9 اهمیت یافتن جنوب
(1300- 900 میلادی)
کشمکش میان حکومتهای ستیزهخوی جنوب هند چندین سده دوام آورد.
در سدههای یازدهم و دوازدهم بخت سلسله چولاها در حال طلوع بود، اما از فشار سلطاننشینهای مجاور بر آنان کاسته نشد. در سده نهم پالاواها سرانجام در اثر حمله مشترک همسایگان جنوبی خود، پاندیاها و چولاها که باجگذاران سابق آنان بودند، از پا درآمدند. سیصد سال دیگر نیز پالاواها به عنوان یکی از باجگذاران کماهمیت چولاها حکومت کردند تا آنکه سرانجام از صحنه تاریخ محو شدند. در این سیصد سال، چولاها برای به دست گرفتن قدرت جنگیدند تا آنکه به عنوان حکومت مسلط در جنوب جا افتادند. در آغاز با راشتراکوتاهای در حال ذوال میجنگیدند؛ آنگاه با شاخهای از چالوکیاها که حیات تازه یافته بودند رودررو شدند. اینان را چالوکیاهای متأخر نامیدهاند که مرکز آنان در دکن غربی بود. در این دوره، دکن میان تعدادی سلطاننشینهای کوچک، که کم و بیش موقعیتی یکسان داشتند، تقسیم شده بود. چولاها در مراحل گوناگون با اینان جنگیدند. صفبندیهای سیاسی شامل چالوکیاهای متأخر و یاداواهای اهل دواگیری (شمال دکن در ناحیه اورنگ آباد) و کاکاتیاهای اهل وارانگال (اندهرا) و هویسالاهای اهل
ص: 264
دوراسامودرا (میسور) بود. چولاها در روزهای آخر فرمانروایی، در اثر حملات هویسالاها و پاندیاها ضعیف شده بودند.
اهمیت یافتن جنوب تنها ناشی از نیرومندی چولاها نبود. باید به خاطر داشت که هم در این دوره بود که فرهنگ تامیل تبلور یافت. در این دوره در تمام زمینهها، خواه اجتماعی یا دینی یا هنرهای ظریفه، معیارهایی وضع شد که جنبه کلاسیک پیدا کرد و بر الگوی زندگی در جنوب اثر عمیق گذاشت و بر دیگر معیارها و استانداردهای اجتماعی نواحی جنوب هند اثر خود را تحمیل کرد (هرچند که مثلا در دکن غربی این تأثیر بیش از دوره فرمانروایی چولاها دوام نیاورد). در همین دوره بود که فرهنگ چولا در جنوبشرقی آسیا رخنه کرد و مداخله سیاسی و بازرگانی جنوب هند در این ناحیه به چنان درجه از فعالیت رسید که هرگز سابقه نداشت.
چولاها از سده اول میلادی به عنوان رؤسای قبایل در تامیل- ناد فرمانروایی کرده بودند. در اواسط سده نهم یکی از آنان ناحیه تنجور (در مرکز تامیل- ناد) را تصرف کرد و اعلام داشت که فرمانروای کشوری مستقل است. آنگاه برای تثبیت موقعیت خود مدعی شد که تبار او از نژاد آفتاب است. در سال 907 میلادی نخستین فرمانروای بااهمیت سلسله چولا پارانتاکای اول به قدرت رسید و تقریبا نیم قرن فرمانروایی کرد. با لشکرکشی علیه پاندیاها و تصرف پایتخت آنان، مادورای، مرزهای جنوبی خود را تضمین کرد. با سیلان، که روابط نزدیک و دوستانه با پاندیاها داشت، اصطکاک پیدا کرد و کشمکش میان سیلان و تامیل- ناد، که چندین دهه ادامه داشت، آغاز گردید. در اواخر فرمانروایی پارانتاکا آتش جنگ با راشتراکوتاها روشن شد. چولاها نواحی شمالی سرزمینهای خود را، که اخیرا تصرف کرده بودند، از دست دادند. سپس سی سال فرمانروایان ضعیف و ناتوان بر تخت سلطنت چولا نشستند و قدرت آنها افول کرد تا آنکه دوباره ورق برگشت. راشتراکوتاها مورد حمله چالوکیاها، که باجگذاران سابق و
ص: 265
باجگیران آینده آنها بودند، قرار گرفتند. در این آشفتگیها سرزمینهایی را که راشتراکوتاها تسخیر کرده بودند، دوباره به تصرف چولاها درآمد. با به تخت نشستن راجاراجای اول (985- 1014) قدرت چولاها باردیگر تثبیت شد. سپس پسر و جانشین او به سلطنت رسید. در عرض این پنجاه سال بود که سلطاننشین چولا بنیانی استوار پیدا کرد.
سلطنت این پدر و پسر با لشکرکشیهای گسترده، تقریبا در تمام جهات، همراه بود. راجاراجا جنگ را با حمله به اتحاد میان کرالا و سیلان و پاندیاها شروع کرد، با این هدف که انحصار این سه سلطاننشین بر تجارت با غرب را درهم شکند. در این زمان اعراب موقعیت خود را در ساحل غربی هند تثبیت کردند و از پشتیبانی فرمانروایان کرالا برخوردار بودند. چولاها از رقابت بازرگانی اعراب در جنوب شرقی آسیا دلتنگ بودند و میخواستند با تسلط بر مالابار تیشه به ریشه این رقابت بزنند. چندی بعد راجاراجا به جزایر مالدیو، که در بازرگانی اعراب اهمیت پیدا کرده بود، از طریق دریا حمله برد. چولاها هرچند نمیتوانستند ضربه مستقیم بر تجارت اعراب وارد کنند، با این حمله وحشتناک سیلان را دچار آشفتگی ساختند. در اثر این حمله، انورادهاپورا، پایتخت آن روز سیلان، ویران شد و چولاها پایتخت را به پولاناروا انتقال دادند. حمله به دولتهای دکن باشتاب ادامه یافت. شبح کشمکش قدیمی پالاوا- چالوکیا بر سر ایالت ثروتمند ونگی در جنگهای میان چالوها و چالوکیاهای اخیر در همان مناطق، دوباره پیدا شد.
راجندرای اول دو سال با پدرش مشترکا سلطنت کرد و در سال 1014 جانشین او شد. سیاست توسعه با تصرف ایالات جنوبی چالوکیاها (ناحیه حیدرآباد امروزی) ادامه یافت. جنگ علیه کرالا و سیلان از سر گرفته شد.
آنگاه جاهطلبیهای راجندرا متوجه شمال شد و او روی به دره گنگ آورد.
نیرویی بدانجا اعزام شد که از اوریسا گذشت و به سواحل رود گنگ رسید.
میگویند آب آن رودخانه مقدس به پایتخت چولا آورده شد. اما راجندرا
ص: 266
نتوانست نواحی شمالی را برای مدتی دراز در تصرف خود نگاه دارد. همان وضع سامودراکوپتا، به هنگام حمله به جنوب در هفتصد سال قبل، از نو تکرار شد.
درآن سوی دریاها، جنگهای راجندرا که هم نیروی زمینی و هم نیروی دریایی او در حمله به سلطاننشین شیری ویجایا شرکت جستند، حتی از این هم جاه طلبانهتر بود. میگویند انگیزه این اقدام میل به کشورگشایی در آن سوی دریاها بوده است. اما لازمه این مدعا این بود که هندوستان پس از جنگ به استثمار اراضی اشغال شده بپردازد و سرزمینهای بیشتری را در اعماق سرزمینهای جنوب شرقی آسیا اشغال کند. چون چنین اتفاقی روی نداد شاید قصد از جنگ حفظ منافع و جلوگیری از دخالت در آن بازرگانی بوده است. در سده دهم بازرگانی میان چین و هندوستان کاملا گسترده شده بود. کشتیها در دریاهایی که تحت تسلط کشور سلطنتی «شیری ویجایا» بود رفتوآمد میکردند. زمامداران این کشور دریافته بودند اگر تجارت هند و چین در شیری ویجایا پایان بگیرد، تا بازرگانان محل کالاها را به مقصد نهایی برسانند، سود بیشتری حاصل خواهد شد. بازرگانان هندی مقیم آنجا مورد تهدید و آزار قرار گرفتند و این مطلب موجب خشم سلطان چولا شد که به احتمال زیاد در این بازرگانی سرمایهگذاری کرده بود. در نتیجه به شیری ویجایا حمله برد. شیری ویجایا حق داشت که بخواهد در بازرگانی چین- هند دخالت کرده، صاحب سهم شود. اما نیروی نظامی موضوع را فیصله داد. حمله موفقیتآمیز بود و تعدادی از نقاط استراتژیک در طول تنگه ملوکا به تصرف نیروهای چولا درآمد و ناوها و بازرگانان هندی با آسودگیخاطر از نواحی متعلق به شیری ویجایا رفتوآمد کردند.
توجه جانشینان راجندرای اول معطوف به کشمکشهای داخل شبه جزیره شده و آتش جنگ برسر تصرف ایالت ونگی از نو شعلهور گردید.
همان الگوی پیشین حملههای برقآسا به متصرفات یکدیگر ازسرگرفته
ص: 267
شد. حمله چولا به قلب سرزمین چالوکا به غارت پایتخت آنجا کالیانا انجامید. شاه چالوکیا انتقام این حمله را در سال 1050 گرفت. از شدت این رقابتها در طول سلطنت شاه چولایی کولوتنگای اول (1070- 1118) کاسته شد. شاید به این سبب که مادر این شاه از دودمان چالوکیا بود و این خویشاوندی عامل نوینی در روابط دو طرف به وجود آورده بود. جنگ با دشمنان دیرینه یعنی پاندیاها و کرالا و سیلان ادامه یافت. شریویجیا که هنوز طعم شکست را به یاد داشت، سیاست مسالمتآمیزی در پیش گرفته و در نتیجه بازرگانی جنوب هند رونق یافت و ارتباط نزدیکتری با چین برقرار شد. کولوتنگا در سال 1077 هیئتی متشکل از هفتاد و دو نفر بازرگان به آن کشور گسیل داشت.
در ربع سوم سده دوازدهم ستاره اقبال چولا رو به افول گذاشت.
همسایگان تدریجا ایالات مرزی را تصرف کردند. چون قدرت مرکزی ضعیف شد، خانها و زمینداران محلی شروع به سرکشی کردند. جنگهای متعدد منابع چولا را فرسوده ساخته بود. هرچند سرانجام بر همه غلبه کردند، اما این پیروزی به قیمت اضمحلال حکومت آنان تمام شد. از این گذشته چون چولاها توفیق یافتند که قدرت چالوکیاها را از میان بردارند، گرفتار واکنش این موفقیت شدند؛ زیرا نیرویی که زمینداران چالوکیا را مهار کرده بود، از میان برداشته شد و اینان سلطاننشینهای نوینی را احداث کرده، تدارک لازم را فراهم آوردند تا به کشور سلطنتی چولا حمله کنند.
در میان اینان از همه نیرومندتر یاداواها و هویسالها و کاکاتیاها بودند.
یاداواها عمدتا در نواحی شمال دکن مستقر بودند، چندان دخالتی در نابودی نهایی چولاها نداشتند. حمله اصلی به چولاها از سمت مغرب و توسط هویسالاها انجام گرفت. در آغاز چولاها، توانستند در برابر این حمله ایستادگی کنند. اما دشمن دیرینه آنان، سلطاننشین پاندیا که پایتخت آن
ص: 268
مادورای بود، این هنگام را فرصتی مغتنم دانست که مخاصمه را تجدید نماید.
در نتیجه نیروهای چولا در دو جبهه درگیر شدند، در مغرب و در جنوب.
روی کار آمدن هویسالاها، از بسیاری جهات نماینده مشخصات چندین سلسله دکنی در این دوره و سدههای بعد است. در آغاز بنیادگذاران این سلسله از رؤسای طوایف کوهستانی بودند که منبع اصلی درآمد آنان راهزنی بود. منبعی که در نواحی کوهستانی سرزمینهای مرتفع «گهتز» تمام نشدنی بود. در اثنای روزگارهای آشفته ناشی از تغییرات سلسلهای، مردم کوهستانها حاضر بودند از هر پیشوا و رهبری که بتواند امنیت آنان را تضمین کند، پشتیبانی کنند. این پشتیبانی و حمایت از رؤسای اولیه سلسله هویسالا به آنان امکان داد از کوهها به جلگهها آمده، به منبع درآمد مطمئنتری، اخذ مالیات، دست یابند. مردم ساکن جلگهها برای آنکه از حملات رؤسای طوایف کوهستانی در امان بمانند، به پرداخت باج رضایت دادند. این پرداخت مالیاتها، که گاهی با وفاداری سیاسی نیز همراه بود، سبب شد تا اندکاندک رؤسای طوایف کوهنشین خود را صاحب سلطاننشینهای کوچک بیابند که پایگاهی شد برای استقرار سلسلههای سلطنتی. تمام این گونه سلسلهها دوام نیاوردند. بعضی از آنها را سلطاننشینهای موجود بلعیدند. آنان که توانستند دوام بیاورند به حکومتهای سلطنتی تبدیل شدند.
بنیادگذار سلسله هویسالا «ویشنو واردهانا» بود. در نیمه اول سده دوازدهم، هنگامی که هویسالا هنوز اسما از زمینداران باجگذار چالوکیاها بودند، سرکار آمد. مرکز قدرت او دوراسمودرا، نزدیک شهر میسور امروزی، بود. با استحکام بخشیدن به نواحی اطراف پایتخت خود راه را برای اعلام استقلال گشود. یکی دیگر از عوامل شهرت ویشنو واردهانا پایبندی او به تعالیم رامانوجا، فیلسوف پیرو فرقه ویشناوا، بود که شاه را واداشت از کیش جینیها دست برداشته و کیش ویشناوا را بپذیرد. بالالای دوم، نوه
ص: 269
ویشنو واردهانا، تثبیت قدرت سلطاننشین هویسالا را دنبال کرد تا اینکه هویسالاها بر دکن جنوبی تسلط کامل یافتند.
در شمال، هویسالاها با مخالفت یاداواهای اهل دواگیری روبرو شدند. اینان با تصرف سرزمینهای متعلق به چالوکیاها، سلطاننشین خود را توسعه داده و در سده سیزدهم ادعای مالکیت گجرات را داشتند که متأسفانه نتوانستند آنجا را برای مدت طولانی در تصرف داشته باشند.
یاداواها و هویسالاها تا سده چهاردهم بر سر کار بودند. در این هنگام نیروی کاملا تازهای پا به عرصه سیاست شمال هند گذاشت. مراد سلاطین ترکنژاد دهلی است که شروع به دخالت در امور دکن کردند؛ دخالتی که منجر به نابودی سلسلههای موجود و پیدا شدن سلسلههای جدید و صفبندیهای نوین گردید.
در سده سیزدهم پاندیاها از نظر قدرت سیاسی و نظامی بر چولاها پیشی گرفتند و به صورت نیروی مسلط در سرزمین تامیل درآمدند و بعید نبود که در سدههای بعد این موقعیت را حفظ کنند؛ اما مورد حمله فرمانروایان ترک، که نواحی شمال دکن را عملا تصرف کرده بودند، قرار گرفتند. پاندیاها به صورت خانها و زمینداران باجگذار فرمانروایان منطقه درآمدند.
مارکوپولو در سالهای 1293 و 1288 میلادی از این سلطاننشین گذر کرد و شرح زنده و روشنی از ثروت و رفاه و رونق تجاری آن از خود به جا گذاشت.
تحولات سیاسی در ساحل مقابل، یعنی در کرالا، با آرامش و مسالمت بیشتر انجام گرفت. سلطاننشین چراباچولاها روابط نزدیک داشت؛ چه آن موقع که با یکدیگر در صلح بودند یا در جنگ. چراها جاهطلبی چندان نداشتند، مگر در اثنای سلطنت راویوارمان کولاش خارا در اواخر سده سیزدهم که بیهوده سعی کرد از میان خرابههای سلطاننشینهای موجود جنوبی، کشور سلطنتی نوینی برای خود احداث کند. فشار اقتصادی که انگیزه کشورگشایی باشد وجود نداشت. سواحل مالابار هم از نظر طبیعی
ص: 270
غنی و ثروتمند بود و هم از محل بازرگانی با غرب درآمد هنگفت داشت. در سده دهم گروه دیگری از مهاجران سامینژاد به هند آمدند. برطبق فرمان یکی از شاهان «چرا» مقداری زمین به ژوزف ربّان واگذار شد. این قدیمترین گواه مهاجرت یهودیان به هند است. هرچند در روایات آمده که گروهی از آنان در سده اول در حوالی کوچین اقامت گزیده بودهاند. بازماندگان ژوزف ربان یهودیان «تراوانکور» نام گرفتند و به دو گروه تقسیم شدند. یکی از این دو گروه سخت پایبند حفظ هویت یهودی خود بود، اما گروه دیگر هرچند خود را یهودی میخواند به آمیختن با مردم محل تن داد.
از تعداد فراوانی سلسلهها برمیآید که پیدایش نظام دولت واحد و مرکزی در دکن عملی نبوده است. خواستها و جاهطلبیهای چالوکیاها و راشتراکوتاها و یاداواها و هویسالاها هرچه بوده باشد، به ناچار آرزوها و بلندپروازیهای زمینداران دیگر آن را محدود میکرده است. تنها چولاها بودند که به مقیاس زیاد توانستند بر زمینداران زیر دست خود تسلط نسبی یابند و فقط نظام سیاسی آنها بود که توانست در سطح وسیع با روستائیان ارتباط و تماس داشته، شرایط دستگاه اداری متشکل را حفظ کند. تردیدی نیست که موقعیت سیاسی راجاراجای اول با مقام سیاسی آموگاهاواراشا، فرمانروای راشتراکوتا، یاویشنو واردهانا، از سلسله هویسالا، تفاوت فاحش داشته است. القاب ساده شاهان اولیه چولا به لقبهای پرطمطراقی از قبیل چارکاوارتیگال (- شاهنشاه) تبدیل شد. این مفهوم که سلطنت موهبتی ایزدی است را تشویق، اصرار ورزیدند که برای سلاطین درگذشته معبدهایی برپا شود تا در آنجا شمایل آنان پرستیده شود. بر طول و تفصیل تشکیلات دربار بهشدت افزودند و در ریختوپاشهای سلطنتی راه افراط پیمودند. در نظام چولا نقش سیاسی پوروهیتا (روحانیون) آنگونه که در نظام سیاسی شمال تدوین شده بود، دچار تغییر و اصلاح شد. راجا- گورو یا روحانی درباری چولا دیگر تنها مشاور امور دنیوی و مینوی نبود،
ص: 271
بلکه مشاور مورد اطمینان و محرم اسرار نیز به شمار میآمد. برای مشاوره و راهنمایی بیشتر شاه از شورای صاحبمنصبان استفاده میکرد. اما سندی در دست نیست که حکایت کند شورای وزیران به گونهای منظم تشکیل میشده است.
امور اداری را گروهی به هم پیوسته از صاحبمنصبان برعهده داشتند.
نمیدانیم اینان براساس کدام آییننامه استخدام میشدهاند. اما نباید با آنچه در نظام موجود در شمال هند بود تفاوت چندان داشته باشد. در شمال انتخاب بر اساس ملاحظات معقول و متعادل از اصل و نسب و کاست و ارتباطات و معلومات صورت میگرفت. اوامر و فرمانها را نخست شاه به طور شفاهی صادر میکرد و بعد مکتوب و ضبط میشد. قراردادها و تعهدات میبایست از سوی صاحبمنصبان گواهی شود. کشور سلطنتی چولا به تعدادی ماندالام (ایالت)- معمولا هشت یا نه- و هر ماندالام تعدادی والاندوسر یا ناحیه، و هر ناحیه نیز به تعدادی روستا تقسیم میشد که با نامهای کورام، نادو یا کوتام موسوم بود.
گاهی روستایی بزرگ را به عنوان یک واحد اداری به حساب میآوردند و آن را تاینور میخواندند. کوچکترین واحد اداری روستا بود. از این نظر تفاوت چندانی میان نظام اداری چولا با نظام کوپتا نبود. اما طبیعت مدیریت روستا تفاوت فاحش داشت. درجه خودمختاری روستا در اداره امور خود، با در نظر گرفتن مقتضیات زمان، حیرتانگیز بود. دخالت مأموران چولا در امور روستا بیشتر جنبه مشورتی و بازرسی داشت تا مدیریت. به این ترتیب، نوعی پیوستگی و تداوم در توسعه و نشو و نمای محلی دیده میشد که نتیجه مستقیم عدم تأثیر تغییرات سیاسی مراتب بالای دولتی بود. شاید به همین دلیل در این دوره نوعی تداوم و استمرار فرهنگی کلی در ناحیه تامیل دیده میشود که بههنگام مقایسه با دیگر نواحی شبهقاره هند برجستگی و درخشندگی ویژه دارد.
ص: 272
در این دوره فرض بنیادین در خودمختاری روستاها این است که روستا را باید خود مردم روستا اداره کنند. برای رسیدن به این هدف شوراهای روستایی تشکیل داده و زمام اداره امور را به آنها واگذار میکردند. در روستاهای بزرگتر، که تشکیلات اداری پیچیدهتر بود، انواع شورا وجود داشت. هر روستایی، بسته به مقتضیات، میتوانست عضو چند شورا باشد. به علاوه هر روستا میتواسنت به چند محله تقسیم شود و هر محله از اعضای خود شورایی داشته باشد. این اعضا میتوانستند نماینده شغل و حرفه خود باشند مانند نجاران یا آهنگران و غیره. یا نماینده گروهی که به یکی از امورات کلی روستا میپرداخت مانند کسانی که خادم معبد محل بودند. اساس زندگانی روستا بر روابط میان گروههای متفاوت استوار بود. گذشته از این گروههای کوچکتر، شورای عمومی هم وجود داشت.
شوراهای عمومی اکثر ساکنان روستا را در برمیگرفت. سه نوع شورای عمومی مرسوم بود: شورایی که «اور» نام داشت و از ساکنان مالیاتپرداز روستا تشکیل میشد؛ شورای «سبها» که از برهمنهای روستا و یا انحصارا از روستاهایی که به برهمنها واگذار شده بود به وجود میآمد؛ و دست آخر شورای موسوم به «ناگارام»، که چون اصولا حافظ منافع بازرگانان و کاستها بود در مراکز داد و ستد تشکیل میشد. در پارهای از روستاها «اور» و «سبها» با هم بودند. روستاهای بزرگ گاهی برای سهولت اداره امور دو «اور» داشتند.
طرز کار این شوراها برحسب شرایط محلی تفاوت میکرد. تمام مردان بالغ روستا میتوانستند عضو «اور» باشند. اما در عمل این ریشسفیدان روستا بودند که شورا را اداره میکردند. چند نفری از آنان نوعی کمیته اجرایی برای انجام عملیات روزمره تشکیل میدادند. «سبها» نیز به همینگونه عمل میکردند. افزون بر این مجاز بودند، کمیتههای کوچکتر از میان اعضای خود برای سرپرستی و امور ویژه انتخاب کنند. گزینش برای عضویت در «سبها» با قرعه از میان حائزین شرایط انجام میگرفت. اما به هنگام لزوم از اعمال
ص: 273
تغییرات در این مقررات خودداری نمیکردند. کتیبهای روی دیوار معبدی در «اوتارمرور» (روستایی برهمننشین) جزییات تشکیل و انجام وظیفه در سبها را ضبط کرده است. در این کتیبه بهجامانده از سده دهم آمده است:
... سی محله وجود دارد.
ساکنان این سی محله باید دورهم جمع شوند تا از میان آنان کسانی که حائز شرایط زیر هستند به قید قرعه انتخاب شوند.
کسانی که بیش از یک چهارم زمین مشمول مالیات دارند.
کسانی که در خانه بنا شده روی زمین متعلق به خود سکونت دارند.
کسانی که سن آنان از هفتاد سال کمتر و بیش از سی و پنج سال است.
کسانی که مانتراها را به یاد سپردهاند و برهمنها.
حتی اگر کسی یک هشتم زمین مشمول مالیات را داشته باشد نام او را باید در فهرست نوشت به شرط آنکه یک «ودا» و یکی از «بهاشیاها» را حفظ کرده باشد.
از میان حائزین این صفات تنها کسانی باید انتخاب شوند که با امور بازرگانی آشنا بوده. به تقوا شهرت داشته یا کسانی که از راه کسب حلال امرار معاش کرده و طاهر بوده و در سه سال گذشته عضو کمیتهای نبوده باشند. کسانی که عضو کمیتهای بوده و حسابهای خود را تصفیه نکرده و یا یکی از بستگیهای زیرین را داشته باشند نمیتوان جزو فهرست کسانی که میتوانند اسم آنها را روی اوراق انتخابی بنویسند آورد:
«پسران، خواهران جوانتر یا پیرتر مادرش را
پسرعمههای پدری و پسرداییان خواهری
برادر مادری مادرش
برادر مادری پدرش
برادر مادری خودش
پدر زوجهاش
برادر مادری زوجهاش
شوهر خواهر مادری او
ص: 274
پسران خواهر مادری او
دامادهایش
پدرش
فرزندانش
هرکس محکوم به زنای با محارم یا یکی از پنج معصیت کبیره شده باشد (این پنج گناه بزرگ عبارتاند از: قتل یک برهمن، شرب خمر، دزدی، زنا و مصاحبت با خیانتکاران) و هیچیک از خویشاوندانی را که در بالا فهرست شدند، نمیتوان با قرعه انتخاب کرد. کسانی که به علت مصاحبت با مردم نجس مطرود شدهاند، نمیتوانند در قرعهکشی شرکت کنند، مگر آنکه قبلا مراسم غسل تطهیر را بهجا آورده باشند.
اشخاصی که از روی نادانی بیپروا باشند.
کسی که اموال دیگران را دزدیده باشد.
کسی که خوراکی حرام خورده باشد.
کسانی که مرتکب گناه شده و اجرای مراسم غسل تطهیر برای آنان واجب شده باشد ...
پس از کنار گذاشتن اسم تمامی کسانی که موارد بالا شامل آنان میشود، اسمها را باید روی ورقههای قرعه برای سی محل نوشت و برای هریک از این محلههای این دوازده خیابان باید پاکتی جداگانه تهیه کرد تا برای هر محله سی کاغذ بهطور مجزا بستهبندی شود. این پاکتها را باید در گلدانی گذاشت. قرعهکشی باید در نشست عمومی شورای عالی که کوچک و بزرگ در آن حضور داشته باشند انجام گیرد. تمام روحانیون معابد، که در آن روز در روستا هستند. باید بدون استثنا در تالار داخلی مجمع عمومی حضور داشته باشند. از میان روحانیون حاضر در جلسه آنکه از همه سالمندتر است باید برخیزد و گلدان را در دست گیرد و طوری بایستد که همه او را ببینند. پاکت یک محله را باید پسر کودکی که درآن نزدیکی ایستاده و نمیداند در داخل گلدان چیست درآورد و سر آن را باز کرده در گلدان دیگری تکان دهد. از این
ص: 275
گلدان باید کاغذ قرعهای را درآورد و کسی را که اسم آن درآمده است به عنوان ناظر برگزیند. ناظر باید ورقه قرعه را در کف دست خود به گونهای که پنج انگشت او باز باشد دریافت دارد. اسم روی این ورقه قرعه را باید بلند قرائت کند. تمام روحانیون حاضر در تالار داخلی نیز باید ورقه قرعه را مطالعه و بازرسی کنند. اسمی را که با این مراسم خوانده شده باید بنویسند و بپذیرند. بههمین شیوه باید ناظری برای قرائت ورقههای قرعه هریک از محلات برگزید. از میان کسانی که با این مراسم انتخاب میشوند اشخاصی که قبلا عضو کمیته کشاورزی و کمیته استخر و کسان صاحب اطلاع و بصیرت و سالمندان، برای عضویت در کمیته سالانه برگزیده میشوند.
از میان بقیه انتخاب شدگان، دوازده نفر برای کمیته کشاورزی انتخاب شده و شش نفر باقی مانده کمیته استخر را تشکیل خواهند داد. کسانی که برای این سه کمیته انتخاب میشوند باید سیصد و شصت روز کامل انجام وظیفه و بعد کنارهگیری کنند. هر عضو کمیته که مرتکب جرمی شود، بلافاصله از مقام خود منفصل میشود. برای انتخاب اعضای جدید کمیتهها پس از کنارهگیری اعضای قبلی اعضای کمیته «سرپرستی عدالت» در دوازده خیابان باید با حضور ناظر تشکیل جلسه دهند. اعضای کمیتهها باید با قرعهکشی مجدد انتخاب شوند ...
برای عضویت در کمیتههای پنجگانه و کمیته طلا در هر سی محله باید اسمها را روی کاغذ قرعه نوشت (و همان تشریفات سابق را تکرار کرد) کسی را که سوار خر کرده باشند (یعنی در ملاء عام مجازات شده باشد) یا اینکه سند جعل کرده باشد نمیتوان شامل قرعهکشی کرد.
هر ناظری که از محل کسب حلال امرار معاش کند میتواند حسابدار روستا باشد. هیچ حسابداری را نمیتوان دوباره به این مقام منصوب داشت مگر اینکه حسابهای خود را به ریشسفیدان عرضه کرده و صداقت او تصدیق شده باشد. حسابهای حسابدار را خود او باید نگاهداشته و تسلیم کند و نمیتوان حسابدار دیگری را برای بستن
ص: 276
حسابهای او برگزید. بنابراین از امسال به بعد تا ماه و خورشید در گردش میباشد. اعضای کمیتهها را باید با قرعه انتخاب کرد. ما اعضای مجمع «اوتارامرمور» این ترتیب را برای رفاه و سعادت روستای خود تدوین کردیم تا مردم شقی نابود شوند و دیگران از رفاه بهرهمند گردند.
بنابر فرمان ریشسفیدان حاضر در جلسه بنده ناظر «کاداوبپوتن شیواکوری»، راج مالامان کالاپرنیا این سند را تنظیم کردیم.
در دیگر کتیبهها به همینگونه مقررات اشاره میشود. اما گاهی شرایط و دیگر خصوصیات نامزدها و یا نحوه تصویب هزینهها تفاوت میکند.
نشست شوراها را با زدن طبل اعلام میکردند. جلسات شورا معمولا در محوطه معابد تشکیل میگردید. میان شوراهای روستایی همکاری و ارتباط برقرار بود.
ازجمله وظایف شورای روستایی برآورد و جمعآوری مالیات بود. گاهی مالیات را تمامی روستا به صورت دستهجمعی میپرداخت. علاوه بر این شورا میتوانست برای مخارج معلوم و معین عوارض وضع کند؛ مثلا برای احداث استخر. این عوارض را جدا از مالیات دولت نگاه میداشتند.
نگاهداری حساب و ثبت امور، مخصوصا آنچه مربوط به امور خیریه و مالیاتها میشد، ازجمله وظایف شورا بود. اختلافات محلی، ازجمله دعواهای مربوط به اجاره و حقابه را نیز میبایست حلوفصل کند.
شوراهای بزرگ معدودی کارمند حقوقبگیر داشتند، اما در روستاهای کوچک بیشتر کارها داوطلبانه انجام میگرفت.
وجود شورا لزوم واسطهای میان روستا و شاه، سوای مأمور دولت را مرتفع نمیساخت. شاهان چولا نیز مانند سلاطین پالاوا تعدادی زمیندار ص: 277
باجگذار و فرمانروایان محلی داشتند اما رابطه میان زمیندار و شاه به شورا مربوط نمیشد. خودمختاری روستا تا آن سطح بود که روابط متغیر میان افراد طبقه حاکمه و ساختار اجتماعی و سیاسی خللی به امور روزانه زندگی روستا وارد نمیآورد. آنچه این معنا را ممکن میساخت، به مقیاس بسیار زیاد، مدیون خودکفایی اقتصادی و سیاسی روستا بود. بنیادهای اجتماعی و فعالیتهای اقتصادی در چنین چارچوبی تدوین شده بود. کار عمده زمینداران عمدتا جمعآوری مالیاتها و پرداخت سهم شاه بود. ولی خود عمل جمعآوری مالیات توسط شورا انجام میگرفت. این نظام مالیاتی به سرزمین تحت تسلط چولاها اختصاص داشت. در دیگر نقاط، در دکن و شمال هند، موقعیت زمینداران تغییر یافته بود. انقیاد سیاسی آنها به فعالیت سیاسی و اقتصادی مهم و قابل ملاحظه تبدیل شده بود. وظیفه فئودال تنها انتقال سهم شاه از مالیاتها نبود، بلکه با فرمانروای بزرگ روابط مشخصی داشت که از موضع قدرت نسبی زمیندار سرچشمه میگرفت (شرح آن در فصل بعد خواهد آمد).
اجارهداری معمولا دو نوع بود. زمین را میشد بهطور دستهجمعی اجاره کرد. در چنین صورتی تمام روستا ضامن پرداخت مال الاجاره بود. میشد زمین کشاورزی را، فرد به گونهای خصوصی اجاره کند. دراینصورت موجر باید مال الاجاره را به مأمور یا نمایندهشاه و یا معبد محل بپردازد.
درآمد زمین مشخص بود. آنچه پس از وضع اجاره باقی میماند، متعلق به مستأجر زمین بود. با نظام اجارهکاری در برابر انجام خدمات آشنا بودند. در این نظام تمام یا بخشی از مال الاجاره در برابر انجام خدمت بخشیده میشد.
اما اینگونه توافقها در موارد کوچک صورت میگرفت مانند نپرداختن مالیات به معبد در عوض آوردن آب برای شستن مجسمه یا شمایل ایزدی که در معبد بود. بعدها از اینگونه مقررات برای پرداخت مستمری نیروهای مسلح به مقدار وسیع استفاده شد. به کسانی که زمین به صورت «براهمادایا» و
ص: 278
یا «دیوادایا» واگذار شده بود، هرجا که مسئله اجارهبها مطرح میشد، به صورت مالکان عرفی نگاه میکردند.
الگوی موقوفات براهمادایا، همانگونه که از واگذاریهای چولا برمیآید، باآنچه در دوره پالاواها انجام میشد تفاوتی نکرده بود؛ مانند وقفنامه «انبیل» که توسط «سوندراچولا» نامی زمینی به برهمنی بهنام «آیندورها براهم دهیرراجا» واگذار میشود.
... مرزهای زمین مربوط را با ایجاد خندق خاکی و کاشتن کاکتوس معین کردیم. این ملک ازجمله شامل میشود درختان ثمری، آب، اراضی مزروعی، باغستان تمام درختان روبهبالا و چاههای روبه پایین و زمینهای بایر، که گوسالهها در آن میچرند، محل روستاها، تپههای مورچه، سکوهای بناشده در اطراف درختان، جویبارها و گودالها، نهرها و رسوبات آنها، استخرها، انبار غلات، استخرهای آبخیزداری، محل کندوهای عسل و هرجا که سوسمار میدود و سنگپشت میخزد. و عوارضی از قبیل عواید خانههای انصاف و عوارض درختان فوفل و پارچههای دستگاههای نساجی ... و هرچه که به شاه باید مالیات بدهد همه به این شخص واگذار میشود. مشارالیه حق دارد که در آنجا تالار بنا کند و اشکوبهای بالا را با آجر بسازد. حق دارد چاه بزرگ یا کوچک حفر کند، درختکاری کند. برطبق نیاز جوی آبیاری درآورد.
آبهای هرز را جمعآوری و برای آبیاری مصرف کند. کسی حق ندارد برای استفاده از اینگونه آبها سبد مصرف کند. با این سند وضع کهن و اسم قدیم و مالیاتهای گذشته ملغی میشود.
میان کسانی که مالیات ارضی میپرداختند، یعنی اجارهکاران و آنان که نمیپرداختند- مراد کارگران مزدور کشاورزی است- فرق اساسی وجود داشت. فرق در این بود که کارگر مزدور نمیتوانست به عضویت شورای
ص: 279
روستا درآمده، در ادارات محلی موظف شود. وضع کارگر بیزمین دست کمی از وضع «سرف» ها نداشت و امیدی نمیرفت که وضع او بهبودی یابد. با آنکه بسیاری از آنان در املاک معابد مشغول به کار بودند، اما به این علت که از کاست فرودین بودند حق ورود به معبد را نداشتند.
یکی از کارهای معمولی کشاورزان و کارگران مزدور کشاورزی جنگلتراشی و احیای اراضی موات بود. اینگونه فعالیتها را حکومت تشویق میکرد، زیرا با زیاد شدن زمینهای زیر کشت درآمد دولت افزایش مییافت. حشمداری، بجز در نقاط کوهستانی، رواج یافته، شغل دوم مردم شده بود. برداشت دو یا حتی سه محصول امری طبیعی بود، اما مقدار محصول از زمین تا زمین بسته به ارزش آن فرق میکرد و این هردو ارتباط داشت به آبیاری. مالیات کشاورزی، خواه نقدی یا جنسی، بزرگترین منبع درآمد دولت چولا بود. اما دیگر انواع مالیات نیز از قبیل مالیات معادن، جنگل، نمک، خدمات، عوارض گمرکی و باجراه و جریمههای قضایی و معادل نقدیکار اجباری (وتی) وصول میشد. مالیات ارضی معمولا معادل بود با یک سوم محصولات که با هر مقیاس زیاد بود؛ هرچند در موارد استثنایی با اجازه شاه معافیت یا تخفیف ممکن بود.
با ارزیابی مکرر زمین به منظورهای مالیاتی آشنا بودند، اما مرسوم نبود؛ زیرا لازمه چنین ارزیابیها، انجام مساحیهای مکرر بود. مالیات ارضی همراه با دیگر عوارضی که شورا یا معبد وضع میکرد برای روستائیانی که نمیتوانستند از زیر پرداخت آنها شانه خالی کنند، دشوار بود. تنها راه رهایی از این فشار شکایت به شاه و یا مهاجرت به ناحیهای دیگر بود. اما چون مهاجرت روستائیان را به شدت محدود کرده بودند، این راه دومی، مگر در موارد استثنایی، بسته بود. در مورد روستایی که مالیات آن به عنوان یک واحد برآورد میشد، عواید زمینهایی را که نمیشد از آنها مالیات گرفت، از مجموع بدهی روستا کسر میکردند. زمینهایی که نمیشد از آنها مالیات
ص: 280
وصول کرد، عبارت بود از مناطق مسکونی، معابد، کانالهای آبیاری، زمینهایی که پیشهوران و مردم خارج از کاست روی آن سکونت داشتند و محلهای مخصوص مردهسوزی.
تمایل به مالاندوزی از مشخصات این دوره نبود؛ زیرا اکثر ساکنان روستا مالی نداشتند تا آن را بیندوزند. محصولی که از مالکیتهای متوسط به دست میآمد، تنها کفاف خوراک و پوشاک خانواده را میداد و مازادی باقی نمیماند. خوراک مردم ساده بود؛ عمدتا برنج و سبزیجات. گوشت گران بود و گیاهخواری مرسوم. مخارج مسکن ناچیز بود؛ زیرا در آبوهوای گرم نیازی به ساختمان مسکونی مفصل نبود. کسانی که توانگرتر بودند، سرمایه خود را بیکار نمیگذاشتند. سرمایهگذاری در آباد کردن زمینها و مرمت سیستم آبیاری سودآور بود. پرداخت وجوه شرعی و کمک به ساختمان معابد و وقف کردن برای «ماتا» (مرکز آموزشی و بهداشتی وابسته به معبد) از اعمال نیک و ثوابهای بزرگ دانسته میشد.
اقتصاد روستا، در اوایل این دوره، خودکفا بود. روستا خوراک و پوشاک خود را تولید میکرد. به اندازه رفع نیاز پیشهور وجود داشت. تولید اضافی چشمگیری صورت نمیگرفت و دادوستد قابل ملاحظه با دیگر نقاط انجام نمیشد. از سده یازدهم به بعد به علت توسعه سریع بازرگانی در دوره چولاها، این وضع به سرعت تغییر کرد. پیدایش شهرها بر تقاضای مواد خوراکی افزود. سبب شیوع نظام پولی در روستا شد. پس جای شگفتی نیست که در مقام مقایسه با دورههای پیشین سکههای به جا مانده از دوره چولاها، به گونهای محسوس، زیادتر است.
استحکام بازرگانی خارجی نقطه قدرت بازرگانان دوره چولا بود.
مهابالی پورام، کاوری پاتینام، شالیور و کورکای در کرانههای شرقی و کوئیلون در ساحل مالابار برای اداره بازرگانی جنوب هند چه در جهت مغرب یا مشرق تشکیلات و مؤسسات عظیم داشتند. بازارهای بازرگانی رو
ص: 281
به مغرب، ایران و عربستان و «سیراف» در خلیج فارس مرکز تجارت با این ناحیه بود. در این سدهها حجم تجارت با چین بهمقدار بیسابقه گسترش یافت و منجر به انحصار بازرگانی خارجی در چین شد و دولت چین منافع حاصل از بازرگانی خارجی را به دست گرفت. گویا بازرگانان هندی در ساحل چین واقع در نزدیکی «فرمز» سکونت گزیده بودهاند. به علت تسلط مغولان بر آسیایمرکزی کالاهای بازرگانی که مخصوصا از جنوب چین به مقصد آسیایغربی و اروپا صادر میشد، تقریبا فقط از طریق دریا حمل میشد. از جنوب هند انواع پارچه، ادویه، داروها، جواهرات، عاج، شاخ، آبنوس و کافور به چین صادر میشد. همین کالاها نیز رو به مغرب میرفت.
افزون بر اینها، چوب عود و عطریات و چوب صندل و ادویه در سیراف بازار خوبی داشت.
مارکوپولو نیز مانند دیگر سیّاحانی که در این دوره از جنوب هند دیدن کردند، شرحی دارد درباره تجارت وسیع اسب که در دست عربها و بازرگانان جنوب هند بود. اینان تجارت اسب با جنوب هند را در انحصار خود آورده بودند و از این راه سودهای هنگفت میبردند و در اندک زمان ثروتمند میشدند. به دلایلی که دقیقا روشن نیست، هندیان هیچگاه به تولید و پرورش اسب نپرداختند و این کالای بسیار گرانبها را همیشه وارد میکردند. مارکوپولو دراینباره مینویسد:
حال باید گفت که در این سرزمین پرورش اسب معمول نیست. به این علت تمام درآمد سالانه یا بخش هنگفت آن صرف خرید اسب میشود. حال شرح میدهم که چگونه، باید بپذیرید که بازرگانان هرمز و کیش و ذوفار و عدن، سرزمینهایی که در آنجا اسبهای جنگی و دیگر انواع اسب به مقادیر زیاد تولید میکنند، تعداد زیادی اسب خریداری کرده و با کشتی برای شاه این سرزمین و چهار برادر او میفرستند. قیمت اسب فروشی در اینجا تا 500 «ساگی» طلا میرسد که معادل بیش از صد مارک نقره است و یقین داشته باشید که شاه هر
ص: 282
ساله لااقل دو هزار اسب و دیگر برادران او نیز همین تعداد اسب خریداری میکنند. در آخر سال از این تعداد اسب خریداری شده حتی یکصد رأس هم زنده باقی نمانده است. علت مردن اسبها بدرفتاری با آنان و نبودن دامپزشک است و اینکه نمیدانند آنها را چگونه تیمار کنند. میدانم بازرگانانی که اسب صادر میکنند، نه دامپزشک به اینجا میفرستند و نه اجازه میدهند دامپزشکی به این سرزمین سفر کند؛ زیرا آنان از اینکه هرساله تعداد زیادی از اسبهای شاه جان بسپارند بسیار خوشحال میشوند.
حتی با در نظر گرفتن اغراقهای معمول و مرسوم مارکوپولو حقیقتهای فراوانی در این گفتهها دیده میشود.
بازرگانی خارجی انگیزههای نوین برای بازاری شد که خودبهخود در حال گسترش و توسعه بود. بهطورکلی، تولید برای ارضای تقاضای محلی و به منظور صادرات بر مبنایی جداگانه انجام میگرفت. کالاهایی که به مقدار هنگفت شامل بازرگانی خارجی میشد، در درجه اول عبارت بود از فیل، اسب، ادویه، عطریات، سنگهای گرانبها و منسوجات اعلاء. آنگاه نوبت میرسید به اشیای فلزی، جواهرات، انواع سفال و نمک (که از آب دریا گرفته میشد) که اهمیت کمتری داشتند. بازرگانی در انحصار اصناف بازرگانان بود که با اسامی مانی گرامام و والانجیار مشهور و از عوامل قدرتمند اقتصادی این دوره بودند. اتحادیههایی بودند که بازرگانان و سوداگران برای حفظ منافع خود ایجاد کرده بودند. قدرت آنان ازاینجا آشکار میشود که به تمام نواحی شبه قاره و نقاط آنسوی دریاها دسترسی داشتند و مرزهای سیاسی رادع و مانعی در کار آنان ایجاد نمیکرد.
اصناف بازرگانی محلی که با اسم عام «ناگارام» شناخته میشدند در بیشتر شهرها وجود داشتند و با اصناف بزرگتر مربوط بودند. اصناف بازرگانی،
ص: 283
کالاها را در محل تولید خریداری کرده و توسط شبکه وسیعی توزیع میکردند. شرط دخالت آنان در بازرگانی خارجی پشتیبانی دولت نبود. اما اگر موردی پیش میآمد و حکومت احساس میکرد که میتواند به گونهای مؤثر به پشتیبانی از آنان بپردازد، مانند مورد شریوجانا، آنگاه به کمک آنان میشتافت. اما حتی در این مورد نیز نیت از مداخله به دست آوردن مراکز تولید مواد خام و یا بازار نبود. قصد برطرف کردن موانعی بود که کشور دیگری در راه بازرگانی ایجاد کرده بود. تردیدی نیست که شاه و دیگر مأموران عالیرتبه دولتی در بازرگانی خارجی سرمایهگذاری کرده بودند و یا اینکه از سوی اصناف هدایای گرانبها به آنان داده میشد تا هنگام لزوم از حمایت و پشتیبانی آنان برخوردار گردند.
یکی از اصناف بازرگانی به آن اندازه توانگر بود که میتوانست تمامی روستایی را خریداری و وقف معبدی کند. فعالیتهای بازرگانی صنف نانادشی چنان گسترده بود که توانست بازرگانی جنوب هند و سوماترا را به انحصار خود درآورد. بنابراین جای شگفتی است که این اصناف بازرگانی به کسب قدرت سیاسی بیعلاقه باشند. شاید روابط میان دربار و بازرگانان بیش از آنچه مینماید، پیچیده و مفصلتر بوده است. بیشتر اصناف در کشورهای بیگانه صاحب علاقه و منفعت بودند. بنابراین مالا نیازمند پشتیبانی ارتش و نیروی دریایی چولاها بودند. عوامل برهمنها، که در این اصناف عضویت داشته و اهمیت قابل ملاحظه داشتند، شاید نمیخواستند با شاه درگیری سیاسی پیدا کنند؛ زیرا سرمایه مالی آنان از محل زمینهای واگذاری توسط شاه تأمین شده بود. شاید مانند سدههای قبل تفاوتهای کاستی میان اصناف سبب میشد که نتوانند با یکدیگر چنان نزدیک شوند که از نظر سیاسی صاحب قدرت و اهمیت گردند. همچنین این امکان وجود دارد که حال دیگر مفهوم سلطنت به عنوان تنها صورت مشروع قدرت سیاسی ریشه بسیار قوی پیدا کرده بود. مؤسساتی که مشروعیت سیاسی میدادند: شورای
ص: 284
وزیران و حوزه روحانیت به تحقیق با هرگونه قدرت سیاسی پیدا کردن اصناف مخالف بودند. با تمام این احوال در سلطاننشینهای کوچک ساحلی صنفهای بازرگانی از نفوذ و قدرت سیاسی بیبهره نبودند؛ زیرا بقای این گونه سلطاننشینها به توفیق مالی بازرگانان وابسته بود.
متأسفانه جزئیات معاملات بازرگانی به جا نمانده است. یکی از مزایای اصناف بازرگانی که در نقاط مختلف کشور شعبه داشتند، استفاده از انواع بروات و حوالهها بود که رواج داشت. از انواع سکه نیز استفاده میشد.
محدودیتی بر مقدار سکههای طلای در گردش وجود نداشت. هرچند از اواخر سده یازدهم از خلوص عیار آن کاسته شده بود، اما در این معنا اختلاف وجود دارد؛ زیرا عیار سکهها از جا تا جای دیگر تفاوت داشت. تفاوت وزن و عیار سکهها کمیتههای طلای روستاها را مجبور ساخت تا برای طلا و پول طلا ارزشگذاری کنند. در اواخر دوره چولا بر مقدار سکههای مسی در گردش افزوده شد. در مناطق روستایی اشیای مورد نیاز عامه از طریق تهاتر دادوستد میشد. در این نواحی از پول فقط برای بازرگانی با نقاط دوردست و یا کالاهای بسیار گرانبها، که تهاتر آنها مشکل بود، استفاده میشد.
مرکز فعالیت اجتماعی و اقتصادی، به خصوص در روستاها، معبد محل بود. معبد را معمولا شاه بنا میکرد. دراینصورت معمولا در پایتخت و یا به دربار وابسته بود، مثل معبد راجاراجاشروان در تنجور یا آنکه معبد از محل نفقه اصناف و بازرگانان در شهر بنا شده بود و بنابراین با بخش مرفه و مسلط مردم جامعه مربوط بود. معابد کوچکتر را روستاها بنا میکردند. در روستاها طبیعی بود که معبد مرکز فعالیت و توجه باشد؛ زیرا شورای ده در آنجا تشکیل میشد و محل آموزش و پرورش بود و هزینههای آن را مردم روستا تأمین میکردند. ساختن معابد بزرگ که سالها طول میکشید پیشهوران را به کار مشغول میداشت و روابط اقتصادی نقاط معین را، که میبایست مصالح ساختمانی مورد نیاز را تولید و فراهم کنند، دستخوش تغییر میساخت.
ص: 285
نگاهداری و مواظبت از معابد را میتوان با هریک از مؤسسات بزرگ امروزی مقایسه کرد. معبد تنجور که شاید ثروتمندترین معابد آن روزگار بود، سالانه تقریبا 500 پوند طلا و 250 پوند سنگهای قیمتی و 600 پوند نقره درآمد داشت که از محل نفقات و نذورات به دست میآمد. علاوه بر این، درآمد صدها روستا نیز به معبد تعلق داشت. به عنوان مزدبگیر متجاوز از 400 زن مغنی و 212 نفر خادم و 57 نفر مطرب و قاری داشت. علاوه بر اینها چندین صد نفر روحانی نیز در معبد بودند که مخارج آنان نیز تأمین میشد.
این همه هزینهها اولیای معابد را مجبور ساخته بود که درآمدهای تازه برای معبد دستوپا کنند. در این راستا معبد در سوداهای گوناگون سرمایهگذاری میکرد و به عنوان مؤسسه مالی به شوراهای روستاها و دیگر ادارات وام میداد و نرخ معمولی بهره را که 12 درصد در سال بود، وصول میکرد. در این زمینه معابد از سنتهای دیرها و صومعههای ثروتمندتر پیروی میکردند.
در روزگار چولاها اغلب معبدها، تعدادی دیواداسیس (کنیزهای ایزدان) داشتند. در آغاز اینان گروهی از خادمههای مقدس بودند که مانند باکرههای وستال رومی از هنگام تولد یا کودکی وقف معبد شده بودند. از میان این کنیزان آنان که استعداد بیشتر داشتند، برگزیده میشدند تا پس از آموزشهای بسیار دشوار رقاصه «بهاراتا ناتیام» (هنوز هم پارهای از ماهرترین رقاصان هندی از بازماندگان بهاراتا ناتیامها هستند) بشوند. اما از این ترتیبات سوء استفاده شد و سرانجام بسیاری از این دواداسیسهای معابد به روسپیگری وادار شدند و پولی که از مشتریان میگرفتند، به دست مسئولان معبد میرسید؛ برعکس رقاصههای شهری که اغلب زنانی صاحب کمال بودند و مورد احترام قرار میگرفتند. اینگونه زنان و خانمهای طبقات مرفه از نوعی آزادی برخوردار بودند و میتوانستند به مقدار زیاد محدودیتهایی که عموما بر زنان تحمیل میشد نادیده بگیرند. اکثریت قریب به اتفاق زنان مجبور بودند در خانه یا در مزارع کار کنند.
ص: 286
یکی از مشخصات برجسته این دوره توجه همگان در رابطه با یکدیگر به قید و بندهای ناشی از کاست بود. برهمنها به معنای واقعی کلمه خود را تافته جدا بافته از بقیه جامعه دانسته و به موقعیت ممتاز خود در جامعه فخر میفروختند. برهمن اهل جنوب هند، هم به عنوان پیشوای مذهبی احساس میکرد که موقعیتی ممتاز دارد و هم به عنوان صاحب قدرت اقتصادی. آنان گذشته از اینکه از پرداخت مالیات معاف بوده و زمینها به آنان تعلق داشت، از حمایت و پشتیبانی دربار نیز برخوردار بودند؛ در اصل نماد و نماینده فرهنگ بیگانه بودند، اما مقام و شأن آنها نیز برایشان احترام به ارمغان میآورد. برخلاف برهمنهای مالک زمین در شمال هند، برهمنهای جنوبی ماجراجویی بیشتر میکردند و درآمدهای خود را در تجارت به کار میانداختند. در پارهای از نواحی چنان درگیر کار بازرگانی و دادوستد شدند که برهمنها را با کاست بازرگانان مربوط میدانستند. حتی بعضی از آنان، بهرغم اینکه سفر دریایی را حرام میدانستند، به سرزمینهای جنوبشرقی آسیا مهاجرت کردند و در آنجا سکونت دائم گزیدند.
ظاهرا مهمترین وجه تمایز سلسله مراتب کاستها تقسیم جامعه به برهمنها و غیر برهمنها بود. در مقام مقایسه با شمال در میان غیر برهمنها چندان گفتوگویی از کشتریهها و ویشیاها نبود. اما موضوع شودراها مطرح بود. شودراها دو نوع بودند: شودراهای طاهر که تماس یافتن با آنان سبب نجاست دانسته نمیشد، و شودراهای نجس که حق ورود به معابد را نداشتند.
تصویری که از اوضاع کاست آن دوره به دست میآید، چنین خلاصه میشود:
تمام مواضع قدرت در دست برهمنها بود و کسانی که کم یا بیش برای آنان کار میکردند. با این ترتیب طبیعی بود برهمنها بر رعایت مقررات کاستی و تقویت شوراهای کاستی اصرار ورزند. چنین سیاستی مانع از پیدایش پایگاهی جهت وحدت غیر برهمنها در برابر برهمنها میشد.
بردگی رواج داشت. مردان و زنان یا خودشان را میفروختند و یا توسط
ص: 287
شخص سومی فروخته میشدند. افراد بسیاری به معابد فروخته شده بودند.
مخصوصا کسانی که دچار قحطی شده بودند اما تعداد بردگان محدود بود.
زیرا بردهها یا خانگی بودند و یا به معابد تعلق داشتند. از کاربرد برده به مقیاس زیاد برای استفاده در تولید خبری در دست نیست.
در میان کاستهای میانی (سوای برهمنها و شودراها) چندان فرق و تفاوت گذاشته نمیشد یا اگر تفاوت بود بدان توجه زیاد نمیشد. آنچه موقعیت کاستی را اصلاح میکرد، وضع اقتصادی افراد بود. مثلا کسانی که برای دربار کار میکردند، گاهی صاحب مزایایی میشدند که به کاست دیگری تعلق داشت. کسانی که فرمانهای شاه راجندرا را روی الواح مسی حکاکی میکردند، یا آن دسته از بافندگان شهر کانچیپورام که برای خانواده سلطنتی پارچه میبافتند یا سنگتراشهایی که در معابد و یا کاخهای سلطنتی به کار مشغول بودند، از پرداخت پارهای عوارض معاف بودند. هرچند پارهای از اینان مانند بافندگان به کاستی فرودین تعلق داشتند، اما نسبت به دیگر اعضای همان کاست بیشتر مورد احترام بودند. گاهی اشاراتی دیده میشود که همراه سرزنش و ایراد نسبت به موارد آمیزش کاستها است. از اینجا میتوان استنباط کرد که هرچند برهمنها بر رعایت دقیق قواعد کاستها اصرار میورزیدند، اما گاهی جامعه به این اصرار وقعی نمینهاد و بدان بیتوجهی میشد.
معبد مرکز تعلیم و تربیت رسمی به زبان سانسکریت بود؛ نظامی که از ایام گذشته باقی مانده بود. دانشآموزان یا توسط روحانیون معابد در روستاهای کوچک آموزش میدیدند و یا به مدارس تعلیمات عالیه که به معابد بزرگتر وابسته بودند میرفتند. در مورد برهمنها، آنها که چنین آموزشی دیده بودند یا به عنوان روحانی به خدمت معبد درمیآمدند و یا آنکه جذب دستگاه اداری منطقه میشدند. آموزش و پرورش در صومعههای جینیها و بودائیان نیز ممکن بود اما چون تعداد اینگونه مؤسسات آموزشی زیاد نبود، تأثیر
ص: 288
چندانی نداشتند. تحصیل در مراکز آموزش عالی براساسی منظم و مرتب استوار بود و دانشجویان باید بهگونهای منظم در مجلس درس حضور یافته، و آموزش یابند. بهترین مؤسسات آموزش عالی در انایرام، تریب هووانی، تیرووادوتورای و تیرورییور واقع بود. چون آموزش به زبان سانسکریت بود و تقریبا هیچکس از زبان محلی تامیل استفاده نمیکرد، تماس تمام کسانی که به تحصیلات عالیه میپرداختند با زندگی روزمره و مردمی قطع میشد.
آموزشهای فنی از طریق آموزش کارآموزان در صنفهای گوناگون و گروههای پیشهوران انتقال مییافت. در سطحی همگانیتر آموزشهای شفاهی رواج داشت؛ آموزشهایی که به مراتب از آنچه به زبان سانسکریت در مراکز آموزش عالی تعلیم داده میشد سهلتر بود. اینگونه آموزش از طریق سرودههای فرقههای شیواپرست و ویشنوپرست و سرودهایی که عرفای تامیل سروده بودند، انتقال مییافت. برای دانشآموزان بیسواد سرودها را میخواندند و توضیح میدادند تا آنکه به حافظه بسپارند و بتوانند شفاها بازگو کنند.
آموزش ادبیات سانسکریت تداوم یافت. کتابهای دستورزبان، لغت، معانی بیان و شرح بر متون داستانی و داستانهای منظوم و منثور نوشته میشد. در تألیف اینگونه کتابها از سنتها و اسلوبهای گذشته پیروی میشد. کمتر اتفاق میافتاد که در اینگونه تألیفات نوآوری صورت گیرد.
نتیجه آنکه، اگر از یکی دو استثنا چشمپوشی شود، هرآنچه تألیف میشد روزبهروز مصنوعیتر و کممحتواتر بود. گاهی آثاری به همین شیوه در زبان تامیل تألیف میشد. الگوی این آثار ادبی تامیل عمدتا از ادبیات سانسکریت اقتباس میشد. اما در ادبیات تامیل این دوره طراوت و سرزندگی بیشتری آفریده شد؛ مانند آثاری که توسط کوتان، پوگالندی، جایان گوندور و کالادانار دیده میشود و یا روایت کامبان از اثر مشهور رامایانه. در بسیاری از کتیبههای باقیمانده، عبارات مفصل به زبان تامیل گنجانده شده که دلیلی
ص: 289
است براینکه دیگر زبان تامیل در اثر درهمآمیزی با زبان سانسکریت و وامگیری واژهها از سانسکریت تحول یافته و غنی شده بود. اگر در مراکز آموزش عالی، زبان تامیل مورد عنایت قرار گرفته بود، چهبسا ادبیاتی بسیار مؤثرتر و پرمحتواتر از آنچه در این دوره در این مراکز خلق شد، به وجود آمده بود.
در تمام نواحی جنوبی شبه قاره زبانهای منطقهای از کنار زبان سانسکریت رویید. این زبانهای محلی از زبان سانسکریت کاملا جدا نبود؛ زیرا پارهای از آنها مانند زبان ماراتی از تحول زبان پاراکریت محلی پیدا شده بود. بعضی نیز پاجوشهایی بودند که از بغل ریشه دراویدی روییده بودند؛ مانند زبانهای تامیل، تلگو و کاناندا که مجموع اصلاحات و لغات آنان به شدت وامدار زبان سانسکریت بود. اما خاطره این اشتقاق، بهگونهای روزافزون، و به موازات تحول و بروز درآمدن زبانهای نوین، مبهمتر و تاریکتر میشد. زبان تلگو در سده نهم در ناحیه اندهارا شکل و قوام یافت. در ظرف چند سده بعد تعدادی از آثار سانسکریت مانند نوشتههای کالیداسا، مهابهاراتا و رامایانه به زبان تلگو برگردانده شد، آنهم با شیوهای که برای مردم کوچه و بازار قابل فهم و مقبول باشد. آنچه باعث شد که ادبیات تلگو در این دوره چندان ترقی نکند، عدم پشتیبانی دربار و سلطنت بود.
از این دیدگاه، زبان کاناندا، زبانی که در نواحی اطراف شهر میسور رواج یافت، صاحب مزیت بود؛ زیرا نه تنها مورد حمایت دربار سلطان محل بود بلکه از پشتیبانی کیش جینیها که هنوز در آن ناحیه نفوذ داشت نیز بهرهمند بود و سرانجام زبان نهضتهای دینی «ویراشیوا» و «لینگایات» شد (نهضتی که بعدها در آن ناحیه نیروی مذهبی مهمی شد و هنوز هم هست). در ابتدای این دوره، زبان کاناندا رقیب جدی برای زبان تلگو بود. اما به تدریج زبان تلگو در «اندهارا» برتری یافت. نخستین تألیفاتی که به زبان کاناندا صورت گرفت، نیز اقتباس آثار سانسکریت بود.
ص: 290
همین ملاحظات درباره زبان «ماراتی»، زبانی که در دکن غربی رواج یافت و مخصوصا مورد حمایت فرمانروایان «یادوا» بود و از سوی آن حمایت میشد، نیز صادق است. از این جالبتر و مهمتر این بود که پیروان محلی فرقههای عرفانی زبان ماراتی را، که از تامیل به آنجا نفوذ کرده و در دکن شمالی و غربی شایع شده بود، اقتباس کردند. به این ترتیب نه تنها موجباتی فراهم آمد که سرودهای مورد علاقه همگان به زبان ماراتی سروده شود، بلکه متنهای کهنتری مانند «گیتا» برای عموم قابل فهم شد و زبان ماراتی به عنوان زبان طبقه روشنفکر در جامعه جا افتاد.
جدایی زبان سانسکریت از زبانهای محلی در مذهب نیز دیده میشود.
سانسکریت زبان الهیات هندوها و برهمنها باقی ماند. شگفتآور آنکه بودائیان و پیروان کیش جینیها، دو مذهبی که هرروز از تعداد پیروان آن کاسته میشد، بیش از همیشه پایبند زبان سانسکریت شدند. در اواخر این دوره عملا برای کیش بودا پیروی باقی نماند و همگان پذیرفتند که بودا تجسم ویشنو است. اما کیش جینیها توانست پیروانش را در «میسور» حفظ کند. آنچه سبب ضعف این دو کیش گردید تا اندازهای مربوط بود به محبوب همگان شدن فرقه عرفانی که دیگر محدود به سرزمین تامیل نبود و پیدا شدن فرقههای دیگر که به شیوا و ویشنو ارادت میورزیدند. سرودهای عرفانی قدیم جمعآوری شد. آنچه این سرودها را محبوب همگان میساخت، وحدانیت و یکتاپرستی نهفته در آنها بود. وحدانیتی که مایه جذابیت و دلنشینی این سرودهها میشد به نوبه خود در ادبیات محل و رسالههای فلسفی مورد توجه قرار گرفت و اصل آن به منبع «اوپانیشاد» ردیابی شد و این از یک نظر به سازش میان کیش برهمن ودایی و فرقه عرفانی که در تامیل آغاز شده بود کمک کرد. کسانی که تعالیم کیش ویشنو را موعظه میکردند، یا «آجاریاهای ویشنوپرست» جای اولیای فرقههای عرفانی و الوارها را گرفتند و به این جنبه تحولات دینی کمک بسیار کردند. کیش شیوا در جنوب
ص: 291
محبوبیت بیشتر داشت و پیروان آن نه تنها سنتهای عرفا را دنبال کردند، بلکه به پشتیبانی فرقههای نوظهور نیز پرداختند.
در مقام مقایسه با فرقههای افراطگرا، فرقه عرفانی سنتگرا مینماید.
مراد از فرقههای افراطی گروههای مرموز و کم یا بیش پنهانی از قبیل فرقه تانتریکها، شاکتاها، کالپالیکاها، کالاموکوها و پاشوپاتاها است که حال در اطراف و اکناف شبهقاره هند پیروان و مریدانی برای خود دستوپا کرده بودند. پارهای از این فرقهها آداب و آیینهای عجیب و غریب داشتند.
اشخاص را قربانی میکردند و مجالس هرزگی برپا میداشتند. آیینهایی که ظاهرا پسند کسانی بود که عقده داشتند و زیر هرگونه سنتی زده و لازم میدیدند هرگونه قید و بند اجتماعی را نفی کنند. همانگونه که اشاره شد، اکثر پیروان این فرقهها معمولا زندگانی عادی و معمولی داشتند و فقط در مواقع معین در اینگونه آیینهای فرقهای شرکت میکردند و احتمالا برای آنان دست زدن به اینگونه اعمال نوعی خالی کردن عقده بهشمار میرفته است. بعضی از اعضای این فرقهها گروههای ناراضی بودند که به عنوان اعتراض دست به اعمال ضد اجتماعی میزدند تا اینگونه افراطگریهای آنان سبب شهرت آنان شود. اعضای فرقه کالاموک از استخوان جمجمه آدمی به عنوان ظرف غذا استفاده میکردند؛ بدنهای خود را با خاکستر مردگان میآلودند (گاهی هم از این خاکستر میخوردند)؛ اغلب قرابه شراب و چماقی با خود حمل میکردند. شهرت دارد آدمها را به عنوان قربانی میکشتند؛ هرچند که بر صدق این مطلب دلیلی در دست نیست. در بعضی موارد اجرای این آیینها یادگار ایام گذشته بسیار دور بود که حال از نو زنده شده بود. البته بودند کسانی نیز از آن جهت رو به اینگونه افراطها و ناسازگاریها میآوردند که صمیمانه و صادقانه میخواستند نسبت به محدودیتها و قید و بندهایی که سنتگرایان افراطی بر اندیشه و آگاهی و دانش گذاشته بودند اعتراض کنند. مثلا مراد از علاقه به جادوگری تنها جارو
ص: 292
جنجال راه انداختن نبود، بلکه میتوانست نتیجه کنجکاوی و آزمایش کردن با اشیا و پدیدههای مختلف باشد. کنجکاوی و جستوجویی که از سوی کسانی که خود را نگهبان و محافظ علم و دانش میدانستند، مجاز دانسته نمیشد.
البته تمام اعتراضات نیز به صورت انحرافات و کجرویهای اجتماعی ابراز نمیشد. در کیش شیوا فرقههای دیگری پیدا شد که نتایج بسیار مثبتتری در تحول بنیادهای اجتماعی به بار آورد. ازجمله اینان فرقه لینگایات یا ویراشیوا بود که در سده دوازدهم پیدا شد و تمام مشخصات نهضتی اصلاحطلب را داشت و نه تنها از افکار و تعالیم فرقه تامیل متأثر بود بلکه تحت تأثیر کیشهای بودا و جینیها و اسلام نیز قرار گرفته بود.
بنیانگذار این فرقه بهنام باساواراجا که از کیش جینیها برگشته بود، دچار نوعی بدبینی شد که باعث دردآور بودن و در نتیجه تأثیر کلامش میشد. میگوید:
برهای را که به سلاخخانه میآورند با اشتها گردنبند گلی را که بر گردنش نهادهاند میخورد ... قورباغهای که دارد در حلقوم مار فرو میرود، میخواهد پشهای را که از کنار دهانش میگذرد، ببلعد.
همچنین است زندگی آدمیان. کسی که محکوم به اعدام است شیر و روغن مینوشد ... و چون افعی را ببیند که بر سنگ حجاری شده روی آن شیر میریزد. اگر افعی واقعی از راه برسد میگویند بکش! بکش!.
خادم خود را که نیازمند غذایی است که به او میدهد دست رد بر سینه میگذارد. اما برای شمایل خدا که توانایی خوردن ندارد انواع خوراکها هدیه میآورد.
تفاوت پیروان فرقه لینکایات با مریدان دیگر طریقههای عرفانی به موعظه درباره پرستش خدای یکتا محدود نبود؛ بلکه فعالانه به ریاکاری مذهبی و سالوس دینی حمله میکردند. مشروعیت وداها را همانند نظریه تناسخ و دوباره به دنیا آمدن را زیر سؤال بردند. شیوا را به صورت لینکام یا نشان آلت ص: 293
مردی میپرستیدند. لینکایاتها با اعتقادات ناشی از هوشیاری اجتماعی آمیخته و بسیاری از امور اجتماعی را که مورد پسند و تأیید برهمنها نبود تشویق میکردند. مانند ازدواج دخترانی که مدتها بود به حد بلوغ رسیده بودند یا شوهر کردن مجدد زنان بیوه. پس جای تعجب نیست که فرقه لینکایات مورد حمله بعضی برهمنها قرار گرفته باشد. اما آزاداندیشی و نظریات آزادیخواهانه آنان سبب شد از سوی کاستهای فرودین پشتیبانی و حمایت شوند.
آنان که حق ورود به معابد را برای انجام پرستش و نیایش نداشتند، ناچار بودند عبادت و پرستش نوع خود را داشته باشند. گاهی در آیینهای فرقههای گوناگون و محافل عرفانی شرکت میکردند. گاهی به پرستش ایزدان آدمی نمای محلی دلخوش میکردند. یکی از اینان فرقه پاندورانگا یا جمعیت شریویتهالا در پاندهاراپور واقع در مغرب هند بود. فرقهای که در سده سیزدهم شهرت یافت و با آیین پرستش ایزدبانوی مادری مربوط بود. در آغاز این ایزد را با ویشنو یکی میدانستند. یکی از مراکز نهضت عرفانی در دکن شد. واعظان و سرود سرایانی چون نامادیوا، جانابای، سنا و ناراهاری (که به ترتیب خیاط، کلفت، دلاک و زرگر بودند) را به خود جذب کردند.
اینان سرودهای خود را به زبان ماراتی تصنیف کرده و مردم محل را دور خود جمع کردند. این مراکز فرقهای به کانونهای دادوستد محلی نیز تبدیل شد.
جنبه فلسفی اندیشههای هندوی تقریبا به گونهای انحصاری در اختیار برهمنها بود. در انواع حوزهها و مراکز عالی علمی سرتاسر شبه قاره در این باره گفتوگو و جدل میشد. آنچه اینها را به یکدیگر مربوط میساخت، زبان مشترک سانسکریت بود، اما حوزه نفوذ روشنفکری این مفاوضات محدود بود. بحث درباره اندیشههای شانکاراچاریا پیگیری شد و گسترش یافت و نظریات دیگر حکما، که پارهای از آنها با شانکارا مخالف بودند نیز مورد
ص: 294
گفتوگو قرار گرفت. عمدهترین اینان فیلسوف ویشنوپرست رامانوجا (1017- 1131) بود. از برهمنهای اهل تیروپاتی بود که بخش عمده از زندگانی خود را به تعلیم در معبد شریرانگام گذراند.
رامانوجا با فرضیه شانکارا مبنی بر اینکه وسیله عمده رستگاری دانش و علم است مخالف بود. بر این باور بود آگاهی و دانش یکی از راههایی است که بهاندازه عرفان کامل، یعنی تسلیم محض در برابر پروردگار، نه مؤثر است و نه قابل اطمینان. مانند دیگر عرفا، خدای رامانوجا، سرشار بود از عشق و رحمت و مهربانی. هرچند رابطه با خداوند با اصطلاحات فلسفی تعریف میشد، اما در اصل رابطهای خصوصی و استوار بر عشق بود. تأکیدی که در این رابطه بر فرد میشد، تقریبا طعم عقاید پروتستانها را داشت. رامانوجا در واقع پلی بود مستحکم میان فرقه عارفان از یکسو و الهیات هندوی از سوی دیگر. سعی او معطوف بود به درهم آمیختن دو اندیشه جدا از یکدیگر.
اندیشههای رامانوجا در مراکز مختلف الهیات هندوی نفوذ پیدا کرد و تعالیم او در سرتاسر شبهقاره هند فراگیر شد. اصرار او بر اینکه خداوند بخشنده است، منجر به دودستگی در میان پیروان او شد. گروهی که بهنام گروه شمالی معروف شد، میپنداشتند آدمی برای رستگاری نهایی باید دل به بخشندگی و رحمت خداوند ببندد. دسته دیگر که به گروه جنوبی موسوم بودند، میگفتند خود خدا به گونهای دلبخواه خودش آنان را که باید رستگار شده و نجات یابند گزینش خواهد کرد، طرز تفکری که به نحوی شگفتانگیز یادآور تعلیمات کالونیستهاست.
یکی دیگر از اندیشمندان سده سیزدهم مادهوا است که تعلیمات او بیشتر به زبان کاناندا اجرا میشد. وی نیز کوشش داشت که میان اندیشههای اهل عرفان هند و الهیات هندی سازش ایجاد کند. مادهوا از ویشنوپرستان بود و ویشنو را به عنوان خدای واحد و یکتا پرستش میکرد و افکارش از اندیشههای مکتب جنوبی پیروان رامانوجا متأثر بود. اعتقاد داشت عنایت
ص: 295
و برکت خداوند تنها کسانی را شامل خواهد شد که اهل تقوا بوده و طاهر و معصوم باشند. گفتهای که مفهوم گزینش در آن نهفته بود. با این تفاوت که این گزینش، چون انتخابی که پیروان مکتب جنوبی به آن دل خوش کرده بودند، دلبخواه نبود. از پارهای تعلیمات و اندیشههای مادهوا برمیآید که نه تنها با افکار و اعتقادات مسیحیان کلیسای مالابار آشنایی داشته، بلکه تحت تأثیر آن نیز قرار گرفته بوده است. میگفت عنایت ویشنو توسط فرزندش وایو، ایزد باد، مؤمنان را شامل خواهد شد. این اندیشه برای الهیات سنتی هندوی کاملا بیگانه است، اما شباهت زیاد دارد به مفهوم روح القدس در کیش مسیحیت.
راماجونا در ضمن اینکه مزایای ویژه کاستهای بالا را میپذیرفت، مخالف بود که شودراها نتوانند در معابد به پرستش بپردازند. اصرار و التماس میکرد تا درهای معابد به روی شودراها گشوده شود ولی در این زمینه توفیقی نداشت. اما قدرت روزافزون فرقههای عرفانی و کوششهای اندیشمندان مذهبی از قبیل راماجونا و مادهوا سنتگرایان را مجبور ساخت تا نیاز به سازش و اصلاح را بپذیرند. هرچند درهای معابد به روی شودراها گشوده نشد، اما ایزدان و آیینهای بسیاری از فرقههای جانبی و دست دوم به داخل معبدها راه یافتند. اگر قرار بود معبد موقعیت اجتماعی خود را، لااقل در میان کاستهای بالا، به عنوان مرکز فعالیتهای دینی و اجتماعی حفظ کند و سرزنده و باطراوت بماند، چارهای جز تحول و تغییر نداشت. این تحول منجر به تغییرات کمّی و فیزیکی در معابد شد. میبایست زیارتگاههای دست دوم در محوطه معبد جای داده شود. جایگاههای مخصوص برای تلاوت متنهای مقدس در حضور جمعیت انبوه بنا شود و شمایل اولیاء و قدیسین، علاوه بر مجسمه و شمایل ایزدان، در محوطه معبد نصب گردد. بر وسعت محوطه معبدها به نحو چشمگیر افزوده شد. بهبود وضع مالی و اقتصادی معابد در دوره چولاها تزیین و آرایش معبدها را در ساختمانهای بزرگتر و
ص: 296
پرتجمل ممکن ساخت. سلسلههای سلطنتی کماهمیتتر مانند هویسالاها نیز سعی کردند با ساختن بناهای عظیم مذهبی رعایای خود را مجذوب و مرعوب سازند.
معماری چولا حجاری معبد در کوه و تپه را کنار نهاد و منحصرا به برپایی بناهای واقع در فضای آزاد رو آورد. متأسفانه از خانههای مسکونی آن دوره چیزی به جا نمانده است. تنها معابد سرپا ماندهاند. در معماری معابد دوره چولا بر تالار مرکزی زیارتگاه تأکید میشود. ورود به تالار مرکزی از طریق یکی از سرسراهای ورودی، بسته به ابعاد معبد بود. در کنار تالار مرکزی معمولا «شیخارا» یا برجی پیشکرده و تقریبا به شکل هرم و متناسب با ابعاد معبد بالا رفته بود. معبد را حیاطی محصور احاطه میکرد. دیوارهای حصار از داخل بر تعدادی ستون استوار بود. همانگونه که در معبدهای تنجور، گنگی، کوندا، چولا و پورام دیده میشود. ورودیه معابد دروازههای مزینی داشت که انعکاس دهنده اسلوب شیخارا بود. تدریجا بر اهمیت دروازهها چنان افزوده شد که با خود شیخارا همچشمی میکرد، مانند معبد میناکشی در مادورای و معبد شریرانگام در ترینچی پولی.
مجسمههای سنگی معمولا معین و کمککار معماری بود و همان کیفیت شکوهمند بنا را داشت. بیشتر وقتها نقش مایهای تزیینی در افریزها و ستونها و طارمیها به کار میرفت. اما در ساختن مجسمههای برنزی بود که هنرمندان دوره چولا به اوج مراتب هنری دست یافتند. آثاری آفریدند که با بهترین آثار همانند در سراسر دنیا برابری میکند. بیش از همه مجسمهها و شمایل ایزدان و واقفان و قدیسین بودند که با فناوری ویژه ساخته شده و در تالارهای اندرونی معبد نصب میشد. در این مجسمههاست که بیش از هر جای دیگر نبوع هنری استادان جنوب دیده میشود.
در معبدهای دکن سنت معماری پیشین «چالوکیا» ها حفظ شد، هرچند که اندک اندک بر تزیینات آن افزوده شد. جریانی که با کاربرد سنگهای صابونی
ص: 297
- که نرمتر از سنگهایی است که قبلا مصرف میشد- سرعت گرفت.
معبدهایی که بعدها به دست چالوکیاها و هویسالاها بنا شد، چه از نظر نقشه کف و چه از نظر نقشه نما، با اسلوب شمال و جنوب تفاوت داشت. زیباترین نمونه اینگونه بناها معبدهای هویسالاها در «هالهیند»- دوراسامودرای قدیمی- «بلور» و «سومناتپور» است. نقشه کف دیگر مستطیل شکل نبود و بر الگوی ستاره و یا چند ضلعی بنا میشد که تمامی معبد، ازجمله زیارتگاه اصلی، کفشکنها، راهروهای جانبی و ورودیهای سرپوشیده، در آن جای داده میشد. تمام مجموعه بر روی سکویی جای داشت. در معابد بزرگ، که هرگونه برجی را کنار گذاشته بودند، این نقشهنما چنان مینمود که معبد بنایی مسطح دارد. این تصور را تزئینات سطح خارجی معبد قوت میبخشید که از سلسلهای از قاببندیهای تزیینی باریک که بهطور افقی دیوارهای معبد را دور زده و حاوی افریزهای زینتی، نگارههای حیوانات و گیاهان و نوازندگان و رقاصان و صحنههای جنگ و اتفاقات مهم مذهبی بود، تشکیل میشد.
نقشه ستاره شکل در مقام مقایسه با نقشههای مستطیل شکل فضای دیواری بیشتری برای مجسمهها و نقشهای کمعمق دیواری فراهم میآورد. شاید شگفتانگیزترین جنبه معابد هویسالاها ستونهای ضخیم و کوتاه آنهاست که این تصور را ایجاد میکنند که خراطی شدهاند و آشکار است که در ساختن آنها مهارت زیاد به کار رفته است.
معابد نوعی وسیله عرفی برای نشان دادن قدرت و شکوه سلسلههای سلطنتی نیز بود. آشکار است که معابد چولا مدعی بودند که نمادهایی از این گونهاند. تفوق سیاسی چولاها، هرچند موجب دلخوری قدرتهای غرب و شمال دکن بود، نمایانگر این واقعیت نیز بود که مرکز قدرت در شبهقاره محدود به یک ناحیه نیست و میتواند از این ناحیه به آن ناحیه تغییر موضع دهد. در این سدهها ابتکار در پیشرفت با بخش جنوبی شبه قاره بود. هند شمالی دچار خمودگی و سنتگرایی شده بود. بخش شبهجزیرهای هند بود
ص: 298
که در این زمان شاهد پیدایش افکار و اندیشههای نو و آزمایشهای جدید بود. خواه در زمینه تحولات مسئولیتهای ادارات محلی یا فلسفه شانکاراچاریا و رامانوجا و یا آزمایشهای اجتماعی- دینی فرقههای عرفانی رهبری شده توسط پیشهوران تامیل و مهاراشترینا. یا حتی سطح بنیادیتر استقبال از بازرگانان عرب از یکسو و درگیر شدن با بازرگانی جنوبشرقی آسیا و چین از سوی دیگر. شمال ایستا و بیحرکت بود. اما جنوب با گام گذاشتن در وادیهای ناشناخته پیش میرفت.
ص: 299