دیگري بحرکت در آمد،براي اینکه بر منطقه اي دیگر دست پیدا کند.از این جمله استفاده می شود که شکل
زمین کروي است،زیرا از راهی که آمده بود،باز نگشت،بلکه از همانجا راهی سمت دیگري شد.
ص : 122
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 93 تا 98
اشاره
ا ذَا اَلْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی 􀀀 الُوا ی 􀀀 کادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا ( 93 ) ق 􀀀 لا یَ 􀀀 ما قَوْماً 􀀀 ذا بَلَغَ بَیْنَ اَلسَّدَّیْنِ وَجَ دَ مِنْ دُونِهِ 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
ا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ 􀀀 الَ م 􀀀 ا وَ بَیْنَهُمْ سَ  دا ( 94 ) ق 􀀀 ی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَن 􀀀 اَلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَل
الَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً ( 96 ) فَمَا 􀀀 اراً ق 􀀀 ذا جَعَلَهُ ن 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀 الَ اُنْفُخُوا 􀀀 اَلص ق ي بَیْنَ دََّفَیْنِ 􀀀 ساو 􀀀 إِذ ا􀀀 ح تَّ
ی􀀀 اَلْح رَدْماً ( 95 ) آتُونِی زُبَرَ دَِیدِ
( کانَ وَعْدُ رَبِّی حَ  قا ( 98 􀀀 دَکّ وَ
􀀀
جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ اءَ 􀀀 ذا 􀀀 ذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی فَإِ 􀀀􀀀 الَ ه 􀀀 طاعُوا لَهُ نَقْباً ( 97 ) ق 􀀀 طاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اِسْتَ 􀀀 اِسْ
ترجمه:
تا اینکه بمیان دو کوه رسید و در آنجا قومی دید که به سختی حرف را می- فهمیدند:گفتند:اي ذو القرنین،یأجوج و مأجوج
در روي زمین مفسد هستند.
ص : 123
آیا براي تو هزینه اي تأمین کنیم تا میان ما و ایشان سدي برآوري؟گفت:آنچه خداوند در اختیار من قرار داده،بهتر است مرا به
نیروي خود کمک کنید تا میان شما و ایشان،دیواري برآورم.قطعات آهن را بیاورید.هنگامی که میان دو کوه هموار
گردید،گفت:بدمید.هنگامی که بصورت آتش در آمد،گفت:مس ذوب شده بیاورید تا بر آن بریزم.یأجوج و مأجوج نتوانستند
از آن دیوار بگذرند و نتوانستند آن را سوراخ کنند.ذو القرنین گفت:این است رحمتی از جانب خداي من.هنگامی که وعدة
خداوند فرا رسید،آن را در هم می کوبد و وعدة خدایم حق است.
قرائت:
سداً و سدین:بعضی از قراء این کلمه را چه در این سوره و چه در جاهاي دیگر بفتح سین و بعضی بضم خوانده اند.ابو عبیده
گوید:دیوارهایی که در طبیعت از صنع خداوند است،سد بضم سین و آنچه از صنعت انسان است،سد به فتح می باشد.برخی
گفته اند:این دو لغت-مثل ضعف که بفتح و ضم ضاد یکی است-تفاوتی ندارند.
یفقهون:کوفیان-بجز عاصم-بضم یاء و کسر قاف و دیگران بفتح هر دو خوانده اند.قرائت اول از باب افعال است و دو مفعول
می خواهد و یکی از آنها حذف شده است.
یأجوج و مأجوج:عاصم به همزه و دیگران به الف خوانده اند.
خوانده اند. « خرجا » و دیگران « خراجا »- خرجا:کوفیان-بجز عاصم
خراج به معناي مالیات و خرج به معناي هزینه است.
مکنی:ابن کثیر به دو نون و دیگران به یک نون مشدد خوانده اند.حذف یکی از نونها بخاطر عدم لزوم آن است.
است. « اعطونی » و قرائت دوم به معناي « اعینونی » خوانده اند.قرائت اول به معناي « آتونی » و دیگران « ایتونی » آتونی:حمزه و یحیی
الصدفین:اهل مدینه و کوفه-بجز ابو بکر-بفتح صاد و دال و دیگران بضم صاد و دال خوانده اند.اینها از لحاظ معنی فرقی
ندارند.
ص : 124
فما اسطاعوا:حمزه به تشدید طاء و دیگران بدون تشدید خوانده اند.
تشدید آن بخاطر ادغام تاء در طاء است.
و« دکه دکا » خوانده اند.قرائت دوم بنا بر این است که مفعول مطلق فعل محذوف باشد.یعنی « دکا » دکاء:کوفیان به مد و دیگران
وقتی که خدا بخواهد.آن را صاف و محو می )« جعله مثل دکاء » قرائت اول بنا بر این است که مضاف در تقدیر باشد.یعنی
کند)حذف مضاف بخاطر تذکیر جبل است.
لغت:
سد:بستن.
ردم:سد.
زبر:جمع زبره.قطعۀ آهن یا مس.
قطر:آهن یا مس مذاب.شاعر گوید:
حسام کلون الملح صاف حدیده
جراز من اقطار الحدید المنعت
یعنی:شمشیري برنده برنگ نمک که آهن آن خالص و از آهن ذوب شدة خوب ساخته شده است.
.« استاع یستیع » و « اسطاع یسطیع » و« استطاع یستطیع »: استطاع:در این کلمه سه لغت است
مقصود:
ذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
:اکنون خداوند بشرح جریان بازگشت ذو- القرنین از مشرق و حرکت او از میان دو کوه و ایجاد سدي در میان آنها و مانع
شدن یأجوج و مأجوج از گذشتن از آنجا می پردازد.این معنی از ابن عباس و قتاده و ضحاك است.
کادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا 􀀀 لا یَ 􀀀 ما قَوْماً 􀀀 وَجَدَ مِنْ دُونِهِ
:در آنجا مردمی زندگی می کردند،که زبان کسی نمی فهمیدند و خودشان داراي زبانی مخصوص بودند.
ابن عباس گوید:طوري بودند که به سختی مطالب دیگران را می فهمیدند.
ص : 125
دیگران هم بدشواري می توانستند مطالب آنها را درك کنند.بهمین جهت است که به ذو القرنین گفتند:
ا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ 􀀀 الُوا ی 􀀀ق
:
یأجوج و مأجوج در روي زمین فساد می کنند.ممکن است خداوند زبان آنها را به ذو القرنین فهمانیده باشد،چنان که به
سلیمان زبان مرغان را تعلیم کرد.احتمال دیگر این است که مترجمی گفتۀ آنها را براي وي ترجمه کرده باشد.
قوم یأجوج و مأجوج بآنها حمله می کردند و بکشتار و تاراج ایشان می پرداختند.
کلبی گوید:فصل بهار میآمدند و تمام سبزه ها و ذخائر زندگی آنها را می خوردند و می بردند.
برخی گویند:مقصود این است که آنها بعداً در روي زمین فساد می کنند.
حذیفه گوید:از پیامبر گرامی در بارة یأجوج و مأجوج پرسش کردم.فرمود:
یأجوج و مأجوج هر کدام قومی هستند و هر قومی چهار صد قبیله است.مردان آنها در دورة زندگی هزار مرد جنگی از نسل
خود را می بینند...
وهب و مقاتل گویند:آنها از نسل یافت بن نوح-پدر ترکها-می باشند.
سدي گوید:ترکها گروهی از یأجوج و مأجوج بودند که از جایگاه خود خارج شدند و ذو القرنین با ایجاد سد راه را بر آنها
بست و دیگر نتوانستند بموطن خود باز گردند.
قتاده گوید:ذو القرنین بوسیلۀ سد بر سر راه بیست و یک قبیلۀ آنها مانع ایجاد کرد.یک قبیلۀ آنها در این طرف سد گرفتار
شدند و همین ها ترکها هستند.
ا وَ بَیْنَهُمْ سَ  دا 􀀀 ی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَن 􀀀 فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَل
هم قرائت شده است.برخی « خراج » :آیا از اموال خود بتو کمک بکنیم،تا میان ما و ایشان دیواري بوجود آوري؟ در اینجا
گویند:فرق میان خرج و خراج این است که خراج چیزي است که از زمین خارج می شود و خرج چیزي است که از مال.برخی
گویند:خراج یعنی غله و خرج یعنی اجرت.برخی گویند:خراج مالیات
ص : 126
زمین و خرج مالیات سري مردم است.تغلب گوید:خراج چیزي است که سالانه گرفته می شود و خرج چیزي است که یک بار
گرفته می شود.
ا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ 􀀀 الَ م 􀀀ق
:ذو القرنین به آنها گفت:مال و ثروت و قدرتی که خداوند بمن ارزانی داشته است،از آنچه شما بمن می دهید بهتر است:
فَأَعِینُونِی بِقُوَّهٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً
:تنها شما به من کمک کنید و ابزار کار را فراهم گردانید،تا میان شما و ایشان سدي ایجاد کنم تا دیگر نتوانند عبور کنند.
آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ
:اکنون قطعات آهن را بمن بدهید تا دست بکار شویم.
ي بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ 􀀀 ساو 􀀀 ذا 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
:سرانجام میان دو کوه را بوسیلۀ قطعات آهن برآورد و آن را هموار گردانید.ازهري گوید:علت اینکه بدو طرف کوه،صدف
گفته می شود،این است که با هم محاذي هستند و در یک خط مستقیم بیکدیگر تلاقی می کنند.
الَ انْفُخُوا 􀀀ق
:آن گاه به آنها دستور داد که بوسیلۀ دم آهنگران در آتشی که بر قطعات آهن افروخته شده بود،بدمند.
اراً 􀀀 ذا جَعَلَهُ ن 􀀀 حَتّ إِ
ی􀀀
:بر اثر دمیدن در آتش،قطعات آهن همچون آتش سرخ و گداخته شدند و بهم پیوستند.
الَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً 􀀀ق
:آن گاه دستور داد که مس یا آهن مذاب بر سد بریزند تا تمام روزنه هاي آن بسته شود و سد پولادین،همچون دیواري استوار
که آجر آن آهن و گل آن مس ذوب شده است،راه را بر متجاوزان مسدود گرداند.
طاعُوا لَهُ نَقْباً 􀀀 طاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَ 􀀀 فَمَا اسْ
:از آن پس قوم یأجوج و مأجوج نتوانستند از این سد بالا روند یا اینکه آن را سوراخ کنند،زیرا محکم و مرتفع بود.برخی گفته
اند:این سد در پشت دریاي روم،در میان دو کوه واقع شده است.
این دو کوه به اقیانوس منتهی می شوند.برخی گفته اند:در پشت دربند و خزران از ناحیۀ ارمنیه و آذربایجان قرار دارد.برخی
گفته اند:ارتفاع سد دویست و عرض آن
ص : 127
پنجاه ذراع بود.
ذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی 􀀀􀀀 الَ ه 􀀀ق
:ذو القرنین گفت:این سد،نعمتی است که خداوند براي دفع شر یأجوج و مأجوج به بندگان خود عطا کرده است.
دَکّ
􀀀
جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ اءَ 􀀀 ذا 􀀀 فَإِ
:هر وقت نشانه هاي قیامت ظهور کرد و هنگام خارج شدن ایشان فرا رسید،خداوند این سد را با زمین یکسان می سازد و این
( بعد از آنی است که عیسی دجال را بکشد. ( 1
کانَ وَعْدُ رَبِّی حَ  قا 􀀀 وَ
:وعدة خداوند حق است و خداوند خلف وعده نمی کند.
ص : 128
1) ظاهراً تفسیر آیه بظهور نشانه هاي قیامت و کشته شدن دجال و...چندان کامل و صحیح نباشد،زیرا با توجه به اینکه -1
امروز تمام مردم جهان با هم در ارتباط هستند و هر کجا سدي و اثري از قدیم بوده،کشف شده و مورد تحقیق قرار گرفته
است،معلوم است که قومی بنام یأجوج و مأجوج نشناخته و در پشت دیوار پولادین ذو القرنین باقی نمانده است.بخصوص که
برخی از محققین یأجوج و مأجوج را همان قوم مغول دانسته و جاي سد ذو القرنین را در شمال ایران و آذربایجان تعیین کرده
اند.بنا بر این مقصود ذو القرنین این است که هر گاه وعدة خداوند فرا برسد،این سد از بین می رود و باز هم قوم یأجوج و
مأجوج از اینجا می گذرند.
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 99 تا 106
اشاره
( کافِرِینَ عَرْضاً ( 100 􀀀 ا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْ 􀀀 اهُمْ جَمْعاً ( 99 ) وَ عَرَضْ ن 􀀀 ا بَعْ َ ض هُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَجَمَعْن 􀀀 وَ تَرَکْن
ادِي مِنْ دُونِی 􀀀 لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً ( 101 ) أَ فَحَسِبَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِ ذُوا عِب 􀀀 کانُوا 􀀀 طاءٍ عَنْ ذِکْرِي وَ 􀀀 کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِ 􀀀 اَلَّذِینَ
ا وَ هُمْ 􀀀 اهِ اَلدُّنْی 􀀀 مالًا ( 103 ) اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی اَلْحَی 􀀀 کافِرِینَ نُزُلًا ( 102 ) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْ 􀀀 ا جَهَنَّمَ لِلْ 􀀀 إِنّ أَعْتَدْن
􀀀
اءَ ا 􀀀 أَوْلِی
امَهِ وَزْناً 􀀀 نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ اَلْقِی 􀀀 مالُهُمْ فَلا 􀀀 ائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْ 􀀀 اتِ رَبِّهِمْ وَ لِق 􀀀 ئِکَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآی 􀀀 یَحْسَ بُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً ( 104 ) أُول
( اتِی وَ رُسُلِی هُزُواً ( 106 􀀀 ما کَفَرُوا وَ اِتَّخَذُوا آی 􀀀 زاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِ 􀀀 ذلِکَ جَ 􀀀 105 ) )
ص : 129
ترجمه:
آنها را بگذاریم که چون موج در هم آمیزند و در صور دمیده میشود و آنها را گرد می آوریم و جهنم را در آن روز در
معرض تماشاي کافران قرار می دهیم.آنان که چشمانشان از یاد من پوشیده شده بود و قدرت شنیدن نداشتند.آیا کسانی کافر
شدند پنداشتند که بندگان من خدایان ایشانند و آنها را حمایت می کنند!؟ ما دوزخ را براي کافران بعنوان جایگاه پذیرایی
آماده کرده ایم.بگو:آیا شما را بزیانکارترین مردم آگاه کنم؟آنها کسانی هستند که در زندگی این جهان،سعی ایشان تباه شد
و گمان کنند که کار نیکو می کنند.آنان مردمی هستند که به خداي خود و ملاقات او کافر شدند و اعمالشان تباه شد و روز
قیامت آنها را ارزشی ندهیم و ارج نگذاریم!این است سرنوشت شوم ایشان!بسبب اینکه کافر شدند و آیات و فرستادگان مرا
استهزا کردند،کیفر ایشان جهنم است.
قرائت:
أ فحسب:از ابو بکر و یعقوب برفع باء و سکون سین نقل شده است.در این صورت یعنی:آیا براي کافرین همین اندازه بس
است که مخلوقات مرا پرستش کنند؟
لغت:
ترك:رها کردن.این معنی در مورد خداوند بطور مجازي صحیح است، یعنی توجهی نکردیم.
نزل:غذاي مهمان.نزیل یعنی مهمان-شاعر گوید:
نزیل القوم اعظمهم حقوقا
اللّ فی حق النزیل
􀀀
و حق ه
یعنی:این قوم آن چنان صاحب کرم هستند که حقوق مهمان ایشان،بی نهایت بزرگ است و با حقوق خداوند برابري می کند.
اعراب:
أَنْ یَتَّخِذُوا
اگر این کلمه به سکون سین و رفع خوانده شود، أَنْ یَتَّخِذُوا خبر آن است. .« حسب » :منصوب به
ص : 130
اعمالا:تمیز نسبت.
و ممکن است مرفوع و مبتدا باشد. « الاخسرین » الذین:ممکن است مجرور و صفت
مقصود:
اکنون خداوند از حال امتهاي سلف خبر داده،می فرماید:
ا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ 􀀀 وَ تَرَکْن
:پس از آنکه سد ذو القرنین به انجام رسید،یأجوج و مأجوج بر اثر کثرت جمعیت،مثل امواج دریا،در هم آمیختند.برخی گفته
اند:یعنی در روز خروج یأجوج و مأجوج،افراد جن و انس با یکدیگر مخلوط می شوند،زیرا خروج ایشان از علائم قیامت
است.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ
:در آن زمان در صور اسرافیل دمیده می شود،زیرا با خروج یأجوج و مأجوج قیامت نزدیک می شود،در بارة صور اختلاف
است.ابن عباس گوید:
شبیه شاخ است که در آن دمیده می شود.برخی گویند:این کلمه جمع صورت است، زیرا خداوند در آن زمان،صورتهاي
انسانها را در قبرها ترسیم می کند و می سازد، همانطوري که در ارحام مادران صورت انسان را می آفریند.پس از تشکیل
کالبد انسان در قبر،نفخ روح می شود.در عالم رحم نیز برنامه همین است.این قول از حسن و ابو عبیده است.برخی
گویند:اسرافیل،سه بار در صور می دمد.
در نفخۀ اول می ترسند و در نفخۀ دوم همۀ زندگان می میرند و در نفخۀ سوم، سر از بستر مرگ بر می دارند و محشور می
شوند.
اهُمْ جَمْعاً 􀀀 فَجَمَعْن
:در روز قیامت،همۀ مردم را در یک جا گرد می آوریم.
کافِرِینَ عَرْضاً 􀀀 ا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْ 􀀀 وَ عَرَضْن
:آن گاه جهنم را آشکار می کنیم و در برابر چشمان مردم کافر قرار می دهیم،تا آن را مشاهده کنند و انواع عذاب آن را
بنگرند.بدنبال این جمله،در صف کافران می فرماید:
طاءٍ عَنْ ذِکْرِي 􀀀 کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِ 􀀀 اَلَّذِینَ
:اینان مردمی بودند که چشم عبرت بین نداشتند و از قدرت من عبرت نمی گرفتند و از یادم غافل بودند.در آیات و
ص : 131
دلایل من تفکر نمی کردند.چنان که گویی بر چشم ایشان پرده اي افتاده بود و آنها را از ادراك مانع می شد.
لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً 􀀀 کانُوا 􀀀 وَ
:و همچنین شنیدن قرآن و ذکر خداوند بر آنها دشوار شود.هر گاه بگویند:فلان کس نمی تواند بتو نگاه کند و سخن ترا
بشنود،یعنی بر او دشوار است.منظور کوري چشم دل است.
اءَ􀀀 ادِي مِنْ دُونِی أَوْلِی 􀀀 أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِب
:آیا مردمی که منکر یگانگی خداوند شده اند،گمان می کنند که خدایان پنداري،آنها را یاري و از کیفر آنها منع می
تعبیر شده،مسیح و فرشتگان است که مشرکین آنها را معبود خود می « عباد » کنند؟منظور از این خدایان پنداري که از آنها به
پنداشتند و آنها از ایشان و از هر مشرکی بیزار بودند.ابن عباس گوید:یعنی آیا مردم کافر گمان می کنند که با پرستش خدایان
کافِرِینَ نُزُلًا :ما جهنم را براي مردم 􀀀 ا جَهَنَّمَ لِلْ 􀀀 إِنّ أَعْتَدْن
􀀀
موهوم گرفتار خشم من نخواهند شد و من آنها را کیفر نخواهم کرد؟! ا
کافر مهیا کرده ایم، چنان که براي مهمان،غذا فراهم می کنند.
مالًا 􀀀 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْ
:اي محمد،به ایشان بگو:آیا از کسانی که زیانکارترین مردم هستند،شما را خبر دهم؟مقصود از این قوم،کافران اهل
کتاب،یعنی یهود و نصاري است.
ا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً 􀀀 اهِ الدُّنْی 􀀀 اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَی
:اینها عملشان در این جهان،بیهوده و باطل است،مع الوصف گمان می کنند که عملشان نیکو و در راه اطاعت و قربت
است.عیاشی روایت کرده است که ابن کواء برخاست و از علی علیه السلام در بارة اهل این آیه سؤال کرد.فرمود:اینان اهل
کتاب هستند که بخداي خویش کفر ورزیدند و در دین خود بدعت گذاشتند و اعمالشان تباه شد.اهل نهروان-یعنی خوارج-
از آنها دور نیستند.
مالُهُمْ 􀀀 ائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْ 􀀀 اتِ رَبِّهِمْ وَ لِق 􀀀 ئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآی 􀀀 أُول
:آنان حجتها
ص : 132
و دلائل و پاداش و کیفر خداوند را منکر شدند و کارها و زحمات خود را ضایع کردند، زیرا بر وجهی انجام دادند که خداوند
امر نکرده بود.
امَهِ وَزْناً 􀀀 لا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِی 􀀀 فَ
:اینها در روز قیامت،پیش ما ارزش و احترامی ندارند.به آنها اعتنا نمی کنیم و آنها را خوار و خفیف می سازیم و کیفر می
دهیم.
عرب،وقتی می گوید:فلان چیز وزن ندارد.یعنی ارزش ندارد.از پیامبر گرامی اسلام روایت است که در روز قیامت،افرادي فربه
بصحراي محشر می آیند که بقدر بال مگسی ارزش ندارند.
اتِی وَ رُسُلِی هُزُواً 􀀀 ما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آی 􀀀 زاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِ 􀀀 ذلِکَ جَ 􀀀
:این است سرنوشت شومی که در انتظار آنهاست!کیفر آنها جهنم است،زیرا قرآن-که بر یگانگی خداوند دلالت می کرد-و
پیامبران را مورد مسخره قرار دادند.
ص : 133
[ [سوره الکهف ( 18 ): آیات 107 تا 110
اشاره
کانَ 􀀀 ا حِوَلًا ( 108 ) قُلْ لَوْ 􀀀 لا یَبْغُونَ عَنْه 􀀀 ا 􀀀 خالِدِینَ فِیه 􀀀 جَنّ اَلْفِرْدَوْسِ نُزُلًا ( 107 )
ات 􀀀 کانَتْ لَهُمْ 􀀀 اَلصّ
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
ما􀀀 ی إِلَیَّ أَنَّ 􀀀 ما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوح 􀀀 ا بِمِثْلِهِ مَدَداً ( 109 ) قُلْ إِنَّ 􀀀 ماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْن 􀀀 ماتِ رَبِّی لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِ 􀀀 داداً لِکَلِ 􀀀 اَلْبَحْرُ مِ
( ادَهِ رَبِّهِ أَحَداً ( 110 􀀀 لا یُشْرِكْ بِعِب 􀀀 صالِحاً وَ 􀀀 اءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا 􀀀 کانَ یَرْجُوا لِق 􀀀 احِدٌ فَمَنْ 􀀀 هٌ و 􀀀 هُکُمْ إِل 􀀀إِل
ترجمه:
کسانی که ایمان آورند و کارهاي شایسته کنند،جایگاه آنها باغهاي فردوس برین است.براي همیشه در آنجا هستند و از آنجا
در پی انتقال نیستند.بگو:اگر دریا براي کلمات خدایم،مرکب شود،پیش از پایان یافتن کلمات خدایم دریا تمام میشود.اگر چه
دریایی دیگر بکمک آن آوریم.بگو:همانا من بشري هستم مثل شما که بمن وحی می شود که:خداي شما یکی است.هر کس
به امید ملاقات پروردگارش هست،کار شایسته کند و کسی را شریک عبادت خدا قرار ندهد.
قرائت:
ینفد:کوفیان-بجز عاصم-بیاء و دیگران بتاء خوانده اند.ابو علی گوید:
قرائت تاء بهتر است زیرا مسند الیه آن مؤنث می باشد.
ص : 134
لغت:
فردوس:باغی که انواع میوه ها و گل ها را داشته باشد.برخی گفته اند:
صحراي پر گیاه است.گویند:اصل این کلمه رومی است و در ادبیات عرب-بجز در بیتی از حسان-استعمال نشده است- فان
اللّ کل موحد جنان من الفردوس فیها یخلد یعنی:پاداش خداوند باغهایی از فردوس است که افراد یکتا پرست،در آن
􀀀
ثواب ه
جاودان هستند.
حول:تحول و دیگرگونی.این مصدر بر وزن صغر و عظم است.
مداد:وسیلۀ نگارش.
مدد:آمدن چیزي بدنبال چیزي.
کلمه:جزئی از کلام.به قصیده هم-از لحاظ اینکه کلام واحدي است- کلمه گفته می شود.
جمع قلیل است و در اینجا به معناي کثیر استعمال شده است.پاسخ این است که:در ادبیات « کلمات » ممکن است گفته شود
اتِ آمِنُونَ (سبا 37 )با 􀀀 عرب،استعمال جمع قلیل بجاي جمع کثیر و بالعکس مانعی ندارد.چنان که می فرماید: وَ هُمْ فِی الْغُرُف
اللّ (آل عمران 163 )با اینکه درجات نیز بی
􀀀
جاتٌ عِنْدَ هِ 􀀀 اینکه غرفه هاي بهشت از حد شمارش بیرون است و می فرماید: هُمْ دَرَ
نهایت است.حسان گوید:
لنا الجفنات الغر یلمعن فی الضحی
و اسیافنا یقطون من نجده دما
.( یعنی:ما راست کاسه هاي سفیدي که در روز می درخشند و از شمشیر ما-بر اثر شجاعت-خون می چکد ( 1
ص : 135
1) در این شعر نیز چند جمع قلیل بجاي کثیر بکار رفته است.می گویند:نابغۀ ذبیانی که در بازار عکاظ در زیر قبه اي سرخ -1
می نشست و شعر اشعار خود را براي او می خواندند به حسان گفت:تو شاعري.لکن کاسه ها و شمشیرهاي خود را کم کرده
بگویی،می گویند:خنساء نیز به حسان اعتراض کرد و گفت: « جفان » اي!یعنی بجاي اسیاف باید سیوف و بجاي جفنات باید
اعراب:
ثمار جنات الفردوس »: و اگر به معناي غذاي مهمان باشد، مضاف در تقدیر است.یعنی « کان » باشد،خبر « منزل » نزلا:اگر به معناي
« اللّ قبل ان یخلقوا
􀀀
کان فی علم ه »: یعنی « کانت »« لهم » ممکن است جمع نازل باشد و در این صورت حال است از ضمیر « نزلا
مقصود:
قبلا در حالات کافران سخن گفت و اینک در بارة حالات مؤمنان می فرماید:
جَنّ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا
ات􀀀 کانَتْ لَهُمْ 􀀀 الصّ
حاتِ 􀀀 الِ 􀀀 ع إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ مَِلُوا
:کسانی که خدا و رسولش را تصدیق کردند:در حکم و علم خدا گذشته است که باغهاي فردوس برین جایگاه ایشان
است.قتاده گوید:فردوس،وسط بهشت و بهترین جاي آن است.
بهشت را صد درجه است و میان هر دو درجه،فاصله اي است به اندازة »: عباده بن صامت از رسول گرامی نقل کرده است که
آسمان و زمین.فردوس درجۀ عالی بهشت است و نهرهاي چهارگانۀ بهشت از آنجا جاري می شود.هر گاه از خدا سؤال می
.« کنید،فردوس را از خدا بخواهید
ا حِوَلًا 􀀀 لا یَبْغُونَ عَنْه 􀀀 ا 􀀀 خالِدِینَ فِیه 􀀀
:اینان همواره در فردوس برین هستند و کمبودي ندارند که بخواهند از آنجا بجاي دیگر بروند.
ا بِمِثْلِهِ مَدَداً 􀀀 ماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْن 􀀀 ماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِ 􀀀 داداً لِکَلِ 􀀀 کانَ الْبَحْرُ مِ 􀀀 قُلْ لَوْ
:اي پیامبر،بمردم بگو:اگر دریا براي نوشتن کلمات خدایم، مرکب شود،پیش از بپایان رسیدن کلمات،دریا تمام میشود،اگر چه
آب دریاي دیگري نیز بکمک آن در آوریم.
مقصود از کلمات خدا،احکام و مقدرات است.برخی گویند:مقصود مخلوقات الهی است.چنان که در بارة عیسی می فرماید: وَ
ی مَرْیَمَ یعنی عیسی کلمۀ خداست که بمریم القا کرد،ابو مسلم گوید:منظور از وعد و وعید است.برخی گویند: 􀀀 ا إِل 􀀀 اه 􀀀 کَلِمَتُهُ أَلْق
(1
می گفت.ابو علی « یفضن » یا « یسلن » بهتر بود « یقطرن » و بجاي « البیض » بهتر بود « الغر » و بجاي « بالدجی » بهتر بود « بالضحی » (بجاي
فارسی منکر داستان نابغه بود.
ص : 136
مقصود مقدورات و حکمت و عجایب خداوند است.برخی گویند:مقصود،معانی و فواید کلمات خدا یعنی قرآن و دیگر کتب
آسمانی است.منظور خود کلمات نیست، زیرا آنها ثبت شده و پایان یافته است.
مداد،آن ماده اي است که تدریجاً می آید و بر صفحه نقش می بندد.ابن انباري گوید:از اینجهت مداد گفته می شود که
کاتب را امداد می کند.به روغن چراغ نیز مداد گفته می شده است.
إِلاّ قَلِیلًا (اسراء 85 )نازل شد،یهودیان گفتند:ما داراي
􀀀
ا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ 􀀀 عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که:چون آیۀ وَ م
تورات هستیم و در تورات،علوم بسیاري ضبط شده است.از اینرو این آیه نازل شد.
حسن گوید:منظور از کلمات،علم خداوند است که قابل ادراك و احصا نیست.
لامٌ وَ... 􀀀 ا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْ 􀀀 نظیر آیۀ مورد بحث،این آیه است: وَ لَوْ أَنَّ م
.( (لقمان 27
احِدٌ 􀀀 هٌ و 􀀀 هُکُمْ إِل 􀀀 ما إِل 􀀀 ی إِلَیَّ أَنَّ 􀀀 ما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوح 􀀀 قُلْ إِنَّ
:ابن عباس گوید:
گوید:خداوند به پیامبر خود یاد می دهد که در برابر مردم تواضع کند و خود را برتر از آنها نشمارد،از اینرو به او دستور می
دهد که بگوید:او هم مثل دیگران بشر است، جز اینکه خداوند او را بوحی خویش مفتخر ساخته است.به او وحی شده است
که خداوند شریک ندارد و یکتاست.پیامبر هم هر چه دارد،از خداست و از خود چیزي ندارد.
ادَهِ رَبِّهِ أَحَداً 􀀀 لا یُشْرِكْ بِعِب 􀀀 صالِحاً وَ 􀀀 اءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا 􀀀 کانَ یَرْجُوا لِق 􀀀 فَمَنْ
:
کسانی که به امید پاداش خدا هستند و به قیامت معتقدند،از روي اخلاص و براي تقرب به ذات پاکش کوشش کنند و دیگري
را-خواه بشر یا فرشته یا سنگ یا درخت- شریکش نشمارند.برخی گویند:یعنی هر کس از کیفر خدا می ترسد.برخی گویند:
رجاء شامل بیم و امید هر دو می شود.چنان که شاعر گوید:
ص : 137
فلا کل ما ترجو من الخیر کائن
و لا کل ما ترجو من الشر واقع
یعنی:هر چیزي که امید داري و هر شري که از آن بیم داري،واقع نمی شود.
برخی گفته اند:منظور از شریک قرار ندادن کسی با خدا،ترك ریا است مجاهد گوید:مردي خدمت پیامبر شرفیاب شد و
عرض کرد:من صدقه می دهم و صلۀ رحم می کنم و این کارها را براي خدا انجام می دهم،لکن مردم اینها را نقل می کنند و
مرا می ستایند.من هم خوشحال می شوم و دچار عجب و خودخواهی می شوم.پیامبر ساکت شد و چیزي نگفت،از این جهت
این آیه نازل شد.عطا از ابن عباس نقل کرده است که:خداوند می گوید کسی را در عبادت شریک خدا قرار ندهند و منظور
این است که عمل را براي خدا انجام بدهد و انتظار مدح و ثنا نداشته باشد،از اینرو مستحبّ است انسان صدقه را براي تقسیم
بدست دیگري بدهد تا فقرا در برابرش تعظیم نکنند.از پیامبر گرامی اسلام روایت شده است که:خداوند فرمود:من از تمام
شرکا بی نیازتر هستم.کسی که عملی انجام دهد و دیگران را در آن عمل با من شریک سازد، من از آن عمل بیزارم و عمل را
براي همان شریک می گذارم.این حدیث در صحیح مسلم آمده است.عباده بن صامت و شداد بن اوس گویند:از پیامبر خدا
شنیدیم که:هر کس نماز ریایی بخواند،مشرك است و هر کس روزة ریایی بگیرد،مشرك است.سپس این آیه را خواند.امام
رضا علیه السلام روزي بر مأمون وارد شد.ملاحظه کرد که مأمون وضو می گیرد و غلامی آب بر دستش می ریزد.فرمود:در
عبادت خدا مشرك مباش.
مأمون غلام را از خود دور کرد و خود وضو گرفت.برخی گفته اند:این آیه،آخرین آیه اي است که بر پیامبر گرامی نازل شده
است.ابن بابویه روایت کرده است که علی(ع) فرمود:هر کس این آیۀ را بخواند،در بستر خواب او نوري بطرف خانۀ
کعبه،تابش می کند و اگر از اهل مکه باشد،نور بطرف بیت المقدس می تابد.امام صادق(ع) فرمود:هر کس آیۀ آخر سورة
کهف را در وقت خواب بخواند،در هر ساعتی که بخواهد بیدار می شود.
ص : 138
نظم آیات:
وجه اتصال آیه دوم بما قبل این است که:چون سابقاً دستوراتی بمردم داده شد و وعد و وعیدهایی براي تنبیه مردم بکار
رفت،در این آیه می خواهد بگوید که مقدورات خداوند نامتناهی است و بر کارهاي خود قادر است و در حدود مصلحت،
انجام می دهد.پس بر انسان واجب است که اوامر خدا را اطاعت کند.
ص : 139
س