گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ هند
جلد اول
10 پیدایش دولت‌های محلی در شمال هند






(1200- 700 میلادی)
حکومت‌های پادشاهی که در دکن غربی و شمالی پیدا شدند، سلطان‌نشین‌هایی بودند که نقش پل میان مناطق شمالی با نواحی جنوبی شبه‌قاره هند را برعهده داشتند. نقشی که خالی از دردسر و گرفتاری نبود؛ زیرا خواه و ناخواه درگیر سیاست‌بازی‌های هردو منطقه می‌شدند. سلسله ساتاواناها آن‌گاه روی کار آمد که رابطه میان شمال و جنوب هنوز اندک و محدود بود و در نتیجه سلطان‌نشین ساتاواناها اولین وسیله انتقال کالاها و اندیشه‌ها از این بخش به آن بخش شد. اما واکاتاکاها ناچار بودند از میان شمال یا جنوب یکی را برگزینند و اتحاد با شمال را، که در آن عصر نیرومندتر بود، ترجیح دادند.
چالوکیاها در حفظ استقلال خود کم یا بیش کامیاب بودند. اگر راشترا کوتاها نیز کف نفس می‌کردند و برای جاه‌طلبی‌های خود حد و مرزی قائل شده بودند، شاید می‌توانستند حکومت سلطنتی مقتدری در دکن برپا کنند. ولی اینان درصدد برآمدند از موقعیت پل مانند بودن خود حداکثر بهره‌برداری را کرده و بر هر دو طرف، هم شمال و هم جنوب، تسلط یابند. به هنگام روی کار آمدن راشتراکوتاها رابطه میان شمال و جنوب جا افتاده بود. فشار سیاسی
ص: 300
وارد شده از هر دو سو بر راشتراکوتاها به یک اندازه نیرومند بود. این معنا سبب شد تا اشتراکوتاها نتوانند به عنوان قدرت مسلط تثبیت شوند.
دخالت اشتراکوتاها در سیاست‌بازی‌های محلی را قبلا شرح دادیم. در شمال هدف جاه‌طلبی‌های سیاسی تسخیر و تصرف شهر قنوج بود؛ شهری که حال به‌صورت نماد قدرت شاهنشاهی درآمده بود. شاید به این سبب که هارشا و یاشووارامان در زمان فرمانروایی خود چنین مقامی را برای شهر مزبور دست‌وپا کرده بودند. شهر قنوج مایه نفاق و کشمکش سه قدرت محلی راشتراکوتاها و پراتی‌هاراها و پالاها شد و بخش عمده فعالیت نظامی این سه قدرت محلی متوجه تصرف این شهر شد. نتیجه این زدوخوردها خستگی و فرسودگی هرسه بود که راه را باز کرد تا زمین‌داران زیردست آنان، سلطان‌نشین‌های کوچک در سرتاسر شمال هند به وجود بیاورند.
ازجمله این سلطان‌نشین‌ها، پراتی‌هاراها بودند که می‌گویند تبار آنان به قوم گورجارا، ساکن راجستان مغرب هند، می‌رسید. معلوم نیست که از نظر اجتماعی چه موقعیتی داشتند. اشتراکوتاها مدعی بودند که پراتی‌هاراها در آغاز به شغل دربانی مشغول بودند. شاید چون آنان را دشمن خود می‌دانستند می‌خواستند تحقیرشان کنند. دور نیست پاراتیراها در آغاز از کارکنان دربار بوده‌اند که بعدها به قدرت رسیدند؛ الگویی که در این دوره آشناست و تکرار می‌شود. شهرت دارد که نخستین شاه بااهمیت پاراتیراها، دشمن سرسخت ملیچ‌چاه‌ها (بربرها) بوده است. اما نمی‌دانیم این «بربرها» چه کسانی بوده‌اند.
شاید اشاره به اعرابی باشد که به سند آمده بوده‌اند. سند که در سال 712 به تصرف اعراب درآمد، آخرین حد شرقی متصرفات اعراب در آسیا و افریقا بود. در سند اعراب با مقاومتی روبرو نشدند؛ زیرا بیشتر این ناحیه به صورت بیابان درآمده بود. سعی اعراب در تصرف نقاط بیشتری از شبه‌قاره هند با مقاومت پاراتیراها و اشتراکوتاها روبرو شد. هرچند این مقاومت چنان مؤثر نبود که اعراب را به‌کلی از شبه قاره خارج کند. در این مرحله هنوز کسی به
ص: 301
اهمیت پیدایش قدرت اعراب پی‌نبرده و فشار قدرت اعراب به علت بعد مسافت محسوس نبود. پاراتیراها، که در رویارویی با اعراب کامیاب شده بودند، متوجه مشرق شدند و در پایان سده هشتم بر بخش عمده راجستان و اوجین فرمانروایی کردند و شهر قنوج را در تصرف داشتند.
قدرت سومی که در این کشمکش سه طرفه بر سر شهر قنوج درگیر بود، سلسله پالاها بود که بخش عمده از بنگال و بیهار را در اختیار داشت. این منطقه خودبه‌خود ثروتمند بود. پالاها درآمد جالبی نیز از تجارت هنگفت با جنوب شرقی آسیا به دست می‌آوردند. از احوال پالاها تا هنگام سلطنت «گوپالا» در سده هشتم اطلاع زیادی در دست نیست. شهرت گوپالا از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که شاهی موروثی نبود و به این مقام انتخاب شده بود و متأسفانه از جزئیات و چگونگی این انتخاب اطلاعی به جا نمانده است.
فقط گفته می‌شود که وی ازآن‌رو به مقام سلطنت انتخاب شد تا از هرج‌ومرج و ناامنی در کشور پرهیز شود. تاراناتا، راهب بودایی، که تاریخ تبت را در سده شانزدهم نوشته است، به این رویداد اشاره کرده، می‌گوید: تخت سلطنت بنگال خالی بود و این معنا عواقب دردناک به بار آورده بود. پیشوایان محلی گرد هم جمع می‌شوند تا شاهی را برای احراز مقام سلطنت انتخاب کنند. اما هربار که کسی را انتخاب می‌کنند، در شب بعد از انتخاب، به دست عفریته‌ای کشته می‌شود. سرانجام گوپالا را انتخاب می‌کنند و ایزدبانو «چاندی» (یکی از نامهای زوجه شیوا) چماقی به او می‌دهد تا از خود دفاع کند. وی با این چماق عفریته را می‌کشد و نجات می‌یابد. از این داستان چنین برمی‌آید که گوپالا را به علت توانایی‌هایش به عنوان پیشوا انتخاب می‌کنند و به احتمال زیاد از پیروان فرقه چاندی بوده است.
هرچند گوپالا بنیانگذار سلسله پالا بود، اما پسر او درمه‌پالا این سلسله را به عنوان نیرویی قابل ملاحظه در صحنه سیاسی شمال هند مطرح ساخت. به رغم اینکه سلطنت او با شکست سختی- شکست از اشتراکوتاها- آغاز شد،
ص: 302
اما در پایان روزگار او، حکومت پالا بر شرق هند تسلط کامل یافته بود. در اواخر سده هشتم دهراماپالا پیروزمندانه به قنوج لشکر کشید و شاه آن‌جا را که تحت الحمایه پراتی‌هاراها بود خلع کرد و خود را شاهنشاه آن‌جا خواند.
راشتراکوتاها و پراتی‌هاراها از این موضوع برآشفتند، اما دهراماپالا ایستادگی کرد. روابط حسنه با تبت خیال او را از سوی مرزهای شمالی آسوده می‌داشت. روابط میان پالاها و کشورهای جنوب شرقی آسیا حسنه بود. آمده است یکی از شاهان سوماترا از شاه پالا اجازه خواسته بود تا صومعه‌ای را در «نالاندا» وقف کند. در این دوره روابط میان بودائیان شرق هند با پیروان این کیش در جنوب شرقی آسیا استواری خاص پیدا کرد. در سده‌های بعد که بودائیان مورد آزار و تعقیب افغان‌ها و ترک‌ها قرار گرفتند، این روابط مستحکم مفید واقع شد. بودائیان توانستند به صومعه‌های واقع در جنوب شرقی آسیا پناه ببرند.
در این میان پراتی‌هاراها به استحکام موقعیت خویش پرداختند و توانستند ابتکار امور را به دست گیرند. آشکار بود نخستین گام چه باید باشد.
قنوج، که راشتراکوتاها از تصرف پالاها به درآورده بودند، به دست پراتی‌هاراها افتاد و دو قدرت دیگر به پشت مرزهای خود رانده شدند. شاه بهوجا که شاید بلندآوازه‌ترین شاه پراتی‌هارایی بود، خطر اعراب را با خشونت درهم شکست. اما سعی او در عقب راندن اعراب در مغرب و پالاها در مشرق امکان حمله به دکن را، که آرزوی او بود، ناممکن ساخت.
راشتراکوتاها در انتظار فرصت نشستند و در سال 916 برای آخرین بار حمله کردند. حمله آنان مؤثر واقع شد. قنوج را تصرف کردند و با این اقدام شیرازه امور در شمال گسیخته شد. رقابت میان پراتی‌هاراها، و راشتراکوتاها به نابودی هردو انجامید. مسعودی، سیاح عرب، که در آغاز سده دهم از قنوج دیدن کرد می‌نویسد: «سلطان قنوج دشمن فطری شاه دکن است و همراه با سلاطین کوچک‌تر سپاهی عظیم دارد و همیشه آماده جنگ می‌باشد.» یکصد
ص: 303
سال بعد پراتی‌هاراها قدرت خود را در شمال هند از دست دادند. سپاه ترک‌ها در سال 1081 قنوج را تصرف و غارت کرد و فرمانروایی پراتی‌هاراها عملا پایان یافت. در دکن غربی نیز چالوکیاهای متأخر جای راشتراکوتاها را گرفتند.
ضعف پراتی‌هاراها در سده دهم فرصتی بود برای پالاها که در امور شمال هند دخالت بیشتر کنند. حملات ترک‌ها، به شمال غرب هند، سلاطین محلی را مشغول ساخته بود. طولی نکشید که پالاها تا بنارس پیش رفتند. اما پیشروی شاه چولایی راجندرا، که کامیابی‌هایش در شمال استقلال بنگال را به خطر انداخته بود، مانع از گسترش نفوذ پالاها شد. بنابراین پالاها از کارزار در شمال دست کشیده و شاه «ماهی پالا» با شتاب به بنگال برگشت تا با سپاهیان چولا مقابله کند. پس از مرگ ماهی‌پالا سلسله پالا رو به زوال رفت و سلسله «سنا» جای آن را گرفت.
زوال تقریبا همزمان سه قدرت رقیب: پراتی‌هاراها، پالاها و راشتراکوتاها اسباب شگفتی نیست. قدرت آنان، که متکی به نیروهای مسلح وسیع و انبوه بود، تقریبا برابر و مساوی و منابع مالی که می‌بایست هزینه این نیروهای مسلح را تأمین کند نیز یکسان بود. فشار زیاد براین منابع ناچار نتایجی همانند به بار آورد. کشمکش مداوم بر سر شهر قنوج موجب بی‌توجهی به زمین‌داران محلی شد. اینان توانستند خود را مستقل سازند. سرکشی زمین‌داران و حملاتی که از شمال غربی و جنوب صورت گرفت، آنچه را از یکپارچگی سیاسی شمال هند باقی مانده بود، نابود ساخت.
در مرزهای بیرونی این سه کشور سلطنتی عمده تعدادی دولت‌های کوچک پیدا شد که عبارت بودند از سلطان‌نشین‌های نپال، کاماروپا (آسام)، کشمیر، اوتکالا (اوریسا) و سلطان‌نشین‌های چالوکیاهای شرقی و گنگاس در سواحل شرقی و چالوکیاهای گجرات (که گاهی سولانکی‌ها خوانده می‌شدند) در هند غربی. پیدایش این سلطان‌نشین‌ها مصادف بود با
ص: 304
تمایل عمومی فرمانروایان محلی به اعلام استقلال و ادعای پادشاهی تمام و کمال. انعکاس این تمایل را در زندگی فرهنگی آن دوره نیز می‌توان مشاهده کرد که عمدتا به‌صورت توجه به فرهنگ‌های محلی ظاهر شد. تاریخ‌های ناحیه‌ای و سلسله‌ای تألیف شد، فرقه‌های محلی و ادبیات محلی مورد تشویق قرار گرفت، دربارها برای جلب شعرا و نویسندگان با یکدیگر رقابت کردند و هنرمندان محلی برای ساختن بناهای شکوهمند استخدام شدند.
دامنه‌ها و کوهپایه‌های هیمالیا، به علت طبیعت آن سرزمین، محیط بسیار مناسبی برای پیدایش سلطان‌نشین‌های کوچک بود. سده نهم شاهد به وجود آمدن تعدادی از این‌گونه سلطان‌نشین‌ها شد، که اگر نه استقلال، لااقل هویت خویش را تا همین سال‌های اخیر حفظ کردند؛ آن‌هم به‌رغم جنگهای فراوان میان خودشان و حملات مکرری که از سوی مردم ساکن جلگه‌ها بدان‌ها می‌شد. دولت‌هایی مانند چام‌پاکا (چام‌ها)، دورگارا (جامو)، تیریگارتا (چلندرهار)، کولوتا (کولو)، کومائون و گارهوال توانستند خود را از کشمکش‌های عمده جلگه‌های شمالی برحذر دارند.
کشمیر از سده هفتم به بعد اهمیت یافت. با گسترش تدریجی و فتوحات نظامی توانسته بود بر بخش عمده‌ای از پنجاب تسلط یابد. اعراب نیز در دره سند رو به سرچشمه‌های آن رود پیشروی کردند. در سده هشتم یکی از سلاطین کشمیر برای پس زدن حملات اعراب از چینیان تقاضای کمک کرد.
در اثنای سلطنت «لالی‌تادتیا» در همان سده سپاهیان کشمیر از یک‌سو وارد دره رود گنگ شده و از سوی دیگر توانستند در پنجاب اعراب را مجبور به عقب‌نشینی کنند. در سده‌های بعد سلاطین کشمیر به استحکام مواضع خود در کوهستان‌ها و بخش علیای دره «ژهلوم» پرداختند. پنجاب را رها کردند تا از خود دفاع کند. طرح‌های آبرسانی فراوانی اجرا شد. سدها و سنگ‌چینی‌های مفصل در سواحل رودخانه‌های مهم ساخته شد. طرح‌هایی
ص: 305
که سبب شد مناطق وسیعی در این دره به زیر کشت برود. این امر موجب تثبیت اوضاع سیاسی کشمیر شد زیرا از فشار نیاز دسترسی به جلگه‌های حاصلخیز به مقدار قابل ملاحظه کاسته گردید.
سده دهم شاهد نیابت سلطنت دو شهبانوی بلندآوازه شد که به‌رغم مخالفت‌های شدید، عزم جزم کرده بودند که امور دولت را اداره کنند. این دو بدین منظور مجبور شدند با پدیده جدید، که برای چندین سده در امور سیاسی کشمیر صاحب نقش شد، یعنی گروه‌های نظامیانی که وفاداری سیاسی ثابت و پابرجا داشتند، مماشات کنند. این دو گروه رقیب تنترین‌ها و یکانگاها بودند و به ترتیب شاهان را به تخت می‌نشاندند و از سلطنت خلع می‌کردند. شهبانو سوگاند توانست یکانگاها را به گونه‌ای مؤثر علیه تنترین‌ها به کار گیرد اما بعد از عهده اداره یکانگاها برنیامد و توسط آنان در سال 914 خلع شد. شکست وی موجب قدرت گرفتن بی‌حدوحصر تنترین‌ها شد. هیچ یک از جانشین‌های او نتوانستند که آنها را سر جای خود بنشانند. سرانجام ناچار شدند برای درهم شکستن قدرت تنترین‌ها از داماراها یا زمین‌داران محلی کمک بخواهند. زمین‌داران چنان در این امر توفیق یافتند که شاهان کشمیری با مسئله محدود کردن قدرت زمین‌داران بزرگ مواجه شدند. گواه صدق این مدعا رویدادهای روزگار سلطنت شهبانو «دیدا» است. سده دوازدهم کشمیر معمولا تداعی می‌شود با تألیف کتاب تاریخ آن سلطان‌نشین با عنوان راجاتاران جینی به قلم «کالهانا» که به تصدیق عموم از بهترین کتاب‌های تاریخ هند شمرده می‌شود. این کتاب از حیث محتوا و کیفیت از تألیفات کمیاب بود. نمونه برجسته‌ای است از بلاغت در تحلیل‌های تاریخی.
یکی دیگر از کشورهای کوهستانی که از این دوره به بعد صاحب اهمیت می‌شود، نپال است. نپال در سال 878 علیه تسلط تبت بر آن سرزمین قیام کرد. مبدأ تاریخ و گاهشماری نپال از همین زمان، که یادگار استقلال آن کشور است، گرفته شد. نپال نه تنها استقلال سیاسی به دست آورد بلکه
ص: 306
پیشرفت‌های اقتصادی زیادی نیز کرد. نپال در سر راه کوهستانی از هند به تبت قرار دارد. تجارت تبت و چین با هند از سرزمین‌های این کشور گذر می‌کند. ایام سلطنت گوناکامادیوا در سده یازدهم شاهد پیدایش شهرهای جدیدی از قبیل کاتماندو، پاتان و شانکو بود که عمدتا از محل درآمدهای این بازرگانی ساخته شد. اما سلاطین نپال نیز از حضور زمین‌داران بزرگ و قدرتمند موسوم به «رانا» ها، صدمه فراوان دیدند. قدرت زمین‌داران بزرگ در کشمیر با تصرف آن سرزمین به دست ترک‌ها درهم شکسته شد و سلسله سلطنتی نوینی روی کار آمد. اما هیچ نیروی بیگانه‌ای نتوانست نپال را تسخیر کند و از قدرت «رانا» ها بکاهد. تعادل لرزان میان موقعیت شاه و راناها یکی از مشخصات ثابت اوضاع سیاسی نپال شد.
کاماروپا (آسام) یکی دیگر از نواحی کوهستانی بود که به سلطان‌نشین مستقل و متکی به تجارت خارجی تبدیل شد. این سرزمین وسیله اتصال میان مشرق هند و شرق تبت و چین بود. بیشتر سرزمین کاماروپا در سال 1253 به دست «اوهم» ها یکی از طوایف «شان»، که از کوه‌نشینان جنوب شرقی آسام بودند، تصرف شد. اسم این سرزمین، آسام، از نام همین قوم «اوهم» اقتباس شده است.
در سده نهم خاندانی ترک‌نژاد موسوم به شاهی‌ها بر دره کابل و گندهارا فرمانروایی داشتند. این شاه وزیری برهمن داشت که تخت‌وتاج او را غصب کرد. سلسله شاهی‌های هند را بنیانگذاری کرد. وی مجبور شد در اثر فشار دیگر امارات افغانی به طرف مشرق برود. سرانجام در ناحیه «اتوک» مستقر شد. به صورت منطقه حایل میان شمال هند و افغانستان درآمد. یکی از بازماندگان او جایاپالا پایه‌های سلطنت خود را مستحکم کرد. بر تمامی جلگه پنجاب مسلط شد. بعدها که فرمانروای غزنی، در سده یازدهم به هند یورش آورد، جایاپالا مجبور شد در مقابل سپاهیان او ایستادگی کند.
ص: 307
در این دوره است که راجپوت‌های بلندآوازه وارد صحنه تاریخ هند می‌شوند. راجپوت‌ها تباری بیگانه داشتند. این معنا از این‌جا استنباط می‌شود که برهمن‌ها مجبور شدند برای آنان شجره‌نامه سلطنتی ابداع کنند و ثابت کنند که از کاست‌های کشتریه‌اند. موقعیت اجتماعی‌ای که راجپوت‌ها، با اصرار و شدتی غیر عادی، بر صحت آن اصرار می‌ورزند. چنان شجره‌نامه‌هایی برای آنان ساختند که به نژادهای شمسی و قمری منسوب شدند. اهمیت راجپوت‌ها از سده‌های نهم و دهم، که آنان به طوایف متعددی تقسیم شدند، شروع شد. از این میان چهار خاندان ادعای موقعیت ممتاز داشتند که عبارت بودند از: پراتی‌هاراها یا پارای‌هاراها (اینان را نباید با سلسله عمده پراتی‌هارا که هیچ رابطه‌ای با راجپوت‌ها نداشتند اشتباه کرد)؛ چاهاماناها که اغلب چائوهان‌ها خوانده می‌شوند؛ چائولوکیاها (سوای چالوکیاهای دکن یا سولانکی‌ها) و پاراماراها یا پاوارها. این چهار خاندان مدعی بودند از اخلاف شخصیتی اسطوره‌ای‌اند که از میان گودال آتشی برافروخته، جهت قربانی‌های مذهبی، در نزدیکی کوه «آبو» واقع در «راجستان» برآمده‌اند. به همین دلیل این چهار خاندان را «آکنی‌کولا» یا «خاندان آتش» می‌نامیدند.
شاید این نخستین موردی بود که فرمانروایانی از روی قصد و عمد اصرار می‌ورزیدند که از کاست کشتریه‌اند. سلسله‌های پیشین به اینکه از کدام کاست و طبقه هستند توجهی نداشتند. همین‌که بر مسند فرمانروایی تکیه زده بودند، کافی بود از اعضای کاست‌های بالا به حساب آیند.
اکثر محققان این نظریه را پذیرفته‌اند که راجپوت‌ها یا از بازماندگان هون‌های مهاجر به شمال و مغرب هند بودند یا از نسل طوایف و مردمی که با هون‌ها وارد هند شده‌اند. براساس کتیبه‌های زمان کوپتا سنت جمهوری‌های کوچک در سرزمین راجستان تا هنگام هجوم هون‌ها دوام آورده بود. هون‌ها راحت‌تر توانسته بودند در دولت‌های جمهوری جذب شوند؛ زیرا این جمهوری‌های کوچک، مانند کشورهای سلطنتی، گرفتار قید و بند سنت‌های
ص: 308
باستانی نبودند. شرایط ناآرام شمال غربی هند نیز باید به این فرایند استحاله و یکی شدن کمک کرده باشد.
چهار خاندانی که مدعی تبار آکنی کولا بودند، در آغاز بر فعالیت‌های اولیه راجپوت‌ها تسلط داشتند. سلطان‌نشین‌هایی که آنان تأسیس کردند بر خرابه‌های کشور سلطنتی قدیم‌تر پراتی‌هارا بنا شده بود. پایگاه پارای‌هاراها در راجستان جنوبی بود. چائوهان‌ها بر راجستان شرقی و جنوب‌شرقی دهلی حکمروایی داشتند. در آغاز ازجمله زمین‌داران باجگذار شاهان پراتی‌هارا بودند و آنان را در جلوگیری از حملات اعراب یاری دادند. آنان بعدا اعلام استقلال کردند و برای خود القاب سلطنتی مانند مهاراجادهیراجا برگزیدند. همان‌گونه که رسم خاندان‌های راجپوت بود، شاخه‌های دودمان اصلی در نواحی اطراف فرمانروایی می‌کردند و اینان از فئودالهای باجگذار پراتی‌هاراها محسوب می‌شدند.
مرکز قدرت خاندان «سولانکی» ناحیه «کتیوار» بود. شاخه‌های آن خاندان در «مالوا»، «چدی»، «پانان» و «برواچ» پراکنده بودند. در نیمه دوم سده دهم سولانکی‌ها تقریبا با تمام همسایگان خود نزاع و کشمکش داشتند. پاوارها در مالوا استقرار پیدا کرده و پایتخت آنان در دهار نزدیک ایندور بود. نخست باجگذار راشتراکوتاها بودند. در پایان سده دهم علیه اربابان خود سرکشی کردند. اگرچه در روایات اولیه پاوارها خویشاوند راشتراکوتاها شناخته می‌شوند اما آنچه بعد شایع شد داستان جالبی است که توجیه می‌کند که وجه تسمیه آنان چیست. داستانی که یادآور افسانه آتش قربانی است. براساس این داستان وشیشتای حکیم صاحب گاو مشهور به کامادهنو (گاوی که آرزوهای صاحبش را برآورده می‌کند) بود. حکیم دیگری ویش مرتا نام این گاو را می‌دزدد. وشیشتا نذری نثار آتش قربانی مقدس کوه ابو می‌کند. پهلوانی از آتش بیرون می‌آید، گاو را پیدا می‌کند و به وشیشتا پس می‌دهد. وشیشتا به پاس این خدمت به این پهلوان لقب پارامارا (دشمن‌کش) می‌دهد. خاندان
ص: 309
پاراما از نسل این پهلوان پدید می‌آیند. آشکار است که مراد از ساختن این داستان منسوب کردن این خاندان به آکنی‌کولا بوده است. آیین آتش سنتی همیشه نماد تطهیر و پاکی بود. اصرار بر اگنی کولا بودن با توجه به اصل و تبار نامعلوم راجپوت‌ها خالی از اهمیت نیست.
دیگر خاندان‌های راجپوت که مدعی بودند از اعقاب نژادهای پیدا شده از خورشید و ماه هستند. به عنوان شاهان محلی در نواحی مختلف هند غربی و مرکزی مستقر شدند. از جمله، چاندلاها که در سده دهم در ناحیه خواجوراهو به قدرت رسیدند و کوهیلاها اهل می‌وار که در جنوب چائوهان‌ها بودند و در لشکرکشی‌های علیه اعراب شرکت کردند. تهدید اعراب سبب شد که نقاط ضعف راشتراکوتاها و پراتی‌هاراها، به عنوان شاهانی که بر زمین‌داران محلی فرمانروایی داشتند، آشکار شود. این باجگذاران مستقر در مغرب هند شروع به سرکشی کرده و استقلال خود را اعلام داشتند. توماراها همسایگان شمال‌شرقی چائوهان‌ها بودند. ازجمله زمین‌داران تحت امر پراتی‌هاراها به‌شمار می‌آمدند که در ناحیه هاریانای اطراف دهلی ازجمله تنسیر، موطن هارشا، حکمرانی می‌کردند. شهر دهیلیکا (دهلی) را توماراها در سال 736 پی انداختند. خاندان تومارا در سده دوازدهم به‌دست خاندان چائوهان‌ها برانداخته شد. خاندان دیگری نیز که از جمله باجگذاران پراتی‌هاراها بودند، علم استقلال برداشتند. اینان کالاچوری‌های ساکن «تری‌پوری» (نزدیک جبال‌پور) بودند.
مدت‌های مدید شمال هند از تعرض بیگانگان مصون مانده بود. اثر حملات هون‌ها از یادها رفت و دفع حملات اعراب با دشواری روبرو نشده بود. چهارصد سال بود که جنگ‌ها و کشمکش‌ها جنبه داخلی داشت. اختلافات جزئی بسیار زود به علت‌های عمده و زدوخوردهای بی‌پایان تبدیل می‌شد که منابع مالی و انرژی همه را ضایع می‌ساخت. اعلام استقلال نیز مستلزم جنگ و زدوخورد در تمام جوانب بود. هرچه درگیری با مسائل
ص: 311
محلی بیشتر و عمیق‌تر می‌شد، از تماس و ارتباط با جهان خارج کاسته می‌شد. بازرگانی با غرب از رونق افتاد و نیاز هند به توجه به آن بخش از دنیا کم شد. احساس رضایت از خویش سراسر شبه‌قاره هند را فرا گرفت. آنچه پیکره سیاسی هند را می‌ساخت و می‌تراشید، رویدادهای محلی بود.
نخستین ضربت هولناک بر این پیکره در سده یازدهم وارد آمد. راجندراچولا با موفقیت در طول سواحل شرقی و ناحیه اوریسا لشکرکشی و پیکار کرد و سپاهیان او در شمال تا رود گنگ پیش رفتند. آن‌گاه محمود غزنوی از سوی شمال غربی به شبه‌قاره هند هجوم آورد.
غزنین، امارتی در افغانستان بود. در سال 977 یکی از سرداران ترک نواحی همسایه آسیای مرکزی و منطقه ماوراء سند سلطان‌نشین شاهی‌ها را تصرف کرد. این امارت صاحب نفوذ و اهمیت شد. بیست و یک سال بعد فرزند او، محمود، مصمم شد غزنین را به صورت قدرت درجه اول آسیای مرکزی درآورد. علت علاقه و دلبستگی محمود به هند شهرت ثروت افسانه‌ای آن سرزمین و حاصلخیزی جلگه‌های پنجاب بود که به مراتب از کوه‌های خشک و بی‌آب‌وعلف افغانستان ثروتمندتر و باطراوت‌تر می‌نمود.
امور سیاسی افغانستان آن روزگار بیشتر با آسیای مرکزی ارتباط و دلبستگی داشت و از دیدگاه محمود حمله به هند از امور تصادفی و فاقد اهمیت دائمی بود. با در نظر گرفتن رونق بازرگانی پرسود میان چین از یک‌سو و نواحی اطراف مدیترانه از سوی دیگر، اقتدار سیاسی در آسیای مرکزی به مراتب اهمیت بیشتر داشت تا نفوذ در هند. قصد غزنویان از حملات مکرر به هند انباشتن خزانه‌های غزنی از ثروت‌های هند بود. آنچه چشمگیر و مایه شگفتی است، سرعت محمود در انجام لشکرکشی‌های مکرر به هند و آن‌گاه اردوکشی به آسیای مرکزی است.
این لشکرکشی‌های سالیانه تقریبا به صورت یکی از مشخصات سلطنت محمود درآمد. در سال 1000 میلادی، جایاپالا یکی از سلاطین خاندان
ص: 312
شاهی‌ها را شکست داد. سال بعد در سیستان مشغول جنگ شد. سال‌های 6- 1004 شاهد حملات مکرر او به مولتان بود؛ شهری که به‌علت تسلط بر سند سفلی اهمیت استراتژیک داشت. در سال 1008 محمود باردیگر به پنجاب یورش آورد و با ثروتی بی‌کران به وطن برگشت. سال بعد با فرمانروای غور (ناحیه میان غزنی و هرات در افغانستان) درگیری شد. آشکار است که سپاه محمود از تحرک و نیروی کافی برخوردار بود و الا این‌گونه اردوکشی‌های سالیانه، آن هم در نواحی کاملا جدا از یکدیگر نمی‌توانست با موفقیت همراه باشد. برنامه‌ریزی دقیق سبب می‌شد که سپاه محمود همیشه به هنگام برداشت خرمن در هند باشد. این‌گونه بود که نیازهای تدارکاتی سپاه برآورده می‌شد و قدرت تحرک آن فزونی می‌یافت.
معابد هند که مخزن مقادیر هنگفت پول نقد و بت‌های طلا و جواهرات،- نذورات مؤمنان- بودند هدف طبیعی بیگانگان غیر هندو بود که در جست‌وجوی ثروت به شمال هند می‌آمدند. طمع محمود برای طلا سیرنشدنی بود. از سال 1010 تا 1036 هدف محمود از لشکرکشی‌ها شهرهای مذهبی هند بود: ماتورا، تنسیر، قنوج و سرانجام سومنات. ثروتی که در سومنات جمع شده بود، شهرتی جهانی داشت. آشکار بود که محمود به آن‌جا حمله خواهد کرد. علاوه بر حرص به مال‌اندوزی، انگیزه مذهبی نیز مزید برعلت بود. در میان مسلمانان سنت‌گرا و افراطی شکستن بت‌ها و ویران کردن بتخانه‌ها یکی از پرثواب‌ترین اعمال دانسته می‌شد. حمله به سومنات هیجان بسیار ایجاد کرد که شرح آن قرن‌ها در خاطره هندیان ماند و شخصیت محمود و دیگر فرمانروایان مسلمان هندی را لکه‌دار ساخت. یکی از منابع سده سیزدهم عربی شرح این رویداد را چنین آورده است:
سومنات، از شهرهای پرآوازه هند، در کنار دریا واقع است. یکی از عجایب این شهر معبدی بود که بت مشهور سومنات در آن نصب بود.
این بت در هوا معلق بود. نه تکیه‌گاهی داشت و نه وسیله‌ای که از آن
ص: 313
آویزان باشد. هندوان به آن احترامی خارج از وصف می‌گذاشتند و هرکس آن را در فضا شناور می‌دید، خواه کافر یا مسلمان، شگفت‌زده می‌شد. هرگاه ماه‌گرفتگی روی می‌داد، هندوان به قصد زیارت در آن‌جا گرد می‌آمدند و تعداد آنان از صدها هزار نفر تجاوز می‌کرد.
می‌پنداشتند روان مردگان پس از مفارقت از جسم بدان‌جا می‌رود تا بت آنها را به دلخواه خود در بدن‌های دیگر، برطبق آیین تناسخ، جای دهد. می‌پنداشتند دریا با جزر و مد خود به پرستش این بت می‌پردازد.
گرانبهاترین اشیا را به عنوان هدیه و نذر به این بتخانه می‌آوردند و بیش از ده هزار روستا وقف آن بود. رودی هست [گنگ] که هندوان آن را مقدس می‌دانند و فاصله آن تا سومنات دویست فرسنگ است. هر روز از این رودخانه آب به سومنات می‌آوردند تا بت سومنات را با آن شستشو دهند. هزار برهمن به پرستش بت و پذیرایی از زایران مشغول بودند و پانصد دختر برای بت سرود می‌خواندند و می‌رقصیدند. تمام مخارج اینان از محل موقوفات و نذورات معبد تأمین می‌شد. بنای معبد بر پنجاه و شش ستون از چوب درخت ساج پوشیده از سرب استوار بود. حرم بت تاریک بود و با چهل‌چراغ‌های مرصع به جواهرات روشن می‌شد. در نزدیکی آن زنجیری از طلا به وزن دویست من آویزان بود. چون پاسی از شب می‌گذشت این زنجیر را چون ناقوس به حرکت درمی‌آوردند تا گروه دیگری از برهمن‌ها بیدار شوند و برای پرستش بت بشتابند. چون سلطان به قصد جهاد رهسپار هند شد، سعی و کوشش بلیغ مبذول داشت تا سومنات را به دست آورد و نابود سازد؛ به این امید که هندوان به اسلام بگروند.
در اواسط دسامبر 1025 میلادی به آن‌جا رسید. هندوان تا آن‌جا که توانستند ایستادگی کردند. با شیون و زاری به درون معبد می‌رفتند و التماس کمک می‌کردند و آن‌گاه به میدان جنگ می‌شتافتند و کشته می‌شدند. کشته‌شدگان از پنجاه هزار نفر نیز بیشتر بود. سلطان با شگفتی به بت نگریست و دستور داد آن‌جا را غارت کرده، گنج‌های آن را مصادره کنند. انبوهی از بت‌های ساخته از طلا و نقره و ظروف
ص: 314
مرصع با جواهرات به دست آمد که تمام آنها هدایا و نذورات بزرگترین شخصیت‌های هندی بود. ارزش آنچه از این معبد به دست آمد متجاوز از بیست هزار درهم بود. سلطان از همراهان راجع به معجزه بت که بدون تکیه‌گاهی یا وسیله‌ای در فضا شناور بود پرسید.
جمعی گفتند لابد تکیه‌گاهی پنهانی دارد. سلطان کسی را مأمور کرد تا برود و با نیزه زیر و روی آن را بازرسی کند. آن شخص چنان کرد و تکیه‌گاهی نیافت. آن‌گاه یکی از ملازمان نظر داد که سایبان روی بت از سنگ مغناطیس است و معماری نابغه آن را با چنان مهارتی کار گذاشته که بر همه اطراف بت فشاری یکسان وارد می‌آید و بت در میانه معلق است. دیگران با این نظر موافق نبودند. آن‌گاه که دو قطعه سنگ را از بالای آن برداشتند بت به یک طرف تمایل یافت. چون سنگهای بیشتری برداشتند تمایل بیشتر شد تا آنکه سرانجام بر زمین افتاد.
محمود در سال 1030 مرد و مردم شمال هند آسوده شدند. اسم او یادآور یورش‌های سالیانه و بت‌شکنی بود. محمود آنچه را از غارت به دست می‌آورد هزینه می‌کرد تا جنبه دیگر شخصیت خویش- نجیب‌زاده بافضل بودن را- بنمایاند. در غزنین کتابخانه و موزه‌ای بنیاد گذاشت.
مسجدی را بنا کرد که دربرگیرنده عالی‌ترین و دلنشین‌ترین خصوصیات معماری اسلامی معاصر بود. پس از پیکار در خوارزم محققی را با خود به هند آورد که ابو ریحان بیرونی نام داشت و نابغه‌ترین روشنفکر روزگار خود بود. تألیف بیرونی درباره هند به‌نام تحقیق ماللهند شامل مشاهداتی از تمدن و فرهنگ هند است که به‌گونه‌ای حیرت‌انگیز موشکافانه و دقیق است.
حملات محمود موجب آگاهی هندوان از دنیای واقع در فراسوی مرزهای شمال غربی خود و رویدادهایی که در آن‌جا رخ می‌داد، نشد. ص: 315
اتحادیه‌هایی به وجود آمده بود اما نه برای دفاع در سطح ملی و تجهیز تمام منابع شبه‌قاره یا لااقل شمال هند. هیچ‌کس اهمیت حملات محمود به عنوان گشوده شدن راه شمال هند برای حملات بعدی را کاملا درک نکرد. به محمود به چشم بیگانه بی‌فرهنگ دیگری مانند شکاها و یا هون‌ها نگریستند.
می‌پنداشتند محمود و سپاهیان او نیز مانند دیگر کسانی که به آن‌جا یورش آورده بودند، در جامعه هندی جذب و مستحیل خواهند شد. به‌هرحال، با مرگ محمود نیاز به مراقبت از مرزهای شمال غربی برطرف شد؛ به خصوص که جانشینان او علاقه و توجهی به جلگه‌های شمال هند نداشتند. فرمانروایان هندی باز متوجه منازعات داخلی خود شدند. آن‌گاه که در اواخر سده دوازدهم بار دوم به پیشوایی محمد غوری به هند حمله شد، شبه قاره عملا همان‌قدر آمادگی برای دفاع از خود نداشت که در مورد سلطان محمود اتفاق افتاده بود.
جلگه‌های شرقی رود گنگ به هنگام حمله محمود به قنوج همچون سرزمین سند دچار آشفتگی و ناامنی نشده بود. قنوج باردیگر آباد و آماج طمع این و آن شد. از این‌رو از حمله دولت‌های اطراف صدمه و آسیب فراوان دید. ازجمله چالوکیاها و بعد گاهاداوال‌ها که خود را راجپوت می‌پنداشتند به آن‌جا حمله بردند. بی‌هارا به تصرف سلسله کارناتاکا درآمد. اسمی که دلالت می‌کند اینان از جنوب هند برخاسته بودند. همان‌گونه که از کتیبه‌های آن زمان برمی‌آید، تعدادی از امرای نقاط مختلف جنوب در شرق هند به خدمت گرفته شده بودند. برخی از اینان صاحب سلطان‌نشین شدند. کالاچوری‌ها بدون دردسر به فرمانروایی خود در تری‌پوری نزدیک جبال‌پور ادامه دادند.
بنگال در تحت حکومت سناها شکوفایی زودگذری را تجربه کرد، اما سرانجام به دست سردار ترک محمد خلجی، که در اوایل سده سیزدهم بدان‌جا حمله کرد، افتاد و سلسله سناها نابود شد.
ص: 316
در سده‌های یازدهم و دوازدهم خاندان‌های راجپوت بدون انقطاع با یکدیگر جنگیدند. پایه سلطنت‌ها لرزان بود و رقابت بر سر تصرف سرزمین‌های یکدیگر فعالیتی پیوسته و جاودانی بود. جنگ و نبرد بخشی از قواعد جوانمردی شد. پاراماراها نیروهای خود را در مالاوا متمرکز ساختند.
سولانکی‌ها در گجرات و اطراف کتیوار بودند. چاندلاها که سرگرم زد و خورد با پاراماراها و کالاچوری‌ها بودند، در سده دوازدهم مورد حمله چایوهان‌ها قرار گرفتند. گوهیلاها در می‌وار و نواحی اطراف اوراپیور امروزی تسلط داشتند. خاندان کاچ چاها پاکهاتا در گوالیر و بخش‌های مجاور حکومت می‌کردند.
به‌رغم چند شکست فاحش، چایوهان‌ها که سلطان‌نشین‌های تومارا در ناحیه دهلی را در تصرف داشتند، در جای خود مستقر بودند. آخرین شاه این سلسله، پریت هیواراجای سوم به مناسبت نحوه ازدواج او با دختر شاه قنوج قهرمانی افسانه‌ای شد. منظومه حماسی مفصلی موسوم به پرت ویراجاراسو، که رامشگر باستانی «چاندباردای» آن را سروده، رویدادهای داستان لوچینوار را حکایت می‌کند. هنگام عروس شدن دختر شاه قنوج رسیده بود. برطبق سنت، قرار شد مراسم سوایاموارا (مراسم انتخاب شوهر از میان داوطلبان ازدواج با شاهزاده خانم) انجام شود. داوطلبان دامادی در دربار شاه حضور یافتند تا دختر شاه از میان آنان شوهری برای خود برگزیند. اما دختر شاه دلباخته پریت هیواراجای دلاور بود. متأسفانه او از دشمنان سرسخت شاه به حساب می‌آمد. شاه قنوج به قصد توهین به پریت هیواراجا او را برای شرکت در این مراسم دعوت نکرده بود. دستور داده بود تا مجسمه‌ای از پریت هیواراجا ساخته و به‌جای دربان بارگاه او نصب شود. شاهزاده خانم قنوجی با شگفتی حاضران در مجلس نه تنها دست رد بر سینه تمام خواستگاران خود می‌زند و حلقه گل را بر گردن این مجسمه می‌نهد، بلکه پیش از آنکه درباریان از تعجب به خود آیند پریت هیواراجا، که در همان حوالی پنهان شده بود،
ص: 317
دختر را می‌رباید و به کشور خویش می‌برد و با او ازدواج می‌کند. اما زندگی سعادت‌آمیز آن دو دوام چندانی نیاورد. آنچه باعث برهم خوردن خوشبختی این دو شد، حمله دوباره محمد غوری از جانب شمال‌غرب به هند بود.
پریت هیواراجا در این جنگ شکست خورد و کشته شد.
محمد شاه غوری، که از مدت‌ها پیش قصد حمله به هند را در دل می‌پروراند، به هند یورش آورد. برخلاف دیگران که همیشه از طریق تنگه خیبر به جلگه سند حمله می‌بردند، محمد از راه گردنه «گومال» هجوم آورد.
در سال 1182 فرمانروایان محلی سند باجگذاری او را گردن نهادند. اما محمد درصدد پایه‌گذاری کشوری سلطنتی در هند بود و تنها قصد غارت و چپاول نداشت. وی دریافته بود که نواحی دست بالای دره سند و پنجاب ثروتمند بوده و می‌خواست آن نواحی را برای همیشه تصرف کند.
این اردوکشی را از طریق راهی شمالی‌تر انجام داد و در سال 1185 شهر لاهور را تصرف کرد. با این کامیابی آرزوی فتوحات بیشتر در دل او ایجاد شد و به سلطان‌نشین‌های راجپوت که بر جلگه رود گنگ تسلط داشتند حمله برد.
راجپوت‌ها رقابت‌ها و چشم و همچشمی‌های میان خود را از یاد بردند و تا آن‌جا که ممکن بود با یکدیگر متحد شدند. نخستین نبرد علیه محمد غوری را پریت‌هیواراجا فرماندهی کرد و در جنگی که در «تاراین» درگرفت راجپوت‌ها پیروز شدند. محمد در انتظار نیروی کمکی نشست و در سال 1192 جنگ دومی در همان محل روی داد. پریت هیواراجا شکست خورد و سلطان‌نشین دهلی به دست محمد افتاد و دهلی و «اجمیر» را گشود. اما در سال 1206 محمد هدف سوء قصد قرار گرفت و به قتل رسید. اما برخلاف گذشته این امر به عقب‌نشینی نیروهای ترک- افغان از هند نینجامید. محمد مصمم بود که متصرفات خود در هند را حفظ کند و جانشینان او به این سیاست ادامه دادند.
ص: 318
حال این پرسش پیش می‌آید موجبات پیروزی‌های افغان‌ها در لشکرکشی به هند چه بود؟ حمله‌های کوچک قبلی افغان‌ها بیشتر حکم دردسرهای مرزی را داشت تا اعلام خطر سیاسی که در آن سوی مرز در حال تکوین بود. تصرف مناطق دوردست شمالی به دست افغان‌ها با کندی صورت گرفت و تا مدت‌ها عواقب این فتوحات روشن و آشکار نبود. سپاه افغان‌ها در تماس دائم با لشکریان و سواران آن سوی مرز بود و پیوسته تقویت می‌شد. اما نیروی سپاهیان هند عمدتا ثابت ماند. جنگجوی افغانی که به آرزوی غارت و چپاول می‌جنگید، مشتاق و خواهان جنگ و زدوخورد بود؛ حال آنکه سرباز هندی در اثر زدوخوردهای داخلی متمادی و پایان‌ناپذیر از جنگ بیزار و خسته شده بود.
نیروهای تقویتی تازه‌نفس سوار بر اسب که از آسیای مرکزی به کمک افغان‌ها می‌رسید، به نحوی چشمگیر در جنگ‌های تن‌به‌تن مؤثر بود. سپاه هند همیشه از نداشتن اسب‌های خوب رنج می‌برد و در نتیجه در به کارگیری نیروی سواره ناتوان بود. فرماندهان هندی بیشتر به فیل‌های جنگی خود دل‌خوش کرده بودند؛ فیل‌هایی که چون با اسب‌های چابک و تندروی آسیای مرکزی روبرو می‌شدند بی‌اثر و ناتوان بودند. افغان‌ها تاکتیک‌های مرسوم در آسیای مرکزی را به کار می‌بردند و متکی به سرعت و اسلحه سبک بودند که امکان حرکت‌های سریع و مانورهای ناگهانی را فراهم می‌آورد. سپاهیان هند در واحدهای سنگین متمرکز بوده و انتظار داشتند با زور به موفقیت دست یابند و در برابر تاکتیک‌های افغان‌ها ناتوان و سرگشته بودند. افغان‌ها نیروهای
ص: 319
خود را متمرکز می‌ساختند تا قلعه‌هایی را که اهمیت استراتژیک داشتند تصرف کنند. در نتیجه نیروهای هندی مجبور به دفاع از مواضع کوهستانی شدند که موقعیت مطلوبی نداشت. شاید یکی از راه‌های مقابله با سپاهیان افغان اتخاذ روش‌های جنگ‌های غیر نظامی یا به اصطلاح پارتیزانی بود؛ به خصوص در مواقعی که نیروهای افغان به راه‌پیمایی می‌پرداختند. اما در میان هندیان کسی پیدا نشد که به فکر استفاده از این‌گونه شیوه‌های جنگی باشد.
برخورد روانی هندیان با جنگ نیز تفاوت فاحش با طرز تلقی افغان‌ها داشت. برای افغان‌ها جنگ مسئله زندگی یا مرگ بود. اما فرمانده هندی به جنگ به چشم نوعی ورزش می‌نگریست که باید قواعد آن رعایت شود.
رعایت مراتب جوانمردی در منازعات جزئی و درگیری‌های کم اهمیت شاید از ملال اردوکشی می‌کاست. اما درگیری با افغان‌ها سرشتی کاملا متفاوت داشت و هندوان در آغاز پی به اهمیت این نکات نبرده بودند. هریک از نیروهای هندی از هسته‌ای از واحدهای حرفه‌ای تشکیل می‌شد، اما اکثر افراد آن از زمین‌داران بودند که سابقه جنگیدن در سپاهی واحد و متشکل را نداشتند.
بزرگ‌ترین معما این است که چرا فرمانروایان گوناگون هندی دست اتحاد به یکدیگر ندادند تا راه‌های ورودی از شمال‌غرب را در طی سده‌های متمادی، با ساختن استحکامات مناسب، قابل دفاع سازند. انواع هجوم‌ها و به گونه‌ای مکرر از طریق این راه‌ها به هند انجام شده بود؛ اما در این زمینه هیچ اقدامی به عمل نیامد. دفاع از این راه‌های مهم استراتژیک به فرمانروایان ناتوان محلی سپرده شده بود. اگر ساختن دیوار بزرگی همچون دیوار بزرگی همچون دیوار چین ممکن نبود، ساختن یک رشته دژ و استحکامات در طول این راه‌های تنگ و باریک دشواری چندان نداشت. احتمالا به گونه‌ای بنیادین نسبت به ضرورت چنین اقدامات دفاعی اشراف و آگاهی وجود نداشت.
ص: 320
سلطان‌نشین غوریان در افغانستان دوام نیاورد. پس از مرگ محمد بخش هندی، این سلطان‌نشین هسته مرکزی هویت سیاسی نوینی در هند شد. مراد سلطان‌نشین دهلی با فرمانروایی سلاطین ترک- افغان است.
متصرفات محمد در هند به دست یکی از سرداران او به‌نام قطب الدین ایبک افتاد. پس از مرگ محمد، وی به قدرت رسید و سلسله‌ای معروف به «غلامان» را بنیاد گذارد. وی در آغاز غلام بود. قطب الدین با تصرف سرزمین‌های تحت تسلط چائوهان‌ها و استقرار در گوالیر و دو آب شمالی (ناحیه حاصلخیز واقع میان دو رود یامونا و گنگ) پایه‌های سلطنت خود را استوار ساخت و به کرّات کوشش کرد بر راجستان- که اهمیت آن را درک کرده بود- تسلط یابد. اما چابکی و قابلیت تحرک خاندان‌های راجپوت سبب ناکامی او شد.
در سال‌های پرآشوب 1193 و 1206 که هنوز موقعیت محمد غوری و قطب الدین در متصرفات خود تثبیت نشده بود، امکان این فراهم بود که نهضتی در برابر آنان به وجود آید تا آنان را از شمال هند بیرون راند. موجب شگفتی است که کسی از این فرصت سود نجست. اگر عواقب حمله افغان‌ها آن‌چنان که باید و شاید، از نظر ملاحظات داخلی و سیاست‌های خارجی، به درستی درک شده بود، احتمالا چنین نهضتی برای مقاومت به وجود آمده بود.
آنچه مانع از این درک می‌شد، این واقعیت بود که ناحیه پنجاب، یعنی سرزمین واقع در شمال رود «سوتلج»، قرن‌های قرن بود که با سیاست‌های افغانستان و آسیای مرکزی آلوده و درگیر بود. خود این نزدیکی و آشنایی مانع از آن می‌شد که سلطان‌نشین‌های پنجاب از دیدگاهی متمرکز و روشن به مسائل آسیای مرکزی نگاه کنند. تصور می‌شد که ترک‌ها نیز قومی از قماش سکاها و کوشان‌ها و هون‌ها می‌باشند که به عنوان قومی ساکن آسیای مرکزی می‌خواهند بر پنجاب تسلط یابند. هیچ‌کس حتی فرمانروایان
ص: 321
سلطان‌نشین‌های شمال هند و جنوب سوتلج باور نمی‌کردند اینان قصد دارند تسلط و قدرت خود را تا قلب هند گسترش دهند.
مشکل دیگر طرز کلی تفکر و تشکیلات اجتماعی در شمال هند و دیگر نواحی، سوای پنجاب، در آن روزگار بود؛ طرز تفکری که مانع ارزیابی صحیح از عوامل جدیدی که وارد حیات اجتماعی شبه قاره شده بود می‌شد.
شاید بهترین توصیفی که از این طرز تفکر وجود دارد، در فصل اول کتاب تحقیق ماللهند ابو ریحان بیرونی آمده است که می‌گوید:
... هندوان بر این باورند که هیچ کشوری مانند کشور آنان نیست، هیچ قومی مانند قوم آنان نیست، هیچ شاهی مانند شاه آنان نیست، هیچ مذهبی مانند مذهب آنان نیست، هیچ دانشی چون دانش آنان نیست ...
طبیعت و سرشت آنان چنان است که در انتقال دانش و آگاهی‌های خود خسّت می‌ورزند. نهایت سعی و کوشش را مبذول می‌دارند تا افراد دیگر طبقات مردم خود آنان از آنچه می‌دانند آگاهی نیابند. حال دیگر تکلیف بیگانگان روشن است.
وی آن‌گاه که از تربیت علم و دانش در میان هندیان صحبت می‌کند، می‌گوید:
در حال سرگشتگی کاملند. فاقد هرگونه منطق و دست آخر گرفتار مفاهیم ابلهانه عوام‌پسند. دانش ریاضی و نجومی آنان را باید تشبیه کنم به مخلوطی از گوهرهای گرانقیمت و خرمای ترشیده؛ مخلوطی از مروارید و تاپاله یا بلور گرانبها و شن‌ریزه بی‌قیمت. این هردو در نظر آنان یکسان می‌نماید زیرا نمی‌توانند خود را به مرحله عالی روش استدلال و قیاس علمی برسانند ....
اسباب تأسف است که بیرونی زمانی به هند رفته بود که دانش آن دیار، در نهایت ضعف و پس‌رفت بود. اگر چهار سده زودتر به هند می‌رفت.
آن‌گاه ذهن وقّاد او می‌توانست در بحث‌ها و گفت‌وگوهای پربار و سودمند زمان شرکت کند. مشخصه اصلی هند شمالی در سده یازدهم کوته‌فکری و
ص: 322
تنگ‌نظری در تمام زمینه‌های موجود بود و بهایی که از این بابت پرداخت، تکان حاصل از هجوم افغان‌ها و ترک‌ها بود. خوشبختانه این تکان منجر به خرابی و انهدام کامل نشد. مآلا سبب طراوت و سرزندگی الگوهای زندگی گردید.
ص: 323